تئوری انتخاب

ویلیام گلاسر
(William Glasser (1925 – 2013

یک بیمار روانی در تیمارستان داشتم که مرتب به من فحش می‌داد و می‌گفت تو عُرضه نداری، عین میمونی که پشت من نشسته و داره گوشت مرا می‌خوره. بعد از مدتی یک روز خیلی عادی به من گفت که فکر می‌کند مریض است و از من کمک خواست. با آن‌که کمی ازش می‌ترسیدم ولی قبول کردم و وقتی معاینه‌اش کردم متوجه شدم به بیماری ذات‌الریه مبتلا شده است.
او را از بخش روان‌پزشکی به بخش دیگری منتقل کردم. در مدتی که طی درمان پزشکی در آن بخش بود به‌هیچ‌عنوان علامتی از روان‌پریشی بروز نمی‌داد. طوری‌که پرستاران و کارکنان آن بخش باور نمی‌کردند او یکی از بدترین بیماران روان‌پریشی من باشد و شکایت می‌کردند که چرا یک آدم عاقل را در تیمارستان نگه داشته‌ام. به هر حال بعد از این‌که ذات‌الریه او بهبود پیدا کرد، دوباره علایم روان‌پریشی او بازگشتند.

قضیه به این‌صورت است که نظریه انتخاب می‌گوید: او روان‌پریشی را انتخاب کرده است لذا او انتخاب کرده بود که در آن مدت که بخاطر بیماری ذات‌الریه بستری بود، بیماری روان‌پریشی نداشته باشد. شاید برای او زنده ماندن مهم‌تر از روان‌پریشی بود، به همین دلیل او در آن مدت عاقل بودن را انتخاب کرده بود.William Glasserیکی از فنون من در نزدیک شدن به بیماران در تیمارستان‌ها این بود که به آن‌ها می‌گفتم، لطفاً وقتی با من هستی وانمود کن عاقلی، من علاقه‌ای به جنون ندارم. انسان‌ها هیچ‌وقت فکر نمی‌کنند مصیبتی که دارند از آن گله می‌کنند را خودشان انتخاب کرده باشند.

1. تیوری انتخاب میگوید: o احساس بدبختی انتخاب خود ماست. o دیگران نه می‌توانند ما را بدبخت کنند و نه خوشبخت. o تمام آنچه که از دیگران می‌توانیم بگیریم یا بدهیم، اطلاعات است.

• نگویید افسرده هستم. بلکه بگویید من خودم را افسرده می‌کنم، احساس افسردگی یک احساس کاملاً انتخابی است.

• تا زمانی که احساس کنید می‌توانید روی زندگی‌تان کنترل موثری داشته باشین، حالتون خوبه، هر وقت که احساس کنید کنترل برخی چیزها توی زندگی‌تون از دست‌تون خارج شده و توان مدیریت یا برخورد باهاش رو ندارید و احساس درماندگی کنید، کارتون تمومه.
• بیمار وقتی احساس می‌کند کنترل زندگی را از دست داده است ،خودش را افسرده می‌کند.
• افسرده کردن خود اگرچه مقداری کنترل به ما می‌دهد و اضطراب رو از بین می‌برد، ولی بهای گزافی بنام احساس بدبختی دارد.

2. نقش تئوری انتخاب در بیماری روان-تنی یا روان رنجوری

• دستگاه ایمنی بدن فیزیولوژی فکر را میخواند، ولی درکی از روان‌شناسی آن فکر ندارد. لذا این فکر را که به من حمله شده است، با حمله باکتریایی واقعی اشتباه می‌گیرد. و چون می‌خواهد وظیفه‌اش را انجام دهد، علی‌رغم پیدا نکردن میکرو‌ارگانیسم، اندام یا بخشی از بدن را مورد حمله قرار می‌دهد. در ارتریت‌روماتویید هم به همین نحو است و مفاصل بدن مورد حمله قرار می‌گیرد.

• هروقت ناکام می‌شویم فیزیولوژی ما خودبه‌خود وارد عمل می‌شود و ما نمی‌توانیم به مولفه‌های فکری و احساسی و عملی رفتار خود بگوییم: آهای خلاقیت به خرج دهید و مشکل مرا برطرف کنید.

• من همیشه در عجبم که چگونه یک بیمار مانیا گاهی در در یک چرت ۵ دقیقه‌ای خواب‌های بسیار طولانی و مفصل می‌بیند.

