آنتونی گیدنز
آنتونی گیدنز
نظریات جامعه شناسی آنتونی گیدنز
Anthony Giddens– born 1938
· آنتونی گیدِنز از مشهورترین جامعهشناسان Sociologist بریتانیایی است.
o گیدنز در محافل علمی و آکادمیک و برای اهل جامعهشناسی بیش از همه به دلیل نظریه ساختاربندی Theory of Structuration و نگاه کلنگرانه Holistic View او به جامعههای مدرن شناخته میشود.
o بهدرستی او را به عنوان برجستهترین و شناختهشدهترین کسی از میان زندهها میشناسند که به علم جامعهشناسی چیزهایی افزودهاست.
o منتشرات او که دستکم به ۳۴ کتاب و بیش از ۲۰۰ مقاله میرسد، به عنوان کتابهای درسی در دانشگاهها و دانشکدههای سرتاسر جهان آموزش داده میشوند.
o این شاید به خاطر لحن و ادبیات ساده و همهفهم گیدنز است که بنا دارد پیچیدهترین مفاهیم را به سادهترین شکل بیان کند. او به همینخاطر عنوان بهترین سخنران یا بهترین استاد دانشگاه سال را هم در سابقهاش دارد.
o این نظریهپرداز مطرح و مؤثر در جامعه امروز بریتانیا، در خانوادهای پآیینتر از یک خانواده طبقه متوسط، در ادمونتون لندن Edmonton, London به دنیا آمد؛ او پسر یک کارمند اداره حملونقل عمومی لندن بود. گیدنز اولین فرد خانوادهاش بود که به دانشگاه راه پیدا کرد.
o او نخستین مدرک دانشگاهیاش را از دانشگاه هال Hull ، مدرک کارشناسیارشدش را از مدرسه علوم اقتصادی و سیاسی لندن (LSE) London School of Economics و دکترایش را از کمبریج King’s College, Cambridge گرفتهاست.
o گیدنز از بنیانگذاران انتشارات پولیتی Polity Press (یکی از عمدهترین انتشارات در زمینه علوماجتماعی) در سال ۱۹۸۵ بودهاست. او در فاصله سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۳ ریاست LSE را بر عهده داشت و عضو شورای مشورتی بنیاد تحقیقات خط مشی عمومی بریتانیا بود. او همچنین در دوره نخستوزیری تونی بلر، مشاور او بوده و از قرار معلوم همچنان هم مشاور نخستوزیر بریتانیاست.
o به باور خیلی از تحلیلگران، نظریه راه سوم گیدنز Third Way بوده که جهتگیری سیاسی و اقتصادی تونی بلر و بیل کلینتون را رقم زدهاست. او در این نظریه، در پی جُستن راهی میانه بین اندیشههای اقتصادی چپ و راست است؛ راهی که شاید به نظر دستنیافتنی برسد اما راهگشای سیاستهای معاصر دو تن از موثرترین دولتهای معاصر جهان بودهاست.
o آنتونی گیدنز فعالیتهای دیگری هم داشته که چهره او را به یک آکادمیسین علوماجتماعی فعال و کنشگر در عرصههای اجتماعی و سیاسی تبدیل کرده است؛ برخلاف خیلی از همکاران معاصر یا فقید خود در عرصه مطالعات اجتماعی، گیدنز یک چهره مطرح و صاحبصدا در سیاست بریتانیاست.
o او با حضورش در رسانههای دیداری و شنیداری و همچنین با مقالههایی که عمدتاً در New Statesman نوشته، همواره به عنوان حامی جناح چپ میانه حزب کارگر بریتانیا شناخته شدهاست.
o در سال ۲۰۰۴ به گیدنز مقام اشرافی مادامالعمر بارون Baron داده شد و از آن پس بارون گیدنز از جانب حزب کارگر در مجلس لردهای (اعیان) بریتانیا نشستهاست.
o آنتونی گیدنز پیشاهنگ جامعهشناسی بومی بریتانیا و آرزومند قالب بندی دوباره نظریه اجتماعی و بازسنجی درک ما از مدرنیتهاست. با۳۴ کتاب به ۲۹ زبان و۲۰۰ مقاله ازنظر مرجع به آثار، نفر پنجم است. تقریباً همه معاصران رانقد کرده و در علوم اجتماعی خرد و کلان زبانزد عام و خاص است.
o صاحبنظر در انسانشناسی Anthropology ، امور اقتصادی Economics ، سیاسی Political Science ، تاریخ History ، فلسفه Philosophy ، باستانشناسی Archaeology ، روانشناسی Psychology و.زبان شناسی Linguistics. است.
o آنتونی گیدنز در نظریهپردازیهای خود به پدیده دولت-ملت Nation-State توجه خاصی نشان میدهد. او معتقد است که زندگی حقوقی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی امروز بدون دولت-ملت معنا ندارد. دولت-ملت سیاستهای مالی و راهبردهای آموزشی و قوانین امروزی و بسیاری از تحولات را ایجاد کردهاست. دولت-ملتها بیش از دو سده عمرندارند و همه دولت-ملت ها دچار تناقض و معارضهاند و توسط اقلیت های قومی ونژادی تهدید میشوند.
o سه جنبه دولت ملت قابل توجه ویژهاست:
i. دولت-ملتها واحدهای اصلی تشکیل دهنده دنیای امروزند.
ii. اکثریت آنها درشرایط جنگ به وجود آمده و همه آنها از طریق آمادگی دفاعی به هستی خود ادامه میدهند.
iii. جنگ/ دفاع مدرن به صورت قاطعانه تر با درگیری سطوح گستردهتری از جامعه در جنگ ملازمه دارد.
o گیدنز این امر را در الزام جامعه شناسان به توجه هرچه بیشتر به نقش دولت مدرن در شکل دهی به دنیای امروز مهم دانسته و خطرات افزایش نظارتهای دولتی را برمیشمارد.
o گیدنز همچنین درانتقاد از معتقدین به جامعه اطلاعاتی میگوید: جوامع مدرن از آغاز تشکیلشان جامعه اطلاعاتی بودهاند. تنها تفاوت این است که ما امروز در عصر مدرنیته متعالی به سرمی بریم و تزهای نیروی محرکه سرمایه داری مارکس Karl Heinrich Marx ، صنعتگرایی دورکیم Émile Durkheim و خردگرایی وبر Karl Emil Maximilian Weber نمیتوانند به لحاظ نظری شرایط امروزی ما را توضیح دهند.
o گیدنز نظارت و خشونت، جنگ و دولت–ملت را کلید توسعه دنیای معاصر میداند.
o اطلاعات در مرکز همه این توسعه هاست.
o از نظر گیدنز «سازمان» و «مراقبت» دوقلوهای به هم چسبیدهای هستند که تحولات امروز ما را بهتر شرح میدهند.
o گسترش فوقالعاده سازمانهای اجتماعی نوین به اتکای اطلاعات که تحول در سیستم بهداشت، فروشگاهها، تنوع غذایی، میوههای چهارفصل، پوشاک و… حمل ونقل، آب و برق و برنامهریزی در سراسر زندگی، آموزش وپروش و سازمانهای دولتی و غیردولتی بسیاری را درپی داشتهاست، همراه با تلاشهای وسیع در کسب آمادگی دفاعی که کشتار جمعی سیستماتیک محصول آن است، وضعیت کنونی را به وجود آوردهاند.
o از نظر گیدنز استقرار و حفظ دموکراسی و حقوق شهروندی و حفظ امنیت شهروندان نیازمند گردآوری اطلاعات کامل از آنان است.
o برقراری حقوق اجتماعی؛ حق رأی، گذرنامه، پوششهای بهداشتی و آموزش و پرورش و… بدون کسب اطلاعات میسر نیست.
o درعین حال تأمین این حقوق با گردآوری بدون حد و مرز اطلاعات از شهروندان توسط دولت و سپس گردانندگان سپهر اقتصادی همراه است.
o در اینجا میتوان با اشاره به کار فرانک وبستر Frank Webster و تفکیکی که او میان تفرد افراد و فردیت افراد قائل میشود، دلمشغولی گیدنز را توضیح داد. تفرد به وضعیتی برمی گردد که در آن افراد از یکدیگر تمیز داده میشوند. شناسایی افراد ازطریق پیشینه فردی، نام، تاریخ تولد، محل سکونت، سوابق شغلی، مدارک تحصیلی و… فردیت به آزادیهای فردی، حقوق شهروندی و اختیار انسان در تعیین سرنوشت و سبک زندگی خود و برخورداری از حقوق و امتیازات اجتماعی سیاسی و فرهنگی و… مربوط است.
o پارادوکس این است که هر چه دربارهٔ افراد بیشتر بدانیم، آزادی آنها بیشتر در معرض تهدید است. این اطلاعات میتواند توسط دولتیها و کسانی که قدرت دارند مورد سوء استفاده قرار گیرد. کارتهای اعتباری و بیمه دارای اطلاعات ذیقیمت هستند.
o دولت، پلیس و تولیدکنندگان کالاها به این اطلاعات نیاز شدید دارند و در عین حال میتوانند از طریق کسب این اطلاعات، آزادیهای فردی (حق حفظ حریم شخصی) او را به خطر بیاندازند. از مجموعه آثار او می توان موارد زیر را نام برد:
i. سرمایهداری و نظریه اجتماعی مدرن، Capitalism and Modern Social Theory
ii. قواعد جدید روششناختی، New Rules of Sociological Method
iii. مسائل محوری در نظریه اجتماعی، Central Problems in Social Theory
iv. پیامدهای مدرنیته، The Consequences of Modernity
v. تجدد و تشخص،
vi. تغییر شکل روابط نزدیک،
vii. جامعهشناسی، Sociology
viii. فراسوی چپ و راست، Beyond Left and Right: The Future of Radical Politics
ix. راه سوّم، The Third Way and its Critics
x. بازسازی سوسیال دموکراسی،
xi. ساختار طبقاتی جوامع پیشرفته، Social Class and the Division of Labour
xii. نقدی امروز بر ماتریالیسم تاریخی، A Contemporary Critique of Historical Materialism
xiii. ساخت جامعه، The Constitution of Society
xiv. رئوس نظریه ساختاربندی، Theory of Structuration
xv. مدرنیته و هویت شخصی، Modernity and Self-identity: Self and Society in the Late Modern Age
xvi. سیاست، Politics, Sociology and Social Theory
xvii. جامعهشناسی و نظریه اجتماعی، Social Theory and Modern Sociology
xviii. روی لبه: زندگی با سرمایهداری جهانی، On The Edge
xix. حزب کارگر جدید باید به کدام سو رود؟
بیشتر در:
1. تعریف دین و ادیان
2. نظریه فویرباخ، مارکس، دورکیم، و وبر درباره دین
3. انواع سازمان ها و بنیادهای دینی
4. جنبش های نوین و بنیاد گرایی دینی
5. رسانه، هوش، و آموزش و پرورش
6. حکومت و سیاست
7. سازمان و بوروکراسی
8. کار و شغل
9. طبقه اجتماعی و نابرابری
10. نظریه های قشربندی
11. خانواده
12. جنسیت و گرایش جنسی
13. کنش متقابل اجتماعی
14. جامعه شناسی بدن و طب جایگزین
15. نظریه ساختاربندی
16. مدرنیته و پیامدهای آن
17. خلاصه نظریه های آنتونی گیدنز
18. خلاصه کتاب جامعه شناسی آنتونی گیدنز
منابع:
روان شناسی نگرش Ravanshenasinegaresh Group
تعریف دین و ادیان
تعریف دین و ادیان
Religion
آنچه دین نیست؟
1- دین Religion را نباید با توحید Monotheism یکی بگیریم.
برخی از ادیان خدایان متعددی دارند و برخی ادیان اصلاً خدا ندارند.
2- دین را نباید با دستورهای اخلاقی Moral Prescriptions یکی بگیریم.
در بسیاری از ادیان این فکر که خدا علاقه و اعتنایی به شیوه رفتار ما در این جهان داشته باشد، کاملاً بی معناست .
برای مثال نزد یونانیان باستان، خدایان نسبت به فعالیت های بشری کاملاً بی اعتنا بودند.
3- دین ضرورتاً با چگونگی پیدایش جهان ارتباطی ندارد.
اسطوره آدم و حوا که در مسیحیت وجود دارد، در بسیاری ادیان چنین اسطوره هایی وجود ندارد.
4- دین را با عقیده به ماوراء الطبیعه Supernatural یعنی دنیایی فراتر از حواس نمی توان یکی گرفت.
مثلاً آیین کنفسیوس Confucius در پی پذیرفتن توازن و هماهنگی طبیعی جهان است، نه در پی یافتن حقایقی که فراسوی آن نهفته است.
آنچه دین است ؟
o همه ادیان دربردارنده مجموعه نمادهایی هستند که احساس خضوع Reverence یا احترام ناشی از ترس از آیین ها Rituals را بر می انگیزند
و به مناسک و شعایری مربوط می شوند.
o مثل مراسم کلیسا که مومنان در آن شرکت می جویند.
o صرفنظر از اینکه خدایی در دین وجود دارد یا نه، همیشه موجودات یا اشیایی وجود دارند که موجب ایستارهای آمیخته به ترس و احترام می شوند، مانند بودا یا کنفسیوس.
انواع دین
1- توتم پرستی Totemism و روح باوری Animism
این دو شکل از دین به وفور در فرهنگ های کوچکتر یافت می شوند.
توتم پرستی Totemism
o توتِمها اجسامی نمادین هستند که در اقوام بومی بیشتر قارهها کاربردهای آیینی دارند.
o توتم معمولاً به عنوان یادمانی از نیاکان یک ایل یا طایفه عمل میکند و افراد طایفه توتم را دارای نیرویی برای حمایت و حفاظت از طایفه میدانند.
o واژه توتم برای اشاره به انواع حیوانات و گیاهانی استفاده می شود که در میان قبایل سرخپوستان شمالی اعتقاداتی درباره قدرت فرا طبیعی آنها وجود دارد.
o توتِمباوَری شامل دو قانون و تابو مهم است :
i. حیوان توتم را نباید کشت.
ii. با افرادی از جنس مخالف و از توتم مشترک نباید روابط جنسی برقرار کرد .
o در آغاز انسانها در گروهها یا گلههای کوچک میزیستهاند که هر یک از این گلهها از تعدادی ماده و یک نر قدرتمند یا رییس تشکیل مییافت
که مانع آمیزش جنسی دیگر نرها با مادهها میشد و آنها را از گله میراند .
o یک روز برادران راندهشده گرد هم آمدند و پدر خویش را کشتند و خوردند و با این کار گله پدری را از میان برداشتند.
o آنان در اتحاد با هم موفق به انجام کاری شدند که برای هر یک به تنهایی ناممکن بود.
ممکن است نوعی پیشرفت فرهنگی یا دستیابی به جنگافزاری تازه، این احساس برتری و قدرت را در آنها به وجود آورده باشد.
o بیشک آن پدر اولیه خشن، برای یکایک این جمع برادران سرمشقی بودهاست که هم از آن میترسیده و هم بر آن رشک میبردند
و آنان با خوردن او توانستند خود را با او همسان سازند و هر یک بخشی از قدرت وی را به دست آورد.
o توتمخواری که شاید نخستین ضیافت بشر باشد، تکرار و بزرگداشت همین رفتار فراموشناشدنی و جنایتبار است که سرآغاز بسیاری چیزها،
مانند سازمانهای اجتماعی، قیود اخلاقی و دین بودهاست.
o این برادران نسبت به پدر خود احساسی دوپهلو داشتند: هم به او عشق میورزیدند و هم از وی هراس داشتند.
o پس از کشتن و خوردن پدر و درآمیختن با زنان وی، برادران دچار پشیمانی گشتند، از این رو با ممنوع ساختن کشتن حیوان توتم که جانشین پدرشان کرده بودند،
از کردهٔ خویش ابراز پشیمانی کردند.
o ریشهٔ توتمباوری و دو تابوی محوری آن به همینجا باز میگردد.
o طبق نظر فروید این دو تابو مبدأ اخلاق بشری هستند و با تمایلات سرکوبشدهٔ ویژهٔ عقده ادیپ انطباق دارند.
o از سوی دیگر، پدرکشی و تابوی نکشتن حیوان توتم پایه نگرشها، اوامر و اعمال دینی گوناگون شد،
o گناه نخستین، عصیان علیه پدر آسمانی و احساس گناه، پشیمانی و شرمساری از نتایج همین فرایند است.
o هم از این روست که انسان میخواهد با تسلیم شدن به خواست پدر آسمانی، او را خشنود سازد و با خدای خود عهد بسته است که در ازای
بهرهمند شدن از حمایت و آمرزش خداوندی، دیگر دست به آن اقدام شیطانی نیالاید.
o همچنین پدرکشی روشن میسازد که چرا عواطف و احساسات دینی دو قطب دارد: احساس گناه و حس کامیابی و فیروزی.
o برای از بین نرفتن اتحاد برادران به ممنوعیت کشتن توتم، ممنوعیت برادرکشی نیز افزوده شد
و از اینجا تا این هشدار اخلاقی عام که نباید دست به کشتن دراز کرد تنها یک گام کوتاه فاصله بود.
o یونگ نه نسبت به شباهتی که فروید میان رسمهای تابویی و عوارض بیماری روانی وسواس قائل است، چندان نظر مساعدی دارد
و نه به این نتیجهگیری که تابوها باید زادهٔ ممنوعیتهای تحمیلشده به کششهای غریزی باشد موافق است.
o خود یونگ تلاش چندانی برای کشف ریشهٔ تابو به خرج نمیدهد؛ بلکه صرفاً فرض میکند که تابوها از آنچه خودش ترسهای خرافی ویژهٔ انسان اولیه مینامد ریشه میگیرند،
ترسهایی که ربطی به هیچ ممنوعیتی ندارند.
روح باوری Animism
o آنیمیسم یا جانگرایی آیینی است که گرایندگان به آن اعتقاد دارند که تمامی عناصر طبیعت دارای روح و جانند.
o غالباً این ارواح و جان ها به گیاهان و حیوانات نسبت داده می شود.
o بر طبق همین پندار جنبش طبیعت را ارواح و شیاطین سبب میشوند.
o این ارواح برخی موجب بدی و برخی دیگر موجب نیکی هستند.
o گرایندگان این آیین امروزه در مناطق بدوی نشین همچون غرب آفریقا زندگی میکنند.
o ادوارد تیلور Edward Taylor مردم شناس مطرح بریتانیایی در قرن نوزدهم این مفهوم را بیش از پیش گسترش داد.
o او در کتاب فرهنگ ابتدایی تعریفی اینچنین از آنیمیسم ارائه می دهد:
نظریه ای عمومی در خصوص روح و اشکال مختلف موجودات روح دار.
o تیلور معتقد بود آنیمیسم اولین شکل دین در تاریخ بشر است و چون این باور مبتنی بر تخیلات و اوهام بشر اولیه است،
پایه و اساس دین به غلط گذاشته شده است.
o او عقلانیت علمی را جایگزین امروزین آن تلقی میکرد.
o مردم شناسان دیگری همچون گراهام هاروی Graham Harvey آنیمیسم را اینگونه تعریف می کنند:
جهان سرشار از شخصیت است که انسان ها تنها بخش کوچکی از این شخصیت های جان دار را تشکیل می دهند.
o روح باوری به معنای اعتقاد به ارواح است که تصور می شود در همین جهان انسان ها سکونت دارند .
2- ادیان توحیدی :
i. یهودیت Judaism ،
ii. مسیحیت Christianity ،
iii. اسلام
3- ادیان خاور دور Far East
آیین هندو یا هندوئیسم Hinduism
o هندوئیسم، هندوگرایی یا آئین هندو و یا هندوتوا، علاقه به گسترش دین هندو است که بیش از سه هزار سال دیرینگی و میلیونها پیرو است.
o هندو پس از مسیحیت و اسلام سومین دین و قدیمی ترین دین بزرگ جهان است.
o آیین هندو دین چند خدایی می باشد و از چنان تنوع درونی برخوردار است که برخی از دانش پژوهان آن را خوشه ای از ادیان مرتبط به هم می دانند.
o اکثر هندوها آموزه چرخه تناسخ Reincarnation را می پذیرند و دومین خصوصیت اصلی این آیین نظام کاستی است
بر پایه این عقیده که افراد بر پایه سرشت و ماهیت اعمال خویش در تناسخ های پیشین در موقعیت خاصی از سلسله مراتب اجتماعی و آیینی زاده می شوند.
بیش از ۷۵۰ میلیون هندو در جهان زندگی می کنند که تقریباً همگی در شبه قاره هند متمرکز هستند.
· ادیان اخلاقی شرق
شامل :
i. آیین بودا Buddhism ،
ii. کنفسیوسگرایی Confucianism ،
iii. تائوئیسم Taoism
می شود.
o در این ادیان خدایانی وجود ندارند.
o در عوض آنها بر آرمان های اخلاقی تاکید می کنند که مومنان را به توازن طبیعی و وحدت جهان متصل می کند.
آیین بودا
o آیین بودا از تعالیم سیذارتاگائوتاما Gautama Buddha ؛ بودا؛ یک شاهزاده هندو در یکی از پادشاهی های کوچک نپال جنوبی بود.
o طبق تعالیم بودا انسان ها می توانند با دست کشیدن از تمنیات و آرزوها از چرخه تناسخ رهایی یابند
و هدف اصلی این آیین رسیدن به نیروانا یا کمال سعادت معنوی است.
o بودا مناسک هندو و اقتدار کاست ها را رد کرد
o این آیین در کشورهایی مانند تایلند، برمه، سریلانکا، چین، ژاپن و کره نفوذ زیادی دارد و همچون آیین هندو با بسیاری از ادیان محلی
از جمله عقیده به خدایان محلی مدارا می کند.
o پیرامون سه هزار سال پیش، شاخههایی از آریاییان ایران، از بقیه جدا شده و به سرزمین هند کوچیدند.
o پیش از ورود آنها به شبه جزیرهٔ هند، قوم دیگری در آنجا نشیمن داشت که به نام دراویدی معروف است.
o آریاییها پیرامون ۲۵۰۰ سال پیش یعنی به هنگام زایش بودا در بیشتر سامانهای شمالی هند جایگزین شده و بر آن نواحی چیره گشتهبودند.
o جامعه هندوستان در زمان بودا به چهار طبقه یا (کاست) بخش میشد: برهمنها (روحانیان)، کشتریاها (شهریاران و جنگاوران)،
وایسیاها (کشاورزان و بازرگانان) و شودراها (خدمتکاران برده). بودا خود به رده کشتریا تعلق داشت ولی اعلام داشت که از دید او همه مردم برابر و پاکزادند.
o چکیده آموزه بودا این است:
i. ما پس از مرگ در پیکری دیگر باز زاییده میشویم.
ii. این باززایی ما بارها و بارها تکرار میشود.
iii. این را چرخه هستی یا زاد و مرگ مینامیم.
iv. هستی رنج است.
v. زایش رنج است.
vi. پیری رنج است.
vii. بیماری رنج است.
viii. غم و اندوه، ماتم و ناامیدی رنج است.
ix. پیوند با آنچه نادلخواه است، رنج است.
x. دوری از آنچه دلخواه است، رنج است؛
xi. خلاصه اینکه دل بستن رنجآور است.
o از دیدگاه بودا ما اگر خواسته باشیم که از چرخهٔ زاد و مرگ رهایی یابیم (در صورتی که به آن چرخه باور داشته باشیم) باید:
i. گرایشهای نفسانی را کنار بگذاریم،
ii. درستکار باشیم،
iii. به یوگا پرداخته به حالات خلسه روحی دست پیدا کنیم
که این تجربیات باعث مهرورزی ما به همهٔ موجودات و بوندگان میشود
و سپس از راه این درکها و تمرکزهای ژرف به روشنی و بیداری میرسیم و از این دور باطل خارج میشویم.
o این آموزهها، آیین بودا (دارما) را تشکیل میدهند.
o بودا خود، آیین خود را مانند قایقی مینامد که برای چرخهشکنی و رسیدن به ساحل رستگاری به آن نیاز است؛
ولی پس از رسیدن به رستگاری دیگر به این قایق نیز نیازی نخواهد بود.
o رسیدن به ساحل رستگاری آدمی را به آرامش و توازن مطلق میرساند.
o آنجاست که شمع تمامی خواهشها و دلبستگیها خاموش میشود.
o به این روی، این پدیده را در سانسکریت نیروانا یعنی خاموشی مینامند.
· چهار حقیقت شریف
o آدمی بیمار است.
o بودا راه درمان این بیماری را درک آن چهار حقیقت میداند:
i. کار حقیقت نخست از چهار حقیقت شریف، تشخیص این بیماری بهعنوان بیماری رنج در انسانهاست.
به رسمیت شناختن وجود رنج اهمیت کلیدی دارد.
هیچ موجود زنده نمیتواند از رنج بگریزد.
زایش، بیماری و مرگ همه باعث رنج هستند.
رنج میتواند جسمانی یا روانی باشد.
ii. حقیقت دوم، دلبستگیها را بهعنوان باعث و بانی این بیماری باز میشناسد.
iii. سومین حقیقت، شرایط را سنجیده و اعلام میکند که بهبود امکانپذیر است.
iv. حقیقت چهارم، تجویز دارو برای دست یافتن به سلامت است.
درک این حقایق و اصول، به تمرکز و مراقبه نیاز دارد.
این درک باعث احساس مهرورزی نسبت به همهٔ موجودات میگردد.
· درک چهار حقیقت شریف، هسته اصلی آموزه بودا را تشکیل میدهد.
o این چهار حقیقت شریف عبارتند از:
A. رنج Dukkha
o بودا میگوید:
i. زائیده شدن رنج است؛
ii. پیری رنج است؛
iii. بیماری رنج است؛
iv. مرگ رنج است؛
v. اندوه رنج است؛
vi. زاری رنج است؛
vii. درد رنج است؛
viii. پریشانی رنج است؛
ix. ناامیدی رنج است؛
x. نرسیدن به آنچه شخص دوست میدارد رنج است؛
xi. سخن کوتاه، دلبستگی رنج است.
o ویژگی رنج، یکی از سه نشانه هستی Trilakṣaṇa است.
o دوکَه، نه تنها بر رنج به معنای احساسهای ناخوشایند دلالت دارد، بلکه اشاره است به هر چیزی، چه مادی و چه روانی،
که مشروط است، و دستخوش پیدایش و از میان رفتن است، و شامل پنج انبوهه Skandha است، و حالت رهایی نیست.
پس هر لذت معرفتی رنج است زیرا دستخوش پایانیافتگی است.
B. خاستگاه رنج Samudaya
o دلیل رنج دیدن، تمایلات نفسانی است.
o دوُکه به دلیل میل و تشنگی Tṛṣṇā پیدا میشود.
o سه نوع تشنگی یا میل قابل بازشناسی است:
۱ – تشنگی کام Kama Tanha که تشنگی حواس پنجگانه و تمایل به لذتهای جسمانی است.
۲-تشنگیِ بودن Bhava Tanha تمایل به وجود و بقا و باقیماندن وضعیت حاضر و همچنین تمایل به وجود در
وضعیتهایی دیگر که با واژههایی چون «ای کاش» بیان میشود.
۳- تشنگیِ نبودن Vibhava Tanha که تمایل به نبودن در وضعیت کنونی و همچنین تمایل به نبودن در وضعیتی دیگر است
و با واژههایی چون «ای کاش هیچوقت … نباشم.» بیان میشود.
تمایل به مرگ نیز در این زمره میگنجد.
o تمامی رنج انسانی پیامدی است از این سه شکل از تمایل.
o این سه تمایل به نوبه خود در پی ناآگاهی و نادانی به وجود میآیند، ناآگاهیای که به تشکیل مفهوم «من» در انسان انجامیده است.
C. توقف رنج Nirodha
o بریدن از رنجها با بریدن از تمایلات نفسانی دست یافتنی است و این حقیقت سوم میگوید که هر انسان توان بریدن از رنجها را در خود دارد.
o گسست از رنجها را در آیین بودا، روشنایی، بیداری، و خاموشی (نیروانا) شعله رنج نیز میگویند.
o برای رسیدن به این حالت، انسان باید درک کند که راه رسیدن به خوشبختی راستین از طریق دنبال کردن تمایلات و تشنگیها میسر نمیشود
بلکه با پذیرش واقعیت خود و گسست از تشنگیها بهدست میآید.
D. راه توقف رنج Magga
o راه توقف رنج راه اصیل هشتگانه نام دارد.
o این راه عبارت است از:
i. بینش- دیدگاه درست،
دیدن واقعیت همانگونه که هست نه آنگونه که به نظر میآید.
آگاهی از آیین نیک، دین، مکتب یا مذهب درست و چهار حقیقت شریف.
ii. بینش- نیت درست،
نیت دستیابی به توان دست کشیدن و چشمپوشی از چیزها. نیت رسیدن به آزادی و بیآزاری.
iii. اخلاقمداری- گفتار درست،
شیوه گفتاری که بیدروغ و بیزیان باشد.
خودداری از دروغ گویی، بدگویی، درشت گویی (ناسزا، متلک، ….)، یاوه گویی (حرف از روی نادانی و حرّافی بیمورد).
iv. اخلاقمداری- کردار درست،
کردار به شیوهای بیزیان.
خودداری از آزار، کشتار و تبعیض موجودات،
خودداری از گرفتن آنچه به تو تعلّق ندارد،
رابطه جنسی نامناسب (رابطه با زور، رابطه با فرد متأهل، رابطه با کودکان نابالغ).
v. اخلاقمداری- معاش درست،
معاشی بیزیان.
خودداری از مشاغلی که باعث آزار است: اسلحهفروشی، حیوانفروشی، اِعمال و تلقین نظر به دیگران
(به هر اسمی. حتّی به اسم گسترش آیین یا هدایت) بهویژه اگر با زور و ارعاب باشد،
رباخواری، کلاهبرداری، رمالی، جادو و غیره.
vi. تمرکز روانی- کوشش درست،
کوشش برای بهبود.
گام نخست: دور ماندن از خواستههای ناشایست همراه با شکوفا کردن تمایلات خوب.
گام دوم: غلبه کامل بر عادات ناشایست همراه با ایجاد عادات نیک.
vii. تمرکز روانی- اندیشه درست،
رسیدن به آگاهی که از طریق آن بتوان اصل واقعیت چیزها را با ذهنی بازدید.
آگاه بودن از واقعیت موجود در درون خود، بدون میل و نیاز یا بیرازی از آن.
اندیشه آزاد از کام و شهوت، آزاد از بدخواهی و آزاد از ستمگری.
viii. تمرکز روانی- تمرکز درست.
مراقبه یا تمرکز صحیح که از آن به عنوان چهار درونپویی نخست یاد شدهاست.
ذکرگویی چندان توصیه نشده ولی ممنوع نیست.
آیین کنفوسیوس
o آئین کنفوسیانیسم توسط کنفوسیوس حکیم و سیاستمدار چینی بنیان گذاری شد که با وجود مقبولیت عامه، پس از چندی از رونق افتاد و جای خود را به آئین بودا داد.
o تعالیم کنفوسیوس ترکیبی بود از اصول اخلاقی، سیاست مدرن و مقداری مسائل دینی.
o تعالیم کنفوسیوس این بود که خیر و شر باهم دیگر یک انسان را می سازد و انسان چه خود بداند چه نداند از هردو جنبه استفاده می برد.
o دیگر تعلیم او اطاعت و مهربانی و اجرای عدالت بود و اینکه تشریفات مجلّل و ادب و عبادت ارزش انسان را بیان می کند.
o کلاً مردم باید نیک باشند و از جنبه های شیطانی در امان باشند و خود سرنوشت خود را با خوی نیکو بسازند.
o اصول اخلاقی آیین کنفوسیوس
i. مهربانی در رابطه میان پدر و پسر
ii. لطف برادر بزرگتر به برادر کوچکتر و تواضع برادر کوچکتر در مقابل برادر بزرگتر
iii. عدالت شوهر با زن و اطاعت زن از شوهر
iv. علاقهمندی زبردستان به زیردستان و اطاعت زیردستان از زبردستان
v. مهربانی فرمانروایان به رعایا و وفاداری رعایا به فرمانروایان
o آرمانشهر کنفوسیوس
کنفوسیوس در مورد آرمانشهر و رابطه شهریار با رعایا تعلیم میداد که روسای کشور نیز مطیع قانون میشوند.
o انسان کامل در آیین کنفوسیوس
صفات پنجگانه انسان کامل:
i. عزت نفس
ii. علو همت
iii. خلوص نیت
iv. شوق به عمل
v. خوش رفتاری
o آیین کنفوسیوس پایه و اساس فرهنگ گروه های حاکم بر چین سنتی بود .
o کنفوسیوس شش قرن پیش از میلاد می زیست یعنی با بودا هم روزگار بود و یک معلم بود -نه یک پیامبر دینی- همچون رهبران دینی خاور میانه.
o پیروان او کنفسیوس را نه یک خدا بلکه خردمندترین خردمندان می دانند.
o این آیین در پی تطبیق دادن زندگی بشر با هماهنگی درونی طبیعت و تاکید بر حرمت و ستایش نیاکان است.
آیین تائوئیسم
o بنیانگذار آیین تائوئیسم لائوتسو بوده که او نیز یک معلم بود و نه پیامبر دینی و این آیین هم بر این اصل استوار است که
تامل بر نفس ،ملایمت و عدم خشونت راه رسیدن به زندگانی والاتر است.
o تائوئیسم یا، فلسفه تائو روش فکری منسوب به لائوتسه فیلسوف چینی که بر اداره مملکت بدون وجود دولت و بدون اعمال فرم ها و اشکال خاص حکومت مبتنی است.
o این اعتقاد اکنون ۲۵۰۰ ساله است و ریشه آن به کشور چین باز میگردد.
نظر فویرباخ، مارکس، دورکیم، و وبر درباره دین
نظر فویرباخ، مارکس، دورکیم، و وبر درباره دین
لودیگ فویرباخ Ludwig Andreas von Feuerbach 1804 –1872
o لودویگ آندریاس فویرباخ (۱۸۰۴–۱۸۷۲) فیلسوف آلمانی بود.
o او از شاگردان هگل بود ولی بهزودی از اندیشههای هگل دور شد و به اصالت حس و اصالت ماده گروید.
o کتاب مشهور او «جوهر مسیحیت» تأثیر زیادی در فیلسوفان و متفکران مادی و منتقد مذهب داشت.
o فویرباخ با کارل مارکس نیز مکاتبه داشت و مارکس و انگلس هردو از کارها و افکار او تأثیر گرفتند.
o مارکس جزوه «تزهائی درباره فویرباخ» را در جریان فراگذشتن از اندیشههای فویرباخ نوشت.
o فویرباخ به عنوان عضوی از «هگلیهای جوان»، به نقد آنچه که فروکاست هگلی جوهر انسان به خودآگاهی مینامید، پرداخت
و تلاش نمود تا ارتباط میان ایدهآلیسم فلسفی و مذهب را ثابت کند.
o در رد فلسفه هگل و دفاع از ماتریالیسم، نقد ایدهآلیسم و مذهب، فویرباخ بر طبیعت «بیولوژیک» خالص و فردی آدمی تأکید کرد.
o او اندیشه را به صورت فرایندی صرفاً انعکاسی میدید و در فهماش از تاریخ یک ایدهآلیست باقیماند.
o با این حال نقد او بر ایدهآلیسم هگلی بستر کار مارکس و انگلس را فراهم نمود.
o فویرباخ که مارکس او را «فاتح راستین فلسفه قدیم» مینامید، دو سال پیش از مرگاش به حزب سوسیال دموکراتیک آلمان پیوست،
اما از نظر سیاسی فعال نبود و همواره اختلافات خود را با مارکس حفظ کرد.
o مارکس و انگلس هر دو به شدت از فویرباخ تأثیر پذیرفتهاند، با این حال او را به دلیل ماتریالیسم برابر ایستا محور Gegenstand و منفعلانهاش عمیقاً نقد میکردند.
o اثر مشهور وی “جوهر مسیحیت” است (1854) The Essence of Christianity ،
و طبق نظر او دین از مرکب از اندیشه ها و ارزش هایی است که بدست بشر و در جریان رشد و تکامل فرهنگی بشر خلق شده اند
اما به اشتباه به نیروهای آسمانی یا خدایان نسبت داده می شوند .
o از آنجا که آدمیان تمام تاریخ خویش را درک نمی کنند، هنجارها و ارزش هایی را که بطور اجتماعی خلق شده اند، به فعل خدایان نسبت می دهند.
o بنا به استدلال او مادامی که ماهیت نمادهای دینی مخلوق خودمان را درنیابیم، محکوم به اسارت در زندان نیروهای تاریخی بیرون از کنترل خویش هستیم.
o وقتی آدمیان دریابند که ارزشهایی که به دین نسبت می دهند، متعلق به خودشان است،
این ارزش ها در همین جهان تحقق پذیر خواهد شد، نه اینکه به زندگی پس از مرگ موکول شود.
مارکس Karl Marx; 1818 –1883
o کارل هاینریش مارکس متفکر انقلابی، فیلسوف، جامعهشناس، تاریخدان، اقتصاددان آلمانی و از تأثیرگذارترین اندیشمندان تمام اعصار است.
o او به همراه فردریش انگلس Friedrich Engels ، مانیفست کمونیست (۱۸۴۸) Manifesto of the Communist Party
که مشهورترین رسالهٔ تاریخ جنبش سوسیالیستی است را منتشر کردهاست.
o مارکس همچنین مؤلّف «سرمایه» Capital مهمترین کتاب این جنبش است.
o این آثار بههمراه سایر تألیفات او و انگلس، بنیان و جوهرهٔ اصلی تفکّر مارکسیسم را تشکیل میدهد.
«تاریخ همهٔ جوامع تا کنون، تاریخ مبارزهٔ طبقاتی بوده است.» The history of all hitherto existing society is the history of class struggles
از جمله مشهورترین جملات مارکس دربارهٔ تاریخ است که در خط اوّل مانیفست کمونیست خلاصه شدهاست.
o کارل مارکس فرزند سوم هاینریش مارکس لوی Marx Levi، یک وکیل دادگستری یهودی بود که از خانوادهٔ خاخامهای معروف شهر محسوب میشد.
o هاینریش «مارکس لوی» به خاطر محدودیتهایی که دولت پروس برای حقوقدانان یهودی قائل شده بود،
و به خاطر این که بتواند شغل خود را در دادگستری حفظ کند، به شاخهٔ پروتستان مسیحیت گروید و از آن پس خود را هاینریش مارکس نامید.
در سال ۱۸۲۴ فرزندان وی نیز به مسیحیت گرویدند.
o کارل مارکس در شهر تریر دورهٔ دبیرستان را به پایان رساند و در دانشگاه شهر بن به تحصیل رشتهٔ حقوق پرداخت.
o یک سال بعد به برلین عزیمت کرد و در دانشگاه آن شهر در رشتههای فلسفه و تاریخ به تحصیل ادامه داد.
o مارکس در سال ۱۸۴۱ با ارائهٔ تز دکترای خود دربارهٔ اختلاف فلسفهٔ طبیعت دموکریتوس و اپیکور تحصیلات دانشگاهی
خود را از راه مکاتبهای در دانشگاه ینا به پایان رساند.
o او به امید آن که بتواند در دانشگاه بن تدریس کند به آن شهر رفت ولی دولت پروس مانع اشتغال وی بهعنوان استاد دانشگاه شد.
o مارکس در این زمان به روزنامهٔ نوبنیاد لیبرالهای جبههٔ اوپوزیسیون شهر کلن پیوست و بهعنوان عضو ارشد کادر تحریریهٔ روزنامه مشغول به کار شد.
o در این دوره مارکس یک هگلی بود و در برلین به حلقهٔ هگلیهای چپ (شامل برونو باوئر و دیگران) تعلّق داشت.
o در طول همین سالها لودویگ فویرباخ نقد خود را از مذهب آغاز نموده و به تبیین دیدگاه ماتریالیستی خود پرداخت.
o ماتریالیسم فویرباخ در سال ۱۸۴۱ در کتاب جوهر مسیحیت به اوج خود رسید. دیدگاههای فویرباخ، بهخصوص مفهوم بیگانگی مذهبی او،
تأثیر زیادی بر سیر تحوّل اندیشهٔ مارکس گذاشت.
این تأثیرات را میتوان بهوضوح در کتاب «دستنوشتههای اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴» و بهصورت پختهتری در کتاب سرمایه مشاهده کرد.
o مارکس مبارزهٔ عملی سیاسی و فلسفی را بههمراه دوست نزدیکش، فردریک انگلس، آغاز کرد
و با او بود که یک سال پیش از انقلابات ۱۸۴۸ «بیانیهٔ کمونیست» را به رشتهٔ تحریر در آورد.
o مارکس در این سالها با محیط دانشگاهی و ایدهآلیسم آلمانی و هگلیهای جوان قطع رابطه کرد و به مسائل جنبش کارگری اروپا پرداخت
و از ابتدا در انجمن بینالملل اول که در ۱۸۶۴ تأسیس شد، نقش بازی کرد و نهایتاً دبیر این انجمن شد.
o او اوّلین جلد کتاب مشهورش، سرمایه، را در ۱۸۶۷ منتشر کرد. این کتاب حاوی نظریات او در نقد اقتصاد سیاسی است.
o کارل عاشق دختری شد و با پدرش قهر کرد و با معشوقهاش به پاریس و سپس لندن رفت.
o او بیش از ۳۰ سال آخر عمر را در لندن و در تبعید گذراند و همانجا درگذشت.
o عقاید وی که در زمان خودش نیز طرفداران بسیاری یافتند، پس از مرگ توسّط افراد بیشتری تبلیغ میشدند.
o با پیروزی و قدرتگیری بلشویکها در روسیه در ۱۹۱۷ طرفداران کمونیسم و مارکسیسم در همه جای دنیا رشد کردند
و چند سال پس از جنگ جهانی دوم، یک سوم مردم دنیا حکومتهای مارکسیست داشتند.
o رابطهٔ این «مارکسیست»های متعدّد با اندیشهٔ مارکس مورد اختلافنظر است.
o خود مارکس یک بار در مورد دیدگاههای حزبی سوسیال دموکراتیک در فرانسه که خود را مارکسیست میدانست، گفت:
«خوبست حداقل میدانم که من مارکسیست نیستم!»
o در یک نظرخواهی از شنوندگان رادیویی متعلّق به رادیوی بیبیسی انگلستان در سال ۲۰۰۵، کارل مارکس به عنوان بزرگترین متفکر هزارهٔ دوم انتخاب شد.
پیشتر در آغاز هزارهٔ جدید کاری مشابه توسّط وبگاه انگلیسی زبان بیبیسی انجام گرفته بود که ۲ میلیون نفر از مردم کشورهای گوناگون از سرتاسر جهان
در این نظرخواهی شرکت کرده و از میان اندیشمندان هزاره، کارل مارکس مقام نخست را یافت و آلبرت انیشتین و آیزاک نیوتون با فاصلهای بسیار از او
بهعنوان نفرات دوم و سوم انتخاب شدند.
o برتراند راسل Bertrand Russell ، فیلسوف مشهور انگلیسی بر این عقیده است که مارکس از یک جهت محصول رادیکالهای فلسفی است،
و مذهب عقلانی آنها و مخالفتشان را با رمانتیک ها ادامه می دهد؛ و از جهت دیگر احیا کننده مجدد فلسفه مادی است.
o مارکس تعبیر تازهای از این فلسفه به دست داده و میان آن و تاریخ بشر رابطه جدیدی برقرار کرده است.
o باز از جهت دیگر، مارکس آخرین فرد سلسله دستگاه سازان بزرگ و جانشین هگل است؛ و مانند هگل به یک فرمول عقلانی که سیر تکامل
نوع بشر را خلاصه می کند اعتقاد دارد. تاکید بر هر کدام از این جهات به قیمت فراموش کردن جهات دیگر منظره مخدوشی از فلسفه مارکس به دست خواهد داد.
o مارکس دین را افیون توده ها و نشانگر از خودبیگانگی بشر می داند.
o از نظر او شکل سنتی دین از میان خواهد رفت و باید هم برود و می گوید ما نباید از خدایانی که آفریده ایم هراسی داشته باشیم
و ارزش هایی را که خود می توانیم تحقق بخشیم به آنها واگذاریم.
o او می گوید دین سعادت را به بعد از مرگ موکول می کند تا توجه مردم را از نابرابری و بی عدالتی در این دنیا با وعده آنچه پس از مرگ خواهد آمد
منحرف سازد و انسان را برای پذیرش تسلیم گونه شرایط این جهان تعلیم دهد.
o دین عنصر ایدئولوژیک نیرومندی دارد و باورهای ارزش های دینی غالباً نابرابری های ثروت و قدرت را توجیه می کند.
امیل دورکیم David Émile Durkheim, 1858 –1917
o داوید امیل دورکیم، جامعهشناس بزرگ قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم است.
o به عقیدهٔ بسیاری، دورکیم بنیانگذار جامعهشناسی به شمار میرود.
o هرچند آگوست کنت Auguste Comte به عنوان واضع واژهٔ جامعهشناسی Sociology شناخته میشود،
ولی اولین کسی که توانست کرسی استادی جامعهشناسی را تأسیس کند، دورکیم بود.
o وی همچنین مؤسس سالنامهٔ جامعهشناسی L’Année Sociologique در فرانسه است.
o دورکیم در لورن Lorraine واقع در شرق فرانسه متولد شد.
o وی از تبار فقهای ریشهدار یهودی بود.
o در دوران جوانی علاوه بر گذران تحصیلات عادی در مدارس غیر مذهبی، زبان عبری،
عهد عتیق Old Testament و تلمود Talmud یا تورات شفاهی را نیز فراگرفت.
o وی چندی پس از کسب تأییدیهٔ سنتی کلیمی در سنّ سیزده سالگی، تحت تأثیر یک معلم زن کاتولیک به کاتولیسیسم علاقه پیدا کرده بود،
اما دیری نپایید که او از هر گونه تعلق مذهبی دست کشید و یک ندانمگرا یا لاادری Agnosticist شد.
o پس از دوران متوسطه دبیرستان، و دو بار ناکامی در امتحانات ورودی اکول نرمال سوپریور، در ۱۸۷۹ وارد این مدرسهٔ عالی شد.
o همورودیهای او در این سال از مستعدترینهای قرن نوزدهم بودند و بسیاری از همکلاسیهایش به چهرههای بزرگ روشنفکری تاریخ فرانسه تبدیل شدند.
o عمده کارهای دورکیم به مکتب اثباتگرایی Positivism گرایش دارد.
o او معتقد بود رخدادهای اجتماعی دارای واقعیت خاص خود هستند و از نظر او میتوان واقعیتهای اجتماعی را همچون شیء مورد بررسی قرار داد.
o نخستین اصل مشهور جامعهشناسی او این بود که ” وقایع اجتماعی را باید همچون اشیا مطالعه کرد”
o نوشته های دورکیم طیف وسیعی از عناوین و موضوعات گوناگون را شامل می شود.
o سه مضمون عمدهِ مورد توجه او،
i. اهمیت جامعهشناسی به منزله یک علم تجربی؛
ii. پیدایش فرد و فردیت و شکل گیری نظم اجتماعی نوین؛
iii. ریشه ها و خصوصیات اقتدار اخلاقی در جامعه
بود.
o عنوان رسالهٔ دکترای دورکیم، دربارهٔ تقسیم کار اجتماعی است.
در این اثر، وی به بررسی علل اجتماعی گذار از جامعهٔ سنتی به متجدد (از دیدگاه او، جامعهٔ مکانیکی به ارگانیک) میپردازد.
o به منظور مطرح کردن جامعهشناسی به عنوان یک علم، دورکیم دفاعی فلسفی از آن را در کتاب قواعد روش جامعهشناسی (۱۸۹۴)
که به نوعی چکیدهٔ رسالهٔ دکترای اوست مطرح کردهاست.
وی در این کتاب استدلال میکند که از آنجایی که جامعهشناسی موضوع و روش مدون تحقیق دارد، میتواند به عنوان یک علم مطرح شود.
o اثر مهم دیگر او در جامعهشناسی اثباتگرایانه (پوزیتویستی)، خودکشی (۱۸۹۷) نام دارد که وی در آن با استفاده از دادههای آماری به دستهبندی
میزان خودکشی در قشرها و جوامع مختلف میپردازد.
o وی در این کتاب چهار نوع خودکشی را از یکدیگر متمایز میسازد:
i. خودکشی خودخواهانه Egoistic Suicide
ii. خودکشی دیگرخواهانه Altruistic Suicide
iii. خودکشی آنومیک Anomic Suicide
آنومی Anomie به فقدان هنجار یا بیهنجاری اطلاق میشود. این به معنی عدم وابستگی شخص و جامعه است
که به چندپاره شدن جامعه میانجامد و به صورت «قانونِ بیقانونی» و «خواستن سیرناشدنی» تعریف می شود.
iv. خودکشی قضا و قدری یا جبری Fatalistic Suicide
o وی در مورد گذار جوامع اروپایی از وضعیت قبل از صنعتی شدن به وضعیت صنعتی و تأثیرات آن روی جامعه،
با مرتبط ساختن فرهنگ و تغییر معتقد بود که صنعتی شدن نوع جدیدی از تقسیم کار را در اروپا به وجود آورد
که باعث درهم شکسته شدن یک سلسله ارزشها و هنجارهای مشترک اجتماعی شد.
o این مسئله میتواند منجر به حالت ناهنجاری فرهنگی و از هم پاشیدگی وحدت اجتماعی گردد.
o این امر نیز به نوبه خود وجود دولت قدرتمند با اختیاراتی گسترده میطلبد، در غیر این صورت جامعه سیر قهقرایی خواهد پیمود.
o از جمله مهمترین آثار در حوزهٔ جامعهشناسی دین، کتاب صور بنیادی حیات دینی (۱۹۱۲) دورکیم است.
o دورکیم دین را بر اساس تمایز میان مقدس Sacred و نامقدس Profane تعریف می کند.
o مثلاً در توتم پرستی خوردن حیوان یا گیاهی که توتم محسوب می شود، جز در مناسبت هایی خاص، آیینی معمولاً ممنوع است
و علت تقدس را چنین توضیح می دهد که توتم نمادی از خود گروه است، و نماینده تمامی ارزش هایی است که برای یک گروه یا اجتماع اهمیت محوری دارد.
o این احترام ناشی از ترس در مقابل توتم، ناشی از احترامی است که آنها برای ارزش های اجتماعی اصلی خویش قائلند.
o در ادیان موضوع پرستش همانا خود جامعه است.
o از نظر او مراسم دینی در متحد ساختن اعضای گروه نقش حیاتی دارد و در بحران های گوناگون زندگی از قبیل تولد ،ازدواج، مرگ ،به اجرا در می آیند .
o مراسم تشییع تاکیدی بر این مطلب است که ارزش های گروه به رغم درگذشت تک تک افراد گروه زنده می ماند
و بدین ترتیب به بازماندگان این امکان را می دهد که خود را با وضعیت تغییر یافته جدید همگام سازند .
o به اعتقاد او با رشد جوامع مدرن، نفوذ دین رنگ باخته و تفکر علمی جای دین را می گیرد و فعالیت های مناسکی
و آیینی بخش کوچکی از زندگی را اشغال میکند.
o او می نویسد” خدایان کهن مرده اند” و می گوید دین با جهت و هیبت دیگری در جامعه مدرن استمرار خواهد یافت.
ماکس وبر Karl Emil Maximilian Weber; 1864 –1920
o کارل ماکسیمیلیان امیل وبر، جامعهشناس، استاد اقتصاد سیاسی، تاریخدان، حقوقدان و سیاستمدار بود
و به گونهای ژرف نظریه اجتماعی و جامعهشناسی را زیر نفوذ و تأثیر خود قرار داد.
o کار عمده وبر دربارهٔ خردگرایی Rationalism و عقلانی شدن Rationalization و سکولاریزاسیون Secularization یا Secularisation
و به اصطلاح، رهایی از طلسم، رفع توهم و افسونزدایی Disenchantment از علوم اجتماعی و اندیشههای علمی است
که او آن را به ظهور سرمایهداری Capitalism و دوران مدرن یا مدرنیته Modernity مربوط ساخت.
o وبر معاصر گئورگ زیمل Georg Simmel ، چهره برجسته در بنیاد نهادن روششناسی ضداثباتگرایی Methodological Antipositivism ، معاصر بود.
کسی که جامعهشناسی را نه به عنوان رشتهای غیر تجربی، بلکه دانشی معرفی میکرد که باید کنش اجتماعی را از طریق معانی ذهنی دارای ثبات مطالعه کند.
o خِرَدگرایی یا عقلگرایی یا مکتب اصالت عقل، به معنی تکیه بر اصول عقلی و منطقی در اندیشه، رفتار و گفتار است.
این واژه هنگامی که در ارتباط با متفکرانِ نخستینِ قرنِ هفدهم به کار رود، به معنایِ باور به عقل به عنوانِ تنها منبعِ معتبرِ شناخت است.
آنچه که تجربه و مشاهده به ما میگوید بسیار متزلزلتر از آن است که بشود به آن اعتماد نمود.
این متفکران تلاش نمودند حقایقِ اصلیِ هستی را از راهِ برهان و استدلالِ عقلی اثبات کنند.
o به عقیده وبر عَقلانی شدن یا عُقلایی شدن فرایندی است که طی آن ذهن انسان سنتی دستخوش تغییر میشود.
انسان سنتی انسانی است که علت و معلول پدیدههای دنیوی را اصولاً در تجربه جستجو نمیکند
بلکه آنها را به عوامل فوق طبیعی نسبت میدهد و به همین نسبت در سایر حوزههای زندگی هم به افسانهها، تخیلها و… معتقد است.
در حوزهٔ سیاسی عقلانیشدن به معنی جایگزین شدن منابع مشروعیتی اینجهانی به جای منابع سنتی، مانند عوامل فوق طبیعی، مذهبی و غیره، است.
o در حوزه اداری عقلانیشدن به معنی حاکمشدن معیارهایی همچون شایستهسالاری و تخصصگرایی به جای روابط خانوادگی و قبیلهای است
که در حکومتهای پیشامدرن رایج بودهاند.
o در حوزه اقتصادی عقلانی شدن به معنی استفاده از ابزارهای کارآمد برای بیشینهسازی سود حاصل از فعالیت اقتصادی،
بدون اعتنا به متون و احکام مقدس از هر نوع، میباشد.
o سکولاریزاسیون فرایندی است که در آن جامعه از یک هویت دربست دینی به رابطهای جداتر دست پیدا میکند.
همچنین اصطلاحی است که به باور کلی در مورد تاریخ میدهند؛ بدین صورت که آنرا پیشرفت جوامع به سمت مدرنیته و کم شدن وابستگی به دین میدانند،
درحالیکه دین جایگاه خود را به عنوان یک مرجع اصلی از دست میدهد.
o اگرچه سکولاریسم و سکولاریزاسیون ارتباط معنایی نزدیکی با هم دارند، اما یکی نیستند.
o تفاوت این دو مفهوم در پاسخی است که به پرسش از نقش دین در جامعه میدهند.
o سکولاریسم Secularism مدعی قلمرویی برای معرفت، ارزشها و کنشهاست که مستقل از اقتدار دین باشد،
اما ضرورتاً منکر نقش دین در امور سیاسی و اجتماعی نیست.
سکولاریزاسیون Secularisation اما، به معنای کنار گذاشتن دین از این حیطههاست.
o وبر در کنار امیل دورکیم و کارل مارکس سه معمار عمده دانش اجتماعی به شمار میآیند.
o مشهورترین کار ماکس وبر در جامعهشناسی اقتصاد مقاله اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری است
که درعین حال آغاز فعالیتهای پژوهشی در زمینه جامعهشناسی دین نیز به شمار میآید.
o ماکس وبر، فرهنگ و به صورت ویژه مذهب و دین را عاملی میداند که بدون استثناء در شرق و غرب شیوه و راههای پیشرفت فرهنگی را تعیین کردهاند.
o براین پایه خصیصههای ویژه، پروتستانیسم زاهدانه (اولیه) باعث توسعه سرمایه داری، دیوانسالاری، دولت عقلانیتگرا و قانونمند در غرب شد.
o دراین مقاله وبر تأثیرات پروتستانیسم را بر ظهور و رشد و نمو سرمایهداری مورد بحث قرار میدهد و میگوید
سرمایهداری آن طور که کارل مارکس میگوید صرفاً نظامی مادی نیست، بلکه ترجیحاً از ایدهها و ارزشها و آرمانهای مذهبیای سرچشمه میگیرد
که صرفاً نمیتوان با مناسبات مالکیت-تولیدی، فناوری و یا نظام آموزشیاش آن را تحلیل و تبیین کرد.
o در کار عمده دیگری به نام سیاست به عنوان رسالت، دولت را به عنوان موجودیتی میشناسد که انحصار استفاده مشروع از خشونت را دراختیار دارد،
تعریفی که در مطالعه علوم سیاسی نوین غرب محوریت دارد.
o تحلیل او از دیوانسالاری در اقتصاد و جامعه همچنان برای مطالعات مدرن از سازمان، مرکزیت دارد.
o مشارکت شناخته شدهاش در این امر مهم مطالعاتی معمولاً تحت عنوان تز وبر مطرح میشود.
o او نخستین کسی است که چندین جنبه گوناگون از اقتدار اجتماعی را بازشناسی و به ترتیب تحت عنوان «فرهمند»، «سنتی» و «قانونی» آنها را مقوله بندی کرد؛
بنابراین ایده، تحلیل او از دیوانسالاری خاطرنشان میکند که نهادهای دولت مدرن برمبنای شکل اقتدار عقلانی–قانونی استوار شدهاند.
او با تأثیرپذیری از ویلهلم دیلتای Wilhelm Dilthey توانست نوع جدیدی از جامعهشناسی را بنیان گذارد
که کمتر از علوم طبیعی الگو میگرفت و جامعهشناسی تفهمی نامیده شد.
o هیچ متفکر یا دانش پژوهی پیش یا حتی پس از وبر مطالعه ای به ابعاد مطالعه وبر نداشته است.
o از نظر وبر، برخلاف مارکس، دین ضرورتاً نیروی محافظه کارانه نیست ؛ برعکس جنبش های ملهم از دین غالباً موجب دگرگونیهای شگرفی شده اند.
o از همین روست که پروتستانیسم سرچشمه نگرش سرمایه داری است که در غرب مدرن رواج دارد.
o وبر با تحلیل ادیان شرقی به این نتیجه رسید که این ادیان موانع عبور ناپذیری در مسیر توسعه سرمایه داری صنعتی قرار می دهند
نه به این دلیل که تمدن های غیرغربی ارتجاعی و عقب مانده اند ؛ بلکه به این علت که فقط ارزش هایی را پذیرفته اند که با آنچه در غرب رواج یافته، تفاوت دارد.
o برای مثال وبر آیین هندو را دین آن جهانی می نامد و مقصود وی اینست که والاترین ارزشهای آیین هندو بر گریز از رنج و مشقت های جهان مادی
و رسیدن به دنیای متعال وجود معنوی تاکید دارد و هیچ توجهی به کنترل جهان مادی یا شکل دادن به آن ندارد.
o آئین کنفسیوس نیز در مسیری غیر از توسعه اقتصادی به معنای غربی آن گام برمی دارد چون بر هماهنگی با طبیعت تاکید می کند نه بر غلبه فعالانه بر طبیعت.
