علم، شبه علم، خرافات
علم (Science) ساختاری است برای تولید و ساماندهی دانش دربارهٔ جهان طبیعی، در قالب توضیحها و پیشبینیهای آزمایششدنی.
شبه علم یا دانشنما (Pseudoscience) به ادعاها، باورها، یا کارهایی گفته میشود که به نادرستی با عنوان دانش ارائه داده میشوند.
خرافات (Superstition) به معنی اعتقاد غیرمنطقی و ثابت نشده به تأثیر امور ماورای طبیعت در امور طبیعی و به عبارت دیگر، هر نوع پندار عجیب برای مردم عوام است.
علم، شبه علم، خرافات
علم، شبه علم، خرافات
Science, Pseudoscience, Superstitions
علم یا Science: (به معنای آموختن) ساختاری است برای تولید و ساماندهی دانش دربارهٔ جهان طبیعی، در قالب توضیحها و پیشبینیهای آزمایششدنی. یک معنای قدیمیتر و نزدیک که امروزه هنوز هم بهکار میرود متعلق به ارسطو است و دانش علمی را مجموعهای از آگاهی های قابل اتکا میداند، که از لحاظ منطقی و عقلانی قابل توضیح باشند.
علم در زبان فارسی به معنایی متفاوت و عامتر از معادل انگلیسیاش (Science) بهکار میرود. در این مفهوم علم معادل هر نوعی از دانش (Knowledge) است. واژه علم در این مفهوم کلی شامل هر نوع آگاهی نسبت به اشیاء، پدیدهها، روابط و غیره است، اعم از اینکه مربوط به حوزه مادی و طبیعی باشد و یا مربوط به علوم معنا و ماوراءالطبیعه. در این تعریف قواعد روش علمی برای دستیابی به آن دانش الزامی نیست و علم شامل مجموعهای از آگاهیها، دانشها و معلوماتی است که انسان توانسته از طریق روشهای گوناگون تا به امروز به آنها آگاهی پیدا کند.
اصطلاحاتی چون علم اخلاق، علم حدیث و علم ریاضیات نشان دهنده کاربرد این معنا از علم هستند. در مقابل مفهوم علم بهطور خاص وجود دارد که معادل واژه انگلیسی Science است که از ریشه لاتینی «ساینتیا» به معنای دانستن گرفته شدهاست و متناظر با آن بخشی از دانش بشری است که از طریق روشهای تجربی حاصل شده است و قواعد علوم تجربی بر آن حاکم است.
علوم حاشیهای به شاخهای از دانش گفته میشود که نه جزو علوم دقیقه و نه از علوم غریبه هستند. برخی این علوم را به نوعی تلاش علم برای نزدیکی به حوزهٔ متافیزیک به مفهوم غیر افلاطونی میدانند. همچنین برخی این علوم را روشهایی فکری و فرهنگی میدانند که بهصورت بیرحمانهای توسط سیستمهای علمی غالب در حاشیه قرار گرفتهاند.
گاهی واژهٔ «علوم حاشیهای» به جای شبه علم به کار برده میشود. سریال پرطرفدار فرینج Fringe محصول شبکهٔ تلویزیونی فاکس که از سال ۲۰۰۸ پخش آن آغاز شد به موضوع علوم حاشیهای میپردازد.
شبه علم
شبه علم یا دانشنما (Pseudoscience) به ادعاها، باورها، یا کارهایی گفته میشود که به نادرستی با عنوان دانش ارائه داده میشوند ولی بر پایه روش دانشیک نیستند. پیدایش بشقاب پرنده ها، طالع بینی، کفبینی، فال قهوه، ستارهبینی، و انرژیدرمانی نمونههایی از دانشنما هستند.
دانشنماها خوراک نوشتاری بسیاری از مطبوعات همگانپسند موسوم به مجلات زرد را تشکیل میدهند. یکی از اهداف رشته فلسفه دانش تشخیص نگرهها و روشهای دانشیک از روشهای نادانشیک میباشد. برای نمونه برخی از نگرهپردازان حوزه فلسفه دانش مانند کارل پوپر اعتقاد دارند که یکی از معیارهای تمیز دانش از دانشنما ابطالپذیری ادعاهای مطرحشده میباشد. گزارههای دانشنما معمولاً ابطالناپذیر هستند، در حالی که ادعاهای دانشیک ابطالپذیرند.
پروفسور روبرت پارک هفت نشانه هشداردهنده برای دانشنما معرفی میکند که در ضمن به گفته وی میتوان آنها را در ادعاهای طب سنتی یافت: فرار به رسانه: اصحاب دانشنما ادعاهای خود را یکراست به رسانههای گروهی میبرند. درستی دانش وابسته به آن است که هر کشف تازه، نخست به همتایان عرضه و توسط ایشان نقد شود. وجود ژورنالهایی دارای مرور همتا درست برآوردگار همین هدف است. اصحاب دانشنما اما این مرحله را دور میزنند و یافتهها و بافتههای خود را یکراست به رسانههای همگانی میبرند.
*********
نتایج یک پژوهش در دانشگاه هاروارد نشان می دهد که کمتر از ده درصد کارشناسان ارشد میتوانند به صورت علمی و درست توضیح دهند “چرا هوا در تابستان، از زمستان گرمتر است“.
در پژوهش دیگری که در دانشگاه جرج ماسون انجام شده، بیش از پنجاه درصد دانشجویان کارشناسی ارشد نتوانستند فرق بین اتم و مولکول را به درستی تعیین کنند.
در نمونه ای دیگر دکتر هازن Robert M. Hazen از بیست و چهار فیزیکدان و زمینشناس دارای مدرک دکترا خواست تا تفاوت بین DNA و RNA را توضیح دهند. تنها ۳ نفر از پس این پرسش برآمدند.
این نشان میدهد که متخصصان هم در مواردی خارج از تخصص خودشان سواد کافی ندارند. اما خوشبختانه یک متخصص به ندرت در مورد اموری خارج از تخصص خودش اظهار نظر میکند.
در مجموع خطر افراد کمسواد ، در توسعه و ترویج شبهعلم به مراتب بیشتر از خطر افراد بیسوادِ مطلق است. افراد در رده کمسواد به نوعی خوشهچینانِ علم هستند، اما عموماً سهمی در تولیدِ علم ندارند. آنها ممکن است به مقوله “علم” ، پیگیری اخبار علمی و مواردی از این دست علاقهمند باشند، اما مشکل اینجاست که اغلب، سُرنای علم را از سر گشاد آن میزنند. آنها راجع به مسایل چیزهایی شنیدهاند و بصورت پراکنده اینجا و آنجا راجع به آنها مطالبی خواندهاند؛ سپس «این تصور برایشان پیش آمده که همهی اینها را میدانند!»
این تصور کاذب ، خطر بزرگی برای ترویج شبهعلم است. چون فرد بصورت نیمبند و آماتوری، حاصل درک خودش از یک موضوع را [که بسیار امکان دارد اشتباه باشد] به دیگران منتقل میکند، نه آن چیزی که واقعاً باید باشد. [موارد فراوان از محاسبه سرعت فرشتگان تا طیالارض و انواع مدعیات متافیزیکی و ماورایی به کوانتوم نسبت داده میشود]
این درک اشتباه چه از روی ناآگاهی باشد چه برای فضلفروشی، زمینه ترویج شبهعلم در جامعه را فراهم مینماید.
شبهعلم نوعی فرضیات بیپایه و اساس است که از شکل و شمایل نظریات علمی تقلید میکند، اما شاخصههای علمی بودن را ندارد. شبهعلم دو نوع کاربرد دارد: اول استفاده نامناسب و اشتباه از نظریههایِ علمی توسطِ غیرِ متخصصان برای باورپذیر کردن خرافات و چرندیات، و دوم ترکیب کردن برخی مطالب علمی با افسانه و تحویل دادنِ آن به مخاطب ناآگاه، به منظور جذابیت بخشیدن به ماجرا. کتاب «راز» یا «جهان هولوگرافی» و «ارابه خدایان» نشانههای مشهوری از شبهعلم در میان ایرانیان هستند.
منبع: گمانه
**********
توطئهاندیشی:
اصحاب دانشنما ادعا میکنند که نهادهای دارای قدرت و ثروت زیادی پشت علم رسمی قرار دارند و با توطئه و حقکشی مانع از ابراز وجود و ارائه یافتههای ایشان میشوند. تکیه بر همهمه به جای پیام: دانشنما بر یافتههای اتفاقی که در اندازهگیریهای دانشیک وجود دارند (و بهترین نمودار آنها در پزشکی، اثر دارونماست) تکیه میکنند و با ترفندهای آماری کوشش میکنند که به جای پیام، همهمه را عمده کنند و به نتیجهگیریهای غیرمنطقی برسند.
یافتههای به اصطلاح دانشیک ایشان مبتنی بر تغییرات تصادفی و یافتههای مرزی اتفاقی در مطالعههاست. تکیه بر تکنگاری تجربههای شخصی: نقل تجربههای شخصی بهصورت تکنگاری ادعاها، راه زنده ماندن خرافات در عصر دانش تجربی بودهاست. از همین روست که میگویند: «کشف بزرگ علم تجربی نه واکسن بودهاست و نه آنتیبیوتیک، بلکه کارآزمایی تصادفی شده دوسوکور بوده است!» در پزشکی مبتنی بر شواهد از «دادهها» استفاده میشود نه از نقل مدعیات فردی.
دانشنما اما افرادی را میآورد تا جلوی ما بنشینند و بگویند که مدعیات آنها را «شخصاً تجربه کردهاند». تکیه بر قدیمی و باستانی بودن ادعا: اهالی دانشنما بر این ادعا تکیه میکنند که صدها و بلکه هزاران سال پیش، باور مورد ادعای ایشان رواج داشته و موردتایید بزرگانی بودهاست و به درست یا نادرست از شخصیتهای قدیمی نامی یا مورد احترام برای تأیید خود نقلقول میآورند.
کار در انزواء: اصحاب دانشنما معمولاً در انزواء کار میکنند، شفافیت را برنمیتابند و یافتههای خود را نیز معمولاً در جمع خود و همایشها و رسانههای ویژه خودشان طرح میکنند.
طرح کردن قوانین تازه برای طبیعت: اصحاب دانشنما برای آنکه یافتهها و مشاهدههای ادعایی خود را توجیه کنند، «قوانین» تازه و بدیعی را برای طبیعت پیشنهاد میکنند.
خرافه
The Psychology of Superstition
خرافات (جمع واژه عربی خرافه) به معنی اعتقاد غیرمنطقی و ثابت نشده به تأثیر امور ماورای طبیعت در امور طبیعی و به عبارت دیگر، هر نوع پندار عجیب برای مردم عوام است. معمولاً خرافات ریشه در گرایشهای درونی یا باطنی در زندگی بشر داشتهاند و به مرور تبدیل به خرافه شدهاند.
آنچه مورد اتفاق فیلسوفان است این است که هیچ تعریف مشخص و همه پسندی دربارهٔ خرافه وجود ندارد و تعریفی که از خرافه به معنای امر موهوم در ذهن مردم است بسیار نا مشخص و گنگ به نظر میرسد.
بعضی از باورهای خرافی، مخصوص یک فرهنگ خاص اند. مثلاً بعضی از مردم سواحل جنوبی ایران معتقدند که موجودی به نام ام الصبیان به سراغ بچهها میرود وآنها را آزار میدهد. این مردم برای دور کردن ام الصبیان چوب عود را به شکل+ در میآورند وبه گردن بچهها میاندازند.
بعضی از باورهای خرافی، شخصی و مخصوص یک فرد خاص اند، مثلاً کسی که همیشه در امتحانهایش از یک خودکار خاص استفاده میکند و معتقد است که آن خودکار برایش شانس میآورد.
برخی خرافات معمول
زنبور: اگر زنبور در خانهای وارد شد، به این معنی است که به زودی مهمان برای آن خانه میآید.
پرنده: وارد شدن پرنده در خانهای، نشانهٔ مرگ است.
سیزده: در بیشتر هتلها اتاقی به شماره ۱۳ وجود ندارد یا در آسمان خراشها آسانسور از طبقه دوازده به چهارده میرود.
شکستن آینه: بنا بر برخی باورهای سنتی اگر کسی شیئی را که تصویرش در آن است مخدوش کند، هفت سال بدبیاری میآورد.
بعضی از دریانوردان اعتقاد دارند که خال کوبی کردن بدن، آن هارا در برابر خطرهای دریا حفظ میکند.
در گذشته، دزدهای انگلیس گمان میکردند که اگر هنگام دزدی قلب وزغ را در جیب خود بگذارند هیچگاه دستگیر نمیشوند.
روسها معتقدند که اگر کسی در یک محیط سر بسته سوت بزند، همه پولش را از دست میدهد؛ بنابراین شما در روسیه هرگز کسی را نمیبینید که در فضای سر بسته سوت بزند!
در برخی از کشورهای غربی اگر به شماره ردیف صندلیهای هواپیما نگاه کنید ردیف ۱۳ را نمیبینید.
تفاوت علم و فلسفه
• تفاوت دنیای علم و فلسفه در این است که دنیای علم آجر را روی آجر می گذارد و بالا می رود ولی جهان فلسفه قدم می زند. به همین دلیل مطلبی که سقراط Socrates می گوید:
بیش از همه به این جمله اشاره می کند که: “من می دانم که چرا مردم من را فیلسوف میدانند. برای اینکه بیش از همه میدانم که چقدر نمیدانم یا بیش از همه پرسشی دارم که هیچکس برای آن پاسخی ندارد”.
در مفهوم عام، علم به هر دانستهای میگویند که در مقابل هر ندانسته یا جهل قرار میگیرد. از علم سه شناخت بدست میآید:
1- شناخت مذهبی
2 – شناخت فلسفی
3- شناخت علمی
با توضیح اینکه عرفان همون شناخت مذهبی است که بار فلسفی دارد.
• در تعریف دقیق فلسفه همون متافیزیک یعنی ماورای طبیعت است
علم در مفهوم خاص ترجمه ساینس Science است: اولا علم مرتبط هست به جهان مادی و فیزیکی. دوم اینکه مرتبط بر تجربه و آزمایش و مشاهده است.
محسوس و ملموس است حتی بوسیله دستگاه یا حواس انسان. علم به درک واقعیات اشیا، یعنی خواص درونی آنها و صفات اونها و رابطه اونها با بقیه پدیده ها میپردازد. عالم هیچ موضوعی رو بدون سند و دلیل و مدرک قبول نمیکند و آماده است آنچه را به عنوان علم میشناسد رد کند، لذا در تز دکتری کوشش در جهت رد هست
این مفهوم با اندازه و درصد کار داره و اساس تفکر علمی بر اساس تئوری احتمالات است. علم چیزی جز تئوری احتمالات نیست . این مفهوم علم علاوه بر اینکه جنبه کمی دارد و مبتنی بر مشاهده و آزمایش و تجربه هست، ویژگی اش خاصیت ابطال پذیری است. لذا هر جمله ای که قابلیت رد پذیری ندارد علمی نیست. مثلا اگه گفته بشه انسان وقتی میمیرد که خدا بخواهد علمی نیست
o خاصیت دیگر علم قابلیت پیش بینی کننده آن است.
