واقعیت درمانی

واقعیت درمانی

Reality Therapy

فاطمه شعیبی

جهت اطلاعات بیشتر در مورد ویلیام گلاسر به صفحه تخصصی وی در این سایت مراجعه نمایید.

ویلیام گلاسر: “خود ما هستیم که تمام اعمالمان را انتخاب میکنیم و دیگران نه میتوانند ما را خوشبخت کنند و نه میتوانند ما را بدبخت کنند”.

مقدمه

گلاسر در عصر بحران اجتماعی و ازخودبیگانگی جهان به این نکته پی برد که اساس تمام مشکلات مردم ناشی از کمرنگ شدن پیوند عاطفی بین آنهاست. افرادی که خود را گم کرده-اند و سرگردان به هر تخته پاره-ای چنگ میزنند تا چند صباحی زنده بمانند و میخواهند به ساحل واقعی نجات برسند. گلاسر به این نتیجه رسید که انسانها بر خلاف دیدگاه-های سنتی درمانی چیزی بیش از غرایز، امیال و عادات هستند.

انسان-ها انتخاب میکنند، تصمیم میگیرند، تغییر می-دهند، خودشان را بررسی میکنند. تأکید نظریه گلاسر بر این است که میخواهد افراد را از کنترل-های بیرونی رها کند و به کنترل درونی برساند. افرادی که ارتباط میان رفتار و پیامدهای آن را می-فهمند از کنترل درونی برخوردارند در واقع این افراد باور دارند که می-توانند بر محیط خود تأثیر بگذارند. مقولهِ کنترل درونی در محیط خانه سبب هویت موفق و در محیط مدرسه سبب پیشرفت تحصیلی، نمرات بالا، پشتکار و تلاش و توجه به تکالیف میشود.

نگاه گلاسر در آسیب شناسی روانی به فرد، نگاه مریضی یا نقص در رفتار نیست، نگاه او به فرد این است که وی از توانایی-های خود به درستی  استفاده نمیکند تا به خودشکوفایی و کمال برسد. خودشکوفایی شامل رشد استعدادهای بالقوهِ انسان است. این نیاز، نیاز مادر می-باشد چون همهِ نیازها سرانجام به خودشکوفایی ختم میشود، از ویژگی-های افراد خودشکوفا، دیدن واقعیات است همانگونه که هستند بدون قضاوت در باره آنها. شخص خودشکوفا به-طور مداوم درحال تغییر و رشد است و می-کوشد تمام توانایی-های بالقوهِ خود را شکوفا کند.

 گلاسر همه آنچه را که در جنبش انسانگرایی وجود دارد، در نظریه خود با عقل و استدلال همراه میکند.

نظریه واقعیت-درمانی گلاسر

واقعیت یعنی حقیقت، یعنی تشخیص درست از نادرست، تشخیص حق از باطل، واقعیت یعنی هر نوع تجربه. واقعیت-درمانی مجموعه-ای از اصول نظری و عملی است که در دهه 1950 میلادی مطرح شد. و در سال 1965 مبانی آن در کتاب واقعیت-درمانی به طریق منسجم و سازمان یافته-ای انتشار یافت.

واقعیت-درمانی برآن است با توجه به مفاهیم واقعیت ٬مسئولیت و امور درست و نادرست در زندگی فرد٬ به رفع مشکلات او کمک کند. واقعیت-درمانی بر این فرض استوار است که ما در برابر رفتاری که انتخاب میکنیم، مسئولیم، به دلیل این که تمامی مشکلات ما در زمان حال وجود دارند. واقعیت-درمانی زمان بسیار اندکی را به گذشته اختصاص میدهد. گلاسر معتقد است که تنها چیزی که ما قادریم آن را کنترل کنیم رفتار کنونی ماست. ممکن است که گذشته در آنچه هم اکنون هستیم تاثیرگذار بوده باشد. اما ما قربانی گذشته نیستیم مگر این که خود اینگونه انتخاب کنیم.

واقعیت-درمانی یکی از جدیدترین تلاش-های درمانگران در راه توصیف انسان٬ تعیین قوانین رفتاری٬ چگونگی نیل به رضایت٬ خوشبختی و موفقیت محسوب میشود. در این شیوه٬ مواجه شدن با واقعیت ٬قبول مسئولیت و قضاوت اخلاقی درباره درست و نادرست بودن رفتار٬ و در نتیجه نیل به هویت توفیق مورد تاکید است. واقعیت-درمانی بر حل مشکلات و کنار آمدن با واقعیات جامعه از طریق  انتخاب-های موثر متمرکز بوده و در این مکتب توجه زیادی به تغییرات رفتاری افراد برای برآوردن نیازه-ای آنها دارند. انسان-ها میتوانند از طریق به تجربه درآوردن نیازها و خواسته-هایشان کیفیت زندگی خود را بهبود ببخشند و رشد کنند. رشد یعنی حرکت به سوی جلو، آگاه بودن از خویشتن، تسهیل و تحقق رشد شخصیتی، اگر چنین رشدی متوقف شود شخص  ویژگی-های خودانگیختگی، انعطاف پذیری نسبت به تجربه-های تازه را از دست میدهد.

نظریه گلاسر بر این فرض استوار است که انسانها برای بدست گرفتن کنترل زندگی خود و برآوردن نیازهایشان تلاش میکنند. واقعیت-درمانی رویکردی فعال، مستقیم و آموزشی می-باشد که البته در آن بر گذشته تاکید نمیشود. از دهه 1960 میلادی تا اواخر 1970 گلاسر در کار کردن با گروه-های متنوعی مانند زوج-درمانی، خانواده-درمانی و گروه-درمانی، موسسات اصلاح و تربیت، کلینیک-های خصوصی، مدارس، به تعدادی از مفاهیم اصلی واقعیت-درمانی دست یافته بود.

تئوری انتخاب

کتاب گلاسر با نام تئوری انتخاب، روان-شناسی جدید در مورد اختیارات شخصی می-باشد. گلاسر در این کتاب این گونه بیان کرده است که “واقعیت-درمانی بر تئوری انتخاب بنا شده، بر بهبود روابط بین فردی و نادیده گرفتن گذشته فرد تاکید دارد”.  تئوری انتخاب به ما می-آموزد که تنها کسی که می-توانیم رفتارش را کنترل  کنیم خودمان هستیم و تنها روشی که به وسیله آن میتوانیم وقایع محیطی را تحت کنترل درآوریم، انتخاب رفتار و اعمالمان می-باشد. آنچه که احساس میکنیم تحت کنترل دیگران و یا وقایع محیطی نمی-باشد. ما قربانی دیگران و یا گذشته نیستیم مگر این که خود این گونه انتخاب کنیم. یک اصل مهم در تئوری انتخاب این است که ممکن است گذشته در مشکل کنونی ما نقش داشته باشد، ولی گذشته هیچ گاه مشکل اصلی ما نیست. صرف نظر از آنچه در گذشته اتفاق افتاده آنچه که ما اکنون به آن نیاز داریم عملکرد موثر و برنامه-ریزی در زمان حال می-باشد و وظیفه ما انجام آن چیزی است که برای بهبود روابط بین-فردی کنونی ما مورد نیاز می-باشد.

گلاسر میگوید: اگر ما تجربه ناخوشایندی (مثلا در کودکی) داشته باشیم، صرف-نظر از این که مقصر کیست، باید بدانیم که گذشته قابل تغییر نیست و آنچه که ما قادر به کنترل آن هستیم، رفتار کنونی ماست. رفتاری که در گذشته با دیگران داشته-ایم و بالعکس آن را نمیتوان تغییر داد یا از بین برد، اما اکنون میتوانیم با افرادی که به آنها نیاز داریم رابطه مطلوبی برقرار کنیم. در واقعیت-درمانی به مراجع گفته میشود ” گذشته-ها گذشته است و تغییر نخواهد کرد. هرچه زمان بیشتری به گذشته اختصاص دهیم، از مشکل اصلی یعنی ایجاد یک رابطه رضایت-بخش در زمان حال غافل خواهیم شد”.

