کارل راجرز
کارل راجرز
Carl Ransom Rogers, 1902 –1987
• کارل راجرز، روانشناس آمریکایی، یکی از نظریهپردازان معروف شخصیت و یکی از چهرههای اصلی در رویکرد روانشناسی انسانگرایانه Humanistic-Approach-Psychology و هستیگرایانه یا خودگوهرگریانه Existential-Psychotherapy در روانشناسی است.
• راجرز بهعنوان یکی از پدرهای تحقیقات رواندرمانی شناخته میشود و به دلیل تحقیقات پیشرویی که انجام دادهاست، نشانِ مشارکت علمی برجسته از سوی انجمن روانشناسی آمریکا در سال ۱۹۵۶ به او تعلق گرفت. او موضعی پرسشگر و جرأتورزانه به سوی قلمرو ناشناخته، هم بهعنوان یک فرد متخصص و هم عادی داشت.
• رویکرد فردمحور Person-Centered Therapy به عنوان رویکرد منحصربهفرد او در شناخت شخصیت و روابط انسانی، کاربردهای بسیاری در حوزههای مختلف از جمله مشاوره و رواندرمانی (درمان مخاطب محور) Client-Centered Therapy، آموزش (آموزش دانشآموزمحور) Student-Centered Learning و دیگر سازمانهای گروهی مورد استفاده قرار گرفت. در سال ۱۹۷۲ راجرز به دلیل کارهای حرفهایاش، از سوی انجمن روانشناسی آمریکا American Psychological Association به عنوان شایستهترین فرد برای دریافت نشان مشارکت حرفهای برجسته انتخاب شد. او پیش از مرگش در سال ۱۹۸۷ به پاس فعالیتهایش در زمینهٔ درگیریهای داخلی آفریقای جنوبی و ایرلند شمالی، نامزد دریافت جایزهٔ صلح نوبل شد.
• کارل راجرز در ۸ ژانویهٔ ۱۹۰۲ در اوک پارک Oak Park, Illinois در حومهٔ شیکاگو به دنیا آمد. نام پدرش والتر و نام مادرش جولیا بود. آنها شش فرزند بودند و راجرز چهارمین بود. پدرش مهندس عمران و پیمانکار بسیار موفقی بود، و به همین دلیل، راجرز در کودکی هیچ مشکل مالی نداشت.
o راجرز خودش را به این صورت توصیف میکند: فرزند میانی در خانوادهای بزرگ و بسیار درهمبافته، که سختکوشی و مسیحیت (پروتستان اصولگرا، حتی افراطی)، در آن ارزشمند بود.
o راجرز میگوید: بچههایم باورشان نمیشود که آن زمان حتی آب گازدار نیز نوشابهای مکروه محسوب میشد. یادم میآید که وقتی اولین نوشابهٔ گازدار را نوشیدم، احساس گناه به من دست داد. والدین راجرز به او و دیگر بچهها اجازه نمیدادند با بچههای غریبه دوست شوند زیرا هر کسی به غیر از خویشاوندان، به کارهای مشکوک مشغول بودند. در نتیجهٔ این پیشذهنیت نسبت به “غیر خودیها”، راجرز مدت زمان زیادی را به تنهایی میگذراند، هر چه دم دستش میرسید را میخواند، از جمله دائرةالمعارفها و لغتنامههای مختلف. در اوکپارک، خانوادهٔ راجرز در محلهای نسبتاً مرفهنشین زندگی میکردند. در همانجا راجرز به مدرسهٔ ابتدایی هولمز رفت، همکلاسیهایش عبارت بودند از ارنستهمینگوی (که دو سال از او بزرگتر بود) و فرزندان فرانک لوید رایت Frank Lloyd Wright، آرشیتکت معروف آمریکا.
• راجرز در دوازده سالگی به همراه خانوادهاش به مزرعهای در ۵۰ کیلومتری شیکاگو نقل مکان کرد. زندگی در مزرعه به این معنا نبود که آنها سبک زندگی نسبتاً لوکس و مرفه خود را کنار بگذارند. همه میدانند که راجرز در مزرعه بزرگ شدهاست، اما کمتر کسی میداند که خانهٔ آنها در مزرعه، سقف آردواز، کف کاشیکاری، هشت اتاق، و پنج حمام داشت. در پشت خانه، یک زمین تنیس خاکی قرار داشت. در همین مزرعه بود که راجرز برای اولین بار به علوم علاقهمند شد. پدرش اصرار داشت که مزرعه طبق اصول علمی اداره شود، به همین دلیل، در بارهٔ بسیاری آزمایشهای علمی در بارهٔ کشاورزی مطالعه کرد. از روی این مطالعات، او به بید (نوعی حشره شبیه به پروانه) علاقهمند شد. او آنها را میگرفت، بزرگ میکرد، و تولیدمثلشان میداد. علاقه به علم هرگز در راجرز از بین نرفت، هرچند که در تمام عمر، در یکی از غیرعینیترین زمینههای روانشناسی فعالیت کرد.
• تمایل راجرز به تنهایی در دبیرستان ادامه یافت. در این مدت او فقط دو دوست داشت. او دانشآموزی ممتاز بود و تقریباً همیشه A میگرفت. دروس مورد علاقهاش، انگلیسی و علوم بود.
• در ۱۹۱۹، راجرز در دانشگاه ویسکانسین University of Wisconsin–Madison ، در رشتهٔ کشاورزی ثبت نام کرد. این همان دانشگاهی بود که هم پدر و هم مادرش، دو برادر و یک خواهرش در آنجا درس خوانده بودند. راجرز در سالهای اول دانشگاه در امور مذهبی بسیار فعال بود. در ۱۹۲۲ با نُه نفر دیگر از دانشجویان برای شرکت در کنفرانسی مذهبی مسیحی به پکن (چین) اعزام شد. این سفر شش ماهه تأثیر عمیقی روی راجرز گذاشت. او بدون واسطه و به طور مستقیم با مردمی از فرهنگها و مذاهب مختلف آشنا شد. راجرز در بازگشت از چین، در کشتی، ناگهان به ذهنش رسید که مسیح نباید خدا باشد، بلکه باید انسانی مثل انسانهای دیگر باشد. او تصمیم گرفت که دیگر به خانه برنگردد و در نامهای به والدینش نوشت که دیگر نمیخواهد به مذهب پروتانیسم آنها مقید باشد.
o راجرز از مذهب افراطی پروتستانیسم انصراف داد ولی ظاهراً میبایست بابت این آزادی هزینه میپرداخت. در بازگشت از چین، او به دردهای معدوی شدیدی دچار میشد که سرانجام زخممعده اثناعشری تشخیص داده شد. راجرز چندین هفته بستری شد و شش ماه تمام تحت مراقبت شدید قرار داشت. غیر از او، دو تن دیگر از خواهران و برادرانش در مرحلهای از زندگی خود زخم معده گرفتند. در بازگشت به دانشگاه، راجرز از کشاورزی به تاریخ تغییر رشته داد. او در ۱۹۲۴ مدرک لیسانس گرفت.
• بعد از فارغالتحصیلی، راجرز با دوست دوران کودکی خود، هلنالیوت، ازدواج کرد، هر چند که والدینش با این کار بسیار مخالف بودند. آنها دو فرزند به دنیا آوردند (دیوید، ۱۹۲۶، و ناتالی، ۱۹۲۸). جالب این است که وقتی دیوید به دنیا آمد، راجرز میخواست او را طبق اصول رفتارگرایی Behaviorism واتسونی John B. Watson بزرگ کند. خوشبختانه، و به قول خود راجرز، همسرش هلن به اندازهٔ کافی عقل سلیم داشت تا به رغم همهٔ “دانش” روانشناسی راجرز،
که بسیار مجرب بود، مادر خوبی برای فرزندانشان شود. راجرز میگوید که مشاهدهٔ بزرگ شدن فرزندانش به او در بارهٔ انسانها، رشد انسان، و روابط میانفردی آنها چیزهایی یاد دادهاست که آموختن آنها از طریق شغلی و حرفهای غیر ممکن بود. بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه، راجرز در Union Theological Seminary در نیویورک ثبت نام کرد. اما احساس میکرد که به غیر از کمکهای مذهبی، باید روش دیگری برای کمک به مردم وجود داشته باشد. بعد از دو سال فعالیت در این سمینار، او به دانشگاه کلمبیا رفت Teachers College, Columbia University و در رشتهٔ روانشناسی بالینی به تحصیل پرداخت و در ۱۹۲۸ فوقلیسانس، و در ۱۹۳۱ دکترا گرفت. تز دکترای وی در بارهٔ اندازهگیری تنظیم یا سازگاری شخصیت در کودکان بود.
• بعد از دریافت مدرک دکتری، راجرز به عنوان روانشناس در انجمن پیشگیری خشونت با کودکان Society for the Prevention of Cruelty to Children در رُچستر University of Rochester ، نیویورک، مشغول بهکار شد. او در طول تحصیلات دکترا، در همین انجمن به عنوان همکار فعالیت داشت. در همانجا بود که راجرز با چندین تجربه مواجه شد که بعدها بر نظریهٔ شخصیت، و رویکرد وی به رواندرمانی بهشدت تأثیر گذاشتند. اولاً او متوجه شد که روانکاوی، که رویکرد غالب در این انجمن بود، بیشتر اوقات ناموثر است. ثانیاً، متوجه شد که صاحبنظران مطرح در روانشناسی، در این مورد که برای درمان افراد مبتلا به اختلالات روانی کدام روش بهتر است، اختلاف نظر داشته، و نمیتوانند به توافق برسند. ثالثاً، متوجه شد که گشتن به دنبال یک “بینش” (بصیرت یا شهود) به مشکلات روانی، معمولاً راه به جایی نمیبرد و باعث دلسردی میشود. تقریباً در همین زمان بود که راجرز تحت تاثیر آلفرد آدلر قرار گرفت. او از آدلر آموخت که مطالعات موردی طولانی، موضوعاتی سرد، مکانیکی، و غیرضروری هستند. او همچنین متوجه شد که رواندرمانگران مجبور نیستند وقتشان را در تحقیق و تفحص در گذشتهٔ بیماران صرف کنند. به جای آن، آنها باید به زمان حال بیماران (محیط بلافاصله و بلاواسطهٔ) بپردازند و ببینند که بیماران در حال حاضر در چه شرایطی قرار دارند.
• راجرز اولین کتاب خود بهنام «درمان بالینی کودکان دشوار» Clinical Treatment of the Problem Child را در سال ۱۹۳۹، زمانی که هنوز در دپارتمان مطالعات کودکان بود، نوشت. در ۱۹۴۰، او از کار عملی به کار آکادمیک تغییر فعالیت داد. در این سال، راجرز در دانشگاه اوهایو Ohio State University سمت استادی روانشناسی بالینی را به عهده گرفت. در همانجا بود که راجرز به فرمولبندی و امتحان رویکرد خودش به رواندرمانی پرداخت. در ۱۹۴۲، کتاب «مشاوره و رواندرمانی: مفاهیم عملی نوینتر» Counseling and Psychotherapy: Newer Concepts in Practice. را نوشت. در این کتاب، او اولین جایگزین عمده برای روانکاوی را توصیف کرد. ناشر کتاب ابتدا تمایلی به چاپ آن نداشت، زیرا فکر میکرد که تیراژ ۲۰۰۰ نسخهای آن به فروش نخواهد رفت. این تیراژ فقط برای پوشش هزینههای چاپ کافی بود. تا سال ۱۹۶۱، این کتاب ۷۰۰۰۰ نسخه فروش داشت و هنوز هم فروش خوبی دارد.
• در ۱۹۴۴، به عنوان بخشی از فعالیتهای مربوط به جنگ، راجرز ایالت اوهایو را ترک کرد و به نیویورک رفت. بعد از یک سال، به دانشگاه شیکاگو University of Chicago رفت و در آنجا به عنوان استاد روانشناسی و مدیر مشاوره منصوب گشت. در همین دوران در دانشگاه شیکاگو بود که راجرز مهمترین کتاب خود را نوشت: «رواندرمانی مراجع-محوری: مفاهیم، شیوهها، و کاربردها» (۱۹۵۱) Client-Centered Therapy: Its Current Practice, Implications and Theory.
• در ۱۹۵۷، راجرز دانشگاه شیکاگو را ترک کرد و به دانشگاه ویسکانسین University of Wisconsin, Madison رفت. در آنجا او، هم به عنوان استاد روانشناسی و هم به عنوان استاد روانپزشکی مشغول به کار شد. راجرز متوجه شد که در دانشگاه ویسکانسین جوّ حاکم، بیشتر رقابتی است تا رفاقتی. او از همه بیشتر از نحوهٔ برخورد غیرانسانی (به زعم وی) با دانشجویان فوقلیسانس ناراحت بود، و چون نتوانست وضعیت را بهبود دهد، از آنجا استعفا داد. راجرز بعد از استعفا از دانشگاه ویسکانسین به لاهویا در کالیفرنیا La Jolla رفت و به عضویت انستیتو علوم رفتاری غربی Western Behavioral Sciences Institute در آمد. در ۱۹۶۸، راجرز و تنی چند از دیگر اعضایی که رویکردی انسانگرایانهتری داشتند، انستیتو علوم رفتاری غربی را ترک کردند تا مرکز مطالعات شخص را، باز هم در لاهویا، تاسیس کنند.
• بسیاری از تغییر مسیرهای راجرز با یک تغییر جهت در علایق، تکنیکها، یا فلسفه، همراه بودند. آخرین تغییر مسیر وی، علاقهٔ راجرز به «فرد، در همان زمانی که دنیا را تجربه میکند» را نشان میدهد. راجرز میگفت که او به “شخص” علاقهمند است، ولی از روشهای قدیمی که انسان را به عنوان “موضوع” تحقیق مورد مطالعه قرار میدهند منزجر است. در سالهای بعد، راجرز با گروههای رویارویی کار میکرد و به آنها آموزش حساسیت تدریس میکرد. او بیشتر به این موضوع علاقه داشت که شرایطی را کشف کند که شخص در آنها میتواند پتانسیلهای خود را کاملاً به فعل درآورد. همچنین، در اواخر فعالیت حرفهای خود، راجرز به ارتقای صلح جهانی علاقهمند شد. او پروژهٔ صلح ژنو را در سال ۱۹۸۵ سازمان دهی کرد. در سال ۱۹۸۶ نیز چندین کارگاه صلح در مسکو را رهبری کرد. او تا روز ۴ فوریهٔ ۱۹۸۷ به این فعالیتها ادامه داد. در این روز، او به علت ایست قلبی در گذشت. او ۸۵ سال داشت.
• فرضیههای نظریهٔ راجرز آشکارا نشان میدهد که او در مطالعهٔ شخصیت Personality ، شخص Person را مرکز توجه قرار دادهاست. به همین دلیل، نظریهٔ وی در رواندرمانی، رواندرمانی شخص-محور Person-Centered Therapy یا PCT نام دارد.
دیدگاههای راجرز
دیدگاههای راجرز
• ویژگی اساسی دیدگاه راجرز عبارت از تشریح روشن تعدادی از فنون درمانی، تاکید بر نگرش و سبک هیجانی درمانگر و بیاهمیت قلمداد کردن برخی از روشهای خاص است.
• نامآوری کارل راجرز بیشتر به سبب کارهای زیر است:
1- رویکرد غیرمستقیم برای درمان با نام «درمان بیمار محور» Person-Centered Therapy
2- ارائه مفهوم «گرایش واقعیسازی» Actualizing Tendency
3- ارائه مفهوم «فرد با کارکرد کامل» Fully Functioning Person
تاریخچه تحول فكر راجرز :
• راجرز در آغاز كارش از شیوههای سنتی رواندرمانی و روانشناسی بالینی در فعالیتهای درمانیاش استفاده میكرد. بدین معنی كه آزمونهای شخصیت و تشخیص را بهكار میبست و برای نیل به تغییر رفتار به توصیف و دگرگونسازی محیط مبادرت میورزید، سرانجام در ۱۹۵۱ به روش درمان غیرمستقیم متوسل شد. او در نگرش جدید خود بر دنیای ذهنی و خصوصی فرد و بر استعدادهای بالقوه او برای رشد و بر كیفیت رابطه مشاورهای تاكید كرد.
• یك جهتگیری مبتنی بر پدیدهشناسی Phenomenology، اصالتِ وجود، و اصالتِ فرد است كه این ایمان عمیق او را به انسان، و به استعدادهای ذاتی او برای رشد و تكامل نشان میدهد. راجرز در نظریه خود وجود یك نیروی انگیزشی را در انسان مسلم فرض میكند كه به عقیده او همان تمایل ذاتی ترکیب موجود زنده Organism است، و برای رشد و توسعه همه استعدادهایش در شرایط معینی شكوفا میشود.
• راجرز در تدوین نظریهاش از افكار معاصران خود از جمله جاندیوی نیز بهره فراوان برد. بر اساس فلسفه جاندیوی انسان قادر است از طریق خودشناسی خود را آنطور كه میخواهد بسازد. رنک Otto Rank نیز معتقد است كه فرد استعدادهایی در جهت هدایت خویش دارد كه این استعدادها از طریق درمان متجلی میشوند. رنک سه عامل را در رواندرمانی مؤثر میدانست:
i. مراجع ،
ii. مشاور ،
iii. رابطه بین آنها
o نظریه راجرز دارای دیدگاه پدیدار شناسی Phenomenology «آنچه دیده میشود» است. در پدیدارشناسی اعتقاد بر این است كه گرچه دنیای واقعی ممكن است موجود باشد، ولی موجودیت آن را نمیتوان مستقیماً شناخت یا تجربه كرد، بلكه میتوان بر اساس ادراكات فرد از جهان این موجودیت را تصور و دریافت كرد. انسان فقط بر اساس ادراكاتش از اشیا و امور و بر اساس تصورش از آنها رفتار خواهد كرد. راجرز هنگامی كه در باره مرجع قیاس درونی بحث میكند، در واقع دیدگاه پدیدارشناسی را بهكار میبرد.
• بطور كلی نظریه راجرز از نظر تكامل به سه دوره تقسیم میگردد:
i. دوره درمان غیرمستقیم.
ii. دوره درمان بر طبق انعكاس مطالب.
iii. دوره درمان تجربی .
1. دوره درمان غیرمستقیم
o نقش مشاور در ایجاد: فضائی آزاد، مبرا از دخالت، مبتنی بر پذیرش، روشن سازی،
o تغییرات در شخصیت مراجع بصورت: پیشرفت تدریجی بصیرت مراجع نسبت به خود و موقعیتش، و تلاشی به استفاده از ابتكار و خلاقیت مراجع در جهت ایجاد: رشد، سلامتی، سازگاری.
2. در دوره دوم روان درمانی مبتنی بر انعكاس مطالب
o نقش مشاور: انعكاس احساسات، در جریان انعكاس احساسات، مشاور خود را كاملاً در نگرشهای مراجع غوطهور میكند و به درون او راه مییابد، و مشكل را از دریچه چشم او مینگرد. اجتناب از هرگونه تهدید در جریان رابطه و تغییر شخصیت مراجع، رشد و هماهنگی و توافق میان خویشتنپنداری و زمینه پدیدهشناسی فرد. توجه عمیق مشاور به محتوای عاطفی اظهارات مراجع و نه به محتوای معانی و بیان آنها.
3. در دوره سوم رواندرمانی مبتنی بر تجربه كه از نتایج درمانهای غیرمستقیم و انعكاسی است و هدف آن كمك موثر به افراد نرمال و پریشان است. این دوره به تأثیر تكنیكهائی نظیر: احترام مثبت، درك همدلانه، خلوص مشاور، توجه خاصی مبذول میشود. ماهیت اصلی رواندرمانی مبتنی بر تجربه، به تجربه در آوردن امور است كه هر مشاوری به طریقه خاصی آن را اعمال میكند، مهم آنكه تمام پاسخها و فعالیتهای مشاور باید بر تجربیات مراجع متكی باشد .
• عواملی كه در پیشرفت و گسترش همهجانبه نظریه درمان مراجعمحوری مؤثر است:
i. هماهنگی آن با فرهنگ پراگماتیزم غربی كه در آن اعتقاد به این است كه انسان قادر است از خود آنچه را كه میخواهد بسازد و این عمل از طریق خودشناسی عملی میشود.
ii. وجود فلسفه و دیدگاه مثبتی در باره تغییر و سازندگی انسان.
iii. ساده بودن آن برای مشاوران تازهكار و نامطمئن از خود.
iv. ارائه روشی سادهتر برای تغییر شخصیت.
v. پذیرش سهل و سریع آن بدلیل مفاهیم فلسفی و بینیازیاش از ابزار و لوازم.
