ملت اسرائیل-مرد بزرگ-پیشرفت در معنویت
قسمت دوم
1 – خلاصه
پیش از ادامه این مطالعه ، خود را ناچار میبینم از خوانندگان پوزش بخواهم و در عین حال توضیحاتی بدهم. این قسمت تكرار دقیق و غالباً حرف به حرف بخش اول است. معذالك، پاره-ای بررسی-های انتقادی در آن خلاصه شده؛ و پاره-ای ملاحظات مربوط به بنیان خصیصه قوم یهود را بر آن افزودم. میدانم كه عرضه موضوع بدین ترتیب، هم بی اثر است، و هم هنرمندانه نیست؛ و آنرا كاملاً قبول دارم. ارتكاب این اشتباه برای چیست؟ با آنكه پاسخ من مستلزم اعتراف دشواری-ست، از پیش آمده است؛ من در پی نابود كردن آثاری كه نحوه تركیب شگفت-انگیز این كتاب را سبب شده، نیستم.
در واقع این كتاب دو بار نوشته شده است. نخست، چند سال پیش در وین، كه در آنجا انتشار آنرا غیرممكن می-دیدم؛ می-خواستم انتشار آنرا رها كنم؛ و آن همچون روحی معذب در برابرم قرار داشت. قرار گذاشتم آنرا در دو بخش، در مجله ایماگو، منتشر كنم. موضوع عبارت بود از بخش نخستین؛ یعنی، «یك مصری بنام موسی» و بررسی تاریخی مبتنی بر این بخش، یعنی «اگر موسی مصری بود». بقیه اثر، با توجه به ملاحظات مربوط به یكتاپرستی و تفسیر من درباره مذاهب، متضمن، نظرات گیج كننده و خطرناك بود. آنها را نزد خود نگاهداشته بودم؛ و به تصورم هرگز قابل انتشار نبود. اتفاق غیر مترقبه هجوم آلمان در مارس 1938 پیش آمد؛ و مرا به ترك وطن وادار ساخت؛ و از ترس دیدن ممنوعیت روان-کاوی، در كشوری كه لااقل نشر اثر مرا تحمل میكرد، رهایی بخشید. تازه در انگلستان از كشتی پیاده شده بودم كه به نحو مقاومت ناپذیری این تمایل در من پیدا شد كه دانستنی-های مخفی خود را در اختیار همگان قرار دهم؛ و به اصلاح بخش سوم، به منظور ادامه بخش دیگری كه تاكنون منتشر نشده بپردازم. اینكار، به اندك تغییری در ترتیب نوشته-هایم نیاز داشت. معذالك در این تجدید نظر به تنظیم همه اطلاعاتم موفق نشدم؛ و از طرف دیگر نتوانستم برای كنار گذاردن قطعی دو قسمتی كه قبلاً منتشر شده بود، تصمیم بگیرم. برای اینست كه یك قسمت از بخش اول روایت من به دیگری منضم شد؛ و نتیجه آن تكرارهای متعدد بود. ممكن بود برای تسلی خاطر بخود بگویم كه نحوه بیانم هرچه باشد، تازگی و اهمیت موضوع، دوباره خوانی-های تحمیلی بر خوانندگان را جبران خواهد كرد. چیزهایی هست كه مناسب تكرار است. پر گفتن آنها خسته كننده نیست. معذالك با خواننده است كه بر مطلبی تأمل یا مجدداً به آن مراجعه كند؛ ولی الزام او به اینكه یك مطلب را دوباره در یك كتاب بخواند كار ناشایسته-ایست؛ و مؤلف باید مسئولیت آنرا به عهده بگیرد. ولی دریغ، همیشه قوه خلاقه یك نویسنده، به اراده او بستگی ندارد. اثر در حد توانایی خود فراهم میشود؛ و تصنیف، اغلب آفرینشی مستقل از نویسنده و تا حدی با او بیگانه است.
ملت اسرائیل
در كاری كه دست گرفته-ایم، باید از مطالب خبری آنچه را كه مفید به نظر میرسد بگیریم و آنچه را بكار نمیآید كنار بگذاریم و برحسب احتمالات روان-شناسی، عناصر مختلفی را كه بدست آمده، سر جمع كنیم. هر كس حق دارد بپرسد برای چه، به چنین كاری دست زده-ایم، با آنكه قبول داریم كه تكنیك ما بطور قطع و یقین حقیقت را بدست نمیدهد.
ما برای پاسخ به این مسأله، نتایج بدست آمده را نقل میكنیم اگر توقعاتی را كه معمولاً به یك تحقیق روان-شناسی تاریخ تحمیل شده قبول كنیم، شاید به حل مسائلی كه همیشه جلب توجه كرده و به دنبال رویدادهای اخیر، از نو به نگرنده وقایع عرضه میشوند، نائل آییم. میدانیم كه از میان همه ملل باستانی، كه در حوزه مدیترانه بسر می-بردند، ملت یهود احتمالاً تنها ملتی است كه نام و شاید سرشت خود را حفظ كرده است. با سرسختی بی-مانندی در برابر همه مصائب و بدرفتاری ها مقاومت كرده؛ و با ابراز پاره-ای خصایص خاص، بغض و عداوت قلبی همه ملل دیگر را به خود جلب كرده است. این مقاومت یهودیان را باید از چه دانست؛ و چه روابطی ممكن است میان خصلت و سرنوشت آنان وجود داشته باشد؟ اینها مسائل جالبی است كه میخواهیم به دركشان نائل شویم.
باید نخست خصلتی را كه در میان یهودیان وجود داشته و بر روابطشان با همنوعان حاكم است، بررسی كنیم. محقق است كه آنها درباره خودشان عقاید مساعد خاصی دارند و معتقدند كه برتر و شریف-تر از دیگرانند؛ به حدی كه بعضی از عادات-شان، هنوز آنها را از دیگران جدا میكند. (در عهد قدیم غالباً اتفاق می-افتاد كه به یهودیان توهین كرده، با آنها مانند جذامیان رفتار میكردند، این اهانت را باید به منزله نوعی اعتراض در نظر گرفت، «آنها… خود را از ما دور نگه میدارند؛ گویی ما جذامی هستیم.» در عین حال، آنها نوعی اعتماد به زندگی و خوش-بینی دارند؛ شبیه اعتمادی كه از داشتن موهبتی پنهانی و با ارزش به انسان دست میدهد. اشخاص مقدس و پارسا آنرا اعتماد به خداوند می-نامند. علت این رفتار و كردار را می-دانیم و این گنج پنهان را می-شناسیم.
یهودیان حقیقتاً خود را ملت برگزیده خدا می-پندارند؛ و فكر میكنند كاملاً مقرب اویند و این آن چیزی است كه به آنان غرور و اعتماد می-بخشد. برحسب روایات موثق، رفتار آنها از دوران یونان باستان تا به امروز به همین منوال بوده است. خصیصه یهودی آن وقت، همان بود كه امروز هست. و یونانیان ساكن در حول و حوش مناطقی كه یهودیان می-زیستند، در برابر خصوصیات آنان، به همین شیوه میزبان كنونی، عكس-العمل نشان میداند. میتوان گفت كه عكس-العمل آنان چنان بود كه گویی آنها برای خود معتقد به امتیازاتی بودند كه قوم یهود مدعی آن بود. پسری كه از طرف پدری با ابهت، فرزند محبوب و مقرب معرفی شده، نباید تعجب كند از اینكه حسادت برادران و خواهرانش برانگیخته شود. اسطوره یهودی یوسف، كه بوسیله برادرانش فروخته شد، نتایج ممكن یك چنین حسادتی را نشان میدهد. وانگهی به نظر میرسد كه وقایع بعدی، ادعاهای یهود را توجیه میكنند. زیرا وقتی كه خداوند بر آن شد كه برای آدمیان مسیح و نجات دهنده-ای بفرستد، او نیز از میان ملت یهود انتخاب شد. شاید ملل دیگر می-توانستند به حق نزد خود بیندیشند كه: «یهودیان حق دارند، آنها برگزیدگان خدایند»؛ ولی برعكس، ظهور مسیح، در میان همه ملتها، طغیان دشمنی بر ضد یهودیان را دامن زد؛ و یهودیان هیچ امتیازی از رجحان خدایی بدست نیاوردند؛ چه، آنها نجات دهنده را قبول نكردند.
با تكیه بر آنچه گذشت، میتوان به تأكید گفت كه موسی به ملت یهود خصیصه-ای ارزانی داشت كه برای همیشه آنان را از ملل دیگر متمایز ساخت، ولی با تأكید به این مطلب كه آنها قوم برگزیده-اند، اعتماد به نفس زیادی به آنان داد و آنها را مقدس اعلام داشت؛ و وادارشان كرد تا از ملل دیگر فاصله بگیرند.
ما از بیان این مطلب نمی-خواهیم بگوییم كه ملل دیگر فاقد اعتماد به نفس بودند. نه آن روز هم مثل امروز، هر ملتی مملو از احساس برتری خود بود. معذالك اعتماد به نفس یهودیان، به لطف موسی، قوت مذهبی پیدا كرد و ركن عقیدتی آنان شد. آنها به سبب یك پیوند استوار با خدای خود، در عظمت او شریك شدند.
میدانیم كه در ورای خداوندی كه یهودیان را برگزید و آنان را از مصر نجات داد، شخصیت موسی قرار دارد، كه به اصطلاح بنام خداوند این كار را كرد. برای اینست كه ما حق داریم فرض كنیم كه انسانی –بنام موسی- یهودیان را آفریده است. این ملت، نه تنها لجاجت و سرسختی را كه موجب ادامه حیات اوست، به وی مدیون-ست، بلكه، قسمت اعظم دشمنی را كه برانگیخته و هنوز بر می-انگیزد نیز، مدیون اوست.
مرد بزرگ
چگونه میتوان تصور كرد كه یك مرد، این تلاش خارق-العاده را به ثمر رسانده؛ و از خانواده-ها و افراد مختلف، ملتی واحد و مصمم ایجاد كرده و سرنوشت او را برای هزارها تعین نموده باشد؟ آیا چنین فرضیه-ای ارتجاع و پس-روی به سمت نحوه دیدی نیست كه آفرینش و پرستش قهرمانان را ممكن ساخته است، آیا این بازگشت به اعصاری نیست كه در آنها تاریخ، سراپا فتوحات و زندگی برخی شخصیت-هاست؟
اكنون تمایل عمومی بر اینست كه وقایع تاریخ بشری را به علل پنهانی-تر، و غیر شخصی-تر، و به تأثیر تعیین كننده عوامل اقتصادی، به وجوه مختلف تغذیه، به پیشرفت-های ماشینیسم و افزارها، به مهاجرت-های ناشی از افزایش جمعیت، و به اختلاف آب و هوا ربط دهیم. فرد، فقط نماینده و نمای الهامات و خواست-های جمعی است كه باید الزاماً بطور اتفاق در هر شخصی تجلی یابد. با این همه، این نظرهای موجه و صحیح به ما خاطر نشان میسازند كه بین طبیعت دستگاه ادراك ما و ساختمان كائنات، كه اندیشه، ما در پی دست یافتن بر آنست، ناهماهنگی-های عمده-ای وجود دارد. بخاطر نیاز مبرم ما به تعلیل، كافیست كه برای هر پدیده-ای، علت منحصر بفرد مشخصی را كه در واقعیت خارج كمتر مصداق دارد جستجو كنیم.
