روانشناسی زنان

روانشناسی زنان

کارن هورنای ( Karen Horney (1885 –1952

Karen_Horney3

• کارن هورنای یک روانکاو آلمانی در اصل نروژی و هلندی، و پیرو مکتب فروید بود.  در سال ۱۸۸۵ در آلمان متولد شد.  تحصیلات خود را در پزشکی و روانپزشکی در همان‌جا به پایان رسانید.  در سال ۱۹۳۲ به ایالات متحده مهاجرت نمود. به عنوان استاد دانشگاه در رشته روانکاوی مشغول به تدریس شد.  در ضمن با همکاری عده‌ای از همکاران و شاگردان خود مؤسسه‌ای به نام «مؤسسه روانکاوی هورنای» در نیویورک دایر نمود، هم‌اکنون این مؤسسه به وسیله شاگردان او اداره می‌شود.

Karen_Horney2

 • کارن هورنای بسیاری از نظریات فروید، از جمله نظریه معروف «غریزهٔ جنسی» او را رد می‌کند. وی برخلاف فروید که علت اساسی بیماری‌های روانی را سرکوب نمودن تمایلات غریزی و از همه مهم‌تر غرایز جنسی می‌داند، و معتقد است که بیماری‌های روانی، حاصلِ روابط خشن و ناهنجار افراد محیط با کودک می‌باشد.

• کارن هورنای میگوید : فرد عصبی در عالم خیال همان کاری را میکند، که آدم منحرف در عالم واقعی انجام میدهد.

• کارن هورنای میگوید :  ایجاد تنش پیش از قاعدگی نشانه ضعف وجودی زن نیست ، بلکه مبین تضادهای ناشی از نیاز او به داشتن فرزند است. میل به بچه دار شدن سائقی است اولیه،  مادری برای زنان اساسی تر از آن است که فروید می پندارد.

• هورنای در بی اعتمادی میان زن و مرد: بجای آنکه به مسئله معمول نفرت و خصومت بپردازد ، بر بی اعتمادی تاکید میکند. میان ریشه های وحشت مرد از زن و بی اعتمادی و نفرتش تمیز قائل میشود. او در مقاله اش با عنوان وحشت مرد از زن درباره وحشت مرد از واژن بحث کرده است.

• هورنای در مسئله آزار طلبی زنان: برخی از فرضیات نامستدل را که در نظریات فروید ریشه دارند رد میکند ، از جمله اینکه پدیده های آزار طلبانه در میان زنان رایج تر از مردان است. فروید هنگامی که ادعا کرد عقده ادیپ پدیده ای است که تمام نوع بشر با آن دست به گریبانند ، دچار همین اشتباه روانشناختی شد ، چون مطالعات انسان شناختی ثابت کرده اند که این عقده در شرایط فرهنگی کاملا متفاوت ابدا در مردم به چشم نمیخورد. همانطور که یک روانکاو بنگالی در نامه اش به فروید نوشت : بیماران هندی من به شدت و حدت بیماران اروپایی ام، نشانه های اختگی را بروز نمیدهند. در مقام مقایسه با اروپایی ها ،میل به زن بودن در بیماران مذکر هندی محسوس تر است.  این هنگامی است که هندوستان فرهنگی زن سالار داشت. زمانی که زنان چند شوهر اختیار میکردند. در عرصه های مختلف زندگی میتوانستند حق خود را بستانند.

• هورنای در این مورد که فروید میگفت زنان عموما نسبت به مردها حسود ترند، پاسخ داد:  این نظر در مورد فرهنگ های آلمان و اتریش روزگار ما احتمالاً صحیح است.

• هورنای میگوید : گرچه در تمامی موارد تضاد های بنیادی در اوائل کودکی ایجاد شده اند ،  اولین تغییرات در شخصیت بیمار در دوره بلوغ اتفاق افتاده است . آغاز این تغییرات تقرییا مقارن با شروع قاعدگی است .

• پدیده عشق را به سه نوع: 1. طبیعی ،2. روان رنجورانه ، 3. خود انگیخته تقسیم میکند. گرچه نیاز روان رنجورانه به عشق را میتوان نمود تثبیت مادری دانست، ولی هورنای معتقد است که فروید برخی عوامل پویا را روشن نکرده است.

• کاربرد اصطلاح موانع رشد، بجای مقاومت و تثبیت، و بازگشت در نوشته های هورنای نشان دهندهِ مخالفت صریح او با نظریه جبرگرایی مطلق فروید است.  از این مقالات چنین بر می آید که هورنای پدیدار شناس و اگزیستانسیالیست است.

• از مقتضیات تفاوت های زیست شناختی دو جنس این است که:  مرد همواره مجبور است مردانگی اش را به زن ثابت کند ، اما زن چنین اجباری ندارد . زن حتی به فرض سرد مزاج بودن هم میتواند مقاربت جنسی انجام دهد، آبستن شود و نوزادی به دنیا آورد. او صرفاً با بودن خود، نقشش را ایفا میکند بدون هیچ کنشی. این ویژگی در زنان، هم نفرت مردان را بر می انگیزد، و هم ستایش آنها را .  از دیگر سو مرد باید برای تحقق نقش مردانگی اش کاری انجام دهد. در جهان مرد گرای غرب، که رو به سوی ماده گرایی و امور مکانیکی دارد، و در دنیای تقسیم شده به سوژه ها و ابژه ها، به سمت عمل گرایی میرود ، آرمان کارایی ، آرمان نوعی مردان است.

• در نیاز روان رنجورانه به عشق ، اضطراب زائیده احساس یاس و تنهایی در جهانی بالقوه متخاصم است.

مطالب بیشتر:

0. روانشناسی زنان

1. خاستگاه عقده اختگی در زنان

2. فرار از زنانگی

3. سرد مزاجی در زنان

4. آرمان تک همسری

5. تنش پیش از قاعدگی

6. بی اعتمادی میان زن و مرد

7. مشکلات ازدواج

8. وحشت از زن

9. رویکرد خصمانه زنان نسبت به مردان

10. تضاد های مادری

11. احتیاج عصبی به عشق

12. آزار طلبی زنان

13. تغییرات شخصیت در دختران نابالغ

عقده اختگی در زنان

روانشناسی زنان
کارن هورنای

Karen Horney

خاستگاه عقده اختگی در زنان

Karen1

• بر اساس تصور رایج ، عقده اختگی یا عقده نرینگی در زنان، بطور کامل از عقده حسادت به آلت مردی نشئت میگیرد.

• چرا حسادت به آلت مردی؟ وقتی زن نحوه زندگی مردانه ندارد، و یا حمایت از برادر باعث ایجاد حسادت در او نشده است، چطور میتوان حسادت به آلت مردی را بدون استثنا فرض کرد؟  رایج ترین و مستقیم ترین نحوه بروز این حسادت میل به ادرار کردن به شیوه مردان است.  زن به این دلیل که آلت تناسلیش نهان است، همواره در نظر مرد معماست و مرد نیز چون آلت تناسلیش قابل رویت است، در نظر زن موجودی حسادت برانگیز است.

دختر نمیتواند آلت تناسلیش را نشان بدهد در نتیجه تمایل به آلت نمایی جای خود را به بدن نمایی میدهد. به همین دلیل میتوان فهمید چرا زنها پیراهن یقه باز میپوشند و مردان کت و کراوات.

این موضوع، عینیت گرایی مردان، و ذهنیت گرایی زنان را نیز تا حدودی توضیح میدهد . تبیین عینیت گرایی در مردان این است که تمایل انها به تحقیق و جستجو با بازرسی بدنشان ارضا میشود و در مرحله بعدی این میل به خارج معطوف میگردد.  ولی در مقابل ،زن در مورد شخص خودش به شناخت روشنی نمیرسد و در چنگال وجود خود اسیر میشود.

پسر میتواند آلت تناسلی خود را نگاه کند مطمئن شود که آیا نتایج استمنا ظاهر شده اند یا نه. در مقابل دختر بلاتکلیف است، و نمیتواند از آنچه که در حال روی دادن است آگاه شود، و همین عامل باعث بلاتکلیفی درونی زنان میشود.

یکی دیگر از زمینه های حسادت نسبت به آلت مردی ، مجوز دادن به مردان برای استمنا، تسلط بر آلتشان در هنگام ادرار ، و سرکوب کردن تمایلات استمنا در زنان است.

مشاهدات نشان میدهد زن تا هنگامی که بطور ناخوداگاه بر ادعایش مبنی بر ضرورت مرد بودن خود پافشاری کند ، نمیتواند بطور کامل از وسواس استمنا رهایی یابد . یعنی تا زمانی که دختران به دلیل شکل متفاوت بدنشان ناعادلانه از موقعیتی که پسرها از آن برخوردارند، محروم مانده اند، در فائق آمدن بر وسواس استمنا دچار شکل میشوند.

البته تفاوت در شکل بدن باعث جریحه دار شدن روان دختر میگردد ، زیرا دختر در مراحل بعدی زندگی خود به دلیل آزادی جنسی بیشتر مردان ، زنانگی خود را انکار میکند.

• بطور خلاصه میتوان گفت:

دختران تصور میکند که در مقایسه با پسران محدودیت هایی دارند و نمیتوانند برخی از امیال خود را که در دوره پیش تناسلی بسیار حیاتی اند ارضا کنند. تا زمانی که درک درستی از این محرومیت دختر نداشته باشیم، نمیتوانیم حسادت به آلت مردی را که پدیده ای انکار ناپذیر است، درک کنیم.

دختران و زنانی که میل به مرد بودن در انها کاملا مشهود است ، در آغاز زندگی ، مرحله تثبیت پدری بی اندازه شدید را از سر گذرانده اند .

• دختر در این مرحله از دو طریق میتواند بر عقده حسادت نسبت به آلت مردی فائق آید :
1- او میتواند میل زنانه به مرد (یا پدر) را جایگزین میل به داشتن آلت مردی کند
2-تمایل به داشتن فرزند از پدر راه دیگری برای غلبه بر این حسادت است

خانمی به شکل خاصی استمنا میکرد . اومیکوشید مانند پدرش ادرار کند . در اختلال وسواسی او، تمایل دوران کودکی اش را بدینگونه ابراز میکرد : ای کاش من هم آلت مردی داشتم تا هربار هنگام ادرار کردن آن را نشان میدادم. او شدیدا دچار اضطراب میشد چون تصور میکرد ممکن است دیگران او را در حین استمنا ببینند. او که اختلال روانی اش ریشه در عقده اختگی اش داشت، در ذهن خود مدام مورد تجاوز قرار میگرفت و این خیالات موید عقده اختگی در او بود.
مردانی که در ذهن او مرتکب تجاوز میشدند جملگی بازتاب های گوناگونی از تصویر پدرش بودند . این تصورات را باید تکرار وسواس گونه تصوری اولیه دانست ، تصوری که طی آن بیمار رابطه کامل جنسی با پدرش را تجربه کرده بود ، جالب اینجاست که این بیمار در موارد دیگر ، ذهنی کاملا روشن داشت ، و در آغازِ درمان، خیالاتش را کاملا واقعی میپنداشت.

• مشاهدات متعدد موید این واقعیت است که کودک در این مرحله به دلیل همذات پنداریِ خصمانه یا عاشقانه با مادرش، فرض میکند که پدرش او را مورد آزار و اذیت جنسی قرار داده است و در ضمن ، این تصور و خیال برای بیمار کاملا واقعی جلوه میکند ، این تصور در مراحل بعدی زندگی بیمار همانقدر واقعی جلوه میکند که در دوران کودکی او، یعنی هنگامی که تمام زنان بدون استثنا جزو دارایی های پدر محسوب میشدند.

• کودکانی که آسیب میبینند احساس میکنند پدرانشان زمانی عاشقشان بوده اند ، و بعد به آنها خیانت کرده اند ، یا رهایشان کرده اند ،  به همین دلیل، یکی از بیمارانم، هربار به هر مردی علاقمند میشد ، به شکل نوعی اضطراب جلوه گر میشد ،  اضطرابی که میگفت مبادا علاقه این مرد هم همانند علاقه پدرش دروغین باشد ، لذا باید مرتب به خودش نهیب میزد که رابطه اش صرفا زائیده خیالاتش نیست و واقعیت دارد.

بیمار دیگری وقتی صاحب خواهر میشود با روشن شدن لایه های بیشتری از زندگی بیمار ، ثابت شد در پس حسادت او به خواهرش حسادتی بسیار خشمگینانه تر نسبت به مادرش نهفته است و دلیل این حسادت ها هم تعدد آبستنی های مادرش بوده است .
او خود یکبار با خشم گفت : مادرم همیشه حامله بوده است. در احساسات او عواملی وجود داشت که به شدت واپس زده شده بودند ،  مثل حسادت جنسی او به مادرش که ریشه در مشاهده آمیزش جنسی والدینش داشت . او ابتدا عاشق پدر شد ولی او را بی وفا یافت و از او مایوس شد. لذا نه تنها از ادعایش درباره او دست برداشت بلکه میل به بچه دار شدن را نیز فراموش کرد.

بیمار دیگری بود که تمایلی به بچه دار شدن نداشت وحشت از حاملگی داشت. حادثه تولد برادر در دو سالگی باعث بروز این نشانه شده بود.
دختر به آلت مردی برادر خود حسادت میکرد و به دلیل از بین رفتن موقعیت تک فرزندش از او خشمگین بود، سخت تحت تاثیر قرار گرفته ؛ این حسادت حس انتقام جویی از مردان و انکار وظایف زنانه بویژه بارداری و تمایل شدید به همجنس گرایی را به همراه داشته است. با پیش رفتن در لایه های عمیقتر شخصیت او متوجه شدیم ، منشا حسادت به آلت مردی در بیمار در واقع برادرش بوده که مادرش بجای او از پدر او را به دنیا اورده است و در واقع برادر که آماج حسادت بیمار بوده ، جای خود را به آلت مردی داده است. بعلاوه مشخص شد که خشم شدید بیمار نسبت به برادرش در حقیقت ریشه در حس او نسبت به پدرش دارد که به گمان بیمار وی را فریب داده است. ریشه دیگر خشم بیمار ، مادرش بود که بجای بیمار از پدر باردار شده است.
فقط هنگامی که این فرایند جایگزینی متوقف شد، بیمار از حسادت خود به آلت مردی و تمایل به مرد بودن خلاص گردید و توانست زنی واقعی باشد و حتی تمایل به بچه دار شدن داشته باشد.

 خلاصه :

1- حسادت به فرزند جای خود را به حسادت به برادر و آلت تناسلی او داد.

2- در مرحله بعدی مکانیسم کشف شده فروید حاکم شد:
یعنی پدر به عنوان معشوق کنار رفت و این رابطه عشقی بیمار به شکلی بازگشتی جای خود را به همذات پنداری بیمار با وی داد و ادعاهای زن درباره مرد بودن این را میرساند و تمایل او به مرد بودن در واقع به معنای صرفا ایفای نقش پدر است…لذا همین بیمار پس از مرگ پدر حرفه او را برگزید و در رابطه با مادر دقیقا به مانند پدرش برخورد میکرد .

• این نوع گسترش عقده ادیپ شاخص افرادی است که به شدت درگیر عقده اختگی هستند . آنچه واقعا اتفاق می افتد این است که مرحله همذات پنداری با مادر تا حد زیادی جای خود را به مرحله همذات پنداری با پدر میدهد و همزمان به مرحله پیش تناسلی سوق میابد.

• وقتی عقده اختگی غالب شد ، بدون استثنا تمایلی کمابیش شدید به همجنس خواهی نیز وجود خواهد داشت. ایفای نقش پدر همیشه تا حدودی در حکم گرایش به مادر نیز هست .

• حسادت شدید به آلت مردی راه را برای همذات پنداری بیمار با پدر هموار میکند. با بررسی مواردی در سوابق بیماریها ثابت شد که به رغم حسادت به آلت مردی ، عشقی شدید و کاملا زنانه نسبت به پدر پا میگیرد و پس از ناکام ماندن این عشق ، زن به نقش زنانه خود پشت میکند .
رها کردن نقش زن و همذات پنداری متعاقب با پدر باعث میگردد که این حسادت مجددا زنده شود و به اوج خود برسد.

• یک بخش مهم از زنانگی واپس زده شده با تصورات اختگی رابطه تنگاتنگ دارد یا از نظر تعاقب زمانی ،جریحه دار شدن حس زنانگی است که باعث ایجاد عقده اختگی میشود. احتمالا مهمترین دلیل نگرش انتقام جویانه زنان نسبت به مردان ، که در زنان مبتلا به عقده اختگی صفتی شاخص است ،  در همین جا نهفته است.

• این حس انتقام جویی از مردان متوجه مردی میشود که عمل ازاله بکارت را انجام میدهد. طبیعی است که این شخص همان پدر است زیرا بیمار در تخیلات خود اولین بار با پدرش رابطه جنسی برقرار میکند . بنابراین در زندگی واقعی فرد، اولین معشوقه جایگزین پدر محسوب میشود . لذا وقتی عمل ازاله بکارت انجام میگیرد ، تمام عواطف مربوط به آن کنش خیالی مجدداً جان میگیرند ، یعنی احساسات شدید علاقه به زنای با محارم آمیخته با نفرت از آن و نهایتا حس انتقام جویی به دلیل عشق نافرجام و نیز عقده اختگی تحریک میشوند.

• در حالیکه حسادت به آلت مردی در زنان وجود دارد ولی در همین حین وابستگی عاطفی و عمیق زنانه نسبت به پدر نیز وجود دارد و وقتی این رابطه به دلیل عقده ادیپ نافرجام میماند ، درست مانند انچه که در روان رنجوری مردان شاهدش هستیم ، این حسادت به انزجار زن از نقش جنسی خود و یا زنانگی خود منجر میشود.