ارزیابی
o مارکس حق داشت که بگوید دین غالباً مضامین ایدئولوژیک دارد و در خدمت توجیه منافع طبقات حاکم به زیان گروه های دیگر است.
همه فرقه های مسیحیت تا سده نوزدهم با برده داری در ایالات متحده و سایر نقاط جهان مماشات یا حتی از آن حمایت می کردند.
آموزه هایی مطرح شد که مدعی بودند برده داری متکی بر قوانین الهی است و برده های نافرمان به سبب نقض قوانین خداوند و اربابان خود گناهکارند.
o اما یقیناً وبر نیز حق داشت که روی تاثیر آشوب انگیز و غالباً انقلابی آرمان های دینی بر نظم اجتماعی مستقر تاکید کند.
به رغم پشتیبانی اولیه کلیساها از برده داری در ایالات متحده، بعدها بسیاری از رهبران کلیسایی در مبارزه برای لغو برده داری نقش مهمی ایفا کردند.
عقاید دینی موجب جنبش های اجتماعی فراوانی شده اند که در صدد برانداختن نظام های اقتدار ناعادلانه بوده اند
و برای مثال نقش مهمی در جنبش های حقوق مدنی دهه ۱۹۶۰ در ایالات متحده داشتند.
دین موجب درگیری های نظامی و جنگ های خونینی می شود که با انگیزه های دینی مشتعل می شود.
o این نتیجه تفرقه آمیز دین در کل تاریخ در کار دورکیم هیچ جایی ندارد .
او بیش از هر چیزی روی نقش دین در ایجاد انسجام اجتماعی تاکید می کند و یکی از ارزشمندترین جنبه های
کار دورکیم تاکیدی است که بر مناسک و شعایر دینی می کند.
انواع سازمان ها و بنیادهای دینی
انواع سازمان ها و بنیادهای دینی
انواع سازمان های دینی
• کلیسا Church :
o کلیسا پیکره دینی بزرگ و استقرار یافته ای است، مثل کلیسای کاتولیک یا کلیسای انگلستان.
o کلیساها معمولاً ساختاری رسمی و بوروکراتیک و سلسله مراتبی از مقامات دینی دارند و غالباً نشانگر چهره محافظه کار دین هستند
زیرا در نظم نهادی موجود ادغام می شوند
• فرقه Sect :
o گروه بندی کوچکتر و کمتر سازمان یافته ای است که معمولاً در اعتراض به یک کلیسا تشکیل می شود
o مثل فرقه های کالونیست Calvinism و یا متدیست ها Methodism که نسبتاً کوچکند و معمولاً در پی کشف و پیروی از طریقت حقیقی هستند
و از جامعه پیرامون خود به کنج اجتماعات کوچک مختص به خویش پس می نشینند.
o اعضای فرقه ها، کلیساهای مستقر را فاسد و منحط می دانند.
o اکثر این فرقه ها فاقد مقامات دینی اند و همه اعضای آن با هم برابر دانسته می شوند.
o اکثر اعضای فرقه به اختیار خود عضو می شوند و تعداد نسبتاُ کمی از هنگام تولد عضو آن هستند.
• مذهب Denomination :
o فرقه ای آرام گرفته و از یک گروه معترض فعال به یک پیکره نهادی تبدیل شده است.
o فرقه هایی که برای دوره زمانی نسبتاً طولانی دوام بیاورند ناگزیر به مذهب تبدیل می شوند .
o بدین ترتیب کالونیسم و متدیسم که در مراحل اولیه شکل گیری خود شور و شوق آتشینی در میان اعضای خویش ایجاد می کردند،
فرقه محسوب می شدند، اما با گذشت سال ها وقار و متانت بیشتری پیدا کرده اند .
o کلیساها مشروعیت مذاهب را کم و بیش به رسمیت می شناسند.
o این دو در کنار یکدیگر وجود دارند و در اغلب موارد نیز با هم همکاری می کنند.
• کیش Cult :
o شبیه فرقه ها هستند اما توجه و تاکید آنها با فرقه ها تفاوت دارد.
o کیش ها سست ترین و کم دوام ترین سازمان دینی است، و از افرادی تشکیل می شوند که ارزش های جامعه بیرونی را قبول ندارند .
o توجه آنها به تجربه فردی است و افراد همفکر را دور هم جمع می کنند.
o مردم بطور رسمی به عضویت کیش در نمی آیند و اعضای کیش ممکن است عقاید دینی متفاوتی داشته باشند.
o کیش ها همچون فرقه ها حول یک رهبر الهام بخش شکل می گیرند.
o نمونه هایی از این کیش ها در غرب امروز شامل گروه هایی است که به احضار ارواح ،طالع بینی، یا درون بینی اعتقاد دارند.
o این مفاهیم شاید تا اندازه ای مختص به فرهنگ غرب باشد..
جنسیت و دین
o زنان عمدتاً در کلیساها و مذاهب و همه ادیان بزرگ از قدرت حذف می شوند.
o دین مسیحی از نظر نمادها و همچنین سلسه مراتب مقامات دینی کاملاً مردانه است.
o خدا پدر است و عیسی به شکل یک مرد ظهور می کند.
o در عهد جدید همه حواریون عیسی مرد هستند.
o در ۱۸۹۵ الیزابت کدی استانتون، Elizabeth Cady Stanton فعال اجتماعی آمریکایی و از رهبران جنبش حقوق زنان در آمریکا،
مجموعه تفسیرهایی درباره کتاب مقدس منتشر ساخت که عنوان آن انجیل زنان The Woman’s Bible بود.
از نظر او خداوند زنان و مردان را بصورت موجوداتی برابر آفریده و انجیل نیز باید این حقیقت را بی کم و کاست منعکس کند.
اما سیمای مردانه انجیل به عقیده استانتن بازتاب نظر حقیقی خداوند نیست،
بلکه ناشی از این واقعیت است که انجیل به دست مردان نوشته شده است.
o خدایان مونث در ادیان جهان به وفور یافت می شوند.
o اما به نظر میرسد در کمتر دینی البته اگر وجود داشته باشد، زنان چهره اصلی و مسلط باشند، چه به لحاظ نمادین و چه به عنوان مقامات دینی.
o در آیین بودا زنان چهره مهمی محسوب می شوند، اما در تحلیل نهایی همانند مسیحیت بودا نهاد کاملاً مردانه ای است
که تحت سیطره ساختار قدرت پدرسالارانه قرار دارد و در آن مونث بودن عمدتاً به امور دنیوی، ضعف و بی قدرتی، نامقدس بودن و ناقص بودن ربط داده می شود.
o تصاویر متضادی از زنان در متون بودایی دیده می شود.
از یکطرف بصورت موجوداتی خردمند مادرگونه و مهربان ظاهر شده و از طرف دیگر بصورت اهریمنی مرموز که موجب آلودگی و تباهی می شود.
o در آیین بودایی به زنان اجازه داده میشود در نقش راهبه ظاهر شوند .
o دین مسیحی از نهضتی ساخته شده که اساساً انقلابی بود ؛اما کلیساهای مسیحی گرایش و ایستارهایی Attitude نسبت به زنان دارند
که آنها را در زمره محافظه کارترین سازمان های جوامع مدرن قرار می دهد .
o کلیسای کاتولیک زنان را در مقام کشیشی نمی پذیرد.
o راهبه بریتانیایی لاوینا بیرن Lavinia Byrne در کتاب خود بنام زنان در محراب Woman at the Altar به طرفداری از
تصدی مقام کشیشی برای زنان استدلالهایی آورده است.
برنامه های تلویزیونی او ؛ او را مشهور کرد اما در ۱۹۹۸ کنگره اصول دین CDF Catholic Development Fund از او خواست
که برای حمایت از کشیش شدن زن ها علناً اظهار ندامت کند و اعتقاد قلبی خویش را به تعالیم کاتولیکی درباره ممنوعیت سقط جنین،
پیشگیری از بارداری و کشیش شدن زنان اذعان کند.
در ژانویه سال ۲۰۰۰ بیرن از سمت خود استعفا داد و ادعا کرد سرنوشت زنان کاتولیک زیر نفوذ رهبران محافظه کار کنونی،
این است که انسانِ فرعی و نامرئی باشند و از نظر این رهبران تنها مردان می توانند نماینده مسیح باشند.
o انگلیکانیسم Anglicanism شاخهای از مسیحیت با مرجعیت کلیسای انگلیس است.
o انگلیکانیسم خود فرقهای مجزا و مستقل در مسیحیت است و جزء هیچیک از فرقههای دیگر مسیحیت نظیر کاتولیک، پروتستان، و ارتدکس نیست.
o کلیسای آنگلیکان نیز عمدتاً تحت سیطره مردان قرار دارد هرچند در مقام مقایسه با کلیسای کاتولیک لیبرال منش تر شده است.
o تا ۱۹۹۲ در کلیسای انگلستان زنان اجازه داشتند دستیار کشیش باشند اما مجاز به کشیش شدن نبودند و رسماً اجازه برخی مناسک دینی
مثل تبرک کردن یا تشریفات ازدواج را نداشتند.
o اسقف کلیسای انگلستان در لندن ؛ در یک برنامه تلویزیونی در ۱۹۸۷ در پاسخ به این پرسش که آیا در صورتیکه زن را بالای محراب ببینیم
خدایی که در مسیحیت می شناسیم رنجیده خواهد شد یا نه؟ گفته بود :
فکر کنم بشود چون وقتی با این زن روبرو می شوم غریزه ام حکم می کند که او را به آغوش بکشم.
o به ادعای او امکان جاذبه جنسی کشیش زن برای اعضای حاضر در کلیسا دلیل این بود که چرا نباید به زنان اجازه دهیم به مقام کشیشی برسند.
تا اینکه در ۱۹۹۲ بالاخره کلیسای انگلستان به تصدی زنان در مقام کشیشی رای داد، البته گروه های زیادی از جمله سازمان زنان
علیه انتصاب زنان به مخالفت با این تصمیم پرداختند. و برخی آن را انحراف گستاخانه ای از حقیقت وحی انجیل می دانند
و به همین دلیل از کلیسای انگلستان جدا شدند.
دین و دنیوی شدن
• دنیوی شدن Secularization :
o دنیوی شدن حاکی از فرایندی است که طی آن قدرت و نفوذ دین در حوزه های گوناگون زندگی اجتماعی رنگ می بازد.
o تعاریف بسیاری از جامعه شناسان از دین با هم انطباق ندارد.
o همه کشورهای صنعتی، بجز آمریکا، شاهد فرایند دنیوی شدن بوده اند و الگوی افول دین در بریتانیا و سایر کشورهای غربی مشابه یکدیگر است.
o کلیساها و سایر سازمان های دینی نفوذ اجتماعی و سیاسی و ثروت و اعتبارشان روز به روز کمتر شده است.
o طرفداران فرضیه دنیوی شدن معتقدند که در گذشته، دین اهمیت بسیار بیشتری در زندگی مردم داشت
و هیچ شکّی وجود ندارد که قدرت افکار دینی امروزه کمتر از چیزی است که بطور کلی در جهان سنتی بوده است .
مخصوصاً اگر ماوراء الطبیعه را که مردم به آن معتقدند، تحت مقوله دین درآوریم، اکثر ما دنیای پیرامون خود را آکنده از نیروهای آسمانی یا روحانی نمی پنداریم.
دین در بریتانیا
o فقط حدود ۵ درصد بریتانیایی ها معتقدند که هیچگونه تعلق و وابستگی دینی ندارند.
o ۷۰ درصد جمعیت بالغ بریتانیا خود را عضو کلیسای انگلستان می دانند، گرچه اکثر آنها فقط شاید چند بار در طول عمر خود به کلیسا رفته یا اصلاً نرفته باشند.
o در پیمایش ایستارهای اجتماعی بریتانیا در سال ۱۹۹۸ از پاسخگویان پرسیده شد که کدام جمله زیر درباره خدا به عقاید آنها نزدیکتر است؟
o درصد ها مطابق زیر بدست آمد :
i. میدانم که خدا واقعاً وجود دارد و من هیچ شکی در این زمینه ندارم »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»۲۱ درصد
ii. با اینکه تردید هایی دارم، اما احساس می کنم که به خدا اعتقاد دارم»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»۲۳ درصد
iii. گاهی احساس می کنم به خدا اعتقاد دارم، گاهی هم نه»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»۱۴ درصد
iv. به خدای واحد عقیده ندارم، اما به نوعی به وجود متعال عقیده دارم »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»۱۴ درصد
v. نمی دانم خدا وجود دارد یا نه، و فکر نمی کنم راهی برای فهمیدن این مطلب وجود داشته باشد»»»»۱۵ درصد
vi. به خدا عقیده ندارم »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»۱۰ درصد
vii. بی پاسخ »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»۳ درصد
o طبق سرشماری سال ۱۸۵۱ حدود ۴۰ درصد افراد بالغ انگلستان و ولز هر یکشنبه به کلیسا می رفتند
o در سال ۱۹۰۰ این رقم به ۳۵ درصد
o در سال ۱۹۵۰ به ۲۰ درصد
o امروز به حدود ۱۰ درصد کاهش یافته است.
o اعضای کلیساهای تثلیثی، خدای پدر، خدای پسر، و خدای روحالقدس، Trinity از ۸.۸ میلیون نفر در ۱۹۷۰ به ۶.۵ میلیون نفر در ۱۹۹۴ کاهش یافت
و تعداد اعضای بعضی از کلیساهای غیر تثلیثی، مثل مورمون ها Mormons و مومنان یهوه Yahweh طی همین دوره افزایش یافت.
o مورمونها گروه مذهبی و فرهنگی مرتبط با شاخهٔ اصلی جنبش قدیسان آخرالزمان مسیحیت احیاگر هستند که در دههٔ ۱۸۲۰ شروع شد.
مورمونها آیین خود را «جنبشی احیاگر» میدانند و بر این باورند که تعالیم، آداب و رسوم و سازمان کلیسا که بر اثر نافرمانی بشر در قرون اولیه
میلادی به ورطهٔ نابودی سپرده شده بود، از طریق وحی الهی به جوزف اسمیت احیا شده است.
جمعیت مورمونها به دلیل نرخ بالای زاد و ولد و گرویدن در دهههای اخیر به میزان شایان توجهی رشد کرده است
و از ۳ میلیون نفر در سال ۱۹۷۰ به ۱۵ میلیون نفر در سال ۲۰۱۴ رسیده است.
o یَهُوَه نام اختصاصی خدا در زبان عبری است. نامی که بر اساس تورات خدا در میقات موسی خود را بدان نام خواند. این نام ۵۴۱۰ بار در عهد عتیق آمدهاست.
اسم ذات احدیت است و دلالت بر سرمدیت آن ذات مقدس نماید. از نظر معنی به لفظ اهیه (به معنای هستم آنکه هستم) شباهت دارد که غالباً به رب (ادونای) ترجمه میشود.
پیش از موسی پیامبران بنیاسرائیل در دعوت به سوی خدای واحد از خدا به اسامی دیگری غیر از یهوه یاد میکردند
و نام یهوه از زمان موسی رایج گردید. چنانکه در سفر خروج چنین آمدهاست که:
و خدا به موسی متکلم شده به او گفت که خداوند منم و به ابراهیم و اسحاق و یعقوب به اسم خدای قدیر (شادای) نمودار گشتم
اما به اسم خود یهوه به ایشان معروف نشدم.
و یهوه اسم جدیدی بود که عبریان در زمان موسی به خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب دادند
اسم عظیم خود را… تقدیس خواهم نمود و … امتها خواهند دانست که من یهوه هستم.
از آنجایی که نام اختصاصی یک شخص تغییر نمیکند، نام اختصاصی خدا هم تغییری نمیکند که از زمان موسی شروع شده باشد.
قبل از موسی هم اسم یهوه رو میخواندند.
o افراد سالخورده متدین تر از گروه های سنی جوانتر و زنان بیش از مردان در سازمان های دینی مشارکت می کنند .
o حضور افراد جوان در کلیسا در ۱۵ سالگی به اوج خود می رسد و سپس میزان حضور در کلیسا تا ۳۰ یا ۴۰ سالگی کاهش می یابد.
o بطور کلی حضور در کلیسا و و اقرار به ایمان دینی در میان ثروتمندان بیش از فقراست.
o کلیسای انگلستان را حزب محافظه کار در حال نیایش می نامند .
o تعداد اعضای طبقه کارگر در میان کاتولیک ها بیشتر است.
o این جهت گیری طبقاتی در الگوهای رای دادن نیز نمایان می شود، مثلاً آنگلیکان ها معمولاً به حزب محافظه کار
و کاتولیک ها همچون متدیست ها به حزب کارگر رای می دهند
o نتیجه و پیامدهای تفاوت دینی در رفتارهای روزمره در بریتانیا در هیچ کجا به اندازه ایرلند شمالی مشهود نیست
o درگیری هایی که بین اقلیت مذهبی از کاتولیک و پروتستان ها رخ می دهد، غالباً بسیار خشونت بار و شدید است.
o تشکیل ایرلند متحد از ایرلند شمالی و جنوبی مورد حمایت کاتولیک هاست، اما پروتستان ها آن را نمی پذیرند.
دین در آمریکا
o مدتها پیش از آنکه تسامح با عقاید و اعمال دینی گوناگون جوامع غربی رواج یابد، آزادی عقاید و مناسک دینی در ایالات متحده یکی از بندهای قانون اساسی آمریکا بود.
o نخستین ساکنان ایالات متحده، آوارگانی بودند که از بیدادهای دینی قدرت سیاسی گریخته بودند، و روی جدایی دولت و کلیسا پافشاری می کردند.
o ایالات متحده فاقد یک کلیسای رسمی مثل کلیسای آنگلیکان در انگلستان است .
o تنوع گروه های دینی در آمریکا بیش از هر کشور صنعتی دیگر است .
o حدود ۹۰ درصد جمعیت آمریکا مسیحی اند، امّا به کلیسا و مذاهب گوناگون تعلق دارند.
o میزان دینداری در آمریکا بسیار بالاتر از چیزی است که در اکثر جوامع اروپایی دیده می شود.
o نتایج پیمایش در سال ۱۹۸۵ نشان داد که:
i. ۹۵ درصد آمریکایی ها به خدا اعتقاد دارند.
ii. ۸۰ درصد به معجزه و زندگی پس از مرگ اعتقاد دارند.
iii. ۷۲ درصد به فرشتگان و ۶۵ درصد به شیطان اعتقاد دارند.
o نتایج پیمایش در سال ۱۹۹۴ نشان داد که:
i. ۸۲ درصد مردم آمریکا خود را متدین می دانند.
ii. ۵۵ درصد مردم بریتانیا خود را متدین می دانند.
iii. ۵۴ درصد مردم آلمان غربی خود را متدین می دانند.
iv. ۴۸ درصد مردم فرانسه خود را متدین می دانند.
v. ۴۴ درصد آمریکایی ها گفته بودند که اقلاً هفته ای یکبار به کلیسا می روند.
vi. ۱۴ درصد در بریتانیا گفته بودند که اقلاً هفته ای یکبار به کلیسا می روند.
vii. ۱۰ درصد در فرانسه گفته بودند که اقلاً هفته ای یکبار به کلیسا می روند.
viii. ۴ درصد در سوئد گفته بودند که اقلاً هفته ای یکبار به کلیسا می روند.
o در بحث و جدل های مربوط به دنیوی شدن، آمریکا یکی از استثنائات است
و با وجودیکه از مدرن ترین کشورهای جهان است، ولی از طرف دیگر یکی از بالاترین سطوح عقیده دینی
و عضویت در سازمان های دینی نیز در آمریکا دیده می شود .
o گفته می شود که دوام و پایداری دین در آمریکا را می توان به کمک مفهوم گذار فرهنگی Cultrural Transition درک کرد .
o بنابر این پیشنهاد، در مواردی که جوامع دستخوش تغییر پرشتاب و ژرف جمعیتی یا اقتصادی شوند،
دین می تواند نقش مهمی در یاری رساندن به مردم برای سازگاری با شرایط جدید و کنار آمدن با بی ثباتی ایفا کند.
با این استدلال، صنعتی شدن در آمریکا دیر آغاز شد، اما با سرعت زیادی پیش رفت…
آن هم در میان جمعیتی که مرکب از گروه های قومی بسیار پر تنوعی بود .
در آمریکا دین نقش مهمی در تثبیت هویت مردم داشت و امکان گذار فرهنگی ملایم تری را بسوی جامعه مختلط آمریکایی فراهم ساخت.
o برخی از دانش پژوهان در سال ۱۹۹۴ معتقد بودند که حرکتی به سمت ” ایمان بدون تعلق” در جریان است
یعنی مردم اعتقاد خویش را به خداوند یا یک نیروی متعالی حفظ می کنند
اما بیرون از صورتهای نهادی شده دین با این ایمان خویش زندگی می کنند.
o به نظر میرسد هیچگونه شواهدی از دنیوی شدن در جوامع غیر غربی وجود ندارد
در مناطق خاور میانه، در آفریقا و هند، بنیاد گرایی اسلامی سرزنده و پویایی در برابر غربی شدن قد علم کرده است.
البته هنوز برای بسیاری از مردم پاسخ پرسش های بغرنج مربوط به زندگی و معنا که با دیدگاه های عقل گرایانه
پاسخ رضایت بخشی نمی یابند در دین یافته می شود.
o پس جای شگفتی نیست که در این روزگار پرشتاب بسیاری از مردم پاسخ پرسش های خود و آرامش و تسکین خاطر خود را در دین می جویند.
جنبش های نوین و بنیاد گرایی دینی
جنبش های نوین و بنیاد گرایی دینی
o جامعه شناسان از اصطلاح جنبش های نوین دینی برای اشاره به کل طیف وسیع فرقه ها، کیش ها، و گروه های دینی و معنوی جدید استفاده می کنند که در کشورهای غربی به موازات ادیان مرسوم پدیدار شده اند.
انواع جنبش های نوین را روی والیس Roy Wallis در کتاب صورتهای بنیادی زندگی نوین دینی The Elementary Forms of the New Religious Life ، به سه دسته تقسیم کرده است :
1- جنبش های جهان پذیر World-Affirming Movement :
منکر جهان بیرون و ارزش های آن نیستند ولی بیشتر به سعادت معنوی اعضای خود توجه دارند، و غالباً فاقد مناسک و معابد و الهیات رسمی هستند. مانند بسیاری از شاخه های جنبش موسوم به عصر نو New Age Movements هستند. برای مثال تعالیم غیر مسیحی ادیان بدوی سلت ها Celts و سرخپوستان بومی آمریکا ، انواع عرفان آسیایی و مراقبه ذن شمار کوچکی از فعالیت های جنبش عصر نو هستند. جنبش عصر نو بیش از هر چیزی به مقدس بودن ضمیر نفس باور دارد.
2- جنبش های جهان پرهیز World-Rejecting Movements :
برخلاف گروه فوق منتقد و مخالف شدید جهان بیرون هستند و غالباً از پیروان خود می خواهند که سبک زندگی خود را کاملاً تغییر دهند و زاهدانه زندگی کرده و آرایش و پوشش خود را تغییر و رژیم غذایی خاصی داشته باشند و برخی از این جنبش ها دارای ویژگی های نهادهای تام هستند و اکثر آنها وقت و تعهد بیشتری از پیروان خود طلب می کنند و از روش بمباران محبت به فردی که زمینه گرویدن به این گروه را دارد استفاده می کنند. در واقع برخی از این گروه ها متهم به شستشوی مغزی هستند. منظور از شستشوی مغزی کنترل کردن ذهن دیگران به شیوه ای است که توانایی تصمیم گیری مستقل را از آنها سلب می کند.
برخی کیش های جهان پرهیز توجه زیادی را برانگیخته اند. مثلاً گروه ژاپنی اومشینریکیو Aum Shinrikyo که در ۱۹۹۵ گاز مرگبار سارین Sarin را در تونل های زیرمینی مترو توکیو رها کرد و به هزاران تن از مسافران بامدادی مترو صدمه زد.
3- جنبش های جهان شکیب World Accommodating Movements :
بیشترین شباهت را به ادیان سنتی دارند. معمولاً بر اهمیت زندگی دینی درونی در مقابل علائق دنیوی تاکید می کنند. بسیاری از طرفداران این جنبش به زندگی و پیشه خود ادامه میدهند و هیچ تغییر مشهودی در آنها ایجاد نمی کنند . جنبش نوگرایانه پنطیکاستیسم Pentecostalism نمونه ای از آنهاست که معتقدند ندای روح القدس را می توان از زبان افراد زیادی زیادی شنید که این موهبت به آنها عطا شده است.
برخی استدلال می کنند که با سست گرفتن ادیان اصلی، دین به زوال نمی رود، بلکه در مجراهای تازه ای جریان می یابد. اما همه موافق این سخن نیستند و می گویند جنبش های نوین در حاشیه جامعه قرار دارند و پراکنده و نسبتاً سازمان نیافته اند.
جنبش های هزاره ای
وجود هزاره باوری Millenarianism یا Millenarism و جنبش هایی که عقاید هزاره ای دارند، آشکارا نشان می دهد که دین به وفور الهام بخش مبارزه سیاسی و تغییر اجتماعی بوده است.
گروه های هزاره ای به گروه هایی گفته می شود که چشم انتظار رستگاری فوری و جمعی مومنان هستند . اصطلاح هزاره ای در واقع برگرفته از سلطنت هزار ساله مسیح است، هزار سالی که در انجیل پیشگویی شده است .
این جنبش دو خواستگاه عمده داشته است:
i. فقرای مغرب زمین
ii. مردم استعمار شده سایر نقاط جهان
پیروان عِمران، پدر مریم، یا یواخیم یا یهویاقیم Joachim
عمران Imran بر پایهٔ باور مسلمانان و مسیحیان پدر مریم، مادر عیسی، است. این موضوع در قرآن سورهٔ تحریم آمده است. او یکی از راهبان و بزرگان بنی اسرائیل بود. دلیلی معتبر بر پیامبری عمران نیست.
عمران و حنه Hannah یا حنا Saint Anne دارای فرزند نمیشدند تا اینکه برپایهٔ روایات حنه که از این موضوع رنج میبرد، روزی هنگامی که در زیر درختی نشسته بود پرندهای را دید که به جوجههای خود غذا میداد، این موضوع محبت مادرانهٔ او را تحریک کرد و او از خدا از صمیم دل تقاضای فرزند کرد و دعای او مستجاب شد. بر عمران وحی شد که خداوند فرزند پسری به آنها خواهد داد و حنه گمان میکرد فرزندشان پسر خواهد بود. به همین دلیل نذر کرد که پس از بزرگشدن فرزندش، او را خدمتگذار مسجد بیتالمقدس قرار دهد، اما وقتی مریم به دنیا آمد، حنه آگاه شد که فرزندش دختر است. مطابق تواریخ، عمران، قبل از تولد مریم از دنیا رفت.
هنگامی که مریم بزرگ شد، برای خدمتگذاری در مسجد بیتالمقدس نیاز به سرپرست داشت، به همین دلیل حنه به نزد علما و دانشمندان یهود رفت و گفت این هدیهٔ من به شما، یکی از شما سرپرستی او را برعهده گیرد، و چون هر یک از آنها میخواست سرپرست مریم شود در نهایت به قرعه زکریا سرپرستی او را عهدهدار شد.
در اروپای قرون وسطی ثروت و رونق اقتصادی به سرعت رو به افزایش بود و کلیسای کاتولیک حاکم روز به روز ثروتمند تر می شد. مکتب یواخیم یک جنبش هزاره ای در این دوره در اعتراض به این گرایش های کلیسای رسمی شکل گرفت. در میان گروه های درونی این جنبش گروهی، رهبری وجود داشت که بیش از یک هزار مرد مسلح در اختیار داشت، که لشکر او در جنگی با لشکریان پاپ در شمال بریتانیا شکست خورد و خودش زنده زنده به اتهام بدعت گذاری در دین سوزانده شد. اما تا سال های سال گروه های دیگری قیام کردند که مدعی بودند از او الهام گرفته اند.
رقص ارواح
کیش رقص ارواح در اواخر سده نوزدهم در میان سرخپوستان دشت های شمالی آمریکا پا گرفت . غیب گویان سرخپوست گفته بودند که فاجعه عمومی عظیمی رخ خواهد داد که طی آن تمامی مهاجمان سفید پوست با طوفان و زلزله و سیل و گرد و غبار قلع و قمع خواهند شد .
رقص ارواح پس از قتل عام موسوم به زانوی زخمی که در آن ۳۷۰ مرد و زن و کودک سرخپوست به دست سربازان سفید پوست کشته شدند، از میان رفت.
ماهیت جنبش های هزاره ای
تقریباً در همه این جنبش ها شاهد فعالیت رهبرانی هستیم که از افکار و اندیشه های دینی مستقر استفاده می کنند و نیاز به احیای دوباره آنها را اعلام می کنند .
آنها در صورتیکه بتوانند چیزی را که دیگران فقط بصورت مبهم احساس می کنند، در قالب کلمات بیان کنند، و از احساسات برانگیزنده مردم بهره برداری کنند، می توانند با موفقیت برای خود پیروانی کسب کنند و اغلب هنگامی پدیدار می شوند که یا تغییر فرهنگی مفرطی رخ داده باشد، یا فقر و فلاکت به ناگهان افزایش یافته باشد، و معمولاً مردمانی را جذب می کنند که در نتیجه چنین تغییراتی به شدت احساس محرومیت می کنند.
هزاره باوری را گاهی به عنوان طغیان فقیران علیه گروه های ممتاز، یا قیام ستمدیدگان علیه قدرتمندان تعبیر و تفسیر کرده اند، البته برخی از جنبش ها نظیر جنبش روحانیون یواخیمی، بواسطه عوامل و احساساتی شکل می گیرد که اساساً ربطی به محرومیت مادی ندارد.
عقیده به آخرالزمان Apocalypticism
جنبش های هزاره ای با عقاید آخرالزمانی نیز ارتباط دارند، یعنی عقیده به تعالیم ناشی از کشف و الهام درباره وقایعی که در پایان تاریخ رخ خواهد داد . جنبش های آخرالزمانی معتقدند که رویدادهای معینی در جهان اجتماعی نشانه فرارسیدن پایان کار جهان است . رویدادهایی مثل ظهور بیماری ایدز، سقوط کمونیسم، جنگ خلیج فارس، خطر گرم شدن کره زمین، و فاجعه زیست محیطی و پیدایش فناوری اطلاعات، همگی خوراکی برای این تخیلات آخرالزمانی بوده اند که روزهای آخر فرا رسیده اند.
بنیاد گرایی دینی
o نیرو گرفتن بنیاد گرایی دینی علامت دیگری است که نشان می دهد فرایند دنیوی شدن در جهان مدرن به پیروزی نرسیده است. اصطلاح بنیاد گرایی Fundamentalism را میتوان برای توصیف سرسپردگی و وفاداری سفت و سخت به مجموعه ای از اصول یا عقاید بکار برد.
بنیاد گرایان دینی معتقدند که فقط یک دیدگاه درباره جهان می تواند درست باشد، و آنهم فقط دیدگاه آنهاست که حقیقت دارد و جایی برای ابهام یا تفسیرهای متعدد وجود ندارد.
بنیادگرایان دینی به چهره های سیاسی نیرومندی در جنبش های مخالف، هم در احزاب سیاسی اصلی، از جمله در ایالات متحده، و هم به عنوان روسای دولت تبدیل شده اند.
بنیاد گرایی دینی عمدتاً در واکنش به فرایند جهانی شدن پدیدار شده اند . هرجا نیروهای فرایند مدرن شدن رفته رفته باعث تزلزل عناصر سنتی جهان اجتماعی، مثل خانوادهِ هسته ای و سلطه مردان بر زنان می شوند، بنیاد گرایی به دفاع از عقاید سنتی برمی خیزد.
بنیادگرایی بیشتر به چگونگی دفاع از عقاید و توجیه عقاید مربوط می شود تا خود این عقاید. هرچند بنیادگری در برابر مدرنیته صف آرایی می کند، اما خود نیز برای دفاع از عقاید خویش روش های مدرن را بکار می گیرد. برای مثال بنیادگرایان مسیحی در ایالات متحده نخستین کسانی بودند که از تلویزیون برای ترویج تعالیم خویش استفاده می کردند.
اسلام همچون مسیحیت دینی است که همیشه مشوق عمل و مبارزه سیاسی بوده است. قران کتاب مقدس مسلمانان اکنده از تشویق مومنان به جهاد در راه خدا است . مسلمانان سنی پیرو صراط مبین هستند که مجموعه ای از سنت های برگرفته شده از قران است که برخلاف دیدگاه های سختگیرتر شیعیان با انواع و اقسام عقاید گوناگون مدارا و تسامح می کند.
خیلی ها نگران این هستند که جهان اسلام به سمت رویارویی و جنگ با مناطقی از جهان برود که به دینی غیر از اسلام اعتقاد دارند . ساموئل هانتینگتون (۱۹۲۷ تا ۲۰۰۸ ) Samuel P. Huntington ، متخصص علوم سیاسی آمریکایی بود. وی بخاطر نظریه برخورد تمدنها و پیشبینی کشمکش جهان غرب با جهان اسلام شهرت جهانی پیدا کرده بود. ساموئل هانتینگتون، دانشآموخته و به مدت ۵۸ سال، استاد دانشگاه هاروارد بود. وی دانشمند علوم سیاسی این استدلال را پیش کشیده است که نبرد میان دیدگاه های غربی و اسلامی، بخشی از جنگ تمدن هاست که با پایان جنگ سرد و جهانی شدن فزاینده در سراسر جهان گسترش خواهد یافت.
دیگر دولت-ملتها نیستند که بازیگر صحنه روابط بین المللی اند، بلکه رقابت ها و تعارض ها در میان فرهنگ ها یا تمدن های بزرگتر به وقوع خواهد پیوست. مثالهایی از این تضاد و کشمکش ها را در یوگسلاوی سابق که میان مسلمانان بوسنی و اهالی آلبانیایی کوزوو Kosovo و صرب ها Serbs که نماینده فرهنگ مسیحی ارتدکس هستند در گرفت را دیدیم. بوسنی باعث پیدایش و تشدید احساس قطبی شدن و رادیکالیزه شدن جهان در جوامع مسلمان و در عین حال موجب تقویت احساس مسلمان بودن در بین آنها شده است.
بنیادگران مسیحی معتقدند انجیل مستقیماً کتاب راهنمای کارگشایی برای سیاست ، حکومت، تجارت، خانواده ها، و همه امور نوع بشر است. بنیادگراها انجیل را بری از خطا و لغزش میدانند و معتقد به آسمانی بودن مسیح هستند و رستگاری روح افراد را با پذیرش مسیح به عنوان منجی ممکن می دانند و ترویج پیام مسیحیت و مشرّف ساختن غیر مسیحیان به مسیحیت را رسالت خویش می دانند.
بنیادگرایی مسیحی واکنشی است علیه الهیات لیبرال و طرفداران انسانگرایی غیر دینی و کسانیکه طرفدار آزادی عقل ، امیال و غرایز و مخالف ایمان و پیروی از فرمان خداوند هستند.
بنیادگرایی مسیحی دربرابر بحران اخلاق ناشی از مدرن شدن ، افول خانواده سنتی ، به خطر افتادن اخلاق فردی ، رابطه سست انسان با خدا صف آرایی می کند.
جری فالول Jerry Falwell هشدار داد که ۵ مسئله بزرگ وجود دارد که نتایج و پیامدهای سیاسی دارند و آمریکایی های اخلاق گرا باید آماده مقابله با آنها باشند:
i. سقط جنین ،
ii. همجنس خواهی ،
iii. پورنوگرافی ،
iv. انسان گرایی
v. خانواده گسسته.
جنبش بنیاد گرایی مسیحی در ایالات متحده طرفدارانی از سراسر کشور دارد ولی عنصر منطقه ای نیرومندی در آن وجود دارد و جنوب آمریکا تحت عنوان نوار انجیل شناخته می شود.
بسیاری از سرشناس ترین موعظه گران انجیل آمریکا در ایالتهای جنوبی و غرب منطقه ویرجینیا Virginia ، اکلاهاما Oklahoma و کالیفرنیای شمالی California هستند.
پرنفوذترین گروه های بنیاد گرا در آمریکا Christian Fundamentalism عبارتند از:
i. کنوانسیون باپتیست های جنوب Southern Baptist Convention ،
ii. هیئت های خداوند ، Holiness Movement
iii. ادونتیست های روز هفتم Seventh-Day Adventist
مسیحیان بنیادگرا در تلاش برای گرویدن نامعتقدان به مسیحیت ، پیشگام استفاده از کلیسای الکترونیک یعنی استفاده از تلویزیون و رادیو و فناوریهای نوین برای جلب پیروان بوده اند.
رسانه، هوش، و آموزش و پرورش
رسانه، هوش، و آموزش و پرورش
رسانه های گروهی Mass Media
o نظر جامعه شناسان درباره اینکه چرا سریال های خانوادگی تلویزیونی تا این حد در بین مردم محبوبیت دارد؟
o برخی فکر میکنند که سریال های تلویزیونی راهی برای گریز ارائه می دهند، مخصوصاً وقتی زنان زندگی خود را کسالت بار می دانند،
یا تصور می کنند که به آنها ظلم شده است .
o این دیدگاه وقتی که ما سریال هایی را می بینیم که معضلات و مسائلی ای بسا بیشتر از خانواده ما را به تصویر می کشد،
چندان متقاعد کننده به نظر نمی رسد.
o اندیشه معقول تر این است که این سریال ها بیانگر خصوصیات عام و فراگیر زندگی شخصی و عاطفی هستند.
آنها معماها و دوراهی هایی را نمایش می دهند، که ممکن است برای هر کسی پیش آید،
و حتی شاید به بعضی از بینندگان کمک کند که درباره زندگی خود بهتر بیاندیشند.
o مکتب فرانکفورت، Frankfurt School ، نام مکتبی آلمانی در رابطه با نظریه انتقادی است که در دهه ۱۹۳۰
توسط ماکس هورکهایمر Max Horkheimer در قالب یک انجمن پژوهشهای اجتماعی در فرانکفورت تأسیس شد.
عمده فعالیت این مکتب در زمینههای مربوط به فلسفهٔ علوم اجتماعی، و جامعهشناسی است.
o این انجمن به مطالعه پدیده وسیع صنعت فرهنگ به معنای صنایع تولید سرگرمی و تفریح،
مثل فیلم ، تلویزیون، موسیقی، رادیو ، روزنامه و مجله پرداخت.
o نظریه تامپسون John Thompson درباره رسانه ها متکی به تمایر میان سه نوع کنش متقابل Interaction است :
1- تعامل رو در رو : مانند کسانی که در یک مهمانی با هم حرف می زنند.
2- تعامل با واسطه : مثل ارتباط دو نفر از طریق اینترنت یا تلفن است.
3- شبه تعامل با واسطه : شکلی از روابط اجتماعی که رسانه ها خلق می کنند.
ولی افراد را مستقیماً به هم وصل نمی کند، مثل برنامه های تلویزیونی.
ایدئولوژی یا مرام
o ایدئولوژی یا مرام Ideology مفهومی بسیار بحثانگیز و فرّار در علوم اجتماعی است.
o میتوان گفت ایدئولوژی به مجموعهای از باورها و ایدهها گفته می شود که به عنوان مرجعِ توجیهِ اعمال، رفتار و انتظاراتِ افراد عمل می کند.
o به طور دقیقتر، میتوان برداشتهای موجود از ایدئولوژی را در چهار دسته گنجانید:
i. ایدئولوژی نوعی اندیشهٔ انحرافیِ کاذب و غیرواقعی است. برای مثال، «آگاهیِ» انسانها که در جامعهٔ سرمایهداری سوژه شمرده میشوند.
به بیان دیگر، بنا به این تعبیر، ایدئولوژی نوعی آگاهی کاذب و غیرواقعی است که انسانها بر اساس آن عمل میکنند و خود نمیدانند که این آگاهی دروغین است.
در حقیقت آنان اینگونه میاندیشند که آگاهند در حالیکه آگاهی آنان توسط سرمایهداران به آنان بطور ناخودآگاه تزریق شدهاست و انسانها خود از آن بی خبرند.
ii. ایدئولوژی مجموعهای است از ایدهها، نظرات، اعتقادات و نگرشها: مانند جهانبینی یک طبقه یا گروه اجتماعی.
این تعبیر از نظر اجتماعی نسبی است.
iii. ایدئولوژی یک نظام فکری کم و بیش آگاهانهاست «ایدئولوژی نظری».
این تعبیری محدود از ایدئولوژی است که دو مورد بالا را زیر پوشش میگیرد.
این تعبیر تا دهه ۱۹۶۰ میلادی برداشت غالب از مقوله ایدئولوژی در بحثهای فلسفی و سیاسی بود.
در این تعریف، ایدئولوژی نظامی است از باورها که قسمتی از آن به صورت آگاهانه توسط فرد انتخاب می شود
و قسمتی از آن به صورت ناخودآگاه در اجتماع توسط فرد کسب می شود.
iv. ایدئولوژی رسانهٔ کمابیش ناآگاهانهٔ رفتارهای مرسوم محسوب می شود «ایدئولوژی عملی».
این برداشت، از دههٔ ۶۰ به بعد مقبولتر بودهاست. این تعریف ادامه تعریف مارکسیستی از ایدئولوژی است با این تفاوت که ایدئولوژی را آگاهی کاملاً کاذب نمیداند
بلکه قسمتی از آن که ناآگاهانهاست را مسئول قسمتی از عملکرد انسانها در جامعه میداند.
o این تعبیرهای متفاوت که از ایدئولوژی شدهاست، از نظر دستگاههای معرفتشناسانهٔ ایدئولوژی، شمولِ جامعه شناسانهٔ آن، کارکرد،
صورت سیاسی، استلزامات ایدئولوژی، و ویژگی ذهنی-روانشناسانه یا عینی-اجتماعی آن با هم تفاوت دارند.
o ایدئولوزی بعنوان نظامی از باورها تعاریف گوناگونی را داشتهاست، اما آنچه در تمامی این تعاریف مشترک است این است که ایدئولوژی
در حافظهٔ جمعی افراد قرار میگیرد و در نتیجه ایدئولوژی جنبهای شناختی و روانی دارد.
o ایدئولوژی به معنای تاثیر افکار بر عقاید و اعمال مردم است.
o این اصطلاح را اولین بار نویسنده فرانسوی دستوت دو تراسی Antoine Destutt de Tracy در اواخر دهه ۱۷۰۰ ابداع کرد و آن را به معنای دانش افکار به کار برد.
o مارکس Karl Marx ایدئولوژی را آگاهی دروغین یا کاذب تلقی می کرد و از نظر او دین غالباً وجه ایدئولوژیک دارد و می گوید دین به فقرا می آموزد که از فلاکت خویش خشنود باشند .
تحلیلگر اجتماعی باید تحریف های ناشی از ایدئولوژی را برملا کند تا به محرومان از قدرت، امکان بدهد چشم انداز حقیقی زندگی خویش را ببینند.
o تامپسون John Thompson دیدگاه دوتراسی را درک خنثی از ایدئولوژی، و دیدگاه مارکس را درک انتقادی از ایدئولوژی می نامد.
o بنا به اعتقاد او باید به اندیشه های انتقادی ارجحیت داده شود، چون این اندیشه ایدئولوژی را به قدرت مربوط می کند.
o ایدئولوژی امری است مربوط به اعمال قدرت نمادین، به این معنا که چگونه افکار و اندیشه ها برای پنهان ساختن،
توجیه یا مشروعیت بخشیدن به منافع گروه های حاکم در یک نظم اجتماعی مورد استفاده قرار می گیرد.
تاثیر رسانه های جهانی بر دموکراسی
o دریافته اند که از یک طرف، گسترش رسانه های جهانی می تواند فشار موثری بر حکومت های اقتدار طلب وارد کند،
تا از شدت خفقانی که بر مراکز پخش رسانه ها وارد می کنند بکاهند،
لذا در بسیاری از جوامع، بسته این رسانه ها، می توانند عامل نیرومندی در حمایت از دموکراسی باشند.
اما از طرف دیگر، با توجه به اهمیت درآمدهای تبلیغاتی خود ناچارند حامی محتواهایی باشند که ضامن فروش بالای محصولات تجاری است.
در نتیجه تفریح و سرگرمی ضرورتاً بر بحث و مناقشه پیروز خواهد شد و این نوع خودسانسوری توسط رسانه ها موجب تضعیف مشارکت
شهروندان در امور عمومی می شود و درک مردم از مسائل عمومی را زایل می سازد.
o لذا طبق این نظر، رسانه های جهانی به زحمت چیزی بیش از مبلغان نوین سرمایه داری جهانی هستند
و از دید آنها، فرهنگِ سرگرمی و تفریح که به دست نهادهای رسانه ای تقویت می شود،
حوزه عمومی را کم کم به تحلیل می برد و سازوکارهای دموکراسی را از پایبست ویران می کند.
نظریه های آموزش و پرورش و نابرابری
1- نظریه رمز های زبانی Theory of Language Code
o بنا به ادعای برنشتین Basil Bernstein :
i. گفتار کودکان طبقه کارگر، نشانگر رمزهای اختصاری است.
ii. گفتار کودکان طبقه متوسط، نشانگر رمزهای مشروح است.
و کودکانی که رمزهای مشروح را یاد می گیرند بهتر می توانند با مقتضیات آموزش علمی کنار بیآیند.
o به عنوان مثال مادران طبقه کارگر، در پاسخ به بچه ای که می خواهد شیرینی بیش از حد بخورد، خیلی ساده می گویند که
بیشتر از این نمی شود شیرینی بخوری!
o اما مادران طبقه متوسط توضیح می دهند که شیرینی زیاد برای سلامتی آدمی زیان دارد.
o رمزهای اختصاری بیشتر مناسب برقراری ارتباط درباره تجربه های عملی است، و کمتر در زمینه بحث و گفتگو درباره افکار یا روابط انتزاعی بکار می آیند.
2- نظریه برنامه درسی پنهان
o از نظر ایلیچ Ivan Illich مدرسه به یک سازمان نظارتی زندان گونه تبدیل شده است، زیرا حضور در مدرسه اجباری است
و بچه ها را در سنین میان کودکی و شاغل شدن دور از خیابان ها نگه می دارد.
o مدرسه چیزی را به کودکان می خوارند که ایلیچ آن را مصرف انفعالی می نامد.
یعنی پذیرش غیر انتقادی نظم اجتماعی موجود، و این از طریق سرشت و طبیعت انضباط و برنامه ای است که در این مدارس پیاده می شود،
اما بصورت عمدی و آگاهانه تدریس نمی شود، بلکه بصورت تلویحی در سازمان مدرسه نهفته است،
برنامه درسی پنهان به کودکان می آموزد که نقش و وظیفه آنها در زندگی این است که جای خود را بشناسند و همانجا آرام بنشینند.
o ایلیچ طرفدار جامعه بی مدرسه است. Deschooling Society
او خاطر نشان می سازد که تحصیل اجباری بدعت نسبتاً تازه ای است و هیچ دلیلی وجود ندارد که آن را به مثابه چیزی ضروری و اجتناب ناپذیر بپذیریم.
o منظور ایلیچ این نیست که همه شکل های سازمان آموزشی باید منحل گردند، بلکه می گوید هر کس در هر دوره ای از زندگی مایل به آموختن باشد،
باید به منابع لازم دسترسی داشته باشد.
o جویندگان دانش نباید مجبور به گردن نهادن به برنامه درسی ثابتی باشند و باید به انتخاب شخصی خود موضوع مطالعه خویش را برگزینند.
o لذا پیشنهاد می کند بجای مدارس از انواع گوناگون چارچوبهای آموزشی استفاده شود، و منابع لازم در اختیار دانشجویان قرار گیرد.
3- آموزش و پرورش و نظریه بازتولید فرهنگی
o بنظر پیر بوردیو Pierre Bourdieu بازتولید فرهنگی به معنی راه و روش هایی است که طی آن مدارس همراه با سایر نهادهای اجتماعی،
موجب استمرار و تکرار نابرابری های اجتماعی و اقتصادی در نسل های متوالی می شوند.
o مدارس موجب تقویت و تحکیم انواع و اقسام ارزش ها و نگرش های فرهنگی می شود که در سنین اولیه زندگی اخذ شده اند.
4- نظریه بحران مردانگی
o جامعه شناس انگلیسی دیگری بنام مارتین مک ان گیل Máirtín Mac an Ghaill در ۱۹۹۴ درباره پسران جوان طبقه کارگر در مدرسه دست به تحقیق زد
از میان چهار گروه همسالان “جوجه لات ها” سنتی ترین گروه طبقه کارگری در این مدرسه بودند.
این جوجه لات ها وقتی به سن سیزده چهارده سالگی می رسند با هم هم پیمان می شوند و دارو دسته ای را راه می اندازند ،
اعضای این گروه همه جزو تنبل ترین دانش آموزان هستند.
ایستارهای آنها نسبت به تحصیل آشکارا خصومت آمیز است.
دیدگاه مشترک همگی آنها این است که مدرسه بخشی از یک نظام اقتدار طلب یا زورگوست که تکالیف درسی بی معنا و بیهوده ای را
به دانش آموزان گرفتار و بیپاره خود تحمیل می کند، لذا آنها از نقش خود به عنوان دانش آموز سرپیچی می کردند.
این جوجه لات ها درس خواندن و کار عملی و موفقیت تحصیلی را کاری بی ارزش و دخترانه تلقی می کردند
و دانش آموزانی که نمرات خوبی می گرفتند، خرخوان نامیده می شدند.
تکلیف درسی به عنوان کاری که شایسته یک مرد نیست پس زده می شد.
مطالعه او نشان داد این پسران بیش از بچه های دیگر گروه همسالان خود دچار بحران مردانگی هستند.
دلیل این امر آنست که آنها فعالانه در پی شکل دادن به مردانگی طبقه کارگری منسوخی هستند که حول محور کار یدی دستمزدی ایجاد می شد.
در زمانه ای که آینده ای مطمئن و با ثبات برای کار یدی کاملاً از میان رفته بود، جوجه لات ها همچنان در رویای جامعه اشتغال کاملی به سر می بردند
که پدران و عموهایشان در آن زندگی می کردند.
هرچند که برخی از رفتارهای آنها بیش از حد مردانه و بنابراین تدافعی به نظر می رسد، اما آنها کاملاً در جهان بینی طبقه کارگر
که از نسل های قبلی به ارث برده اند جای می گیرند.
هوش Intelligence
1. منحنی ناقوسی Bell- Shaped Curve یا توزیع طبیعی Normal Distribution
o اول اینکه هوش در هیچ تعریف فراگیری نمی گنجد و مشکل بتوان آن را تعریف کرد.
o روانشناس آمریکایی بنام ریچارد هرنشتاین Richard Herrnstein و علوم سیاسیدان آمریکایی چارلز موری Charles Murray
در کتاب ۱۹۹۴ خود بنام منحنی زنگی The Bell Curve، در باره هوش و ساختار طبقاتی در زندگی آمریکایی می گویند
که برخی گروه های قومی، بطور متوسط ضریب هوش بالاتری نسبت به سایرگروه ها دارند،
مثلاً آمریکائی های آسیایی تبار، مخصوصاً ژاپنی تبارها و چینی تبارها، بطور متوسط ضریب هوش بالاتری از سفیدپوستان دارند،
هرچند این تفاوتها چندان زیاد نیست.
و نیز می گویند که هر قدر فرد باهوش تر باشد، بخت او برای بالارفتن از نردبان اجتماعی بیشتر خواهد شد.
o بنا به استدلال آنها، تفاوت ضریب هوشی یا بهره هوشی یا هوشبهر Intelligence Quotient یا IQ،
ناشی از تفاوت های اجتماعی و فرهنگی است.
o کودکان امروزی که آزمون های ضریب هوش دهه ۱۹۳۰ را پاسخ می دهند، بطور متوسط ۱۵ امتیاز بیشتر از همتایان خود در آن روزگار می گیرند.
این تفاوت ها می تواند ناشی از رفاه و برخورداری های اجتماعی باشد.
2. جنگ های منحنی ناقوسی The Bell Curve Wars
o استیون جی گولد Steven J. Gold، یکی از نویسندگان کتاب جنگ های منحنی ناقوسی
The Bell Curve Wars: Race, Intelligence, and the Future of America
اذعان می دارد که هرنشتاین و موری ۴ اشتباه بزرگ دارند.
o او این ۴ ادعای آنها را زیر سوال می برد که:
i. هوش را فقط می توان با یک عدد IQ توصیف کرد
ii. مردم را می توان فقط بر اساس یک مقیاس هوش طبقه بندی کرد
iii. هوش اساساً مبتنی بر وراثت ژنتیکی است
iv. هوش نمی تواند تغییر کند.
لذا او همه این مفروضات را قابل چون و چرا می داند.
o هوارد گاردنر Howard Gardner ، روانشناس رشد و استاد دانشگاه هاروارد آمریکا و یکی دیگر از نویسندگان این مجموعه استدلال می کند که
هوش به مثابه یک مقوله عام دیگر جایی ندارد، فقط می توانیم از چندگانگی هوش سخن بگوییم،
مثل هوش عملی ، هوش موسیقی، هوش تجسم، هوش ریاضی و غیره.
o سایر نویسندگان این کتاب مدعی هستند که که هیچ رابطه سیستماتیکی بین نمره های IQ و شغل آینده افراد وجود ندارد
و افکار مطرح شده در منحنی ناقوسی را شبه علم نژاد پرستانه می نامند.
o بنا به نتیجه گیری گولد Steven J. Gold ما باید با آموزه ای که منحنی ناقوسی ارائه می دهد مبارزه کنیم،
زیرا اگر جدی گرفته شود، امکان پرورش و تقویت هوش افراد را منتفی می کند،
و مسلم است که همه ما نمی توانیم دانشمندان علوم فضایی یا جراح مغز و اعصاب باشیم،
اما شاید بتوانیم خواننده یا نوازنده موسیقی راک یا ورزشکار حرفه ای شویم.
هوش عاطفی، هوش احساسی یا هوش هیجانی
Emotional Intelligence یا Emotional Quotient (EQ)
o هوش عاطفی، شامل شناخت و کنترل عواطف و هیجانهای خود است.
به عبارت دیگر، شخصی که EQ بالایی دارد، سه مؤلفهٔ هیجانهای زیر را به طور موفقیت آمیزی با یکدیگر تلفیق میکند:
i. مؤلفهٔ شناختی،
ii. مؤلفهٔ فیزیولوژیکی
iii. مؤلفهٔ رفتاری.
o متونِ علم مدیریت بر این باورند که رهبران و مدیران، با هوشهای هیجانیِ بالاتر، توان بیشتری برای هدایتِ سازمانِ تحت کنترلشان دارند.
یافتههای جدید نشان میدهد کارکنانی که دارای وجدان کاری و احساس وظیفه شناسی بالایی هستند، اما فاقدِ هوش هیجانی و اجتماعی اند،
در مقایسه با کارکنان مشابهی که از هوش هیجانی بالایی برخوردارند، عملکرد ضعیف تری دارند.
o از مقالاتِ پژوهشی برخی دانشمندان این اینگونه بر میآید که، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، میتوانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده،
بینِ پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعاتِ عاطفی برای راهنمایی فرایندِ تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند.
o هوش هیجانی، اصطلاحِ فراگیری است که مجموعهٔ گستردهای از مهارتها و خصوصیات فردی را در برگرفته و به طور معمول به آن دسته مهارتهای
درون فردی و بین فردی گفته میشود که فراتر از دایرهٔ مشخصی از دانشهای پیشین، چون بهرهٔ هوشی و مهارتهای فنی یا حرفهای است.
o ارسطو میگوید: عصبانی شدن آسان است؛ همه میتوانند عصبانی شوند،
اما عصبانی شدن در برابر شخصِ مناسب، به میزانِ مناسب،
در زمانِ مناسب، به دلیلِ مناسب و به روشِ مناسب، آسان نیست!
o دانیل گولمن Daniel Goleman یک روانشناس آمریکایی و زادهٔ سال ۱۹۴۶ و از دانشآموختگان دانشگاه هاروارد است.
دانیل گولمن با نوشتن کتاب هوش عاطفی معروف شد.
دانیل گلمن در این کتاب استدلال کرده که هوش عاطفی میتواند دست کم به اندازه IQ در تعیین موفقیت ما در زندگی تاثیر داشته باشد.
o هوش عاطفی به معنای چگونگی کاربرد عواطف (توانایی برانگیختن خویش یا داشتن کنترل نفس، عزم و اشتیاق و پشتکار) است.
این صفات عمدتاً ارثی نیستند و هرقدر بیشتر بتوان آنها را به کودکان تعلیم داد، بخت و فرصت آنها برای بهره گیری از استعدادهای ذهنی شان بیشتر خواهد شد.
o به گفته گلمن، باهوشترین افرادی که درخشانترین نمره های IQ را می گیرند، شاید نتوانند امواج سهمگین احساسات و هیجانات مهار ناپذیر خود را کنترل کنند،
کسانیکه IQ بالایی دارند، ممکن است تا حد حیرت انگیزی از اداره زندگی خصوصی خویش عاجز باشند.
به همین دلیل است که سنجه های مرسوم هوش، همبستگی چندانی با موفقیت های بعدی در زندگی ندارند.
هوش ارتباطی ، Social Intelligence:
o هوش ارتباطی Communication یا هوش اجتماعی، به معنای توانایی درک سایر مردم است.
چه چیزی آنها را بر می انگیزد ؟
مردم چگونه عمل می کنند؟
چگونه می توان همگام و همراه با آنها عمل کرد؟
o فروشندگان موفق، سیاستمداران موفق ، معلمان و پرستاران و رهبران دینی موفق، همگی احتمالاً افرادی هستند
که هوش ارتباطی سرشاری دارند.
o هوش ارتباطی به معنای توانایی خلق تصویری دقیق و حقیقی از خویشتن و بکار بستن آن برای عملکرد بهتر در زندگی است.
· مفهوم آموزش و پرورش به معنای انتقالِ ساخت یافتهِ دانش و معرفت در یک نهاد رسمی،
جای خود را به مفهوم کلی ترِ یادگیری می دهد که می تواند در تمام طول عمر ادامه یابد.
