زیگموند فروید
Sigmund Freud
روانپزشک اتریشی و بنیانگذار روانکاوی (۱۸۵۶- ۱۹۳۹)
زندگی نامه زیگموند فروید:
“زیگموند فروید” در ششم ماه مه ۱۸۵۶، از خانواده ای یهودی در شهر “فریبرگ” به دنیا آمد. پدرش، چهل سال و مادرش (زن سوم پدر فروید) تنها بیست سال داشت. پدر او سختگیر و خودکامه بود و فروید در زمان بزرگسالی، دشمنی، نفرت و خشم کودکی خود را نسبت به پدرش به یاد میآورد. او نوشت که در سن دو سالگی نسبت به پدرش احساس برتری داشته است. مادر فروید نسبت به فرزند نخست خود احساس غرور میکرد و بر این باور بود که او مرد بزرگی خواهد شد.
از جمله ویژگیهای شخصیت دیرین فروید، درجه ی بالایی از اعتماد به نفس، آرزوی شدید برای موفق شدن و رویای شهرت و آوازه بود. فروید، تاثیر توجه و پشتیبانی مداوم مادرش را در یک جمله بیان می کند: “مردی که محبوب بیچون و چرای مادرش بوده است، در تمام طول زندگی احساس یک انسان پیروز را دارد، احساس اطمینان از موفقیت که بیشتر موجب موفقیت حقیقی میشود.”
فروید در خانواده
در خانواده ی فروید هشت فرزند وجود داشت که دو نفر از آنها برادران ناتنی بزرگسال فروید همراه با کودکانشان بودند. برادر زاده فروید که یک سال بزرگتر از او بود، نزدیکترین همدم دوران کودکی فروید به شمار می رفت. زیگموند از تمام کودکان خانواده بدش میآمد و هنگامی که رقیبی برای محبت مادرش به دنیا میآمد، احساس حسادت و خشم میکرد.
فروید از همان سالهای نخست، سطح بالایی از هوش را نشان داد که پدر و مادر او به پرورش آن کمک کردند. برای مثال خواهران او اجازه نواختن پیانو را نداشتند مبادا که صدای آن، مطالعات فروید را آشفته کند. به او اتاقی مخصوصی داده شده بود که بیشتر وقت خود را در آن میگذراند و حتی غذایش را در آنجا میخورد تا وقت مطالعاتش را از دست ندهد. اتاق وی تنها اتاق آپارتمان بود که چراغ نفتی باارزشی داشت و باقی افراد خانواده از شمع استفاده میکردند.
وضعیت تحصیل
فروید یک سال زودتر از معمول وارد دبیرستان شد و بیشتر وقتها شاگرد اول بود. فروید که زبان آلمانی و عبری را به راحتی صحبت میکرد در مدرسه به زبانهای لاتین، یونانی، فرانسوی و انگلیسی چیره شد و ایتالیایی و اسپانیایی را خودش یاد گرفت. هنگام تحصیل، فروید از لحاظ مذهب و نژاد خود موجب سرزنش و تحقیر همردیفهایش قرار گرفت و این امر موجب کنارهگیری و انزوای او شد. وی از سن ۸ سالگی از خواندن آثار شکسپیر به انگلیسی لذت میبرد. فروید به یکی از بهترین دبیرستانهای وین رفت و تحصیلات خود را با درجه ی ممتاز به پایان رساند. او دلبستگی های زیادی داشت که از جمله ی آنها تاریخ نظامی بود، اما در میان مشاغل کمی که در وین برای یک یهودی گشوده بود، پزشکی را برگزید.