• تمایل مرد به زن بودن به دلیل اینکه در مرد تصور زن بودن هراس از مجازات که عمدتا به بخش تناسلی او معطوف است را در پی دارد سرکوب میشود. در مقابل زن به دلیل تمایلات دیرینه دوران کودکی همذات پنداری با پدر را تائید میکند و این همذات پنداری نه تنها احساس گناهی برای او ندارد بلکه تبرئه شخص را نیز در پی خواهد داشت.

چه در زنان و چه در مردان ، همذات پنداری با جنس مخالف پدر و مادر نقطه آغازین همجنس خواهی و عقده اختگی است.

فرار از زنانگی

روانشناسی زنان
کارن هورنای Karen Horney

فرار از زنانگی

• در نظامِ تناسلیِ پسران و دختران در دوران کودکی تنها یک اندام تناسلی اهمیت دارد،  آن نیز اندام تناسلی جنس مذکر است. بر این اساس چوچوله یا کلیتوریس Clitoris نیز نوعی آلت مردی (قضیب) به حساب می آید. دخترها برای کلیتوریس همان ارزشی را قائلند که پسرها برای آلت مردی (یا رجولیت).

• هلن دویچ ( Helene Deutsch (1884 – 1982 معتقد است : فقط حسادت به آلت مردی یا رجولیت و فائق آمدن بر این حسادت است که باعث ایجاد تمایل به بچه داری و در نهایت برقراری رابطه عاطفی با پدر میشود.

• گئورک زیمل ( Georg Simmel (1858 –1918 معتقد بود: تمدن ما به کلی تمدنی مردانه است. دولت ، قوانین ، اخلاق ، مذهب و جملگی علوم جملگی مخلوق مردانند. ما به تمدنی که صرفاً انسانی بوده و مسئله جنسیت در آن راه نیابد باور نداریم .

• در نظریه تناسلی فرنزی ( Sándor Ferenczi (1873 –1933 گفته میشود : انگیزه اصلی و معنی غایی مقاربت جنسی نزد هر دو جنس میل بازگشت به رحم مادر است. مرد طی رقابتی این امتیاز را یافت که یکبار دیگر به واسطه آلت مردیش به واقع در رحم رسوخ کند . زن که پیش تر در جایگاه فرودست قرار داشت ، به اجبار نظام تناسلی ، خود را با این شرایط ارگانیک تطابق داد و حربه هایی برای جبران مافات یافت. او مجبور شد با جایگزین هایی در قالب خیالبافی و مهمتر از همه با جای دادن کودک در رحم خود ، که در بوجود اوردنش سهیم بود ، خویشتن را راضی کند. شاید بتوان گفت که او فقط در حین زایمان از قابلیتهایی برخوردار میشود که مرد از آن ها محروم است.

• نقش مادری چه میشود ؟ شادی سعادت بار پروراندن موجودی جدید در بطن مادر؟ انتظار لذتبخش تولد این کودک ؟ لذتی که اول بار با سربراوردن کودک از رحم مادر و در آغوش گرفتنش به مادر دست میدهد؟ شعف حاصل از شیر دادن به کودک و سرپرستی و مراقبت از او چه میشود؟  مسلما از دیدگاه اجتماعی مادر بودن ممکن است باعث محدودیت شود و بی شک در زمان حال چنین است ، اما هنگامی که انسان بیش از این به طبیعت نزدیک بود اوضاع اینگونه نبود. از دیدگاه زیست شناختی ، زن به لحاظ حس مادری یا قابلیت مادر شدن تفوق فیزیولوژیکی بی چون و چرایی بر مرد دارد.

• قابلیت زن در مقاربت جنسی نه کمتر از مرد ،که صرفا متفاوت با آن است. نقش مرد در تولید مثل از نقش زن ناچیزتر است. نیاز مردان به تحقیر زنان بیش از نیاز زنان به تحقیر مردان است. در بهترین حالت حسادت زن به آلت مردی جای خود را به میل داشتن شوهر و فرزند میدهد و با همین جایگزینی ،بخش چشمگیری از انگیزه حسادت یاد شده صرف تصعید میگردد.
• فروید میگوید : میل به داشتن بچه زائیده حسادت به آلت مردی و ناامیدی بخاطر نداشتن آلت مردی است و وابستگی عاطفی به پدر تنها ریشه در میل به بچه و آلت مردی یا رجولیت دارد. برتری های پسر در برابر دختر شامل تحریک جنسی پیش آبراهی ، میل به نظربازی جنسی و استمناست.

تفاوت عقده ادیپ در مردان و زنان  :

• پسرها مادر را مقام هدفی جنسی به دلیل ترس از اختگی رها میکنند ، اما نه تنها در مراحل بعدی رشد بر نقش جنس مذکر صحه میگذارند ، بلکه عملا در عکس العمل نسبت به هراس از اختگی بر ان تاکید بیش از اندازه نیز میکنند. این امر در دوره نهفتگی و قبل از بلوغ و بطور کلی در مراحل زندگی بعدی پسرها محسوس است. در مقابل دخترها نه تنها پدر را به عنوان هدف جنسی رها میکنند ، بلکه همزمان از نقش زنانه خود نیز پا پس میکشند.

• آیا دختر در مرحله آغازین رشد تناسلی خود احساسات واژنی ارگانیک دارد یا خیر؟ فروید باور داشت که دختر بچه ها از وجود واژن خود اگاه نیستند و اولین احساسات تناسلی آن ها به کلیتوریس محدود میشود و بعد ها واژن را در بر میگیرد . دکتر هورنای بر اساس مشاهدات بالینی خود و دیگر پزشکان بالینی ،چنین استدلال میکند که احساسات خود جوش واژنی در دختر بچه ها وجود دارد و استمنای واژنی در میان انها متداول است. استمنای کلیتوریسی در مراحل بعد شایع میشود. دختر به دلیل اضطراب هایی که در وجودش شکل میگیرد ، واژنش را که پیش تر کشف کرده بود انکار میکند.

• فروید در مقاله اش با عنوان عواقب فیزیولوژیکی تفاوت کالبدی زن و مرد میگوید : زنان به راستی آنی نیستند که هستند ، بلکه فقط مردانی هستند بدون آلت مردی . انها واقعیت اخته شدن را نمیپذیرند و امیدوارند روزی به رغم تمام واقعیت های موجود صاحب آلت مردی یا رجولیت شوند. ولی نباید اجازه دهیم که انکار حقایق از جانب طرفداران حقوق زن که خواستار برابری و جایگاه و ارزش زن هستند ما را از نتیجه گیری صحیحمان دور کند…

• فروید میگوید : مرحله سوم مرحله آلت جنسی مرد (قضیبی ) است…انچه در این مرحله مطرح است نه آلت های تناسلی دو جنس ، بلکه آلت جنسی مرد (قضیب ) است. اندام تناسلی زن تا مدت ها ناشناخته باقی میماند . وقوع تحریکات واژنی اولیه محسوس است ، اما این تحریکات معطوف به چوچوله یا کلیتوریس Clitoris است ، یعنی اندامی که به آلت مردی (رجولیت) شباهت دارد؛  به این ترتتیب میتوان این مرحله را آلت جنسی مرد یا قضیبی نامید.

• اینکه دختر در آغاز احساسات واژنی دارد احتمالش هست زیرا این تصور که آلت مردانه ای بسیار بزرگ وجود دارد که از قدرت نفوذ و رسوخ زیادی برخوردار است و میتواند باعث درد و خونریزی و نابودی شود، ثابت میکند که اساس خیالبافی های ادیپی دختر بچه به شکلی بسیار واقع بینانه بر تفاوت چشمگیر اندازه فیزیکی پدر و فرزند است و همین وحشت از آسیب درونی واژنی ثابت میکند که واژن نیز چون کلیتوریس در دستگاه تناسلی زن در دوره کودکی نقش مهمی دارد..
میتوان از پدیده سردمزاجی زنان چنین نتیجه گیری کرد که بخش واژن عملا در مقام مقایسه با کلیتوریس از نیروگذاری روانی بیشتری برخوردار است که در اضطراب و تلاش برای دفاع ریشه دارد. دلیلش این است که تمایل به زنای با محارم به شکلی ناخوداگاه به واژن باز میگردد. بر اساس این دیدگاه میتوان سرد مزاجی زنان را تلاش برای پرهیز از خیالبافی دانست که برای خود بسیار خطرناکند.

• دقیقا به دلیل عدم تناسب میان اندازه واژن و نوزاد و درد ناشی از این ناهماهنگی ، از منظرناخوداگاه ، زایمان در مقایسه با مقاربت جنسی تا حد بسیار بیش تری میل زنای با محارم را ارضا میکند و این لذت هیچ احساس گناهی ندارد.

• زنها متوجه میشوند که میل به مرد بودن عموما با رغبت پذیرفته میشود و دلیل این پذیرش پرهیز از خیالبافی ها در مورد پدر و درک اگاهانه تمایلات شور جنسی یا لیبیدویی است. لذا میل به مرد بودن به سرکوب تمایلات زنانه یا مقاومت در برابر آگاهی از این تمایلات کمک میکند.

• لذا تصور مرد بودن در آغاز هدفی جز حمایت از شخص در برابر تمایلات شور جنسی یا لیبیدویی نسبت به پدر ندارد و این امکان را به دختر میدهدکه از نقش مونث خود ، که آبستن احساس گناه و اضطراب است بگریزد. مسلما تلاش زن برای جدا شدن از نقش زنانه و روی اوردن به نقش مرد موجد احساس حقارت است زیرا درباره خود بر اساس ارزشهایی قضاوت میکند که با ماهیت زیست شناختی او بیگانه اند و در برابر انها ناچار احساس حقارت میکند. گرچه این احساس حقارت بسیار آزار دهنده است ولی تجربه ثابت میکند احساس حقارت را بیش از احساس گناه ناشی از زن بودن میتواند تحمل کند.

• هرگاه شور جنسی یا لیبیدو بر سر راه گسترش و پیشرفت خود با مانعی روبرو شود ، مرحله قبلی نظام تکاملی به شکل بازگشتی فعال میشود. حسادت به آلت مردی مرحله مقدماتی عشق به پدر است. علاوه بر میل به داشتن آلت مردی در دختران ، انها علاقه شور جنسی یا لیبیدویی نیز به آلت مردی دارند . آبراهام علاقه لیبیدویی به آلت مردی را عشق نسبی خواند که همواره بخش مقدماتی انتخاب هدف عشق واقعی است.

• وقتی زن به نقش ساختگی مرد پناه میبرد ، در واقع ترس از آسیب واژن جای خود را به تصور اختگی و ترس از ان میدهد و در واقع با این کار دختر حس بلاتکلیفی اش در باب مجازاتی عنقریب ، جای خود را به تصوری عینی میدهد. بعلاوه تصور اختگی نیز تحت الشعاع همان احساس گناه قدیمی قرار دارد و الت مردی نیز به منزله دلیل اثبات بی گناهی مطلوب است.

• انگیزه نوعی زنان برای گریز بسوی ایفای نقش مرد به دلیل محرومیت زنان در زنگی اجتماعی تقویت و تحکیم میشود. دختر به دلیل شرایط بد اجتماعی از بدو تولد تا پایان زندگی ، چه به نحوی خشن و وحشیانه و چه به طریق ظریف و عاری از خشونت ، فشار فرودست بودن خود را تحمل میکند و این فشار ،پیوسته بر شدت عقده اختگی یا نرینگی او می افزاید.

• همین عوامل بر رشد و تکامل مردان هم تاثیر متفاوتی میگذارد : از یک سو ، به سرکوب شدیدتر تمایلات زنانه در انها منجر میشود ، چون اینگونه تمایلات در انها دال بر حقارت است ؛ از دیگر سو والایش یا تصعید این تمایلات برای مردان بسیار آسانتر است.

سرد مزاجی

روانشناسی زنان
کارن هورنای Karen Horney

زنانگی سرکوب شده

سرد مزاجی در زنان

• گروهی سرد مزاجی زنان را همانند ناتوانی جنسی در مردان میدانند. سردمزاجی همچون سرفه کردن، میتواند خبر از نشانه ای از یک اختلال عمیقتری باشد.  ساختار روانی ما همانند ماشین نیست که اگر نقص کوچکی داشت ، کل آن از کار بیفتد .  ما برای والایش و تصعید نیروهای جنسی خود به ارزشهای فرهنگی، توان چشمگیری داریم.  نمیتوان تغییرات فیزیولوژیکی شیمیایی را دلیل اصلی این اختلالات دانست ، چون اگر رویکرد روانی شخص مناسب باشد ، این گونه اختلالات نیز بروز نمیکند.

• در بسیاری موارد شاهد اختلالات دیگری نظیر اختلالات گوناگون قاعدگی هستیم. مثل:
اختلال در چرخه قاعدگی ،  قاعدگی دردناک ،  تنش ، تحریک پذیری یا ضعف ،  قاعدگی ۸ یا ۱۴ روز پیش از موعد ، که هر بار با اختلالات نسبتا شدید روانی همراه است.

• در اختلالی دیگر زن از آبستنی سر بر می تاباند  یا بدون هیچ دلیل عضوی جنین سقط میشود  یا مدام از آبستنی خود گلایه میکند یا هنگام زایمان عصبیت یا اضطراب عصبی پیدا میکند ، برای بعضی شیر دادن مشکل میشود  و یا مادر نسبت به نوزاد حس معمولی ندارد  و حتی برای او پرستار استخدام میکند.

• اما در هر حال رویکرد زن نسبت به مرد مختل یا ناقص میشود .

• این اختلالات اعم از: بی اعتنایی نسبت به مردان ، حسادت شدید ،  بی اعتمادی ، تحریک پذیری ، ادعای حقارت،  احساس حقارت ،  نیاز به داشتن عاشق، برقراری رابطه صمیمی با زنان همه در یک ویژگی اشتراک دارند :  ناتوانی در برقراری رابطه عشقی کامل با معشوقی از جنس مخالف. در یک درک عمیقتر متوجه میشویم آنها نقش زنانه را انکار میکنند و این کار آگاهانه نیست و به عکس رویکرد اگاهانه انها کاملا زنانه است.

• زنان سرد مزاج حتی میتوانند: نسبت به تحریک جنسی واکنش نشان دهند، و به لحاظ ظاهری جذاب باشند . سردمزاجی به معنای انکار روابط جنسی نیست. در واقع در سطوح عمیق تر روان فرد ،  به انکار کلی روابط جنسی برخورد نمیکنیم ،  بلکه فقط شاهد بی میلی به ایفای نقش زنانه هستیم.

• وقتی این انکار به بخش خوداگاه برسد معمولاً شاهد بهانه هایی هستیم، از جمله:تبعیض اجتماعی ، متهم کردن شوهر ،متهم کردن تمامی مردان. اما در سطح عمیقتر انگیزه محسوس تر دیگری نیز وجود دارد : تمایلی کمابیش شدید به مرد بودن یا تخیلات عمیق در این خصوص

• کل این کلاف پیچیده احساسات و تصورات را که مضمونشان احساس: مورد تبعیض قرار گرفتن زن ، حسادت او به مرد ، میل زن به مرد بودن،  دوری از ایفای نقش زن است، عقده نرینگی در زنان نام دارد.

• وقتی حسادت به مرد آشکار باشد، اینگونه تمایلات در قالب تنفر از مرد بروز میکند. زنانی که از مردان متنفرند در عین حال انها را برتر از خود میبینند. این زنان به توان جنس مونث برای موفقیت ایمان ندارند و  میخواهند دست کم مانند برخی مردان در مورد زنان قضاوت کنند  و معمولا این رویکرد بصورت تمایلات تحقیر آمیز مشخص نسبت به مردان در می آید  که یاد آور این ضرب المثل مشخص است که میگوید : گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه بو میده.

• این حسادت باعث شده زن از محاسن خود غافل بماند و مادری برای او وظیفه ای شاق شود. این احساس که سرنوشت برای زن تبعیض قائل شده ، باعث میشود او از خود و زندگی توقع های بیجا داشته باشد. معمولا توقع و نارضایتی زن را ناشی از ارضا نشدنش در رابطه جنسی میدانند . اما با بررسی عمیقتر این نارضایتی ریشه در عقده نرینگی دارد. اگر فرد مذکر به عنوان شریک جنسی بطور کلی طرد نشود ، این مطالبات بنا بر منطق ذاتی خود به سردمزاجی ختم میشوند.

o از دیگر سو سردمزاجی خود باعث تشدید حس حقارت میشود چون در سطح عمیق تر روان فرد این احساس ، ناتوانی در عاشق شدن محسوب خواهد شد . این واقعیت با ارزش گذاری اخلاقی و آگاهانه ای که سردمزاجی را نوعی پاکدامنی و وقار میداند کاملا تضاد دارد. این احساس ناخوداگاه نقصان در مسائل جنسی لاجرم به حسادت شدید عصبی نسبت به زنان دیگر محسوب خواهد شد.

• وقتی زنی با زنانگی خودش نتواند کنار بیاید:  مسائل مربوط به قاعدگی ، احساس درد در هنگام امیزش جنسی و برخی بیماری های زنانه را میتواند برای خودش به ارمغان بیاورد. حسادت به آلت مردی در خودشیفتگی ریشه دارد و اگر روند رشد دختر بچه بدون مشکل و هموار باشد این حسادت در میل جنسی و لیبیدویی به مرد و فرزند غرق میشود.