• علومی انسانی هم دقیقا به مانند علوم تجربی علم هستند چون از راه و روش علمی استفاده میکنند. فقط در چند نکته تفاوت دارند :
1- شما در بیش از ۹۰ درصد موارد در علوم تجربی با ۵ فاکتور توانایی تبیین و پیش بینی پدیده ها رو دارید در حالیکه در علوم اجتماعی و انسانی تعداد این علل و عوامل به صدها مورد هم میتواند برسد
2- وزن و بار علل و عوامل در علوم انسانی در شرایط مختلف دگرگون میشه
3- در علوم تجربی همیشه علت اول میاید و بعد معلول ، ولی در علوم اجتماعی و انسانی برخی اوقات معلول قبل از علت رخ میدهد
4- علوم اجتماعی و انسانی خاصیت خودتباهی دارند ، مثلا شما میگویید وضعیت اقتصادی ایران در چند ماه آینده فرو می ریزد. خوب چون علل و عواملی میاید سیستم رو عوض میکند و ضریب آزادی همه چیز را دگرگون میکند
5-البته اگر همون سوالهای سختی که توی مباحث علوم انسانی هست را از علوم تجربی بپرسیم اونها هم نمیتونند جواب بدن چون همه اطلاعات رو نداریم، مثلا بگویید اولین قطره باران در شهر تهران در چه ساعتی و در کدوم نقطه فرود میاد؟ یا کدوم نقطه از لاستیک اتوموبیل برای اولین بار پاره میشه؟
• در بحث علم به معنی عام مساله درست و غلط مطرح است یعنی موضوع درست و نادرست از موضوع علمی ساینس متفاوت است یعنی اینکه هرچه درست است علمی است حتما حرف غلطیه چون خیلی چیزها درست هستند ولی علمی نیستند اینکه بگوییم هرچه غیر علمی است غلط است این هم اشتباه است
مثلا گفتگو درباره اصول اخلاقی یا خدا یا ریاضیات… ( البته ریاضیات به یک اعتبار علم نیست و در حقیقت یک نوع ابزار تفکر و اندیشه انسانی است که کاربرد اون پایه و اساس همه علوم بوده و میدونید شما عدد ۵ در دنیا ندارید مثلا حیوانات تا عدد ۳ رو بیشتر نمیفهمند . مثلا اگر یک مرغی ۱۵ تا جوجه داشته باشه و شما ۱۲ تاشون رو بردارید او متوجه نمیشه . ولی به محض اینکه ۱۳ امی رو بردارید او سردرگم میشه و دنبال جوجه اش میگرده )
• شما میتوانید در چارچوب بحث مذهبی یا فلسفی حرف درست یا غلط بزنید که غیر علمی باشد . اشکال بسیاری از ما اینست که موضوع درست و غلط رو با موضوع علمی و غیر علمی مخلوط میکنیم. اما بسیار مهم است که بدانیم بر اساس تعریف علم به معنی ساینس، یعنی علمی که در جهان فیزیکی و مادی عمل میکند : هرچیزی که غیر علمی است غلطه و هرچیزی که علمی است فعلا درسته یعنی در جهان طبیعت اگر ما حرف غیر علمی میزنیم غلطه و اگر حرف علمی میزنیم درسته.
************
پایههای علم
• علم دو تا پایه اولیه داشته:
1-اصل این همانی
2-اصل عدم تضاد و تناقض
• علم با این دو تا قاعده زندگی میکند و لذا من حاضرم باورهای شما رو بشنوم که اولا پای حرفاتون روی واقعیت باشه و بعد هم من هیچ تضاد و تناقضی در حرفای شما نبینم ، اینکه میگویید خدا باران رحمت الهی است ، این تضاد و تناقض داره ، چون وقتی سیل اومد ، چی میخواین بگین؟ ، یا اینکه میگید ؛ خدا سلامتی میده ، پس این همه مریضی رو کی میده؟ . لذا به مجرد اینکه اولین تضاد و تناقض بیاد من رفتم .
• علم ناقص و محدود است و علما ممکنه برداشت غلط بکنند، معنایش این نیست که غلطه ، مثلا این که چشم من محدود میبینه معناش این نیست چیزی که من میبینم غلطه ، چون چشم و گوش من ناقص است ، معنایش این نیست که غلطه… لذا علم دائما در حال والایش و پالایش خودش است.
• انقلاب علمی به نظر میاد ظرف ۵۰۰ سال گذشته صورت گرفته است که با خودش اصل علیت رو آورد و گفت هر معلولی علتی داره .
• خرافات یعنی گفتگوهایی که مربوط به جهان طبیعت است ، ولی غلط چون غیر علمی است ، یعنی مربوط به جهان طبیعت است و مربوط به خدا و جهان اخرت نیست
• خرافات معانی متفاوتی دارد :
1-ضدیت یا نفی علم
2-جانشین کردن یک علم دیگه که علم نیست
3-استفاده از یک مقدار از تجربیات یا داده ها برای یک تجزیه تحلیل هایی است
• دنیای امروز بیشتر گرفتار خرافات یا شبه علم است یعنی میزان کتابهای شبه علم و ضد علم و حقه بازی و فریب و دروغ ۱۲ تا ۱۵ برابر کتابهای اصیل علمی است.
• در هر جامعه ای گرایش توده مردم نگاه علمی نیست
• خصوصیات شبه علم :
o در شبه علم ما روش علمی مشخصی رو نمیبینیم
o شواهد تائید کننده کافی پیدا نمیکنیم
o شبه علم اصلا تکرار شدنی نیست. یعنی قابلیت تکرار پذیری نداره و نمیتونن دقیقا همون کار قبلی رو تکرار کنند و به همون نتایج برسند
o شبه علم آزمون ناپذیر است که در واقع ویژگی اصلی و تفاوت اصلیش با علم همین خاصیت است یعنی قابلیت تست کردن نداره و قابلیت ابطال پذیری نداره.
• بین ۶۳ تا ۷۶ درصد مردم امریکا دست کم یک باور پارانورمال دارند که برخاسته از باور دینی آنها نیست و بین ۸۰ تا ۹۶ درصد مردم آمریکا باور پارانورمالی دارند که برخاسته از باور دینی انهاست و درصد افراد معتقد به طالع بینی و پیشگویی بیشتر از قرون وسطی است
• تفاوت اصلی علم و شبه علم در اینست که شبه علم نمیتواند چگونگی یک پدیده رو مثل علم توضیح بدهد.
• یافته های حاصل از شبه علم یا مدعاهای آن :
1- یا اصلا آزمون پذیر نیستند
2- یا آزمون پذیرند و ولی همواره ابطال میشوند
3- مخالف یافته های مسلم و پذیرفته شده طبیعی هستند
• شبه علم نسبت به حقیقت ها بی تفاوت است
• شبه علم نسبت به تحقیق بی تفاوت است ،
• یعنی ما مراکز تحقیق رسمی نداریم که درباره یافته های شبه علم تحقیق کند.
• شبه علم پیش از آنکه از داده ها و مشاهدات شروع کند ، از فرضیه ای نا آزمودنی شروع میکند
• شبه علم از آزمودن نتایج خود گریزان است
• شبه علم هیچگاه پیشرفت نمیکند. اولین ویرایش یک کتاب شبه علمی آخرین ویرایش آن هم هست.
• شبه علم از واژگانی ابداعی استفاده میکند که تعاریف عینی ندارد.
• شبه علم ؛ علم را به حسادت و ناکاملی متهم میکند .
• شبه علم از داده هایی استفاده میکند که یا ریشه در اسرار دارند و یا نا آزمودنی هستند
• شبه علم بر همزمانی دو رویداد بیشتر از هزاران عامل دخیل دیگر اعتنا میکند
• شبه علم معمولا کسایی رو برای مخاطبشان پیدا میکند که اطلاع و آگاهی زیادی از علم و تفکر علمی ندارن. مثلا در مورد سیاه چاله ها نظر نمیدهد ، چون اونجا مخاطبانشان آدمهای خطرناک و دانشمند و عاقل و فهمیده ای هستند و ازشون استدلال و دلیل میخوان.
• شبه علم بعد از مواجه علم با کمبود داده ای یا ناکارامدی نظریه ها پدیدار میشود ، ولی پیش از ان همچین کاری نمیکنه . مثلا ما یک گرفتاری در کیهان شناسی داریم که بخاطر ماده تاریک نمیدونیم ۹۵ درصد عالم کجا هستند و قبل از اینکه دانشمندان این رو عنوان کنند چیزی در این باره ها نمیگویند. ولی به محض اینکه دانشمندان این نقص رو عنوان میکنند، سر و کله اینها برای تبیین پدیده ها شروع میشه
• کسانی که تولید کننده باورهای شبه علمی هستند در زندگی روزمره خود از اونها استفاده نمیکنند ، مثلا میتونند بجای اینکه با همسایشون تلفنی حرف بزنند خوب با تله پاتی حرف بزنند، همین ادم وقتی رگ قلبش بگیره حتما میرن آنژیوگرافی میکنه و وقتی پاش میشکنه حتما میره گچ میگیره .
• علم برای هر چیزی جواب ندارد و اگر داشته باشد ممکن است نادرست هم از آب دربیاید ولی شبه علم برای هرچیز ناشناخته ای جواب و فرضیه ای دارد که همواره درست تلقی میشود.
• ادعاهای فوق العاده نیازمند شواهد فوق العاده هستند و الا من هم میتونم ادعای خدایی بکنم. برخی ادعاها در مورد حقیقت :
it’s true because i believe it
it’s true because we believe it
it’s true because i want to believe it
it’s true because i have always believed it
it’s true because it’s in my selfish interests to believe it
• شبه علم تهدیدی است برای همه علوم:
– زیستشناسی: دستبرد به نظریه دگرگونش
– شیمی: تغییر شکل ملکولهای آب
– فیزیک: برداشتهای عرفانی و فلسفی از تعاریف فیزیک کوانتوم
– پزشکی: هومیوپاتی
– روانشناسی: اعتقاد به وجود نیروی درونی انسان و ارتباط آن با کیهان – اعتقاد به وجود انرژیهای مثبت و منفی درون انسان
– ریاضی: بازی با اعداد و استخراج اتفاقات آینده از کتب مقدس بوسیله رقمشناسی (numerology)
• قانون مسخره و ضدعلمی و شبه علمی راز the secret
بنیامین راش کسی بود که حجامت را برای درمان بیماران مبتلا به تب زرد توصیه میکرد. منتقدان روش درمان او را مرگبار تر از خود بیماری تب زرد میدانستند. راش هر بیماری که بهبود پیدا میکرد را نتیجه درمان خودش میدانست و هر بیماری که علی رغم روش درمانی او فوت میکرد را ناشی از شدت بیماری تلقی میکرد و در واقع راش راه را برای ابطال نظریه اش بسته بود…
بعد ها متوجه شدیم که راش در اشتباه بود و اشتباه او نشان از اهمیت یکی از بنیادی ترین اصول تفکر علمی دارد و ان هم اینست که دانشمندان به مسئله های قابل حل یا نظریه های قابل آزمون میپردازند یعنی نظریه ای که قابلیت ابطال پذیری دارد.
• مساله فوق دقیقا در ارتباط با همین قانون مسخره و ضد علمی راز داره چون قانون راز نظریه ای رو عنوان میکنه که قابلیت ابطال پذیری نداره. الف ) فرض کنید من خودم یک قانون کشف کردم…اسم قانونم هست قانون غورباقه : شما دو تا غورباقه و دو تا پر مگس رو توی آب بجوشونید بعد کمی اسپند بهش اضافه کنید… و بزارید روی یخچالتون بمونه …
حالا شما به هر چی تو زندگیت بخوای میرسی ولی سه تا شرط داره :
1-مثبت باشی و بسیار بسیار تلاش کنی و امیدتو از دست ندی
2-خواستت معقولانه و منطقی باشه
3-برای هدفت برنامه و زمان مشخصی بزاری و هدفت ممکن و دست یافتنی باشه و هدفت مطابق با امکانات و زمان دسترسی بهش باشه
• خوب اگه شما به خواستتون نرسید بخاطر اینه که شرطها رو رعایت نکردین. میبنید که قانون غورباقه چقدر شبیه قانون راز هست ولی هردوی این قانونها ضد علمی و مزخرف هستند.
ب)مثلا قانون مسخره جذب میگه : شما اگر بخوای میتونی آب رو جوش بیاری.. شما فقط کافیه اراده کنی و بخواهی تا آب جوش بیاد. ولی سه تا شرط داره :
1-آب رو توی کتری بریزی
2-آب رو آتیش بزاری
3-چند دقیقه واییسی تا آب جوش بیاد
حالا کسی که طرفدار این قانون مسخره است میگه : من امتحان کردم و جواب گرفتم… خوب یکی نیست بگه : عزیزم تو جواب گرفتی و آب هم جوش اومد ؛ ولی چه ارتباطی به قانون جذب داره.
اصالت علم ، عقل و خردگرایی
اصالت علم ، عقل و خردگرایی
مصاحبه با دكتر فرهنگ هلاكویی
1. بعضی از افراد رو ما می بینیم كه به یك یافته علمی حمله می كنند یا اون رو دروغ خطاب می كنند یا اون رو باور نمی كنند . بعضی رو می بینیم كه با وجود مدارك بالای تحصیلی كه دارن، ممكنه باورهای عجیب و غریب دیگه ای هم داشته باشن ، نظر شما در این باره چه هست؟
• اجازه بدین ببینیم موضوع علم چی هست. علم یعنی درك واقعیت ، شناخت واقعیت ، شناخت روابط ، یعنی من و شما بدونیم فاصله بین دو شهر چقدر هست ، یا شمایی كه الان با من صحبت می كنید ، باید دقیقا شماره من رو بگیرید. این كه شما بگید حالا من فقط یه شماره رو كمتر یا بیشتر می گیرم و این كه بگیم حالا عیبی نداره ، این نشدنی هست و ما نمی تونستیم با هم صحبت كنیم. در دنیایی این چنین دقیق و منظم كه هر ذره ای كه در هوا هست حساب شده ، هر قطره ای كه در اقیانوس هست، همه جوره بر اساس قاعده و قانون طبیعت اونجاست ، اگر ما بخوایم با كسی حرف بزنیم باید دقیقا همه شماره ها رو درست بگیریم و حتما باید ترتیبشون رو هم رعایت كنیم چون اگه نكنیم اونوقت نمی تونیم با هم صحبت كنیم ، در دنیای به این دقیقی كه من و شما نمی تونیم بحث مخالفتی درباره اصالت علم داشته باشیم .
• اگر علم درك واقعیت هست، اگر علم برداشت درست ما از جهان ماده و طبیعت هست، كه خوب معلوم هست كه مخالفت با علم حتما ضد علم و جهل و نادانی كامل هست . علم جایی برای گفتگو نداره . موضوع جهان طبیعت و ماده همینه . شما در كل طول تاریخ یك كشف علمی به من نشون بدید كه از راه علم نبوده ، شما به من یك اختراع ، یك اكتشاف در زمینه پزشكی ، یا مهندسی یا كشاورزی نشون بدین كه یك كسی دیگه خارج از دنیای طبیعت و علم اون رو كشف یا اختراع كرده ، من چند تا نمی خوام فقط یك دونه ، یك دونه مثال برای من بیارید كه اینطور بوده . در امریكا سالی ٩ میلیون اختراع و اكتشاف تازه ثبت می شه ، در ژاپن سالی بیش از ٤ میلیون ، در دنیایی كه داره هر روز اختراع و اكتشاف از راه علمی می شه، شما می تونی اینجا بگیرید بشینید بگید یك چیز دیگر هم وجود داره ، بستگی داره راجع به كدام موضوع باشه.
• اگر مطالب در حریم دنیای فیزیكی و طبیعی و مادی نیستند كه خوب حتما حق با اون دوستانه ، چون من از جای دیگه خبر ندارم. مربوط به عالم ارواح هستن ، مربوط به دنیای قبل هستن ، مربوط به دنیای بعد هستن ، راجع به خداست ، راجع به روحه ، خوب اون بحث های دیگری هست.
• ما ٣ تا شناخت داریم ، شناخت علمی ، شناخت فلسفی و شناخت مذهبی . از این تركیب فلسفه و مذهب یه عده ای خرده سیستمی درست كردن كه اسمش رو گذاشتن عرفان ، خوب اون رو هم می شه فهمید ؛ ولی وقتی كه در همون حریم فلسفه و مذهب بمونن . اگر اونجا باشن ای بسا حرفای جالبه ، جاذبه که مثل ورزش برای خودش جهت داره ، هدف داره ، زیبایی داره ، هنر داره ، همه چیز داره ، حتی مایه علمی داره ، عقلی داره ، منطقی داره . من با اونها مسئله ندارم.
• ولی شما به من بفرمایید در زمینه فیزیك و شیمی و مهندسی چه حرفهایی دارند ؟ آیا تمام این گفتگو هایی كه این عزیزان دارند رو ببرید به دانشكده پزشكی درس یك روز دانشكده میشه ؟ آخه وقتی هیچی معلوم و مشخص نیست كه ما نمی تونیم بر اساس توهم و تصور باورهای عجیب و غریبی داشته باشیم . گفتگو باید معنایی داشته باشه ، معلومه كه اصل و اصالت با علم هست . به من فقط یك دونه مثال نشون بدن كه یك دونه از این اختراعات و اكتشافات و تكنولوژی از خارج از دنیای ماده اومده ، اونوقت من قبول می كنم كه حق با اونهاست.
