اختلال های آزارگری
Psychopath — مردم ستیز – روانآزار
Sociopath — ستيزه خوی – اجتماع ستیز
Sadist–دگرآزار – بیرحم
Self-Harm – خودزنی
Masochism – خودآزاری یا آزارطلبی
Sadomasochism- آزاردوستی
اختلال آزارگری، روانآزاری، مردم ستیزی، سایکوپاتی، سادومازوخیسم یا آزاردوستی، لذت بردن یا لذت گرفتن از اعمال مربوط به دریافت و یا وارد آوردن درد و رنج و تحقیر است.
خودزنی یا خودآزاری یا خودشکنجهگری عملی است عمدی، جهت وارد کردن مستقیم زخم یا هر نوع صدمه به بافتی از بدن، و اغلب بدون نیت خودکشی.
ویژگیهای ستیزهخویان یا اجتماعستیزان Sociopath
ستیزهخویان را بشناسیم و پشت نقابشان را ببینیم. اجتماع ستیزان یا ستیزهخویان فقط قاتلان زنجیرهای و تجاوزگران نیستند. آنها در همسایگی ما، همکاران ما، دوستان، اعضای خانواده، و گاهی اوقات خود ما هستند.
اجتماع ستیزان یا ستیزهخویان بیوجدان حدود ۴ درصد اطرافیان ما را تشکیل میدهند.
آزارطلبی میل به لذت بردن از درد است.
دو نوع اصلی آزارطلبی عبارتند از:
• آزار طلبی جنسی،
• آزار طلبی شخصیتى یا روانی.
سادیسم یا تمایل به آزاررسانی قبلاً به عنوان یک اختلال شناخته میشد، ولی اکنون از آن به عنوان یک ویژگی شخصیتی نام برده میشود.
در علم روانشناسی و در فرضیهها و تئوریهای رفتارشناسی، عبارت سادومازوخیسم- Sadomasochism- جایگزین هردو عبارت دیگرآزاری و خودآزاری شده و به طور عام مورد استفاده قرار میگیرد.
هر دو شخصیت روانآزار و ستيزه خوی الگوی فراگیر بیتوجهی به ایمنی و حقوق دیگران دارند. فریب و حیله ویژگی اصلی هر دو نوع شخصیت هستند. برخلاف باور عموم، بیماران روانآزار و جامعه ستیز لزوماً خشونت ورز نیست.
روانآزاری
روانآزار – مردم ستیز – سایکوپات
Psychopath
مردم ستیزی یا روان آزاری Psychopathy یک اختلال روانی-شخصیتی است که شامل موارد زیر میشود:
• رفتار ضد اجتماعی،
• بیدلی و نقصان همدلی
• نقصان ندامت
• بیبند و باری
روانآزاری دارای ابعاد مختلف و ترکیبی از اختلالات روانی-شخصیتی است.
در بحث قضا و جرم کیفری از مردم ستیزی بصورت گستردهای استفاده میشود، و پیامدهای مهمی برای فرد مردمستیز دارد.
حداقل دو مفهوم مختلف برای اختلال روانی مردمستیزی آمده است، که هر کدام با پیامدهای متفاوتی همراه است.
مفهوم ابتدایی اختلال روانی مردمستیزی متضمن گستاخی، بیبندوباری، بیاضطرابی و بیتوجهی و پَستی است.
مردمستیزی جنایی مفهوم شدیدتری دارد و شامل رفتار مجرمانه مداوم و جدی است.
برچسب بیمار روانی مردم ستیز، پیامدهای عمیق در مورد شدت مجازات، درمان، و غیره به همراه دارد.
• گستاخی. شامل نترس بودن و تحمل بالای استرس، بی کلهگی در مواجهه با خطر، و اعتماد به نفس بالا و ابراز وجود و جسارت اجتماعی بالا.
• تکانشی. عدم کنترل و خودداری ،نیاز به ارضاء فوری.
• پستی. بددلی، بیدلی، فاقد همدلی و نزدیکی با دیگران، بیتوجهی به نزدیکان، ظالم و ستمگر، قدرتطلب، سرپیچی از قدرت، هیجانات مخرب، سنگدلی، رفتار تکانشی ضد اجتماعی.
اختلال روانی-شخصیتی مردمستیزی با توجه به شدت علایم در افراد نسبی است. از سوی دیگر، اختلال مردمستیزی دارای ابعاد جایگزین دیگری هم میتواند باشد، از جمله: همستیزی و خصومت زیاد، بیوجدانی، بیاضطرابی یا پُراضطرابی، روانپریشیگرایی زیاد، گرایشهای سخت به پرخاشگری و یا خصمانه بودن، عدم مسئولیت اجتماعی، تکانشگری، حس طلبی (در برخی موارد)، و تجاوز.
از دیدگاه دیگر روانکاوی، اختلال روانی-شخصیتی مردمستیزی بخشی از بیماری خودشیفتگی است.
خودشیفتگی پایین یعنی اختلال شخصیت خودشیفته.
خودشیفتگی متوسط یعنی اختلال شخصیت خودشیفته بدخیم.
خودشیفتگی زیاد یعنی اختلال شخصیت روانآزاری.
اختلالات روانآزاری، خودشیفتگی و ماکیاولیسم، سه ویژگی شخصیتی هستند که با هم به عنوان سه گانه یا مثلث تاریک شناخته میشود.
چهارگانه یا مربع تاریک شامل مردمستیزی، خودشیفتگی، ماکیاولیسم به علاوه سادیسم است.
علائم و نشانههای روانآزاری:
1. تخلف و اذیت،
2. جرم و جنایت،
3. خشونت و بیحرمتی،
4. آزار جنسی.
پیشزمینهها:
• اختلال سلوک و رفتار (رفتار ضداجتماعی در دوران کودکی و یا نوجوانی)،
• سهگانه مک دونالد -شامل سه رفتار: – شب ادراری، – ظلم و ستم به حیوانات – آتش افروزی.
ویژگیهای روانی:
• اختلال شناخت،
• عدم تشخیص احساسات (واکنش غیر معمول به ناراحتی)،
• بد قضاوتی اخلاقی و بیتفاوتی،
• بیاعتنایی به باورهای اخلاقی.
روش تشخیص:
1. بین فردی: جذابیت ظاهری، پُر آب و تابی، خود ارزشی، دروغگویی بیمارگونه، حیلهگری و فریب.
2. عاطفه: عدم پشیمانی یا گناه، کم عاطفگی، بیدلی، بیمسئولیتی.
3. شیوه زندگی: نیاز به تحریک، بیحوصلگی، زندگی انگلی، اهداف دراز مدت غیرواقعبینانه، تکانشگری، بیمسئولیتی.
4. اجتماعی: ضداجتماعی، کنترل ضعیف رفتاری، مشکل رفتاری اولیه، بزهکاری در نوجوانانی، لغو آزادی مشروط، تطبیقپذیری جنایی.
سایر موارد:
روابط زناشویی کوتاه مدت متعدد، بیبندوباری در رفتار جنسی.
احکام ماکیاولی:
🔹 همیشه در پی سود خویش باش؛
🔹 جز خود هیچ کس را مقدم نشمار؛
🔹 بدی کن، اما چنان وانمود کن که نیکی میکنی؛
🔹 حریص باش و آنچه میخواهی را تصاحب کن؛
🔹 خسیس و خشن باش ؛
🔹 همه تلاش خود را به جنگ متمرکز ساز؛
🔹 چون فرصت بدست آوردی دیگران را فریب ده؛
🔹 دشمنانت را بکش، اگر لازم بود دوستانت را هم بکش؛
🔹 در رفتار با مردم به زور توصل شو و نه با مهربانی .
📖شهریار
آزاردوستی
آزاردوستی
Sadomasochism
سادومازوخیسم یا آزاردوستی، لذت بردن یا لذت گرفتن از اعمال مربوط به دریافت و یا وارد آوردن درد و رنج و تحقیر است.
آزارگری–آزارخواهی یا آزاردوستی جنسی عبارت است از:
• آزار دادن و تحقیر دیگران و بیاحترامی به آنها. یا
• آزار دیدن و مورد بیاحترامی و تحقیر دیگران قرار گرفتن که سبب ارضای جنسی شود.
این ناهنجاری به تعاملاتی اطلاق میشود که در آن یک شخص با آزار دادن فرد دیگری که از درد کشیدن لذت میبرد ارضا میشود.
بسیاری از افراد در روابط جنسی خود به اعمال دردناک خفیفی مثل گاز گرفتن، نیشکون گرفتن و سیلی زدن مبادرت میورزند. وقتی هر دو شریک جنسی از این اعمال لذت میبرند، این رفتارها لذت جنسی را افزایش میدهد.
اما افراد آزارگر و آزارطلب غالباً نه تنها از اعمال دردآور خفیف پا را فراتر میگذارند، بلکه تنها با توسل به این رفتارها میتوانند به لذت جنسی برسند. فرد آزارگر زمانی به اوج لذت جنسی میرسد که دیگران را تحقیر کند یا آنها را آزار دهد.
غالباً به این کار تأدیب میگویند.
ارضای جنسی فرد آزارطلب به دربند بودن یعنی آزاردیدن، تحقیر شدن، درد کشیدن و برخورد بد از سوی دیگران بستگی دارد. آزارگری و آزارطلبی هم در روابط دگرجنسگرایانه و هم در روابط همجنسگرایانه روی میدهد، اما همچون دیگر انحرافات جنسی خیلی شناخته شده نیست.
چهار ویژگی عمده آزاردوستی عبارتند از:
۱- منش بیش از حد مردانه و قلدری کردن.
۲- آزار دادن یا آزار دیدن.
۳- محدودسازی فیزیکی یک نفر توسط دیگری.
۴- تحقیر شدن یا تحقیر کردن.
آزارگری و آزارطلبی جنسی هر دو ماهیتی مزمن دارند. در حالت شدید این اختلالات، قربانی ممکن است متحمل جراحات جدی شده یا جان خود را از دست بدهد.
برخی متخصصان بالینی بر این باورند که ریشههای آزارگری و آزارطلبی را باید در دوران کودکی جستجو کرد و برخی دیگر به نقش احتمالی عوامل زیستی اشاره کردهاند.
فرد آزارطلب از طریق آزار دیدن، ترجیحاً تحقیر شدن و کتک خوردن، به برانگیختگی جنسی میرسد. افراد آزارطلب خیالپردازیهایی دارند که اغلب در دوران کودکی آغاز میشوند.
در این خیالپردازیها آنها به بند کشیده میشوند، شکنجه میشوند، مورد تجاوز قرار میگیرند، یا به طریق دیگری با آنها بدرفتاری میشود. فراوانی این خیالپردازیها و اعمال در مردان خیلی بیشتر از زنان است.
برداشت اوليه اين بود كه آزارخواهی ناشی از برگشت تخیلات تخریبی به طرف خود است. در برخی موارد فرد فقط وقتی میتواند احساس جنسی را تجربه کند که در پی آن تنبیهی در کار باشد.
در دیدگاه بعدی فرد مازوخیست خود را زیر چتر حمایت دیگران قرار میدهد و با زیر پا گذاشتن فردیت و مستهلک شدن در طرف تا حدی ایمنی به دست میآورد.
اینگونه ایمنی بدان میماند که کشوری کوچک با تسلیم حقوق و استقلال خود به کشور بزرگتر و متجاور به امنیت برسد و مورد پشتیبانی آن کشور قرار گیرد.
از منظر اجتماعی در افراد مازوخیست هراسی عظیم از تنهایی و ناتوانی موج میزند از این رو برای رهایی از قید مسئولیت و تصمیم گیری میکوشند تا جزئی شوند از کل نیرومندتری که بیرون از آنها است.
این کل نیرومند ممکن است یک شخص یا یک موسسه، وجدان یا وسواسی روانی باشد.
سادیسم نقطه مقابل مازوخیسم است که از برتری و غلبه بر کسی دیگر حاصل میشود و همانگونه که تسلط، حالت انحرافی قدرت است، سادیسم جنسی نیز صورت منحرف محبت جنسی است چرا که عشق و محبت بر برابری و آزادی استوار است و اگر بر از دست رفتن تمامیت یکی از طرفین مبتنی شد، دیگر عشق نیست.
برای آزارگری و آزارطلبی جنسی پنج ویژگی را می توان شاهد بود:
1. توافق در مورد اینکه کدام یک مسلط و کدام یک مطیع باشند.
2. آگاهی هر دو شریک جنسی از نقشی که بر عهده دارند.
3. رضایت هر دو طرف.
4. حال و هوای جنسی.
5. آگاهی هر دو طرف از اینکه رفتارشان ماهیتی آزارگرانه-آزارطلبانه دارد.
افراد دچار آزارخواهی جنسی، ممکن است در دوران کودکی تجاربی داشتهاند که آنها را متقاعد کرده که درد کشیدن، پیش شرط لذت جنسی است.
حدود ۳۰٪ مبتلایان به آزارخواهی جنسی، تخیلات آزارگرایانه نیز دارند.
آزارخواهی اخلاقی عبارتست از احساس نیاز به رنج کشیدن که همراه تخیلات جنسی نیست.
خودزنی
خودزنی
Self-Harm
خودزنی یا خودآزاری یا خودشکنجهگری عملی است عمدی، جهت وارد کردن مستقیم زخم یا هر نوع صدمه به بافتی از بدن، و اغلب بدون نیت خودکشی.
خودزنی در مواقع استرس و فشار عصبی صورت میگیرد.
خودزن کیست؟
میلیونها نفر به خودزنی مبتلا هستند که از این تعداد 1% به خودآزاری جسمی میپردازند.
معمولاً آنها برای فرار یا حل مشکلات عاطفی و اوضاع در هم ریخته زندگی خود دست به این کار میزنند.
در بین مجموعه عوامل بروز خودزنی مثل: فقر اقتصادی، تبعیض نژادی، مشکلات اجتماعی و فرهنگی و …. نمیتوان مرز مشخصی قائل شد، چون تحقیقات ثابت کرده که علت خودزنی تلفیقی از همه عوامل است!
بیشتر مبتلایان، خانمها به خصوص در سنین نوجوانی و بلوغ هستند.
منابع دیگر حاکی از آن است که این بیماری هم در زنان و هم در مردان در سنین 14 تا 60 سالگی دیده شده و در این بین، فقر اقتصادی مهمترین عامل ایجاد این بیماری است.
انواع خودزنی:
• بریدن: بریدن یا خراشیدن پوست بدن با هر شیء تیزی مثل چاقو، سوزن، تیغ و یا ناخنگیر که معمولاً بروی پاها و بازوها انجام میگیرد چون زیر لباس است و دیده نمیشود.
• داغ کردن: سوزاندن بدن با یک چیز داغ و یا حتی سوزاندن از طریق اصطکاک! مثل کشیدن سریع و زیاد پاککن روی بدن.
• کندن پوست: کندن پوست بدن و یا باز کردن زخم های قبلی، حالت غیر عادی است که شخص تمایل به کندن پوست دارد و با ادامه این کار تصور میکند که استرسش کاهش و احساس خوبی به او دست میدهد!
• کندن مو: یک ناهنجاری غیرعادی است که فرد دائماً میل به کندن موی خود دارد که بیشتر شبیه یک عادت میشود، بیمار به طور ناخودآگاه تمایل به کندن موی قسمتهای مختلف سر و بدن خود دارد.
• ضربه زدن با چکش و وسایل دیگر،
• شکستن استخوان،
• سوراخ کردن بدن،
• مصرف مشروبات مضر و شیمیایی.
• خالکوبی زیاد غیر عادی،
• سوء مصرف یا مصرف بیش از حد و عمدی مواد مخدر.
بیشتر این ناهنجاری ها در اثر توهم ایجاد میشوند.
میل به خودزنی نشانهای بارز از اختلال شخصیت مرزی است. میل به خودزنی در کسانی که مبتلا به افسردگی، اختلال دوقطبی، اضطراب، سوءمصرف مواد، اختلال خوردن، اختلال استرس پس از سانحه، اسکیزوفرنی و اختلالات شخصیتی دیگر هستند هم دیده میشود.
خودزنی به چهار رسته تقسیم میشود:
1. رسته خفیف – خوشخیم. این صدمات به خود توسط اکثریت جوامع پذیرفته شده. سوراخ کردن گوش، خالکوبی کوچک، جراحی زیبایی، و جویدن ناخن.
2. رسته متوسط – خوشخیم تا تحریک پذیر. این صدمات بهخود توسط برخی جوامع پذیرفته شده. سوراخ کردن اندامها، زخم جزئی، زخم قبیلهای و تشریفاتی، خالکوبی ملوانان و باندها.
3. رسته متوسط بالا – بحران روانی. این صدمات بهخود توسط برخی زیر گروهها و فرقهها، و نه جوامع، پذیرفته شده. برش مچ دست یا بدن، خودسوزاندن با سیگار و خالکوبی، زخم بزرگ.
4. رسته شدید – روان پریشی. این صدمات توسط هیچ جامعهای پذیرفته نشده. قطع عضو، اخته کردن، خودکنی.
با یافتن راهحلهای جدید برای کنترل و غلبه بر احساسات میتوان امید به کاهش تمایلات شدیدی داشت که باعث خودآزاری میشود و برای درمان قطعی در ادامه با تمرین پیدرپی، کنترل احساسات و بررسی و یادگیری چگونگی مراحل درمان آن، ترک این رفتار اعتیاد آور حاصل میشود.
ستیزه خویی
ویژگیهای ستیزهخویان
یا اجتماع ستیزان
Sociopath
ستیزهخویان را بشناسیم و پشت نقابشان را ببینیم.
1- افرادى كه بصورت باورنكردنى خوب جلوه میكنند، معمولاً یك اختلال روانى مثل خودشیفتگى، ستیزهخویی و یا مرزى-مرضى دارند.
٢- ستیزهخویان خوب بلدند خود را قربانى جلوه دهند، در صورتیكه واقعاً ظالمند.
٣- ستیزهخویان یك بازى فكرى را خوب بلدند: آنها میدانند چه چیزهایى به شما بگویند تا شما ببخشیدشان، البته بعداً آن حرفها را تكذیب میكنند.
٤- آنها معمولاً دچار مشكلى در قسمت فورتكس مغزشان هستند، این قسمت مسئول احساسات و اخلاق انسانهاست.
٥- ستیزه خویان قربانى خود را مقصر كمبودها و نقاط ضعفشان میدانند. آنها هرگز به عیبشان اعتراف نمیكنند و در عوض به قربانیانشان حمله میكنند.
٦- آنها معمولاً بازیگران خوبى هستند. نیازهاشان را میدانند ولى بروز نمیدهند.
٧- ستیزهخویان معمولاً در كودكى مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند.
٨- رفتار ستیزهخویانه اكثراً موروثى است، دنبال مشكلات در خانوادهشان بگردید.
٩- آنها در مورد گذشتهشان دروغ میگوىند، به داستانهایشان شك كنید. دنبال حرفهاى ضد و نقیصشان باشید.
١٠- بدانید كه آنها بدنبال گول زدن شمایند. خوب، مواظب خودتان باشید تا مورد سوءاستفاده قرار نگیرید.
١١- ستیزهخویان دروغگویان بزرگى هستند، زیرا بىوجدانند. آنها همواره بدنبال بهانههایى هستند تا اعمال غلطشان را توجیه كرده و چهره واقعیشان را نمایان نكنند.
١٢- خود را در برابر دلربایى و افسونگریشان مصون كنید.
١٣- اگر چه همه ستیزهخویان خشن نیستند، توصیه میشود از آنها فاصله گرفته و هیچگونه رابطه احساسى و دوستى برقرار نكنید.
١٤- ستیزهخویان كمتر به احساسات متمایلند، و فقط از حربه احساسات علیه شما سوءاستفاده میكنند. بنابراین اگر مجبورید با آنها رابطه داشته باشید، احساسات خود را كنار بگذارید، در غیراینصورت از آن علیه خودتان استفاده میكنند.
١٥- بهتر است نگذارید بفهمند كه شما آنها را شناختهاید.
١٦- بعضى اوقات تمایلات ستیزهخویان با تمایلات بیماران اسپرگر كه نوعى اختلال درخودماندگیست، اشتباه گرفته میشود. تفاوت اساسی بین این دو بیمارى، نبود وجدان در ستیزه خویان است.
روابط ستیزه خوی
روابط عاشقانه “اجتماع ستیز” یا “ستیزهخوی”
Sociopath
اجتماع ستیزان یا ستیزه خویان فقط قاتلان زنجیرهای و تجاوزگران نیستند. آنها در همسایگی ما، همکاران ما، دوستان، اعضای خانواده، و گاهی اوقات خود ما هستند.
اجتماع ستیزان جذاب و کنترلگر میباشند. آنها در نگاه اول خوب و مرتب به نظر میرسند. اما بسیاری از اسرار و نهفتهها را زیر ماسک سلامت عقل خود پنهان میکنند. اجتماعستیز در مراحل اولیه رابطه عاشقانه و یک رابطه صمیمی، دارای بسیاری از صفات عالی به منظور جلب و کنترل قربانیان خود است.
آنها هر چیزی میگویند تا شما را مست و پیرو خود کنند، ازجمله:
• تو عشق زندگی منی.
• من هرگز کسی مثل تو را نشناختم.
• تو برای من کامل و بی نقصی.
• من می خواهم بقیه زندگیم را با شما صرف کنم.
• من هرگز نمیخواهم ازکنارت بروم.
• شما زیباترین کسی هستید که من تا به حال ملاقات کردهام.
• ما برای یکدیگر مناسبیم.
• شما دقیقاً آنچه هستید که من تمام زندگیم دنبالش بودم.
سوءاستفاده در اشکال بسیار مختلفی ظاهر میگردد و زندگی قربانی را تحت تاثیر قرار میدهد. سوء استفاده میتواند عاطفی، جسمی، یا جنسی باشد و همه به یک اندازه تحقیرآمیز و مضرند.
مشخصات جامعه ستیز
1. جذابیت و محبوبیت سطحی.
2. فریبکاری و حیلهگری.
3. عدم قبول حقوق دیگران. هر رفتاری جهت خدمت به خود مجاز است. در ظاهر جذاب و در باطن خصمانه و سلطهگرند. قربانی تنها ابزار استفاده است.
4. حس خود پر آب و تابی و خود بزرگ بینی.
5. همه چیزهای خاص حق آنها است.
6. آمادگی حکومت بر جهان دارند.
7. دروغ گفتن حرفهای.
8. هیچ مشکلی با دروغ گفتن ندارند و خونسردانه و به راحتی دروغ میگویند. بسیار قانع کننده دروغ میگویند و حتی قادرند آزمونگر دروغسنج را رد کنند.
9. هیچ نگرانی برای تخریب زندگی و رویاهای دیگران ندارد. نسبت به ویرانی آنها بیاعتنا و یا بیتفاوت است. خود را سرزنش نمیکند، اما سرزنش دیگران برایش معمول است.
10. همیشه مردم را در برابر یکدیگر قرار میدهد.
11. ماجرا جوست. همیشه مردم را تحریک میکند. نمیخواهد مردم با هم دوست و همراه با یکدیگر باشند. چیزهای عجیبوغریب به مردم میگوید و گروهها را تقسیم میکند.
12. دارای شبکه عجیبوغریب پشتیبانی، اعم از مشاوران و کارگران ماهر است. بسیاری از افراد پشتیبان او مشکلات روانشناختی خود را دارند.
13. وجدان ندارد. پشیمانی، شرم یا گناه در او نیست.
14. باور دارد که قدرتمند و داناست، حق هر آرزویی دارد. هیچ مرز شخصی ندارد، نگران تاثیر خود بر دیگران نیست.
15. همیشه وسیله هدف را توجیه میکند و اجازه نمیدهد هیچ چیزی جلوی راهش بایستد.
16. احساسات کم عمقی دارد. گرما، شادی، عشق و شفقتش جعلی است.
17. توان دلبستگی واقعی به انسان دیگر ندارد.
18. هیچ چیزی در آنها اشتباه نیست.
19. اقتدارگراست.
20. مرموز است.
21. پارانوئید و توهمی است.
22. در زندگیش همیشه یک تضاد وجود دارد. تضادها شامل آدم بد، کسب و کار بد، یا معامله بد است.
23. قساوتمند است.
24. همدلی ندارد.
خودشیفتهِ ستیزه خوی
دروغپردازهای خودشیفته ستیزهخو
Narcissistic Sociopath Liars
این مطلب فقط و به طور خاص در مورد سوء استفاده احساسی (و نه جسمی و مادی) توسط یک ستیزهخویِ خودشیفته است.
اجتماع ستیزان یا ستیزهخویان بیوجدان حدود ۴ درصد اطرافیان ما را تشکیل میدهند.
در یک رابطه عشقی، ستیزهخوی خودشیفته:
• بیش از حد خوب به نظر میرسد.
• جذاب و سازگار هست.
• ستیزه خوی، خودشیفتگی را دوست دارد.
• طرفش را قلاب میکند. سپس او را میشکند.
• سوء استفاده عاطفی او بسیار ظریف است.
• قربانی نمیداند او در حال قربانی شدن است تا زمانی که دیگر خیلی دیر است.
اگر چه همه خودشیفتهها، ستیزهخوی نیستند، ولی همه ستیزهخویان، خودشیفته هستند.
بنابراین، اگر توانستید یک خودشیفته را شناسایی کنید، یک قدم نزدیکتر به شناختن یک ستیزهخوی هستید.
ستیزهخوی خودشیفته کیست؟
1. ستیزه خوی خودشیفته کسی است با ترکیبی از اختلال شخصیت خودشیفته و نشانههای قطعی رفتاری ستیزه خویی.
2. افراد مبتلا به خودشیفتگی نیاز بیش از حد و مداوم به تحسین دیگران و تقویت مثبت آنها دارند. خودبزرگبیناند. معتقدند که مسئولیتها و تعهدات زندگی بالاتری را میتوانند بپذیرند. آنها معمولاً مشکلات قابل توجهی در حفظ کار یا روابط دارند.
3. حقوق دیگران را نقض میکند. از تفاوتهای برجسته بین یک خودشیفته ستیزهخوی و خودشیفته یا ستیزهخوی تنها این است که:
• خودشیفته ستیزه خوی واکنش شدید و گاهی اوقات با خشونت و بازخورد منفی نشان میدهد. ستیزهخوی تنها به طور کلی به انتقاد ها پاسخ نمیدهد و یا مراقت آنچه که دیگران فکر میکنند نیست.
• خودشیفته ستیزه خوی قادر به تحمل انتقاد نیست و نیاز به ستایش ثابت و احترام افراد دیگر دارد. بسیاری از این افراد بهترین خود را نمایش میدهند تا اعتماد دیگران را به دست آورند.
شخصیت بدخیم:
این افراد، بیمار روانی و بسیار خطرناکند!
اقدامات احتیاطی زیر کمک خواهد کرد تا هر کس از اقدامات مخرب آنها خود را محافظت کند.
برای شناختن آنها، دستورالعمل های زیر را باید در نظر داشت:
1) دروغگوی همیشگی هستند. قادر به دانستن و یا گفتن حقیقت نیستند.
2) خودخواه به حد خودشیفتگی هستند. واقعاً باور میکنند که از بقیه بشریت جدایند.
3) قادر به بینش و تمایلی به قبول مسئولیت کارهایشان ندارند. همیشه مشکل تقصیر شخص دیگری است. قربانی طلبند.
4) در زمان افشا شدن، کینهجو میشوند.
5) اصول دینی، اخلاقی، و یا دیگر ارزشها را نمیپذیرند. هیچ همدلی با دیگران ندارند، و قادر به خشونت ورزیدن هستند.
خودآزاری یا آزارطلبی
خودآزاری یا آزارطلبی
Masochism
آزارطلبی میل به لذت بردن از درد است.
دو نوع اصلی آزارطلبی عبارتند از:
• آزار طلبی جنسی،
• آزار طلبی شخصیتى یا روانی.
• آزار طلبی جنسی تمایلی است به تجربه هیجان جنسی حاصل از رنج و دردی که شخص ميبيند. برای مثال خانمى تنها در صورتی از لحاظ جنسی برانگیخته ميشود که مردی به او توهین كند، حرفهاى ركيك بزند و كتك كارى كند. در صورت عدم تمايل مرد، وى سعى در روياپردازى از جمله تجاوز شدن مینمايد.
• ویژگیهای آزارطلبی شخصیت تمایلاتیست مثل:
میل به شکست خوردن در انجام تکالیف و یا نیاز به شرمنده شدن.
دگر آزاری
بیرحمی یا دگر آزاری
Sadism
اختلال شخصیتی دگر آزاری
Sadistic personality disorder
سادیسم یا تمایل به آزاررسانی قبلاً به عنوان یک اختلال شناخته میشد، ولی اکنون از آن به عنوان یک ویژگی شخصیتی نام برده میشود.
در علم روانشناسی و در فرضیهها و تئوریهای رفتارشناسی، عبارت سادومازوخیسم- Sadomasochism- جایگزین هردو عبارت دیگرآزاری و خودآزاری شده و به طور عام مورد استفاده قرار میگیرد.
تعاریف علمی این رفتارها طی دهههای گذشته تغییر بنیادی یافته و با توجه به تحقیقات جدید علمی، به روز و کارآمدتر شده و میشوند. بنابراین، دیگرآزاری به صرف وجود داشتنش، بیماری نیست و در افراد و جوامع گوناگون مرزها و محدودیتهای متفاوتی دارد.
سادیسم عبارت است از علاقه به آزار دادن دیگران به صورت جسمی، روانی و یا جنسی، طوری که این آزار رساندن موجب لذت و آرامش فرد آزاررسان شود.
این افراد از تحقیر و تمسخر و آزار روحی یا جسمی و جنسی افراد به خصوص در حضور دیگران لذت زیادی میبرند و گاهی رفتارهای پرخاشگرانه یا جنایتکارانه از خود بروز میدهند.
از نشانههای فرد مبتلا به سادیسم مصمم بودن وی در آزار دیگران بدون احساس پشیمانی و ندامت پس از انجام این کار است.
چهار زیرگروه برای سادیسم وجود دارد:
1. سادیسم پیش برنده و اجبار گونه،
2. سادیسم انفجاری،
3. سادیسم بزدلانه و بیجرات،
4. سادیسم مستبدانه.
افکار روانآزار
تکیه کلام های یک روانآزار
افکار روانآزار
• میدونی که من اینطوریم.
• از وقتی همدیگرو شناختیم بهت گفته بودم.
• نمیدونم چرا حالا شوکه شدی.
• هیچی پول غذا ندارم.
• با مادرم رفته بودم فلان جا.
• تو خیلی حساسی، راحت باش.
• الان گوشی رو قطع میکنما.
• دیگه ایمیل نفرست، زنگ نزن، تا خودم اجازه بدم.
تکیه کلام های روزمره یک روانآزار :
1. بهانه گیری
• میدونی که من میخوام ببینمت. اما میدونی که برنامه هام خیلی زیادن، وقت ندارم.
• من لباسمو میارم اینجا چون نمیخوام وقت تلف بشه. میخوام باهات باشم.
• میدونم تازه با هم دعوا کردیم. میخوام بگم متاسفم. میدونی که نمیخوام ازت استفاده مالی کنم.
• کیف پولم رو فراموش کردم. میتونی برام بفرستی.
2. سرزنش و فرافکنی
• عجب کارایی میکنی.
• مشکل از توهه. همه چی خوب بودا، تو شروع کردی.
• تو خیلی حساسی، راحت باش، شوخی کردم بابا.
• اصلا باورم نمیشه اینطوری باهام صحبت کنی.
3. توجیه
• خوب، اگر بقیه بزارن کارامو بکنم، تمومش میکنم. دوست ندارم مزاحمم بشند.
• تنها دلیلی که گواهینامم تعلیق شده اینه که وقت ندارم برم دنبالش.
