چهار مطلب از کامو

1- کار روشنفکران

مصاحبه با آلبر کامو

 

کار روشنفکران مصاحبه‌ای است که در تاريخ ۱۵ فوریه ۱۹۵۲ پس از انتشار کتاب انسان طاغی منتشر شده است.

سؤال: پس از اصحاب دایرة‌المعارف، و پس از شاتو بریان، این نخستین باری است که روشنفکران کتاب تحقیقی کاملی را به مسئله‌ی “سر‌کشی فلسفی”، این اسطوره‌ی جاودان، اختصاص می‌دهند. چنین به‌نظر می‌رسد که بسیاری از مردمان معنای این کتاب را در نیافتند. از بیشتر مقاله‌ها معلوم شد که سوء‌تفاهم تا چه حد غیر‌منتظره بود. پیش از این‌که وارد مسائل دیگر شویم، آیا مایلید بگویید که کدام يك از این مقاله‌ها بیشتر در شما مؤثر بوده است؟

کامو: نه.

– بی‌شك مقاله‌های مطبوعات تنها عکس‌العمل این کتاب نبوده است. مسلماً شما در این باره نامه‌های خصوصی هم دریافت داشته‌اید. آیا به نظر شما این نامه‌ها منطقی‌تر از مقاله‌های مطبوعات بوده‌اند؟

کامو – آری.

– از بدو انتشار کتاب شما من به سهم خود، به‌مناسبت موقعیتی که داشته‌ام، زیاد در باره این کتاب گفتگو کرده‌ام. و باید با خوشوقتی به شما بگویم که اهمیت این کتاب از نظر بیشتر مخاطبان من پوشیده نمانده است. همچنین، همین که ضمن گفتگو کسی از انتقادهای منتشر شده در مطبوعات یاد می‌کرد، من تأسف عمیق خود را کتمان نمی‌کردم. البته در این‌جا طرح مشاجره‌های قلمی شما با “آندره برتون” (پیشوای نهضت سوررئالیسم) و “پاتری” موردی ندارد. اما باید بگویم که تأسف دوستان من علت عمیق‌تری دارد و آن تفرقه‌ی نیروهای چپ غیر‌استالینی است. از میان ما عده‌ی زیادی خاطره جذاب شب نشینی Pleyel را که از طرف “جمعیت دموکراتيك انقلابی” در سال ۱۹۴۸ به منظور دفاع از هنر تشکیل شد، همچنان حفظ کرده‌ایم. در آن مجمع تمام متفکرانی که پیروی از ایشان آرزوی همه بود، حاضر بودند. از شما و آندره برتون و “روسه” گرفته تا سارتر و “ریچارد رایت” و دیگران، در برابر جمع اشخاص بی‌صلاحیت، چنین انجمنی برای ما دلگرمی و امید بسیار به همراه داشت. اکنون چهار سال گذشته است. ما همچنان احترام خود را نسبت به بیشتر سخنگویان آن مجلس محفوظ داشته‌ایم. اما می‌بینیم که اینان از هم جدا شده‌اند و از آن بدتر روبه‌روی هم قرار گرفته‌اند. سارتر در برابر روسه قرار گرفته است. شما با برتون میانه‌ی خوشی ندارید. و برتون بار دیگر با همه در افتاده است. آیا به نظر شما بیم آن نیست که چنین تفرقه‌ای دوستان شما را در عزلت و تنهائی خطر‌نا‌کی محبوس کند؟ برای بسیاری از مردم این آشفتگی عظیم است. آشفتگی را باید چاره کرد. و من مطمئنم که در برابر خطر، خاموش نشستن غیر ممکن است.

کامو: در باره‌ی آنچه گفتید با شما موافق نیستم. برعکس به عقیده‌ی من دوران آشفتگی به‌سر رسیده است. کسانی که تحمیق مردم را که در این قرن معمول شده، طرد می‌کنند، روز‌به‌روز زیادتر می‌شوند. کسانی که در سکوت، با دندان فشرده، در کار عمل و آفرینش‌اند و تصمیم گرفته‌اند که در خود و بیرون از خود حقیقت خویش را به‌رغم نیروهای تخریبی بنا کنند، روز‌به‌روز در حال افزایش‌اند. مبارزه جز به‌صورت ظاهر، سستی نگرفته است. شاید این مردان را خرد کنند، اما دیگر نخواهند توانست ایشان را هرجائی کنند. از این لحظه نهضت زیر‌و‌رو می‌شود و کشتار که بر دروغ متکی بود، فقط به خود متکی می‌شود. نیهیلیسم که پایان عمرش فرارسیده، در کام خود بلعیده می‌شود و در تناقضات داخلی‌اش نابود می‌گردد. ما به نقطه‌ای رسیده‌ایم که مرحله‌ی بعدی آن مرگ یا رستاخیز است. من به دوستان شناخته و ناشناخته و به نیروی مقاومتشان اعتماد دارم و حاضرم بر سر تجدید حیات و رستاخیز شرط ببندم. از این‌ها گذشته به گمان من کشمکش ما نویسندگان، آن اهمیتی را که شما برایش قائلید فاقد است، جز در جناح چپ و در مناسبات شخصی. در همان سال ۱۹۴۸ نیز نویسندگانی که نام بردید اختلاف‌های خودرا، که گاهی در نوشته‌هایشان آشکار می‌شد، پنهان نمی‌کردند. با وجود این، اختلاف‌ها مانع گرد‌آمدن ایشان شد. از این پس نیز هر گاه موقعیتی عینی اقتضا کند، دوباره گرد هم جمع خواهند شد. در این صورت وجود اختلاف چه اهمیتی خواهد داشت؟ کسی از آنها نمی‌خواهد که همدیگر را دوست بدارند. چه‌بسا که غالباً دوست‌داشتنی هم نباشند، از آنها می‌خواهند که ثابت قدم باشند. وانگهی با همین اختلاف‌هاست که دنیا ساخته می‌شود. اما طبعاً نویسندگان نیستند که چنین موقعیتی را به‌وجود می‌آورند. نویسندگان، دست بالا، به سهم اندك خود در کار این آفرینش سهیم‌اند. و مطمئن باشید که به هر حال هدف کتاب من سهیم بودن در این آفرینش است.

