اریک برن
اریک برن
اریک برن Eric Berne -1910 –1970 روانپزشک آمریکایی کانادایی است. او به عنوان مبدع تحلیل رفتار متقابل Transactional Analysis شهرت دارد.
تولد و تحصیلات
• اریک در ۱۰ می ۱۹۱۰ در مونترال کانادا متولد شد. اسم کاملش اریک لنارد برنشتاین بود. او و خواهرش گریس که ۵ سال از او کوچکتر بود فرزندان یک زوج پزشک – نویسنده به نامهای دیوید و سارا گوردون برنشتاین بودند. پدر در سال ۱۹۲۱ از دنیا رفت و فرزندان با مادرشان بزرگ شدند.
o اریک به دانشگاه مک گیل McGill University رفت و در سال ۱۹۳۱ فارغ التحصیل شد. زمانی که در مک گیل مشغول به تحصیل بود مطالبی را با نام مستعار برای چند روزنامه دانشجویی مینوشت. او روانپزشکی را در دانشگاه ییل Yale University و در سال ۱۹۳۸ به اتمام رسانید. او در سال ۱۹۳۹ به شهروندی آمریکا در آمد.
• در سال ۱۹۴۳ نامش را به اریک برن تغییر داد. او هم چنان به نوشتن مقاله با نام مستعار ادامه میداد. تحصیلاتش به واسطه شروع جنگ جهانی دوم قطع شد. دوره سربازی را در قسمت پزشکی ارتش بود که در سال ۱۹۴۵ به اتمام رسید.
زندگی شخصی
• اریک برن ۳ بار ازدواج کرد. اولین همسرش الینور مک رائه بود. آنها در سال ۱۹۴۲ ازدواج کردند، صاحب ۲ فرزند شدند و در سال ۱۹۴۵ جدا شدند. در سال ۱۹۴۹ اریک با دوروتی دی مس وی که او نیز از ازدواج قبلی اش صاحب ۲ فرزند بود، ازدواج کرد که این ازدواج در سال ۱۹۶۴ به جدایی منجر شد. پس از رسیدن به شهرت، اریک برای سومین بار و این بار با زنی به نام توره پترسون ازدواج کرد که این ازدواج نیز دیری نپایید و این دو در سال ۱۹۷۰ از یکدیگر طلاق گرفتند. اریک برن در ۱۵ ژوئیه ۱۹۷۰ بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت.
کار بالینی
• پس از جنگ، اریک برن تحصیلات خود را زیر نظر اریک اریکسون در موسسه روانکاوی سن فرانسیسکو San Francisco Psychoanalytic Society and Institute از سر گرفت و در بیمارستان هم کار میکرد. علاوه بر نوشتن مقالات تخصصی روانکاوی، در سال ۱۹۴۷ کتاب «ذهن در رفتار» The Mind in Action را منتشر کرد. او هم چنین به گروه درمانگران در چند بیمارستان سن فرانسیسکو پیوست.
بازیهای روابط انسانی
• به گفتهٔ اریک برن «بازیها» عبارتاند از: یک سلسله مراودهها که بین افراد و برای ارتباط برقرار کردن به کار میروند.
• تمام اعمال متقابل انسانها طبق بازیهای مرسوم و آدابی که از دل این بازیها بیرون آمده، انجام میشود و اصولاً میتوان گفت تمام رفتارهای اجتماعی و گاهی خصوصی انسانها، بازی است.
ادامه در:
تحلیل رفتار متقابل
پیشنویس زندگی
مثلث کارپمن
برگرفته از دانشنامه روانشناسی مردمی، وب سایت همدردی، و ویکیپدیا
تحلیل رفتار متقابل
تحلیل رفتار متقابل
o تحلیل تراکُنشی، یا رفتار متقابل، نظریهای در روانشناسی اجتماعی است که توسط اریک برن روانپزشک کانادایی به وجود آمد.
o در چهار دهه گذشته نظریه اریک برن راههای تازهای را در زمینه روان درمانی مشاوره و تحصیل به وجود آورده است.
مقدمهای بر تحلیل رفتار متقابل
• تحلیل رفتار متقابل یک تئوری روانشناسی است که توسط دکتر اریک برن در سال ۱۹۵۰ میلادی ارایه گردید و به لحاظ کاربرد آن در حل مشکلات احساسی و رفتاری، مورد قبول جامعه روانشناسی قرار گرفته و تدریجاً در زمینههای مشاوره، روانکاوی، گروه درمانی، مدیریت، جامعهشناسی، توسعه سازمانی و آموزش، نظریههای جدیدی ارایه نموده و گسترش پیدا کرده است.
• ابهام و پیچیدگی در مفاهیم، تخصصی بودن و زمان طولانی درمان در دیگر روشهای روان درمانی باعث شد تا تحلیل رفتار متقابل با مفاهیم اساسی و واژههای ساده سریعاً جایگزین روشهای روان درمانی قدیمی گردید. به همین جهت تحلیل رفتار متقابل عمومیت یافته و هر جا که انسانها حضور داشته و با یکدیگر ایجاد رابطه مینمودند، کاربرد عملی پیدا کرد و ابزاری برای تغییر و حل مشکلات قرارگرفت.
o تحلیل رفتار یک مکتب علمی کاربردی میباشد که در آن از به کار بردن مفاهیم پیچیده اجتناب شده است و نظریات آن به صورتی مطرح شدهاند که به راحتی میتوان آنها را مشاهده و تجربه نمود.
من خوبم تو خوبی
• «من خوبم تو خوبی» شاید معروفترین عبارتی است که هدف تحلیل رفتار متقابل را نشان میدهد: جایگاهی به وجود بیاید تا ارزش تک تک انسانها را بشناسد.
تحلیل رفتار متقابل انسانها را اساساً خوب به حساب میآورد و قابل تغییر و رشد و رفتار سالم.
نوازش
• اریک برن مشاهده کرد که انسانها به نوازش (معیاری از تحویل گرفته شدن بین افراد) برای زنده ماندن و رشد کردن نیاز دارند. شناخت چگونگی رد و بدل نوازشهای مثبت و منفی بین انسانها از قویترین زمینههای کار در تحلیل رفتار متقابل است.
نوازشهای غیابی
• به مجموعه نوازشهایی گفته میشود که شخص نوازش دهنده خود حضور نداشته باشد، مانند نامه – ایمیل – فرستادن کادو با پست – یاداشت گذاشتن و…
قابل ذکر است که نوازشهای غیابی از بهره نوازشی بالایی برخوردار است و تقریباً از تمامی فیلترهای نوازشی به راحتی عبور میکند.
