زبان
زبان
Language
The English word “LANGUAGE” = 2 French words: LANGUE and LANGAGE
LANGUE refers to a specific language, such as French or English
LANGAGE refers to the system of language in general
ناخودآگاه سخن می گوید، پس به زبان وابسته است (ژاک لاکان).
حتی اگر در ورای ظاهرش اصلاً چیزی وجود نداشه باشد، نگریستن وجود دارد (ژاک لکان).
روانکاوی و زبان از دیدگاه ژاک لکان
• ژاک لکان به عنوان با نفوذترین روانکاو بعد از فروید، نمونه ای از پزشکی است که تسلیم عمل گرایی و تجربه گرایی افراطی نشد. وی در دهه ۱۹۳۰ با هدف بازگشت به فروید، به تبیین و اشاعه نظریه فروید پرداخت. نکته اصلی این بازگشت قرار دادن زبان به عنوان ساختار اصلی در حوزه نظر و عمل است. دستاورد عمده لکان این بود که توانست ناخودآگاه را مانند یک زبان ساختار یافته معرفی کند. به دنبال این طرز تفکر و عملی کردن آن در روانکاوی در طول بیش از ۵۰ سال، لکان نظریه ای جامع و پیچیده، روانشناختی و روانکاوی بر پایه زبان ارائه داد.
o وی بر این باور است که روانکاوی بدون گفتار و زبان موجودیت ندارد و با پیوند اندیشه های فروید و زبانشناسی باید درک شود. از این رو برای فهم لکان باید بپذیریم که او واقعیت را در محدوده زبان تعریف می کند و معتقد است روابط انسانی نیز در فضایی زبانی شکل می گیرد. بنابراین ما نیز ذاتاً در محدوده ساختارمند زبان قرار داریم.
o وی با عقیده فروید مبنی بر تحلیل اجتماعی با الهام از چشم انداز روانکاوی موافق بود. آنتونی الیوت Anthony Elliott ایده های لکان را به عنوان مرجع اصلی تفکر درباره پیوندهای میان روان و زمینه های اجتماعی عنوان کرد.
زبان و ذهن ناخودآگاه
The Unconscious is Structured like a Language
• این عقیده که افکار مانند یک زبان ساختاربندی شده اند بحث جدیدی نیست. در اوایل قرن سوم پیش از میلاد، افلاطون در گفتگوی بین سقراط و تهتتوس نشان داد که تفکر، چیزی جز گفتار بیان شده verbalized speech نیست. و گفتار نیز تفکر بیان شده verbalized thought است .
o هگل در کتاب فلسفه ذهن Philosophy of Mind از این عقیده حمایت می کند که واژه ها و در نتیجه وجود زبان در روند تفکر لازم و ضروری است.
o مطابق با دیدگاه افلاطون و هگل و با تاکید بر نقش اساسی کلمات در تعریف تفکر سوسور بیان می کند که افکار چیزی جز یک ابر پرتلاطم نخواهد بود، اگر ساختار زبان به آن شکل ندهد.
o تا زمان نگارش کتاب تعبیر رویای فروید، تمایز اصلی بین ذهن خودآگاه و ناخودآگاه وجود نداشت. از نظر فروید، ذهن خودآگاه که وابسته به احساس و آگاهی حسی است فقط بخش نسبتا کوچکی از ساختار روانی را شامل می شود و اطلاعات را هم از درون و هم بیرون دریافت می کند.
o از سوی دیگر، بخش ناخودآگاه به عنوان هر چیزی که از ادراک و آگاهی خودآگاه به دور است تعریف شده است و نسبت به خودآگاه در فعالیت های ذهنی ما مهم تر است زیرا جایگاه کشش های فطری، تمایلات و خاطرات سرکوب شده و بنیادی ترین و ابتدایی ترین بخش از دستگاه روانی انسان است
o اما نظریه روانکاوی فروید بر پایه بنیادهای پذیرفته شده عمومی علم قرار نداشت و شواهد قوی نیز برای اثبات آن مقدور نبود.
o نظریه او بر پایه استعاره ها، اسطوره ها، رویاها، لطیفه ها و دیگر پدیده های گذرا و ناپایا بود و به همین دلیل مورد تحقیر جامعه علمی واقع شد. کسانی که خود را آسیب شناسان روانی بر پایه اصول علمی می پنداشتند نیز سعی کردند نظریه فروید را با زمینه های زیستی و فیزیکی پذیرفته شده معمول پیوند دهند و بسیاری از کسانی که خود را به عنوان پیروان فروید معرفی می کردند لازم می دیدند که نظریه فروید را برای جامعه علمی قابل قبول سازند. بنابراین، تغییراتی اعمال کردند که باعث شد این نظریه شباهت کمی به نظریه فروید داشته باشد.
• اما تغییر جهت گسترش روانکاوی از نظریه فروید کاملا موفق نبوده است. با توجه به اینکه چنین گستردگی هایی در روانکاوی بیهوده بودند معقول و منطقی است که اساس این تحولات را مورد بررسی قرار دهیم. تعجب برانگیز است که نظریه فروید به این دلیل که بر پایه اسطوره ها و استعارات بنا شده و بر پایه زیست شناسی نیست، از نظر جامعه علمی گمراه کننده و غیر علمی تلقی می شد؛ اما با توجه به نظریه اصیل فروید می توان چنین گفت که آسیب شناسی روانی تابع چیزی غیر از زیست شناسی است و اگر چنین است چه چیزی می تواند پایه و اساس آن باشد؟ اینجاست که ما می توانیم به نقش مهم لکان و ایده بازگشت به فروید اشاره کنیم.
• لکان همواره خود را در حال تلاش برای بازگشت به فروید می دید. پس از سال ها تلاش برای اینکه آسیب شناسی روانی در چارچوب نمونه های پزشکی
و به عنوان تابعی از زیست شناسی قرار گیرد، لکان این فرضیه را مطرح کرد که آسیب شناسی روانی انسان ناشی از عملکرد زیستی وجود انسان نیست
بلکه ناشی از زبان است.
• او بر اساس این فرضیه، پایه نظریه روانشناختی فروید را از اسطوره ها و استعاره ها به نوعی نظریه زبانی تبدیل کرد. در واقع، نکته اصلی این بازگشت قرار دادن زبان به عنوان ساختار اصلی در نظر و عمل بود، برای مثال، لکان مفهوم عقده ادیپ در روانکاوی را به عنوان تناقض ذاتی در منطق کلمه بیان کرد. به دنبال این طرز تفکر و عملی کردن آن در روانکاوی در طول بیش از ۵۰ سال، لکان یک نظریه جامع و پیچیده روانشناختی و روانکاوی ارائه داد.
o با اینکه به نظر می رسد فروید در سه کتاب بنیادی خود یعنی تعبیر رویا، آسیب شناسی زندگی روزمره و طنز و رابطه ی آن با ناخودآگاه به طور ضمنی به وجود ساختار زبانی در ناخودآگاه اشاره کرده است، اما برتری لکان این بود که او شروع به تفسیر نظریه فروید در چارچوب نظریه زبانی مطرح شده توسط فردیناند دی سوسور کرد که یکی از بنیانگذاران علم زبانشناسی است، و این تنها چیزی بود که فروید در اختیار نداشت و در واقع ، در زمان فروید علم زبانشناسی هنوز به وجود نیامده بود.
o به همین دلیل است که فروید از استعاره ها و اسطوره ها (که بازنمودهای نمادین واقعیت هستند) به جای نظریه زبان (که سیستمی ساختارمند از بازنمودهای نمادین واقعیت به شمار می آیند) استفاده کرد. بنابراین ، در حالی که فروید به طور مستقیم زبان را به عنوان پایه آسیب شناسی روانی در نظر نمی گرفت، اما به طور قطع آن را چیزی غیر از زیست شناسی می دانست. همانگونه که فلاسفه و زبانشناسان تصور می کردند که تفکر مانند یک زبان ساختاریافته است، سهم منحصر به فرد لکان در روانکاوی این است که او معتقد بود که ناخودآگاه مانند یک زبان، ساختار یافته است. Structural Linguistics
نظریه لکان بر پایه زبان
• لوئیس آلتوسر Louis Althusser بر نقش تاریخی لکان چنین تاکید می کند: قدرت ادعای لکان و اصالت منحصر به فرد او در روانکاوی در این است که او یک نظریه پرداز در حوزه کاری خود یعنی روانکاوی و زبانشناسی است و این بدین معنا است که او می تواند یک سیستم کلی از مفاهیم نظری بسازد که قادر به ایجاد مجموعه ای از حقایق در حوزه تحلیلی است. در ادامه برای مستند ساختن و اثبات چشم انداز انقلابی لکان در مورد زبان به مرور نظریه وی می پردازیم و از آنجایی که نظریه او در طول زمان دستخوش تغییراتی شده است، می توان بین سه مرحله از نظریه او تمایز قائل شد:
1. مرحله اول را می توان مرحله پیش زبانی نامید. در آغاز، نظریه وی از نظر زبان شناسی ساده و بی تکلف بود، ولی نکته مهم در این مرحله این است که لکان دیدگاه ساختارگرایی را که افق های جدیدی در علوم انسانی گشوده است، پایه و اساس نظریه خود قرار داد.
o دست کم به دو دلیل باید در مورد ساختارگرایی لکان توضیحاتی ارائه شود:
۱- به این دلیل که ساختارگرایی زیرساز و زمینه تمام نظریه لکان است که مسیر و پیامدهای آنرا اصلاح می کند.
۲- به این دلیل که استفاده از واژه ساختار اغلب به اشتباه فهمیده می شود.
o ژان پیاژه Jean Piaget ساختار را به صورت زیر تعریف می کند: ساختار سیستمی از تحولات است و از آنجایی که نوعی سیستم است و نه تنها مجموعه ای از عناصر و خواص آنها، این تحولات شامل قوانینی است که دارای سه ایده اصلی است: ایده تمامیت Wholeness ، گشتاری و دگرگونی Transformation و خودتنظیمی Self-reconciliation.
• به گفته پیاژه، تمامیت نتیجه وابستگی متقابل عناصر تشکیل دهنده ساختارها است و این واقعیت که گرد هم آوردن همه اعضا الزاماً از جمع کردن آنها در یک جا متفاوت است. مفهوم گشتاری، قوانین ترکیب را در بردارد که در داخل یک ساختار به طور واقعی ساختارمندی را ایجاد می کند. در نهایت خودتنظیمی، به عنوان مشخصه اصلی ساختار، به این معنا است که ساختار بدنبال بقای خویش است. برای مثال، اگر دو عنصر ساختار با قانون ترکیب در ارتباط با هم قرار بگیرند، سومین عنصر ناشی از این ترکیب نیز دارای ساختار خواهد بود که نشان دهنده ثبات سیستم است. چنین تعریفی از ساختار به ویژه بسیار مناسب برای مطالعه زبان است. چنین ساختاری در عناصر اصلی ارتباطی که لکان بین زبان و ناخودآگاه ایجاد کرد و کل نظریه زبانی او دیده می شود.
2. مرحله دوم را می توان مرحله زبانشناسی نامید. بنا به گفته رودینسکو Roudinesco این مرحله در سال ۱۹۴۶ زمانی که لکان برای اولین بار کارهای فردیناند دی سوسور را مطالعه کرد، آغاز شد. به عبارت دیگر مرحله دوم یافتن نظرگاه زبانشناسی بود. این کشف باعث حرکت ذهن لکان به سمت بازنگری در نظریه فروید در مورد ناخودآگاه از نظر زبانشناسی ساختاری بود. در این مرحله کاملا از عقاید لکان و از واژگان او (مانند دال و مدلول) مشخص است که نظریه او در اساس بر پایه نظریه سوسور استوار است.
o سوسور معتقد بود که زبان متشکل از نشانه هاست و هر نشانه از دو بخش دال و مدلول تشکیل شده است. دال به عنوان بیان آوایی واژگان یا تاثیر روانی یک صوت و مدلول به عنوان مفهوم مصداق یا محتوای نشانه ای آن صوت است. لکان کوشید نشان دهد ناخودآگاه آدمی نیز از ساختاری شبیه ساختار زبان برخوردار است. یعنی همان نظام دال و مدلولی که در نظام زبانی حاکم است، در ساختار ناخودآگاه انسان نیز دارای مصداق بیرونی است.
o به عبارت دیگر، همچنان که بکارگیری دال هایی همچون حروف، به فراخور نوع کاربردشان، مدلول هایی را در ذهن مخاطب ایجاد می کنند، ناخودآگاه ذهن نیز در موقعیت های مختلف قادر است که در تماس با برخی عناصر بیرونی همچون مزه خوراکی ها، رایحه برخی اشخاص یا اشیا و حتی مشاهده برخی تصاویر که به صورت دال هایی در ذهن پدیدار می شود، خاطراتی را از گذشته و دوران کودکی در ذهن ما زنده می کنند که این خاطرات مصداق های همان مدلول اند.
3. مرحله سوم به گفته رودینسکو در ۱۹۵۰ آغاز شد، زمانی که لکان برای اولین بار رومن یاکوبسن را ملاقات کرد. نظریه یاکوبسن اعمال نفوذ بیشتر و فراگیرتری در تفکر لکان در مورد زبان داشته است. چنین به نظر می آید که لکان دو نوع برداشت متفاوت و پی در پی از کار سوسور داشته است. اولین بار قبل از سال ۱۹۵۳ و دومین بار بین سال ۱۹۵۳ و ۱۹۶۳ که او نظریه سوسور را از منظر یاکوبسن بازخوانی کرد. لکان به طور انحصاری به بررسی ساختار دوگانه ساختار ادبی نظریه یاکوبسن پرداخت که بسیار انتزاعی است و درک آن بسیار دشوار است.
o رودینسکو کشف لکان در مورد ساختار دوگانه یاکوبسن را شگفت آور تلقی می کند و می گوید: لکان با انتشار کتابِ اصول زبان توسط یاکوبسن و موریس هیل Fundamentals of language – Jakobson, Roman; Halle, Morris تحت تاثیر نظریه یاکوبسن قرار گرفت و فرضیه خود را در مورد زبان ناخودآگاه اصلاح کرد. با این کتاب لکان توانست تعبیر خواب فروید The Interpretation of Dreams را به گونه ای خلاقانه مورد مطالعه قرار دهد.
• دوگانه انگاری در اساس قیاس ضد و نقیض Paradox است که اساس آن کنایه و استعاره است. Metonymy Versus Metaphor
o به نظر می رسد این دوگانگی از اهمیت اولیه برای تمام رفتارهای کلامی و در کل رفتار انسانی برخوردار است. استعاره یا تشبیه Metaphor به مشابهت دو عنصر که یکی تمثیلی از دیگری است اطلاق می شود. برای نمونه می توان به تمثیل شیر برای انسان دلیر اشاره کرد. در روانکاوی نیز این استعاره کاربرد دارد. مثلا یک شی ، یک تصویر یا یک کنش باعث پدیداری یک یا چند تصویر توامان دیگر در ذهن و خاطره ما می شود که با آن تصویر نخست دارای مشابهت بوده و برای روانکاو بویژه در تعبیر رویاها، خاطرات فراموش شده و یا لغزش های کلامی عناصری پراهمیت تلقی می شود.
o در زبانشناسی کنایه یا مجاز مرسل Metonymy را یک فرایند زبانی می دانیم که به واسطه آن برای یک مفهوم از واژه هایی استفاده می کنیم که خود بر مفهومی ثانوی دلالت دارد، یا استفاده از لفظی است که به جای معنای اصلی، معنایی نزدیک به آن داشته باشد و در واقع از یک عنصر کم اهمیت برای بیان عنصری مهم استفاده می کنیم.
دقیقا همین فرایند در خاطرات، رویاها و لغزش های زبانی مان که نمودار ناخودآگاه ما هستند اتفاق می افتد؛ یعنی تبلور یک عامل به ظاهر کم اهمیت حکایت از یک نقیصه ی اساسی در روان ما دارد. برای نمونه ممکن است ترسی که ناشی از رفتارهای خشن اطرافیان در دوران کودکی بوده، در دوران بزرگسالی به صورت ترس از عناصر بیرونی حیوان ، حشره یا هر عامل بیرونی دیگر جایگزین شود.
• لکان در گفتمان رم (Rome Discourse – 1953) نیز کارکرد گفتار در روانکاوی را دوباره مورد ارزیابی قرار داد. او با مشاهده اینکه روانکاوی در حال حرکت به سمت نوعی رفتارگرایی است، بیان کرد که روانکاوان ضرورتاً نیاز دارند که اذعان کنند عملکرد بالینی آنها یک درمان مبتنی بر گفتار است و اثرات سودمند آن از گفتار منتج می شود. به طوری که لکان بیان می کند در روانکاوی باید به دنبال نمادها در متن گفتار تداعی آزاد بیمار بود. پس از بررسی خلاصه ای از نظریه لکان، اشاره به این نکته مهم در پس نظریه او ضروری است. مطابق دیدگاه سوسور، زبان نظامی رابطه ای و یا تفاوتی است. یعنی هیچ نشانه ای را نمی توان فارغ از نشانه ای دیگر تفسیر و تعریف کرد. یعنی راست ، راست است چون چپ نیست.
o مطابق این دیدگاه و با توجه به نظریه کلی لکان می توان در نهایت چنین نتیجه گیری کرد که چون امر نمادین Symbolic (S) (امر نمادین شامل تمام چیزهایی است که ما معمولا واقعیت می نامیم) از طریق زنجیره های دلالت به هم پیوسته است، ما محکوم هستیم به این که هیچگاه جهان را به آن شکلی که واقعاً هست درک نکنیم و تا ابد در زندان زبان باقی بمانیم. در واقع همه چیز زبان است.
• لکان با تلفیق نظریه روانکاوی با زبانشناسی بیان کرد که بدون گفتار و زبان، روانکاوی موجودیت ندارد
• روانکاوی با پیوند اندیشه های فروید و زبانشناسی باید درک شود
• در راستای این هدف و در راستای پروژه “بازگشت به فروید” ، او جنبه های مفهومی نظریه فروید درباره فرایندهای اجتماعی شدن را که قبل از لکان از دست رفته بودند یا به روش های مختلفی تفسیر شده بودند را برجسته کرد و به آنها از نو پرداخت.
• دست کم دو موضوع مهم و مرتبط با هم در ساختار نظریه لکان وجود دارد. اولین مورد که لکان بسیار جدی به آن می نگرد و می توان آن را پارادایم تفسیری متون فروید نامید، اینست که فروید بارها و بارها نشانه ها ، لغزش ها و رویاها را به عنوان پدیده های نمادین که قابل تفسیر هستند شرح داده است.
o دومین مورد نیز علاقه ی لکان به تفسیر روانکاوانه به عنوان یک روش درمانی متکی بر قدرت گفتار و زبان است.
• لکان با تحقیر علم زدگی بیان می کند که علم زدگی به معنای حرکت از قلمرو زیست شناسی و علت شناسی حیوانی به سوی انسان است؛ بدون در نظر گرفتن تفاوت های بزرگی که باعث می شوند انسان ها دارای زبان، نماد و در نتیجه ناخودآگاه شوند. با اینکه او یک روانکاو و پزشک بود، اما نظریه ای غیر بالینی ارائه کرد و تسلیم عمل گرایی و تجربی بودن افراطی نشد. بنابراین، لکان در حوزه نظریه های اجتماعی که برای پزشکان نامتعارف است، اهمیت قابل توجهی دارد. ژاک لکان و پیروان او می توانند ادعا کنند که با توجه به فروید نظریه ای را در مورد فرهنگ و به ویژه زبان توسعه داده اند که در حال حاضر با ایجاد پیشرفت هایی در علم زبانشناسی درک بهتر آن میسر خواهد شد.
زبان و گفتمان
زبان و گفتمان
Language and Discourse
گفتمان و ساختار شخصیت
• «زیگموند فروید» و «ژاک لاکان» در حوزه روانکاوی و روان تحلیلی مشابهت ها و اختلافاتی دارند. o فروید بر ویژگی های بیولوژیک و عناصر مربوط به آن تأکید دارد، لاکان بر عناصر فرهنگی بیش از عناصر بیولوژیک تأکید می کند. او به جای پرداختن به غرایز در چارچوب های بیولوژیکی، ترجیح می دهد در حوزه های رفتاری از انگیزه های فرهنگی و انسان شناختی صحبت کند. بنابراین یکی از تفاوت های اساسی فروید و لاکان در رویکرد آنها نسبت به مسائل دیده می شود. اگرچه لاکان به صورت برجسته و قابل توجهی متأثر از فروید است؛ اما در طرح مسائل خاص خود مباحث فروید را تغییر می دهد. او در بسیاری از موارد این تغییرات را به صورت بنیادین و ریشه ای طرح ریزی می کند.
• فروید ساختار شخصیت در روانکاوی را به سه قسمت تقسیم می کند. به عبارت دیگر او شخصیت را دارای سه شاکله ی کلی می داند. من، ego؛ فراخود Superego؛ نهاد id.
• نهاد به طور طبیعی و بیولوژیک بیانگر غرایز و سائق های انسانی Drive است. تشنگی، گرسنگی و همه سوق دهنده ها و انگیزه هایی که در حالت حیوانی محض در انسانها می بینیم، بخش نهاد را تشکیل می دهند. نهاد، تبلور خواسته ها و نیازهایی است که ارتباط مستقیم با بُعد حیوانی انسان دارند. حرکت نهاد براساس اصل لذت Pleasure Principle است. یعنی جایی که هیچ خبری از منطق، عقل، عقلانیت و گفت وگو نیست. نهاد را صرفاً باید براساس زمینه های خاص خود ارضا کرد.
• به هنگام رشد بُعد نهاد با بُعدی دیگر مواجه می شویم که «من» ego است. این بخش براساس اصل واقعیت حرکت می کند. براساس اصل واقعیت عملاً ما نمی توانیم هر وقت میل و خواسته ای داشتیم، بی هیچ قید و شرط به آن برسیم، بلکه باید عرف جامعه، آداب و رسوم و سنت ها را نیز در نظر بگیریم و با رعایت آنها به اشباع زمینه های مربوط به «من» بپردازیم. مثلاً فرض کنید وقتی انسان در ملأ عام قرار می گیرد، حرکاتی انجام میدهد که مطابق با سنتها و هنجارهای جامعه است. پس چنین نیست که هر کاری براساس خواست نهاد قابل اجرا باشد. در واقع من و نهاد در تعامل با یکدیگر تعیین می کنند که چطور باید خواسته ها را برآورده کرد. در حالی که نهاد قائل به اشباع بی حد و حصر غرائز است؛ «من» تعیین می کند که چگونه و تحت چه شرایطی خواسته های نهاد اعمال شود.
o از سوی دیگر در این شرایط «فرامن» superego نیز مطرح می شود. نقش «فرامن» برقراری پیوند بین «گناه» و «پاداش» با شخصیت است. عامل گناه یا کیفر وقتی مطرح می شود که فرد از دستورات «فرامن» سر باز زند. در صورت این سرپیچی، در فرد عقده، بزه و گناه شکل می گیرد. نتیجه این احساس، شماتت خود است.
o ارتباط بین «نهاد» و «فرامن» به واسطه «من» میسر می شود زیرا نهاد و فرامن نمی توانند به صورت مستقیم با یکدیگر ارتباط داشته باشند.
• یکی از مهمترین مسائلی که فروید و لاکان به آن می پردازند این است که همیشه بین من ، فرا من و نهاد، تضاد و تناقض وجود دارد. این تنازع و تضاد به صورت های گوناگون متجلی می شود. یکی از صورت های تجلی این تضاد را در رؤیاهای خود می بینیم. در واقع رؤیاهای انسان بیانگر تضادهایی است که بین سه شاکله اصلی شخصیت در ابعاد گوناگون وجود دارد. صورت های دیگر این تضاد در نشانه های مرضی و در رفتارهای شخص روان پریش قابل مشاهده است. در بسیاری از موارد این تضاد در مکانیسم های دفاعی نمود می یابد. به نحوی که این مکانیسم های دفاعی، تضادهای شخصیت را نشان می دهند. به عنوان مثال، سردرد شب امتحان به این نکته برمی گردد که ذهن نمی تواند به اضطراب ناشی از امتحان فکر کند؛ چرا که آن اضطراب مخرب و کشنده است
بنابراین ذهن تغییر جهت می دهد و به سردرد فکر می کند. زیرا تمرکز بر سردرد، اضطراب ناشی از امتحان را کاهش می دهد. البته این مفید است چون اگر اضطراب در سطح بالایی باشد، بسیار کشنده و ناراحت کننده می شود.
• هم لاکان و هم فروید در این زمینه (در ارتباط با ساختار شخصیت) مسأله « عقدهِ از شیر گرفتن » Weaning complex را مطرح می کنند. البته لاکان مسأله را در بعدی تحلیلی و بیشتر در حوزه فرهنگی مورد بحث قرار می دهد. عقده از شیر گرفتن اشاره به آن دارد که وقتی انسانها را از شیر می گیرند و رابطه فرد با این مقطع قطع می شود، نوعی تمایل بازگشت به این دوران وجود دارد. این میل بازگشت به دوران گذشته در همه رفتارها و تعاملات انسانی نقش خود را به صور مختلف نشان می دهد.
• این بحث برای لاکان بسیار مهم است و حتی هسته اصلی روان تحلیلی او را تشکیل می دهد. لاکان می گوید: انسانها تا زمانی که در دوران شیرخوارگی هستند، هرچه را می طلبند بی هیچ قیدی دریافت می کنند و نیازی به تمنا و آرزوی آن ندارند؛ زیرا تمام خواسته های آنها در آن بعد خاص ارضا می شود و با اشباع کامل مواجه هستند. در این مرحله (که مرحله مهمی در ارتباط با شخصیت انسان است) کودک سخن نمی گوید و اصولاً کلام وجود ندارد. زیرا همانطور که ذکر شد؛ کودک به محض نیاز، توسط مادر به عامل ارضاگر می رسد. به عنوان مثال بدون هیچ مشکل و مانع به شیر دست می یابد. اما به مجرد اینکه این شیر قطع شد، انسانها، به اصطلاح در بُعدی تحت عنوان وضع نمادین Symbolic Stage قرار می گیرند و آن بُعدی است که خود را به صورت برجسته در زبان نشان می دهد.
o یعنی «وضع نمادین» در تکلم، سخن گفتن و به طور کلی در زبان متجلی می شود. به عبارت دیگر زبان هنگامی متولد می شود که صحبت از کاستی و نقص باشد. یعنی نقص و کاستی انسان موجد زبان است. ما زمانی لب به سخن می گشاییم که نقصی وجود دارد. پس گفت وگو می کنیم تا آن نقص را برطرف سازیم. اگر قرار باشد انسان سراسر اشباع و نیل به مقصود باشد، دیگر صحبت از زبان معنی ندارد.
• در پرتو نظریه لاکان، نقص و کاستی بشر عامل وجودی زبان است. ما به فعالیتهای خود نیز که نگاه کنیم به این موضوع می رسیم. در فعالیتهایی که اشباع کامل رخ می دهد، زبان مجالی برای ابراز وجود نمی یابد. در اشباع کامل سکوت جایگزین زبان می شود و در نقصان و کاستی، زبان ساخته می شود. در نظر لاکان، کودکی که از این مرحله بیرون می آید همیشه میل دارد که به این مرحله بازگردد. این بازگشت به اصل، پدیده مهمی است که در آرا و تفکرات گوناگون دیده می شود. به قول افلاطون چون در این عالم خوشبختی نیست و همه آنچه ما به عنوان خوشبختی می شناسیم، مجاز و سایه است؛ باید در جای دیگری به دنبال خوشبختی باشیم. ما غارنشینان محصور مجاز و سایه هستیم که اصل خود را فراموش کرده ایم.
o بازگشت به خویشتن خویش و ریشه اصلی در همه نحله های فکری، خود را نشان می دهد. به نظر می رسد این پیچیدگی ها به روان انسان مربوط باشد.
• لاکان می گوید: وقتی انسانها از مرحله شیرخوارگی جدا شدند و در مرحله نمادین قرار گرفتند، همیشه درصدد بازگشت به شیرخوارگی هستند؛ ولی دیگر چنین امکانی وجود ندارد و این امکان از آدمی بازستانده شده، ما باید همواره در هاله ای از دشواری و بدبختی به سر ببریم.
لاکان، زبان و گفت و گو
• ژاک لاکان بین میل و نیاز تفکیک قائل می شود.
• خواسته و میل Desire در دستگاه لاکان، هرگز اشباع شدنی نیستند. آنها حتی قابلیت بیان نیز ندارند. امیال، تشنگی اشباع ناپذیری دارند که همواره در وجود انسان متصور است اما زبان حاصل قطع تعلق از این حالت است. هنگامی که این قطع تعلق رخ می دهد زبان شکل می گیرد. به این معنا که برای بازگشت به اصل و بیان کاستی ها و نقص ها از زبان استفاده می کنیم؛ تا به بیان آنچه نیاز داریم، بپردازیم و نسبت به چیزی که خواهان رسیدن به آن هستیم سخن سر دهیم. به عبارت دیگر چیزی را که در وجود ما موجود نیست را ابراز کنیم.
• لاکان با ذکر یک مثال به مطلبی مهم اشاره می کند. وی می گوید: دو کودک را فرض کنید که در قطار نشسته اند و قطار در ایستگاه متوقف است. هر دو کودک از پنجره قطار به بیرون نگاه می کنند. یکی از پنجره مقابل خود به نمای دستشویی مردان و دیگری از پنجره مجاور به دستشویی زنان نگاه می کند. این دو کودک در گفت وگوی خود پیرامون نمای بیرون اشاره به چیزی دارند که درست است اما هیچ یک واقف به این نکته نیستند که از چارچوبی متفاوت مینگرند؛
پس سخن هر یک در همان چارچوب صحیح است. به همین دلیل یکدیگر را متهم به اشتباه و درک نادرست می کنند.
لاکان می گوید: این دو کودک به علت اینکه در چارچوب خاص خود قراردارند، نمی توانند افق و منظری خارج و فراتر از آن را درک کنند.
• یکی از مباحث جذابی که لاکان مطرح می کند؛ بحث «خرید و هویت» است Consumerism and Identity. بدین معنا که ما هویت خود را در تعلقات مان باز می جوییم. به عنوان مثال با خرید اجناس خاص به نوعی هویت و پایگاه شخصیتی خود را مشخص می کنیم. حال وقتی هویت با تعلقات یکی شد، ما از خود دور می شویم. در نتیجه انسانها دیگر از حیث «بودن» به خود فکر نمی کنند، بلکه از این جهت به خود فکر می کنند که مزایا و ویژگی هایی دارند و اساساً هویت خود را با این مسائل تعریف می کنند. پس اگر این ویژگی ها را نداشته باشند، احساس ضعف، نقص و کمبود می کنند. به همین دلیل بسیاری از اندیشمندان که امروزه درباره مفهوم توانایی های زندگی بحث می کنند، تأکید خاصی به طرز تلقی ما از مفهوم «بودن» دارند. اینکه آیا گرفتار اوهام هستیم یا در مواجهه با مسائل به وجود و هستی خویش نیز توجه داریم بسیار مهم است.
o این مفهوم از «خود» متأثر از اندیشه های هگلی است. در مباحث هگل، صحبت از خود همواره با سخن از «غیریت » Otherness عجین شده است. شناخت خود، همیشه به واسطه «غیر» یا دیگری Other میسر می شود. حال ممکن است این غیر، خود ما ؛ یا دیگری باشد.
• البته این موضوع بسیار مهم است، زیرا وقتی ما با خود؛ یا دیگری به گفت وگو می پردازیم؛ باید بدانیم در مورد چه چیز گفتوگو می کنیم و چیزی که درباره آن گفتوگو می کنیم؛ تاچه اندازه برخاسته از اوهام یا واقعیت است. زیرا در بسیاری از موارد چیزی را می گوییم؛ اما صرفاً در حوزه درک سطحی با آن ارتباط برقرار می شود. این موضوع با مثال معروفی که «ویتگنشتاین» Ludwig Wittgenstein می زند و در آن از مفهوم «گرامر فهم » یا «دستور زبان درک» استفاده میکند؛ روشن می شود. وی می گوید: فرض کنید شما محبوبی دارید که برایتان نامه می نویسد و در آن ذکر می کند که ساعت ۶ در فرودگاه خواهد بود. شما پیام این نامه را به گونه ای متفاوت از سایر افراد درک می کنید. زیرا نوع خاص فهم شما در ارتباط مستقیم با دستور زبان یا گرامری است که پیوند عاطفی بین شما و محبوبتان به آن شکل داده است.
o این گرامر درک (فهم )، یکی از پایه های اساسی و اصلی در ارتباط با مسأله «گفت وگو» و «گفتمان» است. از این جهت که باعث می شود روند گفت وگو در ارتباط با این گرامر تفاوت کند. حال اگر ما به این گرامر توجه نکنیم و صرفاً در ابعاد لفظی، مسأله «گفتن» و «گفت وگو» را مورد توجه قرار دهیم، اغلب با مشکل مواجه می شویم. یعنی راجع به چیزی سخن می گوییم که نه اطلاعی از آن داریم؛ و نه آن را درک می کنیم.
o بنا به نظر هایدگر؛ که فرق اساسی بین دانستن و فهمیدن قائل است؛ فهمیدن، ارتباط مستقیم با جنبه وجود شناختی یا هستیشناسی (Ontology) دارد.
Ontology is the philosophical study of the nature of being, becoming, existence or reality as well as the basic categories of being and their relations
o گاه وقتی از «فهمیدن » صحبت می کنیم؛ منظور ما بسیار نازلتر از چیزی است که باید در بحث وجودشناختی به آن تأکید کرد.
• یکی از نکته های مهم در بحث گفت وگو و گفتمان، این است که باید چالش های برخاسته از اوهام را کنار زد؛ و از حوزه ذهنی و عملی نیز خارج شد؛ تا بتوان با موضوع به نحو بایسته و شایسته ای ارتباط برقرار کرد. البته این امر منوط به آگاهی فرد از گرامر درکی است که می توان در ارتباط با آن مفاهمه برقرار کرد. از سوی دیگر ، مسأله تفاهم می تواند منوط به ارتباط زاینده در گفت وگو باشد. زیرا گفت وگو در کلان ترین حالات می تواند بیانگر آفرینش واقعیت ها باشد. یعنی وقتی شما به کسی بگویید: « من این کتاب را دوست دارم» خود این جمله دربرگیرنده سه موضوع است .
۱) چیزی به نام «من » وجود دارد .
۲) چیزی به نام «کتاب» وجود دارد.
۳)تعلق من به کتاب وجود دارد.
• حال در حوزه های بالاتر «گفت وگو » از تعامل های اجتماعی مستقیم و غیر مستقیم خبر می دهد. به نحوی که حتی در گفت وگو با «خود» نیز قائل به یک خود اجتماعی Social ego هستیم.
o همچنین می توان گفت: گفت وگو های ما در مورد فهم های نوین همواره منوط به فهم های پیشین است. به نحوی که فهم های پیشین ما درشکل گیری یا مخدوش کردن فهم های نوین تأثیر دارند. حال اذعان به فهم های پیشین و پذیرش جانبداری های خود، باز بودن ما را نسبت به جهان و نسبت به خلق و باز آفرینی فهم های نوین تبیین می کند.
گفتمان
گفتمان یا دیسکورس
Discourse
• در ۱۹۶۹ لکان از واژهِ گفتمان یا Discourse بعنوان یک نوع پیوند اجتماعی یا social bond که در بحث مربوط به زبان language مطرح می باشد، استفاده کرد.
• لکان چهار گفتمان پیوند اجتماعی را مطرح می کند. این گفتمان ها، طرز گفتار شبکه ای نمادین اند و روابط بین ذهن ها را تنظیم می نمایند.
four articulations of the symbolic network which regulates intersubjective relations
Lacan, Discourse, and Social Change
• این چهار گفتمان عبارتند از: Four discourses
o گفتمان ارباب Master ،
o گفتمان روانکاو Analyst ،
o گفتمان دانشگاه University،
o گفتمان هیستریک Hysteric.
• هر کدام از گفتمان ها دارای یک جایگاه خاص می باشند.
• هر جایگاه دارای تعریف خاصی است.
Agent – گوینده – فاعل – یا عاملی است که پیام را می گوید.
Other – شنونده ای است که پیام گوینده را می گیرید.
Truth – حقیقتِ درون پیام است
Product نتیجه پیام است.
• با توجه به جایگاه ها، هر گفتمان دارای یک الگوریتم Algorithms می باشد. هر الگوریتم دارای نماد جبری Algebraic symbols است.
• نماد های جبری یا نماد های منطقی عبارتند از:
o دال ارباب Master S1
the master signifier
o دانش و شناخت Knowledge S2
o سوژه $ Subject
o ابژه و یا خوشی بیشتر a — Enjoyment Surplus
the objet petit –a– or surplus-jouissance
• در این چهار جایگاه ، حقیقت Truth چیزی مختص روانکاوی است.
• اینکه گوینده Agent چه چیزی میخواهد بگوید، در حقیقت همان میل Desire اوست. آن چیزی که گوینده Agent می گوید، الزاماً و در اکثر مواقع، اگر نخواهیم بگوییم در تمام مواقع، که البته هر دو آنها درست است ، همهِ آن چیزی نیست که خواستِ بیانش را دارد. زیرا اساساً میل قابل بیان شدن نیست. یعنی به تمام قابل بیان نیست ، از آن رو گوینده همیشه نیمه ای از حقیقت را می گوید.
• میل Desire یا حقیقت Truth را می توان به دو صورت مشخص کرد:
o میل به مثابه شیء
o میل به مثابه حرف.
