ویلیام جیمز

ویلیام جیمز

William James_0

William James

• ویلیام جیمز (۱۸۴۲–۱۹۱۰) فیلسوف آمریکایی و بنیانگذار مکتب عمل‌گرایی یا پراگماتیسم Pragmatism بود.
o پراگماتیسم یا کنش گرائی، یا انجام‌گرایی یا انجام‌پذیرگرایی و یا کاربردگرایی، به معنی فلسفه اصالت عمل است؛
ولی در سیاست بیشتر واقع‌گرایی و مصلحت‌گرایی معنی میدهد.
o عمل‌گرایی روشی در فلسفه است که با اعتراف به غیرممکن بودن اثبات بعضی مسائل، آن‌ها را با توجّه به کاربردشان در زندگی انسان می‌پذیرد.
o طرفداران این شیوه، خود را عمل‌گرا و متسامح می‌دانند.
o مخالفان، این گروه را میانه‌رو (یا محافظه‌کار) می‌خوانند.
o از دیدگاه پراگماتیسم، کلیه تصورات، مفاهیم، قضاوت‌ها و نظرات ما قواعدی برای «رفتار» (پراگمای) ما هستند،
اما «حقیقت» آن‌ها تنها در سودمندی عملی آن‌ها برای زندگی ما نهفته است.
o از دیدگاه پراگماتیسم، معیار حقیقت، عبارت است از سودمندی، فایده، نتیجه و نه انطباق با واقعیت عینی.
o در واقع حقیقت هر چیز بوسیله نتیجه نهائی آن اثبات می‌شود.
o دولتمردان و سیاستمداران «پراگماتیست» به کسانی اطلاق میشود که امکانات عملی و مصلحت روز را بر معتقدات
خود مقدم می شمارند و به عبارت دیگر برای پیشرفت مقاصد خود یا ماندن بر مسند قدرت، انعطاف نشان میدهند.

• ویلیام جیمز در زمینه روانشناسی و فلسفه مطالعات عمیقی داشت و به عنوان پزشک نیز به فعالیت مشغول بوده است.
o فلسفه پراگماتیسم وی را «عملگرایی» و یا «اصالت دادن به عمل» در زبان فارسی ترجمه کرده‌اند؛
ولی در یک نگاه اجمالی ویلیام جیمز منشأ حقیقت را در «سودمند بودن» یک امر و یا قضیه می‌دانست.
o حقیقت به چیزی اطلاق می‌شود که «سودمند» و یا «عملی» باشد.
o چیزی که «سودمند» نیست نمی‌تواند «حقیقت» باشد.
o به همین منظور طرفداران این مسلک را امروزه «عملگرا» ها می‌نامند.
o در زبان روزمره به چیز و یا کسی که به منافع قابل دسترسی کوشش می‌کند عادتاً «پراگماتیست» می‌گویند.

• ویلیام جیمز در نیویورک سیتی به دنیا آمد.
o پدرش هنری جیمز عالم روحانی و پیرو فلسفه سوئدنبرگ The New Church or Swedenborgianism بود.
o ویلیام، بزرگترین فرزند از پنج فرزند خانواده به شمار می‌آمد. یک خواهر و سه برادر داشت.
o یکی از برادرانش موسوم به جیمز رمان نویس مشهوری شد.
o خانواده او بااستعداد، استثنائی و فعال بودند.
o ویلیام جیمز به همراه برادر کوچکتر خود هنری جیمز موفقیت‌های بسیاری را کسب کردند.

• تحصیلات رسمی ویلیام جیمز به طور منظم صورت نگرفت.
o دانش‌اندوزی واقعی او در محیط خانواده آغاز شد. زیرا دوستان هوشمند و فاضل پدرش غالباً به خانه آنان می‌آمدند
و دربارهٔ موضوع‌های گوناگونی بحث و گفتگو می‌کردند.
o ویلیام جیمز در مدارس سوئیس، آلمان، فرانسه و انگلستان تحصیل کرد و علاقه خاصی به علوم طبیعی و نقاشی در او بیدار شد.
o در سال ۱۸۶۰ آموزش رسمی را برای نقاش شدن آغاز کرد ولی دشواری کار به او فهماند که نقاش شدن کار او نیست؛
لذا پس از یک سال وارد دانشکده «علوم لارنس» در هاروارد شد؛ اما در سال ۱۸۶۴ تغییر رشته داد و به دانشکده پزشکی رفت.

• در سال ۱۸۶۱، جنگ داخلی آمریكا شروع شد. ویلیام در پاسخ به فراخوان رییس جمهور لینكلن برای مدت كوتاهی در ارتش نا منویسی كرد.
با وجود این، پس از گذشت سه ماه و انقضای تعهدش به دلیل ضعف جسمانی از ارتش بیرون آمد (برادران كوچكترش ویلكی و باب در ارتش اتحاد خدمت میكردند).
و سپس وارد دانشكده علوم لورنس در دانشگاه هاروارد شد، و خانواد هاش به بوستون نقل مكان كردند.

o یلیام پیش از ورود به دانشكده پزشكی هاروارد در سال ۱۸۶۳ شیمی و سپس فیزیولوژی خواند.
o چند سال بعد، از دانشگاه مرخصی گرفت تا همراه یك تیم اكتشافی به سرپرستی لوئیس آگاسیز به برزیل برود،

• در مأموریتی به برزیل، دچار بیماری آبله شد و از آن زمان تا اواخر عمرش این بیماری بارها عود کرد.
o درجه دکترای پزشکی‌اش را در سال ۱۸۶۹ دریافت کرد و پس از گذراندن یک دوره عود بیماری آبله،
ابتدا آناتومی و فیزیولوژی، سپس روانشناسی و بالاخره در سال ۱۸۷۹ فلسفه تدریس کرد.
ویلیام نهایتاً نتوانست علاجی برای كمردردش بیابد، و به هاروارد بازگشت تا در امتحانات پزشكی شركت كند، و در سال ۱۸۶۹ موفق به اخذ مدرك پزشكی شد.
با وجود این، قصد طبابت نداشت و به نظر میرسید كه هنوز بلاتكلیف است.

• تا پایان همان سال، دردهای عصبی ویلیام شدیدتر شد. به دلیل مطالعات علمی اش به اختیار انسان باور نداشت، و به همین دلیل چیزی به نام تلاش
برای آرمانهای اخلاقی برایش معنی نمی داد، و همین باور ماتریالیستی او را به ورطه یأس و افسردگی حاصل از جبرباوری كشاند.

• او در اثری به نام تنوع تجربه دینی می نویسد كه در دوران دانشجویی اش از یك بیمارستان روانی بازدید كرده و بیماری را در آنجا دیده بود كه
به علت صرع به وضعیت فلاكت باری دچار بود. ویلیام نمی توانست این فكر را از خود دور كند كه اگر جبر جهان شمولی وجود داشته باشد،
او نیز ممكن است به چنین وضعیتی گرفتار شود، و هیچ گزیری از آن نیست.
o هراسی كه از عدم امنیت مطلق زندگی داشت، او را عملاً به افلیجی تبدیل كرده بود كه در خانه پدری اش گذران عمر میكرد.
ویلیام حتی به خودكشی می اندیشید. اما در بهار ۱۸۷۰ ، وقتی كه ۲۸ سال داشت، به هنگام خواندن اثری از فیلسوف فرانسوی نوكانتی،
شارل رنوویه، درباره اختیار در انسان در یك لحظه كشفی حیاتی به او دست داد.
o نوکانتی Neo-Kantianism یا نئوکانت‌گرایی یا نوکانتیسم اشاره به گونه‌ای از احیاء فلسفه برپایهٔ خطوطی است که به‌دستِ امانوئل کانت
در قرنِ هجدهم پایه‌گذاری شده بود و به‌دنبالِ شناختِ ارزش ها، نیکی و زیبایی است. جریان‌های نوکانتی یکی از نحله‌های موجود در فلسفهٔ قاره‌ای است.

• ویلیام دریافت كه با عملِ اراده گرایانه اراده میتواند به داشتن اختیار در وجود خودش باور پیدا كند، اگرچه هیچ شاهد عینی برای آن وجود نداشته باشد.
بدین ترتیب او به جاده سلامت قدم گذاشت، هر چند تا پایان عمر مشكلات ظاهراً جسمی روانی گریبانگیر او بود
(چشم دردهای شدید، كمردردهای مرموز،مشكلات هاضمه، و گاه خستگی مفرط و همچنین تغییر حالهای ناگهانی كه شامل دوره هایی از افسردگی نیز میشد).
با وجود این،متأسفانه ویلیام هنوز هدفی برای آینده اش نداشت.

o در سال ۱۸۷۲ ، یكی از استادان سابق شیمی جیمز، كه حالا رئیس هاروارد شده بود، به او پیشنهاد كرد كه در هاروارد فیزیولوژی تدریس كند.
او نیز قبول كرد و به مدت بیش از ثلث قرن عضو هیأت علمی دانشگاه باقی ماند.
سال بعد ویلیام مشغول تدریس آناتومی و فیزیولوژی شد. او در اواسط سال ۱۸۱۷ به تدریس روانشناسی روی آورد، و در تدریس خود از رویكرد فیزیولوژیكی
كه در آلمان آموخته بود بهره برد، و اولین آزمایشگاه روانشناسی را در آمریكا بنا نهاد.
o در طول تدریس با یك معلم مدرسه به نام آلیس هو گیبنز آشنا شد و آ نها در سال ۱۸۷۸ با یكدیگر ازدواج كردند.
o او نیز همچون والدینش پنج فرزند داشت كه نام فرزند اول و دوم را هنری و ویلیام گذاشت.
o آلیس مهارت خاصی در برخورد با وسواسهای عصبی و تغییر حالهای هیجانی ویلیام داشت، و آنها ظاهراً زندگی خوب و راحتی را در كمبریج میگذراندند.
o همان سالی كه با آلیس ازدواج كرد، توافق كرده بود كه یك كتابچه درسی روانشناسی برای دانشگاه بنویسد،
ولی دقیقاً همان موقع به فلسفه نیز علاقمند شده بود و به سوی آن سوق داشت.
او از اعضای باشگاه متافیزیكی بود

o در سال ۱۸۷۹ آغاز به تدریس فلسفه در دانشگاه هاروارد كرد و « احساس عقلانیت » را منتشر کرد
o بعد استادیار فلسفه شد. سپس مقاله ساخت كه اولین مقاله مهم او در رشته جدیدش بود.
o هر چه بیشتر در فلسفه فرو میرفت، نگرش منفی تری نسبت به روانشناسی پیدا میكرد.
پس از اینكه در سال ۱۸۸۵ به مقام استادی فلسفه و در سال ۱۸۸۹ به مقام استادی روانشناسی رسید،
كتاب اصول روانشناسی خود را در سال ۱۸۹۰ منتشر ساخت. نگارش این كتاب تقریباً ۱۲ سال طول كشیده بود،
و اگر چه كتاب بسیار موفقی از آب درآمد، ویلیام از آن راضی نبود و از روانشناسی نفرت داشت.

o با وجود این، قبول كرد كه یك نسخه خلاصه شده از آن تهیه كند كه دو سال بعد با نام خلاصه درس روانشناسی به چاپ رسید
و به طور گسترده ای از آن استفاده شد كه به شهرت ویلیام جیمز در مقام برجسته ترین روانشناس آمریكایی زنده كمك كرد.
او سپس از مدیریت آزمایشگاه روانشناسی در هاروارد استعفا داد و خود را وقف تدریس و نگارش فلسفه كرد.

o در سال ۱۸۹۷ ، اولین كتاب فلسفی جیمز به نام اراده معطوف به باور و جستارهای دیگر در فلسفه مردم پسند به چاپ رسید.
این كتاب به چارلز سندرس پیرس تقدیم شده بود. سال بعد، سخنرانی مفاهیم فلسفی و نتایج او در دانشگاه كالیفرنیا در بركلی با عنوان به آغاز پراگماتیسم
در حكم یك جنبش فلسفی در سطح عملی كشور كمك كرد.

o در سال ۱۸۹۹ ، كتابی به نام صحبت هایی با معلمان در باب روانشناسی و با دانش آموزان در باب برخی ایده آلهای زندگی از او منتشر شد.
o به علت پركاری در هاروارد كه وضعیت سلامت جسمانی اش را به خطر انداخته بود، همان سال در بستر بیماری افتاد.
به هنگام بازیابی سلامت اش مطالعات فراوانی در حوزه تجربه دینی انجام داد، و درس گفتارهایش كه در سالهای ۱۹۰۱ – ۱۹۰۲ در دانشگاه ادینبروا ایراد كرد،
حاصل همین مطالعات بود. این درس گفتارها در ۱۹۰۲ با عنوان تنوع تجربه دینی به چاپ رسید و بسیار موفق و پرخواننده شد.

o با وجود این، جیمز از این اثر راضی نبود و اعتقاد داشت كه بیش از حد بر گزارش واقعیات تكیه دارد و كمتر خبری از تحلیلهای فلسفی در آن است.
o ویلیام در سالهای باقی زندگی اش بر بسط نظام فلسفی خود همت گماشت و مقالات و درس گفتارهایی تهیه دید و نوشت كه بعدها جمع آوری
و در چهار مجلد به چاپ رسید.

o در بهار ۱۹۰۶ ، از هاروارد به دانشگاه استنفورد رفت تا به صورت استاد مدعو در آنجا مشغول به تدریس شود، هر چند مجموعه درس گفتارهایش به دلیل زلزله
سن فرانسیسكو متوقف شد. در اواخر سال ۱۹۰۶ و اوایل ۱۹۰۷ درس گفتارهایی درباره پراگماتیسم در دانشگاه كلمبیا در بوستون ایراد كرد،
كه در سال ۱۹۰۷ به چاپ رسید.

o در همین سال بود كه از هاروارد استعفا داد، زیرا دچار آنژین و تنگی نفس شده بود از این هراس داشت كه پیش از تكمیل نظام فلسفی اش فوت كند.
او درسگفتارهایی را در سال ۱۹۰۸ در انگلستان ایراد كرد، كه با نام جهان كثرت انگارانه به چاپ رسید و هدف از آن مقابله با ایده الیسم هگلی بود
كه در آن زمان در بریتانیا طرفداران زیادی داشت. در همین حال، به دلیل نگاه پراگماتیستی اش به حقیقت آماج حملات فلاسفه دیگر قرار گرفت،
كه در مجموعه مقالاتی به نام معنای حقیقت در سال ۱۹۰۹ در برابر آنها از خود دفاع كرد.

• یك سال بعد، مشكلات قلبی چنان او را از پا انداخت كه فعالیت های عادی نیز برایش بسیار دشوار شد.
او قصد داشت كتاب درسی اش با عنوان برخی مسائل فلسفه را تكمیل كند كه در آگوست ۱۹۱۰ درگذشت.
در سال ۱۹۱۱ ، این كتاب به كوشش پسرش هنری، و همچنین خاطره ها و مطالعات، پس از مرگش به چاپ رسید.