هدف واقعیت-درمانی پرورش قبول مسئولیت در فرد و ایجاد هویتی موفق است. واقعیت-درمانی یک روش فرایندی است و نباید آن را به صورت فرمول بندی (مثل کتاب آشپزی) مورد استفاده قرار داد. واقعیت-درمانی به صورتی که گلاسر در جدیدترین کتاب-های خود شرح داده است، بر نظریه انتخاب استوار است. واقعیت-درمانگران معتقدند که مشکل اساسی اغلب افراد یکی است، آنها یا درگیر رابطه-ای ناخوشایند هستند، یا فاقد چیزی-اند که بتوان آن را رابطه نامید. بیشتر مشکلات افراد از ناتوانی آنها در برقرار کردن رابطه، صمیمی شدن با دیگران یا برقراری رابطه-ای رضایت-بخش با حداقل یک نفر در زندگی آنها ناشی میشوند. هر چه افراد بیشتر بتوانند با دیگران رابطه برقرار کنند به احتمال بیشتری خشنودی را تجربه خواهند کرد.

واقعیت-درمانگران معتقدند که افراد رفتارهایی را انجام میدهند که راهی برای حل ناکامی ناشی از رابطه-ای ناخوشایند است. “نظریه انتخاب” شالوده و پایه اصلی واقعیت-درمانی است. بنابراین اگر کسی قصد استفاده از واقعیت-درمانی را داشته باشد، باید ابتدا با نظریه انتخاب آشنا باشد.

ماهیت انسان

نظریه انتخاب اعلام میدارد که ما بصورت لوح سفید به دنیا نیامده-ایم که منتظر بمانیم تا نیروهای دنیای پیرامون ما را بصورت بیرونی با انگیزه کنند بلکه ما با پنج نیاز که بصورت ژنتیکی رمزگذاری شده-اند به دنیا می-آئیم: بقا، محبت و تعلق-پذیری، قدرت یا پیشرفت، آزادی یا استقلال و تفریح که ما را در زندگی برانگیخته میکنند. انسانها در جوامع گوناگون صرف-نظر از طبقه، نژاد، کیش، تحصیل، استعداد و . . . نوع نیازه-ای اساسی-شان یکی است. هر یک از ما از تمام این نیازها برخورداریم ولی نیرومندی آنها تفاوت دارد.

– در این نظریه گفته میشود همه کسانی که به نوعی دچار مشکل هستند از کمبود نیازهای-شان رنج می-برند. مثلاً: زنی که دچار سردردهای میگرنی است، مردی که ادعا میکند حضرت مسیح است، پسربچه-ای که در کانون بازپروری است، کسی از پرواز می-ترسد، راننده-ای که با سرعت می-رود، فردی که از زخم معده در رنج است، ترس از آسانسور، هوایی، بلندی و. . . افرادی که قانون شکنی میکنند، افرادی که الکل مصرف میکنند، یا خودکشی میکنند.

همه این رفتارها ناشی از برآورده نشدن نیازهای افراد است. بسیاری از این ترس-ها و اضطراب-ها به دلیل احساس عدم امنیتی است که در فرد به خاطر نیاز به محبت و تعلق-پذیری به وجود آمده است. همگی به محبت و تعلق-پذیری نیاز داریم ولی برخی بیشتر از دیگران به محبت نیاز دارند. گلاسر معتقد است که نیاز به محبت کردن و متعلق بودن نیاز نخستین است زیرا ما برای ارضا کردن سایر نیازها به افراد محتاجیم. در ضمن ارضا کردن این نیاز از همه دشوارتر است زیرا باید فرد یاری بخشی داشته باشیم تا به ما کمک کند این نیاز را برآورده کنیم.

وقتی که احساس بد میکنیم، یک یا چند تا از این پنج نیاز ارضا نشده-اند، یا ممکن است از نیازهای خودمان آگاه نباشیم. نظریه انتخاب توضیح میدهد که ما نیازهای خود را مستقیما ارضا نمیکنیم. آنچه ما انجام میدهیم (که مدت کوتاهی بعد از تولد آغاز میشود و در طول زندگی ما ادامه می-یابد) این است که هر کاری که باعث شود احساس خیلی خوبی داشته باشیم، را حفظ می-نماییم. ما این دانش را در محل خاصی از مغزمان ذخیره میکنیم که دنیای کیفی ما نامیده میشود. این دنیای کیفی در کانون زندگی ما قرار دارد.

این دنیا کاملا بر مبنای نیازهای ما استوار است. این دنیای کیفی در کانون زندگی ما قرار دارد. این مدینه فاضله شخصی ماست، دنیایی که دوست داریم در آن زندگی کنیم. این دنیا کاملا بر اساس نیازهای ما استوار است، ولی بر خلاف نیازهای ما که خیلی کلی هستند، خیلی اختصاصی است. دنیای کیفی ما شبیه آلبوم عکس است. امکان دارد برخی از عکس-ها تار باشند. که باید سعی کنیم تا آنها روشن شوند. انسان-ها مهمترین عنصر دنیای کیفی ما هستند. کسانی هستند که بیش از همه دوست داریم و نیاز داریم با آنها ارتباط داشته باشیم. این عنصر، افرادی را شامل میشود که با آنها صمیمی هستیم و از بودن با آنها خیلی لذت میبریم .کسانی که احساس ناراحتی میکنند عموما هیچ کسی را در دنیای کیفی خود ندارند یا غالبا کسی را در دنیای کیفی خود قرار میدهند که نمیتوانند به صورت رضایت-بخشی با او ارتباط برقرار کنند.

هنر ارتباط، وارد شدن به دنیای کیفی دیگران و صمیمی شدن با آن-هاست. برای اینکه فرد موفق باشد، لازم است مهربان باشد تا دیگران بخواهند او را به دنیای کیفی خود راه دهند.

توجیه رفتار توسط نظریه انتخاب

نظریه انتخاب توضیح میدهد که تمام کارهایی که ما از لحظه تولد تا مرگ انجام میدهیم با چند مورد استثنا، انتخاب شده-اند. همیشه نهایت تلاش ما برای بدست آوردن چیزی است که می-خواهیم با آن نیازهای خود را ارضا کنیم. “ویلیام گلاسر” معتقد بود انسان باید با واقعیت روبرو شود. اساس واقعیت-درمانی بر این اصل استوار است که، انسانها همواره رفتار خود را انتخاب میکنند. هر نوع رفتاری که از فرد سر میزند، انتخاب شده است و هر رفتار برای کاهش سطح ناکامی یا ارضای نیاز خاصی انجام میگیرد. اگرچه ممکن است این رفتار ناکارآمد باشد، اما به این علت که فرد راه بهتری برای کاهش ناکامی خود در آن لحظه نمی-شناسد، به رفتار خود ادامه میدهد. هر رفتاری هدفمند است، زیرا باعث کم شدن فاصله بین آنچه که داریم و آنچه که دوست داریم داشته باشیم، میشود. رفتارهای خاص همیشه از این تفاوت به وجود می-آیند.

ویژگیهای واقعیت-درمانی

افراد وقتی شکایت میکنند که دیگران باعث رنج آنها شده-اند. واقعیت-درمانی معتقد است خود را درگیر یافتن مقصر نکنید. نظریه انتخاب به افراد می-آموزد که صحبت کردن از چیزی که نتوانند آن را کنترل کنند بی-معنی است. واقعیت-درمانی روی کنترل روابط تمرکز میکند. اساس نظریه انتخاب این است: تنها فردی را که شما میتوانید کنترل کنید خودتان است.

برخی از ویژگی-های اساسی واقعیت-درمانی عبارتند از:

1 – تأکید بر انتخاب و مسئولیت: اگر ما تمام کارهایی که انجام میدهیم انتخاب کنیم، پس باید مسئول آنچه که انتخاب میکنیم باشیم. نظریه انتخاب روی مسئولیت انتخاب کردن تمرکز دارد.  برای مثال درگیر بودن در فعالیت-های معنی-داری که خود انتخاب کرده-ایم مانند کار. این روش نه تنها نیاز به قدرتمند بودن را برآورده می-سازد بلکه روش خوبی برای جلب احترام دیگران است. اگر بزرگسالان به شکل-هایی از فعالیت معنی-دار نپردازند، به سختی میتوانند نسبت به خود احساس خوبی داشته باشند.

2 – حفظ کردن زمان حال: برخی افراد معتقدند که مشکلات آنها در گذشته شروع شده و باید برای کمک کردن به آنها به گذشته توجه شود. واقعیت-درمانی گذشته را رد نمیکند، نظر افراد درباره موفقیت-ها و شکست-های گذشته یا روابط در گذشته صحیح است، ولی آنچه که اتفاق افتاده تمام شده و نمی-توان آن را تغییر داد. هر چه بیشتر وقت خود را صرف توجه کردن به گذشته کنیم از توجه به آینده عقب می-مانیم.