در سن هفده سالگی در دانشگاه پزشکی وین نامنویسی کرد و در سن بیست و پنج سالگی (۱۸۸۱) دکترای خود را دریافت نمود. علت روی آوردن به این رشته این نبود که وی آرزو داشت پزشک شود، بلکه او بر این باور بود که مطالعات پزشکی به حرفهای در پژوهش علمی خواهد انجامید که ممکن بود شهرتی را که دوست داشت برایش به ارمغان آورد. در حالی که فروید سرگرم کامل کردن مطالعه برای درجه پزشکی خود در دانشگاه وین بود، به پژوهش های خود در زمینه عصبشناسی ادامه داد و در سال ۱۸۸۵ متخصص در رشته بیماریهای عصبی شد. وی به انجام پژوهش فیزیولوژیکی روی نخاع شوکی ماهی و بیضههای مارماهی پرداخت و از این راه، خدمت شایستهای به این رشته کرد. هنگامی که فروید در دانشکده پزشکی بود، آزمایش با کوکائین را نیز آغاز کرد. وی این دارو را خودش مصرف کرد و بر این امر پافشاری می کرد که نامزد، خواهران و دوستانش نیز آن را تجربه کنند. او به این ماده بسیار دلبسته شد و آن را دارویی شگفت آور و سحرآمیز دانست که بسیاری از بیماریها را درمان میکند.
او در سال ۱۸۸۴ مقالهای درباره آثار مفید کوکائین منتشر کرد. بعدها این مقاله را از عوامل کمک کننده به رواج کاربرد کوکائین در اروپا و آمریکا دانستند که بیش از سی سال یعنی تا دهه ۱۹۲۰ ادامه داشت. فروید به شدت برای کمک به برداشتن افسار رواج کوکائین مورد انتقاد قرار گرفت.
این موضوع به جای شهرت برای او بدنامی آورد و تلاش کرد تا پشتیبانی پیشین خود را از این دارو از بین ببرد. از این رو تمام اشاراتی را که به این دارو کرده بود از کتابنامه خود حذف کرد. با وجود این، خود او این دارو را تا میانسالی به کار برد. فروید میخواست پژوهشهای علمی خود را در موقعیت دانشگاهی ادامه دهد، اما “ارنست بروک” این خواسته او را به سبب شرایط مالی فروید به ناامیدی تبدیل کرد. فروید با بی میلی پذیرفت که حق با بروک است. بنابراین تصمیم گرفت در آزمونهای پزشکی شرکت کند و به عنوان یک پزشک به شغل آزاد پزشکی سرگرم شود. وی در سال ۱۸۸۱ به دریافت درجه دکتری نایل شد و به عنوان متخصص بالینی اعصاب به کار پرداخت. او کار پزشکی را پرجاذبهتر از آنچه که پیشبینی کرده بود نیافت. در همین سالها فروید با “مارتا برنایس” ازدواج کرد.
کامیابی ها
فروید پس از پایان تحصیل به پاریس رفت و در بیمارستان “سال پتریه” به کار پرداخت. فروید در این سالها با “ژوزف بروئر” دوست شد. آن دو بیشتر در مورد برخی از بیماران بروئر از جمله آنا (دختر ۲۱ ساله فروید) که شرح حال او محور اصلی تحول روانکاوی است، به بحث میپرداختند. او ضمن این کار حقایق فراوانی درباره تجارب کودک و نشانههای عصبی کشف کرد. همکاری با بروئر به انتشار اثر مشترکشان یعنی “مطالعه در زمینه هیستری” (۱۸۹۵) منتهی شد که نخستین کتاب فروید در زمینه روانکاوی است. سال ۱۸۹۵، سال تولد روانکاوی نیز به شمار می رود.
گزارش بروئر درباره شرح حال آنا در تحول روانکاوی اهمیت دارد، زیرا روش تخلیه هیجانی یعنی درمان از راه گفتگو را که در آثار فروید به گونهای برجسته نمایان است، به او شناساند. در سال ۱۸۸۵ یک بورس پژوهشی به فروید – که دلبستگی زیادی به “روان نژندی” پیدا کرده بود – امکان داد تا چهار ماه و نیم در فرانسه زیر نظر “شارکو” که در انجام خواب مصنوعی شهرت یافته بود به مطالعه بپردازد. او بهره گیری شارکو از هیپنوتیزم را در درمان بیماران هیستریک مشاهده کرد.