مفاهیم بنیادی نظریه راجرز
مفاهیم بنیادی نظریه راجرز
نظریه شخصیت:
• نظریه شخصیت راجرز در حوزه تفكرات پدیدهشناسی قرار دارد كه در آن به ادراك و اصول روانشناسی گشتالت تاكید میشود.
• در این دیدگاه تمام تلاشها و توجهات فرد با ادراك او از جهان پیرامونش در لحظه معینی از زمان ارتباط دارد و چگونگی تشكیل و تغبیر این قالب ادراكی مورد توجه است.
• پیش فرض بنیادی این دیدگاه آن است كه ادراك فرد از خود و از جهان پیرامونش تعیین كننده رفتار است.
1. هر انسانی در دنیای متغیر و متحولی از تجربیات گوناگون زندگی میكند كه فقط خودش در مركز آن جهان هستی قرار دارد (دنیای خصوصی، زمینه نمودی، یا زمینه تجربی فرد). در این جهان خصوصی فقط بخش كمی از تجارب آگاهانه انجام میپذیرد و چنانچه قسمتی از تجارب در ارضاء یك نیاز ضرورت داشته باشد به سطح آگاهی فرا خوانده میشود. هر فرد موجودی بیهمتاست و فرد خودش تنها كسی است كه میتواند بفهمد تجارب او چگونه ادراك شدهاند و برایش چه معنایی دارند.
2. فرد یا ارگانیزم بر اساس تجربه و درك خودش از زمینه تجربی نسبت به آن واكنش نشان میدهد. او تجارب خود را واقعی تلقی میكند و برای او واقعیت همان چیزی است كه او تجربه میكند. واضح است موقعی كه ادراك تغییر میكند واكنش فرد هم تغییر میكند و این نكته را باید در درمان مد نظر داشت. از نظر روانشناسی واقعیت اصولاً همان ادراك جهان خصوصی فرد است حال آنكه از نظر اجتماعی واقعیت ادراكهائی است كه از درجه عمومیت بیشتری در بین افراد برخوردار باشد. دنیای خصوصی فرد از یك سلسله فرضیات تشكیل شده كه هدف آن در نهایت تامین امنیت فرد است.
3. ارگانیزم به زمینه پدیدهای و ادراكی خود بصورت یك كل سازمان یافته پاسخ میدهد. پاسخهای جسمانی و روانی ارگانیزم به وقایع خارجی به صورت یك كل سازمان یافته و هدف جویانه در جهت ارضای نیازهای احساس شده اوست.
4. ارگانیزم یك تمایل اساسی ذاتی و یك تلاش اصلی دارد و آن تمایل به تحقق بخشیدن و حفظ و تعالی خویشتن است. این تمایل پایه و اساس فعالیتهای او را تشكیل میدهد. تمام نیازهای روانی و جسمانی فرد را میتوان جنبههایی از همین نیاز بنیادی دانست، تحت تأثیر این تمایل اساسی ارگانیزم در جهت رشد، خودشكفتگی، بقاء و تعالی نفس، خودرهبری، خودنظمی، خودمختاری، استقلال، مسئولیت، و تسلط بر نفس حركت میكند. تحقق خود در جهت اجتماعی شدن نیز انجام میگیرد.
5. رفتار اصولاً تلاش هدف جویانه ارگانیزم برای ارضاء نیازهای تجربه شده در میدان ادراكی است. تمام نیازها با توجه به نیاز اساسی یعنی حفظ و بقاء، تعالی ارگانیزم، و تحقق خویش صورت میگیرد. رفتار عكسالعملی به زمینه ادراكی است و تمام عوامل ایجاد كننده رفتار در زمان حال قرار دارند، پس اگر كسی بخواهد تغییر ثابتی در رفتار فرد دیگری ایجاد كند، باید ادراك او را تغییر دهد گرچه گذشته در شكل بخشیدن و معنی دادن به ادراك كنونی مؤثر است.
6. رفتار هدف جویانه با عواطف همراه است و عواطف عموماً وقوع رفتار را تسهیل میكنند و دو گروه هستند: عواطف و احساسات نامطبوع و مهیج و عواطف و احساسات آرام و ارضاء شدنی.
7. بهترین موضع برای درك و فهم رفتار فرد آن است كه آنرا در چارچوب مرجع قیاس درونی او مورد توجه و بررسی قرار دهیم، مرجع قیاس درونی به كلیه تجربیاتی اطلاق میشود كه در لحظهای مشخص در آگاهی فرد قرار دارند یعنی رفتار او را با توجه به تجربیات او مورد بررسی قرار دهیم.
8. از كل زمینه ادراكی (كل تجربیات) بهتدریج بخشی بنام خود متمایز و متجلی میشود (بخشی از تجربیات كه مربوط به خود فرد است) كه مفهوم خود نیز نامیده میشود كه آگاهی فرد از بودن و عملكرد اوست. و آن مفهومی است كه از تجارب مربوط به خود حاصل میشود. مفهوم خود ابعادی دارد و هر بعد آن دارای ارزشهایی است، ممكن است به ضعف یا قدرت، به دوست داشتن یا تنفر، به خوشبختی یا بدبختی مبتنی باشد كه با … هر حالتی روی رفتار فرد اثر خاص خود را میگذارد.
9. این سازمان خود بر اثر تعامل فرد با محیط و خصوصاً در سایه ارزشیابی فرد از تعامل خود با دیگران شكل میگیرد.
10. ارزشهای منظم به تجارب و نیز ارزشهایی كه بخشی از سازمان خود هستند. در بعضی موارد ارزشهائی هستند كه مستقیماً توسط ارگانیزم تجربه شده و در بعضی موارد از دیگران گرفته شدهاند. كودك تجاربی را كه برای خود تعالی بخش میبیند با ارزش میداند، ولی به تجاربی كه به نظرش خود او را تهدید میكند یا او را بقاء و تعالی نمیبخشد ارزش منفی میدهد.
o زمینه ادراكی فرد از ارزشیابیهای او در باره خود و همچنین ارزشیابیهای دیگران از او تشكیل میشود، روی این اصل است كه عوامل فردی و اجتماعی در تشكیل و تكوین خود و در زمینه ادراكی فرد نقش مهمی را بر عهده دارند. به مرور كه آگاهی از خود ظاهر میشود و در فرد نیازی شكل میگیرد كه آن نیاز نیاز به توجه مثبت و احترام نامیده میشود. از طریق نگرشهای مثبت و احترامآمیزی كه توسط دیگران نسبت به فرد بروز داده میشود. احترام و توجه مثبت نسبت به خود بوجود میآید.
o اگر فردی فقط توجه مثبت غیر شرطی را تجربه و احساس كند هیچگونه شرایط ارزش در او بوجود نمیآید در نتیجه توجه و احترام به خود هم بدون قید و شرط خواهد بود و دو نیاز توجه و احترام مثبت از جانب دیگران و توجه و احترام بخود هرگز با فرآیند ارزشیابی ارگانیزمی او مغایرت و تضاد پیدا نخواهد كرد و فرد همواره از نظر روانی سازگار میماند و به نحو كاملی عمل خواهد كرد.
11. تجاربی كه در زندگی فرد رخ میدهند بعلت نیاز فرد به احترام بخود و بر حسب شرایط ارزش، بطور انتخابی ادراك میشوند لذا این تجارب ممكن است
الف – به درستی در آگاهی فرد نماسازی و سپس درك شوند و جزء ساخت خود قرار گیرند.
ب – نادیده گرفته شوند زیرا كه ارتباط قابل دركی با ساخت خود ندارند.
ج – انكار یا تحریف شوند زیرا فرد آنها را با ساخت خود ناهماهنگ میداند.
12. اكثر شیوههای رفتار كه بوسیله ارگانیزم پذیرفته شدهاند همان شیوههایی هستند كه با مفهوم خود (نفس) هماهنگ هستند. تنها معبری كه نیازها بدان طریق ارضاء میشوند معبری است كه با سازمان و ساخت خود هماهنگ و سازگار است.
13. رفتار ممكن است در مواردی بوسیله آندسته از تجارب و نیازهای جسمانی بوجود آید كه در آگاهی نمادسازی نشدهاند. چنین رفتارهایی امكان دارد كه با سازمان خود سازگار نباشد ولی در چنین حالاتی فرد خویش را مالك و صاحب آن رفتار نمیداند. در حقیقت فشار نیازهای ناهماهنگ با ساخت نفس ممكن است بقدری زیاد باشد كه فرد را ناخواسته و ناآگاه بسمت انجام آن بكشاند.
14. زمانی كه ارگانیزم تجارب حسی و درونی خود را كه هنوز بصورت منظم و كاملی جزء ساخت خود قرار نگرفتهاند انكار میكند ناسازگاری روانی حاصل میشود. فرد یك نوع پراكندگی و دگرگونی واقعی را میان ارگانیزم تجربهگر خویش و ساخت خود مشاهده میكند. جملاتی نظیر: « من نمیدانم كه از چه میترسم » «در زندگی هدف واقعی ندارم» «قادر به تصمیمگیری نیستم» همهگی حاكی از عدم هماهنگی تجربه ارگانیزم با ساخت خود است، این ناهماهنگی در رفتار بروز میكند.
15. سازگاری روانی زمانی وجود دارد كه مفهوم خود در جهتی باشد كه تمام تجارب حسی و درونی ارگانیزم را بپذیرد و حداقل بطور تقریبی با همه تجارب ارگانیزم هماهنگ باشد.
16. هر تجربهای كه با ساخت خود در تضاد باشد ممكن است بهعنوان تهدیدی ادراك شود و هر چغدر میزان این نوع ادراكات بیشتر باشند ساخت خود سختتر و مقاومتر خواهد بود تا بتواند خودش را حفظ كند. شخص این نوع ادراكات را بهمنزله ناراحتی و تنش مبهمی تجربه میكند كه آنرا معمولاً اضطراب مینامند. تحریف و انكار ادراكی (تحریف و انكار تجربیات متضاد با ساخت خود) دو رفتار دفاعی اساسی هستند.
17. تحت شرایط خاصی كه اصولاً به نبودن تهدید و ترس متكی است تجارب ناسازگار با ساخت خود نیز قابلیت درك و بررسی و سازماندهی مجدد را پیدا میكنند، و ساخت خود چنان تجدید میشود كه قابلیت جذب تجارب ناهماهنگ را پیدا میكند.
18. موقعی كه فرد تمام تجارب حسی و درونی خود را درك میكند و آنرا جزیی از یك نظام واحد و هماهنگ میكند آنگاه دیگران را بیشتر درك میكند و بیشتر میپذیرد. فرد از خود بیشتر مطمئن هست، در ارتباط با دیگران واقعبینتر است، روابط اجتماعی بهتر دارد.
19. بهتدریج كه فرد مقدار بیشتری از تجارب ارگانیكی خود را درك میكند و آنها را به داخل ساخت خود وارد كرده میپذیرد درمییابد كه دارد نظام ارزشهای فعلی خودش را كه بیشتر از دیگران به درون فكنده شده با یك فرآیند مستمر ارزشگذاری ارگانیزمی تعویض میكند.
نظریه شخصیت راجرز
نظریه شخصیت راجرز
Rogers’s Personality Theory
کارل راجرز، نظریه خود را از کار با مراجعان درمانگاهش تدوین کرد. در واقع راجرز از رواندرمانی به نظریه شخصیت دست یافت. رویکرد پدیدارشناختی راجرز بر خلاف روانکاوی بر ادراک، احساس، خودشکوفایی، مفهوم خویشتن و تغییرات مداوم شخصیت تکیه دارد.
مفهوم خودپنداره
مفهوم خویشتن، مهمترین پدیده و عنصر اساسی در نظریه راجرز است. به نظر راجرز، انسان رویدادها و عوامل محیط خود را درک کرده و در ذهن خود به آنها معنی میدهد. مجموعه این سیستم ادراکی و معنایی، میدان پدیداری فرد را به وجود میآورد. قسمتی از این میدان که از بقیه تجربیات فرد متمایز است به وسیله واژههایی چون من، مرا و خودم تعریف میشود. این بخش همان خود یا خودپنداره است. خودپنداره تصویر یا برداشت شخص است از آن چیزی که هست. به اعتقاد راجرز، خودپنداره فرد بر ادراکش از جهان و رفتارش تاثیر میگذارد.
مفهوم ساختاری دیگر در این مورد، خود آرمانی (Ideal Self) است. خودآرمانی، خودپندارهای است که انسان آرزو میکند داشته باشد و شامل معانی و ادراکاتی است که فرد برای آنها ارزش زیادی قایل است.
ناهمخوانی و ناهماهنگی خویشتن
به نظر راجرز، فرد همه تجارب خویش را با خودپندارهاش مقایسه میکند. در واقع افراد تمایل دارند به گونهای رفتار کنند که با خودپنداره آنها همخوانی داشته باشد. هنگامی که بین خودپنداره و تجربه واقعی اختلاف وجود داشته باشد، فرد ناهمخوانی را تجربه میکند. برای مثال، اگر خود را فردی عاری از نفرت بدانید، ولی نفرت را تجربه کنید، دچار حالت ناهمخوانی میشوید. تجربهها احساسهای ناهمخوان تهدید کنندهاند و باعث تنش و اضطراب فرد میشوند.
در صورت بروز چنین ناهمخوانی و تضادی، فرد از خود واکنش دفاعی نشان میدهد. راجرز در این زمینه دو روند دفاعی مهم را ذکر میکند که یکی از آنها، تحریف کردن Distortion به معنای تجربهای است که با خودپنداره شخص در تضاد است و دیگری، انکار آن تجربه است.
در روند تحریف کردن، ذهن به تجربه متضاد اجازه میدهد تا به ضمیر خودآگاه بیاید. البته باید چنان مسخ شده باشد که با خودپنداره فرد هماهنگ شود. برای مثال؛ اگر چه در خودپنداره دانشجویی این مفهوم وجود داشته باشد که او آدم با استعدادی نیست، هنگامی که در یک درس نمره خوبی بگیرد، برای هماهنگ کردن این تجربه متضاد با خودپندارهای که دارد، به خود میگوید: “شانس آوردم که نمره خوبی گرفتم.”
شخص به وسیله مکانیسم انکار، با دور نگهداشتن تجربه از ضمیر خودآگاه، وجود آن را به کلی نفی میکند. یعنی او این امکان را که خطری برای ساختمان خویشتن به وجود بیاید، از بین میبرد. به این ترتیب، شخص نه تنها هماهنگی را برآورده میسازد، بلکه ثبات خودپنداره را نیز تضمین میکند.
هر چه تجاربی که فرد به دلیل ناهمخوانی با خودپندارهاش انکار میکند بیشتر باشد، فاصله و شکاف بین خود و واقعیت افزونتر و احتمال ناسازگاری فرد بیشتر میشود. همچنین ممکن است به اضطراب شدید و سایر آشفتگیهای هیجانی بیانجامد.
نوع دیگری از ناهمخوانی، ناهمخوانی میان خود واقعی و خود آرمانی است. تفاوت زیاد میان این دو نوع خود، منجر به ناشادی و نارضایتی فرد، همچنین اعتماد به نفس پایین و بیارزش شمردن خویش میشود.
توجه مثبتPositive Regard
همراه با شکلگیری خود یا خویشتن، نیاز دیگری نیز در نوزاد رشد میکند که پایدار است و در همه انسانها یافت میشود. راجرز این نیاز را که شامل پذیرش عشق و تایید از سوی دیگران بخصوص مادر است، توجه مثبت نامیده است.
راجرز اهمیت رابطه مادر و کودک را به صورت عاملی که بر احساس کودک از بالندگی خویش تاثیر میگذارد، مورد تاکید قرار میدهد. اگر مادر نیاز کودک به محبت را ارضا کند، یعنی توجه مثبت خود را نثار وی کند، در این صورت کودک گرایش خواهد داشت که به صورت شخصیتی سالم رشد کند. در غیر این صورت، تمایل نوزاد به سوی شکوفایی و رشد خویشتن متوقف میشود.
هنگامی که مادر محبت خود نسبت به کودک را به رفتارهای مناسب خاصی مشروط کند، یعنی کودک تنها تحت شرایط خاصی توجه مادر را دریافت کند (توجه مثبت مشروط)، سعی میکند از رفتارهایی که عدم تایید مادر را در پی دارند، بپرهیزد. در این حالت، کودک نگرش مادر را درونی میکند و در صورت انجام چنین رفتارهایی، به همان شکل که مادر او را تنبیه میکرده، خود را تنبیه میکند. در واقع کودک خود را وقتی دوست خواهد داشت که رفتارهایش به شیوهای باشد که تایید مادر را به همراه بیاورد. بدین ترتیب خود، به صورت یک جایگزین مادر عمل میکند. حاصل چنین موقعیتی، رشد شرایط ارزشمندی در کودک است. یعنی کودک خود را تنها تحت شرایط خاصی با ارزش میبیند. در نتیجه نمیتواند با آزادی کامل عمل کند و از رشد یا شکوفایی خود بازداشته میشود.
به همین دلیل، راجرز معتقد بود که نخستین شرط لازم برای تحقق سلامت روانی، دریافت توجه مثبت غیرمشروط در دوره کودکی است. یعنی هنگامی که مادر محبت و پذیرش کامل خود را بدون توجه به رفتار کودک، به وی ابراز میکند. در این صورت کودک ارزش را در خود پرورش نمیدهد و بنابراین مجبور نخواهد بود که تظاهرات هیچ یک از جنبههای خود را سرکوب کند. به عقیده راجرز، تنها از این راه است که میتوان به وضعیت خودشکوفایی دست یافت.
از خصوصیات بارز نیاز به توجه مثبت، دو جانبه بودن آن است. هنگامی که مردم خود را برآورنده نیاز شخص دیگری به توجه مثبت میبینند، ارضای نیاز خود را نیز تجربه میکنند. به طور مثال؛ اگر مادری نیاز کودکش را به توجه مثبت ارضا کند، لزوما نیاز خود او هم به توجه مثبت ارضا میشود.
راجرز معتقد بود که، خودپنداره فرد در پرتو تایید یا عدم تاییدی که وی از دیگران دریافت میکند، به وجود میآید. به عنوان بخشی از این خودپنداره، شخص به تدریج نگرشهای دیگران را درونی میکند و در نتیجه توجه مثبت از درون خود فرد سرچشمه میگیرد. راجرز این وضعیت را احترام به “خود مثبت” نامید.
به طور مثال؛ کودکانی که هنگام شاد بودن از مادران خود به صورت عشق و علاقه پاداش دریافت میکنند، هر گاه شاد باشند، احترام به خود مثبت را تجربه میکنند و بدین ترتیب به خود پاداش میدهند.
خودشکوفایی Self-Actualization
راجرز معتقد بود که، انسانها یک انگیزش مهم و برجسته دارند که هنگام تولد مجهز به آن به دنیا میآیند. این نیروی انگیزشی اساسی که هدف غایی زندگی همه انسانها محسوب میشود، تمایل به شکوفا شدن است. یعنی میل به رشد و توسعه دادن همه تواناییها و توانهای بالقوه، از تواناییهای زیستشناختی گرفته تا پیچیدهترین جنبههای روانشناختی هستی.
به عقیده راجرز، تمایل به خودشکوفایی عمدتا معطوف به نیازهای فیزیولوژیکی است که رشد و نمو انسان را تسهیل میکند و مسئول پختگی، یعنی رشد اندامها و فرایندهای بدنی ژنتیکی است.
تمایل به خودشکوفایی که در تمام موجودات زنده وجود دارد، مستلزم کوشش و ناراحتی است. مثلا وقتی که کودک نخستین گامهای خود را برمیدارد، میافتد و صدمه میبیند.اگر او در مرحله خزیدن باقی بماند ناراحتی کمتر است، اما کودک پافشاری میکند. او میافتد و گریه میکند، اما هنوز ادامه میدهد. کودک به گفته راجرز، علیرغم این ناراحتیها ثابتقدم باقی میماند. زیرا تمایل به شکوفایی و رشد و نمو، قویتر از هر نوع ترغیبی برای عقبگرد است که ناشی از رنج حاصل از رشد است.
