متن کامل کتاب

جهانی که من می‌شناسم

برتراند راسل

1- فلسفه چیست

1- فلسفه چیست؟

س- اصلاً بفرمایید ببینم فلسفه چیست؟

ج- این مسئله بی‌نهایت پیچیده است و در آن اختلاف نظر بسیار است. تصور نمی‌کنم دو فیلسوف برای این سوال پاسخ واحدی داشته باشند. بنا به عقیدهِ شخصی من، فلسفه عبارت از تتبع و تحقیق در مورد مطالبی است که هنوز شناسایی دقیق و صحیح آن‌ها امکان‌پذیر نیست. البته من در این مورد تنها نظر شخصی خودم را می‌توانم اظهار کنم.

س- آیا بین علم و فلسفه اختلافی مشاهده می‌کنید؟

ج- بطور کلی می‌توان گفت: علم عبارت از آن چیزی است که دربارهِ آن معلومات کافی داریم و فلسفه مطالبی است که در بارهِ آن‌ها چیزی نمی‌دانیم. این تعریف بسیار واضح و روشن است و به همین دلیل پیوسته مشاهده می‌کنیم مسائل فلسفی از قلمرو فلسفه خارج شده و به میدان علم و دانش منتقل می‌گردد.

س- بنابراین به عقیدهِ شما اگر قضیه‌ای مدلل و اثبات شد و به اسرار آن پی بردیم، آن قضیه دیگر جنبۀ فلسفی نداشته و خود به دانش تبدیل می‌گردد.

ج- بلی. بسیارند مسائلی که در حیطۀ تتبعات فلسفی قرار داشتند ولی فعلاً شکل فلسفی خود را از دست داده و در شمار دانسته‌های جهان علم در آمدند.

س- فایدهِ فلسفه چیست؟

ج- در حقیقت دو نقش اساسی برای فلسفه قائلم:  اولاً تتبع و تحقیق در بارهِ قضایایی که حل آن‌ها همیشه از عهدهِ علم بر نمی‌آید، زیرا به‌راستی می‌توان گفت معرفت علمی فقط قادر است جزء ناچیزی از مسائلی را که مورد علاقۀ بشری است و یا احتمالاً برایش سودمند واقع می‌شود، روشن کند. حال آن‌که مطالب متعدد و پُرسودی وجود دارد که علم یا لااقل دانشِ کنونی بشری، نسبت بدان‌ها اطلاعات بسیار محدودی در اختیار ما قرار می‌دهد. به عقیدهِ من، محدود کردن تفکرات و تصورات آدمی در چارچوب اطلاعاتِ ناچیزِ فعلیِ بشر تأسف‌آور است. بدین‌سان یکی از موارد ممکنه استعمال و فواید فلسفه عبارت از این است که، جهان هستی را مورد تفکر و تحقیق قرار داده و به کمک فرضیات به وسعت میدان این تحقیق بیفزاید. مورد استعمال و یا فایدهِ دیگر فلسفه -که اهمیت آن‌هم شایان توجه است- عبارت از اثبات این قضیه است که ما قضایای زیادی را معلوم و مکشوف می‌پنداریم، در‌صورتی‌که حقیقت آن‌ها همچنان مجهول و ناشناخته مانده است. فلسفه از یک طرف به ما نیرو و انرژی بخشیده -و بدین‌وسیله- موجب می‌شود دربارهِ قضایایی که امکان درك آن‌ها را داریم عمیقاً فکر کنیم، و از طرف دیگر ما را از چنگال کِبر و نِخوت رهایی بخشیده، امکان می‌دهد که دربارهِ این حقیقت بیندیشیم که آن‌چه را ما بعنوان دانایی و معرفت پذیرفته‌ایم -در جمیع موارد- علم صحیح نمی‌باشد.

س- ممکن است نمونه‌هایی از تفکرات آدمی را که به نتایج عینی و مادی منجر گردیده‌اند برای ما برشمارید؟

ج- البته. فی‌المثل، فلسفۀ یونان پُر از فرضیاتی است که در بادیِ امر غیر‌صحیح به‌نظر می‌آمد و حال آن‌که بعد‌ها ثابت شد که این فرضیات همه صحیح و پُر‌ارج می‌باشند. فرضیۀ اتمی را در نظر بگیرید، دمکریت (دیموقریطس) معتقد بود که ماده از به‌هم پیوستن اتم‌های ریزی ساخته شده است، اکنون بیش از دو هزار سال از تاریخی که دمکریت این حرف را زد می‌گذرد و درستی نظریۀ او -هر چند در آن وقت صورت حدس و فرضیه داشت- امروز دیگر تایید گردیده است. مثالی دیگر می‌آورم؛ آریستاك را در نظر بگیرید. این منجم، نخستین کسی بود که مدعی شد خورشید به دور زمین گردش نمی‌کند بلکه برعکس زمین حول خورشید می‌گردد. آریستاك گفت: گردش و تبدیل یومیه اجرام سماوی فقط جنبۀ ظاهری داشته و این صورت ظاهر‌ معلول چرخش کره زمین حول محور خودش می‌باشد. این فرضیه عملاً مدت دو هزار سال یعنی تا عصر کپرنیک مدفون گردید و همچنان در بوتۀ فراموشی از نظر‌ها پوشیده ماند، ولی به جرأت می‌توان ادعا کرد: چنان‌چه آریستاك در ارائه این فرضیه پیش‌قدم نشده بود، شاید چنین ایده‌ای به فکر و عقل کپرنیک هم نمی‌رسید.

س- آیا شما این پیش‌گویی آریستاك را از واردات قلبی می‌دانید؟

ج- ابداً. کسانی که برای نخستین بار چنین فرضیاتی را ابداع می‌کنند، هیچ‌وقت نمی‌توانند ادعا کنند که فرضیات‌شان صحت دارد، بلکه فقط می‌توانند بگویند ممکن است صحت داشته باشد. شما نیز،با اتکا به یک تفکر و اندیشۀ علمی درست، می‌توانید دربارهِ کلیه قضایایی که جنبه صحت و حقیقت دارند به تفکر و تتبع بپردازید، جوهر و جان کلام علم درهمین نکته نهفته است. شما سرگرم اندیشیدن دربارهِ یک موضوع می‌شوید، سپس می‌کوشید تا متوجه شوید آیا آن موضوع صحیح می‌باشد یا نه، معمولاً و غالباً چنین اتفاقی می‌افتد که موضوع مورد بحث با حقیقت توافق ندارد.

{دمکریت در سال 460 ق.م در شهر یونان متولد شد و قریب صد سال عمر کرد. وی شاگرد لوسیپ بود و فلسفۀ او را دنبال و تکمیل کرد. وی مسافرت‌هایی به مصر و آسیا نموده و دارای تالیفات بسیاری بوده است که فقط قسمت ناچیزی از آن‌ها به جای مانده. دمکریت اولین طرفدار نظریه اتمی است و برای اولین بار بود که گفت: ماده را تا حد معینی می‌توان تجزیه و تقسیم کرد، و هم او بود که آخرین جز تقسیم ماده را اتم نامید. این فیلسوف همچنین دارای نظریه‌ای است که بعد ها صحت آن تایید گردید: «هیچ چیز از هیچ حادث نمی‌شود». دمکریت برای فلسفه میدان وسیعی قائل بود و آن‌را دانش عمومی طبیعت می‌نامید و خود آن را به رشته‌هایی تقسیم کرده بود. آثار وی در رشته‌های: اخلاق- طبیعت- روح- طب- نبات- حیوان- ریاضیات- نجوم- موسیقی- جغرافیا- کشاورزی و هنر بوده است.

منجم یونانی Aristarque حدود 270 ق.م متولد شد. وی برای اولین بار دریافت که خورشید در مرکز جهان قرار گرفته و زمین دور آن گردش می‌کند. آریستارك همچنین حرکت وضعی زمین را با کشف این مطلب که زمین بر حول محور استوای خود می‌چرخد توجیه نمود. آریستارك پیدایش فصول سال را معلول میل محور چرخش زمین نسبت به سطح منطق البروج می‌دانست و برای اولین بار متوجه شد که خورشید از زمین بزرگ‌تر است. این منجم معتقد بود که: قطر خورشید هفت برابر قطر زمین و حجم آن 300 برابر کره ارض می‌باشد و از همین جا متوجه گردید که زمین (جسم کوچک‌تر) باید حول خورشید (جسم بزرگ‌تر) گردش کند. آریستارك طریقه‌ای برای اندازه‌گیری فواصل نسبی ماه و خورشید از زمین پیدا کرد. طریقۀ مزبور خود حاکی از نبوغ زیاد منجم مزبور است ولی در آن عهد به علت فقدان وسایل لازم نتوانست نتایج دقیقی بدست آورد.}

س-مثل این‌که تئوری اتمی دمکریت برای افلاطون ارزشی نداشت؟

ج- افلاطون؟ او از دمکریت وحشت و نفرت داشت. افلاطون می‌گفت باید کتاب‌هایی را که توسط این مرد نوشته شده است را طعمۀ آتش ساخت. علت این بود که افلاطون به علم علاقه‌ای نداشت، افلاطون ریاضیات را دوست می‌داشت ولی سایر علوم چنگی به دلش نمی‌زد.

س- آیا به عقیدهِ شما، فلسفه به‌نحوی از انحاء می‌تواند در خدمت علم قرار گیرد؟

ج- آری. تاحدی، مطمئناً می‌توان فلسفه را خادمی از علم دانست، ولی موضعات بسیار و متعدد وجود دارد که از خارج دست‌رس علم است. برای مثال می‌توان کلیۀ مسائلی را که نزد انسان قدر و ارزش مخصوصی دارد را نام برد. علم قادر نیست درباهِ خوب یا بدی چیزی بگوید، در این‌جا منظورم ارزش نهایی خیر و شر است نه فواید مادی آن.

س- آیا در جریان ادوار گذشته تغییراتی در عقاید فلسفی مردم و فلاسفه ملاحظه کرده‌اید؟

ج- این مسئله، بستگی و ارتباط کاملی با مکتب فلسفی مورد نظر شما دارد. مطلبی که برای افلاطون و ارسطو ارزش داشت موضوع “درك و شناخت علم” بود (خود من هم بر این عقیده‌ام که موضوع مطالعه و هدف اصلی فیلسوفان شناخت جهان است) ولیکن اتباع و پیروان فلسفۀ زنون و رواقیون بیش‌تر بر روی مسئلۀ اخلاق تکیه می‌کردند -پایدار و با ثبات باشید، هنگام سختی در برابر مصائب مقاومت کنید- آن‌وقت به قول معروف فیلسوف هستند.

س- مارکس را بعنوان یک فیلسوف می‌شناسید؟

ج- بدون شک مارکس از فلاسفه محسوب می‌شود، ولی فیلسوف داریم تا فیلسوف! گروهی از فلاسفه طرفدار و حامی وضع مستقر و موجودند و عده‌ای دیگر بر این عقیده‌اند که باید وضع کنونی و اصولی را که بر آن حکم فرماست در هم کوبید و تخریب کرد. بدیهی است که مارکس در شمار گروه اخیر است. من، رفتار هیچ یک از این دو گروه را نمی‌پسندم ؛ زیرا، در این طرز رفتار آن‌ها وظیفۀ واقعی فیلسوف مشاهده نمی‌شود. وظیفۀ اساسی و حقیقی فیلسوف تغییر و تبدیل جهان نیست، بلکه وظیفۀ اصلی فلاسفه عبارت‌ست از، درك و شناخت جهان، و این مطلب با گفته‌های مارکس متفاوت است.

{مارکس فیلسوف و اقتصاد‌دان آلمانی متولد 1818 در شهر ترو در یک خانوادهِ یهودی و در سال 1883 در لندن فوت کرد. با وجود این‌که در ابتدا به تحصیل حقوق پرداخت از آن منصرف شد و رشتۀ فلسفه را دنبال کرد تا در سال 1841 به درجه دکترا در فلسفه نائل گردید. مارکس علاوه بر فلسفه به مطالعات ادبی علاقه‌مند بود و چند اثر از نویسندگان قدیمی را به آلمانی ترجمه کرد. ضمناً دارای طبع شعر هم بود و مجموعۀ اشعار خود را به دختری که مورد علاقۀ او بود و بعدها هم با او ازدواج کرد تقدیم نمود. وی دارای آثار متعددی است و تعداد آن به 45جلد می‌رسد.}

س- شما اصولاً پیرو ‌کدام روش‌ فلسفی هستید؟

ج- من تا کنون فقط یک شعار بر پیشانی داشته‌ام و آن‌هم شعار اتمیست منطق می‌باشد. من اصولاً با شعار و برچسب میانۀ خوبی ندارم، به عقیدهِ من انسان باید خود را از قید بر‌چسب آزاد کند.

س- اتمیست منطق یعنی چه؟

ج- من معتقدم برای شناختن خصوصیات موضوعی که مورد پژوهش و آزمایش قرار می‌گیرد باید از روش تجزیه استفاده کرد. این تجزیه و تقسیم موضوع به اجزاء کوچک‌تر باید تا آن حد پیش رود که به جزء لایتجزا یا به‌عبارتی دیگر به اتم‌های منطق برسیم. البته انگیزهِ ابداع این وجه‌تسمیه عبارت از آن است که اتم‌های مباحث ما بوسیلۀ ذرات ریز مادی به وجود نیامده‌اند، بلکه مصالح ساختمانی آن‌ها را یک رشته ایده‌های متنوع تشکیل داده است.

س- رایج‌ترین مسلک فلسفی عصر حاضر چیست؟

ج- در این مقوله می‌بایستی بین کشورهای انگلیسی‌زبان وسایرممالک اروپا، وجه تشخیص و تمایزی قائل شد. در شرایط کنونی جریانات فکری، به‌مراتب، بیش ازعهد قدیم دست‌خوش تجزیه و تقسیم شده‌اند. این تجزیه و تقسیم، اصولاً با ادوار گذشته نمی‌تواند مقایسه شود. در ممالک انگلیسی‌زبان به‌ویژه در خود انگلستان، اخیراً فلسفۀ جدیدی پا به عرصه وجود گذاشته است. این طور فکر می‌کنم که: انگیزه و علت‌غایی پیدایش این فلسفه، تمایل و علاقه‌ای است که نسبت به تعیین وظیفۀ ویژه فلسفه ابراز می‌گردد. با اتکا به مطالبی که قبلاً ذکر شد،چنین بر می‌آید که هنوز می‌توان فلسفه را دانشی ناتمام محسوب داشت. ولی، این ایده و طرز تفکر با مذاق عده‌ای جور نمی‌آید. این عده تلاش می‌کنند تا برای فلسفه میدانی کامل و مستقل ایجاد کنند. لیکن نتیجۀ کار اینان فلسفه را به زبان‌بازی و عبارت‌پردازی مبدل ساخته است. بر طبق این فلسفه ایراد پاسخ و دادن جواب مقنع، برای فیلسوف، اصولاً، فاقد اهمیت است. برعکس، موضوعی که برای این فلسفه در خور اهمیت می‌باشد این است که فیلسوف، تا آن‌جا که ممکن است در تنویر و توضیح سؤال مجاهدت کند. من شخصاً این‌گونه طرز تلقی و بینش را نمی‌پذیرم، در این‌جا برای شما مثالی می‌آورم، در یکی از روزهایی که با دوچرخه به وینچستر Winchester می‌رفتم. راهم را گم کردم. وقتی که به اولین آبادی رسیدم به دکانی داخل شدم و از دکان‌دار پرسیدم، خواهش می‌کنم نزدیکترین راه تا وینچستر را به من نشان دهید؟ مخاطب از مرد دیگری که در پستوی دکان بود، و من او را نمی‌دیدم، پرسید:یک نفر می‌پرسد کوتاه‌‌ترین راه از این‌جا به وینچستر کدام است؟ از داخل پستوی دکان صدایی پاسخ داد: وینچستر؟ عجب! کوتاه‌ترین راه؟ عجب! من چی می‌دانم؟ سرانجام ناگزیر شدم بدون این‌که نتیجه‌ای به‌دست آورده باشم راه خود را در پیش گیرم، آری فلسفه‌ای که در آکسفورد تدریس می‌شود از همین قماش است.

س- بنابراین، فلسفۀ مورد بحث یعنی ادراك عمیق سوال، بدون این‌که توجهی به پاسخ مبذول شود؟

ج- جان کلام همین است و بس. این موضوع که چه کسی باید به سوال پاسخ گوید وظیفۀ فیلسوف نیست و به دیگری ارتباط دارد.

س- آیا فلاسفه سایر ممالک اروپا، مسائل را به طرز دیگری درك می‌کنند؟

ج- فلاسفه ممالک اروپایی مسائل را به اندازهِ فلسفۀ آکسفورد مرُده و بی‌جان مطرح نمی‌کنند، من طرفدار آن‌ها نیستم، ولی معتقدم که فلسفه ممالک اروپا از فلسفۀ آکسفورد زنده‌تر و گویا‌تر است. فلسفۀ اروپایی‌ها بر خلاف فلسفۀ آکسفورد با فلسفۀ عتیق قرابت و بستگی عمیق‌تری دارد. البته، انواع فلسفه‌های مختلفی هم وجود دارد که منشاء آن‌ها فلسفۀ کی‌یركگارد  و تمایل و گرایش این فلسفه به اگزیستانسیالیسم می‌باشد. و نیز فلسفه‌های دیگری به چشم می‌خورند که هدف‌شان، تهیه و ایجاد زمینه مناسب،به‌منظور بر‌انگیختن مشاجرات قلمی با مذهب موروثی و باستانی است. این قبیل فلسفه‌ها بسیارند، ولی به عقیدهِ من هیچ‌کدام از آن‌ها دارای ارزش و اهمیت نیستند.

{کی‌یركگارد Kierkegaard فیلسوف و حکیم دانمارکی در سال 1813 در کپنهاك متولد شد و در سال 1855 در همان شهر در گذشت. او در زمان حیات خود شهرتی نداشت و پیروان او را عده‌ای معدود تشکیل می‌دادند. ولی بعد از جنگ 1914 نامش بر سر زبان‌ها افتاد، وی و پاسکال تنها فیلسوفانی هستند که مسائل درونی و معنوی محض را عمیقاً مورد برسی قرار داده‌اند. همان‌طوری‌که که هگل استاد دیالکتیک عقلانی عصر حاضر است کی‌یركگارد هم استاد دیالکتیک اگزیستانسیالیسم است. این فیلسوف یکی از علمای علم اخلاق دانمارك محسوب شده و آثارش در نهضت مذهبی و ادبی و اجتماعی کشورهای اسکاندیناوی در قرن نوزدهم تاثیر به‌سزایی داشته است. وی علیه مسیحت به‌صورتی که در کلیسا تبلیغ می‌گردد مبارزه می‌کرده است، کی‌یركگارد به مسئله جمال که نویسندگان مکتب رمانتیک از قبیل شاتوبریان به آن اهمیت می‌دادند چندان توجهی نداشت و در مقابل جمال اخلاق را قرار می‌داد -مافوق جمال و اخلاق برای کی‌یركگارد زندگی مذهبی بود. آثار مهم وی عبارتند از: یا این یا آن -منازلی در طریقت حیات- مقصر…بی‌گناه- داستان یک عشق- تجربۀ نفسانی.

اگزیستانسیالیسم به معنی اصالت وجود مکتبی است فلسفی که از جنگ جهانی اول در آلمان رواج یافت.}

س- فایدهِ عملی که فلسفۀ شما برای کسی که بخواهد روش عاقلانه‌ای در زندگی اتخاذ کند چیست؟

ج- من نامه‌های زیادی از طرف اشخاصی که دچار اضطراب و ناراحتی هستند دریافت می‌دارم. اینان، در درصدد جستجوی روش و دستورالعملی هستند. این عده از عقاید و سنن باستانی و تعلیماتی که راهنمای صحیحی برای اعمال آن‌هاست دست کشیده و اکنون سر‌گردان شده، و نمی‌دانند چه خط‌مشی انتخاب کنند. فلسفه‌ای که من پیشنهاد می‌کنم دارای این مزیت است که ضمن اعطای قدرت در اتخاذ تصمیم همیشه مردم را متنبه و آگاه می‌کند که به صحت رفتار خود ایمان و ایقان نداشته باشند. آدمی نباید دربارهِ هیچ موضوعی نظر قاطع و مطمئن ابراز نماید، اگر شما دربارهِ موضوعی اظهار اطمینان کنید، بدون شک در اشتباهید؛ زیرا هیچ چیز در خور یقین نیست. انسان باید همیشه در افکار و اعتقادات خود گوشه‌ای هم برای شک باقی بگذارد ضمناً با وجود این شک و تردید باید با انرژی و قدرت عمل کرد. آیا یک نفر فرمانده نظامی، به هنگام کار تهیه جنگ، همین کار را نمی‌کند؟ عملاً از این فلسفه پیروی نمی‌نماید؟ شکی نیست که فرماندهِ مورد بحث به‌درستی نمی‌داند دشمن چه حیله‌ای بر علیه او به‌کار خواهد بست، منتها اگر ژنرال لایقی باشد می‌تواند خوب و صحیح حدس بزند. و بلعکس چنان‌چه فرمانده از موهبت لیاقت بی‌بهره باشد قادر نخواهد بود به‌درستی حدس زده عملیات نظامی را پیش‌بینی کند. بشر باید در زندگی روزمره و عملی از قوانین احتمالات پیروی کند. توقع من از فلسفه آن‌ست که،در مردم آن‌چنان شوق و شجاعتی ایجاد کند که انسان بتواند بدون داشتن اطمینان و علی‌رغم شک و تردید قاطعانه عمل کند.

س- صحیح، ولی در این‌جا مشکل تازه‌ای به‌وجود می‌آید، این مشکل از آن‌جا ناشی می‌شود که یقین مردم نسبت به اموری که برای آن‌ها جنبۀ اعتقاد و ایمان دارد، سلب می‌گردد. آیا خود این عمل موجب شک و تردید و تزلزل خاطر در آن‌ها نیست؟

ج- در شرایط کنونی، بدون شک اوضاع همین است. تصور می‌کنم برای تربیت و تقویت عقلانی مردم این تردید و تزلزل تا حدی ضروری باشد. البته، برای حفظ تعادل و در امان نگه‌داشتن آنان از هیجانات آنی روحی، داشتن مقداری اطلاعات علمی ثمر بخش است.

س- پیش‌بینی شما در بارهِ آتیۀ فلسفه چیست؟

ج- گمان نمی‌کنم فلسفه در آینده همان اهمیتی را که در نظر یونان قدیم یا قرون وسطی داشته است حائز باشد. ظاهر قضایا چنین است که تکامل و جهش علمی، اجباراً و الزاماً، از اهمیت فلسفه خواهد کاست.

س- آیا تعداد فلاسفۀ ما زیاد است؟

ج- مسئله این است که تصور نمی‌کنم یک نفر فیلسوف بتواند به این سوال پاسخ دهد، در چنین مواردی غالباً، ایراد جواب بر عهدهِ اشخاصی است که فیلسوف نیستند.

س- ممکن است، مختصراً ارزشی را که در دنیای کنونی و یا در دنیای آینده برای فلسفه قائلید بیان نمایید؟

ج- بسیار خوب، من ایمان دارم که فلسفه در شرایط کنونی دارای اهمیت زیادی است، اولاً بدان دلیل که فلسفه موجب بیداری ما گردیده مسائل جدی زیادی را -که ازعهدهِ علم بر نمی‌آید، یا دست‌کم امروز از قدرت علم خارج است- در نظرمان مجسم می‌سازد. و همچنین ما را متوجه این مطلب می‌نماید که تنها جنبۀ علمی قضایا نمی‌تواند حلال مشکلات باشد. ثانیاً فلسفه انسان را به تعمق واداشته و موجب پیدایش تواضع و فروتنی عقلانی می‌گردد. انسان،از برکات فلسفه متوجه این قضیه می‌گردد که بسیاری از موضوعات و مسائلی که سابقاً صحیح و واقعی جلوه می‌کردند امروزه بطلان و عدم صحت آن‌ها آشکار و تایید شده است. و نیز بدین نکته پی‌می‌برند که، برای نیل به معرفت راه صد شبه را به یک روز نمی‌توان طی کرد. بالاخره فلسفه انسان را از این حقیقت آگاه می‌کند که برای درك و شناخت جهان -یعنی هدف ضمنی هر فیلسوف- زمانی دراز و فکری عاری و آزاد از «قشری بودن» لازم است.

2- مذهب

2- مذهب

س- آیا شما جذبه مذهبی را ادراك کرده‌اید؟

ج- آری. وقتی به سن بلوغ رسیده بودم ایمان راسخی به مذهب داشتم. درآن‌وقت مذهب بیش از هر چیز دیگری شاید به استثنای ریاضیات برایم اهمیت داشت. علاقه مفرط به مذهب مرا وادار کرد در بارهِ مسئله‌ای بیندیشم و این مسئله عبات از آن بود که، ایمان وعلاقۀ من به مذهب متکی بر چه دلیلی است؟ (البته باید بگویم که در این مورد وضعی استثنایی داشتم). سه مسئله برای من جنبۀ بنیادی و اساسی داشتند و بدان‌ها بستگی و علاقه زیادی احساس می‌کردم، این سه مسئله بترتیب عبارت بودند از: خدا –بقای روح – آزادی اراده (اختیار). مسائل فوق را از طریق معکوس مورد بررسی و آزمایش قرار دادم؛ یعنی تحقیق خود را ار قوهِ اختیار شروع کردم. ضمن تحقیق و مطالعه بدین نتیجه رسیدم که، اعتقاد و ایمان من نسبت به مسائل سه‌گانه فوق‌الذکر، بر هیچ‌گونه دلیلی مبتنی و استوار نیست. البته پیش‌بینی می‌کردم که بعد از وقوف بر این امر به‌شدت دچار بهت و نا‌امیدی شوم ولی نمی‌دانم که چرا با چنین حالتی مواجه نشدم؟

س- ممکن است بفرمایید شما چگونه این مسائل اساسی را مطرود ساختید؟

ج- دلایلی که برای پذیرفتن مسئله قوه اختیار داشتم فاقد ارزش کافی بود. گمان نمی‌کنم این دلایل امروز دارای استحکام و ارزش باشند. مطلب این‌جاست که من همیشه خیال می‌کردم کلیه حرکات ماده توسط نیروی جبری قوانین دینامیک مقدر و معین می‌گردند. مثلاً تصور می‌کردم لب‌های انسان به‌وسیلۀ یک نوع نیروی جبری قوانین دینامیک حرکت می‌کند و معتقد بودم که گویندهِ کلام هیچ‌گونه اختیار و اراده‌ای، در ادای گفته‌های خود ندارد. این استدلال فاقد ارزش است، ولی در آن‌وقت برای من مقنع و کافی بود. بقای روح، دربارهِ موضوع بقای روح باید بگویم که بدون هیچ شک و تردید رابطه موجود بین جسم و روح –به هر شکل که باشد- به‌نظر من خیلی عمیق‌تر و نزدیک‌تر از آن بود که معمولاً تصور می‌کنند، دلیلی نداشتم که بر طبق آن قبول کنم پس از این‌که مغز انسان تجزیه شد روح باقی می‌ماند. ولی مسئله خدا، در این زمینه، دلایل زیادی، برای اثبات وجود خدا اقامه کرده‌اند، من فکر می‌کردم و اکنون هم معتقدم، که این دلایل همه فاقد ارزش می‌باشند. این دلایل –چنان‌چه به‌منظور‌های خاصی مورد علاقه و اعتقاد واقع نشود- برای هیچ‌کس، و در هیچ‌وقت قابل قبول نیست.

س- من متوجه نشدم شما دربارهِ قوانین دینامیک که مغایره قوهِ اختیار می‌باشد چه نظریه‌ای ابراز داشتید؟

ج- در این مورد تاکید می‌کنم که این‌ها تصورات دوران جوانی من بود. درآن‌وقت، با اتکا بر قوانین دینامیک خیال می‌کردم کلیه حرکات ماده از حرکات نبولای اولیه گرفته تا حرکاتی که لب‌های انسان هنگام تکلم انجام می‌دهند -تماماً- مقدور جبری می‌باشند. در نتیجه معتقد شده بودم که بر حسب قوانین مکانیک نیرو انگیزهِ اصلی کلیه کلماتی است که از دهان فردی….خارج می‌شود، در نبولای اولیه سرشته و نهفته بوده است و از این تصور چنین نتیجۀ منطقی حاصل می‌شد که، افراد در بیان و ادای سخنان خود هیچ‌گونه اختیاری نداشته و مطلقاً از قانونی جبری تبعیت می‌کند.

{نبولا Nebula توده‌هاى عظیم گاز و گَردوغبار مابین فواصل ستارگانِ راهِ شیرى است}

س- آیا شما با اطمینان منکر وجود خدا می‌شوید، یا این‌که برای اثبات وجود خدا دلیلی ندارید؟

ج- البته که نه. گمان نمی‌کنم این عدم وجود موضوعی متقن باشد. تصور می‌کنم بین این مسئله و موضوع خدایان المپی و ایزدان نروژی تشابهی وجود داشته باشد. این خدایان هم -یعنی خدایان المپ و یا خدایان والهالا (Valhalla) ممکن است وجود داشته باشند. من، قادر نیستم عکس این قضیه را ثابت کنم، و به‌همین ترتیب هم تصور نمی‌کنم که خدای مسیحیان بیش از خدایان نامبرده حقیقیت داشته باشد. در این مورد، تنها چیزی که می‌توان بگویم این است که ممکن است وجود داشته باشد.

{المپ نام کوه‌های متعدد در یونان باستان که مشهور‌ترین آن‌ها رشته‌جبالی است در یونان بین تسالی و مقدونیه (ارتفاع 2912 متر). یونانیان این سلسله کوه‌ها را محل اقامت خدایان می‌دانستند و مسابقات المپیک در دامنه آن انجام می‌شد.

والهالا سالن پذیرایى خداى اودین – طبق اعقاید اهالی اسکاندیناوی، والهالا کاخی است متعلق به اودین که برای پذیرایی از قهرمانانی که در جنگ کشته شده بودند اختصاص داشت}

س- به عقیدهِ شما مظاهر و عوارض مذاهب، برای جامعه بشری سودمند است یا مضر؟

ج- تصور می‌کنم، بیش‌تر عوارض مذهب، در جریان تاریخ، زیان‌بخش بوده است. البته در این‌جا منافعی هم می‌توان نام برد. مثلاً به‌علت وجود مذهب بود که کاهنان مصری موفق شدند به اختراع تقویم نائل آیند و به کمک آن توانستند تاریخ وقوع خسوف و کسوف را پیش‌بینی نمایند. ولی مذهب در اغلب موارد تاثیرات زشت و زیان‌بخشی داشته است. علل ایجاد این نتایج مضر در کلمات زیر خلاصه می‌شود: بر طبق تلقین مذاهب، داشتن اعتقاد و ایمان به مسائلی که وجود آن‌ها بی‌اساس می‌باشد بی‌نهایت مهم و خطیر است. مسائل مزبور ابتدا قواعد اندیشه‌های جامعۀ بشری را متلاشی و دگرگون ساخته و اصول ودستگاه‌های تعلیم‌و‌تربیت را واژگون می‌نمود و سپس بر روی خرابه‌های آن‌ها کفر و سخافتی (کم‌عقلی) محض و مطلق بنا می‌کرد. بر طبق تعلیم مذاهب، داشتن اعتقاد به برخی مطالب خوب است و ایمان آوردن به بعضی چیز ها بد است. البته، بدون این‌که صحت و سقم هیچ‌کدام از آن‌ها معلوم باشد. به‌طور کلی تصور می‌کنم که مذهب به جامعه انسانی آسیب زیادی رسانده است. مذهب کهنه‌پرستی و محافظه‌کاری را تقدیس کرده است. مذهب به‌ویژه حس کینه‌توزی و تشدّد و عداوت‌ورزی نسبت به مخالفین عقیده را تحریک و تطهیر نموده است. حقیقتاً باید گفت در کلیه مواردی که تعصب و کینه‌توزی مذهبی دخالت داشته است -مخصوصاً در اروپا- عواقب وحشتناکی به‌بار آمده است.