برعكس، هر واقعه-ای از علل مختلف و متحدالجهت ناشی شده است. به علت وحشت از پیچیدگی فوق-العاده امور، از یك رشته وقایع در مقابل رشته دیگر جانبداری میكنیم؛ و تقابل-هایی می-سازیم كه وجود ندارند؛ و فقط با حذف روابط و مناسبات وسیع-تر ایجاد شده-اند. پس اگر در بررسی یك مورد خاص، برای نقش متوفی كه بوسیله یك شخصیت بزرگ ایفا شده دلیلی بیابیم، وجدان ما نباید ما را به عنوان تخفیف اهمیت نظریه عوامل و غیر شخصی مورد ایراد قرار دهد. و مسلم است كه برای هر دو نحوه دید جایی هست. در آنچه به منشأ یكتاپرستی مربوط است، ما نمی-توانیم عامل خارجی دیگری جز آنچه قبلاً ذكر كردیم، بیابیم. این تحول و تغییر، با روابط استواری كه در یك امپراتوری بزرگ میان ملل مختلف موجود است، ارتباط دارد. به این دلیل است كه ما برای مرد بزرگ، در رشته، یا به عبارت بهتر، در شبكه علل تعیین كننده، موقع خاصی قائلیم. ولی شاید این سؤال پیش آید كه در چه شرایطی این عنوان افتخار آمیز داده شده است.
با حیرت تمام قبول داریم كه جواب به این سؤال آسان نیست. آیا بگوییم كه مرد بزرگ كسی است كه دارای صفات عالی باشد؟ این ضابطه از هر حیث نادرست است. مثلاً زیبایی، نیروی عضلانی، هرچند كه مورد توجه و تمایل باشد، به كسی حق نمیدهد كه مرد بزرگ تلقی شود. پس، محتملاً موضوع، صفات معنوی، امتیازات روانی یا فكری است. معذالك باید در نظر داشت كه كسی تنها به خاطر آن مردی بزرگ نیست كه در یك زمینه معین، از تبحر خارق-العاده-ای برخوردار باشد. این عنوان را به یك استاد شطرنج یا موسیقی دان چیره دست نمیدهند؛ و الزاماً به یك هنرمند برجسته یا یك دانشمند ممتاز اعطا نمیشود. در چنین مواردی كافیست بگوییم كه شخصیت مورد نظر ما یك شاعر بزرگ، یا نقاش بزرگ، یا ریاضیدان، یا فیزیك-دان بزرگ و پیشقدم در این یا آن زمینه است؛ ولی از توصیف با عبارت مرد بزرگ پرهیز میكنیم. وقتی كه خاطر نشان میسازیم كه گوته، لئونار داوینچی یا بتهون، مردان بزرگی هستند، چیزی بیش از تحسین شاهكار آنها، موجب بیان این مطلب شده است. اگر ما، نمونه-های نظیر آن را در اختیار نداشتیم، فكر میكردیم كه عنوان مرد بزرگ، امتیار و رجحانی-ست كه برای مردان مؤثر از قبیل فاتحین، ناخدایان، رؤسا، برحسب عظمت كار و قدرت تأثیرشان قائلیم. ولی این هم كافی نیست و با محكومیت و بی حقی اغلب شخصیت-های نالایقی كه تأثیرشان بر روی معاصران و نسل-های بعدی انكار پذیر نیست متضاد است. موفقیت هم در این مورد مقیاس و محك نیست؛ چه، بسیاری از مردان بزرگ، بجای پیروزی، زندگی را با بیچارگی و بدبختی بسر آورده-اند. بدین ترتیب، ما بدین نتیجه میرسیم كه تعیین دقیق مصداق مرد بزرگ بیهوده است.
پس، باید بدین ملاحظه اكتفا كنیم كه این اصطلاح، با كمی انعطاف و بطور دلخواه، شكفتگی سرشار بعضی صفات را در پاره-ای افراد نشان میدهد؛ و بدین گونه، به معنی بدوی كلمه «عظمت» نزدیك می-شویم. همچنین باید گفت كه آنچه توجه ما را جلب میكند فی-نفسه مرد بزرگ نیست؛ بلكه بیشتر هدف تأثیر او بر روی مردم دیگر است. این بحث را مختصر كنیم؛ چه، بیم آنست كه ما را از هدفمان دور كند. باید پذیرفت كه مرد بزرگ از دو راه مختلف، بر معاصرینش اثر میگذارد: با شخصیت خود، و با اندیشه-ای كه مدافع آنست. این فكر ممكن-ست یا پاره-ای از آرزوهای دیرین توده-ها را منعكس كند، یا هدف جدیدی به آنان نشان دهد، یا آنان را از راه-های دیگر جلب كند. گاه در مورد بسیار ابتدایی، شخصیت است كه اثر می-گذارد؛ و اندیشه، نقش ثانوی ایفا میكند. حال در می-یابیم كه چرا مرد بزرگ توانسته تا این اندازه اهمیت پیدا كند. چه میدانیم كه اغلب انسان-ها، نیازی مقاومت ناپذیر به قدرت و مرجعی برای تحسین دارند كه در برابرش زانو بزنند؛ تحت تسلطش باشند، و گاه هم مورد بی-مهری او قرار گیرند. روان-شناسی فردی نشان داده كه این نیاز مشترك به یك قدرت در ما گنجانیده شده زاییده میشود؛ تمایل به پدری كه قهرمانان افسانه-ای از چیرگی بر آن لاف میزنند؛ و می-بینیم كه همه خصایلی كه میخواهیم به مرد بزرگ نسبت دهیم، خصایل شخصیت پدری است؛ و درست این شباهت، مرد بزرگی را ایجاد میكند كه ما بیهوده در پی تشخیص ماهیت اصلی آنیم. پایداری و استواری در افكار و نیرومندی اراده، عزم راسخ در كارها، اینها و اعتماد به نفس شخصیت، و یقین الهی وی بر اینكه همیشه حق با اوست، یقینی كه گاه كار را به بی-پروایی می-كشاند، چیزهایی-ست كه تصور پدری را میسازد. در عین حال كه خود را از ستایش او ناچار می-بینیم و گاه به او اعتماد كامل نشان می-دهیم، باز نمی-توانیم ترس او را از دل بدر كنیم. كلمه پدر ، خود، گویای مطلب است. واقعاً چه كسی جز پدر ممكنست به چشم بچه «بزرگ» آید؟ یقیناً قیافه احترام-آمیز پدر بود كه به صورت شخص موسی به یهودیان زحمتكش بیچاره اطمینان بخشید كه آنها سران برگزیده پدرند؛ و چه جاذبه-ای می-بایست انگاره خدای واحد، ابدی، دارای قدرت كامله بر آنها داشته باشد؛ خدایی كه علیرغم وضع محقر آنان قبول كرده باشد، با آنها قرار داد اتحادی امضا كند و به شرط ادامه ستایشش، مراقب آنها باشد.
بیشك تفكیك قیافه موسی از خدای وی برای آنان مشكل بوده است؛ و این صحیح است چه، موسی قاعدتاً می-بایست بعض از خصایص خود، مانند زود خشمی و بی-گذشتی را به خدا نسبت داده باشد. یهودیان با كشتن مرد بزرگ خود، جنایتی را كه در ادوار اولیه قاعده-ای در جهت مخالف سلطنت الهی بود تكرار كردند، و دیدیم كه نمونه جامع آن در اعصار پیشین نیز نظیر داشته است. اگر از یك طرف چهره مرد بزرگ این چنین خدایی شده، باید بخاطر آورد، كه پدر خود نیز یك دوران كودكی داشته است. فكر مذهبی كه موسی را قهرمان ساخت از خود او نبود؛ و آنرا قبلاً گفته-ایم؛ بلكه او این فكر را از فرمانروای خود، ایخناتون گرفته بود؛ و این شخص كه اهمیتش به عنوان بنیانگذار مذهب كاملاً نشان داده شده، از القائاتی كه بوسیله مادرش یا از راه-های دیگر از آسیای نزدیك یا دور شده بود، متابعت كرد. ما تسلسل و تداوم وقایع را دورتر از این نمی-توانیم دنبال كنیم؛ ولی اگر نحوه دید ما حقیقتاً صحیح باشد، فكر یكتاپرستی به شكل تبری كمانه كرده به كشور مبدأ بازگشته بود. جستجو برای تعیین سهم یك فرد در انتشار یك فكر، بی-نتیجه است.
بدیهی است كه عده زیادی از اشخاص در آن سهم دارند. از طرف دیگر خطاست كه رشته علت-ها را به موسی ختم كنیم و كاری را كه بوسیله اخلاف و ادامه دهندگان راه او انجام شده، ندیده بگیریم. بذر یكتاپرستی در مصر بارور نشد؛ ولی همان بذر توانست در اسرائیل، پس از آزادی قوم از یوغ یك مذهب مزاحم و وحشی، به نتیجه برسد. ولی در میان امت یهود، همیشه مردانی برمی-خاستند كه سنت ضعیف را زنده نگه میداشتند و سرزنش-ها و اخطارهای موسی را لاینقطع تكرار میكردند تا اعتقادات خرافی از میان رفته دوباره برقرار نشوند. پس از كوشش-های مداوم كه در طی قرن-ها انجام گرفت، پس از دو اصلاح بزرگ، كه یكی پیش از تبعید بابل و دیگری پس از آن صورت گرفت، تبدیل خدای عامه یهوه تحقق یافت و یهوه خدایی شد كه موسی پرستش آن را به یهودیان تحمیل كرده بود. و این دلیل وجود پاره-ای استعدادهای روانی در میان یهودیان-ست؛ كه در جریان همكاری بخاطر تشكیل این قوم، این همه شخصیت-ها برای تحمل نقایص مذهب موسی، تنها به منظور ملت برگزیده خدا بودن، و امتیازات دیگر نظیر آن، آمادگی نشان دادند.
پیشرفت در معنویت
مسلم است كه برای گذاشتن اثر روانی مداوم بر روی یك ملت كافی نیست تأكید كنند كه او بالاخص از جانب خدا برگزیده شده؛ بلكه باید به نحوی این مطلب و آنچه را از این اعتقاد برای او حاصل میشود، ثابت كنند.
در مذهب موسی، خروج به عنوان مدرك و دلیل برگزیدگی بكار میرفت؛خدا ، یا بنام او موسی، هرگز از آب و تاب دادن به این علامت التفات خسته نمی-شدند. برای یادآوری این واقعه بود كه جشن پاك برقرار شد و یا بهتر بگوییم، تغییر شكل یافت. ولی در گذشته-ای كه مورد نظر ماست، شواهد لطف خدا كم بود؛ و وقایع بیشتر بر بی-لطفی دلالت داشت. اقوام بدوی عادت داشتند خدای خود را خلع كنند و حتی اگر آنان را به پیروزی و كامیابی و رفاه نرساند، مجازاتش كنند. با سلاطین نیز مانند خدایان رفتار میشد؛ و این امر، گواه وحدت قدیم و منشأ مشترك آنهاست.
