انواع احساس ها

احساس ها : انواع احساسات، و حالت‌های ترکیبی آن‌ها:

زبان احساسات

احساسات، زبان از یاد رفته

درون هر کدام از ما صدایی‌ست که از رفتار بیرونی ما صادق‌تر است. این صدا از بدو تولد تنها وسیله‌ای بوده است که ما را قادر ساخته با دنیای ناشناخته بیرون از خود، ارتباط برقرار کنیم. ما را از خطرات حفظ کرده و تعاملاتمان را تنظیم کرده است. این صدا، همانی است که فروید از آن به عنوان فرایندهای اولیه و پاولف باعنوان ” سیستم علامت دهی اولیه” یاد میکنند. این سیستم به ما علامت میدهد که کجا چه واکنشی نشان دهیم. کجا بترسیم، کجا عصبانی شویم، کجا لبخندبزنیم…

این زبان اولیه درونی، سه ویژگی دارد، که در کودکان به طور کامل قابل مشاهده است:

اول، هوشمندانه عمل می کند، به این معنا که همیشه مراقب است و علائم بسیار ظریف را هم تشخیص میدهد. غمی که نوزاد با ندیدن مادرش تجربه میکند، ترسی که کودک نوپا از رفتن به بغل غریبه ها دارد… و گویی نمیخواهد سر امنیت ما ریسک کند؟

ویژگی های بعدی این زبان، صداقت و صراحت است. ملاحظه و تعارف ندارد، تا جایی که حتی غیرمحترمانه به نظر میرسد. اما خب، طی پروسه رشد، این صدا قرار است محترمانه بودن را هم یاد بگیرد. ولی، خیلی وقت ها، صداقت و صراحت داشتن با محترمانه بودن در تعارض قرار میگرفت. مثلا، وقتی از هدیه پدربزرگ خوشمان نمی آمد، به جای صداقت و صراحت در بیان این احساس، یاد گرفتیم به خودمان و دیگران دروغ بگوییم که: به به!!!!

می بینید؟! محترمانه بودن با صداقت و صراحت داشتن در تعارض قرار گرفت، تا جایی که ما قید صراحت و صداقت را زدیم و قطب نمای اولیه زندگی مان را ته انبار، شاید هم توی صندوقچه ای ته زیر زمین دلمان، بایگانی کردیم آن هم درست زمانی که به آن محتاج بوديم.

– بیمار میگوید: اگر حرفم را بزنم ناراحت میشود و رابطه مان به هم میخورد….

درمانگر: خب پس انگار به قیمت ناراحت بودن قرار است رابطه را حفظ کنیم و گاهی فراموش کنیم که این رابطه به ظاهر عاقلانه و در اصل غیرصادقانه و غیر صریح، چقدر دارد از درون، مثل خوره، روح ما را آزار میدهد!

– اما اگر بفهمد چه احساسی نسبت به او دارم، ممکن است مرا طرد کند…

ولی قطب نمای درونی، دارد مسیر را نشان میدهد! ممکن است جلوی عطسه را بگیری، ولی آثارش نمودار است….

پس، بیایید با هم این زبان از یاد رفته را به یاد بیاوریم. “زبان احساسات”

از احساس “غم” شروع می کنیم، وقتی چیز ارزشمندی را از دست می دهیم، پیامی از درونمان دریافت میکنیم که “غم” یا “اندوہ” می گوییمش.

بغض در گلو، سنگینی سینه و نهایتاً اشکی در چشم، پیام بدن است به ما، که دست نگه دار! چیز ارزشمندی از دست رفته!

وقتی بچه بودیم، چیزهایی که در نظرمان ارزشمند جلوه میکرد، گاهی برای بزرگترها چندان هم بزرگ و ارزشمند نبود، امّا ما، برای از دست دادن یک اسباب بازی کهنه بغض میکردیم و این صدای درونی میگفت دست نگه دار، اتفاق مهمی افتاده. در واقع داشتیم تمرین میکردیم که وقتی چیزی را از دست میدهیم، با این تجربه روبرو شویم،گریه کنیم و با گریه، وسعت سینه ای پیدا کنیم که با نبودش کنار بیاییم و ادامه راه ……. در این حال و هوا، با واکنشی از طرف کسانی مواجه شدیم که ظاهرا چیز ارزشمندی که اشک ما را درآورده بود، در نظرشان کوچک مینمود و دعوتمان میکردند به نادیده گرفتن!

” این اسباب بازی ارزش گریه کردن را ندارد؛ بهترش را می خری؛ خجالت بکش؛ برای چی گریه میکنی؛ تو بزرگ شدی؛ و گاهی بدتر، خفه شو… اعصابم خرد شد و …” و همه اینها دعوت بود به بستن چشم به واقعیتی درونی.

دعوت به دروغ گفتن به خودمان و دلمان و … این شد که و ما هم که دلمان گواهی می داد که “حفظ رابطه با بزرگترهایمان خیلی مهم است.

بی خیال غم شدیم و گفتیم چندان هم مهم نیست و کم کم این الگو را انتخاب کردیم و هر وقت چیز مهمی را از دست میدادیم به جای اینکه از این تجربه برای بزرگتر کردن ظرفیت دلمان بهره ببریم، به خودمان گفتیم « اصلاً مهم نبود» «بی خیال» « نیمه پُرِ لیوان رو ببین، خیلی چیزا رو هنوز داری» و یا
اینکه به فلسفه بافی روی آوردیم و… و حکایت همچنان باقی است…

دكتر مهدی رضا سرافراز

The Language of Emotions: What Your Feelings Are Trying to Tell You

The Language of Feelings

گرگ درون انسان‌ها: تخریب‌گری یا رامش‌گری؟

گرگ درون انسان‌ها: تخریب‌گری یا رامش‌گری؟

زنده‌یاد فریدون مشیری شعر مشهوری به نام گرگ دارد که مضمون اصلی آن نبرد انسان با تمایلات حیوانی و خشن در درون خود است.

نخست، شعر را با هم بخوانیم:

چنین مضامینی در ادبیات کلاسیک و صوفیانه ایران نیز فراوان به چشم می‌خورد: مبارزه انسان با نفس خود.

این مبارزه در جهت رهایی انسان از خوی حیوانی‌اش، خشم و شهوت، است.

این بازی یک برنده و یک بازنده خواهد داشت و امید است که آدمی بر نفس پیروز شود.

چنین نگاهی بیشتر نشانه تصوف زاهدانه در فرهنگ ماست که رفته رفته با ظهور تصوف عاشقانه کمرنگ شد.

حتی در اشعار سعدی که یکی از نمونه‌های برجسته تصوف عاشقانه شمرده می شود نیز باز شاهد چنین اشعاری هستیم:

اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد، … همه عمر زنده باشی به روان آدمیت.

یعنی ردپای تلاش در جهت نابودی درنده‌خویی انسان در تصوف عاشقانه سعدی نیز یافت می‌شود.

آیا راه رهایی ما گرفتن جان گرگ درونمان است؟

آیا اصلاً گرفتن جان این گرگ امکان‌پذیر است؟

در کتاب “من به روایت من” در خصوص پیامدهای سرکوب‌گری و به‌عمل آوری احساسات و پیامدهای آن توضیح دادم:

راه حل نه در ارضای افسار گسیخته‌ خشم و شهوت حیوانی است و نه در سرکوبی و مرگ آن که امکان‌ناپذیر است، بلکه خلاص نسبی آدمی در تقویت فرایند خودآگاهی‌ همراه با انضباط است. به رسمیت شناختن غرایز و هیجانات همراه با آن، و مهار خودآگاهانه‌شان راهی انسانی‌تر و متمدنانه‌تر از سرکوبی و خشونت نسبت به غرایز است.

بنابراین اگر بخواهیم تصویر درستی از شعر گرگ ارائه دهیم بهتر است:

به‌ جای:  هرکه گرگش را در اندازد به خاک، رفته رفته می‌شود انسان پاک، بگوییم: هرکه گرگش را در اندازد به خاک، رفته رفته می‌رود از شور و حال.

به‌ جای: هرکه با گرگش مدارا می‌کند، خلق و خوی گرگ پیدا می‌کند، بگوییم: هرکه با گرگش مدارا می‌کند، خلق و خوی گرگ را رام می‌کند.

به‌ جای:  درجوانی جان گرگت را بگیر، وای اگر این گرگ گردد با تو پیر، بگوییم:  درجوانی جان گرگت را نگیر، تا شود این گرگ رامت همچو پیل.

به­ جای: این که انسان هست این‌سان دردمند، گرگ‌ها فرمانروایی می‌کنند، بگوییم : این‌که انسان هست این‌سان دردمند، دان که گرگش از رمق افتاده است.

برمبنای شواهد پژوهشی شکی نیست که افسردگی نتیجه خشونت معطوف به درون است، یعنی سرکوبی گرگ و خفه کردن انرژی مخرب آن که به تخریب درون می‌انجامد، و روزی سرانجام رو به سوی خشونت بیرونی خواهد کرد.

در مجموع به‌جای اینکه جان گرگ خود را بگیرید و در ورطه افسردگی بیفتید، گرگ خود را خوب بشناسید و انرژی آن را در مسیر سازندگی هدایت کنید.

هنر آدمی نه در کشتن گرگ خود، بلکه در شناخت و صمیمیت و رام کردن گرگ خود متجلی می‌شود.

جالب اینجاست که توتم گرگ نمادی از وفاداری و قدرت است. گرگ در واقع حیوانی اجتماعی است. گرگ استاد زبان بدن است. گرگ‌ها با حرکات بدن، چشم، و اصوات پیچیده خود را به یکدیگر می‌شناسانند و می‌نمایانند. گرگ نماد وفاداری، حیله‌گری، سخاوت، هوش، دوستی، و درندگی است.

ناتوانی خود در شناخت و مهار و هدایت گرگ را با تلاش بی‌حاصل برای نابودی گرگ نپوشانیم.

اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد، همه عمر فسرده باشی به مثال خاک بی‌بر.

اما اگر این درنده خویی زطبیعتت بگردد، همه عمر زنده باشی به روان آدمیت.

اگر این درنده‌خویی نه کشته، بلکه به دونده‌خویی و شور دوستی دگردیسی یابد، آنگاه است که آدمی آدم‌تر می‌شود.

دیالوگ و انسجام گرگ و آهویِ‌ درون تلاشی بس سازنده‌تر و انسانی‌تر از تلاش برای نابودی گرگ است.

نیما قربانی

ناهنجاری شناختى

ناهماهنگى و ناهنجاری شناختى

اختلاف بين عقيده و رفتار يك شخص

Cognitive Dissonance

ناهماهنگی شناختی احساس ناخوش‌آیندی است که بر اثر شرایطی بوجود می‌آید که فرد به طور همزمان دارای دو يا چند اندیشه‌ و باورِ ناهمساز و متناقض باشد. و تجربه و اطلاعات جديد با باورهاىِ وى در تضاد است.

وى می‌تواند با انتظارات در ستیز قرار بگیرد، برای مثال، پشیمانی بعد از خرید یک چیز گران‌قیمت. در اين حالت افراد ممکن است احساس شگفتی، ترس، گناه، خشم یا خجالت را تجربه کنند.

به عبارتى ديگر، ناهماهنگى شناختى اختلاف بين دو عقيده، یا عقيده و رفتار يك شخص است.

 

رابطه بین شناخت ها

افراد می توانند نگرش ها و اقدامات خود را در راه های مختلف تنظیم کنند. تنظیم بین دو شناخت و یا بین یک شناخت و یک رفتار به یکی از سه رابطه زیر منجر میشود.

• رابطه بهنجار – دو شناخت یا رفتار همخوان با یکدیگر. (مثال، عدم تمایل به مستی، سفارش آب به جای الکل)

• رابطه بی ربط – دو شناخت یا رفتار غیرمرتبط با یکدیگر. (مثال، عدم تمایل به مستی، گره زدن بندکفش)

• رابطه ناهنجار – دو شناخت یا رفتار متضاد با یکدیگر. (مثال، عدم تمایل به مستی، مصرف مقدار زیاد الکل)

میزان ناهنجاری

میزان ناهماهنگی بین دو شناخت یا رفتار متضاد، (و پریشانی روانی پس از آن)، بستگی به دو عامل دارد:

• اهمیت شناخت: هرچه ارزش شخصی موارد بیشتر باشد، میزان ناهنجاری بیشتر است.
• نسبت شناخت: نسبت موارد ناهنجار به موارد بهنجار.

جهت کاهش ناهماهنگی شناختى، می توان از چهار روش زیر استفاده کرد.

مثال: فردی تصمیم گرفته {شناخت} که دیگر مواد غذایی پر چربی نخورد. اما یک شیرینی پر چرب میخورد { رفتار}.

چهار روش کاهش ناهماهنگی عبارتند از:

1. تغییر رفتار یا شناخت (من دیگر نمی خواهم شیرینی بیشتری بخورم).

2. توجیه رفتار یا شناخت با تغییر شناخت متضاد (من هر از گاهی مجاز به تقلبم).

3. توجیه رفتار یا شناخت با اضافه کردن شناخت جدید (من 30 دقیقه اضافی ورزش میکنم).

4. نادیده گرفتن و یا انکار اطلاعات و باورهای متضاد (چربی این شیرینی بالا نیست).

1- ترس

ترس

Fear

ترس احساسی معمولاً ناخوشایند اما طبیعی است که در واکنش به خطراتِ واقعی ایجاد می‌شود.

ترس را از اضطراب، که معمولاً بدون وجود تهدید خارجی رخ می‌دهد، باید جدا دانست.

علاوه بر این ترس به رفتارهای خاصِّ فرار و اجتناب مربوط است، در حالی که اضطراب،
ناشی از تهدیدهایی خواهد بود که مهارناپذیر و غیرقابل اجتناب تلقی می‌شوند.
ترس معمولاً با درد ارتباط دارد.

مثلاً کسی از ارتفاع می‌ترسد، چه، اگر در افتد آسیب جدی خواهد دید یا حتی خواهد مرد.

ترس یکی از چند احساس بنیادین و فطری است (نظیر شادمانی و خشم).
ترس از سازوکارهای بقاست و معمولاً در پاسخ به یک محرک منفی خاص روی می‌دهد.

کسی که می‌ترسد بسته به شرایط، ممکن است یکی از عکس العمل‌های زیر را بروز دهد:

1. فریاد کشیدن:

فریاد کشیدن عموماً در مردان و جیغ زدن در زنان اولین عکس العمل در برابر عامل ترس است.
فریاد را صدایی با بسامد پایین و شدت صوت بالا و جیغ را صدایی با بسامد بسیار زیاد و شدت معمولی تعریف می‌کنیم.

صدایی که شدت بالا یا بسامد بالا دارد در اکثر مواقع باعث ترس موجود مهاجم خواهد شد و به سود افراد است.
همچنین جیغ کشیدن در جوامع انسانی نوعی درخواست کمک نیز محسوب می‌شود.

همچنین اگر حیوانی قصد حمله به انسان را داشت پیشنهاد شده‌است انسان از این برتری ذاتی خود استفاده کند،
انسان‌ها، میمون‌ها و پرندگان موجوداتی هستند که از این واکنش بیشتر استفاده می‌کنند.

واق واق سگ هم نوع پیشرفته آن به حساب می‌آید و وقتی سگ قصد ترساندن مهاجم را دارد از آن استفاده می‌کند نه وقت حمله.
صدای واق واق سگ شدت صوت بسیار بالایی دارد و یکی از موثر ترین روش‌ها برای ترساندن مهاجم است.
به همین دلیل توصیه اکید شده است از نگهداری سگ در خانه‌ای که زن باردار در آن حضور دارد خودداری کنید.

