مارسل
گابریل مارسل
مارسل: 1889-1973 -گابریل اونوره مارسل (دسامبر ۱۸۸۹- اکتبر ۱۹۷۳) فیلسوف فرانسوی بود. او یکی مهمترین فیلسوفان اگزیستانسیالیسم مسیحی بهشمار میرود و نویسنده حدود ۳۰ نمایشنامه نیز میباشد و علاوه بر فلسفه و تئاتر منتقد موسیقی نیز هست.مهمترین اثر مارسل کتاب «راز وجود» (Mystery of Being) نام دارد که در آن فلسفهٔ خود را «مذهب نوسقراطی» یا «مذهب سقراطی مسیحی» میخواند. از دیدگاه او موضوع فلسفه وجود است، امّا وجودِ انسان نه وجود از آن جهت که وجود دارد. محوریترین اندیشهٔ مارسل اینست که وجود یک راز است و موضوعات دیگر پیرامون این عقیده قرار میگیرند.
نقادی مارسل از آرمانگرایی و دفاع او از ایمان شبیه نقادی کییرکگور در مورد هگل است. امّا مارسل بر خلاف کییرکگور ایمان را مرهون یک جهش غیر عقلی نمیداند و آن را امری صرفاً فردی محسوب نمیکند. نزدیکی مارسل به هایدگر از آن جهت است که دیدگاه آنان دربارهٔ ماهیت حقیقت و زبان و تلاش برای بازگرداندن وزن وجودی به تجربه بشری به هم نزدیک است. هر چند، مارسل بر خلاف هایدگر عنصر اطمینان مربوط به تحقق وجودی را که بخشی از درک ایمانی خداوند به عنوان حضور مطلق است به وجودشناسی خود میافزاید. نسبت مارسل با بوبر از آن جهت است که هر یک از آنها به طور مستقل به شرح و بسط فلسفهای مبتنی بر دیالوگ و ارتباط دوسویهای پرداختند که در آن تمایز میان دو نوع رابطه شخص محور و شیء محور نقشی اساسی دارد.
پیشینه: گابریل مارسل، فیلسوف معروف فرانسوی در ۱۸۸۹ در پاریس بهدنیا آمد و در اکتبر ۱۹۷۳ درگذشت. پدرش مردی فرهیخته و با فرهنگ بود که سمتهای اجرایی مهمی در کتابخانه ملی و موزه ملی فرانسه داشت. گابریل در چهار سالگی مادرش را از دست داد. او در خانهای که ندانمگرایی پدرش و مذهب پروتستان اخلاقگرای خالهاش بر آن حاکم بود، بزرگ شد. تجربههای تکان دهنده جنگ جهانی اول او را به این نتیجه رساند که فلسفهٔ انتزاعی با خصلت تراژیک و سوگناک وجود انسان سازگار نیست. مارسل در ۱۹۲۹ به مذهب کاتولیک گروید امّا این قضیه اساساً جهت فکری او را تغییر نداد، گرچه بر پایبندیاش به این عقیده افزود که فیلسوف باید منطق درونی ایمان و امید را مدِّنظر داشته باشد.
*****
نام مارسل غالباً با تعبیر “اگزیستانسیالیسم دینى” Religious Existentialism در مقابل Atheistic Existentialism همراه است. امّا مارسل به سبب ابهامهاى این اصطلاح و تداعى کردن فلسفه سارتر که تقریباً بهطور کامل با فلسفه او مغایرت دارد، اصطلاح “نوسقراطى” را براى اندیشهاش ترجیح مىدهد. گرچه این موضوع نباید به معناى نادیده گرفتن نقش گابریل مارسل در فلسفه وجودى یا مشابهت او با سایر متفکرانى که به طور متعارف اگزیستانسیالیست خوانده مىشوند گرفته شود.
پیش از آنکه یاسپرس و هایدگر آثار فلسفى اصلىشان را منتشر کنند مارسل در رسالهاى به نام «وجود و عینیت» (در سال ۱۹۲۵) و در «یادداشتهاى متافیزیکى» بسیارى از موضوعاتى را که بعدها جایگاهى محورى در فلسفه وجودى پیدا کردند در فلسفه فرانسه مطرح کرد. او غالباً با استفاده از یک روش پدیدارشناسانه مستقلاً شرحوبسط یافته به موضوعاتى نظیر تجسد، وجود انسان در جهان، تقدم وجود بر تفکر انتزاعى به عنوان نقطه آغازى براى فلسفه پرداخته است.
