گزیده فرازهای کافکا

گزیده فرازهای فرانتس کافکا

* من درونِ قفس هستم . میله‌ها در درونِ من است.

* همیشه از موسیقی می‌ترسیدم، چون نمی‌دانستم می‌خواهد مرا به چه دنیایی ببرد!

* کتاب باید تبری باشد برای درهم‌شکستنِ دریایِ منجمدِ وجودمان.

* دوست‌داشتن را در چشمی بجوی که حتّی وقتی بسته است، رویایِ تو را می‌بیند.

* تنها و رها شده‌ایم؛ چون کودکانی گُم کرده راه در جنگل. وقتی تو روبه‌رویِ من می‌ایستی، و مرا نگاه می‌کنی، چه می‌دانی از دردهایی که در درونِ من است؟ و من چه می‌دانم از رنج‌هایِ تو؟ و اگر من خود را پیشِ پایِ تو به‌خاک افکنم، و گریه‌و‌زاری سر‌دَهَم، تو از من چه می‌دانی بیش از آن‌چه که از دوزخ می‌دانی؟ آن‌هم آن‌چه دیگری برایِ تو بازگو ‌کرده، که سوزان است و دِهشَت‌ناک. از این‌رو ما انسان‌ها باید چُنان با احترام، چُنان اندیش‌ناک و چُنان مهربان پیشِ‌رویِ هم بایستیم، که در مقابلِ درهایِ دوزخ.

* همه چیز، حتّی دروغ‌ها، در خدمتِ حقیقت هستند. سایه‌ها نمی‌توانند آفتاب را خاموش كنند.

* بهتر است کسی را بخواهی و نداشته‌باشی، تا این‌که او را داشته‌باشی و نخواهی!

* من فكر می‌كنم آدم باید وقتِ خود را تنها صرفِ خواندنِ كتاب‌هایی نماید كه با چنگ‌و‌دندان دلِ خواننده را ریش می‌كنند.

* شعر، پویشی جاودانه در جستجویِ حقیقت است.

* آن‌چه را آفریده‌ام . فقط ثمرهِ تنهایی است.

* امكانات برایِ من وجود دارد؛ امّا در كدام خراب‌آبادی پنهان شده‌اند؟

* از یک نقطهِ مشخّص به‌بَعد، دیگر راهی برای بازگشت وجود ندارد؛ به این نقطهِ مشخّص می‌توان دست‌یافت.

* در جدال با دنیا، یارِ دنیا باش!

* من پیوسته از تو گریخته‌ام؛ و به اتاقم، کتاب‌هایم، دوستانِ دیوانه‌ام، و افکارِ مالیخولیائی‌ام پناه بُرده‌ام. قبول دارم که کلّه‌شقّ بودم، امّا تو هم همواره فقط در پِیِ اثباتِ سه چیز بودی: اوّل آن‌که در این ارتباط بی‌تقصیری؛ دوّم آن‌که من مُقصّرم؛ و سوّم، با بزرگواریِ تمام حاضری مرا ببخشی.

* هر‌کس شایستگیِ دریافتِ زیبایی را داشته باشد، هرگز پیر نخواهد شد.

* عُمری چكش برداشتم و بر سرِ میخی كه رویِ سنگ بود كوبیدم؛ اكنون می‌فهمم كه هم چكّش خودم بودم، هم میخ و هم سنگ!

* لازم نیست گوش كنید، فقط منتظر شوید؛ حتّی لازم نیست منتظر شوید، فقط بیاموزید كه آرام و ساكن و تنها باشید. جهان آزادانه خود را به‌شما پیش‌كش خواهد كرد تا نقاب از چهره‌اش بردارید. انتخابِ دیگری ندارد؛ مسرور گِردِ پایِ شما خواهد گشت.

* هراس، تیره‌بختی‌است. امّا شهامت را نمی‌توان نیك‌بختی دانست؛ نهراسیدن سعادت است.

* عشق، خودرویِ بی‌نقصی‌است؛ راننده و سرنشین ناقص‌اند و راه ناهموار!

* اینها چه مردمی هستند؟ تعقّلی در کارِشان هست یا همین‌طور از سرِ بی‌شعوری دنبالِ هر که شد راه می‌اُفتند؟

* رسیدن به قلّهِ پیروزی آسان است؛ به‌شرطِ این‌كه راهِ رسیدن به قلّه را بشناسی و توانَش را هم داشته‌باشی.

* این دنیایِ دروغ و تزویر و مسخره را باید خراب کرد و رویِ ویرانه‌اش دنیایِ بهتری ساخت.

* قدرتِ فریادها به اندازه‌ای است كه می‌تواند خشونتِ فرمان‌هایِ صادر‌شده بر ضدِّ انسان را درهم بشكند.

* مسیح نمی‌آید، مگر هنگامی که دیگر به آمدنش نیازی نیست؛ او یک روز بعد از روزِ موعود خواهد آمد، نه روزِ آخر، بلکه فرجامین روز خواهد آمد.

* جایی كه اعتماد نیست، سخن بی‌هوده است.

* من دردِ انتظار را حس نمی‌كنم؛ از این‌رو وقت‌شناس نیستم، و مانندِ یك گوساله چشم‌به‌راه می‌مانم!

* لبخند؛ لبخندِ شما در واقع اشک‌هایی هستند که سرازیر نمی‌شوند.

* آه اگر بدانید چه ذوقی به آدم دست می‌دهد که ببیند بدونِ این‌که تلاش کرده باشد، حرفش را به‌خوبی می‌فهمند!

* تو آزاد هستی؛ تو آزاد هستی و به‌خاطرِ همین هم هست که گُم شده‌ای!

* بی‌عاطفه‌گی؛ خودم را تا حدِّ بی‌عاطفه‌گیِ محض از همه کار کشیده‌ام، همه را با خود دشمن کرده‌ام، با هیچ کس حرف نمی‌زنم. مردی با چشمانِ سیاه و بی‌ترحّم، که انبوهی کُتِ کهنه بر دوش دارد.

* دروغ؛ دروغ اغلب تنها مبیّن این ترس است که مبادا حقیقت خُردت کند. دروغ انعکاسِ حقارتِ ماست.

* آدم‌ها خسته‌تر و پریشان‌تر از آنند که فکر کنند، و این است که به خُرافات پناه می‌برند.منبع: gap8.ir گزیده فرازهای کافکا