اگر تعریف دیگری از علم دارن كه خوب اون یه بحث دیگری هست ، اگر تعریف دیگری برای طبیعت و جهان دارن خوب اون هم یه بحث دیگری هست ، اول بیان سر اون بحثی كنیم و به یك توافقی برسیم ، بعدا بیام ببینیم علم اصالت داره یا نه . اگر ما هواپیما ، تلفن ، ماشین و یا حتی ماست و پنیر درست كردیم در نتیجه آگاهی ما از قوانین طبیعت و كشف ارتباط بین اونها بوده كه در جهت منافع خودمون از این آگاهی استفاده كردیم.
اینا كه از جای دیگه نیومده از همین آگاهی از روابط اشیاء بوده و آگاهی از كاربرد اون بوده ، برای هدف هایی كه داشتیم ، كه بتونیم به آسمون بریم ، یا با سرعت بیشتری حركت كنیم ، علم ادعای بیشتر از اینم نداره ، میگه من دنیا رو كشف می كنم ، درك می كنم و به شما میگم چه خبره و شما استفاده كنید.
2. من درباره نقل قول از دو نابغه بزرگ دیروز و امروز می خوام از شما سوال كنم ، یكیش از چارلز داروین ( Charles Robert Darwin (1809 –1882 هست كه در كتاب معروفش كه “سر منشاء گونه ها” On the Origin of Species, 1859 باشه یك انقلاب فكری بزرگی رو در جهان به وجود آورده كه همچنان انعكاس اون رو می شه در جهان غرب و شرق دید ، داروین Darwin میگه: جهالت بیش از نادانی در انسان احساس امنیت ایجاد می كنه ، یكی نظرتون رو در این باره می خوام بدونم و یكی درباره گفته استیون هاوكینگ ( Stephen William Hawking (born 1942 ، فیزیكدان بزرگ حال حاضر دنیا هست كه میگه كه “توهم داشتن آگاهی خیلی خطرناکتر از جهالت انسان ها ست”
• ببینید ما در دنیایی هستیم با این همه احتمال و امكان و ابهام ، و در عین حال گرفتار درد و رنج و حتی خطر مرگ برای خودمون و عزیزانمون ، ما خیلی راحت می بینیم كه آدم ها در اثر حوادث می میرن ، یا خودشون رو می كشن یا همدیگر رو می كشن ، و همیشه خطر مرگ برای خود ما و عزیزانمون هست ، ما دلمون می خواد سر در بیاریم كه چه خبر هست . خوب تا اینجا مسیر مشخص و معینی داریم تا به برخی از اینها برسیم ، خوب یه عده ای حوصله این كارها رو ندارن، دنبال این می گردن كه خیلی ساده با یك جمله با دو تا جمله به همه اینا جواب بدن، مثلا میگن خواست خدا بود، یا هر چیز كه بد هست می گن كار شیطان بود.
• بعد یكم كه میریم بالاتر و توضیح بیشتر می خوایم، می گن خوب اون دست خداست، قضا هست، قدر هست، قسمت هست، سرنوشت هست، تقدیر هست . بنابراین دیگه تكلیف من و شما رقم زده شده، خوب دیگه پس خدا برای ما تصمیم میگیره، كه مثلا این ذرات هوا كجا برن، یا مثلا دونه دونه سلول های بدن ما ، كه ٣٠٠ میلیارد هست. چه طور و چه كار بكنن و كی كدومشون كار نكنه كه من بمیرم . یعنی اینها رو اینها نشستن همین جوری نوشتن و این شده قضا و قدر ما، بعد دیدن باز یه كمی كم میارن، اومدن گفتن نه بابا این تقصیر آدمهاست، این مال چشم زخم هست كه بعضی دارن، یه كسی چنین و چنان می كنه، دعا خونده شده. پس بنابراین این از اونجا میاد.
بعد حالا یه عدهای اومدن بر اساس این عقاید، خوب یا بد شدن و با گرفتاری های مربوط به اون. باز دیدن كم آوردن، حالا شد تقصیر همسایه، تقصیر مادرزن، مادر شوهر و غیره برای توضیح موضوع ها و مسائل. بعد در آخر می بینیم در داخل، دردسر درست می شه، میگیم زیر سر انگلیس هاست، زیر سر آمریكایی هاست، زیر سر روس هاست. دنیایی درست كردیم كه دنبال درك واقعیت و كشف حقیقت نبودیم، بعد هم با یه جمله های ساده و راحت مسئله رو روشن كردیم.
• بعد شما متخصصین و فیزیكدان ها وارد عرصه شدید و توضیحات شد انرژی و بیگ بنگ و فیزیك كوانتوم و كارا درست شد ، دوباره باز با یه جمله و یه مطلب ما سر و ته اش رو هم آوردیم، بنابراین ، بله ، ما به راحتی با یك جمله به آرامش می رسیم ، شما می خواید تاریخ و جهان و جامعه رو بشناسید ، یكی میاد به شما میگه تاریخ جنگ طبقات بوده و تموم شد و رفت ، این شد تكلیف ما در این زمینه .
• اما درمورد جمله دیگری كه فرمودید، بله اگر ما این باورها و اعتقادات رو در حد باور و اعتقاد نگه می داشتیم، به نظر من، هم خودمون عزیز بودیم و هم عقیده مون محترم بود. اما موضوع اینجاست كه ما این رو بعدا پیاده اش می كنیم، به خاطر اون ، آدم ها رو میكشیم، به خاطر اون فعالیت نمیكنیم، به خاطر اون با پیشرفت ها میجنگیم، به خاطر اون مثلا دوا نمیخوریم میمیریم، به خاطر اون آگاهیمون رو افزایش نمیدیم، به جای این كه ٨٠ سال عمر كنیم ٤٠ سال عمر میكنیم. در گذشته از صد تا بچه كه به دنیا میومد ٨٠ تاش قبل از ٥ سالگی مرده بود، اما امروز تو كشورهای پیشرفته از هر ١٠٠٠ بچه ای كه به دنیا میاد یكی یا دوتاش میمیره، تفاوت اونجاست، شما فقط عددها رو نگاه بكنید، متوسط عمر آدم ها تازه در هزاره دوم در كشور های اروپایی ٣٩ بوده، حالا ما داریم می رسیم به ٧٠ و ما ظرف مدت كوتاهی به اینجا رسیدیم، در آمریكا متوسط عمر آدم ها از ٤٦ اومده به ،٨٠ ظرف مدت ١١٠ سال. حالا شما بگو دوبرابر كردن عمر آدم ها مهم نیست، راحتی مهم نیست، محصولات كشاورزی مهم نیست، این كه من و شما از این ور به اون ور دنیا حرف میزنیم مهم نیست؟ این كه ما از این سر دنیا سوار هواپیما می شیم و فردا می تونیم اون سر دنیا باشیم مهم نیست ، خوب اگه مهم نیستن قبول ، ولی من موندم خوب پس چی مهمه ؟
اگر زنده موندن بچه من مهم نیست، اگر خبر داشتن از عزیزانم مهم نیست، اگر سلامتی من مهم نیست، اگر غذای بهتر خوردن مهم نیست، اگر درد و رنج نكشیدن مهم نیست، خوب نیست كه نیست.
• شما نگاه كنید یك جامعه ای كه از این علم و آگاهی برخوردار هست و ازش تا حدودی استفاده می كنه، نه این كه عیب و ایرادی نداره، ولی تو اون زمینه به خصوص پیشرفت ها رو نگاه بكنید، راه دور هم نرید، برید به بسیاری از كشورهای آسیایی و آفریقایی، میبینید كه متوسط عمر این آدم ها چقدر كم هست و بعد هم با چه فقر و بدبختی زندگی میكنن و اعتقادشون هم به دنیای علم نیست و دنبال همین اوهام و خرافات هستن.
مشكل به قول شما اون خطری هست كه پشتش هست، این كشتارها، این بی رحمیها، این جدالها، همه در این مسیر هست. شما نگاه بكنید ببینید اروپای شمالی، این باورها رو به یك گونهای با دنیای علم پیوند زدن، تا حدودی، نه كامل، از یه رفاهی، یه امنیتی، آرامشی برخوردارن، تا اونجا كه ما وقتی از همه جا رونده میشیم به عنوان پناهنده از فنلاند و سوئد و نروژ و دانمارك و اینها سر در میاریم، بعد نگاه میكنیم كه ١٠ تا كشور خوشبخت جهان كه با بهزیستی زندگی میكنن، ٩تاش كشورهای اروپای شمالی هست.
اینها رو شما جاهای دیگه هم می بینید؟ از جاهای دیگه هم خبر دارید، فقر و نادانی و بیماری و اعتیاد و تن فروشی و اینها مال همین كسانیست كه مردم رو با همین باورها نگه داشتن و می خوان همچنان نگه دارن.
3. همزمان با اوباما ( Barack Hussein Obama ( born 1961 در انتخابات دور اول انتخابات، .Charles Obadiah “Chuck” Baldwin. كشیش نامزد این انتخابات بود ، وقتی با ایشون درباره آمار و احتمالات رای ها صحبت می كردن ایشون می گفتن من به آمار و احتمالات كاری ندارم . خدا و مردم پشت من هستن و من مطمئنم كه برنده این انتخاباتم ، می خواستم نظر شما رو بدونم؟
• من مجبورم از طنز تلخی اینجا استفاده كنم كه ١٢٤٠٠٠ پیغمبر در طی ٦٠٠٠ سال اومدن یعنی هر ١٧ روز یكی ، معجزه هم كردن ، كتاب هم آوردن، یك آدم حسابی هم از توش در نیومده، بعد هم اون عقیده پیاده نشده ، و تازه این دوستان كه خیلی هم باورمندند، معتقدند كه اوضاع بدتر هم شده. البته نه از نظر من ، از نظر من اوضاع بهتر شده.
• گرفتن آمار بحثش اینطور هست كه ما می گیم اینجا ٥ تا آدم هست، اونجا ٧ تا هست، این كه دیگه ماجرای شمردن هست درباره واقعیت، بنده چون در دانشگاه تهران در زمینه آمار و علوم اجتماعی تدریس میكردم كمی در این زمینه مطلع هستم. ما میدونیم آمار علم نیست، آمار خبره ، علم در یه مفهومی به معنای علیت هست، می گردیم ببینیم رابطه علت و معلول چه هست ، آیا تعداد متفاوت هست ، چرا ؟ یا چه هست ؟ ما بعدا با این اطلاع عددی كه داریم به دنبال علت می گردیم.
ما اول خبر از یك واقعیتی پیدا می كنیم، بعد واقعیت رو اندازه گیری می كنیم و بعد از اندازه گیری به دنبال یافتن علیت و علت اون موضوع می گردیم ، این نگاه ما به واقعیت وقتی به صورت مرتب و منظمی دربیاد می شه علم ، یعنی علم چیز عجیب و غریبی نیست ، همه هم نشان دهنده نگاه آدم های عاقل هست در طول تاریخ . میلیون ها نفرشون بودن و میلیاردها میلیاد سال رو اینها وقت گذاشتن و به یك واقعیتی رسیدن كه وقتی مدون شد، شده فیزیك ، شده شیمی ، یعنی تو این كتاب ها نوشته شده فصل اول، فصل دوم. این اون چیزی هست كه بیرون اومده.
• بنابراین ، آمار یك خبر هست و استفاده از این خبر برای فهم موضوعات هست ، كه بعدا شما نگاه می كنید و بررسی می كنید و نتیجه می گیرید . خیلی ساده ، شما ٣٠ تا مهمون دارید، بر اساس ٣٠ تا مهمون می گید چقدر برنج بپزم ، چقدر گوشت كافیه ، این یك نگاه آماری به مسائل روزمره هست كه شما صبح تا غروب دارید انجام می دید ، این كار خاصی نیست ، این دریافت ها و برداشت های ساده دیگه چیزی نیست كه كسی باهاش مخالف باشه . كاریه كه ، یا غیر علمی هست یا نیست .
من متعجبم اون دوستی كه معتقد هست چون خدا با اون هست برنده هست ، من فكر می كنم در جهان برندگی مطابق با حق و حقیقت نبوده هیچ وقت ، بر اساس اعتقاد این دوستان هم اگر در نظر بگیرم این درست هست . ایشون بر اساس یه باوری كه خودش داره یه حرفی زده و طبیعتا چون جمله غیر علمی هست ، نه كسی می تونه ثابت كنه غلطه ، نه ثابت كنه درسته . الانم بهش بگی چی شد ، میگه خوب خدا تصمیم گرفت . البته حرفشم درسته ، از اول خدا خواسته ایشون رو رئیس جمهور كنه و به ایشون خبر داده و بعد دوباره نشده و ایشون متوجه شده كه خدا نخواسته ایشون رئیس جمهور بشه یا خواسته ، بعدا نظرش رو عوض كرده . من جمله ای رو می تونم بگم غلطه كه بتونم ثابت كنم غلطه و اگه نتونم درسته ولی این جمله چون علمی نیست و قابلیت اثبات یا رد نداره همچنان یه جمله پا در هواست ، اگر ما توجه به علم داریم یه جمله غیر علمی رو كاری باهاش نداریم ، اگر در مهمانی یا جایی كسی با من همچین حرفی بزنه ، من همینجور ساكت می مونم ، چرا كه بحثی نمی شه راجع به یك موضوع غیر علمی كرد ، یك باور هست ، یك اعتقاد هست ، گفته می شه و همونجا تموم می شه ، امید من بر اون هست كه اگر بچه اش مریض می شه نگه اگه خدا بخواد می مونه اگه خدا نخواد می میره .
4. یكی از جنبه هایی كه علم معمولا مورد حمله قرار می گیره این هست كه علم ناقصه ، خود اینها بر سر مسایل توافق ندارن و هر چند سال یك بار نظرشون رو عوض می كنن ، پاسخ شما چیه؟
• ۱- اصلا ادعای علم این هست كه من ناقصم ، اصلا ادعا نمی كنه كه من كاملم
• ٢- خیلی از چیز ها ناقص هست ولی درسته ،
ولی یه گفتگویی که درباره حس هست كه می گه ، چشم ناقصه ، یعنی طول موج مثلا 0.4 تا 0.8 رو می بینه بقیه رو نمی بینه ، ولی این بهترین وسیله هست برای ما، كه دنیا رو ببینیم، اگه دوستان از طریق دیگه می خوان ببینن ، خوب مباركشون باشه . ما یه گوش داریم كه می شنویم ، گوش ناقصه؟ ، بله، هیچ تردیدی نیست كه ناقصه ، همه حواس ما ناقصه و دنیای علم كه از طریق حواس جلو می ره حتما ناقصه ، ولی مسئله اینجاست كه، ناقص بودن معناش این نیست كه غلطه، اگر غلط باشه كه عوضش میكنن، بین دو شهر ١٢٠ کیلومتره، شما میخواین این رو چه كارش بكنید؟، شما میخواید بگید این واقعیت علمی غلطه؟ پس وقتی میخواین تشریف ببرید از این شهر به آن شهر چه كار میكنید؟، ناچاریم به همین علم ناقص تكیه كنیم و هیچ راه دیگه ای هم نداریم.
• بنابراین بسیاری از این واقعیت های ناقص، تنها وسیله ما برای استفاده هست كه ما رو كمك می كنه ، اما چون علم ناقصه ، كه به ما این اجازه رو نمی ده كه هر پرت و پلایی رو راجع به هر موضوعی بگیم یا، موضوعات رو بر اساس تصورات و تخیلاتمون كه به تعداد آدمها در جهان نظر و عقیده وجود داره حركتش بدیم، یعنی چون پاسخی برای این بیماری نیست ما فرض رو بر این می گیریم كه اگه فوتش كنیم. نمیدونم انرژی روحانی روحش رو قلقلك میده و خوب میشه. خوب اینجا گرفتاریست، علم اصلا چی هست؟، علم برداشت انسان هست از واقعیت ، انسان خودش یه موجود ناقصی هست كه تمام برداشت ها و دریافت هاشم همیشه و همیشه ناقص هست، اصلا به دلیل همین واقعیت هست كه بعد از كشف یك واقعیت علمی باز هم به آزمایش ادامه میدن، ردش میكنن، مورد نقد قرارش میدن، در زمینه های مختلف، اما وقتی رسید به جایی كه كار می كنه ازش استفاده می كنن ، خوب امروزه می دونیم كه درمان عفونت آنتی بیوتیك هست، تنها درمانش.
