December 2016

انواع افراد خودمحور

o       افراد خودمحور از نوعی دیکتاتوری ذهنی رنج می برند .

o       خودمحوری از عواملی است که هم دارای ریشه ذاتی، سایکولوژیک و هم ریشه در الگوهای اجتماعی دارد.

اگر چه جامعه ایران رفتار سینوسی را از خود نشان داده، اما به نظر می رسد این روند رو به بهبود است و مردم به مفهوم بهتری از دموکراسی و مشارکت رسیده اند.

o       زندگی خود محوری مقوله ای چندگانه است و به چند گروه تقسیم می شود:

                 1.            گروهی از این افراد بدبین Pessimistic  هستند. به همین دلیل به دیگران اعتماد نمی کنند. حتی در کارهای بزرگ هم مشورت را قبول نمی کنند و فقط به خودشان اعتماد دارند. به خاطر همین گاهی می بینیم مدیر اداره ای همه کارهای خود را خودش انجام می دهد و به فرد دیگری اعتماد ندارد و فکر می کند بین دزدان زندگی می کند.

این نوعی از خود محوری است که از بدبینی نشات می گیرد و عوارض بسیار بدی دارد و ممکن است دچار سندرم سوختگی حرفه ای شوند. این افراد خیلی عصبی، خسته و پرخاش گرند، زندگی زناشویی خوبی ندارند، و حالات افسردگی به شدت در این افراد می تواند رشد کند.

               2.            گروهی از این افراد خودمحور از نوعی «دیکتاتوری ذهنی» رنج می برند. دیدگاه دوم در مورد افراد خودمحور، افرادی است که نگاه مشارکتی به انسان ندارند، یعنی بدون اینکه بدبین باشند، از نوعی «دیکتاتوری ذهنی» رنج می برند، و به دموکراسی و تفکر جمعی اعتقادی ندارند. این افراد به این معتقد نیستند که دیگران کار خود را بلد نیستند، بلکه معتقدند که تفکر جمعی به دلیل تعدد افراد و تضارب افکار کار را پیش نمی برد و البته این با تفکر مشورتی هم خوانی ندارد. بنابراین این گروه اعتقادی به کارهای مشارکتی ندارند.

                 3.            گروهی از این افراد خودمحور، خودشیفته هم هستند. گروه سوم افرادی خودشیفته هستند و خود را از همه آدم ها بهتر، سطح خود را نبوغ آمیز و بالا می دانند و کسانی هستند که در درونشان این گونه فکر می کنند که خداوند آنها را از همه قوی تر و باهوش تر آفریده. حتی نمره ۱۰ خودشان را از نمره ۲۰ بقیه بالاتر می دانند و همیشه معتقدند حقشان در زندگی خورده شده و باید به سطوح بالاتری می رسیدند.  این در قسمت هایی از داستان شازده کوچولو دیده می شود فردی که به قدری خودشیفته است که خود را خدا میداند!

o       خودشیفته ، نه خود را دوست دارد، و نه دیگران را.

                 4.            افرادی که دچار عقده های فروخفته اند. گروه چهارم افرادی عقده ای هستند و هیچ کدام از خصوصیات گروه های قبلی را ندارند.  اینها افرادی هستند که از دوران کودکی و در خانواده دیده نشده اند. افرادی که کسی به آنها اهمیت نمی داده و عقده این را داشته اند که روزی تلافی خواهند کرد؛ حالا اگر روزی قدرتی به دست این افراد برسد این قدرت در هر زمینه ای بروز می دهد و عقده های دوران کودکی خودشان را بر زیر دستان نشان می دهند. اینها از نظر شخصیتی افراد منفعل مهاجم Passive-Aggressive  هستند و هر جا که مجبور باشند در کنار قدرت سر فرو می آورند و هر جا که بتوانند به زیر دستشان زور وارد می کنند .

این ها دچار اختلال شخصیت سهل انگاری شده اند که نهایتاً دچار خودمحوری می شود.

                 5.            عدم آموزش مهارت های لازم و مدیریت رفتار بین فردی و اجتماعی. گروه دیگر افرادی هستند که مهارت مدیریت، مدیریت رفتار بین فردی و اجتماعی را ندارند. کسانی که ارزش مشارکت را درک نکرده اند و افرادی که در جایی قرار گرفته اند که نباید قرار می گرفتند و حالا از ترس اینکه دیگران از ضعف آنها مطلع شوند رفتاری خود محورانه دارند. وقتی کارگری که همیشه مورد تحقیر بوده چنانچه رئیس شود به احتمال زیاد خود محور می شود.

                 6.            تربیت خانوادگی و جامعه. گروه آخر معمولاً تحت تربیت خانوادگی و مسایل اجتماعی به این خصلت می رسند. مثلاً وقتی کارگری که همیشه مورد تحقیر بوده اگر رییس شود امکان دارد که خود محور شود.

 اما سایر گروه ها نوعی اختلال شخصیتی و یا اختلال روانی دارند برای خیلی از این افراد درمان دارویی موثر است و می تواند از میزان خودمحوری آنها کم کند.

بنابراین باید به سه ویژگی بیولوژیک به معنای ژنتیک، سایکولوژیک که شامل تربیت خانوادگی است ، مانند خانواده های درهم ریخته و معتاد توجه شود و در قسمت سوم مسایل اجتماعی، مدیریت های غلط، کسانی که در جایی گماشته می شوند که زیردستانشان از آنها باسوادترند، ناشایسته سالاری، بی اهمیت بودن افراد تحصیل کرده و … هر کدام اینها در جایی می تواند تاثیرگذار باشد.

ویژگی های افراد دارای شخصیت هیستریک

               1.            وابسته بودن به دیگران:

o       این قبیل افراد، به گونه ای کودک وار وابسته به دیگران هستند.

o       از کم ترین استقلال شخصی برخوردارند و به تنهایی قادر به انجام امور خود نیستند،

o       توان تصمیم گیری ضعیفی دارند و همیشه منتظرند که دیگران برای آنان تصمیم بگیرند

o       این ناتوانی به شکل جبران کمبود، نمود می یابد.

               2.            تشنه توجه و محبت:

o       حرکات و رفتارهاشان در جهت جلب توجه دیگران است و برای این کار، به هر ابزاری متوسل می شوند؛ از گریه و زاری گرفته تا ایماء و اشاره نامتعارف و آرایش های تند.

o       آنان دوست دارند هم چون یک بت پرستیده شوند.

               3.            رفتارهای نمایشی:

o       این گروه از افراد، رفتارهای نمایشی و درام گونه دارند. این قبیل رفتارهای نمایشی، ممکن است بسیار ظریف و تحسین برانگیز و یا خشن و پرخاشگرانه باشد. بیش تر در جمع و یا مهمانی های خانوادگی سعی می کنند با انجام حرکات نمادین و نقش بازی، در ذهن دیگران خاطره بکارند.

               4.            اغراق در بیان مسائل:

o       هنگام نظر دادن پیرامون مسائل یا اشخاص، بسیار اغراق آمیز و خارج از حد متعارف صحبت می کنند. آب وتاب خاصی به موضوع می دهند یا بیش تر از آن چه که هست، بزرگ توصیف می کنند و یا بیش از حد، کوچک نمایی و تحقیر می کنند.

               5.            هیجان زدگی:

o       بیش تر مواقع هیجان زده هستند.

o       غم، شادی، خوش بینی، بدبینی، ترس و… را به صورت متناوب و متغیر ابراز می کنند.

               6.            احساسات ناپایدار:

o       احساسات و عواطف آنان، متغیر و سطحی است به گونه ای که احساس شان پیرامون یک موضوع، مدام از حالتی به حالت دیگر تغییر می کند و از عمق بسیار کمی نیز برخوردار می باشد.

               7.            خود محوری:

o       اشخاص هیستریکال، در واقع افرادی خود محور هستند.

o       وابستگی آنان به دیگران و گدایی توجه و محبت، به منزله این نیست که دیگران را افرادی بزرگ و محترم می پندارند، بلکه برای این است که آنان را رام و نگران احوال خود کنند که خود، نوعی استعمار محترمانه دیگران است.

               8.            ترس از تنهایی:

o       این قبیل افراد، به شدت از تنهایی هراس دارند و اگر مجبور شوند لحظاتی را تنها و بدون هم نشین سرکنند، به طور حتم پای تلفن خواهند نشست و با افراد زیادی تماس خواهند گرفت تا سرانجام موفق شوند با یکی دو نفر به صحبت بپردازند و از ترس تنهایی، رهایی پیدا کنند.

               9.            اعتماد به نفس پایین:

o       این قبیل افراد، به این دلیل که از غنای درونی بی بهره اند و وجود خود را در مهر تأیید دیگران احساس می کنند، افرادی شکننده هستند و اعتماد به نفس شان تا حد معنی داری کاهش یابنده است.

o       آنان برای این که مطمئن شوند در چشم انداز دیگران، افرادی بزرگ و محترم هستند، مدام به نظرخواهی از دیگران می پردازند.

           10.            تلقین پذیر:

o       افرادی زود باور هستند که :

i          به راحتی تحت تأثیر دیگران قرار می گیرند،

ii         به راحتی فریب می خورند،

iii       به سرعت تحت تأثیر فضا و اشخاص قرار می گیرند به گونه ای که خود را از یاد می برند.

           11.            تحریک پذیر:

o       زود برانگیخته می شوند و واکنش های تند و تیزی به محرک های محیطی می دهند.

چه موقع این تیپ شخصیتی، اختلال محسوب می شود؟

o       همه ویژگی های روان شناختی انسان، تا زمانی که در چرخه زندگی اش، بی نظمی و آشفتگی ایجاد نکرده باشد، هم چنان یک ویژگی و تیپ منحصر به فرد او تلقی می شود.

o       اما موقعی که آن ویژگی از حالت تعادل فراتر یا فروتر رود، اختلال نامیده می شود و باید مورد بررسی و درمان قرار گیرد. درباره تیپ شخصیتی هیستریک نیز هنگامی که یک یا چند مورد از ویژگی های بالا، به صورت زمان دار و تکرار شونده در وجود فرد ریشه بدواند  و مسیر روانی رفتاری او را از حالت طبیعی خارج کند، فرد به اختلال شخصیت هیستریک مبتلا می شود.

ویژگی های افرادِ در معرض ابتلا به اختلال شخصیت هیستری:

i          دوست داشتنی

ii         شوخ طبع

iii       بسیار خوش بین

iv      غیرقابل پیش بینی

v        شورانگیز و هیجانی

vi      مغرور و خود پسند

vii     زندگی تئاتر گونه و شکوهمند

viii   در زمان حال زندگی می کنند.

ix      از مدیریت خوبی برخوردارند.

x        از آرایش و پوشش های اغواگرانه استفاده می کنند.

xi      از وجهه اجتماعی بالایی برخوردارند.