فروید بعدها تصمیم گرفت به جای هیپنوتیزم، تداعی آزاد و تحلیل رویاها را برای تشخیص و درمان بیماران روانی به کار گیرد. او بیماران را ترغیب میکرد که درباره بیماری خود و خاطرات [ =رویدادهای گذشته ] زندگی خود سخن گویند. بسیاری از آنان با سخن گفتن و یادآوری خاطرات تلخ گذشته، به ویژه دوران کودکی، بهتر میشدند. یکی از بیماران او نام “سخندرمانی” را بر این شیوه گذاشت.
در اوایل دهه ی ۱۹۰۰ دانشمندانی چون “ویلیام جیمز”، اندیشه های فروید را به عنوان نظامی که روانشناسی قرن بیستم را شکل خواهد داد، پذیرفتند. در حقیقت، او همراه با گروه برجستهای از همکارانی که به انجمن روانکاوی وین پیوسته بودند، روانشناسی قرن بیستم را شکل داد. بیشتر این همکاران به پیشرفت روانکاوی کمک کردند.
در سال ۱۹۰۸ انجمن بینالمللی روانکاوی به ریاست فروید بنیان گذاشته شد. این انجمن کنگرههایی را ترتیب میداد که مسائل مهم روانکاوی در آنجا مورد بحث قرار میگرفت. یک سال بعد، فروید با فراخوان “استانلی هال” (Stanley Hall) به آمریکا سفر کرد. سخنرانیهای فروید در آنجا موفقیت شایانی برایش فراهم آورد که نتیجه آن بسط و توسعه روانکاوی در آمریکا بود.
در سال ۱۹۰۹ فروید از جامعه روانشناسی امریکا قدردانی رسمی دریافت کرد. او برای یک رشته سخنرانی فراخوانده شد و در آنجا درجه دکترای افتخاری را به او هدیه کردند. در طول سالهای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ که فروید به اوج موفقیت خود رسیده بود، تندرستی او رو به کاهش بود. او از سال ۱۹۲۳ تا زمان مرگش که شانزده سال پس از آن بود، تحت سی و سه عمل جراحی برای سرطان دهان قرار گرفت، زیرا روزانه ۲۰ سیگار برگ میکشید.
علاوه بر درد جسمی، در این سال نوه چهار ساله محبوبش “هاینز” نیز درگذشت. “ویتیل جونز” نوشت: “این تنها رویدادی بود که فروید برایش گریست.”
در سال ۱۹۳۸ نازیها اتریش را به تصرف درآوردند، اما برخلاف پافشاری دوستانش، فروید ترک وین را نپذیرفت. چندین بار خانه او مورد هجوم دار و دسته نازیها قرار گرفت. پس از اینکه دختر او “آنا” دستگیر شد، فروید موافقت کرد که وین را ترک کند و به لندن برود. چهار خواهر او نیز در اردوگاه کار اجباری نازیها جان باختند.
تندرستی فروید به نحو چشمگیری از بین رفت، اما از نظر عقلانی هوشیار ماند و کمابیش تا آخرین روز زندگی خود به کار ادامه داد. او در اواخر سپتامبر ۱۹۳۹ به پزشک خود “ماکس شور” گفت: “اکنون این زندگی جز شکنجه چیز دیگری نیست و دیگر مفهومی ندارد.”
دکتر قول داده بود که اجازه نخواهد داد فروید بیهوده رنج بکشد. از این رو، طی ۲۴ ساعت بعدی به مدت سه بار به او مرفین تزریق کرد که هر بار مصرف آن بیشتر از اندازه لازم برای آرام کردن درد بود و برای سالهای زیادی درد فروید را به پایان رساند.
