پرلز- کافکا- کهلر-لِوین

فریتس پرلز- کورت کافکا- ولفگانگ کهلر- کرت لِوین

Friedrich Salomon Perls, 1893 –1970
1941 ـ 1886 Kurt Koffka
1967 ـ 1887 Wolfgang Köhler
Kurt Lewin 1890 – 1947

فریتس پرلز  Fritz Perls

perls-0 perls-1 perls-2

• فردریش (فردریک) سالومون پرلز، معروف به فریتس پرل، روان پزشک و روان درمانگر برجسته آلمانی الاصل بود.
o پرلز به همراه همسرش لورا اصطلاح «گشتالت درمانی» Gestalt Therapy را به منظور شناخت روشی برای روان درمانی در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ ابداع کرد.
o پرلز در سال ۱۹۶۴ به مؤسسه اسالن Esalen Institute پیوست و زندگی خود را تا سال ۱۹۶۹ آنجا سپری کرد.
o رویکرد او به روان درمانی در ارتباط با روان‌شناسی گشتالت Gestalt Psychology ، و نه عیناً مشابه با آن می‌باشد و متفاوت با روان درمانی نظری گشتالت است.

o هسته مرکزی فرایند گشتالت درمانی مرتبط با افزایش آگاهی Awareness از :
i. احساس Sensation ،
ii. ادراک Perception ،
iii. احساسات جسمی Bodily Feelings ،
iv. هیجان Emotion
v. رفتار Behavior ،
در زمان حال بوده و با تأکید بر این که این آگاهی به همراه و در رابطه و تعامل با آگاهی از خود، محیط و دیگران است.

o فریتس پرل در سال ۱۸۹۳ در برلین، آلمان متولد شد. او با شیوه زندگی بوهمین Bohemian در برلین بزرگ شد، و در رشتهٔ پزشکی تحصیل کرد.
o پرلز در طول جنگ جهانی اول به ارتش آلمان ملحق شد.
o او بعد از جنگ در سال ۱۹۱۸ به تحصیل در رشتهٔ پزشکی ادامه داد و دو سال بعد به عنوان متخصص اعصاب و روان فارغ‌التحصیل شد.
o پرلس پس از آن دستیار کورت گلدشتاین Kurt Goldstein ، کسی که با سربازهایی که دچار ضربه مغزی شده شده بودند کار می‌کرد، شد؛
و در نهایت پرلس به روان تحلیل گری علاقه‌مند شد.

o او مشکلات زیادی را برای والدین خود ایجاد کرد و درکلاس هفتم دوبار رد شد و به خاطر مشکلاتی که با مسئولان مدرسه داشت اخراج شد ک
o پرز با خواهر بزرگترش خیلی مشکل داشت و خواهر بزرگترش او را وحشی خطاب می کرد،
اما با خواهر کوچکترش رابطه صمیمی و خوبی داشت زیرا او دختری پسر منشانه بود.
o بعد از مشکلاتی که برای خانواده اش ایجاد کرد رابطه اش با پدرش نیز تیره شد و پدرش او را سرزنش می کرد.
o وقتی از مدرسه اخراج شد با یکی از دوستانش به تماشای تاتر می رفت و علاقه زیادی به تاتر و بازیگری داشت .
o او حتی در دوره نوجوانی در یک تاتر شاهنامه به ایفای نقش پرداخت.
هر چند که در آن نقش پرز دیالوگی برای گفتن نداشت اما آن را جزو لذت بخش ترین خاطرات خود می داند.

o خانواده پرز مورد آزار نازی ها واقع شدند و خواهر بزرگترش در اردوگاه دسته جمعی کشته شد.
o از آنجائیکه او هیچگاه رابطه خوبی با خواهر خود نداشت، در نوشته های خود می نویسد زمانی که شنیدم که خواهرم کشته شده ، فقط کمی ناراحت شدم.

o فریتس پرل در سال ۱۹۲۷ به عضویت سمینارهای فنی ویلهلم رایش Wilhelm Reich در وین درآمد.
o تفکرات رایش از تحلیل شخصیت، پرلس را به شدت تحت تأثیر قرار داد؛ و در سال ۱۹۳۰ رایش سرپرست ارشد روانکاو پرلس در برلین شد.

o پرلس در سال ۱۹۳۰ با لورا ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شدند.
o پس از به روی کار آمدن رژیم هیتلر در سال ۱۹۳۳، به علت نژاد یهودی خود، و نیز به علت فعالیت‌های سیاسی ضد فاشیستی خود قبل از آن زمان،
فریتس پرل، لورا و فرزند اولشان به هلند گریختند و یک سال پس از آن به آفریقای جنوبی، جایی که پرلس یک مؤسسه آموزشی روان تحلیل گری بنا نهاد مهاجرت کردند.
o در سال ۱۹۳۶ او ملاقاتی کوتاه و نه چندان رضایت بخش با فروید داشت.

o فریتس پرل در سال ۱۹۴۲ به ارتش آفریقای جنوبی ملحق شد و به عنوان روان پزشک ارتش با درجهٔ سروان تا سال ۱۹۴۶ خدمت کرد.
o مادامی که پرلز در آفریقای جنوبی بود تحت تأثیر نظریه «کل نگری» Holism جان اسموتس Jan Smuts قرار داشت.
o در طول این مدت، پرلز اولین کتاب خود؛ نفس، گرسنگی، و پرخاشگری را نوشت.

o فریتس و لورا پرلز در سال ۱۹۴۶ آفریقای جنوبی را به مقصد نیویورک ترک کردند، جایی که فریتز پرلز مدت کوتاهی با کارن هورنای و ویلهلم رایش کار کرد.
o پرلز کتاب دوم خود را با مساعدت نویسنده و روشن فکر اهل نیویورک، پاول گودمن Paul Goodman ، کسی که نگارش بخش نظری دوم کتاب را
بر اساس نکته‌های دست‌نویس پرل بر عهده گرفت، نوشت.
o پرل و گودمن تحت تأیر کار کورت لوین و اتو رنک Otto Rank قرار داشتند. کتاب با عنوان گشتالت درمانی در سال ۱۹۵۱ چاپ شد.

o پس از آن، فریتس و لورا اولین مؤسسه گشتالت را در آپارتمان خود در منهتن Manhattan دایر کردند.
o فرتس پرل به منظور برگزاری کارگاه‌های آموزشی و آموزش گشتالت شروع به سفر در سراسر ایالات متحده آمریکا کرد.
o در سال ۱۹۶۹ پرل مؤسسه اسالن را ترک و انجمن گشتالت را در دریاچه کوویچان Lake Cowichan در جزیره ونکوور Vancouver Island کانادا پایه‌گذاری کرد.
o فریتس پرل در تاریخ ۱۴ مارس ۱۹۷۰ بعد از عمل جراحی قلب در بیمارستان شیکاگو بر اثر حملهٔ قلبی درگذشت.

کتاب‌ ها

o نفس، گرسنگی و پرخاشگری ۱۹۴۲–۱۹۴۷ Ego, Hunger and Aggression
o درمان گشتالتی: هیجان و رشد در شخصیت انسان ۱۹۵۱ Gestalt Therapy: Excitement and Growth in the Human Personality
o کلمه به کلمه گشتالت درمانی ۱۹۶۹ Gestalt Therapy Verbatim
o داخل و خارج سطل زباله ۱۹۶۹ In and Out the Garbage Pail
o رویکرد گشتالت و شاهد عینی درمانی ۱۹۷۳ The Gestalt Approach and Eye Witness to Therapy

o در کتاب‌ کلمه به کلمه گشتالت درمانی می نویسد:

من کار خودم را انجام میدهم و شما کار خودت را،.
من به این دنیا نیآمده ام تا انتظارات شما را برآورم،
و شما نیز به این دنیا نیآمده اید تا بنا به میل من زندگی کنید،
شما شما هستید، و من منم،
اگر به شانس و اقبال، به هم برخوردیم و هم را یافتیم، چه بهتر!
اگر هم نه، نیافتیم، دیگر کاری نمیتوان کرد.

کورت کافکا (1941ـ1886) Kurt Koffka

kurt-koffka%db%b1 kurt-koffka%db%b2

• کورت کافکا که در برلین به دنیا آمد احتمالاً مبتکرترین فرد از پایه‌گذاران روانشناسی گشتالت است.
o او تحصیلات خود را در دانشگاه برلین گذراند و به علوم و فلسفه علاقه‌مند گردید.
o روانشناسی را با کارل استامپ Carl Stumpf خواند و درجه دکتری خود را در ۱۹۰۹ دریافت کرد.
o در ۱۹۱۰ رابطه‌ای پر بار و طولانی با ورتایمر Max Wertheimer و کهلر در Wolfgang Köhler دانشگاه فرانکفورت Frankfurt آغاز نمود.
o سال بعد در دانشگاه جیسن Giessen ، در ۶۰ کیلومتری فرانکفورت شغلی را پذیرفت و تا سال ۱۹۲۴ در آنجا باقی ماند.
o درخلال جنگ جهانی اول در درمانگاه روانپزشکی با بیماران دارای آسیب مغزی و زبان‌ پریش کار کرد.

o بعد از جنگ، که روانشناسان ایالات متحد از شکل‌‌گیری مکتب جدیدی در آلمان آگاه شدند،
کافکا مقاله‌ای برای مجله آمریکایی بولتن روانشناختی نوشت.
o این مقاله با عنوان «ادراک: مقدمه‌ای بر نظریه گشتالت» مفاهیم اصلی روانشناسی گشتالت و نتایج و معانی
ضمنی تحقیقات قابل ملاحظه‌ای را ارائه داد.
o اگرچه این مقاله برای بسیاری از روانشناسان آمریکایی اولین تبیین نهضت گشتالتی بود، ممکن است به نهضت زیان رسانیده باشد.
o عنوان مقاله «ادراک»، سوء‌تفاهمی را به وجود آورد که سال‌‌ها دوام یافت؛ مخصوصاً این اندیشه که روانشناسی گشتالت انحصاراً
با ادارک سر و کار دارد و بنابراین با سایر زمینه‌های روانشناسی بی‌ارتباط است.

o درحقیقت، روانشناسی گشتالت به‌طور گسترده با مسائل تفکر و یادگیری و درنهایت با تمام جنبه‌های تجربه هشیار سر و کار داشت.
o مهمترین دلیل برای اینکه روانشناسان گشتالتی اولیه انتشارات منظم خود را بر ادراک متمرکز کردند روح زمان بود:
روانشناسی وونتی، که گشتالتی‌‌ها در مقابل آن قیام کردند، بیشترین پشتیبانی خود را از پژوهش درباره احساس و ادراک به دست آورده بود.
بنابراین، روانشناسان گشتالتی ادراک را به عنوان عرصه خود انتخاب کرده بودند تا از سنگر خود وونت به او حمله کنند.

o در ۱۹۲۱ کافکا کتابی در زمینه روانشناسی رشد کودک به نام رشد ذهن منتشر کرد که هم در آلمان و هم در ایالات متحد با توفیق روبه‌رو گشت.
o او به عنوان استاد مدعو دانشگاه کرنل Cornell و دانشگاه ویسکانسین Wisconsin–Madison به آمریکا رفت
و در ۱۹۲۷ در کالج اسمیت در نورتمپتن ماساچوست Smith College in Northampton, Massachusetts ،
جایی که تا زمان فوتش در ۱۹۴۱ ماند به مقام استادی منصوب شد.

o در ۱۹۳۵ کتاب اصول روانشناسی گشتالت را منتشر کرد که مطالعه آن مشکل بود و آنگونه که منظور او بود
به‌طور واضح روانشناسی گشتالت را توضیح نداد.

ولفگانگ کهلر (1967ـ1887) Wolfgang Köhler 

koehler_2koehler_1

• ولفگانگ کهلر سخنگوی نهضت گشتالت بود.
o کتاب‌های او با مراقبت و دقت نوشته شده، در چندین جنبه از روانشناسی گشتالت کارهایی استاندارد است.
o تربیت کهلر در فیزیک زیر نظر ماکس پلانک Max Planck او را ترغیب کرد که روانشناسی خود را باید با فیزیک متحد کند
و گشتالت‌‌ها (شکل‌‌ها یا الگوها) در روانشناسی مثل فیزیک به وقوع می‌پیوندند.

o کهلر در استونی Governorate of Estonia به دنیا آمد، پنج ساله بود که خانواده او به بخش شمالی آلمان نقل‌مکان کرد.
o تحصیلات دانشگاهی‌اش را در توبینگن Tübingen، بن Bonn و برلین Berlin گذراند.
o در ۱۹۰۹ مدرک خود را از کارل استامپ Carl Stumpf در دانشگاه برلین دریافت کرد.
o او به دانشگاه فرانکفورت رفت و درست قبل از ورتایمر و دستگاه حرکت نمای او به آنجا رسید.
o در ۱۹۱۳، بنا به دعوت آکادمی علوم پروس Prussian Academy of Sciences ، کهلر به سفری دریایی به تنریف Tenerife در
جزایر قناری Canary Islands در ساحل شمال‌غربی آفریقا رفت تا به مطالعه شمپانزه‌‌ها بپردازد.

o شش ماه پس از رسیدن به آنجا، جنگ جهانی اول شروع شد و گزارش کرد که نتوانست آنجا را ترک کند
اگرچه سایر شهروندان آلمانی درخلال سال‌های جنگ ترتیبی دادند که به وطن بازگردند.
o کهلر هفت سال بعد را به مطالعه رفتار شمپانزه‌‌ها پرداخت.
o او کتاب فعلاً کلاسیک ذهنیت شمپانزه‌‌ها (۱۹۱۷) The Mentality of Apes را نوشت که در ۱۹۲۴ به چاپ دوم رسید
و به زبان‌های انگلیسی و فرانسه ترجمه شد.

o در ۱۹۲۰ کهلر به آلمان بازگشت و دو سال بعد در دانشگاه برلین به عنوان استاد روانشناسی جانشین استامپ شد و تا سال ۱۹۳۵ در آنجا ماند.
o دلیل آشکار برای این مقام مورد غبطه، انتشار کتاب گشتالت‌های فیزیکی ایستا و پویا (۱۹۲۰) بود
که به جهت سطح بالای دانشوری‌اش تحسین زیادی را برانگیخت.

o نیمه دهه سال‌‌های ۱۹۲۰ سال‌های سختی برای زندگی شخصی کهلر بود.
o او از زنش جدا شد، با یک دانشجوی جوان سوئدی ازدواج کرد و پس از آن هیچ تماسی با چهار فرزندی که از ازدواج اولش داشت نگرفت.
o در دست‌های او لرزشی آشکار شد که در هنگام عصبانیت بیشتر قابل دیدن بود.
o برای اینکه خلق او را اندازه بگیرند، دستیاران آزمایشگاه او هر روز صبح دست‌های او را نگاه می‌کردند تا ببینند چقدر لرزان است.

o در سال تحصیلی ۱۹۲۵، کهلر در دانشگاه‌های هاروارد و کلارک به سخنرانی پرداخت و علاوه بر انجام وظایف علمی،
به دانشجویان دوره تحصیلات تکمیلی نحوه تانگو رقصیدن را یاد می‌داد.
o در ۱۹۲۹ کتاب روانشناسی گشتالت را منتشر کرد که جامع‌ترین مباحث نهضت گشتالت را دربر داشت.
o در ۱۹۳۵، به دلیل برخوردهایش با حکومت نازی، آلمان را ترک کرد.
o بعد از اینکه بر ضد دولت سخنرانی کرد گروهی از نازی‌‌ها به کلاس او یورش بردند.
o او نامه‌ای متهورانه بر ضد نازی به یکی از روزنامه‌های برلین نوشت زیرا از انفصال خدمت استادان یهودی از دانشگاه‌های آلمان به خشم آمده بود.
o در عصر روزی که نامه‌اش چاپ شد، او و چند تن از دوستانش در منزل منتظر بودند تا گشتاپو برای دستگیری‌شان بیاید
اما ضربه ترس‌آور هرگز به در زده نشد.

o کهلر پس از مهاجرت به ایالات متحد در کالج سوارتمور Swarthmore در پنسیلوانیا به تدریس پرداخت،
چندین کتاب منتشر کرد و ویرایش مجله گشتالتی پژوهش روانشناختی را به عهده گرفت.
o در ۱۹۵۶ از انجمن روانشناسی آمریکا جایزه خدمات برجسته علمی را دریافت کرد
و مدت کوتاهی پس از آن به عنوان رئیس انجمن انتخاب گردید.

کرت لِوین Kurt Lewin

kurt_lewin_1 kurt_lewin_2

کرت لِوین در سپتامبر ۱۸۹۰ در آلمان به دنیا آمد و در ۱۹۴۷ در سن ۵۷ سالگی بر اثر حمله قلبی در گذشت.
o او در خانواده‌ای یهودی زاده شد.
o در سال ۱۹۰۹ در دانشکده پزشکی دانشگاه فرایبرگ Freiburg ثبت نام کرد، امّا سپس رشته تحصیلی خود را عوض کرد
و برای آموختن زیست ‌شناسی به دانشگاه مونیخ Munich رفت و مدرک دکتری خود را از دانشگاه برلین Berlin اخذ کرد.

o لوین در سال ۱۹۲۱ تدریس فلسفه و روان‌شناسی را در دانشگاه برلین آغاز کرد.
o محبوبیت او در بین دانشجویان از یکسو و نوشته‌های متعدد او از سوی دیگر، توجه دانشگاه استنفورد Stanford را جلب کرد
و در سال ۱۹۳۰ به عنوان استاد میهمان به آن دانشگاه دعوت شد.

o لوین سرانجام به تابعیت آمریکا درآمد و به تدریس در دانشگاه آیوا Iowa پرداخت.
o او تا سال ۱۹۴۴ به همکاری خود با دانشگاه آیوا ادامه داد.
o با وجودی که لوین همواره بر اهمیت نظریه‌ها تأکید می‌نمود، امّا همچنین اعتقاد داشت که نظریه‌ها باید کاربرد عملی داشته باشند.

o او پویش گروهی Group Dynamics را در دانشگاه ام‌آی‌تی Massachusetts Institute of Technology و
آزمایشگاه‌های آموزش ملّی National Training Laboratories بنیاد نهاد.

o او همچنین تحت تاثیر روان‌شناسی هیأت‌نگر (یا روان‌شناسی گشتالت)، نظریه معروف خود به نام نظریه میدانی Field Theory را ارائه کرد.
o این نظریه بر اهمیت شخصیت افراد، تعارضات بین فردی و متغیرهای موقعیتی تأکید دارد.
o بر طبق نظریه میدانی لوین، رفتار فرد، نتیجه تعامل او با محیط است.
o این نظریه تأثیر عمده‌ای بر روان‌شناسی اجتماعی داشت.
o از دیگر کارهای لوین می‌توان به پژوهش‌های او در زمینه شیوه‌های رهبری اشاره کرد.
o او در مطالعه خود، دانش‌آموزان را در سه گروه جداگانه که به شیوه‌های قدرت طلبانه، دموکراتیک (مشارکت جویانه)
و آزادمنشانه رهبری می‌شدند قرار داد.
o مطالعه لوین نشان داد که رهبری دموکراتیک بر دو روش دیگر برتری دارد.
o این یافته‌ها بر غنای پژوهش‌های مربوط به سبک‌های رهبری افزود.

o لوین یکی از نخستین روان‌شناسانی بود که به طور سیستماتیک به آزمایش رفتار انسان می‌پرداخت.
o کارهای او تاثیر قابل ملاحظه‌ای بر روان‌شناسی تجربی، روان‌شناسی اجتماعی و روان‌شناسی شخصیت داشته است.
o او نویسنده توانا و بسیار فعّالی بود و در دوران حیاتش بیش از ۸۰ مقاله و ۸ کتاب در موضوعات مختلف روان‌شناسی منتشر کرد.
o کرت لوین به دلیل کارهای پیشتازانه‌اش در به کارگیری آزمایش‌ها و روش‌های علمی برای بررسی رفتارهای اجتماعی
به عنوان پدر روان‌شناسی اجتماعی مدرن شناخته می‌شود.
o لوین نظریه‌پردازی بود که تأثیر ماندگارش بر روان‌شناسی، او را یکی از روان‌شناسان برجسته قرن بیستم ساخته است.

perls-quotes-1

روان‌شناسی گشتالت Gestalt Psychology

o گشتالت نام یک مکتب در روانشناسی و نام گروهی کوچک از روانشناسان آلمانی پیرو این مکتب در قرن بیستم است
که نظریات ماکس ورتایمر Max Wertheimer را مبنای کار خود در زمینه بررسی یادگیری قرار دادند.
o بنیانگذاران این نهضت ماکس ورتایمر (۱۹۴۳–۱۸۸۰) و دو همکار دیگرش به نام‌های ولفگانگ کهلر (۱۹۶۷–۱۸۸۷) Wolfgang Köhler و
کورت کافکا (۱۹۴۱–۱۸۸۶) Kurt Koffka بودند و احتمالاً این نهضت پس از انتشار مقاله ماکس ورتایمر دربارهٔ
حرکت آشکار Experimental Studies on Motion Vision در ۱۹۱۲ شکل گرفت.

o گشتالت در آلمانی به معنای «انگاره» Configuration یا شکل Form است.
o روانشناسان گشتالت معتقد بودند که گرچه تجربه‌های روانشناختی از عناصر حسی ناشی می‌شوند، اما باخود این عناصر تفاوت دارند.
o روانشناسان گشتالت معتقد بودند که یک ارگانیزم چیزی به تجربه می‌افزاید که در داده‌های حسی وجود ندارد و آنها آن چیز را سازمان Organization نامیدند
o گشتالت در آلمانی به معنی سازمان است.
o طبق نظریه گشتالت ما دنیا را در کل‌های معنی‌دار تجربه می‌کنیم و محرک‌های جداگانه را نمی‌بینیم و کلاً هرآنچه می‌بینیم
محرک‌های ترکیب یافته در سازمان‌هایی (گشتالت‌هایی) است که برای ما معنی دارند.

o طبق این نظریه، اصالت کل Holism چیزی فراتر از مجموع اجزای آن است.
o برای مثال ما با گوش فرادادن به نت‌های مجزای یک ارکستر سمفونی قادر به درک تجربه گوش دادن به خود آن نیستیم
و در حقیقت موسیقی حاصل از ارکستر چیزی فراتر از مجموع نت‌های مختلفی است که توسط نوازندگان مختلف اجرا می‌شود.
آهنگ دارای یک کیفیت منحصر به فرد ترکیبی است که با مجموع قسمت‌های آن متفاوت است.

o مکس ورتایمر در راه تعطیلات هنگام مسافرت با قطار به یک اندیشه تازه دست یافت.
o او دریافت که اگر دو نور متفاوت با نرخ معینی خاموش و روشن شوند، در بیننده این تصور را ایجاد می‌نمایند که این تنها یک نور است که به عقب و جلو می‌رود
o وی پس از این تجربه قطار را ترک نمود و یک چرخش‌نما Stroboscope خریداری نمود و در اتاقی که برای اقامت کرایه کرده بود با آن تعداد زیادی آزمایش انجام داد.
o او دریافت که در صورتی که چشم محرک را به طریق معینی ببیند در شخص تصور حرکت ایجاد می‌شود و این را پدیده فای Phi phenomenon نامید.
o این کشف تأثیری عمیق برتاریخ روانشناسی به جای نهاد. اهمیت پدیده فای در این است که این پدیده با عناصری که آن را به وجود می‌آورند فرق دارد.
o احساس حرکت توسط بررسی هر یک از دو نوری که خاموش یا روشن می‌شوند، قابل تبیین نخواهد بود. تجربه حرکت به نحوی از ترکیب عناصر به دست می‌آید.

perls-quotes-2

روان‌درمانی نظری گشتالت Gestalt Theoretical Psychotherapy

o روان درمانی نظری گشتالت، یک روش روان درمانی بر اساس و به شدت متکی به روانشناسی گشتالت است.
o این روش را گشتالت روان درمانگرانی چون هانس یورگن والتر Hans-Jürgen Walter و همکارانش در آلمان و اتریش توسعه دادند.
o والتر، دانشجوی گشتالت فردریش هُوِت Friedrich Hoeth ، و تحت تاثیر کار گشتالت نظریه پردازان: ماکس ورتایمر، ولفگانگ کوهلر،
کورت کافکا، کرت لوین، و ولفگانگ متزگر Wolfgang Metzger بود.

perls-quotes-3

روان‌درمانی گشتالت Gestalt Therapy

o روان‌درمانی گشتالت با روان‌درمانی نظری گشتالت کاملاً متفاوت است.
o گشتالت درمانی متوجه شکل وجودی Existential و فرم تجربی Experiential روان درمانی، و متکی بر مسئولیت شخصی Personal Responsibility است،
o تمرکز روان‌درمانی گشتالت بر تجربه حال حاضر فرد است.
o تجربه ای که حاصل یک نتیجه از وضعیت کلی Overall Situation مجموعه زیر است:
1. رابطه درمانگر-مراجع، Therapist–Client Relationship
2. زمینه های محیطی و زیست محیطی Environmental Context
3. زمینه های اجتماعی زندگی فرد، Social Context
4. خود تنظیمی فرد Self-Regulating Adjustments

بیشتر در:

1. تعریف، تاریخچه و واژه‌های گشتالت
2. پدیدارشناسى: زمینه پیدایش گشتالت
3. مفاهیم اساسی گشتالت درمانی
4. ریشه های فلسفی و تجربی گشتالت درمانی
5. یادگیری و گشتالت
6. روانشناسی گشتالت
7. فنون گشتالت درمانی
8. فرایند گشتالت درمانی
9. پرلز و گشتالت درمانی

perls-quotes-4

منابع:
Wikipedia
راسخون
معصومه ابوالفتحی
میگنا
روزنامه پزشکی ایران
گودو
مصطفی باقی
كوه و تور
public psychology نیلوفر حسیبی

تعریف، تاریخچه و واژه‌های گشتالت

تعریف، تاریخچه و واژه‌های گشتالت

• برای شناخت گشتالت درمانی باید ابداع كننده آن یعنی فریتز پرلز و نظریه های روان‌شناختی و روان درمانی موثر بر تفكرش را بشناسیم.
o اگرچه پرلز، آموزش روان كاوی دیده بود ولی نظریه های دیگر روان شناختی و رویكرد فلسفی، وی را بر آن داشتند
تا نظامی در روان درمانی ابداع كند كه خیلی با روان كاوی فرق داشت.

گشتالت

o گشتالت، یك واژه آلمانی است كه واژه كاملاً مترادفی در زبان انگلیسی ندارد.
o «شكل بندی»، «ساخت»، «الگوی یگانه» یا «كل سازمان یافته معنی دار» از جمله واژه‌هایی هستند كه تقریباً همان معنا را دارند.
o كلمه گشتالت به معنی این است كه یك كل، چیزی بیشتر و یا متفاوت از مجموع اجزای آن است.
o سازماندهی قسمت‌های جزئی، ساختاری را خلق می كند كه ویژگی خاص خود را دارد.
o در خصوص ادراك یا تجربه كردن، معنا یا اهمیتی را به محرك وارده می افزاییم.
o این كار از طریق مزیت دادن به الگوهای خاص یا گشتالت هایی كه ما آنها را شكل می‌دهیم، صورت می گیرد.
o روان شناسی گشتالت، اساساً بر فرایند ادراك یا یادگیری تاكید می نماید.

o گشتالت درمانی، از نظر فلسفی، شكلی از “فلسفه وجودی” است.
o فلسفه وجودی، می خواهد بداند كه مردم وجود بی واسطه خود را چگونه تجربه می‌كنند؛
در حالی كه روان شناسی گشتالت می خواهد بداند كه این وجود چگونه ادراك می شود.

o پرلز، در گشتالت درمانی این دو را به هم آمیخت.
o پرلز، از اندیشه ها و افكار دیگر نظریه پردازان نیز استفاده كرد:
i. نقش گذاری روانی یا سایکودراما Psychodrama از مورنو Jacob L. Moreno اخذ گردید.
ii. در نگرش راجرز، بازخورد به عنوان عامل درمانی مورد استفاده قرار می گیرد.
این كار از طریق توجه به وضع بدن، حالت صدا، حركات چشم‌ها، احساسات و ایما و اشاره ها صورت می گیرد.
iii. در سرتاسر گشتالت درمانی نمونه‌هایی از دیدگاه وجودی Existentialism از سورن کی‌یرکگور Søren Kierkegaard و
iv. دیدگاه بشردوستانه در مورد ماهیت انسان كه از افكار و دین “مشرق زمین” گرفته شده است، وجود دارد.

تعریف گشتالت‌درمانی

o گشتالت درمانی، شكلی از درمان است كه بر اصول روان شناسی ادراك و پدیده شناسی استوار است.
o بنابراین، گشتالت درمانی بر دنیای نمودی فرد و بر افكار و احساسات او، آن طور كه در زمان و مكان بلافصل او تجربه می شوند، تمركز دارد و به تاریخچه توجهی ندارد.
o از اینرو، در این شیوه درمانی به مسائلی نظیر اینكه فرد چگونه بدان حالت درآمده است، یا دلیل انجام كارهایش چه بوده است، و یا فردا چه خواهد كرد و چه پیش خواهد آمد،
توجهی نمی شود و مشكلات آگاهی و كل نفس در ارتباط خلاق با محیط مورد تاكید است.

واژه‌های اساسی گشتالت‌درمانی

• آگاهی Awareness
o فرایند مشاهده و توجه به افكار، احساسات و اعمال خود از جمله احساسات جسمانی و ادراكات دیداری و شنیداری است
كه به عنوان یك منظره در حال حركت به نظر می رسد كه تجربه حالای فرد را تشكیل می‌دهد.

• انطباق Adaptation
o فرایندی است كه بدان وسیله فرد محدودیت‌هایی را كه در آن زندگی دارد را كشف كرده و خود را از غیر خود تمیز می دهد.

• پرخاشگری Aggression
o ابزار ارگانیسمی جهت تماس با محیط و برای ارضای نیازها می باشد.
o همچنین، ابزاری است برای روبرو شدن با مقاومت جهت ارضای نیازها.
o هدف پرخاشگری نابودی نیست، بلكه تنها غلبه بر مقاومت است.

• كسب موافقت Approbation
o فرایندی است كه در آن، فرد شخصیت خود را تقسیم كرده و نوعی خودانگاره به وجود می آورد؛
o یعنی تصوری از خود كه بر اساس و معیارهای بیرونی است.
o كسب موافقت، مانع از به وجود آمدن تصور سالم و خوب از خود می شود.

• خشم معطوف به خود Retroflection
o فرایندی است كه بدان وسیله بعضی از كاركردهایی كه اصولاً از جانب فرد به سوی دنیای بیرون هدایت شده بودند،
مسیر خود را تغییر داده و به سوی سرچشمه و منشا برمی گرداند.
o نتیجه این كار شكاف بین خود به عنوان فاعل و كننده كار، و خود به عنوان دریافت كننده است.

• خود Self
o فرایند خلاقی است كه فرد را به سوی رفتار خودشكوفا هدایت می كند.
o این كار به وسیله پاسخگویی به نیازهای پیدا شده و فشارهای محیطی است.
o ویژگی اصلی خود، شكل دهی و تمایز گشتالت هاست.

• خودانگاره Self-Image
o بخشی از شخصیت است كه به وسیله تحصیل معیارهای بیرونی، مانع از رشد خلاق فرد می شود.

• خودگردانی ارگانیسمی Self–Regulation Organismic
o هر ارگانیسمی سعی دارد به وسیله کامرواسازی یا حذف نیازهای به وجود آمده، به تعادل حیاتی برسد.
o زمانی که ارگانیسم عدم تعادل را تجربه می‌کند، می‌تواند خودگرانی را از طریق تخلیه تنش به وسیله تجربه هیجانی یا برآوردن نیاز انجام دهد.

• درون‌فكنی یا درونی سازی Introjection
o پذیرش مفاهیم، معیارهای رفتار و ارزش‌های دیگران بدون انتقاد است.
o شخصی كه همیشه درون فكنی می كند، نمی تواند شخصیت خود را رشد دهد.

• زمینه Ground
o بخشی از زمینه ادراكی كه “شكل” نباشد، به عنوان زمینه شناسایی می‌شود.
o همراه كردن شكل و زمینه، گشتالت را تشكیل می دهد.

• شكل Figure
o چیزی است كه در مركز آگاهی همراه با دقت و توجه قرار دارد.
o یعنی آنچه كه شخص در حال حاضر بدان توجه می‌كند.

• فرافكنی Projection
o فرایندی است كه بدان وسیله فرد اجزای شخصیت خود را كه قادر به شناخت آنها نیست و یا از شناخت آنها امتناع می ورزد،
به دنیای خارج و دیگری نسبت می دهد.

• قدردانی Acknowledgement
o افراد از طریق قدردانی خود را كشف می كنند.
o قدردانی شخصی، كودكان را به وسیله رشد حس خود و تقدیر از وجود خود هدایت می كند.