نقادى مارسل از ایدهآلیسم و دفاع او از ایمان شبیه نقادى کىیرکگارد در مورد هگل است. امّا مارسل برخلاف کىیرکگارد ایمان را مرهون یک جهش غیرعقلى نمىداند و آن را امرى صرفاً فردى محسوب نمىکند. مارسل تا حدودى به هایدگر نزدیک است. دیدگاه آنان درباره ماهیت حقیقت و زبان و تلاش براى بازگرداندن وزن وجودى به تجربه بشرى به هم نزدیک است. هر چند، مارسل برخلاف هایدگر عنصر اطمینان مربوط به تحقق وجودى را که بخشى از درک ایمانى خداوند به عنوان حضور مطلق است به وجودشناسى خود مىافزاید. شاید بتوان گفت بوبر از بسیارى جهات نزدیکترین خویشاوند فلسفى معاصر او به شمار مىرود. هر یک بهطور مستقل به شرحوبسط فلسفهاى مبتنى بر دیالوگ و ارتباط دوسویه پرداختند که در آن تمایز میان دو نوع رابطه شخص محور و شىء محور نقشى اساسى دارد.
روش فلسفى: قدرت متقاعدکننده نتایج تفکر مارسل از روش فلسفى محتاطانه و آزمایشى او جدایىناپذیر است. یکى از بارزترین وجوه تفکر او شور و حرارتى است که به مدد آن به مبارزه با روح انتزاعگرایى و تصلّب مىپردازد. همان چیزى که به اعتقاد وى یک خطر حرفهاى در نزد فیلسوفان نظامپرداز و آکادمیک است. امّا به رغم آنکه فلسفه نظاممند یا سیستماتیک را رد مىکند، کارش مبتنى بر اصل بنیادین وحدت یا به تعبیر دقیقتر بصیرت و بینشى اساسى است. این بصیرت و بینش که اساساً هم افلاطونى و هم مسیحى است، خود را در این باور جلوهگر مىسازد که در درون قلمرو زمانمند و گذراى عالم طبیعت واقعیتهایى ازلى و ابدى وجود دارد که انسان سالک از آنها آگاهى مىیابد.
تحقیقات فلسفى مارسل را نمىتوان از نوشتههاى دراماتیک یا از تجربیات او در موسیقى جدا کرد. نمایشنامههاى او فلسفى نیستند، به این معنا که نمایشگاههایى عمومى براى ارائه اندیشههاى حاضر و آماده باشند. آنها به طرح وضعیتهاى پیچیدهاى مىپردازند که اشخاص در آن خود را سرگشته و مضطرب و تهدید شده مىیابند و بدین ترتیب به طور غیرمستقیم مىکوشند ماهیت تبعیدگاهى را بشناسند که روح وقتى از خودش، از آن چیزهایى که دوست دارد و از خدا بیگانه مىشود، بدان وارد مىشود. مارسل معتقد است که انسان در موسیقى نمونه یا جلوهاى مىیابد از هماهنگى کامل و وحدتى که همه تلاشهاى اصیل انسانى براى نیل به آن صورت مىگیرد.
فلسفه، هم در کشمکشى که ذات درام است، ریشه دارد و هم در هماهنگىاى که ذات موسیقى است. نقطه آغاز فلسفه یک «بىقرارى» متافیزیکى است، مانند بىقرارى شخصى که در تب مىسوزد و در تقلاست که به موقعیت مساعدترى برسد. این جستوجو و تقلا براى یافتن سرپناهى در آوارگى، طلب هماهنگى در ناهماهنگى، جست و جوى منشأیى متعالى در یک زندگى گذرا و فانى به واسطه نوعى تفکر که مارسل آن را تفکر ثانویه مىنامد، صورت مىپذیرد.
ماهیت تفکر: مارسل بین دو مرتبه یا دو نوع تفکر تمایز مىنهد: تفکر اولیه و تفکر ثانویه. تفکر اولیه، انتزاعى و تحلیلى و کلى و تحقیقپذیر است. در تفکر اولیه، فاعل تفکر شخص منفرد انسان نیست، بلکه متفکر در مقام ذهن است. تفکر اولیه مسأله محور است و با قلمرو مسائل سر و کار دارد. صفت بارز رهیافت مسأله محور به واقعیت جدایى و فاصلهاى است که بین سؤالکننده و دادههایى که او راجع به آنها سؤال مىکند، وجود دارد. دادهها و اطلاعات مربوط به تفکر اولیه در قلمرو عمومى جاى دارند و به تساوى در دسترس همه افراد واجد شرایط هستند. همین که مسألهاى مطرح شد، تفکر اولیه بر پایه دادههاى عینى دست به انتزاع عناصر و مؤلفههایى مىزند که ارتباطى با حل آن مسأله خاص مورد نظر ندارند. وقتى راه حل یا تبیینى یافت شد، کنجکاوى و کشمکش اولیهاى که محرک متفکر بودهاند، از میان مىرود.