3 – اجتناب از تمرکز روی نشانه-ها: گلاسر معتقد است افرادی که علائم ونشانه-های یک مشکل را دارند تصور میکنند که اگر فقط بتوانند از نشانه-ها رهایی یابند به خشنودی دست خواهند یافت. مثال در سردردهای عصبی مسکن مصرف کنند یا نشانه-های اضطراب و افسردگی را با داروهای ضداضطراب و افسردگی تخفیف دهند. آنها از پذیرفتن این واقعیت اکراه دارند که رنج بردن آنها کاملاً ناشی از تفکر و رفتاریست که خودشان انتخاب کرده-اند. پرداختن طولانی به گذشته یا کاوش کردن نشانه-ها به طولانی شدن حل مشکل منجر میشوند. خالص شدن از این دو سد راه و تمرکز روی مشکلات زمان حال میتواند مدت زمان پیشرفت را به نحو قابل ملاحظه-ای کوتاه کند.

ده اصل بدیهی تئوری انتخاب

اساس “نظریه انتخاب” شالوده-ای نظری در مورد رفتار آدمی، چرایی و چگونگی آن است. در تئوری انتخاب ده اصل بدیهی وجود دارد که عبارتند از:

1 . تنها فردی که میتوانیم رفتارش را کنترل کنیم، خود ما هستیم.

2 . تنها چیزی که میتوانیم به فرد دیگری بدهیم “اطلاعات” است.

3 . تمام مشکلات دامنه-دار و پایدار روان-شناختی از مشکلات ارتباطی نشأت میگیرند.

4 . وجود یک رابطه مشکل-دار، همواره بخشی از زندگی کنونی ماست.

5 . آنچه در گذشته بر ما رفته است، بر شرایط کنونی ما اثری شگرف و غیرقابل انکار دارد. اما ما می-توانیم نیازهای بنیادین خود را به طور مناسبی ارضا کرده و برای ارضای آنها در آینده طرح و برنامه-ریزی انجام دهیم.

6 . هر یک از ما یک جهان کیفی (دنیای مطلوب) خاص خود را در ذهن خویش به عنوان “جهان مطلوبِ” دارد.

7 . تمام آنچه از ما سر میزند “فقط یک رفتار” است.

8 . از دیگر سو رفتار کامل از چهار عنصر یا مولفه تفکیک ناپذیر برخوردار است که عبارتند از: الف= عمل کردن  ب= فکر کردن  ج= احساس کردن  د= فیزیولوژی یا کارکرد بدن یا احساسات جسمانی.

9 . تمام رفتار کلی ما انتخاب شده است. ما بر عناصر و مؤلفه-های عمل و فکر به صورت مستقیم کنترل داریم و بر بخش احساسات و فیزیولوژی احساسات جسمانی به صورت غیرمستقیم، از طریق آنکه چگونه فکر یا عملی را انتخاب کنیم، کنترل داریم.

10 . تمام رفتار کلی ما به وسیله “فعل” یا “اسم” خاصی نامگذاری شده و قابل شناسایی-اند. مثلاً : افسردگی (اسم)، افسردگی کردن (فعل) یا ترس (اسم)، ترسیدن (فعل).

رفتار هدفمند بر اساس پنج نیاز فطری

همان طور که گفته شد بر اساس تئوری انتخاب: همه آنچه از ما سر میزند رفتار است و همه رفتارهای ما معطوف به هدفی است. ما هیچ رفتاری را بدون هدف انجام نمی-دهیم. هدف چیست؟ هدف کوچکترین تا بزرگترین رفتار ما، برای ارضای 5 نیاز فطری ماست. طبق دیدگاه نظریه انتخاب انسان-ها دارای 5 نیاز اساسی زیر هستند:

1 . نیاز به بقاء.

2 . نیاز به محبت و تعلق پذیری.

3 . نیاز به قدرت یا پیشرفت.

4 . نیاز به آزادی و استقلال.

5 . نیاز به تفریح.

 این نیازها دارای ویژگی-هایی هستند:

1 ـ سرشتی هستند، نه آموخته شده.

2 ـ کلی هستند، نه اختصاصی.

3 ـ فراگیر و جهانی هستند، نه وابسته به هیچ فرهنگی.

شرح پنج نیاز فطری:

1 ـ نیاز به محبت و تعلق خاطر: همه دوست داریم که دوست داشته شویم و دوست بداریم. اگر رابطه عاطفی (عشق و تعلق خاطر) هر انسانی تهدید شود، از خود رفتارهای ناکارآمد نشان میدهد.

2 – نیاز به آزادی: منظور از این نیاز، نیاز به استقلال فردیست. اینکه فرد بتواند برای تعیین نحوه زندگی خود حق انتخاب داشته باشد و هیچ  گزینه-ای (نوع آرایش مو، نوع و رنگ پوشش فرد) به او تحمیل نشود. چرا که انسان دوست دارد خود، کنترل زندگی خود را به دست داشته باشد و برای بیان خود آزاد باشد.

البته باید گفت آزادی-های سیاسی و اجتماعی نیز، وجهی از این نوع آزادی محسوب می-شوند. بسیاری ازجوامع هستند که در آنها هیچ محدودیت سیاسی-ای وجود ندارد، اما هنوز در روابط انسانی، بایدها و نبایدها از سوی سایر افراد و نه سیاست حاکم بر جامعه و دولت، به فرد تحمیل میشوند. برای نمونه در مراودات فردی مانند روابط زوجین، که یکی از طرفین برای دیگری بایدها و نبایدها را تعیین میکند، این که چرا این لباس را پوشیدی؟ چرا این گونه خندیدی؟ در این صورت فرد با خود فکر خواهد کرد که من برای خنده خودم هم آزادی ندارم. بنابراین احساس خوشحالی و خشنودی نخواهد داشت. آزادی به این مفهوم که فرد بتواند خود را مطابق سلائق، فهم و شعور خود مدیریت کند.

3 ـ نیاز به پیشرفت و قدرت: هیچ فردی نمی-خواهد در حالت سکون بماند. همه، پیشرفت را دوست دارند و به محض احساس سکون و درجا زدن، احساس افسردگی خواهند کرد. انسانها نیز همانند درخت تا زمانی که رشد میکنند، بالنده، با طراوت و شاداب هستند؛ به محض اینکه از رشد باز می-ایستند، از درون شروع به پوکیدن میکنند و در مقابل کوچکترین بادها، می-شکنند.

4 – نیاز به تفریح: تفریح یعنی کاری را فقط و فقط برای لذت بردن انجام دادن. امروز تمام تلاشها به صورت مستمر، صادقانه و منظم معطوف پیشگیری و مبارزه با اعتیاد است. اما با وجود تمام این تلاشها تاکنون این پرسش مطرح نشده است که چرا جوانان معتاد میشوند؟ چرا سن اعتیاد هر روز پایین-تر می-آید؟ این حقیقت را باید پذیرفت که اعتیاد یک رفتار است. رفتار یک فرد معتاد معطوف به هدفی است. تفریح، یکی از مبانی بنیادین اعتیاد محسوب میشود. افراد دور یکدیگر جمع میشوند و محفل و بزم کشیدن مواد را ایجاد میکنند که این بزم در ابتدا نوعی سرگرمی (fun) است و واقعا نیاز به تفریح آنها را ارضا میکند. اما نمیدانند که ارضای کنونی این نیاز، در آینده گرفتاری-های بسیاری را به وجود خواهد آورد.

نیاز به تفریح، نیاز به لذت بردن از یک فعالیت است. باید این پرسش در جامعه مطرح شود که برای تفریح افراد تا چه اندازه محدودیت ایجاد شده است؟ فرد باید خلاقانه تفریح خود را انتخاب کند و برای تفریح وی، معیار ارزشی قائل نشوند. چه بسا که در این صورت جوانان، تفریح را در منازل برای خود خلق خواهند کرد. اعتیاد، یک واقعیت است و باید آن را پذیرفت. مواد مخدر در مراحل اولیه، قبل از این که فرد را درگیر کند، تفریح فراوانی را برای فرد ایجاد میکند.