س- آیا در این مورد منظور شما شکلی از تفتیش و سانسور عقاید است که به محو و نابودی آزادی منجر می‌شود؟

ج- بله، منظورم همین است. مثلاً شما هر کدام از مدارس پسرانه یا دخترانه را -در هر یک از نقاط عالم- درنظر بگیرید ملاحظه خواهید فرمود که در آن‌جا یک ایمان و مذهب خاصی را به شاگردان تلقین و القا می‌کنند. این عمل چه در کشور‌های مسیحی‌مذهب و چه در ممالک کمونیستی انجام می‌گیرد، منتها شکل آن متفاوت است. هم در ممالک کمونیستی و هم در کشور‌های مسیحی‌مذهب عقایدی را به دانش‌آموزان القا می‌کنند که دلایل و شواهد آن با روشی منصفانه و بی‌طرفانه مورد بررسی و مطالعه قرار نگرفته است. و به‌طور کلی و اصولی دانش‌آموزان را تشویق نمی‌کنند که برای عقاید مخالف استدلالی پیدا کنند.

س- پس به چه دلیل، در جریان قرون گذشته، بشریت به مذهب احتیاج پیدا کرده است؟

ج- گمان می‌کنم منشاء مذهب قبل از هرچیز دیگر ترس و وحشت باشد. انسان، خود را بی‌نهایت ناتوان احساس می‌کند و موجب و علت اصلی وحشت او سه عامل است، اولاً بلایی که طبیعت می‌تواند بر سرش بیاورد، مثلاً در اثر زمین لرزه در اعماق زمین مدفونش کند. ثانیاً آسیبی است که ابناء نوع خودش می‌توانند به او برسانند، مثلاً در میدان جنگ او را بکشند. عامل سوم -که به مذهب بستگی پیدا می‌کند- عبارت از اعمالی است که شهوات ویژه انسان، به هنگام غلیان و شدت می‌تواند او را وادار به انجام آن‌ها بکند. البته، انسان به‌خوبی می‌داند که پس از اعاده آرامش از این‌که چنین اعمالی انجام داده است متأسف خواهد شد. این‌ها بودند علل اصلی ترس و وحشتی که اکثر مردم بدان‌ها دچارند. مذهب، از شدت این خوف و ناراحتی می‌کاهد.

س- ولی، آیا بنیان‌گذاران مذاهب چنین هدفی نداشته‌اند؟

ج- نه، زیرا هدف بانیان مذاهب -البته منظورم کلیه مذاهب است- مغایر تعلیماتی است که پیروان‌شان تبلیغ می‌کنند. واقعاً هم ارتباط زیادی بین هدف پیغمبران و آن‌چه که پیروان آن‌ها تبلیغ می‌کنند وجود ندارد. در این مورد مثالی می‌زنم، عده‌ای از نظامیان تصور می‌کنند که ایمان مسیحی در مبارزه با کشور‌های شرقی نقش مهمی بازی می‌کند. اینان معتقدند که اگر ایمان به مسیحت وجود نداشته باشد در مبارزه مذکور – آن‌قدر که شاید و باید- حدت و شرارت نشان نمی‌دهند. بسیار خوب من «موعظه عیسی در بالایِ کوه» را خواندم و در آن‌جا حتی یک کلام هم پیدا نکردم که استعمال بمب هیدروژنی را تشویق کرده باشد، حتی یک کلمه هم ندیدم.

{موعظه عیسی در بالای کوه: یکی از خطابه‌های حضرت عیسی که ابتدا برای حواریون و بعد برای مردمی که به‌دنبال آن‌ها هجوم آوردند ایراد شده است. این موعظه به‌منزله قانون اساسی مسیحت و پایۀ حیات مسیحی است.}

س- آیا به عقیدهِ شما مذهب هنوز هم مضر است؟ شما مسائل مربوط به ادوار گذشته را مورد انتقاد قرار دادید. دربارهِ عصر حاضر چه عقیده‌ای دارید؟

ج- اوضاع همیشه بر همین منوال بوده است. بمب هیدروژنی را که بعنوان مثال ذکر کردم مربوط به دوران‌های گذشته نیست، و این جای تأسف و بدبختی است. تصور می‌کنم که مذهب –به‌صورتی که امروزه در کلیسا رواج دارد- مانع پیش‌رفت هر نوع فکر شرافت‌مندانه و صحیح می‌باشد. در شرایط کنونی مذهب بیش‌تر به مسائلی اهمیت می‌دهد که اصولاً، فاقد ارزش‌ند. به‌طورکلی مسیر مذهب از سمت و جهتی که دارای ارزش می‌باشد منحرف گردیده است.

س- آیا می‌توانید در این مورد مثالی ذکر کنید؟

ج- البته، مثلاً امپراطوری روم در هم می‌ریخت در حالی که «اباءالکنیسه» کمت‌رین توجهی بدان نداشتند. در شرایطی که امپراطوری روم رو به اضمحلال می‌رفت، فقط یک چیز برای «پدران کلیسا» اهمیت داشت و آن‌هم داستان باکره‌گی بود. این مسئله برای آن‌ها خیلی اهمیت داشت.

{اباءالکنیسه: نویسندگان کتب مقدسه مسیحی که خود از مقدسین بوده و تا قرن پنجم میلادی می‌زیسته‌اند، به عقیده برخی از پدران کلیسا تا قرن هشتم و حتی دوازدهم هم وجود داشته‌اند. آخرین پدران کلیسا در شرق «القدیس یوحنا الدمشقی» و در غرب «القدیس تیود وردی» سویل (در اسپانیا) بودند.}

س- «پدران کلیسا» چه اقدامی به عمل می‌آوردند؟

ج- هیچ، آن‌ها مردم را تهیج و اغوا می‌کردند. وجود قشون‌های بیگانه، در سر‌حدات مرزی کشور و اصلاح و تغییر قوانین مالیاتی، اصولاً مورد علاقه‌شان قرار نمی‌گرفت. پدران کلیسا فقط یک چیز را به رسمیت می‌‌‌شناختند و آن‌هم مسئله باکره‌گی بود. این چیز، در نظر آنان خیلی بیش از موجودیت یک امپراطوری اهمیت و ارزش داشت. همین امروز نژاد بشری در معرض انهدام قرار گرفته است. من مشاهده می‌کنم که برای عده‌ای از صاحب‌منصبان عالی‌رتبه و عظیم‌الشان کلیسایی مسئله مهم و اساسی این است که از لقاح و آبستنی مصنوعی جلوگیری به‌عمل آید. بنا بر عقیدهِ روحانیون کلیسایی جلوگیری از آبستنی مصنوعی امری است بسیار خطیر و ممانعت از وقوع آن به‌مراتب مهم‌تر از حدوث جنگ جهانی است. جنگی که اصلاً نسل بشر را از سطح زمین برخواهد انداخت. من معتقدم در این‌جا شعور درك تناسب بین مسائل موجود از بین رفته است.

س- با وجود همۀ این حرف‌ها، آیا شما با این مسئله موافقید که مذهب، گاهی اوقات، محسناتی هم داشته است؟ مذاهب موجب و عامل توسعه و گسترش فرهنگ و تمدن در سرزمین‌هایی شدند که هیچ سازمان و دستگاه دیگری نمی‌توانست بدان‌جاها راه یابد. برای نمونه اگر کشور بیرمانی را درنظر بگیرید ملاحظه خواهید کرد که روحانیون و کشیشان بودایی، با اشاعۀ تعلیم و تربیت در بین توده‌های تهی‌دست این سرزمین چه خدمات شایسته و گران‌بهایی انجام داده‌اند.

ج- ممکن است این‌طور باشد. تصور می‌کنم کشیشان بند کتینی (روحانیون مسلک سن به نوا) در این زمینه کارهای قابل توجهی انجام داده‌اند. ولی قبل از این‌که خیری به مردم برسانند برای آن‌ها عامل شر شدند. بله اول یک دنیا ستم و سپس یک جو احسان!

س- ولی عقیدهِ شما دربارهِ کسانی که احساس می‌کنند به شریعت و مذهبی نیازمندند و بالاخره می‌خواهند بتوانند مشکلات زندگی را متحمل شوند چیست ؟

ج- من معتقدم این اشخاص مظهر یک نوع بی‌عرضگی هستند. چنین رفتاری اگر در زمینه‌ای غیر از مذهب مشاهده می‌شد نتیجه‌ای جز ایجاد حقارت و نفرت نداشت. ولی، مطلب این‌جاست که این بی‌عرضگی در امری مذهبی به چشم می‌خورد و بدین جهت قابل ستایش جلوه می‌کند. من بی‌عرضگی را در هر مورد که باشد نمی‌ستایم.

س- به چه دلیل شما این طرز رفتار را بی‌عرضگی می‌نامید؟

ج- زیرا، از این طرز رفتار چنین بر می‌آید که بدون کمک فلان یا بهمان… انسان قادر نیست خود را آمادهِ مبارزهِ زندگی کند. ما بایستی، همه‌گی، با استفاده از وسایلی که طبیعت در اختیار ما گذاشته است در میدان زندگی از عهدهِ مبارزه برآئیم. این‌جاست که مسئلۀ شجاعت… به میان می‌آید.

س- آیا شما فکر می‌کنید که اگر مردم بار مسائل و مشکلات را از دوش خود برداشته و آن‌ها را به عهدهِ خدا یا کشیش یا یک سازمان مذهبی واگذار کنند -وبدین ترتیب خود را از مواجهه مستقیم با مسائل کنار کشند- این موضوع دلیل بر بی‌عرضگی آن‌هاست؟

ج- آری. اوضاع جهان را در شرایط وخیم کنونی در نظر آورید. من همیشه نامه‌هایی دریافت می‌کنم که در آن‌ها نوشته‌اند «خدا جهان را حفظ می‌کند» ولی، با در نظر گرفتن این مسئله که خدا تا کنون هرگز چنین کاری نکرده است. نمی‌فهمم چه چیز موجب می‌شود که اینان باور کنند خداوند در آینده جهان را حفظ خواهد کرد.

س- آیا می‌خواهید بگویید که این شریعت کاملاً عاری از عقل و کیاست است؟ آیا شما معتقدید که انسان باید -بدون این‌که چشم به‌دست دیگران باشد- گلیم خود را از آب‌به‌درکشد؟

ج- کاملاً صحیح است.

س- شما می‌گویید مذهب برای آدم مضر است با آن همه، بشر همواره با سماجت و عناد کوشیده است که خود را به مذهبی پای‌بند سازد. در این مورد چه عقیده‌ای دارید؟

ج- آدم را می‌فرمایید؟ گمان نمی‌کنم. ممکن است عده‌ای باشند. این عده افسار خود را به‌دست عادت سپرده‌اند. سرزمین‌هایی وجود دارد که مردمش با عکاز [نوعی عصا] راه می‌روند و خوششان نمی‌آید جور دیگری نقل مکان کنند. دربارهِ مذهب هم همین‌طور است. برخی کشورها به مذهب عادت کرده‌اند. در مقابل ممالکی هم وجود دارند که مردمش به مذهب عادت ندارند. مثلآً چندی قبل -برای مدت یک‌سال- در چین زندگی می‌کردم؛ و آن‌جا برایم مسلم شد که اصولاً اهالی چین؛ یعنی چینی‌های متوسط و معمولی، پای خود را از هر نوع بند مذهبی آزاد ساخته‌اند. و از این لحاظ به خوش‌بختی و سعادت آن‌ها هم لطمه‌ای وارد نیامده است -حتی تصور می‌کنم با منظور داشتن شرایط دشوار مردم چین- بازهم اهالی لا‌مذهب این سرزمین از مسیحیان سعادت‌مندترند.

س- بدون شک یک نفر مسیحی‌مذهب بر این عقیده است که اگر می‌توانست چینی‌ها را مسیحی بکند خوش‌بختی آن‌ها خیلی بیش‌تر می‌شد.

ج- گمان نمی‌کنم این آقای مسیحی‌مذهب هیچ‌گونه دلیلی برای اثبات ادعای خود داشته باشد.

س- ولی، آیا بشریت در جستجوی دلیلی به‌منظور ایمان آوردن به چیزی که خارج از وجود و هستی ما قرار گرفته است و به مراتب بزرگ‌تر از انسان نمی‌باشد؟ البته، نه‌آن‌چنان چیزی که، واقعاً در اثر بی‌عرضگی و خلاصی از مسائل و مصائب زندگی بدان توسل جوید، بلکه بشر می‌خواست غایتی کشف کند که خود را وقف و فدای آن سازد؟

ج- بسیار عالی است، ولی اگر چیز‌های بزرگ‌تر از خودمان بخواهیم، این‌که به کثرت یافت می‌شود. قبل از هر چیز خانواده، سپس ملت و بالاخره جامعۀ بشری این‌ها همه، از نفس ما بزرگ‌ترند و برای کسی که احساسات مثبت ناشی از مقاصد خوب داشته باشد میدان و آزمایشگاه بزرگی را تشکیل می‌دهند.

س- آیا معتقدید که تشکلی مذهبی هم‌چنان بشریت را قبضه خواهد کرد؟

ج- بعقیدهِ من، این مسئله با راه حلی که مردم برای گشایش مسائل اجتماعی خود به‌کار می‌برند بستگی دارد. اگر وقوع جنگ‌های بزرگ هم‌چنان ادامه داشته باشد و چنان‌چه این بیدادگری‌ها و آزارهای بی‌رحمانه بر جای بمانند و بالاخره، اگر اکثریت مردم در نکبت و بدبختی روزگار بگذرانند، در آن‌صورت احتمال دارد مذهب به موجودیت خود هم‌چنان ادامه بدهد. من ملاحظه کرده‌ام که، اعتقاد و ایمان نسبت به لطف پروردگار با شواهد و آثاری که از آن مشاهده می‌شود نسبت معکوس دارد؛ یعنی وقتی که هیچ‌گونه آثاری از لطف پروردگار دیده نشود (یعنی مردم در بدبختی باشند) مردم به آن معتقد می‌شوند و هنگامی که اوضاع روبه بهبود می‌گذارد، یعنی وقتی که موقعیت مناسب برای اعتقاد به پروردگار به‌دست می‌آید آن‌وقت از او غافل می‌شوند و به‌دست فراموشیش می‌سپارند.

این موضوع مرا بدین فکر می‌اندازد که: اگر مسائل اجتماعی حل شوند مذهب از بین می‌رود. و بر‌عکس گمان نمی‌کنم چنان‌چه مسائل اجتماعی لاینحل بمانند مذهب درمعرض خطر از بین‌رفتن قرارگیرد. از این‌حیث در گذشته نمونه‌های زیادی را می‌توان یافت، در قرن 18 وقتی که سکوت و آرامش بر همه جا حکم‌فرما بود، اکثریت تودهِ تحصیل‌کرده آزادی‌خواه بودند. بعد انقلاب فرانسه سر رسید و اشراف انگلستان چنین نتیجه گرفتند که آزادی فکر انسان را به مسلخ می‌کشاند، به همین دلیل اشراف انگلیسی آزادی فکر را رها ساخته و عمیقاً به مذهب گرویدند. و این در دوران ویکتوریا اتفاق افتاد. در جریان انقلاب روسیه نیز چنین ماجرایی به‌وجود آمد. انقلاب روسیه مردم را دچار وحشت کرد. به‌مردم روسیه گفته شد، چنان‌چه به خدا ایمان داشته باشند اموالشان مصادره خواهد گردید. باآن‌همه، روس‌ها هم‌چنان به خدا معتقد ماندند. با اطمینان می‌توان گفت که، این غوغا‌ها و تحولات اجتماعی -از نظر مذهبی- جالب توجه‌اند.

س- پس از این‌که مُردیم -البته منظورم من و شماست- آیا تصور می‌کنید در ظلمت و خاموشی محو شویم؟

ج- بدون هیچ شکی، چرا این‌طور نباشد؟ من می‌دانم که بدن انسان تجزیه می‌شود و هیچ‌گونه دلیلی نمی‌یابم که با اتکاء برآن بتوانم فرض کنم روح -پس ازتجزیه جسم- بتواند به زندگی خود ادامه دهد.

3- جنگ و صلح طلبی

3- جنگ و صلح طلبی

س- آیا تصور می‌کنید در گذشته جنگ‌های عادلانه‌ای به‌وقوع پیوسته باشد؟ وآیا استعمال کلمه عادلانه در این مقام معقول می‌باشد؟

ج- اگر، واقعاً مفهوم کلمه عادلانه مشخص و روشن گردد، در آن صورت می‌توان گفت استعمال آن کاملاً معقول می‌باشد. می‌توان جنگ‌هایی را به یاد‌آورد که از نظر قانونی قابل توجیه‌اند. جنگ‌های زیادی به‌وقوع پیوسته است که در آن‌ها یکی از متخاصمین می‌توانسته است جنگ را، فقط از نظر قانون توجیه کند ولی می‌توانیم دربارهِ جنگ‌هایی هم صحبت کنیم که منافع منتظره از آن‌ها بیش از زیانِ‌شان می‌باشد. و در این حالت، موضوع یک طبقه‌بندی کاملاً مختلفی به میان می‌آید.

س- آیا می‌توانید در این مورد نمونه‌هایی ذکر کنید؟

ج- نمونه‌های زیادی را می‌توان نام برد. من، طرف‌دار و هواخواه هر نوع مقاومتی هستم که در برابر مهاجم به عمل می‌آید. بدین‌جهت معتقدم انگلیسی‌ها حق داشتند دربرابر آرامادای Armada (نیروى دریایى،ناوگان) اسپانیا و همچنین مجارها در راه آزادی خود مقاومت ورزند. نتیجهِ کار در مورد اول موفقیت‌آمیز ولی درمورد دیگر شکست بود. امّا چنان‌چه شما بخواهید پایه و اساس قضاوت خود را بر روی نتیجۀ کار بگذارید آن‌وقت طبقه‌بندی شما کاملاً شکل دیگری به خود خواهد گرفت. شما برای خود این مسئله را مطرح می‌کنید که، آیا از جنگ سودی به‌دست می‌آید یا نه؟ یکی از جنگ‌هایی را که از نظر قانونی نمی‌توان برای آن توجیهی پیدا کرد در نظر بگیرید، مثلاً اشغال آمریکای شمالی به‌وسیله سفید‌پوستان، در این قضیه می‌توانم اظهار کنم که در مجموع کار خوبی انجام شده ولو این‌که عمل هجوم، اساساً دور از حق و عدالت بوده باشد.

س- عقیده شما دربارهِ جنگ استقلال چیست؟

ج- بعقیده من این جنگ کاملاً منصفانه و عادلانه انجام گرفته است. ضمناً ایمان کامل هم دارم که این جنگ با موازین قانونی و حقوقی منطبق نبوده است. واقعیت این است که اگر شما به ایالات‌متحده بروید می‌بایستی تلویحاً، جرج واشنگتن را محکوم بدانید. شما باید مؤید این اصل باشید که نباید علیه هیچ یک از دولت‌هایی که قانوناً تشکیل یافته‌اند زور به‌کار برد. ولی شکی نیست که این صحبت‌ها همه به دوران گذشته ارتباط دارد.

س- آیا تصور می‌کنید جنگ‌های موفقیت‌آمیز و ثمربخش هم وجود داشته‌اند، منظورم جنگ‌های طولانی نیک‌فرجام است؟

ج- البته که وجود داشته‌اند! بیائید به تاریخ قدیم برگردیم. اسکندر و سزار از جهان‌گشایان بزرگ جهان بوده‌اند. آن‌ها جنگ‌هایی غیر‌قانونی و برخلاف حق بپا کردند، ولی فتوحات آن‌ها نتایج و تأثیرات ثمربخشی داشت. جنگ‌های اسکندر موجب توسعه فلسفه یونان در سرتاسر خاور نزدیک شد و زبان یونانی را به اطراف منتشر ساخت، و بدین ترتیب فرهنگ یونان به‌عنوان یک میراث و ارمغان نصیب ما گردید. با احتمال قریب به‌یقین می‌توان ادعا کرد که اگر اسکندر وجود نمی‌داشت امروزه، خدماتی که یونانیان به تمدن بشری کرده‌اند مجهول و ناشناخته مانده بود.

س- سزار چطور؟

ج- سزار فرانسه را فتح کرد و آن را به دنیای متمدن مربوط ساخت، از برکات فتوحات سزار است که زبان فرانسه -یعنی زبانی که تا بدین پایه مورد ستایش ماست- به وجود آمده است.

س- آیا علت وقع جنگ‌ها عوامل اقتصادی است‌؟ حماقت فرمانروایان است؟ یا شوق و حرارت توده‌ها؟

ج- برای کلیه علل مورد بحث نمونه‌هایی می‌توان شمرد. جنگ‌ها گاهی معلول این علت‌اند و گاهی معلول علت دیگر. هنگامی‌که فردریکِ کبیر به کشور ماری ترز حمله کرد، مطلقاً برتری مستبدانه خود را بر او اعمال کرد. تصور نمی‌کنم جنگ فوق علت دیگری داشته باشد. در قرن هیجدهم سلاطین بر خلاف عدالت و حق روانه جنگ می‌شدند و این مطلقاً برای کسب شرافت و افتخار و شوکت و جلال بود؛ ولی این عامل پس از قرن هیجدهم کمتر به چشم می‌خورد.

س- بدین ترتیب، علت بروز اکثر جنگ‌ها جنونِ محض فرمانروایان است؟

ج- بلی، حال بیایید عوامل اقتصادی را بررسی کنیم. شکی نیست که این عوامل در طی جنگ طولانی و پایان‌ناپذیر بین انگلیس و اسپانیا نقش مهمی بازی کرده‌اند. انگلیسی‌ها، به دلایل اقتصادی، با اسپانیا می‌جنگیدند؛ و اسپانیا‌یی‌ها به دلایل مذهبی با انگلیسی‌ها محاربه می‌کردند. انگلیس‌ها برای حصول منافع مطلوبی جنگ می‌کردند و اسپانیایی‌ها علیه چیزی نامطلوب وارد میدان کار‌زار شده بودند. ولی، جنگ بین اسپانیا و انگلیس جنگی بود طولانی که از لحاظ ما مطلقاً –و یا با تقریبی جزئی- جنبۀ اقتصادی داشت. پس ملاحظه می‌شود که این عوامل دارای نقشی می‌باشند، البته هیستری (غلیان جنون آمیز) عوام‌الناس هم در بروز جنگ تاثیر دارد. دولت وال‌پول (نخست‌وزیر انگلیس در سال‌های 1715 تا 1742) که مدتی طولانی بر مسند نخست‌وزیری انگلستان بود سرانجام تحت‌تأثیر هیستری مردم و کسانی که تصمیم قاطع داشتند که با اسپانیا بجنگند واژگون گردید. ما،دیگر به جنگ با اسپانیا عادت کرده بودیم و از این کار خوشمان می‌آمد؛ ولی وال‌پول دوست نداشت با اسپانیا بجنگد.

س-شما، در جنگ اول جهانی طرف‌دار صلح بودید. ولی در جنگ دوم جهانی صلح خواه نبودید. آیا در این مورد خود را ذیحق می‌دانید؟

ج- من، یک لحظه هم نمی‌توانم فکر کنم که اشتباه کرده باشم. و هیچ‌وقت نمی‌توانم بگویم که همه جنگ‌ها از روی عداالت بوده‌اند و یا این‌که همۀ آن‌ها بر خلاف عدالت واقع شده‌اند، هرگز چنین چیزی نمی‌توانم بگویم. در این مورد تنها چیزی که احساس می‌کردم این بود برخی جنگ‌ها، از نظر حق و عدالت قابل توجیه بودند و برخی دیگر قابل توجیه نبودند. جنگ اول جهانی از نظر عدالت و انصاف قابل توجیه بود، ولی جنگ دوم جهانی بر خلاف عدالت به‌وقوع پیوست.

س- چرا جنگ دوم را عادلانه نمی‌دانید؟

ج- زیرا از نظر من هیتلر مردی بود متعصب و غیر‌قابل تحمل. طرز توجه به مسائل از نظرگاه نازیسم وحشتناك بود. من فکر می‌کردم که اگر هیتلر برجهان مسلط می‌شد –و مسلماً چنین هدفی را هم دنبال می‌کرد- دنیا به چه جهنمی تبدیل می‌گردید. ما وظیفه داشتیم از خطری وحشتناك جلوگیری کنیم. این اقدام ضروری بود.

س- آیا شما همچنان معتقدید که جنگ اول جهانی کار غلطی بوده است؟

ج- بلی، به عقیدهِ من حق بود انگلستان بی‌طرف می‌ماند. من در آن‌وقت این عقیده را ابراز داشتم و حالا هم گفتۀ خود را تکذیب نمی‌کنم. اگر ما بی‌طرف می‌ماندیم، جنگ اول جهانی این‌قدر طول نمی‌کشید. درست است که پس از جنگ بر قدرت آلمان افزوده می‌گردید ولی بالاخره قَدَر‌قدرت که نمی‌شد. و ملاحظه می‌فرمایید آلمانِ زمان قیصر –علی‌رغم تبلیغاتی که برای قبولاندن آن به مردم انگلیس به‌عمل می‌آمد- به اندازهِ آلمان هیتلری بد‌ذات و شریر نبود. امروزه، به‌ندرت می‌توان دولت‌هایی را یافت که هم‌پایه و هم‌سنگ حکمت قیصر آلمان باشند. مسئله چنین است، هنگامی‌که شما علیه دولت بد‌ذات و شروری وارد جنگ شوید بر شرارت و خبث آن می‌افزایید. این حقیقت مسلم در بارهِ نازی‌ها مصداق پیدا نمی‌کند، زیرا اصولاً، در دنیا چیزی از آن‌ها بدتر پیدا نمی‌شد. چه باید کرد این حقیقت است. و اگر در سال 1914 بی‌طرفی خود را حفظ کرده بودیم دچار نازی‌ها و شیوعی‌ها نمی‌شدیم. شیوعی‌ها محصول و مولد یک شرایط خاصی می‌باشند، تجزیه شدن ارتش روس و بلوای عمومی در روسیه. اگر جنگ اول جهانی کوتاه‌تر بود انقلاب روسیه به شکل دیگری در می‌آمد.

س- در روسیه چه اتفاقی می‌افتاد؟

ج- یک انقلاب. همان انقلابی که در سال 1905 در شرف تکوین بود. تقریباً می‌توان اطمینان داشت که سوسیال‌های انقلابی قدرت را به دست می‌گرفتند، و اینان با شیوعی‌ها فرق داشتند. بدون شک اوضاع در چنان مسیری می‌افتاد که می‌توانست قابل تحمل باشد.

س- آیا شما معتقدید در این صورت رژیم نازی در آلمان مستقر نمی‌شد و کار به‌ایجاد یک نوع دموکراسی قابل قبول منجر می‌گردید؟

ج- آری، همین‌طور می‌شد. اوضاع، باهنجاری مناسب، به همان سرعتی که سابقاً در انگلستان پیش می‌رفت تحول می‌یافت. امکان نداشت آلمان به یک دموکراسی پارلمانی معقول تبدیل گردد. آری، عامل زمان را نباید فراموش کرد. و شکی نیست که ما ناظر توسعه و تکامل فلسفه نازی که -در واقع عکس‌العملی در مقابل خرابی آلمان بعد از جنگ بود- نمی‌شدیم.

س- بسیار خوب، فرض کنیم در جنگ اول شرکت نمی‌کردیم. آلمان‌ها فرانسوی‌ها را شکست می‌دادند. سپس به‌سوی انگلیسی‌ها روی‌آورده شده و می‌گفتند «می‌دونی چیه؟ بگذار کلک این‌ها رو هم بکنیم».

ج- هیچ دلیلی وجود ندارد که با اتکاء بر آن چنین نظری را بپذیریم. آلمان‌ها، اهداف محدودی داشتند، آن‌ها می‌خواستند مستعمرات بیش‌تری به‌چنگ آورند و این هدف آن‌ها به مزاج ما انگلیسی‌ها سازگار نمی‌آمد. آلمان‌ها می‌خواستند بر بالکان تسلط بیش‌تری داشته باشند، در حقیقت آن‌ها می‌خواستند که اطریش در ممالک بالکان حکومت کند. این مقاصد قیصر، تا آن‌جا که من می‌توانم قضاوت کنم، مشخص و محدود بود، تصور نمی‌کنم قیصر آلمان قصد پیروزی بر جهان را داشت.

س- مع‌الوصف، جنگ اول جهانی از نظر بریتانیا جنگی درست و عادلانه بود و این‌طور نیست؟

ج- قانوناً، بله. اگر منظور شما این است که ما برای خاطر دفاع از بلژیک جنگیدیم –مسئله‌ای که خود مشکوك به نظر می‌رسد- بله. البته اگر چنین دلیلی را قبول می‌کنید آن‌وقت می‌توان گفت جنگ -از حیث قانون- عادلانه بود. ولی، فکر نمی‌کنم هرجنگی که از نظر قانون قابل توجیه باشد بتواند جنگی عادلانه و منصفانه تلقی شود.

س- آیا شما معتقدید که مردم جنگ را دوست می‌دارند؟

ج- چیز جالبی است. خیلی از مردم ازجنگ خوششان می‌آید، این یکی از مسائلی است که در سال 1914 باعث تعجب من شد. تمامی اشخاص صلح‌جویی که من با آن‌ها سرو‌کار داشتم معتقد بودند که، دولت‌ها جنگ‌ها را بر توده‌های ملت تحمیل می‌کنند. ولی، وقتی در خیابان‌های لندن قیافهِ مردم را تماشا می‌کردم آشکارا می‌دیدم که شادی مردم بیش از ایام قبل از اعلان جنگ بود. من این عقیده را کماکان، برای دوستان صلح‌طلبم اظهار داشتم و این قضیه موجب ارضای خاطرشان نشد. خیلی‌ها از شنیدن این گفته‌های من ناراحت شدند. هنوز هم معتقدم عدهِ زیادی از مردم جنگ را می‌پرستند. البته به‌شرطی که میدان کارزار در کشور آن‌ها نباشد و خسارتی از آن نبینند. مسلماً وقتی که آتش جنگ در کشور شما مشتعل شود آن‌وقت مطلب شوخی‌بردار نیست.

