مبانی روانکاوی فروید – مکتب روانکاوی

مبانی روانکاوی فروید – مکتب روانکاوی

انقلابی در نگاه به ماهیت انسان

حمید تقدسی

قسمت اول

بدون تردید، درتاریخ تمدن بشری، مهمترین جستجوی انسان، تلاش برای شناخت واقعیت خودش بوده است. توسعه علوم مختلف انسان شناسی و ناگزیر هستی شناسی، نتیجه همین کنکاش بی پایان و بی انجام بوده و هست.

حتّی میتوان پذیرفت پیشرفت بسیاری از علوم دیگر نیز، مستقیم یا غیرمستقیم وابسته به میزان توفیق آدمی در درک بهتر ساختار حیرت انگیز و خارق العاده خویش می باشد. به همین مناسبت، اگر نگاهی از بالا به گستره عظیم دستاوردهای علوم مختلف بشر در حوزه انسان شناسی بیندازیم، با واقعیتی تکان دهنده رودررو خواهیم شد. اینجا تنوع و گوناگونی آراء و نظرات به شکلی حیرت آور بی داد می کند. انگار که هر یافته ای باید کاملاً متفاوت از نتیجه سایر جستجوها باشد. انگار هر نظریه، باید بیرحمانه تئوریهای قبلی را نقض کند. انگار هر اندیشمندی می تواند با اطمینان، دیگری را متهم به خطا و کج اندیشی بداند. انگار که هر اثبات، انکاریست بر قانون ثابت شده پیشین.

گویی قرار نیست دو انسان شناس بر سر یافته ها و ادراکات شان با هم به توافق کامل برسند. گرچه فیزیک دانها بسادگی برسر قانون جاذبه به توافق رسیدند یا شیمی دانها متفق القول مدل ساختار ماده را پذیرفتند و ریاضیدان ها فرمول حل معادلات چند مجهول را بطور معینی برای هم اثبات کردند، امّا انسان شناس ها هرگز نخواستند و نتوانستند حتی جزئی از واقعیت آدمی را یکسان درک کنند.

گروهی معتقد به آزادی و اختیار انسان اند و گروهی او را مجبور باور کرده اند. جمعی انسان را کاملاً منطقی و دست های او را تابع برنامه ریزی های غیرمنطقی می دانند. برخی او را با نگاهی کلی گرا ارزیابی کرده و در برابر بعضی می خواهند آدمی را جزء به جزء تحلیل کنند.

تفکری انسان را بر مبنای اصالت ساخت و فطرتش شناسایی کرده، درحالیکه اندیشه ای او را به شدت متأثر از محیط می داند. اندیشمندانی انسان را موجودی تغییرپذیر و پویا ارزیابی کرده، امّا متقابلاً گروهی او را باثبات و تغییرناپذیر می شناسند.

تفکری اصالت آدمی را براساس ذهنیات وی قابل درک دانسته و در برابر فکری دیگر، حقایق عینی و قابل مشاهده را مبنای شناخت انسان قرار می دهد. گروهی گرایش ساختار انسان را به سمت حفظ تعادل دانسته، درمقابل دیگران او را به قصد رشد و تکامل پیوسته درحال برهم زدن تعادل ها می شناسند. و تسلسل اینگونه دو سوگری های متضاد و همینطور ادامه داشته و خواهد داشت. گوئی هیأت ساده این جاندار دو پا، حاوی بینهایتی از اسرار و رموز ناگشودنی و دست نیافتنی است و هرتلاشی برای کشف و رمزگشایی، درواقع دسترسی به زاویه ای بسیارکوچک و محدود از ابعاد پیچیده و بینهایت انسان است.

زاویه ای که تا روشن می شود، به نظر در مقام مقایسه با سایر زوایای وجودی او، کاملاً متفاوت و خارق العاده می نماید.  پس شاید در این محکمه بتوانیم جماعت اندیشمندان و انسان شناسان را تبرئه کنیم که چرا اینقدر با هم اختلاف داشته و بی پروا یکدیگر را نقد و انکار می کنند. انگار توجیه همه، موجه است. چراکه ذات چنین جستجویی برای کشف ماهیت انسان آنگونه است که شاید هرگز یافته مطلقی درکار نبوده و نتیجه نهایی و حقیقت مسلم اصلاً در دسترس نباشد. چه بسا در این جستجو، امید به کشف هرقانون بی نقصی بیهوده است و شاید تنها باید از گامهای این کنکاش، سرمست و سرشار شد.

درمیان مکاتب مختلف انسان شناسی، نظریه روانکاوی را می توان با نگاهی متفاوت نگریست. چرا که عواقب این نگاه شگرف به اعماق ساختار وجودی انسان، انقلابی تکان دهنده در ارزیابی موجودیت بشر و ارتباط او با فلسفه هستی برپا کرد و به قول هبل (Johann Peter Hebel) اندیشمند بنام، خواب انسان را برآشفت.

تولد و توسعه مکتب روانکاوی، نه تنها مبانی روانشناسی نوین را دگرگون کرد، بلکه شالودهِ فلسفه، تاریخ و مذهب نیز، به اجبار حال و هوایی جدید را تجربه کرد.

درتاریخ شکل گیری نظریه روانکاوی، زیگموند فروید را بی تردید بنیان گذار آن می شناسند، ولی قطعاً رد پای چنین نگاهی پیش از فروید بارها و بارها در آراء و نظرات اندیشمندان مختلف مشاهده شده است. خود فروید نیز در نخستین سخنرانی ها و آثار خویش به این نکته معترف است که یافته های او متأثر از تجربیات و کشفیات برخی دانشمندان پیشین و هم عصرش بوده است. با اینحال واضح است که اصول و مبانی مکتب روانکاوی را باید زاییده ذهن خالق، علمی و تشنه جستجوی فروید دانست.

فروید را همراه با داروین، مارکس و انشتین، چهار بنیان اصلی به راه انداختن جریان علوم جدید می شناسد. گرچه بی پروایی های علمی و هنجار شکنی های الزام ناپذیر او باعث گردید، چه درعصر خودش و چه درسال های پس از خویش تا به امروز منتقدانی جدی و سرسخت داشته باشد. هرچند بسیاری از این انتقادها و انکارها ناشی از عدم درک صحیح پیچیدگی های نظریه او می باشد. به هرحال در تدریس و تبیین روانکاوی آنچه بسیار مهمتر از رد یا اثبات نظریات و یا حتی شخصیت فروید به نظر می رسد.

توجه به این حقیقت تعیین کننده است که مبانی روانکاوی فروید نظیر توجه او به “ضمیر ناخودآگاه” و یا تقسیم ساختار روانی فرد به سازمان های مجزای “نهاد”، “من” و “فرامن” و یا بررسی عملکرد “مکانیزم های دفاعی” بنیان اصلی روانشناسی و انسان شناسی نوین می باشد و اینکه نوع نگاه فروید به ماهیت انسان، فراتر از شکل تفسیرها و تعبیرهای مجادله برانگیز او، می تواند نگرشی ناب و توانمند را دراختیار جوینده ای قرار دهد که عزمش یافتن است ، نه تأیید و تکذیب .

اصول و چهارچوب های نظریه روانکاوی، در ذات خود آنقدر پیچیده، عمیق و مجادله برانگیز است که بازگویی ساده سازی شده و تشریح عمومی و همگانی آن کاری دشوار و شاید غیرممکن به نظر برسد. امّا “من” دراین کتاب عزمم را جزم کرده ام تا چنین امر دشوار و شاید ناممکنی را درحد بضاعتم ممکن سازم .

هدف از انتشار این نوشتار که به عبارتی بازگویی مجدد انبوه مطالب و کتاب های وزین منتشر شده درباب روانکاویست، تنها بیانی ساده تر و قابل استفادهِ همگانی تر، البته با نگاهی بدیع و متفاوت به نظریه روانکاوی می باشد.

روانکاوی یعنی چه؟

روانکاوی را می توان مدلی جدید و متفاوت از پاسخگوئی به سؤالاتی قدیمی و آشنا دانست؛  ماهیت واقعی انسان چیست؟

مفهوم شخصیت در ساختار آدمی چیست؟

چرا شخصیت، اجزاء تشکیل دهنده ، کارکرد و نمودهای آن دراشخاص مختلف متفاوت است؟

اگر تمام انسان ها را دارای ماهیتی مشترک و یگانه می دانیم، چه عواملی موجب بروز تفاوت های ساختاری در موجودی آنها می شود؟

اگر مفهوم شخصیت را به روند اساسی و پایدار شده ابراز وجود انسان اطلاق کنیم، چگونه می توان او را تحلیل، ارزیابی و پیش بینی نمود؟

چه عواملی در شکل گیری شخصیت هر فرد تأثیرگذارند؟

کدام شرایط درونی و بیرونی موجب بروز تفاوت ها در شخصیت افراد می شود؟

روند تکامل و پایداری شخصیت افراد شامل چه عواملی است؟

چگونه می توان حقیقت شخصیت پایدارشده یک فرد را در قالب عواملی تثبیت شده و قابل پیش بینی تحلیل کرد؟

براساس چه فاکتورهایی می توان وجود ناهنجاری های شخصیتی را درفرد تفسیر و توجیه نمود؟

ریشه ها وعلل بی تعادلی ها و تألمات روحی که در ساختار فرد پایدار شده را کجا باید جستجو کرد؟

میزان تأثیرپذیری قالب شخصیت فرد از داده های محیط پیرامون تا چه اندازه است؟

میزان تأثیر ساختار شخصیتی فرد از انتقال داده های موروثی و ژنتیکی تا چه اندازه است؟

چگونه می توان شکل و کیفیت واکنش های هر فرد را در برابر وقایع منتظره و غیرمنتظره تحلیل و پیش بینی نمود؟

ارتباط میان کیفیت زندگی و نوع شخصیت هر فرد را بر مبنای چه الگویی باید ارزیابی کرد؟

آیا کلیدهای تغییر و بازسازی شخصیت را می توان در اختیار فرد دانست یا باید او را مجبور به تحمل ساختار موجودش شناخت؟

و ده ها سئوال دیگری که همگی دریک نقطه کلیدی به هم می رسند و آن کلید “تغییر” است.

کلیدهای اصلی و مؤثر تغییر و بازسازی شخصیت هر فرد را کجا میتوان یافت؟

در نگاهی کلی، باید گفت تمام نظریه پردازی ها و مکاتب ساخته شده در باب انسان شناسی و یا تخصصی تر روانشناسی در صدد پاسخگوئی به همین سئوالات قدیمی و همیشگی هستند. بعنوان نمونه کارل راجرز، شخصیت انسان را یک سازمان پویا و رو به رشد می شناسد که کلیدهای رشد و ارتقاء آن می تواند در دست شعور آگاه او باشد و یا فردریک اسکینر که رفتارگرایی افراطی است، تنها روابط علت و معلولی میان رفتارهای شرطی شده انسان و محرک های محیطی را در تکوین شخصیت انسان مؤثر می شناسد. درحالیکه برخلاف او، پیروان روانشناسی گشتلات، نظیر مارکس ورت هایمر، کورت کافکا و ولف گانگ کهلر معتقد بودند که به هیچوجه نباید با تجزیه رفتارهای جزئی، پدیده ای بغرنج و پیچیده روانی را شناخت، بلکه تنها با مطالعه و تحلیل کلیت وجود انسان بعنوان ماهیتی ساختارسازی شده و سیستمی برنامه ریزی شده باید به نتیجه رسید.

درمیان تنوع و پیچیدگی های چنین نظریاتی، روانکاوی به نوعی حرفی جدید و نگاهی متفاوت را مطرح می کند. درنگاه نخست، بی تردید می توان روانکاوی را نگاهی جبری گرا دانست. چرا که مطابق با منطق آن، ساختار روانی انسان محصول برآیند فعل وانفعالات و کشمکش های موجود در ناخودآگاه است. کنشها و واکنش های تعیین کننده که از دسترس آگاهی دور بوده و خواست فرد نقشی در چیدن آنها ندارد.

گرچه توسعه دانش روانکاوی، بعدها سمت سویی را کاملاً متفاوت را پیدا می کند. آنجا که با کمک روانکاوی و رمزگشایی ناخودآگاه، انسان با بهره گیری از ابزار شعور آگاه خویش می توان در این برنامه ریزی ناخودآگاه به شکلی مؤثر دخالت نماید .

اساس پیدایش نظریه روانکاوی برمبنای کشف و اصالت بخشیدن به حضور ضمیر ناخودآگاه در ساختار وجودی انسان است. کشف عظیم و حیرت انگیزی که علی رغم اشارات قدیمی بسیار، آنرا به فروید نسبت می دهند. به این ترتیب تئوری روانکاوی آنجا آغاز می شود که در سازه وجودی انسان، قایل به وجود سیستمی سازمان یافته و قدرتمند و نامرئی بنام ناخودآگاه می شویم. آنگونه که از نامیدنش پیداست، جریانات جاری در ناخودآگاه، مستقل و نامرئی از کنترل، دخالت و رویت آگاهی انسان است.

روانکاوی زمانیکه وجود سیستم ناخودآگاه را در ساختار انسان تبیین کرد، آنگاه گام مهم و شگرفی برداشت و اساس و اصالت وجود انسان را براساس ساختار و جریانات ضمیر ناخودآگاهش دانست. از این پس کاربرد طبیعی و ابزار متداول شعور و آگاهی انسان را چنان محدود و عاجز معرفی کرد که عملاً در مقایسه با تأثیرات ناخودآگاه قدرتمند، بسادگی می توان آنها را نادیده انگاشت و انسان را اساساً موجودی مجبور و تحت کنترل تنظیمات سیستم ناخودآگاهش دانست.

چنین منطقی را هرگز نباید ساده و سَرسَری ارزیابی کرد. چرا که این نوع نگاه، باوری انقلابی و تکان دهنده درخصوص ماهیت و ذات انسان را پیشروی می گذارد.  همین باور بود که مکتب روانکاوی را بسان زلزله ای زیر و رو کننده در روانشناسی و انسان شناسی مطرح کرد و موجب گردید با مقاومت ها، تردیدها و انکارهای جدی مواجه شود. آنچنان که امروزه مکتب روانکاوی به رغم تأثیرگذاری عمیق و غیرقابل انکارش در توسعه علوم روانشناسی و ساختار بخشیدن به متدها و تئوری های پیشرفته، مورد تردیدی جدی و حتی انکار بسیاری از آراء در روانشناسی روز قرار دارد.

حتی برخی در بسیاری مقولات، روانکاوی را درمحدوده ای کلاً متمایز و جدا از روانشناسی قرار می دهند.

زیگموند فروید و روانکاوی

واژه روانکاوی را فروید ابداع کرد. او از این واژه برای نامگذاری جریانی کاملاً متفاوت و مجزا در روانشناسی که خود بنیانگذار آن بوده استفاده کرد. زیگموند فروید درماه می  1856 در چکسلواکی متولد شد. پدرش تاجر پشم بود که ازدواج کرد.

زیگموند در خانواده ای پر محبت بزرگ شد که درآن 4 خواهر و 3 برادر و همچنین دو برادر ناتنی داشت. او از همان لحظه تولد محبوب مادرش بود و با وجود آنکه مادرش هفت فرزند دیگر به دنیا آورد، امّا زیگموند برای همیشه عزیز دُردانه بی رقیب مادر باقی ماند. فروید نیز مادرش را خیلی دوست داشت و همواره اعتماد به نفس خود را به محبوبیت متقابل نزد مادرش نسبت می داد.

زمانیکه فروید 4 سال داشت، خانواده اش به وین نقل مکان کردند. با وجود محدودیت های بسیار و شرایط سخت مالی، آموزش فروید متوقف نماند. او درتحصیلات بسیار موفق بود. فروید دکترای پزشکی خود را درسال 1881 از دانشگاه وین دریافت کرد و پس ازآن در بیمارستان عمومی وین به طبابت در مورد بیماری های عصبی پرداخت. درسال 1886 با مارتا برمیز که چهار سال با او نامزد بود، ازدواج کرد و صاحب 6 فرزند شد. آنا کوچکترین فرزند او بود که درسال 1895 متولد شد و بعدها منشاء خدمات بسیار مهمی در قلمرو روانکاوی گردید .

فروید که پس از کش و قوس های فراوان تصمیم گرفته بود، تخصص حرفه ای خود را در زمینه بیماری های عصبی تعقیب کند، به تدریج از تأکید بر جنبه های مادی و فیزیولوژیکی سیستم عصبی انسان دست کشید و متمایل به بررسی های روان شناختی در زمینه علل و عوامل اختلالات و بیماری های عصبی و روانی گردید.

چنین گرایشی درآن زمان تا حدود زیادی غیرعلمی، غیرتخصصی و خیالی و ذهنی محسوب میشد و پزشکان غالباً به دنبال درمان بیماری های روانی از طریق درمان های فیزیولوژیکی و جسمی بودند تا روحی و ذهنی.

تغییرجهت فروید در حرفه مورد علاقه خویش بعدها تشدید گردید و او بطور کاملاً جدی و تمام وقت به مطالعه روانشناختی رنج ها و تألمات روحی بیماران مشغول شد، تا جائیکه ریشه بسیاری از عوارض جسمی بیماری ها را نیز در کیفیت جریانات روحی روانی بیمار می جست. مسیری کاملاً نامتعارف و خلاف جهتی که فروید تا آخر عمرش بدان متعهد ماند.

فروید در طول زندگی پرتلاطم خویش، شرایط سخت و متفاوتی را تجربه کرد.   فقرها و شکست های پی در پی خانوادگی و شغلی، تجربه دو جنگ جهانی، فرار از اعدام نازی ها، مقابله های سخت با منتقدان سرسخت، از دست دادن دوستان و هم فکران، از دست دادن اعضاء خانواده و بیماری های سخت جسمی مثل سرطان فک از جمله این دشواری ها بودند.

مطالعات فروید و تلاش بی وقفه و خستگی ناپذیرش در انتشار کتاب ها و مقالات متعدد، بستر اصلی ساختار مکتب روانکاوی را تشکیل داد. کتاب های پرشماری که از مهمترین آنها می توان به تفسیر رویاها 1900 ،آسیب شناسی زندگی روزمره 1901 ، فراسوی اصل لذت 1920 ،”خود” و “نهاد” 1923 ، تمدن ناخشنودی هایش 1930  و…  اشاره کرد. فروید در تکامل نظریات خویش، بارها برخی فرضیات و یافته هایش را تغییر داد و پاره ای از نوشتارهای اولیه، در تجدید نظرها، اصلاح و حتی مردود شدند.

فروید را می توان یک جبرگرای مطلق دانست. او به شدت معتقد بود که هر رفتاری علتی دارد و هرگز نمی توان رفتار و حتی افکار و احساسات را شانسی و تصادفی دانست. از نگاه او اگر انسان بصورت معمایی حل نشده باقی مانده، به دلیل نقص و نارسایی درکشف نیروهای درونی و تجربیاتی است که او را تحت تأثیر قرار داده، و اگر تمام این قدرت های مؤثر درونی و مسیر تجربیاتی که انسان در معرض آنها قرار داشته را بتوان به روشنی و دقت تحلیل و تفسیر کرد، گره ای از این معما باقی نمی ماند.

او وظیفه چنین اکتشاف و رمزگشایی شگرف را بر عهده روانکاوی می داند تا با ریشه یا بی افکار احساسات، رفتارها و همچنین کشش ها و سایق های پنهانی و نهفته و ماهیت تعارض ها و کشمکش های درونی و برقراری ارتباط میان تجربیات گذشته فرد، با فطرت نهادینه شده او، بتواند این معمای پیچیده را حل نماید. روش ها و الگوهایی که فروید به این منظور پیشنهاد کرد، جملگی به منظور کشف و بررسی علت های نهفته و نامرئی رفتارها، افکار و احساسات آدمی است.

ازنخستین جرقه هایی که مسیر حرکت فروید را روشن و هویدا ساخت، تحلیل و بررسی خواب مصنوعی بود. وی درسال 1885 وین را به قصد فرانسه ترک کرد تا به مدت یکسال همراه با پزشک عصب شناس معروف شارکو به تحقیق و بررسی درباره استفاده از خواب مصنوعی در درمان بیماران هیستریک بپردازد. بیماری هیستری به گونه ای از اختلالات جسمی اطلاق می گردید که علت فیزیولوژیکی خاصی نداشتند، بلکه ریشه در ناملایمات روحی روانی دارند. مثلاً شخصی بدون عارضه خاص فیزیکی نابینا می گردد و یا از نوعی نقص جسمی رنج می برد درحالیکه بیماری با مشکل جسمی یا عضوی خاصی قابل توجیه نمی باشد. درچنین بیماری، علت ناتوانی و نقص، اختلال روانی است نه جسمی.

شارکو متوجه شده بود که درفرآیند خواب مصنوعی می توان نشانه های این اختلالات روانی را در بیماران مشهود ساخت. این نشانه ها، علایم مبهمی بودند که درحالت معمولی نیز وجود داشتند، امّا درحالت خواب مصنوعی یا هیپنوتیزم روشن و پدیدار شدند. این کشف برای نخستین بار موجب شد تا شارکو عوامل روانشناختی را بعنوان جایگزین نارسایی های جسمی، بعنوان علل اصلی هیستری مورد نظر قرار دهد. فروید که به شدت تحت تأثیر مشاهدات خویش از درمان های شارکو قرار گرفته بود، تحقیقاتش را دربازگشت از وین، همراه با پزشک دیگری بنام جوزف بروئر ادامه داد. بروئر هم مانند شارکو پیش از این، برای تخفیف دردهای جسمی از خواب مصنوعی استفاده کرده بود.

روش کار به این شکل بود که در فرآیند خواب مصنوعی، بیمارِ به خواب رفته را وادار می کردند تا تجربیات آسیب زای فراموش شده خویش را آزادانه به یاد آورد و بیان کند. این کار باید درحالی صورت می گرفت که هیجانات و تألمات معطوف به آن خاطره در شدیدترین شکل ممکن درشخص بروز پیدا کند. بروئر نام این فرآیند را پالایش گذاشت. پالایشی که موجب می گردید اثرات بیماری زای خاطره دردناک از بین برود.

همکاری ثمربخش فروید و بروئر منجر به انتشار کتاب ارزشمند ” مطالعاتی پیرامون هیستری” درسال 1895 گردید. انتشار این کتاب را بعنوان یکی از بسترهای اصلی تدوین مکتب روانکاوی می شناسند.

با این وجود، همکاری فروید و بروئر تداوم پیدا نکرد و فروید راهش را جداگانه ادامه داد. زیرا از یک سو بیش از پیش معتقد می گردید زیربنای عمده اختلالات و اضطراب های روانی ماهیت جنسی دارد و ازسوی دیگر او درپی بکارگیری فرآیندهایی مطمئن تر و سهل ال وصول تر از خواب مصنوعی بود.

فروید درادامه مطالعات و تحقیقاتش به تکوین و تنظیم مبانی نظریه روانکاوی پرداخت و همزمان روشها و الگوهایی جدید و مؤثر را برمبنای روش تداعی آزاد ابداع کرد که مبنای عملکرد روانکاوان قرار گرفت. در این روش بیمار بر روی نیمکت مشهور روانکاوی می آرامد و هر چه که به ذهنش می رسد بیان می کند. روانکاو با هدایت صحبت ها و تداعی های آزاد بیمار باید موفق به رمزگشایی و برطرف ساختن ناهنجاری های ناخودآگاه او شود. این روش همراه با فنون تحلیل رویا از مهمترین خدمات فروید به روش های روان درمانی محسوب می شود.

فروید در مراحل تکمیل تئوری های روانکاوی، عقاید و نظریات گوناگونی را درمورد ماهیت بنیادی انسان و چگونگی رشد و شکل گیری ساختار شخصیت او فرمول بندی و تنظیم کرد.  این عقاید نه تنها تحت تأثیر تماس ها و مطالعات او بر روی بیمارانش بود، بلکه متأثر از مطالعات ادبی، فلسفی و تاریخی او و همچنین رویدادهای پرفراز و نشیب جهان معاصرش قرار داشتند. جدا از این، تلاش جدی فروید در روانکاوی خودش نیز تأثیر قابل ملاحظه ای در تدوین چنین نظراتی داشت. فروید درسال 1897 بررسی گسترده و عمیقی را در خصوص افکار و احساسات درونی و ناخودآگاه خویش درارتباط با تجارب دوران کودکی انجام داد. او سعی کرد رویاهای خویش را نیز تحلیل کند و در این رابطه با همفکرانش به تبادل نظر پرداخت.

باید پذیرفت، مکتب روانکاوی که فروید آنرا بنیان نهاد، از یک سو تئوری تشکیل شخصیت و تفسیر کننده ماهیت واقعی انسان است و از سویی دیگر یک متد مؤثر درمانی برای التیام التهابات روحی و روانی محسوب می گردد. فلسفه ای قدرتمند و مؤثر که از زاویه نگاه خودش می تواند تفسیری برماهیت وجودی انسان باشد و از سویی دیگر بعنوان یک ابزار درمانی برای بازگشت به خط تعادل مورد استفاده قرار گیرد.

راز ماندگاری و پایداری فروید در حیطه علم پزشکی و روانشناسی، همانا عرصه های درمانی و روانشناختی او در باب بررسی اضطراب، افسردگی، پرخاشگری، عقده های درونی، ساختار ناخودآگاه، مراحل رشد روانی و شخصیت شناسی می باشد. آثار دیگر او خارج از این محدوده پزشکی را باید در عرصه ای دیگر سنجید. آثاری همچون ” توتم و تابو”، ” آینده یک توهم”، “تمدن و نارضایتی های آن” و ” موسی و یکتاپرستی” خارج از حیطه علوم روانشناسی بالینی و روانپزشکی هستند و جایگاه آنها را باید در عرصه هایی چون فلسفه و علوم نظری جستجو و ارزیابی کرد .

آنچنان که فروید را بعنوان یک پژوهشگر اعصاب و روان می توان ستایش کرد، شاید در حیطه فلسفه و جامعه شناسی نتوان ستود و شاید در این وادی نظرات او را تنها بعنوان متفکری ارزشمند و تأمل برانگیز باید سنجید. فروید و آثارش جذابیتی خاص دارند. یورش متعصبان و افراط گرایان مذهبی و غیرمذهبی به جهان بینی و شخصیت و آثار فروید، عطش انسان ها را به مطالعه آثار او افزون کرده و می نماید. رویکرد به فروید، همانند سایر شخصیت های کاریزماتیک تاریخ، مورد افراط و تفریط بسیاری بوده و هست. امّا برای مطالعه و آشنایی با فروید و آثارش، نباید پیش داوری های مثبت یا منفی را بر قضاوت منصفانه و ارزیابی عاقلانه ترجیح داد.   فروید هم یک انسان بود و مثل سایرین، قابل خطا، امّا مهم است بدانیم او به واقع انسانی صادق، مهربان، دلسوز و متعهد به خط مشی صرفاً علمی خویش بود، که به مدت نیم قرن با ظلمت جهل و ریا مبارزه کرد. برخلاف شایعاتی که مخالفانش به او نسبت داده اند، همواره به همسر و فرزندانش وفادار بود و به مرزهای اخلاقی حرمت می نهاد.

فروید درطول زندگی خویش، بارها فقر و فلاکت را تجربه کرد. و در طول دو جنگ جهانی، آوارگی و خطر را هم پیش روی همیشگی زندگی خود داشت. مرگ عزیزان و همچنین بیماری های مختلف جسمی هم روح او را به شدت آزرد، امّا تلاشش را متوقف نساخت.

سلامت فروید، درسال های انتهایی دمادم به کاستی گرایید و بیماری هر لحظه دامنه فعالیت و عرصه زندگی را برای او تنگ تر می ساخت. فروید به ماکس شار، پزشک مخصوص خود اعتراف می کرد که بیش از این تحمل زجر کشیدن را ندارد. سرانجام در 23 سپتامبر 1939 ، مردی که خواب جهان را آشفته ساخته بود، به خواب رفت.

آنا فروید و روانکاوی

آنا در سایه پدر و در معاشرت و ملازمت با بزرگان و اندیشمندانی که هریک سهم بسزایی در رشد و گسترش علم روانشناسی و روانکاوی داشتند، پرورش یافت.  به نظر می رسد درشرایطی که دوستان و شاگردان فروید به تناوب از او جدا شده و ترکش می کردند (یونگ و آدلر)، این دخترش آنا بود که دست کم به جانشینی سمبولیک برای او تبدیل شد. آنا فروید برخلاف یونگ و آدلر، به عقاید بنیادی پدر وفادار ماند، هرچند در ادامه راه به پویایی روان بیش از ساختار آن علاقه مند شد. وی درکارهایش بر جنبه هایی از نظریات فروید تأکید بیشتر می نمود و برخی نقطه نظرات او را منتقدانه مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.

آنا فروید بیش از حد مسحور و مجذوب جایگاه “من ” ((Ego در نظریه ساختاری فروید شد. درحالیکه پدرش بیشترین تلاش خود را معطوف به “نهاد” (Id) و ناخودآگاه کرده بود. آنا معتقد بود، آنگونه که شایسته است به “من” توجه لازم مبذول نشده، درحالیکه “من” سکو و جایگاه مشاهده منزلت انسان است.

آنا فروید را می توان یکی از پیشگامان نظریه پرداز روان پویشی پس از فروید دانست. او درکنار بزرگانی چون ملانی کلاین، جان بارلبی، هارتمن، فربرن، اسپیتز و دیگران، به رغم اختلافات عمیقی که با برخی از آنها داشت، با طرح ریزی مجدد دیدگاه های فروید و بکارگیری آنها با اصطلاحات خاص و گاه بدیع، تأیید بیش از اندازه ای بر پاره ای از نظرات او داشت. توجه و تمرکز او بر مفهوم “من” و نظریه “روابط شیء”  که زمینه ساز روانشناسی “من” گردید، از جمله تأکیدات ویژه او محسوب می شود.

آنا فروید با ابزار مشاهده وارد صحنه شد و بستر کار و فعالیت خود را کودکان قرار داد. وی همزمان با پیگیری کار روانکاوی بزرگسالان، با تکیه بر نتایج حاصل از تجربه کار با کودکان درجهت رشد و ارتقاء روانکاوی گام برداشت. به حق می توان او را در زمرهِ نخستین نظریه پردازان و بنیانگذاران روانشناسی و روانکاوی کودک و نوجوان قرار داد. امّا تأثیر مهمتر او بر سیر رشد روانکاوی را می توان توجه و تمرکز تحقیقاتش بر”من” و کارکردهای آن دانست که درکتاب بسیار ارزشمند “من” و سازوکارهای دفاعی” تبلور یافت. این تحقیقات را میتوان آغازگر حرکتی مؤثر در جهت رشد و گسترش “مکتب روانشناسی “من” دانست. در واقع باید گفت، کار آنا فروید، ادامه ماجراجویی هوشمندانه پدرش بود. او در توصیف رفتار انسان می گوید: “ما احساس کردیم نخستین افرادی هستیم که کلید فهم رفتار بشر را دریافته ایم و به این نتیجه رسیدیم که انحرافات رفتاری نه ازطریق عوامل آشکار، بلکه از نیروهای غریزی ناشی از ذهن ناخودآگاه، مشخص میشود”.

زندگی او نیز یک جستجوی مداوم برای یافتن کاربرد اجتماعی روانکاوی و فراتر از آن یادگیری و طرح درمان از طریق کار بر روی کودکان بود.

مبانی روانکاوی فروید – ساختار ناخودآگاه

مبانی روانکاوی فروید – ساختار ناخودآگاه

قسمت دوم

چرا باید فراتر از آگاهی، وجود ضمیر ناخودآگاه را باور کنیم؟

پیش از این اشاره شد که کشف ضمیر ناخودآگاه آدمی را می توان مبنای اصلی شکل گیری مکتب روانکاوی دانست. حال اجازه دهید با این سؤال به ظاهر بسیارساده، امّا تعیین کننده رودررو شویم که اصلاً چرا باید به وجود ناخودآگاه آدمی قایل شد؟

چرا باید پذیرفت، سیستمی قدرتمند و قبلاً برنامه ریزی شده بنام ضمیر ناخودآگاه در وجود انسان فعال است، که دور از رویت و کنترل آگاهی انسان فعال است؟

و شگرف تر آنکه چرا باید پذیرفت بنای اصلی شخصیت انسان را، عملکرد این سیستم ناخودآگاه تعیین میکند؟

مگر نه اینکه انسان تنها مخلوق صاحب شعور و آگاهی برتر است که حق انتخاب آگاهانه، او را از دیگر مخلوقات متمایز می سازد. آیا نباید کیفیت رفتار این موجود برتر، محصول انتخاب های آگاهانه او باشد؟

آیا واقعاً واکنش های ما برگزیده شعور آگاهمان نیست؟

مگر نباید آگاهی “من” مسئول رفتارها و فعل و انفعالات صادره از شخصیتم باشد؟

پاسخگویی به این سئوالات زمانی دشوارتر می شود که “من” بجز رفتار، کیفیت افکار و احساساتم را نیز نماینده خروجی های شخصیتم بدانم. آنگاه حتی اگر بتوانم مسئولیت رفتارم را به آگاهیم نسبت دهم، قطعاً نمی توانم ایمان داشته باشم که تمام افکار و احساساتم نیز تحت سلطه آگاهانه “من” قرار دارند. زیرا به روشنی برایم قابل درک است که جریان افکار و احساسات، کاملاً تحت کنترل آگاهی مختارم قرار ندارند، چنانکه حتی رفتارم نیز همواره، محصول آگاهانه “من” نیست.

بسیارند افکار مزاحم و احساسات آزار دهنده ای که گاه محاصره ام می کنند و به رغم عدم تمایل آگاهانه و عزم جدی برای طرد آنها، توفیقی برای رهایی حاصل نمی شود. گاه می دانم رفتارم نیز همانی نبود که آگاهانه باید انجامش می دادم.

با کمی تأمل درچنین وضعیت هایی، به روشنی می توان دریافت عزم و تدارک آگاهانه انسان فاصله بسیاری با محصولات شخصیتی او دارد. آگاهی “من” نخواسته بود خجالتی باشم، “من” اعتماد به نفس خواسته بودم. آگاهانه در جستجوی شادی بودم، نه غصه و افسردگی. و این اضطراب ها و ناملایمات را هرگز نمی توانم در سطح آگاهی خویش تحلیل کنم.

به سادگی می توان دریافت، در مواضع بسیاری، فرامین ابلاغی شعور آگاه، چه در حیطه افکار و احساسات، و چه درمحدوده رفتارهای صادرشده از شخصیت، بسیار متفاوت و مغایر با واقعیت های آگاهانه ذهن آدمی است. گویی یک مرکز فرماندهی مرموز و مخفی بالای دست شعور آگاه انسان درحال فعالیت و حکمرانی است.