حکومت و سیاست
حکومت و سیاست
o حکومت Government :
به معنی اجرا گذاشتن خط مشی ها، تصمیم ها و امور دولتی از سوی متصدیان دستگاه سیاسی است.
o سیاست Politics :
به معنای ابزارها و روش های استفاده از قدرت برای اثرگذاری بر محدوده و محتوای فعالیت های سیاسی است.
o علم سیاست Political Science:
علم سیاست مدرن بخشی از علوم اجتماعی است که با مطالعهٔ دولت، حکومت و سیاست در ارتباط است.
ارسطو این علم را به عنوان مطالعهٔ حکومت تعریف میکند.
o فلسفه سیاسی Political Philosophy یا Political Theory :
مطالعه مسائلی همچون سیاست، آزادی، عدالت، مالکیت، حقوق، قانون و شیوهٔ اجرایی کردن آن توسط قوای حاکم است،
در این مطالعه به سوالاتی نظیر این که این مسائل چه هستند؟
چرا مورد نیاز میباشند؟
چه چیزی به یک دولت مشروعیت میبخشد؟
چه حقوق و آزادیهایی باید پاس داشته شوند و چرا؟
چه شکلی باید برای حکومت اتخاذ شود و چرا؟
قانون چیست؟
شهروندان چه وظایفی را در یک دولت مشروع برعهده دارند؟
در چه زمانی به گونهای مشروع میتوانند دولت را به زیر بکشند؟
به معنایی عامتر فلسفهٔ سیاست اشاره به یک دیدگاه کلی یا یک اخلاقیات مشخص دارد.
همچنین میتوان از آن با عنوان یک عقیده یا رفتار سیاسی نیز یاد کرد که البته در عمل سیاست لزوماً از فلسفهٔ خویش پیروی نمیکند.
در تقسیمبندیهای آکادمیک، فلسفهٔ سیاسی بخشی از اندیشه سیاسی است.
o نظام سیاسی Political System :
نظامی است که به امور سیاسی و دولت میپردازد، این نظام اغلب با نظام حقوقی، نظام اقتصادی، نظام فرهنگی
و دیگر نظامهای اجتماعی مورد مقایسه قرار میگیرد.
البته این دیدگاه بسیار سادهای از یک نظام بسیار پیچیدهتر است که به مقولههایی از این قبیل میپردازد که چه کسی باید در مصدر قدرت باشد،
مسائل و امور مذهبی چگونه باید مدیریت شوند و دولت باید چه تأثیری بر مردم و اقتصاد داشته باشد.
o طیف سیاسی Political Spectrum
نظامی برای طبقهبندی مواضع سیاسی مختلف بر حسب یک یا چند محور هندسی است که هر یک نماد یک بعد سیاسی مستقل هستند.
o قدرت Power :
یعنی توانایی افراد و گروه ها در به کرسی نشاندن منافع و علائق خود حتی به رغم مقاومت دیگران.
قدرت یکی از عناصر حاضر در تقریباً همه روابط اجتماعی است، از جمله روابط کارفرما و کارکنان.
اما در اینجا منظوز جنبه محدودتری از قدرت بنام قدرت حکومتی است.
قدرت همیشه با ایدئولوژی همراه می شود، ایدئولوژی هایی که برای توجیه اعمال قدرتمندان بکار می رود.
o اقتدار Authority:
به معنای کاربرد مشروع قدرت از سوی حکومت است و متفاوت از قدرت است.
o مشروعیت Legitimacy :
مشروعیت بهمعنای قانونیبودن یا طبق قانون بودن است.
یعنی کسانی که تابع اقتدار یک حکومتند با آن موافق باشند.
وقتی جنبش طرفداری از دموکراسی در تیمور شرقی East Timor بالا گرفت ،
حکومت به زندانی کردن و کشتن مبارزان دست زد،
از قدرت خویش استفاده کرد،
اما این کار در عین حال نشانه از دست رفتن اقتدار حکومت بود.
o دولت State :
دولت در علم سیاست به معنی اجتماعی از مردم است که در یک سرزمین مشخص زندگی میکنند
و از حکومتی برخوردارند که به وضع و اجرای قانون اقدام میکند
و تحت سلطه حاکمیتی قرار دارند که استقلال و آزادی آنان را تضمین میکند.
مفهوم دولت در معانی دیگری نیز به کار برده میشود. بسیاری از نویسندگان مفاهیم «دولت» و «حکومت» را به یک معنا به کار میبرند
و در زبان عامیانه و رسانهها دولت معمولاً به معنی قوه مجریه یا هیئت وزیران است که این کاربرد از واژه دولت تنها به بخشی از حکومت اشاره دارد.
گاهی نیز دولت به بخشی از حکومت اشاره دارد که شامل نهادهای مذهبی و نهادهای مدنی نمیشود.
مثلاً کاربرد واژه دولت در اصطلاح سازمانهای غیردولتی به این مفهوم از دولت اشاره دارد.
هرجاکه دستگاه سیاسی حکومتی بر سرزمینی حکومت کند و اقتدارش به پشتوانه دستگاه حقوقی و نیروهای نظامی برای اجرای
سیاست هایش تامین شود، یک دولت وجود دارد.
همه جوامع مدرن، دولت-ملت محسوب می شوند که تفاوت فاحشی با تمدن های غیر صنعتی یا سنتی گذشته دارند.
o حزب سیاسی Political Party :
سازمانی است در پی دستیابی به کنترل مشروع حکومت از طریق فرایند انتخاباتی.
اصطلاح چپ برای اشاره به گروه های سیاسی رادیکال یا مترقی
و اصطلاح راست برای اشاره به گروه های محافظه کار بکار می رود.
انواع حکومت سیاسی
I. پادشاهی Monarchy
o پادشاهی، شاهنشاهی یا سلطنت شکلیاست از نظام حکومتی که در آن فردی به عنوان رئیس کشور به نام پادشاه (ملک) یا شهبانو (ملکه) دارد.
o این عنوان معنای خاص نمادی دارد.
o هگل ایرانزمین را نخستین دولت شاهنشاهی مینامد.
o مشروعیت پادشاه با توجه به معنای خاص دینی و نمادی مقامش ممکن است منزلت «پدر» ملت را به او بدهد.
o نظامی سیاسی که یک شخص در راس آن قرار می گیرد و قدرت او بصورت موروثی به اعضای خانواده اش منتقل می شود .
با اینکه بعضی از دولت های مدرن مثل بریتانیا و بلژیک هنوز هم پادشاه دارند، اما آنها چیزی بیش از چهره های نمادین نیستند و قدرتی ندارند.
این پادشاهان ممکن است مسوولیت های نمادین داشته باشند، و مظهر هویت ملی باشند ،ولی کمترین نفوذی در جریانهای سیاسی نداشته باشند.
o در شمار اندکی کشورها مثل عربستان ، اردن و مراکش پادشاهان هنوز هم تا حدی عنان حکومت را در دست دارند.
o پادشاهی مشروطه Constitutional Monarchy رواج بیشتری نسبت به پادشاهی مطلقه Absolute Monarchy دارد.
o پادشاهی مطلقه به حکومت پادشاهیای گفته میشود که در آن شخص پادشاه تا زمان مرگ حکومت کرده و بعد از خودش جانشین انتخاب میکند
و هیچ گونه حقی برای اشخاص دیگر و مردم قائل نیست. پادشاهی مطلقه گونهای از انواع حکومتهای تمامیتخواه Totalitarianism است.
o سلطنت خودکامه یا سلطنت نامشروط گونهای از حکومت است که در آن پادشاه قدرت مطلق سیاسی را در میان مردم خود در دست دارد.
در این گونه از حکومتها قدرت سیاسی سلطان خودکامه که بر کشور مستقل خود نامحدود است پاسخگوی کسی و یا قانونی نیست.
سلطنت خودکامه موروثی است ولی دیگر اهرمهای انتقال قدرت هم به گونهای در کار است.
o در تئوری، چنین پادشاهی در اعمال قدرت کامل بر سرزمین زیر فرمانش دارای اختیار و توان مطلق است،
اما در عمل سلطنت خودکامه را گروههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی موجود در قلمرو، مانند اشراف، روحانیون، و طبقات متوسط و پایینتر مهار کرده و شکل میدهند.
o پادشاهی مشروطه نوعی از حکومت پادشاهی است که در آن بر خلاف پادشاهی مطلقه، قدرت پادشاه مطلق نیست، بلکه مشروط است.
حکومت سلطنتی مشروطه دارای قانون اساسی بوده و برای اداره کشور نهاد انتخابی، مانند مجلسهای عوام یا خواص دارد.
مثل پادشاه سوئد یا ملکه بریتانیا که قدرت واقعی آنها توسط قانون اساسی به شدت محدود شده و در عوض اقتدار به نمایندگان منتخب مردم داده می شود.
o پادشاهی را میتوان به شکلهای موروثی، انتخابی، استبدادی و محدود یا مبنتی بر قانون اساسی تقسیم کرد.
i. پادشاهی موروثی: به طور معمول فرزند بزرگتر بعد از پدر شاه میشود.
ii. پادشاهی انتخابی: این نوع پادشاهی به گذشتهها تعلق دارد؛ و پادشاه را انتخاب میکردهاند.
iii. پادشاهی استبدادی: پادشاه حرف اول و آخر را میزد و خود او رئیس دولت بود.
iv. پادشاهی محدود: که آن را مشروطه سلطنتی هم میگویند نوعی است که قانون اساسی قدرتهای آن را محدود میکند.
II. دموکراسی Democracy
o از واژه یونانی دموکراتیا (دمو=مردم و کراتوس=حکومت) گرفته شده است بنابراین یعنی نظام سیاسی که مردم حکومت میکنند نه پادشاهان یا اشراف.
o مردمسالاری یا دموکراسی یک روش حکومتی است برای مدیریت کم خطا بر مردم حق مدار،
که در آن فرد یا گروهی خاص حکومت نمیکنند، بلکه مردم حکومت میکنند.
o گونههای مختلف دموکراسی وجود دارد و در جامعه بینالملل نیز شاهد چند گانگی دموکراسی هستیم.
میان انواع گوناگون دموکراسی، تفاوتهای بنیادین وجود دارد.
بعضی از آنها نمایندگی و قدرت بیشتری در اختیار شهروندان میگذارند.
در هر صورت اگر در یک دموکراسی، قانونگذاریِ دقیق برای جلوگیری از تقسیم نامتعادل قدرتِ سیاسی صورت نگیرد، برای مثال تفکیک قوا،
یک شاخهٔ نظام حاکم ممکن است بتواند قدرت و امکانات زیادی را در اختیار گرفته، به آن نظام دموکراتیک لطمه بزند.
o از «حکومت اکثریت» به عنوان خاصیت اصلی و متمایزکنندهٔ دموکراسی نام میبرند.
در صورت نبودِ حاکمیت مسئولیتپذیر، ممکن است که حقوق اقلیتهای جامعه مورد سوء استفاده قرار گیرد،
که در آن صورت به آن دیکتاتوری اکثریت میگویند.
o از اصلیترین روندهای موجود در دموکراسیهای ممتاز میتوان به وجود رقابتهای انتخاباتی عادلانه اشاره کرد.
علاوه بر این، آزادی بیان، آزادی اندیشهٔ سیاسی، و مطبوعات آزاد از دیگر ارکان اساسی دموکراسی هستند
که به مردم اجازه میدهند تا با آگاهی و اطلاعات بر حسب علاقهٔ شخصی خود رأی بدهند.
o در برخی جوامع دموکراسی بصورت رسمی فقط در حوزه سیاسی پذیرفته می شود
در حالیکه در سایر جوامع حوزه های وسیع تری از زندگی اجتماعی را در بر می گیرد.
o بطور کلی دموکراسی را نظام سیاسی ای قلمداد می کنند که بیش از همه نظام ها قادر به تامین برابری سیاسی ،
حمایت از آزادی ،دفاع از منافع عمومی، برآوردن نیازهای شهروندان و پیشبرد رشد اخلاقی افراد است
و امکان تصمیم گیری های اثر بخش را به نحوی فراهم می آورد که منافع همه در آن رعایت شود.
o دموکراسی مستقیم Direct Democracy نوع اولیه دموکراسی بوده که همه تصمیم ها را بطور مشترک کسانی اتخاذ می کنند
که از این تصمیم ها متاثر می شوند. این نوع دموکراسی در جوامع مدرن اهمیتی ندارد، چون توده های عظیم جمعیت در این جوامع دارای حقوق سیاسی اند
و مشارکت فعالانه همه برای اتخاذ تصمیم های موثر غیر ممکن است.
اما بعضی از جنبه های این نوع دموکراسی در جوامع مدرن مثلاً بصورت همه پرسی Referendum در تصمیم گیری های مهم استراتژیک دیده می شود.
o دموکراسی نمایندگی یا مردمسالاری نیابتی Representative Democracy رواج بیشتری دارد و به نظامهای سیاسی اطلاق می شود
که در آنها تصمیم های اثر گذار بر یک اجتماع را همه اعضای آن اجتماع اتخاذ نمی کنند،
بلکه کسانی تصمیم گیرنده اند که اعضاء اجتماع به همین منظور انتخابشان کرده اند.
در سطح حکومت ملی دموکراسی نمایندگی به شکل انتخابات کنگره ،دپارلمان یا تشکل های ملی مشابه آنها در می آید.
o کشورهایی که در آنها خیل رای دهندگان می توانند از میان دو یا چند حزب دست به انتخابات بزنند و توده جمعیت بالغ حق رای دارند،
معمولاً لیبرال دموکراسی Liberal Democracy نامیده می شوند.
III. اقتدارگرایی Authoritarianism
o اقتدارگرایی به رفتار گونهای از نهادها، سازمانهای اجتماعی گفته میشود که فرمانبرداری از اقتدار و ادارات کارگزار آن ویژگی ممتازش به شمار میرود.
این مفهوم معمولاً مخالف فردگرایی و دموکراسی است.
o در علم سیاست، دولت اقتدارگرا دولتی است که در آن اقتدار سیاسی در گروه کوچکی از سیاستمداران متمرکز شده است.
o این مفهوم اغلب در مقابل فردگرایی، دموکراسی و آزادیخواهی قرار میگیرد.
o در دولتهای اقتدار طلب، مشارکت مردمی منع یا به شدت محدود شده است و به نیازها و علائق دولت اولویت بیشتری داده می شود
تا به نیازهای شهروندان و هیچگونه سازوکارهای حقوقی برای مخالفت با حکومت یا برکنار ساختن رهبر از قدرت ایجاد نمی شود.
کشور آسیایی سنگاپور نمونه ای از اقتدار طلبی نرمخو دانسته می شود، زیرا حزب حاکم کاملاً قدرت را قبضه کرده است،
اما برای شهروندان این کشور استاندارد زندگی بالایی ایجاد کرده و از جهت امنیت ، نظم مدنی، و پذیرش اجتماعی همه شهروندان کشوری شایسته است .
خیابان ها تمیزند ، بیکاری وجود ندارد و فقر تقریباً چیز ناشناخته ای است.
حتی تخلف های کوچک مثل انداختن زباله در خیابان و سیگار کشیدن در اماکن عمومی جریمه های سنگین دارد،
پلیس قدرت بی حد و حصری برای بازداشت شهروندانی دارد که مظنون به قانون شکنی هستند.
به رغم این کنترل تمام عیار، رضایت مردم از حکومت بسیار بالاست و نابرابریهای اجتماعی در مقایسه با کشورهای دیگر کمتر است.
هرچند سنگاپور فاقد آزادی های دموکراتیک است، اما اقتدار طلبی در این کشور تفاوت فاحشی با نظام های مستبدتر دارد.
· اقتدارگرایی و تمامیت خواهی
o تمامیت خواهی Totalitarianism صورتی تشدید شده از اقتدارگرایی Authoritarianism است.
o نخستین تفاوت اقتدارگرایی با توتالیتاریانیسم در آن است که در رژیمهای اقتدارگرا نهادهای اجتماعی و اقتصادی تحت کنترل دولت نیستند.
IV. گسترش لیبرال دموکراسی در جهان و سقوط کمونیسم
o در اواسط دهه ۱۹۷۰ بیش از دو سوم همه جوامع جهان را می توانیم اقتدار طلب تلقی کنیم،
ولی اکنون کمتر از یک سوم جوامع جهان ماهیت اقتدار طلبانه دارند.
o تا مدتهای مدیدی نظام های سیاسی جهان به دو دسته لیبرال دموکراسی و نظامهای کمونیستی که در شوروی سابق
و اروپای شرقی حاکم بود، و هنوز هم در چین و چند کشور انگشت شمار دیگر وجود دارد، تقسیم می شد.
o کمونیسم اساساً نظام حکومت تک حزبی بود و رای دهندگان حق انتخاب از میان احزاب مختلف را نداشتند،
بلکه فقط از میان نامزدهای مختلف حزب کمونیست یکی را برمی گزیدند.
البته در اغلب موارد فقط یک نامزد وجود داشت، بنابراین اصلاً انتخاب واقعی درکار نبود.
o حزب کمونیست در شوروی نه تنها نظام سیاسی، بلکه اقتصاد را نیز کنترل می کرد.
o هیچ کس رویدادهای سال ۱۳۸۹ را پیش بینی نمی کرد که طی آن نظام های کمونیستی یکی پس از دیگری
با رشته ای از انقلاب های مخملی سقوط کردند.
o حکومت هایی که در سراسر اروپای شرقی همچون کوه استوار به نظر می رسیدند، تقریباً یک شبه برافتادند.
کمونیستها به سرعت قدرت خویش را در کشورهایی که نیم قرن در ید قدرت آنها بود از دست دادند.
مجارستان، لهستان، بلغارستان، آلمان شرقی، چک و اسلواکی و رومانی و بالاخره کمونیست در خود اتحاد شوروی نیز قدرت را از دست داد.
o وقتی ۱۵ جمهوری سابق اتحاد جماهیر شوروی استقلال خود را اعلام کردند، میخائیل گورباچف که آخرین رهبر شوروی بود،
به رئیس جمهور بدون دولت تبدیل شد.
o در چین که تقریباً یک پنجم جمعیت جهان را در خود جای می دهد، حکومت کمونیستی با فشارهای نیرومندی برای دموکراتیک شدن کشور روبروست.
در هر حال جهانی شدن دموکراسی همچنان به گسترش خود در سراسر جهان ادامه می دهد.
o دموکراسی ثابت کرده است بهترین نظام سیاسی است:
i. اول اینکه معمولاً با اقتصاد بازار همراه می شود، که در تولید ثروت خود را کارآمدتر از کمونیسم نشان داده، زیرا کمونیسم رقابت برانگیز و کارآمد نیست.
ii. دوم اینکه هرچقدر فعالیت های اجتماعی، جهانی تر می شوند، مردم بیشتر خواهان اطلاعات درباره نحوه حکومت بر خویش می شوند.
iii. سوم اینکه باید به تاثیر رسانه های ارتباط جمعی اشاره کنیم، خصوصاً تلویزیون و اینترنت.
زنجیره واکنش گسترش دموکراسی به شدت تحت تاثیر مشاهده پذیر شدن رویدادهای جهان امروز است.
شوروی و احزاب کمونیست اروپای شرقی و چین کنترل تمام و عیار و سخت گیرانه ای روی شبکه های تلویزیونی داشتند،
شبکه هایی که تحت مالکیت حکومت بودند.
o ما اکنون در جهان باز اطلاعات زندگی می کنیم که حکومت های اقتدار طلب دیگر نمی توانند جریان اطلاعات را کنترل کنند
و این امر مشروعیت حکومت هایی را متزلزل می کند که حاکمیت آنها بر پایه نماد گرایی سنتی قرار دارد،
یا به احترام و پذیرش بی چون و چرا وابسته است.
o در چنین اوضاع و شرایطی حکومت اقتدار طلب با سایر تجربه های زندگی همخوانی ندارد،
تجربه هایی مثل انعطاف پذیری و پویایی لازم برای رقابت در اقتصاد الکترونیکی جهانی.
V. پارادکس دموکراسی
o دموکراسی تقریباً در همه جا با معضلاتی روبروست.
o جامعه شناس آمریکایی و استاد بازنشسته دانشگاه هاروارد دانیل بل Daniel Bell دریافته است که
حکومت های ملی بیش از آن کوچک شده اند که بتوانند مسائل بزرگ را حل کنند.
مسائل بزرگی مثل تاثیر رقابت اقتصاد جهانی یا تخریب محیط زیست جهانی
و از طرف دیگر این حکومت ها بیش از حد بزرگند که به مسائل کوچک مانند مسائل یک شهر یا منطقه کوچک بپردازند.
o برای نمونه، حکومت در برابر فعالیت های شرکت های تجاری عظیم، که بازیگران اصلی اقتصاد جهانی هستند، کاملاً ناتوان و فاقد قدرت اند.
o بسیاری از شهروندان درک می کنند که سیاستمداران از تاثیر گذاشتن بر دگرگونی های جهانی کاملاً عاجزند،
و آنها را افرادی در پی منافع خویشتن می دانند و به همین دلیل لاف و گزاف گویی آنها را درباره موفقیت به دیده تردید و بدگمانی نگاه می کنند.
o تلقی فرانسیس فوکویاما Francis Fukuyama فیلسوف آمریکایی، متخصص اقتصاد سیاسی، رئیس گروه توسعهٔ اقتصادی بینالمللی دانشگاه جانز هاپکینز،
و نویسندهٔ کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان» The End of History and the Last Man میباشد
که به خاطر نظریهپردازی «پایان تاریخ» مشهور است.
o پایان تاریخ بر پایه پیروزیِ جهان گسترِ سرمایه داری و لیبرال دموکراسی استوار است.
طبق استدلال او در پی انقلاب ۱۹۸۹۹ دراروپای شرقی و انحلال اتحاد شوروی و حرکت به سمت دموکراسی چند حزبی،
نبردهای ایدئولوژیک اعصار پیشین به پایان رسیده،
دیگر هیچ کس مدافع نظام سلطنتی نیست و فاشیسم پدیده ای مربوط به گذشته است.
کمونیسم به تاریخ پیوسته و لیبرال دموکراسی اکنون بلامنازع شده است
o بنا به ادعای او، ما اکنون به نقطه پایانی تکامل ایدئولوزیک نوع بشر و به جهانگیر شدن دموکراسی غربی به مثابه شکل نهایی حکومت بشری رسیده ایم.
هرچند که این سخن در حال حاضر درست است، اما دشوار می توان پذیرفت که تاریخ متوقف شده است
همانطور که در قرون وسطی کسی تصوری از جامعه صنعتی را نداشت.
o اینترنت یکی از عوامل نیرومند دموکراتیک شدن است و از دید رهبران کمونیست چین اینترنت تهدید خطرناکی برای امنیت دولت محسوب می شود
چون به گروه های سیاسی مخالف اجازه می دهد فعالیت های خود را هماهنگ کنند.
o امروزه برخی از ناظران گلایه می کنند که شهروندان حکومت های دموکراتیک بی تفاوت شده اند
و در این باره که حکومت های دموکراتیک فاقد تجهیزات لازم برای مقابله با جریان رویدادها است،
آنها معتقدند کاری از دست کسی ساخته نیست و حکومت ها نمی توانند امیدی به کنترل تغییر سریع دنیای اطراف ما داشته باشند
و عاقلاًنه ترین کار اینست که نقش حکومت را کاهش دهیم و بگذاریم نیروهای بازار ما را به پیش ببرند.
اما چنین رهیافتی بسیار شبه برانگیز است، در این دنیای لگام گسیخته ای که ما داریم، نیازمند حاکمیت بیشتر هستیم نه کمتر.
اما حاکمیت موثر در دنیای کنونی مستلزم ژرف تر ساختن دموکراسی است.
VI. احزاب سیاسی و رای گیری در کشورهای غربی
o در اکثر دولت های غربی بزرگترین حزب ها آنهایی هستند که به علائق سیاسی عمومی مربوط می شوند
و بطور کلی به سوسیالیسم و لیبرالیسم یا محافظه کاری گرایش دارند.
o بیزاری فزاینده نسبت به مهاجرانی که به اروپا می آیند، در پیروزی های سیاسی احزاب راست گرا در چند کشور اروپایی انعکاس یافته است.
o بسیاری از سازمانهای اروپایی و بین المللی حقوق بشر و مهاجرت با ناخرسندی در برابر چیزی واکنش نشان داده اند
که آن را موج در حال خیزش نژاد پرستی می دانند.
اما همه چیز در جهت حمایت از احزاب راست افراطی پیش نمی رود و سازمان های ضد نژاد پرستی در همه کشورهای اروپایی با قوت رشد یافته اند
و اکثر حکومت ها برنامه هایی برای کاستن از تبعیض در پیش گرفته اند.
o مجموعه آموزه هایی که به نام خانم مارگرات تاچر Margaret Thatcher گره خورده است را تاچریسم Thatcherism می گویند.
تاچریسم شامل عقیده به مطلوبیت کاستن از نقش دولت در سیطره بازار آزاد است.
در پی انتخابات ۱۹۸۳ در بریتانیای تاچریسم، از طریق خصوصی سازیِ فعالیت های عمومی، جان تازه ای در عرصه امور اقتصادی گرفت.
ادعا می شود این نوع خصوصی سازی چندین مزیت دارد:
i. اول اینکه رقابت اقتصادی سالم را جایگزین بوروکراسی های سنگین و ناکارآمد دولتی می کند.
ii. دیگر اینکه هزینه های دولتی را کاهش می دهد
iii. موجب قطع مداخله های سیاسی در تصمیم گیری های مدیریتی می شود.
o تونی بلر Tony Blair در ۱۹۹۴ رهبر حزب کارگر شد و از افکار سوسیالیستی قدیمی، از جمله ملی کردن صنایع و اقتصاد برنامه ریزی شده فاصله گرفت
و دست به یکسری اصلاحات زد و آن را حزب نوین کارگر نامید.
این حزب می خواست فراسوی مقوله سیاسی چپ و راست برود و شکل تازه ای از سیاست چپ میانه رو را در پیش بگیرد
و چون این رهیافت سعی می کرد از تقسیم بندی های سیاسی مرسوم پرهیز کند، معمولاً آن را سیاست راه سوم می خوانند.
o در سیاست راه سوم Third Way موضعی شبیه به میانه گرایی است که با دفاع از ترکیب متغیری از خط مشیهای سیاسی دست راستی
و اجتماعی دست چپی برای آشتی دادن سیاستهای راست و چپ تلاش میکند.
برخی از چپ های سنتی معتقدند حزب قدیمی کارگر بر شکل نوین آن برتری دارد.
راه سوم به عنوان یک بازاریابی جدی سیاستهای مختلف جنبشهای چپ میانه ترقی خواه در پاسخ به شک و تردید بینالمللی در مورد
کارآمدی مداخله اقتصادی ایجاد شد که پیشتر از سوی اقتصاد کینزی Keynesian Economics ترویج میشد
و در تقابل با محبوبیت فزاینده لیبرالیسم اقتصادی و لیبرالیسم اجتماعی قرار داشت.
o اقتصاد کِینزی نظریهای در اقتصاد کلان است که بر پایه ایدههای اقتصاددان انگلیسی جان مینارد کینز John Maynard Keynes بنا شدهاست.
اقتصاددانان کینزیگرا استدلال میکنند که تصمیمات بخش خصوصی گاهی اوقات ممکن است منجر به نتایج غیرکارا در اقتصاد کلان شود
و بنابراین از سیاست گذاری فعال دولت در بخش عمومی حمایت میکنند.
این سیاستگذاریها شامل سیاستهای پولی که توسط بانک مرکزی اعمال میشود،
و یا سیاستهای مالی حکومت که به قصد پایدار کردن چرخه تجاری انجام میشود، باشد.
کینزگرایی ملی، نوعی سیاست اقتصادی-سیاسی است که در تلاش است در درون نظام سرمایهداری با ارائه مجموعهای خدمات رفاهی-اجتماعی
و کنترل نسبی اقتصاد توسط دولت از بروز بحرانهای ادواری و غیرادواری نظام اقتصادی سرمایهداری جلوگیری کند.
VII. روش های تغییر در سیاست
· کسب حق رای توسط زنان، تغییر چندانی در ماهیت سیاست ایجاد نکرده است.
o تداوم نظام های اقتدار طلب در بسیاری از کشورها مثل چین ،کوبا و یوگسلاوی به ما آموخت که
تغییرات کارساز در درون ساختارهای سیاسی همیشه امکان پذیر نیست.
o بارزترین شکل کنش سیاسی غیر متعارف انقلاب Revolution است که به معنای برانداختن نظم سیاسی موجود به دست جنبش توده ای
و با توسل به زور و خشونت می باشد. انقلاب به ندرت رخ می دهد.
o رایجترین نوع فعالیت سیاسی غیر متعارف، جنبش های اجتماعی Social Movements هستند
که به معنی تلاش جمعی برای پیشبرد منافع مشترک یا تامین هدف مشترک از طریق کنش هایی بیرون از حوزه نهاد های مستقر می باشد.
o طیف وسیعی از این جنبش ها، علاوه بر آنهایی که به انقلاب منجر شده اند، در جوامع مدرن جود داشته اند.
در مقابل جنبش های اجتماعی گاهی ضد جنبش هایی پدید می آیند که مدافع وضع موجودند.
برای مثال مبارزه برای حق سقط جنین زنان با مقابله سخت فعالان ضد سقط جنین (طرفداران زندگی) مواجه شدند که معتقدند سقط جنین باید غیر قانونی شود.
o جنبش های حقوق مدنی و فمینیستی دهه هشتاد و هفتاد، جنبش های ضد هسته ای و زیست محیطی دهه هشتاد،
و نیز مبارزه برای حقوق مردان همجنس خواه در دهه نود را تحت عنوان جنبش های اجتماعی نوین NSMs یا New Social Movements می نامند
و رشد این جنبش ها گواهی این است که شهروندان جوامع مدرن اخیر، نسبت به سیاست بی تفاوت و بی علاقه نیستند،
بلکه عقیده بر این است که عمل و مشارکت مستقیم سودمند تر از اتکا به سیاستمداران و نظام های سیاسی است،
و این جنبش ها در بسیاری از این کشورها به تجدید حیات و نیرو گرفتن دموکراسی کمک می کند.
o در سالهای اخیر دو عامل فناوری اطلاعات Information Technology یا IT و جنبش های اجتماعی Social Movement
از اثرگذارترین عوال در جوامع مدرن هستند.
o فناوری اطلاعات ابزار نیرومندی برای سازماندهی بسیاری از جنبش های اجتماعی بوده است.
VIII. ملی گرایی Nationalism
o ملیگرایی، ملتباوری، یا ناسیونالیسم نوعی آگاهی جمعی An Awareness of Difference است،
یعنی آگاهی به تعلق به ملت که آنرا «آگاهی ملی» و هویت ملی میخوانند Feeling and Recognition of WE and THEY.
آگاهی ملی، اغلب پدیدآورنده حس وفاداری، شور، و دلبستگی افراد به عناصر تشکیلدهنده ملت، یعنی:
i. نژاد،
ii. زبان، Language
iii. سنتها و عادتها، Distinctive Traditions
iv. ارزشهای اجتماعی، اخلاقی،
و به طور کلی فرهنگ Culture است و گاه موجب بزرگداشت مبالغهآمیز از آنها و اعتقاد به برتری این مظاهر بر مظاهر ملی دیگر ملتها Chauvinism میشود.
پرچمِ ملی، سرودِ ملی و دیگر نمادهای هویتِ ملی، نشانهایی بسیار مهم از جوامعِ ملیگرا است.
o ناسیونالیسم به صورت کلی به جریان اجتماعی-سیاسیِ راستگرایی گفته میشود که میکوشد با نفوذ در ارکان سیاسی کشور
در راه اعتلاء و ارتقای اساسی باورها، آرمانها، تاریخ، هویت، حقوق و منافع ملت گام بردارد.
این جریان با محور قرار دادن منافع ملت به عنوان نقطهٔ گردش تمامی سیاستهای خارجی و داخلی،
باعث جهشهای تکاملی و سرعت بخشیدن به حرکت روبرشد ملل در رسیدن به تمدن جهانی میشود.
o ناسیونالیسم، در تضاد با باور نوینی است که جهانمیهنی Cosmopolitanism و بینالمللگرایی Internationalism نام دارد
و طرفدار یکی شدن همهٔ مرزها و از میان رفتن مفهوم امروز «کشور» است.
ناسیونالیسم با ارائه و بنیان مفاهیمی مانند «عشق به میهن» و یا «ملتپرستی» به جنگ با باورهای انترناسیونالیستی رفته
و میکوشد کاستیهای پدید آمده از کارشکنیهای سیستمها و اشخاص «جهانمیهن» را برطرف سازد.
o جهان میهنی Cosmopolitanism یا جهانوطنی، مفهومی است که باور به متعلق بودن به تمام جهان و مردم آن و عدم وابستگی های
قومی-ملی و در کل، باور به اینکه جهان، میهن مشترک تمامی مردم است.
در این مفهوم، تعلقات مادی و معنوی ویژهای به کشور خاصی (به ویژه خودی) وجود ندارد و فرد جهان میهن علایق فرهنگی،
سنتی و سیاسی ویژهای نسبت به سرزمین و کشور اصلی خود ندارد و بنا به اعتقاد به مشترک بودن جهان به عنوان سرزمین تمامی بشر،
به حکومت جهانی میاندیشد؛ و با هرگونه مرز فرهنگی، سیلسی، و اجتماعی مغایرت دارد.
o طرفداران این نظریه، به سه اصل ذیل معتقدند:
i. عدالت طبیعی
ii. تابعیت جهانی
iii. دولت جهانی
و این که «جهان، تحت یک حکومت واقعی است، و آن، حکومت خداست. رابطه خداوند با بندگانش، مانند رابطه پدر و اولاد است.
بنابراین، غلام و مولی، زن و مرد، با هم یکسان هستند». کلیسای کاتولیک، در قرون وسطی نیز خواهان جهان میهنی بودهاست.
o بینالمللگرایی یا انترناسیونالیسم Internationalism ، مفهومی کلی است که بر عقاید و سیاستهای منجر به منافع مشترک اقوام و ملتها، تکیه دارد.
این عقیده، با ملیگرایی پرخاشگر مخالفت دارد.
اینترناسیونالیستها برآناند که در صورت امکاننداشتن همکاری میان حکومتها، این مساعدت بین ملتها قاعدتاً امکان پذیر است.
این مکتب بر آن است که بشر را به این آگاهی برساند که هر فرد متعلق به یک جامعه جهانی است.
این باور همچنین تمایل به واگذاری درجهای از حاکمیت ملی – از کمترین تا بیشترین – به موسسات بینالمللی است.
هواداران کمترین میزان واگذاری حاکمیت، آن را تا جایی میدانند که لازمهٔ حفظ و تقویت امنیت بینالمللی است
و هواداران بیشترین میزان واگذاری، از نوعی حکومت جهانی پشتیبانی میکنند و بین این دو نیز طیفهای گوناگونی وجود دارد.
o ناسیونالیسم در سیاست معمولاً بهعنوان یک زیرمجموعه برای دیگر باورهای همسو شناخته میشود و قابلیت ارتجاع یا انحراف به «راست و چپ» را داراست.
برای نمونه :
i. ناسیونالسوسیالیسم National Socialism یا Nazism ،
ii. محافظهکاری ملی National Conservatism
iii. ناسیونالیسم بُلشویکی National Bolshevism
iv. ناسیونالیسم اقتدارگریزی National Anarchism
v. ناسیونالیسم عرفانی National Mysticism
o نازیسم Nazism یا سوسیالیسم ملی National Socialism به مجموعه ایدئولوژیهای حزب نازی اطلاق میشود.
نازیسم را میتوان شکلی از فاشیسم Fascism دانست که نژادپرستی Racism نیز به اصول آن افزوده شدهاست.
نازیسم را در دسته احزاب راست دستهبندی میکنند.
نازیها به برتری نژادی معتقد بودند و مدعی بودند که خالصترین نژاد آریاییها هستند.
در طرف مقابل، نازیها یهودیان را دشمنان شماره یک نژاد آریایی میخواندند.
نازیها مخالف دموکراسی بودند و دموکراسی را تنها در تئوری زیبا میدانستند، نازیها دموکراسی را دروغی برای رسیدن به قدرت میخواندند.
نازیها مخالف نظام سوسیالیسم و کمونیسم بودند و سبکی از سرمایه داری را ترویج میدادند که از سرمایه داری در جهت خواستههای دولت حمایت میکرد
و این سبک را سوسیالیسم ملی نام گذاشتند.
آنها اهداف سوسیالیسم ملی را رفاه عمومی کارگران، افزایش دستمزدها و عدالت در تقسیم سرمایهها اعلام کردند.
نازیسم در آلمان امروزی غیرقانونی است، گرچه بقایا و احیا کنندگان نازیسم مشهور به «نئو نازیها» Neo-Nazism در آلمان و خارج از آن مشغول فعالیت هستند.
o فاشیسم یک نظریهٔ سیاسی و گونهای نظامِ حکومتی خودکامهٔ ملیگراست که نخستین بار در سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۵ در ایتالیا
و به بدست بنیتو موسولینی Benito Mussolini رهبری میشد و بر سه پایه:
i. حزب سیاسی واحد،
ii. ناسیونالیسم افراطی نژاد پرستانه
iii. دولت بسیار مقتدر و متمرکز
استوار بود.
فاشیسم را میتوان به چشم نیروی سومی نگاه کرد که میان سرمایه داری و کمونیسم قرار گرفته است.
فاشیسم و نازیسم اشکال مختلف دیکتاتوری است که در شرایط بحران حاد (اقتصادی) برای حفظ حکومت از به قدرت رسیدن
سایر بخشهای جامعه در جامعه حاکم میشود.
این واژه بعدها در مفهوم گستردهتری به کار رفت و به دیگر رژیمهای نظامی و مذهبی که دارای ویژگیهای مشابهی بودند، اطلاق شد.
فاشیسم از لحاظ نظری محصول توسعه نظری نژادباوری و امپریالیسم اروپایی و از نظر اجتماعی محصول بحرانهای اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ جهانی اول بود.
ولی با شکست کلی نیروهای محور در جنگ جهانی دوم از اعتبار افتاد.
پس از جنگ، برخی حزبهای نئوفاشیست Neo-Fascism در اروپا پدید آمدند (از جمله حزب نئوفاشیست ایتالیا) ولی توفیق چندانی بدست نیاوردند.
در قارههای دیگر نیز رژیمهایی با ایدئولوژی فاشیستی پدید آمدند.
مانند پرونیسم Peronism یا Justicialism در آرژانتین به رهبری خوآن پرون (۱۸۹۵–۱۹۷۴) Juan Perón
و همسرش Eva Perón که بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰ دیکتاتور آرژانتین بود.
اما پرونیسم آرژانتین با فاشیسم ایتالیا تفاوتهای مهمی (از جمله نداشتن سیاست خارجی تجاوزگرانه) داشت.
o نژادپرستی یا تبعیض نژادی Racism به تعریف بسیار ساده، هر دو نوعی از پیشداوری و تبعیض است
که متمرکز بر تفاوتهای نژادی حاصل از تفاوتهای ظاهریِ جسمی و یا فیزیکی و نیز تفاوتهای فرهنگی
حاصل از زبان، آداب و رسوم، دین، تاریخ و امثال آن است.
به گونهٔ نمونه، چون سفید بودن نشانهٔ برتری است، و من سفیدم و تو سفید نیستی، پس من از تو برترم.
در کتاب «فرهنگ سیاسی» داریوش آشوری برای نژادپرستی زیر نام «نژادگرایی» چنین تعریفی آورده شده:
نژادگرایی نظریهای است که میان نژاد و پدیدههای غیر زیستشناسی مانند دین، آداب، زبان و… رابطه ایجاد کرده،
برخی نژادها را برتر از دیگر نژادهای بشری میشمارد.
در این نظریه برتری نژادی مستقل از شرایط محیطی و اجتماعی رشد افراد عمل کرده و دست تقدیر برخی نژادهای بشر را برتر و برخی دیگر را کهتر گردانیده است.
در تاریخ، نژادپرستی، نیروی محرکهای بود برای تجارت برده و روش حکومتی آپارتاید؛
در قرن نوزدهم در آمریکا و در قرن بیستم در آفریقای جنوبی نمونههای آن هستند.
o آپارتاید یا جدانژادی Apartheid واژهای به زبان آفریکانس یا آفریقایی است.
گویش آفریقایی در اصل گویشی از زبان هلندی است و تا اواخر سده نوزدهم نیز به همین حالت شناخته میشد ولی پس از آن، آن را زبانی جدا به شمار آوردند.
آپارتاید یکی از اشکال تبعیض نژادی را بیان میکند و در اصل عبارت است از سیاست تبعیضی که نژادپرستان کشور جمهوری آفریقای جنوبی
علیه اکثریت سیاهپوست بومی و هندیان آن کشور اعمال میکنند.
آپارتاید از نظر لغوی به معنای مجزا و جدا نگهداشتن است.
آپارتاید یعنی جدا نگه داشتن افراد متعلق به نژادهای غیرسفید، مجبور کردن آنها به اقامت در محلات و استانهای خاص،
محروم کردن آنها از کلیه حقوق سیاسی و امکان تحصیل و پیشرفت.
در مناطقی که سیاهپوستان مجبور به اقامت در آن میشوند و حق خروج از آن را ندارند حداقل امکانات زندگی نیز موجود نبود.
کنگرهٔ ملی آفریقا با درخواست ایجاد جامعهٔ آزاد چندقومی، جنگی علیه نظام آپارتاید به راه انداخت.
طرفداران لغو آپارتاید، تظاهرات آرامی به راه انداختند، که با مقاومت مخالفان روبهرو شد.
راهپیمایان سیاهپوست شلاق زده شدند، و حتی در مارس ۱۹۷۰، بیش از ۷۰ آفریقایی کشته شدند.
o محافظهکاری ملی National Conservatism به گونهای از محافظهکاری اطلاق میشود که بیش از محافظهکاری متداول به منافع ملی
و نیز تقویت هویت فرهنگی و بومی توجه میکند.
محافظهکاران ملی در اروپا اغلب اروپاگریز به شمار میروند.
احزاب محافظهکار ملی از نظر اجتماعی، سنتی هستند ، یعنی حامی خانوادهٔ سنتی و ثبات اجتماعی هستند.
محافظهکاری ملی خانواده را به مثابه کانون و مرکز هویت، همبستگی و عاطفه میستاید.
از این رو بسیاری از محافظهکاران ملی، محافظهکاران اجتماعی و طرفدار محدود کردن مهاجرت و وضع سیاستهای نظم و قانون هستند.
احزاب محافظهکار ملی در کشورهای مختلف الزاماً نگرش واحدی نسبت به سیاست اقتصادی ندارند و گستردهٔ دیدگاه های آنها شامل
حمایت از اقتصاد دستوری، اقتصاد مختلط میانهرو یا اقتصاد آزاد میشود.
محافظهکاری ملی همچنین با محافظهکاری سنتگرا مرتبط است.
بیشتر احزاب محافظهکار کشورهای اروپای مرکزی و جنوب شرقیِ پساکمونیستی از سال ۱۹۸۹ محافظهکار ملی قلمداد شدهاند.
o ناسیونالیسم شالودهای برای خواست با هم زیستن واحدهای سیاسی و قومی است و متضمن این اندیشهاست که فرمانروایان و شهروندان
بهرهمند از همزیستی در این واحد سیاسی فرضی متعلق به یک قومیت یا تبار قومی Ethnic Group یا Ethnicity هستند.
احساسات ملی ریشه در اندیشه ساخت جامعهای با هویت زبانی، مذهبی، و روانشناختی مبتنی بر تصور خویشاوندی کهن اعضای یک گروه قومی فرضی است.
تصور ذهنی این جامعه از واقعیتهای تاریخی آن نیز اهمیت بیشتری دارد.
o گروهی از پژوهشگران به پیروی از ماکس وبر Max Weber ملت را «بزرگترین گروهبندی مردم معتقد به دارای نیای مشترک» تعریف کردهاند.
ملت ها بر اساس گستره سرزمینی نیز تعریف شدهاند.
در انسانشناسی بررسی هویت قومی مردم نه تنها به فرهنگ، بلکه به محیط فیزیکی پدید آورنده آن فرهنگ در طی قرنها یا حتی هزاران سال پیش توجه میشود.
منتسکیو Montesquieu اصل جغرافیا را برای تعریف خود از فرهنگ مورد استفاده قرار میداد.
شرایط ژئوفیزیکی و اقلیم به شدت بر راه و روش معیشت مردمان و راه و رسم زندگانی شان تأثیر گذار بودهاند.
این عوامل حتی در فلکلور و روانشناسی مردم نیز مؤثر بودهاند.
o ملی گرایی به مجموعه نمادها و عقایدی اطلاق می شود که حس تعلق داشتن به اجتماع سیاسی واحدی را ایجاد می کند.
بعضی از مهمترین جنبش های اجتماعی دنیای معاصر جنبش های ملی گرا هستند.
مارکس Karl Marx و دورکیم Émile Durkheim ملی گرایی را بیش از هر چیز تمایلی ویرانگر می دانستند
و فقط ماکس وبر Max Weber وقت زیادی را صرف تحلیل گرایی آن کرد، اما اهمیت آن را برای قرن بیستم به درستی تخمین نزد.
o ملی گرایی همگام با رشد دولت مدرن بوجود آمد و اگرچه بنیانگذاران جامعه شناسی معتقد بودند که ملی گرایی در جوامع صنعتی از بین خواهد رفت،
ولی در آغاز قرن ۲۱ به نظر می رسد ملی گرایی در حال شکوفایی است.
o طبق استدلال گلنر Ernest Gellner ، ملی گرایی ،ملت و دولت-ملت هر سه محصول تمدن مدرن هستند
و سرچشمه های آن به انقلاب صنعتی در اواخر سده هیجدهم باز می گردد.
اما عده ای منتقدان به نظر گلنر ، گفته اند درست است که ملی گرایی از جهاتی پدیده ای سراپا مدرن است
اما در عین حال به عواطف و صورتهایی از نمادهایی سود می برد که به گذشته های بسیار دورتری باز می گردند
و بسیاری از ملت ها پیوندهایی با روزگاران ما قبل مدرن دارند.
IX. ملت های بدون دولت Stateless Nations
o دوام و پایداری اقوام مشخص در بطن ملت های استقرار یافته، به پدیده ملت های بدون دولت می انجامد.
در این وضعیت بسیاری از خصوصیات اصلی یک ملت دیده می شود، ولی آنها فاقد اجتماع سیاسی هستند.
مانند جنبش های جدایی طلب چچن و باسک دیده.
o جامعه بیحکومت Stateless Society جامعه ایست که حکومتی آن را اداره نمیکند.
در جوامعه بی حکومت، اقتدار تمرکز کمی دارد.
بیشتر مناصب اقتداری که وجود دارند، قدرت محدودی دارند و عموماً دائمی نیستند؛
بدنه اجتماعی که اختلافات را بر اساس مقررات از پیش تعیین شده حل میکند کوچکند.
o بدون تابعیت بودن یا بدون ملیت بودن Statelessness وضعیتی است که در آن یک شخص هیچ نوع رابطه رسمی
و شناخته شدهای با هیچ یک از دولتها نداشته باشد.
· انواع مختلف ملت های بدون دولت
1- در برخی شرایط ممکن است دولت-ملت معینی تفاوت فرهنگی اقلیت یا اقلیت های داخلی خود را بپذیرد.
مثل اسکاتلند و ولز در بریتانیا که میت وانند تا حدی نهادهای مختص به خویش داشته باشند.
اسکاتلند از مدتها قبل دارای نظام آموزش و پرورش جدا از انگلستان و ولز بوده است و در سال ۱۹۹۹ با تاسیس پارلمان اسکاتلند
و مجلس ولز این دو منطقه به خودمختاری بیشتری در بریتانیا دست یافتند.
2- برخی ملت های بدون دولت از خودمختاری بیشتری برخوردارند.
مثلاً در کبک Quebec ایالت فرانسوی زبان کانادا، و فلاندرز Flanders ناحیه آلمانی زبان بلژیک، بی آنکه واقعاً استقلال کامل داشته باشند
از قدرت اخذ تصمیم های مهم و بزرگ برخوردارند.
آنها نیز جنبش های ملی گرایی دارند که برای استقلال کامل مبارزه می کنند.
3- ملت هایی وجود دارند که اصلاً از طرف دولت های حاکم بر خود به رسمیت شناخته نمی شوند .
در چنین مواردی دولت برای انکار آنها به زور متوسل می شود.
فلسطینی ها نمونه بارز چنین گروه اقلیتی بودند و یا تبتی ها در چین و کردها.
رهبر تبعیدی تبتی ها دالایی لاما Dalai Lama محور جنبش های خارج از تبت است که هدف آنها
تشکیل دولت جداگانه تبتی از طریق فعالیت های غیر خشونت آمیز است.
o نفس پیدایش ملت های بدون دولت احتمالاً به جهانی شدن مربوط است.
همراه با پیشرفت های جهانی شدن، غالباً واکنش مردم این است که هویت های ملی را احیا می کنند
تا در دنیایی که به شتاب در حال تغییر است، جای پای امن و ثابتی بیابند.
X. اقلیت های ملی اروپا :
o در مورد اقلیتهای ملی اروپا، اتحادیه اروپا نقش مهمی بر عهده دارد و یکی از عناصر اصلی فلسفه تشکیل اتحادیه اروپا این است که
قدرت به مناطق محلی اعطا شود و یکی از هدف های آشکار و اعلام شده این اتحادیه، ایجاد اروپای متشکل از مناطق است.
این تاکید به شدت مورد حمایت اکثر باسکی ها Basques، اسکاتلندی ها و کاتالان ها Catalans و سایر گروه های اقلیت ملی است.
اعضای این گروه ها غالباً از اضمحلال بخش هایی از فرهنگ یا نهادهای خود ناخشنودند.
دست کم می توان تصور کرد که اتحادیه اروپا شاید به معنای دست کشیدن اقلیت های ملی از آرمان استقلال کامل
و پذیرفتن رابطه همیاری و همکاری، هم با کشورهایی که به آن تعلق دارند، و هم با اتحادیه اروپا خواهد بود.
XI. دولت-ملت Nation-State
· ملت-دولت نوع خاصی از دولت ویژهٔ جهان مدرن است که در آن یک دستگاه سیاسی در قلمروی ارضی معینی دارای حق حاکمیت است
و میتواند این حق را با قدرت نظامی پشتیبانی کند.
در این نوع دولت، جمعیت کشور شهروند محسوب میشوند.
o ملت-دولت شکل خاصی از دولتسازی است که مشروعیت خود را از اعمال حاکمیت به نام یک ملت در واحد سرزمینی دارای حاکمیت کسب میکند.
o وبر Max Weber ملت-کشور مدرن را «ساختار سیاسی دارای حق انحصاری اعمال اقتدار مشروع در سرزمینی مشخص» تعریف کرده است.
o ملت-کشور پدیدهای مدرن است که عقلانی شدن ساختارهای گوناگون اداری، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی،
آن را از ساختارهای سیاسی پیشین مانند امپراطوریها و حکومتهای قبیلهای متمایز میکند.
o از نظر گیدنز، همهٔ دولتهای کنونی، ملت-دولت محسوب میشوند.
وی معتقد است در دولتهای سنتی مفهوم حاکمیت بهمراتب ضعیفتر از ملت-دولت ها بود.
همچنین در دولتهای سنتی مفهوم شهروندی با حقوق و وظایف مشترک شکل نمیگرفت.
وی شکلگیری ملت-دولتها را با ظهور ناسیونالیسم در ارتباط میداند.
o یکپارچگی سیاسی، استقلال از قدرتهای خارجی، حاکمیت سرزمینی، برد سرزمینی بوروکراسی، مشارکت شهروندان در ادارهٔ کشور،
و توسعهٔ اقتصادی و آموزشی عواملی هستند که برای سنجش میزان توسعهٔ سیاسی کشور مورد استفاده قرار میگیرند.
o در واقع، مفهوم ملت-دولت یا ملت-کشور مفهومی است که به عنوان یک نمونهٔ آرمانی به حل این گونه بحرانها در فرایند پیدایش ملت-کشور اشاره دارد.
از این رو میتوان استدلال کرد که فرایند یاد شده در بسیاری از کشورهای جهان – حتی کشورهای پیشرفتهٔ اقتصادی – در مسیر تحول و دگرگونی قرار داشته است.
· امروز همه کشورهای جهان دولت-ملت به شمار می آیند، یا در آرزوی دولت-ملت شدن هستند.
تا همین اواخر شکل های سیاسی دیگری هم بودند که رقیب دولت –ملت محسوب می شدند.
در اکثر سالهای قرن بیستم، مستعمره نشین ها و امپراطوری هایی در کنار دولت –ملت ها وجود داشت
شاید بتوان گفت آخرین امپراطوری جهان در ۱۹۹۰ و با سقوط کمونیسم روسی از بین رفت.
اتحاد شوروی محور امپراطوری بزرگی بود که همه دولت های اقماری خود را در اروپای شرقی در بر می گرفت .
اکنون همه این دولت ها به ملت های مستقل تبدیل شده اند.
سازمان و بوروکراسی
سازمان و بوروکراسی
سازمان Organization
o سازمان مجموعهٔ هدفمندی است که پیرو یک نظام (سیستم) است، و دارای مرزها و حدودی است که آن را از محیط خود جدا میسازد.
یا
o سازمان به معنای گروه بندی بزرگی از افرادی است که بر اساس اصول غیر مشخصی ساخت یافته اند و در پی دستیابی به اهداف خاصی هستند.
o تالکوت پارسونز Talcott Parsons ، جامعهشناس آمریکایی در دانشگاه هاروارد، در کتاب ساختار و فرایند در جوامع مدرن The Structure and Change of the Social System ،
میگوید: سازمان، واحدی اجتماعیست که عامدانه ساخته و بازسازی شود تا حصول به اهدافی مشخص، ممکن شود.
یک سازمان، یک نهاد مستقل است که یک مأموریت خاص دارد و میتواند با نیت انتفاعی یا غیرانتفاعی تأسیس شده باشد.
یک سازمان، یک ماهیت اجتماعی است که دارای ساختار، اهداف و مرز مشخصی است.
o سازمان:
i. هدف دارد.
ii. برای هدفش برنامه دارد.
iii. استراتژی (راهبرد) دارد.
iv. منابع خود را میشناسد و از آنها بهطور بهینه و هماهنگ استفاده می کند.
v. وابسته به اطلاعات است.
o یک سازمان دارای ویژگیهای زیر است:
i. مأموریت یا هدف ویژهای دارد.
ii. برای بقا، به دیگر سازمانها وابسته است.
iii. هیئت حاکمهٔ مستقلی دارد.
iv. از بخشهای مختلف تشکیل شدهاست.
v. دارای ساختاری فیزیکی و منطقیست.
o بنا به استدلال وبر Max Weber سازمانها عبارتند از روش های هماهنگ سازی فعالیت آدمیان یا کالاهایی که آنان تولید می کنند
به شیوه ای پایدار در طول زمان و مکان .
او سازمان ها را به شدت سلسله مراتبی می دانست که معمولاً قدرت در راس آن انباشته می شود.
بوروکراسی یا دیوانسالاری Bureaucracy
o بهطور کلی، دیوانسالاری یا بوروکراسی بهمعنی یک سیستم کارکرد عقلانی و قانونمند است.
o واژهٔ بوروکراسی برای نخستین بار توسط ونسان دو گورنه Jacques Claude Marie Vincent de Gournay در سال ۱۷۴۵ استفاده شد.
او واژهٔ Bureau بهمعنای میز تحریر و دفتر یا اداره را با پسوند گونهٔ برگرفته از یونانیِ Cracy- را آمیخت و واژهٔ «بوروکراسی» را بهمعنای
حکومت ادارات و یا حکومت مقامات رسمی بهکار برد.
در قرن ۱۹ این واژه در آلمان متداول شد.
شاید در ارتباط با تغییرات و اصلاحاتی که در دولت و ارتش پروس پس از شکست از ناپلئون بهوجود آمده بود و نیز اهمیت نوشتههای هگل دربارهٔ بوروکراسی پروس.
o نخستین بار، بوروکراسی به عنوان یک پدیده اجتماعی و با توجه به کاربرد عملی آن، بهوسیلهٔ ماکس وِبِر Max Weber مورد استفاده قرار گرفت.
وِبِر توجه خود را عمدتاً برروی تأثیر سازمانهای بوروکراتیک در ساختار سیاسی جامعه متمرکز کرد.
او بیشتر به علت وجودیِ سازمان ها و نحوهٔ اِعمال قدرت نظر داشت.
وِبِر اصطلاح بوروکراسی را در دو معنی بهکار برد:
i. مجموع مقامات اداری؛
ii. سازمان های بزرگ رسمی در جامعهٔ امروزی.
o وِبِر، قدرت را امکان تحمیل اراده انسان بر رفتار اشخاص دیگر تعریف میکند.
البته قدرت به صورت عام و کلی آن مورد نظر وبر نیست، بلکه به نوع خاصی از روابط ناشی از قدرت که آن را سلطه یا استیلا میخواند، توجه دارد.
منظور وبر از سلطه آن نوع رابطه قدرتی است که در آن فرمانروا، رئیس یا شخصی که اراده خود را بر دیگران تحمیل میکند،
اعمال قدرت را حق خود دانسته و اطاعت از دستورها را وظیفه فرمانبردار مرئوس میداند.
به عبارت دیگر، نوعی صلاحیت پذیرفته شده که به اعمال قدرت، هم از نظر رهبر و هم از نظر پیرو، مشروعیت میبخشد.
o بوروکراسی، در بسیاری از کشورها چنان عمیق شده که آن را به عنوان فساد اداری و یا کاغذبازی و رشوهگیری عنوان میکنند.
o ماکس وبر، مدل ایدهآل بوروکراسی خود را بر اساس پرداختن به نوعی سازمان که دارای اقتدار قانونی و منطقی است بنا نهاد.
او بوروکراسی ایدهآل را به عنوان یک نظام فوقالعاده موفق در جهت سازمان دهی مؤسسات اداری و خدماتی معرفی کردهاست.