– من از صمیم دل آرزو می‌کنم که انجمنی دیگر از این مردان تشکیل شود. اگر از همه‌ی آنان نشد، دست‌کم، از بیشتر آنان. به‌هر‌حال خاطره‌ی ساعات هیجان‌انگیز آن انجمن مرا وامی‌دارد این مسئله‌ی کهنه‌نشدنی را مطرح کنم که: «روشنفکران چه می‌توانند بکنند؟» به‌گمان خود باید این نکته را هم بگویم که امروزه مثلاً مسئله‌ی خدمت روشنفکران به انقلاب مطرح نیست، بلکه به‌طور ساده مسئله‌ی كمك به مردم برای خروج از پیله‌ی عادات فرسوده‌شان مطرح است.

کامو: آری، مسئله این است که روشنفکران چه می‌توانند بکنند. روشنفکران ابتدا باید حتماً بر خود چیره شوند. اهمیت روشنفکران جز این نیست که در صد‌و‌پنجاه سال اخير الهام‌بخش دو انقلاب بزرگی بوده‌اند که دومی را خفه کرده‌اند. امروزه بر صدها ملیون آدمی حکومت فیلسوفان مستقر است، حکومتی که غرب آن‌همه در اندیشه‌اش بود. اما معلوم شد که فیلسوفان فاقد آن مغزی هستند که تصور می‌رفت. این بدان علت است که فیلسوف برای حکومت می‌بایست به پلیس متوسل شود. و در همین مورد کمی از واقع‌بینی و حسن‌نیت خود را از کف می‌دهد. دو نوع نیهیلیسم معاصر، بورژوائی و انقلابی، به‌دست روشنفکران گسترش یافته است. من سؤال شما را این‌گونه تأویل می‌کنم: «آیا شری را که روشنفکران (روشنفکران می‌گویم، نه هنرمندان به وجود آورده‌اند، می‌توانند از میانش بردارند؟

پاسخ من مثبت است، به شرطی که:

١- روشنفکران این «شر» را بشناسند و بگویند.

۲- دروغ نگویند و بدان‌چه نمی‌دانند اعتراف کنند.

٣- از فرمانروائی دست بردارند.

۴- در هر حال استبداد را، به هر گونه و به هر بهانه که باشد، حتی موقتی، طرد و نفی کنند. این را هم بگویم که با آن کس که بی‌قید‌و‌شرط با قاعده‌ی زير موافق نباشد، هیچ‌گونه موافقتی ممكن و حتی متصور نخواهد بود: “هيچ‌يك از شر‌هایی که استبداد مدعی مبارزه با آن‌هاست، بدتر از خودِ استبداد نیست.” بر این اساس هر چند نفر را که می‌خواهید گرد‌آورید. من نیز در میان آنان خواهم بود.

 

 

2- هنرمند امروز

مصاحبه با آلبر کامو

 

این مصاحبه در سال ۱۹۵۳ انتشار یافته است.

– آیا شما به عنوان هنرمند پذیرفته‌اید که در روزگارما نقش “شاهد” را به‌عهده بگیرید؟

کامو – در این باره ادعای بسیار با قریحه و استعدادی لازم است که من فاقد آنم. من شخصاً طالب هیچ “نقشی” نیستم و جز يك قريحه‌ی حقیقی ندارم؛ یعنی به‌عنوان انسان، قريحه‌ای برای خوشبختی در خود احساس می‌کنم و به‌عنوان هنرمند، چنین به‌نظرم می‌رسد که باز هم باید در آثار خود، بی‌توسل به جنگ و دادگاه، شخصیت‌هائی بیافرینم. اما شما، همچنان‌که می‌توان به‌سراغ هر کسی رفت، به سراغ من آمده‌اید که عقیده‌ام را بپرسید.