نیاز به تفریح یک نیاز اساسی است. چرا دانش-آموزان در مدرسه درس نمی-خوانند؟ برای این که مدرسه هیچ زمینه-ای را برای تفریح آنها ایجاد نمیکند. در همه جای دنیا به کار واداشتن کودکان، خلاف قانون محسوب میشود؛ این در حالی است که در مدارس ایران دانش-آموزان برای منزل تکلیف و کار دارند. این دانش-آموزان هنوز به سن کار نرسیده-اند و باید تفریح و بازی کنند، باید جهان را کشف کنند. مدرسه باید قادر باشد درس را با تفریح درهم آمیزد. چرا که در این صورت نیاز به تفریح دانش-آموزان نیز برطرف خواهد شد. از آن جایی که یادگیری و پیشرفت نیز بخشی از نیازهای افراد محسوب میشوند، قرار دادن این دو نیاز در کنار تفریح باعث میشود دانش-آموز دریابد که هم باید تفریح کند و هم باید درس بخواند و پیشرفت کند.

5 – نیاز به بقا: مسکن، پوشاك و خوراك که پول در تامین آنها نقش اساسی را ایفا میکند، به همراه احساس امنیت مولفه-های اصلی نیاز به بقا محسوب میشوند. البته باید توجه داشت که هر رفتار ضرورتا یک نیاز را ارضا نمیکند. برای نمونه ممکن است انگیزه-های فرد در پرداختن به شغل خود موارد زیر باشند: کسب پول و درآمد، که ابزاری برای تامین نیاز به بقا محسوب میشود. ثابت کردن خود به عنوان نیرویی مولد به مدیریت محل اشتغال؛ کمک به کشور برای دست یافتن به چشم-اندازهای جامعه به منظور تامین نیاز به عشق و تعلق خاطر؛ یافتن گزینه-های کاری جدیدتر برای توانمندتر شدن، که در این صورت نیاز به آزادی فرد نیز تامین خواهد شد.

والدین باید بدانند کودك در هنگام لجبازی، در حال پافشاری کردن بر روی ارضای یکی از نیازهای خود است و آنها باید این نیاز کودك را شناسایی کنند. دانش-آموز اگر تکالیف خود را انجام نمیدهد، از خود رفتاری نشان داده است که معطوف به هدفی است؛ این هدف نیز در راستای ارضای یکی از نیازهای محصور شده اوست. معلم میتواند به دانش-آموز کمک کند تا این محصوریت را از بین ببرد. دانش-آموز قادر به بیان درست ناکامی خود نیست. چنانچه معلم بداند چه کاری باید انجام دهد و چگونه برخورد کند، پیوندی عمیق با دانش-آموز برقرار خواهد کرد و به راحتی با دانش-آموزان کنار خواهد آمد.

ارضای این نیازهای پنج-گانه ثابت نیست، بلکه به طور مداوم پویاست. اگر نیازهای فعلی ما برطرف شوند، روز بعد باید به صورت مسؤلانه و واقع-گرایانه، و منطبق بر نُرم جامعه-ای که در آن زندگی میکنیم، خواسته-های جدید خود را ارضا نماییم.

گلاسر عنوان میکند که واقعیت-درمانی قابل کاربرد برای افراد دچار هر گونه مشکل از آشفتگی خفیف عاطفی گرفته تا گوشه-گیری جنون-آمیز کامل است. این روش در مورد اختالالت رفتاری افراد جوان و سالمند و مشکلات مربوط به الکلیسم و مواد مخدر، موثر و موفق است. این نظریه به طور وسیعی در مدارس، مؤسسات تصحیحی، بیمارستان-ها و مدیریت تجاری بکار گرفته شده است. تمرکز این نظریه بر زمان حال و تفهیم (این نکته) به اشخاص است که آنها اساساً اعمال خود را در تلاش برای ارضای نیازهای اساسی انتخاب میکنند. اگر موفق به این کار نشوند، رنج میبرند و باعث رنج دیگران میشوند انتخابهای بهتر و مسؤلانه-تر که تقریبا همیشه وجود دارد.

اهداف اساسی واقعیت-درمانی

از اهداف اساسی واقعیت-درمانی، یافتن شیوه-های موثر به منظور رفع نیازها و یادگیری شیوه کنترل زندگی میباشد. هدف باید در چارچوب واقعیت برای ارضای نیازهای اساسی باشد. دو نیاز اساسی انسان در نظریه واقعیت-درمانی همان-طور که گفته شد، تبادل عشق و محبت و احساس ارزشمندی است. این دو نیاز در تشکیل هویت موفق فرد نقش مهمی دارند. در سایه این دو نیاز اساسی، فرد قادر خواهد بود مسئولیت رفتارهای خود را به عهده گیرد. فرد با انتخاب بعد مسؤلانه شخصیت خود میتواند هویتی موفق کسب کند.

برای رسیدن به این هدف ابتدا باید فرد آگاهی خود را افزایش دهد. هنگامی که فرد نسبت به رفتارهای نادرست خود و شیوه-های نامناسب کنترل محیط از سوی خود آگاهی پیدا کند، برای یادگیری شیوه-ها و رفتارهای جایگزین آمادگی بیشتری خواهد داشت. اولین مرحله شناسایی رفتارهایی است که باید اصلاح شوند، شناسایی رفتار غیرمسؤلانه، سپس پیدا کردن راه حلهای مناسب. فردکلیه راه حلهای احتمالی حل مسئله را مینویسد، سپس به بررسی و تجزیه و تحلیل راه حلها میپردازد. او میتواند از بین راه حلهای مطرح شده مناسبترین راه حل را برگزیند.

به نظر گلاسر هنگامی که فرد متوجه شود رفتارهای فعلی او نمیتوانند خواسته-های او را تحقق بخشند، میتواند رفتارهایی را انتخاب کند که دستیابی به خواسته های او را تسریع میکنند. در این مرحله لازم است که فرد ابعاد مختلف زندگی خود رابشناسد. به این منظور میتوان از انتظارات فرد شروع کرد. نظیر آنچه از خود، خانواده، دوستان و محیط کار انتظار دارد.

تاکید بر حال

 واقعیت-درمانی بر رفتارهای فعلی و زمان حال فرد تاکید دارد و وقایع گذشته تا آنجا برای فرد مهم است که بر رفتارهای فعلی فرد تاثیر گذاشته باشد. اگر مشکل ایجاد شده برای فرد در گذشته ریشه داشته باشد، فرد باید بیاموزد که چگونه مسائل گذشته را در زمان حال با توجه به نیازهای زمان حال خود حل کند. در این مرحله فرد یاد میگیرد، زندگی خود را هدایت کند و بداند که به کجا میرود و رفتارهای او چه تاثیری در طی این مسیر دارند. این مرحله مقدمه ارزشیابی رفتار را فراهم میسازد. واقعیت-درمانی علاوه بر تغییر نگرشها و احساسات بر تغییر رفتار نیز تاکید دارد.

از طریق طرح سئوالات مناسب، فرد خود را در جهت ارزشیابی رفتارهای خود یاری میدهد: رفتار من در حال حاضر چگونه باشد؟ آیا خواسته-های من واقع-بینانه است؟ چه رفتارهایی به من کمک میکنند و چه رفتارهایی به من آسیب میرسانند؟ یکی از وظایف فرد مواجه شدن با پیامدهای رفتار خود و قضاوت در مورد کیفیت عمل آنهاست. مراجع بدون طی کردن این مرحله (خودسنجی) قادر به تغییر خود نخواهد بود. فرایند ارزشیابی اعمال، تفکرات و احساسات موجب مسئولیت پذیری فرد میشود و به شناخت رفتارهایی غیرموثر کمک میکند.

طرح ریزی: پس از این که مراجع آنچه را در صدد تغییر آن است شناخت، به دنبال کشف رفتارهایی است که جایگزین رفتارهای نامناسب خود کند. این امر مستلزم طرح ریزی برنامه-های مناسب است. فرایند طرح ریزی، افراد را در جهت کنترل موثر بر زندگی سوق میدهد .گلاسر اظهار داشته است اگر در جریان عمل برنامه موثر واقع نشد فرد به طراحی برنامه دیگری بپردازد.

به نظر ووبولدینگ ویژگی-های یک برنامه خوب عبارتند از:

1 . برنامه باید با توجه به محدودیت-ها، انگیزش-ها و ظرفیت-ها طراحی شود.

2 . درك برنامه طراحی شده میبایست ساده و آسان باشد. بدین معنا که برنامه در عین حالی که اختصاصی، قابل اندازه-گیری و منسجم است باید از انعطاف پذیری نیز برخوردار باشد، به طوری که فرد بتواند درك عمیقی از رفتارهای خاصی که منجر به تغییر او میشوند کسب کند.

3 . برنامه باید در برگیرنده اعمالی باشد که فرد تمایل به انجام آن دارد. فرد باید به شناخت طرحهای کوچکی بپردازد که به ایجاد تغییرات مطلوب می-انجامد.

