آتاویسم-اشتقاق-خصایص اجدادی
خلاصه کتاب تبار انسان
The Descent of Man, and Selection in Relation to Sex
چارلز داروین Charles Robert Darwin
مترجم: محمود بهزاد
آتاویسم
دلایلی که معمولاً به منظور مجزا ساختن نوع انسان از جانوران دیگر اقامه میکنند در درجه اول مربوط به ساختمان جسمی و در درجه دوم مربوط به امتیازاتی است که انسان از لحاظ نفسانیات بر دیگر جانوران دارد.
به نظر داروین برای اثبات حیوان بودنِ اصلِ انسان باید مدلل ساخت که اولا انسان از لحاظ اختصاصات جسمی، هیچگونه صفت مخصوص به خود ندارد، ثانیاً نفسانیات انسان با وجود نمو و تکامل فوق-العاده، از خصایص قاطع نیستند و از این گذشته درست از سنخ نفسانیات جانوران عالی-اند.
حاصل آنکه باید نشان داده شود، بین انسان و جانوران نه فقط از نظر نفسانیات تفاوت اساسی وجود ندارد، بلکه مورد اختلاف آنها در کمیت است نه در کیفیت قوای عقلانی. تازه وقتی که دلایل مذکور اقامه شدند کافی نیستند، بلکه برای اثبات مدعا، یعنی مدلل ساختن حیوان بودن اصل انسان و برداشتن پرده از روی منشاء نوع آدمی و نیز به منظور انتساب انسان به بعضی از انواع جانوران و برای تعقیب روش تکامل او، لازم است که بدن انسان را از نظر تشریحی با موشکافی کافی مطالعه کرد و تغییراتی را که در اعضای او حاصل شده-اند با منتهای دقت جمع-آوری و سپس آن تغییرات یا خارق-عادت-ها را با ساختمان عادی بدن جانوران مختلف مقایسه کرد. نظر به اینکه اختصاصات اجداد اولیه ممکن است به طور اتفاقی، حتی پس از چند نسل در اعقاب ظاهر گردند، میتوان انتظار داشت که بروز و ظهور اتفاقی خصایص اجدادی در اعقاب، بتواند رشته خویشاوندی انسان را با جانوران دیگر مکشوف سازد.
داروین از این کیفیت یعنی امکان بروز صفات از بین رفته که اصطلاحاً به آتاویسم Atavism موسوم است با مهارت عجیبی در کشف اصل انسان استمداد میجوید. بازمانده های ژنتیکی یا اندام های باقیمانده از اجداد ژنتیکی، وستیجال، Vestigiality .
به نظر داروین از آنجا که اختصاصات غیرمفید با کندی و به طور تدریج از بین میروند، جانوران در طی چند نسل اعضایی را حفظ میکنند که هیچ فایده-ای برایشان ندارد. آخرین آثار آن اعضا در واقع نشانه آن است که زمانی در اجداد به صورت کمال وجود داشته-اند و مورد استفاده قرار میگرفته-اند. این-گونه اعضای تحلیل رفته، یعنی اعضایی که سابقاً به کار میرفته-اند، در انسان نیز وجود دارند. این دسته از اعضا را باید به دقت مطالعه کرد. اعضای تحلیل رفته که در بدن انسان ملاحضه میشوند، نخستین دلایل حیوان بودن اصل انسان را به دست میدهند. سپس میتوان به کمک پدیده آتاویسم، تاریخچه تحول آن عضو را روشن ساخت.
وقتی که حیوان بودن اصل انسان ثابت شد، تازه یک مسأله غامض میماند و آن بیان چگونگی تشکیل نژادهای مختلف آدمی است که ممکن است آنها را یک منشاء مشترک پنداشت یا آنکه هر یک را آخرین سلسله تکامل یک نوع جانور معین تصور کرد که همگی به سوی نوع کامل روی زمین یعنی نوع آدمی تکامل یافته-اند.
به نظر داروین عامل مؤثر در تشکیل نژادهای مختلف انسان تمایلی ارادی یا غیرارادی است که جانوران ماده یا نر برای انتخاب جنس مخالف دارند تا بهترین و کاملترین آنها را انتخاب کنند. به این پدیده که ممکن است درباره اختصاصات جسمی یا اخلاقی نیز اعمال گردد، داروین انتخاب جنسی نام میگذارد و پس لازم میشود نقش مهمی را که انتخاب جنسی در تکامل انسان بازی کرده است و نتایجی که از آن به بار آمده است درست به دقت در مورد جانوران مطالعه شود. شرح کیفیت انتخاب جنسی و نقشی را که بازی میکند خود به تنهایی نصف کتاب اصل انسان را تشکیل میدهد ولی با آنهمه شرح و بسط، برای تشخیص نتایجش در جانوران مختلف و سپس تطبیق آن نتایج در انسان، ناکافی به نظر میرسد.
انسان از جانوران پست اشتقاق یافته است
امری که امروزه بحثی ندارد، و به راستی نباید مورد بحث باشد، این است که بین انسان و جانوران دیگر، از نظر ساختمان جسمی هیچگونه امتیاز قاطع وجود ندارد. عضوی در انسان نیست که نظیر بعضی از اعضای مهره-داران دیگر و به-خصوص پستانداران، نباشد. حتی مغز انسان، یعنی این ماشین عالی که آلت هوش اوست و باعث شده است در عالم جاندران جایی جداگانه برای انسان باز کند، به زحمت از مغز میمون-ها تمیز داده میشود. به قول پروفسور وولپیان Vulpian شباهتی که از نظر ساختمان، بین مغز انسان و مغز میمون-های عالی حکمفرماست، بین میمون-ها و پستاندران دیگر حتی بوزینگانی چون ماکک و گنون دیده نمیشود.
بیماری-ها و انگل-های ما کاملاً از همان سنخ بیماری-ها و انگل-های پستاندران دیگر-اند (به عنوان مثال بیماری ایدز). این امر تا حدی به ثبوت میرساند که بدن ما درست مانند بدن جانوران متشکل میشود و متلاشی میگردد.
شباهت عجیب جنین انسان در ماه-های اولیه با جنین سایر مهره-دارن خود مؤید نظر فوق است. کودکان انسان پیش از به دنیا آمدن درست همان مراحلی را طی میکنند که جنین میمون ضمن طی مراحل جنینی می-پیماید و تفاوت حاصل در ماه-های بعدی ظاهر می-گردد. پیش از آن، یعنی در آغاز تشکیل جنین، صورت-های مختلفی که جنین انسان به خود میگیرد، از نظر ساختمان تشریحی و از بسیاری جهات با جنین مهره-داران پست چون ماهی شباهت دارد. برخی اعضا در انسان زمانی ظاهر می-شوند ولی پیش از خاتمه دوره جنینی از بین میروند و حال آنکه همان اعضا در جانوران پست به صورتی همیشگی باقی می-مانند. از آن-جمله است “کوردو وولف” جنین انسان که به جای کلیه ماهیان است. همچنین است دومین قوس سرخرگ آئورت که در جنین ظاهر میشود و سپس از بین میرود. در صورتی که در خزندگان همیشه باقی میماند. موهای ظریفی که در ماه ششم تمام سطح بدن انسان را به استثنای کف دست و پا می-پوشاند مسلماً همان پوشش بدن جانوران است که بعد از تولد باقی نمی-ماند.
از اینگونه مثال-ها بسیار میتوان ذکر کرد. چون این امر یکی از پدیده-هایی است که تمام طبیعی-دانها بر آن وقوف کامل دارند، پس جا دارد درباره آن بحث بیشتری شود. جنین انسان در حین تشکیل شدن، درست همان راه را طی میکند که جنین-های جانوران عالی دیگر، می-پیمایند. از این نظر هیچ-گونه امتیازی بین انسان و جانوران عالی وجود ندارد. بسیاری از اعضای انسان در ضمن طی مراحل جنینی به همان صورتی درمی-آیند که در پستانداران پست، دائمی و همیشگی-اند. داروین از این پدیده نتیجه میگیرد که بین تمام دسته-های مهره-داران خویشاوندی حقیقی باید موجود باشد و سلسله جانوران به-طور تدریج تکامل یافته است و هر دسته-ای از سلسله جانوران در طی مراحل جنینی فقط به صورتی در میآید که اجداد تکامل نیافته آنها دارا بوده-اند. جانوران منحط و عقب-مانده همان تیره، که امروزه به صورت پست باقی مانده-اند، نیز دارای آن صورت-ها هستند، منتها به طور دائم و همیشگی، لوئی آگاسیس دانشمند آمریکایی که از مخالفان نظریه تبدیل انواع محسوب میشود اینگونه مدارک را، که دال بر خویشاوندی مهره-داران است، دلیل تحقق پذیرفتن طرح خلقت میداند و معتقد است که در طرح خلقت، که به منزله یک بنای عظیم است، مصالح ساختمانی ثابت است منتها برای تشکیل یافتن این همه جانوران متنوع فقط در ظواهر آنها آرایش-های گوناگون داده شده است. اگر از طرفی جنین در حین تکامل و در مراحل بلوغ و کمال اعضای تحلیل رفته-ای دارد که کاملاً بی-مصرف است، از طرف دیگر این اعضا معرف وجود اعضای مشابه در اجداد جانوران پست کنونی است.
بقایای خصایص اجدادی
در دستگاه ماهیچه-ای میتوان ماهیچه متحرک لاله گوش را نام برد که در انسان تحلیل رفته است و اگر هم در بعضی آدمیان نموی داشته باشد، امری اتفاقی است، و حال آنکه این ماهیچه-ها در پستاندارانی مانند اسب نمو و فعالیت بسیار دارد.
غالباً در قسمت فوقانی دیواره عقبی گوش انسان برجستگی کوچکی هست. اگر نوک گوش گربه را، مثلاً چنان تا کنند که مانند گوش انسان دیواره عقبی پیدا کند، نظیر همان برجستگی در آن ظاهر خواهد شد. داروین سؤال میکند که آیا وجود این برجستگی در گوش انسان آخرین آثار ارثی نیست که از اجداد دارای گوش نوک تیز به ما رسیده است؟ سرهای عجیبی که در افسانه-های یونان برای فون-ها Faunes ترسیم میکرده-اند آیا حقیقتی در بر ندارد؟
امری که بسیار جلب توجه میکند آن است که گوش بعضی از میمون-ها درست در حالت حد واسط گوش انسان و گوش نوک تیزی است که برای فون-ها ترسیم میکرده-اند. از آن جمله میمونی است به نام آتلس بلزبوت.
در گوشه داخلی چشم انسان بقایای پلک سوم نیز هست. این پلک که پرده شفافی بیش نیست سبب میشود که عقاب بتواند با کشیدن آن در جلو چشم در قرص خورشید خیره شود. در تمام پرندگان و بعضی از خرندگان و بسیاری از ماهی-ها، به-خصوص کوسه-ماهی، و از پستانداران در شیر دریایی و کیسه-داران و مرغ-سانان این پلک وجود دارد.
پوشش بدن ما در عین قلیل بودن، از نظر جهت خواب استثنایی که دارد درست مانند وضع موهای بدن میمون-های عالی است. در بسیاری از کیسه-داران و لمورها و گوشتخواران، غالبا نزدیک به انتهای استخوان بازو سوراخی وجود دارد. از این سوراخ اعصاب و سرخرگ بازو عبور میکنند. آثار چنین سوراخی در بازوی انسان مشاهده میشود. در استخوان بازوی انسان ممکن است سوراخ دیگری نیز موجود باشد که در بازوی میمون-های پست و عالی همیشه موجود است. آدمیانی که در عصر گوزن به سر میبردند بیش از آدمیان کنونی دارای این خصیصه بودند و حال آنکه در ساکنان قاره اروپا این صفت به ندرت دیده میشود. ساکنان اولیه مجمع-الجزایر کاناری غالباً این خصیصه را دارا بودند. اگر فرض شود خصایص مذکور آثار ارثی صفات اجدادی است علت وجود آن ها در بدن انسان روشن میشود وگرنه به هیچ صورت قابل توضیح نیست.
یک صفت نادر و استثنایی ممکن است با تمام جزئیاتش در همه اعضای یک خانواده به وجود آید.
اختصاصات هر کودکی همیشه به یک یا چند تن از اعضای خانواده شبیه است. گاه در قسمتی از موی سر بعضی آدمیان لکه سفید رنگی ظاهر میشود. این صفت چند نسل متوالی در اعقاب آنها باقی میماند و سپس برای مدتی از بین میرود و بار دیگر به صورت غیرمنتظره-ای ظهور میکند. خانواده-های شش انگشتی این صفت را معمولا حفظ میکنند. بعضی از امراض مخصوص با تمام دقت-هایی که معمول میدارند به اولاد میرسد.
پس اگر به راستی گاه ممکن است صفاتی از اجداد بر اثر کیفیت وراثت یا به علت آتاویسم در انسان ظاهر شود، پس باید در انسان بعضی خارق-عادتها ظهور کنند که اصل حیوانیش را بروز دهند و بنای این پندار را که انسان از اصلی عالی است و جدا از دیگر جانداران خلقت یافته است متزلزل سازد.
داروین در کتاب اصل انسان در این-باره به قدر کافی بحث میکند. خارق-عادتها (چیزی که بر خلاف عادت باشد، منظور در اینجا و جاهای دیگر تفاوت ساختاری بدن انسان و موجودات دیگر است) در انسان هرچه باشند، دلیلی برآنند که انسان هم مانند جانوران قابلیت تغییر دارد. وقتی این نتیجه حاصل شد، یعنی قابلیت تغییر انسان روشن میشود، داروین از آن برای بیان چگونگی تشکیل نژادهای انسان استفاده میکند و فصل مهمی از کتاب اصل انسان را بدان اختصاص میدهد.
ماهیچه ها-انگشت ششم-کوچک مغزان
تغییرات حاصل در ماهیچه ها
در دستگاه ماهیچه-ها از اینگونه خارق-عادت-های ناچیز بسیار است. م-وود، در دو دسته آدمی که هر یک شامل 36 نفر بود توانست در دسته اول 295 و در دسته دوم 559 خارق-عادت مشاهده کند. در افراد دسته دوم هیچ یک دارای ساختمان عادی و عمومی ماهیچه-ای انسانی نبودند. ممکن است در یک نفر جمعا 25 خارق-عادت دیده شود. بعلاوه یک ماهیچه میتواند به طرق گوناگون تغییر کند. پروفسور ماکلایستر، که با کمال دقت دستگاه ماهیچه-ای خفاش را نیز مطالعه کرده است کمتر از 20 قسم تغییر مشخص در ماهیچه-های کف دست انسان مشاهده نکرده است. اگر تغییرات مشهود در انسان به-طریقی غیر مشخص و بدون ارتباط باشند، برای روشن ساختن اصل حیوانی انسان نمیتوانند مفید واقع شوند، و حال آنکه اگر هر یک از آن تغییرات با تغییرات دیگر در انسانی بروز کنند و آن را شبیه جانوران پست سازند میتوانند مورد استفاده قرار گیرند. به-طور کلی هر تغییری که در ماهیچه-های ساعد دست حادث شود آن را به ساق پا شبیه میسازد، یعنی اختصاصات چهار دستان را نشان میدهد. در هر 60 نفر انسانی که پس از مرگ تشریح میشوند، تقریباً یک نفر واجد ماهیچه-هایی است به نام ماهیچه-های بلند کننده استخوان ترقوه. این ماهیچه از اختصاصات میمون-هاست. ماهیچه مخصوصی در لگن خاصره جنسی از پستانداران پست وجود دارد که گاه در مردان و استثنائا در زنان مشاهده میشود.