من در صف مخالف دشمنان آزادی قرار دارم. اما این نکته به‌معنی انتخاب “نقش” راحت “شاهد” نیست. منظور این است که ما باید دوران خود را آن‌چنان که هست بپذیریم و در يك كلمه “وظیفه‌”ی خود را انجام دهیم. از این گذشته شما فراموش می‌کنید که امروزه قاضی و متهم و شاهد با سرعتی عجیب جا عوض می‌کنند. اگر من به‌نظر شما انتخابی کرده‌ام، راه من دست‌کم این است که برعکس بسیاری از فیلسوفان، هرگز بر کرسی قاضی یا پائین‌دست کرسی قاضی ننشینم. از این که بگذریم موقعیت برای عمل، عمل نسبی، کم نیست. امروزه “سندیکالیسم”، مقدم بر همه و بارورتر از همه‌ی کارهاست.

– به مناسبت انتشار آثار تازه‌تان نوعی دون‌كيشوت‌گری به شما نسبت داده‌اند. آیا این بدان سبب نیست که شما در تعریفی که از نقش هنرمند به‌دست داده‌اید دچار ایدئالیسم و رمانتیسم شده‌اید؟

کامو – هرچه در افساد كلام بكوشند، به هر حال کلام موقتاً معنای خود را حفظ می‌کند. برای من واضح است که طرفدار رمانتیسم کسی است که به حرکت دائم تاریخ و عظمت حماسه و نوید واقعه‌ای معجزه‌آسا در پایان هر دورانی معتقد باشد. اگر من، برعکس، کوشیده‌ام امری را تعریف کنم، جز وجود مشترك تاریخ و بشر و تعریف زندگی روزانه، در روشن‌ترین صور ممكن، و مبارزه‌ی مدام آدمی بر ضد انحطاط خود و دیگر مردمان، چیزی نگفته‌ام.

همچنین، موکول کردن هر عملی و هر حقیقتی به یك معنای تاریخی که در وقایع جاری مستتر نباشد، چیزی است به نام ایدئالیسم و بدتر از ایدئالیسم، که به هر تقدیر با فرض آخرالزمان افسانه‌ای همراه است. به این ترتیب آیا «آینده» را (یعنی درست آنچه را که هنوز جزو تاریخ نشده و در باره‌ی چگونگی آن هیچ نمی‌دانیم) قانون تاریخ انگاشتن به معنای طرفداری از رئالیسم است؟

برعکس، چنین به‌نظرم می‌رسد که من از رئالیسمی حقیقی رئالیسمی در برابر اسطوره‌گرائی (که هم غیرمنطقی و هم نابود کننده است)، رئالیسمی در برابر نیهیلیسم رومانتيك، چه در هیئت بورژوائی و چه در هیئت به‌اصطلاح انقلابی آن، دفاع می‌کنم، سخن آخر این که من بی‌آن‌که طرفدار رمانتیسم باشم به لزوم قاعده و نظمی معتقدم و عقیده دارم که نمی‌توان به‌وجود هرگونه قاعده‌ای دل خوش داشت. و البته جای تعجب است اگر گفته شود قاعده‌ای که بدان نیازمندیم باید از همین جامعه‌ی بی‌قاعده تحصیل گردد، یا برعکس، از صاحب‌نظرانی گرفته شود که خود را از هر قاعده و ضابطه‌ای بی‌نیاز می‌دانند.

– به نظرِ عده‌ای که خود را طرفدار اصالت‌بشر (اومانیسم) می‌دانند، طبیعت بشری در جامعه‌ی بی‌طبقه‌ی آینده تکوین خواهد یافت.

کامو – همین امر پیش از هر چیز ثابت می‌کند که اینان هم‌اکنون آنچه را که همه‌ی ما هستیم نفی می‌کنند. این طرفدارانِ اصالت‌بشر متهم‌کنندگان بشرند. و جای تعجب نیست که می‌بینیم چنین داعیه‌ای دست به محاکمات پی‌در‌پی هم می‌زند.

اینان بشری را که امروز هست به‌نام بشری که از این پس خواهد آمد، نفی می‌کنند. این امر ریشه‌ی مذهبی دارد. چرا این نظریه را موجه‌تر از مذهبی بدانیم که جهان آسمانی دیگری را در آینده نوید می‌دهد؟ در واقع، در وضعی که ما داریم، پایان تاریخ هیچ‌گونه معنای قابل تعریفی نمی‌تواند داشته باشد. اعتقاد به‌چنین پایانی جز مذهبی تازه و تحمیقی تازه نیست. تحمیقی که امروزه کمتر از تحمیقی نیست که سابق بر این، براساس لزوم نجات ارواح بی‌ایمان، موجد و موجب بیدادهای استعمار‌طلبی شد.

