گزیده‌ای از شهیار قنبری

عکس نوشته از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست، گرهم گله ای هست دگر حوصله ای نیست

رمه ام گم شده است، شبِ سنگین بیابان گویا، رمه ام را دزدید

رمه ام، آن همه شعری که برایت گفتم،ناگهان گم شد و رفت، حرف مردم شد و رفت

چه کسی گفت : خداوند شبانِ همه است،و برادرها را تا ته درۀ سبز ، رهنمون خواهد بود ؟

من ، شبانِ رمۀ خود بودم،و کسی آن بالا،خود ، شبانِ من معصوم نبود

غفلتِ من ، رمه را از کف داد،غفلتِ او ، شاید،هم از این دست ، مرا،هم از این دست ، تو را،رمه را،همه را

مرا در تنش غسل تعمید داد،به من اسم شب، اسم خورشید داد

برای تمام نفس های من شعر گفت،مرا از ته خاک بیدار کرد

مرا شستشو داد، آغار کرد،مرا خط به خط خواند، تکرار کرد،شکار همه لحظه ها را به من یاد داد

برای من از شاخه برگی جدا کرد و گفت: جنگل شو، شاعر

من از ارتفاع ترِ کاغذ و جوهر و عشق جاری شد، شبی کفشم از گَنگ تر شد

به من یاد داد ارتفاع ترِ گَنگ را در ته خواب گُنگِ سفر گم کنم

به من گفت: گم باش و پیدا، که از سایه ها آفتابی تری

من و سایه را دوخت بر لاله، با لایه های گلایه، من و سایه را برد، تا پشت رمز و کنایه

من و سایه را برد، تا آفتابی ترین من، مرا در تمام نفسهای خود شیر داد

مرا در تنش غسل تعمید داد، به من اسم شب، اسم خورشید داد.شهیار قنبری

هر دویِ ما ناخوش، تیغِ ابریشم کُش   مردِ سر بر دیوار، دزدِ بوسه سیگار
زنِ شک و تردید، زنِ در خود تبعید   تنِ هردو تنها، مردِ جوراب به پا
ما بهاری وسطِ پاییزیم، عاشقانه­هایِ حلق­آویزیم
برگ زردیم و فرو میریزیم   من وتو دوباره برمیخیزیم
هر شبِ ما دلگیر، شبِ از فردا سیر   چشمِ شوری بی اشک، حرفی از جنسِ کشک
فصلِ تصویرِ بد، سازهای نابلد   شهرِ از خود بی­خود، که کلیدش گُم شد
دیگران آوارند، دیگران خون­خارند  سایه­هایی دارند، چه مصیبت­بارند
رختِ چرکِ ناجور، زخمِ بازِ ناسور    با صداهایِ شوم، نفس­هایِ مسمومشهیار قنبری

تو هم با من نبودی،مثل من با من و حتا مثل تن با من!

تو هم با من نبودی،آن که می‌پنداشتم باید هوا باشد،

و یا حتا، گمان می‌کردم این تو ،باید از خیل خبرچینان جدا باشد.

تو هم با من نبودی،تو هم با من نبودی! تو هم از ما نبودی،

آن که ذات درد را باید صدا باشد ، و یا با من، چنان هم‌سفره‌ی شب،

باید از جنس من و عشق و خدا باشد.

تو هم از ما نبودی! تو هم مؤمن نبودی،بر گلیم ما و حتا در حریم ما،

ساده‌دل بودم که می‌پنداشتم، دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد.

تو هم از ما نبودی! تو هم مؤمن نبودی

بر گلیم ما و حتا در حریم ما،ساده‌دل بودم که می‌پنداشتم

دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد.