جدا از این واقعیات روشن درخصوص عملکرد فراآگاهی سیستم انسان، مصداق های تأمل برانگیز دیگری در ارزیابی وجود آدمی قابل استفاده می باشد تا بتوان وجود منطقه قدرتمند ناخودآگاه را در سازه انسان مورد تأیید قرارداد. دراینجا به برخی از آن ها اشاره خواهیم کرد.

تأثیر گذاری های هیپنوتیکی در فرآیندهای درمانی استفاده از خواب مصنوعی یا هیپنوتیزم سال هاست که یکی از روش های متداول در برطرف ساختن برخی ناهنجاری های روانی محسوب می شود. اساس هیپنوتیزم چیست؟ در بیانی ساده این فرآیند عبارتست از: دسترسی به فعالیتهای ذهنی- روانی فرد خارج از دخالت آگاهی او.

اما چرا درمانگر از چنین تکنیکی استفاده می کند؟ زیرا حضور آگاهی انسان، فیلتر قدرتمند و نفوذ ناپذیریست که با اعمال سلیقه و محدودیت خویش امکان دسترسی به بخش عمده ای از گستره روحی روانی انسان را ناممکن می سازد. چنین محدودسازی آگاهانه ای، کاملاً حیاتی و در ساختار انسان متعادل کننده است و به چند دلیل شعور آگاه آدمی مکلف به اجرای چنین محدودیت بزرگی می باشد:

اولاً: ظرفیت ادراک آگاهانه انسان کاملاً محدود است و این حافظه کوچک توان کنترل و رویت همزمان بازه عظیم و نامحدود ظرفیت های درونی و ادراکی انسان را ندارد. تمرکز آگاهانه انسان همزمان برروی 5 تا 9 سوژه می تواند تعلق گیرد (گنجایش حافظه کوتاه مدت). بنابراین محدودیت، بسیاری از اطلاعات موجود یا دریافتی ذهن انسان، نظیر خاطرات، انگیزش ها، دانش ها، واکنش ها و مخاطرات حذف می گردند و تنها دسته بسیار بسیار کوچکی از آنها که تمرکز و تأکید بیشتری بر آنها بوده، درسطح آگاهی حفظ می شوند. البته این حذف بزرگ به معنای از دست دادن تمام آن اطلاعات نیست زیرا چنین اطلاعات محذوفی در شرایط خاص همواره امکان بازیابی درسطح آگاهی را دارند.

ثانیاً: این را به نوعی می توان تدبیر شعور آگاه آدمی دانست که بسیاری تمایلات ناپسند، اطلاعات ناهنجار و رانش های نامشروع را نادیده انگارد. حضور دائمی یک خاطره دردناک در آگاهی انسان قابل تحمل نیست. همانطور که تمایلی خطرناک و ناپسند نیز نباید در آگاهی رسوب کند. بنابراین شعورآگاه آدمی در تدبیری ساده و حیاتی آنها را نادیده می گیرد.

این بدان معنی است که بسیاری از اطلاعات غیرقابل پذیرش از رویت آگاهی رانده می شوند. درحالیکه این نادیده انگاری هرگز به معنای نابودی و عدم آن تمایل و داده ذهنی ناپسند و ناهنجار نمی باشند. آنها تنها از معرض دید آگاهی انسان دور می شوند. بنابراین بسیاری از اطلاعات ناپسند که موجب تنفر و برائت آگاهی آدمی است، نادیده انگاشته می شود. گرچه جایی وجود دارند. همین حضور نامرئی ناهنجاری هاست که می تواند تولید بیماری و التهاب های ملموسی کند که ریشه آنها نامشهود است.

درمانگر با استفاده از خواب مصنوعی، این ویروس های پنهان شده از چشم های فریبکار شعور آگاه را از سنگرهایش بیرون آورده و با تحریک هیجان متناظر با بیماری مربوط به آن تمایل یا خاطره ناگوار، باعث نابودی تأثیرگذاری آن می گردد و بیمار درمان می شود.

بررسی اثرات هیپنوتیکی در درمان اختلالات عصبی- جسمی به روشنی بیانگر وجود منطقه ای فراتر از آگاهی انسان است. ناخودآگاهی که بسیار عظیمتر و قدرتمندتر از شعور آگاه انسان می نماید.

خانم دکتری در انجام وظایف شغلی اش دچار مشکل می باشد. او چندی است با دیدن عکس رادیولوژی بیمارانش دچار اضطرابی عجیب و حالت نامتعادل روحی می شود. دلیل بروز این حالت نامشخص است. درجریان درمان روانکاوی خاطره ای در ناخودآگاه خانم دکتر کشف می شود که دلیل اصلی بروز این حالت است. چند سال پیش او همراه با مادرش برای گرفتن عکس رادیولوژی از سینه مادر مراجعه می کند.  مادر مدتی است که مشکل تنفسی پیدا کرده است. خانم دکتر در حضور مادر عکس ها را نگاه می کند و ناگهان در می یابد، سرطانی پیشرفته تمام ریه مادر را دربر گرفته و هیچ امیدی به زنده ماندنش نیست. درآن لحظات سخت و کشنده، خانم دکتر مجبور است به مادر لبخند بزند و بگوید هیچ مسأله مهمی درمیان نیست. این صحنه ناگوار ضربه روحی سختی به وی وارد می کند که سال ها بعد به شکل این عارضه ظاهر می شود. این خاطره تلخ مدت هاست از آگاهی دختر رانده شده، امّا در ناخودآگاه قدرتمندش فعال گردیده و موجب بروز ناهنجاری در او شده است.

معمای پیچیده خواب ها و رویاها

از دیرباز، همواره دنیای رویاها و خواب های انسان، محدوده ای سرشار از الهام و اعجاز بوده و تحلیل این عارضه ذهنی همچنان از معماهای پیچیده شناخت انسان محسوب می شود.

همیشه رویاها و خواب ها برای آدمی، حاوی اطلاعاتی ارزشمند و البته مبهم و اسرارآمیز بوده و هست. گاه نمایی از آینده و گاه تصویر مبهم و مرموز از گذشته ذهن او را به خود مشغول داشته است. رویاهای انسان هرچه که هست بی تردید برخاسته از جوششی ورای آگاهی اوست. تعبیر خواب و رویا هم با ضریب خطایی، می تواند بازگو کننده زوایای درونی انسان باشد. امّا پاسخ این معمای همیشگی که رویاها چگونه خلق می شوند و محصول چه فرآیند درونی هستند، هرچه که باشد، نکته ای درآن قطعی است. اینکه رویاهای آدمی مستقل از آگاهی او آفریده می شوند. خوابها و رویاها بی تردید به دیاری فراتر از دسترس آگاهی آدمی تعلق دارند که می تواند همان ناخودآگاه اسرارآمیز انسان باشد.

شبی در خواب دیدم، همراه با سه نفر از دوستان برای گردش و کوهنوردی بیرون رفته بودیم. دونفر از آنها همکارم بودند و یکی هم از دوستانم محسوب می شد. به دامنه کوهی رسیدیم درحالیکه هر سه به شدت تشنه شده بودیم، در قله تنها یک بطری کوچک آب دیده می شد. هرچهار نفر آنرا دیدیم ولی به روی هم نیاوردیم. درحالیکه به شدت محتاج آن بطری آب بودیم، نیازمان را علنی نمی کردیم. تصمیم گرفتیم تا رسیدن به قله مسابقه بگذاریم. هرچهارنفر از مسیرهای مختلف به راه افتادیم. در راه من موتور سیکلتی یافتم و با آنکه می دانستم تقلب است، بدلیل تشنگی زیاد با آن براه افتادم.  از اینجا به بعد صحنه شبیه یک فیلم اکشن شد. ازجهات مختلف به من تیراندازی می شد و من در میان گلوله ها سعی می کردم خود را به قله برسانم. می دانستم تیراندازی کار دوستانم است، امّا آنها را نمی دیدم. تنها از سمت دوست قدیمی شلیک نمی شد. سرانجام به قله رسیدم و بطری آب را نوشیدم. کمی بعد دوستانم به من ملحق شدند. همه تشنه بودند ولی به هم لبخند می زدیم. درمسیر بازگشت در نقطه ای من و دوست قدیمی از آنها جدا شدیم. سرازیری تندی بود، ناگهان دوستم از پشت سر چنان مرا هول داد که به دره پرتاب شدم و ناگهان از خواب پریدم.  من درآن دوره، درمحیط کار به موقعیت شغلی مهمی رسیده بودم، امّا دیگر رقابت های کاری برایم بطور جدی مطرح نبود. گرچه نگران سعایت و حسادت همکارانم بودم. همزمان به یک دوست قدیمی پولی قرض داده بودم که پس نمی داد. من به شدت با او رودربایستی داشتم و این موضوع آزارم می داد.

آن رویای بسیار ساده و روشن بخوبی می توانست جریانات موجود در ناخودآگاهم را بیان کند. البته چنین چالش هایی در آگاهی من کاملاً واضح مطرح نبود. گرچه همواره تعبیر رویا به این سادگی نیست و فرآیند تبدیل و استحاله عموماً تفسیر یک رویا را بسیار پیچیده و رمزگشایی آنرا دشوار می سازد. آنچنانکه فروید گفته، رویا حاصل تبدیل یک اندیشه به یک تجربه است. تجربه ای مجازی و نمایشی در قالب رویا. اندیشه ها شاید در محدودهِ آگاهی نامرئی باشند، امّا هر اندیشه پنهانی، بی تردید در وادی مخفی و گسترده تری حضور دارد .

رویاها و خواب ها همیشه به وضوح و روشنی مثلای که بیان کردم نیستند و معنا و مفهوم آنها هم به سادگی قابل تفسیر نیست. امّا واقعیت رویا آنست که، اگر بخاطر آورده شود، قطعاً معنای مشخصی دارد و انعکاسی از یک گردش ذهنی در ناخودآگاه آدمی است.

زبان رویا، زبان سانسور، تحریف و تبدیل است. این تحریف گاه چنان پیچیده صورت می گیرد، که درک معنای جابجا شده و رمزگشایی رویا به سادگی مقدور نیست. باید در نظر داشت ذات یک رویا در مرموز بودن و تحریف شده بودن آن است. رویاها تمایل ندارند پیامشان را مستقیم برسانند، بلکه گرایش به مرموز بودن و درک نشده ماندن دارند.

به هرحال، تحلیل رویاها و شناخت ماهیت آنها بی تردید پرده برداری از جریان تفکرات و احساساتی است که بسیاری از آنها را نمی توان در آگاهی خود یافت. این موضوع دلیلی قابل تأمل برحضور مؤثر ناخودآگاه در سازه آدمی است.

خطاهای خواسته یا ناخواسته

در مناسبت های مختلف زندگی، بسیاری از عملکردهای ما، مطلقاً یک اشتباه هستند. مفهوم اشتباه در عبارت ذکرشده چیست؟ بدون شک خطا و اشتباه را در یک چهارچوب قابل مقایسه باید ارزیابی کرد. ” اشتباه” زمانی مفهوم پیدا می کند که مخالفت و انحرافی از یک ” درست” بوجود آید. معیار چنین درستی برای ما، همان تحلیل های آگاهانه ماست. دروغگویی اگر یک اشتباه است، درمقایسه با تحلیل آگاهانه ایست که امر به راستگویی کرده بود. وگرنه یک دروغ می تواند عمل درستی تلقی شود؛ اگر تدبیر شعور آگاه آنرا تأیید نماید. بنابراین خطا و اشتباهی که از شخصیت ما سر می زند، انحراف و تضادی است که با احکام صادر از آگاهی خویش داشته ایم. ما اشتباه می کنیم، زیرا به دلیلی برخلاف آگاهی خویش عمل می کنیم. حال برخی از این خطاها آگاهانه است. به این معنا که با اراده ای آگاه برخلاف تدبیر شعور خویش عمل می کنیم. شعور آگاهم حکم به سخت کوشی و تلاش کرده، امّا من رخوت و سستی را ترجیح می دهم. من آگاهانه مرتکب این خطا می شوم.

دراینجا بحث ما درمورد خطاهای آگاهانه نیست. زیرا بسیاری اوقات تمایلات آگاهانه و شاید ناخودآگاه ما بر تحلیل شعور آگاه غلبه پیدا کرده و یا با فریب و توجیه اصرار داریم برخلاف آنچه که می دانیم درست است عمل کنیم. هیچ انسانی صددرصد فرامین شعور آگاهش را اجرایی نمی کند و این نمایانگر ذات مختار آدمی است .

بحث اصلی برسرخطاها و اشتباهاتی است که ناخواسته مرتکب آنها می شویم . تحلیل اینگونه خطاکردن، ما را به سرزمین اسرارآمیز ناخودآگاه رهنمون می کند. زیرا هیچ اراده آگاهانه ای برای تخلف مشاهده نمی شود، امّا کاملاً سهوی و ناخودآگاه مرتکب اشتباه می شویم. گویی اتوماتیک و بی اراده خطا را مرتکب شده ایم.

حرفی هرگز نباید گفته می شد و اینرا شعور آگاه به روشنی حکم کرده بود، امّا گفته شد. رفتاری نباید سر می زد و من با اراده ای مصمم و آگاه سعی در اجتناب از آن داشتم، امّا باز هم رفتار نامناسب از من سر زد. به روشنی می دانستم اگر دستپخت بد همسرم را درجمع بیان کنم روابطمان به تیرگی می گراید، امّا انگار بی اراده مرتکب این خطا شدم. برایم مسلم بود اگر نزد رئیس اداره لودگی کنم، اعتبارم را از دست خواهم داد، امّا انگار نیرویی مرموز مرا وادار به رفتار ناپسند کرد.

سئوال کلیدی اینجا مطرح می شود که دلیل چنین تخلفات و انحراف هایی چیست و چرا ما ناخواسته از تدبیر و خط مشی آگاهانه خویش تخطی می کنیم. چرا همواره آنطور که می دانیم عمل نمی کنیم و بخش حائز اهمیتی از رفتار، افکار و احساسات مان آنگونه نیست که آگاهانه طراحی کرده ایم؟ آیا برای چنین اشتباهات روزمره و اجتناب ناپذیری را ناخواسته و ناخودآگاه مرتکب می شویم؟

بسیار ساده انگارانه خواهد بود، اگر بپذیریم دلیل اصلی تمام این انحراف ها و خطاها، غفلت و عدم کنترل و مراقبت از رفتارمان می باشد. باید صادقانه اعتراف کرد، بسیاری از این اشتباهات سهوی و خطاهای غیرارادی، در واقع کاملاً عمدی و ارادی هستند. امّا عمد و اراده ای که اثری از آن در شعور آگاه نمی توان یافت. انگار نیروی مرموز و نامرئی کاملاً حساب شده و خواسته بنا دارد با تدبیر شعور آگاه مخالفت کند و فرامینی برخلاف دستورات آگاهی، صادر نماید. و این نیروی نامرئی چنان قدرتمند و مؤثر است که براحتی می تواند خواست و اراده آگاهانه ما را بی اثر سازد.

به بیانی ساده تر، آدمی در ذات خویش، گرفتار نوعی دوگانگی و تمایز است. دو مرکز کنترل و فرماندهی در سیستم انسان فعال است. دو مرکزی که کاملاً مستقل از یکدیگر فعالیت می کنند. یکی شعور آگاه انسان است که کاملاً مرئی، قابل کنترل و در دسترس بوده و دیگری مرموز و نامرئی و ناشناخته است. و شگرف آنکه توان آن مرکز نامرئی و ناشناخته بسیار نیرومندتر از آگاهی قابل تدبیر انسان است.  درساختار ما، به واقع بسیاری از خطاها و اشتباهات را نباید نادرست بشناسیم. گرچه به این دلیل به آنها خطا و اشتباه می گوئیم که با پردازش های آگاهانه ما تضاد دارند، امّا پردازشی بسیار قدرتمندتر و نامرئی در ناخودآگاه وجود دارد که طبق آن هیچ خطا و اشتباهی در میان نیست. همان غلطی که شعور آگاه ما به خطا بودنش حکم کرده، در واقع اجرای موفقیت آمیز و کاملاً صحیح یک ابلاغ ناخودآگاه است .

به یاد دارم یکی از دوستانم که انسانی موفق و کارآمد بود، درمقطع زمانی خاص باید کار و تجارتش را توسعه و رونق می داد. امّا علی رغم تمام قابلیت ها و توانمندی های مورد انتظارش، با شگفتی دچار اشتباهات و خطاهایی زنجیره وار و بسیار احمقانه می شد. خطاهایی که واقعاً از او بعید بود و شکست هایی متوالی را برایش به دنبال داشت. در زندگی او که دقیق شدم، فهمیدم درهمان زمان فرزند دومش در آستانه تولد بود و همسرش در شرایط سخت جسمی نیاز به مراقبت دائمی داشت . برایم روشن شد که ناخودآگاه قدرتمند او میان توفیق حرفه ای و کامیابی خانوادگی، دومی را انتخاب کرده است. هرچند او در تدبیر آگاهانه به سختی تلاش می کرد، به هر دو دغدغه اش با جدیت رسیدگی کند، امّا ناخودآگاهش بی تردید حکم به ترجیح خانواده برکار داده بود. چنین سازماندهی در ناخودآگاه دوستم که مغایر با تلاش و اراده آگاهانه اش بود، مسبب امید تمام آن خطا و اشتباهات فاحش قلمداد می شد. زیرا آنگونه شکست ها مطابق با تدبیر ناخودآگاهش در واقع عین موفقیت محسوب می گردید .

تأمل برروی این موضوع، به روشنی بیانگر آنست که فراتر از عملکرد پردازشگر آگاه انسان، پردازشگری نیرومندتر و مؤثرتر، بطور نامرئی درحال فعالیت است و با اطمینان می توان گفت کنترل شخصیت انسان بیش از آنکه متأثر از تدابیر شعور آگاه او باشد، وابسته به جریانات ناخودآگاه نیرومند اوست.  همچنین در تحلیل بسیاری از خطاهای کلامی، تپُق ها، فراموشی ها و واکنش های نامتعارف یا ناپسند، که بسیاری اوقات ناگزیر به تحمل شان هستیم، به ارتباطی ویژه و مستقیم با پردازش های ناخودآگاه می رسیم. خطاهای آشکار که از ارتکاب آنها شرمسار می شویم، عاداتی که برایمان ناپسند و ناهنجارند، رفتاری که با آنها مبارزه می کنیم و شخصیتی که ناخواسته باید شاهد تجلی اش باشیم. همه و همه وجود نوعی تعارض و دوگانگی را درساختار وجودی آدمی نشان می دهند. آنجا ناخودآگاه نیرومندی حکمران است که توجهی به خواست و اراده آگاهانه ندارد.

جوشش الهام

شاعران، نویسندگان و هنرمندان برای خلق یک اثر ماندگار و برجسته، همگی به ظهور یک سری نقاط عطف ذهنی اعتقاد دارند. در این نقاط خاص قابلیت های ماورای سقف توانایی شعور آگاه رخ می دهد. گویی جوششی از الهام های غیبی اتفاق می افتد که بواسطه این الهام ها هنرمند قادر به آفرینشی می گردد که خود صادقانه باور دارد فراتر از توان طراحی آگاهی خویش بوده است. به نوعی اتفاق الهام هایی فراتر از ظرفیت عقلانی را، شرطی لازم در خلاقیت هنری می توان قلمداد کرد که بدون آنها، آفرینش های هنری فاقد اوج های لازم برای عبور از مرز معمولی بودن هستند. آفرینندهِ یک آفرینش هنری لاجرم محتاج این ظرفیت شکنی است وگرنه آفرینشی که در سقف کوتاه ظرفیت های آگاهانه شکل می گیرد هرگز واجد شرایط یک خلقت هنر بدیع نیست.

یک شاعر عموماً نمی تواند هر زمان که اراده کند، بنشیند و با مهارت، اندوخته واژه ها را درچنان زنجیره ای بچیند تا شعری ماندگار و تأثیرگذار نظیر اشعار حافظ خلق شود . اشعار جادویی زمانی خلق می شوند که جریان جوشش الهام در او برانگیخته شود. الهام ها و پیام هایی که در اندوخته آگاهی، هر زمان در دسترس نمی باشد. همینطور یک نویسنده، یک نقاش، یک فیلم ساز و یک آفرینش گر هنری، بدون دریافت الهام از مرزهای مرموز و دوردست، قادر به آفرینشی که واجد شرایط اصیل هنری باشد نیست. هنرمند بدون الهام تنها می تواند کارآمدی خویش را در محدوده توانمندی های آگاهانه خرج کند و این هرگز کفایت یک خلقت ماندگار و تأثیرگذار را نمی کند .

نویسندگان خلاق به روشنی گواهی می دهند که در شرایط رها کردن بی پروا و بی بند افکار و احساسات خویش بهترین حالت را برای نوشتن دارند. این حالت به معنای کاهش دخالت آگاهی و افزایش نفوذ ناخودآگاه در فرآیند آفرینش است. از آنجا که ناخودآگاه نامحدود، بی قید و گسترده است، بسیاری از افکار که در چهارچوب شعور آگاه مجال ظهور ندارند، در این شرایط بکار گرفته می شوند. افکاری که چه بسا اگر در سطح آگاهی مرئی شوند، غیر قابل تحمل بوده یا موجب شرمساری و سرافکندگی می شوند. امّا برای آفرینش نیاز به بازه ای وسیعتر و امکاناتی گسترده تر از محدودهِ فیلتر شده آگاهی انسان است و هنرمند ناگزیر باید بتواند با ناخودآگاه نامحدود و گسترده خویش بطور مستقیم ارتباط برقرار نماید. این جریان بهره برداری از ناخودآگاه را می توان معادل همان جوشش الهام دانست.

من زمانی که درگیر نوشتن یک داستان می شوم، گاه به روشنی با احساسات و افکاری در درونم مواجه می گردم، که هرگز توان رویایی آگاهانه با آنها را ندارم. گاه احساس تمایل به جنایتی را در درونم می شنوم و گاه چنان در مقام انسانی خویش اوجی را احساس می کنم که هرگز باور پذیر نیست. این انحراف ها و تجاوزهای لجام گسیخته از مرزهای آگاهی، منابع اصلی همان الهام های غیبی هستند که بواقع باید در محدوده شعور آگاهم غایب باشند، گرچه در ناخودآگاه نامحدودم حضور دارند.

درمان های روانکاوی

خانمی گرفتار هراس شدید از مرگ بود. این ترس در او توأم با احساس گناه بود.  بواسطه هر احساس گناهی، مرگ را بعنوان یک تنبیه دردناک نزدیک خود می دید.  هرگاه مرتکب خطایی می شد احساس می کرد زمان مردنش رسیده و این موضوع تعادل روانی او را برهم می زد. این خانم هیچ مشکل خاص و عدیده ای از زندگی نداشت و روال عادی یک زندگی را تجربه می کرد. ولی این هراس کشنده رهایش نمی ساخت و روابطش را با دنیای خارج فلج کرده بود. خود این خانم و حتی روانپزشک اش، نتوانسته بودند علت دقیق این ناهنجاری را دریابد.

مدتی برای مشاوره نزدم می آمد. من او را در قالب یک تداعی و بازگویی ساده و آزاد مورد روانکاوی قرار دادم و به نتیجه جالبی رسیدم. این خانم در دوران نوجوانی یک دوست صمیمی داشت که به انحراف و کارهای خلاف کشیده شده بود. در همین زمان دوستش در یک سانحه تصادف شدید کشته می شود. در ذهن این خانم موضوع کشته شدن فجیع دوستش با کارهای خلافی که انجام می داده مرتبط شده و در ناخودآگاه او عقده ای شکل گرفته بود که مرگ را اثر طبیعی و ناگزیر برگناه می شمرد. هرچند این خاطره حضور دائمی و آگاهانه ای در ذهن او نداشت، امّا در ناخودآگاه واپس زده شده بود. حضور همین خاطره بود که موجب بروز آن هراس غیرطبیعی می شد.

این مثلا نمونه ای ساده از درمان های روانکاویست. منطق و اصول تمام درمان های روانکاوی از چنین الگویی پیروی می کنند. تنشی بازمانده و رانده شده از سطح آگاهی به ناخودآگاه قدرتمند تبعید گردیده و درآنجا استحاله و تغییرشکلی بر روی آن صورت می گیرد تا با لباسی مبدل دوباره به آگاهی انسان برگردد.  دراین بازگشت تنش نقاب زده می تواند خسارت و آسیب جدی به تعادل روانی فرد تحمیل نماید. درمان روانکاوی به عبارتی پاره کردن این نقاب است. آنگاه که بیمار بتواند بی پرده و عریان با علت ناهنجاری مخفی شده در ناخودآگاه، آگاهانه رودررو شود و دراین رویارویی احساس مسدود شده تخلیه شود، علت بیماری زا توان آسیب رسانی خود را از دست می دهد و فرد به حالت متعادل خویش بر می گردد.

گرچه امروزه درمان های روانکاوی در برابر معالجات روانپزشکی کاربرد کمتری داشته و جایگاه واقعی خویش را پیدا نکرده و بخصوص در کشور ما کاربرد چندانی ندارند، امّا بواقع روانکاوی همچنان ارزش های مؤثر و تعیین کننده ای در برطرف ساختن ناملایمات روحی و روانی نشان داده است. کارکرد روانکاوی در درمان ناراحتی های روانی یکی از مهمترین مدعاهای وجود ضمیر ناخودآگاه ورای آگاهی انسان است .

تفاوتهای فرآیندهای ناخودآگاه با جریان شعور آگاه انسان

کشف بزرگ روانکاوی مبنی برحضور منطقه ای نامحدود، عظیم، اسرارآمیز و نامرئی بنام ناخودآگاه در ساختار آدمی، منجر به درک بهتر این واقعیت تعیین کننده شد که، مرزهای عملکرد ناخودآگاه انسان کاملاً متمایز از عملکرد شعور آگاه اوست. به این معنا که باید ماهیت ضمیر ناخودآگاه آدمی را کاملاً مستقل و جدا بافته از آگاهی او دانست.  این تفکیک در کیفیت و ماهیت باعث می شود فرآیندهای ناشناخته و اسرارآمیز ناخودآگاه انسان را جریانی متفاوت از دانسته های آگاهانه او بدانیم. با چنین درکی باید پذیرفت معادلات و موازین حاکم بر ناخودآگاه آدمی، چه بسا در محدودهِ شعور آگاهش کاملاً غریبه و شاید غیرمنطقی تلقی شوند. این تمایز ماهوی در دو سطح متفاوت از لایه های ذهنی (شعور آگاه و ضمیر ناخودآگاه) بیانگر نوعی دوگانگی و تضاد شگرف و اسرارآمیز در وجود انسان است . در این بخش به برخی از این تفاوت های ماهیتی اشاره خواهیم داشت:

ناخودآگاه ماهیتی بی قید و صرفاً لذت جو دارد

دقیقاً به همین دلیل است که از مواجهه مستقیم و آگاهانه با پردازش های جاری در ذهن ناخودآگاه گریزانیم. زیرا بسیاری از این پردازش ها مطابق با موازین آگاهانه در قوانین شعور منطقی قابل پذیرش نیستند و چه بسا اطلاع از آنها ما را دچار شرمساری و عدم تعادل خواهد کرد. ناخودآگاهی بی قید و لذت جو می تواند در پی تمایلاتی باشد که آگاهی انسان آنها را به شدت طرد کرده و از پذیرش آنها وحشت دارد. عجیب نیست اگر میل به کشتن در ناخودآگاه جریان داشته باشد.

درمحدوده شعور آگاه انسان اطلاعات ورودی به نحوی پردازش می شوند که موازین و چهارچوب های منطقی خدشه دار نشده و نظام ارزش ها و باورها نقض نشوند. نظام مستحکم و سازمان یافته ای که وظیفه ارزیابی و ارزشیابی تمام تفکرات، احساسات و اعمال انسان را بر عهده داشته و معیار رد یا قبول خروجی های شخصیت محسوب می شود. لذا گرچه یکی از جهت گیری های اصلی پردازش های آگاهانه انسان، کسب لذت است، امّا لذت جویی را نمی توان تنها عامل حرکت های آگاهانه انسان دانست.  بلکه نیروهای دیگری به موازات نیروی لذت، در تصمیم گیری های آگاهانه مؤثرند که آنها را می توان درقالب منطق و وجدان تعریف کرد. شعور آگاه به جز لذت طلبی، واقعیت های منطقی و محدودیت های دنیای بیرون را نیز می فهمد و درک می کند. حرکت به سمت کسب لذت نباید حقایق حاکم بر محیط را نقض نماید. همچنین ندای قدرتمند وجدان که محافظ حریم باورهاست تمایل لذت جویی آگاهانه انسان را محدود می سازد.  درحالیکه منطق و وجدان تأثیری در جریانات ناخودآگاه آدمی ندارند.

برنامه ریزی ضمیر ناخودآگاه که خارج از کنترل آگاهانه انسان است، به گونه ای بدوی و خام صرفاً لذت جوست. بدین معنی که پردازش ها و نتیجه گیری ها در ناخودآگاه نیرومند آدمی، تنها با هدف کسب لذت و دوری از رنج جریان پیدا می کنند و برای این تمایل محدودیتی در کار نیست.

“نهاد” ناخودآگاه انسان، به شکل ابتدائی و غیرقابل پرورش، صرفاً برمبنای کسب لذت برنامه ریزی شده است. اگر این برنامه ریزی ناخودآگاه را دقیق تر مورد بررسی قرار دهیم، در خواهیم یافت هدف اصلی گرایش های ناخودآگاه ورای کسب لذت، دوری و کاهش درد است. تمام تمایلات و دانش های ناخودآگاه جملگی برای کاهش انرژی های روانی برنامه ریزی می شوند. ازآنجا که انباشت و تمرکز انرژی های روانی همواره موجب تلاطم و عدم تعادل خواهد بود، بنابراین هر فرآیند ناخودآگاهی با هر نوع جهت گیری، برای حذف و تخفیف این تمرکز تنش فعال می گردد تا بار روانی انباشت شده کاهش یافته و درد تخفیف پیدا کند. چنین کاهش دردی، همان تجربه لذت است.

کمبودها و عدم ارضاء تمایلات و غرایز باعث توقف و تمرکز انرژی روانی در ناحیه عدم کامیابی می شوند. گرچه شعور آگاه می کوشد تا به رغم تمام محدودیت های محیطی و تسلیم در برابر ندای وجدان راهی برای لذت و رفع کمبود پیدا کند، امّا رانش های ناخودآگاه کاملاً لذت جو و بی قید صرفاً متمایل به ارضائی بی قید و شرط می باشند.

آنگاه که فرد دراثر تحقیر، غریزه خودشیفتگی ذاتی خود را دچار کمبود می یابد، شعور آگاه می کوشد درچهارچوب موازین منطقی و متأثر از وجدان درد را کاهش دهد، امّا تمایلات ناخودآگاه او بدون درنظر گرفتن محدودیت های موجود در دنیای بیرون و نظام ارزشی وجدان، صرفاً می کوشد درد را کاهش دهد.

چنین تمایل ناخودآگاهی تحت تأثیر تجاوز به حقوق دیگران و یا نقض نظام اعتقادی فرد نیست. برای شناخت ساختار ناخودآگاه مهم است بدانیم، مستقل از تمام ملاک ها و معیارهای پذیرفته شده در آگاهی، ضمیر ناخودآگاه تنها درپی کاهش درد است و تمام تمایلات و دانش های ناخودآگاه آدمی را با این ساختار می توان ارزیابی کرد.

نتیجه بسیارمهم، از این اختلاف ماهوی میان شعور آگاه و ضمیر ناخودآگاه، در تقابل ها و تضادها میان این دو بخش از سازه وجودی انسان، تعیین کننده می شود. آنجائی که تمایلات ناخودآگاه نیرومند، لذتی را می جوید که معیارهای آگاهانه آنرا منع نموده است. این تقابل نابرابر موجب اصلی ناهنجاری های روحی روانی می باشد.

سرانجام حقیقت تکان دهنده ای که از این تفاوت های ساختاری میان ناخودآگاه و آگاهی انسان حاصل می شود آنست که بسیاری از مشکلات درونی آدمی ریشه در تعارض میان تمایلات آگاهانه و کشش های ناخودآگاه دارد.

مجرای ارتباطی میان ناخودآگاه و آگاهی انسان، کانالی حاوی سانسور و تحریف است

پردازش هایی که در ناخودآگاه انسان جاریست، دور از دسترس آگاهی او قرار دارد . شعور آگاه فرد، عموماً مستقیم و بی واسطه قادر به مشاهده رانش ها و کشمکش های فعال در ناخودآگاهش نیست. یکی از مهمترین دلایل این فاصله وجود دیوار سانسور و تحریف است. این فیلتر مراقب است، جریانات ناخودآگاه مستقیم و عریان وارد آگاهی انسان نشود. زیرا در صورت این تبادل مستقیم، تعادل روانی فرد مختل خواهد شد . همانطور که گفته شد بسیاری از تمایلات و کشش های ناخودآگاه در سطح آگاهی انسان قابل تحمل و پذیرش نیستند.

امّا جریانات ناخودآگاه همواره اصرار دارند تا درسطح آگاهی انسان ظاهر شوند . زمانی این رانش ها و کشش ها، مجال حضور و مرئی شدن در آگاهی فرد را خواهند داشت که از وضعیت عریانی بی پروا و شرم آور درآمده و ملبس به ظاهری قابل قبول تر در این عرصه ظاهر شوند. این لباس جامه تحریف و تبدیل است. چه بسا در ناخودآگاه فردی تمایل به نابودی انسان دیگری وجود داشته باشد. امّا چنین کشش منزجر کننده ای برای ظهور در آگاهی انسان باید تحریف شده و با توجیهاتی نظیر تمایل به اصلاح طلبی یا جایگزینی های شایسته سالاری ظاهر شود. و یا گرایش به لذتی نامشروع و ناپسند باید با تبدیل و استحاله به لذت طلبی های منطقی تر و قابل قبول تر به اطلاع آگاهی رسانده شود.

در ناخودآگاه انسان تناقض ها موج می زنند

ساختار شعور آگاه، منطقی است. این چهارچوب منطقی امکان پذیرش همزمان دو عنصر تضاد را ندارد. فلان موضوع یا خوب است یا بد. آگاهی انسان نمی تواند عشق و تنفر همزمان نسبت به یک سوژه را قبول کند. امّا ناخودآگاه اصلاً منطقی نیست بلکه صرفاً لذت جوست. تنها در پی کسب شادی و رسیدن به آرزوها و تمایلات است، کودکانه، عامی و تربیت ناپذیر است. هیچ چهارچوب و قانونی را درک نمی کند. لزومی برای رعایت قوانین اخلاقی و الزامات مدنی ندارد. بنابراین وجود انبوه تناقض ها درآن کاملاً طبیعی است.