4 . برنامه های مناسب تکرارپذیر هستند و باید هر روز تکرار شوند.

5 . بهتر است قبل از اجرای برنامه، واقع-بینانه بودن و قابل حصول بودن آن مورد بررسی قرار گیرد.

6 . به فرد توصیه میشود برنامه را برای خود تکرار و تاثیر آن را در تغییر زندگی مرور کند.

گلاسر اظهار داشته است واقعیت-درمانی به منظور حل بسیاری از مشکلات روان-شناختی مورد استفاده قرار میگیرد. این روش در مورد مشکلات هیجانی خفیف تا عمیق و در مورد کودکان، نوجوانان، بزرگسالان و افراد سالمند نیز کاربرد دارد.

به چالش طلبیدن دیدگاه-های سنتی درباره روان

گلاسر به افراد هشدار داده است که در مورد روان-پزشکی احتیاط کنند، زیرا که میتواند برای سالمت جسمانی و روانی فرد پرمخاطره باشد. او از روان-پزشکی به خاطر اتکاء زیاد بر معیارهای تشخیص روان-پزشکی و درمان انتقاد میکند. روان-پزشکان به افرادی که نشانه-های اضطراب و افسردگی را بروز میدهند اغلب میگویند که بیماری آنها ناشی از عدم تعادل در شیمی مغز آنهاست. این روان-پزشکان با تجویز کردن داروهای روان-پزشکی با افرادی که به نظر آنها دچار انواع بیماری روانی هستند برخورد می کنند. گلاسر اعتراف میکند که صرفنظر از اینکه نشانه-های مشکل روانی چقدر شدید بوده-اند هرگز داروی مغزی برای درمان-جویان تجویز نکرده است. او تأکید دارد که داروهای روان-پزشکی عوارض جانبی جسمانی و روانی دارند. واقعیت-درمانی دیدگاه پذیرفته شده سنتی درباره بیماری روانی بوسیله استفاده از دارو را به چالش طلبیده است. “گلاسر” پس از ارائه نظریه واقعیت-درمانی، به آموزش روان-پزشکان پرداخت تا به جای تجویز دارو ازفنون واقعیت-درمانی استفاده کنند.

واقعیت-درمانی و عملکرد مغز

“گلاسر” پس از ارائه نظریه واقعیت-درمانی با “نظریه کنترل” ویلیام پاورز آشنا شد. بر اساس نظریه کنترل، مغز انسان برای صدور رفتار همانند یک نظام کنترل-گر عمل میکند. مغز انسان همانند عملکرد سیستم تهویه هوا که با تنظیم آن میتوان دمای مطلوب را برای کنترل محیط ایجاد کرد، سعی میکند رفتارهایی برای کنترل محیط و ایجاد فضایی مطلوب از خود صادر کند.

گلاسر نظریه پاورز (نظریه کنترل) را در دل واقعیت-درمانی بسط داد و از ترکیب آن دو، “نظریه انتخاب” را ارائه کرد. وی در واقع نظریه کنترل را تعدیل کرد، مبنی بر اینکه مغز چگونه و چرا کار میکند؟ گلاسر در زمان ارائه “نظریه انتخاب” به تبیین چگونگی و چرایی کارکرد مغز پرداخت. وی به این نظریه بنیادی رسید، که همه آنچه که از ما سر میزند، رفتار است. افسردگی، وسواسگری در حین شستن دست به مدت 20 دقیقه یا اضطراب امتحان و شب-ادراری کودك و … همگی نوعی رفتار محسوب میشوند. برای نمونه اگر فردی مبتال به فوبی اجتماعی است، (فردی که از حضور در اجتماع به شدت می ترسد)، این فرد رفتار خود را (ترس و اجتناب از جمع) انتخاب کرده است. به این ترتیب که، این رفتار زمانی برای وی فایده داشته است، اما فرد مذکور  هم اکنون علت تکرار آن رفتار را نمیداند. وی از اینکه توسط دیگران ارزیابی شود وحشت دارد، به همین دلیل از اجتماع دوری میکند و دچار اضطراب میشود. اما فرد باید دریابد راه-های کارآمد دیگری نیز برای انتخاب وجود دارند.

گسترش نظریه واقعیت-درمانی

 “ویلیام گلاسر” قلمرو تاثیر واقعیت-درمانی را توسعه داد و به این نتیجه رسید که واقعیت-درمانی برای درمان افرادی که دارای سابقه-ای از نابهنجاری-های اجتماعی هستند نیز باید استفاده گردد. در واقع نظریه وی رفتار آدمی را تبیین میکند. پس از آن، وی با پدیده “فرار دختران از منزل” مواجه شد و دولت امریکا با نگهداری این دختران مشکل داشت، گلاسر اظهار کرد که دختران مذکور، بنا به دالیل خاصی رفتار خود را (ناپیروی اجتماعی و فرار از منزل) انتخاب کرده-اند. وی با دولت به مدت 5 سال قرارداد بست، تا بتواند با استفاده از رویکرد واقعیت-درمانی رفتار دختران فراری را مطالعه کند. او طی مدت قرارداد، هر ماه توانست یک یا چند تن از دختران را جذب مدرسه، دانشگاه و محیط کار کند، مقدمات ازدواج آنها را فراهم نماید و آنها را به زندگی نرمال و طبیعی بازگرداند.

گلاسر نظریه خود را به مدارس نیز تعمیم داد. او معتقد بود کاری که  دانش-آموزان در مدارس انجام میدهند، نوعی رفتار است. درس نخواندن و یا به عبارتی تنبلی کردن دانش-آموزان نیز رفتار محسوب میشود. وی در مورد تاثیر نظریه انتخاب در سیستم مدارس گفت: اگر معلمان با تئوری انتخاب آشنا باشند و بدانند چرا و چگونه دانش-آموزان رفتار میکنند، در آن صورت خواهند توانست با برخورد درست خود در دانش-آموزان انگیزه لازم را ایجاد کنند.

گلاسر به صورت تصادفی صحبتهای “دمینگ”، پدر مدیریت کیفیت ژاپن Quality management  که ژاپن را متحول کرد، شنید و دریافت، دمینگ از مدیریتی صحبت میکند که وی در تئوری خود ارائه کرده است.  گلاسر تئوری انتخاب را به محیط کار نیز تعمیم داد: پرسش مهم این بود که مثلا در محیط خبرگزاری چرا یک خبرنگار با کیفیت کار میکند و  دیگری بیدقت؟ چرا کارمندی دلسوزانه و در ساعات بیشتری کار میکند و دیگری فقط به کارت زدن در شرکت خود بسنده میکند؟ چرا کارخانه-ای سوددهی دارد و دیگری ندارد؟ به اعتقاد گلاسر این مساله نیز به میزان آگاهی مدیر از تئوری انتخاب بستگی دارد.

هویت افراد موفق و نا موفق

واقعیت-درمانی بر این فرض مبتنی است که در سراسر زندگی، یک نیاز روانی وجود دارد: نیاز به هویت که شامل نیاز به احساس منحصر به فرد بودن، مجزا بودن و متمایز بودن است. نیاز به هویت به عنوان محرك رفتار، در تمام فرهنگها عمومیت دارد. واقعیت-درمانی مبتنی بر این پیش بینی است که فرد مسئولیت شخصی سلامت خود را خواهد پذیرفت. قبول این مسئولیت به یک معنا، به شخص برای حصول استقلال و یا بلوغی کمک میکند که نتیجه آن اتکاء به حمایت درونی خود اوست. در این نظریه واژه شخصیت و هویت تقریبا مترادف بکار رفته است. هویت به طرق مختلفی تشکیل میشود و رشد می یابد. یکی از راههای تکوین هویت داشتن ارتباط و درگیری عاطفی با خود و دیگران است. رشد هویت٬ بر اساس آن چیزهای که دوست داریم و ما را ارضا میکنند نیز صورت میگیرد اما اساس تشکیل هویت٬ تلاشها و فعالیتهایی است که علاقمند به تعقیب آنها هستیم و بر اثر تلاشها و فعالیتهای خود در می-یابیم که ما چه کسی هستیم و چگونه عمل میکنیم.