• اشخاصی که بعد از آسیب‌های روانی شدید دچار اختلال استرس پس از سانحه می‌شوند و آن‌چنان ناتوان شده که نمی‌توانند زندگی را دوباره شروع کنند، معمولاً روابط مستحکم و نیرومند و کار ارزشمندی که بخواهند آن را بار دیگر شروع کنند ندارند.

• در عین حال این تلقی که انسان از بیرون کنترل می‌شود، ناتوان شدن این آدم‌ها را که جراحت بدنی ندارند بسیار تایید می‌کند و دلیل موجهی در اختیار آن‌ها می‌گذارد تا با این ضربات کنار نیایند. تشکیلات بیمه هم این باور که آن‌ها از کارافتاده و ناتوان هستند را تقویت می‌کند.

• برخی روان‌رنجوری‌ها از قبیل اضطراب ، فوبیا، اختلال استرس پس از سانحه، و وسواس فکری و عملی، همانند روان‌پریشی واقعیت را انکار نمی‌کنند بلکه در کنار آمدن با آن مشکل دارند.

• هرچه به مردم بیش‌تر یاد بدهیم که خودشان می‌توانند با اتفاقات کنار بیایند حال و روزشان بهتر خواهد شد.

• تجربه به من نشان داده است که کمک به مردم برای آنکه مشکل روانی خود را یک نوع انتخاب بدانند حکم اگاهی آزادیبخش را دارد و این راز و ترس را که: چیزی فراسوی کنترل آنها وجود دارد که بر آنها مستولی شده را از بین می‌برد.

• آنها می‌فهمند که می‌توانند انتخاب کنند و اقدام بر اساس انتخاب‌های جدید و موثرتر موجب می‌شود زندگی پر از خلاقیت بی‌ضرر را کشف کنند.

3. ما نیازمند روان‌شناسی جدیدی هستیم

• انسآن‌ها هیچ‌وقت فکر نمی‌کنند مصیبتی که دارند از آن گله می‌کنند را خودشان انتخاب کرده باشند. تیوری انتخاب می‌گوید ما بیش از آنکه تصور می‌کنیم در کنترل حیات‌مان نقش داریم. بذر بیشتر ناراحتی‌های ما در دوران کودکی افشانده شده است. اعتقاد به کنترل بیرونی به همه آسیب می‌زند، چه کنترل کننده چه کنترل شونده. تیوری انتخاب یک روان‌شناسی کنترل درونی است.

• طی صد سال گذشته پیشرفت صنعتی بسیار زیاد بوده اما در مورد پیشرفت انسانی این‌طور نبوده و به استثنای پیشرفت‌هایی در حقوق مدنی در دهه ۱۹۶۰ و حرکاتی که در جهت بهتر شدن روابط کارفرمایان و کارکنان در دهه ۱۹۷۰ شد، روابط مطلوب در موارد دیگر پیشرفت زیادی نکرده است.

• بسیاری از ما فکر می‌کنیم مصیبت اساساً از طریق فقر، تنبلی و یا از طریق رفتار قدرتمندان با زیردستان سرچشمه می‌گیرد، اما در کشورهای غربی که در رفاه بسیارند، بسیاری از افراد مرفه احساس بدبختی می‌کنند.
• تا زمانی که بر این اعتقاد باشیم که می‌توانیم دیگران را کنترل کنیم یا دیگران ما را کنترل کنند، مصیبت مربوط به واقعیت‌های جاری تغییری نمی‌کند.

• تا زمانی که خود را مالک دیگران بدانیم، آنها را وادار خواهیم کرد طبق میل ما رفتار کنند.

• تقریباً تمام افراد ناشاد از جمله معتادین مثلا الکلی‌ها، روابط مطلوب به انسان‌های دیگر را با لذات غیر انسانی معاوضه کرده‌اند.

• حیوانات فقط وقتی پرخاش‌گری می‌کنند که تهدید شده باشند یا بخواهند رابطه جنسی برقرار کنند، یا برای خود یا بچه‌های‌شان دنبال غذا باشند. در غیراین‌صورت پرخاش‌گری نمی‌کنند، ولی انسان تنها موجود زنده قدرت‌مدار و قدرت‌طلب است.

• ما در ۱۰۰ سال اخیر در زمینه صنعتی پیشرفت بسیار بالا و قابل ملاحظه‌ای داشتیم ولی در زمینه انسانی پیشرفت‌مان بسیار ضعیف بوده است. یکی از مهم‌ترین دلایل این امر برخورد قدرت مدارانه با کودکان در خانواده‌ها بوده است.