وبر، با ارائهٔ مدل ایدهآل بوروکراسی، اساساً نمیخواست که پدیدهای خوب یا بد را پیشنهاد کند،
بلکه در نظر داشت که الگو و ضابطهای برای بررسی سازمان های بزرگ به دست دهد.
o مهمترین ویژگیهای مدل ایدهآل بوروکراسی وبر بهطور خلاصه عبارتاند از:
i. تخصصی شدن کارها در حد عالی. (تقسیم کار)
ii. ساختار قدرت مبتنی بر سلسله مراتب.
iii. اصول و قواعد شکلیافتهٔ رفتار (حاکمیت قوانین و مقررات و غیرشخصی بودن ادارهٔ امور)
iv. جدایی اعضای دستگاه اداری از مالکیت سازمان یا وسایل تولید.
v. استخدام کارکنان بر اساس توانایی و دانش فنی.
vi. ضبط و نگهداری سوابق تصمیمات، اقدامات و مقررات اداری.
vii. وجود یک نظام انضباط و نظارت یکنواخت
viii. انحصاری نبودن مقامات سازمان
ix. وجود یک نظام پاداش و خدمت
x. استمرار وظایف رسمی
o وبر را میتوان بنیانگذار مطالعات سیستماتیک در مورد بوروکراسی دانست.
یافتهها و مدل ایدهآل وی، روی بسیاری از دانشپژوهان و پژوهشگران علم مدیریّت اثر گذاشتهاست.
o کلمه بوروکراسی از تاریخ طرح آن تاکنون در چندین نوع دریافت (دریافت به معنای: مفهوم استنباط شده از نوع پیادهسازی) شناخته شدهاست:
i. بوروکراسی به عنوان سازمان معقول
o یک مکانیزیم اجتماعی و ایدهآل تصور شدهاست که کارایی را به حداکثر میرساند و با سازمانهای بزرگ و پیچیده تطبیق میکند.
ii. بوروکراسی به عنوان عدم کارایی سازمان
o به عنوان ضد تحرک اداری و ضد نوآوری در سازمان به کار برده شدهاست که به عدم قابلیت انعطاف و انهدام حس شخصیت تمایل دارد.
iii. بوروکراسی به عنوان حکومت مأموران اداری
o در سیستمی از حکومت به کار میرود که کنترل آن به دست مأموران اداری است و قدرتشان آزادی مردم عادی را به مخاطره میاندازد.
iv. بوروکراسی به عنوان اداره عمومی
o صرفاً به گروهی از انسانها یا مستخدمان اشاره میکند که وظایف معینی را انجام میدهند که جامعه آنها را ضروری میداند.
o براساس فلسفه و راه رسمی که سازمانهای اداری جوامع بشر برای اداره امور عمومی جامعه دنبال میکنند،
چهار نوع بوروکراسی تشخیص داده شدهاست:
a. بوروکراسی محافظ Guardian Bureaucracy
o در این نوع بوروکراسی سازمانهای بزرگ اداری در جامعه به وجود آمده به کار میافتند تا از یک نوع فلسفه خاص زندگی اجتماعی
و آرمان ملی به خصوصی حفاظت و حراست کنند.
مجموعهای از معتقدات، آداب و رسوم و سنن پذیرفته شدهاست و در واقع فلسفه سیاسی تمامی مردم جامعه به شمار میآید.
در این نوع از بوروکراسی همه جا و همه وقت شعار وحدت به گوش میرسد.
همه افراد جامعه براین نکته اتفاق دارند که آرمان مقدس سیاسی و فلسفه زندگی اجتماعی پذیرفته شده موهبتی است ازلی و ابدی
و تا دنیا دنیاست پایدار و قابل اجرا بوده و باید محترم شمرده شود.
b. بوروکراسی طبقاتی Caste Bureaucracy
o وقتی سازمان بوروکراسی بخواهد فردی را به صرف عضویت در طبقهای عالماً و عامداً در رأس یکی از مشاغل مهم قرار دهد،
بوروکراسی رنگ و ماهیت طبقاتی به خود میگیرد.
این نوع بوروکراسی در زمره ابزار غیرقابل اجتناب یک حکومت الیگارشی Oligarchy یا اریستوکراسی Aristocracy به شمار میآید.
از خصایص این نوع بوروکراسی وجود امتیازات طبقاتی، همبستگی طبقاتی، احساس عدم امنیت و تأمین خود و جستجو برای یافتن حامیان سیاسی نیرومند است.
o گروههسالاری یا اولیگارشی Oligarchy یا حکومت گروه اندک کلمهای است که اشارههای تحقیرآمیزی دارد؛
معنی آن نه تنها حکومت یک گروه کوچک، بلکه حکومت گروه کوچکی است که در برابر تودهٔ مردم مسئول نیست، فاسد است،
یا از جهات دیگر مورد نفرت همگان است.
اولیگارشی ممکن است به حاکمیت عدهای اندک نه تنها در زمینهٔ حکومت کشور، بلکه به حکومت عدهای هممسلک یا گروه کوچک در هر مجمع خواه کلیسا،
اتحادیۀ کارگری، یا هر مجمع دیگر اشاره داشته باشد.
در مفهوم سیاسی، این اصطلاح از زمان افلاطون با مونارشی یا حکومت شاهی و دموکراسی یا حکومت تودهٔ مردمی فرق نمایان داشته است.
اما اولیگارشی در نظر افلاطون شکل منحط حکومت، یعنی صورت فاسده شدهٔ آریستوکراسی وحکومت نخبگان است،
همانگونه که جباریت صورت فاسد شدهٔ سلطنت و حکومت تودهٔ بلواگر صورت فاسد شدهٔ دموکراسی است.
o منظور از نخبهسالاری یا آریستوکراسی Aristocracy نظریه و عمل گروهی نخبه در امر حکومت است.
این گروه معمولاً امتیازات موروثی دارند و از نظر فرمانروایی شایستهترینِ همه قلمداد میشوند.
این معنی اصلی اصطلاح است که حاوی توجیهی اخلاقی برای حاکمیت چنین نخبگانی است.
پیدا کردن معیارهای پذیرفتنی برای همگان که براساس آنها بتوان گفت گروه «بهین» در یک جامعهٔ معین، چه کسانی هستند، البته بسیار دشوار است
و عملاً هم چنین معیارهایی را به ندرت به کار گرفتهاند.
ارسطو میان اشرافسالاری و نخبهسالاری با عبارات زیر فرق گذاشته بود:
انتخاب بر اساس ثروت، اشرافسالاری است؛ و انتخاب بر اساس شایستگی، نخبهسالاری.
همچنین ارسطو بر این عقیده بود که هنر یا فضیلت معرف نخبهسالاری است، همان گونه که ثروت معرف اشرافسالاری و آزادی معرف مردمسالاری است.
با این وجود در بسیاری موارد کلمهٔ نخبهسالاری با اشرافسالاری مترادف فرض میشود.
در عرف، حکومتی را «نخبهسالار» میخوانند که قدرت دولت در آن مطلق و در دست طبقهٔ ممتاز باشد
و آن طبقه، حاکمیت را از راه وراثت و امتیازهای طبقهای در دست گرفته باشد و دیگر طبقات را در آن راه نباشد.
این نوع حکومت امروزه در کمتر جای جهان دیده میشود و جای خود را به دیکتاتوریهای اشرافسالارانه سپردهاست.
آریستوکراسی یا نخبهسالاری از ریشهٔ یونانی Aristos Kratia به معنای بهترین حکومت، یا حکومت بهینکسان آمدهاست.
c. بوروکراسی جانبداری حزبی Bureaucracy Patronage
o فلسفه کلی بوروکراسی مبتنی بر جانبداری حزبی این است که قدرت سیاسی و اداری را با تمسک به سازمانهایی که
نفوذ در افکار عمومی اجتماع دارند، تأمین کند.
شالوده این گونه نظام اداری، اجتماع بر نوعی منطق سیاسی است که به موجب آن حکومت اکثریت در یک جامعه دموکراتیک دیری نمیپاید
مگر این که مردم خود دستگاه دولت و ماشین سازمان اداری حکومت را در دست گرفته باشند،
آسانترین راه حل به این مقصود، واگذاری مشاغل دولتی در دست افراد و حزب اکثریت و کسانی است که وفاداری خود را به سیاست
و معتقدات حزب و اکثریت مردم به اثبات رسانیده باشند.
این نوع بوروکراسی بیشتر تحت عنوان اصطلاح دیگری هم که به نام «نظام غنایم جنگی» مشهور و مصطلح شده است.
d. بوروکراسی مبتنی بر لیاقت Merit Bureaucracy
o بوروکراسی جانبداری حزبی با همه سازگاری که با روح و فلسفه حکومت و دموکراسی دارد،
باز به سهولت میتواند علیه مردم و منافع آنها به کار افتد.
از یک سو در اثر این نوع بوروکراسی رشد فکری و بلوغ سیاسی و اجتماعی در مردم افزایش یافته و سطح توقع و انتظار در آنان بالا میرود
و از سوی دیگر تأمین احتیاج و ترس از دیکتاتوری و ارائه خدمت با کیفیت بهتر و کارایی مطلوب تر را الزام آور میکند.
در این نوع بوروکراسی قلمرو اداره از شمول اختیار عامه مردم خارج میشود و مشاغل بوروکراسی عمومی در دست
اقلیت خبره و متخصص در اداره امور اجرایی قرار میگیرد.
v. بوروکراسی به عنوان اداره به وسیله مأموران اداری
o از دید «وبر»، اداره بهوسیلهٔ مأموران اداری منتسب و محدود میشود که براساس آن،
هر جا عدهای کارکنان منصوب وجود داشته باشند، امکان بحث درمورد وجود بوروکراسی فراهم خواهد شد.
· در بررسیهای اخیر بوروکراسی، توجه پژوهندگان معطوف به جنبههای بازدارنده و واکنشهای اعضاء در سازمانهای بزرگ شدهاست
و این برخلاف نظرات وبر است که معتقد به قدرت تطابق و استفاده از مهارتهای تخصصی در این سازمان هاست.
در سازمان بوروکراتیک به دلیل استفاده از ضوابط از پیش تعیین شده مدرن، ناخواسته به انسان به عنوان یک ماشین نگریسته شده
و به استفاده مداوم از نیروی ماشینی در آن منجر میشود.
o هر سه مدل بوروکراسی زیر، استفاده از نوعی سازمان یا رویه سازمان را برای کنترل فعالیت اعضاء،
به عنوان متغیر مستقل اساسی مورد پذیرش قرار میدهد.
براین اساس در زمینه مورد بررسی یک مدل ماشینی هدف قرار داده شدهاست که در اثر آن کنترل فعالیت اعضاء
به وسیله رهبران سازمان صورت گرفته و به نتیجه قابل پیش بینی و یا غیرقابل پیش بینی منجر میشود.
i. مدل مرتون Merton Model
o در این مدل، بوروکراسی به عنوان یک وسیله کنترل، سبب بدآموزی در اعضاء سازمان میشود.
در اثر آن و در اثر تأکید بر رفتار قابل اعتماد و استفاده از تکنیکهای مربوط در این مورد سه نتیجه حاصل خواهد شد:
a. از ارتباطات بین اعضاء تا حدود زیادی کاسته شده ارتباطات اداری و نقشها Role Model جایگزین آن میشود.
b. مقررات سازمانی جزء شخصیت ذاتی اعضاء میشود.
c. در اثر وجود سلسله مراتب رسمی در تصمیمگیری، انگیزه برای تحقق در جهت یافتن راههای بهتر و آفرینش گری از بین میرود.
o در نتیجه عوامل فوق، صعوبت در رفتار اعضاء افزایش یافته و بر میزان اعتماد به آن افزوده میشود،
اما در عین حال اعمال و کردار اعضاء در پشت مقررات موضع دفاعی به خود گرفته موجبات اشکال در برخورد با ارباب رجوع را فراهم میآورد.
ii. مدل سلزنیک Selznick Model
o برخلاف مدل مرتون که در آن بر مقررات به عنوان عامل کنترل مورد تأکید قرار میگیرد،
در مدل سلزنیک تفویض اختیار احتیاج به اعمال کنترل را برآورده میکند.
در این جا نیز نشان داده میشود که چگونه در اثر استفاده از یک عامل غیرکنترلی (تفویض اختیار) میتوان به نتایج ناخواسته دست یافت.
تفویض اختیار مستلزم افزایش سطح آموزش در زمینههای تخصصی است.
در اثر محدود شدن اعضاء در عمل به شمار محدودی از مشکلات، از یک سو تجربه آنان در زمینههای مربوط به آن افزوده شده
و از سوی دیگر از فاصلهها و حاصل کار کاسته میشود.
این وضع سبب میشود که شاخه شاخه شدن علایق و واحدی شدن امور در سازمان تقویت شده،
تضاد بین هدفهای فرعی واحدها افزوده شود.
هدفهای فرعی واحدها نسبت به هدفهای سازمان از اولویت بیشتری از نظر اعضاء برخوردار شده
و در یک دور تسلسل موجبات تفویض اختیار بیشتر را فراهم میآورد.
iii. مدل گولدنر Gouldner Model
o در این مدل مقررات کلی و غیر شخصی عادی تنظیم شده، رویههای کاری در سازمان محسوب و بر آن تأکید میشود که
چگونه در اثر حفظ تعادل در سیستمهای فرعی در سازمان، تعاون موجود در سیستم بزرگ آن مورد تهدید واقع خواهد شد.
از جمله نتایج اجرای این مقررات کاهش آثار حاصله از سرپرستی مستقیم است که در اثر آن تمایل به رفع تکلیف در اعضاء گسترش یافته
و به دلیل بروز اختلاف در هدفهای سازمانی در نهایت به ایجاد تقاضا برای اعمال سرپرستی بیشتر و نظارت از نزدیک منجر میشود.
به هر حال:
o بوروکراسی به معنای حکومت صاحب منصبان اداری و دفتری است.
o دو گورنه De Gournay مبدع واژه بوروکراسی قدرت رو به رشد صاحب منصبان اداری را مرضی بنام جنون دفتری می دانست.
o انوره دوبالزاک Honoré de Balzac بوروکراسی را قدرت غول اسایی در دست کوتوله ها می دانست
لذا عده ای این بوروکراسی را نوعی کاغذبازی و ناکارآمدی می دانند
و عده ای دیگر در خلاف نظر آنها به عنوان الگوی تدبیر و دقت و مدیریت کارساز.
وِبر Max Weber دیدگاهی میانه این دو گروه را درباره این واژه داشت.
محققین اکنون دریافته اند که روش های بوروکراتیک در صنایعی که انعطاف پذیری و به روز بودن اولویت اصلی آنهاست، کارایی محدودی دارد.
o نهادهای تام به سازمانهایی مثل بیمارستانهای روانی و زندان ها و پادگان های نظامی گفته می شود
که به زندگی اعضا و ساکنان خود که در جدایی و انزوای کامل از دنیای بیرونی است، نظامی از مقررات اجباری را تحمیل می کند.
با ورود به این نهادها، فرد از فردیت خود به منزله یک شخص کنده شده و بر اساس قواعد این نهاد بازسازی می شود.
به نظری، این فرایند تضمین اطاعت با چیزی بنام شرمساری از خویش تقویت می شود.
تازه واردان نهادهای تام بصورت سیستماتیک در برابر همگان و مافوق های خود خوار و خفیف می شوند
تا وقتیکه خودپنداره پیشین آنها در هم شکند.
شرمساری از خویش می تواند به شیوه های گوناگون انجام گیرد
از بازرسی های بی شرمانه بدنی تا واداشتن به کارهای پست و فقدان حریم خصوصی و اجبار به اجازه گرفتن برای انجام هرکاری….
ساکنان این نهادها ۵ عکس العمل در برابر این تجربه ها از «گردن نهادن محض» تا «مقاومت علنی» در برابر همرنگ شدن
و پذیرش نقش را شامل می شود.
اکثر ساکنان، بجای آنکه دست به مقاومت بزنند، روش های عملی برای کنار آمدن با آن را پیدا می کنند
و رفتارشان با خونسرد ماندن ادامه می یابد
و با انجام دادن حداقل هایی که برای فیصله دادن به دردسر لازم است، از خود دفاع می کنند.
o پائیدن در سازمان ها به دو صورت انجام می گیرد:
i. نظارت مستقیم مافوق ها بر کار فرمانبران،
ii. نگهداری پرونده و اسناد و مدارک و تاریخچه هایی درباره زندگی مردم.
o استدلال وبر و فوکو این بود که نظارت در یک سازمان ممکن است به حداکثر برسد،
ولی این نظارت مستقیم بیش از حد، موجب بیگانه شدن کارکنان می شود،
چون کارکنان حس می کنند هرگونه فرصت و امکان دلبستگی به کاری که انجام می دهند از آنها گرفته شده است.
مثلاً در کارخانه های بزرگ، نظارت مستمر با این هدف بود که آنها کم کاری نکنند،
اما موجب بیزاری و دشمنی آنها شد.
همچنین مردم معمولاً درباره سطح بالای پائیدن به دومین معنای مورد نظر فوکو، یعنی جمع آوری اطلاعات مکتوب درباره آنها، مقاومت می کنند.
در واقع یکی از دلائل فروپاشی جوامع کمونیستی، مثل شوروی، همین بود.
در این جوامع مردم پیوسته تحت نظر جاسوسانی بودند که یا از اعضای پلیس مخفی یا مزدور پلیس مخفی، و حتی اقوام یا همسایگان بودند.
کار و شغل
کار و شغل
o کار Work چه با مزد و چه بی مزد، مثل تعمیر ماشین خودمان یا خانه داری، یعنی انجام دادن وظایفی که مستلزم به خرج دادن
تلاش ذهنی و جسمی است که برای تولید کالا و خدمات تامین کننده نیازهای انسان انجام می گیرد.
o شُغل Job فعالیتی منظم است که در ازای دریافت پول انجام میشود.
یک فَرد عموماً یک شغل را با کارمندی، داوطلبی، یا شروع کسبوکار آغاز میکند.
مدتزمان یک شغل میتواند از یک ساعت تا تمام طول عمر به درازا بکشد.
اگر یک فرد برای نوع مشخصی از شغل تربیت شده باشد، بدان حرفه یا پیشه Profession میگویند.
مجموعهٔ شغلهای یک فرد درطول زندگی، سوابق شغلیِ آن فرد را تشکیل میدهد.
پس شغل به کاری گفته می شود که در مقابل دستمزد یا حقوق ثابت منظمی انجام می شود.
o کار مزیت هایی جدا از زحمت و مشقت دارد، و گرنه مردم به هنگام بیکار شدن، احساس سرگشتگی و خسران نمی کردند.
o در جوامع مدرن، یک شغل برای حفظ عزت نفس آدمی اهمیت دارد.
o پول یا مزد یا حقوق منبعی برای رفع نیاز است و بدون داشتن آن نگرانی و اضطراب مردم چند برابر می شود.
o تنوع کار موجب دسترسی به محیط هایی غیر از محیط خانگی می شود.
o تماس های اجتماعی در محیط کار غالباً دوستی و فرصت هایی برای مشارکت در فعالیت های جمعی ایجاد می کند.
o هویت شخصی کار معمولاً به انسان هویت اجتماعی پایداری اعطا می کند.
o ما در حال ورود به مرحله ای از توسعه هستیم که فراسوی دوره صنعتی است و اصطلاحات :
i. جامعه پساصنعتی Post-Industrial Society،
ii. عصر اطلاعات Information Age،
iii. اقتصاد نوین New Economy
برای توصیف این نظم نوین اجتماعی ابداع شده است.
o اما بیش از همه اقتصاد معرفتی یا اقتصاد دانش بنیان Knowledge Economy رواج یافته است.
اقتصاد دانش بنیان به روش تولیدی گفته میشود که در آن از دانش برای ایجاد ارزش افروزدهٔ محسوس یا غیر محسوس استفاده میشود.
فناوری و به خصوص فناوریهای دانش بنیان برای تبدیل بخشی از دانش آدمی به ماشین آلات محسوب میشوند.
این دانش میتواند توسط سیستمهای پشتیبانی تصمیم گیری در زمینههای مختلف اقتصادی برای ایجاد ارزش افزوده استفاده شود.
اصطلاح اقتصاد دانش بنیان اولین بار توسط پیتر دراکر Peter Drucker در کتاب عصر ناپیوستگی The Age of Discontinuity مطرح شد.
اقتصاد دانش بنیان یعنی اقتصادی که در آن معرفت و دانش، پایه و اساس نو آوری و رشد اقتصادی اند
و اکثریت نیروی کار نه در بخش تولید یا توزیع، بلکه در بخش طراحی و بهینه سازی این کالاها،
فناوری تولید، بازاریابی فروش، و خدمات پس از فروش کار می کنند.
o این کارکنان را می توان کارکنان معرفتی یا دانشورز Knowledge Workers نامید.
دانِشوَرز به کارکنان فنی و حرفهای گفته میشود که کار آنها مبتنی بر اطلاعات است
یا به عبارتی کار اصلی آنها توسعه و استفاده از دانش میباشد.
عموماً دانشمندان و مهندسان و مدیران فناوری در یک سامانه، به عنوان دانشورز شناخته میشوند.
در متون فارسی از این عبارت به صورت کارکنان دانشی نیز یاد شدهاست.
o صنایع معرفتی یا دانش بنیان بطور کلی دربرگیرنده فناوری پیشرفته، آموزش و پرورش، تحقیق و توسعه بخش مالی و سرمایه گذاری است.
در میان همه کشورهای سازمان همیاری و توسعه اقتصادی، بیش از نصف کل بازده تجاری اواسط دهه ۱۹۹۰ به صنایع دانش بنیان مربوط می شد.
آلمان ۵۹ درصد و ژاپن، بریتانیا، سوئد، و فرانسه همگی بالای ۵۰ درصد دانش بنیان بودند.
o یکی از شاخص ترین ویژگی نظام اقتصادی جوامع مدرن، وجود تقسیم کار بسیار پیچیده در آنهاست.
رابرت بلونر Bob Blauner در کتاب ۱۹۶۴ بیگانگی و آزادی Alienation and Freedom: The Factory Worker and His Industry
تجربه کارگران در ۴ صنعت مختلف را اندازه گیری کرد و نشان داد که ورود اتوماسیون و ماشین آلات قابل برنامه ریزی به کارخانه ها
موجب معکوس شدن روند ثابت افزایش بیگانگی کارگران در شکلهای بی قدرتی، بی معنایی، انزوا و بیزاری از خویش متجلی می شود.
در یک نظام سرمایه داری، کارگران در نهایت نسبت به کار جهت گیری ابزاری پیدا می کنند و کار را چیزی بیش از راهی برای امرار معاش نمی بینند.
o آدام اسمیت Adam Smith فیلسوف اخلاق گرای اسکاتلندی Scottish Moral Philosopher در دوران
روشنگری اسکاتلند Scottish Enlightenment است که از او به عنوان پیشگام در اقتصاد سیاسی
و «پدر علم اقتصاد مدرن» یاد میشود.
وی همچنین از نظریهپردازان اصلی نظام سرمایهداری مدرن به شمار میرود.
اسمیت ایدههای خود در زمینهٔ اقتصاد را در کتاب ثروت ملل The Wealth of Nations خود به تفصیل شرح داده است.
این نخستین کتاب مدرن علم اقتصاد و شاهکار آدام اسمیت محسوب میشود.
آدام اسمیت یکی از بنیان گذاران اقتصاد نوین بیش از دو قرن پیش مزیت های تقسیم کار را برای افزایش بازده تولید دریافته بود .
او نشان میدهد کسی که به تنهایی کار کند، شاید بتواند روزی بیست سنجاق بسازد،
اما با تقسیم کردن این کار به چندین وظیفه ساده، اگر ده کارگر با انجام دادن کارهای تخصصی خود با یکدیگر همکاری کنند،
می توانند دسته جمعی ۴۸۰۰۰ سنجاق تولید کنند. یعنی هر کارگر بجای ۲۰ سنجاق تولیدش به ۴۸۰ سنجاق می رسد
و هر کارگر متخصصی ۲۴۰ برابر بیش از یک کارگر تنها تولید دارد.
o در حاشیه این جمله هلاکویی را اضافه کنیم که می دانیم یکی از فلسفه های ازدواج هم همین است
یعنی شمایی که به اندازه یک واحد خوشبختید، می توانید با اشتراک زندگیتان با یک نفر دیگر، این خوشبختی رو به ده واحد برسانید
البته یادمان باشد اگه به اندازه یک واحد بدبخت باشید، با ازدواج به اندازه ده واحد بدبخت خواهید شد
چون ازدواج آدم خوشبخت را خوشبخت تر و آدم بدبخت را بدبخت تر میکند.
o تیلور Frederick Winslow Taylor یک قرن بعد از آدام اسمیت، افکار خود را در رویکردی بنام تیلوریسم Taylorism یا
مدیریت علمی Scientific Management مطرح کرد که شامل مطالعه دقیق و مشروح فرایند های صنعتی به منظور
تجزیه آنها به عملیات ساده ای بود که می شد آنها را به دقت زمانبندی و ساماندهی کرد .
تیلور در فکر بالابردن بهره وری صنعتی بود، ولی توجه نداشت که تولید انبوه نیازمند بازار انبوه است
o هنری فورد Henry Ford کارآفرین، مخترع، نویسنده و نظریهپرداز آمریکایی بود، که شرکت خودروسازی فورد Ford Motor Company را در سال ۱۹۰۳ تأسیس نمود.
وی مخترع خط تولید صنعتی میباشد، که نخستین بار با هدف تولید خودروی ارزانقیمت خط تولید را به کار گرفت.
او نه تنها انقلابی در صنعت اروپا و آمریکا ایجاد کرد، بلکه ترکیب تولید انبوه کالا، دستمزد بالا برای کارگران و قیمت پایین پیشنهادی او
چنان تأثیری بر اقتصاد و جوامع قرن بیستم ایجاد کرد، که آن را فوردیسم Fordism نامیدند.
فورد دیدگاهی جهانی داشت و مصرفگرایی را باعث صلح در جهان میدانست.
هنری فورد به یکی از مشهورترین و متمولترین مردان تاریخ صنعت تبدیل شد.
او پس از مرگ، همهٔ ثروتش را به بنیاد فورد بخشید، ولی ترتیبی داد که خانوادهاش برای همیشه کنترل آن را در دست داشته باشند.
فورد در کنار فعالیتهای صنعتی و اقتصادی، یک نظریهپرداز و نویسنده ماهر نیز بود.
هنری فورد به دلیل مخالفت با حضور ایالات متحده آمریکا در جنگ جهانی دوم معروف است.
فورد در زندگینامه خود نوشته است:
«هر مشتری میتواند خودرویی به رنگ دلخواه خود داشته باشد تا زمانیکه این رنگ سیاه باشد.»
تا پیش از راهاندازی خط تولید، که برای فعالیت سریعتر تنها خودروی سیاه تولید میکرد، مدل تی به رنگهای دیگر مانند قرمز نیز تولید میشد.
که هنری فورد بعدا با بسط اصول مدیریتی تیلور، فوردیسم را ارائه کرد که در واقع نظام تولید انبوه همراه با ایجاد بازارهای انبوه بود
و از مهمترین اختراعات فورد ساختن خط تولید متحرک روی خط تولید فورد بود که به هر کارگر وظیفه تخصصی داده می شد.
اشکال تیلوریسم و فوردیسم این بود که تغییر خطوط تولید ماشینی بسیار پرهزینه است
و به تجهیزات گران قیمت نیاز دارد و نیز جامعه شناسان آن را نظام های کم اعتماد می نامند
زیرا کسانیکه در این شغل ها زیر نظر مدیریت به کار مشغول می شوند، کاملاً تحت نظارت قرار می گیرند و فاقد هرگونه استقلال و اختیاری هستند
اما این نظارت دائمی معمولاً نتیجه عکس می دهد
وفاداری، تعهد و وجدان اخلاقی کارگران غالباً از میان می رود، چون هیچ قدرت و نظری درباره شغل خود و چگونگی انجام دادن آن نمی توانند داشته باشند.
در کارگاه هایی که تعداد این شغل ها مبتنی بر بی اعتمادی زیاد باشد، سطح نارضایتی کارگران و غیبت آنها از محل کار بالا می رود و تضاد صنعتی رواج پیدا می کند.
در مقابل نظام های پر اعتماد به کارگران اجازه می دهند که ضرباهنگ و حتی محتوای کار خود را در چهارچوب اصول و رهنمود های کلی کنترل کنند.
o در نهایت عبارت پسافوردیسم Post-Fordism توسط میشل پیوره و چارلز سیبل Piore, M.J. and Charles F. Sabel در کتاب دومین تقسیم صنعتی ارائه شد
پسافوردیسم به معنای دوره نوینی از تولید اقتصاد سرمایه داری است که در آن انعطاف پذیری و نو آوری به حداکثر می رسد
تا به تقاضای بازار برای محصولات متنوع و خاص پاسخ دهد.
فوردیسم و تیلوریسم در زمینه تولید محصولات انبوه و یکسان برای بازارهای انبوه موفق بودند
اما قادر به تولید سفارش های کوچک نبودند، چه برسد به تولید محصولاتی که مخصوص یک مشتری منفرد بودند.
ایده تولید انعطاف پذیر یا تخصص انعطاف پذیر این است که تیم های کوچکی از کارکنان بسیار ماهر از فنون و روش های ابتکاری تولید
و شکل های نوین فناوری استفاده کنند تا مقادیر کوچکتری از کالاهایی را تولید کنند که بسیار انفرادی تر از کالاهای تولید انبوه هستند.
البته انتقادهایی نیز بر تحلیلگران پسافوردیست نسبت به مبالغه بیش از حد در دست کشیدن از روشهای فوردیستی شده است.
تولید گروهی و کار تیمی موجب ایجاد نیروی کار چند مهارتی می شود که قادر به انجام مجموعه مسوولیت های وسیعتری است.
o اکثر شرکت ها بجای استخدام متخصصان، ترجیح می دهند افراد مستعد غیر متخصص را استخدام کنند
که بتوانند مهارت های تازه را در حین کار کردن بیاموزند .
زنان و بازار کار
o سه نابرابری عمده در دنیای کار علیه زنان وجود دارد :
1- تفکیک شغلی. بطور کلی زنان در مشاغل کم درآمد و یکنواخت تمرکز یافته اند.
مثل منشی گری و پرستاری که عمدتاً توسط زنان صورت می گیرد.
2- نسبت بزرگی از زنان عمدتاً در مشاغل پاره وقت تجمع یافته اند.
زیرا این مشاغل با وجود پائین تر بودن دستمزد و نداشتن امنیت شغلی و محدود بودن فرصتهای پیشرفت،
آزادی و انعطاف پذیری بیشتری مخصوصاً برای زنان خانه دار و بچه دار دارد.
3- متوسط مزد زنان شاغل کاملاً پائین تر از مردان شاغل است.
o به رغم پا برجا بودن موارد فوق، این نابرابریها کم رنگ تر می شود و ایستارهای زیربنایی آن در حال تغییر است.
پژوهش درباره خانه داری نشان داده که پرداختن تمام وقت به کارهای خانه می تواند موجب انزوا ، بیگانگی و فقدان رضایت قلبی شود.
مساله ساعات کار طولانی باعث شده والدین شاغلی که عصبانی و بی رمق به خانه می آیند،
نمیتوانند اوقات خوبی با فرزندان و همسران خود بگذارند
و به این ترتیب هم به ازدواج خود و هم به پرورش کودکان خود لطمه می زنند.
اشتغال والدین و پرورش کودکان
o می دانیم بهترین حالت برای سلامت روانی یک کودک این است که مادر تا سن ۳۰ یا ۳۶ ماهگی بصورت دائمی در کنار کودک خود بماند.
در مجموع مطالعات نشان داده اند که کودکانیکه مادران آنها بعد از یکسال به سر کار خود بازگشته بودند
در سن ۸ تا ۱۰ سالگی از نظر مهارت خواندن متون ضعیفتر بوده اند
مخصوصاً آنهایی که مادرانشان کار تمام وقت داشتند، قدرت سازگاری بهتری داشتند و خونسردتر بودند،
و در زندگی بعدی خود به لحاظ اجتماعی پخته تر بودند.
این مطالعات نشان داد که زنها باید حق داشته باشند یکسال بعد از تولد فرزندشان به سرکارشان بازگردند و نه زودتر.
o مطالعاتی دیگر نشان داده که دسترسی بچه ها به مادرشان وقتی بیشتر می شود که مادر کار پاره وقت داشته باشد
و در این مطالعات مطلب شگفت آور این بود که کودکان در خانوارهایی که پدر کار تمام وقت داشت و مادر خانه دار بود،
بچه ها کمترین وقت را با والدین خود می گذراندند.
معتقدند که مادران خانه دار شاید نیازی به گذراندن وقت بیشتری با بچه ها در تعطیلات آخر هفته احساس نمی کنند
و یا شاید در مقام مقایسه با مادران شاغل پول کافی برای خرج کردن در فعالیت های فراغتی ندارند.
برای مثال ۸۱ درصد کودکان با مادران شاغل پاره وقت، احساس می کردند که مادرشان وقت دارد تا با آنها درباره مسائلشان حرف بزند
در حالیکه ۷۳ درصد کودکان با مادران شاغل تمام وقت این احساس را بیان کردند.
o طبق نتیجه گیری، عملکرد بچه ها در مدرسه هنگامی بهتر می شود که والدین هر دو شاغل باشند .
اگر پدر و مادر هر دو به کار تمام وقت اشتغال داشته باشند، نتایج تحصیلی بچه ها اندکی ضعیفتر می شود
o پژوهشگران دانشگاه بریستول در مطالعه ای روی ۵۶۰ مادر بریتانیایی که بعد از تولد اولین کودک خود،
دوباره به کار تمام وقت خویش بازگشته بودند، دریافتند که بیش از یک سوم این مادران در عرض دو سال کار تمام وقت خود را رها کرده بودند
و بسیاری از آنها به سخت گیری و انعطاف ناپذیری کارفرمایان خود اشاره کرده بودند
که اصلاً حاضر نبودند این واقعیت را بپذیرند که این مادران پس از بازگشت به کار سابق خود، تکالیف تازه دیگری در قبال نوزاد خود دارند.
سیاست های کار حامی خانواده
o زمان شناور به کارکنان این اجازه را می دهد که خودشان ساعت کاری خودشان را در محدوده زمانی معینی انتخاب کنند.
o در شراکت شغلی، مثلاً دو مادر شاغل، ممکن است در یک شغل مدیریتی شریک شوند و ساعات کار را بین خود تنظیم و هماهنگ کنند.
o کار در خانه به کار کنان اجازه می دهد همه یا بخشی از کار خود را در خانه انجام دهند
مثلاً در مشاغلی مانند طراحی گرافیکی رایانه ای این امر امکان پذیر است
o میزان حمایت از خانواده را در هر شرکت می توان بر اساس سیاست های مربوط به مرخصی والدین سنجید .
البته این سیاست ها هنوز نمی تواند مسائل خانواده های کنونی را از ریشه حل کند.
بیکاری
o بر اساس تعریف سازمان بین المللی کار ILO، بیکار فردی است که شغل ندارد و ظرف دو هفته آماده است که کار تازه ای شروع کند
و طی ماه گذشته در جستجوی کار بوده است و این معیار باید با دو معیار دیگر کامل شود:
اول کارکنان دلسرد کسانی هستند که می خواهند شغلی داشته باشند، اما از یافتن کار ناامید شده اند
و به همین دلیل جستجو را رها کرده اند.
کارکنان پاره وقت غیر داوطلب، کسانی هستند که مایل به کار تمام وقت بوده، اما موفق به یافتن آن نشدند.
نرخ بیکاری برای مردان بالاتر از زنان است.
در ۱۹۹۸ در بریتانیا نرخ بیکاری برای مردان ۷ درصد و برای زنان ۵/۵ درصد بوده است
در سن ۱۸ تا ۲۴ سالگی، نرخ بیکاری تقریباً دو برابر نرخ کلی است.
o کسانیکه پدران آنها جزو طبقه پنجم بوده اند و یا توسط مادران تنها بزرگ شده اند، بالاترین نرخ بیکاری را داشته اند،
و هرچه سطح تحصیل بالاتر باشد، نرخ بیکاری کمتر است.
o برای کسانیکه به مشاغل ثابت و مطمئن خو گرفته اند، تجربه بیکاری میتواند بسیار ویرانگرتر باشد.
o معلوم شده افراد بیکار غالباً چند مرحله را پشت سر می گذارند، تا اینکه بالاخره با وضعیت جدید خود سازگار شوند.
بیکاری هرچند تجربه ای است فردی، اما کسانیکه به تازگی بیکار می شوند، غالباً احساس نوعی بهت و حیرت می کنند
و پس از آن به نوعی خوش بینی درباره فرصتهای جدید می رسند
و وقتی این خوش بینی به جایی نرسید، در افسردگی و بدبینی عمیقی نسبت به خود و آینده شغلیشان فرو می روند
و اگر دوره بیکاری باز هم طولانی تر شد، این فرایند سازگاری کامل تر می شود و افراد تسلیم واقعیت های اطراف خویش می شوند.
o برخی از جامعه شناسان و اقتصاد دانان استدلال کرده اند که در آینده تعداد بیشتری از مردم به کارکنان کاتالوگی تبدیل می شوند
و کاتالوگی از مهارت ها خواهند داشت که با استفاده از آن در طول زندگی خود در میان شغل های گوناگون و انواع مشاغل سیر و سیاحت می کنند.
فقط نسبت کوچکی از کارکنان دارای کارنامه شغلی پیوسته و مستمر به معنای کنونی وجود خواهند داشت
و در واقع اصطلاح شغل مادام العمر مربوط به گذشته است.
کوچک شدن ابعاد سازمان ها واقعیتی انکار ناپذیر است.
o اگر به بیکاری به دیده کاملاً منفی نگاه نکنیم، مسلماً به نکات ارزشمندی می رسیم
چون بیکاری می تواند فرصتی برای دنبال کردن علائق و شکوفا کردن استعدادها باشد
o شمار کسانیکه فعالانه در پی دستیابی به اشتغال با مزد هستند، روبه افزایش است
و کار با مزد هنوز برای خیلی ها کلید دسترسی به منابع و امکانات مادی لازم برای ادامه زندگی متنوع و پربار است.
طبقه اجتماعی و نابرابری
طبقه اجتماعی و نابرابری
طبقه اجتماعی
o طبقه اجتماعی یا کلاس اجتماعی (Social Class) نوعی قشربندی (Social Stratification) است که در آن قشرها به وسیله مقررات قانونی یا مذهبی ایجاد نمیشوند، و عضویت بر مبنای موقعیت موروثی نیست.
o طبقه اجتماعی؛ گروهبندی وسیعی از افراد است که دارای منابع اقتصادی مشترکی هستند و این منابع می توانند شدیداً بر نوع شیوه زندگی تأثیر بگذارد. نظامهای طبقاتی (Castes ) انعطافپذیرترین نظامهای قشربندی هستند.
o پایههای اصلی اختلافات طبقاتی؛ تفاوت در ثروت و شغل است. مالكیت ثروت به همراه شغل، پایه های اصلی اختلافات طبقاتی را تشكیل می دهند.
o طبقات عمده ای كه در جوامع غربی وجود دارند عبارتند از:
i. طبقه بالا – ثروتمندان، كارفرمایان و صاحبان صنایع، به علاوه مدیران اجرایی رده بالا كه صاحبان منابع تولیدی بوده یا مستقیماً اینگونه منابع را كنترل می كنند.
ii. طبقه متوسط – كه اثر كارمندان یقه سفید و كاركنان متخصص حرفه ای را در بر می گیرد.
iii. طبقه كارگر – افرادی كه در مشاغل یقه آبی یا كارهای یدی هستند.
iv. در بعضی كشورهای صنعتی، مانند فرانسه یا ژاپن، طبقه چهارمی هم به نام دهقانان وجود دارد. افرادی كه به انواع سنتی تولید كشاورزی اشتغال دارند.
در بعضی جوامع فئودالی روابط بین طبقات؛ رابطه بهرهکشی است.
o نظام های طبقه ای از بسیاری لحاظ با بردگی، كاستها یا دسته ها فرق می كنند. به ویژه چهار تفاوت را باید ذكر كرد:
1. طبقات بر خلاف انواع دیگر قشرها، بوسیله مقررات قانونی یا مذهبی ایجاد نمی شوند، عضویت بر مبنای موقعیت موروثی یا بر طبق آداب ورسوم مشخص شده باشد نیست. نظام های طبقاتی نوعاً انعطاف پذیرتر از انواع دیگر قشربندی هستند و مرزهای بین طبقات هرگز كاملاً روشن نیست. هیچ گونه محدودیتهای رسمی درباره ازدواج میان گروهی بین افراد متعلق به طبقات مختلف وجود ندارد.
2. طبقه یك فرد دست كم تا اندازه ای اكتسابی است، اما نه اینكه صرفاً در بدو تولد منسوب می گردد. آن گونه كه در انواع دیگر نظام قشربندی معمول است. تحرك اجتماعی – حركتی صعودی یا نزولی در ساخت طبقاتی – بسیار معمول تر از انواع دیگر است. در نظام كاستی تحرك، فردی از یك كاست به كاست دیگر ممكن نیست.
3. طبقات به تفاوتهای اقتصادی میان گروه بندیهای افراد یا همان نابرابری در تملك و كنترل منابع عادی بستگی دارند. در انواع دیگر قشربندی، عوامل غیر اقتصادی، مانند نفوذ مذهب در نظام كاستی هند، معمولاً مهمترند.
4. در نظام های طبقاتی، ، نابرابری ها اساساً از طریق ارتباطات گسترده غیر شخصی عمل می كنند. برای مثال، یك پایه عمده اختلافات طبقاتی را می توان در نابرابریهای مربوط به دستمزد و شرایط كار یافت. در حالی که در نظامهای دیگر قشربندی این نابرابری ها اساساً در روابط شخصی بین دهقان و ارباب ، برده و ارباب یا افراد کاست پآیین و بالاتر بیان می شود .
قشربندی
o قشربندی (Stratification ) اصطلاحی در دانش جامعهشناسی است که برای توصیف نابرابریهای اجتماعی به کار میرود. قشربندی نابرابریهای ساختارمند میان گروهبندیهای مختلف مردم بر اساس مزایای اجتماعی چون قدرت، ثروت و احترام است. سلسله مراتب پایگاه اجتماعی، نظام قشربندی را تشکیل میدهد.
o جامعهشناسان بر مبنای این که برای کدامیک از مزایای اجتماعی اهمیت بیشتری قائلاند؛ قشربندیهای متعددی انجام دادهاند. بعضی مهمترین مزیت را ثروت دانستهاند و معتقدند که قدرت و احترام دو مزیت فرعیاند که از ثروت ناشی میشوند. ماکس وبر از جامعهشناسان مخالف قشربندی بر اساس ثروت بود و قشربندی بر مبنای هرکدام از مزایا را جدا و مستقل میدانست. این نظریه ماکس وبر به نظریه قشربندی سهگانه مشهور شد. کارل مارکس نیز از جامعهشناسانی است که برای نخستین بار نظریه قشربندی را مطرح کرد.
o در جوامع ِ بسیار ابتدایی ممکن است این تقسیمات بر پایه ی سن و جنسیت باشد، یعنی سالخوردگان از جوان ترها و مردان از زنان قدرت و منزلتِ بیشتری داشته باشند.
o جامعه شناسان می گویند در جوامعِ صنعتیِ امروز، مثلاً بریتانیا، قشربندیِ اولیه بر پایه طبقه اجتماعی است . با این وجود، فمینیست ها معتقدند که نظامِ جنس – جنسیت نیز از شکل های اصلیِ قشربندی است، به این معنا که مردان نسبت به زنان از قدرت و منزلتِ بیشتری برخورداند .
تفاوت های نژادی نیز مبنای مهمی است . مثلاً سیاه پوستان نسبت به سفیدپوستان قدرت و منزلتِ کمتری دارند .
سن نیز همچنان ازعواملِ قشربندی محسوب می شود. به این معنا که جوانان و سالخوردگان نسبت به گروهِ سنیِ میان سال قدرتِ کمتری دارند .
تقسیمِ میانِ جهانِ اول ( کشورهای غربی ) و جهانِ سوم نیز گویای رابطه استثماری است و یکی از اصولِ قشربندی را تشکیل می دهد.
o به طور کلی چهار نظام اساسی قشربندی تشخیص داده شده است که عبارتند از :
i. نظام بردگی
ii. نظام کاستی
iii. نظام رسته ای
iv. نظام طبقه ای
پایگاه اجتماعی
o پایگاه اجتماعی Social Status اصطلاحی است که در جامعهشناسی به تفاوتهای میان گروههای اجتماعی از نظر احترام یا اعتبار اجتماعی اطلاق میگردد. پایگاه اجتماعی به ارزیابیهای ذهنی افراد از اختلافات اجتماعی بستگی دارد و همیشه از درآمد و دارایی نشئت نمیگیرد. پایگاه اجتماعی به وسیلهٔ شیوههای گوناگون زندگی گروهها تعیین میگردد. تمایز پایگاهی اغلب از تقسیمات طبقهای مستقل است و احترام اجتماعی میتواند مثبت یا منفی میباشد.
o گروههای بلندپایه که دارای امتیازات مثبت هستند؛ همه گروهبندیهایی را در برمیگیرند که در نظم اجتماعی از اعتبار اجتماعی بالا برخوردارند.
o گروههای پاریا Outcasts ، گروههایی دارای امتیازات منفی هستند و در معرض تبعیض قرار دارند. این گروه که پایگاه اجتماعی ضعیفی دارند؛ از بهره جستن از فرصتهایی که دیگران از آن بهرهمندند؛ محروم ماندهاند. در آئین برهمائی یا هندوئیسم و هندوگرایی Hinduism، پاریا Pariah به کسانی اطلاق می شود که از طبقات هندی خارج باشند و به عبارت دیگر پاریا یعنی افرادی محروم از تمام حقوق دینی و و اجتماعی خواه از طریق نژادی و خواه از طریق طرد آنان از جامعه برهمنی.
o داشتن ثروت، معمولاً پایگاه والایی نصیب شخص میکند اما در شرایطی فقر ممکن است همراه با احترام باشد. در انگلستان و فرانسه، افرادی از خانوادههای اشرافی حتی هنگامی که ثروتشان از دست رفته است، از احترام اجتماعی بسیاری برخوردارند. همچنین ممکن است افراد ثروتمند پایگاه اجتماعی بالایی نداشته باشند و خانوادههای ثروتمند قدیمی آنها را تحقیر کنند.
بردگی
o بردهداری Slavery در بندگی بودن اختیاری و یا غیر اختیاری یک شخص در دست شخص دیگر است. نظام بردهداری در مرحله تلاشی و نابودی کمون اولیه (Commune ) و بر شالودهٔ ازدیاد عدم تساوی اقتصادی که خود ثمره پیدایش مالکیت فردی بود، شکل گرفت. دولت برای نخستین بار در دوران بردگی پدیدار شد.
کمون اولیه به مرحلهای تاریخی در زندگی انسان گفته میشود که اجتماعات بشر به شکل کمون بود. کمون به معنای اشتراکی، نوعی سازمان زندگی و کار جمعی است که در آن مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولیدی وجود نداشته و افراد به طور یکسان از حاصل کار جمعی برخوردار می شوند. به آن جامعه اشتراکی نیز گفته می شود.
o بردگی نخست در مصر باستان، در بابل، در آشور و در چین و هندوستان پدید گشت ولی در یونان و روم باستان به شکل کلاسیک خود تکامل حاصل کرد. در شرق و از آن جمله در ایران باستان بردگی بیشتر خصلت پدر شاهی و خانوادگی داشت. دو طبقه اصلی این صورت بندی اجتماعی-اقتصادی بردگان و برده داران بودند. طبقات میانه نظیر خردهمالکان و پیشهوران و عناصر وازده و بدون طبقه که از مالکین کوچک ورشکسته ولی غیر برده تشکیل میشدند نیز وجود داشتند.
o شالوده مناسبات تولیدی در این دوران عبارتست از مالکیت برده دار بر وسائل تولید و بر برده. برده به عنوان شیء قابل خرید و فروش بود و برده دار صاحب جان برده نیز بود. برده داران به قشرهای مختلف نظیر مالکان بزرگ زمین، صاحبان کارگاهها و سوداگران میگفتند. در شرایط کار، عده عظیم بردگان و ارزانی بینهایت آنها، علیرغم وسائل بسیار ابتدایی، اضافه محصولی به دست میآمد که خود امکان نسبتاً بیشتری (نسبت به کمون اولیه) برای رشد وسائل تولید و پیدایش علوم و هنر فراهم میساخت؛ ولی پس از رشد معین که خود قرنها به طول انجامید، نیروهای تولیدی دیگر در چارچوب روابط تولیدی بردگی نمیتوانست تکامل یابد.
بر اثر تشدید تضادهای طبقاتی که قیامهای بزرگ بردگان نمونه آنست، شالوده برده داری متزلزل شد. به جای دوران برده داری صورت بندی اجتماعی اقتصادی دیگر که آن هم بر شالوده استثمار و استعمار بود، در دوران فئودالیسم مستقر شد که به نوبه خود و به نسبت دوران قبل مترقی تر بود و میدان وسیع تری برای رشد نیروهای تولیدی پدیدار شد. اگر چه صورت بندی اجتماعی-اقتصادی بردگی به مثابه یک مرحله تاریخی تکامل اجتماعی از بین رفت، ولی وجود برده به شکلهای مختلف در دوران فئودالیسم حتی تا این زمان نیز باقی ماند.
o برده از ریشه لاتینی (Slavils ) به معنای متعلق به نژاد اسلاو گرفته شده است . بردگی یک شکل افراطی نابرابری است که در آن بعضی افراد به عنوان دارایی در تملک دیگران اند. در برخی جوامع برده ها از هرگونه حقوق قانونی محروم بوده اند
انواع برده داری
i. برده به عنوان دارایی: این نوع برده داری فرم اصلی برده داری است که بردگان به عنوان دارایی مالکانشان تلقی و خرید و فروش میشوند.
ii. بیگاری کشیدن: در این نوع برده داری فردی نیروی کارش را به رایگان در برابر یک بدهی عرضه میکند. مدت زمان این نوع برده داری ممکن است مشخص نباشد. حتی کودکان به دلیل بدهی والدینشان به بردگی مجبور گردند. این نوع برده داری امروزه رایجترین شکل است.
iii. نیروی کار اجباری: این نوع از برده داری زمانی رخ میدهد که فرد مجبور میگردد علیرغم میلش تحت خشونت یا مجازات ارباب خود و با محدود گشتن آزادیهای شخصی اش به کار بپردازد.
iv. ازدواج اجباری: این نوع برده داری زمانی است که یک یا هر دو طرف مجبور به ازدواج علیرغم میل خود میگردند. این شکل از برده داری هنوز در جنوب و شرق آسیا و آفریقا قابل مشاهده است. شایان ذکر است که در بسیاری از انواع برده داری، بخصوص در برده داری نوع اول سوء استفادهٔ جنسی از بردگان به اشکال گوناگون رایج است.
کاست
o کاست ( Caste )؛ نوعی نظام اجتماعی است. در این نظام؛ مزایای اجتماعی بر اساس نقشهای انتسابی توزیع میشود. در نظام کاست؛ افراد عضو در رتبههای مختلف، حق گذر به رتبههای دیگر را ندارند و باید شرایط ویژهای را در رفتار و اعمال خود و رابطه با اعضای رتبههای دیگر رعایت کنند.
o کاست بیش از همه با فرهنگ های شبه قاره هند در ارتباط است گرچه خود یك واژه هندی نبوده اما از واژه كاستا (Casta ) در زبان پرتغالی به معنای نژاد (Race ) یا گوهر پاك (Pure Stock ) گرفته شده است.
هندیان برای توصیف نظام کاستی از دو واژه وارنا و جاتی استفاده می کنند . وارنا شامل چهار گروه است که هر یک بر حسب احترام اجتماعی دارای مرتبه متفاوتی است. این چهار گروه خود به هزاران جاتی تقسیم می شوند . ورن یا ورنه و وارنا (Varna ) به هر یک از دسته بندی های طبقات چهارگانه اقتصادی-اجتماعی هندوان گفته می شود که سابقه آن به سنتی شفاهی که در ریگ ودا (Rigveda ) ذکر شده است بر می گردد. ریگ ودا کتابی است که مابین سال های ۱۲۰۰ تا ۱۵۰۰ قبل از میلاد تاریخ گذاری شده است.
o معنای اولیه این واژه که از ریشه VR گرفته شده، عبارت است از پرده، پوشش، حفاظ ، روبند و لفافه ؛ بنابر این، باید گفت رنگ تنها یکی از ابعاد فراوان این واژه است. این واژه برای اشاره به گروه هایی به کار رفته که دارای رنگ پوست های متفاوتی اند. از آن جا که این واژه در اصل به معنای «رنگ» به کار رفته، برخی از اندیشمندان به ویژه در اواخر قرن ۱۹ به این نتیجه رسیده اند که این واژه به «رنگ پوست» و از همین رو به دسته های نژادی اشاره می کند که در میان هندوها وجود دارد.
در واقع، بومیان هند از واژه ورنه برای اشاره به طبقات اجتماعی جامعه خود استفاده می کردند. واژه دیگری که در این باره کاربرد گسترده دارد، «کاست» است که نخستین بار با نام کاستا Casta و توسط مهاجمان پرتغالی قرن پانزدهم میلادی برای اشاره به تقسیم بندی طبقات اجتماعی هند به کار گرفته شد. واژه پرتغالی Casta معمولاً به معنای پاکدامن، ساده، بی پیرایه و خالص است.
در واقع، این واژه در دوران استعمار به عنوان معادلی برای ورنه به کار رفت؛ هرچند که معنای اصلی ورنه (رنگ)، تناسب چندانی با واژه کاست ندارد و در واقع، واژه کاست، به گونه ای ناقص به عنوان معادل و ترجمان آن به کار گرفته شد، تا به گروه های اجتماعی هندو اشاره کند، ولی به هر حال کاربست آن برای اشاره به طبقات اجتماعی در میان اروپاییان رایج شد و بدین ترتیب، این واژه، دال بر شبکه پیچیده ای از گروه های اجتماعی وابسته به هم و در عین حال جدا از یکدیگر است که به طور سلسله مراتبی سامان یافته اند.
o چهار ورنه یا چهار طبقه عبارتند از :
i. طبقه برهمن ها Brahmins : یا طبقه برهمنان که طبقه روحانیون و دانشمندان است.
ii. طبقه کشاتریاها Kṣatriya : که طبقه جنگاوران و سلاطین است.
iii. طبقه وایشیاها Vaiśyas : که طبقه بازرگانان است.
iv. طبقه سودراها Sūdras : که طبقه کارگران است.
رسته ها در نظام فئودالی
o رَستههای اِجتِماعی (Estates of the Realm ) جزو نظام فئودالی اروپا بودند، اما در بسیاری از تمدنهای قدیمی دیگر نیز وجود داشتند. رستههای فئودالی شامل اقشاری با تعهدات و حقوق متفاوت بودند، که بعضی از این تفاوتها به وسیله قانون برقرار گردیده بود.
در اروپا:
i. بالاترین رسته از اشراف و نجبای طبقه بالا تشکیل میشد.
ii. روحانیون رسته دیگری را تشکیل میدادند، که منزلت پایینتری داشتند، اما دارای امتیازات مشخص بودند.
iii. سرفها (Serfs ) و رعایا ( Peasants )، دهقانان آزاد، بازرگانان و صنعتگران در رسته سوم قرار میگرفتند.
ازدواج میانگروهی و تحرک فردی بین رستهها تحمل میشد. عوام ممکن بود لقب و عناوین مختلفی به دست بیاورند و یا حتی شوالیه شوند.
نظام رستهبندی هنوز در بریتانیا وجود دارد و القاب سلطنتی در آن کشور هنوز به رسمیت شناخته میشوند. درانگلستان، رهبران اقتصادی، مقامات اداری و کارگزاران میتوانند القاب اشرافی دریافت کنند.
o رستهها در گذشته هر جا که اشرافیت قدیمی وجود داشت، توسعه یافتهاند. در نظامهای فئودالی، مانند اروپای سدههای میانه، رستهها پیوند نزدیکی با اجتماع محلی اربابی داشتند. آنها بیشتر یک نظام قشربندی محلی را تشکیل میدادند. در امپراتوریهای قدیمی مانند چین، ایران، یونان و ژاپن؛ رستهها بیشتر بر اساس ملی سازمان یافته بودند. گاهی اختلافات میان رستهها در پادشاهیهای قدیم با اعتقادات مذهبی توجیه میشد.
رعیتداری
o رعیتداری یا پادرم داری یا سرفداری یا سرواژ (Serfdom ) به موقعیت اجتماعی-اقتصادی روستاییان ناآزاد (سرف) در نظام فئودالیته اشارهدارد. رعیتداری چهرهٔ نرمشدهٔ بردهداری بود، در این نظام که در سدههای میانه در اروپا رواج داشت روستاییان بیزمین کار خود را در خدمت اربابان زمیندار خود میگذاردند. رعایای خدمتگذار در نظام سرواژ به زمین پابستهبودند، بخشی از دارایی ارباب بودند و پایینترین رستهٔ اجتماع در نظام فئودالی شمرده میشدند. خدمت آنها تنها کشاورزی نبود و جنگلبانی، کار در معدن، گذراندن مردمان و بار از دو سوی رودخانه و صنعت را نیز دربرمیگرفت.
o رعیتداری در پایان امپراتوری روم شکلگرفت و در کشوری چون فرانسه در سدهٔ پانزدهم میلادی در عمل از میان رفت. اگرچه اثر آن تا دو سده پس از آن هنوز برجای بود. همچنین پس از رنسانس، رعیتداری در بیشتر اروپای غربی از میان رفتهبود، حال آنکه در اروپای مرکزی و همچنین اروپای شرقی توانمند شدهبود. در روسیه تا سدهٔ نوزدهم رعیتداری پابرجا بود. در اسکاندیناوی که هرگز نظام فئودال در آن شکل نگرفتهبود رعیتداری نیز در میان نبودهاست.
o ویژگیهای نظام فئودالی را به طور خلاصه می توان چنین بیان كرد:
i. در نظام فئودالی زمین به عنوان منبع اساسی تولید بوده و اقتصاد در این نظام بر تولید كشاورزی و بهره برداری از زمین متكی است.
ii. در این نظام برخلاف نظام برده داری كه فرد دارای هیچ حق و حقوقی نبوده، سرف در مقابل فئودال دارای حقوقی می باشد كه این حقوق توسط قانون كه روحانیون شارع آن هستند تعیین شده .
iii. دهقانان در این نظام مالك زمین نبوده و مالكیت از آن فئودال می باشد و فئودال می تواند زمین را همراه دهقانان به دیگران واگذار كند.
iv. در این شیوه تولید زمین به عنوان ارث به فرزند بزرگتر فئودال رسیده و دیگر فرزندان فئودال حق تقسیم املاك را نداشته و فقط می توانستند در خدمت برادر بزرگتر سرف باشند.
v. دهقانان یا سرف با توجه به كاری كه بر روی زمین فئودال انجام می داد، حق استفاده از مقدار زمین معین و محصول معین از تولیدات خود را داشته و بقیه را در اختیار فئودال قرار می داده است.
