خلاصه كتاب «ژاك لاكان» نوشتهِ شون هومر
The Oedipus complex and the meaning of Phallus
• در این نوشته خواهیم دید که چگونه کار لاکان از اصطلاحات ساختارگرایانه و زبانشناختی دقیق Structural Linguistics دهه پنجاه، به سوی شرح و بسط نظریهای درباره سوژه Subject در چارچوبِ میل ناخودآگاه Unconscious Desire و رانه Drive نقلمکان میکند. برای درک شکل دادن مجدد لاکان به مفاهیم روانکاوانهای چون فالوس، Phallus – پدر Father و فرامن یا سوپراگو Superego ، ابتدا باید ببینیم که او چگونه مفهوم محوری روانکاوی فروید، عقده ادیپ Oedipus complex، را از نو صورتبندی میکند.
از نظر لاکان، فالوس را نباید معادل آلت مرد یا قضیب penis گرفت، بلکه فالوس به عنوان دال در هر کدام از سه ساحت خیالی، نمادین و واقع کارکرد متفاوتی دارد. پدر نیز دال و استعارهای است، نه فردی واقعی. «نام پدر» دالی است که جفت مادر/کودک را میشکند و کودک را با نظام نمادین میل و فقدان آشنا میکند. کارکرد پدر در عقده ادیپ موجب شکلگیری فرامن میشود. فرامن نتیجه درونیسازی Accommodation پدر است، لاکان درک بسیار نوآورانهای از نقش پدر و فرامن داشت.
درونسازی عبارتست از تلاش شخص در جهت سازگار كردن محیط با ساختهای موجود ارگانیسم از طریق همسان كردن آن با خود. یعنی كودك شیء یا مفهوم جدیدی را بر حسب مفاهیم یا اعمالی كه تا كنون اكتساب كرده تعبیر و تفسیر میكند .
مثلاً وقتی دختر بچهای ۵ ساله، شیء متحركی را در آسمان میبیند آنرا با مفهومی كه خود درباره پرنده دارد همسان میكند. روزی، هلیكوپتر اسباببازی را در حال پرواز بالای سرش میبیند كه سروصدای زیادی بهراه میاندازد و میكوشد آنرا با مفهومی كه از پرنده دارد همسان كند. ولی صدا، اندازه، و شكل هلیكوپتر با مفهومی كه او از پرنده در ذهن دارد جور نیست؛ از اینرو عمل درونسازی، امكانپذیر نخواهد بود.
پیاژه معتقد بود كه فرآیند مكملی وجود دارد به نام برونسازی Assimilation كه عبارتست از گرایش شخص به تغییر در برابر آنچه محیط اقتضا میكند؛ به این معنا كه شخص اعمال و مفاهیم را تغییر میدهد تا آنرا با موقعیتها، اشیاء یا اطلاعات جدید سازگار كند. آن دختر ۵ ساله تشخیص میدهد كه برای این شیء جدید یعنی هلیكوپتر كه نمیتواند آن را با مفهومی كه از پرنده دارد همسان كند نیاز به ردهبندی جدیدی دارد. اگر از والدینش سوال كند آنها كلمه جدیدی به او خواهند آموخت
و تفاوتهای بین پرنده و هلیكوپتر را برایش توضیح میدهند و به این كودك فرصت میدهند تا ردهبندی جدیدی را بیآفریند.
o پس از شرح هر کدام از ایدههای مذکور خواهیم دید که چگونه ناسازهوار بودنِ بنیادی مفاهیم روانکاوی به ما در درک پدیدههای اجتماعی از قبیل نژادپرستی و یهودستیزی کمک میکند.