گرایش ها و تمایلات کاملاً متضاد، درضمیر ناخودآگاه در همزیستی مسالمت آمیز به سر می برند. هم گرایش به ویرانگری هم کشش به آباد ساختن، هم تمایل به منفعت طلبی و هم گرایش به فداکاری، هم میل به جدایی و هم خواست پیوستن، هم کشش به سوی اوج و هم جذبه سقوط و اینچنین است که امیال و رانش های گوناگون و متضاد در ناخودآگاه همزمان فعال بوده و پذیرش هر رانشی در ناخودآگاه دلیلی بر رد رانش متضاد نخواهد بود.

اینگونه حقیقت شگرف ناخودآگاه آدمی عیان می شود که ذات انسان اندوخته ای رنگارنگ و متنوع از کشش های متعالی انسان و تمایلات پست حیوانی است. انبانی گسترده و بینهایت از انگیزش های ملکوتی و خواستگاه های شیطانی.

ناخودآگاه موجودیتی زنده و پویا دارد

ناخودآگاه آدمی را می توان به مثابه موجودی کاملاً زنده و پویا درنظر گرفت.  ضمیر ناخودآگاه هرگز مخزنی ایستا و راکد از امیال تثبیت شده محسوب نمی شود. انرژی های موجود در ناخودآگاه پیوسته در معرض تبدیل و ترکیب قرار دارند و این پویایی مداوم و حیرت انگیز، شناخت تحریف ها و تبدیل ها در امیال را پیچیده تر ساخته و ساختار قدرتمند ناخودآگاه انسان را اسرارآمیزتر و مرموزتر می نمایاند. کشف اشکال چنین تحریفاتی در کانال ارتباطی میان خودآگاه و ناخودآگاه انسان از پیچیده ترین و دشوارترین رمزگشایی های روان آدمی به حساب می آید که می توان راهگشای برطرف ساختن بسیاری از بیماری ها و ناهنجاری های روحی باشد.

موضوع قابل تأمل در این مقوله آنست که پویایی مداوم و حیرت آور ناخودآگاه باعث می شود دائماً اشکال تحریف و تبدیل امیال و کشش ها تغییر کرده و متنوع تر و پیچیده تر شود. به این ترتیب دردسر آگاهی انسان برای مقابله با آثار سرکوب ها و واپس زدن امیال غیرقابل قبول بیشتر و بیشتر می شود.  چراکه هر تمایل مردود شده و واپس زده شده با نقابی جدید و فریبی پیچیده و متفاوت به آگاهی بازخواهد گشت. و همچنان عدم ارضاء آنها دردها و ناهنجاری ها را به ساختار روانی انسان تحمیل خواهند کرد .

ضمیر ناخودآگاه خیال باز و واقعیت گریز است

ساختار لذت طلب ناخودآگاه آدمی موجب می شود، مکانیزم قلب حقایق و جعل واقعیت های بیرون دائماً فعال باشد. زیرا واقعیت های دنیای بیرون لزوماً موجبات لذت طلبی انسان را فراهم نمی کنند. امّا ذات برنامه ریزی ناخودآگاه صرفاً براساس لذت خواهی طرح ریزی شده، لذا سازه ناخودآگاه عادت دارد بسیاری واقعیت ها که حاوی تلخی ها و دردهاست را نادیده گرفته و خیالات پرداخته خویش را جایگزین آنها نماید .

در ناخودآگاه فرد تصاویر ناکامی ها و ضعف ها با خیال قدرت ها و توانمندی ها جابجا می شود. حقیقت شکست و ناکامی با تصاویر مجازی پیروزی و غلبه جابجا می شود . همچنین آنجا که تمایلی ویرانگر و کششی نابودکننده در ناخودآگاه فعال شود، حقیقت پیروزی و کامیابی هم می توان در سایه تصاویر مجازی شکست و ناکامی قرار گیرد. جایی که ناخودآگاه لذتش را در فلاکت و بدبختی می جوید، آدمی می تواند گرفتار تمایلات و کشش هایی زجرآفرین شود که همگی موهومی و مجازیند. آیا شما انسان هایی را می شناسید که عاشق افسردگی یا بدبختی موهومی خویش باشند؟

فرآیند شکل گیری و گسترش ضمیر ناخودآگاه

در بدو تولد خودآگاه و ناخودآگاه انسان موجودیتی یگانه دارند. در شروع مراحل رشد و شکل گیری شخصیت نمی توان تمایزی میان آگاهی و ناخودآگاه خود قایل شد . امّا طبیعت رشد در ارتباط با دنیای بیرون، باعث این جداسازی می شود.

در تقابل روان آدمی با محیط و حقایق دنیای بیرون، ساختار درونی درگیر بسیاری تعارض ها و توافق ها می شود. جنگ ها و دوستی ها میان مختصات درونی انسان با واقعیت های دنیای بیرون منجر به نوعی هماهنگی قراردادی بین آنها می گردد، که این موضوع همان فرآیند شکل گیری شخصیت است. به بیان دیگر شخصیت فرد در چهارچوب نوع تعامل با محیطش قالب زده می شود. اگرچنین هماهنگی به شایستگی صورت نگیرد، بنیان شخصیت دچار تزلزل و ناهنجاری خواهد شد.

اگر شخصیت افراد مختلف را به لحاظ استحکام و عملکرد مفید مقایسه کنیم، باید گفت مالک شخصیت قوی، تقابلی نیرومند میان ساختار درونی با حقایق محیط است . همانطور که نمی توان هیچ شخصیتی را مطلقاً کامل دانست ، باید پذیرفت به هرحال این هماهنگی بصورت کامل و بی دردسر شکل نخواهد گرفت.

کودک از آغاز وجود، محیط پیرامونش را تنها در وجود مادر خلاصه می بیند. تمام مسئولیت تأمین نیازها و رانش های وجودش بر عهده اوست. امّا به تدریج درک می کند نیازهایش با تأخیر و تعلل برآورده می شوند. پس گریه می کند و این نخستین ابزار برقراری ارتباط با محیط است. به تدریج بزرگتر که می شود، با مفهوم اعمالی ممنوعه مواجه می گردد. محدوده هایی غیرمجاز که حریم هایی را تعریف می کنند. او از سویی برای ارضاء تمایلات گرایش به شکستن این حریم ها دارد و از جانب دیگر محرک های تنبیهی محیط او را دچار اضطراب می سازد. او باید درچنین کشمکشی میان نیروهای این دو قطب متضاد به تعادل و هماهنگی بر سر کیفیت برقراری این تعادل فرآیند شکل گیری شخصیت اوست.

به دلایل متعدد، آگاهی انسان امکان پذیرش تمام حجم اطلاعات ورودی را ندارد و تحلیل و دریافت و نگهداری این حجم عظیم مسائل فیمابین ساختار درون با شرایط محیط، برای آگاهی آسان پذیر نمی باشد. طبیعت این نارسایی و کم ظرفیتی شعور آگاه دو علت مشخص دارد؟

نخست آنکه ظرفیت پذیرش و نگهداری شعور آگاه انسان محدود می باشد. در طول یک روز انسان درمعرض میلیون ها داده ورودی از محیط قرار می گیرد. اطلاعاتی که در لحظه لحظه زندگی در معرض دریافت آنها قرار دارد، امّا آگاهی حاضر و در دسترس او، امکان تمرکز و دسترسی تنها حجم بسیار کوچکی از انبوه این اطلاعات را دارد. آن بخش از اطلاعات دریافتی که بیشتر از سایرین در معرض تأکید و توجه انسان است، درآگاهی او ثبت می شود. مابقی انبوه اطلاعات دریافتی که شعور آگاه ظرفیت جذب آنها را ندارد، عملاً توسط سازه انسان دریافت می شود، امّا بدلیل کمبود جا، به فضایی بزرگتر و نامحدودتر که همان ناخودآگاه است رانده می شود.

در طول یک مسافرت داخل شهری، شاید هزاران اتومبیل را در شرایط مختلف نظاره کنیم. امّا درحافظه آگاه تنها آن اتومبیلی که برای ما ایجاد دردسر کرده را به یاد می آوریم. امّا سایر اطلاعات در ناخودآگاه موجود هستند. سالها پیش اتفاق بدی برای فردی افتاده است، به هیچوجه رد پای این خاطره را نمی توان در آگاهی فرد پیدا کرد، امّا آن صحنه قطعاً در ناخودآگاه موجود بوده و با رعایت شرایطی قابل دستیابی است.

امّا دلیل دوّم که حائز اهمیت بیشتری است، آنست که کشش ها و تمایلات درونی در مقابل ابلاغ شرایط و قوانین محیط، در بسیاری موارد قابل قبول نیستند. مطابق با سازماندهی منطقی شعور آگاه، زمانیکه تمایلی، قانون و حقیقت محیط را نقض نماید، قابل پذیرش نیست. بسیاری از امیال و گرایش ها در برابر جبر قوانین دنیای بیرون غیرمجاز و نامشروع شمرده می شوند. استراتژی شعور آگاه می گوید، چنین امیالی باید نابود شوند. امّا بواقع آگاهی انسان قادر به نابودی این کشش ها نیست، تنها می تواند آنها را نادیده بگیرد. چنین تمایلات مطرود شده ای، بسیاری از اوقات قدرتمندتر و ریشه دار تر از آن هستند که صرفاً بدلیل مخالفت آگاهی انسان نابود شوند. این رانش ها و کشش ها دارای انرژی قابل توجهی هستند که با طرد از آگاهی، عرصه را ترک نکرده و اصرار برحضور خویش دارند. تدبیر شعور آگاه انسان در برابر مقاومت تمایلات ممنوع سرکوب و واپس زدن می باشد. امّا به واقع سرکوب، منجر به رانده شدن این تمایلات از سطح آگاهی و تبعید به منطقه قدرتمند ناخودآگاه انسان می شود. به این ترتیب امیال واپس زده و سرکوب شده، از دید آگاهی پنهان می شوند، گرچه نابود نشده اند. حضور و فعالیت آنها در ناخودآگاه ما ادامه می یابد، تا نبرد میان خودآگاه و ناخودآگاه در میدانی دیگر ادامه داشته باشد. عرصه ای متفاوت که در آن امیال ارضاء نشده با صورتی جدید و فریب کار دوباره ماهیت خویش را به آگاهی انسان تحمیل کنند.

بنابراین شکل گیری ناخودآگاه وجود انسان را به نوعی می توان تفکیک و انشعابی اجتناب ناپذیر از آگاهی او دانست. انبوه سرریز آگاهی محدود انسان باید راه به جایی پیدا کند که همان ناخودآگاه است. خلق این شکاف میان خودآگاه و ناخودآگاه آدمی به واقع هزینه ناگزیریست که انسان در مقابله طبیعت خویش با الزامات تمدن می پردازد. شاید اگر محیط زندگی او چنان بدوی و لجام گسیخته و بی قانون بود که تمام تمنیات بر ارضاء با ممانعتی روبرو نمی شدند، ناخودآگاه نیز موضوعی قابل صرفنظر می شد.

امّا اینگونه است که “نهاد” لذت جو کشش ها و تمنیات خویش را به آدمی تحمیل می کند و در مقابل الزامات تمدن و مختصات زندگی شرایطی را به او ابلاغ می کنند که رعایت آنها لازمه ادامه بقاست. ماحصل تدبیر سیستم انسان برای برقراری تعادل دراین کشمکش، تشکیل محدوده قدرتمند ناخودآگاه اوست. تعادلی که بستر اصلی خلق فرهنگ، اخلاق و قانون را آسان پذیر می سازد.

سرکوب، حقیقتی که ماهیت ناخودآگاه را تعریف کرد

شعور آگاه مجبور است پاسخگوی تمام الزامات و نیازمندی های دنیای درون و بیرون انسان باشد. دراین میان طبق سازماندهی منطقی شعور آگاه بسیاری از نیازمندی ها و تمایلات درونی غیرقابل پذیرش محسوب می شوند. رایج ترین ترفند شعور آگاهی برای تدبیر این تمایلات غیرقابل ارضاء اجرای فرآیند سرکوب است. به این معنی که کشش های نامشروع و غیرقانونی باید چنان طرد شوند تا از رویت آگاهی دور بمانند و تعادل برقرار شود. بواسطه سرکوب این تمایلات، آگاهی فرد به آرامش رسیده و فرصت بالندگی پیدا می کند. امّا همزمان سرکوب موجب رشد و توسعه و فعال تر شدن ناخودآگاه آدمی می گردد. زیرا امیال سرکوب شده، نابود نمی شوند، بلکه سرکوب آنها را از دسترس آگاهی دور نگه می دارد. ندیدن امیال غیرمجاز، به معنای رانده شدن از آگاهی به ناخودآگاه است. این موضوع بیانگر حقیقت تعیین کننده ایست که به ” امیال سرکوب شده، همچنان زنده و فعال می باشند. دلالت ها و قرینه های فعالیت این امیال، در ناخودآگاه را می توان در عوارض موجود در سطح آگاهی انسان یافت.

بسیاری از اضطراب های موجود، که شاید بی دلیل و غیرمنطقی به نظر برسند، ناشی از فعالیت امیال سرکوب شده انسان هستند. بسیاری از عملکردهای ناپسند و اجتناب ناپذیر و باز هم غیرمنطقی که از شخصیت انسان سر می زند و مخالف تدبیر شعور آگاه است، به سبب همین فعالیت های پنهان در ناخودآگاه است.

اجرای فرآیند سرکوب، قابلیتی ذاتی و ابزاری اولیه دردست شعور آگاه آدمی است.  مراتب و درجات ابتدایی این ابزار وراثتی هستند. به این معنی که فرد طبق خصوصیات موروثی خویش یاد گرفته چطور امیال فراهم را سرکوب کند. امّا به تدریج این توانای بدوی، قدرتمند، تکامل یافته تر و پیچیده تر می شود و مهارت و کارآمدی سرکوب در فرد رشد پیدا کرده و توانمندتر و مؤثرتر می گردد. گرچه باید در نظر داشت، هر قدر فرآیند سرکوب قدرتمندتر وکارآمدتر باشد، نیروی تقویت شده در تاریکی نیز بیشتر خواهد بود و این انرژی تبعید شده به ناخودآگاه نیز نیرومندتر و خطرناک تر می شود .

سرکوب یک فرآیند طبیعی و لازمه حیات آگاهی انسان است. بدون سرکوب امیال مزاحم، برقراری تعادل آگاهانه انسان میسر نمی شود. امّا این فرآیند طبیعی درسیر تکاملش، اگر منجر به پاسخی مناسب و قابل ارضاء برای امیال سرکوب شده نگردد و با فرآیندهای تکامل یافته تری نظیر تصعید (والایش) جایگزین نشود، همواره تهدیدی جدی برای امنیت شخصیت و روان انسان محسوب می شود. زیرا همواره احتمال بازگشت امیال سرکوب شده وجود دارد .

تردد افکار میان ذهن آگاه و ضمیر ناخودآگاه

مفاهیم مختلفی که با آنها مواجه می گردیم، همواره حاوی یک نمایش مستقیم و همزمان تصویری غیرمستقیم در ذهن است. گاه این نمایش مستقیم و تصویر غیرمستقیم وابستگی و انطباقی با هم ندارند. نمایش مستقیم مفاهیم، معمولاً ثابت، مشخص و یکسان هستند، امّا تصویر غیرمستقیم انتقالی هر مفهوم تابع در نظر گرفتن رموز و پیچیدگی های خاصی است که متأثر از نوع برنامه ریزی ناخودآگاه فرد و نحوه ادراک از محیط دارد.

بعنوان مثلا زمانی که دروغی از فردی می شنویم، نمایش مستقیم عبارتست از دریافت یک خبرخلاف واقع و ارتکاب به جعل حقیقت. امّا تصویر غیرمستقیم این مفهوم را به سادگی نمی توان تشخیص داد و تفسیر کرد. این تصویر وابسته به در نظر گرفتن مختصات متعددی در برنامه ریزی درونی فرد و شرایط خاص آن موقعیت در محیط دارد . مثلاً اگر این دروغ را مادری به فرزندش بگوید، یک هنرپیشه محبوب به هوادارانش بگوید و یا یک رئیس جمهور به ملتش، تصاویر غیرمستقیم مربوط به دروغ می توانند در مخاطبان مختلف کاملاً متفاوت باشند. اگر این دروغ در یک معامله تجاری مهم واقع شود یا در یک رابطه عشقی و یا بنا به یک مصلحت قابل قبول باز تصویر غیرمستقیم می تواند برای هر فردی خاص و متفاوت باشد. این تصویرکاملاً متأثر از کیفیت کانال ادراکی فرد است.

نکته حائز اهمیت از جریان تبادل افکار میان ذهن خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه آنست که جریان ورود مفاهیم به سطح آگاهی، عموماً شامل انتقال هر دو تصویر، با غلبه جدی تصویر مستقیم است. یعنی شعور آگاه در برخورد با هر مفهومی هردو تصویر مستقیم و غیرمستقیم را دریافت می نماید و آنجا که تفاوت و تناقضی میان این تصاویر است، مالک تصویر مستقیم خواهد بود. این امر بیانگر آنست که شعور آگاه انسان حجم عمده مفاهیم را بطور مستقیم دریافت می کند. گرچه متأثر از تصاویر غیرمستقیم همراه هر مفهومی نیز می باشد. ولی این جریان درخصوص ضمیر ناخودآگاه کاملاً متفاوت است.  زیرا ناخودآگاه آدمی در مواجهه با مفاهیم ادراکی، ابداً کاری به نمایش مستقیم آنها ندارد و تنها متأثر از تصاویر غیرمستقیم است.

این موضوع تفاوتی ساختاری و کلیدی را درخصوص تأثیرپذیری شعور آگاه و ذهن ناخودآگاه انسان روشن می کند. تفاوتی که پس از این مبنای تحلیل بسیاری از تعارض ها و کشمکش های درونی خود خواهد بود. از آنجا که شعور آگاه بیشتر متأثر از نمایش مستقیم مفاهیم بوده و در مقابل ضمیر ناخودآگاه نیرومند، کاملاً تحت تأثیر تصاویر غیرمستقیم است. بنابراین قابل پیش بینی است که تمایز و تناقض میان تصاویر مستقیم و نمایش های غیرمستقیم ادراک شده از مفاهیم مختلف، تعارضی را میان جریانات ناخودآگاه و پردازش های آگاهانه آدمی پدید آورد. این موضوع بدان معنی است که ممکن است ما درک آگاهانه و ناخودآگاه کاملاً متفاوت و یا حتی متضادی از یک مفهوم ثابت داشته باشیم.

مردی اتومبیل شیک و گرانقیمتی می خرد. این موضوع باعث خوشحالی و هیجان همسرش می شود. این ادراک آگاهانه از چنین سوژه ای کاملاً روشن و واضح است. امّا همین موضوع که در یک تحلیل منطقی باید موجب آرامش و نشاط بیشتر در خانواده شود، به شکلی مرموز باعث تیرگی روابط میان زن و شوهر می شود. خرید اتومبیل گرانقیمت، آگاهانه موجب شادمانی زن گردیده، امّا به شکلی نامرئی رفتار و اخلاقش را در ارتباط با همسرش دگرگون ساخته و روابط آنها را مختل کرده است. دلیل اصلی این اختلال شاید چنان ناخودآگاه باشد، که مرد و زن خود نیز موضوع اصلی اختلاف را ندانند.

اینجا می توان گفت در واقع مفهوم خرید اتومبیل شیک و گرانقیمت در نظام ادراکی زن، شامل دریافت دو نوع نمایش مستقیم و تصویر غیرمستقیم بوده است. تشخیص نمایش مستقیم ساده و مشخص است؛ شادی و غرور از اینکه آنها پیشرفت کرده اند و می توان از این امکان جدید بهره مند شوند. امّا تشخیص تصویر غیرمستقیم، همواره ساده و آسان نیست. بخصوص آنکه شاید شعور آگاه درکی ازآن تصویر غیرمستقیم نداشته باشد و شاید هماهنگی و هم راستایی میان نمایش مستقیم و تصویر غیرمستقیم نیز وجود نداشته باشد. تصاویر غیرمستقیم گاه مبهم و مرموزند و شاید در سطح آگاهی اثری از آنها مشاهده نشود ولی تأثیر نیرومند آنها بر ضمیر ناخودآگاه به شدت مؤثر و تعیین کننده است. درباره این مثال شاید تصویر غیرمستقیم، دال براحتمال بیشتر خطا یا خیانت مرد با وجود داشتن این اتومبیل گرانقیمت باشد. همین تصویر غیرمستقیم، ناخودآگاه زن را چنان تحت تأثیر قرار داده که برخالف پردازش آگاهانه او، روابط با همسرش دچار مشکل شده است .

مطالب فوق درخصوص فرآیند گردش افکار از ذهن آگاه به ضمیر ناخودآگاه بود.  چنین فرآیندی به سبب انتقال تصاویری مبهم و اسرارآمیز ناشناخته از ذهن آگاه به ضمیر ناخودآگاه می تواند، منشاء ارزیابی بسیاری از تناقض ها و اختلالات درونی فرد باشد. حال اجازه دهید معکوس این فرآیند را هم بررسی کنیم، یعنی ارائه و انتقال افکار از ضمیر ناخودآگاه به ذهن آگاه. نام این فرآیند را “بازنمایی” می گذاریم. تمام اطلاعاتی که از ذهن آگاه به ضمیر ناخودآگاه رانده شده اند، در هر شرایطی امکان بازگشت به آگاهی انسان را دارند. همانطور که گفته شد، دو دلیل اصلی سبب انتقال حجم وسیعی از اطلاعات مازاد از آگاهی انسان به ناخودآگاه او می شوند:

اول: محدودیت ظرفیت پذیرش شعور آگاه و سرریز انبوه اطلاعات مازاد به ناخودآگاه.

دوم: رانده شدن اطلاعات غیرمجاز و تمایلات ناپسند و غیرمنطقی به ناخودآگاه طی فرآیند سرکوب.

آن دسته از اطلاعاتی که صرفاً بنا به دلیل اول، یعنی محدودیت ظرفیت تمرکز و آگاهی انسان، بعنوان اطلاعات مازاد به ناخودآگاه منتقل می شوند، تحت شرایطی خاص با همان کیفیت امکان بازیابی مجدد در آگاهی را دارند. زمانیکه به هردلیلی خاطره ای فراموش شده به یاد آورده می شود و یا به کمک هیپنوتیزم یا روش تداعی، اتفاقی درگذشته خود بازیابی می گردد، این انتقال یا بازنمایی صورت می گیرد . به بیان ساده تر، درباره این قبیل از تبادل اطلاعات (نوع اول) میان آگاهی و ناخودآگاه می توان گفت در این بعد، ناخودآگاه صرفاً نقش یک حافظه جانبی بزرگ و نامحدود را درکنار حافظه کوچک ذهن آگاه بازی می کند که دسترسی به این حافظه جانبی تنها در شرایطی خاص امکان پذیر است.

امّا درباره نوع دوّم از انتقال اطلاعات، یعنی فراخوانی مجدد تمایلات سرکوب شده و رانده شده از ناخودآگاه به آگاهی، فرآیند شکلی کاملاً متفاوت دارد. تمایلات سرکوب شده، که امکان پذیرش منطقی در آگاهی را نداشته اند، به همان ترتیب قبلی امکان بازگشت را نخواهند داشت، زیرا آگاهی انسان همچنان از پذیرش آنها معذور بوده و دچار اضطراب خواهد شد. از اینرو ارزیابی این جریان تبادل اطلاعات از اهمیت بسیار تعیین کننده و کلیدی برخوردار است. اجازه دهید این فرآیند را با بازنمایی نوع دوّم بخوانیم.

در بازنمایی یا همان بازگشت تمایلات واپس زده شده به آگاهی، توجه به این نکته کلیدی حائز اهمیت است که عموماً چنین تمایلات ممنوعی به همان شکل و سیاق اولیه به استحضار آگاهی رسانده نخواهند شد. اینجاست که ضمیر ناخودآگاه با استفاده از فیلتر سانسور و تحریف، اطلاعات را به گونه ای کاملاً دگرگون شده، امّا با همان ماهیت اصیل به آگاهی باز می نماید. زیرا اگر تمایلات با همان صورت کریه و نامشروعی که از آگاهی رانده شده بودند، برگردند مجدداً با همان ابزار سرکوب شده و به ناخودآگاه رانده می شوند.

امّا ناخودآگاه نیرومند و حیله گر، برای ارضاء تمایلات خویش، این بار میل ممنوعه را در شکل و شمایلی کاملاً جدید و موجه باز می نماید. به این ترتیب که فردی برای کسب ثروت تمایلی برای دزدی و تضعیع حقوق دیگران داشته. امّا این تمایل نامشروع در منطق آگاه سرکوب شده و به ناخودآگاه تبعید می شود. حال می توان انتظار داشت تا این کشش سرکوب شده، با شمایلی جدیدتر و منطقی تر باز گردد تا آگاهی فرد را در قالب هایی به ظاهر منطقی تر و قابل پذیرش تر، نظیر خیرخواهی، اصلاح، رقابت و یا شایسته سالاری مجاب به ارضاء تمایل سرکوب شده نماید .

اینجا ذکر این نکته بسیار ضروریست که در تمام اخلاقیات، اجرای چنین فرآیند بازنمایی که لزوماً با فریب و تحریف توأم می باشد، در هر شرایطی ناپسند و مذموم تلقی نمی شود. بلکه بازنمایی تمایلات نامشروع سرکوب شده می تواند کششی مذموم را مبدل به تمایلی پسندیده نماید.  مثلا تمایل به جاه طلبی و برتری جوی بر دیگران می تواند در یک بازنمایی سازنده، اسباب شکل گیری یک رهبر مصلح و دلسوز را فراهم کند.

مبانی روانکاوی فروید – سازمان شخصیت

مبانی روانکاوی فروید – سازمان شخصیت

قسمت سوم

تشکیل ساختار “من”؛ نتیجه تقابل میان ذهن آگاه و ناخودآگاه انسان

فروید برای نخستین بار، سه بخش اصلی را در ساختار شخصیت انسان از هم متمایز ساخت؛

“نهاد” ، “من” ، “فرامن”

“نهاد”، جایگاه حضور امیال و غرایز طبیعی و ذاتی انسان است. کشش های فطری غیراکتسابی که انسان با آنها زاده می شود.

“من”، ساختاری سازمان یافته و قابل کنترل و پرورش است که وظیفه مدیریت و کنترل کشش ها و غرایز خام موجود در “نهاد” را، در ارتباط با واقعیات دنیای بیرون برعهده دارد.

“فرامن”، حاوی مجموعه قوانین و محدودیت های تعریف شده ایست که نظام ارزشی و ضدارزشی را برای انسان تعریف می نماید. “فرامن” را در اصطلاح همان وجدان می توان در نظر گرفت.

“من”، همواره در مواجهه با دوجبهه متضاد قرار دارد. از سویی وظیفه پاسخگویی به کشش غرایز موجود در “نهاد” برعهده اوست و از سوی مقابل، مسئولیت برآورده سازی الزامات “فرامن” را نیز برعهده دارد.

در بخش های بعد، به تفصیل درخصوص تشریح این سه بعد از ساختار وجود انسان توضیح داده خواهد شد. امّا آنچه در این قسمت مورد تأکید قرار می گیرد آنست که تشکیل و تکامل تدریجی ساختار “من” نتیجه مستقیم تعارض ها و تقابل ها میان شعور آگاه و ضمیر ناخودآگاه انسان است.

ساختار وجود آدمی از سویی باید متوجه واقعیات موجود در درون و بیرون خویش باشد، آنها را به روشنی درک کرده و برنامه ریزی ساختار روانی، عملکردهای شخصیت و کیفیت زندگی خویش را متناسب با این واقعیت ها طرح ریزی و اجرا کند، تا در هماهنگی میان حقیقت انسان و حقیقت محیط، تعادل برقرار باشد. از سویی دیگر سازه وجودی آدمی، کاملاً متأثر از جریاناتی قدرتمند در ناخودآگاهش می باشد. ضمیر ناخودآگاه چنانکه پیش از این گفته شد، طبیعتی لذت جو و غیرمنطقی داشته و تعهدی به واقعیت های منطقی موجود ندارد. ناخودآگاه خیال پرداز و کام طلب است و برای تأمین کشش ها و نیازهای لذت جوی خویش، خیال، جعل و تحریف را جایگزین حقایق می نماید.  در این میان قوام و پایداری ساختار آدمی، منوط به تعادل است. تعادلی میان خیال و واقعیت. تعادلی میان تدبیر آگاهانه و کشش ناخودآگاه. برای شکل گیری این تعادل تعیین کننده و هماهنگی و مدیریت میان این دو قطب متضاد، ساختار “من” شکل می گیرد. ساختاری که مختصاتش بازگو کننده شخصیت منحصر به فرد هر انسانی است.

سازمان “من” از یک سو وظیفه مدیریت غرایز را بر عهده دارد. باید پاسخی مناسب برای کشش های نیرومند غریزی تأمین کند، غرایز را کنترل کرده و از تجاوز و سرکشی آنها جلوگیری کند. امیال نیرومند و لذت جوی درونی باید به گونه ای ارضاء شوند وگرنه انرژی غیرقابل مهار آنها تعادل آدمی را تهدید می نماید. ازطرف دیگر سازمان “من” باید بتواند وجود انسان را با واقعیت ها و چهارچوب های موجود در محیط هماهنگ ساخته و محدود و منطبق سازد. قوانین و محدودیت های حاکم بر محیط بیرون که انسان درآن واقع شده باید در یک همزیستی مسالمت آمیز و هم جهت با ساختار وجودی انسان، او را به تعادل برساند. تعادلی که سازمان “من” وظیفه برقراری آنرا دارد. این دو وظیفه تعیین کننده برای “من”، به روشنی تقابلی است میان شعور آگاه و ضمیر ناخودآگاه آدمی.

سازمان بخشیدن و به تفاهم رساندن کشش های لذت جو و غیرمنطقی ناخودآگاه با هنجارهای منطقی قوام یافته در شعور آگاه، موجب تشکیل و پرورش ساختار “من” یا همان شخصیت آدمی می شود.  گسترش و تکامل سازمان “من”، به تدریج خالق سازمانی جدید در ساختار انسان می گردد که عبارتست از” فرامن” یا همان وجدان. “فرامن”، سازمانی نظارتی و محدود گراست که وظیفه کنترل عملکرد “من” یا شخصیت را بر عهده دارد.

“من”، مدافع موجودیت انسان

سازمان “من”، که بیانگر ابعاد شخصیت انسان است را می توان محور متعادل کننده وجود انسان دانست. بی تردید اصلی ترین نقش این سازمان، دفاع از موجودیت خویشتن آدمی در برابر آسیب های بالقوه ای است که می تواند در عدم تعادل میان نیازهای درونی و الزامات محیط، او را به سمت نابودی سوق دهد.  این آسیب رسان های تهدیدگر، چه در درون و چه در بیرون خویشتن انسان تنها مطالبات خود را می جویند. قطب های متضادی که برای تأمین الزامات خویش، به سادگی حیات قطب دیگر را به نابودی تهدید کرده و در این نبرد، خط تعادلی را که لازمه ادامه حیات انسان است به عدم تعادل تهدید می کنند.

اینجا صرفاً تشکل “من” است که وظیفه حراست از خویشتن را در برابر این تهدیدها برعهده دارد. “من” آدمی، هرقدر قدرتمندتر و پرورش یافته تر باشد، دفاع از خویشتن در برابر تهدیدها مقتدرتر و مؤثرتر خواهد بود و کیفیت زندگی انسان متعالی تر خواهد شد.  چرا که کیفیت زندگی آدمی نه تنها در میزان ارضاء غرایز و نه صرفاً در تطابق با چهارچوب های محیط است بلکه، کیفیت برقراری تعادل میان دو قطب متضاد می باشد. این تعادل هرقدر مقتدرتر و مؤثرتر برقرار گردد، کیفیت زندگی او ارتقاء خواهد یافت.

امّا “من” ضعیف و معیوب یا همان شخصیت ناتوان، امکان دفاع شایسته در برابر این آسیب رسان ها را نخواهد داشت. درچنین فردی، موجودیت خویشتن همواره درمعرض صدمات مختلف ناشی از عدم تعادل هاست. یا گرایش به ارضاء غرایز بی توجه به قوانین محیط و الزامات “فرامن” تعادل او را برهم میزند و یا سرکوب نیازهای غریزی در برابر محدودیتهای محیط باعث عدم تعادل وجودی او میشود” . من”، نه تنها باید از خویشتن در برابر تهدیدها و محدودیتهایی که واقعیات دنیای بیرون به او تحمیل کرده به شایستگی دفاع کند، بلکه باید بتواند در برابر رانش های لجام گسیخته و خطرناک ناخودآگاه نیز از موجودی خود حمایت کند. در درون آدمی، یک سو “نهاد” است که به عنوان مرجع غرایز و امیالی لذت جو و گریزان از درد، انرژی نیرومندی را در وجود انسان به جریان می اندازد. عدم کنترل این انرژی و تن سپردن به جریان ارضاء غرایز مستلزم نبردی ویرانگر با حقایق زندگی می شود. از سوی دیگر ساختار محدودگر و مستکبر “فرامن” است که سعی دارد امکان پویایی و حرکت را از انسان سلب نماید.

به بیان دیگر “نهاد” به چیزی جز ارضاء بی قید و شرط غرایز لجام گسیخته و ارضاء نشدنی رضایت نمی دهد و “فرامن” نیز به چیزی کمتر از نابودی و خاموشی کامل غرایز و امیال “نهاد” راضی نمی شود.

به این ترتیب ساختار “نهاد” و “فرامن” در تضاد و نبردی مطلق با یکدیگر قرار دارند . نبردی پایان ناپذیر که تنها سازماندهی و کنترل مقتدر “من” نیرومند می تواند از تکامل انسان در برابر تهدیدهای نامتعادل ساز آنها محافظت کند.

برای چنین دفاع شایسته ای “من” باید بتواند انرژی غرایز را کنترل کرده و در مسیر رشد و پویایی قرار دهد. ازطرف دیگر باید از پیوسته شدن و گم شدن در “فرامن” اجتناب نماید. زیرا ادغام “من” در “فرامن” باعث رکود شخصیت و کاهش انرژی زندگی انسان می شود.