نظریه های قشربندی
نظریه های قشربندی
Theories of Stratification
I. افلاطون
o آریستوکلس ملقب به افلاطون یا پلاتون Plato در ۲۵۰۰ سال پیش می زیست
و یکی از فیلسوفان بزرگ سهگانه یونانی (سقراط، افلاطون و ارسطو) است .
افلاطون نخستین فیلسوفی است که آثار مکتوب از او به جا مانده است.
همچنین بسیاری او را بزرگترین فیلسوف تاریخ میدانند.
o افلاطون از اولین اندیشمندانی است که با مطرح کردن مدینه فاضله Utopia تلاش دارد نا برابری ها جامعه را برطرف
و عدالت اجتماعی را برپا کند.
او معتقد است که برای استقرار عدالت در جامعه بایستی یا فیلسوف حاکم شود یا حاکم فیلسوف شود .
o او مدینه فاضله را یک جامعه طبقاتی می داند که از سه طبقه اصلی، فرمانروایان، نگهبانان تشکیل شده
که طبقه بندی فرمانروایان خود به دو گروه رهبران و غیر رهبران تقسیم می گردد،
هر کدام از این طبقات و گرو ه ها دارای کارکرد و خصلت های معین می باشند.
o افلاطون بر صفات ارثی و استعداد تکیه زیادی داشت، اما منکر توانایی و لیاقت افراد که باعث تغییر طبقه آنان می گردید، نبود.
II. ارسطو
o اَرَسطو یا ارسطاطالیس Aristotle یکی از فلاسفه بزرگ معتقد است که
در هر جامعه سه دسته مردم وجود دارد:
i. آنان که بسیار توانگرند،
ii. آنان که بسیار فقیرند
iii. آنان که میان این دو گروهند .
از نظر او بهترین دسته، همان دسته ایست که در میان قرار دارد و بهترین حالت زندگی را، حالت اعتدال و میانه می داند .
III. کارل مارکس
o به نظر مارکس Karl Marx طبقه گروهی از مردم است که در رابطه مشترکی با وسایل تولید،
یعنی وسایلی که به کمک آنها معیشت خود را تامین می کنند ، قرار دارند .
او معتقد است که دو طبقه اصلی در جامعه وجود دارد . در جوامع پیش از صنعتی شدن طبقه اول ، طبقه اصلی نام داشت .
یعنی کسانی که صاحب زمین بودند مثل اعیان ، اشراف ، برده داران، و طبقه دوم افرادی را شامل می شد که فعالانه به تولید محصول
از این زمین ها مشغول بودند مثل سرفها ، برده ها ، دهقانان آزاد .
اما در جوامع صنعتی امروزی طبقه اول صاحبان صنایع یا سرمایه داران هستند، یعنی کسانی که صاحب وسایل جدید تولید هستند .
طبقه دوم طبقه کارگر Working Class است یا به قول مارکس پرولتاریا Proletariat یا همان افرادی که زندگی خود را
از راه فروش کار خود به صاحبان صنایع تامین می کنند .
مارکس در تشریح نابرابریهای نظام سرمایه داری عنوان می کند که در دوره های پیشین، جوامع کشاورزی نسبتاً فقیر بودند
اما با پیدایش و توسعه صنایع جدید ثروت در مقیاس بی سابقه تولید می گردد،
ولی کارگران به ثروتی که محصول کار آنهاست دسترسی ندارند و فقیر باقی می مانند.
در حالی که ثروت که توسط مالکان انباشته می شود، افزایش می یابد.
IV. مارکس وبر
o رویکرد وبر Max Weber در مورد قشربندی اجتماعی بر پایه تحلیل مارکس بنا شده، اما آن را تا حد زیادی تغییر داده و تکمیل کرده است .
میان نظریه وبر و مارکس دو تفاوت اصلی وجود دارد که عبارتند از :
1- وبر عوامل اقتصادی بیشتری را نسبت به آنچه مارکس شناخته است در شکل گیری طبقه مهم می داند .
به نظر او تقسیمات طبقاتی نه تنها از کنترل و یا عدم کنترل وسایل تولید،
بلکه از اختلافات اقتصادی که مستقیماً هیچ رابطه ای با دارایی ندارد ناشی می شود . Three-Component Theory of Stratification
این گونه منابع عبارتند از مهارت ها ، مدارک و شرایطی که بر مشاغلی که فرد می تواند کسب کند تاثیر می گذارند .
2- وبر دو جنبه اساسی دیگر قشربندی را علاوه بر طبقه Class ، تشخیص می دهد که عبارتند از پایگاه و حزب
o پایگاه Status: به تفاوت های میان گروه های اجتماعی از نظر احترام و اعتبار اجتماعی که دیگران برای آنها قایل می شوند اطلاق می گردد .
این احترام می تواند مثبت یا منفی باشد.
گروه های بلند پایه که دارای امتیازات مثبت هستند، گروههایی را شامل می شوند که از اعتبار اجتماعی بالایی برخوردارند . مانند پزشکان و وکلا.
گروههای پاریا که دارای امتیازات منفی هستند و در معرض تبعیض هایی قرار می گیرند که آنها را از بهره جستن از فرصتهای معمول باز می دارد .
مانند یهودیان در اروپای قرون وسطی
o حزب Social Power: که عبارت است از گروهی از افراد که به علت داشتن زمینه ها، هدف ها یا منافع مشترک همکاری می کنند .
در جوامع امروزی تشکیل حزب جنبه های مهمی از قدرت را تشکیل می دهد و می تواند مستقل از طبقه و پایگاه بر قشربندی اجتماعی تاثیر بگذارد .
احزاب ممکن است خواسته هایی داشته باشند که فراسوی اختلافات طبقاتی است.
برای مثال احزاب ممکن است بر پایه وابستگی مذهبی یا آرمانهای ملی گرایانه تشکیل شوند .
V. اریک اُلین رایت
o رایت Erik Olin Wright تا حد زیادی نظریه خود را از مارکس گرفته، اما اندیشه های وبر را نیز در آن آمیخته است .
به نظر رایت کنترل بر منابع اقتصادی در تولید سرمایه داری امروزی دارای سه بعد است،
که به کمک این سه بعد می توان طبقات عمده را تشخیص داد . این سه بعد عبارتند از :
i. کنترل بر سرمایه گذاری ها یا سرمایه پولی Control over Economic Resources
ii. کنترل بر وسایل فیزیکی تولید ( زمین ، کارخانه یا ادارات ) Control over Productive Resources
iii. کنترل بر نیروی کار Control over Labor Effort
o به نظر او اعضاء طبقه سرمایه دار در نظام تولید بر هر یک از این ابعاد کنترل دارند ولی اعضاء طبقه کارگر بر هیج یک کنترل ندارند .
در میان این دو طبقه اصلی گروه هایی هم وجود دارند که رایت آنها را جایگاه های طبقاتی تناقض آمیز می نامد .
زیرا آنها نه سرمایه دار هستند و نه کارگر، ولی ویژگی های مشترکی را با هر یک از این دو طبقه دارند.
آنها می توانند بر بعضی جنبه های تولید تاثیر بگذارند، ولی از کنترل برخی دیگر محرومند.
۸۵ تا ۹۰ درصد جمعیت در زمره کسانی هستند که مجبورند نیروی کار خویش را بفروشند چون کنترلی بر ابزارهای تولید ندارند.
VI. فرانک پارکین
o پارکین Frank Parkin در نظریه خود بیشتر از اندیشه وبر سود جسته است .
او همانند وبر با مارکس هم عقیده است که مالکیت دارایی یا همان وسایل تولید، شالوده ساخت طبقاتی را شکل می دهد،
اما به نظر او دارایی تنها یکی از اشکال حصر اجتماعی است که می تواند در انحصار یک اقلیت درآمده
و به عنوان اساس سلطه بر دیگران به کار گرفته شود . Closure Theory
از نظر او حصر اجتماعی یعنی هر فرایندی که به وسیله آن گروه ها سعی می کنند کنترل انحصاری بر منابع Monopolisation برقرار کرده
و دسترسی به آن منابع را محدود کنند .
o در این حصر دو فرایند دخالت دارد :
1- فرایند طرد :
که به استراتژی هایی گفته می شود که گروهها برای جدا کردن بیگانه Outsiders از خودشان
و ممانعت از دسترسی آنها به منابع ارزشمند اتخاذ می کنند .
2- فرایند غصب :
که به کوشش هایی گفته می شود که گروه های محروم تر برای دستیابی به منابعی که قبلاً در انحصار دیگران بوده انجام می دهند.
این دو فرایند در بعصی شرایط ممکن است با هم مورد استفاده قرار گیرند . که به این حالت حصر دوگانه می گویند .
مانند گروه های کارگری که علیه کارفرمایان دست به فعالیت های غاصبانه می زنند و در عین حال از عضویت گروه های اقلیت جلوگیری می کنند .
حصر دوگانه پارکین تا حد زیادی مشابه جایگاه های متناقض طبقاتی رایت می باشد .
طبقات در جوامع غربی امروزی
o در دوران اولیهِ توسعهِ سرمایه داریِ صنعتی، اختلافات طبقاتی عمده ای وجود داشت و شکاف های عمیقی
میان فقرای زحمتکش و صاحبان صنایع ثروتمند وجود داشت.
حال برخی مدعی شدند که نابرابری های مادی در کشورهای صنعتی تا حد زیادی کاهش یافته و علت آنرا مالیات های وضع شده علیه ثروتمندان،
مزایای رفاهی در نظر گرفته شده برای قشر ضعیف جامعه و گسترش آموزش و پرورش عمومی که به واسطه آن افراد با استعداد می توانند
به سطوح بالای نظام اجتماعی ، اقتصادی راه یابند می دانند.
o اما گیدنز Giddens برخلاف این تصور معتقد است که تاثیر طبقه ممکن است کمتر از آن باشد که مارکس بیان کرده،
اما در زندگی اجتماعی کمتر حوزه ای از زندگی است که اختلافات طبقاتی در آن تاثیر نداشته باشد.
حتی اختلافات فیزیکی با عضویت طبقاتی همبسته اند.
برای نمونه افراد طبقه کارگر در مقایسه با گروه های بالاتر وزن کمتری دارند، میزان مرگ و میر آنها هنگام تولد بیشتر است،
کمتر از سلامت برخوردارند و در سن پایین تری می میرند.
تفاوت های ثروت و درآمد
o مارکس معتقد بود که رشد سرمایه داری صنعتی شکاف فزاینده ای میان ثروت اقلیت و فقر توده مردم پدید خواهد آورد
و دستمزدهای طبقه کارگر هرگز نمی تواند از سطح حداقل معیشت خیلی بیشتر شود.
در حالی که ثروت در دست کسانی که صاحب سرمایه هستند، انباشته می شود .
در مورد دوام فقر در کشورهای صنعتی و پیش بینی این که نابرابریهای زیاد ثروت و درآمد ادامه خواهد یافت،
حق با مارکس بود و اشتباه او این بود که تصور می کرد درآمد اکثر جمعیت در سطح بسیار پایین باقی خواهد ماند .
در صورتی که مردم در کشورهای غربی امروز از نظر مادی بسیار مرفه تر از گروه های قابل مقایسه در روزگار مارکس هستند .
ثروت :
o به همه دارایی هایی که افراد درتملک خود دارند، اطلاق می شود، مانند موجودی سهام و اوراق بهادر،
پس انداز و دارایی هایی مانند خانه یا زمین و اقلامی که می تواند فروخته شود .
به دست آوردن اطلاعات قابل اطمینان درباره توزیع ثروت دشوار است .
ثروتمندان معمولاً میزان کامل دارایی های خود را اعلام نمی کنند و اغلب گفته شده است که ما درباره فقرا بسیار بیشتر از ثروتمندان می دانیم.
آنچه که مسلم است ثروت در دست عده بسیار معدودی متمرکز شده است .
درآمد :
o به دستمزدها و حقوق هایی که از مشاغل مزدبگیری و حقوق بگیری به دست می آید درآمد گفته می شود.
به علاوه، پول بی کارکرد ناشی از سرمایه گذاری ها هم درآمد گفته می شود .
یکی از مهمترین تغییرات در کشورهای غربی طی قرن گذشته افزایش درآمد واقعی اکثریت جمعیت کارگر بوده است
و مهمترین دلیل رشد درآمدها افزایش بهره وری یا بازده کارگر است که در نتیجه توسعه تکنولوژیکی صنعت به دست آمده است .
با این همه توزیع درآمد بسیار نابرابر است .
جنسیت و قشربندی
o در مطالعات قشربندی طی سال های زیادی جنسیت را نادیده می گرفتند.
آنها چنان نوشته می شدند که گویی زنان وجود ندارند ، یا چنانکه گویی به منظور تحلیل تقسیمات قدرت، ثروت و اعتبار اجتماعی،
زنان اهمیتی نداشته و در خور توجه نیستند.
در حالی که جنسیت خود یکی از ژرفترین نمونه های قشربندی است.
هیچ جامعه ای وجود ندارد که در آن مردان، در بعضی جنبه های زندگی اجتماعی، ثروت، منزلت و نفوذ بیشتری از زنان نداشته باشند .
نابرابری های جنسی از نظر تاریخی بسیار ریشه دارتر از نظام های طبقاتی است .
زنان معمولاً در یک قلمروی خصوصی یعنی محیط خانگی خانواده، کودکان و خانه محدود می شوند
در حالی که مردان بیشتر در یک قلمروی عمومی یعنی پول، صنعت و سیاست زندگی می کنند
و اختلافات ثروت و قدرت از آن ناشی می شود.
از این رو نابرابریهای جنسی را اساساً بر حسب طبقه تبیین می کنند .
تحرک اجتماعی
o در مطالعه قشربندی نه تنها باید اختلافات بین موقعیت های اقتصادی یا مشاغل را در نظر بگیریم،
بلکه باید رخدادهای مربوط به افرادی که آن موقعیت ها را اشغال کرده اند نیز مورد بررسی قرار گیرد.
تحرک اجتماعی عبارت است از حرکت افراد و گروه ها بین موقعیت های اجتماعی و اقتصادی.
o تحرک عمومی :
تحرک عمومی به معنای حرکت به بالا و پایین نردبان اجتماعی است ،
افرادی که دارایی، در آمد یا پایگاه اجتماعی کسب کنند، دارای تحرک صعودی،
و افرادی که در جهت عکس حرکت کنند، دارای تحرک نزولی هستند .
یک تحرک دیگر نیز وجود دارد که عبارت است از تحرک جانبی که به حرکت جغرافیایی بین نواحی شهرها و مناطق اطلاق می شود .
o تحرک اجتماعی به حرکت و جابجایی افراد و گروه ها در میان موقعیت های اجتماعی اقتصادی اطلاق می شود
که یا تحرک عمودی رو به بالاست یعنی فرد به مال و منال و منزلت بالاتری می رسد و یا تحرک عمودی رو به پائین است
و یا تحرک افقی بوده که به معنی جابجایی در بین محله یا شهر یا مناطق است.
لذا موقعیت طبقاتی هرکس دست کم تا حدی اکتسابی است یعنی صرفاً مادر زادی نیست و این تحرک اجتماعی نسبتاً رایج است.
o برای مطاله تحرک اجتماعی دو راه وجود دارد :
1- تحرک درون نسلی :
که در این روش می توان مشاغل خود افراد را در نظر گرفت و مطالعه کرد
که آنها در طول زندگی شغلی خود تا چه اندازه به بالا یا پایین نردبان اجتماعی حرکت می کنند .
2- تحرک میان نسلی :
که در آن بررسی می شود که تا چه اندازه فرزندان وارد همان شغل پدران یا پدربزرگ هایشان می شوند .
فقر
o فقر در پایین نظام طبقاتی است،
تعداد زیادی از مردم در شرایط فقر زندگی می کنند .
بسیاری از آنان رژیم غذایی مناسبی ندارند و در شرایط غیر بهداشتی زندگی کرده و امید زندگی پایین تری از اکثریت جامعه دارند .
برای ارزیابی فقر دو روش وجود دارد .
1- فقر معیشتی :
که به معنای فقدان منابع اساسی مورد نیاز برای حفظ سلامت و کارکرد موثر بدن است
2- فقر نسبی :
یعنی باید ارزیابی فاصله ای میان شرایط زندگی بعضی گروه ها و شرایط زندگی اکثریت جمعیت به دست آورد.
o ثروتمندان معمولاً همه دارایی های خود را علنی نمی سازند.
اغلب گفته شده است که ما درباره فقرا بیشتر می دانیم تا درباره ثروتمندان.
اما بدون شک ثروت در دست اقلیت کوچکی تمرکز دارد.
o میلیونرهای خودساخته نسبت بزرگتری از ثروتمندان را تشکیل می دهند .
بیش از ۷۰ درصد از ثروتمندترین در بریتانیا در سال ۲۰۰۰ ،ثروتمندان خود ساخته اند، نه اینکه ثروت خود را به ارث برده باشند.
نکته دوم اینست که تعداد رو به رشدی از زنان نیز وارد رتبه های ثروتمندان می شوند.
o مارکس معتقد بود طبقه کارگر بزرگ و بزرگتر می شود، که در عمل برعکس اتفاق افتاد.
پدیده مرفه شدن طبقه کارگر راه ممکن دیگری به سمت جامعه طبقه متوسطی است
و این تبدیل طبقه کارگر به متوسط را در اصطلاح، بورژوایی شدن یا بورژواتر شدن یعنی طبقه متوسطی شدن می نامند .
o اصطلاح زیرِ طبقه اغلب برای توصیف بخشی از جمعیت بکار می رود که در پائین ترین لایه ساختار طبقاتی قرار داردند
و استانداردهای زندگی آنها بسیار پائین تر از اکثریت مردم است و با انواع و اقسام محرومیت ها دست به گریبانند.
اکثر پژوهشگران اروپایی ترجیح می دهند از مفهوم طرد اجتماعی Social Exclusion استفاده کنند
که حاکی از راه و روش هایی است که طی آن افراد از مشارکت کامل در جامعه بزرگتر محروم می شوند
و این طرد و جذب را می توان از سه دیدگاه اقتصادی سیاسی و اجتماعی بررسی کرد.
o فقر مطلق به فقدان منابع اساسی برای حفظ تندرستی و فعالیت جسمانی گفته می شود
o فقر نسبی به معنای ارزیابی شکاف های میان شرایط رندگی برخی از گروه ها با اکثریت جمعیت است.
o در اکثر کشورهای صنعتی، آب لوله کشی شده و توالت های سیفون دار و مصرف دائمی میوه و سبزیجات جزو ضروریات زندگی سالم پنداشته می شوند
ولی در بسیاری از کشورهای در حال توسعه نمی توان بود یا نبود اینها را ملاک فقر حساب کنیم.
یکی از روش های مرسوم اینست که خط فقر را تعیین کنیم.
این کار بر اساس قیمت کالاهای اساسی لازم برای زندگی در یک جامعه خاص انجام می گیرد
و افراد یا خانوارهایی که درآمد آنها پائین تر از خط فقر است، فقیر محسوب می شوند.
o فقیر مسوول فقر خویش است یا نظام مقصر است؟
در رهیافت اول بر اساس مفاهیم فرهنگ فقر و فرهنگ وابستگی استدلال می کنند که فقرا خود مسوول محرومیت های خود هستند
و بنا به استدلال رهیافت دوم فقر نتیجه فرایندهای اجتماعی بزرگتری است که منابع و امکانات را به یکسان در جامعه توزیع نمی کند
و می گوید فقر نتیجه بی لیاقتی های فردی نیست، بلکه نتیجه نابرابری های ساختار حاکم است.
VII. اسکار لوئیس
اسکار لوئیس Oscar Lewis یکی از پر نفوذترین نظریه های مذکور را ارائه نموده است.
بدین ترتیب که در بسیاری از مردمان فقیر نوعی فرهنگ فقر Culture of Poverty وجود دارد.
از نظر لوئیس فقر نتیجه بی لیاقتی فرد نیست، بلکه حاصل فضای اجتماعی فرهنگی بزرگتری است که کودکان فقیر در آن اجتماعی می شوند.
فرهنگ فقر نسل به نسل منتقل می شود، چون جوانان از همان ابتدا می آموزند که آرزوی زندگی بهتر و خواستن چیزهای بیشتر کاملاً بیهوده است،
و با روحیه ای تقدیر گرایانه تسلیم زندگی فقیرانه خود می شوند.
VIII. چارلز موری
چارلز موری Charles Murray سیاست شناس آمریکایی این فرضیه فرهنگ فقر را کامل تر کرده است و می گوید
افرادی که بی هیچ گناه و تقصیری فقیرند، مثل زنان بیوه و کودکان یتیم، یا معلولان،
مقوله ای جدا از کسانی هستند که به فرهنگ وابستگی تعلق دارند.
مقصود موری از این اصلاح، افراد فقیری است که بجای تلاش برای وارد شدن در بازار کار، به مستمری های رفاهی دولت تکیه می کنند
و بنا به استدلال او دولت رفاه خرده فرهنگی خلق کرده است که بلندپروازی های شخصی و توان خودیاری افراد را از پایه و اساس ویران می کند.
کسانی که به سیاست های رفاهی وابسته می شوند و به دریافت صدقه قناعت می کنند.
o سیاست های رفاهی انگیزه کار مردم را از بین برده است.
نویسندگانی که طرفدار تبیین های ساختاری برای فقر هستند، معتقدند فقدان جاه طلبی و میل به پیشرفت در میان فقرا که غالباً به معنی
وجود فرهنگ وابستگی گرفته می شود، در واقع نتیجه و محصول اوضاع و شرایط دشوار و بسته آنهاست نه علت آن.
بنا به ادعای این نویسندگان نباید برای کاستن از فقر در پی تغییر نگرش های افراد باشیم، بلکه باید سیاست ها و اقداماتی برای توزیع عادلانه تر درآمد
و منابع و امکانات در جامعه در پیش بگیریم.
البته هرگز نباید قدرت عاملیت انسان در ایجاد تغییرات را نادیده گرفت، چرا که همواره تعدادی از مردم موفق به گریختن از فقر می شوند.
یارانه و دولت رفاه
o اکثر کشورهای صنعتی جهان امروزه جزء دولت های رفاه Welfare State محسوب می شوند.
یعنی دولت هایی که از طریق تامین یا یارانه بندی برخی کالاها و خدمات و نقش مهمی در کاهش نابرابریهای میان جمعیت ایفا می کنند
و سیاست های رفاهی راهی است برای مدیریت و کنترل بیم و خطرهایی که مردم در طول دوره زندگی خود با آن روبرو می شوند، مثلبیماری، معلولیت، بیکاری و پیری.
نظام های رفاهی برخی از کشورها بسیار پیشرفته است، مثلاً در سوئد هزینه های دولت رفاه بالغ بر ۵۰ درصد کل تولید ناخالص ملی است.
o مارکسیست ها دولت رفاه را برای حفظ نظام سرمایه داری ضروری می دانند
در حالیکه نظریه پردازان کارکردگرا معتقدند که در جوامع پیشرفته صنعتی نظام های رفاهی به ادغام و یکپارچگی جامعه یاری می کنند.
IX. مارشال
مارشال Thomas Humphrey Marshall با اتخاذ رهیافتی تکامل پدیده شهروندی را در بریتانیا دنبال کرد و سه مرحله اصلی در آن تشخیص داد.
طبق نظر او در سده هیجدهم برای نخستین بار حقوق مدنی Civil Rights شامل آزادی های شخصی مهم مثل آزادی بیان و اندیشه و دین ،
حق مالکیت و حق برخورداری از قضاوت عادلانه قانونی شد.
در قرن نوزدهم حقوق سیاسی Political Rights تحقق یافت.
حق رای دادن و مشارکت کردن در فرایند سیاسی و حق رسیدن به مقام های سیاسی
در سده بیستم حقوق اجتماعی Social Rights یعنی حق شهروندان در برخورداری از امنیت اقتصادی و اجتماعی از طریق بهداشت
و تحصیل و درمان و مسکن و مستمری ها و سایر خدمات دولت رفاه محقق شد.
o ادغام شدن حقوق اجتماعی در مفهوم شهروندی به این معنا بود که همگان شایستگی و حق بهره مند شدن از یک زندگی کامل و فعال را داشتند
و همچنین حق داشتند که بدون توجه به موقعیت شان در جامعه از درآمد معقولی برخوردار باشند
از این جهت حقوقی که با مفهوم شهروندی عجین بود تا حد زیادی موجب پیشبرد آرمان برابری شد.
X. اسپینگ اندرسن
اسپینگ اندرسن Gøsta Esping-Andersen سه گونه نظام های رفاهی را تشخیص می دهد:
The Three Worlds of Welfare Capitalism
1- نظام سوسیال دموکراتیک Social Democratic:
تا حد زیادی غیر کالاواره بوده و دولت یارانه های خدمات رفاهی می پردازد، مثل کشورهای اسکاندیناوی.
2- نظام محافظه کار حامی منافع شرکتهای بزرگ Corporatist-Statist:
مثل فرانسه و آلمان که خدمات رفاهی بسیار غیرکالاواره بوده و حدف این نظام ها عمدتاً از بین بردن نابرابری ها نیست
بلکه حفظ ثبات اجتماعی خانواده های مستحکم و وفاداری به دولت است.
3- نظام لیبرال Liberal:
خدمات رفاهی تا حد زیادی کالاواره هستند و در بازار به فروش می رسند، مانند ایالات متحده آمریکا.
««برگرفته از کتاب جامعه شناسی آنتونی گیدنز»»
پیوست:
· تاریخ را نه بردگان مطیع دوران برده داری تغییر دادند ،
نه دهقانان سر به زیر دوران زمین داری، و نه کارگران مطیع دوران سرمایه داری .
· این ها همه همان اکثریت مطلق بردگان و دهقانان و کارگرانی بودند و هستند که
با پاسخ گویی به غرایز خود و بی اعتنایی به درک انسانی خویش ،
بقای فیزیکی خود را تامین کردند تا زنده باشند که روزی بمیرند .
· تاریخ را بی شک این اکثریت مطلق تغییر ندادند .
· تاریخ را آن اقلیت برده و دهقان و کارگری تغییر دادند که با پشت کردن به غرایز خود،
بهای سنگین پاسخ دادن به درک انسانی شان را پرداختند .
· چرخ تحول تاریخ را فقط کسانی می چرخانند که به درک خویش پاسخ داده و به ترس غریزی خویش پشت می کنند .
· آنها که درد را به جان می خرند،
آنها که مرگ را پذیرا می شوند تا انسان باقی بمانند
و به مادون حیوان سقوط نکنند . “
o هیچ کس استبداد منش زاده نمی شود، استبداد منشی برخاسته از پدیده ی نافرهیختگی است.
نافرهیختگی یعنی بربریت، بی ادبی، بی فرهنگی، توحش، گستاخی
نافرهیختگی یعنی گرایش فرد به سوی استفاده از ابزارهای منفی برای ارتباط با دیگران.
نافرهیخته به دروغ و فریب و خشونت و تهدید و امثال آن توسل می جوید تا به هدف خود دست یابد.
o چرا آدمیان نافرهیخته می شوند؟
کتاب روان شناسی اجتماعی استبداد زدگی به بحث پیرامون ریشه های تربیتی موضوع می پردازد
و علت های تبدیل فرد به نافرهیخته را بررسی می کند.
پس از عوامل محیطی به نقش اراده و اختیار در شکل گیری شخصیت نافرهیخته می پردازد.
فرضیه کتاب این است که احتمالا «فرد نافرهیخته ای که نداند نافرهیخته است نداریم».
به عبارت دیگر وقتی کسی اقدام به اذیت و آزار و زجر دیگران می کند، در هر سطحی و به هر شکلی، نیک می داند که چه می کند.
آدم شروری که از شرارت خویش آگاه نباشد نداریم.
با این فرضیه، کتاب حاضر سعی می کند سهم قربانی استبدادگری را در تداوم استبداد سالاری نشان دهد.
یعنی به طور مستدل ببینیم که بقای استبداد در گرو استبداد پذیری ماست و ما نیز از این پدیده خوب آگاهیم و می دانیم که چه می کنیم.
کسی نیست که از غارت و استثمار و چپاول خویش، کم یا بیش، آگاه نباشد.
خانواده
خانواده
o خانواده Family:
گروهی از اشخاص که با پیوندهای خویشی مستقیم به هم متصل می شوند
و اعضای بزرگسال، مسؤولیت نگهداری کودکان را بر عهده دارند.
o خویشاوندی Kinship:
به پیوندهایی اطلاق می شود که از طریق ازدواج یا از طریق تبار یا نژاد Race ایجاد می شوند
و بستگان خونی Consanguinity را به هم پیوند می دهد.
o ازدواج Marriage:
پیوند جنسی دو فرد بزرگسال است که بصورت اجتماعی تائید و به رسمیت شناخته می شود.
o خانواده هسته ای Nuclear Family :
دو فرد بالغ که با فرزندان و یا فرزندخواندگان خود باهم در یک خانوار زندگی می کنند.
o خانواده گسترده Extended Family : وقتی اقوام و بستگان نزدیک به غیر از زوجین Avuncular با آنها زندگی می کنند.
o چندهمسری Polygamy
چندهمسری یا چندکامی وضعیتی است که در آن زن یا مرد بیش از یک همسر دارند.
چندهمسری شامل چندزنی Polygyny و چندشوهری Polyandry میشود.
چندزنی Polygyny حالتی است که در آن مرد در یک زمان با چند زن ازدواج کند.
چندشوهری Polyandry حالتی است که زن به طور همزمان دو شوهر یا بیشتر داشته باشد.
چندهمسری در مسیحیت ممنوع است؛ در حالی که در هندوگرایی، یهودیت و اسلام، چندزنی با شرایط خاص جایز شمرده میشود.
o مورداک George Murdock در مطالعات برروی صدها جامعه اواسط سده بیستم،
دریافت که در بیش از ۸۰ درصد جوامع، چند همسری Polygamy مجاز بوده است
و چندشوهری Polyandry نسبت به چندزنی Polygyny رواج کمتری داشته است.
o دیدگاه کارکردگرایی Functionalism ، جامعه Society را همچون مجموعه ای از نهادهای اجتماعی می بیند
که کارکردهای معینی برای تضمین تداوم و وفاق جامعه دارند.
با پیدایش صنعتی شدن، خانواده اهمیت خود را در مقام واحد تولید اقتصادی از دست داد
و خانواده بیشتر روی پرورش کودک و اجتماعی شدن کودکان متمرکز است.
o از نظر جامعه شناس آمریکایی تالکوت پارسونز Talcott Parsons، دو کارکرد اصلی خانواده عبارتند از :
i. اجتماعی شدن اولیه
اجتماعی شدن اولیه فرایندی است که کودکان، هنجارهای فرهنگی جامعه ای را می آموزند که در آن به دنیا آمده اند.
ii. تثبیت شخصیت.
تثبیت شخصیت به معنی نقشی است که خانواده در کمک و حمایت عاطفی از اعضای بزرگسال خود بر عهده دارد.
o پارسونز Parsons خانواده هسته ای را مناسبترین و کارآمدترین نوع خانواده برای پاسخگویی به نیازهای جامعه صنعتی میدانست.
o در نظر بسیاری از مردم خانواده منبع حیاتی آرامش و آسایش و عشق و صمیمیت است،
اما خانواده می تواند محلی برای بهره کشی، تنهایی و نابرابری ژرف هم باشد.
o هلاکویی برخلاف دو نظر معروف برخی افراد و جامعه شناسان که می گویند خانواده رو به فرو پاشیدن است،
و نرخ طلاق ۴۰ درصدی ازدواجها، دو نظر کاملاً متفاوت دارد.
او می گوید :
1- اون چیزی که بهم ریخته خانواده نیست، بلکه:
i. رابطه جنسی
ii. نظام خویشاوندی
است.
2- اینکه نرخ طلاق بالاست، چون ازدواج فقط محدود به یک گروه سنی است، ولی طلاق مربوط به همه گروه های سنی است
و این اعداد بیان کننده واقعیت نیست و در توضیح میگوید که طی ۲۷ سال گذشته در آمریکا نرخ طلاق هر سال کاهش یافته است.
توضیح یک زوج به نامهای اولریش بک Ulrich Beck و الیزابت بک گرنشایم Elisabeth Beck-Gernsheim در کتاب ۱۹۹۵
آشوبگاه طبیعی عشق The Normal Chaos of Love ،نکات بسیار جالب راجع به خانواده میگویند که گفتن یکی از آنها خالی از لطف نیست :
به استدلال آنها سنت ها قواعد و رهنمودهایی که بر روابط شخصی حاکم بود، دیگر کاربردی ندارد،
و اکنون افراد با سلسله بی پایانی از انتخاب ها روبرو هستند .
شاید خصومت های میان زنان و مردان رو به افزایش است و ادعا می شود کشاکش میان دو جنس ماجرای اصلی زمان ماست،
ولی ادامه میدهند :
i. با اینکه ازدواج و زندگی خانوادگی ظاهراً شکننده تر از همه ادوار گذشته شده، اما بازهم برای مردم اهمیت زیادی دارد.
ii. میزان موالید شاید رو به افول باشد، اما تقاضاهای عظیم و انبوهی برای معالجه نازایی وجود دارد.
iii. شاید کمتر کسی تصمیم به ازدواج بگیرد، اما میل به زندگی با کسی دیگر و تشکیل دادن یک زوج یقیناً پایدار مانده است.
چه چیزی این ضد و نقیض ها را تبیین می کند ؟
طبق نظر نویسندگان مذکور، پاسخ بسیار ساده است : عشق
به نظر آنها نبرد جنس ها که امروزه در جریان است، واضح ترین نشانه عطش عشق مردم است.
مردم به دلیل عشق ازدواج می کنند و به دلیل عشق نیز جدا می شوند ،
آنها درگیر چرخه بی پایانی از امید بستن، پشیمان شدن، و تلاش دوباره اند.
شاید شما فکر کنید عشق پاسخ ساده لوحانه ای به پیچیدگی های عصر ما باشد،
اما استدلال آنها این است که درست به همین دلیل که جهان ما چنین مقهور کننده، غیرشخصی و به سرعت رو به تغییر است،
عشق اهمیت روزافزونی پیدا کرده است.
به نظر آنها :
عشق جستجویی است در پی خویشتن،
تقلایی برای تماس و ارتباط واقعی با خود و بادیگری،
شریک شدن در جسم و اندیشه ،
روبرو شدن با یکدیگر بدون هیچ سد و مانعی ،
اعتراف کردن و بخشیده شدن،
تائید و حمایت از آنچه بود و آنچه هست ،
اشتیاقی به خانه و کاشانه و پشت و پناهی برای مقابله با تردید ها و اضطراب هایی که زندگی مدرن ایجاد می کند
اگر حتی نفس کشیدن هم خالی از خطر نیست، پس مردم همچنان به دنبال رویاهای فریبنده عشق خواهند دوید
تا وقتی که همه آنها به کابوس بدل شوند.
به نظر نمیرسد که نرخ رو به رشد طلاق نشانگر ناخرسندی عمیق از نفس ازدواج باشد،
بلکه نشانه عزم راسخ تری برای تبدیل کردن ازدواج به رابطه ای پر ثمر و رضایت بخش تر است.
از سال ۱۹۷۱ از کل ازدواجها ۲۰ درصد ازدواج مجدد بود و امروز بیش از ۴۰ درصد ازدواج مجدد است.
امروز از هر ۱۰۰ ازدواج در ۲۸ ازدواج دست کم یکی از طرفین قبلاً ازدواج کرده و تا سن ۳۵ سالگی اکثر ازدواج های
مجدد شامل افرادی است که قبلاً طلاق گرفته اند.
در گذشته مردم به دلیل کم بودن عمرشان ۲۰ سال در زندگی زناشویی بودند
امروزه زن و مرد بیش از ۴۰ سال با هم زندگی می کنند
و این یکی از دلایلی است که درصد طلاق نسبت به گذشته افزایش یافته است.
o خانواده ترمیمی یا تلفیقی Blended Family یا Stepfamily:
به خانواده ای اطلاق می شود که در آن دست کم یکی از طرفین از ازدواج یا رابطه پیشین خود، فرزند یا فرزندانی داشته باشد.
o در مطالعات نتیجه گرفته اند که طلاق چنان دگرگونی هایی در زندگی پدید می آورد،
که به زحمت بتوان یکبار برای همیشه به آن سروسامان داد.
طلاق همیشه انتخابی است بین بد و بدتر، و همیشه به مانند قطع عضوی از بدن دردناک است.
o امروزه برخی از نویسندگان از خانوادهِ دو هسته ای Binuclear Family سخن می گویند
به این معنا که دو خانواری که پس از طلاق تشکیل می شوند، هنوز یک نظام خانوادگی را می سازند که فرزندان به آن تعلق دارند.
درست است که ازدواج ها با طلاق از هم می گسلند، اما خانواده ها پا بر جا می مانند. مخصوصاً وقتی پای کودکان در میان باشد،
حتی اگر خانواده ترمیمی با ازدواج مجدد بوجود آمده باشد، بسیاری از پیوندهای قبلی همچنان حفظ می شوند.
o همباشی یا همبالینی Cohabitation :
یعنی زوجی که با هم زندگی می کنند و رابطه جنسی دارند، بدون آنکه ازدواج کرده باشند.
طی ۴۰ سال گذشته تعداد کسانیکه در بریتانیا پیش از ازدواج زندگی همبالینی داشته اند ۴۰۰ درصد افزایش داشته است.
هرچند که همبالینی رواج و محبوبیت روز افزونی پیدا کرده است، ولی پژوهش ها نشان می دهند که هنوز ثبات و پایداری ازدواج بیش از همبالینی است
و احتمال جدا شدن همبالینی ها ۳ تا ۴ برابر بیشتر از ازدواج کرده ها است.
هلاکویی در توضیح این مطلب میگوید که تنها مزیتی که همبالینی نسبت به ازدواج دارد، اینست که در این نوع زندگی،
مرد همچنان یک کوشش و تلاشی در جهت نگه داشتن زن در زندگی می کند.
o ازدواج سفید
اصطلاح ازدواج سفید دو کاربرد متفاوت نو و کهن دارد :
i. کاربرد نو نمونه فارسی زبان آن میباشد که ازدواج سفید یا ازدواج سپید برای توصیف زندگی مشترک بدون ازدواج رسمی ست
که نباید با ازدواج عرفی یا ازدواج حقوق مشترک اشتباه گرفته شود.
دو تعریف متفاوت از این زندگی مشترک وجود دارد:
a. در ایران گروهی میگویند مقصود از ازدواج سفید آن است که زوجین بدون عقد نکاح اقدام به ازدواج و تشکیل زندگی مشترک میکنند.
اما منابع فارسی زبان آلمان، زندگی مشترک بدون ازدواج یا ازدواج سفید را پیشزمینهای برای بسیاری از ازدواجهای رسمی مطرح میکنند.
b. گروه دیگر در ایران آن را معادل زندگی مشترک بدون ازدواج یا همباشی تعریف میکنند.
البته نه تعریف گستردهتر آن که به معنی همزیستی است،
بلکه تعریف محدود به زندگی مشترک زناشویی بدون ازدواج که طرفین همدیگر را همسر و متعهد به یکدیگر نمیدانند.
ii. کاربرد کهنتر ازدواج سفید White Marriage، به معنی ازدواج بدون وصال یا ثبت شده و قانونی اما به دلایل مختلف بدون رابطه جنسی ست.
نام ازدواج سفید احتمالاً ریشه در سفید بودن ملحفه شب اول ازدواج داشته است.
o همچنین ممکن است ازدواج سفید به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
iii. نکاح عرفی -نکاح شرعی ثبت نشده در مراجع قانونی دولتی.
iv. نکاح معاطاتی -نکاح بدون قرائت صیغه عقد اما با توافق طرفین بر زندگی زناشویی.
v. ازدواج حقوق مشترک -که معمولاً با عنوان ازدواج سفید مطرح نمیشود و اشتباه است.
vi. اتحاد مدنی -که محدود به دگرجنسگرایان نمیشود، ولی در اینجا مقصود فقط دگرجنسگرایان هستند.
vii. ازدواج موقت ثبت نشده.
o به دلیل برداشت اشتباه عموم ممکن است که ازدواج سفید به اشتباه برای مواردی به کار برده شود که صحیح نیست:
ازدواج حقوق مشترک (یا ازدواج عرفی) فقط مختص کشورهاییست که در واقع حقوق مشترک Common-Law را اجرا میکنند
و فقط در صورتی که تشکیل این نوع زندگی در آن کشورها یا ایالتها باشد، در دیگر نقاط جهان نیز مورد تأیید خواهد بود.
این نوع ازدواج بیشتر با همباشی اشتباه گرفته میشود.
برای مثال در فنلاند زندگی مشترک بدون ازدواج رسمی با عنوان Common-Law Relationship مطرح شده است.
که نباید با همباشی اشتباه گرفته شود زیرا مسئولیتها، مسائل قانونی و حقوقی در ازدواج حقوق مشترک Common-Law
که ثبت دولتی یا مذهبی ندارد، کاملاً با همباشی متفاوت است، اما به دلیل اینکه ازدواج حقوق مشترک در ایران رسمی نیست،
برداشت جامعه فارسی زبان از زندگی مشترک بدون ازدواج (عنوانی که در فنلاند مطرح میشود) با همباشی یکسان است.
نکاح عرفی یا ازدواج شرعی ثبت نشده اهل تسنن نباید با ازدواج سفید اشتباه گرفته شود.
در آلمان به زندگی مشترک بدون ازدواج «رابطه شبهازدواج» گفته میشود.
در دهه ۱۹۵۰ که جامعه چنین زندگی مشترکی را به سختی میپذیرفت به این نوع زندگی مشترک بدون ازدواج «ازدواج وحشی» میگفتند.
پس از چند دهه با کنار گذاشتن پیشداوریها، قوانین جلوی مداخله مذهب در زندگی فردی و اجتماعی را گرفت
که بیشتر از همه تحت تأثیر جنبشی معروف به «جنبش سال ۶۸» بود.
مدیرکل امور اجتماعی و فرهنگی استانداری تهران در اواسط تابستان سال ۱۳۹۳ از طرح «اعتلای خانواده پایدار»
در دستور کار دولت برای مقابله با ازدواج سفید خبر داده بود.
o خشونت خانگی Domestic Violence و سوء استفاده از کودکان ،Child Abuse یا Child Maltreatment دو جنبه از آزاردهنده ترین جنبه های زندگی خانوادگی است.
پژوهش های بسیاری نشان داده اند که نسبت بالایی از زوج ها معتقدند که در بعضی شرایط آدمی این حق را پیدا می کند که همسر خود را بزند.
انجمن حمایت از کودکان و World Health Organization، ۴ مقوله را برای سوء استفاده Abuse تعریف می کند :
i. غفلت، Neglect
ii. سوء استفاده جسمی، Physical Abuse
iii. سوء استفاده عاطفی و روانی، Psychological Abuse Emotional and
iv. سوء استفاده جنسی Sexual Abuse.
در تعریف سوء استفاده جنسی می گوید: تماس جنسی بین کودک و بزرگسال به قصد ارضای جنسی بزرگسال.
o مسلماً کودکان موجودات جنسی نیز هستند که با یکدیگر به بازیگوشی و مکاشفه های ملایم جنسی بپردازند،
اما اکثر کودکانیکه در معرض تماس جنسی با بزرگسالان هستند، این تجربه را نفرت انگیز ،شرم آور ،یا آزاردهنده می یابند.
مطالعاتی که روی روسپیان ، سارقان جوان و نوجوان و معتادان مواد مخدر صورت گرفته است، نشان می دهد که نسبت بالایی
از آنها قربانی سوء استفاده جنسی در کودکی بودند.
البته وجود همبستگی به معنای رابطه علت و معلولی نیست، یعنی ثابت نمی کند که این سوء استفاده ها علت رفتارهای بعدی بوده است.
احتمالاً مجموعه ای از عوامل در اینجا تاثیرگذار بوده اند، مثل تعارض های خانوادگی، بی توجهی والدین، و خشونت جسمانی.
o کسانی معتقدند که تنوع گسترده شکل های خانواده را باید با آغوش باز پذیرفت،
چون که ما را از رنج و محدودیت های گذشته می رهانند.
مردان و زنان اگر خود مایل باشند، می توانند مجرد بمانند بدون آنکه با عدم پذیرش ها و مخالفت های اجتماعی
که روزگاری عزب یا مجرد بودن Single Person و یا حتی بدتر از آن پیردختر بودن به دنبال داشت، مواجه شوند.
هم بالین ها دیگر از سوی دوستان خود طرد نمی شوند و مردان همجنس خواه در برخی جوامع می توانند خانه و کاشانه ای داشته باشند
و کودکانی پرورش دهند، بی آنکه به اندازه گذشته با خصومت و دشمنی روبرو شوند، و حتی ازدواج خود را در برخی کشورها بصورت قانونی به ثبت برسانند.
o تحلیل جامعه شناختی ازدواج و خانواده به قسمی که در اینجا آمده، اکیداً حاکی از این است که ما با چشم دوختن به گذشته نخواهیم توانست
مسائل و مشکلات فعلی مان را حل کنیم . ما باید بکوشیم بین آزادی های فردی که برای اکثر ما در زندگی شخصی مان ارزش زیادی دارد
و نیاز به تشکیل روابط پایدار و ماندگار با افراد دیگر آشتی و مصالحه ای برقرار کنیم.
اصولاً چرا ازدواج می کنیم ؟
با توجه به عمیق و سنگین بودن بحث، به ذکر چند نکته بصورت خیلی خیلی خلاصه اکتفا می شود:
1- مناسب ترین مکان برای رشد کودک انسانی نهاد خانواده هسته ای می باشد.
2- انسانی که در زندگی به دنبال یافتن معنای زندگی خود است، می تواند با عشق و ازدواج به این مهم دست یابد.
3- وقتی شما برای خودتان کاری می کنید، احساس لذت بدست آمده کوتاه و سطحی و موقتی است،
درحالیکه وقتی برای کسی این کار را می کنید، می توانید آرامش دائمی داشته باشید،
در زندگی زناشویی شما چنین فرصتی را با همسر و فرزندانتان تجربه می کنید و به آنها هم فرصت این تجربه را می دهید.
4- با توجه به ارتباط نزدیک در ازدواج، و به دلائل اجتماعی و دلائل حقوقی و دلائل مذهبی و دلایل تاریخی و دلائل فرهنگی و دلایل بیولوژیکی،
که در مجموع شاید به هزارن دلیل برسد، مرزبندی جنسی و ازدواج بوجود آمده است، و تقریباً در تمام جوامع پذیرفته شده است.
5- مناسب ترین و امن ترین مکان به جهت رفع نیازهای جسمی و روانی در ازدواج فراهم آمده است
و طبق آمار علمی میزان افراد خوشبخت در متاهل ها بیش از مجردها بوده است.
6- انسانی که در دنیای امروز به مرحله همبستگی رسیده، با توجه به اینکه شام شب خود را دارد،
ولی ترجیح می دهد این شام را با یک فرد دیگر شریک شود.
از بین بردن خانواده هسته ای در برخی کشورها
o هلاکویی: یک کوشش هایی در قرن ۲۰ شد، تا اینکه شاید خانواده را به گونه ای از بین ببرند و یا کم اهمیت کنند،
برای اینکه وقتیکه انگلس Friedrich Engels در کتاب مالکیت خصوصی و دولت The Origin of the Family, Private Property and the State (1884)
توضیح میدهد که بر اساس نظریات مارکس Karl Heinrich Marx اولین تبعیض و ظلم از جانب مرد بر علیه زن شده
که از جهاتی درست است ولی نه به گونه ای که توصیف می شود که خانواده اساسش ظلم و بیداد است
پس باید آنرا از بین برد. لذا از ۱۹۲۱ به بعد یک مقدار قوانینی را در این رابطه گذاشتند،
حتی به یک اعتبار خانه های عشقی برپا کردند تا آدمها فرزندانی بیاورند و فرزندان را گروه های دیگری تربیت کنند.
این ماجرا نزدیک به ۴۰ سال طول کشید ولی خودِ شوروی ها به این نتیجه رسیدند که این بدترین انتخاب در جهت نوع خانواده و روابط بوده است
تا اینکه از ۱۹۶۱ قوانینی که در جهت حمایت از خانواده وضع شد، باور نکردنی بود، زیرا تجزیه تحلیل هایی شده بود که دلیل مسائل و مشکلات خاص
در جنگ جهانی دوم ناشی از این موضوع بوده و حتی به اعتبار برخی از مطالعات، علت به هم ریختن و فروریختگی جامعه در کشورهای مارکسیستی،
نتیجه بی اعتنایی به اساس جامعه، یعنی خانواده بوده است.
o این کار را وقتی در اتحادیه جماهیر شوروی کردند، با آن همه مسائل روبرو شدند و آنها حاضر شدند از اشخاصی که با تفکر مارکسیستی سازگار بودند، بگذرند.
تا اینکه جامعه شان را نجات بدهند و امروز در روسیه یکی از بهترین قوانین حمایت خانواده است،
بطوریکه وقتی زن در ماه های آخر بارداری خودش هست، به شوهرش هم مرخصی می دهند تا کمک خانمش کند و پیوند این دو نفر در روزهای آخر
برای سلامت فرزندشان بسیار اساسی است و خیلی متفاوت است با اینکه خانواده بزرگترین عامل جنگ بوده و بنابراین باید از بین برود.
امروز از نظر جامعه شناسی میدانیم که اگر یک جامعه رو بخواهیم بشناسید باید دید از چه نظام خانوادگی برخوردار است
تا آنجا که خانواده را واحد اجتماعی و به نوعی منعکس کننده شرایط عمومی جامعه می شناسیم.
اگر ما خانواده را بشناسیم، جامعه را هم می شناسیم.
جنسیت و گرایش جنسی
جنسیت و گرایش جنسی
جنسیت
o جنسیت Gender شامل رفتارها، نقشهای اجتماعی و اندیشههای اجتماعی است که فرهنگ حاکم بر هر جامعه به عهدهٔ دو جنس زن و مرد میگذارد.
در ارتباط با نقشهای جنسیتی، افکار قالبی در مورد هر دو جنس در جامعه مشاهده میشود که دامنهٔ انتظارات را از هر دو جنس طرح ریخته و تعیین میکند.
واژهٔ جنسیت Gender یک مفهوم اجتماعی است و با واژهٔ جنس Sx که معمولاً برای بیان همان موضوع ولی از دیدگاه زیستشناسی به کار میرود متفاوت است. جنسیت و نقشهای جنسیتی Gender Role به قشربندی جنسیتی مرتبط میشوند.
قشربندی جنسیتی، همچون سایر انواع قشربندیهای اجتماعی، مربوط به پاداشهای اجتماعی، نظیر توزیع قدرت، ثروت، وجهه، آزادیهای فردی و اقتصادی است و هر یک از اعضای جامعه، بسته به موقعیتی که در هرم سلسله مراتب آن جامعه دارد، به طور متفاوتی از این پاداشها بهرهمند میشود.
اصطلاح جنس Sx تفاوت های کالبدی و و فیزیولوژیک بدن مرد و زن را تعریف می کند و اصطلاح جنسیت Gender به تفاوت های روانشناختی اجتماعی و فرهنگی مذکرها و مونث ها مربوط می شود.
اجتماعی شدن جنسیتی یعنی یادگیری نقش های جنسیتی به کمک کارگزاران اجتماعی مثل خانواده و رسانه. از نظر فروید، تفاوت های جنسیتی در اطفال و خردسالان بر اساس بود یا نبود آلت تناسلی مردانه صورت می گیرد. یعنی من آلت دارم، معادل من پسر هستم، است و من آلت ندارم، معادل من دختر هستم، است. و مخالفت های عمده با این نظریه بدین قرار است که اولاً فروید بیش از اندازه جنسیت را با آلت تناسلی یکی می داند و دوم اینکه ظاهراً متکی بر این فکر است که آلت مردانه برتر از آلت زنانه است، چون آلت زنانه را به مثابه فقدان آلت مردانه می گیرد و سوم اینکه فروید پدر را عامل انضباطی می گیرد، درحالیکه در بسیاری از فرهنگ ها مادر نقش مهمتری در تحمیل انضباط به کودک دارد.
o نانسی چودروف Nancy Chodorow ، نویسنده، روانکاو و جامعهشناس فمینیست Feminist آمریکایی است که کتاب مشهور بازتولید مادری (۱۹۷۸) The Reproduction of Mothering: Psychoanalysis and the Sociology of Gender را دارد.
چودروف تاکید فروید را تا اندازه ای معکوس می کند و می گوید مردانگی با از دست رفتن و محروم ماندن از استمرار پیوند نزدیک با مادر تعریف می شود. از همین روست که مردان در مراحل بعدی زندگی، اگر درگیر روابط عاطفی نزدیک با دیگران شوند، احساس می کنند که هویتشان به خطر افتاده . از طرف دیگر زنان احساس می کنند که نداشتن رابطه نزدیک با شخص دیگری، عزت نفس آنها را به خطر می اندازد.
کار چودوروف نیز با انتقاد های گوناگونی روبرو شده، بطور مثال معتقدند چودوروف هیچ تبیینی از مبارزه زنان برای خودمختاری و مستقل شدن خصوصاً در زمان حاضر ارئه نمی کند و توضیح نمی دهد که در خانواده های تک والدی یا خانواده هایی که چند بزرگسال وظیفه پرورش کودکان را بر عهده دارند، چه اتفاقی می افتد. البته این انتقادها موجب بی اعتبار شدن این نظریه ها نمی شود و همچنان اندیشه های چودوروف درباره ماهیت زنانگی کمک می کنند تا ریشه و خاستگاه چیزی را که لکنت مذکر یا نارسایى مردانه Male Inexpressiveness نامیده می شود، درک کنیم.
فمینیسم
o فمینیسم Feminism گسترهای از جنبشهای سیاسی، ایدئولوژیها و جنبشهای اجتماعی است که هدفی مشترک را دنبال میکنند:
تعریف، برقراری و دستیابی به سطحی از حقوق زنان که در زمینههای سیاسی، اقتصادی، شخصی و اجتماعی، با مردان برابر باشد. این هدف شامل تلاش برای برقراری فرصتهای برابر برای زنان در آموزش و پرورش و اشتغال میشود.
فعالینِ حقوقِ زنان باور دارند که جنسیت در زندگی انسانها عاملی تعیین کننده است که جایگاهِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ افراد بر اساس آن شکل میگیرد. فمینیسم بیشترین تمرکزِ خود را معطوف به تهدیدِ نابرابریهای جنسیتی و پیشبردِ حقوق، علایق و مسایل زنان کردهاست. فمینیسم عمدتاً از اواخر قرن ۱۸ میلادی پدید آمد. زمانی که مردم به طور گستردهای این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب میشوند.
بخشی از حقوقِ زنان دربرگیرندهٔ این موارد میشود:
i. تمامیتِ بدنی و خودمختاری،
ii. حقِ رأی،
iii. حقِ کار،
iv. حقِ دستمزدِ برابر بهخاطرِ کارِ برابر،
v. حقِ مالکیت،
vi. حقِ تحصیل،
vii. حقِ شرکت در ارتش،
viii. حقِ مشارکت در قراردادهای قانونی
ix. حقِ سرپرستیِ فرزندان،
x. حقِ ازدواجِ آزادانه
xi. آزادیِ مذهبی.
o واژهٔ «فمینیسم» Feminism و «فمینیست» Feminist برای اولین بار در فرانسه و هلند در سال ۱۸۷۲ ظاهر شد، بریتانیا در دههٔ ۱۸۹۰، و ایالات متحده در سال ۱۹۱۰.
در اوایل قرن بیستم میلادی و در جریان موج اول فمینیسم و تلاش برای کسب حق رأی، عدهٔ زیادی از زنان خود را فمینیست نامیدند. واژهای که با آغاز دهههای شصت و هفتاد میلادی و اوج گرفتن موج دوم جنبشهای اجتماعی جای خودش را در ادبیات، سیاست، هنر، تاریخ، اقتصاد، حقوق، انسانشناسی و جامعهشناسی نیز باز کرد. در واقع فمینیسم در پی نقد همهٔ اندیشهها بود.
در پاسخ به سؤالی در بارهٔ چیستی فمینیسم، پاسخی جامع نمیتوان داد. گروهی آن را جنبشی سازمان یافته برای به دست آوردن حقوق زنان قلمداد میکنند، گروهی آن را چشماندازی در پی رفع کردن فرودستی، ستم، نابرابریها و بی عدالتیها علیه زنان میدانند و گروهی نیز آن را یک ایدئولوژی میپندارند که هدفش نه فقط برابری زنان و مردان که دگرگون سازی تمام ساختارهای اجتماعی است. با وجود تعریفهای گوناگون، فمینیستها همگی معتقدند که به زنان به خاطر جنسیت شان ظلم شده است.
برخی از اشکال اولیه فمینیسم مورد انتقاد قرار داده شده و این موضوع منجر به ایجاد اشکال قومی خاص و یا Multiculturalist فمینیسم شده است.
در هیچ جامعه شناخته شده ای قدرت زنان بیش از مردان نیست و تقسیم کار بین دو جنس موجب شده که مردان و زنان از جهت قدرت منزلت و ثروت موقعیت های نابرابری داشته باشند. فمینیست ها ادعای وجود هرگونه شالوده زیست شناختی برای تقسیم جنسیتی کار را به باد انتقام گرفته اند.
الف- فمینیسم لیبرال Liberal Feminism:
تبیین نابرابریهای جنسیتی را در ایستارهای اجتماعی و فرهنگی جستجو می کند و پیشرفت های قانونی مثل قانون پرداخت برابر و قانون تبعیض جنسیتی به شدت مورد پشتیبانی فمینیست های لیبرال بود که استدلال می کردند برابری قانونی اهمیت شایانی در حذف تبعیض علیه زنان دارد.
ب- فمینیسم رادیکال Radical Feminism:
جوهر عقیده آنها این است که مردان مسوول استثمار و بهره کشی از زنان هستند و از آن نفع می برند. تحلیل پدر سالاری گرایش اصلی شاخه ای از فمینیسم است. آنها استدلال خود را بر خانواده گذاشته و می گویند که مردان با استفاده از کار مجانی زنان در خانه آنها را استثمار می کنند. به نظر اکثر آنها پدرسالاری به نحوی شامل تملک بدن و گرایش های جنسی زنان توسط مردان است و استدلال می کنند که زنان فقط از طریق انحلال خانواده و روابط قدرت موجود در آن می توانند به رهایی برسند و سایر فمینیست های رادیکال خشونت مردان علیه زنان را محور اصلی برتری و توافق مردان می دانند.
