بایگانی نویسنده برای: PaymanA
درباره PaymanA
این نویسنده هنوز اطلاعاتی درباره خود ثبت نکرده است. PaymanA تا کنون 195 مطلب مفید در سایت ثبت کرده است.
مطالب توسط PaymanA
بیگانه
2019-05-23 توسط PaymanAادامه مزرعه حیوانات
2019-05-19 توسط PaymanAقلعه (مزرعه) حیوانات
2019-05-19 توسط PaymanAمراسم اعدام
مراسم اعدام جورج اورول George Orwell توی برمه Burma بود. هوای صبح از باران خیس شده بود. شعاع نوری کمرنگ، مثل یک ورق قلع زرد، از روی دیوارهای بلند، به طور اریب توی حیاط زندان میتابید. ما در بیرون سلولهای محکومان منتظر مانده بودیم. یک ردیف آلونکهایی که شبیه قفسهای کوچک جانوران بود و جلو […]
ادامه قورباغه را قورت بده
2019-05-16 توسط PaymanAقورباغهات را قورت بده!
2019-05-16 توسط PaymanAدازاین چیست؟
2019-05-14 /0 دیدگاه /توسط PaymanAماهیسیاهِ کوچولو
ماهیسیاهِ کوچولو صمد بهرنگی شبِ چِلّه بود. تهِ دریا، ماهیِ پیر دوازدههزار تا از بچّهها و نوههایش را دورِ خودش جمع کرده بود و برایِ آنها قصّه میگفت: یکی بود یکی نبود. یک ماهیسیاهِ کوچولو بود که با مادرش در جویباری زندگی میکرد. این جویبار از دیوارههایِ سنگیِ کوه بیرون میزد و در تهِ درّه […]
وصيتنامه
وصيتنامه هدایت صادق هدایت زیرِ بارِ بسیاری ازکیفیات آفرینش نمیرفت و از پروردگار در باطن سوالهایی داشت که به قولِ خودش به جانَش افتاده بود و بِلاجوابیِ، آفرینش را در وجودَش تلختر میساختند. هدایت میپُرسید: تو به چه حقّی مرا آفریدی؟ به چه عُذری بدونِ رضایِ من مرا به دنیا آوردی؟ چرا به سوالهایم جواب […]
پدران آدم
پدران آدم صادق هدایت میلیونها قرن از عُمرِ زمین میگذشت و زمین در كورهراهی كه بهدورِ خورشید برایِ خودش پیدا كرده بود، میچرخید. ولی طبیعت هنوز از جوشوخروش نیفتاده بود. رگبارهایِ تند، رعدوبرق، طوفان و باد و بوران و زمینلرزههایِ پیدرپی، داستانِ مكرّر و دائمیِ زمین را تشكیل میداد. از قُلّهِ كوهِ دماوند، پیوسته دُود […]
مرگ
مرگ صادق هدایت چه لُغتِ بیمناک و شوراَنگیزیست! از شنیدنِ آن احساساتِ جانگُدازی بهانسان دستمیدهد؛ خنده را از لَب میزُداید، شادمانی را از دل میبَرد، تیرگی و افسُردگی آورده، هزارگونه اندیشههایِ پریشان از جلویِ چشم میگُذراند. زندگانی از مرگ جداییناپذیر است. تا زندگانی نباشد، مرگ نخواهد بود، و همچنیین … تا مرگ نباشد زندگانی وجودِ […]
آفرینگان
آفرینگان صادق هدایت تنگِ غروب بود، بعد از آنكه “آذرَسپِ مُوبِد” چند شعر از اشعارِ “گات”ها {نخستین منظومۀ ایرانی که از روزگارِ کُهن باقیمانده و قسمتِ عمدۀ آن سخنانِ زردُشت است. کُهنترین و مقدّسترین قسمتِ اوستا؛ سرودهایِ زردُشت} بالایِ سرِ مُردهِ “زَربانو” زمزمه كرد، لایِ كتاب را بست و با گامهایِ سنگین بهطرفِ درِ كوتاهِ […]
س.گ.ل.ل
س.گ.ل.ل S.G.L.L صادق هدایت «خوشبخت كسانیكه عقلِشان پارهسنگ میبَرد، چون مَلكوتِ آسمان مالِ آنهاست.» (اِنجیل ماتئوس 5-3) «آسمان كه معلوم نیست! ولی رویِ زمینَش حتماً مالِ آنهاست» دوهزار سال بعد، اخلاق، عادات، احساسات و همهِ وضعِ زندگیِ بشر بهكُلّی تغییر كرده بود. آنچه را عقاید و مذاهبِ مختلف در دوهزار سال پیش به مردم وعده […]