– آیا در واقع همین نکته نیست که شما را از روشنفکران چپ جدا می‌کند؟

کامو – می‌خواهید بگوئید آیا همین نکته نیست که این‌گونه روشنفکران را از جناح چپ جدا می‌کند؟ در طول تاریخ همیشه نیروی چپ بر ضد بیداد و محدودیت افکار و فشار و استبداد در ستیز بوده است. این نیرو همیشه معتقد بوده است که عوامل مذکور وابسته به یکدیگرند. این اندیشه که محدود کردن افکار ممکن است به استقرار عدالت منتهی شود و قدرت و حقانیت دولت به آزادی منجر گردد، فکر کاملاً تازه‌ای است. حقیقت آن‌ست که بعضی از روشنفکران چپ (و خوشبختانه نه همه‌ی آنها) مجذوب قدرت و نیرو شده‌اند. همچنان‌که روشنفکران دست راستی پیش از جنگ و هنگام جنگ چنین بودند. رفتار این دو گروه متفاوت است، اما هر دو از رسالت خود دست کشیده‌اند.

گروه اول می‌خواستند ملیِ واقع‌بین باشند و گروه دوم می‌خواهند سوسیالیستِ واقع‌بین باشند. در نتیجه هر دو، به دستاویز واقع‌بینیِ موهومی که محتوای خود را از دست داده، و وسیله‌ای خیالی برای کسب نیرو شده است، به يك نسبت به ملیت و به سوسیالیسم خیانت می‌کنند.

این وسوسه‌ای است که به هر حال باید شناخته شود، اما این مسئله را به هر گونه که مطرح کنند، نظریه‌ی تازه‌ی کسانی که خود را چپ می‌دانند (یا چپ می‌پندارند) این است که: ستم‌هائی هست که می‌توان توجیه کرد زیرا در مسیر توجیه‌پذیری به‌کار افتاده‌اند. بنا‌براین دژخیم‌های ممتازی داریم. اما باید گفت که این دژخیم‌ها امتیازی ندارند. این نظریه همان است که به مناسبتی دیگر “ژوزف دو مستره”  (J. de Maistre نویسنده و سیاستمدار فرانسوی معاصر انقلاب بزرگ فرانسه.) (که هیچگاه آوازه‌ی آتش‌افروزی نیافت) گفته است. این عقیده را من شخصاً همیشه مردود دانسته‌ام. اجازه دهید در مقابل این نظر سخت قدیمی جناحی را که تا کنون چپ نامیده می‌شده تکرار کنم: همه‌ی دژخیمان از يك خانواده‌اند.

– در دنیای امروز هنرمند چه می تواند بکند؟

کامو – از هنرمند توقع آن نیست که در باره‌ی مسائل جزئی چیز بنویسد، و نه بر عكس، توقع آن‌ست که در برابر رنج‌ دیگران سکوت کند. چون شما عقیده‌ی شخصی مرا در این باره پرسیده‌اید، من هم به‌سادگی جواب می‌دهم. ما به عنوان هنرمند شاید نیازی به دخالت در مسائل این قرن نداشته باشیم، اما به عنوان بشر، چرا کودک خردسالی که استثمار می‌شود… بردگان اردوگاه‌ها ، بردگان مستعمره‌ها… اینها همه از کسانی که قادر به سخن گفتن‌اند می‌خواهند که سخن‌شان را با سکوت آنان پیوند دهند. من هر روز مقاله‌ای مبارزه‌جویانه ننوشته‌ام، من در مبارزه‌های همگانی شرکت نکرده‌ام، زیرا مایلم جهان از مجسمه‌های یونانی و از شاهکارها پوشیده شود. کسی که در اندرون من این تمایل در او می‌جوشد، زنده است. چه بهتر که وی در جان دادن به آفریده‌های خیال خود بکوشد. اما از نخستین مقاله‌ها تا آخرین کتابم، که شاید زیادتر از حدّ معمول باشد، قلم برنداشته‌ام مگر از آن رو که نمی‌توانم خود را از حوادث روزانه و از کنار کسانی که تحقیر می‌شوند و ذلیل می‌شوند، کنار بکشم. اینان که گفتم نیاز به امید دارند و اگر ما همه خاموش شویم و اگر این مردمان را میان دو نوع تحقیر مختار بگذاریم، برای همیشه ناامید می‌شوند، و ما را هم در پی خود ناامید می‌کنند. به نظر من چنین می‌رسد که نمی‌توان این فکر را تحمل کرد، و کسی که نمی‌تواند تحمل کند دیگر نمی‌تواند در برج عاج خود به خواب رود. چنانکه می‌بینید این نه از نظر فضیلت است بلکه ناشی از نوعی عدم تحمل شبه جسمانی است که ممکن است احساس شود یا نشود. من به سهم خود کسان زیادی را سراغ دارم که چنین احساسی ندارند. اما من به خواب اینان رشک نمی‌برم.

