گزیده ای از کریم فکور

«ای عشق من»،.. کجایی که از غمت ناله می‌کند عاشق وفادار..؟!

ای عشق من،.. کجایی که بی تو شد، دل اسیر غم دیده‌ام گهربار..؟!

ای عشق من،…. دمی اولین شبِ آشنایی و عشق ما به یاد آر..

ای عشق من،…. در آن شب تو بودی، عیش و عشرت و آرزوی بسیار..!

چه دیدی از من حبیبم ای عشق من،….، که دادی آخر، فریبم، ای عشق من،…..؟!

نیابی ای کاش، نصیب از گردون، که شد ناکامی، نصیبم، ای عشق من،…..؟!

بُود مرا، در دل شب تار، آرزوی دیدار..تا به کی پریشان..؟ !تا به کی گرفتار..؟!

یا مده مرا، وعده وفا، راز خود نگه دار..یا به روی من، خنده‌ها بزن،  قلب من بدست آر…!

لب خود بگشا.. به سخن ای عشق من،.. ، دل زارم را..  مشکن ای عشق من،..!

نشدی عاشق، زکجا دانی، چه کشد هر شب، دل من ای عشق من،….

باز ای الهه ی ناز ، با دل من بساز-کین غم جانگداز ، برود ز برم

گر دل من نیاسود ، از گناه تو بود-بیا تا ز سر گنهت گذرم

باز ، می کنم دست یاری ، به سویت دراز-بیا تا غم خود را با راز و نیاز-ز خاطر ببرم

گر نکند تیر خشمت دلم را هدف-به خدا هم چون مرغ پر شور و شعف-به سویت بپرم

آن که او به غمت ، دل بندد چون من کیست؟-ناز تو بیش از این بهر چیست؟

تو الهه ی نازی در بزمم بنشین-من تو را وفادارم ، بیا که جزین-نباشد هنرم

این همه بی وفایی ندارد ثمر-به خدا اگر از من نگیری خبر-نیابی اثرم

عشق‏ آفرین و فتنه ‏گر و نازپرورى-از هر كسى كه فكر كنى دل رباترى

خوبان بى‏ شمار در این شهر دیده ‏ام-اما تو نازنین بخدا چیز دیگرى

شیرین چو خاطرات دل ‏انگیز عاشقان-هر فتنه همچو باده و خندان چو ساغرى

اما هزار حیف كه با این جمال و حسن-عاشق فریب و حادثه جوى و فسونگرى

بگسست قید عالم و رام تو شد فكور-محبوب من، تو با همه عالم برابرى

امشب در سر شوری دارم، امشب در دل نوری دارم

باز امشب در اوج آسمانم، راضی باشد با ستارگان

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

از شادی پر گیرم که رسم به فلک-سرود هستی خوانم در بر حور و ملک

در آسمان غوغاها فکنم-سبو بریزم ساغر شکنم

با ماه و پروین سخن می گویم، وز روی مه خود اثری جویم

جان یابم زین شبها، می کاهم از غمها-ماه و زهره را به طرب آرم،از خود بی خبرم ز شعف دارم

نغمه ای بر لب ها، نغمه ای بر لب ها-امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

شب است و من شوق وصل تو را دارم- چه غافلم کز تو چشم وفا دارم

 تو از کجا دانی کاندر دل پر شرر- نیمه شب تا سحر ناله ها دارم

 یک نفس به دادم برس که غیر از تو کس ندارم، همای من

 یک نظر به رویم نگر شبی تا سحر فکن سایه ام به سر- تا مگر از دو چشمم گهر در صدف بارم

چه وعده ها که دادی، اما وفا نکردی- گفتی کنم محبت، آخر چرا نکردی

آنچه که شرط یاری است با آشنا نکردی- برو برو که هرگز با ما صفا نکردی

مرا مکش ای ماه با چشم و ابرویت- که خود شدم از غم افتاده ی کویت

 رهایی از دام زلف تو مشکل بود-رهزن دل بود حلقه ی مویت 

شبی که آواز نی تو شنیدم-چو آهوی تشنه پی تو دویدم

دوان دوان تا لب چشمه رسیدم-نشانه ای از نی و نغمه ندیدم

تو ای پری کجایی-که رخ نمی نمایی-از آن بهشت پنهان-دری نمی گشایی

من همه جا پی تو گشته ام-از مه و مهر نشان گرفته ام-بوی تو را زگل شنیده ام-دامن گل از آن گرفته ام