• من دیر کردم چون ترافیک وحشتناک بود. راننده های دیگه بد میرن.
• تو وقت بردی، حالا من زمان میخوام، پس خستم نکن.
4. خوش بینی زیاد
• همه هاله منو دوست دارن، حتی نوزادان، اونام میتونن حسم کنن.
• چرا همه مردا به من نگاه میکنن؟.
• میخوام یه بازیگر یا خواننده ثروتمند بشم. من میدونم، میتونم حسش کنم.
5. دروغ گویی
• من چند سال فلان جا زندگی کردم (اصلا اونجا رو ندیده)
• من کارشناسی ارشد دارم. (دیپلمشم بزور گرفته)
• دوستم کمک کرد خونمو عوض کنم.
• با مادرم رفته بودم سینما.
6. فروگذاری
• حیوونارو به آدما ترجیح میدم. (چون حیوونا نمیتونن صحبت یا تقاضا کنن).
• احمق نشو، تنها مرد زندگیم تویی. (اما چون تو نیازامو برآورده نمیکنی، باید با بقیه هم باشم).
• من 07:30 شب خونه بودم و زود خوابیدم (دیگه نشد بهت بگم).
7. موافقت
• حق با توهه عزیزم. کاملا با هاتم.
• باهوشترین مرد دنیایی.
• من قبل از آشنایی با تو سیاست رو نمیفهمیدم.
• تو به من راه زندگی رو نشون دادی.
• من به فکر و حرفت احترام میذارم.
8. خر کردن
• همه زنا به من خیره شدن ، شرط می بندم دارن به لباسم حسادت میکنن. اونا همه بازندن.
• من از وکیلا نفرت دارم.
• من که درمان نیاز ندارم.
9. ساختن
• از دیدنم هیجان زده نشدی.
• باور نمی کنم، گفت: صبح بهم سلام کرده و من جواب ندادم.
10. فرض کردن
• دیگه منو دوست نداری.
• برام وقت نمیذاشتی.
• وقتی گفتی با دوستات میری بیرون، فکر کردم دخترام هستن.
• چرا نگفتی دوستم داری؟ حتما دیگه منو نمیخوای.
11. من تکم
• مثل من پیدا نمیشه.
• من مثل زنای دیگه نیستم.
• قبول کن، اگه منو از دست بدی، دلتنگم میشی.
12. خود شیرینی
• من ازت قدردانی میکنم.
• از اینکه تو زندگیم اومدی ممنونتم.
• تو بهترینی.
• از همه خوبیات متشکرم.
• هیچ کس تا حالا برام این کارا رو نکرده بود.
• یک روز به خدا میگم که تو چه مرد بزرگی هستی.
13. شخصیت تکه تکه
• – شنبه فلانی رو میبینم، یک شنبه اون یکی رو میبینم، دوشنبه میرم جلسه، سه شنبه دوباره فلانی رو میبینم،…………….
14. کوچک شمردن
• من که کامل نیستم، منم عیب دارم، منم انسانم.
• نمی دونم چرا اینقدر عصبانی شدی، شوخی بود.
15. ابهام
• باید صبر کنم ببینم برنامم بعد از این بحران چی میشه.
• یه روزی باید اون کار رو انجام بدیم.
• شاید بعد از کار برم مهمونی، نمیدونم.
16. خشم
• نقطه ضعفمو میدونی.
• تو خونه خودم بهم گفتی احمق.
• می دونستی که من اینطوریم، از وقتی همدیگرو شناختیم بهت گفته بودم، نمیدونم چرا شوکه شدی
17. بازی قدرت
• الان گوشی رو قطع میکنما.
• میخوام برم.
• اینجا نشستم که به من بگی عوضی!.
• باید فکر کنم.
• میرم خونه خودم.
• سرم شلوغه، برو.
• دیگه ایمیل نفرست، زنگ نزن، تا خودم اجازه بدم.
• هر وقت تونستم پولتو میدم، خوبه؟
18. بازی قربانی
• من که بلد نیستم، هیچکی بهم نشون نداد.
• من دیر بالغ شدم.
• پدرم مرده و هیچکی به من مشاوره نداد. من تنهام. دلم که تنگ میشه یه ساعت گریه میکنم.
• من نمیتونم آپارتمانمو تمیز کنم، سرم شلوغه.
• هیچ کس بهتر از تو منو درک نمیکنه.
• هیچی پول غذا ندارم.
19. هیجانی نمایشی
• باورت نمیشه دیشب چه شبی داشتم.
• نمیدونی از چیا گذشتم تا فقط با تو باشم.
• شما مردان آسیایی همتون مثل همید.
• خب، شاید من تو رو با یک مدل جدید عوض کنم.
• مطمئنم خیلی مردا هستن که هر چه بخوام انجام میدن.
20. مدار بسته
• من باهوشتر از همه همکارامم.
• من آدم خوبیم.
• من بهترین زنم، با تو مثل طلا رفتار میکنم.
21. تملک
• تو ماله منی.
• هیچوقت نمیتونی از من فرار کنی.
• دنبالت میام.
• باید با من قرارداد ببندی.
22. تصویر سازی
• من زیباترین زن این طبقه ام.
• امروز نزدیک بود تو قطار اردنگی بزنم به یکی.
• نگران نباش گلم، هیچکی به تو آسیب نمیرسونه، من ازت محافظت می کنم.
23. بزرگ نمایی
• من بهترینم.
• هیچ کس نمیتونه تو این بازی منو ببره.
• هیچ کس نمیتونه مثل من از این کارا بکنه.
• من قصد دارم معروف بشم.
24. به تعویق انداختن
• نمیخوام الان در موردش فکر کنم.
• الان وقت بحث ندارم.
• آه، باید الان زنگ میزدی؟ من واقعا سرم شلوغه و وقت زیادی ندارم، چند ثانیه،باشه.
• امشب نمیخوام تمیز کنم، الان فقط استراحته.
مشهورترین روان آزاران
مشهورترین روان آزاران در فایل پی دی اف زیر قرار دارند:
فرق روانآزار و ستيزه خوی
فرق بین روانآزار و ستيزه خوی
Psychopath vs Sociopath
هر دو شخصیت الگوی فراگیر بیتوجهی به ایمنی و حقوق دیگران دارند. فریب و حیله ویژگی اصلی هر دو نوع شخصیت هستند. برخلاف باور عموم، بیماران روانآزار و جامعهستیز لزوماً خشونتورز نیست.
ویژگی های مشترک روانآزار و ستيزهخوی،
کسی که سه صفت یا بیشتر از صفات زیر را داراست:
1. قانون شکنی منظم یا خود نمایی در برابر قانون،
2. فریب و دروغ طور مداوم،
3. تکانشی و بیهدف،
4. مستعد مبارزه و پرخاشگری،
5. کم توجهای به ایمنی دیگران،
6. بیمسئولیتی، عدم برآوردن تعهدات مالی،
7. بدون احساس پشیمانی یا گناه.
روانآزاران
• روانآزار با تمایلات و استعدادهای ژنتیکی به دنیا میآید.
• روانآزار، در کل، مشکل پیوند واقعی عاطفی با دیگران دارد. در عوض، روابط سطحی مصنوعی را خوب طراحی کرده تا از دیگران سوءاستفاده کنند.
• مردم آلت دست و سوءاستفاده روانآزار قرار میگیرند. روانآزار به ندرت احساس گناه میکند. میزان صدمه دیدن دیگران برایش مهم نیست.
• روانآزار اغلب جذاب و قابل اعتماد جلوه میکند. مشاغل عمومی دارد و حتی با خانواده و روابط بظاهر دوستانه با همسر دارد.
• در عین اینکه بخوبی آموزش میبینند، خود نیز مطالب زیادی را یاد میگیرند.
ستيزه خویان
• ستيزه خویی در نتیجه عوامل محیطی بوجود میاید. مانند تربیت نادرست کودک و نوجوان در خانوادهای بسیار بد که منجر به سوء استفاده فیزیکی، سوء رفتار، و یا آسیبهای دوران کودکی گردد.
• هرچند مشکل پیوند عاطفی با دیگران دارند، برخی قادرند به یک گروه یا افراد همفکر بپیوندند.
• بر خلاف بیماران روانآزار، اکثر ستيزه خویان نمیتوانند شغل یا زندگی عادی خانوادگی بلند مدت حفظ کنند.
نکات
• هر دو برای جامعه خطرناکند. زیرا اغلب سعی میکنند که یک زندگی عادی داشته باشند ولی گرفتار اختلالند.
• روانآزاران خطرناکترند. زیرا آنها بسیار کمتر حس گناه میکنند.
• روانآزاران همچنین توانایی بیشتری در گریز از اعمال خود دارند. بدون عاطفهاند، و هیچگونه درد و رنجی نمیبرند.
• همه روانآزاران و ستيزه خویان خشونتورز نیستند. خشونت یک صفت الزامی نیست.
جامعهستیزان چه کسانیاند؟
جامعهستیزان چه کسانیاند و مشکلشان چیست؟
Spot the Psychopath
هیدی مایبوم Heidi Maibom
مترجم محمد معماریان
جامعهستیزها بیش از آنچه فکر میکنیم شبیه ما هستند.
ما هم مثل جامعهستیزان میتوانیم فتیلۀ همدلیمان را بالا و پایین بکشیم.
