خانواده

1 – خانوادهِ اتمى

‎خانوادههاى متشكل از پدر و مادرهاى تنى و فرزندان.

2خانوادهِ تك والدى

3 خانوادهِ چند نسلى ‎

خانوادهِ متشكل از افراد زير ١٨ سال تا بالاى ٦٥ سال.

4 خانوادهِ داراى فرزندان پرورشى و خواندگى.

5 خانوادهِ ازدواج نكرده

6 خانوادهِ مخلوط ‎- خانوادههاى مركب از فرزندان ناتنى يا از ازدواجهاى قبلى.

7 خانوادهِ مركب از پدر و مادر بزرگها و فرزندان.

8 خانوادهِ شامل والدين همجنس.

انواع خانواده ها از نظر نحوه تربيت كودك :

الف – خانوادهِ خشك و سخت گير ( والدين سخت گير و مستبد )

ب – خانوادهِ سهل گير و آسان گير

ج – خانوادهِ گسسته (‌ خانوادهِ پريشان )

د – خانوادهِ دمكرات (‌ خانوادهِ سالم )

خانواده خشك و سخت گير

1 – پدر و مادر ها با بچه ها همان طور رفتار مي كنند كه والدين خودشان رفتار كرده اند.
2 – تصميم گيري با يكي از والدين ( خصوصا پدر )‌ انجام مي گيرد. معمولا پدر خانواده حاكم بر رفتار و اعمال فرزندان است و هيچ يك از اعضاي خانواده اجازه اظهار نظر ندارند.
3 – والدين چنان رفتار مي كنند كه فرزندان مي آموزند حق هيچ گونه ابراز عقيده اي را – حتي در مواردي كه مي تواند مانع از بروز بعضي مشكلات براي خانواده گردد – ندارند.
4 – اگر فرزندان از فرمان والدين اطاعت نكنند ، والدين آنان ناراحت ، خشمگين و آزرده خاطر مي شوند.
5 – فرزندان جرات سئوال كردن در مورد انجام دادن يا انجام ندادن كارها را ، از والدين خود ندارند.
6 – والدين بر رفتا و كارهاي فرزندان خود كنترل شديد دارند و همه تصميمات را شخصا اتخاذ مي كنند.
7 – والدين دليلي را – براي دستوراتي كه صادر مي كنند – براي فرزندان خود ارائه نمي دهند و از آنان مي خواهند بدون چون و چرا از اين دستورات اطاعت كنند.
8 – نسبت به رعايت نظم و انضباط،‌ ارزشي افراطي قايل هستند و والدين تحمل هيچ گونه بي نظمي را از طرف فرزندان خود ندارند.
9 – به سخنان كودكان خود گوش نمي دهند و اگر هم سخني را بشنوند براي آن است كه با آن مخالفت كنند. 10 – در مواردي كه فرزندان خود را نصيحت يا آنان را از انجام دادن كاري منع مي كنند ،‌ دليل خاصي را ارائه نمي دهند.
11 – براي تصميات فرزندان خود ،‌ حتي اگر اين تصميمات معقول و مستند باشد ،‌ احترام قائل نيستند.
13 – معتقدند كه چون سن، تجربه و دانش آنان بيشتر از فرزندانشان است ، بنابراين ، حق دخالت در همه امور و حتي در خصوصي ترين كارهاي فرزندان خود را دارند.
14 – برخورد آنان با فرزندان خود احترام آميز نيست و حتي از تحقير فرزندان خود در حضور ديرگان نيز ابايي ندارند.
15 – غالبا نيازهاي عاطفي كودكان ارضاء نمي شود.
16 – ممكن است كه والد ضعيف در چنين خانواده اي با كودكان ائتلاف كند در چنين حالتي ارزش هر دو والد نزد كودك شكسته مي شود . اگر بنا باشد يكي از والدين به عنوان منبع قدرت خانواده آسيب ببيند، والد ديگر نيز ارزش پيشين خود را نخواهد داشت.
17- چنين كودكاني احتمالا جذب گروه هاي بيرون شده و با عزت نفس پائين كه دارند دچار بزهكاري مي شوند.
18 – بسياري از اين والدين ممكن است به خاطر كمال گرايي كه دارند ، كودكان را تحت فشار قرار دهند و از آنها بالاترين انتظارات را داشته و پيوسته به شكل نوين بر آنها سخت گيري كرده و برنامه هاي سخت گيرانه برايشان تدارك ببيند.
19 – احتمال دروغ گويي و ريا كاري در كودكان چنين خانواده هايي به علت ترس از تنبيه و سرزنش افزايش مي يابد.
20 – چنين كودكاني به علت اينكه مرتبا علايقشان سركوب شده و موجب تحقير قرار گرفته اند و همچنين ديگران براي اموراتشان تصميم گرفته اند ،‌ از خلاقيت كمي برخوردارند . اگر چه ممكن است به علت سخت گيري والدين از نظر آموزش بعضي از مهارتها ، پيشرفتي كرده باشند.
21 – اضطراب ،‌ افسردگي ،‌ وسواس و كمال گرايي ،‌ نا اميدي و بسياري از مشكلات رواني ممكن است دامنگير كودكان خانواده هاي سخت گير گردد.
22 – غالبا والدين سخت گير ، خود را منطقي نيز تصور مي كنند. و براي هر كارشان دليل تراشي مي كنند. ولي غير مستقيم به خاطر سختي گيري آنهاست كه كودكان فرمانشان را اجرا مي كنند نه منطقشان.

خانواده سهل و آسان گير

1 – پدر و مادر به دنبال نيازهاي ارضاء نشده خودشان هستند و دنبال جواني و نوجواني و دل مشغولي هاي خود
2 – به امر تربيت و ارضاء نيازهاي جسمي و رواني كودك نمي پردازند و چون آسانگير هستند ،‌ براي خاموش كردن صداي بچه ،‌ هر چه كودكشان از آنها مي خواهد ، آنها انجام مي دهند . لذا كودك پرتوقع تربيت مي شود.
3 – هدفها و انتظارات برايشان روشن نيست و به همين دليل ، در تربيت فرزندان خود از روش ، فلسفه يا ديدگاه خاصي پيروي نمي كنند.
4 – هيچ نوع كنترلي بر رفتار فرزندان خود ندارند و آنان را كاملا آزاد مي گذارند تا به هر نحوي كه خود مايل هستند،‌ شيوه هاي خاص زندگي خود را انتخاب و به كار گيرند.
5 – هيچ نوع انتظار و توقع خاصي از فرزندان خود ندارند و فرزندان نيز به نوبه خود مي آموزند كه والدين نبايد از آنان انتظار خاصي را داشته باشند.
6 – نسبت به رفتار فرزندان خود،‌ حتي در مواردي كه مورد آزار و اذيت خود آنان و ديگران قرار مي گيرند،‌ توجه خاص نشان نمي دهند و در اين موارد ، بي تفاوت عمل مي كنند.
7 – اگر فرزندان خانواده از دستورات آنان اطاعت نكنند ، ناراحت نمي شوند و چنان رفتار مي كنند كه گويي عدم اطاعت از دستورات والدين امري طبيعي ، عادي و متداول است.
8 – در پاداش دادن – وقتي از فرزندان رفتار پسنديده اي سر مي زند – يا تنبيه آنان – در هنگامي كه كار خلاف از آنان سر مي زند – اهمال مي كنند و بي تفاوت هستند
9 – شيوه هاي رفتاري والدين چنان است كه در فرزندان اعتماد لازم را نسبت به آنان ايجاد نمي كند.
10 – نسبت به تكاليف و نمرات درسي فرزندان خود توجه نشان نمي دهند و علاقه اي نيز به همكاري با معلمان و مديريت مدرسه محل تحصيل آنان ندارند.
11 – آنچه را كه فرزندان اراده كنند يا بخواهند ، براي آنان تهيه مي كنند و در اين مورد ،‌ سليقه خاصي را اعمال نمي كنند.
12 – هيچ گونه تلاش خاصي را در زمينه استقلال فرزندان خود انجام نمي دهند و چنانچه يكي از فرزندان شديدا به آنان وابسته باشد ،‌ كار خاصي را در زمينه كاهش اين نوع وابستگي كه بعدا براي آنان مشكل ساز خواهد بود ،‌ انجام نمي دهند.
13 – نظم و ترتيب را در محيط خانواده رعايت نمي كنند و از فرزندان خود نيز انتظار خاصي در اين زمينه ندارند.
14 – فرزندان خود را براي انجام هر كاري آزاد مي گذارند و حتي در مواردي كه مداخله آنان لازم به نظر مي آيد ، دخالت نمي كنند.
15 – اين بچه ها چون در زندگي با موانع مواجه نشده است ،‌ لذا وقتي وارد جامعه مي شود به خاطر عدم تجربه كافي ، زود تسليم ميشود و شكننده هست.

خانواده گسسته -‌خانواده پريشان

1. در اين خانواده ها بعلت اختلاف بين والدين ، معمولا به صورت قهر و آشتي به سر مي برند كه تاثير منفي روي كودكان مي گذارد.
2. گاهي كودك به عنوان قاضي در نظر گرفته مي شود و گاهي قرباني يكي از طرفين مي گردد.
3. كودك علاوه بر اينكه نيازهاي رواني و جسمانيش ارضاء نمي گردد ،‌ بتدريج الگوهاي پرخاشگري را مي آموزد . (‌ كودكاني كه بدون مقدمه بچه هاي ديگر را مي زنند)
4. ميزان ارزش و احترامي كه هر يك از افراد خانواده براي خود قائل هستند، ناچيز است.
5. چهره افراد خانواده غالبا عبوس و افراد خانواده معمولا غمگين، گرفته،‌ افسرده و بي احساس به نظر مي آيند.
6. گوش افراد خانواده براي شنيدن خواسته هاي يكديگر سنگين است و صداي آنان يا بلند و خشن و گوشخراش است و يا به اندازه اي آرام و نجوا مانند است كه به سختي قابل شنيدن مي باشد.
7. نشانه دوستي و صميمت در بين افراد خانواده كم است و در مواردي حتي از وجود يكديگر نيز بي اطلاع هستند.
8. شوخي هاي افراد خانواده با يكديگر در بيشتر اوقات گزنده،‌ بيرحمانه و مبتني بر قساوت قلب است.
9. بزرگترهاي خانواده تا آن ميزان سرگرم امر و نهي كردن و دستور دادن به كوچكتر ها هستند كه براي مثال پدرو مادر هرگز نمي فهمند فرزندان آنان داراي چه ويژگيهاي شخصيتي هستند .
10. فرزندان خانواده كمتر از وجود پدر و مادر خود به عنوان دو انسان بالغ ،‌ فهميده ،‌ باشعور ،‌ اصيل و دوست داشتني ،‌ بهره مند مي شوند.
11. پدر و مادر براي احتراز و دوري از يكديگر ، آن چنان خود را مشغول كارهاي خارج از محيط خانواده مي كنند كه گويي تنها وظيفه آنان كار كردن و تامين مايحتاج زندگي است.
12. افراد خانواده ، احساس تنهايي و بي ياور بودن مي كنند و به اين باور مي رسند كه بيچاره و نگون بخت هستند و در واقع نوعي درماندگي آموخته شده را تجربه مي كنند.
13. افراد خانواده غالبا تكانشي عمل مي كنند،‌ عصبي هستند ، احساس گناه و تقصير مي كنند يا بر عكس ،‌ احساس مي كنند مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند و براي جبران اين احساس گاه با يكديگر رفتاري بسيار خشونت آميز و غير انساني نشان مي دهند.
14. افراد خانواده براي كنترل امورغير ممكن ،‌ تلاش فراوان مي كنند و هرگز متوجه نمي شوند كه انجام بعضي از خواسته هاي آنان به وسيله طرف مقابل، غير ممكن است.
15. افراد خانواده گاه گرفتار مشكل كمال طلبي مي شوند و در اين راه ،‌ هم خود متحمل فشارهاي رواني زياد مي شوند و هم بر افراد ديگر خانواده فشارهاي فزاينده اي را مي آورند.
16. افراد خانواده حالت اصطلاحا نهايت نگري دارند. و در نظر آنان همه پديده هاي عالم در دو حد يك طيف هستند و هر پديده، شي ، صفت ،‌ مفهوم يا سفيد است يا سياه – يا خوب است يا بد – يا زيان آور است يا سودمند – يا دوست داشتني است يا غير دوست داشتني – لذا هيچ حد واسطي را در نظر نمي گيرند.
17. وابستگي افراد خانواده با يكديگر نا سالم است و در اين موارد يا نسبت به احساسات ، خواسته ها و نيازهاي خود بي توجه هستند يا خود را مركز و محور عالم به حساب مي آورند و خود خواهي آنان در همه رفتارهايشان تجلي پيدا مي كند.
18. افراد خانواده نسبت به هر موضوع يا پديده اي تعصب بي مورد و شديد نشان مي دهند و اين ويژگي باعث مي شود از استدلال ، منطق ، و عقل سليم فاصله بسيار داشته باشند.
19. افراد خانواده و خاصه فرزندان اين خانواده ها با يكديگر به رقابت ناسالم مي پردازند و موفقيت يكي از آنان در زمينه خاصي ( مثل موفقيت شغلي، خريد يك ماشين ، خريد يك لباس و … ) موجب رنجش ، نگراني ،‌ اضطراب و حسادت شديد فرد يا افراد ديگر خانواده مي شود.
20. افراد خانواده مسائل و مشكلات خود را انكار مي كنند و به همين دليل نيز مشكلات آنان هرگز حل نمي شود و اين مشكلات در همه ابعاد رفتاري آنان تجلي پيدا مي كند.
21. افراد خانواده در مورد خود و ديگران به داوريها و قضاوت هاي نادرست مي پردازند و يكي از اعتياد هاي مضر و در عين حال لذت بخش آنان، غيبت و بدگوئي از ديگران است.
22. دروغگويي در بين اعضاي خانواده شايع است و هر يك از افراد خانواده ياد گرفته اند كه براي اجتناب از درگيري و مشاجره هاي پايان ناپذير بعدي ، به افراد ديگر دروغ بگويند.
23. به سادگي افراد خانواده به يكديگر فحش مي دهند ،‌ همچنين خشونت هاي جسمي نيز رايج است. و نگرش هر يك از افراد خانواده بر اين استوار است كه طرف مقابل آنان فردي خود راي ،‌ نفهم ، خود خواه و … است و بهترين راه براي به زانو در آوردن او كتك زدن و تحقير اوست.
24. نگرشهاي افراد خانواده در زمينه هاي مختلف ، تحريف شده است و باورداشتهايي نظير – به زن نمي توان اعتماد كرد – همه آدمها بد هستند – هر فرد بايد فقط به فكر خودش باشد و … به سادگي تبليغ مي شود.
25. فرزندان خانواده ميل شديدي را براي مورد تاييد قرار گرفتن به وسيله اولياي خود نشان مي دهند و با از دست دادن هويت خود و نيز بر خلاف ميل و خواسته خويش، به خواسته هاي هر چند نادرست پدر و مادر يا بزرگترها تن در مي دهند.
26. احساس عدم رضايت از خود يا حالت از خود راضي بودن افراطي در بين افراد خانواده شايع است و آثار اين نوع احساس در همه ابعاد رفتاري آنان مشاهده مي شود.
27. احساس تنهايي و بي يار و ياور بودن در بين اعضاي خانواده شايع است و در اين راه به بن بست رواني يا غم و اندوه و مزمن و افسردگي مي رسند.
28. افراد خانواده از اضطراب دائمي و احساس سردرگمي در رنج هستند و به همين دليل ، اختلالات شناختي ، هيجاني و نيز اختلالات رفتاري در بين اين خانواده ها شايع ست.

خانواده سالم -خانواده دمکرات

. افراد خانواده سرزنده و با محبت هستند و همه رفتار و اعمال آنان با نوعي اصالت توام است.
2. افراد خانواده به طور آشكار رنج و ناراحتي و نيز احساس همدري خود را نسبت به افراد ديگر خانواده بيان مي كنند.
3. افراد خانواده از ريسك (‌خطر كردن )‌ معقول و سنجيده نمي هراسند و مي دانند كه ممكن است با خطر كردن اشتباهاتي نيز داشته باشند، ولي اشتباهات شخصي هم مي تواند خود مقدمه اي براي شناخت اشكالات شخصي و بنابراين زمينه اي جهت رشد و كسب تجربه بيشتر باشد.
4. افراد خانواده براي يكديگر ارزش و احترام قايل اند و يكديگر را دوست دارند و از اين احساس خود شادمان هستند.
5. روابط افراد خانواده با يكديگر هماهنگ و روان است و با آهنگي پرمايه و روشن با يكديگر سخن مي گويند.
6. زماني كه در خانواده سكوت برقرار است، سكوتي است آرامبخش و نه سكوت مبتني بر ترس يا احتياط.
7. وقتي در خانواده سرو صدا هست، صداي فعاليتي پر معني است و نه غرشي رعد آسا و براي خفه كردن صداي ديگران.
8. هريك از اعضاء خانواده مي دانند حق آن را خواهند داشت كه حرف خود را به گوش ديگران برسانند و در اين زمينه نيازي به سكوت و تحمل فشار حاصل از آن نمي باشد.
9. اگر يكي از اعضاي خانواده هنوز فرصتي براي صحبت كردن پيدا نكرده است، به دليل تنگي وقت بوده است و نه كمي محبت،‌ كم توجهي يا بي ملاحظه بودن اعضاي ديگر خانواده .
10. اعضاي خانواده به راحتي يكديگر را نوازش مي كنند و در آغوش گرفتن فرزندان توسط پدر و مادر امري است عادي و توام با تجربه عشق و محبت خانوادگي.
11. افراد خانواده صادقانه با هم صحبت مي كنند ، با علاقه به سخنان يكديگر گوش مي دهند ، با يكديگر رو راست و صادق هستند و به راحتي علاقه خود را به يكديگر نشان مي دهند.
12. افراد خانواده به راحتي و آزادنه با يكديگر درد دل مي كنند و اين حق را دارند كه درباره هر موضوعي (‌ مثل ناكاميها ، ترسها ، صدمه هايي كه ديده اند ،‌ خشم خود ،‌ انتقاد از ديگري ، خوشيها يا كاميابيها )‌ ،‌ با يكديگر سخن بگويند.
13. افراد خانواده براي كارهاي خود برنامه ريزي مي كنند و در اين راه اگر مشكلي با مزاحم اجراي برنامه هاي از قبل تعيين شده آنان شود ،‌ به سادگي خود را با آن تطبيق مي دهند و در نتيجه قادر هستند بدون تجربه احساس ترس يا واهمه ،‌ بيشتر مشكلات زندگي خود را حل و فصل كنند.
14. در خانواده ،‌ زندگي آدمي و احساسات بشري، بيش از هر عامل ديگري مورد توجه و احترام است.
15. در خانواده ،‌ پدر و مادر خود را مدير يا رهبر خانواده مي دانند و نه رئيس يا ارباب خانواده و نيز مي دانند كه در موقعيت هاي مختلف چگونه به فرزندان خود بياموزند تا به مرحله يك انسان واقعي بودن نزديك شوند.
16. اعضاي خانواده در مورد اشتباهات خود (‌ در قضاوت ، رفتار ،‌ بروز هيجانها و … ) به همان سهولتي با يكديگر سخن مي گويند كه در مورد اعمال ، كردار و گفتار صحيح خود اظهار نظر مي كنند.
17. رفتار اولياي خانواده با آنچه به فرزندان خود مي گويند – يا توصيه مي كنند – مطابقت كامل دارد و در اين راه از خود صداقت بسيار نشان مي دهند.
18. پدر و مادر خانواده مانند هر مدير يا رهبر موفق ،‌ نسبت به زمان حساس هستند و مترصد آن مي باشند تا از هر فرصت مناسب براي سخن گفتن و تعامل با فرزندان خود ،‌ استفاده كنند.
19. اگر يكي از افراد خانواده مرتكب اشتباهي شد و نادانسته خسارتي ايجاد نمود ، پدر و مادر و بزرگترها در كنار او قرار مي گيرند تا از او حمايت كنند . اين رفتار باعث خواهد شد تا فرزند بي دقت ،‌ بر احساس ترس يا گناه خود فايق آيد و از فرصت آموزشي كه پدر و مادر براي او فراهم كرده اند ،‌ بيشترين بهره را بگيرد.
20. اولياء خانواده مي دانند كه فرزندانشان عمدا بدي نمي كنند. به همين دليل ، اگر متوجه شوند كه فرزند آنان در زمينه اي خرابكاري كرده است به اين نتيجه مي رسند كه يا سوء تفاهمي در كار بوده است و يا احساس ارزش فردي و احترام به خويشتن ،‌ در فرزند آنان كاهش پيدا كرده است و بايد براي اين مشكل راه حلي را پيدا كرد.
21. اوليا خانواده مي دانند هنگامي فرزند آنان براي يادگيري آمادگي بيشتري خواهد داشت كه خود را با ارزش بداند و احساس كند كه ديگران نيز براي او ارزش قايل هستند.
22. اولياء‌ خانواده مي دانند كه هر چند با شرمنده ساختن كودك و تنبيه بدني فرزندان مي توان رفتار آنان را تغيير داد ،‌ اما اين آگاهي را نيز دارند كه آثار اين تنبيه ها بر ذهن آنان باقي مي ماند و به سادگي و به سرعت قابل ترميم نمي باشد.
23. وقتي يكي از فرزندان خانواده عملي را انجام مي دهد كه براي تصحيح عمل يا كار او الزامي به نظر مي آيد ، پدر و مادر آموزش فرزند خود را با گوش دادن – حس كردن – فهميدن – و در نظر گرفتن زمان و دوره خاص رشد او ، آغاز مي كنند.
24. پدر و مادر خانواده مي دانند كه در زندگي هر شخص مشكلاتي پيش خواهد آمد و اجتناب از همه مشكلات زندگي امكان ناپذير مي باشد . بنابراين گوش به زنگ آن هستند كه براي هر مشكل تازه ،‌ راه حلي پيدا كنند و به فرزندان خود نيز مي آموزند تا چگونه در حل مشكلات از خلاقيت و نو آوري بهره بگيرند.
25. اولياي خانواده مي دانند كه تغيير و تحول از ويژگيهاي زندگي است ، بنابراين ، مي پذيرند كه فرزندان آنان به سرعت مراحل مختلف رشد را طي مي كنند و هيچگاه نبايد سد راه رشد و تغيير فرزندان خود شوند.

خلاصه انواع خانواده

• گفته ميشود كه از هر صد خانواده تنها در صد اندكی ( سه يا چهار خانواده ) میدانند كه چه بايد كرد و به مرحله سلامت و بالندگی قابل توجه رسيده اند.
• محصول خانواده های پريشان يا آشفته فرزندان بيمار ،‌ نوميد ، افسرده ، بزهكار و ضد اجتماعی ،‌ معتاد و …. است.
• اكثريت افراد مبتلا به بيماری های روانی و اختلالات رفتاری ،‌ الكلی ، معتاد، فقير ،‌ از خود بيگانه ،‌ جانی و … در خانواده های پريشان رشد پيدا كرده اند.

مي توان ويژگيهای مهم خانواده های پريشان و خانواده سالم را چنين خلاصه كرد.

خانواده آشفته

• در خانواده ارزش و احترامی كه هر فرد برای خود قائل است، در حد پائين می باشد.
• ارتباط ها غير مستقيم ، مبهم و كاملاً نادرست است.
• قواعد و مقررات خانواده ،‌ خشك ، نامردمی ، ناسازگار و هميشگی است.
• پيوند و رابطه با جامعه بسته ، مايوس كننده و ياس آور است و براساس ترس انجام مي گيرد.

خانواده سالم يا بالنده

• سطح ارزش و احترامی كه هر فرد برای خود قايل است ، در حد معقول و منطقی می باشد.
• ارتباطها مستقيم ،‌ واضح ، صريح و مبتني بر درستكاری است.
• قواعد قابل انعطاف ، انسانی ، منطقی دستخوش تغيير است.
• پيوند با جامعه باز ، سالم و اميد بخش می باشد.

جامعه شناسی خانواده

جامعه شناسی خانواده

(گیدنز – 1938- Anthony Giddens)

1. خانواده

• گروهی از اشخاص اند که با پیوندهای خویشی مستقیم به هم متصل میشوند
• اعضای بزرگسال آن مسوولیت نگهداری کودکان را بر عهده دارند.

2. خویشاوندی

• به پیوندهایی اطلاق میشود که از طریق ازدواج یا از طریق تبار ایجاد میشوند
• بستگان خونی را به هم پیوند میدهد.

3. ازدواج

• پیوند جنسی دو فرد بزرگسال است که بصورت اجتماعی تائید و به رسمیت شناخته میشود.

4. انواع خانواده

• خانواده هسته ای Nuclear Family: دو فرد بالغ که با فرزندان و یا فرزندخواندگان خود باهم در یک خانوار زندگی میکنند.
• خانواده گسترده extended family: وقتی اقوام و بستگان نزدیک به غیر از زوجین با انها زندگی میکنند.

o مورداک George Murdock در مطالعات روی صدها جامعه اواسط قرن بیستم دریافت که در بیش از ۸۰ درصد جوامع چند همسری polygamy مجاز بوده است و چند شوهری polyandry نسبت به چند زنی polygyny رواج کمتری داشته است.

5. جامعه:

• دیدگاه کارکردگرا، جامعه را همچون مجموعه ای از نهادهای اجتماعی میبیند که کارکردهای معینی برای تضمین تداوم و وفاق جامعه دارند.
• با پیدایش صنعتی شدن، خانواده اهمیت خود را در مقام واحد تولید اقتصادی از دست داد
• بیشتر روی تولید، مثل پرورش کودک و اجتماعی شدن کودکان متمرکز شد.
• از نظر جامعه شناس تالکوت پارسونز Talcott Parsons ، دو کارکرد اصلی خانواده عبارتند از اجتماعی شدن اولیه و تثبیت شخصیت.
• اجتماعی شدن اولیه فرایندی هست که کودکان هنجارهای فرهنگی جامعه ای را می آموزند که در آن به دنیا آمده اند
• تثبیت شخصیت به معنی نقشی است که خانواده در کمک و حمایت عاطفی از اعضای بزرگسال خود بر عهده دارد
• پارسونز خانواده هسته ای را مناسب ترین و کارامدترین نوع خانواده برای پاسخگویی به نیازهای جامعه صنعتی میدانست.

• در نظر بسیاری از مردم، خانواده منبع حیاتی آرامش و آسایش و عشق و صمیمیت است . اما خانواده میتواند محلی برای بهره کشی تنهایی و نابرابری ژرف هم باشد.
• دکتر هلاکویی برخلاف دو نظر معروف برخی افراد و جامعه شناسان که میگویند خانواده ها رو به فرو پاشیدن هستند و نرخ طلاق را با توجه به آماری مبنی بر اینکه ۴۴ درصد ازدواج ها به طلاق می انجامد، دو نظر کاملا متفاوت دارد :
1-اون چیزی که بهم ریخته خانواده نیست بلکه الف- رابطه جنسی و ب- نظام خویشاوندی است.

2-اینکه نرخ طلاق بالاست چون ازدواج فقط محدود به یک گروه سنی است ولی طلاق مربوط به همه گروه های سنی است و این اعداد را بیان کننده واقعیت نمیدوند

• در ادامه استدلال اولریش بک Ulrich Beck و خانمش الیزابت:

o به استدلال آنها سنتها قواعد و رهنمود هایی که بر روابط شخصی حاکم بود دیگر کاربردی ندارد
o اکنون افراد با سلسله بی پایانی از انتخاب ها روبرو هستند .
o شاید خصومت های میان زنان و مردان رو به افزایش میرود
o کشاکش میان دو جنس ماجرای اصلی زمان ماست
o ولی ادامه میدهند :
– با اینکه ازدواج و زندگی خانوادگی ظاهرا شکننده تر از همه ادوار گذشته شده اما بازهم برای مردم اهمیت زیادی دارد.
– میزان موالید شاید رو به افول باشد اما تقاضاهای عظیم و انبوهی برای معالجه نازایی وجود دارد.
– شاید کمتر کسی تصمیم به ازدواج بگیرد اما میل به زندگی با کسی دیگر و تشکیل دادن یک زوج یقینا پایدار مانده است.

o نبرد جنس ها که امروزه در جریان است واضح ترین نشانه عطش عشق مردم است.
o مردم به دلیل عشق ازدواج میکنند.  مردم به دلیل عشق نیز جدا میشوند .
o آنها درگیر چرخه بی پایانی از امید بستن ، پشیمان شدن ، و تلاش دوباره اند.
o شاید عشق پاسخ ساده لوحانه ای به پیچیدگی های عصر ما باشد . اما استدلال اینست که درست به همین دلیل که جهان ما چنین مقهور کننده ، غیرشخصی و به سرعت رو به تغییر است، عشق اهمیت روزافزونی پیدا کرده است.
o عشق جستجویی است در پی خویشتن، تقلایی برای تماس و ارتباط واقعی با خود و بادیگری، شریک شدن در جسم و اندیشه ، روبرو شدن با یکدیگر بدون هیچ سد و مانعی، اعتراف کردن و بخشیده شدن، تائید و حمایت از آنچه بود و آنچه هست ، اشتیاقی به خانه و کاشانه و پشت و پناهی برای مقابله با تردید ها و اضطراب های زندگی مدرن.
o پس مردم همچنان به دنبال رویاهای فریبنده عشق خواهند دوید تا وقتی که همه آنها به کابوس بدل شوند.

• به نظر نمیرسد که نرخ رو به رشد طلاق نشانگر ناخرسندی عمیق از نفس ازدواج باشد .  بلکه نشانه عزم راسخ تری برای تبدیل کردن ازدواج به رابطه ای پر ثمر و رضایت بخش است.
• از سال 1971 از کل ازدواجها ۲۰درصد ازدواج مجدد بود . امروز بیش از ۴۰ درصد است.
• امروز از هر ۱۰۰ ازدواج در ۲۸ ازدواج دست کم یکی از طرفین قبلا ازدواج کرده اند .
• تا سن ۳۵ سالگی اکثر ازدواجهای مجدد شامل افرادی است که قبلا طلاق گرفته اند.
• در گذشته مردم به دلیل کم بودن عمرشان ۲۰ سال در زندگی زناشویی بودند . امروزه زن و مرد بیش از ۴۰ سال با هم زندگی میکنند . و این یکی از دلایلی است که درصد طلاقها نسبت به گذشته افزایش یافته است.

6. خانواده ترمیمی :

• به خانواده ای اطلاق میشود که در آن دست کم یکی از طرفین از ازدواج یا رابطه پیشین خود فرزند یا فرزندانی داشته باشد.
• کارول اسمارت Carol Smart و برن نیل Bren Neale در مطالعات خود نتیجه گرفتند که: طلاق چنان دگرگونیهایی در زندگی پدید می آورد که به زحمت میتوان یکبار برای همیشه
به آن سر و سامان داد.
o طلاق همیشه انتخابی است بین بد و بدتر . طلاق همیشه به مانند قطع عضوی از بدن دردناک است.

• امروزه برخی از خانواده دو هسته ای سخن میگویند   Bi-nuclear Families . به این معنا که دو خانواری که پس از طلاق تشکیل میشوند هنوز یک نظام خانوادگی میسازند
که فرزندان به آن تعلق دارند.
• درست است که از ازدواجها با طلاق از هم میگسلند اما خانواده ها پا بر جا میمانند. مخصوصا وقتی پای کودکان در میان باشد. حتی اگر خانواده ترمیمی با ازدواج مجدد بوجود آمده باشد، بسیاری از پیوندهای قبلی همچنان حفظ میشوند.

7. همبالینی Cohabitation :

• یعنی زوجی که با هم زندگی میکنند و رابطه جنسی دارند بدون آنکه ازدواج کرده باشند.
• طی ۴۰ سال گذشته تعداد کسانیکه در بریتانیا پیش از ازدواج زندگی همبالینی داشته اند، ۴۰۰ درصد افزایش داشته است.
• هرچند که همبالینی رواج و محبوبیت روز افزونی پیدا کرده است ولی پژوهش ها نشان میدهند . هنوز ثبات و پایداری ازدواج بیش از همبالینی است
• احتمال جدا شدن همبالینی ها ۳ تا ۴ برابر بیشتر از ازدواج کرده ها است.
• دکتر هلاکویی میگویند که تنها مزیتی که همبالینی نسبت به ازدواج دارد اینست که در این نوع زندگی مرد همچنان یک کوشش و تلاشی در جهت نگه داشتن زن در زندگی میکند.

8. خشونت خانگی

• خشونت خانگی و سوء استفاده از کودکان دو جنبه از آزاردهنده ترین جنبه های زندگی خانوادگی است.
• پژوهش های بسیاری نشان داده که نسبت بالایی از زوج ها معتقدند که در بعضی شرایط آدمی این حق را پیدا میکند که همسر خود را بزند.

• انجمن ملی حمایت از کودکان ۴ مقوله را برای سوء استفاده تعریف میکند :
o غفلت،
o سوء استفاده جسمی،
o سوء استفاده عاطفی،
o سوء استفاده جنسی
• تعریف سوء استفاده جنسی: تماس جنسی بین کودک و بزرگسال به قصد ارضای جنسی بزرگسال.
• مسلما کودکان موجودات جنسی نیز هستند که با یکدیگر به بازیگوشی و مکاشفه های ملایم جنسی بپردازند.
• اما اکثر کودکانیکه در معرض تماس جنسی با بزرگسالان هستند این تجربه را نفرت انگیز، شرم آور، یا آزاردهنده می یابند.
• مطالعاتی که روی روسپیان ،سارقان جوان و نوجوان و معتادان مواد مخدر صورت گرفته است نشان میدهد که نسبت بالایی از آنها قربانی سوء استفاده جنسی در کودکی بودند.
• البته وجود همبستگی به معنای رابطه علت و معلولی نیست . یعنی ثابت نمیکند که این سوء استفاده ها علت رفتارهای بعدی بوده است. احتمالا مجموعه ای از عوامل در اینجا تاثیر گذار بوده اند . مثل تعارض های خانوادگی، بی توجهی والدین، و خشونت جسمانی.

• کسانی معتقدند که تنوع گسترده شکل های خانواده را باید با آغوش باز پذیرفت . چرا که ما را از رنج و محدودیت های گذشته می رهانند و یقینا تا حدی حق دارند .
• مردان و زنان اگر خود مایل باشند میتوانند مجرد بمانند  بدون آنکه با عدم پذیرش ها و مخالفت های اجتماعی که روزگاری مجرد بودن و یا حتی بدتر از ان پیردختر بودن به دنبال داشت مواجه شوند.
• همبالین ها دیگر از سوی دوستان خود طرد نمیشوند .
• مردان همجنس خواه میتوانند خانه و کاشانه ای داشته باشند و کودکانی پرورش دهند بی آنکه به اندازه گذشته با خصومت و دشمنی روبرو شوند و حتی ازدواج خود را در برخی کشورها بصورت قانونی به ثبت برسانند.

• تحلیل جامعه شناختی حاکی از این است که ما با چشم دوختن به گذشته نخواهیم توانست مسائل و مشکلات فعلی مان را حل کنیم .
• ما باید بکوشیم بین آزادی های فردی که برای اکثر ما در زندگی شخصی مان ارزش زیادی دارد و نیاز به تشکیل روابط پایدار و ماندگار با افراد دیگر آشتی و مصالحه ای برقرار کنیم.

9. اصولا چرا ازدواج می کنیم ؟

• مناسبترین مکان برای رشد کودک انسانی نهاد خانواده هسته ای میباشد.
• انسانی که در زندگی به دنبال یافتن معنی زندگی خود است میتواند با عشق و ازدواج به این مهم دست یابد.
• وقتی شما برای خودتان کاری میکنید احساس لذت بدست آمده کوتاه و سطحی و موقتی است . درحالیکه وقتی برای کسی این کار را میکنید میتوانید آرامش دائمی داشته باشید .
• در زندگی زناشویی شما چنین فرصتی را با همسر و فرزندانتون تجربه میکنید و به اونها هم فرصت این تجربه را میدهید
• با توجه به ارتباط نزدیک در ازدواج و به دلائل اجتماعی و دلائل حقوقی ودلائل مذهبی و دلایل تاریخی و دلائل فرهنگی و دلایل بیولوژیکی که در مجموع شاید به هزارن دلیل برسد
مرزبندی جنسی و ازدواج بوجود آمده است و تقریبا در تمام جوامع پذیرفته شده است.
• مناسبترین و امن ترین مکان به جهت رفع نیازهای جسمی و روانی در ازدواج فراهم آمده است و طبق آمار علمی، میزان افراد خوشبخت در متاهل ها بیش از مجردها بوده است.
• انسانی که در دنیای امروز به مرحله همبستگی رسیده، با اینکه شام شب خود را دارد ولی ترجیح میدهد این شام را با یک فرد دیگر شریک شود

10- از بین بردن خانواده هسته ای در برخی کشورها

• یک کوشش هایی در قرن ۲۰ شد برای اینکه شاید خانواده رو به گونه ای از بین ببرند . یا کم اهمیت کنند . برای اینکه وقتیکه انگلس Friedrich Engels در کتاب مالکیت خصوصی و دولت توضیح میده که بر اساس نظریات مارکس Karl Marx اولین تبعیض و ظلم از جانب مرد بر علیه زن شده که از جهاتی درسته، ولی نه به گونه ای که توصیف میشه، پس خانواده اساسش ظلم و بیداد است . پس باید اونو از بین برد لذا از 1921 به بعد یک مقدار قوانینی رو در این رابطه گذاشتند
• حتی به یک اعتبار خانه های عشقی برپا کردند تا ادمها فرزندانی بیاورند و فرزندان رو گروه های دیگه ای تربیت کنند .  این ماجرا نزدیک به ۴۰ سال طول کشید . ولی خود شورویها به این نتیجه رسیدند که این بدترین انتخاب در جهت نوع خانواده و روابط بوده  تا اینکه از 1961 قوانینی که در جهت حمایت خانواده وضع شد باور نکردنی بود . زیرا تجزیه تحلیل هایی شده بود که دلیل مسائل و مشکلات خاص در جنگ جهانی دوم ناشی از این موضوع بوده.
• حتی به اعتبار برخی از مطالعات علت به هم ریختن و فروریختگی جامعه در کشورهای مارکسیستی نتیجه بی اعتنایی به اساس جامعه یعنی خانواده بوده است.
• این کار رو وقتی در اتحادیه جماهیر شوروی کردند، با اون همه مسائل روبرو شدند و اونها حاضر شدند از اشخاصی که با تفکر مارکسیستی سازگار بود بگذرند. برای اینکه جامعه شون رو نجات بدهند و امروز در روسیه یکی از بهترین قوانین حمایت خانواده اونجاست. بطوریکه وقتی زن در ماه های اخر بارداری خودش هست به شوهرش هم مرخصی میدهند
تا کمک خانمش کنه و پیوند این دو نفر در روزهای اخر برای سلامت فرزندشون بسیار اساسی است و خیلی متفاوت است با اینکه خانواده بزرگترین عامل جنگ بوده و بنابراین باید از بین بره
• لذا ما داریم با پذیرفتن چیزی مثل صیغه و پیامدهای اون، نظام اجتماعی رو بر هم میریزیم
• امروز از نظر جامعه شناسی میدونیم اگر یک جامعه رو میخواهید بشناسید باید دید از چه نظام خانوادگی برخوردار است
• تا اونجا که خانواده رو واحد اجتماعی و به نوعی منعکس کننده شرایط عمومی جامعه میشناسیم
• اگر ما خانواده رو بشناسیم جامعه رو هم میشناسیم.

آسیب های نظام خانواده

آسیب شناسی طلاق ۳

قسمت سوم: آسیب های نظام خانواده

o       تزلزل و سستی بنیاد خانواده و کاهش عاطفه و محبت در میان افراد، از جمله پیامدهای جامعه متمدن و صنعتی امروز است،

 اما از آنجایی که خانواده سنگ بنای اجتماع محسوب می شود، به دنبال آن پدیده «طلاق» به عنوان مسأله ای اجتماعی،

مستلزم تبدیل شدن از یک «گرفتاری خصوصی » به مسأله «عام ساخت اجتماعی» است

و زمانی به عنوان یک آسیب اجتماعی مطرح می شود که از حد معینی خارج شده و فراوانی آن غیرمتعارف شود.

o       دکتر دولت آبادی در این زمینه اعتقاد دارد که وقتی پایه زندگی بر اصول درستی استوار و انتظارات فرد از طرف مقابل مشابه نباشد

 و تفاهمی وجود نداشته باشد، مرزی از تحمل و عدم تحمل ایجاد می شود که پیوند زناشویی را به گسست می کشاند.

o       در این میان برخی از کارشناسان سخن از فاجعه طلاق به میان آورده و معتقدند که جامعه جهانی به سوی انفجار خانواده پیش می رود.

1)     ناسازگاری زن وشوهر:

دلایل بی شماری دارد که وجه مشترک همه آنها برآورده نشدن انتظارات است .

انتظارات چیست ؟

الگوهای عملی هستند که هر یک از دو طرف دیگری را موظف به محقق آنها می داند

و در صورتی که طرف مقابل آنها را محقق نسازد، آزردگی و نارضایتی و در نهایت ناسازگاری وجدایی پیش می آید .

2)     نظام اجتماعی و ناسازگاری زن وشوهر:

انسان اجتماعی در نظام اجتماعی می شود

و در واقع رابطه های اجتماعی و هنجارهای اجتماعی فرهنگی را درونی می کند .

o       اگرفراینداجتماعی ناقص باشد و یا زن و شوهر در دو فرایند کاملاً متفاوت، اجتماعی شده باشند،

درک صحیحی از وظایف و نقش های طرف مقابل نخواهند داشت

و لذا عدم درک صحیح می تواند موجب ناسازگاری شود .

3)     ناسازگاری فرزندان و والدین:

بهرحال والدین به یک نسل و فرزندان به نسل دیگری تعلق دارند

و هر نسلی در شرایط اجتماعی و فرهنگی خود اجتماعی می شود و لذا با هم تفاوت دارند.

بعضی اوقات این تفاوت ها بیش از حد باعث ناسازگاری فرزندان می شود .

o       امروزه درگیری ها، اختلاف های عمیق خانوادگی و طلاق به یک روند و معضل مهم اجتماعی تبدیل شده است

و متأسفانه روز به روز شاهد از هم گسیختن خانواده هایی هستیم که در این میان فرزندان

قربانی بی تجربگی و خود خواهی والدین خود می شوند.

o       یکی از عوامل اختلاف ها و درگیری های خانوادگی در جامعه کنونی، یأس و ناامیدی نسبت به برآورده شدن انتظارها از طرف مقابل است،

چه بسیار وعده و وعیدهایی که در اوایل آشنایی رد و بدل شده و پس از ازدواج بسیاری از آنها به دست فراموشی سپرده می شود.

o       اما باید دانست تا زمانی که افراد نتوانند خود را دوست بدارند، و به خود احترام بگذارند،

و احساس آرامش و امنیت درونی کنند، قطعاً نخواهند توانست چنین کاری را برای دیگری انجام دهند.

o       امروزه بسیاری از زن و شوهرها تعارض را به عنوان فرصتی برای برنده شدن و حق به جانب بودن در زندگی می دانند

در حالی که تعارض در همه روابط دیده می شود، چون هر شخص با روش خاص و متفاوت، اجتماعی شده و پرورش یافته است.

در نتیجه الگوهای رفتاری خاص خود را پیش روی داشته است.

o       اگر دو طرف نخواهند تعارض های بوجود آمده را در جهت شناخت خود و دیگری استفاده کنند،

نه تنها تعارض حل نمی شود، بلکه سرانجام به فروپاشی زندگی منجر خواهد شد.

o       جان گارسک، John P. Garske  روان شناس دانشگاه اوهایو براین باور است که:

افرادی که در زندگی روزمره با آنها ارتباط برقرار می کنید، نقش مهمی در سلامت روانی شما دارند،

 هر قدر این روابط معنی دارتر باشد، تأثیر آن نیز بیشتر خوا هد بود.

o       بنابر این به دلیل روابط مستقیمی که بین زن و شوهر و فرزند برقرار است،

تأثیراتی که بر هم می گذارند نیز عمیق تر و وسیع تر است

و خانواده هایی که پیوسته در کشمکش و مشاجره هستند،

 کودکان و نوجوانان آنها از نظر سلامت روانی و جسمی در مخاطره خواهند بود.

o       تحقیقات نشان می دهند:

خاطرات درگیری و جدایی والدین هیچ وقت از ذهن و خاطر فرزندان بیرون نمی رود،

حتی در سنین بزرگسالی با وجود زندگی عادی به محض یادآوری آن سخت غمگین و افسرده می شوند.

o       در اکثر خانواده های نا بسامان، که اختلاف ها به سمت و سوی بچه ها کشیده می شود و محیطی سرد بر خانه حکمفرماست،

بچه ها پیوسته در تشویش و اضطرابند و هر لحظه منتظر دعوای پدر و مادرند،

که این امر در ذهن و روان آنها تأثیر می گذارد و در آینده تأثیرش نمایان گر خواهد شد.

o       از اولین نشانه ‌های منفی در فرزندان طلاق خاموش، بی‌نشاطی، افسردگی و بی‌حرکتی است،

 افت تحصیلی و بی ‌علاقگی به درس خواندن نیز از عوامل سکوت طولانی میان پدر و مادر است ،

زیرا چنین فرزندانی به بی‌ آیندگی و ترس از فردا کشیده می‌ شوند،

باج‌گیر و رشوه‌خواری فرزندانی که پدر و مادرشان در سکوت رفتا ری و گفتاری به سر می ‌برند زیاد است،

زیرا آنان می‌آموزند با این شیوه و یا ریاکاری کار خود را پیش برند .

o       چنین والدینی نمی‌توانند تربیت یکسان، منظم و دقیقی روی فرزندان داشته باشند

و همین ناهماهنگی باعث کمبود مهر و محبت فرزندان و در نهایت لغزش آنان می‌شود.

o       آسیب‌ شناسان اجتماعی، سردرگمی فرزندان را از عمده‌ترین مسایل می‌دانند،

 بدین صورت که فرزند می‌ماند که حق را به پدر بدهد یا مادر ؟

o       باید خاطرنشان کرد که چون ساختار عاطفی کودک در سنین چهار، پنج ماهگی شکل می گیرد،

چنانچه در خانواده ای پرورش یابد که دایم در درگیری و مشاجره هستند و تبادل عاطفه صورت نمی گیرد،

بی شک در رفتار کودک مؤثر خواهد بود.

o       دوست داشتن و محبت کردن یکی از خصلت های مهم و با اهمیت زندگی بشر است،

که از تولد تا یک سالگی شکل می گیرد .

o       برای آموختن دوست داشتن به بچه، شرایطی وجود دارد که ذکر آن ضروری است:

A.     سلامت جسم و روان مادر ، اعتماد به نفس مادر.

B.     روابط محبت آمیز و صمیمی بین والدین

C.     محیط امن، آرام و گرم خانه

D.    سلامت بچه

E.     انتقال دوست داشتن از طریق لمس بچه از روی آرامش و امنیت توسط پدر و مادر

 که متأسفانه در خانواده های نابسامان چنین شرایطی فراهم نمی شود

و بچه در محیطی ناآرام و بی عاطفه بزرگ می شود.

o       کودکانی که در معرض خشونت و درگیری والدین خود هستند، بیش از همه در روابط صمیمانه خود قربانی می شوند،

 چون پیوسته در حال فرار از محیط خانه هستند، و بیش از همه به دوستان و افراد دیگر اعتماد می کنند،

 و از سوی دیگر، چون به طور مکرر رفتار پرخاشگرانه و فاقد آرامش را می بینند،

 به میزان شخصی الگوهای مشابه با والدین خود را کسب می کنند.

o       روان شناسان معتقدند فرزندان طلاق پس از جدایی والدین، محیط خانه را از دست رفته می بینند،

به ویژه فرزندانی که فقر مادی، فقر فرهنگی و عدم تمکن کافی برای گذران زندگی روزمره دارند،

 آینده ای مبهم و نامطمئن داشته و این فرزندان پیوسته نسبت به یکی از والدین احساس بیزاری و کینه شدیدی در دل دارند.

o       از جمله علایم و آثاری که در بحبوحه کشمکش و درگیری والدین در فرزندان دیده می شود:

1) ترس

2)  گیجی

3)  عدم امنیت

4) اضطراب

5) بهت زدگی

6)  خشم و خشونت

و ..می باشد.

o       به خصوص فرزندانی که والدین آنان پس از جدایی نیز به کشمکش و بدگویی از هم می پردازند،

پیشرفت و سلامتی روانی فرزندشان با خطر بیشتری روبه رو است.

o       گرچه تأثیر منفی جدایی برحسب سن و جنس و سایر شرایط زندگی فرزندان متفاوت است،

اما این گونه فرزندان ممکن است دچار:

         i.            گذشته گرایی،  Reminiscence Bump

        ii.           پرخاشگری،

       iii.           افسردگی،

       iv.           احساس گناه،

        v.           سرزنش کردن یک یا هر دو والدین،

       vi.             افت تحصیلی

 و … شوند.

o       از سوی دیگر بسیاری از فرزندانی که الگوی مناسبی برای شکل دهی به هویت خود ندارند،

 در زندگی آینده دچار عدم ثبات، ضعف و عدم اعتماد به نفس خواهند بود.

o       یکی دیگر از مشکلاتی که پس از جدایی والدین گریبانگیر فرزندان می شود،

ازدواج مجدد والدین آنها است که تأثیر مخربی برآنان می گذارد:

به طوری که فرزندان همسر پدر یا مادر را به چشم یک مزاحم و دشمن نگریسته و گاه دیده می شود

همسر پدر یا مادر نیز فرزند خوانده خود را به چشم یک رقیب نگریسته و مشکلات عدیده ای از این حیث برای فرزندان طلاق به وجود می آید.

o       خرمشاهی، حقوقدان و وکیل با اشاره به این نکته که دو نوع طلاق وجود دارد: یکی طلاق عاطفی و  دیگر ی طلاق رسمی،

 می گوید: هر دو طلاق تأثیر بدی بر ذهن و روح کودک می گذارد.

اما تأثیر طلاق عاطفی (عدم تفاهم بین زن و شوهر و بی تفاوت بودن نسبت  به هم) در خانواده بیشتر است.

انواع مشکلات خانوادگی و عدم تجانس و تفاهم والدین که هر یک دیگری را مسئول ناکامی خود می داند،

 خانه را مبدل به محیطی ناآرام می کند.

o       از جمله تأثیراتی که دو طلاق بر کودک و نوجوان می گذارد: 

گرایش آنان به سمت و سوی بزهکاری، جرم و جنایت است،

به خصوص خانواده هایی که حمایت لازم را از فرزند خود به عمل نمی آورند.

o       بعید به نظر می رسد در خانواده ای که امنیت، آرامش، صمیمیت و عدم مشکلات اقتصادی، فرهنگی و عاطفی وجود دارد

فرزندی بزهکار و عصیانگر وجود داشته باشد.

o       در خانواده‌ متزلزل‌، مشکلات‌ و مسائل‌ جزیی‌ به‌ آسانی‌ به‌ جدل‌ و بحران‌ تبدیل‌ می‌شود،

امید به‌ زندگی‌ و فردای‌ روشن‌ و سازنده‌ کاهش‌ می‌یابد، انتقادهای‌ غیرمنصفانه‌ و رفتارهای‌ غیرصادقانه‌ و پرخشونت،

‌ جایگزین‌ شیوه‌های‌ عاطفی‌ و منطقی‌ می‌شود.

o       نظارت‌ والدین‌ بر تماس‌ها و رفت‌ و آمدهای‌ فرزندان‌ ناکافی‌ است،‌ و در عین‌ حال‌ برچسب‌ زدن‌ و بعضاً ابهام‌،

جایگزین‌ برخوردهای‌ خوشبینانه‌ و اعتمادآمیز می‌شود.

o       کم‌توجهی‌ و غفلت‌ نسبت‌ به‌ نیازهای‌ طبیعی‌ فرزندان،‌ بویژه‌ در دوره‌ نوجوانی‌ موجب‌ رشد نیازهای غیرواقعی‌

و کاذب‌ و انحراف ‌های‌ اخلاقی‌ و احساسی‌ آنها می‌شود.

o       خانواده‌ آشفته‌ و منفعل‌ با ویژگی‌ها و ساختاری‌ که‌ دارد، بطور طبیعی‌ دچار بن‌بست‌ عاطفی‌ و ساختاری‌ می‌شود،

 و به‌ یک‌ کانون‌ درون‌ تهی‌ تبدیل‌ می‌شود. کانونی‌ که‌ اعضای‌ آن‌ هر چند با یکدیگر زندگی‌ می‌کنند،

اما روابط‌ و کنش‌ متقابل‌ مطلوبی‌ با هم‌ ندارند و عملاً از حمایت‌های‌ عاطفی‌ و فکری‌ یکدیگر محرومند،

خانواده‌هایی‌ که‌ به‌ سادگی‌ در معرض‌ طلاق‌ عاطفی‌ و از هم‌ پاشیدگی‌ قرار می‌گیرند،

فرزندان‌ بی‌پناه‌ و افسرده‌ و مضطرب‌ حاصل‌ آن‌ است‌.