حالا شما فكر میكنی این درست نیست، شما به خودتون و عزیزانتون اگر عفونت گرفتید آنتی بیوتیك ندید، اگر زنده موندید!!!!، خوب همه میمیرید، به همین سادگی. خوب، علم ناقصه كه ناقصه، تنها وسیله ای هست كه داریم، راه دیگه نداره، شما اگر دارید بیاید بگید و بشر رو از آنتی بیوتیك هم نجات بدید. نقص چشم و گوش دلیل بر این نیست كه ما اینها رو بكنیم و بندازیم دور و از فردا از یك چشم و گوش دیگه استفاده كنیم ، این چه استدلال بی معنایی هست.
اصالت و اهمیت علم
اصالت و اهمیت علم
• همانطور که کتاب مقدس اصل و اساس و پایه و زبان دین مسیحیت است و کسی نمیتونه بگه من مسلمونم ولی قران رو قبول ندارم، همانطور که هیچ کس نمیتونه بگه من مارکسیستم ولی نمیدونم کتاب کاپیتال چی هست، همانطور که جدول مندلیف اساس و پایه شیمی است و یا اعداد بوجود اورنده ریاضی است ؛ میتوان گفت :
• اصل و اساس و پایه و زبان 1-سلامت روانی و فیزیکی 2-خوشبختی 3- موفقیت در علم و پذیرش واقعیت و اصل علیت هست…
هرکس که علم رو بی ارزش کنه، یا اهمیتش رو کم کنه، یا توجهی بهش نداشته باشه، و یا مثلا با قوانینی مثل قانون جذب، یا برخی باورهای مذهبی خرافی گونه، و یا باورهایی مثل قضا و قدر و چشم زدن و طالع بینی و تناسخ، و برخی باورهای شبه علمی دیگه، اصل علیت و علم رو زیر پا بزاره، در واقع به نسبت وزن باورهای ضد علمیش،سلامت روانی و خوشبختی و موفقیتش رو نابود کرده.
• بیکن و دکارت نقش مهمی درعقلانیت مدرن که ریشه اش در عصر رنسانس بود داشتند، بیکن Francis Bacon اعلام کرد بجای اینکه دندانهای اسب را از قول فلان شخص توجیه کنیم، به مزرعه حیوانات برویم و از نزدیک ،دندان های اسب را بشماریم.
o دکارت René Descartes به همه چیز شک کرد و سر انجام حقیقت و اصل تردید ناپذیر خود را در این گزاره یافت : من میتوانم در همه چیز شک کنم ، اما در این واقعیت که شک میکنم، نمیتوانم تردیدی داشته باشم. یعنی اگر من شک میکنم ،باید من وجود داشته باشم.
مسئله در اثر درک نوعی تناقض ،تعارض و آشفتگی یا اختلال میان شناخت و واقعیت بوجود می آید.
چرا مقابل دانش مقاومت میکنیم؟
بحران اعتماد، بحران علم
چرا مقابل دانش مقاومت میکنیم؟
{وقتی کسی چیز غلطی را باور کرد، دیگر کار از کار گذشته است. باید قبل از آن دستبهکار شویم!}
{دانش بشری اساساً امری اجتماعی است، مستلزم اعتماد به دیگران است، و تیشه به ریشۀ اعتماد زدن یعنی تیشه به ریشۀ دانش زدن}
{ اینکه چیزی را بخواهی و بعد خلافش عمل کنی، عمیقاً غیرعقلانی به نظر میرسد. ولی به گمانم، عقلانیتی که در این پدیده وجود دارد بیش از آنی است که به چشم میآید.}
{خوب میدانیم که کماعتمادی در جامعه به فساد و تعارض منجر میشود، امّا شاید آن نقش بسیار کلیدی را که اعتماد در مقولۀ دانش بازی میکند به راحتی از یاد ببریم}
سیگاریها میدانند سیگارکشیدن مضر است، امّا دست از عادتشان برنمیدارند. همه میدانیم مصرف زیاد قند چه عوارضی دارد، امّا عاشق شیرینی هستیم. بااینحال، دایرۀ چیزهای غلطی که از آنها دست نمیکشیم، به این مسائل محدود نمیشود، در واقع، باورهایی مثل نژادپرستی، واکسنهراسی، یا انکار تغییرات اقلیمی هم معمولاً از همین سازوکار پیروی میکنند. ذهن ما مستعد مقاوت در برابر دانش است و شرایط جامعۀ امروز این کار را آسانتر از همیشه کرده است. فیلسوفی سوئدی در تلاش است تا راهحلی پیدا کند.
گفتوگوی دیوید مکلین David Maclean با آسا ویکفورش Åsa Wikforss. پروژۀ میانرشتهای «مقاومت مقابل دانش: علل، عواقب و درمانها» که در اکتبر ۲۰۱۸ کمکهزینۀ ۵.۶ میلیون دلاری بنیاد علوم انسانی و اجتماعی سوئد را دریافت کرد، در بیانیۀ مأموریت خود میگوید: مقاومت در برابر دانش یعنی «میل به نپذیرفتن دانش موجود». آسا ویکفورش مدیر این پروژه است. او که استاد فلسفۀ نظری در دانشگاه استکهلم است، عضو تازه منتخب (و یگانه فیلسوف) آکادمی سوئد هم هست. این آکادمی مؤسسۀ فرهنگی معتبری است که ۱۸ عضو مادامالعمر دارد.
در زمانۀ اطلاعات گمراهکنندۀ آنلاین و آفلاین، پژوهش پیرامون مقاومت در برابر دانش کاملاً بهجاست. وقتی سیاستمداران عالیرتبه میگویند که مردم دیگر حوصلۀ کارشناسان را ندارند، چیزی نمانده تا مسابقۀ مرگبار مقرراتزدایی شروع شود، جایی که اسطورهها و اطلاعات گمراهساز خطرناک در کمین نشستهاند.
در این مصاحبه، دراینباره بحث میکنیم که مقاومت مقابل دانش چطور خودش را در جریانهای عامهپسندی مثل جنبش ضدواکسیناسیون و انکارکنندگان تغییرات اقلیم نشان میدهد، و چگونه میتوانیم با چنین باورهایی که مثل ویروس پخش میشوند، مبارزه کنیم.
دیوید مکلین: پروژۀ جدیدتان، نوع خاصی از نامعقول بودن را بررسی میکند که به شکل «مقاومت مقابل دانش» بروز میکند. لطفاً توضیح دهید که مقاومت مقابل دانش چیست، و وجه تمایز آن از جهل محض چیست؟
آسا ویکفورش: جهل یعنی داشتن یک باور غلط، یا نداشتن هیچ باوری، در باب یک موضوع. چنین جهلی میتواند نتیجۀ بیاطلاعی باشد و بس. در این حالت، همینکه دربارۀ آن موضوع مطالعه کنیم، به دانش دست مییابیم. وجه ممیزۀ مقاومت مقابل دانش آن است که با تأمین اطلاعات نمیتوان علاجش کرد. این پدیده، چنان که بوده و هست، نوعی از جهل است که بهسادگی درمان نمیشود.
مقاومت مقابل دانش یعنی باور به آنچه میخواهی باور کنی، بهجای آنچه که شواهدی برای باورکردنِ آن داری. یعنی مقاومت مقابل اطلاعات، بهجای جذب و پذیرش آن. این اتفاق هرازگاه برای همۀ ما میافتد، و علل روانشناختی متنوعی دارد. شاید باور من به اینکه رانندۀ خیلی خوبی هستم برایم خیلی دوستداشتنی باشد (که برای اکثر مردم چنین است)، و درعینحال، شواهد حاکی از چیز دیگری باشد. ممکن است شراب را دوست داشته باشم و برایم سخت باشد پژوهشهایی را بپذیریم که میگویند شراب سرطانزاست.
یک دلیل شایعِ مقاومت مقابل دانش، حفاظت از هویت است. این اتفاق زمانی رُخ میدهد که باوری داشته باشیم که در هستۀ هویت فرهنگی یا ایدئولوژیکمان قرار گرفته باشد. مثلاً شواهد فراوانی حاکی از ایناند که در پرسشهای مربوط به فکتهایی که بار سیاسی پیدا کردهاند (مثلا نرخ جرم یا مهاجرت)، خوب بلدیم راههایی برای مقاومت مقابل دانش پیدا کنیم. بهطورکلی، مقاومت مقابل دانش واکنش هیجانی صاف و سادهای نیست، بلکه نوعی از استدلالگری را در خود دارد: استدلالگری کج و معوجی که برای حفاظت از باورهای عزیزمان از آن استفاده میکنیم.
مکلین: از انکار تغییرات اقلیمی تا جریانهای ضدواکسیناسیون، گویی ابداً و اصلاً با کمبود مثال از تیتر اخبار مواجه نیستیم. آیا شرایط و محیطهای خاصی وجود دارند که به شکلگیری و شیوع مقاومت مقابل دانش بیانجامند؟
ویکفورش: بله، ترکیبی از عواملاند که این نقش را ایفا میکنند. اول آنکه، مقاومت مقابل دانش مستلزم نوعی هیجانات قوی است، اغلب از جنس ترس یا تنفر. دوم آنکه، این هیجانات به شیوههای مختلفی با محیط تعامل دارند. مثلاً اطلاعات گمراهساز (از قبیل اخبار جعلی) این پدیده را تقویت میکند. به طور خاص، اطلاعات گمراهساز به منابع خدشه وارد میکنند، از قبیل این ادعا که دانشمندان اقلیمشناس فقط سعی میکنند بودجۀ بیشتری بگیرند یا جریان اصلی رسانهها دستورکار سیاسی دارند. دانش بشری اساساً امری اجتماعی است، مستلزم اعتماد به دیگران است، و تیشه به ریشۀ اعتماد زدن یعنی تیشه به ریشۀ دانش زدن.
بهعلاوه، قطبیشدن هم احساسات تند و تیز «ما در برابر آنها» ایجاد میکند، که معمولاً موجب تقویت هیجاناتی از قبیل ترس میشود که موتور مقاومت مقابل دانشاند. روشن است که اکنون در وضعیتی به سر میبریم که این عوامل متفاوت، همگرا شدهاند. رسانههای اجتماعی آکنده از تنفر و ترساند، قطبیسازی رو به افزایش است، و با تولید و بهاشتراکگذاری نظاممند اطلاعات گمراهساز هم روبهروییم. از جهات مختلف، با طوفانی تمامعیار مواجهیم.
مکلین: این پارادوکسهای ناشی از ماجرای حفاظت از هویت، مثلاً آنهایی که خودشان را حیواندوست میدانند ولی هنوز گوشت میخورند که به آن «پارادوکس گوشت» میگوییم، بیتردید تأثیراتی بر حیات روانیمان دارند. نظرتان دربارۀ این ناهمسانی شناختی و چندپارهگی خویشتن چیست؟
ویکفورش: خُب، ناهمسانی طبعاً انواع مختلفی دارد. یک نمونهاش، ناهمسانی در باور غیرعقلانی است: مثل وقتی که یک نفر باوری دارد که با سایر باورهایش همخوانی ندارد، یا حتی در موارد حادّ با برخی از باورهای دیگرش متناقض است. در موارد حادّ، مثلاً جایی که تناقض آشکاری در کار باشد، با بهاصطلاح «دیوارکشی» Walling Off است که ناهمسانی را حل میکنیم، یعنی دور آن باور متناقض «حصاری میکشیم» که وارد زندگی روانی فعال و آگاهانهمان نشود. این کار تنش را کاهش میدهد، امّا هزینهای هم دارد: چندپاره شدن خویشتن.
بعد میرسیم به ناهمسانی میل و عمل، که دسیسهگرتر است، مثل کسی که میل دارد سیگار را ترک کند امّا سیگار دیگری روشن میکند. این را «ضعف اراده» مینامند و ذهن فلاسفه از زمان ارسطو درگیرش بوده است. اینکه چیزی را بخواهی و بعد خلافش عمل کنی، عمیقاً غیرعقلانی به نظر میرسد. ولی به گمانم، عقلانیتی که در این پدیده وجود دارد بیش از آنی است که به چشم میآید، حتی اگر نتیجهاش خوشآیند نباشد: حداقل در آن لحظه، میل به سیگار کشیدن قویتر از میل به ترک آن است؛ همین و بَس.
به گمانم ماجرای آن «حیواندوستانی» که گوشت میخورند نیز همین باشد. آنها (ازجمله خودم!) گربهها و سگهایشان را دوست دارند ولی واقعاً هم میخواهند برای شام استیک بخورند. برای این کار هم قدری خودفریبی و چندپارهگی در خویشتن لازم است. مثلاً فرد میکوشد که به ستمهای رایج در صنعت گوشت نیاندیشد، و بدینترتیب با آن ناهمسانی سر میکند. در بحث تغییرات اقلیمی نیز به همین وضع میرسیم. اکثر ما علم را میپذیریم و باور داریم که اقلیم در نتیجۀ فعالیتهای انسانیای مثل صنعت هواپیمایی در حال تغییر است، و نتایج این روند بالقوه فاجعهبارند. و درعینحال، واقعاً میخواهیم زمستان سفری به تایلند بکنیم. اینجا نیز با خودفریبی مواجهیم. سعی میکنیم خودمان را متقاعد کنیم که یک سفر بیشتر، چیزی را عوض نخواهد کرد، و غیره. این نوع خودفریبی شاید در حال حاضر عظیمترین ناهمسانی در فرهنگمان باشد، و بسیار خطرناک است. تعداد انکارکنندهگان تغییرات اقلیمی بسیار انگشتشمار است (گرچه برخی از آنها بسیار قدرتمندند)، امّا تعداد کسانی که علم را میپذیرند ولی بر آن اساس عمل نمیکنند، بسیار زیاد است (که مجدداً خودم هم در این دستهام).
مکلین: قاسم قسّام، فیلسوف کنیایی، در کتابش رذایل ذهن Vices of the Mind ایدۀ «رذایل معرفتشناختی» را معرفی میکند، یعنی آن خصیصههای شخصیتیای که سر راه دانش قرار میگیرند، از قبیل تکبر فکری، پیشداوری، و خیال خام. آیا با این حرف او موافقید که مقاومت مقابل دانش بهخاطر نقائص روانیای از این قبیل، اساساً یک مسألۀ اخلاقی به شمار میرود؟
ویکفورش: خُب، تا حدّی موافقم. مطمئناً قبول دارم برخی عادات ذهن هستند که مانعی سر راه دانشاند، از قبیل تکبر فکری. و تا جایی که مسئولیت این عادات بر عهدۀ ما باشد، تا جایی که قدرت تغییرشان را داشته باشیم، در قبالشان مسئولیت اخلاقی داریم. ولی در اینکه «مقاومت مقابل دانش» را یک مسألۀ اخلاقی بشمارم تردید دارم چون این مسأله پیچیدهتر از این حرفهاست.
اول آنکه، بخش عمدۀ مقاومت مقابل دانش، نتیجۀ چیزهایی است که زیر سطح قرار دارند، یعنی واقعاً نسبت به آنها آگاه نیستیم و واقعاً ثمرۀ رذایل نیستند. بهعنوان مثال، همۀ ما به «سوگیری تأییدی» مبتلاییم، یعنی میل به اینکه فقط آنچه را باور داریم تأیید کنیم. هوش و تحصیل از ما در برابر این سوگیری محافظت نمیکنند، و شواهدی قوی وجود دارد مبنی بر اینکه تلاشهای شخصی برای غلبه بر آن هم چندان جواب نمیدهند. بااینحال، پژوهشها نشان میدهند بحث آزاد و باز با دیگران، ابزاری بسیار مؤثر برای غلبه بر این مورد و سایر سوگیریهاست. پس چیزی مهمتر از تمرکز بر رذایل فکری وجود دارد: حصول اطمینان از اینکه نهادهای فکریِ ما طوری ساخته و پرداخته شده باشند که نگذارند سوگیریهایی از این جنس چیره شوند. دانشمندان، روزنامهنگاران، وکلا، همهگی سوگیری تأییدی دارند امّا در چارچوب نهادهایی کار میکنند که سازوکارهای برای مقابله با آن سوگیری تعبیه کردهاند.