• تفریح در واقع پاداش ژنتیکی یادگیری است، انسان‌ها و وال‌ها و خوک‌های‌دریایی احتمالاً تنها موجوداتی هستند که تمام عمر خود را به بازی می‌گذرانند. به همین جهت در زندگی خود یاد می‌گیریم. روزی که بازی کردن را کنار بگذاریم یادگیری متوقف خواهد شد. مهم‌ترین خصیصه تفریح خنده است. خندیدن و یادگیری اساس و شالوده موفقیت در روابط بلند مدت است.

4. درک واقعیت

• ما همواره بخش قابل توجهی از واقعیت را همانگونه که دوست داریم ادراک می‌کنیم. در حالی‌که می‌دانیم خوشبین‌ها و بدبین‌ها در دنیای واحدی زندگی می‌کنند. فاجعه این‌جاست که یکی از راه‌های ما برای تعریف واقعیت و دنیای واقعی این است که به نظر اکثریت مردم استناد می‌کنیم، البته زمانی که با ما موافق باشند.

• ما واقعیت را آن‌گونه تعریف می‌کنیم که برای ما بهتر است. اگر آدم‌ها می‌توانستند بفهمند آن‌چه از نظر ایشان درست است لزوماً از نظر دیگران درست نیست، دنیا شادتر و خوشایند‌تر می‌شد.

• شما با ارعاب و تهدید می‌توانید مردم را برای زنده‌ماندن مجبور کنید، کاری که شما دوست دارید را انجام دهند، ولی این رفتار را تا زمانی ادامه می‌دهند که زور در بین باشد. شما با هیچ تهدید و تنبیهی نمی‌توانید مردم را وادار سازید عکس‌های درون دنیای کیفی خود را تغییر بدهند، چیزی که هیچ‌کس نمی‌تواند از کسی بگیرد. گرفتن حق کنترل دنیای کیفی درون است.

• به اعمال فرزندان نوجوان خود توجه کنید ولی به گفته‌هایشان نه.
• نظریه انتخاب می‌گه، اگر شما احساس بدبختی می‌کنید خودتون این احساس رو انتخاب کردین، این احساس بر شما وارد نشده است

• رفتار همیشه چهار مولفه دارد:o فکر o عمل o احساس o فیزیولوژی – ساز و کار بدن
هیچ‌کس نمی‌تواند مستقیماً تصمیم بگیرد احساس خوبی داشته باشد، ولی می‌توانید غیرمستقیم مثلاً بوسیله کنترل اعمال با افکار تا حدودی احساستان را کنترل کنید.

5. افسردگی از دیدگاه تئوری انتخاب

• ما افسرده نمی‌شیم بلکه خودمونو افسرده می‌کنیم و افسردگی یک انتخاب کمتر بد در مقام مقایسه با اضطراب است، زیرا رنج و درد افسرده نشدن ، یعنی در اضطراب ماندن بیش از رنج افسرده شدن هست.

• وقتی افعال را با فعل اول شخص مفرد بکار می‌بریم، می‌پذیریم که مسوول انجام آن فعل خود ما بودیم و آن را ما انتخاب کردیم و دیگر قربانی بیماری روانی محسوب نمی‌شویم.

• دنیای نظریه انتخاب دنیای مسوولیت پذیری است، استفاده از اسامی و صفات برای بیان افسردگی یا دیگر بیماری‌های روانی باعث می‌شود. آدم‌ها تصور کنند جز رنج کشیدن کاری از دست آن‌ها برنمی‌اید.

۱) در یک دیدگاه افسردگی برای مهار عصبانیت بکار می‌رود و چون مهار کامل عصبانیت انرژی زیادی می‌برد، تا وقتی افسرده‌اید انرژی کافی برای انجام کارهای دیگر ندارید. اگر نمی‌توانستیم به سرعت و به شکل موثری خود را افسرده کنیم، نمی‌توانستیم زندگی زناشویی و یا زندگی در خانواده و جامعه را ادامه بدهیم. افسرده کردن، خود جلوی بسیاری از خشونت‌های خانوادگی و زناشویی را می‌گیرد، اگر هنگام ناکامی خودمان را افسرده نکنیم، خیابان‌ها و خانه‌ها مناطق جنگی خواهند شد.

• وقتی کسی که خودش را سخت افسرده کرده است ناگهان از این کار دست می‌کشد، طوری‌که عجیب به نظر برسد، می‌توان حدس زد که تصمیم به خودکشی گرفته است. او با این تصمیم راهی برای خروج از بدبختی پیدا کرده است. روان‌درمان‌گران همیشه مراقب هستند تا مبادا بیمارانی که برای مدت طولانی افسرده بوده‌اند به‌یک‌باره حال‌شان بهتر شود، زیرا با دیدن این بهبود می‌توان حدس زد ممکن است در فکر خودکشی افتاده باشند.