“من” مقتدر هم قادر است انرژی جادویی غرایز “نهاد” را به کانال های امن منتقل ساخته و در موارد لزوم با بهره گیری از تجهیزات دفاعی نظیر سرکوب، برون فکنی، درون فکنی، انکار و والایش آنها را سازماندهی و ارضاء نماید و هم باید بتواند در برابر انتظارات نامحدود و سیری ناپذیر “فرامن” مقاومت کرده و اجازه ندهد، دستورات وجدان چنان وجودش را مسخر سازد که دیگر اثری از تأثیرگذاری “من” باقی نمانده باشد.

شدت و ضعف و کیفیت سازماندهی و دفاع “من” را به روشنی در انسان ها می توان دریافت و ارزیابی کرد. در این تحلیل آنچه روشن است اینکه، غالب انسان ها به دلیل ضعف عملکرد دفاعی “من” دچار عدم تعادل هایی هستند که باعث می شود؛ دست های بیشتر گرفتار تأمین کشش ها و ارضاء غرایز “نهاد” بوده و گروهی راکد و درمانده، اسیر “فرامن” مقتدر خود، کیفیت پایینی از زندگی را تجربه می کنند.

“من” انرژی لازم برای حیات خویش را از “نهاد” می گیرد. زیرا منبع اصلی انرژی انسان غرایز موجود در “نهاد” است. امّا او مکلف است این انرژی های لجام گسیخته را مهار سازد. همانگونه که “نهاد” با گسیل انرژی های حیاتی امّا ویرانگر خویش موجودیت خویشتن را به نابودی تهدید می کند، “فرامن” نیز در اوج جاه طلبی و کمال گرایی مطلق خود، درصدد خاموشی منابع حیاتی انسان است. لذا علی رغم تضاد ذاتی میان ماهیت “نهاد” و “فرامن”، هر دو یک غایت را می جویند و آن نابودی و مرگ است.

سازمان متعادل ساز “من” وظیفه بقای انسان را عهده دار است تا انرژی حیاتی “نهاد”، بجای ویرانگری، تأمین کننده حیات آدمی باشد و فرامین “فرامن” بجای خاموشی “نهاد”، کمک “من” برای کنترل “نهاد” باشد.  اینگونه است که سازمان “من” همچنان که حراست از انرژی های “نهاد” را در برابر سرکوب های “فرامن” برعهده دارد، موظف است با بهره گرفتن از ابزارهای قدرتمند وجدان، اجازه ویرانگری و لجام گسیختگی غرایز را ندهد . به بیان دیگر، وجود “نهاد” جزء طبیعت آدمی است. طبیعی ذاتی که اگر سازماندهی و کنترل نشود، موجودیت انسان را به نابودی تهدید می کند. امّا “فرامن”، طبیعت ذاتی انسان نیست. بیگانه ایست برگرفته از واقعیت های بیرون او. بیگانه ای که “من” آنرا ساخته و پرداخته کرده تا به پشتیبانی و حمایت قدرتمند او موفق شود و بر سرکشی های “نهاد” فایق آید.  تشکیل “فرامن” یا وجدان نتیجه همذات پنداری هایی است که “من” در برخورد با حقایق بیرونی انجام می دهد. فرآیند درون فکنی حقایق بیرونی و فراتر از آن همذات پنداری با این حقایق، آنها را چنان با وجود انسان عجین می سازد، تا در نهایت منجر به تشکیل سازمان “فرامن” در وجود او شود. به عبارتی موجودیت “فرامن” یا وجدان، زاییده الگو برداری هایی است که از بیرون، درون فکنی شده و چنان سازماندهی و مستقر می شود، گویی بیگانه ای را به درون آورده ایم تا با یاری او طبیعت سرکش و بالقوه ویرانگر خود را مهار نماییم.

همانطور که “نهاد” صرفاً لذت طلب و تمتع جوست، “فرامن” هم همواره ناراضی، زیاده خواه و گزافه گوست. “نهاد” چیزی جز لذت و اجتناب از درد نمی خواهد و فرامن نیز در هر شرایطی باید احساس گناه را بر وجود انسان حاکم نماید. نهایت آمال “نهاد” آدمی فنا شدن و مرگ در طغیان انرژی غرایز است و نهایت کمال طلبی “فرامن” نیز خاموشی تمام انرژی غرایز و سرانجام همان مرگ است. دفاع شایسته سازمان “من” در برابر ویرانگری این دو بخش حیاتی وجود انسان مستلزم زندگی متعادل اوست.

مقایسه قدرت ویرانگری “نهاد” و “فرامن”

“من” ضعیف و قوام نیافته، اگر موفق به مدیریت و کنترل عملکرد طبیعی ساختارهای “نهاد” و “فرامن” نشود، ناگزیر شاهد بروز اثرات مخرب ویرانگر فعالیت های این دو واحد خواهد بود. واحدهایی که فعالیت هرکدام از آنها به تنهایی و کنترل نشده، بروز تعادل حیاتی انسان است. دراین بخش قصد داریم مقایسه ای میان عوارض و تأثیرات عملکرد نامتعادل این ساختارها داشته باشیم.

درشرایطی که انرژی های “نهاد” و نیروی غرایز به خوبی مهار و کنترل نگردند.  سرکشی غرایز لذت جو باعث می شوند شخصیت فرد از مسئولیت هایی که در ارتباط با دنیای بیرون و قوانین حاکم بر آن دارد، شانه خالی کرده و گرفتار تعارض های عمیق و سهمگینی شود که ناشی از تضاد میان درک لذت حاصل از ارضاء غریزه و درد ناشی از تحمیل واقعیت های زندگی است. چنین فردی ناچار است برای تأمین ارضاء غرایز نامحدود و سرکش خویش مدام قوانین و نظام های محیط زندگی خویش را نقض نماید، از چهارچوب های محدود کننده زندگی منحرف شود و ضربات اجتناب ناپذیر حقایق محیط را همزمان با شلاق های وجدان تحمل کند. گرچه ممکن است خود را در سرمستی لذت ارضاء غرایز رها سازد، امّا ناهنجاری ها و ناملایمات بسیاری تعادل روانی او را همواره تهدید کرده و همگام با کشمکش های بی پایان با محیط، مسیر زندگی او را به سقوط سوق می دهد. درچنین شرایطی طعم درک لذت ناگزیر معادل پرداخت هزینه رنجی است و این معادله پایان ناپذیر لذت ها و دردها عملاً شالوده وجودی انسان را از خط تعادل حیاتی منحرف ساخته و به نابودی رهنمون می شود.

امّا عوارض ناشی از سلطه و زیاده خواهی “فرامن” کاملاً متفاوت است. “فرامن” اگر بر ساختار “من” مستولی شد و سازمان “من” را در سایه الزامات “فرامن” از کار انداخت، آنگاه شرایط خطرناکی بوجود می آید که از شخصیت انسان می تواند موجودی بالقوه ویرانگر و تباه کننده سازد. موجودیتی که درعین عدم تعادل و نابودگری، برای خویشتن فرد عدم تعادلی را نمایان نمی کند. همین موضوع اصلی ترین خطر ویرانگری سلطه “فرامن” است. زیرا در این حالت فردی که “من” او به تسخیر “فرامن” درآمده، دیگر قدرت سازماندهی و کنترل تمام اجزای وجودش را به احکام وجدان واگذار کرده و عملاً “من “وجود ندارد تا عدم تعادلی را شناسایی کند. با مطالعه زندگی انسان ها باید پذیرفت، بدترین شقاوت ها و ویرانگری های او، بیش از آنکه ناشی از طغیان غرایز لجام گسیخته باشد، نتیجه سلطه جویی “فرامن” او بوده است. در طول تاریخ جنایتکاران بزرگ بشری غالباً باور داشتند جنایات شان عین صواب بوده و ویرانگری های آنها عین مصلحت و اصلاح بوده است. زیرا “فرامن” محدودیتی نمی شناسد.

اگر “فرامن” چنان سلطه جو شد که “من” را لگدمال کرد و شخصیت انسان را بطور کامل تسخیر کرد آنگاه وابسته به نوع نظام ارزشی که ساختار “فرامن” را تشکیل داده، هر عملکردی را می توان متصور بود. هرجنایتی می تواند اصلاح تلقی شود و هر ظلمی ارزش. اینجاست که شاهد شخصیت هایی خواهیم بود که اگر نظام ارزشی “فرامن” آن ها نقض شود، با آسودگی و ایمان بزرگترین جنایات تاریخ بشری را بیافرینند.  باید پذیرفت ریشه اصلی بسیاری از ویرانگری های بشر در طول تاریخ، بیش از آن که در شهوت و لذت طلبی او باشد در نیروی اشتیاق و ایمان وی بوده است. زمانیکه شخصیت بسیاری از دیکتاتورها و جنایتکاران بزرگ را روانکاوی می کنیم، با شگفتی در می یابیم بیش از آنکه لجام گسیختگی و طغیان غرایز در آنها مشهود باشد، ایمان به آرمانی خدشه ناپذیر آنها را چنین بی پروا و نامحدود ساخته است.

نکته پایانی و شگفت انگیز درخصوص عوارض عملکرد نامتعادل “نهاد” و “فرامن” در انسان حقیقتی حائز اهمیت را نشان می دهد. ساختار حیرت آور و چند بعدی وجود انسان چنان است که به رغم مخالفت و نبرد دائمی میان “نهاد” و “فرامن”، می توان همزمان نوسانات این عدم تعادل ها را در ابعادی مختلف و متضاد مشاهده کرد. نبرد میان “نهاد” و “فرامن” در وجود هر انسانی به گونه ایست که در جبهه های مختلف گاه “نهاد” غالب است و گاه “فرامن”. شاید منطق این نبرد ایجاب می کرد با تقویت یکی دیگری تضعیف شود، امّا در عمل مشاهده می شود، بی تعادلی و ناهنجاری ناشی از گسترش ناموزون هریک از این قطب های متضاد، همزمان درجبهه های مختلف متفاوت است.

انسانی که تحت تأثیر تجاوز و طغیان غرایز “نهاد”، دچار ناهنجاری ناشی از کنترل غریزه و بی توجهی به تعهدات محیط و وجدان است می تواند در بعدی دیگر از وجود خویش گرفتار سلطه جویی وجدان در سرکوب غریزه باشد.

شاید انسانی طماع و پول دوست، که لجام گسیخته وجدان خویش را زیرپا می گذارد، در مسائل اخلاقی بسیار متعهد و پایبند قوانین ارزشی خویش باشد و بالعکس زمانیکه ناهنجاریهای شخصیتی را در اغلب انسان ها مورد ارزیابی قرار می دهیم، مشاهده می شود همان طور که سرکشی انرژی غرایز علت بسیاری از این نابسامانی هاست، در جهاتی دیگر سلطه “فرامن” موجب رفتارهای نامطلوب او می شود. چنین است که می پنداریم هر افراطی، تفریطی را در پی دارد.

معرفی سطوح پردازش های ذهنی

از آنجا که قالب شخصیت هر انسانی را محصول پردازش های ذهنی او می دانند، برای شناخت ساختار شخصیت، نخست باید سطوح مختلف این پردازش های ذهنی را مورد تأمل قرار داد . پردازش های ذهنی به هرگونه فعل و انفعال روانی و درونی اطلاق می گردد که در چهارچوب ذهن انسان متولی تولید نتیجه است.

به بیان ساده تر، هر آنچه را که تحت عنوان عملکردهای شخصیت در خویش سراغ داریم، هر یک معلول یک دسته پردازش های ذهنی می تواند باشد. هر رفتاری، گفتاری، احساسی و یا افکاری که در شخصیت ما مجال بروز پیدا می کند، لزوماً علتی دارد. علت هایی که در روانکاوی متعصبانه باور داریم، بطور مشخص وجود دارند و بدون آن علت ها هرگز هیچ رفتار، گفتار، افکار و یا احساسی بوجود نمی آید.  این علت ها چیزی جز پردازش های ذهنی ما نیستند.

بنابراین مطابق با منطق روانکاوی، نمی توانیم بروز هیچیک از مظاهر شخصیت را تصادفی و بی علت بشناسیم. قطعاً در هر لحظه نوع شخصیتی از ما صادر می شود، در نتیجه عللی است که آنها را باید در کیفیت پردازش های ذهنی جستجو کرد.

به لحاظ سطوح آگاهی، پردازش های ذهنی در سه لایه انجام می گیرند:

1- نخست سطح هوشیاری کامل است که در آن کیفیت پردازش های ذهنی برای فرد کاملاً قابل مشاهده و تحلیل می باشد. زمانیکه تردید داریم، کالایی را بخریم یا نخریم، در ذهن خویش حساب و کتابی انجام می دهیم. این محاسبات می تواند عطف به معیارهایی نظیر، قدرت خرید، شدت نیاز، کیفیت کالا و…… باشد. رویت و تحلیل چنین پردازشهایی در سطح آگاهی کاملاً مشهود و روشن است.

2- دوّم سطح نیمه هوشیار ذهن است. دراین سطح پردازش های ذهنی روشن و بلافاصله در دسترس آگاهی قرار ندارند ولی با تأمل و تعمیق بیشتر تاحدی قابل دسترس می باشند. نظیر افکار و اعتقاداتی که همواره نسبت به آنها آگاه نیستیم. ولی هنگامی که در آنها تدبر می نماییم و می کوشیم نسبت به آنها آگاه شویم، در رویت آگاهی قرار می گیرند. در مثال تصمیم به خرید، دسته ای از پردازش های ذهنی وجود دارند که در تصمیم گیری ما مؤثرند ولی به روشنی نسبت به آنها آگاه نیستیم.  امّا با کمی تأمل بیشتر در می یابیم که مثلا درشرایط خستگی و یا کسالت حوصله خرید کردن نداریم. در این حالت ممکن است پردازش های هوشیار(حساب وکتابها( حکم به خرید داده باشند، امّا باز تمایلی به خریدن نداریم. اینجاست که با کمی تأمل در پردازش های نیمه هوشیار ذهن متوجه می شویم. دلیل اصلی عدم تمایل به خرید خستگی یا کسالت است. اینجا پردازش های نیمه هوشیار، حکم پردازش های هوشیار را به حالت تعلیق در می آورند.

3- لایه سوّم ذهن، سطح ناهوشیاری است که مربوط به آن دسته از فعالیت های ذهنی می باشد که، کاملاً از آنها ناآگاهیم و در شرایط عادی هرگز بطور واضح در آگاهی ما مرئی نمی شوند. در مثال قبل شرایطی را تصور کنید که لزوم خرید در پردازش های آگاهانه شما کاملاً به اثبات رسیده است. همچنین با تأمل و تدبر می توانید درک کنید که هیچ پردازش نیمه هوشیاری نیز از انجام خرید ممانعت بعمل نمی آورد. امّا با این وجود، کاملاً ناخودآگاه در می یابد اصلاً تمایلی به خریدن ندارید. درحالیکه نمی توانید علت آنرا بفهمید. پردازش های ناهوشیار ذهنی در سطح آگاهی ظاهر نمی شوند و اگر هم حاضر شوند چنان تحریف شده و ملبس در آگاهی حضور می یابند که ماهیت واقعی آنها قابل تشخیص نیست. متوجه می شوید که چه دلایل و بهانه های واهی را برای شانه خالی کردن از خرید می آورید. امّا واقعاً نمی دانید چرا کاری را که لازم است انجام نمی دهید.

تنها اگر با استفاده از روانکاوی موفق به کشف و رمزگشایی پردازش ذهنی ناخودآگاه گردید، در می یابید که مثلا یک خاطره ناگوار درشرایطی مشابه درناخودآگاه ذهن شماست که مانع اصلی برای اجرای این تصمیم است. پردازش های ناهوشیار ذهنی بسیار قدرتمندند و می توانند حکم به لغو تمام پردازش های ذهنی هوشیار و نیمه هوشیار دهند. درحالیکه، منطقی برای اینگونه رفتار را نمی توان در آگاهی یافت. یک فوتبالیست در شرایطی علی رغم تمام استعدادها و توانمندی هایش و به رغم فراهم بودن همه شرایط مساعد در یک مسابقه حساس، بدترین بازی خود را ارائه می دهد. گرچه تمام پردازش های ذهنی هوشیار و نیمه هوشیار او، بی تردید در جهت ارائه یک بازی درخشان بوده، امّا گویی نیروی مرموز و نامرئی او را فلج کرده است. اینجاست که باید در جستجوی جریاناتی در ناخودآگاه بود که تمام انگیزش ها و تلاش های آگاهانه او را بی اثر کرده است.

نکته حائز اهمیت اینکه هر قدر سطوح پردازش های ذهنی ناهوشیارتر باشند، از قدرت و تأثیرگذاری بیشتری درعملکرد شخصیت فرد برخوردارند. بنابراین نتیجه تعیین کننده ای که حاصل می شود این است که می توان بخش عمده عوامل شکل گیری و ساختارسازی شخصیت افراد را مربوط به علت های پنهان و نامرئی و پردازش های ناهوشیار ذهن دانست. دریک کلام این ناخودآگاه شگرف انسان است که مرموز و پنهانی بر قلمرو شخصیت او حکوت می کند و تمام تلاشها وکشش های آگاهانه اگر درمقام مخالفت با نتایج ناخودآگاه انسان باشند، تأثیر تعیین کننده ای بر کیفیت شخصیت او نخواهند داشت. اگر برنامه ریزی ناخودآگاه فردی منجر به شکل گیری یک شخصیت ناهنجار و ناتوان شود، چندان مهم نیست چقدر انگیزه و تلاش آگاهانه صرف خلق یک شخصیت هنجار و قدرتمند شده باشد. باید نوع شخصیت انسان ها را متأثر از نوع برنامه ریزی ناخودآگاه آنها داشت.

ارزیابی شخصیت، بر مبنای تقسیم انرژی میان سازمان ها

شخصیت انسان شامل یک سیستم نیمه بسته انرژی است. به این معنا که میزان انرژی موجود در شخصیت انسان تقریباً ثابت است، امّا این حجم انرژی ثابت در اجزاء مختلف آن درگردش بوده و قابل تبدیل و انتقال می باشد. منبع اصلی و یگانه تأمین انرژی درونی انسان سازمان “نهاد” است که غرایز را در خود دارد. امّا این انرژی عظیم به گردش درآمده در بخش های مختلف “نهاد”، “من”، “فرامن” توزیع می شود. رژیم توزیع انرژی روانی میان بخش ها می تواند تفسیرکننده کیفیت شخصیت و نوع واکنش های فرد در مناسبت های مختلف باشد.

به این ترتیب فردی که بیشتر تحت تأثیر تمایلات لذت جو و منفعت طلب بوده و احساسات و تفکرات ناخودآگاهی که گرایش به منافع غریزی دارند در او غالب است، “نهاد” فعال تری نسبت به دو بخش دیگر دارد. به بیان دیگر توزیع انرژی روانی در سازمان “نهاد” او متمرکزتر از “من” و “فرامن” است. واکنش های چنین فردی را می توان دور از واقع گرایی، کم توجه به واقعیات محیط، خیال پرداز و رویایی، کم اعتنا به قوانین و هنجارهای حاکم برجامعه و بی قید نسبت به اخلاق و معنویات پیش بینی کرد.

امّا انسانی که توزیع انرژی درونی در سازمان “من” وی بیشتر و متمرکزتر از بخش های “نهاد” و “فرامن” است، فردیست واقع گرا تر. با تدبیر و اندیشه سعی در اتخاذ بهترین تصمیم ها دارد. به بهترین شکل خود را با الزامات محیط هماهنگ می سازد. با هنجارهای جمع همراه است. تلاش میکند نیازهای غریزی را ازکم دردسرترین و آسانترین راه پاسخ دهد . پایبند اخلاق و معنویات است. امّا این الزامات برایش آزاردهنده و ریاضت آور نیست. چنین فردی از استحکام و قوام شخصیتی بالایی برخوردار است. بنابراین به سادگی می توان نتیجه گرفت، مناسبت رین رژیم توزیع انرژی روانی، اختصاص حجم برتر به سازمان “من” می باشد.

زمانیکه به شدت تحت تأثیر ملاحظات معنوی و اخلاقی قرار داریم، چنان جهت گیری می کنیم گویی آماده قربانی کردن الزامات حیاتی در جهت باورهای خود هستیم، به مبارزه ای متعصب با غرایز و کشش های درونی برمی خیزیم، اصالت وجودی خویش درسایه تحقق یک باور محو می کنیم. نمی خواهیم واقعیت های حاکم بر محیط را آنجا که مخالف باورهایمان هستند، درک کنیم و به سادگی مجوز امور غیرمنطقی را با توجیهات ارزشی صادر می کنیم، زمانیست که تمرکز انرژی روانی دربخش “فرامن” افزایش یافته.

مبانی روانکاوی فروید – مکانیزم های دفاعی "من"

مبانی روانکاوی فروید – مکانیزم های دفاعی “من”

قسمت چهارم

ماهیت اضطراب

می توان اضطراب را بعنوان یکی از شاخص های اصلی بروز ناهنجاری در عملکرد سیستم روانی انسان به رسمیت شناخت. به این معنی که درک احساس اضطراب معادل برهم خوردن تعادلی در شخصیت و اتفاق یک معادله ناهنجار است. بنابراین ریشه یابی و ارزیابی ساختار اضطراب برای یافتن بسترهای اصلی اختلال در عملکرد سازه روانی انسان اهمیت ویژه ای پیدا می کند.

احساس اضطراب، نشانه ای از عدم تعادل است. قطعاً انحرافی در عملکرد متعادل اجزاء شخصیت انسان حادث گردیده که عارضه این انحراف، علامتی را نشان خواهد داد که به شکل اضطراب ظاهر می شود.

اگر سازمان “من” در مراحل رشد و تکامل خویش به قدر کافی مستحکم و توانمند و مقتدر شده باشد، آنگونه که بتواند به شایستگی کشش های غریزی “نهاد” را در مجاری امن پاسخگو بوده، واقعیت های محیط بیرون را بخوبی درک کرده، برنامه ریزی درونی را با مختصات محیط هماهنگ ساخته، منهیات و دستورات “فرامن” را نیز رعایت نموده و عملکرد نظارتی وجدان را درمحدودهِ مجازش محدود سازد، آنگاه انسان هرگز اضطرابی را تجربه نخواهدکرد. امّا به واقع می دانیم شکل گیری دائمی این حالت ایده ال و مطلق غیرممکن است. درعمل “من” در اجرای مسئولیت های محوری خویش گرفتار چالش های جدی با “نهاد” و “فرامن” خواهد شد و در تعارض ها و تقابل ها میان غرایز و شرایط همیشه صلح و صفا و آرامش برقرار نیست. بنابراین تجربه اضطراب اجتناب ناپذیر است.

ظهور اضطراب علاوه بر آنکه عارضه طبیعی اختلال در عملکرد متعادل سیستم آدمی به حساب می آید، نوعی علامت هشدار مفید و سازنده است که به سازمان آگاه “من” اعلام می نماید یا در مهار “نهاد” دچار مشکل گردیده و یا در محدودسازی “فرامن” گرفتار سلطه جویی هایش شده است .

طبقه بندی انواع اضطراب

احساس اضطراب شامل درک نوعی نگرانی و ابتلا به بی قراری آگاهانه یا ناخودآگاهی است که دربرابر مشکل بوجود آمده و یا پیشبینی اتفاق مشکل درک می شود. این احساس به شکل تجربه رنج هشداری برای تدارک بهتر و یا تغییر در برنامه ریزی روانی می باشد. گرچه طبق این الگو ماهیت اضطراب یکی است. امّا به لحاظ علت یابی و نوع پیام انتقالی، انواع اضطراب ها را در سه دسته میتوان تقسیم بندی نمود:

1- اضطراب واقعیت: دراین نوع اضطراب تهدیدی از جانب حقایق و واقعیت های موجود در دنیای واقعی متوجه فرد می باشد. چنین اضطرابی، علامت هشدار خطری است که در محیط در کمین فرد نشسته است. دلیل بروز اضطراب واقعیت آنست که سازمان “من” نتوانسته قوانین و واقعیات محیط را به خوبی با برنامه ریزی درونی خود هماهنگ سازد. مثل اضطرابی که در آستانه یک امتحان مهم در فرد بوجود می آید، اضطراب شکست در یک معامله تجاری و یا حتی اضطراب ناشی از شکست یا احتمال شکست در یک رابطه عاطفی.

تجربه این اضطراب ها به روشنی بیانگر آن هستند که فرد هنوز آمادگی کامل مواجهه با حقایق و نظام موجود در دنیای بیرون را ندارد و نیازمند به تدارک و برنامه ریزی درون مناسب تری است. اضطراب واقعیت عمدتاً آگاهانه و قابل تحلیل در دیگری است.

2- اضطراب روان رنجوری: این اضطراب زمانی حادث می شود که تکانه های “نهاد” تهدید به طغیان می کنند. سرریز شدن انرژی غرایز “نهاد”، سازمان “من” را تحت فشار قرار می دهد. در این میان “من” از یک سو فرد را ناگزیر به تأمین و پاسخگویی نیاز غریزه می داند، ولی در همین شرایط نگران تعارض با هنجارهای حاکم بر واقعیت های محیط است. از سوی دیگر الزامات و فرامین کنترلی “فرامن”، به او ممانعت و سرکوب را ابلاغ می نمایند. دراین وضعیت “من”، راهکار و تدبیر مناسبی را برای مصالحه و جلب نظر طرفین مخاصمه ندارد و گرفتار اضطراب روانرنجوری می شود.

چنین اضطرابی عمدتاً ناخودآگاه بوده و ردیابی و مشاهده آن درشعور آگاه دشوار است. امّا اثرات در تظاهرات آن در آگاهی انسان مشهود است . بعنوان مثال، فردی درجریان فعالیت های معمول شغلی و سایر شئون زندگی گرفتار اضطرابی ناشناخته و مبهم اما آزار دهنده گردیده است. به نحوی که تعادل روانی او به شکلی مشهود تحت تأثیر این اضطراب قراردارد. فرد نمی تواند علت واقعی این اضطراب را درک کند. تحت روانکاوی می توان مشخص کرد تمایل جاه طلبانه وی برای کسب ثروت بیشتر مدتی است تشدید شده و فرد برای ارضاء این تمایل ناخودآگاه، در صدد انجام اموری است که مطابق با قوانین ارزشی خویش، آنها را ممنوع می شناسد و به همین دلیل گرفتار اضطراب شده است.  همانطور که بیان شد، غالباً این اضطراب ها بطور ناخودآگاه درانسان بروز پیدا می کنند.

3- اضطراب اخلاقی: تجربه این اضطراب بی تردید ناشی از نفوذ و اعمال قدرت “فرامن” یا همان وجدان شخص است. اضطراب اخلاقی زمانی احساس می شود که در حیطه رفتار و یا حتی افکار و احساسات فرد، کنشی ارزش ها و معیارهای “فرامن” را نقض نماید. “فرامن” مقتدر در برابر این تعدی به قوانین خویش، از ابزار تنبیهی که همان احساس گناه است، استفاده می کند و فرد دچار اضطراب ناشی از احساس گناه می شود. نکته حائز اهمیت در خصوص اضطراب اخلاقی آنست که در شرایط مختلف سازمان “من” ممکن است درگیر اضطراب هایی شود که “فرامن” یا بواسطه تهدید اصول تثبیت شده خود از او بازخواست می کند و یا به دلیل سلطه جویی و کمال طلبی نامحدود خود به قصد تهاجم به سوی “نهاد” و محدودسازی سازمان “من” تحمیل می نماید. اضطراب های اخلاقی هم بصورت آگاهانه و هم کاملاً ناخودآگاه می توانند بروز پیدا کنند.

فردی که عمل نامشروعی انجام داده، ناگزیر گرفتار اضطراب ناشی از احساس گناه می شود. چنین اضطرابی کاملاً شناخته شده و آگاهانه و مرئی است. امّا ممکن است فرد دچار اضطرابی مبهم و گنگ باشد که حتی در شرایطی ماهیت اضطراب را نیز درک نکند. فقط متوجه است که حال روحی او مساعد نیست. در این حالت او از احساس گناهی کاملاً نهفته و مخفی رنج می برد که اگر در فرآیندهای روانکاوی عریان شود، تحلیل ارتباط آن با “فرامن” روشن می شود.

مکانیزمهای دفاعی “من”

زمانی شاهد بروز اضطراب در فرد هستیم، که روش های واقع گرایانه سازمان “من” میان شرایط محیط، تمایل غریزه یا الزام وجدان نتواند مصالحه برقرار کرده و تنش ها را حل و فصل نماید، در این حالت مکانیزم های دفاعی “من” فعال می شوند.

مکانیزم های دفاعی ابزارهای مؤثر و کارآمدی هستند که در اختیار “من” بوده، امّا تنها درشرایطی از آنها استفاده می کند که امکان برقراری موازنه تعادل و کاهش تنش میان “نهاد”، “فرامن” و محیط وجود نداشته باشد. مبنای کارکرد مکانیزم های دفاعی تخفیف تأثیر تنش با نادیده انگاری و فریب می باشد. لذا غالباً مکانیزم های دفاعی قادر به حل و فصل ریشه ای تعارض ها به طریق منطقی نیستند تنها درجهت محافظت از فرد در برابر عوارض ناشی از تناقض ها و کشمکش های درونی عمل می کنند.

به این ترتیب سازمان “من” اولاً بطور ناگزیر و نه با تدبیری منطقی از مکانیزم های دفاعی اش استفاده کرده و ثانیاً همواره بکارگیری یک مکانیزم دفاعی به رغم آنکه تنشی را تخفیف می دهد، خود موجب شکل گیری عارضه و ناهنجاری جدید، متفاوت و نهفته ای در تعادل روانی فرد خواهد شد.  مکانیزم های دفاعی “من”، ابزاری اجتنابناپذیر برای حمایت فرد در برابر اضطراب ها و تهدیدهای نامتعادل روانی هستند. اساس عملکرد این روش های دفاعی، کاملاً ناخودآگاه بوده و از آنجا که لازمه فعال شدن آنها تحریف و تبدیل شرایط و موقعیت های واقعی است، لذا غفلت آگاهی انسان از کیفیت عملکرد آنها، شرط اثربخشی این مکانیزم ها می باشد.  لازم به ذکر است، بهره گیری از مکانیزم های دفاعی نوعی پاسخ اولیه و طبیعی مستقیم انسان در مواجهه با واقعیت های بیرونی محیط و نظام درونی خویش می باشد. امّا اصرار و تأکید طولانی مدت بر استفاده از آنها و رها نساختن پس از کارکرد اولیه، باعث پایداری ناهنجاری های شخصیتی و روانی در انسان می شود.

معرفی انواع مکانیزمهای دفاعی

سرکوب:

سرکوب یکی از ابتدائی ترین و بنیادی ترین مکانیزم های دفاعی است که براساس آن “من” آنچه را قابل پذیرش نیست از هوشیاری می راند. این ساده ترین و بدوی ترین تدبیر “من” برای در امان ماندن از شر تمایلات غیر قابل پذیرش است.

برای اجرای فرآیند سرکوب نیاز به زور و فشاری آگاهانه است تا کشش نامعقول محکوم به فراموشی شود. راندن یک رانش از سطح آگاهی، اگر با موفقیت صورت گیرد، به معنای نابودی آن نیست، بلکه این رانش به منطقه قدرتمندتر ناخودآگاه فرستاده می شود و قطعاً باید درانتظار بازگشتی مؤثر و فریبکارتر به آگاهی بود.

گرایش به جنس مخالف دریک نوجوان، اگر به شکلی مؤثر پاسخگویی نشده و انرژی غریزی در مجاری امن آن جاری نگردد و صرفاً با اجبارهای بیرونی و درونی درسطح آگاهی فرد سرکوب شود، آنگاه در ناخودآگاه وی به حیاتش ادامه خواهد داد و همواره تهدیدی جدی برای بازگشتی دوباره و البته تبدیل شده به آگاهی او محسوب می شود. این گرایش سرکوب شده می تواند به اشکالی مختلف نظیر پرخاشگری، خودتخریبی، تنفر و بسیاری واکنش های ناهنجار دیگر بازگشتی مجدد به عرصه شخصیت فرد داشته باشد.

واکنش سازی:

در این مکانیزم دفاعی سوژه، تفکر و یا احساس اضطراب برانگیز یا معکوس آن جابجا می شود .با این تدبیر آگاهی فرد بجای پرداختن به موضوعی که تولید اضطراب می کند بر روی متضاد و معکوس آن متمرکز می شود. با این افکار و وارونه نمایی، اضطراب از سطح هوشیاری دور می گردد. از اینگونه فعالیت دفاعی، سازمان “من” برای تدبیر و حل و فصل اختلال بوجود آمده درتمایلات غریزی و واقعیت های محیط یا الزامات وجدان، واکنشی را طراحی و اجرا می نماید که طی این واکنش فرد شخصیتی را از خود بروز می دهد که اگر این اختلال وجود نداشت از خود نشان می داد. با انجام چنین واکنشی فرد در خروجی شخصیت خویش، شرایطی را بازسازی می نماید که کاملاً مجازی و غیر واقعی است. اما با تجربه آن وضعیت مجازی، فریبکارانه و غافل و البته بطور موقت از شر عوارض آن ناهنجاری رها می شود .

به بیان دیگر در واکنش سازی سازمان “من” کاملاً منفعلانه و غیرواقعی، شرایطی متضاد با حقیقت بروز ناهنجاری را در تصویر ذهنی از شخصیت خویش بازسازی می نماید. در شرایط مجازی جدید اوضاع همانگونه پیش میرود که دلخواه فرد است. در این بازنمایی، اغراق و معکوس سازی در بالاترین درجه خود جریان یافته تا مکانیزم دفاعی بتواند با قدرت دفع خطر کند.

شاگردی از معلم خویش وحشت دارد. این ترس بعنوان یک اختلال اضطرابی جدی برایش تدارک دیده است. سازمان “من” این شخص، با استفاده از مکانیزم واکنش سازی، شخصیتی تهاجمی و بی پروا از شاگرد مقابل معلم بروز می دهد. شاگرد ترسو، نقش یک دلاور خشن را برابر معلمش بازی می کند و به این ترتیب اضطراب را از خویش دفع می کند.

خانمی از مادرشوهرش متنفر است. این تنفر باعث بروز اختلالی جدی در سازماندهی روانی او شده است که پیامد آن تحمل اضطرابی دردناک است . سازمان “من” برای دفع اضطراب می تواند متوسل به مکانیزم واکنش سازی شود. به شکلی کاملاً معکوس محبتی اغراق آمیز از جانب خانم نسبت به مادرشوهر بروز پیدا می کند. شکل گیری ناخودآگاه این محبت غیرمنطقی در شخصیت خانم، واکنش سازی سازمان “من” برای رهایی از اضطراب بوده است.