مفهوم شکوفایی، مستلزم گرایش ارگانیسم به رشد، از ساختارهای ساده به پیچیده، از وابستگی به استقلال و از تغییرناپذیری و عدم انعطاف به فرایند تغییر و آزادی در بیان احساسات است.
راجرز معتقد بود که، مردم در سرتاسر زندگی چیزی را که او فرایند ارزشگذاری وجودی مینامد، به نمایش میگذارند. منظور او از این اصطلاح این است که همه تجربههای زندگی برحسب اینکه تا چه اندازه در خدمت تمایل به شکوفایی هستند، ارزشیابی میشوند. تجربههایی را که انسان آنها را ترقی دهنده یا تسهیل کننده شکوفایی میداند، خوب و مطلق تلقی میشوند و بنابراین ارزشهای مثبت به آنها اختصاص مییابند. در نتیجه فرد گرایش به تکرار آن تجربهها پیدا میکند. برعکس، تجربههایی که به عنوان بازدارنده شکوفایی شناخته شوند، نامطلوب تلقی میشوند و فرد از آنها اجتناب میکند.
کارکرد کامل Fully Functioning
رسیدن به خودشکوفایی به معنای رسیدن به بالاترین سطح سلامت روان است. این فرایندی است که راجرز آن را “کارکرد کامل” مینامد. تبدیل شدن به شخصی با کارکرد کامل، هدفی است که همه هستی و وجود شخص به سوی آن هدایت میشود. به نظر راجرز، اشخاصی که دارای کارکرد کامل هستند با خصوصیات زیر مشخص میشوند: گشودگی و پذیرا بودن نسبت به همه تجارب، گرایش به زندگی کامل در هر لحظه از هستی، اعتماد کردن به احساسات خود درباره یک موقعیت و موضوع و عمل کردن بر اساس آنها به جای هدایت شدن تنها به وسیله قضاوتهای دیگران یا هنجارهای اجتماعی یا حتی قضاوتهای عقلانی خود فرد، احساس آزادی در تفکر و عمل، برخورداری از خلاقیت سطح بالا.
جهان تجربی Experimental World
راجرز معتقد بود واقعیت محیط شخص، چگونگی درک او از محیط است. درک فرد از واقعیت ممکن است با واقعیت عینی منطبق نباشد. همچنین افراد مختلف از وجود یک واقعیت، درک متفاوتی دارند. به عقیده راجرز چارچوب داوری و قضاوت هر شخص، میدان تجربی اوست که شامل تجربههای کنونی، محرکهایی که فرد از آنها اگاهی ندارد و همچنین خاطرههای تجارب گذشته است. فرد بر اساس جهان تجربی خود نسبت به محیط و موقعیتها واکنش نشان میدهد و رفتار میکند.
نگارش: زهرا غلامی
ماهیت انسان و روان درمانی
ماهیت انسان و روان درمانی
ماهیت انسان
• اعتقاد به ارزشمندی انسان از اصول اساسی نظریه راجرز در باره ماهیت انسان است. در شیوه مراجع محوری عقیده بر آن است كه انسان اصولاً منطقی، اجتماعی، پیشرونده، و واقع-بین است.
o عواطف ضداجنماعی نظیر حسادت، خصومت و غیره عكس-العمل-هایی در قبال ناكام ماندن كشش-های اساسی-تری نظیر عشق و محبت، احساس تعلق، احساس امنیت و غیره هستند، لذا انسان اصولاً همكاری كننده، سازنده، و قابل اعتماد است، و چنانچه در او مقاومتی موجود نباشد عكس-العمل-های وی مثبت، پیش-رونده، سازنده خواهد بود.
o فرد تمایل به رشد و نیاز به تحقق-بخشی دارد. ارگانیزم نه تنها سعی میكند كه خود را حفظ كند بلكه میكوشد خویش را درجهت تمامیت، وحدت، كمال، و خودمختاری سوق دهد.
o اعتقاد بر آن است كه مراجع ظرفیت، استعداد و انگیزش لازم برای حل مشكلاتش را دارد. همچنین درباره طبیعت انسان اعتقاد بر آن است كه واقعیت برای هر فرد همان چیزی است كه درك میكند.
ماهیت بیماری روانی
• خویشتن پنداری فرد مضطرب یا روان-نژند با تجربه ارگانیزمی او ناهماهنگ و در تضاد است. هر موقع كه ادراك یك فرد از تجربه خودش تحریف یا انكار شود تا حدودی حالت ناهماهنگی میان خود و تجربیات فرد یا حالت ناسازگاری روانی بوجود می آید. در حالت اضطراب، مفهومی كه فرد از خودش دارد با تجربیات او مغایر است.
روان-درمانی
• تعریف: روان-درمانی فرآیندی است كه صرفاً با سازمان و نحوه عملكرد خود سروكار دارد. روان-درمانی یك فرآیند یادگیری است كه بدان طریق فرد با استفاده از ارزش-های مناسب توانائی گفتگو با خودش را كسب می-كند و می-توان بدان وسیله اعمالش را كنترل كرد.
ماهیت اضطراب
• انسان-ها وقتی مؤثر عمل نمیكنند كه به تجاربشان گوش ندهند و در نتیجه نتوانند به تفاوتهای موقعیتی كه در آن به سر میبرند توجه كنند. تمامی آسیب-های روانی از جمله اضطراب ریشه در این ناهمخوانی دارند یعنی ناهمخوانی بین آنچه فكر میكنند باید باشند با تجربه-شان. یعنی ناهمخوانی بین خود واقعی و خود آرمانی، بنابراین آسیب روانی محصول نپذیرفتن و گوش ندادن به یكی از منابع مهم اطلاعاتی موجود در مورد موقعیت خودمان در دنیا است كه تجربه شخصی نام دارد.
o مثال «خانم الفا» یكی از مصادیق این قضیه است. «خانم الفا» آدمی سرد، بی-هیجان و نجوش بود و قصد داشت پزشك بشود. اما یك دفعه خیلی عوض شد و آدم گرم و مهربانی شد. خودش میگفت بالاخره قبول كرد كه واقعاً نمیخواهد پزشك شود و به هنر گرایش پیدا كرد. «خانم الفا» ایده پزشك شدن را اقتباس كرده بود و برای رسیدن به این هدف دایم احساساتش و تجربه-اش را انكار میكرد. وی در واقع آنچه را دوست داشت و برایش با معنا بود منكر میشد.
همین قضیه نیز كل شخصیتش را تحت تأثیر قرار داده بود .
• اما چرا مردم به تجارب شان گوش نمیدهند؟ انسان-ها در دوران كودكی خویش طوری بار می-آیند كه مقبولیت و ارزش آنان به رعایت كردن شرایط و ضوابط دیگران بستگی دارد. كودكان از همان ابتدا با فرایند ارزش-گذاری ارگانیسمی organismic valuing process البته در شكل ابتدایی و مبهم خودش زاده میشوند. حتی مواقعی كه كودكان مجبورند از یك قانون و قاعده خاص بی هیچ چون و چرایی پیروی كنند، حداقل كاری كه والدینشان میتوانند انجام بدهند
این است كه به فرزندشان توجه مثبت نمایند و تجربه فرزندشان را رد نكنند.
• اضطراب عبارت است از وجود تجارب و ادراكات ناهماهنگ با خود پنداره فرد. فرد روان-نژند و مضطرب فردی است كه تجارت زندگی او با خویشتن پنداره او گاهی ناهماهنگ و گاهی حتی در تضاد است. به همین دلیل برای جلوگیری و كاهش اضطراب، فرد مضطرب از طریق استفاده از دو مكانیزم انكار و تحریف سعی میكند بین خود واقعی و زمینۀ تجربی خود تعادل ایجاد كند.
نظریه «پذیرش مثبت بدون قید و شرط»
• مردم در صورتی کارایی بیشتری خواهند داشت که در شرایط پذیرش مثبت بدون قید و شرط رشد کرده باشند که در نظر والدین و دیگران حتی وقتی احساسات، نگرشها و رفتارشان ایده-آل نیست ارزشمند باشند. اگر والدین فقط به صورت مشروط پذیرش مثبت نشان دهند، یعنی فقط به شرطی که کودک رفتار و افکار و احساسات صحیح ارائه دهد، در آن صورت خودپنداره کودک خدشه-دار میشود. برای مثال احساس رقابت و خصومت نسبت به برادر یا خواهر کوچکتر امری طبیعی است ولی اولیا معمولاً از کتک خوردن فرزند کوچکتر خشمگین شده و غالبا کودک بزرگتر را تنبیه میکنند.
کودکان ناگزیر این تجربه را به نحوی در خودپنداره شان جای میدهند. آنها ممکن است به این نتیجه برسند که بد هستند و احساس شرمندگی کنند؛ یا این که فکر کنند والدین آنها را دوست ندارند و بنابراین گرفتار احساس طردشدگی شوند. یا این که احساسات خود را انکار کرده و فکر کنند که نمیخواهند برادر یا خواهرشان را بزنند. هر یک از این نگرش ها واقعیت را مخدوش میکند.
مردم هرچه بیشتر مجبور به انکار عواطف خود شده و ارزشهای دیگران را قبول کنند، احساس ناراحتی بیشتری نسبت به خود خواهند کرد.
• پیشنهاد راجرز به والدین این است که احساسات کودک را بپذیرند و در عین حال برای او تشریح کنند که چرا کتک زدن امری ناپذیرفتنی است.
نظریه شخصیتی
• روان-شناسی انسان-گرایی و درمان مراجع محوری:
در نخستین سال های دهه ۱۹۶۰ جنبشی در روانشناسی آمریکا به وجود آمد که به عنوان روانشناسی انسان گرایی یا ” نیروی سوم ” شناخته شده است. این جنبش قصد آنرا نداشت که مانند بعضی از دیدگاههای نو-فرویدی-ها یا نو-رفتار-گرایان، شکل تجدید نظر شده یا انطباق یافته-ای از مکتب-های فکری موجود باشد. برعکس چنانکه از اصطلاح نیروی سوم استنباط میشود، روان-شناسی انسان-گرایی میخواست جای دو نیروی عمده روان-شناسی، یعنی روان-کاوی و رفتارگرایی را بگیرد.
• زمینه-های اصلی روان-شناسی انسان-گرایی به شرح زیر است:
i. تاکید بر تجربه هشیار،
ii. اعتقاد بر تمامیت طبیعت آدمی،
iii. توجه به آزادی اراده، خود-انگیختگی، و نیروی خلاق فرد،
iv. مطالعه همه عامل-های مربوط به وضعیت انسان.
• به نظر روان-شناسان انسان-گرا، رفتارگرایی رویکردی کوته بینانه، ساختگی و عقیم نسبت به مطالعه ماهیت انسان است. به زعم آنان، تاکید بر رفتار، آشکارا ضد انسانی است، و نوع آدمی را تا حد حیوان یا ماشین کاهش میدهد. رفتارگرایی تنها آماج روان-شناسان انسان-گرا نبود. آنان با گرایشهای جبرگرایی روان-کاوی فرویدی و به حداقل رساندن نقش هشیاری نیز مخالف بودند. آنان همچنین طرفداران فروید را که فقط افراد روان-نژند (نوروتیک) و روان-پریش (پسیکوتیک) را مطالعه میکردند مورد انتقاد قرار میدادند.
• هدف روان-شناسی انسان-گرایی این بود که جنبه-هایی از طبیعت انسانی را که تا آن زمان مورد غفلت قرار گرفته بود به طور جدی مطالعه کند. این هدف در کارهای آبراهام مازلو و کارل راجرز بیان شده است.
رویكرد مراجع محوری
رویكرد مراجع محوری
نقش و وظیفه درمانگر
• نقش درمانگر مراجع محوری ، سیری تحولی داشته است.
o در دهه ۱۹۴۰ درمانگر سعی می كرد نسبتاً ناشناس بماند و جوی توأم با گرمی و پذیرش ایجاد كند
تا در این جو ، مراجع با آرامش هر چه تمامتر خودكاوی كند .
o در دهه ۱۹۵۰ بر همدلی تأكید می شد .
o در این دوران درمانگر نه تنها موظف بود گرم باشد ، بلكه سعی می كرد تجارب ذهنی مراجعانش را درك كند .
o در همین دوران فنی به نام «انعكاس احساسات» ابداع شد .
o در این فن ، درمانگر برداشت خودش را از تجارب ذهنی مراجعان مثل آینه به آنها منعکس می کرد .
o تصویر قالبی رایج در مورد درمانگر مراجع محور نیز در همین دوران ترسیم شد .
o در دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ تحولات و پیشرفت های بیشتری رخ داد .
o در ۱۹۷۵ راجرز مقاله ای منتشر کرد که در آن مدعی شده بود این خود رابطه درمانی است که درمانبخش می باشد .
برخی خصایص و ویژگی های شخص درمانگر مهمتر از آموزش حرفه ای درمانگر و دیدگاه نظری و فنون است .
درمانگرانی كه این خصایص را دارند موفق و موثرتر خواهند بود .
• راجرز در بین كسانی كه در سطح دكترای روان شناسی آموزش حرفه ای ندیده اند ، پیروان پر و پا قرصی دارد .
o این موضوع راجرز كه «متخصصان همیشه شایسته ترین فرد برای كمك به دیگران نیستند .» بر محبوبیت او افزوده است .
o او بر این باور بود كه شرایط لازم برای پذیرش غیر مشروط ، همدلی و اصالت را اغلب كسانی كه یا اصلاً آموزش ندیده
یا آموزش اندكی دیده اند می توانند فراهم كنند .
• این خصایص چه هستند ؟
1. گرم بودن بدون پاسخدهی
o توجه مثبت نامشروط ،
o بها دادن ،
o پذیرش ،
o احترام ،
o توجه
o عشق بدون مالكیت.
توجه از این جهت می تواند درمانبخش باشد كه اعتماد ساز است و در مراجع ایجاد انگیزه می كند .
مراجعان در برابر كسی كه به آنها توجه می كند بیشتر احتمال دارد خود افشایی كنند .
2. درك همدلانه empathy
o مشاركت هیجانی دو انسان
o گرم بودن ،
o توجه ،
o نگرانی ،
o نشان دادن توجه
o در درمان مراجع محور ، درك نقطه نظر دیگران درك همدلانه ، نفوذ به دنیای مراجع و دیدن دنیا از زاویه دید او است .
o البته این كار خیلی سخت تر از آن است كه در نگاه اول به نظر می رسد .
o برای اینكه خوب همدلی كنیم باید از لاك خودمان بیرون بیاییم .
o از لاك خود بیرون آمدن یعنی كنار گذاشتن نقطه نظرات خودمان و تجسم و حدس زدن نقطه نظرات و احساس دیگران از زاویه دید آنها .
o درك همدلانه نفوذ به دنیای مراجع و دیدن دنیا از زاویه دید او است .
o مشاوران باید مراقب باشند كه همدلی در گرو كنار نهادن تجارب خودشان است .
چگونگی شروع رویكرد مراجع محوری راجرز
روی مادر بسیار باهوشی كار می كردم كه پسر آتشپاره ای داشت .
مشكلش ، طرد كردن صریح پسرش بود اما با گذشت چند جلسه گفتگو نتوانستم وی را متوجه این قضیه كنم .
من گفته های او را جمع بندی كردم و سعی كردم به وی كمك كنم قضیه را از این بعد نگاه كند .
اما به جایی نرسیدم .
بالاخره تسلیم شدم .
به او گفتم مثل اینكه هر دو خسته شده ایم و به جایی نمی رسیم
گفتم شاید بهتر باشد تماس مان را قطع كنیم .
او هم قبول كرد .
مصاحبه را تمام كردیم و دست دادیم .
به طرف درب دفترم حركت كرد .
ولی هنوز به درب دفترم نرسیده بود كه برگشت و پرسید :
«شما همین جا با بزرگسالان مشاوره انجام می دهید .»
وقتی جواب مثبت مرا شنید گفت :
«خوب من كمك می خواهم».
دوباره سرجایش نشست و شروع كرد به فاش كردن ناامیدی خودش از ازدواج و مشكلاتش با شوهرش
از شكست ها و آشفتگی های ذهنش حرف زد ،
حرفهایی كه با «شرح حال ، سترونی كه قبلاً داده بود كاملاً فرق می كرد» .
o از همان جا بود كه درمان واقعی شروع شد و با موفقیت زیادی خاتمه یافت .
o این ماجرا یكی از آن ماجراهایی بود كه مرا به این حقیقت رهنمون ساخت كه خود مراجعان بهتر از هر كس دیگری عامل و مسبب
ناراحتی هایشان و سمت و سوی آن را می شناسند .
o آنها بهتر از هر كسی می دانند كه كدام مشكلاتشان بسیار مهم و حیاتی اند و چه تجربه هایی در اعماق وجودشان دفن شده است .
o براساس همین نوع ماجراها بود كه دریافتم جز در مواقع ضروری كه باید از ذكاوت و دانشم استفاده كنم ،
بهتر است تعیین مسیر درمان را به عهده مراجعان بگذارم.
طبیعت و ماهیت بشر در نظریه مراجع محوری
• انسان های كارآمد Fully functioning فرایند گرا Process orientation هستند .
• فرآیندگرایی دو معنا دارد :
1. آنها زندگی را فرایند شدن می دانند و بر انجام دادن تمركز دارند .
انسان ها ماهیتاً تغییر پذیرند به همین دلیل انسان های كارآمد آماده اند در ارزش ها ، اهداف و نگرش های خود تجدید نظر كنند .
o در نتیجه چنین افرادی دارای «خود» ثابتی نیستند .
o همگام با رشد و تغییر این افراد ، سازمان دهی «خود» آنان نیز پیچیده تر و متمایز تر می شود .
2. تمركز بر انجام دادن تا تمركز بر نتایج ،
o انسان هایی كه خیلی به نتیجه عملكردشان فكر می كنند مدام به این قضیه فكر می كنند كه خوب بوده اند یا بد .
o هیچكس حق ندارد برای دیگران طرز زندگی تجویز كند .
o این قضیه شامل والدین ، نظام آموزشی و مراجع قدرت است .
o آیا از مراجع قدرت نباید تبعیت كرد ؟
o خیر ، ولی آنها نباید حرف مراجع قدرت را بی هیچ چون و چرایی به صرف اینكه قدرتمندند ، بپذیرند .
o قبول افكار مراجع قدرت به صرف اینكه معلم ، پدر و مادر و . . . هستند ،
بین ارزش های اقتباس شده و احساس واقعی شخص ، تعارض ایجاد می كند .
• تأكید خوشبینانه راجرز بر جنبه های مثبت طبیعت انسان لااقل بین كسانی كه در دیدگاه امیدبخش وی شریك هستند بر معروفیت وی افزوده است .
o رویكرد وی به نسیم تازه ای تشبیه شده است كه نشاط آور و فرح افزاست .
o در پاسخ به پرسشی در مورد خوشبین بودن پاسخ راجرز این بود كه ممكن است فطری و ذاتی باشد .
o در ادامه خاطرنشان كرد كه همواره به رشد ، خواه رشد گیاهان و خواه حیوانات علاقه مند بوده است .
o باغبانی از جمله فعالیت های مورد علاقه او بود .
o او بین رشد گیاهانی كه در شرایط مطلوب قرار داشتند و افرادی كه شرایط مناسب موجب رشد و بالندگی آنها می شود ، مشابهت هایی می دید .
o «آیا آب ، كود و نور كافی ، برای گیاهان می تواند شباهتی به توجه مثبت غیر مشروط ، همدلی و هماهنگی با افراد داشته باشد ؟» .
o مراجع در نظریه مراجع محوری مفهوم اصلی در درمان مراجع محوری ، احترام قایل شدن برای رشد و كمالی است كه خود فرد بانی و مولدش باشد .
توصیه درمانگر به مراجع
• درمانگر مراجع محور توصیه خاصی به مراجعانش جهت حل مشكلاتشان نمی كند .
1- مثلاً از آنها نمی پرسد «چرا سعی نمی كنی با او صادق باشی ؟»
2- راهبرد خاصی را برای زندگی به مراجعانش توصیه نمی كند . مثلاً به آنها نمی گوید : «باید این مكانی و این زمانی زندگی كنی .»