عقده ادیپ Oedipus Complex
• مفهوم فرویدی عقده ادیپ احتمالاً یکی از عوامپسندانهترین و در عین حال درک نشدهترین ایدههای روانکاوی است. فروید با الهام گرفتن از تراژدی ادیپ شهریار نوشته سوفوکل، تراژدی نویس یونانی، که در آن ادیپ پدرش را ناآگاهانه میکشد و پس از ازدواج با مادرش شاه میشود، میگوید که عمیقترین میل ناخودآگاه ما میل به کشتن پدرمان و ازدواج با مادرمان است. با این حال، عقده ادیپ کمابیش پیچیدهتر از این شرح ساده و نشاندهنده تلاش فروید برای ترسیم احساس دو وجهی عشق و نفرت کودک نسبت به والدینش است.
o عقده ادیپ در شکل مثبتش به صورت میل به مرگ رقیب، یا والد همجنس، به همراه میل جنسی به والد ناهمجنس متجلی میشود.
o عقده ادیپ در شکل منفیاش در جهت عکس عمل میکند، یعنی میل به والد همجنس و نفرت از والد ناهمجنس.
در واقعیت، عقده ادیپِ اصطلاحاً «بهنجار» هر دو شکل مثبت و منفی را دارد. نکته مهم درباره عقده ادیپ این است که چگونه کودک یاد میگیرد که بر احساسات دووجهیاش نسبت به والدین غلبه و آنها را مرتفع کند.
o فروید معتقد بود که این فرایند بین سه تا پنج سالگی رخ میدهد. جنسیت با حل عقده ادیپ وارد مرحله «نهفتگی» جنسی میشود تا در دوران بلوغ دوباره به صورت تمایلات جنسی نوجوانی ظاهر شود. فروید بهطرزی بسیار جنجالبرانگیز پافشاری میکند که عقده ادیپ پدیدهای عام، تراتاریخی و ترافرهنگی است. عقده ادیپ عقده مرکزی رواننژندیهاست و بخش اصلی محتوای آنها را میسازد. عقده ادیپ نشاندهنده اوج تمایلات جنسی کودکانه است، که از طریق پیامدهایش، اثری سرنوشتساز بر تمایلات جنسی بزرگسالان مینهد.
o هر نوزادی که بر این سیاره پای میگذارد با وظیفه غلبه بر عقده ادیپ مواجه میشود؛ هر کسی که در این کار ناکام شود، قربانی رواننژندی خواهد بود.
• لاکان در مقاله اولیهای درباره خانواده (۱۹۳۸) که آنرا برای دایرهالمعارفی نگاشت موضع فرویدی کم و بیش متعارفی درباره عقده ادیپ اتخاذ کرد. او در دهه پنجاه و به سبب تأثیرپذیری از لوی استروس بود که بسط مدل «ساختاری» متمایز خود از عقده ادیپ را آغاز کرد.
o از نظر لاکان، عقده ادیپ در وهله اول ساختاری نمادین symbolic است. هنگامی که دو فرد با هم زندگی یا ازدواج میکنند، این کار را به دلایلی بسیار شخصی و خصوصی انجام میدهند، اما در عین حال جنبه اجتماعی یا نمادین گستردهتری نیز در این رابطه وجود دارد. یک رابطه یا ازدواج نه تنها به طرفین آن بلکه به کل شبکه اجتماعی دوستان، خویشاوندان و نهادها نیز مربوط است. بنابراین، روابط شخصی، زن و مرد را در مدار نمادین مفاهیم اجتماعی قرار میدهد. پس، از نظر لاکان، باید بین طرفین واقعی رابطه و ساختارهای نمادینی که روابط زن و مرد را سازماندهی میکنند فرق بگذاریم.
o در جامعه ما، عقده ادیپ آن ساختار اولیهای است که روابط نمادین و ناخودآگاه ما را تعریف میکند. به بیان دقیقتر، عقده ادیپ نشاندهنده ساختاری سه جانبه است که رابطه دو جانبه میان مادر و کودک در ساحت خیالی را میگسلد، گر چه خواهیم دید که ساحت خیالی هیچگاه صرفاً ساختاری دو جانبه نیست و همواره جزو سومی نیز در کار است. ویژگی تجارب اولیه نوزاد وابستگی مطلق به مادر است، چرا که مادر نیاز نوزاد به تغذیه، مراقبت و پرورش را برطرف میکند. کودک در عین حال با معمای میل مادر (دیگری) مواجه میشود. من در میل دیگری بزرگ چه هستم؟ پاسخهایی که کودک به آن میرسد برای حل عقده ادیپ در او اهمیت بسیار دارد.