تاریخچه گشتالت‌درمانی

o به گفته پرلز، زیگموند فروید، كارن هورنای و ویلهلم رایش Wilhelm Reich از جمله روانكاوانی بودند كه در توسعه بعدی گشتالت درمانی
كه توسط خود وی انجام گرفته است، بیشترین اثر را بر او داشته‌اند.
o در سال ۱۹۲۴، فریتس پرلز ابتدا از طریق كورت گولدشتاین Kurt Goldstein و در دوره ای كه تحت سرپرستی همین شخصیت به كار مشغول بود،
با روان‌شناسی گشتالت آشنا شد.
o در دهه ۱۹۴۰، پرلز اصول روان‌شناسی گشتالت را در خلال نوشته های خود تحت عنوان “نفس، گرسنگی و پرخاشگری” Ego, Hunger and Aggression
به چاپ رسید، جذب و منعكس ساخت.
o این نوشته پرلز، جدایی بین او و مكتب روانكاوی را مشخص ساخت، و در واقع به عنوان پلی برای گشتالت‌درمانی، محسوب شد.
o نظریه گولدشتاین در زمینه كل نگری Holism و تاكید او نسبت به صورت بندی یا تدوین شكل – زمینه Figure-Ground ،
یكی از پایه های مربوط به مفاهیم اصلی گشتالت درمانی محسوب می شود.

o مفهوم قطب های پرلز نیز متاثر از آثار زیگموند فریدلندر Sigmund Friedlander فیلسوف بود.
o فریدلندر، معتقد بود که دو متضاد یکدیگر را تعریف می کنند، و در آن میان، آن دو با یك نقطه صفر در ارتباط اند،
كه قطب های متضاد را براساس آن می توان تمیز داد.
نقطه صفر، یك نقطه تعادل است كه شخص از آنجا می تواند حركت خلاقانه خود را به طرف هر دو جهت را شروع كند.

o پرلز می گوید «با هوشیار ماندن در مركز می توانیم به هر دو سوی واقعه نگاه خلاقی داشته باشیم و نیمه ناقص را تكمیل كنیم».
o وقتی انسان از یك نیاز درونی یا بیرونی خیلی دور می‌شود، باید دوباره تعادل ایجاد كند، یا به طرف مركز حركت نماید.
o پرلز غالباً به اشخاص كمك می کرد حس تعادل، ماندن در مركز یا كنترل بر نیازهای خویش را پرورش دهند.

o همسر پرلز ، لورا پوسنر، نیز نقش مهمی در روان‌درمانی گشتالتی داشت.
o لورا كه در سال ۱۹۰۵ در نزدیكی فرانكفورت آلمان به دنیا آمد، در سال ۱۹۳۰ با فریتز پرلز ازدواج كرد و در سال ۱۹۳۲ دكترای علوم خود را از دانشگاه فرانكفورت گرفت.
o لورا، تحت تاثیر افكار ماكس ورتایمر Max Wertheimer و وجودگرایان بود.
o لورا، نه تنها در نگارش نخستین كتاب فریتز پرلز به نام “نفس، گرسنگی و پرخاشگری” به شوهرش كمك كرد،
بلكه در مجموعه بحث هایی كه زمینه ساز انتشار كتاب دومش به نام “گشتالت‌درمانی” شدند نیز مشاركت داشت.
o لورا، در موسسه گشتالت درمانی نیویورك كه در سال ۱۹۵۲ بنیان گذاشته شد، گروه‌های آموزشی را رهبری می‌كرد
و در عین حال مدیریت این موسسه را نیز بر عهده داشت، تا این كه در سال ۱۹۹۰ در سن ۸۵ سالگی فوت كرد.
o اگرچه آنها در ۱۵ سال آخر عمر پرلز عمدتاً جدا از هم زندگی می كردند، ولی تماس خود را قطع نكردند و در مورد گشتالت درمانی با هم بحث می كردند.
چون لورا مطالب كمی منتشر كرد، تجزیه و تحلیل نقش وی در گشتالت درمانی دشوار است.

o همچنین، پرلز تحت تاثیر معنا شناسی قرار گرفت.
o به نظر می‌رسید كه پرلز شدیداً تحت تاثیر روش‌های نقش گذاری روانی یا روان نمایشی مورنو Psychodrama ، قرار گرفته است
و می توان این تاثیر را در به‌كارگیری اصطلاح همتاها Doubling كه در تمرین نقش گذاری روانی گشتالت درمانی مورد توجه می باشد، مشاهده كرد.

o پرلز، از سال ۱۹۴۷ و تا هنگام وفاتش در سال ۱۹۷۰ در آمریكا زندگی كرد و كارها و نظریات او نهضت توان انسانی را كه در امریكا شكل گرفته بود، تحت تاثیر قرار داد.
o در سال ۱۹۵۱، او و همسرش موفق شدند موسسه گشتالت را در شهر نیویورك تاسیس كنند.
o پرلز، در طی شش سالی كه در این موسسه به فعالیت مشغول بود، توانست گشتالت درمانی را به خوبی به دیگران بشناساند
و جایگاه آن را به عنوان یك رویكرد درمانی، تثبیت كند.

معصومه ابوالفتحی

پدیدارشناسى: زمینه پیدایش گشتالت

پدیدارشناسى: زمینه پیدایش گشتالت

Phenomenology

• کهلر در یکى از سخنرانى‌هاى خود مى‌گوید:
به عقیدهٔ من، ما هیچگاه نخواهیم توانست هیچ مسئله‌اى را حل کنیم،
مگر اینکه به منشاء مفاهیم مورد نظر خود بازگردیم،
به عبارت دیگر، تا زمانى که از روش تحلیل کیفى تجربه ذهنی استفاده نمائیم، یعنى روش پدیدارى Phenomenology.

o او در ادامه گفت که این روش مورد اقبال همگان واقع نشده و مخالفان آن را کسانى دانست که:
ترجیح مى‌دهند با مفاهیمى سروکار داشته باشند که در جریان علوم، معانى آن روشن شده و از موضوع‌هائى که این مفاهیم
در مورد آنها صادق نیست، مى‌پرهیزند.

o این بیانیه در واقع درخواست او براى استفاده از پدیدارشناسى به‌عنوان توصیف آزاد از تجارب فورى بدون تجزیه و تحلیل آنها به اجزاء بود.

o البته توصیف، همواره در علم، مقدم است، و بررسى براساس فرضیهٔ مشخص، پس از آن مى‌آید.
o از این‌رو است که تشریح، مقدم بر فیزیولوژى است، زیرا علم با مشاهده آغاز مى‌شود.
o در هر مرحله از علم، مشاهدهٔ دقیق، ضرورى است، در حالى‌که فرضیات را بعداً هم مى‌توان انجام داد.
o ارسطو Aristotle و ارشمیدس Archimedes هر دو مشاهده‌گران Observer خوبى بودند.
o لئوناردو داوینچى Leonardo da Vinci مشاهده‌گرى عالى بود.
o گالیله Galileo Galilei مشاهده‌گر و فرضیه‌ساز Hypothesis Creator خوبى بود، همانند کپلر Johannes Kepler و نیوتن Isaac Newton.
o همان‌طور که مى‌بینیم، پدیدارشناسى Phenomenology از مراحل مقدم علم است.

o گوته Johann Wolfgang von Goethe را مى‌توان یک پدیدارشناس Phenomenologist دانست که به‌گونه‌اى در رأس سنت روانشناسى قرار مى‌گیرد.
o مشاهدات بسیار او در زمینهٔ رنگ‌ها، مورد قبول دانشمندان زمان خود قرار گرفت.

o پرکینى Jan Evangelista Purkyně مشاهده‌گرى دقیق بود.
o پرکینى روانشناس معروف چکسلواکى دو مجلد راجع به پدیدارشناسى بصرى در سال‌هاى ۱۸۲۴ و ۱۸۲۵ به چاپ رسانید
و آنها را به گوته تقدیم کرد.
o پرکینى در حقیقت یکى از برجسته‌ترین پدیدارشناسان بود و شهرت او در میان روانشناسى امروز به علت کشف پدیده‌اى
به‌نام خود او دربارهٔ تغییر نسبى روشنائى رنگ‌ها در شب است.
o این یکى از واقعیات اساسى است که با روش پدیدارشناسى به آن مى‌توان دست یافت.
o هفتادسال پس از کشف این پدیده ارتباط آن با آناتومى چشم روشن گردید و معلوم شد که شبکیه داراى استوانه‌ها
و مخروط‌هائى است که استوانه‌ها فقط در نور کم انجام وظیفه مى‌کنند.

o در حقیقت تمام فعالیت‌هاى فیزیولوژیست‌هاى حواس، قبل از هلمهولتز Hermann von Helmholtz ،
فیزیکدان آلمانی و اثبات کننده قانون پایستگی انرژی، بیشتر پدیدارشناسانه بودند.

o هرینگ Ewald Hering روش گوته و پرکینى را دنبال کرد.
o او بانفوذترین پدیدارشناس سال‌هاى (۱۸۷۰-۱۹۰۰) بود.
o روانشناسان گشتالت اهمیت و نفوذ او را حس کردند.
o هرینگ همانند فخنر Gustav Fechner ، پدیده‌هاى “ثبات رنگ” و “ثبات اندازه” را مشاهده و توصیف کرد.
o آزادى توصیف در این افراد خیلى بیشتر از کسانى بود که مجبور شدند قیودات و مقررات شدید روش وونت Wundt را رعایت کنند.

o به‌طور کلی، پدیدارشناسان سعى بر یافتن یک «آزمایش اساسی» Crucial or Critical Experiment کردند،
o آزمایشى بسیار اساسى و قانع ‌کننده که بتواند یک موضوع کلى مورد مشاهده را به اثبات برساند.
o مثلاً مشاهدات پرکینى در سپیده‌دم از تغییر رنگ‌ها از این گونه است.

o از آنجا که پدیدارشناسى با تجربهٔ آنى سروکار دارد، نتیجه‌گیرى‌هاى آن نیز بلافاصله است.
o این برآیندها به فوریت به‌دست آمده و نیازى به اینکه صبر کنیم تا نتایج محاسبات و اندازه‌گیرى‌هاى کمى روشن شوند، نیست.
o به‌همین دلیل، یک پدیدارشناس از آمار استفاده نمى‌کند، زیرا به‌دست آوردن فراوانى Frequency در یک لحظه مقدور نیست
و مشاهدهٔ آن بلافاصله ممکن نمى‌باشد.
o از این‌رو بود که بسیارى از دستگاه‌هاى پیچیده‌اى که هرینگ ساخته بود، بیشتر براى نمایش موضوع‌ها بود تا آزمایش.
o هرینگ قبل از به‌کار بردن دستگاه، داده‌هاى علمى را مى‌دانست، او فقط از آن وسایل و ابزار براى قانع کردن دیگران استفاده مى‌کرد.
o روانشناسان گشتالت معاصر نیز از همین روال تبعیت مى‌کنند و نمودارهاى نمایشى آنها بیشتر براى این است که
خواننده را پیرو پدیدارشناسى کنند تا موضوعى را به اثبات رسانند.

• سؤال مهم دیگرى که در رابطه با پدیدارشناسى مطرح مى‌شود، موضوع فطرت‌گرائى یا ذات‌گرایی یا سرشت‌باوری Nativism است.
o طى چهل سال آخر قرن نوزدهم، بحث و جدلى مداوم در مورد ادراک فضائى در جریان بود.
o فطریون معتقد بودند که ادراک روابط فضائى فطرى و تجربه‌اى آنى است.

o عینى‌گرایان Empiricists اعتقاد داشتند که این رابطه اکتسابى است.
o کانت از فطریون حمایت کرد.
o نظریهٔ لتزى Hermann Lotze دربارهٔ شکل‌گیرى مفهوم فضا در تجربه از عینى‌گرایان پشنیبانى نمود.
o هلمهولتز Helmholtz و وونت Wundt عینى‌گرا بودند، هرینگ Hering فطرت‌گرا.

o کاملاً روشن است که پدیدارشناسى فطرت‌گرا است، یعنى معتقد است ادراک فطرت انسان است
و نگران اینکه چگونه چنین چیزى در تجربه حاصل مى‌گردد، نمى‌باشد.

o روانشناسان جدید گشتالت بدون تردید با عینى‌گرائى هلمهولتز Helmholtz دربارهٔ ادراک فضائى مخالف هستند.
o براى مثال مى‌گویند که یک خط، یک تجربهٔ آنى از یک پدیدهٔ مداوم و متصل است و نه یک سرى از نقطه‌هاى جداگانه.
o بنابراین، بى‌اساس نیست اگر بگوئیم که فطرت‌گرائى بخشى از زمینه‌هاى آماده براى پیدایش روانشناسى گشتالت بود.

bouncing_ball_strobe

o واژهٔ پدیدارشناسى هنگامى به روانشناسى وارد شد که هوسرل Edmund Husserl در سال ۱۹۰۱ توجه خود را به آن جلب نمود.
o در سال ۱۹۰۷ که اشتومف Carl Stumpf معتقد شد که روانشناسى علم کنش‌هاى روانى است و نه محتواى آن،
او از پدیدارشناسى استفاده کرد.

o مقاله‌ دیوید کتز David Katz در سال ۱۹۰۷ مقاله‌اى دربارهٔ حافظهٔ رنگ منتشر کرد،
ولى مقاله مهم او در زمینهٔ رنگ در سال ۱۹۱۱، انتشار یافت.
o این مقاله یک بررسى پدیدارشناسى است. کتز نشان داد که مسائل مربوط به رنگ و فضا به یکدیگر ارتباط داشته و جدائى‌ناپذیر هستند.
o کتز مقاله‌اى در باب مطالعهٔ پدیده‌اى در حس لامسه انجام داد.
o او همواره از حامیان جدى پدیدارشناسى بود.

o ادگار روبین Edgar Rubin پدیدارشناس دیگر گوتینگن Göttingen بود که تحقیقات خود را دربارهٔ پدیده
شکل – زمینه (Figure – Ground) و ادراک بصرى در سال ۱۹۱۲ چند ماه قبل از اینکه مقالهٔ ورتهایمر
دربارهٔ حرکت ظاهرى انتشار یابد، شروع کرد.
o روبین کشف کرد که یک ادراک بصرى Visual Perception معمولاً دو بخش دارد: شکل و زمینه Figure–Ground .
غالباً شکل مرکز توجه است، شیء در چارچوبى محصور است، و خلاصه یک “چیزی” است مادى که دیده مى‌شود و شکل کلى دارد.
بقیه میدان ادراکى زمینه محسوب مى‌شود که فاقد جزئیات بوده، در حاشیه توجه قرار داشته
و معمولاً در مکانى دورتر از شکل به‌نظر مى‌رسد. زمینه به‌نظر نمى‌رسد که یک شیء باشد.

multistability2multistability3
• در زبان لاتین، اصطلاح «پدیدارشناسی» Phenomenology از زبان یونانی گرفته شده است.
o پدیده اغلب به معنی ظهور به کار می رود و در روانشناسی معمولاً آن را به عنوان داده های قابل مشاهده تجربه،
که تجربه گر، در یک زمان خاص شرح می دهد، تعریف می کنند.
o اما پدیده در فلسفه معانی گوناگونی دارد، ولی به طور کلی به معنی ظواهر و عوارض و نه ذات اشیا به کار می رود.

o در اوایل قرن بیستم، «هوسرل» اعلام کرد که تنها راه رسیدن به حقایق مربوط به انسان، پدیدارشناسی است.
o تعریف او از این اصطلاح تا حدی با تعاریف پیشین آن متفاوت بود.
o به نظر او، پدیدارشناسی بر علم پدیده ها یا اطلاع از همه داده های آگاهی ناظر است.
o پدیدارشناسی شیوه آزمایش تمام اشیا یا داده هایی است که در آگاهی یافت می شود.
o توجه اولیه پدیدار شناسی به عملِ آگاهی نیست، بلکه به موضوع آگاهی است؛ یعنی همه اشیایی که ادراک و یا تصور می شوند،
دوست داشته می شوند و یا در معرض تردید قرار می گیرند.

o این روش به طور منظم عمل می کند و مراحل متعددی دارد.
o «اشپیگل برگ» Herbert Spiegelberg در کتاب «جنبش پدیدار شناختی» (۱۹۶۰) The Phenomenological Movement ،
به هفت مرحله مشخص در روش پدیدارشناسی اشاره می کند که از آن میان، سه مرحله اهمیت بیشتری دارد و عبارتند از:
1. شهود پدیدارشناختی،
2. تحلیل پدیدارشناختی
3. توصیف پدیدارشناختی.

o مهمترین مرحله پدیدارشناسی توصیف پدیدارشناختی است که در همه علوم استفاده می شود.
o «شهود» Intuition یا درک مستقیم بر تمرکز شدید یا توجه درونی به پدیده ها ناظر است.
o «تحلیل» بررسی اجزای گوناگون پدیدارها در روابط بین آنها و «توصیف» نیز شرح پدیده های درک شده است، به گونه ای که برای دیگران قابل فهم باشد.
o با استفاده از این روش می توان از طریق پدیده ها، ذات اشیا را درک کرد.

o پیش نیاز اساسی برای استفاده از روش پدیدارشناسی، آزاد بودن از بند تعصب و پیش فرض هاست.
o برای کشف و درک آگاهی، باید جهت گیری ها، نظریه ها، اعتقادات و شیوه های عادی تفکر را کنار گذاشت که هوسرل این را «پرهیز» یا «خودداری» می نامد.
o کشف پدیده ها تنها در سایه ی موفقیت در «خودداری» است؛ زیرا فقط در آن موقع است که حالت مزاجی فرد، داده های آگاهی را تحریف نمی کند.

o استفاده از روش پدیدارشناسی بسیار مشکل است و به آموزش های ویژه نیاز دارد.
o هوسرل می گوید: «باید آماده کنار گذاشتن تمام عادت های تفکر شویم و بر این موانع ذهنی، یعنی عادت هایی که بر افق های تفکر ما نقش بسته، پیروز شویم.
روشن است که انجام دادن چنین امری به تمرین و ممارست بسیار نیازمند است.

lilac-chaser

پدیدار شناسی روانشناختی: Psychological Phenomenology

o این اصطلاح به روشی اطلاق می شود که در مطالعه مسائل روانشناسی از آن استفاده می شود.
o پدیدارشناسی روانشناختی Psychological Phenomenology با «روانشناسی پدیدارشناختی» Phenomenological Psychology تفاوت دارد.
o پدیدارشناختی روانشناختی یک روش است ولی روانشناسی پدیدارشناختی یک مکتب روانشناسی است.
o بین پدیدارشناسی روانشناختی Psychological Phenomenology و «پدیدارشناسی فلسفی» Philosophical Phenomenology نیز تفاوت هایی وجود دارد.
o پدیدارشناسی فلسفی Philosophical Phenomenology روشی است که فیلسوف به منظور آگاهی و شناخت واقعیت نهایی و جوهر اشیا از آن استفاده می کند،
در حالی که پدیدارشناسی روانشناختی روش مشخص تری است که هدف آن کشف تجربه و آگاهی مستقیم انسان است.

o اصطلاح پدیدارشناسی در روانشناسی گشتالت، عبارت است از روش مطالعه مسائل روانشناختی که با مشاهده و توصیف منظم تجربه
یک فرد آگاه در یک موقعیت ویژه همراه است، و آن را به منزله کاملترین و دقیقترین توصیف ممکن از آنچه انسان سالم یا بیمار تجربه می کند، تعریف کرده اند.

o کشف آگاهی، بر اعمال، محتوا، موضوعات و معانی آگاهی ناظر است.
o داده های پدیداری قابل کشف عبارت است از: ادراکات، احساسات، تصورات، خاطرات، تفکرات و هر عنوان دیگری که در آگاهی ظاهر می شود.
o این مقولات به همان شکل که تجربه می شوند و بدون هیچگونه پیش فرض یا تغییر پذیرفته می شوند.
o باید دانش فرد، شیوه های تفکر و جهت گیری های نظری نادیده گرفته شوند تا بتوان جهان پدیداری را در همه جنبه ها و در خلوص کامل دریافت.

o مشاهده گر آموزش دیده در درون نگری کلاًسیک، با دریافت محرک می کوشد تأثرات خود را از محرک، به ساده ترین عناصر ذهنی،
یعنی حسیات، احساسات و تصورات تجزیه و به صفات محرک مثل کیفیت، شدت و دوام توجه کند.

o در مطالعه پدیدارشناسی هرگونه فرضی براساس تجزیه کل به عناصر ذهنی مردود است.
o به علاوه، در گزارش درون گرایانه، اشیا و معانی کنار گذاشته می شوند، ولی در مطالعه پدیدارشناختی توجه بسیاری به آنها می شود.
o برای پدیدارشناسی معنایی که محرک یا موقعیت دارد، حایز اهمیت است.
o برای مثال، هنگامی که یک محرک مربوط به حس لامسه مثلاً یک ورق کاغذ به آزمودنی ارائه می شود، در روش درون نگری از او نمی پرسند که این چیست،
بلکه از او می خواهند که احساس های خود را با اصطلاحات عناصر اولیه لامسه، یعنی درد، گرما، سرما و فشار بیان کند
و نیز هرگونه عنصر حسی دیگری را که ممکن است او تجربه کند، گزارش دهد.
اما در یک آزمایش پدیدارشناختی، در یک موقعیت مشاهده، آزمودنی پس از احساس نرمی، سختی، بزرگی یا کوچکی موضوع، آن را باز می شناسد
و مثلاً می گوید که این یک ورق کاغذ است.
o به عبارت دیگر، در روش پدیدارشناسی، فرد در گزارش خود از تجربه، سعی نمی کند کلیت تجربه را به عناصر تشکیل دهنده آن کاهش دهد،
بلکه تجربه را در همان شکل کلی، گزارش می دهد.

o نهایتاً، می توان هدف های روش پدیدارشناسی را به شرح زیر خلاصه کرد:
1. درک و فهم انسان در تمام جنبه ها؛
2. مطالعه تجارب انسان و دریافت کیفی آن؛
3. رد فرضیه های فلسفی مربوط به سرشت آگاهی و مقابله با مفهوم لوح سفید تجربه گرایان منطقی، تداعی گرایان و کلیه گرایش های کاهش گرا درباره آگاهی؛
4. مخالفت با محدود کردن روانشناسی به مطالعه رفتار قابل مشاهده؛
5. تأکید بر رویکرد کل گرایانه در مطالعه مسائل روانشناختی.

مفاهیم اساسی گشتالت درمانی

مفاهیم اساسی گشتالت درمانی

• روان‌شناسی گشتالت، در دهه دوم قرن بیستم به منزله اعتراضی نسبت به روان‌شناسی عنصرگرایی Elementarism و
روان‌شناسی تجربی Experimental Psychology وونت Wilhelm Wundt در آلمان آغاز شد.
o کار ویلیام جیمز William James، بنیانگذار مکتب عمل‌گرایی یا پراگماتیسم، مخالفت با عنصرنگری روان‌شناسی نیز صورت ابتدایی روان‌شناسی گشتالتی است.

• گشتالت Gestalt، عبارت است از کلیتی پویا که از دو یا چند بخش تشکیل شده است.
o گشتالت درمانی Gestalt Therapy، با کل فرد سر و کار دارد، که چیزی بیش از جمع رفتارهایش است.
o گشتالت درمانی، روشی پدیدارشناختی Phenomenology است که تجربه انسان را منبع داده ها می داند و بر تجربه درمانگر و مراجع از واقعیت تاکید دارد.
o گشتالت درمانی، یک رویکرد وجودی Existential Phenomenology است که بر مسئولیت‌پذیری افراد در قبال خودشان
و نقش آنان در تجربه های کنونی خودشان تاکید دارد.
o در گشتالت درمانی، معضلات مربوط به گذشته و آینده در قالب زمان حال بررسی می شوند.

o هدف کلی گشتالت درمانی، خودآگاهی از دیگران و محیط است که موجب کمال و یکپارچگی انسان می شود.
o شواهد تحقیقات نشان می دهند که گشتالت درمانی توسط یک درمانگر بالیاقت و موثر، می تواند تغییرات مفید و مهمی را ایجاد نماید و در مقابل،
درمانگران ناآگاه اثرات مخرب و غم انگیزی را به وجود می‌آورند.

o در نهضت گشتالت و در میان کسانی که سخت تحت تاثیر مفاهیم گشتالت قرار گرفته‌اند به بزرگان روانشناسی متعددی بر می‌خوریم:
i. کهلر Wolfgang Köhler، کافکا Kurt Koffka و ورتایمر Max Wertheimer بنیانگذار رسمی مکتب گشتالت شناخته می‌شوند.
ii. لوین Kurt Lewin از جمله اندیشمندانی بود که با طرح “نظریه میدانی” Field Theory به توسعه مکتب گشتالت کمک زیادی نموده است.
iii. در سال ۱۹۲۱، ورتایمر، کافکا، و کهلر با همکاری گلدشتاین Kurt Goldstein و گروهل Gruhle مجله پژوهش روان‌شناختی را پایه‌گذاری کردند،
که ارگان رسمی مکتب فکری گشتالت شدند.

• درک روان‌شناسی گشتالت عبارت است از درک مفاهیم مرکزی آن، که در میان مفاهیم اصلی، گشتالت و میدان Field را می‌توان نام برد.
o کلمه آلمانی گشتالت در انگلیسی به قالب، هیئت و ساختار، شکل یا الگو ترجمه شده است.
o مکتب گشتالت اولین حرکت روان‌شناختی آلمان، بر مبنای روش آزمایش بود.
o استدلال اصلی آن‌ها این بود که حقایق روان‌شناختی «از ذرات ایستای نامربوط تشکیل نمی‌شود» و لذا مطالعه آن‌ها نیازمند شیوه کل‌گرا Holism است.
o آن‌ها عقیده داشتند که ادراک، ترکیب نامتشکلی از عناصر نیست، که بطور متوالی بصورت مفاهیمی معنی‌دار در ذهن با هم پیوستگی داشته باشند،
بلکه ادراک را کلیتی منسجم و متشکل از یک پیکر بندی یا هیئت Configuration یا یک گشتالت می‌دانستند.

o آ‌ن‌ها اعتقاد داشتند که یادگیری بصورت ناگهانی و از طریق کسب بینش صورت می‌گیرد.
o کهلر اعتقاد داشت که در حل مساله، میمون‌ها به آزمایش و خطا نپرداختند بلکه به کسب «بینش» رسیدند.

o نظریه گشتالت یکی از معدود نظریه‌هایی است که در زمان طرح دیدگاه‌های تجربه‌گرایی، با رویکرد خردگرایانه مطرح گردید.
o گشتالت گرایان، کار خود را با مفاهیم نسبتاً انتزاعی در خصوص طبیعت ادراک و تفکر و ساخت تجربه روانی آغاز کردند.
o آن‌ گاه به تفسیر مشاهدات روزمره در چارچوپ این مفاهیم نو پرداخته و نمود نیروهای سازمان دهنده مفروض در نظریه‌شان را به وضوح در آزمایش‌های خود به اثبات رساندند.
o ادراک و نیز فرایندهای مساله‌ گشایی بیش از هر چیز دیگر مورد توجه روان‌شناسان گشتالت بود، و یادگیری یک امر ثانوی و فرعی و کم اهمیت تلقی می‌شد.

o این مکتب، نقش زمینه Ground یا Background و سازمان‌یابی Organization را در فرایندهای ادراک پدیداری،
چنان بصورت قانع کننده‌ای نمایان ساخت که فقط مخالفان سرسخت ممکن است دستاوردهای آن را بی اعتبار اعلام کنند.
o نهضت گشتالت، اثری ماندگار بر روان‌شناسی بر جای گذاشت و در زمینه‌های ادراک، یادگیری، تفکر، شخصیت، روان‌شناسی اجتماعی و انگیزش تاثیر کرد.
o آن‌ها تاکید بر تجربه هشیار از نوع پدیدارشناسی می‌کردند.

ماهیت انسان از دیدگاه روانشناسی گشتالت

o از نظر صاحبنظران گشتالتی، انسان از نظر عملی ماهیتی تعاملی و از نظر اخلاق، طبیعتی خنثی دارد.
o در این دیدگاه انسان به منزله یک ارگانیزم و یک کل است که نیاز شدیدی به محیط و تعامل با آن دارد.
o انسان کلّاً یک موجود احساس کننده، تفکر کننده و عامل است که از لحاظ اخلاق نه خوب است و نه بد.

o روانشناسان گشتالتی به ذاتی بودن نیاز انسان به سازمان و وحدت تجربه ادراکی معتقدند.
o انسان تمایل دارد تا در جهت چیزهای کل و یا هیات‌های خوب حرکت کند تا از تنش های خود بکاهد و کلیت خود را به ظهور برساند.
o تمایل اساسی انسان تلاش برای کسب تعادل به عنوان یک ارگانیزم است.
o ارگانیزم انسان یک واکنش کننده یا دریافت کننده منفعل و فعل پذیر نیست. یک ادراک کننده و سازمان دهنده فعال است
که بر طبق نیاز و علاقه خودش اجزای جهان مطلق را انتخاب می‌کند و دنیای خودش را از دنیای عینی بوجود می‌آورد.
چون ارگانیزم موجودی خود کفا نیست پیوسته با محیط خود در تعامل است تا به نیازها و علائق خود جامه عمل بپوشاند.

مكتب گشالت

o ایتلسون Itellson دو مكتب رفتارگرایی Behaviorism و گشتالت Gestalt را تز و آنتی تز همدیگر می نامد،
یكی از مهمترین اختلاف های این دو مكتب این است كه طرفداران مكتب گشتالت معتقدند پدیده ها و رویدادهای مركب
و رفتار را نمی توان به اجزای ساده (به عنوان مثال تداعی های) تجزیه كرد،
زیرا تركیب و هیئت هر پدیدهِ ‌مركب (یعنی گشتالت آن) متفاوت از مجموع اجزای آن است.
پس رفتار و فرایندهای پایهِ روانی از قبیل ادراك، شناخت، احساس و تفكر را نیز نمی توان به اجزای تشكیل دهندهِ آنها مانند «پیوندها» تجزیه كرد.

o پژوهشگران مكتب گشتالت بیش از دیگر مكاتب به شرایط محیط (به معنی جامع آن) توجه دارند، كوفكا، از بنیانگذاران این مكتب،
محیط را به دو نوع «جغرافیایی» و «رفتاری» تفكیك می كند.
o «محیط جغرافیایی» به معنی «محیطی كه به طور عینی وجود دارد» و «محیط رفتاری» بدان گونه كه «به وسیلهِ فرد تجربه می شود» به كار می رود.
o یك نفر ممكن است از یك محیط جغرافیایی در دو مقطع زمانی، دو نوع ادراك و تجربهِ مختلف بیابد.
o به طور مثال، یك بار برای گردش و تفریح و بار دیگر برای معالجهِ یكی از نزدیكان خود از شهرستان به تهران می آید.
اگر برای سیر و سیاحت به تهران آمده باشد، ممكن است مشكلات رفت و آمد و سر و صدای شهر را ناراحت كننده نیابد
و كوشش كند دوران اقامتش در تهران طولانی تر شود.
اگر برای معالجه به تهران آمده باشد، احتمالاً مشكلات رفت و آمد را به زحمت تحمل می كند.
o «محیط جغرافیایی» بخشی از «محیط رفتاری» است، زیرا ویژگی های محیط جغرافیایی نیز شناختی را كه از محرك ها
و رویدادها حاصل می شود متاثر می سازد.
o دخالت محیط جغرافیایی در محیط رفتاری از یكسو و اكتسابات و تجارب مشترك افراد حین اجتماعی شدن از سوی دیگر
موجب می شود در محیط رفتاری افراد و گروه ها جنبه های مشترك به وجود آید.

نکات مثبت گشتالت درمانی

• گشتالت درمانی، از روشنفکرگرایی انتزاعی Abstract Intellectualism که در بقیه دیدگاه‌ها وجود دارد، اجتناب کرده
و مراجعان را تشویق به آگاهی یافتن و به‌کار بردن تمام ظرفیت هیجانی خود می نماید.
o این رویکرد، مخصوصاً برای افرادی که نسبتاً باز و بی پرده و بیش از حد روشنفکر هستند، مفید باشد؛
زیرا که بر آزادی‌های حال مراجع، نسبت به استبداد گذشته تاکید می کند.
o گشتالت‌درمانی با دیدگاه مثبتی که از ماهیت انسان دارد، خود را از بدبینی دیگر رویکردها آزاد می سازد.