3- از قضاوت یا سرزنش كردن پرهیز می كند : «حق داری از مادرت عصبانی شوی»
4- به مراجعانش بر چسب نمی زند : «تو روان پریش هستی»
5- برای مراجع طرح درمان نمی ریزد «ابتدا روی جسور نبودن كار می كنیم بعد می پردازیم به اضطرابت.»
6- درمانگر به تفسیر معنای تجارب مراجعانش نمی پردازد . مثلاً به آنها نمی گوید «تو واقعاً از من عصبانی نیستی ، تو در واقع از پدرت عصبانی هستی» .
این مفهوم كه درمانگر باید به رشد كمالی كه خود فرد بانی و مولدش است احترام بگذارد بر دو فرض استوار است :
1- واقعیت ها برای افراد مختلف متفاوتند ،
o یعنی هیچ كس نمی تواند در مقام قضاوت بر آید كه واقعیت فلان انسان در مقایسه با واقعیت دیگر نادرست ،
تحریف شده یا غیر رضایت بخش است.
2- دومین فرض این است كه اگر به واقعیت های دیگران احترام بگذاریم و اعتماد اساسی خود را به آنان نشان بدهیم ،
رشد و كمال خود خواسته مورد نظر در مسیر مثبت زندگی بخش خواهد افتاد .
o بطور كلی در درمان مراجع محور اولویت با پذیرش و احترام گذاشتن به تجارب مراجع است ،
o یعنی اینكه درمانگر باید قبول داشته باشد برای نگاه كردن به واقعیت ، راه های مختلفی وجود دارد .
o پذیرش به معنای تأیید نقطه نظر مراجع یا اعمال وی و موافقت با او نیست .
هدف مشاوره و روان درمانی مراجع محوری
• هدف از روان درمانی ، باز گرداندن این توانایی در فرد است كه با تمام وجودش با مشكلات زندگی مقابله ای خلاقانه و هوشمندانه انجام دهد .
o این نیز اصولاً از طریق خود پذیری حاصل می شود .
o اگر مراجعان نگرش غیر قضاوتی در مورد خودشان داشته باشند و خودشان را بپذیرند آنگاه می توانند دوباره با تجارب خویش ارتباط برقرار كنند .
o به دنبال این جریان ، محتاطانه با سازه های خویش برخورد می كنند و سازه های انعطاف پذیری با ساختار بیشتر برای خویش تدارك می بیند .
o افراد خود شكوفا برای حل مشكلات جدید زندگی و ادامه دادن آن به استقبال اضطراب و بی نظمی و آشفتگی می روند .
o البته بجای استفاده از تعبیر «خود شكوفا» بهتر است اصطلاح «در حال خود شكوفایی» را در مورد آنان به كار ببریم .
o راجرز می گفت «به نظر من اگر بگوییم آدم های سازگارشده adjusted هستند در واقع به آنها اهانت كرده ایم .
o اگر هم بگوییم آدم های شاد قانع یا حتی خود شكوفایی می باشند ، خودشان این نظریات را رد می كنند .»
o به نظر راجرز ، اختلافات هیجانی معلول نوعی فرزند پروری است كه در آن اثری از توجه مثبت به كودكان دیده نمی شود .
o والدین با شرایط قایل شدن در مورد ارزشمندی فرزندشان ، وی را مجبور می کنند ارزش گذاری ارگانیسمی خود را نادیده بگیرد
و در او ناهمخوانی ایجاد می کنند .
o یکی از ابعاد مهم درمان عبارت است از فرایند خلاقانه ترکیب شیوه های جدید پیچیده تر و منسجم تر ادراک و تجربه کردن خود و دنیا در یکدیگر .
o هدف از این نوع درمان ، آزاد كردن و ممكن ساختن خلاقیت مراجعان است .
o مراجعان در این نوع درمان راه حل های جدیدی برای مسایل زندگی خود می یابند ،
o راه حل هایی كه پیش از آن نه درمانگر به آن فكر كرده است نه خود مراجع .
o به طور كلی فرایند روان درمانی از دو جزء تشكیل می شود .
o ابتدا مراجع راه و رسم گوش دادن به تجربه و پذیرش آن را می آموزد .
o با این كار انعطاف پذیری و خود گردانی او بیشتر می شود و در مورد سازه های خویش جانب احتیاط را رعایت می كند .
o سپس پذیرش كامل تجربه درونی ، ظرفیت خلاقیت ، متكامل تر شدن و ترمیم را در مراجعان بسیج می كند
و مراجع را به سوی راه حل های جدید خلاقانه هدایت می كند و به او اجازه می دهد برخورد جدید و منسجم تری با زندگی داشته باشد .
o در مشاوره مراجع محوری ، مشاوران سعی می كنند «مونس» مراجعان خویش باشند نه «تعمیر كار» آنان .
تكنیك ها و ابزار مشاوره مراجع محوری
• پذیرش :
o وقتی شخصیت افراد را بر مبنای پاداش پرورش می دهیم ، ارزش های برگزیده آنها دیگر با امكانات و توانائی های بالقوه شان هماهنگ نخواهد شد .
ولی فكر نمی كنم اگر افراد را در جوی آزاد بار بیاوریم به كلاهبرداری ، قتل و دزدی كشیده شوند .
o پذیرش یا اعتماد به واقعیت دیگری به معنای موافقت با آن یا تأییدش نیست . بلكه به معنای تصدیق مشروط ادراك های اوست .
o پذیرش یعنی گوش دادن نامشروط .
o درمانگر می تواند ابراز نظر كند به شرطی كه آن نظر را فقط نظر خودش جلوه دهد ،
o درمانگر نباید بگوید «تو اشتباه می كنی»
o باید بگوید : «من نظرت را قبول ندارم ، به نظر من پلیس قصد دستگیر كردن تو را ندارد .»
o این پاسخ به طور تلویحی دیدگاه مراجع را محترم می شمارد و آن را درك می كند .
• همدلی :
o همدلی یعنی دیدن موضوعات از زاویه دید فردی دیگر یا دیدن جهان از چشم دیگران یا به قولی «با كفش دیگران راه رفتن» .
o همدلی یعنی درك احساسات دیگران آن چنان كه گویی احساسات خود ماست ، با تأكید در معنای واژه «گویی» .
o همدلی با همدردی تفاوت دارد .
o همدردی به معنای «احساس برای كسی» و همدلی به معنای «احساس با كسی» است .
o همدلی به عنوان داشتن درك دقیق احساسات و افكار شخصی دیگر ضمن حفظ جدایی از او است .
o همدلی مهمترین ویژگی در غنی سازی ارتباط میان فردی و افزایش رشد شخصی است.
• انعكاس احساس :
o فنی است كه در دهه ۱۹۵۰ برای نشان دادن درك همدلانه درمانگر ابداع شد .
o انعكاس ها معمولاً اینگونه می شوند «بنظر می رسد ، احساس می كنید ، یا می خواهید بگویید . . .»
• همدلی و انعكاس احساس به دلایل زیر درمانبخش هستند :
i. همدلی توأم با گرمی ، اعتماد ساز است .
ii. معمولاً احساس درك شدن به خودی خود درمانبخش است .
iii. همدلی و انعكاس ، باعث متمركز شدن حواس مراجعان بر تجارب درونی شان می شود .
• خلوص :
o خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع ،
o بدین معنی كه درمانگر در جریان روان درمانی ، بدانگونه كه خود هست عمل می كند ،
o در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد و نقش شخص دیگری را ایفا نمی كند
o در موارد ضروری تجربیات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح می سازد .
o همخوانی ، اصالت ، سعه صدر ، خود افشایی ، خصایص مرتبط با خلوص هستند .
مراحل شكل گیری مشاوره و روان درمانی مراجع محوری
• سه دوره متمایز را در شكل گیری و گسترش مراجع محوری می توان مشاهده كرد:
1. دوره اول ، در فاصله سال های ۱۹۴۰ تا ۱۹۵۰ ، كه درمان بطور غیر مستقیم انجام می شد .
o در این دهه ، نقش اصلی درمانگر ایجاد رابطه پذیرا و فضایی آزاد و عاری از تهدید بود كه بدان وسیله مراجع می توانست
نسبت به خود و موقعیت خویش بینش كسب كند .
2. در دوره دوم ، كه سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۷ را شامل می شود ، درمانگر بر اساس پژوهش های انجام شده در نحوه كار خود تغییراتی به وجود آورد
و به انعكاس احساسات و عواطف مراجع و ارائه پاسخ های مناسب به او در جریان روان درمانی پرداخت .
3. در دوره سوم ، درمان تجربی و احساسی Existential Therapy در خلال سال های ۱۹۵۷ تا ۱۹۷۰ دیدگاه های جدیدی را در روان درمان مراجع – محوری ایجاد كرد .
o راجرز با ادامه كار در بیمارستان ها و نیز با افراد سالم ، دریافت كه نحوه برخورد درمانگر و درك توأم با همفهمی Empathetic Understanding
با مراجع به مراتب مهمتر از كاربرد فنونی است كه قبلاً توصیه كرده است .
o بدین لحاظ در این دوره بر جهان پدیداری Phenomenal World و تجربیات درونی مراجع و نیز شرایط حاكم بر جریان روان درمانی تأكید بیشتری مبذول شد .
پدیدارشناسی انسانی و خود شكوفایی
پدیدارشناسی انسانی و خود شكوفایی
پدیدارشناسیِ انسانی در مشاوره و روان درمانیِ «مراجع محوری»
• پدیدارشناسیPhenomenology اساس مشاوره و روان درمانی مراجع محوری را تشكیل می دهد .
پدیدار شناسی عبارت است از اینکه هر پدیده ای اعم از اینكه شی باشد یا شخص باشد یا ماده ای باشد یا جنبه ای از شی یا ماده باشد ، یك واقعیت عینی و قابل مشاهده دارد كه از طریق حواس انسان قابل احساس و قابل درك است . زمانی كه چنین شی یا چنین پدیده ای توسط یكی از حواس ما احساس می شود، با تفكر خود، با افكار خود و با نگرش خود آن احساس را درك می كنیم. بعد از درك ، آن شی را تعبیر و تفسیر كرده و به آن معنی می دهیم .
بنابراین ادراك ما از یك پدیده، فی الواقع حاصل تجارب گذشته ما و ذهنیت ما از شی یا ماده است ، این ویژگی یعنی درك (شناخت) شخصی فرد از اشیاء و پدیده ها و افراد ، مركز اصلی رویكردهای پدیدار شناسی است
• اما پدیدار شناسی چگونه با دیدگاه مراجع محوری راجرز جور در می آید ؟
پدیدار شناسی بر اهمیت تجارب هوشیار و بلافصل شخص در تعیین و تشخیص واقعیت ها تأكید دارد . آگاهی از نحوه ادراك و تلقی افراد از واقعیت ها ، برای درك و فهم رفتار آنان ضروری است . هر یك از ما بر اساس ذهنیتی كه از خود و جهان خود داریم ، رفتار می كنیم . مفهوم ضمنی این گفته این است كه واقعیت های عینی _ هر چه باشد _ شاخص مهم تعیین رفتار نیست . مهم نگرش و طرز تلقی انسان به آن واقعیت هاست .
انسان هایی كه تمایل به رشد و خود شكوفایی در ذات و طبیعت آنهاست و باید آنها را از چگونگی تلقی و تصورشان از واقعیت ها شناخت . راجرز اساساً نسبت به توانش های بالقوه انسان خوشبین بود . به نظر وی چنانچه آدم ها از قید عوامل اجتماعی محدود و تباه كننده رها شوند ، می توانند در روابط شخصی و درون فردی به مدارج عالی برسند و از تحریف واقعیت ها كه مانع دستیابی به رشد و تكامل (خود شكوفایی) فزاینده می شود ، اجتناب كنند .
تقابل جبر و اختیار
o جبر یعنی این نظر كه رفتار شخص با عوامل گوناگونی كه خارج از كنترل وارده اوست تعیین می شود.
o اختیار یعنی این نظر كه رفتار ، تابع انتخاب و اراده آزاد فرد است.
• تقابل جبر و اختیار موضوع نسبتاً پیچیده ای است . موضع راجرز طوری است كه هر دو را تأئید می كند . به اعتقاد او جبرگرایی سنگ بنای دانش در عصر حاضر است.
او به عنوان یك دانشمند این حقیقت را كه «در مجموع هر رفتار علتی دارد» پذیرفته بود . می توان با مطالعه آن دسته از عوامل عینی كه رفتار انسان را تحت تأثیر قرار می دهند ، به اطلاعات ارزشمندی دست یافت . وی از تناقض موجود بین جبر و اختیار گیج و مبهوت است .
مهمترین نظری كه می توان در این باره اظهار داشت این است كه هر دوی این فرضیه ها مهم اند .
• جبرگرایی در تحلیل های علمی رفتار ، نقش مهمی ایفا می كند . مفهوم اختیار نیز در عملكرد های شخصی و میان فردی (برای مثال در روابط درمانی) حیاتی است .
گرایش به خود شكوفایی
• گرایش به خود شكوفایی تنها انگیزه اساسی آدمی است .
انسان ، ذاتاً مایل به حفظ و نگهداری خویش و در تقلای پیشرفت و تعالی است و منظور از «خود شكوفایی» نیز همین است . خود شكوفایی در عین حال به معنای حفظ بقای ارگانیزم نیز هست . انسان از همان آغاز تولد طوری برنامه ریزی شده است كه با موفقیت به خود شكوفایی دست یابد . ما انسان ها ذاتاً فعال و پیشرو هستیم و در صورت مناسب بودن شرایط برای به حداكثر رساندن توانایی های بالقوه خویش تلاش خواهیم كرد . ویژگی های رشد از فردی به فردی دیگر تفاوت می كند .
به عبارت دیگر وقتی شرایط برای شكوفایی فراهم است، هیچ فردی عیناً به كاری كه دیگری انجام می دهد نمی پردازد . گر چه خود شكوفایی با در نظر گرفتن ویژگی های افراد از شخصی به شخص دیگر متفاوت است، ولی مواردی كلی نیز وجود دارد . برخی ویژگی های مشترك ناشی از فرایند خود شكوفایی عبارتند از :
i. انعطاف پذیری در برابر تحجر ،
ii. باز و پذیرا بودن در برابر دفاعی بودن
iii. خود پیروی در برابر دیگر پیروی .
• اساس روان درمانی مراجع محوری بر «اینجا و اكنون» Here & Now قرار دارد و در آن حوزه است كه «اگر – آنگاه» If & Then به گونه ای كه خواهیم گفت طرح می شود .
بدین معنی كه اگر در جلسه روان درمانی ، احترام و توجه و درك توأم با همفهمی بین مراجع و درمانگر بوجود آید ، آنگاه تغییرات مطلوب و مقبول در مراجع به وقوع خواهد پیوست .
راجرز نسبت به انسان نگرش مثبت دارد و معتقد است كه انسان تمایل ذاتی به خود شكوفایی ، تحقیق اهداف ارگانیسم و حفظ تمامیت خود دارد .
• این تمایل ذاتی موجب تلاش و فعالیت انسانی و سبب: o خود رهبری ، o خود نظمی ، o تسلط بر نفس ، o استقلال ، o مسئولیت و اجتماعی شدن انسان می شود .
اگر شرایط محیطی سرشار از صفا و صمیمیت و پذیرش باشد ، احساس ارزشمندی و دوستی و محبت در فرد به وجود خواهد آمد و به خویشتن نگری مثبت خواهد انجامید .
در مقابل ، اگر شرایط محیطی مملو از خصومت و تنفر و طرد باشد ، بدبینی و نفرت در فرد بوجود می آید و به خویشتن نگری منفی منتهی می گردد .
انسان اصولاً موجودی اجتماعی ، واقع بین ، پیشرونده به سوی رشد و تكامل ، هدفدار و اعتماد پذیر است و در صورتی كه شرایط مناسب باشد توانایی خود شكوفایی دارد .
انسان به توجه و احساس ارزشمندی ، به شدت نیازمند است و در صورت برآورده شدن این نیازها ، خشنودی و رضایت او حاصل خواهد آمد . انسان همچنین موجودی آزاد و در عین حال مسئول است . زیرا آزادی بدون مسئولیت به هرج و مرج می انجامد .
هر تجربه ای كه با سازمان خود در تضاد باشد نوعی تهدید برای ارگانیسم محسوب می شود و به تحجر رفتار و تنش و بیقراری می انجامد . آدمی این تجربیات را كه با خود شكوفایی تباین دارند به نحوی تحریف یا آگاهانه انکار می کند ، در نتیجه دامنۀ فعالیت سازندۀ فرد تقلیل می یابد ، مانع انتخاب آزاد می گردد و تصمیم گیری مطلوب و معقول را غیر ممکن می سازد .
روان درمانی مراجع – محوری
• روان درمانی مراجع – محوری بر «اینجا و اکنون» تأکید بسیار دارد و با روانکاوی و رفتارگرایی متفاوت است .
o روانکاو از طریق بررسی تجربیات گذشته و افکار و رویاهای مراجع ، می کوشد رفتار او را تغییر دهد (یعنی بر گذشته ناظر است) .
o در حالی كه درمانگر پیرو مراجع – محوری با تأكید بر «اینجا و اكنون» ، مراجع را از احساس و رفتارش آگاه می سازد و به او یاری می دهد تا خود برای تغییر احساس و رفتار خویش در جهت مطلوب و مقبول اقدام كند .
o همچنین در روانكاوی ، درمانگر بسیار فعال است ، در حالی كه در مراجع – محوری سهم عمده تلاش و فعالیت بر عهده مراجع است و درمانگر ، با ایجاد رابطه صمیمی و آمیختگی عاطفی ، مراجع را در خودشناسی و اتخاذ تصمیمات مطلوب و مقبول یاری می دهد .
o مراجع – محوری با رفتار گرایی از آن جهت متفاوت است كه رفتار گرا با تأسی بر عوامل بیرونی نظیر تنبیه یا پاداش به تغییر رفتار و محو علائم ظاهری نگرانی اقدام می كند ، در حالی كه درمانگر پیرو مراجع – محوری ، به استفاده از عوامل بیرونی به منظور تغییر علایم نگرانی معتقد نیست ، و در عوض بر عوامل درونی و تغییر احساسات و تصورات مراجع تأكید می كند .
o همچنین رابطه بین مراجع و درمانگر در روان درمانی مراجع – محوری اهمیت فراوانی دارد و اساس درمان محسوب می شود ، در حالی كه در رفتار گرایی رابطه به آن حد مورد تأكید نیست .
o بر اساس شیوه های تشخیص بیماری ، كه در علم پزشكی مورد استفاده قرار می گیرد، امراض متعدد مشخص و طبقه بندی می شوند و شاخه های دیگر این علم ، شیوه های درمانی معینی را در اختیار درمانگر قرار می دهند .
o راجرز به تشخیص بیماری از طرف درمانگر معتقد نیست .
o زیرا ماهیت و علت بیماری جسمانی با نگرانی روانی تفاوت دارد .
o به عنوان مثال ، گر چه در بیماری جسمانی نیز نگرانی وجود دارد اما این نگرانی بر اثر عوامل مشخصی نظیر میكروب و یا ضایعات و صدمات عضوی پدید می آید و درمان آن نیز معین است كه از سوی پزشك معالج تجویز می شود ، در حالی كه در نگرانی روانی ، اولاً علت نگرانی مانند مثال بالا مشخص نیست ، ثانیاً درمانگر به تنهایی نمی تواند درمان مناسبی را ارائه دهد، چرا كه شناخت كافی فرد در محدوده جریان پدیداری ، برای شخص دیگر آنچنان امكان ندارد كه برای خود مراجع . مراجع تنها كسی است كه می تواند خویشتن را در ارتباط با جریان پدیداری خویش بشناسد .
• شیوۀ درمان مراجع – محوری در روان درمانی مراجع – محوری ، درمانگر و مراجع در محیطی مملو از صفا و صمیمیت و آگاهانه و صادقانه با یكدیگر تعامل كلامی ، غیر كلامی ، عاطفی و عقلی دارند .
o برای آنكه روان درمانی موثر باشد ، رابطه پذیرا و عاطفی بین درمانگر و مراجع ضرورت تام دارد و از دانش و مهارت عملی درمانگر بسیار مهمتر تلقی می شود .
o به بیانی دیگر ، آنچه كه تغییر مراجع را امكان پذیر و تسریع می كند، حسن نیت و خلوص درمانگر و درك توأم با همفهمی مراجع در جریان روان درمانی است .