o عقده ادیپ بیانگر گذار از امر خیالی به امر نمادین است. مدار بسته میل متقابل میان مادر و کودک با مداخله عنصر سوم، نام پدر، میگسلد و فضایی ایجاد میشود که در آن کودک میتواند خود را به عنوان موجودی مجزا از مادر شناسایی کند. لاکان این عنصر سوم را نام پدر میخواند، زیرا لزومی ندارد که پدرِ واقعی یا حتی فردی مذکر باشد، بلکه موقعیتی نمادین است که کودک آن را جایگاه موضوع میل مادر تلقی میکند. خواهیم دید که نام پدر همچنین موقعیت مرجعیت و قانون نمادین است که مداخله میکند تا میل کودک را بازدارد. از نظر لاکان، آن دال محوری که کل فرایند مذکور حول آن میچرخد، فالوس است.
معنای فالوس Phallus
• به نظر فروید، عقده ادیپ با «مرحله فالوسی» رشد جنسی کودک همزمان است. فروید معتقد بود پیش از این مرحله همه کودکان اساساً موجوداتی دو جنسیتیاند که از لحاظ جنسی با اقدام به خودارضایی ارضا میشوند. منظور او این بود که نوزادان از طریق بدن خودشان به تحریک جنسی دست مییابند. [در این مرحله] ابژه جنسی به معنای دقیق کلمه، وجود ندارد، اما نوزادان از طریق بهره برداری از مناطق شهوتزا ارضا میشوند. منطقه شهوتزا هر ناحیه یا عضو بدن از قبیل دهان، مقعد و نیز اندام جنسی است که نوزاد آن را دارای اهمیت جنسی قلمداد میکند. برای مثال، مکیدن شست فعالیتی خودارضاگرانه است به این معنا که متضمن تحریک ناحیه مشخصی از بدن است و کودک از آن کسب لذت میکند.
o آنچه در مرحله فالوسی تغییر میکند این است که تحریک جنسی بر اندام تناسلی متمرکز میشود. اما تفاوتی مهم بین میل جنسی و جنسیت کودک و فرد بالغ وجود دارد. از این حیث که در دوران نوزادی، در هر دو جنس، تنها یک اندام تناسلی، یعنی قضیب، است که به حساب میآید. بنابراین، آنچه جریان دارد برتری اندام تناسلی نیست، بلکه برتری فالوس است.
o دیدن حضور یا فقدان قضیب است که کودک را به پذیرش این امر وا می دارد که دخترها و پسرها متفاوتند. فروید فرض می کرد که در وهله ی اول هر دو جنس، غیاب قضیب زنانه را انکار می کنند و باور دارند که آن را دیده اند، حتی اگر آن جا نباشد؛ اما سرانجام مجبور به پذیرش غیاب قضیب زنانه می شود و آن را با ایده ی اختگی توجیه می کنند.
o پسر، زن را مردی اخته شده تلقی می کند و دختر مجبور است بپذیرد که قضیب نداشته و هرگز نخواهد داشت. فروید بین قضیب به عنوان یک عضو بدن و «فالوس» به عنوان دال تفاوت جنسی قائل به تمایز نبود. فالوس در نظریات فروید همواره اندام جنسی مردانه است.
• از نظر لاکان، اهمیت بینش فروید درباره ی میل جنسی و جنسیت کودک در این نبود که آیا دختران قضیب دارند یا پسران از اخته شدن می ترسند یا نه، بلکه در کارکرد فالوس به عنوان دال فقدان و تفاوت جنسی بود. فالوس را در نظریه ی لاکانی نباید با اندام جنسی مردانه خلط کرد، گرچه واضح است که به طور ضمنی بر آن نیز دلالت می کند.