2. حمله آنی:

اگر به طور ناگهانی با عامل خطرساز مواجه شوید، ممکن است بلافاصله به آن حمله‌ور شوید. این بسیار کارساز است.

3. فرار کردن:

فرار کردن از موجود مهاجم اگر سرعت و مهارت دویدن شما بهتر است ایده بسیار خوبی است.
همچنین وقتی قدرت کافی برای مقابله با مهاجم را نداشته باشید.
اکثر موجودات مانند پرندگان، چهارپایان گیاهخوار و حشرات از این روش استفاده می‌کنند.

بیهوش شدن حالتی شبیه مردن است که باعث عدم تحریک غریزه کشتن در مهاجم می‌شود.
در طبیعت معمولاً حیوانات وحشی نظیر خرس و شیر از خوردن حیوانی که قبلاً مرده است خودداری می‌کنند.

انسان‌ها، دوزیستان و گونه‌های خاصی از پرندگان این عکس العمل را دارند.

All About Fear

ترس خسران

ترس خسران

ترس از دست دادن چیزی، فردی، احساسی، عشقی، مالکیتی، مهارتی و هر چه انسان دارد،

از بزرگترین رنجها و دغدغه های بشر است.

فرد ترسو، گاهی از ترس از دست دادن مورد، حتی کسبش هم نمیکند.

 

عناصر ترس

ترس و عناصر ترس

fear

• در ترس خطر واقعی و خارجی است .
• هنگامی که ترس را تجربه میکنیم به ترس پاسخی میدهیم که دارای ۴ عنصر است

1-عناصر شناختی :

• یعنی انتظارهای آسیب که معمولا در آینده نزدیک به وقوع میپیوندد.

2-عناصر بدنی :

• بعد از ترس تغییرات درونی و بیرونی در بدن ما دیده میشود
• مثلا پوست ما رنگ پریده میشود.
• کف دست مرطوب و دانه های عرق روی پیشانی جمع میشود .
• لب هایمان میلرزد
• عضلاتمان تنیده میشود .
• تنفس تشدید و عمیق
• ضربان قلب بیشتر
• ترشح بزاق کاهش میابد
• اسید معده متوقف
• غدد فوق کلیوی آدرنالین ترشح میکنند.

3-عناصر هیجانی :

• دلهره وحشت تهوع
• لرزش و احساس مورمور شدن
• ورم معده .
با توضیح اینکه ما نسبت به عناصر هیجانی هشیارتریم.

4-عناصر رفتاری :

• دو نوع رفتار ترس وجود دارد
• پاسخهای ترسی که به شیوه کلاسیک شرطی شده اند . مثلا اگر کسی در کودکی چند بار در یک کوچه کتک بخورد بعدها هربار که به این کوچه وارد میشود با وجودیکه خطری او را تهدید نمیکند، به دلیل شرطی شدن عرق میکند و ضربان قلبش تند میشود.
• پاسخهای وسیله ای که تلاشهای ارادی برای مقابله با ترس هستند و جنگ و گریز مهمترین آنهاست.
• دو نوع پاسخ گریز وجود دارد:

• گریز :

• رویداد زیان بخش واقعا رخ میدهد . فرد صحنه را ترک میکند
مثلا کودکی که همکلاسیهایش او را در کوچه کتک زده اند اگر فرصت داشته باشد از کوچه فرار میکند .

• اجتناب :

• قبل از اینکه رویداد زیان بخش رخ دهد فرد موقعیت را ترک میکند .

• دو اختلال ترس عبارتند از  فوبی و  اختلال پس از سانحه

• ۳ اختلال اضطراب را با نامهای
• اختلال وحشتزدگی
• اختلال فوبی مکانهای باز
• اختلال اضطراب فراگیر میشناسیم.

• انسان سه ترس طبیعی و همراه با خود را دارد :

• ترس از هر پدیده تازه
• ترس از صدای بلند ناگهانی
• ترس از زیر پا خالی شدن یا نگرانی از بلندی

• انسان بین ۲ تا ۵ سالگی از حیوانات کوچک و تاریکی میترسد
• بین ۵ تا ۹ سالگی از حوادث طبیعی مثل طوفان و رعد و برق یا برف و باران میترسد
• بین ۹ تا ۱۲ سالگی از بیماری و مرگ میترسد.
• بین ۱۲ تا ۱۶ سالگی از قضاوت و نظر مردم میترسد.

اضطراب

• اضطراب ۴ عنصر ترس را دارد فقط در مولفه شناختی انتظار به جهت خطری مبهم وجود دارد
• در عناصر رفتاری اضطراب نیز جنگ و گریز هستند
• موضوعی که فرد یا باید از آن بگریزد یا اجتناب کند یا علیه آن پرخاشگری نشان دهد
از وضوح کمتری برخوردار است و گاهی مبهم است.

2- چندش

چِندِش

Grisly – Disgust

o       چِندش، یک حالت بیزاری است که از دیدن چیز ناپسند به انسان دست می دهد. مترادف چِندش، گزگزه، لرزش، نفرت، اشمئزاز، انزجار، تنفر است.

o       پدیده چِندش ارزش تکاملی دارد… بعضی چیزها واقعاً معلوم نیست چرا چِندش آور است. مثلاً چرا یک تکه سُس کنار لب یک نفر چِندش آور است؟

o       پل اکمن معتقد است تمام افراد بشر شش نوع هیجان را نشان می دهند و هرکدام از اینها یک نمایی از چهره دارند:

خشم Anger ، چِندش Disgust، ترس Feer، شادی Happiness، غمگینی Sadness ، غافلگیر و سورپرایز شدن Surprise

o       خشم و ترس و شادی در بدو تولد وجود دارد و به نظر می آید. احساس چِندش تا سه سالگی در کودک وجود ندارد و بعداً بوجود می آید .

o       شواهدی است که می گوید چِندش به تدریج در طی تمدن بشر در حال افزایش است، زیرا بشر در حال تمیزتر شدن است.

o       فروید می گوید حس چِندش یکی از ابزارهای شکل گیری تمدن بوده و معتقد بود، اگر سرکوب و مهار و شرم و گناه و چِندش وجود نداشت تمدن شکل نمی گرفت.

o       مفاهیم چندشی سال ۱۵۳۰ هیچکدام اکنون چندش آور نیست. ولی یک چیزایی هست که قبلاً چِندش آور نبوده، ولی الان چِندش آور شده. لذا به تدریج دارد مفاهیم چندشی افزایش پیدا می کند.

جنبه پارادوکسیکال چِندش

o       سنت اگوستین قدیس می گوید ما بین ادرار و مدفوع به دنیا می آییم. فروید می گوید مکان سکس فاصله اش با مکان مدفوع و ادرار کم است و به نظر می آید آن چیزایی که خیلی چِندش آور است نزدیک چیزهایی هست که خیلی جالب و جذاب است.

o       آن چیزی که خیلی از آن انزجار داری، با چیزی که خیلی برایت جالب است، دو روی یک سکه هستند.

چِندش جنسی

o       مساله چِندش نمودهای خیلی برجسته جنسی هم دارد. برخی رفتارهای جنسی کاملاً چِندش برانگیز است. مثلاً در اکثر انسان ها مشاهده ارتباط جنسی در محارم حالت خوشایندی ندارد و چِندش آور است.

o       وقتی کودکی سال های اولیه کودکی اش را با کسی گذرانده باشد، در بزرگسالی نه تنها به او حس جنسی ندارد، بلکه برایش چِندش آور نیز هست.

o       در میمون های عالی هم این پدیده دیده می شود. در شانپانزه ها ، ماده ها و در بابونها و برخی دیگر، نرها وقتی به سن بلوغ میرسند، از قبیله خود مهاجرت می کنند. البته شانپانزه های نابالغ این پدیده را ندارند ، ولی وقتی بالغ می شوند یعنی به سن ۵ سالگی می رسند این پدیده برایشان چِندش آور می شود.

o       اساس اجتناب از ارتباط جنسی با محارم ریشه در مساله چِندش دارد.

ارتباط چِندش با اخلاق

o       مبنای شکل گیری اخلاق، نوعی حس چِندش است. مساله گناه و کار خلاف با نجاست و کثیف بودن عجین شده است.

o       هر موقع شما حس اخلاقی دارید، یعنی مکانیسم های چِندش در شما فعال می شود.

o       القای حس چِندش بر روی قضاوت های اخلاقی اشخاص تاثیر می گذارد. اگر شما شاهد صحنه چِندش باشید، حسِ چِندش در شما القا می شود. القای چِندش باعث می شود مردم اخلاقی تر عمل کنند.

o       هرچقدر چِندش را بیشتر القا کنید، قضاوتهای اخلاقی مردم سخت تر می شود.

o       وقتی شما کسی هستید که خودآگاهی به قسمت های خصوصی بدنتان زیاد است، القا حس چِندش باعث می شود در مسائل اخلاقی سخت تر عمل کنید. 

o       چرا برخی از آدم ها خیلی بدنی هستند ؟ مثلاً طرف می گوید به دلم افتاده، خیلی حس خوبی ندارم. خیلی از آدمهای سایکوپت آن احساس چِندش را هنگام اعمال غیر اخلاقی تجربه نمی کنند.

o       مساله چِندش با جادو هم شباهتی دارد.

حالت های جادویی دو ویژگی داشته که در چندش هم دیده می شود :

1- سرایت :

o       ویژگی های جادویی مثل طلسم بودن یا بدیُمن بودن از فردی به فرد دیگر یا جسم دیگر قابل سرایت هستند.

چِندش هم حالت سرایت دارد، مثلاً اگر یک ظرف ادرار را کنار یک ظرف آب بگذارید، احتمالاً خوردن آن آب چِندش آور خواهد بود 

2- شباهت :

مثلاً قبایل اولیه باور داشتند که اگر بخواهد بارون بیاید، ما باید ادای آن را درآوریم. بخاطر همین، مردم حتی ممکن است نسبت به سوسک پلاستیکی و یا مدفوع پلاستیکی هم حالت چِندش داشته باشند  

ساختار مرکب و پیچیده چِندش

o       چند پدیده هستند که اگر اینها وجود داشته باشند چِندش بوجود می آید  :

1-     هسته چِندش :

به دو چیز مرتبط است: سموم یا انگل.

هرچیزی که سموم یا انگلها را مشابهت کند چِندش آور است. مثل سیب گندیده و یا اجسام در حال خراب شدن و تخمیر… به همین دلیل معتقدند هسته چِندش برای مسموم نشدن و آلوده نشدن به عفونت در تاریخ تکاملی خود بوجود آمده است.

2-     یادآور حیوان بودن :

هرچیزی که به ما یادآوری می کند ما هم حیوان هستیم برایمان چِندش آور است. به همین دلیل مشاهده مدفوع یا ادرار کردن کسی برای ما چِندش آور است. این برای محافظت روان است و هسته چِندش برای محافظت از بدن می باشد.

در نظریه ای دیگر چِندش سه رکن دارد : 

1- چِندش عامل بیماری: یعنی هرچیزی که با بیماری ارتباط دارد عامل چِندش است

2- چِندش به امور جنسی که سلامت باروری را به خطر می اندازا : مثل ارتباط جنسی با محارم

3- چِندش های اخلاقی : می دانیم قوام جامعه با مسائل اخلاقی حفظ می شود

شیوع چِندش اخلاقی و عامل بیماری در زن و مرد یکسان دیده می شود. ولی خانمها یک تفاوت بسیار جدی نسبت به چِندش جنسی دارند و در مسائل جنسی خانم ها چندش بیشتری دارند.

علت چندش برمیگردد به مساله رژیم غذایی و می گوید حیواناتی که تک محصولی غذا می خورند مکانیسم چندش خاصی ندارند ، مثل گاو و گوسفند که فقط گیاه و گربه ها که فقط گوشت می خورند و وقتی شما همه چیز خوار باشید ، خطر اینکه شما مسموم شوید و بیمار شوید بیشتر می شود ، در نتیجه باید احتیاط بیشتر باشد و به همین دلیل چندش بیشتر می شود.

شرطی شدن نسبت به یک غذا

زمانی که مثلاً با خوردن یک نوع غذا مسموم می شوید اتفاق می افتد، بطوریکه نسبت به مزه آن غذا شرطی شده و چندش آور خواهد شد.

ravanshenasinegaresh    آذرخش مکری

3- شهامت

روانشناسی شهامت

تعریف شهامت

شَهامت “میزان توانایی” فرد در مقابله با “درد” و چالش های “فیزیکی” یا “روانی” است.

این اصطلاح گاهی برای اشاره به افراد بی باک هم استفاده می شود. اما به طور کلی، به قدرت انجام کارهای ترسناک علی رقم وجود و احساس ترس و اضطراب اطلاق میشود.

به عبارت دیکر، در شَهامت، حتماً عمل شجاعانه باید با ترس و نگرانی و اضطراب از عواقب عمل همراه باشد.

شَهامت هم مفهوم فلسفی دارد و هم مفهوم روانشناختی. فرهنگ های مختلف، نویسندگان، و روانشناسان شهامت را به گونه های متفاوت تعریف کرده اند.

مردم زیادی از شَهامت به عنوان شجاعت و بی باکی یاد میکنند. اما در واقع شَهامت باید از یک سطح بالای ترس و هراس همراه باشد. ولی، در عملِ شَهامت گونه، ترس و اضطراب عامل بازدارنده مقابله یا به چالش کشیدن موانع نمیگردند.

نمونه هایی از شَهامت شامل مواجهه یک فرد با متجاوز خود در دادگاه، ثبت نام در ارتش، یا شخصی که از رئیس خود افزایش حقوف می طلبد، میباشد.

شهامت به عنوان یک ویژگی شخصیتی

برخی از مردم باشَهامت توصیف میشوند. شَهامت یک فرد می تواند شخصیت او را تحت تاثیر قرار دهد.

افرادی که میزان اضطراب بالایی دارند، کمتر شَهامت به خرج میدهند، و افراد کم اضطراب باشهامت ترند.

از آنجا که اضطراب در سراسر طول عمر یک فرد نسبتاً پایدار است، شَهامت نیز می تواند ظاهر نسبتاً پایداری داشته باشد. با این حال، مردم مضطرب هم می توانند باشهامت رفتار کنند، به ویژه هنگامی که آنها یاد بگیرند با اضطراب خود مقابله کنند.

بیشتر در:

ویژگی های شَهامت

افراد باشهامت

شَهامت های غلط انداز

ویژگی های شهامت

روانشناسی شهامت

ویژگی های شهامت

ویژگی های شهامت : شهامت چیزی است که همه می خواهند داشته باشند. شهامت جزو صفات خوب است. مایه احترام و شایستگی است.

فرهنگ ها پرند از داستان های شهامت و شجاعت و از خود گذشتگی. اما، شهامت فقط شجاعت فیزیکی نیست.

کتاب های تاریخ به فعالان اجتماعی، مانند

مارتین لوتر کینگ    Martin Luther King

نلسون ماندلا    Nelson Rolihlahla Mandela

گاندی     Mohandas Karamchand Gandhi

که در برابر بی عدالتی ایستادند و صحبت کردند و خطرهای بزرگی را خریدند یاد میکنند.

کارآفرینانی مانند:

استیو جابز Steven Paul “Steve” Jobs

والت دیزنی، Walter Elias “Walt” Disney

که به دنبال رویاها و نوآوری های خود خطرات مالی را پذیرفتند، شجاع شناخته شده و نمونه تمجید عمومی هستند.

شهامت به گونه های مختلفی تعریف شده اند. نقل قول های زیر شش روش مختلف تعریف شهامت را بیان و نشان می دهند:

1. انتخاب به اقدام با وجود احساس ترس.