بدین صورت که میتوان گفت تنها قسمتی از شیء گفته و یا نمادین Symbolic می گردد، و نه تمامی آن. چیزی که گوینده را به گفتن در می آورد همین جایگاه است. این را می توان با تشابه به فلسفه ارسطویی به عنوان محرک نامتحرک معرفی کرد. محرک که همان میل بر اساس خوانش لکانی در روانکاوی است، کاملاً قابل بیان شدن نیست. ازین رو همیشه ما یک شکاف و یا انفصالی خواهیم داشت بین حقیقت Truth و نتیجه Product یا فرآورده که این شکاف از طریق خط فاصله نشان داده می شود.
• اما این حقیقت چرا قابل بیان نیست؟ یکی به آن دلیل است که امر واقع the real به تمامی قابل بیان شدن نیست به خاطر خاصیت آسیب زا و البته نامحدود بودن سیلان آن دیگر آنکه میتوان به سادگی گفت: گوینده از بیان میل عاجز است، زیرا از آن آگاهی ندارد. به این سبب علاوه بر شکاف بین حقیقت و نتیجه ، ما شکاف دیگری داریم بین گوینده Agent و مخاطب یا همان شنونده Other که این انفاصال تا قسمتی میتوان گفت مسبوق به همان شکاف بین حقیقت Truth و نتیجه Product است.
یعنی این امتناع میل از بیان شدن، هم بین حقیقت و نتیجه شکاف می اندازد و هم بین گوینده و شنونده. زیرا زبان نمی تواند چیزی را که گوینده ادعای بیانش دارد را انتقال دهد.
• از ترکیب آنها ، لکان چهار گفتمان را مهیا می کند که در ابتدا ذکر آنها رفت. اولین و بنیادی ترین گفتمان ، گفتمان ارباب است Discourse of the Master و گفتمان های بعدی تنها با چرخش جایگاه ها در جهت عقربه های ساعت ایجاد می گردد.
• عامل یک دال است. چیزی که توسط آن سوژه $ Subject، به نظم نمادین Symbolic معرفی می گردد. جایگاه دیگری، شناخت و محصول ، ابژه a و حقیقت، سوژه خط خورده است. می توان گفت این نظام ، ماجرایی است که در گفتمان ارباب اتفاق می افتد و ساختاری است که در زندگی روزمره ما نقش به سزا و فراوانی دارد. در این گفتمان عامل در حقیقت عامل نیست. بلکه دستمایه حقیقت قرار می گیرد.
سوژه به مثابه همان عامل به جای آنکه حرف بزند، حرف از طریق او زده می شود. یعنی به جای حرف زدن ، جایگاه او حرف زده شدن است. یعنی عاملیت از آن حرف/زبان/قانون است نه از آن عامل. عامل در حقیقت یک حقه ای است که حقیقت را پنهان کند. در این گفتمان ارباب عامل همان قانون است و S2 زنجیره ای از دلالت هاست. چیزی که بالضروره به دست می آید. عامل ، دیگری را مجبور می کند یا وادار می کند تا به شناختی بر اساس حقیقت پنهان شده که همان میل است دست یابد.
o مثال خوب این داستان را می توانید در گفتگوی متون افلاطون بیابید ، زمانی که سقراط تلاش می کند تا برده slave را وادارد تا به شناختی برسد که همان S2 است. او ازین طریق برده را وادار می کند تا تئوری خودش را اثبات کند. یعنی همان اثبات یادآوری یا تذکار. محصول این شناخت چیزی نیست جز a. در تمام این داستان میل برده مشخص نیست. محرک آن سوژه خط خورده است ، سوژه ای که مانند سقراط در مواقعی هیستریک می شود. هم می داند و هم نمی داند.
o در گفتمان های پزشکی همیشه همین جریان در کار است. پزشک بیمار را توسط یک دال سنجاق می کند. به عنوان مثال شما نزد پزشک می روید و بعد از معاینه یک سری دستورات مشخص به اجرا در می آیند. ازین روست که گفتمان پزشکی هرقدر هم که اخلاقی گردد باز با بیمار به مثابه یک ابژه رفتار می کند، پس شاید بتوان گفت که گفتمان پزشکی در ساختارش است غیر اخلاقی است، نه صرفاً در مواجهه با مراجعان. یعنی یک پزشک تا زمانی که در این گفتمان فعالیت می کند نمی تواند با بیمار به سان یک ابژه رفتار نکند. بیرون آمدن ازین گفتمان به عنوان مثال زمانی است که یکی از همبستگان او در آن بیمارستان بستری باشد و آنجاست که امر واقع نظم را برهم می زند. پزشکی که در این داستان فعالیت می کند نمی داند که میل او چیست. نمیداند هرقدر که بیشتر a را تولید کند در نهایت بیشتر خط می خورد.
o این گفتمان تا حد زیادی داستان زندگی روزمره تک تک ماست که هر روز زیر استیلای قانون زندگی می کنیم و با تولید بیشتر این محصول روز به روز خط خورده تر می شویم و حتی به زبان نیچه ای نیز اخته تر می گردیم. تولید برده در این داستان، که همان شناخت او باشد، همیشه باقی مانده ای دارد که نمی داند چیست.
• گفتمان سرمایه داری Discourse of the Capitalist همین گفتمان ارباب است. یک مثال خیلی خوبی که برای این گفتمان می توان آورد شعار تبلیغاتی نایک Nike است که میگوید just do it. حالا برای چه؟ اهمیتی ندارد. فقط انجامش بده.
o یا مثال خیلی واضح تر را می توان در دستورات نظامی دید. هنگامی که یک فرمانده به به زیر دستان خود دستور می دهد این عاملیت از آن او نیست. زیرا او خود مانند دیگران خط خورده است. بلکه این عاملیت از آن حرفی است که از طریق او زده می شود. یعنی همان میل و در نهایت از طریق فرمان پذیری سربازان مازادی تولید می کند که همان نتیجه ای است. مانند جنگ و یا مصرف گرایی. چیزی که در این گفتمان نقش مهمی بازی می کند شناخت میل است. زیرا میتوان با امیال مختلف به نتیجه های یکسانی رسید. در صورتی که آن نتایج به ظاهر یکسان ، حقیقتاً متفاوتند.
در ستایش عشق
در ستایش عشق
آلن بدیو Alain Badiou -born 1937
o آلن بدیو فیلسوف معاصر فرانسوی، به همراه جورجو آگامبن و اسلاوی ژیژک مهمترین منتقدان جریان پسامدرنیسم محسوب میشوند. او سعی دارد مفاهیمی مانند هستی being ، رخداد event ،حقیقت truth و سوژه subject را بر اساس ریاضیات تعریف کند. وی از لحاظ دیدگاه سیاسی، یک چپگرای رادیکال محسوب میشود.
رابطهِ جنسی وجود ندارد
o ژاک لاکان یکی از بزرگترین نظریه پردازان در باب عشق است، لاکان درگیر گفتگویی ذهنی با افلاطون شد و سرانجام چنین نتیجه گرفت که: رابطه جنسی وجود ندارد. There is No Relation Between the Sexes
منظور او چه بود؟ فرضیه او بسیار جالب توجه است و از چشم اندازی شکگرا و اخلاقگرا ناشی میشود، اما چشم اندازی که به نتیجه عکس میانجامد. در رابطه جنسی، هر فرد به میزان زیادی تنها است. هرچند بالطبع باید بدن دیگری در میان باشد، اما لذت، همواره لذت انفرادی است. رابطه جنسی جدا میکند، متحد نمیکند. این واقعیت که شما برهنهاید و دیگری را میفشارید، نوعی تصویر، نوعی بازنمایی خیالی است. واقعیت، آن لذتی است که شما را به دوردستها و بسیار دور از دیگری میبرد. از این رو رابطهی جنسی وجود ندارد. این حرف عوام را شوکه کرد، زیرا در آن دوران همه فقط در مورد روابط جنسی صحبت میکردند. رابطهی جنسی در تمایل جنسی نیست، عشق آن چیزی است که فقدان رابطهای جنسی را جبران میکند.
عشق
• لکان نمیگوید که عشق سرپوشی بر روابط جنسی است. او میگوید روابط جنسی اصلا وجود ندارد و این که عشق همان چیزی است که جایگزین این فقدان رابطه میشود. در عشق یک طرف میکوشد تا به «هستی دیگری» تقرب جوید. در عشق، فرد به فراسوی خودشیفتگی پای میگذارد. درواقع در رابطه جنسی، آدمی از طریق وساطت دیگری با خود رابطه دارد. دیگری شما را در راه کشف حقیقت لذت، یاری میکند. برعکس، در عشق، وساطت دیگری فی نفسه کافی است.
• ماهیت مواجههِ عاشقانه همین است: آدمی میکوشد دیگری را از آن خود کند و او را وادار کند همانگونه که هست برای او باشد. این برداشت، در قیاس با آن دیدگاه کاملاً مبتذل، که عشق را چیزی بیش از یک بوم تخیلی نقاشی شده بر فراز حقیقت رابطهی جنسی نمیداند، برداشت بسیار عمیق تری است.
• درواقع، لاکان با ایهاماتِ فلسفیِ عشق دست و پنجه نرم میکند.
این ایده را که “عشق چیزی است که فقدان رابطه جنسی را پر می کند” را به دو صورت میتوان تفسیر کرد. طبق اولین و بدیهی ترین تفسیر، عشق آن چیزی است که قوهِ تخیل به کار میگیرد تا تهی بودگی ایجاد شده به وسیلهی رابطه جنسی را پر کند. از هر چه بگذریم این کاملا درست است که رابطه جنسی هر قدر هم باشکوه باشد و بیشک باشکوه نیز هست، بهنوع پوچی و تهی بودگی میانجامد و به واقع به همین دلیل است که تابع قانون تکرار است، باید بارها و بارها آن را تکرار کرد. هر روز، تا زمانی که جوان هستیم! آن گاه عشق در قالب این ایده جای میگیرد که چیزی در این خلا وجود داردو عاشقان از طریق چیزی غیر از این رابطهی ناموجود با هم پیوند یافتهاند.
o لاکان می گوید: وقتی بسیار جوان بودم با خواندن قطعه ای در کتاب جنس دوم سیمون دوبوار بسیار متاثر و در واقع مشمئز شدم. سیمون دوبوار در این قطعه توصیف می کند که مرد پس از اتمام رابطه جنسی، بدن را تخت و بی حالت و شل و و ول احساس می کند و به موازات آن، زن احساس می کند که بدن مرد، غیر از آلت جنسی، به طور کلی فاقد جذابیت است.
سیمون دوبوار : میل بشر، میل به امر طنزآلود، شکم برآمده و آلت جنسی ناتوان است، و عجوزه بی دندان، با سینه های آویزان، آینده ای است که چشم براه تمام آن زیبایی است. نرمی و لطافت عشق آن هنگام که درمیان بازوان دیگری به خواب رفته اید چون ردای نوح است که بر روی این افکار ناخوشایند انداخته شده است. اما لکان درست عکس این فکر می کند. از نظر لکان عشق به امر هستی شناسی تمسک می جوید. در حالی که میل Desire همواره به طرزی نسبتاً یادگارخواهی جنسی fetishism ، توجه خود را بر اجزای خاصی از دیگری، همچون اندام حساس متمرکز می کند.
منبع :
در ستایش عشق/ آلن بدیو / ترجمه ی مریم عبدالرحیم کاشی / نشر قوقنوس.
این کتاب برای اولین بار با عنوان «In Praise of Love» در سال 2012 به چاپ رسید و رساله آتشین و پرشور آلن بدیو در دفاع از مقوله عشق است.
در این کتاب، آلن بدیو فیلسوف فرانسوی، با توسل به اندیشه متفکرانی از کییر کگور و دو بووار گرفته تا پروست و لاکان، مخاطب را ترغیب میکند که از عشق نترسد، بلکه آن را چون ماجراجویی شکوهمندی ببیند که دست آخر او را از وسواس فکری نسبت به خود میرهاند.
کتاب با جملهای از آرتور رمبو آغاز میشود: «همانطور که میدانیم، عشق را باید از نو ابداع کرد.». بعد از مقدمه نیز ۶ فصل موضوعی در کتاب درج شده که عناوینشان به این ترتیب است: عشق در معرض تهدید، فلاسفه و عشق، ساخت عشق، حقیقت عشق، عشق و سیاست، عشق و هنر.
صاحب اثر در ابتدای کتاب اشاره میکند بر این عقیده است که فیلسوف باید دانشمندی تراز اول، شاعری مبتدی و فعالی سیاسی باشد، لیکن این را نیز باید بپذیرد که پهنه تفکر هرگز از حملات بیامان و خشونتآمیز عشق مصون نمیماند.
آلن بدیو همچنین درباره متن کتاب اشاره میکند که سازه این کتاب بر پایه گفتگوهایش با نیکلاس ترونگ بنا شده و معتقد است: متن ضربآهنگ خودانگیخته و وضوح و سرزندگی را حفظ کرده است، لیکن بینقصتر و صریحتر است. باور دارم که متن از ابتدا تا انتها همان چیزی است که ادعا میکند:
ستایش عشق، سروده فیلسوفی که مانند افلاطون و به نقل از او چنین میاندیشد:
«کسی که از عشق شروع نکند، هیچگاه پی به ماهیت فلسفه نخواهد برد.»
لذا در اینجا آلن بدیو، فیلسوف عشق، با نیکلاس ترونگ، فیلسوف و مستنطقی حکیم و البته عاشق، دست و پنجه نرم میکند.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
اعلام عشق راهی شدن از رخداد مواجهه به منظور مبادرت به ساختن حقیقت است. ماهیت تصادفی و بختآلود مواجهه بهآرامی و تدریجا به پذیرفتن نوعی آغاز تغییر شکل میدهد. و اغلب آنچه در مواجهه آغاز میشود مدتها طول میکشد و چنان از تجربه و تازگی دنیا سرشار میشود که با نگاهی به گذشته، همانند آنچه در آغاز به چشم میخورد، دیگر نه تصادفی و اتفاقی که تقریبا نوعی ضرورت به نظر میرسد.
شانس اینچنین مهار میشود. پیشامد مطلق و بیقید و شرط مواجهه با کسی که نمیشناختم سرانجام ظاهر تقدیر به خود میگیرد. اعلام عشق علامتگذار از شانس به تقدیر است و بدین سبب است که بسیار پرمخاطره است و سخت تحت فشار نوعی صحنههراسی دهشتبار.
وانگهی اعلام عشق لزوما فقط برای یک بار نیست؛ اعلام عشق میتواند طولانی، پرطول و تفصیل، پیوسته، ابهام آمیز و درهم باشد؛ میتواند بارها و بارها اظهار شود و حتی چنین مقدر شود که باز هم از نو اظهار شود. شانس در همان لحظهای مهار میشود که شما به خود میگویید: من باید با طرف مقابل درباره ماوقع، درباره مواجهه و حوادث صحبت کنم. من آن چیزی را که ملزم و مقید به آمدنم کرد، حداقل از نظر خودم، به او خواهم گفت؛ در یک کلام: دوستت دارم. در صورتی که …
http://fararu.com
گفتمانِ اشتیاق
گفتمانِ اشتیاق
Enthusiastic Discourse
عشق در ابعاد نمادین، خیالی، و واقع
The Dialectic of Need/Demand/Desire, Desire is born precisely from the Unsatisfied part of Demand, which is the Demand for Love
Desire, Demand and Need – Or the relation taking care of tidy
• لاکان روزی گفت: « فروید مرا می نگرد ». فروید همه روانکاوان را می نگرد. اما چه کسی فروید را می نگریست؟ برای نایل شدن به هر هدفی، باید کسی آدم را بنگرد و این کس، کسی جز « بزرگ دیگری » Other نیست.
o لاکان می گوید: « اشتیاقِ آدمی، اشتیاق دیگری است » و پارسی زبانان می گویند: « بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد ».
• روانکاوی بنایی است که از اولین سنگ آن تا آخرینش بر عشق استوار است.
o در ابتدا عشق به روانکاو،
o بعد عشق به ناخودآگاه
o عشق به کلمه ، Letter،
o بعدها عشق به کار یا کار روانکاوی،
o عشق به فروید،
o عشق به لاکان،
o عشق به درس و مدرسه School و Ecole
o مهم تر از همه عشق به دانش Knowledge.
o لاکان معتقد است که در آخرِ روانکاوی نوعی به هم بافتگی اتفاق می افتد، اشتیاقِ ناخودآگاهِ سوژه، با ژوئیسانسی Jouissance که منحصر به اوست، به هم متصل می شوند و این اتصال با حلقه عشق صورت می گیرد. عشقی را که شخص در آخر روانکاوی میشناسد، هرگز در عمرش تجربه نکرده است. این عشقی است که بر یک تصویر خودشیفتگانه Narcissism متکی نیست، خارج از هرگونه همانندسازی Identification و ورای خیالپردازی Fantasy است.
• لاکان می گوید: وقتی من برای شما از تعالی و والایش Sublimation در راستای عشق زن صحبت میکنم، آن دست نامرئی را که در دست دارم، نه دست افلاطون است، نه دست هیچ دانای دیگر، بلکه دست مارگریت دو ناوار Marguerite de Navarre نویسنده قرن ۱۵ و ۱۶ میلادی اهل فرانسه است. اما این زن، مارگریت دوناوار مگر چه میگوید؟ او کتابی به نام « هپتامرون » Heptameron نوشته که رساله ای کامل در مورد عشق است و از این نظر با کتاب « ضیافت » Symposium افلاطون Plato رقابت می کند. مارگریت دوناوار در این کتاب طریقهِ عشق ورزیدن را به زنان می آموزد و معتقد است برای اینکه یک زن بتواند با شرافت و افتخار عشق بورزد، باید از خداوند کمک بخواهد زیرا : آنچه توسط پروردگار حراست شود، خوب حراست می شود .
• توجه کنید که گره خوردن عشق با مقولهِ شرافت و افتخار و با مقوله خدا، در عشق یک تحول اساسی به وجود می آورد.
o عشق از بُعد خیالی تصویری Imaginary به عنوان یک شیدایی، به بُعد واقع Real منتقل شده و تبدیل به عشق ناممکن Impossible Love می گردد.
o عشق ناممکن، عشق افلاطونی Platonic Love نیست، که متکی بر یک ایده آل Ideal باشد.
o عشق افلاطونی معمولأ به رابطهای عاطفی، امّا بدون روابط جنسی میان دو نفر گفته میشود. این اصطلاح به تعریف افلاطون از عشق در کتاب ضیافت اشاره دارد.
o در عشقِ ناممکن Impossible Love سروکار ما با نوعی تکنیک به تعلیق درآوردنِ اشتیاق Enthusiasm است.
لاکان می گوید: عشق او را به آن تأخیری وا می دارد که بتواند ژوئیسانس Jouissance بهتری را بیابد همان ژوئیسانسی را که لاکان می گوید مطلقاً جنسیتی نیست. عشقِ باوقار یا عشقِ شهسوارانه Courtly love نیز نوعی عشقِ ناممکن است.
• اما کلمه سکسوالیته یا تمایل جنسی، Sexuality در واژه نامهِ فروید: سکسوالیته آن نیرویی است که از اعماق وجود آدمی، از سائق Drive برمی خیزد و در جستجوی ارضای خود به سوی دنیای خارج پَر می کشد و می گردد و می چرخد و می پوید، و چون هیچ ابژه ای Object را در شأن خود نمی یابد، چاره ای جز والایش Sublimation ندارد و هر آنچه را که فرهنگ و مدنیت است بنا مینهد و باز می نالد و می موید و می گرید و اگر موفق به والایش نشد، نشانه و علائم مرض Symptom تنها راه حل باقی مانده است.
• فروید بارها گفته است که شخصِ عصبی و روان نژند Neurosis : قادر به دوست داشتن نیست، قادر به عشق ورزیدن نیست، بسیاری از آنها از برقرار کردن یک رابطه رضایت بخش با جنس مخالف عاجزند. انسان برای برقرار کردن یک رابطه رضایت بخش با جنس مخالف، احتیاج به یک فاکتور اضافی دارد، که نامش عشق است، حتی اگر از نوع خودشیفتگی اش باشد. در نتیجه این «رابطهِ رضایت بخش» هیچ دخل و ربطی به جفتگیری ندارد.
• احساس می کنم که صحبت کردن از روانکاوی برای مخاطبین پارسی زبان بسیار ساده تر از مخاطبین غربی است. به این دلیل ساده که من هیچ قوم دیگری را نمی شناسم که در تاریخ و فرهنگش تا بدین حد در وادی عشق راه پیموده باشد. در این فرهنگ، هر کسی که خواسته در دنیای شعر و ادب جایی برای خود باز کند، چاره ای نداشته جز اینکه در وادی عشق قدم نهد. یا شاید برعکس، چون در وادی عشق طی طریق کرده توانسته از خودنامی بجا بگذارد.
• گفتم مخاطبین پارسی زبان و نه مخاطبین ایرانی، زیرا که در ناخودآگاه، فقط هویت زبانی وجود دارد و یا بهتر، وجود زبانی. به همین دلیل هم هست که وقتی قومی تصمیم به نابودی قوم دیگری می گیرد، سعی در از بین بردن زبانش دارد. هستند ملت هایی که هیچگونه سرزمین رسمی ندارند، اما چون زبان خاص خود را دارند پس وجود دارند. معروف است زمانی که اسپانیائی ها در قرن نوزدهم مشغول تدوین قانون اساسی کشور خود بودند، قانونگذاران سعی داشتند اسپانیایی بودن را تعریف کنند. آنها دور هم جمع شده مرتب تکرار می کردند: اسپانیایی کسی است که… و بعد ساکت می ماندند و نمی توانستند جمله را ادامه بدهند. بالاخره کسی از آن میان این جمله را بدین گونه تمام کرد: اسپانیایی کسی است که نمی تواند چیز دیگری باشد! ایرانی هم کسی است که نمی تواند چیز دیگری باشد.
• در حیطه روانکاوی از هر کجا که شروع کنیم به ناچار همیشه به عشق برمی گردیم. جای تعجبی هم نیست، علمی که از رؤیا آغاز کرد باید هم به عشق ختم شود. فکر می کنم خود فروید هم به این موضوع پی برده بود که به جای کلمه عرفانی و شاعرانهِ عشق، کلمهِ تکنیکی تر و حرفه ای تر تمایل جنسی یا سکسوالیته را انتخاب کرد. بالاخره او می بایست، حداقل در اوایل کار، قدری هم به فکر حساسیت های همقطارانش باشد که در آن روزها، فقط کلمات ثقیل یونانی و لاتین را جدی می گرفتند.
o البته برای این کار دلیلی هم وجود داشته. پزشکان به کمک این کلمات ثقیل یونانی و لاتین قادر بودند در مقابل دیگران، بخصوص بیمارانشان، با یکدیگر صحبت کنند بدون اینکه دیگران از حرف های آنها چیزی دستگیرشان شود.
o علاوه بر آن، همان طور که هم اکنون اشاره کردم، در ناخودآگاه چیزی به نام هویت زبانی وجود دارد که اجازه ی دست کم گرفته شدن را نمی دهد. این هم نوعی هویت زبانی برای پزشکان بوده که فروید نمی توانسته آن را نادیده بگیرد.
• اما با این همه، فروید در بسیاری موارد برای نامیدن پیچیده ترین کشفیاتش از کلمات روزمّره محاوره ای استفاده کرده است.
o مثلاً او برای نامیدن سه بخش عمده ساختار روانی از کلمات « من » « فرامن » و « آن » استفاده کرد. کلمات نامأنوس- ego -superego و –id- نتیجه ترجمه آنها به زبان انگلیسی بوده و به نظر می رسد مرتکب آن ارنست جونز باشد که او هم یک پزشک بوده. لابد او فکر می کرد واژه های I – supper I- و that- نباید زیاد جدی به نظر برسند. در هر صورت این واژه ها به همین صورت محاوره ای خود، به زبان فرانسه ترجمه شده اند.
• ناگفته نماند که فروید از عشق نیز بسیار سخن گفته است و برای این کار هم از خود کلمهِ عشق استفاده کرده است.
• در حقیقت او بارها اعلام کرده که واژه های:
o عشق Love ،
o تمایل جنسی Sexuality ،
o تنکامگی Eroticism و
o اروس یا عشق جنسی Eros را معادل یکدیگر به کار می برد.
• واژه آلمانی Liebe فرویدی معنای عشق، اشتیاق و ژوئیسانس را باهم در یک کلمه داراست. فروید در مورد عشق معتقد به اصل تناقص یا دوسوگرایی یا دمدمی مزاجی Ambivalence است که در آن سائق های متضاد Conflicting Drives باعث می شوند که تراوشات عاطفی تبدیل به ماشین های با آنتروپی تصاعدی Entropy Cumulative گردند.
تعریف آنتروپی: آنتروپی بیانگر بی نظمی یک سیستم است و هر سیستمی به صورت خودبخود یعنی بدون صرف انرژی میل دارد تا به سمت بی نظمی بیشتر یا آنتروپی بیشتر میل نماید. برای مثال دسته ای از دانش آموزان را در یک صف نظر بگیرید. در صورتی که ناظم بالای سر آنها نباشد، پس از مدتی صف به هم خورده و دانش آموزان در حیاط مدرسه پراکنده می شوند. این فرایند کاملا به صورت خودبخودی و مطابق میل غریزی هر یک از دانش آموزان انجام می شود در صورتی که فرایند بازگشت به صف باید با صرف انرژی که همان وجود یک ناظم یا معلم می باشد انجام می شود.
همین مثال را می توان عینا در مورد وضعیت عبور و مرور وسایل نقلیه در یک خیابان با و بدون حضور چراغ راهنمایی یا افسر پلیس بیان نمود. شاخصه دیگر آنتروپی بیان عدم قطعیت در مورد یک سیستم می باشد. بار دیگر به صف دانش آموزان باز گردید و موقعیت دو دانش آموز را در زمان صفر در نظر بگیرید. در صورتی که صف تحت نظارت ناظم حرکت نماید و مسافتی را طی کند، در هر زمان با دانستن مکان یکی از آن دو دانش آموز می توانید موقعیت دانش آموز دیگر را با قطعیت بالایی تخمین بزنید ولی در حالتی که ناظم حضور نداشته باشد و دانش آموزان پراکنده شده باشند، تخمین موقعیت دانش آموز دوم از روی موقعیت دانش آموز اول به هیچ وجه دارای قطعیت بالایی نیست.
• اما زمانی که فروید اعلام می دارد که عشق به همان اندازه قدمت دارد که لذت کشتن، لاکان به ما نشان می دهد که دوسوگرایی به هیچ وجه همردیف معکوس شدن نیست. او از همان نخستین سال های تعالیمش تأکید می کند که موضوع بر سر دو سائق متضاد نیست، بلکه موضوع این است که اصولاً دو نوع عشق وجود دارد.
o یکی عشق شیدایی Manic ، در بعد خیالی تصویری Imaginary ، که یک فاجعهِ روانی واقعی است، عشقی که فرد آن را متحمل می شود، یک کذب محض است.
o نوع دوم، اروس یا عشق جنسی Eros، عشق همچون هدیه ای در بعد نمادین یا سمبولیک Symbolic ، یک نوع شیدایی برای دسترسی به وجود دیگری.
o این دو نوع عشق دو سرنوشت متفاوت خواهند داشت. همچنان که اولی محکوم به زوال و یا بدتر از آن، محکوم به معکوس شدن است، دومی از لذت جاودانگی برخوردار است.
o این دو نوع عشق دو رابطه متفاوت با زمان دارند، اولی فانی و دومی باقی است مگر اینکه البته اولی تبدیل به دومی شود.
• شیدایی Manic در بعد خیالی تصویری Imaginary نوعی به دام افتادگی خودشیفتگانه است Autoeroticism. سقوط «ایده آلِ من» ego-ideal به دنیای ابژه ها Objects و به حد «منِ ایده آل» ideal ego. عمر این عشق، بستگی به اقتصاد «ایده آلِ من» و «منِ ایده آل» دارد و رابطه این دو در حراست از خودشیفتگی.
o در مورد عشقِ نوع دوم، این نوع شیدایی که سوژه را در تمامیتِ وجودش نشانه می رود، تکان دهنده است: عشق – همچون نفرت – یک مشغولیت عمری بدون پایان است، که فقط در یک نقطه توقف می کند؛ آنجایی که معشوق در خیانت به خود و در فریب دادن خویش، زیادی پیش رفته باشد. این عشق زمانی متوقف میشود که دیگری از دغدغهِ وجود منحرف شده باشد.
• در نتیجه هر فردی در مقابل دو انتخاب قرار می گیرد: یا اینکه به مرگ تدریجی عشق رضایت دهد. یا اینکه وجود خود را در معرض دگردیسی های Metamorphosis پی در پی قرار دهد و اجازه دهد داغ های متناوب که هر یک شاهدی بر چاک های وجود هستند بر پیکرش نقش بندند. چاک هایی که در نتیجه تحمل کردن متناوب: بدست آوردن ها و از دست دادن ها، تردیدها و یقین ها، شتافتن ها و روبرتافتن هاست. برای بوجود آمدن چنین عشقی هیچگونه نیازی به فراخوان وفاداری در بُعد خیالی تصویری نیست بلکه نیاز به وجود چیزی در بُعد واقع Real است: ژوئیسانسی که در وراء باشد.
• با وارد شدن مقولهِ ژوئیسانس Jouissance در قلمرو عشق، متوجه می شویم که عشق وارد بُعد جدیدی شده است که دیگر نه بُعد خیالی تصویری Imaginary است و نه بُعد نمادین Symbolic ، بلکه در اینجا صحبت از عشق در بُعد واقع Real است.
o شاید لازم باشد توضیحات بیشتری ارائه دهیم. این توضیحات را از ژک الن میلر Jacques-Alain Miller اقتباس می کنم. عشق عمدتاً در بُعد خیالی تصویری است، و این وجه خود مبتنی بر خودشیفتگی است. در این نوع عشق، این خود شخص است که در وجود دیگری دوست داشته می شود. این نوع عشق، همانند هر چه در بُعد خیالی تصویری است، مبتنی بر دوسوگرایی Ambivalence است و در هر لحظه ضد خود را با خود به همراه دارد.
• نوع دیگری از عشق، در بُعد نمادین Symbolic است، عشقی که عملکردش در بُعد نمادین است و تظاهرات بالینی و کلینیکی کاملاً بارزی دارد. این نوع عشق با واژه « درخواست عشق » Demand for Love مشخص شده و برای توصیف آن انگشت بر حقیقتی می گذارد که کمتر کسی به آن توجه دارد:
در نزد آدمیزاد، بین نیاز Need ، و ارضای نیاز Need Satisfaction ، درخواست Demand قرار گرفته است. اینکه آنچه را که می توان دستگاه کلام و زبان نامید، توسط نیاز به حرکت درمی آید. اگرچه ممکن است این حرکت بسیار ناچیز و بسیار ابتدایی و حتی به سختی قابل شنیدن باشد. فقط با در نظر گرفتن حضور درخواست در میان نیاز و ارضای نیاز است که می توان چاره ای برای توضیح مقولات کامیابی و ناکامی یافت.
• لاکان در کتاب بیستم سمینارهایش به نام « هنوز » Encore می گوید: تمام احتیاجات Needs موجود متکلم، آلوده به واقعیتی است که همانا گرفتار بودن آنها در نوع دیگری از ارضاست. به زبان ساده تر می توان گفت که تمام احتیاجات موجود متکلم، آلوده به این واقعیت است که این احتیاجات الزاماً باید از تقاضا Demand بگذرند. یعنی تمام احتیاجات Need باید از دستگاه زبان Language بگذرند.
• توجه به این واقعیت، که در عین سادگی تا قبل از لاکان کمتر به آن توجه شده بود، ما را به واقعیت پیچیده تری سوق می دهد و آن اینکه تقاضا Demand در وجود خود والایش و اعتلاء Sublimation خود را به همراه دارد.
Educational Psychology – Instruction and Behavioral Change
o تقاضا برای ارضای یک نیاز مجبور به اعتلاست زیرا که این درخواست به پاسخ دیگری Other’s Response وابسته است. آن دیگری ای که دارد. دیگری ای که می تواند این نیاز را ارضا کند. بنابراین، پاسخ این دیگری، در وهلهِ اول ارضای نیاز را به همراه دارد، اما در مرحلهِ بعد، خودِ نفسِ پاسخ است که اهمیت مییابد. در این مرحله، نفسِ پاسخِ دیگری، ارضاء را به همراه می آورد، بدون هیچگونه ارتباطی با اهدای ماده ای که نیاز را ارضا می کند.
• بنابراین در این ماورای تقاضا، مادهِ ارضاء کننده، معنویت می یابد. این ماده دیگر آبی نیست که تشنگی را فرو می نشاند، ماده ای نیست که گرسنگی را تسکین می بخشد، بلکه ماده، تبدیل به دال Signifier شده است، تبدیل به علامت Sign شده است، علامتِ عشق Sign of Love. خودِ پاسخ بخشیدن دال، کامیابی به ارمغان می آورد. این خط مستقیم «نیاز – درخواست – ارضای نیاز»، را درخواست عشق می نامد Demand for Love که در فراسوی داد و ستد یک شیء مادی است. ارزش مادی آنچه رد و بدل می شود اهمیت ندارد بلکه آنچه مهم است داد و ستد عشق است، که به برکت احتیاج انجام می گیرد.
• بنابراین می توان جمله لاکان را به این نحو تغییر داد: تمام احتیاجات موجود متکلم آلوده به واقعیت گرفتار بودن آنها در درخواست عشق است. لاکان بعدها مقولهِ اشتیاق Enthusiasm را نیز به مقوله درخواست عشق Demand for Love اضافه می کند و به آن چنان ابعادی می بخشد که روانکاوی در هر گردش خود با آن مواجه می شود.
o درخواست عشق یعنی رفتن به جستجوی چیزی ورای داشتن ها، ورای دارایی نزد دیگری. این یعنی رفتن به جستجوی وجود دیگری Other’s Being. یعنی عملکرد عشق در بعد نمادین. عشق در بعد نمادین Symbolic.
• عشق در بعد واقع Real چه هست و چگونه است؟
• عشق در بُعد واقع زمانی مطرح می شود که او خود را درگیر آن چیزی می کند که فروید در مقابل آن خود را واپس کشیده بود. یعنی این فرمان مسیح: همسایه ات را همچون خودت دوست بدار .
o فروید در کتاب ناخشنودی در تمدن یا Civilization and Its Discontents مفصلاً به این فرمان می پردازد و گردن نهادن به آن را غیرممکن می داند. اما لاکان از خود سؤال می کند:
آیا می توان در وجود دیگری، چیزی را ورای تصویر دوست داشت؟
آیا می توان در وجود دیگری، چیزی را ورای پاسخ او به عنوان بزرگ دیگری دوست داشت؟
آیا می توان در وجود او ژوئیسانس مهلکش را دوست داشت؟
آیا می توان دیگری را در نفس ژوئیسانس اش دوست داشت؟ Feminine Jouissance
Lacan states that Jouissance, insofar as it is sexual, is phallic, which means that it does not relate to the Other as such. However, he argues that there is a specifically feminine Jouissance, a supplementary Jouissance which is beyond the phallus, a Jouissance of the Other.
In order to differentiate between these two forms of Jouissance, Lacan introduces different algebraic symbols for each; Jφ designates phallic Jouissance, whereas JA designates the Jouissance of the Other
• لاکان نمی گوید که می توان دیگری را در نفس ژوئیسانس اش دوست داشت، اما او می گوید شاید بعضی از مذهبیون و قدیسین در این راه گام برداشته اند. حرکت آن مدد کار مسیحی که می خواست نشان دهد می توان دیگری را در اوج نکبتش دوست داشت، شاید در این راستاست. او آبی را که در آن پای جذامیان را شسته بود می نوشید.
• در اینجا مجبوریم از خود سؤال کنیم که آیا این واقعاً عشق است که در وجود دیگری پس مانده اش را نشانه می رود؟ لاکان می گوید وقتی می توانیم به علت روگردانی فروید از این فرمان پی ببریم، که متوجه شویم این دوست داشتن در واقع معطوف به جایگاه ژوئیسانس دیگری است. و اینجاست که فروید میگوید: نه نمی توان تا آنجا پیش رفت. زیرا که این ژوئیسانس از همان نوعی است که در وجود خود من نیز هست و من آن را بخوبی می شناسم.
این شاید عشق واقعی باشد، اما نمی توان تا آنجا پیش رفت و در هر صورت پیش رفتن در این راه احتمالاً بیشتر پیش رفتن در راه انحراف Perversion است تا عشق.
Perversion: any form of sexual behavior which deviates from the norm of heterosexual genital intercourse
• وقتی که عشق با ژوئیسانس برخورد میکند، خود را عقب می کشد، کم می آورد، و این یعنی نشان دادن حد و مرزهای عشق در بُعد واقع در ارتباطش با ژوئیسانس.
• لاکان در سمینار « هنوز » چشم انداز دیگری را در مقابل ما می گشاید که می توان آن را در این جمله خلاصه کرد: عشق آن چیزی است که به ژوئیسانس اجازه می دهد تا حد اشتیاق متعالی گردد. عشق خود را ملزم به دوست داشتن ژوئیسانس نمی داند بلکه آن را تبدیل به ژوئیسانسی در وراء می کند.
• لاکان در این چشم انداز جدید از مقوله ی سائق Drive کمک می گیرد. او همچون فروید سائق را خود شهوانی می داند human sexuality و معتقد است که سائق حلقه ای است که ابژه اش را در میان خود دارد و هیچ نیازی به یک ابژه ی خارجی ندارد. برای همین هم هست که هر ابژه ای برای این کار مناسب است و اگر این نشد، دیگری کاملاً کارساز است. به این دلیل لازم است که بین ابژه ای که سائق از دنیای خارج به امانت می گیرد و ابژه درونی سائق تفاوت زیادی قائل شد. همین امر است که لاکان را وادار به ابداعات تئوریک خود در مورد «ابژه ی a » می کند. از آنجایی که سائق خودشهوانی است و ابژه ی خود را نیز به همراه دارد، هیچ نیازی به دیگری ندارد. دیگری در سطح سائق وجود ندارد.