تو هم از ما نبودی!تو هم با من نبودی یار!ای آوار!ای سیل مصیبت‌بار!-شهیار قنبری

گلی که دست تو چیده٬پیش رومه، هنوزم بادبادک هامون٬لب بومه

صدای پات می آد از اون سر دالون، می گی خوبی چی چیه٬وفا کدومه

بین ما هر چی بوده تموم شده، عشق این دوره چه بی دووم شده

دست سردت می گه اون روزا گذشته، دیگه عشق و عاشقی از ما گذشته

می گم آروم بشه دل تنها بمونه، می دونم دورهی این حرف ها گذشته

بین ما هر چی بوده تموم شده، عشق این دوره چه بی دووم شده

دلم اندازهی این ابرا گرفته، عشق تو خنده از این لب ها گرفته

چی بگم هر چی بگم فایده نداره، غم عالم توی قلبم جا گرفته

بین ما هر چی بوده تموم شده، عشق این دوره چه بی دووم شده

کسی که زندگی شو باخته تو نیستی، اون که با رنگ و ریا ساخته تو نیستی

اون منم تنها ترین تنهای دنیا، اون که خوب و بدو نشناخته تو نیستی

بین ما هر چی بوده تموم شده، عشق این دوره چه بی دووم شدهشهیار قنبری

كاشكی تاریكی می رفت فردا میشد، صبح میشد چشمون تو پیدا میشد

لبهای ناز تو با قصه ی عشق، مثل گلهای بهاری وا میشد

تا دلم شكوه رو آغاز میكنه، دیگه اشكم واسه من ناز میكنه

یادته قول دادی پیشم میمونی، قصه ی عشق زیر گوشم می خونی

نمی دونست دل وامونده ی من، كه تو رسم بی وفایی می دونی

تا دلم شكوه رو آغاز میكنه، دیگه اشكم واسه من ناز میكنه

هنوز از عشق تو لبریزه تنم،  عاشق چشمون ناز تو منم

نمی دونم چرا من هم مثل تو،  نمی تونم زیر قولم بزنم

تا دلم شكوه رو آغاز میكنه، دیگه اشكم واسه من ناز میكنهشهیار قنبری

برای گفتن من شعر هم به گل مانده، نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده، صدا….

صدا كه مرحم فریاد بود زخم مرا، به پیش درد عظیم خجل مانده

از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست، گرهم گله ای هست دگر حوصله ای نیست

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم، هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست

دیری است كه از خانه خرابان جهانم، بر سقف فروریخته ام چلچله ای نیست

در حسرت دیدار تو آواره ترینم، هر جند كه تا منزل تو فاصله ای نیستشهیار قنبری تن تو ظهر تابستون به یادم میاره  …  رنگ چشمای تو بارونو به یادم میاره

وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره  …  قهر تو تلخی زندونو بیادم میاره

من نیازم تورو هرروز دیدنه  …  از لبت دوستت دارم  شنیدنه

تو بزرگی مثه اون لحظه كه بارونمیباره  …  تو همون خونی كه هر لحظه تورگهای منه

تو مثه خواب گل سرخی لطیفی مثه خواب  …  من همونم كه اگه بی توباشه جون میكنه

من نیازم تورو هرروز دیدنه  …  از لبت دوستت دارم  شنیدنه

تو مثه وسوسه شكار یك شاپركی  …  تومثه شوق رها كردن یك بادبادكی

تو همیشه مثه یك قصه پر حادثه ای  …  تو مثه شادی خواب كردن یك عروسكی

من نیازم تورو هرروز دیدنه  …  از لبت دوستت دارم  شنیدنه-شهیار قنبری

بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو  …  یه وجب خاک مال من، هر چی می‌کارم مال تو

اهل طاعونی این قبیلهء مشرقی‌ام  …  تویی این مسافر شیشه‌ای شهر فرنگ
پوستم از جنس شبه، پوست تو از مخمل سرخ  …  رختم از تاوله تنپوش تو از پوست پلنگ

بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو  …  یه وجب خاک مال من، هر چی می‌کارم مال تو

تو به فکر جنگل آهن و آسمون خراش  …  من به فکر یه اتاق اندازه تو واسه خواب
تن من خاک منه ساقهء گندم تن تو  …  تن ما تشنه ترین تشنهء یک قطره آب

بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو  …  یه وجب خاک مال من، هرچی می‌کارم مال تو

شهر تو شهر فرنگ، آدماش ترمه قبا  …  شهر من شهر دعا، همه گنبداش طلا
تن تو مثل تبر، تن من ریشهء سخت  …  طپش عکس یه قلب، مونده اما رو درخت

بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو  …  یه وجب خاک مال من، هرچی می‌کارم مال تو

نباید مرثیه گو باشم واسه خاک تنم  …  تو آخه مسافری خون رگ اینجا منم
تن من دوست نداره زخمی دست تو بشه  …  بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال من
یه وجب خاک مال من، هر چی می‌کارم مال من-شهیار قنبری