در تصور ما آدمهای جامعهستیز (مردمستیز یا سایکوپات یا روانآزار) کسانی هستند که حیوانات بیدفاع را شکنجه میدهند، کودکآزاری میکنند و از احساس همدلی با دیگران ناتواناند. معلوم است که هیچ آدم سالمی خودش را شبیه چنین دیوانههایی که ذرّهای وجدان اخلاقی ندارند، نمیداند. {با اختلال شخصيت ضداجتماعى Antisocial Personality Disorder و همچنین با ستیزهخوی Sociopath متفاوت است}. امّا تعداد روزافزونی از محقّقان میگویند نهتنها تصور ما دربارۀ افراد جامعهستیز غلط است، بلکه آنها بیش از آنچه فکر میکنیم به ما شبیهاند. بررسی رفتار جامعهستیزها میتواند حقایق مهمی را دربارۀ خودمان و رفتارهای اخلاقیمان روشن کند. آیا آمادهایم درسی را که آنها میدهند بیاموزیم؟
“جامعهستیز” این واژه یادآور تصویر یک قاتلِ خونسرد است، یا شاید یک خودخواه با هوش شرورانه امّا بیعاطفه. خُب، یک نمونهاش “تِد باندی” که در دهۀ ۱۹۷۰ زنان را میربود، میکُشت و با جسدهای پوسیدهشان میخوابید. یا “هانیبال لکتر” در فیلم “سکوت برهها (۱۹۹۱)” که دائم از زندانهای مختلف میگریخت و در سرانجام کار آدمهای منفورش را میخورد. در تصور عمومی، جامعهستیزان تجسّم حلول شرّ در تن آدمیاند. ولی در نظر تعداد روزافزونی از محققان، چنین افرادی نه دیو، که بیمارند، یعنی قربانیان ذهن مختل و مجنونشان. خُب، پس جامعهستیزان چه کسانیاند و مشکلشان چیست؟
«فهرست جامعهستیزی هیر» Hare Psychopathy Checklist را ابتدا یک روانشناس جنایی کانادایی به نام رابرت هیر تدوین کرد که تاکنون اصلاحاتی شده و برای تشخیص این عارضه بسیار استفاده میشود. بنا به این فهرست، جامعهستیزان “خودخواه” و “چربزبان” و “بیمسؤولیت“اند. کنترل چندانی روی تکانههایِشان ندارند، از جوانی ضداجتماعیاند، و ناتوان از احساس همدلی و گناهکاری و پشیمانیاند. جامعهستیزان مرتکب سرقت و دروغگویی و تقلب میشوند، و هیچ احترامی برای سایر افراد، هنجارهای اجتماعی یا قانون قائل نیستند. در برخی موارد حیوانات بیدفاع را شکنجه میدهند، به کودکان حمله میکنند، یا سعی میکنند خواهران و برادران یا والدینشان را بکشند. اگر گیر بیافتند، مسؤولیت اقداماتشان را نمیپذیرند، بلکه عادت دارند تقصیر را به گردن دیگران، نحوۀ تربیتشان یا «سیستم» بیاندازند. بنا به برخی محاسبات اخیر، بیش از ۹۰ درصد جامعهستیزان در آمریکا که در زنداناند، مشمول عفو مشروط شدهاند یا به هرحال درگیر سیستم دادگستری کیفریاند. عطف به اینکه گمان میرود جامعهستیزان فقط یکدرصد از کل جمعیتاند، آن رقم حیرتآور است. بهخاطر همین پیوند تنگاتنگ با جرم و جنایت بود که جامعهستیزی را «جنون اخلاقی» میشمردند.
این تصویر از جامعهستیزی بر تفکر هر دو دستۀ عوام و محققان سلطه داشته است. این تصور در آن واحد هم احساساتی است و هم تسلیبخش. جامعهستیزان بیمارند و مجنون، و وجدان اخلاقی ندارند. به بیان دیگر، اصلاً شبیه شما یا من نیستند. ولی این تصور غلط است. جامعهستیزان هر توانایی مهمّی را تا حدّی دارند، و نقائصشان اغلب کوچک و محدودند. آنها مطمئناً از تشخیص درست و غلط، گرفتن تصمیمهای صحیح یا تجربۀ همدلی با دیگران، ناتوان نیستند. بلکه از مجموعهای از مشکلات عادیتر رنج میبرند، چیزهایی از این قبیل که بیش از حد وسواس رسیدن به هدف دارند، نترساند و خودخواهند. بعلاوه، واکنشهای «ما» نیز شاید بیش از آنکه بفهمیم به «آنها» نزدیک باشد. ما هم مثل جامعهستیزان میتوانیم فتیلۀ همدلیمان را بالا و پایین بکشیم. و علیرغم آن همه تمجیدی که نثار همدلی میکنیم، در یک بررسی دقیقتر میبینیم که این هیجان به یکجور غریزۀ حفظ خویشتن نزدیکتر است تا به حس مردمداری «گرم و مخملی».
پس از آن نمونههای پرت هولناک که بگذریم، جامعهستیزان حقایق مهمی را دربارۀ اخلاق بشر روشن میکنند. ولی آیا آمادهایم درسی را که آنها میدهند بیاموزیم؟
در بحث پیرامون مشکل جامعهستیزان، محققان نوعاً دو نظریۀ اخلاقی رقیب را به مصاف هم میفرستند. یک نظریه، مشهور به عقلانیت Rationalism، میگوید قضاوت دربارۀ درست و غلط کار عقل است، نه احساس. برخی فلاسفه مدعیاند که جامعهستیزان سَنَد آن هستند که نظریۀ عقلانیت اشتباه است. جامعهستیزان به قدر شما و من منطقیاند. در حقیقت همواره زرنگتر از مایند، که تصویر روزمرهشان به عنوان دغلباز و شیّاد هم از همینجا میآید. پس این حقیقت که آنها عقل دارند امّا هنوز قادر به ارتکاب کارهای غیرانسانیاند، نشان میدهد که حس اخلاقی نمیتواند فقط در عقل ریشه داشته باشد.
ولی یکجای کار میلنگد. اگر جامعهستیزان اینقدر زرنگاند، چرا دائماً گرفتار سیستم دادگستری کیفری میشوند؟ “هیر” در روایت مرجع خود از جامعهستیزی در کتاب بدون وجدان Without Conscience (۱۹۹۳) ماجرای مردی را تعریف میکند که سر راه رفتن به مهمانی تصمیم گرفت یک جعبه آبجو بگیرد. او که امتیاز بالایی طبق فهرست “هیر” میآورد، وقتی که یادش آمد کیف پولش را نیاورده است، به نزدیکترین پمپ بنزین دستبرد زد و با یک تکه چوب کُلُفت صدمۀ شدیدی به شاگرد مغازه زد.
لذا جامعهستیزان بیعقل نیستند به این معنا که نتوانند روشن فکر کنند، ولی در عین حال گویا غیرعقلانی عمل میکنند. آنها با آنچه فلاسفه «دلایل اعمال» مینامند مشکل دارند: یعنی آن ملاحظاتی که زیربنای تصمیم عمل ماست، مثلاً احتمال اینکه عملِمان بتواند هدفِمان را محقق کند و با سایر پروژهها یا اهدافمان تعارض پیدا نکند. کتکزدن شاگرد مغازه در خدمت این هدف او بود که برای مهمانی آبجو بگیرد، امّا یک نیاز جدّیتر و زیربنایی او را ناکام میکرد: زندان نرفتن. گویا جامعهستیزان در تجمیع همۀ عوامل مختلفی که در گرفتن یک تصمیم خوب سهیماند ضعف دارند، و اغلب دلایل ضعیفی برای اعمالشان دارند.
شواهد روانشناختی حاکی از آن است که جامعهستیزان در آن قوۀ استدلال که بر نحوۀ تصمیمگیریشان اثر میگذارد، نقص دارند. آنها معمولاً فقط و فقط بر کاری که پیشرو دارند (هرچه که باشد) تمرکز میکنند، و اطلاعات زمینهای مرتبط را نادیده میگیرند. (بااینحال، وقتی که زمینه نقشی بازی نکند، خوب از پس کار برمیآیند). مطالعات دیگری هم نشان دادهاند که جامعهستیزان در برعکس کردن واکنشهایشان مشکل دارند: وقتی مرتکب عملی میشوند که سابقاً پاداش میدیده امّا اینبار تنبیه میشوند، یا عملی که سابقاً تنبیه میشده امّا اینبار پاداش میبینند، در تطبیق خود با شرایط مشکل دارند. به همین منوال، هیر و همکارش جفری جوتای دریافتند که اگر از جامعهستیزان بخواهند در یک هزارتو راه خود را پیدا کنند، آنها سرسختانه تاکتیک اولیهشان را پیگیری میکنند، حتی اگر این کار موجب شود شوکهای الکتریکی دردناکی به آنها وارد شود. یعنی اکثر افراد دیگر دست میکشند و راههای دیگری برای جلو رفتن پیدا میکنند، امّا جامعهستیزان معمولاً چنین نمیکنند. این عدمحساسیت به تهدیدهای اجتماعی (مثل چهرۀ خشمگین دیگران) هم بسط مییابد.
این یافتهها حامی آن ایدۀ نظریۀ عقلانیتاند که میگفت بیاخلاقی جامعهستیزانه نهایتاً به نوعی ناتوانی در استدلال آوردن میرسد. ولی شاید دقت کرده باشید که جامعهستیزان ترس را به اندازۀ مردم عادی و در شرایط مشابه آنها تجربه نمیکنند. آخرین بار که نگاهی به منابع انداختم، ترس هم یک هیجان بود. این نکته ما را به اردوگاه آن کسانی میکشد که میگویند نه عقل، بلکه هیجان محور اخلاقیات کاربُردی است. آنها نوعاً بر همدلی تمرکز میکنند.
فارغ از چند نمونۀ برجسته از مخالفخوانها در باب همدلی از قبیل “پُل بلومِ” روانشناس در دانشگاه “ییل” و “جس پرینزِ” فیلسوف در دانشگاه شهر نیویورک، نظریهپردازان و محققان نوعاً همدلی را رفیع میشمارند. بخشی از دلیل این نگاه هم آن است که همدلی با دومین نظریۀ اخلاقی مهم مشهور به احساسگرایی عالی Sentimentalism جور درمیآید. احساسگرایان، که سابقهشان به فلاسفۀ قرن هجدهم یعنی “دیوید هیوم” و “آدام اسمیت” برمیگردد، معتقدند توانایی تشخیص درست و غلط در میل به حس کردن احساسات دیگران ریشه دارد. چون ما کنار دیگران رنج میکشیم، رنجشان را بد یا غلط میشماریم. به لطف این احساس همدلی، برایمان مهم است که چه اتفاقی برای دیگران میافتد حتی اگر آن اتفاق مستقیماً تأثیری بر ما نداشته باشد.
یکی از بهترین منابع شواهد تجربی برای این ادعاها، تحقیقات روانشناسی اجتماعی روی نگرانی همدلانه است. روانشناسان فعال در حوزۀ رشد مانند “مارتین هافمن” در دانشگاه نیویورک و “ننسی آیزنبرگ” در دانشگاه ایالتی آریزونا، میگویند که این نگرانی نقش مهمی در شایستگی اجتماعی و درک اخلاقی بازی میکند. “دَن بتسون” میگوید نگرانی همدلانه یعنی یک احساس گرم، مهربان و غمخوارانه نسبت به فرد نیازمند، که به رفتار حقیقتاً نوعدوستانه منجر میشود. همدلی به ما انگیزه میدهد تا با دیگران خوب رفتار کنیم، و مبنای توجه و نگاه اخلاقی به دیگران است. جامعهستیزان هم گویا مؤید این ایدهها هستند چون هم فاقد فهم اخلاقیاند و هم فاقد همدلی.