س- حالا که می‌گویید تعداد جنگ‌طلبان این‌قدر زیاد است، این قبیل احساسات تهاجمی آن‌ها در زمان صلح به چه‌ترتیب دفع می‌شود؟

ج- در این جا مسئله تهاجم مطرح نیست، بلکه موضوع ذوق حادثه‌جویی اشخاص به میان می‌آید. بعقیدهِ من اعطای هر نوع امکان حادثه‌جویی به این دسته از مردم که والۀ آنند شایان اهمیت زیادی است. با استفاده از این احساسات و نیرو‌ها می‌توان بدون متحمل شدن هزینه زیاد به قلل مرتفع صعود کرد و به قطب شمال یا جنوب دست یافت.

س- آیا تصور می‌کنید اهالی اسکاندیناوی؛ یعنی سوئدی‌ها از این‌که مدت‌های طولانی در صلح زیسته‌اند خوشبخت باشند؟

ج- کاملاً همین‌طور است. مردم سوئد از سال 1814 تا‌کنون روی جنگ را ندیده‌اند، و تا آن‌جایی که اطلاع دارم سوئد یکی از خوش‌بخت‌ترین ممالک جهان است. در آن‌جا مردم از زندگی حداکثر لذت را می‌برند و هیچ‌گاه ندیده یا نشنیده‌ام که خاطر سوئدی‌ها از این‌که در جنگ نبوده‌اند رنجیده باشد.

س- ولی در آن‌جا خودکشی زیاد است!

ج- البته، این موضوع صحت دارد. سوئدی ها بدان دلیل خودکشی می‌کنند که معتقدات مذهبی ندارند. ملت سوئد چندان در قید دین و مذهب نیست. آن عده از مردم سوئد که مذهبی داشتند به ایالات متحده و غرب میانه مهاجرت کردند و بقیه هم که در سوئد مانده‌اند مردمان لا‌مذهبی هستند.

س- آیا روحیه جنگ‌طلبی در سرشت بشر عجین است؟

ج- طبیعت بشر را می‌فرمایید؟ به‌درستی ماهیت آن را نمی‌دانم. معمولاً طبیعت بشر بی‌نهایت قابل کشش و انعطاف‌پذیر است و مردم متوجه این مطلب نمی‌شوند. مثلاً، اگر یک سگ خانگی را با یک گرگ وحشی مقایسه کنید آن‌وقت به قدرت تعلیم و تربیت پی‌خواهید برد. سگ خانگی موجودی است که به‌راحتی تربیت می‌شود و گاه عوعو می‌کند و شاید گاهی پای نامه‌رسان پست را هم گاز بگیرد ولی به‌طور کلی قابل معاشرت است. ولی مسئلۀ گرگ صورت دیگری دارد. در باره طبیعت بشر می‌توان به نتایج جالبی رسید. طبیعت بشر، بر حسب تربیت ممکن است کاملاً تغییر کند. این ایده که می‌گوید طبیعت بشر را نمی‌توان عوض کرد بی‌نهایت احمقانه است!

س- بالاخره اکنون مدت زیادی است که می‌کوشند ملت‌ها را متقاعد سازند که با هم به جنگ بر‌نخیزند و پیش‌رفت‌هایی که در این مورد حاصل شده خیلی کُند و ناچیز است.

ج- ما، در متقاعد ساختن مردم کوششی به‌عمل نیاورده‌ایم. در این مورد فقط چند فقره اقدامات محدود به‌عمل آمده است ولی هنوز اکثریت به‌دان دست‌نزده است.

س- آیا تصور نمی‌کنید اگر سوئدی‌ها به جنگی کشیده شده و عواقب دردناك آن را چشیده بودند، ملت خوش‌بخت‌تری بودند؟

ج- هیچ‌گونه دلیلی برای پذیرفتن این حرف مشاهده نمی‌کنم. در زمان کنونی، می‌توان گفت که تمام ملل روی جنگ را دیده‌اند و هیچ‌یک از آن‌ها به اندازهِ مردم سوئد خوش‌بخت نیستند. این مطالب، نتیجه مشهودات مسافرت خود من می‌باشد.

س- آیا به عقیده شما مردم برای جنگ دوم جهانی چندان ارزش و اهمیتی قائل نبوده‌اند؟

ج- علت این مسئله آن است که روال جنگ دوم جهانی با جنگ اول فرق داشت. کسانی که در سال 1914 عازم جبهه می‌شدند تبسمی بر لب نداشتند زیرا، به احتمال قریب‌به‌یقین معلوم بود که باید در میدان جنگ بمانند و این مسئله را همه می‌دانستند. ولی در پشت جبهه این دل‌آرزدگی و بدبینی وجود نداشت. جنگ دوم کاملاً قیافۀ دیگری داشت، مردم در یک حال رخوت و سستی قرار داشتند، آری مردم در 25 سال قبل مزهِ تلخ جنگ را چشیده بودند.

س- شما هم‌اکنون دربارهِ جنگ بین انگلیس و اسپانیا صحبت کردید، جنگی که مولد هیستری مردم بود و بر خلاف میل نخست‌وزیر وقت انجام گرفت. آیا تصور می‌کنید امروز کمتر از سابق در معرض این خطر قرار داشته باشیم؟

ج- خطری که ما را تهدید می‌کند کمتر از سابق نیست. اکنون دیگر مردم همه از نعمت سواد بهره‌مندند، و مطبوعات هم در تشدید این هیستری نقش عظیمی بازی می‌کند. ولی، یک چیز هست، کم‌کم تمایل مخالفی دارد به‌وجود می‌آید و علت اصلی آن‌هم پیدایش تلویزیون است. امروزه دیگر مردم در خانه‌های خود روی صندلی راحتی نشسته و اخبار جهانی را گوش می‌دهند. دیگر، آن اجتماعات وسیعی که برای استماع اخبار جدید تشکیل می‌شد و مردم را وادار به ابراز احساسات و داد و فریاد می‌کرد وجود ندارد. این اجتماعات عجیب‌و‌غریب عامل اصلی هیستری می‌باشد. من عقیده دارم هر چه تظاهرات و اجتماعات عظیم بیش‌تر نقصان یابد از هیستری مردم نیز به همان نسبت کاسته خواهد شد.

س- آیا شما عقیده دارید که این‌گونه اجتماعات مردم در میدان که برای استماع فرمان جنگ «ترافالگار» تشکیل می‌شد دیگر به آسانی به‌وجود نخواهد آمد؟

ج- چرا، تصور می‌کنم بازهم ناظر این اجتماعات باشیم. می‌دانید قضیه از چه قرار است؟ میدان ترافالگار خیلی سهل‌الوصول است و آدم می‌تواند بدون هیچ اشکالی به‌دانجا برود. گمان می‌کنم اجتماعات این میدان هم‌چنان ادامه خواهد داشت. ولی معتقدم دیگر بدان اهمیت سابق نخواهد بود. چیز عجیبی است. جمعیت انبوهی از مردم در این میدان مجتمع می‌شوند تا به تصمیم دولت مبنی بر سرکوبی و کشتار آن‌ها با ابراز احساسات و هیجانات پاسخ گویند، واقعاً شگفت‌آور است. به‌راستی از طبیعت بشری باید غیر از این توقع و انتظار داشت. چه باید کرد، منکر وجود این حقیقت تلخ نمی‌توان شد ولی، تصور می‌کنم که این شدت روبه کاهش باشد.

4- کمونیسم و سرمایه‌داری

4- کمونیسم و سرمایه‌داری

س- به عقیده شما وجوه مشترك کمونیسم و سرمایه‌داری چیست؟

ج- بین این دو وجوه مشترك زیادی وجود دارد و به عقیده من وجود این وجوه مشترك نتیجه منطقی و اجتناب‌ناپذیر تکنیک جدید است. تکنیک جدید، وجود تشکیلات وسیع و متمرکزی را ایجاب می‌کند و در نتیجه رهبران و مدیریت نوع خاصی را به‌وجود می آورد. این مطلب برای کشور‌های کمونیستی و سرمایه‌داری، چنان‌چه صنایع آن‌ها مترقی باشد یک‌سان بوده و در هر دو مورد مصداق پیدا می‌کند.

س- آیا تصور می‌کنید این تشکیلات عظیم موجب پیداش طرز تفکری مشابه در آمریکا و روسیه گردید؟

ج- بله، با قید شرایطی گمان می‌کنم چنین تشابهی به‌وجود آید. در این‌جا منظورم این‌ست که قضیه فقط، از لحاظ کمیت مورد اختلاف می‌باشد نه از حیث کیفیت. بین یک مقام مسئول آمریکایی و روسی حقیقتاً شباهت زیادی وجود دارد. منتها ممکن است مسئول آمریکایی اختیارات محدود‌تری داشته باشد. ولی به هر حال هر دوی آن‌ها از نوع انسان هستند.

س- آیا تصور می‌کنید در این شرایط روس‌ها و آمریکایی‌ها -‌در تایید مثال شما- دربارهِ زندگی اهداف و ایده‌آل‌های مشترکی داشته باشند؟ مثلاً: اتومبیل، ارضا حوائج مادی و غیره.

ج- در مقیاس وسیعی آری همین‌طور است. من تصور می‌کنم دربارهِ ماتریالیسم روس‌ها، لطیفه‌های زیادی گفته شده باشد، بالاخره، وقتی خوب فکر کنیم، اغلب مردم ماتریالیست هستند. اشیائی که مایحتاج مردم را تشکیل می‌دهد همه، عبارت از چیز‌هایی‌ست که با پول می‌توان تهیه کرد. این موضوع دیگر خیلی عادی و پیش‌پا‌افتاده است، اصولاً می‌توان گفت با طبیعت مردم چنین چیزی سرشته است. بین شرق و غرب آن اختلافی که غربی‌ها می‌کوشند با تبلیغات در مغز ما فرو کننند، اساساً وجود ندارد. چه در کشور‌های کمونیستی و چه در کشورهای سرمایه‌داری همه مادی و ماتریالیست می‌باشند.

س- شما پس از جنگ اول جهانی به روسیه مسافرت کرده‌اید. در میان احزاب دست چپ آن وقت احساسات شدیدی نسبت به روسیه ابراز می شد، شما در این باره نظر تقریباً نا‌موافقی اظهار داشتید. آیا معتقدید اوضاع روسیه حالا هم مانند همیشه است؟

ج- هنوز هم بر همان عقیده‌ام. رژیمی که -در آن‌وقت- در آن‌جا مستقر شده، محلی برای امید باقی نمی‌گذارد؛ زیرا رژیم مورد بحث با هیچ‌گونه آزادی موافق نمی‌باشد. آن رژیم، بحث آزاد را مجاز نمی‌داند و اجازه نمی‌دهد انسان -‌بدون اشکال و مانع- در مورد مسائل دلخواه خود، آزادانه تحقیق کند. رژیم مزبور، دگماتیسم را تشویق می‌کند و برای توسعه و ترویج یک عقیده استعمال زور را جایز می‌داند. این طرز رفتار رژیم آن‌وقت روسیه، طبعاً نمی‌تواند موافق ذوق آزادی خواه کهن‌سالی چون من باشد.

{دگماتیسم Dogmatism: فلسفه جزمى، روش فکرى که به موجب آن “دگم‌ها ” یا سُنن و سوابق مسلمه باید بدون پرسش و کورکورانه مورد تبعیت قرار گیرند.}

س- آیا شما معتقدید این رفتار همچنان ادامه دارد؟

ج- گمان می‌کنم، البته،طرز رفتار رژیم کنونی به‌شدت دوران استالین نیست ولی بالاخره، رژیم که عوض نشده است.

س- شما هم اکنون دربارهِ آزادی عقیده صحیت کردید. اگر رژیم کمونیستی در برابر آزادی فکر موانعی ایجاد می‌کند به چه دلیل روس‌ها به چنین پیش‌رفت‌هایی نائل آمده‌اند. این پیش‌رفت را چگونه تعبیر می‌کنید؟

ج- بسیار خوب، اذعان و اقرار می‌کنم که این مسئله شخص مرا نیز به تعجب وا داشته است. ولی نبایستی از پیش‌رفت روس‌ها دچار تعجب شویم، زیرا ما قبلاً پیش‌رفت ژاپنی‌ها را به‌چشم دیده بودیم. وقتی که ژاپن تمدن غرب را تقلید کرد در فکر خود تغییری به‌وجود نیاورد. ژاپن فقط تکنیک را از غربی‌ها اتخاذ واقتباس نمود. ژاپن تا پایان جنگ دوم جهانی -در بحبوحۀ تجهیزات و صنعت مدرن- معتقدات دیرینه خود را همچنان حفظ کرد. اما،روس‌ها معتقدات قدیمی خود را به‌دور ریختند و به‌جای آن عقیده دیگری را پذیرفتند. روس‌ها بدون این‌که عقیده جدید خود را در قلم‌رو و تکنیک وارد کنند ارزش آن‌را همچنان محفوظ داشتند. روس‌ها وسیله و راهی پیدا کرده‌اند که با استفاده از آن می‌توانند مردم را -بدون این‌که سرگرم مسائل دیگر شوند- به‌سوی تکنیک هدایت کنند.

س- آیا تصور می‌کنید کمونیست‌ها بتوانند در بهبود سرنوشت روس‌ها موثر واقع شوند؟

ج- اگر حقیقتش را بخواهید نمی‌دانم. البته امکان دارد که امروز روس‌ها خوش‌بخت‌تر از سابق باشند. روس‌ها در زمان استالین خوش‌بخت نبودند، شاید بتوانم تصور کنم زندگی مردم معمولی روسیه -در زمان استالین- بهتر از دوران تزاری نبوده است، ولی شاید هم در زمان کنونی اوضاع بهتر شده باشد.

س- شما لنین را ملاقات کرده‌اید، دربارهِ او چه عقیده‌ای دارید؟

ج- اگر حقیقتش را بخواهید وقتی لنین را ملاقات کردم یکّه خوردم و متعجب شدم. البته قبلاً هم می‌دانستم که لنین صفات و خصال عالی و برجسته‌ای دارد، لنین دارای شهامت و شجاعتی وصف‌ناپذیر بود، وی اراده‌ای آهنین و انعطاف‌ناپذیر داشت و بالاخره،از استقامتی خلل‌ناپذیر برخوردار بود. وجود او مظهر تجسم یک آیین بود. آری می‌توان گفت لنین برای خودش زندگی نمی‌کرد- با قید این شرط که تا اندازهِ مهمی، وجود او برای آیین مخصوص خودش ضروری به نظر می‌رسید. بدین مفهوم لنین مرد شریفی بوده است. ولی میدان عقیدهِ او به‌نظرم محدود جلوه کرد، او نسبت به مارکسیسم تعصب شدیدی داشت و به هیچ وجه حاضر نبود -یک قدم هم- از آن منحرف شود.

س- آیا لنین مرد سخت‌گیری بود؟

ج- آری، من چنین استنباطی از او دارم. تصور نمی‌کنم سخت‌گیری لنین به‌پایه قساوت استالین می‌رسیده، ولی گمان می‌کنم که لنین در برخی موارد خشن و سخت‌گیر بوده است. آری او سخت‌گیر بود.

س- اکنون دربارهِ جهان آزاد صحبت کنیم. آیا در روش و اوضاع جهان آزاد معایب چشم‌گیری مشاهده می‌کنید؟

ج- آری، معایب زیادی مشاهده می‌کنم. ولی بزرگ‌ترین عیبی که در جهان آزاد می‌بینم این است که، در جهان آزاد، آزادی وجود ندارد! جهان آزاد ابداً حق ندارد خود را «جهان آزاد» بنامد. ما انگلیسی‌ها کاملاً در جریان وحشتی که مک‌کارتی در آمریکا به‌وجود آورد بوده‌ایم. مسئله این‌جاست که اگر حوادثی از این قبیل در کشور ما به‌وجود آید چندان توجهی بدان نمی‌کنیم و مثلاً اگر این‌جا شما بخواهید به کارمندی استخدام شوید بر شما جاسوسانی گمارده خواهد شد. تنها کافی نیست که برای کسب اطلاع از عقاید شما، بازپرسی و استنطاق مستقیم به عمل آید. از استادان دانشگاه شما و جمعی دیگر نیز، بعنوان جاسوسان دولتی در این مورد استفاده می‌شود.

{جوزف ریموند مک‌کارتی (Joseph Raymond “Joe” McCarthy) ‏(۱۹۰۸–۱۹۵۷) سیاست‌مدار آمریکایی بود که از ۱۹۴۷ تا زمان مرگش در ۱۹۵۷ سناتور جمهوری‌خواه از ایالت ویسکانسین بود. از ۱۹۵۰ به بعد، او تبدیل به یکی از چهره‌های شاخص دوره‌ای شد که در آن جنگ سرد به ترس گسترده‌ای در خصوص براندازی کمونیستی دامن می‌زد. او به خاطر این ادعا که تعداد زیادی از کمونیست‌های و جاسوسان و سمپات‌های شوروی درون دولت فدرال آمریکا و جاهای دیگر حضور دارند مشهور بود. نهایتاً تاکتیک‌های او و ناتوانیش در اثبات ادعاهایش منجر به سرزنش رسمی او از سوی سنای ایالات متحده شد. در ۱۹۵۳ رئیس کمیته فرعی تحقیقات سنا شد. در پی متهم شدن به اعمال نفوذ به نفع یکی از همکاران خود که به خدمت نظام فراخوانده شده، سنا در ۱۹۵۴با ۶۷ رای در مقابل ۲۲ رای وی را محکوم کرد. نقش مهم او در وحشت‌افکنی از کمونیسم و کمونیست‌ها بین جامعه آمریکا باعث شد تا این نوع اقدامات به مک‌کارتیسم شهرت پیدا کنند.}

س- فرض کنیم دانشجویی از دانشگاه آکسفورد فارغ‌التحصیل شود و بخواهد در یک موسسه دولتی کار پیدا کند. شما معتقدید از استادان سابقِ جوانی که تقاضای کار کرده است می‌پرسند آیا این شخص از نظر سیاسی قابل اطمینان می‌باشد یا نه؟

ج- حقیقت ماوقع چنین است. البته عدهِ زیادی از دادن پاسخ به چنین سوالی خودداری کرده‌اند، ولی به هرحال این مسئله مطرح می‌شود. البته من در این مورد نمی‌توانم نسبت به آکسفورد اظهار نظری کنم، اما این موضوع را می‌دانم که استادان دانشگاه آکسفورد در چنین وضعی هستند.

س- بعقیده شما یک دولت عاقل نباید به‌منظور جلوگیری از وجود اشخاصی که ممکن است اسرار دولتی را به دول بیگانه بدهند احتیاط‌ها و پیش‌گیری‌های لازم را به عمل آورد؟

ج- تصور نمی‌کنم، درباره جاسوسان و افشای اسرار و عواقب آن خیلی اغراق می‌شود. حقیقت امر این است که: روس‌ها به‌خوبی می‌توانند همه چیز را خود بی‌آن‌که نیازی به دیگران داشته باشند کشف کنند و لذا عقیده ندارم که جاسوس‌ها و خائنین از این لحاظ لطمه‌ای به ما وارد ساخته و یا به نفع روس‌ها خدماتی انجام داده باشند. این موضوع داستان عوام‌پسندی بیش نیست. و با همین اراجیف است که مردم را سبک‌مغز می‌کنند.

س- آیا در دنیای آزاد مسئله دیگری هم وجود دارد که از نظر شما مستوجب سرزنش باشد؟

ج- درباره محدودیت آزادی مثال دیگری می‌زنم، دنیای آزاد می‌خواهد با فرانکو هم‌پیمان شود. ولی به عقیدهِ من رژیم فرانکو دارای جمیع مشخصات کمونیستی است. شما، هر نوع ایدئولوژی هم که داشته باشید نباید با مردمانی هم‌پیمان شوید که رفتار آن‌ها مورد انتقاد شماست.

س- اگر شما بلوك غرب را جهان آزاد نمی‌دانید پس آن‌را چه باید بنامییم؟

ج- جهان سرمایه‌داری.

س- جهان مورد بحث شامل سوئد، نروژ و دانمارك هم می‌باشد و این کشورها در شمار ممالک سرمایه‌داری نیستند؟

ج- شاید صحیح هم نباشد که این اسم را بدان‌ها بدهیم. در حقیقت به استثنای پرتغال و اسپانیا، یکی از وجوه اصلی تمایز غرب همان اعتقادش به رژیم پارلمانی است. به‌طور کلی دنیای غرب به‌نظر خودش -نه به‌نظر دنیای کمونیستی- به رژیم پارلمانی اعتقاد دارد. بدون شک بزرگ‌ترین اختلاف بین کمونیسم و سرمایه‌داری همین است.

س- شما در چند مورد کمونیسم را سرزنش کردید. آیا موارد دیگری را مورد سرزنش می‌دانید؟

ج- لبه تیز شمشیر سرزنش من، بیش‌تر متوجه استبداد نیک‌سگال (خیرخواه) و لطیف است. استبداد نیک‌سگال در واقع از زمان قدیم مورد قبول بوده و در بسیاری از اجتماعات کهن بشری وجود داشته است، ولی همیشه عدم صحت آن‌ها تایید و اثبات شده است. اگر شما شمشیر استبداد را به‌دست مردی نیک‌سگال بسپارید، حسِّ خیر‌خواهی و نیک‌اندیشی او محو می‌شود، ولیکن روحیه مستبد او بر جای باقی می‌ماند. اساس تئوری کمونیستی بر این استوار است که، به تعدادی از اشخاصی که به عقیده‌ای- تا حد پرستش- پایبند می‌باشند قدرت مطلقه‌ای اعطا شود با این امید که اینان قدرت مکتسبه و محوله را در راه انجام اعمال خیر به‌کار خواهند برد. من عقیده دارم که مردم به‌جز مواردی انگشت‌شمار، همه و همه از قدرت سوء‌استفاده می‌کنند. بدین جهت، تجزیه و تقسیم قدرت حکومت -و همچنین اجتناب از واگذاری آن به گروهی نادرست- شایان اهمیت زیادی است.

س-آیا شما می خواهید بگویید که کمونیست‌های روسیه که روزی قدرت حکومتی را به‌دست گرفتند دیگر-به‌هیچ‌وجه- به دیکتاتوری پرولتاریا معتقد نیستند؟

ج- بله، همین‌طور است. این کلمه به‌صورتی که در روسیه بر زبان رانده می‌شود بیش‌تر جنبۀ بذله و شوخی به‌خود گرفته است. وقتی در روسیه بودم ملاحظه کردم که لنین به‌عنوان یک نفر پرولتر معرفی می‌شد، ولی گدایان کوچه -که به قوتی لایموت نیاز داشتند- در شمار خدمت‌گذاران بورژوازی قلمداد می‌شدند.

س- بسیار خوب. اکنون به منطقۀ دیگری از جهان که -در مقیاس وسیعی- به‌وسیله رژیم کمونیستی اداره می‌شود می‌پردازیم. آیا بنا بر عقیده شما چین توده‌ای دنیای غرب را -که من دیگر دنیای آزاد نخوانده بلکه جهان پارلمانی می‌نامم- به همان شدتی که روسیه مورد تهدید قرار می‌دهد، تهدید می‌کند یا نه؟

ج- گمان می‌کنم این تهدید در آیندهِ دور شدید‌تر گردد. چینی‌ها از تازه به‌دوران رسیده‌های کمونیسم هستند. آن‌ها اکنون بدان مرحله از تعصب قدم گداشته‌اند که مدت‌ها قبل روس‌ها پشت سرگذاشته‌اند. جمعیت چین به‌مراتب زیادتر و انبوه‌تر از جمعیت روسیه است و چینی‌ها طبیعتاً مردمانی کار دوست و زحمت‌کشند. باید افزود که انسان چینی همواره کار و زحمت را دوست می‌داشته است. چین دارای آن‌چنان استعداد هست که بتواند تبدیل به دولتی قوی‌تر از روسیه گردد. چین رجال بزرگی پرورده است که از لحاظ ارزش با رجال روسیه برابری می‌کنند.

س- آیا روس‌ها هم درباهِ این قضیه با شما هم عقیده هستند؟

ج- البته هیچ موضوعی را نمی‌توان با اطمینان و ایمانی قاطع ادعا کرد. روس‌ها در این باره می‌کوشند حتی‌المقدور مهر سکوت بر لب گذارند. اگر شما در این باره از روس‌ها، سربسته، مطالبی بپرسید خواهید دید که پاسخی نا‌مشخص و مبهم به شما خواهند داد. ولی دلایلی وجود دارد که با اتکاء به آن‌ها می‌توان قبول کرد که روس‌ها ملتفت و نگران پیش‌رفت سریع چینی‌ها می‌باشند.

س- مثلاً، آیا این مسئله شایان اهمیت است که روس‌ها اسرار بمب اتمی و هیدروژنی را به چینی‌ها نداده‌اند؟

ج- بله خیلی مهم است.

س- به‌عقیده شما وخامت موجود در بین جهان کمونیستی و دنیای غیر‌کمونیستی برای آزادی –به‌طور کلی- مضر است؟

ج- بلی، وخامت اوضاع موجود بین شرق و غرب برای آزادی زیان بزرگی دارد. چنین وخامتی به‌جز ایراد صدمه و لطمه اثر دیگری نمی‌توانند داشته باشند. وجود این وخامت موجب می‌شود که مردم نتوانند به‌طور صحیح و روشن بیاندیشند. می‌دانید قضیه چیست؟ فرض کنید شما بخواهید در مورد سیستم حکومتی جبهۀ مقابل مطالعه کنید، بلافاصله پلیس -چه پلیس غرب و چه پلیس شرق- معتقد می‌شود که شما قصد دارید به سیستم جبهۀ مقابل ملحق شوید. و نتیجه منطقی حاصل از این عقیده آن است که به هیچ‌کس نباید اجازه داده شود کمترین اطلاعی دربارهِ اوضاع طرف مقابل به‌دست آورد. و این… درحقیقت، رفتاری است احمقانه. مسئله دیگری را به‌میان کشیم، در همه‌جا محیطی پر از سوء‌ظن به‌وجود آمده است. اشخاص زیادی را می‌بینم که –به‌ناحق- مورد سوءظن و اتهام واقع شده و مستقیماً به دیار عدم فرستاده می‌شوند. این وضع وخیم خود موجب بروز بدبختی عظیم و خانمان‌سوزی است.

س- با این همه، آیا شما مایل نیستید که روس‌ها مطالعۀ سیستم پارلمانی و طرز کار آن‌را آزاد کنند؟ و این بدان دلیل که امکان دارد، مردم روسیه با مطالعۀ سیستم پارلمانی به افکاری برخورد کنند که در نظرشان نامطلوب نباشد؟

ج- عکس قضیه نیز صحیح است. ملاحظه می‌فرمایید که در آمریکا هم اگر کسی بخواهد دربارهِ سیستم اجتماعی روسیه مطالعاتی انجام دهد با موانع و مشکلات عجیبی مواجه می‌گردد. به عقیدهِ من باید بین طرفین سازش و هم‌زیستی و حُسن‌تفاهم به‌وجود آید. به‌طوری که تمام افراد بتوانند سیستم طرف مقابل را مورد مطالعه و بررسی قرار دهند. من اطمینان دارم به همان نسبتی که در آمریکا برای روسیه طرفدار وجود دارد، به همان نسبت هم برای آمریکا در روسیه هواه‌خواه پیدا می‌شود.

س- ولی در انگلستان عده زیادی هستند که در بارهِ مرام کمونیسم، آزادانه مطالعه و تحقیق می‌کنند.

ج- البته،صحیح است. در انگلستان عده زیادی از مردم برای کمونیسم ارزش قائلند. این عده، حق دارند در دانشگاه تدریس کنند، مسئله‌ای که در آمریکا غیر‌قابل تصور است.

س- آیا تصور می‌کنید بین جهان کمونیسم و دنیای سرمایه‌داری بتوان همزیستی مسالمت‌آمیز به‌وجود آورد؟

ج- البته این هم‌زیستی امکان‌پذیر است. فقط باید طرفین به یک‌دیگر عادت کنند. برای نمونه مسلمین و مسیحیان را مثال می‌زنم. پس از شش قرن جنگ و مبارزه -که هیچ‌کدام از آن‌ها هم پیروزی بر دیگری به‌دست نیاورد، بالاخره یک مرد نابغه پیدا شد و گفت «رفقا جنگ بس است! چرا با هم‌ پیمان دوستی نبندیم؟» سرانجام بین آن‌ها دوستی برقرار شد، و این خود بهترین راه حل ممکنه بود. اگر کمونیست و سرمایه‌داری زحمت درك این مطلب را بر خود هموار کنند که هیچ‌کدام از آن‌ها مالک جهان نخواهد شد، ممکن است همان وضعی که بین مسلمانان و مسیحیان برقرار گردید به‌وجود آید.

س- برای حصول بدین نتیجه چه بایستی کرد؟

ج- باید از تجارب گدشته استفاده کرد، البته لازم نیست برای نیل به این هدف مانند مسلمین و مسیحیان شش قرن توی سر‌وکلۀ هم بزنیم؛ زیرا در چنان صورت کسی در جهان باقی نخواهد ماند. ولی ممکن است و مسلماً می‌توان دولت‌ها را به منظور ایجاد حسن‌تفاهم و درك لزوم توافق به‌هم نزدیک ساخت.

5- اخلاق تابو

5- اخلاق تابو (رسوم و عادات جاهلانه)

س – شما از اخلاقِ تابو  چه استنباطی دارید؟

{کلمۀ Taboo (منع یا نهى مذهبى- حرام شمرده شده) در اصل در زبان اهالی جزایر پولی‌نزی بوده و مستقیماً در زبان‌های اروپایی داخل شده است. بر طبق عقیدهِ تابو، برخی اشخاص و اشیاء (کشیشان- جادوگران- اجساد مردگان- زنان زائو- زنان در دورهِ قاعدگی- روسای قبایل) دارای قوه‌ای مقدس و مافوق‌طبیعی می‌باشند، به‌طوری که نزدیکی و تماس با آن‌ها ممکن است خطرات بزرگی به‌بار آورد (جنون- بیماری- مرگ). کلمه مورد بحث، از لحاظ سهولت تلفظ در این کتاب به‌صورت «تبو» استعمال شده است.}

ج- اخلاق تابو، عبارت از مجموعه‌ای رسوم و عادات خاصه و منهیاتی است که بدون هیچ‌گونه دلیلی به انسان تحمیل می‌گردد. گاهی اوقات ممکن است بتوان دلیل برای توجیه وجود تابو پیدا کرد. امّا اغلب هر گونه کوششی برای یافتن دلیل بی‌حاصل خواهد بود. باید دانست که در هر حال تبوی مذکور واجب الاتباع است و اموری وجود دارد که اجتناب از ارتکاب آن‌ها ضروری است.

س- چه اموری؟

ج- در این‌جا، مسئله اصولاً به سطح تمدن اجتماع بستگی دارد، تبو از مشخصات و خصایص روحیات بدوی است. در بین اخلاقیات عشایر گمان می‌کنم، تنها، مذهب تبوست که بنا بر آن افراد قبیله حق ندارند در کاسۀ رئیس قبیله غذا بخورند. زیرا، بر طبق مذهب تبو چنان‌چه کسی دست خود را در کاسۀ رئیس قبیله فرو کند ممکن است به هلاکت برسد. به همین ترتیب، انواع و اقسام اوامر و منهیات وجود دارد. مثلاً به‌خاطر دارم سلطان داهومی Dahomey اجازه نداشت چشمان خود را به‌سوی نقطۀ ثابتی خیره کند، زیرا اگر سلطان این کار را می‌کرد ممکن بود در سمتی که چشمان وی متوجه بود طوفان برخیزد. و بهمین دلیل –بنا بر یک قانون- سلطان مجبور بود دائماً دیده‌گان خود را به اطراف بگرداند.