آبی دریا ، قدغن  …  شوق تماشا ، قدغن  …  عشق دو ماهی ، قدغن  …  با هم و تنها ، قدغن

برای عشق تازه ،اجازه بی اجازه  … پچ پچ و نجوا ، قدغن  …  رقص سایه ها ، قدغن

کشف بوسه ی بی هوا  …  به وقت رویا ، قدغن  …  برای خواب تازه ،  …  اجازه بی اجازه…

در این غربت خانگی  …  بگو هرچی باید بگی  …  غزل بگو به سادگی  …  بگو ، زنده باد زندگی

برای شعر تازه ،  …  اجازه بی اجازه… از تو نوشتن ، قدغن  …  گلایه کردن ، قدغن

عطر خوش زن ، قدغن  …  تو قدغن ، من قدغن  …  برای روز تازه ،  …  اجازه بی اجازهشهیار قنبری

اگه سبزم اگه جنگل  …  اگه ماهی اگه دریا  …  اگه اسمم همه جا هست  …  روی لب ها تو کتاب ها

اگه رودم رود گنگ ام  …  مث بودا اگه پاک  …  اگه نوری به صلیب ام  …  اگه چنجی زیر خاک

واسه تو قد یه برگم  …  پیش تو راضی به مرگم  …  اگه پاکم مث معبد  …  اگه عاشق مث هندو

مث بندر واسه قایق  …  واسه قایق مث پارو  …  اگه عکس چهل ستون ام  …  اگه شهری بی حصار

واسه ارش تیر اخر  …  واسه جاده یه سوار  …  واسه تو قد یه برگم  …  پیش تو راضی به مرگم

اگه قیمتی ترین سنگ زمین ام  …  توی تابستون دست های تو برفم

اگه حرف های قشنگ هر کتاب ام  …  برای اسم تو چند تا دونه حرفم

اگه سیل ام پیش تو قد یه قطره  …  اگه کوه ام پیش قد یه سوزن

اگه تن پوش بلند هر درخت ام  …  پیش تو اندازه ی دکمه ی پیرهن  …  اگه تلخی مث نفرین

اگه تندی مث رگبار  …  اگه زخمی زخم کهنه  …  بغض یک در رو به دیوار

اگه جام شوکرانی  …  تو عزیزی مث اب  …  اگه ترسی اگه وحشت  …  مث مردن توی خواب

واسه تو قد یه برگم  …  پیش تو راضی به مرگم

کمی با من مدارا کن،که خود را با تو بشناسم،من گم را تو پیدا کن،تو را از شب جدا کردم

تو را از قصه اوردم،نمیشد با تو بد باشم،نمیشد از تو برگردم،کمی با من مدارا کن

صبوری کن تحمل کن،من گم را تو پیدا کن، نه از برگم نه از جنگل،نه از باران نه از شبنم

نه ان تعمیدی رودم،نه ان مریم ترین میرم،منم همسقف دیروزی،که عطر خانگی دارم

که دستان تو را باید،به شام سفره بسپارم،اگر سختم اگر دشوار،اگر سیل مصیبت بار

اگر تلخم اگر بیمار،منم از عشق تو بسیار،من از هم خون و هم گریه،که بغض اش را به دریا داد

که از اوج پریدن ها،بر این ویرانه افتاد،کمی با من مدارا کن،صبوری کن تحمل کن،من گم را تو پیدا کن

گلکم ، نازکم،گله کم کن ، کمکم کن ، کمکم

باش تا عطر تو با من باشه،ٿصل هم ٿصل سرودن باشه

باش تا سهم من از این بودن،جنگ نه ،عشق تن به تن باشه

باش تا هق هق من بند بیاد،باش که چشم من آٿتاب می خواد

باش تا بهتر و بهتر باشم،باش تا از این همه سر باشم

چون که از همیشه دیوونه ترم ، با من باش،چون که آبروی عشق و می خرم ، با من باش

چون که بد جوری سزاوار توام ، بامن باش،حالا که حوصله تو سر می برم ، با من باش

گلکم ، نازکم،گله کم کن ، کمکم کن ، کمکم…

رویای ما به سر اومده حالم بده ، حالم بده،سر رفتن و چه خوب بلده حالم بده ، حالم بده

حالم بده دلم واسه تو لك زده،نون خامه ای دیده باز ناخنك زده !

