نوشته‌ها

مادلن

مادلن صادق هدایت پریشب آنجا بودم، در آن اطاق پذیرائی كوچك. مادر و خواهرش هم بودند، مادرش لباس خاكستری و دخترانش لباس سرخ پوشیده بودند، نیمكت‌های آن‌جا هم از مخمل سرخ بود، من آرنجم را روی پیانو گذاشته، به آن‌ها نگاه می‌كردم. همه خاموش بودند مگر…