اساطیر و اسطوره‌شناسی

اساطیر و اسطوره‌شناسی

در فهم عامه و در برخی از فرهنگ‌ها، اسطوره (اساطیر) معنیِ «آن‌چه خیالی و غیر‌واقعی‌ست و جنبهٔ افسانه‌ای محض دارد» یافته‌است؛ امّا اسطوره را باید داستان و سرگذشتی مینَوی دانست که شرح عمل، عقیده، نهاد یا پدیده‌ای طبیعی است که دست‌کم بخشی از آن‌ها از سنت‌ها و روایت‌ها گرفته شده و با آیین‌ها و عقاید دینی پیوندی ناگسستنی دارد. در اسطوره سخن از این است که چگونه هر چیزی پدید می‌آید و به هستی خود ادامه می‌دهد. علم اسطوره‌شناسی Mythology به بررسی اساطیر می‌پردازد. بنابرین، تاریخی که بر روایات و داستان‌های شفاهی متّکی باشد به‌نام تاریخ اساطیری یاد می‌گردد.

اسطوره‌ها دارای شخصیت‌ هستند. شخصیت‌هایی ساخته و پرداخته ذهن مردمان جوامع باستان برای توجیه و توضیح سرگذشت و چگونگی آفرینش جهان و تمامی نیروها و پدیده‌های مادی و معنوی در پیوند با جهان هستی.

ناتوانی همیشگی انسان از درک و شناخت چگونگی آفرینش جهان و هدف از این آفرینش، خود موجب آفریدن اسطوره‌ها برای توجیه چگونگی و روند آفرینش شده است. از همین روی، اسطوره‌ها جهان‌بینی جوامع باستانی هستند. درک و تلقی انسان از چگونگی آفرینش و رویدادهای محیط پیرامون، و شیوه نگاه انسان به جهان در شخصیت اسطوره‌ها متجلی شده است.

افسانه، اساطیر و اسطوره‌شناسی

افسانه، اساطیر و اسطوره‌شناسی

Myth & Mythology

در روان‌شناسیِ تحلیلی آن دسته از اشکال ادراک و دریافت را که به یک جمع به ارث رسیده‌است کهن‌الگو یا سَرنمون می‌خوانند.

هر کهن‌الگو تمایل ساختاری نهفته‌ای است که بیانگر محتویات و فرایندهای پویای ناخودآگاه جمعی در سیمای تصاویر ابتدایی است.

در فهم عامه و در برخی از فرهنگ‌ها، اسطوره (اساطیر) معنیِ «آن‌چه خیالی و غیر‌واقعی‌ست و جنبهٔ افسانه‌ای محض دارد» یافته‌است؛ امّا اسطوره را باید داستان و سرگذشتی مینَوی و معنوی دانست که شرح عمل، عقیده، نهاد یا پدیده‌ای طبیعی است که دست‌کم بخشی از آن‌ها از سنت‌ها و روایت‌ها گرفته شده و با آیین‌ها و عقاید پیوندی ناگسستنی دارد. در اسطوره سخن از این است که چگونه هر چیزی پدید می‌آید و به هستی خود ادامه می‌دهد. علم اسطوره‌شناسی Mythology به بررسی اساطیر می‌پردازد. بنابرین، تاریخی که بر روایات و داستان‌های شفاهی متّکی باشد به‌نام تاریخ اساطیری یاد می‌گردد.

واژه‌شناسی «اسطوره»: اسطوره واژه‌ای معرَّب است که از واژهٔ یونانی هیستوریا (Historia) به معنی «جستجو، آگاهی، داستان» گرفته شده‌است. نجف دریابندری در کتاب افسانهٔ اسطوره توضیح داده‌است که این واژه در زبان فارسی پیشینهٔ چندانی ندارد و معادل فارسی دقیق‌تر برای لفظ Myth و Mytos (شرح، خبر، قصّه) در زبان‌های اروپایی، در فارسی «افسانه» می‌باشد؛ ولی برخی نویسندگان دیگر مانند ژاله آموزگار و جلال ستّاری همچنان واژهٔ «اسطوره» را بسنده دانسته و به کار می‌برند.