• تنها زمانی یک فرد باشهامت است که بترسد.

• ترس و شهامت برادرند.

• شهامت در غیاب ترس ایجاد نمیشود، بلکه غلبه بر ترس شهامت میآورد. فرد شجاع کسی نیست که احساس ترس نکند، فاتح ترس شجاع است.

• هیچ موجود زنده ای بدون ترس نیست. مواجهه با خطر همیشه ترسناک است. شجاعت واقعی هنگامی است که در مواجهه با خطر بترسیم.

• شهامت یعنی پیش رفتن و انجام آنچه باید انجام شود به همراه وحشت زدگی.

• فرد بدون حس ترس احمق است.  کسی که اجازه می دهد ترس او را کنترل کند، بزدل است.

• شهامت یعنی انجام آنچه که از آن میترسیم. بدون ترس شجاعتی وجود ندارد. فرد شجاع به جای واکنش نشان دادن، عمل می کند.

2. پیروی از احساس قلبی .

• شور و هیجان محرک انجام کارهای فوق العاده است، منشا کشف و به چالش کشیدن خودمان است. شور و شوق همیشه قلب و مرکز شجاعت است.

• از همه مهمتر، شهامت داشته باش تا از احساس قلبیت پیروی کنی. احساس قلبیت خودش میداند واقعا چه می خواهید. همه چیزهای دیگر ثانویه هستند.

• جرات یعنی از دست دادن لحظه ای جای پا و تکیه گاه خود، بی جراتی یعنی از دست دادن کامل خود.

• تحمل درد شدید کشف درون و خودشناسی شهامت میطلبد. بی شهامتی یعنی انتخاب بیهوشی و عدم احساس درد تا آخر زندگی.

3. استقامت در برابر سختی ها

• هنگامی که می ترسیم، نباید خودمان را مشغول تلاش اثبات انکار وجود خطر کنیم. باید به رغم خطر پیش رفت و ادامه داد.

• یک قهرمان شجاع تر از یک فرد معمولی نیست، اما او پنج دقیقه بیشتر شجاع میماند.

• اگر به جای زانو زدن به موانع، ذهن خود را آماده عبور قاطعانه از موانع کنیم، مشکلات زندگی از بین میروند.

• شهامت همیشه با سر و صدا همراه نیست. گاهی، یک ندای کوتاه و آهسته در پایان روز که می گوید فردا دوباره امتحان کن، شهامت است.

• با خودش فکر کرد: برگردم؟ اصلا خوب نیست! بروم کنار؟ غیر ممکن است! بروم جلو؟ تنها راه است! – پس او به همراه شمشیر کوچکش در یک دست، و دست دیگرش بر دیوار، و قلبش تپش کنان به پیش رفت.

• قد و قواره فرد در مبارزه مهم نیست، قد و قواره مبارزه در فرد مهم است.

4. ایستادگی برای احقاق حق

• گاهی اوقات در برابر شر ایستادن مهم تر از شکست دادن آن است. بزرگترین قهرمانان به دلیل باور حق ایستادگی کردند و فداکارانه زندگی خود را بخطر انداختند.

• باورت را به زبان بیآور، حتی اگر صدایت بلرزد.

• شهامت از مراقبت و اعتنا برمی آید.

• خشم پیشنیاز شهامت است.

5. افق دید خود را گسترش دهید.

• با نگاه دایم به ساحل، اقیانوس های جدید کشف نمی شوند.

• جهان به ذهنی جوان نیاز دارد؛ خلق و خوی با ارادگی، تخیل کیفی ، تسلط دلیری بر بزدلی و ترسویی، اشتهای ماجراجویی بر سهولت زندگی.

• زندگی بسته به شهامت فرد کوچک و بزرگ میشود.

• اشک شرمندگی ندارد، اشک شهادت می دهد که یک فرد باشهامت است، شهامت رنج بردن.

• فرد ایده آل، حوادث زندگی را با منزلت و کرامت تحمل میکند، و از آنها بهترین شرایط زندگی را میسازد.

• تا لحظه مرگ، هیچ فردی از شهامت خود مطمئن نیست.

افراد باشهامت

روانشناسی شهامت

افراد باشهامت

فرد باشهامت خطر را درک میکند، احساس ترس میکند، ولی با شجاعت کار درست را انجام میدهد.

میزان ترکیب قدرت شهامت و عقلانیت، وسوسه را دفع میکند و سپس فرد با توجه به ارزش های خود عمل می کند.

ویژگیهای فرد باشهامت

1. بر ترس غلبه میکند.

2. تحت فشار متین است و وقار دارد.

3. به خود احترام میگذارد.

4. حکیمانه و عاقلانه استقامت میکند.

5. شرایط طاقت فرسا را بدون شکایت میپذیرد.

6. با وجود ترس، کار درست را انجام میدهد.

7. با وجود وسوسه ها، بر اساس ارزش عمل میکند.

شهامت سه گونه ظاهر میشود:

1. شجاعت و دلیری، یا شهامت فیزیکی.

2. پشتکار، تلاش و کوشش، یا استقامت حکیمانه

3. صداقت، اصالت و صرافت، یا شهامت اخلاقی.

شجاعت و شهامت فیزیکی

ارسطو (فیلسوف و دانشمند یونانی ، 384 قبل از میلاد – 322 قبل از میلاد) معتقد بود که مظهر شجاعت مرگ شرافتمندانه در مواجه با دشمن در یک جنگ عادلانه و بخاطر مردم است.

همچنین، قابلیت های فیزیکی، غلبه بر ترس به خصوص ترس از مرگ، و راه اندازی حمله و یا دفاع، نشانه شجاعت است.

 

پشتکار، و کوشش، یا استقامت حکیمانه

گاهی اوقات سخت ترین موانع عبارتند از خستگی، بی حوصلگی، و دیگر عوامل استرس زای بی امان و مزمن مانند آب و هوای بد، نداشتن غذا و سرپناه، بی احترامی، عدم قطعیت، و دیگر نارضایتی ها و مشکلات.

پایداری در برابر این موانع یعنی شهامت.

 

صداقت، اصالت و صرافت، یا شهامت اخلاقی

مواجهه با درد و خطرات ناشی از مخالفت ها در اقدام به آنچه باور و وظیفه میدانیم.

شهامت اخلاقی یعنی غلبه بر احساس: شرم، حقارت، خجالت، طرد شدن و به خطر افتادن وضعیت شغلی در برابر انجام کار درست و مقابله با بی عدالتی.

ایجاد تعادل بین ترس و اعتماد به نفس

برای تفاوت قایل شدن بین شهامت و ترسویی و بی کله گی، باید به بررسی تعادل بین دو پدیده ترس و اعتماد به نفس پرداخت. ترس یک احساس شناخته شده و مربوط به ارزیابی ما به عمل از دست دادن، یا احتمال خطر است.

اعتماد به نفس به دو باور اشاره دارد:

• باور این که من مهارت و توانایی استقامت و غلبه بر موانع و رسیدن به هدفم را دارم، و

• ارزیابی ترس من نیاز به برآورد خطرات پیش رو دارد، و باور دارم که کارم ارزشش را دارد.

اعتماد به نفس نیاز به برآورد دو چیز دارد:

• برآورد قابلیت های ما، و

• برآورد شایستگی هدف ما.

هر یک از این دو برآورد ذاتا ذهنی اند، تقریبی اند، نامشخص اند، و مستعد خطایند. بنابراین، ارزیابی ما ممکن است دقیق، دست بالا، و یا دست پایین باشد.

شهامت یعنی تصمیم به عمل بر اساس یک ارزیابی دقیق از هر دو عامل خطرات پیش رو و میزان اعتماد به نفس.

فرد باشهامت کسی است که برآورد دقیقی از خطرات و احساس ترس دارد، و با استفاده از ارزیابی دقیق اعتماد به نفس و توانایی های خود و با توجه به ارزش هدف به جلو حرکت کند.

بی ملاحظه گی و تندی و بی کله گی، یعنی تصمیم روبرو شدن با خطر، بر اساس اعتماد به نفس کاذب یا اعتماد به نفس نامناسب بالا.

ترسویی و بزدلی. یعنی تصمیم به عمل نکردن در سایه ترس بی پایه و اساس یا اضطراب.

شهامت غلط انداز

شهامت های غلط انداز

1. ترس از شرم و یا تمایل به کسب افتخار.

2. تجربه و مهارت در مواجهه با خطر، مثلا شمشیر بلعیدن و نمایش در سیرک.

3. خشمگینی و عصبانیت کنترل نشده.

4. خوش بینی زیاد به شانس موفقیت و اجتناب از خطر

5. انکار وجود خطر. بی ملاحظه گی، بی کله گی و تندی

ارسطو بی ملاحظه گی را مظهر اعتماد به نفس کاذب میشناسد، نه نتیجه شهامت و بی باکی. بازی های احمقانه، شجاعت نیست.

دغل بازان و طراران

قلدرها و دیکتاتور مآب ها از آزار و اذیت بی رحمانه و یا حمله به قربانیان ضعیف تر، بهره برداری قابل توجهی برای نشان دادن قدرت میکنند.

این کارها نشانه بزدلی و ترس آنهاست، نه شجاعت.

ناله کنندگان

در شهامت ناله نیست. انتقاد هست، اما هرگز ناله و شکایت نیست. ناله گران بازی قربانی بودن درمی آورند. نشان میدهند که چاره دیگری نداشتند.

هیچ مسئولیتی نمی پذیرند، و قطعا شجاع نیستند.

اگر باید شکایت کرد،

شکایت باید به خود مستبد و سوء استفاده گر

و یا دشمن رسمی شناخته شده و بانی مشکلات باشد.

4- حقارت

احساس حقارت

هیچ کس دوست ندارد با او مانند یک فرد بی‌ارزش رفتار شود. به شما توهین کرده و وجودتان را لگدمال کرده‌اند، غرورتان جریحه‌دار شده و شما را به نحوی ناتوان و کم‌اهمیت جلوه داده‌اند و اکنون چنان صدمه دیده‌اید که آرامش‌تان از بین رفته است.

این منصفانه نیست و هرگز دوست ندارید شما را احمق فرض کنند. رفتارهای حقارت آمیز بشدت دردناک و عذاب آور است و هیچ کس شایسته چنین برخوردهایی نیست. به خاطر بسپارید در پایان روز با دیدن هر نوع رفتار و اظهارنظری درخصوص شما، تنها عقیده ای که اهمیت دارد فقط و فقط عقیده خودتان است.

کسی که تحقیر می شود نسبت به خود احساس بسیار بدی پیدا می کند. به او بی احترامی شده و قدر و منزلت او را مورد تردید قرار داده اند. گاهی چنان احساس حماقت و شرمندگی می کند و غرورش را از دست می دهد که ممکن است رفتاری حقارت بار در پیش بگیرد. در واقع با بی انصافی تمام و به زور، او را در موقعیتی بی ارزش قرار داده اند. او خود را نزد دیگران کم اهمیت می داند و همیشه دست پایین می گیرد. البته برخی افراد به سبب تواضع و فروتنی جلوی دیگران سر به زیر هستند، اما احساس حقارت کردن مقوله ای دیگر است.

در واقع تواضع، نوعی قدرت است. فرد فروتن بدون این که خود را کوچک و کم اهمیت بداند محدودیت هایش را می پذیرد و هرگز احساس بی ارزشی نمی کند. تواضع موجب می شود شخص مجبور نباشد مدام خود را توجیه کند و به خود اجازه می دهد از خطاهایش درس بگیرد و هرگز گرفتار خودخواهی نمی شود.

اما تحقیر رخدادی است که در آن فرد در رابطه ای با قدرتی نابرابر و در موقعیتی پایین تر قرار دارد و مدام به ناروا به او توهین می شود.

احساس حقارت، اغلب دردناک است و تا مدتی طولانی در خاطره ها باقی می ماند.

فرد تحقیر شده دچار خشم و غضب و انتقامجویی می شود.

ممکن است دست به اقداماتی مجرمانه بزند تا ثابت کند به اندازه کافی قوی است

و اگر هم توانایی ابراز وجود نداشته باشد و به دنبال انتقامجویی هم نباشد

و درعین حال نتواند احساس بد نسبت به خود را کنترل کند،

دچار اضطراب و عذاب ناشی از آن می شود که زندگی را به کامش بسیار تلخ می کند.

رفتارهای حقارتی

انواع رفتارهای تحقیرآمیز

رفتارها: انسان ها با روش ها و رفتارهای متفاوت همنوع خود را تحقیر می کنند. از میان این رفتارها می توان به موارد زیر اشاره کرد:

• در برابر سخنان دیگران سکوت کردن به گونه ای که به آنها بفهمانید حرف هایشان ارزش شنیدن ندارد یا آنها را مجبور کنید بی دلیل منتظرتان بمانند.

• نپذیرفتن دیگران، ترک کردن و آنها را تنها گذاشتن

• ارزش وجودی دیگران را انکار کردن

• با دیگران همچون حیوانات یا اشیا رفتار کردن

• در حق دیگران بی انصافی کردن

• روی دیگران تسلط داشتن و کنترل آنها

• تهدید و سوءاستفاده کردن: کلامی، فیزیکی یا حتی جنسی

• کتک کاری و صدمه جسمی رساندن

• تنزل رتبه و مسئولیت دادن، عنوان فردی را از او گرفتن و حتی خلع مقام کردن

• خیانت کردن، گول زدن یا دروغ گفتن به فرد. به این ترتیب قصد دارید حماقت آن فرد را به او ثابت کنید. اما در حقیقت از اعتماد او سوءاستفاده کرده اید.

• ریشخند کردن دیگران، دست انداختن و نگاه تحقیرآمیز به آنها

• شوخی های بی مورد و نامناسب و قرار دادن دیگران در وضعیتی نامناسب

• اتهام ناروا زدن

• درجمع به فردی بی احترامی کردن و او را کوچک شمردن

• فقر، بیکاری، بدهی، ورشکستگی، بی خانمانی، تنبیه و زندانی شدن از شرایط تحقیرآمیز است.

• وابستگی بویژه به افراد ضعیف تر

• دیگران را به انجام دادن کاری مجبور کردن

• رفتاری خشونت آمیز با دیگران داشتن

• گرفتن آزادی های فردی و تحت کنترل درآوردن دیگران

• بد جلوه دادن ارزش ها، باورها، نژاد، جنسیت، ظاهر و شخصیت دیگران

• ارزش وجودی دیگران را با معیارهای نامناسب و ناروا سنجیدن

غلبه بر حقارت

غلبه بر احساس حقارت

غلبه بر احساس حقارت: افراد به روش های متفاوت با احساس حقارت و تحقیر شدن برخورد می کنند.
رفتارهای خشونت آمیز یکی از واکنش هایی است که ممکن است از فرد تحقیر شده برخیزد.

اما می توانید در چنین موقعیت هایی روش هایی به کار بندید و خودرا از صدمه و آسیب این نوع رفتارها حفظ کنید.

1ـ قبل از هرچیز بدانید که تنها نیستید.

اگر فکر می کنید شما تنها فرد روی این کره خاکی هستید که درحق او بی انصافی شده است، دوباره بیندیشید؛ زیرا بدون تردید می توانید افراد بسیاری را بیابید که در بحرانی مشابه شما قرارگرفته اند و حداقل یک بار در زندگی چنین حسی را تجربه کرده اند.

2ـ فرد تحقیرکننده را نادیده بگیرید.