تفکر اولیه چنانکه در تفکر علمىو فنى نمود پیدا مىکند، این امکان را براى ما فراهم مىکند که جهان خود را بهطور کاملترى به تصرف خود درآوریم و از آن بهتر بهره بردارى کنیم. بنابراین تفکر اولیه امرى ضرورى براى فرهنگ بشرى است، امّا معضلات فکرى و اخلاقى هنگامى پدید مىآید که تفکر اولیه سلطه طلب شود و ادعا کند که حق دارد با ملاکهایى که فقط براى قلمرو امور عینى و مسأله محور مناسباند، درباره هر شناخت و حقیقتى قضاوت کند. وقتى این چنین شود، انتزاع به «روح انتزاعى» تبدیل مىشود و استفاده از فنون به فنسالارى مىانجامد و غنا و پرمایهگى بىپایان جهانى متنوع و رنگارنگى مجبور مىشود خود را با یک منطق سیاه و سفید وفق دهد.
تفکر ثانویه، عینى، فردى، اکتشافى و گشوده است و به تعبیر دقیق کلمه، نه با اشیا، بلکه با امور عینى و حاضر سر و کار دارد، با حضورها. تأملات ثانویه با کنجکاوى یا شک شروع نمىشود، بلکه حیرت و شگفتى سرآغاز آن است. تفکر ثانویه مانند رابطهاى که عاشق با معشوق خود دارد، نسبت به هدف خویش گشوده و پذیرنده است. این نوع تفکر سودجویانه یا صرفاً دلمشغول حل مسأله نیست، بلکه مىکوشد بدون آنکه فاعل تفکر را از مورد یا متعلق تفکر جدا کند، با رازها ارتباط یابد.
راز: به عقیده مارسل یک راز در ابتدا به صورت مسألهاى که حل آن دشوار است، به نظر مىرسد، امّا تفکر نشان مىدهد که در پرداختن به یک رازِ اصیل تمایز بین فاعل شناسایى و متعلق شناسایى، بین آنچه در من است و آنچه پیشِ روىِ من است، از میان مىرود.
در مواجهه با پرسشهاى مربوط به آزادى، معنى زندگى، وجود خدا و جز اینها هیچ نظرگاه عینى نمىتوان یافت که از آن بتوان پاسخی کاملاً معتبر کشف کرد. این بدین معنى نیست که راز ناشناخته و غیر قابل شناخت است، بلکه معرفت به راز مستلزم همدلى و مشارکت بىواسطه است یا آنچه مارسل خود آن را «شهودخیره کننده» مىنامد. اما این مشارکت یا شهود فقط از طریق یک فرایند مفهومىفهمیده مىشود. تفکر ثانویه فقط هنگامىکه به راز وجود و هستى نفوذ مىکند که توأم با عشق و ایمان و وفادارى و سایر «رهیافت هاى عینى» باشد.
در تفکر مارسل ارتباط عمیق میان اشخاص نقش مهمى ایفا مىکند تا بدانجا که به دید او فلسفه نه با من هستم (مانند فلسفه دکارت) بلکه با ما هستیم آغاز مىشود. روابط درونى بین اشخاص مىتواند به دوگونه باشد: رابطهاى که در آن شخص با دیگران به صورت اشیایى که باید از آنها استفاده و بهرهبردارى کرد، رفتار مىکند. نوع دیگر رابطه، شخصوار یا شخص محور است که انسان در آن با دیگران نه به صورت اشیاى منفعت بخش بلکه به صورت انسانى ارتباط پیدا مىکند. چنانکه گفته شد تفکر مارسل از این حیث به فلسفه گفتوگوى مارتین بوبر نزدیک است. وارد شدن به رابطه دوستانه و محبتآمیز مستلزم آن است که شخص خودمحورى و تملکگرایى را به کلّى از خود بزداید و از لحاظ معنوى در دسترس (disponsible) دیگران باشد. در تقرب به خداوند وفادارى به ایمان تبدیل مىشود و در دسترس بودن به امید. انسان در عشق و وفادارى و ایمان به راز وجود نزدیک مىگردد و این اطمینان بر او مستولى مىشود که حضور سرمدى فعلیت بخشى که در طلب شناختن آن است همراه اوست.