حالم بده ، حالم بده، شمع بنفش هنوز روشنه ، حالم بده ، حالم بده

تلفن هم زنگ نمی زنه حالم بده ، حالم بده، شال سیاه دلیل با تو بودنه

عطر خوب تو تنها رفیق منه حالم بده ، حالم بده

گل های سرخ بی صاحب چه خوب ، چه خوب، همه دنبال یك هم شب چه خوب ، چه خوب

همه در فكر یك بوسه چه خوب ، چه خوب، همه بی سر ، همه بی لب چه بد ، چه بد

شبت بندر شبت شیون چه بد ، چه بد، شبت از گریه آبستن چه بد ، چه بد

النگوها همه بی تو چه بد ، چه بد، ترانه ها همه بی من چه بد ، چه بد

حالم بده ، حالم بده

It’s gonna be allright, Tonight, tonight…

به نبض تند من ، برقص ، برقص وقت رها شدن ، برقص ، برقص

به نبض تندٿ من ، برقص ، برقص وقت طلا شدن ، برقص ، برقص

می سوزم و می سوزم ، با زخم تو می سازم، با هر غزل چشمت ، من قافیه می بازم

پیش از تو فقط شعرم ، معراج غرورم بود، ای از همه بالا تر ، اینک به تو می نازم

این سفره ی خالی را تو نان غزل دادی، ای پر برکت گندم ، من از تو می آغازم

من اهل زمین بودم ، فواره نشین بودم، با دست تو پیدا شد ، بال همه پروازم

از شبنم هر لاله ، اسب و کوزه پر کردم، با عشق تو را دیدن ، تا اوج تو می تازم

هیهای مرا بشنو ، اسب و من و دل خسته، من چاوش بی خویشم ، با هق هق آوازم

راه سفر عاشق ، از گردنه بندان پر، نامردم اگر از خون ، این باج نپردازم!

دوستم داشته باش،دوستم داشته باش، بادها دلتنگند،دست ها بیهوده،چشم ها بیرنگند

دوستم داشته باش، شهرها می لرزند،برگ ها می سوزند،یادها می گندند

باز شو تا پرواز،سبز باش از آواز، آشتی کن با رنگ،عشق بازی با ساز

دوستم داشته باش، سیب ها خشکیده،یاس ها پوسیده،شیر هم ترسیده

دوستم داشته باش، عطرها در راهند،دوستت دارم ها آه ! چه کوتاهند

دوستت خواهم داشت،بیشتر از باران، گرم تر از لبخند،داغ چون تابستان

دوستت خواهم داشت،شادتر خواهم شد، ناب تر روشن تر بارور خواهم شد

دوستم داشته باش، برگ را باور کن،آفتابی تر شو،باغ را از بر کن

دوستم داشته باش، عطرها در راهند،دوستت دارم ها آه ! چه کوتاهند

خواب دیدم در خواب،آب آبی تر بود، روز پر سوز نبود،زخم شرم آور بود

خواب دیدم در تو،رود از تب می سوخت، نور گیسو می بافت،باغچه گل می دوخت

دوستم داشته باش، عطرها در راهند،دوستت دارم ها آه ! چه کوتاهند .