این کار بسیار سخت است، اما یکی از موثرترین روش ها در برابر آسیب تحقیرشدن، نادیده گرفتن فرد تحقیر کننده و پاسخ او را ندادن است. حتی اگر از درون احساس خشم و غضب فراوان کردید، سعی کنید کلامی بر زبان نرانید و از محل بیرون بروید. این روش با نام کمتر سخن گفتن و آرامش بیشتر داشتن معروف شده است. مسلما هنگام رفتارهای تحقیرآمیز دیگران احساس می کنید هزار بار می میرید، اما اگر در لحظه واکنش نشان دهید ممکن است اطرافیان را نیز به گفتن جملاتی تحریک کنید که احساس تان را بدتر کند. بنابراین بهتر است چیزی نگویید و فرد تحقیرکننده را نادیده بگیرید.

3- رفتارهای تحقیرآمیز را به تفریح و شوخی تبدیل کنید.

این روش نیز بسیار نتیجه بخش است. شما می توانید با استفاده از ابزار شوخی و طنز شرایط بد تحقیرآمیز را کنترل کنید. بهترین کار، خنداندن اطرافیان است. مثلا می توانید جملات فرد تحقیرکننده علیه خود را با رفتارهای طنزآمیز به سوژه ای خنده دار تبدیل کنید. مثلا در برابر سخنانش با لحنی سخره آمیز بگویید ممنون از لطف تان! این برخورد نه تنها اطرافیان را به خنده وامی دارد حتی ممکن است فرد تحقیرکننده را هم به عقب رانده و از تنش بین تان تاحد زیادی بکاهد.

4ـ عصبانی نشوید.

بدترین کاری که می توانید در برابر رفتارهای تحقیرآمیز کنید، عصبانی شدن است. مسلما عصبانیت هیچ کمکی به شما نمی کند. در حقیقت روشی است که در نهایت شما را به بن بست می کشاند. البته اگر بتوانید پاسخی درست و محکم به فرد تحقیرکننده بدهید که او را سرجایش بنشاند واکنش خوبی است، اما اگر در برابر رفتارهای تحقیرآمیز واکنشی پر از خشم نداشته باشید بزرگ ترین لطف را به خودتان کرده اید. در کل به یاد داشته باشید وقتی کسی شما را تحقیر می کند درواقع خودش را تحقیر کرده است؛ چراکه در جمع، رفتار تحقیرآمیز با دیگران داشتن بسیار نامطبوع و ننگین است. بنابراین وقتی در چنین موقعیتی عصبانی نشوید و رفتاری موقر از خود نشان دهید به او سخت ترین درس زندگی اش را یاد می دهید.

5 ـ اصلا فکر نکنید.

این اشتباهی است که تقریبا همه انجام می دهند. انسان همیشه نسبت به این که دیگران در مورد او چه فکری می کنند، نگران است. البته فراموش کردن لحظات سخت تحقیر شدن بسیار مشکل است، اما غیرممکن نیست. هرچقدر به چنین رفتاری بیشتر فکر کنید نسبت به آن احساس بدتری خواهید داشت. بهترین روش این است که با سرگرم کردن خود با کارهایی که دوست دارید این نوع رفتارهای ناراحت کننده را فراموش کنید. البته مسلما این برخوردها کم اهمیت نیستند و بسیار عذاب دهنده اند، اما آنقدر هم شایسته توجه نیستند. حتی اگر کل روزتان را با فکر کردن به آن بگذرانید نه تنها نمی توانید از آسیبی که رسانده کم کنید، بلکه شدت آن را هم بیشتر می کنید. به آن توجه نکنید و به زندگی تان برسید.

6ـ مخفی نکنید.

اگر با شما رفتار تحقیرآمیز داشته اند، ممکن است تصمیم بگیرید آن را پنهان کنید. اما بدترین کار روبه رو نشدن با چنین شرایطی است. هرگز از چنین موقعیت هایی فرار نکنید، بلکه با آنها مقابله کنید و توانایی خود را به رخ بکشید.

7ـ گاهی اوقات رفتارهای تحقیرآمیز چنان عذاب دهنده است که نمی توانید از عهده آن برآیید و بشدت مضطرب و افسرده می شوید.

در این گونه مواقع به جای گوشه ای نشستن و غمگین شدن و به طور کلی دست از زندگی شستن به دیدن مشاور یا حتی دوستان صمیمی که به آنها اعتماد دارید رفته و با همصحبتی آنها بر این احساس بدتان غلبه کنید.

دفع و رفع عقده حقارت و خلاصی از عقده خودکم بینی

دفع و رفع عقده حقارت
خلاصی از عقده خودکم بینی

Overcoming Inferiority Complex

 

• توصیه می شود ابتدا موارد زیر را مطالعه فرمایید:

احساس حقارت – رفتارهای تحقيرآميز – غلبه بر احساس حقارت   – عقده – انواع عقده ها – عقده حقارت – عقده حقارت آدلر – احساس حقارت و عقده حقارت

  

دستاوردها و عقده حقارت

Achievements and Inferiority

• هر گونه تلاش برای رسیدن به پیروزی و یا برتری، به سود زندگی است.  اما، دستاوردها، فقط یک پوسته پوششی، و مُسکّنی موقتی بر عقده حقارت هستند.

دستاوردها عقده حقارت را دفع و رفع و ریشه کن نمیکنند.

عقده حقارت در هسته وجودی جای گرفته، و درد و رنج ناشی از آن کماکان باقیست.

• ریشه کنی و غلبه بر عقده حقارت، هرگز با : پول جمع کردن،  اقتدار یا   authority ،  قدرت یا  power ، و تایید اجتماعی یا social approval مقدور نمیگردد.

• هر گونه تلاش برای کسب خود-ارزشی self-worth،  که صرفاً بر اساس دستاوردهای مادی باشد، سریعاً به دست دادن آن ارزش منجر خواهد شد .

• دستاوردهای تصدیقی و تاییدی affirmations هم به همین ترتیب عمل میکنند:

برخی مردم برای خلاصی از شرّ عقده حقارت، به تصدیق و تایید شدن روی می آورند.

مشکل تصدیق و تایید شدن در آن است که در فرد یک دروغ و خیال ایجاد می کند. 

تصدیق و تایید شدن، عقده حقارت را از بین نمی برد، عقده حقارت کماکان باقیست، 

علت زمینه ای عقده حقارت درمان نشده و برقرار است،

به همین دلیل، احساس های حقارت و خودکم بینی هرگز ناپدید نمی شوند.

*******************

انکار احساس های حقارت

Ignoring inferiority feelings

• نادیده گرفتن و انکار احساسات حقارت خود،  دل مشغولی و سرگرم نگه داشتن خود،  سعی بر کتمان احساس های حقارت، قطعا به افسردگی منجر می شود:

افسردگی چیزی بیش از انکار و کتمان و نادیده گرفتن احساسات مهم نیست.

تنها راه پیشگیری از افسردگی، مواجهه با احساس های حقارت است.

راه حل نهایی درمان افسردگی ، ریشه کن نمودن عقده حقارت است.

مواجهه با عقده حقارت

Dealing with inferiority complex

• اول از همه باید علت یا علل حقارت را ریشه یابی و تعیین نمود.  این ریشه ممکن است بسادگیِ یک تجربهِ بد دوران کودکی باشد، مانند طرد شدن،    مانند رها و تنها گذاشته شدن،  مانند خر و احمق نامیده شدن.  مانند مسخره شدن. مانند …چیزهای خیلی بدتر … که خود فرد میداند چه بر سرش آمده. مخصوصا از طرف پدر و مادر یا برادر و خواهر بزرگتر.

• تعیین علت ریشه حقارت خود یک گام ضروری است.  این علت یابی بسیار به درمان عقده حقارت کمک می کند.  هر چه سریعتر علت یابی شود، درمان هم زودتر شروع می شود. باید سعی شود تا دوران کودکی به یاد آورده شود. تجارب بد شناسایی شود.  بسیاری از تجارب بد ممکن است بطور خودکار فراموش شده و به ذهن ناخودآگاه سپرده شده باشند.

علت فراموشی اولیه، دردناک بودن آنهاست، ولی از بین نرفته اند.

در عمق ضمیر ناخودآگاه پوشانده شده اند. به سطح آوری، به خودآگاه آوری و به یادآوردی تجارب بد هم دردناک است،

ولی چاره ای نیست، باید این طعم تلخ شربت یادآوردی را چشید. 

این درد، خوشبختانه موقتی است.

• پس از تعیین علت و ریشه یابی عقده حقارت، می توان از روش های زیر برای غلبه و دفع و رفع آنها استفاده نمود:

1. حذف « خودبدگویی»

• تغییر افکار خود با حذف بدگویی و سرزنش و منفی بافی نسبت به خود . بدگویی و منفی صحبت کردن نسبت به خود،  عبارات یا کلماتی است که علیه خود استفاده می کنید.

• جلوگیری خویشتن از استفاده از عباراتی مانند:
o من می دانم که او من را نمی پذیرد.
o من زشت هستم.
o من چاقم، من لاغرم.
o من بد لباس پوش ترین فرد در این گروه هستم.
o من ناتوانم، من …

• شناخت درمانی CBT و نظریه شناختی، یک روش بسیار موثر برای این کار است.  شناخت درمانی می تواند در جلوگیری از منفی صحبت کردن و حل عقده حقارت کمک کند.

2. حذف «خودمقصربینی»

• جهل و نادانی و بی خبری دیگران تقصیر شما نیست. همیشه به خودتان یادآوری کنید که نباید خودتان را به خاطر ناآگاهی دیگری سرزنش و ملامت کنید:

وقتی که شما یک کودک یا نوجوان بودید، و کسی یا کسانی شما را احمق و … می نامیدند، نشانهِ بی ارزشی شما نیست.

• آیا واقعاً فکر می کنید که شما هیچ قدر و ارزشی ندارید؟  فقط به خاطر اینکه مثلاً یک معلم بیمار بر روی شما فریاد میزد! 

ارزش شما را فقط خودتان می توانید تعیین کنید. شما حق ندارید خود را بر اساس تجارب بد گذشته ملامت و سرزنش کنید.

شما آن زمان یک کودک یا نوجوانی بودید که هیچ چیزی در مورد جهان نمی دانستید.

ورودی ذهن و ضمیر شما، فقط پذیرای حرفهایی بود که از دیگران می شنیدید.

اگر دیگران به دلیل فرودستی و عقده حقارت خودشان، شما را احمق و یا … می نامیدند،

شما نمی بایست حرفهای بیمارگونه آنها را باور کنید و به دل بسپاید.

• هر زمان که احساس حقارت میکنید، بیماری آن افراد را بیاد بیاورید، آنقدر جملات بالا را تکرار کنید تا به الگوی تفکر ناخودآگاهتان تبدیل شوند، آنقدر تکرار کنید تا هر زمان به شما احساس حقارت دست داد، به طور خودکار و ناخودآگاه، بیاد بیماری آن افراد بیافتید.

• برای کمک به این کار همچنان می توانید از شناخت درمانی و نظریه شناختی استفاده کنید. شناخت درمانی، روشی است برای کنترل افکار خود،  برای ایجاد الگوهای فکری، با شناخت درمانی می توانید احساسات خود کنترل کنید تا از دام احساسات حقارت بار بگریزید و به آنها پایان دهید.

3. اصلاح «تصویرِ ذهنیِ خود»

• هر شخص خودش را همانند سایرین، یک شخص دیگر، و از بیرون می نگرد.  یعنی هر شخص از خودش یک تصویرِ ذهنیِ دارد،  همانگونه که نسبت به دیگران دارد، پس هر شخص خودش را بر مبنای تصویرِ ذهنیِ ای که از خودش دارد، قضاوت میکند.

• در برخی موارد، زمانی که فردی احساس حقارت دارد،  تصویرِ ذهنیِ ای که از خودش خود دارد نیز مخدوش میشود. یعنی تصویرِ ذهنیِ اش و برداشتش از خودش مبتلا به اشتباه میگردد.

• گاهی اوقات این تصویر اشتباه به طور دائمی تغییر یافته و ثبت میگردد.  این تصویر اشتباه ناشی و نتیجه تجربه احساس حقارت فرد است:

اصلاح اشتباه در تصویر ذهنی از خود، یکی از قدرتمند ترین اقداماتی است

که فرد می تواند برای مبارزه با احساس حقارت خود انجام دهد.

• احساس حقارت بر اساس یک باور غلط ایجاد شده است. مانند تفکر احمق بودن، یا زشت بودن، یا … بنابراین، اصلاح تصویرِ ذهنی از خود، قطعاً به پایان احساس حقارت خواهد انجامید.

هنگامی که خودتان را متقاعد کنید که فریب یک سری حرفهای بیمارگونه را خورده اید،

هنگامی که خودتان را متقاعد کنید که تا به حال یک باور نادرست داشته اید،

قادر خواهید بود تا از شرِ عقده حقارت خود برهید.

4. حذف «برچسب ها»

• حذف برچسب ها از خودتان، روش موثر دیگری برای خلاص شدن از عقده ی حقارت است. برچسب ها، واژه های توصیفی صفات بد هستند، مانند: احمق،  خرفت،  خنگ،  گیج، بزدل،  ساده لوح، بازنده، بدبخت و بدشانس، بیچاره، رقت انگیز،  پوچ، توخالی، و … خلاصی از شر این برچسب ها، توان حرکت به جلو و غلبه بر احساس حقارت میدهد.

5. باورهای جدید

• کسب باورهای جدید
• کسب و نصب باورهای جدید در مورد خود، چه با استفاده از هیپنوتیزم Hypnosis  و به روشهای پیشنهادی دیگر، مثل مطالعه و کسب آگاهی های بیشتر، روش بسیار قدرتمند دیگری برای مبارزه با عقده حقارت است.

o این کار، به تلاش بسیاری نیاز دارد.  شاید انجام آن به تنهایی برای شما ممکن نباشد.  از شخصی آگاه و حرفه ای کمک بگیرید.

6. اعتماد به نفس

• افزایش حرمت نفس self-esteem و اعتماد به نفس self-confidence کمک زیادی میکند.  اعتماد به نفس مثبت و حقارت دو قطب متضاد هم هستند.  با افزایش یکی، دیگری کاهش مییابد.

• افزایش اعتماد به نفس مثبت، قطعاً به خودارزشی ، و در نتیجه غلبه بر احساس حقارت کمک خواهد کرد.

Malala and the inferiority complex syndrome

5- انگيزه

انگيزه

Motive

انگیزش به فرایندهایی ارتباط دارد که به رفتار يك شخص نیرو و جهت می دهد. این فرایندها عبارتند از:

1. نیازها، نیازها با شرایط درونی فرد که برای ادامه زندگی و رشد و سلامتی ضروری است، مرتبط است.
2. شناخت ‌ها، عقاید، باورها، رویدادهای ذهنی، انتظارات و خودپنداره را شامل می‌گردد که نحوه تفکر را بیشتر نشان می‌دهد.
3. هیجان ها ، به صورت پدیده‌های ذهنی، زیستی، هدفمند و اجتماعی و چند بعدی هستند.
4. رویدادهای بیرونی، رویدادهای بیرونی، مشوق هایی که رفتار فرد را نیرومند میسازد و به سمت رویدادهایی هدایت میکنند حال این رویدادها ممکن است از پیامدهای مثبت یا آزاردهنده خبر دهند.

انگیزش را معمولاً به سه طریق نشان میدهند:

1. رفتار، رفتارهای باانگیزه شامل: تلاش، نهفتگی، پایداری، انتخاب، احتمال پاسخ، جلوه های صورت و حالتهای بدن را شامل می­شود.
2. فیزیولوژی ، فعالیت سیستم عصبی مرکزی و هورمونی برای درک شالوده زیستی انگیزش و هیجان که اطلاعات بیشتری را در اختیار ما میگذارند فیزیولوژی انگیزش را بیان میکند.
3. گزارش شخصی، از طریق مصاحبه ها و پرسشنامه ‌ها اندازه‌گیری میگردد.