دوم آنکه، بالاتر هم گفتم، یک عنصر کلیدی در مقاومت مقابل دانش اعتماد یا بیاعتمادی است. عمدۀ چیزهایی که میدانیم، بر اساس تجربۀ مستقیم نیست، بلکه بر اساس «شهادت» دیگرانی است که بیشتر میدانند. به اعتقاد من، بحران فعلی دانش اساساً بر مَدار بحران اعتماد میچرخد. بیاعتمادی به شک منجر میشود، که کافی است تا تیشه به ریشۀ دانش بزند. مثلاً مهمترین استدلالی که منکران تغییرات اقلیمی به کار میبرند، نظریۀ توطئهای است که اقلیمشناسان را زیر سؤال میبرد. اعتماد یک فضیلت فکری نیست، بلکه جزو فضایل هیجانی و عاطفی است. لذا فکر کنم تمرکز بر فضایل و رذایل فکری در این باب چندان مفید نیست.
به همین منوال، عدم اعتماد در جریان اصلی رسانهها قطعاً نقش محوری در وضع جاری ایالات متحده و بخشهایی از اروپا دارد. البته وقتی ترامپ به جریان اصلی رسانهها صفت «دشمنان ملت» (تعبیری که سابقهاش به لنین برمیگردد) را میچسباند یا وقتی تحقیق و تفحّصهای روزنامهنگارانه دربارۀ اقدامّات خودش را با تعبیراتی مثل «جعلیات رسانهای» توصیف میکند، دارد هرچه از دستش برمیآید میکند تا هیزم به آتش این بیاعتمادی بریزد. متعاقباً در ایالات متحده، اعتماد گرفتار قطبیسازی سیاسی شده است. بنا به آمارها، جالب توجه است که از سال ۲۰۱۶ اعتماد به رسانهها در میان دموکراتها افزایش یافته است ولی افت شدیدی بین جمهوریخواهان داشته است. همین روند بر اعتماد به علم هم حاکم است. روندهای مشابهی را هم میتوان در اروپا دید، مثلاً در سوئد که اعتماد دچار قطبیسازی سیاسی شده است، میان هواداران حزب پوپولیست (حزب دموکرات سوئد) کمتر از همه است.
باید تأکید کرد که همۀ ما از طریق شبکۀ پیچیدهای از روابط اعتماد محور به هم دیگر متصلیم. این جور نیست که مثلاً یک گروه از مردم (غیرکارشناسان) باشند که باید به کارشناسان اعتماد کنند، و کارشناسان مجبور نباشند به کسی اعتماد کنند. هرکسی باید به دیگران اعتماد کند چون دانش بشری، یک تلاش دستهجمعی است. زهرآگینترین تأثیر شبکههای اجتماعی شاید فینفسه انتشار اطلاعات گمراهساز نباشد، بلکه تیشهزدن به ریشۀ اعتماد است که از خشم و تفرقه ناشی میشود. خوب میدانیم که کماعتمادی در جامعه به فساد و تعارض منجر میشود، امّا شاید آن نقش بسیار کلیدی را که اعتماد در مقولۀ دانش بازی میکند به راحتی از یاد ببریم. و البته که نقش دانش در جامعۀ دموکراتیک، اساسی است. به تعبیر تیموتی اسنایدرِ مورّخ، پساحقیقت یعنی پیشافاشیسم.
مکلین: نظر به نکتهای که دربارۀ سوگیری تأییدی گفتید، آیا مسألهای که با آن مواجهیم این است که مردم دانش را (چه کل و چه جزئی از آن را) میپذیرند امّا آن را به نفع مقاصد خود وارونه میکنند؟ آیا این هم یک نوع خاص از مقاومت مقابل دانش است، یا آن را مشکل معرفتشناختی جداگانهای میدانید؟ در این باب، بهطور خاص به واتیکان فکر میکنم که نظریۀ مهبانگ و تکامل داروینی را در جهت «تکامل خداپرستانه» میپذیرد.
ویکفورش: بستگی دارد، امّا این هم مطمئناً میتواند جلوهای از مقاومت مقابل دانش باشد. اگر مثلاً تکامل را بپذیرید و سعی کنید آن را در دل یک نظریۀ خداپرستانه دربارۀ جهان بگنجانید که از سایر جهات با علم تعارض دارد، کماکان دارید مقابل دانش مقاومت میکنید. خُب، این ایده وجود دارد که میتوان با تمام علم کنار آمد بیآنکه آسیبی به دکترینهای دینی بزند. مثلاً موضع رسمی کلیسای پروتستان در سوئد این است که میشود تناقضی بین علم و مسیحیت نباشد چون این دو به مسائل مشابهی نمیپردازند. لذا هرچه علم بگوید قبول است. در نتیجه، محتوای دکترینهای مسیحی مداوماً کاهش مییابد تا آنجا که دیگر هیچ گزارۀ مشمول صدق و کذبی دربارۀ دنیا نمیگوید (مثلاً اینکه ذهن مستقل از تن است)، بلکه فقط ادعاهای ارزشی دارد. مدافعان این نوع مسیحیت در برابر دانش مقاوم نیستند، بلکه از باورهای سنتی مسیحی بسیار دور افتادهاند.
بعد به یک شیوۀ موذیانهتر میرسیم که فرد دانش را میپذیرد امّا در جهت مقاصد خود وارونه میکند: مغالطۀ نقلقولِ گزینشی. این روش یعنی گزینش همان حقایقی که حامی دستورکار شماست و نادیدهگرفتنِ مابقی. این روش هم در علمورزیِ نادرست جریان دارد، هم در سیاستورزی، مثل وقتی که پوپولیستهای راستگرا میگویند سوئد کشوری در آستانۀ فروپاشی است. با گزینش نظاممند انواع مشخصی از رویدادهای منفی (یک شورش در حومۀ شهر، فلان مهاجر که درگیر جُرم شده است و…) و نادیدهگرفتن موارد مثبت، پوپولیستها میتوانند روایتی کاذب از سوئد ارائه بدهند بیآنکه آشکارا حرف کذبی زده باشند (گرچه معمولاً از این هم پرهیزی ندارند).
مکلین: یکی از تیمهای پروژۀ شما میخواهد بررسی کند که اطلاعات گمراهساز چطور در رسانههای سنتی، دیجیتال و اجتماعی منتشر میشوند، و انتخابهایی که رسانهها بر اساس انگیزههای سیاسی میکنند چه نقشی در این فرآیند دارد. به نظرتان این یک پدیدۀ منحصربهفردِ جدید است، یا فناوری آنچه را فیالمجلس وجود داشته وخیمتر کرده است؟
ویکفورش: به نظرم هر دو. اطلاعات گمراهساز ابداً پدیدۀ جدیدی نیستند. دروغگویی از همان زمانی پدیدار شد که زبانی برای وصف دنیا به وجود آمد، صد البته تغییر ابزارهای ارتباطی ممکن است اوضاع را وخیمتر کند. بهواقع فلاسفۀ باستان دلواپس پیدایش زبان مکتوب (نوشتن) بودند. آنها نگران بودند که نوشته میتواند برای فریبکاری استفاده شود. و فناوریهای جدید همواره برای بهرهبرداریهای سیاسی استفاده شدهاند. بهعنوان مثال، وقتی که روزنامهها به میدان آمدند اخبار جعلی برای مقاصد سیاسی استفاده میشد و رادیو هم نقش کلیدی در ظهور نازیسم در دهۀ ۱۹۳۰ بازی کرد.
بدین معنا، شیوع اطلاعات گمراهساز در اینترنت صرفاً نمونهای دیگر از استفاده از فناوریهای نوین ارتباطی برای مقاصد فریبکارانه است. بااینحال، این فناوریِ خاص چالشهای جدیدی پیش میآورد که بسیار جدیاند. اول آنکه، با این فناوری، تولید نظاممند اطلاعات گمراهساز به کاری بیزحمت و کمهزینه تبدیل شده است. دیگر برای تولید محتوا به دستگاه چاپ یا استودیوی رادیویی نیاز ندارید و میتوانید محتوا را فوراً در سرتاسر دنیا منتشر کنید. دوم آنکه، این حقیقت که بخش عظیمی از اطلاعات گمراهساز از کانال شبکههای اجتماعی پخش میشوند، زمینهساز چنان سوءاستفادهای از ضعفهای ماست که تا کنون شاهدش نبودهایم. به عنوان نمونه، اطلاعات گمراهسازی که روی شبکههای اجتماعی پخش میشوند از سوی کسانی میآید که بدانها اعتماد داریم، یعنی «دوستان» ما، و علامتهای قابلتشخیصِ پروپاگاندای سنتی را ندارد. ما اطلاعات گمراهساز را جذب میکنیم و در کمال میل به گسترش آن کمک میکنیم، به شیوهای که حتی در مخیلۀ پروپاگانداسازان قدیم مثل استالین نمیگنجید.
مکلین: اگر مقاومت مقابل دانش یکجور بیماری است، علاج آن چیست؟
ویکفورش: هماکنون پژوهش دربارۀ این موضوع در جریان است و ما هم در برنامۀ پژوهشیمان به آن میپردازیم. دو پرسش کلیدی از این قرارند: علاج تا کجا و چقدر به بهبود قوای استدلالگریمان مربوط میشود؟ و تا کجا و چقدر مستلزم پرداختن به سرچشمههای هیجانیِ مقاومت مقابل دانش است؟
در باب نقش استدلالگری، دادهها واقعاً روشن نیستند. شواهدی وجود دارند که برخی انواع خاص از مقاومت مقابل دانش، مانند اندیشیدن با انگیزۀ سیاسی، (تا حدی) با رشد قوۀ استدلالگریمان تشدید میشوند، یعنی افرادی که قوای شناختی قویتری دارند از آنها برای توجیه باورهایی بهره میگیرند که نمیخواهند آنها را کنار بگذارند. ولی برخی شواهد هم میگویند که مهارتهای استدلالگری میتوانند نقش محافظ را جلوی اخبار جعلی بازی کنند و مانع سوءبرداشت از دادههای امّاری میشوند. لذا در اینجا به دادههای تجربی بیشتری نیاز داریم.
در باب نقش هیجانات، شواهدی هست که میگوید اگر محیط احترام و اعتماد خلق شود، میتواند مقاومت مقابل دانش را تضعیف کند. مثلاً نشان دادهاند که تشویق افراد به تعریف ماجرایی که به آن مفتخرند، مقاومت مقابل دادهها را کاهش میدهد. ولی اینجا نیز به پژوهش بیشتر نیاز است، مثلاً در این باب که برای هیجانات چه میتوان کرد تا بر اثرات قطبیسازی و گروهزدگی فائق شد.
مکلین: دربارۀ نقش تفکر انتقادی و فلسفه در مقاومت مقابل اخبار جعلی و سیاستورزی پساحقیقت، زیاد گفتهاند. ولی من به نوبۀ خودم این مثال نغز کییرکگور را در ذهن دارم: دلقکی که در تماشاخانه به مخاطبانش میگفت ساختمان آتش گرفته و دارد فرو میریزد، امّا آنها حرفش را یکجور شوخی خندهدار تصور میکردند و تشویقش میکردند. به نظرتان، در این باب فلاسفه چگونه میتوانند بر سرخوردگی و مخاطبان ستیزهجو غلبه کنند؟
ویکفورش: بله، فلاسفه گاهی دربارۀ قدرت تفکر انتقادی، به دام خوشخیالی میافتند. اول آنکه، حقیقتی هست که بالاتر هم گفتم، اینکه مردم وقتی به یک باور اهمیت بدهند مهارتهای تفکر انتقادیشان را برای حفظ آن باور (و نه به چالش کشیدنش) به کار میگیرند. صد البته در این راه نوعاً سراغ استدلالآوریهای مخدوش هم میروند، امّا خدشههایی که دارند استادانهاند. دوم آنکه، تفکر انتقادی نوعاً مستلزم بهاصطلاح «دانش قابلتوجه در یک قلمرو» است. یعنی برای تفکر انتقادی درست و درمان باید در یک حوزه (خواه سیاست یا زیستشناسی) قدری اطلاعات پیشزمینهای در آن حوزۀ خاص داشته باشم. بهواقع اگر کارم را با پیشفرضهای خطا آغاز کنم، پیشفرضهایی که شاید از محیط پیرامونیام به ارث بُرده باشم، بهکارگیری مهارتهای استدلالیام نیز ذرهای کمک نخواهد کرد.
در عین حال، به نظرم از دست فلاسفه هم کاری برمیآید. دو سال پیش که این ماجراها آغاز شد، عصبانی و دلواپس شدم و کتابی نوشتم که مخاطبان هم پسندیدند: حقیقتهای بدیل: دربارۀ دانش و دشمنانش Alternative facts. On knowledge and its enemies. از آن زمان، در سفری بیوقفه، مشغول سخنرانی بودهام، دربارۀ ماهیت دانش، شواهد و حقیقت صحبت کردهام، و از تهدیدهای دشمنان درونیمان (یعنی سوگیریهای مختلف) و دشمنان بیرونی (اطلاعات گمراهساز) علیه دانش گفتهام. من دربارۀ تفکر انتقادی هم حرف میزنم، ولی به نظرم باید این چیزها را هم توضیح داد: دانش چیست؟ چرا حقیقت جدی و خشن است؟ سازوکار سوگیریهایمان چیست؟ و این موارد چه بدهبستانهای مشکلآفرینی با اطلاعات گمراهساز و قطبیشده دارند؟ بهویژه از این حرف میزنم که چه تلاشهای آگاهانهای در جریان است تا تیشه به ریشۀ اعتماد به نهادها بزند، و چه مقدار از اثرات قطبیسازیای که میبینیم ساخته و پرداختۀ آن عاملانی است که مایلند بذر تفرقه بپراکنند.
البته این کار هم چندان «علاج» نیست، چون وقتی باور سرسختانهای به یک ادعای کذب پدید بیاید، کار از کار گذشته است. امّا معتقدم این کارها میتواند قدری در برابر دستکاری ذهنهایمان از ما محافظت کند، دستکاریای که در زمانۀ پساحقیقت نقش بسیار کلیدیای بازی میکند. همچنین فکر میکنم فلاسفه در جایگاه درست و مناسبی برای این مأموریت قرار گرفتهاند. بالاخره، از زمان شکّاکانِ ایامِ باستان، ما به صورت نظاممند دربارۀ دانش اندیشیدهایم و به این فکر کردهایم که شواهد همیشه حامل تخمِ تردیدند. شک داشتن، مخمصهای منحصر به نوع بشر است. ظرفیت تأمل و تعمق ماست که به شک میانجامد؛ و دشمنان دانش هم میتوانند از همین نکته سوءاستفاده کنند.
این مطلب گفتوگویی است با آسا ویکفورش و اولین بار ۴ جولای ۲۰۱۹ در شمارۀ ۷۴ مجلۀ آی.اِی.آی به انتشار رسیده و سپس با عنوان:
«Why Do We Resist Knowledge? An Interview with Åsa Wikforss»
در وبسایت این مجله بارگزاری شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۶ مرداد ۱۳۹۸ با عنوان «چرا مقابل دانش مقاومت میکنیم؟» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
- • آسا ویکفورش (Åsa Wikforss) استاد فلسفۀ نظری در دانشگاه استکهلم است. حوزۀ تخصصی او فلسفه ذهن، معرفتشناسی و فلسفۀ زبان است. او را یکی از مؤثرترین چهرههای دانشگاهی سوئد میدانند و اولین فیلسوفی است که به عضویت آکادمی سوئد درآمده است.
- •• دیوید مکلین (David Maclean) نویسنده و روزنامهنگاری ساکن لندن است.