سایه مغول
سایه مغول صادق هدایت شاهرُخ عَرقریزان گامهایِ سنگین برمیداشت و از مابینِ شاخسارِ انبوهِ درختانِ كُهن بهدشواری میگذشت. موهایِ ژولیدهِ كُركشده رویِ شانهاش ریخته بود. چشمهایِ دُرُشت وآشفتهِ او با روشنائیِ ناخوشی میدرخشید. پیشانیِ گُشاده و سفیدَش از تیغِ درختها خَراشیده شده بود، دستِ چپ را جلویِ بازویِ راستَش گرفته بود تا بهمانعی بَرنَخورد، از […]
اشک تمساح
اشک تمساح صادق هدایت در موقعی که ناموسِ فَلَک بر باد رفته، و بیشترِ کشورهایِ دنیا یکپارچه آهن و آتش و خون شده است، شهرها تبدیل به خاکستر میشود و هنرمندان و دانشمندان، مثلِ برگِ خَزان به زمین میریزند و هیولایِ فقر و گرسنگی و ناخوشی رویِ سرِ مُردم سایه افکنده، عوضِ اینکه معایبِ گذشته […]
سامپینگه
سامپینگه صادق هدایت نامِ اصلیََش “سیتا” بود، ولی او را “سامپینگه” (Sampingé) مینامیدند كه گُلی زردرنگ و دارایِ عطری شهوتانگیز است. نخست مادرش “پادما” او را به این اسم نامید و همین اسم رویِ او ماند. پدرش كه از نتایجِ خاندانِ قدیمی و نجیبِ “ژن” بود، پس از اِتلافِ اموالِ خود بهمرگِ نابههنگامی درگُذشت و […]
تخت ابونصر
تخت ابونصر صادق هدایت سالِ دوّم بود كه گروهِ كاوُشِ « متروپولیتین میوزیومِ شیكاگو» (Metropolitiain Museum, Chicago) نزدیكِ شیراز، بالایِ تپّهِ «تختِ ابونصر» كاوشهایِ علمی میكرد. ولی به غیر از قبرهایِ تنگوتوش كه اغلب استخوانِ چندین نفر در آنها یافت میشد، كوزههایِ قرمز، بلونی، سرپوشهایِ بُرُنزی، پیكانهایِ سهپهلو، گوشواره، انگشتر، گردنبندهایِ مهرهای، اَلنگو، خَنجر، سِكّهِ […]
شبهای ورامین
شبهای ورامین صادق هدایت از لایِ برگهایِ پاپیتال، فانوسی خیابانِ سنگفرش را كه تا دَمِ دَر میرفت روشن كرده بود. آبِ حوض تكان نمیخورد، درختهایِ تیرهفامِ كهنسال در تاریكیِ این اوّل شبِ ملایم و نمناكِ بهار بههم پیچیده، خاموش و فرمانبُردار بهنظر میآمدند. كمی دورتر در ایوان، سه نفر دورِ میز نشسته بوند: یك مردِ […]
محلل
محلل صادق هدایت چهار ساعت بهغروب مانده، پسقلعه در میانِ كوهها سُوتو كُور مانده بود. جلویِ قهوهخانهِ كوچكی تُنگهایِ دوغ و شربت و لیوانهایِ رنگبهرنگ رویِ میز چیده بودند. یك گرامافون فَكَستنی با صفحههایِ جِگرخراشش آنجا رویِ سَكّو بود قهوهچی با آستینِ بالازده سماور مِسوار را تكان داد، تُفالهِ چائی را دور ریخت، بعد پیتِ […]
گجسته دژ
گجسته دژ صادق هدایت قصرِ ماكان، بزرگ و محكم، دارای سه حصار و هفت بارو {دیوار قلعه} بود كه از آهك و ساروج {خمیری که از آهک و خاکستر درست میکردند و در ساختمانها خصوصاً در حوضها، آبانبارها، و گرمابهها به کار میرفته} ساخته بودند، و در كَمركِشِ كوه، نزدیكِ آسیویشه {مکانی است در چهارفرسنگیِ […]
طلب آمرزش
طلب آمرزش صادق هدایت بادِ سوزانی كه میوزید، خاكوشنِ داغ را مخلوط میکرد و بهصورتِ مسافران میپاشید. آفتاب میسوزاند و میگداخت. آهنگِ یكنواختِ زنگهایِ آهنین و برنجی شنیده میشد كه گامهایِ شُتران با آنها مُرتّب شده بود. گردنِ شترها لنگر برمیداشت، از پوزهِ اَخمآلود و لوچهِ آویزانِ آنها پیدا بود كه از سرنوشتِ خودشان ناراضی […]