• روان درمانی مراجع – محوری سه نوع هدف آنی ، میانی و نهایی دارد .
o اهداف آنی موجب تحریك و انگیزش مراجع در جلسه روان درمانی و تداوم آن می شود و به اهداف میانی و سپس نهایی می انجامد . ایجاد رابطه پذیرا ، اعتقاد به روان درمانی و اعتماد به درمانگر از جمله اهداف آنی محسوب می شود .
o اهداف میانی ، فرد را در نیل به اهداف نهایی یاری می دهد . بعنوان مثال ، كاهش اضطراب و نگرانی و خصومت را می توان از جمله اهداف میانی به حساب آورد .
o اهداف نهائی وسعت و كلیت دارد و عواقب دراز مدت روان درمانی را شامل می شود و بر كل شخصیت فرد تاثیر می گذارد . بعنوان نمونه ، نظر مراجع بر اینكه دوست دارد در آینده چه نوع فردی باشد و چگونه زندگیش را ادامه دهد در زمره اهداف نهایی قرار می گیرد .
o ایجاد تعادل روانی و شناخت توانائی ها به منظور تشخیص و قبول واقعیت (یعنی همان چیزی كه خود ادراك و تجربه می كند) از اهداف نهائی روان درمانی مراجع – محوری بشمار میآید.
o هدف اصلی روان درمانی مراجع – محوری ، كمك به فرد برای كاهش اضطراب و افزایش خودآگاهی و خودشناسی و نهایتاً نیل به خود شكوفائی است كه چنین ویژگی هایی را به همراه دارد :
i. احساس آرامش در زندگی ،
ii. قبول خود و دیگران ،
iii. وجود انگیزه درونی برای تلاش و فعالیت سازنده ،
iv. ستایش و تمجید زیبایی ها و اقدام به كارهای مفید ،
v. برقراری روابط عاطفی با دیگران ،
vi. داشتن اهداف سازنده در زندگی و
vii. قبول مسئولیت نسبت به رفتار خویش .
o برای تغییر ادراكات و رفتار مراجع در جهت مطلوب و مقبول ، در جریان روان درمانی مراجع – محوری باید:
i. اولاً بین مراجع و درمانگر رابطه عمیقی برقرار شود . مراجع با نوعی ناراحتی روانی نظیر اضطراب و نگرانی مواجه است و درمانگر در جریان روان درمانی ، تعادل روانی دارد و هماهنگ با احساس خویش رفتار می كند و هیچگونه تظاهر و وانمود سازی در اعمالش وجود ندارد .
ii. ثانیاً درمانگر برای مراجع احترام خاصی قائل است و هیچگونه شرطی را برای پذیرش او مطرح نمی سازد .
iii. ثالثاً درمانگر ، مراجع و مشكل او را درك می كند و به همفهمی او می پردازد و می كوشد تا مشكلات را حتی الامكان از دریچه چشم مراجع بنگرد و خود را به جای مراجع قرار دهد .
• بطور كلی شرایط لازم برای روان درمانی مراجع – محوری عبارتند از :
1. درك توأم با همفهمی :
o درمانگر باید گفتار و احساسات مراجع را بدان گونه كه مطرح می گردد دریابد و بتواند خود را در جهان پدیداری مراجع قرار دهد و موقعیت او را احساس كند .
o درمانگر باید جهان درون مراجع را از دریچه چشم مراجع نظاره كند .
o درك توأم با همفهمی ، زمانی به وجود می آید كه
اولاً درمانگر به مراجع فعالانه گوش فرا دهد و موقعیتی فراهم آورد كه مراجع احساسات و افكارش را به راحتی در جلسه روان درمانی مطرح سازد .
ثانیاً درمانگر مراجع را به عنوان موجودی منحصر به فرد كه احساسات و افكار و خصوصیات ویژه و جهانی متفاوت با دیگران دارد ، بپذیرد .
ثالثاً درمانگر رابطه ای عمیق و دوستانه و عاری از تهدید با مراجع برقرار سازد
2. توجه مثبت بی قید و شرط :
o احترام بدون قید و شرط به مراجع و توجه به افكار و احساسات او ، موجب مشاركت فعال مراجع و طرح مشكل در جلسه روان درمانی می گردد .
o در عین حال كه درمانگر ، مراجع را به عنوان یك انسان و با ارزش های یك انسان می پذیرد ، اما در رفتارها و افكار احتمالی نامطلوب وی جای بحث می گذارد و در خلال روان درمانی در موقعیت های مناسب ، مراجع را به تغییر افكار و رفتارهای نامطلوب خود تشویق می كند .
3. خلوص :
o خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع .
o بدین معنی كه درمانگر در جریان روان درمانی ، بدان گونه كه خود هست عمل می كند ، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد ، نقش شخص دیگری را ایفا نمی كند و در موارد ضروری تجربیات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح می سازد .
o برای انجام این كار ، درمانگر باید بیاموزد چگونه می تواند به دیگران احترام گذارد ، به چه طریقی دیگران را به سخن گویی بیشتر تشویق كند ، به چه شیوه ای به جریان درون دیگران وارد شود ، به چه نحوی ترس دیگران را بكاهد و چگونه از قضاوت درباره دیگران بپرهیزد .
مراحل روان درمانی مراجع – محور
• روان درمانی مراجع – محوری ، مراحلی دارد .
i. در مرحله اول كه مراجع و درمانگر بطور سطحی درباره مسائل متعدد زندگی روزمره به گفتگو می پردازند ، مراجع مسائل و مشكلات خود را مطرح نمی سازد . از آنجا كه رابطه صمیمی بین مراجع و درمانگر هنوز بوجود نیامده است ، بحث بیشتر جنبه عقلی دارد . درمانگر از طریق گوش دادن فعال به مراجع و استفاده از كلماتی نظیر بلی ، می فهمم و . . . او را به سخن گویی بیشتر تشویق می كند .
ii. در مرحله دوم ، پس از ایجاد رابطه دوستانه نسبی بین مراجع و درمانگر ، مراجع درباره احساسات خود كم و بیش گفتگو می كند اما مسئولیت رفتار و احساسات خویش را نمی پذیرد و عوامل بیرونی و دیگران را موجد پریشانی و نابسامانی خود می داند .
در گفتار و عقاید مراجع می توان مطالب ضد و نقیض دید و موضوعاتی ممكن است مطرح گردد كه به مراجع و مشكل او ارتباط چندانی نداشته باشد .
مراجع بحث را حتی الامكان عقلی می كند و از جنبه های عاطفی بحث طفره می رود ، در عین حال بطور ضمنی خود را با مشكلی مواجه می داند .
در این مرحله نیز از طریق بازگو كردن و دوباره گویی كلمات ، مراجع باید به سخن گویی بیشتر تشویق شود .
iii. در مرحله سوم ، پس از ایجاد رابطه عمیق تری بین مراجع و درمانگر ، بحث درباره احساسات و عواطف آغاز می گردد و گفتگو كم كم جنبه عاطفی به خود می گیرد و از جنبه عقلی آن بتدریج كاسته می شود . هنوز هم مراجع مشكل را گاه گاهی به عوامل بیرونی مربوط می داند و خود را مسئول آنها نمی شناسد . درمانگر در این مرحله نیز باید به مراجع گوش فرا دهد و با تحكیم و تقویت رابطه ، مراجع را به ادامۀ بحث تشویق كند .
iv. در مرحله چهارم ، پس از برقراری رابطه صمیمانه تر و عمیق تر بین مراجع و درمانگر ، مراجع برخی از مشكلات خود را صادقانه با درمانگر مطرح می سازد و احساس واقعی خود را در ارتباط با مشكلات بروز می دهد و مسئولیت اعمال و رفتارش را می پذیرد . در این مرحله نیز موضوع پذیرش و انعكاس احساسات ، مراجع را در خودشناسی و قبول مسئولیت یاری بیشتری می دهد .
v. در مرحله پنجم مراجع با صداقت فراوان تری درباره احساسات و رفتار خود با درمانگر صحبت می كند و مسئولیت كامل آنها را می پذیرد . مراجع برخی از افكار و عقاید خود را مورد سئوال قرار می دهد و می پذیرد كه خود برای تغییر آنها اقدام كند . بر اثر درك توأم با هم فهمی ، احترام بی قید و شرط و خلوصی كه بر جلسه روان درمانی حاكم است مراجع به تلاش و فعالیت تشویق می شود و گام های مثبتی در جهت تغییر عوامل نامطلوب بر می دارد و بتدریج با تغییر نگرش های خویش ، مشكل را پشت سر می نهد و زندگی شادی را تجربه می كند .
o روان درمانی مراجع – محوری به صورت انفرادی و گروهی ، در مكانی آرام و ساكت اجرا می شود .
o درمانگر به استفاده از آزمون های روانی اعتقاد چندانی ندارد و حتی الامكان از كاربرد آنها خودداری می كند .
o هر نوع مشكلی از طریق روان درمانی مراجع – محوری درمان پذیر است.
o ابتكار عمل و اداره جلسه با مراجع است و درمانگر از قضاوت و تحمیل ارزش هایش به مراجع امتناع می ورزد .
o مراجع به شناسایی و تشخیص تجارب درونی خویش موفق می شود و آنها را در جهت سازگاری تغییر می دهد .
o در جریان درمان از فنون انعكاس ، تصریح ، گوش دادن فعال ، تكرار گفتار مراجع و تشویق مراجع به سخن گویی بیشتر استفاده می شود .
انتقادات به نظریه مشاوره و روان درمانی مراجع – محوری راجرز
1. انتقاد اول :
o راجرز متهم است كه با پذیرش ارزش صوری گفته های مراجعانش از پدیدار شناسی ضعیفی استفاده كرده است .
o شواهد روان شناختی بسیاری نشانگر این است كه درك و بیان كامل احساسات یا افكار (واقعی) افراد ، بی نهایت مشكل است .
o با اینكه راجرز برای آگاهی از تجارب درونی مراجعان خود به گفته های آنان با دقت گوش فرا می داد ، با این وجود ممكن است اصلی ترین شاخص های رفتار آنها را كشف نكرده باشد .
2. انتقاد دوم :
o انتقاد دیگری كه راجرز به آن متهم است مربوط به دیدگاه او در مورد سرشت بنیادی انسان است .
o اگر انسان ها ذاتاً خوب هستند ، چرا همه چیز را این طور به هم ریخته اند ؟
o شاید نظریه راجرز بیش از حد به «جنبه بهتر» انسان ها بها می دهد .
3. انتقاد سوم :
o ایراد روانكاوان بر راجرز است .
o آنها معتقدند كه راجرز بسیار كم به فرآیندهای ناهوشیار توجه كرده است .
o البته او به تجاربی كه به صورت ناقص نمادین شده است (یعنی به تجاربی كه شخص كاملاً به آنها وقوف ندارد) اشاره می كند ، ولی بر این اعتقاد است كه در صورت وجود توجه مثبت غیر مشروط ، همدلی و خلوص ، شخص می تواند نسبت به همه این تجارب آگاهی پیدا كند .
o روانكاوان این موضوع را رد می كنند و معتقدند برای درك و فهم ناهوشیار ، تحلیل ، تفسیر و بررسی كامل پدیده انتقال ضروری است .
o علاوه بر این روانكاوان بر این باورند كه بخش های معینی از شخصیت انسان همیشه در حیطه ناخودآگاه باقی می ماند .
4. انتقاد چهارم :
o رفتار گرایان افراطی تئوری راجرز را مبتنی بر مشاهداتی می دانند كه در موقعیت های كنترل نشده ای صورت گرفته است .
o به عبارت دیگر به عقیده آنان ، اكثر مواردی را كه راجرز به توجه و پذیرش مثبت غیر مشروط نسبت می دهد ، عملاً چیزی جز پیوستگی های تقویتی مشخص نیست .
5. انتقاد پنجم :
o برخی از مفاهیم و اصطلاحات راجرز بسیار گسترده و مبهم است .
o برای مثال تجربه ارگانیسمی به قدری كلی است كه به شدت به معما بودن پهلو می زند .
o اصطلاحات ( خود پنداره ) و ( تمام عیار ) به قدری گسترده و فراگیرند كه تقریباً مانع درك و فهم درست می شوند .
6. انتقاد ششم :
o راجرز بیشتر عمر حرفه ای خود را در دانشگاه و در حلقه بسیاری از دانشجویان با هوش و صمیمی دوره كارشناسی و نیز گروهی از همكاران بسیار پر انگیزه و همكاران مبتكر و دانشجویان دوره های عالی دانشگاه گذراند .
o آیا این احتمال وجود ندارد كه دیدگاه های بسیار مثبت او در مورد قابلیت های انسان شدیداً تحت تأثیر مواجهه وی با این موقعیت قرار گرفته و حفظ شده باشد ؟
• با همه انتقادات انجام شده از نظریه مراجع محوری راجرز ، هنوز هم راجرز یكی از با نفوذ ترین روان درمانگران تاریخ مشاوره و روان درمانی می باشد .
o نظر خواهی از ۸۰۰ روان شناس بالینی و مشاوره نشان داد كه راجرز در جمع با نفوذ ترین روان درمانگران در مرتبه اول قرار دارد . الیس دوم و فروید سوم بود.
شاخصهای عمده روان درمانی
شاخصهای عمده روان درمانی
• شاخصهای عمده روش کارل راجرز عبارتند از:
1- مراجع را در مرکز درمان قرار میدهد و او را عامل اصلی تصمیمگیری میداند.
2- کیفیت رابطه مشاورهای را مهمترین عامل در ایجاد شخصیت میانگارد.
3- توجه زیادی به تکنیک ندارد، بلکه بر نگرشهای مراجع و مشاور در جریان درمان تاکید دارد.
4- در جریان مشاوره به جای تاکید بر اطلاعات، سوابق، تشخیص و تجویز بر محتوای احساسی و عاطفی اعمال و گفتار مراجع تکیه میکند.
o در این روش اعتقاد بر آن است که، اگر مراجع در محیط مشاورهای گرم و پذیرا قرار گیرد، خودش میتواند به حل مشکلاتش اقدام کند.
o از مشخصات عمده این روش آن است که،
اولا مراجع، رهبری بخشی از فعالیتهای جلسه مشاوره را بر عهده میگیرد
ثانیا، از آزمونهای روانی استفاده چندانی به عمل نمیآید و در عوض بر ایجاد رابطه نیکوی مشاورهای تاکید میشود.
o راجرز، اعتقاد چندانی به کاربرد آزمون در مشاوره نداشته و آن را مانعی در رشد عاطفی مراجع به شمار میآورد.
o به عقیده او آزمون، مقاومت مراجع را میافزاید، قبول مسئولیت او را به حداقل کاهش میدهد و در او نوعی وابستگی به مشاور به وجود میآورد.
o هدف اصلی درمان مراجع محور، رها کردن نیروهای تحقق بخشنده به مراجع است.
o اهداف جزئیتر آن، ایجاد یکنواختی و اتحاد بیشتر در اجزای شخص، کاهش اضطراب، افزایش میزان پذیرش خود
و عواطف شخصی و افزایش درجه عینیت در مواجهه با واقعیات است.
o راجرز در جریان درمان، همواره از تحمیل هدفها بر مراجع پرهیز میکند.
o زیرا معتقد است که قضاوت اشخاص بالغ و سازگار بر پایه آن چیزی است که ذاتاً برای وی ارضا کننده و شکوفاساز است.
o به نظر او، مراجع است که ابتکار عمل را به دست میگیرد و روند گفتوگو و جلسه درمان را هدایت میکند.
o وظیفه درمانگر، ایجاد شرایطی است که در آن مراجع بتواند دوباره به ماهیت اساسی خویش باز گردد
و درباره این که کدام یک از راههای زندگی بیشتر ارضا کننده است تصمیم بگیرد.
o از آنجا که همه انسانها در نظر راجرز افرادی مثبت و نیکسیرت هستند، بنابراین تصمیمهای آنان نه تنها موجب خشنودی از خویشتن خواهد شد
بلکه از آنان افرادی سالم و خودشکوفا خواهد ساخت.
o ویژگی اساسی دیدگاه راجرز عبارت از تشریح روشن تعدادی از فنون درمانی، تاکید بر نگرش و سبک هیجانی درمانگر
و بیاهمیت قلمداد کردن برخی از روشهای خاص است.
• در رواندرمانی مراجع – محور، درمانگر باید دارای سه ویژگی اساسی باشد.
• آن سه عبارتند از:
o صداقت… Genuineness…
o توجه مثبت غیرمشروط … Unconditional Positive Regard
o درک همدلانه…Empathy.
1. صداقت:
• گاهی “همخوانی” نیز خوانده میشود، شامل:
o خودانگیخته بودن Spontaneity،
o پذیرا بودن Openness
o روراستی Authenticity است.
• درمانگر، جلوه ساختگی و حرفهای ندارد.
o یعنی احساسات و اندیشههایش را به سادگی و بدون ریا با مراجع در میان میگذارد.
o درمانگر، تا اندازهای با خودافشاگری صادقانه، الگویی را برای مراجع فراهم میآورد تا او نیز بتواند
احساساتش را لمس و ابراز کند و مسئولیت آنها را بپذیرد.
2. توجه مثبت نامشروط:
• این همان چیزی است که راجرز آن را “شرطهای ارزشمندی” مینامد.
o درمانگر مراجع محوری، مراجعان را آن طور که هستند میپزیرد، برای آنان ارزش قایل میشود و صمیمیت خالصانهای ابراز میکند.
o حتی اگر رفتار آنان مورد تایید وی نباشد، تنها دلیل ارزشمند بودن مردم را، به سبب انسان بودن آنها می داند.
3. درک همدلانه:
• عبارت است از توانایی مشاهده لحظه به لحظه جهان از دریچه چشمان مراجع و درک احساسات آن.
o برداشت از خویشتن، مرکز ثقل شخصیت مراجع است.
o اگر مراجع برداشت منفی از خویشتن داشته باشد و احساس کند که ارزشی ندارد، ادراک او محدود شده و تنها بر جنبههایی
که او را تهدید میکند پاسخ میدهد.
o وقتی تهدید وجود داشته باشد، مراجع به دفاع از خود میپردازد.
o در مشاوره شخصمدار به مراجع کمک میشود تا برخورد توام با همدلی و احترام را تجربه کند.
o برخوردی که در آن بتواند برای وجود خود معنایی بیابد و از توانمندیهای خود آگاه شده و مسئولیت انتخاب راه خویش را بپذیرد.
پیش فرضهای راجرز
I. درک دیگران، تنها از زاویه احساس و ادراک خودشان یعنی در دنیای پدیدار شناختی Phenomenological World خود آنها امکانپذیر است.
o پس برای درک دیگران باید در جستجوی راهی بود که آنها توسط آن، رویدادها را تجربه میکنند.
o زیرا دنیای پدیدارشناختی هر کس اساسیترین تعیین کننده رفتار و عامل بیهمتایی اوست.
II. افراد سالم از رفتار خود آگاهند.
o از اینرو، نظام راجرز به رویکرد روانکاوی و تحلیل خود شباهت دارد، زیرا بر اهمیت آگاهی از انگیزهها تاکید میکند.
III. افراد سالم ذاتاً خوب و مفید هستند.
o آنان فقط هنگامی آشفته و ناتوان میشوند که یادگیریهای نادرست داشته باشند.
IV. افراد سالم، هدفمند و هدفگرا هستند.
o واکنش آنها به اثرات محیطی یا سائقهای درونی، از روی انفعال نیست.
o آنان افرادی خودراهبرند.
V. درمانگر نباید به جای مراجع خود را درگیر دستکاری رخدادها نماید.
o بلکه باید شرایطی را فراهم بسازد تا مراجع بتواند به طور مستقل تصمیمگیری کند.
o وقتی افراد، نگران ارزیابیها، خواستهها و ترجیهات دیگران نباشند،
زندگیشان توسط یک گرایش ذاتی به سوی خودشکوفایی Self-Actualization هدایت میشود.
o راجرز را مبتکر رویکرد معروف به رواندرمانی دانستهاند که در آغاز به درمان بیرهنمود Non-directive Therapy یا
درمان متمرکز بر درمانجو معروف بود و اخیراً به درمان متمرکز بر شخص شهرت یافته است.
o این شیوه رواندرمانی پژوهشهای زیادی را سبب شده و کاربرد وسیعی را در درمان اختلالات روانی پیدا کرده است.