عوامل مانع بر سر راه رشد احساسی عاطفی جنسی:

1-حمایت بیش تر خانواده از فرزند پسر

2-مشاهدات جنسی در دوران اولیه زندگی کودک

3-مشاهده مقاربت جنسی والدین که این تصور را در او فراهم می اورد که مادرش مورد تجاوز قرار گرفته است و یا مشاهده خون قاعدگی مادر این تصور را در او بیشتر میکند

4- خشونت پدر و مادر بر تصور کودک مبنی بر ناامن بودن مادر صحه میگذارد..

5-هر قدر عشق زنانه دختر به پدر در دوران اولیه کودکی بیشتر باشد، خطر ناامیدی از پدر و احساس گناه نسبت به مادر بیشتر میشود.

• زنانی هستند که پس از اولین تجربه جنسی خود دچار عصبیت یا تغییر شخصیت شده اند ، خواه پس از کشف رابطه جنسی باشد ، خواه بعد از برقراری رابطه جنسی واقعی…. در این موارد، راهی که به نقش ویژه زنانه ختم میشود، به دلیل احساس ناخوداگاه گناه یا اضطراب ، مسدود میشود.

• در این زنها ما شاهد رشته ای از مقاومتها دربرابر تصور رابطه جنسی یا مقاومت در قالب سردمزاجی هستیم. اگر میزان مقاومت اندک باشد، سردمزاجی شکلی تغییر ناپذیر و سرسختانه ندارد و در شرایطی عمدتاً ناخوداگاه، امکان برطرف شدن آن نیز است. در برخی زنان تجربه جنسی باید در حال و هوایی ممنوعه محقق شود . در بعضی دیگر این تجربه باید قرین رنج حاصل از خشونت باشد . در گروهی نیز تجربه جنسی فقط در صورتی ممکن است که از هر جنبه عاطفی تهی باشد . در مورد اخر ممکن است زن در مقابل مرد محبوب خود سردمزاج باشد ، اما در مقابل مرد دیگری که تاثیر حسی مطلوبی بر او میگذارد ولی عاشقش نیست ، کاملا تسلیم شود.

• زن سردمزاج زنی است که شکل ارضای مناسب خود را نیافته است. این شکل مناسب ، ممکن است به شرایط ناخودآگاه مربوط باشد که یا به هیچ وجه قابل درک نیست یا خود آگاه فرد آنها را نمیپذیرد.

• سرد مزاجی تنها نمودی کوچک از اختلال در رشد احساسی عاطفی جنسی زن است
• سردمزاجی بر عملکردهای زنانه دیگر نیز تاثیر میگذارد
• هرگونه اختلال عصبی جدی با سردمزاجی او در ارتباط است.

عوامل بیرونی موثر بر سردمزاجی زنان

• فراوانی پدیده سردمزاجی دلیل بر طبیعی بودن آن نیست.

• دلیل سردمزاجی را نباید صرفا به موضوعات فردی روان کاوی نسبت داد ؛ بلکه فرهنگ مردسالار ما وقتی به شکوفایی و فردیت زن اهمیت نمیدهد ، خود موضوع سردمزاجی را گسترش میدهد.

• از میان این تاثیرات به دو عامل توجه میکنیم :

1-صرفنظر از نعمت مادری یا عاشقی ، همیشه مرد به لحاظ انسانی و روانی برتر از زن انگاشته شده است. اگر این واقعیت را درک کنیم که دختر از همان ابتدای زندگی اش حس حسادت به مرد را با خود دارد ، به سادگی متوجه میشویم که این فشار اجتماعی تا چه حد تمایلات مردانه را در سطوح خودآگاه او بر می انگیزد و تا چه حد او را در راه پذیرش درونی نقش زنانه اش با مشکل روبرو میسازد.

2-عامل نامطلوب دیگر شهوت گرایی مردانه در دوران معاصر است.
این مشکل یعنی شکاف میان شهوت و عشق در مردان حتی تحصیلکرده ،  همانقدر شایع است که سردمزاجی در زنان.

• مردی که به دنبال دوست و همراهی در زندگی میرود که از لحاظ روانی به او نزدیک باشد. اما در عین حال به چنین شخصی حس شهوانی نداشته باشد و انتظار دارد داشته باشد که زن هم با او این رفتار را بکند ممکن است به سردمزاجی زن منجر شود ؛ حتی اگر موانع درونی زن که عامل تقویت کننده سردمزاجی اش بوده اند، قابل رفع باشند.
• از دیگر سو، مردی که به دنبال زنی میرود که صرفا با او رابطه جنسی داشته باشد و از انجا که قاعدتاً در زن ،زندگی عاطفی با زندگی جنسی اش رابطه تنگاتنگ دارد ، وقتی که او را عاشق یا معشوق نیابد نمیتواند خود را تسلیم این مرد کند. البته این را هم در نظر بگیرید که آداب و رسوم و تعلیمات اجتماعی بر خودبازداری های زنانه تاثیر عمیقی میگذارند.

• میزان تاثیر عوامل بیرونی و درونی متفاوت است و تاثیر این دو عامل در کنار هم، سر رشته ای برای درک بهتر این موضوع به دستمان میدهد.

خلاصه و نکات مهم عوامل درونی سردمزاجی زنان :

• بطور خلاصه میتوان گفت دختر تصور میکند که در مقایسه با پسران محدودیت هایی دارد . نمیتواند برخی از امیال خود را که در دوره پیش تناسلی بسیار حیاتی اند ارضا کند. تا زمانی که درک درستی از این محرومیت دختر نداشته باشیم . نمیتوانیم حسادت به آلت مردی را که پدیده ای انکار ناپذیر است درک کنیم.

• در ابتدا دختر بچه به دلائل روانی شناخته شده به آلت مردی حسادت میکند.  دختر در این مرحله از دو طریق میتواند بر عقده حسادت نسبت به آلت مردی فائق آید :
1-او میتواند میل زنانه به مرد (یا پدر) را جایگزین میل به داشتن آلت مردی کند
2-تمایل به داشتن فرزند از پدر راه دیگری برای غلبه بر این حسادت است..

o اما وقتی متوجه میشود که نمیتواند عشق و رابطه جنسی با پدر را بدست بیارورد و در رقابت با مادر شکست میخورد به میزانی که آسیب بیشتری ببیند ، بیشتر با پدر همانند سازی میکند و در نتیجه به نقش زنانه خودش پشت میکند و همینجا یکی از ریشه های انتقام جویانه زنان نسبت به مردان شکل میگیرد و دختر در واقع با فرار از نقش زنانگی از احساس اضطراب و احساس گناهی که در رابطه درونی خودش با پدر داره فرار میکند. سردمزاجی زن یکی از نشانه های این مکانیسم است..

• وقتی زنی با زنانگی خودش نتواند کنار بیاید مسائل روانی زیادی پیدا میکند. مثلا :

o در بسیاری موارد شاهد اختلالات دیگری نظیر اختلالات گوناگون قاعدگی هستیم
o اختلال در چرخه قاعدگی ،
o قاعدگی دردناک ،
o تنش ،
o تحریک پذیری یا ضعف ،
o قاعدگی هشت یا ۱۴ روز پیش از موعد ،
o که هر بار با اختلالات نسبتا شدید روانی همراه است.
o در اختلالی دیگر زن از آبستنی سر بر میتاباند
o بدون هیچ دلیل عضوی جنین سقط میشود
o مدام از آبستنی خود گلایه میکند
o هنگام زایمان عصبیت یا اضطراب عصبی پیدا میکند ،
o برای بعضی شیر دادن مشکل میشود
o مادر نسبت به نوزاد حس معمولی ندارد
o حتی برای او پرستار استخدام میکند

• در هر حال رویکرد زن نسبت به مرد مختل یا ناقص میشود . این اختلالات اعم از :
o بی اعتنایی یا تنفر نسبت به مردان ،
o حسادت شدید ،
o بی اعتمادی یا تحریک پذیری ،
o ادعای حقارت یا احساس آن ،
o نیاز به داشتن عاشق
o یا برقراری رابطه صمیمی با زنان

همه در یک ویژگی اشتراک دارند : ناتوانی در برقراری رابطه عشقی کامل با معشوقی از جنس مخالف

• در یک درک عمیقتر متوجه میشویم آنها نقش زنانه را انکار میکنند
o این کار آگاهانه نیست
o به عکس رویکرد اگاهانه انها کاملا زنانه است.
o اما در سطح عمیق تر انگیزه محسوس تر دیگری نیز وجود دارد :
o تمایلی کمابیش شدید به مرد بودن یا تخیلات عمیق در این خصوص

• کل این کلاف پیچیده احساسات و تصورات را که مضمونشان:
o احساس مورد تبعیض قرار گرفتن زن ،
o حسادت او به مرد ،
o میل زن به مرد بودن
o و دوری از ایفای نقش زن است ، عقده نرینگی یا عقده اختگی در زنان نام دارد

آرمان تک همسری

روانشناسی زنان
کارن هورنای Karen Horney

آرمان تک همسری

• چرا فردی با وجودیکه به واقعیت در ازدواج نامناسبی قرار دارد ، توجیه میکند که همه چیز خوب است و مشکلی وجود ندارد؟

1-دلیل اول این توهم اینست که چون فرد برای ازدواج اهمیت بیش از حدی قائل است، عشق به همسرش را به نحوی اغراق آمیز مهم جلوه میدهد.

فروید میگوید: “خودآگاهی” انسان در هیچ زمینه ای مثل میزان “علاقه” یا “نفرتی” که نسبت به فرد دیگر دارد، خطاپذیر و ناقص نیست. این سخن فروید علی الخصوص درباره ازدواج صادق است. در ازدواج ،عشقی که فرد حس میکند نسبت به همسرش دارد معمولا بیش از میزان واقعی است. زیرا او برای اینکه بتواند همچنان توقع و انتظارات زندگی خود را از همسر و زندگی زناشوییشان براورده کند، ادعای عاطفه قوی نسبت به همسر میکنند. در حالیکه در واقعیت چنین عاطفه ای وجود ندارد. معمولا برای رویکردی قاطع در رابطه ای چنین مهم واقعیت تا حدودی تحریف میشود.

2-همانطور که در کودکی ما وظیفه شناسی و محبت به والدین را وظیفه و مسوولیت خودمان میدانیم و بخاطر همین موضوع، حس نفرت و خشم را نسبت به پدر و مادرمان سرکوب میکنیم تا بتوانیم پدر و مادرمان را همچنان دوست داشته باشیم؛ در ارتباط با همسر نیز دقیقا این موضوع تکرار میشود؛ تا بتوانیم وفاداری و عشق به همسر را که به عنوان یک باید در ناخوداگاه ذهنمان داریم نگه داریم.

• آن چیست که به رغم ناکامی های پیاپی مردم در ازدواج همچنان آنان را بسوی این پیوند سوق میدهد؟ چرا افراد در ازدواج وفادار میمانند؟ چرا زنها وفادارترند؟

1-جواب در ارضای تمامی امیال دیرینه ای است که در عقده ادیپ در دوران کودکی ریشه دارد: میل به همسرِ پدر بودن و داشتن او به مثابه نوعی دارایی انحصاری و شخصی و به دنیا اوردن فرزندانی برای او. بنابراین وضعیت اولیه در ازدواج به شدت تحت تاثیر تمایلات ناخوداگاه خطرناک بسیاری است.

2-گاهی به این نتیجه میرسیم که مردان نه تنها در مقایسه با زنان آرمان وفاداری و تک همسری را به شکلی قاطعانه تر به زنانشان تحمیل کرده اند، بلکه اساسا غریزه انحصار طلبی در مردان قوی تر از زنان است. تمایل به انحصار طلبی بیش از هر چیز بصورت تمایلی برخاسته از مرحله دهانی آشکار میگردد و در قالب میل به تملک مطلق معشوق نمود میابد و چون پسر از سینه مادر شیر میخورده، به نوعی حس یگانگی و یکی شدن با هدف عشقی یا معشوق را تجربه کرده است، حال انکه دختر این امکان را نداشته است که در رابطه با پدرش چنین حسی را تجربه کند.

o سرخوردگی از عشق پدر و مادر در دوران کودکی به حرمت نفس و خودشیفتگی کودک لطمه میزند و به میزانی که ان را بیشتر جریحه دار کند، باعث میشود غرور فرد بعدا به میزان بیشتری خواستار رابطه تک همسری شود.

3-میل به تک همسری را میتوان همچون بیمه ای در برابر عذاب های ناشی از حس حسادت قلمداد کرد. وفاداری بیشتر در زنان ریشه در این واقعیت دارد که مردان تمایل خود را به تک همسری به شکل موثرتری جامه عمل پوشانده اند. منظور در این بحث صرفا به وابستگی اقتصادی زنان یا مجازات های شدید قانونی برای زنان خیانتکار محدود نمیشود. بلکه فروید در تابوی باکرگی به عوامل دیگری اشاره کرده است. که عمده تر این آن طبق خواسته مردان، زن هنگام ازدواج باید باکره باشد و این باکرگی نشان بردگی جنسی زن در مقابل انهاست.

ضمنا میدانیم با توجه به احتمال آبستنی، اهمیت رابطه جنسی در نزد زن بیشتر از مرد است

4-سرد مزاجی در زنان و تفاوت عقده ادیپ در پسر و دختر : پسر به دلیل غرور تناسلی اش به شکل بنیادی تری از اولین هدف عشقی خود یعنی مادر میگسلد، حال انکه دختر با شدت بیشتری به پدر خود وابسته میماند، اما او هنگامی میتواند این کار را انجام دهد که تا حد بیشتری نقش جنسی خود را رها کند. و همین امر موجب سردمزاجی او میشود. و در واقع این بازداری تناسلی در مراحل بعدی زندگی وفاداری به همسر را برای او ساده تر میکند. بازداری تناسلی عامل اصلی در وفاداری زن نسبت به مرد بوده است.

5- ترس از احساس گناه : در استمنا تمایلات جنسی مربوط به والدین نمودی فیزیکی می یابد اما در تصورات والدین جای خود را به اهدافی دیگر میدهند. بر این اساس، این تصورات همچون تمایلات اولیه، نشان دهنده اولین خیانت کودک به والدینش است. همین امر در خصوص تجارب جنسی با برادران و خواهران و خدمتکاران و همبازی ها نیز رخ میدهد.
افرادی که همچنان به دلیل این گونه اتفاقات احساس گناه میکنند، چه در عالم خیال چه در واقعیت، با اضطراب و نگرانی از هرگونه خیانت در روابط زناشویی تن میزنند، چون خیانت در روابط زناشویی باعث زنده شدن احساس گناه در انها میشود.

o در افرادی که به شکل وسواس گونه به همسرشان وفادارند، حس تثبیت شدگی در دوران کودکی شان دوباره زنده میشود.

6-خیانت نکردن دلیل دیگری نیز میتواند داشته باشد:  کسانی که در خصوص تملک انحصاری همسر خود بسیار حساسند و در عوض خود را نیز بطور کامل از ان همسرشان میدانند. شاید انها اگاهانه بر این باورند که آنچه که برای دیگران میخواهند باید برای خودشان نیز هموار کنند. اما دلیل ریشه ای تری نیز در اینگونه موارد باید جستجو کرد به اینصورت که فرد وقتی به هرگونه رابطه دیگری غیر از رابطه با همسر خود پشت میکند، عمل او چنان تاثیری جادویی دارد که همسرش را نیز به همین کار وا میدارد.

تنش قاعدگی

روانشناسی زنان
کارن هورنای Karen Horney

تنش پیش از قاعدگی

• اختلالات متعدد روانی و عملکردی حاصل از قاعدگی نه تنها در طول قاعدگی رخ میدهد. بلکه با ضرب اهنگی تندتر اما تعدیل شده تر چند روز قبل از ان نیز به چشم میخورد.

• تنش های پیش از قاعدگی آنقدر که به نظر روانکاوان اهمیت دارد ، از نظر طبیبانی که رویکرد فیزیولوژیکی دارند مهم به شمار نمی اید.

• وقتی تخمک آزاد میشود، غشاهای دور آن پاره میشود و تخمک در لوله رحم حرکت کرده تا به رحم برسد و این غشاهای پاره شده تخمک به جسم زرد تبدیل شده که غده ای درون ریز به نام هورمون استروژنیک را به همراه دارد. این هورمون ، تمایل جنسی ایجاد کرده زیرا غشای لزج درون رحم تغییر میکند ، چنان که گویی قرار است آبستنی صورت گیرد و این غشا مملو از خون میشود و اگر عمل باروری صورت نگیرد ، لایه های سطی غشا فروریخته و موادی که برای رشد جنین اماده شده اند دفع میگردند.

• در جهت تنش پیش از قاعدگی اگر زنان برای ارضای سائق جنسی خود مجال و فرصتی می یافتند ، مشکلی در کار نمی بود. مشکل از انجا آغاز میشود که به دلائل بیرونی یا درونی، چنین فرصت هایی برای انها وجود ندارد. زنان سالمی که روند رشد روانی-جنسی انها نسبتا یکدست و هموار است تنش های قاعدگی آنها با کامیابی زندگی عشقیشان کاملا رفع میشود و هنگام سرخوردگی های بیرونی یا تجارب نامطلوب مجددا سر بر می اورد. در این عرصه با زنانی روبرو هستیم، که به هر دلیلی توان تحمل یاس و سرخوردگی را ندارند و عکس العملشان در برابر انها بسیار خشمگینانه است ، اما در عین حال توان تخلیه این خشم را نیز ندارند و از این رو ،آن را متوجه خودشان میکنند.

• افزایش میل جنسی یا لیبیدو به لحاظ زیست شناختی دال بر آمادگی برای آبستنی است و تغییرات اندامی حاصل از ان نیز نشان از امادگی برای بارداری دارد.