در اسطوره وقایع از دوران اولیه نقل می‌شود. به سخنِ دیگر، سخن از این است که چگونه هر چیزی پدید می‌آید و به هستی خود ادامه می‌دهد. شخصیت‌های اسطوره را موجودات مافوق طبیعی تشکیل می‌دهند و همواره هاله‌ای از تقدس قهرمان‌های مثبت آن را فراگرفته است. حوادثی که در اسطوره نقل می‌شود داستانِ واقعی تلقی می‌گردد، زیرا به واقعیت‌ها برگشت داده می‌شود و همیشه منطقی را دنبال می‌کند. اسطوره گاهی به ظاهر حوادث تاریخی را روایت می‌کند، امّا آن‌چه در این روایت‌ها مهم است صحت تاریخیِ آن‌ها نیست بلکه مفهومی است که شرح این داستان‌ها برای معتقدان آن‌ها دربردارند، و همچنین از این جهت که دیدگاه‌های آدمی را نسبت به خویشتن و جهان و آفریدگار بیان می‌کند دارای اهمیت است.

اسطوره‌شناسی یا افسانه‌شناسی Mythology دانشی‌است که به بررسی روابط میان افسانه‌ها و جایگاه‌شان در دنیای امروز می‌پردازد. بیشتر اسطوره‌ها بازمانده از روزگاران باستان هستند، گرچه جوامع مدرن نیز اسطوره‌های خاص خود را دارند. تحوّل اساطیر هر قوم، معرّف تحول شکل زندگی، دگرگونی ساختارهای اجتماعی و تحول اندیشه و دانش آن‌ها است. در واقع، اسطوره نشان‌گر یک دگرگونی بنیادی در پویش بالاروندهٔ ذهن بشری است. اسطوره‌ها روایاتی هستند که از طبیعت و ذهن انسان بدوی ریشه می‌گیرند، و برآمده از رابطهٔ دوسویهٔ این دو هستند.

از دیدگاه تاریخی، مهم‌ترین رویکردهای مدرن در مطالعات اسطوره‌شناختی توسط افرادی همچون فروید، یونگ، لوی‌برول، لوی‌استروس، فرای، و گروه‌هایی همچون مکتب شوروی و حلقه اسطوره‌و‌آیین پایه‌گذاری شده‌است. نخستین نظریه‌های انتقادی در باب اسطوره طی سده نوزدهم میلادی ارائه گردید. در این سده پژوهش‌گران، اسطوره‌ها را به‌عنوان نمونه‌های منسوخ و ناکارآمد اندیشه انسانی معرفی می‌نمودند و باور داشتند که اسطوره چیزی بیش از همتای ابتدایی دانش مدرن نیست. امّا در سده بیستم میلادی بسیاری از پژوهش‌گران اسطوره‌شناس این دیدگاه را ناقص دانسته و رد کردند. در اصل امروز دیگر به اسطوره به‌عنوان سویه متضاد یا مخالف دانش نگاه نمی‌شود. از دید اسطوره‌شناسی مدرن، بررسی و تفسیر اسطوره‌ها به معنای کنار نهادن دانش نیست. یونگ تلاش کرد بنیادهای روان‌شناختی پنهان در پس جهان اسطوره‌ها را دریابد. او بر این باور بود که همه انسان‌ها در وابستگی به یک سری از نیروهای ذاتی ناخودآگاه با یکدیگر شریک هستند، که او نام‌شان را کهن‌الگو نهاد. لوی‌استروس عقیده داشت اسطوره‌ها بازتاب الگوهای ذهنی انسان هستند و بیشتر در پیِ یافتن این ساختارهای ذهنی و به‌ویژه دوگان‌های متضاد (همچون خوب و بد، یا مهربان و ستم‌گر) در دل اسطوره‌ها بود. الیاده بر این باور بود که یکی از محوری‌ترین کارکردهای اسطوره، بنیان نهادن سرمشق‌هایی برای رفتار انسانی است. او نشان داد که نه تنها اسطوره‌سازی در تضاد با جهان امروز نیست، بلکه انسانِ مدرن نیز به‌ناچار همچون نیاکانش اسطوره‌های ویژهِ خود را می‌سازد. در نیمه سده بیستم میلادی بارت مجموعه مقالاتی منتشر کرد که در آن‌ها فرایند اسطوره‌سازی در جوامع مدرن را بررسی نمود. از دید وی، از آن‌جایی که تبیین مقررات اخلاقی وظیفه دانش مدرن نیست، انسان همواره نیاز دارد برای درک یک رسم اخلاقی، با تجربیات اسطوره‌ای/دینی درک‌شده در گذشته مرتبط شود.