{داهومی از سال 1865 جزو مستعمرات آفریقای غربی فرانسه در آمده.}

س- بسیار خوب، این‌ها نمونه‌هایی از تبوهای جوامع اولیۀ بشری بودند. به عقیدهِ شما در اجتماع کنونی ما چه نوع تبو‌هایی وجود دارد؟

ج- مذهب اخلاقی ما هم آکنده از تبو می‌باشد. انواع و اقسام تبو‌ها، حتی در مقدس‌ترین و معظم‌ترین امور مشاهده می‌شود. برای مثال می‌توان عملی را که صریحاً –و بدون دلیل و چون‌وچرا-به‌عنوان معصیت شناخته شده است نام برد. قانون تبو ما را از ارتکاب آن جداً برحذر می‌دارد: به گاو همسا‌یه‌ات چشم طمع مدوز! آری من هیچ‌وقت مرتکب چنین معصیتی نشده‌ام!

س- بسیار خوب، ولی قوانین عملی‌تری وجود دارند که می‌توان گفت دائم‌الاجرا هستند. آیا شما می‌توانید در این قوانین نمونه‌هایی از اخلاق تبو را مشاهده کنید؟

ج- بله، چرا نتوانم. مسلماً از برخی لحاظ قانون تبو کاملاً با مذهب اخلاقی عقلی منطبق می‌باشد. مثلاً این دستورات را در نظر بگیرید، دزدی نکنید و کسی را نکشید! این قوانین بدیهی، با موازین عقلی انطباق محض دارند ولی دستورات فوق‌الذکر کم‌کم صورت تبو به خود گرفته و عواقب ناهنجار و بدی به‌بار می‌آورند، مثلاً تحریم قتل نفس به هومیری (خلاصی) منجر می‌شود که تصور می‌کنم مورد قبول اشخاص خردمند باشد.

{هومیری، Euthanasia خاتمه دادن به زندگی بیماری که مرگش حتمی ‌باشد. این ترکیب ترجمۀ دو جزء یونانی هو: eu و مرگ: thanatos می‌باشد.}

س- وقتی یک نفر هندو اعلام می‌کند: نباید گوشت گاو خورد، آیا او بر حسب مذهب اخلاقی تبو صحبت می‌کند؟

ج- آری، نخوردن گوشت گاو از نوع دستور‌های هندوست، برای مسلمانان و یهودیان خوردن گوشت خوك حرام است و هیچ‌گونه دلیلی برای تحریم وجود ندارد، مگر این‌که بگوییم این دستورات همه تبو می‌باشند.

س- آیا تصور نمی‌کنید این تبوها (محرمات بی‌دلیل) منافعی هم در بر داشته باشند؟

ج- این مسئله، در موارد مختلف تغییر می‌کند. برخی از این تبوها ثمر بخش، و برخی دیگر مضر می‌باشند. اگر شما مسائل اخلاقی را با موازین عقلی بسنجید، آن‌وقت می‌توانید تبوهای مختلف را مورد بررسی قرار داده و ببینید که کدام‌یک از آن‌ها مفیدند، در هر حال به عقیدهِ من تحریم گوشت گاو اشتباه بزرگی است.

س- چنان‌چه شما دارای معتقدات مذهبی نبوده -که واقعاً هم همین‌طور است- و به قوانین اخلاقی تبو هم پایبند نباشید، بفرمایید آیا خود را به هیچ یک از سیستم‌های اخلاقی مقید می‌دانید؟

ج- آری، ولی جدا ساختن اخلاق از سیاست کار بسیار دشواری است. به‌نظر من علم اخلاق بایستی بدین طریق عرضه شود، فرض کنیم فردی بخواهد فلان عمل را که برای خودش مفید بوده و در‌عین‌حال به همسایه‌گانش زیان می‌رساند انجام بدهد. اگر او بدین طریق برای همسایه‌گانش ایجاد مزاحمت کند آنان گرد‌هم جمع شده و خواهند گفت: ما به‌هیچ‌وجه موافق نیستیم، باید کاری کرد که او سوء‌استفاده نکند. بنابراین ملاحظه می‌شود که کار ما به یک امر جنایی مختوم می‌گردد، و این قضیه کاملاً عقلانی و منطقی است. روش اخلاقی من عبارت از ایجاد هم‌آهنگی بین منافع عمومی و خصوصی افراد اجتماع می‌باشد.

س- آیا به عقیدهِ شما اگربه‌جای این که افراد اجتماع یک سیستم اخلاق عمومی را قبول کنند، هر کس برای خود مسلک اخلاقی ویژه‌ای پیش می‌گرفت از این حیث مشکلاتی پدید نمی‌آمد؟

ج- البته در صورت مواجهه با چنین مسئله‌ای به محظوراتی برخواهیم خورد. در حقیقت امور اخلاقی آن‌قدرها هم شکل ویژه و خاص ندارند، قوانین اخلاقی در قوانین جنایی و یا در تصدیق و تکذیب مردم متجسم می‌گردند. مردم دوست ندارند در ملاء عام مورد سرزنش واقع شوند. و از همین‌جاست که نقش موثر یک قانون اخلاقی آشکار می‌شود.

س- آیا به عقیدهِ شما معصیت وجود دارد؟

ج- نه، پیدا کردن یک تعریف برای معصیت کار مشکلی است. اگر منظور شما ارتکاب کار‌های تحمل‌ناپذیر است، البته باید گفت بله وجود دارد، در این‌جا دربارهِ آن‌چنان اعمالی صحبت می‌کنیم که زیان‌شان بیش از سودشان است». آری، از این قبیل اعمال وجود دارد؛ ولی اصولاً، تصور ذهنی معصیت چیز قابل بحثی نیست، به عقیده من گناه عبارت از عملی است که انسان مایل است به‌جرم ارتکاب آن مجازاتی منظور دارد، مثلاً قتل نفس. در این مورد تنها مسئله جلوگیری از قتل نفس مطرح نیست؛ بلکه، بیش‌تر بدین موضوع توجه می‌شود که قاتل بایستی مجازات شود.

س- آیا شما می‌خواهید بگویید ایدهِ معصیت -غالباً- عذری برای ستم‌گری است؟

ج- به‌طور کلی آری، تصور می‌کنم دوزخ از اختراعات مردمان بیدادگر باشد. اگر کسی دارای احساسات بشری باشد هیچ‌وقت تصور این موضوع را هم نمی‌کند که، انسان، به‌جرم این‌که در زمان حیات خود بر روی کره زمین بر خلاف مذهب اخلاقی عشیره خود رفتار کرده است باید تا ابدالدهر در آتش جهنم بسوزد و هیچ‌گونه امیدی هم برای استخلاص و عفو او وجود نداشته باشد، چنین طرز تفکری شایسته انسان‌های شرافتمند نیست.

س- آیا به عقیده شما مفهوم معصیت مفرّی برای گریز از احساسات و تمایلات زورگویانه است؟

ج- گمان می‌کنم همین‌طور باشد، این مسئله در واقع مایه اصلی مذهب اخلاقی «سخت گیری» و مشکل‌پسندی است و موجب می‌شود که شما بدون احساس ناراحتی وجدانی، ظلم و ستم را روا دارید، بدین مفهوم معصیت چیز نامقبول و زشتی است.

س- اگر بنابراین باشد که وجود گناه را منکر شویم، پس به چه وسیله باید مردم را از ارتکاب به کارهای زشت بر حذر داشت؟

ج- بهترین وسیله‌ای که در اختیار داریم عبارت از این است که، سرزنش را با قانون جنایی تلفیق کنیم، هر کس باید فی‌نفسه یک نوع عقیدهِ عمومی و وجدان اجتماعی داشته باشد. این مسئله دارای اهمیت زیادی است. اگر وقایع و حوادث دوران رنسانس و تجدد ایتالیا را مطالعه کنید به این اهمیت پی خواهید برد. این حوادث بالاخره به نظریات ماکیاول منجر گردید. عقیدهِ عمومی در آن زمان قدرت تحمل مسائلی را داشت که در ادوار دیگر برایش تحمل‌ناپذیر بود.

س- آیا شما قبول دارید که انسان در برخی موارد مرتکب عمل بد می‌شود؟

ج- می‌فرمایید عمل بد، من از استعمال این کلمه خوشم نمی‌آید. ممکن است بگویم کارهایی وجود دارد که زیان‌شان بیش از سود آن‌هاست. البته اگر انسان بداند خطر انجام آن‌چنان کاری که زیانش بیش از سود آن است او را تهدید می‌کند، در آن صورت بهتر است به ارتکاب آن کار مبادرت نورزد. حالا اگر شما عشق‌تان می‌کشد عبارت بدی کردن را استعمال کنید کسی جلوی شما را نمی‌گیرد، ولی من در این کار سودی نمی‌بینم.

س- مذهب تبو مخصوصاً شامل روابط جنسی هم می‌شود شما قسمت اعظم آثار خود را به این مسئله اختصاص داده‌اید. آیا هیچگونه پند‌و‌اندرزی برای کسانی که بخواهند «درباره امور جنسی» خط‌مشی درست و عاقلانه‌ای در پیش گیرند دارید؟

ج- قبلاً اجازه دهید توجه شما را به یک موضوع جلب کنم، صفحاتی که من در آثار خود به مسئلۀ روابط جنسی اختصاص داده‌ام یک‌درصد نوشته‌های من است، ولی اکثریت مردم چنان اسیر وسوسه «مسئله» شده‌اند که به 99‌درصد باقی‌ماندهِ آثار من توجهی مبذول نمی‌دارند. در این‌جا باید بگویم که این «‌یک‌درصد‌» نسبت کاملاً منطقی و عقلانی است. این نسبت کامل در‌خور اهمیتی است که مسائل جنسی برای بشریت دارد. ولی بالاخره لازم است که مسئله اخلاق جنسی را مانند سایر مسائل مورد بررسی قرار دهیم، اگر از انجام عملی زیانی متوجه دیگران نشود دلیلی نداریم که ارتکاب آن را محکوم کنیم. نمی‌توان عملی را تنها به‌زعم این‌که فلان مذهب قدیمی «تبو» زشت شناخته است محکوم ساخت، فقط بایستی سود و زیان کار را به‌حساب آورد. چنین است اساس مذهب اخلاق جنسی و همۀ اخلاق‌های دیگر.

س- بنا به عقیده شما باید هتک عصمت را محکوم ساخت، ولی شما هم‌خوابگی و زنای معمولی را –چنان‌چه خسارتی ببار نیاورد- محکوم نمی‌کنید؟

ج- بله همین طور است. ازاله عصمت {نزدیکی با دختر باکره و برداشتن پردگی او} یک تجاوز جسمی در میان افراد است. امّا اگر با مسائل هم‌خوابگی و زنا مواجه شدیم، آن‌گاه باید موقعیت را در نظر گرفت و ملاحظه کرد در چنین موقعیت حساس دلایلی برای ابراز مخالفت وجود دارد یا نه، ولی محکوم ساختن دسته‌جمعی و دائمی و قطعی صحیح نمی‌باشد.

س- آیا شما تدوین قوانین مطبوعاتی را امری طبیعی و صحیح می‌دانید؟

ج- نه، در این مورد احساس می‌کنم عقیده‌ای مغایر عقاید رایج داشته باشم. بیم من از این است که فقط عده‌ای معدود از عقیدهِ من خوش‌شان بیاید. من تصور می‌کنم که هیچ آیین‌نامه‌ای نمی‌بایست انتشارات نامناسب را قدغن و تحریم کند؛ اولاً بدان دلیل که، آیین‌نامه‌ها به قضاتی کوته‌نظر و مغرور اجازه می‌دهند آثاری که دارای ارزش حقیقی می‌باشند -فقط بدان دلیل که به‌نظر آن‌ها زننده آمده است- محکوم و مطرود سازند. ثانیاً نتیجۀ اثر معمولی تحریم عبارت از تحریک حس کنجکاوی عمومی است، و این تأثیر هم در مورد ادبیات مستهجن و هم در موارد دیگر مصداق پیدا می‌کند. من در دورانی که قانون تحریم مشروبات تصویب شده بود -چندین بار- به آمریکا مسافرت کردم، و ملاحظه نمودم که مردم پس از تحریم با حرص‌و‌ولع بیش‌تری به شرب مسکرات روی آورده بودند. تصور می‌کنم دربارهِ تحریم ادبیات مستهجن و مخالف عفت عمومی نیز همین پدیده بروز کند. اکنون برای تایید «اثر تحریم» مثالی می‌زنم، فیلسوف یونانی امپدکل (Empedocle) جویدن برگ‌های شجرهِ‌الغار را خیلی شرم‌آور و زشت می‌پنداشت. او همیشه جزع و فرع می‌کرد از اینکه باید 10‌هزار سال به‌علت جویدن برگ این درخت در ظلمات خارجی (برزخ) به‌سر برد! هیچ‌وقت مرا از جویدن برگِ غار نهی نکرده‌اند و من هم تا کنون برگ چنین درختی را نجویده‌ام. ولی به امپدکل تلقین شده بود که نباید آن کار را بکند، و او هم برگ درختِ غار را جوید.

{امپدکل فیلسوف یونانی قرن 5 ق.م. و یکی از آزادی‌خواهان عهد‌عتیق است. در طب، سیاست و شاعری دست داشت و تئوری عناصر اربعه را وضع کرد. طبق این تئوری تمام اشیاء از ترکیب آب، هوا، آتش و خاك به‌وجود می‌آیند.}

س- آیا شما عقیده دارید که اگر انتشار موضوعات منافی‌عفت، برای همه کس آزاد می‌گردید آن‌وقت علاقۀ مردم نسبت بدان‌ها بیش‌تر نمی‌شد؟

ج- علاقه مردم نسبت بدان‌ها نقصان می‌یافت. فرض کنید چاپ و انتشار کارت پستال‌های منافی‌عفت مجاز و آزاد گردد. اگر چنین چیزی بشود، این اوراق برای مدت یک یا دو سال مورد استقبال واقع می‌شود و سپس مردم از آن خسته شده و دیگر کسی حتی به آن‌ها نگاه هم نخواهد کرد.

س- آیا عقیده شما دربارهِ نوشته‌های مستهجن و منافی‌عفت هم همین است؟

ج- در حدود عقل و منطق بلی. علاقه‌ای که مردم به یک اثر زیبا ابراز می‌دارند بدلیل جمال آن است نه بعلت محتوایات مستهجن آن.

س- به حرف اول خودمان برگردیم یعنی به مذهب اخلاقی تبو و دستورات غیر منطقی آن. آیا شما عقیده دارید که در شرایط کنونی اخلاق تبو زیان‌آور می‌باشد؟

ج- آری، و به انواع و اقسام مختلف. اغلب اوقات اتفاق می‌افتد که این اخلاق مربوط به جوامع قدیمی بوده و از جامعه‌ای که به‌کلی با جامعۀ ما متفاوت می‌باشد به ما به ارث رسیده است. قوانین اخلاقی آن جامعه با نیازمندی‌های خود آن جامعه متناسب می‌باشد و نمی‌تواند پاسخ‌گوی احتیاجات کنونی ما گردد. برای مثال آبستنی موضوعی را در نظر بگیرید، علمای علم اخلاق گذشته درباره چنین قضیه‌ای فکر نکرده بودند و این خود منشأ تأسف و خساراتی است. خسران دیگری هم وجود دارد و آن عبارت ازاین است که مذهب اخلاقی تبو می‌خواهد انجام افعال ستم‌گرانۀ عهد عتیق مثلاً قربانی کردن انسان را بر گردن ما بگذارد. یونانی‌ها از بدو تاریخ‌شان کم‌کم با قربانی کردن انسان که در جامعۀ آن‌ها رواج داشت مخالفت ورزیدند و تصمیم گرفتند این قانون اخلاقی را لغو سازند، ولی مؤسسه و سازمانی وجود داشت که مایل نبود درباره این نهضت حتی کلمه‌ای هم به گوشش بخورد و این موسسه همان معبد کذائی دلف (Delphes) بود. منبع رزق و روزی روحانیون این معبد،خرافات‌پرستی مردم بود و به همین جهت روحانیون نمی‌خواستند -با از بین رفتن خرافات پرستی- از مقام عالی خود نزول نمایند. به‌همین دلیل است که به استثناء دلف که هم‌چنان طرف‌دار قربانی ساختن انسان باقی مانده بود در بقیۀ یونان از مدت‌ها قبل، این قانون اخلاقی تبو را به‌دور ریخته بودند. مثال دیگری را که آن‌هم به نوبۀ خود مهم است یاد آور می‌شوم، در نظر اجداد ما تقطیع و تشریح اجساد مردگان زشت‌ترین کار بود. وزال (Vesale) دانشمند عالی‌مقام انگلیسی هم‌عصر شارل پنجم، متوجه شد که دانش پزشکی بدون تشریح بدن نمی‌تواند به پیشرفت‌های قابل‌ملاحظه‌ای نایل گردد، و بدین جهت تشریح اجساد را آغاز نمود. شارل پنجم ناخوش احوال بود و وزال تنها پزشکی بود که از عهده پرستاری و معالجۀ او بر می‌آمد و به‌همین جهت وی از حمایت شاه برخوردار بود، ولی سرانجام امپراطور از سلطنت کناره گرفت و وزال در حالی‌که دستش توی حنا مانده بود، بی‌یار‌و‌یاور ماند. وزال را متهم کردند که به تشریح بدنی که هنوز کاملاً جان نداده بود دست زده است. به‌جرم این کار، او را به زیارت کردن ارض مقدس محکوم ساختند. وزال با کشتی به‌سوی مرقد مسیح روانه گردید ولی، کشتی او در دریا غرق شد و بدین‌ترتیب پس از تحمل سختی زیاد جان سپرد، آری چنین بود سرنوشت وزال. و این ماجرا فقط و فقط، معلول مذهب اخلاقی تحریم تشریح میت بود. بله باید بگویم که هنوز هم مذهب تبو هم‌چنان زیان آور است.

در برخی از جوامع، تبوی شدیدی علیه محدود ساختن موالید اعمال می‌گردد. این تبو مبتنی و متکی بر محاسبه و زاد‌و‌ولد طبق نقشه می‌باشد که زیان شدید و بلای رقت‌باری برای بشریت دارد. مفهوم و نتیجۀ محاسبۀ مذکور عبارت از توسعۀ بدبختی و جنگ و هم‌چنین غیر‌ممکن ساختن حل بسیاری از مسائل اجتماعی است. به عقیدهِ من این یکی از تبو‌های مهم است. ولی، تبوهای دیگری را هم می‌توان نام برد، مثلاً قانون ممنوعیت طلاق از تبوهای کاملاً مضر است. این قانون، مطلقاً بر سنن قدیمی متکی است و هیچ‌گونه تناسبی با شرایط حقیقی و واقعی ندارد.

6- قدرت

6- قدرت

س- به‌عقیده شما، چه چیز انسان را به احراز قدرت متمایل می‌کند؟

ج- به‌عقیدهِ من عوامل مهمی که انسان را به احراز قدرت می‌کشاند عبات از، اولاً صدمات و تأثیرات گذشته که موجب علاقۀ برخی به قدرت می‌شود، ثانیاً صدمات حاصله از قحطی‌هایی که به‌طور ناگهانی انسان را در معرض تهدید قرار داده‌اند. در چنین مواردی انسان می‌کوشیده است –به‌هنگام بروز قحطی- برای خود مأمن و پناگاهی یافته و عده‌ای دیگر بلاگردان شوند، و همین عامل او را وادار کرده است که درصدد کسی قدرت برآید.

س-آیا از آن زمان‌ها تا به امروز، صورت مختلفی از قدرت پا به عرصۀ وجود گذاشته است؟

ج- آری و می‌توانیم آن‌ها را به چند نوع تقسیم کنیم، نوع اولِ قدرت که بیش از انواع دیگر هم رایج و آشکار می‌باشد تسلط مستقیم بر اشخاص است. نوع دوم عبارت از قدرت پاداش و مجازات می‌باشد که آن را قدرت اقتصادی نام نهاده‌اند. و بالاخره نوع سوم هم قدرت تبلیغات و اقناع می‌باشد. به عقیده من قدرت‌های فوق‌الذکر سه نوع قدرت مهم و اساسی می‌باشند.

س- آیا به‌عقیده شما دلایل نیل به قدرت ممکن است هم جنبۀ خوب داشته باشد و هم جنبۀ بد؟

ج- البته، و بدون هیچ تردیدی می‌توان گفت که، تقریباً انگیزه و محرك اصلی جمیع کسانی که به انجام کار مهمی نایل شده اند –به‌نحوی از انحاء- عشق به قدرت بوده است. این کیفیت، هم دربارهِ مقدسین و معصومین صادق است و هم دربارهِ گناه‌کاران مصداق می‌یابد. تصورمی‌کنم کیفیت مورد بحث، شامل حال کلیه کسانی باشد که دارای انرژی و قوه فعاله می‌باشند.

س- غالباً اتفاق می‌افتد که اشخاص نیک‌اندیش و خیّر -در اثر غرور و خود‌خواهی- جویای قدرت می‌باشند. آیا همین‌طور است؟

ج- مسلماً همین‌طور است. ولی در این موارد، تشخیص قضایا کار مشکلی است، در جهان کنونی تصمیمات خیلی زود و به سرعت اتخاذ می‌شوند. مسئله بر سر این است که باید، اجباراً، اختیار و قدرت اتخاذ تصمیم را به‌دست عده‌ای تفویض کرد، و متأسفانه این عمل خود موجب می‌شود که هیچ‌گونه تصمیمی، در برابر قدرت آن‌ها نداشته باشیم، این مسئله بی‌نهایت اهمیت دارد و شایسته است دربارهِ آن عمیقاً بیاندیشیم.

س- شما در این مورد چه نظری دارید؟

ج- این مسئله، ارتباط تامی با میدان عمل قدرت مورد نظر دارد. برای مثال پلیس را در نظر بگیرید، قدرت پلیس –همان‌طوری که در مورد بسیاری از دول جدید ملاحظه شد- حقیقتاً عامل خطرناکی است. در هر نقطه از جهان که کمونیست‌ها خواسته‌اند بر کشوری -که بدان دسترسی نداشته‌اند- مسلط شوند، اولین تلاش آن‌ها عبارت از این بوده که بر نیروی پلیس کشور مورد بحث چیره شوند. در نتیجه با انجام این کار، به‌خوبی می‌دانند که چه اشخاصی را باید به‌درون زندان چپانید و به‌علاوه وقف بر فوت و فن پرونده‌سازی نیز برای‌شان آسان می‌گردد. ملاحظه می‌فرمایید که ممکن است پلیس به عنصر خطرناکی تبدیل گردد، و صحت این موضوع بارها به اثبات رسیده است. به‌عقیده من در هر کشوری باید دو قسم پلیس وجود داشته باشد، یکی برای ثابت کردن جرم و دیگری برای اثبات برائت جرم.

س- راه حلی که شما پیشنهاد می‌کنید قضایا را بغرنج و پیچیده می‌کند. بعلاوه، امکان دارد تشکیل چند سازمان پلیسی برای دولت‌ها گران تمام شود. این‌طور نیست؟

ج- بله ممکن است. ولی فرض کنیم شما را به قتل‌نفس متهم کرده باشند. مودی مالیات به دولت خراجی می‌دهد تا این‌که عمال دولت مجرمیت شما را ثابت کنند. امّا شما بایستی هزینۀ مدافعات حقوقی خود را از جیب خود بپردازید و این، بر خلاف عدالت است. به عقیده من اگر 99 نفر گناه‌کار از خطر مجازات رها شوند بهتر از این است که یک نفر بی‌گناه بیهوده مجازات شود، ولی ما عکس این کار را انجام می‌دهیم؛ یعنی عقوبت 99 نفر بی‌گناه را بر فرار یک نفر مجرم از عقوبت ترجیح می‌دهیم، و علت آن‌هم این است که تصور می‌کنیم مودیان مالیاتی موظفند هزینۀ دادگستری را برای اثبات مجرمیت متهم تأمین کنند و فرد متهم هم باید، شخصاً، هزینه برائت خود را بپردازد.

س- صحیح است. ولی خیلی کم اتفاق می‌افتد کسی را بدون دلیل محکوم کنند. آیا به عقیده شما صرف می‌کند این قبیل هزینه‌های دولتی را فقط برای ثابت کردن این‌که یک فقره اتهام نادرست بوده است متحمل و متعهد شویم؟

ج- البته، ما درباره تعدد و کثرت این موارد آگاهی نداریم و به همین جهت، این مسئله خود مورد بحث قرار می‌گیرد. پلیس هم در این‌باره از روی رضا و رغبت اطلاعی در اختیار ما نخواهد گذاشت. بنا بر آن‌چه می‌دانیم خطر تکرار بی‌عدالتی غالباً ما را تهدید می‌کند.

س- اینک اعمال دولت‌ها را مورد بحث قرار می‌دهیم. آیا به‌عقیده شما دولت‌ها نبایستی از یک چنین آزادی -که هم اکنون دارند- برخوردار بوده و بتوانند به سرعت اتخاذ تصمیم نمایند! و آیا به‌نظر شما آن‌ها نباید قبل از اتخاذ تصمیم با موکلین خود مشورت کنند! و اگر هم بنا باشد دولت‌ها قبل ازمبادرت به هر کاری به آراء عمومی مراجعه کنند در این صورت تصور نمی‌کنید که از سرعت و تأثیر کار آن‌ها کاسته خواهد شد؟

ج- آری، ممکن است چنین وضعی پیش آید. در دنیایی که ما امروز زندگی می‌کنیم مواردی وجود دارد که ممکن نیست تصمیمات را به رفراندم عمومی یا شور گذاشت. مثلاً صلح و جنگ از مهم‌ترین مسائل حیاتی هستند. و لازم است در مورد آن‌ها تصمیم فوری گرفته شود. باید در وضع حکومت و اداره تمام ممالک تغییرات قابل‌ملاحظه‌ای به‌وجود آید و مردم امکان داشته باشند مسئله جنگ و صلح را، با آرامش و تأنی مورد بحث قرار دهند. بدیهی است اگر چنین کاری صورت عمل به‌خود بگیرد خیلی عالی خواهد بود.

س- بالاخره به‌طور کلی عقیده شما بر این است که باید تا اندازه‌ای از قدرت کاسته شود؟

ج- می‌دانید مطلب چیست، وقتی که مسئلۀ ارتکاب اعمال زشت در میان باشد. هر چه که قدرت کمتر باشد نتیجۀ کار بهتر است. اصولاً، طبیعت و خصلت بشر آن‌چنان سرشته شده است که -همیشه در مورد هر قسم عمل زشت- به‌شدت از قدرت زیاد ناراحت بوده است. شاید به جرأت بتوان گفت، نژاد بشری از برکت تقلیل قدرت توانسته است به موجودیت خود ادامه دهد. ولی امروز تقلیل قدرت رو به کاهش می‌رود و نتیجۀ آن چنین است که بشریت در معرض خطر فنا و نیستی قرار گرفته است.

س- سستی و عدم تأثیر قدرت انسانی، چگونه موجب بقای بشریت شده است؟

ج- سستی و کم اثری انسان باعث شده است که قدرت منازعه و مقاتله افراد تقلیل یابد و در نتیجه جامعه بشری بتواند به‌وجود خود ادامه بدهد. قاتل زیرکی که فن آدم‌کشی را خوب می‌داند و دارای قدرت هم باشد قادر است عدهِ زیادی از مردم را به قتل برساند. ولی یک‌نفر قاتل گیج، زود دُم به تله داده و دستگیر می‌شود و در نتیجه قادر نخواهد بود به کشتار مردم ادامه بدهد. بدبختی این‌جاست که آدم‌کش‌ها روز‌به‌روز ماهرتر و زبر‌دست‌تر می‌شوند.

س- اکنون، درباره نوع دیگری از اقسام قدرت -یعنی قدرت اقتصادی- صحبت می‌کنیم. آیا به‌عقیده شما قدرت اقتصادی به اندازه‌ای که مارکس برایش اهمیت قائل است مهم می‌باشد؟

ج- مارکس، در بین انواع و اقسام قدرت‌ها برای قدرت اقتصادی اهمیت بیش‌تری قائل است. مارکس، بررسی خود را به اوضاع انگلستان در سال‌های 1840 محدود ساخته و در نتیجه دچار این اشتباه شده است که موجب و عامل کسب قدرت مالکیت می‌باشد نه رهبری موثر و مارکس با اتکاء بر تعابیر نامبرده برای جمیع آلام و بدبختی‌ها‌یی که جهانیان با آن‌ها دست‌به‌یقه هستند دارویی پیشنهاد نموده، و همان‌طوری که ملاحظه شده این دارو نتیجۀ مؤثری نداشته است.

س- پس به عقیده شما قدرت اقتصادی چه اهمیت دارد؟

ج- این قدرت دارای اهمیت زیادی‌ست، ولی قدرت اقتصادی هم شکلی از سایر اشکال قدرت است. به‌عقیده من، قدرت اقتصادی در ردیف قدرت‌های نظامی و تبلیغاتی قرار دارد. برای توضیح این مطلب نمونه‌ای را یادآور می‌شویم، می‌دانید که ملکه بوآدیسه  Boadicee بر ضد رومی‌ها شورید و به‌طوری که در جریان هستید علت شورش هم این بود که سه‌نک Seneque مبلغ هنگفتی پول با نرخی کمرشکن به ملکه داده بود، بوآدیسه هم برای پرداخت این پول در مضیقۀ مادی شدید قرار گرفته بود. این ماجرا به‌دان‌جا اتفاق افتاد که سه‌نک در آن اثنا قدرت اقتصادی را در دست اختیار خود داشت. ولی پس از شکست بوآدیسه، امپراطور سه‌نک را به اعدام محکوم کرد. در این‌جا ملاحظه می‌شود که دیگر قدرت اقتصادی نقش مهمی ایفا نمی‌کند بلکه عامل نظامی عامل موثر می‌باشد.

س- آیا تصور می‌کنید که قدرت اقتصادی به ترمزی نیازمند باشد؟

ج- هر نوع قدرت را باید مهار کرد. مثلاً نباید قدرت‌هایی را که موجب می‌شوند اهالی برخی ممالک از گرسنگی بمیرند آزاد گذاشت. به چنین قدرت‌هایی باید لجام زد، و به همین دلیل گمان می‌کنم درست نباشد برخی از کشور‌های خاورمیانه سرنوشت تغذیه نفتی را مطلقاً به‌دست خود بگیرند.