حالاتِ “من” EGO
• اریک برن با فهمیدن اینکه شخصیت انسان از سه حالت «خودآگاه» تشکیل شده، رفتارهای پیچیده بین انسانها را قابل فهم کرد.
هر حالت «خودآگاه» یک مجموعه کامل از احساسات و فکرها و رفتارهایی است که ما با استفاده از آنها واکنش نشان میدهیم.
سه حالت «خودآگاه» والد و بالغ و کودک و فعل و انفعال بین آنها پایهٔ نظریهٔ تحلیل رفتار متقابل را تشکیل میدهند. این مفهومها به خیلی از زمینههای مشاوره روان درمانی و تحصیل راه پیدا کردهاند.
والد
• قسمتی از رفتارها، افکار و احساسات انسان است که به دلیل تقلید ناخودآگاه از کارهایی که پدر و مادر انجام میدادند و یا برداشت ما از رفتار آنها است. والد از دو قسمت والد کنترل کننده (مثبت و منفی) و والد حمایتگر مهربان (مثبت و منفی) تشکیل شده است.
بالغ
• بخشی از شخصیت است که رفتارهای «این مکانی-این زمانی» را شامل میشود. مثلاً ما در هنگام رانندگی، قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت میکنیم . یعنی شرایط زمان و مکان را دریافت و بر اساس آن تصمیم به درست رانندگی کردن گرفتهایم.
بالغ همان بخشی از افکار، رفتار و احساسات انسان است که شبیه پردازش کامپیوتری است و پاسخ ما به اتفاقات حال حاضر است. تقویت بالغ یکی از اهداف تحلیل رفتار متقابل است. ویژگی دیگر «بالغ» استفاده از تمام توانمندیهای فرد برای حل مسائل است.
کودک
• قسمتی از رفتارها، افکار و احساسات انسان است که تکرار دوران کودکی است. مثلاً کسی که نتیجه خوبی در کارش میگیرد با یک لبخند درخشان پاسخ میدهد. کودک به چند قسمت از قبیل طبیعی، منزوی، تربیت شده و پرخاشگر تقسیم میشود.
رفتارهای متقابل (تراکنش)
• تراکنشها (رفتارهای متقابل) به کنشهای انسانی گفته میشوند که در پی آنها از طرف مقابل انتظار پاسخ میرود. مثلاً سلام کردن، یا دراز کردن دست برای دست دادن یک تراکنش است، چون که از طرف انتظار پاسخ میرود. این پاسخ بستگی به حالت «خود» طرف متقابل دارد. در این مورد خاص – یعنی سلام کردن – پاسخ فرد میتواند از یک جواب سلام کوتاه تا یک احوالپرسی گرم و درازمدت متغیر باشد.
در تحلیل رفتارهای متقابل با تشخیص این که فرد با کدام حالت «خود» با دیگری رفتار میکند، میتوان رفتارهای بعدی او را پیش بینی کرد. با به صحنه آگاه آوردن این تشخیص میتوان کیفیت و تأثیر ارتباطات افراد را بهبود داد.
بازیها
• اریک برن یک سری الگوهای رفتار اجتماعی نا سالم را به عنوان بازی تعریف میکند. این رفتارهای تکرار شونده و منحرف اصولاً برای به دست آوردن نوازش هستند. اما در عوض احساسات منفی را تقویت میکنند و مانند ماسک جلوی بروز مستقیم احساسات و افکار را میگیرند.
اریک برن برای این بازیها اسمهای آشنایی انتخاب کرده است. وی معتقد است رفتارهای نا سالم نتیجه تصمیمات محدود کنندهای است که در کودکی به دلیل علاقه به زنده ماندن گرفته شدهاند. این تصمیمات در چیزی که برن آن را پیش نویس (یک نقشه از قبل کشیده شده برای اینکه زندگی چگونه زندگی شود) مینامد به اوج میرسند.
عوض کردن پیش نویس زندگی هدف روان درمانی مبتنی بر نظریه تحلیل رفتار متقابل است.
اجزاء شخصیت انسان
• طبق نظریه تحلیل رفتار متقابل اریک برن، شخصیت هر فرد از بخشهایی تشکیل شده، ولی در هر فردی یکی از این بخشها غالب است، لذا بیشتر کارهای فرد از بخش غالب او سرچشمه می گیرد.
تحلیل رفتار متقابل راهی است برای آنكه ببینیم بین مردم و درون آنها چه می گذرد. با این روش می توان روشن كرد كه در لایه های زیرین ارتباطات جاری بین انسانها به واقع چه چیزی در حال رخ دادن است. اریک برن می گوید رفتارها، افکار، احساسات و عواطف مختلف انسان از بخشهای مختلف شخصیت وی سرچشمه می گیرد.
• وی اجزاء شخصیت انسان را به سه بخش تقسیم می کند:
1. منِ کودک Child Ego Stage
2. منِ والــد Parent Ego Stage
3. منِ بالــغ Adult Ego Stage
هر فرد از لحاظ رشد شخصیت ابتدا دارای حالت کودک و سپس دارای حالت والد و در نهایت دارای حالت بالغ می شود.
این سه بخش شخصیت در هر فرد سالم وجود دارد ولی مقدار اثر گذاری آنها از فردی به فرد دیگر در هر موقعیت معین زندگی فرق می کند. همچنین حاکمیت شخصیت در هر فرد ممکن است به عهده یکی از این اجزاء باشد که هر کدام طبیعتاً حکومتهای متفاوتی را بنا خواهند گذاشت. یعنی اشخاص بیشتر زندگی خود را در یکی از حالات “من” بسر می برند. پس شخصیت افراد متفاوت خواهد شد. در حقیقت شخصیتی نداریم که فقط یک جزء را داشته باشد. ولی شخصیت های زیادی در اطراف ما هستند که یک بخش بر سایر بخشهای شخصیت غلبه داشته و آنها را تحت سلطه خود دارد.
• حالت من کودک
o همه افراد از لحاظ شخصیتی در درون خودشان یک پسر بچه یا دختر بچه کوچک دارند. کودک به هنگام به دنیا آمدن، نیازهایی دارد که منجر به رفتارهایی در وی می شود. مثلاً با گرسنگی، می گرید. این حالت در کودکی پایان نمی پذیرد و تا بزرگسالی در افراد مختلف به انحاء مختلفی ادامه می یابد. این بخش شخصیت بدون هیچ تدبر، فکر یا بررسی جوانب، فقط با احساسات و لذات سر و کار دارد. پیوسته به دنبال لذت جویی و دفع درد و رنج است.