اگزیستانسیالیسم مسیحى: پل ریکو در یکى از شش مصاحبهاى که با گابریل مارسل کرد از او مىپرسد که «مردم دوست دارند بگویند که دو نوع اگزیستانسیالیسم وجود دارد: اگزیستانسیالیسم الحادى فیلسوفانى مانند سارتر و هایدگر، و اگزیستانسیالیسم مسیحى فلاسفهاى چون یاسپرس و گابریل مارسل. نظر شما در این باره چیست؟» مارسل مىگوید: «باید بگویم که من به کلى مخالف این طبقهبندى هستم. همه خوب مىدانند که سارتر اولین کسى بود که در سخنرانى معروفش راجع به اگزیستانسیالیسم آن را با انسان محورى یا اومانیسم یکى گرفت. من چندان اعتراضى به این نوع طرح موضوع ندارم. در واقع من خودم هرگز بدون مقدمه از کلمه اگزیستانسیالیسم استفاده نکردم.
در ۱۹۴۶ در کنفرانس روم بود که متوجه شدم شخصى در توصیف آثار و اندیشههاى من از این اصطلاح استفاده مىکند. آن موقع چندان قضیه برایم مهم جلوه نکرد امّا بعدها از من سؤال شد که آیا مىشود تعبیر اگزیستانسیالیسم مسیحى را براى کتابى که به عنوان نکوداشت تقدیم من شد و در حال تدوین بود به کار ببرند. باید بگویم که من به طور کلى چندان با این تعبیر موافق نبودم. با لویى لاول مشورت کردم. او گفت من خوب مىدانم که شما تعبیر اگزیستانسیالیسم مسیحى را دوست ندارید. من هم دوست ندارم، امّا با این وجود، با این پیشنهاد موافقت کنید و من هم پذیرفتم. امّا دیرى نگذشت که متوجه شدم چه برداشتها و حرفهاى گزافه و بىمعنایى مخصوصاً در میان خانمها پیرامون کلمه اگزیستانسیالیسم بهوجود آمده. از ۱۹۴۹ در هر موقعیتى انتساب به این مفهوم را رد کردهام. بعلاوه من از این برچسبها و ایسمها بیزارم.
پل ریکور بر پرسش خود پاى مىفشارد و فىالمثل مىپرسد تعابیرى مانند “راز” “Mystery” به زبان مسیحى است ولى واژه وجودشناسانه به زبان فلسفه تعلق دارد. امّا آیا تعبیر «راز وجودشناسانه» نوعى فرا رفتن از مرزهاى زبان فلسفه نیست؟ مارسل در بخشى از پاسخ خود مىگوید: من بدون هیچ دینى بزرگ شدم، امّا از لحظهاى که تفکر فلسفى را شروع کردم به نظرم مىرسید به طرز مقاومت ناپذیرى به تفکر در راستاى مسیحیت سوق پیدا کردهام. مارسل پس از توضیحات بسیار، در بخش دیگرى از مصاحبه مىگوید: من خودم را همواره “فیلسوف آستانه” محسوب کردهام فیلسوفى که خود را بهنحوى بیقرارانه در حدفاصل میان معتقدان و نامعتقدان نگاه داشته است به طورى که مىتواند رابطه خوبى با معتقدان داشته باشد و همچنین با نامعتقدان هم سخن بگوید و خودش را به آنان بفهماند و یارىشان کند. امّا فکر نمىکنم که این دلمشغولى از نوع مدافعه گرایانه باشد. در هرحال این نگرش همدلانه در آن حدفاصل، نقش بسیار مهمىدر سیر فکرى من داشته است.
بحث بعدى وجوه تفاوت و تشابه میان مارسل و هایدگر است. مارسل در بخشى از آن مىگوید: «من فکر مىکنم که دیدگاه هایدگر و دیدگاه من درخصوص معناى مقدس وجود با یکدیگر وجه اشتراک دارند یعنى عقیده به اینکه وجود واقعیتى قدسى است. این موضوع به نظرم فوقالعاده مهم مىرسد و معتقدم هرگونه پندار احتمالى در مورد نزدیکى میان اندیشههاى هایدگر و سارتر را برطرف مىسازد…
*****
مروری بر سر گذشت
مارسل سال ۱۸۸۹، در پاریس به دنیا آمد. پدرش ابتدا کاتولیک و سپس لاادری شده بود. مدتی وزیر مختار فرانسه در سوئیس و سپس مدیر کتابخانه ملی و موزههای ملی شد. او در چهار سالگی، مادرش را -که از خانوادهای یهودی بود- از دست داد و با خالهاش زندگی میکرد که پروتستان شده و بسیار مفید بود. وی با آنکه از مادرش چیزی جز چند تصویر مبهم در خاطر نداشت، امّا روحیه معنوی و روحانی مادرش او را تحتتأثیر قرار داد. او محصل ممتازی بود؛ ولی از نظام آموزشی آن زمان نفرت داشت؛ از این رو به عالم موسیقی و تخیل پناه آورد. مارسل دنیای کودکیاش را به سبب مرگ مادر و فشارهای نظام تعلیم و تربیت بر شخصیت او، «عالم برهوت» نامید. وی سرانجام پس از تحصیل در دبیرستان، به سوربن رفت و سال ۱۹۹۰م، به درجه آگرگاسیون در رشته فلسفه دست یافت.