ولی جامعهستیزان در آزمونهای همدلی به طرز عجیبی خوب جواب میدهند. البته این نکته چندان غافلگیرکننده نیست چون آن آزمونها معمولاً بر اساس خوداظهاری است و جامعهستیزان هم راحت دروغ میگویند. ولی جامعهستیزان در آن آزمایشهایی که واکنشهای فیزیولوژیک و مغز را میسنجند هم نتایج اعجابآوری میگیرند. مثلاً آزمایش رسانایی پوست اندازه میگیرد که پوستتان چقدر رسانای خوبی برای برق است. این آزمایش، شاخص خوبی برای وضع هیجانی شماست چون وقتی در واکنش به استرس یا ترس یا خشم عرق میکنید، پوستتان چند لحظه جریان برق را بهتر حمل میکند. همانطور که لابد حدس زدهاید، وقتی جامعهستیزان عکس افراد گرفتار را میبینند، رسانایی پوستشان کمتر از غیرجامعهستیزان میشود. آزمونهای دیگری هم هستند که واکنشهای وحشتزده را میسنجند: اگر به فرد عکسی نشان دهید که به نظرش خطرناک باشد، او در واکنش به صداهای بلند سادهتر وحشتزده میشود. واکنش جامعهستیزان به تهدیدهای مستقیم (مثلاً آروارۀ باز یک کوسه یا ماری در حال جهیدن) طبیعی است، امّا در برابر تهدیدهای اجتماعی (مثلاً آدمهایی که درد میکشند یا گرفتاری دارند) اینطور نیست. آدمهای معمولی به هر دو دسته تهدید واکنش نشان میدهند.
عصبشناسان نیز واکنشهای همدلانۀ جامعهستیزان را مطالعه کردهاند. در مطالعات مرسوم با استفاده از فناوری اف.ام.آر.ای، آن نواحی مغز که به همدلی مربوطند، در جامعهستیزان به اندازۀ سوژههای گروه کنترل فعال نمیشوند. امّا وقتی “هارما مفرتِ” عصبشناس و همکارانش در دانشگاه “خرونینگنِ” هلند صراحتاً به آنها گفتند با دستی که نوازش یا پس زده میشود «حس کنند»، کشف کردند که جامعهستیزان میتوانستند واکنشهای طبیعی نشان بدهند. به بیان دیگر، وقتی صراحتاً به جامعهستیزان گفته شود که با دیگری همدلی کنند، از پس آن برمیآیند.
“جین دیستیِ” عصبشناس و همکارانش در دانشگاه شیکاگو نیز یافتۀ مشابهی داشتند. او تصاویری از اندامهای بدن در وضعیتهای دردناک را به جامعهستیزان نشان داد، مثلاً دستی که لای در ماشین گیر کرده است. بعد از آنها خواست که «تصور کنید این اتفاق برای شما میافتد» یا «این اتفاق برای کس دیگری میافتد». وقتی جامعهستیزان تصور کردند که خودشان در آن وضعیت دردناکاند، چیزی بسیار شبیه به واکنش همدلانۀ متعارف مغز را نشان دادند؛ امّا وقتی تصور کردند کس دیگری در همان وضعیت دردناک است، نواحی مغزی مرتبط با همدلیشان چندان فعال نشد.
پس اگر جامعهستیزان دچار نقص همدلی باشند، وضعشان کم از معمّا ندارد. یک شیوۀ دیگر در اندازهگیری فعالیت مغز، این معمّا را روشنتر میکند. فناوری الکتروانسفالوگرام (ای.ای.جی) فعالیت مغز را در گذر زمان اندازه میگیرد، یعنی برعکس مطالعات اف.ام.آر.ای که فعالیت مغز را در یک لحظۀ مشخص میسنجند. مطالعات ای.ای.جی روی جامعهستیزان بسیار روشنگرند: گویا واکنش اولیۀ مغزشان به افراد گرفتار، تا حدِّ زیادی شبیه دیگران است. روانشناسان این را «واکنش جهتدهی» مینامند یعنی عمل جلب توجهتان به یک محرّک (که در اینجا همان فرد گرفتار است). این واکنش به سیستم عصبی سمپاتیک مربوط میشود که واکنش دفاعی را بسیج میکند. این واکنش اولیه گویا در جامعهستیزان و غیرجامعهستیزان کاملاً غیراختیاری است. ولی آنچه در مراحل بعدی رُخ میدهد، فرق دارد: بهجای آنکه واکنش دفاعیشان دائماً قویتر شود و توجهشان بیش از پیش معطوف فرد گرفتار شود، واکنش جامعهستیزان ضعیف میشود و کمکم از بین میرود. چرا؟
مطالعات دیگری که روی همدلی انجام شدهاند، سرنخهایی میدهند. کاشف به عمل آمده است که واکنش پزشکان هنگام مشاهدۀ سوزن زدن به افراد دیگر، تا حدی شبیه واکنش جامعهستیزان است. پزشکان هرجا که لازم باشد کاملاً قادرند با دیگران همدلی کنند؛ لذا چنین گمان میشود که واکنش کاهشیافته به این خاطر است که خود فرد نوعی کنترل شناختی روی هیجاناتش اِعمال میکند. پزشکان مجبورند کارهایی با بیماران بکنند که ناخوشایند یا حتی دردناکاند، لذا به آن عادت میکنند و واکنشهای طبیعی همدلانۀ خود را سرکوب میکنند.
این تبیین با آنچه دربارۀ رابطۀ بین همدلی و پاداش میدانیم، جور در میآید: مطالعات نشان دادهاند مردان فقط زمانی درکشان از فکر و احساس دیگران را بهبود میدهند که برای انجام درست این کار پول بگیرند، ولی درک دیگران فینفسه یک پاداش کافی برای زنان است. از این مسائل حاشیهدار جنسیتی که بگذریم، میتوانیم نتیجه بگیریم که افراد میتوانند همدلیشان را بر اساس تنبیه، عادت یا پاداش تعدیل و تنظیم کنند. پس شاید بهتر باشد ربط همدلی و جامعهستیزان را نیز همینطور بفهمیم: آنها واکنش همدلانهشان را به دیگرانی که گرفتار درد و رنجاند کرخت میکنند، امّا طبیعتشان نسبت به آن غیرحساس نیست.
این شواهد ما را وادار میکنند که در فهممان از نهتنها جامعهستیزی، بلکه همدلی و نقشش در استعداد اخلاقی تجدید نظر کنیم. اول از همه، خطاست که مشکل جامعهستیزان را فقدان برخی تواناییها بدانیم. آنها هم میتوانند بفهمند که هدف یا مقصود داشتن یعنی چه، و هم قادر به همدلی با دیگراناند. شاید بتوانیم بگوییم تواناییهایشان نقص دارد، ولی این نقصها نوعاً کوچک و وابسته به زمینهاند.
به همین منوال، در باب همدلی نیز جامعهستیزان نمونههای کاملاً پرت از دیگران نیستند. در حقیقت، به گفتۀ بسیاری افراد، آنها شدیداً خوشایند و دلرُبایند. “هیر” یکی از بزرگترین کارشناسان جامعهستیزی است، و در کتاب “بدون وجدان” شرح میدهد که یک جامعهستیز که از او برای ارائۀ مقالهای در یک همایش دعوت کرد، چطور سرش کلاه گذاشت. قرار بود هیر مُزد بگیرد و هزینۀ سفرش پرداخت شود، اما یک ریال هم ندید. حتی یک شب خوب هم کنار آن آقا در همایش گذراند، اما هیچ چیز موجب سوءظن او نشد. نکته اینجاست: اگر جامعهستیزان میتوانند سر کارشناسان هم کلاه بگذارند، و میتوانند افراد را متقاعد به انجام کارهایی کنند که در حالت عادی نمیپذیرند، طبعاً روباتهایی نیستند که هیجان در آنها پرورش نیافته باشد. معمولاً میگویند که آنها در تظاهر به چنین هیجاناتی ماهرند؛ ولی یک تبیین دیگر که معقولتر به نظر میرسد آن است که نمیتوان به همدلی تظاهر کرد، و جامعهستیزان صرفاً در روشن و خاموش کردن همدلیشان ماهرترند.
این روایت از مشکلات جامعهستیزان بسیار جالب است، امّا تیشه به ریشۀ کلیشههای ذهنی میزند، چون آرام آرام آنها را بسیار شبیه به آدمهای معمولی نشان میدهد. مثلاً به ماجرای همدلی با دیگر افراد پریشان و گرفتار بنگرید. یک آدم عادی هرچه از دستش برآید میکند تا از تجربۀ چنین هیجانی پرهیز کند: نگاهش را از گدای خیابانی برمیگرداند، یا وقتی سر و کلۀ اخبار مناقشه و فاجعه در تلویزیون پیدا میشود کانال را عوض میکند. در برخی موارد منطقی است که خود را از دردِ احساس رنج دیگران محافظت کنیم. بالاخره هر کاری هم که بکنیم، نمیتوانیم سرنوشت همۀ افراد محنتزده را تغییر دهیم. من شخصاً برای بحران سوریه چه میتوانم بکنم؟ شاید بیش از آنچه فیالحال انجام میدهم. اکثر ما از کمک به دیگران طفره میرویم نه به این خاطر که نمیتوانیم کمکشان کنیم، بلکه چون مایل نیستیم زمان و منابعی را که شاید لازممان شوند صرف نماییم. پس امتناع جامعهستیزان از همدلی با محنتدیدگان هم شاید چندان پرت و پلا نباشد. شاید آنها در منتهیالیه طیفی نشستهاند که اکثرمان در میانههایش جای گرفتهایم.
دومین پیامد عظیم پژوهش پیرامون همدلی در جامعهستیزان، تجدید نظر اساسی دربارۀ خود همدلی است. «نگرانی همدلانه» که سوژۀ حرفهای بسیاری از روانشناسان است، هیچ شباهتی به آن واکنش منفی به سایر افراد نیازمند ندارد که گویا جامعهستیزان از آن هم کمبهرهاند. بهتر است آن واکنش را یکجور «پریشانی شخصی» بدانیم، یعنی یک تجربۀ ناخوشایند که میتوان با کلماتی همچون «داغدیدگی»، «بیم»، «آشفتگی» و «ناراحتی» توصیف کرد. این پدیده همچون یک واکنش دفاعی به درد یا ترس دیگران ظاهر میشود، یعنی محور این حس همانقدر که دیگراناند خود ما هم هستیم، و هرجا که بتوانیم سعی میکنیم از آن بپرهیزیم. اکثر روانشناسان میگویند که پریشانی شخصی، مغایر اخلاقمَداری است. چرا؟ چون موجب میشود که ما از فرد نیازمند اجتناب کنیم. جامعهستیزی دقیقاً وارونۀ این را میگوید: یک بخش مهم اخلاقمَداری، میل ما به پریشانی شخصی است. ما انگیزه داریم که به دیگران آسیب نزنیم چون مشاهدۀ درد و پریشانی دیگران، پریشانکننده است، یعنی ما را پریشان میکند.