ما دو تا ماهی بودیم توی دریای کبود، خالی از اشکای شور از غم بود و نبود

پولکامون رنگارنگ روزامون خوب و قشنگ، آسمونمون یکی خونمون یه قلوه سنگ

خنده مون موجا رو تا ابرا می برد، وقتی دلگیر بودم اون غصه می خورد

تورای ماهیگیرا وا نمی شد، عاشقی تو دریا تنها نمیشد

خوابمون مث صدف،پر مروارید نور، پر شد این قصه ی ما،توی دریاهای دور

همیشه توک می زدیم به حبابای درشت، تا که مرغ ماهی خوار اومدو جفتمو کشت

دلش آتیش بگیره،دل اون خونه خراب، دیگه نوبت منه سایه اش افتاده رو آب

بعد ما نوبت جفتای دیگس، روز مرگ زشت دل های دیگس

ای خدا کاری نکن یادش بره، که یه ماهی این پایین منتظره

 نمی خوام تنها باشم،ماهی دریا باشم، دوست دارم که بعد از این توی قصه ها باشم

شهیار قنبری

عشق یعنی قدغن،ترس من،ترس زن، وحشت رفتن،بی صدا شدن

یعنی اعتراف ناب ناب،یعنی گفت و گوی دو تن،

عشق یعنی گفت و گو، غزل غزل بانو

عشق یعنی جان پناه، یعنی دو چشم،یعنی نگاه، یعنی دو دست به سمت ماه

عشق یعنی جست و جو، غزل غزل بانو

جنون سرشکن،داغ شبنم بر چمن، سیل بی رحم عسل،وقت بازی جر زدن

خود بی خودی آدمک برفی، پر از بی کسی،حرف بی حرفی

عشق یعنی جان پناه،عشق یعنی جان پناه، یعنی دو چشم،یعنی نگاه،یعنی دو دست به سمت ماه

عشق یعنی جست و جو، غزل غزل بانو

در تو خزیدن،نفس کشیدن، سقوط آزاد،از خواب پریدن

عشق یعنی موی تو،دست خوشبوی تو، گردن پر غرور یعنی جادوی تو

عشق یعنی جان پناه،عشق یعنی جان پناه، یعنی دو چشم،یعنی نگاه،یعنی دو دست به سمت ماه

عشق یعنی جست و جو، غزل غزل بانو

در تو خلاصه می شوم ، با تو زلال می شوم، از پر پیراهن تو ، پر پر و بال می شوم

در شب یلدایی تو ، صاحب روز می شوم، صاحب تحویل شب اول سال می شوم

در قفس ابری شب ، ماه اسیر بوده ام، با تو رها تر از همه ، ماه هلال می شوم

با تو زلال می شوم ، پر پر و بال می شوم، شعر محال می شوم ، بر این روال می شوم

تا ملکوت جذبه ات شبانه راه می روم، چون که نظر کرده ی نور لایزال می شوم

برای از تو من شدن ، مرا مجال بس نبود، پس از تو در هوای تو ، خود مجال می شوم

خاصیت سروده ها تمام خواستن نبود، برای از تو دم زدن ، شعر محال می شوم

جز غزل شیشه ای ام ، شعر مرا سنگ بدان، چون پس از این شاعر تو بر این روال می شوم

امان از راه بی عـابــر،امان از شهر بی شاعـر، امان از روز بـی روزن،امان از اینهمه رهـــزن،

امان از بـاد بــی بــاده،امان از ســـرو افـتـاده، امان از تـیغ بـی دردان،به جای بوسه بر گردن

امان از سایه ی بی سر،بـــر این درگــاه دردآور، امان از نـاتــمـام تـــــو،امان از نـاتــمــام مـــن

امان از روز بی رویا،امان از شام مرگ آواامان از جای صد دشنه،مـیان چــین پــیــراهـــن

امان از شعله ی آخـر،هـجوم باد و خاکـستر،که از پروانه ی پرپر،اجاق شب نشد روشن،

ببار ای خــوب ِ دیروزی،بر این بازار خودسوزی،که این غمخانه ی بی می،نــدارد آب ِ مــرد افـکـــن،

برقـصانم غزل بانو،بـچـرخـانم غزل بانو،میان گـفـتن و خـفـتـن،میان مـاندن و رفـتـن ! …

توی قاب خیس این پنجره ها، عکسی از جمعه ی غمگین می بینم

چه سیاهه به تنش رخت عزا، تو چشاش ابرای سنگین می بینم

 داره از ابر سیا، خون می چکه،  جمعه ها خون جای بارون می چکه

نفسم در نمیاد،جمعه ها سر نمیاد، کاش می بستم چشامو،این ازم بر نمیاد

 داره از ابر سیا، خون می چکه،  جمعه ها خون جای بارون می چکه

عمر جمعه به هزارسال می رسه، جمعه ها غم دیگه بیداد می کنه

آدم از دست خودش خسته می شه، با لبای بسته فریاد می کنه

 داره از ابر سیا، خون می چکه،  جمعه ها خون جای بارون می چکه

جمعه وقت رفتنه،موسم دل کندنه، خنجر از پشت می زنه،اون که همراه منه

داره از ابر سیا، خون می چکه،   جمعه ها خون جای بارون می چکه

 