• حالا این سؤال مطرح می شود که چگونه و در چه سطحی رابطه با دیگری برقرار می شود زیرا که بین سائق و دیگری یک جدایی ساختاری وجود دارد.
The drive is not merely another name for desire: They are the partial aspects in which desire is realized
Desire is one and undivided, whereas the drives are partial manifestations of desire
• در اینجاست که عشق با عملکردی بی سابقه وارد میدان می شود. این عشقی است که در سطح سائق است و سائق را در ارتباط با دیگری قرار میدهد. بنابراین عشقی است در بُعد واقع. عشق باعث می شود که ژوئیسانس وارد دیالکتیک اشتیاق شود. این کار فقط موقعی امکان پذیر است که ژوئیسانس از تکروی دست بردارد، دچار کاستی شود تا خود را گرفتار دردسرهای اشتیاق نماید. عشق یک جایگزین است.
• لاکان عشق را جانشین رابطه جنسی ای «که وجود ندارد» می داند. رابطه ای بین دو جنس وجود ندارد، زیرا که سائق خود شهوانی است.
There is No Relation Between the Sexes All sexuality is marked by the signifier
o عشق در نتیجه ناممکن بودن رابطه ی جنسی قدم به عالم هستی نهاده است. به این ترتیب عشق یک جایگزین است، یک پاسخ و یک راه حل برای چیزی ناممکن. این جایگزین، در اثر ناممکن بودن رابطه جنسی ممکن شده است، اما به صورت یک واقعه ضمنی.
Love is no more than an illusion designed to make up for the absence of harmonious relations between the sexes
o عشق پاسخی به یک ضرورت یا یک تصمیم نیست. یک تصادف است و وجودش مدیون یک برخورد. روانکاوی نه تنها قادر است چیز جدیدی در مورد عشق مطرح کند بلکه از آن بالاتر می تواند چیز جدیدی در داخل عشق به وجود آورد.
• عشق یک تصادف است و وجودش مدیون یک برخورد. همین مقولهِ برخورد، مسألهِ معشوق یا زوج یا شریک را به میان می کشد. فروید می گوید انتخاب شریک در رابطه با «معادلات شخصی» صورت می گیرد. میتوان گفت که این انتخاب در راستای نقاط مشخصه خیال پردازی بنیادی Fundamental Fantasy است. به همان ترتیب که زوج آنالیست analyst – آنالیزان analysand به برکت انتقال به وجود آمده و سرپا میماند، انتقالی که به گفته فروید یک عشق واقعی است و به گفته لاکان محدود به ردپاهای اُدیپی هم نیست، رابطه یک زوج هم اگرچه در بنیان اولیه خود تأثیرپذیر از همین ردپاهای اُدیپی است اما به برکت معمایی سرپا می ماند که چیزی جز معمای ژوئیسانس نیست. این یک میثاق ناخودآگاه unconscious است که در آن دو موجود شرط وجودی ژوئیسانس های خود را با هم همنوا می کنند. این قراردادی است که در بُعد واقع Real امضا میشود و معمولاً بسیار عمیق تر و بسیار ریشه ای تر از قراردادهایی است که در بعد نمادین Symbolic وجود دارد.
• اما این میثاق در بُعد واقع گاه آنچنان ابعاد هولناکی به خود می گیرد که تمام مرزهای ترسیم شده توسط اصل لذت Pleasure principle را درهم میکوبد و به سراشیبی غریزه مرگ death instinct or death drive درمی غلتد. معمای ژوئیسانس، ویژگی یک زوج را به صورت یک نشانه یا سمپتوم Symptom دو نفره به نمایش می گذارد.
• فروید خاطر نشان می کند که بررسی زیر و بم های عشق عمدتاً توسط نویسندگان و شاعران انجام گرفته و علم با ناشیگری تمام، فقط به گوشه های بسیار محدود از آن و آن هم به صورت بسیار جزئی پرداخته است. عشق فقط یک رابطه اجتماعی بین دو موجود انسانی نیست، بلکه رابطه ای بین اشتیاق و ژوئیسانس است و آن دو را به هم گره می زند. عشق اجازه می دهد که شخص از ژوئیسانس خودِ شهوانی دست بکشد و در جستجوی ابژه ای در خارج خود برآید.
• به محض اینکه درصدد مطالعهِ عشق برمی آئیم، متوجه می شویم که شرایط عشق همان شرایط ژوئیسانس است. ژوئیسانس آن تضاد و پارادوکسی Paradox است که هم بوجود آورندهِ عشق است و هم نابودکنندهِ رابطه. انتخاب معشوق یا ابژه بر مبنای دال انجام می گیرد اما پابرجایی یک زوج بر اساس ژوئیسانس است. شاید بتوان گفت که در اصل اساساً دو نوع انتخاب ابژه وجود دارد؛ نوع اول کسی است که با « فالوس » به عنوان دال پیوند میبندد. Jφ Phallic Jouissance. نوع دوم با خود ابژه. JA Jouissance of the Other
o در نوع اول، ارضایی در محدوده اصل لذت وجود دارد، در نوع دوم ویرانی غریزه مرگ حکمفرماست. این دو نوع انتخاب شریک به هیچ وجه در تضاد با یکدیگر نیستند و تجربه نشان می دهد که بکرات در یک زوج یکی تبدیل به دیگری می شود.
• اصطلاح نشانگان دونفره « شریک-سمپتوم » partner-symptom ژک الن میلر Jacques-Alain Miller بخوبی نشان می دهد که چگونه نشانگان Symptom یک فرد با نشانگان شریکش هم طنین می شود و نشانگانی را می سازد که زوج را پابرجا نگه می دارد و زندگی شان را تبدیل به یک محکومیت ارضاء کننده می کند. با این وصف می توان تصور کرد که روانکاوی همان طور که قادر است مسئول تولد عشق باشد، به همان نسبت مسئول وقوع بسیاری از طلاق هاست. زیرا که نامتعادل کردن و کمرنگ نمودن نشانگان یکی از طرفین میتواند نشانگان دونفره زوج را متلاشی ساخته و زندگی شان را از کشیدن بار یک محکومیت ارضاکننده رهایی بخشد.
• نکته ای را که باید بر آن تأکید کرد این است که یک مرد قادر نخواهد بود زنی را به عنوان معشوق خود دوست بدارد، مگر اینکه این زن جایگزینِ ابژه ای باشد
که مرد از طریق آن بتواند قسمتی از ژوئیسانس خود را دوباره به دست آورد. قسمتی که در اثر نشانگان اختگی، از دست داده است. به گفته ی لاکان: باید زن جانشین « ابژه ی a » گردد تا مرد به او اشتیاق بورزد. اینجاست که بار دیگر مسألهِ اشتیاق مطرح می گردد. بدون وجود اشتیاق، عشق غیرممکن است، حتی اگر ژوئیسانس وجود داشته باشد. ژوئیسانس بدون اشتیاق مسئول تداوم بسیاری از رابطه هاست، اما رابطه ای با رنگ و بوی نفرت و بیزاری.
• مسأله ی دیگری را که می بایست بر آن تأکید کنیم این است که در مورد زنان عشق جایگاه رفیعی را در بوجود آوردن خودِ ژوئیسانس بازی می کند. ژوئیسانسِ زن نه بر اساس سائق، بلکه بر اساس عشق است. تظاهرات خارجی این واقعیت به صورت درخواستی مصرانه برای عشق از طرف زنان بروز میکند.
منبع :
سخنرانی در انجمن روانشناسی ایران در زمستان ۷۸
کدیور، میترا؛ (۱۳۸۸)، مکتب لاکان: روانکاوی در قرن بیست و یکم، تهران: انتشارات اطلاعات.
زن سنتوم مرد
زن سنتوم مرد
Sinthome یا Σ
The term Sinthome is an archaic way of writing what has more recently been spelt Symptom
• لکان میگوید: یک زن در حیات یک مرد چیزی است که به آن باور دارد. مرد به یک گونه باور دارد، گونهای از جنس اجنه جاری در هوا، یا ارواح در آب گونهای جادویی و در حال انقراض که از منطقی رمز آلود تبعیت میکند. از این نقطه نظر، یک زن برای یک مرد، افق رهایی است، حالتی شاعرانه؛ اما اگر زن از او فرار کند، او گرفتار است، مسحور شده.
• هگل نفس فروکاستن هر چیز به واژه نمادینه شدن Symbol را معادل مرگ و نابودی آن چیز می دانست. زبان امر نام گذاری شده نشانه Symptom را ساده میکند و آن را به یک ویژگی واحد فرو می کاهد. حال آن چیز در قامت یک نشانه اسیر نظم نمادین میشود. به طور مثال، طلا را از بافت طبیعی خودش بیرون می کشیم و آن را به عنوان یک کالای گرانبها و تجسمی برای میل ارضا ناپذیرمان به ثروت اندوزی ، معنا و تفسیر میکنیم. ولی اتفاقی که می افتد این است که در خلال فرآیند نمادینه شده و زبانمند شدن همواره قسمی از امر نامگذاری شده از نمادینه شدن فرار می کند و در ورایِ معنا و دسترسی زبان و انسان زبانمند قرار می گیرد. این قسمت «معنا ناپذیر» سنتوم نام دارد.
معنای سنتوم:
• وقتی یک نشانه (زن ،یهودی ،طلا و هر چیز دیگری) شکل می گیرد و معنا و برداشت ما را سازمان میدهد، قسمتی از موجودیت آن نمادینه و معنا نمیشود. این قسمت معنا نشده و سیال موجب میشود تا نشانه به یک معنای خاص و کلیشه ای محدود نگردد و دامنه معنا پذیری برای نشانه و شیء باز باشد. از این جهت سنتوم علاوه بر اینکه معنا ناپذیر است ولی به عنوان پشتوانه ای برای معنا پذیری بیشتر عمل میکند. سنتوم به ما اجازه میدهد که بتوانیم برگردیم و معنا را بازیابی و دوباره تعریف کنیم. پس سنتوم مکمل و پشتوانه معنا است. مرد معنا را از موجودیت خویش، از سنتوم خود می گیرد و زن به عنوان سنتوم مرد تعریف میشود.
زن به مثابه سنتوم مرد
• ضرب المثلی در زبان فارسی وجود دارد که می گوید زن بلاست، ولی هیچ خانه ای بی بلا نماند، قسمت نخست، زن بلاست، برگردانی برای این تز بدنام لکانی است که زن، سمپتوم مرد است. سمپتوم برابر است با رنجی که در قالب یک رمز خود را بازنمایی میکند. زن در شاکلهِ حوا، همان رنج و استعاره ای از گناه نخستین است. البته منظور از زن، نشانه و واژه زن است. زن، به وسیله مفهوم زن در زبان، به یک ویژگی واحد، یعنی فریبی برای مرد، فروکاسته میشود و تجسمی برای میل به گناه برای مردی میشود که اسیر میل یک زن شده است.
• در نزد لکان چیرگی زبان و امر نمادین بزرگترین مانع بر سر راه ژوئیسانس یا مازاد دردناک لذت که به شکل یک سمپتوم آشکار میشود، میباشد. لاکان در سیر تحولی نظری اش، سمپتوم را به منزله سنتوم بازخوانی کرد. سمپتوم Symptom یک استعاره و یک رمز است که به وسیله ی تاویل و تفسیر معنا میشود. ولی سنتوم Sinthome موجودیتی معنا نشده است، قسمی از وجود، که از فرآیند نمادینه شده فرار می کند و بی واسطه و بدون نیاز به رمز و استعاره ، ژوئیسانس تولید میکند.
• مرد در رابطه با زن اینگونه فرض میکند که: زن همان چیزی است که مرا به واقعیت خودم لنگر میکند، واقعیتی که از آن دور مانده ام. مرد فکر میکند زن میخواهد چیزهایی در مورد او بگوید. سوال اینکه، او چه میخواهد؟ حتی در سرسری ترین حرکات، زن به دنبال دلالت هایی برای خویش میگردد، او با آنچه زن میگوید دلالت مییابد. اما زن ناگشوده باقی میماند، زن همچون یک سنتم، کاملاً نمادینه نمیشود.
• لکان اضافه میکند، مرد به آن زن باور دارد، همانند کسی که به یک صدا باور دارد. وقتی که زن صحبت میکند، دانش و حقیقت طرد میشوند. به منظور شنیدن آنچه این صدا میگوید، اهمیت کمی میدهد که آنها دروغ باشند. بدین گونه است که باید این اظهار نظر لکان را درک کرد که برای پی بردن به ارزش یک مرد، باید به زن او نگاه کرد. اینکه زن چه طور و به چه چیز مرد اش دلالت میدهد.
• سنتم آخرین تکیه گاه انسجام هستی شناختی سوژه است و نقطه ای است که به سوژه میگوید «تو آنی» و سوژه فرض میکند که به واسطه وجود این نقطه معنا ناپذیر، معنا میشود. اگر سنتم محو شود، مرد زمین زیر پای خود را سست خواهد دید. برای همین می گویند هیچ خانه ای بدون بلا نماند.
Meisam Shaiestefar
درباره مقاله نارسیسیسم فروید
درباره مقاله نارسیسیسم فروید
هیچ چیز تغییر نمیکند، هیچ آدمی اصلاً دلش نمیخواهد چیز جدیدی یاد بگیرد مگر به نوعی به این کار مجبور شده باشد، و این اجبارها انواع و اقسام دارند که برخی از آنها آنچنان هستند که کسی اصلاً متوجه نمیشود که این کار دارد با اجبار انجام میشود. کسب اطلاعات و دانش… نمونه بارز اینکه خود شما بارها گفتید که وقتی مقالات فروید را خواندید اوضاع شما به هم ریخته است، معترض شدید، دلشوره پیدا کردید، غمگین بودید و حالتان به صورت قبل نبوده است. پس اطلاع یافتن و دانش اندوختن باعث میشود تعادلی که در وجود آدمیزاد بوده، به هم بخورد. درست مثل اضافه کردن یک کلمه به یک جمله، جمله ای که حاضر و ساکن است سال ها و قرن ها هیچ تغییری ایجاد نشده و حالا شما تلاش میکنید یک کلمه به این جمله اضافه کنید. این کلمه را در جاهای مختلف جمله امتحان میکنید، هر جای جمله که میگذارید این جمله به هم میریزد، این جمله دیگر آن جمله قبلی نیست. وقتی در نهایت بالاخره موفق شدید یک جایی این کلمه را جا بدهید، جمله ای به وجود میآید که اصلاً آن جمله قبلی نیست. پس هر دانشی با آدمها همین کار را میکند. پس اطلاعات دادن در هر صورت کاری است که با زور انجام میشود. شما این کار را با زور میکنید، صبر نمیکنید از شما تقاضا کنند، صبر نمیکنید که طرف خودش عقلش برسد.
در سطح کلی وقتی در نظر میگیرید که روانکاوی باید در سطح جامعه مطرح بشود، باید جامعه از اطلاعات پر بشود، به خاطر این است که روانکاوی نمیتواند در یک حوزه محدود، به صورت یک هسته بسته، بین چند نفر نخبه بماند. هر چه که تبدیل به یک جمعیت محدود نخبه بشود از بین رفتنی و میراست. بنابراین برای اینکه به حیاتش ادامه دهد مجبور است که مدام گسترش پیدا کرده و گستره خود را افزایش دهد. صحبت از دو نوع گفتار است که یک گفتار، اگر تلاش نکند که گسترش یابد گفتارهای دیگر او را خواهند بلعید. همان طور که میبینید گفتارهای دیگر چگونه خودشان را به زور تحمیل میکنند. چگونه همه وسایل ارتباط جمعی، اینترنت و ماهواره همه هستند تنها برای اینکه این گفتارها جاری باشند و به زور ما را در معرض چیزهایی قرار بدهند که خیلی وقتها دلمان نمیخواهد. حالا این در مورد گفتار اربابی انجام میشود. هر وقت تلویزیون را باز میکنی، حالا اینجا نه، توی آمریکا، مجبوری هزاران تبلیغ تجاری ببینی که به زور انجام میشود. در مورد هر گفتاری که حساب کنید به همین ترتیب است. یعنی به زور وارد میشود. هیچ آدمی دلش نمیخواهد بشنود، ولی یک گفتار چون در نهایت قرار است در معرض گفتاری که در مقابلش است قرار بگیرد، برای اینکه زنده بماند باید به زور خودش را نگه دارد. پس اطلاعات به زور انجام میگیرد.
اما در مورد درمان وضعیت فرق میکند. درست است که شما این اطلاعات را دارید، دو کار باید انجام بدهید. یکی شخص در معرض اطلاعات قرار میگیرد و متوجه می شود یک چنین راه حل هایی هم توی دنیا هست. میشود آدم خودش را از بدبختی از فلاکت و از شر اضطراب هایش نجات بدهد. کار دوم اینکه بعد یک اشتیاقی به وجود بیاید که حالا این موضوع چی است و چطور انجامش بدهیم. اما برای اینکه این مرحله انجام بشود وجود اشتیاق ضروری است و آن اشتیاق خودش را از طریق تقاضا نشان میدهد. این دیگر چیزی نیست که شما بخواهید فشار وارد کنید. و این دو مسأله را در عمل متوجه میشوید که تاکتیک کار چه جوری است. تا کجا را شما باید انجام دهید و کجا هست که دیگر اگر بخواهید خودتان انجام دهید در جایگاه متقاضی قرار میگیرید. حالا هر کسی که میخواهد باشد، نزدیکترین فرد شما، همسر شما که میدانید اگر به نوعی درمان بشود زندگی مشترک شما هم بهتر میشود. اما به محض اینکه این تقاضا را مطرح میکنید و در وضعیت متقاضی قرار میگیرید آن وقت درمان هم وسیله ای و چیزی جزء سمپتوم آن فرد میشود تا از آن یک هدف (Gain) دیگری بسازد.
اما به هر حال اینکه چرا جایی موظف هستید که اطلاعات را بدهید و اصلاً بر اساس این کار ارزشیابی میشوید و از طرف دیگر هیچ وقت به کسی اصرار نکنید. یعنی اطلاعات را تا حدی پیش میبریم که دیگر شما متقاضی نشوید که از طرف بخواهید برود خودش را درمان کند. بهترین مثال که چگونه نوروتیک از هر چیزی برای داشتن یک Gain استفاده میکند. مثلاً همان بیمار آقای زمانی. با وجود اینکه هیچ کس اصراری نکرده بود و برای بار دوم و سوم هم جلساتش را آمده بود برگشته بود به آقای زمانی گفته بود: «چی شد آن روانکاوی که قرار بود معرفی کنی، بروم؟»!!! با وجود اینکه خودش تلفن زد و وقت گرفت وقتی آمد اینجا میگفت من یادم نیست، من تلفن نکردم، آقای زمانی من را فرستادند!!! یعنی از همین حالا من و آقای زمانی متولی درمانیم، ما دو تا باید یک کاری بکنیم تا آن شخص درمان بشود!!! و چیز دیگری که فروید همیشه روی آن تأکید میکند… چیزی قشنگتر از این نیست که ما در زبان فارسی به آن میگوییم «شور حسینی». این شور حسینی که درمانگرها دارند که آدمها را درمان کنند، حالا به هر مذلتی. نتیجه اش هم همان مثالی میشود که روانکاو ژاپنی خودش میرود روی Coach میخوابد، آن خانم مراجع اش هم پشت سرش مینشیند! چرا؟ چون میخواهد درمان کند، به هر بدبختی و فلاکتی که هست. که این رابطه درمانی باقی بماند و برقرار باشد تا کار درمانی انجام بشود، و این را هم به صورت یک موفقیت توی کنگره عنوان میکند! و حالا این آدم به خصوص، که من و آقای زمانی را میگذارد توی منگنه، یعنی آدمی که با این شور حسینی درمانگران به خوبی آشناست. یعنی از طرفی مدتها با درمانگرهای مختلف در تماس بوده و از طرفی آقای زمانی زنگ زده و مسئولیتش گردن اوست. از طرفی من را هم که خوب فکر کرده یکی از همین درمانگرهای … است. یکی از چیزهایی که فروید همیشه آنالیستها را از آن بر حذر میدارد اصرار به درمان است، پافشاری به درمان است. اینکه حالا روانکاو به هر مشقتی این مراجع را از این وضعیتی که هست نجات بدهد. این مثال را برای این زدم که به شما نشان بدهم اصرار کردن بر درمان به کجا میکشد. برویم سر ادامه نارسیسیسم.
در این قسمت دوم فروید بیشتر به مسأله عشق ورزیدن میپردازد و اینکه آدمها چگونه ابژه عشق را انتخاب میکنند و معتقد است دو روش وجود دارد. یکی نارسیسیستی و یکی Attachment. بعدش هم صحبت از این کرد که یک زنانی وجود دارند که اینها روش زندگیشان نارسیسیستی است. اینها زنانی هستند که خودشان را به عنوان ابژه انتخاب کرده اند و اینها از لحاظ بشریت (نوروتیک) خیلی ارزشمندند. هم برای زنها و هم برای مردها. فروید اینجا اشاره نکرده ولی من تذکر میدهم وقتی میگوید بشریت یعنی برای هر دوی اینها ( هم زنها و هم مردها) یک افسونی ایجاد کرده است. و باز مثالهایی میزند که اصلاً این نوع نارسیسیسم برای افراد بشر خیلی جالب است. افراد بشر منظور نوروتیک هاست. برای این نوروتیک یک جذابیتی ایجاد میکند. به خاطر اینکه آدمی که خودش نارسیسیسم اش را از دست داده وقتی میبیند افراد دیگری توانسته اند توی این کشاکش زندگی آن را حفظ کنند برای او خیلی سحرکننده و افسون کننده هستند. و بعد هم مثال زده که چرا اینها احساس اینکه نارسیسیست هستند ایجاد میکنند و اینکه چرا اینقدر جذابند.
حالا فروید میگوید، توضیحاتی را که من دادم در مورد این نوع زنها که اینها خودشان را دوست دارند، و رفتارشان نسبت به آنهایی که دوستشان دارند یک رفتار سرد و فاصله داری است که باعث میشود عاشق بدبخت همیشه در وضعیتی باشد که احساس نارضایتی بکند. از یک طرف بسیار افسون شده و از طرف دیگر ناراضی است. توضیح میدهد که فکر نکنید این توضیحاتی که من میگویم یک ضدیت با زنان دارم، وقتی میگویم این نوع انتخاب ابژه، انتخابی است که بیشتر در زنان مشاهده میشود و نوع Attachment بیشتر در مردها دیده میشود. منظورم این نیست که بخواهم به زنها اهانتی بکنم. اینکه اولاً من آدم غرض ورزی نیستم و دوم اینکه حتی همین زنها هم که انتخاب ابژه آنها به این شکل است قادر هستند که نوعی انتخاب ابژه از نوع دیگر که در مردها به وقوع می پیوندد (Attachment) داشته باشند. مثلاً انتخاب ابژه زمانی که اینها صاحب بچه میشوند و آن عشقی که به فرزندشان دارند، نشان میدهند که آنها هم میتوانند به یک ابژه خارجی به همان شدت تمایل نشان بدهند. و چیزی که خیلی جالبتر است اینکه در این زنها یک انتخاب ابژه انجام میگیرد که انتخاب یک ایده آل است یعنی این زنها قادر هستند یک ایده آلی را به همین اندازه ای دوست داشته باشند که زن های دیگر مردشان را. و این نشان میدهد که بالاخره اینها نه این که کاملاً در خودشان غرق شده باشند و قادر به انتخاب ابژه نباشند، نیست. و حالا این مسأله انتخاب ابژه را توضیح میدهد.
فروید برای اینکه مثال بزند که نارسیسیسم بچه را کجا دنبالش بگردیم، این مرحله ای را که ما فرض کردیم در رشد جنسی آدمی وجود دارد، در خود بچه ها ممکن است از نظر مخفی بماند ولی بهترین راه مطالعه اش این است که پدر و مادرهایشان را بررسی کنیم و رفتاری را که پدر و مادرها با این بچه دارند، و اینکه پدر و مادرها چه جور رفتاری با بچه شان دارند، چیزی که ما در فارسی میگوییم؛ «سوسکه به بچه اش میگه قربون دست و پای بلوری ات برم». این نارسیسیسمی است که آنها (والدین) خودشان مجبور شده اند رهایش کنند و حالا آن را توی بچه هایشان جستجو میکنند و میخواهند به این ترتیب نارسیسیسم از دست رفته خودشان را جبران کنند. تمام این چیزهایی که فروید مثال میزند، اینکه آنچه را که تربیت و تمدن فرض میشود، انتظار دارند بچه های دیگران داشته باشند ولی بچه های خودشان اگر نداشته باشند اشکالی ندارد. اگر بچه های خودشان رفتند مهمانی فلان کار را کردند هیچ اشکالی ندارد ولی اگر بچه مردم همان کار را کرد واویلا است. اینها چیزهایی است که در تجربه روزمره میبینیم. اما چیزی که فروید نمیگوید ولی میبایست خودمان از او برداشت کنیم، اینکه در نهایت تمام آنچه به توجه و محبت پدر و مادرها نسبت میدهیم همه تلاشی است برای به دست آوردن نارسیسیسم از دست رفته خودشان. و اینکه در این بخش صحبت از سرمایه گذاری عاطفی و از عشق ورزیدن است. صحبت از Love object و همه اینها، و اینکه در نهایت هر سرمایه گذاری عاطفی انجام شود به خاطر این است که نارسیسیسم خود شخص جایگزین شود. و در نهایت محبت پدر و مادری هم یک چیزی است که آدم باید توضیح برایش بدهد. این جوری نیست که چیزی جزء بدیهیات باشد. و اتفاقاً چیز دیگری که فروید اینجا نمیگوید اینکه شما هر وقت پدر و مادری را دیدید که دارند خودشان را برای بچه هایشان هلاک میکنند بیشتر باید به این فکر کنیم که آنها درصدد جبران نارسیسیسم از دست رفته شان هستند. یعنی هر چه که فداکاری بیشتر است، نارسیسیسم بیشتر است.
پس هر سرمایه گذاری عاطفی راهی است برای اینکه شخص دومرتبه نارسیسیسم اش را دنبال کند. این انرژی و لیبیدو گذاشتن برای به دست آوردن رضایت است. بشر یاد میگیرد که باید یک چیزهایی را در جریان زندگی سوشیال و در جریان تمدن از دست بدهد، بعد یک چیزهای کج و معوج به جایش پیدا میکند که همان چیزها را دوباره به دست بیاورد و جایگزین کند، عشق ورزیدن و عشق به فرزند هم همین طور است.
لکان کار را آسان کرده و صحبت از نیاز، تقاضا و اشتیاق میکند. هر چیزی که خارج از نیاز باشد (نیاز آن چیزی است که برای ادامه حیات لازم است) اسمش اشتیاق است و آن را در واژه نامه فروید میگویند:”Sexuality”. بنابراین هر کاری که میکنیم غیر از آن کاری که برای زنده ماندن لازم است، اسمش”Sexuality” است. حتی آن تارک دنیایی هم که توی معابد برای خودش زندگی میکند، “Sexuality” او به این نحو است. برای فروید والایش Sublimation یکی از راه های موفقیت آمیز خرج کردن لیبیدو است. راهی که سرکوب Repression توی آن کمتر است. هدر رفتن انرژی کمتر است. یک رضایت و Satisfaction میآورد که هم فردی و هم اجتماعی است. پس Sublimation یک راه خوب خرج کردن لیبیدوست، که البته همه اینها برای به دست آوردن رضایت Satisfaction است. منتها یک راههائی هم دارد که ریاکارانه تر است (عشق و علاقه والدین به فرزند). و یک راههایی هم هستند که بعضی وقت ها مخرب هستند. مثال بارز پدر و مادرهایی که اصرار دارند بچه هایشان زندگی خوبی داشته باشند، خودشان قادر نشده اند و حالا این فشار را روی بچه ها میآورند، و تازه آن هم پیچیده شده در لفافه محبت.
اما Sublimation ریاکارانه نیست. فردی که خودش این والایش را کرده و این زحمت را کشیده، یک نارسیسیسمی برایش فراهم میشود و دیگر این فشار را به بچه هایش نمی آورد.
یکی از مقولات اساسی در روانکاوی و به خصوص فروید، مسأله انتخاب ابژه برای دوست داشتن و برای Identification است.
شما فکر نکنید که روانشناس هستید در قرن ۲۱ هم دارید زندگی میکنید، میدانید کودکان جنسیت دارند ولی آن وقتها این فروید بود که تحقیر و تمسخر را به خودش خرید تا سکسوالیته کودکانه را به آدمیزاد ثابت کند. بچه ها ساده و معصوم اند و از جنسیت چیزی نمیفهمند؟ این طوری هم نیست. بچه ها جنسیت دارند و خوب هم می فهمند چیست. انکار سکسوالیته کودکی توسط مردم از همین ناشی میشود.
… و لیبیدو را مطرح میکند که در یک مقطعی فرض کرده است که این دو تا هر دو در واقع روی Ego متمرکز هستند و در این مقطع این دو را نمیشود از هم تشخیص داد. برای او این سوال مطرح است که چرا بچه آدمیزاد در یک زمانی راضی میشود دست از نارسیسیسم بردارد. میگوید دلایل متعددی دارد. و این که او این کار را به چه طریقی انجام میدهد را میگذارد کنار. ولی چیزی را که ارائه میدهد اینست که در ارتباط با عقده اختگی Castration Complex است که او دست از نارسیسیسم برمیدارد. این بدین معنی است که در پسربچه ها این کمپلکس به صورت یک اضطراب از دست دادن آلت Penis است و در دختر بچه ها کشف این حقیقت که Penis ندارند، و که آن را به شکلی حسودانه می طلبند، و به دارندگان آن غبطه می خوررند و رشگ می ورزند. و این Castration complex چیزی است که در ارتباط با فعالیت اولیه جنسی کودک شکل میگیرد. منظور این است که فعالیت اولیه کودک باعث میشود شرایطی فراهم شود که این فعالیت از طرف پدر و مادر تهدید به مجازات شود. (در مورد پسربچه ها تهدید به قطع شود.)
در همان مقاله “روانکاوی پایان یافته و روانکاوی پایان ناپذیر” در آخر مطلب در مورد Castration Complex فروید از صخره صحبت میکند. جائی که خیش روانکاوی در آنجا گیر میکند. در روانکاوی امروز باید از این مرحله، از این صخره، گذشت. باید که Castration Complex به پایان برسد و شخص قبول کند که کاستره Castrated است و در این نقطه Complex تمام میشود و Castration می ماند. تمام داستان های نوروز برای deny [انکارکردن] Castration است.
فروید می گوید این نارسیسیسم را شخص از دست داده است، سرمایه گذاری روی Ego کجا رفته؟ ما باید تصور کنیم که روی ابژه ها سرمایه گذاری کرده است و اینجا مقوله… Repression هست که جواب را میدهد.
آدمهای مختلفی را با هم مقایسه میکند، یک سری ایده ها و افکاری وجود دارد که بعضی از آدمها به راحتی تحمل میکنند ولی بعضی از آدمها آنها را پس میزنند و طرد میکنند و اینکه تفاوت این دو تا آدم این است که یکی Ideal ساخته و دارد بر اساس آن رفتار میکند و یکی نساخته است. و حالا موضوع این ساختن ایده آل است که توضیح میدهد ایگو لیبیدو کجا رفته است. Ego میخواهد مطابق Ideal رفتار کند، پس Repress میکند.
سکسوالیته میتواند انواع مختلفی داشته باشد. وقتی که این لیبیدو مستقیماً صرف ارضاء جنسی بشود، همان کاری که برایش ساخته شده را کرده است. اما این لیبیدو ممکن است صرف کارهای دیگری هم بشود که بسیار با آن عمل جنسی فاصله داشته باشد. هر چه که این فاصله بیشتر باشد آن کار یا آن عمل اسمش Sublimation است. یعنی اینکه لیبیدو همان لیبیدو است و دارد مصرف میشود اما برای آن مصرفی که قبلاً بوده صرف نمیشود. هدف لیبیدو به دست آوردن ارضاء است، کلاً هم از نظر فروید برای بشر لذت بخش ترین ارضاء، ارضای جنسی است. حالا وقتی که لیبیدو شرایطی برایش پیدا شد که نتواند و یا نخواهد مستقیماً ارضاء جنسی به دست بیاورد و آن را در راهی مصرف کرد که نهایتش ارضای مستقیم جنسی نبود اسمش Sublimation است.
بنابراین یک آدم متمدن انرژی خیلی کمی را در این عصر و زمانه صرف ارضای جنسی مستقیم میکند. همه کارهای دیگری را که انجام میدهیم داریم لیبیدو صرف میکنیم. لیبیدویی که در نهایت ارضای مستقیم جنسی به دست نمی آید و این نوع مصرف لیبیدو Sublimation است. به همین دلیل خاص است که فروید میگوید تمام تمدن به خرج سکسوالیته بنا شده است. یعنی هر چه که ما بایستی میرفتیم خرج به دست آوردن لذت جنسی میکردیم، آمدیم یک جای دیگری صرف کردیم. چون که تمدن به خرج سکسوالیته به دست آمده و این همان چیزی است که بعضی ها این جوری میخوانند که تمدن بر اساس سکسوالیته بنا شده است. در واقع یعنی آنچه که باید خرج به دست آوردن ارضا جنسی میشده، نشده است. جای دیگری مصرف شده و این دانش را، هنر را، دین و مذهب و هر سه که دستاورد بشر است، به وجود آمده است.
حالا میگوید Sublimation با Idealization خیلی فرق دارد. Idealization چیزی است که مربوط به ابژه است و نیازی هم ندارد که از محدودیت جنسیت به مفهوم خاصش خارج بشود. یعنی یک ابژه جنسی را هم آدم میتواند Idealized کند. در واقع هر آدم عاشقی همین کار را کرده است، وقتی مجنون میگوید که لیلی را باید از دریچه چشم مجنون ببینی یعنی همین. چون که ابژه ای است که هر کس نگاه میکند میگوید چیز خاصی نیست. اما مجنون که او را Idealized کرده است ازش این لیلی را ساخته و خوب حالا دارد لیبیدویش را خرجش میکند. و فروید میخواهد بگوید که ایدهآلیزاسیون همیشه منجر به Sublimation نمیشود.
Sublimation موقعی است که انرژی از حیطه ارضای جنسی خارج شده باشد. حالا آن Idealization اگر بخواهیم مثال لیلی و مجنون را بزنیم باز دارد یک ارضا جنسی این وسط به دست می آید اما از شور جنسی به دست می آید. پس Sublimation نیست و این ایده آل کردن ابژه و بهای بیش از اندازه به ابژه دادن میتواند ابژه اش هم ابژه خارجی باشد هم Ego خودش باشد. هر دو موارد را میشود بهای زیادی داد و ایدهآلیزه کرد. در Idealization صحبت از ابژه است در Sublimation صحبت از هدف. در هر دو لیبیدو صرف میشود. حالا میشود Idealization در داخل Sublimation باشد یا نباشد، اما با هم متفاوتند. مثال لیلی و مجنون ایدهآلیزاسیونی است که Sublimation ندارد. یا کسی که کار علمی میکند یا روی هنر و صنعت و… یک ابژه ای را Idealized کرده که دیگر ابژه جنسی نیست.
Idealization باید درکش خیلی مشکل باشد برای تفکر قرن ۲۱ که چرا یکی این کار را میکند، به خصوص اگر بخواهد در مورد ابژه باشد. و به نظر می آید که چرا اصلاً این کار باید انجام بگیرد؟
همین الان کافی است که شما رمانهای قرن ۱۸ و ۱۹ را بخوانید، ببینید آن وقت چه نوع عشق و… عاشقی هایی وجود داشته که الان به نظر ما عجیب میآید. کسانی هستند که دوست دارند فیلم های قدیمی تماشا کنند و میبینند که با وجود اینکه ۷۰- ۸۰ [سال] گذشته ولی این چنین Idealization عجیب میآید.
با این همه دو علت وجود دارد: ۱- تعداد ابژه ها ۲- وضعیت روابط انسانی به نوعی است که اجازه نمی دهد اشتیاق پرورش پیدا کند. دستیابی به ابژه آن چنان سریع است که اشتیاقی به وجود نمی آید. بنابراین دیگر Idealization صورت نمی گیرد.
حالا وقتی به دیدگاه های لکانی رسیدیم تمدن به صورت یک چیز گریزناپذیر در می آید، یعنی بشر مدام مجبور به Sublimation است، مدام متمدن تر میشود.
قسمت هایی از مطلب را که در علوم دیگر در مورد تمدن به آنها اشاره نشده است، فروید به آنها جواب میدهد. ولی یک چیزهایی است که خیلی قبل از فروید به آنها جواب داده شده است. تمام فلاسفه به نوعی این کار را کرده اند. اصلاً فلسفه کارش این است که بگوید ما اصلاً برای چی روی زمین هستیم، برای چی اینجا آمدیم، برای چی داریم زندگی میکنیم، و قرار است چه کاری انجام بشود. ادیان هم همین کار را کرده اند و یکی از همین سؤال ها راجع به تمدن، در کتاب کاپیتال مارکس به آن اشاره شده که اصلاً تمدن چی هست؟ چه جوری به وجود آمده است؟ و چرا به وجود آمده است؟ و اصلاً هیچ ربطی هم به نقطه نظرات روانکاوی ندارد. اینهایی که ما می گوییم جواب کلی نیست. جواب آن جاهای خالی است. من به شما توصیه میکنم که حتماً جلد اول کاپیتال مارکس را بخوانید.