انتقادات وارده بر گشتالت درمانی

o گشتالت درمانی، در عین حال که فواید عملی زیادی دارد، خالی از محدودیت نیز نیست.
o برجسته ترین محدودیت گشتالت درمانی مساله مهارت، تربیت، تجربه و قضاوت درمانگر است.
چون در تکنیک‌های گشتالت درمانی سعی می شود عواطف شدید شناسایی شوند و رهایی آنها تسهیل شود،
مشاوری که این شیوه را به‌کار می برد، باید در امر اجازه دادن به مراجع برای به تجربه درآوردن عواطف شدید شایستگی داشته باشد و از آن نهراسد.
o مشاور، باید در ایجاد رابطه نیکو نیز تبحر و تخصص داشته باشد.
o مشاور، باید در زمینه کاربرد تکنیک‌ها بداند که چه موقع، با چه کسی و در چه موقعیتی از آنها استفاده کند.
چون در گشتالت درمانی تاکید زیادی بر فرایند حال و آگاهی و تجربه مستقیم گذاشته می شود، احتمال دارد مراجعانی که این شیوه در مورد آنها اعمال می‌شود
با جامعه فعلی، هماهنگی مطلوب نداشته باشند.
با وجود این، امید می‌رود که آنها به ایجاد جامعه نوتر و مهربان‌تری برانگیخته شوند؛
جامعه ای که در آن افراد می توانند انسانیت تام و تمام خود را رشد داده و از آن لذت ببرند.

o محدودیت عمده گشتالت درمانی، دامنه نسبتاً محدود تعداد مراجعان است که چنین درمانی برای آنها قابل اجرا است.
o این محدودیت نشات گرفته از چند عامل زیر است:
i. نقش مواجهه گر مشاور
ii. شدت تجربه هیجانی مراجع در درمان
iii. فلسفه فردگرایی بسیار شدید که به نظر می رسد هر نظام اجتماعی و روش زندگی دیگر را حقیر می شمارد.
iv. انتقادهایی نیز از دیدگاه‌های رفتاری، روانکاوی، بافتی و یکپارچه‌نگر بر گشتالت‌درمانی به شرح زیر وارد شده است:

• نقد گشتالت‌درمانی از دیدگاه رفتاری
o باید قبول کنیم که در سطح اجتماعی، نتیجه نهایی گشتالت درمانی، هرج و مرج است.
o شاید شعار “تو کار خودت را بکن، من هم کار خودم را” شعاری سطحی است که به پرورش افراد خودشیفته و خودمحور کمک می کند
که دلیلی برای نگرانی در مورد دیگران ندارند.
o پرلز، صریحاً می گوید که فرد ایده آل او، مسئولیت هیچ کس را قبول نمی کند.
o در این صورت مسئولیت والدین چه می‌شود؟
o اگر انتظارات و تایید اجتماعی که به هدایت رفتار انسان کمک می‌کنند، رد شوند، آیا دلیلی وجود دارد که انسان ها بتوانند در جوامع به‌طور مسالمت‌آمیز و امن زندگی کنند؟

• نقد گشتالت‌درمانی از دیدگاه روانکاوی
o خود را رها کنید، بگذارید نهاد، شما را هدایت کند!
o گشتالتی، دوست دارد این موضوع را نادیده بگیرد که در واقع تکانه های زیستی ای وجود دارند که می توانند سلامت روانی فرد و نظم اجتماعی را مختل کنند.
o گشتالتی، چگونه با یک بیمار پارانوئید و سایر بیمارانی که فرایندهای خود آنها زیر بار خشم، در خطر از پای درآمدن است، برخورد می کند؟
o گشتالتی، از مسئولیت زیاد حرف می زند و با این حال، بی مسئولیتی حرفه ای را ترغیب می کند،
به این صورت که به بیماران توصیه می کند اگر می خواهند دیوانه شوند یا خودکشی کنند، به خودشان بستگی دارد.
این فلسفه، شاید در کارگاه هایی که پر از افراد بهنجار رشدگراست، موثر واقع شود، ولی برای بیماران بسیار خطرناک است.

• نقد گشتالت‌درمانی از دیدگاه بافتی
o تاکید درمان گشتالتی بر آگاهی، خودپشتیبانی و مسئولیت، نقش فرد را جدا از سایر افراد، برجسته می کند
و به اهمیت روابط جاری و سیستم های فرهنگی توجه اندکی دارد.
o چه کسی به خانواده ها و جوامع گرایش دارد؟
o مطمئناً گشتالتی ها چنین گرایشی ندارند!
o شعار گشتالت به ما یادآور می شود که “من، منم و تو، تویی”.
o من، برای برآوردن انتظارات تو به دنیا نیامده ام و تو، برای برآوردن انتظارات من به دنیا نیامده ای.
o همین “من بودن‌ها”، “ما بودن ها” را از بین برده اند.
بنابراین، تعجب آور نیست که پرلز پیش‌بینی کرد فرد ایده آل از لحاظ اجتماعی، منزوی خواهد بود؛
این‌گونه افراد، صرفاً “من بودنی” را که کاشته اند، برداشت می کنند.

o گشتالت درمانی به ما می‌گوید که مشکلات اجتماعی، عامل تقصیر نیستند، بلکه آنها صرفاً بهانه جویی های عقلانی برای نپذیرفتن مسئولیت رفتارمان می‌باشند.
o شاید این نظریه در مورد افراد نسبتاً روان رنجور و ثروتمند درست باشد، ولی برای اغلب ما، نیروهای اجتماعی فقر، بیماری، تبعیض جنسی، تبعیض نژادی،
جرم و مرگ، حداقل تا اندازهای عامل تقصیر به حساب می‌آید.

• نقد گشتالت‌درمانی از دیدگاه یکپارچه نگر
o گرچه پرلز، معتقد بود از میراث وجودی پیروی می کند که بر اساس دوگانه نگری دکارتی، برای ذهن بیشتر از بدن ارزش قایل است؛
ولی در واقع آنچه او باقی گذاشت، دوگانه نگری وارونه ای بود که برای بدن بیشتر از ذهن ارزش قایل شد.
o ارزش قایل نشدن پرلز برای تفکر، نوعی ضد اندیشه ورزی غیرمنطقی را ترغیب می کند که می تواند ارگانیزم های میان تهی به بار آورد.
o گشتالت درمانی، برای متعادل شدن، قطعاً به یک نظریه شناختی نیاز دارد.
o پژوهشگران، ترکیب گشتالت با درمان شناختی را پیشنهاد کرده اند.

کارکرد مشاور گشتالتی

o هماهنگ با نظریه تغییر، کارکرد و وظیفه اصلی درمانگران گشتالتی این است که آگاهی مراجع را تسهیل نمایند.
o برای انجام این کار، مشاور ابتدا رابطه ای را از طریق ورود به زمان حال مراجع برقرار می سازد.
o او تعبیر و تفسیر نمی کند اما بر “چه” و “چگونگی” تجربه مراجع در آن لحظه تاکید می کند.
o درمانگر از وسایل بسیار متفاوتی برای افزایش آگاهی مراجع استفاده می کند که معمولاً به عنوان تجربه به مراجع ارائه می گردد.
o به مراجع کمک می شود تا از تفاوت بین بیانات کلامی و غیرکلامی خود آگاه شود.
o همه این کارکردها در جهت افزایش آگاهی مراجع از “حال” است.
o آن‌وقت این آگاهی یافتن، هم خود روش است و هم هدف.

o بعضی اوقات، درمانگران گشتالتی می بایست به عنوان والدینی موثر برای مراجعان خود خدمت کنند.
o زمانی که به مراجعان اجازه می دهند تا با ناکامی خود روبرو شوند، از آنها حمایت می کنند.
o به مراجعان اجازه می دهند، آن کسی باشند که هستند و در همان حال آنها را تشویق به ریسک کردن می‌کنند.
o زمانی که از حمایت بیش از حد پرهیز می کنند، به آنها رسیدگی می‌نمایند.
o درمانگران گشتالتی، در اوقات دیگر به عنوان معلم عمل کرده و مراجعان خود را به سوی یک زندگی موثر همراه با مهارت‌های مقابله با آن هدایت می نمایند.

کاربرد گشتالت درمانی

o گشتالت درمانی، با شیوه های مختلفی می تواند مورد استفاده قرار گیرد.
o پرلز، کارگاه را به شکل متمرکز آن بیشتر ترجیح می دهد.
o درمانگران دیگری ترجیح می دهند که روش‌های گشتالت درمانی را در موقعیت گروه‌های کم و بیش سنتی به‌کار گیرند.
o برخی نیز رویکرد گشتالت را در جلسات فردی دنبال می‌کنند.
o در این تصمیم گیری که آیا نظریه و شیوه های گشتالت مورد استفاده قرار می گیرد یا خیر، درمانگر باید از اخطارهای فرد آگاه باشد.

o به‌طورکلی گشتالت درمانی بیشتر با افراد به‌شدت اجتماعی، محدودشده و تحت فشار قرار گرفته‌شده موثر است.
o از این‌گونه افراد اغلب به عنوان روان رنجور، دارای هراس، کمال گرا، غیرموثر، افسرده و غیره نام برده می شود.
o کارکرد آنها محدود یا ناهمسان است و اصولاً به محدودیت‌های درونی آنها مربوط می شود و لذت‌های آنها از زندگی نیز حداقل است.

o به نظر می رسد که بعضی از شیوه های آگاهی یافتن گشتالت درمانی، با کودکان به عنوان شیوه آموزش مربوط به رشد مفید باشد.
o گشتالت درمانی در زمینه افراد بهنجار، تربیت گروه‌های حرفه ای در زمینه آگاهی، در کلاس درس و در مورد کودکان مضطرب و مراکز مراقبت کودک به‌کار گرفته می شود.
o لازم به تذکر است که اطلاعات حاصل از راه خواندن نظریه و تکنیک‌های گشتالت، عملاً سودمند نخواهد بود و این اطلاعات باید توام با تجربه و کارورزی و نظارت دقیق باشد.
o استفاده از گشتالت درمانی در موارد گروهی، امری عادی است ولی اغلب به صورت مشاوره فردی در وضعیت گروهی اجرا می‌شود.

مفاهیم اساسی گشتالت‌درمانی

A. نظریه شخصیت

o پرلز، انسان را موجودی وحدت‌یافته، خودنظم، کل نگر، وابسته به محیط و تجربه گر می انگارد که شخصیتی با ابعاد:
i. مرحله اجتماعی،
ii. مرحله روانی جسمانی
iii. مرحله معنوی
دارد.
o این سه بُعد، به هنگام تولد، به‌طور بالقوه در فرد وجود دارند و در امتداد یک پیوستار قرار می گیرند.

o مرحله اجتماعی، که به فاصله بسیار کمی پس از تولد آغاز می شود، به وسیله آگاهی و توجه به دیگران خصوصاً به والدین، مشخص می شود.
o البته جنبه جسمانی نیز در این مرحله وجود دارد، ولی بدون آگاهی و شعور انجام می‌پذیرد.
o در خلال مدت زمانی که تعامل با دیگران ضرورت می یابد و مرحله اجتماعی نامیده می شود، کودک به ارتباط با دیگران اقدام می کند.
o سطح اول بدان دلیل مرحله اجتماعی نامیده می شود، که در آن به ارتباط با دیگران شدیداً احساس نیاز می شود.
o در این مرحله، دیگران باید به منزله منبع و مرجع مورد استفاده قرار گیرند.

o مرحله بعدی، یعنی مرحله جسمانی روانی، به وسیله آگاهی فرد از خصوصیات شخصی خودش مشخص می شود.
o در این مرحله، کودک به عوامل جهان خارج با معیارهای گسترده تر روانی پاسخ می دهد و این پاسخ با آگاهی و وجه تمایز بیشتری همراه است.
o در خلال این مرحله است که اکثریت مردم اوقات زیادی از زندگیشان را به مفهوم سازی و ایجاد ارتباط با عوامل مادی و مکانیکی سپری می کنند.

o در آخرین مرحله آگاهی، انسان از وجود مادیش فراتر رفته، هستی خویش را به طریق دیگری تجربه می کند و آگاهیش تغییر می یابد.
o برای مثال، از حالت احساس حسی به آن چیزی که احساس ماوراء حسی نامیده میشود، تغییر جهت می‌دهد.
o مرحله سوم دارای منبع درونی و قائم به ذات است و پس از تشکیل، به صورت ارتباطی با اولوهیت درمی‌آید.

o در نظریه شخصیت از دیدگاه گشتالتی، گفته می شود که آدمی به دلیل کوشش و تقلای مداوم خود در جهت تعادل حیاتی، انگیخته می شود.
o این‌گونه تلاش و کوشش برای ایجاد تعادل حیاتی، دارای اساس و پایه غریزی است و معنی آن این است که این تعادل و توازن در نتیجه نواخت طبیعی
و خودگردان موجود زنده یا جاندار در بین حالت‌های تعادل و عدم تعادل یا توازن به جریان افتد.

o اصل تعادل حیاتی، موجب پیدایی ساخت ادراک‌های فرد و به نظم درآوردن این ادراک‌ها می گردد.
o این ادراک‌ها نیز به نوبه خود به صورت تجربه اصلی ادراک شکل در مقابل یک زمینه، سازمان داده می شوند.
o وقتی شخص یک نیاز مثل گرسنگی یا تشنگی را احساس می کند، گفته می شود که جاندار در حالت عدم موازنه قرار گرفته است.
o ضمناً همگامی تعادل و توازن مجدد برقرار می شود که شخص بتواند چیزی را از محیط جذب کرده و نیاز خود را برآورده سازد.
o پس از آنکه جاندار در حالت موازنه یا تعادل قرار گرفت، پیش نما برای ظهور یک شکل در آگاهی او، صاف و روشن و به عبارت دیگر، آماده خواهد شد.
o بدین ترتیب، شخص در حالت نسبتاً ثابت جریانی قرار می گیرد که طی آن، یک شکل در زمینه ظاهر می شود،
راهی نیز برای ارضای نیاز انتخاب میگردد، شکل از زمینه دور می‌شود و مجدداً یک شکل در زمینه ظاهر می شود.
o برای توصیف نظریه گشتالت در زمینه شخصیت، باید هم با اصل تعادل حیاتی و هم با اصل کل نگری آشنا باشیم.

o در توضیح اصل کل نگری باید گفت:
در این اصل، دو نوع رابطه تعریف می شود.

i. در اولین رابطه که اصطلاحاً به آن ماهیت کل نگر آدمی گفته می شود، این اعتقاد وجود دارد که بدن و روان آدمی،
نوعی ذات وابسته به هم و غیرقابل‌ تفکیک را تشکیل می دهند.
معنی این جمله آن است که آدمی موجودی اصطلاحاً یکی‌شده و کل است و شامل کلیت روانی و جسمانی می باشد.

ii. دومین رابطه، اصل کل‌نگر است که انسان و محیط او، تشکیل نوعی وحدت ارگانیسمی محیطی می دهند؛
یعنی آدمی و محیط او به هم بسته می‌باشند.

B. ماهیت انسان
o پرلز، معتقد بود که هر شخصی استعداد آن را دارد که آزادانه انتخاب کند و مسئول رفتار خود باشد.
o خودشکوفایی دیدگاه خوشبینانه پرلز در مورد انسان بر این فرضیه او استوار است که همه موجودات زنده ذاتاً به سوی خودشکوفایی کشیده می شوند.
o البته او این کار را به عنوان فرایندی ناتمام می نگرد:
ما به‌طور دائم در حال شدن هستیم، ما هرگز به‌طور کامل “شکوفا نمی‌شویم”.
این تمایل به خودشکوفایی فطری، انگیزش برای کلیه رفتارهای انسان است.

C. خودگردانی

o هر ارگانیسمی سعی دارد که به وسیله کامرواسازی یا حذف نیازهای به وجود آمده که تعادل فرد را به هم زده اند، به تعادل حیاتی دست یابد.
o آنها به این فرایند، تعادل حیاتی “خودگردانی ارگانیسمی” نام نهاده‌اند.
o زمانی که ارگانیسم نوعی درد را تجربه می کند (عدم تعادل)، او می تواند خودگردانی را از طریق تخلیه تنش به وسیله تجربه هیجانی شدید یا برآوردن آن نیاز انجام دهد.

D. آگاهی

o آگاهی، کلید گشتالت ‌درمانی است.
o تمام این رویکرد بر اساس کمیت آگاهی مراجع است.
o اجتناب از آگاهی، مشکل را تشدید می کند؛ زیرا به جای هدایت انرژی به سوی برآوردن نیاز،
این انرژی صرف بازداشتن نیاز یا هیجانی می شود که نیاز را اعلام کرده و خبر داده است.

o پرلز، بیشتر به عمل و تجربه علاقه مند بود تا به فلسفه.
o او به اهمیت فلسفه گشتالت‌ درمانی پی‌برد، اما در امور به وجود آوردن یک فلسفه منظم گشتالت‌درمانی مردد بود.
o با این حال، این فلسفه ها روشن باشند یا پنهان، فرضیاتی در مورد ماهیت انسان و تجربه در گشتالت ‌درمانی وجود دارد.

o چندین فرضیه اصلی در مورد ماهیت انسان وجود دارد که اساس گشتالت‌ درمانی را تشکیل می دهند:
a. انسان، یک کل است شامل جسم، هیجانات، افکار، احساسات و ادراکات که همه اینها در ارتباط با یکدیگر عمل می کنند.
b. انسان، بخشی از محیطش است و نمی تواند بدون آن درک شود.
c. انسان، موجودی فعال است نه موجودی واکنشی. او پاسخ‌های خود را به محرک‌های بیرونی و درونی تعیین می کند.
d. انسان، قادر است از احساسات، افکار، هیجانات و ادراکات خود آگاه شود.
e. انسان، از طریق آگاهی قادر به انتخاب بوده و بنابراین مسئول رفتار آشکار و نهان خود است.

E. مفهوم اضطراب

o اضطراب، فاصله و شکاف میان حال و آینده است.
o انسان بدان دلیل مضطرب می شود که وضعیت موجود را رها کرده و درباره آینده و نقش‌های احتمالی که ایفا خواهد کرد، به تفکر می پردازد.
o دلهره و مشغولیت در زمینه فعالیت‌های آینده باعث “ترس صحنه ای” می شود.
o ترس صحنه ای، از توقع و انتظار فرد از اتفاقات بد و ناگوار در رفتار و نقش‌های آینده او به وجود می آید.
o فرد با تشخیص اینکه این اضطراب از چه منبعی حاصل می شود، باید به خود آید و در زمان حال زندگی کند.
o اگر فرد در زمان حال به سر برد، مضطرب نخواهد شد؛ زیرا هیجان و تحریک به فوریت در فعالیت خودبه‌خودی او جریان یافته و خلاق و مبدع می شود.

o روان نژندی یا نوروز، توقف و یا رکود رشد است.
o واکنش فرد روان نژند، به جای آنکه تعامل با محیط و جذب آن باشد، کنترل محیط و ایفای نقش‌های معین است.
o انرژی، به جای آنکه صرف رشد و تکامل شود، مصروف ایفای نقش می شود.
o خودنظمی فرد روان نژند به طریق متعددی سد می شود و نیروهای مشخص نمی توانند بر تماس ارگانیسمی با محیط تأثیر کاملی داشته باشند.
o این نوع ممانعت‌ها سه نوع هستند: یکی آنکه در فرد روان نژند تماس ادراکی ضعیفی با دنیای خارج و با خود بدن وجود دارد.
o دیگر آنکه ابراز آشکار نیازها سد می شود.
o سوم آنکه سرکوب، از شکل بندی هیئت‌های خوب جلوگیری می کند.

F. افسردگی

o درمانگران غیرگشتالتی، افسردگی را یک تشخیص مجزا در نظر می گیرند، ولی گشتالت درمانگرها می گویند میزان افسردگی در طول جلسه درمان نوسان دارد.
o در گشتالت درمانی، رفتارها به صورت لحظه ای تغییر می کنند، پس روش ثابت و معینی برای رفع افسردگی مطرح نمی شود.

G. روانتنی

o گشتالت درمانگرها، گاهی افرادی را درمان می کنند که بخشی یا کل مشکلشان فیزیولوژیک است.
o گشتالت درمانگرها نسبت به فرایندهای فیزیولوژیک حساسیت و توجه خاصی دارند.

H. درمان کوتاه‌مدت

o هم‌اکنون روان درمانی انفرادی گشتالتی کوتاه‌مدت یا دارای محدودیت زمانی وجود ندارد.
o گشتالت درمانگرها معمولاً بیماران را هفته ای یک جلسه و آنهایی را که مشکل شدیدتری دارند، هفته ای چند جلسه می بینند.
o برگزاری جلسات به فاصله ای بیش از یک هفته این خطر را به دنبال دارد که بیماران از محتوای جلسات فایده‌ای نبرند.
o اگر هم جلسات در فواصل خیلی کوتاه برگزار شوند، احتمالاً بیماران به درمانگر وابسته شده
و فرصت کافی برای لحاظ کردن محتوای جلسات در زندگی خود را نداشته باشند.

پدیده فای Phi Phenomenon

• پیروان این نظریه که از شناخت شناسی فلسفی بهره فراوان برده اند، با دقتی در خور تحسین آزمایش هایی انجام داده اند
که به عنوان ابزار مطمئنی در خدمت اثبات ادعای گشتالت، یعنی ادراک کُل عمل می کند.

o جنبش گشتالت در بُعد علمی و آزمایشگاهی، با بررسیهای ورتایمر Max Wertheimer در ۱۹۱۲ درباره پدیده ی «فای» آغاز شد.
o ورتایمر با استفاده از وسایلی چون چرخش‌نما «استروبوسکوپ» Stroboscope و «تاکیس توسکوپ» Tachistoscope دست به یک سلسله آزمایش هایی
درباره «توهم حرکت» Optical illusion زد . آزمودنیهای او کوهلر، کافکا و همسر کافکا بودند.
o آزمایش بدین ترتیب بود که ورتایمر ابتدا دو نقطه نورانی را به طور پی در پی و در یک فاصله و با شرایط مشخص از هم، به نقاط الف و ب فرا می تاباند؛
یعنی شدت نور، فاصله زمانی بین روشن و خاموش شدن نقاط و فاصله مکانی بین آنها تنظیم می شود و زمانی می رسد که دیگر فرد در پرده مقابل،
دو نقطه نورانی نمی بیند، بلکه خطی را می بیند که در طول پرده در حرکت است.

strobe_2

o آنچه در پرده سینما می گذرد، در واقع، توهمی است که وضعیت آن به آزمایش فوق شبیه است.
o در چنین آزمایش هایی، یک زمان بهین برای وضعیت های مشاهده حرکت وجود دارد که در آن زمان، فرد تنها حرکت Motion را می بیند؛
بدون آنکه رنگ یا شکل آن را ادراک کند.
o این یک پدیده حرکت محض است که ورتایمر آن را حرکت پدیداری یا پدیده فای می نامد.
o او در توضیح آن نوشت:…
«فای» نشانگر چیزی است که خارج از ادراک موقعیت های «الف» و «ب» و آنچه در بین «الف» و «ب» رخ می دهد، وجود دارد.
در این آزمایش، اگر فاصله بین نماها از زمان بهین کوتاهتر شود، یا به عبارت دیگر، نرخ ارائه متناوب نقاط نورانی سرعت بیشتری بیابد،
پدیده فای از بین می رود. در این حالت، مشاهده گر به جای ادراک حرکت محض، فقط دو نقطه نورانی خواهد دید.

o در این آزمایش و آزمایشهای مشابه دیگر، معیارهای گوناگونی کشف شد.
o برای مثال، تکرار آزمایش نشان داد که پدیده فای در اوضاع مناسب، برخلاف موقعیت، شکل، رنگ و خود شیء، همیشه ظاهر می شود.
o ورتایمر می نویسد:
ثابت شد که رسیدن به تعداد زیادی آزمودنی و آزمایش بر همه آنها ضروری نیست،
چرا که بدون تردید، پدیده های خاص در همه موارد، به طور خودکار، بدون ابهام و به اجبار ظاهر می شوند.

o اهمیت تاریخی کشف پدیده فای در این واقعیت است که این پدیده از نظر آزمایشی و تجربی ثابت می کرد که «کل» را نمی توان به عناصر ساده حسی تجزیه کرد.

گشتالت درمانی یا تمرکز درمانی

o معمولاً گشتالت درمانی به تمركزدرمانی نیز معروف است.
o هدف تمركزدرمانی آن است كه به فرد كمك كند تا به تجربه اش از طریق آگاهیش بیافزاید و به تجارب و تلاش‌های ناكام كننده ای
كه این آگاهی را سد و متوقف می كنند، واقف شود.
o جنبه دیگر تمركز آن است كه فرد روابط بین شكل و زمینه Figure–Ground Organization را توسعه می دهد،
به‌طوری كه بتواند توجه كاملش را به شكل یا هیئت اصلی معطوف دارد و هر چیز دیگری را در زمینه رها کند.

o در شیوه درمان گشتالتی، با آوردن رفتارهای اجتنابی به آگاهی، سعی می شود حالت عدم تعادل به تعادل برگردانده شود.
o هدف آن است كه فرد هر چه بیشتر با محیط خود در تماس و تعامل طبیعی قرار گیرد، از عواطف و تحریك‌های ناخواسته خویش آگاهی یابد،
با خود و با محیط واقعی كاملاً در تماس قرار گیرد و كلیت ارگانیزم او حفظ شود.

o اساس درمان گشتالتی توجه به زمان و موقعیت موجود و كسب حداكثر آگاهی است.
o در سایه وجود آگاهی، فرد می تواند براساس اصل سالم گشتالت عمل كند، یعنی مهمترین موقعیت یا كار ناتمام را تشخیص دهد و با آن برخورد اصلاحی داشته باشد.
o موقعیت ناتمام یا كار و امر ناتمام، همان نیازهای ارضا نشده ای هستند كه گشتالت‌های ناقص را تشكیل می دهند.
o موقعیت‌ها و امور ناتمام معمولاً نیرو و فشار زیادی وارد آورده و رفتار را شدیداً تحت تاثیر قرار می دهند.

منابع
میگنا
روزنامه پزشکی ایران

ریشه های فلسفی و تجربی گشتالت درمانی

ریشه های فلسفی و تجربی گشتالت درمانی

The Historical Roots of Gestalt Therapy Theory

o به طور کلی می توان گفت که تقریباً تمام مفاهیم سَلَفی و نیاکانی Forefathers و Foremothers گشتالت درمانی،
از فلسفه شرق Eastern Philosophy و عرفان Mysticism گرفته شده است. بویژه تائوئیسم Taoism (پیروی از طریقت چینی) و بودائیسم Buddhism (آئین بودا).

o تائوئیسم Taoism، روش فکری منسوب به لائوتسه Laozi فیلسوف چینی است،
o تائوئیسم متبنی بر اداره مملکت بدون وجود دولت و بدون اعمال فرم ها و اشکال خاص حکومت است.

o بودائیسم، مذهبی است که معتقد می باشد باید برای بیداری و هوشیاری معنوی، از طریق غلبه کردن بر تمام نفس ها و امیال دنیوی، تلاش کنیم.
o آیین بودایی به عنوان دین پاکان در نظر گرفته می‌شود و با ۳۵۰ میلیون پیرو یکی از ادیان اصلی جهان به شمار می‌آید.
o آیین بودا بیشتر بر کردار نیک، پرهیز از کردار بد و ورزیدگی ذهنی تأکید دارد.
o آماج این ورزیدگی‌ها پایان دادن به چرخه تولد مجدد یا سمساره است که از طریق بیداری یا درک واقعیت راستین، رسیدن به رهایی یا نیروانا صورت می‌گیرد.
o اخلاقیات بوداگرایانه بر بن-پایه‌های بی‌گزندی و رواداری برپا شده‌است.

• اگر مروری بر تاریخ روانشناسی جدید بیاندازیم، صاحب نظران مختلفی بر گشتالت درمانی تأثیرگذار بوده اند.
o ویلهلم وونت Wilhelm Wundt، بعنوان بنیان گذار علم جدید روانشناسی، از جمله افرادی است که می توان گفت بر گشتالت درمانی بی تأثیر نبوده است.
o موضوع روانشناسی وونت، در یک کلمه، هشیاری Consciousness بود، به عبارتی روان‌شناسی شناختی Cognitive Psychology امروزی.
o در دیدگاه او هشیاری از بخش های مختلفی تشکیل یافته و می توان آن را با روش تجزیه یا کاهش مطالعه کرد.
o هر چند که وونت بر قدرت ذهن هشیار در ترکیب عناصر برای ایجاد فرآیندهای شناختی سطح عالی تر تأکید داشت،
با وجود این متوجه بود که عناصر هشیاری امور اساسی هستند و بدون این عناصر چیزی برای ذهن وجود ندارد که آن را سازمان بدهند.
o این مطلبی بود که روانشناسان گشتالت به آن حمله کردند، یعنی بر نهضت ذره نگری و کاهش گری،
ولی در عین حال ارزش هشیاری را پذیرفتند.

o در عین حال، وونت بر خلاف علاقه اش به عناصر تجربه هوشیار، متوجه شد که وقتی به اشیاء در دنیای واقعی نگاه می کنیم،
وحدت یا کلیتی از ادراکها را می بینیم. برای مثال، درخت را به صورت واحد می بینیم.
o وونت برای تبیین آن نظریه اندریافت Theory of Sensory Perception را مطرح کرد.
o او این فرآیند واقعی سازمان یابی عناصر در یک کل را ترکیب خلاق نامید، این فرآیند ترکیب خلاق از ترکیب عناصر، ویژگی های جدیدی را به وجود می آورد.
o وونت در ۱۸۹۶نوشت:
هر ترکیب روانی ویژگی هایی دارد که به هیچ وجه با مجموع صرف ویژگی های عناصر برابر نیست.
همانطور که روانشناسان گشتالت در ۱۹۱۲ اعلام داشتند، می توانیم بگوییم که کل با مجموع اجزاء آن فرق دارد.
امانوئل کانت Immanuel Kant ، فیلسوف آلمانی، مفهوم تمرکز به وحدت ادراک Transcendental Unity of Apperception را عنوان کرد.

o طبق گفته کانت، ادراک، یک برداشت و ترکیب غیر فعال حسی نیست، بلکه سازمان دادن فعال این عناصر در یک تجربه به هم پیوسته است.
o بنابراین مواد خام ادراک بوسیله ذهن شکل و سازمان می یابد.
o روانشناس، فرانز برنتانو Franz Brentano ، در دانشگاه وین، با تمرکز وونت بر عناصر یا محتوای هشیاری مخالف بود
و به جای آن پیشنهاد کرد که روانشناسی به مطالعه فرآیند یا عمل تجربه کردن بپردازد.
o او درون نگری وونتی را مصنوعی دانست و طرفدار مشاهده مستقیم و انعطاف پذیرتر تجربه در حال وقوع بود.
o بنابراین رویکرد برنتانو بیشتر به روش گشتالت شباهت داشت.

o ارنست ماخ Ernst Mach ، فیلسوف مشهور و فیزیکدان برجسته اتریشی در قرون نوزدهم و بیستم میلادی و استاد فیزیک در دانشگاه پراگ،
با کتابش به نام تحلیل احساس ها ۱۸۹۷ The Analysis of Sensations ، تأثیر مستقیمی بر انقلاب گشتالتی گذاشت.
o در آن کتاب او الگوهای فضایی مثل اشکال هندسی و الگوهای زمانی مثل آهنگ ها را مورد بحث قرار داد و آنها را جزء احساس ها به حساب آورد.
o این احساس های با شکل فضایی و زمانی، از عناصر خود مستقل بودند.
o برای مثال، شکل فضایی دایره ممکن است سفید یا سیاه و کوچک یا بزرگ باشد و از کیفیت دایره شکل بودن چیزی را از دست ندهد.
o ماخ می گفت ادراک ما از یک شیء تغییر نمی کند، حتی هنگامیکه ما موقعیت فضایی خود را نسبت به شیء تغییر می دهیم.
o اندیشه های ماخ بعدها توسعه یافت و پیشنهاد شد که کیفیت هایی از تجربه وجود دارند، که نمی توان آنها را برحسب ترکیبی از احساسهای ابتدایی تبیین کرد.
o این کیفیت ها را کیفیت های گشتالتی (کیفیت های شکلی) نامیدند، ادراکهایی که بر پایه چیزی فراتر از احساس های فردی قرار دارند.

o کار ویلیام جیمز، یعنی مخالفت با عنصرنگری روانشناسی، نیز صورت ابتدایی روانشناسی گشتالت است.
o جیمز عناصر هشیاری را انتزاع هایی مصنوعی Feigned Abstraction می دانست.
o او بر این تأکید داشت که ما اشیاء را به صورت کل می بینیم، نه دسته هایی از احساس ها.

o پدیدارشناسی ادموند هوسرل Edmund Husserl جزیی از سیر تحولی رواندرمانی گشتالتی بوده است.
o پدیدارشناسی Phenomenological Method مورد نظر هوسرل عبارت بود از بررسی موضوعات آن گونه که در هوشیاری انسان ها تجربه می شوند.
o روش شناسی پدیدارشناسی عبارت است از شهود یا تمرکز بر پدیده یا موضوع، تحلیل جنبه های مختلف پدیده و آزاد کردن خویش از پیش پندارها
به گونه ای که مشاهده گر بتواند پدیده مورد نظر را به دیگران بفهماند.

o در میان تأثیرات اولیه دیگر بر گشتالت درمانی، می توان از روانشناسی گشتالت که نخستین بار توسط ورتهایمر Wertheimer ،
کوهلر Köhler و کافکا Koffka مطرح شد، نام برد.
o روانشناسی گشتالت اصولاً بر این دیدگاه مبتنی است که پدیده های روانشناسی یک کلیت هستند، نه مجموعه از اجزا.

o در روانشناسی گشتالت، میدان بر مبنای شکل و زمینه Figure–Ground قابل بررسی است.
o شکل می تواند برجسته و زمینه در حاشیه باشد.
o با این حال دو مفهوم شکل و زمینه نقش مهمی در منطق نظری گشتالت درمانی دارند.
o وقتی شکل ها ناقص یا مبهم هستند به حاشیه رانده می شوند و حواس شخص را پرت می کنند.
o برای نمونه، پسری که از مار می ترسد نمی تواند مفهوم مار را به طور کامل وارد ذهن خویش کند یا از آن یک شکل کامل بسازد.
o وقتی این پسر بتواند مارها را لمس کند و از آنها نترسد، شکل کامل می شود.