س- شما برای قدرت تبلیغاتی چه اهمیتی قائلید؟

ج- بی‌نهایت. و این حقیقتی است که صحت آن از مدت‌ها پیش ثابت شده است. همان‌طوری‌که گفته می‌شود: درخت کلیسا از خون شهدای مذهبی تغذیه می‌کند. آیا این گفته بدان معنا نیست که خون شهدا دارای قدرت تبلیغاتی مؤثری است؟ و هم‌چنین می‌گوید: حقیقت پُردامنه و جهان‌شمول برتری دارد. آیا از این گفته چنین بر نمی‌آید که عقیدهِ رایج و مورد قبول امروزی برتری خواهد داشت. تبلیغات دارای اهمیت فوق‌العاده‌ای می‌باشد، و ممکن است جمیع اشکال را به خود بگیرد. مسیحیت، در حقیقت بدون کمک اقتصادی و قدرت نظامی به‌وجود آمده است.

س- آیا تبلیغات همیشه بد است؟

ج- هرگز، تبلیغات موقعی بد می‌شود که عقیده خوب و بد را باهم مخلوط کند. ولی نمی‌توان گفت تبلیغات فی‌نفسه بد است؛ زیرا در غیر این‌صورت باید بگوئیم هر گونه تعلیم و تربیتی بد است، از آن‌جا که تعلیم و تربیت خود نوعی تبلیغات است.

س- بدین ترتیب به‌عقیده شما باید قدرت تبلیغات را مهار کرد؟ و نیز معتقدید که اگر اطلاعات توده‌ها محصول تلقین و تبلیغ باشد آن‌وقت مردم نخواهند توانست به‌وضوح و مستقلاً بیاندیشند؟

ج- آری، به تبلیغات باید افسار محکمی زد. به‌طوری‌که من استنباط می‌کنم ایده‌ای که یک نفر روس معمولی از دنیای غرب دارد کاملاً مغایر با حقیقت است، علت این قضیه آن است که در کشورهای کمونیستی تعلیم و تربیت تحت نفوذ قدرت تبلیغات است. در کشورهای غیر کمونیستی دخالت تبلیغات در تعلیم و تربیت به آن شدت نیست، ولی در این‌جا هم دستگاه تبلیغات دولتی، با تمام قوا در امر تعلیم و تربیت مداخله می‌کند، هدف این قبیل دخالت‌ها این نیست که اشخاص از روی حقیقت فکر کنند بلکه هدف اصلی عبارت از آن است، که مردم همان‌طوری که دولت دلش می‌خواهد فکر کنند.

س- آیا به‌عقیده شما در کشورهای غیر‌کمونیستی هم باید به قدرت تبلیغات افسار زد؟

ج- البته که بایستی افسار زد. هر چند اوضاع موجود چندان وخیم نیست، مع‌الوصف ترمز زدن به نیروی تبلیغات ضروری می‌باشد. علت این موضوع آن است که امروز دیگر نسبت به امور تعلیماتی مدارس و دانشگاه‌ها محلی برای اظهار آزادانۀ عقاید و برخورد آن‌ها با یکدیگر وجود ندارد. این‌گونه محدودیت‌ها و موانع باعث شده‌اند که از فلان عقیده خاص به قیمت در هم کوبیدن و محکوم کردن عقاید دیگر پشتیبانی کرد.

س- بدین‌ترتیب مسئله اعمال قدرت و افراط در آن در زندگی انسان نقش مهمی دارد، همین‌طور است؟

ج- اهمیت اعمال قدرت و افراط در آن به‌قدری است که به تصور در نمی‌آید. به‌عقیده من، این مسئله می‌تواند به‌منزلۀ سنگ محکی برای تشخیص خوبی و یا بدی یک حکومت به‌کار رود. در یک حکومت خوب و مطلوب اعمال قدرت تحت مهار و کنترل بوده و محدودیت خاصی دارد. ولی در یک حکومت نامطلوب و بد قدرت به‌صورت لجام‌گسیخته‌ای اعمال می‌گردد.

س- بدون شک شکل ظاهری این مسئله در غرب بهتر از رژیم‌های دیکتاتوری است. در حقیقت برای قدرت حدودی وضع شده است. ولی به‌عقیده من بهتر بود مهار و ترمز دیگری غیر از ترمز انتخابات عمومی –که هر چند سال یک‌بار انجام می‌گیرد- وجود می‌داشت. در دنیای کنونی، دیگر تنها انتخابات کافی به‌نظر نمی‌رسد؛ زیرا امروزه بین کلیه مسائل پیوند و هم‌بستگی بیش‌تری وجود دارد. من معتقدم برخی اوقات رفراندوم هم مفید واقع می‌شود. بالاخره رفراندوم هم عاری از سرعت بوده و به‌کندی انجام می‌گیرد، این‌طور نیست؟

ج- مسلماً همین‌طور است. رفراندوم کند است. با این همه، باز هم بهتر از آن سیستم حکومتی می‌باشد که بدون مراجعه به افراد کشور، اهالی مملکت را به ورطۀ مصیبت و فلاکت دسته‌جمعی بکشاند.

7- خوشبختی

7- خوشبختی

س- شما مرد خوشبختی به‌نظر می‌آیید. آیا همیشه خوشبخت بوده‌اید؟

ج- در زندگی من، هم دوران‌های خوشبختی وجود داشته و هم ادوار بدبختی. من خود را مرد سعادتمندی می‌دانم؛ زیرا روزگارم قرین خوشبختی است.

س- ممکن است درباره بدترین ادوار زندگی خودتان برای ما صحبت کنید؟

ج- آری، بدترین دوران زندگی من دوران جوانی و بلوغ بود. من معتقدم که اصولاً خیلی از جوانان روزگار تیره‌ای دارند. در آن زمان بی‌دوست و تنها بودم و هیچ‌کس را نداشتم که با او دردِ‌دل کنم. اغلب فکر خودکشی به‌سرم می‌زد. گاهی اوقات، این فکر به حدّی شدت می‌یافت که تصور می‌کردم قادر نباشم درمقابل ایدهِ خودکشی مقاومت کنم، امّا در حقیقت چنین تصوری صحت نداشت. مسلماً خود را خیلی تیره‌بخت تصور می‌کردم، ولی حقیقت آن بود که بدبختی من جنبۀ اساسی و کلی نداشت و این حقیقت، از برکت خوابی که دیدم برایم روشن گردید. یک وقت خواب دیدم به‌شدت مریضم و می‌خواهم بمیرم. عجیب است که پروفسور ژووت (Jowett) مترجم آثار افلاطون -که دانشمند بزرگی بود و با ما دوستی خانوادگی داشت-  کنار تخت من نشسته بود. من با هیجان و احساسات زیادی به او می‌گفتم: لااقل برای من یک تسلی وجود دارد و آن‌هم این است که به‌زودی از همه این‌ها خلاص خواهم شد. و او هم با لحن بلند خود جواب داد: زندگی را می‌گویید؟ گفتم آری، زندگی. پروفسور گفت: وقتی که پا‌به‌سن گذاشتی از این مهملات نخواهی بافت. در همین موقع از خواب بیدار شدم. و در حقیقت از آن‌به‌بعد دیگر از این قبیل مهملات نبافتم!

س- آیا خوشبختی شما اکتسابی است و یا این‌که برحسب تصادف به آن نائل شده‌اید؟

ج- آن قسمت از خوشبختی من که مربوط به کارم باشد اکتسابی و اداری است ولی در سایر موارد تسلیم حوادث و پیش‌آمد‌ها بوده‌ام. در هر حال، نقشه‌ای را که برای نیل به خوشبختی طرح کرده بودم به‌خوبی تعقیب کرده‌ام.

س- آیا شما تصور می‌کنید که اگر انسان خوشبختی خود را موکول به حوادث و پیش‌آمدها و تصادفات کند نتیجه‌ای به‌دست می‌آورد؟

ج- این‌جا دیگر مسئله شانس مطرح می‌شود! به‌علاوه آن‌هم در مقیاس وسیعی به موفقیت انسان در کار بستگی دارد. چند سال پیش از دوران پرحادثۀ جوانی -که قبلاً راجع به آن صحبت کردم- با مرحله دردناکی مواجه شدم. علت این امر آن بود که در برابر حل یک مشکل -که بدون حل آن کوچک‌ترین اقدامی نمی‌توانستم بکنم- متوقف شده بودم. دو سال طول کشید و من هنوز بدون این‌که کم‌ترین پیش‌رفتی کرده باشم همچنان به آن مسئله گرفتار بودم. این حادثه مرا خیلی رنج داد.

س- به‌عقیده شما عوامل اساسی خوشبختی چیست؟

ج- به‌عقیده من چهار عامل است، 1– تن‌درستی، 2- داشتن وسائل لازم برای رفع نیازها، 3- داشتن روابط حسنه با دیگران و 4- موفقیت در کار.

س- بنابراین، شما برای تن‌درستی اهمیت زیادی قائلید؟

ج- آری، برخی حالات مزاجی واقعاً مانع خوشبختی انسان می‌شود. بعضی از این حالات موجب کسالت روح شده و انسان را با وضع رقت‌باری مواجه می‌کند. البته،بعضی آلام را می‌توان با مقاومت و پافشاری تحمل کرد ولی، دردهایی هم هست که انسان را کلافه می‌کند.

س- آیا به‌عقیده شما تن‌درستی موجب خوشبختی است و یا برعکس خوشبختی باعث تندرستی است؟

ج- شکّی نیست که سلامتی انسان را خوشبخت می‌کند، ولی عکس قضیه هم صحیح هست. کسی که خوشبخت است احتمال ابتلای به بیماریش کم است.

س- دو شب را در نظر می‌گیریم، فرض کنیم یک شب را در آرامش خاطر خوابیده و شب دیگر را در ناراحتی به‌سر برده باشید، بفرمایید فردای کدام یک از این دو شب احساس راحتی بیش‌تری می‌کنید؟

ج- بدون شک فردای شبی که راحت خوابیده‌ام!

س- اکنون در مورد عامل دوم خوشبختی؛ یعنی مسئله درآمد صحبت کنیم.

ج- البته این مسئله دارای اهمیت زیادی است ولی باید سطح زندگی را که به آن عادت کرده‌ایم به‌حساب آوریم، وقتی انسان به برخی از انواع فقر و مسکنت عادت داشته باشد، خواه‌ناخواه، از توقعاتش هم کاسته می‌شود. برعکس، وقتی که انسان به مال و ثروت عادت کرده باشد -اگر به قدر کفایت درآمد نداشته باشد- بدبخت می‌شود.

س- در این‌صورت ممکن است انسان از لحاظ درآمد دچار وسوسه و ناراحتی خاطر گردد، این‌طور نیست؟

ج- بله همین است. ثروتمندترین اشخاص تمام عمر را در این ترس و وحشت به‌سر می‌برند که مبادا سرانجام کارشان به گدایی بکشد. این مورد بسیار اتفاق می‌افتد. (آنان‌که غنی‌ترند، محتاج‌ترند!)

س- بنا‌براین به‌عقیده شما داشتن ثروت الزاماً خوشبختی نمی‌آورد، این‌طور نیست؟

ج- بله همین‌طور است. پول فقط کم‌ترین مایحتاج انسان است، آدم باید در بارهِ حوائج دیگری بیندیشد که فقدان آن‌ها ملالت‌بار است.

س- شما، سومین عامل خوشبختی را روابط با دیگران می‌دانید، آیا واقعاً شایسته است که این عامل در درجۀ سوم قرار گیرد؟

ج- مسلماً نه، اگر بخواهیم با اتکا بر تجربیات شخصی خود قضاوت کنم باید بگوییم که روابط با دیگران اولین عامل و یا لااقل دومین عامل خوشبختی است؛ یعنی پس از سلامتی.

س- مفهوم واقعی روابط با اشخاص دیگر چیست؟

ج- این مسئله، خیلی روشن است. روابط با اشخاص؛ یعنی، دوستی، عشق، علاقه نسبت به فرزندان و بالاخره محبت نسبت به دیگران. وقتی که این روابط حسنه نباشد زندگی برای انسان تلخ می‌شود.

س- اکنون مسئله کار را مطرح می‌کنیم. آیا شما برای کاری که مثمر نتیجه باشد اهمیت زیادی قائل هستید؟

ج- البته، در مورد انسان فعال و کار‌دوست این مسئله خیلی اهمیت پیدا می‌کند. مسلماً اشخاص تنبل و بی‌کاره‌ای هم هستند که این مسئله اصولاً، برای‌شان هیچ‌گونه اهمیتی ندارد. امّا، چنان‌چه انسان دارای انرژی و قدرت باشد بالاخره باید آن‌را در یک راهی مصرف کند و به‌عقیده من، بهترین محل صرف این انرژی کار است و بس. بدیهی است اگر شما از کار خود نتیجۀ مطلوب را به‌دست نیاورید دچار بدبختی خواهید شد. برعکس، چنان‌چه انسان در کار خود موفقیت حاصل کند روزگارش به‌خوشی گذشته و روز‌به‌روز خوش‌بخت‌تر خواهد شد.

س- آیا نوع کار در خوشبختی تأثیر دارد؟

ج- نه، تصور نمی‌کنم- مگر در مواردی که اشتغالات انسان موقتی و گذرا هستند. مثلاً اگر من عضو پولیت‌بورو [دفتر سیاسی] باشم آن‌گاه کار و زندگیم بی‌دغدغه و دردسر نخواهد بود. بالاخره… چه بگویم…

س- ضمناً این‌طرز زندگی خیلی با روح است. و هستند اشخاصی که از این زندگی پرحادثه و پرماجرا لذت می‌برند.

ج- بسیارخوب، اگرعده‌ای این طرز زندگی را دوست دارند که چه بهتر.

س- آیا کوچک یا بزرگ بودن کاری که انسان بر عهده می‌گیرد دارای اهمیت است؟

ج- این‌جا دیگر مسئله طینت و سلیقۀ اشخاص مطرح می‌شود. کسانی هستند که خوشبختی خود را در اشتغال به کارهای بزرگ می‌دانند و عده‌ای هم به‌کار‌های ساده قناعت می‌کنند. ولی، انسان باید کار متناسب با لیاقت و ظرفیت خود را انتخاب کند؛ به‌نحوی که بتواند از آن نتیجه‌ای به‌دست آورد.

س- پس بنابر عقیده شما، خوشبختی در تنبلی است و انسان می‌تواند رضایت خاطرخود را به وسیله کارها و اشتغالات محدود فراهم نماید.

ج- می‌دانم، ولی تا آن‌جا که در این زمینه تجربه دارم، انسان نمی‌تواند از این راه خوشبخت شود. وقتی که کار بزرگی -با وجود مشکلات- با موفقیت به‌انجام برسد،حظ و لذت زیادی نصیب انسان می‌شود. و تصور نمی‌کنم هرگز یک نفر تنبل بتواند چنین لذتی را احساس کند.

س- اگر به شما می‌گفتند خوشبختی در بی‌شعوری است چه عکس‌العملی نشان می‌دادید؟

ج- مخالفت می‌کردم. حتی من حاضرم برای به‌دست‌آوردن شعور از لذات خود چشم بپوشم. نه،می‌دانید مطلب چیست؟ هرچه فکر می‌کنیم شعور را ترجیح می‌دهم.

س- آیا شما تصور می‌کنید که فلسفه می‌تواند در خوشبختی انسان نقشی داشته باشد؟

ج- آری مشروط بر این‌که فلسفه مورد علاقۀ انسان واقع شود و برای درك آن‌هم استعداد و آمادگی وجود داشته باشد. در غیر این صورت، تصور نمی‌کنم فلسفه بتواند در خوشبختی انسان مؤثر گردد. به همین ترتیب چنان‌چه شما بنّای خوبی باشید شغل بنّائی می‌تواند موجب خوشبختی شما شود. به‌طورکلی، هرنوع فعالیت و کاری که انسان از عهدهِ انجام آن برآید موجب خوشبختی است.

س- به‌عقیده شما چه عواملی خوشبختی انسان را زایل می‌کند؟

ج- علاوه بر عواملی که با اصول چهارگانه خوشبختی فوق‌الذکر مغایرند، عوامل زیاد دیگری را می‌توان نام برد که خوشبختی انسان را زایل می‌کنند. کسانی که بخواهند خوشبخت باشند، باید از یک چیز بپرهیزند و آن‌هم خود‌خوری است. من هرچه بیش‌تر پا‌به‌سن می‌گذارم، اصل فوق را بیش‌تر رعایت می‌کنم، و این خود مزید بر خوشبختی من است. برای این‌که بی‌سبب خود را ناراحت نکنم راه حل خوبی به‌دست آورده‌ام ؛یعنی با خود می‌گویم بالاخره، بالاتر از سیاهی چیست و سپس بدین فکر می‌افتم که بالاخره صد سال دیگر اوضاع روبه‌راه خواهد شد! در این موقع معتقد می‌شوم که ناراحتی من چندان مهم هم نبوده است. وقتی که شما بتوانید این‌طور فکر کنید، کمتر موجب ناراحتی خودتان خواهید شد. یکی از علل ناراحتی ما، اغلب عبارت از این است که غالباً درباره اوضاع بدتری که ممکن است پیش آید کمتر فکر می‌کنیم.

س- آیا می‌توانید از روی اراده ناراحتی را از خود برانید؟

ج- کاملاً نه، ولی، به هر حال در این راه توفیق حاصل می‌کنم.

س- نظر شما دربارهِ حسادت چیست؟

ج- حسد را می‌فرمایید؟- وحشتناك است- حسد خیلی از مردم را به بدبختی و فلاکت انداخته است. در این‌جا به یاد هیدن Haydon (نقاش متخصص در ترسیم آثار تاریخی انگلستان) می‌افتم که هنرمند قابلی نبود ولی خیلی دلش می‌خواست هنرمند بزرگی باشد. در دفتر یادداشت او این جمله را می‌خوانیم که از صبح تا ظهر امروز خود را با رافائل مقایسه می‌کردم، مقایسه‌ای دردناك بود و جگرم از غصه کباب شد. به‌طور‌کلی همه کسانی که -به هر وسیله که باشد- به چیزی رسیده‌اند از یک ناراحتی رنج می‌برند. این عده غصه می‌خورند که چرا وضع عده‌ای بهتر از آن‌هاست. این‌ها فکر می‌کنند که اتومبیل فلانی لوکس‌تر و باغش زیباتر است، و یا این‌که فلان شخص در فلان جای خوش آب و هوا زندگی بهتری را می‌گذراند و بالاخره فلان شخص درآمد زیادی دارد و از این موارد. این خام فکران به‌جای این‌که از وسایل موجود لذت کامل ببرند، در فکر این‌که وضع دیگری بهتر از آنان است شادی و آسایش خاطر خود را نیز از دست می‌دهند؛ و حال آن‌که اینان نبایستی بدون جهت برای خود دردسر فراهم نمایند.

س- آیا حسد دارای جنبۀ مثبت هم می‌باشد یا نه؟ فرض کنیم از این‌که ارزش کار همسایه و یا هم‌کار شما بیش ازکارخودتان باشد رشک ببرید، آیا این حسادت خود موجب نمی‌شود که فعالیت بیش‌تری به‌خرج دهید؟

ج- صحیح است، ولی در این‌جا یک اشکال هم پیش می‌آید و آن این است که، ممکن است این حسادت موجب گردد شما ازفعالیت خود بکاهید، به‌ویژه، امکان دارد شما تحت تأثیر حسادت، در کار دیگران دخالت نمایید. برای این‌که انسان از دیگری جلو بزند دو راه وجود دارد، اول این‌که انسان مستقلاً به‌جلو برود و دومین راه هم این‌ست که رقیب را عقب سر خود نگه دارد!

س- آیا غم و غصه در زندگی انسان تأثیر زیادی دارد؟

ج- آری غم و اندوه روی انسان تأثیر بزرگی می‌گذارد. البته باید بگویم که غم و اندوه تنها از خصایص نوع بشر نمی‌باشد؛ زیرا میمون‌ها هم تحت‌تأثیر حُزن و غصه قرار می‌گیرند. من، این موضوع را شخصاً آزمایش کرده‌ام؛ یعنی، در باغ‌وحش بعضی از میمون‌ها را دیدم که علائم کسالت و اندوه در چهره‌های‌شان هویدا بود. ولی حیوان دیگری را نمی‌شناسم که ابراز غم و غصه کند. کسالت واندوه، از مشخصات و علائم شعور تکامل یافته می‌باشد. عکس‌العمل و رفتار بومیان هنگام برخورد با جوامع متمدن این موضوع را به‌خوبی نشان می‌دهد. بومیان در اثر برخورد با مردم متمدن بی‌اختیار به‌سوی الکل کشیده می‌شوند. علاقه و اشتهائی که اینان در شرب مسکرات ابراز می‌دارند، به‌مراتب بیش از تمایلی است که نسبت به کتب آسمانی و یا گران‌بها‌ترین جواهرات نشان می‌دهند. آن‌ها فقط در پی نوشیدن الکل هستند؛ زیرا الکل -برای لحظه‌ای هم که شده- اعصاب آن‌ها را تخدیر می‌کند.

س- ولی به چه طریق می‌توان غم و اندوه را از بین برد؟ مثلاً دخترانی را در نظر بگیرید که چندین سال از عمر خود را در دبیرستان یا دانشگاه صرف تحصیل می‌کنند و در این راه موفقیت‌هایی هم به‌دست می‌آورند ولی آخرچه! بالاخره، این دخترهای تحصیل کرده همه شوهر می‌کنند و تنها کاری که از دست‌شان بر می‌آید خانه‌داری است.

ج- سیستم اجتماعی کنونی دارای نواقص بسیار است. تصور نمی‌کنم در این مورد، ابتکار شخصی بتواند نقش مؤثری داشته باشد. ولی همین مثالی که شما آوردید به‌خوبی نشان می‌دهد که اوضاع کنونی اجتماعی متناسب با نیازمندی‌های ما نیست، بدیهی است هر یک از افراد بشر باید این امکان را داشته باشد، برحسب قوه و استعداد خود، برای جامعه مفید واقع شود. ولی زنان جوان با این مشکل مواجهند که برای‌شان امکان انجام خدماتی که درخور استعداد و لیاقت آن‌هاست موجود نمی‌باشد. چه باید کرد سیستم اجتماع کنونی بشری چنین وضعی را ایجاب می‌کند.

س- اگر بخواهیم خوشبخت باشیم، آیا بهتر نیست به علل و عواملی که ما را وادار به عمل می‌کند وقوف یابیم، تا بدین وسیله از انحراف خودمان هم جلوگیری کنیم؟

ج- البته این کار خیلی مفید است. من اشخاصی را سراغ دارم که انگیزه و عامل اصلی اعمال آن‌ها بغض و کینه است و واقعاً تصور می‌کنند در طریق نیل به ایده‌آل خود شرافت‌مندانه رفتار می‌نمایند! اینان اگر متوجه می‌شدند که انگیزه و عامل اصلی حرکات آن‌ها کینه‌ای است که نسبت به یک شخص و یا یک گروه دارند آن‌وقت امکان داشت به خوشبختی نزدیک شوند.

س-خیلی از مردم موجب بدبختی خودشان می‌شوند؛ زیرا، اینان خودشان را فریب می‌دهند. این‌طور نیست؟

ج- در حقیقت چنین چیزی وجود دارد.

س- آیا به عقیده شما انسان می‌تواند در مراحل دشوار زندگی خوشبخت هم باشد، مثلاً در زندان که خودتان هم بوده‌اید؟

ج- ولی من در زندان هرگز بدبخت نبودم. باید اذعان داشت زندانی بودن من آن‌چنان وضعی داشت که سختی زندان را چندان احساس نمی‌کردم. ولی زندان برای کسی که به کارهای دماغی عادت دارد محل نامناسبی است. در چنین موارد، کسانی که به کارهای جسمی اشتغال دارند کمتر رنج می‌برند؛ زیرا، نداشتن امکان به منظور فعالیت‌های دماغی برای این اشخاص تحمل ناپذیرنیست.

س- وقتی که شما را زندانی کردند چنین احساس می‌کردید که برای هدف و ایده‌آل مقدسی زندانی شده‌اید. ولی اگر واقعاً شما مرتکب جرمی شده بودید که استحقاق زندان را داشتید آن‌وقت هم می‌توانستید بگویید که در زندان خوشبخت بوده‌اید؟

ج- شکی نیست. اگر مرا به‌جرم دزدیدن چند عدد قاشق به زندان انداخته بودند، آن‌وقت خود را خیلی بدبخت احساس می‌کردم. زیرا، بالاخره فکر می‌کردم مستوجب این بی‌حرمتی هستم. ولی، من شخصاً در زندان احساس بی حرمتی نکردم.

س- آیا علت آن این بود که شما برای عقیده‌ای زندانی شده بودید؟

ج- آری

س- آیا شما معتقدید هدفی که انسان برای آن یا به‌وسیلۀ آن زندگی می‌کند می‌تواند در خوشبختی انسان مؤثر باشد؟

ج- بلی، به‌شرط آن‌که انسان کم‌و‌بیش موفقیت به‌دست آورد. وقتی انسان هدفی را از دست بدهد خوشبختی نصیبش نخواهد شد. در صورتی‌که موفقیت هر وقت به انسان رو کند دارای تأثیر زیادی است. این مسئله مرا به‌فکر دیگری می‌اندازد. برای نیل به خوشبختی به‌ویژه در سال‌های پیری توجه و علاقه به امور غیر‌شخصی بی‌نهایت دارای اهمیت است. هرچه انسان به امور اجتماعی و غیر‌شخصی بیش‌تر توجه کند، از زندگی محدود داخلی پا فراتر گذاشته و در نتیجه، نسبت به آینده، دلواپسی و ناراحتی کمتری احساس می‌کند. آن‌وقت انسان کمتر دربارهِ این زندگی زودگذر می‌اندیشد!! آری، برای کسی که بخواهد در ایام پیری با آرامش و صفا زندگی کند توجه بدین مطلب دارای اهمیت عظیمی است.

س- عقیده شما درباره همه این بروشورها و صورت دواهائی که به‌منظور طول عمر برای مردم می‌فرستند چیست؟

ج- بلندی عمر یک مسئله پزشکی است. من نمی‌دانم در این مورد چه چیز می‌توانم بگویم. غالباً کاغذ پاره‌هایی در این زمینه از همه مؤلفین دریافت می‌دارم. اگر بنا بود به حرف آن‌ها گوش بدهم، باید داروهای آن‌ها را استعمال می‌کردم. آن‌وقت، موی‌هایم دوباره سیاه رنگ می‌شد! ولی در این‌جا یک مسئلۀ جدیدی مطرح می‌شود و آن این‌که آیا سیاه شدن مو باعث ارضای خاطر من می‌شد یا نه؟ تصور نمی‌کنم؛ زیرا هرچه موهای من سفید‌تر باشد مردم اعتماد بیشتری به گفته‌هایم ابراز می‌دارند.

8- ناسیونالیسم

8- ناسیونالیسم

س- دربارهِ ناسیونالیسم چه عقیده‌ای دارید؟ خوب است یا بد؟

{ملی‌گرایی یا ناسیونالیسم، به‌صورت کلی به جریان اجتماعی-سیاسی، راست‌گرایی گفته می‌شود که می‌کوشد با نفوذ در ارکان سیاسی کشور در راه اعتلا و ارتقای اساسی باورها، آرمان‌ها، تاریخ، هویت، حقوق و منافع ملت گام بردارد. این جریان ادعا می‌کند که با محور قرار دادن منافع ملت به عنوان نقطهٔ گردش تمامی سیاست‌های خارجی و داخلی، باعث جهش‌های تکاملی و سرعت بخشیدن به حرکت روبه‌رشد ملل در رسیدن به تمدن جهانی می‌شود.}

ج- باید بین مظاهر تمدن و سیاسی ناسیونالیسم وجه تمایزی قائل شد. دنیای متمدن جدید، از نظر تمدن وضع یک‌نواخت و کسل‌کننده‌ای به‌خود گرفته است. مثلاً وقتی شما در یک مهمان‌خانۀ لوکس سکونت داشته باشید به‌هیچ‌وجه نمی‌توانید بفهمید در کدام قاره هستید. همه جا یک‌سان و خستگی‌آور است. و همین موضوع باعث شده است که امروز مسافرت و جهان‌گردی، برای پول‌داران چندان لطفی نداشته باشد. اگر کسی بخواهد کشورهای خارجی را بشناسد و از اوضاع آن‌ها اطلاع به‌دست آورد، بایستی مانند فقرا مسافرت کند. از این نظرگاه، ناسیونالیسم دارای مزایای زیادی است؛ زیرا در هنر و ادبیات و زبان… همچنان، تنوع و خصوصیت خود را حفظ کرده است. ولی،اگر بخواهیم ناسیونالیسم را از نظر سیاسی مورد مطالعه قرار دهیم ناگزیریم باید بگوئیم که ناسیونالیسم بلائی است خانمان‌سوز. برای تایید ناسیونالیسم حتی یک دلیل هم نمی‌توان اقامه کرد.

س- به عقیده شما، یک سازمان حکومتی چه اهداف و مشخصاتی باید داشته باشد؟

ج- یکی از این مشخصات اساسی عبارت از همان اقدامی است که دولت نام “دفاع” روی آن می‌گذارد، حال آن‌که دول دیگر، همان اقدامات را “تهاجم” می‌نامد. در حقیقت امر، پدیدهِ مشابهی وجود دارد؛منتها، هر یک از طرفین نام مشخصی روی آن می‌گذارند. اصولاً حکومت عبارت از تشکیلاتی است که، به‌ویژه برای کُشتن بیگانگان به‌وجود آمده باشد. البته، شکی نیست که حکومت علاوه بر هدف مزبور وظایف دیگری هم دارد. مثلاً تعلیم و تربیت نسل جوان از وظایف حکومت است. ولی، در برنامه‌های آموزشی و پرورشی جمیع روش‌ها و وسایل را برای نیل به این هدف بکار می‌برند که به جوانان تلقین کند کشتن بیگانگان افتخار بزرگی دارد. بعنوان مثال می‌توان اشعار زیر را از سرود ملی بریتانیا ذکر کرد: حیله‌های پست آن‌ها را درهم ریز. دسیسه‌های آنان را نقش برآب کن و آن‌ها را به‌خاك هلاك افکن. ما،همه‌گی این اشعار را با احساسات و هیجانی شدید، در برابر هر مهاجم خوانده‌ایم.

س- آیا این سرود به سرود “بریتانیا حکومت کند” Britannia, rule the Waves شباهت دارد.

ج- بله چنین چیزی است، ولی بریتانیا دیگر بر امواج دریاها حکومت ندارد. واقعاً کسل‌کننده است؛ زیرا فرض کنیم بخواهیم سرودی به‌ترتیب زیر بخوانیم:

Rule, the United States, the United States rule the waves

ملاحظه می‌فرمایید که شعر فوق از لحاظ هجای شعری نقص دارد. و البته بدین جهت هم از سرود فوق صرف‌نظر کردیم.