در بعضی از همنوعان ما ماهیچه-ای در پا دیده میشود بنام ماهیچه جمع-کننده انگشت شست. وجود آن از اختصاصت چهاردستان است و معمولا در انسان دیده نمیشود. بالاخره در هر آدمی دستکم هفت تغییر ماهیچه-ای دیده میشود که او را به بعضی از میمون-ها مانند میسازد. در استخوان-بندی انسان نیز تغییرات بسیار مشاهده میشود. غالباً استخوان گونه و پیشانی، در انسان-ها دو قسمتی است و حال آنکه این صفت از اختصاصات پستانداران پست است.
گاه در نژادهای انسان دندان-های نیش از بقیه دندان-ها بلندتر میشود و بلندی آن به حدی است که شبیه دندان-بندی میمون-هاست. بلند بودن نیش-ها در میمون-ها بارزتر است و نیش-های بلند به منزله قویترین سلاح دفاعی به شمار میروند. گاه آخرین نشانه-های اینگونه استعمال دندان-های نیش در انسان ملاحضه میشوند. چنانکه بعضی افراد هنگامی که به منتها درجه خشمگین میشوند، ماهیچه-های بالابرنده لب بالایی را منقبض میکنند و نیش-های خود را ظاهر می-سازند.
پوشش بدن ما در تمام سطح بدن به صورتی یکنواخت کم نیست. روی سینه بعضی از اشخاص موهای بسیار انبوه میروید و به ندرت روی دست و پا و سینه ممکن است قطعات پهن مستور از موی متراکم ملاحضه شود. شانه-های غالب اشخاص از موی انبوه پوشیده است. تورات بدون آنکه استعجابی نشان دهد از آدمیانی یاد میکند که موی بسیار زیاد بر تن داشته-اند و اکنون نظیر آنها بسیار نادر است.
در زمان داروین در پاریس خانواده-ای زندگی میکرد بنام آدمیان سگ-نما که در تمام بدن اعضای آن خانواده از زن گرفته تا مرد، حتی روی صورت، به اندازه سگ پرپشمی مو وجود داشته است. این خارق-عادت-ها دلیل آن است که اجداد ما بدنی مستور از موی انبوه داشته-اند.
در دستگاه تولید مثل به نوبه خود حالات آتاویک دیده میشود. بسا اتفاق می-افتد که رحم زنان مانند رحم بعضی پستانداران دو قسمتی میشود. وضع قرارگرفتن پستانها روی سینه نیز بسیار متغیر است. در برخی از زنها دیده شده است که پستانها زیر شکم قرار داشته-اند. علاوه بر دو پستان که معمولا روی سینه جای دارند پستان-های اضافی نیز در بعضی زنان ملاحضه شده است. گاه وضع قرارگرفتن پستان-های اضافی به طریقی است که خلاف نظریه آتاویسم را نشان میدهد. اینگونه خارق-عادت-ها را باید بازی-های طبیعت دانست!
انگشت ششم
و اما انگشت ششم که در بعضی خانواده-ها دیده میشود. آیا میتوان ظهور آن را به کیفیت آتاویسم نسبت داد؟ در این-باره شک کامل حکمفرماست. زیرا وقتی به جانورانی که اکنون روی زمین زندگی میکنند و آنها که در زمان-های قدیم زندگی میکرده-اند و آثار آنها بصورت فسیل در اعماق زمین مدفون است، مراجعه میکنیم هیچ جانوری نمیتوان یافت که بیش از پنج انگشت داشته باشد، مگر خزنده عظیم-الجثه-ای از دوران دوم به نام ایکتیوزور. ولی جانورانی مانند ایکتیوزور که آنقدر از ما دورند نمیتوانند به هیچ روی در زمره اجداد انسان به حساب آیند. قدیمی-ترین استخوان-داری که روی زمین طی-طریق میکرده پنج انگشت داشته و این تعداد ممکن است در پستانداران دونده یا جهنده تقلیل یافته باشد.
اگر به راستی چنانکه داروین نقل قول میکند، انگشت ششم پس از قطع شدن دوباره میروید، چون این خاصیت عجیب از صفات پستانداران پست است، میتوان آن را یکی از حالات آتاویک تصور کرد که از اجداد بسیار قدیمی به ما رسیده و با حفظ خاصیت نمو، پس از قطع شدن تاکنون باقیمانده است.
کوچک مغزان
بالاخره داروین از جمله پدیده-های قابل توجه، حالت ابله-های کوچک مغز را ذکر میکند. کارل وو گت در باره اینگونه آدمیان مطالعات دقیق کرده است. مغز این آدمیان کوچک و ناقص است و از بعضی جهات به میمون-های عالی و از بسیاری جهات به جانوران شباهت دارد. ابروهای برجسته و پیشانی عقب رفته و برآمدگی وحشت-زای آرواره-های آنها، آنان را به گوریل-های Corilla جوان مانند میسازد. این آدمیان نمی-توانند به هیچ زبانی سخن بگویند و قادر نیستند مدتی توجه خود را به نقطه-ای معطوف سازند ولی تقلید در آنها غریزی و طبیعی است. بسیار قوی و فعالند و دایماً از خود ادا و اطوار در می-آورند. از پله-ها چهار چهار بالا میروند و مخصوصاً در کمال خوبی روی مبل و به هیئت پرندگان می-نشینند و به سهولت از درختان بالا می-روند. همه اینها از اختصاصات میمون-هاست.
حاصل آنکه انسان در حین نمو از مراحلی میگذرد که کاملاً شبیه مراحلی است که جانوران نزدیک به آن می-پیمایند. در بدن انسان بقایایی چند از اعضایی دیده میشوند که فقط در جانوران بطور کمال نمو کرده-اند، غالباً در انسان پدیده-های آتاویک و خارق-عادت-های عجیبی دیده می-شوند که جز با وراثت بطریق دیگر بیان آن میسر نیست. این پدیده-ها صفاتی را در انسان بروز می-دهند که خاص جانوران است.
به نظر داروین، آنچه گفته شد شخص را به طرح این سؤال وادار می-سازد که: آیا انسان از نسل بعضی جانوران پست نیست؟
پیش از آنکه بدین سؤال پاسخ داده شود، باید دید که آیا ممکن است در طبیعت پدیده-هایی مانع اثبات مدعای ما وجود داشته باشند. مثلاً ممکن است تصور رود بین انسان و جانوران چنان امتیاز قاطع و بارزی موجود باشد که به هیچ وسیله امکان ربط دادن آن دو میسر نشود؟
این چیزی است که غالباً اظهار شده است ولی باید دید که آیا میتوانند این مدعا را اثبات کنند. داروین سعی میکند تا مدلل چنین تصوری اشتباه آمیز است.
اختصاصات جسمی انسان و جانوران
برای اثبات جدا بودن انسان از عالم جانوران، از بعضی اختصاصات ظاهری جسمی استمداد جسته-اند. از آن جمله تفاوت موجود در شکل دست و پا و قائم ایستادن و طرز قرار گرفتن پوشش بدن و بالاخره شکل مخصوص بینی است. ممکن است تصور رود که دارا بودن مجموعه صفات نامبرده از اختصاصات انسان باشد ولی داروین نشان میدهد که هر یک از آن صفات بطور انفرادی در بعضی از جانوران عالی دیده میشود بطوری که نمیتوان وجود آنها را در انسان از امتیازات قاطع تصور کرد.
داروین نخست تفاوت شکل دست و پای انسان را پیش می-کشد و در این-باره اظهار میکند که تفاوت شکل دست و پا در هیچ میمونی به اندازه تفاوتی نیست که در دست و پای انسان موجود است و اگر هم در میمونی موجود باشد در جهت عکس است. مثلاً شست دست کوچک میشود و مقابل چهار انگشت دیگر قرار نمیگیرد و حلا آنکه در دست انسان به عکس شست بزرگ است و مقابل چهار انگشت دیگر قرار دارد و روی این اصل انسان به بهترین صورت میتواند اشیاء را بگیرد. در واقع دست میمون-ها به یک قلاب چهار انگشتی تبدیل میشود. چنانکه پیش از این نیز اشاره شده، ممکن است ماهیچه جمع کننده شست در پای بعضی از اشخاص نمو زیاد داشته باشد. بطوری که پروفسور ویمان Vimann اظهار میدارد، در دوره-های اولیه نمو جنین انسان، انگشت شست از انگشتان دیگر کوچکتر است و نظیر پای چهار-دستان با آنها زاویه میسازد.
در بعضی از آدمیان وحشی این وضع بطور وضوح در تمام مدت عمر باقی می-ماند و باعث میگردد که وحشیان بتوانند بدان وسیله به چالاکی برفراز درختان بالا روند. ژوفرواسنت هیلر Hilarie. st.G در نوشته-هایش حکایت میکند که سیاهان مصری با مهارت کافی به کمک شست پا اشیای بسیار ریز، چون قالب ماهیگیری را از چادر پدرش می-ربودند. این موضوع تاحدی مقابل بودن شست پا را با انگشتان می-رساند و نیز تحرک شست را، که در آٔمیان معمولی دیده نمیشود، به خوبی روشن میسازد. هیچ جانوری مانند انسان نمیتواند عادتاً قائم بایستد. ولی در اقسام میمون-ها کلیه حالات حد واسط بین حالت نیمه-قائم تا حالت چهارپایی کامل، دیده میشود. گوریل با حالتی متمایل به جلو و تکیه سنگینی بدن بر روی دو پا میدود. ولی فقط در موقع راه رفتن انگشتان دستش را مختصراً روی زمین تکیه میدهد. اوران-گوتان-ها نیز همین حالت را دارد ولی گیبون بدون آنکه قبلاً آموخته باشد میتواند روی دو پا راه برود و بدود.
پس معلوم میشود که قائم ایستادن برای میمون-ها حالت حدی است که هنوز بدان نرسیده-اند ولی سعی در رسیدن بدان دارند. ایستادن عادی و حرکت میمون-ها به انسان نزدیکتر است تا به چهارپایان، بعلاوه قائم ایستادن در همه ابنای نوع انسان مانند نژادهای متمدن ممکن است واضح نباشد. درازی بازوان و لاغر بودن ساق پای بعضی از نژادها از اختصاصاتی است که آنها را تاحدی به میمون-ها نزدیک می-سازد. درست مانند قائم ایستادن برخی از میمون-ها که آنها را به انسان شبیه میکند. گرچه لامارک نیز در این-باره اشاراتی میکند ولی داروین تمام حالات حد واسط را بدقت مطالعه میکند.
موهای بدن، ابروها، ریش مردان، موی زیربغل و زهار (زیر شکم) ظاهراً از اختصاصات نوع انسان-اند ولی وجود آنها از امتیازات قاطع انسان نیست زیرا بسیاری از میمون-ها مانند انسان موی انبوه بر سر دارند. ابروها در برخی انواع رشد بسیار دارد. ریش در جنس نر میمون-ها رشد زیاد میکند. ساکی ساتان ریش زیبایی دارد که از نظر بلندی و شکل ظاهری شبیه ریش انسان است. ناگفته نماند که در میمون-ها نیز رنگ ریش روشن-تر از رنگ موی سر است.
از طرف دیگر همه آدمیان ریش و موی زیر بغل و زهار ندارند، بلکه در بعضی نژادها مانند ساکنان سلسله جبال مرتفع آند، تقریباً همه آنها را فاقدند. به همان اندازه که وضع قرار گرفتن مو در انسان متنوع است در میمون-ها نیز چنین است.
بالاخره داروین درباره وضع خواب موی بازوان دقت کافی میکند. موی بازوان انسان به عوض آنکه مانند سایر پستانداران متوجه کف دست باشد متوجه آرنج است و چنین بنظر میرسد که در حول نقطه-ای نزدیک آرنج متمرکز باشد. این وضع عیناً در اوران-اوتان (اوران-گوتان-ها) و دیگر میمون-های عالی دیده میشود. چون میمون-ها در مواقع نزول باران دست-ها را بر سر میگذارند، این حالت در آنها موقع باران، ریزش آب را آسانتر میکند.
شکل مخصوص بینی برجسته نیز از اختصاصات انسان محسوب نمیشود، زیرا گیبون نوع هولوک بینی برجسته دارد و بینی نازیک بقدری دراز است که سیمای مضحکی به جانور میدهد. از طرف دیگر بعضی دیگر از نژادها بینی پهن دارند.
داروین با ذکر نمونه-های بسیاری به مختصری از آنها اشاره شده چنین نتیجه میگیرد که از نظر اختصاصات جسمی بین انسان و میمون-ها همه-گونه حالات حد واسط یافت میشود و هیچ صفت و خصوصیت جسمی در انسان نیست که مخصوص او باشد. سپس سؤال میکند که آیا انسان راه انحطاط پیش گرفته و بصورت جانوران پست درآمده است یا انکه جانوران پست تکامل یافته و انسان را بوجود آورده-اند؟ و اگر فرض دوم، که به حقیقت نزدیکتر است، پذیرفته شود چه لطمه-ای به حیثیت و شرافت انسان وارد میآید؟
اخلاق و هوش-غریزه-استقراء-عواطف
مقایسه خصوصیات اخلاقی و هوش
بیشتر طبیعی-دان-ها معتقدند که بین انسان و میمون-های عالی از نظر خصوصیات جسمی آنقدر امتیاز وجود ندارد که سبب شود در عالم جانوران برای انسان مقامی جدا از دیگران قائل شویم. مثلاً تفاوتی که بین دو نوع میمون گوریل و ماکک وجود دارد بیش از تفاوتی است که بین گوریل و نژادهای انسان هست. اما انسان عقل دارد و موجودی اخلاقی است و ذاتاً به قدرتی غیرمرئی معتقد است که جریان امور عالم را به آن نسبت میدهد. حاصل آنکه انسان موجودی دین-دار است و ذاتاً به خدا ایمان دارد. این اختصاصات که اثری از آنها پس از مرگ باقی نمی-ماند بنظر برخی از طبیعی-دان-های زبده، آنقدر ارزش دارد که برای انسان در عالم خلقت یک سلسله جدا قائل شده-اند، که فقط شامل یک نوع است و آن نوع انسان است.
از پیشوایان این نظر میتوان ژوفراسنت هیلر و سپس م.دکاترفاژ Quatrfage را به شمار آورد. به نظر این دانشمندان در عالم چهار سلسله موجود است: سلسله کانی-ها، سلسله گیاهان، سلسله جانوران و سلسله آدمیان.
اگر بین انسان متمدن و گوریل حد واسطی مانند بعضی از نژادها وجود نمیداشت، اختصاصات هوشی و اخلاقی انسان متمدن به اندازه-ای است که میتوان تصور کرد انسان مخلوقی است از سلسله-ای جدا و متمایز از دیگر جانوران. ولی بنظر داروین از سویی در تشخیص میزان هوش و اخلاقیات بعضی از نژادهای انسان زیاده روی شده و از سوی دیگر اختصاصات نفسانی جانوران ناچیز به شمار آمده است. داروین سعی میکند نفسانیات ما را اگر چه بطور ناقص و جزئی باشد در جانداران بیابد. اگر گفته شود جانوران مانند انسان فکر میکنند و عواطف و تمایلات دارند بسیار عامیانه خواهد بود. مثل آن است که بگوییم قوای عقلانی حیوانات عالی کاملاً شبیه قوای عقلانی انسان است. ولی باید درباره موضوع با موشکافی کامل مطالعه کرد و در پی کشف شباهت-های اساسی بود باید دید که هوش، حساسیت و اراده حیوانی تحت همان روش که ما آنها را به کار میبریم مورد استفاده قرار میگیرد یا نه.