زیگموند فروید به عنوان بنیانگذار روانکاوی بیش از هر کس دیگری، هم در تاریخچه روانشناسی مورد تحسین قرار گرفته است و هم به دلیل نظریههایش به گونه بیرحمانهای از او انتقاد شده است. در حقیقیت، به عنوان یک شخص، هم گرامی داشته شده و هم محکوم گردیده و به عنوان یک دانشمند بزرگ، هم پدید آورنده آیین جدید و هم کلاهبردار معرفی گردیده است. تحسین کنندگان و منتقدان فروید همگی بر این باورند که تاثیر او بر روان شناسی و روان درمانی بسیار زیاد بوده است.
اندیشه ی فروید
مکتب روانکاوی فروید، به نقش تعارضات ناهشیار در تبیین رفتار و شخصیت فرد تاکید دارد. به نظر او بسیاری از رفتارهای انسان تحت تأثیر انگیزههای ضمیر ناخودآگاه است. اندیشه ها و خاطرات ضمیر ناخودآگاه، بویژه از نوع جنسی و پرخاشگرانه، ریشه اختلالهای روانی هستند و این گونه اختلالهای روانی میتوانند با تبدیل اندیشه ها و خاطرات ناخودآگاه به آگاهی، از راه درمانهای روانکاوانه، درمان شوند. از نظر او، تجربه های گذشته و دوره کودکی بر رفتار فرد بالغ در تکانههای ناهشیار در زندگی روزمره، در رویاها، خاطره ها و لغزشهای زبانی تاثیر میگذارد. فروید، دارای تفکر تحولی است، اما از نوع مکانیکی آن. فرض او این است که در رشد انسان پس از ۵ سالگی چیز تازهای به وجود نمیآید و واکنشها و تجربههای پس از آن را باید تکرار گذشته دانست.
او در سال ۱۸۹۷ مسیر دیگری را در بررسیهای خود در پیش گرفت که خود تحلیلی (self-analysis) نام گرفت. وی پس از مرگ پدرش دچار آشفتگی و اضطراب شد و همین امر او را بر انگیخت تا به بررسی رویاها و خاطره هایش بپردازد. از طریق این تحلیلها چیزی را کشف کرد که خود آن را بزرگترین دستاوردش میدانست؛ “عقده ادیپ” که کودک به دلیل عشق به پدر یا مادر (جنس مخالف) با پدر یا مادر (جنس موافق) خود به شدت به رقابت میپردازد. او این نظریه را در کتاب “تعبیر رویا” انتشار داد و تعبیر رویا را شاهراهی به سوی “ناهشیار” دانست.
آثار
“هذیان و رویا”، “روانکاوی و تحریم زناشویی با محارم”، “توتم و تابو”، “روان شناسی”، “مفهوم ساده روانکاوی”، “اصول و مبانی روان شناسی”، “آینده یک پندار”، “پیدایش روانکاوی درباره هیستری”، “لئوناردو داوینچی”، “مهمترین گزارشهای آموزشی تاریخ روانکاوی”، “روانکاوی برای همه”، “تفسیر خواب”، “موسی و یکتاپرستی”، “سه رساله درباره تئوری میل جنسی”، “کاربرد تداعی آزاد در روانکاوی کلاسیک”، “پنج گفتار در بیان روانکاوی”، “تمدن و ملالتهای آن”، “اصول روانکاوی بالینی”، “مبانی روانکاوی”، “آسیب شناسی روانی زندگی روزمره”، “اشتباهات لپی”، “تعبیر خواب و بیماریهای روانی و روانکاوی.”