با این‌همه، آنچه گفتم بدان معنی نیست که ما باید طبیعت هنری خود را فدای فلان خطابه‌ی اجتماعی بکنیم. من در جای دیگر گفته‌ام که به چه علت امروز بیش از هر زمان دیگری وجود هنرمند لازم است. اما اگر به‌عنوان بشر در امور اجتماعی دخالت کنیم، این آزمون در کلام ما تأثیر خواهد کرد. و اگر ما در کلام خود هنرمند نباشیم، پس چه هنرمندی هستیم؟ حتی اگر در زندگی مبارز باشیم و در آثار خود از بیابان و خودبینی سخن بگوئیم، زندگی همراه با مبارزه کافی است تا چهره‌های پنهانی آن بیابان و آن خودبینی را از وجود انسان‌ها سرشار کند. در این زمان که ما تازه از وادی نیهیلیسم بیرون می‌آئیم، من به هیچ‌وجه ارزش‌های خلاق هنری را به نفع ارزش‌های بشری، یا برعکس، سبک‌سرانه نفی نمی‌کنم. به‌نظر من این دو به هیچ‌وجه از هم جدا نیستند، و عظمت هنرمندانی چون مولیر و تولستوی و ملویل در تعادلی است که میان این دو ارزش به وجود آورده‌اند. امروزه به‌سبب ضرورت پیشامدها ما مجبوریم فشار حاصل از این تعادل را به زندگی خود منتقل کنیم. به‌همین سبب هنرمندان بسیاری، که زیر بار وقایع خمیده‌اند، به برج‌های عاج یا معبدهای سیاسی پناه می‌برند. اما من به سهم خود در این هر دو، گریزی یکسان می‌بینم. ما باید در عین‌حال هم در خدمت دردمندان و هم در خدمت زیبائی باشیم. شکیبائی ممتد، نیرو، توفیقی پنهانی که لازمه‌ی این کار است، فضایلی هستند که زندگانی نویی را که نیازمند آنیم پی‌ریزی می‌کنند.

سخن آخر این که می‌دانم این امر بی‌خطر و بی‌مرارت نیست. باید خطرهایش را پذیرفت. دوران هنرمندانِ آرمیده به‌سر رسیده است. ولی باید مرارت‌ها را طرد کرد. این وسوسه در هنرمند هست که خود را تنها حس کند. چه‌بسا که این نکته را با خوشحالی رذیلانه‌ای در برابرش با فریاد باز‌گو کنند. اما هنرمند به هیچ‌وجه تنها نیست. هنرمند در میان همگان است. نه برتر از آن‌هاست ونه فرو‌تر‌، بلکه درست در ردیف همه کسانی است که کار می‌کنند و در مبارزه‌اند. رسالت هنرمند در برابر بیداد، شکستن زنجیرها و سخن گفتن از شوربختی و نیکبختی همگان است. در این‌جاست که هنر در برابر دشمنان خویش، با اثبات این نکته که به خودی خود دشمن هیچ‌کس نیست، حقانیت خود را ثابت می‌کند. بی‌گمان تجدید حیات عدالت و آزادی را تنها با هنر نمی‌توان تضمین کرد. اما با نبودن هنر، این تجدید حیات بی‌شکل و بی‌قواره است و بنابراین هیچ نیست. بی وجود فرهنگ و آزادی نسبی، که لازمه‌ی فرهنگ است، اجتماع هرچند تکامل یافته باشد، جز جنگلی نیست. چنین است که هر اثر هنری اصیلی که آفریده می‌شود، هدیه‌ای است برای آینده.

 

 

3- رضایت به نومیدی

آلبر کامو

 

کامو به سال ۱۹۵۴ کتابی به نام “چند نامه به دوستی آلمانی” نشر داد. این کتاب شامل چهار نامه است که در سال‌های ۱۹۴۳ و ۱۹۴۴ نوشته شده، و مخاطب فرضی آنها یکی از جوانان هیتلری است. آنچه در این‌جا می‌خوانید قسمتی از نامه چهارم است که “لوئی فوکون” (Faucun) در خلاصه‌ی آثار کامو آورده است. بیشتر توضیحات نیز اقتباس از نوشته‌های فوکون است.

 

ما و شما دیر زمانی با هم به این نتیجه رسیده بودیم که این جهان حقانیتی برتر ندارد و ما در آن محرومیم. من هنوز هم به نوعی در این عقیده استوارم؛ اما من از این اصل به نتایج دیگری رسیده‌ام، مغایر با عقایدی که شما از آن سخن می‌گوئید و سال‌هاست می‌کوشید تا آن عقاید را وارد تاریخ کنید. اکنون پیش خود چنین می‌اندیشم که اگر من واقعاً در پیِ اندیشه‌های شما آمده بودم، می‌بایست در باره‌ی آنچه کرده‌اید به شما حق بدهم. این نکته بدان حد مهم است که اکنون باید در دل این شب تابستان که برای ما بشارت‌خیز و برای شما تهدید‌آمیز است، بر سر همین نکته درنگی کنم.

شما هیچ‌گاه به معنی و مفهوم این جهان عقیده نداشته‌اید. و بر این اساس نتیجه گرفته‌اید که همه کارها دارای يك ارزش‌اند. و تعریف خوب و بد بر حسب دلخواه است.