• در سال ۱۹۱۲ ، كتابش به نام جستارهایی در باب تجربه گرایی مفرط به چاپ رسید، و به دنبال آن در سال ۱۹۲۰ برخی مقالاتش در مجموعه مقالات
و بررسی ها و نامه های ویلیام جیمز در دو جلد به كوشش پسرش هنری منتشر شد.

o بخشی از رمز بقای آثار ویلیام جیمز صداقت تفكرآمیز ایده هایش و همچنین سبك بیان و نوشتار اوست.
o او در جهان كثرت انگار از فیلسوفانی كه به جای زبانی قابل فهم و ساده، اصطلاحات فنی پیچیده به كار میبرند، انتقاد می كند،
و دقیقاً همان تفكر خودجوش و طراوتِ بیانی را كه از آن دفاع می كند در این اثر به كار میبندد.

o ربكا وست رمان نویس گفته است كه هنری جیمز به گونه ای داستان مینوشت كه گویی فلسفه مینویسد،
و برادر بزرگترش، ویلیام، به سبك و سیاقی فلسفه مینوشت كه خاص داستان نویسی است.

• هنگامی که در سال ۱۸۷۸ ازدواج کرد، به نظر می‌رسید که تندرستی و روحیه فعال خود را نه تنها حفظ کرده، بلکه سالم‌تر و فعال‌تر شده است.
o او تدریس کرد، به شاگردانش دانش آموخت، سفرها کرد، به شهرت و آوازه رسید، و انگیزش فکری عظیمی را در محفلی از دوستان و همکاران
برجسته و فاضل خود پدید آورد و نیز از محضر آنان نیز بهره‌ها برد.
o فیلسوف بزرگ عصر و زمانه‌اش بود.
o وی فلسفه پراگماتیسم را که از سوی همشهری آمریکایی‌اش چارلز ساندرز پیرس Charles Sanders Peirce, 1839 –1914 باب شده بود،
پذیرا شد و آن را بسط و توسعه داد. در واقع ویلیام جیمز بنیانگذار مکتب پراگماتیسم می‌باشد.

• پذیرش کثرت، سیلان و صیرورت و نامتعین بودن همه چیزها و یک دیدگاه واقع‌بینانه و مبتنی بر عقل موجود –
نسبت به همه جنبه‌های تجربه بشری – در کانون تفکر او قرار دارد.
اما این هرگز موجب نمی‌شود که فلسفه وی یکنواخت و دنیوی شود.
o او معتقد بود که اگر فکر و اندیشه‌ای مؤثر واقع شود، از نوع فکر و اندیشه واقعی است؛ و مادامی که سبب ساز دگرگونی در زندگی شود،
پرمعنا و ارزشمند خواهد بود.
o از نگاه او، حقیقت یک امر مطلق ثابت و تغییر ناپذیر نیست بلکه در اثر فعالیت انسان ابداع یا ایجاد می‌شود.
o علاوه بر آن، بین حقیقت و خیر، پیوندی تنگاتنگ وجود دارد: آنچه حقیقت است تبدیل به خیر می‌شود.

• دغدغه نهایی او یک امر اخلاقی است.
o او می‌خواهد روشی فلسفی را برای زندگی و نیز انسان‌ها ارائه دهد.
o شیوه زنده و با روح کلام و نوشتارش، وی را در نزد همگان محبوب کرد.

• در سال ۱۸۹۹ که ویلیام جیمز سرگرم بالا رفتن از کوهی در نزدیکی خانه‌اش در نیو همپ شایر New Hampshire بود، راه بازگشت خود را گم کرد.
o تلاش شدید او برای یافتن راه بازگشت از کوه مزبور، موجب تشدید ناراحتی قلبی‌اش شد.
o در طول دو سال آینده، تقریباً زمین‌گیر بود.
o اما به ناگهان و در کمال حیرت، بهبود یافت و توانست به هاروارد برگردد و شغل پرمشغله تدریس را از سر گیرد.
o در سال ۱۹۰۷ بازنشسته شد
o در ۱۹۰۹ کتاب یک جهان کثرت‌گرا A Pluralistic Universe را انتشار داد؛
وی در این اثر به طرز درخشانی به آثار هگل 1770 –, 1831 G W F Hegel ، فخنر G T Fechner, 1801 –1887
و برگسون HL Bergson; 1859 –1941 پرداخته است.
o پس از چند ماه، ناراحتی قلبی او دوباره بروز کرد و در ۲۶ اوت ۱۹۱۰ در خانه‌اش درگذشت.

William James_2 William James_3 William James_5
پراگماتیسم

• پراگماتیسم (مذهب اصالت عمل)،
• اصالت عمل نامی تازه برای برخی طرق اندیشیدن، مطالعات همگانی در فلسفه در ۱۹۰۷ انتشار یافت.
Prognatism، a New Name for some Old Ways of Thinking: Popular Lectures on Philosophy

• این کتاب، مجموعه‌ای از سخنرانی‌هایی است که ویلیام جیمز، در ۱۹۰۶–۱۹۰۷ ایراد کرده است.
o پراگماتیسم از کلمه یونانی «پراگما» به معنای عمل است، و کلمه‌ای است که نخستین بار چارلز پیرس Charles Sanders Peirce
در مقاله معروفش با عنوان چگونه می‌توان افکار خود را روشن ساخت، به کار برده است.
o پیرس دراین مقاله ثابت می‌کند که برای شکافتن یک فکر کافی است که به تعیین «رفتاری که این فکر را برمی‌انگیزد»، بپردازیم.
o این اصل که بیست سال بعد ویلیام جیمز بحث دربارهٔ آن را از سر می‌گیرد، در اندک زمان به نحو گسترده‌ای رواج می‌یابد.
o دقیق‌تر بگوییم، اصطلاح «پراگماتیسم» فقط به این جریان که در دهه‌های آخر قرن نوزدهم مخصوصاً به همت جیمز و دیویی اروپا را فرا گرفت اطلاق می‌شود.

o جیمز از این اصل آغاز می‌کند که هیچ‌یک از نظام‌های فلسفی که تا این زمان پیشنهاد شده است، قانع‌کننده نیست،
زیرا مذهب اصالت تجربه غیرانسانی و غیردینی است و مذهب اصالت عقل از صفت عینی عالم واقع غافل است.

«هیچ نظریه‌ای نسخه مطلق واقعیت نیست»؛
همه نظریه‌ها جنبه سودمندی دارند و بیشتر صورت‌های ذهنی سازگاری با واقعیت‌اند تا جلوه‌ها و پاسخ به معمایی که از سوی الوهیت طرح شده است.

• مذهب اصالت عمل تنها فلسفه‌ای است که در دسترس آدمی است، زیرا سعی ما در راه شناخت در هر قدم بر اثر ترجیحات و منافع و نیازهای ما تحریض و هدایت می‌شود.
o به همین جهت، جیمز به جای این‌که اصل فکری و عقلی کاملاً غیرشخصی را ملاک حقیقت انگارد، فلسفه‌ای را می‌پذیرد که با احتیاجات و تمنیات ما مطابقت دارد.
o برطبق اصول مذهب اصالت عمل، هرگاه نتایج فرضیه‌ای در زندگی سودمند باشد نمی‌توان آن را طرد کرد.
o بدین ترتیب در شیوه تفکر ما، امر حقیقی و درست تنها آن چیزی است که در شیوه عمل مناسب باشد.
o حقیقت یک تصور صفتی از این تصور نیست، بلکه حقیقت بر تصور ما «فرود می‌آید»، و آن‌گاه تصور حقیقی می‌شود و حقیقت خود را از حوادث می‌گیرد؛
o بنابراین، فلسفه امر حقیقی را مشاهده نمی‌کند، بلکه آن را خلق می‌کند:

«ما قطعه‌ای از سنگ مرمر را دریافت می‌کنیم، اما مجسمه را ما خود می‌تراشیم.»

o ملاحظه می‌کنیم که در این شرایط، جیمز در تاریخ فلسفه تنها میان مزاجهای فردی تعارضی می‌بیند که از ظریف (مذهب اصالت عقل)
به وحشی (مذهب اصالت تجربه) ادامه دارد؛ بنابراین، مذهب اصالت عمل به جای جستن انسجام مطلقی سعی دارد که برخوردهای میان مکاتب مختلف را تعدیل کند.

o این فلسفه توانسته است نوعی عرفان ملموس باشد که معرفت را صورت ساده‌ای از سازگاری حیاتی می‌بیند؛
o با این همه، هدف آن عالی‌تر است و می‌خواهد ضابطه عمل را به مقام ضابطه عینی ارتقاء دهد.
o به همین جهت، فلسفه عملی به نوعی فلسفه انسانی (اومانیسم) Humanism تعبیر می‌شود که فرق دقیق آن
برحسب آرمان زندگی فلاسفه مختلف که مبلغ آن‌اند، متغیر است.
o در نظر جیمز، این مکتب رنگ فلسفه معنوی Spiritual Philosophy یا Spiritualism and Associationism به خود گرفته است.

William James_4 William James_6 William James_7
سخنان ویلیام جیمز

1) هر كس باید برای تمرین، هر روز دست كم دو كار را كه از آن نفرت دارد، انجام دهد.
2) از زندگی نترسید، باور داشته باشید، زندگی ارزش زیستن را دارد و باورتان در آفرینش این حقیقت، به شما كمك خواهد كرد.
3) خوشبختی، نشانه تندرستی روح است.
4) خوشبختی در جستجوی خوشبختی است، نه یافتن آن. .
5) مغز ما یك دینام هزار ولتی است كه متاسفانه بیشتر از یك چراغ موشی از آن استفاده نمی كنیم. .
6) پیشامدهای باور نكردنی و بحرانهای بزرگ به ما نشان می دهند كه سرچشمه های زندگی ما از آنچه می پنداشتیم باشكوه ترند. .
7) ژرف ترین اصل طبیعت انسان، اشتیاق و میل شدید او به قدردانی شدن است. .
8) تا زمانی كه قلب شما نخواهد، به طور یقین مغزتان هرگز به چیزی باور پیدا نمی كند. .
9) تنها یك دلیل برای شكست انسان وجود دارد و آن كمبود ایمان فرد به خودِ واقعی اش است. .
10) هنر عاقل بودن عبارت است از هنر آگاهی از اینكه نسبت به چه چیزهایی چشم پوشی كنید. .
11) همه ما آمادگی داریم تا به دلایلی، كارهای وحشیانه و به دور از تمدن انجام دهیم.
تفاوت بین یك آدم خوب و یك آدم بد در برگزیدن آن دلیل است..
12) فلسفه، والاترین و روشن ترین خواسته بشر است. .
13) انگیزه نهانی تمام كارهایی كه بیشتر مردم انجام می دهند این است كه چگونه شادی را به دست آورند،
چگونه آن را نگه دارند و چگونه آن را بهبود بخشند. .
14) بسیاری از مردم می اندیشند كه در حال اندیشیدن هستند،
در حالی كه سرگرم بازآرایی و تنظیم پیشداوری ها و تعصباتشان می باشند. .
15) پذیرش آنچه رخ داده است، نخستین گام در غلبه بر پیامدهای هر گونه بدشانسی است. .
16) ایمان و باور ما در ابتدای هر مسئولیت دشواری تنها عاملی است كه موفقیت نهایی مان را تضمین می كند. .
17) اعتقاد و باور دینی یكی از نیروهایی است كه بشر به كمك آن زندگی می كند و اگر آن را به طور كامل از دست بدهد،
نتیجه ای جز سقوط ابناء بشری به همراه نخواهد داشت. .
18) زمانی كه انتظار بهترین پیشامد را دارید، نیرویی مغناطیسی از مغزتان خارج می شود كه بهترین ها را جذب می كند.
اگر انتظار بدترین ها را داشته باشید از مغز قدرت دافعه ای رها می كنید كه سبب می شود بهترین ها از شما بگریزد؛ حیرت انگیز است. .
19) ناخوشی ها و بیماریهای ما قادرند به گونه ای پیش بینی ناپذیر به ما كمك كنند! .
20) امواج خروشان سطح اقیانوس هرگز سكون و آرامش اعماق آن را بر هم نمی زند..
21) هر انسان عادی تنها از یك دهم استعدادها و قدرت فكری خود استفاده می كند..
22) بشر امروزی هنور نتوانسته به آنچه كه باید باشد و می تواند باشد دست یابد
و این تنها به دلیل قانع بودن انسان به آن قسمتی از سعادت است كه به نظرش كافی می آید. .
23) شاد و بانشاط باشید، بگویید و بشنوید و به غم و غصه مجالی برای خودنمایی ندهید..
24) با كمی مبارزه قادریم آن چیزهایی را كه شر نامیده می شوند، تبدیل به خیر كنیم..
25) اتفاقات ناگوار را همان گونه كه رخ داده بپذیر، زیرا پذیرفتن آنچه رخ داده اولین قدم برای پیروز شدن و غلبه بر نتایج دردناك است. .
26) وقتی كه تصمیمی گرفته شد و بدون معطلی به مرحله اجرا درآمد، به طور كلی نگرانی و استرس نسبت به نتیجه و سرانجام كار از بین می رود. .
27) ما تنها به وسیله گرفتن تصمیم قادر به تغییر احساسات خود نیستیم،
بلكه اگر در عین حال كه تصمیم می گیریم قادر به دگرگون كردن اعمال خود باشیم، نتیجه خواهیم گرفت.
28) عاقل كسی است كه می داند چه كارهایی را باید كنار بگذارد..
29) بزرگترین كشف عصر ما این است كه انسانها می توانند با اصلاح نگرشهای ذهنی خود، زندگانی خویش را اصلاح كنند.
30) بزرگترین كشف نسل امروز این است كه انسان می تواند با تغییر ذهنیت خود، زندگی خود را تغییر دهد.
31) مردان شجاع فرصت می آفرینند، ترسوها و ضعیف ها منتظر فرصت می نشینند.
32) بنیادی‌ترین اصل در طبیعت آدمی، اشتیاق فراوان به گرامی داشته شدن است.
33) آواز خواندن، نتیجه شادمانی ما نیست، بلكه چون آواز می خوانیم، شادمانیم.