۲) کمک خواستن

• افسردگی خود در بسیاری موارد یک نوع کمک خواهی بدون التماس است، قوی‌ترین شیوه مخابره پیام کمکم کن به دیگری است. کمک خواستن بوسیله التماس غرور فرد را می‌شکند، زیرا او دوست ندارد دیگران او را فرد بی‌عرضه‌ای تصور کنند. ولی در روش افسرده کردن خود، فرد با دادن رنج و عذاب به خودش تقاضای کمک خواستن را در ذهن خودش مشروع می‌کند. روان‌شناسان اجازه نمی‌دهند که بیماران آن‌ها را با افسردگی خودشان کنترل کنند ولی هم‌چنان با آن‌ها همدلی و دلسوزی لازم را دارند.

۳) فرار از مسوولیت

• ما به این دلیل خود را افسرده می‌کنیم تا کاری که باید انجام دهیم یا از انجام دادن آن می‌ترسیم را انجام ندهیم. مثلاً فردی که شغلی را به دلیل تعدیل نیرو از دست داده است چون می‌ترسد اگر حتی شغل جدیدی بدست اورد باز ممکن است شغلش را از دست بدهد و یا می‌داند که دنبال شغل جدیدی گشتن مسوولیت سنگینی است افسردگی را انتخاب می‌کند تا از زیر بار مسوولیت گشتن به دنبال کار جدید طفره رفته یا بدینوسیله از دیگران برای کار پیدا کردن، برای خودش، کمک بخواهد.

• برای این‌که از شر این افکار منفی رها شوید چاره‌ای ندارید جز این‌که خواسته و رفتارتان را تغییر دهید. شیمی مغز می‌تواند معلول افسردگی باشد نه علت آن.  در جهان کیفی تمام آرزوهای ما، افسار گسیخته‌ترین رویاهای‌مان، مخفی‌ترین آرمان‌های‌مان نهفته است. اگر تمام آنها را برای شما فاش کنم، در خصوص نحوه رفتارتان با من، بسیار شکننده و آسیب پذیر خواهم شد. تمامی رفتارهای ما از اختلاف میان آنچه که در یک زمان داریم و آنچه نیاز داریم داشته باشیم ناشی می‌شود. تئوری انتخاب می‌گوید افسردگی یک عمل انتخابی است و ریشه افسردگی که درماندگی است نیز یک انتخاب است.

• معمولاً به سه دلیل افسردگی انتخاب می‌شود:

o برای مهارکردن عصبانیت‌تان. چون می‌دانید عصبانیت وضع را وخیم‌تر می‌کند.
o به عنوان وسیله‌ای برای جلب کمک از دیگران.
o برای اجتناب از سایر راه‌های مؤثرتر. چون به تلاش بیش‌تری نیاز دارد.

• تعارض، زمانی پیش می‌آید که دو تصویر مغایر در جهان کیفی‌تان وجود دارد و هیچ راهی برای هماهنگ کردن آنها نمی‌یابید. برای رفع این تعارض باید از عقل و خلاقیت خود استفاده کنید.

6. تئوری انتخاب و پرورش و تعلیم و تربیت

• مطالعات يكي پس از دیگری نشان می‌دهد زندان‌ها پر است از آدمهایی که در دوران کودکی با آنها بدرفتاری شده است یا از آنها غفلت شده است.
• بخش اعظم شاد نبودن خانواده‌ها حاصل عملکرد پدر و مادر خوش‌نیتی بوده که فرزندان خود را مجبور می‌کرده‌اند کاری را که فرزندشان دوست نداشته انجام بدهند. سال‌ها بعد این تعارض و اختلاف مجدداً نمایان می‌شود و کودکان دیروز پدر و مادرهای پیر خود را به کارهایی وامی‌دارند که دوست ندارند انجام بدهند مثل خانه سالمندان یا نقل مکان کردن به خانه آنها.

• در مورد کودکان توصیه کنید ولی دستور ندهید، بدون آنکه بیش از حد غرق آینده فرزندان‌تان شوید. سعی کنید نزدیکی خود را با آنها جفظ کنید، نق نزنید.

• اعتماد سازی یعنی به فرزندانمان بفهمانیم هر حرفی بزنند یا هر کاری بکنن ما طردشان نخواهیم کرد. کسانی که در کودکی از نزدیکانشان آسیب دیده اند در بزرگسالی نمی‌توانند به کسی اعتماد کنند.

• نظریه انتخاب، گذشته را علت مشکلات فعلی ما نمی‌داند. مراجعان از گذشته خود برای روبرو نشدن با وقایع حال حاضر زندگی استفاده می‌کنند. خاطرات غلط مراجعین گاهی واقعی‌تر از واقعیت به نظر می‌رسند و چون این خاطرات محصول دستگاه خلاق ذهن ماست ممکن است با واقعیت گذشته بسیار متفاوت باشد.

• یادگیری چیزی وقتی مهیج می‌شود که بتوانیم آن را بهبود ببخشیم معلمان متفکر، دانش‌آموزان را وادار به فکر کردن می‌کنند

7. چند اصل اساسی در نظریه انتخاب

سوال بسیار مهم نظریه انتخاب این است که آیا کاری که ما میکنیم طرف مقابل را به ما نزدیکتر میکند یا دورتر؟

۱-ما فقط رفتار خودمان را میتوانیم کنترل کنیم وقتی عملا این موضوع را بفهمیم متوجه خواهیم شد آزادی ما خیلی بیشتر از آن بود که تصور میکردیم

۲-ما فقط از دیگران میتوانیم اطلاعات دریافت کنیم و به آنها اطلاعات بدهیم و حق انتخابمان در این است که با این اطلاعات چگونه برخورد کنیم.
وقتی از کنترل کردن دیگران دست بردارید بخش زیادی از آزادی خود را بدست می آورید

۳-مشکلات روان شناختی دراز مدت ، مشکلات رابطه ای هستند. تمام ابعاد زندگی خود را بررسی کنیم و ببینیم چرا احساس بدبختی را انتخاب کرده ایم

۴-ما مجبور نیستیم به گذشته ها یا آینده های دور بپردازیم

۵-بجای یاداوری و زنده کردن وقایع دردناک گذشته بر روی بهبود بخشیدن بر روابط فعلی تمرکز کنیم

۶-ما تحت فرمان پنج نیاز ژنتیکی هستیم :
o نیاز به زنده ماندن و بقا،
o نیاز به عشق و تعلق،
o نیاز به قدرت،
o نیاز به آزادی،
o نیاز به تفریح

۷-وقتی زندگی ایده الی یا خود ایده الی یا دنیای کیفی درونیمان را جایی میگذاریم که نمیتوانیم به آن دسترسی پیدا کنیم
در حقیقت از آزادی خودمان صرفنظر کرده ایم.
هرگاه احساس کردید که در روابطتان آزادی دلخواهتان را ندارید ، بدانید که شما یا طرف مقابلتان یا هر دو نمیخواهید این اصل بدیهی را بپذیرید که : فقط زندگی و رفتار خودتان را میتوانید کنترل کنید و نه دیگری را

8. نکته نهایی و اساسی در نظریه انتخاب

• ما زمانی آرامش و خوشبختی رو داریم که حس کنیم بر زندگی خودمون کنترل داریم و برای داشتن این کنترل دو اصل رو باید قبول کنیم :

 ۱- زمانی میتوانیم بر زندگیمون کنترل داشته باشیم که این نیروی کنترل رو بر خودمان و دنیای درونی خودمان ( یعنی ذهن و فکر و عمل خودمان معطوف کنیم ) نه محیط و شرایط و آدمهای بیرونی

 ۲- قبول کنیم هر عملی که از ما سر میزند و یا هر احساسی که داریم انتخاب خود ماست ، چون اگر ما بپذیریم که این احساس یا عمل ( مثل احساس بدبختی یا افسردگی) انتخاب ما نبوده،
آنوقت تصور میکنیم کنترل لازم بر خودمون و زندگیمون را نداریم و درنتیجه آرامشمان را از دست میدیم.


🔹بذر تمام بدبختی‌های ما در سال‌هایی کاشته می‌شود که با آدم‌هایی سر و کار داریم که معتقدند، نه تنها دریافته‌اند چه چیزهایی برای خودشان درست است، بلکه صلاح دیگران را نیز می‌دانند.

🔹آنها با توسل به این اکتشاف خود و سنت مخربی که هزاران سال است بر فکر آنها سایه افکنده، احساس می‌کنند وظیفه دارند ما را مجبور کنند کاری را که از نظر آنها درست است، انجام دهیم.

🔺بزرگترین بدبختی انسان نحوه مقاومتش در برابر این اجبار است؛ نظریه انتخاب مخالف سنت باستانی، من صلاح تو را می‌دانم، است.