• وقتی ارگانیسم بدن زن برای آبستنی اماده میشود ، میل سرکوب شده به داشتن بچه قوت میگیرد و در توازن روانی شخص خللی ایجاد میکند . بلافاصله پس از شروع قاعدگی شخص به کرات رویاهایی میبیند که نشان دهنده این تضادند.

• وقتی زنی از مقاربت جنسی و مراقبت از نوزاد مضطرب میشود و یا از مرگ هنگام زایمان میترسد باعث می شود تا از تمایل شدیدش نسبت به داشتن فرزند عاجز بماند و ان را درک نکند.

• افزایش میل جنسی یا لیبیدو به خودی خود نمیتواند دلیل بروز تنش های مربوط به قاعدگی باشد زیرا مثلا زنی مشاهده شد که روابط جنسی اش با مرد محبوبش کاملا رضایت بخش بود
ولی از تنش پیش از قاعدگی رنج میبرد اما به دلائلی قانع کننده تحقق میل شدید به داشتن فرزند در او ناممکن شده بود . قبل از شروع قاعدگی ،سینه های بیمار به شدت بزرگ و متورم میشد و در این مرحله از زندگی ، او مرتب در باب مشکلات داشتن بچه سرگرم بحث های متعدد میشد که گاهی در پوشش اندیشیدن به شیوه های پیشگیری ، تاثیرات و عوارض احتمالی انها نمود پیدا میکرد.

• شروع خونریزی باعث از بین رفتن تصور آبستنی می گردد.

• دوره قاعدگی صرفا در ان گروه از زنان مشکل ساز میشود که در ذهنشان تصور مادری و مادر بودن با تضادهای درونی شدیدی امیخته شده است..

• مساله مادری برای زنان اساسی تر از آن است که فروید میپنداشت . فروید به کرات گفته است که میل به داشتن بچه صرفا به حیطه روانشناسی خود مربوط میشود و چون زائیده ناامیدی به دلیل داشتن آلت مردی است ، صرفا غریزه ای است ثانویه نه اولیه…. به عکس ، میل به داشتن آلت مردی باعث تشدید و تقویت میل به داشتن بچه میشود ، و این تمایل تمایلی است اولیه نه ثانوی.

بی اعتمادی

روانشناسی زنان
کارن هورنای Karen Horney

بی اعتمادی میان زن و مرد

• میان رشد انسان و حیوان تفاوت چشمگیری وجود دارد و آن دوران طولانی عجز و ناتوانی و وابستگی نوزاد است. بهشت دوران کودکی اغلب توهمی بیش نیست. افراد بالغ خود را با آن می فریبند.

• ابراز مستقیم تمایلات برای کودکان دشوار است و هنگامی هم که از عهده این کار بر می آیند، کسی انها را جدی نمیگیرد. خلاصه اینکه کودکان مزه تلخ بی اعتنایی و خیانت و دروغ را میچشند وقتی که به ناگزیر در مقابل پدر یا مادر یا برادر یا خواهر در رتبه دوم قرار میگیرند. هنگامی که در جستجوی لذت  با بدن خود بازی میکنند، از سوی بزرگسالان تهدید میشوند. کودک نمیتواند خشمش را ابراز کند و به لحاظ تفکر و تعقل توان درک و تحمل آن را ندارد و لذا خشم و پرخاشگری بصورت تخیلات جنایتکارانه در ذهن انها شکل میگیرد.

• دختر بچه ای که از احساساتش به دلیل سرخوردگی از پدر به شدت جریجه دار شده ، تمایل غریزی خود به دریافت عشق از مرد را به دریافت عشق و یا دزدی عشق به زور و جبر تغییر میدهد ، لذا میل به لطمه زدن به جنس مخالف را پیدا میکند و بعد ها از رابطه با جنس مخالف می هراسد ، زیرا تصور میکند ممکن است مردان به قصد و نیت او شک کنند و از تمایلات سرکوب شده اش بویی ببرند.

از دیگر سو ممکن است زن با نسبت دادن همه تمایلات سرکوب شده اش به مرد ، تصور کند که هر مردی صرفا قصد بهره کشی جنسی از او را دارد و فقط در پی ارضای تمایلات جنسی اش است و پس از ارضای تمایلاتش او را رها خواهد کرد. اما ممکن است عکس این حالت اتفاق افتد و تواضع بیش از حد ، پوششی شود برای میل سرکوب شده به قدرت. انگاه با زنی روبرو خواهیم شد که از هرگونه لطفی از جانب همسرش پرهیز میکند. چنین زنی به دلیل احیای تمایلات سرکوب شده در وجودش ، نسبت به عدم ارضای تمایلات بیان نشده خود با یاس و ناامیدی واکنش نشان میدهد و به همین دلیل از چاله به چاه میفتد. و سرنوشت همسرش نیز چنین خواهد شد.

معمولا سرکوب میل پرخاشگری به مرد باعث میشود که تمام سرزندگی و توان زن از بین برود. انگاه زن مسوولیت یاس و درماندگی اش را متوجه شوهرش خواهد دانست و نفس و حیات مرد را تباه خواهد کرد. در اینجا با زنی روبرو هستیم که زیر نقاب درماندگی و کودکی ، در پی سلطه یافتن بر مرد خویش است.

• مردانی هستند که در ظاهر با زنان رابطه ای بسیار مثبت و رفتاری درخور انسان هایی راستین و ارزشمند دارند، اما در کُنهِ وجودشان نسبت به انها کاملا بی اعتمادند و ریشه این بی اعتمادی در احساس دوران کودکی نسبت مادرانشان نهفته است.

• در داستان آدم و حوا ، حوا مظهر اغواگری معرفی شده که انسان را به ورطه فلاکت میکشاند و به دلیلِ نفرین شدگیش، همواره در درد و رنجِ زایمان به سر میبرد. این دو عامل زائیده نفرت و اضطراب است که از آغاز تا کنون باعث مخدوش شدن رابطه زن و مرد شده است. ترس مرد از زن عمیقا در مسائل جنسی ریشه دارد ، چون مرد فقط از زن که به لحاظ جنسی جذاب باشد می هراسد ، موجودی که مرد به رغم تمایل شدیدش به وی ، در چنگالش اسیر و محدود میگردد. ترس مردان از قاعدگی ،حاملگی و زایمان از این نیز شدیدتر است.

• انچه تحسین مرد را بر می انگیخت همین قدرت زن در خلق حیات بود ، لذا این موضوع انگیزه ای برای مرد شد تا چیزهای جدیدی بیافریند از جمله دولت ، مذهب ، هنر ،علم که اساسا آفریده های او هستند . اما میدانیم بزرگترین موفقیت ها و دستاوردها اگر حاصل والایش و تصعید باشند نمیتوانند بطور کامل فقدان چیزی را که طبیعت در اختیار ما نگذاشته است جبران کنند. بنابراین مردان همیشه تا حدودی از زنان متنفرند.

• برتری فرهنگی مردان ازلی نبوده است ، بلکه در گذشته های دور، زنان جایگاهی محوری داشتند و ان زمان دوره زن سالاری بوده است. زمانی که قانون و آداب و رسوم حول محور شخصیت زن میگردید و پدرکشی جرمی سبکتر از مادرکشی بود و مردان در دوره های بعدی در عرصه سیاست ،اقتصاد و قضاوت و اخلاق جنسی نقش اول را بر ععهده گرفتند. حال دوره ای را پشت سر میگذاریم که زنان برای کسب حقوق برابر با مردان میجنگند.

• آیا میتوان گفت میزان وابستگی جنسی جنس مذکر به مونث بیش از وابستگی جنس مونث به اوست؟  و آیا دلیل این امر آنست که جنس مونث بخشی از توان جنسی خود را صرف فرایند های زادآوری میکند ؟ آیا بر همین اساس میتوان گفت که مردان سعی دارند زنان را به خود وابسته نگاه دارند؟

• چرا میان دو جنس، عشق بیش از نفرت نمود پیدا میکند و محسوس میشود ؟ دلیل این امر اینست که عشق فرصتهای بسیاری برای خوشبختی و شادی فراهم میکند. لذا افراد ترجیح میدهند چشمان خود را بر روی نیروهای مخربی که باعث نابود کردن فرصت های خوشبختی میشود، ببندند.

مشکلات ازدواج

روانشناسی زنان
کارن هورنای Karen Horney

مشکلات ازدواج

• چرا ما اغلب در انتخاب شریک زندگیمان برای ازدواج اشتباه میکنیم؟

o آیا از نیازهای خود غافلیم؟
o آیا طرف مقابلمان را به خوبی نمیشناسیم؟
o آیا تحت تاثیر عشق، چشم حقیقت بین مان موقتا کور میشود؟

• مسلما تمام این عوامل میتواند دخیل باشد ؛ اما انتخاب ما به کل نادرست نیست، زیرا مسلما چیزی در او هست که بخشی از نیاز ما را ارضا میکند….

اما اما اما اما اما ؛ خطای اصلی در انتخابمان این است که :  فقط برای ارضای یکی از خواسته هامون انجام شده است….

یعنی ” یک انگیزه” و صرفا “یک تمایل” ،اصل و مبنا قرار میگیرد و همه مسائل دیگر را تحت الشعاع قرار میدهد..

• به هر حال فرض کنید اگر از نظر علمی ما برای انتخاب همسر ۲۰ ملاک و معیار داشته باشیم ، باید درصد اهمیتی که به هر عامل میدهیم درست و حقیقی و مناسب باشد… وقتی به یک فاکتور یا عامل، ضریب اهمیت بیش از حد و به فاکتور لازم دیگر ضریب اهمیت خیلی کمتر و یا صفر بدهیم ، مطمئنا انتخاب درستی نخواهیم کرد….پس

o ملاکهای انتخاب همسر باید بر اساس واقعیت و علم و سلامت روانی باشد

o حتما ضریب اهمیت هر ملاک به درستی در نظر گرفته شود.

• دلیل دیگر اشتباه انتخاب همسر ممکن است این باشد که به کمک او میتوانیم شخص مهمی جلوه کنیم، چه به لحاظ اقتصادی، چه معنوی و چه اجتماعی .

• دلیل دیگر خطرناک اشتباه کردن در انتخاب همسر انتظارات ضد و نقیض در وجود فرد است. ما در عرصه هایی از زندگی مثل روابط کاری و بین فردی، یکپارچه تر عمل میکنیم  ولی در برخی مواقع، مثل رابطه جنسی، رویاهای ضد و نقیض آشکار میشود.

o مثلا مردی که بسیار رئوف و وابسته بود، با زنی ازدواج کرده بود که حکم مادری را برای او داشت،  اما همچنان در تمایلات درونی این مرد نیاز به داشتن زنی عشوه گر به چشم میخورد
که توسط همسرش براورده نمیشد. یا زنانی هستند که بسیار جاه طلب بوده و چون جرات ندارند به رویاهایشان برسند از شوهرانشان توقع دارند که این تمایلات آنها را براورده سازد .
در نظر این گروه از زنان، مردشان باید برتر از دیگران ، مشهور و تحسین برانگیز باشد ، ولی همین زن چون عطش قدرت دارد نفوذ شوهرش را بر خودش نمی پسندد. یا زنان دیگری هستند که از شوهران ضعیف و دارای ویزگی های مونث خوششان می آید، اما در عین حال خواستار مردان قوی و ددمنش هستتند که به زور تسخیرشان کنند، لذا مردشان را در نهان به دلیل ضعفش تحقیر میکنند.

• کارمندی که کار مادام العمر دارد، معمولا تمام تلاشش را برای انجام دادن کار خود مبذول نمیدارد ، زیرا کار او تضمین شده است و نیازی نیست مانند پیشه وران و یا حتی کارگران با دیگران رقابت یا کشمکش کند. موضوع خطرناک این است که گاهی ازدواج نیز چنین است و فرد در ازدواج حق حمایت ، همراهی مادام العمر ، وفاداری و همراهی جنسی را بصورت بارسنگینی بر دوش ازدواج میگذارد و نمیداند که وقتی از موهبت عاشق شدن برخوردار شد ، باید گام به گام بنای ازدواجی موفق را پی ریزی کند و در واقع از عشق نگهداری و مواظبت کند.

• بسیاری از اوقات فرد تصور میکند ، بداقبالی در ازدواج تنها معطوف به همسرش است و اگر همسر دیگری اتخاذ میکرد چنین اتفاقی برایش نمی افتاد ، ولی غافل از این هستیم که شاید دلیل اصلی وضعیت بد ما رویکرد اصلی خود ما نسبت به جنس مخالف بوده است و اگر بجای این همسر هر فرد دیگری را برمیگزیدیم ،اوضاع فرقی نمیکرد.

• به عبارت دیگر بخش عمده ای از تمامی مشکلاتی که در ازدواج پیش می آید نتیجه روند ویژه رشد خود ماست.

• معمولا ترجیح میدهیم بی اعتمادی نسبت به جنس مخالف را به تجربیات دوران بلوغ ربط دهیم ، ولی در واقعیت ریشه اصلی را باید در تجارب دوران کودکی جست ، زیرا تجارب ما در دروان جوانی و بلوغ تحت تاثیر رویکردهایی است که در دورانی پیش از اینها کسب کرده ایم.

• فروید باور داشت شور عشق اولین بار در دوره بلوغ تجلی نمی یابد ، بلکه کودکان هم از قدرت احساس کردن و خواستن و طلب کردنِ شوریده وار برخوردارند و توان کودک در تجربه این احساسات میتواند بسیار بیشتر از افراد بالغ باشد.

• مرد از اینکه نتواند زن را ارضا کند وحشت دارد، منظور ارضای تمامی خواسته ها بویژه انتظارات جنسی اوست.. این ترس تا حدی در واقعیت های زیست شناختی ریشه دارد ،چون مرد باید همواره به زن ثابت کند که مرد است ، حال انکه زن حتی به فرض سردمزاج بودن هم میتواند به سهولت از عهده مقاربت جنسی، باردار شدن و زایمان برآید. این ترس مرد در کودکی ریشه دارد ، هنگامی که پسر بچه خود را مرد میپندارد ، اما میترسد که مردانگی اش به سخره گرفته شود و اعتماد به نفسش خدشه دار شود و احساسات عاشقانه اش را ریشخند کنند..
پیامد های این حس ناامنی معمولا پایدارتر از حد تصور ماست ، و مردان اغلب این احساس را در پسِ تظاهر به مردانگی به عنوان ارزشی فی نفسه پنهان میکنند . این ناامنی در قالب اعتماد به نفس نوسان دار ، در رابطه با همسرش نمودار میشود و اگر مرد احساس کند که به لحاظ جنسی نمیتواند همسرش را ارضا کند ، انگاه اعتماد به نفسش خدشه دار میشود و در این شرایط ، مرد نیز به نحوی غریزی سعی میکند همسرش را تحقیر کند تا اعتماد به نفس او را خدشه دار کند.

• اختلال سردمزاجی زن به مفهوم نپذیرفتن مرد است ، چه مردی خاص و چه تمامی مردان. البته به معنی خصومت و دشمنی آشکارا با مرد نیست . چنین زنانی ممکن است ساختار بدنی کاملا زنانه داشته باشند ، لباس زنانه به تن کنند و وانمود کنند که تمامی زندگیشان حول محور عشق میچرخد . منظور از سردمزاجی ناتوانی در عشق ورزیدن و تسلیم مرد شدن است. این زنان راه خود را میروند و با حسادت و توقعات و غرولندها و شخصیت کسل کننده شان برای مردان دافعه دارند.

• علت سرد مزاجی :

شاید تنها یک عامل وجود داشته باشد که بتواند انسان را از ارضای نیازهای حیاتی اش روگردان کند: اضطراب …..
عوامل متعددی سبب میشود که نقش دختربچه برای او بسیار خطرناک جلوه کند . دختر بچه از تجربه راز امیز و هول انگیز مادر بودن در آینده می هراسد و در عین حال از این که هرگز فرصتی برای آزمودن این تجربه نصیبش نگردد میترسد. لذا در برابر این احساسات به نقش خیالی یا دلخواه مردانه متوسل میشود که این حالت را میتوان در دختران ۴ تا ۱۰ ساله مشاهده نمود.

• با انکه به لحاظ زیست شناختی متناقض جلوه میکند ولی احتمال دارد روابط حسنه زوج بعد از تولد فرزندشان خدشه دار شود . مثلا مردی که وابستگی شدیدی به مادرش دارد ، پس از انکه همسرش عملا صاحب فرزندی شد ، همسرش را جایگزین مادر خود کند و در نتیجه دیگر نتواند به لحاظ جنسی با او رابطه برقرار کند؛ البته وضعیت پیش آمده را می توان به نحوی موجه جلوه داد و گفت که زن پس از بارداری ، زایمان و شیردهی زیبایی خود را از دست میدهد و به چنین توجیهاتی متوسل شد ؛ و یا در مقابل، وقتی زن تمام آرزوهای جنس مونث را به فرزندش معطوف کند ، وقتی بچه دار شد عملا شوهرش به موجودی غیر ضروری تبدیل میشود که با خواسته های خود باعث ناراحتی زن میگردد. بنابراین در شرایط خاص روانی، حتی فرزند نیز میتواند منبع بیگانگی زوج و حتی ایجاد نفرت شود.

• وقتی از همسرمان متنفر میشویم ، ریشه های این نفرت تا ان حدی که ما تصور میکنیم به ویژگی های رفتاری ناراحت کننده در همسر ما مربوط نمیشود. بلکه عمدتا به تضاد های رفع نشده وجود ما ، که در دروان کودکیمان ایجاد شده اند ، باز میگردد.

• در هر حال مشکلات ازدواج با تکیه بر گذشت و وظیفه شناسی یا آزاد گذاشتن کامل غرایز حل نمیشود بلکه شاید باید دید از کدامیک از عوامل نفرت میتوان دوری کرد و یا کدام را رفع کرد
و یا میتوان بر کدام عامل فائق آمد.