س- وقتی که شما می‌گویید ناسیونالیسم تبه‌کاری می‌کند، آیا منظورتان همان عواملی بود که در بالا بدان اشاره کردید؟

ج- منظورم این است که ناسیونالیسم این ایده را تبلیغ و تلقین می‌کند که کشور ما در زمان کنونی غرق در افتخارات است، در زمان گذشته هم مفخر همه ممالک بوده است، در صورتی که سایر ممالک از چنین موهبتی برخوردار نبودند. همان‌طوری که پودسناپ (Podsnap) از زبان دیکنز می‌گوید: متأسفم از این‌که بایستی بگویم ملل خارجی رفتار مخصوص به خودشان را دارند. من معتقدم سایر ملت‌ها این عقیده را کاملاً ناصحیح می‌دانند. در این مورد، نمونه‌های عجیبی را می‌توان نام برد. در یکی از کتاب‌هایی که به توضیح در مورد ناسیونالیسم اختصاص داده شده بود نوشته بودم که البته ملتی وجود دارد که جامع جمیع فضایل عالیه‌ای است که هر ملت ممکن است مدعی واجد بودن آن باشد، و این ملت همان ملتی است که خوانندهِ این کتاب بدان تعلق دارد. بسیار خوب می‌دانید چه شد؟ روزی نامه‌ای به‌دستم رسید، نویسندهِ نامه یک زن لهستانی بود در آن چنین نوشته بود: از این‌که شما پیروزی و برتری لهستان را به‌رسمیت شناختید خوش‌وقتم.

س- متوجه شدم، آیا نمونه‌های دیگری هم دارید؟

ج- آری، در یکی از جلسات سازمان ملل با یک زن جوان اکوادوری ملاقات کردم. این زن علاقۀ زیادی به دوچرخه سواری داشت. روزی در یک جادهِ سرازیر کنترل دوچرخه را از دست داده و به‌شدت آسیب دیده بود. ژیلبر ماری، یکی از دوستان من از او پرسید: وقتی دوچرخۀ شما در سرازیری پرت شد نترسیدید؟ و زن به او جواب داد: هرگز! من به خودم گفتم به‌خاطر داشته باش که اکوادوری هستی.

س- این موضوع تقریباً دربارهِ هر ملتی صادق است؟

ج- بله، و من با نقل این داستان همه را خنداندم. ولی، ضمن نقل داستان این مطلب را افزودم که شما خوب می‌دانید که اگر من نام برخی ممالک را برده بودم هیچ‌کس نمی‌خندید.

س- بسیار خوب… چرا اشخاص احتیاج دارند به ملت‌ها و دول مختلف تقسیم شوند؟

ج- این مسئله به احساسات و عواطف ما بستگی دارد، ما خواه و ناخواه اسیر حب‌وبغض هستیم و از روی میل، هر دوی آن‌ها را در زندگی اعمال می‌کنیم. ما هم‌میهنان خود را دوست داریم، و از خارجیان متنفریم. باید اذعان کرد که فقط، در آن لحظه وطن خود را دوست می‌داریم که دربارهِ بیگانگان فکر می‌کنیم. همین‌که خارجیان را از یاد بردیم از علاقه‌ای که نسبت به هم‌وطنان خود داریم نیز کاسته خواهد شد.

س- امّا بالاخره چه باید کرد؟ شما می‌گویید که ناسیونالیسم تا حدی قابل قبول و صحیح است. ولی، ما با خطر تجاوز از این “حد” مواجهیم. چگونه می‌توان این حد را تشخیص داد؟

ج- من نمی‌دانم که آیا چنین کاری ممکن است یا نه. در این زمینه، هیچ چیز را نمی‌توان، به‌طور یقین ابراز داشت. ولی، آن‌چه را که می‌توان گفت و آن‌چه را که همه مردم جهان باید بگویند -اگر مسئلۀ بقای نسل بشر مطرح باشد- عبارت از این است که ارتش‌ها، ناوگان دریایی و نیروهای هوایی نباید بعد از این ملی باشند، بلکه بایستی تحت کنترل بین‌المللی درآیند. در آن‌وقت اگر به ملتی چپکی هم نگاه شود، خطری در بین نخواهد بود؛ زیرا، هیچ دولتی قادر نخواهد بود دولت دیگر را از بین ببرد.

س- درباره مطالب دیگر صحبت کنیم. ممکن است شما علاقه‌مند باشید برای میهن خود افتخاراتی کسب کنید، مثلاً به قلّه اورست صعود نمایید، و یا یک سفینۀ فضایی بسازید. این علاقه و احساسات به مراتب بیش از علاقه ای است که نسبت به‌انجام کارهای مهم و عمومی ابراز می‌گردد، و به‌مراتب بیشتر از آن علاقه‌ای هم که فقط شامل افتخارات ملی می‌شود در شما حرارت و هیجان ایجاد می‌کند.

ج- بدیهی است که مردم ترجیح می‌دهند میدان عمل این نیروی محرکه در کادر محدودی باشد. ولی، برای حفظ و استفاده از این نیروی محرکه هزاران طریقه وجود دارد. موفقیت‌هایی از قبیل صعود به قلۀ اورست تنها متعلق به کشور خاصی نمی‌باشد، بلکه این پیروزی‌ها، تقریباً متعلق به مؤسسات یا اشخاص ثروتمند است که مشترکاً به‌انجام این قبیل کارها اقدام کرده‌اند. چه می‌دانم! شاید هم همان‌طوری که موفقیت‌های شما باعث نتیجه کشورتان می‌گردد، برای این مؤسسات نیز افتخاراتی پیدا شود.

س- بالاخره اگر تحریک حس رقبت اشخاص سودمند باشد باید اذعان نمود که ایده‌آل و هدف نهایی ایجاد رقابت بین کشورهاست.

ج- موافقم. مسئلۀ رقابت و هم‌چشمی برای من چندان ناراحت کننده نیست به‌شرطی که کُشت‌و‌کُشتاری در بین نباشد، مثلاً رقابت در امور شهرداری بسیار عالی است! فرض کنیم در شهری عمارت شهرداری زیبایی ساخته شود، در شهر دیگر مردم با خود می‌گویند ما هم باید یک عمارت شهرداری قشنگی داشته باشیم. این رقابت بی‌نهایت خوب است. من تصور می‌کنم بین دو شهر منچستر و لیورپول روابط حسنه‌ای وجود نداشته باشد، ولی آن‌ها ارتش‌هایی در اختیار خود ندارند که علیه یک‌دیگر وارد جنگ شوند.

س- اجتماعی را در نظر می‌گیریم که اوضاعش هم‌چنان روبه‌راه باشد، می‌خواهیم بدانیم اگر افراد این اجتماع در لحظات بحرانی و مواقعی که اوضاع تشدید می‌گردد، شعاری چون بالاخره وطن من است چه خوب و چه بد نداشته باشند به چه طریق می‌توان چنین جامعه‌ای را اداره کرد؟

ج- در این جا، ما دربارهِ آن‌چه که می‌بایست باشد صحبت می‌کنیم، همان‌طوری‌که قبلاً هم گفتم در این‌جا فقط باید یک ارتش بین‌المللی وجود داشته باشد و نیروهای ملی بایستی منحل گردند. اگر چنین شرایطی به‌وجود آید آن‌وقت اوضاع خطرناکی که درباره‌اش صحبت می‌کنید وجود خارجی نخواهد داشت. در چنان موقعیتی اصولاً هیچ کشوری به کشور دیگر حمله نمی‌کند و در نتیجه نیازی هم به دفاع احساس نخواهد شد.

س- ولی هم‌اکنون این شرایط وجود دارد!

ج- آری، این شرایط وجود دارد. و به همین جهت است که اشخاص باید این مطلب را بفهمند که مقاومت در برابر مهاجم مجاز و صحیح است؛ ولی هرگونه تهاجمی غیر‌صحیح می‌باشد. به عقیدهِ من مقاومت درموارد حمله و هجوم امری طبیعی و ضروری است.

س- خاورمیانه پس از جنگ را در نظر بگیرید. ناسیونالیسم عرب موجب پیدایش چندین حکومت عربی گردیده است. ناسیونالیسم عرب در عرب‌ها یک ایمان و اعتقاد واقعی -نسبت به خودشان- به‌وجود آورده است و بالاخره موجب شده که به‌فکر تامین سعادت خود بیفتند، آیا به‌عقیدهِ شما این پدیده‌ها خوب است یا بد است؟

ج- هنوز نمی‌توان در این باره قضاوت کرد. این ناسیونالیسم و پیش‌رفت آن تا حدی که در روح اعراب احساس شایستگی بر می‌انگیزد و آن‌ها را متوجه این مطلب می‌کند که لیاقت انجام کارهای بزرگ را دارند، خوب و عالی است؛ ولی در مقیاسی که پیش‌رفت مذکور موجب بروز کینه می‌گردد -کینه نسبت به غیرعرب‌ها، مثلاً اسرائیلی‌ها- آن‌وقت زشت است.

س-من از خودم می‌پرسم که وقتی احساسات ناسیونالیستی نسبت به یک هدف صحیح در یک ملتی بیدار شد،چگونه می‌توان مانع از این شد که این احساسات در مسیر نادرست بیفتد!؟

ج- جلوگیری از این خطر فقط با متحد و یکی ساختن دولت‌ها امکان‌پذیر است. انگلستان و اسکاتلند را در نظر بگیرید، آن‌ها چندین قرن باهم می‌جنگیدند! و هر یک از متخاصمین نسبت به حریف کینه و عداوت شدیدی ابراز می‌کرد. سر‌انجام یک حادثه سلسله‌ای موجب اتحاد این دو کشور گردید و کینه و عداوت هم از میانش رخت بربست.

س- منظور شما اتحاد آن‌ها در زیر یک پرچم دولتی است؟

ج- آری.

س- اشتباهاً!

ج- آری!

س- آیا به‌نظر شما بین عقیدهِ نادرست نژاد‌پرستی و ناسیونالیسم ارتباطی وجود دارد؟

ج- آری!

س- لااقل، وقتی که دو کشور همسایه از دو نژاد مختلف باشند بین ناسیونالیسم و نژادپرستی رابطه‌ای وجود دارد. عقیده باطل نژادپرستی ممکن است در ناسیونالیسم رسوخ کرده و آن‌را تشدید کند. نژادپرستی و ناسیونالیسم دو چیز مختلف‌ند؛ ولی میل ترکیبی و جوشش آن‌ها با یک‌دیگر زیاد است.

ج- تصور می‌کنم این‌طور باشد ولی مطمئن نیستم. من… من نمی‌دانم.  ردیارد‌کی‌پلینگ Kipling Rudyard تا آن‌جا که کوشید توانست در انگلیسی‌ها احساسات امپریالیستی را تحریک کند. اوست که دربارهِ نژادهای پستی که فاقد قانون و حق می‌باشند صحبت کرده است. در تمام نوشته‌های وی یک ایده به‌چشم می‌خورد: هر کس سفید پوست نیست –و تقریباً می‌توان گفت هر کس انگلیسی نیست- موجود پستی است. ملاحظه می‌فرمایید که مسئله تازگی ندارد.

س- می‌دانم که آمریکا و اروپا به مقدار زیادی تحت‌تأثیر عقیدهِ باطل نژادپرستی قرار گرفته‌اند. آیا تصور می‌کنید آسیا و آفریقا کمتر از اروپا و آمریکا از این لحاظ آسیب دیده باشند؟

ج- کمتر؟ نه‌خیر! نظر به این‌که این پدیده جنبه تازگی دارد، در عصر کنونی بیش‌تر مورد تقبیح قرار می‌گیرد. به‌عقیدهِ من ناسیونالیسم آسیایی و آفریقایی ددمنشانه‌تر از ناسیونالیسم اروپایی است. این مسئله خطر بسیار عظیمی را تشکیل می‌دهد. ناسیونالیسم پس از مسئله وخامت و خطر بروز جنگ بین شرق و غرب، بزرگ‌ترین خطری است که بشریت با آن مواجه می‌باشد.

س- وقتی که نسبت به یک ملت بد رفتاری می‌شود عده‌ای خواهند گفت که واقعاً این ستمدیدگان مردمان مظلوم و شریفی هستند. آیا این مسئله برای شما کمی اغراق‌آمیز نمی‌باشد؟

ج- البته. وقتی که یک ملت یا یکی از طبقات اجتماعی و غیره مورد ظلم و آزار قرار می‌گیرد، بلافاصله اشخاص شریف و کسانی که دارای فضایل انسانی باشند خواهند گفت: این مظلومین مردمان شایسته و ارجمندی هستند… ولی همین که این ستم‌دیدگان به آزادی رسیدند ملاحظه خواهید کرد که از صمیم قلب و با تمام قوا مرتکب همان مظالمی می‌شوند که دیگران نسبت به آن‌ها تحمیل کرده بودند.

س- آیا به عقیدهِ شما این پدیده غیر‌قابل‌اجتناب است؟

ج- اجباراً. در این مورد هندوستان نمونه خوبی است. من معتقدم که هندوستان -از موقعی که استقلال به‌دست آورده- با روش بسیار شایسته‌ای از رفتار معمولی و جاری ملل دیگری که اخیراً به آزادی رسیده‌اند اجتناب ورزیده است.

س- امروز ناسیونالیست‌ها خیلی خشن و زمخت به‌نظر می‌آیند، آیا شما علل آن را می‌دانید؟

ج- تعلیم و تربیت در این مورد نقش مؤثری ایفا می‌کند. تعلیم و تربیت برای بشریت مصیبت و بلائی بوده است. گاهی اوقات با خود می‌گویم اگر مردم خواندن و نوشتن را نمی‌دانستند، اوضاع بهتری داشتند. بسیاری از مردم تنها سودی که از خواندن و نوشتن می‌برند این است که آماج تبلیغات می‌گردند، و تبلیغات هم در همه جا به‌دست دولت‌هاست. آن‌چه که مورد علاقه دولت می‌باشد عبارت از این است که هر وقت میلش کشید به‌شما دستور بدهد که بکُشید و شما هم اطاعت کنید.

س- شما هم‌اکنون گفتید که به نظرتان، ناسیونالیسم بدترین چیزهاست، آیا تصور می‌کنید که ناسیونالیسم از کمونیسم هم بدتر است؟

ج- از نظر من وخامت اوضاع بین شرق و غرب بزرگترین خطری است که بشریت را تهدید می‌کند. ولی، اگر این وخامت هم از بین برود ناسیونالیسم باز برجای خود باقی می‌ماند؛ و معتقدم که بقای ناسیونالیسم بیش از توسعه مسالمت‌آمیز کمونیسم، بشریت را در معرض تهدید خطر قرار می‌دهد.

س- آیا برای این مسئله راه حلی وجود دارد؟ البته در این‌جا منظورم هجوم ساکنان کره مریخ نیست!

ج- اگر اهالی کره مریخ به زمین آیند ملت‌ها آرام خواهندگرفت. آن‌وقت ناسیونالیسم جدیدی به وجود خواهد آمد و ناسیونالیسم یک سیاره در مقابل ناسیونالیسم سیارات دیگر قرار خواهد گرفت. در چنان شرایطی ما در مدارس خود این تعلیمات را تدریس و تلقین می‌کردیم که، ساکنان سیاره زمین همواره مردمان شریف و عالی نسب بوده‌اند، و از این لحاظ اصولاً با این مردمان مسکین کره مریخ! -که معلوم نیست پدر و مادرشان کیست- قابل مقایسه نمی‌باشند. آن‌وقت تمام معایب و صفت‌های زشت را به مریخی‌های مادر‌مرده نسبت می‌دادیم، ملاحظه می‌فرمایید که این پدیده به‌آسانی صورت‌پذیر خواهد بود. ولی وحشت‌ناك آن‌جاست که قادر نباشیم از این وضع ناهنجار جان سالم بدر بریم. تصور می‌کنم لازم است هر ملتی اهداف مثبت زیر را برای خویش مطرح کند و آن‌ها را شعار خود سازد:  تامین سعادت خود و خوشبختی دیگران. آری بایستی از اهداف منفی و بروز اختلاف پرهیز کرد.

9- شخصیت

9- شخصیت

س- به عقیده شما نقش شخصیت چیست؟

ج- در این مورد قبل از هر چیز، بدین مسئله فکر می‌کنم که فرد -به‌طور مستقل و خارج از تشکیلات اجتماعی- چه عملی می‌تواند انجام بدهد. بسیارند فعالیت‌های مفید و مطلوبی که تا کنون به‌وسیله اشخاص، منفرداً و بدون تشریک مساعی دست‌جمعی، به انجام رسیده، ولی امروزه نمونۀ همین فعالیت‌ها بیش‌از‌پیش به سازمان‌های مختلف بستگی پیداه کرده است. در زمان گذشته رجال برجسته علمی از قبیل کپرنیک، گالیله، نیوتن و داروین در مطالعه و تحقیقات علمی خود از مساعدت و کمک هیچ سازمان علمی برخوردار نبودند، اینان هر یک به تنهایی در رشته مربوط به خود کار می‌کردند و از عهده انجام آن هم بر‌می‌آمدند؛ ولی این مسئله دیگر درباره یک منجم امروزی صدق نمی‌کند. مثلاً من در کالیفرنیا با یکی از منجمین ملاقات کردم، وی دانشمندی است عالی‌مقام، مطالعات و عملیات برجستۀ علمی او تماماً به دوربین‌های نجومی پر‌قدرتی بستگی دارد که یکی از ثروتمندان به رصد‌خانه‌ای اهدا کرده است و او در سر میز غذا برایم توضیح داد، فقط بدان جهت از عهده تجسس و انجام کار علمی خود بر‌می‌آید که با یکی از پولداران روابط حسنه دارد.

س- آیا برای رفع این اشکال راه حلی به‌نظرتان می‌رسد؟

ج- من برای این مسئله خاص راه حلی سراغ ندارم، مگر این‌که جمع افراد بشر فعالانه به پیشرفت علم علاقه‌مند شوند. می‌دانم که این آرزوی من مبهم و تحقق‌ناپذیر است، ولی غیر از این چه‌کاری می‌توان کرد؟

س- شما درباره یک دستگاه علمی بسیار گران‌قیمت صحبت کردید، اگر کسی بدان نیازمند باشد به چه وسیله باید آن را تأمین کند و چگونه می‌توان صلاحیت اشخاص را در استفادهِ از آن مسلم کرد؟

ج- در این مورد می‌توان به آراء همکاران مراجعه کرد. خوشبختانه در رشته‌های علمی ارزیابی کار و شایستگی یک دانشمند کار آسانی است ولی در رشته‌های هنری این کار به‌سادگی صورت‌پذیر نیست. معمولاً نقاش، شاعر یا معمارانی که آثار هنری‌شان موجب ارضای خاطر معاصرین آن‌ها می‌شود، نوآوران ارجمندی نمی‌باشند؛ زیرا نو‌آوری‌های نوآوران بزرگ غالباً مورد پسند خاطر مردم عصرشان نیست. ملاحظه می‌فرمایید که اشکال مسئله در کجاست؟

س- آیا شما می‌توانید موضوع آزادی را در فرهنگ و علم به‌شکل عمیقی مورد مطالعه قرار دهید؟ اصولاً بفرمایید مفهوم و معنای آزادی در فرهنگ و علم برای جامعۀ بشری چیست؟

ج- قبلاً هم گفتم عوامل مهمی که انگیزه افعال و اعمال ما می‌باشند بر دو قسم‌اند، عوامل خلاقه و عوامل تملک. منظورم از عوامل خلاقه، حرکت و جنبشی است که در راه ایجاد و تولید چیزی که قبلاً وجود نداشته -و از دیگری هم اخذ نشده باشد- انجام گردد. و منظورم از تملک، جنبشی است که در راه تملک چیزی که قبلاً وجود داشته است به‌عمل آید، مثلاً به‌دست آوردن لقمه‌ای نان. هر دو عمل به‌طور عادی وجود دارند. برای حفظ بقا، بایستی دارای روحیه کسب و تملک بود. ولی در زمینۀ کارهای هنری -و مسئله میدان آزادی آن‌ها- عوامل حقیقی و مهم عبارت است از همان عوامل خلاقه و ابداع. مثلاً اگر شما شعری بسازید مانع از این نیستید که دیگری هم شعر بگوید و هم‌چنین اگر شما یک تابلو نقاشی رسم کردید در راه ایجاد تابلوهای نقاشی برای دیگران مانعی به‌وجود نیاورده‌اید. این گونه فعالیت‌ها به قیمت از بین‌رفتن فعالیت دیگران تمام نمی‌شود. به همین دلیل فعالیت‌های مزبور بایستی از آزادی مطلق برخوردار باشند.

س- آیا شما عقیده دارید که آزادی فرهنگ و علوم رو به کاهش است؟

ج- آری، این کاهش تقریباً اجتناب‌ناپذیر است. کاهش مزبور در زمینۀ هنرها چندان محسوس نیست ؛ ولی در قلم‌روی علم به دلیلی که قبلاً بیان داشتم، حتمی است. قیمت وسایل و تجهیزات تجسسات علمی سرسام‌آور است. دیگر آن زمان که گالیله‌ای پیدا می‌شد و با دوربینی که خود می‌ساخت کار می‌کرد سپری شده است. امروز دیگر ساختن دوربین نجومی از عهدهِ یک نفر منجم به تنهایی بر نمی‌آید.

س- بااین‌همه دانشمندان امروزی ازمزیت و موهبت مسلمی برخوردارند و آن این‌که، در شرایط کنونی دانشمندان می‌توانند با خیال راحت در راه پیشرفت علم و دانش جلو روند و حال آن‌که دانشمندان گذشته اغلب در این راه بیم از دست دادن سر خود را داشتند!

ج- در این مورد اطمینان زیادی ندارم، به‌طور کلی امروز دیگر سر دانشمندان را از تن جدا نمی‌کنند، ولی اگر آن‌ها نسبت به سیاست خاصی تعصب و تمایل جامعه‌پسند نشان دهند درب آزمایشگاه‌ها به‌روی‌شان بسته می‌شود.

س- ولی، آیا هیچ‌وقت برای علوم و فرهنگ آزادی وجود داشته؟

ج- نه، گمان نمی‌کنم. هیچ‌وقت آزادی علوم و فرهنگ وجود نداشته است. کسانی‌که در رشته‌ای از علوم به پیشرفت‌هایی نایل گردند با مخالفت عمومی مواجه می‌شوند!

س- در این مورد نمونه‌هایی دارید؟

ج- آری،برای مثال می‌توان کپرنیک و گالیله را نام برد، که اکتشافات آن‌ها بلای جان‌شان شد. و اگر نمونۀ دیگری هم بخواهید داروین است که به‌علت تحقیق خود مورد تنفر و استخفاف مردم قرار گرفت. به‌طور کلی هر کس در رشته‌ای به پیش‌رفت‌های نائل شد به همین سرنوشت دچار گردید.

{Kopernikus ستاره‌شناس، ریاضی‌دان و اقتصاددانی لهستانی بود که نظریه خورشیدمرکزی منظومه شمسی را بسط داد و به‌صورت علمی درآورد. نظریه انقلابی کوپرنیک یکی از درخشان‌ترین کشفیات عصر رنسانس است که نه فقط آغازگر ستاره‌شناسی نوین بود، بلکه دیدگاه بشر را دربارهٔ جهان هستی دگرگون کرد. Galileo Galilei دانشمند و مخترع سرشناس ایتالیائی، بخشی از شهرت وی به‌خاطر تائید نظریه کوپرنیک مبنی بر مرکزیت نداشتن زمین در جهان است که منجر به محاکمه وی در دادگاه تفتیش عقاید شد. گالیله با تلسکوپی که خود ساخته بود به رصد آسمان‌ها پرداخت و توانست جزئیات سطح ماه را مشاهده کند. برخی او را مخترع تلسکوپ می‌دانند. داروین دانشمند و زیست‌شناس انگلیسی و بنیان‌گذار نظریهٔ تکامل است.}

س- آیا خود این موضوع ثمر‌بخش نیست؟ فرض کنیم نظریه و یا طرحی مترقی باشد و یا نباشد، مخالفت با این موضوع خود سنگ محکی است. مخالفت موجب می‌شود که ما از چنگال انواع و اقسام نظریه‌های مبهمی که به زور وارد مغز‌ها می‌شوند نجات یابیم.

ج- تصور نمی‌کنم، تئوری‌های مبهم و تاریک بدین‌وسیله برکنار شوند. تا آن‌جا که آگاهی دارم در همه کشورهای جهان دولت‌ها اغلب با علاقۀ شدیدی از نظریه‌های مبهم پشتیبانی و دفاع می‌کنند. تئوری‌های مستدل و قوی همیشه با مخالفت‌های حتمی مواجه می‌گردند. و این مخالفت به‌صورت خشن و شدیدی هم ابراز می‌گردد. البته گفتۀ شما هم تا اندازه‌ای صحیح می‌نماید. مخالفت، اگر انگیزهِ خصمانه نداشته باشد خود می‌تواند نیروی محرکه‌ای باشد. ولی اگر مخالفت صورت دشمنانه به‌خود بگیرد دیگر فاقد خاصیت تحریک خواهد بود. در لحظه‌ای که سر شما را از تن جدا می‌کنند با قدرت خیلی کمتری می‌توانید فکر کنید.

س- پس به چه دلیل آن همه کشفیات موجب فضاحت و بد‌بختی مردم شده‌اند؟

ج- گمان می‌کنم که آنان دیگر برای خود احساس امنیت نمی‌نمایند. هر یک از افراد بشر، مانند همۀ حیوانات نیازمند آن‌ست که دارای امنیت و پناه‌گاه بوده و در محیطی زندگی کند که در معرض هیچ‌گونه خطر غیرمترقبه واقع نگردد. فرض کنید شخصی به شما بگوید فلان موضوع -که تا کنون به درستی و صحت آن ایمان و اعتقاد داشتید- مطلقاً و مسلماً باطل و نادرست است. در این لحظه، درست مثل این‌که ضربۀ کوبنده و کشنده‌ای بر مغز شما وارد آمده باشد و در نتیجه بدین اندیشه فرو می‌شوید که من کجای کارم؟ من زمین را به زیر پای خود احساس می‌کنم و شاید که صحیح نباشد و آن‌وقت است که دچار وحشت می‌شوید!

س- البته این مسئله در قلم‌رو و کارهای فکری بیشتر از زمینه‌های علمی مصداق پیدا می‌کند، مثلاً موشکی که به کره ماه می‌رود، اختراعی است که برای هیچ‌کس ایجاد مزاحمت نمی‌کند.

ج- نه. در عرض آن‌چه که درحقیقت می‌بایست موجب ناراحتی مردم شود –و مسلماً هیچ‌کس را هم ناراحت نمی‌کند، و یا اگر عده‌ای هم ناراحت شوند تعدادشان خیلی کمتر از آن است که به تصور در آید- عبارت از سلاحی می‌باشد که قادر است نژاد بشری را نابود کند. و این سلاح از علم ناشی می‌شود.

س- البته در این‌جا تفاوتی هم وجود دارد. مثلاً اختراعاتی راهم می‌توان نام برد که برای بشر هیچ‌گونه مزاحمت و ناراحتی فراهم نمی‌کنند، برای مثال تلویزیون را انتخاب می‌کنم.

ج- تلویزیون اختراع جدیدی است؛ ولی اکتشافاتی که اختراعات جدید بر پایۀ آن‌ها مبتنی هستند، غالب اوقات در زمینه فکری دارای تأثیراتی می‌باشد و این تاثیرات، به‌شدت موجب ناراحتی عدهِ زیادی از مردم می‌شوند.

س- شما به چه مناسبت برای مسئلۀ نقش شخصیت اهمیت زیادی قائل هستید؟ چرا؟

ج- می‌دانیم که از قدیمی‌ترین زمان‌های تاریخی تا به امروز، هر وقت بشریت به پیش‌رفت‌هایی نایل گردیده، پیش‌رفت‌هایش مرهون و مدیون افراد بوده است، وتقریباً اغلب اوقات همین افراد با مخالفت سرسخت اجتماع مواجه بوده‌اند.

س- آیا به‌عقیده شما ترس از افکار عمومی مانع از این شده است که عده زیادی از افراد بتوانند آن‌چه را که خوب و عقلانی تشخیص داده‌اند انجام دهند؟

ج- آری، و تأثیر آن خیلی هم عمیق بوده؛ به‌ویژه در ادوار پرهیجانی که هیستری اجتماعی با جوشش وحدت مردم عجین بوده است. اصولاً مواجه شدن با هیستری دسته‌جمعی منظرهِ وحشت‌ناکی دارد. اکثر مردم از مواجه شدن با این پدیده سر باز می‌زنند و این بدان علت است که در چنین موادری همیشه پیروزی و برتری با اشتباه می‌باشد.

س- آیا شما معتقدید که این موضوع، هم برای دانشمندان و هم برای هنرمندان به یک اهمیت مصداق پیدا می‌کند؟

ج- آری، چنین عقیده‌ای دارم. دانشمندان از یک مزیت برخوردارند و آن این است که گاه‌گاه می‌توانند حقانیت خود را اثبات کنند و حال آن‌که هنرمندان، مطلقاً نمی‌توانند از عهده چنین کاری بر آیند، آرزوی هنرمندان این است که مورد تایید و قبول دیگران واقع شوند، بدین جهت سرنوشت آن‌ها هم چندان جالب و حسرت‌آور نمی‌باشد. با این همه، دانشمند امروزی همیشه آسوده خاطر نیست. زیرا ممکن است قضایا و مسائلی را کشف کند که با ذوق و خواست دولت منطبق نباشد و سرانجام به سرنوشت نامطلوبی دچار گردد!

س- آیا شما تصور می‌کنید که در جبهۀ غرب چنین دانشمندی نمی‌تواند از معرکه جان سالم به در برد؟

ج- از یک‌طرف آری و از یک‌طرف نه. این موضوع بیشتر، به عوامل زیر بستگی دارد: اولاً به اهمیتی که شخصیت مورد بحث دارد، ثانیاً به شواهد و مدارکی که عرضه می‌کند و ثالثاً به میزان ناراحتی و مزاحمتی که برای دستگاه دولتی فراهم می‌‌نماید.

س- عقیده شما درباره متفکرین چیست؟ منظور من از متفکرین عبارت از اشخاصی می‌باشند که نه اهل هنرند و نه در زمره دانشمندانی که سرگرم کارهای علمی هستند.

ج- در این مورد نمی‌توان نسبت به یک حالت خاص اظهار نظر کرد. بسیاری از متفکرین می‌کوشند در ملاء عام از ابراز عقایدی که موجب برانگیخته شدن سرزنش و عتاب مردم گردد دوری جویند.

س- ولی،اشخاصی هم پیدا می‌شوند که جزء این گروه نیستند.

ج- بله، اکنون برای شما مورد برجسته و مشخصی را مثال می‌زنم. این حادثه پس از جنگ اول جهانی در آمریکا اتفاق افتاد. دو نفر بنام ساکو Sacco و وانزتی Vanzetti به قتل نفس متهم شدند. برای اثبات این اتهام دلایل و مدارك کافی در دست نبود، پس از صدور حکم محکومیت آن‌ها کمیته‌ای مامور رسیدگی به این مدارك شد، و رئیس دانشگاه هاروارد هم از اعضاء این کمیته بود. اعضای مختلف این کمیته به مجرمیت دو نفر متهم مزبور رای دادند و در نتیجه آن‌ها را اعدام کردند. ولی، همۀ کسانی که با بی‌طرفی مدارك را بررسی نمودند عقیده داشتند که این دو نفر بی‌گناه بوده و بر خلاف حق و عدالت محکوم شده‌اند.