November 2016

       دوست داشتن و محبت کردن یکی از خصلت های مهم و با اهمیت زندگی بشر است، که از تولد تا یک سالگی شکل می گیرد .

o       برای آموختن دوست داشتن به فرزندان، شرایطی وجود دارد که ذکر آن ضروری است:

A.     سلامت جسم و روان مادر ، اعتماد به نفس مادر.

B.     روابط محبت آمیز و صمیمی بین والدین

C.     محیط امن، آرام و گرم خانه

D.    سلامت بچه

E.     انتقال دوست داشتن از طریق لمس بچه از روی آرامش و امنیت توسط پدر و مادر که متأسفانه در خانواده های نابسامان چنین شرایطی فراهم نمی شود و بچه در محیطی ناآرام و بی عاطفه بزرگ می شود.

o       کودکانی که در معرض خشونت و درگیری والدین خود هستند، بیش از همه در روابط صمیمانه خود قربانی می شوند،  چون پیوسته در حال فرار از محیط خانه هستند، و بیش از همه به دوستان و افراد دیگر اعتماد می کنند،  و از سوی دیگر، چون به طور مکرر رفتار پرخاشگرانه و فاقد آرامش را می بینند، به میزان شخصی الگوهای مشابه با والدین خود را کسب میکنند.

o       روان شناسان معتقدند فرزندان طلاق پس از جدایی والدین، محیط خانه را از دست رفته می بینند، به ویژه فرزندانی که فقر مادی، فقر فرهنگی و عدم تمکن کافی برای گذران زندگی روزمره دارند،  آینده ای مبهم و نامطمئن داشته و این فرزندان پیوسته نسبت به یکی از والدین احساس بیزاری و کینه شدیدی در دل دارند.

o       از جمله علایم و آثاری که در بحبوحه کشمکش و درگیری والدین در فرزندان دیده می شود:  1) ترس  2)  گیجی  3)  عدم امنیت  4) اضطراب  5) بهت زدگی  6)  خشم و خشونت  و … می باشد. به خصوص فرزندانی که والدین آنان پس از جدایی نیز به کشمکش و بدگویی از هم می پردازند، پیشرفت و سلامتی روانی فرزندشان با خطر بیشتری روبه رو است.

o       گرچه تأثیر منفی جدایی برحسب سن و جنس و سایر شرایط زندگی فرزندان متفاوت است، اما این گونه فرزندان ممکن است دچار:

         i.            گذشته گرایی،  Reminiscence Bump

        ii.           پرخاشگری،

       iii.           افسردگی،

       iv.           احساس گناه،

        v.           سرزنش کردن یک یا هر دو والدین،

       vi.             افت تحصیلی  و … شوند.

o       از سوی دیگر بسیاری از فرزندانی که الگوی مناسبی برای شکل دهی به هویت خود ندارند،  در زندگی آینده دچار عدم ثبات، ضعف و عدم اعتماد به نفس خواهند بود.

o       یکی دیگر از مشکلاتی که پس از جدایی والدین گریبانگیر فرزندان می شود، ازدواج مجدد والدین آنها است که تأثیر مخربی برآنان می گذارد: به طوری که فرزندان همسر پدر یا مادر را به چشم یک مزاحم و دشمن نگریسته و گاه دیده می شود. همسر پدر یا مادر نیز فرزند خوانده خود را به چشم یک رقیب نگریسته و مشکلات عدیده ای از این حیث برای فرزندان طلاق به وجود می آید.

پیامدهای منفی طلاق

 fig00

A.     كودكان

طلاقِ والدین می تواند تاثیرات ناگواری بر كودكان برجای گذارد . برخی محققان معتقدند آثار منفی طلاق بر كودكان، قبل از وقوع طلاق آغاز می شود و مدت ها پس از طلاق ادامه خواهد داشت . مطالعات مختلف، تفاوت آشكار سازگاری عاطفی و اجتماعی فرزندان طلاق و فرزندان خانواده های هر دو والد (سالم) را نشان می دهد.

در واقع، طلاق بر ارتباط مؤثر والدین با فرزندان نیز تأثیر گذاشته و سازگاری كودكان و نوجوانان را از بین می برد. طلاق اثرات نامطلوبی بر سلامت روانی و آرامش كودكان و نوجوانان و زنان مطلقه بر جای می گذارد.

طلاق زنجیره ای از حوادث به هم پیوسته است كه برای همیشه زندگی قربانیان خود را دگرگون می كند. طلاق والدین نه تنها برقراری روابط عاطفی را برای كودكان دشوار می كند، بلكه روابط گذشته آنها را با والدینشان مخدوش می كند.

بنا به بررسی های انجام شده، كودكان پس از طلاق والدین در سنین گوناگون دچار حالات روحی متفاوتی می شوند، مثلاً در سال اول جدایی والدین، كودكان دچار احساس خشم، ترس و افسردگی می گردند.

چندین مطالعه بین المللی گزارش كرده اند كه استعداد و پیشرفت آموزشی كودكان طلاق در مقایسه با كودكان خانواده های سالم پایین است. همچنین، كودكان طلاق به دلیل آنكه عمدتاً توسط مادر نگهداری و حضانت می شوند، با كاهش استانداردهای سطح زندگی مواجه هستند و طلاق معمولاً منجر به كاهش رفاه نسبی آنها می گردد .

B.     زنان

آثار و پیامدهای طلاق بر زنان نیز وسیع گزارش شده است و در سه حوزه فردی، خانوادگی و اجتماعی قابل تبیین است. از جمله مهم ترین مشكلات زنان پس از طلاق، می توان به این موارد اشاره كرد که زنان مطلقه نسبت به سایر زنان:

               i.            آسیب پذیرترند

              ii.             تحت فشارهای روانی بسیاری قرار دارند.

             iii.            كیفیت زندگی پایینی دارند.

             iv.            فشار مسائل مالی بیشتر است.

              v.            نگرش اخلاقی منفی نسبت به آنان از سوی جامعه وجود دارد.

             vi.            انزوای اجتماعی و كوچك تر شدن شبكه روابط اجتماعی آنها

            vii.             آسیب دیدن روابط اجتماعی آنان به دلیل احساس عدم امنیت اجتماعی

           viii.            گرایش به سمت مصرف مواد مخدر

             ix.             افسردگی بیشتر آنان در مقایسه با مردان

              x.            شیوع اختلال های جسمی و روانی،

             xi.             اعتیاد به مشروبات الكلی،

            xii.             خودكشی

           xiii.            ضعف قوای ذهنی

           xiv.             رضایت كمتر از زندگی

            xv.            كاهش استاندارد زندگی.

C.      افراد مطلقه

o       زنان و مردان مطلقه نسبت به افراد متأهل:

               i.            مشكلات بیشتر بهداشتی

              ii.             نرخ بالاتر مرگ و میر

             iii.            احساس گناه، افسردگی و اضطراب پس از طلاق دارند.

D.    اجتماعى

می توان پیامدهای طلاق را بر خانواده گسترده، و همچنین، بر تغییر قوانین و بر ساختارهاى فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى و افزایش بزهكاری ها و آسیب های اجتماعی و روند رو به رشد روابط فرازناشویی و حتی افزایش نرخ روسپیگری نیز پى گرفت.

شیوع طلاق سبب می گردد كه هر نظام حكومتی آن را به عنوان یك واقعیت فراگیر به رسمیت بشناسد، احیاناً زمینه هایی برای قبح زدایی از آن بیابد، سیاست های تأمین اجتماعی را به سمت حمایت از خانواده های طلاق جهت دهد، در الگوهاى مشاركت اجتماعى، حضور زنان را با نگاهی متفاوت پی گیرد و در قوانین كار و الگوی اشتغال با فراخوان زنان به بازار كار نیاز به تحمل هزینه های گزاف برای پشتیبانی از زنان مطلقه خانه دار را كاهش دهد كه هر كدام از این رویه ها نیز می تواند مجدداً به نوعی در چرخه مسائل اجتماعی به بازتولید طلاق منتهی گردد.

       پل بوهانون Paul Bohannan  ، از ۱۹۲۰ تا ۲۰۰۷ معتقد بود که طلاق مسأله غامضی است که همزمان شش بعد را در نظر می گیرد.

وی این شش بعد را «شش وضعیت طلاق» Six Stations of Divorce  می نامند که عبارتند از :

1-     طلاق عاطفی: The Emotional Divorce  

زن و شوهر عواطف خود را از یکدیگر دریغ می دارند و روی از هم بر می تابند، زیر اعتمادشان به یکدیگر و جذابیت شان برای هم به پایان رسیده است.

2-     طلاق اقتصادی: The Economic Divorce  

وقتی خانواده ای از هم می پاشد، تصفیه اقتصادی یعنی تقسیم اموال و دارایی آنها.

3-     طلاق قانونی: The Legal Divorce  

در دادگاه پایان رسمی ازدواج Dissolving  و همراه آن شرایط اجازه ازدواج مجدد برای طرفین اعلام می گردد.

4-     طلاق توافق والدین: The Co-Parenting Divorce  

تصمیماتی که درباره حضانت فرزند، دیدار بعدی آنان، مسئولیت های هر یک از والدین از نظر مالی و تربیت کودکان و ….

5-     طلاق اجتماعی: The Community Divorce  

تغییراتی است که در رابطه با دوستان و آشنایان اتفاق می افتد.

بدین معنا که چون از وقوع طلاق اطلاع پیدا می کنند، هر یک به گونه ای واکنش نشان می دهند.

6-     طلاق روانی: The Psychological Divorce  

وقتی ازدواجی گسسته شد، احساس همدلی از بین می رود و مفهوم «خود» تغییر می کند. The “WE” becomes the “ME”

در اینجا طرفین باید درک کنند که دیگر هیچ کدام از آنها یک پیوند را تشکیل نمی دهند؛

زیرا هر یک خود را تنها می بیند و این تنهایی برای هر یک از آنان یک «ضربه» است.

ارتباط غیر کلامی

ارتباط غیر کلامی Nonverbal Communication یا زبان بدن Body Language به معنای مبادله اطلاعات و معناها

از طریق حالات چهره Facial Expressions ، ژست و اداها Gestures و حرکات بدن Body Posture است و گاهی آن را زبان بدن می نامند.

یکی از جنبه های مهم ارتباط غیر کلامی، ابراز عواطف بوسیله حالات چهره هست

و این نوع ابراز و تفسیر حالات در همه موجودات انسانی یکسان و بصورت امری فطری است.

مطالعه روی کودکانی که مادرزاد نابینا بودند و مطالعه در یک اجتماع بسیار دور افتاده، نشان داد که حالات چهره آنها در هنگام

 تجربه احساسات گوناگون شبیه مابقی انسان هاست.

social-interaction-1

o       سرخ شدن پوست نشان دهنده این است که چگونه علائم فیزیکی می توانند با معناهای اظهار شده ما در تناقض باشند.

برای مثال، چشم تیزبین می تواند با دقت به سرنخ های غیر کلامی، دروغ و نیرنگ را تشخیص دهد.

عرق کردن ، وول خوردن، خیره شدن، یا گرداندن چشم، و حالت هایی از چهره که به مدت طولانی حفظ می شوند،

 می تواند به این معنا باشد که شخص در حال نیرنگ است.

o       ما بی آنکه اکثر مواقع تشخیص دهیم با مهارت و چیره دستی زیادی کنترل دقیق و دائمی بر حالات چهره خود و اداها و حالات بدنی خود داریم.

یک دیپلمات باید بتواند با ظاهری سرشار از آرامش و راحتی با دیگران برخورد کند و میزان موفقیت او در این کار می تواند

 بر سرنوشت یک یا چند ملت موثر باشد.

     لغزش های زبانی

ما دچار خطاهایی در گفتار و تلفظ در جریان مکالمه ها و سخنرانی ها و سایر وضعیت های محاوره ای می شویم.

از نظر فروید اشتباه در حرف زدن که شامل تلفظ غلط یا شامل استفاده از واژه های نابجا می شود، در واقع هرگز تصادفی نیست.

لغزشهای تصادفی در هر لحظه ای چیزهایی را فاش می کنند که ما مایل به پنهان کردن آن هستیم.

مثلاً کسی بجای ارگانیسم بگوید ارگاسم.

یکی از بهترین راه های روشن ساختن این مطالب توجه به خطاهای گفتاری مجریان رادیو و تلویزیون است.

چهره و مدیریت بدن و گفتار در ترکیب با یکدیگر به کار می روند تا برخی معناها را منتقل کنند و برخی را پنهان دارند.

ازدواج سفید

اصطلاح ازدواج سفید دو کاربرد متفاوت نو و کهن دارد :

        i.            کاربرد نو نمونه فارسی زبان آن می‌باشد که ازدواج سفید یا ازدواج سپید برای توصیف زندگی مشترک بدون ازدواج رسمی ست

که نباید با ازدواج عرفی یا ازدواج حقوق مشترک اشتباه گرفته شود.

 دو تعریف متفاوت از این زندگی مشترک وجود دارد:

a.      در ایران گروهی می‌گویند مقصود از ازدواج سفید آن است که زوجین بدون عقد نکاح اقدام به ازدواج و تشکیل زندگی مشترک می‌کنند.

اما منابع فارسی زبان آلمان، زندگی مشترک بدون ازدواج یا ازدواج سفید را پیش‌زمینه‌ای برای بسیاری از ازدواج‌های رسمی مطرح می‌کنند.

b.     گروه دیگر در ایران آن را معادل زندگی مشترک بدون ازدواج یا هم‌باشی تعریف می‌کنند.

البته نه تعریف گسترده‌تر آن که به معنی هم‌زیستی است،

 بلکه تعریف محدود به زندگی مشترک زناشویی بدون ازدواج که طرفین همدیگر را همسر و متعهد به یکدیگر نمی‌دانند.

         ii.            کاربرد کهن‌تر ازدواج سفید  White Marriage، به معنی ازدواج بدون وصال یا ثبت شده و قانونی اما به دلایل مختلف بدون رابطه جنسی ست.

نام ازدواج سفید احتمالاً ریشه در سفید بودن ملحفه شب اول ازدواج داشته است.

o       همچنین ممکن است ازدواج سفید به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

       iii.            نکاح عرفی -نکاح شرعی ثبت نشده در مراجع قانونی دولتی.

        iv.            نکاح معاطاتی -نکاح بدون قرائت صیغه عقد اما با توافق طرفین بر زندگی زناشویی.

         v.            ازدواج حقوق مشترک -که معمولاً با عنوان ازدواج سفید مطرح نمی‌شود و اشتباه است.

        vi.            اتحاد مدنی -که محدود به دگرجنس‌گرایان نمی‌شود، ولی در اینجا مقصود فقط دگرجنس‌گرایان هستند.

       vii.            ازدواج موقت ثبت نشده.

o       به دلیل برداشت اشتباه عموم ممکن است که ازدواج سفید به اشتباه برای مواردی به کار برده شود که صحیح نیست:

ازدواج حقوق مشترک (یا ازدواج عرفی) فقط مختص کشورهایی‌ست که در واقع حقوق مشترک Common-Law را اجرا می‌کنند

و فقط در صورتی که تشکیل این نوع زندگی در آن کشورها یا ایالت‌ها باشد، در دیگر نقاط جهان نیز مورد تأیید خواهد بود.

این نوع ازدواج بیشتر با هم‌باشی اشتباه گرفته می‌شود.

برای مثال در فنلاند زندگی مشترک بدون ازدواج رسمی با عنوان Common-Law Relationship مطرح شده است.

که نباید با هم‌باشی اشتباه گرفته شود زیرا مسئولیت‌ها، مسائل قانونی و حقوقی در ازدواج حقوق مشترک Common-Law

که ثبت دولتی یا مذهبی ندارد، کاملاً با هم‌باشی متفاوت است، اما به دلیل اینکه ازدواج حقوق مشترک در ایران رسمی نیست،

برداشت جامعه فارسی زبان از زندگی مشترک بدون ازدواج (عنوانی که در فنلاند مطرح می‌شود) با هم‌باشی یکسان است.

نکاح عرفی یا ازدواج شرعی ثبت نشده اهل تسنن نباید با ازدواج سفید اشتباه گرفته شود.

در آلمان به زندگی مشترک بدون ازدواج «رابطه شبه‌ازدواج» گفته می‌شود.

در دهه ۱۹۵۰ که جامعه چنین زندگی مشترکی را به سختی می‌پذیرفت به این نوع زندگی مشترک بدون ازدواج «ازدواج وحشی» می‌گفتند.

پس از چند دهه با کنار گذاشتن پیشداوری‌ها، قوانین جلوی مداخله مذهب در زندگی فردی و اجتماعی را گرفت

که بیشتر از همه تحت تأثیر جنبشی معروف به «جنبش سال ۶۸» بود.

مدیرکل امور اجتماعی و فرهنگی استانداری تهران در اواسط تابستان سال ۱۳۹۳ از طرح «اعتلای خانواده پایدار»

در دستور کار دولت برای مقابله با ازدواج سفید خبر داده بود.

o       خشونت خانگی Domestic Violence و سوء استفاده از کودکان ،Child Abuse یا Child Maltreatment دو جنبه از آزاردهنده ترین جنبه های زندگی خانوادگی است.

پژوهش های بسیاری نشان داده اند که نسبت بالایی از زوج ها معتقدند که در بعضی شرایط آدمی این حق را پیدا می کند که همسر خود را بزند.

انجمن حمایت از کودکان و World Health Organization، ۴ مقوله را برای سوء استفاده Abuse تعریف می کند :

           i.            غفلت، Neglect

           ii.            سوء استفاده جسمی، Physical Abuse

          iii.            سوء استفاده عاطفی و روانی، Psychological Abuse Emotional and

          iv.             سوء استفاده جنسی Sexual Abuse.

در تعریف سوء استفاده جنسی می گوید: تماس جنسی بین کودک و بزرگسال به قصد ارضای جنسی بزرگسال.

o       مسلماً کودکان موجودات جنسی نیز هستند که با یکدیگر به بازیگوشی و مکاشفه های ملایم جنسی بپردازند،

 اما اکثر کودکانیکه در معرض.…………………………………..

October 2016

اختلال ارتباط اجتماعی (عملی)

مشکلات مداوم در استفاده اجتماعی ارتباط کلامی و غیرکلامی به صورتی که با تمام موارد زیر آشکار می شوند:
کمبودهایی در استفاده از ارتباط برای مقاصد اجتماعی، مانند خوشامدگویی و در میان گذاشتن اطلاعات، به شیوه ای که برای موقعیت اجتماعی مناسب باشد.
اختلال در توانایی تغییر دادن ارتباط برای جور شدن با موقعیت یا نیازهای شنونده،؛ مانند صحبت کردن در کلاس به صورت متفاوت با زمین بازی، حرف زدن با کودک به صورت متفاوت با بزرگسال، و اجتناب از به کار بردن زبان بیش از حد رسمی.
مشکلاتی در رابطه با پیروی کردن از ققواعد برای گفتگو یا داستان سرایی، نظیر رعایت کردن آگاهی از نحوه به کارگیری علایم کلامی و غیرکلامی برای تنظیم کردن تعامل.
مشکلاتی در رابطه با فهمیدن آنچه به صورت آشکار بیان شده است(مثل ارجاع دادن ها) و معانی بی دقت یا مبهم زبان (مثل اصطلاحات، شوخی، استعاره ها، معانی متعددی که برای تعبیر به زمینه بستگی دارند).
این کمبودها به محدودیت های کارکردی در ارتباط موثر، مشارکت اجتماعی، روابط اجتماعی، پیشرفت تحصیلی، یا عملکرد شغلی، به صورت فردی یا در هر گونه پیوند، منجر می شوند.
شروع نشانه ها در اوایل دوره رشد است(اما امکان دارد تا زمانی که ضرورت های ارتباط اجتماعی از توانایی های محدود فراتر نرفته باشد، کمبودها به طور کامل آشکار نشوند).
نشانه ها ناشی از بیماری جسمانی یا عصبی دیگر یا توانایی های کم در زمینه های ساختار کلمه و دستور زبان نیستند، و با اختلال طیف اوتیسم، ناتوانی عقلانی (اختلال عقلانی رشدی)، تأخیر کلی رشد، یا اختلال روانی دیگر بهتر توجیه نمی شوند.

اختلال ارتباط اجتماعی(عملی) با مشکل اساسی در کاربردشناسی، یا استفاده اجتماعی از زبان و ارتباط مشخص می شود که به صورت کمبودهایی در فهمیدن و پیروی کردن از مقررات اجتماعی ارتباط کلامی و غیرکلامی در موقعیت های طبیعی، تغییر دادن زبان مطابق با نیازهای شنونده یا موقعیت، و پیروی کردن از قواعد گفتگو و داستان سرایی آشکار می شود. این کمبودها در ارتباط اجتماعی، به محدودیت های کارکردی در ارتباط موثر، برقرار کردن روابط اجتماعی، پیشرفت تحصیلی، یا عملکرد شغلی منجر می شوند. کمبودها با توانایی کم در زمینه های زبان ساختاری یا توانایی شناختی بهتر توجیه نمی شوند.

رایج ترین ویژگی مرتبط اختلال اجتماعی (عملی)، اختلال زبان است که با سابقه تأخیر در رسیدن به نقاط عطف زبان، و مشکلات زبان ساختاری قدیمی هرچند نه کنونی، مشخص می شود(به »اختلال زبان» قبل تر در این فصل مراجعه کنید). افراد مبتلا به کمبودهای ارتباط اجتماعی مکن است از تعاملات اجتماعی پرهیزکنید. اختلال کاستی توجه/بیش فعالی (ADHD)، مشکلات رفتاری، و اختلالات یادگیری خاص نیز در افراد مبتلا شایع ترند.

چون ارتباط اجتماعی (عملی) به پیشرفت رشدی مناسب در گفتار و زبان بستگی دارد، تشخیص اختلال ارتباط اجتماعی(عملی) در کودکان زیر ۴ سال نادر است. اغلب کودکان در ۴ یا ۵ سالگی باید از توانایی های گفتار و زبان مناسب برخوردار باشند تا امکان مشخص کردن کمبودهای خاص در ارتباط اجتماعی وجود داشته باشد. انواع خفیف تر این اختلاف ممکن است تا اوایل نوجوانی که زبان و تعامل های اجتماعی پیچیده تر می شوند، آشکار نشوند.

پیامد اختلال ارتباط اجتماعی (عملی) متفاوت است، طوری که برخی کودکان با گذشت زمان به طور قابل ملاحظه ای بهبود می یابند، در حالی که دیگران همچنان تا بزرگسالی مشکلاتی دارند. حتی در بین افرادی که بهبود قابل ملاحظه ای دارند، کمبودهای اولیه در کاربردشناسی می توانند اختلالات بادوامی را در روابط اجتماعی و رفتار، و همین طور در فراگیسری مهارت های مرتبط دیگر، نظیر بیان نوشتاری، ایجاد کنند.

ژنتیکی و فیزیولوژیکی. به نظر می رسد که سابقه خانوادگی اختلاف طیف اوتیسم، اختلالات ارتباط، یا اختلال یادگیری خاص، خطر اختلال ارتباط اجتماعی (عملی) را افزایش می دهد.

ناتوانی عقلانی(اختلال عقلانی رشدی)

ناتوانی عقلانی (اختلال عقلانی رشدی) اختلالی است که در دوره رشد شروع می شود و کمبودهای عقلانی و عملکرد انطباقی را در زمینه های، مفهومی، اجتماعی، و عملی در بر می گیرد. سه ملاک زیر باید برآورده شوند:

کمبودهایی در کارکردهای عقلانی، مانند استدلال، حل مسئله، برنامه ریزی، تفکر انتزاعی، قضاوت، یادگیری تحصیلی، و یادگیری از تجربه، که ارزیابی بالینی و آزمودن هوش فردی و استاندارد شده آن را تأیید کرده باشد.
کمبودهایی در عملکرد انطباقی که به ناتوانی در برآورده ساختن معیارهای رشدی و اجتماعی-فرهنگی برای استقلال شخصی و مسئولیت اجتماعی منجر شوند. بدون کمک جاری، این کمبودهای انطباقی، عملکرد را در یک یا چند فعالیت زندگی روزمره، مانند ارتباط، مشارکت اجتماعی، و زندگی مستقل، در محیط های متعدد، نظیر خانه، مدرسه، محل کار، و جامعه، محدود می کنند.
شروع کمبودهای عقلانی و انطباقی در طول دوره رشد.

توجه: اصطلاح تشخیصی ناتوانی عقلانی اصطلاح معائل برای تشخیص اختلالات عقلانی رشدی ICD-11 است. گرچه در این کتلب راهنما از اصطلاح ناتوانی عقلانی استفاده شده است، اما هر دو اصطلاح در عنوان مورد استفاده قرار گرفته اند تا روابط بین سیستم های طبقه بندی دیگر را روشن کنند. علاوه بر این، قانون فدرال در ایالات متحده(قانون عمومی ۲۵۶-۱۱۱، قانون رزا) اصطلاح ناتوانی عقلانی را جایگزین عقب ماندگی ذهنی کرده است، و نشریات پژوهشی از اصطلاح ناتوانی عقلانی استفاده کنند. بننابراین، ناتوانی عقلانی اصطلاحی است که در حرفه های پزشکی، آموزشی، و حرفه های دیگر و نزد عموم مردم و گروه های مدافع، رایج است.

سطوح مختلف شدت براساس عملکرد انطباقی تعیین شده اند یا نه بر پایه نمرات هوشبهر، زیرا این عملکرد انطباقی است که سطح کمک های مورد نیاز را تعیین می کند. از این گذشته، آزمون های هوش در انتهای پایین تر دامنه هوشبهر، اعتبار کمتری دارند.

ویژگی های اساسی ناتوانی عقلانی(اختلال عقلانی رشدی) عبارتند از کمبودهایی در توانایی های ذهنی کلی(ملاک A ) و اختلال در عملکرد انطباقی روزمره، در مقایسه با سن-جنسیت فرد، و همسالانی که از لحاظ اجتماعی –فرهنگی همتا هستند(ملاک B). شروع در دوره رشد است ( ملاک c). تشخیص ناتوانی عقلانی، برارزیابی بالینی و آزمودن استاندارد شده کارکدهای عقلانی و انطباقی استوار است.

ملاک A به کارکردهای عقلانی اشاره دارد که استدلال، حل مسئله، برنامه ریزی، تفکر انتزاعی، قضاوت، یادگیری از آموزش و تجربه، و فهمیدن عملی را شامل می شوند. مولفه های مهم، درک کلامی، حافظه فعال، استدلال ادراکی، استدلال کمی، فکر انتزاعی، و کارآمدی شناختی را در بردارند. عملکرد عقلانی معمولاً با آزمون های هوش که به صورت فردی اجرا می شوند و از لحاظ روان سنجی معتبر، جامع، منایب با فرهنگ، و دقیق هستند، ارزیابی می شود. افراد مبتلا به ناتوانی عقلانی نمراتی دارند که تقریبا دو انحراف استاندارد یا بیشتر، زیر میانگین جمعیت است، از جمله اختلافی برای خطای ارزیابی (عموما ۵+نمره)، در آزمون هایی با انحراف استاندارد ۱۴ و میانگین ۱۰۰، این نمره ۷۵ – ۶۵ (۵ ۷۰) را شامل می شود. برای تعبیر کردن نتایج آزمون و ارزیابی عملکرد عقلانی، آموزش و قضاوت بالینی ضرورت دارد.

عواملی که ممکن است بر نمرات آزمون تاثیر بگذارند، عبارتند از تاثیرات تمرین و «اثرفلین» (یعنی، نمرات خیلی بالا به خاطر هنجارهای آزمون منسوخ). نمرات نامعتبر می توانند از به کارگیری آزمون های کوتاه سرندکردن هوش یا آزمون های گروهی حاصل شوند؛ نمرات خرده آزمون فردی بسیار ناسازگار، می توانند نمره هوشبهر کلی را نامعتبر کنند. ابزارها باید با توجه به پیشینه اجتماعی- فرهنگی فرد و زبان بومی او هنجاریابی شوند. وقوع همزمان اختلالاتی که بر ارتباط، زبان، و یا کارکرد حرکتی یا حسی تاثیر می گذارند، ممکن است نمرات آزمون را تحت تاثیر قرار دهند. نیمرخ های شناختی خاص مبتنی برر آزمودن نوروپسیکولوژیکی، برای آگاهی یافتن از توانایی های عقلانی، از نمره هوشبهر تنها، مفیدترند. این گونه آزمودن می تواند زمینه های قوت و ضعف نسبی را مشخص کند، که چنین ارزیابی برای برنامه ریزی تحصیلی و شغلی اهمیت دارد.

نمرات آزمون هوش، برآوردهایی از عملکرد مفهومی هستند، اما برای ارزیابی استدلال در موقعیت های زندگی عملی و مهارت در تکالیف عملی، کفایت نمی کنند. برای مثال، فردی که نمره هوشبهر بالای ۷۰ دارد، ممکن است در زمینه قضاوت اجتماعی، فهم اجتماعی، و زمینه های دیگرعملکرد انطباقی آنچنان مشکلات رفتار شدید داشته باشد که عملکرد واقعی او با عملکرد فردی که نمره هوشبهر پایین تر دارد، برابر باشد. بنابراین، برای تعبیر کردن نتایج آزمون های هوش، قضاوت بالینی لازم است.

کمبودها در عملکرد انطباقی (ملاک B) به این موضوع اشاره دارد که فرد چگونه می تواند معیارهای جامعه را برای استقلال شخصی و مسئولیت اجتماعی در مقایسه با افراد دیگری که سن و زمینه اجتماعی-فرهنگی مشابه دارند، خوب برآورده کند. عملکرد انطباقی، استدلال انطباقی را در سه زمینه شامل می شود: مفهومی، اجتماعی، و عملی. زمینه مفهومی(تحصیلی)، از جمله موارد دیگر، شایستگی در حافظه، زبان، روخوانی، نگارش، استدلال ریاضی، فراگیری دانش عملی، حل مسئله، قضاوت در موقعیت های زندگی، نظیر مراقبت شخصی، مسئولیت های شغل، مدیریت پول، تفریح، مدیریت رفتار، سازمان دادن به تکالیف تحصیلی و شغلی را شامل می شود. توانایی عقلانی، تحصیلات، انگیزش، جامعه پذیری، ویژگی های شخصیت، فرصت شغلی، تجربه فرهنگی، و وجود همزمان بیماری های جسمانی عمومی یا اختلالات روانی، بر عملکرد انطباقی تاثیر می گذارند.

عملکرد انطیاقی با استفاده از ارزشیابی بالینی و آزمون های فردی، متناسب با فرهنگ، و از لحاظ روان سنجی دقیق، ارزیابی می شود. آزمون های استاندارد شسده با مننابع غیرمطلع(مثل والد یا عضو دیگرخانواده؛ معلم؛ مشاور؛ مراقبت کننده) و خود فرد تا حدامکان، مورد استفاده قرار می گیرند. منابع دیگر اطلاعات، ارزیابی های تحصیلی، رشدی، پزشکی، و بهداشت روانی را شامل می شوند. نمرات به دست آمده از آزمون های استانداردشده و منابع مصاحبه باید با استفاده از قضاوت بالینی تعبیر شوند. در صورتی که آزمودن استاندارد شده، به دلیل عوامل مختلف(مثل اختلال حسی، رفتار مشکل آفرین شدید)، مشکل یا غیرممکن باشد، ممکن است فرد، مبتلا به ناتوانی عقلانی نامشخص تشخیص داده شود. امکان دارد ارزیابی عملکرد انطباقی در موقعیت کنترل شده(مثل زندان ها، مراکز بازداشت) دشوار باشد؛ در صورت امکان، باید اطلاعات تاییدکننده ای که عملکرد خارج از این موقعیت ها را منعکس می کند، به دست آید.

ملاکB در صورتی برآورده می شود که حداقل یک زمینه عملکرد انطباقی-مفهومی،اجتماعی، یا عملی- به قدر کافی معیوب باشد که کمک جاری برای اینکه فرد بتواند در یک یا چند موقعیت زندگی در مدرسه، محیط کار، خانه، یا در جامعه به طور مناسبی عمل کند، ضرورت داشته باشد. برای برآورده ساختن ملاک های تشخیص ناتوانی عقلانی، کمبودها در عملکرد انطباقی باید مستقیما با اختلالات عقلانی که در ملاک A شرح داده شدند، ارتباط داشته باشند. ملاکc، شروع در طول دوره رشد، به این تشخیص اشاره دارد که کمبودهای عقلانی و انطباقی، در طول دوره کودکی یا نوجوانی وجود دارند.

September 2016

چه هولناک است دانستن!

o اُدیپ یا اودیپ یا ایدیپوس Oedipus، در اساطیر یونانی، پادشاه افسانه‌ای تبای، تنها فرزند لایوس Laius و یوکاسته Jocasta است.
o یکی از پیشگویان معبد دلفی Delphi به لایوس گفت در صورتی که از لوکاستی صاحب فرزندی شود، به دست آن فرزند کشته خواهد شد.
o پس لایوس او را به چوپانان سپرد تا در کوه رهایش کنند. اما چوپانان او را به مروپی، همسر پولیبس سپردند.
o روزی ادیپ از کسی شنید که فرزند پولیبُس نیست. او برای یافتن حقیقیت نزد پیشگوی معبد دلفی رفت
و او به جای پاسخ سوالش به ادیپ گفت که روزی پدرش را خواهد کشت و با مادرش ازدواج خواهد کرد.
o ادیپ برآشفت، نزد پولیبُس باز نگشت و راه تب در پیش گرفت.
o در راه به لایوس برخورد کرد و در نزاعی او را کشت و نادانسته با یوکاسته، مادرش، ازدواج کرد.
o زمانی که حقیقت را دریافت، خود را کور کرد. یوکاسته نیز خود را کشت.

o این پرسش همواره قابل بحث است که: یک انسان تا چه میزان خودشناسی را تاب می آورد؟
o ادیپ نمونه آدمیزادی است که دانشی دربارهِ خود بدست می آورد، و بیشترین بهای ممکن را در برابر آن میپردازد،
تا جایی که در آخر کار تبعید شده و از شهریاری نسبتاً شاد و پیروز، به پیرمردی نابینا تبدیل می شود.
او فریاد بر می آورد : آه، از شنیدن بیمناکم، ولی با این حال باید بشنوم.

o پیشگوی نابینا می کوشد با گفتن این جمله او را از جستجو باز دارد: چه هولناک است دانستن، وقتی که فایده ای از آن حاصل نمی شود.
o حتی همسر ادیپ، یعنی یوکاسته «که همان مادرش است »، به تمام غیب گویان می تازد و به همسرش التماس می کند که:
به این افسون تن در نده، بهتر است تا جایی که می توانی بی فکر و بی خرد زندگی کنی.
o حتی بعد هم، وقتی یوکاسته حقیقت را در می یابد «که در واقع مادر همسرش بوده است » بر سر همسر و فرزندش ادیپ فریاد میزند که:
خداوند تو را از اینکه بدانی که هستی در امان بدارد.

o مساله اصلی این است که آیا اُدیپ باید بداند کیست و چه کرده؟
اینکه پدرش را کشته و با مادرش ازدواج کرده، و تبارش کیست؟ یا نه نباید بداند ؟
o ولی ادیپ به این دلیل قهرمان است که اجازه نمی دهد، پیشگوی، یا همسرش، یا خدا، یا هرکس دیگر، او را از دانستن درباره خویش باز دارد.

o ما نیز مانند اُدیپ می توانیم بگوییم : چه پرخطر است دانستن! ولی با این حال باید بدانم.
o دانستن پرخطر است، ولی خطر ندانستن بیشتر است.

• در نمایشنامهِ فاوست گوته Goethe’s Faust ، فاوست روحش را به شیطان می‌فروشد.
o قهرمان چنان کشش فراگیری برای بدست آوردن دانش دارد، که روحش را به شیطان می فروشد و بهایش را دست کم می گیرد.
o گوته Johann Wolfgang von Goethe با شیوهِ خودش در این داستان بیان می کند که این «اشتیاق بی کران» برای کسب دانش،
به خودی خود، جزیی از جهان شیطان است.

• آدم وحوا از بهشت رانده شدند، زیرا با خوردن از درخت خیر و شر، به دانش دست یافته بودند.

تصمیم و انتخاب

o تصمیم Decision ، پل میان آرزو و کردار است.
o تصمیم به معنای متعهد کردن خویش به زنجیره ای از کردارهاست.
o اگر عملی ازفرد سر نزند، تصمیم حقیقی هم در کار نبوده، بلکه فقط بازی با تصمیم بوده.

o برخی بیماران درگیر یکی از تصمیم های خاص زندگی هستند،
– مثلاً متاهل بمانند، یا طلاق بگیرند…
– ادامه تحصیل بدهند یا نه…
– بچه دار شوند یا نه….

Now it is no longer a matter of deciding what to do, but of deciding how to decide

o بیماران دیگری می گویند: می دانند چه باید بکنند.
مثلاً الکل یا سیگار را ترک کنند یا وزنشان را پائین بیاورند،
ولی نمیتوانند تصمیم بگیرند و خود را متعهد Commit به انجام این تصمیم ها کنند.

o کسانی هم هستند که می گویند: می دانند ایرادشان چیست.
مثلاً زیادی بلندپرواز اند ،
معتاد به کار یا بی توجهند،
ولی نمی دانند چگونه تصمیم به تغییر بگیرند
در نتیجه خود را به درمان متعهد نمی کنند.

Commitment is healthiest when it is not without doubt but in spite of doubt

محدودیت و محرومیت در تصمیم گیری

o یکی از اساسی ترین دلائل دشواری تصمیم ها این است که هر راه چاره، ما را از سایر راه ها محروم می کند .
o تصمیم گیری درباره یک چیز، همیشه به معنای چشم پوشی از چیزی دیگر است .
o فرد باید از گزینه هایی صرف نظر کند، که دیگر هرگز باز نمی گردند.

o تصمیم گیری دردناک است، زیرا نشان دهنده محدودیت امکانات است، و هرچه امکانات محدودتر باشد، فرد به مرگ نزدیک تر است.
o بعضی ها بر سر یک دو راهی می نشینند و هیچ راهی را در پیش نمی گیرند، چون نمی توانند هر دو راه را بروند،
و دلشان می خواهد هر دو راه ادغام شده و عبور از هر دو امکان پذیر باشد،
o ولی رشد یافتگی و شجاعت در این است که بتوانیم از یک راه چشم پوشی کنیم و خرد در آن است که جویای راه هایی باشیم
که ما را به کمترین چشم پوشی ممکن وا میدارد.

o بیمارانی که حاضر به پذیرش پیامدهای واقعیتِ چشم پوشی نیستند، از فلج اراده رنج می برند.
o یک تصمیم بزرگ، نه تنها فرد را در معرض اضطراب بی پایگی قرار می دهد، بلکه دفاع های موجود در برابر اضطراب مرگ را هم تهدید می کند.
o بعلاوه، یک تصمیم بنیادین، هر یک از ما را با تنهایی وجودیت خود روبرو می کند.
o تصمیم، عملی انفرادی است و کردار خود ما محسوب می شود، هیچ کس نمی تواند برای ما تصمیم بگیرد.
o تصمیم، برخی افراد را مشوش می کند و آنها را وامی دارد تا با مجبور کردن دیگران، کاری کنند تا آنها برایشان تصمیم بگیرند.

احساس گناه در تصمیم گیری

o اراده در پرده ای از احساس گناه بوجود می آید، و نخستین بار بصورت اراده متضاد رخ می نماید.
o اگر کودک بداقبال باشد، طوری که والدین بخواهند ابراز همه احساسات و تکانه ای یا واکنشی او را سرکوب کنند،
اراده اش زیر بار سنگین گناه می ماند و هر تصمیمی را ممنوع می داند.
o چنین فردی در بزرگسالی قادر به تصمیم گیری نیست، زیرا احساس می کند حق تصمیم گیری ندارد.
o به همین دلیل، تصمیم به دلیل احساس گناه برای برخی دشوار است.

o استر مناکر Esther Menaker گفته که شخصیت های آزار طلبی Masochists که با احساس گناه و تصمیم گیری مشکل دارند،
والدی داشته اند که به زبان بی زبانی به او فهمانده اند که :
حواست باشد که خودت نباشی، تو برای وجود داشتن به حضور من احتیاج داری.
o چنین فردی در حین رشد، هرگونه ابراز آزادانه انتخاب را ممنوع می دیده است، زیرا آن را تجسم تختطی از فرمان والد می دانسته است.
o در بزرگسالی، تصمیم گیری های مهم، احساس ناخوشایندی پدید می آورند که ریشه در ترس و اضطراب از جدایی Adult Separation Anxiety Disorder
و نیز احساس گناه بخاطر ایستادن در برابر فرد غالب داشته است.

o احساس گناه وجودی، که ناشی از گناهی است که فرد در حق خودش مرتکب شده، عامل بازدارنده ای در برابر تصمیم است،
زیرا اتخاذ تصمیمی مهم برای تغییر باعث می شود تا فرد به تباهی و اینکه چگونه تنها خودش زندگی اش را فنا کرده، بیاندیشد.

o مسوولیت شمشیری دو لبه است :
o اگر فرد مسؤولیت وضعیت زندگانی خود را بپذیرد، و تصمیم به تغییر بگیرد،
به این معناست که فرد به تنهایی مسؤول ویرانه های زندگی گذشته ای است که می توانست مدت ها پیش تغییر کند.
o اما می دانیم باید این احساس گناه وجودی را پذیرفت، و با پذیرفتن مسؤولیت آینده، مسؤولیت خرد کننده اعمال گذشه را نیز پذیرفت.

o بهترین یا شاید تنها راه کنار آمدن با احساس گناه ناشی از تجاوز به حقوق دیگران یا خود، جبران است.
o فرد نمی تواند برای گذشته اراده کند .
o تنها با تغییر آینده است که می تواند گذشته را جبران کند.

شیوه های احتراز از تصمیم گیری

1-تعلل و مردد بودن Doubt در برابر دروازه تصمیم

2-احتراز از چشم پوشی Avoiding to Waive

o مثلاً زنی بود که شوهرش یک سال پیش تصمیم به ترک او گرفته بود.
o او مرتب به همسرش التماس می کرد که باز هم فرصت به زندگی زناشویی شان بدهد.
o آن زن قادر نبود میان رابطهِ بد و ناخوشایند با همسرش، و تنهایی خوفناک و هراس انگیز، یکی را انتخاب کند .
o لذا او این مشکل را با شروع به برقراری رابطه با مردی دیگر حل کرد، و با استفاده از مرد دیگر به عنوان یک منبع حمایتی، توانست کاملاً از همسرش بگذرد.
o در واقع او از چشم پوشی دوری کرد، و دیگر مجبور نبود میان تنهایی و بودن با همسرش یکی را انتخاب کند،
بلکه توانست میان شوهر و دوست پسر جدیدش یکی را انتخاب کند.

o درست است که این راه حل حمایتی کوتاه مدت، او را از تردید و دودلی رهانید،
ولی از طرف دیگر، با احتراز از معانی عمیق تر تصمیمش، یک فرصت خیلی طلایی برای رشد و تکامل را از دست داده بود و نتوانسته بود
با موضوع درکِ تنهایی و مرگ، گامی بسوی رشد و تعالی بردارد.

3-کاستن از ارزش گزینه های انتخاب نشده و دادن ارزش زیاد به گزینه های انتخاب شده

o مثلاً بیماری تصمیم گرفته بود در ازدواجی به شدت ناخوشایند بماند،
زیرا گزینهِ دیگر، یعنی مجرد شدن را بی ارزش قلمداد کرده، و باور داشت مجردها قشونی پرجمعیت،
نگون بخت و مطرود و غیر قابل معاشرتند. این پدیده در روانشناسی شایع است

4-سپردن اختیار تصمیم گیری به دیگری

o تصمیم دردناک و رنج آور است، زیرا نه تنها هر یک از ما را با آزادی رو در رو می کند، بلکه با تنهایی بنیادین
و این واقعیت که هریک از ما به تنهایی مسؤول وضعیت موجود در زندگی خویش ایم نیز روبرو می کند.
o اگر فرد، شخص دیگری را به تصمیم گیری بجای خود بگمارد یا ترغیب کند، می تواند هم تصمیم خودش را داشته باشد و هم از درد تنهایی احتراز کند.

o اریک فروم بارها تاکید کرده است که انسان ها منشی دوسوگرانه نسبت به آزادی دارند :
با اینکه به پیکاری بی امان برای آزادی دست میزنند، منتظر فرصتی هستند که از آن صرفنظر کنند
و به نظامی استبدادی تن دهند تا از باری که آزادی و تصمیم بر دوششان نهاده، بکاهند.

o همین افراد رابطه سادیستی مازوخیستیِ درد آور و رنج آور را به درد و وحشتی که از تنهایی دارند، ترجیح می دهند.
o بیمار در حین درمان به شدت با چرب زبانی تقلا می کند کاری کند که درمانگر بجای او تصمیم بگیرد
و یکی از وظایف اصلی درمانگر، مقاومت در برابر این بازی و بر عهده نگرفتن مسؤولیتی است که بیمار می خواهد بر دوش او بگذارد.

o فرد ممکن است به قدری در تصمیم گیری تعلل کند، تا عامل یا موقعیتی بیرونی بجای او تصمیم بگیرد.
o مثلاً اگر تصمیم به جدایی از یک رابطه را گرفته، با سردمزاجی و گوشه گیری، دیگری را به اتخاذ این تصمیم وا می دارد.
حتی زنی آرزو می کرد که همسرش را با زنی دیگر در بستر بیاید، تا بتواند ترکش کند.
به همین دلیل به طرز نامحسوسی خود را از همسرش دور نگه می داشت و از رابطه جنسی امتناع می کرد.

o در مثالی دیگر، مردی از رابطه جنسی با یک دوست زنش راضی بود، ولی در مسائل دیگر، او را نمی پسندید .
حاضر نبود تکلیف این رابطه را روشن کند.
نه می خواست خاتمه اش دهد و نه برای بهبود آن کاری می کرد،
لذا ناخودآگاه می خواست کاری کند تا آن زن تصمیم به جدایی بگیرد.
تا می توانست از منزل خودش دور می ماند تا آن زن نتواند با او تماس بگیرد و یا به دلیل فراموشی در تمیز کردن اتوموبیل،
وسائل یک زن دیگری مثل سنجاق سر یا ته سیگار در ماشین او باقی می ماند.
با این حال اگر کسی در این مدت به او می گفت که او سعی دارد رابطه را تمام کند، او انکار می کرد.
جالب اینجاست که آن دوست زنش نه تنها تصمیم به قطع رابطه نگرفت، بلکه از مرد خواست تا به ختنه اش نقل مکان کند.
در این حالت، مرد از تک تک دوستانش نظر خواست، و بارها دست به دامن درمانگرش شد، تا به او در تصمیم گیری کمک کنند
و رفتارش را مورد بررسی قرار دهند که در نهایت، مرد حرف جالبی زد و گفت :
اگر یک نفر دیگر تصمیم بگیرد، دیگر من تعهدی به اجرای آن ندارم.

o حجم زیادی از پژوهش ها نشان می دهد که وقتی فرد خود در یک تصمیم گیری دخالت دارد؛ یعنی همان فرایند دموکراتیک ؛
آنوقت مسؤولیت اجرای ان را هم می پذیرد؛ ولی در برابر تصمیمی که دیگری بر عهده اش گذاشته، موضعی خنثی یا مخالف اتخاذ می کند.
مرد فوق به خیال خودش نمی خواست به دوستش صدمه ای بزند، انگار طرد طولانی مدت، عذاب دهنده و پنهانی صدمه ای به زن نمی زد.

5-تصمیم را بر عهده چیزی گذاشتن

o یکی از شیوه های کهن تصمیم گیری، رایزنی با سرنوشت، و یا همان فالگیری است.
o نوع فال فرقی نمی کند، مهم این است که، با انتقال مسؤولیتِ تصمیم گیری بر دوش یک عامل بیرونی،
فرد از رنج واقعب ناشی از تصمیم خود در امان بماند.

o قوانین وسیله سهل الوصول دیگری برای تصمیم گیری اند و انسان ها در پی آرامش حاصل از قوانین جامع و مبسوطند تا از رنج تصمیم در امان بمانند.
o یهودیان ارتودوکس که از قوانین ۵۱۳ گانه مذهب یهود پیروی می کنند، از بسیاری تصمیم گیری ها معافند،
چون بیشتر رفتارهای آنان همه و همه از پیش نوشته و تجویز شده است.
o قوانین حاکم بر جوامع سنتی، اغلب هر آغازی را سرکوب می کند و بلند پروازی و انتخاب را محدود می سازد،
ولی در عوض فرد را از تصمیم گیری در مورد خیلی از مسائل، مانند ازدواج و طلاق و شغل و وقت آزاد معاف می کند.

تصمیم، راهبرد و اسلوب بالینی

o مهم است که در کار درمان، بیمار خودش برای موضوعات مهم زندگیش تصمیم بگیرد و مسؤولیت تصمیمش را قبول کند،
چون اگر دیگری برای او تصمیم بگیرد، بیمار برای عمل به آن تصمیم تعهدی ندارد.
لذا درمانگر باید در برابر خواست های بیمار مبنی بر گرفتن تصمیم توسط درمانگر مقاومت کند .
o وقتی درمانگران تازه کار برای بیماران تصمیم می گیرند و سپس بیمار خود را به تصمیم متهد نمی بیند و به آن عمل نمی کند،
آنگاه درمانگر به نومیدی و خشم دچار می شود.

o البته مواقعی هم هست که گزینه ها بسیار به هم نزدیکند و احتمال پشیمانی بسیار بالاست
و آگاهی بیمار از معنای تصمیم بسیار محدود است؛
لذا بزرگترین کمک درمانگر حمایت از بیمار است که فعلاً تصمیمی نگیرد.

o وظیفه درمانگر آفرینش اراده نیست، بلکه گشودن مسیر آن است.
o رابرت وایت Robert W. White و کارن هورنای استادانه توصیف می کنند که :

بخشی از توارث سرشتی هر فرد، سائقی است در جهت اثر گذاری، غلبه بر محیط، و تبدیل به آنچه توانایی بدل شدن به آن را دارد.
اگر اراده بوسیله موانع موجود بر سر راه تکامل کودک، سد شود؛ بعد ها این موانع درونی می شوند.
فرد دیگر قادر به عمل کردن نیست، حتی وقتی هیچ عاملی مانعش نباشد.
وظیفه درمانگر کمک به از میان برداشتن این موانع است.
درمانگر برای وارد شدن به وجوه ناخودآگاه تصمیم گیری باید غیر مستقیم عمل کند.

o ناگزیری از تصمیم .
o فرد نمی تواند تصمیم نگیرد.
o تصمیم اجتناب ناپذیر است.
o فرد باید بپذیرد تصمیم هایش همه جا حاضرند و او به شکلی وجودی با موقعیت واقعی خویش رویارو می شود.
o تعلل، مثل ادامهِ نوشیدن الکل و خود فریبی، خود نوعی تصمیم است.

o برخی اوقات فرد در اینکه در تصمیم گیری چه چیزی می خواهد، کمترین تردیدی ندارد؛
ولی نمی تواند فعالانه تصمیم بگیرد.
منفعلانه عمل می کند
میخواهد به دیگری اجازه دهد برای او تصمیم بگیرد
مثلاً کاری کند تا طرف مقابلش در یک رابطه تصمیم بگیرد، تا تکلیف او نیز مشخص شود.

o وقتی بخش کوچکی از یک فرشینه بزرگ، در معرض دید باشد، جزئیات آن بخش کوچک زیادی به چشم می آید
و درخشندگی خاصی به خود می گیرد ؛
o اما وقتی باقی فرشینه نیز در دیدرس باشند، این جزئیات و درخشندگی رنگ می بازند.
مثلاً رویارویی با مرگ، باعث می شود فرد مسائل پیش پا افتاده زندگی را کم اهمیت قلمداد کند
یا دیگر کارهایی را که دوست ندارد، انجام ندهد.
o رویارویی با موقعیت های خطیر و مرزی، فرد را بسوی موقعیت واقعگرایانه پیش می راند.

معنای تصمیم

o هر تصمیم یک بخش آگاهانه قابل مشاهده دارد، و یک بخش عظیم پنهان و ناخودآگاه.
o درمانگر برای کمک به بیماری که در گیرودار یک تصمیم عذاب آور است، باید به تجسس در معانی پنهان و ناخودآگاه تصمیم بپردازد.

o هر تصمیمی منافعی دارد.
o وقتی فرد قادر به اتخاذ تصمیم نیست، فرض درمانگر باید این باشد که بیمار تصمیمی دیگر با مجموعه ای از منافع خاص خود اتخاذ کرده است .
o اگر فرد بخواهد تغییر کند، ولی تصمیم به تغییر نگیرد، درمانگر بجای تمرکز بر امتناع از تصمیم، بر تصمیمی متمرکز می شود که در واقع اتخاذ شده است:
تصمیم بیمار مبنی بر اینکه همانطور که هست بماند.
بیمار ماندن، خود یک تصمیم است و تردیدی نیست که منافع وجودی یا نمادین دارد .
مثلاً دوستانش برایش دلواپس می شوند یا درمانگر به تیمار او ادامه می دهد.

o تصمیمی اتخاذ نخواهد شد، مگر آنکه فرد مالک تصمیمش شود و متوجه شود تصمیم های متضاد ،چه منافع و مضراتی دارند.
o گرین والد Anthony Greenwald از بیماری که دلش می خواهد ماده مخدر را ترک کند،می پرسد: چرا؟
و با بیمار همه منافع ادامه مصرف مواد مثل کاهش اضطراب،سرخوشی یا چشم پوشی از مسؤولیت را مورد بررسی قرار می دهد.

o اگر تصمیم خود ویرانگرانه است، بی چون و چرا، در دنیای درون فرد معنایی دارد که به شیوه ای کاملاً نمادین و شخصی، او را از خطر دور می کند.
با وجود این، درمانگر درک کامل برخی معانی تصمیم ها را به دلیل ریشه های عمیق ناخودآگاهشان دشوار می یابد.

August 2016

نظریّه رشد اجتماعی- فرهنگی

Social – Cognitive Development

Lev Semenovich Vygotsky

o گفتار کارکردهای زیادی دارد؛ اما اساسی‌ترین آن‌ها این است که تفکر و توجه ما را از موقعیت بی واسطه – از تاثیرپذیری محرک‌ها در هر لحظه – آزاد می‌سازد.
o به دلیل اینکه کلمات می‌توانند امور و وقایعی را رمزبندی کنند که فراسوی شرایط حاضر است، بنابراین، گفتار ما را قادر می‌سازد تا به گذشته فکر کنیم
و برای آینده به برنامه ریزی بپردازیم.

• حوزه رشد انسان اخیراً شاهد افزایش قابل ملاحظه تحقیقاتی بوده است که به بافت فرهنگی که افراد در آن زندگی می کنند، می پردازند.
o تحقیقاتی که فرهنگ ها و گروه های قومیِ موجود در فرهنگ ها را مقایسه می کنند، ما را در مورد وجوه مشترک و تفاوت های فردی در رشد آگاه می سازند.
o در نتیجه، پژوهش میان فرهنگی و چند فرهنگی به ما کمک می کند تا به مشارکت عوامل زیستی و محیطی در زمانبندی،
ترتیب ظاهر شدن و تنوّع رفتار کودکان و بزرگسالان سر و سامان بدهیم.

o در گذشته،‌ مطالعات میان فرهنگی روی تفاوت هایِ فرهنگیِ گسترده در رشد تأکید می کردند
o برای مثال،‌ آیا کودکان یک فرهنگ از نظر رشد حرکتی از کودکان فرهنگ دیگر پیشرفته تر هستند
یا در تکالیف عقلانی بهتر از آنها عمل می کنند
o امّا این رویکرد ما را وادار می کند تا به غلط نتیجه بگیریم که یک فرهنگ در تقویّت رشد برتر است، در حالیکه فرهنگ دیگر ناقص است.
o از این گذشته، این رویکرد به ما کمک نمی کند تا بفهمیم چه تجربه هایی به تفاوت های فرهنگی در رفتار کمک می کنند.
o این روزها بیشترِ پژوهش ها رابطه شیوه های خاصّ فرهنگی با رشد را بررسی می کنند.

• خدمات ویگوتسکی نقش مهمّی را در این روند ایفا کرده است.
o این دیدگاه بر نحوه ای که فرهنگ ـ ارزشها، ‌اعتقادات، ‌سنّت ها و مهارت های یک گروه اجتماعی ـ به نسل بعدی منتقل می شود، تمرکز می کند.
o تعامل اجتماعی – به ویژه گفتگوهای یاری گرانه با اعضای آگاه جامعه، برای اینکه کودکان شیوه های تفکّر و رفتاری را فرا بگیرند
که فرهنگ جامعه را می سازد،‌ بسیار ضروری است.

• وقتی که بزرگسالان و همسالان خبره تر به کودکان کمک می کنند تا فعّالیّتهایی را یاد بگیرند که از نظر فرهنگی با معنی هستند،
ارتباط بین آنها جرئی از تفکّر کودکان می شود.
o بعد از اینکه کودکان ویژگی های مهمِّ این گفتگو ها را درونی می کنند، می توانند برای هدایت کردن فکر و اعمال خودشان و فراگیری مهارت های جدید،
از زبان درونی خودشان استفاده کنند.

o نظریّه ویگوتسکی به ویژه در مطالعه رشد شناختی با نفوذ بوده است. امّا رویکرد ویگوتسکی با رویکرد پیاژه Piaget کاملاً فرق دارد.
o پیاژه آموزش مستقیم توسط بزرگسالان را با اهمّیّت نمی دانست. در عوض، او روی تلاش های فعّال و مستقلّ کودکان برای با معنا کردن دنیایشان تأکید کرد.
o ویگوتسکی با پیاژه موافق بود که کودکان موجودات فعّال و سازنده ای هستند، امّا بر خلاف پیاژه، رشد شناختی را به صورت فرایند میانجی اجتماعی در نظر داشت
به طوری که به حمایت بزرگسالان و همسالان خبره از کودکان هنگامی که می خواهند کار جدیدی را انجام دهند، وابسته است.
o ویگوتسکی معتقد نبود که همه کودکان مراحل یکسانی را پشت سر می گذارند.
o در عوض، به محض اینکه کودکان زبان را فرا می گیرند، ‌توانایی تقویّت شده آنها در برقراری ارتباط با دیگران، به تغییرات پیوسته در فکر و رفتار منجر می شود
که می تواند از فرهنگی به فرهنگ دیگر کاملاً فرق کند.

• گرچه اغلب پژوهش هایی که از نظریّه ویگوتسکی الهام گرفته اند روی کودکان تمرکز دارند، امّا دیدگاه های او درباره افراد سنین مختلف کاربرد دارد.
o مسئله مهمّ این است که فرهنگ ها تکالیفی را برای اعضای خود انتخاب می کنند، و تعامل اجتماعی ای که این تکالیف را احاطه کرده اند
مهارت هایی را به بار می آورند که برای موفّقیّت در یک فرهنگ خاصّ‌ ضروری هستند.
o برای مثال، در کشور های صنعتی،‌ می بینیم که معلّمان به افراد کمک می کنند تا بخوانند، رانندگی کنند و از کامپیوتر استفاده کنند.

o در بین سرخپوستان زیناکانتکوی Zinacanteco جنوب مکزیک، افراد متخصّص به دختران جوان کمک می کنند تا فنون دشوار بافندگی را بیاموزند.
o در برزیل، کودکان شکلات فروش، با تحصیلات اندک یا بدون تحصیلات، در اثر خریدن شکلات از عمده فروش ها، قیمت گذاری آن با کمک بزرگسالان
یا همسالان با تجربه، و چک و چانه زدن با مشتریان در خیابان های شهر، توانایی ریاضی پیشرفته ای را فرا می گیرند.
o یافته هایی از این قبیل نشان می دهند که کودکان و بزرگسالان توانایی های منحصر به فردی را در هر فرهنگ پرورش می دهند که در فرهنگ های دیگر وجود ندارند.
o دیدگاه فرهنگی به ما یادآور می شود که پژوهش در مورد رشد صرفاً بر پایه اقلّیّت کوچکی از نوع بشر استوار است.

o بدون در نظر گرفتن کلّ دنیا، نمی توانیم فرض کنیم زنجیره های رشدی که ما مشاهده می کنیم طبیعی هستند
یا تجربه هایی که آنها را پرورش می دهند ایده آل هستند.
o در عین حال تأکید ویگوتسکی بر فرهنگ و تجربه اجتماعی باعث شد که او جنبه زیستی رشد را نادیده بگیرد.
o گرچه او به اهمّیّت زیست شناسی واقف بود، در مورد نقش وراثت و رشد مغز در تغییر شناختی کمتر سخن گفته است.
o از این گذشته، تأکید ویگوتسکی بر انتقال اجتماعی دانش، به معنی آن است که او کمتر از سایر نظریّه پردازان بر توانایی
کودکان در شکل دادن رشد خودشان تأکید کرده است.
o پیروان جدید ویگوتسکی، برای فرد و جامعه نقش های برابری قائل هستند.

• ویگوتسکی با تأکید بر ریشه های اجتماعی زبان و تفکّر از جامعه شناسان متنفّذ فرانسوی تأسّی جست
o امّا او نخستین روانشناس معاصر بود که از مکانیسم هایی که بدان وسیله فرهنگ به صورت بخشی از طبیعت هر انسان در می آید سخن به میان آورد.
o وی با تأکید بر این موضوع که کارکردهای روانشناختی حاصل فعّاليّت مغزند،
در زمره یکی از نخستین مدافعان آمیزش روانشناسی شناختی- تجربی با عصب شناسی و فیزیولوژی درآمد.
o وی با این ادّعا که همه این مسائل را باید بر حسب نظریّه علمی تاریخ جامعه انسانی دریافت،
اساس علم رفتاری واحد را بنیان نهاد.

o روش های تکاملی و تاریخی مطالعه ماهیّت انسان در روسیه تنها به ویگوتسکی محدود نمی شد.
o در روانشناسی همکار مسنّ تر او، بلونسکی Blonsky پیش تر این موضع فکری را که درک کارکردهای پیچیده
ذهنی تحلیل رشدی را ایجاب می نماید، اختیار کرده بود.

o ویگوتسکی از بلونسکی این اندیشه را گرفته بود که رفتار را می توان با مطالعه تاریخی آن رفتار فهمید.
o ویگوتسکی و اغلب نظریّه پردازان دیگر روسیِ آن زمان همچنین از کارهای علمی جامعه شناسان و مردم شناسان اروپای غربی تأثیر پذیرفته بودند.

o ویگوتسکی بر این باور بود که منشأ رشد شناختی انسان در رسش جسمانی او نیست، بلکه در عوامل فرهنگی و اجتماعی ریشه دارد
و این عوامل از طریق زبان و تعامل اجتماعی عمل می کنند.

o منطقه تقریبیِ رشد The Zone Of Proximal Development در این نظریّه عبارت از مجموعه تکالیفی است که کودک به تنهایی از عهده آنها بر نمی آید،
ولی در صورت تعامل با شخص دیگر می تواند آنها را انجام دهد.
o در مقابلِ نظر پیاژه که تأکید داشت فرد با عبور از مجموعه ای از مراحل رشد می کند، نظریّه ویگوتسکی قرار دارد.

Zone of proximal development1

• ویگوتسکی معتقد است که منشأ و خواستگاه رشد شناختی در رشد جسمانی قرار ندارد؛ بلکه ریشه در تأثیرات فرهنگی و اجتماعی دارد.
o فرهنگ با استفاده از زبان و تعامل اجتماعی، امکان رشد را فراهم می کند
البتّه در صورتی که رشد زیستیِ زیر بنایی، به سطح مناسبی رسیده باشد.
o ناحیّه رشد مجاور ZPD، یک مفهوم محوری در نظریّه ویگوتسکی است.
o این مفهوم به مجموعه ای از تکالیف اشاره دارد که انجام آن برای کودک به تنهایی بسیار دشوار است.
o ولی در صورتی که با فرد دیگری تعامل داشته باشد، می تواند آن را انجام دهد.
o کودک با کمک یادگیری که در اثر و همکاری با فردی بزرگسال یا هم سنّ و سال تواناتر حاصل می شود، رشد می کند.
o عملاً این نظریّه بیان می دارد که آموزش، تنها در صورتی ثمر بخش خواهد بود که تکالیف در ناحیه رشد مجاور مورد توجّه قرار گیرد.
o شاید رشد زبان، ساده ترین چیزی باشد که می تواند اهمّیّت تعامل اجتماعی را در رشد نشان دهد.
o هر چند پیاژه بر تعامل کودک با محیط تأکید دارد، امّا مقصود او از محیط، همان محیط فیزیکی دور و بر کودک بود.
o چارچوب اجتماعی و فرهنگی که کودک در آن قرار گرفته، هیچ نقشی در نظریّه پیاژه ندارد.
o ولی بخش عمده چیزهایی که کودک در حال رشد باید بیاموزد، شیوه های ویژه و قراردادی نگرش محیط فرهنگی او به واقعیّت است؛
یعنی چیزهایی از قبیل نقش هایی که انتظار می رود افراد مختلف یا زنان و مردان ایفا کنند،
و قوانین و هنجارهای حاکم بر روابط اجتماعی در فرهنگ خاصّ کودک.
o در این حوزه ها، حقائق معتبر همگانی یا دیدگاههای درست از واقعیّت وجود ندارد.
o بنابراین، از نظر کسانیکه رویکرد اجتماعی – فرهنگی به رشد دارند، کودک را نه به مثابه دانشمند علوم طبیعی که به دنبال دانش «حقیقی» است،
بلکه باید به عنوان تازه واردی به فرهنگی خاصّ در نظر آورد که با یادگیری نحوه نگاه کردن به واقعیّت اجتماعی از دید آن فرهنگ، سعی می کند بومی شود.

• ویگوتسکی اعتقاد دارد که درک و مهارت کودکان از راه نوعی نظام شاگردی حاصل می شود، یعنی به راهنمایی افراد با اطّلاع تر.
o مثلاً کودک می تواند در کسب مهارت های تازه، کودک کوچک تری را یاری دهد.
o او معتقد بود که درک و مهارت اساساً از طریق مفهوم شاگردی (کارآموزی) گسترش می یابد یعنی با یاری و راهنمایی افراد با اطّلاع تر (بصیر)،
دنیای خود را بیشتر درمی‌یابیم و مهارت های جدید کسب می‌کنیم.

• ویگوتسکی بین دو سطح رشد شناختی نیز تمایز قائل شد:
i. یکی سطح رشد واقعی که در توانایی حلّ مسأله نمایان می شود،
ii. دیگری سطح رشد بالقوّه که در نوع و شیوه مسأله گشایی کودک تحت راهنمایی دیگران تعیین می شود.

Lev Vygotsky_3

o به قول ویگوتسکی، برای درک کامل سطح رشد شناختی و فراهم آوردن شرایط مناسب برای هر کودک خاصّ،
هم نیاز به دانستن سطح واقعی کودک، و هم سطح بالقوّه او داریم.
o چون زبان وسیله اوّلیّه‌ تبادل مفاهیم اوّلیّه‌ اجتماعی است، ویگوتسکی رشد زبان را در رشد شناختی دارای نقشی اساسی دانست.
o در واقع او اکتساب زبان را مهم ترین جنبه‌ رشد کودک می دانست.
o زبان در رشد مهارت ها و دانش جدید آدمی نقش مهمّی بازی می کند.
o هنگامی که بزرگسالان و همسالان به کودک کمک می کنند تا در تکالیف جدید تسلّط یابد، ارتباط بین آنها قسمتی از اندیشیدن او می شود.
o کودکان به هنگام تمرین هر مهارت جدید، از توانایی زبانی خود برای هدایت اعمال خود استفاده می کنند.
o بنابراین، آنچه را که پیاژه به عنوان گفتار خود محور تلقّی Egocentrism می کرد، ویگوتسکی عنصر اساسی رشد شناختی به شمار می آورد.
o کودکان به منظور هدایت و جهت دادن به خودشان با خود حرف می زنند.
o این نوع خود آموزی، گفتارخصوصی Private Speech نامیده می شود.
o شما می‌توانید این فرایند را وقتی کودک به خودش آموزش می دهد که چگونه تکلیفی مانند بستن بند کفش را که قبلاً
از شخص دیگری شنیده انجام دهد، مشاهده کنید.

گردآوری: عظیمی- میگنا

May 2016

تاس اگر نیک نشیند

تاس اگر نیک نشیند

آسمان تیر غم و مرغ قضا صیاد است…این عمل از فلک کجرو کج‌بنیاد است

بخت یاری نکند، من چه‌کنم غیر فغان؟…روز و شب کار من از گردش او فریاد است

آسمان تخته و انجم بُوَدش مهرۀ نرد…کعبتینش مه و خورشید و، فلک نرّاد است

با چنین تخته و این مهره و این کهنه‌حریف…چشمِ بردن بُوَدت؟ آرزویت بر باد است

اصل، در «آمد» کار است، نه «دانستن» کار…تاس اگر نیک نشیند همه‌کس نرّاد است

درمان اضطراب

• در درمان های روانشناختی برای اختلال های اضطرابی، یک مورد را همه قبول دارند: آن هم مواجهه است . باید با منبع ترسمان روبرو شویم.

راه درمانِ خود:

• ابتدا باید بخواهیم بهتر شویم.
• سپس برای بهتر شدن، مطالعه کنیم تا آگاهی یابیم.
• با استفاده از آگاهی ها و واقع بینی، از خود شناخت پیدا کنیم.
• با شناخت خود ، خودِ واقعی را بیابیم و آنرا بپذیریم،
• با پذیرشِ خود، فاصلهِ بین خودِ واقعی و خودِ ایده آل را کمتر و کمتر کنیم.

• با کم کردن این فاصله، «بایدها» و «نبایدها» را کنار بگذاریم.
• با کنار گذاشتن «بایدها» و «نبایدها»، دشمنی و عناد به خود را از بین ببریم،
• با حذف خود-دشمنی، به خود-دوستی بپردازیم.
• با خود-دوستی، اضطراب خود را از بین ببریم.
• وقتی اضطراب نداشته باشیم ، احساس ضعف نمی کنیم.
• وقتی احساس ضعف نکنیم، مجبور نمیشویم به تخیل پناه ببریم،
• در ادامهِ مراحل پیشرفته، از مدار و حیطهِ هدف های شخصی خود خارج گردیم،
• به بشریت به عنوان یک واحد، که خودمان هم جزئی از آنیم، بیاندیشیم،
• خودمرکزی و خودمحوریمان را از بین ببریم،
• از لاک خودمان بیرون بیآییم،
• مسؤلیت و سهمی برای رفاه خود و دیگران به عهده بگیریم.
• عشق و مهر بورزیم.
• عشق و مهر بگیریم.

March 2016

عشق محصول استقلال و آزادی است

حصول عشق واقعی فقط زمانی امکان دارد که دو نفر از کانون هستی خود با یکدیگر گفت و شنود کنند.

یعنی هر یک بتواند خود را در کانون هستی دیگری درک و تجربه نماید.

بنیاد عشق فقط در همین جاست.  عشقی که بدین گونه درک شود، مبارزه ای دایمی است، رکود نیست، حرکت است، رشد است، با هم کارکردن است.

حتی اگر بین دو طرف هماهنگی یا تعارض غم یا شادی وجود داشته باشد.

• این امر در برابر این حقیقت اساسی که هر دو طرف در کانون هستی خود یکدیگر را درک کنند و بدون گریختن از خود احساس وصول و وحدت کنند  در درجه دوم اهمیت قرار دارد.

فقط یک چیز وجود عشق را اثبات می کند: عمق ارتباط، سرزندگی و نشاط هر دو طرف.

• عشق نیروی فعال بشری است. نیرویی است که موانع بین انسانها را می شکند.  آدمیان را با یکدیگر پیوند می دهد ، عشق، انسان را بر احساس انزوا و جدایی چیره می سازد.
با وجود این، به او امکان می دهد خودش باشد و همسازی شخصیت خود را حفظ کند . 

در عشق تضادی جالب روی می دهد ،  عاشق و معشوق یکی می شوند  و در عین حال از هم جدا می مانند .

• عشق یک عمل است، عمل به کار انداختن نیروهای انسانی است، که تنها در شرایطی که شخص کاملاً آزاد باشد، نه تحت زور و اجبار، آنها را به کار می اندازد.
عشق فعال بودن است، نه فعل پذیری؛ پایداری است نه اسارت.

به طور کلی خصیصه  فعال عشق را می توان چنین بیان کرد که: عشق در درجه ی اول نثار کردن است، نه گرفتن .

• اگر در عشق احترام وجود نداشته باشد،  احساس مسئولیت به آسانی به سلطه جویی و میل به تملک دیگری سقوط می کند.
منظور ازاحترام، ترس و وحشت نیست؛  بلکه توانایی درک طرف،  آنچنان که وی هست،  و آگاهی از فردیت بی همتای اوست.
احترام، یعنی علاقه به این مطلب که دیگری، آن طور که هست، باید رشد کند و شکوفا شود .

بدین ترتیب، در آنجا که احترام هست، استثمار وجود ندارد .

• من می خواهم معشوقم برای خودش و در راه خودش پرورش بیابد و شکوفا شود، نه برای پاسداری من .

• اگر من شخصی را دوست دارم با او آنچنان که هست، نه مانند چیزی برای استفاده خودم، یا آنچه احتیاجات من طلب می کند، احساس وحدت می کنم .

• واضح است که احترام آنگاه میسر است که من به استقلال رسیده باشم؛  یعنی آنگاه که بتوانم روی پای خود بایستم.

بی مدد عصا راه بروم، آنگاه که مجبور نباشم دیگران را تحت تسلط خود در بیاورم،  یا استثمارشان کنم. احترام تنها برپایه آزادی بنا می شود.

عشق محصول استقلال و آزادی است.