• سه خاصیت کلی این حالت عبارتند از:
1. هرگز از لذت جویی سیر نمی شود.
2. آینده را نمی بیند.
3. خواسته اش را به تاخیر نمی اندازد.
o سرزندگی و هیجان، o سیر کردن در تخیلات، o لذت طلبی، o لجبازی، o دمدمی بودن، o خلاقیت، o کنجکاوی، o علاقه به دانستن، o اصرار به تجربه کردن و احساس کردن، از جمله خصوصیات حالت من کودک است.
• این بخش از شخصیت فرد را وا می دارد که:
o هر چیزی را شخصاً خودش تجربه کند.
o اصلاً خویشتن دار نیست.
o به عواقب احتمالی رفتارش توجهی ندارد.
o تمایلی به رعایت قیود اجتماعی، عرف، مذهب، قانون، تعقل و… ندارد.
• حالت من والد
o حالتی است که نمایانگر رفتار فرد به همان صورتی است که پدر و مادرش رفتار می کردند. در سالهای اولیه کودکی (مخصوصاً ۵ سال اول)، باید و نبایدهای زیادی از طرف والدین به کودکان تحمیل شده یا یاد داده می شود. این مجموعه عظیم از وقایع خارجی و تحمیلی غیر قابل سئوال در حالت من والد کودک ثبت می گردد و در آینده بخشی از شخصیت فرد را تشکیل می دهد.
این بخش از شخصیت با دستورالعمل های زندگی و باید و نبایدهای آن، قانونمداری، مسئولیت پذیری و عادتها سر و كار دارد. وقتی فردی بدون توجه به احساسات و عواطف، یا بدون توجه به تعقل و منطق به امری مبادرت می کند و یا صحبت می کند و یا دیگران را مجبور به انجام چنین اموری می نماید از این بخش شخصیت خود استفاده می کند.
• والد درون دارای دو بعد می باشد.
1. یك بعد انتقادگر یعنی این که هی به آدم سخت بگیرد و گیر بدهد.
2. بعد دیگر نوازشگر است یعنی اینکه از فرد و تصمیماتش حمایت کرده و او را نوازش می کند.
این دو دقیقاً کارهایی هستند که همزمان والدین ما در زندگی واقعی مان در مورد ما انجام می دهند. آدمهایی که عزت نفس پایینی دارند و با خود عناد دارند به این والد انتقادگر خیلی راه داده اند.
• حالت من بالغ
o این بخش به اصطلاح عاقل شخصیت و نمایانگر رفتار پخته و منطقی فرد است. در واقع مجموعه ای از احساسات، نگرشها و طرحهای رفتاری خود مختار و مستقل و واقع گراست
که فرد را با واقعیتهای موجود تطبیق و هماهنگی می دهد.
• این بخش شخصیت،
1. تجزیه و تحلیل می کند،
2. آینده نگری می کند،
3. میان احساسات و تعقل فرد تعادل برقرار می کند،
4. احتمالاتی را که برای حل و فصل موثر دنیای خارج ضروری هست محاسبه می کند،
5. فعالیتهای دو بخش قبلی (کودک و والد) را تنظیم می کند و واسطه عینی شدن میان آنهاست.
در واقع شخصیت کامل انسانی، شخصیتی هست که سه بخش فوق (کودک- والد- بالغ) توام به صورت متعادل در آن حضور داشته باشد. لیکن رئیس، بخش بالغ باشد و با روشنفکری در جای خود به کودک و در جای خود به والد اهمیت دهد. و شخصیت را با تجزیه وتحلیل متعادل نگه دارد. آدمهایی که به منطقی بودن مشهور هستند به بالغ درونشان خیلی راه می دهند.
کودک، والد و بالغ در روابط اجتماعی
• به اعتقاد اریک برن وقتی که ۲ تا آدم روبروی هم قرار می گیرند، انگار ۲ شخصیت ۳ بخشی روبروی هم قرار گرفته اند.
• بطور كلی شش رابطه بین حالات نفسانی دو نفر وجود دارد كه عبارتند از رابطه:
1. كودك-كودك،
2. کودک- والد،
3. کودک- بالغ،
4. والد- والد،
5. والد- بالغ
6. بالغ- بالغ.
• کودک-کودک
o وقتی که با دوستان آب بازی می کنید o وقتی که جوک و اس ام اس برای همدیگر تعریف می کنید o وقتی باهم شوخی می کنید، دارید وارد یک رابطه کودک-کودک می شوید.
• کودک- والد
o در این رابطه یک طرف رابطه نقش پدر و مادر را بازی می کند و نفر دیگر می رود در لاک کودکی اش.
در بدترین حالت (و متاسفانه رایج ترینش) والد جنبه سختگیرش را می آورد وسط و هی امر و نهی می کند و کودک بخش سازگارش را و هی می گوید: چشم چشم شما درست می فرمایید.
اما رابطه والد-کودک همیشه اینقدر هم وحشتناک نیست . کافی است که والد جنبه حمایت گرش را وارد کند و کودک طرف مقابل خودش را لوس کند. در این حالت چیزی شکل می گیرد که اریک برن اسمش را گذاشته نوازش و معتقد است که همه ما آدمها به نوازش کردن و نوازش شدن احتیاج داریم.
• کودک- بالغ
o این هم وقتی است که یک طرف رابطه دارد با منطقش حرف می زند و می خواهد تصمیمات منطقی بگیرد. اما طرف مقابل هی می خواهد قضیه را عاطفی کند و با گریه کردن و لوس بازی و ناز کشیدن بازی را به نفع خودش تمام کند. مثلاً تصور کنید که شوهر دارد یک قضیه را برای زنش توضیح می دهد و از او می خواهد که در این راه کمکش کند. اما یک دفعه زن میزند زیر گریه و می گوید که تو اصلاً به فکر من نیستی و به من توجه نمی کنی و الی آخر.
• والد- والد
o در حالت والد- والد هر دو طرفمان می خواهیم ژست یک بزرگسال چیز فهم را بگیریم. اگر والد حمایت کننده مان وسط باشد، مثالش می شود حرف زدن در مورد آب و هوا و تایید همدیگر و گفتن ” به به ! به به!” به هم.
اما خدا نکند والد کنترل کننده و انتقادگر بیاد وسط، آن وقت است که دعوا شروع می شود و هر کس می خواهد حرف های خودش را به کرسی بنشاند. همه می روند در نقش پدر و مادر سختگیر گذشته.
• والد- بالغ
o این رابطه هم خیلی رایج است . یعنی وقتی یک طرف دارد با منطق رفتار می کند یا حرف می زند. اما طرف مقابل شروع می کند به انتقادهای سخت گیرانه خندیدن و مسخره کردن و هره بازی. مثلا تصور کنید یک نفر دارد سخنرانی می کند که یکدفعه یک نفر از وسط جمع شروع می کند به بلند بلند خندیدن و انتقاد کردن و مسخره کردن سخنران.
• بالغ- بالغ
o در این رابطه هم ما و هم طرف مقابلمان منطقی هستیم و همه چیز مطابق منطق پیش می رود و عاطفه دخالتی در رابطه ندارد. مثلاً وقتی که ما با استادمان در مورد یک موضوع درسی حرف می زنیم، احتمال دارد این بازی را راه انداخته باشیم.
• بازیها عبارتند از یک سلسله مراوده ها که بین افراد و برای ارتباط برقرار کردن به کار میروند. تمام اعمال متقابل انسانها طبق بازیهای مرسوم و آدابی که از دل این بازیها بیرون آمده، انجام میشود و اصولاً میتوان گفت تمام رفتارهای اجتماعی و گاهی خصوصی انسانها، بازی است.
سر نخ های کلامی و جسمانی
• هر یک از سرنخهای زیر نشان دهنده یکی از بخشهای سه گانه شخصیت است:
1. جزء کودک
الف) سرنخهای کلامی:
o کاشکی o دلم می خواد o نمی دونم o می خوام o به من چه o شاید وقتی که… (بزرگتر شدم، قبول شدم، مدرک گرفتم و …) o نگاه کن چه کار کردم …(گزارشم را ببین، ماشینم را ببین، لباسم را ببین، کارم را ببیین و…) o صفات تفصیلی (مثل بهتر، بهترین، بزرگتر، بزرگترین و…) o کاش پارسال این زمین را خریده بودم. o دلم می خواد بهترین فرزند را داشته باشم. o نمی دونم چطور باید حرفهایم را به بعضی ها بفهمانم. o شاید وقتی تجربه دار بشم بتونم.
ب) سرنخهای جسمانی:
o غش غش خندیدن o وول خوردن o شعف o کج خلقی o جیغ o ناله o چشم گرداندن o شانه بالا انداختن o لج کردن o قهر کردن o سر به سر گذاشتن o رجز خواندن
2. جزء والد
الف) سرنخهای کلامی:
o دیگه نمی تونم o جونم به لب رسیده o گوش کن، همیشه هم یادت باشه o هرگز، همیشه، هیچ وقت – قیود o آخه چند دفعه بهت بگم o می خوام ته و توی این موضوع را در آرم، o برای اولین و آخرین بار o بیشتر کلمات تنبیه کننده یا تشویق کننده مثل: بی شعور، مسخره، بد، نفرت انگیز، وحشتناک، تنبل، مزخرف، بی خود، طفلک، جرات نمی کنه، خوشگل، نکن، عیب نداره، باز دیگه چه شد، بازم و کلمه های باید و مجبور است.
ب) سر نخهای جسمانی:
o اخمها و چین های پیشانی o سر تکان دادن o نگاه ترس آور o انگشت روی لبها نهادن o دستها روی سینه گذاشتن o آه کشیدن o لبهای در هم فشرده o انگشت سبابه که اشاره می کند
کسانی که بخش والد شخصیتشان بر آنها حاکم هست، افراد جدی، خشک، کاری و غیر قابل انعطاف هستند. آنها محکم حرف می زنند و کمتر اهل مشورت هستند. گویا همیشه حق همان است که از دهان آنها در می آید و در این مسئله حتی تردید هم نمی کنند، چه برسد به اینکه بخواهند مشورت دیگران را قبول کنند.
o بر خلاف دسته اول (کسانی که جزء کودک شخصیت بر آنها حاکم است)، این افراد به جای لذت طلبی، فقط به دنبال واقع نگری، آینده نگری و سخت کوشی هستند.
o معمولاً خانواده این افراد از دستشان کلافه اند. از تفریح و … در زندگی آنها اثر زیادی به چشم نمی خورد. بکن و نکن ها و دستورات متوالی آنها اطرافیانشان را در فشار می گذارد. گوش شنوای زیادی ندارند. فقط به هدف می اندیشند و هیچ انعطافی را با دیگران نشان نمی دهند. زندگی تک بعدی آنها، اگر چه بر خلاف گروه اول است ولی چون تک بعدی هست
رضایت خودشان و دیگران را به همراه ندارد و آرامش آنها مخدوش است.
3. جزء بالغ
الف) سرنخهای کلامی:
o چرا ؟ چه ؟ کجا ؟ کی ؟ چطور ؟ چقدر ؟ از چه طریق ؟ -کلمات تجزیه و تحلیل و بررسی o تا حدی، احتمالاً- قیود o به نظر من، من فکر می کنم -انعطاف فرد. o تا فردا بررسی می کنم. صبر کن بیشتر ارزیابی کنم – تامل و صبر
o اگر بخواهید در زندگی لذت ببرید و به آرامش برسید باید قسمت بالغ شخصیتتان بر شما حکومت کند. (البته منظور این نیست که دو بخش کودک و والدتان از بین بروند.) در واقع این جزء بالغ است که شما را متعادل می سازد. یعنی تا حدی کودک وجودتان را ارضاء و شاد می کند. ولی نه آنقدر که فرامین والد شخصیت را زیر پا بگذارد و موجب شود پیشرفت و موفقیت و آینده نگری فرد به خطر بیفتد.
o قسمت بالغ شخصیت، مخ متفکر و مرکز کنترل شخصیت هست که با تجزیه و آنالیز موقعیت های گوناگون سعی می کند آنها را با درون فرد سازگار کند.
o اگر متعصب هستید o اگر دائما فقط به فکر لذت بردن هستید و به آینده توجهی ندارید o اگر فقط به فکر خودتان هستید o اگر انتقاد پذیر نیستید o اگر در برابر مشکلات همیشه به شیوه تکراری از یک روش منسوخ استفاده می کنید، بدانید که قسمت بالغ شخصیتتان بر شما حاکم نیست.
o از طرف دیگر اگر همیشه فقط با سخت کوشی هایتان همه را خسته کردید و فقط به دنبال ثروت، قدرت، پیشرفت و علم هستید و هیچ وقتی به خود و اطرافیانتان برای لذت بردن نمیدهید، بازهم بدانید که قسمت بالغ شخصیتان کنترل شما را به عهده ندارد.
پیشنویس زندگی
پیشنویس زندگی
• پیشنویس زندگی Life Scripts برای اولین بار توسط اریک برن Eric Berne 1910 –1970 و کلاد اشتاینر Claude M. Steiner– born 1935 در اواسط دهه ۱۹۶۰ بنیان نهاده شد و بعدها توسط نویسندگان دیگر تحلیل رفتار متقابل یا Transactional Analysis ، بسط یافت.
• کودک در سالهای اولیه زندگی خود، براساس شناختی که از جهان به دست میآورد، داستانی برای زندگی خود در نظر میگیرد. این داستان مانند همه داستانها و افسانههای دیگر، یک نقطه شروع ، میانی و پایانی دارد. در این داستان کودکانه، افراد خوب، شریر و دیو صفت، وجود دارند و هر کدام از این افراد در این داستان نقشی برعهده دارند.
o طرح زندگی میتواند کمدی، تراژدی، روحافزا یا کسلکننده باشد و میتواند پایان خوب یا بدی داشته باشد.
• اریک برن در کتاب «اصول درمانهای گروهی» Principles of Group Treatment پیشنویس زندگی را «طرح ناخودآگاه زندگی» مینامد و در کتاب «بعد از سلام چه میگویید؟» What do you say after you say hello در یک تعریف کاملتر میگوید:
طرح زندگی ای که در دوران کودکی ریخته می شود، به وسیله والدین تقویت شده،
با حوادث بعدی توجیه شده و بالاترین نمود آن در انتخابهایی است که شخص در زندگی به عمل میآورد.
• این مفهوم که زندگی بزرگسالی انسان، تحت تأثیر دوران کودکی وی قرار دارد، از مفاهیم رایج در دنیای روانشناسی است و بسیاری از مکاتب روانشناسی، اصول خود را بر این مفهوم پایه نهادهاند.
طرح پیشنویس زندگی هم یکی از مفاهیمی است که مستقیماً به تأثیر دوران کودکی اشاره میکند. اما در مقایسه با سایر مکاتب، خصوصاً مکتب روان تحلیلی Psychoanalysis ، دو خصوصیت شاخص و منحصر به فرد دارد:
1. تصمیمات پیشنویسی توسط خود کودک گرفته میشود؛
آنچه اریک برن بر آن تاکید میکرد، اهمیت نقش فاعلی کودک در طرح پیشنویس زندگی خود وی است و اینکه عوامل بیرونی مانند والدین در درجه دوم تاثیرگذاری قرار دارند. به عبارتی کودک خودش تصمیم میگیرد، البته با یک سری دادههای احساسی از دنیای بیرون که در اکثر اوقات منطبق بر واقعیت نیست.
2. پیشنویس زندگی به سرانجامی هدایت میشود؛
هر پیشنویسی به یک پایان و سرانجام ختم میشود. کودک برای داستان خود یک پایان هم در نظر میگیرد و تمام بخشهای ابتدایی و میانی را طوری طرحریزی میکند که به سرانجامی معین ختم شود.
در دنیای بزرگسالی این مفهوم این گونه نمود پیدا میکند که
ما با انجام یک سری اعمال و دوری از یک سری افعال دیگر،
زمینه را برای رسیدن به سرانجامی از قبل تعیین شده فراهم میکنیم.
به عنوان مثال، زنی که در پیشنویس زندگی خود، سرانجامی با عنوان «همه مرا ترک میکنند.» در ذهن دارد، بالاخره کارهایی میکند که همسرش پس از یک دوره معین وی را ترک میکند. پس ما رفتارهایی از خود نشان میدهیم که ما را به سرانجامی از پیش تعیین شده نزدیک میکند.
چرا پیشنویس زندگی؟
• دنیایی که کـــودک در آن زندگی میکند با دنیای بزرگسالی بسیار متفاوت است. آنچه کودک میبیند و درک میکند بسیار متفاوت با ماست. هر صدای بلندی یک انفجار مهیب، هر فرد غریبهای یک هیولای بزرگ و خطرناک و هر تنها ماندنی یک طرد و تنها ماندن تا پایان عمر به نظر میآید.
دنیای کودک پر است از فجایع و خطرات قریبالوقوعی که باید فکری برای آنها بکند. پس کودک با توجه به این واقعیتسنجی ناقص خود، یک سری عقاید و افکار درباره دنیای اطراف و خودش میسازد و دنیا را به وسیله این افکار، تحلیل و بررسی میکند و در ادامه با توجه به این تحلیلها، تصمیماتی درباره دنیای اطراف خود میگیرد. به عنوان مثال فرض کنید کودکی در بیمارستان بستری میشود و تحت عمل جراحی قرار میگیرد. این عمل جراحی که برای زنده ماندن کودک بسیار حیاتی است، از نظر کودک یک فاجعه و ظلم بسیار بزرگ است که در آن مادر، وی را تنها گذاشته و رفته است. خشمی که کودک از مادر خود در دل دارد، به این تصمیم پیشنویسی ختم میشود که «مادر قابل اعتماد نیست» و براساس یک مکانیزم همیشگی در این گونه موارد، به این تصمیم کلی میرسد که «زنها قابل اعتماد نیستند.» این مفهوم در دنیای بزرگسالی سرنوشت روابط عاطفی وی را تعیین میکند.
نکته قابل توجه این است که تصمیمات کودکی براساس هیجانات و احساسات خام گرفته میشوند
و رنگ و بوی عقلانی ندارند و ردپای عقل سلیم و منطق بزرگسالی در آنها به چشم نمیخورد
و کودک با این اطلاعات غلط درباره نیات و اعمال و پدیدهها، نسبت به تصمیمگیری و تعمیم آنها اقدام میکند.
پس در کل باید گفت تصمیمات پیشنویسی بهترین روش برای کودک است تا برای دنیای پرآشوب و پرمخاطرهای که در آن زندگی میکند تدابیری بیاندیشد.
• اریک برن میگفت: «با حوادث بعدی توجیه میشود…». این توجیه در حقیقت فرایندی است که برای تایید پیشنویس زندگی انجام میشود. انسان چه در کودکی و چه بزرگسالی در بررسی واقعیت طوری به تحلیل و تفسیر میپردازد که دیدگاه وی درباره جهان یا همان پیشنویس زندگیش مورد تهدید واقع نشود و تایید شود. به عنوان مثال در مورد فردی با دیدگاه «زنها قابل اعتماد نیستند»، در هر واقعهای تحلیل و تفسیری انجام میشود که در نهایت این دیدگاه وی را تایید کند.
o به عبارتی برای تایید دیدگاه بیاعتمادی، فرد شواهد و مدارکی بیپایه جمع میکند که البته از نظر خودش کاملاً درست است.
انواع پیشنویس
براساس محتوا، سه نوع پیشنویس تعریف شده است:
۱) برنده و موفق Winning
۲) بازنده Losing
۳) غیربرنده یا معمولی Non-Winning
● برنده و موفق
o از نظرگاه اریک برن، کسی که پیشنویس برنده و موفق دارد، به اهداف موردنظر خود میرسد. نکته بسیار مهم این است که فقط وقتی عنوان برنده و موفق قابل استفاده است که فرد با آرامش و شادکامی به اهداف خود برسد. اگر شما یک میلیونر هستید تنها زمانی عنوان برنده به شما اطلاق میشود که شادکام و خوشبخت باشید و خودتان نیز در مورد خود و موفقیتهایتان احساس خوبی داشته باشید.
● بازنده
o به عکس مفهوم برنده، بازنده شخصی است که به اهداف خود نمیرسد. به عنوان مثال فردی که تصمیم به ثروتمند شدن میگیرد و در نهایت از فقر سر درمیآورد، یک بازنده است.
o بازنده دیگری هم داریم که ثروتمند شده است ولی شادکام و خوشبخت نیست و دچار انواع صدمات جسمی و روحی شده است.
پس موفق و برنده بودن باید بسیار دقیق تعیین شود. اگر شما در کودکی تصمیمی پیشنویسی با ایـن عنوان بگیرید که «من معمولاً شکست میخورم » ، رسیدن به این تصمیم پیشنویسی، صدمات جسمی و روحی زیادی برای شما به همراه میآورد.
● غیربرنده و معمولی
o افرادی هم هستند که در زندگی راهی حاشیهای را انتخاب میکنند و خود را به خطر و دردسر نمیاندازند. آنها بسیار محتاط اند، خود را درگیر هیچ مسألهای نمیکنند و همیشه در حاشیه زندگی میکنند. مثل کارمندی که سی سال بدون وقفه در بخش جانبی ادارهای کار میکند و بدون هیچ تغییر و پیشرفت چشمگیری بیسرو صدا بازنشسته میشود و به کنج خانهاش برمیگردد و مدام میگوید اگر شانس و فرصت مناسب بود، من حتماً موفق میشدم.
o توجه به این نکته الزامی است که باید در طبقهبندیهای بالا احتیاط لازم را به عمل آورد. باید دقت کنیم که این طبقهبندیها نسبی است و برای هر فرد متفاوت است و برنده و بازنده بودن را باید اغلب در هدفهایی که فرد انتخاب میکند و در احساسی که فرد درباره محتوای زندگیش دارد جستجو کرد.
o اغلب پیشنویسهایی که ما انتخاب میکنیم، ترکیبی از سه نوع بالاست. به عنوان مثال فردی که تصمیم گرفته در زمینه فکری موفق، در زمینه بدنی منفعل و در زمینه عاطفی بازنده بزرگی باشد.
o پیشنویس زندگی در خارج از حیطه آگاهی ما قرار دارد و ما در بزرگسالی از فرایند تشکیل آن در کودکی بیخبریم و هیچ خاطرهای از آن نداریم. اما این دلیل بر تغییرناپذیری پیشنویسها نیست. شما با شناخت طرحهای پیشنویسی خود به وسیله خودتان یا با کمک روانشناس تحلیل رفتار متقابل میتوانید نسبت به تغییر آنها اقدام کنید.
• از بازنده به غیربرنده
• از غیربرنده به برنده و موفق
• وجود پیشنویسهای برنده و موفق در زندگی میتواند کیفیت و سرنوشت زندگی شما را به کلی دگرگون کند.
مثلث کارپمن
مثلث کارپمن
• مثلث کارپمن توسط روان شناسی به همین نام طراحی شده است. در این مثلث سه ضلع وجود دارد.
o ناجی The Rescuer
o زجردهنده The Persecutor
o قربانی The Victim
• در این مثلث با این که سه ضلع وجود دارد، اما همیشه دو نفر در آن بازی می کنند و همواره تغییر نقش می دهند.
این دو نفر همواره همدیگر را پیدا می کنند و در ابتدا هر دو از بازی لذت می برند. کسی که وارد این بازی می شود، فرقی نمی کند که در کدام نقش بازی می کند، ولی به دنبال کنترل کردن و یا کنترل شدن است.
خیلی از رابطه های دوستانه و حتی زناشویی در قاعده مثلث کارپمن می گنجند.
زن های سنتی ای که همیشه در نقش قربانی Victim بازی می کنند
و با افتخار می گویند که از نوکری کردن برای مردشان لذت می برند.
یا مردهای سنتی ای که همیشه دوست دارند در نقش ناجی Rescuer زن ها بازی کنند
و وقتی زن دیگر دوست ندارد ناجی داشته باشد،
مردها از زجر دادن Persecutor لذت می برند.
• حس یک زن بعد از ناتوانی در ایجاد یک رابطه احساسی با یک مرد دیگر، حس یک قربانی Victim است. وقتی نمی خواهد قربانی باشد پس سعی می کند با زجردادن Persecutor طرف مقابل، کنترل بازی را دست بگیرد و طرف مقابل را نگه دارد.
• این مثلث در خیلی از دوستی ها و همکاری ها هم اتفاق می افتد. نقش ها همواره تغییر می کنند. یک ناجی Rescuer هم می تواند نقش قربانی Victim را بازی کند.
• مطلب نا امید کننده این است که برای خارج شدن از این مثلث فقط باید رابطه را قطع کرد.
ناجی Rescuer:
• نجات دهنده ها معمولاً کسانی هستند که همواره دوست دارند با توانایی هایی که دارند مشکلات دیگران را حل کنند.
کسانی که این نقش را بازی می کنند حتماً از توانایی احساسی، معنوی و یا کاری بالایی برخوردار نیستند. بلکه در بسیاری از موارد ( و شاید بشود گفت همه موارد) از ضعف شخصیتی شدیدی هم رنج می برند. در حقیقت، ناجی به دنبال پوشش دادن بر حس ضعف خودش است.
زجردهنده Persecutor:
• زجر دهنده کسی است که از کمک خود پشیمان شده است و حالا برای جبران به دنبال زجر دادن طرف مقابل است.
زجردهنده Persecutor می توانند نجات دهنده ای Rescuer باشند که حالا دیگر قربانی Victim به حرف او گوش نمی دهد و می خواهد کنترل بازی را از دست ندهد.
می تواند قربانی ای Victim باشد که می خواهد از نقش خود خارج شود و کنترل بازی را به دست بگیرد. حتی دوستی که کمکی کرده و می خواهد برای جبران پشیمانی خود، طرف مقابل را زجر بدهد.
قربانی Victim:
• قربانی کسی است که از لحاظ روحی خودش را شکست خورده و ناامید می پندارد.
دلیلی ندارد که واقعاً شکست خورده باشد. یا حتماً ضربه ای خورده باشد. همین که حس کند در یک رابطه، همکاری، یا زندگی خود شکست خورده، کافی است تا وارد نقش یک قربانی بشود. او نمی تواند با این موضوع کنار بیاید که مسئله را کنار بگذارد یا شکست را بپذیرد. برای پوشش دادن این ضعف خود، به دنبال ناجی Rescuer می گردد. یا سعی می کند طرف مقابل را رنج Persecutor بدهد.
چگونگی تغییر نقش ها:
• مثلث کارپمن یک بازی دو نفره است که با تغییر نقش ها کامل می شود. دلیلی ندارد که نقش ابتدایی تا انتها با شخص باقی بماند. حتی یک ناجی می تواند مدت زمان زیادی نقش قربانی را بازی کند. پس زیاد دلخوش نباشید که می توانید همیشه بازی را کنترل کنید.
• ناجی به زجردهنده:
شایع ترین تغییر نقش در مثلث کارپمن است. یک نجات دهنده که معمولاً خودش هم وارد بازی می شود، سعی دارد طرف مقابل را نجات بدهد.
ایده ها و راهنمایی های اولیه ممکن است مؤثر باشند و جواب هم بگیرند. اما وقتی در مقابل این ایده ها نوازش مورد نظر را دریافت نمی کند یا حتی در مورد ایده های بعدی جواب کافی را نمی گیرد، سعی می کند با زجر دادن طرف مقابل را کنترل کند.
زجر دادن شیوه های متفاوتی دارد که فحش دادن، دعوا کردن، فشار آوردن کلامی و… از این شیوه هاست.
• زجردهنده به ناجی:
شخصی که مدام زجر می دهد بالاخره موفق می شود که شخص مقابل را راضی کند تا کاری را که می خواهد انجام دهد. سپس نجات دهنده می شود.
• زجردهنده به قربانی:
وقتی یک زجردهنده نمی تواند حرف خودش را به کرسی بنشاند، در حقیقت شکست خورده است. او زمان و انرژی خود را در رابطه باخته است و حالا تبدیل به یک قربانی شده است.
• قربانی به زجردهنده:
یک قربانی می تواند مدام با شکایت کردن از وضع خود، تبدیل به یک زجر دهنده بشود. وقتی یک ناجی قربانی را پیدا می کند، در ابتدا می تواند کنترل بازی را دست بگیرد. قربانی از حضور ناجی خوشحال است. اما وقتی که یک قربانی دیگر نخواهد نقش خود را ادامه بدهد، ناجی را تحت فشار می گذارد و با زجر دادن سعی می کند که از این نقش بیرون بیاید.
• ناجی به قربانی:
وقتی یک قربانی تبدیل به زجردهنده می شود، ناجی احساس می کند که در نجات دادن طرف مقابلش شکست خورده است. او تبدیل به یک قربانی می شود.
• قربانی به ناجی:
وقتی یک قربانی به حرف ناجی خود گوش نمی دهد و ناجی تبدیل به یک زجردهنده می شود، حالا او است که سعی می کند ناجی را متقاعد کند که دست از این وضعیت بردارد.
در حقیقت قربانی سعی می کند به ناجی بفهماند که رفتار او از سر ضعف است و می خواهد ناجی خود را که حالا تبدیل به زجردهنده شده از این وضعیت عصبی نجات بدهد.
چگونگی خارج شدن از مثلث:
• مطلب نا امید کننده این است که برای خارج شدن از این مثلث فقط باید رابطه را قطع کرد. اما می شود وارد رابطه نشد. رابطه مثلث کارپمن یک نوع بازی است.
در یک بازی به چه چیزی می رسیم؟ ایجاد نوازش، تثبیت وضعیت موجود، جلوگیری از صمیمیت و حتی پر کردن وقت.
بازی تلاش کودک درون است برای کنترل وضعیت و رهایی از احساس بد درونی. اما تنها چیزی که در این بازی عاید این کودک درون می شود، جدایی او از دیگران و تشدید احساس وابستگی است.
می تواند یادمان باشد وقتی قرار است به کسی کمک کنیم، قرار نیست او را نجات بدهیم. و وقتی کمک کردیم با میل درونی این کار را کردیم و از بی مهری طرف مقابل ناراحت نشویم. و یادمان باشد که وقتی از کسی کمک می خواهیم، در حقیقت برای همین یک کار از او کمک خواسته ایم و قرار نیست که او ما را نجات بدهد و یا مسئول شکست های ما باشد.
اما وقتی کسی می خواهد با ما وارد بازی شود چه کار باید کرد؟ وقتی با محرکی روبرو شدیم که کسی می خواهد وارد بازی شود؟ معمولاً از سه طریق زیر یک شخص وارد بازی میشود.
1. ناجی:
• یک ناجی که به دنبال قربانی می گردد:
«می دونم این کار به من مربوط نیست اما…»، «با این که وظیفه ام نیست اما من می تونم این مشکلتون رو حل کنم…» .
• راه حل:
از لطف او تشکر کنیم و مسئله را خودمان حل کنیم. اصلاً نگذاریم حرفش را بزند. اما بی احترامی نکنیم که محرک زجر دهنده اش را تحریک کنیم. «از لطف شما ممنون. شاید بتونم خودم مسئله رو حل کنم.»
2. زجردهنده:
• زجر دهنده ای که به دنبال قربانی می گردد و میخواهد تیشه اش را فرود بیاورد:
«می خوام باهات رک صحبت کنم.» «از این که این قدر رک حرف می زنم معذرت می خوام…»
• راه حل:
با متانت به حرف های او گوش بدهیم. حتی با شوخی جلوی عصبانیت او را بگیریم. یا حتی بحث را عوض کنیم. «حالا چرا این قدر خشن؟!»، «اول بشین یه چایی بخوریم بعد…»
3. قربانی:
• یک قربانی که دنبال ناجی می گردد:
«تو خیلی توی این کار واردی…» «من یه همکار خیلی جدی می خوام…»
• راه حل:
موضوع را دست کم بگیریم و بحث را عوض کنیم. تا منظورت چه کاری باشه! (با ادا اطوار)، دوستان زیادند. من هم یه چیزهایی بلدم…
The Victim:
The Victim’s stance is “Poor me!”
The Victim feels victimized, oppressed, helpless, hopeless, powerless, ashamed, and seems unable to make decisions, solve problems, take pleasure in life, or achieve insight.
The Victim, if not being persecuted, will seek out a Persecutor and also a Rescuer who will save the day but also perpetuate the Victim’s negative feelings.
The Rescuer:
The rescuer’s line is “Let me help you.” A classic enabler, the Rescuer feels guilty if he/she doesn’t go to the rescue. Yet his/her rescuing has negative effects: It keeps the Victim dependent and gives the Victim permission to fail. The rewards derived from this rescue role are that the focus is taken off of the rescuer.
When he/she focuses their energy on someone else, it enables them to ignore their own anxiety and issues. This rescue role is also very pivotal because their actual primary interest is really an avoidance of their own problems disguised as concern for the victim’s needs.
The Persecutor:
The Persecutor insists, “It’s all your fault.” The Persecutor is controlling, blaming, critical, oppressive, angry, authoritative, rigid, and superior.
مثلث کارپمن تاریخی ایرانیان
مثلث کارپمن تاریخی ایرانیان
استفان کارپمن روانپزشک آمریکایی و شاگرد اریک برن، مثلثی را در تحلیل رفتار متقابل توصیف کرد که به توصیه اریک برن مثلث کارپمن نامیده شد.
مثلث کارپمن توصیفی است از وضعیت کسانی که نقش قربانی را پذیرفته اند و نه تنها از این نقش بیرون نمی روند، بلکه آن را تقویت می کنند.
🔺مثلث کارپمن سه ضلع دارد:
1- قربانی:
محور اصلی مثلث کارپمن کسی است که خود را قربانی می داند. زندگی با او بی رحم بوده و انسان ها مانع از شادکامی او شده اند. قربانی همیشه زخم خورده و آسیب دیده است و بقچه ای از خاطرات بد و سبدی از آه و ناله را با خود یدک می کشد!
2- زجر دهنده:
آسیب رسان یا زجر دهنده فرد یا گروهی هستند که بر “قربانی” بی رحمی و بی انصافی روا داشته اند: پدر و مادر بی کفایت، خانواده حسود، جامعه بی فرهنگ، همسر بی وفا و… در زندگی قربانی همیشه یک “دشمن” وجود دارد.. کسی که مانع از رسیدن قربانی به جایگاه شایسته اش بوده است!
3- نجات دهنده:
قربانی هایِ حرفه ای، هیچگاه خود برای برون رفت از مسأله، تکانی به خود نمی دهند. آنها منتظر یک ناجی افسانه ای هستند که سوار بر اسب سپید بیاید و لب های این “زیبای خفته” را ببوسد و این “سیندرلای قربانی” را از خانه نامادری بدجنس نجات دهد. این ناجی افسانه ای بر خلاف زجر دهنده که تبلوری از بدی هاست، تبلور همه صفات خوب و شایسته است!
با این مقدمه به “قرائت تاریخی ایرانیان” نگاهی بیاندازیم:
در هر دوره تاریخی، کسی یا کسانی آمده اند و سرنوشت ملت ایران را تغییر داده اند!
ضحّاکِ (اژی دهاک) افسانه ای، هر روز مغز سر دو جوان ایرانی را غذای مارهای روئیده بر شانه هایش میکرد و ملّتی هر روز دو جوان را خاموش و ساکت تقدیم آشپزخانه حکومت می کرد و تا زمانی که کاوه دلاور بیرق چرمین قیام را برنداشته و فریدون افسانه ای از آن سوی کوه ها ظهور نکرده است، یک ملّت کاری جز بوسیدن دست ضحاک انجام نداده است!
از این افسانه شاهنامه بگذریم و به آنچه تاریخ خوانده می شود بپردازیم.
اسکندر مقدونی از یونان راه می افتد.. این سپاهیان هزاران فرسنگ راه را می پیمایند، از دریا عبور می کنند، از دیواره سهمگین زاگرس عبور می کنند، سپاه آریو برزن را تار و مار می کنند.. تمام ایران را با شمشیر (نه سلاح هسته ای!) می گیرند..
با پای پیاده و اسب (نه ناو هواپیمابر و موشک بالستیک!) تمام عرض فلات ایران را می پیمایند و فتح می کنند و به سوی هند و چین میروند و پس از عبور هم حکومت بیگانه سلوکوس (سلوکیان) نه یک سال و نه ده سال بلکه صدها سال بر مردم “ایران” حکومت میکند تا زمانی که اختلافات داخلی بین سرداران یونانی الاصل آنها را ضعیف میکند و سپاه پارتها نیز بر آنها می تازد و حکومت به “ایرانیان” بر میگردد!
این داستان بارها تکرار می شود: سعد ابی وقاص از قادسیه می آید و با اسب و شتر بخش بزرگی از ایران را می گیرد. فرزند چنگیز از شرق می آید و تمام ایران را شخم میزند و به آسیای صغیر می رود. این افسانه های تاریخی به کنار، در تاریخِ مستند نیز انگلیسی ها شاهی را می آورند و بعد از چند سال آن شاه را می برند! راستی ملّت ایران در این میانه کجاست؟ گویی در میدانگاهی اهریمن و اهورا جدال می کنند و ملّت ایران تماشاگرانی هستند دور آن میدان!
یا “ناجی افسانه ای” ظهور میکند و ملّت در رکابش جان فدا می کنند! یا “دشمن مکّار طرّار” غلبه می کند و ملت، نه یک سال، نه دو سال که دهه ها و بلکه سده ها “منتظر” می ماند!
مگر ضحّاک و اسکندر و سعد و هولاکو چند نفر با خود داشتند که بتوانند یک ملت را در شعاع چند هزار کیلومتری و در زمان چند صد ساله به زنجیر بکشند؟! وقتی انگلیسی ها رضاخان را آوردند و بردند “ملّت ایران” کجا بودند؟! آیا اساسأ تاکنون چیزی به نام “ملّت ایران” محقق شده است؟! یا “هویت جمعی ما” همان نجات دهنده افسانه ای است که قرار است همچون فریدون و ابومسلم و سوشیانت بیاید و ما را نجات دهد؟!
چرا این ملّت ده ها سال صبر میکند تا فریدون و اشک و ابومسلم ظهور کنند و بیگانگان را بیرون کنند؟! اگر سربداران باشتین توانستند مغولان را فراری دهند، چرا ده ها سال باشتیان مال و ناموس خود را به مغولان دادند و صبوری کردند؟!
من در پس تمام این سؤال ها یک پاسخ میبینم: مثلث کارپمن! “قرائتِ تاریخی ما شباهت غریبی با مثلث کارپمن دارد. قربانی بودن، انتخاب جمعی ناخودآگاه ماست! دشمن بهانه است!
دکتر محمدرضا سرگلزایی.. روانپزشک