ملل امروزی هم، وقتی كه شكوه حكومت-ها با شكست-ها آشفته شده، به از دست دادن اراضی و پول منجر شود، حكام خود را از كار بركنار میكنند. بنابراین ملت اسرائیل كه با این خشونت و سختگیری خداوند روبرو شده بود، با چه معجزی پایداری كرد و آن همه فرمانبرداری نشان داد؟ این مسئله-ایست كه ناچار فعلاً لاینحل بگذاریم. همه اینها ما را به تحقیق این مطلب وامی-دارد كه مذهب موسی، در خلال احساس برگزیدگی از جانب خداوند، جز افزایش اعتماد به نفس چه چیز دیگر به قوم بخشیده است. روشن كردن این چیز دیگر آسانست؛ مذهب، تصور عظیم-تری از الوهیت یا به عبارت دیگر فكر بزرگترین خدا را به یهودیان داده است. هر كه به این خدا ایمان داشت، می-بایست به نحوی در تعظیم او شركت كند؛ و تعالی و برتری در آن بود. این موضوع برای دیرباوران و بی-اعتقادان خالی از تعجب نیست، ولی شاید این مثل بهتر این احساسات را به آنان بفهماند. مثلاً یك تبعه انگلیس را در نظر بگیریم و فرض كنیم در كشور بیگانه-ای كه محل اقامت اوست، انقلابی برپا شود. این مرد، به عكس اتباع كشورهای كوچك اروپا پریشان نمیشود؛ چه میداند كه اگر یك مو از سر او كم شود، دولت متبوع او یك ناو جنگی خواهد فرستاد. این موضوع را شورشیان هم میدانند. برعكس، كشور كوچك ناو جنگی ندارد. فرد انگلیسی، غره به قدرت امپراتوریست؛ ولی این غرور، با احساس امنیت و اطمینان به حمایتی كه هر یك از اتباع بریتانیا از آن برخوردار است همراه میباشد. بی-شك وقتی هم كه بحث از ادراك یك خدای اثیری است وضع به همین گونه است؛ و چون نمیتوان مدعی شركت با خدا در اداره حكومت جهانیش شد، غرور عظمت با احساس برگزیده بودن همراه میشود. یكی از قوانین موسی، بیش از آن اهمیت دارد كه در بدو امر به نظر میآید. این قانون، منع ساختن صورت خداوند است. یعنی اجبار به پرستش خدایی نامرئی. حدس من اینست كه می-بایستی موسی در این امر، از مذهب اتن دقیق-تر بوده باشد. شاید نظرش به تدبیر حمایتی جدیدی در مقابل كارهای نامشروع جادوگری بوده؛ ولی قطعاً قبول این منع نتایج مهمی داشته از این قرار:
دورنمای ادراك حسی مربوط به نگاره مجرد، پیروزی معنویت بر حواس یا به عبارت دقیق تر، چشم-پوشی از غرایز بود؛ با توجه به آنچه از لحاظ روانی، با این چشم-پوشی ملازمه دارد. برای توجیه آنچه در نظر اول قانع كننده نیست، از پاره-ای پدیده-ها كه دارای خصلت نظیر هم بوده، در جریان توسعه مدنیت انسانی عارض شده-اند، مدد میگیریم. قدیمترین و شاید مهمترین این پدیده-ها در ظلمت ایام محو شده-اند؛ معذالك نتایج شگفت-آورشان ما را به قبول واقعیت آنها به عنوان یك اصل مسلم وا میدارد. در كودكان و جوانان پریشان خیال ما، مانند بدویان، پدیده-ای روحی وجود دارد، كه آنرا «ایمان به قدرت كامله فكر» می-نامیم و آن به عقیده ما عبارت از ارزش زیاد دادن به تأثیر استعدادهای روحی خارج و تغییر آنرا دارد. جادوگری، كه پیش از علم بوجود آمده، بر این ایمان مبتنی است. جادوی كلمات هم مانند اعتقاد به قدرت ناشی از خوبی یا بدی پاره-ای از اسم-ها، از همین ایمان به قدرت كامله فكر ناشی میشود. به نظر ما قدرت كامله فكر مبین ارزشی بود كه برای توسعه زبان قائل بودند؛ زبانی كه آن همه پیشرفت-های خارق-العاده فعالیت-های فكری را به همراه آورد. این هنگامی است كه حكومت جدید معنویت برقرار میشود؛ و با شروع آن، مدركات، خاطرات، استنباطات، در مقابل فعالیت-های روانی پست مربوط به ادراكات حسی آنی، اهمیت قطعی پیدا میكنند. این مرحله، قطعاً از مهمترین مراحل انسان شدن بود. یك سیر تحول بعدی، به شكلی محسوس-تر به چشم می-خورد: تحت تأثیر شرایط خارجی، كه مطالعه آن در اینجا به ما مربوط نیست، و از طرف دیگر، كاملاً بر ما معلوم نشده، سازمان پدر-سالاری جامعه، جانشین سازمان مادر-سالاری شده و طبیعتاً به دگرگونی قوانینی كه تا آن هنگام معمول بود، منجر شد. به نظر میآید كه ما، انعكاسی از این دگرگونی را در تراژدی-های سه گانه معروف آشیل یعنی «اورستی» Orestie باز می-یابیم. ولی این دگرگونی و گذر از مادر به پدر، معنی دیگری هم دارد: این امر پیروزی معنویت بر تمایلات شهوانی و بالنتیجه، پیشرفت مدنیت را نشان میدهد.
در واقع جنبه مادری مربوط به حواس است؛ در حالی كه جنبه پدری، یك رابطه مبتنی بر قیاس-ها و فرضیه-هاست. بدین ترتیب، رجحان دادن جریان فكری بر ادراكات شهوانی، نتایج عظیمی به بار آورد. روزی بین دو واقعه-ای كه ذكر آن گذشت، واقعه دیگری هم رخ داد كه با آنچه در تاریخ مذاهب بررسی كرده بودیم، قرابت داشت. انسان متوجه شد كه به شناسایی وجود نیروی «روحی» یعنی نیرویی كه با حواس، بخصوص حس بینایی بدست نمیآید و نتایج فوق-العاده انكار ناپذیری دارد، نایل آمده است. اگر در زبان تعمق كنیم میبینیم كه انتقال و حركت هوا تصویری از معنویت را فراهم آورده؛ و روح خود نیز، نام خود را از وزش هوا گرفته است (animus و Spritus و در عبری رواخ-دود). بدین ترتیب انگاره روح، یعنی ركن معنوی فرد پدید آمد. این وزش هوا، از ملاحظه تنفس انسان كه در هنگام مرگ قطع میشود بدست آمد. امروز هم ما به كسی مرده میگوییم كه نفس آخر را كشیده باشد.
بدین گونه قلمرو روح بر بشر مكشوف شد. بشر آماده بود تا روحی را كه در خود كشف كرده بود، به همه طبیعت بدهد. جهان نیز دارای روح شد؛ و علم كه بعدها پدید آمد، كوشش داشت قسمتی از جهان را از این روح محروم كند. این كوشش هنوز هم به پایان نرسیده است. در پرتو منع موسی، خدا به اعلی درجه معنویت برده شد و دری برای تعبیرات جدید مفهوم خدا گشوده گشت كه از آن سخن خواهیم گفت. قبلاً به یكی دیگر از نتایج آن بپردازیم. هر پیشرفت معنویت، افزایش اعتماد به نفس را به بار می-آورد و آنها را به نحوی مغرور میسازد، كه سرانجام خود را از دیگران كه هنوز یوغ تمایلات شهوی را به گردن دارند برتر می-پندارند. میدانیم كه موسی غرور ملت برگزیده بودن را بیهوده تلقین كرد. در اثر غیر مادی كردن خداوند هم، گوهر دیگری به گنج پنهان این قوم افزوده شد. یهودیان توجه به امور معنوی را دنبال كردند. تیره بختی سیاسی ملت به آنان فهماند كه باید اسناد نوشته، یعنی تنها دارایی را كه برایشان بجا میماند قدر بدانند. اندكی پس از ویرانی معبد اورشلیم بدست تیتوس Titus یوحنا بن سكایی، ربی یهود، پروانه تأسیس نخستین مكتب مطالعه و بررسی تورات را در یهنه، درخواست كرد. از این پس كتب مقدس و مطالعه آنها این ملت از پاشیده را از تلاشی بازداشت.
همه این مطالب معروف را قبول دارند. تنها حرف من اینست كه این تحول برجسته یهودیان، مرهون و مدیون موسی است كه آنان را از پرستش خدا به شكل مرئی منع كرد. رجحانی كه یهودیان در مدتی نزدیك به دو هزار سال، برای كارهای معنوی قائل بوده-اند، طبعاً نتایجی داشته است؛ مثلاً این رجحان موجب تخفیف وحشیگری و خشونتی شده كه عادتاً در هر جا كه توسعه پهلوانی و قهرمانی ایده-آل ملی شده به چشم میخورد. یهودیان مجاز نبودند كه فعالیت-های معنوی و بدنی را مانند یونانیان هماهنگ سازند. در این تعارض، آنها آنچه را كه از لحاظ فرهنگی مهمتر بود انتخاب كردند.
چشم پوشی از غرایز-سهم حقیقت در مذهب
چشم پوشی از غرایز
در نظر اول نمیتوان فهمید كه چرا هر پیشرفت در معنویت و پس-زدگی تمایلات شهوی، اعتماد به نفس را در افراد و ملتها تقویت میكند. ظاهراً چنین بر میآید كه این امر مستلزم وجود دریچه-ای از ارزش-ها در شخص یا مرحله-ای از زندگی اجتماعی است. برای فهم بهتر موضوع، مورد نظر روان-شناسی فردی را كه بهتر درك كرده-ایم بررسی میكنیم.
وقتی كه «فرامن» میخواهد به یك موجود انسانی پاره-ای خواست-های ناشی از فشار غریزی از نوع شهوانی یا تهاجمی را تحمیل كند، ساده-ترین و طبیعی-ترین عكس-العمل «من»، صاحب اختیار دستگاه فكری و عضلانی اینست كه با كاری این خواست را ارضا كند. «من» این ارضای حسی و ناشی از میل طبیعی را امری مطبوع تلقی میكند؛ در حالی كه ارضا نشدن آن برایش نامطلوب-ست. معذالك ممكن-ست كه «من» به سبب مانعی بیرونی به این ارضا تن در ندهد. مثلاً ببیند كه عمل مورد بحث به خطر عظیمی منجر خواهد شد. چشم-پوشی از ارضای یك خواست ناشی از فشار غریزی در اثر موانع خارجی، و بنا به اصلاح به خاطر تن دادن به واقعیت، هیچگاه مطبوع و دلپذیر نیست. اگر تغییر جهت انرژی، در عین حال، موجب تخفیف نیروی فشار غریزی نشود، ممكنست فشار روحی و دلتنگی مداوم را ایجاد كند. ولی ممكنست چشم-پوشی، ناشی از محرك-هایی باشد كه ما به حق درونی تشخیص می-دهیم.
در جریان تحول فردی، یك قسمت از نیروهای بازدارنده جهان بیرون به نیروهای درونی تبدیل میشوند. در «من» دادگاهی برپا میشود كه در مقابل «فرامن» بررسی و انتقاد كرده منع میكند. این دادگاه را «ابرمن» مینامیم. بنابراین «من» پیش از ارضای غرایز مجبور است نه تنها خطرات بیرونی بلكه خواست-های «ابرمن» را به حساب آورد؛ و بدین گونه برای چشم-پوشی از غرایز، محرك-های دیگری هم دارد. ولی در حالی كه چشم-پوشی-های ناشی از دلایل خارجی ناخوشایندی به بار می-آورد، چشم-پوشی-هایی كه موجب آنها دلایل درونی و به تبع خواست-های «ابرمن» است، نتیجه متفاوتی از لحاظ اقتصادی دارد. به همراه یك دلتنگی اجتناب-ناپذیر، فایده-ای به صورت یك دلخوشی، یا نوعی اقناع جبران كننده را تأمین مینماید.
«من» خود را پرشور و پرحرارت حس میكند؛ و چشم-پوشی از فشار غریزی را كاری شایان تحسین میبیند. طرز كار این مكانیسم را چنین می-انگاریم: «ابر من» جانشین و نماینده پدر و مادر و معلمان است كه در طی سال-های اول زندگی فرد، حركات و كارهای او را زیر نظر گرفته-اند «ابرمن» تقریباً بی-هیچ تغییری به انجام وظایف پدر و مادر و مربیان ادامه داده لاینقطع «من» را در قیمومت خود میگیرد و فشار مداومی بر او وارد میكند. «من» مانند دوران كودكی، نگران آنست كه مهر این استاد را از دست ندهد؛ استادی كه نظر مساعد او، در وی سبك-باری و خشنودی ایجاد میكند و سرزنش-هایش پشیمانی به بار میآورد.
وقتی كه «من» ارضای غریزه-ای را در برابر «ابرمن» قربانی میكند، در مقابل، كثرت علاقه او را انتظار دارد. احساس شایسته علاقه بودن، به غرور تبدیل میشود. در زمانی كه هنوز حجت، درونی نشده و به شكل «ابرمن» در نیامده بود، رابطه میان ترس از محبوب نبودن و توقع و نیاز فشار غریزی بر همین منوال بود. هر بار كه انسان در اثر مهر فرزندی از ارضای غریزه چشم می-پوشید، احساس امنیت و خشنودی ایجاد میشد. این احساس نیك، فقط با انضمام حجت به «من» میتوانست جنبه خودشیفتگی پیدا كند. ولی آیا ممكنست این توضیح از طریقه تبدیل چشم-پوشی از فشارهای غریزی به خشنودی، روشنگر پدیده-ای باشد كه می-خواهیم بررسی كنیم؛ یعنی افزایش اعتماد به نفس و پیشرفت معنویت؟
در ظاهر فایده این توضیح كم است؛ چه، اوضاع و احوال به كلی متفاوتند. نه چشم-پوشی از فشارهای غریزی، نه شخصیت، و نه مرحله كمالی كه به خاطر آنها فداكاری صورت میگیرد، در اینجا نقشی ندارند؛ و این موضوعی است كه آناً ما را به تردید وامی-دارد. معذالك اشكالی در این تردید به نظر میرسد. آیا واقعاً مرد بزرگ تجسم حجتی نیست كه به خاطر مهر او آدمی عملی انجام میدهد؟ چون او قائم-مقام پدر است، از اینكه می-بینیم نقش «ابرمن» را در روان-شناسی جمعی ایفا میكند، تعجب نمیكنیم. این ملاحظه باید در مورد روابط موسی با ملت یهود نیز ارزشمند باشد. معذالك جانب دیگر شباهت واقعاً آشكار نمیشود. آیا پیشرفت در راه معنویت جز اینست كه ادراكات شهوی مستقیم به عقب رانده شود، و به خاطرات و استنباطات اندیشه-ها و همه جریان-های فكری كه عالی-تر بشمار میآیند رجحان داده شود؛ مثلاً رسیدن به این نتیجه كه پدر-سالاری از مادر-سالاری مهمتر است، هر چند حواس نتواند آنرا توضیح دهد. برای اینست-كه پسر نام پدر را بر خود میگذارد و از او ارث میبرد؛ یا بهتر، اعلام این مطلب كه خدای ما بزرگترین و تواناترین خداست؛ هرچند مانند باد توفان یا روح، نامرئی باشد.
چشم-پوشی از یك توقع غریزی از نوع جنسی یا تهاجمی، امری بكلی متفاوت-ست و همچنین وقتی كه موضوع عبارت از پاره-ای پیشرفت-های معنویست مانند پیروزی حقوق پدری؛ تعین حجت و مرجع تصمیم گیرنده درباره شخصیت غیرممكن است. این حجت نمیتواند پدر-سالاری باشد؛ زیرا، این اقتدار تنها در نتیجه پیشرفت به پدر واگذار شده است. بنابراین باید به ملاحظه یك پدیده اكتفا ورزید؛ و آن ملاحظه این-ست كه در جریان تكامل بشری، تمایلات شهوی مقهور معنویت شده هر پیشرفتی از این نوع، موجب احساس غرور و خشنودی خاطر در آدمیان میگردد. ولی ما نمیدانیم چرا این طور است. روزی هم اتفاق میفتد كه معنویت خود مقهور پدیده هیجان-انگیز و اسرار-آمیز مذهب میشود. این همان اصل مشهور است كه «ایمان نیازی به فهم ندارد» و آن كسی كه مذهب را به منزله چشم-پوشی از عقل تلقی میكند، در عین حال آنرا یك حقیقت عالی به حساب می-آورد. شاید تمام این اوضاع روان-شناسی، متضمن نقطه مشترك دیگری باشند. شاید آدمی برای آنچه وصول به آن برایش دشوارتر است، ارزش بیشتری قائل بوده غرورش ناشی از خودشیفتگی است كه در اثر شناخت دشواریی كه بر آن فایق آمده افزایش می-یابد. بنابراین می-بینیم كه موضوع بحث مفصل و بی-فایده است. شاید بعضی فكر كنند كه این بحث، با پژوهش-های ما كه هدفش كشف عامل تعیین كننده خصیصه ملت یهود است، هیچ رابطه-ای ندارد. این امر به نفع ماست ولی یك مطلب، ربط دو مسأله را آشكار می-سازد و بعدها نیز موجب اشتغال فكری ما خواهد بود. این مذهب پس از منع تصویر و تجسیم خداوند، و در طی قرون، بیش-از-پیش به مذهبی كه هدفش چشم پوشی از غرایز است تبدیل شد. البته بی-آنكه زهد و عفاف كامل را متوقع باشد، به ایجاد محدودیت جدی نسبت به آزادی جنسی اكتفا می-ورزد. خدا بكلی از امور جنسی به دور است، لذا آرمان تكامل اخلاقی می-شود. پس اخلاق محدودیت غرایز است. پیغمبران لاینقطع خاطر نشان كرده-اند كه خدا از امت خود فقط یك چیز می-خواهد و آن پیش گرفتن یك زندگی همراه با تقوا و صواب است؛ بنابراین بر آنهاست كه از ارضای غرایزی كه امروزه نیز اخلاق آنها را به منزله گناه تلقی میكند چشم بپوشند. چنین به نظر میرسد كه در مقابل اوامر اخلاقی، امر ایمان آوردن به خدا در درجه دوم اهمیت قرار گرفته است.
به این ترتیب است كه در مذهب، مقاومت در برابر فشارهای غریزی نقشی متفوق به عهده دارد؛ هرچند كه از آغاز چنین نبوده است. در اینجا توجه به یك ملاحظه از سوء تفاهمی جلوگیری میكند. حتی اگر قبول نداشته باشیم كه چشم-پوشی از غرایز و اخلاقی كه بر این چشم-پوشی مبتنی است، جزء اساسی مذهب نیست، باز هم حقیقت این-ست كه از لحاظ منشأ، چشم-پوشی از غرایز و مذهب سخت به هم وابسته-اند. توتمیسم كه نخستین شكل شناخته شده مذهب است، محتوی یك رشته اوامر و مناهی است كه اساس ضروری دستگاه توتمی را تشكیل میدهد. این اوامر و مناهی تنها چشم-پوشی از فشارهای غریزی است. مثلاً در مورد احترام توتم كه مانع از آزار رساندن به او و كشتن اوست؛ و یا در مورد منع نكاح با محارم یعنی چشم-پوشی از مادر و خواهران گروه، كه به نحوی عاشقانه به آنان آرزومندند؛ و شناخت حقوق برابر برای همه اعضا گروه برادران؛ كه معادل ترك نزاع-های شدید میان رقباست. ما در همه مقررات و نظامات، طرح اولیه یك نظام اخلاقی و اجتماعی را به چشم می-بینیم. به خاطر داریم كه در اینجا دو محرك عمل میكنند: دو نهی نخستین، با آنچه پدر مطرود میخواست منطبق است؛ و بدین ترتیب اراده او را ادامه میدهد؛ و سومین، یعنی تساوی حقوق برادران، اراده پدر نیست؛ و پس از قتل پدر، به جلوگیری از برخورد در نظام نو پدید توجه دارد. اگر موضوع نوع دیگری بود، بازگشت به وضع پیشین اجتناب ناپذیر میشد. در اینجاست كه قوانین اجتماعی، از سایر قوانینی كه مستقیماً از مذهب سرچشمه میگیرند جدا میشوند. در تكامل فرد كه بسیار سریعتر است نیز اساس این مسیر تحول را باز مییابیم. در اینجا نیز، نفوذ پدر، موجود مقتدری كه دارای قدرت و اختیار مجازات-ست، بچه را به انصراف از عمل به فشار غریزی وامی-دارد و آنچه را مجاز یا ممنوع است تعیین میكند. كارهایی كه یك بچه را به صفت عاقل یا بازی گوش متصف میسازد، بعدها، وقتی كه جامعه و «ابرمن» جانشین والدین میشوند، به عنوان كار خوب یا بد، پاكدامن یا فاسد تلقی میشوند؛ با این همه همیشه موضوع عبارتست از چشم-پوشی از غرایز به دنبال وجود یك حجت كه جانشین و ادامه دهنده قدرت پدر است.
این نحوه دید وقتی بیشتر تأیید و تقویت میشود كه ما مفهوم عجیب تقدس را بررسی میكنیم. چیست كه در مقایسه با هر آنچه مورد احترام ماست، به چیزی صفت تقدس میدهد؟ نخست روابط صفت مقدس، با فرد مذهبی انكار ناپذیر و مشخص است. هرچه كه مربوط به مذهب است مقدس است و این ایمان، اساس تقدس است. از طرف دیگر، قضاوت ما با اقداماتی كه به منظور تفویض صفت تقدس به تعدادی اشیاء دیگر صورت میگیرد، مختل میشود؛ یعنی مقدس شمردن افراد، مؤسسات و وظایفی كه رابطه چندانی با مذهب ندارند. این اقدامات و كوشش-ها اغلب یك جانبه است. نخست باید خصیصه حرمت و پرهیز را كه با تقدس مربوط است بررسی كنیم. لمس آنچه مقدس است، به طبع ممنوع-ست. هر منع مقدسی دارای صفت عاطفی است؛ ولی در حقیقت هرگونه محرك و موجب عقلی را فاقد است. مثلاً برای چه زنای یك مرد با محارمی از قبیل دختر یا خواهرش، از سایر روابط جنسی زشت-تر و نفرت-انگیزتر است؟ به این پرسش جواب داده میشود كه همه احساسات ما بر ضد چنین، جنایتی تحریك میشود؛ و از آن چنین برمی-آید كه بگوییم منع كاملاً طبیعی به نظر میرسد و حاجتی به اقامه دلیل نیست. به آسانی میتوان دریافت كه توضیحی از اینگونه، هیچ ارزش ندارد. آنچه به اصطلاح موجب رنجش احساسات ما میشود، در خانواده-های حاكم مصر قدیم و سایر ملل عهد عتیق شایع بود و سنتی مقدس بشمار می-آمد. به هنجار بود كه فرعون، خواهرش را به عنوان نخستین و مهمترین همسر برگزیند. جانشینان و اخلاف او، بطالسه یونانی از ادامه كار او ابایی نداشتند. پس میتوانیم بیندیشم كه زنا با محارم، و در این مورد زنای برادر و خواهر، امتیازی خاص سلاطین و نمایندگان خداوند بر روی زمین بوده و برای عامه مردم ممنوع بوده است.
بنابراین نه دنیای یونانی، نه دنیای ژرمنی، بنابر افسانه-ها، این روابط زنا با محارم را تأیید نمی-كردند. میتوان حدس زد كه علاقه اشرافیت بزرگ به «نسب» باقیمانده این امتیاز قدیمی است؛ و مشاهده میكنیم كه در اثر این پیوندهای همخونی كه در طی نسل-ها در عالی-ترین مقامات اجتماعی صورت پذیرفته، سران تاجدار اروپایی كنونی تنها به یك یا دو خانواده تعلق دارند. وجود زنا با محارم در میان خدایان، سلاطین و قهرمانان به ما امكان میدهد تا نظریه-ای را كه میكوشد برای شفاعت و زنندگی این امر، با پیوند دادن آن به یك علم لدنی، نسبت به خطر همخونی توضیح زیست-شناسی عرضه كند، رد كنیم. هیچ محقق نیست كه خطر همخونی واقعاً وجود داشته باشد؛ و هیچ اطمینانی هم نیست كه مردم بدوی آنرا دریافته و بر ضد آن عكس-العمل نشان داده باشند. عدم قطعیت در تعیین روابط جنسی مجاز یا ممنوع، قبول این مطلب را غیرممكن میسازد كه فرض كنیم ترس از زنا با محارم ناشی از «احساسات طبیعی» است.
نظرات ما درباره ماقبل تاریخ، ما را به قبول توضیح دیگری وامی-دارد. قانون منع زنا با محارم كه فشرده آن ترس از زنا با محارم است اراده پدر را منعكس میساخت و پس از قتل هم ادامه یافت. رنگ عاطفی آن كه تا بدین پایه مشخص است؛ و عدم امكان هر توضیح استدلالی و بطور خلاصه، صفت مقدس آن، از اینجا ناشی میشود. ما قبول داریم كه اگر همه موارد منع مقدس را بررسی میكردیم نتایجی نظیر آنچه كه مطالعه ترس از زنا با محارم بدست داد، بدست می-آوردیم و قبول میكردیم كه اصولاً خصیصه مقدس، همان اراده پدر اولیه است.
بدین گونه بر جنبه دوگانه توضیح ناپذیر كلماتی كه مفهوم «مقدس» را بیان میكنند، پرتوی میتابد. این دوگانگی است كه روابط با پدر را تنظیم میكند. «مقدس» تنها «فرشته خصال» و «مقرب» معنی نمیدهد، بلكه آنچه را هم «گجسته» و «منفور» تعبیر میكنیم شامل میشود؛ چنان كه كلمه Sacra (عطش مقدس طلا) در ضرب-المثل مبین همین معناست. نه تنها نمی-بایست به اراده پدر دست درازی كرد، نه تنها او شایسته احترام است، بلكه می-بایست از آن بیم داشت؛ چه، خواست او چشم-پوشی پر زحمتی از غرایز بود . وقتی كه می-شنویم كه میگویند موسی قوم خود را با تحمیل ختنه متبرك ساخته بود، مفهوم عمیق این ادعا را درك میكنیم. ختنه باقیمانده استعاری بریدن عضو تناسلی است كه پدر اولیه و قدرتمند، در گذشته، درباره پسرانش اجرا كرده بود. هر كس این عمل استعاری را میپذیرفت، نشان میداد كه آماده است تحت فرمان پدر در آید؛ حتی اگر این اراده، دردناكترین گذشت-ها را به او تحمیل كند. با توجه مجدد به موضوع اخلاق و در مقام نتیجه-گیری میگوییم كه یك قسمت از قوانین اخلاق، به نحو منطقی با ضرورت تعیین حدود حق جماعت نسبت به فرد، حق فرد در برابر جماعت و حقوق متقابل افراد توضیح داده میشود. ولی آنچه كه در اخلاق، به نظر ما اسرار آمیز، عالی، و به نحو عجیبی مسلم میرسد، ناشی از خویشاوندی آن با مذهب و این موضوع است كه مذهب نیز از اراده پدر ریشه میگیرد.
سهم حقیقت در مذهب
ما مردان سست عقیده، با چه غبطه-ای كسانی را كه بوجود خدا قانع شده-اند به نظر میآوریم! برای این روح كل، جهان مسأله-ای نیست؛ چه، خود آنرا آفریده و برپا داشته است. چقدر تئوری-هایی كه مومنین مبلغ آنند، وسیع و عمیق و قطعی جلوه میكند، اگر آنها را در كنار طرح-های توضیحی پر زحمت، حقیر و جزئی قرار دهیم كه حداكثر آنچه را میتوانیم عرضه كنیم تشكیل میدهند. روح الهی كه فی-نفسه آرمان تكامل اخلاقی است، معرفت به این آرمان را به آدمیان تلقین كرده و در عین حال الهام بخش تعالی به حد آن بوده است. مومنین خیلی زود آنچه را شریف و عالی-ست، از آنچه پست و بی-ارزش است تمیز میدهند. ارزش زندگی عاطفی آنان بسته به فاصله-ایست كه آنان را از ایده-آل-شان جدا میكند و خشنودی زیادی از تقرب به آن، یا به اصطلاح از نزدیك شدن به چشمه نور حس میكنند. برعكس، وقتی كه از آن دور میشوند، در حضیض قرار میگیرند و دلتنگ میشوند. همه چیز بدین گونه تنظیم شده. چه ساده و چه تزلزل ناپذیر! تنها باید افسوس خورد كه پاره-ای تجارب زندگی و پاره-ای مشاهدات در عرصه كائنات، ما را از قبول فرض وجود این خدا باز میدارد. اگر دنیا این همه معضل در برابر قرار نداده بود، مجبور بودیم بررسی كنیم كه چگونه آنان كه ایمان دارند توانسته-اند آنرا بدست آورند. از كجا این ایمان، نیروی پیروزی بر «عقل و علم» (اشاره به یك بند از فاوست: جز عقل و علم چیزی را خوار مشمار.) را بدست آورده است.
به مسأله ساده-تری كه تاكنون به آن اشتغال داشتیم بازگردیم. از خود می-پرسیم كه قوم یهود، از كجا توانسته این خصیصه ویژه را بدست آورد كه با وجود آن همه احتمالات، بقای او را تا به امروز ممكن ساخته است. دیدیم كه موسی با مذهبی كه به یهودیان داد، این خصیصه را بنیان گذارد كه بر اعتماد به نفس آنان تا بدانجا افزود كه خود را برتر از همه ملل می-نگریستند. آنها با عدم اختلاط با دیگران به زندگی ادامه دادند. آمیزش-های خونی، در پیشامدها اهمیتی كسب نكرد؛ زیرا آنچه یهودیان را متحد میكرد، عامل آرمانی، یعنی تملك مشترك گنجینه فكری و عاطفی بود. اگر مذهب موسی توانست این نتیجه را به بار آورد، نخست به این دلیل بود كه وی به قوم امكان داد تا در عظمت مفهوم نوین خداوند شریك باشند؛ دوم بدان سبب بود كه تأكید داشت كه خدا این ملت را «برگزیده»، تا در میان ملل، از لطف خاص او بهره-مند شود.
سوم بدان جهت بود كه او پیشرفت در معنویت را به ملت تحمیل كرد. پیشرفتی كه آن زمان فی-نفسه اهمیت داشت و توانست راه را برای احترام بكار فكری و چشم-پوشی-های تازه از فشارهای غریزی بگشاید. پس این نتیجه-گیری ماست؛ ولی اگر نخواهیم آنرا انكار كنیم نباید پنهان كنیم كه این طرح كاملاً قانع كننده نیست؛ و باید گفت علت با معلول مطابقت نمیكند و موضوعی كه ما بر سر توضیح آنیم، از حیث مرتبه با انگیزه-هایی كه برای آن می-یابیم متفاوت به نظر میرسد.
شاید مجموع تحقیقاتی كه تاكنون صورت گرفته، كشف همه این انگیزه-ها را ممكن نساخته باشد، بلكه تنها یك قسمت سطحی از این انگیزه-ها را كشف كرده باشد. ولی آیا عامل خیلی مهمی در پس آن پنهان نیست؟ با فرض پیچیدگی بی-حد همه تعلیم-ها در زندگی و تاریخ باید در پی چیزی از این نوع بود. راه دسترسی به این انگیزه-های عمیق-تر، در بخشی از طرح فوق بر ما گشوده شد. مذهب موسی نتایج آنی نداشته بلكه به نحوی شگفت-انگیز بطور غیرمستقیم، مؤثر افتاده است. من نمیخواهم از آن نتیجه بگیرم كه این نتایج مؤخر و بعدی است كه مدتی مدید، قرنها، پس از پایان كار مذهب بجا گذاشته شده باشد؛ چه این موضوع، در كار بحث از خصیصه یك ملت، مطلب مهمی نیست.
نه، ملاحظه ما منطبق بر یك موضوع تاریخی مذهب یهود، یا به عبارت بهتر، منطبق با موضوعی است كه ما در این تاریخ گنجانیده-ایم. ما گفتیم كه با گذشت ایامی چند، ملت یهود، مذهب موسی را كنار گذاشت؛ ولی نمیتوانیم نشان دهیم كه آیا این كنار گذاردن كلی بوده، یا اینكه پاره-ای از دستورهای پیغمبر حفظ شده. ما با قبول این امر كه در طی دوره طولانی فتح كنعان و مبارزه بر ضد مردم بومی مستقر در آن سرزمین، مذهب یهوه اختلاف اصولی با مذهب «بعل» نداشت، در اینجا بر این واقعیت تاریخ تكیه میكنیم. این امر علیرغم همه اقدامات غرض-آلودی است كه بعداً برای پنهان كردن این وضع شرمآور به عمل آمد.
معذالك، موسی بی-آنكه آثاری از خود بجا گذارد، از میان نرفته بود؛ شاید خاطره-ای محو و تحریف شده از آن در میان بعض اعضای جامعه روحانیت به واسطه پاره-ای اسناد قدیمی بجا مانده بود. و این روایت گذشته-ای عظیم بود كه دورادور عمل میكرد و بر اذهان و ارواح، سلطه بیشتری می-یافت؛ و بالاخره توفیق یافت كه خدای یهوه را به خدای موسی تبدیل كند؛ و پس از چندین قرن متروك بودن، مذهبی را كه موسی بنیان گذارده بود زنده كند. در فصل قبلی این كتاب، فرضیه-ای را به صورت ضابطه در آوردیم كه در مورد درك اموری بوسیله اخبار تحقق یافته-اند، ضابطه ایست كه از آن گریزی نیست.
بازگشت واپس زده - حقیقت تاریخی
بازگشت واپس-زده
در میان پدیده-هایی كه مطالعه زندگی روانی از لحاظ روانكاوی شناخت آنها را برای ما میسر ساخته، بسیاری پدیده-ها نظیر پدیده-هایی-ست كه ما بحث كردیم. پاره-ای صفت پاتولوژیك دارند و بعض دیگر به مثابه امور عادی تلقی شده-اند. ولی این امر اهمیتی ندارد؛ چه، تحدید حدود و مرزبندی میان این دو چندان مشخص نیست. مكانیسم-ها از بسیاری جهات شبیه یكدیگرند. آنچه برای ما جالب است، دانستن این مطلب است كه آیا تغییرات مورد بحث بر خودِ «من» اثر می-گذارند یا مطلقاً تأثیری بر آن ندارند و در نتیجه به چیزی تبدیل میشوند كه ما نشانه-های بیماری مینامیم. در میان همه مطالب و مفروضاتی كه من در اختیار دارم، مواردی را انتخاب میكنم كه با پی-ریزی و شكل گرفتن خصیصه ارتباط دارند.
دختر جوانی، در همه امور در عكس جهت ما حركت میكند و همه صفاتی را در خود می-پروراند كه در مادر نیست و از آنچه شبیه اوست پرهیز میكند. بنابراین باید افزود كه وی مانند همه دختران دیگر، دوران كودكی خود را با تشبه به مادر آغاز كرده بود و اكنون با شدت بر ضد این شباهت عصیان میكند. معذالك نباید تعجب كرد همین زن جوان پس از ازدواج و همسر و مادر شدن، بیش از پیش به این مادرِ دشمنِ خود شبیه میشود تا مثل گذشته با او متشبه گردد. مورد نظیر در میان پسر بچه-ها اتفاق میفتد و گوته بزرگ نیز كه در جوانی پدر سخت-گیر و خرده-بین را تحقیر میكرد، در سنین پیری پاره-ای از خصوصیات او را بروز میداد. این نتیجه وقتی تعجب-آورتر است كه این تباین میان دو شخص، برجسته باشد. مرد جوانی كه سرنوشت محكومش كرده بود تا زیر دست پدری نالایق تربیت شود، نخست به خاطر عصیان بر ضد او، پسری نجیب و زحمتكش و با عقیده شد. در سنین جوانی خصلتش تغییر یافت و در آن زمان چنان رفتاری پیش گرفت كه گویی پدر را نمونه و سرمشق خود قرار داده است. برای آنكه رابطه پیوند دهنده این امور را، در بحث خود از نظر دور نداریم، باید به خاطر داشته باشیم كه در آغاز چنین مسیر تحولی، تشابه بیشتری با پدر وجود دارد؛ بعداً این تشابه از میان رفته حتی به عكس آن رفتار میشود؛ تا سرانجام از نو برقرار گردد.
هر كس میداند كه وقایع پنج سال اول زندگی، تأثیر قطعی در وجود ما بجا می-گذارد كه بعدها هیچ چیز یارای مقابله با آن را ندرد. بی-شك درباره نحوه مقاومتی كه این تجارب پیش-رس در برابر كوشش-هایی بروز میدهند كه به قصد تغییر به عمل میآید، گفتنی بسیار است؛ ولی اینجا جای آن نیست. معذالك حداقل می-دانیم كه نیرومندترین تأثیرات آزار دهنده، از برداشت-های دوران كودكی ناشی میشود؛ كه به گمان ما در آن دوره، دستگاه روانی كودك برای پذیرفتن آنها آماده نیست. در خود موضوع جای شبهه نیست، ولی چنان شگفت-آور است كه ما سعی میكنیم با مقایسه با مسیر تحول كلیشه عكاسی كه پس از مدتی كم یا بیش طولانی به عكس تبدیل میشود، آنرا تفهیم كنیم.
در هر حال باید با خرسندی خاطر نشان كنیم كه نویسنده-ای خیال-پرداز، با تهوری كه خاص شاعرانست، پیش از من این كشف حیرت-انگیز را انجام داده است. «هوفمان» Hoffmann، غنای شخصیت-های تخیلی داستان-هایش را به تنوع تصاویر و تأثراتی كه در طی یك سفر چند هفته-ای، در ایامی كه هنوز از پستان مادر شیر میخورده نسبت میدهد. آنچه را كه یك بچه دو ساله دیده بی-آنكه بفهمد، فقط ممكنست در رویا به خاطرش باز آید. تنها درمان تحلیلی قادر است این وقایع را به او بشناساند. ولی در یك لحظه معین ممكنست این وقایع با برخورداری از نیروی عظیم غیر ارادی، در زندگی شخص پدیدار شوند و اعمالش را به او تلقین كرده احساسات مخالف یا موافق او را تعین كنند و غالباً برای گزینش عشقی او تصمیم بگیرند. در حالی كه در موارد عدیده، این انتخاب از نظر منطق و عقل، قابل دفاع نیست.
دو نكته را نباید از نظر دور داشت كه به سبب آنها، این وقایع با موضع ما ربط پیدا میكنند. در درجه اول دور-نمای زمانی كه در اینجا عامل اساسی است؛ مثلاً در مورد آنچه مربوط به این حالت خاص حافظه است كه ما آنرا «ناآگاه» می-نامیم. آیا این امر نظیر حالتی نیست كه ما در زندگی عاطفی یك ملت به «روایت» نسبت میدهیم؟ معذالك باید گفت كه تطبیق مفهوم و مدرك ضمیر ناآگاه به روان-شناسی جمعی كار ساده-ای نیست. مكانیسم-هایی هم كه بیماری روانی را پدید می-آورند، در پدیده-هایی كه اینجا بررسی میكنیم نقشی دارند. در هر دو مورد، وقایع تعیین كننده در كودكی نخستین صورت گرفته؛ ولی در مورد اخیر نقش اساسی با مسیر تحول مخالف واقعه و عكس-العمل در برابر آنست؛ نه با زبان.
این طرحی است از چگونگی گردش كار؛ واقعه، یك خواست غریزی پدید می-آورد كه میخواهد ارضا شود. «من» خواه به این سبب كه آنرا خارج از حد توانایی می-بیند، و خواه به این سبب كه آنرا خطرناك می-داند، با آن مخالفت میكند. از این دو دلیل اولی ابتدایی-تر است؛ ولی هر دو به اجتناب از یك وضع خطرناك منجر میشوند. «من» در مقابل خطر، با استفاده از پدیده واپس-زدگی از خود دفاع میكند. در این حالت، هیجان فشار غریزی به نحوی مقید شده، تحریكات و ادراكات حسی و تجلیات همزمان از یاد میروند. ولی جریان به همین جا ختم نمیشود. چه، در واقع یا فشار غریزی نیروی خود را حفظ كرده یا درصدد است دوباره آنرا بدست آورد؛ یا بالاخره با واقعه-ای تازه جان گرفته و بدین ترتیب از نو طلبكار میشود. ولی چون راه ارضای عادی به سبب وجود چیزی كه اثر واپس-زدگی می-نامیم بسته شده، از جایی كه بی-دفاع-تر و ضعیف-تر است برای دسترسی به یك ارضای جانشین كه به شكل نشانه بیماری ظاهر میشود راه باز میكند؛ و این همه بدون رضا و فهم «من» صورت میگیرد. همه پدیده-های مربوط به تشكیل نشانه-های بیماری را میتوان به منزله «بازگشت واپس-زده» تلقی كرد. صفت مشخص و بارز آنها تغییر شكلی است كه عناصر قیام كننده نسبت به شكل اصلی خود پیدا كرده-اند. شاید به ما ایراد كنند كه با بررسی این امور از توازی خود با روایت دور شده-ایم. اگر ما توانسته-ایم چنین از نزدیك، مسأله چشم پوشی از فشار غریزی را مورد بررسی قرار دهیم تأسفی ندارد.
حقیقت تاریخی
ما با همه این گریزها می-خواستیم نشان دهیم كه مذهب موسی فقط وقتی بر ملت یهود اثر گذاشت كه به صورت روایت درآمد. بی-شك ما تنها با احتمالات سر و كار داریم؛ ولی فرض میكنیم یك دلیل قطعی بدست آورده باشیم. باز هم نتیجه آنست كه ما در اصل با انحصار توجه به عامل كیفی، عامل كمی را از یاد برده-ایم. آنچه به ایجاد یك مذهب مربوط است -و این موضوع طبعاً با ایجاد مذهب یهود هم منطبق است- نقشی از یك خصیصه بزرگ دارد كه همه توضیحات ما برای روشن كردن آن كافی نیست. در اینجا باید عنصر دیگری را جستجو كنیم؛ چیزی كه دارای نظایر كمتری بوده معادلی نداشته باشد؛ و آنرا تنها بتوان برحسب نتایجش اندازه گرفت و از لحاظ مقام و مرتبت نیز همپایه مذهب باشد.
نخست باید موضوع را از جهت خلاف آن بررسی كنیم. می-دانیم كه انسان بدوی به یك خدای آفریننده جهان نیازمند است كه مثل رئیس قبیله یا حامی شخصی اوست. جای این خدا در ورای اجداد محو شده-ایست كه روایات، خاطراتی از آنها حفظ كرده است. انسان ادوار بعدی، مثلاً انسان عصر ما، به همین نحو رفتار میكند. او نیز كودك مانده و حتی در سنین بلوغ به حمایت نیازمند است. او نیز حس میكند كه نمی-تواند از اتكا به خدا دست بردارد. در این موضوع تردیدی نیست معذالك كمتر می-فهمیم كه برای چه باید تنها یك خدا داشت؛ و به چه دلیل گذشتن از چند خدایی به یكتاپرستی، چنین اهمیتی به خود می-گیرد. البته قبلاً گفته-ایم كه مومن شریك عظمت خدای خویشتن است؛ و هرچه این خدا نیرومندتر باشد، حمایتی را كه میتواند تأمین كند موثرتر است. اما نیروی این خداوند، یكتایی او را به ذهن نمی-آورد. تعداد زیادی از ملتها خدای خود را چنان توجیه می-كرده-اند كه این خدا بر بسیاری از خدایان زیر-دست و پایین-تر فرمانروایی داشته است.
آنها فكر نمیكردند كه وجود خدایان دیگر، عظمت خدای اصلی را تنزل میدهد. به علاوه انسان با قبول عمومیت و همگانی بودن خداوند، انس و یكرنگی خود را با خدایی كه می-بایست به همه كشورها و ملتها توجه داشته باشد از دست میداد. به عبارت بهتر لازم می-آمد كه خدای خود را با بیگانگان قسمت كند و با تصور برگزیده بود، خود را تسكین دهد.
باید توجه داشت كه فكر خدای واحد مستلزم پیشرفت در معنویت است. معذالك نباید اهمیت زیادی برای این موضوع قائل شد. با این وصف مومنین وسیله-ای برای جبران ضعف تعلیل و توجیه خود یافته-اند. آنها فرض میكنند كه اگر مفهوم خدا بر روی مردم چنین تسلطی دارد، برای آنست كه از حقیقت ابدی سرچشمه میگیرد، كه دیرزمانی از نظرها پنهان مانده بود و سرانجام برای از میان بردن آنچه قبلاً وجود داشت ظاهر شد. ناچاریم تصدیق كنیم كه این عامل متناسب با وسعت موضوع و نتایج و آثار آنست. این راه حل میتواند مورد قبول ما قرار گیرد ولی در آن صورت با مشكلاتی برخورد میكنیم. احتجاج مذهبی بر یك فرضیه خوشبین و ایده-آلیستی مبتنی است. هرگز كسی نتوانسته اثبات كند كه فكر انسان قابلیت بخصوصی برای تشخیص و تمیز حقیقت داشته؛ یا روح انسان استعداد خاصی برای قبول حقیقت دارد. برعكس میدانیم كه ذهن و فكر انسان به سهولت در بی-خبری گم-گشته و حیران میشود و ما بی-آنكه نگران حقیقت باشیم، به آنچه نوازش-گر خواست-ها و تصورات ماست عقیده می-آوریم. برای آنست كه ایمان ما كامل نیست. همچنین ما فكر میكنیم كه راه حلی كه مومنین پیشنهاد كرده-اند حقیقت است؛ ولی حقیقت تاریخی است نه حقیقت مادی. ما مدعی حق اصلاح بعضی انحرافاتی هستیم كه این حقیقت در ظهور مجدد خود به آن دچار شده است. یعنی اگر ما امروز بوجود یك خدای توانا و برتر ایمان نداریم، فكر میكنیم در ادوار اولیه شخصیتی وجود داشته كه می-بایست عجیب به نظر آمده باشد و پس از آنكه به همپایگی خدایان بالا رفته، دوباره در خاطره-ها زنده میشود.
ما فرض كردیم كه پس از آنكه مذهب موسی متروك و بعضاً فراموش شد، از نو به شكل اخبار و روایات جان گرفت. اكنون میگوییم كه این مسیر تحول، تكرار یك مسیر تحول قبلی بوده است. موسی با آوردن انگاره خدای واحد برای ملت خود، چیز تازه-ای به آن نداد و فقط به واقعه كهنی كه متعلق به ادوار اولیه خانواده بشری بود و مدتها از ضمیر آگاه انسانها گریخته بود جان بخشید. ولی این واقعه چنان مهم بود و چنان تغییراتی در وجود آدمیان فراهم آورد كه میتوان گفت اثر عمیقی را كه با روایت قابل قیاس است، در روح انسان باقی گذاشت. روانكاوی افراد به ما می-فهماند كه تأثرات زودرس در دوره-ای كه بچه به زحمت سخن میگوید، روزی موجب بیدار شدن و به پا خاستن نتایج آزار دهنده در ضمیر آشكار می-شوند. حس میكنیم كه باید وضع وقایع زودرس-تری هم كه در زندگی بشر رخ داده به همین ترتیب باشد. یكی از نتایج مربوط به این وقایع، پیدایی مفهوم خدای مقتدر و یگانه است. موضوع آن در حقیقت، خاطره تغییر-شكل یافته-ایست كه با تمام تفاصیل، واقعیت است. این مفهوم دارای خصیصه آزار دهنده-ایست و باید به ایمان آوردن به آن اكتفا كرد. این خاطره به مقیاسی كه تغییر شكل یافته میتوان جنونش نامید و در حدی كه گذشته را روشن میكند باید حقیقت نامیده شود. جنون اشخاص مختل-المشاعر هم خود مؤید بخشی از حقیقت است؛ و یقین بیمار در این بخش مستقر میشود تا در ورای آن در هر نوع تخیل جنون-آمیز تجلی یابد.
آنچه در زیر میآید، تكراریست از طرح نخستین من كه فقط اندكی تغییر یافته است. من در 1912 سعی كردم تا در كتاب «توتم و تابو»، اوضاع و احوال كهنی كه این نتایج را به بار آورده بدست بدهم؛ برای این منظور پاره-ای از اندیشه-های تئوریك چارلز داروین Darwin و اتكینسن Atkinson و به خصوص رابرتسن اسمیت Smith را به همراه پاره-ای از كشفیات و رهنمودهای روانشناسی تحلیلی بكار گرفتم. از داروین فرضیه-ای را گرفته-ام كه به موجب آن انسانها در ابتدا به صورت گروه-ها و گله-های كوچك بسر می-بردند و هر یك از این گروه-ها در تحت سرپرستی جبارانه و خشن مسن-ترین موجود نر قرار داشت و جوانانی را كه بعضاً فرزندان او بودند یا آنان را طرد كرده بود به اطاعت وامی-داشت. من توصیف اتكینسن را درباره سرانجام نظام پدر سالاری پذیرفتم كه میگوید: پسران عاصی بر ضد پدرشان متحد شده بر او پیروز شدند و دست جمعی او را خوردند. با تكیه بر تئوری توتم كه اسمیت بیان كرده پذیرفتم كه طایفه توتمی برادران جانشین خاندان پدر شد.
برادران فاتح برای ادامه زندگی در صلح از زنانی كه به خاطر آنها پدر را كشته بودند چشم پوشیدند و ازدواج با غیر محارم را مقرر داشتند. پس از آنكه قدرت پدری بدین گونه متلاشی شد، خاندان-ها به موجب حقوق مادر-شاهی سازمان یافتند. مهر و كین پسران در برابر پدر، در جریان هر نوع تحول بعدی باقی-ماند و ادامه یافت. بجای پدر، حیوانی به عنوان توتم به منزله نیا و روح حامی انتخاب شده بود و كشتن یا آزار رسانیدن به او ممنوع بود.
معذالك سالی یكبار همه طایفه جشنی برگذار میكردند كه در آن حیوان توتم كه مورد احترام عموم بود تكه-تكه شده مشتركاً خورده میشد. هیچكس مجاز نبود كه از شركت در این جشن كه تكرار رسمی كشتن پدر و نشان-دهنده آغاز یك نظام اجتماعی و قانون اخلاقی نوین و مذهب تازه بود سر باز زند. بسیاری از مؤلفین پیش از من، از رابطه-ای كه میان جشن توتمی اسمیت و مراسم مسیحی عشای ربانی وجود دارد، دچار شگفتی شده-اند. من اكنون با دلبستگی به این نحوه بررسی و مشاهده امور ادامه میدهم. چندین بار سخت به من ایراد كرده-اند كه در چاپ-های جدید اثرم تغییر عقیده نداده-ام؛ در حالی كه مردم-شناسان امروزی بطور جمعی تئوریهای اسمیت را كنار گذاشته تئوری-های دیگری جانشین آن ساخته-اند.
به این ایراد جواب میدهم كه با آنكه در جریان همه این به اصطلاح ترقیات بوده-ام، نه به حقیقت تئوری-های آنان یقین پیدا كرده-ام نه به خطاهای اسمیت. شك كردن همیشه مستلزم به دور انداختن نیست و نو پردازی همیشه پیشرفت معنی نمیدهد. و به خصوص من مردم-شناس نیستم؛ بلكه روان-كاوم و حق دارم از مفروضات مردم-شناسی چیزهایی را بیرون بكشم كه برای روان-كاوی به آنها نیاز دارم. كارهای داهیانه اسمیت، نكات پر ارزشی را در تماس با موارد روان-شناسی تحلیلی و القائاتی برای كاربرد این مواد، فراهم آورده است. من بیش از این چیزی راجع به كارهای مخالفان او نمیتوانم گفت.
تکامل تاریخی
تکامل تاریخی
من در اینجا نمیتوانم محتوی «توتم و تابو» را به تفصیل بیاورم؛ ولی سعی میكنم حفره-ای كه این مفروضات وقایع اولیه و پیروزی را در یك دوره تاریخی از یكتاپرستی جدا میكند پر كنم. همین كه گروه برادران، مادر-سالاری، و ازدواج با غیر محارم برقرار شد، تحولی بوجود آمد كه می-توان آنرا به عنوان «بازگشت واپس-زده» به نحوی آرام و كند در نظر گرفت. كلمه واپس-زده، در معنی خاص استعمال نشده؛ بلكه در اینجا منظور چیزی مربوط به گذشته تمام شده و پشت سر نهاده در زندگی یك ملت است؛ و می-كوشیم این چیز را به عنوان معادل واپس-زده در بیماری روانی فردی بررسی كنیم.
ما هنوز بر سر آن نیستیم كه بگوییم گذشته، در طی دوره تاریكی و ابهام خود، در كدام قالب روان-شناسی قرار دارد. نقل مفاهیم روان-شناسی فردی به روان-شناسی جمعی چندان آسان نیست؛ و شك دارم كه این كار برای ایجاد یك ضمیر ناآگاه جمعی فایده-ای داشته باشد. آیا محتوی ضمیر ناآگاه، در همه موارد جمعی نیست؟ آیا در مالكیت عمومی بشریت نیست؟ بنابراین باید فعلاً امور متناظر را بكار بگیریم. پدیده-هایی كه در زندگی ملتها ایجاد میشوند؛ با آنچه تشریح روانی به ما می-شناساند كاملاً منطبق نیستند. با این همه بسیار به هم شبیهند. نتیجه میگیریم كه بقایای روانی این ادوار ابتدایی، میراثی بجا گذاشته-اند كه هر نسلی نه تنها باید آنرا بدست آورد، بلكه باید آنرا تكرار كند. مثلاً استعاره زبان را كه قطعاً مادرزاد جلوه میكند در نظر بگیریم. این استعاره حتی به دورانی برمیگردد كه زبان تازه به دنیا آمده بود و برای همه اطفال بی-آنكه تعلیم دیده باشند آشناست. با وجود تنوع و اختلاف زبانها این استعاره در میان همه ملل یكیست. تحقیقات روانكاوی درباره نكات قابل تردید، اطلاعات دیگری هم بدست میدهد. ما تصدیق میكنیم كه در اغلب اوضاع و احوال مهم، بچه-های ما نه به طریقی كه بایستی تجربه خاص آنها الهام بخشد، بلكه بطور غریزی مانند حیوانات عكس-العمل نشان میدهند كه با بازگشت به خصایص نیاكان در علم وراثت قابل توضیح است.
بازگشت واپس-زده به آرامی و نه خودبخود بلكه تحت تأثیر تغییرات شرایط زندگی، تغییر اینكه در تاریخ مدنیت بشری فراوانند، صورت میگیرد. من نمیتوانم اینجا شرایط این تغییرات را بررسی كنم یا مراحل بازگشت واپس-زده را بطور كامل برشمارم. پدر، از نو بزرگ خانواده میشود بی-آنكه قدرت كامله پدر گروه اولیه را بدست آورده باشد. در جریان مراحل انتقالی معین، حیوان توتم بوسیله خدا خلع و رانده شد. در آغاز خدا با شكل آدمی خود، هنوز سر حیوان دارد؛ بعدها طبیعتاً به شكل همان حیوان در میآید. بعدها حیوان برای او مقدس میشود و او را شریك ممتاز خود میسازد؛ یا گاه حیوانی را كشته نام او را به نام خود می-افزاید. در فاصله میان حیوان توتم و خدا، قهرمان ظهور میكند كه اغلب مرحله پیشرس الوهیت است. فكر یك خدای بزرگ ظاهراً زود پدیدار شده و در آغاز مبهم و بی-ارتباط به اشتغالات فكری آدمی است. وقتی كه قبایل و اقوام در واحدهای وسیع-تر گرد آمدند، خدایان هم به صورت خاندان-هایی، دارای سلسله مراتب متشكل شدند. اغلب یكی از خدایان عظمت می-یابد و ارباب خدایان دیگر و آدمیان میشود.
مرحله بعدی كه به پرستش یك خدا منجر میشود، با دو دلی و شك آغاز می-یابد. سرانجام به پرستش این خدای یگانه میرسند و قدرت كامله-ای را كه هیچ خدای دیگری را در اطراف خود تحمل نمیكند، به او نسبت میدهند. آن وقت است كه عظمت پدر گروه اولیه مستقر میشود و تأثراتی را كه ایجاد میكرد تكرار میشوند. از سرگرفتن تماس آنچه كه آدمی مدت-های مدید از آن فارغ بود، با آنچه كه به آن اشتیاق داشت، دارای نتیجه-ای شكننده بود؛ درست به مانند آنچه روایات از چگونگی نزول فرمان در سینا وصف میكنند. قوم، سرشار از حس تكریم، احترام، و حق-شناسی نسبت به خدایی بود كه آیات لطف خاص خود را به او ارزانی میداشت. مذهب موسی فقط این احساسات مثبت نسبت به خدای پدر را تأیید میكند. ایمان به شكست ناپذیری خداوند و گردن نهادن به اراده او، دیگر در میان پسر بی-دفاع بیمناك از پدر خانواده اولیه، مطلق و قطعی نبود؛ و این امر وقتی به راحتی فهمیده میشود كه آدمی، در اندیشه خود، خویشتن را در یك محیط كودكانه و بدوی قرار دهد. هیجانات دوران كودكی، خیلی از هیجانات دوران بلوغ شدیدتر و بی-پایان-ترند؛ و تنها جذبه مذهبی میتواند آنها را مهار كند. برای اینست كه شوق زهد و پارسایی نخستین عكس-العمل بازگشت پدر مقتدر است.
بدین ترتیب، جهتی كه می-بایست مذهب پدر در آن تحول یابد، برای همیشه تثبیت شده بود؛ ولی نفس تحول به همان اندازه كمال نیافته بود. معارضه، خصیصه اساسی روابط پدر و پسرانست. می-بایست خصومتی كه روزی پسران را به كشتن پدری محترم و ترس-آور واداشته بود، از نو، در طی قرون، تظاهر كند. دیگر نمیبایست كینه كشنده نسبت به پدر در چهارچوب مذهب موسی جایی داشته باشد. تنها تجلی عكس-العمل نیرومند احساس تقصیر، ندامت از گناه، و ادامه آن نسبت به خداوند ممكن بود. احساس تقصیری كه لاینقطع مورد بحث پیغمبران بود و خیلی زود جزء مكمل نظام مذهبی شد؛ تعلیل سطحی دیگری نیز داشت، كه منشأ واقعی آنرا ماهرانه پنهان میكرد.
قوم لحظات سختی را میگذراند و امیدهایی كه به خدا بسته بود تحقق نمی-یافت، و واقعاً ادامه ایمان به «برگزیده بودن» دشوار میشد. برای آنكه از خوشبختی ایمان به «برگزیدگی» محروم نگردد، احساس تقصیر و معرفت به گناهكاری لازم بود، تا خدا را به موقع تبرئه كرده باشد. در واقع چون قوانین خدایی نقض شده، او شما را تنبیه میكند. و برای تخفیف و فروكش كردن ندامتی كه از چنین منبع عمیقی فوران میكرد، خود را ملزم میدیدند كه قوانین را سختتر، مشقت بارتر و بی-مایه-تر گردانند. یهودیان در مسیر نشئه تازه زهد و ترك دنیا دائماً چشم-پوشی از غرایز تازه-ای را به خود تحمیل میكردند و به این وسیله، حداقل در تئوری و آیین، به اوج كمال اخلاقی نائل آمدند كه دسترسی به آن برای ملل دیگر عهد عتیق ممكن نبود. برای تعدادی از یهودیان، این تعالی اخلاقی به منزله دومین صفت و دستآورد بزرگ مذهب آنان بود.
ما برآنیم نشان دهیم كه چگونه آنان به مفهوم اولیه، یعنی ادراك خدای واحد پیوستند. انكار نمیتوان كرد كه منشأ این اخلاق، احساس تقصیر ناشی از احساس خصومت سركوب شده نسبت به خداوند است. این اخلاق صفت كمال-ناپذیری را كه در واكنش بیماران مبتلا به خودخوری میبینیم واجد است. به فراست میتوان دریافت كه این اخلاق، در نهان، برای مجازات بكار میرود. آنچه بعد اتفاق افتاد، از حد یهودی-گری تجاوز میكند. عوامل نو پدید دیگر تراژدی، كه در اطراف پدر اولیه نقشی داشتند، با مذهب موسی سازگار نیستند. در این دوران، احساس تقصیر، تیول یهودیان نماند؛ بلكه، به صورت یك ناراحتی مبهم و احساس غم-انگیز كه بیان و توضیح آن ممكن نیست، همه ملل مدیترانه را مبتلا ساخت.
مورخین امروزی، از فرتوتی فرهنگ عهد عتیق سخن میگویند. حدس من اینست كه آنها در این ركود ملت-ها، تنها علل موقت و فرعی را دیده-اند. یهودی-گری این وضع بغرنج را روشن كرده است. هرچند كه راههایی از جوانب مختلف فراهم شده بود، ولی تنها در روح یك یهودی بنام شائول ترسی Tarse بود با عنوان شهروندی رم به نام پل كه این اندیشه بوجود آمد؛ «اگر ما این قدر بدبختیم برای اینستكه خدای پدر را كشته-ایم». ما كاملاً درك میكنیم كه وی نمی-توانسته این حقیقت را، جز به صورتی افسانه-وار و تحریف شده در این مژده، بدست آورد: «پس از آنكه یكی از میان ما، زندگیش را، برای بازخرید گناهان ما از دست داد، از هر تقصیری بخشوده شدیم». مسلماً در این فرمول، اشاره-ای به قتل خدا نیست؛ ولی آیا جنایتی كه تنها قربانی ساختن یك زندگی آنرا بازخرید میكند؛ جز قتل چیز دیگریست؟ به علاوه گفته شده كه قربانی، پسر واقعی خدا بود؛ و این چیزیست كه میان خطا و حقیقت تاریخی، رابطه-ای برقرار میكند. عقیده مذهبی تازه توانست با نیرو گرفتن از یك حقیقت تاریخی، همه موانع را از پیش بردارد. احساس سكرآور برگزیده بودن، جای خود را به تسلی مسیحیت نجات بخش داد. معذالك زنده شدن واقعه قتل پدر در خاطره آدمیان، می-بایست موانعی به مراتب بزرگتر از آنچه جوهر یكتاپرستی از میان برداشته بود، از پیش پا بردارد.
آن واقعه نیز در معرض تحریفاتی بس مهمتر قرار گرفت. قتلی كه یادآوری آن ممكن نبود جای خود را به مفهوم حقیقتاً مبهم گناه نخستین داد. پایه-های مذهب جدیدی كه پل بنا نهاد، بر گناه نخستین و نجات بوسیله قربانی كردن یك زندگی مبتنی بود. آیا در میان سلاله برادران عاصی واقعاً رهبر و محركی برای قتل وجود داشته یا این شخصیت بعداً در احادیث شاعران، برای فخر فروختن وارد شده است؟ این سؤالی-ست كه بی-جواب میماند. پس از آنكه آیین مسیحیت، اركان یهودی-گری را متلاشی ساخت، عناصری را از منابع دیگر گرفت؛ و از خصایص یكتاپرستی صرف چشم پوشید؛ و صفاتی را كه خاص آداب مذهبی ملل مدیترانه-ای بود، پذیرفت. وضع چنان بود كه گفتی مصر از وارثان ایخناتون انتقام میكشد. نكته قابل ذكر، نحوه حل مسأله تعارض در روابط میان پدر و پسر، در مذهب جدید است. البته موضوع اصلی در این مذهب، آشتی كردن با خدای پدر، و كفاره جنایتی است كه نسبت به او صورت گرفته؛ ولی از طرف دیگر، احساس معكوسی هم تجلی میكرد؛ و آن این بود كه پسر، با به دوش كشیدن همه بار گناه، خود در كنار پدر، یا بهتر بگوییم، بجای او، خدایی شده بود. مسیحیت كه زاده مذهب پدر بود، مذهب پسر گردید؛ و نتوانست پدر را از میان بردارد.
یهودیان در اثر این تصمیم، امروز بیش از گذشته از بقیه جهان جدا شده-اند. جماعت مذهبی نوینی كه به غیر از یهودیان، شامل مصریان، یونانیان، سوری-ها، رمی-ها، و بعداً هم ژرمن-ها بود، یهودیان را به خاطر كشتن خدا سرزنش كردند. می-بایست متن كامل این اتهام چنین باشد: «آنها قبول نمیكنند كه خدا را كشته-اند در حالی كه ما به آن اعتراف میكنیم و از این جنایت مبری شده-ایم» بخشی از حقیقت كه در پس این سرزنش پنهان-ست، به آسانی دیده میشود. تحقیق این مطلب باید موضوع یك بررسی خاص قرار گیرد كه چرا برای یهودیان غیرممكن بوده تا با قبول مذهب جدیدی كه علیرغم همه تحریفات، قتل خدا را تصدیق میكند، در همان جهت دیگران سیر كنند.
یهودیان به واسطه آن مسئولیت سنگینی را به دوش میكشند و كفاره آنرا به سختی از آنان باز می-ستانند. شاید این كار تا حدی چگونگی دستیابی ملت یهود را به صفاتی كه مشخص اوست، روشن كرده باشد. ولی چگونه تا به امروز به حفظ فردیت خود موفق شده؟ این سؤالیست كه هنوز روشن نشده است.
منطقی آنست كه از حل كامل این معما چشم بپوشیم. آنچه را توانسته-ام در این بررسی عرضه كنم، سهم مختصری است كه در ارزیابی آن باید محدودیت-های مذكور در آغاز كتاب را به حساب آورد.
منبع کتاب: کتابهای روانشناسی