در بررسی انگیزش معمولاً موضوعاتی مطرح میگردند:

1. انگیزش برای سازگاری و انطباق مفید است.
2. انگیزه ها توجه را هدایت میکنند.
3. انگیزه‌ها در طول زمان تغییر میکنند و بر رفتار تأثیر گذارند.

انگیزش انواع مختلفی دارد.

انگیزش گرایش های نزدیکی و دوری را در برمی گیرد.
در بررسی انگیزه‌ها، می‌توان متوجه شد که افراد چه چیزی را میخواهند.
برای شکوفا شدن انگیزش به شرایط حمایت کننده نیاز داریم.
هیچ چیز به اندازه نظریه خوب مفید نیست.

تمایل به انجام کار در گرو توانایی فرد است تا بدان وسیله نوعی نیاز تأمین گردد. می‌توان انگیزش را بر حسب رفتار عملی تعریف کرد. کسانی که تحریک شوند نسبت به کسانی که تحریک نشوند تلاش بیشتری می‌نمایند. انگیزش علت رفتارها است. انگیزش به عوامل موجود در یک فرد اشاره دارد که رفتار را در جهت یک هدف فعال می‌سازند. پژوهش‌های انجام شده در زمینهٔ انگیزش در صدد پاسخ دادن به پرسش‌هایی دربارهٔ رفتار انسان‌ها هستند که با کلمه‌های سوالیِ “چراً و “به چه عللی” آغاز می‌شود. چرا شما ساعت‌های متمادی از وقت خود را صرف اینترنت می‌کنید؟

تلاش برای درک علل رفتارهای خاص انسانها در کار موجب ارائه نظریه‌ای تحت عنوان انگیزش گردید. از نظر انیشتن ده درصد نبوغ را الهام تشکیل می‌دهد و نود درصد آن سخت کوشی و عرق ریختن است. این یک واقعیت است که برخی افراد نسبت به دیگران تلاش بیشتری می‌کنند، اینگونه افراد نسبت به همکاران با ذکاوت خود عملکرد بهتری ارایه می‌نمایند. می‌توان نتیجه گرفت عملکرد فرد در سازمان تنها تابعی از تواناییهای وی نیست بلکه انگیزش هم در این فرایند نقش مهمی دارد.

بررسی انگیزش، برای دادن بهترین پاسخ به دو سؤال اساسی استوار است:

1. چه چیزی موجب رفتار می‌شود؟
2. چرا شدت رفتار تغییر می‌کند؟

برای این که توضیح دهیم چه چیزی موجب رفتار می‌شود؟ باید این سؤال را به بخش‌های جزئی تر تقسیم کنیم:

چرا رفتار شروع می‌شود؟

بعد از اینکه رفتار شروع شد، چرا ادامه می‌یابد؟

چرا رفتار به سمت برخی هدف‌ها و بدور از هدف‌های دیگر گرایش دارد؟

چرا رفتار جهت خود را تغییر می‌دهد؟

چرا رفتار متوقف می‌شود؟

پس برای این که توضیح دهیم چرا افراد بدین گونه رفتار می‌کنند، به نظریه انگیزش نیاز داریم.

بررسی انگیزش به فرایندهایی مربوط می‌شود که به رفتار، انرژی و جهت می‌دهند. انرژی حاکی از آن است که رفتار نیرو دارد، یعنی نسبتاً نیرومند، شدید و پایدار است.

جهت حاکی از این است که رفتار، هدف دارد یعنی به سمت هدف یا نتیجه خاصی گرایش دارد.

فرایندهایی که رفتار را نیرومند و هدایت می‌کنند از نیروهای درون فرد و محیط ناشی می‌شوند.

انگیزه‌ها تجربیات درونی هستند مانند: نیازها، شناخت‌ها و هیجان‌ها هستند که گرایش‌های نزدیکی و دوری فرد را نیرومند می‌سازند.

نیروهای بیرونی شامل، مشوق‌های محیطی هستند که فرد را برای انجام دادن یا انجام ندادن عملی خاص، جذب یا دفع می‌کنند.

نظریه‌های انگیزه

نظریه‌های انگیزش:

1. نظریهٔ سلسله مراتب نیازها
این نظریه از معروفترین نظریه‌های انگیزش است. درون هر انسان پنج دسته نیاز وجود دارد و هر شخص برای ارضای نیازهای خود به ترتیب زیر می‌کوشد.

• نیازهای فیزیولوژیکی، مانند نیاز به آب، غذا، خواب و غیره.
• نیاز به امنیت، مانند مسکن، تأمین و محفوظ ماندن در برابر خطرات محیطی و عاطفی.
• نیاز اجتماعی، مانند عشق محبت خانواده.
• نیاز به احترام به دو بخش درونی وبیرونی تقسیم می‌شود، درونی مانند حرمت نفس و بیرونی مانند شهرت.
• خودشکوفایی ، بهره‌گیری از استعدادها و رشد و توسعه فردی.

2. نظریه زیستی- تعلق- رشد (ERG)
این نظریه از سه جهت با نظریهٔ سلسله مراتب نيازها تفاوت دارد، این نظریه، ابتدا نیازها را به سه دسته تقسیم می‌کند:

• نیازهای زیستی که به رفاه مادی افراد مرتبط است.
• نیازهای تعلق که میل به ارضای روابط میان فردی را در بر می‌گیرد.
• نیازهای رشد که به بیان میل به رشد و توسعه مستمر فردی می‌پردازد.

این نظریه از اصل «ناکامی- بازگشت» استفاده می‌کند. این اصل بیانگر این است که اگر نیاز سطح بالایی در فرد سرکوب شود، نیاز سطح پایین‌تر در وی فعال می‌شود.

3. نظریه نیازهای اکتسابی
نظریهٔ نیازهای اکتسابی(Achievement Motivation Theory) به این موضوع می‌پردازد که انگیزش ریشه در فرهنگ دارد. همهٔ انسان‌ها سه نیاز مهم دارند:

• نیاز به کسب موفقیت– توفیق طلبی، میل به انجام چیزی بهتر با کارایی بالاتر برای حل مسائل یا تسلط بر کارهای پیچیده.
• نیاز به تعلق– میل به برقرای و حفظ روابط دوستانه و گرم با دیگران.
• نیاز به قدرت – میل به کنترل دیگران، نفوذ در رفتار آنان یا مسئول دیگران بودن.

4. تئوری بهداشت – انگیزش (دو عاملی)
رابطه کار با فرد یک رابطه اصولی و اساسی است مطابق این نظریهٔ افراد به وسیلهٔ دو دسته از عوامل زیر تحت تأثیر قرار می‌گیرند.

• عواامل بهداشتی: حقوق و مزایا، سیاست‌های شرکت و مدیران، روابط با همکاران، سرپرستی،
• عوامل انگیزش: پیشرفت، پاداش، کار، مسئولیت، ترفیع، رشد

5. نظریه تعیین هدف(Goal-setting theory)
اساس این نظریه بر این موضوع استوار است که قصد یا اراده فرد یا سازمان را می‌توان به عنوان منبع اصلی انگیزس به حساب آورد. یعنی ویژگی هدف به خودی خود می‌تواند به عنوان یک عامل انگیزش داخلی عمل کند.

6. نظریه تقویت رفتار (Reinforcement theory)
این نظریه نقطه مقابل نظریه تعیین هدف می‌باشد. در این نظریه ما با رهیافت رفتاری سر و کار داریم. در این نظریه محیط مسبب نوع رقتار در نظر گرفته می‌شود نه رویدادهای درونی افراد.

7. نظریه انتظار (Expectancy theory)
گرایش به نوعی عمل یا اقدام در جهتی مشخص در گرو انتظاراتی است که پیامد آن مشخص می‌باشد و نتیجهٔ آن مورد علاقه کننده کار می‌باشد.
این نظریه شامل سه متغیر می‌باشد.

• اهمیت،
• رابطه بین عملکرد و پاداش
• و رابطه بین تلاش و عملکرد.

8. نظریه مبتنی بر نیازهای سه‌گانه

• نیاز به کسب موفقیت یعنی تلاش در راه درخشیدن و با توجه به رعایت استانداردهایی موفق شدن.
• نیاز به کسب قدرت و اعمال آن یعنی صاحب قدرت افراد را وادار به انجام کاری کند که اگر غیر از این می‌بود به شیوه دیگری عمل می‌کردند.
• نیاز به ایجاد دوستی یعنی تمایل به کسب حمایت و ایجا روابط صمیمی با دیگران

9. نظریه برابری (Equity theory)
در این نظریه مرجع یا چیزی که فرد خود را با آن مقایسه می‌کند از اهمیت زیادی برخوردار است. سه مرجع همواره مورد توجه است،

• دیگران،
• سیستم و
• خود.

اختلال كمبود انگيزه

Disorder of Diminished Motivation

بى ارادگى یا Aboulia

بی‌ تفاوتی، بى توجهى یا Apathy

بی‌ صدائی، بی ‌حرکتی یا Akinetic Mutism

اختلالات کاهش انگیزه اغلب در افراد مبتلا به آسیب های مغزی رخ می دهد.

انگیزه همیشه یک امر ضروری برای تعیین رفتار و تطبیق است.

نشانگانهای عمده کاهش انگیزه، بی تفاوتی، ضعف اراده، و بی‌ صدائی و بی ‌حرکتی هستند.

بسته به علل پیدایش آنها، اختلالات کاهش انگیزه ممکن است ناشی از یک اختلال اولیه بالینی، نشانه ای از اختلال روانی دیگر، و یا به همراه یک اختلال دوم باشد.

ضعف اراده

Aboulia و یا ضعف اراده (فقدان نيروى اراده، ضعف اراده، بى ارادگى) اشاره به فقدان اراده و یا ابتکاراست و به عنوان یک اختلال کاهش انگیزه دیده می شود.

ضعف اراده در وسط طیف گسترده اختلال کاهش انگیزه قرار دارد.

بی تفاوتی در حالت با شدت کمتر و بی‌ صدائی و بی ‌حرکتی در حالت با شدت بیشتر قرار دارد.

بیمار با ضعف اراده قادر به عمل یا تصمیم گیری مستقلانه نیست. این بیماری ممکن است شدید و طاقت فرسا و یا رقیق باشد.

نشانه ها:
• مشکل در شروع و تداوم اقدامات هدفمند
• فقدان جنبش خود جوش
• کاهش گفتار خود جوش
• طول دادن زمان در پاسخ به پرسش ها
• منفعالانه عمل کردن
• کمبود پاسخگویی عاطفی و خودانگیختگی
• کاهش تعاملات اجتماعی
• کاهش بهره یابی از سرگرمی های معمول

در تغذیه بیماران مبتلا به زوال عقل پیشرونده تاثیر می گذارد. بیمار ممکن است به جویدن مواد غذایی در دهان خود برای ساعتها ادامه دهد و آنرا نبلعد.

بی‌ صدائی، بی ‌حرکتی

بی‌ صدائی و بی ‌حرکتی یک اصطلاح پزشکی برای توصیف بیمارانی است که نه حرکت می کنند و نه صحبت می کنند. هر چند ممکن است با چشم خود ناظر خود را دنبال نماید. بیماران فاقد اکثر کارایی ها مانند بیان، حرکات حالات صورت هستند، اما نشان هوشیاری در ایشان آشکار است.

بیماران مبتلا به بی‌ صدائی و بی ‌حرکتی فلج نیستند، اما اراده حرکت ندارند. بسیاری از این بیماران معتقدند که هر وقت می خواهند اراده کنند، یک نیروی ضد اراده یا مقاومتی جلوی آنها را می گیرد.

نشانه ها:

1. فقدان عملکرد حرکتی
2. فقدان سخن گفتن
3. بی تفاوتی
4. کندی
5. عدم خویشتن داری

بی‌تفاوتی : فقدان احساسات و عواطف

فقدان علاقه برای دلبستگی احساسی نسبت به محیط و دیگران.

یکی از عواملی که کار بررسی رفتار آدمی را پیچیده‌ می‌کند این است که افراد در برابر موقعیت‌ های همانند به شیوه‌ های گوناگون پاسخ می‌ دهند.

برای نمونه: گرچه پاسخ معمول آدمیان در برابر ناکامی، پرخاشگری فعال است، با این حال عکس این پاسخ نیز، مانند بی‌اعتنائی با کناره‌ گیری که بی ‌تفاوتی نامیده می‌شود، کم رواج نیست، درست است که به روشنی نمی ‌دانیم چرا در برابر یک موقعیت مشابه، یکی با پرخاشگری و دیگری با بی‌ تفاوتی واکنش می‌کند، اما به نظر می‌رسد در این امر یادگیری عامل پراهمیتی باشد.

واکنش‌ هائی که در برابر ناکامی ابراز می‌شود درست مانند رفتارهای دیگر آموخته می‌شود. کودکانی که در برخورد با ناکامی، خشم و خشونت نشان می‌دهند و می‌بینند که نیازهایشان از همین راه برآورده می‌شود، در آینده هم وقتی انگیزه‌ هایشان به مانعی بر بخورد احتمالاً به همان رفتار دست می ‌زنند. به همین ترتیب کودکانی که خشم و خشونت ایشان راه به‌ جائی نمی‌برد، و درمی ‌یابند که در برآوردن نیازهایشان، از کار و کوشش خود طرفی نمی ‌بندند، احتمال دارد که وقتی در آینده با موقعیت‌ های ناکام کننده رو به‌ رو می‌شوند بی‌ تفاوتی و کناره‌ گیری پیشه کنند.

قدرت اراده

قدرت اراده

Will power

اراده هیچ تاثیری در موفقیت و پیشرفت افراد ندارد و تصور نمیکنم هیچ انسان موفقی، بر مبنای اراده پولادین به موفقیت دست پیدا کرده باشد.

اما چرا؟ پاسخ در نحوه کارکرد مغز ماست.

مغز انسان از دیدگاه نوروساینس شناختی (cognitive neuroscience) چهار بخش با کارکرد مختلف دارد:

بخش نئولیمبیک مغز، محل خاطرات، باورها، ارزشها، عادات، گفتگوی درون و از همه مهمتر انگیزه های ما هست.

مغز انسان دو دستورالعمل اصلی رو دنبال میکنه:
۱. بدنبال کسب لذت هست و با هر عملکرد کوچک و بزرگ موفق با تولید ناقل عصبی دوپامین، که احساس لذت را در مغز تولید میکند، به ما (خودش) پاداش میدهد.

۲. تمایل دارد که هر عملکردی را بر مبنای پایین ترین سطح انرژی به انجام برساند. یعنی با اکراه، کارهای جدید، که نیازمند مصرف انرژی هستند، را به انجام میرساند، که از آن با نام اینرسی مغزی یاد می شود. اگر کار جدیدی به صورت مداوم انجام شود، مغز با تولید مدارهای نورونی جدید و تقویت این مدار، (به دلیل تکرار مداوم)، آنرا تبدیل به یک عادت میکند. چرا که انجام عادت ها، نیاز به کمترین میزان انرژی دارد.

شاید خالی از لطف نباشه که بدانیم، مغز ما بطور متوسط ۲۵ درصد از کالری روزانه رو مصرف میکند که درصد بالایی است، و در هنگامی که در حال یادگیری چیز جدیدی هستیم، این مصرف انرژی به ۴۰ تا ۴۵ درصد میرسد. لذا مغز با ساختن عادت، در مصرف انرژی صرفه جویی میکند. به زمانی که برای اولین بار دوچرخه‌سواری و یا رانندگی فرا میگرفتید توجه کنید، که چقدر از شما توجه و تمرکز و انرژی نیاز داشت، و چقدر بعد از هر تمرین احساس خستگی مفرط می‌کردید، انگار که کوه کندید.