حاجی مراد
حاجی مراد صادق هدایت حاجیمُراد بهچابكی از سكّویِ دُكان پائین جُست، كَمرچینِ قبایِ بخورِ خود را تكان داد، كمربندِ نقرهاش را سِفت كرد، دستی به ریشِ حنابستهِ خود كشید، حسن شاگردش را صدا زد، با هم دُكان را تخته كردند. بعد، از جیبِ فراخِ خود چهارقران در آورد، داد به حسن كه اظهارِ تشكر كرد، […]
فردا
فردا صادق هدایت مهدی زاغی چه سرمایِ بیپیری! بااینکه پالتوم را رویِ پام انداختم، انگارنهانگار. تو کوچه، چه سوزِ بدی میآمد! امّا از دیشب سردتر نیست. از شیشهِ شکسته بود یا از لایِ درز که سرما تو میزد؟ بویِ بخارینفتی بدتر بود. عباس غرّولندش بلند شد:”از سرما سخلو کردم!” جلویِ پنجره حرفها را پخش میکرد. […]
دُنژُوانِ كرج
دُنژُوانِ كرج صادق هدایت نمیدانم چطور است بعضی اشخاص با اولّین برخورد، جاندریكقالب میشوند، به قولِ عوام جور-و-اُخت میآیند و یكبار مُعرّفی كافیاست برایِ اینكه یكدیگر را هیچوقت فراموش نكنند، درصورتیكه برعكس، بعضی دیگر با وجودیكه مكرّر بههم معرّفی میشوند و در مراحلِ زندگی سرِ راهِ یكدیگر واقع میگردند، همیشه از هم گُریزان هستند، میانِ […]
تجلّی
تجلّی صادق هدایت داستان در پانسیون ارمنیان در تهران روی میدهد. زن شوهرداری به نام هاسمیک عاشق جوانی به نام سورن است. او میخواهد به معشوقش اطلاع دهد که نمیتواند سر قرار حاضر شود. او یک روز تمام در جستجوی سورن است تا او را از نیامدن سر قرار با خبر کند. با این وجود، […]
میهن پرست
میهن پرست صادق هدایت سیّدنصُرللهوَلی پس از هفتادوچهار سال زندگیِ یكنواخت و پیمودن روزی چهارمرتبه كوچهِ حمامِ وزیر از خانه به اداره و از اداره به خانه، اولین بار بود كه مسافرت به خارجه، آنهم هندوستان برایَش پیش آمده بود. تا كنون او در داخلِ مملكت هم به مسافرتِ بزرگ نرفته و مسقطالراس آباءواجدادی خود، […]
آتش پرست
آتش پرست صادق هدایت در اطاقِ یكی از مهمانخانههایِ پاریس، طبقهِ سوم، جلویِ پنجره، فلاندن {فلاندن Jean-Baptiste Eugène Napoléon Flandin و كست Pascal Coste دو نفر ایرانشناس نامدار بودند كه در سالِ ۱۲۱۷ تحقیقاتِ مهمّی راجع به ایران باستانی كردهاند، این قسمت از یادداشتهایِ فلاندن گرفته شده} كه بهتازگی از ایران برگشته بود، جلویِ میزِ […]
اسیر فرانسوی
اسیرِ فرانسوی صادق هدایت در “بزانسُن Besançon” بودم، یكروز واردِ اطاقم شدم، دیدم پیشخدمتِ آنجا پیشبندِ چركِ آبیرنگِ خودش را بسته و مشغولِ گردگیری است. مرا كه دید، رفت كتابی را كه بهتازگی راجع به جنگ از آلمانی ترجمه شده بود، از رویِ میز برداشت و گفت: ممكن است این كتاب را به من عاریه […]
كاتیا
كاتیا صادق هدایت چند شب بود مرتباً مهندس اتریشی كه اخیراً به من معرّفی شده بود، در كافه سرِ میزِ ما میآمد. اغلب من با یكی-دو نفر از رُفقا نشسته بودیم، او میآمد اجازه میخواست، كنارِ میزِ ما مینشست و گاهی هم معنیِ لغاتِ فارسی را از ما میپُرسید. چون میخواست معنیِ زبانِ فارسی را […]