به این ترتیب ریشه بسیاری از وجوه شخصیتی نامتعارف و اغراق آمیز را در افراد میتوان ناشی از عملکرد مکانیزم دفاعی واکنش سازی دانست. چنانکه در روانکاوی می توان دریافت در لایه اصیل این شخصیت پردازش هایی معکوس شرایط موجود در جریان است.

عمل زدایی:

فعالیت این نوع مکانیزم دفاعی “من” مشتمل بر شکل گیری تغییرات جدی در شکل و کیفیت اعمال و رفتاری است که پیش ازاین ناهنجاری زا و اضطراب برانگیز بوده اند.  بواسطه عملکرد این مکانیزم دفاعی صورت عمل چنان دگرگون می شود تا از اضطراب حاصل از آن کاسته شود.

بعنوان مثال شخصی که بواسطه صحبت درجمع دچار اضطراب می گردد سعی می کند بجای سخنرانی بیشتر از مکاتبه استفاده کند یا زمانیکه فردی در فرآیند ابراز محبت به فرد مورد علاقه اش دچار اضطراب می شود تمایل دارد بجای ارتکاب به ابراز محبت از رفتار غیرمستقیم و یا ارائه نشانه ها استفاده کند.

فرا فکنی:

بسیاری از عدم تعادل ها و اضطراب های فرد، بدلیل وجود آن دسته از پردازش های ذهنی(دربعد درونی) و نمودهای شخصیتی (دربعد بیرونی) است که قابل پذیرش و هضم منطقی نیستند. این پردازش های ذهنی یا نمودهای شخصیتی از آن جهت توسط شعور آگاه مردود شناخته می شوند که یا متناسب با نیازهای درونی فرد نیستند و یا نمی توانند الزامات محیط را رعایت کنند. فرض کنید فردی تمایلی درونی به دروغگویی دارد ولی این پردازش ذهنی که در شخصیت وی نمود پیدا کرده با هنجارهای حاکم بر محیط و نظام ارزشی حاکم بر “فرامن” سازگار نیست. گرچه نیازهای طبیعی و لذت جوی “نهاد” فرد چنین میلی را برانگیخته است. سازمان “من” امکان حل و فصل و مصالحه برسر این تضاد را با روش های منطقی خویش ندارد. از سویی نتوانسته کشش درونی ناپسند خویش را خاموش کند و از سوی دیگر در برابر الزامات محیط و وجدان دچار مشکل شده است. حل نشدن این تعارض به معنای بروز یک عدم تعادل روانی و درک اضطراب ناشی از آنست.

در اینجا سازمان “من” که پیش ازاین با اهرم های منطقی خویش موفق به حل این جدال نگردیده، به ناچار از مکانیزم های دفاعی موجودش بهره می گیرد.  یکی از مؤثرترین و رایجترین این مکانیزم ها، فرافکنی است. با استفاده از این مکانیزم فرد خصوصیت نامتعادل خود را به مرجعی خارج از خویش نسبت می دهد . مثلا دروغ پردازی های خود را منتسب به دیگران دانسته یا آنرا مرتبط با واقعیت های ناموزون جامعه می داند. با بهره گیری از این مکانیزم فرد بدون حل تعارض درونی، می تواند از اضطراب آزاردهنده ناشی از دروغگو شناختن خود، رهایی یابد.

دلیل تراشی:

اصلی ترین مبنای عملکرد سازمان “من”، خردگرایی است. منطقی متقاعدساز بر مبنای عقل را می توان سیستم عامل حاکم در پردازشگر “من” دانست. لذا می توان گفت عمده عدم تعادل ها و تعارض هایی که “من” در حل و فصل آنها ناکام مانده و موجب بروز ناهنجاری روانی و اضطراب می گردند، به نوعی با منطق حاکم بر شعور آگاه یا همان نرم افزار عامل سازمان “من” نامنطبق هستند. در مکانیزم دفاعی دلیل تراشی سازمان “من” تلاش می کند، از ابزار منطقی خویش استفاده ای متفاوت نماید. به این ترتیب که تحلیل هایی که تاکنون، بدلیل غیرمنطقی جلوه دادن شرایط موجود تولید ناهنجاری کرده، باید با تحلیل های متفاوتی جایگزین شود که غیرمنطقی را منطقی نمایاند. این فرآیند چیزی جز تحریف و جعل واقعیت البته درچهارچوب منطق های قابل پذیرش شعور آگاه نیست.

از قدیم گفته اند: خدا انسان را آفرید و انسان توجیه را. این جمله می تواند به روشنی عملکرد مکانیزم دفاعی دلیل تراشی را بیان کند. تحلیل های منطقی گرچه نتیجه ادراک شعور آگاه از حقایق درونی و بیرونی باید باشند، امّا می توانند بعنوان ابزاری مؤثر در اختیار سازمان “من” با هرجهت گیری غیر واقعی نیز مورد استفاده قرار گیرند.

زمانیکه سازمان “من” در حل یک تناقض درونی عاجز مانده، یکی از مکانیزم های دفاعی برای رهایی از اضطراب بوجود آمده، توجیه و دلیل تراشی به منظور منطقی نمایاندن امور غیرمنطقی است. دانش آموزی آدم تنبل و خوشگذرانی است.  تعطیلات نوروز رسیده و او ذاتاً تمایل به مهمانی و گردش و تفریح دارد. امّا امسال سال کنکور است. این واقعیت تحمیلی از شرایط محیط تعارضی جدی با تمایل درونی او دارد. از طرفی وجدان هم مدام نهیب می زند، مبادا فرصت ها را از دست بدهی. دانش آموز نمی تواند میل و کشش درونی خویش را به تفریح در ایام نوروز خاموش کند.  از طرفی نگران کنکور است. در این تعارض حل نشده، دچار اضطراب شدیدی می شود” . من” از حل منطقی مشکل عاجز مانده زیرا به تمایل سرکوب شده و به عقب رانده می شود و نه می توان از الزامات محیط گریخت. لذا مکانیزم دفاعی دلیل تراشی برای نجات او از این اضطراب وارد عمل می شود: “تو نیاز به استراحت داری، مغزت نیاز به آرامش دارد. چند روز تفریح و آرامش می تواند نقش بسیار مؤثری در موفقیت داشته باشد. حتماً با این استراحت پس از تعطیلات با راندمانی چندین برابر دوباره آماده کنکور می شوی .”

این توجیه به ظاهر منطقی، اضطراب موجود را تخفیف داده و تعادل را برقرار می سازد.

انکار:

حقیقت موجود، به روشنی بیانگر وضعیت نابسامان در تعادل روانی است.  کششی قدرتمند از سوی “نهاد”، سازمان “من” را وادار به پاسخگویی کرده است. “نهاد” با تمام قدرتش به دنبال مطالبه غریزه است و این کاملاً حقیقت دارد.

از سوی دیگر هنجارهای حاکم بر محیط خارج به روشنی اعلام می کنند، امکان برآورده سازی نیاز غریزه وجود ندارد و درصورتیکه “من” برای کامیابی “نهاد” و برآورده کردن مطالبات غریزه اقدامی بکند به شدت گرفتار مقابله با محدودیت های محیط خواهد شد. سرانجام “فرامن” نیز غضبناک و سلطه جو، “من” را برحذر می دارد که مبادا به کشش پلید “نهاد” تن سپاری که محکوم به عقوبت گناه خواهی شد. اینجا “من” بیچاره درمانده شده است. نه توان مواجهه با حقیقت نیرومند کشش غریزه را دارد، نه امکان نادیده انگاری حقیقت محدودیت های محیط را. نه می تواند به حقیقت تازیانه وجدان بی اعتنا باشد. این تعارضهای حل نشده، اضطرابهای دردناک را به “من” تحمیل می کنند و “من” برای فرار از این اضطراب مکانیزم های دفاعی خویش را به یاری می طلبد .

یکی از مکانیزمهای بسیار ساده و ابتدایی، مکانیزم انکار است. کافی است “من “بتواند یکی از این حقیقت ها را انکار کند. آنگاه نبرد مختومه خواهد شد. آن زمان که “من” بتواند متقاعد شود، اصلاً این موضوع حقیقت ندارد، مکانیزم دفاعی موفق می گردد اضطراب را از فرد دور کند و تعادل را به وی بازگرداند. اینکه کدام حقیقت انکار شود، تفاوت زیادی در کیفیت عملکرد مکانیزم انکار ندارد. هدف از فعالسازی این مکانیزم تنها حذف یکی از طرفین دعوا، آن هم با نادیده انگاشتن حقیقت موجود در سطح آگاهی است. همانند سایر مکانیزم های دفاعی، فرایند انکار نیز چیزی جز فریب و تحریف و جعل حقیقت نیست. با انکار هر حقیقتی، تضاد به ظاهر و در سطح آگاهی به تفاهم خواهد رسید. شاید حقیقت تمایل غریزی “نهاد” انکار شود، که نه چنین کشش و تمایلی در “من” واقعاً وجود ندارد و موهومی است. شاید حقیقت نظام موجود در محیط انکارشود، که نه چنین محدودیت هایی واقعی نبوده و جعلی هستند و شاید هم حقیقت ندای وجدان خاموش شود که داری دروغ می گویی.

مردی که بنا به دالیل متعدد گرفتار تمایلی پلید برای خیانت به خانواده اش شده، از سویی هنجارهای حاکم بر محیط او را از ارتکاب به برآورده سازی نیاز غریزه باز می دارد و از سوی دیگر ملامت وجدان با تهدید گناه وی را به سرکوب غریزه فرا می خواند. “من” مرد گرفتار اضطراب ناشی از این تناقض درونی است.

مکانیزم دفاعی انکار، برای رفع فریبکارانه این اضطراب به کمکش می شتابد. چگونه؟ شاید او بخواهد حقیقت تمایل درونی خویش را انکار کند، بدون توجه به آنکه چه دلایل و بسترهایی این تمایل ناپسند را در او برانگیخته است. برای مکانیزم انکار این موضوع اهمیتی ندارد، زیرا هدف مکانیزم دفاعی تنها دفع اضطراب و رسیدن به آرامش در سطح آگاهی است. مکانیزم انکار با نادیده گرفتن این حقیقت و جعل و تحریف موفق می گردد وظیفه اش را انجام دهد . شاید هم بخواهد هنجارهای حاکم برمحیط را انکار کرده و نادیده بگیرد. انگار اصلاً درجامعه چنین منعی وجود ندارد و اگر هم هست بی پایه و اساس بوده و ارزش رعایت را ندارد. و یا ندای وجدان خویش را با غفلت و فریبکاری نادیده بگیرد. به هرحال مکانیزم های دفاعی تنها یک هدف دارند؟ رهایی از اضطراب، مهم نیست با چه نوع انکاری سازمان “من” از اثر اضطراب خالص می گردد.

همانندسازی:

معلمی از شاگردش شکایت داشت، زمانیکه به او اعتراض کرده و یا او را تنبیه می نماید، رفتار ناهنجار و پرخاشگری از وی سر می زند. شاگرد دراین موقعیت ها بی ادب شده و شروع به مسخره بازی و شکلک درآوردن می کند. درحالیکه در سایر مواقع او کودکی مؤدب و متعادل است و تنها در حالت مواخذه انگار بصورت ناخودآگاه چنین رفتاری از او مشاهده می شود.

همسری مهربان و فداکار و بامحبت، درست زمانیکه شوهرش کوچکترین اعتراضی به او کرده و یا ایرادی می گیرد، ناگهان دگرگون شده و انگار ناخودآگاه به شدت خشن و بد اخلاق می شود.

یک شریک تجاری که فردی امین و درستکار است، تنها در مواجهه با یک طرف تجاری خاص تبدیل به فردی حقه باز، حیله گر و کلاه بردار می شود. انگار تنها در برابر این فرد خاص، ناخودآگاه در قالبی جدید فرورفته، درحالیکه درسایر شرایط هرگز چنین شخصیتی ندارد .

با تأمل در چنین مثال هایی، با یکی از مکانیزم های دفاعی مؤثر و پیچیده سازمان “من” مواجه می شویم . مکانیزم دفاعی همانندسازی.  این روش دفاعی، تلفیقی پیچیده و نیرومند از درون فکنی ها و برون فکنی هایی است که سازمان “من” به منظور قلب و تحریف حقیقتی غیرقابل تحمل انجام می دهد. فرد هنگام رویارویی با فرد دیگر یا موقعیتی خاص که شرایط نامتعادل و اضطراب آوری را به وی تحمیل می نماید، کاملاً اتوماتیک و ناخودآگاه با خصوصیات طرفی که از جانب او احساس آسیب پذیری می نماید، همانندسازی می نماید. به عبارتی برای رهایی از صدمات اجتماع و شرایط ناهنجار و اضطراب آور، خود را در قالب شخصیت و یا شرایطی متقابلی قرار می دهد که قصد حمله به آرامش و تعادل او را دارد. این تغییر قالب ناخودآگاه باعث می شود، فرد از مفعول به فاعل بصورت مجازی تغییر نقش داده و بجای مدافع خویش را در نقش مهاجم ببیند و در این قالب مجازی جدید از اضطراب و خطر رهایی یابد.

شاگردی که مواخذه و تنبیه معلم آرامش و تعادل او را مختل می نماید، ناخودآگاه پرخاشگر و تهاجمی می شود تا از نقش اضطراب آفرین و مخاطره آمیز مدافع خارج شده و در نقش مهاجم از تعادل خویش محافظت نماید. و یا شریک تجاری که خود را درمعرض خطر و اضطراب کلاهبرداری می بیند، خود نقش کلاهبردار را بصورت مجازی، بازی می کند تا از آسیب و اضطراب رها گردد. و یا همسری که از برخوردهای تهاجمی شوهرش دچار اضطراب و نگرانی می شود، در شرایط برخورد، ناخودآگاه ترجیح می دهد بجای مخاطب پرخاش خود پرخاشگر شود تا از آسیب و اضطراب ایمن باشد .

لازم به ذکر است مکانیزم همانندسازی یکی از فرآیندهای طبیعی و مؤثر سازمان “من” محسوب می گردد که نقش تعیین کننده ای در تکامل و پیشرفت سازمان “من” داشته و از عوامل مهم شکل گیری “فرامن” به حساب می آید. فرد در طول زندگی برای نیرومند ساختن “من” بارها و بارها خود را با افراد قدرتمندی که خویش را مقهور قدرت آنها می بیند همانندسازی کرده و همین همانندسازی ها سبب تقویت و پیشرفت سازمان “من” شده و “فرامن” را سازماندهی می نماید.

مکانیزم همانندسازی را بعنوان یکی از فاکتورهای بلوغ “من” در بازی های کودکان می توان به روشنی مشاهده کرد. کودکان در بازی های خویش عمدتاً در قالب اشخاص بزرگتر همانندسازی می کنند که این فرآیند بسان یکی از عوامل مهم انتقال سازماندهی برتر و بالغ تر شخصیت در کودک بحساب می آید.

تثبیت و واپس گرایی:

در مراحل مختلف رشد شخصیت و تکامل روانی، ممکن است شخص کم و بیش دچار تثبیت شود. به این معنا که رشد کامل در هر مرحله که لازمه آن ارضاء کامل نیازهای درونی در شرایط خاص آن مرحله است کامل نشده و عبور به مرحله بعدی رشد بصورت ناقص صورت گیرد. کودک در دوران طفولیت نیازهای درونی خاصی مربوط به این مقطع از زندگی خویش دارد و برای عبور موفق و کامل از این مرحله و ورود به مقطع نوجوانی باید نیازها و تمایلات کودکانه خویش را ارضاء شده درک کند وگرنه بخشی از الزامات و تمایلات کودکانه در او تثبیت خواهد شد. هرفردی که اقدام به ازدواج و شروع زندگی مشترک می کند، در دوران پیشین یعنی تجرد نوعی تمایلات و نیازهای خاص آن دوره داشته است. ورود کامل و آماده او به مرحله زندگی مشترک مستلزم عبور موفق از مرحله قبلی است. این عبور موفق زمانی اتفاق می افتد که الزامات و امیال دوران پیش از ازدواج بطورکامل تعریف، پیاده سازی و ارضاء شوند.  در غیر این صورت بخشی از الزامات دوران مجردی را خود بشکل تثبیت شده همراه خویش به مرحله زندگی مشترک می برد.

عبور ناقص و ارضاء نشده از هر یک مراحل رشد زندگی باعث تثبیت نوعی تمایلات و پایگاه های ذهنی خاص می گردد، که فرد آنها را همراه خود به مرحله بعدی می برد . به این ترتیب هرشخصی در هر مقطع زندگی دسته ای از پردازش های ذهنی تجربه شده و شناخته شده را مربوط به مراحل پیشین زندگی همراه خود دارد که به این موضوع تثبیت می گویند. بهترین دلیل تثبیت یا حضور و ماندگاری پردازش های پیشین مربوط به دوران تکامل قبلی در ذهن، ناکامی در هر یک از مقاطع رشد قبلی به دلیل کم ارضایی و یا پایداری اضطراب ناشی از ورود به مقاطع تکامل جدیدتر زندگی می باشد. از آنجا که چنین پردازش های ذهنی تثبیت شده ای درسازمان “من” هر شخص به شکل تجربه شده و شناخته شده وجود دارد، سازمان “من” از این پردازش های ماندگار و تثبیت شده بعنوان مکانیزم دفاعی در مواجهه با شرایط جدید بهره می گیرد. از این رو وقتی شخص با مشکلی جدید مواجه می شود، تمایل دارد به روش ها و پردازش های قبلی و تثبیت شده بازگردد و با کمک آنها موضوع را حل و فصل کرده و خویش را از اضطراب و ناهنجاری ایمن دارد.

پسری که دیگر بزرگ شده، ممکن است هنگام روبرو شدن با شرایط تنش زا و مخاطره آمیز جدید تمایل داشته باشد، همچنان پشت مادرش پنهان شود. زیرا این پردازش ذهنی که در مراحل قبلی رشد به خوبی از وی محافظت می کرده، به شکلی تثبیت شده هنوز در وی وجود دارد. نوعروس با درک اولین تنش های زندگی مشترک تمایل دارد به محیط امن خانه پدری برگشته و تحت حمایت پدر و مادر قرار گیرد. زیرا این پردازش های محافظتی در وی به شکل تثبیت شده وجود دارند. مرد هنگام برخورد با شرایط سخت کاری و مسئولیت های دشوار ناخودآگاه تمایل دارد بیمار شود و تحت مراقبت همسرش قرار گیرد.

مکانیزم دفاعی تثبیت و واپس گرایی مانند سایر مکانیزم های دفاعی، ناخودآگاه فعال می شود. هدف آن استفاده از روش ها و الگوهای تاریخ مصرف گذشته ایست که درفرد تثبیت گردیده است.

تصعید (والایش):

مکانیزم دفاعی تصعید را می توان نوع متعالی و سازنده جابجایی امیال و کشش ها دانست. استفاده از این روش دفاعی موجب میشود مطالبات و کشش های غریزی ممنوع و دردسر ساز در فرآیند تبدیل و تحریف مکانیزم های دفاعی، بدل به تمایلات و انگیزه های سازنده، پویا و اجتماعی شوند. با این تبدیل و جابجا شدن تمایل غریزی هم ارضا شده و هم اسباب رشد شخصیت فرد و تفاهم و سازگاری بیشتر با محیط و “فرامن” را فراهم می آورد. مثلا تمایل غریزی به پرخاشگری و تهاجم علیه دیگران می تواند با عملکرد مکانیزم تصعید به گونه ای جابجا شود که انگیزه و انرژی لازم برای تلاش و فعالیت شغلی سازنده خود را تأمین نماید. و یا شرکت در فعالیت های گروهی سازنده و پویا می توان شکل تبدیل یافته و تصعید شده تمایل به جاه طلبی و برتری جویی بر دیگران باشد. همچنین می توان زمینه اصلی ظهور و اجرای بسیاری از استعدادهای هنری و خالق را نظیر نقاشی، نویسندگی، شعر و…. وجود برخی تمایلات غریزی و نهفته، ناپسند و غیرقابل پذیرش دانست. حضور برخی کشش ها و نیازهای نامشروع و غیرمنطقی می تواند بسترساز نوشتن یک رمان برجسته و ارزشمند شود و یا تمایلات خیالی و دست نیافتنی می تواند زمینه ساز خلق یک تابلوی نقاشی باشکوه گردد. و یا یک موسیقیدان انرژی اصلی مورد نیاز برای خلق اثر الهام بخش خویش را از کشش ها و تمایلاتی وام گیرد که در دنیای واقعی مجال پرداختن به آنها نیست. به شرطی که چنین کشش هایی در قالب مکانیزم تصعید به شکلی پویا و سازنده جابجا شوند.

بسیاری از موفقیت های ورزشکاران برتر، اگر براحتی روانکاوی شوند را می توان در بستر برخی کشش ها و نیازهای غریزی دانست که در دنیای واقعی به شکلی غیرمجاز امکان شکوفایی نداشتند. از آنجا که همواره خلق و آفرینش یک اثر هنری برجسته و خالق و یا پرورش یک استعداد ورزشی برتر و قهرمان آفرین نیاز به انرژی و کشش هایی فراتر از شرایط طبیعی و نرمال اکثریت دارند، باید دانست منبع اصلی تأمین تمام انرژیهای روانی آدمی، غرایز موجود در “نهاد” وی می باشد. در فرآیند روانکاوی به روشنی می توان دریافت در اشخاص موفق و برتر، تمایلات و کشش های ممنوع بجای سرکوب و رانده شدن از آگاهی جابجا و تبدیل می شوند و در فرآیند تصعید چنان در مجاری امن و متعالی به جریان می افتند که موجب شکل گیری شخصیت های هنجار، متعادل و درخشان می گردند .

شخصیتهایی که دارای انرژی های نهفته برتری هستند که منشاء موفقیت ها و آفرینش های آنهاست. بدون شک این انرژی های برتر، اشکال تبدیل یافته بسیاری از تمایلات ممنوع بوده اند. به بیان دیگر یکی از مجال های مهم و امتیازات تعیین کننده در تعالی و شکوفایی شخصیت افراد، رشد فرهنگ و پیشرفت تمدن، تصعید تمایلات و کشش های ممنوع و غیرمجاز به انگیزه ها و انرژی هایی شکوفا و بالنده می باشد.

درمان روانکاوی یا رمزگشایی مکانیزم های دفاعی

همانطور که شناسایی و ریشه یابی امیال و کشش های نهفته در ناخودآگاه آدمی، یکی از رسالت های مهم درمان روانکاوی به منظور حل و فصل تعارض های درونی است، رمزگشایی مکانیزم های دفاعی نیز از ابزار تعیین کننده روانکاوی بحساب می آید. زیرا وظیفه مکانیزم های دفاعی تحریف و تبدیل و جعل جدال های درونی فرد به گونه ایست که حقیقت تحریف شده و جعل شده کم خطرتر و امن تر باشند. با توجه به اینکه فعال شدن مکانیزم های دفاعی “من” به رغم کاهش و تخفیف بسیاری از تنش ها، خود تولید کننده بسیاری ناهنجاری ها و عوارض روانی از نوعی متفاوت و جدیدتر است، بنابراین روانکاوی برای ورود به حیطه ناخودآگاه فرد و علت یابی و ریشه یابی مشکلاتش، ناگزیر باید نحوه عملکرد مکانیزم های دفاعی سازمان “من” فرد را شناسایی نماید.

تجربه اضطراب علامت هشدار دهنده مشخصی است که وقوع یک ناهنجاری و تعارض روان درونی را گزارش می دهد. اگر درمان ریشه ای و پایدار این اضطراب هدف روانکاو باشد، بدون شک باید منبع تولید این اضطراب را به روشنی شناسایی کرد. چه زمانی اضطراب درساختار روانی فرد شکل میگیرد؟ تمایل و کششی غریزی در “نهاد” بدنبال ارضاء است. سازمان “من” بعنوان مجری اصلی فرمایشات “نهاد” در می یابد برای انجام این وظیفه دچار مشکل شده و نمی تواند پاسخ غریزه را به شکلی شایسته بدهد. زیرا این تمایل غریزی با هنجارهای محیط بیرون تعارض داشته و یا فرامین کنترلی- نظارتی “فرامن” پرداختن به ارضاء غریزه را غیرمجاز شمرده و آنها را مستوجب گناه می داند. وجود این تناقض ها روال طبیعی اجرای وظیفه سازمان “من” را که همانا پاسخگویی به غرایز است، مختل می نماید.  این اختلال موجب خلق یک اضطراب اولیه می شود. اضطرابی که تحمل آن در دراز مدت برای ساختار روانی فرد مقدور نیست. امّا سازمان “من” پیشرفته تر و نیرومندتر از آنست که مجبور به تحمل اضطراب اولیه غیرقابل تحمل و کشنده ناشی از تعارض غرایزش با شرایط واقعی باشد. بنابراین امکاناتش را در جهت حل و فصل این جدال ها وکشمکش ها با هر راه ممکن بسیج می کند. اینجاست که مکانیزم های دفاعی “من” بصورت ناخودآگاه وارد عمل می شوند.

کار مکانیزم های دفاعی این است که تناقض ها و تعارض هایی که حل و فصل نشده و تفاهم ناپذیر است را با تحریف و فریب و جعل تبدیل به کشمکش هایی قابل تفاهم و مصالحه نماید. بعبارتی مکانیزم دفاعی تدبیر پیشرفته سازمان “من” است تا به هر طریق ممکن طرفین دعوا را فریب داده، سر آنها را کلاه گذاشته و نبرد را فیصله دهد. بنابراین ذات عملکرد مکانیزم های دفاعی “من” حل و فصل ریشه ای دعوا میان “نهاد”، محیط و “فرامن” نیست، بلکه با فریب و نیرنگ صلح و صفا را برقرار ساخته و وضعیت را به حال متعادل باز می گرداند. امّا از آنجا که چنین جعل و تحریف ها یا هرگز ریشه تعارض های دائمی در وجود انسان را خشک نمی کند، نتیجه کار مکانیزم های دفاعی تخفیف و یا از بین بردن اضطراب اولیه ایست که برای ساختار روانی فرد غیر قابل تحمل بود و تعادل ساختاری او را مختل می کرد. با رفع این ناهنجاری و اضطراب اولیه و وحشتناک، عارضه فعالیت مکانیزم های دفاعی خود تولید کننده اضطراب ها و ناهنجاری های ثانویه ای هستند که البته به شکل اضطراب اولیه ویرانگر و تحمل ناپذیر نیستند ولی وجود آنها نیز علت اصلی بسیاری از ناهنجاری ها و گرفتاری های روحی و روانی فرد محسوب می گردد .

به بیان دیگر مکانیزم های دفاعی اختلال حاد و ویرانگر اولیه را تبدیل به اختلالاتی کوچکتر و تحمل پذیرتر می کنند، که وجود همین اختلالات دلیل اصلی بسیاری مشکلات روحی و روانی انسان است. اغلب اوقات، استفاده ناگزیر سازمان “من” از مکانیزم های دفاعی، مولد عارضه ها و مشکلات متنوع و گوناگون روحی روانی است که در زمان فعال شدن مکانیزم پدید آمده و یا پس ازآن در ساختار فرد پایدار می شوند .

بنابراین در این مرحله روانکاوی با نوع دوّم و پیشرفته تر و پیچیده تری از اضطراب و ناهنجاری روبروست. اضطرابی که پنهان تر و مزمن تر از اضطراب اولیه ناشی از تعارض میان غریزه با محیط و وجدان است. سازمان “من” با توانمندی هایش به سادگی قادر بود به کمک مکانیزم های دفاعی بر اضطراب اولیه فایق شود. امّا اضطراب ثانوی که نتیجه عملکرد همان مکانیزم های دفاعی است، درسازمان شخصیتی فرد پایدار شده و می تواند تا پایان عمر او را آزار دهد. لذا این سئوال پیش می آید که چرا سازمان “من “چنان برنامه ریزی شده که برای رهایی از اضطرابی ساده و روشن، خود را گرفتار اضطرابی پیچیده و نهفته می سازد؟ پاسخ روشن است. اضطراب اولیه که ناشی از عدم امکان پذیری و یا دردسر ساز بودن ارضاء غریزه است، اضطرابی روشن و ساده، امّا بسیار ناگوار و تحمل ناپذیر است. سازمان “من” نمی تواند در برابر ناتوانی خویش در ارضاء غرایز تعادلش را حفظ کند. “من” نمی تواند در نبرد سهمگین و پیوسته و رو در رو میان “نهاد”، محیط و عوامل متعادل و پایدار باقی بماند. مجبور است تدبیری را برای رهایی ازاین شرایط ویرانگر اتخاذ نماید. بنابراین سازمان “من” که برای مصالحه و برقراری تفاهم مستقیم میان “نهاد”، محیط و “فرامن” خود را عاجز می یابد، به سرعت دست بکار فریب و نیرنگ می شود. هر یک از مکانیزم های دفاعی و یا ترکیبی از آنها فعال شده و با انجام این وظیفه از ادامه شرایط خطرناک نبرد جلوگیری می کنند.

بکارگیری مکانیزم های دفاعی، تدبیر مؤثر سازمان “من” برای خاموش سازی و نهفته کردن نبردی سخت و مستقیم و ویرانگر در ساختار درونی فرد است تا نبرد نابود کننده تبدیل به جنگ سرد و نهفته شود. آنجا که نمی توان طرفین دعوا را صلح داد باید به تحریف و فریب متوسل شد. مکانیزم های دفاعی می توانند این وظیفه را با موفقیت انجام دهند. با این وجود اصل تعارض همچنان حل نشده است. تنها شرایط پیچیده تر، تحریف شده تر و فریبکارانه تر شده است. لذا هنوز هم اضطراب ها و ناهنجاری هایی نهفته و پیچیده سلامت و تعادل روانی فرد را دچار اختلال می کند. اختلالی مزمن و پایدار که البته برخلاف اضطراب اولیه تا مدت ها و حتی تا پایان عمر نیز می توان با آزار آنها زندگی کرد.

نکته حائز اهمیت اینکه بخش عمده این فرآیندها، بطور ناخودآگاه صورت می گیرند . یعنی فرد در سطح شعور آگاه خویش اطلاع و درک آگاهانه ای از کیفیت کشش های غریزی و نحوه فریب مکانیزم های دفاعی ندارد. لذا علت اصلی وجود ناهنجاری روانی و اضطراب درونی خویش را نیز نمی شناسد. گرچه از وجود ناهنجاری و مشکل در درون خویش مطلع بوده و آزار آنرا آگاهانه حس می کند. بر مبنای منطق روانکاوی، کلید اصلی رفع این اضطراب ها و درمان ناهنجاری های روحی روانی، شناسایی منبع و ریشه تولید اضطراب و به بیان دقیق تر نوع مکانیزم دفاعی است که سازمان “من” آن را فعال ساخته است.

به عبارت روشن تر، تأثیر درمان روانکاوی مستلزم آنست که تضاد موجود در ساختار روانی که اضطراب اولیه را تولید کرده بود و نوع مکانیزم دفاعی که با تخفیف اضطراب اولیه، اضطراب ثانوی را بوجود آورده، از ناخودآگاه نامرئی به آگاهی نقل مکان کرده و رویت شوند. با خروج این بسترهای ناهنجار آفرین از سنگرهای ناخودآگاه آنها در معرض ابزار آگاهانه انسان قرار می گیرند و شعور آگاه آدمی فرصت تدبیری آگاهانه را مجدداً پیدا می کند.

ساختار آدمی هیچگاه تحمل بی دفاعی و تسلیم در برابر اضطراب را ندارد. اضطرابی که حکایت از وجود یک ناهنجاری و بی تعادلی در لایه های شخصیتی فرد می کند . وظیفه مکانیزم دفاعی، تنها تخفیف اضطراب هولناک اولیه است. این مکانیزم ها در تمام شرایط امکان تأمین کلیه الزامات یک شخصیت سالم و متعادل را ندارند. همچنان این شعور آگاه و مختار انسان است که باید با احاطه بیشتر بر زوایای ناخودآگاه خویش بتواند تعادل نهایی و پایداری را برقرار سازد. امّا چنین امکان برتری برای شعور آگاه آدمی زمانی میسر است که زاویه او در ناخودآگاه گسترش یابد. مکانیزم های دفاعی برای ایمنی سازمان “من” ، آگاهی را فریب داده و محدودتر می سازند. مکانیزم های دفاعی مانع از کسب آگاهی کامل فرد از احساسات، علایق و تمایلات واقعی اش می شوند. ارزیابی حقیقی و دقیق از محیط را به تأخیر انداخته و حقایق بیرونی و درونی را تحریف شده نمایش می دهند .

نتیجه این فریب، شکل گیری تعارضاتی پیچیده تر و عوارضی البته قابل تحمل تر در شخصیت فرد می باشد. عوارضی که علائم آن به شکل خستگی، افسردگی، گناه، عوارض جسمی، احساس حقارت، بی کفایتی و………. ظاهر می شوند.

درمان روانکاوی چیزی بجز آگاهی انسان از جریانات متعادل ساز و نامتعادل ساز موجود در ناخودآگاه نیرومندش نیست. خودمرئی شدن این جریانات، خاصیت درمانی داشته و باعث می شود ابزار شعور آگاه با پی بردن به اصل و ریشه تعارض ها به سرعت به رفع آنها اقدام نماید.

نگاهی ژرفتر به فرآیند دفاع و ارتباط آن با روان رنجوری ها

در ابتدای شکل گیری مکتب روانکاوی، عمده پژوهش ها تنها معطوف به شناسایی و ارزیابی “نهاد” بود. تمام مقصود روانکاوی به کشف و تحلیل کشش ها و تمایلات ناخودآگاه غریزی محدود می شد، چرا که در ابتدا ریشه اصلی تمام ناهنجاری های روانی را تمایلات غریزی ناخودآگاه ارضاء نشده می دانستند. تمایلاتی لذت جو و لجام گسیخته که در صورت برخورد با موانع محیطی و یا وجدان و عدم ارضاء، موجب بروز تنش و ناهنجاری در روان انسان می شوند.

زمانی که سازمان “من” برخاسته از “نهاد” در کانون توجه قرار گرفت و بعنوان بخش خدمتگزار و البته کنترل کننده “نهاد” معرفی شد. گرایشی در روانکاوی انشعاب یافت که بیشتر قصد مطالعه و ارزیابی کیفیت عملکرد “من” را داشت. این گرایش در ابتدا، انحرافی از نگرش اصیل روانکاوی محسوب می شد. زیرا روانکاوی اولیه تنها متکی به شناخت و اکتشاف “نهاد” و غرایزش بود و پرداختن به حوزه عملکرد سازمان “من” را، خارج از موضوع روانکاوی می دانست. امّا با پی بردن به این موضوع که بخش قابل توجهی از عملکرد “من” نیز ناخودآگاه بوده و روانکاوی چیزی جز ورود انسان به محوطه ناخودآگاه نیست، تحلیل “من” از اهمیت و جایگاه ویژه ای برخوردار گردید. با رشد و تکامل بیشتر روانکاوی، هر روز اهمیت تحلیل “من” پررنگ تر و تعیین کننده تر جلوه می کرد. چرا که در اصل این نحوه عملکرد و کیفیت کنترل سازمان “من” بر سایر اجزاء شخصیت و همچنین نوع مکانیزم های دفاعی بکار گرفته شده است که نقش اصلی را در شناخت لایه های پنهان روان آدمی را بازی می کرد. این موضوع باعث بوجود آمدن نوعی تقابل میان روانکاوی ” نهاد” و روانکاوی “من” گردید.  در روانکاوی “من” تمام استراتژی هایی که به ما در شناسایی نحوه عملکرد سازمان “من” کمک می کند، می تواند به شکل مانع و مقاومت در برابر روانکاوی “نهاد” ظاهر شود. به بیان دیگر، آن زمان که کیفیت عملکرد “من” سوژه اصلی روانکاوی باشد، باید “من” را بعنوان پنهان کننده تهاجم غرایز “نهاد” به رسمیت شناخت. نحوه دفاع “من” طبیعتاً، مقاومتی در برابر روانکاوی است. زیرا مقصود مکانیزم های دفاعی چیزی جز فریب و تحریف حقایق “نهاد” نمی باشد.

بنابراین در روانکاوی “من” باید توجه داشت، همواره دو نوع آسیب بطور مستقل و متمایز از جانب ناخودآگاه سلامت و تعادل روان انسانی را تهدید می نماید.

آسیب نوع اول که مبداء پیدایش روانکاوی بوده است تمایلات و کشش های غریزی ناخودآگاهند که به سبب عدم ارضاء کامل با تمرکز تنش روانی موجب ناهنجاری روانی می شوند.

امّا آسیب نوع دوّم، عوارض دفاع سازمان “من” در برابر آسیب های نوع اول می باشد .

تحلیل و شناخت این آسیب ها بطور متمایز می تواند ریشه روانرنجوری های آدمی را بیان کند. همچنانکه شناخت و کشف غرایز و تمایلات بجامانده درناخودآگاه می تواند ما را در این مقصود یاری کند، تحلیل و رمزگشایی تحریف ها و تبدیل های دفاع سازمان “من” نیز می تواند اطلاعات ذیقیمتی را در مورد جریانات ناخودآگاه آدمی ارائه نماید.

تحلیل مکانیزم های دفاعی در مسیر احساس

ارزیابی و شناخت نحوه دفاع “من” در برابر احساسات متناظر با غرایز، راهکاری بسیار مهم و اثربخش در راه شناسایی عملکرد مکانیزم های دفاعی می باشد.

سازمان “من” علاوه برآنکه وظیفه کنترل، مقابله و پاسخگویی به مطالبات غرایز “نهاد” را دارد، در مسیری کاملاً مستقل موظف است در برابر احساسات ناشی از این تقابل ها نیز پاسخگو باشد. به بیانی، “من” علاوه بر آنکه وظیفه مدیریت تمایلات و کشش های غریزی را بر عهده دارد، مسئولیت مهم دیگری را نیز عهده دار است. این مسئولیت مهم کنترل، مدیریت و پاسخگوئی به احساساتی است که در خلال این جریانات تولید می شوند. احساساتی که چه بسا نوع و کیفیت آنها، متمایز و مستقل از غرایز تولید کننده آن احساسات باشند.

با فرض پذیرفتن این موضوع که احساس بوجود آمده ناشی از فعل و انفعال هر غریزه می تواند متفاوت از نوع غریزه مربوط باشد، باید چنین تفکیک وظایف کنترلی را درحوزه عملکرد سازمان “من” تعریف کرد.

آن هنگام که یک تمایل یا کشش جنسی ممنوع واپس زده یا سرکوب می شود، یا با تبدیل و تحریف در مسیری متفاوت جهت ارضاء به جریان می افتد، ممکن است تولید کننده احساسات متفاوتی نظیر عشق، شرم، نفرت و یا حسادت باشد. همینطور زمانیکه تمایل ممنوع به پرخاشگری متوفق شده یا در مسیری مبدل به جریان می افتد، می تواند مولد احساساتی متفاوت نظیر شرم، درد، خشم و یا دلتنگی شود.  سازمان “من” همانگونه که موظف به پاسخگویی به غرایز است، مسئولیت مدیریت و کنترل و هدایت احساسات جانبی بوجود آمده ناشی از مدیریت غرایز را نیز بر عهده دارد. لذا شناخت و ارزیابی عملکرد سازمان “من” در مدیریت احساسات نیز اهمیت جداگانه ای دارد.

شناخت و تحلیل مکانیزم برخورد و مدیریت “من” در برابر احساسات، ساده تر و عریان تر از تحلیل مکانیزم های دفاعی “من” در برابر غرایز و کشش های “نهاد” است. روانکاوی آسانتر در می یابد در هنگام تجربه احساس دلتنگی، سازمان “من” چگونه وضعیت را به حالت متعادل بر می گرداند تا اینکه بخواهد کشف کند نحوه دفاع “من” در برابر یک تمایل جنسی ممنوع ناخودآگاه چگونه بوده است. روانکاوی روشنتر درک می کند فرد با احساس نفرتش چه خواهد کرد، تا اینکه تحلیل نماید فرد در برابر غریزه خشونت گرای ناخودآگاه چه دفاعی از خویشتن می کند. برای شناخت و کشف بهتر و مناسب تر علل و ریشه های روانرنجوری ها در افراد، باید بتواند بین مدیریت احساسات و مدیریت غرایز تفکیک قایل شد. در غیر این صورت ارزیابی ها ممکن است منجر به دریافت نتایج اشتباهی شود.

از آنجا که در مقاطع مختلف زندگی، نحوه عملکرد و نوع مکانیزم های دفاعی “من”، تقریباً یکسان و یکنواخت می باشند، تحلیل ها و ارزیابی هایی که منجر به کشف نحوه دفاع هر فرد در برابر عدم تعادل غرایز یا احساساتش می گردد، اطلاعات ارزشمند و پایداری را برای بهبود کیفیت شخصیت او در اختیار می گذارد. به عبارتی میتوان پیش بینی نمود هر فرد در برابر مشکلات و ناهنجاری های بعدی نیز عملکردهای دفاعی قبلی را از خود نشان خواهد داد.

مثلا اگر در روانکاوی مشخص شود فرد معمولاً در برابر احساس حسادت، از مکانیزم رد و انکار استفاده کرده، یا در برابر نیازهای جنسی ممنوع و سرکوب را در پیش می گیرد، یا در برابر خشم و نفرت از فرافکنی استفاده می نماید، می توان این دفاع ها را بعنوان استراتژی کلی فرد در برابر ناهنجاری ها در نظر گرفت و راهکارهای بهبود را به کلیت شخصیت وی تعمیم داد.

همچنین نکته حائز اهمیت و قابل ذکر دیگر در روانکاوی دفاع در برابر احساسات اینست که با ارزیابی عملکرد دفاعی سازمان “من” در مواجهه با احساسات، ساده تر می توان نایل به کشف کیفیت دفاع در برابر غریزه گردید. به عبارت دیگر، راه ساده تری که برای رمزگشایی عملکرد ناخودآگاه در برابر غرایز وجود دارد آنست که احساسات بوجود آمده متناظر با آن غریزه شناسایی شده، سپس به کشف مدیریت سازمان “من” بر این احساسات پرداخت، آنگاه نحوه کنترل غریزه را شناسایی کرد.

مکانیزم های دفاعی بجا مانده (زره شخصیتی)

برخی حالت های جسمی ویژگی های شخصیتی خاص نظیر نوع راه رفتن و ایستادن فرد، شکل لبخندی خاص، رفتار مغرورانه، برخوردهای توهین آمیز، عادت به کنایه و متلک و امثال اینها را میتوان بعنوان عوارض بجامانده و پایدارشده از عملکرد یک مکانیزم دفاعی در گذشته فرد دانست. حتی ممکن است، مدتها پیش عملکرد آن مکانیزم دفاعی متوقف شده و سوژه فعال کننده مکانیزم نیز برطرف گردیده باشد، امّا عارضه جسمی یا رفتاری آن به شکل قالب شخصیتی پسمانده آن مکانیزم هنوز پابرجا باشد.

نوجوانی زمانیکه در معرض رفتار تحقیرآمیز پدرش قرار می گرفت، دچار اضطراب و عدم تعادل می شد. برای رفع این ناهنجاری و اضطراب مکانیزم دفاعی در وی چنان فعال می شد تا با برون فکنی تحقیر بر دیگران از خود رفع اضطراب کند. عملکرد چنین مکانیزم دفاعی در نوجوان موجب شکل گیری عادت به کنایه و تمسخر دیگران شده بود. او در زمان نوجوانی که تحت سلطه تحقیرآمیز پدرش قرار داشت با برون فکنی، اضطراب و عدم تعادل روانی خویش را تخفیف می بخشید تا با تمسخر و تحقیر دیگران انرژی روانی تنش زای خود را تخلیه کند. اکنون سال هاست که از دوران نوجوانی او گذشته و مرد مستقلی شده است. دیگر تحت سلطه تحقیرآمیز پدر قرار ندارد.  موضوع ناهنجاری روانی منتفی شده و اثری از کشمکش های درونی ناشی از تحمل برخوردهای تحقیرآمیز پدر وجود ندارد. مکانیزم دفاعی برون فکنی از فعالیت افتاده و آن عدم تعادل تنها محدود به خاطره درگذشته فرد است. امّا عارضه رفتاری که در شخصیت فرد در دوران نوجوانی شکل گرفته همچنان پابرجاست. نوجوان مرد شده، هنوز هم عادت دارد دیگران را تحقیر و تمسخر نماید. به این وضعیت در اصطلاح زره شخصیتی می گویند. به بیان دیگر زره شخصیتی، قالب های ناهنجاری در شخصیت افراد است که به جا مانده از عوارض عملکرد مکانیزم های دفاعی درگذشته می باشد. حالات شخصیتی که با وجود از میان رفتن ریشه ها و بسترهای سبب ساز آن، هنوز هم پایدارند و به شکل عادت تثبیت شده اند.

برای برطرف کردن زره های شخصیتی فرآیندهای روانکاوی خاصی مورد نیاز است. زیرا برای این عارضه شخصیتی، در واقع منبع مولد ناهنجاری وجود نداشته و پیش از این غیرفعال گردیده است. بنابراین عدم تعادل یا ناهنجاری و تعارض روانی برای برطرف شدن وجود ندارد. تنها یک عادت رفتاری یا جسمی است که دوران عدم تعادل در شخصیت خود بجای مانده است. لذا برای برطرف ساختن آن تنها نمی توان قرینه ها را حذف و یا ارتباطات را گسسته کرد. به هرحال برای حذف زره های شخصیتی آگاهی و ریشه یابی دقیق علل پایداری این عارضه، همراه با تلاش و تدبر آگاهانه برای جاری سازی عادات جایگزین می تواند مؤثرترین روش تلقی شود.

رابطه ثابت میان علائم بیماری های عصبی و مکانیزم های دفاعی “من”

هنگامی که روند شکل گیری و نوع علائم یک بیماری عصبی را بررسی می نماییم درمی یابیم در ظهور و بروز این علائم نوعی تکرار و پایداری مشاهده می شود. مثلا برای مطالعه برخی علائم افسردگی در یک فرد خاص، نظیر ثابت ماندن نگاه در یک امتداد. یا افتادگی عضلات و یا اشکال خاص تنفس منقطع و کوتاه، می توان نوعی ماندگاری و تکرار را در ظهور این علائم در بیمار مشاهده کرد.

در شکل گیری چنین علائمی، کیفیت عملکرد سازمان “من”، نقش مهمی دارد. این نقش عبارتست از استفاده خاص از یک شیوه دفاعی در هنگام مطالبه غریزی خاص و تکرار همین روند دفاع، هر زمانیکه مطالبه پابرجا باشد. تداوم این ارتباط به شکل کلیشه ای میان مطالبه غریزه و دفاع “من” موجب تکرار و تثبیت علائم یک ناهنجاری عصبی می گردد.  مثلا بروز رفتار پرخاشگر و مبارزه جو در یک همسر، اگر تثبیت شده و به شکل تکراری مشاهده شود را می توان علامت یک بیماری عصبی دانست.

در تحلیل علل بروز علائم این ناهنجاری روانی می توان دریافت، کشش درونی و نیرومند این خانم برای جلب ابراز محبت مصادف با طغیان این تمایل غریزی جهت کسب محبت از شخصی بجز همسر برخوردی سرکوبگر و تنبیهی دارد. در اینجا تمایل “نهاد” برای جلب محبت از مسیر مجاز ارضاء نشده و “فرامن” راه را در مسیرهای غیرمجاز مسدود کرده است. بنابراین شخص دچار اضطراب و ناهنجاری اولیه می گردد. سازمان “من” برای محافظت از تعادل فرد در برابر این اضطراب اولیه یکی از مکانیزم های دفاعی اش را فعال می سازد. این مکانیزم ترکیبی از روش های دفاعی واکنش سازی و همانندسازی است.

به این ترتیب که در مکانیزم واکنش سازی، معکوس تمایل ارضاء نشده در شخصیت زن شکل می گیرد و همانندسازی با همسر خشن خویش، قالب شخصیتی خشن و پرخاشگر در زن خلق می شود. به بیان دیگر شخصیت پرخاشگر و مبارزه جویی که در زن پایدار گردیده، وظیفه حفاظت از او در برابر اضطراب اولیه ناشی از عدم ارضاء محبت جویی غریزی وی را بر عهده دارد. اکنون این مکانیزم دفاعی گرچه می تواند ساختار زن را از ویرانگری اضطراب اولیه رهایی بخشید، امّا خود تولید کننده اضطراب ثانوی و ناهنجاری های روانی جانبی می باشد که به شکل علائم بیماری های عصبی تثبیت شده در زن ظاهر می شود. یعنی مستقیماً می توان عوارض و علائم ناهنجاری های عصبی را در ارتباط با مکانیزم دفاعی “من” زن بررسی کرد.

همواره بسیاری از بیماری های عصبی و ناملایمات روانی رابطه ای مشخص و مستقیم با شیوه های دفاعی فرد دارند. نظیر رابطه هایی که میان بیماری هیستری )ناراحتی های جسمی فاقد علل جسمی) و مکانیزم واپس زدن و سرکوب وجود دارد. و یا ارتباطی که میان بیماری وسواس و مکانیزم دفاعی منزوی ساختن و انکار موجود است.  چنین تحلیل هایی مشتمل بر رابطه ای کاملاً دوطرفه است، با ارزیابی مکانیزم دفاعی فعال شده میتوان به علائم بیماری و ناهنجاری پی برد و با تحلیل علائم می توان مکانیزم دفاعی فعال را کشف کرد.

سرکوب، رایج ترین شیوه دفاعی “من”

سازمان “من” با اجرای سرکوب خویش را از شر تعارض موجود ایمن می کند. ولی این ایمنی در ساختار روانی فرد تولید ناهنجاری خواهد کرد. “من”، با استفاده از سرکوب به سادگی مناقشه موجود میان “نهاد” و محیط یا “فرامن” را حل و فصل می کند. مطالبه غریزی “نهاد” غیرقانونی است، بنابراین باید سرکوب شود تا صلح و صفا دوباره برقرار شود. امّا با سرکوب به واقع مطالبه “نهاد” از میان نرفته و حل و فصل نگردیده است. بلکه این تعارض از رویت آگاهی فرد رانده شده است. لذا ادامه حیات و فعالیت کشش سرکوب شده در ناخودآگاه، پیامدهای آسیب زایی برای ساختار روانی فرد بدنبال خواهد داشت. آسیب هایی که سازمان “من” به شکلی ناخودآگاه، درقالب ناراحتی های عصبی روانی تجربه خواهد کرد.

گرچه با استفاده از مکانیزم سرکوب، اضطراب اولیه تبدیل به اضطراب های ثانوی می شود، امّا ثمره آن این است که ناهنجاری و عدم تعادلی ویرانگر در قالب یک بیماری هیستری یا وسواس ایجاد خواهد شد. این شرایط به هرحال مناسب تر از تحمل اضطراب اولیه می باشد. اصولاً ساختار آدمی در بلندمدت امکان رویارویی با اضطراب های اولیه ناشی از تعارض های درونی خویش را ندارد و درصورتی که مکانیزم های دفاعی نتوانند اضطراب های اولیه را تبدیل به اضطراب های ثانوی کنند، تعادل روانی خود به شدت مختل خواهد شد. نبرد میان طغیان غریزه با هنجارهای حاکم بر محیط و احساس گناه “فرامن”، نبردی ویرانگر و تهدید کننده سالمت روانی انسان است. سرکوب همانند سایر مکانیزم های دفاعی موجب می شود، این نبرد نابودکننده از رویت آگاهی فرد مخفی بماند تا تعادل حفظ شود. امّا همواره باید در انتظار مجالی برای حضور مجدد غریزه سرکوب شده به شکلی کاملاً فریبکار و تقویت شده بود .

سرکوب یا واپس زدن را در عین حالیکه می توان مؤثرترین و کاربردیترین مکانیزم دفاعی “من” دانست، درعین حال خطرناکترین آنها محسوب می شود. استراتژی سرکوب تمایلات “نهاد” در مقایسه با سایر کارکردهای دفاعی “من” ازنظر کارآمدی جایگاهی یگانه و منحصر به فرد دارد. زیرا توانایی چیرگی بر تکانه های غریزی نیرومندی را داراست که شاید سایر اقدامات دفاعی “من” در مواجهه با آنها ناکارآمد باشند.

لازم به ذکر است مکانیزم دفاعی سرکوب، در برابر هر کنش “نهاد” تنها یکبار موفق بوده و تأثیر تخلیه بار روانی آن پایدار می باشد. در حالیکه سایر مکانیزم های دفاعی مجبورند با هر بار طغیان و افزایش سطح انرژی غریزه، از نو وارد عمل شوند. کششی که یکبار بطور کامل سرکوب شد، بطور پایدار سرکوب شده باقی خواهد ماند و درصورتیکه به هر دلیلی و با فریبی دوباره به سطح آگاهی برگردد. امکان سرکوب مجدد با همان روش قبلی نمی باشد. درحالیکه این قانون برای سایر مکانیزم های دفاعی صدق نمیکند.

از سوی دیگر استفاده مستمر از این مکانیزم قدرتمند، سبب بازپس گیری خودآگاهی فرد از تمام قلمروهای غریزی و احساسی می شود و ممکن است یکپارچگی شخصیت را از بین ببرد. فردی که عادت کرده تمام تمایلات ناپسند خویش را با اقتدار سرکوب کند، تبدیل به انسانی متعصب و تحت سلطه کامل وجدان و به شدت متأثر از هنجارهای محیط می گردد. چنین انسانی نسبت به شرایط غریزی و احساسی خویش فاقد آگاهی است. این شرایط، شخص را تک بعدی کرده و یکپارچگی و پویایی شخصیت را در او از میان می برد.

به این ترتیب استفاده از مکانیزم دفاعی سرکوب که یکی از روش های ابتدایی و رایج و قدرتمند “من” برای حفاظت از فرد در برابر اضطراب اولیه ناشی از عدم امکان ارضاء غریزه است، مبنای رسیدن به آرامش و برقراری مصالحه میان کشمکش های درونی است. استفاده محدود از این مکانیزم تولید عوارض و ناهنجاری هایی می نماید که البته در قیاس با عدم تعادل ها و اضطراب های ویرانگر اولیه، کاملاً به صرفه است. امّا استفاده گسترده و نامحدود از سرکوب غرایز می تواند منجر به شکل گیری عوارض شخصیتی و روانی ناگواری در فرد شود.

درک اضطراب اولیه، کلید فعال سازی مکانیزم های دفاعی

شیوه های دفاعی سازمان “من” که تاکنون بواسطه روانکاوی کشف گردیده، همگی در راستای یک هدف واحد می باشند. دفاع یعنی کمک به “من” در مبارزه با غرایز “نهاد” و حل تناقضات و تعارض های موجود میان کشش های درونی، واقعیات محیط و نیروی وجدان. مکانیزم های دفاعی لزوماً با درک اضطراب اولیه سوئیچ زده می شوند. اضطرابی که نتیجه مستقیم و غیرقابل تحمل تعارض ها و عدم تعادل های ذکر شده است.

پیش از این درباره ماهیت اضطراب های اولیه و تقسیم بندی آنها بر مبنای مبداء و علل پیدایش توضیحاتی ارائه گردید که به سبب اهمیت موضوع، اشاره ای مجدد نگاهی تکمیل تر به آنها خواهیم داشت.

1- نخستین الگوی اضطراب های اولیه، موسوم به اضطراب “فرامن” می باشد. این اضطراب که علامت مشخص یک ناهنجاری و عدم تعادل درونی است زمانی به ساختار فرد حمله میکند که یک میل غریزی موجود در “نهاد” در پی آنست که وارد خودآگاهی فرد شود تا راهی برای ارضاء بیابد. سازمان “من” که وظیفه مهیاسازی شرایط ارضاء “نهاد” را برعهده دارد، با پذیرش غریزه مخالفتی نداشته، امّا “فرامن” یا ندای وجدان به شدت مخالف است. “من” به سازمان عالی تر که “فرامن” باشد گردن نهاده و به دستور او وارد مبارزه مستقیم با تکانه غریزی ممنوع می شود. چنین مبارزه ای مخالف با شرح وظایف اولیه سازمان “من “در جهت خدمت به غریزه است. بنابراین در این وضعیت ناهنجاری ناگزیری روی می دهد که عارضه مشخص آن تجربه این نوع اضطراب اولیه و مستقیم است. سازمان “من” هرگز تحمل پایداری این اضطراب را ندارد. بنابراین مکانیزم های دفاعی به استمداد می آیند. درک اضطراب “فرامن”، کلید فعال سازی مکانیزم دفاعی مشخصی است که برای کمک “من” به منظور اجتناب از تحمل اضطراب اولیه غیر قابل تحمل است.

بسیارحائز اهمیت است که بدانیم سازمان واقع گرای “من”، در این حالت تکانه غریزی را به هیچ وجه خطرناک قلمداد نمی کند. انگیزه اصلی چنین دفاعی، تعلق به سازمان “من” نیست. “من” صرفاً درحال اجرای دستورات “فرامن” است و ترس از اضطراب وجدان انگیزه اصلی و محرک واقعی “من”، در مقابله با “نهاد” به حساب می آید، نه تدبیر آگاهانه سازمان “من”.

در تجربه اضطراب وجدانی یا “فرامن”، عملاً استقلال “من” مقتدر خدشه دار می گردد.  زیرا “من” طبق تدبیر خویش و متأثر از واقعیت های حاکم بر محیط، دلیلی برای دشمنی با “نهاد” ندارد. خصومت او صرفاً ناچاری متابعت از “فرامن” می باشد. در نتیجه این دشمنی سرسختانه، که اصل و منشاء آن خصومت بی پایان و ذاتی “فرامن” و “نهاد” است” . من” امکان بکارگیری تدابیر آگاهانه خویش و لذت بردن از تعادل مصالحه جویانه در ساختارش را از دست می دهد. چون مبارزه او نیز واقع گرایانه و متأثر از فرامین لازم الاجرای “فرامن” مقتدر است .

فردی که منطبق با طبیعت و کنش درونی خویش مترصد لذت جویی و تمتع از مواهب زندگی است و این لذت جویی مغایرتی با واقعیات قابل تحلیل و درک توسط “من” آگاه را ندارد، امّا صرفاً به دستور و اجبار “فرامن” و اعتقادات نظام دهنده وجدان، خویش را محروم می سازد، گرفتار اضطراب خالص “فرامنی” است. “فرامنی” که به شدت مقتدر شده و گسترش یافته است.

لازم به ذکر است، اضطراب “فرامن” تا آنجا که غلبه و تسلط “فرامن” بر”من” تحقق نیافته و مختل کننده تدابیر واقع گرایانه سازمان “من” نیست، اهرمی مؤثر درجهت کمک و پشتیبانی “من” در مبارزه با “نهاد” لجام گسیخته و لذت جوست. ممکن است تمایل “نهاد” حکم به لذت جویی بواسطه دزدی یا تضعیع حقوق دیگران دهد. سازمان “من” در جهت مقابله با این تمایل غریزی نامشروع، علاوه بر تدابیر واقع گرایانه برگرفته از واقعیات محیط که حکم به ممنوعیت غریزه می دهند، می تواند از حمایت نیرومند ندای وجدان نیز یاری گیرد. “فرامنی” که اهرم قدرتمند احساس گناه، “من” را حمایت می کند تا در برابر غریزه ناهنجار ایستادگی نماید. امّا آن زمانکه “من” تحت سلطه “فرامن” قرار گیرد، ممکن است مبارزه با کشش غرایز “نهاد” عللی فراتر از واقعیات محیط و تدابیر “من” آگاه داشته باشند. همانجایی که فرد متأثر از اعتباراتی سازمان یافته و مستقر در “فرامن”، خویش را ازآن دسته لذت ها محروم می سازد که تنها مرجع اجتناب از آنها صرفاً “فرامن” است.

2- دومین الگوی اضطراب اولیه، موسوم به اضطراب عینی است. تجربه این اضطراب حتی بدون دخالت “فرامن” معطوف به حقایق درک شده از محیط توسط آگاهی “من” است. بدون شک هنجارهای حاکم بر زندگی فردی و اجتماعی انسان در محیط مشمول قوانین و محدودیت هایی است که “نهاد” لذت جو، امکانی برای درک آنها ندارد. “نهاد” چیزی جز لذت طلبی نمی فهمد، درحالیکه “من” آگاه، قوانین و محدودیت های حاکم در محیط را درک می نماید. بنابراین آنجا که کشش غریزه در پی ارضاء می خواهد لجام گسیخته محدوده های واقعی محیط را لگدمال کند، “من” دچار اضطراب می شود. اضطرابی عینی که سبب فعال شدن تدابیر دفاعی سازمان “من” خواهد شد.

نکته حائز اهمیتی که باید بدان توجه داشت آنستکه تجربه اضطراب اولیه چه برخاسته از تدابیر آگاهانه “من” باشد و یا بواسطه فرامین سلطه جویانه و کمال طلب “فرامن” حاصل شده باشد، هر دو به شکلی یکسان موجب فعال شدن مکانیزم های دفاعی خواهند شد.

3- سومین الگوی اضطراب عبارت از اضطراب غریزی می باشد. گرچه سازمان “من “برخاسته از دل “نهاد” و در جهت خدمت به اوست، امّا باید توجه داشت، ماهیت “من “انسان هرگز سرزمینی امیدبخش و میدانی ایده ال برای جولان غرایز “نهاد” محسوب نمی شود. برخوردهای دوستانه “من” با غرایز “نهاد” نمی تواند مطلوب “نهاد” لذت جو باشد.  زیرا “من” همواره خود را از “نهاد” متمایز می شناسد. “من” درخدمت “نهاد”، امّا مکلف به کنترل او و محدود ساختن غرایز درچهارچوب هنجارهای محیطی و الزامات “فرامن” است. و این دلخواه “نهاد” عنان گسیخته و لذت جوی انسان نیست.

زمانیکه فرآیندهای اولیه کودکی به فرآیندهای ثانویه تکامل می یابند و به عبارتی قانون لذت مطلق به قانون لذت واقعی تکامل یافته و رشد می کند، آنگاه “من” واقع گرا، برای غرایز خیالی سرزمینی بیگانه محسوب می شود.

همواره و در هر شرایطی عدم اعتماد کامل سازمان “من” به مطالبات غرایز وجود دارد. این بی اعتمادی در شرایط طبیعی و هنجار کاملاً ناخودآگاه بوده و انسان بدبینی ذاتی خویش در برابر غرایزش را احساس نمی کند. امّا آنگاه که نبردها بالا می گیرند و در قلمرو واقعیت محیط و جاه طلبی و کمال گرایی “فرامن”، امیال “نهاد” با مانع روبرو می شوند. این تعارض ناخوداگاه به شکل عوارضی مشهود در سطح آگاهی احساس می شوند. این عوارض غالباً اضطرابی را به فرد تحمیل می نمایند که آنرا تحت عنوان اضطراب غریزی می شناسیم. به بیان دیگر حضور نیرومند غرایز در وجود انسان و تلاش طغیان گر آنها برای ارضاء همواره توأم با اضطراب غریزی در ساختار انسان است.

4- گونه چهارم از الگوی اضطراب، وحشت از نیرومندی غریزه و ناتوانی در کنترل طغیان آن است. این اضطراب هولناک زمانی سازمان “من” را مورد تهاجم قرار می دهد که “من”  احساس می کند نیروهای حفاظتی و دفاعی عالی تر، او را ترک کرده اند. مطالبات غریزه و نیروی سرکش تمایلات “نهاد” تشدید شده و امکانات دفاعی توان مقابله با آنها را ندارند و فرد خود را در برابر نیروی نامحدود غرایز بی دفاع درک می کند. در این شرایط اضطرابی شدید و غیر قابل مهار ظاهر می شود. اضطرابی ویرانگر که می تواند کلیت سازمان “من” و ساختار شخصیتی فرد را به نابودی تهدید کند.

تجربه این اضطراب می تواند بواسطه بی اعتقاد شدن به یک نظام ارزشی و اعتقادی صورت گیرد. نظام اعتقادی که در طول زمان “من” وابسته آن شده بود و با کمک آن می توانست از طغیان نیروهای “نهاد”ش جلوگیری کند. امّا بواسطه نوع آگاهی برتر و یا درک تناقض هایی حل نشده، ناگهان نظام اعتقادی و ارزش های خود را از دست می دهد. از دست دادن این پشتوانه نیرومند فرد را دچار اضطرابی هولناک خواهد کرد.

همچنین این مدل از اضطراب می تواند در معرض دسته ای از محرک های محیطی بوجود آید، که غرایز ماجراجو و لجام گسیخته فرد را به شدت تحریک کرده و برانگیخته می سازند. مثل شرایطی که یک فرد درستکار در معرض وضعیتی سخت و دشوار گرفتار وسوسه شرایط یک تمتع و لذت جویی فوق العاده و هنگفت می گردد .

5- الگوی پنجم از اضطراب اولیه را می توان ناشی از ناهماهنگی و تضاد موجود میان تمایلات غریزی دانست. پیشتر، در تشریح ساختار “نهاد” گفته شد که “نهاد” منبعی از انبوه غرایزی گاه متضاد و کشش هایی گاه متنافر است. لذا زمانیکه فرد در معرض برانگیختگی دو یا چند غریزه و تمایل متضاد یکدیگر قرار گیرد، به نحوی که ناگزیر از حذف یا به تعویق انداختن برخی از آنها شود، گرفتار این اضطراب می شود. مثلا فردی که به شدت تحت تأثیر کشش جاه طلبانه “نهاد” خویش است، این تمایل او را با قدرت به تلاشی بی وقفه و حرکتی بی پروا برای پیشرفت در شغلش فرا می خواند. امّا او همزمان تحت تأثیر کشش عاطفی دیگری قرار دارد تا برای رسیدن به محبوبی، خویشتن را نثار عشقش کند. در میان این تعارض فرد در موقعیتی قرار می گیرد تا به ناچار از میان تمایل به جاه طلبی و پیشرفت و کشش عاشقانه خویش یکی را انتخاب کند. این تقابل فرد را دچار اضطراب می نماید. هرقدر موازنه قدرت میان تمایلات “نهاد”ی متضاد برابرتر باشد، اضطراب نیز شدیدتر خواهد بود.

6- الگوی ششم، اضطراب موسوم به مقابله با احساس متناظر با غریزه است. همانطور که قبلاً گفته شد فرآیندهای جاری برای ارضاء و یا مقابله با هر غریزه ای، احساسی متناظر با فرآیند را در فرد بوجود می آورند. سازمان “من” علاوه برآنکه باید وظایف دفاعی خویش را در برابر غرایز به نحوی شایسته و مؤثر انجام دهد، مکلف است مکانیزم های دفاعی لازم را برای مدیریت احساسات بوجود آمده ناشی از پیشرفت یا عدم پیشرفت غریزه بکار گیرد. همانطورکه ناهنجاری غرایز ممنوع در فرد تولید اضطراب می کنند، احساسات بوجود آمده در فرد نیز اضطرابی متمایز را پدید می آورند. دفاع در برابر غریزه زمانی مؤثر بوده و تأمل خواهد شد که احساسات بوجود آمده نیز به خوبی کنترل و مدیریت شوند. در غیر این صورت بی پاسخ ماندن و باقی ماندن احساس متناظر با غریزه ای کنترل شده، خود باعث بروز اضطراب در فرد می گردد.

درصورتی که “من” با کمک مکانیزم های دفاعی موفق شود کشش ناپسندی را متوقف سازد، مثلا تمایل به تعدی و تضعیع حقوق دیگران را سرکوب نماید، امّا احساس ولع و دلتنگی متناظر با آن غریزه بی پاسخ در فرد باقی بماند، اضطراب همچنان پایدار است.

نوع و ماهیت احساس متناظر با غریزه در این مقوله اهمیتی ندارد. این احساسات ممکن است برای “من” شرایطی لذت بخش و یا دردناک، ایمنی بخش و یا خطرناک را تداعی کنند ولی از آنجا که “من” بواسطه کنترل غریزه ، “نهاد” را محدود کرده و مجاز به پاسخگویی و ارضاء نامحدود نیست، به هر حال ماهیت احساس بوجود آمده ناشی از کنترل هر غریزه ای توأم با درک نوعی اضطراب است.

شاید “من” موفق شود غریزه ای ممنوع را طرد نماید، امّا احساس لذت و نشاط متناظر با آن غریزه در فرد باقی مانده باشد. این احساس فرح بخش از آنجا که به غریزه ای نگاه می کند که مطرود شده، فرد را دچار اضطراب خواهد کرد.

سیر مراحل رشد و تکامل مکانیزم های دفاعی “من”

“من” از دل “نهاد” زاییده می شود، تا بتواند به “نهاد” لذت جو و خیال پرداز در میدان زندگی واقعی کمک کند که غرایز ارضاء شوند. امّا واقعیت های محیط، جولان غرایز را محدود می سازند و “نهاد” هیچ محدودیتی را نمی فهمد. نخستین درگیری ها اینجا آغاز می شوند. “من” باید بتواند طرفین را آشتی دهد تا تعادل برقرار بماند. امّا زمانیکه تناقض ها و تعارض ها شدت می گیرند، تدبیر “من” برای مصالحه کارگر نیفتاده و اینجاست که مکانیزم های دفاعی وارد عمل می شوند تا با فریب و تحریف واقعیت، از پیشرفت ناهنجاری جلوگیری کنند.