• به حق میتوان گفت :

موفقیت در ازدواج منوط به این است که زن و مرد قبل از ازدواج به ثبات عاطفی رسیده باشند.

این در سرشت انسان است که بجای تلاش برای رسیدن به خوشبختی، منفعلانه در انتظار ان بنشیند.

باید بپذیریم براوردن تمامی انتظارات ضد و نقیض در وجودمان محال است .

• نسل های پیش از ما خواستار چشم پوشی بسیار زیاد از غرایز انسانی بودند . ولی ما به شدت از این کار بیم داریم . اما به نظر میرسد آرمانی ترین هدف ازدواج یا هرگونه رابطه دیگری این است که : میان ترک نفس و برآوردن کام ، میان محدودیت و آزادی، تعادلی قابل قبول ایجاد کنیم.

وحشت از زن

روانشناسی زنان
کارن هورنای Karen Horney

وحشت از زن
خودارضایی و رابطه جنسی

• در افسانه ها همیشه وحشت مردان از زنان به نوعی بازگو شده است ،  مثلاً:

کالی (ایزدبانو) Kali الهه هندی که بر روی اجساد مردان مقتول میرقصید ،

دلیله، Delilah زنی که نیروی مردانه سامسون Samson ، مردی که هیچ کسی یارای برابری با او را ندارشت، را از بین میبرد.

جودیث بعد از تسلیم کردن خود به هولوفرنس، سر از تن او جدا میکند.    Judith and the   Head of Holofernes . این مثالها پایانی ندارد.

آیا تضاد پایان ناپذیر میان عطشِ مرد به زن و هراسش از او، انگیزه مردان در خلق آثار هنری نیست؟

از نظر مردِ اولیه ، اهریمن صفتی زنان هنگام قاعدگی دو چندان میشود. 

هرگونه ارتباط با زن قاعده، مرگ اور است. ازاله بکارت برای مرد کاری بس خطرناک است.

Kaliposter1940

• مرد میکوشد هراسش از زن را مخفی کند . این پنهان کردنش هدف همان تلاشهایی است که برای عینیت بخشیدن به این ترس در قالب آثار علمی و هنری است بکار می برد؛  لذا تجلیل مرد از زن، نه تنها در نیاز مرد به عشق ریشه دارد، بلکه به منظور پنهان کردن این وحشت نیز هست. آنگاه رویکرد متکی بر تحقیر زن توسط مرد نیز بدین مفهوم است که : ترسیدن از چنین موجود ضعیفی مسخره است. این کار عزت نفس کاذبی به مرد میدهد.

• برای مرد بسیار سهل تر است که به بجای پذیرش هراسش از زن ، به هراس خود از پدر اشاره کند.

• همجنس خواهی مردان ، همچون دیگر انحرافات آنها، راهی است برای فرار از اعضای تناسلی زن یا انکار موجودیت ان……

• فروید ثابت کرده است که این امر در یادگارخواهی گرایشی بنیادی محسوب میگردد. به اعتقاد فروید این امر نه در اضطراب، بلکه در نفرت مرد از زن به دلیل نداشتن آلت تناسلی مردانه ریشه دارد. این اضطراب در پوشش نفرت پنهان شده است. تنها عامل قدرتمندی که باعث میشود مرد از برقراری ارتباط با زن حذر کند ، اضطراب است.

• علاوه بر وحشت مرد از پدر در موضوع اضطراب اختگی ،  هراس از الت تناسلی زنانه نیز وجود دارد . وحشت از واژن نه تنها در رویکرد همجنس خواهان و منحرفان مشهود است، بلکه در رویاهای مرد بیمار نیز نمود می یابد .

• پزشکی روزی در مرکز درمانی مشغول توپ بازی با کودکان بود. پس از مدتی به کودکان گفت که در توپ شکافی است. او دو طرف شکاف را گرفت و باز کرد و انگشتش را در ان فرو برد، طوری که انگشتش در توپ گیر کرد . دکتر از بچه ها خواست این کار را تکرار کنند. از ۲۸ پسر بچه فقط شش نفر این کار را بدون ترس انجام دادند،  ۸ نفر ابداً راضی به انجام این کار نشدند، ولی از میان ۱۹ دختر بچه همه آنها بدون اضطراب جدی این کار را کردند  و فقط ۱۰ نفر از انها کمی معذب بودند.

• فروید معتقد است واژن برای کودک کشف ناشده است. لذا دوره نظام یابی تناسلی کودک را قضیبی یا آلت مردانگی مینامد. اما میدانیم جوهره انگیزه های قضیبی در پسر بچه ها میل به رسوخ و رخنه کردن است که در بازی انها نمایان میشود. اگر تمایلات جنسی پسر بچه نسبت به مادرش به این انگیزه ربط نمی یابد؟ پس با چه عواملی در ارتباط است؟

• غیر ممکن است وجود شکافی خاص، در آلت تناسلی دختر بچه کشف ناشده باقی بماند. انگیزه های قضیبی در پسر بچه او را وامیدارد که در بدن جنس مونث به دنبال شکافی برآید که خود ندارد، چون هر جنس بنا بر غریزه ، در جنس دیگر به دنبال چیزی برمی آید که خود ندارد و مکمل آنچه او دارد باشد.

• بی شک وحشت از واژن به دو دلیل اغلب در پس وحشت از پدر پنهان میگردد:
1- این کار باعث میشود حرمت نفس مرد کمتر آسیب ببیند.
2- وحشت از پدر محسوس تر و قابل تحمل تر است.
با این اوصاف وحشت مرد از زن یا مادر یا آلت تناسلی زن ریشه دارتر و شدیدتر است و در مقایسه با وحشت از مرد بیشتر سرکوب میشود.

• احتمالا اضطراب از آلت تناسلی دختر ، در پسر بچه از دوره کودکی آغاز میشود ؛ ولی در پس رفتار غرور آمیز او پنهان میشود ، که در دوره بلوغ کاملا نمود میابد. در دوره بلوغ وظیفه پسر صرفا آزاد کردن خود از میل به زنای با مادر نیست،  بلکه باید بر وحشتش از کل افراد جنس مونث خلاصی یابد. موفقیت او در این کار بسیار تدریجی است. پسر در ابتدا به دختران پشت میکند  و بعد از انکه حس مردانگی بطور کامل در او بیدار شد، اضطراب نیز در وجودش نمود میابد . تضادهای دوره بلوغ کمابیش احیای دوباره تضادهای مربوط به میل جنسی در دروان کودکی است.

• در دوره بلوغ پسر از وجود واژن اگاه شده است،  اما آنچه مایه هراس او از زن است، موضوعی غریب و نامانوس است. اگر مرد بالغ همچنان زن را به چشم رازی بزرگ بنگرد، در نهایت به یک چیز در زن مربوط میشود : رازِ مادری.

• اضطراب پسر و دختر در این سنین متفاوت از هم است…  دختر به دلیل مقایسه کوچک بودن آلت تناسلی خود با الت تناسلی پدر از این می هراسد که خودش یا آلت تناسلیش نابود شود. پسر بخاطر کوچک بودن آلت رجولیتش نسبت به آلت تناسلی مادر از این وحشت میکند که دست رد به سینه اش بخورد و یا مورد تمسخر قرار بگیرد،  لذا او احساس میکند به لحاظ تناسلی حقیر است و همین احساس ضربه ثانویه ای بر او وارد میکند که باعث میشود بیشتر از دختر ، در رابطه با پدرش، سرخورده شود . این واکنش ها حتی بدون آنکه پسر یا دختر اعضای تناسلی پدر و مادر خود را ببینند نیز ، بروز میابد و پسر و دختر هیچکدام از اعضای تناسلی پدر و مادر خود دانشی اگاهانه ندارند.

• همین خدشه دار شدن عزت نفس در پسر باعث میگردد او از جنس مذکر بودن خود منزجر گردد. همین آسیب دیدن عزت نفس و هراس از زنان باعث میشود میل جنسی یا لیبیدوی پسر از دختر روی برگرداند و به الت تناسلی خودش معطوف گردد . این فرایند از دو لحاظ مفید است:
o از شرایط اضطراب انگیز میان خود و مادرش فرار کند
o با تقویت خودشیفتگی آلت مردی یا قضیبی عزت نفس کاذبی در خود بوجود آورد .
به این ترتیب آلت تناسلی زن دیگر از نظر او وجود ندارد،  این مرحله از رشد پسر بسیار شبیه چیزی است که فروید آن را مرحله قضیبی مینامد.

• بنابراین اولین واکنش پسر، افزایش حس خودشیفتگی قضیبی در اوست. یکی از ویژگی های مرحله قضیبی که فروید به ان اشاره میکند آسیب دیدن بسیار آشکارِ حس خودشیفتگی در پسر است که او در ارتباط با مادرش تجربه میکند: او به نحوی رفتار میکند که گویی میپندارد این بخش از بدنش میبایست بزرگتر میبود. این رفتار در مرحله قضیبی آغاز میشود،  ولی در طول دوران کودکی به نحوی ساده لوحانه نمود می یابد و در مراحل بعدی زندگی او نیز در قالب اضطرابی نهان درباره اندازه آلت رجولیتش یا توانایی جنسی اش و یا حتی غره شدن به آنها باقی میماند.

• در زندگی جنسی مردان شاهدیم که چگونه یک نیاز ساده مردان به عشق ورزیدن اغلب تحت الشعاع نیاز درونی آنان به اثبات مکرر مردانگیشان به خود و دیگران قرار میگیرد. بنابر این مردی که این گرایش در وجودش به حد افراط رسیده باشد تنها یک علاقه دارد :  فتح کردن. هدف او تسخیر زنان بسیار است و در واقع زیباترینشان و پرخواهان ترینشان.

• به عقیده فروید یکی دیگر از راه های جبران لطمه ای که به حس خودشیفتگی وارد امده است آن است که،

فرد تمایل دارد معشوق خود را تحقیر کند.

مردی که میل ندارد با زنی هم شان خود یا برتر از خود ازدواج کند،

در واقع ، میخواهد از حرمت نفسش که مورد تهدید قرار گرفته است پاسداری کند.

چنین مردی در رابطه با زنان روسپی یا سهل الوصول ترسی از طرد شدن ندارد.

• تمایل مرد به تحقیر زن تمایلی روانی است که در بعضی واقعیات زیستی ریشه دارد. حس عزت نفس مردان معمولی باعث میشود، که مرد زنی را برگزیند که کودک صفت و فاقد حس مادری و هیجانی Hysteria باشد و با این کار نسل جدید را در معرض تاثیر منفی اینگونه زنان قرار دهد..

انکار واژن

• مسیر رشد غریزه در دختران و پسران همانند است،  یعنی در هر دو جنس آلت رجولیت اهمیت دارد. واژن کشف نشده باقی میماند . در هر دو جنس، اولین هدف عشقیشان مادر است. سپس با توجه به تفاوت کالبدی، دختر احساس میکند میل جنسی یا لیبیدویش فاقد تمهیدات لازم است. به برتری پسر حسادت کرده،  در نداشتن آلت رجولیت، مادر را مقصر میداند . همین دید سرزنش آمیز باعث میشود مادر را رها کرده و به پدر روی آورد .

• زنان با آغاز هر مرحله جدید در عملکرد اندام هایشان مثل قاعدگی، مقاربت، حاملگی، زایمان، شیردهی و یائسگی، حتی زنان عادی، قبل از پذیرفتن فرایندهایی که در درون تن آنها در حال رخ دادن است، باید بر انگیزه های گرایش مردانه خود فائق آیند. حتی در زنان عادی نیز ، صرف نظر از نژاد یا شرایط اجتماعی و فردی، میل جنسی یا لیبیدو آسان تر از مردان بر شخص هم جنس معطوف میشود، به عبارت دیگر همجنس خواهی در زنان بیش از مردان شایع است.

o به عقیده فروید، دختر نه تنها در سال های اول کودکی به فردی از جنس خود وابسته می ماند، بلکه وقتی برای اولین بار به یک مرد (پدر) روی می اورد، صرفا به دلیل نفرتش از مادر چنین میکند. چون نمی توانم آلت رجولیت داشته باشم، پس در عوض بچه میخواهم، و برای رسیدن به این هدف، به پدرم روی می اورم. و چون مسبب فرومایگی کالبدی من، مادرم است پس از مادرم متنفرم، لذا او را رها میکنم و به سوی پدرم میروم.

• فروید میل به داشتن بچه را از یک سو میراث اصلیِ محکم ترین رابطه غریزیِ دختر بچه مادر میداند و از سوی دیگر میراث تمایلِ اولیه زن در کودکی به داشتن الت رجولیت میداند. فروید میل مادری را میلی ذاتی نمیداند،  بلکه او را به مولفه های قابل تجزیه اش ربط میدهد،  یعنی تمایلی که اساسا در تمایلات همجنس خواهانه یا قضیبی ریشه دارد.

• یک فرض در روان کاوی این است که رویکرد فرد نسبت به مسائل جنسی الگویی برای رویکرد او نسبت به کل زندگی است. لذا عکس العمل زن نسبت به زندگی، بر پایه نفرتی بسیار بنیادی استوار است. چون به عقیده فروید ،حسادت دختر بچه به آلت رجولیت باعث میشود که او در زمینه حیاتی ترین و اولین تمایلات غریزی اش در مقابل پسر، احساس محرومیت کند. لذا ممکن است احساس نفرتی بسیار کلی روی آن ساخته شود.

• فروید میگوید : غلط است که تمایز میان شخصیت مذکر و مونث ابتدا پس از بلوغ محرز میگردد، بلکه به عکس، نحوه بروز تمایلات کاملا زنانه در دختران ۲ تا ۵ ساله، همواره مایه حیرت بوده است. مثلا انها ناگهان به نحوی خودجوش برای مردان عشوه گری میکنند یا دلواپسی های مادرانه از خود بروز میدهند. از همان آغاز بخاطر این مشاهدات، پذیرش نظریه فروید در باب گرایش مردانه در میل جنسی دختر بچه ها برای من ؛ کارن هورنای، دشوار بوده است.

• برخی دختر بچه ها مقایسه هایی انجام میدهند که دال بر محرومیت انهاست و آلت مردی پسرها را تحسین میکنند؛  در پسران همسال نیز رفتارهایی بروز میکند که میتوان ان را دال بر تمایلشان به داشتن سینه یا فرزند دانست و در هیچ کدام از دو جنس این رفتارها بر رفتارهای کلی کودک تاثیر نمیگذارد؛  مثلا پسری که تمایل به داشتن سینه دارد همزمان پرخاشگری کاملا مردانه نیز میکند و یا دختر بچه ای که به آلت رجولیت حسادت میکند، ممکن است همزمان رفتاری بسیار زنانه داشته باشد. بنابراین هنوز برای من ؛ کارن هورنای، مشخص نیست که این گونه واکنش ها در این سن را بیانگر تمایلات غریزی دانست.

• در هر کودکی در بدو تولد دو جنس گرایی وجود دارد و چون نسبت به نقش جنسی خود در آغاز اگاه نیست به شکلی معصومانه تمایل به هر دو جنس را از خود بروز میدهد و این بلاتکلیفی تنها متناسب با بروز عشق شدیدتر نسبت به اهداف جنسی رفع میشود.

• فروید شک دارد که دختر با استفاده از واژنش اقدام به استمنا کند و اساسا میگوید که واژن در دوره کودکی کشف ناشده باقی میماند. ولی یوسین مولر و خود من؛ کارن هورنای، در سال 1925 در این مورد اظهار تردید کردیم و اطلاعاتی گاه و بیگاه از پزشکان متخصص زنان و کودکان و در عین حال علاقمند به روانشناسی کسب کردیم که نشان میدهد در سال های نخستین کودکی خودارضایی یا استمنای Masturbation مهبلی یا واژنی Vagina نیز مانند استمنای چوچوله ای یا کلیتوریسی Clitoris رایج است.

• داده ها بدین قرار است :
o سرخ شدگی و ترشحات واژنی،
o فرورفتن نسبتا مکرر اشیای خارجی در واژن،
o گلایه مادرانی که اظهار میکردند کودکانشان انگشت های خود را در واژن هایشان فرو میکنند.
o استمنای واژنی متداول تر از استمنای کلیتوریسی است،
o تنها در سال های بعدی دوران کودکی است که این حالت معکوس میشود.

• نمیتوان داده های اگاهانه بیماران یا خاطراتی که او در تحلیل به یاد می آورد را به عنوان مدارک متقن دانست و به انها استناد کرد، چون در اینجا باید عامل سرکوب را در نظر داشت. به عبارت دیگر بیمار بنا به دلائلی ممکن است احساسات یا استمنای واژنی خود را به یاد نیاورد.

• در استمنای تناسلی با دست، کلیتوریس بیش از واژن انتخاب میشود، اما احساسات تناسلی خودجوش عمدتا به واژن معطوفند. مثلا در شرایطی پیش می آید که به شکل ناخوداگاه برای شخص تحریک کننده است، مثلا هنگام گوش دادن به موسیقی، رانندگی، تاب خوردن، شانه کردن مو و برخی شرایط انتقالی خاص .

• احساسات خودجوش واژنی، که نتیجه استمنای فراتناسلی است، مثلا در زنانی بر اثر حرکات خاص بدن یا خیالات خاص با ماهیت آزارگرانه – آزارخواهانه میباشند. بیمار به هیچ وجه مقاربت جنسی را تاب نمی آورد، چون هروقت قرار باشد که واژنش در مقاربت جنسی یا به دست پزشک متخصص بیماریهای زنان یا به دست خود شخص هنگام استمنای دستی یا مالیدن هرگونه دارو به ان لمس شود، به شدت دچار اضطراب میشود.