فمینیست های رادیکال اعتقاد دارند زنان نمی توانند از طریق اصلاحات یا تغییرات تدریجی از ظلم و ستم های جنسی آزاد شوند. طبق استدلال آنها چون پدرسالاری پدیده ای نظام مند است، برابری جنسیتی فقط با سرنگونی نظم پدرسالار میسر می شود. البته منتقدان به این دیدگاه معتقدند چنین مفهومی از پدرسالاری Patriarchy جایی برای گونه های تاریخی یا فرهنگی نمی گذارد و تاثیر قومیت و طبقه یا نژاد را نادیده می گیرد.
ج- فمینیسم سیاه Black and Postcolonial Feminisms:
ناخشنودی از شکل های دیگری از فمینیسم موجب پیدایی این نوع شده است که توجه خود را روی مسائلی متمرکز می کند که زنان سیاه پوست با آنها مواجه اند و ادعای آنها این است که هر نظریه ای در باب برابری جنسیتی که نژاد پرستی را در نظر نگیرد نمی تواند ظلم و ستمی را که بر زنان سیاه می رود به نحو کافی تبیین کند. به استدلال آنها زنان سیاه پوست دچار محرومیت چند گانه ای هستند که هم بر مبنای رنگ و هم جنس و هم موقعیت طبقاتی شان است.
پدرسالاری
o پدرسالاری Patriarchy ، نوعی نظام اجتماعی و نظام دودمانی است که در آن پدر یا مسنترین فرد ذکور طایفه، سرپرستی طایفه را بر عهده دارد. گاه به غلط، بجای واژهٔ پدرسالاری از واژهٔ مردسالاری Masculism استفاده میشود که کار درستی نیست، زیرا پدرسالاری تنها برخی از جنبههای نظام مردسالارانه و این اقتدار مردانه را شامل میشود و به گروه خاصی از مردان اشاره میکند.
مردسالاری، نامی است برای نظام و ساختاری که از راه نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود زنان را زیر سلطه دارد.
والبی Sylvia Walby پدر سالاری و سرمایه داری را نظام های جداگانه ای می داند که به شیوه های مختلف با هم در تعاملند ، گاهی هماهنگ و گاهی در تناقض . مثلاً سرمایه داری در تقسیم جنسیتی کار از پدرسالاری نفع برده و در زمان جنگ که زنان دسته دسته وارد بازار کار شدند، منافع سرمایه داری با پدرسالاری سازگاری نداشتند.
او پدر سالاری را مرکب از ۶ ساختار می داند که مستقل از یکدیگر اما در تعامل با هم کار می کنند:
1- روابط تولید در خانوار یعنی کار بی جیره و مواجب زنان در خانه، مثل بچه داری و خانه داری به تملک شوهر در می آیند.
2- در بازار کار، زنان به برخی مشاغل راه پیدا نمی کنند و مزد کمتری می گیرند.
3- دولت پدر سالار در خط مشی ها و اولویت های خود سوگیری نظام مندی به سمت پدرسالاری دارد.
4- خشونت مردان که دولت در عمل با این خشونت همدستی می کند و جز در موارد استثنایی از مداخله در آن خود داری می کند
5- روابط پدرسالارانه در مناسبات جنسیتی در ناهمجنسی اجباری و در ضابطه جنسیتی دوگانه اجباری بین زنان و مردان آشکار می شود
6- نهادهای فرهنگی پدرسالاری از جمله دین و آموزش و پرورش و رسانه ها بازنمودهایی از زنان تولید می کند که زیر نگاه خیره پدرسالارانه قرار دارد.
o او به دوشکل پدر سالاری اشاره می کند:
1- پدرسالاری خصوصی :
سلطه ای است در خانوار و از سوی پدر سالار بر زن اعمال می شود و این نوع پدر سالاری خصوصی یک استراتژی مبتنی بر حذف و طرد است.
2- پدر سالاری عمومی :
شکل جمعی تری دارد یعنی زنان درگیر فضاهای عمومی مثل سیاست و بازار کار می شوند اما از ثروت قدرت و منزلت برکنار می مانند.
گرایش جنسیتی
o ریوین کانل Raewyn Connell جامعه شناس استرالیایی و متولد ۱۹۴۴ است. او استاد دانشگاه سیدنی است. او در ابتدا مرد بود Robert William Connell ولی پس از تغییر جنسیت مرد به زن حالا یک زن محسوب می شود.
کانل به یک نوع سلسله مراتب جنسیتی اشاره می کند که در راس آن برتری و تسلط مردانگی Hegemonic Masculinity قرار دارد مردان مظهر این نوع عبارتند از سیلوستر استالونه ،بروس ویلیس، همفری بوگارت، ژان کلود ون دام. در مرحله بعدی مردانگی همدست را نام می برد و اینها را کسانی می داند که از این نظام پدر سالاری سود برده اند و در مرحله بعدی مردانگی های فرودست را نام می برد که رابطه فرودستانه ای با مردان هژمونیک دارند که در میان آنها مردانگی هم جنس گرا قطب مخالف مرد واقعی دانسته می شود و بر مردانگی همجنس گرا داغ ننگ زده شده و در پائین ترین سلسله مراتب مردانگی قرار می گیرند.
کانل همه انواع زنانگی ها را در موقعیت های فرودست مردانگی هژمونیک قرار می دهد. یکی از شکل های زنانگی یعنی زنانگی موکد مکمل مهم مردانگی هژمونیک است. این زنانگی تابع منافع و امیال مردان است که مشخصه آن فرمانبرداری و دلسوزی و پرستاری و همدلی است که در زنان جوان به پذیرایی جنسی و در زنان سالخورده حاکی از مادری است .
او مرلین مونرو را نمونه ازلی و هجویه زنانگی موکد می خواند. او زنانگی های فرودستی را بر می شمارد که از نسخه زنانگی موکد سر می پیچند و در برابر عرف و قراردادهای رایج می ایستند و در نهایت از زنانگی مقاومت پیشه نام می برد یعنی زنانیکه هویت ها و سبک زندگی های غیر فرودستانه ای برای خود پرورانده اند. نظیر فمینیست ها ، زنان همجنس گرا (لزبین)، پیر دخترها ، قابله ها ، جادوگرها، روسپیان و کارگران یدی.
o به عقیده کانل گرایش های بحران جنسیت در غرب سه شکل دارد:
1- نهادهایی که از قدرت مردان پشتیبانی می کردند. یعنی خانوده و دولت متزلزل شده اند که البته طبق نظر هلاکویی خانواده متزلزل نشده بلکه نظام روابط جنسی و نظام خویشاوندی به هم ریخته است و مشروعیت سلطه مردان بر زنان از طریق قوانین جدید طلاق و تجاوز و خشونت رو به تضعیف می رود.
2- نا همجنس گرایی هژمونیک کمتر از گذشته مسلط است و نیروی رو به رشد گرایش جنسی زنان و گرایش جنسی همجنس گرایان ، مردانگی هژمونیک سنتی را تحت فشار قرار داده است.
3- بنیان های تازه ای برای منافع اجتماعی بوجود آمده که که با نظم جنسیتی موجود در تناقض است.
o بسیاری از ناظران دیگر معتقدند که دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی موجب بحران مردانگی Crisis of Masculinity می شود. برخی از زیست شناسان برای این پرسش که چرا بی بند و باری جنسی مردان بیش از زنان است؟ چنین استدلال می کنند. می توان تبیین و دلیل تکاملی پیدا کرد . بنا به این استدلال، گرایش زیستی مردان این است که تعداد بیشتری از زنان را باردار کنند در حالیکه زنان خواهان زوج ثابتی هستند تا از میراث زیست شناختی فرزندشان پاسداری کنند.
این استدلال با مطالعه رفتارهای جنسی حیوانات که نشان می دهد نرها بیش از ماده های خود هرج و مرج جنسی دارند تائید می شود. اما مطالعات اخیرتر نشان داده که بی بند وباری ماده ها نیز در دنیای حیوانات کاملاً رواج دارد و فعالیت جنسی بسیاری از حیوانات بسیار پیچیده تر از چیزی است که تصور می شد.
زمانی عقیده بر این بود که ماده ها با نرهایی جفت می شوند که بیشترین پتانسیل را برای وراثت ژنتیکی برتر برای فرزندانشان دارند. اما مطالعات تازه ای درباره پرندگان مدعی است که پرندگان ماده جفت بعدی خود را نه به سبب ژن هایشان، بلکه به این دلیل انتخاب می کنند که شاید والد بهتری باشد و قلمرو و آشیانه بهتری برای بزرگ کردن جوجه ها تامین کند.
رفتار جنسی بشر معنادار و چیزی بیش از زیست شناسی است. لذا فعالیتی نمادین است که منعکس کننده کیستی ما و عواطفی است که تجربه می کنیم.
در اکثر فرهنگ ها، هنجارهای جذابیت جنسی بیشتر روی ظاهر فیزیکی زنان متمرکز است تا مردان. اما ظاهراً در غرب این وضعیت با فعالتر شدن زنان در فعالیت های اجتماعی تغییر می کند. اما در معیارهای زیبایی زنانه تفاوت هایی وجود دارد. مثلاً در غرب اندام باریک و ظریف زن تحسین می شود. در حالیکه در سایر فرهنگ ها اندامهای درشت تر و چاق تر جذابترین اندام ها شناخته می شوند. برخی از جوامع اهمیت زیادی به شکل کلی چهره می دهند و برخی فقط روی شکل و رنگ چشم یا اندازه و شکل بینی و لب ها تاکید می کنند.
در دهه ۶۰ جنبش های پادفرهنگی Counterculture مثل هیپی ها Hippie نظم موجود در هر چیزی را به چالش کشیدند و ستایشگر آزادی جنسی شدند و اختراع قرص ضد حاملگی برای زنان باعث شد تا لذت جنسی آشکارا از تولید مثل جدا شود. گروه های زنان نیز خواهان استقلال هرچه بیشتر از ارزش های جنسی مردانه، طرد معیار دوگانه و پذیرش نیاز زنان به ارضای جنسی بیشتر در روابط و مناسبات شان شدند.
در سال ۱۹۹۴ سازمان اجتماعی گرایش جنسی، یافته هایی از یک پژوهش را منتشر کرد که ۸۳ درصد از پاسخگویان طی یک سال قبلی فقط یک شریک جنسی داشتند و این رقم در میان متاهل ها ۹۶ درصد بود. وفاداری به همسر نیز کاملاً رواج دارد و فقط ۱۰ درصد زنان و ۲۵ درصد مردان گزارش دادند که در طول عمرشان به همسرشان خیانت کرده اند. بر اساس این مطالعه، آمریکایی ها بطور متوسط فقط سه شریک جنسی داشته اند. بیش از ۹۵ درصد آمریکایی هایی که امروزه ازدواج می کنند، قبلاً تجربه جنسی داشته اند.
o میشل فوکو Paul Michel Foucault در مطالعات خویش درباره جنسیت و گرایش جنسی نشان داده است که پیش از سده هجدهم، مفهوم شخص همجنس خواه ظاهراً وجود نداشته است، و عمل لواط از سوی مقامات کلیسا و قانون توبیخ می شد و در انگلستان و چند کشور اروپایی دیگر مجازات مرگ به همراه داشت.
o انتشار مطالعه کینزی Alfred Kinsey در دهه های ۴۰ و ۵۰ موجب شد که رواج همجنس خواهی در جامعه آمریکایی علناً به گوش مردم برسد. دومین مقطع مهم در سال ۱۹۶۹ و آشوبهای استون وال Stonewall Riots بود که صحنه درگیری بسیار خشونت بار بین نیروهای پلیس با مردان همجنس خواه نیویورک شد و به جنبش آزادی مردان همجنس خواه نه تنها در نیویورک بلکه در سایر کشورهای غربی نیز شتاب بخشید.
o کن پلامر Ken Plummer چهار نوع هم جنس خواهی را در فرهنگ مدرن غربی از هم تمیز می دهد :
1- همجنس خواهی اتفاقی Casual Homosexuality
مراوده همجنس خواهانه موقتی که تاثیر چندانی بر ساختار زندگی کل فرد ندارد. بازیگوشی های بچه مدرسه ای ها مثال هایی از همین نوع است.
2- فعالیتهای مکرر Situated Activities
که در آن اعمال همجنس خواهانه مرتباً انجام می شود اما اولویت و ترجیح اصلی فرد نیست و در محیط هایی مثل زندانها و اردوگاه های نظامی که مردان بدون زنان زندگی می کنند این نوع از رفتارها رواج دارد و جایگزینی بر رفتارهای جنسی دگر جنس خواهانه تلقی شده نه ارجح بر آن.
3-همجنس خواهی شخصی شده Personalized Homosexuality
افرادی که فعالیت های همجنس خواهی را ترجیح می دهند، اما از گروه هایی که این رفتار را به آسانی می پذیرند دور و جدا هستند و در اینجا فعالیت همجنس خواهی ننگین به حساب می آید و پنهان می شود.
4-همجنس خواهی به مثابه روش زندگی
به افرادی اطلاق می شود که از پرده بیرون آمده اند و روابط و مناسبات اجتماعی خود را با افراد دیگری که سلیقه جنسی مشترکی با آنها دارند بخش مهمی از زندگی خود ساخته اند.
این افراد معمولاً به خرده فرهنگ های مردان همجنس خواه تعلق دارند.
طی مطالعه سازمان گرایش جنسی ۹ درصد مردان بالاترین سطح مراوده همجنس خواهی را تجربه کرده اند. حدود ۸ درصد از مردان به داشتن امیال همجنس خواهانه اذعان کرده بودند. کمتر از ۳ درصد مردان معاشرت جنسی با یک مرد دیگری را طی سال گذشته گزارش داده بودند.
گروه های لزبین کمتر از خرده فرهنگ های مردان همجنس خواه سازمان یافته هستند و نسبت کمتری از روابط اتفاقی را شامل می شوند. در حالیکه فمینیست های لیبرال و رادیکال عمدتاً منحصراً با علائق زنان دگر جنس خواه طبقه متوسط سروکار داشتند، از اینرو جناح متمایزی از فمینیسم لزبین پدید آمد که گسترش ارزش های مونث را تشدید می کرد. بسیاری از زنان همجنس خواه لزبینسم را کمتر به مثابه یک گرایش جنسی بلکه بیشتر به منزله تعهد داشتن و متحد بودن با سایر زنان قلمداد می کنند.
خصومت با همجنس خواهان همچنان در ایستارهای عاطفی بسیاری از مردم پا برجاست و همجنس خواه هراسی Homophobia و Lesbophobia به معنی ترس و بیزاری از افراد هم جنس خواه است.
در ایران، که همجنسگرایی در آن مذموم است، گاهی در گویش خیابانی، از افراد همجنسگرا –زن یا مرد– با عنوان تحقیرآمیز «همجنسباز» یاد میشود، این واژه مانند واژههای مشابهی چون کفترباز، قمارباز، و … دارای باری منفی بوده، و برای القای این بار منفی علیه همجنسگرایان استفاده میشود.
همچنین واژههای دیگری نیز در گفتار عوام برای اشاره به افراد همجنسگرا وجود دارد که معمولاً تحقیرآمیز و محکومکننده هستند؛ به عنوان مثال همجنسگرایان مرد در زبان فارسی با عناوین چون اِواخواهر، اُبنهای و عناوین زنندهتر خوانده میشوند. البته چنین فحاشیهایی به تراجنسیتیها نیز اطلاق میشود.
این واژهها برای نشان دادن فاعلیت یا مفعولیت در عمل جنسی با همجنس است و مترادف با همجنسگرا نیست. هر چند برخی افراد همجنسگرا از تصویری که برخی همجنسگرایان دیگر ارائه میدهند بدشان میآید. همچنین به افراد همجنسگرا لواطکار نیز گفته میشود. همجنسگرایی انتخاب و یا شیوه زندگی نیست و این تصور که همجنسگرایی قابل سرایت و رواج است اشتباه و سراسر نادرست است چرا که همجنسگرایی فرایندی است که نتیجه برهم کنش عوامل زیستی و محیطی میباشد.
برخی از اقسام رفتارهای مردان همجنس خواه را می توان تلاش هایی برای درهم شکستن پیوندهای معمول میان مردانگی و قدرت تلقی کرد. مردان همجنس خواه مایلند تصویر اواخواهری را که عموماً به آنها نسبت می دهند رد کنند و به دو طریق این کا را می کنند:
1- از طریق در پیش گرفتن اطوارهای اواخواهری تحریک آمیز و عصبانی کننده، یعنی مردانگی زن صفتانه ای که این عقیده قالبی را به تمسخر می گیرد
2- با اداهای جوجه لاتی. این اداها نیز عرفاً مردانه نیستند.
برخی از جامعه شناسان می گویند که شیوع ایدز برخی از شالوده های اصلی ایدئولوژی مردانگی ناهمجنس خواه را به چالش کشده است. چندین کشور اروپایی از جمله دانمارک ،نروژ ، سوئد الان اجازه می دهند که زوج های همجنس خواه زوجیت خود را به ثبت برسانند.
روسپیگری
o روسپیگری، تنفروشی یا فحشا Prostitution ، به تجارت یا پیشه آمیزش جنسی طبیعی یا غیرطبیعی در قبال درآمد و یا برخی دیگر منافع می گویند که گاهی اوقات با عنوان تجاری آن Commercial Sx نیز مطرح میشود. پس از جنگ جهانی اول، اصطلاح قدیمیترین حرفه در جهان به طور عمومی به روسپیگری اشاره دارد.
کاربردهای فرهنگی این واژه به شکل نامحدودی متفاوت است، و استفاده از آن بهعنوان واژهای تحقیرآمیز برای اشاره به فعالیتهایی استفاده میشود که به شکل رسمی روسپیگری نیستند.
به کسی که در هر بخش از این پیشه کار میکند میگویند کارگر جنسی. روسپی گری یکی از شاخههای صنعت یا تجارت جنسیاست.
در کشورهای متفاوت و در برخی از کشورها در مناطق متفاوت از یک کشور، وضعیت قانونی تنفروشی از مجازات مرگ تا مجاز اما کنترل نشده تحت قانون و تا یک تجارت سازمانیافته کنترل شده و قانونی متغیر است.
روسپیگری را می توان تن دادن به رابطه جنسی در ازای دریافت پول تعریف کرد. جنبه اصلی روسپیگری مدرن این است که زنان و مشتریان همدیگر را نمی شناسند، هر چند ممکن است برخی به عنوان مشتریان ثابت تبدیل شوند ولی این رابطه بدواً بر مبنای آشنایی شخصی پا نمی گیرد.
روسپیان کنونی بریتانیا عمدتاً از میان گروه های اجتماعی فقیرتر بر می خیزند، اما شمار درخور قابل توجهی از زنان طبقه متوسط نیز به آنان پیوسته اند.
نرخ فزاینده طلاق موجب شده است برخی از زنانیکه به تازگی به فقر و فلاکت افتاده اند، به سمت روسپیگری بروند، علاوه بر این زنانی که پس از فراغت از تحصیل نمی توانند شغلی پیدا کنند، در مراکز ماساژ یا در شبکه های دختران تلفنی مشغول بکار می شوند، اما همچنان در جستجوی فرصت شغلی دیگری نیز هستند.
o تقسیم بندی روسپیان از نظر پایبندی شغلی یعنی فراوانی مبادرت به روسپیگری:
بسیاری از زنان روسپی بطور موقت روسپیگری می کنند و پیش از رها کردن روسپیگری، برای مدت طولانی یا همیشه چند باری خودفروشی می کنند.
روسپیان گاه به گاه کسانی هستند که غالباً اما نه مرتباً، رابطه جنسی در ازای پول را می پذیرند تا به درآمد خود بیافزایند. بعضی هم به صورت مداوم روسپیگری می کنند و درآمد اصلی آنها از همین راه است.
o تقسیم بندی روسپیان از نظر زمینه شغلی یعنی نوع محیط کار و فرایند تعاملی که زن درگیر آن می شود:
روسپی خیابانی در خیابان به دنبال مشتری می گردد. دختران تلفنی از طریق تلفن مشتریان خود را پیدا می کنند. روسپی مقیم ، زنی است که در یک عشرتکده یا باشگاه خصوصی مقیم است.
روسپی ماساژگر ظاهراً فقط ماساز و تفریحات سالم و امکانات سالم و مشروع را ارائه می دهد و به عرضه خدمات جنسی می پردازد.
زنان زیادی هم هستند که در ازای خدمات خود بجای پول کالا یا خدمات دیگری را نظیر تعمیر اتوموبیل یا لوازم برقی، پوشاک، یا خدمات حقوقی و دندانپزشکی دریافت می کنند.
o سازمان ملل طبق بیانیه ای کسانی که روسپیگری را سازماندهی می کنند یا از فعالیت روسپیان نفع می برند محکوم می کند ولی خودِ روسپیگری را منع نمی کند و ۵۳ دولت عضو، این بیانیه را پذیرفتند و فقط برخی از انواع روسپیگری نظیر ولگردی در خیابان یا روسپیگری کودکان را ممنوع کرده اند و در برخی کشورها نظیر آلمان یا هلند برخی از حکومت های محلی به عشرتکده ها یا افراد حائز شرایط مجوز رسمی می دهند.
پارلمان آلمان روسپیگری را به عنوان حرفه رسمی بیش از ۳۰۰۰۰ زن که در این صنعت کار می کردند به رسمیت شناخته است.
این واقعیت که بسیاری از کودکان فراری به روسپیگری روی می آورند، تا اندازه ای پیامد ناخواسته قوانین حمایت از کودکان در برابر اشتغال های زیر سن کار است.
سه مقوله عمده کودکان روسپی را می توان تشخیص داد:
1- فراری ها :
که خانه خود را ترک کرده و والدین به جست و جوی آنها نرفته اند و یا مرتب فرار و دوباره بازگردانده شده اند.
2- گردشی ها :
که اساساً در خانه زندگی نمی کنند و هرچند وقت یکبار چند شب به خانه نمی آیند.
3- اخراجی ها :
که والدین نسبت به کارهای آنها بی تفاوت اند و یا عملاً آنها را طرد کرده اند.
برخی از خانواده های فرومانده، کودکان خود را به روسپی گری وادار می کنند.
بعضی از کودکان و نوجوانان نیز ناخواسته جذب تجارت جنسی می شوند و فریب تبلیغات استخدام رقاص یا بازیگر را می خورند.
الگوهای مهاجرت از مناطق روستایی به شهری عامل مهمی در رشد صنعت جنسی است، چون زنانیکه مشتاق ترک زادگاه سنتی و بسته خود هستند، به هر فرصتی برای این کار چنگ می اندازند.
o متقاعد کننده ترین نتیجه کلی که می توان گرفت، به جهت اینکه چرا روسپی گری وجود دارد؟
اینست که مردان گرایش به رفتار کردن با زنان به مثابه اشیایی دارند، که می توان برای مقاصد جنسی از آنها استفاده کرد و روسپی گری نیز متقابلاً به تداوم همین گرایش کمک می کند. روسپیگری بیانگر نابرابری قدرت مردان و زنان در متن و زمینه اجتماعی خاص (یعنی در عرصه زندگی جنسی ) است. البته عوامل دیگری نیز در کار هستند، مثلاً روسپیگری وسیله ای است برای کسانی که به دلیل ناتوانی ها یا نقایص جسمانی، یا با وجود قواعد اخلاقی محدود کننده، قادر به یافتن شریک جنسی دیگری نیستند.
روسپیان از مردانی پذیرایی می کنند که از خانه و کاشانه خود دور هستند، و یا اینکه مردانی که خواهان مراوده های جنسی بدون هیچ تعهدی هستند یا تمایلات جنسی غیر عادی دارند که سایر زنان هرگز نخواهند پذیرفت. اما این عوامل بیشتر به میزان وقوع روسپیگری مربوط می شود و نه ماهیت آن.
***** منبع مطالب بالا: جامعه شناسی آنتونی گیدنز
موضوع همجنس گرایی متفاوت است با انحراف جنسی
o موضوع همجنس گرایی در مطالعات دقیق علمی که امروز می شناسیم در حقیقت یک ویژگی فیزیکی و بدنی و مغزی است. ما با پدیده ای روبرو هستیم به اسم همجنس گرایی که نتیجه یک تغییر و دگرگونی اساسی در این سیستم زن و مرد هست و به یک اعتبار برخی اوقات میشود آنرا توضیح داد که مثلاً همجنسگرای مرد فردی است که در حالیکه بدن یک مرد را دارد، ولی به دلیل مغزی و دگرگونی های دیگر که در بدنش اتفاق افتاده، گرایشی به سمت زن ندارد. دیدن زن او را تحریک نمیکند و به هیجان نمی آورد و حتی برخی اوقات اگر شما بهاو بگویید که یک زن را ببوسد، ممکن است بگوید حالم به هم میخورد و چندشم میشود و درست در خصوص یک زن هم همین است و این لزبین ها به بدن مرد تمایل و کششی ندارند و اصلاً بوسیدن یک مرد رو دوست ندارند و بیش از ۶۰ تا ۷۰ درصد این مساله کاملاً طبیعی است یعنی آدمها با این موضوع به دنیا می آیند.
o در ۱۸ ماهگی وقتی پسر می فهمد که پسر است و مانند پدر و عمویش است و دختر می فهمد که دختر است و مانند خاله یا عمه اش است، همجنس گرایان را از همانجا میشود اشکالات یا نظر گرفتار و گیجشان را در مورد خودشان دید. این وضعیت در سه سالگی هم خودش را نشان میدهد و ۶ یا ۷ سالگی همانطور و بعداُ به تدریج برایشان آشکار میشود.
حالا اینکه شما این طبیعت رو بگویید در واقع انسان ها سه دسته هستند، زن و مرد و همجنسگرا، یا اینکه بگویید این یک انحراف است، دیگر یک بحث مذهبی و فلسفی میشود.
o درصدی دیگر به این صورتند که نرینه جان یا نرینگی Masculinity و یا مادینه جان یا زنانگی Femininity بیشتری نسبت به همجنس های خودشان دارند. مثلاً اگر پسر هستند مادینه جان بیشتری نسبت به مابقی پسرها دارند و وقتی در دوران رشد و تربیت، مثلاً به دلیل نبود پدر یا خشمگین بودن پدر یا دلائل دیگر خودشان را با مادر همانند کنند، گرایش های همجنس گرایی در آنها بیشتر میشود.
برخی اوقات تجاوزهای جنسی در کودکی در این افراد به نوعی به تنفر از جنس مخالف تبدیل میشود و به سمت جنس موافق می روند.
o وقتی با یک فرد همجنس گرا روبرو می شوید، تقریباً همیشه زمینه طبیعی دارد و وقتی که خیلی شدید باشد فرد اصلاً به جنس مخالف کشش و تمایلی ندارد و وقتی در این میانه باشد برمیگردد به اینکه در دوران کودکی او چه اتفاقی افتاده و بنابراین این گرایش می تواند تضعیف یا تقویت شود و یا فرد را دو جنسی کند، یا اینکه کاملاً او را دگر جنس خواه کند. لذا این افراد حق انتخابی ندارند . همجنس گرایانی هستند که رابطه جنسی با جنس موافق یا مخالف ندارند، ولی همجنسگرا هستند..
دنیای علم ابداً این موضوع رو انتخابی و تصمیم گیری شخصی نمی بیند و یک نوع تحمیل می بیند و تازه حتی اگر این را هم بد بدانیم، راهی هم برای درست کردن این موضوع نداریم.
o اما یک بیماری و گرفتاری در جوامع وجود دارد و آن رابطه جنسی میان زنان با هم و یا مردان یا پسران با هم هست که همجنس گرا نیستند که برمیگردد به انحراف یا بیماری جنسی و آسیب هایی که ناشی از محدودیت و محرومیت و بدآموزی و گرفتاری هاست. بسیاری از پسران و مردانی که با پسران و مردان دیگر رابطه جنسی دارند، همجنسگرا نیستند، بلکه این ها یک مقدار بیماران و گرفتاران روانی جنسی هستند. لذا این بیماری و گرفتاری را با مساله همجنس گرایی نباید اشتباه کرد و ای بسا از هر ۱۰ تا مردی که درگیر رابطه جنسی با جنس موافق می شوند، ای بسا ۹ تای آنها همجنس گرا نیستند، این ها از نظر طبیعی یا درونی چنین گرایشی ندارند . توی برخی از جوامع رابطه با حیوانات وجود دارد که کاملاً بیماری و گرفتاری است.
بنابراین این ها را باید تفکیک کرد.
o این موضوع بسیار مهم است که ما به عنوان یک انسان، آنچه را که خوب و درست و مفید است، خودمان بدانیم و بر مبنای آن انجام دهیم و در مواردی اینچنین که شک و تردیدهای جدی علمی وجود دارد، ساکت باشیم تا اینکه بخواهیم به دیگران حمله کنیم. چیزی رو خوب و بد بدانیم و یا اینکه فکر کنیم اینها مفاسد اجتماعی هستند که باید با آنها برخورد کرد….
لذا بهتر است که هر کدام از ما کوشش کنیم نوع خوب انسان باشیم و دیگران اگر مختلف و متفاوت هستند را به عنوان یک موجود مختلف و متفاوت ببینیم تا اینکه فکر کنیم آنها موجودات بدی هستند و باید به آنها بدی کنیم…
***** منبع مطالب بالا: فرهنگ هلاکویی
سوپرمن یا اَبَرمَرد
o اندیشمندان فمینیست بحق از جور جامعه مردسالار Masculism بر زنان سخن ها گفته اند، اما جامعه مردسالار فقط بر زنان جور نمی کند، مردان هم قربانیان این نظم اجتماعی اند.
نظام مردسالار عمدتاً بر مبنای تصویر نر آلفا Alpha Male شکل گرفته است و ارزشهای مردانه غالباً صفاتی است که در اَبَراِنسان یا فوق بشر یا اَبَرمَرد یا نر آلفا Overman, Superman, Superhuman, Hyperman یافت می شود، صفاتی مانند قدرت جسمی و جنسی بالا، ظرفیت زیاد برای خشونت ورزی، روحیه رقابت پیشگی، اعتماد به نفس بالا، قدرت رهبری، سلطه جویی، بی رحمی، خودمحوری، و امثال آنها. و همین ارزشهاست که رفته رفته به جاذبه های مردانه، خصوصاً در چشم زنان، تبدیل می شود، و زنان را به کمند خود به سوی مردان می کشاند.
o اما حقیقت این است که بسیاری از مردان نر آلفا نیستند. یعنی بسیاری از آن ویژگیهای مردانه را ندارند یا در سطح رقیقتری بازمی نمایند. در اینجاست که تصویر نر آلفا مردان را به دو گروه قوی و ضعیف تقسیم می کند. مردان قوی صفات مردانه را با شدّت بسیار بیشتری از مردان ضعیف بروز می دهند. در نتیجه در هرم قدرت مردان ضعیف در مرتبه ای فروتر و نزدیکتر به جایگاه زنان قرار می گیرند.
این منزلت فروتر به آسانی می تواند دستمایه تحقیر یا سرکوب این مردان شود، خصوصاً که زنان هم غالباً در این فرآیند سرکوب به یاری مردان آلفا می آیند. به همین دلیل است که مردان غالباً سخت می کوشند که ولو برای حفظ آبرو به داشتن صفات نر آلفا تظاهر کنند. اما این چهره بیرونی نمی تواند حقیقت درونی مرد را بپوشاند و نتیجه به نوعی احساس حقارت یا شرم بسیار عمیق و درونی در بسیاری از مردان می شود. برای مثال، آمارها نشان می دهد که بسیاری از مردان در دوران کودکی یا نوجوانی خود، مورد آزار یا سوء استفاده جنسی قرار گرفته اند. اما برای این مردان بسیار دشوار و کشنده است که درباره این تجربه های دردناک دوران کودکی سخن بگویند، و در نتیجه زخم عمیق این تجربه های غالباً خون چکان در کنه روانشان پنهان می ماند. یا بسیاری از مردان همجنس گرا، خصوصاً مردانی که رفتارهای به اصطلاح زنانه دارند، مهمترین هدف تحقیر نرهای آلفا و شرکای مؤنث شان هستند. حتّی مردان غیرآلفا هم معمولاً این مردان زنانه را محمل خوبی برای تحقیر و اثبات مردانگی خود می یابند.
o اما این ساختار مردسالارانه به مردان آلفا هم آسیب می رساند. مردان آلفا غالباً از بیان احساسات خود ناتوان هستند، ارزش بسیاری از جنبه های زندگی را که معمولاً ذیل صفات زنانه تعریف می شود، درنمی یابند، و از تجربه آنها ناتوان اند. به محض آنکه شرایط زندگی به نحوی تغییر می کند که روحیات آلفا کارآیی خود را از دست می دهد، مثلاً در شرایطی که قدرت جسمانی یا قدرت اعمال خشونت نقش تعیین کننده ای در پیروزی در رقابتها ندارد، یا ساختار نهادها نه بر مبنای رقابت که بر مبنای شفقت و همکاری متقابل بنا می شود، مردان آلفا امتیازات برتری بخش خود را از دست می دهند، و چه بسا دشوارتر از مردان غیرآلفا بتوانند با اقتضائات شرایط تازه سازگار شوند.
o صنعت پورنوگرافی از جمله عوامل مهمی است که مدل نر آلفا را خصوصاً در ذهنیت پسران نوجوان شکل می بخشد. آمارها نشان می دهد که حدود هفتاد درصد نوجوانان پسر نگاه و الگوهای جنسی خود را از فیلم های پورن می آموزند. در این فیلم ها مردان غالباً در نقش نرهای آلفا ظاهر می شوند و اوج لذّت جنسی با تصاحب قاهرانه شریک جنسی دست می دهد. این فیلم ها ذوق جنسی خاصی را در نوجوان می پروراند، و تصویر خاصی از یک مناسبات جنسی موفق و یک مرد واقعی در ذهن او می نشاند که بعدها در متن زندگی خانوادگی اش به انواع بحران های روانی و عاطفی می انجامد.
o نقد ساختار اجتماعی مردسالار به مردان هم کمک می کند که درک عمیق تر و واقع بینانه تری از مردانگی داشته باشند، و ناخودآگاه قربانی سیطره الگوی نر آلفا نشوند. نقد نظام مردسالار فقط به رهایی زنان نمی انجامد، مردان را هم از اسارت می رهاند.
کنش متقابل اجتماعی
کنش متقابل اجتماعی
o کنش متقابل اجتماعی Social Relation یا Social Interaction فرایندی است که طی آن
با کسانی که پیرامون ما هستند کنش و واکنش می کنیم.
وقتی دو نفر در خیابان از روبروی هم می گذرند، نگاه بسیار گذرایی با هم رد و بدل می کنند،
سپس نگاه خود را برمی گردانند و با اجتناب از نگریستن به یکدیگر از کنار هم می گذرند .
o اروینگ گافمن Erving Goffman جامعهشناس آمریکاییِ زادهٔ کانادا، ۱۹۲۲ تا ۱۹۸۲،
به این کار بی اعتنایی مدنی Civil Inattention می گوید، که به معنی ندیده گرفتن فرد نیست،
بلکه شخص نشان می دهد که حضور فرد دیگر را درک و تائید می کند،
اما از هرگونه حالت یا اطواری که ممکن است به معنای صمیمیت گرفته شود، پرهیز می کند.
i. روال های روزانه ما که شامل کنش های متقابل تقریباً ثابت با دیگران می شود، به کارهای ما ساخت و شکل می دهد.
ii. مطالعه زندگی روزمره آشکار می کند که انسان ها چگونه برای شکل دادن به واقعیت می توانند خلاقانه دست به عمل بزنند.
iii. مطالعه کنش متقابل اجتماعی در زندگی روزمره، پرتو روشنی بر نظام ها ونمادهای اجتماعی بزرگتر می افکند.
در واقع تمام نظام های اجتماعی کلان وابسته به الگوهای کنش متقابل اجتماعی هستند.
o جامعه شناسی خُرد Microsociology :
مطالعه رفتارهای روزمره در وضعیت های کنش متقابل رو در رو را می گویند
که تجزیه و تحلیل ها در سطح افراد و گروه های کوچک انجام می گیرد.
o جامعه شناسی کلان Macrosociology :
متوجه نظام های اجتماعی بزرگ مقیاس یا کلان است.
مثل نظام سیاسی یا نظم اقتصادی.
جامعه شناسی کلان در عین حال شامل تحلیل فرایندهای دراز مدت تغییر، مثل رشد و توسعه صنعت گرایی نیز هست.
o ارتباط غیر کلامی Nonverbal Communication یا زبان بدن Body Language به معنای مبادله اطلاعات و معناها
از طریق حالات چهره Facial Expressions ، ژست و اداها Gestures و حرکات بدن Body Posture است و گاهی آن را زبان بدن می نامند.
یکی از جنبه های مهم ارتباط غیر کلامی، ابراز عواطف بوسیله حالات چهره هست
و این نوع ابراز و تفسیر حالات در همه موجودات انسانی یکسان و بصورت امری فطری است.
مطالعه روی کودکانی که مادرزاد نابینا بودند و مطالعه در یک اجتماع بسیار دور افتاده، نشان داد که حالات چهره آنها در هنگام
تجربه احساسات گوناگون شبیه مابقی انسان هاست.
o سرخ شدن پوست نشان دهنده این است که چگونه علائم فیزیکی می توانند با معناهای اظهار شده ما در تناقض باشند.
برای مثال، چشم تیزبین می تواند با دقت به سرنخ های غیر کلامی، دروغ و نیرنگ را تشخیص دهد.
عرق کردن ، وول خوردن، خیره شدن، یا گرداندن چشم، و حالت هایی از چهره که به مدت طولانی حفظ می شوند،
می تواند به این معنا باشد که شخص در حال نیرنگ است.
o ما بی آنکه اکثر مواقع تشخیص دهیم با مهارت و چیره دستی زیادی کنترل دقیق و دائمی بر حالات چهره خود و اداها و حالات بدنی خود داریم.
یک دیپلمات باید بتواند با ظاهری سرشار از آرامش و راحتی با دیگران برخورد کند و میزان موفقیت او در این کار می تواند
بر سرنوشت یک یا چند ملت موثر باشد.
o زبان پایه و اساس زندگی اجتماعی است.
o اتنومتدولوژی Ethnomethodology مطالعه روش های قومی است، روش هایی که مردم هر قوم بکار می گیرند تا
آنچه دیگران انجام می دهند و مخصوصاً آنچه دیگران می گویند را بفهمند و معنا و مفهوم بدهند.
بخشی از معنا در خود واژه ها و بخشی دیگر در ساختاری است که متن و زمینه اجتماعی به گفته ها می دهد.
مثال، گفتگوی زیر:
شخص الف : من یک پسر ۱۴ ساله دارم.
شخص ب: اشکالی ندارد.
شخص الف : من یک سگ هم دارم.
شخص ب: خیلی متاسفم.
تا زمانیکه ندانیم گفتگوی فوق بین مستاجر و صاحبخانه صورت می پذیرد، نمی توانیم برداشت معنایی درستی از جملات فوق داشته باشیم.
o تخریب کنش متقابل
در تخریب کنش متقابل Interactional Vandalism ، شخص فرودست شالوده ضمنی کنش متقابل روزمره ای که برای شخص قدرتمند ارزشمند است را در هم می شکند.
مثلاً مردان خیابانی غالباً در کنش های متقابل خود میان خودشان با مغازه داران یا پلیس یا اقوام و آشنایان شکل های روزمره گفتار را رعایت می کنند .
اما اگر بخواهند می توانند قراردادهای ضمنی صحبت های روز مره را چنان در هم بریزند که عابران احساس پریشانی و سردرگمی کنند.
تخریب کنش متقابل، حتی بیش از حمله های جسمانی یا سخنان مستهجن، قربانیان خود را از درک و بیان ماجرا عاجز می کند.
تخریب کنش متقابل، پیوند تنگاتنگی با ساختارهای طبقاتی منزلتی و جنسیتی و نژادی دارد.
o صداهای واکنشی
بعضی از انواع اظهارات را نمی توان جز صحبت به حساب آورد،
بلکه از نجواها و بانگ های بریده بریده ای تشکیل می شود که آنها را صداهای واکنشی می نامند.
مثل گفتن “آخ” هنگامیکه زمین می خوریم یا چیزی را دور می اندازیم.
شاید این کلمه را وقتی تنها باشیم بر زبان نیاوریم، زیرا طبعاً متوجه حضور دیگران است تا نشان دهیم
حادثه گذرا و غیر عادی یا خارج از کنترل بوده است.
o لغزش های زبانی
ما دچار خطاهایی در گفتار و تلفظ در جریان مکالمه ها و سخنرانی ها و سایر وضعیت های محاوره ای می شویم.
از نظر فروید اشتباه در حرف زدن که شامل تلفظ غلط یا شامل استفاده از واژه های نابجا می شود، در واقع هرگز تصادفی نیست.
لغزشهای تصادفی در هر لحظه ای چیزهایی را فاش می کنند که ما مایل به پنهان کردن آن هستیم.
مثلاً کسی بجای ارگانیسم بگوید ارگاسم.
یکی از بهترین راه های روشن ساختن این مطالب توجه به خطاهای گفتاری مجریان رادیو و تلویزیون است.
چهره و مدیریت بدن و گفتار در ترکیب با یکدیگر به کار می روند تا برخی معناها را منتقل کنند و برخی را پنهان دارند.
o کنش متقابل غیر کانونی
کنش متقابل غیر کانونی هنگامی رخ می دهد که افراد اطلاع دو جانبه از حضور یکدیگر را به نمایش می گذارند
این وضعیت هنگامی پیش می آید که شمار زیادی از مردم یکجا جمع شده باشند، مثل خیابان شلوغ یا تئاتر.
o کنش متقابل کانونی یا رویارویی و مراوده Encounter
کنش متقابل کانونی هنگامی رخ می دهد که افراد مستقیماً به آنچه دیگران می گویند یا انجام می دهند توجه داشته باشند.
جز در مواقعی که کسی تنها ایستاده باشد، مثلاً در یک مهمانی همه کنش های متقابل کانونی یا غیر کانونی هستند.
گافمن هر موردی از کنش متقابل کانونی را یک مراوده می نامد.
مراوده همیشه نیازمند یک نقطه آغاز است که حاکی از کنار گذاشتن بی اعتنایی مدنی است.
o نشانه گذارها
از گفت و گو های کوتاه وگذرا تا ملاقات های رسمی، هر یک از این مراوده ها احتمالاً با نشانه گذار هایی
یا به قول گافمن با پرانتز هایی از بقیه متمایز و جدا می شوند.
در مواقعی که یک مراوده نامعلوم در جریان باشد، نشانه گذار ها اهمیت خاصی پیدا می کنند،
مثلاً مدل های نقاشی یا عکاسی یا تبلیغاتی که در برابر هنرمندان قرار می گیرند پیش چشم گروه لخت نمی شوند یا لباس نمی پوشند .
برهنه شدن و لباس پوشیدن در خفا موجب می شود که بدن ناگهان عریان یا پوشیده شود
و بدین معناست که هیچگونه معنی جنسی در کار نیست.
معنایی که در فقدان چنین نشانه هایی ممکن است به ذهن متبادر شود.
o نقش ها
نقش ها توقعاتی هستند که بصورت اجتماعی تعریف می شوند و شخصی که منزلت یا مقام اجتماعی معینی دارد از آن پیروی می کند.
o نقش اجتماعی :
توقعاتی که به صورت اجتماعی تعریف می شوند.
o منزلت انتسابی
منزلت انتسابی مبنای زیستی دارد، مانند نژاد سن و جنس
o منزلت اکتسابی
منزلت اکتسابی از طریق تلاش فرد بدست می آید، مانند ورزشکار بودن یا شاغل بودن.
o نواحی جلو و پشت صحنه
نواحی جلو آن دسته از موقعیت هایی اجتماعی یا مراوده ها هستند که افراد نقش های رسمی را به اجرا می گذارند.
نواحی پشت جاهایی هستند که مردم در آنجا ادوات صحنه و نمایش را سر هم بندی و خود را مهیای کنش متقابل در محیط های رسمی می کنند.
o فضای شخصی :
به معنای فاصله ای است که بین افرادی که درگیر کنش متقابل اجتماعی هستند حفظ می شود و بر ۴ نوع است
1- فاصله صمیمانه : حدود نیم متر، مخصوص عشاق، والدین و فرزندان
2- فاصله شخصی : از نیم متر تا ۲/۱ متر، مخصوص دوستان و آشنایان نزدیک
3- فاصله اجتماعی: از ۲/۱ متر تا ۶/۳ متر، مخصوص محیط های رسمی مثلاً برای مصاحبه
4- فاصله عمومی : بیش از ۴ متر، مخصوص کسانی است که با جمعی از مخاطبان سر و کار دارند.
جامعه شناسی بدن و طب جایگزین
جامعه شناسی بدن و طب جایگزین
طب بدیل Alternative Medicine
o منظور از پزشکی جایگزین یا طب جایگزین یا طب مکمل، کلیهٔ روشهای درمانی است که در حیطهٔ پزشکی مدرن و رسمی
قرار نگرفته و یا اثربخشی آنها اثبات نشدهاست.
انسان در درازای تاریخ شیوههای گوناگونی برای درمان و بهداشت بهکار برده است؛ مثل:
i. پزشکی سنتی Traditional Medicine
ii. هومیوپاتی Homeopathy ،
iii. گیاهدرمانی Herbalism ،
iv. سنگدرمانی یا قطبیتدرمانی Stone Thermotherapy ،
v. آبدرمانی Hydrotherapy ،
vi. فرادرمانی Psymentology ،
vii. انرژیدرمانی Energy Medicine یا Energy Therapy،
viii. پزشکی سلولی Cellular Medicine
ix. حجامت Hijama
x. طب سوزنی یا سوزن درمانی یا ژن جیو Acupuncture
xi. پزشکی کهن، ایرانی مثل اوستا، ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، و مصری و چینی.
o همهٔ روشهای پزشکی جایگزین یا مکمل، در فرایند درمان، دارای بخشی غیرقابل تعریف و یا حلقهای گمشده میباشند
که از دیدگاه علم قابل بررسی نیست.
این مسئله که در این نوع پزشکی، از بیمار چه خواسته میشود، مشخص است و تأثیر آن بر بیمار نیز قابل ثبت و ضبطِ دقیق علمی و قابل تکرار و تجربه است،
اما بهبود از نگاه علمی قابل توجیه نیست.
o متخصصان و طرفداران این نوع از درمانگری، ضمن رد روشهای درمانی پزشکی مدرن، از روشهای درمانی سنتی و جایگزین،
برای بهبود و علاج بیماریها استفاده میکنند.
در مقابل، متخصصان پزشکی رایج نیز، روشهای درمانی سنتی و جایگزین را غیرعلمی و نوعی از شبهعلم میدانند.
o از نظر پزشکی بر پایه شواهد روشهای درمانی و داروهایی که در سطح وسیع مورد استفاده قرار میگیرند،
باید ابتدا از سد مطالعات آزمایشگاهی و بالینیِ باکیفیت گذشته و پس از بررسی همه خطرهای احتمالی و طی مراحل مختلف،
اجازه استفاده بگیرند.
این در حالی است که بیشترِ روشهای درمانی طب مکمل، بدون این که آزمایشها، اثربخشی شان را تأیید کرده باشند، تجویز میشوند.
o به چند دلیل افراد ممکن است روبه سمت خدمات کارشناسان طب بدیل باشند:
1- برخی مردم تصور می کنند که پزشکی متعارف ناقص و نارساست یا قادر به شفا دادن دردهای مزمن و موذی یا علائم اضطراب و فشار نیست.
2- برخی از مردم از نحوه عملکرد درمانی مدرن مثلاً به دلیل نوبت های طولانی مدت ، دست یه دست شدن شدن بین عده ای از متخصصان
و محدودیت های مالی رضایت ندارند.
3- نگرانی از عوارض زیانبار داروها و اجبار به جراحی نیز بر دلائل فوق می افزاید.
4- رابطه قدرت نامتقارن میان پزشکان و بیماران دلیل اصلی برخی از مردم برای تن دادن به طب بدیل است
زیرا آنها احساس می کنند که نقش بیمار منفعل به آنها اجازه نمی دهد که به قدر کافی در معالجه و شفا یافتن خویش سهم داشته باشند.
5- برخی افراد اعتراف می کنند که با پزشکی متعارف مخالفت های دینی یا فلسفی دارند، چون این پزشکی روان و جسم را جدا از هم معالجه می کند.
آنها معتقدند که ابعاد سلامتی روانی در پزشکی متعارف مورد توجه قرار نمی گیرد.
جامعه شناسی بدن Sociology of the Body
o جامعه شناسی بدن رشته ای است که به کاوش در چگونگی تاثیر پذیری بدن ما از عوامل و نیروهای اجتماعی می پردازد.
پژوهش ها نشان داده اند که گروه های معینی از مردم نسبت به سایرین از سلامت بسیار بیشتری برخوردارند .
این نابرابری های سلامتی به الگوهای کلان تر اقتصادی و اجتماعی مربوط می شود.
جامعه شناسان سعی داشته اند پیوند میان سلامتی و متغیرهایی مثل طبقه اجتماعی ، جنسیت، نژاد،سن و جغرافیا را تعیین کنند.
افرادی که موقعیت اقتصادی و اجتماعی بالاتری دارند، بطور متوسط سالم تر، بلندقد تر و نیرومندترند و بیش از افراد طبقات پائین تر عمر می کنند.
o بطور کلی در همه کشورهای جهان امید زندگی زنان بیش از مردان است،
در عین حال میزان ابتلا به بیماری در بین زنان مخصوصاً در اواخر عمر بیش از مردان است،
زنان بیشتر به دنبال دارو و درمان می روند و بیش از مردان بیماری خود را گزارش می کنند.
در کشورهای صنعتی زنان دو برابر مردان اظهار می کنند که اضطراب و افسردگی دارند.
o تصویر کلی سلامتی زنان در دنیای در حال توسعه چنین است که زنان بیش از مردان عمر می کنند
اما بیمارترند و عجز و ناتوانی بیشتری را تجربه می کنند.
o بیماری قلبی اصلی ترین عامل مرگ مردان و زنان است،
اما میزان مرگ و میر در اثر تصادف و خشونت در مردان بیشتر از زنان است.
همچنین مردان گزایش بیشتری به اعتیاد به مواد مخدر و الکل دارند.
همبستگی اجتماعی و تندرستی
o ریچارد ویلکینسن Richard G. Wilkinson ، متخصص همهگیرشناسی اجتماعی Social Epidemiology و متولد ۱۹۴۳،
در کتاب جوامع ناسالم، رنجهای نابرابری Unhealthy Societies: the Afflictions of Inequality
این استدلال را مطرح می کند که ثروتمندترین جوامع جهان سالم ترین جوامع نیستند،
بلکه سالم ترین جوامع آنانی هستند که عادلانه ترین توزیع درآمد ها و بالاترین سطح یکپارچگی اجتماعی را دارند.
مردم کشورهایی مثل ژاپن و سوئد که جزو مساوات گراترین کشورهای جهان به حساب می آیند،
در مقایسه با شهروندان کشورهایی مثل آمریکا که شکاف میان فقیر و غنی در آنها عمیق تر است،
بطور متوسط از سلامتی بیشتر و بهتری برخوردارند.
برخی مدعی هستند که مطالعه کار ویلکینسن باید برای سیاستمداران و سیاستگذاران اجباری شود.
و با او موافقند که تاکید بیش از اندازه ای روی روابط بازار و تاختن به سمت ثروت و وفور نعمت شده است.
o برخی از جامعه شناسان متوجه شده اند که نیاز به مراقبت های بهداشتی و درمانی در میان جمعیت،
همیشه با میزان امکانات و منابع موجود انطباق ندارد،
به عبارت دیگر گروه هایی که از سطوح نازل سلامتی و تندرستی رنج می برند، غالباً در مناطقی زندگی می کنند
که امکانات و منابع کمتری دارند.
این گرایش به تهیه و تامین نامتقارن امکانات بهداشتی و درمانی تحت عنوان قانون تیمار وارونه شناخته می شود.
o قابل توجه منتقدان مدل زیست پزشکی
در بریتانیای سال ۱۸۵۰، نسبت جمعیت بالاتر از ۶۵ سال حدود ۵ درصد بود و این عدد امروز بیش از ۱۵ درصد است.
در سال ۱۸۰۰ متوسط سن مردم بریتانیا حدود ۱۶ سال بود و در آغاز سده بیستم به ۲۳ سال رسید
و در ۱۹۷۰ سن متوسط ۲۸ سال و اکنون به بالاتر از ۳۰ سال رسیده و در ۲۰۳۰ ممکن است به ۳۷ برسد.
در زمان حاضر یک نفر از هر ۷ نفر در کشورهای توسعه یافته سنی بیش از ۶۵ سال دارد
و در طول سی سال آینده این نسبت ۱ به ۴ خواهد شد.
o متوسط سن مردم ایران در ۲۰۱۰ حدود ۲۷/۵ سال است.
o گزارش شده که در سراسر جهان، دختر و پسری که در سال ۲۰۱۲ به دنیا آمده باشند، به طور متوسط به ترتیب می توانند ۷۳ و ۶۸ سال عمر کنند.
این میزان طول عمر شش سال بیش از متوسط جهانی طول عمر برای کودکی است که در سال ۱۹۹۰ به دنیا آمده باشد.
در صدر جدول کشورهایی که بالاترین طول عمر را دارند، باید گفت زنان ژاپنی با ۸۷ سال و مردان ایسلندی با ۸۱ سال بیشترین طول عمر
و امید به زندگی را در سراسر جهان به خود اختصاص داده اند.
پس از ژاپن، زنان کشورهای اسپانیا، سوئیس، سنگاپور و ایتالیا همگی با ۸۵ سال بیشترین طول عمر را در بین زنان دنیا دارند.
در زمینه طول عمر مردان، پس از ایسلند، مردان کشورهای سوئیس، استرالیا و سنگاپور بالاترین امید به زندگی را با ۸۰ سال سن دارند.
ایران در سال ۲۰۱۲، ۷۶/۵ میلیون نفر جمعیت داشته است و بر اساس گزارش سازمان بهداشت جهانی،
پسر و دختری که در سال ۲۰۱۲ در ایران به دنیا آمده است می توانند به ترتیب ۷۲ و ۷۶ سال عمر کنند.
o طبق گزارش دیگری، در حال حاضر میانگین سن امید به زندگی در ایران ۷۳/۲ سال است که بر اساس همین گزارش
در سال ۱۹۸۰ این عدد ۵۱/۱ سال و در سال ۲۰۰۵ میلادی ۶۹/۸ سال بوده است.
بر این اساس شاخص امید به زندگی نسبت به سال ۱۹۸۰ میلادی ۲۲/۱ سال و نسبت به سال ۲۰۰۵ به میزان ۹/۱ سال افزایش یافته است.
سازمان ملل متحد در گزارشی اعلام کرده است که ایران با ۷ سال اختلاف در صدر کشورهای جنوب شرق آسیاست.
در حالی که میانگین این شاخص در کشورهای با شاخص توسعه بالا ۷۳/۴ سال است.
سالخوردگی یا پیرش Ageing یا Aging
o پیرش یا سالخوردگی به انباشتگی تغییرات در یک ارگانیسم یا یک شیء در طول زمان گفته میشود.
دانشمندان قبلاً نشان داده اند که می توان سلول های پیر جانوران را طوری دستکاری کرد که مثل سلول های جوان عمل کنند.
رونالد کلاتز Ronald Klatz رئیس آکادمی پزشکی ضد پیری American Academy of Anti-Aging Medicine می گوید:
من معتقدم که ما عمرهای بسیار طولانی تری را خواهیم دید.
ما باید خود را کم کم آماده جامعه بی سن و سال کنیم.
سالخوردگی مرضی است که می توان علاجش کرد.
o سالمندی Old age:
سالمندی به سالهای نزدیک یا پیشیگرفته از میانگین طول عمر بشر اشاره دارد و بنابراین پایان چرخهٔ حیات انسان میباشد.
افراد سالمند قابلیتهای احیاشوندهٔ محدودی دارند و بیش از دیگر بزرگسالان در معرض بیماری، سندرم ها و کسالت هستند.
زیستشناسی سالمندی، تحت عنوان پیری مطرح میشود.
علم پیریشناسی به مطالعهٔ پزشکی روند پیری، و پیرپزشکی به مطالعهٔ بیماریهایی که سالمندان بدان مبتلا میشوند، مربوط است.
اکنون شش میلیون و ۴۰۰ هزار سالمند بالای ۶۰ سال در ایران وجود دارد که این رقم ۸٫۳ درصد جمعیت کشور را شامل میشود.
احتمال نمی رود که سالمندان تمامی اقتدار و احترامی را که در جوامع باستانی به پیران اجتماع تعلق می گرفت را دوباره به چنگ آورند.
برای نمونه غالباً تصور می شود که کارکنان پیرتر توانایی و صلاحیتی کمتر از کارکنان جوانتر دارند.
گروه های مبارز به نبرد علیه سن گرایی در پی ترویج نگرش مثبت تری به پیری و پیران هستند و م یگویند سن گرایی
درست مثل جنس گرایی و یا نژاد پرستی یک ایدئولوژی است.
مطالعات جهانی از افزایش روزافزون این بیماریها در میان جمعیت سالمند در جوامع مختلف دنیا نشان دارد و گفته میشود
در حال حاضر ۳۶ میلیون نفر مبتلا به آلزایمر Alzheimer و ۴٫۳ میلیون نفر مبتلا به پارکینسون Parkinson در سراسر جهان هستند.
پیش بینیها حاکی است که با توجه به افزایش جمعیت سالمند در جهان، آمار مبتلایان به آلزایمر تا سال ۲۰۵۰ به ۱۱۵ میلیون نفر
و مبتلایان به پارکینسون به ۹ میلیون نفر خواهد رسید.
آلزایمر و پارکینسون از جمله مهمترین بیماریهای سیستم عصبی دوره سالمندی است که به گفته متخصصان،
با توجه به سیر افزایش جمعیت سالمند در ایران در صورت نبود اقدامات پیشگیرانه لازم، در سالهای آتی شیوع بالایی مییابد.
o در کتاب زندگی پس از کار، ظهور جامعه بی سن و سال، چنین استدلال می شود که
سن و سال به ابزار ظالمانه ای تبدیل شده که مردم را در نقش های ثابت و کلیشه ای جای می دهد.
بنا به استدلال این کتاب، در جوامع مدرن، پیر و جوان بر اساس سنشان قالب بندی می شوند و نه بر اساس علائق و هویت شان،
لذا این دو گروه باید متحد شوند و قالب ها را در هم بشکنند و جامعه ای فارغ از سن و سال بیآفرینند و نظم اجتماعی مدرن را از
مشتقات مصرف گرایی برهانند.
o به قول ویرجینیا وولف Virginia Woolf ، بانوی رماننویس، مقالهنویس، ناشر، منتقد و فمینیست انگلیسی :
مردم هرقدر از قید و بندهای کار و مشقتی که همواره مشغول به کاری که دلشان نمی خواهد،
و افتان و خیزان همچون بردگان آن را به دوش می کشند، آزادتر شوند ،
بیشتر می توانند کیفیات و خصوصیات یگانه خویش را بپرورانند.