• راجرز معتقد بود که، تنها راه کشف و ارزیابی شخصیت بر اساس تجربههای ذهنی فرد است.
• یعنی، از طریق مطالعه میدان تجربه او.
• اگر چه راجرز این ارزیابی حوزه میدان تجربی شخص را تنها رویکرد ارزشمند میداند،
اما بلافاصله اشاره میکند که این روش مصون از خطا نیست.
نظریه فرد مدار
نظریه فرد مدار
روان درمانی مراجع محور
وقتی به دنیا نگاه میکنم، بدبینم.
ولی وقتی به مردم نگاه میکنم، خوشبینم.
• کارل راجرز از ۱۹۶۸ تا زمان وفاتش عضو ثابت مرکز مطالعات انسانی در لاجولای کالیفرنیا بود
o در طی این سالها بود که راجرز، روش درمانی ویژهی خود را به وجود آورد.
o این روش در ابتدا “درمان غیرمستقیم” خوانده میشد.
o این رویکرد که در آن درمانگر در نقش یک تسهیلکننده حاضر میشد تا یک هدایتگر، سرانجام، نام “درمان بیمار محور” را به خود گرفت.
o کارل راجرز تا زمان مرگش در ۱۹۸۷ به کارهای خود در زمینهی “درمان بیمار محور” ادامه داد.
o تاکید بنیادیش بر کارآمدی شگفت تواناییهای نهفته انسان بر روانشناسی و آموزش است.
o او یکی از مهمترین اندیشمندان انسانگرا بوده و روش درمان ابتکاری او که “درمان مراجعین” نام گرفته، کارآیی بسیاری در روشهای درمانی داشته است.
• راجرز را مبتکر رویکرد معروف به رواندرمانی دانستهاند که در آغاز به درمان بیرهنمود Nondirective therapy یا درمان متمرکز بر درمانجو معروف بود
و اخیرا به درمان متمرکز بر شخص شهرت یافته است.
o این شیوه رواندرمانی پژوهشهای زیادی را سبب شده و کاربرد وسیعی را در درمان اختلالات روانی پیدا کرده است.
o راجرز معتقد بود که، تنها راه کشف و ارزیابی شخصیت بر اساس تجربههای ذهنی فرد است.
o یعنی، از طریق مطالعه میدان تجربه او.
o اگر چه راجرز این ارزیابی حوزه میدان تجربی شخص را تنها رویکرد ارزشمند میداند،
اما بلافاصله اشاره میکند که این روش مصون از خطا نیست.
• پدیدار شناسی اساس مشاوره و روان درمانی مراجع محوری را تشکیل می دهد .
o راجرز نیز معتقد بود که آگاهی از نحوه ادراک و تلقی افراد از واقعیت ها ، برای درک و فهم رفتار آنان ضروری است .
o او بر این باور بود که هر یک از ما بر اساس ذهنیتی که از خود و جهان خود داریم ، رفتار می کنیم .
o مفهوم ضمنی این گفته این است که واقعیت های عینی هر چه باشد شاخص مهم تعیین رفتار نیست.
o مهم نگرش و طرز تلقی انسان به آن واقعیت هاست.
o راجرز اساساً نسبت به توانش های بالقوه انسان خوشبین بود.
o به نظر وی چنانچه آدم ها از قید عوامل اجتماعی محدود و تباه کننده رها شوند ، می توانند در روابط شخصی و درون فردی به مدارج عالی برسند
و از تحریف واقعیت ها که مانع دستیابی به رشد و تکامل (خود شکوفایی) فزاینده می شود اجتناب کنند.
مفاهیم مهم در نظریه فرد مدار
۱- گرایش تکوینی :Innate Tendency
o در تمام ماده ها، ارگانیک و غیر ارگانیک، گرایش به سمت تکامل یافتن از شکل ساده به پیچیده وجود دارد.
o درکل جهان به جای فرآیند متلاشی کننده فرآینده سازنده در جریان است.
۲- گرایش شکوفا شدن :
o به تجربیات ارگانیزمی فرد یعنی به شخص کامل ، هشیار و ناهشیار، فیزیولوژیکی و شناختی اشاره دارد.
o گرایشی در درون تمام انسانها برای پیش روی به سمت کمال و تحقق بخشیدن استعدادهای فرد است.
o منبع رشد روانی و پختگی در درون فرد قرار دارد و در نیروهای بیرونی یافت نمی شود.
o افراد برای اینکه به سمت شکوفایی پیش بروند نیازی به هدایت، کنترل، تشویق یا دستکاری ندارد.
o گرایش شکوفایی انسان تحت شرایط خاص تحقق می یابد، که مهم ترین این شرایط عبارت اند از :
i. رابطه همخوان و اصیل … The therapist is congruent with the client
ii. همدلی… The therapist shows empathetic understanding to the client
iii. توجه مثبت نامشروط … The therapist provides the client with unconditional positive regard
o این گرایش از نظر راجرز فطری است و فرد را به آرامی به سمت استعداد هایی که به صورت ارثی تعیین شده اند، هدایت می کند.
o این گرایش فرد را با انگیزه می کند که به تجربیات تازه و چالش انگیز دست بزند.
۳- فرایند ارزشگذاری ارگانیزمی:
o راجرز معتقد بود که، مردم در سرتاسر زندگی چیزی را که او فرایند ارزشگذاری ارگانیزمی مینامد، به نمایش میگذارند.
o منظور او از این اصطلاح این است که همه تجربههای زندگی برحسب اینکه تا چه اندازه در خدمت تمایل به شکوفایی هستند، ارزشیابی میشوند.
o تجربههایی را که انسان آنها را ترقی دهنده یا تسهیل کننده شکوفایی میداند، خوب و مطلق تلقی میشوند
و بنابراین ارزشهای مثبت به آنها اختصاص مییابند.
o در نتیجه فرد گرایش به تکرار آن تجربهها پیدا میکند.
o برعکس، تجربههایی که به عنوان بازدارنده شکوفایی شناخته شوند، نامطلوب تلقی میشوند و فرد از آنها اجتناب میکند.
۴- پیدایش خود :
o با رشد فرد، پرورش «خود» آغاز می شود.
o همچنین، تأکید فعلیت بخشیدن از جنبه ی جسمانی متوجه جنبه های روانی می گردد.
o آنگاه که بدن و اندامها، شکل خاص خود را یافت و کامل شد، رشد و کمال متوجه شخصیت می شود.
o راجرز، زمان این تحول را معلوم نمی کند، ولی این تحول از دوران کودکی آغاز می شود و در اواخر نوجوانی تکمیل می گردد.
o همینکه خود پدیدار گشت، گرایش تحقق خود نمایان می شود.
o این فرایند که در سراسر زندگی ادامه می یابد، مهمترین هدف زندگی انسان است.
o تحقق خود، روند خود شدن و پرورش ویژگیها و استعدادهای یکتای فرد است.
o در بشر میلی ذاتی برای آفرینندگی هست و مهمترین آفریده هر انسان، خود اوست.
o این همان هدفی است که غالباً اشخاص سالم، نه کسانی که بیمار روانی دارند، بدان دست می یابند.
۵- خودشکوفایی Self-Actualization:
o گرایش شکوفا کردن خود به صورتی که در آگاهی درک شود.
o انسانها یک انگیزش مهم و برجسته دارند که هنگام تولد مجهز به آن به دنیا میآیند.
o این نیروی انگیزشی اساسی که هدف غایی زندگی همه انسانها محسوب میشود، تمایل به شکوفا شدن است.
o یعنی میل به رشد و توسعه دادن همه تواناییها و توانهای بالقوه، از تواناییهای زیستشناختی گرفته تا پیچیدهترین جنبههای روانشناختی هستی.
o تمایل به خودشکوفایی عمدتاً معطوف به نیازهای فیزیولوژیکی است که رشد و نمو انسان را تسهیل میکند
و مسئول پختگی، یعنی رشد اندامها و فرایندهای بدنی ژنتیکی است.
o تمایل به خودشکوفایی که در تمام موجودات زنده وجود دارد، مستلزم کوشش و ناراحتی است.
o مثلاً وقتی که کودک نخستین گامهای خود را برمیدارد، میافتد و صدمه میبیند.
اگر او در مرحله خزیدن باقی بماند ناراحتی کمتر است، اما کودک پافشاری میکند.
او میافتد و گریه میکند، اما هنوز ادامه میدهد.
o کودک علیرغم این ناراحتیها ثابتقدم باقی میماند.
زیرا تمایل به شکوفایی و رشد و نمو، قویتر از هر نوع ترغیبی برای عقبگرد است که ناشی از رنج حاصل از رشد است.
o خودشکوفایی لزوما به سلامتی و رشد منجر نمی شود.
o سلامتی و رشد در صورتی وجود دارند که گرایش شکوفا شدن و گرایش خودشکوفایی هماهنگ باشند.
۶- شرایط ارزش:
o ما در دو دنیا زندگی می کنیم :
i. دنیای درونی ارزشگذاری ارگانیزمی
ii. دنیای بیرونی شرایط ارزش .
o توانایی فرد در درونی کردن شرایط ارزش بیرونی در فرایند ارزش گذاری ارگانیزمی او موثر است.
o اگر شرایط ارزش وجود نداشته باشد، گرایش شکوفا شدن با گرایش خودشکوفایی تعارضی ندارد و این دو گرایش متحد می مانند.
۷- توجه مثبت Positive Regard :
o همراه با شکلگیری خود یا خویشتن، نیاز دیگری نیز در نوزاد رشد میکند که پایدار است و در همه انسانها یافت میشود.
o راجرز این نیاز را که شامل پذیرش عشق و تایید از سوی دیگران بخصوص مادر است، توجه مثبت نامیده است.
o راجرز اهمیت رابطه مادر و کودک را به صورت عاملی که بر احساس کودک از بالندگی خویش تاثیر میگذارد، مورد تاکید قرار میدهد.
o اگر مادر نیاز کودک به محبت را ارضا کند، یعنی توجه مثبت خود را نثار وی کند، در این صورت کودک گرایش خواهد داشت که به صورت شخصیتی سالم رشد کند.
o در غیر این صورت، تمایل نوزاد به سوی شکوفایی و رشد خویشتن متوقف میشود.
o هنگامی که مادر محبت خود نسبت به کودک را به رفتارهای مناسب خاصی مشروط کند، یعنی کودک تنها تحت شرایط خاصی توجه مادر را دریافت کند
(توجه مثبت مشروط)، سعی میکند از رفتارهایی که عدم تایید مادر را در پیدارند، بپرهیزد.
o در این حالت، کودک نگرش مادر را درونی میکند و در صورت انجام چنین رفتارهایی، به همان شکل که مادر او را تنبیه میکرده، خود را تنبیه میکند.
o در واقع کودک خود را وقتی دوست خواهد داشت که رفتارهایش به شیوهای باشد که تایید مادر را به همراه بیاورد.
o بدین ترتیب خود، به صورت یک جایگزین مادر عمل میکند.
o حاصل چنین موقعیتی، رشد شرایط ارزشمندی در کودک است.
o یعنی کودک خود را تنها تحت شرایط خاصی با ارزش میبیند.
o در نتیجه نمیتواند با آزادی کامل عمل کند و از رشد یا شکوفایی خود بازداشته میشود.
o به همین دلیل، نخستین شرط لازم برای تحقق سلامت روانی، دریافت توجه مثبت غیرمشروط در دوره کودکی است.
o یعنی هنگامی که مادر محبت و پذیرش کامل خود را بدون توجه به رفتار کودک، به وی ابراز میکند.
o در این صورت کودک ارزش را در خود پرورش نمیدهد و بنابراین مجبور نخواهد بود که تظاهرات هیچ یک از جنبههای خود را سرکوب کند.
o به عقیده راجرز، تنها از این راه است که میتوان به وضعیت خودشکوفایی دست یافت.
۸- خودپنداره و خودآرمانی :
o انسان رویدادها و عوامل محیط خود را درک کرده و در ذهن خود به آنها معنی میدهد.
o مجموعه این سیستم ادراکی و معنایی، میدان پدیداری فرد را به وجود میآورد.
o قسمتی از این میدان که از بقیه تجربیات فرد متمایز است به وسیله واژههایی چون من، مرا و خودم تعریف میشود.
o این بخش همان خودپنداره است.
o خودپنداره تصویر یا برداشت شخص است از آن چیزی که هست.
o خودپنداره فرد بر ادراکش از جهان و رفتارش تاثیر میگذارد.
o مفهوم ساختاری دیگر در این مورد، خود آرمانی Ideal self است.
o خودآرمانی، خودپندارهای است که انسان آرزو میکند داشته باشد و شامل معانی و ادراکاتی است که فرد برای آنها ارزش زیادی قایل است.
۹- ناهمخوانی و ناهماهنگی خود:
o فرد همه تجارب خویش را با خودپندارهاش مقایسه میکند.
o در واقع افراد تمایل دارند به گونهای رفتار کنند که با خودپنداره آنها همخوانی داشته باشد.
o هنگامی که بین خودپنداره و تجربه واقعی (خود ارگانیزمی) اختلاف وجود داشته باشد، فرد ناهمخوانی را تجربه میکند.
o برای مثال، اگر خود را فردی عاری از نفرت بدانید، ولی نفرت را تجربه کنید، دچار حالت ناهمخوانی میشوید.
o در این حالت فرد دچار تنش و اضطراب میشود.
o در صورت بروز چنین ناهمخوانی و تضادی، فرد از خود واکنش دفاعی نشان میدهد.
o راجرز در این زمینه دو روند دفاعی مهم را ذکر میکند :
i. یکی از آنها، تحریف کردن، به معنای تجربهای است که با خودپنداره شخص در تضاد است
ii. دیگری، انکار آن تجربه است.
o در روند تحریف کردن، ذهن به تجربه متضاد اجازه میدهد تا به ضمیر خودآگاه بیاید.
o البته باید چنان مسخ شده باشد که با خودپنداره فرد هماهنگ شود.
o برای مثال؛ اگر چه در خودپنداره دانشجویی این مفهوم وجود داشته باشد که او آدم با استعدادی نیست، هنگامی که در یک درس نمره خوبی بگیرد،
برای هماهنگ کردن این تجربه متضاد با خودپندارهای که دارد، به خود میگوید: «شانس آوردم که نمره خوبی گرفتم.»
o شخص به وسیله مکانیسم انکار، با دور نگهداشتن تجربه از ضمیر خودآگاه، وجود آن را به کلی نفی میکند.
o یعنی او این امکان را که خطری برای ساختمان خویشتن به وجود بیاید، از بین میبرد.
o به این ترتیب، شخص نه تنها هماهنگی را برآورده میسازد، بلکه ثبات خودپنداره را نیز تضمین میکند.
o هر چه تجاربی که فرد به دلیل ناهمخوانی با خودپندارهاش انکار میکند بیشتر باشد، فاصله و شکاف بین خود و واقعیت افزونتر
و احتمال ناسازگاری فرد بیشتر میشود.
o همچنین ممکن است به اضطراب شدید و سایر آشفتگیهای هیجانی بیانجامد.
o نوع دیگری از ناهمخوانی، ناهمخوانی میان خود واقعی و خود آرمانی است.
o تفاوت زیاد میان این دو نوع خود، منجر به ناشادی و نارضایتی فرد، همچنین اعتماد به نفس پایین و بیارزش شمردن خویش میشود.
o راجرز رویداد های انکار شده، رویدادهای تحریف شده و آشفتگی را ، سه سطح آگاهی عنوان کرد.
۱۰- جهان تجربی Experimental World :
o واقعیت محیط شخص، چگونگی درک او از محیط است.
o درک فرد از واقعیت ممکن است با واقعیت عینی منطبق نباشد.
o همچنین افراد مختلف از وجود یک واقعیت، درک متفاوتی دارند.
o به عقیده راجرز چارچوب داوری و قضاوت هر شخص، میدان تجربی اوست که شامل تجربههای کنونی، محرکهایی که فرد از آنها اگاهی ندارد
و همچنین خاطرههای تجارب گذشته است.
o فرد بر اساس جهان تجربی خود نسبت به محیط و موقعیتها واکنش نشان میدهد و رفتار میکند.
public psychology دانشنامه روانشناسی مردمی
ویژگی های افراد کامل
ویژگی های افراد کامل
نظریه خود شکوفایی
• راجرز نظریه اش را از تجربیات خود با درمانجویان، نه از پژوهش آزمایشگاهی، به وجود آورد.
o عبارت درمان فردمدار حکایت دارد که توانایی تغییر دادن شخصیت و بهبود آن درون فرد قرار دارد.
o این فرد است نه درمانگر که چنین تغییری را هدایت می کند.
o ما موجودات منطقی هستیم که تحت تاثیر درک آگاهانه از خود و دنیای تجربی مان قرار داریم.
o راجرز برای نیروهای ناهشیار یا توجیهات فرویدی اهمیت زیادی قایل نبود.
o او این عقیده را نیز رد کرد که رویدادهای گذشته تاثیر کنترل کننده ای بر رفتار جاری دارند.
o او تاکید که احساسات و هیجانات کنونی، تاثیر بیشتری بر شخصیت دارند.
o راجرز فقط یک انگیزش فطری و اصلی را مطرح کرد :
گرایش فطری به شکوفا شدن. هدف نهایی شکوفا کردن خود است، تبدیل شدن به چیزی که راجرز آن را انسان کامل نامید.
خود Self و گرایش خود شکوفایی Actualization Tendency
• راجرز خود آگاهی را به صورت پذیرش خود و واقعیت، و احساس مسئولیت در قبال خود تعریف کرد.
o سطح خودآگاهی فرد تنها عامل بسیار مهمی است که رفتار را پیش بینی می کند.
o راجرز معتقد بود که افراد با گرایش فطری به شکوفا کردن، حفظ کردن و بهبود بخشیدن خود برانگیخته می شوند.
o این کشش به سمت خود شکوفایی، بخشی از گرایش شکوفایی بزرگتر است که تمام نیازهای فیزیولوژیکی و روان شناختی را در بر می گیرد.
o گرایش شکوفایی با پرداختن به مقتضیات اساسی، مانند نیاز به غذا، آب و ایمنی به حفظ کردن ارگانیزم و زنده نگه داشتن آن خدمت می کند.
o گرایش شکوفایی در رحم آغاز می شود و با کمک به تمایز کردن اندام های بدن و رشد عملکرد فیزیولوژیکی، به رشد انسان کمک می کند.
o گرایش شکوفایی مسبب رسش است- رشد اندام ها و فرایند های بدن که به صورت ژنتیکی تعیین شده است –
که دامنه آن از رشد جنین تا ظاهر شدن ویژگیهای جنسی ثانوی به هنگام بلوغ، گسترش دارد.
o این تغییرات که در ساخت ژن های ما برنامه ریزی شده اند، به وسیله گرایش شکوفایی به ثمر می رسند.
o با اینکه تغییرات به صورت ژنتیکی تعیین شده اند، پیش روی به سمت رشد کامل، نه خودکار و نه بی زحمت است.
o گرایش به شکوفا شدن از میل به واپس روی، صرفاً به دلیل دشوار بودن فرایند رشد، نیرومندتر است.
• فرایند حاکم در طول عمر، فرایند ارزش گذاری ارگانیزمی Organismic Valuing Process است.
o ما از طریق این فرایند، تمام تجربیات زندگی خود را از نظر اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کمک می کند، ارزیابی می کنیم.
o تجربیاتی را که کمک کننده به شکوفایی می دانیم به صورت خوب و خوشایند ارزیابی می کنیم؛
یعنی برای آنها ارزش مثبت قایل می شویم.
دنیای تجربی
• ما با منبع بی شمار تحریک رو به رو می شویم که برخی جزیی و پیش پا افتاده و برخی مهم،
برخی تهدید کننده و برخی تقویت کننده هستند.
o واقعیت محیط ما به برداشت ما از آن بستگی دارد، که همیشه با واقعیت مطابقت ندارد.
o امکان دارد به تجربه ای طوری واکنش نشان دهیم که با واکنش صمیمی ترین دوست ما به آن، بسیار متفاوت باشد.
o برداشت های ما با گذشت زمان و بسته به شرایط تغییر می کنند.