o بنیانگذار نظریه میدانی Field Theory، کورت لوین Kurt Lewin، کارهایش در جهت گشتالت بود.
o در نظریه میدانی نیز مثل روانشناسی گشتالت، هر رویداد جزیی از یک میدان است.
o موضوع مطالعه این نظریه نیز بررسی رابطه اجزا با یکدیگر و کل می باشد.
o نظریه میدانی یک رویکرد پدیدارشناختی است که در آن، میدان با مشاهده کننده رابطه دارد.

o برای درک هر واقعه باید نگرش مشاهده کننده نسبت به آن واقعه را بشناسیم.
o براساس نظریه میدانی، فعالیت های روانی در نوعی زمینه به نام فضای زندگی روی می دهد، فضای زندگی تمام رویدادهای گذشته، حال و آینده را در بر می گیرد.
o هر کدام از این رویدادها در یک موقعیت مشخص رفتار را تعیین می کنند.
o فضای زندگی مربط به نیازهای فرد است.
o درمانگران گشتالتی نیز به آنچه در مرز بین انسان و محیط است توجه می کنند.

o درمان گشتالتی بر این اصل استوار است که هر چیزی ارتباطی در تغییر دائمی و بهم پیوسته و در جریان است.
o پرلز Perls زمانیکه بعنوان یک هنرپیشه در تئاتر کار می کرد، با مکس رینهارد Max Reinhardt آشنا شد و او را اولین نابغه ای که تاکنون دیده بود نام برد.
o مفهوم ارتباط غیر کلامی Nonverbal Communication را پرلز از او اقتباس کرده است.
o در سال ۱۹۴۷ پرلز با مورنو Moreno در آمریکا ملاقات کرد. بین نقش گذاری روانی یا سایکودرام Psychodrama و گشتالت درمانی اشتراکاتی مثل:
i. خودبخودی، Spontaneity
ii. خلاقیت Creativity و
iii. درک شهودی Intuition وجود دارد.

o مفاهیم نقش بازی کردن و فن صندلی خالی پرلز متأثر از او می باشد.
o مفهوم قطب های پرلز نیز متأثر از آثار زیگموند فریدلندر Sigmund Friedlander فیلسوف بود.
o فرید لندر مفهومی به نام اختلاف نظر خلاق را عنوان کرد.

o پرلز پس از اخذ مدرک پزشکی خویش در سال ۱۹۲۰، در مؤسسه سربازانی که آسیب مغزی دیده بودند، دستیار کورت گلدشتاین Kurt Goldstein شد.
o پرلز تحت تأثیر افکار گلدشتاین قرار گرفت. گلدشتاین اعتقاد داشت رفتار از عملکردها ( فعالیتهای ارادی، نگرشها و احساسات) و فرآیندها ( کارکردهای بدنی) تشکیل می شود.
o گلدشتاین مثل فریدلندر معتقد بود ارگانیسم در جهت ایجاد تعادل بین نیازها حرکت می کند.
o در این راه با فشارهای محیطی مواجه می شوند و دنبال خودشکوفایی می روند.
o پرلز در گشتالت درمانی از این دیدگاه گلدشتاین که اضطراب محصول ترس از عواقب رویدادهای آتی است استفاده کرد.
o کمک دیگر گلدشتاین این بودکه بر کاربرد دقیق زبان در درمان تأکید می کند.
o گلدشتاین در کارهایی که روی سربازان دچار صدمه مغزی انجام می داد دریافت آنها نمی توانند به طور انتزاعی فکر کنند
و در نتیجه نمی توانند بطور کامل از زبان استفاده کنند.

o پرلز در آفریقای جنوبی با یان اسماتس Jan Smuts مؤلف کتاب کل نگری و تکامل Holism and Evolution ملاقات کرد،
کسی که روی رواندرمانی گشتالت پرلز تأثیر گذاشت.
o اسماتس ارگانیسم را یک موجود خودتنظیم گر در نظر می گرفت.
o ارگانیسم کل نگر گذشته و آینده آن در حال شامل می شود.
o با اینکه پرلز روانکاو و تحت تأثیر کارهای فروید بود، ولی در دوران دانشجویی خود و وقتی روانپزشک شد از جو فکری شهر فرانکفورت خیلی تأثیر پذیرفت.

o پرلز تحت تأثیر افکار ویلهلم رایش Wilhelm Reich قرار گرفت.
o رایش توجه خاصی به زبان، حالات چهره و حركات بدنی بیمارانش می كرد .
o رایش لیبیدو را تهییجی در نظر می گرفت كه در انسان مشهود است .
o وی از دفاع های افراد در برابر لیبیدو تحت عنوان زره بدن یاد می كرد .
o از نظر رایش در درمان باید به مراجعان كمك شود از طریق توجه كردن به تنش های موجود در زبانشان و آگاهی بدنی، انعطاف پذیرتر شوند.
o تمركز بر آگاهی و افزایش آگاهی یكی از جنبه های مهم رویكرد درمانی پرلز بود كه پرلز آن را مرهون رایش بود.

o از دیگر روانکاوانی که بر پرلز تأثیر عمیقی گذاشت، اتو رَنک یا رانک Otto Rank بود.
o رنک درمان را دوباره بازسازی معنی «در اینجا و حالا» Here-and-Now می دانست نه یادآوری معنی آن.
o او معتقد به دوباره تجربه کردن در محیط درمان بود.

o از نوفرویدی ها که بر پرلز تأثیر گذاشتند، می توان به کارن هورنای اشاره کرد.
o کارن هورنای از جمله کسانی بود که معتقد بود فرهنگ و جامعه و بطورکلی محیط بر تشکیل روان نژندی و اختلال در فرد تأثیر می گذارد.
o اثر زایگارنیک Zeigarnik effect ، یعنی هنگامیکه تکلیفی کامل نمی شود، حضور مداوم این تنش این احتمال را که تکلیف زودتر به یادآورده شود را افزایش می دهد.
o در درمان گشتالت این مفهوم با نام غائله ناتمام عنوان می شود،
o یعنی احساس بیان نشده ای که هم اکنون منشأ تأثیر است.
o این احساس می تواند ترس، نفرت، احساس گناه، عصبانیت و غیره یا خاطرات و تخیلی باشد که هنوز درون فرد است.
o انسانها با کارکردن روی غائله ناتمام می توانند گشتالت مورد نظر را کامل کنند.
o پس از تکمیل گشتالت، اشتغال ذهنی به گذشته خاتمه می یابد.

o در روانشناسی وجودگرایی Existentialism تاكید بر آنست كه فرد در زمان حال چه تجربه ای دارد، در حالیكه در گشتالت درمانی ،
ضمن پذیرش اهمیت تجربه ، تاكید بر آنست كه فرد در زمان حال هستیش را چگونه درك می كند .
o تاكید بر ارگانیزم به مثابه یك كل و همینطور تاكید بر ارتباط ارگانیزم با محیط و فرآیند تجربه خود از مفاهیم اساسی تفكر گشتالتی و مكتب اصالت وجود است .
o وجودگرایان بر تجربه بی واسطه وجود ، وجد و رنج و رابطه با دیگران تمركز می كنند .
o مفهوم وجودگرایانه اصالت تا حدودی شبیه مفهوم گشتالتی آگاهی است زیرا در هر دو بحث، ارزیابی و درك صادقانه خویش مطرح است .
o تاكید وجودگرایانه بر مسئولیت پذیری فرد در قبال اعمال، احساسات و افكارش با گشتالت درمانی هماهنگی داشت .
o وجودگرایی مثل گشتالت درمانی روی زمان حال متمركز بود تا روی گذشته یا آینده .

o هایدگر Martin Heidegger از جمله وجودگرایانی است که بر گشتالت درمانی تأثیر گذاشته است.
o هایدگر عنوان می کند که ما در این دنیا افکنده شده ایم و نباید خود را مجزا بدانیم.
o جهان بدون خود وجود ندارد.
o این مفهوم نزدیک مفهوم کل نگری گشتالت می باشد که فرد و محیط آن یک کل هستند.

o کیرکگارد Søren Kierkegaard پدربزرگ وجودگرایی عنوان می کند که اضطراب و تردید برای انسان شدن ضروری است.
o این مفهوم مشابه نظر گشتالت درمانی برای رشد فرد می باشد، برای اینکه فرد رشد کند، لازم است تنش های حاصل
از نیازهای شخصی وی تا اندازه ای در او وجود داشته باشد.
o لازم است تا حدودی احساس ناکامی را تجربه کند و برای رفع این تنش یا در جهت ارضای این نیازها به کوشش و فعالیت بپردازد.

o مارتین بوبر یا بابر Martin Buber یکی دیگر از وجود گرایانی است که بر گشتالت درمانی تأثیر گذار بوده است.
o او گفت ما انسان ها در حالتی بینابین زندگی می کنیم.
o یعنی هرگز فقط من وجود ندارد، بلکه همیشه دیگری هم وجود دارد.
o من کسی که عامل است بسته به اینکه آیا دیگری آن یا تو است تغییر می کند.
o این مفهوم در گشتالت درمانی درباره رابطه درمانگر- مراجع مطرح می شود.

o رابطه من – تو رابطه کاملاً دو جانبه است، رابطه ای گفت و شنودی، متمرکز بر زمان حال و به دور از قضاوت می باشد.
o رهاسازی طرز فکر Unfloding به این معنی است که بیمار وادار می شود که واقعاً بفهمد چگونه احساس می کند
و یک موقعیت را تفسیر می کند و واکنش هایش را به موقعیت بهتر درک می کند
و از طریق این شناخت، فرد گزینه های دیگری را برای تغییر رفتاری انتخاب می کند.

o در نهایت لورا پوسنر پرلز، نقش مهمی در رواندرمانی گشتالت داشت.
o او را یکی از بنیانگذاران گشتالت درمانی می دانند.
o او در سال ۱۹۳۰ با فریتز پرلز ازدواج کرد.
o لورا تحت تأثیر افکار ورتهایمر و وجودگرایان بود.
o لورا نه تنها در انتشار نخستن کتاب پرلز به نام ایگو، گرسنگی و پرخاشگری به شوهرش کمک کرد
بلکه در مجموعه بحث هایی که زمینه ساز انتشار کتاب دومش به نام گشتالت درمانی شدند نیز مشارکت داشت.

o آنچه به نام گشتالت درمانی معروف شده است، سازماندهی جدیدی است از افکاری که از دوران‌های گذشته در زمینه های مختلف وجود داشته است.
o گرچه فریتز پرلز به منزله موسس و نشر دهنده مکتب گشتالت‌درمانی شناخته شده است، ولی خود او ظاهراً به این قضاوت اعتراض دارد و می گوید:
اغلب مرا موسس و به وجود آورنده گشتالت درمانی نامیده اند.
این قضاوت بی معنی است.
اگر مرا یابنده گشتالت درمانی بنامند و یا کسی بدانند که آن را دومرتبه بازیافته است، صحیح‌تر خواهد بود.
گشتالت، به قدمت و پیری جهان است.

اثر زایگارنیک Zeigarnik Effect

• در دهه ۱۹۲۰ روانشناسی روسی، بولما زایگارنیک Bulma Zeigarnik که به رستورانی اتریشی رفته بود، با پدیده ی جالبی رو به رو شد.
o او متوجه شد که پیشخدمت ها به طرز خارق العاده ای تمامی سفارشات مشتریان را حفظ می کنند و بدون نوشتن سفارش ها تا زمانی که غذای مشتریان آماده شود،
سفارشات از ذهن آن ها خارج نمی شود.
o اما نکته جالب برای زایگارنیک این بود که با فاصله کوتاهی از تحویل غذا، همه چیز از ذهن آن ها پاک می شود.
o به نظر نمی رسید که آن ها دائما در حال تکرار کردن سفارش برای به یاد داشتن باشند و مهم تر از آن اساساً به نظر نمی رسید تلاشی مستمر به خرج دهند.

o زایگارنیک در آزمایشگاه روانشناسی خود به بررسی این رویداد پرداخت.
o او از گروهی از افراد خواست تا به مجموعه ای از تکالیف و سوالات پاسخ دهند.
o در حین انجام تکلیف از برخی از آن ها خواسته شد تا تکلیف را نیمه کاره رها کنند و سایرین تا انتها به انجام تکالیف پرداختند.
o سپس از همه در مورد سوالات پرسیده شد.
o مشابه پیشخدمت های رستوران، افرادی که تکالیف را نیمه کاره رها کرده بودند به احتمال بیشتری سوالات را به خاطر می آوردند.

o او این پدیده را اثر زایگارنیک نامید.
o اصطلاحی که به سرعت وارد ادبیات روانشناسی شد و بر اساس آن ما جزئیات تکالیفی که شروع به انجام آن ها کرده اما به پایان نرسانده ایم را بسیار بهتر به خاطر می آوریم.
o هنگامی که ما تکلیفی را شروع کرده اما به پایان نرسانده ایم، دچار تنش درونی و اشتغال ذهنی می شویم
و این موضوع سبب می شود تا جزئیات بیشتری از تکلیف در حافظه ما جای بگیرد.
o هنگامی که تکلیف را به پایان می رسانیم این اشتغال ذهنی از بین می رود و در نتیجه احتمال فراموش کردن نیز بیشتر می شود.

o اثر زایگارنیک بارها و بارها توسط روانشناسان و محققان به شکل های مختلف مورد بررسی قرار گرفته است.
o محققی به دنبال این بود که میزان درگیری ذهنی افراد با تکالیف ناتمام را بسنجد.
o در آزمایش او، گروهی از افراد می بایست معما یا پازلی را حل می کردند،
اما پیش از آن که بتوانند پازل را به اتمام برسانند مک گرا اعلام کرد که زمان آن ها به اتمام رسیده و دیگر نباید کار خود را ادامه دهند.
او سپس اتاق آزمایش را ترک کرد و بدون این که شرکت کنندگان بدانند آن ها را زیر نظر گرفت.
حدود ۹۰ درصد از شرکت کنندگان پس از خروج او به تکمیل پازل ادامه دادند!

o در تحقیقی دیگری از دو گروه شرکت کنندگان خواستند تا با مشاهده مجموعه ای از حروف به هم ریخته، کلمات اصلی را حدس بزنند.
o به گروه اول ۱۰ آناگرام یا واروواژه Anagram سه حرفی و به گروه دوم ۲۰ آناگرام ارائه شد.
واروواژه یا قلب یا آناگرام نوعی بازی با حروف است به گونه‌ای که با جابجایی حروف یک واژه یا عبارت بتوان واژه یا عبارت معنادار جدیدی ساخت.
مثلاً با جابجایی حروف در واژه «زیبا» می‌توان واژه تازه «بازی» را ایجاد کرد.
معمولاً هرچه تعداد حروف یک واروواژه بیشتر باشد آن واروواژه جذاب تر و و یافتن عبارت جدید از آن مشکل تر است.
علاوه بر آن یک واروواژه خوب به گونه‌ای است که بین هر دو عبارت نوعی رابطه مفهومی وجود داشته باشد.
مثلا واروواژه Clint Eastwood می‌شود Old West action.
o به نخستین گروه زمان کافی برای حل ۱۰ آناگرام داده شد.
o سپس از آن ها خواسته شد که زمانی که برای این تکالیف صرف کرده اند را حدس بزنند.
o این اعداد به زمان واقعی که این گروه مورد استفاده قرار داده بودند، بسیار نزدیک بود. زمان حدس زده شده ۱۱/۱ برابر زمان واقعی بود.
o در مورد گروه دوم به هر کدام از شرکت کنندگان پس از حل کردن ۱۰ سوال گفته شد که زمان به پایان رسیده است.
o در شرایطی که افراد نگران به اتمام نرساندن تکالیف بودند، به آن ها اجازه ادامه دادن تکلیف داده شد.
o سپس مشابه گروه اول از آن ها در مورد زمان صرف کرده برای ۱۰ سوال اول و ۱۰ سوال دوم پرسش شد.
o به طرز جالبی افراد برآورد بسیار اغراق آمیزی در مورد زمانی که برای ۱۰ سوال اول صرف کرده بودند داشتند.
o نسبت به دست آمده برای ده سوال اول ۶۵/۱ و نسبت به دست آمده برای ده سوال دوم ۳۵/۱ بود.
o این گروه به دلیل نگرانی بابت نیمه تمام ماندن سوالات، برآورد بیشتری از زمان های صرف شده داشتند.

• همه ما بارها و بارها اثر زایگارنیک را تجربه کرده ایم.
o پس از یک امتحان، سوالاتی را که پاسخ نداده و یا به اشتباه پاسخ می دهیم را بهتر به یاد می آوریم.
o فیلم های سریالی نمونه دیگری از به کارگیری این اثر هستند.
o همچنین هر قسمت از یک سریال با نیمه کاره رها شدن موضوعی جدید به پایان می رسد تا بیننده تمایل بیشتری برای ادامه سریال پیدا کرده
و بار دیگر به دنبال به اتمام رساندن آن باشد.
o شاید اثر زایگارنیک حتی بتواند توضیح دهد که چرا وقتی فردی ما را طرد می کند، نسبت به او جذب می شویم
و چیزهایی را که به دست نمی آوریم، دوست می داریم!
o مثال های بسیاری در ارتباط با اثر زایگارنیک در زندگی هر فرد موجود است،
o با این حال این اثر دارای یک پیش شرط نیز هست.
o تنها زمانی با آن رو به رو می شویم که فرد نسبت به موضوع علاقه ای نسبی داشته باشد و یا در حین انجام تکلیف، علاقه نسبی به وجود آید.

منابع:
میگنا
روزنامه پزشکی ایران
گودو

یادگیری و گشتالت

یادگیری و گشتالت

o اساس نظریه شناختی Cognition را قانون تعادل روانی Mental Stability تشکیل می دهد.
o بنابراین هر انسانی در تلاش است تا کل وجود او از نظامی متعادل و پایدار برخوردار باشد.
o ولی یادگیری Learning یعنی مواجه شدن با آنچه تا به حال ناشناخته بوده است،
o یادگیری تعادل فرد را بهم زده زمینه ایجاد تعادلی جدید را در او فراهم می کند.
o پس در نظریه شناختی، یادگیری فرایندی است که باعث فروپاشیدگی تعادل فعلی فرد می شود و او می کوشد تابه یک تعادل روانی تازه دست پیدا کند.

• گشتالت : Gestalt
o وضع و شكل یا هیأت كلGlobal Whole ، تصویر كلی سازمان‌یافته و شناخته شده .
o فرد می‌كوشد موجودات مادی را به صورت و هیأت كل Holism درك كند ، یا به آن‌ها معنا و مفهومی سازمان‌یافته بدهد Self-Organizing Tendencies و در آن وحدتی به وجود آورد .
o در روانشناسی گشتالت ؛ پی بردن به ادراكِ ارتباط است كه موجب رفتارِ معنادار می‌شود . Meaningful Perceptions in an Apparently Chaotic World
o در روانشناسی گشتالت به دو عاملِ تصویر Figure و زمینه Ground توجه خاصی نشان می‌دهند و یادگیری را در نظر اول از برآیندِ این دو عامل میسر می‌دانند .

• زمینه : Ground یا Background
o زمینه درامر یادگیری و مسایل آموزشی عبارت از آن چیزهایی است كه شاگرد با آن‌ها آشنایی دارد .
o مانند : معلم ، دوستان ، بستگان و موجوداتی كه رنگ و شكل خاصی دارند و به طور كلی تمامی آن چیزهایی است
كه محیط مادی و محسوس شاگرد را تشكیل می‌دهد .
o به عبارت دیگر زمینه آن چیزی است كه به تصویر Figure در زمان و مكان مفهوم واقعی می‌بخشد .

• روانشناسی گشتالت : Gestalt Psychology
o ادراك به رشد اندام‌ها یا رشد طبیعی فرد بستگی دارد و در این مورد محقق شده كه ادراك كودكان از محیط و جهان پیرامون خود با ادراك بزرگسالان تفاوت دارد .
o ادراك از راه تجربه و آشنایی با مفهوم‌های اصلی طرح‌ها و الگوها حاصل می‌شود .

قانون‌های گشتالت : Gestalt Laws of Grouping

o روانشناسان گشتالتی معتقدند كه در گشتالت نیروی خاصی Prägnanz وجود دارد كه مسایل و امور را در طرح‌ها Patterns ،
شكل‌ها و قالب‌های معینی سازمان می‌دهد و اساس ادراك و بینش را پایه‌ریزی می‌كند .

i. قانون فراگیری یا جامعیت Common Fate ، بیانگر این واقعیت است كه سازمان روانی همواره به هیأت و شكل مطلوب و كمال‌یافته گرایش دارد .
در این سازمان ویژگی‌هایی مانند نظم و ترتیب ، سادگی و پایداری برقرار است .

ii. قانون مجاورت Proximity ، بیانگر عوامل سازنده‌ یك میدان است كه در نتیجه‌ نزدیك بودن به یكدیگر تشكیل دسته یا رده‌های مشخصی را می‌دهد .

iii. قانون مشابهت Similarity ، موارد مشابه بر حسب ویژگی‌های خاصی كه دارند مانند شكل، رنگ و جز آن، گروه‌های مشتركی را به وجود می‌آورند .

iv. قانون بستگی Closure ، در فرد گرایشی وجود دارد كه همواره می‌خواهد شكل‌ها و موقعیت‌های ناجور و نامتقارن را تكمیل كند ،
یادگیری آن‌گاه انجام می‌شود كه طرح مطلوب یا هیأت نیكو حاصل آید .
با سازمان دادن اوضاع یا رفع نقص حالت خشنودی در فرد فراهم می‌شود .

v. قانون نیك‌پیوستگی Good Continuation ، همانند قانون بستگی هر دو دارای جنبه‌های صراحت و زیبندگی یا كمال مطلوب می‌باشند .

 یادگیری از دیدگاه گشتالت

o یادگیری به صورت هیأت كل مطرح می‌شود نه از تركیب یا تحلیل اجزاء . قیاسی است و نه استقرایی .
o یادگیری عبارت از وقوع تغییراتی است كه در پاسخ به الگوها یا هیأت‌های كلِ معنادار حاصل می‌گردد .
o چنانچه وقتی دانش‌آموز با مسأله‌ جدیدی روبه رو می‌شود بی‌درنگ به طرح و الگوهای گذشته‌اش مراجعه می‌كند تا در حل مسأله او را یاری نمایند
و نهایتاً این‌كه یادگیری از دیدگاه گشتالت با ادراك Perception ، بینش insight و حل مسأله ملازمت دارد .

• ادراك زمانی تحقق می‌یابد كه عواملی مانند : توجه ، احساس ، تجربه قبلی و معنا زمینه‌ساز آن باشد .
o هیأت كل همواره قبل از اجزا درك می‌شود .

• نقش بینش :
o یادگیری عبارت است از یافتن بینش‌های جدید یا تغییر در بینش‌های گذشته بینش :
o احساس و گرایشی است كه موجود زنده نسبت به ارتباط اجزا و موقعیت‌ها نشان می‌دهد .
o به عبارت دیگر، بینش عبارت از راه یافتن به كم و كیف یك مشكل و پی بردن به حل آن است .

• فرق یادگیری گشتالی با یادگیری تداعی‌گرایان (رفتارگرایی و …) در گشتالت ،
o یادگیری، با ادراك ، اندیشه‌ بارور و بینش سر و كار دارد .
o در تداعی‌گرایان، یادگیری ارتباط اجزایی مانند محرك و پاسخ مطرح است كه غالباً آن را مكانیكی و گشتالت را غیرمكانیكی نامیده اند
o ارتباط رفتار با یادگیری رفتار در نظر رفتارگرایان هرنوع فعالیت محسوس عضلانی یا تراوش برونی غده‌هاست، مثل اشك و عرق و …
o اما از نظر گشتالت، رفتار روانی به طور مستقیم مشهود نیست بلكه امری استنباطی است .
o تداعی‌گرایان (محرك ـ پاسخ) معتقدند كه هر نوع تغییری در رفتار به منزله‌ یادگیری است و عكس آن نیز درست است .
o گشتالت در مخالفت اظهار می‌دارد : تغییر در بینش دارای اهمیت است .
o تغییر در رفتاری یادگیری زمانی معتبر است كه بر پایه‌ بینش استوار باشد.
o یادگیری هم بدون تغییرات محسوس و مشهود در رفتار امكان‌پذیر است، مانند وقتی كه برای فردی محرز شود كه كمك به بنگاه‌های خیریه سودمند و موثر است
اما اگر استطاعت مالی نداشته باشد ممكن است هیچ فرصتی برای تغییر رفتار در او پیش نیاید .
o لذا نباید نتیجه گرفت كه هر تغییری دلیل بر یادگیری است و یادگیری هنگامی حاصل می‌شود كه الزاماً تغییر در رفتار محسوس پدید آید .

o طرفداران گشتالت به تجربه بیش از رفتار توجه می‌كنند و تجربه را رویدادی می‌دانند كه فرد از راه عمل و مشاهده به نتایج فعالیت‌خاصی پی می‌برد .
o نكته‌ی منفی در این است كه در شیوه‌های ارزشیابی، فقط رفتار مشهود را در نظر می‌گیرند و حكم می‌كنند كه افراد چه رفتاری باید انجام دهند
و آنان را به ابزارِ رفتارِ مطلوبِ خود وادار می‌سازند .

o بر اساس نظریه‌ی شناخت‌شناسی تكوینی ژان پیاژه، بدون آشنایی با ویژگی‌های فكری و عقلی كودكان در هر دوره‌ سنی،
نمی‌توان در پیشرفت تحصیلی آنان توفیق ارزنده‌ای به دست آورد .
o در نظام پیاژه، اساس یادگیری بر داد و ستد فرد با محیط و دوره‌ها و مراحل رشد استوار است .
o كودك در نتیجه‌ تعامل با افراد و شرایط زیستی و اجتماعی ، خود را با محیط سازگار می‌سازد ،
o بنابراین ، مفاهیم و محتوای ساخت و كاركرد از اهمیت بالایی برخوردارند .

o در كاربرد آموزشی نظریه شناخت‌شناسی تكوینی باید موارد زیر را در نظر گرفت :
i. همنوایی فكری
ii. بهره‌گیری از مطالب عینی
iii. تنظیم سلسله مراتب درسی
iv. توجه به سطح اختلاف مطالب موجود و جدید
v. آموزش انفرادی ارزشیابی با رویكرد شناخت گرایی

o درارزشیابی با رویكرد شناخت گرایی:
a. علاوه بر آزمون های عینی از آزمون‌های انشایی و باز پاسخ نیز استفاده می شود.
b. هر روش، ابزار یا موقعیتی كه برای سنجش و ارزشیابی دانش اموزان استفاده می شود باید با توجه به رشد سنی و شناختی دانش آموزان انتخاب شده باشد.
c. تكالیفی برای فراگیران مطرح می شود كه با سطح توانایی فرد آن ها متناسب باشد.
هیچ چیز به اندازه‌ شكست و ناكامی بیش از حد برانگیزش و علاقه تأثیر مخرب ندارد.
d. تكالیفی برای فراگیران ارائه می شود كه به گام های كوتاه تقسیم می شود تا در آن ها برای توسعه‌ شناخت از گام ساده به پیچیده استفاده شود.
e. فرآیند كسب دانش مورد ‌ارزیابی ‌قرار ‌می‌گیرد.
f. راهبردهایی كه دانش آموز از آن ها استفاده می كند تا دانش، مهارت ها وعادت های كاری را به گونه‌ای معنادار،
در انجام تكالیف به كار ببرد، مورد قضاوت قرار می گیرد.

• بینش Insight:

o کهلر kohler تحقیقاتی انجام داد که در آنها یادگیری از راه بینش را به اثبات رسانید .
o یادگیرنده زمانی به بینش می رسد که بتواند، از راه درک روابط میان اجزای موقعیت یادگیری به صورت یک کل سازمان یافته، به تمامیت آن موقعیت پی ببرد.
o کهلر در یک رشته پژوهشی که عمدتاً‌ با میمون ها انجام داد به این نتیجه رسید که میمونها در حل مسائل از روش بینش استفاده می کنند.
o در یکی از آزمایش های معروف کهلر با میمونها ، موزی از سقف به دور از دسترس میمون مورد آزمایش ، آویزان شده بود
به نحوی که آزمودنی با بالا رفتن از یک میز یا با گذاشتن دو جعبه به روی یکدیگر ، یا با هم وصل کردن دو قطعه چوب کوتاه
و درست کردن قطعه چوبی بلندتر می توانست موز را به دست آورد.
o این مسئله بوسیله میمون های آزمایش های کهلر ، در نتیجه کشف رابطه بین میز و موز ، یا چوب و موز حل شد .
o به عقیده کهلر حل کردن این مسئله از طریق گذاشتن جعبه ای بر روی جعبه دیگر یا وصل کردن یک قطعه چوب به قطعه چوب دیگر با استفاده از بینش انجام می گرفت ،
زیرا حل این مسئله مستلزم کشف رابطه بین جعبه ها و موز یا تکه چوب ها و موز بود.

• ویژگی های یادگیری از راه بینش :

o در رواشناسی گشتالت برای حل مسئله یا یادگیری از راه بینش یا بینش مندانه Insightful Learning ،
ویژگی هایی ذکر شده است که مهمترین آنها عبارتند از :

i. انتقال از مرحله پیش از حل مسئله به مرحله حل مسئله ناگهانی و کامل است.
ii. عملکرد حاصل از حل مسئله از راه بینش معمولاً‌ یک عملکرد همواره خالی از اشتباه است.
iii. راه حلی که از طریق بینش برای یک مسئله به دست می آید تا زمان قابل توجهی حفظ می گردد.
iv. راه حل بدست آمده از یک مسئله در مسائل مشابه دیگر به سادگی قابل کاربست است

کاربردهای آموزشی نظریه گشتالت

o بیشترین استفاده ها از اصول نظریه گشتالت را ماکس ورتهایمر Max Wertheimer به معلمان معرفی کرده است .
o او در کتاب معروف خود به نام تفکر بارآور Productive Thinking که در سال ۱۹۴۵ انتشار داد، اصول نظریه گشتالت را در مسائل آموزش و یادگیری بیش مندانه به کار بست.
o ماکس ورتهایمر این کتاب را با افزوده هایی در سال ۱۹۵۹ تجدید چاپ کرد. Reproductive Thinking
o ورتایمر ماهیت حل مسئله و فنون آموزشی آن، یعنی تفکر بارآور را معرفی کرده است .
o ورتهایمر به دو روش معمول آموزشی زمان خود ، یعنی روش مبتنی بر منطق و روش مبتنی بر تداعی گرایی ،
ایراد می گرفت و می گفت این روش ها مانع درک و فهم یاد گیرنده می شوند .

o برای کسب بینش که مستلزم درک و فهم مطالب است ، یادگیرنده نیاز ندارد و نباید منطقی عمل کند ،
بلکه باید به طور شناختی اجزای مسئله را بازسازی و مرتب نماید تا اینکه راه حل مبتنی بر فهم مسئله را بدست آورد

o بهترین کاربرد این نظریه در آموزش ، استفاده از آن جهت جایگزین کردن فهم و بینش به جای حفظ طوطی وار اطلاعات،
شناخت اجزای مسئله و توانایی حل مسئله می باشد.

o نظریه گشتالت در کل و به طور خلاصه می گوید :
کل چیزی غیر از اجزای آن است.
و این اصل است که در تمام پژوهش ها، آزمایش ها و قانون های تعریف شده توسط صاحبنظران مورد تأیید و تأکید قرار گرفته است.

• پس از مطالعه جزئیات این نظریه آنچه به ذهن متبادر می شود اینست که:
1. باید جامعه و خصوصیات تأثیر گذار و تأثیر پذیر آن به خوبی شناخته شوند و یک نگاه کلی، با توجه به شناخت و ادراک کل جامعه
و با تمام جزئیات ، زوایا ، ویژگی ها و… وجود داشته باشد.
2. نظام آموزش و پرورش جزئی از یک جامعه است که برای عملکرد صحیح و حرکت در جهت هدف های کل جامعه،
خود باید به عنوان یک کل نظام مند و هماهنگ وجود داشته باشد.
3. نظام آموزش و پرورش در سایه ترکیب و انسجام هدف ها ، فرایندها و غایت ها تأثیر گذارترین جزء یا خورده نظام یک جامعه است
که می تواند باعث رشد و شکوفایی و خوشبختی آن جامعه شود و یا صرفاً به انتقال معلوماتی به صورت پراکنده و فاقد ارزش
و اعتبار عملی و کاربردی بپردازد که در اینصورت مایه در خودماندگی و نادانی و عدم رشد و توسعه آن جامعه خواهد بود.
4. برای ساختن یک نظام آموزشی وپرورشی ساختمند و علمی جهت رسیدن به یادگیری اصیل عمیق و پایدار و پرورش افرادی برای قبول مسئولیت اجتماعی
و رسیدن به رشد و شکوفایی و تولید و تأثیر گذاری در جامعه فقط و فقط باید برنامه ریزی کرد ، آن برنامه را دقیقاً اجرا کرد ، بر اجرای آن نظارت داشت
و سپس بازخورد و آثار مثبت و منفی آنرا به بهترین شکل به برنامه ریزان ارائه کرد.
5. اگر تعیین نیازها ، هدف گذاری و انتخاب هدف های رفتاری آموزش و پرورش در سطح کلان تصمیم گیری به صورت علمی انجام شود
و برنامه ریزان بتوانند با توجه به تصویر و شناخت کل جامعه برنامه ریزی کنند، آنگاه باید این نحوه شناخت و ادراک به سایر بخش های نظام آموزش و پرورش تسری پیدا کند.
تا معلم ، دانش آموز و محتوای درسی به عنوان اجزای کل نظام آموزشی هماهنگی و انسجام خود را حفظ کنند.