o فالوس پیش از هر چیز یک دال و در نظام لاکانی دالی منحصر به فرد است. فالوس در هر سه ساحت لاکانی – امر نمادین، امر خیالی، امر واقع – عمل می کند و با بسط نظام لاکانی به دال تقسیم نشدنی منفردی بدل می شود که زنجیره ی دلالت را تثبیت می کند. در واقع، فالوس دالی منحصر به فرد است، چرا که فرایند دلالت را آغاز می کند. در این جا به جنبه های خیالی و نمادین فالوس و این که چگونه این جنبه ها از طریق استعارهِ پدری، به نام پدر مربوط می شوند، می پردازیم
فالوس خیالی Phallus Imaginary
• کودک به آرامی متوجه می شود که او خودِ موضوع میل مادر یا تنها موضوع میل او نیست، چرا که میل مادر به جای دیگری معطوف است. بنابراین، او می کوشد تا دوباره موضوع میل مادر بشود و به حالت اولیه اتحاد سعادتمندانه باز گردد. بنابراین، رابطه ی ساده دو جانبه ی کودک و مادر به رابطه سه جانبه ی کودک، مادر و موضوع میل مادر بدل می شود. کودک می کوشد تا با بدل شدن به آن موضوع میل، مادر را اغوا کند.
o لاکان این عنصر سوم را فالوس خیالی می نامد. فالوس خیالی آن چیزی است که کودک گمان می کند فرد باید داشته باشد تا بتواند موضوع میل مادر بشود و از آن جا که میل مادر معمولاً متوجه پدر است، کودک گمان می کند که پدر دارنده این فالوس است. کودک در تلاش برای ارضای میل مادر خود را با ابژه ای که گمان می کند مادر آن را از دست داده است همانند می سازد یا یکی می انگارد و می کوشد تا برای مادر به آن ابژه بدل شود.
o فالوس به این معنا خیالی است که در ذهن کودک با ابژه ای واقعی مرتبط است که از دست رفته است و می توان آن را دوباره به دست آورد. از نظر لاکان، عقده ی ادیپ شامل فرایند دست کشیدن از دال است و در این مقام هرگز در وهله ی اول وجود نداشته است. بنابراین، آنچه فروید اختگی می نامد فرایند نمادینی است که به موجب آن کودک در می یابد که « فاقد » چیزی است:…. فالوس.
o اختگی از نظر لاکان فرایندی است که به موجب آن پسران می پذیرند که تنها با پذیرش این که هرگز نمی توانند «در واقعیت» فالوس را داشته باشند می توانند به طرزی نمادین فالوس «داشته باشند» و دختران هنگامی که از همانندسازی « فالوسی » خود با مادرشان دست بردارند می توانند « نداشتن » فالوس را بپذیرند
کارکرد عقده ادیپ در روانکاوی لاکان چنین است.
فالوس نمادین Symbolic Phallus
• اتحاد خیالی کودک و مادر با دخالت نام پدر گسسته می شود. چنین فرض می شود که پدر چیزی دارد که کودک فاقد آن است و این همان چیزی است که مادر به آن میل می ورزد. در این جا باید دقت کنیم که نام پدر را با پدر واقعی خلط نکنیم. نام پدر، کارکرد نمادینی است که خود را به دنیای توهم آمیز کودک تحمیل می کند
و جفت خیالی مادر و کودک را می شکند.
o کودک گمان می کند که پدر است که میل مادر را ارضا می کند و دارنده ی فالوس است. لاکان استدلال می کند که به این معنا عقده ی ادیپ شامل عنصر جانشینی است، یعنی قرار گرفتن یک دال، نام پدر، به جای دال دیگر، میل مادر.
o فرایند دلالت از طریق این کنش اولیه ی جانشینی آغاز و کودک به عنوان سوژه ی فقدان وارد نظام نمادین می شود. به همین دلیل است که لاکان فرایند نمادپردازی را « فالوسی » توصیف می کند. از طریق نام پدر است که فالوس به عنوان دال سازمان دهنده ی مرکزی ناخودآگاه مستقر می شود. فالوس، ابژه گمشده «اصلی» است، اما تنها تا آن جا که هیچ کس در وهله ی اول آن را نداشته است. بنابراین، فالوس شبیه هیچ دال دیگری نیست؛ فالوس دالِ غیاب است و به عنوان یک چیز، ابژه یا عضو بدن «وجود» ندارد.