• خیالات و تصورات مربوط به تجاوز جنسی پیش از بلوغ و مقاربت جنسی ایجاد میشود و آن اندازه مکرر است که در خور توجه بیش تری باشد. اگر تصور کنیم که در ابتدا چیزی به عنوان میل جنسی واژنی وجود ندارد، ریشه و محتوای این خیالات توجیه ناپذیر است؛ لذا این خیالات دال بر وجود دانشی غریزی درباره فرایند های جنسی است. لذا باید قبول کنیم پایه و اساس وحشت از تجاوز و اضطرابات کودکی دختران بر احساسات واژنی استوار است، یعنی احساساتی که تلویحا از رسوخ جسمی خارجی درون واژن حکایت دارند.

• فروید میگوید استمنای کلیتوریسی به زعم دختران ناخوشایند است، چون مشاهده آلت رجولیت در پسران به حس خودشیفتگی دختران لطمه شدید میزند؛ ولی این شرمندگی برای سرکوب تمایلات کافی نیست. بلکه از دیگر سو وحشت دختر ناشی از این که میپندارد شکل خاص آلت تناسلی اش نتیجه آسیب شدید است، باعث میشود که او با هراس ازاستمنای واژنی خودداری کند یا استمنا را به کلیتوریس محدود سازد یا برای همیشه از استمنا با دست روگردان شود. حسادت دختر به مرد، نشانه دیگری از وحشت دختر در جهت آسیب رسیدن به واژنش را ثابت میکند. به همین نحو اضطراب بسیار عمیق زنان ،که در ترس از استمنا ریشه دارد، بیش از آن که به کلیتوریس مربوط باشد، به داخل بدن آنان ارتباط دارد.

صحنه آغازین Primal Scene:

• صحنه آغازین در نظریه روانکاوی به مشاهده یا تصور نزدیکی پدر و مادر توسط کودک اطلاق میشود. ریشه اضطرابی که در بیماران مونث دیده میشود را باید در ترس از آلت رجولیت بسیار بزرگی که ممکن است به آنها آسیب برساند جستجو کرد ؛ یعنی هنگامی که آلت پدر از نظر کودک بسیار بزرگ جلوه میکند .

• ریشه های اضطراب دختران در سه مورد خلاصه میشود :

1-تفاوت چشمگیر بزرگی آلت تناسلی پدر با کوچکی واژن و ترس از آسیب دیدن در رابطه جنسی. درک این تفاوت چه غریزی باشد، چه از روی مشاهده ، چندان مهم نیست.

2-منبع دوم اضطراب وقتی است که دختر قاعدگی را در بستگان بزرگسال مشاهده میکند. در پس تمامی این تفاسیر مربوط به اختگی، دختر برای اولین بار با کاستی و آسیب پذیری بدن زن آشنا میشود. به همین نحو اضطراب او با دیدن سقط جنین یا زایمان شدت میابد.

3-منبع سوم اضطراب، واکنش های دختر نسبت به اولین تلاشهایش برای استمنای واژنی است،  بدین ترتیب که دختر از نتیجه احتمالی استمنا مطمئن نیست،  در حالیکه پسر هنگام تجربه اضطراب در مورد آلت تناسلی اش میتواند هر لحظه از موجودیت و سالم بودن آن اطمینان حاصل کند.
دختر بچه هیچ راهی ندارد که به خود ثابت کند اضطرابش بی مورد است. علاوه بر این چون در حین تحلیل متوجه شدیم که دختر در هنگام استمنا ممکن است آسیبهای جزئی به دلیل پارگی های بسیار جزئی پرده بکارت یا بازیهای جنسی با دیگر کودکان ببیند، لذا آسیب پذیری بیش تر او را به رخش میکشد.

• اگر روند کلی رشد، مطلوب باشد دختر به سهولت بر اضطرابش فائق امده و با سهولت بیشتری نقش زنانه اش را میپذیرد. اما در شرایط نامطلوب، اضطراب دختران پایاتر از اضطراب پسران است، لذا ثابت میشود که در دختران احتمال ترک استمنا بطور کلی و یا دست کم روی آوردن به استمنای کلیتوریسی بیشتر است و احساسات واژنی اغلب سرکوب میشود.

• لذا در پس عدم کشف واژن، انکار آن نهفته است. به هر حال دختر بچه از همان آغاز احساسات واژنی و انگیزه های وابسته به آن را تجربه میکند. لذا باید از همان ابتدا نقش جنسی خود را بپذیرد و در اینصورت دیگر حسادت به آلت رجولیت با آن شدتی که فروید مطرح میکرده است پذیرفتنی نمی نماید.

عوامل روانزا در اختلالات زنانگی

• دردناک شدن قاعدگی به هیچ وجه نتیجه تضادهای عاطفی نیست، بلکه زائیده پیش شرط های عاطفی است که پایه آنها در زمان های مختلف ریخته میشود.

بیماران مونث زیادی به دلائلی مانند:
o انواع و اقسام اضطراب ،
o روان رنجوری وسواسی ،
o افسردگی،
o مشکل در کار و
o برقراری روابط اجتماعی مراجعه کرده اند که در هریک از آنان زندگی روانی-جنسی مختل شده بود.

• رویکرد اصلی زنان نسبت به مردان نه از روی حرفهایشان بلکه از روی رفتارشان آشکار میگردد. مثلا دختران به زبان میگویند که برای مردان اهمیت بسیار قائلند ، ولی همان ها بدون دلیل روشنی دوست پسر های خود را رها میکنند . مثلا بیماری با مردان رابطه جسمانی صمیمانه ای داشت ، اما هیچیک از روابطش بیش از یک سال بطول نیانجامید. معمولا پس از مدتی ، بیمار از مرد مورد نظر خشمگین میشد ، تا انجا که دیگر نمیتوانست او را تحمل کند و به بهانه ای او را رها میکرد. در حقیقت انگیزه های خصمانه بیمار نسبت به مردان ، چنان شدت میافت که میترسید مبادا به انها آسیبی برساند و بنابراین ، از آنها حذر میکرد.

• بیماران مونث دیگری میگویند که نسبت به شوهرانشان بسیار پایبند هستند، ولی بررسی های دقیقتر روشن میکند که:

o نسبت به آنها رویکردی بسیار خصمانه دارند ،
o شوهرانشان را تحقیر میکنند،
o توقعات مالی زیادی از آنها دارند،
o اهسته با آنها جنگ قدرت را به راه می اندازد.

• در این موارد، نه تنها مشخص میشود که سردمزاجی نمود آشکاری از خصومت پنهان است، بلکه در مرحل پیشرفته، تحلیل سردمزاجی با سربرآوردن منبع جدیدی از نفرت درونی نسبت به مرد، همزمان است و هنگامی که این تضادها رفع میشوند، سردمزاجی زن نیز از بین میرود.

• گرایش جنسی زنان رابطه نزدیکی با مهربانی و احساسات دارد، تا حدی که در مردان دیده نمیشود .

o مرد در موردی که حتی علاقه خاصی به زن ندارد نیز میتواند به لحاظ جنسی کاملا فعال و توانا باشد. در مردان معمولا میان زندگی جنسی و زندگی عشقی شکاف عمیقی وجود دارد، به نحوی که مردان بیمار فقط با زنانی میتوانند رابطه جنسی برقرار نمایند که احساسی نسبت به انها ندارند و در مقابلِ زنی که واقعا به او علاقمندند، دچار ناتوانی جنسی میگردند.

 

رویکرد خصمانه زنان

روانشناسی زنان
کارن هورنای Karen Horney

رویکرد خصمانه زنان نسبت به مردان

• در زنان، رویکرد خصمانه فورا در ناتوانی و بی رغبتی در برقراری رابطه جنسی نمود میابد. در برخی موارد، مردانی که بتوانند در این زنان احساسات لطیفی برانگیزند، میتوانند بطور کامل بر سردمزاجی انان نیز غلبه کنند. اما در برخی موارد که رویکرد خصمانه بسیار ریشه دار است ، خلاصی زن مستلزم تحلیل و آشکار شدن ریشه های این رویکرد است.

• کودکان با احساسات جنسی به این دنیا می آیند و شدت احساسات انها احتمالا در مقایسه با افراد بزرگسال بیشتر است.

• ممکن است احساسات عاشقانه زنها در دوران کودکی به شدت ناکام مانده است ، یعنی پدر یا برادری داشته اند که بسیار به انها دلبسته بوده اند و سپس از انها سرخورده شده اند، یا برادری داشته اند که به او ترجیح داده شده است.

o مثلا زنی بیمار در ۱۱ سالگی ، برادر کوچکش را اغوا کرده بود چند سال بعد برادر کوچک در اثر آنفلونزا مرده بود. بیمار به شدت دچار عذاب وجدان شد؛ حتی پس از ۳۰ سال وقتی برای تحلیل رجوع کرد باور داشت که موجب مرگ برادش شده است ، زیرا بعد از اغوا گری خواهر ، برادر شروع به استمنا کرده بود و خواهرش استمنا را علت مرگش میپنداشت. همین احساس گناه باعث شده بود به شدت از نقش زنانه خود متنفر شود . او میخواست مرد باشد و آشکارا به مردان حسادت میکرد و هر لطمه ای میتوانست به انها میزد.

o بیمار دیگری تا ۴ هفته بعد از ازدواجش هنوز باکره بود و عمل ازاله بکارت را با انکه نه مرد مشکلی داشت و نه خودش ، با جراحی انجام داد. مشکل او کاملا نتیجه نفرت از نقش زنانه اش بود که تا حدودی در مکانیسم دفاعی او در برابر عقده اختگی در ارتباط با مردی که به وی حسادت میکرد ریشه داشت. در مورد دیگری ، برادر کوچکتری ، مورد توجه خاص والدینش بود و حسادت خواهر بر برادر تاثیر شومی بر کل زندگی او گذاشته بود و رابطه با مردان را برای وی تیره و تار کرده بود. بیمار میخواست مرد باشد و آشکارا این تصور در تمایلات و خیالاتش نمود میافت.

• در گروهی از زنان سرد مزاج با تضاد دیگری نیز روبر میشویم که بسیار مهم تر است،  تضاد با مادر یا خواهر بزرگتر. گاهی انها در آغاز مداوا فقط جنبه مثبت رابطه با مادر را میپذیرند ولی به رغم نیازشان به عشق مادر ،همیشه بر خلاف انتظار او رفتار کرده اند. یکی از ویژگی های اساسی این مادران این است که به کودکان خود القا کرده اند زندگی جنسی و لذت جنسی ممنوع است. برخی اوقات تاثیر مهم ترس از مادر در سردمزاجی بیمار مشخص میشود.

• تاثیر ترس از خودارضایی و استمنا بر رویکردهای ذهنی و فرایند های جسمانی بیمار عامل مهم دیگری است. اینگونه هراس ها در زنان اغلب در قالب ترس از آسیب فیزیکی به اندام تناسلی در اثر استمنا بروز میکند.

نمودهای ترس ها :

الف: ترسی مبهم و گنگ و در عین حال شدید از یک موضوع غیر طبیعی.

ب- بیمار ترس از نشانه های خودبیمارانگاری دارد، مثلا بخاطر درد و ترشحاتی که دلیل عضوی ندارد.

ج- با خود میگویند: از آنجا که من به خودم آسیب رسانده ام ، دیگر بچه دار نخواهم شد و این هراس می تواند کاملا ناخوداگاهانه باشد. حتی این گروه از بیماران جوان نیز در آغاز میگویند که از بچه دار شدن منزجرند و هرگز تمایلی به آن ندارند . در مراحل بعدی تحلیل مشخص میشود که این احساس انزجار انها در واقع تنها واکنشی جبرانی است ، واکنشی در برابر تمایل به بچه دار شدن و ترس یاد شده فقط باعث انکار این تمایل شده است.

• حتی حاملگی کاذب و فقدان موقتی دوره قاعدگی نشان دهنده میل به داشتن بچه به هر قیمتی است . متخصص بیماری های زنان بطور حتم سروکارش با زنانی افتاده است که به نحوی غیرطبیعی و عصبی و افسرده بوده اند ولی در عین حال تا تداوم دوره آبستنی کاملا خشنود و راضی اند. از نظر انان آبستنی شکل خاصی از ارضا شدن است. در این گروه از زنان ، نه تصور بچه دار شدن و شیر دادن و مراقبت از او ، که خود آبستنی است ، یعنی صرف نگاه داشتن جنینی در داخل بدن. آبستنی برای آنها خودشیفتگی عجیبی به ارمغان می آورد.

این نتیجه گیری زود است ولی شاید بتوان گفت :  زایمان دیرهنگام احتمالا میل به نگه داشتن بچه در شکم است و عامل دیگر ترس شدید از مردن به هنگام ترس از زایمان است. این ترس ممکن است خوداگاه یا ناخوداگاه باشد. به هر حال ریشه واقعی ان ناخوداگاه است. بر اساس تجارب ، یک عامل حیاتی، خصومت دیرین با مادر آبستن است. بیماری که از مردن هنگام زایمان به شدت میترسید ، چون در دوران کودکی چندین سال اضطراب با مادرش را زیر نظر داشت ، مبادا که او باز آبستن شود . او هرگاه زنی آبستن را در خیابان میدید ، به شدت هوس میکرد لگدی محکم به رحمش بزند و طبیعتا در مقابل از این نیز میترسید که بلایی مشابه سر مادرش بیاید.

از دیگر سو ممکن است تمایل مادری با انگیزه های خصمانه ناخوداگاه علیه فرزند در تقابل قرار گیرد . نتایج خاص احتمالی اینگونه انگیزه ها ممکن است:  استفراغ شدید ،  زایمان پیش از هنگام و  افسردگی های شدید پس از زایمان باشد.

• این ترس به شیوه دیگری نیز بروز میکند: رویکرد فرد نسبت به قاعدگی. تصور زخم برداشتن باعث میشود زنان آلت تناسلی خود را به چشم زخم بنگرند و از آن متنفر شوند. از نظر این زنان ، خونریزی به مفهوم وجود زخم است. طبیعی است که آن ها قاعدگی را روندی طبیعی محسوب نکنند و به شدت از ان منزجر شوند.

• اساس درک هرگونه اختلال عملکردی در قاعدگی نظیر خونریزی شدید یا درد زیاد بدین شرح است : جنبه روانی فرایندهای جسمانی در اندام تناسلی در این زمان افزایش تنش میل جنسی است . زنی که زندگی روانی-جنسی اش از توازن برخوردار است ، بدون هیچگونه مشکلی با این مساله روبر میشود . اما زنان بسیای نیز وجود دارند که از این نوع توازن برخوردار نیستند و تحمل افزایش تنش میل جنسی یا لیبیدویی از توانشان خارج است.

• تحت تاثیر این فشار، خیالات دوره کودکی بار دیگر زنده میشود ، بویژه آن گروه از خیالات که با فرایند خونریزی ارتباط دارند . بطور کلی مضمون این خیالات آن است که امیزش جنسی بسیار خشونت بار ، خونین و دردناک است . پایه قاعدگی دردناک اگر نگوییم از زمان بلوغ ، هنگامی ریخته میشود که بیمار با مشکلات جنسی خاص بزرگسالان روبرو میشود.

o یکی از بیماران که هنگام فکر کردن به مقاربت جنسی به خونریزی شدید دچار میشد ، به چشم خود خون میدید. او بزرگترین فرزند در میان خانواده هشت فرزندی بود که وحشتناک ترین خاطراتش به زمان تولد فرزندی جدید مربوط میشد . این بیمار صدای ضجه های مادر را میشنید و کاسه های پر از خونی را که از اتاق او بیرون می آوردند میدید . ارتباط زایمان ، رابطه جنسی و خون در ذهن کودک چنان تنگ شده بود که یک شب هنگامی که مادرش دچار خون ریزی ریه بود ، او بی درنگ به این فکر کرد که دلیلی این خونریزی رابطه جنسی والدینش بوده است . قاعدگی برای او یاداور تمامی احساسات و خیالاتی بود که درباره زندگی خونین جنسی در سر می پروراند. این بیمار دچار قاعدگی دردناک و شدیدی بود.
او هرگاه در مورد خشونت مطلبی میدید یا میخواند ، به لحاظ جنسی تحریک میشد . او شرح داد که درد هنگام قاعدگی اش چنان شدید بوده که تصور میکرده تمام امعا و احشایش پاره شده اند.  بیمار به خاطر می آورد که در دوران کودکی تصور میکرد هنگام مراقبت جنسی ،مرد بخشی از زن را پاره میکند.

تضاد های مادری

روانشناسی زنان
کارن هورنای Karen Horney

تضاد های مادری

عشق مادر به پسر

• زنی معلم ، مراجعه کرده بود که تعدادی از پسران در کلاس عاشق او شده بودند و او خود را در بوجود اوردن این احساس در پسران مقصر میدانست. بعد در طی تحلیل مشخص شد که اموزگار خود عاشق یکی از پسران شاگردش شده بود و تلاش این زن در خودداری از برقراری رابطه عاشقانه با این پسر ، بسیار چشمگیر بود ، چون تصور میکرد به دلیل ناپخته بودن نباید چنین رابطه ای با او داشته باشد. سپس آشکار شد هدف این عشق واقعا آن پسر جوان نیست ، بلکه این پسر و پسران قبل از او تنها انعکاسی از تصویر پدر بودند .