منابع
میگنا
روزنامه پزشکی ایران
مصطفی باقی

روانشناسی گشتالت

روانشناسی گشتالت

Gestalt Psychology

• روانشناسی گشتالت که در نخستین دهه‌های قرن بیستم در آلمان پدیدار شد، عنوان می‌کرد که افراد مستعد هستند که اطلاعات را به روش های خاصی سازماندهی کنند.
بسیاری بر این باورند که روانشناسان شناخت گرا، بعدها با استفاده از این دیدگاه، ”فرآیندهای سازمان یافته“ را تعریف کردند.

o گشتالت Gestalt نام یک مکتب در روانشناسی و نام گروهی کوچک از روانشناسان آلمانی پیرو این مکتب در قرن بیستم است که نظریات مکس ورتایمر Max Wertheimer را مبنای کار خود در زمینه بررسی یادگیری قرار دادند. نظریه گشتالت ریشه در گذشته های دور دارد و می توان منشأ آن را در آرا و نظریات فلسفی پیشینیان یافت.

o معانی و مفاهیمی که در روانشناسی بر اصطلاح گشتالت اطلاق شده، بسیار گسترده تر از آن است که در فلسفه از این اصطلاح استفاده می شود. شاید بهترین توصیفی که تاکنون در باب موضع و معنای گشتالت ارائه شده، همان سخنرانی ماکس ورتایمر باشد که در سال ۱۹۲۴ در دانشگاه کانت برلین ایراد شد. به همین لحاظ، بخشهایی از این سخنرانی عیناً نقل خواهد شد.
در این سخنرانی، ورتایمر به تفاوتهای رویکرد گشتالت و رویکرد کاهش گرایانه ای که کل را به عناصر تشکیل دهنده آن تجزیه می کرد، اشاره می کند.  در واقع در این گفتار تعارض و تضاد اساسی بین این دو نظریه متفاوت درباره جهان بخوبی توصیف می شود. ناگفته نماند که در اینجا روی سخن با طرز تفکری است که در رأس نمایندگان آن «وونت» قرار گرفته است.

o گفته مى‌شود که ماهیت و منشاء روانشناسى گشتالت هم‌زمان با رفتارگرائى Behaviorism بود و دلیل این امر این است که:

i. نقطهٔ آغاز گشتالت، مقالهٔ ورتهایمر در مورد پدیدهٔ حرکت‌نمائی Experimental Studies on Motion Vision که در سال ۱۹۱۲ منتشر شد.
ii. شروع رفتارگرائی، مقالهٔ واتسن John B. Watson با عنوان روانشناسى از دیدگاه رفتارگرا Psychology as the Behaviorist Views It بود که در سال ۱۹۱۳ منتشر شد.
iii. ریشه‌هاى هردوى این نهضت‌ها در گذشتهٔ دوردست تاریخ، مدفون است.
iv. هریک نشانه‌اى است از جوّ فرهنگی، اما با نشانه‌هاى متفاوت از دو جوّ فرهنگى مختلف است.
v. هرکدام اعتراضى علیه روانشناسى جدید آلمان است که در اواخر قرن نوزدهم به‌وجود آمد، یعنى روانشناسى وونت، میولر و تیچنر.
vi. این دو حرکت، دو نوع اعتراض کاملاً متفاوت هستند.
vii. روانشناسى گشتالت در اصل علیه تجزیه و تحلیل هوشیارى به عناصر جداگانه و حذف ارزش‌ها از داده‌ هاى هوشیارى بود.
viii. رفتارگرائى در اساس مخالف آوردن داده‌هاى هوشیارى در علم روانشناسى بود.

نظریه گشتالت و اهداف آن

o گشتالت در آلمانی به معنای «انگاره» Configuration یا شکل Form و به معنی سازمان Organization است.
o روانشناسان گشتالت معتقد بودند که گرچه تجربه‌های روانشناختی از عناصر حسی ناشی می‌شوند، اما باخود این عناصر تفاوت دارند.
o روانشناسان گشتالت معتقد بودند که یک ارگانیزم چیزی به تجربه می‌افزاید که در داده‌های حسی وجود ندارد و آنها آن چیز را سازمان نامیدند .
o طبق نظریه گشتالت ما دنیا را در کل‌های معنی‌دار تجربه می‌کنیم و محرک‌های جداگانه را نمی‌بینیم و کلاً هرآنچه می‌بینیم محرک‌های ترکیب یافته در سازمان‌ها (گشتالت‌ها)یی است که برای ما معنی دارند.

o طبق این نظریه کُل Whole چیزی فراتر از مجموع اجزای آن است.  برای مثال ما با گوش فرا دادن به نت‌های مجزای یک ارکستر سمفونی قادر به درک تجربه گوش دادن به خود آن نیستیم
و در حقیقت موسیقی حاصل از ارکستر چیزی فراتر از مجموع نت‌های مختلفی است که توسط نوازندگان مختلف اجرا می‌شود. آهنگ دارای یک کیفیت منحصر به فرد ترکیبی است که با مجموع قسمت‌های آن متفاوت است.

فرمول اساسی نظریه گشتالت را می توان چنین بیان کرد:
«کل» ها وجود دارند،
رفتار – به عنوان کل – توسط عناصر منفرد و متشکل خود، تعیین نمی شود؛
بلکه برعکس، بخش های یک فرایند کلی، توسط طبیعت درونی همان کُل معنا می شوند.

نظریه ی گشتالت امیدوار است که ماهیت چنین «کل» هایی را مشخص و معلوم کند. کوشش برای توضیح نظریه گشتالت در یک مقوله کوتاه مشکل است و این به دلیل وجود اصطلاحاتی است که در توضیح معنای گشتالت از آنها استفاده می شود.
از جمله این اصطلاحات می توان از «بخش» parts ، «کل» whole و «موجبیت درونی» The whole is other than the sum of the parts نام برد.  در گذشته هر یک از این واژه ها مورد بحث متفکران پیشتاز بوده است، اما آنها در بحث های خود از برخورد با واقعیت و کار علمی اجتناب می کردند.

در اینجا، به بیان مسائلی که در حال حاضر مورد توجه نظریه گشتالت است، و نیز به شرح نکاتی درباره روش مطالعه آن مسائل می پردازیم.  لازم به یادآوری است که چنین موضوعی تنها در ارتباط با کار علمی مطرح نمی شود، بلکه این یک مسأله بنیادی در زمان ماست.

نظریه ی گشتالت نیز چیزی نیست که ناگهان و غیر منتظره بر ما ظاهر شده باشد؛ بلکه بیشتر یک همگرایی ملموس در خصوص مسائلی است که دامنه آن به علم و نظریه های فلسفی معاصر کشیده شده است.

بگذارید به یک رویداد در تاریخ روانشناسی اشاره کنیم. فرض کنید، کسی بخواهد از نظر علمی تجربه زنده ای را بررسی کند. از خود می پرسد: درباره این تجربه چه باید گفت؟  در نتیجه، با تأثیرپذیری از روش درون نگری، به یک طبقه بندی از عناصر، حسیات، تصورات، احساسات، اعمال ارادی و قوانینی که بر این عناصر حاکمند، همان تجربه را نوسازی کند.  چنین روشی به ایجاد مشکلاتی در پژوهش عینی و به ظهور مسائلی منتهی می شود که حل آن به روش سنتی ممکن نیست.

از نظر تاریخی، مهمترین حرکت برای طرح چنین مسائل و مشکلاتی منشعب از این مسأله است که: روانشناسی می گوید، تجربه، ترکیبی از عناصر است. ما یک ملودی را می شنویم و دوباره به آن گوش می دهیم. حافظه ما آن را تشخیص می دهد. اما هنگامی که همین ملودی در مایه دیگری نواخته می شود، چه چیزی باعث می شود که ما آن را بازشناسیم؟ جمع عناصر در این اجرای جدید فرق می کند، اما هنوز ملودی همان ملودی است. در واقع، گاه فرد حتی از وقوع این انتقال موقعیت آگاه نیست.

من یک ملودی آشنا را که شش پرده دارد، می نوازم و سپس همان ملودی را در مایه دیگری اجرا می کنم. اما به رغم تغییری که پیدا کرده، شما ملودی را تشخیص می دهید. پس باید چیزی فراتر از جمع شش پرده یا آهنگ، یعنی عامل هفتمی هم وجود داشته باشد که عبارت است از «کیفیت – شکل» یا گشتالت شش پرده یا آهنگ اصلی. این عامل هفتم، عنصری است که ما را به رغم تغییر موقعیت ملودی، قادر به تشخیص آن می کند.

البته توضیحات دیگری نیز ارائه شده است. امکان دارد کسی مدعی شود که علاوه بر شش پرده یا آهنگ، فواصلی (روابط) نیز وجود دارد و این روابط است که دلیل پیوستگی و ابقای ملودی است. به عبارت دیگر، ما نه تنها خواستار فرض عناصر هستیم، بلکه به روابط بین عناصر به منزله ترکیبات اضافی و پیچیده کل نیز توجه داریم. اما این نظریه در بیان علت پدیده شکست میخورد؛ زیرا در برخی حالات روابط نیز تغییر می یابند، بدون اینکه ملودی اصلی، کیفیت و هویت خود را از دست بدهد.

 برای بی بها کردن فرضیات عنصرگرا، توضیح دیگری نیز وجود دارد.  برخی مدعی شده اند که در کل متشکل از شش پرده یا آهنگ، فرایندهای مشخص و عالیتری وجود دارد که موجد وحدت در بین عناصر می گردد. تا پیش از طرح سؤال اصلی گشتالت، وضع بدین منوال بود.

سؤال اصلی گشتالت این بود: آیا درست است که وقتی یک ملودی را می شنوم، دارای جمع آهنگها یا پرده های منفردی هستم که اساس اولیه تجربه ام را تشکیل می دهند؟
آیا عکس این قضیه درست نیست؟ آنچه من دارم؛ آنچه از هر نُت به تنهایی می شنوم؛ آنچه در هر نقطه ملودی تجربه می کنم؛ بخشی است که خود به وسیله ی ویژگی «کُل» تعیّن مییابد.
آنچه از طریق ملودی به من ارائه می شود، به منزله فرایندی ثانوی از جمع قطعاتی معین برنمی خیزد، برعکس، آنچه در هر بخش ساده اتفاق می افتد، در واقع وابسته به آن چیزی است که کل خوانده می شود. موجودیت یک پرده یا آهنگ به شروع نقش آن در ملودی وابسته است.

با مثال دیگری بحث را دنبال می کنیم: پدیدارهای آستانه ای را در نظر بگیرید. از مدتها قبل، فکر می کردند که یک محرک خاص لزوماً یک احساس خاص تولید می کند. بنابراین، هنگامی که دو محرک به اندازه کافی متفاوت باشند، احساسها نیز متفاوت خواهند بود. در روانشناسی پژوهشهای مربوط به پدیدارهای آستانه ای زیاد است. در مورد مشکلاتی که همیشه پیش می آمد، فرض می شد که این پدیده ها باید تحت تأثیر عملکردهای ذهنی عالیتر، داوری، توهم، توجه و غیره باشند.

این فرض تا وقتی که سؤال اساسی زیر مطرح شد، ادامه یافت. سؤال این بود: آیا واقعاً یک محرک خاص پیوسته موجب یک احساس خاص می شود؟
شاید وضعیت کلِ مسلط، اثر تحریک را معین می کند. این نظریه به آزمایش گذاشته شد و در نتیجه، معلوم شد، هنگامی که من دو رنگ متفاوت را می بینم،احساسهای من به وسیله وضعیت کل موقعیت محرک تعین می یابد.

بنابراین، الگوی محرک مادی یکسان، می تواند یا موجب یک شکل کلی و همگون گردد یا باعث شکلهای مجزا از هم یا بخش های متفاوت می شود.  همه اینها، به شرایط کل بسته است که امکان دارد به سود وحدت و ترکیب یا تجزیه عناصر عمل کند.  بدیهی است بررسی وضعیت کل Global Whole و کشف آثار آن روی تجربه، وظیفه پژوهشگر است.

نکته بعدی این است که میدانی Field که در آن زیست می کنم، شامل «من» نیز می شود.  این طور نیست که «من» در مقابل بخش های دیگر میدان باشد.  اما چگونگی شکل گیری «من» یکی از مسائل بسیار جالب را پیش رو می گذارد، که راه حل آن در اصول گشتالت نهفته است.

«من» یک بخش عملکردی از کل میدان است.  حال می توان پرسید: برای «من» به عنوان بخشی از میدان چه رخ می دهد؟ آیا رفتارهای حاصله نمونه ای از تداعی گرایی، نظریه تجربی و مانند اینهاست؟ آیا باید به این تعابیر معتقد باشیم؟ نتایج آزمایشگاهی با چنین تعبیر و تفسیری مغایر است.

• این میدان جمع عددی داده های حسی نیست.
هر توصیفی که ناظر بر تأیید قطعات و بخش های جداگانه باشد، از اساس درست نیست.  اگر چنین باشد، پس تجربه برای کودکان و حیوانات چیزی جز احساس های جدا جدا نیست.  در این حالت، مخلوقات بسیار رشد یافته علاوه بر احساس های مستقل، باید ویژگی عالی تری نیز داشته باشند.  این تصویر کلی با آنچه در نتیجه پژوهش ها و بررسی ها کشف شده، مغایر است.

برای اینکه ارگانیسم را به عنوان بخشی از یک میدان بزرگتر تلقی کنیم، صورت بندی مجدد مسأله درباره ارگانیسم و محیط ضروری است.  ارتباط محرک – احساس باید با دگرگونی در وضعیت میدان، یعنی موقعیت حیاتی و واکنش کلی ارگانیسم از طریق تغییر در نگرش، کشش و تمایل او عوض شود.
هنوز، ماجرا پایان نیافته است.  فرد تنها بخشی از میدان خود نیست.  او بین مردم زندگی می کند.  هنگامی که گروهی از آدمیان با هم کار می کنند، به ندرت و تنها در موقعیتی ویژه، تشکیل جمع «من» های مستقل را می دهند.  برعکس، آنها در یک ارتباط دو جانبه قرار گرفته، به منزله یک بخش عملکردی از کل موقعیت کار می کنند.

حال می توان کل مسأله را به شکل زیر مطرح کرد:  آیا بخشهای یک کل به وسیله ساختار درونی آن کل تعیّن می یابد، یا رویدادهایی از این قبیل که متشکل از جمع فعالیت های جداگانه اند
که به منزله بخشهای مستقل، خُرد، کور و فاقد قانونمندی عمل می کنند؟

البته انسان می تواند به طرح نوعی فیزیک خاص در مورد خود بپردازد.  نتیجه ای که از این امر به دست می آید، یک توالی ماشین مانند است که ناظر بر بخش دوم سؤال است.  اما این نکته، مبین آن نیست که تمام پدیدارهای طبیعی از این نوعند.  حداقل گشتالت این نکته را دریافته است.  این بیان، به دلیل پیشداوری و تعصباتی است که طی قرن ها درباره طبیعت شکل گرفته است.
پیش از این تصور می کردند که طبیعت با قوانین کور اداره می شود و آنچه در کل پیش می آید، اساساً جمع رویدادهای فردی است.  این نظریه، نتیجه طبیعی جدال مستمری بود که فیزیک برای جدایی خود از فلسفه ای که به علل غایی باور داشت، دست زده بود.  امروزه می توان دید که ما ناگزیر هستیم از مسیرهای دیگری عبور کنیم، غیر از آنچه که این نوع از «هدف گرایی» پیشنهاد می کند.

تلقی عنصرگرایان درباره «ذهن» و «بدن» چیست؟  دانش من در باب تجارب ذهنی دیگری تا چه اندازه است و چگونه آن را به دست می آورم؟  در این باب یک جزمیت قدیمی و استوار وجود دارد.  بر طبق این جزمیت ذهن و بدن مقولاتی نامتناجس اند که در بین آنها یک جدایی مطلق وجود دارد.  فلاسفه با شروع از این نقطه، تمام صفات خوب را به «ذهن» و صفات بد را به «بدن» نسبت داده اند.

در مورد بخش دوم سؤال، آگاهی و بصیرت فرد درباره پدیدارهای ذهنی دیگران، به طور سنتی از طریق قیاس و مشابهت با پدیدارهای ذهنی خود او به دست می آمد.  تعبیر و تفسیر محدود و ناقص اصول در اینجا آن است که مقوله ای ذهنی بدون دلیل با مقوله ای مادی و فیزیکی منطبق شده است. لذا، بسیاری از دانشمندان این «دوگرایی» را مناسب ندانسته، کوشیده اند با توسل به فرضیات غریب خود را نجات دهند.  براستی، شخص عادی هنگامی که متوجه شگفت زدگی، ترس یا خشم خود می شود، و تنها رویدادهای مادی مشخصی را مشاهده می کند
که هیچ رابطه ای (در سرشت درونی خود) با ذهن ندارد، اما به طور مصنوعی با آن منطبق شده است، اعتقاد به «دوگرایی» را به شدت رد می کند.

شما اتفاق هایی این چنینی یا مانند آن را مکرر دیده اید.  تلاشهای فراوانی برای حل این مشکل انجام شده است.  برای مثال، برخی راه حل «شهودی» Intuitionism را پیشنهاد می کنند و می گویند این تنها راه حل است.  شهودگرا استدلال می کند که فقط دیدن بخش فعالیتهای بدنی که بدون دلیل با فعالیتهای غیر قابل رؤیت منطبق شده اند، درست نیست…  خوبی این نظریه نشان دادن این ظن است که امکان دارد روش سنتی در مطالعه ذهن و بدن به طور موفقیت آمیزی دگرگون شود.  اما کلمه شهود Intuition در بهترین حالت، اصطلاحی است که باید از به کارگیری آن دوری کرد.

این فرضیه، و فرضیه هایی مانند این، آنگونه که اکنون درک می شود، علمی نیستند.  برای علم، درک ثمربخش مقولات و نه فقط طبقه بندی و نظام پردازی، مهم است. در واقع، مسأله این است که این موضوع چگونه توجیه می شود؟

با دقت بیشتر، فرض سومی پدید می آید: آیا فرایندی چون ترس، موضوع آگاهی است؟ شخصی را تصور کنید که مهربان و خیراندیش است. آیا کسی فکر می کند که چنین شخصی احساسات نفرت انگیز هم داشته باشد؟ احتمالاً هیچ کس این را قبول ندارد. جنبه ویژه چنین رفتاری، با آگاهی ارتباطی ندارد. این یکی از ابتدایی ترین وظایف فلسفه است که رفتار واقعی انسان و جهت ذهنی او را در آگاهیش مشخص کند.

به عنوان یک جمله معترضه، در عقیده بسیاری از مردم تمیز بین ایده آلیسم یا مینوگروی Idealism و ماده‌باوری یا ماتریالیسم یا ماده‌گرایی Materialism، مترادف با تفاوت بین خلاقیت و فرومایگی است.
آیا هنوز فرد جرأت می کند که آگاهی را با شکوفه های درخت مقایسه کند؟ براستی چه چیز نفرت انگیزی در باب ماده یا انرژی و ماده گرایی وجود دارد؟  چه جذابیتی در ایده آلیسم نهفته است؟  آیا این ناشی از کیفیات مادی قطعات همبسته نمی شود؟  باید گفت که اغلب نظریه های روانشناختی و کتب پایه، به رغم تأکید مستمرشان بر مقوله آگاهی، بیشتر ماتریالیستی هستند و بی روحتر از درخت زنده که احیاناً فاقد آگاهی است.

مسأله این نیست که عناصر مادی چه هستند، بلکه نکته مهم این است که این عناصر چه کُلی را تشکیل می دهند.  خلاصه اینکه… فرد بزودی در می یابد که چگونه در بسیاری از فعالیتهای بدنی، هیچ نوع جدایی خاصی بین ذهن و بدن وجود ندارد.  یک حرکت موزون را تصور کنید.  در چنین حالتی موقعیت چیست؟  آیا در این حرکت، ما تنها با مجموعه ای از حرکات اندامهای مختلف بدن روبرو هستیم؟ نه؛  اما روشن است که پاسخ منفی، مسأله را حل نمی کند.

ما باید به شکل و شیوه ای دیگر آغاز کنیم، و نقطه مناسب و درست برای شروع کشف شده است.  فرد فرایندهای بسیاری را می یابد که در شکل پویای خود و به رغم تنوع خصوصیات مادی عناصرشان، همانندند.  وقتی انسان محجوب، ترسو یا پرانرژی است، خوشحال یا غمگین است، غالباً می توان نشان داد که فرایندهای جسمی او به طور گشتالتی با جریانی همانند است که به وسیله فرایندهای ذهنی دنبال می شود…

نعریف نظریه گشتالت

با توجه به نظریات ورتایمر Max Wertheimer، نکته اصلی نظریه گشتالت را می توان به شکل زیر خلاصه کرد:
شواهدی وجود دارد که بگوییم آنچه که در یک «کل» اتفاق می افتد، قابل کاهش به اجزای جدا و خصوصیات ریزتر نیست،
بلکه برعکس، «آنچه در بخشی از یک کل رخ می دهد، به وسیله قوانین درونی ساختار همان کل معین می شود.

بنابراین گشتالت به معنی خصوصیات کل در مجموع فراتر از جمع عددی اجزای تشکیل دهنده آن است.  این ویژگی ها عبارتند از کیفیت – شکل یا کیفیتی فراتر از جمع داده های حسی. برای مثال، معنای هر پرده در یک ملودی در ارتباط با موقعیتی مشخص می شود که در کل ملودی دارد.

با توجه به این نکته ها می توان گفت که از نظر تاریخی، ابداع کنندگان حرکت گشتالت یک سنت قوی آلمانی را به کار گرفته اند.  سنتی که از دهه های قبل از معنای گشتالت، در فلسفه، فیزیک و… استفاده شده بود.  اما همانند بسیاری از حرکت های نوظهور، مکتب گشتالت نیز، در معنی تاریخی مفهوم خود (گشتالت) تجدید نظر کلی کرد.  تجربه پیوستگی ادراک و استمرار آن، بیشترین کمک را به شکل گیری نظریه گشتالت ارائه داد.
برای مثال، بر طبق این تجربه اگر از جلو و روبرو به یک پنجره نگاه کنیم، نقش یک مربع در شبکیه چشم ما منعکس می شود، حال اگر همین پنجره را از سمت چپ یا راست بنگریم، تصویر همان پنجره در چشم ما یک ذوزنقه است؛ در حالی که، ما هنوز پنجره را مربع ادراک می کنیم. پس ادراک ما از پنجره، حتی اگر احساس ما تغییر کند، بدون تغییر می ماند.

همین قضیه درباره پیوستگی و استمرار روشنایی و اندازه نیز صادق است.  عناصر حسی به طور بنیادی تغییر می کند، اما ادراک ما چنین نیست.  در این باب می توان شواهد بسیاری ارائه کرد.  در چنین مواردی، تجربه ی ادراکی «کلی» است که این کیفیت در زیربخش های آن کل وجود ندارد.  بنابراین امکان دارد بین ویژگی ادراک واقعی و خصوصیت تحریک حسی، تفاوتی وجود داشته باشد.  به همین دلیل، ادراک را نمی توان جمع عددی عناصر حسی یا جمع بخشهای کل دانست:

ادراک بیانگر یک ویژگی کلی، یک شکل یا گشتالت است که در تلاش کاهش گرایانه از بین می رود.
این تجربه برای روانشناسی مسأله نوینی ایجاد می کند؛
یعنی داده های خام را ارائه می کند و روانشناسی باید به توضیح آن بپردازد…

شروع با عناصر، شروعی تا آخر خطاست…  روانشناسی گشتالت می کوشد که به ادراک ساده و به تجربه بی واسطه بازگردد و اصرار در یافتن مجموع عناصر ندارد، بلکه می خواهد به کل های همشکل و نه به مجموعه ای از احساس ها دست یابد.

کلمه گشتالت موجب برخی مشکلات شده است. زیرا مقصود خود را به روشنی بیان نمی کند.  همچنین در زبانهای دیگر مترادفی برای گشتالت یافت نمی شود؛  به این دلیل در سالهای اخیر، کلمه گشتالت بخشی از زبان روانشناسی شده است.

کوهلر در کتاب روانشناسی گشتالت ۱۹۲۹ اشاره می کند که کلمه گشتالت در زبان آلمانی به دو معنی به کار رفته است. معنای نخست بیانگر شکل به عنوان ویژگی اشیا، و معنای دوم، ناظر بر یک هستی مشخص و عینی است که یکی از صفات آن شکل است.

از این جنبه، گشتالت ناظر بر «کل» های مستقل است. استفاده از این اصطلاح به میدان بصری یا حتی به کل میدان حسی محدود نیست.
کوهلر ۱۹۵۹ می نویسد: در واقع، مفهوم گشتالت، ممکن است فراتر از محدوده های تجربه حسی به کار رود. بنا به تعریف، گشتالت می تواند شامل تمام فرایندهای یادگیری، کشش، نگرش هیجانی، تفکر و مانند اینها باشد… گشتالت در معنای شکل، دیگر مورد توجه روانشناسان گشتالت نیست.

سوء تفاهم هایی در زمینه روانشناسی گشتالت

• بیشتر اوقات تصور می شود که گشتالت درمانی از روانشناسی گشتالت نشأت گرفته است، در حالی که در حقیقت چنین نیست و شباهت این دو فقط شباهتی اسمی و ترمینولوژیکی است.
گشتالت درمانی را فردریک پرلس Perls و دو نفر از همکارانش با انتشار کتابی تحت همین نام در سال ۱۹۵۱ مطرح کردند.  گشتالت درمانی از نظر یک روشِ روان درمانی، هر ارزش احتمالی که داشته باشد، نباید تصور کرد که این روش کاربردی تکنیکی از روانشناسی گشتالت است و در چارچوب عملی آن تکامل یافته است!

مایکل ورتایمر Michael Wertheimer فرزند ماکس ورتایمر در سال ۱۹۸۷ گفت: بین آرای پرلس و نظریه های گشتالتی هیچ گونه ارتباطی وجود ندارد. باید افزود که گشتالتی ها چندان هم بی علاقه نبوده اند که از آرای آنها در امور کلینیکی استفاده شود.  شاهدی برای این گفته اشاراتی است که ” ورتایمر ” در کتاب تفکر خلاق خود در مورد علاقه اش به رشته روان درمان شناسی کرده است.
در سال های ۱۹۲۰ ورتایمر به یکی از دانشجویانش کمک کرد که در زمینه ی پارانوئیا یک نظریه گشتالتی ارائه کند و این نظریه در حال حاضر هم می تواند مورد استفاده قرار گیرد. اگرچه روانشناسی گشتالت در حال حاضر سرنوشتی چون بسیاری از مکاتب دارد و به عنوان یک مکتب جداگانه شناخته شده نیست، اما اثری که بر روانشناسی گذاشت بسیار حائز اهمیت است. به طوری که با عدم وجودش، می توانستیم روانشناسی معاصر را به گونه ای دیگر متصور شویم!

اصل همشکلی یا یک‌ریختی Isomorphism یا Sameness of Form

روانشناسان گشتالت بعد از تعریف ادراک به مثابه «کُلِّ» سازمان یافته، به مکانیسم های قشر مغز یا کُرتکسی درگیر در ادراک پرداختند و کوشیدند درباره همبستگی ها و ارتباطات عصب شناختی و گشتالت ادراک شده نظریه ای تدوین کنند.

به نظر آنها، «کرتکس» Cortex نظام پویایی است که تمام عناصر فعال آن در یک زمان به کنش متقابل می پردازند.  این نظریه با مفهوم «ماشینی» نظام عصبی که فعالیت عصبی را شبیه عمل صفحه کلید تلفن مرکزی، یعنی پیوند عناصر حسی ادراک شده، بر طبق اصول تداعی می داند،‌ در تضاد است.  در این نظریه، مغز به طور منفعل عمل می کند و قادر به سازماندهی فعال عناصر حسی ادراک شده یا تغییر آنها نیست.  همچنین، این نظریه مدعی مطابقت کامل ادراک و معادل های عصب شناختی آن است.

ورتایمر Wertheimer در مطالعه اصلی خود درباره ظهور حرکت، دریافت که بین پدیده های مشاهده شده و فرایندهای کرتکسی منطبق با آن، مشابهت ساختاری وجود دارد. این مشابهت بیشتر توپولوژیکی است تا هندسی.

براساس این فرض، باید بین تجربه روانشناختی و تجربه مغز همانندی و انطباق مشخصی وجود داشته باشد. ورتایمر این انطباق را همشکلی (ایزومورفیسم) می خواند که برطبق آن، نظام تجربه شده در خارج از نظر ساختی با نظام عملکردی فرایندهای مغزی مشابه است.  این معنا، مطابقت کامل بین محرک Stimulus و ادراک Perception را بیان نمی کند.  به ادعای ورتایمر، این شکل تجربه ادراکی است که با شکل محرک مطابقت دارد.

از این رو، گشتالت نماینده حقیقی جهان واقعی است، اما باز تولید کامل آن نیست.  ادراک محرک دقیقاً عین آن محرک آن نیست، همانطور که نقشه یک منطقه المثنای همان منطقه نیست.
با وجود این، ادراک مانند نقشه، در شکل یا طرح همانند چیزی است که نماینده آن است (ایزومورفیسم)، لذا همانند یک راهنمای دارای ثبات، برای درک جهان واقعی عمل می کند.

مخالفت با اراده گرایی ،ساخت گرایی و رفتارگرایی

مکاتبی که در زمان بروز گشتالت شکل گرفته بودند، شامل: اراده گرایی Voluntaryism ، ساخت گرایی Constructivism و رفتارگرایی Behaviorism بودند که گشتالتی ها به مخالفت با آن ها برخاستند.

ساخت گرایان و اراده گرایان از روش درونی کردن Internalisation برای کشف عناصر ذهن به کار می گرفتند و سعی بر استفاده از علوم فیزیک و شیمی برای تجزیه عناصر ذهنی داشتند.
آنها معتقد بودند که اندیشه های پیچیده از اندیشه های ساده تر به نحوی ترکیب می یابند و هدف اصلی آنها این بود تا اندیشه های ساده که واحدهای اندیشه پیچیده بودند را کشف کنند.

کارکردگرایان Functionalism نیز که شهرت زیادی در امریکا داشتند این هدف را دنبال می کردند که تعیین کنند رفتار و فرایندهای فکری چگونه با بقا ارتباط می یابند.

رفتار گرایان در عوض با کوشش برای علمی کردن روانشناسی و استفاده از روش های اندازه گیری، اظهار می داشتند که تنها موضوعی که با اطمینان می توان به آن پرداخت رفتار آشکار است.  رفتار گرایان همچنین اظهار می داشتند که وصف عناصر هوشیاری یک موضوع مناسب علمی به حساب نمی آید.

روانشناسان گشتالت معتقد بودند که اراده گرایی ،ساخت گرایی و رفتارگرایی هر سه مرتکب اشتباه واحدی می شوند و آن استفاده از رویکرد عنصر نگری است. آنها می کوشیدند تا موضوع علمی خود را به عناصر سازنده آن تجزیه کنند تا قابل درک شود.  تاکید اصلی گشتالتی ها بر کشف تجارب کلی معنی دار بود.  در نظر آنها این رویدادهای سازمان یافته و معنی دار هستند که میدان ادراکی فرد را تشکیل می دهند.

ادراک Perception

در یادگیری به شیوه گشتالت، ادراک یکی از مهمترین عوامل آن است .  ادراک زمانی حاصل می شود که توجه، احساس،‌ تجربه قبلی و معنا زمینه ساز آن باشند.
هیأت کل همواره قبل از اجزا ادراک می شود.  پس از ادراک کل، ادراک اجزا به آ‌سانی امکان پذیر می گردد.  در واقع به یاری ادراک کل است که یادگیری معنا و مفهوم پیدا می کند .
یادگیری کورکورانه یا یادگیری فاقد ادراک و معنا نتیجه ای جز بیهودگی و اتلاف وقت به بار نمی آورد.  یادگیری بر پایه فهم و ادراک، هم سریعتر و هم یادآوری مطالب و انتقال آنها بهتر و زودتر انجام می گیرد.

با توجه به نظریه گشتالت اگر برنامه ریزان و متصدیان حیطه تعلیم و تربیت بتوانند محتوای درسی را به شکلی طراحی کنند که موضوعات درسی در یک کل منسجم و بافت و زمینه کلی به صورت هماهنگ ارائه شوند، میزان درک و یادگیری معنادار افزایش می یابد. همچنین اگر معلم نیز بتواند به عنوان هدایت کننده و واسطه آموزش به دانش آموز کمک کند تا وی هر چه بیشتر بتواند میان مطالب ارتباط برقرار کند و جزء را به کل ربط دهد و میان آنها پیوند برقرار کند ، بهتر می تواند مطالب را یاد بگیرد. در نهایت این خود دانش آموز است که باید توانایی ایجاد کل و یکپارچگی میان مطالب آموخته شده را از طریق اتصال مطالب جدید به مطالب گذشته به مرور زمان فرا گیرد.