س- شما معتقدید که رئیس دانشگاه هاروارد از بی‌گناهی آن‌ها اطلاع داشته است؟

ج- فکر می‌کنم که او بر بی‌گناهی آن‌ها آگاهی داشت. نمی‌توانم در این مورد با اطمینان نظری ابراز دارم، چون من که قادر نیستم از محتویات مغز او آگاهی داشته باشم؛ ولی فکر می‌کنم که رئیس دانشگاه هاروارد از بی‌گناهی آن‌ها اطلاع داشته است!

س- و شما معتقدید که رئیس دانشگاه هاروارد از ترس افکار عمومی مرتکب چنین کاری شده است؟

ج- آری.

س- اکنون، مسئله دیگری را مورد مطالعه قرار دهیم، برای این‌که نظم جامعۀ بشری دچار اختلال نشود یک فرد تا چه پایه باید از آزادی برخوردار باشد؟

ج- من معتقدم که نظم اجتماعی باید حفظ شود، و این موضوع را باید بعنوان یک پایه و اساس پذیرفت. در امان نگه‌داشتن جامعه از دزدی و قتل، تا سر حد امکان ضروری و با‌اهمیت است. این نظم و ترتیب داخلی تا حدی به وسیلۀ پلیس تامین می‌گردد. محدود ساختن آزادی افراد، به‌ویژه در جوامع متراکم ضروری است. مثلاً مواد قانونی مربوط به طرق و شوارع را در نظر بگیرید. وقتی که من جوان بودم اتومبیل کمیاب بود به‌طوری که می‌توان گفت وجود نداشت در آن روزها انسان می‌توانست عشقی ماشین سواری کند و مشکلی هم پیش نیاید. امروزه برعکس آیین‌نامۀ مفصلی وضع گردیده است. برای نمونه، یکی از آن‌ها را زیرپای بگذارید تا ببینید چه عواقب وخیمی برای خودتان و دیگران ببار خواهید آورد. در شرایط کنونی جمعیت دنیا متراکم و انبوه است و به همین جهت برخی از آزادی‌هایی که ملت‌ها در زمان گذشته از آن‌ها برخور دار بودند، امروزه زیان‌بخش‌اند. آری، امروز دیگر اوضاع چنان است که هر ملتی احتیاج دارد که برای طرق و شوارع قوانینی وضع نماید.

س- آیا شما معتقدید که باید برای افراد، محدودیت‌های جدیدی هم ایجاد نمود؟

ج- بلی، زیرا آزادی یک ملت ممکن است کار را به ولنگاری و بلاهت بکشاند. سوسیالیست‌ها دلایل زیادی اقامه کرده‌اند که بر طبق آن‌ها منابع طبیعی هر ملت باید متعلق به همان ملت باشد و ملی گردد، ولی امروزه از همان دلایل می‌توان برای بین‌المللی کردن منابع طبیعی کشورها استفاده کرد. در این مورد، بهترین نمونه و مثال منابع نفتی است. این احمقانه است که ملتی کوچک بدان دلیل که ذخایر نفتی بزرگی در سرزمین آن مدفون است، بخواهد آن را به‌طریق میل خویش در اختیار داشته باشد.

س- آیا به عقیده شما باید میدان آزادی را توسعه داد؟

ج- تصور می‌کنم در زمینۀ فکری و عقلانی باید وسیع تر گردد، و چنان‌چه بخواهیم دربارهِ محدود کردن آزادی صحبت کنیم، باید گفت که محدودیت آزادی بایستی در زمینه مسئلۀ مالکیت به مرحلۀ اجرا درآید.

10- تعصب

10- تعصب – رواداری و سخت‌گیری

س- ممکن است تعصب Fanaticism را تعریف کنید؟

ج- به‌عقیده من متعصب کسی است که فلان یا بهمان چیز برایش اهمیت زیادی داشته و بقیه در نظرش خوار و بی‌مقدار جلوه کند. اشخاص شریف بد‌رفتاری نسبت به سگ‌ها را تقبیح می‌کنند؛ ولی وقتی که در بد‌رفتاری نسبت به سگ‌ها سفاکی و قساوت شدیدی ابراز گردد آن‌وقت باید گفت در این امر تعصب و سخت‌گیری به‌کار رفته است.

س- گمان می‌کنم که غالباً اجتماعات کثیری از مردم اسیر تعصب جاهلانه شده‌اند؟

ج- آری، تقریباً در تمام ادوار تاریخی و در جمیع نقاط عالم مردم دچار تعصب شده‌اند. غلو در تعصب یکی از بیماری‌های روانی است که جوامع بشری را متلاشی می‌کند.

س- آیا شما می‌توانید برای ما خطرناکترین موارد تعصب و سخت‌گیری را نام ببرید؟

ج- تا دل‌تان بخواهد. مسئله ضد یهود را در نظر بگیریم، این قضیه بی‌نهایت وحشتناك است! زیرا، بدترین و فجیع‌ترین شکل آن در همین اواخر روی داده است. این حادثه به‌قدری وحشتناك است که حتی انسان نمی‌تواند فکر آن را هم تحمل کند. به‌خوبی می‌دانم که آن‌چه را هم‌اکنون خواهم گفت گفتنی نیست، و یا به‌فرض این‌که گفتنی هم باشد لااقل خیلی‌ها خوش‌شان نمی‌آید آن‌را بشنوند: ایده ضد یهود با پیدایش مسیحیت پا به‌وجود گذاشته است. قبل از ظهور مسیحیت این ایده چندان تظاهری نداشت. قدرت روم، از روزی که تحت لوای مسیحیت در آمد،به یک نیروی ضد یهود تبدیل گردید.

س- علت آن چیست؟

ج- می‌گفتند که یهودی‌ها عیسی را کشته‌اند، و همین موضوع کینه و نفرت نسبت به یهودی‌ها را شرعاً مجاز می‌کرد. البته شکی نیست که علل اصلی و سایر پیدایش ایده ضد یهود را عوامل اقتصادی تشکیل می‌داد. ولی علت آن همان‌طوری که گفته شد، تحت عنوان و سرپوش قتل عیسی قلمداد می‌شد.

س- به چه ترتیب توده‌های وسیع مردم، تحت تأثیر تعصب قرار می‌گیرند؟

ج- یکی از مظاهر غلو در تعصب عبارت از این است که احساس مطبوع کار دسته‌جمعی را به‌وجود آورد. گروهی که نسبت به مسئله خاصی تعصب داشته باشند احساس آرامش می‌کنند و یک نوع برادری و هم‌پشتی آن‌ها را در مسئله مورد بحث، تحریص و تشویق می‌کند. همه افراد گروه نسبت به اهداف و خواست‌های مشترك تحریک و بسیج می‌شوند. شما می‌توانید در کلیه احزاب سیاسی یک گروه متعصب را پیدا کنید که افراد آن نسبت به‌هم معاونت داشته و در آرامش خاطر به‌سر می‌برند، ولی وقتی که این گرایش توسعه پیدا می‌کند و با کینه گروهی دیگر درهم می‌آمیزد آن‌وقت است که تعصب شکوفا شده و مظاهر آن آشکار می‌شود.

س- آیا به‌عقیده شما، ممکن نیست اتفاق افتد که تعصب خود نیروی محرکه‌ای برای اعمال خوب باشد؟

ج- بلی، تعصب می‌تواند نیروی محرکه اعمال به‌طور کلی باشد. ولی در تاریخ نمی‌توانم نمونه‌ای پیدا کنم که در آن تعصب محرك اعمال خوبی بوده باشد. تعصب، همیشه امور را به سیاه‌کاری می‌کشاند و علت آن‌هم این است که تعصب به‌طور اجتناب‌ناپذیری با کینه‌توزی و دشمنی همراه است، اشخاصی که از تعصب همگانی پیروی نکنند مورد نفرت و انزجار واقع می‌شوند. این مسئله از وقایع حتمی و غیرقابل‌اجتناب می‌باشد.

س- اگر پای عوامل اقتصادی به میان آید آیا تعصب از بین نمی‌رود و یا اقلاً از اثرات آن کاسته نمی‌شود؟ مثلاً همان ماجرایی که در جنگ‌های صلیبی اتفاق افتاد.

ج- نمی‌دانم. من نمی‌دانم جنگ‌های صلیبی چه نتیجه مثبتی به‌بار آورده‌اند. جریان جنگ‌های صلیبی به دو شاخه تقسیم می‌شود، اول صلیبیون متعصب و دوم صلیبیون کاسب‌کار و پولکی. صلیبیون کاسب‌کار قدرت عظیمی را تشکیل می‌دادند. ولی اگر پشتیبانی و همکاری صلیبیون متعصب نبود کار مهمی از پیش نمی‌بردند. به‌طور‌کلی می‌توان گفت در جنگ‌های صلیبی متعصبین نقش سرباز را بازی می‌کردند و کاسب‌کاران نقش فرماندهان و ژنرال‌ها را ایفاء می‌نمودند.

س- آیا به‌عقیده شما جادوگری نقش عظیمی بازی کرده است؟

ج- آری نقشی وحشتناك! مخصوصاً در بین سال‌های 1450 و اوایل سال‌های 1600، در این مورد به کتابی که تحت عنوان “پتک جادوگران” به قلم یکی از روحانیون عالی‌مقام به رشته تحریر درآمده است می‌اندیشم. این کتاب، موجب برانگیخته شدن مخالفت جنون‌آمیزی علیه جادوگری شده است و در این میان جادوگری که مورد تعقیب قرار می‌گرفت تصور می‌کرد به‌راستی دشمنانش او را به‌حق تعقیب می‌کنند. به احتمال زیاد ژان‌دارك  Jeanne Darc خود را جادوگر می‌پنداشته و همین‌طور عدهِ زیادی از اشخاصی که به‌جرم جادوگری و شعبده‌بازی محکوم شده‌اند چنین تصوری درباره خود داشته‌اند. سرایت بی‌رحمی در مقیاس وسیعی توسعه و اشاعه یافته است. مثلاً مردی چون سِر توماس برون (Sir Thomas Browne) که نوشته‌هایش او را به‌عنوان یک بشر عالی و روشن فکر معرفی می‌کند فعالانه در دعاوی مربوط به جادوگری به‌عنوان مدعی شرکت جسته است. او در نوشته‌های خود می‌نوشت که انکار وجود جادوگری نوعی از کفر و الحاد است. آیا دلیل این ادعا درکتاب مقدس نوشته نشده بود: تو به‌هیچ‌عنوان اجازه نخواهی داد که یک نفر جادوگرزنده بماند. و اگر شما سوزاندن جادوگران را کار بدی بدانید “در حالی که آنان را به عنوان جادوگر می‌شناسید”. این بدان معناست که شما به کتاب مقدس ایمان ندارید، و در نتیجه ملحد و خداناشناس هستید.

س- چگونه می‌توان این مطلب را توجیه کرد که اشخاص با فکری سالم، ولو این‌که بر حسب ظاهر هم باشد، تا بدین پایه تحت تأثیر تعصب و سخت‌گیری قرار گیرند؟

ج- فرمودید اشخاص با فکر سالم؟ این مسئله کاملاً جنبه نسبی دارد. اشخاص سالم خیلی کم‌یابند. تقریباً در تمامی افراد بشر زوایائی برای جنون وجود دارد. به‌خاطر دارم وقتی که در کالیفرنیا بودم در یکی از روزهایی که سیل‌آسا باران می‌بارید، در اتومبیل خود به یک نفر عابر پیاده رو که خیس آب شده بود پناه دادیم. این مرد با عقیده برتری نژاد مخالفت می‌ورزید و من هم در این مورد با او هم عقیده بودم. ضمن گفت و شنود رشته سخن به فیلیپین کشید. در این بین عابر مورد بحث گفت:  اهالی فیلیپین مردمان ناکسی هستند. ملاحظه می‌فرمایید که بالاخره او هم یکی از پیچ‌های مغزش شل بود!

س- چه چیزی باعث می‌شود شما برای مسئله تعصب و سخت‌گیری تا بدین پایه اهمیت قائل باشید؟

ج- زیرا، تعصب علت اصلی قسمتی عظیمی از دردهای ماست.

س- ولی کلیسای کاتولیک، مثلاً معتقد است اهمیت اعتقاد داشتن به برخی شرایع ولو به قیمت مرگ به‌مراتب بیش از این است که انسان زنده بماند و بدان شرایع جامد ایمان نداشته باشد. آیا بین این طرز تفکر کلیسایی و طرز تفکری که امروز شایع و رایج است تفاوتی مشاهده نمی‌کنید؟

ج- تنها اختلافی که وجود دارد در وسعت میدان قلم‌رو آن‌هاست، سابقاً سراسر جهان تحت یوغ کلیسای کاتولیک کشیده شده بود، و خیلی از مردم هم می‌توانستند از زیر فشار بار قدرت آن شانه خالی کنند. ولی هیچ‌کس قادر نیست از چنگال بمب هیدروژنی جان سالم بدر ببرد!

س- آیا امکان دارد این موضوع را قدری واضح‌تر بیان کنید؟

ج- آری، موضوع به آن اندازه مهم نیست که بتوان درباره آن به‌تفصیل صحبت کرد. علت اصلی وخامت اوضاع بین شرق و غرب؛ یعنی تهدیدی که جامعه بشری را وحشت‌زده ساخته است، غلو در تعصب می‌باشد. این مسئله زائیده ایمان و اعتقاد کورکورانه‌ای است که نسبت به کمونیسم و یا ضد‌کمونیسم، ابراز می‌گردد. هر دو جبهه، درباره یک اعتقاد و ایمان، تبلیغات اغراق‌آمیزی می‌کنند، من این طریق اعتقاد را تعصب می‌نامم. در‌هم‌کوبیدن آن‌چه که ما در نزد طرف مقابل بد تشخیص می‌دهیم اهمیتش به‌مراتب بیش از بقای نسل بشری است. امروز تعصب موجود در جبهه‌های شرق و غرب است که همه ما را مورد تردید قرار می‌دهد.

س- آیا می‌توانید برای مدارا (رواداری) Tolerance تعریفی بیان کنید؟

ج- این مسئله بستگی به نحوه توجیه افکار دارد. مدارا به‌معنای وسیع کلمه عبارت از این است که هیچ‌کس را برای خاطر عقایدش، تا موقعی که افکارش موجب و منشا اعمال جنایی نگردیده تنبیه نکنند.

س- آیا در تاریخ، ادواری را سراغ دارید که طی آن‌ها مدارا وجود داشته باشد؟

ج- در پایان جنگ سی‌ساله مردم به مدارا متمایل گردیدند. مدارا در انگلستان، بعلت جنگ‌های داخلی، کمی دیرتر پا به عرصۀ وجود گذاشت. اولین کشوری که واقعاً مدارا را به میدان عمل کشانید هلند بود. تمامی مغزهای متفکر قرن 17 در دوره‌ای از زندگانی خود به هلند پناه برده‌اند و به این وسیله از ضربات شلاق نجات یافته‌اند. در قرن هفدهم انگلستان هم در آزار و اذیت متفکرین دست کمی از سایر کشورها نداشت. مثلاً تفتیش و بازجویی دستگاه قضایی را درباره هبس Hobbes به‌خاطر آورید. او را به‌عنوان یک نفر فاسد معرفی کرده و قانون وضع نمودند که بر طبق آن چاپ کتب او تحریم گردید. و این تحریم تا مدت زیادی هم به قوت خود باقی بود.

س- آیا به عقیده شما در آتن مدارا وجود داشت؟

ج- آری، کم و بیش وجود داشت. در آتن بیش از کشور‌های مدرن قبل از قرن 18 مدارا وجود داشت. ولی مدارای موجود کامل و تام نبود ما همه از سرنوشت سقراط اطلاع داریم. تازه او تنها کسی نبود که به آن سرنوشت مبتلا شد. آنا‌گزا‌گور Anaxagore راه فرار پیش گرفت، و ارسطو هم پس از مرگ اسکندر مجبور شد همان کار را بکند.

{سقراط (حدود سال 450 ق. م)، پدر علم فلسفه، با نحوه تدریس سوفسطائیان مخالفت کرد. سقراط ھیچ اثر مکتوبی از خود بر جای نگذاشت، اما تعدادی از مباحثات وی با ساکنین آتن توسط شاگرد معروفش افلاطون (400 ق.م) و نیز – کسنوفون ٣۵٧ ق.م به‌طور مکتوب ثبت شده‌اند. عقاید سقراط که در تضاد با عقاید نیروھای مذھبی و سیاسی آتن بود، باعث شد که وی را محاکمه کنند. او متھم به فاسد کردن جوانان و خیانت به عقاید دینی شد. سقراط به مرگ محکوم شد، اما وی با نوشیدن جام شوکران (نوعی سم)، خود را کشت. اَرَسطو شاگرد افلاطون و آموزگار اسکندر مقدونی بود.}

س- چگونه می‌توان فهمید انسان در دوران استیلای تعصب زندگی می‌کند و یا در دورانی که مدارا مجاز می‌باشد؟ آیا برای تشخیص این موضوع مقیاس و معیاری وجود دارد؟

ج- مدارا، موقعی وجود دارد که آزادی مطبوعات، آزادی عقیده و آزادی تبلیغات وجود داشته باشد. همچنین انسان آزادی داشته باشد هر چه را دوست دارد بخواند و به هر مذهب که تمایل داشت بگرود و از هر مذهب که خوشش نیامد دست بکشد.

س- ولی همه این آزادی‌ها در غرب وجود دارد، وشما لحظه‌ای پیش گفتید که غلو در تعصب هیچ‌وقت به اندازه عصر کنونی شدید نبوده.

ج- من باور نمی‌کنم چنین آزادی‌هایی وجود داشته باشد. مثلاً آمریکا را مثال می‌زنیم، ملاحظه می‌‌فرمایید وقتی که خواستند در آمریکا کتابخانه‌های عمومی را “تصفیه” کنند چه وضعی پیش آمد، در آن‌جا هر کتابی را که کمترین اطلاعی دربارهِ روسیه به‌دست می‌داد از بین بردند، شما نمی‌توانید اسم این عمل را مدارا بگذارید.

س- بدون داشتن شوق و ذوق نمی‌توان کاری انجام داد. و اگر هم این شوق و ذوق زیاد باشد ممکن است انسان در معرض خطر غلو در تعصب و سخت‌گیری قرارگیرد به‌عقیده شما خط مشی خوب کدام‌ست؟ به چه وسیله می‌توان از چنگال تعصب نجات یافت؟

ج- انسان، هیچ‌وقت نمی‌تواند درباره هیچ موضوعی اطمینان و یقین حاصل نماید. امّا اصلی وجود دارد که قابل استفاده است. و آن عبارت از این است که، عملی را انجام ندهیم مگر این‌که به حقیقت آن ایمان داشته باشیم. ممکن است اتفاق افتد که انسان مرتکب اشتباهی گردد و یا کاری انجام دهد که نتیجه‌اش بدبختی باشد؛ البته، در چنین لحظه‌ای باید دست نگه‌داشت. برای مثال این اصل را در مورد سوزاندن محکومین به‌کار می‌بندیم. اگر “خداشناسی” شایع در دوران تعقیب و کشتار ملحدین “حقیقت” خالص بوده باشد البته، در آن‌صورت سوزاندن مشرکین کار خوبی بوده است. ولی اگر کمترین شانسی مبتنی بر این مطلب وجود داشته که این “خداشناسی” صد در صد هم دارای حقیقت باطنی نبوده است در آن‌صورت با سوزاندن متهمین کار زشتی انجام می‌دادند. تصور می‌کنم این اصل می‌تواند برای ما به‌مثابه هادی و راهنمایی باشد.

س- آیا شما این اصل را درباره احزاب و دولت‌ها هم به‌کار می‌بندید؟

ج- البته. تمامی کسانی که در حزبی عضویت دارند و در آن فعالیت می‌کنند خیال می‌کنند بقیۀ احزاب در اشتباهند، ولی این قضیه دلالت بر این نمی‌کند که باید آن‌ها را به‌قتل رساند.

س- برای این‌که مدارا به حرج و مرج و بی‌نظمی منتهی نگردد شما چه حد و حصری برای آن تعیین می‌کنید؟

ج- پاسخ یک نفر آزادی‌خواه به سؤال شما این‌ست که، در قلم‌رو عقیده بایستی مدارای محض و مطلق وجود داشته باشد. البته ممکن است بتوان ادعا کرد که قانون و یا قوانین جاریه بایستی تغییر کنند و به شکل دیگری درآیند. ولی،تا لحظه‌ای که این قوانین تغییر نکرده‌اند، نباید نسبت به کسانی که مرتکب اعمال جنایی می‌شوند با مدارا رفتار کرد. در این باره مثالی می‌زنیم، ممکن است شما از قانون صدور حکم اعدام پشتیبانی کرده و پیشنهاد کنید که قانون اعدام را در کشور دیگری که در آن‌جا چنین قانونی وجود ندارد نیز اعمال نمایند. ولی شما نبایستی برای خودتان این آزادی را قائل شوید که کسی را به بهانۀ این‌که مستوجب اعدام است به‌قتل برسانید.

س- آیا به‌طور کلی امواجی از تعصب وجود ندارد که جهانی را به نابودی تهدید کند؟ آیا در شرایط کنونی، ما در معرض خطر این امواج نیستیم؟ و بالاخره آیا این خطر روزی از بین خواهد رفت؟

ج- آری، به‌شرط این‌که اوضاع آرامش گیرد و وضع جهان تثبیت گردد. تعادل ناپایدار، برای تعصب، محیط مساعدی به‌وجود می‌آورد، بنابراین باید کوشید که دنیا به حالت تعادل درآید.

س- آیا امیدی وجود دارد که غلو در تعصب (سخت‌گیری) در جهان کاهش یابد؟

ج- آری، امید زیادی وجود دارد. و من معتقدم که این موضوع یک مسئله سیاسی است. برای این منظور بایستی آن‌چنان وضعی پیش آید که دیگر در معرض بروز جنگ جهانی جدیدی نباشیم. اگر چنین بیمی از بین برود به‌زودی ملاحظه خواهد شد که مدارا چه در شرق و چه در غرب گسترش می‌یابد، ولی تا لحظه‌ای که وخامت موجود ادامه داشته باشد. امید رفع خطر نیز ضعیف و ناچیز خواهد بود.

11- بمب هیدروژنی

11- بمب هیدروژنی

س- به‌عقیدهِ شما اگر جنگ هیدروژنی در‌گیرد چه وضعی پیش خواهد آمد؟

ج- پاسخ به این سوال کار بسیار دشواری است، و ضمناً دلم هم نمی‌خواهد جواب این پرسش را به وقوع جنگ موکول کنم. ولی اگر بخواهیم درباه قربانیان چنین جنگی صحبت کنیم باید بگویم که درجنگ هیدروژنی به احتمال زیاد مرگ تمامی ساکنین نیم‌کره شمالی و قسمت اعظم ساکنین نیم‌کره جنوبی حتمی است. در چنین وضعی هیچ‌یک از افراد بشر قادر نیست، حتی کوچک‌ترین حوائج خود را تهیه و تأمین کند، بروز این جنگ به‌منزله پایان زندگی نسل بشرخواهد بود.

س- آیا منظور شما این است که در جنگ هیدروژنی پیروزی نصیب هیچ یک ازمتخاصمین نخواهد شد؟

ج- مطلقاً و ابداً، مگر این‌که شما برای پیروزی تعریف جدیدی قائل باشید. البته مثلاً ممکن است شش نفر درجبهه غرب زنده بمانند و چهار نفر در روسیه و چهار نفر هم درچین، که در نتیجه جبهه شرق اکثریت حقیقی به‌دست خواهد آورد، در آن‌صورت ممکن است شما بتوانید بگویید طرفی که اکثریت به‌دست آورده به پیروزی رسیده است.

س- آیا شما تصور می‌کنید روزی جنگ هیدروژنی در گیرد؟

ج- من از صمیم قلب آرزو می‌کنم چنین جنگی بروز نکند ولی تصور می‌کنم تا وقتی که اوضاع بدین منوال باقی بماند احتمال وقوع جنگ هیدروژنی هم زیاد خواهد بود. علت اصلی این موضوع آن است که نظامی‌ها، علاقه‌مندند که در اسرع وقت از حریف انتقام گیرند و بدیهی است که این امر در نظر آن‌ها خیلی هم عادی است. و این مسئله خود ما را در معرض خطرات بزرگی قرار می‌دهد؛ زیرا یک سوء‌تفاهم ساده و یا یک حادثه عادی ممکن است موجب شود که یکی از متخاصمین دست به اقدامی زند و طرف مقابل هم فکر کند که واقعاً آتش جنگ روشن شده است و در نتیجه بمب‌های هیدروژنی را بر سر حریف فرو بریزد. این ماجرا به‌هیچ‌وجه غیر‌ممکن نمی‌باشد.

س- هستند اشخاصی که ادعا می‌کنند تا لحظه‌ای که مسابقۀ تسلیحاتی وجود دارد، بروز جنگ اجتناب‌ناپذیر است. آیا شما این ادعا را قبول می‌کنید؟

ج- من ازکلمۀ اجتناب‌ناپذیر خوشم نمی‌آید، ولی به‌طور کلی این موضوع حقیقت دارد. یعنی؛ مسابقۀ تسلیحاتی به جنگ منجر می‌شود. تاریخ نمونه‌های زیادی را به ما نشان می‌دهد که کار از مسابقۀ تسلیحاتی شروع شده و به جنگ پایان یافته است. از نظر روان‌شناسی این مسئله کاملاً حل شده و روشن است زیرا مسلح شدن یکی از طرفین، از سوئی به ایجاد ترس و وحشت در جبهه مقابل و از طرف دیگر به ازدیاد علاقۀ خود او در مسابقۀ تسلیحاتی منجر می‌گردد. در این موقع طرف مقابل نیز غافل ننشسته و با شدت بیشتر مسلح می‌شود. در نتیجه در طرفین بیش از پیش عصبانیت به‌وجود می‌آید، وبالاخره لحظه‌ای فرا می‌رسد که این وخامت برای‌شان قابل تحمل نخواهد بود و راه حلی به‌جز جنگ به‌نظرشان نخواهد رسید. در سال 1914 تأثیر این گونه مسابقۀ تسلیحاتی به ظهور رسید.

س- در سال 1951 جبهه غرب به تسلیح مجدد و پُر‌دامنه‌ای دست زد. آیا تصور نمی‌کنید این اقدامات به‌منظور متوقف ساختن روس‌ها انجام گرفته باشد؟ و آیا فکر نمی‌کنید جبهه غرب بدین جهت دست به تشدید تسلیحات خود زد که به روس‌ها بفهماند پیروزی آن‌ها به‌سرعت و به آسانی هم امکان‌پذیر نیست و بدین‌ترتیب روحیه آن‌ها را ضعیف نماید؟

ج- شاید این‌طور باشد. وقوف و آگاهی برآن‌چه که در آن زمان در مغز رهبران شوروی خطور می‌کرد کار بسیار دشواری است، و به‌هیچ‌وجه نمی‌توان گفت که آیا آنان تصمیم به یک جنگ تهاجمی داشتند یا نه؟ به هرحال می‌توانم بگویم که اگر دولت‌ها راه حل دیگری به‌جز ادامه مسابقه تسلیحاتی پیدا نمی‌کنند تنها کاری که انجام می‌دهند عبارت از این است که تاریخ وقوع جنگ را به تاخیر می‌اندازند. قبل از سال 1914 بحران‌هایی شبیه به بحران‌هایی که در شرایط کنونی جهان را به لبه پرت‌گاه جنگ کشانده است مشاهده می‌شد. و بالاخره این بحران‌ها کار به جنگ 1914 کشانید. مردم در آن‌وقت با خود می‌گفتند اگر تعادلی در تسلیحات به‌وجود آید جنگی در نخواهد گرفت ولی تجربه نشان داد که آن‌ها اشتباه می‌کردند، و از آن می‌ترسم که امروز هم مرتکب همان اشتباه گردند.

س- آیا می‌توان گفت بمب هیدروژنی دارای این حُسن است که وجودش موجب ترساندن دولت‌هایی می‌شود که جمیع مساعد خود را برای جلوگیری از جنگ به‌کاربرده‌اند؟ مثلاً جریان بحران‌های مختلف برلن -که در شرایط دیگر ممکن بود به جنگ بیانجامد- را یادآور می‌شوم.

ج- شما مختارید چنین چیزی را بگویید و کراراً هم بگویید. ولی من باز معتقدم تاریخ برخلاف نظر شما گواهی می‌دهد. همه می‌دانند که نوبل Nobel یعنی موسس جایزهِ نوبل که از طرف‌داران پرو پا قرص صلح بود، مخترع دینامیت هم بوده است. او خیال می‌کرد وجود دینامیت اوضاع جنگ را به‌قدری وخیم و وحشتناك می‌سازد که دیگر هیچ‌وقت جنگی در نخواهد گرفت. ولی، او هیچ‌وقت به چنین نتیجه‌ای نرسید. و در این جا ترس شدید من از این است که با بمب هیدروژنی هم همین ماجرا تکرار گردد.

س- بااین‌همه این مسئله حقیقت دارد که بمب هیدروژنی سلاحی است با مشخصات کاملاً جدید؟ بمب هیدروژنی سلاحی نیست که بگوییم در میان سلاح‌های موجود دارای قدرتی عظیم‌تر باشد بلکه، سلاحی است که اصولاً با سلاح‌های دیگر فرق دارد.

ج- درست است ولی مردم با سهولت و سرعت عجیبی به هرچیز عادت می‌کنند. وقتی که برای اولین بار یک بمب اتمی در هیروشیما و ناکازاکی پرتاب و منفجر شد همگی گفتند واقعاً این بمب وحشتناك است. همه مردم دنیا دچار بهت و حیرت شدند. ولی امروز دیگر بمب اتمی در ردیف سلاح‌های تاکتیکی درآمده و آسایش و خواب را هم از کسی سلب نمی‌کند. آری امروز دیگر بمب اتمی بصورت سلاح‌های کهنه و متروکه درآمده یعنی؛ در ردیف تیرو کمان قرار گرفته است!

س- به عقیدهِ شما علیه خطر بمب هیدروژنی چه‌کاری می‌توان انجام داد؟

ج- کارهای زیادی می‌توان انجام داد، اولین کاری که انجام آن امکان‌پذیر بوده وآسان‌تر از اقدامات دیگری هم هست این‌که آزمایشات اتمی قطع گردد، این کار قدم مثبت و مفیدی است که از سقوط ذرات اتمی حاصله از آزمایشات هسته‌ای بر روی زمین خاتمه می‌دهد، چون خطرات سقوط و رسوب این ذرات به‌طوری‌که اخیراً ثابت شده است –به‌مراتب- بیش از مقداری می‌باشد که سابقاً دانشمندان محاسبه می‌نمودند. رسوب ذرات رادیواکتیو خود مقدمۀ بروز مصائب زیادی برای بشریت می‌باشد. قطع این آزمایشات موجب می‌شود که سایر دول نتوانند در تهیه و تدارك بمب‌های هیدروژنی توفیق یابند. قبول می‌فرمایید که اگر بنا باشد هر دولتی -بدون احساس هیچ‌گونه مسئولیت- بتواند هر کاری که خواست انجام دهد چه وضع وخیمی پدید خواهد آمد. به‌علاوه تحریم این سلاح‌ها بیش از پیش دشوار می‌گردد. به همین دلیل است که من اکیداً تأیید می‌کنم که قطع آزمایشات هسته‌ای دارای اهمیت بسیار عظیمی است. این نظریه، ناشی از یک واقع‌بینی سیاسی است و در این روزها نسبت بدان توجه زیادی مبذول می‌گردد. قدم دیگری که بلافاصله پس از اقدام فوق می‌توان برداشت عبارت از این است که هیچ دولت جدید دیگر بمب هیدروژنی در اختیار نداشته باشد. اگر بریتانیای کبیر برای ایجاد سهولت در اجرای این توافق مجبور گردد از بمب هیدروژنی خود چشم‌پوشی کند من شخصاً معتقدم که تسلیم به چنین شرطی به‌منزلۀ پیروی کامل از عقل و درایت است.