واکنش جامعهستیزان به آدمهای محنتدیده نشان میدهد آن چیزی که ما اخلاقمَداری میشماریم شاید نهتنها در هیجانهای ایجابی و اجتماعخواه، که در هیجانات سلبی و پرتنش و خودخواهانه ریشه دارد. این یک نسخۀ دلنواز از همدلی نیست، بلکه یک واکنش منفی بدوی است که گویی ربطی به اهمیت دادن شگرف ما به انسانیت دیگران ندارد.
اتفاقی برای تو میافتد و من دچار پریشانی شخصی میشوم؛ مگر همین بیش از هر چیز نمیتواند انسانیّت مشترک ما را نشان دهد؟ چه چیزی بهتر از این میتواند اهمیت و معنای رنج تو را به من بفهماند؟ آن عنصر «شخصی» در پریشانی همدلانه، شاید کلید آن باشد که من بفهمم کجای آسیب رساندن به تو اینقدر بد و خطا است. به این قضیه که فکر میکنم، وجودم پُر از نشانههای هشدار میشود. شاید حتی بشود استدلال کرد که: اینکه بهخاطر منافع شخصی بر میلم به آسیب رساندن به دیگران قید و بند بزنم، مهمتر از آن است که به فرد نیازمند کمک کنم. روانشناسی اجتماعی بر این مسأله تمرکز کرده است که چطور انگیزۀ کمک به دیگران را پیدا میکنیم، ولی همین رویکرد موجب شده است بر جنبههای مهمی از اخلاقیات کاربُردی چشم بپوشیم. بدینترتیب، مفهوم جامعهستیزی دوباره «پریشانی شخصی» را در مرکز فهم ما از زیربناهای روانشناختی اخلاقمَداری قرار میدهد.
درس آخری که میتوان گرفت این است که آیا هواداران نظریۀ عقلانیت در تفسیرهایشان از نقائص اخلاقی جامعهستیزان درست میگویند، یا هواداران نظریۀ احساسگرایی؟ شواهد موجود حامی هر دو موضع است. مجبور هم نیستیم بین این دو انتخاب کنیم؛ که در حقیقت، چنین انتخابی ابلهانه است. اندیشمندان عقلگرا که معتقدند جامعهستیزان در استدلال ضعیفاند، بر این نکته تمرکز کردهاند که آنها چرا و چطور مثل ما از تنبیه نمیترسند. این مسأله هم پیامدهای عملی در تصمیمگیریشان دارد، چون فرد بدون ترس مناسب نمیتواند یاد بگیرد که مناسب عمل کند. ولی در جبهۀ احساسگرایان، ترس و اضطراب واکنشهای هیجانی «هستند». فقدانشان به تواناییمان در گرفتن تصمیمهای درست لطمه میزند، و تسهیلگر خشونت جامعهستیزانه است.
پس ترس در شکاف میان هیجان و عقل قرار میگیرد. ترس نقش دوگانهای بازی میکند: بهواسطۀ فهممان از اهمیت رنج برای دیگران و از طریق انگیزه دادن به ما برای اجتناب از برخی عملها و وضعیتهای خاص، تصمیمهایمان را محدود میکند. ولی معلوم نیست که اهمیت ترس مطبوع ذائقۀ فلاسفۀ اخلاق باشد. در مواجهه با درد دیگران، واکنش در قالب پریشانی و اضطراب نوعاً تند و ناخوشایند و شخصی است. این تبایُن شدیدی با فهم رایج از «نگرانی اخلاقی» دارد که آن را گرم، آغوشگشوده و اساساً به سوی شخص دیگر (نه خویش) میبیند. جامعهستیزان وادارمان میکنند که با پارادوکسی در بطن اخلاقیات کاربُردی رودررو شویم: این حقیقت که آنچه بر سر تو میآید برای من مهم است، مبتنی بر این حقیقت است که برایم مهم است چه بر سر من میآید.
- این مطلب را هیدی مایبوم نوشته است و در تاریخ ۶ آگوست ۲۰۱۹ با عنوان «Spot the Psychopath» در وبسایت ایان منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۳ شهریور ۱۳۹۸ با عنوان «جامعهستیزها بیش از آنچه فکر میکنیم شبیه ما هستند» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
- • هیدی مایبوم (Heidi Maibom) استاد فلسفۀ دانشگاه سینسیناتی است. او سرویراستاری کتابراهنمای فلسفۀ همدلی راتلج (The Routledge Handbook of Philosophy of Empathy) را عهدهدار بوده است و مشغول نوشتن کتاب جدیدش، شناخت من، شناخت تو (Knowing Me, Knowing You: Adventures in Perspective Taking and Empathy) است.
مثلث تاریک
مثلث تاریک
Dark triad
سه گانه یا مثلث تاریک از سه ویژگی اختلالات شخصیتی تشکیل شده است:
1. خودشیفتگی،
2. ماکیاولیسم
3. روانآزاری یا مردم ستیزی.
هر سه اختلال، صفات مشترک بی عاطفگی و سواستفاده گری در روابط دارند.
در میان پنج صفات شخصیتی، کم توافقی قوی در هر سه اختلال موجود است.
روان رنجوری و عدم وظیفه شناسی در برخی از اعضای سه گانه تاریک مشترک است.
سروری-بردگی جنسی یا BDSM
سروری-بردگی جنسی
Bondage & Discipline + Dominance & Submission + Sadism & Masochism
BDSM نوعی رفتار و بازی جنسی توافقی بین دو نفر یا بیشتر است.
BDSM از مخفف هشت واژه انگلیسی بالا منشأ میگیرد.
• Bondage – بستن یا مهارکردن
• Discipline – نظم و مقررات
• Dominance – سروری جنسی
• Submission – بردگی جنسی
بستن یا مهارکردن و اسارت با رضایت طرفین است، رفتار شامل بستن یا مهار یک شریک برای نیل به شهوت است. مهار شامل طناب، دستبند، باند چسب، و یا غیره است.
نقشهایی که ایفا میشود مکمل یکدیگر ولی نامساوی هستند.
معمولاً یک فرد نقش سروری، تسخیرگرایی، و تسلط دارد، و دیگری نقش بردگی، تسخیر شده، و ضعیف را بازی میکند.
در هر صورت رضایت هر دو یک پیششرط ضروری است.
در این افراد رواننژندی و عصبانیت کمتری دیده میشود، برونگراتر هستند، آمادگی بیشتری برای تجربههای تازه دارند، احساس بهزیستی بیشتری میکنند،
وظیفهشناسترند و به پسزده شدن حساسیت کمتری دارند؛ با این وجود سختتر میتوان با آنها به توافق رسید.
ميتوان به این نوع فعالیتها بیشتر به چشم یک فعالیت تفریحی نگاه شود تا بروز فرایندهای روانشناختی.
سروری و بردگی جنسى یک نوع بازی یا رابطه جنسی است و معمولاً یکی در نقش سرور و دیگری در نقش برده قرار میگیرد.
هر دو شرکت کننده در بازی یا رابطه، داوطلبانه و با رضایت و اختیار و با توافق قبلی وارد میشوند.
معمولاً شرکت کنندگان بر روی یک کلمه یا جمله امن مثل رحم کنید توافق کردهاند و هرگاه کسی که در نقش برده است این کلمه را بگوید، کل بازی متوقف میشود.
این توافق برای جلوگیری از تجاوز به حدود و مانع از آسیب جسمی و یا عاطفی به کسی است که در نقش برده است.
سندرم استکهلم
سندرم استکهلم
Stockholm syndrome
سندرم استکهلم پدیدهایست روانی که در آن گروگان حس یکدلی و همدردی و احساس مثبت نسبت به گروگانگیر پیدا کرده و در مواقعی این حس وفاداری تا حدیست که از کسی که جان و مال و آزادیاش را تهدید میکند، دفاع نموده و به صورت اختیاری و با علاقه خود را تسلیماش میکند. علت این عارضه روانی عموماً یک نوع مکانیزم دفاعی دانسته میشود.
عارضهٔ استکهلم، اصطلاحیست که پس از سرقت از بانکی در میدان نورمالمستوری Norrmalmstorg استکهلمِ سوئد، توسط بیل بیِروت (Nils Bejerot) –روانشناسی که از ابتدا تا انتها به پلیس مشاوره روانشناسی میداد و به بانک رفتوآمد داشت- در پوشش خبری مورد استفاده قرار گرفت و بعدها توسط روانشناس دیگری به نام فرانک اوخبری (Frank Ochberg) رسماً تعریف و نامگذاری شد. در طی این گروگانگیری چهار کارمند (سه زن و یک مرد) به مدت ۶ روز (از تاریخ ۲۳ تا ۲۸ اوت ۱۹۷۳) به گروگان گرفته شدند. در طی این شش روز قربانیان وابستگی عاطفی به گروگانگیرها پیدا کردند تا حدی که از همکاری با پلیس سرباز میزدند و حتی پس از آزادی از این مصیبت شش روزه در دفاع از گروگان گیران خود برآمدند.
ویژگیهای سندرم استکهلم
از آنجایی که این سندرم برای همه گروگانگیرها و گروگانها پیش نمیآید. هر سندرمی علائم و مشخصاتی دارد و سندرم استکهلم هم از این قاعده مستثنی نیست. درحالیکه با توجه به نظرات متفاوت محققان، فهرست روشنی در این مورد وجود ندارد، امّا میتوان برخی از آنها را برشمرد:
احساسات مثبت قربانی به گروگانگیر یا زندانبان
احساسات منفی قربانی نسبت به خانواده، دوستان و مقاماتی که سعی در نجات آنها دارند و موفق هم میشوند.
پشتیبانی از دلایل و رفتارهای گروگانگیر
احساسات مثبت زندانبان یا گروگانگیر نسبت به قربانی
رفتارهای حمایتی قربانی در زمانی کمک به زندانبان.
در برخی موارد کودک آزاری و همسر آزاری که کودک یا همسر از آزاردهنده حمایت میکند یا به او علاقهمند میشود. همچنین در زندانیان جنگی و در اردوگاههای تمرکز کار اجباری.
علت بروز سندروم استکهلم
عوامل گوناگون میتوانند زمینهساز بروز سندرم استکهلم شوند. بروز استرس شدید و تلاش برای فرار از این پریشانی به کمک مکانیزمهای دفاعی را میتوانیم اصلیترین عامل بروز این سندرم بنامیم. ۴ عامل زیر به عنوان عوامل مهم در پیدایش سندرم استکهلم هستند:
موقعیت گروگانگیری چند روز طول بکشد.
گروگانها و گروگانگیرها با هم تعامل و کنش داشته باشند.
رفتار گروگانگیرها نسبت به گروگانها نرم یا بدون آسیب رساندن جسمانی باشد.
گروگانها احساس کنند که گروگانگیرها افرادی بیگناه و قربانی شرایط هستند.