Idealization ضرورتاً منجر به Sublimation نمیشود. ممکن است آدم یک Ideal را برای خودش بگذارد، ولی قادر به Sublimation نباشد و اتفاقاً این یکی از دلایل نوروز است. نوروتیک یکی از مختصاتش این است که یک Ideal دارد که نمی تواند به آن برسد. همین طور انرژی اش بی خودی صرف میشود. یک دور باطل را طی میکند. به این دلیل که نمیتواند Sublimation را انجام بدهد و به آن Ideal برسد. چون که اولاً یک سری Repression انجام داده است که انرژی میگیرند، آنجا لیبیدو صرف میشود، پس نوروتیک مقداری از انرژی اش این جوری هدر میرود تا این Repression را برقرار نگه دارد. تا وقتی که Repression را برقرار نگه میدارد قادر نیست انرژی را صرف Sublimation کند، و بعد که نمیتواند این کار را انجام بدهد، برای بار دوم احساس نارضایتی به او دست میدهد. آن Idealاز توانش خیلی بالاتر است، آن از او مطالبه ای میکند که یک سری Repression باید انجام بدهد. یک سری چیزهایی را باید ازش بگذرد و این کار را به خاطر آن Ideal انجام میدهد و حالا که انرژی اش دارد صرف این Repression میشود دیگر نمیتواند Sublimate کند که به آن Ideal برسد.
Ego Ideal خودش Ideal میسازد برای ما، خودش به اصطلاح مطالبه میکند. Ideal این میشود که حالا تو به این ابژه دسترسی پیدا کنی، این کار را انجام بده، آن کار را انجام بده. Idealها راEgo Ideal در مقابل ما میگذارد. گفتار جمعی از پدر و مادر شروع میشود و تمام آنهایی که در تربیت شما نقش دارند، همان Ideal هایی که جامعه، یک فرهنگ، برای خودشان درست کردند اینها را ادامه میدهند و رویش تأکید میکنند، اینها باعث میشود که شخص برای اینکه مطابق با آن Ideal ها باشد، Repression انجام بدهد. حالا که Repression انجام داده است دیگر رمق و انرژی ندارد که بخواهد به آن Ideal ها برسد. یا اینکه این Ideal سازی ها بدین گونه، تلاشها و فشارهایی که والدین برای اینکه به نارسیسیسم خودشان برسند یک کار مخربتر انجام میدهند و فکر میکنند که دارند به بچه ها خدمت میکنند، از این جهت مخرب که آنچنان انرژی فرزندشان صرف Repression میشود که دیگر جایی برای آن هدف باقی نمیماند.
از یک طرف شکی نیست که بچه آدمیزاد باید یک سری چیزهایی را یاد بگیرد، یعنی تربیت بشود، نمیتواند مثل پرنده ها و گربه ها هر جور دلش میخواهد باشد ولی این هنر تربیت و تعلیم قاعدتاً باید همین باشد که یک جا و نقطه ای را پیدا کند. یک جوری باشد که این ترازو و میزان باشد برای این فشاری که وارد می آید. برای این کار خیلی جالبه فرهنگ های مختلف هر کدام راه های متفاوتی را پیدا کرده اند که بچه ها را از زیر این فشار نارسیسیستی پدر و مادر رها کنند و نجات بدهند. همه فرهنگ ها بدون اینکه از این سواد و دانش برخوردار باشند که انسان قرن ۲۱ دارد، می دانستند که این فشارهای نارسیسیستی پدر و مادر که میخواهد خودش را به زور از توی بچه ها بکشد بیرون، باید یک جوری از پدر و مادر نجاتش داد. یکی اش این بوده که بچه ها از یک سن و سالی، ۵ یا ۶ سالگی، به همین کوچکی جدا میکردند. حالا بعضی جاها مثلاً در ژاپن پسربچه را می سپردند دست یکی از مدرسه های شبانه روزی، همان کاری که آموزش و پرورش کاتولیک هم در قرون وسطی انجام میداده است. در یک سن و سالی باید میرفتند پیش یک کسانی که حداقل نمیخواستند از توی اینها خودشان را بکشند بیرون. آن کشیش کاتولیک هم حتماً یک سری Ideal هایی دارد که میخواهد روی اینها پیاده کند اما نوع نارسیسیستی یک کم Sublimate شده تر است. کمتر ریاکارانه است و مخرب، و یک چیزی را که من سال ها قبل کشف کردم و هنوز هم ازش لذت میبرم این است که توی آفریقا تعلیم و تربیت و اصلاً پرورش و بزرگ کردن بچه ها به عهده پدربزرگ و مادربزرگ است. یعنی آدم ها توی این قبایل بچه ها را به دنیا می آورند که بدهند دست پدربزرگ و مادربزرگ، خودشان هیچ کاری نمیکنند. خودشان بعداً نوه ها را بزرگ می کنند و این یعنی اینکه در قبایل آفریقا هم به اینجا رسیده اند که رابطه فرزند و والد به آن سر راستی که ما فکر می کنیم نیست.
الان مطالعاتی انجام میشود، مثلاً توی قبایل چادر نشین در آفریقای شمالی، مسلمان هستند و یک روانکاوی هم روی آنها تحقیق کرده که چطور این رابطه جنسی که لکان می گوید، وجود ندارد. و اینکه چه تمهیداتی هست که بچه ها توسط والدین شان بلعیده نشوند، به خصوص مادرها. به هر حال جامعه به گونه ای است که به مردها اجازه میدهد لیبیدوشان را صرف کارهایی بکنند ولی زن ها الان در جوامع مرفه، زنان خانه نشین زیادند که نیاز به کار کردن ندارند.
منبع: دکتر میترا کدیور – انجمن فرویدی
در باره مقاله ماورای اصل لذت فروید
در باره مقاله ماورای اصل لذت فروید
مقاله ماورای اصل لذت فروید اصلا چطوری به وجود آمده بعد چطور کار کرده بعد مقاله “غیرطبیعی” Uncanny را نوشته و در آن فقط “اجبار به تکرار” Compulsion to Repeat است ولی بعداً در نامه ای صحبت از غریزه مرگ میکند و بعد در سخنرانی ای که راجع به رؤیاها صحبت میکند صحبت از این مقاله میکند و اینجا موضوعی است که در این کتاب مطرح است. دوباره فروید همانطور که اسم مقاله نشان میدهد یعنی ماورای اصل لذت، تا این سال یعنی ۱۹۱۹ که او شروع کرده به نوشتن این مقاله. در مقاله ای که در سال ۱۹۱۱ نوشته است معتقد به دو اصل روانی بوده است یکی اصل لذت و دیگری اصل واقعیت که اصل لذت کاملاً حاکم است. ولی کم کم بیشتر به خاطر اینکه بشر نمیتواند فقط با اصل لذت زندگانی کند مجبور میشود که اصل واقعیت را ایجاد کند و به واقعیتهای موجود دنیای اطراف خودش توجه بکند تا زنده بماند و بعد به اصل لذت بپردازد ولی نه به آن معنا. و همانجا فروید میگوید که این اصل واقعیت یک اصل لذت تاخیری یا منحرف شده است. یعنی حالا شخص مجبور است که یک دور بزند تا به همان لذتی که دنبالش بوده برسد، و در واقع اصل واقعیت در نهایت این است که شخص به لذت برسد. منتها حالا دیگر در اینجا و زیر توضیح میدهد که دستاوردهای روانکاوی به جایی رسیده است که دیگر به ما این امکان را نمیدهد که باور داشته باشیم که اصل لذت بدون چون و چرا حاکم است و نکات زیادی است که آنها را اسم میبرد که نشاندهنده این است که حاکمیت اصل لذت مطلق نیست و تمام این مقاله در این باره است و این مقاله اوج نوشتههای متاسایکولوژی است و از ۱۹۱۳ شروع شده است. از زمانهای مقاله Mental Function شروع شده است و به نقطه اوج در این مقاله رسیده است. پس اینها مطالبی است که توی این مقاله رسیده است. بخصوص مقوله ای که برای این چرخش ۱۸۰ درجه تعیین کننده بوده است. مجبور میشود که تجدیدنظر کلی کند و از اینجا است که روانکاوی به معنی واقعی آن متولد میشود و در حقیقت خود فروید هم داشته رواندرمانی میکرده! و همانطور که قبلا گفتم که میشود این مقاله را با چشمه غدیر خم مقایسه کرد، که از اینجا معلوم میشود که چه کسی فرویدی است و چه کسی نه. این است که آنهایی که فرویدی هستند ادامه دادند و آنهایی که تا همین جا ماندند و شیوه قدیمی را دنبال کردند. این مقاله سه مقاله دیگر دارد که پیشروان این مقاله هستند: یکی مقاله «غرابت مشوش کننده» و یکی همان «مکمل تئوری رؤیاها» و یکی هم که هیچکس دلش نمیخواهد درباره آن صحبت کند یعنی مقاله «کودکی را میزنند» – و گفتم که همه اینها در ۱۹۱۹ نوشته شده است – فروید به مقوله فانتاسم میرسد و بدون توجه به این مقوله و اکتفا کردن کار روانکاوی به تراوشات ناخودآگاه، کار را به جایی نمیرساند و در روانکاوی در مکتب لکان، در پایان روانکاوی شخص باید از فانتاسم بگذرد و اکتفا به تراوشات ناخوادآگاه همان روانکاوی پایانناپذیر است و یکی دیگر از تفاوتهای روانکاوی و رواندرمانی نیز در همین است. در مورد مقاله «کودکی را میزنند» جز لکانی ها کسی سراغش نمیرود. Uncanny هم همینطور است. این مقاله، مقالهای نیست که بتوان از کنار آن براحتی گذشت و در همان زمان هم جدال Controversy زیادی بود و میتوان گفت که تقریباً تمامی شاگردان فروید با این مقوله غریزه مرگ موافق نبودند. وقتی شما این مقاله را بخوانید متوجه میشوید چرا و حتی بار صدم هم آدم را اذیت میکند، به خاطر همین است که فروید یک پانویسی اضافه کرده و خودش هم کوتاه آمده است. خوب حالا اینجا این ناشر، مکمل تئوری رؤیاها را آورده است. و میگوید یکی از چیزهایی که اصل لذت را زیر سوال میبرد یکی از عواقب آن این است که تئوری رؤیاها را زیر سوال میبرد. زیرا که در کتاب تعبیر رؤیا او همه جا گفته است که رؤیا برآورده شدن یک آرزوی ناخودآگاه است. بنابراین رؤیاهای دردناک و کابوسها باید آنها را، دومرتبه درباره آنها، صحبت کند که آیا اینها هم از همان اصل لذت پیروی میکنند یا نه. و اینجا فروید معتقد است که تمام رؤیاها از همین اصل پیروی میکنند که یکی هم موضوع Punishment Dream است که باید فکر کنیم که شخص در رؤیا تنبیه میشود، باید فکر کنیم که Ideal Ego است، ولی در این مقاله توضیح میدهد که یک آرزوی نهفته را بجای اینکه در رؤیا آورد، تنبیهی که مترادف این آرزوست می آورد و در حقیقت همان آرزو برآورده میشود. و لکان در دو کلمه گفته است که وقتی شما در انگلستان هستید اگر توهین به ملکه انگلستان مجازات آن سربریدن باشد حالا شخصی که آرزویش این باشد که بگوید ملکه انگلستان یک گوساله است خواب میبیند که سرش از تنش جدا شده است، و بجای دیدن خواب مستقیم مجازات آن را در خواب میبیند. و دیگر اینکه اشاره ای هم به کار آقای دکتر … میکند. این فرد گفته است که موقع خوابیدن افکار دیگری هم هست که نام آنرا گذاشته است Autistic Thinking و فروید گفته است که بله همه اینها درست ولی هیچ ربطی به رؤیا ندارد. اینهایی که این آقا گفته است کار ناخودآگاه است ولی هرکار ناخودآگاهی کار رؤیا نیست و صحبت آن را کردهایم.
تاریخ چاپ Project for a Scientific Psychology ۱۹۵۰ است یعنی فروید آن را به چاپ نرسانده و بعد از مرگ وی چاپ شده است ولی در ۱۸۹۵ نوشته است. این Project for a Scientific Psychology را میتوانیم بگوییم که محشرترین اثر فروید است و بسیاری از صحبتهایی که فروید میکند مثل یک کریستال است و بقدری پیچیده است که سختترین اثر فروید است.
در تئوری روانکاوی این یک اصل اثبات شده است که سیستم روانی تمام کارهایی که میکند تحت اصل لذت است و کار سیستم روانی این است که از ناخوشی دوری کند و به سمت خوشی برود و اینها هرچه که بود یک توضیح اکونومیک بود و حالا میگوید که اگر یک توضیح توپوگرافیک و داینامیک را هم اضافه کنیم کامل میشود. اینکه فروید میگوید که اصل لذت است که به سیستم روانی حاکم است ممکن است ما را به یاد سیستم های فلسفی بیاندازد. این سیستم ها در شرق چندان رایج نیست ولی در غرب هست مثل هگلسیم که میگوید بشر فقط بدنبال لذت است. فروید میگوید که روانکاوی بدنبال این نیست که یک اصل اوریجینال و جدید بدهد و بدنبال هیج منوپولی (انحصار طلبی) نیستیم و اگر فلسفه یا دیدگاهی هست که بتواند به ما کمک کند ما از آن استفاده می کنیم.
منبع: دکتر میترا کدیور – انجمن فرویدی
تفاوت اساسی روانکاوی و رواندرمانی
تفاوت اساسی روانکاوی و رواندرمانی
با استفاده از متونی از ژیژک و فروید
معنا در روانکاوی
پیش فرض بنیادی تفسیر روانکاوانه و فرضیه روانشناختی آن این است که هر محصول نهایی عمل رؤیا و هر محتوای آشکار رؤیا دست کم شامل یک عنصر است که مثل جایگزین موقت و مخفی عمل میکند که کارش نگهداشتن یا استقرار در جای چیزی است که ضرورتاَ در آن محتوی وجود ندارد.
این عنصری است که در نگاه اول کاملاَ با کلیت ارگانیک صحنه تخیلی مشهود در رؤیا جور در می آید، اما اغلب در محدوده صحنه جای چیزی را نگه میدارد که این صحنه تخیلی باید به منظور شکل بخشیدن به خودش آن را سرکوب و محکوم و بیرون کند. این نوعی بند ناف است که ساختار خیالی را به فرآیند سرکوفته ساختار یافتن آن وصل می کند. خلاصه اینکه مکانیسم بازنگری ثانویه هرگز کاملاَ موفق نمیشود و این نه به سبب دلایل تجربی بلکه به سبب یک ضرورت ساختاری پیشینی است.
در تحلیل نهایی همیشه یک عنصر به مانند یک دم خروس بیرون میزند و علامتی میشود برای آن خلاء یا فقدانی که برسازنده رؤیا است، یعنی که در درون آن رؤیا ظاهر بیرونی اش را بازنمایی کند. در … متناقض نمای کمبود و زیادی همزمان گرفتار میشود و به کمک همین عنصر است که نتیجه نهایی یا متن آشکار رؤیا جفت و جور میشود. بدون آن، چیزی جایش خالی خواهد بود. حضور این عنصر برای خلق اینکه رؤیا یک کلیت ارگانیک باشد ضروری است، ولی به محض اینکه عنصر در جای خودش قرار گیرد یک عنصر اضافی خواهد بود و همچون بار اضافه ای مشکلآفرین عمل میکند.
ما معتقدیم که در هر ساختاری یک عنصر گول زننده وجود دارد، یک جا نگهدار فقدان که توسط امور مشهود شکل میگیرد، ولی در عین حال به ضعیف ترین حلقه در زنجیره بالفعل تعلق دارد. در این عنصر سطح مجازی یا فضای ساختاری شده فشرده شده است. این عنصر در متن واقعیت غیرعقلانی است و به واسطه ادغام شدن در واقعیت محل خلاء یا فقدان نهفته در واقعیت را نشان میدهد. گفتن این نکته چندان ضروری نیست که تفسیر رؤیاها باید با جدا کردن عنصر متناقض نما، جا نگهدارنده فقدان یا نقطه بی معنایی دال انجام شود.
تفسیر رؤیا با شروع از این نقطه باید به سمت خنثی کردن و محو کردن نمود ظاهری تمامیت معنایی محتوایی مجهول رؤیا حرکت کند. یعنی اینکه به درون عمل رؤیا نفوذ کند و آن مونتاژ اجزاء ناهمگون را که توسط نتیجه نهایی خود عمل رؤیا محو و پنهان شده است نمایان سازد. بدین وسیله است که میتوانیم به مشابهت های موجود در روش روانکاو و کارآگاه پی ببریم، صحنه جنایتی که کارآگاه با آن مواجه میشود. بنابراین یک قاعده همیشگی در واقع تصویر کاذبی است که جنایتکار برای گمراه کردن و پنهان کردن جنایت سرهم کرده است. سازمان صحنه و کیفیت طبیعی موجود در آن در واقع دامی است که برای کارآگاه افکنده شده است و وظیفه کارآگاه از بین بردن این دام برای کشف جزئیات مبهم موجود در صحنه است که تناسبی با شواهد ظاهری صحنه ندارد.
واژگان … یا داستانهای کارآگاهی واجد اصطلاحاتی فنی دقیق برای چنین جزئیاتی است ولی اصطلاح سرنخ که توسط مجموعهای از صفات مشخص میشود؛ قرین، عجین، نابجا، متعارف، مشکوک… ـ بگذریم از توضیحات قویتر از قبیل باور نکردنی، هولناک، محال، … ـ نکتهای که در اینجا با آن سر و کار داریم جزئی است که فی نفسه فاقد اهمیت است. دسته شکسته یک فنجان، تغییر مکان صندلی، اظهارات شاهد و یا حتی یک رویداد عادی، یعنی اینکه هیچ اتفاقی نیافتاده است اما به سبب موقعیت ساختاریاش صحنه جنایت را از حالت طبیعی خارج کرده است و جلوهای از بیگانه سازی برشتی را پدید می آورد. مثل تغییر یک جزء کوچک در یک تابلوی مشکوک که ناگهان کل تصویر را عجیب و مشکوک مینماید. البته چنین سرنخهایی زمانی آشکار میشود که ما کلیت معنایی صحنه را در پرانتز بگذاریم و توجهمان را بر جزئیات متمرکز کنیم ـ این چیزی است که من بارها بر آن تأکید کردهام ـ توصیه هلمز به واتسن را که هیچ وقت نشانههای کلی و مهم را به خاطر نسپار و به جزئیات توجه کن، که یادآور این گفته فروید است که روانکاوی یعنی تفسیر جزئی و مو به مو و نه تفسیر کلی و در هم.
روانکاوی، رؤیاها را از همان اول همچون اموری برخوردار از خصلت ترکیبی، همچون توده هایی متراکم از صورتبندی های روانی در نظر میگیرد. کارآگاه که کارش را با پیگیری سرنخ ها آغاز می کند وحدت تصویری صحنه جنایت را که قاتل ساخته است همچون حجابی کاذب کنار میزند. کارآگاه صحنه را همچون معرق کاری عناصر ناهمگونی تصور میکند که در آن رابطه میان میزانسن و رویدادهای واقعی دقیقاَ مطابق و متناظر است با رابطه میان محتوای مشهود رؤیا و اندیشه مخفی رؤیا، با رابطه میان ﻫﯿﺌت ظاهری انگاره و … این رابطه صرفاَ در کلمات و عبارات دومعنایی خلاصه می شود. – همانکه گفتیم که ناخودآگاه به شکل چند پهلویی بیرون می آید. مثل Satire که به معنی مرد شهوت ران و رقاص است و در مرحله بعد به معنی شهر مال تو است -. ویکتور اشکلفسکی [Viktor Borisovich Shklovsky] ربط این موضوع را با داستان کارآگاهی به خوبی نشان داده است. نویسنده دنبال مواردی است که در آن دو چیز که تناسب و تطابقی ندارد ناگهان بر اساس یک ویژگی خاص به همدیگر منطبق میشوند – و این هم باز یک مورد دیگر است که قبلاَ صحبت آنرا کردیم که وقتی که راجع به رؤیا حرف زدیم که وقتی که دو کلمه فونم مشترکی دارند ایده رویا را به طور کامل تغییر میدهند -. اشکلفسکی همچنین اشاره می کند که منظور از چنین تطابقی بازی واژگان است. او به ماجرای بند خالخالی کانن دایل [Arthur Conan Doyle] که کلید کشف جنایت در جملهای از زن در حال مرگ نهفته است، اشاره میکند. راه حل غلط هنگامی رخ میدهد که ما واژه Band را به همان گروه یا دسته تعبیر کنیم و در نتیجه به این راه حل برسیم که دسته کولی ها که در نزدیکی محل جنایت زندگی میکردند عامل این جنایت بوده اند، در حالی که راه حل صحیح هنگامی به دست می آید که شرلوک هلمز Band را در معنای ثانوی آن یعنی نوار یا بند جوراب معنی میکند. در غالب موارد عنصر دومعنایی، البته دو معنایی شامل موارد غیر زبان شناختی هم هست، اما در این مورد هم این عنصر از قبل همچون یک زبان ساختار یافته است. خود اشکلفسکی به یکی از قطعات … اشاره میکند که در آن شباهت بین لباس یک جنتلمن با لباس یکی از پیشخدمتان است. خوب چرا راه حل غلط ضروری است؟
نکته اساسی که باید در تفاوت در صحنه ای که قاتل چیده است و شکل حقیقی حوادث، در نظر داشت ضرورت ساختاری راه حل غلط است که ما را به سبب قانع کننده نمایاندن صحنه جنایت فریب میدهد، دست کم در داستان کلاسیک منطق و مقیاس، و معمولاَ هم از طرف نماینده دانش رسمی یعنی پلیس تایید میشود. راه حل غلط به لحاظ معرفتشناختی رابطهای درونی با راه حل حقیقی و نهایی کارآگاه دارد. نکته کلیدی روش کارآگاه این است که رابطه او با آن راه حل غلط رابطهای بیرونی نیست. کارآگاه، این راه حلها را همچون … بلکه کارآگاه از طریق این راه حلهای غلط است که میتواند به حقیقت ماجرا پی ببرد زیرا هیچ راهی که مستقیماَ به حقیقت ختم شود وجود ندارد.
در واقع بر مبنای ضرورت ساختاری همین راه حل غلط است که ما میتوانیم نقش دستیار بیتجربه کارآگاه را که یکی از چهرههای کلاسیک و ماندگار داستانهای کارآگاهی است توضیح دهیم، دستیاری که غالباَ نقش راوی داستان را نیز بر عهده دارد، مثل واتسون در هلمز و یا هستینگز در پوآرو. در یکی از داستانهای آگاتا کریستی، هستینگز از پوآرو میپرسد که وجود او، علیرغم تمام اشتباهات و کند ذهنیهایش، در ماجراها به چه درد میخورد؟ پوآرو در جواب میگوید: چون تو مثل تمام مردم عادی فکر میکنی و در نتیجه راه حل های غلط را بر من آشکار میکنی، چونکه جنایتکار صحنه را طوری می چیند که آدمهایی مثل تو گول بخورند و گول خوردن تو به من کمک میکند تا به فکر قاتل پی ببرم.
در یکی ار داستانهای کانن دایل مشتری موسرخی به شرلوک هلمز مراجعه میکند و ماجرای غریبی را برایش تعریف میکند. او در روزنامه آگهی ای خوانده که در آن به یک مرد موسرخ حقوق و مزایای خوبی میدهند. او پس از آنکه به مکان مورد نظر مراجعه میکند از میان تعداد زیادی مراجعهکننده انتخاب میشود. هرچند که موهای تعداد زیادی از آنها از موی سر او سرخ تر بوده است. کار او حقوق خوبی داشته است ولی مشخصاَ کاری پوچ و بی معنی بود. هر روز از ساعت ۹ صبح تا ۵ بعداز ظهر او بخش هایی از انجیل را رونویسی میکرد. هلمز به سرعت معما را حل میکند. در نزدیکی خانه ای که مشتری اش زندگی میکرده و جایی که اغلب او در هنگام بیکاری استراحت میکرد، بانک بزرگی وجود دارد. تبهکاران آگهی را به روزنامه میدهند بنابراین او دنبال آگهی میرود. قصد تبهکاران این بود که مطمین شوند که او در طول روز در منزل نبوده. بنابراین آنها میتوانند از درون خانه او به بانک تونل بزنند. در واقع رنگ خاص موهای فرد نکته فریبنده نقشه آنها است.
در «جنایت طبق حروف الفبا»ی آگاتاکریستی، تعدادی قتل طبق الگوی الفبایی پیچیده ای اتفاق می افتد. اینگونه جنایت ها موجب میشوند که همه فکر کنند که انگیزه جنایت ها بیمارگونه بوده است، اما راه حل نهایی انگیزه کاملاً متفاوتی را نشان میدهد. قاتل قصد داشته که صرفاً شخص خاصی را به قتل برساند. قتلهای او انگیزه بیمارگونه نداشته، بلکه به دلایل کاملاً مالی انجام شده. قاتل برای گمراه کردن پلیس اشخاص دیگر را هم به قتل رساند که الگویی الفبایی از نام آنها به دست آید و باعث شود پلیس تصور کند که قتلها انگیزه بیمارگونه داشته.
این دو داستان در یک چیز مشترک اند؛ در هر مورد فکر گمراه کننده اولیه تصویری از انگیزهای جنون آمیز اراﺋﻪ میکند. الگویی بی سر و ته که شماری از افراد را شامل میشود. موی سرخ و حروف الفبا در حالیکه عمل جنایت به شخص خاصی مربوط است. راه حل از طریق بررسی دقیق معانی نهفته در پس ظاهر سطحی مساله به دست نمی آید، معنای برخورد بیمارگون با مشکل خاص چیست؟ معنای الگو الفبایی چیست؟ دقیقاَ به سبب پیروی از این روش تحقیق و تفکر است که به دام میفتیم. تنها روش درست این است که قلمرو معنا را که با نخستین برداشت فریبنده بر ما تحمیل شده است در پرانتز قرار دهیم سپس تمام توجهات خود را به جزئیات معطوف نماییم. آن هم مستقل و متنزع از مصونیت این جزئیات در آن قلمرو معنایی تحمیل شده. مثلاَ چرا این مرد برای این شغل بی معنا صرف نظر از موهایش استخدام شده است؟ چه کسی از قتل شخصی خاص نفع میبرد؟ به بیان دیگر باید همیشه توجه داشته باشیم که آن حوزه معنایی که بر جنایت چهارچوبی روانی و بیمارگون تحمیل کرده است فقط بدین منظور وجود دارد که دلیل وجودی خود را پنهان کند. معنای این حوزه صرفاَ در این خلاصه میشود که دیگران (عقل سلیم، شعور متعارف) آن را با معنا تلقی خواهند کرد. تنها معنای موی سرخ این است که شخص انتخاب شده باور کند که موی سرخ نقش اساسی در انتخاب او داشته است. تنهای معنای الگوی الفبایی این است که پلیس را به این نکته گمراه کند که این الگو…
این بُعد میان ذهنی معنا که به تصویر غلط تعلق دارد، مشخصاً در داستان ماجرای معجزه در موزه بزرگ که تقلیدی از شرلوک هلمز است.
پس در اینجا مقوله ای دیگر را مطرح کردیم که مقوله معنا است که من همیشه به آن پرداخته ام که ما در روانکاوی کلاً و اصلاً با معنا کاری نداریم و این همان کاری است که در رواندرمانی انجام می شود و این همان راه حل غلط است که ضرورت هم دارد که وقتی که مسئله در چهارچوب عقل سلیم یا شعور متعارف بررسی میشود، در هر صورت این آن چیزی نیست که راه حل روانکاوی از مساله به دست میدهد. این در واقع در نظر گرفتن بعد میان ذهنی است که باعث میشود که آنچه در نهایت به آن میرسیم و اراﺋﻪ میشود یک راه حل غلط است.
منظور این است که اینجا دارد مقایسه میکند، که من بارها گفته ام که اگر شما کتاب های شرلوک هلمز را خوانده بودید، خیلی بیشتر راجع به روانکاوی میدانستید. منظورم این است که در این کتابها عقل سلیم یا شعور متعارف را به سخره میگیرند و آن بُعد میان ذهنی را از آن فراتر میروند و اینکه در روانکاوی آنچه را که با آن سر و کار داریم و اینکه با صور مختلفی که دال میتواند به خود بگیرد که در مثال satire میتوان آن را تجربه کرد، و یا دو تا دال را باهم ادغام کرد، مثل آن…که از کتاب “طنز و رابطه آن با ناخودآگاه” فروید آوردم، مثل famillionaire که از family و millionaire ساخته شده است و یعنی چیزهایی که جزو مکانیسم ناخودآگاه است و فروید اسم آن را گذاشته است «جابجایی» و جزو قوانین دال است و متافور و متونیمی هم بر این اساس به وجود میآید. بنابراین در روانکاوی تعبیر براساس مکانیسمهای دال انجام میشود و نه معنا و یا بُعد میان ذهنی و همین است که پوارو لازم دارد که هستینگز را با خود همراه کند زیرا که او به مقوله معنا توجه دارد و پوارو میتواند این مقوله را کنار زند و حالا به آن چیزی بپردازد که در زمینه ورای معنا یا دانش رسمی و عقل متعارف هست.
این مقاله تمام نشد. ببینید، هرکلمه ای حتی در عینی ترین آن دارای معنای بسیاری است که حتی گوینده هم متوجه آن نیست، و در این شکی نیست، و همیشه در پس این معنای اولیه یک معنای چندگانه است و مساله این است که در روانکاوی کار در سطح معنا نمیگذرد و این است که باید به Dream Work برسیم، آنچه که ناخودآگاه انجام داده است تا این مقوله را پنهان کند و گفتیم که کار Dream Work این است که افکار پنهانی رویا را به صورتی بیرون بدهد که قابل شناختن نباشد. Dream Work کارش این است که افکاری که مرکزی هستند به حاشیه میروند و این ها همه برای این است که مکانیسم سانسور را، از سطح سانسور خودآگاه، بگذراند تا رویا را بیان کند و برای اینکه برسیم به اصل مطلب باید ببینیم که ناخودآگاه چه کاری انجام داده است. درست مثل این است که ببینیم جنایتکار چه کاری انجام داده تا صحنه جنایت را طوری ترتیب دهد که گول زننده باشد. و اگر آدمی بخواهد آنرا در مقوله معنا تفسیرش کند، مثل کتاب آگاتا کریسی که داستان خیلی زیبایی است، به آن صورت است که آنچه را که در مقوله معنا است، به کنار بزند و آنچه را که در پس پرده است را به آن بپردازد و این همان کاری است که درباره رویا انجام میشود. مثلاً آنچه که درباره رؤیا تعریف میکنند کم کم آنالیزان اول رویا را تعریف میکند و بعد از ۷ تا ۸ سال آنالیزان تازه میفهمد که رویا فقط یک کلمه است و آن یک کلمه است که به اصل مطلب راهنمایی میکند و فکر نکنید که، همین رویای ستیر Satire را فکر نکنید که، فقط یک خواب Satire است که اسکندر دیده است، زیرا که همان ضرورت دستیابی به وحدت است، یعنی چیزی را تعریف کند که سروته داشته باشد و اتفاقا آنچه که سروته دارد و تعریف شده است بدرد نمیخورد و فقط یک چیزی در این رؤیا هست که در خیلی موارد معنی ندارد و اضافه شده است که جای یک چیز خالی را بپوشاند و همین اضافه شدن آن است و این همان است که ما را به مطلب میرساند.
بنابراین بازهم علاوه براین که گفتم یک جمله ای هرچند عینی باشد دارای چندین معناست، همین که داخل یک زبانی انجام میگیرد دارای چند معنا است، چرا که هر دالی خودش چند معنی دارد این است که در هرصورت وقتی در دام معنی بیفتید، این تمامی ندارد و این همان چیزی است که در رواندرمانی ها و یا روانکاویهای غیرلکانی تمام ماجرا در سطح معنا میگذرد و این است که روانکاوی پایان نمی پذیرد زیرا هر معنایی معنای دیگری در پشت سرش دارد و این چیزی است که لکان آمده و Jouissance را دو قسمت کرده: Joui – sens یا sens – Joui یعنی لذت بردن از معنا و این کاری است که در روانکاوی غیرلکانی، یک کار، یک مقابله معنایی بین روانکاو و روانکاوی شونده صورت میپذیرد و این تا ابد ادامه مییابد زیرا که مقوله معنا تمامی ندارد. بنابراین منظور از همه اینها این است که از مقوله معنا باید کنار رفت و وقتی که صحبت از جزئیات میشود و گفته میشود که کل صحنه را نگاه نکنید و به جزئیات بپردازید، یکی از داستانهای هلمز این است که در صحنه ای فقط یک دمبل است و برای او عجیب است که یک انسان فقط با یک دمبل کار میکند و یک فقدان وجود دارد و اگر کس دیگری باشد از آن میگذرد ولی این برای شرلوک هلمز مهم است که چیزی است که به مابقی ماجرا نمیخورد. گاهی اوقات این فقدان است که ما را به اصل مطلب هدایت میکند.
در واقع ادامه مطلب را که بخوانیم متوجه می شوید که در اینجا استفاده کردن از آن چیزهایی است که از مکانیسم های زبان است. مثلا میگوید که بند Band خال خالی بود، بند دو تا معنا دارد و این چیزی است که در واقع این کلمه بند و چند پهلویی آن جلب توجه شما را میکند و شما را به راه حل اصلی میرساند. خوب اینکه در نهایت در آخر کار باید که دانستن Savoir بیاید بیرون، یعنی شکی نیست که کارآگاه باید بالاخره موضوع را حل کند و برسد به کشف جنایت که یک Savoir است و رسیدن به آن از طریق آن است که آن شناخت Connaissance را کنار بگذارید.
منبع: دکتر میترا کدیور – انجمن فرویدی
روند روانکاو شدن
روند روانکاو شدن
گذر “Passe”
از دیدگاه لکان، اگر روانکاوی قرار است ادامه حیات بدهد، باید روانکاوان آن را هدایت کنند. امّا یک روانکاو چگونه بوجود میآید؟
به همین دلیل است که لکان معتقد است فقط خودش تئوری روانکاوی (فروید) را ادامه میدهد و اصرار دارد مشخص کند که چه کسانی باید آن را به پیش ببرند. اینجا مقوله پرورش Training مطرح میشود. این شخص باید خودش روانکاوی شده باشد و به مرحله آخر آن هم رسیده باشد (یعنی به پایان تحلیل “End of Analysis”).
او باید بر تئوری روانکاوی مسلّط باشد (با تأیید همان کالج Ecole که لکان پایه گذاری کرد و نیز دانشکده روانکاوی او). این دو روندی هستند که در کنار هم به پیش میروند و برای شخص در پایان روانکاوی این دو روند در هم ادغام میشوند، و این ادغام در نتیجه روند Passe انجام میشود. در جریان Passe شخص میبایست اثبات کند که روانکاوی اش را تا به انتها طی کرده است و تئوری روانکاوی را تا آن حد میداند که اکنون میتواند آن دو را در هم ادغام کرده و به بصورت apres coup یا گذشته نگر روانکاوی خودش را تئوریزه کند. اینجا با یک “Teaching Function” سروکار داریم نه یک “Clinical Function”؛ زیرا شخص قادر شده است با ادغام این دو روند در هم چیز جدیدی به تئوری روانکاوی اضافه کند، و این معیار قبول شدن در روند Passe است. هیچ معیارِ از پیش تعیین شده ای برای قبول شدن در روند Passe وجود ندارد. زیرا فرض بر آن است که روند روانکاوی هر فرد منحصر بفرد Unique است و معیارپذیر نیست. تنها معیار این است که آیا شخص چیز جدیدی به تئوری فروید و لکان اضافه کرده است یا نه.
نکته ای که در نگاه اول مشخص نمیشود این است که Passant یعنی شخصی که دارد روند Passe را میگذراند، چیزی به کمیته Passe آموزش میدهد؛ یعنی برای آنها (برای کسانی که از لحاظ تئوریک از پیشکسوتان هستند و تئوری را به پیش میبرند) چیز جدیدی به همراه میآورد. یعنی Passant قادر است چیزی را به این تئوریسین ها آموزش دهد. بنابراین، معیار اصلی این است که کمیته فوق سورپریز شود [بهتر است گفته شود عنصر سورپریز (element de surprise)، یعنی در برابر آنها چیزی تولید (گفته) شد که قبلاً وجود نداشته است یا حداقل هرگز به این خوبی بیان نشده بوده است. در سال ۱۹۶۷ یعنی در ۳۵ سال پیش لکان مقوله Passe را وارد Ecole کرد (یعنی آموزش روانکاوی [Training] و به رسمیت شناخته شدن را که کلاً با یک روند معمول و مرسوم [بصورت گذراندن واحد در دانشگاه و غیره خیلی فرق دارد). وی سپس در سال ۱۹۷۳ یک بار دیگر به مسئله Passe پرداخت و نکاتی به آن اضافه کرد و نیز در سال ۱۹۷۶. خود لکان ۳ بار روند Passe را منقلب کرده است، و از سال ۱۹۸۱ تا کنون (یعنی پس از مرگ لکان) نیز این روند مرتب کاملتر شده است.
با این همه، نام Title (عنوانی) که در نهایت بدست میآید عبارت از Analyst de L Ecole است. یعنی شخص به رونکاوِ Ecole تبدیل میشود و (از جانب Ecole) با این عنوان به رسمیت شناخته میشود (یعنی روانکاوی اش تا به آخر انجام شده است) و آن Teaching Function را کسب کرده است، و بدین ترتیب برای پیشبرد تئوری روانکاوی روند Passe بسیار ضروری است. زیرا همان طور که قبلاً ذکر شد، در مکتب لکان بر این نکته بسیار پافشاری میشود که دو نوع دانش Savoir وجود دارد (که در مبحث Knowledge به آن میپردازیم). یکی دانش constitué و دیگری constituant (دانش ساخته شده و دانش سازنده). دانش ساخته شده هر آنچه را که در کتابها وجود دارد در بر میگیرد ولی کفایت نمیکند (مثلاً اگر Standard Edition فروید را هم تماماً از حفظ باشیم، باز هم هنوز کار را تمام نکرده ایم). پس از دست یابی به دانش سازنده است که شخص آنالیست میشود. یعنی خود شخص حالا دانش را بسازد و اجازه دهد که در آنالیزان دانش ساخته شود و مانعی برای ساخته شدن دانش نباشد. با این همه، اینجا نیاز به توضیح یک جمله دیگر هست.