همانطور که خود وولف به شیوه ای خیره کننده چنین کرد،
که در غیر اینصورت به گفته خودش استعداد نویسندگی او پژمرده می شد و خودش و روحش را می پژمرد.
نظریه ساختاربندی
نظریه ساختاربندی
o نظریه ساختاربندی Structuration Theory نظریهای جامعهشناختی است که توسط آنتونی گیدنز در کتاب «ساختار جامعه» (۱۹۸۴) The Constitution of Society ارائه شده است.
o شناختهترین و رساترین کوششی که در زمینه تلفیق مسایل خرد و کلان Micro- Macro-Focused Analysis انجام گرفته نظریه گیدنز است. او سعی می کند این دو وجه را به چند دلیل بهکار نبرد:
A. نخست آنکه، احساس می کند که جامعهشناسان اصطلاحهای خرد و کلان را غالباً در دو قطب مخالف بهکار میبرند، اما به اعتقاد گیدنز هیچیک از این دو اصطلاح بر دیگری برتری ندارد.
B. دوم آنکه، حتی وقتی کشمکشی میان خرد و کلان مطرح نباشد، گرایشی وجود دارد که میان نظریههای جامعهشناسی نوعی تقسیم کار نادرست به عمل آید، به این صورت که نظریههائی مانند کنش متقابل نمادین تأکید بر فعالیت کنشگران آزاد دارد، حال آنکه نظریههایی چون کارکردگرایی ساختاری بیشتر توجه به الزام ساختاری دارد، لذا از نظر او تمایز میان خرد و کلان تمایز سودمندی نیست و او به ارتباط متقابل این دو سطح توجه دارد.
o کارکردگرایی ساختاری Structural Functionalism کارکردگرایی یکی از رویکردهای نظری مطرح در جامعهشناسی و مردمشناسی است که در کنار رویکردهای دیگری مانند ساختگرایی، کنش متقابل نمادین و مارکسیسم قرار میگیرد.
o ساختگرایی Social Constructivism برساختگرایی یا ساختگرایی یا سازهانگاری یا برسازی و یا سازهگرایی اجتماعی معتقد است که توسعه انسانی در بطن اجتماع ایجاد و قرار دارد و کسب دانش از طریق تعامل با دیگران کسب می شود.
o پهنه اساسی بررسی علوم اجتماعی به نظر دورکیم Durkheim نه تجربه کنشگر فردی، و نه بر وجود هر نوع جامعیت اجتماعی، بلکه آن عملکردهای اجتماعی است که در راستای زمان و مکان سامان میگیرند.
o گیدنز Giddens کارش را با فعالیتهای بشری آغاز می کند، و بر این نکته پافشاری می کند که این فعالیتها خصلتی راجعه و بازگشتی Recursive دارند، یعنی فعالیتهای انسانی تنها بهوسیله کنشگران اجتماعی پدید نمیآیند، بلکه از طریق همان راههائی که کنشگران برای ابراز وجودشان در پیش میگیرند، پیوسته بازایجاد Produce and Reproduce میشوند.
o پس نقطه آغاز هستیشناختی گیدنز، دیالکتیک میان فعالیتها و شرایطی است که در مکان و زمان رخ میدهد. هستیشناسی Ontology بررسی فیلسوفانه حقیقت «بودن»، «شدن»، «هستی»، «واقعیت» و همینطور بررسی مقوله وجود است. این مقوله به طور سنتی به عنوان بخشی از شاخهٔ مهمی از فلسفه به نام متافیزیک ذکر و شناخته شده است.
هستی شناسی با سوالاتی مرتبط با اینکه چه نوع موجودیتی وجود دارد و یا میتوان گفت که وجود دارد، و اینکه چگونه این نهادهها را میتوان گروه بندی کرد، و یا بر اساس شباهتها و تفاوتهایشان در سلسلهای از مراتب تقسیم بندی کرد سروکار دارد.
o گیدنز هرچند به آگاهی و یا استعداد بازاندیشی میپردازد، امّا معتقد است که کنشگر انسانی با وجود استعداد بازاندیشی، موجود صرفاً خودآگاهی نیست، بلکه جریان جاری فعالیتها و شرایط را بازتاب می کند. گیدنز بحثش را با عاملان آغاز می کند که فعالیتها و نیز زمینههای اجتماعی و مادیشان را پیوسته بازتاب میکنند. کنشگران توانایی عقلانیت دارند، یعنی میتوانند فراگردهای معمولی را ایجاد کنند که از طریق آنها قادرند درکی دایمی از دلایل کنشهایشان داشته باشند. آنها از انگیزشهای کنش نیز برخوردارند و این انگیزشها نیازهایی را دربر میگیرند که شخص را به کنش کردن وا میدارند، هر چند که آنها آگاهانه نیستند.
o آگاهی عملی و آگاهی استدلالی: گیدنز آگاهی عملی، که نوعاً بهسادگی و بدون بیان امور در قالب واژهها تحقق مییابد، را بر آگاهی استدلالی، که توانایی در برآوردن چیزها در قالب واژههاست، برای نظریه ساختاربندی مهمتر میداند، زیرا که با نظریههای ذهنی خرد توافق نظر دارد. او به مقوله عاملیت روی میآورد.
عاملیت با نیت کنشگران کاری ندارد، بلکه با آن چیزهائی کار دارد که کنشگران در عمل انجام میدهند. او کنش را به قدرت مرتبط ساخته، یعنی کنشگر توانائی دخل و تصرف در امور و دگرگونی موقعیت را دارد. ساختار نیز در نظامهای اجتماعی، و بهصورت عملکردهای بازایجاد شده کنشگران در بستر زمان و مکان، و نیز در خاطراتی که جهت رفتار آگاهانه را مشخص میسازد، متجلی می شود.
o گیدنز ساختار بهمعنای قواعد و منابع را هم به سطح کلان (نظامهای اجتماعی) و هم به سطح خرد (خاطره) پیوند میزند و این تلفیق را تعیینکننده میانگارد.
از نظر او ساختارهای اجتماعی هم وسیله کنشاند یا کنش را ممکن میسازند و هم بهوسیله کنش اجتماعی بازتولید میشوند. این رویکرد ساختارهای اجتماعی را بهمنزله نظمی مجازی میبیند تا به شکل واقعیتی مجزای از فرد، نظم مجازی به این معنا است که ساختار در ذهن افراد وجود داشته و بهمنزله دانش عملی است درباره اینکه چه قواعدی (فرایندها یا سنت مسلم فرض شده) و چه منابعی (امکانات مادی و اجتماعی برای انجام امور) برای رفتار اجتماعی در موقعیتهای مختلف لازم و ضروری است.
از نظر او حیات اجتماعی نه به مجموعهای از کنشهای فردی و نه مجموعهای از ساختارهاست، بلکه بهمنزله فرایندی در نظر گرفته شده که مفهوم کلیدی آن عمل اجتماعی است و دارای دوجنبه عاملانه وساختاری است.
پس افراد کنش خویش را برحسب ارزشها و منافع خویش به پیش نمیبرند و با هنجارها و قواعد کنشگری همساز نمیباشند، بلکه کنش آنها متضمن دانش کرداری است که از جهان بهدست آورده و توانسته آن را در شرایط اعمال کنش منعکس نموده و به این ترتیب دانش کنشی خویش را در سلوک عملی خود لحاظ کند.
o اصطلاح ساختاربندی در سال ۱۹۷۳ در بحث فرایندهای شکل گیری طبقه رواج یافت، و آن را به روند پویایی ارتباط می دهد که باعث ایجاد ساختار می شود.
گیدنز معتقد است در تبیین ساختارها باید نقش کنشگران و عوامل فاعلی را مدنظر قرار دهیم، و نظریه اجتماعی به این نقطه رسیده است که باید اندیشه فاعل بودن انسان ها را بپذیرد
و در بررسی ساختارها به جایگاه انسان ها و کنش آنها شأن و جایگاهی قائل شود. به نظر گیدنز، تأکید صرف بر ساختارها باعث چشم اندازی شیئ گونه به انسان ها می شود. لذا عینیت ساختارها و فاعل بودن انسان ها از عناصر بنیادی ساختاربندی در نظریه گیدنز است.
o از نظر گیدنز، مهمترین کلید برای فهم دگرگونی های علوم اجتماعی، پرداختن به کنش انسانی و ساخت اجتماعی است و در هر تحقیقی در حوزه علوم اجتماعی باید به نوعی بدنبال بیان رابطه بین عاملیت و ساختار باشد. اما کلاسیک های جامعه شناسی بر یکی از این دو (کنش-ساختار) تأکید داشته اند و یکی را عامل تعیین کننده دانسته اند، اما نظریه ساختار بندی ترکیبی از این دو زمینه است.
o نظریه ساختار بندی از نظر کارآیی مثل یک نظریه پرداز موسیقی است که قبل از مطالعه هر سبک خاص، یک آگاهی از اصول عام و کلی تدوین و تصنیف موسیقی باید داشته باشد، نظریه پرداز اجتماعی هم باید تصویری از مفهوم اصول عام و کلی ساخت جامعه و تشکیل آن را داشته باشد تا زندگی اجتماعی در هر دوره تاریخی قابل فهم شود. گیدنز این نظریه را از متن نظریه های مربوط به جمع و فرد بوجود می آورد و زمینه مشترکی را بین نظریات خرد و کلان پیدا می کند تا نظریه ساختاربندی را تدوین كند.
o در این راستا او می گوید مفهوم ساخت به خودی خود کاربردی برای جامعه شناسی ندارد. شناخت ما از تأثیرات جهان اجتماعی در تکامل و کنش های روزمره انسان ها نهفته است. مردم بدون تفکر آگاهانه کارشان را انجام می دهند. جهان اجتماعی مثل قواعد زبان است که مردم قواعد دستور زبان را برای تعامل به کار می برند، ولی نیازی به جزئیات آن ندارند و در ضمن صحبت ناخواسته قواعد زبان را بازتولید میکنند.
o نظریه ساختاربندی، رساترین کوشش در زمینه تلفیق مسائل خرد و کلان است. به قول گیدنز نمیتوان ادعا کرد که ساختار، کنش را تعیین می کند یا برعکس. هر چند نظریه او تلفیقی است، ولی تأثیر مارکس در او نیرومند است.
o نظریه ساختاربندی در حقیقت بسط بیان تلفیقی مارکس است که می گوید:
«انسان ها تاریخ خودشان را می سازند، ولی نه آنچنان که خودشان دوست دارند. آنها تاریخ را تحت شرایط دلخواه شان نمی سازند، بلکه تحت شرایطی این کار را انجام می دهند که مستقیماً در برابرشان وجود داشته و از گذشته به آنها منتقل شده است. انسان ها در عین اینکه خالق شرایط اند، به نحوی تحت شرایطی هم واقع شده اند. لذا تمایز میان خرد و کلان جایز نیست .»
o گیدنز قضیه عاملیت را از نیت ها جدا می کند و می گوید: هر چند برای وقوع هر رخداد اجتماعی نیاز به وجود عوامل انسانی است، ولی واقعیت این است که همیشه کنش کنشگران همان چیزی از آب درنمی آید که کنشگر نیت کرده است. چه بسا کنش های نیت کرده، نتایج ناخواسته و نیت نکرده ای را بدنبال داشته باشند. لذا باید به آنچه كنشگر در عمل انجام می دهد توجه كنیم .
o مفهوم نیت مندی نشان دهنده عملی است که فاعل آن می داند نتیجه خاصی بدنبال خواهد داشت اما برای اینکه رویدادی عاملیت به حساب آید، فقط از برخی جهات باید نیت مندانه باشد. عاملیت به معنی انجام دادن اعمال است، نه نیاتی که افراد در انجام کارها دارند؛ لذا عاملیت را از نیت جدا می کند.
o بنظر گیدنز ساختارها و عوامل انسانی، پدیده های جدا از هم نیستند. از یک طرف ساختارها، زمینه عملکرد اجتماعی کنشگران را تعیین می کنند و از طرف دیگر عوامل انسانی با کنش های خود شرایط بازتولید ساختارها را فراهم می کنند. در اینجا هم به جنبه الزام آور ساختارها و هم به جنبه خلاقیت کنشگران توجه دارد. نظریه ساختاربندی گیدنز از دو مکتب کارکردگرایی و کنش متقابل عبور می کند و به دیدگاه تلفیقی می رسد و بر تقابل تاریخی خرد و کلان یا کنش و ساخت خط بطلان می کشد.
o گیدنز از نظریه پردازان صنعتی انتقاد می کند که ناپیوستگی اساسی جوامع صنعتی و فراصنعتی را مسلم انگاشته اند. او بر پیوستگی تاریخی این جوامع تأکید دارد و معتقد است دگرگونی مسلماً رخ داده، ولی به جای جامعه فراصنعتی بهتر است از جامعه صنعتی پیشرفته سخن گوییم .
o اهمیت نظریه ساختاربندی گیدنز این است که به نتیجه های بدبینانه ای که ناظر به ناتوانی انسان در دگرگونی زندگی مدرن است منتهی نمی شود و کنشگران در آن بی قدرت نیستند.
o تفاوت نظریه ساخت یابی با ساختارگرایی گیدنز این است که در ساختارگرایی، كنشگر فردی یا عوامل انسانی درون ساختار، در شكلگیری ساختارچندان نقشی ندارند و غالباً تحت تأثیر ناخودآگاه ساختارها به الزام ها و تكالیف ساختاریشان عمل میكنند، حال آنكه درنظریه ساختار بندی گیدنز، عوامل انسانی هرچند در چارچوب ساختارها و تا اندازهای تحت الزام قواعد ساختاری عمل میكنند، اما در تغییر ، تكمیل و حتی ساخت ساختارهای نو میتوانند نقش داشته باشند.
o در واقع، بر اساس این نظریه، میان ساختارها و عوامل انسانی رابطه متقابل و دیالكتیكی برقرار است. به اعتقاد گیدنز ساختار و عاملیت در عملكرد جاری اجتماعی هیچگونه جدایی از هم ندارند و این دو در واقع دو بعد جدائی ناپذیر واقعیت اجتماعی را تشكیل میدهند و دو روی سكه این واقعیت به شمار میآیند.
نظریه دوگانگی ساخت و مدرنیته و پیامدهای آن در اندیشه گیدنز
o دوگانگی ساخت Duality of Structure به این معناست که ساخت های اجتماعی همزمان، هم بر کنش تأثیر می گذارند و هم نتیجه کنش انسانی هستند.
o ساخت جامعه برای افراد عضو جامعه هم بیرونی است و هم درونی؛ یعنی براساس نظریه دوگانگی ساخت، ساخت درعین اینکه “وادارنده” است، “تواناساز” هم می باشد. در آن واحد هم محدود می کند و هم میدان می دهد. اما در نظریات دیگر، بیشتر بر جنبه محدود کنندگی ساخت تأکید شده که گیدنز بر تواناسازی ساخت هم توجه دارد.
o گیدنز به جای پست مدرنیسم Post-Modern Era از مدرنیته متأخر Radicalised Modernity Era سخن گفت. او در پی تکمیل پروژه ناتمام مدرنیـته بود و بین قفس آهنین وبر و اوتوپیای مارکس، راه سومی را برای مدرنیته باز کرد. او آینده نامعلومی را برای مدرنیته ترسیم کرد که در آن از سویی تردید و تشویش مشکل می آفریند و از سوی دیگر اشکال جدید آزادی و عاملیت پدید می آید. در این عرصه عامل می تواند آزاد از جبر غیر عقلانی و احساسی، به طور عقلانی سنت های گذشته را بازسازی و بازترکیب نماید و نظم اجتماعی جدیدی ایجاد نماید .
o گیدنز تقسیم بندی سه گانه ای از جوامع دارد:
i. سنتی، Pre-Modern تا دوره انقلاب صنعتی Industrialism.
ii. مدرن اولیه، Modern از انقلاب صنعتی تا دوره ۱۹۶۰ .
iii. مدرن متاخر، Late (High) Modern از ۱۹۶۰ به بعد.
o بنظر گیدنز ما درعصر پست مدرنیسم زندگی نمی کنیم. او ویژگی هایی که نظریه پردازان به پست مدرنیسم نسبت می دهند را می پذیرد، اما معتقد است این ویژگی ها به معنای پایان دوران مدرن نیست، بلکه نشانه تشدید Radicalised و تکامل Developed مدرنیته است. او مدرنیته متأخر را فاز دوم مدرنیته می داند و شکاف میان جامعه صنعتی و فراصنعتی را نمی پذیرد و می گوید، جامعه فراصنعتی، همان جامعه صنعتی پیشرفته است. مهمترین تقابل برای او تقابل بین فرهنگ سنتی و پسا سنتی است.
o گیدنز می گوید جهان نوین و معاصر، مدرن است و مدرن تر از اوایل قرن بیستم. اما نه به این معنی که دیگر سنتی وجود ندارد و مردم به اعتقادات اجدادشان امید نداشته باشند، بلکه او گاهی فقط مابعد سنتی را به کار می برد، جهان مدرن مرگ سنت ها را به بار نمی آورد، بلکه سنت ها را به منزله بسترهای تصمیم گیری و جایگزین معرفت ارزش و اخلاق می کند.
o امروزه ما وارد عصر تجدد بازتابی Reflexive Modernisation شده ایم، بازاندیشی به این معنی که شرایط زندگی ما به نحو فزاینده ای محصول کنش ماست. بشر در مراحل اولیه تاریخ تا اندازه ای زیاد به نیروهای خارجی وابسته بود. ترتیب فصول، شرایط آب و هوایی، محدوده های خارجی برای کنش انسانی بودند.
o گیدنز برای خلق تصویری همسو با تصاویر اندیشمندان کلاسیک مثل وبر و قفس آهنین او ، جهان نوین را به صورت یک گردونه خرد کننده Grinding Wheel توصیف کرد. این واژه برای اشاره به اوج نوگرایی به کار می رود.
o گیدنز این ادعا که جهان نوین وارد یک عصر مابعد نوین شده را قبول ندارد. گردونه خرد کننده را به لوکوموتیوی فرض می کند که قدرتمند و سرکش است و تمام بشر می تواند سوار آن شود، ولی هر آن امکان دارد کنترل آن را از دست بدهیم. این گردونه هر کسی را که در برابرش مقاومت کند، در هم میکوبد و گاه گاهی منحرف می شود و اصلاً قابل پیش بینی نیست. این گردونه مسیر واحدی را طی نمی کند و از اجزای متعارضی تشکیل شده است.
گردونه خرد کننده از اعتقادات کهن هندیان به عاریت گرفته شده است. این گردونه بت را حمل میکرده است و در حالیکه هندیان از شدت علاقه به او نزدیک می شدند در زیر چرخهای آن له میشدند. این تمثیل نشان می دهد که جهانی شدن، فرآیندی تناقض آمیز و نابرابر است و سرشار از خطر و فرصت است. جهانی شدن از نظر او تركیبی از اضطراب و رهائی و آمیزه ای از آزادی ها و عدم اطمینان ها (مثل بحران هویت) است.
مدرنیته و پیامدهای آن
مدرنیته و پیامدهای آن
o برای فهم معنای گیدنز از دوران مدرن یا مدرنیت Modernity و پیامدهای آن،
در ابتدا لازم است که بعضی از واژههای مرتبط با آن را شناخته و تعریف کرده و سپس پیامدهای آن را بشناسیم:
1. تفسیر انقطاعی از تحول اجتماعی مدرن؛
o از نظر گیدنز نهادهای اجتماعی مدرن از برخی جهات بیهمتایند و از جهت صوری با همه نوع سازمان سنتی تفاوت دارند.
درک این ناپیوستگیها ضرورت شناخت دنیای مدرن است.
o تاریخ صورتهای آشفته فردگرایانه و تمامیت یافتهای را که مفاهیم تکاملی به آن نسبت میدهد، ندارد.
بلکه آن را میتوان با انقطاعهایی مشخص نمود.
این انقطاعها که سازمان مدرن را از سازمان سنتی آن جدا می کند، دارای سه ویژگی هستند:
i. شتاب دگرگونی، عصر مدرنیت را به حرکت در میآورد. شاید این امر بیشتر از نظر تکنولوژی مشهود باشد.
ii. مدرنیت پهنه دگرگونی است. موجهای دگرگونی سراسر پهنه زمین را درنوردیده است.
iii. مدرنیت به ماهیت ذاتی نهادهای مدرن باز میگردد. یعنی نهادهای مدرن هم دارای مزیتها و معایبی میباشد.
2. مدرنیت، زمان و مکان؛
o با پیدایش مدرنیت، تقویم زمانی از مکان جغرافیایی جدا شد و تمام جهان، ساعت و معیار واحدی یافتند.
تهی شدن زمان پیششرط تهی شدن مکان هم بود.
بعد از مدرنیت، مکان از محل جدا شد.
o جدایی زمانی و مکانی شرط وقوع فراگردهای ازجاکندگی است و پیوندهای میان فعالیت اجتماعی
و جایگیری آن در زمینههای خاص حضور را قطع می کند.
3. اعتماد؛
o ویژگیهای اعتماد این است که اعتماد با غیبت در زمان و مکان ارتباط دارد.
زیرا لازم نیست بر کسی که در معرض دید است اعتماد کنیم.
یعنی شرط اعتماد نه فقدان قدرت، که کمبود اطلاعات است.
یعنی مجبوریم به چیزی یا کسی که در مورد آن اطلاعی نداریم اطمینان کنیم.
اعتماد معطوف به نشانههای نمادین و کارکرد نظامها است.
اعتماد همان اطمینان به اعتمادپذیری یک شخص یا نظام با توجه به یک رشته پیامدها و یا رویدادهای معین است.
4. ازجاکنندگی؛
o کنده شدن روابط اجتماع از محیطهای محلی، همکنش و تجدید ساختار این محیطها در راستای پهنههای نامحدود زمانی-مکانی است.
گیدنز ازجاکنندگی را عاملی برای گذار به دوران مدرن میداند.
ازجاکنندگی با دو عامل مشخص می شود.
i. اول؛ خلق نشانههای نمادین ارتباط،
ii. دوم؛ مکانیسم استقرار نظامهای تخصصی.
o گیدنز پول را یکی از مهمترین نشانههای ارتباطی میداند.
مثلاً گیدنز از جمله کسانی است که نظام پولی را تعریف کرده است و بین پول محاسبه و پول کامل تفاوت میگذارد.
(وام خصوصی جهت پول محاسبه و تضمین دولت از پول برای پول کامل.)
o از نظر گیدنز بین پول و زمان رابطه وجود دارد.
پول وسیله تعویقاندازی است.
پول وسیله فاصلهگیری زمانی-مکانی است.
پول کامل سرمایه را از مالک جدا می کند و وسیلهای است برای ازجاکنندگی.
o همه مکانیسمهای ازجاکنندگی به اعتماد نیاز دارند و اعتماد در همه نهادهای مدرنیت باید باشد.
اعتماد به مبادلات پولی، اعتماد به دولت نشر دهنده پول کامل است.
o نظام تخصصی:
از نظر گیدنز نظام انجام دادن کار خاص یا مهارت فنی است.
نظامهای تخصصی مکانیسمهای ازجاکنندهاند، زیرا در اشتراک با نشانههای نمادین، روابط اجتماعی را از فوریتهای محیط جدا میسازند.
در ضمن همین نظامها نشانه اعتماد ماست. اعتمادی که به مهارت و تخصص فارغ از شناخت متخصص میباشد.
یک نظام تخصصی نیز به همان شیوه نشانههای نمادین، با فراهم کردن تضمینهای چشمداشتها در پهنه زمانی-مکانی فاصله دارد،
عمل ازجاکنندگی را انجام میدهد.
o از دیدگاه گیدنز همه مکانیسمهای ازجاکننده به رویکرد اعتماد نیاز دارند.
5. بازاندیشی در مدرنیت؛
o از نظر گیدنز، سنت و مدرنیته همیشه در تضاد بودهاند.
پیش از این در فرهنگهای سنتی به گذشته بیشتر اشاره میشد و بیشتر مورد احترام بود.
o بازاندیشی پیش از این و در دوره سنت به معنای شناخت کنش در دل زمینهای است که در آن بروز و ظهور پیدا کرده است.
اما بازاندیشی در دوره مدرنیت معنای دیگری یافته است.
o بازاندیشی مبنای بازتولید نظام است.
زندگی امروز رابطهای با گذشته ندارد، مگر اینکه به شیوهای اصولی بتوان از عمل گذشته در پرتو دانش آینده دفاع کرد.
o بازاندیشی در زندگی اجتماعی مدرن دربرگیرنده این واقعیت است که عملکردهای اجتماعی پیوسته بازسنجی میشوند
و در پرتو اطلاعات تازه درباره خود آنها، اصلاًح میشوند.
o در همه فرهنگها عملکردهای اجتماعی در پرتو کشفهای تازهای که به خورد این عملکردها داده می شود، پیوسته دگرگون می شود.
اما تنها در عصر مدرنیت است که تجدیدنظر در عرف، در همه جنبههای زندگی انسان صورت میگیرد.
o ویژگی مدرنیت نه اشتها برای چیزهای نو، بلکه فرض بازاندیشی درباره همه چیز است، که البته این بازندیشی، خود بازاندیشی را نیز دربر میگیرد.
o این بازاندیشی تحت تاثیر چهار عامل قرار میگیرد.
i. اولین عامل “قدرت” است.
قدرت محقق، دانش را در خدمت منافع گروهی قرار میدهد.
ii. تاثیر دوم به نقش “ارزشها” باز میگردد.
ارزشها مبنای عقلانی ندارند و هر تغییری مبتنیبر بازاندیشی تحت تاثیر ارزشهایی که هنوز قرار نگرفته نیز قرار میگیرد.
iii. تاثیر سوم “پیامدهای ناخواسته” است.
بازاندیشی جهان مدرن امکان مسدود شدن پیامدهای ناخواسته را از بین برده است.
iv. تاثیر چهارم “گردش دانش اجتماعی” در تاویل دوگانه است.
دانشی که بهگونهای بازاندیشانه در شرایط بازتولید نظام بهکار بسته می شود.
6. ابعاد نهادی مدرنیت؛
o از دیدگاه گیدنز سرمایهداری و صنعتگرایی ویژگیهای نهادی مدرنیت است.
سرمایهداری نظام تولید کالاست که بر رابطه میان مالکیت سرمایه و کار دستمزدی بدون مالکیت استوار است.
ویژگی عمده صنعتگرایی، کاربرد منابع بیجان نیروی مادی در تولید کالا همراه با نقش کانونی ماشینآلات در فرایند تولید است.
7. جهانی شدن مدرنیت؛
o جهانی شدن اساساً به فرایند بسط یابنده–فاصلهگیری زمانی-مکانی راجع است،
تا آنجا که شیوههای ارتباط میان زمینهها یا مناطق گوناگون اجتماعی در پهنه کل سطح زمین شبکهای شده است.
o دگرگونی محلی بهعنوان بسط جنبی روابط اجتماعی در پهنه زمان و مکان، در واقع بخشی از فرایند جهانی شدن بهشمار میآید.
مثل عملی که ناشی از تاثیر بازار و اقتصاد جهانی است. هرچند ممکن است معکوس عمل کرده و تاثیر عکس بگذارد.
o از دیدگاه گیدنز جهانی شدن نهتنها به ایجاد نظامهای پهندامنه، بلکه همچنین به تغییر شکل بافتهای محلی
و حتی شخصی تجربه اجتماعی مربوط می شود،
فعالیتهای روزانه ما بیش از پیش تحت تأثیر رخدادهایی قرار گرفتهاند که در آنسوی جهان رخ میدهند.
برعکس، عادتهای سبک زندگی محلی نیز پیامدهای جهانی پیدا کردهاند.
ویژگیهای جهانیشدن از دیدگاه گیدنز را بدین صورت میتوان برشمارد:
i. جهانیشدن مربوط به افزایش وابستگی درونی در تمام جهان و افزایش تأثیر زندگی و کار در یک بازار واحد جهانی است.
ii. منجر به وجود آمدن انواع تغییرات از جمله تغیییرات تکنولوژی و نوآوری علمی است.
iii. منجر به وجود آمدن انواع تغییرات در سطح زندگی روزانه می شود.
پیامدهای مدرنیته
o گیدنز معتقد به دوگانگی تأثیرات مدرنیته میباشد.
دوره کنونی فرصتهای بینظیری در اختیار ما قرار داده، امّا خطرات پیشبینیناپذیری دارد.
او به بررسی سه حوزه:
1- تجربه هویت،
2- روابط صمیمی
3- نهادهای سیاسی
میپردازد.
o دوره کنونی بهدلیل خصلت بازتابندگی بسیار شدید، فرصت بینظیری در اختیار ما میگذارد.
در این دوره بیش از گذشته به انواع و اقسام اطلاعات درباره جهان و یکدیگر دسترسی داریم.
این اطلاعات کمک کرده تا درباره علل و پیامدهای کنشهایمان تأمل کرده و در عین حال با خطرات مربوط به پیامدهای ناخواسته کنشهایمان،
خطرات ناشی از اعتماد به دانش متخصصانی که ناشناخته اند
و با خطرات ناشی از تکیه به عملکردهای انتزاعی ای روبرو هستیم، که در کنترل ما نیستند.
o بازتابندگی فزاینده در حوزه هویت شخصی به این معناست که امروزه افراد در انتخاب کاری که قصد انجامش را دارند،
یا کسی که میخواهند باشند، آزادی بیسابقه دارند، که این هم رهاییبخش و هم درونساز است.
آزادی انتخاب متضمن کنترل تطابق و سازش مداوم کنشها و افکار فرد با هویتی است که برگزیده است.
o پیامد مدرنیته علاوهبر حوزه شخصی، رابطه ما با نظامهای انتزاعی را تحت تأثیر قرار میدهد، در اینجا نیز تیغ دولبه است.
o خصلت اصلی مدرنیته ایجاد یکپارچگی و پیچیدگی دائما فزاینده در نهادهای غیرشخصی است که با آنها سروکار داریم،
هر اندازه این نظام گستردهتر شود، ما بیشتر به آنها تکیه کرده، و در عینحال بیشتر تحت سلطه آن خواهیم بود.
o آخرین اثر گیدنز سیاست دموکراتیک است.
وی در این اثر کوشیده که با کمک مبانی نظری، پدیدهها را آنطور که باید باشد و آنطور که هستند بررسی کند.
در اینجا بر پارهای از مضامین مربوط به بازاندیشی و یکپارچگی نظام تأکید داشته؛
اموری که سبب پدید آمدن اعتماد جدیدی میان مردم، وابستگی آنان به یکدیگر و نیز دولتهایشان می شود.
o او معتقد است که مفاهیم راست و چپ که زمانی معنادار بوده اکنون فاقد اعتبارند
و یکی از مهمترین دلایل آن فقدان جایگزینی مناسب برای سرمایهداری، افول مبارزات سیاسی مبتنی بر طبقه
و ظهور مقاومتهای سیاسی مبتنیبر انتخاب سبک زندگی بوده است،
لذا او در عرصه سیاست از نوعی مرکزگرایی رادیکال Radical Center حمایت کرده است.
مدرنیته و هویت شخصی
o به نظر گیدنز در جوامع مدرن، هویت شخصی Self-Identity اهمیت فزونتری می یابد.
همه انسانها باید در جوامع مدرن، به سؤالات مهمی در مورد هویت پاسخ دهند و ناگزیر در طول زندگی به انتخاب های مهمی دست زنند.
در جوامع سنتی کم و بیش نقش های ثابتی برای افراد تعریف می شد،
اما در جوامع مدرن، انسان باید خود نقش هایش را بسازد.
o یکی از عوامل مهم که مورد تأکید گیدنز است، رسانه های جمعی می باشند
که گزینه های انتخاب ما را مشخص می کنند و سبک های زندگی Lifestyles را به ما معرفی می کنند.
o درجهان مدرن، هویت شخصی پروژه ای بازاندیشانه می شود، و دائماً ما هویت خود را خلق و تصحیح می کنیم،
و اینکه که هستیم؟ چرا این شدیم؟،? What to DO? How to ACT? Who to BE را دائماً مرور می کنیم.
o هویت ما برخلاف گذشته که عادات و سنت هاآن را شکل میداد، در جامعه مدرن باید دائماً طراحی شود .
و این زمینه را برای شک و احساس پوچی فراهم می کند،
ولی در عین حال امکان انتخاب سبک زندگی را هم برای ما بیشتر فراهم می کند .
o اگر در جامعه سنتی ماقبل مدرن، رابطه من با جامعه، یا به عبارتی هویت اجتماعی من با سنت
و روابط خویشاوندی و محلی احاطه شده بود، اکنون این رابطه بسیار مبهم شده است.
من دیگر ساکن محل تولد خویش نیستم، نام خانوادگی ام و نامم و هر نوع رابطه خویشاوندی خاصی برای خوانندگان این متن معنایی ندارد.
در اینجا فقط من اسمی بر کاغذ هستم، در جای دیگر آدرس اینترنتی و در جایی دیگر فقط شماره بیمه در کامپیوتر دولتی.
هویت اجتماعی من از آن بسترها، اجتماعات و انتظارات که زمانی، دانش تو و من درباره اینکه من کی هستم؟ چطور زندگی می کنم؟
محدود و مشخص کرده بود، امروز قطع شده است.
o امروز من مسئول هویت خویشم.
o هویت من با ارجاع خارجی مشخص نمی شود، هویت من تصویری سیال است در محیط های نهادی و اجتماعی پیچیده نظام فرهنگی جهانی.
o هویت در مدرنیته مسئله بغرنجی است، به جای اینکه داده شده باشد، پروژه ای تأملی است،
که بر تربیت پذیری خود و مسئولیت انسان در تعیین مسیر زندگی تاکید می شود.
به نظر گیدنز آدمی ساخته خویش است، با بهره گیری از شرایط موجود و نه در تحت آن شرایط.
ازنظر وی هویت فرد امری در حال ساخته شدن می باشد، و ساخته شدن آن پایانی ندارد .
o چون فرد مدام دانش و اطلاعات خویش را در راه تعریف و نظم دادن دوباره به فعالیت ها و هویتش و چگونگی بازنمایی این هویت
درجهان صرف می کند و به همین دلیل هویت حالت بازتابی دارد و در نتیجه ایستا نیست.
o این تلقی به هویت حالت دیالکتیکی می دهد.
o گیدنز بین هویت شخصی و اجتماعی تفاوتی قائل نشده است و معتقد است که هویت شخصی به علت آنکه در جریان اجتماع ساخته می شود،
خود نوعی هویت اجتماعی است، ولی هویت افراد در جامعه مدرن ثابت نیست و افراد هر روز در حال ساختن هویتی جدید بوده
تا در موقعیت لازم بتوانند هویت جدید خود را بروز دهند و در زمانها و مکانهای متفاوت هویت های متفاوتی از خود بروز دهند.
o در دنیای امروز، نمای ظاهری به عنوان یکی از عناصر مرکزی در آمده که افراد به صورت بازتابی از خود ارائه میدهند
و کردار افراد بشدت تحت تأثیر کثرت یابی محیط های گوناگون قرار گرفته است، که این باعث خرد شدن فرد می شود
و به صورت خودهای متعدد در جامعه در می آیند و همچنین باعث بحران هویت فرد می شود .
o مدرنیته از نظر گیدنز، به فرآیندی منجر می شود که آن را “دوری گزینی” می نامند؛
بدین معنا که روابط اجتماعی دیگر به محل های خاص وابسته نیست.
روابط با کسانی که حضور فیزیکی ندارند، بیش از پیش بصورت ویژگی جهان مدرن در می آید.
o مدرنیته همچنین شامل فرآیند وابسته ای معروف به “نهفتگی زدایی” است.
این فرآیند متضمن خارج ساختن روابط اجتماعی از زمینه های محلی کنش متقابل، و نوسازی آنها در پهنه های نامحدود زمانی- مکانی است.
o گیدنزچهار خطر احتمالی مدرنیته را که در این چهارچوب نهادی، سیاسی و اقتصادی نهفته است، تشخیص می دهد.
i. نخستین خطر احتمالی، توانایی بیشتر صاحبان قدرت در نظارت بر کنترل اطلاعات و زیر نظر گرفتن مردم است.
ii. دومین خطر احتمالی، افزایش سریع قدرت نظامی است که با صنعتی شدن جنگ بوجود آمده است.
iii. سومین خطر احتمالی با سقوط بالقوه نظام های رشد اقتصادی رابطه دارد که این با چهارمین خطر رابطه دارد.
iv. چهارمین خطر، امکان بالقوه زوال یا فاجعه زیست بومی است .
ولی گیدنز تسلیم بدبینی نمی شود و این خطرها را بالقوه می داند نه اجتناب ناپذیر .
نظریه بازاندیشی Rethinking Theory
o بازاندیشی، یکی دیگر از مفاهیم محوری در اندیشه گیدنز است.
به نظر او در نظم پسا سنتی، هویت شخصی بازاندیشی می شود و انسانها دائماً هویت خود را خَلق و تصحیح می کنند.
o معنای بازاندیشی در یک جمله بدین معناست:
بازاندیشی، فرآیند تعریف و بازتعریف خود از طریق مشاهده و بازتاب اطلاعات روانشناختی و اجتماعی درباره مسیرهای ممکن زندگی است.
حتی سنت ها هم در جهان مدرن بازاندیشی می شوند و دوباره در جریان زندگی فرد قرار می گیرند .
o همه چیز در معرض بازاندیشی است،
حتی خود بازاندیشی.
بازاندیشی گرایش به تغییر این جهان دارد و آنرا از خصائص اصلی زندگی اجتماعی می داند.
حتی بدن هم در معرض انواع رژیم های غذایی و برنامه ورزشی است.
o نوگرایی تبعات مثبت و منفی را با هم دارد، و تهدید بی معنایی شخصی برآن مسلط شده،
و بسیاری از پدیده های معنی دار از زندگی جدا شده و سرکوب گردیده اند،
اما این بازاندیشی روزافزون، احتمال بازگشت به معناهای سرکوب شده را فراهم می کند.
o گیدنز به برکت بازاندیشی پیش بینی می کند که دوباره قضایای اخلاقی نمود پیدا خواهند کرد.
جهانی شدن Globalization
o جهانی شدن از دیدگاه کارشناسان امور بینالملل، فرایند یکپارچگی مردم جهان در یک زمین واحد است.
به نحوی که هیچ حادثه و رخدادی در هیچ نقطه ایی از سیاره زمین نمی تواند محلی و کم اهمیت تلقی شود .
o جهانی شدن در صورت انسجام می تواند سبب گسترش پیوندها و ارتباطات متقابل فراتر از حد دولتها شود
و اهمیت محلات و قومیت گرایی را به حداقل برساند .
o یکجهانی شدن در حقیقت از پیامدهای نوزایی تمدن صنعتی و انقلاب تکنولوژی و گسترش سرمایه داری است
که در صورت تحقق دور از فساد و نقص می تواند بموجب فرایندهای پیچیده، جوامع مدنی را جایگزین دولت-شهرهای سنتی کرده
و در تعاملی برابر با به صورتی متوازن باعث توسعه همگانی گردد.
o به اعتقاد گیدنز، تلقی صرفاً اقتصادی از جهانی شدن، تلقی باریک اندیشانه ای است
و جهانی شدن را باید در وهله اول پدیده ای غیر اقتصادی دانست.
o کوتاهترین تعریف او از جهانی شدن چنین است:
فرآیند بهم وابستگی روزافزون ما.
o گیدنز برخلاف عده ای نظریه پردازان، جهانی شدن را صرفاً غربی شدن، مورد سلطه جهان توسعه یافته واقع شدن،
آمریکایی شدن، ادغام در اقتصاد جهانی و بازار آزاد نمی داند.
بسیاری از اندیشمندان که نگاهی منفی به جهانی شدن دارند، تعریف های تک بعدی از جهانی شدن دارند.
تلقی گیدنز از جهانی شدن مثبت است.
o مهمترین انتقاد از جهانی شدن، نابرابرسازی روزافزون آنست؛
درحالیکه گیدنز جهانی شدن را فرآیندی برابرساز در جهانی نابرابر می داند،
حتی جنبش ضد جهانی شدن را از پیامدهای جهانی شدن می داند که به عدالت جهانی کمک می کند.
گیدنز، جهانی شدن را استعمار معکوس می داند.
o گیدنز، جهانی شدن را نه تنها توطئه امپریالیزم نمی داند، بلکه آن را واقعیت جهانی می داند.
او مدرنیته متأخر را علت و معلول جهانی شدن می داند و این فرآیند وابستگی متقابل روز افزون را برای انسان،
گریز ناپذیر و انکار نشدنی می داند .
o گیدنز معتقد است جهانی شدن Globalization با “نظام جهانی” World-Systems یکی نیست.
نظریه نظامهای جهانی World-Systems Theory یک دیدگاه چندرشتهای و کلان درباره تاریخ جهان و دگرگونی اجتماعی است
که به نظام جهانی، و نه دولت-ملت بعنوان واحد اصلی ارزیابی اجتماعی تاکید میکند.
“نظام جهانی” به تقسیم نیروی کار بینمنطقهای و فراملی تاکید دارد که بر این اساس جهان به سه منطقه:
i. هسته،
ii. نیمهحاشیهای
iii. حاشیهای
تقسیم میشود.
تولید در کشورهای هسته با مهارت بالا و با استفاده از سرمایه انجام میشود
اما در بقیه کشورهای دنیا بیشتر با مهارت کم و با استفاده از نیروی کار انجام میشود و بیشتر به استخراج مواد خام محدود میشود.
این حالت باعث تسلط کشورهای هسته بر دیگر کشورها میشود.
با اینحال گسترش ارتباطات و حمل و نقل باعث پویایی این حالت شده و در طول زمان ممکن است موقعیت کشورها عوض شود.
در هر زمان کشوری هست که فرادست جهانی (هژمون جهانی) شود.
در قرون گذشته هلند چنین موقعیتی داشت اما پس از مدتی این موقعیت خود را به بریتانیا داد و سپس در سالهای گذشته ایالات متحده این موقعیت را تصاحب کرد.
o جهانی شدن در واقع تغییر شکل زمان و مکان است.
گیدنز می گوید من جهانی شدن را چون کنش از راه دور تعریف می کنم.
گیدنز جهانی شدن را نه تنها به ایجاد نظام های پهن دامنه، بلکه به تغییر شکل بافت های محلی و حتی شخصی تجربه اجتماعی مربوط می داند .
o جهانی شدن یعنی ظهور دانش تازه ای در اقتصاد، تغییرات در زندگی روزمره و ظهور شهروندان فعال و انعطاف پذیر.
سرعت و شدت جهانی شدن به طور عمیق از انقلاب تکنولوژی اطلاعاتی تاثیر پذیرفته است.
اشاعه سریع اطلاعات، سنت و آداب و رسوم را متحول کرده است و یک رویکرد باز و فعال تری را نسبت به زندگی ایجاد کرده است.
o گیدنز در پی پاسخ به این سؤال است که آیا جهانى شدن، به كشورهاى پیرامونى و در حال توسعه مدد خواهد رساند؟
یا این كه بر معضلات و گرفتارى هاى این جوامع خواهد افزود؟
او ابتدا دو گروه شکاکان و رادیکال ها را درباب جهانی شدن معرفی می کند و می نویسد :
شكاكان نسبت به پدیده جهانى شدن، به دیده تردید مى نگرند و معتقدند اقتصاد جهانى، از چیزى كه در دوره هاى پیشین بوده؛ متفاوت نیست.
گروه دیگرى نیز هستند كه من به آنها لقب رادیكال ها را مى دهم.
رادیكال ها بر این باورند كه جهانى شدن امرى واقعى است و نتایج آن در هر جایى قابل لمس است.
آنها مى گویند بازار جهانى بیش از اندازه نسبت به دو سه دهه قبل توسعه پیدا كرده است
و از این رو نسبت به مرزهاى ملى بى اعتنا و سبب شده كه حاكمیت آنها به خطر بیافتد.
در این میان، سیاستمداران نیز نفوذ خود را درون مرزهاى ملى شان از دست داده اند.
آنها مشكلات اقتصادى سال هاى اخیر را ناشى از فرآیند جهانى شدن مى بینند.
o گیدنز با طرح نظر شکاکان و رادیکال ها نظر هر دو گروه را رد و اعلام می کند که با نظرات شكاكان و رادیكال ها موافق نیستم
زیرا هر دو گروه پدیده ها را فقط در قالب اصلاًحات اقتصادى درك مى كنند.
چنین نوع نگاهى درست نیست.
جهانى شدن هم جنبه هاى سیاسى، فناورى و فرهنگى دارد و هم جنبه اقتصادى.
او موافق است که جهانی شدن یك پروسه است كه عملاً در حوزه های ارتباطی، فرهنگی، اجتماعی ،سیاسی و… خودنمایی می كند.
خطرات جهان مدرن
o گیدنز خطرات زیر را در مورد جهان مدرن بیان می کند:
1- وجود جنگ هستهای، بقای نوع بشر را به خطر انداخته و منجر به کشمکش نظامی می شود؛
2- وجود مخاطرات فراوان بهخاطر محیطی که نمایشگر نفوذ دانش انسانی در محیط مادی است
وجود آسیب زیستمحیطی جبرانناپذیر و تهدید زندگی جانوران و انفجار جمعیت مهارناپذیر؛
3- توسعه محیطهای مخاطره، مانند بازارهای سرمایهداری بر بخت میلیونها انسان اثر گذاشته است.
نقدهایی بر گیدنز
یان کرایب Ian Craib جامعهشناس و رواندرمانگر اهل انگلستان، متولد ۱۹۴۵ – متوفای ۲۰۰۳ ، منظمترین نقدها را در باره گیدنز بیان می کند:
1) چون گیدنز بر عملکردهای اجتماعی تأکید می کند، کارش عمق هستیشناختی ندارد،
به این معنا که او ساختارهای اجتماعی مسلط را در نظر نمیگیرد.
2) بعضی وقتها به نظر میرسد جهان نظریه او شبیه مجموعهای از تکهتکههاست،
یعنی توجه به هرگونه استدلال حرکت سریع از یک متفکر به متفکر دیگر، و از موضوعی به موضوع دیگر در نوشتههای او دیده می شود.
3) گیدنز نمیتواند مشکلات ناشی از مدرنیت را درست تشخیص دهد، و لذا بهصورت خاماندیشانه بحث می کند.
4) او معتقد است که این مدرنیسم است که منبع نظریه ساختاربندی را شکل میدهد، و نه نظریه ساختاربندی که منبع مدرنیسم است.
5) کوشش او در جهت یافتن یک ترکیب نظری با پیچیدگی جهان اجتماعی سازگاری ندارد،
یعنی بهجای یک نظریه ترکیبی به انواع نظریهها نیاز داریم که ممکن است با یکدیگر سازگار نباشد.
6) گیدنز هیچگونه مبنای نظری برای کار خود ارائه نمیدهد، و در نتیجه برای تحلیل انتقادی جامعه نوین از یک مبنای کافی برخوردار نیست،
لذا نقدهای او کیفیتی موردی دارند و از یک هسته نظری منسجم بهگونهای منظم مایه نمیگیرند
و رویکرد انتقادی او در سطح عقل سلیم شکل میگیرد و وامدار نظریه ساختاربندی نیست.
7) نظریه او در تحلیل نهائی کاملاً از هم گسیخته به نظر میآید که هیچگونه انسجام ضروری ندارد.
دانستن اینکه او دقیقاً درباره چه چیزی صبحت می کند، دشوار است.
8) بسیاری از جنبههای نظریه ساختاربندی، دال بر جنبههای ویرانگر و خطرناک مدرنیت میباشند
و این مسئله، مانع از آن می شود که گیدنز هرگونه درک انتقادی درستی در مورد جهان مدرن داشته باشد.
9) برخی معتقدند که برخلاف آنچه گیدنز مطرح کرده، هر چند ساختار و عاملیت از جهت تجربی به هم وابستهاند،
اما جزئاً پهنههای مستقل و جداگانهای بهشمار میآیند.
10)گیدنز بهجای تلفیق ساختار و عاملیت، بیشتر روی عاملیت تأکید داشته است
و تأکید بیش از حد بر آزادی انسانی منجر به قصور از ایجاد یا یافتن نقدی اخلاقی می شود.
انتقاداتی به گیدنز
1. مارگرت آرچر، آمیختن سطوح خرد و کلان را کار درستی نمی داند و معتقد است جامعه شناسان برای تحلیل مسائل مهم
علوم اجتماعی باید “ساخت” و “عامل” را از هم تمیز دهند.
2. عداه ای دیگر می گویند که گیدنز شخص را خودسالار می پندارد و بنظر آنها شخص بسیار کمتر از میزانی که گیدنز می گوید برخود مسلط است.
3. انتقاد یان کرایب از گیدنز این است که تصویری که او از جهان نوین در تمثیل گردونه خرد کننده ارائه می دهد،
چندان بانظریه ساختاربندی او جور در نمی آید؛ زیرا او در نظریه ساختاربندی به قدرت عوامل انسانی تاکید دارد.
ولی در تمثیل گردونه خردکننده، دنیای نوین به منزله لوکوموتیوی تصویر شده که همه سوار بر آن هستند
به گونه ای که ترمز و کنترلش دست انسانها نیست.
گویی انسانها برساخته و تابع شرایط نوین هستند و اختیاری ندارند.
در این تمثیل از جهان نوین به خلاقیت و فاعلیت انسانها بهایی داده نمی شود.
4. براساس شواهد متعدد و قوی می توان ادعا نمود که “خرد” به عنوان پروژه ای بازاندیشانه،
سابقه ای طولانی در تاریخ دارد و بازاندیشی فرد چیز جدیدی نیست.
5. یان کرایب معتقد است نظریه ساختاربندی گیدنز در مورد جامعه در مقام یک نظریه حرفی برای گفتن ندارد.
نظریه او به عنوان نظریه ای کامل و جامع درباره عمل، از همان ابتدا از امکان تبیین های مربوط به جامعه طفره می رود.
گفته های او درباره عالم اجتماع و عوامل تشکیل دهنده آن بسیار کلی است و مستقیماً ما را به جایی نمی رساند.
6. توصیف گیدنز درمورد مدرنیته ما را به این نتیجه می رساند که گویی مدرنیته، فرآیندی ناگزیر است
و سروکار ما با نظام های انتزاعی است تا با مناسبات ملموس و واقعی.
7. انتقاد دیگر بر گیدنز این است که ساختار را مربوط به قواعد کنش می داند،
در این صورت چگونه می توان اصول ساختاری رابطه دولت ـ اقتصاد یا تبدیل پول به سرمایه را بررسی کرد؟
در واقع اگر کارمان را با کنش اجتماعی آغاز کنیم، نمی توانیم محدودیت های کنش و ساختار اجتماعی را درک کنیم.
بنابراین ساختار هم مقید کننده است و هم تابع خواسته کنشگر است.
خلاصه نظریه های آنتونی گیدنز
خلاصه نظریه های آنتونی گیدنز
o آنتونی گیدنز Anthony Giddens متولد ۱۹۳۸ پس از هربرت اسپنسر ۱۹۰۳-۱۸۲۰ Herbert Spencer
دومین جامعهشناس بریتانیایی با اهمیت جهانی است.
o آنتونی گیدنز در ادمونتون Edmonton، منطقهای در شمال لندن، به دنیا آمد و در آنجا در محیط اجتماعی طبقه متوسط پایین پرورش یافت.
از سال ۱۹۵۶ تا ۱۹۵۹ در دانشگاه هال Hull جامعهشناسی و روانشناسی خواند،
سپس برای ادامه تحصیل به مدرسه علوم اقتصادی و سیاسی لندن LSE رفت و این موسسه را در سال ۱۹۶۱ با کسب مدرک کارشناسی ارشد
و نوشتن کاری در حوزه جامعهشناسی ورزش ترک کرد.
این موسسه در آن دوران تنها مرکز آموزشی در بریتانیا بود که رشته جامعهشناسی نسبتاً مستقلی داشت.
o گیدنز سپس به عنوان مربی مشغول تدریس جامعهشناسی در دانشگاه لستر Leicesterشد،
او نخستین کارش را در باره جامعهشناسی خودکشی در همین دوران انتشار داد که حاوی نقدی به دورکیم David Émile Durkheim بود.
o گیدنز در سال ۱۹۶۶ در اوج جنبش دانشجویی، که در سواحل غربی ایالات متحده امریکا بیشتر حرکت انقلابی فرهنگی تا جنبش سیاسی بود،
انگلستان را ترک و نخست استادیار در دانشگاه سایمون فریزر SFU در ونکور کانادا شد و سپس به دانشگاه کالیفرنیا در لوس آنجلس UCLA رفت.
o این تغییر مکان نقطه عطفی در زندگی او شد و به این ترتیب شالوده اولیه پروژه شکلگیری نظریه اجتماعی پس از جامعه صنعتی
و عصر پارسونز Talcott Parsons به این ترتیب ریخته شد.
o گیدنز در سال ۱۹۶۹ به اروپا برگشت و در کینگز کالج King’s College وابسته به دانشگاه کمبریج استادیار شد.
این کالج دارای سنت و سابقه در این دوران محل تجمع چپهای جدید شده بود.
گیدنز در ۱۹۸۵ نخستین استاد جامعهشناسی این موسسه شد و تا سال ۱۹۹۶ در این دانشگاه تدریس کرد.
کار دیگری که او در این دوران انجام داد تأسیس نشر پالیتی پرس Polity Press بود.
او از سال ۱۹۸۹ ضمن حفظ کرسی استادی در دانشگاه کمبریج استاد نیمسال در دانشگاه کالیفرنیا در سانتا باربارا شد،
ضمن آنکه از ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۴ ضمن مشارکت در برنامه راه سوم دولت کارگری در بریتانیا مدیر مدرسه اقتصاد لندن بود
و از سال ۲۰۰۴ عضو مجلس لردها House of Lords شد.
جامعهشناسی آمریکایی، فرانسوی و آلمانی
o بررسی کاستیهای نظام و عصر بورژوازی محور اساسی این نوع جامعه شناسی بود و توانست در فاصله تاریخی بین دهه های ۳۰ تا ۶۰
تحت عنوان جامعهشناسی جامعه صنعتی یا جامعه مدرن سازمانیافته تثبیت شود.
o جامعهشناسی امریکایی، فرانسوی و آلمانی در همان مسیری که از طرف کلاسیکهای جامعهشناسی از آغاز قرن بیستم تعیین شده بود به تحول رسید.
جامعهشناسی بریتانیایی
o گیدنز با طرح نظریه اجتماعی و فرهنگی است که به این مهم دست یافت .
جامعهشناسی بریتانیایی در مقایسه با دیگر کشورهای دارای جامعهشناسی دیر شروع کرد.
در سه دهه اول قرن بیستم جامعهشناسی بریتانیایی در مقایسه با نوع امریکایی، فرانسوی و آلمانی آن از جایگاه قابل ملاحظهای برخوردار نبود.
در دهههای ۷۰ و ۸۰ بود که این رشته در این کشور نهادینه شد.
زیان ناشی از تأخیر تاریخی در دهه ۷۰ به مزیت فکری تبدیل شد.
o جامعهشناسی بریتانیایی در دهه ۷۰، زمانی فعالیتهای نظری خود را شروع کرد که نظریه جامعه صنعتی مدرن دستخوش ضعف بود
و به تدریج جای خود را به نظریههای جامعه فرامدرن، مدرن متأخر و پسامدرن میداد.
جامعهشناسی بریتانیایی با رسالت توضیح این وضعیت و فراهم آوردن مفاهیم لازم برای این وضعیت شروع کرد
و با تحول نظری در دهه ۷۰ در علوم فرهنگی و اجتماعی تحت عنوان «تحول فرهنگی» Cultural Turn همراه شد،
بنابراین تحولات نظری شکل انفجاری به خود گرفت.
o جامعهشناسی بریتانیایی وظیفه اساسی خود را از موضع متأخر کاوش تحول اجتماعی و فرهنگی در عصر فرامدرن تعیین کرد.
o ویژگی جامعهشناسی بریتانیایی در مقایسه با کشورهای بزرگ دیگر صاحب جامعهشناسی این است که این جامعهشناسی
جهتگیری «پسامدرن» دارد، به علاوه به دلیل ارتباط و اتصال با جامعهشناسی دیگر کشورهای مشترکالمنافع خصلت فراملی دارد.
تمایز دیگر به تفاوتی مربوط میشود که این نوع جامعهشناسی میان مفاهیم بنیادی نظریه اجتماعی مناسب با جامعه صنعتی مدرن
و مفاهیم اجتماعی جدید میگذارد.
محور اصلی مفاهیم اساسی نظریه اجتماعی جامعه صنعتی تلاش برای پاسخ به پرسش در باره نظم اجتماعی و هنجاری و
همچنین مسئله رابطه میان علوم انسانی و تجربی و کلاسیک است، در حالی که اساس رویکردهای فرهنگی و نظری جدید ساختارگرایی،
پساساختارگرایی، و هرمنوتیک است.
گرایش جدید درصدد فراهم کردن زمینه نزدیکی علوم اجتماعی و علوم انسانی است که مصداق بارز این کوششها را میتوان در آثار آنتونی گیدنز دید
که از کتاب سرمایهداری و نظریه اجتماعی مدرن گرفته تا تحلیلهای او در باره نوشتههای مارکس، دروکیم و ماکس وبر ،
از راه سوم گرفته تا تجدید دموکراسی اجتماعی تحت تأثیرات این گرایش نوشته شدهاند.
تکامل گیدنز
o گیدنز بهویژه در سه اثر خود که به شیوه تکنگاری نوشته شدهاند، قواعد جدید روش جامعهشناختی:
نقدی اثباتی به جامعهشناسیهای تفسیری ۱۹۷۶
مسائل اصلی نظریه اجتماعی: کنش، ساختار و تناقض در تحلیل اجتماعی ۱۹۷۹
ساخت جامعه: رئوس نظریه ساختمندی ۱۹۸۴
قدمبهقدم و به تدریج نظریه اجتماعی خود را در تدوین و تکامل داد.
o نقد گیدنز در وهله اول متوجه آن نوع نظریه جامعهشناختی است که منشا آن در ایالات متحده امریکا قرار دارد
و او از آن به منزله «وفاق ارتدوکسی» نام میبرد.
به عقیده او این رویکرد نظری بر نظریه جامعهشناختی و عمل تحقیق در حوزه جامعهشناسی تأثیر زیادی گذاشته است.
سه رهیافت نظری کارکردی ساختاری، نظریههایی با برد متوسط و تحقیقات اجتماعی کمی و استاندارد این رهیافت را نمایندگی میکنند.