خشم ناشی از نظام آموزشی که به قیمت آسیب زدن بر شخصیت انسان، بر موفقیت تأکید میورزید، او را به نوعی ایدهآلیسم تعدیل شده (به ویژه اندیشه شلینگ) کشاند؛ اما جنگجهانی اول، ایدهآلیسم مارسل را فروریخت و مسیر فلسفی جدیدی در زندگیاش ایجاد کرد. مارسل به دلیل سالم نبودن، نتوانست وارد ارتش شود؛ امّا مأمور صلیب سرخ شاد که وظیفهاش آگاه شدن از سربازان مجروح و مفقود در جنگ و ارتباط با خانوادههای آنها بود. این تجربه سبب شد تا فلسفه ایدهالیستی (انتزاعی) را برای رویارویی با سرشت مصیبت بار و وجود واقعی انسان بیکفایت بیابد. همچنین فیخته سبب عصبانیت او میشد؛ به طوری که میگوید: فیخته با درس اخلاق دادن، روضه خوانی و نیز فقدان حلقههای ارتباط میان من مطلق و عینیاش -که البته خودش این فقدان را به حد کافی درک نکرده بود- مرا میآزرد.
او در عین حال که هگل را میستود، به او اعتماد نداشت و معتقد بود که مکتب هگل و مکتب اسپینوزا، «واقعیت و سرنوشت فرد را در امر مطلقی غوطهور میساختند که در آن با خطر گمگشتگی روبهرو بودند». وی به «برادلی» بسیار تعلق خاطر داشت و سالها بعد، کتابی درباره «جوسایا رویس» نوشت. از دید وی، ایدهالیسم با وجود عینی و انضمامی فرق نداشت و نخستین بخش از یادداشتهای روزانه مابعدالطبیعی او بیانگر انتقادهای وی از ارزشهای فکری ایدهالیستی بود؛ ولى از منظری همچنان متاثر از ایدهالیسم است. مارسل سال ۱۹۲۹، به مذهب کاتولیک گروید که بخشی از پیشرفت کلی اندیشهاش بود و او را در این عقیده راسختر ساخت که فیلسوف باید ایمان و امید را از دادههای تجربه انسانی بداند و وی سالها در دبیرستانهای دولتی، فلسفه تدریس کرد؛ ولی بیشتر عمرش نویسندهای آزاد بود که کتابها و نمایشنامههای فلسفی منتشر میکرد و در مقام منتقد ادبیات، به تئاتر و موسیقی میپرداخت. نمایشنامههای او برخلاف سارتر فلسفی نیستند، بلکه نشاندهنده موقعیتهای سخت و پیچیدهای هستند که افراد در آنها خود را گرفتار هجوم و آشفتگی میدیدند. او سال ۱۹۴۸، جایزه بزرگ ادبیات فرهنگستان فرانسه، سال ۱۹۵۶ جایزه گوته و ۱۹۵۸، جایزه بزرگ ملی ادبیات را دریافت کرد و سرانجام در سال ۱۹۷۲درگذشت.
مارسل بیش از هر متفکر دیگری، شبیه مارتین بوبر است که فلسفهاش بیش از هر چیز به گفتگو اختصاص دارد؛ از جمله تفاوتهای این دو متفکر، یکی یهودی بودن بوبر و مسیحی کاتولیک بودن مارسل است و دیگر اینکه بوبر پس از آغاز، از تمایز نسبت «من- تو» از نسبت «من- آن»، بحث را به سمت مسائل کلامی و الهیات سوق میدهد؛ درحالی که مارسل همچنان فیلسوف میماند. همچنین وی بیش از فیلسوفان دیگر اگزیستانس، به کرکگور نزدیک است؛ اما با وجود این، اندیشههای بنیادی خود را بیآنکه هنوز سطری از آثار کرکگور را خوانده باشد، عرضه کرد.