س- برای حصول به چنین توافقی چه باید کرد؟ برای این‌که فرانسه و سایر دول صنعتی به تهیۀ بمب‌هیدروژنی نپردازند چه اقدامی می‌توان بعمل آورد؟

ج- به‌عقیده من این کار با حصول موافقت بین روسیه و آمریکا عملی خواهد شد؛ یعنی دول روسیه و آمریکا،با تکیه بر قدرت عظیم تبلیغاتی خود می‌توانند اقمار خویش را وادار کنند تا در مسیری که برای‌شان معین می‌شود گام بردارند.

س- آیا به‌عقیده شما بریتانیای کبیر بایستی در آینده از بمب هیدروژنی صرف‌نظر کند؟

ج- آری، ولی مشروط برآن‌که بین آمریکا و روسیه توافقی به‌وجود آید. اگر بنا بر این باشد که آمریکا و روسیه بخواهند خودشان بمب هیدروژنی را در اختیار داشته باشند آن‌وقت انگلستان می‌تواند بگوید بسیار خوب، موافقم، ما هم به جبهۀ قدرت‌های ضعیف‌تر ملحق خواهیم شد.

س- در واقع شما یک نوع معاملۀ مشروط را پیشنهاد می‌کنید، اگر انگلستان از بمب هیدروژنی صرف‌نظر کند،تمام کشورها نیز ار آن صرفنظر خواهند کرد، و آمریکا و روسیه هم به‌دنبال چنین چیزی می‌گردند!

ج- این کار بسیار عاقلانه خواهد بود. ولی این اقدام فقط، اولین گام در راه موفقیت است و نمی‌تواند به تنهایی نتایج مطلوبی را که آرزوی همۀ بشریت است را تضمین کند، با این همه، این اقدام به‌منزلۀ یک گام به‌جلو می‌باشد.

س- ولی آیا، تصور نمی‌کنید اگر بمب هیدروژنی منحصراً در دست آمریکا و شوروی باشد وضع خطرناکی پیش آید؟

ج- البته ممکن است خطرناك باشد، و باید گفت تا لحظه‌ای هم که اقدامات جدید سیاسی به‌عمل نیامده است این خطر همچنان باقی خواهد ماند؛ زیرا، به‌فرض این‌که هیچ دولتی بمب هیدروژنی در اختیار نداشته باشد، طرز ساختن آن را می‌داند. اگر جنگی در گیرد هر دو حریف به ساختن آن خواهند پرداخت. بنابراین، اگر بخواهیم از شر این خطر مصون بمانیم باید به هر وسیله‌ای که شده از بروز جنگ جلوگیری به‌عمل آوریم. به‌عقیده من اگر آمریکا و روسیه منحصراً دو کشور دارندهِ بمب هیدروژنی باشند، خطرات جنگ تقلیل خواهد یافت، آن‌وقت خطر بروز جنگ تصادفی بی‌نهایت کمتر خواهد بود. ویا لااقل خطر بروز جنگ توسط یک دولت بی‌مغزی که تصور کند از جنگ طرفی برخواهد بست تقلیل خواهد یافت. به‌طور کلی، در انجام مذاکرات تسهیلات زیادی فراهم آمده و طرفین امکان خواهند یافت توافق و سازش حاصل نمایند.

س- ما تا کنون درباره مسائلی که جنبه امکان داشت صحبت کردیم، یعنی مطالبی را مورد بحث قرار دادیم که از امکانات موجود برای رجال دولتی حکایت می‌کرد و همچنین نتیجه گرفتیم که باید رجال دولتی را وادار کرد از این امکانات استفاده کنند. آیا، در شرایط کنونی میدان جدیدی مقابل ما باز نمی‌شود، یعنی میدانی که واقعاً می‌تواند ایده‌آل و آرزوی بشریت باشد؟

ج- نه، هنوز چنین موقعیتی فرا نرسیده است. می‌توان گفت که ما تقریباً بدان مرحله قدم گذاشته‌ایم. ولی من درباره یک مسئله بی‌نهایت مهم و کاملاً عملی می‌اندیشم، و آن مسئله عبارت از این است که هر دو جبهه منافعی را که از حصول یک توافق عایدشان می‌شود به‌حساب آورند. از سال 1945 به بعد شرق و غرب در راه حصول توافق قدم‌های مهمی برنداشته‌اند. در این مدت هر یک از طرفین آن‌چنان پیشنهاداتی را مطرح می‌ساخته که برای طرف دیگر قابل قبول نبوده است. این پیشنهادات، که پیشنهاد کنندهِ آن قبلاً هم می‌دانسته که مورد توافق قرار نخواهد گرفت تنها اثری که داشته عبارت از این است که رد آن‌ها موجب برانگیختن کینه و نفرت بوده است. بدیهی است –و باید هم همین‌طور باشد- که از این راه نتیجه‌ای به‌دست نخواهد آمد. اگر می‌شد به دولت‌ها فهماند که اهمیت مذاکرات، به‌خاطر مذاکرات نبوده بلکه برای حصول نتیجه و رسیدن به یک توافق است، آن‌وقت نتیجه قابل ملاحظه‌ای به‌دست می‌آمد. حوزه فعالیت سیاستمداران هم این‌جاست.

س- واقعیتی که مسئله بمب هیدروژنی در مقابل ما قرار می‌دهد عبارت از این است که باید از جنگ اجتناب کرد، زیرا اگر جنگی در‌گیرد استعمال بمب هیدروژنی شروع شده و یا به‌فرض این‌که تا بروز جنگ از تهیۀ آن صرف‌نظر شده باشد پس از بروز جنگ به‌ساختن آن مبادرت خواهند کرد.

ج- همین‌طور است. و به‌همین دلیل هم هست که موافقت‌های حاصله درباره صرف‌نظر کردن از تسلیحات هسته‌ای دارای آن اهمیتی هم که برایش قائلند نمی‌باشد. نتیجۀ اساسی تحریم تسلیحات هسته‌ای این است که از وخامت اوضاع کاسته و شرایط مناسبی را برای حصول به یک سازش پایدار ایجاد می‌کند. حقیقت این است که در وضع کنونی جهان، با در نظر گرفتن تسلیحات هسته‌ای، میکروبی و شیمیائی که خطرات‌شان کمتر از بمب هیدروژنی نیست اگر راه حل مطمئنی برای جلوگیری از جنگ پیدا نکنیم عمر بشر چندان به‌طول نخواهد انجامید.

س- به‌عقیده شما این راه حل چیست؟

ج- من فقط یک راه حل منحصر‌به‌فرد سراغ دارم، و آن هم این است که یک دولت جهانی که تمام سلاح‌های هسته‌ای و نظایر آن‌ها را در انحصار خود داشته باشد به‌وجود آید. این دولت جهانی وظیفه‌اش این خواهد بود که در تمامی اختلافاتی که بین سایر دول به‌وجود می‌آید دخالت کرده و راه حل برای‌شان پیشنهاد نماید، و در صورت لزوم آن‌ها را وادار به پذیرش پیشنهاد خود کند، و هیچ دولت سرکشی نتوانتد نیرو در اختیار خود داشته باشد به قسمی که دولت مزبور بتواند به‌قدر کافی در مقابل آن سر بلند کند.

س- در چنان موقعیتی دولت‌های جهان تا چه اندازه باید نیروهای زمینی، دریایی و هوایی در اختیار داشته باشند؟

ج- فقط مقداری که برای حفظ انتظامات داخلی آن‌ها کافی باشد و وسایلی که برای انجام وظیفۀ پلیس لازم است و بالاخره نیروهایی که برای اجرای تصمیمات دولتی -در کار امور ملی- ضرورت دارد. البته این نیرو نباید به اندازه‌ای باشد که بتواند به‌دولت مزبور امکان دهد که به کشور همسایه حمله و تجاوز نماید.

س- منظور شما این است که روسیه و آمریکا و انگلستان این امکان را داشته باشند که در داخل مرزهای خود هرگونه شورش داخلی را فرونشانند، ولی نباید این امکان را داشته باشند که سرنوشت کشورهای دیگر را به‌دست خود بگیرند، مثلاً نباید در امور رودزیا Rhodesie که اصولاً و واقعاً متعلق به آن‌ها نیست دخالت کنند؟

ج- بله، درست منظورم همین است. دخالت در امور دولتی چون رودزیا و یا هر ملت دیگر، از وظایف یک دولت بین‌المللی می‌باشد نه یک دولت دیگر. هر ملتی، تمایلات ویژه‌ای دارد که با تمایلات ملت دیگر سازگار نیست. این نوع مسائل بایستی توسط یک مقام بین‌المللی حل گردد، نه توسط یک ملت قوی‌تر.

س- اگر ملتی نخواست تسلیم قدرت بین‌المللی گردد، استعمال بمب هیدروژنی را علیه آن ملت مجاز می‌دانید؟

ج- این مسئله بی‌نهایت حساس است و ترجیح می‌دهم که بدان پاسخی نگویم. من معتقدم اگر راه حل دیگری وجود نداشته باشد و به‌کاربردن بمب هیدروژنی راه حل منحصر‌به‌فرد به‌نظر آید آن‌وقت باید گفت: آری، ولی مشکل این‌جاست که بمب اتمی نه‌تنها به کشوری که آماج آن قرار گرفته آسیب می‌رساند، بلکه خطرات آن بدون اسنثناء شامل حال تمام ممالک جهان می‌شود و وجه تمایز آن با سایر سلاح‌هایی که تا کنون وجود داشته است در همین‌جاست.

س- آیا شما، روشی را که ملت‌ها و دولت‌ها درباره حل مسئله بمب هیدروژنی اتخاذ کرده‌اند با خوش‌بینی تلقی می‌کنید؟

ج- بعضی اوقات خوش‌بینم، ولی بعضی اوقات هم نه. هیچ‌کس نمی‌تواند پیش‌بینی کند که عقل سلیم دولت‌ها تا کی و تا کجا مؤثر خواهد بود. بالاخره، می‌توان امید داشت که با گذشت زمان دولت‌ها مسائل مبتلابه خود را درك خواهند کنند.

12-آینده بشریت

12-آینده بشریت

س- طی این مذاکرات مسائل مختلفی مورد بحث قرار گرفت. آیا از مجموع این مطالب می‌توان استنباط کرد بشریت باید به چه چیز باید امیدوار باشد و از چه چیز باید بترسد؟

ج- در این‌جا مسئله دشواری را مطرح می‌کنید. من از لابه‌لای مسائل وجود امکانات و روزنه‌های امید را مشاهده می‌کنم، برخی از مسائل خیلی تیره و وحشت‌زا به‌نظر می‌آیند و بعضی هم امید‌بخشند. ولی تصور می‌کنم بهتر است در این مورد به نکاتی که وحشتناك‌ترند تکیه کنیم.

س- بسیار خوب، بررسی خود را از وحشت‌زا‌ترین مطالب آغاز می‌کنیم، بفرمایید چه بلایی ممکن است برسر بشریت بیاید؟

ج- تصور می‌کنم بزرگترین خطری که ما را تهدید می‌کند این باشد که بشریت تحت سازمان و رژیمی مورچه‌ای در آید، البته اگر چنان فرض کنیم که نژاد بشری در جریان یک جنگ جهانی از بین نرود در اثر اکتشافات علمی و گرایشی که بشریت به سمت سیستم‌های سازمانی و اداری پیدا کرده ممکن است جهان تحت آن‌چنان تشکیلات و سازمانی درآید که دیگر برای معیشت و زندگی محیط مناسب گوارایی نباشد.

س-آیا شما معتقدید بشریت تحت یک رژیم و تشکیلات اداری مورچه‌ای درخواهد آمد؟

ج- مخصوصاً اگر این سیستم اداری با حُسن تأثیر و علم هم توأم گردد امکان زیادی دارد. در حقیقت، رجال اداری و دولتی بیش از زمان گذشته در امور دخالت می‌کنند. البته این مسئله هم دارای محاسنی است و هم معایبی دارد.

س- چه معایبی دارد؟

ج- در این مورد قبل از هر چیز باید به تأثیر شدیدی که سیستم تشکیلاتی و اداری از بدو تولد روی عقاید و افکار مردم می‌گذارد توجه داشت. ممکن است عملاً چنین شود که افکار و آرزوها و هراس‌های انسان به‌دل‌خواه دیگران صورت پذیرد، یعنی به‌وسیله مقاماتی که سرنوشت تعلیم و تربیت را به‌دست گرفته‌اند معین گردد، به‌طوری‌که مسئلۀ بیم و امید انسان‌ها سراپا به امیال و خواست‌های دولتی بستگی دارد. و بالاخره هدف اصلی تعلیم و تربیت منحصر به این شود که انسان‌ها بر وفق مراد و میل دولت کار کنند. البته تصدیق می‌فرمایید که این رویه همیشه با موازین عقلی منطبق نمی‌باشد.

س- آیا تصور نمی‌کنید همیشه گروهی از اشخاص پا بر جا و مستقل -مثل خود شما- وجود خواهند داشت، و اینان قادر خواهند بود این طرز تعلیم و تربیت را مطرود سازند؟

ج- نه باور نمی‌کنم! هرگز! مسئله بر سر این است که تعلیم و تربیت اشخاصی چون خود من منطبق با سبک و روشی بوده است که قبلاً در فرهنگ رواج داشته است. و در این سبک عامل تصادف و احتمال تا حد زیادی مؤثر بوده است ولی گمان می‌کنم دنیای آینده با چنین وضعی روبه‌رو نگردد. در دنیای گذشته استثنائات و گریز‌گاه‌های زیادی وجود داشت؛ در آن‌جا همۀ افراد را در یک قالب نمی‌ریختند و همه را به یک‌چوب نمی‌راندند.

س- به‌عقیده شما روزی که حکومت تشکیلاتی و اداری مورچه‌ای بر بشریت مسلط گردد، آیا اشخاص هیچ‌گونه زندگی آزاد شخصی و فردی نخواهند داشت؟ ممکن است این مطلب را برای ما روشن کنید.

ج- در این مورد شما یکی از جنبه‌های مهم مسئله را در نظر بگیرید، مثلاً موضوع اصلاح نژاد. فرض کنید دولتی، تحت تأثیر وسوسه‌ای که در اثر پیشرفت‌های علمی به او دست داده است به فکر ساختن نژاد جدیدی از نوع انسان بیفتد که بر نژاد ما برتری داشته باشد. البته در این موقع با مسئله‌ای بسیار حساس مواجه می‌شویم و آن عبارت از این است که از نظر علمی برای ایجاد نژاد عالی‌تر باید مثلاً به نسبت 5 درصد از نرینه و 30 درصد از مادینه برای تخم‌کشی مورد استفاده قرار گیرد. برای این‌که تجربه مذکور با موفقیت و نتیجه انجام پذیرد بایستی بقیه را عقیم ساخت، می‌بینید که صحنۀ ناگواری به‌وجود خواهد آمد! ولی تصور نمی‌کنم این مسئله روزی جداً جامۀ عمل بپوشد.

س- شما واقعاً عقیده دارید که پیشرفت‌های علمی، کار بشریت را تا بدین مرحله خواهد کشانید؟

ج- اگر دولت‌ها بتوانند با انجام این کار تفوق نظامی به دست آورند، آری کار بدین مرحله خواهد کشید. شکی نیست اگر دولت‌ها قصد انجام چنین کاری را داشته باشند از عهدهِ تهیۀ چنین نژادی بر‌خواهند آمد. در میادین جنگ از این نژاد جدید می‌توان به‌مراتب بیش از سربازان نژاد موجود – ه بوسیلۀ ازدواج‌های آزاد و جاری تولید شده‌اند- بهره‌برداری کرد. و بدون هیچ‌گونه اشکال هم می‌توان فکر زیر را در مغز اشخاص فرو کرد که، سلاح‌های اتمی بدان جهت مورد احتیاج بوده‌اند که حریف آن‌ها را تهیه کرده بوده است، و انتخاب علمی موالید بدان جهت ضرورت پیدا کرده است که در جبهه دشمن از این طریق برای ساختن محارب و سرباز استفاده شده است.

س- اگر چنین وضعی پیش آید تقریباً سال 1984 فرا رسیده و یا این‌که می‌توان گفت که در «مدینه فاضله» زندگی خواهیم کرد. (اشاره به دو کتاب 1984 تالیف جرج اورول G.Orwell و مدینۀ فاضله – دنیای قشنگ نو Brave New World – تالیف الدوس هاکسلی Aldous Huxley). ولی آیا حقیقتاً تصور می‌کنید که این مسئله (انتخاب علمی موالید) در دنیای غیر‌کمونیست هم قابل اعمال باشد؟ مثلاً در دنیایی که هم‌نوایی (کومفرمسیم Conformity (رواج مذهب اکثریت) ضرورت پیدا کرده باشد؟

{هم‌نوایی، هنجارطلبی یا هم‌شکلی یک رفتار اجتماعی است که وقتی بین اهداف و امکانات یا نیازهای تولیدشده در فرهنگ و جامعه و ارضای آن نیازها، هماهنگی و تعادل وجود داشته باشد، به‌وجود می‌آید. به کسانی که رفتار هم‌نوایانه دارند، «هم‌نوا» گفته می‌شود؛ هم‌نوایان افرادی هستند که ارزش‌های عموماً پذیرفته‌شده و وسایل رسمی تلاش برای تحقق آن‌ها را می‌پذیرند و به موفقیت رسیدن یا نرسیدن آن‌ها تأثیری در پذیرش اجتماعی ایشان ندارد. هم‌نوایی در بیشتر موارد با پذیرش تمام هنجارها همراه است؛ می‌تواند از طرف یک فرد یا یک گروه اجتماعی باشد. ترس از مجازات، احساس محرومیت یا درونی شدن ارزش‌ها از عواملی است که باعث افزایش میزان هم‌نوایی در افراد یا گروه‌ها می‌شود. اختلاف عقیده، مخالف کلمهٔ هم‌نوایی است؛ و در حقیقت به معنیِ استقلال، اصالت و دارابودن یک ویژگیِ غیرمتعارف است. رفتار مخالف عقیده در جامعه با کج‌رفتاری و در برخی موارد با رفتار ضداجتماعی نشان داده می‌شود.}

ج- شاید در این‌جا کمتر از دنیای کمونیستی خطر وجود داشته باشد، ولی این خطر یقیناً غرب را تهدید می‌کند.

س- آیا شما معتقدید که نظریاتی دربارهِ هم‌نوایی لباس و عادت و افکارهمانند وجود دارد؟

ج- در این‌جا بد نیست به آثار هنری نظری افکنیم. در مسافرت خود به‌ویژه به آمریکا بیش از صد بار مشاهده کردم که مردم برای هنر احترام زیادی قائل بودند و همچنین، ملاحظه کردم که با چه اشتیاقی از هنرمندان اروپایی تجلیل کرده و چه مبالغ هنگفتی دلار به آن‌ها می‌دادند. ولی حتی یک کودك آمریکایی را نیافتم که از یک تربیت هنری برخوردار باشد، و یا لااقل آن‌چنان روحیه‌ای را در او تقلیل و تقویت کنند که یک هنرمند بارآید. به همین دلیل است که آمریکایی‌ها هنرمندان اروپایی را می‌ستایند ولی به هنرمندان خودشان وقعی نمی‌گذارند.

س- آیا در روسیه آزادی هنر وجود دارد؟

ج- چون اخیراً بدانجا نرفته‌ام در این مورد اطلاعی ندارم. ولی تصور می‌کنم که در روسیه آزادی هنر معنایی ندارد. ادبیات روسیه –صرف‌نظر از دکتر ژیواگو- آسیب زیادی دیده است. در دوران تزارها ادبیات روسیه در میان ادبیات جهان رتبه اول را داشت. ولی آیا امروزه چنین ادعایی می‌توان کرد؟

س- باله {رقص ورزشى و هنرى -اسکى همراه با موسیقى و حرکات اکروباتیک ballet} چطور؟

ج- باله روسیه میراث دوران تزاری است. من در سال 1920 یکی از نمایش‌های باله را دیدم تأثیری که این باله در انسان می‌گذاشت به‌راستی شباهت به اثر گل‌هایی داشت که با نظم و ترتیب خاصی در یک گلدان چیده شده باشند، بسیار زیبا و دلپسند بود. ولی شیره تازه و پُرطراوت خاك روسیه در آن به‌چشم نمی‌خورد. تصور می‌کنم امروزه باله روسیه به آثار مضبوط در موزه شباهت پیدا کرده باشد.

س- آیا شما تصور می‌کنید که جریانات کنونی -بدون این‌که هیچ‌گونه بهرهِ جدیدی به‌بار آورد- کار را به یک تصلب و جمود عمومی بکشاند؟

ج- خطر در همین‌جاست. آری سرانجام یک نوع اجتماع بیزانتینی Byzantine و ساکن و یک‌نواخت به‌وجود خواهد آمد که نسل‌به‌نسل هم‌چنان ثابت و غیرقابل تغییر بر جای خواهد ماند. و بالاخره وضع بدان‌جا خواهد کشید که دیگر قابل تحمل نبوده و برای نجات از کسالت و خستگی اجباراً ریشۀ آن را از بیخ و بن برخواهند کند.

س- بشر از آلام زیادی رنج می‌برد، یکی از این دردها به‌نظرم این است که انسان قادر نیست هیچ کاری را با مقیاسی صحیح انجام دهد. اگر به‌کاری دست زد حد و اعتدالی برای خود در نظر نمی‌گیرد. و همچنان به‌پیش می‌رود، آیا تصور می‌کنید که انسان بالاخره روزی مفهوم میانه‌روی در کارها را درك کند؟

ج- امیدوارم بشر در کارهای خود مفهوم میانه‌روی را بفهمد. که فهم آن از ضروریات بوده و به‌طورکلی امکان‌پذیر می‌باشد. در این‌جا ما به پیش‌گویی‌های مبهم و نامشخص دل‌خوش کرده‌ایم که نمی‌خواهم بگویم دارای حقایق انجیلی هستند. من رجاء واثق دارم که این پیش‌گویی‌ها تحقق نخواهد یافت.

س- بسیارخوب، اکنون اجازه دهید جنبۀ مثبت و امید بخش قضایا را مورد بحث قرار دهیم.

ج- قبل از هر چیزی باید به یک موضوع توجه کنیم، و آن عبارت از این است که دردهای دنیای حاضر و تمامی آلامی که در زمان قدیم مطلقاً درمان‌پذیر نبودند امروزه قابل علاجند. اگر این آلام همچنان وجود دارند دلیل آن این‌ست که در افکار مردم شهوات پلیدی وجود دارد که آن‌ها را در برابر اخذ تصمیم نسبت به یک مسئله اساسی بی‌اراده می‌کند و آن مسئله هم عبارت از تأمین سعادت دیگران می‌باشد. تکنیک دنیای کنونی بی‌نهایت مفید و ثمر بخش است، ولی نقص و اشکال اساسی موجود دارای یک ریشۀ روان‌شناسی است، و این عامل روان‌شناسی، بدخیمی شهوات افراد است، این مسئله را بایستی به‌حساب آورد. بالاخره در حد نهائی باید به یک موضوع توجه اساسی داشت. در دنیای کنونی -که ببین تمامی حوادث و پدیده‌ها بستگی و رابطه‌ای بسیار نزدیک وجود دارد- خوشبختی یک نفر فقط موقعی تأمین می‌شود که خوشبختی همسایه او، ولو این‌که در نظرش منفور هم باشد، تأمین شده است. اگر این معما روزی حل شود آن‌وقت دنیا بیش از پیش از نعمت خوشبختی و سعادت بهره‌مند خواهد گردید.

س- اگر انسان‌ها موفق شدند بدین‌سان بر شهوات و امیال زشت خود افسار بزنند، بدی‌هایی را که باید از آن‌ها پرهیز جویند کدامند؟

ج- قبل از هر چیز جنگ و سپس فقر و بی‌نوایی. در زمان‌های قدیم فقر برای اغلب موجودات بشری اجتناب‌ناپذیر بود، ولی امروز دیگر وضع چنان نیست. اگر مردم جهان تصمیم بگیرند فقر را از روی زمین ریشه‌کن کنند ظرف چهل سال این‌کار را خواهند کرد. و می‌دانیم که امروزه بیماری کم شده است و بازهم کمتر خواهد شد، هیچ چیز مانع از این نیست که انسان از لذایذ زندگی به حداکثر و در طولانی‌ترین مدت ممکنه بهره‌ور گردد.

س- اکنون که داریم دربارهِ جنبه مثبت قضایا صحبت می‌کنیم، بفرمایید به‌عقیده شما بشریت در آتیه چه گام مثبتی می‌تواند بردارد؟

ج- به‌نظرم بزرگ‌ترین گامی که بشریت می‌تواند در راه سعادت خود بر دارد، در بهبود مسئله تعلیم و تربیت خواهد بود. باید افراد را طوری تربیت کرد که ایده انسان‌دوستی با روح آن‌ها عجین گردد؛ به‌قسمی که همه بشریت را یک خانواده با منافع مشترك بدانند. باید در مغز افراد این مسئله را وارد ساخت که همکاری بین ابناء نوع بشر بیش از رقابت و هم‌چشمی ارزش و مقام دارد. بالاخره تعلیم و تربیت باید در مسیری انجام گیرد که افراد بشر بفهمند دوست داشتن دیگران نه‌تنها یک وظیفۀ اخلاقی و یکی از تعالیم اصلی و اساسی نظیر تعالیم کلیساست، بلکه خود مدبرانه‌ترین سیاستی است که انسان می‌تواند برای تامین سعادت خود بگیرد.

س- بشریت نسبت به خدمات و نیکی‌های علم دِینِ بزرگی بر گردن خود دارد. یکی از خدمات بزرگ علم این است که -در آتیه نزدیکی- ساعت کار انسان به قریب ده ساعت در هفته تقلیل خواهد یافت. پس از این‌که این اتفاق افتد، بقیه اوقات خود را چگونه باید مصرف کند؟

ج- اگر این جهان همچنان به‌وجود و بقای خود ادامه دهد -منظورم جهانی است که به‌هنگام دل‌خوشی با رغبت و میل زیاد درباره‌اش می‌اندیشیم- گمان می‌کنم در آن‌وقت انسان‌ها به همان ترتیبی که گذشتگان از لذایذ ممتنع بودند برخوردار خواهند شد. در این‌جا منظورم از گذشتگان اشخاصی هستند که از نعمت آسایش و فرهنگ برخوردار بودند. در قرن 18 کسی‌که جزو طبقات اشراف محسوب می‌شد تقریباً همیشه دارای تمدن و فرهنگ بود. او ساعات بی‌کاری زیاد داشت، و از این اوقات خیلی هم خوب استفاده می‌کرد. البته این موضوع دلیل بر آن نیست که چنین شخصی از اشتباه و خطا برکنار باشد، من با این موضوع موافقم که آن‌ها اشتباهات زیادی هم مرتکب شدند. ولی بالاخره اریستو‌کرات‌ها (اشراف) هنر را هم تشویق کرده و به ساختن ابنیه و خانه‌های زیبا همت گماردند، و باغ‌ها و هزاران چیز دلنشین دیگر احداث نمودند. من گاهی بدین فکر می افتم که این قبیل اوقات فراغت روزی نصیب تمامی افرا بشر گردد. آن زمان همه بشریت به فرهنگ و تمدن کاملی نایل خواهد گردید.

س- عقیده شما درباره طبیعت ماجراجویی و روحیه حادثه آفرینی چیست؟

ج- مسئولیت این کار بر دوش مقامات دولتی خواهد بود. دولت‌ها بایستی، بدون تحمل هزینه‌های اضافی و یا صرف وقت اضافی به‌مردم امکان دهد به کارهای ماجراجویانه –و در صورت لزوم خطرناك، که غالباً آرزوی جوانان است- بپردازند. مثلاً رفتن به قطبین شمال و جنوب زمین، صعود از کوه‌های مرتفع و یا چنان‌که امکان‌پذیر شود، مسافرت در فضای بین ستارگان. این گونه سرگرمی‌ها بهترین مفر انرژی‌های عظیمی‌است که غالباً در راه جنگ‌ها به‌مصرف می‌رسد.

س- شما برای بشریت فردا چه پیامی داردید؟

ج- شما از برکت دانش و معلومات خود، قدرت‌ها و استعداد‌هایی دارید که نظیر آن هیچ‌وقت در اختیار بشر نبوده است، شما می‌توانید این انرژی‌ها را هم در راه خوب مصرف کنید و هم در راه بد تلف نمائید. اگر شما مفهوم همبستگی خانوادگی را درك کنید؛ یعنی به ارتباطی که همه انسان‌ها را به‌هم پیوند می‌دهد وقوف حاصل نمایید، اگر شما این مطلب را بفهمید که سعادت و بدبختی هر یک از افراد بشر به سعادت و بدبختی سایر افراد بستگی دارد، آن‌وقت انرژی و نیروی عظیم خود را در راهی مفید و عام‌المنفعه به‌کار خواهید انداخت. گذشت دورانی که اقلیتی محدود -به قیمت فقر و بدبختی توده‌ای انبوه- در ناز و نعمت زندگی می‌کردند دیگر آن زمان سپری شد، دیگر مردم زیر بار زور نمی‌روند. اگر می‌خواهید خوشبخت باشید باید خوشبختی خود و همسایگان خود را نیز به‌رسمیت بشناسید.

گمان می‌کنم انسان‌ها تحت تأثیر یک تعلیم و تربیت عقلانی، بدین مطلب پی خواهند برد که خوشبختی هر یک از آن‌ها مشروط به تأمین خوشبختی دیگران است. اجتماعی که من اغلب اوقات درعالم خیال تصور می‌کنم این است که، در آن همه افراد از موهبت آزادی برخوردارند. اجتماعی که افراد آن همگی قوی، سالم و تیزهوشند. و بالاخره اجتماعی که در آن نه ظلمی وجود دارد و نه مظلومی، دنیای با وجدانی که در آن منافع عمومی رقابت‌های خصوصی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، اجتماعی که در آن تلاش همه مردم در جهت انجام اعمال بزرگی که ثمره دانش و اندیشه بشری است به‌کار خواهد رفت. آری اگر انسان‌ها اراده کنند چنین دنیایی در نهایت سهولت به‌وجود خواهد آمد، و اگر چنین دنیایی به‌وجود آید و یا زندگی آغاز کند، آن‌وقت دنیایی خواهیم داشت پُرافتخار، درخشان و از نظر ابداع و هیجانات دل‌پذیر زندگی، خوش‌بخت‌ترین و غنی‌ترین دورانی خواهد بود که تا به امروز، هرگز نظیر آن وجود نداشته است.