بیشتر در:

۱- زندگی، آرا و آثار ویلیام جیمز -۱

۲- زندگى، آرا و آثار ویلیام جیمز -۲

۳- دیدگاه های فلسفی و اخلاقی جیمز

۴-مخالفت جیمز با عنصرگرایان

زندگی، آرا و آثار ویلیام جیمز -۱

زندگی، آرا و آثار ویلیام جیمز -۱

William James_1
• بسیاری ویلیام جیمز را بصیرترین و تفكرانگیزترین فیلسوف آمریكایی، و یكی از سه پراگماتیست Pragmatism بزرگ و حلقه میانی بین
چارلز سندرس پیرس Charles Sanders Peirce و جان دیویی John Dewey می دانند.

o او كه استاد روانشناسی و فلسفه دانشگاه هاروارد بود، به مشهورترین روانشناس آمریكایی زنده،
و بعدها به مشهورترین فیلسوف آمریكایی زنده زمان خودش مبدل شد.

o جیمز با پرهیز از نظامهای بسته منطقی كه خاص عقلگرایان اروپایی یا مکتب اصالت عقل Rationalism ،
نظیر ایده آلیست های آلمانی German Idealism بود، سنگ بنای نوعی روانشناسی را گذاشت كه رنگی از فلسفه به خود داشت،
و همچنین نوعی فلسفه را بنیاد كرد كه دانش روانشناسی در آن نقش پررنگ و معطوف دانستن باور «خود» داشت.
علاوه بر این، نظریه او درباره انسان به عمل آگاهانه، مسائلی را مطرح ساخت كه لاجرم او را به سوی فلسفه كشاند.

o در اینجا بود كه معرفت شناسی پراگماتیك Pragmatic Epistemology خود را بسط داد، كه نگاهی انتزاعی Abstractly به معنای ایده ها ،
تصورات و حقیقتِ باورها Truth of Beliefs ندارد، بلكه آنها را از حیث ایجاد تفاوتهای عملی در زندگی مردم می نگرد.
او نتایج ضمنی این نظریه را در حوزه های مختلفی چون باور دینی، مابعدالطبیعه، اختیار بشر و ارزشهای اخلاقی، و فلسفه اجتماعی كاوید.

o سهمی كه جیمز در این حوزه ها ایفا كرد، شامل نقد مواضع فلسفی دیرپا در قبال مسائلی چون :
i. جبر Determinism و اختیار Voluntarism یا Free Will ،
ii. مطابقت Correspondence و پیوستگی Coherence ،
iii. دوگانه‌گرایی Dualism و ماده‌باوری یا ماتریالیسم Materialism ،
iv. تحلیل همه جانبه درك پدیده شناختی Phenomenology از خود و آگاهی
v. مفهوم پیش نگر Forward-Looking حقیقت ، بر اساس اعتبارسنجی Validation و تجربه تصحیح پذیر Revisable ،
vi. تكثرگرایی Pluralism همه جانبه متافیزیكی یا مابعدالطبیعه Metaphysics ،
vii. تعهد راسخ به اصل فاعلیت Subjectivity در ارتباط با دلمشغولی های اشتراكی و اجتماعی است.

o بدین ترتیب، او آخرین نظام فلسفی بزرگ را در تفكر غرب بنیان نهاد، هر چند آن قدر زنده نماند كه تمامی جوانب آن را تكمیل كند
o تركیب ایده های تفكرانگیز و سبكِ نگارشِ جذابش به ماندگاری آرا و آثار او كمك كرده است.

1. زندگی و آثار

William James_Quotes-1
2. روانشناسی فلسفی

• با فرا رسیدن دهه ۱۸۹۰ كه ویلیام جیمز در طول آن دو كتاب روانشناسی اش را منتشر كرد،
این رشته داشت به تدریج از فلسفه جدا میشد تا در مقام یك علم اجتماعی تجربی جایی برای خود باز كند.
o اگر چه ویلیام جیمز با این فرایند مخالف بود، كارهایش سهم بسزایی در جدا كردن روانشناسی از فلسفه، و معرفی روانشناسی
در مقام علمِ پدیده های ذهنی و یا حالات آگاهی، نظیر تفكرات، احساسات، امیال، اراده، و نظایر آن داشت.

الف. جریان سیال ذهن و خود

جیمز در تحلیل آنچه م توان به طور كلی تفكر نامید، به پنج خصوصیت كلی قائل است:
i. فكر متعلق به یك خودِ شخصی است؛
ii. فكر، چنانكه توسط آگاهی بشر تجربه می شود، همیشه سیال است و هرگز ایستا نیست؛
iii. با وجود این، برای هر اندیشند های فكر در حركت از یك شیء به یك شیء دیگر، دارای تداوم است.
مثل پرواز و نشستن بر روی یك دیرك در زندگی یك پرنده، كه مدام شامل تغییر نقطه تمركز و حاشیه های متنی كه اشیاء در درون آنها وجود دارند می شود؛ 4)
iv. تفكر نوعاً با اشیایی سروكار دارد كه از خودِ آگاهی متفاوت و مستقل هستند، به طوری كه دو ذهن میتوانند یك شیء مشترك را تجربه كنند؛
v. آگاهی به اشیاء خاص معطوف می شود، و انتخاب می كند كه به جای اشیای دیگر بر آنها تمركز كند.

• خود Self میتواند هم مفعول فكر Me Self و هم فاعلِ فكرI Self و Thinking Self یا Mind باشد.
o اولی همان خودِ تجربی Person’s Experiences است،
o در حالیكه دومی خودِ اگوی ناب یا همان «من مفعولی »Me Self یا از جمله «مادی» است. Material Self
o ابعاد خودِ تجربی شامل خودِ «من فاعلی» I Self بدن، و زوائد آن مانند لباسها، خانواده، و خانه و غیره،
o خودِ اجتماعی شخصیت ما Social Self، منش ) معنوی (یا روابط بین شخصی مهم ، و خودِ ما، و ارزشهای ما است. Spiritual Self
o خود اگوی ناب Pure Ego كه با مفهوم نفس در متافیزیك سنتی Soul هم معنی است را نمی توان متعلَّق علم Science دانست و نباید آن را جوهر Substance فرض كرد.

ب. احساس، ادراك، تخیل، و باور

o جیمز میگوید كه اگر روند پویای فعالیت ذهنی را دنبال كنیم Stimulus-to-Feeling Sequence ،میتوانیم الگوی استانداردی بیابیم كه:
i. از احساس به ادراك،
ii. سپس از ادراك به تخیل
iii. از تخیل به باور ختم می شود.

o ما از طریق احساس با یك واقعیت معین آشنام یشویم.
این امر میتواند، البته نه لزوماً، به شناختی درباره آن واقعیت بیانجامد، كه این شناخت به واسطه ادراك روابط آن با سایر واقعیت های معین است.
o هم احساس و هم ادراك متضمن یك شهود بی واسطه از برخی اشیای معین هستند.
o تخیل، كه قدری كمتر بی واسطه است، كپی های ذهنی از احساسات و ادراكات گذشته را حتی زمانی كه محركهای خارجی دیگر حاضر نباشند، بازیابی می كند.
o باور نیز به معنای حس یا احساس مطابقت ایده ها یا گزاره هایی كه در تخیل شكل گرفته اند، با واقعیت است
هر گزاره را میتوان از حیث متعلَّق آن و این كه آیا آن متعلَّق باور شده است یا خیر تحلیل كرد.
متعلَّق یك گزاره شامل :
i. یك موضوع مثلاً اسب من،
ii. یك محمول مثلاً بال،
iii. نسبت بین آن هاست. اسب من بال درآورده است)

o باور همان نگرش روانی ذهن به آن متعلَّق است. مثلاً اینكه من آن را باور دارم، آن را تكذیب میكنم، و یا درباره آن شك دارم

پ. هیجان و اراده

o ما انسان ها نیز همچون سایر حیوانات دارای غرایز ابتدایی Basic Instincts یا Nature ، نظیر ترس، برخی امیال، و برخی اَشكال همدردی هستیم،
كه برای داشتن شان نیازی به آموزش یا تمركز آگاهانه بر غایات نداریم.

o با وجود این، ما هیجاناتی Emotion نیز داریم كه رفتاری اكتسابی هستند و شامل چنین تمركزی میشوند .
مثلاً ترس از شكست و میل به دریافت مدرك دانشگاهی

o بدین ترتیب، غرایز و هیجانات به نوعی همپوشانی دارند، كه دومی معمولاً دامنه وسیعتری از چیزها را در بر میگیرد.
معمولاً فرض بر این است كه ادراكات موجب برانگیختن پاسخهای هیجانی می شود، كه در نهایت به تظاهرات جسمی می انجامد .
مثلاً وقتی با یك خرس مواجه میشویم، وحشت میكنیم، و سپس از ترس به خود می لرزیم و پا به فرار میگذاریم.
ولی جیمز معتقد است كه توالی واقعی این روند از ادراك شروع می شود، سپس تظاهرات جسمی به دنبال آن میآید، و به احساس هیجانی ختم می شود.

o این ایده كه هیجانات نهایتاً دارای علل فیزیكی هستند بر رابطه تنگاتنگ جسم و زندگی ذهنی ما تأكید می كند.

• اراده The Will to Believe بشر نقشی بسیار اساسی در عمل آگاهانه بر مبنای باورها و هیجانات دارد.
o گاهی اوقات راهكارهای متعددی را در نظر میگیریم، و ظاهراً یكی را از میان آنها انتخاب میكنیم، گویی كه تصمیمی ارادی گرفته ایم.
با وجود این، جیمز به پنج نوع تصمیم گیری قائل است:

i. تصمیم گیری معقول، كه با استدلالهای عقلانی موافق است؛
ii. نوعی تصمیم گیری كه با شرایط بیرونی برانگیخته می شود، نظیر شنیدن یك شایعه؛
iii. نوعی تصمیم گیری كه با تسلیم شدن ما به چیزی در درونمان، مثلاً عاداتی كه از رفتارهای گذشته داریم، شكل میگیرد؛
iv. نوعی تصمیم گیری كه نتیجه تغییر ناگهانی حالت روانی است، نظیر آنچه در نتیجه احساس غم به وجود میآید؛
v. نوع نادر تصمیم گیری كه انتخاب ارادی ماست، كه همان اراده است.
این امر كه آیا انسانها دارای اختیار هستند یا معطوف به باور جبر یك مسأله متافیزیكی است و علم پاسخی برای آن ندارد.

William James_Quotes-2
3. معرفت شناسی Epistemology

• اگر چه علم پاسخی به مسائل مهم فلسفی نظیر جبر و اختیار ندارد،
پرهیز از نتیجه گیریهای خودسرانه و بی اساس مستلزم داشتن نوعی روش معرفت شناختی است

o صرف نظر از رویكردی كه انتخاب می شود، كاملاً روشن است كه جیمز عقل گرایی و ایده حقایق وجودی پیشینی را رد می كند.
او خصومت خاصی با ایده آلیسم آلمانی، كه برایش با هگل تداعی می شود، دارد و در بسیاری از مقالاتش به آن می تازد
همین امر موجب می شود كه درباره كانت شدیداً بی انصافی به خرج دهد.
چنانكه در احساس عقلانیت می نویسد، شخصیتِ فاعل شناسایی و ملاحظات عملی متعدد به قدری اهمیت دارند كه جایی برای این نوع عقلگرایی انتزاعی باقی نمی ماند.
از نظر او، سنت تجربه گرایی مدرن نویدبخش تر از ایده آلیسم است، ولی این تجربه گرایی نیز به قدری ذره گراست
كه اجازه عبور از مرحله آشنایی و دستیابی به یك درك واقعی را نمی دهد.
خوشبختانه، جیمز در این زمان چیزهایی از رویكرد پراگماتیستی پیرس می دانست.

الف. روش پراگماتسیتی

o مجموعه درس گفتارهای جیمز در باب پراگماتیسم مسلماً تأثیرگذارترین كتاب در حوزه فلسفه آمریكایی است.
o هشت درس گفتار اول كتاب پراگماتیسم را راه جذاب تر و میانه ای بین دو جریان اصلی در فلسفه اروپایی معرفی می كند

o رویكرد «نرم اندیش» معمولاً قایل به اصالت عقل، تعقل گرا، ایده آلیست، خوشبین، مذهبی، قایل به اختیار ، وحدتگرا و جزمی است
o و در مقابل رویكرد «سخت اندیش» معمولاً قایل به اصالت تجربه، مبتنی بر حواس، ماتریالیست، بدبین، غیرمذهبی، قایل به جبر، كثرت گرا، و شك آیین است.

o البته یافتن نمونه ناب و خالص از هر كدام از این مشرب ها در تاریخ فلسفه كاری است بس دشوار، و برخی متفكران از جمله كانت و همینطور خودِ جیمز
به تركیبی از این دو قائل هستند. جیمز معتقد است كه بسیاری از ما به دنبال نوعی روش فلسفی هستیم كه بنیادش بر مبنای واقعیت های تجربی است،
و در عین حال آغوشِ بازی برای ارزشهای اخلاقی و دینی داریم

o او پراگماتیسم را فلسفه ای می داند كه دقیقاً هر دو خواست ما را برآورده می سازد.
o جیمز در درس گفتار دومش نشان می دهد كه روش پراگماتیك چگونه با در نظر گرفتن معنا در حكم كاركردِ پیامدهای عملی به ما كمك می كند
تا معنا را تعیین كنیم . پیش از آنكه وقت خود را صرف تلاش برای یافتن معنای چیزی بكنیم، باید در نظر بگیریم كه در صورت یافتن معنا،تفاوت عملی آن چه خواهد بود.

o جیمز برای روشن ساختن این ادعا به مفهوم خدا در حكم روح مطلق در فلسفه هگل اشاره می كند.
چگونه مشخص می شود كه آیا این واقعاً همان معنایی است كه باید از خدا داشت؟
بیایید پیامدهای عملی آن را برای یك فرد مؤمن در نظر بگیریم

o از یك طرف، این مفهوم به او خوشبینی و تسلای خاطر می دهد كه همه چیز به نحو احسن كار خواهد كرد؛
ولی از طرف دیگر، ارزشهایی نظیر فردیت، اختیار، و مسئولیت انسان را تضعیف می كند و نادیده میگیرد

o از این دیدگاهِ پراگماتیك است كه جیمز ایده هگل را رد می كند.

o جیمز در درس گفتار پنجمش میگوید كه بدون شك فلسفه فقط یك رویكرد مشروع به باور در اختیارمان میگذارد، و بقیه رویكردها همان عرف عام
كه مفاهیم اساسی اش از تجربه مشتق می شوند و علم هستند
o با وجود این، همین ها نیز برای مواجه شدن با مسأله اختیار و ارزش اهمیت بسزایی دارند.

ب. نظریه پراگماتیستی حقیقت

o به نظر می رسد كه هر چیزِ شناخت پذیر لاجرم صادق است.
o ولی یك گزاره یا باور صادق از دیدگاه پراگماتیسم چه معنایی دارد؟
این مسأله موضوع درس گفتار ششم و معروف جیمز است. او بحث خود را با تحلیل تعریف صدق در فرهنگ لغت، یعنی موافق بودن با واقعیت، شروع می كند،
ولی پس از قبول این تعریف، هشدار می دهد كه پراگماتیست ها و تعقل گرایان بر سر تفسیر مفاهیمی چون واقعیت و موافقت اختلاف نظر خواهند داشت،

o بدین ترتیب كه تعقل گرایان معتقدند كه ایده ها یا تصورات آنچه را كه ثابت و مستقل از ماست نسخه برداری می كنند.
در مقابل، او از تفسیر پویاتر و عملی تری دفاع می كند، كه طبق آن یك ایده یا تصور یا باور صادق چیزی است كه بتوانیم آن را به نحوی در شیوه تفكرمان بگنجانیم
كه به صورت تجربی تحقیق پذیر باشد.

o از نظر جیمز «واقعیت» كه «حقیقت» باید با آن موافقت كند، سه بُعد دارد:
i. امر واقع،
ii. رابطه ایده ها یا تصورات . مثل حقایق ابدی ریاضیات،
iii. كل مجموعه حقایق دیگری كه به آنها متعهد هستیم.

o این گفته كه حقایق ما باید با چنین واقعیت هایی موافق باشد، از دیدگاه پراگماتیستی به این معناست كه باید ما را به پیامدهای مفید هدایت كند.
o جیمز از این دیدگاه كه تمامی حقایق وجودی، از لحاظ نظری، و در پرتو تجربیات جدید تصحیح پذیر هستند، یك فرد خطاپذیر است.
o این حقایق وجودی مستلزم رابطه بین امور واقع و ایده ها یا تصورات یا باورهای ما هستند.
از آنجایی كه امور واقع، و تجربه ما از آنها، تغییر می كند، بر خلاف باور عقل گرایان،حقایق مطلق نیستند.
o این نظریه نسبی گرایی انتقادهای شدیدی را متوجه او ساخت كه در معنای «حقیقت» به آنها پاسخ گفت.

پ. رویكرد پراگماتیستی به باور

o فیلسوفان غربی از دیرباز شناخت را باور موجه و صادق تعریف كرده اند.
o تا آنجایی كه ایده حقیقت به طور پراگماتیستی تحلیل شود و تفسیری پراگماتیك از توجیه برای آن ارایه شود، جیمز ظاهراً با این دیدگاه موافق است
كل فلسفه او را میتوان فلسفه باورهای مولد پنداشت. همه پژوهش ها باید به باور، عدم باور، یا شك ختم شود؛
o عدم باور صرفاً یك باور منفی است، و شك متضادِ صادق هر دوست.

o باور به هر چیزی شامل تصور آن در حكم چیزی است كه تا حدودی واقعیت دارد؛
o وقتی چیزی را غیرواقعی می دانیم «عدم باور»، به این دلیل است كه آن چیز به نحوی با آنچه واقعی می دانیم تناقض دارد.
برخی از باورهای بنیادین و ارزشمند ما آن قدر موجه به نظر نمی رسند كه آ نها را معلوم بدانیم.
این اصول موضوعه عقلانیت مستلزم آن است كه هر رویدادی معلول است و اینكه جهان در حكم یك كل از لحاظ عقلانی قابل فهم است.

o چنانكه جیمز در احساس عقلانیت باور دارد، گفتن این مطلب كه چنین باورهایی، هر چند اساسی، معلوم نیستند، در حكم پذیرفتن این امر است كه
اگرچه باورهای فوق مستلزم میل به عمل بر اساس آنهاست، شك به حقیقتشان هنوز از لحاظ نظری ممكن به نظر میرسد.

o او چهار اصل موضوعه عقلانیت را باورهای مرتبط با ارزش Cash Value ، ولی شناخت ناپذیر، شناسایی می كند؛ اینها:

i. خدا،
ii. جاودانگی،
iii. اختیار،
iv. وظیفه اخلاقی

هستند. او به طور جداگانه به بررسی و بحث درباره هر كدام از آنها می پردازد.

ادامه در قسمت ۲

از مجله کتاب ماه فلسفه
نویسنده: وین پی. پومرلو
ترجمه: مصطفی امیری

زندگى، آرا و آثار ویلیام جیمز -۲

زندگى، آرا و آثار ویلیام جیمز – ۲

William James_Quotes-10

4 . فلسفه دین

• جیمز شاید مهمترین فیلسوف آمریكایى دین در تاریخ فكرى غرب باشد،
و بسیارى از نوشته هایش، تنوع تجربه دینى، بینش هاى عمیق و تأثیرگذارى در این حوزه ارائه می دهند.

الف. اراده معطوف به باور به خدا

o از آن جایى كه ما به طور طبیعى امور ماوراءطبیعى را تجربه نمی كنیم، از نظر یك تجربه گراى افراطى همچون جیمز، ایمان به خدا مستلزم شناخت نیست
با وجود این، چنین باورى از یك منظر پراگماتیستى براى بسیارى از انسانها بسیار پرمعناست، و باید دانست كه آیا می توان آن را توجیه كرد؟
و اگر پاسخ مثبت است چگونه و چه مقدار؟

o از نظر جیمز، كه یك فیلسوف منطقى با آموزشهایى در حوزه علم است، منطق و علم داراى محدود تهایى هستند كه در وراى
آنها می توان به احساس عقلانیت متوسل شد.

o او در مقاله معروفش بنام اراده معطوف به باور، در واقع سعى دارد از ایمان دینى در نبود دلایل منطقى یا شواهد قطعىِ علمى دفاع كند.
این مقاله بر آنچه جیمز گزینه اصیل می نامد، و انتخابى است بین دو فرضیه كه شخص دیندار می تواند آن را:
i. «زنده » از لحاظ شخصى معنادار
ii. «ناگزیر» مانعه الجمع
iii. «خطیر» شامل پیامدهاى مهم بالقوه
تلقى كند، تأكید دارد.

o بنابراین اصیل بودن یك گزینه، به دیدگاه یك دیندار خاص مرتبط است.
o البته جیمز اذعان دارد كه در عصر علمى كنونى، دیدگاه اراده گرا كه طبق آن در برخى شرایط می توان به طور مشروعى به نبود هر گونه
توجیه عینى باور داشت، قدرى مشكوك است.
o با وجود این، او مدعى است كه ما به طور طبیعى و همیشه همین كار را می كنیم، و ایده هاى اخلاقى و سیاسى ما نمونه هاى واضح همین امر است.
زمانى كه به عشق مادرتان یا به صداقت دوستتان باور دارید، در واقع هیچ شواهد عینى قطعى در دستتان نیست،
ضمن اینكه هیچگاه نمی توانید چنین شواهدى به دست بیاورید.

o با وجود این، غالباً عدم باور به آن هم چندان معقول به نظر نمی رسد؛ زیرا پیامدهاى عملى عدم باور به آن،
داشتن یك زندگى اجتماعى بسیار ضعیف و بی بنیه خواهد بود.

o در واقع، در برخى موارد، باور و عملِ به آن باور می تواند به افزایش احتمال صدق آن باور كمك كند.
o حال بیایید این استدلال را درباره باور دینى به كار ببندیم.
به طور كلى، در دین باید به چه چیزى باور داشته باشیم؟

o پاسخى دو شقه به این سؤال وجود دارد:
حقیقت غایى بیشترین ارزش را دارد، و اگر به آن باور كنیم وضع بهترى خواهیم داشت.
o هم تعهد و هم عدم تعهد به این پاسخِ دو شقه بسیار پر معنى است.
o در هر لحظه، یا باید به این پاسخِ دو شقه تعهد داشته باشم یا نداشته باشم، كه بر نحوه تجربه من از زندگى،
و همچنین باور به وجود زندگى پس از مرگ تأثیر می گذارد.

o تعهد یا عدم تعهد به چنین پاسخى مستلزم پیامدهاى عملى است.
o علاوه براین، نباید فكر كنیم كه گریزى از انتخاب وجود دارد، زیرا به هر حال عدم تعهد هم خود نوعى تعهد است.

ب. تنوع تجربه دینى

o اگر قرار باشد كه ایمان دینى به یك باور ساختگى و بى اساس تقلیل نیابد ، یعنی اراده معطوف به باور، باید بر نوعى تجربه شخصى استوار باشد.
جیمز، از منظر یك روانشناس و فیلسوف دین را به طور كلى تجربیات افراد بشر از حیث رابطه با آنچه قدسى و الهى تلقى می كنند، تعریف می كند.

o این تعریف بیانگر آن است كه دین مستلزم ایمان به یك خداى متعالى و واحد نیست، و بُعد اجتماعى جامعه دینى را نیز شامل نمی شود.

o جیمز بین صحت و بیمارى تمایز قایل می شود و اینها را دو قطب آگاهى دینى می داند،
كه مشخصه اولى نشاط خوش بینانه و مشخصه دومى بدبینى بیمارگونه است.

o در میان این دو قطب، «خودِ تقسیم شده» و «خودِ منسجم» و مؤمن مطمئن قرار دارد.

o جیمز تحلیل هاى مفصلى از تغییر دین، قداست دینى، و عرفان ارائه می دهد.
او همچنین به این مسأله می پردازد كه فلسفه چه سهمى می تواند در استقرار باورهاى اثبات نشده
در ارتباط با وجود و ماهیت امر قدسى و الهى داشته باشد.

o او با نگاهى انتقادى به براهین سنتى وجود خدا :
i. برهان هستى،
ii. برهان صنع،
iii. برهان اخلاقى،
iv. برهان اجماع عام

هیچكدام را چندان قانع كننده نمی یابد، هر چند بیشترین احترام را براى برهان صنع قائل است.
o او به همین ترتیب برهان هاى موجود براى اثبات صفات متافیزیكى و اخلاقى الهى را ناقص می داند، ولى دسته دوم را در ارتباط با ارز شها،
انتخاب ها، و رفتار بشر داراى ارزش پراگماتیك ترى نسبت به دسته اول تلقى می كند.

o او در درس گفتار آخرش، در ارتباط با سه باورى كه به طور كلى در دین هاى مختلف مشترك است ، اینطور نتیجه گیرى می كند:

i. اینكه جهان محسوس ما بخشى از یك نظام معنوى بزرگتر است و اهمیت خود را از آن می گیرد؛
ii. اینكه غایت ما با اتحاد موزون با آن تحقق می یابد؛
iii. اینكه نماز و دعا به تحقق این غایت كمك می كند.

o علاوه بر این، دین ها نوعاً دو كیفیت روانى در دین دارانشان ایجاد می كنند:

i. شوق و انرژى زیاد براى زیستن؛
ii. حس امنیت، عشق، و آرامش خاطر.

o با توجه به اینكه تفكر و احساس هر دو رفتار را تعیین می كنند، جیمز معتقد است كه دینهاى مختلف در احساس و رفتار به یكدیگر شباهت دارند،
هر چند آموزه هاى دینى بسیار متنوع هستند. به طور كلى، این آموزه ها سعى دارند نوعى ناخرسندى از وضعیت طبیعی مان پیدا كنند
و راه حلى براى آن بیابند كه شاید بتواند ما را نجات بدهد.

پ. دیدگا ههاى دینى خودِ جیمز

o جیمز درباره باورهاى اثبات نشده دینى خود مستقیماً حرفى نمی زند، ولى می توان تصویر نسبتاً یكپارچه اى از لابه لاى نوشته هایش پیدا كرد.
او معتقد است كه واقعیت به همین جهان طبیعى محدود نمی شود و اینكه یك قلمروى غیبى وجود دارد كه اثرات عملى زیادى بر جهان ما می گذارد.

o اگر نام این موجود متعال را خدا بگذاریم، آن گاه تصور این امر غیر معقول نخواهد بود كه رابطه شخصى بین خدا و انسآنها یك رابطه پویاست
و اینكه وجود خداوند تضمینى است كه ارزشهاى اخلاقى كه براى تحققشان تلاش می كنیم به نحوى ما را نجات خواهد داد.

o جیمز خود را از معتقدان به ماوراء طبیعت توصیف می كند و نه یك ماتریالیست، كه البته قدرى ناخالصتر از باور ایده آلیست هاست
و نمی تواند به مسیحیت رایج معتقد باشد.

o خداوند، از نظر او، واحد و لایتناهى نیست، و حتى این ایده كه امر الهى مجموعه اى از خودِهاى خداگونه است را مطرح می سازد
o جیمز در معضل جبرگرایى تصورش از خدا را با یك تمثیل به یاد ماندنى به خواننده معرفى می كند.
او خدا را همچون استاد شطرنج به تصویر می كشد كه در حال تعامل با ما نوآموزان است.
o ما در انتخاب و حركت مهره ها آزادیم، ولى استاد تمامى حركتهاى ممكن، و همچنین احتمال انتخاب هر حركت، و بهترین پاسخ به آن را می داند.
این ایده بیانگر دورى جیمز از مفهوم سنتى خدا در دین یهود و مسیحى است:
اینكه خدا در زمان و نه در ابدیت با ما در تعامل است، و اینكه ما به طور آزادانه حركت خود را انتخاب می كنیم.
o خدا همه چیز را در آینده نمی داند
جیمز در عمل غیرارادى و خداپرستى ، به نوعى باور به خداى شخصى را اذعان می كند كه می توان با او روابط بین شخصى داشت،
و داراى بیشترین قدرت ، ولى نه لزوماً قادر مطلق، و یك ذهن ،ولى نه لزوماً عالم مطلق، است.

o ما می توانیم تا آن اندازه كه متعهد به ارزشهاى مشترك هستیم، به خداوند عشق بورزیم و براى او احترام قایل شویم.

o جیمز در آیا زندگى ارزش زیستن را دارد؟، حتى به طور غیر مستقیم می گوید كه شاید خداوند از همكارى ما قدرت و انرژى بیشترى بگیرید.
در جاى دیگر، او با ردّ ایده هگلىِ خدا در حكم روح مطلق، به وجود خداوندى اذعان می كند كه دانش یا قدرت متناهى دارد و یا هر دو،
و اینكه در زمان عمل می كند، و همانند ما انسانها داراى تاریخ و محیط است.

5. متافیزیك

William James_Quotes-5

الف. قلمروهاى واقعیت

o جیمز بر خلاف وحدت گرایانى چون هگل به كثرت جهان ها قائل است، و هفت قلمرو حقیقت را كه در تجربه ما می گنجد مشخص می كند:

i. قلمرویى كه همچون محك واقعیت براى بسیارى از ما عمل می كند. جهان اشیای فیزیكى تجربه حسى است؛
ii. جهان علم، كه چیزها در آن از حیث نیروهاى فیزیكى و قوانین طبیعت فهمیده می شوند، و تحصیل كردگان آن را می فهمند؛
iii. فلسفه و ریاضیات، جهانِ حقایق انتزاعى و روابط ایده آل را در معرض دید ما می گذارند؛
iv. در مقام بشر، همگى در معرض خطاهاى رایج و تعصبات قرار داریم؛
v. فرهنگ هاى ما قلمروهاى اسطوره و افسانه را به ما عرضه می كنند؛
vi. هر یك از ما عقاید شخصى و ذهنى خود را دارد، كه شاید به دیگران ابراز كند و شاید ابراز نكند؛
vii. جهان جنون می تواند رابطه ما را با واقعیتى كه دیگران به راحتى باورش می كنند، قطع كند.

o به طور عادى، ممكن است در بیشتر از یك قلمرو قرار بگیریم، و قادریم آنها را از یكدیگر تشخیص بدهیم.
آنچه را واقعى تلقى می كنیم باید پیوندى شخصى با ما داشته باشد، چرا كه آن را جالب و یا مهم یافته ایم،
كه بر عنصر ذهنیت و اهمیت پراگماتیك تأكید می كند.