 درون این زن در سنین نوجوانی ، در پس اختلاف شدیدی که نسبت به پدر احساس میکرد ، عشقی پرشور نسبت به او پنهان شده بود ، لذا به دلیل تثبیت احساس دختر نسبت به پدر ، وی همواره مردان مسن تر را ترجیح میداد ، چون این گروه از مردان بیشتر شبیه پدرش بودند. در این مورد خاص روابط دوره کودکی معکوس شده بود : من آن کودک خردسالی نیستم که نمیتواند از عشق پدر دست نیافتنی اش برخوردار شود ؛ اما اگر من بزرگ شوم ،  اوکوچک خواهد بود . بنابراین من مادر خواهم بود  و پدرم به پسر من بدل خواهد شد.

o در مراحل بعدی تحلیل مشخص شد که عشق آموزگار به این پسران ، تنها مرحله دوم انتقالی عشق بیمار نسبت به پدرش بوده است . اولین هدف عشقی بیمار پسر خودش بوده است و بعد عشق او متوجه شاگردانی شد که همسن پسرش بوده اند و در واقع انگیزه اش از این کار گریز از تصویر آزاردهنده زنای با محارم بود. به محض اینکه بیمار از احساسش نسبت به پسر دوم اگاه شد ، تنش شدیدی که او در رابطه با پسر خودش احساس میکرد کاهش یافت. شوهر بیمار شخصیتی به مراتب ضعیفتر از جنس رابطه مادر و فرزند بود و بلافاصله پس از تولد پسر ، بیمار از وابستگی عاطفی به شوهر دست کشید و احساس خود را متوجه پسرش کرد.

• در مواردی شاهد انتقال احساسات عاشقانه از پدر به پسر بوده ایم. ماهیت جنسی عشق به پسر، فقط در برخی موارد اگاهانه بوده است. آنچه معمولا شکل اگاهانه دارد فقط بار عاطفی زیاد رابطه مادر و پسر است.

نگرانی مادر برای فرزندانش

• وقتی مثلا دختر در کودکی نسبت به پدر احساس جنسی دارد به دلیل حسادت و سرخوردگی و عذاب وجدان احساسات خصومت آمیزی هم در او شکل گرفته و باقی میماند.  آنوقت هنگامی که در بزرگسالی عناصر جنسی احساس خود نسبت به پدر را به فرد دیگر منتقل میکند ، احساسات خصمانه نیز انتقال میابد. در رابطه مادر و پسر نیز چنین است. تضاد میان عشق و نفرت معمولا بصورت نگرانی و دلواپسی خود آگاهانه تجلی میابد. مادرانی که این رویکرد را در پیش میگیرند میپندارند که فرزندانشان مدام در خطرند. انها پیوسته بیم دارند که فرزندان خردسالشان بیمار یا قربانی حادثه ای شوند . این مادران در مراقبت از کودکانشان بسیار اغراق میکنند . زنی که در مورد او صحبت کردیم می پنداشت خطرهای بیشماری فرزندانش را محاصره کرده اند و او خود را وقف حمایت و مراقبت از فرزندانش کرده بود.

• در مواردی دیگر این مادران حتی جرات نمیکنند فرزندانشان را لمس کنند ، چون بیم دارند که به آنها آسیبی برسانند . بیمارانی برای مراقبت از فرزندان خود با وجود بار مالی شدیدی که برایشان داشت و وجود مسائل دیگر ، باز هم رایشان پرستار استخدام کرده بودند چون وجود پرستار را در برابر خطرهای ادعا شده ضروری میدانستند.

• دلواپسی و نگرانی شدید این مادران دلیل دیگری نیز دارد: عشق انها چون دارای ماهیت رابطه عاشقانه ممنوع میان محارم است مدام در هراسند که کودکانشان را از ایشان بربایند.

• در رابطه مادر و دختر، مورد عجیب دیگری نیز وجود دارد : وقتی عقده ادیپ مادر باعث حس تشدید رقابت می گردد ، این حس ممکن است از همان آغاز طفولیت دختر شروع شود و به تهدید کودک ، تلاش برای مسخره کردن و خوار شمردن او ، جلوگیری از جذابیتش یا ملاقاتش با پسران و غیره منجر گردد ، اما در هر حال هدف اصلی مخدوش کردن روند رشد روانی و شخصیتی اوست.

معطوف شدن شور جنسی به فرزند

• به دلائل زیر ممکن است دختر از همان ابتدا نسبت به جهان زنانه اش نفرت پیدا کند:

o مادر دختر را تهدید کند
o دختر از رابطه با پدر یا برادش به شدت سرخورده شود ،
o اولین تجارب جنسی دختر وحشتناک باشد ،
o دختر احساس کند که والدینش، برادرش را به او ترجیح داده اند

• لذا دختر تحت این شرایط به لحاظ عاطفی از نقش جنسی زنانه اش رویگردان میشود و خیالات و تصورات مردانه در او پس از نهادینه شدن باعث رویکردی رقابت محور با مرد میشود و بر احساس نفرت اولیه اش از مردان افزوده میشود . مسلما این زنان امادگی برای ازدواج نخواهند داشت ، انها سردمزاج و ناراضی اند و گرایش های مردانه شان در میل به سلطه جویی و خودرایی نمودار میشود . وقی این زنان ازدواج میکنند و بچه دار میشوند ؛ علی الظاهر بیش از حد به فرزندان خود وابسته میشوند و در اصطلاح شور جنسی انها به بچه معطوف میشود.

کنترل یا رها سازی بیش از حد فرزندان

• گرایش های مردانه زن در قالب رفتار تفوق جویانه و میل به کنترل بی چون و چرای فرزندان نمود میابد. امکان دیگر این است که زن نسبت به فرزندانش بیش از حد مداراگر شود. به هر حال یکی از دو حالت افراطی گفته شده جلوه گر میشود. لذا مثلا یا بیش از حد در مسائل خصوصی فرزندان خود دخالت کند یا در عوض منفعلانه برخورد کرده و اجازه هیچ نوع دخالتی به خود ندهد.

• نفرت از نقش زنان ، میتواند نتیجه آموزه هایی باشد که مادران به گوش دخترانشان میرسانند. از قبیل اینکه :  نقش زن نفرت انگیز است. قاعدگی نوعی بیماری است. مقاربت جنسی قربانی کردن خویش برای ارضای هوس های نفسانی مرد است و…

• این گروه از مادران که گرایش های مردانه دارند ؛ غالبا بیش از حد به دخترانشان وابسته میشود ، مشابه همان احساسی که مادران دیگر نسبت به پسرانشان دارند. معمولا دختر نیز شدیدا به مادرش وابسته میشود . دختر با نقش زنانه خود بیگانه میگردد .  در نتیجه ی تمامیِ عواملِ یاد شده ، در مراحل بعدی زندگی اش نمیتواند به سهولت با مردان ارتباط برقرار نماید.

• والدین نه تنها منبع احساسات عاشقانه و خصمانه فرزندانشان هستند بلکه منبع ترس انها و در نتیجه شکل گیری فراخود نیز در انها هستند. حالا این ترس ریشه دار دوره کودکی، به سادگی به فرزندان خود فرد نیز انتقال میابد.  باعث میشود والدین بترسند که مورد تائید فرزندانشان قرار نگیرند. رفتار انها مورد انتقاد فرزندان واقع شود . مدام نگران آنند که امکانات آموزشی مناسب در اختیار فرزندانشان قرار داده اند یا نه …

• این رویکرد احساس گناه نهفته والدین در مورد فرزندانشان یا باعث سهل گیری بیش از حد انها به جهت گریز از نارضایتی فرزندانشان میشود  یا به خصومت آشکار ، یعنی حمله کردن به مثابه شیوه دفاعی ، به فرزندانشان می انجامد.

• بدین ترتیب مشاهده میکنیم که : کودکان یک مادر میتوانند به شکلی مستقیم آئینه تصاویر ریشه دار باشند و بی اختیار باعث برانگیخته شدن همان واکنش های عاطفی بشوند که در گذشته وجود داشته است.

عشق عصبی

روانشناسی زنان
کارن هورنای Karen Horney

احتیاج عصبی به عشق

• مشکل، عشق نیست؛ بلکه مشکل تاکید بیش از حد بر روی عشق در زندگی است.

وقتی بیش از حد بر روی جنس مخالف در زندگی تمرکز صرف داریم  و میخواهیم به هر ترتیبی به عشق برسیم، حالمون خوب نیست و عشق برامون حکم ماده مخدر رو داره تا دردمونو تسکین بده. عشق نباید دوای درد های ما باشه  و اگر اینطور باشه  و حتی اگر هم بهش برسیم،  مطمئنا عشق سالمی نیست و بیمار گونه است. در تحلیلِ روانی بسیاری از زنان، به اینجا رسیدیم که این زنان فقط یک فکر را در سر می پروراندند : ” من باید مردی داشته باشم”. یعنی این فکر چنان بر زندگی انها سایه افکنده که جایی برای افکار دیگر نگذاشته است،  گویی در زندگی، دیگر نه فعالیتی وجود دارد و نه هدفی….

• فاجعه اینجاست که فرد معنی و جهت و هدف زندگیشو فقط و فقط در عشق جستجو کنه.  ارزیابی این بیماران از رابطه با جنس مخالف مبنی بر اینکه این رابطه امری ارزشمند در زندگی است ، بیش از حد اغراق گونه میشود . ترس دیگری که در بسیاری از بیماران زن پیداست ترس از بهنجار نبودن بود یعنی ترس از نظر و قضاوت دیگران است. درک سنتی ما از زن میگوید که زن جز مرد و ارضای او هدف دیگری ندارد.

o از نظر یک بیمار بهترین راه برای جلب عشق ،تحریک حس حسادت است.  میتوان فرض کرد ریشه تاکید بیش از حد یک زن بر روی رابطه با مرد ، تمایل قوی همجنس خواهی به مفهوم رفتار مردانه واقعی میباشد. حس بلاتکلیفی در برابر زنان، که همواره شاخص همجنس خواهی است، دلیلی است برای ضرورت گریز از همجنس خواهی و بویژه گریز بسوی مردان .

• در رویاهای این زنان با بروز قطعی میل به مرد بودن روبرو میشویم. در زندگی نیز الگوهای رفتاری مردانه در لفاف های مختلفی نمود میابد. از آنجا که این زنان مرد بودن را با همجنس خواهی ،یکی میدانند، اینگونه تمایلات خود را سرکوب میکنند.  منظور از همجنس خواهی معمولا رویکردی است که در آن اهداف جنسی، با آن که آمیخته به عناصری ویرانگرانه اند، بسوی فرد همجنس معطوف میشوند.

• اما سوال اینجاست که چه چیز باعث تشدید حس رقابت میشود؟ و به آن ماهیتی چنین مخرب میبخشد؟

o تمامی اینچنین زنانی، در دوره کودکی خود در جلب توجه مردی مثل پدر یا برادر ناکام مانده اند. در موارد زیادی پای خواهر بزرگتری نیز درمیان بوده است که به سهولت توجه برادر یا پدر را به خود جلب میکرده. در موارد بسیار زیادی بیماران از خواهر بزرگتر خود خشمگین بوده اند.

اما این خشم دو صورت دارد :

1-خشم از عشوه گری زنانه خواهر بزرگتر که بوسیله ان توجه پدر و برادر و در مراحل بعدی مردان دیگر را به خود جلب میکرده و همین امر باعث میشود که خواهر کوچکتر تمایلات زنانه خود را سرکوب کرده، مثلا از پوشیدن لباس های زنانه و رقصیدن حذر کند.

2-خصومت خواهر بزرگتر با خواهر کوچکتر مثلا او را تهدید یا مسخره میکرده و یا خواهر کوچکتر را به واسطه بازی های جنسی به خود وابسته میکرده که در این موارد تمایل به همجنس خواهی به بارزترین نحو مشهود است.

• انگیزه های اصلی دختر بچه علیه مادر حکایت از این معنا دارند که :  تو نباید با پدر مقاربت جنسی انجام دهی  و اگر این کار را بکنی شدیدا آسیب خواهی دید. بنا براین اگر من در هنگام استمنا ارزو میکنم که این بلایا بر سر تو نازل شود، باید از این بترسم که مبادا همین بلایا سر من نیز نازل شود. در واقع در برخی بیماران به محض انکه بیمار، سودای رابطه جنسی را در سر میپروراند ، دچار درد هنگام قاعدگی میشود. بعلاوه گاهی بیمار تصور میکند درد هنگام قاعدگی اش مجازاتی است در قبال تمایلات جنسی اش.

• اهمیت بیش از حدی که زن برای رابطه با مردان قائل است به هیچگونه انگیزه غیر جنسی معمول ربط ندارد،  بلکه به عواملی خارج از رابطه مرد و زن مربوط است؛  یعنی تقویت حس عزت نفسی که آسیب دیده و خدشه دار شده است و نیز به چالش کشیدن رقیب مونث پیروز.

• ارج گذاری و نیاز بیش از حد به عشق در دو عامل بیش از همه ریشه دارد :
1-ترس و اضطراب
2-تنفر از خود و دیگران

• اگر به شمایی که بیش از حد به عشق و رابطه نیاز دارید : امنیت واقعی و اصیل  و حرمت نفس  و خود دوستی را بدهند، اونوقت دیگه بخاطر ترس و اضطراب و احساس درماندگیتون و اینکه به خودتون ثابت کنید خواستنی و دوست داشتنی هستین سراغ جنس مخالف نمیرین و به یکباره نیاز شما به رابطه و عشق به جنس مخالف از ۱۰۰ واحد به ۱ واحد تنزل پیدا میکنه.

• برخی اوقات افراد با مکانیسم دلیل تراشی میخوان این نیاز بیش از حد به عشق و رابطه را بهنجار و طبیعی جلوه بدهند .

• دلائل تاکید بیش از حد بیمار بر مسائل جنسی :

1- ارضای نیازهای دیگر برایشان بسیار دشوار است .

2- انگیزه های هم جنس خواهانه به دلیل حس رقابت بیمار با زنان دیگر به شدت سرکوب میشود

3- استمنا حتی اگر سرکوب نشده باشد رضایت بخش نیست

4- همه لذتها از جمله غذا خوردن ، پول در اوردن ، و لذت از طبیعت یا هنر ممنوع میشوند و دلیل این ممنوعیت این است که انها شدیدا میل دارند همه چیز را برای خودشان داشته باشند و اجازه ندهند هیچ کس از هیچ طریقی لذتی ببرد یا چیزی از کسی بگیرد. اگر فرد جاه طلب باشد این ممنوعیت شدیدا باعث نارضایتی او خواهد شد.

5- شکست اساسی فرد در عرصه رقابت جنسی منجر به ایجاد هراسی ریشه دار میشود ، هراس از اینکه زنان دیگر ، در رابطه فرد با جنس مخالف خللی ایجاد کنند . این اضطراب در تاکید بیش از حد او بر مسائل جنسی نقش اساسی دارد.

• رویکرد رقابتی این بیماران نسبت به زنان دیگر باعث میشود که آنها مدام تفوق جنسی خود را به معرض نمایش بگذارند. این حس رقابت در انها مالامال از اضطراب است.

• خدشه دار شدن حس زنانگی در برخی زنان ،چه به شکل مستقیم و چه ترس از بهنجار نبودن ، باعث میشود که آنها مدام در پی اثبات توان جنسی شان باشند. اما از آنجا که بیمار خود را دست کم میگیرد، هرگز به این هدف نمیرسد. علاقه چنین زنی به محض اینکه مرد را به لحاظ عاطفی وابسته به خود کند از بین میرود.

• برخی چون عشق را به غلط مترادف وابستگی میدانند از عشق میترسند زیرا از ناامیدی و حقارتهایی که از نتایج وابستگی است وحشت دارند. بدین ترتیب پرهیز از وابستگی باعث میشود تا فرد آرزو کند آسیب ناپذیر باشد.

• در موارد دیگر، مکانیسم های دفاعی بدین شکل است که :
o فرد مستبد میشود
o میخواهد مطمئن گردد که وابستگی شخص مقابل به او به بیش از وابستگی او به ان شخص است
o اگر فرد مقابل او کوچکترین نشانه ای از استقلال بروز دهد ،  بیمار به شدت خشمگین میشود.
o این رویکرد تمایل به انتقام را نیز ارضا میکند که ریشه اش شکست آغازین بیمار است.
o بیمار مایل است بر مرد مسلط بشود  و او را مطرود سازد  و همانطور که زمانی دست رد بر سینه خودش زده اند ،  به سینه او نیز دست رد بزند.

• در گروهی از بیماران که از رقابت در عرصه لذائذ جنسی سر باز میزنند  و حس جاه طلبی خود را سرکوب میکنند. وقتی پای ازدواج در میان باشد از شوهرانشان انتظار موفقیت و پیروزی های چشم گیر دارند،  اما انتقال این حس جاه طلبی موفقیتی نسبی به همراه دارد،  چون احساس رقابت نهفته در وجودشان باعث میشود به شکلی ناخوداگاه آرزومند شکست شوهرانشان نیز باشند.

• مشکل دیگر این بیماران ناهماهنگی میان حس جاه طلبی و و اعتماد به نفس ضعیف انهاست که به دلیل نداشتن اعتماد به نفس فاقد شجاعت لازم نیز هستند. انها مایلند در آغاز کار، از دیگران متمایز باشند، مثلا بدون تمرین بر پیانو مسلط باشند، یا بدون اگاهی از تکنیک های لازم به شکلی عالی نقاشی کنند، بدون تلاش در عرصه علم به موفقیت نائل شوند. آن ها نمیدانند که دلیل ناکامی شان همانا توقعات غیر منطقی و بیش از حدشان است، بلکه عموما آن را به حساب ناتوانی کلی خود میگذارند. به همین دلیل هرکاری را که در حال انجام دادنش هستند نیمه تمام رها میکنند.