رشد خود در کودکی
• بخش مجزا تجربه که با کلمه های من، مرا و خودم توصیف می شود، خود یا خود پنداره self-concept است.
o خود پنداره متمایز کردن آنچه مستقیم و بی واسطه بخشی از خود است از دیگران،
اشیا و رویدادهایی که نسبت به خویشتن بیرونی هستند، شامل می شود.
o خود پنداره تصور ما از آنچه هستیم، آنچه باید باشیم و آنچه دوست داریم باشیم نیز هست.
o در حالت عالی، خود، الگوی هماهنگ یا کل سازمان یافته ای است.
o تمام جنبه های خود برای هماهنگی تلاش می کنند.
توجه مثبت Unconditional positive self-regard
• این نیاز احتمالاً آموخته شده است، هرچند راجرز گفت منبع آن اهمیت ندارد.
o نیاز به توجه مثبت عمومیت دارد و پایدار است.
o اگر مادر به کودک توجه مثبت نکند، در این صورت از گرایش فطری کودک به شکوفایی و رشد خود پنداره، جلوگیری خواهد شد.
o اگر با وجود رفتارهای نا خوشایند کودک، توجه مثبت به او ادامه یابد، این وضعیت توجه مثبت نا مشروط نامیده می شود.
o جنبه مهم نیاز به توجه مثبت، ماهیت دو جانبه آن است.
o ارضا کردن نیاز دیگران به توجه مثبت، خشنود کننده است.
o ما با تعبیر کردن بازخوردی که می گیریم خود پنداره خویش را اصلاح می کنیم و نگرش های دیگران را درونی می کنیم.
o گاهی توجه مثبت بیشتر از درون فرد حاصل می شود تا از جانب دیگران،
وضعیتی که راجرز آن را حرمت نگرش مثبت به خود positive self-regard نامید.
شرایط ارزش Conditions of Worth
• شرایط ارزش از توالی رشد توجه مثبت که به نگرش مثبت به خود می انجامد به وجود می آید.
o نگرش مثبت به خود مدل راجرز برابر فرامن فرویدی است و از توجه مثبت مشروط به وجود می آید.
o توجه مثبت مشروط بر عکس توجه مثبت نا مشروط است.
o امکان دارد والدین به هر کاری که فرزند آنها انجام می دهد، با توجه مثبت واکنش نشان ندهند.
o کودکان یاد می گیرند که محبت والدین قیمتی دارد، این محبت به شیوه رفتار کردن قابل قبولی وابسته است.
o آنها با درونی کردن هنجارها و معیارهای والدین، طبق شرایطی که والدین آنها تعیین کرده اند،
خود را با ارزش یا بی ارزش، خوب یا بد، در نظر می گیرند.
ناهمخوانی Incongruence
• ما تجربیات را نه بر حسب اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کلی کمک می کنند،
بلکه بر این اساس که آیا توجه مثبت دیگران را به همراه دارند،
ارزیابی کرده و آنها را قبول یا رد می کنیم.
o این به ناهمخوانی بین خود پنداره و دنیای تجربی، یعنی محیط به گونه ای که آن را درک می کنیم، منجر می شود.
o تجربیاتی که با خود پنداره ما نا همخوان یا نا هماهنگ هستند، تهدید کننده شده و به صورت اضطراب آشکار می شوند.
o برای مثال اگر خود پنداره ما این عقیده را در بر داشته باشد که همه انسان ها را دوست داریم،
وقتی با کسی آشنا می شویم که احساس می کنیم از او متنفریم، دچار اضطراب خواهیم شد.
o میزان سازگاری روان شناختی و سلامت هیجانی ما، حاصل همخوانی خود پنداره با تجربیات مان است.
o افرادی که از لحاظ روان شناختی سالم هستند، می توانند خودشان، دیگران،
و رویدادهای موجود در محیط خویش را همان گونه که واقعا هستند، درک کنند.
ویژگیهای افراد کامل
• فرد کامل کسی است که رابطه تنگاتنگی با فرایند ارزش گذاری ارگانیزمی دارد.
o فرد کامل کسی است که به طور خود انگیخته تکانه درونی خود را به صورت کلامی و غیر کلامی انتقال می دهد .
o او نسبت به تجربیات گشوده است .
o تجربیات را همان گونه که هستند می پذیرد و این تجربیات را به صورت تحریف نشده و صادقانه ابراز می کند .
o ارتقا انسان به فردی با کارکرد کامل، هدف نهایی رشد روانشناختی و تکامل اجتماعی است .
• ویژگی های اصلی یک انسان خود شکوفا با کارکرد کامل عبارتند از :
۱- آگاهی از همه تجربه ها Openness to Experience:
o هیچ تجربه ای به هیچ وجه قطع ،تحریف یا انکار نمی شود ، همه آن از طریق خود پالایش می شود .
o هیچگونه حالت تدافعی وجود ندارد چون چیزی وجود ندارد که دفاعی در برابر آن لازم باشد .
o تهدید علیه خود پنداره شخص وجود ندارد .
o شخص آزاد بوده و نسبت به هر چیزی پذیرا است .
o چه احساس های مثبت مانند تشویق و محبت آمیز بودن ، و چه احساس های منفی مانند ترس و درد .
o چنین شخصی بیشتر هیجانی است، به این معنی که او نه فقط گستره وسیعی از هیجانهای مثبت و منفی را تجربه می کند،
بلکه آنها را شدیدتر از فردی تجربه می کند که دارای حالت دفاعی است.
۲- تمایل و توانایی فرد به کمال و غنی زندگی کردن در هر لحظه : Living in the Here-and-Now
o برای فرد کامل هر لحظه و تجربه ای که می تواند با خود بیاورد تازه و جدید است .
o از این رو هر لحظه قابل پیش بینی و پیشگوییی نیست .
o بنابراین او در اینجا و اکنون زندگی می کند و هیچ گونه انعطاف ناپذیری و خشکی وجود ندارد ،
و هیچ گونه ساختار و چهار چوب غیر منعطف بر تجربه شخص تحمیل نمی شود .
o ساختار او یک سازمان سیال و دائماً در حال تغییر است و از تجربه او نشأت می گیرد .
o در افراد ناسالم همه تجربه ها در باور های از پیش ساخته ، طبقه بندی و تحریف می شوند .
۳- اعتماد به ارگانیسم فرد: Organismic Trusting
o یعنی به جای اینکه فرد توسط قضاوتهای دیگران هدایت شود ، یا با توجه به یک هنجار از قبل تنظیم شده اجتماعی
یا قضاوت عقلانی جهت گیری شود ، به احساس های خود و واکنش های شخصی خویش اعتماد دارد .
o راجرز می گوید « من آموخته ام که کل احساس ارگانیسم من از یک موقعیت قابل اعتمادتر از عقل من است »
o یعنی رفتار کردن فرد به شیوه ای که احساس می کند درست است .
o البته این بدان معنا نیست که شخص خود شکوفا به طور کامل اطلاعات رسیده از عقل خود یا از سوی دیگران را نادیده می گیرد
بلکه منظور این است که همه این گونه داده ها یا تجربه ها با خودانگاره شخص همخوانی دارند.
o آنان تهدید کننده نیستند و می توانند به درستی درک شده و مطابق با آن درک مورد ارزشیابی و درجه بندی قرار بگیرند .
۴- احساس آزادی Freedom:
o افراد کامل و خود شکوفا احساس آزادی اصیل دارند تا به هر جهتی که میل دارند حرکت کنند و بدون اجبار دست به انتخاب بزنند .
o در نتیجه آنها احساسی از قدرت شخصی را درباره زندگی خود تجربه می کنند زیرا می دانند که آینده بستگی به عمل آنها دارد
و به وسیله اوضاع و احوال ، رویدادهای گذشته و مردمان دیگر تعیین نمی شود .
o آنها از سوی دیگران احساس اجبار نمی کنند .
o آنها در وضعیت خودشان احساس مسئولیت می کنند.
۵- خلاقیت Creativity:
o فردی با شخصیت سالم ، فردی خلاق است که با وجود اینکه ممکن است شرایط محیطی تغییر کند ،
به طور خلاق و سازگار زندگی می کند .
o او همواره با این خلاقیت احساس خود انگیختکی دارد .
o او می تواند به طور انعطاف پذیر با تجربه ها و چالش های تازه سازگار شده و آنها را بیابد .
o او نیاز به قابل پیش بینی بود امنیت یا حالتی عادی از تنش ندارد .
• تجربه های افراد کامل عبارتند از :
o غنی کننده ،
o هیجان انگیز ،
o پاداش دهنده ،
o چالش انگیز و
o با معنی .
• راجرز صفتهایی نظیر :
o شاد ،
o سعادتمند یا خرسند
را برای توصیف افراد کامل و خود شکوفا به کار نمی برد زیرا اینها برچسب های پویا نیستند .
o اگرچه افراد کامل در مواقعی دارای این احساس ها هستند .
• فرد کامل نتیجه مطلوب رشد روان شناختی و تکامل اجتماعی است:
i. افراد کامل از تمام تجربیات آگاهند.
هیچ تجربه ای انکار یا تحریف نمی شود، همه تجربیات از صافی خود رد می شوند، حالت دفاعی وجود ندارد،
زیرا چیزی که علیه آن دفاع شود، چیزی که خود پنداره را تهدید کند، وجود ندارد.
آنها پذیرای احساس های مثبت مانند جرات و عطوفت و احساس های منفی نظیر ترس و رنج هستند.
افراد کامل عاطفی تر هستند.
ii. افراد کامل در هر لحظه به طور کامل و پر مایه زندگی می کنند.
تمام تجربیات به صورت بالقوه تازه و جدید هستند.
iii. افراد کامل به ارگانیزم خودشان اعتماد می کنند.
رفتار کردن به صورتی که فرد احساس می کند درست است، هیچ چیز تهدید کننده نیست؛
همه اطلاعات را می توان درک، ارزیابی و به دقت سبک سنگین کرد.
iv. افراد کامل بدون قید و بندها یا بازداری ها، احساس می کنند در تصمیم گیری ها آزاد هستند.
آنها احساس نمی کنند که مجبورند توسط خودشان یا دیگران فقط به یک صورت رفتار کنند.
v. افراد کامل خلاق هستند و هنگامی که شرایط محیطی تغییر می کند به صورت ثمر بخش و سازگارانه زندگی می کنند.
آنها به پیش بینی پذیری، امنیت یا رهایی از تنش نیازی ندارند.
vi. امکان دارد که افراد کامل با مشکلاتی روبرو شوند.
راجرز برای توصیف افراد کامل از کلمه شکوفا کننده نه شکوفاشده استفاده کرد.
رشد همواره ادامه دارد.
کامل بودن مسیر است نه مقصد.
سوالهایی درباره ماهیت انسان
o موضع راجرز اراده آزاد است.
o افراد کامل در آفریدن خودشان آزاد هستند.
o هیچ جنبه ای از شخصیت از پیش برای آنها تعیین نشده است.
o راجرز درباره موضوع طبیعت – تربیت، نقش محیط را مهم تر دانست.
o گرچه گرایش شکوفاشدن فطری است، ولی خود فرایند شکوفا شدن بیشتر تحت تاثیر نیروهای اجتماعی قرار دارد تا نیروهای زیستی.
o تجربیات کودکی تا اندازه ای بر رشد شخصیت تاثیر دارند.
o احساس های کنونی برای شخصیت ما، مهم تر از رویدادهای دوران کودکی ماست.
o هدف نهایی و ضروری زندگی، فرد کامل شدن است.
o ما به تعارض با خودمان یا جامعه خویش محکوم نیستیم.
o نگرش ما پیش رونده است نه پس رونده و به سمت رشد گرایش دارد نه رکود.
o افراد از طرریق درمان فردمدار می توانند با استفاده از امکانات درونی خویش، انگیزه فطری برای شکوفایی، بر مشکلات غلبه کنند.
ارزیابی در نظریه راجرز
o تنها راه ارزیابی شخصیت این است که تجربیات ذهنی فرد، وقایع زندگی او به صورتی که آنها را درک می کند
و به عنوان واقعیت می پذیرد، در نظر گرفته شود.
درمان فرد مدار
o راجرز در شیوه درمان فرد مدار، احساسات و نگرش های درمانجو را نسبت به خود و دیگران بررسی می کرد.
o او بدون هرگونه پنداشت، سعی می کرد دنیای تجربی درمانجو را درک کند.
o درمانگر با تمرکز کردن روی تجربیات ذهنی، فقط از رویدادهایی که درمانجو به صورت هشیار بیان می کند، آگاه می شود.
o تنها عقیده از پیش تعیین شده درمانگر فرد مدار، ارزش فطری درمانجوست.
o درمانجویان همان طوری که هستند پذیرفته می شوند.
o درمانگر به آنها توصیه نمی کند که چگونه رفتار کنند.
o راجرز با روشهای ارزیابی مانند تداعی آزاد، تحلیل رویا، و شرح حال های موردی مخالف بود.
گروه های رویارویی
o افراد می توانند از طریق فرایند درمان، انعطاف پذیری، خود انگیختگی، و گشودگی را پرورش دهند یا آن را بازیابند.
o راجرز یک شیوه گروهی را ابداع کرد که افراد بتوانند به وسیله آن از خودشان و اینکه چگونه با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند یا رو به رو می شوند، آگاه شوند.
o او این رویکرد را گروه رویارویی Encounter Group نامید.
o تعداد اعضا گروه ۸ تا ۱۵ نفر است.
o اعضا معمولاً طی چند جلسه به مدت ۲۰ تا ۶۰ ساعت یکدیگر را ملاقات می کنند.
پژوهشهایی درباره نظریه راجرز
o راجرز معتقد بود که مصاحبه فردمدار که بر خود سنجی های درمانجویان متکی هستند بیشتر از روشهای آزمایشی ارزش دارند.
o راجرز برای گرد آوری اطلاعات درباره شخصیت از روش های آزمایشگاهی استفاده نکرد، ولی برای تایید و ثابت کردن مشاهدات بالینی خود از آنها استفاده کرد.
o او جلسات درمان را ضبط می کرد و از آنها فیلم می گرفت تا پژوهشگران را قادر سازد تعامل درمانجو – درمانگر را بررسی کنند.
o گاهی جلوه صورت یا لحن صدا بیشتر از کلمات، اطلاعات را بر ملا می سازند.
ارزیابی درمان فردمدار
o راجرز و همکارانش با استفاده از فنون کیفی و کمی در سنت علمی جلسات درمان را بررسی کردند.
o در بیشتر پژوهشها از روش دسته بندی پرسش ها استفاده شد.
o راجرز با اجرای روش همبستگی، از پاسخ های داده شده به دسته بندی پرسش ها برای مشخص کردن این موضوع استفاده کرد
که خود انگاره یا خود پنداره درمانجو تا چه اندازه ای با خود آرمانی مطابقت دارد.
بیست و دو فراز از راجرز
بیست و دو فراز از راجرز
• راجرز معتقد است که در اجرای وظیفه روان-درمانی مخصوص خود، کاری انجام میدهد که نظیر مامائی است. ماما کمک میکند به این که بچه به دنیا بیاید. راجرز هم میگوید من با روش تازه خودم کمک میکنم به اینکه شخصیت تازه-ای وجود پیدا کند.
o این بیان راجرز روش سقراط را به یاد می آورد. این حکیم که مادرش ماما بود با روش مخصوص سؤال و جواب نوعی مامائی میکرد. یعنی کمک میکرد به اینکه در مخاطب، فکری به وجود آید و او خود حقیقت را کشف کند و به زبان بیاورد.
• نظریه راجرز درباره شخصیت آدمیان، با روان درمانی او آن چنان آمیخته است که تفکیک این دو، تقریباً به دشواری جدا کردن تاروپود یک پارچه بافتنی است. با اینهمه میتوان از نوشته-های او اصولی را درباره شخصیت بیرون آورد. ولی باید دانست که اندیشه راجرز چنانکه او خود میگوید پیوسته در تحول و تغییر است. از این رو آنچه بیان خواهد شد نباید نظریه قطعی و همیشگی او محسوب گردد.
اصول کلی نظریه راجرز:
• راجرز شخصیت را دارای سه جزء یا سه رکن اصلی میداند که عبارتند از:
o ارگانیسم Organism
o میدان پدیداری … The Phenomenal Field
o خود … The Self
1- ارگانیسم Organism :
ارگانیسم کل وجود فرد آدمی است، و آن در میدان پدیداری، برای رفع نیازهای خود واکنش نشان میدهد و هدفش شکفتگی یا تحقق-یابی و حفاظت و ارتقاء است. مقصود از تحقق خوده یا خود شکفتگی Self-Actualization ، رشد زیستی (بدنی) و روانی از دوران کودکی تا دوران بزرگسالی است، البته در حدودی که ماهیت ارگانیسم اجازه میدهد. در این جریان آدمی به سوی هدفی پیش میرود و به ابتکار می-پردازد. بزرگترین عمل ابتکاری او، خویشتن-سازی است و آن مبنای ساختن چیزهای دیگر، مانند آثار هنری و علمی و اجتماعی … است. این خویشتن-سازی میسر نیست مگر در مواجه با واقعیات و اندوختن تجربه، یا به اصطلاح، چشیدن سرد و گرم روزگار.
پس از اینکه خویشتن-سازی صورت گرفت و شخصیت تجلی پیدا کرد آدمی باید مقام بدست آورده را نگاهداری کند و این مهم با تجارب اندوخته شده از روی پختگی صورت خواهد گرفت. راجرز برخلاف فروید که رفتار را مستقیماً ناشی از رویدادهای گذشته می-دانست، معتقد است که انگیزه رفتار آدمی نیازهای زمان حال او هستند. گذشته هم البته ممکن است در تشکیل این نیازها بی-اثر نباشد.
نباید این نکته را از نظر دور داشت که حفظ مقام بدست آمده، معنی-اش حفظ تعادل حیاتی و سکون نیست، بلکه مقابله با فشارها و تنیدگی-ها و، بنابراین، کار و کوشش است؛ به خصوص که آدمی به آنچه در هر زمان هست قناعت نمیکند و طبعاً طالب ارتقاء مقام یا، به اصطلاح درست-تر، در جستجوی کمال است و در این راه گام برمیدارد. برای حصول به این مقصود باید آزادی داشته باشد: بدون آزادی پیشرفت واقعی و ابتکار و سازندگی میسر نخواهد بود.
2- میدان پدیداری: The Phenomenal Field
o مجموع تجاربی است که فرد آدمی حاصل میکند؛ و آن یا آگاهانه است یا ناآگاهانه، برحسب اینکه تجاربی که میدان را تشکیل میدهند، بصورت رمزی باشند یا نباشند.
3- خود: The Self
یک جزء از اجزاء میدان پدیداری است ولی از آن میدان جدا شده است و عبارتست از مجموع ادراکات و ارزشیابی های آگاهانه من Ego.
o خود هسته مرکزی نظریه راجرز درباره شخصیت را تشکیل میدهد، و آن ویژگی-هائی دارد که از مهمترین آنها یکی این است که از عمل متقابل ارگانیسم و محیط به وجود می آید.
o دیگر اینکه ارزشهای دیگران را به درون می-افکند و آنها را با تصرفات و تغییراتی به عنوان اینکه از آن او هستند ادراک می-نماید.
o دیگر اینکه بر اثر رشد و یادگیری ممکن است تغییر و تحولی حاصل کند؛ و بسیاری دیگر.
o راجرز مفاهیم یادشده و ارتباطی را که با یکدیگر دارند در بیست و دو جمله بیان کرده است.
o نوزده جمله اول، نخست در سال ۱۹۵۱ در کتاب او بنام «خود-درمان-کاری مراجع»Client- Centered therapy: Current Practice, Implications and Therapy و سه جمله آخر در سال ۱۹۵۹ در کتاب دیگر Psychology: A Study of a Science آورده شده-اند. این بیست و دو جمله در واقع خلاصه نظریه راجرز درباره شخصیت است.