نمی بینم دیگه هیچ کس برای،غربت چلچله ها گریه کنه،

نمی بینم که دیگه چشم کسی،واسه تنها یی ما گریه کنه،

چشم من مثل قدیم ها نمی خواد،مث ابرهای سیا گریه کنه،

دیگه کم کم از خودم بدی می آد،تن پوسیده م و مرگم نمی خواد،

میون این همه سایه،سایه ی من دیگه مرده،آخه تنهایی ی کهنه،خورشید رو از اینجا برده،

لب من شهر سکوته،توتنم زندگی مرده،دستی از اونور ابرها اومده سایه ام رو برده

دیگه کم کم از خودم بدم می آد،تن پوسیده م و مرگم نمی خواد

دیگه دردم به سراغم نمی آد،خاک سرد تنم و پس می زنه،

کسی که صداش به ابرها می رسید،مرده اما یاد گنگ اش بامنه،

چشم خشکیده ی من کاش می دونست،حالا وقت خوب گریه کردنه

دیگه کم کم از خودم بدم می آد،تن پوسیده م و مرگم نمی خواد

همه ی شعری که خوندم،قصه ی تنها شدن بود

قصه ی رفتن و رفتن،قصه ی رها شدن بود،

قصه مرگ یه قصه،بغض بی صدا شدن بود،

قصه ی دوری و دوری،از شما جدا شدن بود

دیگه کم کم از خودم بدم می آد،تن پوسیده م و مرگم نمی خواد

بیا تا برات بکم – آسمون سیا شده،دیگه هر پنجره ای – به دیواری وا شده

بیا تابرات بگم – گل تو گلدون خشکیده،دست سردم تا حالا – دست گرمی ندیده

بیا تامثل قدیم – واسه هم قصه بگیم،گم بشیم تو رویاها – قصه از قصه بگیم

بیا تا برات بگم – قصه بره و گرگ،که چه جور آشنا شدن – توی این دشت بزرگ

آخه شب بود می دونی -بره گرگ رو نمی دید،بره از گرگ سیاه -حرف های خوبی شنید

بره ی تنها رو گرگ -به یه شهر تازه برد،بره تا رفت تو خیال -گرگ پرید و اون وخورد

بره باور نمی کرد -گفت: شاید خواب می بینه،

ولی دید جای دلش -خالی مونده تو سینه

بیا تا برات بگم – تو همون گرگ بدی،

که با نیرنگ و فریب -به سراغم اومدی

شرمت باد ای دستی که بد بودی بدتر کردی،هم‌بغض معصومت را نشکفته پرپر کردی،

ننگت باد ای دست من ای هرزه گرد بی‌نبض،آن سرسپرده‌ات را بی یار و یاور کردی

ای تکیه داده بر من ای سرسپرده بانو،با این نادرویشی‌ها آخر چرا سر کردی

دستی با این بی‌رحمی دیگر بریده بهتر،بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی

سربرده در گریبان بی‌خودتر از همیشه،حیفت نهایتی که با من برابر کردی

ای تکیه داده بر من ای سرسپرده بانو،با این نادرویشی‌ها آخر چرا سر کردی

دستی با این بی‌رحمی دیگر بریده بهتر،بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی

زهر این نفرین نامه جای خون در من جاری،این آخرین شعرم را پیش از من از بر کردی

ای تکیه داده بر من ای سرسپرده بانو،با این نادرویشی‌ها آخر چرا سر کردی

دستی با این بی‌رحمی دیگر بریده بهتر،بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی

زجری همیشه بهتر با من ترحم هرگز،بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی،

دستی با این بی رحمی دیگر بریده بهتر،بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی،