شما چنین پنداشته‌اید که با نبودن هیچ‌گونه اخلاق بشری یا الهی، ارزش‌ها فقط آن‌ها هستند که بر عالم حیوانی فرمان می‌رانند، یعنی خشونت و غدر (بی‌وفایی، خیانت). شما بر این اساس چنین نتیجه گرفته‌اید که بشر هیچ نیست و می‌توان روحش را کُشت. به این نتیجه رسیده‌اید که در بی‌منطق‌ترین تاریخ‌های بشری، کوشش فرد آدمی جز ماجرای قدرت‌جوئی و اخلاق او جز واقعیت سطحی فتوحاتش چیز دیگری نیست.

در حقیقت، من که گمان می‌بردم مانند شما می‌اندیشم اکنون هیچ دلیلی برای معارضه با شما نمی‌یابم، جز عطشی سوزان برای عدل و داد که بالمال به‌نظر من همان‌قدر بی‌دلیل است که آنی‌ترین احساسات.

تفاوت کار در کجاست؟ در این است که شما بی‌محابا نومیدی را پذیرفته‌اید، در صورتی‌که من هرگز به نومیدی رضا نداده‌ام (کامو به‌سال ۱۹۴۰ در Les amandiers می‌نویسد: «مهمترین مسئله آن‌ست که نومید نباشیم». به تاریخ این گفته مخصوصاً توجه کنیم). در این است که شما بیداد سرنوشت را چنان پذیرفته‌اید که تصمیم گرفته‌اید بیدادهای دیگری نیز بر آن بیفزائید. در حالی‌که به‌نظر من برعکس، بشر به‌منظور مبارزه بر ضد بیداد جاودانی، باید به استواری داد بپردازد. و برای اعتراض به عالم شوربختی باید نیک‌بختی را بیافریند.

تفاوت کار در این است که شما از ناامیدی خود، نشئه مستی ساخته‌اید. در این است که شما با ساختن آئینی بر مبنای نومیدی، خود را از آن فارغ کرده‌اید. در این است که شما تخریب آثار بشری و مبارزه با بشر را پذیرفته‌اید تا شوربختی اصلی او را به نهایت برسانید. در صورتی‌که من پیش از هر چیز این نومیدی و این جهان پر شکنجه را نمی‌پذیرم و فقط می‌خواهم که آدمیان برای توفیق در کارزار بر ضد تقدیر طاغی، همبستگی خویش را باز یابند.

چنانکه می‌بینید ما از يك اصل واحد به نتایج اخلاقی متفاوت رسیده‌ایم. این بدان سبب است که شما در طی راه روشن‌بینی را به يك‌سو نهاده‌اید، و به‌راحتی (یا از نظر‌گاه شما با بی‌اعتنائی) پذیرفته‌اید که دیگری به‌جای شما و برای کرورها مردم آلمان بیندیشد. بدان سبب است که شما از مبارزه با آسمان خسته شده اید، و در پیِ آسودگی بدین کار روح‌فرسا پناه برده‌اید که در آن، هم‌وغم شما مصروف مثله کردن روان‌ها و انهدام زمین است. سخن آخر این که شما بیداد را برگزیده‌اید، شما به راه خدایان رفته‌اید و منطق شما جز صورت ظاهر منطق چیز دیگری نیست.

من بر خلاف شما داد را برگزیده‌ام تا به زمین وفادار بمانم. من همچنان در این عقیده باقی‌ام که جهان را حقانیتی برتر نیست. اما می‌دانم که در این جهان چیزی دارای معنی است و آن بشر است. زیرا بشر تنها موجودی است که می‌تواند در پیِ معنی داشتن بر آید.

این جهان لااقل متضمن حقیقت بشری هست. و کوشش ما بر این است که دلایل و حقانیت‌های او را بر ضد سرنوشت به وی تفویض کنیم. جهان علت و حقانیتی جز بشر ندارد. اگر می‌خواهیم اندیشه‌ای را که از زندگی می‌سازیم نجات دهیم باید به نجات بشر برخیزیم.

لبخند شما و تحقیر شما از من می‌پرسند که نجات بشر یعنی چه، و من با تمام هستی خود فریاد می‌زنم که نجات بشر یعنی مثله نکردن او، یعنی دادن امکان عدالت به او، عدالتی که تنها بشر قدرت استنباطش را دارد.

چنین است که ما با شما در پیکاریم. چنین است که ما در آغاز کار می‌بایست در راهی به‌دنبال شما روان شویم که تمایلی بدان نداشتیم. و در پایان آن سرانجام با شکست روبه‌رو شدیم. زیرا نیروی شما حاصل نومیدی شما بود. اکنون که این نومیدی منحصر و محض و مغرور شده و در استنتاج‌های خود بی‌رحم گردیده، قدرتی بی‌امان تحصیل کرده است.

همین قدرت است که به هنگام تردید ما را در هم شکست. ولی در همان حال نیز ما نگاهی به‌سوی تصاویر و نقوش خوشبختی داشتیم. بر این عقیده بودیم که خوشبختی بزرگترین فتوحات است، بزرگترین فتحی که در مبارزه با سرنوشت تحمیلی به دست می‌آید. حتی در دل شکست نیز این حسرت از دل ما دور نشد. اما شما کردید آنچه کردید. اکنون ما وارد جریان تاریخ شده‌ایم. دیگر در مدت پنج سال لذت بردن از آوای پرندگان در طراوت شبانگاهی میسر نبود.