انرژی مثبت و منفی
انرژی مثبت یا منفی در انسان
آیا اصلاً انرژی مثبت یا منفی وجود دارد؟
حقیقت داره که آدم ها انرژی مثبت یا انرژی منفی از خود ساطع می کنند؟
این روزها درباره انرژی مثبت بودن یا انرژی منفی بودن آدم ها زیاد می شنویم. سوال اساسی این است که اصلا انرژی مثبت یا منفی وجودارد؟
بله، اما نه آن انرژی مثبت یا منفی که از آدم ها ساطع شود و خواص مغناطیسی داشته باشد.
البته من از علم فیزیک سررشته ندارم و امکان دارد فیزیکدان ها بگویند هر جسمی از خود می تواند چنین انرژی ساطع کند و اطراف آدم ها هم به عنوان یک جسم، انرژی وجود دارد اما آنچه در روانشناسی یا روانپزشکی عنوان می شود که می تواند باعث بروز آثار منفی یا مثبت در دیگران شود، چنین انرژی نیست.
موضوع این است که بسیاری از افراد مدعی دانش روانشناسی که از این راه کسب و کاری برای خودشان راه انداخته اند، سعی دارند جنبه جادویی و ماوراءالطبیعی به این قضیه بدهند و این باور را جا بیندازند که بعضی ها انرژی مثبت و برخی دیگر انرژی منفی دارند، در حالی که این نوع صحبت ها نوعی مغلطه در کلام است…
انسان ها موجوداتی اجتماعی هستند که با هم ارتباط برقرار می کنند و ارتباطشان هم از طریق کلامی و غیرکلامی یا با زبان بدن است. بعضی از آدم ها در مقطع خاصی از زندگی شان یا در بیشتر اوقات به ما حس منفی و برخی دیگر نیز حس مثبت می دهند. پس انرژی مثبت یا منفی چیزی است که از ساختار درونی شخصیت افراد برمی خیزد و از طریق گفتار، رفتار و زبان بدن شان به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه به دیگران منتقل می شود.
خیلی از مردم فکر می کنند اگر مدام جمله های مثبت بیان کنند، در دیگران احساس های مثبت ایجاد خواهند کرد. آدم های زیادی در همه جای دنیا با ادعای واهی مثبت اندیشی و این که اگر مثبت فکر کنید، همیشه اتفاق های خوب برای تان می افتد، توانسته اند افراد زیادی را که به دنبال راه های ساده و سریع رسیدن به موفقیت و شادی هستند، دور خود جمع کنند اما در واقع گفتن جمله های مثبت به تنهایی، باعث ایجاد حس مثبت در دیگران نمی شود.
اگر فردی دنیای درونی مثبتی داشته باشد و جمله های مثبتی بگوید و کارهای مثبتی انجام دهد، می تواند اثر خوبی روی دیگران داشته باشد ولی اگر مدام حرف های مثبت بزند اما دنیای درونی و ساختار فکری اش مثبت نباشد، لزوما باعث برانگیخته شدن حس مطلوب در بقیه نخواهد شد.
اگرچه بارها مشاهده شده روحیه خوب دادن به افراد، حال آنها را بهتر می کند اما خیلی وقت ها مثبت نگری بیش از اندازه حتی می تواند باعث بد شدن حال آدم ها شود چون خودشان را با فردی که بیش از حد مثبت گویی می کند، مقایسه می کنند و به اشتباه در دام این تفکر می افتند که نکند افسرده، منفی نگر و نگون بخت باشند! نکند به اندازه کافی در زندگی مثبت نگر نباشند! نکند دلیل اینکه تا به حال موفق نشده اند، این بوده که نتوانسته اند مثل این افراد مثبت به همه وقایع نگاه کنند!
نمونه اخراج آمیز و جالب افرادی که مثبت اندیشی تجاری را تبلیغ می کنند، کسانی هستند که مدام به جوان ها می گویند: «اگر هر روز صبح که از خواب بیدار می شوید در اندیشه داشتن یک اتومبیل مدل بالا باشید، حتما روزی به آن خواهید رسید.» اما این اندیشه کاملا نادرست است چون هر آدمی جایگاه خود را دارد و با توجه به توانایی ها و محدودیت ها و محیطی که در آن بزرگ شده و میزان تلاشی که می کند، ممکن است به بعضی از آرزوهایش برسد و به بعضی از آنها نرسد.
خیلی وقت ها افرادی را می بینیم که سعی می کنند حرف های زیبا بزنند، بسیار خوشرو باشند اما وقتی کمی بیشتر با آنها آشنا می شوید و پای حرف های شان می نشینید، دلتان می گیرد! نمونه بارز وطنی این آدم ها، برخی از مجری های صداوسیما هستند که لزوم آدم های شاد و مثبت و در واقع آنچه که می گویند، نیستند اما فکر می کنند با لبخندهای ساختگی و گفتن جمله های مثبت، حس مثبتی به میلیون ها بیننده انتقال می دهند و همان ها بارها سوژه جالبی برای طنزپردازها شده اند!
نمی شود همیشه نقش بازی کرد
آدم ها موجوداتی اجتماعی هستند که معمولا حواس شان هست که رفتارشان ممکن است چه تاثیری روی دیگران بگذارد. آدم های زیادی تمایل دارند که تاثیر خوبی روی بقیه افراد داشته باشند و به همین دلیل خودآگاه، تلاش می کنند حس های ناخوشایند درونی شان را بپوشانند.
از طرفی، ذهن ما به گونه ای شکل گرفته که بسیاری از حس های ناخوشایند به وادی ناخودآگاه آن می رود، یعنی از آن حس ها آگاهی نداریم ولی در جایی خود را بروز می دهند؛ بنابراین متاسفانه همیشه کاملا موفق نمی شویم آنچه درونمان می گذرد، بپوشانیم و رفتار و گفتارمان، خیلی وقت ها خبر از سرّ درونمان می دهد و دنیای درونی مان را آشکار می کند. از سوی دیگر، ممکن است مثل یک روانشناس یا روانپزشک حرفه ای نتوانیم بلافاصله از دنیای درونی آدم های دیگر باخبر شویم ولی حسی که از دیگران می گیریم، تا حد زیادی، بازتابی از دنیای درونی آنهاست. وقتی مصاحبت با فردی ما را شاد، غمگین، مضطرب یا عصبی می کند، ممکن است این حس ها لزوما مرتبط با دنیای درونی خودمان نباشد بلکه از دنیای درونی او به ما منتقل شود.
علت این است که یک مکانیسم دفاعی در روان آدم ها به نام «فرافکنی» وجود دارد. این مکانیسم دفاعی ناخودآگاه است؛ یعنی از وجود آن آگاهی نداریم و آن را عمدا به کار نمی بریم. در واقع انسان ها می توانند بخشی از حس های ناخوشایند درونی شان که برای خودشان غیرقابل تحمل است، از طریق رفتار و گفتار به دیگران منتقل کنند تا کمی از این بار حس منفی را از درون خودشان بردارند و روی دوش افراد دیگر بیندازند.
این مکانیسم دفاعی «فرافکنی»، کمک می کند دنیای ناخوشایند درونی فرد، کمی برایش قابل تحمل تر شود. در نوع خاصی از این فرافکنی، فرد حتی تا حدود زیادی موفق می شود مثلا حس خشمی که درون خودش وجود دارد به طرف مقابل بدهد یا او را هم مثل خود غمگین کند که به این نوع فرافکنی، «فرافکنی توأم با همانندسازی» می گویند.
پس اساس و توجیه علمی اینکه مردم فکر می کنند انرژی از طرف کسی دریافت می کنند، در واقع فرافکنی حس های خوشایند یا ناخوشایند از ذهن ما به ذهن دیگران است.
جواب این این سوال بسیار مهم است و اینکه بدانیم آیا واقعا دنیای درونی این افراد که خود را بسیار بالا یا حق به جانب می دانند، همین گونه است که به نظر می رسد؟
پاسخ این سوال منفی است. دنیای درونی آدم های انرژی منفی یا کسانی که در هر معاشرتی حس بدی به ما می دهند، چه بخش خودآگاه و چه بخش ناخودآگاهش، پر از اعتماد به نفس پایین و انگاره های زشت و ناخوشایند راجع به خودشان است.
آنها وقتی از خود تعریف و تمجید می کنند، در واقع به دنبال این هستند که خودانگاره ناخوشایندی که در عمق وجود شان دارند، ترمیم کنند و وقتی در حال ایراد گرفتن از محیط اطراف یا محیط کارشان هستند، می خواهند چهره زشت و ناخوشایند درونی خود را برای ساعتی هم که شده، فراموش کنند.
وقتی این آدم ها گوشه گیری می کنند، اخم می کنند و با دیگران با غرور و تکبر حرف می زنند، در واقع به دنبال این هستند که روان رنجورشان کمتر آسیب ببیند و با کنترل دیگران می خواهند اضطراب و تنش درونی شان را کاهش دهند. منشأ بسیاری از این رفتارهای منفی، اعتماد به نفس له شده یا هرگز به خوبی تشکیل نشده است که بازنمود بیرونی آن، به گونه ای است که از آن حس مثبتی برنمی خیزد و باعث می شود اطرافیان حس ناخوشایندی از این اشخاص بگیرند و فکر کنند انرژی منفی دارند.
اینکه بدانیم چگونه آدم هایی که منفی هستند و انرژی روانی منفی دارند را شناسایی کنیم، خیلی مهم است. در ادامه برخی از ویژگی های آنها را با هم مرور می کنیم.
همیشه شاکیها
آنها از خیلی چیزها در دنیا شاکی هستند و معتقدند دنیا و همه آدم ها بد هستند، شغل خودشان مناسب نیست، در شهر خوبی زندگی نمی کنند و محل کارشان بد و نامطلوب است و … بنابراین همواره در حال گلایه و بدگویی از دیگرانند و از شرایط خودشان هم همیشه گله مندند.
آنها هرگز خود را مسئول وقوع وقایع ناخوشایندی که تجربه می کنند، نمی دانند و فکر می کنند آنچه برای شان پیش می آید، تقصیر افراد خانواده، محیط کار و جامعه است.
البته آنها ممکن است گاهی جمله های امیدوارکننده و مثبت هم به کار ببرند اما معمولا در انتهای یک جمله امیدوارکننده و مثبت، یک «اما» می آورند و مثلا می گویند: «اینجا خیلی پارک زیبایی است اما حیف که…» و هنگامی که دقت می کنیم، می بینیم معایبی که برمی شمارند، آنقدر زیاد است که اثر جمله اول که مثبت بوده را کاملا خنثی می کند.
خیلی از آنها در زندگی به دلایل مختلف خیلی موفق نیستند؛ چه از نظر عملکرد تحصیلی و شغلی و چه از نظر روابط بین فردی. آنها معمولا دید مثبتی به آینده ندارند؛ یا در حال گله از حال هستند یا ناله درباره گذشته و اینکه گذشته رهای شان نمی کند.
آنها تمایل دارند تمام ناکامی های زندگی شان را به گذشته، دوران کودکی، تربیت پدر و مادر و جامعه مربوط بدانند در حالی که درست است که می دانیم تربیت پدر و مادر در آینده فرزند بسیار مهم است اما وقتی کم کم بالغ می شویم، باید خودمان و اشتباه های والدین را در تربیت بشناسیم و افسار زندگی مان را بالغانه در دست بگیریم. مرتب در حال نکوهش و بی ارزش دانستن اطرافیان هستند. این افراد اطرافیان شان را احمق، کودن و پایین تر از خود می دانند.
آنها معتقدند آنطور که شایسته است از آنها تقدیر نشده و کسی ارزش های واقعی آنها را نمی داند. اگر افرادی را با این ویژگی ها می شناسید و با آنها سر و کار دارید، باید بدانید می توانند به شما انرژی منفی دهند.
همیشه بدبینها
آنها معتقدند اغلب اطرافیان می خواهند به آنها صدمه بزنند و به آنها حسادت می ورزند. آنها همیشه دوست دارند آدم های موفق و شادتر از خود و موقعیت زندگی آنها را کم اهمیت جلوه دهند یا خود را خیلی بالا، موفق و سزاوار تمجید و تعریف می دانند یا برعکس، خود را کودن، ناقص و ضعیف توصیف می کنند و البته علت داشتن این خصایص را خودشان نمی دانند و دیگران را مسئول فرض می کنند.
همیشه قربانیها
بسیرای از افرادی که به دیگران انرژی منفی می دهند، دوست دارند در هر موقعیتی خود را قربانی معرفی کنند؛ مثلا در یک میهمانی، مرتب درباره زجرهایی که در زندگی کشیده اند حرف می زنند ولی هرگز اقدام مثبتی برای اینکه از نقش یک قربانی خارج شوند، انجام نمی دهند و دوست دارند به ایفای این نقش ادامه دهند تا دیگران برایشان دلسوزی یا جلب توجه کنند.
بسیاری از آنها علاقه زیادی دارند با دیگران درباره هر چیزی بحث کنند؛ مثلا اگر بگویید آسمان آبی است، ممکن است از آنها بشنوید که این اصطلاح «آسمان آبی» غلط است و رنگ اصلی آسمان نیلی است و مردم به اشتباه فکر می کنند آسمان آبی است! آنها سعی می کنند آدم های اطراف را کنترل و وادار به انجام رفتارهایی کنند.
بهترین برخورد با آدمهای انرژی منفی
مهمترین، بهترین و ساده ترین راه برای اینکه از افرادی با انرژی روانی منفی کمتر آسیب ببینیم، این است که از آنها دوری کنیم و تا جایی که امکان دارد، تماس مان را با آنها کاهش دهیم و به محیط هایی که آنها در آن حضور دارند، نرویم.
باید مرزی را بین خودمان و چنین کسانی تعریف کنیم؛ یعنی به آنها بفهمانیم که هر لحظه که دل شان بخواهد، اجازه دسترسی به روان ما را ندارند و مخصوصا اگر مجبوریم وقت هایی را در روز با آنها بگذرانیم، داشتن این مرز تعریف شده بسیار مهم است؛ مثلا بگوییم آخر هفته نیم ساعت درباره فلان مسئله با شما صحبت خواهیم کرد.
تا جای ممکن، در محیط های عمومی مثلا در تاکسی، اتوبوس و … وقتی با افرادی با انرژی روانی منفی مواجه می شوید، با آنها هم صحبت نشوید و در جواب شان سکوت کنید.
وقتی آدمی منفی جایی حضور دارد، حتی الامکان از وارد شدن در بحث با او خودداری کنید و سعی نکنید متقاعدش کنید چون کار بیهوده ای است. آدم های منفی در بحث ها به دلایلی که بیان می شود، کاری ندارند و تحت هر شرایطی می خواهند ثابت کنند آنچه خودشان می گویند درست است، آن هم از بعد منفی. البته این راهکار درباره کسی که همواره انرژی منفی به شما می دهد، مطرح می شود نه دوستی که در مورد موضوعی اشتباه فکر می کند.
حداکثر کاری که می توانید برایشان انجام دهید، همدلی محدود و زدن یک لبخند است. می توانید بگویید: «می فهمم برای شما خیلی سخت بوده و زندگی تان گاهی فراز و نشیب هایی داشته و دارد.» بیش از این وارد صحبت و بحث نشوید.
دکتر سامرند سلیمی
رمز ماندگاری خرافات
رمز ماندگاری خرافات در تاریخ
خرافات خلاف واقع هستند، اما چرا ماندگار شده اند؟ چون آثار و نتایج مثبت داشتهاند.
مثلا فرض کنید فرزند من درعنفوان جوانی از دنیا میرود و من و همسرم از شدت مصیبت در حال متلاشی شدن هستیم. فردی به من میگوید: «بچه ای که در عنفوان جوانی از دنیا برود، دمِ در بهشت منتظر می ماند و می گوید تا پدر و مادرم نیایند من وارد بهشت نمی شوم». فرض می کنیم این حرف خرافه باشد. حتی در این صورت علی رغم خرافه بودن، کاملا برای من تسلی بخش است و همین تسلی بخشی باعث ماندگاری خرافه مفروض می شود.
یعنی این خرافه آثار و نتایج مثبت عملی داشته، اگرچه مطابق با واقع نبوده است. من در یکی از مقالات کتاب راهی به رهایی استدلال کرده ام که اتفاقًا در بسیاری از موارد، حقایق آثار و نتایج منفی عملی دارند، یعنی اگرچه حقیقت هستند و مطابق با واقع اند اما آثار و نتایج منفی عملی دارند. خرافهها و توهمات از مواردی هستند که آثار و نتایج مثبت عملی دارند، اگرچه با واقع مطابقت ندارند.
حقایق هم به همین دلیل که آثار و نتایج منفی عملی دارند، در بعضی از موارد پایدار نمیمانند.
به خاطر اینکه خاصیت دردانگیزی دارند، نمی مانند؛ مثل مادری که فرزندش به جبهه رفته است ، ده پیغام و خبر و پیک و … از جاهای مختلف میرسد دال بر اینکه فرزندش شهید شده است، اما مادر برای هر یک از منابع خبر توجیهی پیدا میکند تا حقیقت شهادت فرزندش را نپذیرد. زیرا این حقیقت او را متلاشی میکند و به همین دلیل خود را با توهمات تسلی میدهد. در حالی که اگر همین اخبار را، راجع به پسر همسایه به گوشش میرساندند، به راحتی قانع میشد که پسر همسایه شهید شده است، اما در مورد پسر خودش چنین چیزی را نمی پذیرد. زیرا مکانیسم روانی – دفاعی انسان، مکانیسم حفظ وضع روانی انسان است، ولو به قیمت توهم زدگی یا خرافه زدگی.
مصطفی ملکیان
دروغی به نام قانون جذب
دروغی به نام قانون جذب
Law of Attraction
قانون جذب به زبان ساده می گوید: به هر چیزی فکر کنی به طرف تو جذب می شود.
قانون جذب در فلسفهٔ اندیشه نوین، باوری است که طبق آن با تمرکز بر افکار منفی یا مثبت، مردم میتوانند تجربههای مثبت یا منفی را به زندگی خویش وارد آورند و آن را تجربه کنند. این باور بر اساس ایدهای است که مردم و افکارشان هر دو از «انرژی خالص» ساخته شدهاند و از طریق فرایند «انرژیهای همانند، همدیگر را جذب میکنند» شخص میتواند سلامت، رفاه و روابط شخصی خویش را ارتقا بخشد.
باور به فرضیه جذب مبتنی بر این ایده است که مردم و افکارشان از «انرژی خالص» ساخته شدهاند، و از آنجا که «انرژیهای مشابه یکدیگر را جذب میکنند»، شخص میتواند با «افکار مثبت» سلامتی، ثروت و ارتباطات فردی اش را بهبود بخشد.
هواداران پارادایم ذهن-قدرت عموماً تکنیکهای تجدید شناختی را با تاییدها و تجسم خلاقانه ترکیب میکنند تا افکار «منفی» و خود تخریبگر را محدود سازند و افکار «مثبت» و سازگارانه را جایگزین آن نمایند. مؤلفهٔ کلیدی این فلسفه این است که به منظور تغییر مؤثر الگوهای فکری منفی یک نفر، شخص باید احساس کند که (از طریق تجسم خلاقانه) مایل است این تغییرات رخ دهند. ترکیب افکار مثبت و احساسات مثبت به شخص اجازه میدهد تا از طریق قانون انرژیک «پیشنهادی»، تجارب و فرصتهای مثبت را «جذب» نماید. قانون جذب هیچ اساس علمی ندارد و به عنوان شبه علم مورد خطاب قرار گرفتهاست. تعدادی از محققان سوءاستفاده از مفهوم علمی توسط هواداران را مورد انتقاد قرار دادهاند.
نویسندگان جنبش اندیشه نو بر این باورند که قانون جذب همیشه فعال است و تجارب و شرایط هر فرد را بر اساس افکار غالب وی یا تمایلات و انتظاراتش، رقم میزند. چارلز هانال در کتابش با عنوان سیستم شاه کلید شوید (۱۹۱۲)، مینویسد: بدون شک قانون جذب، شرایط، محیط و تجارب شما در زندگی را بر اساس عادات، خصوصیات و رویکرد ذهنی غالب شما، رقم میزند. رالف تراین در کتابش با عنوان با بینهایت تنظیم شوید (۱۸۹۷)، مینویسد: قانون جذب یک قانون کیهانی هست که شامل تمام اعمال میشود و ما هرچه که میطلبیم یا انتظارش را داریم جذب میکنیم. اگر ما چیزی را بطلبیم و انتظار دیگری داشته باشیم، به خانهای تبدیل خواهیم شد که علیه خود تقسیم گشتهاست و مسلماً ویران خواهد شد. انتظار چیزی را داشته باشید که میطلبید، سپس آنچه که آرزویش را دارید، جذب میکنید.
راندا برن در فیلم “راز” بر تفکر به آنچه که هر فرد میخواهد به دست آورد تأکید کرد، اما فکر را باید با حداکثر میزان احساس تقویت کرد. او ادعا میکند که ترکیب فکر و احساس همان چیزی است که طلب ما را جذب میکند. راز میگوید که ذهن ناخودآگاه شما میتواند هرآنچه اطراف شما رخ میدهد را کنترل کند، از جمله تجارب مثبت مانند هنگامی که عزیزان دور از شما با شما تماس میگیرند، و تجارب منفی، مانند مرگ. برن بر قدرت ذهن ناخودآگاه تأکید میکند و از خواننده میخواهد بر این افکار کنترل کامل داشته باشد تا بتواند در زندگیاش علاوه بر عمل، با ذهن نیز به آنچه که میخواهد دست یابد. کتابی مشابه دیگر، “رسالت” است که نوشتهٔ جیمز ردفیلد میباشد. او میگوید واقعیت توسط انسان تجلی مییابد. انسان و کائنات قدرت جذب بین جاذبههای مغناطیسی مشابه را دارند. قدرت ذهن ناخودآگاه که نوشتهٔ جوزف مورفی است، میگوید که خوانندگان میتوانند اهداف به ظاهر غیرممکن را با به کنترل درآوردن ذهن خویش، به دست آورند. کتابهای مشابه دیگری نیز وجود دارند، مانند “قدرت”، نوشتهٔ روندا برن؛ “کیمیاگر”، نوشتهٔ پائلو کوئیلو؛ “قدرت حال”، نوشتهٔ اکهارت تولی. یکی از نقدهای نیویورک تایمز، “راز” را شبه علم و «توهم دانش» دانستهاست.
ادعاهای مطرح شده در رابطه با تأثیرات (قانون جذب)
سلامت: ادعای اصلی نویسنده این است که افکار ما میتوانند بهطور مستقیم بر سلامت ما تأثیر بگذارند و این به خاطر قانون جذب میباشد. آنها معتقدند که نگرانی، ترس، استرس و سایر افکار منفی، مردم را مریض میکند در حالی که افکار مثبت در رابطه با خوشی و عشق، مردم را سالم نگه میدارند و حتی بیماریهای آنان را درمان میکند. هواداران ادعا میکنند که بخش مهمی از حفظ سلامت و درمان بیماری این است که بتوانید خود را به صورت سلامت تصور کنید. برای مثال وقتی به لیمو ترش فکر میکنید و یا در مورد خوردنش حرف میزنید بزاق ترشح میشود همینطور اگر اگر به سلامتی یا بیماری فکر کنید بدن به آن واکنش نشان میدهد.
مسائل مالی: ادعا میشود که اگر شخصی دائماً افکار موفقیت داشته باشد، صرف نظر از موقعیت واقعی وی، رونق و رفاه را در آینده تجربه خواهد کرد، زیرا «چیزهای مشابه یکدیگر را جذب میکنند.» اگر هم شخصی دائماً به فقر فکر کند، آیندهٔ وی با تجربهٔ فقر همراه خواهد بود. یکی از مثالهایی که توسط لیزا نیکول در فیلم راز مطرح شده، چنین است: «اگر هر بار که به درون نامهٔ خویش نگاه میکنید، انتظار یک صورتحساب داشته باشید، حدس بزنید چه میشود؟ حتماً صورت حساب آنجا خواهد بود. هر روز که بیرون میروید و از قبوض میترسید، هرگز انتظار رخداد خوب ندارید، به قرضهایتان فکر میکنید، انتظار قرض را میکشید. پس قرض به سمت شما خواهد آمد… خواهد آمد، زیرا قانون جذب همیشه مطیع افکار شماست.» به خاطر پولی که دارید خوشحال و شکرگزار هستید؟ ادعا میشود که این سریعترین راه برای جذب پول بیشتر به درون زندگیتان میباشد.
روابط: هواداران قانون جذب ادعا میکنند که این قانون بر روابط ما تأثیر میگذارد، زیرا هر چه که بر آن تمرکز کنیم، بیشتر تجربهاش خواهیم کرد؛ برای مثال اگر شخصی بر خصوصیات خوب یک نفر تمرکز کند، آن خصوصیات خوب بزرگتر به چشم خواهند آمد. عکس این قضیه هم صادق است. آنها همچنین ادعا میکنند با تجسم شخص خاصی که رفتار خوبی با شما دارد، تجارب مشابه آن تجسم را به خود جذب خواهید نمود. همچنین ادعا میشود که افراد میتوانند روابط رمانتیک با اشخاصی را به خود جذب کنند که خصوصیات مورد پسند آنها را داشتهاند، فقط کافی است یک تصویر ذهنی از شخص ایدئال ایجاد کرده و آنها را طوری تجسم کرده که گویی واقعی هستند. به شکل مشابهی، این ایده مطرح است که با افزایش اعتماد به نفس، کاریزما و تمایل ناخودآگاه به جذب عشق، میتوان یک شریک زندگی به خود جذب کرد. موارد مذکور را میتوان با تمرینات تجسم و تکنیکهای تجلیسازی ارتقا بخشید.
بلندپروازیها: ادعا شده که با تجسم کامل و پرجزییات از آنچه که فرد میخواهد تجسم کند و تمرکز بر آن تصویر، یکی سری رخدادها به وقوع خواهد پیوست که آن دیدگاه را عینیت میبخشد. چارلز هانل در کتابش با عنوان کلید سیستمیِ ارشد میگوید: «شما باید تصویر را کامل و با تمام جزئیات ببینید، با این کار به تدریج راههایی برای متجلی ساختن آن تصویر شکل میگیرند. هر اتفاق به اتفاق دیگری میانجامد. فکر به عمل میانجامد، عمل به توسعهٔ روشها، روشها به پیشرفت دوستان و دوستان نیز شرایطی پدید میآورند که در نهایت و در گام سوم، عینیت رخ میدهد و ما به موفقیت میرسیم.»
منبع : ویکیپدیا
صحبتهای استاد! عباس منش در موضوع قانون جذب
باید این نکته را متذکر شوم که “قانون جذب” کشفِ جدیدِ عصر ما نیست. قانونی است که جهان با آن پدید آمده و بوسیله این قانون در حال گسترش است. مفهومی است که سالیان سال در فرهنگ، ادبیات و اشعار شعرای ما وجود داشته و تمام جنبههای زندگی مان را در برگرفته است. یعنی میخواهم افراد این موضوع را درک کنند که چه بخواهند و چه نخواهند، چه این قانون و عملکردِ آنرا بشناسند و چه نشناسند، در هر لحظه در حالِ رقم زدنِ تجربیاتشان با این قانون هستند. میخواهم بگویم که قانون جذب، طبعِ جهانِ هستی است. پیکرهی جهانِ هستی روی این قانون بنا شده است. جهان هستی توسط قانون جذب مدیریت می شود. پس هر فردی که کمی هوشمندانه به این موضوع نگاه کند، با بکار گرفتنِ آن، زندگیاش را رهبری میکند.
قانون جذب می گوید: افکار شما حاوی ارتعاشات و فرکانسهایی هستند که مشابه خود را جذب میکند. از آنجا که ما در یک جهان فرکانسی زندگی میکنیم، افکار غالب مان (باور)، ما را در مداری قرار میدهد که در آن مدار شرایط، اتفاقات و چیزهایی وجود دارد که با فرکانسِ ارسالی ما ما هماهنگ است.
تمام قرآن بر پایه فرکانس و قانون جذب نوشتهشده است. من به هر شخصی که بخواهد ثابت میکنم که قرآن یک کتاب کوانتومی است نه یک کتاب معمولی.
نوشتهها و افعالی که در قرآن به کار رفته است و مفاهیمی که در آن وجود دارد تماماً این قانون را فریاد میزند. من خیلی متعجب بودم که چرا تا به حال کسی با این دید به مطالعه کتاب قرآن نپرداخته است! قانونی که خداوند برای گسترش جهان وضع نموده و خداوند هرگز از قوانین خود عدول نمیکند. قانون جذب همواره جواب میدهد و این روندِ کاملاً طبیعی است.
منبع: عباس منش
مثبت اندیشی به روش قانون جذب، توهم یا واقعیت؟
اصل مثبت اندیشی در روانشناسی با فکر مثبت در قانون جذب متفاوت است. همین ابتدا به شما میگویم که هر کس از فکر یا انرژی مثبت حرف میزند، اشاره به فیلم و کتاب راز یا قانون جذب ندارد. اتفاقا یک جنبش روانشناسی به نام روانشناسی مثبتگرا وجود دارد که آنچه به عنوان فکر و انرژی مثبت مطرح میکند، کاملا متفاوت از نگاه قانون جذب است. هدف جنبش روانشناسی مثبتگرا رضایتبخشتر کردن زندگی روزمره افراد است. این دیدگاه روانشناسی از افراد میپرسد، شما چه تواناییهایی دارید و بیشترین تاکیدش روی تقویت توانمندی است. این دقیقاً بر خلاف مثبت اندیشی است که در راز مطرح میشود، روانشناسی مثبت گرا به ذهن آگاهی (mindfulness) میپردازد؛ آگاهی ارادی و با تمرکز روی لحظۀ اکنون، (خواهید دید که قانون جذب تنها به آینده توجه دارد و هیچ کجای آن بحث آگاهی نمیشود). این نوع مثبت اندیشی کاملا مطلوب است و منجر میشود شما در مسیر کمال و شکوفایی قدم بگذارید. اما چیزی که من در این مقاله به آن میپردازم فیلم و کتاب راز و قانون جذب است. در حقیقت هر کجای مقاله از مثبت اندیشی انتقاد میکنم، انتقاد من به مثبت اندیشی به روش قانون جذب است و نه هر نوع دیگری از مثبت اندیشی.
قانون جذب میگوید، “جهان، گیتی و کائنات منشا همه چیز است. جهان میتواند هر آنچه را که میخواهید به شما بدهد، تنها کافی است به آن فکر کنید”. ریشۀ تمام بیماریها، ناخوشیها و بدیها صرفا در ذهن شماست. مردم با تمرکز بر افکار مثبت و منفی میتوانند تجربیات مثبت و منفی را به زندگی خود بکشانند. در حقیقت اگر شما به چیزهای مثبت فکر کنید، تمام آن چیزهای مثبت را در زندگی خود جذب میکنید و اگر به چیزهای منفی فکر کنید، تمام آن تجربیات منفی به زندگی شما هجوم میآورند. اعتقاد اصلی پشت این حرف از این نشأت میگیرد که مردم و فکر آنها از انرژی خالص ساخته شده و از طریق جذب انرژی مثبت و کائنات، یک شخص میتواند سلامتی، ثروت و ارتباطات شخصیاش را بدست بیاورد.
در حقیقت قانون جذب یک اعتقاد است که جهان برای شما ساخته و فراهم شده. شما با تمرکز روی افکار مثبت و مثبت اندیشی میتوانید آنها را بدست آورید. این یک باور رایج و متداول است که “علاقه، همیشه علاقه را جذب میکند.” فکر مثبت همیشه نتیجه مثبت دارد. از طرف دیگر فکر منفی نتیجه منفی در پی خواهد داشت. اما قانون جذب بسیار فراتر از این میرود و این اصل را چنان تعمیم میدهد که “فکر کردن به یک لامبورگینی قرمز برای شما لامبورگینی قرمز میآورد. لازم به ذکر است که اینجانب مدتهای مدیدی است که به حقوق ماهیانه بالغ بر 20 میلیون فکر میکنم و در تمام تصوراتم خویش را میبینم که بر صندلی خود در شرکت نوین لم دادهام و 20 میلیون به حسابم ریخته شده، سر ظهر در یک دیس طلایی استیک برایم سرو میشود و با یک هواپیمای کوچک مامانی عصرها به خانه برمیگردم. اصلاً آنقدر روزها درگیر این فکر شدهام که سرعت نوشتنم به دو کلمه در سه ساعت رسیده است. اما هنوز اون هواپیمای کوچولوی قرمز رنگ سروکلهاش پیدا نشده است.