“The authorization of an analyst can only come from himself. “
یعنی «آنالیست فقط از خودش اجازه میگیرد». یعنی با وجود تمام نکاتی که گفته شد، موقعی که شخص به اشتیاق آنالیست دست پیدا کرد یک آنالیست است، و آن اشتیاق اوست که به او اجازه میدهد به عنوان یک آنالیست کار بکند. در نهایت باز هم اگر روند Passe و غیره هست، برای آن است که “End of Analysis” را ارزیابی کنند که عبارت است از دستیابی به اشتیاق روانکاو (یعنی اشتیاق «رسیدن (یا رساندن) به تفاوت مطلق»). پس لکان با استناد به همین مطلب میگوید اجازه آنالیست را خودش صادر میکند. باز این نکته بدان معنا است که تا کسی به این مرحله نرسد آنالیست نمیشود حتی اگر خودش را در این راه فدا کند. در این صورت کاری که او میکند فقط روان درمانی است. یعنی تا وقتی اشتیاق روانکاو حادث نشود، او آنالیست نیست، و وقتی هم که حادث شد آنالیست هست و دیگر احتیاج به هیچ اتوریزاسیونی از هیچ کس دیگری ندارد. پس باز میرسیم به این نکته که این اتوریزاسیونی که از طریق روند Passe بدست میآید، همان Teaching Function است (یعنی نشان دادن این نکته که حالا شخص قادر است چیزی به تئوری روانکاوی اضافه کند). و دیگر این که یک روند شخصی است (میتوان گفت Passe ادامه روانکاوی شخصی است). یعنی با گذراندن Passe تعدادی تغییرات دیگر نیز در شخص ایجاد میشوند و او مرحله دیگری را طی میکند، که این نکته وجه تسمیه واژه “Passe” است (“گذر” از آنالیزان به آنالیست).
دانش چیست؟
در دیدگاه لکان اصولاً دو نوع دانش و به همین دلیل دو نوع روند دست یابی به دانش وجود دارد. یکی تحت عنوان Connaissance (شناخت) و دیگری تحت عنوان “Savoir” (معرفت، دانستن). این دو مقوله به کلی و از اساس از هم جدا هستند. شناخت مربوط به بُعد تصویری (Ego) است، درحالی که معرفت مربوط به بعد سمبولیک (دانش ناخودآگاه) است. در روند روانکاوی صحبت از معرفت است. به همین دلیل چنین روند پیچیده ای برای دست یابی به دانش ناخودآگاه وجود دارد. در صورتی که «شناخت» (که عمدتاً عبارت از شناخت Ego از خویش و دنیا و رابطه آن دو است)، همان دانش دانشگاهی (به معنای اعم کلمه) است. پس دو نوع دانش متفاوت وجود دارد. Savoir (دانستن) یا دانش ناخودآگاه، دانشی است که سوژه از وجود آن بی اطلاع است (یعنی Ego از وجودش خبر ندارد). نه تنها از آن بی اطلاع است، بلکه اصلاً نمیداند که چنین دانشی امکان وجود دارد.
این دانش (دانستن) عبارت از ارتباط سوژه با بعد سمبولیک و خود این ارتباط است، و این همان «زنجیره دال ها» است. به همین دلیل وقتی کسی به زبانی غیر از زبان مادری روانکاوی میشود، روانکاو باید بداند او را به حوزه معنا محدود نکند، و باید اجازه داده شود که رابطه سوژه با بعد سمبولیک برقرار شود. خود من وقتی مجبور بودم به زبان فرانسه روانکاوی شوم، هنگامی که شعر یا ضرب المثلی به زبان فارسی به خاطرم میآمد آن را به زبان فرانسه ترجمه میکردم، چون آن موقع تصور میکردم که روانکاوی در محدوده معنا است و روانکاو من هم گوش میکرد و میگفت «حالا همان را به زبان فارسی بگو». (چرا؟ زیرا رابطه من با بعد سمبولیکم در زبان فارسی است) و من همیشه از این امر متعجب بودم. با خود میگفتم من که معنایش را به زبان فرانسه گفتهام و او هم که متوجه شده است. دیگر به فارسی چرا باید بگویم؟ دلیلش آن بود که میبایست «زنجیره دال ها» برقرار شود و من را به دانش ناخودآگاه هدایت کند.
به این نکته نیز توجه کنید که آنالیزان وقتی روند اصلی روانکاوی شروع شد (که همیشه در جلسه اول شروع نمیشود و گاه مدتها طول میکشد)، فقط برای روانکاوش حرف میزند. به همین دلیل بارها برای خود من عکس این حالت اتفاق افتاده که در جریان آنالیزم مطلبی را به فارسی گفته ام و بعد فهمیده ام که باید به فرانسه میگفتم و فرانسه اش مدّ نظر ناخودآگاه من بوده است و حتی «بازی با کلمات» در زبان فرانسه انجام شده بوده است. مثلاً یک بار اصطلاح «از این امامزاده هیچ معجزه ای نمیرسد» را ترجمه کردم و واژه «امامزاده» را سن “Saint” ترجمه کردم. بعد گفتم «بچه سن» (bébé saint)، که خود یک نوع بازی با کلمات است. چون «سن» sein به معنی پستان نیز هست و (bébé) هم یعنی «بچه». پس واژه «امامزاده» که به خاطر من آمده بود، در واقع ترجمه فرانسه اش اهمیت داشته است (یعنی رابطه بچّه با پستان مادر). هم چنین گاه چند زبان با هم مخلوط میشوند. در کتابهای بنیادی فروید (که خود به چند زبان مسلّط بود)، وقتی او خواب میدیده است آن را به چند زبان تعبیر میکرده است؛ یا وقتی فراموشی Lapsus از او سرمیزده است، چند زبان دخالت میکرده اند تا آن «فراموشی یک نام خاص» حادث شود. پس زنجیره دال در یک زبان بخصوص نیست و هر چه تعداد زبانهای شخص بیشتر باشد، این زنجیره پیچیده تر است. این سطح بالای مسئله “Signifying Chain” است (که می توان آن را تعبیر کرد). اما یک سطح پایین تر هم هست که لکان اسم آن را “La langue” گذاشته است (یعنی دالهایی که در بُعد واقع هستند). یعنی در نهایت وقتی زنجیره دال ها تا آخر طی شد، به دال های بعد واقع میرسیم و قبلاً گفتیم که در مکتب لکان روانکاوی باید به بعد واقع ختم شود.
Knowledge در یک شکل خودش یک نوع ژوئیسانس هم هست، و این چیزی است که در ابتدا کارمان را با آن شروع کردیم [با استناد به کتاب فروید: «طنز و رابطه آن با ناخودآگاه»]، و این که چگونه «کلمه» ژوئیسانس میآورد و میدانیم که ژوئیسانس بسیار بالایی نیز دارد ( چون «کلمه» از Savoir ناخودآگاه ناشی شده است). میگویند چیزی نمیتواند هم سرگرم کننده باشد هم آموزنده، در حالی که اتفاقاً چیزی اگر سرگرمکننده بود، آموزنده هست. به همین خاطر هم هست که کونسانس هایی که مجبوریم برای بدست آوردن مدرک جمع آوری کنیم، نه تنها لذت ندارند بلکه باری اضافی هستند که با بیرغبتی به دوش میکشیم. چون اینها دانشی هستند که از ناخودآگاه جدایند، ولی اگر دانش با ناخودآگاه مرتبط باشد، ژوئیسانس هم همراهش هست. به همین دلیل ادّعا کردم که اگر کتاب آگاتا کریستی و Conan Doyle را بخوانید خیلی بیشتر از روان آدمی میدانید تا درسهای دانشگاهی را. نه تنها یک نوع دانش بخصوص و واقعی از روح و روان آدمی بدست میدهند، بلکه با دانش ناخودآگاه در ارتباطاند و دانش Ego نیستند.
نکته دیگر اینکه مقوله دانش (Savoir)، مختص شخص خاصی نیست، و در واقع بُعد سمبولیک در اختیار و ملک طلق هیچ کس نیست و یک مقوله انترسوبژکتیو (بین سوژه ای) است. ولی با این همه، این نکته مانع از آن نمیشود که دیمانسیونی وجود داشته باشد که همان “Subject Supposed to Know” است. یعنی با وجودی که Savoir در تملک هیچ کس نیست، همیشه فرض بر این است که یک «سوژهای که فرض میشود بداند» وجود دارد، و کل روانکاوی بر اساس همین فرض انجام میشود.
«موکونسانس» Meconnaissance یک نئولوژیسم لکان است به معنای «شناخت من»، و «مِکونسانس» Méconnaissance یعنی «سوء شناخت» (یک بازی با کلمات است)، که هر دو یکی هستند. شناخت من در نتیجه سوء شناخت بوجود میآید (یعنی شناخت من از خودم).
تجزیه واژه کونسانس Co-naissance (یعنی «تولد مشترک»)، (به این معنا است که “Ego” همان زمانی متولد میشود که «دیگری» متولد میشود). Ego و دیگری یک نفرند (اینجا منظور البته «دیگری کوچک» است و با «بزرگ دیگری» که مربوط به بعد سمبولیک است، تفاوت دارد. چون بزرگ دیگری یک جایگاه است. ولی کونسانس چیزی است که بین «من» و «دیگری کوچک» اتفاق میافتد، و این دو با هم متولد میشوند).
خودشناسی در بعد تصویری مانعی برای خودشناسی در بعد سمبولیک است، و کار درمان روانکاوی (هر چند در این روند «درمان» نداریم) عبارت از آن است که کاری کند که رابطه تصویری بشکند تا بتوان به دانش ناخودآگاه دست پیدا کرد.
نکته دیگر این که هر کونسانسی (شناختی) یک شناخت پارانویاک است، و این یک جمله بسیار زیبای لکان است. زیرا اولاً شناخت مبتنی بر هذیان دانش مطلق است و دوماً مبتنی بر مفهوم Mastery (چیرگی، تسلّط) است. ما میگوییم در روانکاوی چیزی به نام “Absolute knowledge” وجود ندارد (یا دانشی که بتواند تسلّط ایجاد کند).
اصولاً شناخت پارانویاک است، چون مربوط به Ego است و هر نوع شناخت Ego در واقع یک نوع هذیان است. چون مبتنی بر دو نوع مِکونسانس (عدم شناخت) است. یکی عدم شناخت خودِ Ego (موکونسانس) و دیگری عدم شناخت دنیای خارج. به این دلیل این شناخت درصدد آن است روی بعد سمبولیک را بپوشاند و جلوی آن را بگیرد. لکان میگوید هرچه دانش بشر پیشرفت میکند، او de̒bileتر (کودنتر) میشود (چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی، در سطح کلّی و بشری). چون هرچه شناختاش بیشتر میشود، معرفتش کمتر میشود. وقتی عمر صرف فراگرفتن امور کلّی دانش شود شناخت افزایش مییابد، که این امر باعث میشود دانش ناخودآگاه مخفی تر شود، و بشر در نهایت از خود و از ناخودآگاه خویش جدا میافتد و آن دیمانسیون سوژه (سوژه بودن) به کلّی محو میشود و چیزی از آن باقی نمیماند و فقط رابطه من با دنیای خارج و دیگری و دیگران باقی میماند، و چون کلاً قرار بر تقویت هر چه بیشتر این رابطه و تقویت Ego است، توهم (ایلوزیونِ) تسلط ایجاد میشود و بنابراین چنین دانشی پارانویاک است. در نهایت این شناخت در خدمت گفتار اربابی است و آن را تقویت میکند و به همان نسبت سوژه محوتر و از صحنه دورتر میشود.
پرسش: آیا فرآیند روانکاوی چیزی به دانش ناخودآگاه (که شخص از وجود آن بی اطلاع است)، اضافه میکند؟
پاسخ: مسلم است که جریان Signifying Chain در روز صدم [روانکاوی] مثل روز اول نیست و این زنجیره (دانش) مرتب تغییر میکند. با تغییر این دانش، خود سوژه تغییر میکند. اگر قرار بود که فقط دانشی که هست بیرون کشیده شود، این همان کاری است که در روان درمانی (و تعبیرهایش) انجام میشود. این تعابیر براساس آن دانشِ ساخته شده موجود است. اما انجام این کار به دانش سازنده منتهی نمیشود. تعبیرهای فوق یاوه و چرند نیستند، ولی شما با استفاده از دانش ساخته شده خودتان این کار را کرده اید و دانش موجود در ناخودآگاه فرد را نیز فیکس کرده اید. قرار بر این است که دانش [فرد] تبدیل به یک دانش سازنده شود، و یک چیز جدیدی بوجود بیاید و حالا نه تنها این دانش همان دانش روز اول نیست، بلکه یک Capacity است برای این که دانش جدید تولید شود، و درست به همین خاطر است که لکان میگوید سایر مکاتب روانکاوی اصلاً روانکاوی نیستند. آنها حرفهایی که میزنند یاوه سرایی نیست، ولی تعبیری که در فرم خودشان میکنند باعث میشود فرد در آن نقطهای که هست، تثبیت شود. در مکتب لکان کار درمان از بعد تصویری شروع میشود (و تا جایی که ممکن است این دوره کوتاه است) و بعد وارد بُعد سمبولیک میشود، که طیّ آن «زنجیره دال ها» همینطور میچرخد تا به آن Lalangue (کلماتی که در بُعد واقع هستند) برسد و در آنها است که روانکاوی پایان مییابد. در سایر مکاتب روانکاوی که لکان عمرش را صرف مبارزه تئوریک با آنها کرده است، وقتی تعبیری انجام شد، آن تعبیر براساس یک دانش بوده است، منتهی آنالیزان دیگر همانجا گیر میکند. من فقط روانکاوان IPA را قبول دارم، چون یک «حداقل» را رعایت میکنند که همان “Specific Situation” است که قبلاً به آن اشاره شد، یعنی رابطه دونفری که تمام روانکاوی براساس آن است و هرگز به خود اجازه نمیدهند که اقدام به کارهائی از قبیل درمان گروهی یا خانواده درمانی و … کنند. منتهی پراتیک آنها در نهایت همان روانکاوی پایان ناپذیر است که فروید به آن اشاره کرده است. از بس که تعبیرهای معنائی میکنند و متوجه نیستند که این رنجیره دال است که باید به جریان بیفتد و موضوع معنا در کار نیست و محدود به وقایع یابی هم نمیشود، این که مثلاً بر شخص معلوم شود که در سه سالگی بر او چه گذشته است. این است که در این نوع پراتیک زنجیره دال مرتب قطع میشود و از مسیر خود خارج میگردد و روانکاوی پایان ناپذیر میشود.
روانکاوی اصولاً براساس برهم زدن مداوم و هر روزه تعادل آنالیزان انجام میشود و این نکته را آنالیزان با گوشت و پوست اش حس میکند (یعنی هر جلسه که میآید، یک چیزی در وجودش از هم پاشیده میشود). کار براساس شکست این سطوح تعادلی است تا شخص به بعد واقع برسد [قرار نیست شخص به هیچ گونه سطح تعادلی جدیدی برسد].
پرسش: چرا هرچه کونسانس بیشتر شود، فرد de̒bileتر میشود؟
پاسخ: برای این که شخص بیشتر از ناخودآگاهاش جدا میافتد. بین شناخت (اطلاعات) و معرفت تفاوت وجود دارد. مثلاً دنیای اینترنت پر از اطلاعات است، ولی معرفت عبارت از رابطه انسان با وجود و رابطه شخص با وجود خودش و دیگران است، و هرچه آن اطلاعات افزایش مییابند، شخص از این رابطه دورتر میافتد و بیشتر آن را فراموش میکند. اگر از نظر conomicé در نظر بگیریم، یک لیبیدو که باید جای دیگری صرف میشد، اینجا صرف شده است، که هیچ ربطی به مقوله وجود ندارد. پس هرچه انسانها دانششان بیشتر میشود، de̒bileتر (کودن تر) میشوند. حدود ۳۵-۳۰ سال پیش یکی از اساتید دانشگاه میگفت: «هر روز تعداد دانشگاهها و تعداد دانشجویان بیشتر میشود، هر روز این همه دانشجو میپذیریم، ولی موفق نمیشویم حتی یک ابن سینا یا فارابی بیرون بدهیم». علتش اینست که اصلاً نوع دانش فرق کرده است، و امروزه هم اگر آدمها چند کتاب بنیادی فرهنگ خودمان را بخوانند و در وجودشان جای بدهند، بسیار بیشتر از مدرک دکتری و .. برایشان حکمت به ارمغان میآورد (از جمله گلستان و مثنوی).
خود آنالیزان در هر جلسه با Connaissance میآید و باید در هر جلسه کونسانس شکسته شود تا Savoir رخ نماید. Savoir با زنجیره دال پیش میرود و در نهایت انسان را به Lalangue میرساند که در بعد واقع است و خارج از هرگونه مقوله معنا قرار دارد. لکان میگوید: «یک دال واقعی دالی است که بر هیچ چیز دلالت ندارد». در آنجا دیگر به بعد واقع رسیده ایم.
هرجور اطلاعاتی که بدست میآید، خاصیت پارانویاکاش را بر ما اِعمال میکند. همین دانش که به برکت یک Specific Situation حاصل شده است، در خارج از آن موقعیت خاص برای فرد کونسانس میآورد و تازه در نهایت میتوان گفت فرد یک درجه کودنتر میشود (یعنی اگر دانش به اصطلاح روانکاوی در خارج از روند روانکاوی به دست آید).
شخص باید دارای یک ناخودآگاه باشد و آن هم باید به اندازه کافی غنی باشد که ارزش کار داشته باشد. روانکاوی کاربردی همین است. یعنی یک روانکاوی که به دلایل مختلف تا به آخر طی نمیشود و آنالیزان به دستاوردهای تراپوتیک یک آنالیز اکتفا میکند.
لکان با این نظر مخالف بوده است که روانکاوی را در مقولات دیگر بکار ببریم و از آن به اصطلاح (Applied Psychoanalysis) بسازیم. روانکاوی به معنای واقعی کلمه هیچ کاربردی ندارد جز خود روانکاوی، هیچ هدفی هیچ غایتی ندارد جز خود روانکاوی، جز هدف غائی روانکاوی که همان دستیابی به تفاوت مطلق است. حالا اگر بخواهیم از این غایت صرف نظر کنیم و برای آن “کاربرد” پیدا کنیم تنها “کاربرد” روانکاوی همان طور که لکان می گوید فقط «کاربرد تراپوتیک» است، و مثلاً کاربرد آن در مقوله نقد ادبی Applied Psychoanalysis نام ندارد، بلکه این استفاده از تئوریهای روانکاوی برای توضیح یک مطلب است.
اینجا دو مقوله مطرح میشوند:
۱) لکان نقد روانکاوانه به هر شکل را به سخره میگیرد.
۲) برعکس لکان همیشه معتقد است که روانکاو (مثل هر آدم دیگری که دارد زندگی میکند) یک موضع دارد، و اتفاقاتی که در دنیا میافتد به او هم مربوطند و موضع روانکاو هم باید از جایگاه روانکاو باشد. پس «نقد روانکاوانه» با «موضع روانکاوی» متفاوت است. روانکاوی درمورد هرآنچه که در دنیا رخ میدهد یک موضع دارد (یعنی برای هرآنچه که به افراد بشر مربوط است). اما لکان مخالف آن است که مفاهیم روانکاوی را درجاهای دیگر مورد استفاده قرار دهیم ( کاری که این روزها انجام میگیرد).
Applied Psychoanalysis در پی تعالیم لکان معنای متفاوتی پیدا کرده است. همه روانکاوی ها به نقطه پایان روانکاوی نمیرسند. یک مقولهای بنام Pure Psychoanalysis داریم که منجر به تولید یک روانکاو میشود. ولی آن مواردی که به پایان نمیرسند، بهر حال با تعدادی نتایج درمانی همراهند و بیمار احساس خرسندی از آنها دارد و بنابراین کار را به سرانجام نمیرساند و تعطیل میکند. این روند برای آن شخص کاربرد [درمانی] داشته است. پس روانکاوی وقتی کاربردی است، کاربردش برای ارباب است، یعنی این که ما توانسته ایم یک انسان را به گفتار اربابی برگردانیم.
هدف (اشتیاق) روانکاو این است که آنالیزان را به انتهای آنالیز برساند، ولی گاه در رسیدن به این هدف شکست میخورد. آنجایی که همه فکر میکنند روانکاو موفق بوده است، او خود میداند که شکست خورده است. اگر «اشتیاق» و “Act” وجود داشته باشد، روانکاوی باید به نقطه “End of Analysis” برسد و یک روانکاو حادث شود، ولی تعداد بسیار اندکی به این نقطه میرسند و در تعداد بسیار بیشتری از موارد شخص به یک ارضاء دست مییابد و سمپتوم هایش بهبود مییابند و کار روانکاوی را تعطیل میکند، ولی خودش راضی است، درحالی که از نظر ما کار ناتمام است. میتوان گفت این روانکاوی کاربردی است.
روانکاوان در دنیا غالباً در یک مؤسسه هم کار میکنند. در آنجا طبیعتاً یک سری قید و بندها برای انجام روانکاوی وجود دارد. روانکاو نباید بگوید «حالا که این موانع وجود دارند من اینجا آن کار را نمیکنم» و موضع یک پزشک یا یک روانشناس غیرروانکاو را بگیرد. یک روانکاو خود را در چارچوب «درمانی محض» قرار نمیدهد، او نمیتواند بگوید «در بیمارستان من فقط کار روان پزشکی میکنم». درواقع این طریقه ای از درمان است که ممکن است در نهایت به همان چارچوب دو نفره برسد (همان Situation Specifique) و شاید نهایتاً به انتهای روانکاوی برسد، یعنی میتواند روانکاویِ Pure بشود. این مقطع از کار نیز روانکاوی کاربردی نامیده میشود.
عبارت «شکست روانکاو» نیاز به تأمل دارد. لکان تأکید دارد که نباید اصرار ورزید که روانکاوی پیشتر و پیشتر برود. این تفاوت بین «اشتیاق» و «اراده» است. اشتیاق آن است که آنالیزان به نقطه آخر برسد، ولی اراده این نیست. هر وقت آنالیزان احساس کرد که «دیگر بس است»، واقعاً بس است. البته قاعدتاً اشتیاق روانکاو در این زمینه تعیین کننده است. زیرا اشتیاق آدمی اشتیاق دیگری است. اگر روانکاو واقعاً این اشتیاق را داشته باشد، قاعدتاً آنالیزان باید توی «چاله اش» بیفتد و کار را ادامه دهد، ولی اگر ادامه نداد، انتخاباش این بوده است.
نوروتیک آن چیزی را که کمتر از همه میخواهد، اشتیاقاش است و این یک پارادوکس است. او با وجودی که برخی مواقع واقعاً توی تله اشتیاق میافتد، ولی چون نوروتیک است، آخرین چیزی که میخواهد اشتیاقاش است، و این یک دلیل دیگر برای ترک کردن صحنه است. در پاره ای از موارد آنالیز قطعه قطعه انجام میشود. یعنی آنالیزان یک مدت میآید، وسط کار جلسات را قطع میکند و پس از مدتی قطعه دوم را شروع میکند و …. این بدان معنا نیست که اگر آنالیزان کار را تعطیل کرد، فرض کنیم کار تمام شده است. همیشه این احتمال وجود دارد که او برگردد و کار ادامه پیدا کند و در برخی موارد [در سیر روند روانکاوی] اتفاقاتی میافتند که هیچکدام از قبل قابل پیش بینی نیستند.
ما تعدادی تئوریهای عام داریم، ولی لکان میگوید «روانکاوی هر آدمی خاص است». در هر صورت هر روند روانکاوی Unique و خاص است، نمیتوان چیزهایی را که از جای دیگری بدست آمده اند بصورت قانون دربیاوریم و بگوییم این مورد جدید هم اینگونه است (نباید پیش بینی کنیم). بهتر است سعی نشود پیش بینی انجام شود. چون «منحصر به فرد بودنِ» کار باید دست نخورده باقی بماند. اشتیاق آنالیست در “Act” او خلاصه میشود. یعنی او با هر یک Act که انجام میدهد، آنالیزان را یک قدم به پایان روانکاوی نزدیک میکند و بیشتر از این دخالت کردن اراده گرایی ( Voluntarism) است.
پرسش: لکان نقد روانکاوانه را به سخره میگیرد. منظور در حوزه های دیگر است؟
پاسخ: مثلاً نشریات به اصطلاح روشنفکرانه را در این زمینه در نظر بگیرید، پر است از این نقدهای مورد بحث.
پرسش: کار «ژیژک» را چگونه ارزیابی میکنید؟
پاسخ: خیر، آن نقد روانکاوانه نیست، بلکه امری برعکس آن است. کتابی تحت عنوان “An Introduction to Jacques Lacan through Popular Culture” وجود دارد. در این مورد نویسنده میخواهد ژک لکان را توصیف کند و برای آن از Popular Culture استفاده میکند، درحالی که معمولاً عکس این کار انجام میشود، یعنی یک Popular Culture را میخواهند توضیح بدهند و برای آن از ژک لکان استفاده میکنند. کار ژیژک این است که برای آدمهای غیر روانکاو یا کسانی که مستقیماً به آن دسترسی ندارند، لکان را توضیح بدهد (با استفاده از نوشته های آگاتا کریستی و شرلوک هولمز و …). ولی مقالات روزنامه ها برعکس هستند؛ مثلاً امور مختلف روزانه را پیدا میکنند و تئوریهای روان شناختی را در آنها به کار میبرند ( مثلاً در آنها اشارات بسیار نامربوطی به فروید و روانکاوی میکنند).
هر چه فردی به موضوعی آشناتر باشد، ارزش کارش بیشتر است. «فرزانه» طبق تعریف کسی است که به اندازه دهانش حرف میزند. پس یک فرزانه واقعی بندرت حرف میزند. تمام افراد دیگر که چیزهایی را اظهار میکنند، فقط بیاطلاعی خویش را نشان میدهند. گاه خود فیلمساز توضیحاتی راجع به اثر خویش میدهد. مثلاً کارگردان میگوید که منظور من از فلان صحنه این بود یا آن بود. این توصیفات برای کسی که کمی با موضوع آشنایی دارد، چندش آور است. هرگونه تفسیر یا تعبیر سازنده اثر، مربوط به دلالت خود او از مسئله است و این به معنای پایین آوردن و کوچک کردن هنر است. چون هنر در نقطه اعلایش بر هیچ چیز دلالت ندارد و باید بتواند دال های متفاوتی را برانگیزاند. ولی هنگام تعبیر، آن شخص به خودش اجازه میدهد دلالت خودش را تعمیم بدهد.
اثر هنری آن است که بتواند در ناخودآگاه آدم ها تأثیر بگذارد، و اگر قرار باشد سازنده اثر بگوید منظور من در آن جای اثر این یا آن بوده است (مثلاً اگر یک نقّاش باشد)، باید به او گفت «پس چرا آن نقاشی را کشیدی؟ یک صفحه کاغذ بردار و روی آن تعبیرهایت را بنویس». توضیح و تفسیر یک اثر هنری توسط هنرمند یا شخص دیگر، به منزله منجمدکردن و سنگواره کردن آن اثر است و دیگر از حالت استتیک خارج میشود. ولی میتوان در یک اثر هنری مطالعه کرد (مثل کاری که ژیژک میکند)؛ مثلاً یک اثر هیچکاک را در نظر بگیری و بگویی مثلاً مکانیسمهای روانی آدمها چگونه هستند.
چگونه است که تماشاگر با شخصیت منفی فیلم همراه میشود و مثلاً تمایل دارد او به دام نیفتد؟ (مثلاً در فیلم «مارنی» هیچکاک)، که در آنجا مارنی در حال انجام یک کار خلاف است و تماشاگر دوست ندارد او گیر بیفتد. در این مقاله ژیژک توضیح میدهد که چگونه از نظر روانی این امر اتفاق میافتد. (یعنی با استفاده از یک مثال تئوریهای روانکاوی توضیح داده میشود). ولی شخص نباید عقیده خویش را راجع به این اثر ویژه هیچکاک تعمیم بدهد یا بدتر از آن از کار هیچکاک برای بررسی پسیکولوژیک خود او یعنی هیچکاک استفاده کند.
من به عنوان یک روانکاو یک Act و عنوان یک شهروند یک Praxis دارم. Act یعنی این که اشتیاق ناخودآگاه به عمل خودآگاه تبدیل شود. مثلاً برپایی این جلسات Act و اشتیاق ناخودآگاه من است. Praxis یعنی این که بعد واقع را توسط بعد سمبولیک تغییر بدهیم، و این چیزی است که همگی شما در رابطه با آن وظیفه ای دارید.
فروید در مقاله دایره المعارف سه تعریف از روانکاوی بدست داده است:
۱ـ یک روش تحقیق (Investigation) مکانیسم های روانی
۲ـ یک روش درمانی (اختلالات نوروتیک)
۳ـ یک تئوری درباره مکانیسمهای روانی
هنگام صحبت از روانکاوی باید مشخص کنیم از کدام وجه آن صحبت میکنیم.
لکان فقط وقتی صحبت از پسیکانالیز میکند [این واژه را به کار میبرد] که از کار خودش صحبت میکند. لکان معتقد نیست که یک پسیکانالیز لکانی [و یک پسیکانالیز غیرلکانی] وجود دارد؛ بلکه میگوید [فقط] کاری که من میکنم نامش پسیکانالیز است و فقط تئوری من دنباله تئوری فروید است، و سه مکتب بزرگ دیگر غیر لکانی (Ego-Psychology, Object-Relation ,کلاینینها) یک انحراف از تئوری فروید هستند. این سه طرز تلقی از روانکاوی همگی در IPA جاری هستند.
روانکاوی یک علم مستقل (و نه شاخه ای از پزشکی، روان شناسی، فلسفه و …) است. این یکی از دلایلی است که باعث شد لکان در سال ۱۹۶۸ در فرانسه یک دانشکده روانکاوی تأسیس کرد که تا آن زمان در جهان بیسابقه بود، و این نکته نشان میدهد که [جهت آموختن روانکاوی] لازم نیست فرد از قبل مثلاً تحصیلات پزشکی داشته باشد. مدرکی که در این دانشکده اعطا میشود نامش لیسانس یا فوق لیسانس روانکاوی نیست، تا همه بدانند « روانکاو شدن از طریق «دانشگاه رفتن» میسّر نیست. یعنی در آن دانشکده فقط تئوری فراگرفته میشود و برای روانکاو شدن باید شخص خودش تحت روانکاوی قرار بگیرد.
منبع: دکتر میترا کدیور – انجمن فرویدی
روانکاوی و اشتیاق ناخودآگاه
روانکاوی و اشتیاق ناخودآگاه
دو مقوله اینجا مطرح میشود، یکی اینکه لکان نقد روانکاوانه را مسخره میکند اما با اینحال معتقد است که روانکاو همیشه یک موضعی دارد، مثل هر آدم دیگری دارد در این دنیا زندگی می کند و هر اتفاقی که می افتد به او هم مربوط است، در نتیجه او موضعی دارد و موضع روانکاو باید از جایگاه روانکاوی باشد.
یکی تفاوت نقد روانکاوانه است با موضع روانکاوی، اینکه Conceptهای روانکاوی را برداریم و جای دیگری ازش استفاده کنیم، کاری که خیلی فراوان صورت میگیرد، لکان با این کار مخالف است. دوم خود مقوله روانکاوی کاربردی Applied Psychoanalysis است که حالا و در این چند سال اخیر بعد از لکان هم معنی متفاوتی پیدا کرده، مقوله ای است که همه روانکاوی ها به پایان روانکاوی نمیرسند.
بنابراین ما یک روانکاوی Pure (خالص) داریم، این روانکاوی است که به پایان روانکاوی میرسد و یک روانکاو از درون آن در می آید، و یکسری روانکاوی ها هست که به پایان نمیرسد، ولی بالاخره شخص به نتایج درمانی میرسد و یک احساس خرسندی دارد و کار را تعطیل میکند و این روانکاوی کاربردی است، برای این آدم کاربرد داشته است، در این مورد کاربرد داشت. و درنهایت اگر بخواهیم خیلی این مقوله را باز کنیم این است که روانکاوی وقتی کاربردی است کاربردش برای ارباب است. یعنی ما توانسته ایم یک آدمی را برگردانیم به گفتار اربابی، کاربرد اربابی داشته باشد.
هدف روانکاو، اشتیاق یک روانکاو، این است که هر آدمی را، هر یک از آنالیزان هایش را به انتهای آنالیز برساند و در سایر موارد روانکاو در کارش شکست خورده است. من قبلاً این را توضیح داده ام که آنجایی که همه مردم فکر می کنند روانکاو موفق بوده است خودش میداند که آنجا شکست خورده است. یعنی هر وقت یک آنالیزان «درمان» شد و رفت، آنجا شکست خورده است. فقط یک “رویکرد” بوده است. اگر روانکاو واقعاً به اشتیاق روانکاو دست یافته باشد و آن Act را که ازش صحبت کردیم داشته باشد، روانکاوی باید برسد به غایت خودش، The end of Analysis .
ولی تعداد کمی از این پروسه آنالیتیک به آن نقطه میرسد و در تعداد بسیار زیادتری شخص به یک ارضایی دست پیدا میکند و یک سری سمپتوم های او برطرف میشود و کمی اوضاع و احوالش بهتر میشود و دیگر کار را ول میکند و از نظر خودش راضی است، ولی از نظر ما کار را ول کرده است. این است که در این مورد میشود صحبت از روانکاوی کاربردی یا کاربرد درمانی داشت. ضمناً برخی روانکاوان در یک مؤسساتی هم کار میکنند، مثلاً در یک بیمارستان روانی کار میکنند، آنجا هم دلیل ندارد حالا که در یک بیمارستان روانی است و یک سری قید و بندهایی برای کار روانکاوی وجود دارد، دست خودش را بشوید و بگوید که من کاری نمیکنم و همان موضعی را داشته باشد که روانپزشک یا روانشناسی که اصلاً روانکاو نیست. اینطور نیست. یک روانکاو که در چهارچوب «درمانی» روانکاوی نیست، چون این چهارچوب یک چهارچوبی است که در یک اتاقی دو نفر آدم اند، روانکاو و روانکاوی شونده، همین. ولی اگر در این چهارچوب نباشد، نمی تواند دستهایش را بشوید و بگوید که خب من اینجا دیگر کار روانپزشکی میکنم. اینجا هم میشود، صحبت از روانکاوی کاربردی کرد، یعنی اینکه یک طریقه ای از درمان که شاید حالا به همان چهارچوب برسد که دو فرد با هم باشند و بعدش هم شاید به انتهای روانکاوی برسد. یعنی میشود آن را مقدمه ای برای روانکاوی خالص Pure عنوان کرد.
شکست کلمه ای است که باید روی آن غور و تفحص بیشتری بکنیم. لکان همیشه تاکید میکند که نباید اصرار زیاد بر روانکاوی ورزید، نباید خیلی زیاد هُل داد و اصرار بورزیم که پیش تر و پیش تر برود. این تفاوت اشتیاق و اراده است. اشتیاق این است که آنالیزان برسد به نقطه آخر، ولی اراده این نیست. اراده ای نیست که حالا به هر ترتیبی که هست برسد به نقطه آخر. یعنی هر وقت که آنالیزان احساس کرد بس است، برایش بس است. یعنی قاعدتاً اشتیاق روانکاو تعیین کننده است. بخاطر اینکه اشتیاق آدمی اشتیاق دیگری است. یعنی روانکاو اگر واقعاً این اشتیاق را داشته باشد آنالیزانش باید بیفتد در چاله اش و کار را ادامه دهد، با این همه اگر نداد، خب نداده است دیگر. انتخاب این آدم، این بوده است. یک مسئله دیگر هم هست که نوروتیک آنچه را که از همه کمتر میخواهد، اشتیاقش است و باز هم یک دوگانگی اینجا بوجود می آید که ممکن است گاهی در تله اشتیاق آنالیز واقعاً افتاده باشد ولی چون نوروتیک است، آخرین چیزی که میخواهد اشتیاقش است. باز این مورد دیگری است برای ترک روانکاوی. در هر صورت در پاره ای از موارد هم آنالیز قطعه قطعه انجام میشود و اگر آنالیزان کار را تعطیل کرد و رفت به این معنی نیست که کار تمام شده باشد و همیشه این امکان هست که برگردد و کار را ادامه دهد. اتفاقاتی می افتدکه هیچکدام از قبل قابل پیش بینی نیستند.
بهتر است کارِ پیش بینی انجام نگیرد، یعنی روانکاو سعی نکند پیش بینی کند که چه پیش می آید. چون که در هر صورت “یکتایی” Uniqueness این کار باقی بماند. اشتیاق آنالیست در Act او خلاصه میشود، یعنی در هر Act که انجام میدهد، آنالیزان را یک قدم به پایان روانکاوی نزدیک تر کند و بیش از این دخالت کردن و اراده گرایی است.
کاری که ژیژک کرده است نقد روانکاوانه نیست برعکس آن است. اسم کتاب را از این جمله ترجمه کرده اند:An Introduction to Jacques Lacan Through Popular Culture . او میخواهد ژاک لکان را توضیح بدهد از Popular Culture استفاده میکند. کاری که در نقد روانکاوانه میکنند برعکس است یک Popular Culture را میخواهند توضیح بدهند از ژاک لکان استفاده میکنند. کار ژیژک این است که برای آدم هایی که روانکاو نیستند و یا متوجه مطالب لکان نمیشوند، لکان را توضیح بدهد و با استفاده از آگاتاکریستی و شرلوک هولمز این کار را انجام بدهد، درصورتیکه این مطالبی را که در همشهری و کیهان و … می خوانیم، برعکس است. مطالب روز را میگیرند و تئوریهای روانکاوی را نه، تئوریهای روانشناسی را در آن بکار میبرند و یک اشاره ای به فروید هم میکنند.
وقتی فردی به مسئله ای آشناتر باشد بیشتر متوجه است که چه میگوید، بقول معروف به اندازه دهانش حرف میزند. تعریف فرزانگی این است، آدم فرزانه به اندازه دهانش حرف می زند. بنابراین یک فرزانه واقعی میشود گفت که بندرت اصلاً حرف میزند. تمام آنهای دیگری که یک چیزهایی را میپرانند فقط بی خبری و بی اطلاعی خودشان را نشان میدهند. آنها در نهایت توضیحاتی راجع به فیلم و اثر میدهند که مثلاً این معنی اش این بوده است و غیره. گاهی اوقات خود فیلمساز این کار را میکند. مخملباف مثلاً دارد این کار را میکند و هیج کس هم نیست به او بگوید که دیگر بس است. راجع به هر چیزی فکر میکند میتواند صحبت کند و اخیراً راجع به دیدگاه های روانشناختی هم در کارهایی که میکند، صحبت میکند، اینجا که این بابا این کار را کرد منظور این بود و یا این بود که جریان آن شد و… . اینها برای آدمی که کمی به موضوع وارد است چندش آور است.
دوم اینکه در هر نوع تعبیر و تفسیری، شما آن دلالت خودتان است که از مسئله دارید و این کوچک کردن و پایین آوردن هنر است. هنر، دفعه قبل هم صحبت کردیم، در نقطه اعلا خود این است که بر هیچ چیزی در واقع دلالت نکند و بتواند دلالت های متفاوتی را برانگیزد. حالا یک آدمی به خودش اجازه میدهد دلالت خودش را تعمیم بدهد. زمانی در موزه هنرهای معاصر، یک تعداد نقاش معاصر بودند که یک سری کارهایی میکردند و می ایستادند اثرشان را توضیح میدادند که آره، این منظور به آن است و اینجا این است. یادم می آید که من آن وقتها هم یک احساس چندشی داشتم که خب اگر قرار در این بوده است، این را می نوشتید روی یک کاغذ و می چسباندید آنجا، که این و این و این است و تمام شد و رفت. اثر استتیک چیزی است که بتواند در ناخودآگاه هر کسی یک تأثیری بگذارد و به گونه ای آن را قلقلک بدهد. توضیح دادن یک اثر هنری چه توسط خود هنرمند و چه توسط شخص دیگری، این منجمد کردن و سنگواره کردن آن اثر است. یک مطلبی خواندم چند وقت پیش راجع به فیلم مارنی بود از هیچکاک که توضیح میداد، در فیلمها چکار میکنند، چکاری انجام میشود که تماشاگر با کسی که گنهکار است، خاطی است و از لحاظ Ethic خود آن فرد… از لحاظ معیارهای اخلاقی آن فرد، کارهای ناجوری انجام میدهد ولی تماشاگر با او همراه میشود و ته دلش دوست دارد که او پیروز بشود و اتفاق بدی برای او نیفتد. مثلاً در همین فیلم مارنی هیچکاک، همه دیدیم که مارنی آمده و صندوق را باز کرده و ازش پول دزدیده و این کاری است که برای همه ما کلاً خلاف محسوب میشود ولی وقتی که یواشکی میخواهد در برود، کفشهایش را گذاشته توی جیبش، بعد کفشهایش می افتد و صدا میکند، چطوری قلب ما میریزد. ما در آن موقع دلمان نمیخواهد مارنی دستگیر بشود و با او همراهی میکنیم. مقاله این را توضیح میدهد که چه مکانیسم هایی انجام میشود، مثالی پیدا کرده است که مکانیسم های روانی را توضیح بدهد ولی نیامده است مثلاً عقیده خودش را در مورد این اثر هیچکاک بگوید و یا بدتر از آن بخواهد سایکولوژی هیچکاک را توضیح بدهد.
موضوع بحثمان را از این واقعه ای که هفته پیش اتفاق افتاد و منجر به تعطیل شدن کلاس شد، آغاز میکنیم. موضوع اینجاست که از وقتی که من این کلاسها را تأسیس کردم و از خیلی قبل از آن وقتی که آمدم ایران، با یک سری مشکلاتی از این دست روبرو هستم و کسانی سعی در تعطیلی این کلاسها و اینجور برنامه ها دارند که به گروهها و طبقات متفاوتی وابستگی دارند و هر کدام نیات خاص خودشان را دارند. در نهایت هدف یکی است که این کلاسها تعطیل شوند. تابحال هم به طرق مختلف مستقیم و غیرمستقیم این کار را انجام داده اند و هر بار که به طریق مستقیم آمدند این کار را بکنند، مواجه شدند با اینکه بالاخره نهادها، ارگان هایی هستند که پشت سر این کارند و خیلی قوی تر از آن هستند که آنها بتوانند با آنها در بیفتند. این است که به راه حلهای غیرمستقیم رجوع کرده اند و این هم بارها اتفاق افتاده است و حالا نمونه آخرینش. این افراد حالا فکر کردند که میتوانند از این وسیله استفاده کنند و به اصل مقصودشان برسند و کار من هم در شش هفته گذشته این بوده است که آنها را هدایت کنم که بالاخره اصل مطلبشان را رو کنند و طرق غیرمستقیم را بیاورند به آنجایی که اصل مقصودشان است که دیدیم هفته پیش بالاخره این کار را کردند. دچار یک اشتباه استراتژیک بزرگ شدند و حالا وضعیت فرق کرده است. تعطیل کردن کلاسها هم از جانب من یک ترفند تاکتیکی بود، چون فقط به این ترتیب است که حالا من میتوانم به همه جا نامه نگاری کنم و به همه نهادها و سازمانها که گفتم اطلاع دهم که چنین چیزی اتفاق افتاده است. بنابراین از آنجایی که برخی از شما خیلی نگران و ناراحت بودید، این مطلب را بگویم که اصلاً جای نگرانی نیست، این نه بار اول است و نه بار آخر آن خواهد بود و ممکن است که بارها و بارها تکرار شود و نه فقط در کشور ما اینجوری است بلکه در جاهای دیگر هم اینطوری است و وقتی که کسی این مسئولیت را برای خودش قرار میدهد که کار معلمی را در چهارچوب های غیر متعارف انجام بدهد، دچار همین وضع است. در کشور خودمان، دکتر شریعتی، استاد مطهری نمونه هایش هستند و در کشورهای دیگر هم بالاخره همیشه همینطور بوده است. حدس زدن منظور این اشخاص هم خیلی ساده است. اینجا یک دست هایی درکار است که بطور عالماً و عامداً کار فرار مغزها را انجام بدهند. به این دلیل ساده که اگر این متخصصینی که الان در خارج از کشور هستند برگردند ایران، نه همه آنها، سی درصد آنها، این آقایون و خانم هایی که با یکسری چیزهای ظاهری به یک جاهایی رسیدند، اینها محبور میشوند بروند بقیه عمرشان لبو فروشی کنند. این است که به نفع آنها نیست که چیزی تغییر بکند، نه تنها تغییر نکند بلکه اینجا باید برگردد به عصر جاهلیت تا آنها بتوانند لفت و لیس شان را داشته باشند.
اگر خاطرتان باشد، بیماری را که آقای زمانی تعریف کرد که گفتند همه کارهایشان زنگوله دار است و گفتند که با این کارهای زنگوله دارش توانسته خیلی چیزها را برای خودش دست و پا کند و یک سیستم عجیبی هم دور و بر خودش ساخته و تنیده و استفاده های لازم را میکند. در هر صورت من به عنوان روانکاو بایستی یک Act داشته باشم و به عنوان یک شهروند باید یک رَویه Praxis داشته باشم. Act همانطور که اینجا صحبتش را داشتیم یعنی اینکه اشتیاق ناخودآگاه را آدم تبدیل به یک عمل خودآگاه بکند و اشتیاق ناخودآگاه من این است که این کلاسها ادامه پیدا کند، من اینجا باشم، شما اینجا حضور پیدا کنید و این صحبتها رد و بدل بشود و آنالیزان هایی که دارم، پروسه های آنالیز آنها ادامه داشته باشد و این کار هم در همین مملکت انجام بشود، این اشتیاق ناخودآگاه من است و یک Act می طلبد و به عنوان یک شهروند باید یک Praxis داشته باشم، آن Praxis این است، همانطور که تعریف Praxis این است، که توسط بُعد سمبولیک بُعد واقع را تغییر بدهیم و این چیزی است که تمامی شما هم در این رابطه این وظیفه را بعهده دارید و اگر ما امروز در وضعیتی نیستیم که کسانی مانند طالبان اینجا ترکتازی کنند، بخاطر این است که تک تک آحاد این مملکت ایستاده اند و مقاومت کرده اند و خواسته اند که اشتیاق ناخودآگاهشان را به ظهور برسانند. هیج وقت فراموش نمی کنم که اینجا هم یک تعداد آدم جمع شده بودند و راه افتاده بودند بروند تخت جمشید را خراب کنند و در همان زمان، جوانهای به سن و سال شما، جوانهای معمولی مرودشت و شیراز، بلند شده بودند و به ابتکار خودشان با چوب و کلوخ و سنگ مانع این کار شدند. این همان Praxis هست که از همه ماها انتظار می رود و انجام هم می گیرد. این است که می خواستم بدانید این کلاسها دارد به این قیمت برگزار می شود و بار اول نیست و بار آخر هم نخواهد بود.
سایکوآنالیز
فروید خودش در یک دایره المعارف تعریف کرده است که سایکوآنالیز سه تعریف برایش هست.
۱- یک روش Investigation است؛ روش تحقیق مکانیسم های روانی.
۲- یک روش درمانی است، روش درمان اختلالات نوروتیک.
۳- یک تئوری است راجع به مکانیسم های روانی.
اینکه وقتی ما صحبت از سایکوآنالیز میکنیم باید مشخص کنیم که داریم از کدام وجه، کدامیک از این سه وجه را در نظر داریم و دیگر اینکه لکان فقط موقعی صحبت از سایکوآنالیز میکند که صحبت از کار خودش میکند. لکان معتقد نیست که یک سایکوآنالیز لکانی وجود دارد، می گوید کاری که من میکنم، اسمش سایکوآنالیز است و تئوری من است که دنباله تئوری فروید است و معتقد است که آن سه مکتب Non Lacanian که عبارت باشد از روان شناسی ایگو Ego Psychology و ارتباط ابژه ای Object Relation و کلانیست ها Kleinian ;، اینها در حقیقت یک انحراف Deviation است از تئوری فروید. و اینها، این سه طرز تلقی از روانکاوی در انجمن روانشناسی ایران IPA جای دارند. بعد هم صحبت از موضوع روانکاوی کاربردی Applied Psychoanalysis کردیم که حالا مکرراً باز میگردیم به آن.
اینکه سایکوآنالیز یک علم مستقل است، نه یک شاخه ای از پزشکی است، نه شاخه ای از روانشناسی، نه شاخه ای از فلسفه و نه شاخه ای از زبان شناسی، یک علم کاملاً مستقل است. این یکی از آن دلایلی است که باعث شد لکان در سال ۱۹۶۸ یک دپارتمان سایکوآنالیز در دانشگاه تأسیس کرد. این چیزی است که در دنیا بی سابقه بوده است و بعد از آنهم اتفاق نیفتاده است تا نشان بدهد که چیزی که از همان اولش متفاوت است و همانطور هم که به شما گفتم مدرکی هم که آنجا به شما می دهند، لیسانس، فوق لیسانس و دکتری است ولی اسمش روانکاوی نیست، برای اینکه همه بدانند روانکاو شدن از طریق دانشگاه رفتن میسر نیست. آنجا فقط تئوری روانکاوی یاد میدهند و برای روانکاو شدن، تنها یک راه وجود دارد و آنهم اینکه شخص خودش روانکاوی بشود. اما اینکه یک چنین دانشکده روانکاوی افتتاح بشود خودش یک ماجرایی دارد یک لطیفه ای دارد که خوب است بدانید، لکان نامه ای نوشت به وزیر علوم وقت که من میخواهم یک رشته دانشگاهی، یک دپارتمان روانکاوی باز کنم. وزیر علوم هم موافقت کرد. بعداً به وزیر ایراد گرفتند که این چه کاری است که کردی؟ کجای دنیا دپارتمان روانکاوی در دانشگاه داریم؟ او هم در جواب گفته که کیست که جرأت کند به لکان جواب منفی بدهد! این رشته اینطوری آغاز به کار کرد. ولی اسم این لیسانس، فوق لیسانس، دکتری در آن با عنوان “عرصه فرویدی” است. مثلاً میگویند فلانی دکترای عرصه فرویدی دارد که عرصه فرویدی اسم کلاسهای ما هم هست.
Pass
همانطور که گفتم برای لکان مهم این است که اگر روانکاوی قرار است ادامه حیات بدهد و وجود داشته باشد، باید کسانی باشند که این کار را هدایت کنند و این کار به عهده روانکاوان است. و اینکه روانکاو کی هست و چه جوری بوجود می آید و اینکه لکان معتقد است که تنها تئوری خودش است، تئوری لکانی ست که ادامه تئوری فرویدی است، و حالا اینکه این تئوری را چه کسانی بگویند که […] آن را دارند و می توانند آن را پیش ببرند و حالا مقوله … همان که قبلاً مطرح کردیم، Training مطرح میشود. این آدمها که باید این کار را انجام بدهند چه جوری به آنجا برسند.
صحبت از این کردیم که این شخص باید خودش روانکاوی بشود و روانکاوی اش هم برسد به آخرین مرحله اش که باز آن را در End of analysis صحبت کردیم. گفتیم که این شخص باید روانکاوی بشود و به تئوری روانکاوی مسلط باشد که با Ecole و دپارتمان روانکاوی، دو روندی است که در کنار آنالیز شخصی انجام میشود و شخص میرسد به پایان روانکاوی و در پایان روانکاوی این دو روند باید با هم ادغام شود و این ادغام در جریان پروسه Pass انجام گیرد.
در روند Pass شخص راجع به روانکاوی شخصی خودش “شهادت میدهد”. آنالیز شخصی خودش را تئوریزه میکند. وقتی که به پایان روانکاوی رسیده باشد و تئوری روانکاوی را هم به اندازه کافی بداند میتواند این دو را در هم ادغام کند. می تواند روانکاوی خودش را برگردد به عقب و آن را تئوریزه بکند. این است که میگوید یک Clinical Function نیست یکTeaching Function است و اینجا این شخص قادر شده است با ادغام کردن این دو روند در هم یک چیز جدیدی به تئوری روانکاوی اضافه کند و این معیار قبولی در Pass است. و همان طور که گفته شد هیج معیار از پیش تعیین شده ای برای قبولی در Pass نیست. برای اینکه فرض بر این است که روانکاوی هر فردی بی همتاست Unique است، و نمیشود برایش معیار تعیین کرد. اما معیار دیگری میشود تعیین کرد و آن اینکه این شخص که روند Pass را می گذراند، این آدم با تئوریزه کردن روانکاوی خودش، آیا چیز جدیدی به آنچه فروید و لکان و دیگران بوجود آورده اند، اضافه کرده یا نه.
منبع: دکتر میترا کدیور – انجمن فرویدی
سنتوم، سمپتوم و ژوییسانس
سنتوم، سمپتوم و ژوییسانس
رونالدو کاروتی
سنتوم، سمپتوم
این نوشتار را با تفاوت گذاشتن بین نشانه بیماری Symptom (سمپتوم) و سنتوم Sinthome آغاز می کنم.
در سنت فرویدی- که لاکان در اولین قسمت آثار خود بر آن تاکید دارد- نشانه بیماری (سمپتوم)، پیامی است که باید رمز گشایی شود.
فروید مفهوم ناآگاه را کشف کرد. او در «آسیب شناسی روزمره» The Psychopathology of Everyday Life، «لطیفه و ارتباط آن با ضمیر ناآگاه» Jokes and Their Relation to the Unconscious ، «تعبیر رویا» The Interpretation of Dreams، به عملکرد نشانه بیماری (سمپتوم)، اشاره کرده است. اگر چه نشانه پیامی است که باید رمز گشایی شود ولی همزمان ارضا و لذت بردن نیز در آن وجود دارد.
دو ویژگی نشانه بیماری (سمپتوم)؛ پیامی که باید رمز گشایی شود و ارضایی که باید جایگزینی شود، با مفهوم نشانه در پزشکی و روان پزشکی تفاوتی اساسی دارد. در روان پزشکی یا پزشکی نشانه علامت است زیرا چیزی، چیز دیگری را نشان میدهد. در روان پزشکی و پزشکی سمپتوم به معنی علامت Sign است به این معنا که بتوان درد و رنج را به یک بیماری ارتباط داد. اگر بیماری علائم صفراوی، زردی، گرفتگی مجرای صفراوی، خارش و … داشته باشد، پزشک باید بداند اطلاعاتی که از بیمار دریافت میکند را طبق چه چیزی طبقه بندی کند تا بتواند بیماری را تشخیص دهد. پزشک بر اساس اطلاعات میتواند تشخیص بدهد که فرد دارای چه سندرمی است.
در روان پزشکی چیزی مشابه رخ میدهد، فرض کنید بیماری که 40 سال دارد و در او توهم گزند و آسیب Persecution بدون هذیان Delusion شروع شده است. در این مورد روان پزشک بخواهد بر اساس علائم تشخیص بالینی دهد میتواند بگوید که فرد پارانویاParanoia دارد. یکی از کارهای فروید، وارد کردن مفهوم نشانه و نشانه بیماری (سیمپتوم)، متفاوت از آنچه در روان پزشکی و پزشکی وجود دارد، بود. از دیدگاه فروید نشانه بیماری (سمپتوم) هم، پیامی است که باید رمز گشایی شود و هم ارضایی جایگزین شده است.
در واژگان لاکان نشانه بیماری (سمپتوم) به عنوان دال در نظر گرفته میشود. اگر بخواهیم نشانه بیماری (سمپتوم) را به شکل دال در نظر بگیریم، ناراحتی و مبتلا شدن با مسئله ای نامشخص و پیچیده در ارتباط است. لاکان از واژه انیگما Enigma استفاده میکند؛ جنبه نامشخص و مبهم با مفهوم دال. به جای آنکه دال چیزی را برای کسی نمایندگی کند، چیزی را برای دال دیگری نمایندگی میکند و نشان میدهد.
در روان کاوی بیمار میتواند خود را با مشکلات و ناراحتی ها نشان دهد. همان طور که در پزشکی و روان پزشکی نشان میدهد. ولی ناراحتی که با آن تظاهر میکند دلیل کافی نیست که بخواهیم واژه نشانه بیماری (سمپتوم) را روی او بگذاریم. برای این که ناراحتی به مفهوم روانکاوانه نشانه بیماری (سمپتوم) تبدیل شود باید ناراحتی، رنج، تاثیر پذیری و…. با مسئله ای سوال برانگیز و مبهم در ارتباط باشد. مثلا من مراجعی داشتم که ریزش مو داشت، با متخصص پزشکی، پوست، غدد تماس گرفته بود. صحبت کردن برای او بسیار مشکل بود و به دنبال پاسخ صریح بود. او از من هم مانند پزشکهای دیگر مشاوره خواست. ابتدا سعی کردم راجع به تاریخچه خانوادگی اش سوال بپرسم و او تعجب کرد زیرا انتظار داشت سوالهای دقیقتری راجع به مشکل اش بپرسم. او متوجه نمیشد چه ارتباطی بین پدرش و علائمی که برایش ایجاد شده است، وجود دارد. به مرور اطلاعات بیشتری راجع به خانواده اش به دست آمد. من به او گفتم: میفهمم در ذهنت در مورد پنداره، فانتزی و مسئله ای که با پدرت مرتبط است، چه میگذرد. در این جا دخالت درمانی از روان پزشکی به روانکاوی تبدیل شد.
دخالت درمانی با چیزی که ناشناخته است و سوال برانگیز و مبهم است ارتباط برقرار کرد. نکته کلیدی این است که زمانی که نشانه بیماری با مسئله سوال برانگیز در ارتباط است وارد انتقال میشود. به عبارت دیگر نشانه بیماری داخل پدیده انتقال با تلاش برای دانستن و حل شدن در درون (حتی پرسش) شخص درمانگر در ارتباط است. به این ترتیب مفهوم نشانه بیماری در روانکاوی با مفهوم نشانه بیماری در پزشکی و روان پزشکی متفاوت است. چیزی مبهم در درون پدیده. اکنون متوجه میشویم چرا لاکان تاکید میکند که، روانکاو هم جزئی از نشانه بیماری را شکل میدهد. گویی نشانه بیماری در داخل پدیده انتقال بین کسی که آن را درون خودش دارد و رنج دیده است و دیگری که به نظر میرسد که بتواند از نشانه بیماری رمزگشایی کند تقسیم میشود.
از نظر لاکان نشانه بیماری پوشش، لباس و روکشی در مورد معنای پیغامی است که باید رمزگشایی شود، و هسته درون آن که همان هسته ژوییسانس Jouissance است با ارضا مرتبط است. پوششی رسمی با ویژگی دال برای این که بتوان آن را فهمید و رمزگشایی کرد و هسته ای که با ژوییسانس مرتبط است.
مسئله بعدی رنج کشیدن است. رنج کشیدن مریض را به این سمت میبرد که میخواهد از دست مشکل آزاد و رها شود، اما ژوییسانس که هسته سنتوم را میسازد باعث میشود که مریض نخواهد که از رنج رها شود. بلکه بالعکس به نشانه بیماری (سمپتوم) چنگ بزند و آویزان شود. مریض میگوید من میخواهم از نشانه بیماری که دارم راحت شوم ولی در عمق میخواهد به نشانه بیماری آویزان شود و از دست آن رها نشود. هیچ کس نمیخواهد ژوییسانس و ارضا را کنار بگذارد، مگر اینکه ژوییسانس دیگری جایگزینش شود.
فروید در 1920 غریزه مرگ را نظریه پردازی کرد. سه مفهوم نارسیسیم اولیه، رابطه درمانی منفی (واکنش درمانی منفی)، غریزه مرگ، با هم در ارتباط هستند. در طی درمان مسیر زندگی و راه لذت بردن جدیدی به مراجع عرضه میشود که جایگزین نشانه بیماری باشد. مراجع میتواند درمان را قطع کند و مقاومت کند. این موضوع سبب شد، لاکان از آخرین دیدگاه فروید که در آن نشانه بیماری به معنی ناعملکردی، عملکرد موجود است، برداشت جدیدی کند. در اواخر لاکان سعی میکند گستردگی در تقسیم بندی انواع ژوییسانس ارائه بدهد. ژوییسانس واژه ای فرانسوی است. معادل آن در زبان اسپانیایی گوسه است. در آلمانی فروید از واژه گنوس که به معنی ارضای غریزه مرگ است، استفاده میکند. لاکان بین لذت و ژوییسانس تفاوت قائل میشود. این تفاوت را در آثار فروید نیز مشاهده میکنیم. این تفاوت، تفاوتی بین اصل لذت و فراسوی اصل لذت است. لذت و اصل لذت به تعادل منجر میشود. در صورتی که مفهوم ژوییسانس به فراسوی اصل لذت مرتبط است. چیزی است که تعادل را به هم میزند، واژه ای که میتوانیم در نظر بگیریم “زیادی” است.
بین فردی که پرخوری عصبی دارد و فردی که به صورت طبیعی غذا میخورد، تفاوت وجود دارد. تفاوت بین لذت و فراسوی لذت است. نوعی از لذت بردن است. لذت بردن خالص، ژوییسانس خالص، غریزه مرگ است. نوع دیگر ژوییسانس هم وجود دارد که خالص غریزه مرگ نیست بلکه با عشق و اشتیاق و علاقه ترکیب میشود. بین فردی که نصفه شب در یخچال را باز میکند تا تنها و بدون هیچ ارتباط اجتماعی غذا بخورد و فردی که دیگری را دعوت میکند تا با او غذا بخورد و در حین غذا خوردن ارتباط اجتماعی دارد و به کسی عشق دارد، تفاوت وجود دارد. در مورد اول ژوییسانس مرگ زا و در مورد دوم از ژوییسانسی که تعدیل شده و با عشق و علاقه و اشتیاق ترکیب شده است، صحبت میکنیم. ژوییسانس مرگ زا باعث شکافتن و تخریب پیوندهای اجتماعی میشود در صورتی که ژوییسانس تعدیل شده در خدمت ارتباطات اجتماعی است. لاکان تفاوت در انواع ژوییسانس را نظریه پردازی کرده است. از این روی تنها ژوییسانس نشانه بیماری وجود ندارد بلکه ژوییسانس کلام و واژه، و ژوییسانس در والایش نیز وجود دارد.
ژوییسانس
موضوع ژوییسانس Jouissance از فروید شروع میشود و لاکان در بعضی متونش مستقیم از این واژه استفاده میکند. فروید چهار واژه را به کار میبرد، که ارتباطی مستقیم بین آنها برقرار است. «تحقق آرزو» Wish Fulfilment، یعنی رویا در پی یافتن اشتیاق است. واژه دوم «لذت» Pleasure است، که فروید در «اصل لذت» Pleasure Principle آن را به کار میبرد، سومین واژه Vereidigung که به معنی «ارضا»، (ادای سوگند) است. فروید در 1915 «رانه و سرنوشت آن»، از ارضا به عنوان هدف و پایانه رانه صحبت میکند. چهارمین واژه ای که فروید به کار میبرد که ارتباط بیشتری با واژه ژوییسانس دارد، واژه Genuss است که فروید در 1905 در «سه رساله در خصوص جنسیت» Three Essays on the Theory of Sexuality از این واژه استفاده کرد. این واژه در زبان آلمانی معادل ژوییسانس در فرانسه است و معادل Goce در زبان اسپانیایی است. این واژه در متون انگلیسی قابل ترجمه نیست به همین دلیل در متون انگلیسی از واژه فرانسوی آن که همان ژوییسانس است، استفاد می شود. ترجمه واژه ژوییسانس به انگلیسی به صورت Enjoyment که در برخی کتب به کار رفته است کاملا غلط است و ترجمه ژوییسانس نیست.
دو واژه از این چهار واژه را انتخاب میکنم و بیشتر راجع به آن توضیح میدهم؛ لذت و ژوییسانس. در برداشتی که لاکان از آثار فروید دارد، در ابتدا تضادی بین دو مفهوم ژوییسانس و لذت وجود دارد و این تضاد از 1920 به بعد خودش را بیشتر نشان میدهد. در سال 1920 فروید این دیدگاه را داشت که دستگاه روانی از اصل لذت که با تعادل Homeostasis نیز مرتبط است پیروی میکند. اصل لذت به این معنا نیست که فرد به شکل لذت گرایانه ای Hédonisme دنبال لذت برود، بلکه به این معناست که فرد از چیزی که ناراحتی ایجاد میکند، دوری کند. در زبان لاتین متضاد (Un/Displeasure) منفی کننده است. این یعنی دور شدن از درد یا ناراحتی و نه یعنی جستجوی لذت. از سال 1920 فروید با تغییری اساسی، از نظر معرفت شناسی در فلسفه علم جهشی کاملا متفاوت ایجاد میکند: اصل لذت را از اهمیت می اندازد و فراسوی اصل لذت Beyond the Pleasure Principle را، بر مفهوم رانه مرگ که به جای اصل لذت که یک اصل ثبات است فراتر از مفهوم تعادل مستقر میسازد. یعنی زمانی که رانه آزاد میشود، تمایل به تخریب و از بین بردن دارد. شاهد تضادی بین تعادل و زیادی هستیم. به نوعی شاهد تقابلی که نیچه قبل از فروید به آن اشاره کرده بود تضادی بین اروس Eros و تاناتوس Thanatos هستیم. برای فروید مفهوم ژوییسانس به معنی لذت بردن، یا ارضا شدن خالص رانه بود. نکته قابل اهمیت این است که ما مسئله قانون ممنوعیت محرم آمیزی که با چیزی که جلوی «زیادی» را میگیرد در یک سطح هم ارز بگیریم. به همین خاطر مفهوم دیگری را باید وارد بحثمان کنیم که در آثار لاکان بسیار به آن پرداخته شده است، «اشتیاقِ ناآگاه» است. در این جا سوالی که مطرح میشود این است که؛ آیا بین اشیاق و ژوییسانس ارتباط وجود دارد؟ لاکان اشتیاق را محدود کننده ژوییسانس میدانند، میتوانیم به این مفهوم برسیم که اشتیاق مکانیزمی دفاعی در برابر ژوییسانس است. اشتیاق به طرف فعالیت در دنیای بیرون، فعالیتی که سازنده باشد و در ارتباط با دیگران باشد، میرود. مسئله رضایت از رانه دهانی است، مانند رضایت از خوردن، نباید هر نوع خوردن را با رانه و ژویسانس یکی دانست. فردی میتواند 2 صبح سر یخچال برود و نوعی رضایت فردی بدون ارتباط با دنیای بیرون برای خودش ایجاد کند. مشابه حمله پرخوری عصبی Bulimia و بی اشتهایی عصبی Anorexia که در تنهایی و ارتباط وجود دارد. این جا ژوییسانسی است، که برای آن، مهاری نیست. این مسئله با زمانی که شما به خانه فردی میروید و یا در رستوران با جمعی غذا میخورید، متفاوت است. آن جا خوردن در خدمت ارتباط اجتماعی است. سوژه در حالت تنهایی محصور شده نیست، بلکه در ارتباط با دیگران است. زمانی که ما به مهمانی دعوتیم، غذا برای خوردن آماده است، اما ما صبر میکنیم و از آداب و رسوم تبعیت میکنیم، مانند سلام دادن. این نشانگر این است که مهاری بر ژوییسانس رانه ای وجود دارد، نوعی مهار بر «زیادی». مثلاً کودکی زیاد شکلات میخورد، یک دفعه پدر و مادر به او میگویند. دیگر شکلات نخور، برای بچه این حرف به معنی این نیست که برای سلامتت شکلات نخور، بلکه اهمیت اش در ژوییسانس رانه ای است.
قانون (به صورت کلی) و قانون ممنوعیت زنای با محارم، راه را برای ارتباط اجتماعی باز میکند و جلوی ژوییسانس را میگیرد. مطالبی که تاکنون گفته شد، تا اواخر دهه 1950 برای لاکان به طور واضح مشخص نبود. هیچ کس در تاریخ روانکاوی تا آن زمان این مسئله به فکرش نرسیده بود که بین لذت و ژوییسانس ارتباط برقرار کند. فروید در “رانه و سرنوشت آن” در 1915 اشاره میکند که: رانه به سد نیاز دارد تا ساختار روانی از هم پاشیده نشود و به گونه ای مهار شود. مثلا فردی که در رختخواب است و چیزی میخورد، تلویزیون نگاه میکند یا سیگار میکشد، این رانه ها به معنی “زیادی” ژوییسانس است که در انواع رانه تظاهر پیدا میکند؛ دهانی، شنیداری و دیداری. لاکان در دهه 1960 برداشت دیگری از ژوییسانس داشت به معنی مفهومی واحد؛ ژوییسانسه، (آن ژوییسانس). در همان سال لاکان مفهوم ژوییسانس را گسترش داد و پراکندگی در مفهوم ژوییسانس را نشان داد. جنبه های دیگر از ژوییسانس اهمیت پیدا کرد. اگر چه تا به آن موقع با تن مرتبط بود، تظاهر ژوییسانس مرتبط با نشانه بیماری (سمپتوم) اهمیت پیدا کرد. نشانه بیماری ناآگاه است و زیادی لذت هم در آن وجود دارد؛ بیمار در ظاهر میتواند از نشانه بیماری که دارد شکایت داشته باشد، ولی در حقیقت از وجود نشانه بیماری خوشحال است.
منبع: سیاوشان
روانشناسی ایگو و پایان روانکاوی
لکان٬ روانشناسی ایگو و پایان روانکاوی
در سمیناری لکان میپرسد: آیا اقتدارگرایی ایگو با روح اندیشه های فروید همخوانی دارد؟
این پرسش سرآغاز انتقاد لکان از روانشناسان ایگوست که معتقدند ایگو میتواند در سلامت کامل و به گونه ای کاملاً آزاد از قیدوبند تعارضات بین سوپرایگو و اید عمل کند. با این پیش فرض هدف روانکاوی از نظر یک روانشناس ایگو آنست که ایگو را تقویت نموده تا بتواند بر آنچه “واقعیت” نامیده میشود مسلط گردد.
اما روانشناسی ایگو سیمپتوم محور میباشد که در آنها روانکاوی شونده (آنالیزان) را بصورت بیمار میبینند و هدف روانکاوی را رهایی و درمان این نشانه ها میدانند. در این گونه درمانها درمانگران حتی با “بیماران” خود سمپاتی یا امپاتی نشان میدهند و با آنان هم عواطف میشوند. گاهگاهی با چشمان اشک آلود به درددلهای بیمار خود گوش میدهند.
لکان از یونگ نقل میکند زمانیکه فروید همراه یونگ به آمریکا رسید گفت: اینان نمیدانند که ما برایشان طاعون به ارمغان آوردیم و دکتر کاروتی روانکاو لکانی با طنزی ظریف گفت: واکسن آن طاعون همانا روانشناسی ایگوست. جایی که ایگو پروار میشود.
در مورد وینیکات برای مثال، هدف روانکاوی “خوب مادری کردن” است یا “بدست آوردن عملکرد آلفا” در بیون یا همانندسازی با “آبژه خوب” در ملانی کلاین.
مشکل این قبیل تکنیکها در اینجاست که ایگو با سوژه یکی فرض میشود و زمانیکه ایگویِ روانکاو با ایگویِ آنالیزان متحد میشود، روانکاو ایگویِ آنالیزان را سوژه فرض میگیرد. در حالیکه لکان به جد استدلال میکند که ” ایگو آبژه ای بیش نیست که با عملکردهای بخصوصی پُر گشته که ما آنرا “عملکردِ خیالی” می نامیم.”
فراسوی این آبژه٬ ناخودآگاه قرار دارد، همان ناخودآگاهی که ایگو از آن سوء شناخت دارد. ناخودآگاهی که معنایِ آنتالوژی -هستیشناسی Ontology– دارد.
با این اوصاف، اگر معنایِ آنتالوژی ایگو را به کنار نهاده و تمرکز خود را بر ایگو بگذاریم، که یک آبژهِ خیالی ست که به ما توهمی از اقتدار میدهد، آنگاه دچار همان خطایی میشویم که روانشناسانِ ایگو بدان گرفتارند. همانندسازی با ایگوی روانکاو٬ از نظر لکان٬ مربوط به نوروزِ آنالیزان است تا اتحادِ امپاتیک.
بنابراین انتقاد لکان متوجه آن دسته از روانکاوانی ست که نهایت روانکاوی را همانندسازی با ایگوی روانکاو میدانند. وی میگوید روانکاوی را نمیتوان به فرآیند الگوسازی از ایگویی که فرض گرفته شده ضعیف است و ایگوی دیگری که قوی است و کمتر دچار تضاد است مبدل نمود. این انتقاد لکان در اکریت Ecrits دوباره عنوان میشود. او میگوید که پایان روانکاوی از نظر روانشناسان ایگو بخصوص هوفر و نونبرگ آنجاست که سوژه با ایگوی روانکاوِ خود همانندسازی میکند. او میگوید: “نونبرگ را بخوانید. مهمترین سرچشمه درمان از نظر او چیست؟ حسنِ نیت ایگوی سوژه که باید با روانکاوِ خود متحد شود؟ اما آنگاه [اگر چنین شود] آنالیزان مالک ایگوی جدیدی میشود که این ایگویِ جدید همان ایگویِ روانکاو است و هوفر به ما میگوید که پایان طبیعی درمان همانا همانندسازی با ایگویِ روانکاو است. اگر انتهایِ روانکاوی، جایگزینیِ یک ایگوی ضعیف با ایگویِ قوی نیست، پس نهایتِ روانکاوی [ازنظر آنان] کجاست؟”
این پرسشی است که لکان در سمینارهای متعدد خود در طی سالهای متمادی بدان جواب داده. در “گفتمان رم” چنین بیان میکند: “روانکاوی بعنوان هدف خود فقط ظهور گفتار حقیقی است و درک سوژه از تاریخچه خویش در ارتباط با آینده” . او پایان روانکاوی را ادغام تمام و کمال سوژه با تاریخچه خویش میداند. آنچه در تاریخچهِ من بر من آشکار میشود، گذشتهِ من بعنوانِ گذشته نیست؛ یعنی آنچه رخ داده، آن نیست که من هستم، بلکه آینده بعنوان آنچه من خواهم بود، با توجه به اینکه من در روند شدن چه هستم مهم است.
در روانکاوی، جایگاه حقیقت در تقابل با واقعیت مهم است، آنچه لکان “گفتار کامل” مینامد احتمالات را دوباره سازی میکند. یعنی فرد باید به یک گذشته دیگری ارجاع کند تا بتواند به آینده باز گردد. اگر تاکید روی یک گذشته دیگری بگذارد و آنرا بگونه ای خلاقانه روایت کند، سوژه خود را به پتانسیل های جدیدی در آینده می گشاید که او را وادار میکند که در زمان حال عمل کند تا آینده ای را تکرار کند که در گذشته سازمان یافته.
هایدگر میگوید: اگر زمان حال بدین معناست که یک لحظه پس از لحظه دیگر بیاید، انسان در زمانِ حال قرار ندارد، بلکه فرد زمانی در زمانمندی قرار میگیرد که تاریخچه خود را جدی بگیرد.
لکان این مفهوم زمان را از هایدگر وام میگیرد و میگوید روانکاوی لازم است که نظری اگزیستانسیالیسمی راجع به زمان داشته باشد. یعنی زمانیکه فرد میتواند احتمالات در گذشته را دوباره سازمان دهد و این احتمالات را الزاماتی برای آنکه در آینده متحقق شود بداند. برای آنکه گذشته خود را دوباره سازمان دهد، نیاز است که روانکاو ورودی تروماتیک داشته باشد برای همین جلسات روانکاوی لکانی محدود به زمان مشخص نیست.
در اواخر سالهای 1950 لکان به اشتیاقِ روانکاو بعنوان نیرویی برای پایانِ روانکاوی میپردازد. البته این نظریه در لکان متاخر حضور بسیار پررنگی بخود میگیرد. در “مسیر مداوا” در اکریت لکان در مورد “پایان خوش” که در کار روانکاوان آمریکایی برجسته است میپردازد. او میگوید: “آنچه یک روانکاو باید به آنالیزان بدهد بر خلاف یک عاشق که به معشوق خود میدهد، چیزی است که او دارد و حتی زیباترین عروسهای جهان هم نمیتوانند با آن برابری کنند. آنچه او دارد چیزی بجز اشتیاقِ وی نیست، اشتیاقی مانندِ اشتیاقِ آنالیزان با این تفاوت که این اشتیاقی تجربه شده است”.
پذیرش تاریخچه خویشتن
لکان میگوید که طی روانکاوی، سوژه حقیقت خویش را کشف میکند، بدین معنا که او اهمیت این موضوع را در می یابد که باید سرنوشتی که مخصوص به خود است را بپذیرد. سرنوشت همانا نوع “قرارگیری” سوژه در نظم نمادین است. سرنوشت، مقولهِ زیست شناختی نیست، بلکه آن نوع نگرش و معنایی ست که ما به تمامی زندگی خود اعم از زیست شناختی و محیط شناختی و غیره میدهیم، همان داده هایی که ما در آن بدنیا آمده ایم.
لکان به اودیپ اشاره میکند که راجع به سرنوشت خود آگاهی نداشته و او این سرنوشت را بدون آنکه بداند دنبال کرده. منظورِ ضمنیِ لکان در اینجا آنست که آنالیزان نیز از سرنوشت خود آگاهی ندارد و راجع به نیرویی که سرنوشت ناخودآگاه را در ارتباط با مرگ قرار میدهد اشاره دارد.
سپس میگوید سوژه از طریق روانکاوی حقیقتِ خود را در می یابد و این حقیقت همانی ست که در منظومه بخصوصی از ارتباطات و دلالتها قرار گرفته که موجب میشود همانها را مرتب تکرار نماید. این همان مقوله ای ست که لکان در “اسطوره فردی نوروز” در مورد “موش مرد” در 1953 بررسی نمود. در اینجا آنچه لکان سرنوشت مینامد آن معنایی ست که ما به خانواده خود و محیطی که در آن بدنیا آمده ایم میدهیم و آنان را، یعنی میراثی که به ما رسیده را، در طول زندگی خویش تکرار میکنیم. درین لیدر میگوید: در “موش مرد” تمامی سناریوی پرداخت پول عینک بیمار٬ از نظر لکان٬ به قرضی که پدر به دوست خود داشت و هیچگاه پرداخت نکرده بود (یا حداقل بیمار فروید چنین می اندیشید) باز میگردد که در آن بیمار با بوجود آوردن چنین سناریوی پیچیده ای سعی در بازپرداخت این وام که پیش از تولد او پدر از دوستش گرفته بود را داشته. منظور لکان از قرار گرفتن سوژه در منظومه ای از ارتباطات خانوادگی دقیقاً بدین باز میگردد که سوژه جایگاه خویش را بیابد.
لکان از ارتباط بین اشتیاق و مرگ صحبت میکند: “همانگونه که معتقدم در حوزه ای که امسال به شما نشان داده ام، عملکرد اشتیاق باید در ارتباط بنیادین با مقوله مرگ باشد. سوالی که من میپرسم اینست که: آیا نباید پایانِ حقیقیِ روانکاوی -و منظورم همانی ست که شما را برای روانکاو شدن آماده میسازد- در نهایت مواجه با واقعیت شرایط نهایی بشر باشد؟
بدین وجه پایان روانکاوی باید سوژه را با تجربه رنج و اضطراب در ارتباط قرار دهد که از نظر وی این رنج و اضطراب با مرگ یکی شده است. اما این مرگ، مرگ واقعی نیست، بلکه تجربه مرگ است تا خود مرگ. این همان تجربه پایان روانکاوی ست که در آن اضطراب و فروپاشی ظاهر میشود.
اما اگر این سرنوشت بشر است، چگونه باید این سرنوشت را پذیرفت؟ همیشه سرنوشت انسان آمیخته با تراژدی مانند ادیپ یا آنتیگونه نیست. لکان در این مقطع از ترمینالوژی دیگری استفاده میکند – Atë – به معنای دیوانگی (در معنای نوعی حماقت). لکان میگوید که روانکاوی به سوژه درکی از این دیوانگی میدهد. این دیوانگی لزوما به تراژدی مانند آنتیگونه یا ادیپ ختم نمیشود، هرچند که معمولاً با نوعی بدبیاری توام است. همین دیوانگی و بدبیاری ست که معمولاً در تاریخچه خانوادگی نسل اندر نسل تکرار میشود و سوژه را معمولاً به نارضایتی یا نوروز میرساند. روانکاوی میتواند به آنالیزان این قدرت را بدهد که این دیوانگی خانوادگی را ارزیابی کند و انتخاب کند که چگونه آنرا بپذیرد.
در ارتباط با پایان روانکاوی٬ گفته فروید در انگلیسی بدین گونه ترجمه شده “آنجا که اید بود، ایگو جایِ آنرا خواهد گرفت” و لکان این جمله را بدین گونه ترجمه نموده “آنجا که اید بود٬ من باید به عرصهِ هستی قدم گذارم“. این هدف ادغام و هارمونی یا حتی میتوانم بگویم مصالحه است. آنجا که اید بود، به معنایِ آنجایی ست که اشتیاقِ ناخودآگاه از آن مکان صحبت میکرده. این “من” همان ایگو نیست بلکه سوژه جمله است. آنجا که او سخن میگوید همانجایی ست که من باید آنجا باشم٬ جایی که اشتیاق ناخودآگاه بوده. من خود باید این جایگاه را انتخاب نمایم و همان “من” باشم که هدف روانکاوی ست٬ انتهای آن است. ما باید این حوزه گمشده هستی سوژه را آنگونه که فروید گفته دوباره پیدا کنیم. این قلمرو ناخودآگاه را باید در یک کار روانکاوی بیابیم و از این مکان این “من” باید قدم به عرصه هستی گذارد.
البته این پایان همان پایان خوشی نیست که روانکاوان پسافرویدی بدان اعتقاد دارند، بلکه این پایانی ست که فروید در “مطالعه بر هیستری” با بروئر در 1895 از آن یاد کرده است: “زمانیکه من به بیمارانم کمک یا بهبودی را از طریق درمان کاتارتیک (کاتارسیس= تطهیر، تزکیه و تخلیص) قول میدادم همیشه با این اعتراض روبرو بودم که چرا شما میگویید مشکلِ من با بیماری ام به احتمالِ زیاد مربوط به اتفاقاتِ زندگیِ من است، اما شما نمیتوانید آنها را تغییر دهید، پس چگونه میخواهید به من یاری رسانید؟ من میتوانم این جواب را بدهم: شکی نیست که سرنوشت راحت تر میتواند شما را از بیماری رهایی دهد. اما شما میتوانید خود را متقاعد کنید که خیلی چیزهای زیادی کسب خواهیم کرد اگر ما موفق شویم که دلسردی هیستریک شما را تبدیل به نارضایتیِ عمومی نماییم. با زندگیِ روانی که احیا شده، شما ساز و برگ بهتری در مقابل این نارضایتی خواهید داشت.
حتی در همان اوان کار فروید بر این باور بود که درمان زمانی میتواند گفته شود به پایانِ موفقیت آمیز رسیده که رنجِ نوروتیک تبدیل به نارضایتی معمولی شود. لکان رسیدن به این سعادت و خوشی در پایانِ روانکاوی را به کنایه میگیرد و میگوید: “در این بافت است که روانکاوی ظهور میکند. روانکاو خود را آماده میسازد تا با درخواست برای سعادت مواجه شود. در ارسطو دیسیپلینی برای سعادت وجود دارد. لطفا توجه کنید که در روانکاوی چنین چیزی را نمیتوان یافت”.
دانش ناخودآگاه – همانند سازی با سیمپتوم
“همانندسازی با سیمپتوم” با “کسب دانش” بسیار متفاوت است. فروید میگوید: کافی نیست که فرد از محتوای ناخودآگاهِ خود آگاهی یابد. با این وصف روانکاوی نمیتواند بدین جا ختم شود. “اگر دانش در بارهِ ناخودآگاه آنقدرها اهمیت داشت که افرادی ناشی در روانکاوی تصور میکنند، آنگاه فقط با گوش دادن به سخنرانی و خواندن کتاب کافی بود تا فرد درمان شود. این نوع تاثیرات همان قدر بر روی سیمپتوم ها اثر میگذارند که توزیع لیست غذا در زمان قحطی.”
در روانکاوی پایان پذیر و پایان ناپذیر فروید میگوید که بیمار پیامِ ما را میشنود، اما جوابی بدان نمیدهد. او فکر میکند که این میتواند خیلی جالب باشد. اما من هیچ رد پایی از آن را حس نمیکنم. ما ممکن است به دانش او اضافه کرده باشیم، اما هیچ چیزی در او را نتوانستیم تغییر دهیم. برای آنکه بتوان از این سد عبور کرد ما باید از “دانش” که ناتوان است، بطرف “بدانیم که چگونه” با سیمپتوم خویش کنار بیاییم و راه حل در آن است که با سیمپتومِ خود همانندسازی Identification کنیم.
در پایانِ روانکاوی ما نمیتوانیم با ناخودآگاهِ خود همانندسازی کنیم چون ناخودآگاه -من نمیگویم تا ابد- بلکه ناخودآگاه همیشه بعنوان یک دیگریِ بزرگ باقی میماند.
لکان میگوید دانستن مهم نیست، بلکه “چگونه دانستن” مهم است. اینکه بدانیم چگونه با سیمپتوم Symptom خود کنار بیاییم٬ چگونه روی آن مانور دهیم و تاثیر گذاریم. این انتهای روانکاوی ست.
سنتوم و پایان روانکاوی
لکان به مقوله سنتوم Sinthome و جویس نویسنده ایرلندی میݐردازد و میگوید جویس از طریق نوشته های خود توانسته که دوباره سه حلقه خیالی٬ بعد واقع٬ و نظم نمادین را بهم گره زند. “روانکاوی آن نیست که فرد از سیمپتوم های خود رهایی یابد برای همین من آنرا بدین شکل نوشته ام: سنتوم“. از نظر لکان سنتوم جایگزینی ست برای رهایی از سیمپتوم. سوژه باید آنچه که قبلاً در دامش گرفتار بوده را دوباره سازی کند.
دیلن اوانز در دیکسیونر روانکاوی لکان در توضیح سنتوم مینویسد: “سنتوم نوعی لذت است که از نظم نمادین و زبان مصونیت دارد. نوعی فرمول سازی ورای روانکاوی ست. سنتوم آن چیزی ست که ژوئیسانس را سازمان میدهد و در پایان روانکاوی فرد با سنتوم خود همانندسازی میکند. سنتوم غیر قابل تحلیل است و در حلقه چهارم در گره بورمین از RSI است. بدین وجه جویس توانسته با هنر نویسندگی خود یک مکمل درست کند و از سایکوز رهایی یابد. بنابراین انحلال سیمپتوم درمان نوروز نیست، زیرا روانکاوی یک روند درمانی نیست بلکه جستجویی ست برای یافتن حقیقت و حقیقت همیشه مفید نیست.”
فرٱیند تبدیل آنالیزان به روانکاو
فرآیند تبدیل آنالیزان به روانکاو در ارتباط با موضوع اشتیاقِ روانکاو است و سوژه ای که میخواهد خود روانکاو شود باید در این روند قرار گیرد که اشتیاق خویش را برای روانکاو شدن مورد سوال قرار دهد. این حرکتی ست از جانب روانکاو که از جایگاه “سوژه ای که فرض میشود بداند” به سوی آبژه a. لکان پایان روانکاوی را آنجا میداند که آنالیزان فراسوی همانندسازی با روانکاو خود رود. این بدین معنا که “او دیگر سوژه ای نیست که فرض میشود بداند”. دیگری بزرگ در اینجا منحل گشته٬ از برج عاج سقوط کرده و روانکاو در این مرحله برای آنالیزان خود تبدیل به آبژه a میشود.
در طی روند تحلیل٬ روانکاو یک ایده آل است و آنالیزان سعی دارد خود را برای او در مقام کسی قرار دهد که ارزش عشق روانکاوش را داشته باشد. اما در انتهای روانکاوی، روانکاو بخار میشود.
بروس فینک در “مقدمه ای بر روانکاوی لکان” مینویسد: هدف روانکاوی در انتهای کار با نوروتیک آنست که فنتسیِ آنالیزان که موجبِ ظهورِ اشتیاق میشود – اشتیاقی که بدنبال رضایتمندی ست و در ارتباط با دیگریِ بزرگ یا اشتیاق هایِ اوست – دوباره سازماندهی شود و مبدل به آبژهِ جزئی شود که از آن رضایتمندی حاصل می شود.
این آبژهِ جزئی همان آبژه ای ست که در پایان روانکاوی، زمانیکه روانکاو از جایگاه “سوژه ای که فرض میشود بداند” سقوط میکند و به آبژه a تقلیل مییابد. بدین وجه روانکاو در مقام آبژهِ a مانند تکه ای تفاله طرد میشود. اما باید توجه کرد که این روانکاو است که قادر است بدین تفاله مبدل شود تا آنالیزان بتواند جایگاه سوژه ای که فرض میشود بداند را اشغال کند. تقلیل روانکاو به یک تکه بی مصرف در کنتراست عظیمی ست با ایده ال سازی روانکاو در انواع گوناگون روانکاوی های آنگلوساکسون. این تکه بی مصرف همان نیروی محرکه ای ست که انتهای روانکاوی را موجب میشود و حرکتی ست از همانندسازی به سوی دیگر بودگی.
بنابر این روانکاو باید در پایان فرآیند روانکاوی به اشغال جایگاه تفاله رضا دهد تا آنالیزان بتواند با بُعدِ واقع خویش مواجه شود. چنانچه لکان متذکر میشود روانکاو به لطف پذیرش همین خفت است که به مرتبه قدیس نزدیک میگردد.
فریده عیسی وند-ترجمه انگلیسی اکری٬ الن شریدان
منبع: انسان شناسی و فرهنگ
پیرامون چهار مفهوم بنیادین روانکاوی
پیرامون چهار مفهوم بنیادین روان کاوی فرویدی-لاکانی
دکتر پیتر ویدمر
لاکان میگوید سوژه زیر مجموعه زبان است. در واقع زبان اولین قانونی است که انسان با آن مواجه میشود. تاثیر زبان بر انسان در دوران جنینی آغاز میشود. کودک اصطلاحاً در محوطه ای پر از زبان بزرگ میشود. اما در این زمان زبان را درک نمیکند (فهمی برای زبان ندارد) و تحت تاثیر محیط اطراف است. تاثیرات محیطی ناخواسته از مادر به بچه منتقل میشود. در زمان شیر دادن، مادر با کودک صحبت میکند. در اینجا حلقه ارتباطی بین امر خیالی و زبان را مشاهده میکنیم. مادر به کودک نگاه میکند، نگاه و زبان با هم پیوند برقرار میکنند. مسئله تنها شیر دادن نیست، بلکه ایجاد موجودی زبانی نیز مطرح است.
کودک یکی بودن با مادر را از دست میدهد، یعنی چیزی از دست میرود. چیزی که روانکاوی به آن ابژه میگوید، چیزهای از دست رفته هستند. کنار آمدن با از دست دادن سخت است، نمیتوان به راحتی گفت من یک چیز را از دست دادم، حالا دنبال چیز دیگری میگردم، اما میتوان چیز دیگری را جایگزین آن کرد. امکانات زیادی برای تغذیه بعد از اتمام شیر خوارگی وجود دارد.
خردمندی به ما میگوید باید با قاشق غذا بخوریم. دانشگاه مانند یک مادرِ بزرگ یا سینه مادر است. از سینه مادر میتوان خردمندی را گرفت و مانند شیر نوشید به همین علت برای بسیاری از دانشجویان جدایی از دانشگاه سخت است.
امر خیالی، تاثیر متقابلی نسبت به امر نمادین دارد، زمانی که امر نمادین جدا میکند، امر خیالی وصل میکند. امر واقع همیشه سر جای خود باقی میماند. زمانی که راجع به امر واقع صحبت میشود باید احتیاط شود زیرا سخت ترین قسمت برای فهم است یا بهتر بگویم قابل فهم نیست، به دلیل اینکه از منطق دوری میکند. عبارتی تحت عنوان امر واقع را نمیتوان به وجود آورد. قصد آن را ندارم که در مورد دانش ارتباط را عمومی کنم. بلکه میخواهم به مسئله سوژه برگردم. آنچه که در درون سوژه است قابل گفتن نیست. فروید نظر متفاوتی دارد. در داستان “گرگ مرد” فروید معتقد است که میتوان به امر واقع رسید. به نظر فروید اگر چیزهایی که به خاطر انسان میرسد زود به ذهن انسان برسد، و اگر این مسئله درباره Sexuality هم صدق کند پس امر واقع باید قابل گفتن باشد. گرگ مرد به فروید مواد لازم را داد. گرگ مرد صحنه ای را که خیلی قدیمی است به یاد آورد؛ وقتی حدوداً یک سال و نیم داشته است، نظاره گر صحنه نخستین شد و برای او عجیب و غریب بود. این کشف برای گرگ مرد آرامشی نیاورد. صحنه نخستین سبب دیدن رویا شد.
انتقال:
قوانین پایه ای همیشه انتقال را در خودش جای داده است. انتقال نه تنها اشتیاقِ روانکاو است بلکه چیزی را در درمان بین روانکاو و آنالیزان نشان میدهد. در صحبتهای اولیه در درمان مشخص میشود که روانکاو در موقعیت خاصی قرار دارد. این موقعیت را آنالیزان به روانکاو میدهد. آنالیزان خودش نمیداند چه کار میکند. این تغییر از جایی خودش را نشان میدهد که آنالیزان خارج از جلسات درمان به روانکاو فکر میکند. آنالیزان از خودش میپرسد: روانکاو چه کسی است، چرا اینگونه لباس پوشیده است، چرا مطب اش را این طور درست کرده است؟
فروید به این مسئله میپردازد و میگوید که این حماقت نیست و انتقال در علم روانکاوی بسیار مهم است. به گفته فروید انتقال نه تنها در روانکاوی، بلکه در مدرسه (رابطه معلم و شاگرد) نیز وجود دارد. فروید به ارتباط بین پزشک و بیمار نیز تاکید میکند. اما نکته قابل توجه این است که انتقال وسیله کار روانکاوی است. فردی که تجربه روانکاوی ندارد نیز حتما انتقال را از طریق همدلی و بیزاری با موضوعات متفاوت حس کرده است. زمانی که فرد از خودش میپرسد که چرا من حس همدلی یا بیزاری را دارم؟ شاید به این نتیجه برسد که فردی که به او حس همدلی یا بیزاری دارد به افراد مهم زندگی اش شباهت دارد. انتقال، تاریخچه دارد؛ به این معنا که پدر و مادر نقش مهمی دارند، این کشف مهمی است، پدر و مادر در ذهن خودشان کاراکتر مهمی را برای بچه ایجاد میکنند.
در این جا سه سوال مطرح میشود:
* آیا انتقال دیگری روی پدر و مادر وجود ندارد، زیرا آنها خودشان به وجود آورنده انتقال بودند؟
* تصورات و برداشتهایی که بچه ها از پدر و مادرشان در کودکی دارند، آیا بعداً روی ارتباطات آنها با بقیه تاثیر میگذارد؟
* آیا خارج از خانواده ارتباطاتی وجود خواهد داشت که در آن انتقال وجود داشته باشند، آیا انتقال به سمت پدر و مادر قابل برگشت است یا نه؟
پاسخ به سوال سوم ساده تر است. مطمئنا در ارتباطات بعدی هم انتقال میتواند وجود داشته باشد، مانند ارتباط بین معلم و شاگرد. زمانی که شاگرد، معلم میشود؛ معلم خودش را الگو قرار میدهد؛ در این جا انتقال صورت گرفته است. همچنین بیماری که پزشک میشود از تجربیات بیماری اش چیزی را به عنوان الگو قرار میدهد و در کار پزشکی اش از آن استفاده میکند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت انتقال با همسان سازی Identification ارتباط دارد. معلم یا پزشک با شاگرد و بیمارش به گونه ای رفتار میکند که با خودش رفتار شده است.
در این جا تقسیم «آن من» به وجود می آید، «آن من» از یک طرف خودش را با تمایلات الگوواری همسان سازی میکند و از طرف دیگر، خودش را در دیگری میبیند. برای نمونه؛ بچه باید به دکتر برود و واکسن بزند، زمانی که به خانه باز میگردد، عروسک هایش را واکسن میزند. بچه خودش را در موقعیت پزشک قرار میدهد. از طرف دیگر بچه در موقعیت عروسک نیز هست زیرا دقایقی پیش خودش واکسن زده است. این دلیلی بر روان گسیختگی نیست و تقسیمی ضروری است. این ارتباط بین پزشک و بیمار است، کاری که با خودش انجام شده را با عروسکش انجام میدهد. در این جا شاهد ارتباط و نزدیکی بین انتقال و همسان سازی هستیم. پزشک برای بچه کسی است که کاری از دستش بر می آید و میتواند آمپول بزند.
سوال دوم را نیز میتوان با تجربیات شخصی پاسخ داد. پدر و مادر نقش مهمی در روند رشد و بالغ شدن کودک بازی میکنند. امکان اولیه انسان از اجتماعی سازی صحبت میکند، صحبت از نوع تربیت است. مدلی از تربیت همه چیز را برای بچه مجاز می کند (آنارشیست) Anarchist و برعکس آن اتوریته است و همه چیز را برای بچه مجاز نمیداند. ما نتیجه این نوع تربیتها را نمیدانیم زیرا خود بچه میتواند نسبت به نوع تربیت تاثیر بپذیرد. این تاثیر میتواند بعد از مدتی پذیرفته شود یا پذیرفته نشود. برخی مواقع در درمان روانکاوی، آنالیزان از پدر به عنوان اتوریته صحبت میکند و در پایان درمان پدر کوچک و ضعیف شده است. از همین روی نمیتوان برای نتیجه پایانی درمان خطکشی ثابت و دقیق انجام داد. روانکاوی، روان شناسی اجتماعی Social Psychology نیست. روانکاوی «آن من» را در نظر میگیرد و نمیتواند چیزی راجع به چگونگی ارتباطات اجتماعی روانکاوی بیان کند. در کودک قدرت شاکله وجود دارد.
سوال اول سخت ترین سوال برای پاسخ دادن است. به گفته فروید ارتباط اولیه بچه با پدر و مادر اصل و بنیادی را به وجود می آورد. فروید مفهومی را به وجود آورد که بعدها توسط لاکان بسط داده شد. این مفهوم، مفهوم «چیز» است. فروید در مقاله «تاملی بر آفازی» و «طرحی بر روان شناسی» به این مفهوم پرداخته است. «چیز» در نظر فروید متعلق به دانش درک است. «چیز» چیزی است که در، درک نادانسته باقی میماند. «چیز» پدیده ای است که نمیتواند به سمت بدن برگردد. این مفهوم پیچیده به نظر میرسد. فروید بر این باور بود که زمانی که انسانهای دیگر دیده میشوند، حرکت نقش مهمی بازی میکند. انسان برای رفتار خود، عادات و شِما های مشخصی دارد. تمام آنچه گفته شد را نمیتوانیم به آنچه میدانستیم ارجاع دهیم. فروید نام چیزی را که درک نمیشود، «چیز» گذاشت.
لاکان از مفهوم «چیز» بخش اخلاق روانکاوی را به وجود آورد. لاکان همیشه از گفتار، صحبت کرده است. مسئله مهم بازنمایی زبان است. بازنمایی هم در گفتار کتبی و هم در گفتار شفاهی وجود دارد. زمانی که سوژه میتواند صحبت کند با فرد دیگری میتواند ارتباط برقرار کند، هر دو از علائم مشخصی استفاده میکنند. در روانکاوی چیزی از دست میرود زیرا با صحبت کردن نمیتوان، همه چیز را گفت. زبان سیستمی کامل نیست. زبان به دو سمت باز است و دارای سوراخهای متعددی است، قابل بستن نیست و انتهایی ندارد.
زمانی که به دنبال تعریف واژه ای میگردید، به سمت متردافهای آن میروید. اما همیشه تفاوتی بین آنچه که ما میخواهیم و آنچه که کتاب به ما میگوید، هست. به این مسئله دقیقا زمانی که میخواهیم، «آن من» را تعریف کنیم، بر میخوریم؛ وقتی در تعریف خود قد، سن، مشخصات ظاهری، پدر و مادر، جد، محل زندگی، محل تولد و… میگوییم، اطلاعات زیادی راجع به خودمان دادیم، اما متوجه میشویم آنچه را که میخواهیم بگوییم، نمیتوانیم بگوییم و یک جای خالی را میبینیم.
زبان در برابر خطوط عمودی و افقی باز است. در زبان جابه جایی Displacement و ادغام Condensation وجود دارد. لاکان در علم زبان شناسی از دو واژه استعاره Metaphor و مجاز Metonymy صحبت میکند. این دو واژه مانند X مجهول هستند، X همان «چیز» است، ناممکن و غیر قابل لمس است. اما میتواند پایه و اساس فانتاسم Phantasm باشد. برای ما پذیریش اینکه، چیزی وجود دارد که نمیتوانیم آن را درک کنیم، سخت است. ما به «شی» نمیتوانیم برسیم. در تاریخ فلسفه «چیز» تا زمان کانت Kant غیر جاندار نبود، بلکه جاندار بود. به عنوان مثال در عرفان، دکارت Descartes از «چیز روان» صحبت کرده است. نزد کانت نیز این اصطلاح یافت میشود. از این اصطلاح برای اثبات اینکه شی مرده نیست، بلکه چیزی درونی، مرکزی و غیر قابل لمس است، استفاده شده است. لاکان به جای این اصطلاح از واژه ابژهa استفاده کرد. تجربیاتی که در روانکاوی است، تجربه ای در مورد ناممکنی «چیز» است. در این جا شاهد فاصله ای میان لاکان و فروید هستیم. فروید به این مسئله به صورت شخصی نگاه کرد. او بنا را بر تجربیات بچه گذاشت. انتقال، همیشه انتقال پدر و مادر و یا پدربزرگ، مادربزرگ و معلم بوده است. اما در انتقال شخصی، روانکاو از خودش میپرسد در موقعیت پدر هستم یا مادر و یا حتی خواهر و برادر.
از همان لحظه که کار بر روی «چیز» آغاز میشود، شرایط به گونه ای دیگر رقم میخورد. در این جا Subversion که برای لاکان اهمیت دارد، وارد میشود؛ چیزی که زیر مجموعه چیز دیگری است. Subversion از طریق «چیز» به وجود می آید. یعنی روانکاو در موقعیت «چیز»، که موقعیتی سخت و ناممکن است قرار میگیرد. فروید میگوید: سه شغل غیر ممکن وجود دارد: تربیت کردن، حکومت کردن، تحلیل کردن. نزد فروید شاید ناممکن بودن لطیفه است. برای لاکان موضوع، ماندن در انتقال نیست، بلکه موضوع قابل تجربه کردن کمبود است. واژه کمبود نزد لاکان محوریت دارد. چیزی همیشه کم است. کمبود را بنا بر ساختاری وجود دارد نمیتوانیم از بین ببریم، باید با کمبود زندگی کنیم. لاکان انسانی است که با ساختار صحبت میکند، و بر ساختار زبان تاکید میکند.
صحبت کردن برای ما امکانات زیادی را فراهم می آورد. اما دین، بهشت، چیز، ارتباط عشقی سطحی، عشق، چیزی که خلا را پر میکند، را جدا میکند. فانتزی چیزی است که خلا را پر میکند. فروید از فانتاسم صحبت نکرد بلکه از فانتزی صحبت کرد. فانتاسم نزد لاکان معنای دقیقی دارد. نوعی از زندگی است که در آن باید با خلا کنار آمد. با امر واقع میتوان با خلا کنار آمد. لاکان بین واقعیت و امر واقع تفاوت قائل شد. امر واقع برای ما ناممکن است، در فرای این واقعِ ناشناخته، واقعیت جای نهاده میشود. فرهنگ، تاریخ، آنچه که زندگی ما را تحت تاثیر خودش قرار داده و ساخته است. چیزی که برای ما ناآشنا است، همیشه باقی میماند. بدین جهت میتوان گفت کار آنالیز، کار سوگ پردازی Work of Mourning است. سوگ پردازی متفاوت از آنچه که فردی میمیرد. سوگ پردازی در روانکاوی ما را به سمت ارتباط با آن چیز غیر واقعی میبرد. شاید هم ارتباطی وجود نداشته باشد و چیزی باشد که دقیقا نمیتوانیم راجع به آن صحبت کنیم. این تجربه را در هنگام خواب دیدن نیز داریم. انواع و اقسام فانتزی ها به وجود می آیند و ما نمیدانیم از کجا به وجود می آیند. امر واقع قوانین واقعیت را ندارد. راجع به امر واقع مثبت گفتن، دشوار است.
حقیقت چیزی است که درباره درون من است و این یک ارتباط مشخص با روانکاو را میطلبد. در این رابطه فروید راجع به انتقال صحبت میکند و لاکان نیز سمیناری در مورد انتقال داشت. انتقال میتواند خارج از جلسه درمان روانکاوی نیز به وجود آید مانند زمانی که به فردی اعتماد دارید و میتوانید مشکلات و رنج هایتان را فارغ از اینکه چگونه به نظر برسید به او بگویید. حقیقت خودش را در صحبت کردن نشان میدهد و چیزی کاملا درونی است. در اینجا تناقضی شکل میگیرد زیرا زبان مادرزادی نیست، زبان قبل از وجود بچه وجود داشته است، همه با زبان به دنیا می آیند. لاکان زبان را با دیگری بزرگ یکی میداند. آنچه که در زبان جدا شدنی است در دیگری بزرگ جلوه میکند. برای هر بچه زبان مادری، زبانی بیگانه است زیرا زبان مادری هم در ابتدا باید یاد گرفته شود یعنی قوانین زبان سبب شکل گیری معادل سازی میشوند. قوانین زبانی اولین قوانین هستند حتی قبل از اولین قوانین حقوقی وجود داشتند. وقتی که انسان خودش را از طریق زبان بیان میکند در موقعیتی مانند روانپریشی نیست.
مرحله دهانی حول سینه مادر است. تاثیر دال است که جدایی را به وجود میآورد. از شیر گرفتن در یک فضا نمیگنجد و مسئله ای ذهنی است در اینجا سوژه یگانه میشود. ابژه دوم نیز خودش را از طریق یگانه شدن نشان میدهد. همگان با مفهوم لجبازی آشنا هستند. این مرحله با مرحله دهانی متفاوت است. در مرحله دهانی کودک از مادر تقاضا دارد. در مرحله مقعدی بر عکس است پدر و مادر از بچه تقاضا دارد؛ این کار را بکن، این کار را نکن، در شلوار خودت ادرار نکن و مودب باش. در این مرحله قوانین و ممنوعیت وجود دارد و تعارض خودش را نشان میدهد. بچه چیز دیگری غیر از خواسته والدین میخواهد. در این مرحله بچه زبان را با نه تجربه میکند. با گفتن نه خودش را از دیگری جدا میکند این جدایی سرشار از دوسوگرایی Ambivalence است. بچه از یک طرف خوشحالی زائد الوصف و پیروزمندی را با گفتن نه تجربه میکند و از طرف دیگر یک عدم موفقیت (بد شانسی) را تجربه میکند. زیرا ناگهان خودش را تنها حس میکند. وقتی پدر و مادر به بچه میگویند هر کاری دلت میخواهد انجام بده، بچه نمیداند چه میخواهد، در اینجا موضوع دادن و گرفتن (داد و ستد) است. پدر و مادر توقع دارند بچه حرف گوش کن باشد. این تعارض خودش را در زمینه نظافت نشان میدهد. این فاز مرحله معقدی، نظریه فروید است. در مرحله مسئله بیولوژیک وجود ندارد. بلکه این مرحله از طریق زبان ساختار یافته است به عبارت دیگر ارتباط بین زبان و بچه شکل میگیرد. بچه در موقعیتی است که خواستار تجربه است و فقط از طریق مخالفت میتواند به تجربه دست پیدا کند.
ابژه بعدی نگاه است. هیچ کس نمیتواند صورت خودش را ببیند، من چشمهای خودم را نمیتوانم ببینم اما شما چشمهای من را میتوانید ببینید. چیزهای زیادی در تصویر به وجود می آیند اما نه همه چیز، چیزی که در اینجا به تصویر کشیده نمیشود نگاه خود فرد است که بقیه میتوانند ببیند اما خود فرد نمیتواند آن را ببیند. نگاه هم مانند یک ابژه از دست رفته است. از دست رفته عبارت کاملا صحیحی نیست. نگاه هیچ وقت به عنوان مایملک و متعلقات فرد شمرده نمیشود. با این وجود فقدان وقتی حس میشود که روبروی دیگری هستیم و نمیتوانیم نگاه خود را ببنیم. مشکل از آنجا شروع شد که لاکان از مرحله آیینه ای صحبت کرد. فروید به این مسئله واقف بود اما کاری روی آن انجام نداد. مفهوم مرحله ای آیینه ای است که بچه 1 یا 5/1 ساله در وضعیتی است که میتواند تصویر خودش را تشخیص بدهد تا قبل از آن نیازی به این کار نداشته است و فقط قسمتهای مختلف بدن را میدید. وقتی بچه موفق میشود یک گشتالت (کلیت) را ببیند، فکر میکند یک بچه دیگری است قبل از اینکه متوجه شود خودش را آنجا میبیند. بچه اینجا باید به دو فرایند شناختی برسد فرایند اول این است که تصویر است و شخص واقعی نیست و دیگر اینکه متوجه شود تصویر خودش است. همان طور که پیشتر گفته شد امر خیالی وصل میکند. از روی امر خیالی از طریق زبان ساختار پذیر است. وقتی بچه جلو آیینه قرار بگیرد. بدون اینکه کسی با او حرف بزند یا اسمی برای آن تصویری که در آیینه است بگذارد. این شناخت به وجود نمی آید. دولتو Dolto روانکاو کودک مثالی را مطرح میکند؛ پدر و مادر بچه ای همیشه در حال سفر بودند و در هتلهای مختلفی اقامت کردند. در اتاقهای هتل آیینه های زیادی بوده است. بچه صدها بار میتوانست خودش را در آیینه نگاه کند. بدین وسیله بچه روانپریش شد زیرا هیچکس برایش توضیح نداد چه اتفاقی در حال وقوع است و کسی ارتباطی بین تصویر و اسم او به وجود نیاورد. اسم خاص برای تصویر یک ساختار دارد.
وقتی انسان فقط تصویر بدون اسم ببیند از دست رفته است. درست است که انسان در گالری عکسهای قشنگی بدون اسم میبیند ولی فقط وقتی قابل تحمل است که روانپریش نباشیم. اما زمانی که یک بچه کوچک در این موقعیت باشد، برای او یک مسئله عجیب و غریب است.
برگرفته از مقاله پیرامون چهار مفهوم بنیادین روان کاوی فرویدی لاکانی
فصلنامه فرهنگی – اجتماعی سخن سیاووشان)
Jacques Lacan Biography
Jacques Lacan:Biography
1901
• 13 April
Lacan was born in Paris, the first child of prosperous, bourgeois parents, Alfred Lacan and Emilie Baudry, a family of solid Catholic tradition.
1907
• Lacan enters the very select Collège Stanislas, a Marist college catering to the Parisian bourgeoisie, where he receives a solid primary and secondary education with a strong religious and traditionalist emphasis (1907-1919). • He completes his studies in 1919.
1908
• 1 November Birth of Sylvia Maklès, Lacan’s second wife.
1910
• Freud establishes the International Psycho-Analytical Association (IPA).
1915
• During the war, Alfred Lacan is drafted as a sergeant, and parts of the Collège Stanislas are converted into a hospital for wounded soldiers. Lacan starts reading Spinoza.
1917
• Lacan is taught philosophy by Jean Baruzi, a remarkable Catholic thinker who wrote a dissertation on Saint John of the Cross.
1918
• Lacan loses his virginity and starts frequenting intellectual bookshops like Adrienne Monnier’s Maison des amis des livres and Sylvia Beach’s Shakespeare and Company at rue de l’Odéon. New interests in Dadaism and the avant-garde.
1919
• Autumn
Lacan finishes his secondary education at the Collège Stanislas. He decides to embark on a medical career and enters the Paris Medical Faculty.
1920
• Lacan meets André Breton and becomes interested in the surrealist movement.
1921
• Lacan is discharged from military service because of excessive thinness. In the following years he studies medicine in Paris.
• 7 December Lacan attends the first public reading of Ulysses by James Joyce at Shakespeare and Co in Paris.
1925
• January 20 Madeleine, Lacan’s sister, marries Jacques Houlon. Soon after, they move to Indochina.
1926
• 4 November The Société Psychanalytique de Paris (SPP), the first association of French psychoanalysts.
1927
• Lacan begins his clinical training in psychiatry.
1927
• Clinical training in psychiatry at the Clinique des maladies mentales et de l’encéphale, a service linked with the Sainte-Anne hospital in Paris and directed by Henri Claude.
1928
• Lacan begins clinical training at Paris Police Special Infirmary for the Insane (L’Infirmerie Spéciale de la Préfecture de Police), under the supervision of Gaëtan Gatian de Clérambault, whose unconventional style of teaching will exert a lasting influence on Lacan. • Lacan becomes engaged to Marie-Thérèse Bergerot, to whom he will dedicate his 1932 doctoral thesis.
1929
• Clinical training at L’Hôpital Henri Rousselle, also connected to Sainte-Anne Hospital in Paris. (1929-1931)
1930
• July Arranges to meet Salvador Dalí
1931
• 18 June Lacan examines Marguerite Pantaine-Anzieu, who is admitted to Sainte-Anne hospital after an attempt to assassinate the actress Huguette Duflos. Lacan’s investigation of the case constitutes the central part of his doctoral thesis (“Le Cas Aimée”). Lacan calls her Aimée and makes her case the cornerstone of his doctoral dissertation.
1932
• Lacan receives his doctorate in psychiatry with a thesis on the relationship of paranoia to personality structure. This attracts considerable interest in surrealist circles. His interests in paranoia, language, phantasy and symptoms, the main concerns of the surrealists, bring him close to them. The main idea in the first period of Lacan’s work, 1932-48, is the domination of the human being by the image.
• Lacan publishes his doctoral dissertation (On paranoiac psychosis in its relations to the personality) and sends a copy to Freud. Freud acknowledges receipt by postcard.
• Awarded doctorate for his thesis: De la psychose paranoïaque dans ses rapports avec la personalité, Paris: Le Français, 1932. Later though (1975) he will state that paranoid psychosis and personality are the same thing. One name stands out by its absence from the list of dedication: that of Clérambault. It was because of their differences that Lacan failed his agrégation. At that time Lacan declares that in his thesis he was against “mental automatism,” Clérambault’s theory.
• Lacan translates Freud’s paper ‘Some Neurotic Mechanisms in Jealousy, Paranoia and Homosexuality’ (1922b[1921]).
• June Lacan starts his analysis with Rudolph Loewenstein (1898-1976).
• November Lacan obtains his doctor’s title with a thesis on paranoia. His dissertation is published by Le François and Lacan sends a copy to Freud, who acknowledges receipt by postcard.
• Publication of Lacan’s translation of Freud’s “Some neurotic mechanisms in jealousy, paranoia and homosexuality” for the Revue française de psychanalyse. June Lacan begins his analysis with Rudolph Loewenstein.
November Lacan defends his thesis on paranoia, published as De la psychose paranoïaque dans ses rapports avec la personnalité (Paris: Le François, 1932).
• September 7 – Date of the medical thesis presented by Jacques Lacan De la psychose paranoïaque dans ses rapports à la personnalité (Of paranoid psychosis in its relationship to personality) (France)
1933
• Lacan publishes (two) articles in the surrealist journal Minotaure. Alexandre Kojève begins lecturing on Hegel’s Phenomenology of Spirit at the Ecole des Hautes Études. Lacan attends these lectures regularly over the following years.
• October
Lacan starts attending the seminar on Hegel’s Phenomenology of Spirit by Alexandre Kojève (1902-1968) at the Ecole Pratique des Hautes Etudes, where he meets Georges Bataille and Raymond Queneau (1903-1976).
1934
• 29 January Lacan marries Marie-Louise Blondin.
• November
Lacan becomes a candidate member (membre adhérent) of the Société psychanalytique de Paris (SPP).
1936
• 3 August Lacan presents his paper on the mirror stage to the fourteenth congress of the IPA at Marienbad. He sets up private practice as a psychoanalyst.
1937
• 8 January Birth of Caroline Marie Image Lacan, first child of Lacan and Marie-Louise Blondin.
1938
• Lacan writes a long article on the family for the Encyclopédie française. Its final title is “Family complexes in the formation of the individual. An attempt at analysis of a function in psychology” (“Les Complexes familiaux dans la formation de l’individu. Essai d’analyse d’une function en psychologie).
• 5 June After Hitler’s annexation of Austria, Freud leaves Vienna to settle in London; on his way to London, Sigmund Freud stops in Paris, where Marie Bonaparte organizes a party in his honor. Lacan does not attend. • Lacan starts a relationship with Sylvia Maklès-Bataille, who has separated from Georges Bataille in 1934.
• December
Lacan finishes his analysis with Loewenstein and becomes a full member (membre titulaire) of the Société psychanalytique de Paris (SPP).
1939
• After Hitler’s invasion of France the SPP ceases to function. During the war Lacan works at a military hospital in Paris.
• 27 August Birth of Thibaud Lacan, second child of Lacan and Marie-Louise Blondin.
• 23 September Death of Sigmund Freud in London, at the age of eighty-three.
1939-45 • Second World War. THe SPP is decimated and the society effectively ceases to exist. Lacan works in a military hospital.
1940
• Works at Val-de-Grâce, the military hospital in Paris. During the German Occupation, he does not partake in any official activity. “For several years I have kept myself from expressing myself. The humiliation of our time under the subjugation of the enemies of human kind dissuaded me from speaking up, and following Fontenelle, I abandoned myself to the fantasy of having my hand
full of truths so as to better close it on them.” In “Propos sur la causalité psychique,” from 1946 and published in Écrits.
• June installation of the Vichy regime. The SPP suspends all its activities.
• 26 November birth of Sibylle Lacan, third child of Lacan and Marie-Louise Blondin.
• June When the Vichy regime is put in place, the Société psychanalytique de Paris (despite some efforts at imitating the German Psychoanalytic Society) suspends all its activities.
1941
• 3 July Judith Lacan, the daughter of Lacan and Sylvia Maklès-Bataille, is born. Judith receives the surname Bataille because Lacan is still married to Marie-Louise.
• 15 December Lacan and Marie-Louise Blondin are officially divorced.
1944
• Spring Lacan meets Jean-Paul Sartre (1905-1980), Pablo Picasso (1881-1973) and Maurice Merleau-Ponty (1908-1961). He becomes Picasso’s personal physician.
• 14 February birth of Jacques-Alain Miller, Lacan’s future son-in-law.
• Lacan meets Jean-Paul Sartre, Maurice Merleau-Ponty and Pablo Picasso. He will remain very close to Merleau-Ponty.
1945
• After the liberation of France, the SPP recommences meetings. Lacan travels to England where he spends five weeks studying the situation of psychiatry during the war years. His
separation from Marie-Louise is formally announced.
• September Lacan travels to England, where he studies the practice of British psychiatry during the war.
• September Lacan travels to England, where he stays five weeks to study the practice of British psychiatry during the war. He meets W. R. Bion and is very impressed by him. Two years later, writing about this meeting, Lacan will praise the heroism of the British people during the war.
1946
The Société psychanalytique de Paris (SPP) resumes its activities.
9 August Sylvia Maklès and Georges Bataille are officially divorced.
1947
• Lacan publishes a report of his visit to England.
• In 1946, the S.P.P. resumes its activities and Lacan, with Nacht and Lagache, takes charge of training analyses and supervisory controls and plays an important theoretical and institutional role. After visiting London in 1945 he publishes La Psychiatrique anglaise et la guerre, in Evolution psychiatrique.
1948
• In the seocnd period of Lacan’s work the function of the image is subordinated and the dominant field of knledge in his thinking is linguistics.
• Lacan becomes a member of the Teaching Committee (Commission de l’Enseignement) of the SPP.
• 21 November Death of Lacan’s mother.
• Lacan becomes a member of the teaching committee of the Société psychanalytique de Paris. 21 November Death of Lacan’s mother.
1949
• Lacan presents another paper on the mirror stage to the sixteenth IPA congress in Zurich.
• Lacan meets Claude Lévi-Strauss.
• 17 July Lacan attends the 16th Congress of the IPA in Zürich, where he presents another paper on the mirror-stage.
• Lacan meets Claude Lévi-Strauss. Beginning of a long friendship.
• 17 July Lacan attends the 16th congress of the International Psychoanalytic Association in Z ürich. He presents the second version of his paper on the mirror stage (E/S, pp. 1–7). In a climate of ideological war between the British Kleinians and the American “Anna-Freudians” (a clear majority), the French second generation, following the philosophy of Marie Bonaparte, tries to occupy a different space. Dissident luminaries include Daniel Lagache, Sacha Nacht, and Lacan, often assisted by his friend Françoise Dolto. Lacan dominates the French group and gathers around him brilliant theoreticians such as Wladimir Granoff, Serge Leclaire, and François Perrier. He gives a seminar on Freud’s Dora case.
1951
• Lacan begins giving weekly seminars in Sylvia Bataille’s apartment at 3 rue de Lille. At this time, Lacan is vice-president of the SPP. In response to Lacan’s practice of using sessions of variable duration, the SPP’s commission on instruction demands that he regularise his practice. Lacan promises to do so, but continues to vary the time of the sessions.
• The SPP’s Training COmmission begins to raise the issue of Lacan’s use of ‘short sessions’ in his analyses. By 1951 Lacan is writing about the Imaginary, SYmbolic and the Real.
• The S.P.P. begins to raise the issue of Lacan’s short sessions, as opposed to the standard analytical hour. Lacan argues that his technique accelerates analysis. The underlying logic is that if the unconscious itself is timeless, it makes no sense to insist upon standard sessions. Lacan defends his use of short sessions a year later in La psychanalyse, dialectique?, unpublished.
• Lacan introduces sessions of variable length in his practice; this worries the other members of the SPP. During the following years he regularly explains his position without managing to convince his colleagues. Meanwhile, he gives a seminar on Freud’s Dora-case at his house, and acquires a splendid summer-house at Guitrancourt, some 50 miles to the west of Paris.
• 2 May ‘Some Reflections on the Ego’, lecture at the British Psychoanalytic Society.
• Lacan introduces psychoanalytical sessions of variable length in his practice, a technical innovation which is condemned as soon as it becomes known to the other members of the Société psychanalytique de Paris. He begins to give weekly seminars at 3 rue de Lille.
• 2 May Lacan reads “Some reflections on the ego” to the members of the British Psycho-Analytical Society. This will be his first publication in English in the International Journal of Psychoanalysis (1953).
1951
• Seminar on Freud’s case of the Wolf Man. • Lacan gives a seminar on Freud’s Wolf-Man case.
1952
• The SPP, the Paris society, moves ahead on its plan to start a separate training instiute. Lacan takes a strong exception to Nacht’s concept of psychoanalysis as a discipline within neurobiology.
• During this period of crisis at the S.P.P. (1951-52), the responsability for the report on the 1953 conference in Rome “Fonction et champ de la parole et du langage” is assigned to Lacan. At the time he is considered to be the most productive and original theoretician of the group, all the more so because he always uses the classical terms of the Freudian othodoxy when speaking within the S.P.P.
• Summer Sacha Nacht (1901-1977), president of the SPP, presents his views on the organization of a new training institute (Institut de Psychanalyse).
• December Nacht resigns as director of the Institute, and Lacan is elected new director ad interim.
• Sacha Nacht, then president of the Société psychanalytique de Paris, proposes that a new training institute be established. He resigns as director of the institute in December and Lacan is elected interim director.
1952
• Seminar on Freud’s case of the Rat Man. • Lacan gives a seminar on Freud’s Rat-Man case.
1953
• 20 January Lacan is elected president of the Société psychanalytique de Paris.
• 16 June Lacan resigns as president of the Société psychanalytique de Paris. Creation of the Société française de psychanalyse (SFP) by Daniel Lagache, Françoise Dolto, and Juliette Boutonnier. Soon after, Lacan joins the SFP.
• July The members of the SFP learn that they have been excluded from the International Psycho-Analytical Association. Introduced by Lagache, Lacan gives the opening lecture at the SFP on the three registers of the Imaginary, the Symbolic, and the Real.
• There is a split in the SPP over the question of lay analysis. Lacan resigns his membership of the SPP and joins the Societe Francaise de Psychanalyse (SFP).
• Delivers the important paper “the function of language in psychoanalyse.” Often called the “Rome report,” this is the founding statement of the view that psychoanalysis is a theory of the speaking subject. Psychoanalysis is now increasingly seen as a linguistic science in close touch with structural anthropology and mathematics.
In June Daniel Lagache, Juliette Favez-Boutonier and Françoise Dolto resign from the SPP to found the Société Française de Psychanalyse (SFP). Soon after, Lacan resigns from the SPP and joins the SFP.
• Lacan opens the inaugural meeting of the SFP on the 8 July, where he delivers a lecture on ‘the symbolic, the imaginary and the real’.
• He is informed by letter that his membership of the IPA has lapsed as a result of his resignation from the SPP. In September Lacan attends the sixteenth Conference of Psychoanalysts of the Romance Languages in Rome; the paper he writes for the occasion (‘The function and field of speech and language in psychoanalysis’) is too long to be read aloud and is distributed to participants instead.
• In his project for the statutes of the S.P.P. Lacan organizes the curriculum around four types of seminars: commentaries of the official texts (particularly Freud’s), courses on controlled technique, clinical and phenomenological critique, and child analysis. A large amount of freedom of choice is left to students in training. In January Lacan is elected President of the S.P.P.
Six months later he resigns to join the Société Française de Psychanalyse (S.F.P.) with D. Lagache, F. Dolto, J. Favez-Boutonier among others. (At S.F.P.’s first meeting, Lacan lectures on “Le Symbolique, l’Imaginaire et le Réel”). Nevertheless the S.F.P. is allowed to be present in Rome where Lacan delivers his report: “Fonction et champ de la parole et du langage,” discourse in which, for once, remarks Lagache with humor, “he is in no way Mallarmean.” On July 17 he marries Sylvia Maklès, mother of Judith. That Fall Lacan starts his seminars at the Hôpital Sainte-Anne.
• The Neurotic’s Individual Myth: Psychoanalytic Quarterly, 1979.
• 20 January Lacan is elected president of the SPP, and Nacht regains control of the Institute.
• 16 June Lacan resigns as president of the SPP. Creation of the Société Française de Psychanalyse (SFP) by Daniel Lagache (1903-1972), Françoise Dolto (1908-1988) and Juliette Favez-Boutonnier (1903-1994); Lacan joins soon after.
• July the members of the SFP are informed that they do not belong to the IPA anymore.
• 8 July Lacan gives the opening lecture at the SFP on the symbolic, the imaginary and the real.
17 July, 1953
Lacan and Sylvia Maklès are married.
November, 1953
Lacan begins his first public seminar (on Freud’s papers on technique) in the Hôpital Sainte-Anne. These seminars, which will continue for twenty-seven years, soon become the principal platform for Lacan’s teaching.
26 September, 1953
Following the 16th Conference of Romance Language Psychoanalysts, Lacan delivers his “Rome Discourse” (“Rome Report”): “The Function and Field of Speech and Language in Psychoanalysis” (France).
1954
• The IPA refuses the SFP’s request for affiliation. Heinz Hartmann intimates in a letter to Daniel Lagache that Lacan’s presence in the SFP is the main reason for this refusal.
• The positive reception of the expression “the return to Freud” and of his report and discourse in Rome give Lacan the will to reelaborate all the analytical concepts. His critique of analytic literature and practice spares almost nobody. Lacan returns to Freud yet his return is a re-reading in relation with contemporary philosophy, linguistics, ethnology, biology and topology. At Sainte-Anne he helds his seminars every Wednesday and presents cases of patients on Fridays.
• Le séminaire, Livre I: Les écrits techniques de Freud, Paris: Seuil, 1975; The Seminar, Book I: Freud’s Papers on Technique, 1953 – 54, New York: Norton, 1988.
• Lacan visits Carl Gustav Jung (1875-1961) at his home in Küssnacht (Switzerland).
• Lacan visits Carl Gustav Jung in K üssnacht near Z ürich. Jung tells Lacan how Freud had declared that he and Jung were “bringing the plague” to America when they reached New York in 1909, an anecdote subsequently often repeated by Lacan.
1955
• Attacks the work of eog-psychologists (Hartman, Kris, Loewenstein and others)
• Lacan will remain at Sainte-Anne till 1963. The first ten Seminars elaborate fundamental notions about psychoanalytic technique, the essential concepts of psychoanalysis, and even its ethics. Students give presentations yet it is the Tuesday night conferences that fed Lacan’s commentaries on Wednesdays.
• Le séminaire, Livre II: Le moi dans la téorie de Freud et dans la technique de la psychanalyse, Paris: Seuil, 1978; The Seminar, Book II: The Ego in Freud’s Theory and in the Technique of Psychoanalysis, 1954 – 55, New York: Norton, 1988.
• Easter Lacan visits Martin Heidegger (1889-1976) in Freiburg (Germany).
• July the IPA rejects the SFP’s request for affiliation.
• August-September Lacan entertains Heidegger and his wife at his summer-house.
• Easter Accompanied by his analysand Jean Beaufret, a disciple and translator of Heidegger, Lacan pays a visit to Martin Heidegger in Freiburg and Beaufret acts as an interpreter between the two thinkers.
• July The International Psycho-Analytical Association rejects the SFP’s petition for affiliation.
• September At the occasion of the Cerisy conference devoted to the work of Heidegger, Lacan invites the German philosopher and his wife to spend a few days in his country house at Guitrancourt.
• 7 November Lacan reads “The Freudian Thing, or the meaning of the return to Freud in psychoanalysis” at the Neuro-psychiatric clinic of Vienna (E, pp. 401–36).
1956
• The SFP renews its request for IPA affiliation, which is again refused. Lacan again appears to be the main sticking-point.
• “The flexibility of the S.F.P. increases Lacan’s audience. Celebrities are attracted to his seminars (Hyppolite’s analysis of Freud’s article on Dénégation, given during the first seminar, is a well-known example). Koyré on Plato, Lévi-Strauss, Merleau-Ponty, Griaule, the ethnologist, Benvéniste among others attend his courses.
• “Fetishism: The Symbolic, The Real and The Imaginary” (in collaboration with W. Granoff), in S. Lorand and M. Balint, eds. ,Perversions: Psychodynamics and Therapy, New York: Random House, 1956.
• Le séminaire, Livre III: Les psychoses, Paris: Seuil, 1981; The Seminar, Book III: The Psychoses, 1955 – 56, New York: Norton, 1993.
• Winter first issue of the journal La Psychanalyse, containing Lacan’s ‘Rome Discourse’ and his translation of Heidegger’s ‘Logos’ (1951).
• Winter Publication of the first issue of La Psychanalyse with Lacan’s “Rome discourse” and his translation of the first part of Heidegger’s essay “Logos, ” a commentary on Heraclitus’ fragment 50.
1957
• During this period Lacan writes, on the basis of his seminars, conferences and addreses in colloquia, the major texts that are found in Écrits in 1966. He publishes in a variety of journals, notably in L’Evolution Psychiatrique, which takes no account of the S.P.P. / S.F.P. conflict and Bulletin de la Société de Philosphie. J.B. Pontalis, Lacan’s student, publishes with his consent the accounts of Seminars IV, V and VI in Bulletin de Psychanalyse. — Le séminaire, Livre IV: La relation d’objet et les structures freudiennes, Paris: Seuil, 1994.
• 9 May Lacan presents “The agency of the letter in the unconscious; or, Reason since Freud” (E/S, pp. 146–78) to a group of philosophy students at the Sorbonne, later published in La Psychanalyse (1958). Less Heideggerian and more linguistic, the paper sketches a rhetoric of the unconscious based on the relationship between signifier and signified and generates the algorithms of metaphor and metonymy corresponding to Freud’s condensation and displacement.
1958
• In the S.P.P. executive board, positions and titles are exchanged with perfect regularity until Serge Leclaire becomes secretary and then president. Yet Lacan emerges, if not the only thinker of the group, at least as the one who has the largest audience and the most audacity, especially since his practice of short sessions secures him the greatest number of analysts-in-training. A Lacan group begins to organize itself, identifiable by its language and its modes of intevention in discussions.
• Le séminaire, Livre V: Les formations de l’inconscient, Paris: Seuil, 1998.
1959
• July
The SFP renews its request for affiliation to the International Psycho-Analytical Association (IPA), which nominates a committee to investigate the issue.
• Le séminaire, Livre VI: Le désir et son interpretation, unpublished.
1960
• Le séminaire, Livre VII: L’éthique de la psychanalyse, Paris: Seuil, 1986. The Seminar, Book VII: The Ethics of Psychoanalysis, 1959-60, New York: Norton, 1992.
1960
• In the third period of Lacan’s work the key idea is that of the three ‘orders’, the Imagianry, Symbolic and the Real.
• 15 October Death of Lacan’s father.
1961
• The IPA committee arrives in Paris to interview members of the SFP and produces a report. On consideration of this report, the IPA rejects the SFP’s application for affiliation as a member society and grants it instead ‘study-group’ status pending further investigation.
• At the colloqium on dialectic organized by Jean Wahl at Royaumont the previous year, Lacan defends three assertions: psychoanalysis, insofar as it elaborates its theory from its praxis, must have a scientific status; the Freudian discoveries have radically changed the concepts of subject, of knowledge, and of desire; the analytic field is the only one from where it is possible to efficiently interrogate the insufficiencies of science and philosophy. This major intervention will appear in Écrits as “Subversion of the Subject and Dialectic of Desire in the Freudian Unconscious,”
where the subject of psychoanalysis is neither Hegel’s absolute subject nor the abolished subject of science. It is a subject divided by the emergence of the signifier. As to the subject of the unconscious, it is impossible to know who speaks. It is “the pure subject of the enunciation,” which the pronoun “I” indicates but does not signify. Yet the key concept is that of desire: “it is precisely because desire is articulated that it is not articulable in a signifyng chain.”
• Le séminaire, Livre VIII: Le transfert, Paris: Seuil, 1991.
• August the SFP is accepted as an IPA Study Group on the condition that Lacan and Dolto are progressively removed from their training positions.
• August A progressive reintegration of the SFP within the International Psycho-Analytical Association is accepted on the condition that Françoise Dolto and Lacan be demoted from their positions as training analysts.
1962
• Meanwhile S.F.P. members want to be recognized by the I.P.A. At the Congress of Edinburgh in 1961, the I.P.A. committee recommends that the S.F.P. become a supervised study group of the I.P.A. Moreover, in a series of twenty requirements it asks the S.F.P. to ban Lacan (also Dolto and Bergé) from the analysts’ training: the problem of the short sessions, which was already at stake during the first split, is back for discussion. Lacan did not “give in on his desire,” and neither did the I.P.A. make concessions about its principles. He was not banned from psychoanalytic practice nor from teaching: he was denied the right to train analysts. Driven to choose between Lacan and affiliation with the I.P.A., Paris opts for the time being not to make any decision. Moreover, a motion is adopted by the Bureau of the S.F.P. stating that “any attempt to force the expulsion of one of its founder members would be discriminatory, and would offend against both the principles of scientific objectivity and the spirit of justice.” Lacan and Dolto are elected president and vice-president.
Later that year, Lacan is appointed chargé de cours at the …cole Pratique des Hautes …tudes (Paris) and a series director at …ditions du Seuil. The series will be known as Le Champ freudien: in time his Seminars and …crits will be published in there.
• Le séminaire, Livre IX: L’identification, unpublished.
1963
• Expelled, finally, from the International Psychoanalytic Association Lacan foudns his own school, L’Ecole Freudienne de Paris (EFP). His audience begins to change; there are fewer psychiatrists and more philosophers, anthropologists, linguistics, mathematicians and literary critics. Gives Seminar on The Four Fundamental Concepts of Psychoanalysis.
• The IPA committee conducts more interviews with SFP members and produces another report in which it recommends that the SFP be granted affiliation as a member society on condition that Lacan and two other analysts be removed from the list of training analysts. The report also stipulates that Lacan’s training activity should be banned for ever, and that trainee analysts should be prevented from attending his seminar. Lacan will later refer to this as his ‘excommunication’. Lacan then resigns from the SFP.
• In January, Serge Leclaire succeeds Lacan as president of the S.F.P. In May, envoys from the I.P.A visit Paris and meet with Leclaire.
Not only they express doubts about Lacan’s attitude towards Freud (he studies Freud’s texts obsessionally, in the manner of medieval schoolar) they also claim that Lacan manipulates transference through the short session: he must be excluded from the training courses. At the Congress of Stockholm, in July, the I.P.A. votes an ultimatum: within three months Lacan’s name has to be crossed off the list of didacticians. Everything is organized to reorient his students in training analysis towards others analysts, thanks to a committee supervised by the I.P.A. Two weeks before the expiration of the deadline fixed by the I.P.A. (October 31), Lagache, Granoff and Favez advance a motion calling for Lacan’s name to be removed from the list of training analysts: the committee of didacticians of the S.F.P. gives up its courageous position of 1962. On November 19 a general meeting has to make a final decision on I.P.A.’s conditions regarding Lacan. Lacan then writes a
letter to Leclaire announcing he will not attend the meeting because he can foresee the disavowal. Thus, on Novembre 19, the members’ majority takes the position in favor of the ban. As a result of it Leclaire and Dolto resign from office. During the night Lacan learns the decision made at the meeting: he no longer is one of the didacticians. The next day, his seminar on “The Names-of-the-Father” is to start at Sainte-Anne: he announces its end. Fragments of it are published in L’excommunication
• Le séminaire, Livre X: L’angoisse, Paris: Seuil, 2004.
• August the IPA stipulates that the SFP will lose its status if Lacan continues to be involved in training matters.
• 19 November a majority of SFP members decides to accept the IPA recommendation.
• 20 November first and final session of Lacan’s seminar on ‘The Names-of-the-Father’.
• April Lacan publishes “Kant with Sade” in Critique, one of his most important theoretical essays devoted to desire, the law, and perversion (E, pp. 765–90).
• August 2 The International Psycho-Analytical Association reaffirms that the SFP will lose its affiliated status if Lacan remains as a training analyst.
• 19 November The majority of the SFP analysts accept the International Psycho-Analytical Association’s ultimatum. After ten years of teaching his seminar at Sainte-Anne, Lacan is obliged to stop. He holds a final session on “The names of the father” (T, pp. 80–95)
1964
• In January Lacan moves his public seminar to the École Normale Supérieure, and in June he founds his own organisation, the École Freudienne de Paris (EFP).
• Lacanians form a Study Group on Psychoanalysis organized by Jean Clavreul, until Lacan officially founds L’Ecole Française de Psychanalyse. Soon it becomes L’Ecole Freudienne de Paris (E.F.P.). “I hereby found the Ecole Française de Psychanalyse, by myself, as alone as I have ever been in my relation to the psychoanalytic cause.” The E.F.P. is organized on the basis of three sections: pure psychoanalysis (doctrine, training and supervision), applied psychoanalysis (the cure, casuistics, psychiatric information) , and the Freudian field (commentaries on the psychoanalytic movement, articulation with related sciences, ethics of psychoanalysis). With Lévi-Strauss and Althusser’s support, he is appointed lecturer at the Ecole Pratique des Hautes Etudes. He begins his new seminar on “The Four Fundamental Concepts of Psychoanalysis” in January in the Dussane room at the Ecole Normale Supérieure (in his first session he thanks the generosity of Fernand Braudel and Claude Lévi-Strauss).
• Le séminaire, Livre XI: Les quatre concepts fondamentaux de la psychanalyse, Paris: Seuil, 1973. The Seminar, Book XI: The Four Fundamental Concepts of Psychoanalysis, New York: Norton, 1981.
• After extensive legal proceedings, Judith adopts the name of her father.
• January Lacan starts a seminar on the foundations of psychoanalysis at the Ecole Normale Supérieure (Rue d’Ulm, Paris), where he lectures under the auspices of the Ecole Pratique des Hautes Etudes, a post for which Claude Lévi-Strauss and Louis Althusser have intervened on his behalf.
• 21 June Lacan founds the Ecole Freudienne de Paris (EFP). • October final issue (8) of La Psychanalyse.
• January Lacan starts his seminar at the Ecole normale supérieure, rue d’Ulm, under the administrative control of the Ecole pratique des hautesétudes. Claude Lévi-Strauss and Louis Althusser have intervened on his behalf to secure the room. This seminar, devoted to the Four Fundamental Concepts of Psychoanalysis, finds a broader and more philosophical audience.
• June Lacan founds the Ecole française de psychanalyse. His “Act of foundation” dramatizes his sense of heroic solitude (“I hereby found – as alone as I have always been in my relation to the psychoanalytic cause – the Ecole française de psychanalyse, whose direction, concerning which nothing at present prevents me from answering for, I shall undertake during the next four years to assure”). Three months later it changes its name to the Ecole freudienne de Paris. Lacan launches a new associative model for his school; study groups called “cartels, ” made up of four or five people, are constituted, including one person who reports on the progress of the group.
• June 21 – Jacques Lacan founds theÉcole Française de Psychanalyse (French School of Psychoanalysis), which will be Renamed École freudienne de Paris (Freudian School of Paris) in September 1964
1965
• Having founded his own école, Lacan’s renown increases considerably in his new settings at the rue d’Ulm. He keeps presenting cases of patients at Sainte-Anne; members of his école work and teach in Paris in hospitals such as Trousseau, Sainte-Anne and Les Enfants Malades; and others join universities or hospitals in the provinces (Strasbourg, Montpellier, Lille). In his seminars he explains his project to teach “the foundations of psychoanalysis” as well as his position within the psychoanalytic institution. His audience is made of analysts but also of young students in philosophy at the E.N.S., notably Jacques-Alain Miller, to whom Althusser assigns the reading of “all of Lacan” and who actually does it. It is him who asks Lacan the famous question: “Does your notion of the subject imply an ontology?”
• Le séminaire, Livre XII: Problèmes cruciaux pour la psychanalyse, unpublished.
• 19 January dissolution of the SFP.
• 19 January Dissolution of the SFP.
• June Lacan arranges a meeting with Marguerite Duras after the publication of The Ravishing of Lol V. Stein, a novel that describes psychosis in terms similar to his. When they meet up late one night in a bar, he says to her enthusiastically, so as to congratulate her: “You don’t know what you are saying!”
1966
• Publishes first book: Escrits. The project of publishing Lacan’s twenty-five annual semianrs is undertaken by his son-in-law and director of his school, Jacques-Alain Miller. There is increasing interest in his work in France and abroad.
• Lacan wants to continue to train analysts, his first priority. Yet, at the same time, his teaching is adressed to the non analysts, and thus he raises these questions: Is psychoanalysis a science? Under what conditions is it a science? If it is-the “science of the unconscious” or a “conjectural science of the subject”-what can it, in turn, teach us about science? Cahiers pour l’Analyse, the journal of the Cercle d’Epistémologie at the E.N.S. is founded by Alain Grosrichard, Alain Badiou, Jean-Claude Milner, François Regnault and Jacques-Alain Miller among others. It publishes texts by Lacan in three of its issues that very year. In July Judith Lacan marries Jacques-Alain Miller.
• November
Écrits, Paris: Seuil, 1966. Écrits: A Selection, New York: Norton, 1977. The French version immediately became a best-seller and draws considerable public attention to the école far beyond the intelligentsia. Lacan sends a copy to Heidegger. Surprisingly, the thick (924 pages) book sells very well.
• January first issue of the journal Cahiers pour I ‘analyse.
• February-March Lacan presents six lectures in the US on the topic of ‘desire and demand’, organized by Roman Jakobson (1896-1982) (Columbia University, MIT, Harvard University, The University of Detroit, The University of Michigan, The University of Chicago).
• 18-21 October Lacan attends an international symposium at the Johns Hopkins University in Baltimore, MD on ‘The Languages of Criticism and the Sciences of Man’, where he presents ‘Of Structure as an Inmixing of an Otherness Prerequisite to Any Subject Whatever’.
• December
Marriage of Judith Lacan and Jacques-Alain Miller.
• February–March
Lacan gives a series of lectures at six North American universities, including Columbia, Harvard, and MIT.
• Le séminaire, Livre XIII: L’objet de la psychanalyse, unpublished.
1967
• “Proposition du 9 octobre 1967 sur le psychanalyste à l’Ecole,” Scilicet 1.
• Le séminaire, Livre XIV: La logique du fantasme, unpublished
• 9 October
Lacan proposes the procedure of the pass as a means to verify the end of analysis and to recruit new analysts of the school.
1968
• Student uprising in Paris, the ‘May events’.
• Autumn
Publication of the first issue of Scilicet, a journal whose motto is “You can know what the Ecole freudienne de Paris thinks” and in which all articles are unsigned except Lacan’s.
• December
The department of psychoanalysis is created at the University of Vincennes (Centre Experimental Universitaire de Vincennes) (later Paris VIII) with Serge Leclaire as its director.
• Le séminaire, Livre XV: L’acte psychanalytique, unpublished.
1969
• Le séminaire, Livre XVI: D’un Autre à l’autre, unpublished. In there Lacan argues that “the Name-of-the-Father is a rift that remains wide open in my discourse, it is only known through an act of faith: there is no incarnation in the place of the Other.”
• January
lectures in the Department of Psychoanalysis commence.
• March
the introduction of the pass provokes a schism within the EFP, leading to the creation of the Organisation Psychanalytique de Langue Française (OPLF).
• November
Lacan moves his seminar to the Faculté de Droit (Place du Panthéon) in Paris.
• March
The introduction of the practice of the “pass” as a sort of final examination provokes a rebellion at the Ecole freudienne de Paris and a splinter group is created by Lacanian “barons” such as François Périer and Piera Aulagnier.
• November
Having been forced to leave the Ecole normale supérieure, Lacan now holds his weekly seminar at the law faculty on the place du Panthéon. It draws even bigger crowds.
1970
• Le séminaire, Livre XVII: L’envers de la psychanalyse, Paris: Seuil, 1991.
• September
Leclaire resigns as director of the Department of Psychoanalysis of Paris VIII, and is succeeded by Jean Clavreul.
1971
• Le séminaire, Livre XVIII: D’un discours qui ne serait pas du semblant, unpublished.
1972
• 9 February
Lacan introduces the Borromean knot during his seminar, and starts pondering ways in which three interlocking circles can be tied together.
• “L’étourdit” Scilicet 4.
• Le séminaire, Livre XIX: … ou pire, unpublished.
1973
• In Encore Lacan argues that woman would only enter in the sexual rapport quoad matrem (as a mother) and man quoad castrationem (phallic jouissance). Hence there is no real rapport and love as well as speech make up for his absence. And he adds:
“There is woman only as excluded by the nature of words,…for man she is on the side of truth and man does not know what to do with it.”
In Le savoir psychanalytique from 1972, Lacan argues:
“I am not saying that speech exists because there is no sexual rapport. I am not saying either that there is no sexual rapport because speech is there. But there is no sexual rapport because speech functions on that level that analytic discourse reveals to be specific to speaking human beings. The importance, the preeminence of what makes sex a semblance, the semblance of men and women. Between man and love, there is woman; between man and woman, there is a world; betwen man and the world, there is a wall. What is at stake in a serious love relationship between a man and a woman is castration. Castration is the means of adaptation to survival.”
• Le séminaire, Livre XX: Encore, Paris: Seuil, 1975. The Seminar, Book XX: On Feminine Sexuality, the Limits of Love and Knowledge: Encore, New York: Norton, 1998.
• Publication of Seminar XI, The Four Fundamental Concepts of Psychoanalysis in French, transcribed and edited by Jacques-Alain Miller.
• 30 May
Death of Caroline Lacan-Roger in a road accident.
• Publication of Seminar XI, the first of a series edited by Jacques-Alain Miller, at Editions du Seuil.
• March
Prodded by a growing number of feminists among his students, Lacan introduces in his seminar the “formulas of sexuation,” which demonstrate that sexuality is not determined by biology, since another, so-called “feminine” position (i.e. not determined by the phallus) is also available to all speaking subjects next to the phallic law giving access to universality.
1974
• The Department of Psychoanalysis at Vincennes, which opened after the “May events” of 1968, is reorganized and renamed Le Champ Freudien with Lacan as scientific director and Miller, his son-in-law, as president.
• Télévision
• Le séminaire, Livre XXI: Les non-dupes errent
1975
• November-December
Lacan travels to the United States where he lectures at Columbia University (Auditorium, School of International Affairs, 1 December),
general discussion at Yale University (Kanzer Seminar and Law School Auditorium, 24-25 November)
followed by another general discussion at the Massachusetts Institute of Technology (2 December).
• First issue of the journal Ornicar?. It publishes Lacanian articles and the texts of some seminars.
• 16 June
Invited by Jacques Aubert, Lacan gives the opening lecture at the 5th International James Joyce Symposium in Paris. He proposes the idea of “Joyce le sinthome.”
• Le séminaire, Livre XXII: R.S.I. in Ornicar? 2.
1976
• Le séminaire, Livre XXIII: Le sinthome, in Ornicar? 6.
1977
• Le séminaire, Livre XXIV: L’insu que sait de l’une bévue s’aile à mourre, in Ornicar? 12/13.
• Publication in English of Ecrits: A Selection and Seminar XI: The Four Fundamental Concepts of Psychoanalysis both translated by Alan Sheridan. Lacan writes a new preface for the English translation of Seminar XI.
1978
• 5 January
Lacan unilaterally announces the dissolution of the Ecole Freudienne de Paris (EFP).
• October Lacan establishes the Cause freudienne.
• Le séminaire, Livre XXV: Le moment de conclure
1979
• February Lacan creates the Fondation du Champ Freudien (Foundation of the Freudian Field).
• Le séminaire, Livre XXVI: La topologie et le temps
1980
• 12–15 July
Lacan presides at the first International Conference of the Fondation du champ freudien in Caracas. October Creation of the Ecole de la cause freudienne.
• Le séminaire, Livre XXVII: Dissolution, in Ornicar? 20/21.
1981
• September 9
Lacan dies in Paris at the age of eighty, from complications of cancer of the colon. He is buried at Guitrancourt.
1983
• Death of Marie-Louise Blondin