۱۰ واقعیت درباره زیگموند فروید:
زیگموند فروید یکی از معروفترین افراد در تاریخ روانشناسی است. با وجود که بسیاری از ایدهها و نظریههای او مورد قبول اکثریت روانشناسان امروزی نیست، امّا نقش عمده او در توسعه روانشناسی انکارناپذیر است. در زیر، ده واقعیت جالب و روشنگر درباره زندگی او آورده شده است:
۱- زیگموند فروید بزرگترین فرزند در بین هشت فرزند خانواده بود. فروید در ۶ مِی ۱۸۵۶ به دنیا آمد. پدرش ژوزف ۴۱ ساله بود و به تجارت پارچه پشمی میپرداخت. او در آن زمان دو فرزند از ازدواج قبلیش داشت. مادر فروید، آمالیا نام داشت و بیست سال کوچکتر از شوهرش بود. ورشکستگی تجاری پدر فروید باعث شد که خانواده آنها از فرایبورگ به وین نقل مکان کنند.
فروید هفت خواهر و برادر تنی داشت. او غالباً خود را به عنوان عزیز دردانه مادرش توصیف کرده است. خود فروید گفته که «من دریافتهام که کسانی که میدانند مادرشان آنها را به خواهر و برادرهایشان ترجیح میدهد، آدمهایی میشوند با اتکاء به نفس فوقالعاده و خوشبینی راسخ و تزلزل ناپذیر که همین خصوصیات غالباً باعث موفقیت آنها میگردد.»
۲- زیگموند فروید بنیانگذار روانکاوی بود
معمولاً این گونه نیست که ایجاد یک مکتب فکری را بتوان به تنها یک فرد نسبت داد. امّا در مورد فروید، نظریههای او به عنوان پایههای یک مکتب روانشناسی قرار گرفته است که به سرعت در خلال سالهای اولیه دانش ذهن و رفتار، به عنوان نیروی غالب درآمد. انتشار کتاب «تعبیر خواب» او در سال ۱۸۹۹، مقدمات اولیه برای ایدهها و نظریههایی را بنا نهاد که باعث شکلگیری روانکاوی شد. در سال ۱۹۰۲، فروید در خانهاش در وین، میزبان یک سری جلسات بحث هفتگی بود. این جلسات غیررسمی نهایتاً تبدیل به انجمن روانکاوی وین گردید.
۳- فروید در ابتدا طرفدار مصرف کوکائین بود
پیش از آن که تأثیرات آسیبرسان و مضر کوکائین شناخته شود، این ماده مخدّر به عنوان مسکّن و سرخوشیآور مورد مصرف قرار میگرفت. حتی در محصولاتی نظیر نوشابههای گازدار و قرصهای گلودرد به کار میرفت. فروید به تأثیرات بالقوه ضدافسردگی کوکائین علاقهمند شد و خود در ابتدا به منظورهای مختلف طرفدار مصرف آن بود. پس از شناخته شدن تأثیرات مضر و جنبههای اعتیادی کوکائین، شهرت پزشکی فروید تا حدودی خدشهدار گردید.
۴- زیگموند فروید پایهگذار «گفتگو درمانی» بود با وجودی که بسیاری از نظریههای فروید مورد انتقاد یا عدم پذیرش روان درمانگران امروزی قرار گرفته است، امّا بسیاری از آنها هنوز از روشهای روانکاوی فروید تا حدّی استفاده میکنند. گفتگو درمانی به صورت بخش مهمی از بسیاری تکنیکهای مختلف رواندرمانی در آمده است. با استفاده از گفتگو درمانی، روان درمانگر در جستجوی الگوها یا رویدادهای مهمی که ممکن است نقشی در مشکلات فعلی بیمار داشته باشند، برمیآید. روانکاوان عقیده دارند که رویدادهای دوران بچگی و احساسات، افکار و انگیزههای ناهشیار (ناخودآگاه) در بیماریهای ذهنی و رفتارهای ناسازگارانه نقش دارند.
۵- آنا، دختر فروید، نیز روانشناس معروف و تاثیرگذاری بود. آنا فروید فعالیت حرفهای خود را تحت تأثیر نظریههای پدرش آغاز کرد. امّا در سایه پدرش باقی نماند و نقش مهمی از خود در روانشناسی باقی گذاشت. او روانکاوی کودکان را بنیان گذاشت و سازوکارهای دفاعی «خود» (ego) را تلخیص و دستهبندی کرد.(۱۹۳۶)
۶- فروید برای آن که با زن مورد علاقهاش ازدواج کند پزشک شد هنگامی که فروید ۲۶ سال داشت، عاشق دختری ۲۱ ساله به نام مارتا برنیز شد. او در آن زمان دانشجوی فقیری بود که هنوز با پدر و مادرش زندگی میکرد و درآمدی که از یک کار آزمایشگاهی داشت، تکافوی مخارج خانوادهاش را نمیکرد. شش ماه پس از آن که آن دو با هم ملاقات کردند، فروید کار آزمایشگاهی را رها کرد و به حرفه پزشکی روی آورد. او سه سال در بیمارستان عمومی وین آموزش دید و در این دوران، به سختی میتوانست نامزدش را که اکنون به آلمان نقل مکان کرده بود ببیند. پس از چهار سال انتظار، فروید و مارتا در ۱۴ سپتامبر ۱۸۸۶ ازدواج کردند. آنها صاحب شش فرزند شدند.
۷- این گفته مشهور منتسب به فروید که «گاهی اوقات سیگار، فقط سیگار است» احتمالاً از او نیست با وجودی که این گفته بسیار از قول فروید نقل گردیده و معروف گشته است، امّا شاهدی وجود ندارد که از او باشد. فروید در تمام دوران زندگیش سیگار برگ میکشید، گاهی تا بیست سیگار برگ در روز. آنطور که معروف گشته، روزی فردی از فروید میپرسد سیگار برگی که غالباً در دست اوست نماد چیست؟ و فروید پاسخ میدهد: گاهی اوقات سیگار، فقط سیگار است. این پاسخ بدین صورت تعبیر گشته که حتی این روانکاو معروف نیز عقیده داشته است که هر چیز دارای معنی نمادین و نهفته نیست. در واقع، این گفته به احتمال زیاد از سوی یک روزنامهنگار ابداع گشته و بعدها به اشتباه به صورت نقل قولی از فروید معروف شده است.
۸- زیگموند فروید در طول عمرش فقط یکبار به آمریکا رفت. در سال ۱۹۰۹، استنلی هال، روانشناس آمریکایی، از فروید برای ایراد سخنرانی درباره روانکاوی در دانشگاه کلارک دعوت به عمل آورد. با وجودی که او ابتدا از پذیرش این دعوت سرباز زد امّا سرانجام با اصرار هال آن را پذیرفت. فروید با همکارانش کارل یونگ و ساندور فرنزی به آمریکا سفر کرد. پس از ملاقات با بریل و ارنست جونز، چند روز را به گشت و گذار در نیویورک پرداختند و سپس فروید پنج سخنرانی درباره تاریخچه و پیشرفت روانکاوی در دانشگاه کلارک ایراد کرد. فروید سخنرانیش در دانشگاه کلارک را چنین توصیف کرده است: «هنگامی که پشت میکروفون قرار گرفتم، انگار یکی از رویاهایم به واقعیت پیوسته بود. روانکاوی دیگر محصول توهّم و تخیل نبود، بخش باارزشی از واقعیت شده بود.»
۹- زیگموند فروید توسط نازیها مجبور به ترک وین شد کتابهای او به همراه کتابهای متفکران معروف دیگر سوزانده شد. فروید درباره این اتفاق به یکی از دوستانش گفته است «چه پیشرفت بزرگی کردهایم. اگر من در قرون وسطی بودم خودم را میسوزاندند و حالا به سوزاندن کتابهایم قانع هستند.» فروید و دخترش آنا هر دو توسط گشتاپو مورد بازجویی قرار گرفتند تا آن که یکی از دوستان فروید به نام ماری بوناپارت توانست آنها را به انگلستان فراری دهد. بوناپارت همچنین سعی کرد که چهار خواهر کوچکتر فروید را نجات دهد امّا موفق به این کار نشد. آن چهار زن همگی بعداً در اردوگاههای کار اجباری نازیها درگذشتند.
۱۰- زیگموند فروید برای درمان سرطان دهانش بیش از ۳۰ بار تحت عمل جراحی قرار گرفت. فروید در تمام دوران زندگیش سیگار برگ میکشید. در سال ۱۹۳۹، پس از آن که مشخص شد سرطان او دیگر غیرقابل عمل است، از پزشکش خواست که به او در اقدام به خودکشی کمک کند. پزشک سه بار جداگانه به او مرفین تزریق کرد و فروید در ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹ درگذشت.
سخنان ناب زیگموند فروید
* همه انسانها ارزش دوست داشتن ندارند.
* موفقیت هیچ گاه حتمی نیست، بلکه به جمع شدن عوامل فراوان بستگی دارد، و از همه بیشتر وابسته به سرشت روانی است که کارکردش را با جهان بیرون هماهنگ سازد و از آن برای لذت جویی بهره گیرد.
* همان گونه که یک تاجر هوشیار از به کار انداختن سرمایه اش در یک جا پرهیز می کند، مصلحت زندگی حکم می کند که آدمی چشم داشت همه رضایت خویش را از یک گرایش نداشته باشد.
* خانه، بدلی برای بطن مادر؛ مسکنی که زمانی برای انسان امن ترین و آسایش بخش ترین مکان بوده است و برای همیشه آرزوی آن را دارد.
* کسی که اهل عمل باشد، از جهان بیرون، که نیروی خود را با آن می آزماید، دست نمی کشد.
* قاعده ای وجود ندارد که به کار همه بخورد؛ هر کس باید خود راهی بیابد که او را نجات دهد.
* فایده زیبایی روشن نیست. ضرورت فرهنگی آن را نمی توان به آشکارا درک کرد. با وجود این، تمدن نمی تواند از آن چشم پوشی کند.
* لذت بردن از زیبایی، ماهیت احساسی خاص، ملایم و سرمست کننده ای دارد.
* هیچ گاه در برابر رنج، بی شرم تر از زمانی که عشق می ورزیم و هیچ گاه ناکام تر از زمانی که ابژه عشق را از دست می دهیم نیستیم.
* آدمی به کار کمتر گرایش دارد تا به امکانات دیگر خشنود شدن. بیشتر انسانها به اجبار کار می کنند و این فرار طبیعی از کار موجب پیچیده ترین دشواری های اجتماعی می شود.
* هر کس که از هنر تاثیر پذیرفته باشد می داند که ارزش هنر به مثابه سرچشمه لذت و تسلی خاطر در زندگانی حدی ندارد.
* پس از بیراهه های دراز از طریق علوم پزشکی و روان درمانی، دلبستگی من به مسائل فرهنگی بازگشت که در زمان نوجوانیم – که تفکر در من هنوز چنان بیدار نشده بود – مرا به سوی خود می کشاند.
* دانش باید توهم های متافیزیکی، پیشداوری ها و خرافه ها را پشت سر بگذارد، اما مفهوم عقلانیت (یعنی حقیقت، آزادی و عدالت) را به عنوان سنت از نسلی به نسلی منتقل کند.
* عدالت از لوازم تمدن است، یعنی این ضمانت که نظام حقوقی استقرار یافته، از این پس به سود فرد شکسته نشود.
* زندگی جمعی انسان تنها زمانی امکان پذیر می شود که افراد زیادی گرد هم آیند که از یکایک افراد جمع، نیرومندتر و در برابر فرد، یکپارچه باشند.
* دگرگونی روح، روندی تکاملی است.
* انسانها اکنون در چیرگی بر طبیعت تا جایی پیش رفته اند که می توانند به کمک آن، یکدیگر را تا آخرین نفر نابود کنند.