چشای آبی تو مثل یه دریا میمونه،دل خسته منم مثل یه ماهی میمونه

ماهی خسته من می خواد تو دریه بمونه،ماهی خسته من نذار که تنها بمونه

ماهی دوست داره خونه ش همیشه تو دریا باشه،بوسه بر موج بزنه کنار ماهیها باشه

ماهی خسته من می خواد که تنها نباشه،ماهی خسته من بذار تو دریا بمونه

ماهی اگه تنها باشه خسته و دلگیر میشه،ماهی تو دریا نباشه اسیر ماهیگیر میشه

نکنه یکی بیاد چشماتو از من بگیره،ماهی دل بمیره دریاتو ماتم بگیره

ماهی خسته من نذار که تنها بمونه،ماهی خسته من نذار که تنها بمونه

اگه حتی بین ما – فاصله یک نفسه – نفس من و بگیر

برای یکی شدن – اگه مرگ من بسه – نفس من و بگیر

ای تو همسقف عزیز -ای تو همگریه ی من – گریه هم فاصله بود

گریه ی آخر ما – آخر بازی ی عشق – ختم این قائله بود

حدس گر گرفتن ات – در تنور هر نفس – غم نه اما کم که نیست

همشب تازه ی تو-ترکش پر تیر عشق-سنگ سنگر هم که نیست

خوب دیروز و هنوز – طرحی از من بر صلیب -روی تن پوش ات بدوز

وقت عریانی ی عشق – با همین طرح حقیر – در حریق تن بسوز

پلک تو فاصله ی – دست کاغذو غزل -من و عاشقانه بود

رستن از پله ی خواب – ای کلید قفل شعر – خواب شاعرانه بود

از ته چاه سکوت – تا بلندای صدا – یار ما بودی عزیز

در تمام طول راه – با من عاشق ترین – همصدا بودی عزیز

حدس رو گردان شدن – از من و از راه ما – باور بی یاوری

روز انکار نفس-روز میلاد تو بود-مرگ این خوشباوری

 