درمان سندرم استکهلم
افرادی که دچار سندرم استکهلم میشوند نیازمند رواندرمانی هستند. رفتاردرمانی شناختی یا CBT بهترین راهکار برای درمان کسانی است که به این سندرم دچار میشوند. در این رویکرد درمانی، روانشناس تلاش میکند که احساسات ناکارآمد و باورهای نادرست درمانجو نسبت به گروگانگیر را تغییر دهد تا فرد بتواند درک درست و روشنی نسبت به شرایطی که تجربه کرده است داشته باشد. از سوی دیگر امکان شکلگیری اختلال استرس حاد یا اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) نیز در فرد وجود دارد. در صورت بروز این اختلالات روانشناس باید برای حل این مشکلات تلاش نماید. در برخی از شرایط ممکن است دارودرمانی هم برای کاهش استرس فرد به کارگیری شود. در چنین شرایطی داروهای ضد اضطراب تجویز میشوند.
مورد جالب
در اینجا یکی از جالب ترین انواع سندرم شرح داده میشود.
بهار سال ۱۹۹۸ ناتاشا کامپوش ۱۰ ساله راهی مدرسه بود که ناگهان یک وَن جلوی پایش توقف کرد و مردی حدود ۴۴ ساله که بعدها معلوم شد نامش ولفگانگ پریکلوپیل است، او را ربود و این تازه آغاز داستان بود. باوجود آنکه ناتاشا فکر میکرد به زودی با پرداخت پول به آدمربا آزاد خواهد شد، این اتفاق هرگز رخ نداد و در نهایت سال ۲۰۰۶ خودِ ناتاشا موفق به فرار از دست آدمربا شد. ولی نکته قابل تامل در این آدمربایی حس عاطفی بود که بین ناتاشا به عنوان گروگان و ولفگانگ با کسوت گروگانگیر ایجاد شده بود. شاید همین حس عاطفی بود که ناتاشا را برای ۸ سال نزد ولفگانگ نگه داشت.
مشابه این اتفاق نه تنها در واقعیت که حتی در بسیاری از فیلمها و کارتونها سوژه قرار میگیرد. نمونه مشهور این اتفاق، داستان دیو و دلبر است؛ دلبری که به قصر دیو میرود و دیو او را زندانی میکند و پس از گذشت مدتی از زندانی کردن او، عاشقش میشود و … این نشانههای همدردی و فداکاری و مهربانی در اصطلاح علمی با نام «سندرم استکهلم» معروف است، سندرمی که در آن گروگان و گروگانگیری نشانههایی از حس همدردی را از خود نشان میدهند که همین میتواند کل ماجرای آدمربایی را تغییر دهد، مانند اتفاقی که در دیو و دلبر رخ داد.
ناتاشا به محض اینکه داخل ون قرار گرفت فهمید که ربوده شده است. او ابتدا شروع به فریاد کشیدن کرد اما طولی نکشید که مرد ۴۴ ساله دهانش را بست تا صدایش به جایی نرسد. با این حال ناتاشا تصور میکرد به زودی از دست او خلاص خواهد شد. او مدتی را در انبار خانه آدم ربا که بعدها فهمید نامش «ولفگانگ» است، سپری کرد تا اینکه فهمید پلیس دست از تلاش برای پیدا کردن او برداشته است. او چند بار اقدام به فرار کرد اما هر بار ناموفق بود. آدمربا او را تهدید میکرد که درصورت بروز هرگونه حرکت خلافی از او، فرد کمک کننده به ناتاشا و خود را خواهد کشت. مدتی گذشت. به نظر میآمد ولفگانگ به نوعی از ناتاشا مراقبت میکند. همینجا بود که ناتاشا هم احساس میکرد دلش میخواهد به او کمک کند.
بهنظر میآمد ناتاشا هم حس همدردی با ولفگانگ پیدا کرده است. بعد از گذشت یک سال، ولفگانگ ناتاشا را مجبور کرد نام جدیدی برای خود انتخاب کند. او به ناتاشا گفت که پدر و مادرش قبول نکردند پول لازم را برای آزادیاش پرداخت کنند و پدر و مادرش از اینکه از شر او راحت شدند، خوشحالند. ناتاشا چندبار تصمیم به خودکشی گرفت و چند باری هم خواست که فرار کند اما در همه این موارد ناموفق بود. هرچند علائم این سندرم که همان حس همدردی بود، در او دیده میشد زیرا ناتاشا او را به نوعی تحسین میکرد. ۳ویژگی مهم این سندرم که شامل احساسات منفی گروگان در برابر پلیس، احساسات مثبت گروگان نسبت به آدم ربا و احساسات مثبت آدم ربا دربرابر گروگان است، در این حادثه گروگانگیری بهوضوح دیده میشد. از سویی ناتاشا با او همدردی میکرد و از سوی دیگر ناتاشا از ولفگانگ خواهش میکرد شبها برایش قصه بگوید و او را آرام کند و گاهی آدمربا از ناتاشا میخواست آنچه را نیاز دارد، مطرح کند و او نیز خواستههایش را مطرح میکرد و ولفگانگ آنها را برآورده میکرد.
ولفگانگ به نوعی شرایط را برای ابتلای ناتاشا به این بیماری فراهم کرده بود. او نشان داد که بین او و ناتاشا قدرت نابرابری وجود دارد که مشخص میکند او چه کاری را میتواند انجام دهد و چه کاری را نمیتواند. آدمربا ناتاشا را تهدید به مرگ و آسیب فیزیکی کرده بود و به همین دلیل ناتاشا تصور میکرد نمیتواند فرار کند.
او در این حادثه دریافته بود که اگر به حرفهای آدمربا گوش نکند ممکن است مورد خشونت رفتاری و فیزیکی قرار گیرد یا حتی کشته شود. بنابراین برای ناتاشا فرار یک گزینه نبود چون ممکن بود به قیمت جان او تمام شود. تنها شانس او اطاعت بود. او با تبعیت از دستورات او میتوانست اعتمادش را جلب کند و به این ترتیب به او نزدیکتر شود و شاید بتواند راه فراری پیدا کند.
با اینکه ناتاشا خود را در برابر آدم ربا ناتوان میدید، بعد از آخرین فرار ناموفق به خود قول داد روزی که قدرت پیدا کرد خود را از چنگ ولفگانگ نجات دهد و سرانجام آن لحظه در سال ۲۰۰۶ اتفاق افتاد؛ زمانی که ناتاشا مشغول تمیز کردن ماشین ولفگانگ بود. او ناگهان متوجه شد آدمربا حواسش جای دیگری است و او موقعیت فرار دارد. در همین لحظه او پا به فرار گذاشت. بعد از فرار ناتاشا، ولفگانگ اقدام به خودکشی کرد. ناتاشا مورد معاینه قرار گرفت و مشخص شد علائم استرس حاد و اختلال استرس پس از سانحه در او دیده میشود. او بعد از شنیدن خبر مرگ آدمربا به شدت اندوهگین شد که نشانی از اثبات وجود سندرم استکهلم در او بود. پزشکان برای درمان ناتاشا به دلیل آنکه اختلال خواب نیز داشت، به او دارو تجویز کردند.
فرایند روانی این سندرم
در این سندرم هیچ قصد قبلی نه در زندانی و نه در زندانبان مبنی بر ایجاد رابطه دوستانه با فرد مقابل وجود ندارد. از دید روانشناسی ذهن انسان مسئول فراهم کردن مکانیسم دفاعی برای افراد است و به آنها کمک میکند از خطر دوری کنند.
در وضعیت گروگان و گروگانگیر، ذهن سالم به دنبال بقاست و در این حالت سندرم استکهلم شکل میگیرد. بعضی از متخصصان میگویند زندانی در این حالت به دوران نوزادی خود بازمیگردد که برای غذا گریه میکند و در وضعیت وابستگی است. در مقابل زندانبان در نقش مادری که کودکش را از تهدید محافظت می کند، قرار میگیرد. قربانی سپس برای بقا تلاش میکند. در این حالت انگیزه زندگی برای قربانی مهم تر از متنفر بودن از فردی است که او را در وضعیتی دشوار قرار داده است.
اگر درباره شستوشوی مغز شنیده باشید متوجه شباهت روند آن با سندرم استکهلم خواهید شد. هر دوی اینها تحت تأثیر روابط ناشی از قدرت هستند. در این حالت گروگانگیر مدام توهم توطئه دارد و فکر میکند پلیس یا زندانی در حال طرح نقشهای برای خلاصی هستند و میخواهند او را از آنچه حالا برای او قدرت خوانده میشود، خلاص کنند. به این ترتیب گروگانگیر سعی میکند با دروغهایی مانند اینکه خانوادهاش او را دوست ندارند و نمیخواهند مبلغ لازم را پرداخت کنند یا حتی پلیس دست از تلاش برای یافتن او دست برداشته است ذهن زندانی را به خود معطوف کند.
در وضعیتهای تهدید و بقا همه به دنبال روزنه امید هستند؛ نشانهای هر چند کوچک برای اثبات امید. وقتی گروگانگیر به قربانی کمی محبت نشان میدهد حتی اگر به نفع گروگانگیر باشد، قربانی آنها را به عنوان صفات مثبت زندانبان درک میکند. اجازه استفاده از حمام و خوردن و نوشیدن کافی است تا علائم سندرم بروز کند.
در رابطه بین گروگانگیر و گروگان ممکن است هر کدام از آنها درباره گذشتهشان صحبت کنند اینکه چگونه درباره آنها بدرفتاری شده، مورد آزار قرار گرفتهاند یا به آنها ظلم شده است. در این حالت همدردی نسبت به گروگانگیر اتفاق میافتد و بههمین دلیل بیشتر اوقات قربانیان سندرم استکهلم اغلب از گروگانگیر دفاع میکنند. با جملاتی مثل «میدانم او فکِّ من را خرد کرده است اما او دوران کودکی بدی داشته است.» در سندرم استکهلم قربانی برای نجات خود سعی میکند همه چیز را از دریچه چشم گروگانگیر ببیند و بنابراین سعی میکند آنچه او را خوشحال میکند، انجام دهد. در حقیقت در این حالت گروگان در حال تلاش برای به حداقل رساندن تماس با موقعیتهایی است که ممکن است او را هدف سوءاستفاده لفظی یا خشونت قرار دهد.
مثال مشهور سندرم استکهلم، مورد ربوده شدن «پتی هرست» دختر یک میلیونر است. او در سال ۱۹۷۴ توسط عدهای آدم ربا اسیر شد اما در نهایت با ارسال یک نوار صوتی اعلام کرد به آدمربایان پیوسته است. او با آدمربایان سمپاتی پیدا کرده بود و حتی بعدها در سرقت از یک بانک با آنها همکاری کرد که نتیجه آن محکوم شدن به ۲ سال حبس بود.