٢. اندیشههای فلسفی
با اینکه نام مارسل اغلب با «اگزیستانسیالیسم خداباورانه» پیوند خورده است، وی ترجیح میداد که تفکرش را «نوسقراطی» بنامد؛ زیرا اصطلاح اگزیستانسیالیسم، در ذهن عامه تداعیکننده فلسفه سارتر است که با فلسفه او مخالفت قطعی دارد؛ بنابراین فلسفه مارسل با این جهت گیری صبغهای دینی و مسیحی دارد و او با اندیشیدن در طبیعت انسان و ویژگیهای او، راهی برای ورود به عالم دینی میگشاید. افزون بر این، او منطقهای بیطرف برای بحث درباره دین و ایمان معرفی میکند که پیروان ادیان و کسانی که علاقه به دین ندارند، میتوانند آنجا با یکدیگر به بحث بپردازند.
الف) مسئله و راز
از نظر مارسل، برای پاسخ به پرسش انسان چیست؟ تمهیداتی ضروری است که نظامهای فلسفی پیشین به آنها توجهی نداشتند. نخستین چارهاندیشی این است که نمیتوان درباره این پرسش، مانند ناظری عاقل به تفکر پرداخت که تنها دغدغه فهمیدن دارد، بلکه باید همچون شخص تمام، به این مسئله اندیشید. او برخلاف اغلب متفکران، ابتدای قرن بیستم که تلاش در قرار دادن هستی، تحت مقوله شناخت و تبدیل آن به مسئلهای داشتند، هستی را رازی میداند که تنها میتوان از طریق عشق، وفا و ایمان بدان راه یافت. به عبارت دیگر، متفکر برای بررسی چیستی انسان، افزون بر عقل، باید عواطف و اراده خود را به کار گیرد تا بتواند از موقعیت ناظری صرف، خود را به جایگاه انسان اندیشه ور برساند.
تمهید دیگر، پرسشی است که میتوان آن را به طور کامل و عینی پاسخ داد، بیآنکه خود پاسخدهنده درگیر پاسخ شود. متفکر باید به محدودیتهای انسانیاش توجه کند و بداند که هرگز نمیتواند از حصار این محدودیتها فراتر رود و کل واقعیت را ببیند. او برخلاف همه متفکران قدیم و جدید -که قابلیت متمایزکننده انسان را در تفکر صرف میدانند- باور دارد که انسان دارای ویژگی ممتاز دیگری است که آن توانایی، درگیری با راز است. گاهی، شخص به حل مسئلهای ریاضی علاقه دارد و حل آن برای او مهم است. مانند اینکه امتحان دادن و موفقیت از نظر شغلی، برای شخص مهم باشد. ولی در تلاش برای حل مسئله، آن را در برابر خویش مییابد و به صورت عینی و بیرونی به آن توجه دارد. شخص، فاعلشناسایی و مسئله، متعلقشناسایی است و شخص به متعلقشناسایی وارد نمیشود. البته درست است که شخص مسئله را حل میکند؛ امّا این کار را هرکس دیگر، حتی ماشین هم میتواند صورت دهد و پس از به دست آمدن پاسخ، آن را دست به دست بچرخاند؛ از این رو میتوان گفت که مسئله در ساحت عینیت حرکت میکند. اگر قرار دادن فرد در فضای حل مسئله و دوباره به سلامت بازگرداندن او اهمیت داشته باشد، روشن است که هرچه افراد عینیتر به عمر مسئله بپردازند و از آن کنارهگیری کنند، برای آنان بهتر است. او درباره راز و تفاوت آن با مسئله میگوید: راز، مسئلهای است که بهتدریج از دادههای خاص خود تجاوز میکند و گویا بر آنها سلطه مییابد و از این رهگذر، مسئلهای ساده است که از خود فراتر میرود. وی برای درک بهتر محتوای این تعریف، با ذکر مثالهایی، به راز موجود در یکپارچگی میان روح و جسم اشاره میکند و میگوید: وحدتی تقسیم نشدنی که همیشه با عبارتهایی ناقص از این قبیل بیان شده است: من بدنی دارم و از آن استفاده میکنم. من جسمم را حس میکنم و مانند آن. نه میتواند تجزیه شود، نه دوباره از عناصر قبلی تشکیل شود. که نهتنها دادهها، بلکه اساس دادههاست؛ برای خودم است. حضوری که فعل خودآگاهی -در تحلیل نهایی- فقط نشانه نارسایی آن است. بیدرنگ این نکته به چشم میآید که امیدی به تعیین مرزی دقیق میان مسئله و راز وجود ندارد؛ زیرا با تأمل در راز، به ناگزیر درجه آن را به سطح مسئله فرو میکاهیم. این امر، به ویژه درباره مسئله شر روشن است.