ب. اهمیت فلسفى متافیزیك

o بخشى از آنچه ویلیام جیمز را به یك فلیسوف بزرگ از حیث سنت فلسفى مبدل می كند، این است كه برخلاف فیلسوفان غربى پس از هگل،
بر اهمیت محورى متافیزیك تأكید می ورزد.

o نظریه واقعیت به طور كلى یك زمینه بسیار مهم و اساسى براى طرح فلسفه ماهیت بشر، فلسفه دین، علم اخلاق، فلسفه اجتماعى، و نظایر آن فراهم می آورد.
چنانكه جیمز در صفحه اول پراگماتیسم مشخص می كند، فلسفه ضرورتاً تلاشى عقلانى براى درك واقعیت است.

o جیمز در سومین درس گفتارش با استفاده از روش پراگماتیك خود به بحث درباره چهار مسأله متافیزیكى می پردازد:

i. جوهر مادى و معنوى،
ii. ماتریالیسم در مقابل خداپرستى در حكم توضیحى براى این جهان،
iii. اینكه آیا جهان طبیعت مؤید یك صنع هوشمند است،
iv. اختیار در مقابل جبر.

o در ارتباط با هر یك از مسائل فوق نمی توان صرفاً بر اساس آنچه تجربه درباره گذشته فاش می سازد موضعى قطعى اتخاذ كرد،
ولى می توان بر اساس پیامدهاى عملى قابل انتظار در آینده موضعى معقول برگزید.
چنانكه فلسفه مدرن ثابت كرده است، نمی توان به طور مستقیم و بلافصل تجربه اى از جوهر داشت؛
با این وجود ، كیفیات فیزیكى و رویدادهاى ذهنى اى را تجربه می كنیم كه می توانیم با نسبت دادن آنها به بدنها و اذهان، قابل دركشان كنیم.

o جهان همان چیزى است كه هست،
i. اینكه آیا نتیجه اراده الهى است
ii. یا تعامل تصادفى اتم هایى كه در فضا حركت می كنند،
iii. یا اینكه در گذشت هاى دور یك صانع هوشمند آن را به وجود آورده است،

هیچ ربطى به این حقیقت پیدا نمی كند كه آن را آن گونه كه هست تجربه می كنیم.

o با این وجود ، جهانى كه نتیجه فعالیت یك صانع الهى هوشمند است، از لحاظ پراگماتیك امكان یك آینده نویدبخش را دارد،
ولى جهانى كه نتیجه نیروهاى فیزیكى غیرآگاه است، آینده اى ندارد جز فروپاشى بی معنى در قعر فنا.
از یك طرف، اگر هر كارى كه انجام می دهیم یا انجام نمی دهیم از پیش تعیین شده است، پس چرا اصلاً زحمت انجام كارى را به خود بدهیم؟
از طرف دیگر، اگر آزاد باشیم كه حداقل بخشى از اعمالمان را خودمان انتخاب كنیم، آن وقت تلاش هایمان با معنى خواهد شد.

o جیمز در درس گفتار چهارم بیان می كند كه می توانیم جهانمان را واحد «وحدت گرایى» و یا به طور تقلیل ناپذیر كثیر «كثرت گرایى» بدانیم.
ما انسانها راه هاى متعددى براى وحدت بخشیدن به متعلق تجربه مان داریم،
با وجود این، وحدت مطلقى كه وحدتگرایى مدعى تحقق آن است، همیشه یك ایده آل دست نیافتنى باقى خواهد ماند.

o او در درس گفتار هفتمش سه بُعد واقعیت را اینگونه معرفى می كند:
i. متعلق تجربه واقعى؛
ii. روابط بین حواس و ایده ها یاتصورات و بین ایده هایمان؛
iii. كل شبكه حقیقت هایى كه در یك زمان معین به آنها متعهد هستیم.

o در اینجا نیز تركیبى از ذهنیت و اهمیت پراگماتیك می بینیم كه واقعیت را فرایند تكامل تلقى می كند
و جیمز آن را انسان گرایى می نامد.

پ. وحدت گرایى در مقابل كثرت گرایى

o جیمز قصد داشت كتاب برخى مسائل فلسفه، عمدتاً یك كتاب درسى در زمینه متافیزیك باشد كه آن را از حیث اصول غایى واقعیت،
هم در درون و هم در وراى تجربه بشرى تعریف می كند.
o بخش عمده اى از مباحث این كتاب به مسأله وحدت و كثرت مربوط می شود كه از قدیمی ترین مسائل مطرح در فلسفه غرب است
و نماینده شكاف بین وحدت گرایى جمعى نظیر ایده هگل، و كثرت گرایى توزیعى ایده خودِ جیمز است

o وحدت گرایى نهایتاً جبرگراییست كه دوپارگى مشخصى بین ضرورى و ناممكن قائل می شود،
o كثرت گرایى به امكانات متعددى قائل است كه تحقق آنها ممكن است، ولى ضرورى نیست.

o وحدت گرایى بسته به جذاب یا غیرجذاب بودن آینده، ناگزیر دیدگاهى خوش بینانه و یا بدبینانه دارد،
o كثرت گرایى یك دیدگاهِ امر بین الامرى از آینده را میسر می سازد كه احتمالاً بهتر است، و به انتخاب آزادانه ما بستگى دارد.

o وحد تگرایى باید نشان بدهد كه هر چیز مرتبط با آینده تا ابد قفل شده و معین است،
o كثرت گرایى خواهد گفت كه البته همیشه اینطور نیست

o جیمز طرفدار چیزى است كه خود« امكان بدعت گذارى» در جهان می داند
o كثرت گرایى از ما می خواهد كه براى تحقق امكانات مطلوبى كه تحقق شان قطعى نیست، به یكدیگر اعتماد و با همدیگر همكارى كنیم.

o جیمز در جستارهایى در باب تجربه گرایى مفرط سعى می كند از ثنویت گرایى فلسفى،
كه واقعیت فیزیكى اجسام را با واقعیت معنوى اذهان ذاتاً متمایز می داند فاصله بگیرد.
o او مدعى است كه فلسفه تجربه محض هماهنگى بیشترى با نظریه بدعت گذارى، عدم جبرگرایى، اخلاق گرایى،
و انسان گرایى كه او مطرح ساخته دارد، ولى علت آن چندان مشخص نیست.

o جیمز معتقد است كه ما هرگز ذهن را جداى از بدن تجربه نمی كنیم، و ایده جوهرى بودن آگاهى را ردّ می كند؛
با وجود این، او نمی خواهد واقعیت ذهن را همچون ماتریالیستها رد كند،
به همین دلیل است كه پس از سالها مخالفت با وحدتگرایى، نوعى وحد تگرایى مبهم كه نه ماتریالیستى است و نه ایده آلیستى
را انتخاب می كند كه افكار و اشیا را اساساً یكى می داند، ولى تعریفى از آن ارائه نمی دهد.

William James_Quotes-4

6. آزادى و اخلاق

• جیمز در درس گفتار هشتم پراگماتیسم وحد تگرایى را متمایل به نوعى آرامش گرایى می بیند ،تا زندگى پرحرارت و تلاش فعالانه.
ولى بالعكس، پراگماتیسم كثرت گرا بر امكاناتى تأكید دارد كه تلاش براى تحققشان می تواند آنها را به وجود آورد.

o وحدت گرایى یا آینده را از دیدگاهى خوش بینانه می بیند، صرف نظر از اینكه چه كارى انجام می دهیم،
و یا بدبینانه می بیند ، صرف نظر از هر كارى كه انجام می دهیم.
o ولى بر اساس امر بین الامرى كثرت گرایانه، تلاش آزادانه براى بهتر كردن آینده می تواند آن را بهتر كند.

o انتخاب گزینه اختیار و مسئولیت اخلاقى نهایتاً یك امر شخصى است و به شواهد عینى منطقى و علمى مربوط نمی شود.

الف. اختیار بشر

o اختیار نیز همچون جاودانگى خداوند و انسان، كه جیمز از آن دفاع می كند، ولى خود را به آن متعهد نمی سازد،
یكى از اصول موضوعه عقل گرایى، و عنصر اثبات ناپذیر ایمان است.
o جیمز در مقاله اى به نام معضل جبرگرایى The Dilemma of Determinism به این مطلب اشاره كرده است.
او پس از پذیرفتن این امر كه مسأله اختیار بشر یك موضوع بسیار كهنه و نخ نماست، كه احتمالاً حرف تازه اى درباره اش نمی توان زد،
یك توجیه پراگماتیكى براى باور به آن می آورد.

o عدم جبرگرایى، یا باور به اختیار، مستلزم وجود میزانى از امكان است كه بقیه واقعیت مستلزم آن نیست،
در حالى كه جبرگرایى لاجرم تمامى چنین امكاناتى را رد می كند.

o این باورها همه گزینه ها را تشكیل می دهند كه مانع الجمع هستند، و بنابراین اگر یكى از آنها را ردّ كنیم،
منطقاً باید دیگرى را بپذیریم.
o بگذارید یك مثال ساده بزنیم . از دانشگاه به خانه آمدن.
پیش از رفتن به خانه نه فرد جبرگرا و نه فرد غیرجبرگرا نمی تواند بدون احتمال خطا
راهى را كه براى رفتن به خانه انتخاب می كند پی شبینى كند،
ولى پس از رفتن به خانه، فرد جبرگرا می تواند مدعى شود كه راهى كه انتخاب كرد ه ناگزیر و ضرورى بوده است،
در حالى كه فرد غیرجبرگرا می تواند مدعى شود كه آن را آزادانه انتخاب كرده، و هیچ راهى براى ردّ ادعاى آنها وجود ندارد.
o تا اینجا هیچ یك بر دیگرى امتیازى ندارد.
ولى حالا بیایید موردى را در نظر بگیریم كه مردى همسر معصومش را به طرز فجیعى به قتل می رساند.
ما جزئیات ماجرا را می شنویم و طبیعتاً از كارى كه آن مرد پلید انجام داده است ناراحت می شویم.
ولى این ناراحتى از دیدگاه جبرگرایانه واقعاً چه معنایى دارد؟
از این دیدگاه، ما یا باید منطقاً بدبین باشیم، یا خوش بین باشیم، و یا ذهن گرا
o بد و خوب صرفاً تفسیرهاى شخصى و ذهنى ماست كه بر چیزها تحمیل می كنیم
همه اینها می تواند از لحاظ منطقى موضعى روشن و منسجم به حساب بیاید،
ولى همه آنها شرّهایى را كه در جهان تجربه می كنیم بی اهمیت جلوه می دهد و به قدرى كوچك می كند
كه واكنش طبیعى ما به آنها، یعنى ناراحت شدن، را بی معنا می سازد.

o جیمز مخصوصاً این نكته را بسیار شخصى می گیرد.
اگر چه انسان هاى بدبین، خوشبین و ذهن گراى متفكر می توانند با چنین چیزى زندگى كنند، جیمز نمی تواند،
زیرا پیامدهاى پراگماتیك چنین باورى ارزش زیستن را از زندگى سلب می كند Is Life Worth Living
بدین ترتیب، اگرچه جبرگرایى از لحاظ منطقى قابل دفاع است، ولى از لحاظ پراگماتیستى قابل پذیرش نیست، و جیمز آن را نمی پذیرد.

William James_Quotes-8

ب . مسئولیت اخلاقى

o علاوه بر خدا، جاودانگى، و اختیار، وظیفه اخلاقى نیز یكى از اصول موضوعه عقل گرایى است.
جیمز در این ارتباط مقاله اى بسیار قابل توجه به نام فیلسوف اخلاقى و زندگى اخلاقى
The Moral Philosopher and the Moral Life نوشته است.

o او در این مقاله به بحث درباره سه سؤال پرداخته است:

i. سؤال روانشناختى، در ارتباط با مبدأ ارز شها و قضاو تهاى اخلاقى،
ii. سؤال متافیزیكى، در ارتباط با معنى مفاهیم اساسى اخلاقى،
iii. سؤال سفسطه گرانه، در ارتباط با اینكه چگونه باید ارزشهاى متضاد را نظم داد.

o اول اینكه طبیعت انسانى ما متشكل از ظرفیتى براى یك حس اخلاقى شهودى است،
ولى این ظرفیت باید در بافت ارزشهایى كه از لحاظ اجتماعى تكامل می یابند رشد و پرورش یابد.

o دوم اینكه مفاهیم اساسى اخلاقى ما از خیر و شرّ، صواب و ناصواب، و نظایر آن همگى وابسته به شخص هستند،
و در ادعاهایى ریشه دارند كه مردم درباره محیط شان می كنند.

o سوم اینكه، وقتى ارزشها با یكدیگر تضاد پیدا می كنند، ارز شهایى كه به نظر می رسد بیشترین نیازهاى شخصى را برطرف می سازند،
و كمترین ها را بى پاسخ می گذارند، صرف نظر از ماهیت آن نیازها و خواستها باید اولویت داشته باشند.

o این الگو بیانگر شكل پراگماتیك نسبى گرایى اخلاقى است، كه در آن هیچ عملى نمی تواند در تمامى
شرایط قابل تصور مطلقاً خیر یا شرّ باشد.

o بالاخره اینكه جیمز بین یك سهل گیرى كه براى پرهیز از برخورد تلاش می كند،
و سخت گیرى كه براى رسیدن به ایده آل ها تلاش می كند تمایز قایل می شود، و مشخصاً دومى را ترجیح می دهد.

پ. معناى زندگى

o جیمز در ارتباط با این سؤال كه هدف اصلى زندگى چیست؟ می گوید:
i. یك پاسخ طبیعتاً خوشبختى است.
همین امر است كه به ما انگیزه و تحمل می دهد.
تكامل را غالباً پیشرفت به سوى خوشبختى تلقى می كنند.
شخصى كه ظاهراً قادر به پیشرفت نیست، ممكن است ارزشى نیز براى زندگى متصور نشود؛
و اگر خودكشى كند، مسلماً ارزشى براى آن قائل نیست.

ii. از نظر جیمز، اما، پاسخى قطعى و مطلق براى این سؤال وجود ندارد، و نسبت به هر زندگى فرق می كند.

o هر زندگى بشرى شامل مجموعه اى از امكان هاست. برخى از این شاید ها اگر به ظرفیت و توانایى خود براى تحقق آنها باور داشته باشیم،
شاید تحقق پیدا كنند، و برخى دیگر تحقق نخواهند یافت، حال یا به این دلیل كه تلاشى نمی كنیم، یا اینكه تلاش می كنیم، ولى به نتیجه نمی رسیم.

o اگر باور داشته باشیم كه زندگى ارزش زیستن را دارد و بر اساس باورمان عمل كنیم،
زندگى واقعاً ارزش زیستن پیدا می كند، و این تعهد ماست كه به آن معنا می بخشد.

o خوشبختى مستلزم آن است كه آرمان هایى داشته باشیم،
براى دستیابى به آنها تلاش كنیم،
و فكر كنیم كه در این راه پیشرفت هایى حاصل كرده ایم.

7. فلسفه اجتماعى

William James_Quotes-6

الف . افراد و جوامع آنها

o فلسفه ویلیام جیمز به قدرى فردگراست كه شاید نتوان نظریه اجتماعى جاندارى از آن بیرون كشید.
با این وجود ، او بینش هاى جالبى درباره جامعه دارد، و یك مقاله بسیار مهم نیز در این ارتباط نوشته است.
جیمز در مقاله انسانهاى بزرگ و محیطشان Great Men and Their Environment
جامعه را نه فقط بافت و زمین هاى كه افرد بزرگ در درون آن ظهور می یابند می بیند،
بلكه حتى آن را داراى نقشى گزینشگر در رشد آنها تلقى می كند.

o این محیط اجتماعى نیز به نوبه خود از آنها تأثیر می پذیرد. تأثیرگذارى فرد بر جامعه را نیز تا حدودى خودِ جامعه تعیین می كند.
بنابراین، افرادى كه از لحاظ اجتماعى اهمیت دارند و جوامع آنها با یكدیگر رابطهاى پویا و همبسته خواهند داشت.

o او در مقاله دیگرى به نام اهمیت افراد The Importance of Individuals می نویسد كه عوامل تغییر اجتماعى،
علاوه بر اینكه استعدادهاى خاصى دارند، معمولاً بهره بسیار بیشترى نسبت به اشخاص عادى از شرایط موجود می برند.

ب . جنگ و صلح

o ویلیام جیمز در دهه واپسین عمر خود، پس از پایان جنگ اسپانیا-آمریكا، كه در آن تئودور روزولت،
شاگرد سابقش نقش قهرمان را ایفا كرده بود، در ضیافت شامى در كنگره جهانى صلح سخنرانى كرد.
او با اشاره به ماهیت ذاتاً خصم جویانه بشر، در ارتباط با تمایل دائمى بشر به خشونت گسترده و بخشیدن رنگى رمانتیك به جنگ هشدار داد.

o بشر باید همیشه در مقابل چنین تمایلات خطرناك و ویرانگرى مقاومت كند؛
با وجود این، او تردید دارد كه بشریت اصلاً بتواند به خلع سلاح و صلح جهانى دست پیدا یابد.
آنچه كه بشر می تواند و باید انجام بدهد به حداقل رساندن درگیریها و حل آنها از طرق غیرخشونت آمیز است.

o جیمز چند سال پیش از شروع جنگ جهانى اول و در همان ماهى كه فوت كرد، یك مقاله عالى در حوزه روابط اجتماعى
با نام معادل اخلاقى جنگ The Moral Equivalent of War به چاپ رساند.
جیمز در این مقاله به چالش بزرگ سركوب كردن تمایلات جنگجویانه بشر اشاره می كند.
با پیشرفت فناورى، جنگ چه از لحاظ هزینه هاى مالى و چه از لحاظ ویرانگرى به قدرى پرهزینه است
كه باید راهى براى هدایت این تمایلات ابتدایى موروثى به كانالهاى دیگر پیدا كنیم.
چگونه می توانیم محیطى فراهم كنیم كه در آن صلح هنجار غالب باشد، نه فاصله بین دو جنگ.

o با وجود این، جیمز كه خود را صلح طلب می داند، اذعان دارد كه صفات بشرى و عرق ملى مطلوبى نظیر
وطن پرستى، وفادارى، همبستگى اجتماعى، از دیر باز از رهگذر جنگ و آمادگى براى آن پرورش یافته است.
سؤال اینجاست كه آیا می توان یك معادل اخلاقى براى جنگ یافت كه این فضیلت هاى جنگى را پرورش دهد
ولى ویرانگرى وحشتناك جنگ را نداشته باشد؟

o از آنجا كه جنگها نتیجه تصمیمات بشرى هستند، و نه تقدیر، او پی شبینى می كند كه زمانى خواهد آمد كه جوامع متمدن آن را رسماً غیرقانونى بدانند
ولى این فضیلت هاى جنگى از كجا تغذیه شوند؟
او پاسخ می دهد كه بجاى اعزام جوان ها به خدمت نظامى، باید آنها را به خدمت ملى فرستاد تا بجاى اینكه با انسان هاى دیگر بجنگند،
با شرایط بد طبیعى نبرد كنند، مثلاً به معادن زغال سنگ بروند، یا در جاده سازى و نظایر اینها به كار گرفته شوند.
بدین ترتیب، آنها می توانند صفات مطلوب فوق را با خدمت به جامعه و در راهى سازنده پرورش دهند.

William James_Quotes-7

پ. مداراى دموكراتیك و پیشرفت اجتماعى

o چه چیزى به یك زندگى معنا می بخشد What Makes a Life Significant ؟
یمز در این مقاله پیشنهاد می كند با مردمانى كه با خشونت ما را تهدید نمی كنند، مدارا كنیم.
مدارا با دیگران پادزهرى است براى سبوعیت و بی عدالتى.
او معتقد است كه روند تكامل اجتماعى به سوى پیشرفتِ دموكراتیك پیش می رود.

o با وجود این، روند فوق به تلاش نیاز دارد، و تداوم آن چالش هایى، از جمله تلاش براى توزیع عادلانه ثروت، به وجود می آورد.
تعهد او به:
i. آزادى فردى،
ii. احترام متقابل،
iii. ارتباط متقابل صلح آمیز
iv. مدارا و همگرایى

ما را به سوى آنچه او جمهورى عقلانى می نامد، سوق می دهد.

o اگر به پیشرفت اجتماعى اعتقاد داشته باشیم و بر اساس این باور عمل كنیم،
این همان آرمان سودمند پراگماتیكى است كه پیشرفت اجتماعى ما را به آن رهنمون می کند.

William James_Quotes-9

از مجله کتاب ماه فلسفه
نویسنده: وین پى. پومرلو
ترجمه: مصطفى امیرى

دیدگاه های فلسفی و اخلاقی جیمز

دیدگاه های فلسفی و اخلاقی جیمز

William James_0

• ویلیام جیمزاز فلاسفه آمریکایی معتقد به پراگماتیسم، اندیشمندی تجربه گراست.
o وی در کودکی به همراه پدر خود به اروپا سفر نمود. جیمز تحصیلات مقدماتی خود را در انگلستان، سوئیس و فرانسه طی نمود.
سپس به آمریکا برگشته و به آموختن پزشکی همت گماشت. وی پس از نایل شدن به مقام دکتری به تدریس پزشکی در دانشگاه پرداخت.
همچنین به فلسفه و تدریس آن نیز مبادرت نمود.

• وی در پزشکی به عمل معالجه و درمان بیماران نپرداخت و به تحقیق علمی و تدریس فنون مختلف مربوط به پزشکی اکتفا نمود .
گرایش اصلی و اولیه وی زیست شناسی بود که به تدریج به سمت و سوی روان شناسی سوق پیدا نمود
و در این زمینه نیز به تبحر کامل دست یافت و حتی به نگارش کتابی در زمینه روان شناسی نیز مبادرت نمود.

• شیوه جیمز در مطالعه، مشاهده و تجربه گرایی است.
o وی استدلال و تعقلی را که مبتنی بر مشاهده و تجربه نباشد را ناقص و سست تلقی می نماید.
o از آثار وی می توان به “اصول روان شناسی”، “انواع سیر باطنی انسان” و “پراگماتیسم” اشاره نمود.
o روش فلسفی پراگماتیسم و اصالت عمل در اکثر آثار جیمز، مدار عمل قرار گرفته است.
o حتی وی یکی از نوشته های خود را به بیان فلسفه پراگماتیسم و دفاع از آن اختصاص داده است.
o مسائلی که جیمز بدان توجه نموده و آنها را مورد کنکاش قرار داده است عبارتند از:
i. مسئله مادیت و معنویت،
ii. اثبات یا نفی حکمت داشتن کارهای دنیا،
iii. حقیقت داشتن یا نداشتن جوهر جسمانی و معنوی،
iv. مسئله جبر و اختیار،
v. حقیقت کثرت و وحدت.

• وی پس از مطالعه و تحقیق به این نتیجه نایل گشت که اعتقاد به جبر، نفی معنویت و انکار حکمت داشتن کارهای دنیا ، دیدگاهی باطل و مخدوش است.
وی انسان را موجودی مختار و با اراده ترسیم می نماید که در جهانی که اکثر امور آن عقلانی و دارای حکمت است زندگی می نماید.

• از نکات کلیدی نظریه جیمز می توان به توجه به ضمیر ناخودآگاه انسان و توجهات نفسانی اشاره نمود.
وی ملاک و معیار اخلاق و حقیقت را پیامدهای عملی آن تلقی می نماید.
وی بر این باور است که حرکت به سوی تعالی و اعتقاد به منشاء هستی، پیامدهای مثبتی را برای انسان به ارمغان می آورد.
از این رو وی آن را صواب و درست می شمارد.

• همچنین جیمز سیر انسان به سوی خوبی و بدی را یک سیر جبری و محتوم تلقی نکرده بلکه کوشش و اراده انسان در راستای اعتلای
اخلاقی و استقرار نظام اخلاقی را لازم و ضروری بر می شمارد.
o لذا در نظریه جیمز رفتار ارادی و اختیاری دارای نقش بسزایی در رسیدن به تعالی و تحقق اخلاق بوده و از شرایط لازم جهت قضاوت و ارزیابی اخلاقی برخوردار است.
o جیمز بیش از آنکه متفکری باشد که دانش و یافته های خود را صرفاً از راه مطالعه و پژوهش کسب نموده باشد،
نظریات خود را از طریق تحقیق، آزمایش و مطالعات روان شناسی کسب نموده است.

• کتاب معروف جیمز تحت عنوان “تنوع تجربه دینی” دربردارنده نظریات وی می باشد.
o تجربه در زعم جیمز و فلسفه اخلاقی وی دارای جایگاه ویژه ای می باشد.
o وی تجربه را سیر در امور و ادراک آنها تلقی می نماید.
o وی دین را چنین تعریف می نماید:
دین حالی است که به انسان دست می دهد که خود را به مبدأ یا به نفوس عالیه متصل و مرتبط می سازد.
o وی سعادت را همان اتصال وجودی با نفوس عالیه یا مبدأ و اطمینان درونی حاصل از آن برمی شمارد.

• وی در این باره اظهار می دارد:
مراد من از دین مواجهه کلی شخص با زندگانی و توجه به این است که وجود ما چیست؟
فرد در این توجه و مواجهه، نظری عالی و جدی دارد و خویشتن را متکی و متصل به مبدأ و قوه ای می یابد که از خود او بسی نیرومندتر است
و از این رو خود را سعادتمند و مطمئن می یابد.

• جیمز در سیر به سوی تعالی قائل به سه نوع سیر و سلوک می باشد:

i. سیر بیرونی.
ii. سیر درونی.
iii. سیر خاص.

o مراد جیمز از سیر بیرونی، سیری است که توسط حس ظاهری رخ می دهد.
o در سیر درونی سیر توسط حس باطنی و نیروی عقل صورت می پذیرد.
o سیر خاص یا سیر درونی تر و باطنی تر برای تعداد محدودی از افراد تحقق می پذیرد.
چنین سیری هرگاه برای شخص رخ دهد فرد خود را متصل با خدا دانسته و چنین سیری می تواند منشأ عقیده گردد.

o جیمز بر این باور است که امر باطنی و معنوی خارج از دایره خودآگاهی رخ می دهد و انسان در حالت عادی و خودآگاه از این امور و احوالات نمی تواند باخبر باشد.
o وی ضمیر ناخودآگاه را ضمیری علاوه بر خودآگاه انسان دانسته که در درون انسان وجود دارد و معمولاً انسان از آن آگاه نیست.
o به زعم جیمز تنها گاهی آثاری از ضمیر ناخودآگاه او بروز می کند و معلومات و یافته هایی به دست می آید.
o جیمز معتقد است مواردی هست که انسان از دایره محدوده “من” به حریم “من” ناخودآگاه وارد می شود.
و با “من” های دیگری که در حال عادی برای وی مکشوف نبود مرتبط می گردد.
بدین طریق بدون واسطه حس و عقل به حقایقی نایل می گردد.

• وی در باب چگونگی و حقیقت خودآگاهی بر این باور بود که حقیقت نفس مجموعه ای از معانی و تصورات نیست.
بلکه خودآگاهی، امری متصل و واحد است.
o هرچند معانی و تصورات که احوال عارض بر خودآگاهی اند، دارای تکثر و تنوع می باشند.
o امّا وحدت نفس به گونه ای نیست که از اجتماع این متکثرها استحصال گردد.

• شهرت جیمز در فلسفه بیشتر از جهت روشی است که در تشخیص حق از باطل اتخاذ نموده است.
o وی بر این باور است که هر معنی و هر حکمی از احکام ذهنی انسان، هنگامی درخور تحقیق و بحث است که نتیجه عملی بر آن مترتب باشد.
o اگر هیچ تأثیری در زندگانی نداشته باشد کار لغو و بیهوده ای است.
o از منظر جیمز ملاک و میزان حق و باطل نسبت به هر معنا و هر قولی نتیجه و تأثیر عملی آن است.
o اگر تأثیر آن عقیده در عمل نتیجه ای نیکو باشد صواب و خوب است.
o اگر خلاف آن باشد خطاست.
o لذا در لسان جیمز منشأ و مبدأ فکر و عقیده مهم نیست.
o بلکه نتیجه آن مهم و درخور توجه است.
o یعنی اگر نتیجه ای سودمند داشته باشد صحیح می باشد.

• جیمز مانند بسیاری از علمای روان شناسی بر این باور بود که معانی و تصورات ذهنی مبحثی است که در آن هرچند مانند تحقیق در امور دیگر علمی
مبتنی بر مشاهده و تجربه است، اما مشاهده و تجربه در آنها با مشاهده و تجربه ای که در امور جسمانی به کار است افتراق دارد.
چرا که در امور جسمانی مشاهده و تجربه بیرونی است، یعنی به وسیله حواس ظاهر دست می دهد.
o چگونگی معانی و امور ذهنی و امور مربوط به خودآگاهی و احوال او به حواس ظاهر معلوم نمی شود
و باید به ضمیر رجوع نمود و مشاهده و تجربه در آنها درونی است.
o فیلسوفان پیشین بویژه حکمای الهی بر این باور بودند که انسان علاوه از بدن و نفس حیوانی، دارای نفسی است که آنچه آثار روحی و عقلی می گویند ناشی از او است.
o پس از آنکه دانشمندان اروپا بحث حکمت را تجدید کردند بسیاری از ایشان به همان عقیده پیشینیان گرویدند.
o برخی دیگر نیز مادی شدند و منکر جوهریت، تجرد و بقای نفس گردیدند.

• در این بین جیمز همانند برخی از محققان معتقد گشت که معلوم کردن جوهریت و تجرد و بقای نفس برای انسان مقدور نمی باشد.
و لذا وی در چگونگی آثار معنوی و نفسانی به مطالعه پرداخت و در این مسیر از روش مشاهده و تجربه استفاده نمود.
وی فیلسوفی معنوی بود و به حقیقت عوالم باطنی و معنوی اعتقاد داشت.
امّا از فرط علاقه به مشاهده و تجربه به این گرایش سوق پیدا نمود که در معانی و امور عقلی صرف نیز تجربه و عمل را یگانه وسیله تشخیص حق و باطل دانست.

http://www.aftabir.com

مخالفت جیمز با عنصرگرایان

مخالفت جیمز با عنصرگرایان

William James_1

o وى شخصیت مهمى در تاریخ روانشناسى آزمایشى محسوب مى‌شود؛ گرچه او یک روانشناس آزمایش‌گرا نبود.
مع‌هذا وى پیشگام روانشناسى جدید در آمریکا به‌حساب مى‌آید.
به‌دلیل اینکه جیمز در آمریکا، روانشناسى جدید آلمان را تفسیر و انتقاد مى‌کرد، گاهى فراموش مى‌کنیم که چه زود و سریع او این نهضت را دریافت.

o سن وى ده سال کمتر از وونت بود، با داشتن سمت استادى فیزیولوژى در دانشگاه‌ هاروارد، او به تدریس روانشناسى فیزیولوژیک در سال ۱۸۷۵ –
سالى که وونت از زوریخ به لایپزیگ رفت – مشغول بود.
o در آن سال، جیمز دانشگاه هاروارد را وادر کرد سیصد دلار صرف خرید ابزار فیزیولوژیک نماید و دو اتاق براى انجام آزمایش‌هاى مربوط به درس
ارتباط‌هاى بین روانشناسى و فیزیولوژى The Relations Between Physiology And Psychology اختصاص دهد.

o این امر در سال ۱۸۷۵ – یعنى همان سالى که وونت نیز به‌طور غیررسمى آزمایشگاه کاربردى و نه تحقیقاتی، در لایپزیگ برپا کرد – به‌وقوع پیوست.
o البته چون این آزمایشگاه‌ها تحقیقاتى نبود، بنابراین، اولین آزمایشگاه پژوهشى را معمولاً آن مى‌دانند که وونت در سال ۱۸۷۹ تأسیس کرد.
o به‌هرحال، مى‌توان گفت که جیمز همزمان با وونت در تدریس دروس خود از آزمایشگاه استفاده مى‌کرد.
o ولى آزمایشگاه هیچگاه براى جیمز بیش از یک وسیله نبود.
o وى کاملاً به اهمیت آن آگاه بود، ولى استفاده از آن را غالباً جدى نمى‌گرفت.
o این تناقض، در کتاب معروف او تحت عنوان اصول روانشناسى (۱۸۹۰) کاملاً مشهود است.
o این کتاب ضمن حمایت از نهضت جدید در آلمان، آن را محکوم نیز کرد.
o از این جهت آن را مورد حمایت قرار داد که بسیارى از نتایج آزمایش‌هاى آن را با دقت بسیار به خوانندگان آمریکائى ارائه داد
و براساس دیدگاه سیستمى جیمز، تفسیر کرد.
o از سوى دیگر، هنگامى که نتایج این آزمایش را تفسیر مى‌نمود و با روانشناسى کنشى Functional Psychology آمریکا
مقایسه مى‌کرد، آن را مورد انتقاد قرار داد.
o روان‌شناسی کنشى یا روان‌شناسی کارکردی یک طغیان واقعی علیه ساختارهای درون‌نگری بود.
جان دیوئی John Dewey و دیگرانی که همگی از دانشگاه شیکاگو بودند، رهبران برجسته این نهضت کنشی به‌شمار می‌رفتند.
این مکتب که آشکارا به کنش‌‌‌‌‌‌های فرد علاقه‌مند بود ، از هرگونه پژوهش و تجربه و آزمایشی که به کاربردهای روان‌شناختی منجر می‌شد ، استقبال کرد.

• جیمز در راستاى روانشناسى کنشى در آمریکا قدم برمى‌داشت و دشوار است بگوئیم جیمز تعیین‌کنندهٔ این نهضت بود یا منعکس‌کننده آن، علت آن بود یا معلول این.
ولى کلید نفوذ جیمز در این حرکت جدید در شخصیت، روشن‌بینى و سهولت فوق‌العاده در نگارش او بود.
o هیچ شکى وجود ندارد که جیمز، مهمترین روانشناس آمریکا است، با وجود اینکه او تنها یک روانشناس نیمه آزمایشگاهى بود.

• ویلیام جیمز پس از مدتى تحصیل در خارج، در سن نوزده سالگى به دانشگاه هاروارد رفت و آنجا به تحصیل شیمى و تشریح تطبیقى پرداخت.
دو سال بعد وارد دانشکدهٔ پزشکى هاروارد شد. در سل ۱۸۶۹ به دریافت درجهٔ دکتر در طب نائل آمد، ولى به‌علت بیماری، به مدت سه سال در آسایشگاهى بسترى شد.
در تمام این مدت، وى به مطالعهٔ کتاب‌هاى مختلف و به‌خصوص فلسفه پرداخت.

• در سال ۱۸۷۲ جیمز به‌عنوان مدرس فیزیولوژى در دانشگاه هاروارد انتخاب شد.
این انتصاب او را وادار به انتخاب بین فلسفه و فیزیولوژى نمود.
o به‌نظر او زندگى یک فیلسوف وسیع‌تر و مشکل‌تر و درنتیجه توأم با دشوارى بیشترى بود، از این‌رو فیزیولوژى را برگزید؛
با این قصد که روانشناسى فیزیولوژیک را رشتهٔ اصلى خود کند و در ضمن، فلسفه را نیز به شکل غیرمستقیم دریابد.
زیرا جیمز هیچ‌گونه جدائى میان فلسفه و روانشناسى فیزیولوژیک نمى‌دید.
o تدریس جیمز در هاروارد، موفقیت‌آمیز بود و در ارتباط با این درس بود که او همزمان با وونت، اولین آزمایشگاه غیررسمى در روانشناسى را به‌وجود آورد.
سلامت جسمى وى تحت تأثیر فعالیت خلاق و موفقیت در تدریس بهبود یافته بود.
در سال ۱۸۷۶ وى به استادیارى فیزیولوژى منصوب شد.

• در سال ۱۸۷۸ قرارداد نوشتن کتاب اصول روانشناسى را که امیدوار بود در دو ال به پایان رساند، ولى دوازده سال به‌طول انجامید، امضاء کرد.
در سال ۱۸۸۵، جیمز به‌عنوان یک فیلسوف شناخه و به استادى آن برگزیده شد.
در سال ۱۸۸۹، عنوان او به استادى روانشناسى تغییر یافت و در سال بعد، کتاب اصول، منتشر شد که به موفقیت فراوانى دست یافت.
پس از گذشت سال‌ها از چاپ آن، هنوز کتابى است که تازگى خود را حفظ کرده و شناخت و بینش‌هاى ارائه شده در آن، بر اثر گذشت زمان، فرسوده نشده است.

• تغییر عنوان جیمز از پروفسور فلسفه به پروفسور روانشناسى با تکامل ذهنى او تطبیق نمى‌کرد.
o هنگامى که او کتاب اصول را تمام کرد، چنین نوشت:
این کتاب چیزى را ثابت نمى‌کند، و اینکه چیزى به‌عنوان روانشناسى علمى وجود ندارد و اینکه روانشناسى هنوز در شرایط پیش علمی قرار دارد.
وى آزمایشگاه را قبول داشت ولى آن را دوست نداشت.
o او در سال ۱۸۹۰ نوشت:
من طبعاً از کار آزمایشگاهى متنفرم، ولى تمام حوادث هم (طى سال‌هاى مهم زندگى من) توطئه کردند که مرا از عادت کردن به آن بازدارند،
به شکلى که حالا فقط به صورت وظیفه آن را انجام مى‌دهم.

• جیمز به بخش‌هاى اول کتاب Beiträge مانستربرگ Hugo Münsterberg جذب شده بود.
به نظر او نوعى تازگى و اصالت در کار مانستربرگ وجود داشت.
بالاخره جیمز موفق شد مانستربرگ را به هاروارد ببرد و در سال ۱۸۷۹ سرپرستى آزمایشگاه روانشناسى را به وى واگذار نماید.

• بیست سال آخر زندگى جیمز، تکامل وى را به‌عنوان یک فیلسوف به‌خود دید؛ گرچه از لحاظ سلامت جسمى بسیار آسیب‌پذیر شده بود.
o او هیچگاه از روانشناس بودن دست نکشید، ولى از روانشناسى دور شد.
o در سال ۱۸۹۹ کتاب صحبت‌هائى با معلمان The Talks To Teachers را نگاشت،
o کتاب تنوع در تجارب مذهبی Varieties of Religious Experience را در سال ۱۹۰۱ منتشر کرد.
o در سال ۱۹۰۷ جیمز از سمت خود در هاروارد کناره گرفت و شروع به انتشار کتاب‌هاى مهم فلسفى نمود؛ کتاب‌هائى مانند:
o اصالت عمل Pragmatism ۱۹۰۷
o معنى حقیقت The Meaning of Truth۱۹۰۹.

o کشمکش روان و تن در جیمز به سال ۱۹۱۰ در سن ۶۸ سالگى که وفات یافت، به اتمام رسید،
ولى وى سنت، نفوذ، سبک نگارش، شخصیت و روشنفکرى خاصى از خود به‌جاى گذاشت که بیش از یک مکتب رسمى تفکر، مؤثر بود.
o نفوذ او بسیار گسترده بود، و به‌ویژه به‌وسیلهٔ کتاب اصول، چنین شد.
o جان دیوئى و ویلیام مک دوگال گفته‌اند که چگونه جیمز در تکامل فکرى آنان مؤثر بوده و چگونه آنها قبل از اینکه نویسنده را ببینند،
در کلاس درس کتاب او (یعنى اصول) شاگردى نموده بودند.

• اگر جیمز یک آزمایشگر نبود، پس چگونه توانست چنان نفوذى بر روانشناسى که در آن زمان زیر سلطهٔ آزمایشگرى قرار داشت، داشته باشد؟
• چرا وى اغلب به‌عنوان بزرگترین روانشناس آمریکا محسوب مى‌شود؟
o سه دلیل براى این امر وجود دارد.

i. اول دلیل شخصى است.
شخصیت جیمز چنان جذابیتى داشت که ممکن بود گاهى مطالب چندان مهمى هم بیان نکند، ولى دیگران به او گوش فرا مى‌دادند.

ii. دلیل دوم، منفى است.
به‌طریقى که معمولاً تمام نهضت‌ها منفى هستند و جیمز با روانشناسى عنصرگرائى آلمانى متداول زمان خود مخالفت کرد
و تصویرى دیگر از روان ارائه داد.

iii. دلیل سوم مثبت است.
بدین معنا که این تصویر نو که جیمز ارائه داد، شامل امکانات بالقوه براى به‌وجود آمدن یک روانشناسى آمریکائى یعنى روانشناسى کنشى شد
که پسرعموى آن آزمون‌هاى روانى و طفل آن رفتارگرائى بود.
جیمز به دیگران چگونگى پیمودن راهى را که خود آنها آغاز به رفتن کرده بودند، آموخت.

• راجع به شخصیت جیمز نیاز به تفصیل بیشترى نیست.
o خواننده‌اى که هیچ‌گاه کتاب‌هاى جیمز را نخوانده، اگر به مطالعه آثار او بپردازد وى را بیشتر کشف خواهد کرد.
o جیمز یک انسان باقى خواهد ماند، حتى اگر به‌وسیلهٔ پرده‌اى از کاغذ و مرکب، استتار شود.

• توجیه جیمز را از مسئله داده‌هاى غیرقابل تجزیه روانشناسی Irreducible Data of Psychology در نظر بگیریم.
این داده‌ها عبارتند از:

i. روانشناس، فردى که مى‌داند و هوشیارى را امرى شخصى مى‌کند.
ii. تفکرى که مورد مطالعه قرار مى‌گیرد، موضوع روانشناسی
iii. شیء موردنظر و مربوط به تفکر که در خود تفکر، مستقر است.
iv. بالاخره واقعیت روانشناس، یعنى داده روان‌شناختى او که عبارتند از:
رابطهٔ بین افکار و اشیاء مربوط به آنها که ساختار اصلى علمى در روانشناسى هستند.
o این نقشهٔ ترسیمى از دانش و نه محتوا است.
o این طرح، داده‌هائى دربارهٔ هوشیارى را و نه از هوشیارى به‌دست مى‌دهد.

• براى مدت ۲۵ سال پس از آنکه کتاب اصول منتشر شد، اکثر روانشناسان آزمایشى با جیمز مخالفت کردند.
o ولى ناگهان تحولى رخ داد.
o روانشناسان گشتالت در اثبات صحت این ادعاى خود که هوشیاری، شامل دانش است و نه داده‌هاى حسی Sense – Data موفق بودند.
o رفتارگرایان نیز بر این ادعا که مسئلهٔ مهم انسان، قابلیت او براى انجام کار، یعنى در واقع آنچه که او مى‌داند است، پافشارى کردند.
o هر دو این گروه‌ها کنش‌گرا بودند و تحت نفوذ آنها روانشناسى آنچه که جیمز مدت‌ها قبل گفته بود باید بشود، شد.

• مفهوم کنش در روانشناسى جیمز کاملاً عیان بود.
o این مفهوم شبیه آنچه در آلمانی، Funktion مى‌گویند Function و مانند Akt روانشناسان Intentionalism عمل است، نبود.
o بلکه منظور، کنشى بود که از نظریهٔ داروین Charles Darwin گرفته شده و نه برنتانو Franz Brentano.

o روان، مورد استفاده دارد و مى‌توان آن را مشاهده کرد.
o این نوع کاربرد است که بعداً محور اصلى نظریه کنش‌گرائی آمریکا شد.
o دیدگاه جیمز در مورد هوشیارى چنان بود که گوئى عضوى است که داراى کنش پسیکوفیزیولوژیک است. وى نوشت:
گسترش و توزیع هوشیارى آن را چنین مى‌نمایاند که در یک عضو، انتظار مى‌رود و به‌منظور هدایت سیستم اعصابى که آن‌قدر پیچیده شده
که به تنهائى از عهدهٔ تنظیم خود برنمى‌آید، به آن اضافه شده است.
هوشیارى به احتمال قوى مانند کنش‌هاى دیگر، در جریان تکامل پیدا شده و حتماً به علت فایده‌اى که داشته‌ است.

• ما از جنبه‌هاى شناختى و کنشى روان از دیدگاه جیمز به‌صورت دو موضوع جداگانه صحبت کردیم؛ ولى آنها در واقع به یکدیگر متعلق هستند.

o شناخت، یک کنش ابتدائى روان است.
به‌نظر جیمز حتى احساسات نیز شناختى بوده و کنش آنها فقط جنبهٔ آشنائی of Mere Acquaintance دارد،
و کنش ادراک این است که چیزى دربارهٔ واقعیت بداند.
کاملاً روشن است که استفادهٔ اصلى روان براى موجود زنده، دانش یا دانستن است و دانش، راجع به دنیاى خارج (ادراک)، دانش بسیار مهمى است.

o در اینجا جیمز موضوع هوشیارى را مطرح مى‌کند و به‌ طریقى وارد روانشناسى درون‌نگرى مى‌شود.
ولى او سیستم اعصاب، موجود زنده و دنیاى اطراف او را نادیده نگرفت.
بدین علت، با وجود اشتغال وى با مسئلهٔ هوشیاری، در او یکى از اجداد رفتارگرائى را مشاهده مى‌کنیم.
در مشاهدهٔ رابطه بین محرک و پاسخ است که ما به‌طور اساسی، به شناخت پى مى‌بریم.
این بینش را مدت‌ها قبل از اینکه رفتارگرایان بدان دست یابند، جیمز داشت. آنها به‌تدریج به این دیدگاه رسیدند.

• امکان ندارد که بیش از این به نقد نقاط ضعف جیمز بپردازیم.
o برعکس وونت، او شهامت کامل نبودن را داشت.
o روانشناسى او پیرو دیدگاه واقع‌گرائى بود.
o وى در انجام کارها خطر مى‌کرد و منتظر مى‌ماند که نتایج نظر او را تأیید کنند.
o بدین ترتیب او خود را از قید و بند سنت‌ها رها نمود و آنچه را که در مورد روان، مشهود بود، بیان کرد.
o پس جاى تعجب نیست که او توانست تاحدى پیدایش گشتالت و رفتارگرائى را پیش‌بینى کند که هر دو نیز اعتراضى علیه سنت‌گرائى بود.
o البته تأثیر سریعتر جیمز، آماده‌کردن راه براى نهضت کنش‌گرائى و همکار اصالت عملى خود جان‌دیوئى بود.

• جیمز تنها یک نظریهٔ مشخص داشت که شهرت یافت و منجر به بحث و تحقیقات دامنه‌دار شد، و آن، نظریهٔ عواطف بود.
o اولین بار او این نظریه را در سال ۱۸۸۴ عرضه کرد.
o جیمز معتقد بود که در سیستم اعصاب، نوعى سازگارى‌هاى انعکاسى یا فطرى به محرک‌هاى عاطفى وجود دارد.
o سازگارى‌هائى که خود به‌خود منجر به تغییرات جسمانى مى‌شود.
o این تغییرات عمدتاً در اعضاء داخلى بدن و عضلات رخ مى‌دهد و موجود مى‌تواند این تغییرات را احساس کند.
o ادراک این تغییرات را عواطف مى‌نامند.
o تصویر او از این قرار بود که شیئى در ارتباط با یک عضو حسی، سبب اندریافت Apperception آن شیء توسط مرکز مناسبى در کورتکس مى‌شود
و این اندریافت، ایده‌اى است که شناسائى شیء را نشان مى‌دهد؛ این ایده مسبب ایجاد جریانات انعکاسى مى‌شود، و بالاخره، اندریافت این تغییرات
است که برداشت عاطفى از شیء ادراک شده را به‌دست مى‌دهد.

• در سال ۱۸۸۵، کارل لانگ (۱۸۳۴-۱۹۰۰) Carl Lange از کپنهاگ نظریه‌اى را اراده داد که بسیار شبیه بود؛ با این تفاوت که مانند جیمز وارد جزئیات نشد،
و تأکید بیشترى بر تغییرات عروقى و حرکتى نمود.
o جیمز در نظریه خود با توجه به دیدگاه‌هاى لانگ، تجدیدنظر نمود و آن را در سال ۱۸۹۰ در کتاب اصول به چاپ رساند.
o انتقادات فراوان بود. برخى از آن به سبک ادبى جیمز بود.
o جیمز عواطف را معلول و نه علت تغییرات بدنى مى‌دانست و بسیار ساده بود که این برداشت را در جملاتى مانند
ما احساس غم مى‌کنیم چون گریه مى‌کنیم
مى‌ترسیم چون مى‌لرزیم خلاصه کند.

• جیمز به انتقادات مربوط به این نظریه در مقاله‌اى در سال ۱۸۹۴ پاسخ داد و آن را از وضع ساده به پیچیدگى لازم تغییر داد.
o در آنجا چنین بحث کرد که :
1. اولاً، محرک براى ایجاد تغییرات بدنى شیئى ساده کافى نیست، بلکه کل شرایط Total Situation لازم است.
ما ممکن است از خرس فرار کنیم، ولى اگر حیوان زنجیر شده باشد، از آن نمى‌گریزیم
یا اگر با تفنگ قصد صید او نموده‌ایم و صیاد ماهرى هستیم، از او هراسى نداریم.

2. ثانیاً جیمز بین عاطفه Emotion و حالت عاطفی Feeling Tone تفاوت مشخصى قائل شد.
در واقع، وى از عاطفه به‌عنوان نوعى تشنج Seizure که شامل این تغییرات جسمى مى‌شود، یاد کرد.
این تغییرات در نظریه‌اى باعث محدود شدن آن شد، ولى بدون شک آن را به حقیقت، نزدیکتر کرد.

• تحقیقات جدیدتر بر نقش سیستم اعصاب سمپاتیک و هیپوتالاموس در عواطف تأکید کرد و تقریباً بر کشف جدید یا داده‌هاى نو به منظور
نشان دادن محدودیت‌ها و کمبودهاى نظریهٔ جیمز – لانگ به‌کار برده شده است.
o مع‌هذا این واقعیت دارد که نظریهٔ جیمز – لانگ James–Lange theory یک نظریهٔ رفتارگرائى عواطف است؛
زیرا آگاهى را وابسته به پاسخ مى‌داند و از این‌رو، دیدگاه رفتارگرائى را پیش‌بینى مى‌کند.
o ویلیام جیمز و کارل لانگ هر کدام به طور جداگانه تبیین‌های یکسانی را برای حالت‌های هیجانی عنوان کردند که در مجموع از آن با نام نظریهٔ جیمز-لانگ یاد می‌شود.
بر پایه این نظریه موقعیت‌های هیجان انگیز سبب برانگیختن پاسخ‌های فیزیولوژیکی ویژه‌ای می‌شود مانند،لرزیدن، عرق کردن و افزایش ضربان قلب.
هم چنین رفتارهایی مانند، گره کردن مشت یا جنگیدن را نیز فرا می‌خواند.
مغز از عضلات و اندامهایی که این واکنش‌ها را ایجاد می‌کند، پسخوراند حسی در یافت کرده و این پسخوراند است که احساس‌های مربوط به هیجان را به وجود می اورد.
جیمز می‌گوید، احساس‌های هیجانی ما مبتنی بر عملی است که از ما سر می‌زند و پسخوراند حسی که از عضلات و اندام‌های درونی دریافت می‌کنیم.
بنابراین هنگامی که خود را در حال لرزیدن و حالت تهوع می‌یابیم ترس را تجربه می‌کنیم.

• مخالفت جیمز با عنصرگرائى وونت و دیگران، به‌روشنى در بحث وى راجع به جریان تفکر Stream of Thought مشهود است.
o بدون شک، جیمز معتقد به تجزیه و تحلیل محتویات روان بود؛ ولى اعتقاد داشت توصیف تحلیلى روان بدین معنا نیست که
روان فقط مجموعه‌اى از عناصر است که در یک جا تجمع کرده‌اند.
o به‌نظر وی، روانشناسی، کل را با تأکید بر اجزاء، از دست داده است.
o موضوع مهم راجع به هوشیارى این است که روان نوعى جریان است؛ ولى ما دیدیم که عنصرگرایان همیشه این اصل را مدنظر نداشته
و جریانات در دست ایشان، به‌صورت ساکن و ثابت درمى‌آمد.

• جیمز دلایل معتبرى براى مخالفت خود داشت.

1) در وهلهٔ اول، بدیهى است که هوشیارى امرى شخصى است.
o بدین معنا که هر فکرى صاحبی دارد و این یکى از داده‌هاى اساسى در مورد هوشیارى است.
o از این‌رو جیمز با روانشناسانى که رابطه بین شخص و شیء Subject, Object را موضوع روانشناسى مى‌دانستند، موافقت داشت.
o وى با این دیدگاه، اساس یک روانشناسى خویشتن Self Psychology را پایه‌گذارى کرد.

2) دلیل دوم اینکه به‌نظر جیمز، هوشیارى همواره در حال تغییر است.
o وى در این زمینه موضعى افراطى داشت:
هیچ حالتى که گذشته است، قادر به برگشت و تکرار نبوده و همانند حالت قبلى نمى‌تواند باشد.
o از این دیدگاه، چنین برداشت مى‌شود که به نظر او یک حالت هوشیاری، تابع تمامیت وجود پسیکوفیزیکال انسان است،
و اینکه روان تصاعدى و نه تکرارى است.
o اشیاء تکرار مى‌شوند، ولى احساسات و افکار تکرار نمى‌شوند.
در اینجا جیمز مفاهیم گشتالتى و به‌خصوص آنچه را که فرضیه ثبات Constancy Hypothesis نامید پیش‌بینى کرد.
o فرضیه ثبات براین اساس است که زمانى که محرک یا شیء دوباره به ذهن مى‌آید، روان متفاوتى با قبل مى‌یابد
و مجموعهٔ محرک یا شیء قدیمى و روان جدید است که سبب ایجاد یک هوشیارى کاملاً جدید مى‌شود.
o اعتراض جیمز به عنصرگرائی، به‌قدرى روشن است که گفته شده او روانشناسى گشتالت را یک ربع قرن قبل از تولد آن، آغاز کرد.
براى مثال او نوشت که فرض وجود یک ایدهٔ ثابت و دائمى که در مقاطع مختلف هوشیارى ظاهر مى‌شود، افسانه‌اى بیش نیست.

3) به‌علاوه جیمز بر این باور بود که هوشیاری، امرى متداوم Continuous است.
o ممکن است فواصل زمانى مثلاً هنگام خواب، در هوشیارى وجود داشته باشد،
ولى وقتى Peter و Paul از خواب بیدار مى‌شوند، Peter ، Peter است و Paul ، Paul. آنها هیچ‌گاه مخلوط نمى‌شوند.
o در زندگى بیداری، تغییرات در هوشیاری، هیچ‌گاه ناگهانى نیستند.
o این صحیح است که تفاوت‌هاى نسبى وجود دارد:

گاهى حالت نسبى رکود و سکون در هوشیارى موجود است و گاهى نیز سرعت جریان آن به‌حدى است که توصیف آن امرى دشوار مى‌شود.
این حالات شبیه با مفاهیمى مانند محتواهاى محسوس Palable content و اعمال نامحسوس Impalable Acts مى‌باشد.

o باید افزود که به‌نظر جیمز، پیچیدگى جریان هوشیاری، دوبعدى است.
o بدین معنا که تغییرات نه تنها در زمان صورت مى‌گیرد، بلکه به‌علت تقاطعى که بین حالات مختلف هوشیارى
و درهم‌آمیزى آنان حادث مى‌گردد، نیز حاصل مى‌شود.
o معمولاً این حالت اضافى هوشیار را بعد توجهی Attentional Dimension مى‌نامند که جیمز از آن تحت عنوان فراخنا
و درجهٔ هوشیارى اسم مى‌برد و تقریباً هم مفاهیمى مرادف هستند.

4) جیمز یکى از ویژگى‌هاى اساسى هوشیارى را اختیار در انتخاب مى‌داند.
o هوشیارى مى‌تواند انتخاب Chooses کند.
o البته منظور وى در اینجا، کمتر مفهوم آزادى و اختیار فلسفى بود تا آزادى در توجه و دقت.
o این امرى بدیهى است که فقط بخش کوچکى از یک محرک، به هوشیارى مى‌آید،
و آن هم براساس انتخاب محرک‌هاى مناسب و مربوط Relevant صورت مى‌گیرد.
o بنابراین، هوشیاری به طریقى انتخاب مى‌کند که مبتنى بر منطق باشد و در نهایت به برآیندى منطقى منجر گردد.

o وونت حتماً از این طرز تفکر راجع به روان بیزار بود؛ ولى به‌نظر جیمز، روان شامل دانش Knowledge یا معانی است؛
درنتیجه، باید طبیعت منطقى آن را در نظر گرفت.
o روانشناسان فیلسوف، به‌ندرت قوانین تفکر را از قوانین منطق جدا مى‌کنند.
o جالب این است که جیمز با ارائهٔ مفهوم انتخاب محرک مربوط Relevant Stimulus توسط هوشیاری،
مفاهیم آمادگى ذهنی و گرایش تعیین‌کننده Determining Tendency را پیش‌بینى کرد.

• این چنین تصویرى که جیمز از روان ترسیم مى‌نمود، تصویرى مثبت بود؛ ولى تأثیر منفى بر روانشناسى آزمایشى داشت.
زیرا دیدگاهى مخالف دیدگاه متداول و پذیرفتهٔ زمان داشت؛ اما در عین حال نیز ارائه طریقى را در اینکه روش‌هاى مرسوم آزمایشگاهى
چگونه باید تغییر یابند تا برطرف‌کنندهٔ انتقادات او باشند، عرضه نمى‌کرد.

• جیمز در این باره مورد سؤال واقع نشد؛ لذا مجبور به پاسخ آن نیز نشد؛ ولى جنبه‌هاى مثبت روانشناسى که پاسخگوى سؤالات بسیار بوده، زیاد است.
o روانشناسى جیمز هیچگاه نام خاصى به‌خود نگرفت.
o زمانى تیچنر آن را نظریهٔ دانش Theory of Knowledge خواند که شاید با توجه به عینى‌گرائى جیمز،
لقب علم دانش Science of Knowledge با مسماتر مى‌نماید.
o این کاملاً درست است که جیمز در روانشناسى خود، با مسئلهٔ دانش هوشیارانه Conscious Knowledge یا آگاهی روبه‌رو بود
و این واقعیت، او را در راستاى سنت مکتب اتریش Austrian School و سیستم‌گرایان Systems thinking انگلیسى قرار مى‌دهد.

اصول بنیادین مکتب اتریش

فریتس ماخلوپ Fritz Machlup دیدگاه‌های نوعی تفکر اقتصادی اتریشی را فهرست کرده است.

1. فردگرایی روش‌شناسانه:
در توضیح پدیده‌های اقتصادی ما باید به کنش‌ها (یا عدم کنش‌های) افراد برگردیم؛ گروه‌ها یا «مجموعه‌ها» نمی‌توانند جز از طریق کنش فرد فرد اعضا کنشی صورت دهند.

2. ذهنیت‌گرایی روش‌شناسانه:
در توضیح پدیده‌های اقتصادی ما باید به قضاوت‌ها و انتخاب‌های افراد بر مبنای دانشی که دارند یا فکر می‌کنند دارند
و همهٔ انتظاراتی برگردیم که آنان در خصوص تحولات خارجی و خصوصاً نتایج کنش‌های دلخواه‌شان دارند.

3. سلیقه‌ها و ترجیحات:
ارزش‌گذاری‌های ذهنی کالاها و خدمات تقاضا برای آنها را تعیین می‌کنند.
به نحوی که بهای آنها تحت تأثیر مصرف کنندگان (واقعی و احتمالی) قرار می‌گیرد.

4. هزینه‌های فرصت:
هزینه‌هایی که تولیدکنندگان و دیگر بازیگران اقتصادی با آنها محاسبه می‌کنند بازتاب دهندهٔ فرصت‌های دیگریست که باید مقدم باشد؛
چنان که خدمات تولیدی برای یک منظور به کار گرفته شوند، همه دیگر کاربردها باید قربانی شوند.

5. مارژینالیسم:
در همه طراحی‌های اقتصادی، ارزش‌ها، هزینه‌ها، درآمدها، کارامدی، غیره بر اساس اهمیت آخرین واحد اضافه شده یا کم شده از کل تعیین می‌شوند.

6. ساختار تولید و مصرف:
تصمیمات برای پس انداز بازتاب دهندهٔ «ترجیحات زمانی» در خصوص مصرف در آینده فوری، آینده یا نامشخص است،
و سرمایه‌گذاری‌ها با در نظر گرفتن خروجی‌های بزرگتر مورد انتظار در صورت اجرای روندهای تولیدی زمانبرتر انجام می‌شوند.

7. اقتدار مصرف کننده:
تأثیری که مصرف کنندگان بر تقاضای مؤثر کالاها و خدمات و از طریق قیمت‌هایی که در بازارهای رقابتی آزاد حاصل می‌شوند،
بر برنامه‌های تولیدی تولیدکنندگان و سرمایه گذاران دارند، تنها واقعیتی مستند نیست بلکه هدف مهمی است که تنها با اجتناب کامل
از دخالت دولتی در بازارها و محدودیت‌ها بر آزادی فروشندگان و خریداران از تعقیب قضاوت خود در خصوص کمیت‌ها، کیفیت‌ها،
و قیمت‌های محصولات و خدمات قابل دستیابی است.

8. فردگرایی سیاسی:
تضمین آزادی سیاسی و اخلاقی تنها زمانی ممکن خواهد بود که آزادی کامل اقتصادی به فرد داده شود.
محدودیت‌ها بر آزادی اقتصادی دیر یا زود، به گسترش فعالیت‌های اجبارانهٔ حکومت به حوزهٔ سیاسی می‌انجامد،
که منجر به تضعیف و نهایتاً نابودی آزادی حیاتی فردی می‌شود که جوامع سرمایه داری در قرن نوزدهم توانستند بدانها دست یابند.