توجه به ادراک و بینش دقیقاً همان چیزی است که آموزش و پرورش ما نسبت به آن بی توجه است.  اهداف آموزشی آنقدر کلی و گنگ و نامفهوم تبیین می شوند که دانش آموز و معلم هر دو چاره ای جز حفظ کردن و ‌آزمون حفضیات ندارند. محتوای درسی بدون در نظر گرفتن یک کل منسجم و عمیق ارائه می شوند و زمینه کشف و شهود را برای دانش آموز فراهم نمی کنند و دانش آموز هم بدون علاقه و انگیزه راحت ترین کار و یا شاید سخت ترین کار را انتخاب می کند و به حفظ کردن مطالب بدون هیچ رابطه و ادراکی می پردازد و یقیناً بعد از مدت کوتاهی نیز قسمت اعظم آنرا فراموش می کند.

مفاهیم نظری عمده:

نظریه میدانی Field Theory

روانشناسی گشتالت را می توان کوششی برای کاربرد نظریه میدانی فیزیک در مسائل روانشناسی دانست.  یک میدان Field را به صورت یک نظام دارای ارتباط درونی و پویا توصیف کرد که هر قسمت آن بر قسمت های دیگر تاثیر می گذارد. مهمترین ویژگی میدان این است که هیچ عنصری از آن جدا از بقیه عناصر میدان نیست.
این مفهوم در سطوح مختلفی به کار می رود. یعنی هر اتفاقی که برای فرد بیافتد، همه چیزهای دیگر اطراف او را تحت تاثیر قرار می دهد.

فردی که این نظریه را بار اول به کار بست کورت لوین Kurt Lewin روانشناس گشتالتی بود و براساس آن، نظریه ای درباره انگیزش انسان داد.  او گفت رفتار انسان در هر زمان معین به وسیله تعدادی کل واقعیت های روانشناختی که در آن زمان تجربه می شوند، تعیین می گردد. همه این واقعیت ها ، فضای زندگی را تشکیل می دهند و کلیت این رویدادها در هر لحظه رفتار فرد را تعیین می کنند.  انسان در یک میدان تاثیر دائماً در حال تغییر زندگی می کند و تغییر در هر یک از آنها بر بقیه نیز تاثیر می گذارد. لوین این را نظریه میدانی می نامید.

طبیعت در مقابل تربیت

رفتار گرایان مغز را یک عضو غیرفعال می دانستند که احساس ها را دریافت می کند و پاسخ آنها را تولید می نماید.  برای آنان مغز یک دستگاه انتقال دهنده یا یک جعبه تقسیم بود . یعنی محتوای ذهن ترکیبی از تجربه هاست و طبیعت انسان به واسطه تجربه ها تعیین می گردد.

گشتالتی ها برای مغز نقش فعالتری در نظر می گرفتند و معتقد بودند مغز روی اطلاعات حسی دریافت شده عمل می کند تا به آنها سازمان بدهد.  این یک عمل یادگیری نیست، بلکه محصول ساخت مغز است، که سازمان و معنی را به اطلاعات حسی تحمیل می کند. مغز یک نظام میدانی را به وجود می آورد که بر اطلاعات وارد شده بر آن تاثیر می گذارد و همین تاثیر است که تجربه هشیار را سازمان می دهد.  آنچه ما به طور هشیار تجربه می کنیم، شامل اطلاعات حسی است که مغز بر آن اثر گذاشته و آن را سازمان داده است.

قوانین سازمان دهی ادراک:

• قانون های سازماندهی Principles of Grouping یا قانون فراگیری Law of Pragnanz

روانشناسان گشتالت معتقدند که در گشتالت نیروی خاصی وجود دارد که مسائل و امور را در طرح ها ، شکل ها و قالب های معینی سازمان می دهد و بنیاد ادراک وبینش راپایه ریزی میکند. به این سبب سازماندهی از ویژگی های گشتالت و کل رفتار به شمار می آید و از قانون هایی به شرح زیر تشکیل یافته است:

1) قانون مجاورت Law of Proximity
2) قانون مشابهت Law of Similarity
3) قانون اختتام یا بستن Law of Closure
4) قانون ادامه خوب Law of Good Continuation
5) قانون سرنوشت مشترک Common Fate Law of
6) قانون شکل وزمینه The Principle of Good Form

• قانون طرح گرایی Pragnanz

مهمترین اصلی که در همه رویدادهای ذهنی به کار می رود ، طرح گرایی یا Pragnanz است.  این واژه که معادل آلمانی جوهر است، را کافکا Koffka بدین گونه تعریف نموده است : سازمان روانشناختی همیشه تا آن اندازه که مقتضیات کنترل کننده اجازه می دهد خوب است. منظور وی از خوب کیفیت هایی چون سادگی کامل ، ایجاز ، تقارن Symmetry و هماهنگی هستند.
به سخن دیگر برای هر رویداد روانشناختی این تمایل وجود دارد که معنی دار ، کامل ، و ساده باشد. قانون پراگنانز به صورت اصل هدایت کننده برای مطالعه ادراک ، یادگیری و حافظه توسط گشتالتی ها مورد استفاده قرار می گرفته است.

• قانون اختتام:

اصل اختتام که مستقیماً به قوانین یادگیری و حافظه مرتبط می شود ، به ما می گوید که در ما این تمایل وجود دارد که تجربه های ناکامل را کامل کنیم.  برای مثال اگر شخصی به خطی نگاه کند که تقریباً به صورت یک دایره است، اما شکاف کوچکی در آن وجود دارد ، آن شخص از لحاظ ادارکی آن شکاف را پر می کند و به شکل مانند یک دایره کامل پاسخ می دهد. این اصل از همان قانون پراگنانز تبعیت می کند.
تجارب سازمان یافته معنی دار حاصل نیروهای میدانی مغز هستند که اطلاعات حسی را تغییر شکل می دهند ، لذا دایره ناقص آن چیزی است که ما حس می کنیم و دایره کامل همان است که ادراک می شود.

کوشش روانشناسان گشتالت بر این بوده است که نشان دهند در امر ادراک ، سطوح بسته یا شکل های کامل از سطوح باز یا شکل های ناتمام دارای وضعی پایدارتر و مطلوب تر میباشند. به طور کلی در فرد گرایشی وجود دارد که همواره می خواهد شکل ها و موقعیت های ناجور و متقارن را تکمیل کند. حقیقت این است که سازمان دادن به اوضاع یا رفع نقص حالت رضامندی و خشنودی در فرد فراهم می آورد .  در صورتی که وضع ناتمام تنش و ناراحتی ایجاد می کند. بنابراین بر اساس این نظریه یادگیری زمانی شکل می گیرد که دانش آموز ، معلم ، برنامه ریزان، مسئولین و همه دست اندرکاران هر کدام در حیطه وظایف خود طرحی کلی از آموزش و پرورش داشته باشند.

اگر مجموع این عوامل نیز در یک طرح کلی جمع شود، پیوستگی Continuity و بستگی آنها به غایت رشد خواهد رسید و شرایط مطلوب برای یک نظام آموزش و پرورش علمی و تأثیر گذار پدید خواهد آمد.

• قانون شباهت:

بنابه قانون شباهت ، مطالب مشابه یا همگون از مطالب نامشابه بهتر ادراک می شوند . در مطالعاتی که به وسیله کهلر با هجاهای بی معنی انجام گرفت، معلوم شد که هجاهای همگون با سهولت بیشتری از هجاهای ناهمگون درک و آموخته می شوند.

شباهت اشیاء و امور از جنبه های مختلف مثل رنگ و شکل سبب می شود که با یکدیگر و به صورت گروهی درک و یادگرفته شوند.  در قانون مشابهت، موارد مشابه بر حسب ویژگی های همانندی که دارند مانند شکل ، رنگ و جز آن گروههای مشترکی را بوجود می آورند. به شرط آنکه ویژگی های قانون مجاورت در آنها حکم فرما نباشد.
به سخن دیگر بنا به قانون مشابهت اشیایی که از لحاظ شکل و رنگ مشابه و همانند ادراک می شوند به صورت گروه های مشخص سازمان می یابند. برای مثال اگر به فردی قالب های در هم ریخته ای بدهند و از او بخواهند از آنها دسته های معینی بسازد، او معمولاً قالب هایی را که از لحاظ شکل و رنگ به نحوی با یکدیگر مشابهت دارند در یک دسته قرار می دهد

• قانون مجاورت:

طبق قانون مجاورت پدیده ها و اموری که نزدیک به هم قرار دارند بهتر و سهلتر آموخته می شوند. به عبارت دیگر ، عناصری که در مجاورت یکدیگر باشند به صورت کل یکپارچه درک میشوند.
قانون مجاورت بیانگر عوامل سازنده ای است که در یک صنحه حضور دارند و شکل و وضع خاصی را بوجود می آورند. هر چه این عوامل یا واحدها به هم نزدیکتر باشند احتمال وابستگی آنها بیشتر است .

در این قانون نه تنها فاصله مکانی و نزدیکی عوامل سبب ایجاد دسته های جداگانه می شود ، بلکه این امر در مورد فاصله های زمانی نیز صادق است .  اصوات و الفاظی که نزدیک به یکدیگر ادا می شوند با هم یک واحد مستقل صوتی را تشکیل می دهند و آنهایی که دور از یکدیگرند دارای چنین خصوصیتی نیستند. در واقع وقتی فاصله ها از یکدیگر زیاد باشند، هیچ نوع وحدتی پدید نمی آید . اما هرچه این اجزا به هم نزدیکتر باشند واحدهای متشکل تر و پایداتری بوجود می آورند.  بر همین اساس هر چه خاطره ای قدیمی تر و دورتر باشد احتمال به یاد آوردن آن کمتر است .

با توجه به این قانون، اگر در یک نظام آموزش و پرورش برنامه ریزی های کلان تا برنامه ریزی درسی به نحوی انجام شوند که بتواند عناصر یادگیری (معلم، دانش آموز و محتوا) را بصورت نزدیک به هم قرار دهند و شکل واحدی ایجاد کنند، یقیناً یادگیری عمیق ، اصیل و پایدار حاصل خواهد شد. این وحدت باید بصورت نهادینه در بالاترین نقطه سلسله مراتب تصمیم گیری وبرنامه ریزی آموزش و پرورش تا یک کلاس درس وجود داشته باشد تا آنچه که در مرحله هدف گذاری مد نظر بوده به بهترین شکل و عمیق ترین شکل به دانش آموز منتقل شود.

• قوانین ادامه خوب و سرنوشت مشترک:

ادامه خوب و جهت مشترک ، قوانینی است که می گویند : سازمان ادراکی به نحوی تشکیل می شود که یک خط مستقیم به صورت مستقیم ، یک پاره دایره به صورت دایره و غیره ادامه می یابد. این نوع بسط مطالب در مسائل مربوط به تکمیل حروف و آزمون های هوش به کار می رود.طبق این قانون ما پدیده ها را به صورت ساده شده ادراک می کنیم.

شکل و زمینه: Figure-Ground

از خواص پدیده های گشتالتی این است که در زمینه ای که یافت می شوند ، به طور مشخص جلوه می کنند.  شکل در هر زمینه ای همان گشتالت است ، یعنی چیزی که ادراک می شود.
زمینه عبارت است از صحنه ای که در آن شکل ظاهر می شود.  به عبارت دیگر بخشی از حوزه ادراکی که به خوبی سازمان یافته است و توجه شخص را به خود جلب می کند شکل نام دارد
بخش مبهم و نامتمایز حوزه ادراکی که شکل در آن بارز می شود زمینه نام دارد.

منبع:
http://mostafabaghi.rzb.ir

فنون گشتالت درمانی

فنون گشتالت درمانی

Therapeutic Techniques & Methods of Working

برخلاف درمان های انسان گرا Person-Centred Therapy و وجودی Existential Therapy که فنون اندکی در آنها به چشم می خورد، گشتالت درمانی به واسطه تأکیدی که بر فنون دارد شهرت یافته است.  شیوه های کنونی گشتالت:

1. گفتنِ من : Use of Language

o دراین فن به درمانجو کمک می شود تا مسئولیت زندگی حال و آینده خود را به عهده بگیرد و لذا درمانگر به او می آموزد که گفتن «او» یا «آن» را به گفتن «من» تغییر دهد.
این تغییر ساده در زبان علاوه بر تشویق بیمار به قبول احساسات و رفتار خویش، احساس بیگانگی بیمار نسبت به جنبه هایی از وجود حقیقی خود را کاهش می دهد.
o این فن به بیمار کمک می کند تا خود را موجودی فعال بداند و نه بی اختیار، و خود را فردی گشوده و جستجوگر و طالب بداند ، نه شخصی که رفتارش تماماً به دست رویدادهای بیرونی تعیین می شود.

2. صندلیِ خالی : Empty Chair

o در این فن، درمانجو ابتدا به فراکنی می پردازد و بعد با همان احساس فرافکنده یا با یک شخص، شیء یا موقعیت به گفتگو می پردازد.  برای مثال، اگر بیماری گریه می کند، گشتالت درمانگر ممکن است از بیمار بخواهد تصور کند که این اشک ها روی یک صندلی خالی در برابرش نشسته اند و بعد با این اشک ها صحبت کند.
این شگرد ظاهراً در اغلب موارد به آدمی کمک می کند تا با احساسات خویش مواجه شود.  در حقیقت، تصور می رود که اگر به جای چنین کاری از شخص بخواهیم راجع به اشک هایش سخن بگوید، وی را تشویق کرده ایم تا حتی نسبت به سابق نیز فاصله بیشتری از احساسات خود بگیرد، نکته ای که به نظر گشتالت درمانگر مانع بهزیستی روانی است.

3. فرافکنی احساسات : Dreams

o در این فن که بصورت گروهی اجرا می شود، درمانگر افراد را دو به دو رو به روی هم قرار می دهد و از آنها می خواهد که چشم هایشان را ببندند و به کسی که دلبستگی عاطفی فراوانی نسبت به او دارند، فکر کنند.
درمانگر آنها را تشویق می کند که بر احساساتی که نسبت به آن شخص دارد تمرکز کنند.  بعد، همگی چشم هایشان را می گشایند و به طرف مقابلشان نگاه می کنند.  پس از مدت کوتاهی به آنان گفته می شود مجدداً چشم های خود را ببندند و این بار به یک موضوع خنثی مثلاً یک مسئله ریاضی، فکر کنند. سپس آنها مجدداً چشمان خود را باز می کنند و به طرف مقابل می نگرند.
سرانجام از آنان پرسیده می شود که آیا در این دو موقعیت از لحاظ نوع احساسی که نسبت به طرف مقابل داشته اند، تفاوت چشمگیری بوده است یا خیر.  هدف از این تمرین عبارت از اغراق در چیزی که تصور می رود در تمامی تعامل های اجتماعی ما حضور دارند، یعنی داخل شدن احساسات ما به درون وقایعی که در هر لحظه خاص رخ می دهد.

4. توجه به علایم غیر کلاًمی : Locating Emotions in the Body – Identification

o تمام درمانگران به علایم و اشارات غیر کلاًمی و فرازبانی مراجع توجه می کنند.  علایم غیر کلاًمی عبارتند از: حرکات بدن، تجلیات چهره، حرکات بیانگر و نظایر آن.
نشانه های فرازبانی عبارتند از: آهنک صدا، سرعت بیان کلمات و سایر مؤلفه های قابل سمع گفتار که در زمره محتوای آن گفتار قرار ندارد.

ممکن است آدمیان آنچه را که از گلویشان خارج می شود به کمک دست یا چشم خویش نفی کنند.  پرلز تأکید خاصی بر این علائم غیر زبانی داشت و برای آنکه دریابد درمانجو حقیقاً چه احساسی می تواند داشته باشد، عمیقاً این علائم را تحت نظر می گرفت.

5. استفاده از استعاره : Repetition and Exaggeration

o در خلال جلسه درمان، گشتالت درمانگرها غالباً به خلق نمایشنامه هایی غیر عادی می پردازند که باید آنها را اجرا کرد و بدین طریق مشکلی را که به اعتقادشان درمانجو دارد، صراحت بیشتری یافته و قابل فهم تر شود.

فرآیند مشاوره ای درمان گشتالتی:

• در فرآیند مشاوره ای گشتالتی انتظار می رود که:

i. آگاهی مراجع نسبت به خود افزایش یابد، که این آگاهی از طریق تماس با محیط، احساس نیروهای متضاد، توجه و تمرکزکردن حواس بریک موضوع، بالابردن احساس بدنی، گوش دادن به توصیف های کلاًمی حاصل می شود.

ii. مراجع بتدریج مسئولیت تجارب خود را بر عهده بگیرد و دیگران را مسئول تفکرات، احساسات و اعمال خود نداند.

iii. مهارتها و ارزشهای مورد نیاز به منظور پاسخگویی به نیازهای خود را بدون تعدی به حقوق دیگران رشد دهد.

iv. نسبت به احساسات خود آگاهی کسب کند.

v. پس از پذیرش مسئولیت اعمال خود پیامدهای آنها را نیز بپذیرد و برای هریک از رفتارهایش اعلام قبول مسئولیت کند.

vi. تلاش کند به جای حمایتهای بیرونی به حمایتهای درونی متکی باشد.

vii. بتواند از دیگران کمک بخواهد و به دیگران نیز یاری رساند.

در رویکرد گشتالت درمانی، خودشناسی تنها از طریق درونی کردن حاصل نمی شود، بلکه در عمل به دست می آید.  توجه به یک موضوع، تشخیص وجوه تمایز و تشابه موضوعهای مختلف، به تجربه درآوردن عواطف، توصیف کلاًمی، بررسی رفتارهای نادرست به رشد آگاهی می انجامد که همان آگاهی ازخود است.

کل فرآیند روان درمانی مرکب از سه فرآیند جزئی تر است.
A. یکی خود فرآیند درمان است که همان رابطه مراجع و درمانگر می باشد؛
B. دیگری فرآیند درون بیمار است که به وسیله علامت و نشانه های مرضی نشان داده می شود
C. سومی فرآیند درون درمانگر است که به فرآیند مرضی بیمار پاسخ می دهد.

o فرآیند درمان یا رابطه مراجع و درمانگر تنها فرآیندی است که نمی تواند وجود نداشته باشد ، بنابراین از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

اگرچه درمانگر در فرآیند مشاوره به راهنمایی مراجع، ارائه تجربه و مشاهده می پردازد، ولی فعالیت اصلی مشاوره بعهده مراجع است. وظیفه درمانگر ایجاد فضایی مناسب است که شیوه جدید «بودن» را به مراجع بشناساند. درمانگر گشتالتی باید توجه زیادی به حرکات بدنی مراجع داشته باشد، زیرانشانه های غیرکلاًمی اطلاعات بسیاری را در زمینه احساسات مراجع ابراز می دارد. صدا، حرکات، ژست ها و سایر نشانه ها بیانگر احساسات واقعی مراجع هستند. علاوه بر این، در مشاوره گشتالتی بر رابطه بین الگوهای زبانی وشخصیت نیز تأکید بسیار میشود. الگوهای زبانی مراجع اغلب بیانگر احساسات، تفکرات و نگرش های او هستند. در واقع یک مشاور خوب در سخنان بی معنای مراجع دقت نمی کند، بلکه به شکل ظاهری کلمات مراجع می نگرد.

o مشاوردرجریان درمان کاملاً فعال است و با قدرت و اعتماد به نفس عمل می کند، ولی از قدرت به منظور رضای خاطر خویش استفاده نمی کند. روی این اصل اشخاص محتاط، محافظه کار و کسانی که ترجیح می دهند رفتارشان فقط مبتنی بر انعکاس مطلبی باشد که مراجع اظهار داشته است و همینطور افرادی که به تجربیات خودشان آگاه نیستند، نمی توانند به شیوه گشتالتی انجام وظیفه کنند.  درگشتالت درمانی از تشخیص و برچسب زدن استفاده نمی شود، زیرا تشخیص فرار از مشارکت در فرآیند فعال ارتباط مشاور و مراجع محسوب می شود.

o مشاورگشتالتی همه آن چیزهایی را که در شخص جریان دارد دقیقاً مورد توجه قرارمی دهد، یعنی هرآنچه را که مراجع فکر می کند، احساس می کند، انجام می دهد، بخاطر می آورد و یا با اعضای حسی خود دریافت می کند و تمام اینها را به منزله داده های رفتاری درنظر می گیرد تا بتواند به رویدادهای تجربی برحسب واژهای کاربردی اشاره کند و اصولی را برای تغییر آنها پیشنهاد کند.

o درگشتالت درمانی مشاور از واژه «چرا» احتراز می کند به این دلیل که فقط موجب دلیل تراشی می شود و به فهم و درک مشکل اصلی نمی انجامد، درصورتی که استفاده از واژه «چگونه» موجب شناسایی رفتار و تمام وقایع جریان درمان می شود. سئوالاتی از قبیل «اکنون چگونه نشسته ای؟» و «اکنون چگونه حرف می زنی؟» و «داری با دست راستت چه میکنی؟» و یا «اکنون صدایت چگونه است؟» به مراجع کمک می کند که آن چیزی بشود که هست، نه آنکه چیزی بشود که نیست ولی آرزو دارد باشد.

o مشاور گشتالتی در صدد ایجاد آرامش خاطر، حس آزادی، انعطاف پذیری در ارتباط با دیگران، کمک گرفتن ازنیروهای درونی، برای حل مشکلات و خلاقیت در مراجع است. فردی که به عنوان مراجع به مشاور مراجعه می کند درصدد تعالی بخشیدن ارزشهای خود است و به بهبود کیفیت ارتباطی خود با دیگران می اندیشد. بدین منظور مراجع باید رفتارها و اعمالی را که درصدد تغییر آن است مشخص کند، سپس با کمک مشاور به آزمودن تجارب مختلف بپردازد و نسبت به نادرستی رفتار خود آگاهی کسب کند.

درطی فرآیند مشاوره، مراجع باید بتواند توجه خود را از حمایت های محیطی، به سوی حمایت های شخصی معطوف دارد، و زمینه بلوغ فکری را برای خود مهیا سازد. تعامل با محیط، آزمایش تجربه و آگاهی از اصول مهم گشتالت درمانی هستند.

o در برخورد با مراجع باید تلاش کرد تا فهمید او از چه چیز اجتناب می ورزد. پس موقعیتی فراهم کرد که مراجع بتواند احساسات و عواطف خود را تجربه کند و از اجتناب بپرهیزد. مراجع باید به آنچه در زمان حال تجربه می کند و چگونگی وقوع اجتناب در تجارب اینجا و اکنون آگاهی یابد. بنابراین درمانگر باید مراجع را وادار کند که از حالت تنگنا و معذوریت بگذرد، یعنی کاملاً با آن درگیر شود به طوری که بتواند استعدادهای بالقوه خودش را رشد و توسعه دهد، این کار از طریق فراهم آوردن موقعیت هایی که مراجع از طریق آن بتواند حالت تنگنا را تجربه کند. سپس ازطریق ناکام کردن او انجام می گیرد، یعنی بعد از فراهم آوردن موقعیت ها بیمار را ناکام می کنیم تا با سدها و موانع خودش و با شیوه اجتناب خویش رودررو قرار گیرد.

پولستر سه مرحله را در فرآیند مشاوره مشخص کرده است:

۱) مرحله اکتشاف: مراجع بینش واقع گرایانه و جدید درباره خود و موقعیت خود کسب می کند.

۲) مرحله انطباق: این مرحله مستلزم شناخت مراجع نسبت به قدرت انتخاب خود است. مراجع رفتارهای جدیدی را درمحیط حمایتی نشان می دهد و سپس این رفتارها را به تمام موقعیت های دیگر گسترش می دهد، درابتدا انتخاب مناسب ازجانب مراجع ممکن است ناشیانه صورت گیرد، ولی با حمایت مشاور به تدریج مهارت های لازم را در انطباق با مسائل و مشکلاًت در موقعیت های مختلف کسب می کند. درفرآیندمشاوره، مشاور در یک سیستم حمایتی، مراجع را به عمل و کسب تجربه با شیوهای جایگزینی ومناسب تشویق می کند.

۳) مرحله جذب: این مرحله مستلزم این است که مراجع چگونگی تأثیر گذاری بر محیط را یاد بگیرد. دراین صورت مراجع احساس می کند ظرفیت و توانایی مواجه شدن با مسائل و مشکلاًت زندگی را دارد. دراین مرحله مراجع یاد می گیرد که چگونه شانس دریافت آنچه را که از محیط نیاز دارد به حداکثر برساند.

درفرآیند مشاوره تمرین و تجربه از اهمیت بسیاری برخوردارند. تمرین عبارت است از به کارگیری تکنیک هایی که مراجع را برای مواجه با هیجانات خاص نظیر خشم آماده می سازد.

تجربه نیز بر اثر تعامل بین مشاور و مراجع ایجاد می شود. تجربه و یادگیری اساس یادگیری تجربی هستند.

 جلسات درمان را به عنوان مجموعه ای از تجارب تلقی می کنند که راه را برای یادگیری تجربی مراجع باز می کنند.

در گشتالت درمانی تجربه پیش از این که به عنوان یک تکنیک درنظر گرفته شود، جزء لاینکف فرآیند درمان است.

علی رغم این که یادگیری زمینه را برای ایجاد تجربه مهیا می کند، تجربه فرآیندی مشترک است که مشارکت فعال مراجع را می طلبد.

تجربه شیوه ای است برای از سر خارج کردن تعارض های درونی مراجع و کمک به او برای به کارگیری این تجارب در محیط زندگی خود.

تجربه مراجع را تشویق می کند که داوطلبانه و مبتکرانه از توانایی ها و امکانات خود درجلسات درمان استفاده کند.

تجربه های مشاوره گشتالتی اشکال گوناگونی دارد:

تصور موقعیتی تهدید کننده، گفتگو بین مراجع و فردی که برای او از اهمیت برخوردار است، بیان خاطرات و وقایع دردناک زندگی، تجسم کردن تجربه های خاص زمان حال، ایفای نقش، تمرکز روی ژست ها، حالات بدنی و سایر علائم غیر کلامی که بیانگر حالات درونی هستند و گفتگو بین جنبه های متعارض درون فرد. در خلال این تجربه ها مراجع احساسات همراه باتعارض ها را تجربه می کند.

برای اینکه درفرآیند مشاوره تجارب گشتالتی مفید واقع شوند باید موارد زیر رعایت شود:

۱) مشاور می­بایست در مورد زمان و ملاک پایان درمان شناخت کافی داشته باشد.

۲) برای اینکه مراجع از تجارب ایجاد شده بیشترین سود را ببرد، مشاور باید دقت کافی در انتخاب زمان ایجاد تجربه داشته باشد.

۳) ماهیت تجربه به مشکلاًت فرد و آنچه فرد تجربه می کند بستگی دارد.

۴) هنگامی که مشاور به فرهنگ مراجع توجه کافی کند و به آن احترام بگذارد، تجارب ایجاد شده در جلسات مشاوره بیشترین کارآیی را دارند.

۵) برای ایجاد تجربه نقش فعال مراجع برای خود اکتشافی ضروری است.

۶) انعطاف پذیری مشاور در استفاده از تکنیک ها و توجه به چگونگی پاسخ های مراجع در فرآیند مشاوره از اهمیت بسزایی برخوردار است.

۷) تأمل مشاور در فرآیند مشاوره، موجب درک بیشتر مراجع از تجارب ایجاد شده می شود.

۸) مشاور باید تکالیف مراجع را به گونه ای انتخاب کند که احتمال موفقیت او در انجام آن وجود داشته باشد.

۹) مشاور باید تجاربی را که برای جلسات مشاوره و خارج از آن مناسبند شناسایی و تفکیک کند.

توصیف تکنیک ها

• تمرین گفتگو:
مراجع بخش هایی ازشخصیت خود را که متعارض اند و تجربه شده اند، انتخاب و بین آنها گفتگو برقرار می کند. این بخش های شخصیت شامل جزء حاکم شخصیت (فراخود یا الزام ها) در مقابل جزء مطیع و پیروان (جزء مقاوم منفعل)، حالت تهاجمی درمقابل حالت منفعل، شخصیت خوب درمقابل شخصیت رذل، مذکر در مقابل مونث و یک سلسله دوسویه های دیگر می شود.
ازمراجع خواسته می شودکه بین هریک از دوسویه های موجود، گفتگویی برقرار کند تا سرانجام به آگاهی بهتری دست یابد.

• دورچرخیدن:
از مراجع خواسته می شود تا اگر چنانچه گفته یا احساسی دارد، در صورت تمایل دور بچرخد و آن را به افراد دیگر جلسه بگوید. این تکنیک ممکن است اعمالی مثل لمس کردن، دلجویی و نوازش، مشاهده و متوحش کردن را نیز دربر داشته باشد.

• موضوع ناتمام:
هر موقع که مراجع کار یا موضوع ناتمامی داشته باشد، از او خواسته می شود آنرا به پایان برساند و تمام کند.

• مسئولیت پذیری:
از مراجع خواسته می شود مسئولیت رفتارهای خود را بپذیرد و آن را با صدای بلند ابراز دارد، و به دنبال هر بیانی درباره خودش و احساساتش عبارت« و من مسئولیت آن را می پذیرم» را بیاورد. مثلاً بگوید «من آگاهم که پایم راحرکت می دهم و من مسئولیت آن را می پذیرم» یا «من آگاهم که نسبت به دوستم احساس تنفر می کنم و من مسئولیت آن را می پذیرم».

• رازداری:
مراجع یاد می گیرد رازی را پوشیده نگه دارد و تصور کند اگر دیگران آن را بفهمند چه واکنشی نشان می دهند. دراین حالت کم کم دلبستگی او به این راز روشن خواهد شد و احساس گناه و شرمساری او کشف خواهد شد.

• فرافکنی:
وقتی که مراجع ادراکی را بیان می کند که مؤید یک فرافکنی است، مشاور از او می خواهد تا نقش مشخصی را که در این فرافکنی وجود دارد باز کند و بدین ترتیب کشمکش خود را در این زمینه کشف کند.

• وارونه سازی:
از مراجع خواسته می شود نقش رفتاری متضاد با رفتار خود را ایفا کند. مثلاً به جای آنکه منفعل باشد، با انرژی و مهاجم باشد تا بدان وسیله با جنبه های پنهان شخصیت خود تماس حاصل کند و آنها را تشخیص دهد.

• تماس و عقب نشینی:
تمایل طبیعی به عقب نشینی امری شناخته شده و مورد قبول است و در درمان، مراجع مجاز است که به تناسب از عقب نشینی موقتی احساس امنیت کند.
تماس و عقب نشینی، هر دو در درمان معقول به نظر می رسند و مراجع و درمانگر مطابق یک طرح مناسب و موزون به موقع از هر یک استفاده می کنند، ولی استفاده مداوم و پیوسته از هر یک از آنها به هیچ وجه توصیه نمی شود، چرا که تماس و عقب نشینی فقط در مواقع مناسب مورد قبول است.

• مشاور سؤال می کند «آیا می توانی با این احساس خود به سر ببری؟»:
به هنگامی که مراجع درحالت عاطفی شدید قرار دارد و احساس گیجی، یأس و ناکامی شدید می کند، مشاور از او می خواهد تا موقتاً با احساس خودش بسازد ولی ادراکات و تصوراتش را بازگو کند، مشاور به مراجع کمک می کند تا موفق شود تصور و ادراکاتش را از هم تمیز دهد.

• تکرار:
ازمراجع خواسته می شود تا رفتار یا بیانی را چندین مرتبه تکرار کند و حتی در برخی موارد رفتار را به رقصی تبدیل کند و یا صدا را بلندتر و مؤکدتر کند تا بدین وسیله به احساس خودآگاهی بیشتری برسد.

• نتیجه اینکه گشتالت درمانی در زمینه افراد نابهنجار، تربیت گروه های حرفه ای در زمینه آگاهی درکلاس درس و در مورد کودکان مضطرب و مراکز مراقبت کودک بکار گرفته می شود.
اطلاعات حاصل از راه خواندن نظریه و تکنیک های گشتالت عملاً سودمند نخواهد بود و این اطلاعات باید توأم با تجربه و کارورز و نظارت دقیق باشد.
استفاده از گشتالت درمانی در موارد گروهی امری عادی است ولی اغلب به صورت مشاوره فردی در وضعیت گروهی اجرا می شود.