شما به چه طریق باید افکار مثبت را جذب کنید؟ تنها راهی که راز پیش پای شما میگذارد، این است که خود را در آیندۀ مطلوبتان متصور شوید و تمام چیزهای مثبتی که مد نظرتان است را به صورت واضح ببینید تا به تمام آنچه که میخواهید برسید. در این راه به افکار منفی هرچند اندک اصلاً، ابداً و تحت هیچ شرایطی نباید فکر کنید. قانون جذب کائنات به شما همه چیز میدهد.
از شما تمنا دارم که لحظاتی فکر کنید. به این فکر کنید که در 2006 فیلمی ساخته میشود با تأکید بیش از اندازهای بر روی مثالهایی از مال و ثروت (تقریباً 80% مثالها موارد مالی است گردنبند، خانه، پول و….) و در ازای تمام این وعدههای آنچنانی پول و ثروت تنها یک راه بسیار ساده ارائه میدهد؛ شما کافی است فکر کنید و تصور کنید!
کائنات و کلِ گیتی هر آنچه را بخواهید به شما میدهد. به نظر شما این تجاریترین ایده ممکن و بهترین راه برای پول درآوردن نیست؟ جالب است که به تمام ابعاد این ایدۀ تجاری حکیمانه فکر شده. ابتدا مختصری از قدرت فکر میگویی، سپس وعدههایی عموما مالی و با مبالغ هنگفت میدهی، کمی از فیزیک و جذابتر از آن متافیزیک اضافه میکنی، در نهایت هم نام تعداد زیادی از مشاهیر را ضمیمه میکنی. تمام آدمهای تنبل جهان عاشق این ایده میشوند.
و خب متاسفانه این میزان استقبال طبیعی است. در کنار این مدام به تعداد آدمهایی که از طریق ترویج قانون جذب پول در میآورند، اضافه میشود. پس این ایده بیشتر و بیشتر پخش میشود. سراسر جهان سمینارهایی برگذار میشود و سخنرانانی با آب و تاب از قانون راز، جذب و جادوی فکر مثبت حرف میزنند. جالب است که حتی نام کتاب “جادوی فکر مثبت” است. خود این اسم به اساس و بنیاد جادو و چیزهایی که در بهترین حالت نام شبه علم را میتوان بر آن گذاشت اشاره دارد. سرانجام با این ایدۀ تجاری قانون راز به یک برند تبدیل میشود. در حقیقت راهی میشود برای پول درآوردن و البته گستردهترین سواستفاده تاریخی از آرزوهای تحقق نیافتۀ بشر در قرن بیست و یک!
مشکل اساسی قانون جذب چیست؟
در ادامه من دلایل زیادی برای شما میآورم که چگونه این قانون زندگی شما را تباه میکند. اما پیش از بررسی تمام اینها میخواهم اصلیترین دلیل مخالفتم را با این جادوی شگفتانگیز بیان کنم. به نظر شما چه اتفاقی میافتد که یک شرکت کامپیوتری به نام اپل را تا این حد از رقیبانش متمایز میکند؟ در سراسر جهان میلیونها برند فعالیت میکنند اما چه چیز اپل را سالهای سال است متفاوت از تمام برندها میکند؟
قطعا استیو جابز به ظرف میوهاش خیره نشده و ناگهان سیب گاز زدۀ خواهرش را در قالب بزرگترین شرکت کامپیوتری ببیند و سالها خودش را بهترین شرکت کامپیوتری جهان تصور کند تا ناگهان اپل ظهور کند. این روشی است که جادوی فکر مثبت به ما پیشنهاد میکند. اینکه حتی تصورش خنده دار است. اما مسئله این نیست. مسئله این است که چه چیز رهبران بزرگ را به رهبران بزرگ تبدیل کرده است. پاسخ آنها به چرایی کارهایشان، چیزی است که آنها را متمایز میکند. در حقیقت مردم بابت کاری که میکنید به شما پول نمیدهند. بابت دلیل شما برای انجام این کار پول میدهند.
ثروت، پول و زندگی لوکس از مهمترین مانیفستهای قانون جذب و فیلم راز است (میزان تجاری بودن این اصل شگفتانگیز هستی همینجا مشخص است). در حقیقت این قانون از وسایل و نتیجۀ اهداف بزرگ صحبت میکند، نه خود اهداف و انتخاب هدف اصلی شما را میسپارد به گیتی و جهان. اصلاً نگران نباشید، شما فقط بنشینید و تصور کنید، گیتی حسابهای شما را پر خواهد کرد. اما اصلا هدف شما از پول و ثروت چه میتواند باشد؟ از گیتی بپرسید.
در حقیقت یکی از مهمترین مسائل راز و فکر مثبت این است که (با فرض اینکه تمام آن مهملات درست باشد)، جای اشتباهی را هدف گرفته است. پول وقتی در نقش هدف قرار بگیرد، صرفا پوچ و بی معنی است. اما اگر شما بتوانید هدفتان را مشخص کنید آن وقت امکان ندارید که صرفا با فکر مثبت بتوانید به آن برسید. شما نیاز دارید که جوانب مثبت و منفی آن را بسنجید، حتی گاهی آنرا به چالش بکشید و جادوی فکر مثبت فقط حرف از مثبت بودن میزند. در حقیقت شما حق ندارید به چیزهای منفی فکر کنید چراکه افکار منفی به سمت شما هجوم میاورند و بدبختتان میکند.
واقعیت غمانگیز این است که آدمهای بیشماری در سراسر جهان به “رویای پولدار شدن” علاقه دارند، بخصوص راههای بیدردسر و یکشبه پولدار شدن. آدمها از این استقبال میکنند که یک نفر به آنها بگوید بخواب، رویا ببین و پولدار شو! در حقیقت این همان چیزی است که تمام جهان میخواهند.
این را حتی از میزان سرچ چنین موضوعاتی در گوگل نیز میتوان فهمید (سرچهایی از قبیل برآورده شدن آرزوی محال، سریعترین راه پولدار شدن و چیزهای زیادی از این قبیل). اما از میان تمام برندها تنها یک برند اپل میشود. بیشمار نویسنده در جهان وجود دارند، اما یک نفر جیمز جویس است که بیش از 200 بار کتاب مردگان را بازنویسی کرده. (پیشنویسهای او موجودند و میتوانید ببینید). سالیان سال میلیونها نوازنده و خواننده زندگی میکنند و میمیرند اما هنوز افسانۀ پینک فلوید تکرار نشده است. پس یگانه راه شما برای موفقیت و خوشبختی این است که ابتدا بفهمید که هدفتان چیست، چرا آن کار را انجام میدهید و چرا مردم باید به کار شما اهمیت بدهند. سپس پله پله برنامه ریزی کنید تا به هدفتان برسید.
شاید این جملۀ معروف را شنیده باشید که به جای رویا دیدن بیدار شوید و به دنبال رویاهایتان بروید و حالا ما در سال 2006 میشنویم که قانون جذب و راندا برن میگویند، چرا بیدارید؟ بخوابید تا کائنات رویاهایتان را به شما بدهند.
6 دلیل که نباید از قانون جذب استفاده کنید
- عملگری را از شما میگیرد و به انفعال شما دامن میزند. بر طبق قانون جذب تنها کاری که برای رسیدن به اهدافتان باید انجام دهید، این است که تصور کنید به آنها رسیدهاید. این نقل قول مستقیم یکی از معلمان قانون جذب است که “شما به جهان نیامدهاید که کاری انجام بدهید، کار و عمل شما به جهان نشان میدهد که چیزی را ندارید و این باعث میشود که به قانون جذب شک کنید. بنابرین به هیچ عنوان نمیتوانید از جادوی فکر مثبت استفاده کنید” تمام تنبلهای جهان میتوانند شیفتۀ این قانون شوند. در حالیکه تقریباً برای همگان آشکار است که تلاش و کوشش تنها راه رسیدن به یک هدف است و این کاملاً با قانون راز ناسازگار است. بنابرین قانون جذب تمام چیزی که شما برای رسیدن به هدف نیاز دارید را از شما خواهد گرفت.
- برنامه ریزی برای قانون جذب معنا ندارد. اگر بهترین راه برای دستیابی به یک هدف این است که تصور کنیم آن را به دست آوردهایم، پس هیچ دلیلی وجود ندارد که بخواهیم برای رسیدن به چیزی برنامهریزی کنیم. همچنین برنامهریزی به جهان نشان خواهد داد که شما به آن ایمان نیاوردهاید و شک دارید. بنابرین قانون جذب برای شما عمل نخواهد کرد. اصولاً شک کردن در این قانون همچون کفر حساب میشود و به شدت منفی است. در صورتیکه تمام چیزی که باعث پیشرفت بشر تا امروز شدهاست نگاه انتقادی به دنیا و یک نارضایتی از وضعیت حاضر بوده که باعث شده انسان فکر کند و راه دیگری پیدا کند. در حقیقت اساس تکامل بر نارضایتی از وضعیت فعلی و حرکت به وضعیت مطلوب شکل گرفته است. حالا چگونه قانون جذب میخواهد این مفهوم اساسی و مهم را رد کند؟ از طرفداران دوآتیشهاش بپرسید. اما طنز و تناقض راز و قانون جذب در این است که در وبسایت جک کانفیلد (یکی از بانیان اساسی راز) برنامهای فروخته میشود که به شما آموزش میدهد چگونه یک برنامۀ عملی برای زندگی خود بنویسید. اگر روزی وارد وبسایت او شدید و با خطای 404 مواجه شدید مطمئن باشید که این خشم گیتی است که گریبان این معلم بزرگ را گرفته است چون برای شما برنامهریزی میکند.
- زمان در قانون جذب هیچ معنایی ندارد. وقتی شما طوری زندگی کنید که انگار به اهدافتان دست یافتهاید، هیچ دلیلی وجود ندارد که یک مهلت زمانی برای رسیدن به اهدافتان مشخص کنید. در حقیقت شما به هیچ جدول زمانی برنامهریزی نیاز ندارید. راندا برن به ما میگوید “جهان برای برآورده کردن نیازهای شما هیچ وقتی لازم ندارد” در حالی که تحقیقات تمام روانشناسان و محققان حوزۀ کسبوکار میگویند که مهمترین روش عملی برای دست یافتن به یک هدف داشتن یک جدول زمانی برای رسیدن به یک هدف است.اما محققان عزیز ما در جادوی فکر مثبت بر این باورند که قرار دادن یک مهلت زمانی برای جهان یک توهین بزرگ به جهان است و اگر برایش هدف تعیین کنید محال است خواستۀ شما را برآورده کند. همانطور که میبینید هر چیزی که بتواند راهی برای آزمودن این قانون بزرگ میشود باعث خشم و عصبانیت گیتی خواهد شد.
- با هر نوع چالشی مخالف است. در این قانون چالشها به عنوان عوامل منفی و بازدارنده شناخته میشوند. چرا که یک چالش حرکت به سوی افکار منفی است و جهان اصلاً از این افکار منفی خوشش نمیآید. از طرف دیگر اگر قرار است شما تصور کنید که به هدفتان دست یافتهاید که عملا چالشی وجود ندارد. این قانون تمام چیزی که شما برای پیشرفت و موفقیت نیاز دارید را از شما سلب میکند. اما مگر میشود که برای رسیدن به هدف چالشها را در نظر نگیرید؟ مگر میشود که هدفی داشت اما وارد چالشی نشد؟ شما حتی اگر بخواهید یک لباس مهمانی بخرید به چالش اینکه کدام زیباترند فکر می کنید.
- تمام احساس دلسوزی را از شما میگیرد. اگر شما قرار است با هیچ فکر منفی درگیر نشوید، پس عملاً هیچوقت به فکر کمک به موسسات خیریه و انسانهای فرو دست نباید بیفتید. چون اگر به فقر و بدبختی فکر کنید؛ قطعاً بدبخت و بیچاره خواهید شد. یکی از بنیانگذاران راز میگوید: “موسسات خیریه تنها فقر و بدبختی را جاودانه میکنند. آنها میخواهند که فقر را ریشهکن کنند اما پرداختن به فقر، فقر و نکبت به بار میآورد.” حتی راندا برن در کتاب راز از این هم فراتر میرود و میگوید “در خیابان به آدمهای چاق، فقیر و بیمار نگاه نکنید چراکه فکر کردن به بیماری فوراً باعث بیمار شدن شما میشود. با این اوصاف شما باید تمام دکترها، بیمارستانها، پلیس و وکیلها را از زندگی خود حذف کنید (مگر اینکه به قصد امر خیر مزاحمتان شوند که به هرحال دیدنشون واجب میشود).
مارتین سلیگمن از مهمترین روانشناسان قرن 21 و استاد دانشگاه هاروارد میگوید:”کارهای خیرانه و داوطلبانه به شما احساسی از مثبت بودن میدهند و تاثیر شگفتانگیزی بر رضایت مندی شما از رندگی دارند.”
- قدرت در لحظه زندگی کردن از شما سلب میکند. برای اینکه به قانون جذب وفادار باشید، باید به طور دائم در آینده خیالی که منتظرید اتفاق بیافتد سپری کنید و تنها یک نتیجۀ موفقیتآمیز را متصور شوید. این قرار است ایمان شما به جهان را نشان دهد. فکر کردن به چالشها، نقشهها و کارهایی که باعث اختلاف نظر میشوند و منفی هستند را باید حذف کنیم. در حقیقت شما باید کل فرآیند برنامهریزی و تمرکز بر هدف را کلا کنار بگذارید. این دقیقاً مخالف در لحظه زندگی کردن است. تقریباٌ برای همه واضح است که فکر کردن به گذشته و اشتباهات قبلی هیچ سودی به حال شما ندارند و از شما یک انسان بیتعهد و ناراضی میسازد که هیچ اتفاق مثبتی برای شما نمیافتد. قانون راز روی دیگر همین سکه است. شما به جای فکر کردن به گذشته به آینده فکر میکنید. این باعث میشود شما نتوانید در لحظه زندگی کنید و ذهن شما ناآگاه عمل کند. هرچه هم بیشتر پیش روید این ناآگاهی روز به روز شدیدتر میشود. ما باید به صورت دائمی و مداوم از لحظۀ اکنون خود آگاه باشیم. این یک مفهوم مهم روانشناسی به نام ذهن آگاهی (mindfulness) است. راه بهتر زندگی کردن و خوشبخت شدن شما در دنیا آگاهی است. جادوی فکر مثبت و قانون جذب این آگاهی را به طور کامل از شما سلب میکند.
نتیجه گیری:
تا الان باید برای شما روشن شده باشد که قانون جذب، جادوی فکر مثبت و فیلم راز تنها یک خوشحالی و شعف زودگذر را به شما میبخشند. اما دلبستن به این طرز تفکر تقریبا شما را از زندگی ساقط میکند. شاید ندانید که یکی از اعتیادآورترین چیزها در زندگی فکر کردن است. اگر شما یاد بگیرید سازنده و خلاق فکر کنید، اگر یاد بگیرید که فکر شما در جهت عملی مثبت و دستیافتن به اهدافتان باشد، کم کم به همین طرز تفکر عادت میکنید. اما از طرف دیگر اگر بخواهید صرفا به تصور کردن آیندهای دلخواه بپردازید، آرام آرام این خیالپردازی گریبان شما را میگیرد و در تمام ابعاد زندگی شما سایه میاندازد. به خودتان که میآیید روزها، دقیقهها و سالها گذشتهاند. شما هیچ کاری نکردید و تمام زندگیتان به یک رویای تحقق نیافته تبدیل شدهاست.
منبع: الینا الله بیگی- نوین بلاگ
علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات
علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات
علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات
علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات
علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات
لم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات علم، شبه علم، خرافات