غریزه
بعضی از دانشمندان معتقد بودند که در جانوران نیروی مخصوصی به نام غریزه وجود داردکه انسان تقریباً فاقد آن است. وجود غریزه در جانوران بدین منظور است که تا حدی نقص هوش را ترمیم کند. به نظر آنها جانوران دارای غریزه، که تحت تأثیر نیرویی درونی، ناخودآگاه و بی-آنکه از نتایج اعمال-شان آگاه باشند، همه کارهای حیاتی را انجام میدهند و در حکم موجودات متحرکی هستند که تحت اثر نیرویی خارجی قرار دارند و بدون آنکه بتوانند خود را از این قید رهایی بخشند همه اوامر آن را کورکورانه اجرا میکنند. نیز چنین اعتقاد داشتند که هرقدر در جانوری هوش کمتر باشد غریزه نیرومندتر است.
مطالعاتی که بعداً در این-باره صورت گرفته-اند، بنظر داروین خلاف این نظریه ر ا به اثبات میرسانند که جانوران جدا از غریزه نیرومندی که دارند، دارای هوش سرشاری نیز هستند. بی-هوش-ترین استخوان-داران یعنی ماهی-ها و دوزیستان در عین حال غرایز بسیار ساده-ای دارند. از جانورانی که غرایز عجیب دارند بیدستر را میتوان نام برد و این جانور نیز هوش سرشار دارد. در این-باره میتوان از هوش مورچگان و زنبورهای عسل یاد کرد. این جانوران اجتماعی که از نظر غریزه در درجات اول قرار دارند اعمال هوشی بسیار دقیق انجام میدهند. مثلاً سعی بسیار در کم کردن زحمات خود دارند و با عوامل و اتفاقات پیش-بینی نشده با مهارت کافی سازگار میشوند.
در یک نوع مورچه یا زنبور عسل بعضی از نژادها فاقد برخی عاداتند. مثلاً تمام مورچگان یک نوع نمیدانند که چگونه شته-ها را پرورش دهند یا آنکه برای اجرای کارهای سخت غلامانی تهیه کنند تا از رنج خود بکاهند، بلکه فقط معدودی از نژادها قادر به انجام آنند پس میتوان گفت که بعضی از مورچگان از دیگر ابنای نوع خود متمدن-ترند.
از طرف دیگر بعضی از غرایز ممکن است بر اثر اجرای یک دسته اعمال هوشی، که به کرات اتفاق می-افتند، حاصل شوند. اینگونه غرایز را میتوان عادات ارثی ساده محسوب داشت. مانند اینکه پرندگان جزایر اقیانوسیه یاد گرفته-اند که از انسان فرار کنند. پس هیچگونه حدفاصل حقیقی و قاطع بین غریزه و هوش وجود ندارند و این دو پدیده امتیاز کامل از یکدیگر ندارند، بلکه غریزه را میتوان حالت خاصی از هوش دانست. هرقدر خاطرات متنوع کمتری در مغز جا گرفته باشد، حافظه قویتر خواهد بود. غرایز در واقع نوعی خاطرات ارثی محسوب میشوند، پس فقط جانورانی که هوش سرشار دارند میتوانند غرائز بسیار و حافظه کافی داشته باشند. مثلاً بعضی از سگان شکاری عادت مخصوصی دارندکه میتوانند شکار را متوقف سازند. در این مورد جای انکار نیست که این عادات از راه آموختن بدست آمده و سپس به ارث رسیده-اند و اکنون یکی از عادات جاری بعضی از سگان محسوب میشوند.
باید در حالات نفسانی نیز دقیق شویم و ببینیم که نظیر اینگونه عادات، که نخست از آموختن حاصل میشوند، و سپس ارثی میگردند ممکن است پیدا شوند یا نه. مثلاً آنچه را که فلاسفه فطریات میخوانند و در کودکان ما مشابه اعمال غریزی جانوران ظاهر میگردد، آیا میتوان از این نوع عادات ارثی دانست؟ به هرحال وقتی که داروین درباره یکسان بودن ماهیت هوش و غریزه به بحث می-پردازد، درباره مقایسه حالات نفسانی انسان و جانوران قدمی فراتر می-نهد و در پی آن میرود که بداند که آیا جانوران هوش خود را به همان طریق که ما از هوش خود استفاده میکنیم بکار می-برند یا آنکه در طرز استعمال هوش تفاوتی موجود است. اگر گفته شود جانوران مانند انسان ادراکات خارجی و حافظه قوی دارند کافی نیست و از این گذشته این دو نمی-توانند بدون خودآگاهی موجود باشند. پس لابد جانوران خودآ گاهی دارند.
استقراء
حال باید دید که آیا جانوران میتوانند استقراء کنند یا نه؟ (نتیجه گیری از رویدادهای جزئی و رسیدن به مسائل کلی)
بعبارت دیگر به همانگونه که ما با استقراء عوامل بسیاری از طبیعت را، ادراک میکنیم، هوش جانوران نیز میتواند بدان وسیله به درک عوامل خارجی و تفکیک آنها موفق گردد. این موضوع که جانوران استقراء میکنند یا نه مورد بحث بسیار بوده است. ولی آنچه محقق است آن است که گاه در جانوران اعمالی دیده میشود که نتیجه فوری برای جانور ندارد و تا حدی در حکم پیش-بینی امری است که بعداً باید وقوع یابد. چون این کار به کمک استقراء قابل اجراست پس لابد جانوران نیز استقرا میکنند. وقتی که در حالات هوشی جانوران دقیق میشویم و چگونگی استعمال هوش را در آنها مطالعه میکنیم بهتر خواهیم توانست عمل استقراء را در آنها بیابیم.
تجزیه اعمال هوشی جانوران نشان میدهد که در آنان نیز سه عنصر اصلی نفسانیات انسان یعنی ادراکات و انفعالات و افعال موجودند. یعنی میتوانند آنچه در زمان حال بوقوع می-پیوندد درک کنند و آنچه را که در گذشته صورت گرفته است بخاطر آورند و سپس آینده را پیش-بینی کنند. تصور و تجرید و تعمیم بنظر داروین از اختصاصات هوشی انسان نیست. جانوران مانند انسان خواب می-بینند و تمایلات یا به عبارت دیگر هوی و هوس در سر دارند. گرچه این پدیده-ها را از اختصاصات نوع انسان تصور میکردند ولی عینا در جانوران ملاحضه میگردد. گاه وحشتی به جانوران دست میدهد که زاییده تخیلات واهی است و همه گونه اعمالی که دال بر وجود قوه تصور است از جانوران سر میزند. میمونی که یاد گرفته بود برای بلند کردن در صندوقی، از چوب درازی به قاعده اهرم استفاده کند، از آن پس برای حرکت دادن هر شی سنگینی بدان توسل می-جست. حال باید دید که اگر میمون، مسأله کم شدن مقاومت در صندوق را بر اثر استعمال چوب دراز، از موضوع در صندوق جدا نمیکرد آیا میتوانست آن روش را درباره کلیه اجسام سنگین تعمیم دهد. در اینجا میمون براستی عمل تجرید (انتزاع) انجام داده و سپس آن را تعمیم داده است. این عمل بظاهر ساده، استقرا و داوری را نیز نشان میدهد و تا حدی نشانه عقل جانور است. مطالعه حالات نفسانی میمون-ها مثالها و نمونه-های پیچیده-ای از این قبیل بدست میدهد. میمون-ها می-توانند با پرتاب سنگ از خود دفاع کنند و نقشه-های ساده دفاعی یا حمله-ای در ذهن خود ترسیم کنند. بدون آنکه قبلاً کسی بدانها آموخته باشد؛ میتوانند با احتیاط کامل تخم مرغ را بشکنند و بی-آنکه محتویاتش را بریزند به مصرف رسانند. با ابزاری که در اولین برخورد با آن آسیب دیده-اند با کمال احتیاط کار میکنند. اگر آنها را چندبار فریب دهند بسیار محیل بار می-آیند.
از سگان شکاری مثالها و مدارک بسیاری در دست است که قدرت اندیشیدن را در آنها به ثبوت میرساند، از آن-جمله سگ کلک هاون Colqhoun است که عادت داشت بدون آنکه کوچکترین آسیبی به شکار وارد سازد آن را به صاحبش برساند.
اتفاقاً روزی که به یک تیر دو مرغابی نیمه-جان به زمین می-افتد و هر یک پر و بال-زنان در جهتی به حرکت در می-آید، سگ از ترس آنکه نکند یکی از آن دو از چنگش فرار کند، به خلاف عادت همیشگی خود، یکی را خفه کرده در محل باقی میگذارد و دیگری را برای صاحبش میبرد و سپس برای آوردن مرغابی بی-جان حرکت میکند. از آن به بعد نیز چون گذشته بدون آزار شکارهای نیمه-جان آنها را به صاحبش می-رساند. مسلم است که پیش از خفه کردن یکی از مرغابی-ها، زمانی در خاطر خود به شور درباره مسأله پرداخته، سپس این صحنه جالب را، که دلیل اندیشیدن است بازی کرده است.
با همه اینها، تفاوت بین حالات نفسانی انسان متمدن و جانوران عالی بسیار است. برای آنکه نشان داده شود آن تفاوت-ها نمی-توانند انسان را از جانوران کاملاً متمایز سازند باید در حالات نفسانی نژادهای عقب مانده انسان نیز دقیق شویم. داروین پس از مطالعه کافی درباره موضوع اینطور استنباط میکند که هوش نژادهای عقب-مانده به درجه نژادهای متمدن کمال نیافته است، به عبارت دیگر همان درجه اختلافی که بین نیروهای عقلانی نژاد عقب-مانده و میمون عالی وجود دارد به همان اندازه میان نیروی عقلانی نژاد عقب-مانده و متمدن تفاوت هست. مثلاً در زبان اهالی ارض-النار کلمه-ای وجود ندارد که بر اسم معنی دلالت کند. وقتی یکی بودن ماهیت نیروهای عقلانی انسان و جانوران و وحدت نتایجی که از آنها حاصل میشود مدلل گردد، میتوان، بدون روبرو شدن با اشکال، امکان نمو تدریجی نیروهای عقلانی و چگونگی تغییر تدریجی آن را بررسی کرد.
عواطف
داروین عواطف جانوران را نیز مانند نیروهای عقلانی آنها شبیه عواطف انسان می-بیند. بیان عواطف جانوران نظیر ماست. محبت مادری در ماده-های جانوران به درجه کمال است، منتها مانند زنان نوع ما دوام بسیار ندارد. نوع-دوستی و محبت در جانوران نیز وجود دارد. بچه-میمون-های یتیم همیشه مورد توجه میمون-های پیر واقع میشوند و از آنها نگهداری کافی بعمل می-اید. علاقه-مندی سگان به صاحبان-شان گاه به درجه جانبازی می-رسد. در جانورانی که به حالت اجتماع زندگی میکنند،غالباً ازخودگذشتی و فداکاری بسیار بنفع اجتماع ملاحضه میشود.
حسادت، نفرت، کینه و بی-اعتنایی نیز مخصوص نوع انسان نیست. حیوانات تا حدی مانند انسان برای خود شخصیت قائل-اند و گاه بعضی از حرکات بنظر آنها موهن می-آید. یکی از میمون-های باغ وحش لندن هروقت که میدید نگهبانش نامه-ای می-خواند در خشم می-افتاد. اطفال جانوران مانند کودکان ما تمایل مفرط به بازی دارند. حتی مورچگان با یکدیگر به بازی می-پردازند. میمون-ها بسیار کنجکاوند. این حس در آنان گاه چنان قدرت میگیرد که برای اطفای آن حالت وحشت بدانها دست میدهد.
یک وقت مار زنده-ای را درون پاکتی که سرش را خوب نچسبانده بودند به داخل قفسی محتوی چند میمون انداختند. یکی از آنان بسرعت به پاکت نزدیک شد، کمی آن را با احتیاط باز کرد، نظری به داخلش افکند و فوراً خود را از آن دور ساخت. میمون-های دیگر در حالی که آثار وحشت از قیافه-شان هویدا بود با عجله هرچه تمامتر، یکی پس از دیگری، پاکت را بازدید می-کردند. قیافه جالب و وحشت-زده آنها منظره-ای خنده-اور داشت. غریزه تقلید در میمون-ها بسیار زیاد است، و نیز می-توانند توجه خود را زمانی به چیزی معین معطوف سازند. ولی این قابلیت در تمام افراد یک نوع میمون، به یک اندازه نیست. در میمون-هایی توجه به امور بیشتر است که آسانتر تربیت می-شوند. پس بطوری که ملاحضه می-شود در جانوارن یک نوع واحد، ممکن است از نظر اختصاصات هوشی تفاوت موجود باشد و گاه این تفاوت بحدی است که تصور آن بر ما دشوار است.
وقتی طاووس نر دم زیبایش را به صورت چتر رنگارنگی عالی در می-آورد و با این عمل نظر جنس ماده را جلب میکند، محققاً می-پندارد که این زیبایی در ماده مؤثر واقع میشود. به عبارت دیگر، تا حس زیباپسندی در او سراغ نداشته باشد به چنین عملی مبادرت نمی-ورزد.
اعتقاد به خدایان-اخلاق-نوع دوستی
اعتقاد به خدایان
اعتقاد به خدایان نیز چیزی نیست که در کلیه انسان-ها عمومی باشد. معتقد بودن به عوامل غیرمرئی و تخیلی نیز از اختصاصات نوع انسان نیست. از طرف دیگر هنوز محقق نشده است که نظیر اینگونه معتقدات و تصورات در جانوران وجود نداشته باشد. مثلاً علت توقف ناگهانی اسب-ها هنگامی که در تاریکی طی-طریق می-کنند و با وجود شلاق زدن-های پی-در-پی صاحب خود از جای نمی-جنبند و نیز سبب راست شدن مو بر تن سگی که از عبور از محلی، که در آن به ظاهر هیچگونه خارق-عادتی دیده نمی-شود، امتناع می-ورزد، آیا میتواند غیر از این باشد که در ذهن آن جانوران در آن لحظات، تصورات و اشباح هراس انگیز خطور میکند؟
بنظر داروین اعتقاد به اشباح و موجودات غیرمرئی در انسان نیز از این سنخ تصورات است و اگر قدمی فراتر بگذاریم، خواهیم دید که اینگونه تصورات است که اساس پاره-ای مذاهب بوده است. اعتقاد داشتن به خدایان متعدد نیز زاییده اینگونه تخیلات باید باشد. محققاً جانوران اهلی و جانورانی وحشی که به دست انسان رام شده-اند انسان را موجودی عالی-تر و برتر از خود تصور می-کنند، اگر چنین نباشد اطاعت فیل از فیل-بان و تسلیم سگ شکاری به اراده صاحبش را حمل بر چه چیز میتوان کرد؟
داروین سؤال میکند که آیا بین اینگونه تصورات جانوران و تصوراتی که انسان از خدایان میکند وجه تشابهی موجود نیست؟ داروین بدین طریق کلیه خصوصیات نفسانی انسان را، مطالعه میکند و در جانوران حالات مشابه ذکر می-نماید تا مدلل سازد آن اختصاصات خاص انسان نیستند. بلکه بصورتی ناقص-تر و با تفاوت مختصر عیناً در جانوران ملاحضه می-شوند.
اخلاق
بسیار کسان ادعا کرده-اند که انسان تنها مخلوق اخلاقی عالم جانداران است و اخلاق را یکی از خصایص ممتاز بشریت بشمار آورده-اند. داروین در قبول آن نظر تردیدی نمی-بیند ولی بنظر وی باید دید که آیا وظیفه-شناسی فقط در انسان ملاحضه می-شود یا آنکه می-توان در جانوران نیز حالاتی مشابه آن دید. مفهوم وظیفه-شناسی نیز مانند حس زیباپسندی در ملل مختلف بسیار متفاوت است و با کندی بسیار تکامل یافته و به کمال امروزی، که در ملل متمدن دیده میشود، رسیده است.