منبع:
http://mostafabaghi.rzb.ir/post/50

فرایند گشتالت درمانی

فرایند گشتالت درمانی

o گشتالت درمانی شکلی از درمان است که بر اصول روان‌شناسی ادراک و پدیده‌شناسی استوار است.
o بنابراین گشتالت درمانی بر دنیای نمودی (پدیداری) فرد و بر افکار و احساسات او، آن طور که در زمان و مکان بلافصل او تجربه می‌شوند، تمرکز دارد، و به تاریخچه توجهی ندارد.
o از این رو، در این شیوه درمانی، به مسائلی نظیر اینکه فرد چگونه بدان حالت درآمده است، یا دلیل انجام کارهایش چه بوده است و یا فردا چه احساسی خواهد کرد،
و چه پیش خواهد آمد، توجهی نمی‌شود و مشکلات آگاهی و کل نفس در ارتباط خلاق با محیط مورد تأکید است.
o در درمان گشتالتی کل درمان در ارتباط دقیق و جداناپذیری با «اینجا و اکنون» انجام می‌گیرد.
o تأکید بر زمان حال، به مراجع فرصت می‌دهد تا کاملاً از تجربیاتش آگاه شود و آنها را کشف کند.

o پس گشتالت‌درمانی، شیوه ای از درمان است که بر افکار و احساساتی که فرد در “زمان و مکان حال” تجربه می کند، تمرکز داشته و بر تماس، آگاهی، آزمایش و تجربه تأکید می کند.
o مفاهیم و دیدگاه‌های نظری این شیوه درمانی از گذشته در نوشته های مختلف آمده است و پرلز، در واقع، توانسته است بدان‌ها شکل و فرم خاصی بخشیده
و عملاً آن را در تغییر رفتار انسان‌ها به‌کار ببندد.
o پرلز، پاره ای از مفاهیم نظری خود را از افکار رایج در مکاتب روانکاوی، روان‌شناسی گشتالت، اصالت وجود و پدیده شناسی اقتباس کرده است.
o برخی از علل فاصله گرفتن پرلز از مکتب روانکاوی عبارتند از: اعتراض او به نظریه لیبیدو (انرژی روانی)، مفهوم غریزه و ناخودآگاه.

o گشتالت درمانی به «تمرکز درمانی» هم معروف است.
o ماندن در اینجا و اکنون و آگاهی از لحظه به درمانجویان امکان می‌دهد که روی اصل گشتالت سالمی کار کنند.
o موقعیت های کامل نشده بسیار مهم، همیشه در هوشیاری نمایان خواهد شد و می‌توان آن را حل کرد.
o مهم‌ترین وظیفه درمانگر در هوشیاری افزایی، ناکام کردن بیمار است.
o درمانگر، تمایل درمانجو به حمایت شدن و مصون ماندن از عواطف ناخوشایند و تلاش‌های او برای نپذیرفتن مسئولیت تصمیم‌گیری‌ها را ناکام می‌کند.
o باید جلوی تلاش‌های درمانجو برای دست‌کاری کردن درمانگر به منظور پذیرفتن مسئولیت سلامتی او گرفته شود، و این کار موجب ناکامی می‌شود.
o اگر درمانگر متعهد شده باشد که به درمانجو «کمک» خواهد کرد، از همان ابتدا خود را تباه کرده است.
o این نوع نگرش یاری‌رسان، پدرمابانه است، و درمانجو برای اینکه نیاز خود را به درمانگر جبران کند، تصمیم می‌گیرد درمانگر را وادارد که احساس بی کفایتی کند.
o درمانگر گشتالتی، در ابتدای درمان به درمانجویان می‌گوید که تا چه اندازه در قبال آنچه در درمان انجام می‌دهند، مسئول هستند.

o پرلز معتقد بود که درمانجویان باید بزرگ شوند، روی دو پای خود بایستند، و خودشان مشکلات زندگی خود را حل کنند.
o سبک اجرای درمان او دو برنامه کار داشت:
A. حرکت دادن درمانجو از حمایت محیطی به سمت حمایت از خویش
B. منسجم کردن دوباره قسمت‌های رها شده.

o رسیدن فرد به نقطه «خود حمایت‌گری» و کامل کردن گشتالت های زندگی، در سایه افزایش آگاهی، و قبول مسئولیت شخصی حاصل می‌شود.
o کشف نفس یا «خود» هدف است؛ و این از طریق درون‌نگری و بازآزمایی خویش حاصل نمی‌شود، بلکه از طریق «عمل» بدست می‌آید.
o گشتالت درمانی شامل تمرین‌هایی در زمینه گسترش و توسعه آگاهی فرد از عملکرد خود، به مثابه یک ارگانیزم و یا یک فرد است.
o تمرین‌ها و فعالیت‌هایی که موجب رشد و توسعه آگاهی می‌شود، مانند:
i. تماس با محیط از طریق آگاه شدن از احساسات موجود،
ii. احساس نیروهای متضاد،
iii. توجه و متمرکز کردن حواس بر یک موضوع،
iv. تشخیص وجوه تمایز امور و وحدت بخشی به آنها،
v. گسترش آگاهی از خود از طریق به خاطر آوردن،
vi. بالا بردن احساس بدنی،
vii. به تجربه درآوردن تداوم عواطف،
viii. گوش دادن به توصیف های کلامی
ix. وحدت بخشیدن به آگاهی،
x. هدایت آگاهی به سمت تماس
xi. تغییر اضطراب به هیجان و انگیزش،
xii. تغییر فرایندهای رفتاری نامطلوب از طریق بررسی رفتارهای اشتباه،
xiii. به حرکت درآوردن عضلات
xiv. انجام اعمال بهتر،….

o پرلز دستورات زیر را در شروع یک کارگاه مطرح کرد:
i. اگر می‌خواهی دیوانه شوی،
ii. دست به خودکشی بزنی،
iii. عصبانی شوی،
iv. دست به اقدامی بزنی که زندگی‌ات را تغییر دهد،
به خودت بستگی دارد.
من کار خودم را انجام می‌دهم و تو هم کار خودت را.
هر کسی که نمی‌خواهد مسئولیت این کار را بپذیرد، لطفا در این سمینار شرکت نکند
کسی اعتراضی دارد؟
بسیار خوب، شروع می‌کنیم ….

o البته درمانگران گشتالتی می‌دانند که این دستورات به تنهایی باعث نخواهند شد که درمانجویان سعی نکنند کنترل زندگی خود را در اختیار متخصصان بهداشت روانی قرار دهند.
o در نهایت، تنها راهی که درمانگران می‌توانند از دستکاری شدن محفوظ بمانند، این است که افراد پخته‌ای باشند که مسئولیت زندگی خود را پذیرفته و سعی نکنند مسئول دیگران باشند.

امکان تغییر در گشتالت‌درمانی

o در گشتالت درمانی، تغییر امکان دارد ولی برای تغییر، برنامه ریزی، جستجو و یا درخواست نمی شود.
o پرلز، نظریه تغییر گشتالت را به صورت واضح و روشن، مشخص و معلوم ننمود، اما می توان دیدگاه او را در این مورد از میان نوشته ها و کارهایش جمع آوری نمود.
o تغییر، زمانی رخ می دهد که فرد آنچه که هست، بشود نه اینکه فرد کوشش کند که آنچه که نیست، بشود.
o به‌عبارت دیگر، تغییر، زمانی در من روی می دهد که من بیشتر خودم باشم، نه اینکه سعی کنم که کمتر خودم باشم و بیشتر شخص دیگری باشم.

o مشاور گشتالتی نقش «تغییر دهنده» را رد می‌کند، چرا که استراتژی او آن است که تشویق و تهییج بکند و حتی پافشاری بکند
که بیمار همان جایی که هست و آن چیزی که هست بشود.
o در این فرایند سوالاتی که مراجع را هدایت می‌کنند سوالاتی نیستند که با «چرا» شروع می‌شوند، بلکه سوالاتی هستند که با «چگونه» و «چه» یا «چطور» آغاز می‌شوند.
o مشاور از واژه «چرا» احتراز می‌کند، به این دلیل که فقط موجب دلیل‌تراشی می‌شود و به فهم و درک مشکل اصلی می‌انجامد.
o در صورتی که استفاده از واژه «چگونه» موجب شناسایی رفتار و تمام وقایع جریان درمان می‌شود:
«داری با دست راستت چه می‌کنی»،
«اکنون صدایت چگونه است»،
«اکنون چگونه نشسته‌ای»، … .

هدف‌ گشتالت‌درمانی

o از نظر پرلز، هدف گشتالت‌درمانی، پختگی و کمال‌یافتن فرد است.
o نکته تلویحی در این هدف‌گذاری، تأکید بر مسئولیت پذیری در قبال خویش و متکی کردن مراجعان به خودشان است.
o گشتالت درمانی، باید به مراجعان کمک کند تا بفهمند خیلی بیش از آنچه می‌پندارند، توانمندند.
o بنابراین، مراجعان به خودآگاهی بیشتری رسیده و به طرف خودشکوفایی حرکت می کنند.

o یکپارچگی، نکته تلویحی دیگری است که در پختگی و کمال‌یافتن نهفته است.
انسان یکپارچه، کسی است که نه به کام جامعه فرو رود و نه به‌طور کامل از آن کناره گیرد.
o یکپارچگی یعنی هماهنگی احساسات، ادراک، افکار و فرایندهای بدنی.
o چنین انسانی، انرژی کمی هدر داده و تمامی نیازهایش را می تواند برآورده کند.
o انسانی که کاملاً یکپارچه نیست، خلاء‌های عاطفی دارد.
o یکپارچه کردن بخش های بیگانه‌شده، یکی از هدف‌های بسیار مهم گشتالت‌درمانی است.

فرایند گشتالت‌درمانی

o با توجه به اینکه روان‌نژندی یا نوروز، نشانه ای از توقف رشد است، چاره آن درمان روانی نیست؛ بلکه چاره در شیوه ای از بازگرداندن رشد است.
o تمام تمرین‌ها و اعمالی که در این شیوه درمانی انجام می شود، به منظور تأمین رشد فرد است.
o در این شیوه از درمان، کشف “خود”، هدف است و این از طریق درون‌نگری و بازآزمایی خویش حاصل نمی شود؛ بلکه از طریق عمل به دست می‌آید.
o گشتالت درمانی، شامل تمرین‌هایی در زمینه گسترش و توسعه آگاهی فرد از عملکرد “خود” به مثابه یک ارگانیزم و یا یک فرد است، که در بالا آمده اند.

o فرایند گشتالت درمانی با دو نقطه یا دو وضعیت شروع می شود.
I. نقطه اول، که فرایند درمان از آن آغاز می شود، علامت و نشانه مرضی است.
II. نقطه دوم، شخص خاصی است که برای درگیر شدن با نشانه مرضی مورد نظر انتخاب شده است و درمانگر نامیده می شود.

o کل فرایند گشتالت درمانی مرکب از سه فرایند جزئی تر است.
a. یکی، خود فرایند درمان است که همان رابطه مراجع و درمانگر است.
b. دیگری، فرایند درون مراجع است که به وسیله علامت و نشانه‌های مرضی نشان داده می شود
c. سومی، فرایند درون درمانگر است که به فرایند مرضی مراجع پاسخ می دهد.

o فرایند درمان یا رابطه مراجع و درمانگر از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است، زیرا کیفیت آن موید چیزهایی است که برای هر یک ممکن است اتفاق بیفتد.

o ماهیت گشتالت درمانی، تجربه ای است بین من و تو در اینجا و حالا.

o به مراجع کمک می شود که چه و چگونگی اجتناب خود را کشف کند.
o این کار از طریق:
i. تمرکز بر آگاهی،
ii. آزمایش کردن مستقیم،
iii. گسترش رفتار
iv. احساس ناکامی
v. حماقت ماهرانه
که موجب می شود آگاهی فرد از اجتناب، فرافکنی و دیگر فرایندها بیشتر شود.

o در ضمن، مراجع به‌طور کامل و ارضا کننده:
i. در زندگی خود دخالت می کند
ii. ظرفیت او برای آگاهی به‌تدریج زیاد شده
iii. منجر به مسئولیتی می گردد که انتخاب را برای او آسان می سازد.

o تمرکز اصلی فرایند مشاوره گشتالتی بر تسهیل آگاهی فرد از خود و همه احساسات، رفتارها، تجربه ها و وضعیت‌های ناتمامی است که خود فرد را تشکیل می دهند.
o این‌گونه کسب آگاهی مددجو از خود، با کمک درمانگر و استفاده خلاق او از آزمایش‌ها، تسهیل می شود.
o تمرکز اصلی این آزمایش‌ها بر لحظه کنونی درمان است و آزمایش‌ها نیز به شیوه ای انجام می گیرد که مددجو بتواند
با تجربه کردن واقعی جنبه های مختلف خود، آگاهی بیشتری پیدا کند.

o چون فرد به عنوان یک هویت کل نگر در نظر گرفته می شود، بنابراین، آزمایش‌ها کمک می کنند تا مددجو بتواند جنبه های مختلف خود را که قبلاً انکار می کرده است،
بپذیرد و مسئولیت این جنبه ها را به عهده بگیرد.
o در این صورت، جنبه های مربوط به خود، بیش از گذشته یکپارچه می شوند و به صورت یک کل در می آیند و باعث می گردند تا مددجو و نیز کارکرد او، کامل‌تر شود.

o برای درک فرایند درمان گشتالتی، مشاور باید بر “حالا” و “چگونگی” رفتار مراجع متمرکز شود.
o برای ما تنها زمان حال قابل دسترسی است؛ ما می توانیم گذشته را به خاطر آورده و آینده را پیش بینی کنیم
اما نمی‌توانیم مستقیماً کاری در یکی از آن دو مورد انجام دهیم.

o ما تنها می توانیم در زمان حال زندگی و عمل کنیم.
o بنابراین آگاهی ما می بایست در زمان حال باشد؛
o فرد در زمان حال می بایست بر آن رفتارهایی تمرکز یابد که کوشش او را برای اجتناب از کار یا موضوع ناتمام دردناک آشکار می سازد.
o آگاهی از این نوع رفتارها نشان‌دهنده شیوه کار هیجانی مراجع است.
o بنابراین، فرایند گشتالت‌درمانی بر “حالا” و “چگونگی” تمرکز دارد تا بدان وسیله آگاهی مراجع را افزایش دهد
و در نتیجه خود را رها ساخته تا سازگاری خلاق با محیط داشته باشد.

• فرایند مشاوره گشتالتی هنگامی آغاز می شود که مددجو آگاهی می یابد که بعضی از نیازهای روانی او ارضا نشده است.
o نیازهای ارضا نشده مثل عشق از طرف پدر و مادر یا حفظ ظاهر و نمود در جامعه، بسیار متنوع و زیادند
و مددجو نیز برای کمک گرفتن و ارضای این نیازهاست که به درمانگر مراجع می کند.

o همچنین، مددجو با مجموعه ای از رفتارهایی به نزد در مانگر می آید که به وسیله خود او و برای جلوگیری از ارضای این نیازها طرح و بروز داده شده اند.
o حال، به جای اینکه شخص با خطرپذیری، چنین رفتارهایی را کنار گذارد و با آنچه به نظر می آید احتمال غیروجودی (زندگی بدون انواع دفاع‌ها) دارد، مواجه شود؛
نومیدانه ولی با ذکاوت به این رفتارها متوسل می شوند.

• درمانگر با آگاهی نسبت به نیازهای خود، به عنوان یک فرد و یک درمانگر، به جلسه درمان وارد می شود.
o درمانگر، برخورد با مددجو را به عنوان فرصتی تلقی می کند که با او به یک سفر درمانی می رود.
o در این سفر، درمانگر در تماس روانی با مددجوست و در همراهی او باقی می ماند.
o همزمان با آن، درمانگر مفاهیم و قضاو‌ت‌های پیشین خود درباره مددجو را کنار می گذارد
تا بدین وسیله خود را نسبت به آنچه در تعامل لحظه به لحظه با مددجو به وقوع می پیوندد، آزاد و باز نگهدارد.
o در این فرایند، درمانگر از خود به عنوان یک وسیله خلاق و در جهت تسهیل آگاهی مددجو نسبت به توانایی‌های بالقوه خویش
و نیز به عنوان موجودی خلاق، استفاده می کند.

• پرلز، بیشترین تاکید را بر نگرش مبتنی بر:
i. ترس مرضی،
ii. اجتناب
iii. گریز
از چیزی می گذارد.

o او سعی می کند در برخورد با مراجع بفهمد که او از چه چیزی اجتناب می کند و آنگاه، در مقام یک مددکار، در دو جهت شروع به کار می کند.
o یکی آنکه موقعیت‌هایی فراهم می کند که در آن، مراجع می تواند حالت‌های نامطبوع خویش را تجربه کند
o دیگر آنکه اجتناب‌های او را ناکام می کند تا اینکه مراجع متمایل بشود که استعدادهای بالقوه خویش را به حرکت درآورد.

o کل درمان گشتالتی در ارتباط دقیق و جداناپذیری با “اینجا” و “اکنون” انجام می گیرد.
o تاکید بر زمان حال به مراجع فرصت می دهد تا کاملاً از تجربیات خویش آگاه شود و آنها را کشف کند.
o وظیفه درمان آن نیست که از طریق به خاطرآوردن، گذشته را بهبود بخشد.
o گذشته، آن طوری که در حال عرضه می شود، روی رفتار اثر می گذارد.
o به جز حال، هیچ‌گونه واقعیت دیگری وجود ندارد.
o بنابراین، در هر تلاشی برای سازماندهی مجدد ارگانیزمی، این واقعیت اساس کار قرار می گیرد.
o توجه به تفکرات آینده نگرانه و یا تاریخی همیشه تماس با واقعیت را نابود می کند.

o در گشتالت‌درمانی :

i. زمان حال مساوی است با تجربه
ii. تجربه مساوی است با آگاهی
iii. آگاهی یعنی واقعیت.
iv. گذشته، دیگر وجود ندارد
v. آینده هنوز نیامده است.
vi. بنابراین، آنچه که مهم است همان “حال” است.

o در گشتالت‌درمانی، رشد و بلوغ از راه یادگیری انجام می گیرد
o یادگیری کسب و جمع آوری اطلاعات نیست،
o بلکه مکاشفه ای است که در زمان حال انجام می گیرد.

o در این درمان بر تجربه کردن زمان حال و آگاهی فوری بر هیجان و کنش تأکید می شود.
o هدف اصلی گشتالت درمانی ایجاد کمال و یکپارچگی شخصیتی از طریق آگاهی است.
o با توجه به این هدف، گشتالت درمانی با سایر درمانها فرق می کند و بر زمان حال و استفاده از آگاهی تأکید می شود.
o نکته بسیار مهم در این روش این است که فرد مسئولیت کنش ها و احساسات خود را بپذیرد.

o اگر بخواهم گشتالت درمانی را در ۴ کلمه خلاصه کنیم ،باید بگوییم:

I. آگاهی،
II. تجربه،
III. حال
IV. مسئولیت پذیری .

o یکسری از قواعد زندگی از دید این رویکرد را که دستورهای اخلاقی Moral Precepts نامیده می شوند عبارتند از:

1- در زمان حال زندگی کن: متوجه حال باش، نه گذشته و آینده.
2- این مکانی زندگی کن: متوجه آنچه هست باش، نه آنچه نیست.
3- تخیل نکن: فقط واقعیت را تجربه کن.
4- تفکر بی جا نکن: به شنیدن، دیدن، بوییدن، چشیدن و لمس کردن روی بیار.
5- مستقیم بیان کن: توضیح نده، قضاوت نکن، فریب نده.
6- بر خوشایندی و ناخوشایندی آگاه باش.
7- “بایدهایی” که متعلق به خودت نیستند، کنار بگذار.
8- مسئولیت اعمال، افکار و احساساتت را بطور تمام و کمال بپذیر.
9- آنچه هستی را قبول کن.

تکنیک‌های گشتالت درمانی

o می‌توان تکنیک‌های گشتالت درمانی را تا حدودی حول دو محور رفتاری یعنی «قواعد» و «طرح‌ها» تشریح کرد.

• قواعد
o قواعد وسیله مؤثری برای وحدت‌بخشی به فکر و احساس به مراجع ارائه می‌دهند.
o قواعد برای کمک به مشاور تدوین شده‌اند تا با استفاده از آنها مقاومت‌ها را از بین ببرد و فرایند بلوغ شخصی را تسهیل کند.
o قواعد معمولاً ارزش شوک‌دهی قابل ملاحظه‌ای دارند و راه‌های ممانعت مراجع را از به تجربه درآوردن خود و محیط به او نشان می‌دهند.
o قواعد مورد نظر در گشتالت درمانی به این شرح اند:

۱) قاعده «زمان حال»، که در آن رفتار و احساسات مراجع در زمان حال و موقعیت جاری مورد تأکید قرار می‌گیرد و از زمان حال استفاده می‌شود،

۲) قاعده «من و تو»، که در آن سعی می‌شود مراجع به وجود دو سوی فرستنده و گیرنده پیام توجه کند و در تماس و گفتگوی رسا و بی‌واسطه‌ای قرار گیرد
و به جای آنکه درباره فرد دیگری با درمانگر گفتگو کند، آن فرد را مستقیماً مخاطب قرار می دهد،

۳) قاعده زبان «آن» و زبان «من»، که در آن تلاش می‌شود تا مراجع هنگامی که از بدن و اعمال و رفتار خود سخن می‌گویند از به کار بردن ضمیر سوم شخص بپرهیزد
و به جای آن ضمیر «من» را به کار بندد و مسئولیت‌های مرتبت بر آن را بر عهده بگیرد و نیز، بیشتر به کارکرد اسامی توجه کند تا به نام آنها،
اغلب در گفتار شیوه امری را به کار برد و آن را مستقیم‌ترین وسیله گفتگو بداند.
این قاعده با مفهوم مسئولیت و درگیری سر و کار دارد،

۴) قاعده «استفاده از پیوستار آگاهی»، که در آن مراجع ذهن خود را به جای آنکه به «چرا» معطوف دارد،
به استفاده از «چه» و «چگونه» معطوف می‌دارد و دقیقاً به احساسات خود می‌پردازد،

۵) قاعده «ممنوعیت شایعات بی‌اساس و بدگویی»، که موجب بالابردن سطح احساسات و جلوگیری از اجتناب می‌شود.
در این قاعده مراجع وادار می‌شود تا به جای آنکه درباره فردی که در جلسه حاضر است اظهاراتی بکند، او را مستقیماً مخاطب قرار دهد

۶) قاعده «تبدیل سؤالات به اظهارنظر»؛
در اینجا اگر مراجع سؤالی مطرح کند، مشاور یا درمانگر از او می‌خواهد تا سؤال خود را به صورت یک اظهارنظر ارائه دهد،
زیرا سؤال برای مقاصد زیادی و از آن جمله برای امتناع مراجع از کشف واقعیت و حفظ حالت کودکانه و حمایت محیطی به کار گرفته می‌شود .

• طرح‌ها
o طرح‌های رفتاری فعالیت‌هایی هستند که مراجع به توصیه مشاور یا درمانگر برای شناخت احساسات و سو و جهت‌های مختلف شخصیت خویش
و چگونگی برخوردش با واقعیات انجام می‌دهد.
o برخی از طرح‌ها به این شرح اند:

۱) طرح «برقراری گفتگو»، که در آن مراجع اجزایی از شخصیت تجزیه شده خود را انتخاب می‌کند و سعی می‌کند بین آنها گفتگویی برقرار کند.
این اجزای شخصیت شامل جزء حاکم شخصیت (فراخود یا الزام‌ها) در مقابل جزء مطیع و پیرو آن (جزء مقاوم منفعل)،
حالت تهاجمی در مقابل حالت منفعل، شخصیت خوب در مقابل شخصیت رذل، مذکر در مقابل مؤنث و یک سلسله دوقطبی‌های دیگر می‌شود.
از مراجع خواسته می‌شود که بین هر یک از دوقطبی‌های موجود گفتگویی برقرار کند تا سرانجام به آگاهی بهتری دست یابد،

۲) طرح «دور چرخیدن»، که در آن از مراجع خواسته می‌شود تا اگر چنانچه گفته یا احساسی دارد، در صورت لزوم، دور بچرخد
و آن را به افراد دیگر جلسه بگوید.
این تکنیک ممکن است اعمالی مثل لمس کردن، دلجویی، نوازش، و مشاهده کردن را نیز دربراشته باشد،

۳) طرح «کار یا موضوع ناتمام»، که در اینجا هر موقع که مراجع کار یا موضوع ناتمامی داشته باشد،
از او خواسته می‌شود آن را به پایان برساند و تمام کند،

۴) طرح «پذیرش مسئولیت»، که در آن از مراجع خواسته می‌شود تا برای هر یک از رفتارهایش اعلام قبول مسئولیت کند.
از مراجع خواسته می‌شود که به دنبال هر بیانی درباره خودش و احساساتش عبارت «… و من مسئولیت آن را می‌پذیرم» را بیاورد.
مثلاً بگوید، «من آگاهم که پایم را حرکت می‌دهم و من مسئولیت آن را می‌پذیرم»
یا «من آگاهم که نسبت به دوستم احساس تنفر می‌کنم، و من مسئولیت آن را می‌پذیرم»،

۵) طرح «داشتن یک راز»، که در آن به مراجع آموخته می‌شود رازی را پوشیده نگه دارد و تصور کند دیگران چه واکنشی نسبت به آن خواهد داشت.
در این حالت کم کم دلبستگی او به این راز روشن خواهد شد و احساسات گناه و شرمساری او کشف خواهد شد،

۶) طرح «به عمل درآوردن فرافکنی»؛ موقعی که مراجع ادراکی را بیان می‌کند که مؤید یک فرافکنی است، از او خواسته می‌شود
تا نقش شخصی را که در این فرافکنی وجود دارد بازی بکند و بدین‌ترتیب کشمکش خود را در این زمینه کشف کند،

۷) طرح واژگون‌سازی ، که در آن از مراجع خواسته می‌شود نقش متضاد با رفتار بارز و تبیین‌شده را بازی کند
(مثلاً به جای آنکه منفعل باشد، با انرژی و مهاجم باشد)
تا بدان وسیله با جنبه‌های پنهان شخصیت خود تماس حاصل کند و آنها را تشخیص دهد،

۸) طرح «آهنگ تماس و عقب‌نشینی»؛ تمایل طبیعی به عقب‌نشینی امری شناخته شده و مورد قبول است و در درمان، مراجع مجاز است
که به تناسب از عقب‌نشینی موقتی احساس امنیت کند.
تماس و عقب‌نشینی، هر دو در درمان معقول به نظر می‌رسد و مراجع و درمانگر مطابق یک طرح مناسب و موزون به موقع از هر یک استفاده می‌کنند،
ولی با استفاده مداوم و پیوسته از هر یک از انها به هیچ وجه توصیه نمی‌شود، چرا که تماس و عقب‌نشینی فقط در مواقع مناسب مورد قبول است،

۹) طرح «تمرین و آزمایش»؛ چون قسمت اعظم تفکر تمرین به منظور آمادگی برای ایفای یک نقش اجتماعی است،
اعضای گروه در تمرین‌ها با یکدیگر مشارکت می‌کنند،

۱۰) طرح «بزرگ‌نمایی و اغراق»، یا طرح تکرار؛ در این طرح از مراجع خواسته می‌شود تا رفتار یا بیانی را چندین مرتبه تکرار کند
و حتی در برخی موارد رفتار را به رقصی تبدیل کند و یا صدا را بلندتر و مؤکدتر کند تا بدین وسیله به خودآگاهی برسد،

۱۱) طرح «ممکن است جمله‌ای به خورد شما بدهم؟»، که مشاور پس از بیان مراجع، که تلویحاً متضمن مفهومی است،
با گفتن این جمله عبارت خاصی را به مراجع پیشنهاد می‌کند تا آن را تکرار کند و واکنش خود را نسبت به آن بسنجد.
این جمله اغلب متکی بر تعبیر و تفسیر است و از این راه مراجع به نوعی تعبیر و تفسیر شخصی دست می‌یابد،

۱۲) طرح «آیا می‌توانید با این احساس مدتی سیر کنید؟»؛
به هنگامی که مراجع در حالت عاطفی شدید قرار دارد و احساس گیجی، یأس و ناکامی شدید می‌کند، مشاور از او می‌خواهد تا موقتاً با احساس خودش بسازد
ولی ادراکات و تصوراتش را بازگو کند، مشاور به مراجع کمک می‌کند تا موفق شود تصور و ادراکاتش را از هم تمیز دهد،

۱۳) طرح «صندلی خالی»؛ زمانی که موضوع ناتمام با فرد دیگری ارتباط دارد، باید مراجع را تشویق کرد تا از طریق گفتگو و بحث با آن فرد موضوع ناتمام را کامل کند.
چنانچه فرد دیگر حضور نداشته باشد، توصیه می‌شود که مراجع با به کارگیری یک صندلی خالی به ایفای نقش با طرف غایب بپردازد
و حتی پاسخ‌های احتمالی او را نیز بیان کند. ایفای نقش با طرف غایب این ارزش را دارد که مشاور می‌تواند دریابد که به هنگام مواجهه مراجع با دیگران چه اتفاقی می‌افتد
و عکس‌العمل‌های مراجع در قبال آنها چیست،

۱۴) طرح «صندلی داغ»؛ این روشی است که بدان وسیله شخصی در گروه داوطلب می‌شود تا با مشاور کار کند و به شناخت احساسات و عواطفش
در زمینه موضوعی که در گذشته اتفاق افتاده است نایل آید و آن را تجربه کند.
در این شیوه مراجع بر روی یک صندلی، که در مرکز گروه قرار داده شده است، می‌نشیند و اعضای گروه با طرح سؤالاتی از او می‌خواهند تا احساسات و عواطفش را بروز دهد.

• بررسی رؤیا

o درمانگران گشتالت از بررسی رؤیا استفاده زیادی می‌برند و به مراجع کمک‌های شایانی می‌کنند.
o فروید رؤیا را معبر بسیار خوبی برای راه یافتن به «ناخودآگاهی» معرفی کرده است، اما پرلز معتقد است که رؤیا وسیله‌ای برای نیل به وحدت است.
o او رؤیا را خودبه‌خودی‌ترین فرآورده روان می‌داند که با قصد و عمد فراهم می‌شود.
o رؤیا به شکلی یک موقعیت ناتمام و جذب نشده است.
o به نظر او رؤیا بیش از یک جریان و وضع ناتمام، بیش از یک آرزوی ارضا نشده، و بیش از یک خبر و پیشگویی است؛
o رؤیا یک پیام وجودی است؛ هر قسمت از رؤیا چیزی است که رؤیا بیننده به وجود می‌آورد.
o گرچه بعضی از قطعات آن از حافظه و یا واقعیت می‌آیند، ولی هیچ انتخابی در رؤیا تصادفی نیست؛
o رؤیا پیامی است که از فرد به خود فرد، پیامی است به هر قسمت از وجود او که گوش فرا می‌دهد.

o اجزای مختلف رؤیا فرافکنی‌هایی از بخش «خود» شخصیت و از وجود متفاوت و متعارض آن است.
o اگر تمام اجزای رؤیا شناخته و جذب شود، می‌توان تمام آن چیزهایی را که برای درمان ضروری است در آن یافت.
o درک رؤیا به معنی تشخیص مواقع و مواضعی است که در آن مراجع از چیزهای واضح اجتناب می‌کند.
o اشکال رؤیا فرق می‌کند ولی در هر رؤیایی همه‌چیز هست.
o یک رؤیا انعکاس فشرده‌ای از وجود مراجع است.
o بیمارانی که رؤیای خود را به خاطر نمی‌آورند، در حقیقت از مواجه شدن با آنچه در وجود آنها به خطا و اشتباه است، امتناع می‌کنند.
o اجزای رؤیا شکاف‌ها و یا چیزهایی را در زندگی ارائه می‌دهند که فرد از داشتن آنها محروم است و یا از آنها دوری می‌جوید.
o آنجا که یک روانکاو تداعی آزاد را با توجه به اجزای خاص رؤیا به کار می‌گیرد و آن را تعبیر و تفسیر فقط به بصیرت عقلانی می‌انجامد.

o در واقع، تعبیر و تفسیر رؤیا به خود مراجع محول می‌شود.
o هرچقدر درمانگر از مداخله و ایجاد مزاحمت و گفتن به بیمار که او چه هست و چه احساسی دارد بیشتر خودداری کند،
به مراجع شانس و فرصت بیشتری می‌دهد تا خودش را کشف کند و به وسیله مفاهیم و فرافکنی‌های درمانگر گمراه نشود.

o در کار با رؤیا از مراجع خواسته می‌شود که نقش اشخاص و اشیای مختلف موجود در رؤیا را ایفا کند.
o با این کار مراجع خود را با اجزای بیگانه خویش همانند می‌کند و آنها را جذب می‌کند و به صورت وحدت‌یافته‌ای درمی‌آورد.
o اگر مراجع در ایفای نقش اجزای بیگانه خویش مشکلاتی داشته باشد و یا در مقابل آن مقاومت نشان دهد،
مؤید آن خواهد بود که مراجع نمی‌خواهد اجزای سلب شده و طرد کرده خودش را در تملک آورد و یا دو مرتبه بازیابد.

o فرایند تعبیر و شناخت رؤیا، با استفاده از تکنیک صندلی خالی، که در آن مراجع به هنگام تعامل با یک شخصیت یا شیء موجود
در رؤیا صندلی خود را با آن عوض می‌کند، تسهیل می‌شود.

منابع:
معصومه ابوالفتحی
كوه و تور
public psychology نیلوفر حسیبی

پرلز و گشتالت درمانی

پرلز و گشتالت درمانی

Fritz Perls and his Gestalt Therapy

• حضور گشتالت در روان – درمانی با «پرلز» Perls آغاز می شود.
o او اصول روش گشتالت درمانی را در دو کتاب «گشتالت درمانی» و کتاب «رویکرد گشتالت و شاهد عینی در درمان» شرح می دهد.
o پرلز، در نوشته های خود، برخلاف پیشتازان این نظریه که در تعارض با ساخت گرایان و رفتارگرایان بودند،
بیش از هر چیز در رد نظریه های مکتب روان تحلیلی فروید می کوشید؛
o لذا، به جای تأکید بر ناخودآگاه، اساس کار خود را بر آنچه او آن را آشکار می خواند، استوار کرد
و به جای آنکه غرایز را پایه و مایه انگیزه ی انسان قرار دهد، مدعی شد که وضعیت های ناتمام یا گشتالت های ناکامل مهمترین انگیزه های انسان محسوب می شود.