البته چگونگی برداشتها و نظرات دیگران نسبت به ما در روشن کردن هویت ما نقش عمده-ای برعهده دارد. آنچه دیگران درباره ما منعکس میکنند تا حد زیادی تصویر با معنایی از هویت ماست. ارزشیابی ما از خودمان در ارتباط با شرایط زندگی٬ اوضاع اجتماعی و اقتصادی نیز مبین هویت ماست. همچنین٬ تصورات ما درباره وضع جسمانی و شیوه لباس پوشیدن-مان نوع هویت ما را در مقایسه با دیگران نشان میدهد. هویت وحدت همه رفتارهای آموخته شده و نیاموخته شده است٬ که به صورت “من” تجلی میکند. در واقعیت-درمانی چون مسئولیت اعمال و رفتار فرد را به عهده خودش میدانند٬ از این رو٬ در نهایت فرد را مسئول تحقق نفس خویش و تعیین کننده نوع هویتش میدانند.

اساس تشکیل هویت، تلاشها و فعالیتهایی است که علاقه-مند به تعقیب آنها هستیم و بر اثر تلاشها و فعالیتهای خود در می-یابیم ما چه کسی هستیم و چگونه عمل میکنیم. تغییر هویت نیز به دنبال تغییر رفتار حاصل میشود. در این مکتب گفته میشود انسان همان چیزی است که انجام میدهد و اگر بخواهیم در او تغییری ایجاد کنیم باید در رفتارش و آنچه که انجام میدهد، تغییراتی به وجود آوریم. هویت به دوجزء هویت موفق (عزت نفس) و هویت شکست تقسیم میشود. گلاسر معتقد است که هر فردی یک هویت متصور دارد٬ که بدان وسیله احساس موفقیت یا عدم موفقیت نسبی میکند. او هویت را آن تصوری میداند که فرد از خودش دارد و این تصور ممکن است با نظراتی که دیگران از او دارند٬ هماهنگ و یکسان و یا اینکه با آنها کاملاً متفاوت باشد. در آغاز هویت تمام کودکان هویت موفق به حساب می آید ولی بعدا مقارن با سنین چهار یا پنج سالگی ٬هویت شکست هم ظاهر میشود. به عبارت دیگر٬ تشکیل هویت شکست همزمان با سنی است که کودك مدرسه را آغاز میکند.

گلاسر معتقد است که افرادی که هویت یکسانی دارند یکدیگر را جذب میکنند و آنهایی که هویتهای ناهمگنی دارند یکدیگر را دفع میکنند. به عبارت دیگر، افرادی که هویت موفق دارند با هم و آنهایی هم که هویت شکست دارند با هم معاشرت و ارتباط نزدیک-تری دارند و هویت یکدیگر را تقویت میکنند. به نظر گلاسر افراد موفق دو خصیصه بارز دارند. یکی آنکه مطمئن هستند که شخص دیگری در این دنیا آنها را آن طوری که هستند و به دلیل خصوصیاتی که دارند دوست میدارد٬ و آنها نیز متقابلا فرد دیگری را در زندگی خود دارند که نسبت به او عشق و محبت میورزند. دوم اینکه آنها این درك و احساس را دارند که انسانهای باارزشی هستند و حداقل یک فرد دیگر در این دنیا آنها را با ارزش می انگارد.

همچنین او افراد این دو گروه را دارای صفات و خصوصیات مشابهی میداند. مثلا از خصوصیات بارز افراد ناموفق آن است که تنهایی و بی کسی را به شدیدترین وجه ممکن احساس میکنند و در حل مشکلات و معضلات زندگی خود دشواریهایی دارند و از مواجه شدن با واقعیت ناراحت، مضطرب و اندوهگین میشوند .در عوض افرادی که هویت موفقی دارند، یا اصلا احساس تنهایی نمیکنند و یا اینکه آن را به حداقل احساس میکنند. به علاوه این گروه به نحو سازنده-ای با واقعیات و مشکلات خود درگیر میشوند و احساس ارزشمندی و عشق میکنند. مبادله عشق و محبت٬ قبول مسئولیت٬ داشتن هدف٬ یادگیری مفاهیم و پذیرش واقعیت در تکوین هویت موثرند. بنابراین به نظر گلاسر، افراد موفق دو خصیصه بارز دارند:

 1 -حداقل با یک فرد، عشق و محبت مبادله میکنند.

 2 -درك میکنند که انسانهای با ارزش هستند.

در واقعیت-درمانی ارزشمندی، عشق و دوستی دو جزء متفاوت هستند و وجود یکی دال بر وجود دیگری نیست. ارزشمندی از راه انجام کارهای توام با موفقیت حاصل میشود و کسی که در انجام امورش موفق نیست به چنین احساسی دست نمی-یابد.

نابسامانی-های روانی

این مکتب انسان را مسئول اعمال و رفتار خویش میداند. آنها دیدگاه جبری را درباره انسان مردود میدانند و فرد را قربانی تاثیر محیط و وراثت نمیدانند. اما در عین حال به تاثیر محیط و وراثت روی فرد اعتقاد دارند. گلاسر و پیروانش پیدایش نابسامانی-های روانی را نتیجه عدم توانایی فرد در تحقق نیازهایش میدانند. در این نظریه، مشکل با توجه به سه مسئله واقعیت ٬مسئولیت و درستی و نادرستی اخلاق مورد توجه قرار میگیرد. کسی که نتواند دو نیاز اساسی خود را در حیطه واقعیت و پذیرش مسئولیت و تشخیص موارد درست و نادرست ارضا کند، دچار مشکل میشود. شدت مشکل به درجه عدم ناتوانی فرد در ارضای نیازهایش بستگی دارد. این افراد کسانی هستند که دارای هویت ناموفقی هستند و از احساس تنهایی و بی-ارزشی رنج میبرند. از نظر تشخیص٬ آنها به دو صورت با جهان مواجه میشوند. یا واقعیت را انکار میکنند٬ و یا آن را نادیده میگیرند. کسانی که واقعیت را نادیده میگیرند ٬از آن آگاهند ولی برای فرار از درد و رنج حاصل از احساس بی-ارزشی و مهم نبودن٬ بدان متوسل میشوند. درباره حس مسئولیت و رابطه آن با زندگی فرد ٬گلاسر معتقد است که ناخشنودی و افسردگی نتیجه عدم احساس مسئولیت است و نه علت آن. به عبارت دیگر، رفتار غیر مسؤلانه افراد باعث بروز اضطراب و ناراحتی روانی است٬ نه اینکه اضطراب و ناراحتی روانی باعث غیر مسئول بودن فرد شود. او میگوید فرد غیر مسئول نه برای خود ارزش قائل است و نه برای دیگران٬ و در نتیجه خود را رنج میدهد و یا دیگران را آزارده خاطر میکند. تمرکز بر بعد مسئولیت هسته اساسی کار تعلیم و تربیت است و پذیرش مسئولیت نشانه بارز سالمت روان تلقی میشود.

در واقعیت-درمانی مشکل فرد از ناتوانی او در درك و کاربرد اصول اخلاقی و ارزشهای زندگی روزمره-اش ناشی میشود و فرد را با رفتارش مواجه میکند و یادآور میشود که او مسئول رفتارش است و تا خود، مسئولیت تغییر رفتارش را به عهده نگیرد٬ تغییری هم صورت نخواهد گرفت. در واقعیت-درمانی تعلیم و تربیت مجدد و نشان دادن راههای صحیح-تر رفتار به فرد باعث میشود تا بتواند نیازهایش را بهتر ارضا کند و در نتیجه به هویت موفق و شخصیت سالم دست یابد.

این افراد در قالب واقعیت به ارضای نیازهای اساسی خود میپردازند. از لذات اولیه زودگذر خود را منصرف میکنند، و توجه خود را به سوی لذات دراز مدت و منطقی تر، که با واقعیت سازگارند سوق میدهند و این نشانه سلامت روانی است. هدف واقعیت-درمانی پرورش قبول مسئولیت در فرد و ایجاد هویتی موفق است.

هویت موفق

اگر کودکی در مدرسه در تحصیل معلومات، فراگیری شیوه تفکر و حل مشکلات شکست بخورد بعید است خانواده و یا اطرافیان بتوانند شکست وی را جبران نمایند. از طرفی فراگیری تفکر و حل مسئله شانس ارضای نیاز به محبت را نیز بیشتر میکند. محبت و ارزشمندی دو طریقه نیل به یک هویت موفق باشند و دو مرکز مهم برای رسیدن به یک هویت موفق خانه و مدرسه میباشند. اگر خانواده، خانواده موفقی باشد کودك علیرغم وضعیت مدرسه-اش میتواند به موفقیت دست یابد اما این تنها شرط نیست.