این مرحله نخستین گام شکل گیری و رشد مکانیزم های دفاعی “من” محسوب می گردد، مکانیزم های نظیر سرکوب و انکار در این گام برای کنترل غرایز بکارگرفته می شوند که عوارضی نظیر بیماری های هیستری و وسواس را از خود بجای می گذارند.

امّا شکل توسعه یافته تر و پیشرفته تر مکانیزم های دفاعی به مبارزه میان “من” و “فرامن” اختصاص دارد. در این مقطع مبارزه شکل پیچیده تری به خود می گیرد. جایی که “من” مطابق با تحلیل خویش از واقعیت های محیط، ارضاء و غریزه را مجاز شمرده، امّا ابلاغ فرامین “فرامن” مانع ارضاء غریزه می باشد. “من” مترصد خدمت به غریزه است، درحالیکه “فرامن” در کمین نابودی آن نشسته است. در وضعیت چنین تعارض درونی، “فرامنِ” کمال طلب راه رشد و توسعه خویش را، در مسیر نابودی کامل “نهاد” می داند. برای رسیدن به این مقصود، “فرامن” ناگزیر است، “من” مدبر و واقع گرا را تحت سلطه و فرمان خویش درآورد. مکانیزم های دفاعی که در این مرحله برای برقراری تعادل مورد نیاز باید فعال شوند، کار بسیار دشوارتری را پیش رو داشته و شکل پیچیده تری به خود می گیرند. مکانیزم هایی نظیر واکنش سازی، دلیل تراشی، عمل زدایی و همانندسازی از این دسته اند.

سرانجام پیچیده ترین و متکامل ترین نوع مکانیزم های دفاعی، در نتیجه کشمکش و تقابل میان سازمان “من” و نظام حاکم بر جهان خارج شکل می گیرد. جاییکه “من” به دلیل ناتوانی در پاسخگویی “نهاد” و ارضاء شایسته غرایز ناگزیر به بازنگری در درک و تفسیر واقعیت های جهان خارج می شود. در این بازنگری “من” با تضادها و تعارض هایی مواجه است که او را در درک صحیح و واقعگرایانه و البته قانع کننده محیط به چالش می کشند.  بخصوص زمانیکه نیازهای عاطفی غرایز لذت جو، امکان ارضاء در محیط را پیدا نمی کنند و “من” در می یابد چیدمان حقایق محیط به گونه ایست که به ناچار فرد را در جریان تبادلات عاطفی دچارسرخوردگی خواهد کرد. لذا تلاش می کند درک و تفسیر خویش را از حقایق موجود به نحوی دگرگون سازد تا تضادها کاهش یافته و تنش ها التیام پیدا کنند. در این تلاش سازمان “من” از مکانیزم های دفاعی پیچیده ای نظیر جابجایی، تصعید، فرافکنی، توجیه سازی و یا ترکیبی از آنها استفاده می کند.

باز هم نیاز به تأکید مجددی است که نقطه مشترک تمام این روش های دفاعی، پیگیری و کوشش “من” برای حل و فصل مطالبات غرایز، فرامین وجدان و حقایق محیط می باشد و در تمام آنها سازمان “من” ناگزیر خواهد بود بخشی از “نهاد” یا جزئی از “فرامن” و یا گوشه ای از حقایق محیط را نادیده بگیرد.

این موضوع حقیقتی بسیار مهم و تعیین کننده را در ساختار درونی انسان بیان می کند. اینکه به هرحال “من” ناگزیر به انکار بخشی از حقیقت است .

انکار حقیقت به استراتژی ناگزیر دفاع “من”

حقایقی که سازمان “من” با آنها مواجه می گردد، قطعاً شامل تضادها و تعارض های دامنه داری خواهند بود. این حقایق و واقعیت ها امکان همزیستی مسالمت آمیز با یکدیگر را در همه شرایط نخواهند داشت. زیرا همواره حقیقتی، حقیقت دیگر را نقض می کند. سازمان “من” که مکلف به برقراری تعادل و حل و فصل تعارض هاست ناچار باید بخشی از این حقایق را نادیده گرفته و به بیانی روشن تر باید آنها را از سطح آگاهی خویش رانده و انکار نماید. بنابراین انکار منطق ساختاری “من” برای دفاع در برابر عدم تعادل است.

مطالبات غرایز “نهاد” حقیقت دارند. آنها کشمکش ها و تمایلاتی هستند که کاملاً واقعی، انرژی روانی قدرتمندی را در ساختار درونی انسان جاری می کنند.

هنجارهای محیط هم حقیقت دارند. آنها امکانات لذت غرایز را محدود ساخته و موانعی جدی در مسیر ارضاء غریزه تحمیل می کنند. این محدودیت های واقعی ناگزیر سه راه غرایز نامحدود و لذت جو خواهند بود.

نظام ارزشی حاکم بر “فرامن” هم، اعتقاداتی حقیقی هستند. ارزش ها و ضدارزش هایی که بعنوان قاضی، معیار سنجش نیکی و بدی هستند. وجدان بواسطه داشتن اهرم گناه، که احساسی بسیار نیرومند است، به شکل واقعیتی گریز ناپذیر سد راه غرایز حقیقی انسان می شود.

تمام حجم این حقایق معارض، شرایطی پیچیده، سخت و خطرناک را پیش روی سازمان “من” می گذارند. در چنین اوضاع نابسامانی “من” در قبال این تضادها مجبور به دفاع از تعادل فرد است و برای اجرای دفاعی شایسته و مؤثر ناگزیر باید بخشی از این حقایق را از منطقه آگاهی رانده و آنها را نادیده بگیرد. بدون اینگونه انکار حقیقی دفاع “من” نیز امکان پذیر نخواهد بود.

انکار حقیقت، قاموس اجتناب ناپذیر آدمی برای حفظ تعادل است. تعادلی که لازمه ادامه بقاست. امّا “من”، وظیفه انکار را به شیوه های گوناگونی انجام می دهد. که در ادامه به این شیوه ها خواهیم پرداخت :

1- انکار در خیال:

در این روش، مکانیزم های دفاعی با بهره گیری از تصاویر ذهنی مجازی، خیال بافی ها و رویا پردازی ها دست به تبدیل و استعاره می زنند. از آنجا که سازه ذهن آدمی همانگونه که تحت تأثیر مستقیم تصاویر حقیقی محیط قرار دارد، می تواند به شدت متأثر از تصاویر مجازی و خیالی ذهن باشد، به راحتی می توان پردازشگر درونی را فریب داد و حقیقت مجازی را جایگزین حقیقت عینی نمود. لذا انکار در خیال روشی مؤثر برای فرار از مخاطرات و اضطراب هایی است که در تقابل میان مطالبات “نهاد” با واقعیت های تهدید کننده محیط و “فرامن” پدید می آید.

انسان از کودکی تا بزرگسالی بطور ناخودآگاه از این تدبیر بارها و بارها بهره می گیرد. فردی که در مواجهه با حقایق بیرونی و واقعیت های درونی خویش را ضعیف و ناتوان یافته از ارضاء تمایلات خویش می بیند، برای رهایی از این اضطراب هول انگیز، در تصورات خیالی، خویش را قدرتمند و کامیاب تصویرسازی می کند و با استفاده از همین تصاویر مجازی اضطراب و تنش را کاهش می دهد. یا آنجا که برای لذت و بهره گیری از تمتعی خود را اسیر موانع و محدودیت ها می یابد، در خیال خویش، خود را چنان ارضاء می کند تا تنش ها و ناهنجاری های ناشی از ناکامی واقعی در وی کاسته شود .

2- انکار در گفتار و کردار:

این شیوه دفاعی هم از همان اوان کودکی در فرد فعال است. در سالهای نخستین کودکی، طفل کاملاً آزاد است تا هرگونه که میخواهد واقعیت ها را انکار کرده و نپذیرد. بدینگونه براحتی از شر تعارض ها راحت می شود. در حالیکه به تدریج قوه واقعیت آزمایی و درک حقایق نیز در او رشد می کند. این انکار را به روشنی می توان در بازی های او دید. آنجا که نقش یک پلیس را بازی می کند، به سادگی و با انکار تمام حقایق موجود، کشش قدرت طلبانه و سلطه جوی خویش را ارضاء می کند. آنجا که برروی تخت خواب، یا یک اتومبیل خیالی در حال رانندگی است، تمایل لذت جوی خویش را پاسخ می دهد.

جالب آنکه بزرگترها نیز با کمال میل این انکارها را در کودک تأیید کرده و با او همراه می شوند. کودک با هفت تیر پلاستیکی به پدر شلیک کرده و پدر ادای مردن را در می آورد. دراین بازی ساده کودک تمایل غریزی خویش را برای عبور از مانع پدر ارضاء می نماید.

گفتار و رفتار کودک سراسر شامل جعل ها و انکارهایی است که متضاد با حقایق موجود جریان یافته و تمایلات کودک را ارضاء می نمایند. با رشد کودک به تدریج این تحریف و جعل بی پروا و لجام گسیخته تعدیل می گردد و قوه واقعیت آزمایی کودک کامل تر و بالغ تر شده و خیال بافی هایی عادی او را متعادل تر می سازند. امّا این شیوه دفاعی، یعنی انکار در گفتار و کردار همچنان بعنوان یکی از راهکارهای دفاعی “من” مورد استفاده خواهد بود.

مردی که در محیط خانواده رفتاری سلطه گر و زورگو با سایر اعضاء خانواده دارد، در واقع انگیزه واقعی این نوع رفتار و گفتار او انکار ضعف های حقیقی است که در ابعاد شخصیت خویش خود درک کرده است. شیوه دفاعی انکار در گفتار و کردار همانند انکار در خیال، دچار یک محدودیت جدی در دفاع مؤثر می باشد. بدین معنی که تا زمانی می تواند مؤثر واقع شود که قدرت واقعیت سنجی فرد در حالتی از تعلیق یا ضعف قرار داشته باشد و به محض رو در رویی با حقایق موجود از کار خواهند افتاد. محدودیت دیگری نیز در استراتژی انکار در گفتار و کردار وجود دارد که این محدودیت در استراتژی انکار در خیال مطرح نیست. انکار در گفتار و کردار نیازمند تأیید محرک های بیرونی است و در صورت عدم تأیید دیگران انکار حقیقت با موفقیت انجام نخواهد پذیرفت. کودک زمانی در بازی رفتار و گفتار یک فضانورد را می تواند جایگزین انکار حقایق نیازهای درونی خود کند که پدر و مادر با او همراهی کنند و درصورت عدم تأیید، دفاع کودک بی نتیجه خواهد بود. چنانکه مرد بد اخلاق هم در صورت عدم تمکین خانواده خود را خلع سلاح می یابد .

3- محدود ساختن “من” (اجتناب و فرار) :

در استراتژی های دفاعی انکار در خیال و انکار در کردار و گفتار مسیرهایی کاملاً موازی طی می شد. با این روش های انکار، مطالب واقعی، وارونه و تبدیل می گردید. یا در عالم خیال، معکوس شان جلوه می کرد یا در گفتار و رفتار خود نقیض آنها عینی می شد. اینگونه انکار برای پرهیز از مواجهه با حقایقی دردناک بود به گونه ای که حقایق در سطح آگاهی تحریف شوند.

امّا زمانیکه سازمان “من”، متکامل تر، باتدبیر و متعالی تر گردد، بجای چنین نوع انکارهایی که باعث اجرای عملیات سنگین ذهنی و صرف انرژی روانی قابل توجه می گردد، راهی مؤثرتر و ساده تر را برای رویارویی با حقایق محکوم به انکار انتخاب می نماید. در واقع “من” آنقدر باتدبیر و توانمند شده که بجای “درگیری و انکار”، راه “درگیر نشدن و انکار” را در پیش گیرد. به جای آنکه مجبور شود تأثر دردناک حقیقی را درک کرده، سپس با صرف انرژی روانی سنگین آنرا انکار کند و از سطح آگاهی خویش محو کند، راهبردی را بر می گزیند که اصلاً مجبور به مواجهه با آن واقعیت خارجی یا درونی دردناک نباشد و به بیان ساده تر فرار کند.

ساز و کار این فرار و دوری جستن آنقدر طبیعی و ابتدایی است که بجای ابزار کاربردی سازمان “من”، می توان آنرا جزئی جدایی ناپذیر و غیرقابل تفکیک از ماهیت “من” دانست. مهارتی که در مسیر مراحل تکامل طبیعی “من” حاصل می شود.

به بیان دیگر قابلیت مهم سازمان “من” در محدود ساختن خویش از رو در رویی و سرشاخ شدن با حقایق دردناک، با همان هدف اصیل “من” مبنی بر وظیفه دفاع قابل توجیه است. “من” مکلف به دفاع از وجود انسان در برابر عدم تعادل ها و اضطراب ها است و زمانیکه بتواند از رویارویی با حقایق اضطراب آفرین و نامتعادل ساز اجتناب کند، به شکلی ساده، کم هزینه و مؤثر دفاع را انجام داده است.

در این مقوله قابلیت محدودسازی “من” را می توان در ادامه همان منطق ساختاری انکار حقیقت تحلیل کرد. گرچه باید توجه داشت اینگونه محدودیت “من”، با آنگونه انکارهای خیالی و رفتاری تفاوت های حائز اهمیتی دارند که نگاهی به آنها خواهیم داشت:

فردی که گرفتار ناهنجاری ها و بیماری های عصبی ناشی از انکار حقایق در سازمان “من” می باشد، در واقع عوارض ناشی از دفاع “من” در برابر تکانه های غریزی ممنوع را می پردازد. یعنی این ناملایمات بدلیل اجتناب از رنجی دروغ پدید آمده است، درحالیکه در روش دفاعی محدودیت “من”، این آثار و خطرهای بیرونی هستند که در قالب حقایق ناگوار رفع شده یا به عبارت بهتر از آنها فرار می شود. حقایقی که از زمان حال بیرون رانده شده تا تبدیل به گذشته زندگی فرد شده یا به آینده او منتقل شوند. بنابراین تفاوت مهم میان این دو روش آنجاست که در انکار “من” خویش را از مخاطرات “درونی” محافظت کرده و در محدودیت “من”، این خطرهای “بیرونی” است که از آنها اجتناب می شود. نتیجه قابل تأملی که از این تفاوت دریافت می گردد آنست که در دفاع برابر مخاطرات درونی، پشت پرده هر ناراحتی عصبی، مهار یک تمایل غریزی وجود دارد. تکانه ها و امیال درونی سرسختانه بدنبال رسیدن به هدف خویش که همان لذت جویی است می باشند و همین سرسختی باعث می شود، فرآیند مهار و دفاع منجر به یک عارضه عصبی شود. این چنین است که دفاع به سبک انکار همواره نتیجه کشمکش میان تمایلات عمیق “نهاد” و دفاعی است که توسط “من” تدارک دیده شده است.

امّا زمانیکه سازمان “من” برای دفاع از روش محدودیت و فرار استفاده می کند، شاهد چنین ناهنجاری های عصبی و تثبیت شدگی های مختل کننده ای نیستیم. چون در این روش دفاعی تأکید بر ممانعت از انجام فعالیت و پیروزی در مناقشه نیست. بلکه تمرکز بر اجتناب از رنج است. “من” در یک تغییر مسیر رندانه، راه لذت آوری تری را جایگزین مسیر رنج آور می سازد. “من” آنقدر مانع شده تا بتواند فعالیت هایی را که برایش تولید رنج و دردسر می کنند رها کرده و با مدیریت و جابجایی تمایلات و علایق خویش از موضع رنج آور فاصله بگیرد. نظیر شرایطی که افراد از ورود به میدان رقابتی که ناگزیر آنها را به چالش خواهد کشید اجتناب می کنند .

نکته حائز اهمیت آخر در خصوص روش دفاعی فرار و محدودیت آنست که “من” بالغ شده و کارآمد، تا زمانیکه حالت جوانی و انعطاف پذیری خویش را حفظ کند، براحتی می تواند کنار بکشد، انتخاب کند و یا تغییر تمرکز دهد. امّا زمانیکه سازمان “من”، اصطلاحاً پیر شود، یعنی سرسخت شده یا نسبت به رنج معتاد گردیده و تحمل پذیری شرایط ناگوار در او بالا رود، دیگر قدرت فرار را از دست می دهد. “من” پیر بجای کناره گیری و تغییر مسیر، تکامل معیوب خویش را در گوارایی رنج ها و حلاوت مجازات های دردناک می جوید.

مکانیزم های دفاعی ترکیبی

مکانیزم های دفاعی ترکیبی؛ تکامل و پیچیدگی در روش های دفاعی “من”؛ و همانندسازی ها:

کشف روش ها و تدابیر دفاعی سازمان “من”، گرماگشای پشت پرده بسیاری ناهنجاری های عصبی روانی است. رمز گشایی این مکانیزم های ناخودآگاه، تا زمانی که هر یک بطور جداگانه و مستقل و تنها در کشمکش با یک مخاطره مشخص بکار گرفته شوند آسان است .

مثلا زمانیکه فرد با رفتار و گفتارش یک مخاطره محیطی را انکار می کند، یا یک غریزه ممنوعه سرکوب می شود، یا تمایلی دردسر ساز با توجیه متوقف می گردد و یا ضعفی درونی بر روی اطمینان برون فکنی می گردد.

تشخیص روش دفاع و نوع تهاجم کار دشواری نیست، امّا زمانیکه دفاع پیچیده و سنگین تر می گردد، شباهت ها میان روش ها و نیز استفاده “من” از مکانیزم های مختلف و ترکیب آنها می تواند تشخیص و تحلیل استراتژی دفاع را دشوار سازد. مثلا شباهت ظاهری میان انکار و محدودیت “من” ممکن است تشخیص اینکه فرد گرفتار مخاطره ای “درونی” است یا “بیرونی” را دشوار می سازد و یا زمانیکه فرد در مناقشه میان تمایلات جاه طلبانه خویش و محدودیت های محیط و نهیب های “فرامن”، بطور همزمان از ترکیبی از روش های سرکوب، فرافکنی و توجیه استفاده می کند، تشخیص و تحلیل استراتژی دفاع مشکل می شود.

یک روش برای تحلیل ساده تر و داشتن تصویری واضح تر از این مکانیزم های ترکیبی ارزیابی دفاع بر اساس همانند سازی هاست .

همانندسازی با پرخاشگری

این مکانیزم، دفاعی ترکیبی به منظور برون فکنی تکانه های غریزی به یک “خودِ بیرونی” است. همانندسازی با پرخاشگر، از روش های دفاعی پیشرفته سازمان “من” بوده که نشانه تکامل “من” در چیرگی بر غریزه محسوب می شود.

اساس عملکرد این مکانیزم چنین است که فرد زمانیکه در معرض تهدیدی قرار می گیرد که مرجع آن بیرونی است، تلاش می کند با تقلید خصوصیات پرخاشگرانه مرجع تهدید، نقش خود را از “تهدید شونده” به “تهدید کننده” تبدیل نماید. اهمیت چنین تغییری در تبدیل نقش “منفعل به فعال” است. این تغییر شخصیت مجازی ابزاری مهم برای شبیه سازی تجارب ناخوشایند به خوشایند بحساب می آید.

درمکانیزم همانندسازی، دفاع “من” بدون انکار و سرکوب صورت می گیرد. بدین معنی که غریزهِ پرخاشگر و انتقام جو واپس زده، سرکوب یا انکار نمی شود، بلکه دریک مجاری غیرواقعی و کم خطرتر ارضاء می گردد.

شاگردی که در برابر معلمش نقشی پرخاشگر، شیطنت آمیز و توهین کننده دارد، در واقع با ایفای این نقش در حال ارضاء یک تکانه غریزی ممنوع است. تکانه غریزی ای که شاید تنفر از حضور در مدرسه و یا شخص معلم باشد. با دقت نظر می توان دریافت ماهیت بسیاری از بازی های کودکانه به نوعی شکل گیری و تکوین مکانیزم همانندسازی است که طی آن از طریق دگردیسی و تغییرشکل، کودک موضوعی وحشت آور را درقالب ایفای نقش در بازی های خود بدل به امنیتی اقتدار گرایانه و لذت بخش می کند. مثلا با ایفای نقش یک پلیس قهرمان، اضطراب خود را نسبت به بسیاری از آسیب های محیطی ناشناخته تخلیه و کم اثر می سازد. به بیان دیگر تقلید شخصیتی یک دشمن، نمایانگر شبیه سازی و تخلیه یک اضطراب مرکب است. نکته حائز اهمیت دیگر اینکه در همانندسازی با پرخاشگری، شخص خود را نه با فرد پرخاشگر بلکه با پرخاشگری او همانند می سازد. به این معنی که در این تغییر قالب شخصیت و فرو رفتن در قالب شخصیت مجازی دفاعی، مقصود شباهت سازی با فرد مورد نظر نیست، بلکه تنها ماهیت پرخاشگری و تهاجمی اوست که شبیه سازی می شود.

مردی که ذاتاً آرام و صلح جوست امّا در محیط خانه پرخاشگر و سلطه طلب است در واقع با نوعی پرخاشگر همانندسازی انجام داده تا از تحمل اضطراب های حاکم بر محیط کارش رهایی یابد. رئیسی که به رغم ذات مهربانش با زیر دستان خود بد خلق و بی عدالت است، درواقع با نوعی پرخاشگر همانندسازی کرده تا از اضطراب نارضایتی مافوقش رهایی یابد.

باید درنظرداشت، همانندسازی با پرخاشگری مرحله ای رایج در تکامل طبیعی سازمان “من” و حتی سازماندهی “فرامن” است و استفاده از این مکانیزم را نمی توان نامتعادل و نامتعارف دانست .

با کمک این مکانیزم، تنش های درونی با یورش فعال به دنیای بیرونی دفع می گردند و طی آن یک انتقاد گزنده درونی تبدیل به خطایی بیرونی می شود. برای فرد پذیرش ضعف پرخاشگری در شخصیت، گواراتر از گرفتاری در عقده ای درونی است.

با فعال شدن مکانیزم دفاعی همانندسازی پرخاشگری، سازوکار دفاعی پیشرفته ای مورد بهره برداری سازمان “من” قرار می گیرد که بواسطه آن خصوصیات شخصیتی فردی مقتدر و پرخاشگر که مورد انتقاد و البته احترام خود می باشد، درونفکنی شده و تکانه های ممنوع بر روی آن مستقر می شوند. آنگاه رفتار شخصیتی انسان بر مبنای این شخصیت درونفکنی شده، این بار برونفکنی گردیده و بدین وسیله انسان از اضطراب خود انتقادی رهایی می یابد. نشانه بارز اجرای فرآیند همانندسازی با پرخاشگری خشم شدید از خطای دیگران به جایگزینی احساس گناه خویش است.

این مکانیزم همچنین می تواند مقدمات تکامل اخلاق در “فرامن” را فراهم کند. اخلاق راستین زمانی شروع می شود که انتقاد درونی که مطالبه “فرامن” است، بجای سخت گیری “من” برتر نسبت مطالبات درونی “نهاد”، ابتدا به بیرون برونفکنی شده، آنگاه به تدریج تحمل فرد نسبت به دیگران و محیط زندگی کاهش می یابد. در این مرحله “من” در می یابد که ناگزیر به تحمل رنج بیشتری شده که بجای ریشه در درون، بطور مجازی در بیرون پیدا کرده است. در نهایت “من” به این تکامل می رسد که باید مطالبات خویش را مجدداً به درون منتقل ساخته و با درک احساس گناه بجای طلب از دیگری، زمینه سازمان یافتن اخلاق را فراهم نماید.

همانندسازی با فداکاری

مطابق با الگوریتم عملکرد مکانیزم همانندسازی با پرخاشگری، این مکانیزم دفاعی نیز نوعی دیگر از مکانیزم های دفاعی ترکیبی است که با برونسازی تکانه های غریزی از مراجع درونی به بیرونی عمل می نماید. همانطوری که در روش دفاعی قبلی نیز توضیح داده شد، اینجا هدف شکستن ارتباط میان نماینده ذهنی تکانه غریزی خطرناک با سازمان “من” است تا این ارتباط به جای کشمکش های درونی به نزاع های بیرونی کم دردسرتر و کم خطرتر انتقال یابد.

همان طوریکه در مکانیزم همانندسازی با پرخاشگر نشان داده شد، این نوع همانندسازی با یک فرد بیرونی منفی که غیرقابل تحمل و تهدید کننده بود شکل می گرفت، که یک غریزه درونی در مسیر ارضاء در بیرون دچار اختلال می شد. آن فرد تهدید کننده و غیرقابل تحمل، نماینده موانع بیرونی برای ارضاء غریزه محسوب می شد و این مواجهه غریزه با مانع بیرونی در انسان اضطراب ایجاد می کرد. مکانیزم دفاعی برای رفع اضطراب، خصوصیات فرد تهدیدکننده (مانع بیرونی) را درونفکنی کرده و سپس با برونفکنی خصوصیات شخصیت همانندسازی شده، نقش فرد مضطرب از مدافع به مهاجم تغییر وضعیت می داد و در نقاب این شخصیت مهاجم، اضطراب مرتفع می گردید.

امّا در همانندسازی فداکاری، گرچه روش همان الگوی قبلی است، امّا جهت گیری کاملاً متفاوت است. در مکانیزم دوّم فرد همانندسازی را با اشخاصی انجام می دهد که هم درد و هم موقعیت او می توانند باشند، آرزوی برآورده نشده آنها نیز مانند آرزو و غریزه ناکام مانده فرد هستند. گرچه سازمان “من” دریافته که مطالبه غریزه اش بی پاسخ است، امّا این شرایط برای انسان دیگری که او همچنین مطالبه ای می تواند داشته باشد صادق نیست. اگر من نمی توانم داشته باشم، امّا او که می تواند داشته باشد. به این ترتیب فرد ناکام مانده در ارضاء غریزه، رسیدن و تمتع را در وجود دیگری می جوید. مسیری که برای خودش بسته است، امّا برای دیگری می تواند باز شود. و با این همانندسازی که نوعی پیوند احساسی نیرومند مبتنی بر فداکاریست، اضطراب مرتفع می شود.

فعال شدن همانندسازی با پرخاشگر، باعث اختلال و برهم زدن روابط انسانی می شود، امّا در همانندسازی با فداکاری تحکیم روابط و فداکاری مفرط پدید می آید . جایی که فرد با چشم پوشی خیرخواهانه از تکانه های غریزی خویش به نفع دیگران کنار می رود.

امّا در هر دو مکانیزم نتیجه اصلی مشترک است: دفاع از “من” در برابر اضطراب ناکامی از ارضاء غریزه.

شگفتی مکانیزم همانندسازی با فداکاری در این است که “فرامن” تا زمانیکه ارضاء غریزه مربوط به خود شخص است، آنرا محکوم کرده یا نگاه موافقی ندارد، امّا در مورد فرد دیگر نگاه “فرامن” متفاوت است. حتی ممکن است ارضاء ممنوعه در مورد خویشتن، برای دیگری ترغیب و تشویق نیز شود.

در این جاست که فرد غریزه اش را در سهیم شدن با ارضاء دیگران راضی می کند. به این ترتیب چشم پوشی از تمایلات غریزی به نفع دیگران در تلاش های ناخودآگاه و عادی فرد، امری معمول و کاملاً اخلاقی و نوع دوستانه محسوب می شود .

مثلا زن مجردی که سن ازدواجش سپری شده، ممکن است گرایش افراطی و فداکاری درونی برای زمینه سازی ازدواج دختران جوان داشته باشد. یا فردی که از محبت پدر و مادر محروم بوده، به فرزندانش عشق و علاقه ای دو چندان داشته باشد و یا یک ورشکسته، فداکاری ناخودآگاهی برای موفقیت دیگری از خود نشان دهد.

بهره گیری از این مکانیزم دفاعی دو موهبت خاص دارد، نخست اینکه فرد را قادر می سازد در همانندسازی با دیگری غریزه ممنوعه و سلب شده خویش را تا حدودی ارضاء شده درک نماید و از اضطراب سرکوب رهایی پیدا کند. دوّم آنکه پرخاشگری و عصیان که عارضه رایج سایر مکانیزم ها برای برآورده سازی غرایز است، در این روش دفاعی حل و فصل می شود.

عوامل متعددی برای انتخاب فرد یا افراد مورد نظر جهت همانندسازی فداکاری مؤثرند، امّا احتمالاً درک تمایل به غریزه ممنوع در یک فرد دیگر کفایت می کند تا به “من” اشاره نماید، فرصت مناسبی برای برونفکنی و همانندسازی فرا رسیده است. بسیاری اوقات نیز فرد مورد همانندسازی به نوعی مورد حسادت همانندساز می باشد.

مبانی روانکاوی فروید – بازشناسی سازمان "من"

مبانی روانکاوی فروید – بازشناسی سازمان “من”

قسمت پنجم

ساختارشناسی سازمان “من “

کشف ناخودآگاه انسان را می توان نقطه خلق مکتب روانکاوی دانست. بر مبنای فرض وجود منطقه گسترده و شگرف ناخودآگاه کاملاً متمایز از سطح آگاهی انسان، اکتشاف و شناسایی اعماق مخفی وجود انسان مفهوم پیدا می کند. اکتشافی که موضوع اصلی دانش روانکاوی است. برخلاف سایر اصول و مقولات روانکاوی که موضوعاتی مورد جدل بر سر روانکاوی می باشند، وجود ناخودآگاه آدمی فرضی اثبات شده و پذیرفته شده محسوب می شود .

فروید با کنکاش در ناخودآگاه آدمی ابتدا “نهاد” او را موضوع اصلی اکتشاف قرار داد. محلی انباشته از غرایز و تمایلات ذاتی و غیراکتسابی آدمی که منبع اصلی تأمین انرژی روانی او نیز محسوب می گردد. در ابتدای تکامل روانکاوی، گرایش های غریزی و پنهان موجود در “نهاد” دلیل اصلی شکل گیری تعادل روانی و سازمان دهنده شخصیت انسان محسوب می شدند. وابسته به آنکه این غرایز و کشش ها با چه کیفیتی مسیر ارضاء را طی کرده و یا ناراضی و سرکوب شده باز می گشتند، می شد ناهنجاری های روحی و عدم تعادل های روانی را تحلیل نمود.

درادامه این کنکاش، تولد سازمانی مستقل و تعیین کننده از دل “نهاد” مورد توجه اصلی روانکاوی قرارگرفت، “سازمان من”. سازمانی که درجریان رودررویی انرژی های غریزی “نهاد” با واقعیت های موجود در محیط خارج متولد می گردد و ساختار اصلی شخصیت انسان را تشکیل می دهد. این سازمان از سویی وظیفه پیگیری مطالبات “نهاد” در دنیای واقعی را برعهده داشته و از سوی دیگر موظف است مطابق با هنجارهای حاکم بر محیط و قوانین اخلاقی “فرامن”، “نهاد” را محدود ساخته و چنان مدیریت کند تا ضمن ارضائی شایسته و کم دردسر، از طغیان های نامحدود و سرکشی های ویرانگر آن جلوگیری کند.

از این پس سازمان “من”، محور اصلی طرح ریزی روانکاوی برای شناخت و بهبود انسان قرار گرفت. سازمانی که ساختار اصلی شخصیت آدمی را تشکیل داده و مسئول برقراری تعادل مطلوب میان انگیزش ها و تعارض های موجود در سازه روانی انسان است.

با توجه به این نقش تعیین کننده و محوری، شناخت بیشتر و دقیقتر ساختار “من” و کیفیت نحوه عملکردها و مکانیزم های آن، بیشترین اهمیت را در روانکاوی دارد. در بخش قبل به تفصیل درباره مکانیزم های دفاعی سازمان “من” بعنوان ابزار اصلی عملکرد آن توضیح داده شد و در این بخش بطور دقیق تر به بازشناسی ساختار سازمان “من” خواهیم پرداخت.

سیر مراحل تکامل و تکوین سازمان “من”

دربررسی مقاطع مختلف رشد و سازماندهی ساختار “من”، سه مقطع اصلی را می توان بعنوان نقاط عطف تکمیل عملکرد این سازمان در نظر گرفت. این سه مقطع تعیین کننده عبارتند از:

1- دوره زود هنگام کودکی

2- دوران التهابات بلوغ

3- دوره پایداری در یائسگی

دلیل اصلی ارزیابی این سه مقطع از زندگی انسان، بعنوان دورانی متمایز از ساختارسازی سازمان “من” بدون شک، شرایط مشخص و مشترکی است که این سه دوره داراست. در هر سه ی این نقاط عطف با شرایطی در تعادل روانی انسان مواجهیم که در آن یک “نهاد” قوی و تشدید شده در برابر یک “من” ضعیف و منفعل قرار می گیرد. در این تقابل، ساختار ضعیف تر برای اجرای نقش تعیین کننده خویش مجبور به رشد و تکامل بیشتری است تا امکان اجرای مسئولیت های خویش را پیدا کند. لذا در این سه مقطع سازمان منفعل “من” رشد کرده، سازماندهی شده و به چنان توانمندی و اقتداری می رسد تا از عهده برقراری تعادل و حل و فصل تعارض ها برآید. اگر به هر دلیلی سازمان “من” در هر یک از این مقاطع به رشد و توانمندی لازم دست نیابد، ساختار شخصیت فرد دچار ناهنجاری و ضعف خواهد شد.

باید درنظرداشت در میدان تقابل ها و تعارض های میان “من” و “نهاد”، این سازمان “من” است که امکان رشد و تکامل و سازماندهی بهتر را دارد. متصور بودن امکان فوق العاده رشد و تغییر برای انسان دقیقاً به رشد و تعالی سازمان “من” اطلاق می گردد و تعبیر ماهیت انسان به موجودی غیرقابل تغییر و تثبیت شده نیز به “نهاد” غیرقابل کنترل و تغییر ناپذیر او ارجاع می گردد. آنجا که امکان تغییر برای رسیدن به شرایط بهتر را برای هر انسانی متصور می دانیم، چنین تغییری مربوط به رشد و پیشرفت سازمان “من” می باشد. درحالیکه غرایز ذاتی “نهاد” همیشگی و غیرقابل تغییر بوده و تنها انگیزش ها و شدت انرژی ها، آن هم بصورت کنترل نشده در آن جابجا می شود.