دل من سر گشته تو-نفسم آغشته تو-به باغ رویاها چو گلت بویم-بر آب و آیینه چو مهت جویم-تو ای پری کجایی؟!

در این شب یلدا ز پی ات پویم-به خواب و بیداری سخنت گویم-تو ای پری کجایی ؟!

مه و ستاره درد من می داند-که همچو من پی تو سرگرداند-شبی کنار چشمه پیدا شو-میان چشم من هویدا شو

تو ای پری کجایی-که رخ نمی نمایی-از آن بهشت پنهان-دری نمی گشایی

یک نفس ای پیک سحری-بر سر کویش کن گذری-گو که ز هجرش، به فغانم، به فغانم-

ای که به عشقت زنده منم-گفتی از عشقت دم نزنم-من، نتوانم، نتوانم، نتوانم

من غرق گناهم، تو عذر گناهی-روز و شبم را، تو چو مهری و چو ماهی-چه شود گر، مرا رهانی ز سیاهی

چون باده بجوشم، در جوش و خروشم-من سر زلفت، به دو عالم، نفروشم

همه شب در ماه و پروین، نگرم-مگر آید رخسارت در نظرم

چه بگویم، چه بگویم، به که گویم این راز-غمم این بس، که مرا کس، نبود دمساز

من عاشقم من عاشقم درد و بالا می خواهم       ای بیدلان اهل دلی درد آشنا می خواهم

او جان شیرین مرا با صد ادا می خواهد            لبخند شیرینی از آن شیرین ادا می خواهم

تو بلای دل مایی چه بلایی چه بلایی                   با که گویم که تو را می خواهم؟

ز دلم خبر ندارد آه من اثر ندارد                  شمع شام تار من کو؟جلوه بهار من کو؟

درد عشق و انتظار دارم زان شب یادگار      در آن شب سرد پاییز آهنگ سفر میکردی

از رهگذری محنت خیز       دیدم که گذر می کردی

درد عشق و انتظار  دارم زان شب یادگار           تو رفتی و دلم غمین شد قرین آه آتشین شد

از آن شبی که برنگشتی  جهان که شادی آفرین بود    به چشم من غم آفرین شد

از آن شبی که بر نگشتی  در آن شب سرد پاییز        آهنگ سفر میکردی

از آن شب سرد خزان شبها گذشته داستان باده و مینا گذشته روزگاری بر من تنها گذشته

تو رفتی و دلم غمین شد  قرین آه آتشین شد  

از آن شبی که برنگشتی جهان که شادی آفرین بود       به چشم من غم آفرین شد

شمع و گل و پروانه  یار و می و پیمانه        بنشسته ام در شادی  در بزم من مستانه

می خنده زد در جامم  دنیا بود بر کامم     می خنده زد بر جامم  دنیا بود بر کامم

برده بهار ای ساقی  از دل قرار ای ساقی    زان باده ی آتش گون  جامی بیار ای ساقی

گر چه به لب خاموشم  چون جام می در جوش ام    هم رفته دل از دستم  هم رفته از سر هوشم

رقص گل و پروانه بین   در گل رخ جانانه بین          افسانه خوان مرغ چمن  با نغمه ی مستانه بین

بزم چمن زیبا شد  تا جشن گل برپا شد         رقصی نشاط افزا کن  گیتی نشاط افزا شد

گل رود به بوی گل ها  به چمن ز دل شکیبم       تو از آن رخ فریبا  چه دهی دیگر فریبم

مرو از کنار من  که تویی بهار من

شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمع اند  ای دوست بیا            ای دوست بیا، رحم به تنهایی ما کن