• لاکان فرایند دست کشیدن از فالوس خیالی را با تلقی فروید از اضطراب اختگی معادل می داند، اما اظهار می کند که فرایند اختگی در نظریه ی فروید بسیار پیچیده تر از آن است که عموماً گمان می کنند. اختگی نه تنها شامل اضطراب از دست دادن قضیب است، بلکه در عین حال شناسایی فقدان و غیاب نیز هست. کودک نگران از دست دادن قضیب خود است و همزمان متوجه می شود که مادر قضیب ندارد. بنابراین، ایده قضیب به نحو مجازی با تشخیص فقدان مربوط است.
o به این اعتبار است که لاکان استدلال می کند که فالوس قضیب نیست: فالوس قضیب به علاوه ی تشخیص غیاب یا فقدان است.
o اختگی هراسِ از دست دادن قضیب، در گذشته، در مورد دختران، و در آینده، در مورد پسران، نیست، بلکه فرایند نمادین دست کشیدن از این ایده است که فرد می تواند برای مادر فالوس باشد.
• مداخله ی پدر، مادر را از کودک دور می کند و فالوس را برای همیشه خارج از دسترس او قرار می دهد. اگر فرض شود که پدر نمادین دارای فالوس است، پس کودک تنها زمانی می تواند خود به سوژه ای در نظام نمادین بدل شود که فالوس خیالی را انکار کند. مسئله ی لاکان این است که چگونه می توان « فقدان » را به شکل نمادین نشان داد – چیزی که بنا به تعریف وجود ندارد؟ راه حل او ایده نقاب است. حضور نقاب به این معناست که ابژه ای در پشت آن وجود دارد و نقاب آن را می پوشاند، گرچه این صرفاً پیش فرض سوژه است. نقاب بدین نحو تداوم این ایده را موجب می شود که ابژه وجود دارد. بنابراین، هم دخترها و هم پسرها می توانند با فالوس بر مبنای دسترس ناپذیری و در پس نقاب ماندن همیشگی آن رابطه داشته باشند.
o فالوس حلقه ی ارتباطی حیاتی میان میل و دلالت است. میل فرایند نمادپردازی را به حرکت در می آورد. فالوس ابژه ی نهایی میل است که ما آن را از دست داده ایم و همیشه به دنبالش می گردیم اما در وهله ی اول آن را نداشته ایم. در مقام جمع بندی باید گفت که فالوس نشان دهنده ی لحظه ی گسستگی است که در آن کودک وادار به تشخیص میل دیگری، میل مادر، می شود. «مادر از کودک دریغ داشته می شود تا آن جا که از میل کودک برای بدل شدن به آن چیزی که مادر به آن میل می ورزد ممانعت می شود».
o بنابراین، فالوس همواره متعلق به جای دیگری است؛ فالوس جفت مادر / کودک را می شکند و نظام تبادل نمادین را آغاز می کند.
o فالوس به این اعتبار هم خیالی و هم نمادین است؛ به این اعتبار خیالی است که نمایشگر ابژه ای است که گمان می رود میل مادر را ارضا می کند؛ در عین حال نمادین است چرا که نمودگار این تشخیص است که میل ارضا شدنی نیست.
o با شکستن جفت خیالی، « فالوس نمودار لحظه تقسیم فقدان در هستی» است که از نو شکاف ذاتی سوژه را نشان می دهد. فالوس در مقام حضوری در غیاب، در مقام ارزشی « ظاهری »، نوعی فریب است.
قانون پدر و فرامن Father – Superego
• کودک با مداخله ی پدر از دنیای خیالی وفور کودکانه به جهان نمادین فقدان پرتاب می شود. عقده ی ادیپ ویژگی بارز این گذار از امر خیالی به امر نمادین یا، همان طور که فروید در کتاب های توتم و تابو و تمدن و ناخرسندی های آن نظریه پردازی کرده است، گذار از طبیعت به فرهنگ است. از نظر فروید، عقده ی ادیپ منشأ تمدن، مذهب، اخلاق و هنر است. تمدن و فرهنگ تنها از طریق واپس زنی و والایش میل ما به زنا با مادر است که پیشرفت می کند. بنابراین، مفهوم نام پدر با منع زنا با محارم و برانگیختن قانون نمادین در ارتباط است.