• برخی اوقات بیمار میپندارد کار و مرد مفاهیمی متقابلند، یعنی راهی که به سوی کار و استقلال میرود درست در مقابل راهی است که به رابطه با مردان ختم میشود.

• نیاز عصبی به عشق در قالب افزایش نیاز به:
o دوست داشته شدن ،
o احترام،
o كمك،
o حمایت
o و نیز افزایش حساسیت در مقابل عدم ارضای این نیازها تجلی میابد.

فرق نیاز طبیعی به عشق و نیاز عصبی به عشق

• همه ما از اینكه عاشق كسی شویم یا كسی عاشق ما باشد لذت میبریم. در احتیاج عصبی به عشق ، نیاز فرد بسیار شدید بوده و هیچ حد و مرزی ندارد و فرد اگر این نیازش را براورده نكند حالش بد میشود.

o زنان عصبی اگر كسی عاشقشان نباشد یا به انها اهمیت ندهد، احساس بدبختی ، ناامنی، و افسردگی میكنند. نیاز عصبی به عشق ، عشق را بصورت:  انحصاری، سیری ناپذیر، بدون قید و شرط،  در حدفداكاری میخواهد.

o برخی افراد عصبی پس از انكه رابطه عاشقانه شان قطع شد ممكن است دچار اضافه وزن و پرخوری شده، اما پس از برقراری رابطه عاشقانه مجدد این اضافه وزن از بین میرود. نشانه دیگر نیاز عصبی به عشق حساسیت بیش از حد فرد به عدم عشق متقابل است.

• بیمارانی كه به شكلی ناخوداگاه عشق را انكار میكنند معمولا در دوران كودكی از سرخوردگی های بسیاری رنج برده اند، همین موضوع باعث شده انها عشق و محبت و صمیمیت را برای همیشه از زندگی خود حذف كنند و با چنین اعتقادی خود را در برابر عدم پذیرش احتمالی دیگران بیمه میكنند

• چرا كسب كمك ، عشق و عاطفه دیگران براى فرد عصبى ، بسیار مشكل است؟

o نیاز فرد عصبى به عشق سیرى ناپذیر است .

o فرد عصبى در عشق ورزیدن ناتوان است، به دلیل خودخواهى توان اعطا کردن بخشى از وجود خود به دیگرى را ندارد و دلیل این ناتوانى اضطراب و خصومت هاى آشكار و پنهان فراوان اوست كه معمولا در دوران كودكى و به دلیل رفتار بد دیگران گرفتارش مى شود و بارها و بارها این خصومت ها را سركوب مى كند. فرد عصبى از این ناتوانى خود در عشق ورزیدن آگاه نیست و بسیارى از آنها این توهم را دارند كه عاشقانى بزرگند و توان فداكارى بسیار دارند كه البته این باور برخلاف آنچه بیمار مى پندارد، ربطى به روحیه مادرانه وى ندارد و دلیل اصلى اش ممكن است عطش بیمار به قدرت باشد.

o سومین دلیل ترس شدید از پذیرفته نشدن است ، طورى كه بیمار را از نزدیك شدن به دیگران یا حتى حركتى دال بر مهربانى باز مى دارد، چون مدام در این هراس است كه شاید طرف مقابلش، او را نپذیرد.

• در مورد بیماران اسكیزوفرنى ابراز دوستى و صمیمیت به آنها ممكن است باعث ایجاد اضطراب شدید در آنها شود، روانكاوى در مورد تجربه اش با یك بیمار اسكیزوفرنى شرح مى داد كه
هرگاه بیمار اسکیزوفرنیکش درخواست جلسه اضافه مى كرده او با قیافه اى عبوس همراه با غرولند قبول مى كرده و به این ترتیب از ایجاد اضطراب ناشى از تاثیر صمیمیت در بیمار جلوگیرى مى كرده است، همین تاثیر را معمولا در افراد عصبى نیز شاهد هستیم .

ترس از عشق

• ترس از عشق جاى بحث بسیار دارد . بخشى از مشكل این بیماران ترس از وابستگى است، از آنجا كه این افراد مثل نیاز انسان به اكسیژن به محبت دیگران وابسته اند، بیش از همه از این وابستگى مى هراسند، معمولا این افراد در بخشى از زندگى خود به شدت وابستگى داشته اند و در مراحل بعدى از وابستگى گریزان شده اند.

• فرد عصبى از سه راه به هدف خود مى رسد :

1. جلب توجه دیگران به عشق خود ، او این تصور را دارد كه من تو را خیلى دوست دارم، بنابراین تو هم باید مرا دوست بدارى .

2. توسل به ترحم و دلسوزى دیگران : او با اثبات ضعف ، بدبختى و بد اقبالى اش مى خواهد محبت دیگران را به دست آورد.

3. تهدید : برلینى ها ضرب المثلى دارند كه مى گویند : “دوستم داشته باش و گر نه تو را خواهم كشت” ، وقتى نیاز بیمار به عشق ارضا نمى شود، ممكن است تهدید او در غالب نوعى بیمارى جلوه كند. كودك سالمى كه در محیطى مناسب و سالم رشد مى كند نیاز سیرى ناپذیر و عصبى به عشق را نخواهد داشت .

• نیاز عصبى به عشق، در : خودخواهى ،  خود محورى،  و تنفر از خود، ریشه دارد.

• نیاز به عشق هنگامى ارزش می یابد كه فرد تحت فشار اضطرابى شدید است.  در واقع ، نیاز عصبى به عشق ، در نیاز به امنیت و تقویت حرمت نفس ریشه دارد ، نیاز عصبى به عشق به سهولت قالب هاى جنسى مى آورد و یكى از راه هاى معدود و یا تنها راه او براى ارتباط با دیگران خواهد شد.

• اضطراب اساسى در یك فرد عصبى را مى توان به صورت خلاصه بدین صورت خلاصه كرد :

1. احساس بدبختى در دنیاى خصمانه و جبار

2. برخى از اوقات بیمار از این اضطراب آگاه نیست و شكایت او از ترس هایى چون ترس از رعد و برق، یا سرخ شدن، یا ترس از بیمارى یا امتحان یا غیره است.

3. بیمار براى دفاع از خود از در برابر این اضطراب از شیوه هاى: مهرطلبى، برترى طلبى ،  عزلت طلبى  یا تركیبى از اینها استفاده مى كند.

• مهمترین تضاد عصبى از این قرار است :

تمایل بیمارگونه و افسار گسیخته بیمار اولین و مهمترین بودن در تمامى شرایط از یك سو،

و نیاز هم زمانش به عشق دیگران از دیگر سو.

آزار طلبی

روانشناسی زنان
کارن هورنای Karen Horney

آزار طلبی زنان

• آنچه زن به شکل نهان در مقاربت جنسی آرزو دارد : تجاوز و خشونت یا به لحاظ روانی تحقیر شدن است.

فرایند زایمان به شکلی ناخوداگاه باعث ارضای حس آزارطلبی او میشود و رابطه مادری او با فرزندش نیز چنین است.

• نقطه عطف در روند رشد زن ،آگاهی دختر بچه از این واقعیت است که آلت رجولیت ندارد. تمایل زن به مرد بودن نوعی مکانیسم دفاعی است. این تمایل در واقع مکانیسمی دفاعی در برابر خطر خاموش ساختن تمایلات جنسی است. این تمایل مکانیسمی دفاعی در برابر انگیزه های آزارطلبانه است.  این تمایل مکانیسمی دفاعی در برابر میل به زنای با محارم و مشخصا میل به زنا با پدر است.

• مطالعات قوم شناختی ثابت کرده است که ساختار خاصی بنام عقده ادیپ احتمالا در اوضاع و احوال فرهنگی متفاوت وجود ندارد. زنان دهقان در رژیم تزاری روسیه تا از شوهرانشان کتک نمیخوردند، عشق آنها را باور نمیکردند. اما همین زنان در روسیه حاضر از این حرف تعجب خواهند کرد. بطور کلی باید گفت هرگاه موضوع شیوع مطرح میشود پای ملاحظات اجتماعی نیز به میان می آید که اگر این موضوعات در نظر گرفته نشود ارزیابی ما را نادرست خواهد کرد.

• فروید میگوید آزارطلبی اساسا پدیده ای است جنسی ، که به ساحت اخلاق هم گسترش میابد. یکی از دلائلی که بیمار هرگز به محبت واقعی اطرافیانش اعتماد نمیکند ، این است که خود را پست و درخور عشق نمیداند. خودبازداری های بیمار حاصل تلاش او برای اجتناب از خطر رقابت است.

• برخی عوامل کالبدی که موجد رشد پدیده های آزار طلبانه در زنان است :

1-بیشتر بودن توان فیزیکی مردان نسبت به زنان.

2-احتمال تجاوز نیز باعث میشود زن تصور کند مورد حمله قرار گرفته یا آسیب دیده است.

3-فرایند های قاعدگی ، ازاله بکارت ، و زایمان به دلیل خونین و درد آلود بودن ممکن است موجبات میل به آزار طلبی را فراهم کنند.

4-تفاوت های زیست شناختی در مقاربت جنسی نیز ممکن است موجبات آزارطلبی زنان را فراهم کنند.

• البته عوامل بالا فی النفسه دال بر آزارطلب بودن زنان نیست و منجر به آزارطلبی نمیگردد ، اما میتواند عوامل موثر باشد.

• به هر حال شاخصهای فیزیولوژیکی –روانی زن صرفا به مسئله آزارطلبی زنان ربط داده نمیشود . بلکه میتوان این آزارطلبی را معلول مجموعه فرهنگی یا نظام اجتماعی محسوب کرد که زن آزارطلب در بسترش رشد یافته است.

تغییرشخصیت در دختران

روانشناسی زنان
کارن هورنای Karen Horney

تغییر شخصیت در دختران

• گرچه تمامی موارد تضادهای بنیادی در اوائل کودکی ایجاد میشوند، اولین تغییرات شخصیتی در بیمار در دوره بلوغ اتفاق می افتاد. آغاز این تغییرات مقارن با شروع قاعدگی است. تغییرات شخصیتی ،برخلاف نشانه های روان رنجوری ،فرایندی تدریجی دارند و همین امر باعث میشود، این تغییرات مستور باقی بمانند.

• این تغییرات را میتوان در ۴ گروه جداگانه تقسیم کرد :

1- دخترانی که درگیر فعالیت های والایشی تصعیدی مثل مذهب ،هنر ، علم میشوند و از عرصه امیال جنسی حذر میکنند. خانواده های این دختران از رفتار غیر عشوه گرانه دخترانشان خشنودند. در این گروه دختران ،خود غالباً آگاه نیستند که از امیال جنسی شدیداً رویگردان هستند. این گروه نقش زنانه خود را انکار میکنند. این بیماران وقتی با مردان روبرو یا درگیر ازدواج میشوند اعتماد به نفسش از بین میرود و تبدیل به زنی ناراضی شده که بجای عشق ورزیدن به شوهر با او رقابت میکند.

2- دخترانی که در عرصه امیال جنسی غرق میشوند دیوانه پسرها شده و علاقه خود را برای کار از دست میدهند. این دخترها به شکلی وسواس گونه عاشق پسرها میشوند. بعد از آنکه تسخیرشان کردند یا رهایشان میکنند، یا ترتیبی میدهند که انها رهایشان کنند. گرچه دلیلی اصلی این کار سردمزاج بودن دختر است ، ولی وانمود میکنند که کارشان انگیزه های اجتماعی دارد. این دسته به محض اینکه ستایش کننده ای اطراف خود نبینند، افسرده میشود.  تحسین شدن از جانب مردان به انها ثابت میکند طبیعی اند. نیاز شدید به تحسین شدن حاکی از ان نیست که از رابطه جنسی با مردان لذت بیشتری میبرند.  در واقع آنها وقتی به رابطه جنسی میرسند، مشخص میشود که سردمزاجند.

3- دخترانی که به لحاظ عاطفی از دیگران می برند. نمیتوانند به کاری یا چیزی دل ببندند. دختر در این گروه علی الظاهر انعطاف پذیر و سالم است. بی هیچ مشکلی ارتباط برقرار میکند، در مورد مسائل جنسی صادقانه حرف میزند . گاه حتی به نوعی روابط جنسی نیز برقرار میکند. بیمار از دیگران فاصله میگیرد. به تماشاگر صرف زندگی بدل میشود. هیچ چیز در نظر او اهمیت ندارد. شعار این گروه این است : احساساتی نشو تا آسیبی نبینی. این تنهایی و انفصال راهی برای گریز از اضطراب در انهاست.

4- دخترانی که درگیر تمایلات همجنس خواهانه میشوند. در این رابطه بیمار ممکن است از ماهیت جنسی آن آگاه یا نا اگاه باشد. ولی اگر از ماهیت جنسی روابطش با فرد همجنس خود آگاه شود، دستخوش عذاب وجدان میگردد. این گروه سعی میکنند خصومت خود را با زنان از طریق جبران حل کنند : بدین طریق که من از تو متنفر نیستم ، عاشقت هستم. ناکامی در رابطه با دختران در این گروه باعث یاس شدید این بیماران میشود . گاه حتی آن ها را تا مرز خودکشی پیش میبرد. این گروه همانند گروه اول نقش زنانه خود را انکار میکنند . تفاوتشان با گروه اول در این است که با شدت بیشتری به خیال مرد بودن متوسل میشوند. گروه اول از هرگونه رابطه جنسی پرهیز میکنند ولی این گروه فقط از تمایل به جنس مخالف پرهیز میکنند.

• البته طبقه بندی بالا دقیق نیست و تمامی احتمالات، مثل افراد بدکاره و جنایتکار را در برنمیگیرد.  برخی اوقات رفتارهای گروه های مذکور با هم تداخل پیدا میکند.

هر ۴ گروه در برابر استمنا رویکردی دفاعی دارند و هیچ تمایل خود آگاهی به استمنا ندارند. از آنجا که میل انها به استمنا با احساس ترس و عذاب وجدان شدید امیخته است، این گونه تمایلات ،به رغم موجودیت ،کاملا مستور میماند .

• دلائل خصومت شدید بیمار نسبت به زنان :
o نامهربانی مادر نسبت به دختر ،
o حمایت نکردن مادر از دختر،
o درک نکردن دختر،
o توجه بیشتر به برادر ،
o خواسته های بیش از حد سختگیرانه نسبت به پاکدامنی.

• این بیماران تقریبا مطمئن هستند که تحلیلگرشان از انها متنفر است . درمانگرش نسبت به او بغض و کینه دارد . نمیخواهد او را خوشحال و راضی ببیند . در طی روانکاوی در مقابل تحلیل گر بسیار متمرد است . میخواهد حتی به ضرر خودش هم که شده تحلیلگر را شکست دهد.

• خصومت این بیماران نوعی مکانیسم دفاعی است. بخش اعظم نفرت آنها از مادرشان در عذاب وجدانشان نسبت به او و نیز غلبه بر ترس ناشی از این عذاب از طریق خصومت ورزیدن با او ریشه دارد.

• به غیر از گروه دوم مابقی دختران هرگاه پای زنی دیگر در میان باشد پا پس میکشند و از هرگونه رقابت با دختران دیگر میپرهیزند. به گمان اینکه جذاب نیستند ، در برابر دختران دیگری که میبینند به شدت احساس فرودستی میکنند .

• بطور خلاصه دور باطلی ایجاد میشود که بدین قرار است :
o حسادت نسبت به مادر یا خواهر و رقابت با آنها ،
o انگیزه های خصمانه در خیالات و تصورات ،
o عذاب وجدان و ترس از حمله یا مجازات ،
o خصومت به عنوان مکانیسمی دفاعی ،
o ترس و عذاب وجدان شدید.

• عذاب وجدان و هراس برخاسته از این منابع در خیالات مربوط به استمنا ریشه دارند باعث میشود حتی روابط جنسی بیمار با مردان نیز دستخوش عذاب وجدان شود. همواره از روابط جنسی خود با مردان ناراضی باشد. تنفر آنها از مردان به سرخوردگی های دوران کودکی باز میگردد. بیمار به دلیل این که خود را دوست داشتنی نمی یابد ، احساس میکند که اگر در در رابطه با مردان پیش دستی کند ، طرد خواهد شد،  به همین دلیل در مقابل انها عکس العملی خصمانه در پیش میگیرد. بیمار از آنجا که در گریز از تضاد های زن بودن از نقش زنانه خود میگریزد ، دست به تلاش های مردانه میزند و  بجای رقابت با زنان در عرصه های مردانه به رقابت با مردان میپردازد.

• ما نمیتوانیم در دراز مدت تحت فشار اضطرابی خود اگاه زندگی کنیم و دوام بیاوریم. بیماران میگویند : ترجیح میدهیم بمیریم و اضطراب شدید نداشته باشیم.

o تفاوت های ۴ گروه در شیوه ای است که برای گریز از اضطراب دارند.

• برخی بیماران در خلال دوره بلوغ یک شیوه دفاعی را رها کرده و به شیوه ای دیگر متوسل میشوند. مثلا دختری که مدتی فریبا و جذاب بوده است ، ممکن است در مراحل بعدی زندگی اش مذهبی و کاملا پرهیزگار شود.

• آگاه ساختن دختر از فرایند قاعدگی در دوران بلوغ در سطح تعقل او موثر خواهد بود ولی به هراس های عمیق دوران کودکی او راه نخواهد یافت. پیشگیری تنها هنگامی موثر است که از روزهای نخستین زندگی اغاز شود : آموزش شجاعت و صبر کردن به کودکان بجای هراساندنشان.

• این مشکلات ماهیت چندان پیچیده ای ندارد ، با مساعد شدن شرایط زندگی حل میشوند.

برگرفته از گروه روانشناسی نگرش: ravanshenasinegaresh Group