در هر طایفه و ملتی اعمال مخصوصی را از وظایف اولیه می-دانند که بهیچ وجه با آنچه که اجتماعات دیگر وظیفه می-خوانند شباهت ندارد. مثلاً اسکیوموها برای پذیرایی و حرمت مهمان-ها وظیفه حتمی خویش میدانند که دخترانشان را در اختیار آنان قرار دهند؛ بعضی از قبایل بدوی که خویشاوندان پیرشان را قربانی میکنند؛ هندوها که زنان شوهر مرده را با اجساد همسرشان زنده زنده آتش میزنند به نظر خود یک وظیفه حتمی را اجرا میکنند. ولی این عادات بد-اخلاقی آنها به راستی چقدر با آنچه اروپاییان تحت اخلاق می-آورند اختلاف دارد!
اگر اینطور نتیجه بگیریم که افکار اخلاقی جانوران درست از سنخ افکار اخلاقی ما نیست راه خطا پیموده-ایم. بلکه بعکس باید در اجتماعات جانوران دقیق شویم و نکات زندگی آنها را از نظر بگذرانیم تا شاید به کشف اعمالی موفق گردیم که شاید در اجداد نیمه آدم ما نیز زمانی جاری بوده و ممکن است منشاء اولیه اخلاقیات باشد. شک نیست که در جانوران اعمالی صورت میگیرد که تا حدی با کلیه نکات اخلاقی ما قابل تطبیق است.
نوع دوستی
جانوران یکدیگر را در پاره-ای موارد از بسیاری خطرها آگاه میکنند و در تحصیل غذا نیز به یکدیگر مساعدت میکنند و در تقسیم غذا تا حدی حفظ تعادل را مراعات می-نمایند و در راه مساعدت به یکدیگر گاه تا پای جان پافشاری میکنند. برهم Brehm وقتی در حبشه به دسته بزرگی از بوزینه-ها از نوع بابون Baboon برمی-خورد که قسمت اعظم آنها در ته دره-ای رهسپار بودند و معدودی از تپه مجاور دره بالا می-رفتند. تازی-ها را به تعقیب آنها روانه می-سازد وقتی بوزینگان خود را در معرض خطر می-یابند به چالاکی هرچه تمامتر، از تپه سرازیر میشوند و با دهان-های باز چنان حمله-ای به تازی-ها میکنند که آنها را به عقب-نشینی مجبور می-سازند. برای بار دوم که تازی-ها را به حمله وادار می-سازد مصادف با موقعی میشود که بوزینگان بر فراز تپه رسیده بودند، فقط کودکی بنظر تقریباً شش ماهه که از یاران خود عقب می-ماند بر بالای سنگی پناه میبرد و وقتی خود را محصور می-بیند بنای فریاد می-گذارد تا هم-نوعان خود را به یاری طلبد. به شنیدن فریاد کودک محصور، بوزینه نر بزرگی، که دلاوری بی-همتا از دسته خود بود از تپه سرازیر میشود و با کمال تانی به کودک نزدیک میگردد. تازی-ها که از ترس برجای خود نقش بسته بودند مبادرت به حمله نمی-کنند پس بوزینه نر فاتحانه کودک را نجات میدهد.
کاپتین استانس بوری bury Stans در دریاچه نمک واقع در یوتا Utah مرغ ماهی-خوار فربه و نابینایی را می-بیند که مرغان دیگر بدان خوراک میدادند. م.بلیت نیز کلاغ-هایی را می-بیند که به دو کلاغ نابینا از همنوعان خود خوراک می-دادند. داروین شخصاً نیز درباره یک خروس اهلی نظیر اینگونه نوع-پروری و مساعدت را می-بیند. پس به نظر داروین چیزی که در ما مفهوم خدمت به نوع و حمایت از ضعفا و بیچارگان دارد در جانوران نیز ملاحضه میگردد.
آیا نظایر اینگونه اعمال که در جانوران دیده میشود مصداق این گفتار مسیح نیست؟: چیزی را که برای خود خواستاری در حق دیگران روا دار و آیا بالاتر از این صفت اخلاقی چیزی در عالم وجود دارد؟ از آنچه گذشت داروین نتیجه میگیرد که:
1- آثار هر چیزی که در انسان دیده میشود در جانوران وجود دارد.
2- بین انسان و جانوران به خلاف آنچه غالباً گمان می-رود، امتیازی اساسی و قاطع وجود ندراد.
3- میتوان قبول کرد که انسان، رتبه کنونی خود بین جانداران دیگر را پس از طی مراحل حیوانی گوناگون بدست آورده است و خود معرف آخرین درجه تکامل آنهاست.
4- میتوان از خود سؤال کرد که این تکامل چگونه بوقوع پیوسته است. این موضوعی است که داروین درباره آن از هم-اکنون به بحث می-پردازد.
تکامل انسان
تکامل انسان
پیش از آنکه چگونگی و تاریخچه تکامل نوع انسان بیان گردد لازم است درباره سه مسأله زیر توضیحات کافی داده شود:
1- انسان از چه راه و چگونه دارای ساختمان جسمانی کنونی شده است؟
2- قوای عقلانی انسان به چه طریق توانسته-اند چنین کمالی حاصل کنند؟
3- شجره-نامه انسان کدام است؟
داروین در مورد نمو و تکامل اختصاصات جسمی انسان همان عواملی را دخیل میداند که همیشه بدانها اهمیت زیاد میدهد. آن عوامل عبارتند از: قابلیت تغییر مشخص تحت اثر شرایط زندگی، وراثت، انتخاب طبیعی.
اگر صحیح است که انسان بر اثر قابلیت تغییر و کمک وراثت و دخالت انتخاب طبیعی توانسته است اختصاصات کنونی را دارا گردد، پس باید الزاماً در بدن انسان آثار همان قابلیت اولیه موجود باشد. زیرا اگر گفته شود انسان در آغاز قابلیت تغییر داشته ولی اکنون ثابت و لایتغیر است معقول نخواهد بود. از روی آنچه در صفحات پیش بیان گردیده بخوبی روشن شده است که انسان کنونی نیز قابلیت تغییر دارد. تغییراتی که به انسان دست میدهند به آن حد هستند که انسان را نیز میتوانیم مانند جانوران از جانداران پست-تر مشتق بدانیم. این قابلیت تغییر نه فقط در انسان متمدن که در شرایط زندگی جانوران اهلی زندگی میکند، ملاحضه میگردد بلکه در نژادهای وحشی انسان، که در شرایط زندگی جانوران وحشی و آزادانه روزگار می-گذرانند نیز دیده میشود. این موضوع از بسیاری جهات قابل اهمیت است زیرا لوی آگاسیس که از مخالفان نظریه تبدیل انواع بوده نیز کثرت تغییرات انواع اهلی را خاطر نشان ساخته ولی از آن برای رد نظریه تبدیل انواع خواسته است استفاده کند. بنظر وی تغییراتی که به جانوران اهلی دست میدهند زاییده شرایط زندگی-اند و هر زمان بطریقی غیرمشخص جلوه-گر میشوند پس اگر فرضاً تغییراتی در جانوران اهلی پیدا شوند تا تبدیل و تکاملی بدانها دست دهد هر دفعه بصورتی خواهند بود و نمیتوانند در جهت و هدف معینی باشند. اگر دیده میشود که در عالم جانداران اهلی تحولی صورت میگیرد برای آنست که انسان در آن دخالت میکند و هوش خود را بکار می-برد. از این-رو نتیجه میگیرد که در طبیعت هم هر وقت جانوران و گیاهان تغییر حاصل کردند باید بدست قدرتی صورت گیرد و آن دخالت مستقیم خالق است که سبب اصلی تغییر جانداران وحشی میگردد. بنظر داروین اینگونه درک عوامل بیشتر جنبه تخیلی دارد و عملاً نمی-تواند به ثبوت رسد.
انسان وحشی از آدمیان متمدن کمتر تغییر نمیکند و اگر احیاناً خلاف آن اظهاراتی شده، از روی عدم تعمق بوده است. زیرا انسان در وهله اول و به بطور سطحی نمی-تواند متوجه قابلیت تغییر نژادی گردد که با نژاد ما تفاوت عمده دارد. هنگامی که جهانگردان وارد سرزمینی می-شوند که در آن نژاد دیگری زندگی میکند اول فقط متوجه صفات عمومی نژادی میشوند. تشخیص تفاوت-های فردی بعداً میسر میشود. مانند آنکه وقتی به یک گله گوسفند نگاه میکنیم در نظر اول تصور میکنیم تمام گوسفندان نظیر هم هستند و حال آنکه چوپان در کمال سهولت میتواند یک-یک آنها را از هم تمیز دهد.
حال باید دید چه شرایطی باعث میگردند که افراد یک نژاد از هم متمایز باشند. بدون شک آتاویسم یا وراثت باید در این مورد نقش مهمی ایفا کند. گرچه در برخی موارد اثر ایندو عامل واضح است ولی همه امتیازهای فردی را نمی-توان اثر آنها دانست. شرایط محیط زندگی نیز تا حدی مؤثر است ولی جدا کردن عمل محیط زندگی از اثر عوامل دیگر بسیار مشکل است. داروین در اینجا چند مثال می-آورد، از آن جمله اینکه نوع زندگی دریانوردان رشد بدنشان را کم میکند.
در آخرین جنگی که در ایالات متحده آمریکا بوقوع پیوست، طول قامت بیش از یک میلیون سرباز را اندازه گرفتند و نتیجه زیر بدست آمد: محلی که انسان در آنجا به دنیا میآید و رشد میکند اثر مهمی بر طول قامت دارد.
بدون شک اثر محل تولد را باید غالباً علت وراثت دانست. ولی باید گفت که مطالعاتی که بمنظور جدا ساختن اثر مستقیم شرایط گوناگون زندگی بعمل آمده بدون نتیجه مثبت مانده است. آب و هوا و ارتفاع مکان و آسایش دایم در زندگی به نظر م.گولد هیچگونه اثری بر جسم انسان ندارد، معهذا در کشور فرانسه طول قامت ثروتمندان بیشتر از طبقات دیگر است. همین پدیده در قبایلی نیز دیده میشود که در سرزمین-های حاصل-خیز بسر می-برند. اثر حرارت و نور، بر رنگ مو مورد شک است. حاصل آنکه درباره اثر شرایط محیط زندگی مدارک کم و ناچیز در دسترس علم قرار دارد.
داروین متذکر میشود که در انسان ممکن است -چنانکه لامارک تصور میکند- بر اثر استعمال زیاد یا عدم استعمال اعضا تغییراتی بوجود آید. مانند آنکه ماهیچه-ها براثر تمرین نمو بسیار میکنند. استخوان-هایی که وزن بیشتری تحمل کنند ضخامت و طول بیشتر پیدا میکنند. بعضی مشاغل ممکن است تغییرات مخصوص به بدن انسان بدهند. دریانوردان ساق پا و بازوان کوتاه-تر از دیگر آدمیان دارند. علتش آن است که ساق پا را کم به کار میبرند و بازوان خود را برای کشیدن طناب دائما تا میکنند. ساعت-سازان و گراورسازان، نزدیک-بین میشوند. کفاشان که همیشه نشسته و با سرخمیده به جلو کار میکنند، پیشانی برجسته دارند و قاعده تنه آنها پهن است. آدمیان وحشی که همیشه با مخاطره دایم روبرو هستند حواس بسیار دقیق دارند. ساکنان فلات مرتفع پرو که هوای بسیار رقیق تنفس میکنند سینه-ای فراخ و شش-هایی بزرگ دارند. بالاخره بعضی تغییرات به بدن انسان دست میدهند که هماهنگ یکدیگرند. بیان چگونگی وقوع آنها فقط بدین صورت ممکن است که گفته شود بر یکدیگر اثر متقابل دارند. ولی در این-باره باید مطالعه بیشتری صورت گیرد.
با وجود همه ابهامی که درباره چگونگی بروز تغییرات در انسان موجود است، تغییرپذیر بودن انسان بحثی ندارد. وجود قابلیت تغییر در انسان مدلل می-سازد که نوع ما میتواند بر اثر مرور زمان تغییر کند و تبدل یابد و نیز به ثبوت میرساند که انسان همیشه وضع و حالت کنونی را دارا نبوده است. اگر نوعی برای بقای خود نجنگد و افراد آن تحت اثر تنازع بقا قرار نگیرند تا بهترین-شان برای بقا انتخاب گردند، قابلیت تغییر بتنهایی نمیتواند تغییرات مفید دایم بوجود آورد. از این نظر افزایش سریع جمعیت که هر کس را وادار می-سازد در تأمین آسایش و تحصیل روزی بیش از پیش بکوشد خود یکی از عوامل مهم تکامل است و چه بسا نژادها و قبایل و ملل، که پس از آنکه مدتها بر همسایگان خود تسلط و فرمانروایی کردند، براثر قانون لایتغیر تنازع بقا از بین رفته-اند. علل زوال و انقراض اینگونه نژادها و قبایل، انحطاطی نیست که بدانها دست داده است بلکه بدان سبب است که هنگام تسلط و فرمانروایی، زمانی مساعی آنها وقفه حاصل کرده است. در همین فاصله زمانی ملل مجاور توانسته-اند ترقی کنند و به نوبه خود به دیگران تسلط یابند.
ضمناً نباید از نظر دور داشت که رویدادهای غیرقابل بیش-بینی مانند قحطی و جنگ-های طولانی، بدون آنکه نفعی داشته باشند، ممکن است طایفه یا ملتی را به کلی نابود سازند. اما بطور کلی هر نژادی که انتشار بیشتری در زمین دارد عالی-تر و ارجح است. همانطور که تمام جانوران در مقابل نوع ممتاز و برگزیده انسان محکوم به زوال-ند، مدنیت نیز، پیش از آنکه بتواند خود را از این عمل ناروا برهاند، نژادهای وحشی را در برابر ملل متمدن منهدم میکند. هرقدر که این عمل از نظر اخلاق مذموم باشد باید اذعان کرد که مدنیت دارد در جهان اشاعه می-یابد ولی بجای آنکه قوانین-ش را به ملل وحشی یاد دهد و آنها را متمدن سازد، به بهای قتل عام عقب-ماندگان، توسعه مییابد.
انسان و انتخاب طبیعی
انسان و انتخاب طبیعی
امری که اکنون درباره انسان صادق است قاعدتاً در زمان-های قدیم، یعنی آن ایام که نوع انسان با اجداد نیمه آدم خود تفاوت محسوسی نداشته نیز باید صادق بوده است. اگر انسان از مزایایی که او را در تنازع بقا یاری میکرده-اند تدریجاً برخوردار نمیگردید نمیتوانست به درجه کمال امروزی برسد. حال باید دید راست ایستادن بر روی دوپا و تفاوت وضع دست و پای انسان چه نفعی برای او داشته است. داروین در این-باره چنین میگوید: همینکه، بر اثر تغییر روش تحصیل روزی، یا بعلت حدوث تغییراتی چند در ناحیه مسکونی، بعضی اعضای تیره نخستی-ها کمتر بر روی درختان زندگی کردند، در طرز تکامل-شان نیز تغییراتی روی داد. در این حالت یا روی دو پا راه رفتند یا آنکه روش چارپایان را در پیش گرفتند. بوزینگانی که در نواحی سنگلاخ زندگی میکنند و معمولاً به بالای درختان نمی-روند، مگر احتیاج مبرمی آنها را بدین عمل وادار سازد، روشی حاصل کرده-اند که کاملاً شبیه روش سگان است. فقط انسان از آن میان به روش دوپایی گرایش حاصل کرد و بنظر من میتوان تا حدی روشن ساخت که چگونه انسان توانسته است تدریجاً حالت راست ایستادن بر روی دو پا را به خود بگیرد و در کمال وضوح از جانوران نزدیکش متمایز گردد.