با این مقدمه، بر میگردیم به پاسخ سوال، آنچه که افراد را به موفقیت میرساند، اراده نیست، بلکه انگیزه است.

اراده یعنی انجام کاری که دوست ندارید، ولی انگیزه یعنی انجام کاری که دوست دارید.
اراده یعنی انجام کاری با رنج و درد، ولی انگیزه یعنی انجام کاری با لذت.

مغز ما بدنبال لذت و فرار از درد و رنج هست که از آن در روانشناس کلاسیک تحت عنوان اهرم رنج و لذت یاد می شود.

شما تمایل دارید لاغر شوید، و این نیازمند اراده هست که آنچه که دوست دارید را نخورید و خودتان را از لذت خوردن محروم کنید. حال چه اتفاقی می افتد، تصمیم گرفته اید، هدف گذاشته اید که ظرف دو ماه مثلا ۵ کیلو لاغر شوید و با اراده پولادین وارد عمل می شوید. مغز شما دچار پارادکس می شود که چرا باید کاری انجام دهم که نه تنها لذت ندارد، بلکه رنج و زحمت دارد. قدرت اراده پولادین شما بعد از چند روز و شاید دو هفته، دچار خلل شده و آروم آروم محو می شود.

در مبحث انگیزه هم، سه لایه انگیره وجود دارد.
۱. انگیزه های درونی intrinsic motivation
۲. انگیزه های بیرونی extrinsic motivation
۳. وسواس ها obsessions

انگیزه های درونی، در عمیق ترین لایه های شخصیت قرار گرفته و در دوران ابتدای کودکی شکل گرفته. این انگیزه های درونی، به ما انرژی میدهند، در تمام طول عمر تغییر نمیکنند، و وابسته به نتیجه نیستند (یعنی نیازمند خوب بودن و نتیجه مطلوب گرفتن نیستند تا انرژی خود را حفظ کنند). برای مثال شخصی که عاشق خواندن هست، در تمام عمر از خوندن لذت میبرد، و هر بار که میخواند انرژی میگیرد، و براش مهم نیست. که صدایش خوب است یا بد. حتی از صدای وی ایراد بگیرند، برای خودش زمزمه میکند یا در تنهایی و در حمام یا در حین رانندگی اوازش را میخواند.

اما انگیزه های بیرونی، برای اجرا از ما انرژی میگیرند، وابسته به نتیجه هستند (یعنی باید در آن عمل موفق بود تا انگیزه پایا باشد) ، در طول زمان تغییر میکنند یا حتی محو می شوند و معمولا بر مبنای مسائل بیرونی و محیط و جامعه در ما ایجاد می شوند. طول مدت انگیزه های بیرونی بین ۳ تا ماکزیمم ۶ ماه هستند و اگر نتیجه مطلوب حاصل نشود، کمرنگ و محو می شوند. برای مثال، اگر شما بخاطر شهرت یا پول یا خواست والدین و تشویق اطرافیان بخواهید خواننده شوید، این خواننده شدن و خوانندگی از شما انرژی میگیرد، از اینکه باید در کلاسهای صدا و آوا شرکت کنید ممکن است لذت نبرید و با اکراه شرکت کنید، یعنی خودتان را مجبور می کنید، و باید به نتیجه مطلوب برسید تا انگیزه در شما پررنگ باقی بماند وگرنه طرف چند ماه دست میکشید.
و این دلیل شاخه به شاخه پریدن برخی افراد در کار و علم و هنر هست.

اما وسواسها که در تمامی ما بوفور وجود دارد، نیز ما را مجبور به انجام کاری میکند که شاید حتی دوست نداشته باشیم. و انجام آن کار به همراه نوعی اضطراب هست. برای مثال عاشق شدن و عاشقی کردن، نوعی وسواس محسوب میشود، و ما را مجبور میکند که تمام مدت در فکر معشوق باشیم، در هر شرایطی با او در تماس و پیام و چت باشیم و اگر بیخبر باشیم یا احساس کنیم به ما کم محلی شده، دچار اضطراب می شویم.

پاسخ نهایی سوال:
افرادی که در زمینه ایی موفق بوده اند، با تکرار، بدون خستگی و با تلاش مستمر به هدف رسیده اند، اما نه به دلیل اراده پولادین، بلکه به دلیل داشتن انگیزه درونی.

یعنی به جای اراده، که اجبار خود به انجام کاری است که دوست ندارند، انگیزه درونی داشته اند و از تلاش و حرکت و طول مسیر هم لذت برده اند، و این انگیزه درونی به آنها انرژی داده و چون انگیزه های درونی وابسته به نتیجه نیستند، حتی با وجود شکست یا مصائب طول راه، تسلیم نشده اند بلکه دوباره شروع کرده و به حرکت ادامه داده اند.

البته میتوان انگیزه ها رو در وجود خود شناسایی کرد، با تکنیکهای شناختی رشد داد و از آنها برای موفقیت و لذت در راه رسیدن به خواسته استفاده برد.

برگرفته از کارگاه نوروساینس در رشد و تحول فردی در زندگی و کار – دکتر فرزین شاهرخی

6- جرات و جسارت

قاطعیت، جرات و جسارت

جرات و جسارت یک ابراز کیفی خود اطمینانی و اعتماد به نفس بدون پرخاشگری است.

در روانشناسی و روان درمانی، از آن به عنوان یک مهارت یادگرفتنی یاد میکنند.

جرات و جسارت و ابراز وجود به این صورت تعریف می شود: یک نوع رفتار است که با اعتماد به نفس و یا تاکید بر بیان نظر خود بدون نیاز به اثبات، همراه است.

تأکید بر حق فردی یا نقطه نظر خود، بدون تهدید حقوق دیگران (پرخاشگری سلطه وارانه) و یا بدون فرمانبرداری و چشم پوشی و انکار حق یا نقطه نظر خود (منفعلانه).

یاد گیری جسور بودن

جرات و جسارت استفاده از “مهار متقابل” اضطراب است. یک فرد نمی تواند همزمان هم قاطع و هم مضطرب باشد،

رفتار قاطعانه مهار اضطراب است. اهداف آموزش عبارتند از:

1. افزایش آگاهی از حقوق شخصی.
2. تمایز بین جسور بودن و جسور نبودن.
3. تمایز بین منفعل-تهاجمی بودن و پرخاشگر و تهاجمی بودن.
4. آموزش مهارت های کلامی و غیر کلامی جسارت.

به عنوان یک سبک ارتباطی و استراتژیک، جرات و جسارت متفاوت از تهاجمی بودن و منفعل بودن است. چگونگی مرزبندی شخصی با مردم است.

افراد منفعل قادر به دفاع از مرزهای شخصی خود نیستند و اجازه می دهد افراد مهاجم از آنها سوء استفاده کنند. افراد منفعل به طور معمول برای نفوذ به دیگری ریسک نمی کنند. افراد مهاجم به مرزهای شخصی دیگران احترام نمی گذارند و سبب آسیب رساندن به دیگران در تلاش برای تاثیرگذاری بر آنها هستند.

یک فرد قاطع ترس از صحبت کردن در باره آنچه در ذهنش است ندارد. او حتی تلاش می کند دیگران را تحت تاثیر قرار دهد، اما در انجام این کار به مرزهای شخصی دیگران احترام می گذارد. فرد قاطع از خود در برابر افراد مهاجم نیز دفاع می کند.

افراد تهاجمی قضاوت می کنند ، تهدید می کنند، دروغ می گویند، اعتماد شکنی می کنند، همکاری نمی کنند، و مرزهای دیگران را نقض می کنند.

ویژگی های افراد جسور و قاطع.

1. احساسات، افکار، و خواسته های خود را راحت بیان می کنند.
2. قادر به آغاز و حفظ رابطه با افراد دیگر هستند.
3. حقوق خود را می دانند.
4. بر اعصاب خود کنترل دارند. این به آن معنا نیست که خود را سرکوب می کنند. بلکه آنها خشم خود را کنترل کرده و در مورد آن به شیوه مستدل صحبت می کنند.
5. حاضر به مصالحه با دیگران هستند، همیشه نمی خواهند فقط حرف خودشان ملاک باشد.
6. آنها وارد دوستی ها از راه – من هم به نیازهای خودم و هم شما میرسم –می شوند.

7- ناتوانى بيان احساسات

ناتوانى بيان احساسات

یا نارسایی هیجانی

Alexithymia
( آلكسى تيميا )

آلکسی ‌تیمیا يعنى اختلال در تجربه، بيان، شرح و توضيح واكنش احساسات خود.

يعنى ناتوانى كلامى در تشريح عواطف.

آلکسی ‌تیمیا (فقدان يافتن کلمه‌ ای برای بيان احساسات) یک ساختار شخصیتی است که به عنوان ناتوانی‌ بالینی در شناسایی و توصیف احساسات فردی توصیف می‌شود.

ویژگی‌ های اصلی آلکسی‌ تیمیا عبارت ‌اند از:

اختلال در آگاهی عاطفی، در دلبستگی اجتماعی و در رابطه میان فردی.

علاوه بر این، افراد مبتلا به آلکسی ‌تیمیا دچار دشواری در تشخیص و درک احساسات دیگران نیز هستند، که نمودهای آن در نهایت به عنوان واکنش های غیر همدلانه و یا واکنش ‌های احساسی غیر تاثیر گذار تعبیر می‌ شوند.

آلکسی ‌تیمیا در حدود ۱۰٪ از جمعیت عمومی شایع است و با شماری از وضعیت ‌های روانی دیگر به عنوان هم‌ آیند شناخته شده است. اين افراد در برقرارى ارتباطات ميان فردى دچار مشكل ميشوند، زيرا از ارتباط عاطفى با ديگران پرهيز ميكنند. اگر هم بنوعى اين ارتباط برقرار شود، يا بصورت وابسته شدن است، يا كنترل گرايانه بودن، يا سطحى.

افراد با اختلال ناتوانى بيان احساسات دو مشكل اساسى در روابط خود پيدا ميكنند:

1- سرد بودن و با فاصله قرار گيرى
2- ترس داشتن و جرات نداشتن در عملكرد اجتماعى

ارتباطات آشفته و همراه با آشفتگى هم در اين افراد مشاهده شده است.

بعلت ناتوانى درك احساسات ديگران و خود، روابط زناشوييشان نيز مختل ميگردد.

اين افراد در معرض ابتلا با ساير اختلالات روانى نيز ميباشند و متاسفانه در اين صورت به راحتى درمان نميگردند. خود اين ناتوانى بيان احساسات يك بيمارى روانى محسوب نميشود و بيشتر تعريف شخصيتى دارد، مگر منجر به بيماريهاى ديگر روانى گردد.

مشخصه هاى ناتوانى بيان احساسات:

1- مشكل داشتن در شناخت احساسات و فرق گذارى بين احساسات مختلف و برانگيختی هاى بدنى و روانى.
2- مشكل داشتن در تشريح احساسات خود به ديگران.
3- تنگ نظرى و منقبض بودن در پردازش هاى تصويرى و تصورى، و كمبود خيال پردازى.
4- محدود و مقيد بودن در برانگيختگى.

اين اعتقاد وجود دارد كه ناتوانى بيان احساسات با كمبود هوش عاطفى و بيفكرى روانى در ارتباط باشد.

در برخى افراد اين نوع اختلال دايمى ميباشد ( نوع اوليه يا شخصيتى ذاتى)، و در برخى موقتى بوده و با تغيير شرايط و محيطهاى تنش زا بر طرف ميشود ( نوع ثانويه يا حالتى و موقعيتى).

بیشتر:

ارتباط آلکسی تایمیا با افسردگی و اضطراب

پرسشنامه ناگویی خلقی یا الکسی تایمیای تورنتو

آلکسیتیمیا و ارتباط آن با باورهاي فراشناختی در دانشجویان

آلکسی تیمیا، تیپ شخصیتی D، سلامت عمومی،

فصلنامه علمی- پژوهشی روان شناسی سلامت

8- پوست کلفتی

پوست کلفتی عاطفی

چرا باید پوست کلفت شویم؟

آیا واکنش و حساسیت زیادی به حرف های ناراحت کننده سایرین نشان میدهیم؟

احساس نیش خوردن و سوزش در مقابل توهین یا انتقاد شدید طبیعی است.

اما اگر میل به برخورد خشمگین داریم، اگر گریه مان می گیرد، یا اگر احساس ناراحتی مان چند روز ادامه داشته باشد، نیاز به یک پوست کلفت تر عاطفی – روانی داریم.

درست است که حساس بودن به اظهارات عادی سایرین، مشکل بزرگی نیست، اما خوب و خوشحال کننده هم نیست.

اگر به تصویری بزرگتر نگاه کنیم، اگر در خود نگرش مثبت ایجاد کنیم، و اگر اعتماد به نفس قویتری پیدا کنیم، آنوقت می توانیم در مقابل توهین ها قویتر بایستیم.

برای قویتر شدن یا به اصطلاح پوست کلفت تر شدن، سه راهکار زیر پیشنهاد می شود، که به هر یک از آنها در برگه های بعدی خواهیم پرداخت:

1) روش برخورد با انتقاد
2) روش تحمل توهین
3) روش ایجاد اعتماد به نفس پایدار

چند نکته:

• هیچ فردی در تاریخ بدون منتقد نبوده. موفق ترین افراد بیشترین انتقادها را داشته اند.

• پوست کلفت تر شدن صبر و شکیبایی می خواهد، اما ارزشش را دارد.

• گاهی اوقات به چیزی بیشترین حساسیت را نشان میدهیم، که خودمان از مواجهه شدن با آن می ترسیم، و به مسائل خودمان مربوط میشود.

• باید جرات و شجاعت روبرو شدن با ضعف های خودمان را داشته باشیم. یا باید خودمان را تغییر دهیم، و یا با پذیرش خود در دراز مدت اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنیم.

• داشتن پوست ضخیم روانی به معنی بی ادبی یا بی تفاوتی و بی حسی نیست.

• بدانیم که هر انتقادی برای صدمه زدن به احساسات ما نیست. تفاوت بگذاریم بین انتقادهای سازنده و انتقادهای بی ادبانه.

برخورد با انتقاد

پوست کلفتی عاطفی

نحوه برخورد با انتقاد

قبل از واکنش فکر کنیم.

در هنگام مواجهه با یک نظر منفی و انتقادی، احتمالا اولین واکنش ما تدافعی است، مثل نیاز به واکنش خشم گونه، یا فرار به اتاق دیگر یا دستشویی، و یا گریه.

حتی ممکن است سرخ شویم و یا عرق کنیم.

تامل و فکر کردن قبل از هر اقدامی، به ما این امکان را میدهد تا بتوانیم خودمان را کنترل کنیم. یادمان باشد که ما نمی توانیم احساس خود در مقابل انتقاد را کنترل کنیم، اما می توانیم واکنش خود را کنترل نماییم.

لحظاتی صبر کنیم تا احساساتمان فرو بنشیند. ابتدا به خودمان اجازه دهیم تا احساس خود را بشناسیم و آن را درک کنیم. سپس صبر کنیم تا احساس اولیه مان فروکش کند. تا زمانی که موج اول حالت تدافعی مان از بین نرفته واکنشی نشان ندهیم.

مثلا میتوانیم قبل از هر چیزی یا واکنشی از یک تا ده بشماریم. اگر تنهاییم، با صدای بلند بشماریم. اگر با اشخاص دیگر هستیم، ده ثانیه سکوت کنیم. ده ثانیه معمولا کافیست.

1. انتقاد را از توهین جدا کنیم.