با سقوط دستای ما               در تنم چیزی فرو ریخت

هجرتت اوج صدامو              از فراز شاخه آویخت

ای زلالِ سبزِ جاری                جای خوبِ غسل تعمید

بی تو باید مرد و پژمرد            ز یر خاک باغچه پوسید

فصلی که من با تو ما شد       فصل سبز خواهش برگ

فصلی ما بی تو من شد          فصل خاکستریِ مرگ

تو بگو جز تو کدوم رود               ناجی لب تشنگی بود

جز تو آغوش کدوم باغ              سایه گاه خستگی بود

بی تو باید بی تو باید                تا نفس دارم ببارم

من برای گریه کردن                 شونه هاتو کم میآرم

چشم تو با هق هق من         با شکستن آشنا نیست

این شکستن بی صدا بود       هر صدایی که صدا نیست

ای رفیق ناخوشی ها            این خوشی باید بمیره

جز تو همراهی ندارم           تا شب از من پس بگیره

با تو بدرود ای مسافر              هجرت تو بی خطر باد

پر تپش باشه دلی که             خون به رگهای تنم داد

فصلی که من باتو ما شد          فصل سبز خواهش برگ

فصلی که ما بی تو من شد      فصل خاکستری مرگ

نون و پنیر و هق‌هق سفره سرد عاشق،نون و پنیر و فندق رخت عزا تو صندوق

نون و پنیر و حلوا سوخته حریر دریا،نون و پنیر و گردو قصه شهر جادو

نون و پنیر و بادوم یک قصه ناتموم،نون و پنیر و سبزی تو بیش از این می‌ارزی

پای همه گلدسته‌ها دوباره اعدام صدا،دوباره مرگ گل سرخ دوباره‌ها دوباره‌ها

حریق سبز جنگلها بدست کبریت جنون،از کاشی‌های آبیمون سرزده فواره خون

نون و پنیر و بادوم یک قصه ناتموم،نون و پنیر و سبزی تو بیش از این می‌ارزی

قصه جادوگر بد که از کتابها میومد،نشسته بر منبر خون عاشق‌ها رو گردن می‌زد

کنار شهر آینه جنگل سبز شیشه بود،برای گیس‌گلابتون اون روز مثل همیشه بود

پونه می‌ریخت تو دامنش تا مادرش چادر کنه،می‌رفت که از بوی علف تمام شهر رو پر کنه

غافل از اینکه راهش رو جادوگر دزدیده بود،روصورت خورشید خانم خط سیاه کشیده بود

آهای، آهای یکی بیاد یه شعر تازه‌تر بگه،برای گیس‌گلابتون از مرگ جادوگر بگه

از مرگ جادوگر بد که از کتابها میومد

نون و پنیر و بادوم یک قصه ناتموم،نون و پنیر و سبزی تو بیش از این می‌ارزی

چشم‌های گیس‌گلابتون چیزی بجز شب نمی‌دید،هوا نبود نفس نبود قصه به آخر نرسید،

قصه‌های مادربزرگ آیینه خود منه،طلسم جادوگر باید با دستهای تو بشکنه

با دستهای رفاقتت تاریکی وحشت نداره،نوری که حرف آخره به قصه‌مون پا می‌زاره

حیفه که شهر آینه سیاه بشه حروم بشه،قصه تو قصه من اینجوری ناتموم بشه

آهای، آهای یکی بیاد یه شعر تازه‌تر بگه،برای گیس‌گلابتون از مرگ جادوگر بگه،

از مرگ جادوگر بد که از کتابها میومد

آهای، آهای یکی بیاد یه شعر تازه‌تر بگه،برای گیس‌گلابتون از مرگ جادوگر بگه،

از مرگ جادوگربگه

تا شعر گیس‌گلابتون یه شعر پر امید باشه،آیینه‌های تو به تو هر کدومش خورشید باشه،

آهای، آهای یکی بیاد یه شعر تازه‌تر بگه،برای گیس‌گلابتون از مرگ جادوگر بگه،

از مرگ جادوگر بد که از کتابها میومد،نون و پنیر و فندق رخت عزا تو صندوق،

نون و پنیر و سبزی تو بیش از این می‌ارزی

اینک زیرنورافکن اوج شعرمن آخرین پرده،قصه، قصه مردی که غرورش را رها نکرده

هرچه، هرچه که بود مثل فانوس گرم و روشن بود،مثل هیچ کس نبود شبیه من بود، شبیه من بود

چون پرنده اگر لرزیدم زیر باران اگر ترسیدم،وحشتم را به تو بخشیدم سقوطم را به چشم دیدم

تا فهمیدم چه دل شکن بود،این راه من بود، این راه من بود،این راه من بود، این راه من بود،

صد آه اگرکشیدم سایه‌یی را سر نبریدم،صد بار اگر بوسیدی من هزاران بار بوسیدم

زخم چین پیرهن هدیه دوست وقت رفتن بود،هرگزبرنگشتم

این راه من بود، این راه من بود،این راه من بود، این راه من بود

خواب خوب بی‌قفس بودن بی‌تو رفتن با تو برگشتن،خواب خنده لحظه به لحظه آخر خون ته شکنجه،

این تمام خواب وطن بود،این کار من بود، این کار من بود،

درهم بودم برهم بودم اماخود خودم بودم،درهم بودم برهم بودم اماخود خودم بودم،

ساده بودم،شبنم بودم زخم گل را مرهم بودم،کارم ازنو سرزدن بود،

این راه من بود، این راه من بود،این راه من بود، این راه من بود،

صد آه اگرکشیدم سایه‌یی را سر نبریدم،صد بار اگر بوسیدی من هزاران بار بوسیدم،

زخم چین پیرهن هدیه دوست وقت رفتن بود،هرگزبرنگشتم

این راه من بود، این راه من بود،این راه من بود، این راه من بود،

منم که جنگلی بی زمین بود،به جرم کشف گـُل در اوین بودم،

کنار هم‌قفس تنهاترین بودم،تو ساکت بودی و من واژه چین بودم،

ترانه مال مردم نت به نت پیدا ولی گم بود،تمام حسرت من بوی گندم بود،

رؤیا خود بیداریه،زخم تو زخمی کاریه،کار تو بالا رفتنه،رها شدن کار منه،

این کار من بود، این کار من بود،این راه من بود، این راه من بود

********

رستنی ها کم نیست، من و تو کم بودیم، خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم

گفتنی ها کم نیست، من وتو کم گفتیم ، مثل هذیان دم مرگ،ازآغاز چنین در هم وبر هم گفتیم

دیدنی ها کم نیست، من و تو کم دیدیم، بی سبب از پاییز، جای میلاد اقاقی ها راپرسیدیم

چیدنی ها کم نیست، من وتو کم چیدیم،

وقت گل دادن عشق روی دار قالی، بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم

خواندنی ها کم نیست، من وتو کم خواندیم

من و تو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد، با دهانی بسته واماندیم

من و تو کم بودیم، من وتو اما در میدانها،  اینک اندازه ما میخوانیم،

ما به اندازه ما می بینیم، ما به اندازه ما می چینیم،

ما به اندازه ما می گوییم، ما به اندازه ما می روییم

من وتو کم نه،که باید شب بیرحم و، گل مریم و،  بیداری شبنم باشیم!

  من وتو خم نه،و در هم نه، و کم هم نه، که می باید با هم باشیم!

من و تو حق  داریم، در شب این جنبش، نبض آدم باشیم،

من وتو حق داریم، که به اندازه ما هم شده، با هم باشیم

شهیار قنبری