فلسفه آشکار Clarity of awareness

o پرلز، گشتالت درمانی را فلسفه آشکار می خواند و بر آن بسیار تأکید می ورزید.
o اما، مراد وی از آشکار تا حدی با معنای مرسوم آن در عرف عام متفاوت است.
o وقتی آشکار را از نزدیک بررسی کنیم، در ورای آن میزان زیادی تعصب، باورها و اعتقادات تحریف شده و مانند آن خواهیم دید.
o برای درک و فهم آشکار، ابتدا باید با آن روبرو شد و این کار بسیار مشکل است.
o فرد روان نژند شخصی است که آشکار را نمی بیند.

o مهمترین عامل آشکار در مقابل ما، این واقعیت است که هر انسانی دارای دو سطح وجودی است،
که یک سطح آن جهان درونی Inner World و سطح دیگر آن، جهان بیرونی Outside World ما را تشکیل می دهد.

o جدایی و بیگانگی این دو جهان، زمینه ساز اختلالاتی است که با عنوان بیماری های روانی طبقه بندی می شود.
o جهان درون، که اغلب با کلمه ذهن مشخص می شود، چیزی جدا یا متضاد با جهان بیرون می نمایاند، در حالی که چنین نیست.
o یکی از خصوصیات جهان درون، همانند خواهی آن با جهان برون است.
o گشتالتی که در ذهن شکل می گیرد باید با گشتالت جهان خارج مطابق باشد.
o تنها در این صورت می توان از یک زندگی سالم لذت برد.
o ذهن سالم، بازنمای دقیقی از واقعیت بیرون است.
o اگر بین این دو ارتباطی وجود نداشته باشد، تعادل روانی شخص به هم می خورد و در انبوه توقعاتی غرق می شود که مقابل های خارجی ندارد.
o فرد در این حالت، در ناحیه ای از فضای روانی خود، که نامتعادل است، محبوس می شود،
ناحیه ای که زندگی درونی اوست و ارتباطی با جهان خارج ندارد.

o رؤیا Fantasy فرد را تسخیر می کند و واقعی می نماید.
o بویژه اگر فرد ناکام ساز باشد، رؤیاهایش مطابق با کابوس ها شکل می گیرد.

o او می خواهد با موفقیت روبرو شود و به چیزی نایل آید، اما پیوسته خود را ناکام می سازد و از رسیدن به آنچه که می خواهد، محروم می کند.
o ولی فرد، این ماجرا را از خود و عمل خویش ناشی نمی داند.
o او آن را به نیروی بازدارنده خارج از خود نسبت می دهد.

o وقتی ارتباط و پیوند مستقیمی بین خود و جهان وجود داشته باشد، کنش فرد خوب است.
o او می تواند از استعدادهای خود بهره مند شود،
o اما اگر سعی در کناره گیری داشته باشد و نتواند بین جهان درون و جهان برون هماهنگی ایجاد کند، هیچگاه به خود واقعی نخواهد رسید.
o چنین کسی یا در گذشته غرق می شود و یا به آینده پناه می برد.

o ما در حالت معمول، همانیم که هستیم: کل جداناپذیر و خودی واحد و یگانه.

o بیمار کسی است که کلیت وجودیش دستخوش تجزیه شده است.

o کار گشتالت درمانی آن است که بخش های یگانه شده و پراکنده این کل «خود» را چنان سازمان دهد تا خود و شخص به عنوان یک کل معنی دار شود.

گشتالت درمانی

o گشتالت درمانی آن است که انسان کلیشه ای را به انسان واقعی تبدیل کند،
o کل بشریت را به زندگی در زمان حال بازگرداند
o به افراد تعلیم دهد از استعدادهای خود بهره مند شوند.
o این ادعای بزرگی است، اما امروزه امکان دستیابی به این هدف بسیار زیاد است.
o شروط رسیدن به چنین هدفی، به شرح زیر خلاصه می شود:

»»»» بگذارید، کمی به گذشته بازگردیم و درباره گذشته جامعه ای سخن بگوییم که در آن زندگی می کنیم.
تا چند دهه قبل، انسان اجتماعی به خاطر آنچه درست بود، زندگی می کرد و کار خود را بخوبی انجام می داد.
مهم نبود که او این کار را دوست داشت یا نه.
کل جامعه تحت تسلط یک «جبرگرایی» Determinism و «آیین پارسایی» Puritanism قرار داشت
و با اصول آن، سامان یافته بود و خواه ناخواه، وظیفه ی خود را انجام می داد.

اما، امروزه کل زندگی اجتماعی تغییر کرده «آیین پارسایی» به «لذت گرایی» Hedonism تبدیل شده است.
ما برای خوشی و لذت، زندگی می کنیم.
پدیده ها و امور تا آنجا که لذت بخش هستند، در نظر گرفته می شوند.
«سلامت جویی» بر «اخلاق گرایی» مهتری یافته است.
این یک تغییر جدی است.
اینک ما بسختی از درد و تحمل شداید می هراسیم…
از هر چه که زیبا یا خشنود کننده نیست می پرهیزیم، و از عوامل ناکام کننده اجتناب می کنیم.

یکی از راههای روبرویی با ناکامی ها، بالا بردن سطح تحمل به تحمیلی است که با رشد فرد همراه و ملازم باشد
و به شخص امکان دهد تا در موقعیت های ناخوشایند به شیوه ای درست و مشروع، دست بزند.

در انسان، گرایشی هست که او را به سمت کامل شدن و تکمیل موقعیت های ناتمام، سوق می دهد.
در این راستا، لازم است که همه جنبه های ذهنی و جسمی فرد به عنوان یک کل یا یک گشتالت منجسم بسیج شود.
هر مانعی در این مسیر، موجب ناخشنودی و مشکلات روانی متعدد می گردد.
در این حالت، شخص در دام موقعیت های ناکامل گرفتار می شود.

گشتالت می خواهد کامل باشد و اگر به هر دلیل کامل نباشد، رفع آن به منزله مهمترین هدف شخص، وجود او را تسخیر می کند.
در ارتباط با هر شخص ده ها گشتالت ناکامل وجود دارد که به ترتیب اهمیت، منظم شده اند.
فرد، همیشه اضطراری ترین وضعیت های ناکامل را هدف می گیرد و تا زمانی که موفق به تکمیل آن نشود، به وضعیت های دیگر بی توجه است.
تنها پس از تکمیل اضطراری ترین وضعیت ناکامل است که فرد به سراغ وضعیت های ناکاملی که از اولویت کمتری برخوردار است، می رود.

بیمار روانی کسی است که از نظم دهی به گشتالت های ناکامل به ترتیب اولویتی که دارند، عاجز است
و دیگر اینکه توان تشخیص اضطراری ترین وضعیت ناکامل را ندارد.

کار گشتالت درمانی این است که مشکل فوق را برای بیمار حل کند.
از این جهت، گشتالت درمانگر، برخلاف روانکاو، به عمق ناخودآگاه نمی رود.
برعکس، می کوشد تا از آشکار آگاه شود؛ زیرا منشأ همه مشکلات در آنجاست.
بنابراین، در گشتالت درمانی می کوشند تا حال و اکنون بیمار را دریابند و بفهمند که در حال چه رخ می دهد.

در گشتالت درمانی بر دو مقوله «حال» و «چگونه» تأکید می شود.
حال یک مفهوم جالب و در عین حال پیچیده است؛ زیرا از یک سو، تنها در صورتی می توان به چیزی دست یافت که در زمان حال باشد
و از سوی دیگر تا بخواهیم با آن درگیر شویم، گذشته است.
نکته ی دوم، کلمه چگونه HOW است.
در گذشته، اغلب متوجه «چرا» WHY بودیم.
بشر می کوشید علل و دلایل را دریابد و فکر می کرد می تواند با تغییر علل، معلول ها را نیز تغییر دهد.
در قرن «الکترونیک» دیگر نمی پرسیم چرا؟ برای ما چگونه مهم است.
ما ساختارها را بررسی می کنیم و پس از آگاهی، به تغییرشان می پردازیم.
ساختار مورد علاقه فراوان گشتالت، همان ساختار زندگی ماست،
که اغلب بر پایه شکنجه خود، پوچی، بازی های مربوط به بهبود و اصلاح خود، پیشرفت ها و موقعیت ها و… بنا شده است.««««

پیش فرضهای درمان

Basic Concepts

گشتالت درمانی، با توجه به نظریه ی عمومی گشتالت، کار درمان را براساس پیش فرض هایی استوار می کند که به شرح زیر طبقه بندی می شود:

1. کل گرایی Holism

o انسان، اشیا و موجودات را به منزله اموری جدا از هم Fragmented درک نمی کند Field Theory ، بلکه آنها را در یک فرایند ادراکی، در کل های معنی دار سازمان می دهد.

2. تعادل حیاتی و هم‌ایستایی Homeostasis

o زندگی و همه رفتارها، تحت کنترل فرایندی است که دانشمندان آن را «تعادل حیاتی» یا سازگاری می خوانند.
o تعادل حیاتی، فرایندی است که در آن، ارگانیسم تعادل خود را در وضعیتهای مختلف حفظ می کند Organismic Self-Regulation
و بنابراین، نیازهای خود را برطرف می سازد.

o چون نیازها، بسیار متنوعند و هر نیاز، تعادل را برهم می زند؛ بنابراین، فرایند تعادل حیاتی پیوسته در جریان است.
o ویژگی خاص زندگی همین بازی مستمر تعادل و عدم تعادل در ارگانیسم است.
o هرگاه رسیدن به تعادل حیاتی ناممکن باشد و ارگانیسم مدت ها در حالت عدم تعادل بماند و نتواند نیازهایش را برطرف کند، او بیمار است.
o برای حفظ تعادل حیاتی، ارگانیسم به تعامل همیشگی با محیط و خود تنظیمی مستمر نیاز دارد.
o ارگانیسم به تماس روانشناختی فیزیولوژیک با محیط می پردازد.
o تعادل حیاتی همانطور که در باب نیازهای فیزیولوژیک لازم است، در مورد نیازهای روانشناختی نیز ضروری است.
o نیازهای روانشناختی از طریق آنچه بخش روانی فرایند تعادل حیاتی به حساب می آید، برآورده می شود.
o در بین انواع نیازهای ما، نیازی که مسلط است، برجسته بوده، بقیه نیازها به منزله ی زمینه آن عمل می کنند.

3. دکترین کل گرا Holistic Doctorine

o یکی از ملموس ترین واقعیت های مربوط به انسان، آن است که او یک ارگانیسم متحد است.
o این واقعیت از طرف مکاتب سنتی روان درمانی و روانپزشکی کاملاً نادیده گرفته شده است.
o آنها هنوز بر جدایی ذهن و بدن پافشاری می کنند.
o در حالی که با شناخت بیماری های روان تنی، ارتباط نزدیک فعالیت ذهنی و بدنی بیش از پیش آشکارتر شده است.
o امروزه انسان می تواند در دو سطح کیفی متفاوت عمل کند: در سطح تفکر و در سطح عمل.
o بنابراین، می توان کنش های ذهنی او را به منزله بخشی از کنش های کل ارگانیسم تعریف کرد.
o به نظر می رسد که فعالیت ذهنی، فعالیت کل شخصی باشد که در سطح انرژیک پایین تری نسبت به مواقعی که به فعالیت جسمی مشغول است، انجام می گیرد.
o اعمال ارگانیسم و واکنش های آن نسبت به محیط با شدت های متفاوتی انجام می شود.
o هرچه از شدت آن کاهش یابد، رفتار ذهنی جایگزین فعالیت جسمی می شود و به موازات افزایش شدت کنش و واکنش فرد با محیط،
رفتار ذهنی به فعالیت جسمی تغییر شکل می دهد.
o این باور، در روان درمانی ابزار مهمی است که کمک می کند تا با بیمار به عنوان یک کل مواجه شویم.

4. مرز تماس Contact Boundary

o هیچ فردی خودکفا و قائم به خود نیست و انسان تنها در یک میدان محیطی Field می تواند وجود داشته باشد.
o فرد در همه وقت بخشی از میدان است و رفتارش تابعی از کل میدانی است که مشتمل بر او و محیط او است.
o ماهیت ارتباط انسان و محیط، رفتار او را معین می کند.
o اگر این ارتباط به طور دو جانبه (محیط و انسان) خشنود کننده باشد، رفتار فرد بهنجار است.
o اما اگر تعارضی وجود داشته باشد، رفتار فرد نابهنجار تلقی می شود.
o نه محیط، انسان را می سازد و نه انسان، محیط را.
o هر یک آن چیزی است که هست با ویژگی های مربوط به خود.
o مطالعه ارگانیسم انسان کار علم فیزیولوژی و تشریح است و مطالعه محیط نیز کار فیزیک، جغرافیا و علوم اجتماعی است.
o ساختار چشم انسان تأثیری بر ساختار شیئی که می بیند، ندارد و ساختار آن شیء نیز بر ساختمان چشم بی تأثیر است.

o روانشناسی نحوه اندرکنش Interaction انسان را در محیط مطالعه می کند و چنین مطالعه ای، یعنی دریافت آنچه در مرز تماس بین فرد و محیط او می گذرد.
o در این مرز تماس است که رویدادها رخ می دهند، تفکرات، اعمال، رفتارها و هیجانات ما، چیزی جز شیوه تجربه و رویارویی با رویدادهای مرزی نیست.

o این مفاهیم در روان درمانی نقش مهمی به عهده دارند.
o این معنا که کنش مؤثر آن است که به سمت برآوردن نیازهای مسلط حرکت کند، راهنمای مهمی برای درک معنای گونه های ویژه رفتارهاست
و نیز ابزار مناسبی برای درک و فهم روان نژندی محسوب می شود.

o اگر فرد به دنبال آشفتگی Disturbance در فرایند تعادل حیاتی، نتواند نیازهای مسلط خود را حس کند، یا نتواند محیط را به گونه ای که باید دستکاری کند،
به شیوه ای نامؤثر و بی سازمان عمل خواهد کرد.
o او می کوشد تا بسیاری از امور را در یک زمان و با هم انجام دهد. Confluence
o روان نژند کسی است که توانایی سازماندهی رفتار را مطابق سلسله مراتب لازم نیازها ندارد.
o در درمان، او باید بیاموزد که نیازهای بی شماری دارد و دریابد که برای برآوردن آنها در چه زمان و چگونه می تواند اقدام کند.

مکانیسم های روان نژندی

o شانس بقای فیزیکی فرد، در صورتی که تنها باشد، اندک است.
o انسان برای بقای جسمی به دیگران نیاز دارد.
o شانس بقای روانی-عاطفی فرد در تنهایی از آن هم کمتر است.
o انسان همانطور که برای بقای جسمی به خوردن و نوشیدن احتیاج دارد، در سطح روانشناختی نیز نیازمند تماس با مردم است.

o در رویکرد گشتالت، که فرد را به عنوان تابعی از میدان ارگانیسم، محیط تلقی می کند، و رفتار را بازتاب وابستگی او به میدان می داند،
انسان مخلوقی فردی و اجتماعی است.
o به نظر می رسد که انسان با حسی از تعادل و توازن اجتماعی-روانی و جسمی متولد می شود.
o هر لحظه ای که او در سطح اجتماعی یا روانی عمل می کند، لحظه ای است که به جستجوی توازن و ایجاد تعادل بین نیازهای شخصی و دستورهای اجتماعی می پردازد.
o وقتی این لحظات تعارضات شدید با جامعه را به دنبال داشت، جستجوی فرد برای تماس بهنجار نخواهد بود.
o تمام آشفتگی های روان نژندی ناشی از ناتوانی فرد در رسیدن به توازن بین خود و دیگران است.
o فرد روان نژند کسی است که مرز تماس بین خود و جهان را نمی شناسد.
o روان نژندی او مکانیسمی دفاعی است که او را در برابر تهدید حذف شدن توسط جهانی بی رحم محافظت می کند.
o این مؤثرترین روش برای رسیدن و ابقای توازن و حس خود تنظیمی Self-Regulation او در موقعیتی است که در آن احساس می کند تناقضات و تعارضات بر ضد او عمل می کنند.

• از دیدگاه گشتالت درمانی، روان نژندی و بسیاری از اختلالات روانی از چهار طریق عمل می کنند، که از هم قابل تفکیکند
o این چهار مکانیسم عبارتند از:
1. «درون فکنی» Introjection ،
2. «فرافکنی» Projection ،
3. «استحاله و ادغام» Confluence
4. «برگشتگی» Retroflection.

1. درون فکنی

swallowing whole instead of assimilating, chewing, digesting
o «درون فکنی» بر مکانیسمی دلالت دارد که بر طبق آن، فرد خود را با معیارها، نگرش ها، شیوه های عمل و تفکری که در واقع مربوط به او نیست، هماهنگ می سازد.
o در درون فکنی، فرد مرزبین خود و بقیه جهان را تا آنجا به درون خود پس می کشد که دیگر از خود او خبری نیست.
o چنین فردی فقط محیط را می بیند.
o کسی که درون فکنی می کند، به نیازهای خود ارزشی نمی دهد و نیازهای گروه را مقدم می شمارد.
o وقتی می گوید: «به گمان من»، در واقع، منظورش «به گمان دیگران» است.

2. فرافکنی

seeing outside one’s self what belongs to one’s self
o «فرافکنی» عکس درون فکنی است.
o در درون فکنی میل به آن است که خود را مسئول آنچه که در واقع بخشی از محیط است بدانیم
o ولی در فرافکنی میل به آن است که محیط را مسئول آنچه که ریشه در خود دارد، به حساب آوریم.
o از نظر بالینی، بیماری «پارانویا» که ویژگی بارزش نظام بسیار سازمان یافته توهمات است، یک مورد افراطی از مکانیسم فرافکنی است.
o شخص مبتلا، بسیار پرخاشگر است و قادر به قبول مسئولیت در قبال خواست ها، احساسات و آرزوهایش نیست
o لذا آن را به اشیا و مردم محیط نسبت می دهد.
o اعتقاد او مبنی بر اینکه تهدید می شود، در واقع، بدان معناست که میل دارد دیگران را تهدید کند.

3. استحاله و ادغام

dissolving the self-other boundary and merging with the other
o وقتی فرد احساس می کند که بین او و محیط مرزی وجود ندارد، و هر دو یکی هستند، در محیط مستحیل می شود.
o در چنین حالتی، جزء و کل از هم قابل تشخیص نیستند.
o نوزادان در استحاله و ادغام زندگی می کنند؛ آنها حسی از تمیز دادن بین درون و برون خود و دیگران ندارند.

o در حالت بیماری، فرد مبتلا نمی تواند بگوید خودش چه کسی است و دیگران کیستند.
o او از مرز بین خود و دیگران آگاه نیست، نمی تواند با آنها تماس مناسب و خوبی داشته باشد و نیز نمی تواند از آنها کناره گیری کند.
o او حتی از تماس با خود نیز عاجز است.

4. برگشتگی

directing impulses towards the self that rightly should be directed to the other,
as in anger directed toward self causing depression or psychosomatic symptoms
o در این حال، فرد مبتلا می داند که چگونه بین خود و محیط مرز بکشد؛ اما این مرزبندی را به سود دیگران انجام می دهد.

o فرد درون فکن آنطور رفتار می کند که دیگران می خواهند
o فرد برون فکن نسبت به دیگران آن رفتاری را دارد که مدعی است دیگران نسبت به او دارند. او دیگران را مسئول رفتار خود می داند.
o فرد مستحیل نمی داند چه کسی نسبت به چه کسی عمل می کند

o شخص مبتلا به برگشتگی با خود آنگونه رفتار می کند که دوست دارد با دیگران رفتار کند.
o وقتی شخص رفتارش را به خود باز می گرداند، خود را تهدید می کند؛ زیرا در اصل می خواسته دیگران را تهدید کند.
o او از صرف انرژی برای دستکاری و ایجاد تغییر در محیطی که نیازهایش را برآورده می سازد، جلوگیری می کند و در مقابل،
جهت فعالیت را به سمت خود برمی گرداند و خود را به جای محیط، به عنوان هدف رفتار، جایگزین می سازد.
o او بالقوه، به بزرگترین دشمن خود تبدیل می شود.

کلید درمان: «حالا» و «اینجا» Here-and-Now Focus

o باور روان درمانی سرسختانه کلاسیک بر این پایه استوار است که بیمار روانی کسی است که زمانی مشکلی داشته است؛
لذا، می پندارد که حل این مشکل گذشته، هدف روان درمانی است.
o کل رویکرد درمانی از طریق تمسک به حافظه و گذشته های فرد، مبین این فرضیه است که در جهت عکس آنچه در بیماری ها مشاهده می کنیم، حرکت کنیم.

o از نظر گشتالت، بیمار روانی کسی نیست که زمانی مشکلی داشته است، بلکه فردی است که هم اکنون، «حالا» و «اینجا» مشکلی دارد.
o با اینکه درست است که مشکل فعلی به دلیل وقایع خاصی است که در گذشته رخ داده،‌ اما مشکلات فعلی فرد به شیوه های عمل او در حال حاضر و «اکنون» مرتبط است.
o او کسی است که نمی تواند «حالا» و «اینجا» با مشکل کنار بیاید، مگر اینکه راه رویارویی با مشکلات را یاد بگیرد.

o هدف درمان این است که بیمار را به ابزاری مجهز کند که بدان وسیله بتواند مشکلات خود را در زمان حال حل کند.
o پرلز، این وسیله را بالا رفتن توانایی فرد در حمایت از خود یا خودیاری می نامد.
o بیمار زمانی می تواند به این ابزار مجهز شود که با خود و مشکلاتش درست در زمان حال روبرو شود.
o اگر بتواند بدرستی در هر لحظه از خود و اعمالش در همه سطوح (تخیل، کلامی، بدنی) آگاه شود، درمی یابد که چطور خود او مشکلات را به وجود آورده است.
o چنین فردی می فهمد که مشکلات فعلی او چیست و لذا قادر می شود به خود کمک کند که آنها را در حال حاضر، یعنی «حالا» و «اینجا» حل کند.
o البته حل هر مشکل، حل مشکل بعدی را آسانتر می کند.

o بیمار روانی، مثلاً فرد روان نژند شخصی است که مشکلات او زندگی فعلی اش را فلج کرده است و مانع از مشارکت کامل او در زمان حال می شود.
o به علاوه او شخصی است که از گذشته درگیر گسیختگی ذهنی است و حس هویت نابسنده ای دارد.
o او نمی تواند بین خود و بقیه جهان، تمیز مناسبی فراهم آورد.
o او فاقد ابزار مناسب برای حمایت از خویش است، و تعادل روانشناختی اش از بین رفته است.
o رفتارهایش متأثر از تلاش های نامناسب برای رسیدن به توازن است.
o در این چهارچوب کلی است که پرلز ادعا می کند مشکل فرد بیمار در حالا و اینجا معنی دار است؛ لذا در طول درمان، باید به بیمار آموزش داد
که در اکنون زندگی کند و تمام جلسات درمان باید در راستای این تکلیف ناتمام و در اکنون تجربه شود.

o گشتالت درمانی تکیه بر اینجا و حالا دارد و در تمام جلسات درمانی از بیمار می خواهد که تمام توجهش را به آنچه در حال حاضر انجام می دهد معطوف کند.

o گشتالت درمانی، بیشتر یک درمان عملی و تجربی است تا کلامی یا تفسیری.
o درمانگر از بیماران نمی خواهد که درباره ضربه های روحی یا مشکلات خود در گذشته و خاطرات صحبت کنند،
بلکه از آنان می خواهد که ضربه های روحی و مشکلاتش را مجدداً تجربه کنند
چرا که این مشکلات همان موقعیت های ناتمام فعلی است.

o اگر بیمار کتاب مشکلات گذشته را ببندد، باید آن را در زمان حال باز کند.
o او باید دریابد که اگر مشکلات، همان مشکلات گذشته اند، پس دیگر مسأله نیستند و مشخصاً نباید در زمان حال وجود داشته باشند.

o گشتالت به عنوان یک درمان عملی، از بیمار می خواهد از حرکات و اعمال خود، از تنفس، هیجانات، تُن صدا و حالات چهره خود آگاه باشد.
o هرچه بیمار از خود، آگاهتر شود، بیشتر درباره آنچه هست، یعنی درباره خود یاد خواهد گرفت.
o به موازاتی که بیمار روش هایی را تجربه می کند که او را از در حال بودن منع می کند، خودی را که گسسته است بهتر درک خواهد کرد.
o در این فرایند، راهنمای درمانگر آن چیزی است که از بیمار مشاهده می کند.

o گشتالت درمانگر در نخستین جلسه درمان از بیمار می خواهد که کار را با جمله ساده «حالا من آگاه هستم» شروع کند.
o «حالا» بیمار را در زمان حال نگاه می دارد و حاوی این معناست که هیچ تجربه ای مگر در زمان حال ممکن نیست.
o زمان حال نیز یک تجربه متغیر است.
o وقتی از «حال» استفاده می کنیم، بیمار بسادگی از افعال زمان حال استفاده کرده و بر یک اساس پدیدارشناختی عمل می کند.
o این معنا تجربه گذشته را که ناکامل است باز می نماید و به بیمار کمک می کند تا آن را کامل کند.
o شخص از این طریق به تعادل ارگانیسمی می رسد.

o در فرایند درمان، «من» یک نقش کلیدی دارد.
o تکرار من در بیمار، حس مسئولیت در برابر احساسات، تفکرات و علایم مرضی خود ایجاد می کند.
o «هستم» یک نماد وجودی است؛ به این معنا که بر وجودی دلالت دارد که در حالا و اکنون بخشی از شدن خویش را تجربه می کند.
o او بسرعت می آموزد که هر چیز تازه ای را که یاد می گیرد از آموخته های گذشته اش متفاوت است.
o «آگاهی» بیمار را از ظرفیت ها و ابزار هوشی و حسی-حرکتی اش با خبر می سازد.
o آگاهی به درمانگر و بیمار، تصویری از امکانات فعلی او عرضه می کند.
o به لحاظ آنکه آگاهی همیشه در زمان حال رخ می دهد، امکانات و احتمالات عمل را باز می گشاید.
o بدون آگاهی شناخت امکانات میسر نیست.
o هوشیاری، تماس و زمان حال، در واقع، جنبه های مختلف یک فرایند مشابه به نام خودشناسی هستند.
o «حالا» و «اینجا» است که ما از تمام انتخاب های خود آگاه می شویم.

o اما، چگونه حالا و اینجا و جمله حالا من آگاه هستم در عمل کارآمد است؟
o برای پاسخ به این سؤال، پرلز به فرد روان نژندی اشاره می کند که با تجربه فوت مادرش روبروست.
o با اینکه مدت ها از مرگ مادر او گذشته، آگاه یا ناآگاه، چنان عمل می کند که گویی مادرش هنوز زنده است
و با دستورالعمل های نابهنگام، زندگی اش را اداره می کند.
o برای اینکه چنین فردی به توانایی حمایت از خود برسد و به طور کامل در زمان حال، و به شکلی که هست، قرار گیرد،
باید بر این مشکل چیره گردد، و مرگ مادر را بپذیرد.
o او برای این کار، باید به قبرستان برود و با واقعیت رحلت او مواجه شود و تفکراتش را درباره ی گذشته، به اعمالی در زمان حال تبدیل کند.
o این کار، با بازشماری وقایع امکان پذیر نیست.
o او باید مجدداً آن را تجربه کند.
o یادآوری واقعه گذشته اساساً ناکافی است.
o حافظه فرد روان نژند جولانگاه باستان شناسان رفتار آدمی که خود را روان تحلیلگر می نامند، نیست.
o حافظه چنین فردی یک رویداد ناتمام و از هم گسیخته است که باید تکمیل، یگانه و یکپارچه شود.
o چنین امری در اینجا و حالاست که تحقق می یابد.

o روان تحلیلگر، به این بیمار چنین می گوید:
«شما هنوز با مادر خود پیوند داری، زیرا درباره مرگ او احساس گناه می کنی.
این ماجرا، یعنی مرگ مادر چیزی است که در کودکی آرزو می کردی و وقتی که تحقق یافت، مسئولیت آن را به عهده گرفته ای».

o امکان دارد که در آنچه روان تحلیلگر می گوید، واقعیت هایی وجود داشته باشد، اما این نوع توضیح عقلی یا نمادین بر احساسات بیمار بی تأثیر است،
چرا که احساس او ناشی از احساس گناه نیست، بلکه نتیجه گسیختن از آن به هنگام مرگ مادر است.
o اگر او قادر شده بود احساس گناه خود را به طور کامل تجربه کند، اکنون پریشان حال نبود.

o در گشتالت درمانی، از بیمار خواسته می شود که به طور روان نمایشی درباره مادرش سخن بگوید.
o برای آنکه فرد بیمار زندگی با تجربه خود را در زمان حال مشکل می یابد، توسل به شیوه حالا و اینجا را نیز سخت می شمرد.
o او میل دارد که به گفتگو درباره خاطرات گذشته ادامه دهد.
o او تداعی گذشته را آسانتر از تمرکز آن و در نتیجه بر تجربه خویش می داند.
o اگر خود او بر احساسات بدنی خود یا بر تخیلاتش متمرکز شود، کار ناتمام او تمرکز را به یک طرح عمده تبدیل می کند.

o او حس روشنی از سلسله مراتب نیازهایش ندارد و به نظر می رسد که برای همه آنها ارزش یکسانی قائل است.
o شیوه تمرکز (یا آگاهی موضعی) وسیله ای برای درمان عمیق است.
o با تمرکز بر علایم مرضی، بیمار چیزهایی درباره خود و مشکلاتش یاد می گیرد.
o او می آموزد که چه چیزی را تجربه کند و یاد می گیرد که چگونه رفتار و احساساتش در یک حیطه خاص به رفتار و احساساتش در دیگر عرصه ها مرتبط است.

o به عنوان مثال، معالجه سر درد که یک درد روان تنی است، نحوه کار گشتالت را بخوبی روشن می کند.
o بیمار اغلب این درد را به عنوان یکی از علامت های مرضی بسیار آزار دهنده معرفی می کند.
o او مدعی است که این سردردها او را عاجز کرده است و حالا می خواهد درمانگر را با این نشانه مرضی آزار دهد.
o درمانگر از این امر استقبال می کند.
o ولی در مقابل، او نیز از بیمار می خواهد که به جای مصرف آسپیرین مسئولیت بیشتری بر عهده بگیرد
o از او می خواهد که دریابد سردرد چگونه تولید می شود
o تجربه «آهان!» AHA! Moment برای کشف این ماجرا یکی از قویترین عوامل درمان است. Eureka Effect
o درمانگر ابتدا از بیمار می طلبد تا درد را موضعی کرده و در همان حالت تنش، بنشیند، بایستد یا دراز بکشد.
o از او می خواهد تا بر درد تمرکز یابد و از آن فرار نکند.
o در آغاز تنها معدودی از بیماران می توانند تنش را تحمل کنند.
o اغلب آنها، با توضیحات بی ربط، تداعی یا اعتراض بر کارها از آن احتراز می کنند.
o در نتیجه، درمانگر باید بکوشد احتراز بیمار را مرحله به مرحله خنثی کند، تا سرانجام بیمار بتواند با مشکل روبرو شده برای حل آن آماده گردد.

تجربه «آهان!»

لحظه “آهان” Aha Experience وقتی است که جواب مسئله ای را پیدا می کنید یا ایده نابی به ذهنتان می رسد.
این یک لحظه عقلانی-عاطفی است.
وقتی کسی به این لحظه می رسد، شعفی وجودش را می گیرد.
ارشمیدس وقتی به این لحظه رسید، برهنه از حمام پرید بیرون و در خیابان فریاد میزد که یافتم.

بعضی ها میرقصند و برخی به لبخندی اکتفا می کنند.
واکنش های عاطفی به لحظه آهان، بستگی به میزان بزرگی جواب و ایده دریافت شده دارد.
دانشمندان عصب شناس می گویند که در این لحظه یک جریان الکتریکی قوی در مغز ایجاد می شود.
این موج الکتریکی در اثر پردازش اطلاعات در مغز، حاصل می شود
ویژگی های لحظه آهان به قرار زیر است:
a. کسب اطلاعات منجر به رسیدن به این نقطه نمی شود، بلکه تحلیل صحیح اطلاعات منجر به تجربه لحظه آهان می شود.
b. وقتی کسی می داند چه رخ خواهد داد، نمی تواند به تجربه آهان برسد، بلکه کسانی که غرق و گیج در مسئله اند
و فقط ذهن خود را برای جواب باز گذاشته اند و به رسیدن آن ایمان دارند، به این تجربه می رسند
c. لحظه آهان وقتی رخ می دهد که انتظارش نیست، مثلاً وقتی شخص مشغول کار دیگری است، یا به محض اینکه از خواب بیدار می شود.
بنابراین وقتی ایده یا جواب رسید، باید آن را نوشت تا فراموش نشود

کسانی که اهل تفکرند برایشان این لحظاتِ شعف انگیز، بیشتر از مردم عادی رخ می دهد.
شاید هم برخی نسبت به لحظه آهان، معتاد شوند و با طرح پرسش ها و چالش ها، می خواهند مکرراً این لحظه را تجربه کنند.
شاید برای همین است که گفته اند: متفکر کسی است که چیزی جالب تر از لذت جنسی کشف کرده است.

منابع:
راسخون
انگاره