انتقاد معمولا به چیزی فرای وجودمان مربوط می شود. به عنوان مثال، معلم ممکن است به ما بگوید که طرز نوشتن خود را باید بهبود بخشیم. شنیدن این جمله ممکن است دردناک باشد، ولی بیانگر این نیست که چیز اشتباه و غلطی در وجودمان است.

توهین، در سوی دیگر، برای کاهش ارزش وجودمان و آنچه که هستیم گفته میشود. توهین در واقع به موضوعی مربوط میشود که ما نمی توانیم تغییری در آن ایجاد کنیم. اما در نقد میتوانیم آنرا بهتر كنيم یا تغییر دهیم. انتقاد یک کارکرد مثبت دارد، ولی توهین به منظور ایجاد درد بیان میشود.

به زمینه و نیت بیان نگاه کنیم. آیا کسی که مطلبی را گفته، با خیرخواهی بوده؟ آیا آن شخص منتقد در نظر ما یک فرد محترم است؟ مثلا معلم، رئیس و یا پدر و مادرمانند؟ یا مطلب با بدخواهی و تلاش برای صدمه زدن به مابوده؟

تلقی اشتباه انتقاد با توهین گیج کننده است و معمولا به واکنش افراطی منجر می شود. با جدا کردن این دو قادر خواهیم شد به پوست کلفتی مان در مدرسه، محل کار و در مکان های دیگری که در آن احتمال نقد سازنده وجود دارد کمک کرده، و واکنش منطقی نشان دهیم.

2. ببینیم آیا جای بهبود و بهتر شدن داریم یا نه؟

آیا انتقاد از ما نکته مثبتی دارد؟ شاید هضم انتقاد اول برایمان سخت باشد، اما ته دلمان میدانیم که نظر منتقد معتبر است. اگر می دانیم که حقیقتی در نقد وجود دارد، سعی کنیم آن را قبول کنیم و حالت دفاعی نگیریم. پذیرش انتقاد با فروتنی به ما کمک میکند تا خود را بهبود بخشیم و فورا آن را رد نکنیم.

ممکن است که انتقاد کاملا اشتباه باشد. با این حال، نیازی به واکنش زیاده از حد نیست. انتقاد اشتباه را فقط یک نظر شخصی تلقی کنیم.

اگر شک داریم که انتقاد اشتباه است یا درست، می توانیم از نظرات اشخاص دیگری استفاده کنیم. شاید در واقع جای بهبود داشته باشیم.

3. به تصویر بزرگتری نگاه کنیم.

به یاد داشته باشیم که مشکلی با احساس موج اولیه خشم ، غم و یا حالت تدافعی در مقابل دریافت یک انتقاد نیست. ولی نباید اجازه دهیم تا این احساسات تمام روز با ما باشند. در مقام بزرگتر از یک روز، هفته، ماه و یا سال، نظر یک نفر هیچ ارزشی ندارد، و نباید با احساسات منفی، خود را کوجک کنیم.

اگر به نظرمان این کار غیر ممکن است، فقط تا فردا صبر کنیم. درد واقعا بعد از یکی یا دو روز محو خواهد شد. در این میان، وقت خود را یک دوست صرف کنیم، به تماشای یک فیلم خوب برویم، و یا ورزش افکار منفی خود را پرت و دور کنیم.

4. از انتقاد انگیزه مثبت بگیریم.

بهترین واکنش به انتقاد، استفاده از آن به عنوان یک انگیزه برای عمل مثبت و پیشرفت است. احساسات منفی را با احساسات مثبت تحقق پذیر عوض کنیم.

به عنوان مثال، اگر کار یا گزارش ما مورد انتقاد قرار گرفت، در کارمان تجدید نظر کنیم و در تجدید نظر، نقد را در ذهن داشته باشیم. بدون مجادله و خشم به انتقاد، کارمان را بهتر کنیم.

برخورد با توهین

پوست کلفتی عاطفی

نحوه برخورد با توهین

بی اعتنا باشیم.

توهین، بر خلاف انتقاد، اغلب با قصد صدمه زدن است. گاهی اوقات توهین گر فقط از روی سنگدلی توهین میکند.

توهین به قیافه، شعور، مهارت و کار ما و یا توهین به هر چیز دیگری، در ما احساس حمله شخصی ایجاد می کند.

از آنجا که توهین به هیچ وجه سازنده نیست، نباید آن را قلبا احساس کنیم.

بر خلاف انتقاد، هیچ نكته مثبتی در گفتارهای توهین آمیز وجود ندارد. پس توهین را از خود رد کنیم و به دل نگیریم.

بدانیم که توهین فقط نظر یک شخص است و نه یک واقعیت. برای مثال، اگر کسی به ما گفت زشتیم یا احمقیم، فرد دیگری ممکن است خلاف آن را باور داشته باشد. پس از احساس ناراحتی ناشی از توهین، رهایش کنیم.

توهین می تواند یک دقیقه ما را برنجاند، اما در نهایت نباید اثری بر ما بجای بگذارد.

توهین به توهین گر برمیگردد نه به ما.

افرادی که توهین میکنند اغلب این کار را به دلیل مشکلات عاطفی و یا معایب شخصیتی خودشان انجام میدهند.

اگر کسی احساس خوبی در مورد خودش داشته باشد، نمیرود به دیگران توهین کند.

یک گام به عقب بگذارید تا متوجه شوید که توهین گر خودش مشکل دارد. پشت توهین، احساسات بدی وجود دارد. توهین گر ممکن است از چیز دیگری غمگین، خشمگین، و یا ناراحت باشد. برخی افراد که دارای مشکل ابراز احساسات هستند، اینطور به مشکلاتشان واکنش میدهند.

بدین ترتیب، توهین را شخصی نگیریم. توهین گر به احساسات ما صدمه میزند تا احساسات واقعی خود را بپوشاند.

آیا خودمان احساس بی کفایتی نداریم؟

اگر ما نظرات منفی کوچک را توهین تلقی کنیم، ممکن است خودمان مشکل شناخت احساسات داشته باشیم. شاید خودمان زخم عمیق تری داشته باشیم. ممکن است احساسات عمیق بی کفایتی ما باعث برداشت غلط و سوتفاهم شده باشد. اگر بدانیم که خودمان مشکل شناختی و احساساتی داریم، راحتتر با احساس توهین شدن برخورد میکنیم.

به عنوان مثال، شاید ما احساس نا امنی مثلا در باره هوش خود داشته باشیم. آنوقت اگر کسی ما را احمق و یا خل صدا کند، احساس عمیق تر و جریحه دارتری از توهین خواهیم داشت.

راه حل این است که بر روی احساس بی کفایتی نقاط حساس خود کار کنیم. زمانی که ما اعتماد به نفس بیشتری داشته باشیم، از توهین راحتتر میگذریم.

واکنش شرافتمندانه نشان دهیم.

از مقابله با توهین با یک توهین متقابل بپرهیزیم. توهین متقابل احساس بهتری به ما نمیدهد. توسل به ضد توهین تنها باعث احساسات بدتر می شود.

باید از توهین چشم پوشی کنیم. وانمود کنیم که چیزی نشنیده ایم. یا فقط چانه خود را بالا ببریم، به چشمان طرف نگاه کنیم و بگوییم “شما اشتباه می کنید. این حرف درست نیست”.

در صورت لزوم از خود دفاع کنيم.

اگر مکرر توهین میشنویم، نیاز به توقف آن داریم. برخی از افراد از احساس درد دیگران لذت میبرند. اگر احساس میکنیم توهین ها زیاده از حد شده اند، یکی از این گزینه های زیر را در نظر بگیریم:

یک برخورد رو در رو انجام دهیم. به فرد توهین گر بگوییم که او باید توهین را متوقف کند. گاهی اوقات فقط همین کار او را متوقف میکند.

از دیگران کمک بگیریم. اگر احساس می کنیم طرف در حال زورگویی است، و یا یک رویارویی کمک نمیکند، از معلم، سرپرست، یا شخص و ارگان دیگری که می تواند به سرعت با وضعیت مقابله کند، کمک بخواهیم.

خود اعتمادی

پوست کلفتی عاطفی

ایجاد خود اعتمادی ماندگار

افتخار به نقاط قوت خودمان.

وقتی که توانایی های طبیعی خودمان، شخصیت خودمان و دیگر نقاط قوت خودمان را بشناسیم و احساس خوبی در مورد آنها داشته باشیم، نظرات منفی دیگران اثر و قدرت کمتری بر ما خواهند داشت، و کمتر صدمه میبینیم.

آن وقت از انتقادات میتوانیم استفاده کرده و خود را بهبود ببخشیم. به همین طریق توهین ها بی اثر میشوند. ایجاد اعتماد به نفس، بهترین راه ایجاد یک پوست ضخیم تر روانی است.

آیا نقاط قوت خود را می شناسیم؟ سعی کنیم یک لیست از همه چیز های مثبتمان تهیه کنیم. داشتن یک درک صحیح و دانستن آنچه در ما خوب است، در زمان افت روحی کمکمان میکند.

در کارمان بهتر شویم. وقت خود را صرف تمرین، یادگیری و تلاش همیشگی برای بهبود کنیم. هر چقدر کارهایمان را بهتر انجام دهیم، به همان اندازه از قدرت انتقاد و توهین کاسته میشود.

کمال طلب نباشیم.

اگر نظرمان کمال گرایی و ایده آل بودن است، براحتی ضربه میخوریم و میشکنیم. به چیزهایی که نیاز داریم بپردازیم و خود را بهتر کنیم ولی سعی نکنیم در همه چیز عالی شویم. در زمان هایی باید استانداردهای خود را کاهش دهیم. آنچه مهم است تلاش است، نه کمال.

کمال گرا بودن ظاهر خوبی دارد، اما پوست روانیمان را نازک کرده و راه به احساس شکست می دهد

برای اجتناب از گرایشات کمال گرایانه، چیزهایی جدید یاد بگیریم. سعی کنیم یک مهارت جدید، ورزش جدید ، زبان جدید ، و یا هر چیز دیگری که منافع ما در آن است یاد بگیریم. ابتدا با فروتنی شروع کنیم. فروتنی به ما کمک میکند که متوجه شویم کمال غیر ممکن است. سفر به سوی مقصد مهم است نه خود مقصد.

با افراد مثبت بگردیم

شاید ما توسط افرادی که همیشه انتقاد می کنند و از ما کمال میخواهند احاطه شده باشیم. در این صورت نمیتوانیم خود را به وضوح ببینیم. بهتر است با افرادی همنشین شویم که ما را همانطور که هستیم بپذیرند.

ببینیم بعد از بودن با هر فردی یا افرادی چه احساسی داریم. آیا احساس وجد و خوشحالی داریم یا اینکه احساس بدتری در خودمان پیدا میکنیم.؟

همنشینی با افرادی که ما را قبول دارند، احساس نگرانی در ما ایجاد نمیکند. پس از ایجاد اعتماد به نفس، خواهیم دید که دوستان واقعی ما، حتی هنگامی که ما احساس نا امنی میکنیم، ما را دوست دارند.

مراقب خود باشیم.

اعتماد به نفس زمانی بدست میآید که ما از خودمان مراقبت و مواظبت کنیم. مراقبت از خود احساس سلامت ذهنی و جسمی به ما میدهد. بهتر میشویم و کمتر به خرده فرمایشات دیگران اهمیت میدهیم و نگران میشویم.

سالم بخوریم و ورزش کنیم. مطمئن باشیم که یک رژیم غذایی خوب و حداقل ۳۰ دقیقه ورزش روزانه داریم.

خوب و کافی بخوابیم. خستگی، عواطف را افزایش می دهد و بیشتر مستعد اشتباه میشویم.

از درمانگر کمک بخواهیم.

اگر به نظر میرسد که ما نمی توانیم از احساس و حرف سایرین نلرزیم، باید با یک درمانگر صحبت کنیم. افسردگی، اضطراب، و مصیبت های دیگر می تواند پیوسته در ما احساس منفی ایجاد کند. با یک روانشناس مجرب قرار ملاقات بگذاریم و در مورد وضعیت خودمان بحث کنیم.

گفتار درمانی می تواند برای اعتماد به نفس و پوست ضخیم تر بسیار موثر باشد.

اگر افسردگی مزمن یا اختلال دیگری ما را نگران میکند، دارو هم می تواند کمک کند. در این صورت قرار ملاقاتی با یک روانپزشک گذاشته و در مورد بهترین گزینه ها بحث کنیم.

افراد بی ادب

چگونه از پس افراد بی ادب برآییم

افراد بی ادب با کارها و سخنانشان می توانند صورت ما را از خجالت سرخ کنند، و دلمان می خواهد سیلی محکمی نثارشان کنیم.

این مقاله برای نشان دادن چگونه ایستادن در مقابل افراد بی ادب و قلدر مآب است.

همچنین میخواهیم به آنها نشان دهیم که آنها هم آسیب پذیرند.

  1. اگر کسی بی ادبانه صحبت کرد، ما باید پاسخ دهیم. اگر حرفهای زشت و پستی پشت سر ما به دیگران میگوید، ننشینیم و فقط نظاره گر نباشیم. باید کاری کرد. به او بگوییم که حرفهایش اشتباه است. و اگر قبول نکرد و ادامه داد، ما هم باید ادامه بدهیم. در ابتدا، ممکن است برای ما شاخ و شانه بکشد، و ما را مسخره کند، اما تداوم برخورد کار می کند. فرد بی ادب طی چند روز احساس گناه میکند و دست از کارهایش برمیدارد.
  1. از کلمات ساده و کوتاه استفاده کنیم، چون راحتتر بیان میشوند. اگر خیلی خجالتی هستیم و نمیتوانیم بلند و شمرده صحبت کنیم، فقط بگوییم: خب، که چی؟ قلدر بی ادب ناگهان گرفتار و خاموش میشود. هدف فرد بی ادب در نهایت ایجاد احساس بد و حقارت در ماست. اگر او ببیند که سخنانش هیچ تاثیری بر ما نداشته، صحنه را ترک میکند.
  1. اگر شخص بی ادب ما را تنها نگذاشت و نرفت، به سادگی ضربه کلامی متقابلی وارد کنیم. بگذاریم او هم طعم بی ادبی را بچشد، به همین سادگی. بی ادب در نهایت احساس می کند که پیگیریش بی فایده است و ما را ترک میکند.
  1. سعی کنیم صدا و گفتارمان همراه با اعتماد به نفس باشد. با صدای آرام و یا مردد کار نمیکند. پس برویم با ضبط صوتی تمرین کنیم تا صدایمان به اندازه کافی قاطعانه و بلند و جسورانه باشد.
  1. بین خود مطابقت دهیم. صورت ما نباید غمگین و یا خشمگین نشان دهد، آن را تنظیم کنیم. چهره ما در حال صحبت کردن باید آرام و در عین حال مصمم نشان دهد، تا فرد بی ادب بفهمد که ما جدی و پایدار هستیم.

چند نکته:

مهم است که کنترل احساسات خود را از دست دادن ندهیم و تهاجمی نشویم. تن صدای خود را با محلی که در آن هستیم تنظیم کنیم.

بدانیم که صرفنظر از نتیجه برخورد، ما با پیروی از این نکات، فرد بهتر میدانیم. حداقل پاسخ لازم را داده ایم.

به یاد داشته باشیم که تماس چشمی برقرار کنیم و با تسلط مکالمه کنیم.

همواره از الگوی تنفسی منظم و عمیق برای آرامش خود استفاده کنیم.

زیاد تند نرویم و خود را به مشکلات بعدی نیاندازیم.

با صدای آرام و مهربانانه صحبت نکنیم. ما را جدی نمی گیرند.

بدانیم که استفاده از خشونت جریمه دارد، چه حق با ما باشد چه نباشد. ارتباط خود را با حفظ صرفا لفظی کنترل کنیم.