انسان سلطه و اقتداری را که در دنیای کنونی حایز است، مرهون استعمال دست-های خود است که همواره از بهترین آلات اجرای منویات فکری او هستند. اما اگر دستها و بازوان بمنظور راه بردن تنه و تحمل وزن بدن و برای بالا رفتن از درختان بکار برده میشدند، هرگز به چنین اعضایی تبدیل نمیشدند و انسان نمی-توانست به ساختن سلاح-ها و پرتاب سنگ و تیر با مهارت کامل موفق گردد. بعلاوه یک چنین استعمال خشن باعث کند شدن حس لمس میشد و حال آنکه کارهای دقیق و ظریفی که اکنون با دست صورت میگیرند، بعلت وجود حس لامسه قوی در انگشتان است. هرچند علل مشروحه فوق برای بیان کسب حالت راست ایستادن کافی بنظر میرسند، باید توجه داشت که بسیاری از اعمال دیگر نیز وقتی توانستند صورت گیرند که دستها و قسمت فوقانی تنه آزاد باشند. این اعمال بنوبه خود اتکای بر روی دو پا و حالت قائم ایستادن انسان را تشدید کردند. برای رسیدن به این هدف سودمند، پاها مسطح شدند و انگشت شست پا به تناسب وضع، تغییر شکل حاصل کرد و خاصیت اخذ اشیاء را از دست داد. در بعضی از اقوام وحشی، پاها هنوز اختصاص مذکور را از دست نداده-اند و طرز بالا رفتن از درختان و دیگر کارهایی که به کمک پاها انجام میدهند مؤید نظر فوق است.
بنظر داروین در خلال تغییرات مذکور تغییرات جزئی دیگر در تمام ماهیچه-ها حادث گردید و انسان دیگر خمیده راه نرفت، و حال آنکه گوریل هنوز آن حالت مایل را دارد و در واقع در حالت برزخ بین وضع چهارپایی اغلب پستانداران و حالت دوپایی نوع انسان هست. رفته-رفته انسان در بکار بردن دستها مهارت بیشتری پیدا کرد و توانست با آنها اسباب و ابزار بسازد. بنابراین دیگر آرواره-ها را برای حمله و دفاع بکار نبرد. در نتیجه ماهیچه-های جنباننده آرواره کمتر نمو کردند و برجستگی-های محل اتصال آن ماهیچه-ها با استخوان-های صورت کوچک شدند. دندان-های نیش دیگر برای پاره کردن گوشت بکار نرفتند و تدریجاً به اندازه دندان-های دیگر باقی ماندند. مؤید این نظر آن است که دندان-های خوک اهلی نیز به علت وقوع رویدادهای مشابه از دندان-های گراز بسیار کوچکتر شده-اند. سپس قیافه حیوانی و موحشی، که اکنون گوریل دارد، از بین رفت و مغز از کمال تدریجی آلات و ابزاری که بکار می-رفتند متابعت کرد و رفته-رفته بزرگتر شد. جمجمه و ستون مهره-ها، که برای نگهداری و حفظ آن است، تغییراتی حاصل کردند. به عقیده داروین انسان بطریق مذکور قدم-به-قدم به مرحله کنونی نزدیک شد. اما چه وقت انسان پوشش حیوانی خود را از دست داده و چگونه این عمل صورت گرفته است سؤالی است که حلش آن قدرها آسان نیست. تأثیر حرارت ممکن است نقش مختصری ایفا کرده باشد ولی تنها عاملی که در این-باره به نظر داروین موثرتر است انتخاب جنسی است که از آن در صفحات آینده یاد خواهد شد.
تکامل اوضاع روانی
تکامل اوضاع روانی
هوش، بدون شک یکی از مزایای بزرگی است که جانداران را در تنازع بقا یاری میکند. انتخاب طبیعی می-تواند نقش مهمی در تکامل هوش اجداد ما ایفا کرده باشد. مسلم است هر فتحی که به کمک هوش نصیب جانوری شود نمو آن را تسریع میکند. به نظر داروین با معلومات حاضر، نمی-توان بطور مشروح، تاریخچه به ظهور رسیدن قوای عقلانی ما را بیان کرد. یکی از فلاسفه پیرو مکتب داروین به نام م.رومان در دو کتاب که در این موضوع نوشته مدارک با ارجی درباره تکامل قوای عقلانی انسان ارائه داده است. داروین در این-باره، از زمانی بیشتر صحبت میدارد که انسان بصورت اجتماع زندگی میکرده است و اظهار نظر میکند که در هر اجتماع افراد به وسیله انجام وظایف مختلف با یکدیگر در ارتباط-ند و یکدیگر را می-شناسند. هر فردی رنج جدایی از دیگران را به خوبی حس میکند، پس، انس و الفت و روابط معنوی ظاهر میگردد. بر اثر همین بستگی معنوی یکدیگر را از خطر آ گاه میسازند و از غنایمی که به چنگ می-آورند به دیگران نیز سهمی میدهند. اگر به همین روش قدمی جلوتر برویم خواهیم دید که تمام فضایل اخلاقی و تمام صفاتی که خاص مردمان شرافتمند و خیرخواه است، چگونه توانسته-اند ظاهر شوند و کمال یابند. اجتماعاتی که واجد افراد شجاع و نوع-دوست و مهربان بیشتری بوده-اند نسبت به سایر اجتماعات این مزیت را داشته-اند که اتحاد و بستگی محکمتری در آنها بوده است، پس بهتر از دیگران روزگار گذرانیده-اند و صفات ممتازشان به اعقاب-شان به ارث رسیده است. با این روش یعنی به علت تأثیر انتخاب طبیعی و وراثت می-توان به پیدایش و کمال تدریجی اخلاقیات انسانی پی برد. از طرف دیگر شک نیست که هر فرد اجتماع، نفع و آسایش اجتماعی را درک میکرده و عوامل مفید به حال جامعه را از عوامل مضر تشخیص میداده است. افراد مضر به حال اجتماع را قاعدتاً از جامعه طرد میکرده-اند یا آنکه با آنها رفتار دیگری پیش میگرفته-اند. این طرز تصفیه مسلماً برای نمو اخلاقیات مساعد بوده است.
تنبیهات مادی که در مقابل کارهای بد معمول بوده است در چگونگی داوری افراد نسبت به همنوعان خود مؤثر می-افتاده است. پس از مدتهای زیاد، یعنی در هنگامی که عقل انسان تا اندازه-ای نمو حاصل کرد، حس عزت نفس، که اکنون بر بسیاری از قبایل وحشی مجهول است، به ظهور پیوسته و با پیدایش این حس بسیاری از فضایل عالیه انسانی چون مناعت و عفت و غیره ظاهر شده است. این که پیشرفت-های بعدی چگونه صورت گرفته-اند و چرا بعضی از اقوام هنوز همچنان به حلات توحش به-سر می-برند و دیگران در مدنیت به درجه کمال رسیده-اند، سؤالی است که به نظر داروین بسیار پیچیده میاید و حل آن را به آیندگان واگذار میکند.
آنچه روشن است این است که اخلاقیات انسان از آغاز تاریخ او تاکنون تدریجاً کمال یافته-اند و اما مسأله تکامل، این پدیده-ای است که جدیداً به درک آن توفیق حاصل شده است و در زمانه-ای قدیم معرفتی بدان نداشته-اند. درست است که مدنیت عوامل بسیاری برای تکامل انسان مهیا کرده است، اما انتخاب طبیعی نیز توانسته است نقش عمده-ای ایفا کند.
مردان لایق و فعال بهتر از دیگران میتوانند خانواده خود را اداره کنند. اینگونه مردان بهتر از مردان خودخواه لزوم تشکیل خانواده را احساس و زودتر از آنها ازدواج میکنند و اولاد بیشتر می-آورند. اعقاب آنها در جامعه بالاتر از دیگران خواهند بود و غالباً بهتر صفات اجدادی را به ارث می-برند. البته استثنائاتی چند از این قاعده گاه ملاحضه میشود ولی بیشتر آنها در خانواده-هایی است که نمو اخلاقی-شان به تناسب ثروتی که جمع-آوری کرده-اند نیست. بعبارت دیگر در طبقاتی از جامعه که به اصطلاح “تازه به دوران رسیده-اند” بسا دیده میشود که فرزند نالایقی در اندک مدتی ثروت پدر مقتصد زحمتکش خود را به باد میدهد.
از سوی دیگر، معلوم شده است که صفات عالی عقلانی کمتر از دیوانگی موروثی نیست. فقط آنچه موروثی شدن صفات عالی انسانی را مبهم می-سازد آن است که نبوغ همیشه به یک طریق ظهور نمیکند و از این گذشته ممکن است همیشه موقعیت برای ظهور آن فراهم نگردد. اما این پدیده-ها را نباید دلیل آن بدانیم که قانون ترقی و تکامل درباره همه ملل متمدن صادق باشد، زیرا گاه ممکن است یک تعلیم غلط، تنزل سریع ملتی را باعث شود. مثلاً چنانکه گالتون میگوید کنترل افکار و عقاید در انحطاط کشور اسپانیا نقش بزرگی ایفا کرده است. در این کشور هر کسی که دارای ابتکار و افکار آزادی-خواهی بود معدوم می-گردید و در مدت سه قرن، کشور اسپانیا هر سال هزار مرد متفکر و زبده را از دست داده است.
کنترل افکار و عقاید که از طرف کشیشان قرون وسطایی صورت میگرفته و نیز اجبار به زندگی در عذوبت و رهبانیت برای کسانی که جز کلیسا پناهگاهی نمی-پنداشتند، یکی از عوامل انحطاط اروپا بوده است. به نظر داروین ممکن است مزایای دیگری این نقص را تا حدی جبران کرده باشد.
شجره نامه انسان
شجره نامه انسان
پس از آنکه داروین حیوان بودن اصل انسان را روشن می-سازد، نشان می-دهد که منشاء انسان، باید شبیه جانورانی باشد که میمون-ها از آن اشتقاق یافته-اند. به عبارت دیگر داروین برای انسان و میمون-ها اصل مشترکی قائل میشود و سپس سعی میکند شجره-نامه انسان را تا آنجا که ممکن است دنبال کند. انسان به میمون-های قاره قدیم محققاً شبیه-تر از میمون-های قاره جدید است. و میمون-ها محتملاً از جانورانی نتیجه شده-اند که امروزه آنها را در دسته-ای به نام لمورها جای میدهند (یکی از نمونه-های این دسته ماکی است). لمورها از سویی به میمون-ها شباهت دارند و از سوی دیگر به پستانداران. این جانوران تنوع بسیار دارند و مانند پستانداران به دسته-های متعدد تقسیم می-گردند و تنوع-شان شباهت به تنوع پستانداران دارد بطوری که اکثراً میتوان به ازای هر قسم پستاندار یک نوع لمور یافت.
ممکن است لمورها اجدادی مانند کیسه-داران داشته باشند و ساریگ که نوعی کیسه-دار است از لحاظ شکل ظاهری نیز با آنها شباهت فراوان دارد. کیسه-داران محتملاً اجدادی نظیر مرغ-سانان (اکیدنه، اورنیتورنک) داشته-اند. جانوران اخیر به خزندگان شباهت بسیار دارند. خزندگان ممکن است با واسطه ذوحیاتین یا ایکتوزورها به ماهی-ها مربوط باشند. چنانکه دیده میشود، اجداد اولیه انسان به نظر داروین جانورانی بوده-اند که در آب زندگی میکرده-اند.
داروین این شجره-نامه را از روی شباهت-ها و مقایسه راه-های نمو تدریجی جانوران مذکور استنباط میکند. سپس ماهی-ها را از جانوران ساده دریایی به نام آسیدی مشتق می-داند. آسیدی-ها با آمفیوکسوس-ها، که به نظر وی از پست-ترین ماهی-ها هستند در بعضی صفات مشترک-اند. مثلاً این دو جانور در قسمت پیشین لوله گوارش خود محفظه جلو دهانی با آبشش مشبک دارند. از سوی دیگر جنین آسیدی در قسمت پشت، عضوی به نام طناب پشتی دارد که شبیه طناب پشتی موجود در ناحیه ستون مهره-های جنین استخوانداران است. چنانکه م.دوهرن معتقد است آسیدی-ها از استخوانداران منحط و تغییر شکل یافته-اند. و این تغییر در آنها بدین جهت روی داده است که سکون اختیار کرده-اند، پس نمی-توانند در زمره اجداد سلسله جانوران، که ما نیز بدان تعلق داریم، به شمار آیند. چنانکه ملاحضه می-شود شجره-نامه-ای که داروین ترتیب می-دهد به یکی از شاخه-های سلسله جانوران یعنی شاخه استخوانداران محدود میگردد.
انتخاب جنسی
انتخاب جنسی
چنانکه در فرضیه تنازع بقا و نتیجه آن، یعنی انتخاب طبیعی، ذکر شده است، انواع جدید که به علت دارا بودن بعضی اختصاصات ممتاز و سودمند تشکیل میگردند، صفات و مزایای خود را نسل به نسل به کیفیت وراثت به اعقاب منتقل می-سازند و دیگر صفات و اختصاصات، بر اثر اختلاط افراد مختلف یک نوع، تدریجاً از بین میروند. پس بنا به فرضیه فوق، به استثنای اعضای تحلیل رفته، که به خاصیت وراثت انتقال می-یابند، و بر اثر عدم استعمال در شرف حذف تدریجی-اند، در هیچجانوری اعضا و اختصاصات جسمی ناسودمند نباید دیده شود، و حال آنکه در بسیاری از جانوران اختصاصاتی دیده میشود که برای حفظ و بقای نوع هیچگونه نفعی نمی-تواند داشته باشد. از آن جمله رنگ-های زیبا و شکل-های دلپذیر جانوران و آواز جان-فزای پرندگان و غیره است.
بی-شک بعضی از رنگ-ها در جانوران، چون آنها را همرنگ محیط می-سازند سودمند واقع می-شود. مانند اینکه سبزی رنگ ملخ و قورباغه درختی و بعضی از ماران آنها را در میان برگ-های درختان از نظر مخفی می-سازد. رنگ ریگی بسیاری از جانوران ساکن ریگزارها باعث میشود که در کمال مهارت از نظر دشمن پوشیده بمانند.
فیلی حشره ساده-ای است که به برگ خشک شباهت دارد. بعضی از پروانگان مانند کالیما، وقتی که روی شاخه-ای قرار می-گیرند تمیز آنها از برگ درخت خالی از اشکال نیست. برخی از خرچنگ-ها به شن-های داخل جویبارها شباهت عجیب دارند. بعضی از جانوران بی-زیان مانند پروانه-ای که سزی نام دارد چون به حشرات زیان آور دیگر شبیه است، مورد توجه پرندگان واقع میشود. اینگونه مثالها در طبیعت آنقدر زیادند که برای بیان آنها همه را تحت اسم تقلید از محیط دسته-بندی کرده-اند. تقلید از محیط یکی از پدیده-هایی است که بر طبق آن می-توان وجود بسیاری از رنگ-ها را در جانوران تعبیر کرده و بعلاوه با فرضیه انتخاب طبیعی قابل بیان است. بعضی از رنگ-های بسیار بارز نیز ممکن است بر اثر تقلید از محیط در جانوری ظاهر شده باشد. مانند آنکه بال-های رنگارنگ بعضی از پروانگان روز می-توانند آنها را بین گل-های رنگارنگ از نظر دشمن پوشیده بدارند. ولی بطور کلی اگر جانوری رنگ بارز و تند داشته باشد بهتر از دیگران به چشم دشمن میاید و از این نظر خطری حقیقی او را تهدید میکند. در این صورت ظاهر شدن آن رنگ را حمل برچه کیفیتی میتوان کرد؟ ساق-های بار یک گوزن و هیئت غزال با سرعت آنها تناسبی دارد، ولی یال اسب و غبغب گاو و تاج خروس و پرهای پرپشت و اضافی برخی از پرندگان چه مصرفی دارد؟ باید توجه داشت که غالب این اختصاصات در حدود سن بلوغ در جانوران ظاهر میگردند و حداکثر کمالشان در جانورانی است که دو جنس نر و ماده آنها جدا هستند. و در برخی از جانوران در موسم جفت-گیری ظاهر میشوند و سپس از بین می-روند و معمولاً فقط در یکی از دو جنس نر یا ماده وجود دارند.
بین این گونه اختصاصات وعمل تولید مثل، قاعدتاً رابطه-ای موجود است. دوران جفت-گیری و تولید مثل در جانوران دورانی پر هیجان است و زمانی است که در آن نزاع بسیار شدید بر سر انتخاب جفت در می-گیرد. این نزاع-ها حتی از نظر ساده برزگران دور نمانده است و آن را دوران نزاع جانوران می-گویند. بنابراین تولید مثل برای جانوران چون حق حیات اجر فتحی است. هر بار تجدید نسل، به قیمت قربانی-های بسیاری امکان-پذیر است. اگرچه در پاره-ای از موارد منازعه خونین صورت می-گیرد ولی بسیاری از جنگ-ها با کندی و ملایمت شروع می-شوند و خاتمه می-پذیرند. در اینجا نزاع بر سر غذا و آب و برای نیازمندی-های زندگی نیست، بلکه جنگی است بمنظور تصاحب ماده-ای برای تمام مدت عمر یا برای یک فصل سال یا چند ساعت اگر این نزاع گاه به نفع قوی-تران تمام میشود، در بعضی از موارد بنفع جانورانی است که دارای زیبایی و هنرنمایی-اند.
هنگامی که طاووس نر، پرهای رنگارنگ خود را با حالتی غرورآمیز می-گستراند و با خشم وافر به رقبای خود می-نگرد، یا زمانی که بلبلی بر علیه رقیبان خود آنقدر به آواز خواندن مشغول میشود که خسته و کوفته نقش زمین می-گردد، نمی-توان منکر شد که اعمال آنها جلب نظر ماده-ها را نکند. بعضی از کبک-های نر، حرکاتی مخصوص میکنند که خود نوعی رقص است و بدان وسیله نظر ماده-های خود را، که به حالت اجتماع شاهد آن حرکات عجیب-اند، جلب میکنند. نرهای مرغ کومباتان نیز با حلقه زیبایی از پر که به دور گردن دارند با رقبا به نزاع می-پردازند و از این راه نظر ماده را به خود متوجه می-سازند.
چنانکه دیده میشود جانوران نیز زیبایی و رنگ و آهنگ موسیقی را احساس میکنند و این احساس از عوامل مهم مشوق ماده-ها در انتخاب جفت است. همانطور که در انسان سلیقه-های مختلف وجود دارد در عالم جانوران نیز اختلاف سلیقه موجود است. پس اگر انسان اختصاصاتی را که بر اثر انتخاب جنسی در جانوران ظاهر میگردد این-همه متنوع می-بیند تعجبی نخواهد داشت.
عشق و علاقه مفرط به تزئینات در آدمیان وحشی به اندازه-ای است که میتوان تنوع نژادهای مختلف انسان را تا حدی معلول تنوع حس زیباپسندی دانست و صفات مشخصه نژادهای کنونی را می-توان از اختصاصاتی تصور کرد که در موقع انتخاب جفت مورد پسند واقع شده است و سپس بر اثر انتخاب جنسی رفته-رفته تشدید گردیده و به صورت مشخص کنونی در آمده است. احتمال دارد که در عالم جانوران نیز چنین امری صورت گرفته باشد.
در نظر اول، انتخاب جنسی و اثر آن در پیدایش بعضی از تغییرات، که به کمک انتخاب طبیعی غیرقابل تفسیر است، امری خیالی و ذهنی بنظر می-اید و بسیاری از پدیده-ها وجود دارند که با انتخاب طبیعی نمی-توان آنها را تفسیر کرد. مدارکی که داروین در این-باره ارائه می-دهد، برای بیان اینکه صفات ثانویه جنسی نر و ماده، چگونه ظاهر شده است تا حدی قانع کننده بنظر میرسد و نشان میدهد که انتخاب جنسی در ظاهر ساختن بعضی از اختصاصات جسمی ممکن است نقشی ایفا کرده باشد.
اصل انسان
اصل انسان
برای یاد آوری نکات برجسته این کتاب، ذکر خلاصه موجزی کافی است. بسیاری از مطالبی که بیان شدند، مبنی بر تحقیقات نظری بوده و بی-شک بعضی از آنها کامل نیست ولی من دلایل خود را برای آوردن آنها گفته-ام. نشان دادن اینکه اصل تکامل تا چه حد به روشن شدن بعضی از مسائل پیچیده تاریخ طبیعی آدمی کمک میکند کوششی با ارج به نظر میرسد. واقعیت-های نادرست برای پیشرفت علم بسیار زیان-آور است زیرا غالباً بادوام هستند، اما نظرهای نادرست، چنانچه به وسیله بعضی مدارک تأیید شوند باعث زیان کمتری میشوند، چرا که هر کسی از اثبات نادرستی آنها لذتی سودمند میبرد، و هنگامی که چنین شد، یکی از راه-های خطا بسته شده و غالباً همزمان با آن جاده حقیقت گشوده میشود.
نتیجه-ای که در این کتاب به آن رسیدیم، و درحال حاضر مورد قبول بسیاری از طبیعی-دان-هاست، این است که آدمی از بعضی حیوانات که سازمان عالی کمتری داشته-اند اشتقاق یافته است. پایه-های این نتیجه-گیری هیچگاه نخواهد لرزید زیرا شباهت فراوان آدمی و حیوانات پست از نظر رشد جنینی، ساختمان بدنی و رفتاری (مثل اعضای تحلیل رفته انسان)، واقعیت-هایی انکار ناپذیرند. انسان مدتها از این واقعیت-ها آگاه بود ولی تا این اواخر چیزی درباره منشاء آدمی نمی-دانست. اکنون که آن واقعیت-ها در پرتو دانش، درباره کل جهان آلی شناخته شده است، دیگر در مفهوم آنها تردیدی نیست.
هنگامی که این واقعیت-ها را همراه دیگر واقعیات مثل وابستگی متقابل اعضای یک گروه، توزیع جغرافیایی آنها در گذشته، حال و توالی جغرافیایی آنها در نظر گرفته شوند، اصل بزرگ تکامل (فرگشت) به صورتی روشن و استوار خودنمایی میکند. انکار همه این واقعیات باورنکردنی است. کسی که نمی-خواهد مثل انسان-های بدوی، پدیده-های طبیعت را بی-ارتباط با یکدیگر ببیند، نمی-تواند باور کند که آدمی محصول خلقتی جداگانه است. بلکه ناگزیر خواهد بود بپذیرد شباهت فراوان جنین انسان مثلاً به جنین سگ (ساختمان جمجمه، دست-ها، پاها و همه استخوانبندی و..، مثل همان طرحی است که همه پستانداران دارند) و ظهور مجدد اعضای گوناگون، مانند چند ماهیچه که آدمی معمولاً فاقد آنهاست و در همه چهاردستان وجود دارد (و دیگر واقعیت-ها) همه و همه به روشنی نشان میدهند که آدمی و دیگر پستانداران، دارای جدی مشترکی هستند.
دیدیم که آدمی در همه اعضای بدن و در استعدادهای ذهنی خود همواره تفاوت-های فردی را نشان میدهد. این تفاوت-ها یا تغییرات ظاهراً ناشی از همان قوانینی هستند که در آنها جاری است. در هر دو مورد قوانین مشابه وراثتی حکمفرما هستند. سرعت افزایش جمعیت آدمی بیش از سرعت افزایش وسایل معاش اوست در نتیجه آدمی گاه ناگزیر به تنازع بقاست و انتخاب طبیعی بر هرچه که در میدان فعالیت آن است اثر میکند.
ابدا لازم نیست تغییرات آشکاری که دارای یک ماهیت هستند پشت سر یکدیگر به وجود آیند، بلکه تفاوت-های کوچک فردی برای عمل انتخاب طبیعی کفایت میکند. دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم همه اعضای بدن یک نوع جاندار میل به تغییر گرایش پیدا میکند. می-توانیم مطمئن باشیم که اثرات وراثتی استفاده یا عدم استفاده دراز مدت اعضا در همان جهت انتخاب طبیعی است.
تغییراتی که قبلاً مهم بوده-اند، اگرچه دیگر مورد استفاده نباشند، به مدت دراز باقی خواهد ماند. وقتی عضوی تغییر کرد، اعضای دیگر بر اساس اصل دوسو پیوستگی تغییر میکنند و ما در موارد جالبی از آن در هیولاهای دوسو پیوسته داریم. بعضی از تغییرات را میتوان به اثر مستقیم و مشخص اوضاع محیط مثل وفور غذا، گرما یا رطوبت نسبت داد؛ بالاخره بسیاری از خصوصیات دارای اهمیت فیزیولوژیک اندک و بعضی که اهمیت فراوان دارند از طریق انتخاب جنسی کسب شده-اند.
شک نیست که آدمی چون هر حیوان دیگری، اعضایی دارد که براساس دانش محدود ما، سودی برایش ندارند. و سابقاً نیز نه از نظر شرایط کلی حیات سودی داشته-اند و نه از نظر ارتباطات یک جنس با جنس دیگر. وجود اینگونه اعضا را نمیتوان با هیچ نوع انتخابی توجیه کرد. و نیز نمیتوان به اثرات ارثی استعمال یا عدم استعمال نسبت داد. ولی چنانکه میدانیم بعضی از خصوصیات ساختمانی بسیار آشکار، گاه در حیوانات اهلی ما ظاهر میشوند، و اگر علل ناشناخته آنها صورتی یکنواخت میداشتند، اجمالاً در همه افراد یک نوع ظاهر میشدند. میتوانیم امیدوار باشیم که در نتیجه مطالعه وضع هیولاها به علل اینگونه تغییرات اتفاقی پی ببریم.
بنابراین حاصل کوشش-های آزمایش-گرانی چون کامیل دارست، آینده-ای امیدبخش را نوید میدهند. بطور کلی می-توانیم بگوییم که علل تغییرات کوچک و هیولا شدن در نهاد اعضاست نه در ماهیت شرایط زندگی، اگرچه شرایط جدید و تغییر یافته زندگی محققاً سهم مهمی در تحریک تغییرات گوناگون اعضا دارند.
آدمی در نتیجه عواملی که یاد شدند و شاید کمک عوامل دیگر ناشناخته، به وضع کنونی خود ارتقا یافته است. اما از وقتی که آدمی به این مقام رسیده، به نژادهای گوناگون، یا به سخن بهتر، به زیرنوع-های گوناگون تنوع یافته است. تفاوت بعضی از اینها، مانند سیاهپوستان و اروپاییان چنان است که اگر نمونه-هایی از آنها را بدون اطلاع قبلی به طبیعی-دانی نشان می-دانند، آنها را انواع متمایز به حساب می-آوردند. با وجود این، همه نژادها آنچنان شباهت ساختمانی و خصوصیات ذهنی دارند که می-توانند آنها را فرزندان یک نیا پنداشت و نیایی با این خصوصیات، شایسته آن است که در زمره آدمیان قرار داده شود.
نباید پنداشت که انشعاب هر نژاد از نژادهای دیگر و انشعاب همه آنها از اصل مشترک را بتوان تا یک جفت نیای اولیه دنبال کرد. به عکس در هر مرحله فرآیند تغییر شکل، همه افرادی که به طریقی به شرایط زندگی سازگارتر بودند، ولو به درجات گوناگون، به تعدادی بیشتر از آنها که کمتر سازگار بودند باقی مانده-اند. این فرآیند همانند فرآیندی است که آدمی از آن پیروی میکند.
آدمی از روی عمد افراد خاصی را انتخاب نمیکند، بلکه با افراد عالی ازدواج میکند و از افراد پست صرف نظر میکند. آدمی بدین روش با کندی ولی با اطمینان دودمان خود را تغییر میدهد و به صورتی ناخودآگاه دودمانی جدید به وجود میآورد. بنابراین هیچ جفتی بدون تغییراتی که مستقل از انتخاب کسب میکند و به سبب تغییراتی که حاصل طبیعت جاندار و اثر شرایط محیط است یا ناشی از عادات زندگی است، بیش از جفت دیگر ساکن همان ناحیه تغییر شکل حاصل نمیکند. زیرا همه آنها بر اثر جفت-گیریهای بین خود همواره مخلوط میشوند.
با در نظر گرفتن ساختمان جنینی انسان (و شباهت-هایی که با حیوانات پست نشان میدهد، و اعضای تحلیل رفته-ای که دارد) و بازگشت-هایی که به صفات اجدادی میکند، میتوانیم تصوری از حالت اجداد اولیه خود بکنیم، و جای تقریبی آنها را در سلسله حیوانات تعیین کنیم. بدین طریق متوجه میشویم که آدمی از چهارپایی دُم-دار که بدنی پوشیده از موی انبوه داشته، و احتمالاً عادات زندگی برفراز درختان داشته و در قاره قدیم ساکن بوده، اشتقاق یافته است.
اگر طبیعی-دانی همه ساختمان بدنی این جاندار را بررسی میکرد، آنرا، با همان اطمینان در گروه چهاردستان جای می-داد که اجداد قدیمی-تر میمون-های قاره قدیم و جدید را در این گروه جای می-دهد. احتمال دارد که چهاردستان و همه پستانداران عالی از حیوان کیسه-داری قدیمی اشتقاق یافته باشند، و این کیسه-داران از طریق مسیر دراز و متنوعی از جاندارانی شبیه دوزیستان و اینان نیز از بعضی حیوانات ماهی-مانند اشتقاق یافته-اند. در تاریکی ابهام-آمیز گذشته، می-توانیم نخستین اجداد همه مهره-داران را حیوانی آبزی به تصور آوریم، که آبشش داشته است و هر فردش دارای دو جنس بوده، و اعضای مهم-اش (مثل مغز و قلب) ناقص بوده-اند یا اساساً وجود نداشته-اند، این حیوان ظاهراً بیش از دیگر جانداران شناخته شده به نوزاد اسیدی-های Ascidians دریایی امروزه شباهت داشته است.
بزرگترین اشکالی که در برابر این نتیجه-گیری درباره اصل آدمی خودنمایی میکند، استاندارد عالی نیروهای هوشی و اوضاع اخلاقی ماست، اما هرکس که اصل تکامل را می-پذیرد، باید بداند که نیروهای عقلانی حیوانات عالی، که از نوع نیروهای عقلانی آدمی-اند، اگرچه از نظر درجات تفاوت دارند، قابل ارتقا هستند. درست است که فاصله بین نیروهای عقلانی یک انسان-ریختApe عالی و یک ماهی یا یک مورچه و یک شته، بسیار زیاد است ولی ترفیع آنها با هیچگونه دشواری روبرو نخواهد شد.
در حیوانات اهلی استعدادهای عقلانی محققاً قابل تغییرند و تغییرات حاصل موروثی-اند. کسی در این شک نمیکند که در حیواناتی که به حالت توحش بسر میبرند، استعدادهای عقلانی بسیار مهم-اند. بنابراین اوضاع برای ترفیع آنها بر اثر انتخاب طبیعی مساعد است. همین نتیجه را میتوان درباره آدمی گرفت. هوش می-بایست، حتی در گذشته دور، برای او مهمترین چیز بوده باشد تا بتواند زبان اختراع کند و به کار برد، سلاح و ابزار و دام و غیره بسازد، و به وسیله آن و به کمک عادات اجتماعی-اش، از مدتها پیش گسترش یافته-ترین همه جانداران زنده شود.
گام بزرگی که در ترفیع هوش برداشته شد، زمانی بود که از زبان برای هنر و غریزه استفاده به عمل آمد؛ زیرا کاربرد مداوم زبان بر مغز اثر گذاشته است و اثری موروثی به بار آورده است؛ و این به نوبه خود بر بهبود زبان اثر گذاشته است چنانکه شاونسی رایت Wright Chauencyخاطرنشان ساخته است، بزرگی مغز انسان نسبت به جثه-اش را در مقایسه با حیوانات پست میتوان به استفاده بموقع از نوعی زبان ساده نسبت داد – زبان، ماشین عجیبی است که علامات را با همه گونه اشیا متحد میکند و محرک پیدایش اندیشه-هاست و این چیزی است که هیچگاه با اثرگذاری حواس حاصل نمیشود و اگر هم حاصل شود نمی-تواند دنبال شود.
نیروهای عالی هوشی آدمی چون استدلال، تجرید، خودآگاهی و مانند آنها احتمالاً از بهبود و تمرین دیگر استعدادهای عقلانی پیروی میکنند.
پیدایش صفات اخلاقی مسأله-ای جالب-تر است. زیربنای پیدایش صفات اخلاقی غرایز اجتماعی است. در تحت این عنوان وابستگی-های خانوادگی نیز می-آید. این غرایز بسیار پیچیده-اند و به حیوانات پست، گرایش-های مخصوصی به بعضی از اعمال معین می-دهند، اما مهمترین عنصر، عشق و همدردی است. حیواناتی که غرایز اجتماعی دارند از باهم بودن لذت می-برند، یکدیگر را از خطر آ گاه می-سازند و به راه-های مختلف از یکدیگر دفاع می-کنند و به هم یاری میدهند. این غرایز در همه افراد گونه گسترش ندارند بلکه فقط در افراد یک اجتماع موجودند. از آنجا که این غرایز برای گونه (جانوری* بسیار سودمندند، به احتمال زیاد از طریق انتخاب طبیعی کسب شده-اند.
موجودی را دارای اخلاق میگویند که بتواند به اعمال گذشته و انگیزه-های آنها بیندیشند (اعمالی را موجه و اعمال دیگر را غیرموجه بداند)، و این واقعیت، که آدمی تنها جانداری است که به راستی شایسته این نام است، بزرگترین وجه تمایز میان او و حیوانات پست است.
بنابراین پس از آنکه میل یا ناراحتی موقت آدمی بر غرایز اجتماعی-اش پیشی گرفته است، در باره تأثیرات این انگیزه-های گذشته، که در حال حاضر ضعیف شده-اند و غرایز همیشه موجود اجتماعی اندیشیده و مقایسه انجام داده است، و سپس عدم رضایتی را احساس کرده است که همه غرایز ارضاء نشده باقی گذاشته-اند، پس تصمیم گرفته است که در آینده به نوعی دیگر عمل کند – و این وجدان است. هر غریزه-ای که پایدارتر و قوی-تر از دیگر غرایز است، احساسی را به وجود می-آورد که آن را با این جمله بیان می-کنیم، باید از آن اطاعت کرد. اگر تازی بتواند درباره رفتار گذشته-اش بیندیشد، به خود خواهد گفت باید (چنانکه ما درباره آن میگوییم) پنهانی بسوی آن خرگوش وحشی بروم و تسلیم وسوسه زودگذر صید او نشوم.
حیوانات اجتماعی تا حدی به میل یاری کردن افراد اجتماع خود تشویق میشوند، اما عموماً برای اجرای بعضی اعمال محدودیت-هایی دارد. آدمی نیز با چنین میلی به یاری کردن دیگران سوق داده میشود ولی غریزی نبوده یا بسیار کم است. تفاوتش با حیوانات پست، نیروی بیان امیال او با کلمات است و این خود راهنمایی برای یاری خواسته و عطا شده است. انگیزه یاری کردن نیز به همین صورت در آدمی تغییر یافته است، یاری کردن دیگر انگیزه غریزی کورکورانه نیست، بلکه بیشتر تحت تأثیر تمجید یا سرزنش دیگران است. ادراک تمجید و سرزنش و اقدام به آنها بر دلسوزی و همدردی استوار است، و این حس، چنانکه دیدیم، یکی از مهمترین اجزای غرایز اجتماعی است. اگرچه همدردی به صورت غریزه کسب شده باشد، بر اثر تمرین و عادت تقویت میشود. از آنجا که همه آدمیان میل دارند که همواره خوشبخت باشند، اعمال و انگیزه-های آنها به همین منظور تمجیدآمیز یا سرزنش-زاست و از آنجا که خوشبختی بخشی از خیر همگانی است. اصل “بیشترین خوشبختی” بطور غیرمستقیم استاندارد نسبتا ایمنی است برای امور درستی و نادرستی. با پیشرفت نیروی تعقل و کسب تجربه، اثرات دورتری در بعضی از رفتارهای فرد و در خیر همگانی احساس شده است.
سپس خصایص خویشتن-دوستی در قلمرو عقیده عمومی در آمدند و مورد تمجید، و نیز مورد سرزنش مخالفان قرار گرفتند. اما در ملت-هایی که تمدن کمتری دارند، تعقل گاه گمراه کننده است، چنانکه در بعضی از آنها عادات بد و خرافات بنیادی به یک قلمرو آمدند و چون خصایص عالی محترم شمرده شدند و نقض آنها جنایات بزرگ بحساب آمدند.
صفات اخلاقی را عموماً و به حق بیش از نیروهای ذهنی ارج می-نهند. باید به خاطر داشته باشیم که فعالیت ذهن در احیای بهتر تأثیرات گذشته یکی از مبانی اساسی، (اگرچه ثانوی) وجدان است؛ و این، قوی-ترین دلیلی است بر اینکه استعدادهای ذهنی همه آدمیان را به راه-های ممکن تقویت و تحریک کنیم. شک نیست که اگر دلبستگی-های اجتماعی و همدردی-های فردی که دارای استعدادهای ذهنی کم است بخوبی تقویت شود، به اعمال خیر سوق داده خواهد شد و وجدانی کاملاً حساس خواهد داشت؛ اما هر چیز که تصور را زنده-تر کند، عادت به خاطر آوردن و مقایسه تأثیرات گذشته را تقویت نماید، وجدان را حساس-تر خواهد ساخت و حتی ممکن است تا حدودی دلبستگی-های ضعیف اجتماعی و همدردی-ها را جبران کند.
ماهیت اخلاقی آدمی تا حدودی بر اثر پیشرفت نیروهای استدلال او و نتیجه توافق آرا عمومی، به استاندارد کنونی رسیده است ولی بیشتر آن حاصل تقویت همدردی و دلسوزی او بر اثر عادات، موارد، تعلیم و اندیشیدن بوده است. امکان اینکه گرایش به پرهیزگاری پس از تمرین بسیار مورثی شود، غیرمحتمل نیست.
در نژادهای متمدن-تر ایمان به وجود خداوند ناظر بر همه امور، اثری بالقوه بر پیشرفت اخلاق داشته است. بالاخره آدمی تمجید یا سرزنش دیگران را بعنوان تنها راهنمای خود نمی-پذیرد، اگرچه معدودی چنین نیستند، ولی مجاب شدن-های عادی او که با استدلال همراه باشند، ایمن-ترین قاعده را برایش فراهم میکنند و وجدان آدمی بزرگترین داور و ناصح او میشود. با وجود این، زیربنا یا منشأ حس اخلاقی در غرایز اجتماعی، از آن جمله همدردی و دلسوزی است و غرایز بی-شک، چون مورد حیوانات پست، از طریق انتخاب طبیعی کسب شده-اند. اعتقاد به خدا، نه تنها بزرگترین، بلکه کامل-ترین تمایز بین آدمی و حیوانات پست-تر بحساب آمده است. ولی چنانکه دیدیم، قبول اینکه این اعتقاد در آدمی مادرزادی یا غریزی است غیرممکن است.
از سوی دیگر به نظر میرسد که اعتقاد به عوامل روحانی نافذ بر همه امور، مسئله-ای همگانی است و ظاهراً ناشی از پیشرفت مهم عقل آدمی و پیشرفت مهمتر استعدادهای تخیل، کنجکاوی و تحیر او است. میدانم که بسیار کسان که غریزی بودن اعتقاد به خدا را پذیرفته-اند، آن را دلیل بر وجود خدا دانسته-اند؛ اما این نتیجه-گیری شتاب-زده است. اگر چنین باشد ناگزیر به پذیرفتن بسیاری ارواح بی-رحم و پلید که فقط اندکی از آدمی نیرومندترند، خواهیم شد، زیرا اعتقاد به آنها از اعتقاد به خداوندی نیکوکار شایع-تر است. ظاهراً فکر وجود خلاقی جهانی و نیکوکار هنگامی به ذهن آدمی راه یافته است که فرهنگی طولانی و پیوسته او را ارتقا داده است.
کسی که آدمی را حاصل تکامل بعضی از جانداران پست می-پذیرد، طبیعتاً خواهد پرسید چگونه این، با اعتقاد به ابدیت جور درمی آید. نژادهای وحشی آدمی، چنانکه سر.جی.لوبوک نشان داده است، اعتقاد روشنی از این قبیل ندارند، ولی دلایلی که از اعتقادات اولیه وحشی استنتاج شده-اند، چنانکه دیده-ایم، سود کم یا هیچ دارند. افراد معدودی، از عدم امکان تعیین دقیق دوره-ای از رشد فرد احساس نگرانی میکنند که در آن دوره آدمی از یک کیسه جنینی بسیار کوچک به فردی جاویدان تبدیل میشود. این امر مایه نگرانی بیشتر نیست زیرا امکان ندارد بتوان این دوره را در نردبان، رو به کمال تدریجی جهان جانداران، تعیین کرد.
میدانم نتیجه-ای را که در این اثر بدان رسیده-ام به نظر بعضی کسان بسیار ضدمذهبی می-آید؛ اما اینان باید نشان دهند چرا، توضیح اصل آدمی، بعنوان نوعی مستقل، از طریق اشتقاق از بعضی حیوانات پست-تر، به کمک قوانین تغییر و انتخاب طبیعی ضدمذهبی-تر از توضیح تولید فرد بکمک قوانین تولید مثل معمولی است. هم پیدایش نوع جز سلسله رویدادهایی است که عقل ما از قبول تصادف محض بودن آنها سرباز زند و هم تولد فرد. خواه بتوانیم یا نتوانیم بپذیریم که هر تغییر ساختمانی جزئی، اتحاد هر جفت در ازدواج، پراکنده شدن هر دانه و رویدادهای دیگری از این قبیل، همه و همه برای هدف معینی مقدر شده-اند، فهم آدمی زیر بار قبول چنین نتیجه-گیری-ای نمیرود.
در این اثر از انتخاب جنسی به-تفصیل صحبت شده است؛ زیرا چنانکه کوشش کرده-ام نشان دهم، انتخاب جنسی نقش مهمی در تاریخ جهان جانداران ایفا کرده است. میدانم که بسیاری مسائل مربوط بدان مشکوک باقیمانده-اند ولی سعی کرده-ام که نظر روشنی از کل آن بدهم. در تقسیمات پایین-تر سلسله حیوانات، انتخاب جنسی ظاهراً عملی انجام نداده است.
این گونه حیوانات غالباً در نقطه معینی ثابت-اند: یا هر کدام دارای هر دو دستگاه تولید مثل نر و ماده است، یا مهم-تر از همه استعدادهای ادراکی و هوشی آنها چنان پیشرفته نیست که عشق یا حسادت را احساس کنند یا بتوانند انتخاب نمایند؛ اما هنگامیکه به بندپایان و مهره-داران می-رسیم، می-بینیم که انتخاب جنسی حتی در رده-های پست-تر این دو زیر سلسله بزرگ، اثر بسیار داشته است. در بسیاری از رده-های بزرگ سلسله حیوانات –در پستانداران، پرندگان، خزندگان، ماهی-ها، حشرات و حتی سخت-پوستان– تفاوت-های جنس نر و ماده تقریباً تابع قواعد یکسان است. نرها تقریباً همیشه عشق-بازی میکنند و فقط نرها هستند که سلاح-های مخصوص برای مقابله با رقبای خود دارند؛ از ماده-ها بزرگتر و قوی-ترند و صاحب جرئت و جنگ-جویی لازم-اند.
اعضای تولید آواز یا اصوات موسیقی، منحصراً در آنها وجود دارد یا از اعضایی مربوط در ماده عالی-تر است؛ نیز دارای غده-های خوشبو هستند. غالباً تزیینات بسیار متنوع یا رنگ-هایی بسیار درخشان و آشکار دارند و این تزیینات و رنگ-ها غالباً بصورت الگوهای بسیار زیبا هستند و حال آنکه ماده-ها از اینگونه تزیینات و رنگ-ها ندارند.
هنگامیکه تفاوت ساختمانی نر و ماده بسیار است، نر صاحب اعضای حسی مخصوص است تا بتواند ماده را پیدا کند و دارای اعضای حرکت است تا بتواند به ماده برسد و دارای اعضای گیرنده است تا بتواند ماده را بگیرد.این اعضای گوناگون مخصوص دلربایی و به چنگ آوردن ماده غالباً فقط در بخشی از سال، بخصوص در فصل جفت-گیری به وجود می-آیند.
این اعضا در بسیاری موارد به ماده-ها انتقال یافته-اند اما بصورت اعضای تحلیل رفته در آنها ظاهر میشوند. پس از اخته کردن حیوان نر، این اعضا از بین میروند یا هیچگاه دوباره ظاهر نمیشوند. عموماً در سنین نوجوانی در نرها ظاهر نمیگردند، ولی اندکی پس از رسیدن آنها به سن تولید مثل ظهور می-کنند. ازاین-رو جوان-های هر دو جنس به هم شبیه-اند و ماده در تمام طول زندگی-اش تا حدودی به اولاد جوان خود شباهت دارد. تقریباً در همه رده-های بزرگ معدودی مورد غیرعادی مشاهده میشود و آن جابجا-شدگی کامل صفات مخصوص دو جنس است بطوریکه ماده-ها صاحب صفاتی می-شوند که خاص نرهاست. این یکنواختی عجیب قوانینی که بر تفاوت میان جنس-ها حکمفرمایی میکند و در رده-های مجزا از هم فراوان و گسترش-یافته است، هنگامی قابل درک خواهد بود که علتی مشترک، یعنی انتخاب جنسی را، برای آن بپذیریم.
انتخاب جنسی نسبت به گسترش نوع، به توفیق بعضی افراد نسبت به هم-جنسان خود وابسته است و حال آنکه انتخاب طبیعی نسبت به شرایط عمومی زندگی به توفیق هر دو جنس و در تمام سنین، بستگی دارد. تنازع جنسی دو نوع است؛ یکی میان افراد یک جنس، که عموماً نر هستند. به منظور کشتن یا از میدان به-در کردن حریف و در آن ماده-ها فعالیتی ندارند؛ و حال آنکه در دیگری نیز تنازع میان افراد یک جنس جریان می-یابد ولی بمنظور تحریک یا دلربایی از جنس مخالف، که عموماً ماده-اند و دیگر غیرفعال نیستند، و دلپسندترین جفت-ها را انتخاب میکنند. انتخاب نوع اخیر کاملاً شبیه انتخابی است که آدمی، بدون آنکه قصدی داشته باشد، انجام میدهد؛ و اثر آن در حیوانات اهلی دیده میشود. آدمی طول مدت درازی، افرادی را که مورد پسندش-اند یا سودمندند، بدون آنکه قصد تغییر نژاد داشته باشد، حفظ میکند. قوانین وراثت معلوم میکنند که خواصی که از طریق انتخاب جنسی کسب میشوند، به جنسی که صفت از آن ناشی شده میرسد یا به هر دو جنس؛ نیز سنی را که آن صفت ظهور خواهد کرد معلوم میکند.
ظاهرا تغییراتی که در اواخر عمر حاصل میشوند، عموماً به یک جنس و همان جنسی که تغییر از آن بوده، میرسد. قابلیت تغییر پایه کار انتخاب است ولی به کلی مستقل از آن است. از اینجا نتیجه میشود که تغییراتی با ماهیت کلی یکسان و غالباً مفید، از طریق انتخاب جنسی نسبت به گسترش نوع جمع شده-اند و از طریق انتخاب طبیعی نسبت به شرایط عمومی. بنابراین صفات ثانویه جنسی، اگر به تساوی به هر دو جنس انتقال یابند، فقط براساس شباهت، از صفات عمومی نوعی تمیز داده میشوند. تغییراتی که بر اثر انتخاب جنسی حاصل میشوند گاه چنان مشخص-اند که دو جنس یک نوع را غالباً از دو نوع و گاه از دو جنس متمایز به حساب آورده-اند. اینگونه تفاوت-های مشخص باید از جهتی بسیار مهم باشند؛ و چنانکه میدانیم، حصول آنها در بعضی موارد نه تنها بی-مناسبت بوده است بلکه افراد را در معرض خطر واقعی قرار داده است.
اعتقاد به نیروی انتخاب جنسی براساس ملاحضات زیر استوار است. بعضی از صفات خاص یک جنس-اند، و همین خود این احتمال را پیش می-آورد که در بیشتر موارد بی-شمار ، این صفات فقط پس از بلوغ حیوان کاملاً ظهور میکنند و گاه فقط در بخشی از سال، که غالباً فصل جفت-گیری است نمایان میشوند.
نرها (جز در چند مورد استثنایی) در همسر-طلبی فعال-ترند، مسلح-ترند و به طرق مختلف جذاب-تر شده-اند.
چنانکه مشاهده شده است نرها اسباب جذابیت خود را با دقتی استادانه در حضور ماده-ها به نمایش می-گذارند و هیچگاه در غیر از فصل جفت-گیری آنها را نشان نمی-دهند مگر بسیار به-ندرت. بی-هدف بودن همه اینها باورنکردنی است. بالاخره مدارکی در دست داریم مبنی بر اینکه در بعضی از چهارپایان و پرندگان، در افراد یک جنس استعدادی برای احساس تنفر فراوان یا برتری فراوان نسبت به بعضی از افراد جنس دیگر وجود دارد.
با در نظر گرفتن این واقعیت-ها و نتایج چشمگیری که انتخاب غیرعمدی آدمی در حیوانات اهلی و گیاهان کاشته شده به بار آورده است، به نظرم تقریباً محقق می-آید که اگر افراد یک جنس، در طول نسل-های متمادی ترجیح بدهند که با بعضی از افراد جنس دیگری که خاصه-هایی مخصوص دارند جفت-گیری کنند، اولاد حاصل به کندی ولی مطمئناً دارای همان خاصه-های مخصوص خواهند شد.
نخواسته-ام پنهان کنم که، جز در مواردی که نرها پرشمارتر از ماده-ها هستند یا چند ماده در اختیار داشتن متداول است، این امر مشکوک بنظر می-رسد که چگونه نرهای جالب-تر، بیش از نرهایی که جلب توجه نمی-کنند، توفیق حاصل میکنند، اولاد پرشمارتری که رجحان تزیینی یا دیگر عوامل دلربایی آنها را به ارث می-برند، بوجود آورند. ولی نشان داده-ام که این امر به ماده-ها – بخصوص نیرومندترین آنها که مقدم بر دیگر ماده-ها جفت-گیری میکنند– که نه تنها جالب-ترین نرها را انتخاب می-کنند بلکه به انتخاب نیرومندترین و پیروزترین آنها می-پردازند، بستگی دارد.
اگرچه مدارک مثبتی بر له اینکه پرندگان اشیای درخشان و زیبا را ادراک میکنند – چنانکه پرنده سایبان ساز bird Bouver استرالیا میکند – در دست است، و گرچه پرندگان محققاً نیروی آواز را ادراک میکنند، به نظر من بسیار شگفت-انگیز است که ماده-های بسیاری از پرندگان و بعضی از پستانداران سلیقه کافی برای ادراک تزییناتی را که، بحق به انتخاب جنسی نسبت میدهیم، داشته باشند؛ و این امر در مورد خزندگان و ماهی-ها و حشرات شگفت-انگیزتر است.
واقع امر این است که اطلاعات ما درباره ذوق حیوانات پست کم است. مثلاً نمیتوان پذیرفت که نر مرغ بهشتی یا طاووس بدون آنکه هدفی داشته باشد، رنج راست کردن و گستردن و تکان دادن پرهای زیبای خود، در برابر ماده-ها را تحمل میکند.
در اینجا مطلبی را که از قول شخصیت بزرگی در یکی از فصل-های پیش بیان داشته-ام، یادآوری کنم و آن این بود که بسیاری از قرقاول-های درشت ماده Peahens پس از آنکه از جفت-گیری با نر دلخواه-شان محروم میشوند، در تمام مدت فصل جفت-گیری بیوه باقی می-مانند و با نر دیگری جفت-گیری نمی-کنند. با وجود این واقعیتی از این عجیب-تر در تاریخ طبیعی نمی-شناسم که ماده قرقاول نوع آرگوس، سایه انداختن بسیار زیبای تزیینات گوی و کاسه-ای، و الگوهای عالی پرهای بال نر را ادراک میکند. کسی که می-پندارد نر این نوع قرقاول بصورت کنونی خود خلق شده است، باید بپذیرد که پرهای بلند، که مانع میشوند بال-ها برای پرواز به کار روند و در هنگام همسرطلبی، نه در مواقع دیگر، به صورتی خاص این نوع گسترده میشوند، به عنوان عضوی زینتی بدان داده شده است. اگر چنین است، نیز باید بپذیرد که ماده این نوع نیز با استعداد ادراک چنین عضوی زینتی خلق شده است.
تفاوت گفته من با این پندار این است که نر قرقاول نوع آرگوس این زیبایی را تدریجاً، و در نتیجه ترجیح دادن ماده-ها، نرهای دارای تزیینات زیباتر را در طول نسل-های متمادی کسب کرده است، و استعداد ماده-ها در شناخت زیبایی بر اثر تمرین و عادت، درست نظیر همین استعداد در ما، تدریجاً رو به کمال رفته است. میتوانیم از روی چند پر معدودی که برحسب تصادف بی-تغییر مانده-اند، به خوبی معلوم داریم که چگونه، نقاط ساده-ای که در یک پهلو مختصراً زرد رنگ-اند، تدریجاً به تزیینات گوی و کاسه-ای عجیب درآمده-اند؛ و احتمال دارد که همین طریق کمال یافته-باشند.
هرکس که اصل تکامل را بپذیرد ولی قبول این امر بر وی دشوار آید که ماده پستاندارن، پرندگان، خزندگان و ماهی-ها توانسته-اند سلیقه عالی ادراک زیبایی نرها را کسب کنند – سلیقه-ای که با استانداردهای ما قابل تطبیق است – باید به این نکته توجه کندکه سلول-های عصبی عالی-ترین و پست-ترین اجداد مشترک این سلسله بزرگ، اشتقاق یافته-اند. در این صورت میتوانیم متوجه شویم که بعضی از استعدادهای ذهنی، در گروه-های گوناگون و بسیار متفاوت حیوانات، چگونه به روشی تقریباً همانند تکامل یافته-اند.
خواننده-ای که زحمت خواندن، چند فصلی را که به انتخاب جنسی اختصاص داده شده، برخود هموار کرده است، به خوبی تشخیص خواهد داد نتایجی را که بدان-ها رسیده-ایم به وسیله مدارک کافی تایید شده-اند. اگر این نتایج مورد قبول او واقع شوند، گمان میکنم براحتی بتواند آنها را در مورد نوع آدمی تعمیم دهد. تکرار نکته-ای را، که قبلاً اشاره کردم، در اینجا زاید میدانم و آن روش تأثیر انتخاب جنسی بر آدمی، هم بر مرد و هم بر زن است که باعث تفاوت دو جنس از نظر اوضاع جسمی و روانی شده-است و همچنین موجب شده-است که نژادها از لحاظ بسیاری خاصه-ها با یکدیگر و نیز با اجداد دارای سازمان بدنی پست، تفاوت حاصل کنند. کسی که اصل انتخاب جنسی را می-پذیرد به این نتیجه چشمگیر می-رسد که سلسله عصبی نه فقط بیشتر کنش-های بدن جاندار را تنظیم میکند بلکه به صورتی غیرمستقیم، بر گسترش تدریجی انواع ساختمان-های بدنی و بعضی از صفات روانی مؤثر افتاده است.
جرأت، جنگجویی، ثبات قدم، زور و اندازه جثه، همه گونه سلاح-ها، اعضای تولید موسیقی اعم از صوتی یا آلتی، رنگ-ها و تزیینات درخشان، همه و همه به صورتی غیرمستقیم، از طریق انتخاب و اثر عشق و حسادت و ادراک زیبایی صدا زنگ و شکل به نر یا ماده رسیده-اند و این توانایی-های ذهن، آشکارا به رشد مغز وابسته-اند.
آدمی با دقتی آمیخته به وسواس، خاصه-ها و شجره-نامه اسب-ها و گاوها و سگ-ها را پیش از جفت کردن آنها، بررسی میکند ولی وقتی که نوبت ازدواج خودش می-رسد بندرت از این دقت-ها میکند، یا هرگز نمیکند. وقتی که آدمی را در انتخاب آزاد بگذارند تقریباً تابع همان انگیزه-هاست که در حیوانات پست هست، اگرچه از این نظر که، ارزش-های دلربایی-ها و هنر را می-شناسد، برتر از آنهاست.
از سوی دیگر قویاً مجذوب ثروت و رتبه است. با وجود این میتواند به کمک انتخاب، نه تنها چیزی از نظر ساختمان بدنی به فرزندش بدهد بلکه میتواند در صفات هوشی و اخلاقی او نیز مؤثر واقع شود. هر دو جنس باید، در موقعی که خصوصیتی بدنی یا روانی را به درجه-ای پست-تر صاحب-اند، از ازدواج خودداری کنند؛ ولی اینگونه انتظارها غیرعملی-اند و هنگامی تحقق پذیرند که قوانین وراثت کاملاً شناخته شود. هرکس که به این منظور کمک کند خدمت بزرگی انجام میدهد. هنگامی که اصول زاد-و-ولد و وراثت بهتر شناخته شدند، دیگر نخواهیم شنید که اعضای غافل قوه مقننه ما، به صورتی اهانت-آمیز با هر طرحی که زیان-آور یا بی-زیان بودن ازدواج-های نزدیکان را برای نوع آدمی به تحقیق می-گذراد، مخالفت میکنند.
پیشرفت رفاه نوع آدمی مسئله-ای بسیار پیچیده است، همه باید از ازدواجی که نتواند، به عرصه رسیدن اولاد تهی-دست را مانع شود، خودداری کنند؛ زیرا تهی-دستی نه تنها مصیبت بزرگی است بلکه در نتیجه بی-ملاحضگی در امر ازدواج تشدید میشود. از سوی دیگر چنانچه گالتون خاطرنشان ساخته است اگر محتاطان از ازدواج خودداری کنند و افراد بی-ملاحضه ازدواج کنند، کهتران جامعه مهتران را از میدان بدر خواهند کرد.
شک نیست که آدمی، چون حیوانات دیگر، از طریق تنازع بقا که حاصل تکثیر سریع اوست، به وضع عالی کنونی خود دست یافته است، و اگر قرار باشد که به ترازی عالی-تر برسد باید بیم آن را داشته باشد که تنازعی سخت در پیش خواهد داشت، در غیر این صورت گرفتار تنبلی خواهد شد و آدمیان با استعداد در میدان تنازع زندگی، بیش از آدمیان کم استعداد توفیق نخواهند یافت.
بنابراین سرعت طبیعی افزایش تعداد ما، اگرچه مصیبت-بار است، نباید به هیچ وسیله-ای بسیار کاهش یابد. همه آدمیان باید در رقابت آزاد باشند، ولایقتران را نباید به وسیله قوانین و رسوم از توفیق یافتن و بیشتر اولاد آوردن بازداشت. تنازع بقا هر قدر مهم بوده باشد، بر اساس عالی-ترین بخش ماهیت آدمی، عوامل مهمتری نیز وجود دارند. زیرا صفات اخلاقی آدمی، مستقیم یا غیرمستقیم، بیشتر از طریق اثرات عادات و نیروی تعقل، تعلیم،دین و غیره پیشرفت کرده است تا از طریق انتخاب طبیعی. اگرچه میتوان غرایز اجتماعی را، که پایه رشد حس اخلاقی-اند، به عامل اخیر نسبت داد.
نتیجه مهمی که در این اثر بدان رسیده-ایم، یعنی اینکه آدمی از بعضی حیوانات پست اشتقاق یافته است، متاسفانه، به مذاق بسیار کسان خوش نمی-آید. اما در این شک نیست که ما از آدمیانی وحشی اشتقاق یافته-ایم. تعجبی که پس از دیدن گروهی از فوئژیان-ها Fuegians در ساحلی ناهموار و بایر به من دست داد هرگز فراموشم نخواهد شد. زیرا این فکر فوراً به ذهن من راه یافت “اجداد ما بدین گونه بودند”. این آدمیان کاملاً برهنه بودند و تن آنها پرنقش و نگار بود، موهای بلند آنها ژولیده بود و دهانشان براثر برانگیختگی کف-آلود بود و سیمایی وحشیانه و رمیده و ظنین داشتند.
همچون حیوانات وحشی از آنچه به دست می-آوردند روزگار می-گذراندند. نظام حکومتی نداشتند و به کسی که از قبیله آنها نبود رحم نمی-کردند. کسی که انسانی وحشی را در سرزمین بومی او دیده است، چنانچه بداند که خون مخلوطی نجیب-تر در رگ-هایش جریان دارد، احساس شرمندگی نخواهد کرد. اما آنچه من فکر میکنم این است که به همان اندازه که احتمال دارد از میمون کوچک دلیری که در برابر دشمن خطرناکش مقاومت کرده تا جان نگهبانان-اش را از خطر نجات دهد، یا از بابون پیری که از کوه سرازیر شد تا فاتحانه رفیق جوانش را از گروه سگان شکاری حیرت-زده رها سازد، اشتقاق یافته باشم، احتمال دارد از اعقاب انسانی وحشی باشم که از آزار دشمنان-اش لذت می-برد، قربانی می-دهد، بدون آنکه پشیمان شود بچه-کشی میکند، با زنانش چون بردگان رفتار میکند، آراستگی نمی-شناسد و اسیر بزرگترین خرافات است.
آدمی از اینکه، نه بر اثر جد و جهد شخصی، در نردبان جهان آلی به بالاترین پله ارتقا یافته است، احساس غرور میکند، معذور است؛ این ارتقا، نه قرار داده شدن در بالاترین پله، این امید را در او به وجود می-آورد که در آینده-ای دور سرنوشتی عالی-تر داشته باشد.
اما اینجا مسئله امید و بیم در میان نیست بلکه، تا آنجا که عقل ما امکان کشف میدهد، حقیقت است و بس و تا آنجا که در قدرت داشتم مدارک آن را ارائه داده-ام. ولی به نظر من باید اعتراف کنیم که آدمی با همه صفات عالی-اش، با همدردی-اش نسبت به مادونان، با خیراندیشی-اش، نه تنها نسبت به هم-نوعان خود بلکه نسبت به پست-ترین مخلوقات، با هوش خداگونه-اش که در حرکات و ساختمان منظومه شمسی نفوذ کرده است – با همه این نیروهای عالی-اش – در چارچوب بدنش نشان محو نشدنی اصل حیوانی خود را حفظ کرده است.
Darwinday.ir