۲۲ فراز
1- «هر کسی در جهانی از فعالیت و تجربه Experience زندگی میکند، جهانی که پیوسته در حال تغییر است، و او مرکز این جهان است ». واژه تجربه که ترجمه کلمه Experience است هر حرکت و فعالیتی را میرساند که در یک زمان در ارگانیسم روی میدهد. اعم از فعالیتهای فیزیولوژیک (اعمال حیاتی) تأثرات حسی و فعالیت-های حرکتی. به عبارت دیگر زندگی درونی هر کسی اختصاص به خود او دارد و هیچکس دیگر از این عالم درونی بااطلاع نیست. جریانات این عالم از روزی به روز دیگر هیچگاه عیناً تکرار نمیشوند. این اصل برپایه درون-نگری Introspection استوار است و بعضی آن را «پدیدار شناسی» می-خوانند. بنابراین هر کسی بهترین منبع اطلاعات درباره خویشتن است، و چون الفاظ علائم رمزی جریانات و فعالیت-های (تجارب) درونی، یعنی ترجمان-های آنها هستند، روان-شناس میتواند با استماع سخنان مراجع از عالم درونی او اطلاع حاصل کنند.
2- «واکنش ارگانیسم در برابر میدانی که در آن قرار گرفته است موافق و متناسب با تجربه و ادراک و اطلاعی است که از آن میدان دارد». این میدان آنچنانکه ادراک شده است برای آدمی «واقعیت» است. این واقعیت ممکن است برای فیلسوف امری نظری و انتزاعی باشد، ولی برای آدمی که در آن میدان به تجربه و عمل می-پردازد واقعیتی است محسوس و به اصطلاح «قابل لمس». بنابراین واکنش آدمی نسبت به محرک-های خارجی یا درونی، آن چنانی است که او آنها را درمی-یابد و درک میکند و واقع میداند نه آنچنانکه آنها ممکن است واقعاً بوده باشند. پس کافی نیست که محرک را بشناسیم برای اینکه واکنش یا رفتاری را پیش-بینی کنیم، بلکه باید بدانیم شخص مورد نظر آن محرک را چگونه درک کرده و از آن چه فهمیده است: مثلاً کودک اگر نداند گلوله-ای که شکل نقل دارد از گچ ساخته شده است آن را به دهان خواهد برد ولی اگر بداند البته چنین نخواهد کرد. این اصل میرساند چرا غالباً اشخاص در برابر وضعیتی واحد رفتارهای مختلف دارند و در برابر وضعیت-های مختلف رفتاری یکسان از خود نشان میدهند.
3- «ارگانیسم نسبت به این میدان پدیداری چون یک واحد کل سازمان-یافته واکنش نشان میدهد. عنوان «کل سازمان-یافته» از نظریه گشتالت یا هیأت کل عاریت گرفته شده و مقصود راجرز در اینجا این است که نباید در بررسی و تحقیق به قسمت-های جداگانه شخصیت پرداخت، بلکه باید کل وجود آدمی را در نظر گرفت. بنابراین راجرز با نظریه انگیزه و پاسخ موافقت ندارد و میگوید «ارگانیسم همیشه دستگاه کلی سازمان-یافته-ایست که در آن فساد هر جزئی یا قسمتی ممکن است در هر جزء یا قسمت دیگر تغییری بوجود آورد.»
4- «گرایش و کوشش اصلی و اساس ارگانیسم این است که آنچه در او بالقوه است بالفعل سازد و پیشرفتی را که بدین طریق بدست آورده نگاهداری کند و مقام ارگانیسم فعال را بالاتر ببرد».
5- «اعمال و رفتار اساساً ناشی از توجه ارگانیسم است به سوی هدف، به منظور برآوردن نیازهائی که دارد و به وجهی که در میدان زندگی عملاً احساس و ادراک شده اند.» مقصود راجرز این است که اولاً نیازها اصلاً همه با هم-بستگی دارند. ثانیاً واکنش هر کسی در برابر واقعیتی است که خودش درک میکند نه آنچه دیگران واقعیت میدانند. ثالثاً رفتار در درجه اول پاسخ به انگیزه-های زمان حال است.
6- رفتار متوجه به هدف را، عاطفه-ای همراهی و معمولاً تسهیل میکند. نوع عاطفه بستگی دارد به وجوه مختلف تکمیل کننده رفتار، و شدت عاطفه بستگی دارد به مفهوم درک شده رفتار برای حفاظت و ارتقاء ارگانیسم. بنابراین نظر، عاطفه و هیجان به سازگاری زیان نمی-رسانند، بلکه برعکس برای حصول این منظور سودمند هستند: خشم، آدمی را برای وصول به هدف به فعالیت وامی-دارد و رضایت خاطر او را فراهم میسازد و یاری میکند که به فعالیت ادامه دهد و خود را به هدف برساند: خشم، آدمی را کمک میکند به اینکه برای بدست آوردن غذا کوشش کند؛ رضایت خاطر و آرامش سبب میشود که غذای صرف شده خوب هضم گردد. شدت عاطفه بستگی به معنی موفقیت برای شخص دارد. مثلاً شدت و ضعف ترس بستگی دارد به اینکه شخص خطر را برای زندگی خود جدی و بزرگ بداند یا کوچک و ناچیز.
7- بهترین وسیله برای درک علت رفتار هر کس مراجعه به عوامل درونی خود اوست. چه بسا رفتاری که از دیگران سرمی-زند و برای ما بی-معنی و بی-دلیل است در صورتی که برای او شاید بسیار با معنی و با-دلیل باشد.
8- قسمتی از کل میدان ادراکی به تدریج از آن جدا میگردد و عنوان خود پیدا میکند. خود، علم و آگاهی است به وجود داشتن و به دارای کنش بودن. این مفهوم با واژه-های من، خود و خودم تعبیر میشود.
9- در نتیجه عمل متقابل با محیط و به خصوص در نتیجه عمل متقابل ارزشیابی شده با دیگران، ساختار Structure خود تشکیل میگردد. آن الگوی مفهومی است سازمان یافته دقیق ولی متشابه Consistent با احساس-ها و ویژگی-ها و ارتباط-های من، همراه با ارزشهائی که با این مفاهیم بستگی دارند. کودک نخست میان خود و اشیاء خارج فرق نمیگذارد، در نتیجه تجارب شخصی به تدریج خود را از محیط جدا احساس میکند و متوجه میشود به اینکه پاره-ای چیزها به او تعلق دارند و چیزهای دیگر از آن محیط هستند و بر اثر این تجارب مفهومی از خود در ارتباط با محیط پیدا میکنند.
10- ارزشهایی که بسته به تجارب و ارزشهائی که قسمتی از ساخت خود هستند، ارزشهائی هستند که در پاره-ای موارد مستقیماً توسط ارگانیسم تجربه شده-اند و در مواردی دیگر ارزشهائی هستند که به درون افکنده شده Introjected یا از دیگران گرفته شده-اند ولی بصورتی پیچ و تاب برداشته وتغییر شکل یافته Distorted ادراک گردیده-اند، چنانکه گوئی مستقیماً به تجربه پیوسته باشند.
o مقصود راجرز این است که آدمی برای اعمال و تجارب خود ارزشهائی قائل است. این ارزشها ممکن است مستقیماً درک شوند یا از دیگران بیابند و به درون افکنده شوند و پیچ و تاب بردارند، بهرحال ناشی از تجربه هستند.
11- تجاربی که در زندگی شخص روی میدهند سه نوعند:
الف- به صورت علائم رمزی درآمده، ادراک شده و در ارتباط با خود سازمان یافته-اند.
ب- مورد غفلت قرار گرفته-اند به علت اینکه ارتباط با ساخت خود درک نشده است.
ج- «به علت عدم مطابقت تجربه با ساخت خود، به صورت علائم رمزی انکار شده یا تغییرشکل یافته درآمده-اند.
مقصود راجرز این است که چگونگی ادراک آدمی از امور بستگی دارد به اینکه تجربه یا عمل با تصویری که او در آن زمان از خود دارد موافق است یا موافق نیست. آدم خشمگین برای تسکین خشم خود راهی را برمی-گزیند که برای حصول مقصود مناسب بداند و راه-های نامناسب را مورد غفلت قرار می-دهد. مراد از انکار، واقعیت را نادیده گرفتن یا تغییر شکل دادن آن است. آدم پول پرست این صفت را- که مخالف با تصوری است که او از خود دارد- انکار میکند یا آن را با تغییر شکل برون می-افکند و دیگران را واجد این صفت میپندارد و اعلام میدارد.
12- بسیاری از وجوه رفتار که مورد قبول ارگانیسم هستند همانهائی هستند که با مفهوم خود منافات ندارند. بنابراین بهترین طریق ایجاد تغییر رفتار در درجه اول ایجاد دگرگونی در مفهوم خود میباشد. روان-درمانی راجرز، یعنی «خود-درمان-کاری مراجع»، بر همین پایه استوار است.
13- رفتار ممکن است در پاره-ای موارد علتش تجارب بدنی (ارگانیک) و نیازهائی باشد که به صورت رمزی درنیامده باشند. چنین رفتاری ممکن است با ساخت خود ناجور Inconsistent باشد، ولی در این موارد آدمی رفتار را از آن خود نمیداند. بسیار دیده میشود که شخص کاری کرده یا چیزی گفته که از آن در شگفتی است و میگوید: «این برخلاف خودم بود.» باری رفتاری که از کنترل شخص خارج باشد او آن را از آن خود نمیداند.
14- عدم سازش روانی هنگامی به وجود می-آید که ارگانیسم منکر آگاهی تجارب معنی دارد حسی و امعائی Visceral بشود، تجاربی که نتیجتاً به صورت رمزی شده و سازمان یافته ساخت گشتالتی (هیأت کل شده) خود در نیامده-اند. در چنین وضعیت شخص دچار تنیدگی روانی پایه-ای یا قوه-ای Potential می-گردد. مقصود این است که اگر خود ارگانیسم در تنظیم رفتار هم آهنگی نداشته باشند، بلکه ضد یکدیگر هم عمل کنند آدمی دچار تنیدگی و عدم سازش میگردد.
15- سازش روانی هنگامی موجود است که مفهوم خود به وجهی است که همه تجارب حسی و امعائی ارگانیسم در یک سطح رمزی در ارتباط پایدار موافق با مفهوم خود همسان (متشابه) شده-اند یا میتوانند همسان شوند. در این موارد برخلاف آنچه در جمله ۱۴ گفته شده میان خود و ارگانیسم هم-آهنگی موجود است و تنیدگی کاهش یافته است.
16- هر تجربه-ای که با سازمان یا ساختار خود ناجور باشد ممکن است به عنوان تهدید احساس گردد. هر قدر این احساس-های تهدید بیشتر باشند، ساختار خود برای حفاظت خویشتن با استحکام بیشتری سازمان می-یابد. مقصود این است که پیش-آمدهائی که شخصیت را تهدید میکنند و خطر محسوب میشوند به نسبت اهمیتشان آن را سخت-تر، قوی-تر و مقاوم-تر میسازند.
17- درجه اول در پاره-ای شرایط تهدیدی نسبت به ساختار خود کاملاً ناموجود است، تجاربی که با آن ناجورند ممکن است مورد ادراک و بررسی قرار گیرند و در ساختار خود تجدید نظری روی دهد برای اینکه چنین تجاربی را همسان ( متجانس ) سازد و در برگیرد. این اصل در «خود-درمان-کاری مراجع» بسیار مؤثر و مورد استفاده است. مراجع خود را وضعیتی می-یابد که هیچ چیز تهدیدش نمی-کند زیرا هر چیزی که می-گوید مورد قبول بی-چون-و-چرای مشاورش (روان-درمان-کار) میباشد.
18- هرگاه آدمی در یک سیستم همواره و یک پارچه-ای تجارب حسی و امعائی خود را دریابد و آن را مورد قبول قرار دهد آن وقت الزاماً دیگران را بیشتر درک میکند و آنها را به عنوان امراد متمایز از یکدیگر پذیرا میشود. بعبارت دیگر اگر کسی به صفات و عواطف خوب و بد خود قلباً معترف باشد نسبت به دیگران که ممکن است واجد این صفات و حالات باشند با مسامحه و گذشت خواهد بود و این امر از تعارض-ها و کشمکش-هائی که در اجتماع موجود هستند بسیار خواهد کاست.
19- هرچه شخص در ساختار خود بیشتر تجارب ارگانیکی خود را دریابد و مورد قبول قرار دهد، ملتفت میشود که بجای سیستم System فعلی ارزشیابی خود- که به مقدار زیاد بر پایه درون فکنی-های تغییر-شکل-یافته رمزی-شده هستند- مشغول برقرار داشتن یک سیستم ارزش-دار با دوام ارگانیک میباشد.
o سیستم-ها البته ثابت و بی-حرکت هستند و شخص را در ارزشیابی-های خود متعصب و خشک می-سازند و مانع میشوند از اینکه بتواند در برابر تجارب تازه واکنش مناسب و مؤثر داشته باشد، در صورتی که جریان Process ارزشیابی او را انعطاف-پذیر میسازد و سبب میشود که با تغییر اوضاع و احوال زندگی خود را سازگار سازد.
20- آدمی نیاز دارد به اینکه دیگران برایش قدر و منزلتی قائل باشند. اهمیتی که شخص به این موضوع میدهد در کنش-های درونی و در جنبه-های تحرکی ارگانیسم و در رفتار او اثر فراوان می-گذارند.
21- آدمی نیاز دارد به اینکه خودش را با قدر و قیمت بداند. در نتیجه تجارب شخصی همراه با رضایت خاطر یا عدم رضایت خاطری که از چگونگی قدردانی دیگران حاصل میشود نیاز دیگری به وجود می آید که قدردانی از خویشتن است. این نیاز ممکن است با نیاز به اینکه دیگران قدر آدمی را بدانند همراه باشد یا همراه نباشد، یعنی ممکن است این نیاز را نادیده بگیرد و به آن نیاز اهمیت بدهد و تعلق خاطر پیدا کند.
22- نیاز به قدردانی دیگران و نیاز به قدردانی خویشتن با شدتی که ممکن است داشته باشند سبب میشوند که آدمی معتقد گردد به اینکه دارای ارزشی هست که او را در نشیب و فراز زندگی یاری میکند. این احساس و عقیده آدمی که او ارزشی دارد و از او کاری ساخته است تمایل او را به قدرگذاری به خویشتن تقویت میکند و بر توانائی او برای جلب حسن عقیده و قدردانی اجتماع می-افزاید.
• چنانکه ملاحظه می شود در این ۲۲ جمله سخن بیشتر از خود یا خویشتن است و همه آنها در واقع شخصیت را تعریف میکنند. واژه-های ارگانیسم و خود و شخص هم که زیاد به کار رفته-اند احیاناً مفهوم خود را می-رسانند. اینک اگر بخواهیم با توجه به آن جمله-ها خود را در کلمات معدودی تعریف کنیم باید بگوئیم:
احساسات و افکار و عواطف و تکاپوهائی که از آن فرد آدمی شناخته شده و تعبیر گردیده-اند و او آنها را به این عنوان که متعلق به او هستند ارزش-یابی می-کند.
• تعریف کوتاه تر این خواهد بود که گفته شود: آگهی آدمی به اینکه هست و کنشی دارد…. از کتاب « درمان مراجع محوری». Client-Centered Therapy
• این من هستم- This is Me
o نتیجه کلی و عملی که از نظریه راجرز درباره شخصیت میتوان گرفت همان است که او خود در یکی از آثارش به نام «در باره کسی شدن»، On Becoming a Person در فصلی که عنوان «این من هستم» This is Me را دارد، بیان کرده است.
o در مقدمه باید دانست که به اعتقاد راجرز هیچ فلسفه و هیچ اصولی وجود ندارد که بتوان آنها را به دیگران قبولاند یا توصیه کرد. هرکس به اقتضا و بر طبق تجاربی که شخصاً آزادانه حاصل کرده و نتایجی که بدست آورده است زندگی میکند. تجارب شخصی راجرز او را به نتایجی رسانده است که در کتاب یاد شده به این شرح بیان داشته است:
1- در ارتباط با اشخاص دیگر چنین دریافته-ام که در آخر دست فایده-ای ندارد به اینکه رفتاری داشته باشم که مرا بجز آنچه هستم معرفی نماید.
2- دریافته-ام که هنگامی که میتوانم با دیده قبول به خویشتن گوش فرا دهم و میتوانم خودم باشم تأثیر وجودیم بیشتر است. تضاد عجیب اینکه وقتی که قبول دارم چه هستم، آن وقت تغییر می-پذیرم.
3- دریافته-ام که بسیار با ارزش است که بتوانم به خود اجازه دهم که شخص دیگری را درک کنم.
4- دریافته-ام که بر غنای معنوی من می-افزاید که راه-هائی باز کنم تا بوسیله آنها دیگران بتوانند با احساسات و عواطف و با علمی که به عوالم خصوصی خود دارند با من ارتباط پیدا کنند.
5- دریافته-ام که هرگاه میتوانم شخص دیگری را چنانکه هست قبول داشته باشم بهره فراوان نصیبم میگردد.
6- هرچه بیشتر به واقعیاتی که در خودم و در اشخاص دیگر هست واقف میشوم کمتر خودم را متمایل میبینم به اینکه امور را ثابت و تغییر-ناپذیر بدانم.
7- میتوانم نسبت به تجربه خود اعتماد داشته باشم.
8- ارزشیابی دیگران را راهنمایی خود قرار نمیدهم.
9- تجربه برای من عالیترین قدرت حاکمه Authority است.
10- از اینکه تجربه نظم و ترتیب را مکشوف میدارد لذت میبرم. تحقیق کوششی منظم و پایدار است و ضمناً بهره فراوان ببار می-آورد .
11- حقایق Facts یار و یاور آدمی هستند. امور مسلم علمی میتوانند فقط کمک کنند نه اینکه آسیب برسانند. حقیقت آدمی را به حقیقت بیشتر رهنمون میشود.
12- هر چیزی که شخصی-تر است کلی-تر است. دیگران هم مثل من احساس میکنند.
13- برای من به تجربه پیوسته که اشخاص یک راه مثبت و اساسی را دنبال میکنند. اگر به آدمی مجال داده شود، به پیش میرود.
14- زندگی در بهترین وجه خود، سیال است، جریان دارد و متغیر است و در آن هیچ چیز ثابت و یکسان باقی نمیماند.
• راجرز آنچه را که خود دریافته و برای خود به صورت اصول درآورده و طبق آنها زندگی میکند نمی-خواهد به دیگران تحمیل کند، بلکه معتقد است که هر کس باید آزاد باشد به اینکه از تجارب شخصی خود اصول و ارزشهائی را به دست آورد و در زندگی راهنمای خود قرار دهد.
خود-درمانی مراجع:
• نکته مهمی که در نظریه راجرز جلب توجه میکند تأکیدی است که او درباره مفهوم «خود» دارد و آن را نقطه اصلی و مرکزی نظریه مربوط به شخصیت قرار میدهد. مفاهیم دیگر بر آن مفهوم اصلی تکیه دارند یا به آن بر میگردند. مانند: خود ساختاری Self-Structure. تحقق خوده Self-Actualization. خود حفظی Self-Maintenance. خود ارتقایی Self-Enhancement …
در روش روان درمانی راجرز نیز اهمیت «خود» بخوبی نمایان است. باید دانست که راجرز روان-درمانی را جوهر زندگی می-داند و میگوید زندگی یک وضعیت درمانی است: هم افراد سالم بهنجار و هم افراد ناسالم نابهنجار همه کمابیش در این وضعیت بسر میبرند. باری روان-درمانی نتیجه طبیعی زندگی است، و درمان عبارتست از یک انقلاب یا دگرگونی زندگی.
o اما در روش تازه روان درمانی راجرز، که ما میتوانیم به فارسی از آن به «خود-درمانی مراجع» Client-Centered Therapy تعبیر کنیم، کار درمان-کار این است که مراجع را یاری کند به اینکه مسائل و مشکلات خود را زنده کند، در نظر بیاورد، با آنها رو در رو بشود، با آنها زندگی کند و شخصاً به حل و فصل آنها بپردازد. بنابراین «خود-درمانی مراجع» فن خاصی نیست، بلکه نظر و عقیده-ای است مبنی بر اینکه مراجع در جریان درمان مهمترین نقش را خود ایفاء میکند
و با کمک درمانکار احیاناً سخن میگویند، چیز مینویسد، به عمل میپردازد … و سرانجام درمان میشود.
o راجرز اعتقاد دارد به اینکه آدمی پیوسته در حال پیشرفت و سازندگی است و قابل اعتماد است. او به سلامت و شادکامی نوع بشر علاقه-مند است و بهمین سبب بوده که بیشترِ همیت خود را در روان-شناسی به روان-درمانی معطوف داشته است و در این زمینه بسیار موفق بوده است.