تعریف افسانه: افسانه را از دیدگاه‌های گوناگون می‌توان مورد بررسی قرار داد. جامعه‌شناسان، دین‌شناسان و روان‌شناسان و… هر یک به نوعی از افسانه‌ها برای بیان شناخت خاستگاه تفکر و عاطفهٔ بشر و آرزوهای آدمی بهره جسته‌اند. انسان‌های جوامع کهن پیچیدگی‌های جهان بیرونی خود را در روایت‌های ساده برای خویش بازگشایی می‌کردند. افسانه با ادبیات، فلسفه و دین همواره پیوندی نزدیک داشته‌است. افسانه‌های ملل مختلف با همهٔ اختلافاتی که در جزئیات با هم دارند در ساختار دارای یک سرنمون و روایت شبیه به هم می‌باشند.

جیمز‌فریزر و ادوارد‌برنت‌تایلر افسانه را حاصل تلاش انسان آغازین برای شناخت جهان می‌دانند. لوسین‌لوی‌برول افسانه را گونه‌ای از شناخت برآیند ذهن پیش منطقی انسان آغازین می‌داند. الکساندر‌کراپ افسانه را روایتی از خدایان می‌داند که توجیه‌کننده پدیده‌های طبیعی است. از دید ماکس‌مولر افسانه گونه‌ای تبدیل مفاهیم استعاری به شبه‌واقعی‌است. در نظریهٔ کارکردگرای برونیسلاو‌مالینوفسکی افسانه پاسخی‌است به پرسش‌های فلسفی انسان ابتدایی و واقعیتی‌ست که در شکل عقاید و تصعید این عقاید و در قوانین کارکردی رفتار یعنی اخلاقی پدیدار می‌شود. لوی‌استروس در نظریهٔ ساختارگرای خود افسانه را لایهٔ ژرف اندیشهٔ انسانی می‌داند و از دید او معنی هر افسانه براساس شکل آن تغییر می‌یابد و بدین‌سان معنی افسانه چند لایه و در هر زمان معنی خاصی دارا است و نزد هر فرد و در هر جامعه برداشت‌های متفاوتی ازآن وجود دارد؛ و از این برداشت‌ها می‌توان به ساختار و الگوی ناخودآگاه قومی یک جامعه پی برد. میرچا‌الیاده با توجه به نگرش آیین‌گرای خود افسانه را خمیرمایهٔ دین می‌داند. ژرژ‌دومزیل بر خلاف روش تحلیلی فروید دنبال یک عامل ثابت انسان شناختی نیست، بلکه در افسانه‌ها روایات مختلف و نسخه‌های بدل یک افسانه را از نظر ساختار قیاسی و تطبیقی بررسی می‌کند؛ و بیش از هر چیز به جزئیات نظر دارد. پل‌رادین افسانه را از دیدگاه اقتصادی آن بررسی می‌کند و بر آن‌است که در شناخت افسانه‌ها باید به ساختار زیر بنایی آن پرداخت.

آن‌دسته از کسانی‌که چه در گذشته و چه امروزه به پژوهش، واکاوی و شناخت اسطوره‌ها اشتغال دارند، تا کنون برای اسطوره تعریف مشخص، دقیق و پذیرفتنی برای همگان نیافته‌اند، بلکه هریک به میل و اشتیاق و وابستگی‌های اجتماعی خویش آن را تعریف کرده‌اند. گه‌گاه در تعریف متخصصان از اسطوره اشکالاتی دیده می‌شود، علت آن این‌است که آن‌ها به اسطوره از سر اعتقاد و ایمان می‌نگرند. آنان دنبال این اندیشهٔ لوی‌استروس که «برای درک اندیشهٔ وحشی باید با او و مثل او زندگی کرد» نه تنها به ساختار، بلکه به عمل‌کرد جادویی اسطوره در جامعه، و در واقع، به اعجاز آن در ایجاد همبستگی قومی و عقیده‌ای ایمان می‌آورند و به همین دلیل برای آن‌ها اسطوره یا نهاد زنده بسیار مهم‌تر از نهادهای کهن است.

میرچا‌الیاده دین‌شناس رومانیایی افسانه را چنین تعریف می‌کند: افسانه نقل‌کنندهٔ سرگذشت قدسی و مینوی‌ست، راوی واقعه‌ای‌ست که در زمان نخستین، زمان شگرف بدایت همه چیز رخ داده‌است. به بیان دیگر: افسانه حکایت می‌کند که چگونه به برکت کارهای نمایان و برجستهٔ موجودات فراطبیعی، واقعیتی، چه کل واقعیت، یا تنها جزیی از آن پا به عرصهٔ وجود نهاده‌است؛ بنابراین، افسانه همیشه متضمن روایت یک خلقت ‌است، یعنی می‌گوید چگونه چیزی پدید آمده و هستی خود را آغاز کرده‌است. افسانه فقط از چیزی که به‌راستی روی داده و به تمامی پدیدار گشته، سخن می‌گوید. شخصیت‌های افسانه موجودات فراطبیعی‌ند و تنها به دلیل کارهایی که در زمان سرآغاز همه چیز انجام داده‌اند، شهرت دارند. اساطیر کار خلاق آنان را بازمی‌نمایانند و قداست یا فراطبیعی بودن اعمال‌شان را عیان می‌سازند.

در مقابل هستند عدهٔ دیگری که به افسانه صرفاً از سر انکار می‌نگرند. این گروه افسانه را یکی از الگوهای تاریخی یا سازواره‌ای کهنه و ازکارافتاده می‌بینند که پیشرفت بشر آن را از رده خارج کرده‌است. در نظر یونگ و فروید افسانه‌شناسی دانشی‌است که از فرافکنی نمادین تجربیات روانی نوع بشر به وجود آمده‌است. افسانه، قصه‌ای‌است با خصلتی خاص، یعنی نقل روایتی که در آن خدایان یک یا چند نقش اساسی دارند. افسانه‌شناسی علمی‌است که کارش طبقه‌بندی و بررسی مواد و مصالح افسانه‌شناختی بر حسب روش تحلیل و وارسی دقیقی که در همهٔ دیگر علوم تاریخی معمول‌است. به‌عبارت دیگر، افسانه تلاشی برای بیان واقعیت‌های پیرامونی با امور فراطبیعی‌است. انسان در تبیین پدیده‌هایی که به علت‌شان واقف نبوده به تعبیرات فراطبیعی روی آورده و این زمانی‌است که هنوز دانش بشری توجیه کنندهٔ حوادث پیرامونی‌اش نیست. به عبارت دیگر، انسان در تلاش برای ایجاد صلحی روحی میان طبیعت و خودش افسانه‌ها را خلق کرده‌است. «از دیدگاه انسانِ به اصطلاح ابتدایی، افسانه تاریخ‌ است. از دیدگاه انسان مدرن، افسانه و تاریخ دو چیز متمایز و کاملاً متفاوت‌اند.»

با آن‌چه دانشمندان افسانه‌شناس به آن پرداخته‌اند به تعریفی کامل ولی چند‌وجهی از افسانه می‌رسیم و می‌توان از لوی‌استروس نقل قول کرد که: «… ارزش افسانه‌ای داستان، حتی از خلأ بدترین ترجمه‌ها و برگردان‌ها نیز حفظ می‌شود. ذات و مفهوم افسانه نه در سبک و سیاق آن و نه در موسیقی کلامی یا ترکیبی است که با اجزا ایجاد می‌کند، بلکه ارزش افسانه در قصه‌ای‌ست که می‌گوید…» و از این رو افسانه‌ها با همهٔ تفاوت در جزئیات، ساختار و سرنمونی شبیه به هم دارند: رویدادی که در زمان‌های اولیه اتفاق می‌افتد. سامانی متفاوت با واقعیت‌های تجربی دارد. دغدغه‌ها و شناخت انسان اولیه از جهان‌است. سرگذشت و زندگی خدایان و ابرانسان‌هاست. در حافظهٔ مردم می‌ماند و از محدودهٔ دنیای واقعی فراتر می‌رود. دنیایی آرمانی برساخته از واقعیت‌ها را نشان می‌دهد.

منبع: ویکی‌پدیا

نکات مهم درباره اسطوره و تفاوت آن با خرافه

نکات مهم درباره اسطوره

و تفاوت آن با خرافه

اسطوره:

1- اسطوره‌ها دارای شخصیت‌ هستند. شخصیت‌هایی ساخته و پرداخته ذهن مردمان جوامع باستان برای توجیه و توضیح سرگذشت و چگونگی آفرینش جهان و تمامی نیروها و پدیده‌های مادی و معنوی در پیوند با جهان هستی.

2- مصداق و معنای اصطلاحی اسطوره (Myth) با معنای واژگانی آن که در زبان‌های گوناگون برابر با افسانه، قصه، دروغ، سخن بی‌پایه و غیره آمده است، ارتباطی ندارد.

3- ناتوانی همیشگی انسان از درک و شناخت چگونگی آفرینش جهان و هدف از این آفرینش، خود موجب آفریدن اسطوره‌ها برای توجیه چگونگی و روند آفرینش شده است. از همین روی، اسطوره‌ها جهان‌بینی جوامع باستانی هستند. درک و تلقی انسان از چگونگی آفرینش و رویدادهای محیط پیرامون، و شیوه نگاه انسان به جهان در شخصیت اسطوره‌ها متجلی شده است.

4- اسطوره‌ها در زمان زندگی نمی‌کنند. آنان خود پدیدآورنده زمان هستند. یا از ازل تا ابد بوده‌اند و خواهند بود و یا تولد آنان در زمانی بس بعید روی داده است.

5- اسطوره‌ها در مکان نیز زندگی نمی‌کنند. آنان خود پدیدآورنده مکان هستند. دامنه قلم‌رو نیروی اسطوره‌ها در همه مکان‌ها گسترش می‌یابد.

6- دست انسان و نیروهای زمینی از اسطوره‌ها کوتاه است و توانایی اعمال خواست خود به آنان را ندارند.

7- اسطوره‌ها پیوندی عمیق با ستارگان و اجرام کیهانی دارند. هر یک از ستارگان، تجلی‌گاه یک یا چند اسطوره از ملل و تمدن‌های گوناگون بوده است.

8- اسطوره‌ها همواره شخصیت‌هایی نیک با عمال مثبت نیستند و در میان آنان شخصیت‌هایی ویران‌گر و منفی دیده می‌شود.

9- اسطوره‌ها با یک‌دیگر نبرد می‌کنند. نبرد این دو برای پیش‌برد نیکی یا گسترش بدی در جهان است.

10- اسطوره‌ها پدیدآورنده‌اند. پدیدآورنده هر‌آن‌چه بدان منسوبند و موکل بر آن شمرده می‌شوند.

11- اسطوره‌ها محصول فکر و نظر یک شخص یا طرز فکر خاص نیستند. آنان در گذر زمان و مکان از صافی مردمان جوامع گوناگون گذر کرده‌اند، تحلیل شده‌اند و تراش خورده‌اند. رفتار و کنش‌های آنان دچار تغییر و تطور شده است.

12- اسطوره‌ها گاه با یک‌دیگر آمیخته‌ شده و اسطوره تازه‌ای با نامی تازه و یا با ترکیبی از دو نام را پدید آورده‌اند. گاه نیز یک اسطوره واحد به دو یا چند اسطوره تازه تفکیک و منشعب شده و نام‌های تازه‌ای بر آنان گذارده شده است.

13- اسطوره‌ها دارای شخصیت هستند و در نگاره‌ها به پیکر انسان‌هایی اغراق‌آمیز با افزوده‌هایی خاص به مانند بال یا شاخ رسم شده‌اند. در نتیجه، پدیده‌ها یا موجودات و یا اشیایی مانند کوه‌ها، رودها، بناها یا پهلوانان که گاه کوه‌های اسطوره‌ای و یا پهلوانان اسطوره‌ای نامیده می‌شوند، تنها در پیوند آن‌ها با اسطوره‌ها به‌وجود می‌آید و به‌خودی‌خود اسطوره به‌شمار نمی‌روند.

14- اطلاق عنوان اسطوره به انسان‌هایی که کارهایی حماسی یا بزرگ و خارق‌العاده انجام داده‌اند (حتی اگر در داستان‌ها باشد)، کارکرد ثانوی و نوظهوری است که به‌تازگی متداول شده است.

15- اسطوره‌ها ماندگارترین محصول اندیشه آدمیان هستند. از دورترین زمان‌های حیات یک ملت که سرآغازش دانسته نیست، آغاز شده و با تغییر در شکل و نام همواره زنده باقی مانده‌اند.

16- رویدادهای اسطوره‌ای، ساختاری داستان‌گونه و نمایشی دارند. از همین روی، آنها کهن‌ترین سرگذشت‌های شناخته شده بشری هستند. سرگذشت‌هایی که برای باورمندان به آن مقدس بشمار می‌رفته و در هاله‌ای از رمز و راز پیچیده بوده‌اند.

17- ایزدان و دیوان در باورها و متون ایرانی از جمله اسطوره‌های ایرانی هستند. در باورهای ایرانی، اسطوره‌های نیک با نام خدایان و ایزدان و اسطوره‌های ویران‌گر با نام دیو شناخته می‌شده‌اند.

18- اسطوره‌ها و باورهای منسوب به آنان، سرچشمه‌ای غنی برای آشنایی با اندیشه، آرمان، آرزوها، شیوه‌های زندگی، جهان‌بینی، رنج‌ها و مصائب جوامع بشری است. فراموش نکنیم که دانش امروز نیز تاکنون نتوانسته است ذرّه‌ای بیشتر آگاهی از مردمان باستان به پرسش پیچیده چگونگی و سرگذشت هستی پاسخ گوید.

خرافه

چنان‌که دیده می‌شود، کارکردهای اسطوره بسی متفاوت‌ از خرافه و خرافه‌گرایی است. در‌حالی‌که اسطوره‌ها محصول کوشش انسان برای تبیین جهان هستی است، خرافه در بهترین حالت محصول انتساب توانایی‌ها و قابلیت‌هایی به رویدادها، موجودات و اشیای پیرامون، و در بدترین حالت، محصول کوشش برای عوام‌فریبی و گمراهی مردمان از طریق ترویج جهل است.

1- خرافه‌ها را مردمان یک جامعه در طول زمانی درازآهنگ نمی‌سازند، بلکه ساخته شخصی خاص و پذیرش عده‌ای از مردمان است.

2- خرافه‌ها دارای شخصیت نیستند و می‌توانند هر پدیده یا موجود زنده و غیرزنده و یا هر شیئی را در بر گیرند.

3- ترس و نگرانی جوامع بشری به‌ویژه در سرزمین‌هایی که بیشتر در معرض بلایای طبیعی و یا ناامنی بوده‌اند، موجب گسترش بیشتر باورهای خرافی شده است.

4- خرافه‌ در زمان و مکان خاص و مشخصی حضور دارد.

5- خرافه در ید قدرت انسان است. در خرافه انسان می‌تواند با انجام دادن یا ندادن اعمالی، بلایی را از خود دور کند و یا اقبالی را به‌خود نزدیک سازد.

6- خرافه دارای ساختاری روایی نیست و با مجموعه‌ای از بایدها و نبایدها سروکار دارد.

7- خرافه بهانه و عاملی مناسب برای مروجان جهل و سوءاستفاده‌کنندگان از سادگی مردم و پاسخ سودجویانه به نیازها و رنج‌های آنان است.

8- خرافه، با این وجود، مانند اسطوره و هرگونه باور دیگر مردمان، می‌تواند منبعی برای بررسی و مطالعات مردم‌شناسی و فرهنگ‌شناسی باشد.

منبع: بیتوته