o از نظر لاکان، نظام نمادین و فرایند دلالت، « فالوسی » است و تحت تأثیر استعاره ی پدری و تحمیل قانون پدری قرار دارد. به نظر می آید که پدر تجسم قانون اجتماعی – نمادین است و کارکرد استعاره ی پدری قرار دادن قانون پدر به جای میل به مادر است. از نظر لاکان، این لحظه ی بنیادگذاریِ ناخودآگاه نیز هست و لحظه ای که فالوس به عنوان دال سازمان دهنده ی مرکزی ناخودآگاه مستقر می شود. با این حال، درونی سازی استعاره ی پدری چیز دیگری نیز ایجاد می کند که فروید آن را سوپراگو می نامد. لاکان مفهوم سوپرایگو را به گونه ای بسیار خاص و مهم بسط داد.
• فرامن یا سوپر ایگو از طریق گذار از طبیعت به فرهنگ به واسطه ی درونی سازی تابوی زنا با محارم پدیدار می شود و اغلب با رشد وجدان اخلاقی پیوند دارد. لاکان این رابطه ی بین سوپراگو و قانون را حفظ می کند و به متناقض نمای ذاتی ای اشاره می کند که فروید آن را توضیح نداده بود.
o فروید در توتم و تابو استدلال می کند که منع زنا با محارم اساس تمام قوانین اجتماعی متعاقب است. به عبارت دیگر، بنیادی ترین میل همه ی سوژه های بشری میل به زنا با محارم است و منع آن مبین اصل حاکم تمام جوامع است.
o از نظر لاکان، سوپرایگو در نظام نمادین جای می گیرد و رابطه ای نزدیک اما متناقض نما با قانون دارد. منع نیز مانند قانون تنها در قلمرو فرهنگ عمل می کند و هدف آن همواره جلوگیری از زنا با محارم است: فروید منع زنا با محارم را به عنوان اصل بنیادین قانون ازلی مشخص می کند، قانونی که تمام پیشرفت های فرهنگی دیگر چیزی جز پیامدها و انشعابات آن نیستند. او در عین حال زنا با محارم را میل بنیادین تشخیص می دهد. به عبارت دیگر، قانون بر اساس آن چیزی بنا شده است که می کوشد طردش کند، یا، به بیان دیگر، میل به شکستن قانون و سرپیچی از آن پیش شرط وجود قانون است.
o سوپر ایگو از طرفی ساختاری نمادین است که میل سوژه را تنظیم می کند و از طرف دیگر این الزام بی معنی و کور در آن وجود دارد. همان طور که لاکان در سمینار بیستم می گوید، هیچ چیزی هیچ کس را به لذت بردن وادار نمی کند مگر سوپر ایگو: « سوپرایگو الزام ژوئیسانس است – لذت ببر! ». بنابراین، سوپر ایگو هم قانون است و هم مایه ی ویرانی قانون یا آن چیزی که قانون را تخریب می کند. سوپرایگو در لحظه ای پدیدار می شود که قانون – قانون همگانی یا اجتماعی – ناکام می ماند و، همان طور که ژیژک می گوید، در همین لحظه ی ناکامی، قانون وادار می شود که « در لذتی نامشروع به دنبال حمایت بگردد ».
o سوپرایگو به یک معنا متضاد دیالکتیکی قانون همگانی است؛ سوپرایگو آن چیزی است که ژیژک قانون وقیح « شبانه » می نامد. آن طرفِ زیرینِ تاریک که همواره و ضرورتاً قانون همگانی را همراهی می کند. بنابر روانکاوی، سوژه راهی برای اجتناب از این تنش میان قانون و میل به تخطی کردن از آن ندارد و این خود را به صورت « گناه » متجلی می کند. در واقع، از منظر روانکاوی ما صرفاً زمانی گناهکار محسوب نمی شویم که قانون را زیر پا بگذاریم و به زنا با محارم دست یازیم، بلکه همواره به سبب میل ورزیدن به زنا با محارم گناهکاریم.
• چنین است متناقض نمای نهایی سوپرایگو: « هرچه بیش تر خود را تسلیم امر فرامن سوپراگو بکنیم، فشار آن بیش تر است و بیش تر احساس گناه می کنیم » .