همه مدارس باید قسمتی از برنامه خود را به آموزش احساس مسئولیت اجتماعی اختصاص دهند وگرنه بسیاری از بچه-ها نخواهند توانست به هویت موفق دست یابند. اگر شخص نتواند از دو طریقه محبت و احساس ارزشمندی به هویتی دست یابد، سعی می-کند تا از طریقه دیگر، یعنی بزهکاری و انزوا و انفعال به این هدف نائل آید. این دو راه نیز فرد را به یک هویت شکست می-رسانند. آنها که شکست میخورند باید بیاموزند آنچه در نظرشان غیرممکن جلوه می-کند، امکان پذیر است. برای کمک به کودکان باید به آنها فهماند که، برای ارضای حوایج خود و انجام رفتار مناسب در جهت کسب هویت موفق مسئول هستند و دیگری نمیتواند این مهم را برای آنان انجام دهد.

قضاوت ارزشی

ارتباط عاطفی جزء حیاتی موفقیت است. در روشهای سنتی باور غلط اغلب معلمان این است که نباید به طور عاطفی و احساسی با دانش آموزان خود ارتباط برقرار کنند، آنها نبود انگیزه را دلیل شکست بچه-ها می-دانند. با این نگرش نمیتوان علت بی-انگیزگی گسترده دانش آموزان را شرح داد لذا تلاش آنان برای تحریک شاگردان از طریق به کار بردن فشار شدید، کاملاً با شکست مواجه میشود.

برای مساعدت به کودك شکست خورده و هدایت او به سوی موفقیت باید او را وادار کنیم درمورد رفتار کنونی خود که در شکستش سهمی دارد یک قضاوت ارزشی انجام دهد. اگر او قبول نداشته باشد آنچه انجام میدهد باعث شکست وی بوده و معتقد باشد رفتارش بی اشکال است، فعلا کسی نمیتواند او را عوض کند. و در آینده باید پیامدهای رنج آور این انکار خود را متحمل شود ولی نباید از تلاش دست برداریم و تا هنگامی که کودك شک نکرده و هنوز فکر میکند بهترین انتخاب را داشته باید پی-در-پی از او خواست تا قضاوت ارزشی را انجام دهد اگر کودکی در کلاس رفتار نامناسبی انجام دهد معلم باید از او بپرسد: چه کار میکنی؟ اگر معلم روی وضع کنونی او تاکید کند و اشتباهات گذشته را به رخ او نکشد، کودك تقریبا همیشه صادقانه پاسخ خواهد داد و میگوید، چه کاری انجام میدهد، سپس معلم در قالب واژه-های مناسب با سن و موقعیت کودك باید از او بپرسد: آیا به نظر خودش رفتار او، برای معلم، کلاس ، مدرسه و یا خودش فایده-ای دارد؟ اگر کودك بگوید (کاری که انجام میدهد مفید و مطلوب نیست) معلم باید بپرسد، چه کار دیگری میتوانست انجام بدهد (در واقع معلم قضاوت نکرده و تنبیه نکرده). به این صورت کودك یاد می گیرد مسئول اعمال خود باشد.

تعداد بسیاری از بچه-ها در حین ورود به مدرسه ابتدایی به آینده خود خوش بین هستند. روی پیشانی هیچ کدام ننوشته که محکوم به شکست هستند. این مدرسه و تنها مدرسه است که به بچه-ها برچسب شکست میزند. بچه-ها امید دارند از معلمان و هم شاگردی-های خود محبت و احترام ببینند. شکستن و خرد شدن این دید خوش-بینانه، جدیدترین مشکل مدارس ابتدایی است کودکان با هر زمینه-ای که از قبل داشته-اند، هنگام ورود به مدرسه برای یادگیری از قوه درك بالایی برخوردارند. اگر پس از ورود به دبستان نتوانند با همان روند سریع پیش از دبستان به یادگیری ادامه دهند شکست خورده و ما میتوانیم خانواده، محیط یا فرد را عامل بدانیم اما اگر مدرسه را عامل شکست بدانیم عاقلانه تر است زیرا با توجه به اهمیت بسیار زیاد مدرسه و آموزش و پرورش در عصر حاضر و با توجه به این مطلب که مدرسه برای اکثر بچه-ها به منظره تنها دنیایی است که دارند، در می-یابیم مدرسه در انجام وظیفه-ای که به عهده داشته، موفق نبوده است.

سال های اول مدرسه در موفقیت و شکست نقش تعیین کننده دارند. هنگامی که دانش-آموز متقاعد شد نمیتواند با استفاده منطقی از قوای عقلانی خویش نیاز هایش را رفع نماید. به رفتاری برگشت میکند که به وسیله احساسات وی هدایت میشود. راههای محبت و ارزشمندی را رها میکند و کورکورانه به سوی چیزی چنگ میزند که به نظرش تنها راهی است که فرا رویش گشوده، یعنی بزهکاری و انزوا.

دوره حساس

در این نظریه سن رشد همهِ عمر ذکر شده است ولی 10-5 سالگی را دوره حساس (بحرانی رشد) ذکر کرده-اند (5 سال دورهِ ابتدایی). و تلاش اصلی باید در مدرسه ابتدایی انجام گیرد.

چرا این سن حساس است؟ زیرا در این سن:

  1. از نظر اخلاقی کودك به مرحله-ای رسیده که میتواند پیامدهای رفتارش را منتج و ارزیابی کند و از نظر گلبرگ تأیید اجتماعی کم-کم دختر خوب، پسر خوب برایش مهم میشود و در مرحله (داد و ستد) و خوبی در برابر خوبی، بدی در برابر بدی قرار دارد، و کودك میل به موفقیت و پیشرفت دارد و هویت موفق (عزت نفس) شکل میگیرد. اگر حقارت اتفاق بیفتد هویت شکست شکل میگیرد.

2 . از نظر عقلی کودکان در این مرحله قادر به تفکر منطقی بر اساس استدلال هستند و هنگامی که نتوانند با استفادهِ منطقی از قوای عقلانی خویش نیازهایشان را رفع نمایند، به رفتار احساسی و آنی روی می-آورند (بزهکاری وانزوا).

3 .از نظر اجتماعی در این سن نفوذ معلمان و همسالان بسیار مهم است. به همین دلیل بحث الگو و مشاهده نیز در یادگیری رفتار نقش دارد.

4 . شکستی که باید در طی سال-های تحصیل متوقف شود در این سنین راحت- تر از هر زمان دیگری قابل پیشگیری است. در صورت شکست معمولاً میتوان آن را در پنج سال دوره ابتدایی از طریق روش-های آموزشی و پرورشی که منجر به ارضای نیازهای اساسی کودك میشوند، اصلاح کرد.

5 . در سن 14-7 کودکان میتوانند از آنچه قابل مشاهده و عینی است مانند الگوبرداری، تقلید و مشاهده که فنون مؤثری برای یادگیری هستند، خزانه رفتاری خود را ارتقا ببخشند.

تاثیر مدرسه

مدرسه به دلیل اینکه یک مکان اجتماعی دارای فرهنگ است در اولویت اول قرار می-گیرد و واقعیت-درمانی به صورت گروهی انجام می-گیرد و به ویژه اینکه آموزش-های خاص سبب پیشگیری می-گردد. – گلاسر معتقد است که:

1 . آموزش و پرورش میتواند درکلیه روابط انسانی مؤثر باشد.

2 . برنامهِ حذف شکست

3 . تأکید بر تفکر به عوض کار حفظی

4 . طرح ایدهِ مرتبط بودن برای برنامهِ درسی

5 . قراردادن انضباط به جای تنبیه

6 . ایجاد محیط یادگیری یعنی جایی که کودك بتواند تجارب موفق و منتهی به هویت موفق خود را به اوج برساند.

7 . ایجاد انگیزش و درگیر شدن

8 . کمک به کسب رفتار مسؤلانه

9 . برقرار شیوه-های فعال شدن والدین و جامعه

انواع آموزش-های کلاسی

1 .جلسه حل مشکل اجتماعی که به رفتار اجتماعی دانش-آموزان در مدرسه مربوط است.

2 .جلسه بحث آزاد که دربارهِ موضوع-های مهم اندیشمندانه است.

3 .جلسه بررسی آموزشی دربارهِ اینکه دانش-آموزان تا چه حد مفاهیم دورهِ تحصیلی را درك میکنند.