ب) تفکر اولیه و ثانویه
مارسل، دو تفکر اولیه و ثانویه را از هم تشخیص میدهد. تفکر اولیه، به انتزاعی، تحلیلی، عینی، کلی و قابل تحقیق تعریف میشود. در این نوع، فاعل تفکر شخص منفرد انسانی نیست، بلکه متفکر، ذهن است و حوزه تفکر اولیه، امور مسئلهای است. همانطور که ریشهشناسی کلمه و «Problem» نشان میدهد، صفت ممیزه رویکرد مسئلهای به واقعیت این است که پرسش کننده، جدا از دادههایی است که از آنها سؤال میکند. از سوی دیگر، دادههای تفکر اولیه در حوزه عمومی قرار دارد و همه ناظران دارای شرایط، میتوانند به طور یکسان به آنها دسترسی یابند. هنگامی که مسئلهای مطرح میشود، تفکر اولیه اجزای نامربوط به حل مسئله خاص را از دادههای واقعی جدا میکند و آنگاه که راهحل یا تبیینی یافت میشود، سبب تسکین کنجکاوی و تنش اولیهای میشود که محرک متفکر بودهاند. تفکر اولیه –چنانکه در تفکر عملی و فنی مصداق مییابد- باعث میشود که در جهان خود، به گونهای کاملتر دخل و تصرف کنیم. به همین دلیل، تفکر اولیه برای فرهنگ بشری ضروری است؛ امّا وقتی این تفکر، سلطه طلب و مدعی حق قضاوت درباره هر شناختی شود به آن هم با استفاده از معیارهایی که تنها در خور قلمرو امور عینی و مسئلهای است، آشفتگی فکری و اخلاقی صورت میپذیرد. انتزاع تسلیم، روحیه انتزاع میشود و استفاده از فنون تسلیم به وجود میآید همچنین غنای بیپایان جهانی متنوع و رنگارنگ، مجبور میشود از منطقی سیاه و سفید پیروی کند.
تفکر ثانوی، عینی، فردی، تجربی و آزادانه است و با حضورها سروکار دارد، نه با اشیاء، آغاز تفکر ثانوی، کنجکاوی با شک نیست، بلکه شگفتی است؛ از این رو چون میخواهد پیرو مقولاتی باشد که با چیزی ایجاد میشود که اندیشه ثانوی بر آن متمرکز است، فروتن میباشد. تفکر ثانوی، پذیرای متعلق خود باقی میماند؛ چنانکه عاشق، پذیرای معشوق میماند؛ یعنی آن را نه نمونهای از طبقه، بلکه موجودی منحصر به فرد میپذیرد. چنین تفکری، دیالکتیکی نیست، بلکه بر مبنای گفتگو استوار است. تفکر ثانوی، در پی آگاهی راجع به امر دیگر و بررسی آن به صورت انتزاعی نیست، بلکه در جستوجوی آشکار ساختن حضور کامل است؛ خواه این حضور، بدن شخص باشد، خواه حضور جهان، دیگران یا خدا. بنابر این تفکر ثانوی معطوف به دادهها با پرسشهایی است که متفکر شخص موجود نمیتواند به نحو موجه از آنها جدا شود: «آیا من مختار هستم؟ آیا در زندگی معنا و ارزش وجود دارد؟ آیا میتوانم خود را به این شخص متعهد کنم؟». به عبارت دیگر، تفکر ثانوی نه با مشکلات، بلکه با راز سرو کار دارد.
ج) بودن و داشتن
نام یکی از آثار مهم مارسل، بودن و داشتن است که عنوانی برای دو موضع متفاوت انسان در برابر عالم میباشد. گاهی انسان در موضع «داشتن»، درصدد “داشتن” یا در موضع “بودن” است و به عالم، از منظر «بودن» مینگرد. انسان در مقوله “داشتن”، خود را یکسو و موجودات را سوی دیگر میبیند و امکان تملک و در اختیار گرفتن آنها را احساس میکند. به عبارت بهتر، موجودات عالم اشیایی خنثی هستند که به اراده فرد «من» تغییر مییابند، گاه به خواست من به کار میروند. در این حال، همه چیز همچون ابزار تلقی میشود و در عین حال خاطر مرا مشغول میکند؛ چون دیگران نیز به تصاحب و به کارگیری تمایل دارند. پس همواره رقابت و کوشش برای راندن دیگران وجود دارد.