مطمئن شویم که پاسخهایمان زیادی قوی نباشد. ما نمی خواهیم خودمان به بی ادبی شناخته شویم.

9- شادنفرود و مودیتا

شادنفرود و مودیتا

Mudita – Schadenfreude 

شادِنفرود یعنی:

    i.            شادی بدخواهانه ،

   ii.            لذت موذیانه

  iii.            شاد شدن از ناراحتی دیگران

  iv.            شماتت، شماتة

   v.            شادی کردن به ‌غم و رنج کسی.

  vi.            شاد شدن به غم دشمن

 vii.            لذت ناشی از بدبختی یا بداقبالی شخص دیگری.

viii.            تیوسول: به مصیبت و آزار مردم خوشحال شدن.

  ix.            شماتت و خوشحالی از بدبختی و مصیبت زدگی دیگران .

   x.            شاد شدن از غمناکی خلق

  xi.            غم و اندوه از موفقیت فردی دیگر

     xii.            Pleasure Derived by Someone from another Person’s Misfortune

     xiii.            Gloating

    xiv.            Sorrow at another Person’s Success

تعریف شادِنفرود:

 Schadenfreude لذت به دست آمده از افتادن اتفاق بد برای دیگران است.

زبان انگلیسی آنرا از زبان آلمانی و چند زبان دیگر قرض گرفته است.

شادِنفرود احساس شادی ای است که از دیدن یا شنیدن شکست و یا مشکلات شخص دیگری بدست می آید.

این لغت در معنی مشابه اصطلاح انگلیسی Gloating و اصطلاح غیر رایج دوم شماتت است.

به معنای لذت بردن و یا خود رضایتی در شکست یکی دیگر است

o       رشک Envy، و شماتت Obloquy  هم به نوعی شادِنفرود هستند.

 

مودیتا یعنی:

       i.            سُرُور دلسوزانه

       ii.            شادی همدلانه

      iii.            شاد از خوبی ها

      iv.            شاد شدن از شادی دیگران

       v.            احساس خوشی و شادی نسبت به افرادی که خوشبخت هستند و هیچ گاه حس حسادت نسبت به این افراد نداشته باشند.

              vi.            Compersion

            vii.            Frubble

          viii.            Polyamory

در آیین بودا

o       همان گونه که مادر با در خطر انداختن زندگانی خود فرزندش را حفظ می کند، باید مهر بی پایان بر همه موجودات زنده را در خود شکوفا کند.

مودیتا یا شادی، حالتی است که در آن رهرو از دیدن یا شنیدن شادی های هستی شاد می شود.

حرکت گذاشتن به طبیعت به کامل ترین شکلی که در خور آن است، نشاندهنده عشق ژاپنی ها به طبیعت است.

دکتر «سوزوکی» محقق مکتب ذن بودیسم، علت آشفتگی های روحی و معنوی انسان غربی را در بیگانگی با طبیعت می داند.

o       سالک در این آیین از دیدن و شنیدن شادی دیگران شادمان می شود،

حتی از شنیدن شادی دشمن خود. رشک و حسد آفت این شادی است.

چَندمِهری

o       عشق چندنفره یا چَندمِهری Polyamory، به معنای داشتن بیش از یک یار است

و از فلسفه و عمل دوست داشتن همزمان چند نفر به شکل غیر مالکانه، صادقانه، مسئولیت‌پذیرانه و اخلاقی حکایت می‌کند.

عشق چندنفره بر انتخاب آگاهانه چند یار و برحذر بودن از قبول روش‌های مرسوم جامعه،

که داشتن یک یار را اجبار می‌کند، تأکید دارد.

چرا از بدبختی و شکست دیگران خوشحال می‌شویم؟

o       حس خوشنودی از بدبختی و شکست دیگران موذیانه است.

معمولاً از رشک و حسادت غیرقابل‌قبول‌تر به شمار می‌رود.

o       با غبطه کاملاً تفاوت دارد.

غبطه یعنی آرزو بردن به نیکویی حال کسی؛ آرزوی نعمت و سعادت دیگران را داشتن بدون آرزو کردن زوال نعمت و سعادت آنان.

یا رشک بردن بر سعادت و نیکی کسی بدون بدخواهی نسبت به آن شخص

o       خوشحال شدن از بیچارگی دیگران از نظر اخلاقی ناپسندتر از این است که از شادی و خوشبختی دیگران ناراحت شوید.

داشتن حس حسادت از ویژگی‌های انسان است، اما لذت بردن از بدبختی دیگران خصیصه‌ای بد است.

لذت بردن از بدبختی دیگران یکی از بدترین خصوصیات طبیعت انسان است، زیرا بسیار به ظلم و ستمگری نزدیک است.

وقتی این احساس بهتر درک شود، طبیعی‌تر و قابل قبول‌تر خواهد شد.

o       در توصیف لذت از بدبختی دیگران دو ویژگی قابل بحث و اعتراض نیستند: خوشنودی ما و بدبختی دیگران.

این خصوصیات توصیف‌کننده تضاد و تعارضی شدید بین ارزیابی مثبت ما از موقعیت و ارزیابی منفی ما از فرد دیگر است.

این تعارض نشان دهنده وجود یک دغدغه مقایسه‌ای و گاهی رقابتی است.

یکی از دلایل اصلی خوشنود شدن از بدبختی فردی دیگر این است که بدبختی آن فرد ممکن است به نفع ما باشد؛

مثلاً ممکن است برتری ما را شدت دهد.

o       فقط موفقیت کافی نیست؛ بقیه باید شکست بخورند.

o       کافی نیست که خوشنودی از بدبختی دیگران را با خوشنودی خود و بدبختی دیگران تعریف کنیم.

سه ویژگی دیگر نیز در این زمینه درگیر هستند:

a)      آن فرد شایسته آن بدبختی است،

b)      آن بدبختی نسبتاً ناچیز است،

c)      ما نقشی در بدبخت شدن آن فرد نداریم.

o       یکی از ویژگی‌های اصلی خوشنودی از بدبختی دیگران این باور است که آن فرد لایق آن بدبختی است.

مثلاً وقتی در ترافیکی سنگین گرفتار شده ایم، آیا درست است که وقتی راننده‌ای از سمت راست از ما سبقت گرفته و از ما عبور کند

و جلوتر افسر راهنمایی‌رانندگی او را جریمه می‌کند خوشحال شویم؟

این باور که آن فرد مستحق آن بدشانسی بوده است، نشان دهنده این تصور ماست که عدالت اجرا شده است

و باعث می‌شود در موقعیتی که لازم است ناراحت شویم، کاملاً خوشنود و راضی باشیم.

علاوه بر این، این باور ما را فردی اخلاق‌گرا نشان می‌دهد که راضی به صدمه دیدن دیگران نیست.

هرچه این بدبختی بیشتر لایق آن فرد باشد، خوشنودی ما توجیه‌پذیرتر خواهد بود.

o       یکی دیگر از ویژگی‌های خوشنودی از بدبختی دیگران، در مورد طبیعت و ذات ناچیز آن بدبختی است.

این ویژگی به دغدغه مقایسه‌ای که در این حس وجود دارد مربوط است.

مقایسه زمانی میسر است که دو طرف چندان از هم دور نباشند و به یک زمینه مقایسه‌ای یکسان مربوط باشند.

به همین ترتیب، خوشنودی از بدبختی دیگران تفاوت‌های کوچک را در بر دارد.

وقتی آن بدبختی شدید باشد، خوشنودی از بدبختی دیگران معمولاً به ترحم و افسوس تبدیل می‌شود.

مثلاً، اینکه همسایه پرسروصدا و مزاحم ما بفهمد که همسرش به او خیانت می‌کند، ممکن است با کمی خوشنودی همراه باشد؛

اما اگر دخترش به شدت بیمار شود، احتمال اینکه برای او احساس ترحم و افسوس کنیم بیشتر است.

می‌توانیم قبول کنیم که در بعضی موقعیت‌ها بدبختی دیگران ممکن است سنگین باشد،

 اما سنگین‌تر از کاری که آن فرد با ما و دیگران کرده است نمی‌تواند باشد.

وقتی یک دیکتاتور ظالم به قتل می‌رسد، خیلی‌ها خوشنود می‌شوند،

 زیرا باتوجه به اعمال ظالمانه‌ای که آن فرد در حق مردم انجام داده است،

چنین قتلی واقعاً شایسته او به نظر می‌رسد.

o       خوشنودی از بدبختی دیگران با منفعل بودن عاملی که از آن موقیت خوشنود است همراه می‌باشد.

درگیری فعالانه در تضاد با قوانین رقابت عادلانه است؛ باعث می‌شود گمان رود که ما به آن فرد صدمه می‌زنیم

و درنتیجه برنده واقعی آن رقابت به شمار نخواهیم رفت.

همچنین ممکن است یک تعارض و تجاوز به نظر برسد؛ گرچه ممکن است آن فرد شایسته آن بدبختی یا مجازات باشد،

 اما ما فاقد قدرت لازم برای اعمال آن هستیم.

معمولاً یکی از مهمترین مسائل دخیل در خوشنودی ما در بدبختی دیگران این احساس است که شکست رقیب ما بخاطر رفتار شرورانه ما نبوده است.

به گونه ای است که انگار عدالت انجام گرفته است.

o       بعضی افراد خوشنودی از بدبختی دیگران را نوعی سادیسم قلمداد می‌کنند، با این استدلال که تفاوت بین آنها جزئی و ناچیز است

و خوشنودی از بدبختی دیگران با نفرت و دشمنی همراه است.

درست است که خوشنودی از بدبختی دیگران معمولاً چنین تصویر عمومی دارد، اما این به تنهایی نشان دهنده موارد حاد و افراطی است.

سه خصوصیت بالا از خوشنودی از بدبختی دیگران در سادیسم وجود ندارد:

           i.            مجازات مستحق نیست،

          ii.            ناچیز است

         iii.             ما در آن نقش فعال داریم.

o       یک تحقیق جالب که روی عشق یکطرفه انجام گرفته، نشان می‌دهد که برخلاف کلیشه، فرد امتناع کننده بعنوان کسی که سادیسم‌وار دل می‌شکند،

افراد امتناع‌کننده از این تجربه لذت نمی‌برند و احساساتی منفی مثل احساس گناه و پشیمانی را تجربه می‌کنند.

این افراد در اکثر رفتارهای کلامی و غیرکلامی خود سعی دارند که آسیبی که به دیگری رسانده‌اند را ناچیز جلوه دهند.

o       بین عشق رمانتیک که نگرشی مثبت به معشوق دربر دارد و نگرش منفی که در خوشنودی از بدبختی دیگران وجود دارد، تفاوت زیادی است.

اما، وقتی بدبختی ناچیز باشد و فرد با شوخ‌طبعی که یکی از ویژگی‌های رابطه عاشقانه است، به آن بدبختی واکنش دهد، می‌تواند وجود داشته باشد.

اما وقتی یک نفر سومی در کار باشد یا عاشقانه بودن رابطه برهم می‌خورد، در روابط عاشقانه تداول بیشتری پیدا می‌کند.

در یک زمستان، فرد عاشقی داشتم که یک دوست‌دختر افتضاح داشت.

چند روز بعد از اینکه دچار گلودرد بدی شده بودم، صدای آنها را وقتی پای تلفن با هم حرف می‌زدند شنیدم،

 که آن دختر می‌گفت حالش خوب نیست و گلویش خیلی درد می‌کند. لبخندی که روی لب‌هایم نقش بست را نمی‌توانستم مخفی کنم.

 در موردی دیگر، مریم از بی‌وفایی و خیانت سامان شوهر نادیا بسیار خوشحال شده بود، زیرا نادیا قبلاً معشوقه شوهر خودش بوده است.

نادیا بخاطر خیانت سامان متحمل درد و ناراحتی زیادی شده بود و مریم آن را می‌دانست؛

با این وجود، تصور می‌کرد که عدالت انجام گرفته است و ناراحتی نادیا درست مثل ناراحتی خود اوست.

در چنین مواردی بدبختی دیگران بااینکه مهم و سنگین است، اما سنگین‌تر از آنچه که بوده یا بدبخـتی خود ما نیست.

در اینجا هم مجازات کاملاً به حق بوده و به هیچ طریقی فراتر از خود جرم نبوده است.

o       گاهی‌اوقات درد عظیم از دست دادن یک معشوق نگرشی آسیب‌شناسانه ایجاد می‌کند که حتی می‌تواند بدتر از خوشنودی از بدبخـتی دیگران باشد.

یک نمونه واقعی از این مردی است که همسر او مرتکب خیانت شده و درنتیجه آن، آنها از هم طلاق می‌گیرند.

زن با عاشق خود ازدواج می‌کند و مدت زمان کمی بعد از آن پسری به دنیا می‌آورند.

چند سال بعد که آن پسر به سرطان مبتلا می‌شود، مرد از اینکه همسر سابقش مجازات شده است احساس خوشنودی می‌کند.

این یک مورد آسیب‌شناسانه است زیرا نه تنها بدبختی آن زن بسیار شدید بوده، بلکه یک بچه هم در بدبختی او درگیر شده است.

o       وقتی خوشنودی از بدبختی دیگران را به بدبختی‌های ناچیز و جزئی مربوط بدانیم، و باور خودمان بر اجرا شدن عدالت

 و اینکه ما مسئول آن بدبختی نبوده‌ایم را وارد آن کنیم، این احساس از نظر اخلاقی چندان سزاوار سرزنش نخواهد بود.

دید متعارف و عموم، که شدیداً خوشنودی از بدبختی دیگران را نهی می‌کند، از این دید ریشه می‌گیرد که دشمنی

و سادیسم عامل اصلی این حس هستند، و می‌بینیم که این دیدگاه کاملاً اشتباه است.

10- ملال و احساس ملالت

به ازای هرچیزی در زندگی دو حال داریم، یا آن چیز را می‌خواهیم یا نمی‌خواهیم. اگر نخواهیم که هیچ، ولی اگر بخواهیم، یا آن چیز را داریم یا نداریم. اگر نداشته باشیم درد می‌کشیم و اگر داشته باشیم لذت می‌بریم.

تجربه زندگی ما بین درد از نداشتن آن‌چه می‌خواهیم و لذت از داشتن آن‌چه می‌خواهیم می‌گذرد. امّا این تصور، خام است.

شوپنهاور با تعلم از بودا اذعان کرد که بین درد و لذت، یک چیز سومی وجود دارد و آن ملالت است.

تا زمانی که یک چیز را نداریم و می‌خواهیم،‌ دست‌خوش درد و رنجیم. دیر یا زود آن چیز را به‌دست می‌آوریم و دست‌خوش لذّت می‌شویم. امّا بعد از لذّت چیز سومی هست و آن ملال است. زمانی که چیزی را داریم اما آن را نمی‌خواهیم دچار ملال می‌شویم. به این ترتیب لذّت نقطه‌ای است میان دو پاره خط درد و ملال.

دوران لذت بردنِ ما از یک نعمت، در قیاس با دورانی که آن نعمت را می‌خواستیم و نداشتیم، و دورانی که آن نعمت را داشتیم و نمی‌خواستیم، یک نقطه بیش‌تر نیست.

لذت با وصال اتفاق می‌افتد، امّا رسیدن به لذت همان و آغاز ملال همان.

ادامه مطلب ….

مشق مرگ – جهان رقص سایه‌هاست

مشق مرگ – جهان رقص سایه‌هاست

فلسفۀ شوپنهاور در ژرف‌ترین لایه‌اش «مشق مرگ» است.

زندگی کابوسی است که مرگ می‌تواند ما را از آن بیدار کند.

ادامه مطلب…