واقعیت-درمانی و شکست

قسمت اعظم آموزش وپرورش فعلی ما روی شکست تکیه میکند و تعدادی از دانش-آموزان شکست میخورند. گلاسر در حالی که به کار در مدارس ابتدیی عمومی ادامه پرداخت، متقاعد شد به اینکه اشاعه آثار شکست در فضای اکثر مدارس، اثر مخربی بر اکثر کودکان مدارس دارد. حذف شکست از نظام مدارس و پیشگیری بزهکاری، به عوض صرفا درمان آن، به صورت دو هدف عمده او درآمد.

گلاسر معتقد است که آموزش و پرورش میتواند کلید روابط انسانی باشد و در کتاب مدارس بدون شکست، برنامه حذف شکست، تاکید بر تفکر به عوض کار حفظی، طرح ایده مرتبط بودن برای برنامه درسی، قرار دادن انضباط به جای تنبیه، ایجاد محیط یادگیری، یعنی جایی که کودك بتواند تجارب موفق و منتهی به هویت موفق خود را به اوج برساند، ایجاد انگیزش و درگیر شدن، کمک به کسب رفتار مسؤلانه دانش آموز و برقراری شیوه-های فعال شدن والدین و جامعه در مدارس را عنوان کرده است. بسیاری از این افراد پس از قبول شکست خود، درحالت انفعال و کناره گیری به سر میبرند، یا گاهی اوقات چنانچه اخیرا بیشتر مشاهده میکنیم علیه سیستمی که به نظرشان شانس موفقیت به آنها نداده طغیان میکنند. شکست دارای انواع گوناگون نیست، تنها دونوع شکست وجود دارد و حتی این دو نوع نیز یعنی شکست در “مبادله محبت” و شکست در “کسب احساس ارزشمندی” به قدری وابسته و مربوط به یکدیگرند که جدا کردن آنها هم دشوار و احتمالا غیرطبیعی خواهد بود.

تا زمانی که مدارسی را به وجود نیاورده باشیم که کودکان بتوانند از طریق استفاده منطقی و عقلانی از توانایی-هایشان به موفقیت دست یابند، برای حل مشکلات عمده کشور کار مهمی انجام نداده-ایم, لذا شاهد افزایش نابسامانی-های اجتماعی خواهیم بود. هیچ کس به اندازه افرادی که در مدرسه کار میکند از مشکلات کودکان شکست خورده آگاه نیست.

نیاز به احساس دوست داشتن و دوست داشته شدن شامل تمام اشکال محبت، از دوستی تا عشق والدین است. بچه-ها در مدرسه شدیداً به محبت و عاطفه نیازمند هستند. نه تنها از جانب معلمان، بلکه در بین خودشان نیز اینگونه-اند. فرد بزرگسالی که در زمان کودکی خود نتوانسته راه و رسم مبادله محبت را بیاموزد، در همه دوران زندگی خود نیز شاگرد ضعیفی در مکتب محبت خواهد بود.

هر کودکی نیازمند آن است که محبت را در طول زندگی احساس کند. لازم است کسی را دوست بدارد و احساس کند مورد محبت است. وقتی نتواند نیاز خود را به محبت یا عشق ارضاء کند، از اضطراب، ملامت خود، افسردگی و خشم و احتمالا کناره-گیری از جامعه رنج خواهد برد.

مطالعه موردی بر اساس نظریه واقعیت-درمانی

علی دانش آموزی است که در طول هفته حداقل 2 بار از کلاس اخراج میشود و معاون مدرسه علی را همراه با خانواده جهت بررسی و حل مشکل به مشاور مدرسه ارجاع داده است. مشاور پس از گفتگو با خانواده و علی با او قرار گذاشته با کمک یکدیگر مسئله علی را بررسی و راه حلی برای رفع این مشکل پیدا کنند و والدینش اعلام آمادگی کرده-اند که اگر قرار باشد در خانه کارهای خاصی را انجام دهند قطعا همکاری خواهند کرد. مشاور پس از 2 جلسه به منظور برقراری ارتباط با مراجع روند جلسات مشاوره خود با علی را به شرح زیر از جلسه سوم گزارش کرده است.

مشاور: علی ممکنه درباره اوضاعی که الان در مدرسه داری توضیح بدهی؟

علی: منظورتان چیست؟

مشاور: ممکنه بگویی چه کارهایی میکنی که این اتفاقات برایت می-افتد؟

علی : خیلی وقتها در کلاس بی-جا حرف میزنم، تکالیف درسی-ام را درست انجام نمیدهم، آخه کلاس-ها خیلی خسته کننده هستند. بنابراین معلمان مرا به دفتر میفرستند.

مشاور: که این طور، پس توی کلاس خیلی حرف میزنی و تکالیف درسی را انجام نمیدهی و معلمان شما را به دفتر میفرستند، دیگه چی؟

علی: کار دیگری انجام نمیدم، فقط به معاون مدرسه قول میدم و تعهد میدم ولی دوباره همان کارهای قبلی را میکنم و هیچ فایده-ای هم ندارد چون کسی نمیتواند به من کمک کند.

مشاور: وقتی که این کارها را انجام میدی از نتایج کارهات راضی هستی؟

علی: نه من هم خسته شدم ولی نمیدانم چه کار باید بکنم.

مشاور: پس از نتایج کارهات راضی نیستی و از این نوع رفتارهایی که داری خسته شدی، آیا دوست داری برنامه و روش دیگری را تجربه کنی؟

علی: اگر راهی باشد که من را از این وضعیتی که دارم نجات بده حتما دوست دارم.

مشاور: با هم لحظه-ای فکر کنیم ببینیم چه کارهایی میتونی انجام بدی تا روابط شما با معلمان و معاون مدرسه بهبود یابد و شما هم احساس خستگی نکنید.

علی: یک راه این است که در کلاس بی-جا حرف نزنم و درسهایم را خوب بخوانم تا معلمان از من راضی باشند.

مشاور: خوبه، اما این پیشنهاد را چگونه میتونی عملی کنی؟

علی: میتونم جایم را عوض کنم، با کسب اجازه از دبیر اظهار نظر نمایم، یا سؤالات خود را یادداشت و پس از تدریس معلم مطرح نمایم.

مشاور: خوبه، چند تا از کارها را که گفتی میتوانی انجام بدهی من نیز راجع به تصمیم شما با مدیر و معاون مدرسه صحبت خواهم کرد، اما این کارها را که گفتی میخواهی از کی شروع کنی؟

علی: از همین امشب.

مشاور: خوبه، با توجه به مطالبی که گفتی موافقی که با هم یک برنامه منظمی را تهیه کنیم که شما بتوانی به نتیجه برسی؟

علی: بله، موافقم

مشاور: شما گفتی که میتوانی جایت را عوض کنی، میتوانی با کسب اجازه از معلمان اظهار نظر کنی و یا سؤالات خود را یادداشت و پس از تدریس معلم مطرح کنی، قرار شد من هم با معلمان و عوامل اجرایی مدرسه راجع به تصمیمات شما صحبت نمایم

علی: در مورد برنامه درسی چی؟

مشاور: من یک فرم برنامه ریزی به شما میدهم و شما با توجه به شرایط و علائق خودت یک برنامه برای خودت تنظیم و اجرا کن. خب، علی پس قرار شد در طول هفته چه کارهایی انجام بدهی؟

علی: تغییر جا، اظهار نظر با کسب اجازه، نوشتن سؤالات، تنظیم یک برنامه درسی و اجرا.

مشاور: من هم قرار شد با معلمان و کادر اجرایی مدرسه صحبت نمایم. اینها را که گفتی روی این کاغذ بنویس تا یادمان نرود. بیا با هم این برگه را امضا کنیم.

جلسه چهارم

مشاور: علی اوضاع چطوره؟

علی: آقا در کلاس وضعیت کمی بهتر شده.

مشاور: آفرین

علی: جایم را تغییر دادم و مواظب حرف زدنم بودم و فعال در این هفته از کلاس اخراج نشدم.

مشاور: آفرین، احسن.

علی: ولی در اجرای برنامه درسی مشکل دارم.

مشاور: قبول دارید که برای رسیدن به هدف باید با برنامه پیش بروی؟

علی: بله قبول دارم ولی در این چند روز علیرغم مطالعه و تلاش پیشرفت خوبی نداشتم.

مشاور: موافقی برنامه مطالعه-ات را بررسی کنیم.

علی: موافقم.

مشاور: راجع به زمان مطالعه، مدت و شیوه-های مطالعه با علی گفتگو میکند و اصلاحاتی در برنامه انجام میدهد.

علی: مجددا متعهد میشود که برنامه درسی را نیز اجرا نماید.