منحصر شدن حیات انسان به کوشش، برای داشتن و تصاحب، باعث بیقراری و نگرانی همیشگیاش میشود؛ زیرا در حالت «داشتن»، خود را همان داراییاش احساس میکند و همیشه نگران از دست دادن آن است. شخص، حسرت به دست آوردن آنچه هنوز داراییاش نیست، در دل دارد؛ افزون بر این میهراسد که دیگران داراییاش را بستانند. استمرار این وضع تا آنجاست که از خویشتن خویش غافل میشود و حتى جسم، فکر، علم و قوای خویش را داراییاش به حساب میآورد. از این رو وقتی از عقیدهاش دفاع میکند، گویی از دارایی خود دفاع کرده است؛ زیرا بدن، قوا و استعدادهایی دارد که از آنها برای زندگی خود استفاده میکند؛ اما از خویش غافل است و خود را در زمره اشیاء هم به حساب میآورد.
یکی از پیامدهای منفی موضع «داشتن» و «تملک» درباره جهان، به اندیشه در آوردن جهان است؛ به طوری که شخص آن را تسخیر میکند. این سیر، در تفکر دوره جدید به وجود آمد و تفکر انتزاعی با فاصله گرفتن از واقعیت ملموس و عینی، جهان را آنگونه نظاممند کرد که به تصرف او در آید و به تعبیر نیچه، اصل، اراده معطوف به قدرت است. در این حال، از «بودن» غفلت شده و در اصل «وجود»، به «وجود من» و «وجود تو» بیتوجهی میشود. انسان در تملک ساختههای ذهنی و عینیاش قرار میگیرد و به خود، تنها از طریق نظامهای انتزاعی مفهومی که ساخته خود اوست نظر میکند؛ از این رو احساس حضور در وجود و تماس عینی و ملموس با آن را از دست میدهد و به سبب تبع غلبه نگاه تملک، هرگونه «راز» دیگر، مانند وفا، عشق و امید، اهمیت و ارزش خود را از دست میدهد. از این رو، مارسل ریشه بحران در انسان امروزی را اسارت در تکنولوژی و غفلت از رازهای بزرگ وجود میداند؛ یعنی همه چیز تا جایی ارزش دارد که در خدمت تکنولوژی باشد.
بنابراین دین، فلسفه و هنر اهمیت خود را از دست میدهند و در چنین وضعیتی، انسان معاصر به ساحت برتر وجود که نشانههای نجات و رهایی در آن است، راه نمییابد و به جای اندیشیدن به رنجهایی که گاه وجودش را تسخیر میکند، تلاش میکند با سرگرم شدن به امور روزمره و شرکت در پیشرفت هرچه بیشتر صنعتی، از آنها بگریزد؛ درحالی که به باور مارسل، اندوههای ریشهدار تاریخ، همچون حیرت و ترس، مرگ و ناامیدی و رنج در وجود انسان، عامل بیداری و توجه به امور واقعی و زمینهای برای گشودن درهای تعالی و توجه به عوالم ابدی است؛ چنانکه در یونان، حیرت را آغاز فلسفه میدانستند؛ اما امروزه انسان چنان دست اندرکار ساختن و سرعت بخشیدن است که حتی این احوال انسانی، او را بیدار نمیسازد.
مارسل، کنار تقابل «بودن» و «داشتن»، مقولههای دیگری مقابل هم قرار میدهد که میتوان آنها را شاخههای این تقابل به حساب آورد؛ از جمله؛ تقابل «مسئله» و «راز» و نیز «مشارکت» و «آفاقی سازی» (ابژه نمودن). انسان در حالت «بودن»، برای مشارکت جستن در وجود میکوشد؛ ولی در حالت «داشتن»، همه چیز را مانند ابژهای مقابل خود (در آفاق) تلقی میکند. وی در حالت «بودن»، درباره راز رابطه «من- تو» میاندیشد؛ ولی در حالت «داشتن»، تنها نحوه ارتباط انسان با دیگری، ارتباط «من- آن» است و بالاخره در حالت «بودن»، اندیشه ثانویه است و در حالت «داشتن»، اندیشه اولیه.
منبع: کتاب در آمدی بر مکاتب فلسفی معاصر غرب اگزیستانسیالیسم، نوشته محسن اخباری.