در ابتدای تشکیل ساختار “من” در کودکی، این سازمان نوپای شخصیت، با غرایزی قدرتمند و افسار گسیخته مواجه است که برای ارضاء، فشار اضطرابی درونی را به “من” تحمیل می کنند. در مقابل “من” نوپا به تدریج با واقعیت های دنیای خارج آشنا می شود. حقایقی که در جبهه گیری برابر الزام به ارضاء غرایز، تنها به شکل آثار تربیتی و محدودیت والدین و سایر عناصر تربیت کننده کودک، به “من” تحمیل می شود تا بعنوان هم پیمان او را در مدیریت و محدودسازی غرایز یاری کنند. در این مقطع مهمترین ابزاری که ساختار “من” را رشد و سازماندهی می کند، عناصر تربیتی هستند و نه عناصر تحلیلی و استداللی. یعنی صرفاً این امیدها، عشق، محبت ها، تشویق ها و همچنین تقدیرها، محدودیتها و تنبیهات که از محیط خارج “من” را در مقابله با “نهاد” سازماندهی می کنند.

درچنین کشمکش هایی، “من” نوشکفته کودک، تا جاییکه طرف فشارهای خارجی را گرفته و اثرات تربیتی را مبنای عملکرد خویش قرار دهد، می گویند کودک خوب است و شخصیتی سالم و سازگار و متعادل دارد. امّا اگر جانب “نهاد” را بگیرد و بیشتر تحت تأثیر نیروی غرایز قرارگیرد می گویند کودک بدی است، شرور است و ناهنجاری شخصیتی دارد. اینگونه تنظیم “من”، همان منطق تربیت است. به بیان بهتر، تربیت علمی است که باید وسایلی را بیابد که با کمک آنها “من” بر غریزه چیره شود. تجربه اضطراب عینی ناشی از این کشمکش ها در کودک، نشانه بارز مشکلات عصبی است. امّا در دوران نهفتگی، در پی تعارض ها میان فرامین تربیتی و کشش های “نهاد”، “من” تا حدودی ساخته و پرداخته شده و می تواند تعیین اندازه کند. یعنی چنان با واقعیت های درونی و بیرونی سازگار گردیده تا بتواند متعادل میان دو نیروی معارض درونی و بیرونی را بر قرار سازد. می تواند ارزیابی مناسبی از میزان اندازه پافشاری غریزه برای ارضاء مقدار فشار محدودیت هنجارهای بیرونی داشته باشد تا در بالانس میان این نیروها تعادل روانی برقرار سازد .

در این مقطع “من” جایگاهش را د رجبهه نزاع با “نهاد” پیدا کرده و تا حدودی می تواند آنرا کنترل نماید. مکانیزم های دفاعی به مرور پایدار و نیرومند شده و قراردادهایی میان “من” و “نهاد” برای اجتناب از اضطراب منعقد می گردد.

دراین دوران که تا حدودی با کاهش و زوال در توان اولیه غرایز همراه است، در نبرد تدافعی “من” آتش بسی موقت برقرار می گردد و سازمان “من” مجالی می یابد تا در برقراری ارتباط با دنیای خارج هم قویتر وکارآزموده تر شود. تا به این ترتیب از درماندگی و فرمانبری مطلقش در برابر محرک های بیرونی کاسته شود. به بیان دیگر دراین مرحله از رشد، سازمان “من” به تدریج دیگر تحت فرمانبرداری مطلق از فرامین تربیتی نخواهد بود و تلاش می کند واقعیت های محیط خارج را برای خویش تحلیل و سازماندهی نماید.

اینجاست که “من” یاد می گیرد الزامات محیط بیرون را درونفکنی و مدیریت نماید . پیش از این، چنین الزاماتی، تنها درحکم ابلاغ محدودیت های لازم الاجرا بود. بایدها و نبایدها، شرط وشروط ها و بکن ها و نکن ها موتور محرک “من” برای مقابله با “نهاد” محسوب می شدند. امّا “من” اکنون دارای یک سازماندهی منسجم برای تحلیل و درک واقعیت ها می شود تا بتواند خود تصمیم بگیرد، استراتژی تدوین کند، راهکار ارائه نماید و انرژی “نهاد” را مدیریت کند.

در جریان شکل گیری این مرحله از تکامل “من” به تدریج ساختار “فرامن” متولد می شود تا از این پس مطالبات محیط بیرون از فیلتر نظام ارزش ها و باورهای “فرامن” جاری شود.

کودکی که صرفاً بدلیل ترس از نهی و تنبیه مادر سراغ جسم خطرناک نمی رفت، حالا می تواند هیبت خطر بیرونی را درک کند و طفلی که دور از چشم پدر محدودیتی نمی شناخت حالا با ندای وجدان خویش برای اجتناب از خطا آشنا می شود. در این مرحله از تکامل سازمان “من” نقش ترس و اضطراب هم عوض می شود. وحشت از مظاهر دنیای بیرون کم کم رنگ باخته و جای آن را ترس از نماینده جدید درونی یعنی اضطراب از تنبیه “فرامن” و نهیب گناه و وجدان می گیرد. این موضوع بدان معنی است که درمرحله نهفتگی سازمان “من” همپیمانی جدید و قدرتمندتر برای غلبه بر “نهاد” پیدا می کند. ترمزی بنام “فرامن” یا وجدان از این پس “فرامن” و اضطراب “فرامن” طراح مکانیزم های دفاعی خواهند بود.

امّا فضای تنش و کم تنشی دوران نهفتگی زیاد دوام نمی آورد، زیرا هرگز نبرد میان “من” و “نهاد” نمی تواند در طولانی مدت با توافقاتی ثابت حل شود. تعادل بزودی مختل خواهد شد، آنگاه که با طغیان “نهاد” در شروع دوران بلوغ آتش بس موجود خاتمه می یابد.

افزایش ناگهانی سطح انرژی غرایز “نهاد”، موجب نقض توافقات و قراردادهای کنترلی میان “من” و “نهاد” در دوران نهفتگی می شود و اینچنین تعادل روانی موجود برهم می خورد.

واقعیت دوران بلوغ یک دگرگونی انرژی در “نهاد” آدمی است آنچنانکه بدون تغییر کیفی در نیروی غرایز، کمیت آنها دچار افزایشی ناگهانی می شوند. تکانه های ملایم حالا سرکشی می کنند، گرسنگی به ولع تبدیل شده و شیطنت به بزهکاری می گراید. با افزایش جدی انرژی “نهاد”، گرایشات و تمایلات قدیمی و تبعید شده در ناخودآگاه نیز به آگاهی برمی گردند. و سرانجام “من” گرفتار کشمکشی جدی و نبردی همه جانبه می شود. تقابل سازمان “من” از یک سو با سرکشی و لجام گسیختگی “نهاد” برای ارضاء غرایز تقویت شده است و از سوی دیگر به شدت گرفتار محدودسازی های “فرامن” می شود. از این رو در مقطع بلوغ است که سازمان “من” سرسخت، آبدیده، مستحکم و تسلیم ناپذیر می گردد. چرا که مهمترین خواسته و آرزوی “من” آنست که شخصیتی را که در دوران پیش از بلوغ پایه گذاری کرده بود حفظ کند. “من” باید دستاوردهایش را در میدان نبردی سنگین محافظت نماید و این موضوع نیازمند برقراری رابطه ای جدیدتر، با تدبیرتر و قدرتمندتر با “نهاد” و “فرامن” است.

سرانجام در دوران یائسگی با افت جدی انرژی “نهاد”، مرحله ای جدید از رشد سازمان “من” اتفاق می افتد. زیرا “نهاد” که حاوی انرژی حیاتی روانی برای سازه درونی انسان است، دچار افت انرژی می شود و کاهش مطالبات او از سوی دیگر کاهش انرژی حیاتی برای عملکرد “من” را نیز در پی دارد. همچنین در این مرحله “فرامن” به مرحله ای از رشد و تکامل رسیده که خود را بی نیاز از تغییر و بازنگری می بیند. لذا در شرایط جدید، سازمان “من” نیاز به سازماندهی مجدد روابط میان ساختارهای درونی انسان دارد تا آرامش کاهنده موجود، دوباره تعادل روانی او را مغشوش نسازد.

مقاطع افزایش انرژی “نهاد”، نقاط عطف روانکاوی

در دوره هایی از زندگی انسان که بنا به دلایل مختلف جسمی یا روانی، با یک افزایش جدی در نیروی غرایز خصوصاً غریزه شهوانی روبرو هستیم، بررسی روانکاوی “نهاد” و “من” از اهمیت بسیاری برخوردار می گردد. در چنین شرایطی به سبب بار روانی و انرژی مازاد ناشی از طغیان امیال آرزوها و خیالات، فرآیندهای جاری در “نهاد” از محدوده ناخودآگاه تجاوز کرده و آثارشان در سطح آگاهی قابل رویت خواهد بود. همچنین بواسطه چنین افزایش سطح انرژی، موانع سرکوب برداشته شده و غرایز و امیال رانده شده قبلی به ناخودآگاه به زور راهی به آگاهی باز می کنند. به بیان دیگر افزایش بار انرژی روانی سبب تقویت موضع “نهاد” در برابر سازمان “من” می گردد و در مقابل “من” نیز به تلاش و سازماندهی دوچندان و پیچیده تری برابر چیرگی برابر حجم تقویت شده “نهاد” نیاز دارد. این تشدید فعالیت های دفاعی، تحلیل سبک دفاعی و عوارض ناشی از آن را در سازمان “من” جدی تر و تعیین کننده تر می کند.

معمولاً در شرایط طغیان “نهاد”، دو گونه خاص از واکنش های سازمان “من” در کانون ارزیابی و شناسایی روانکاوی قرار می گیرند. پدیداری مشهود این دو نوع واکنش را در نتایج خروجی شخصیت فرد در قالب ریاضت کشی و فردگرایی می توان مورد توجه قرار داد. بویژه در دوران بلوغ این دو وجه شخصیتی به نحوی بارز رشد یافته و شرایط بروز نوعی فردگرایی و ریاضت کشی همزمان را در رفتار و کنش های نوجوان بشکلی مشهود می توان مبنای ارزیابی های شخصیت وی قرار داد. به عبارت دیگر ریاضت کشی و فردگرایی دو استراتژی متداول سازمان “من” در سنین بلوغ نوجوانی برای انجام عملیات دفاعی در برابر افزایش انرژی “نهاد” میباشد.

ریاضتکشی:

هنگام تراکم و افزایش غرایز “نهاد”، خصوصاً در نوجوانی، بشکلی خاص از مخالفت با جریان غرایز در شخص بروز پیدا می کند که آنرا نمی توان همجنس واپس زدن و کنترل معمول سازمان “من” برای دفاع در نظر گرفت. واپس زدن، سرکوب و کنترل از روش های معمول و هنجار “من” در مکانیزم های عادی دفاعی می باشند که عملکرد آنها موجب بروز بسیاری از ناهنجاری ها و عوارض عصبی متداول است. امّا تشکیل استراتژی ریاضت کشی در فرد، مکانیزمی بسیار نیرومندتر و مؤثرتر است که از خود، در شرایط طغیان انرژی غرایز دفاع می کند. مصادق این استراتژی را می توان در بازخورد اعتقادات تند مذهبی و سبک متعصبین در کنترل و مهار امیال و کشش ها مشاهده کرد. این مکانیزم بیشتر وابسته به تقویت “فرامن”، برخاسته از نوعی ایدئولوژی است تا یک فرآیند معمول عصبی روانی.

در شرایط طبیعی عملکرد “من”، واکنش ها و کنترل ها بر غرایز همواره رابطه ای معین و مشخص میان کیفیت غریزه نامعقول و مکانیزم راندن و سرکوب دارد. حال آنکه در ریاضت کشی فرد بیشتر از کمیت و ماهیت غریزه می ترسد تا کیفیت آن. او بطور عام و کلی نسبت به ذات لذت بردن ناشی از ارضاء غریزه بدگمان می گردد و به سادگی به این نتیجه خواهد رسید که ایمن ترین راه آنست که ساده و مطلق تمایل و کشش موجود را با ممنوعیتی سخت و قاطع پاسخ دهد.

مکانیزمهای دفاعی “من” در شرایط طبیعی به دنبال راهی برای کنترل و پاسخگویی مطالبات غریزه هستند. مثلا طغیان غریزه جنسی تا آنجا که ممکن است باید در مجاری امن پاسخگویی شده و یا پرخاشگری با تبدیل و فریب هم که شده درکانالی کم خطرتر کنترل و ارضاء شود. امّا با فعال شدن مکانیزم یا به بیان بهتر ایدئولوژی ریاضت کشی فرد درصدد آن بر می آید تا خویش را از ماهیت چنین ارضائی رهایی داده و با پاسخی قاطع آن را محکوم به پلیدی و عدم بداند .

در فرآیند ریاضت کشی و گسترش آن، برخورد قاطعانه و خشک با غرایز ممکن است به معمولی ترین نیازهای جسمانی در زندگی بسط یابد و نوعی قاموس لذت ستیزی سازمان “من” را احاطه کند. نکته حائز اهمیت دیگر هنگام شکل ریاضت کشی آنست که در ناهنجاری های عصبی و روانی ناشی از دفاع های هنجار و طبیعی “من”، هر زمان غریزه خاصی محدود شده یا واپس زده می شود، تلاش برای یافتن جایگزینی هم آغاز می گردد تا به این ترتیب هیجان و انرژی موجود جایی مناسب تر و امن تر تخلیه شود.

امّا در رد غریزه یا ریاضت کشی شخص حاضر نیست هیچ روزنه ای را برای ارضاء غریزه به گونه ای دیگر باقی گذارد . یکی از عوارض شایع و متحمل این نوع ریاضت کشی، شروع فرآیند لذت جویی معکوس است. اگر مکانیزم ریاضت کشی در مدت زمان قابل توجهی ساختار درونی فرد را محدود سازد، ممکن است ناگهان با طغیان غیرقابل کنترل غرایز مواجه گردیم. آنجا که لذت طلبی بی محابا غیرقابل کنترل دیگر تمام محدودیت های موجود را نادیده انگاشته و فرد به هر آنچه تا دیروز ممنوع بوده روی آورد تا شاهد ارضاء غریزه باشد.

شکل گیری مکانیزم ریاضت کشی که نتیجه آن فلج شدن فعالیت های حیاتی فرد است را نمی توان یکی از مکانیزم های طبیعی دفاع “من” در نظر گرفت و نباید آنرا از عوارض طبیعی دوران بلوغ دانست. بلکه روانکاوان این حالت را یک ناهنجاری و بیماری روانی تشخیص داده و نشانه ای از دشمنی غیرمنطقی میان “نهاد” و “فرامن” می دانند.

فردگرایی:

بیان شد که در دوره های طغیان غرایز، سازمان “من” به تدارک امکانات بهتری برای دفاع نیاز دارد. این تدارک و سازماندهی مجدد، باعث می گردد، سازمان “من” تقویت شده و از استحکام و تکامل بهتری برخوردار شود. در نتیجه چنین تقویتی، باید گفت زیر فشار مضاعف “نهاد”، “من” فردگراتر و داناتر می شود و تحلیل جامع تر و عمیق تری از واقعیت های محیط بیرون و حقایق درونی خویش خواهد داشت. به بیان بهتر، افزایش بار غریزه بطور خودکار باعث می شود،”من” این فشار را عقالنی تر و مدبرانه تر تعدیل ساخته و تلاش هایش را پخته تر و سازمان یافته تر نماید تا در دفاع و کنترل موفق شود. به این ترتیب افزایش خطر طغیان غرایز انسان را عاقل تر و هوشمندتر می سازد. موضوعی که در یک مقطع سنی نوجوان را به یک پختگی و عقالنیت برتر می رساند.

در شرایط آرامش و مصالحه میان “نهاد” و “من” و در دورانی که مطالبات غرایز در آسودگی ارضاء می گردند و خطری جدی سازمان درونی را تهدید نمی کند، فرد همواره به خود اجازه مقدار معینی از حماقت را می دهد. امّا خطر و اضطراب انسان ها را سوی شاهکارهای عقلانی و تلاش های مبتکرانه برای حل مشکالت رهنمون می سازد.

همذات پنداری؛ ماهیت فعالیت های ناخودآگاه “من”

فرار از واقعیت هایی که در سطح آگاهی آزار دهنده هستند و گرایش به جایگزینی کشش های ناخودآگاه بجای چنین واقعیت هایی، بخش اصلی فعالیت های ناخودآگاه “من” را تشکیل می دهد. سازمان “من” آنجا که تدابیر آگاهانه و منطقی اش برای اجتناب از حقایق ناهنجار بی فایده است، تلاش می کند آن واقعیت ها را از محدوده آگاهی رانده و به جای آن کششی دلپذیرتر در ناخودآگاه را مورد توجه قرار دهد. چنین فرآیندی که یکی از الگوهای عملکرد سازمان “من” است، بطور ناخودآگاه صورت می پذیرد و عمده چنین جریاناتی را می توان درقالب همذات پنداری تفسیر نمود.

همذات پنداری بدین معنی است که انسان در اجتماع خویش یک فرد ایده آل یا خصوصیت ایده آل یک فرد را که خود از نداشتن آن خصوصیات رنج می برد، درونفکنی کرده و خویش را بطور مجازی در قالب مورد نظر قرار می دهد. گرایش به همذات پنداری وجه بارز تلاش ناخودآگاه انسان برای فرار از واقعیت های ناهنجار درونی خویش است. این تلاش که به منظورهایی از اضطراب وجود یک ضعف و یا نداشتن یک قوت صورت می گیرد، با مکانیزم همذات پنداری به شکلی مؤثر و شایسته اجرا می گردد. زیرا فرد تجربه عینی اتفاق افتاده در انسانی دیگر را درونفکنی می کند و با این حس ملموس و تجربه قابل درک، فرآیند محل حقیقت به سادگی و قوت صورت می گیرد.

امروزه سوپراستارهای خلق شده توسط رسانه های جمعی را می توان نمود بارز همذات پنداری ها دانست. از کودکان گرفته تا بزرگسالان بطور ناخودآگاه جریان همذات پنداری با قهرمانان را می توان در لایه های درونی شخصیت ایشان ردیابی کرد و باید پذیرفت بسیاری از اضطراب ها و ناهنجاری های عینی ناشی از ضعف ها و فقدان ها با چنین جعل مجازی از حقیقت التیام می یابد.

همذات پنداری ریشه ای دیرین در تاریخ رشد و تکامل بشری و تمدن ها داشته است. از دیرباز فرد در هر گروهی که بزرگ می شود، ناگزیر و ناخودآگاه دوست داشته شبیه بزرگ گروه خویش باشد. ریشه بسیاری از مناسک و هنجارهای پایدارشده در اقوام را نیز می توان در همذات پنداری ناخودآگاه و جمعی افراد دانست. بسیاری از سوگواری ها بدلیل همذات پنداری با قهرمانی مظلوم واقع شده است، همچنان در قهرمان پرستی ها و اسطوره سازی هایی که در اقوام مختلف تبدیل به قاموس شده نیز از تظاهرات بی واسطه همین همذات پنداری های ناخودآگاه است.

نکته حائز اهمیت دیگر در خصوص گرایش ذاتی انسان به همذات پنداری آنست که دلیل بسیاری از اختلالات و ناهنجاری های عصبی روانی را باید در همذات پنداری با سوژه ای از دست رفته دانست. زمانی که خود شخص یا شخصیت مورد همذات پنداری  را از دست رفته می بیند، آنگاه بنیان شخصیتی مجازی در او فرو ریخته می شود و همانطور که همذات پنداری  با شخصیت برتر موجب التیام اضطراب شخصیت ضعیف شده بود، حالا با از دست دادن سوژه، این فقدان مجازی نیز موجبات ناهنجاری ها و تألماتی مجازی را در فرد درپی خواهد داشت.

مثلا فردی که ضعف های خویش را با همذات پنداری  با پدر خود و یا یک مرد افسانه ای دیگر پوشش می دهد، آنگاه که شخص مورد نظر را از دست می دهد و یا دلایل و شواهد ابرمرد بودن وی فرو می ریزد، همان همذات پنداری که روزی یک آرامش مجازی را در او تولید کرده بود، حالا فقدانی مجازی را به او تحمیل می نماید. انسانی فقیر که با همذات پنداری ناخودآگاه با یک شخصیت پولدار، اضطراب ضعف حقیقی خویش را بطور مجازی درمان کرده، اگر درگیر مصداق ها و شواهدی گردد که چون ثروت شخص همذات پندار شده را موجب نکبت و بدبختی وی ببیند، آنگاه این خلاء مجازی نیز موجبات تألم و درد او را فراهم خواهد کرد .

چنانکه احساس رضایت از ثروتمندی در چنین همذات پنداری موهومی و مجازی بوده، احساس ناشی از درد و رنج ثروت نزد او مجازی و موهومی است، امّا تأثیرات آن بصورت حقیقتی ملموس روح و روان فرد را در بر خواهد گرفت. نکته قابل تأمل دیگر درخصوص مکانیزم همذات پنداری آنست که ریشه های اصلی تشکیل “فرامن” و بنیان های وجدان را باید در نوع و کیفیت همذات پنداری های فرد جستجو کرد. از آنجا که در فرآیند همذات پنداری شخص ها و شخصیت های آرمانی و ایده ال مورد نظر هستند، خصوصیات درونفکنی شده به تدریج به مبانی ارزش و ساختارهای “فرامن” می شوند.

بنابراین می توان نتیجه گرفت ساختار “فرامن” و مبانی وجدان هر فرد وابسته به اشخاص یا خصوصیاتی است که در جریان ملاحظات زندگی مورد همذات پنداری  واقع شده اند .

اصل لذت، بنیان فرآیندهای روانی انسان

با توجه به اصل لذت می توان جهت گیری مشترک کلیه فرآیندهای ذهنی و توزیع انرژی های درونی را تفسیر نمود.

اصل لذت جویی یا اجتناب از درد درونی مشترک تمام فعالیت های سازه درونی انسان است که با در نظر گرفتن آن می توان جهت گیری مشترکی برای فرآیندهای جاری در “نهاد”، سازمان “من” و “فرامن” تحریف کرد، نخست حکم فرمایی اصل لذت را در فعالیت های “نهاد” بخوبی می توان روشن ساخت. هنگامی که بر اثر تحریکات بیرونی و یا هیجانات درونی، سطح انرژی “نهاد” بالا رود، بدلیل این تمرکز انرژی، تنشی غیرقابل تحمل پدید می آید. فعالیت “نهاد” در جهت ارضاء غریزه، صرفاً تلاشی برای کاهش این تنش مازاد است تا موجود با رهایی از این بار اضافی به تعادل اولیه خویش برگردد.  تعادلی که در آن انرژی های روانی بطور طبیعی جریان دارند. فرآیند چنین کاهش تنش و دفع انرژی مازادی، تولید لذت می کند و بر این اساس می توان بنیان فعالیت های “نهاد” را بر مفهوم لذت استوار دانست.

درگام دوّم فرآیندهای جاری در سازمان “من” را از این دیدگاه مورد بررسی قرار می دهیم. چنانچه پیش از این گفته شد، فرآیندهای اولیه و بدوی “نهاد” به تنهایی قادر به کاهش تنش های تحریک شده نمی تواند باشد. “نهاد” خیال پرداز است، امّا صرفاً با تصور خیال نمی توان نیازها را برطرف ساخت. به همین دلیل از دل “نهاد” ساختاری متکامل تر بنام سازمان “من” خلق می گردد تا براساس واقعیت های حاکم بر محیط مجرای ارضاء غریزه گشوده شود. کارکرد سازمان “من” استفاده از امکانات واقعی موجود و یافتن راهکارهای عینی و اجرایی برای فراهم کردن اسباب لذت است. مکانیزم فرآیندهای ثانویه “من”، تفکر و تدبیری واقع بینانه برای ارضاء غریزه، کاهش تنش و همان درک لذت است. بنابراین سازمان “من” برای لذت عینی، نقشه هایی واقع بینانه تنظیم می کند. آن ها را مورد آزمایش قرار داده و سپس زمینه های کم دردسر و کم خطر درک لذت را مورد توجه قرار می دهد.

امّا در گام سوّم، تکامل بیشتر سازمان “من” موجب شکل گیری “فرامن” می گردد. “فرامن” شامل دو بخش وجدان و خودِ ایده ال است. وجدان وظایف نظارتی و تنبیهی را برعهده داشته و قاضی است که باید حکم مجازات یا پاداش را صادر نماید، امّا خود ایده ال، روح کمال گرایی برتریست که با تأیید قاضی وجدان می توان لذتی برتر از لذایذ تدارک دیده شده در “نهاد” و “من” را دراختیار ذائقه شخص قرار دهد.

به این ترتیب “فرامن” را نیز می توان لذت جو دانست، امّا این لذت از جنسی متفاوت و متمایز از لذت های تعریف شده و قابل دسترسی در فرآیندهای “نهاد” و “من” است. این لذت برتر را می توان لذتی موهومی و دست نیافتنی دانست که ماهیت احساس لذت آن در همین در دسترس نبودن آن است. “فرامن” برای درک چنین لذتی است که از سویی به شدت به سرکوب “نهاد” همت می گمارد و از سویی دیگر مایل است برای تسلط بر سازمان “من” معیارهای اخلاقی را جایگزین معیارهای منطقی نماید.

“منِ” قدرتمند، ناظر و مجری مقتدر؛ ریشه شخصیت سالم

سازمان “من” علاوه بر آنکه وظیفه شاهد و نظارت بر تمایلات جاری با “نهاد” و “فرامن” را برعهده دارد، باید مسئولیت طرح ریزی، ابلاغ و اجرای فرامین کنترلی و اجرایی روان را نیز برعهده داشته باشد. بعبارتی سازمان “من” واسطه درک “نهاد” و “فرامن” است، همچنانکه مسئولیت پاسخگویی شایسته این دو بخش ساختاری را نیز برعهده دارد.

هنگامی که “من” مقتدر می تواند میان این دو ابرقدرت ذاتاً دشمن، مصالحه برقرار نماید، تعادل شخصیت مطلوب و وضعیت روانی ایده ال است، در غیر این صورت تنش ها و کشمکش های حل نشده، تولید ناهنجاری و اضطراب می نمایند .

مدیریت مقتدر سازمان “من” آن است که تمایلات و کشش های غرایز “نهاد” در مقام داوری “فرامن” سرکوب نشود، بلکه این انرژی ها با والایش و تغییر بستر در مسیر مطلوب و سازنده جاری شود تا از عوارض سرکوب و تبعید در ناخودآگاه پرهیز گردد. از سوی دیگر مطالبات اخلاقی و قوانین وجدان نیز باید به نحوی با فرآیندهای شخصیتی مطابقت داده شوند، که انحراف و تخطی موجب احساس گناه و اضطراب نگردد و این در سایه تدبیر ارضاء “نهاد” و کنترل و سازماندهی مقتدر “فرامن” میسر است.

اگرسازمان “من” در برابر طغیان “نهاد” منفعل گردد و یا تسلط “فرامن” فراتر از منطق خویش را بپذیرد، آنگاه عدم تعادل حادث می شود. عدم تعادلی که ریشه ناهنجاری ها و اضطراب ها خواهد بود. سازماندهی “من” مقتدر و قدرتمند ریشه شخصیت سالم و متعادل است. سازمان مدبر و توانمندی که می تواند ارزنده ترین بسترها را برای ارضاء تمایلات “نهاد” فراهم کند. زیرا علل اصلی شکل گیری بسیاری از ناهنجاری های شخصیتی کیفیت و کمیت ارضاء غرایز است. حرکت تکانه های غریزی “نهاد” از سیستمی به سیستم دیگر صرفاً با جهت گیری ارضاء می تواند علامت نوعی کشمکش باشد. این نوع حرکت اگر صرفاً موجب نامرئی شدن از سطح آگاهی، بدون امکان هیچگونه ارضائی باشد، بی تردید ناهنجاری شخصیتی را به دنبال خواهد داشت. تمایلات غریزی برای ارضاء، لاجرم باید از سرزمین “من” عبور کنند، زیرا در سرزمین خیالی “نهاد” امکان واقعی برای ارضاء آنها فراهم نخواهد شد. این سرزمین برای غرایز، فضایی بیگانه است. زیرا در “نهاد” فرآیند اولیه بر مبنای لذت جویی غیر واقع گرایانه و مبتنی بر خیال حکم فرماست و در آنها ترکیبی از اندیشه های واقع گرایانه وجود ندارد .

درچنین فرآیندهایی احساسات بی پروا به جریان می افتند و اضداد بدون جداسازی یا انطباق می خواهند همگی ارضاء شوند. اینجا مطلقاً قانون لذت حکمفرماست.

امّا در فضای “من” تداعی و پیوند اندیشه ها به منظور لحاظ کردن شرایط واقعی فرآیندهای متفاوتی بنام فرآیندهای ثانویه را جاری می سازند. حالا دیگر جهت گیری ها صرفاً جستجوی ارضاء مستقیم و لذت جویی بی پروا نیستند، بلکه از غرایز خواسته می شود به مطالبات و تمهیدات موجود در واقعیت ها احترام بگذارند و حتی فراتر از روابط منطقی حاکم بر حقایق، کمال گرایی اخلاقی “فرامن” را نیز پاسخگو باشند. غرایز برای ارضاء با دو نوع شرط منطقی و شرط معنوی مواجه می شوند. از اینرو تکانه های خام و بدوی “نهاد” با خطر ناخشنودی از الزاماتی که با آنها بیگانه هستند قرار می گیرند. در مقابل چنین تعارض ها و کشمکش هایی ممکن است، روابط صلح آمیز میان ابرقدرت های متخاصم پایان بگیرد، از یک طرف تکانه های غریزی با سرسختی و انرژی زیاد به دنبال اهداف لذت طلبانه خویش هستند و امید دارند با حمله ای غافلگیر کننده و ویرانگر سازمان “من” را وادار به تسلیم نمایند، و از سوی دیگر “فرامن” در برابر این خطر هولناک مجبور است “نهاد” را به کلی نابود ساخته و شعله غرایز را خاموش نماید .

“نهاد” برای پیروزی نهایی باید از سد “من” بگذرد و “فرامن” نیز برای چیرگی کامل بر “نهاد” باید “من” را به طور کامل تحت سلطه خویش درآورد. سازمان “من” در معرض چنین مخاطراتی باید اقتدار و توانمندی خویش را اثبات نماید تا اساس شخصیت توانمند و سالم در شخص شکل گیرد. گاه “من” با تهاجم متقابل به سرزمین “نهاد” به پشتوانه “فرامن” سعی می کند با اقدامات دفاعی مناسب از خدشهدارشدن اقتدار خویش جلوگیری کند و گاه با کنترل منطقی “فرامن” درپی آنست جلوی زیاده طلبی و سلطه جویی “فرامن” را بگیرد.

“من” مقتدر و مدبر تا آنجا که بتواند امنیت مرزهای خویش را تأمین کرده و از گزند طغیان غریزه و سلطه جوی وجدان در امان باشد، شخصیت سالم و پویا برقراراست و در صورت هرگونه آسیبی باید منتظر تألمات و ناهنجاری های شخصیتی بود.

فرآیند روانکاوی مطلوب “نهاد” و نامطلوب “من” و “فرامن”

وظیفه روانکاوی چیزی جز ارسال ناخودآگاه به آگاهی نیست تا در این فرآیند عقده ها برملا شده و گره های روانی گشوده شوند. چنین فرآیندی را می توان هم جهت با ذات سیستم “نهاد” و مخالف با عمده فرآیندهای جاری “من” و “فرامن” دانست.

درساختار “نهاد” تکانه ها و تمایلات غریزی هیچ گرایشی به پنهان بودن از آگاهی و ناخودآگاه ماندن ندارند. کشش های “نهاد” تمایل به بالا آمدن و مرئی شدن دارد تا هرچه زودتر ارضاء شوند. بنابراین فرآیند روانکاوی یا رمزگشایی ضمیر ناخودآگاه این گرایش طبیعی را تشدید و تقویت می نماید. امّا درخصوص “من” و “فرامن” قضیه فرق می کند. سازمان “من” و “فرامن” با مکانیزم ها و تدابیرشان می کوشند تا تمایلات غیرقابل ارضاء “نهاد” تا آنجا که ممکن است محدود، سرکوب، تحریف و تبدیل و سرانجام ناخودآگاه شوند. چنین فرآیندی عمدتاً تمایل غریزی در سطح آگاهی انسان را مرئی تر کرده و به ناخودآگاه می راند تا آرامش و تعادل برقرار شود. روانکاوی با پرده برداری از این ناخودآگاه، آرامش بیماری زا و تعادل ناهنجاری آفرین فرد را بر هم می زند، تا ریشه درد و اضطراب را پیدا کرده و برطرف سازد. از این رو همواره “من” و “فرامن” ذاتاً با اجرای روانکاوی مقابله خواهند کرد و آن را بعنوان یک تهدید برای آرامش و تعادل موجود می شناسند.

برای اجرای یک روانکاوی موفق و مؤثر لزوماً باید همراهی و هماهنگی میان روانکاو و بیمار برقرار شود. امّا باید در نظر گرفت تدابیر منطقی فرد و همچنین محدودیت های اخلاقی همواره با این پرده گشایی از ناخودآگاه مقابله خواهند کرد.

مواضع سه گانه “من” در قبال روانکاوی

برای سازمان “من” سه نوع موضع متفاوت در قبال روانکاوی را می توان پیش بینی کرد.

نخست آنکه “من” در اعمال قوه نظارت با روانکاو همدست می شود، تا بتواند شتابی را که از “نهاد” به “من” منتقل می شوند را به نحو مطلوب بازنمایی نماید. به این ترتیب آگاهی منطقی و مدبر فرد در این مرحله با کمال میل همراه روانکاوی شده تا از محتویات “نهاد” بهتر مطلع گردد .

امّا در مرحله بعد “من” در این نظارت جانبدارانه عمل خواهد کرد. و علی رغم آنکه سخت می کوشد تا همگام روانکاوی واقعیات موجود در “نهاد” را ثبت و بازنمایی کند، امّا نسبت به بریده شدن تحریف ها و سرکوب ها و جعل حقایقی که خود انجام داده تعصب دارد تا از روشن شدن آنها ممانعت بعمل آید. زیرا چنین آشکارسازی منجر به خنثی شدن تدابیر دفاعی شده و آرامش موجود بر هم می خورد. دراینجا روانکاوی با تدابیر منطقی و آگاهانه فرد برای آشکارسازی و رمزگشایی ناخودآگاه دچار کشمکش می گردد.

سرانجام سازمان “من” از این بابت که روانکاوی نتایج تمام تلاش ها و تدابیرش را خنثی ساخته و زیر سؤال برده، حالتی خصمانه پیدا می کند. زیرا آنچه را که منطق آگاهانه تا کنون رشته بود نابود شده می یابد. این چنین در پس روشن شدن اسرار، سازمان “من” دچار وحشت و اضطراب شده و آگاهی فرد به تهاجمی نیرومند علیه یافته های روانکاوی دست خواهد زد. در این مقطع است که فرد با تمام قدرت تلاش می کند یافته های روانکاوی را انکار و نابود سازد.