محتوای تمام آثار نظریه اجتماعی آنتونی گیدنز را نقد پیشانگاشتهای این نوع جامعهشناسی به گمان او علمزده میسازند.
بنابراین محتوای نظری کار گیدنز نقد سه رویکرد نظری اثباتگرایی، انسان جامعهشناختی و کارکردگرایی است.
o وی با موضوع وحدت علوم مخالف بود و رهیافت توصیفی و جامعهشناختی متکی بر «هرمنوتیک دوگانه» را در برابر آن قرار میداد.
گیدنز بر این اساس میان تحلیل دنیای اجتماعی و فرهنگی-معنایی از دیدگاه ساختاری با تحلیل طبیعت غیرمعنایی تمایز میگذاشت،
ضمن آن که او با مدل انسان جامعهشناختی نیز مخالف است، مدلی دورکیم و پارسونز در دوران اولیه فعالیتهای نظری خود
و همچنین کسانی مانند رالف دارندورف در صورتبندی نظری آن سهم داشتهاند و در دهه ۶۰ بهویژه با طرح نظریه
نقش تا حدودی بخشی از تفکر جامعهشناختی شد.
جامعهشناسی اثباتگرایانه
o اساس جامعهشناسی اثباتگرایانه که مبانی فلسفی و شناختی آن به تجربهگرایی منطقی محفل وین برمیگردد،
قبول فرض همانندی شناختی میان پدیدههای طبیعی از یک سو و انسانی-اجتماعی از سوی دیگر و در نتیجه همانندی
میان علوم طبیعی و اجتماعی است.
o بنابراین برای توصیف و توضیح هر دو پدیده طبیعی و انسانی میبایست از مدل علمی و قانونمند یکسانی استفاده کرد.
مدل فرد گرایی روش شناختی
تفاوت مدل و با در چیست ؟
o بر اساس مدل دورکیم، جامعه ساختاری است که حدود آنرا هنجارها تعیین میکنند، هنجارهایی که از بیرون بر افراد تحمیل میشوند،
در حالی که مدل فردگرایی روششناختی پارسونز با این مدل مخالفت قطعی دارد.
o محور فردگرایی روششناختی تمرکز بر دوگانگی گزینشها Choiches و قیود Constraints است، البته با قائل شدن نقش عمده برای گزینشها.
گیدنز چشمانداز خاص خود از جامعه را در برابر مدل توضیحی انسان جامعهشناختی با جهتگیری هنجاری و همچنین فردگرایی روششناختی قرار داد.
o نظر گیدنز در خصوص نحوه غلبه کردن بر دوگانگی و رسیدن به ساختمندی این است که به نظر او جامعه مکانی است که در آن عملهای اجتماعی معمولی
و متعارف دارای منشا بدنی توسط معرفت ضمنی هدایت میشود.
o به عقیده او با این نظر میتوان بر دوگانگی، میان ساختار Structure و کارگزار Agence به نفع رسیدن تفاهم
در روند «ساختمندی» مستمر اجتماعی در فرایند کنش غلبه کرد.
نظریه اجتماعی کارکردگرایی
o نویسندگانی مانند پارسونز و برونیسلاو مالینوفسکی و همچنین مارکسیستها نظریه اجتماعی کارکردگرایی را نمایندگی میکنند.
این رویکرد نظری تلاش دارد با دلالتهای غایتگرایانه، پدیدههای اجتماعی کلان را با استناد به نتایج فرافردی این پدیدهها
و همچنین کیفیات نظامیافته توضیح دهد.
باز تولید اجتماعی
o گیدنز بر خلاف سازمانگرایی نظامیافته مکتب کارکردگرایی از مدلی متفاوتی برای توضیح ساختارهای کلان اجتماعی استفاده میکند.
به عقیده گیدنز دو ویژگی، یکی خصیصه خاص زمانی و مکانی و دیگری «پیوند» فراتر از زمان و مکان،
تعیینکننده عمل اجتماعی هستند که بازتولید اجتماعی را ممکن میکنند.
o فرایند بازتولید اجتماعی چیزی جز فرایند مستمر اتصال زمانی نیست،
پس گذشته بر این اساس با شاخصهای معنایی و شکلهای کنشی همواره در معرض فروپاشی قرار دارد.
ما بازتولید اجتماعی را در تکرار مکرر قواعد و شکلهای کنشی فراتر از مرزهای زمانی میتوانیم بشناسیم.
بنابراین جوامع باستانی به هنجارها برای رسیدن به فوقسازگاری کمتر احتیاج دارند،
چراکه اینها جوامعی با وابستگی زمان به زمان و به قول لوی اشتروس «جوامع سرد» با تغییرپذیری کم هستند:
در جوامع باستانی سنت ابزار اصلی در خدمت ارتباط با زمان است،
در حالی که در جوامع مدرن موضوع به شکل دیگری است.
زمان در خدمت رسمی کردن و ساختار دادن به عمل اجتماعی است.
o بازتاب تحول فرایند باز تولید اجتماعی را میتوان از جمله در استفاده از تقویم، شکلگیری زمان جهانی،
ساعت کاری منظم، زمانهای شروع و پایان گردهماییها، دورههای انتخاباتی و غیره دید.
مناسبات اجتماعی صرفاً به زمان وابستگی پیدا نکرده است، بلکه به مکان نیز:
بازتولید اجتماعی به وجود ساختی مکانی Spacing مشروط است.
عملهای اجتماعی نسبتاً با دوام در مکانهای گوناگون تحقق پیدا میکنند.
بخش های نظریه اجتماعی گیدنز،
o نظریه ساختمندی گیدنز از سه بخش اصلی :
i. هرمنوتیک دوگانه،
ii. عملهای اجتماعی فراسوی دوگانگی ساختار-کارگزار
iii. نظریه زمان-مکان
تشکیل شده است.
محور اصلی نظریه ساختمندی
o گیدنز محور اصلی نظریه خود را رهیافت عمل اجتماعی می داند که پیش از هر چیز تحت تأثیر فلسفه متأخر لودویگ ویتگن اشتاین تدوین شده است.
او با این نظریه تلاش دارد، مسئله نظم اجتماعی را از نو مدلسازی کند.
o گیدنز تلاش دارد نظریه ساختمندی را جایگزین فهم کلاسیک از نظریه نظم و کنش اجتماعی با جهتگیری هنجاری کند.
فهم گیدنز از مفهوم نظریه اجتماعی گسترده است و در سطح انتزاعی، اساسی برای رشتههای تجربی جامعهشناسی،
مردمشناسی و علوم تاریخی و هدایتکننده آنها است.
o معمولاً پرسش در باره نظم اجتماعی با سوال هابز شروع میشود، همان طور که ما در مورد دروکیم و سپس پارسونز مشاهده میکنیم
که پرسش هابز در باره نظم اجتماعی را در چارچوب الگوی تبیینی (پارادایمی) خود صورتبندی کردهاند.
این پرسش در ضمن پرسشی در باره چگونگی شکلگیری جمع اجتماعی و شرایط امکان هماهنگی بینالاذهانی کنشهای کنشگران فردی است.
اگر این هماهنگی میان کنشگران وجود نداشت جامعه در گردابی از هرجومرج ناعلاج غرق و میدان درگیری منافع خودخواهانه کنشگران میشد.
o این ساختارهای هنجاری هستند که قواعد و بایدهای اجتماعی را تولید میکنند.
قواعد و بایدها نیز به سهم خود هماهنگی کنشی و سازگاری اجتماعی را تضمین میکنند.
مسئله اصلی نظم
o گیدنز مسئله نظم در جامعه را در سطح بسیار بنیادی تر طرح میکند:
مسئله اصلی نظم رسیدن به سازگاری اجتماعی و انجام کنش موفق یا توافق بینالاذهانی کنشگران در پیگیری اهداف خود نیست،
بلکه مسئله بازتولید و کسب مهارت ناشی از تکرار است که کنشگران از آن به صورت تضمینی برای کسب توانایی کنش استفاده میکنند.
o چگونه کنشگران در عمل روزانه خود صلاحیت انجام کنش را پیدا میکنند و میدانند که «موضوع چیست؟»
گیدنز به این پرسش با استفاده از مدلی پاسخ داد که درصدد رفع دوگانگی میان ساختارهای بیرونی و کنش با استفاده از طرح مقولههای مفهومی است.
به عقیده او کنش ابتدابهساکن فعالیتی غایتشناختی نیست، آنطور که نظریه کنش با جهتگیری هنجاری ادعا میکند.
کنش کاری منبعث از آگاهی و عملی ناشی از معرفت ضمنی است.
ساختارها نیز از آغاز هنجاری و ارزشی نیستند، بلکه شاخصهایی برای تعیین قواعد هستند که در طول زمان و در مکانی معین اشاعه پیدا میکنند.
یک چنین فهمی از ساختارها زمینه را برای شکلگیری ساختارهای معنایی و در نتیجه شرایط مادی انجام کنش مناسب و هوشیارانه فراهم میکند،
ضمن آن که کنش خود در بطن ساختارها انجام میگیرد.
شناخت ساختار های اجتماعی
o گیدنز معتقد است که ساختارهای اجتماعی را از دو طریق میتوان شناخت:
قواعد و منابع
ساختارها از یک سو به انجام کنش کمک میکنند و سوی دیگر آن را محدود.
کسب مهارت برای انجام کنش مناسب و هوشیارانه مشروط به استفاده از قواعد معنایی و در کنار آن منابع مادی معین است.
این قواعد معنادار هستند که به صورت «مکمل» شیوه کنش را تعریف میکنند.
آنها فراتر از آگاهی عملی کنشگران در خاطرات جسمی_روحی آنها حضور دارند و از تولید شیوههای کنشی حمایت میکنند.
در همان حال محدودیتهایی را بر انجام کنش تحمیل کرده و مشخص میکنند که اصولاً انجام کدام کنشها در جامعه قابل تصور و امکانپذیر است.
اگر بپذیریم که منظور گیدنز ساختارهای اجتماعی در وهله اول قواعد هستند و این قواعد نیز ساختارهای معنایی تأثیرگذار از طریق آگاهی عملی کنشگراناند،
پس به نظر گیدنز این قواعد را نمیتوان تا سطح انتظارهای هنجاری ( و ساختارها و مقررات بدون معنا) تقلیل داد.
o او در مدلی که قویاً تحت تأثیر ویتگن اشتاین و رهیافت قواعد در بازیهای زبانی او، رهیافت معرفت نمونهسازی زیستجهان شوتس
و فهم ساختارگرایانه از زبان (لنگو) و گفتگو (پارل) قرار دارد، قواعد را پدیدههای اجتماعی و شاخصهای ضمنی میداند
که طرحها و «فوتوفن» Know How کنش را در اختیار کنشگران میگذارند.
کنشگران به کمک این طرحها و «فوتوفن»ها محیط کنشیشان، دنیای فراتر از این محیط و سرانجام خودشان را به شکل پدیدههای معنادار تفسیر کرده
و بدین وسیله – قاعدتاً با تبدیل آنها به امر معمولی و بدون بازتاب اضافی «عملهای» هوشیارانه را تولید میکنند.
تعریف ساختار های اجتماعی
o ساختارهای اجتماعی همان قواعد هستند که گاهی شاخصهای معنایی نرمتر و گاهی سختتر دارند
و رهیافتهای نظم با جهتگیری هنجاری مشروط به آنهاست:
قواعد یا همان شاخصهای معنایی ضروریات علّی نیستند، بلکه بیشتر جعبه ابزاری در خدمت کسب مهارت کنشی هستند.
o در همان حال در چارچوب این رهیافت از دیدگاه فکری غیرممکن به نظر میآید که کنشگران ته ماندهای پیشاجتماعی
از فعالیتهای اجباری را در اختیار داشته باشند.
o به عقیده گیدنز بدون شاخصهای معنایی قواعد، چیزی که از مفهوم ساختار باقی میماند، هرج ومرج خوشحالکننده
و در همان حال ناراحتکننده از منافع و نیازهای فردی نیست،
بلکه ناتوانی در پردازش شناختی دنیا و همراه با آن در نهایت ناتوانی برای کنش بنیادی است.
نقش «منابع» و قواعد معنادار
o منابع دومین بعد ساختاری هستند که مانند قواعد معنادار هم تأثیر حمایتکننده و هم محدودکننده بر شکلهای کنش دارند.
منابع شامل تمام مصنوعات و ترتیبات مادی از مواد خام گرفته تا فنّاوریهای ارتباطی، از وسایل حملونقل گرفته تا معماری
و نهادینه کردن آنها در ساختارهای اجتماعی و همچنین در کنشی که در آن سهیمند و سرانجام از عنصر حکومت گرفته تا قدرت هستند.
o حکومت به عقیده گیدنز با توزیع اجتماعی و ساختار عینی منابع در ارتباط است،
در حالی که قدرت به کنشگر و «اثری» بستگی دارد که کنش او بر میزان منابعی میگذارد که او در اختیار دارد.
o به نظر گیدنز نباید رابطه قواعد و منابع را مناسبتی تعیینکنندگی در کنار یکدیگر یا در مقابل یکدیگر تصور کرد،
بلکه آنها به منزله دو مولفه خود مختار در ترکیبی خاص مرتبط با یکدیگر عمل میکنند
و دلیلی بر وجود اصول عمومی ساختاری هستند که عمل اجتماعی را میسازند و ما به آن عنوان جامعه را میدهیم:
برای نمونه تمایز میان جوامع قبیلهای و جوامعسرمایهداری را میتوان به منزله تمایز میان مجموعههای متفاوتی
از قواعد-منابع گوناگون فهمید که به عملهای اجتماعی ساخت میدهند.
کنشگر یا عامل و ساختارهای اجتماعی
o این دو در مقابل یا کنار یکدیگر قرار ندارند، بلکه دو روی یک سکه هستند.
ساختزدایی از طریق جدایی و دوگانگی ساختار و عامل به هیچ وجه به معنای تلاش برای فرض رابطهای ساده
و متقابل میان کنشگر و قواعد [ساختار] در کنار و فراتر از فرض تعینگرایی و ارادهگرایی نیست،
چراکه هر نوع فرض رابطه ساده میان کنشگر و قواعد منوط به پذیرش وجود تمایزی هستیشناختی میان این دو پدیده است.
o در چشمانداز گیدنز از آغاز نوسان کنش با روندی شدن شاخصهای معنایی قواعد همراه است،
بدون آن که نیاز به تصور ذهنیتهای مستقل و دارای منافع خاص بیرون از این چارچوب – به همان معنای دورکیمی انسان المثنی باشد.
«آگاهی عملی»، در چارچوب مدلی که گیدنز برای طبقهبندی کنشگران طراحی میکند،
از آغاز تکیهگاهی برای شاخصهای معنایی است که بدون اجبار بر کنش تأثیر میگذارند.
جنبه ضمنی تأثیرگذاری و کاربرد شاخصها و طرحها سبب میشود تا آگاهی عملی میان دو مولفه قرار گیرد که سازنده ساختار درونی کنشگر هستند:
آشکاری معنا در سطح «آگاهی گفتمانی» و «ناآگاهی» که به هیچ وجه امکان ظهور گفتمانی برای آن نیست.
کنش
o کنش چیزی جز سلسلهای از اعمال doings معمول و متعارف نیست که در جریان آن کنشگر پیکری است
که در محیط دخالت کرده و آثار و تمایزی از خود به جای میگذارد.
سطوح تاثیر گذاز بر کنش
o گیدنز عمدتاً با استناد به گافمن بر طبیعت نهایتاً بدنی کنش تأکید دارد.
کنش را – آن طور که فردگرایی روششناختی فرض میکند – نمیتوان پدیدهای منفرد و غیرمرتبط فرض کرد
که صرفاً به منظور دستیابی به هدفی انجام میشود،
بلکه کنش از همان آغاز در بطن اعمال اجتماعی معمول شکل میگیرد و جنبه اجتماعی و تکراری دارد.
o کنش در واقع مجموعهای از اجراهای ماهرانه است.
شاخصهای کنش کاملاً واضح نیستند و به دلیل تداول و روزمرگی در وضعیتهای خاص و بهویژه بحرانی آشکار شده
و به صورت آگاهی گفتمانی ظاهر میشوند.
ناآگاهی براساس برداشت گیدنز سومین سطح تأثیرگذار بر کنشگر است.
ناآگاهی
o گیدنز با اقتباس از روانشناسی شخصیت اریک اریکسون سطحی میداند که دائماً از طریق تلاش برای کسب امنیت هستیشناختی،
تثبیت مهارت کنشی و قابلت فهم محیط تأثیرگذار است.
آگاهی اصولاً نمیتواند یک چنین تأثیراتی را بر کنشگر داشته باشد.
ناآگاهی به شکلی بنیادی بر انگیزش مؤثر بر ساختارها تأثیر میگذارد و به این ترتیب برای کنش نقش هدایت کننده دارد.
ساختار درونی کنشگر
o گیدنز معتقد است که پدیده اصلی در ساختار درونی کنشگر فقط آگاهی گفتمانی و ناآگاهی نیستند،
بلکه معرفت ضمنی آگاهی عملی نیز نقش مهمی در انجام کنش دارد.
گیدنز در این رهیافت خود شدیداً تحت تأثیر ویتگن اشتاین و همچنین هایدگر است.
تکیهگاه شاخصها و طرحهای قواعد همین معرفت ضمنی آگاهی عملی است که در ضمن به ظاهر مسئولیت توانایی انجام کنش
را به طور کلی به عهده دارد.
این نیروهای ناآگاهانه تأثیرگذار نیستند که در اینجا معیارها و شاخصهای کنش را تعیین میکنند.
همچنین این موضوعاتی که آگاهانه و بازتابی عمل میکنند نیز نیستند،
بلکه این دلایل ضمنی بر شناخت مهارتی و میزان اطلاعات کنشگر هستند که در این رابطه تعیینکننده هستند.
شناخت مهارتی
o کنشگر بر این اساس به «هدایت بازتابی کنش» Reflexive Monitoring of Action میپردازد.
به عبارتی خود را به شیوهای معمولی در جریان کنش مشاهده میکند.
این عمل را نباید با بازتاب شناختی-اخلاقی اشتباهی گرفت.
آگاهی عملی در اینجا به شکل دستور زبان عمل میکند:
کنشگر قواعد را نه به منزله دانستن آن Knowing That بلکه به منزله دانستن استفاده از آن Knowing How میشناسد.
کنشگر ممکن است جلوههای نامناسب با شاخص را تشخیص ندهد – این ویژگی کاملاً با «جنون ارزشگذاری» Judgemental Dope متفاوت است
که گارفینکل پارسونز را به آن متهم میکرد – لیکن کنشگر در وضعیت عادی از بازتاب گفتمانی این شاخصها استفاده نمیکند.
هرمنوتیک دوگانه
o اتصال معنادار عمل اجتماعی به شاخصها و طرحهای تفسیری قواعد سبب میشود تا علوم اجتماعی به چشمانداز «هرمنوتیک دوگانه» نیاز پیدا کند
که با «هرمنوتیک ساده» علوم طبیعی در تعارض است.
علوم طبیعی موضوعاتاش را – گیدنز در اینجا از از نظریه علم فراتجربی توماس کوهن استفاده میکند – در چارچوب الگوهای تبیینی Paradigm تفسیر میکند.
به عبارتی عمل تفسیر خود فعالیتی هرمنوتیکی و معنادار است، چراکه مواد طبیعی با معنا ساخته نمیشوند.
علوم اجتماعی و انسانی برخلاف این خود تفاسیر و محصول تفاسیر هستند.
آنها به کمک نظریهها موضوعاتی را تعبیر میکنند که قبلاً و بدون دخالت دانشمندان علوم اجتماعی به کمک شاخصهای معنایی شکل گرفته اند:
عمل اجتماعی. به عبارتی دیگر آنها عمل اجتماعی موجود را تفسیر میکنند.
o هرمنوتیک دوگانه به معنای اثر بازخوردی نظریههای علوم اجتماعی بر شکلگیری معرفت روزمره و عمل آن است.
فهم عمل اجتماعی
o دانشمند علوم اجتماعی دستکم در آغاز نمیتواند فعالیت خود را صرفاً محدود به مشاهده ناب کند.
او برای فهم و پیگیری عمل اجتماعی ابتدا به ساکن باید قواعد معرفتی شرکتکنندگان را بشناسد،
به عبارتی معرفت مشترک Mutual Knowledge آنها را بازسازی کند.
البته این به هیچ وجه به این معنا نیست که دانشمند باید اعتقادات عمومی شرکتکنندگان را پذیرفته و با توجه به دنیای آنها فعالیت کند.
معرفت علوم اجتماعی بر عکس به خودیخود این امکان را دارد که بر معرفت روزمره تأثیر گذاشته
و آنرا به شیوهای تغییر دهد که عواقب آن از اکنون روشن نیست:
o عمل اجتماعی در نظریه ساختمندی گیدنز عمل به شیوهای بنیادی و از خصوصیات زمانی و مکانی برخوردار است.
گیدنز به نظریه اجتماعی کلاسیک این انتقاد را وارد میدانست که آنها سازگاری هنجاری را محور تعمقهای نظریشان قرار داده
و به اندازه کافی برای زمان و مکان به منزله عوامل سازنده و ویرانگر کننده ساختارها نقش قائل نیستند
و این دو عامل را تا سطح چارچوب از قبل موجود کنش و وضعیت اجتماعی تقلیل میدهند.
نظریههای جامعهشناختی که برای آنها نظم اولویت دارد، زمان را در ارتباط با ثبات اجتماعی در نظر میگیرند
که منظور از آن قبول فرض وضعیـت تقریباً با ثبات اجتماعی بدون توجه به زمان است.
زمانی که زمان در ارتباط با ثبات قلمداد میشود، شرایط فراهم میشود تا دگرگونی اجتماعی به منزله مسئله اجتماعی نیازمند توضیح طرح شود.
ساختاری شدن و ساختمندی
o گیدنز اهمیت بنیادی برای زمان در رابطه میان ساختار و قواعد از یک سو، و ساختار و کنش از سوی دیگر قائل است:
اعمال اجتماعی در ارتباط با تغییرات زمانی بیانگر سلسلهای از لحظات تکمیل و استمرار هستند.
نظم اجتماعی بر این اساس چیزی جز بازتولید اجتماعی نیست و میتوان آنها را مترادف به کار برد.
نظم اجتماعی چیزی جز تکرار اعمال مشابه و نمونه و استفاده معمول و روزمره از قواعد و تفسیر آنها نیست.
o این نظریه انسان را به یاد نظریه نیکلاس لوهمن در باره خودسازی و خودتولیدی نظام اجتماعی میاندازد.
نسبی بودن بازتولید اجتماعی در مدل گیدنز شکل «بازگشتی» پیدا میکند،
یعنی ارجاع حضوری معنادار به حضوری معنادار، ارجاع به عناصر معنایی گذشته در حال حاضر.
شاخص ها در عمل اجتماعی
o گیدنز معتقد است که اگر هنگام عمل اجتماعی از شاخصها و طرحهای اجتماعی به شیوه بازگشتی استفاده کنیم،
در وضعیت عدم اطمینان قرار میگیریم، که به طور ضمنی حاوی دگرگونی و آغازی از نو است:
o گیدنز از ساختمندی Structuration استفاده میکند که دلالت بر روندی فعال میکند که توسط ذهنیت به پیش رانده میشود
و با مفهوم ساختاری شدن Structuring به روند شکلگیری همزمان کنش و ساختار اشاره دارد.
o به عبارتی دیگر، وجود ساختارهای موجود از قبل کنش را سبب نمیشود تا بازتولید اجتماعی را تضمین کند
بلکه با اجرای کنش، ساختار قواعد نیز بالقوه دگرگون میشود.
o تفاوت میان ساختمندی گیدنز و فاصله Differance دریدا در این است که فاصله به سلسلهای از نشانهها با پویایی ویژه خود اشاره دارد،
در حالی ساختمندی به فرایندی شدن شاخصها و طرحها.
این همان وضعیتی است که در جریان اجرای عمل – برای نمونه در جریان کنش متقابل چهره-به-چهره – تولید شده
و با نسبت دادن ارجاعی معانی کار میکند و کنشگر باید در عمل بر آن غلبه کند.
o از دیدگاه گیدنز این که تکرار سبب عادی شدن امری میشود و همچنین دگرگونی ساختارها صرفاً زمانی قابل درک است
که در نظر داشته باشیم که کنش ضرورتاً در زمینههای عملی «در-این-دنیا-بودن» هایدگر Heidegger تحقق پیدا میکند.
فناوری های حمل و نقل و ارتباطی
o به عقیده گیدنز منابع – از جمله فنّاوریهای حملونقل و ارتباطی – ابزاری هستند که شرایطی فراهم میکنند
که به رغم پراکندگی مکانی ثبات نسبی امکانپذیر میشود.
مکان و محیط اهمیتی بیشتر از آن دارند که بتوان آنها را تا سطح شرایط محیطی عملهای اجتماعی تقلیل داد.
آنها نقشی ساختدهنده ایفا میکنند و نمیتوان برای آنها به سادگی جایگزینی پیدا کرد.
o این شرط در وجود مجموعه معین و کامل است ، به عبارتی دیگر مکان اجتماعی-فرهنگی و در همان حال مادی است.
عملهای اجتماعی کاملاً پیچیده با «منطقهای کردن» فعال مکان در ارتباط است
از طریق تقسیم اتاقها در منزل، تأسیس راههای حملونقل، تقسیم فضای کنش به جلو و پشت صحنه و غیره.
عملهای ساختارمندرا
o عملهای ساختارمند مجموعههای نهادینهشده ای هستند که صرفاً نه به زمان، بلکه به مکان نیز وابستگی دارند:
ساختمندی مکان-زمان نقش تعیین کنندهای در تبدیل جنبه اجتماعی به امر عادی ایفا میکنند.
o نظریه ساختمندی بدیهیات خود را بر پایه نوعی «هستیشناسی اجتماعی» – یکی از مفاهیم بنیادی و کلی جامعهشناسی – بنا میکند
که به ظاهر میتوان از آن در تمام جوامع استفاده کرد.
این نظریه در همان حال حاوی چارچوبی برای نظریه جوامع مدرن میباشد.
o آن چه در ابتدا جنبه عمومی تمام جوامع تلقی میشد، در این میان به نظر میآید در شکلهای اجتماعی گوناگون متفاوت است.
بهویژه رابطه میان مکان و زمان و همچنین میان آگاهی عملی و آگاهی گفتمانی که به عقیده گیدنز مقولههایی هستند
که به کمک آنها میتوان جامعه مدرن را از جامعه سنتی متمایز کرد و به طریق اولی جامعه فرامدرن و پسامدرن را از جامعه مدرن.
نظریه مدرن و فرامدرن و مدرن شدن بازتابی
o گیدنز در دهه ۷۰ و ۸۰ – بهویژه دولت ملی و خشونت و جلد دوم نقدی امروزی بر ماتریالیسم تاریخی(۱۹۸۵) –
شروع به نوشتن کارهایی کرد که در آنها تلاش او معطوف به تجدید نظر در تحلیل مدرن و تدوین نظریهای در باره جامعه بود.
علاقه گیدنز به این موضوع در دهه ۹۰ افزایش یافت.
o گیدنز تحت تأثیر بحثهای پسامدرن و انتقاد به نظریههای مدرنیزاسیون کارکردگراها و مارکسیستها کوشید
با طرح نظریه ساختمندی جهتگیری جدیدی را در نظریه جامعهشناختی در باره مدرن ارائه دهد.
هدف او از این تلاش بیش از هر چیز بازسازی ویژگیهای ساختاری در جوامع پسامدرن و فرامدرن معاصر بود
که به عقیده او از دهه ۷۰ شکل غالب جوامع صنعتی را تشکیل میدادند.
بازتاب تلاشهای گیدنز
o بازتاب تلاشهای گیدنز بهویژه در آثاری مانند پیامدهای مدرنیته (۱۹۹۰)، مدرنیته و هویت شخصی: خود و جامعه در عصر مدرن متأخر (۱۹۹۱)
و همچنین در تحلیل خاص و مشروح او تحت عنوان تغییر شکل روابط صمیمی: جنسیت، عشق و رابطه جنسی در جوامع مدرن (۱۹۹۲) دیده میشود،
o دو ویژگی نظرات گیدنز تا قبل از آن که او به تأثیرات سیاسی جامعه مدرن متأخر در کتاب ورای چپ و راست: آینده سیاستهای رادیکال (۱۹۹۴) بپردازد،عبارتند از :
i. اول، نظرات گیدنز در مقابل آن نظراتی قرار میگیرد که جریان اصلی در نظریه مدرنیزاسیون به حساب میآیند
مانند الگوهای نظری شکل گرفته تحت تأثیر نظریه کارکردگرایی پارسونز و نظریههای سرمایهداری نومارکسیستها.
گیدنز و جریانهای نظری نزدیک به او جامعه پسامدرن و فرامدرن را از دیدگاه فرهنگی و ساختاری نوع جدید صورتبندی اجتماعی ارزیابی میکنند.
این رویکرد نظری شامل مجموعه ناهمگنی از نظریهها است: از پساصنعتگرایی Postindustrialism و پسافوردگرایی Postfordism گرفته
تا نظریههای پسامدرن فرهنگی.
ii. دوم، نظرات گیدنز دو تفاوت با نظریههای پسامدرن به معنای محدود آن دارد.
منشا این گونه بحثها به دهه ۷۰ و مجادلات نظری آن زمان و کتاب وضعیـت پسامدرن از ژان فرانسوا لیوتار (۱۹۷۹) برمیگردد.
نظرات گیدنز در جریان این بحثها الگو و زیربنای اجتماعی فلسفی پیدا کرد.
نظریههای پسامدرن تمرکز را روی پدیدههای زیباشناختی و شناختشناسی میگذاشت
در حالی گیدنز بر خلاف اینها بر این نظر بود که ویژگی نو جامعه معاصر باید بیش از هر چیز از دیدگاه جامعهشناختی
و بهویژه با توجه به سطح نهادی ساختار عملهای اجتماعی روزانه بررسی شود.
به علاوه گیدنز در برابر نظراتی مقاومت میکرد که خواهان گسست بنیادی میان مدرن و پسامدرن بودند.
گیدنز باور نداشت که گسستگی مطلق میان نظم نهادی جامعه معاصر با مدرن کلاسیک قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم وجود دارد.
البته او قائل به گسست بود، لیکن میان جامعه سنتی و مدرن پس از آن. آن چه در اینجا مشاهده میشود تأکید زیاد بر نیروی بالقوه مدرن است.
مدرنیزاسیون بازتابی
o گیدنز بر این نظر است که از دهه ۷۰ و ۸۰ قرن بیستم ما شاهد نوعی تحول بنیادی در مدرن هستیم و آن تحول مدرن به
مدرنیزاسیون بازتابی Reflexive که ناشی از تأثیر مدرن بر عمل روزمره است.
o مدرنیزاسیون بازتابی تا حدودی از مدرنیزاسیون ساده جامعه صنعتی با توجه به برخی چشماندازهای ساختاری متمایز است.
مهمترین ویژگی این شکل جدید برش بنیادی از دوران پس از دوران سلطه سنت است که از ابتدا بخشی از محتوای مدرن ساده را میساخت.
جوامع مدرن و سنتی
o از دیدگاه او آن چه به نظریه ساختمندی در باره جامعه ویژگی خاصی میدهد، در نظر گرفتن تمایز «بنیادی» میان مدرن و جامعه سنتی
قبل از آن و تمایز «نسبی» میان مدرن و فرامدرن یا مدرن متأخر پس از آن است.
o عنصر تعیینکننده در اینجا دو پرسش یا مسئله است.
i. رابطه زمان و مکان
ii. رابطه آگاهی عملی با آگاهی گفتمانی (و ناآگاهی) است.
o در حالی که پرسش اول به بعد کلان پراکندگی و توزیع اجتماعی مربوط میشود،
پرسش دوم به بُعد خُرد ساختار کنشگر و هویت او ارتباط دارد.
o جدایی دو بُعد – البته نه بر اساس ویژگیهای هستیشناختی، بلکه در سطح تحلیلی-
از قرن شانزدهم زمینه را برای ساختارسازی جدید و شکلگیری مدرن با ویژگیهای سرمایهداری، صنعتگرایی و دولت ملی
با نیروی نظامی سازمانیافته در مقابل جوامع سنتی فراهم کرد.
o تا آنجایی که به رابطه زمان و مکان مربوط میشود مدرن در مقابل جوامع سنتی موفق به تحقق آن تحولی شد
که گیدنز از آن به منزله رابطه فاصلهگیری زمان مکان به شیوه و در وضعیت استثنایی نام میبرد.
منظور او از «فاصلهگیری» فاصلهگیری عمل اجتماعی از مکان مشخص و زمان معین است.
به این ترتیب ما با شرایطی سروکار داریم که عمل اجتماعی در فاصله مکانی بسیار زیاد امکان بازتولید دارد.
پس عمل اجتماعی از مکان خاص جدا شده و به شکل سلسله کنشهایی بدون قصد معین فراتر از فاصله مکانی و زمانی (حتی در آینده) تأثیرگذار است.
سرمایهداری، صنعتگرایی و حاکمیت دولت ملی جلوههای آشکار این گونه چشم انداز کلی از رابطه زمان و مکان هستند.
بسترزدایی
o گیدنز با عنصری هایی بسترزدایی را در ارتباط با ساختار مدرن قرار می دهد .
گیدنز انفصال عمل از متنهای زمانی-مکانی را «بسترزدایی» Disembedding مینامد و آنرا با سه عنصر بنیادی ساختار مدرن در ارتباط قرار میدهد:
i. شیوه اداره زمان در مدرن که نتیجه جدایی جنبه زمانی از مکانی است
(در جوامع سنتی بیشتر از طریق رویدادهای طبیعی با یکدیگر مرتبط بودند).
این روند از قرن هیجدهم با استقرار زمان جهانی و استاندارد، گسترش اجتماعی استفاده از زمان سنجها (ساعت) ممکن شد
و به کمک ترتیب زمان به منزله پدیدهای در خدمت جامعه و فرد قرار گرفت و امکان برنامهریزی و ساخت دادن دقیق به آن فراهم شد.
ii. استقرار «نظامهای انتزاعی»، به عبارتی نظمهای نمادین که فراتر از مرزهای زمانی و مکانی اعتبار دارند.
گیدنز در اینجا به نظریه رسانههای ارتباطی تعمیمیافته نمادین پارسونز و لوهمن نزدیک میشود و با استناد به کتاب فلسفه پول
از گئورگ زیمل بر اهمیت نماد پول به منزله نظام انتزاعی «بدون بستر» و تأثیرگذار تأکید میکند.
iii. استقرار نظامهای تخصصی و شناختی مولد معرفتی با اهمیت اجتماعی و نظری که به محدودیتهای زمانی_مکانی جنبه متعالی میدهند.
– از طریق زبان و رسانههای اشاعه و همچنین از طریق تولید مصنوعات –
جهانی شدن
o جدایش زمان-مکان در پایان قرن بیستم روند بنیادی شد که بر شدت آن به طور مستمر افزوده میشود.
این روند در سطح جهانی در حال گسترش است و به آن میتوان عنوان جهانیشدن مکانی داد.
o گیدنز با این تعبیر مفهوم جهانیشدن را از متن اقتصادی آن جدا و به آن جنبه جامعهشناختی داد:
جهانیشدن روند مرززدایی از رابطه زمان و مکان در فرایند تأثیرات بالقوه با نیت و اغلب بدون نیت عملها
و رخدادهای اجتماعی فراتر از مرزهای منطقهای در سطوح ساختارهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی یا زیست محیطی است.
o جهانیشدن صرفاً روند «بسترزدایی» را تقویت نکرد، در عین حال سبب گسست ساختاری به این معنا شد
که زیر پای قابلیت و امکان برنامهریزی، هدفمندی و شکلپذیری را خالی کرد که از ویژگیهای اصلی مدرن کلاسیک
– از دوران فلسفه روشنگری تا شکلگیری دولتهای رفاه و سوسیالیستی در اواسط قرن بیستم – بودند.
o روند جهانی شدن را میتوان در تردیدی دید که اخیراً فلسفه پسامدرن در باره نظم و شکل اداره جامعه در مدرن ابراز میکند.
عملهای نهادینه شده فرامدرن – چه به صورت تغییر سازمانهای اقتصادی یا دولتهای ملی و چه به صورت تغییر در شیوههای زندگی و زندگینامهها –
نوع جدیدی از «بازتابپذیری نهادی» را تحمیل کرده است که عواقب ناخواستهای به دنبال داشته است.
o این تغییر کارکرد شامل نظامهای تخصصی نیز میشودکه همواره و به وضوح ادعای کارکردهای برنامهریزی داشتهاند.
امروزه ما شاهد شکلهای فرامدرن نظامهای تخصصی هستیم که در حال تولید نظامهای شناختی رقیب بایکدیگر هستند.
این نظامهای شناختی رقیب در روند بازتابپذیری نهادی تأثیر گذاشته و مداوم پردازش میشوند.
تمایز جوامع مدرن با جوامع ماقبل مدرن
o جوامع مدرن در سطحی دوم نیز با جوامع ماقبل مدرن اساساً و از جوامع مدرن متأخر نسبتاً متمایز میشوند.
این سطح به ساختار کنشگر و ماهیـت آن، به عبارتی به رابطه آگاهی عملی و آگاهی گفتمانی و همچنین ناآگاهی مربوط میشود.
o عمل اجتماعی اساساً در تمام جوامع از جمله جوامع مدرن عملی است که به شکل عادی و روزمره در معرفت ضمنی،
به شکل روندی در عمل آگاهانه و سرانجام به شکل انگیزه در تلاش برای تأمین هستیشناختی در ناآگاهی ظاهر میشود.
o به عقیده گیدنز پدیده «امر عادی شدن» همزمان – همچنین در جوامع باستانی – با «بازتابپذیری بنیادی کنش» به معنای مشاهده
خود در روند «هدایت بازتابی کنش» Reflexive Monitoring of Action همراه است.
o وی می گوید در جوامع مدرن روابط تغییر کرده است: در جوامع ماقبل مدرن سنت از طریق عادی کردن و حافظه جمعی به منزله ابزاری
برای محدود کردن نقش زمان در خدمت اتصال عمل اجتماعی معمول به آگاهی عملی بودند،
لیکن سنتزدایی در جوامع مدرن سبب شده است تا عناصر معنایی به شکل فزاینده و به وضوح به صورت آگاهی گفتمانی درآیند.
o به علاوه، در جوامع مدرن به روند تحول بازتابی کنش معمول به عناصر معنایی روند اعتبار بازتابی اساسی این معانی اضافه شده است.
به عبارتی سادهتر، معانی صرفاً نباید اعتبارشان را از طریق عادی شدن کسب کنند، بلکه باید در روند بازتابی نیز اعتبار داشته باشند.
o نتایج حاصل از این روند بازتابی میتواند از نو بر آگاهی عملی تأثیر بگذارد.
البته دولت این تأثیر مستعجل است و نمیتوان از دوام آن مطمئن بود.
به عقیده گیدنز نظامهای تخصصی مدرن از نوع علوم انسانی در خدمت این روند به شکل موتورهای محرک بازتابپذیری هستند.
مدرن کلاسیک
o گیدنز در تشریحات خود بر این نظر است که مدرن کلاسیک قرن هیجدهم تا نیمه اول قرن بیستم سنتزدایی را «نیمکاره» انجام میداد.
این نظر او شباهت به نظریه اولریش بک و تقسیم مدرن به «مدرن اول» و «مدرن دوم» دارد.
در جوامع شهروندی و رفاه مابعد جامعه بورژوازی، پدیده عادی شدن شکل شبهسنتی پیدا کرده است.
تغییر واضح تقسیم کار جنسیتی و تغییر شیوه تأمین معیشت در زندگی از جلوههای آشکار این نوع «سنتی شدن» جدید هستند.
o آن چه در ربع آخر قرن بیستم – همراه با تشدید روند جهانی شدن و موازی با آن – رخ میدهد،
تعمیق و بنیادی شدن روند بازتابپذیری آگاهی عملی است که به زندگینامه کنشگر به طور کلی شکل پروژهای و بازتابی داده است.
ما شاهد روند فرسودگی ساختارهای اجتماعی-فرهنگی از جمله ساختار روابط جنسیتی و صمیمانه،
شکلگیری زندگینامه معیشتی و کاری، مصرف در اوقات فراغت و در یک کلام تمام خودتفسیری «من» هستیم،
طوری که کنشگر همواره در موضع انتخاب ممکن و ضروری میان نسخههای گوناگونی عمل قرار میگیرد
که با نسبت دادن اجتماعی مسئولیتها و پیامدهای تصمیمگیری فردی مناسب است.
کنشگر بازتابی و هستی او در مدرن متأخر شکل پروژهای پیدا کرده است.
o ویژگی اصلی چنین مدلی جستوجوی مستمر برای کسب «اصالت» به عبارتی جستوجو برای شیوه زندگی و روایت خاص از زندگی است
که این اصالت نیز مناسب با نیازها و خودتصوری فردی تعریف میشود.
ساختار روابط صمیمانه
o گیدنز پس از بررسی مفصلی که انجام داد به این نتیجه رسید که تغییر ساختار روابط صمیمانه برای تغییر شکل «خود» در فرامدرن اهمیت بسیار دارد.
او علاقهای به بررسی روابط صمیمانه نشان میدهد که کمتر در میان جامعهشناسان دیده شده است
یک استثنا در این مورد نیکلاس لوهمن است که در کاری تحت عنوان عشق به منزله میل (۱۹۸۲) به بررسی این موضوع پرداخت.
o روابط شخصی و صمیمی میان افراد در دوران ماقبل مدرن و حتی در عصر مدرن در قالب خانواده تأثیر تثبیتکنندهای بر جامعه داشت.
اما در ربع آخر قرن بیستم ما شاهد دگرگونی اساسی در روابط صمیمانه میان افراد هستیم،
به طوری که شکل اصلی روابطی صمیمی پروژه بازتابی «من» شده است.
o زندگی مشترک نه فقط شکل فرهنگی «روابط ناب» Pure Relationship را پیدا کرده است،
بلکه هرچه بیشتر و در سطحی گسترده از چارچوبهای روابط غیرصمیمی –
مانند تولید مثل، پایگاه اجتماعی، تأمین اقتصادی، روابط جنسی ثابت و پایدار – جدا میشود.
o «روابط ناب» میان شریکهای زندگی مطلقاً در خدمت جستوجو برای اصالت فردی درآمده است.
به عبارتی دیگر روابط صمیمی موضوع انتخاب شده ای است که صرفاً به معنای انتخاب شریک زندگی به منظور شکوفایی فردی نیست،
بلکه به معنای بحث و جدل در باره چگونگی شکل دادن به روابط روزمره و معمول و حتی قطع ممکن روابط است.
o روابط جنسی نیز گرایش به سمت روابط جنسی انعطافپذیر دارد –
همان طوری که در باره «خود» فرامدرن و روابطه آن با بدن به طور کلی مشاهده میشود.
در نتیجه موضوع بازتابپذیری عدم رعایت شئونات است که تاکنون میبایست رعایت میشدند.
بنابراین، شاخص تعیینکننده معیارهای فرهنگی طبیعیزدایی به منظور شکوفایی «من» و کوشش برای تحکیم اصالت فردی است.
مهارتهای بازتابی
o براساس تشریحات گیدنز وظیفه ساختن مهارتهای بازتابی در باره روابط در مدرن متأخر به عهده فرد گذاشته میشود.
این تحول از یک سو زمینه را برای شکوفایی فردی فراهم میکند،
لیکن از سوی دیگر و در جهتی مخالف «خود» در معرض مخاطرات بنیادی تحولی آسیبشناسانه قرار میگیرد.
o این وضعیت نتیجه قرارگیری و شکلگیری روابط جدید در بستر آگاهی گفتمانی و آگاهی عملی در ارتباط با ناآگاهی است.
البته انگیزی جستوجو برای کسب «امنیت هستیشناختی» در مدرن متأخر نیز باقی میماند که منشا آن در ناآگاهی است.
o کسب «امنیت هستیشناختی» به این بستگی دارد که هر فردی ویژگی بازتابپذیری نیازهای تأمینی خود را بپذیرد،
نیازهایی که منشا روانی دارند.
o اگر این روند را مثبت ارزیابی کنیم، موضوع «خود» فرامدرن فراهم کردن زمینه برای شکلگیری «اعتماد فعال» است.
o اگر این روند را منفی ارزیابی کنیم، موضوع عمل اجباری است:
در شرایط فرامدرن به نظر میآید اعتماد و اعتقاد به محاسبهپذیری کنش و روابط اجتماعی را نمیتوان از پیش تعیین کرد،
بلکه کنشگر اغلب ناچار است با اعتماد فعال به نظامهای تخصصی، نظامهای انتزاعی و «دیگری مشخص» هدفمند تمرین کسب اعتماد و اطمینان کند.
تکامل اعتماد
o به عقیده گیدنز با بسترسازی مجدد Reembedding، به عبارتی تعبیه نظامهای تخصصی و انتزاعی در زمینههای محلی
و شخصی مشخص که موازی با «بسترزدایی» جریان دارد و همچنین کسب مهارت شناختی کنشگر که اکنون متخصص غیرحرفهای شده است،
کنشگر سازوکاری محوری برای تکامل اعتماد در اختیار دارد.
o البته این مسئله همواره باقی میماند که در مناسبات فرامدرن اعتماد عمدتاً در ارتباط با ساختارهای جهانی شده و ناآشنا تکامل پیدا میکند.
در کنار روابط صمیمی که در این ارتباط برای تکامل ذهنیت اهمیـت حیاتی دارد –
o برعکس با غلبه بر بیاعتمادی از طریق احساس خطر بیاعتمادی ماهیـت وجودی دستگاه روانی «خود» شده را پیدا میکند
و به این ترتیب زمینه برای سر در آوردن آن از عمل اجباری فراهم میشود.
کنش اجباری از علائم فرامدرن
o گیدنز اعتیاد به رفتار اجباری از نوع متضاد، برای نمونه به شکل بیاشتهایی عصبی Anorexia Nervosa را یکی از علائم فرامدرن ارزیابی میکند
که به جنبه بازتابپذیری ذهنیت ویژگی کلی میدهد:
رفتار عادی از یک سو به صورت رفتار بازتابی افراطی ظاهر میشود که در آن چشماندازهای فردی شیوههای زندگی تا حد افراط رشد میکند
برای نمونه در مورد گرسنگی کشیدن که مستلزم نظارت دقیقهای بر رفتار تغذیهای به منظور کسب نظارت بر ظاهر بدنی است
و به شکل به عکس خود تبدیل شده و بیانگر شکل خاصی از فقدان نظارت بر رفتار درمیآید.
راه سوم
o از اواخر قرن نوزدهم تا دهه ۶۰ قرن بیستم جریانهای سیاسی گوناگون، از گروههای سیاسی چپ گرفته تا لیبرالها و محافظهکاران
از برنامه سیاسی با جهتگیری کسب برابری حقوقی و رفع نابرابری در برابر قانون – همان شکل کلاسیک رهایی سیاسی –
و کاهش خطرات زندگی عمدتاً از طریق استقرار دولتهای رفاه حمایت میکردند.
o تحولات انجام گرفته از دهه ۷۰ – از جمله شکلگیری ساختارهای زمانی و مکانی معتبر در سطح جهان،
تأثیرگذاری آنها بر برنامهریزیهای محدود دولتهای ملی، فراهم شدن زمینه برای شکلگیری و تثبیت شیوه جدید زندگی
و تحول زندگینامه به «پروژهای بازتابی» – سبب شد تا این برنامه مشروعیت خود را از دست بدهد.
o سیاست جدید به تدریج در مقابل سیاستهای متکی بر دولتگرایی چپها و باور افراطی به حکمت بازار نولیبرالها قرار گرفت.
اول، این تفکر در قالب جنبشهای اجتماعی فرهنگی ظاهر شد و سپس شکل برنامه سیاسی پیدا کرد.
گیدنز این حرکت را «راه سوم» مینامد و طرحی را براساس آن برای زندگی سیاسی پیشنهاد میکند
که هدف آن در نهایت کسب حقوق و خدمات بیشتر از دولت نیست،
بلکه مسئله اصلی کسب هویت و مهارت برای «خودی» است که اکنون بازتابی است.
o در واقع طرح این برنامه واکنشی در برابر وضعیت است که در حال حاضر کنشگر در آن قرار دارد.
کنشگر در چنین شرایطی با دو پرسش اساسی درگیر است:
i. نخست آنکه ذهنیـت با جهتگیری افراطی برای کسب اصالت در وضعیت پروژهای شدن شیوه زندگی با مسئله اخلاق،
معنای زندگی و هویت در دنیای امروزی درگیر شده است.
هویت او ظاهری است و ذهنی کسب میشود.
گیدنز ظهور جنبشهای اجتماعی فرهنگی جدید و طرح «سیاست هویتی» Identity Politics که نمونه بارز آن را در جنبشهای فمینیستی دیده میشود
را واکنش ذهنیت در برابر چنین وضعیتی ارزیابی میکند.
جنبشهای بنیادگرایی مذهبی جدید نیز میتوانند واکنشی به مسئله هویت فردی در دوران فرامدرن تفسیر شوند.
این گونه جنبشها تصور میکنند با تعطیل کردن روند تحولات در جامعه پساسنتی مشکل بازتابپذیری کنش انسان در فرامدرن حل خواهد شد.
ii. دوم، کنشگر در وضعیتی است که باید همواره انتخاب کند و آنهم انتخابی که با خطر همراه است
در حوزه کاری و آموزشی، شراکت در زندگی، تأمین اجتماعی، مکان زندگی و غیره.
بنابراین او ناچار است به طور دائم درصدد کسب مهارت و صلاحیتهای لازم برای حل مسائل زندگینامهای باشد
که به صورت پروژه بازتابی در آمده است.
o سیاست موظف است در روند اجرای برنامه «راه سوم» به جای آن که بر حل مشکل توزیع به منظور غلبه بر خطرات زندگی در جامعه فرامدرن تأکید داشته باشد،
باید سرمایه انسانی – با اصلاح بازار کار، تأمین بهداشت، کمک به تأسیس خانواده، آموزش و آموزش حین خدمت – را افزایش دهد.
ارتقاء سرمایه انسانی به معنای افزایش مهارتهای فردی به منظور مقابله با خطرهای زندگی در چنین وضعیتی Empowerment است.
o او از دهه ۸۰ با طرح نظریه ساختمندی و نظریه مدرنیزاسیون بازتابی محرکهای نیرومندی در اختیار بحثهای اجتماعی
و نظریه جامعه در سطح بینالمللی گذاشت.
البته میان نظریههای او و نظریههای انقلابی افرادی مانند فوکو و لوهمن فرق است.
محورهای اصلی نظریههای گیدنز
o نظرات او دو محور اصلی دارد:
i. اول، این نظریهها در حول مقوله عمل اجتماعی تدوین شدهاند؛
ii. محور دیگر به نظریه فرامدرن و مدرن متأخر او مربوط میشود
که جهتگیری به سوی روند جهانی شدن و پرسش در باره شکل ذهنیت و «خود» در مدرن متأخر دارد.
o این نظریه بر پیدایش رویکردهای نظری تاثیر داشت که میتوان به آنها عنوان «نظریههای عمل اجتماعی» داد.
پیر بوردیو با نظریه عملشناسی دومین شخصیت تأثیرگذار در این حوزه نظری است.
این مجموعه نظری که اساساً تحت تأثیر فلسفه متأخر لودویگ ویگن اشتاین بهویژه نظرهای او در باره بازیهای زبانی و شکلهای زندگی شکل گرفته است
پروژه عقلانی شدن را شکست خورده تلقی میکند و درصدد بررسی آسیبشناسانه علل این شکست است.
این رویکرد نظری همچنین درصدد کنار گذاشتن خصیصههای ساختاری است که نظریه اجتماعی کلاسیک
– انسان اقتصادی و انسان جامعهشناختی و همچنین برخی گونههای نظریههای ذهنگرایانه و متنگرایانه فرهنگی –
به ساختارهای اجتماعی نسبت میدهند.
o دو فکر اصلی مشخص کننده این رویکرد نظری یعنی نظریه عمل، است که میخواهد جایگزین نظریههای کلاسیک شود:
i. نخست تأکید بر اهمیت شناختی معرفت ضمنی و عملی
– با مقدم دانستن پیشآگاهی معنایی به اشکال کسب فنون مهارتی و عادی کردن فرهنگی انگیزههای کنشی –
به همان شکلی که در کنش و در جریان عمل دیده میشود.
o دوم دیدن رابط میان جنبه اجتماعی با جنبههای مادی بنیادی، وابستگی بدنی اعمال و مصنوعات مادی است.
ویژگی نظریه ساختمندی گیدنز
o این نظریه در مقایسه با نظریههای مشابه دیگر، بهویژه نظریه گزینش عقلانی و نظریه نظام، رویکردی نظامیافته است،
اگرچه اینها نیز نظریههایی در حوزه نظریه عمل به حساب میآیند. یکی از ویژگیهای مهم نظریه ساختمندی باز بودن
و امکان هماهنگی آن با طرحهای نظری نویسندگانی است که نظراتی در باره فرهنگ و کنش دارند.
o برای نمونه میتوان از رهیافت فوکوی متأخر تحت عنوان «عملهای خود» و «حکومت کردن» رهیافت فرهنگ اجرایی Doing Culture
در چارچوب رویکرد نظری «مطالعات فرهنگی» Cultural Studies، نظریه کنش عملگرایانه هانس یواس یا رویکرد نظری نوین روششناسی
مردمی لوک بولتانسکی و لوران تونو نام برد.
o از اواخر دهه ۹۰ – از جمله تحت تأثیر کارهای تئودور شاتزکی در حوزه فلسفه اجتماعی – شدت بیشتری پیدا کرد
و آن هم با دو جهتگیری که رابطه آنها با نظریه ساختمندی کاملاً آشکار است:
یکی نظریه مصنوعات از دیدگاه برونو لاتو و دیگری نظریه اجراوارهگی که بیش از هر کس تحت تأثیر نظرات جودیت باتلر تدوین شده است.
o کارهای او از دهه ۹۰ محرک نظرهای گوناگونی شد که هدف آنها تجدید نظر در نظریه مدرنیزاسیون و بازسازی نظریههای نسبتاً جدید در باره فرامدرن و مدرن متأخر است.
این گونه نظریهها جهتگیری به سوی رویکرد «جهانی شدن»، شکلهای جدید «ذهنیت» و «خود» دارند.
مطالعه گسترده مانوئل کاستل تحت عنوان جامعه اطلاعاتی ۱۹۹۸-۱۹۹۶ که حاوی تحلیلی گسترده از ارتباط میان جهانی شدن اقتصادی
و فنگرایانه و شکلگیری هویتهای فردی و جمعی است در واقع ادامه ژرفاندیشیهای گیدنز است.
تحلیل شکلهای ذهنیت در فرامدرن
o تحلیل شکلهای ذهنیت در فرامدرن یک برنامه پژوهشی است که در دهه ۸۰ مطرح شد و جنبههای مشترک با نظریه گیدنز و بک در باره ساختار «خود» در فرامدرن دارد.
البته پاسخ این رهیافت نظری به این مسئله ذهنیت در فرامدرن با پاسخ گیدنز و بک فرق دارد.
o این رویکرد نظری بر خلاف گیدنز و بک ذهنیت را محصول جدایی بازتابی از ویژگیهای اجتماعی موجود نمیدانند،
بلکه ذهنیت را نتیجه شکلگیری فرهنگی «خود» میدانند.
o روندی که تحت تأثیر رمزگذاری فرهنگی خاص تحقق پیدا میکند و عمدتاً در ارتباط با حوزه پیشآگاهی است.
به عنوان نمونه میتوان از مطالعات دولتمندی Govermentality Studies پسافوکو نام برد که ویژگی بازتابی به ظاهر بیطرفانه
ذهنیت را حاصل درون ذاتی کردن الگوهای معنایی فرهنگی جدید (خود عمل کننده، مصرف کنندگان فعال و غیره) تحلیل میکند.
o رویکردهای نظری مانند برنامههای پژوهشی هرمنوتیکی (چارلز تیلور، میشل مافزولی)، نظریههای مطالعات فرهنگی و تحلیل فرهنگگرایانه
محیط و شیوه زندگی بیش از هر چیز بر نقش سازنده رمز زیباشناختی در هنگام مطالعه جمع از دیدگاه جدید تأکید دارند.
پرسش اصلی و بیپاسخ
o پرسش اصلی این است که تا کجا نظریه مدرنیزاسیون بازتابی گیدنز میتواند از عهده این ادعای خود برآید
که جایگزین برای نظریه مدرنیزاسیون خطی متکی بر فکر ترقی است.
o نظریه گیدنز باید ثابت کند که چیزی بیشتر از نظریه نوسازی سنتی است و در نهایت حاصل آن بازتولید همان فرضیههای قبلی و به ظاهر عقلانی،
بیطرفانه و مستقل از فرهنگ و در نتیجه نسخه جدید دیگری از «روایت بزرگ» لیبرالی از ترقی مدرن عقلانی نیست.
خلاصه کتاب جامعه شناسی آنتونی گیدنز
خلاصه کتاب جامعه شناسی آنتونی گیدنز
کتاب جامعه شناسی آنتونی گیدنز، یکی از محدود کتب جامعه شناسی است که به زبانی ساده، نه تنها علاقمندان به این رشته ، بلکه نظر شیفتگان دیگر رشته های علوم انسانی را به خود معطوف داشته است.
این کتاب مباحث گوناگون جامعه شناختی را با مثال هایی روان بیان داشته و ترجمه ساده و سلیس آن بر این زیبایی افزوده است.
کتاب مذکور ، ویژگی های منحصر به فرد دیگری را نیز دارد که مترجم در پیشگفتار، مهمترین این ویژگی ها را شیوه نگرش تاریخی، مطالعه تطبیقی جوامع گوناگون ، توجه به نابرابری های اجتماعی و توجه به پدیده جهانی شدن، نام برده است.
بخش اول: درآمدی بر جامعه شناسی
بخش دوم: فرهنگ، فرد و کنش متقابل اجتماعی
بخش سوم : ساخت های قدرت- قسمت اول
بخش سوم : ساخت های قدرت- قسمت دوم
بخش چهارم : نهادهای اجتماعی-قسمت اول
بخش چهارم : نهادهای اجتماعی-قسمت دوم
بخش پنجم : دگرگونی اجتماعی در جهان امروز
منبع:
گیدنز، آنتونی،جامعه شناسی،ترجمه منوچهر صبوری،تهران،نشر نی،
کار گروهیِ دانشجویان به عنوان کار عملی زیر نظر دکتر کرامت الله راسخ در درس نظریه های جامعه شناسی ۲.