ما از جهان جدا شده بودیم، زیرا هر لحظه‌ای از جهان با انبوهی از خاطره‌های مرگبار همراه بود.

در مدت پنج سال در روی این زمین دیگر با مدادی بی‌مرگ، شامگاهی بی‌زنجیر و نیمروزی بی‌کشتار به چشم نمی‌آمد. آری، روزگاری می‌بایست ما به دنبال شما بیائیم بی‌آنکه خوشبختی را از یاد ببریم. ما در خلال غریو خشونت می‌کوشیدیم تا یادبود دریائی خوشبختی ماهوری فراموش نشدنی و لبخند چهره‌ای عزیز را در دل زنده داریم.

این بهترین سلاح ماست. سلاحی که هرگز بر زمین نخواهیم گذاشت. زیرا روزی که ما این سلاح را از دست بدهیم همچون شما مرده خواهیم بود. منتهی اکنون ما می‌دانیم که رزم‌افزار‌های خوشبختی برای آبدیده شدن نیاز به زمان بسیار و خون بسیار دارند (…)

اکنون باید همه چیز بر شما روشن شده باشد. می‌دانید که ما با هم دشمنیم. شما مرد بیدادید و هیچ‌چیز در جهان وجود ندارد که تا این حد تحقیر مرا برانگیزد. اما آنچه نخست احساسی بود، اکنون دلیل و حقانیتش را می‌دانم. من با شما مبارزه می‌کنم زیرا منطق شما همچون قلب شما جنایتکار است. و در وحشتی که چهار سال برما روا داشتید، منطق شما به همان اندازه دخیل بود که غریزه شما. بدینگونه است که من شما را کلاً محکوم می‌کنم. شما در چشم من مرده‌اید، ولی حتی در همان زمانی که من درباره‌ی رفتار خشونت‌بار شما داوری می‌کنم، به یاد خواهم داشت که شما و ما اجزاء یك واحد تنهائی هستیم، که شما و ما و همه‌ی اروپا دچار یک فاجعه روشنفکری هستیم. و بر خلاف شما من نام بشر را در باره‌ی شما همچنان حفظ می‌کنم. ما که به ایمان و اعتقاد خود وفاداریم، مجبوریم آنچه را شما در باره‌ی دیگران دریغ می‌داشتید، درباره‌ی شما پاس داریم. مدتی طولانی این پیروزی و امتیاز عظیم شما بود، زیرا شما بسیار آسان‌تر از ما آدم می‌کشتید. و تا آخرین روز این امر مایه‌ی پیروزی کسانی خواهد بود که به شما شباهت دارند.

اما تا آخرین روز، با آنکه شباهتی با شما نداریم، فريضه‌ی خود می‌دانیم شهادت بدهیم که بشر در ورای بدترین اشتباهات، توجیهی از خود به‌دست می‌دهد و منزه بودن خود را مدلل می‌کند.

 

 

4- بردگی و کینه

بردگی و کینه مصاحبه‌ای است با کامو، که در روز‌نامه‌یLe Progres de Lyon  در عید نوئل ۱۹۵۱ منتشر شده است.

– آیا شما دو کلمه‌ی كينه و بردگی را منطقی می‌دانید؟

کامو – کینه به‌خودی‌خود نوعی دروغ است. این احساس به‌طور غریزی بخشی از وجود انسان را به‌دست خاموشی می‌سپارد. کینه آنچه را که نزد هر فردی از مردمان شایسته‌ی توجه و شفقت است انکار می‌کند. بنابراین کینه اساساً در باره‌ی نظام اشیاء به ما دروغ می‌گوید. دروغ دارای انعطاف بیشتری است. گاهی از روی کینه و به سبب خودخواهیِ ساده دروغ می‌گویند. برعکس، هر کس کینه بورزد، خود را نیز به نحوی از انحاء تحقیر می‌کند. بنا بر این رابطه‌ای منطقی میان دروغ و کینه وجود ندارد‌؛ اما قرابتی، تقریباً زیستی، میان این دو موجود است.

– آیا در دنیای کنونی و در میان آشفتگی‌های بین‌المللی، کینه غالباً نقاب دروغ بر چهره نمی‌زند؟ و آیا دروغ یکی از بهترین سلاح‌های کینه، و شايد شوم‌ترین و خطرناک‌ترین آنها، نیست؟

کامو – کینه نمی‌تواند نقاب دیگری بر چهره بزند و ممكن نیست که خود را از این سلاح محروم کند. نمی‌توان بی‌دروغ کینه ورزید. برعکس، نمی‌توان راست گفت و تفاهم (که ارتباطی با بی‌اعتنائی و بی‌طرفی ندارد) را جانشین کینه نکرد. نه‌دهم روز‌نامه‌ها در دنیای امروز کم‌و‌بیش دروغ می‌گویند. زیرا کم‌و‌بیش بلندگوی کینه و کوری‌اند. بهتر کینه می‌ورزند و بیشتر دروغ می‌بافند. امروزه مطبوعات جهان ما، با استثناهائی چند، جز این دستگاه نظامی نمی‌شناسند. و به‌ناچار همدلی من با آن عده‌ی قليلی است که کمتر دروغ می‌گویند، زیرا کینه‌ورزان خوبی نیستند.