* ما به طنز نیازمندیم، زیرا هرچه بزرگتر می شویم این آمادگی را پیدا می کنیم که افرادی ترشروی و غمگین شویم، اما بچه ها به راحتی می خندند. لطیفه ها در حقیقت به این دلیل ساخته می شوند که مایه شادی دیگران گردند و چیزی را که پیش تر پنهان بود- یا ابراز نگردیده- بیرون بیاورند.
* زیبایی که حاضر نیستیم آن را از خواسته های تمدن حذف کنیم، نمونه ای است برای نشان دادن اینکه هدف تمدن، تنها سود بردن نیست.
* نهفته ترین اسرار ذهن چیزی است که می توان آن را به هشیاری در آورد.
* نظم، نوعی اجبار در تکرار است که وقتی برقرار شد، مشخص می کند که یک کار، کی، کجا و چگونه انجام شود و با این روش، آدمی را از درنگ و تردید در تکرار موارد مشابه به دور می دارد. فایده نظم، انکار ناشدنی است، زیرا بهترین امکان بهره گیری از مکان و زمان را به انسان می دهد و در ضمن، نیروهای روانی او را پاس می دارد.
* تسلط بر طبیعت تنها شرط نیک بختی انسان نیست، چنان که تنها هدف کوشش های تمدن هم نیست، اما نمی توان بی ارزش بودن پیشرفت های تمدن را از آن نتیجه گرفت.
* عواطف و هیجانها مجموعه ای گسترده از دریافت های حسی ما می باشند که در شرایطی خاص، آن را تجربه می کنیم و در فرایند رفتاری ما تاثیر بسزایی دارند.
* “تمدن” به مجموعه دستاوردها و نهادهایی گفته می شود که زندگی ما را از زندگی حیوانی پیشینیان دور می کند و دو هدف دارد: یکی نگاهبانی از انسان در برابر طبیعت و دیگری تنظیم روابط بین انسانها.
* زمانی طولانی نگرانیم که چگونه زنده بمانیم، سپس خود را دل مشغول چگونه نمردن می کنیم؛ این است تمایز هوشمندانه.
* پرسشی که هرگز بدان پاسخ داده نشده است و خود من نیز با وجود سی سال پژوهش و مطالعه برای آن پاسخی نیافته ام این است که «خواسته زنان چیست؟»
* آدم اکراه دارد که بگوید نیت «شاد بودن انسان» در برنامه «آفرینش» جایی نداشته است.
* ناخودآگاه هریک از ما به نامیرایی خود یقین دارد.
* از انسان متمدن می خواهیم که هر جا در طبیعت با زیبایی روبرو می شود، به آن احترام بگذارد و تا آنجا که دستانش توانایی کار داشته باشند، آن را در آفرینش اشیاء به کار گیرد.
* بیشتر مردم علاقه چندانی به آزادی ندارند، چون آزادی مستلزم و در بر گیرنده مسئولیت است و بیشتر مردم از مسئولیت واهمه دارند.
* اگر نمی توانیم همه رنجها را از بین ببریم، می توانیم برخی از آنها را از بین برده و برخی دیگر را آرامش بخشیم.
* اگر کسی را دوست دارم باید به گونه ای، شایسته آن باشد.
* مخالفت، به ناچار، دشمنی نیست، بلکه به عنوان بهانه ای برای دشمنی مورد سوء استفاده قرار می گیرد.
* به جاست از سر حسرت آه بکشیم که برخی با استعدادشان می توانند ژرفترین ادراک ها را از احساس های خویش بیرون آورند، حال آنکه افرادی مانند ما با تردید رنج آور و تلاش های مداوم می تواند به آن راه پیدا کند.
* ترس استثمارگران از قیام سرکوب شدگان، آنها را به سمت اقدام های دوراندیشانه شدید سوق می دهد.
منبع: tanznama