– آیا چهره‌ی کنونی جهان ما‌، چهره‌ی تازه‌ای خاص مرام‌ها و اوضاع و احوال کنونی است؟

کامو – بی‌شک قرن بیستم آفریننده‌ی کینه نیست. اما این قرن نوع خاصی از آن را پرورش می‌دهد که “کین سرد” نامیده می‌شود، و با اعداد و ارقام بزرگی جفت می‌شود. میان کشتار بی‌گناهان در اروپا (به‌نام مرام و مسلك) و کشمکش‌های شخصی، اگر تفاوتی باشد، در کمیت است نه در کیفیت. آیا می‌دانید که در عرض بیست‌و‌پنج سال، از ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۷، هفتاد میلیون اروپائی، مرد و زن و کودك، توقیف و تبعید و کشته شده‌اند؟ این است وضع سرزمین بشردوستی وانسانیتی که به‌رغم همه‌ی اعتراض‌ها باید همچنان آن را “اروپای دون» نامید.

– اهمیت ممتاز دروغ در چیست؟

کامو – اهمیتش در این است که ممکن نیست هیچ فضیلتی با آن همراه شود، مگر این‌که آن فضيلت نابود گردد. امتیاز دروغ آن‌ است که همیشه کسی را که مدعی بهره‌برداری از آن است مغلوب می‌کند. به‌همین علت، خادمان خداوند و عاشقان انسان همین‌که به علل و موجباتی که “مصالح عاليه”اش می‌پندارند به گفتن دروغ رضایت دهند، به خداوند و به انسان خیانت می‌کنند.

نه، هیچ‌گاه هیچ عظمتی بر اساس دروغ بنا نشده است. دروغ گاهی زنده می‌دارد، اما هیچ‌گاه نمی‌پروراند. مثلاً اشرافیت حقیقی در دوئل کردن نیست، پیش از هر چیز در دروغ نگفتن است. عدالت نیز به نوبه‌ی خود در باز کردن چند زندان به‌منظور بستن چند زندان دیگر نیست. عدالت پیش از هر چیز آن است که آنچه را برای چند سگ کافی نیست، “حداقل معیشت” ننامند و نفی امتیازهائی را که طبقه‌ی کارگر در طی صد سال تحصیل کرده است، آزادی رنجبران نخواند. آزادی به معنای گفتن هر چه بر زبان آید، و نیز زیاد کردن روزنامه‌های جنجالی نیست. همچنان‌که استقرار دیکتاتوری را به‌نام آزادی آینده بشر، آزادی نمی‌دانیم. آزادی، مقدم بر هر چیز، یعنی پرهیز از دروغ. جائی که دروغ پر و بال‌‌ بگشاید، استبداد یا ظاهر می‌شود یا ادامه می‌یابد.

– آیا ما در دورانی هستیم که عشق و حقیقت در کار عقب‌نشینی است؟

کامو – به ظاهر، تمام مردم امروز بشریت را دوست دارند (همچنان‌که همه کباب را دوست دارند) و نیز همه‌ی مردم حقّ داشتن حقیقتی را برای خود حفظ می‌کنند. اما این حدّ اعلای انحطاط است.

– شما در “افسانه‌ی سیزیف” نوشته‌ايد: “فقط يك كار مفید وجود دارد، دوباره ساختن انسان و زمین”. من هرگز در صدد دوباره ساختن انسان بر نمی‌آیم. ولی گویا چنین کاری باید کرد. امروز، تا آنجا که مصاحبه‌ی ما اجازه می‌دهد، این اندیشه را چگونه گسترش می‌دهید؟

کامو – من آنروز، بر عکس امروز، زیاد بدبین بودم. راست است که ما انسان‌ها را نمی‌سازیم، اما آنان را تحقیر هم نمی‌کنیم. برعکس به نیروی پایداری و به نیروی مبارزه با بیداد، در درون خود و دیگران، انسان‌ها را تا حدی بالاتر می‌بریم. کسی سپیده‌دم حقیقت را به ما بشارت نداده است. در این‌باره میثاق و پیمانی نیست. اما حقیقت را مانند عشق و هوشیاری باید ساخت. در حقیقت، هیچ‌چیز به بشر اعطا نشده و نوید داده نشده است. اما برای کسی که به ثمر رساندن کار و خطر کار را بپذیرد، هر کار و هر چیز امکان دارد. در این زمان که ما در غبار دروغ در حال خفقانیم و به‌طرف دیوار عقب رانده شده‌ایم، باید متوجه‌ی این نکته بود. باید به آرامی، اما با آشتی ناپذیری، به کار دست زد. در این صورت درها باز خواهد شد.

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

Want to join the discussion?
Feel free to contribute!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *