آرون بک

آرون بک

Aaron Temkin Beck -born 1921

آرون تمکین بِک  یک روانپزشک آمریکایی و پروفسور بازنشسته گروه روانپزشکی در دانشگاه پنسیلوانیا است. بسیاری از مردم وی را برای شناخت درمانی می‌شناسند.

تئوری وی به طور گسترده برای درمان بیماری اختلال افسردگی اساسی  (clinical depression) به کار برده می‌شود. بِک هم چنین یک گونه از تست روان‌شناسی را ساخته است که در آن فرد آزمایش شونده یک پرسشنامه را پر کرده و آزمایش خودگزارشی  (Self-report inventory) نامیده می‌شود. این پرسشنامه به کمک یا بدون کمک پرسشگر پر می‌شود.

Aaron_T._Beck

آزمون تصور از خود بک (BSCT)پرسشنامه افسردگی بک (BDI)و پرسشنامه اضطراب بک (BAI) از جمله پرسشنامه هایی است که اعتبار و روایی بالایی دارد.

آرون بک در پراویدنس رود آیلند ایالات متحده امریکا زاده شد. او بچه آخری بود. دختر وی جودیث اس. بِک نیز یک پژوهشگر در رشته شناخت درمانی می‌باشد.

شناخت درمانی

مدل شناختی افسردگی

آشنایی با روانپزشکی که همه انرژی خود را در حوزه روان شناسی صرف کرده است و هنوز در نود و یک سالگی به بازنشستگی فکر نمی کند. حوزه تخصصی اش روان درمانی شناختی و جایگاه حرفه اش پدر روان درمانی شناختی ، مهم ترین اثرش بنام عشق هرگز کافی نیست ، می باشد.

آرون فرزند پنجم خانواده بود و دو سال بعد از مرگ تنها دختر خانواده ، که به خاطر آنفولانزا فوت کرده بود، به دنیا آمد . در زمان تولد او مادرکه تا پیش از این دو فرزندش را از دست داده بود ، دچار افسردگی خفیفی بود. خود بک در خاطراتش گفته است باور دارد جایگزینی برای خواهر از دست رفته بوده است و البته تا سال های جوانی از این ایده که تولد او تبدیل درمانی برای افسردگی مادرش شده، لذت می برده است.

کودکی که تولدش با درمان افسردگی مادر گره خورده بود، سال های بسیاری از عمر خود را نیز صرف همین موضوع کرد، پژوهش های بسیار، چندین کتاب و مقاله، ساخت ابزاری برای سنجش افسردگی و از همه مهم تر ارائه شایع.

در همه این سالها بک به دنبال درمانی برای افسردگی بود تا این بار بتواند همه بیماران را بهبود بخشد و نه فقط مادرش را! آرون تمکین بک در ۱۹۲۱ در ردآیلند آمریکا به دنیا آمد. مادرش الیزابت تمکین و پدرش هری بک بود. بعد از اتمام دبیرستان وارد دانشگاه براون شد. در ابتدا تصمیم خاصی برای آینده تحصیلی و شغلی اش نداشت و در نتیجه دروس مختلف و البته شغل های متفاوتی را تجربه کرد. در نهایت، به دلیل علاقه اش به شیمی ترجیح داد وارد دانشکده پزشکی ییل شود.

در ابتدای ورود به رشته روان پزشکی به عنوان یکی از انتخاب هایش برای ادامه تحصیل فکر می کرد، اما بعد از شرکت در اولین جلسه روان کاوی، نظرش تغییر کرد. بعدها اظهار داشت آن موقع به نظرش آمده بود چه قدر موضوعات مطرح شده بی معنا هستند و اینکه ارتباطی بین آنها وجود ندارد. بعد از پایان دوره پزشکی عمومی هنوز نتوانسته بود تصمیم بگیرد چه تخصصی را ادامه دهد ، در نهایت به زادگاه خود بازگشت و در بیمارستان محلی تحصیل در رشته مغز و اعصاب را شروع کرد.

در واقع زمانی متوجه علاقه اش برای ادامه کار در روان پزشکی شد که برای دوره ای شش ماهه به صورت گردشی به بخش روان پزشکی رفت؛ اتفاقی که بیشتر ناشی از کمبود نیرو در آن بخش بود. در همین زمان بود که یک تصمیم به ادامه کار در این زمینه گرفت.

روشی فعال و مستقیم

یک چند سال اول کارش را در حوزه روانکاوی مشغول بود، اما نداشتن ساختار مشخص و البته نبود شواهد علمی از نتایج آن حمایت کند، باعث شد کم کم علاقمند به حوزه ای شود که امروزه ان را تحت عنوان روان شناسی شناختی می شناسیم.

روت گرینبرگ یکی از همکاران او معتقد است روش روان کاوی با شخصیت بک هماهنگ نبود و در نتیجه روش خود را دنبال کرد. گرنبرگ می گوید: بک بسیار به اهداف توجه دارد و مایل است تعیین کننده مسیر کار باشد. زمانی که بیماران هر کدام روش خود را در جلسات دنبال می کردند، مضطرب می شد. روش کار بک در سال های بعد روشی فعال تر و مستقیم تر بود. در روان شناسی شناختی اعتقاد براین است که باورهای افراد رفتار آنان را می سازد، باورهایی که می توان به بررسی انان پرداخت، آنها را ارزیابی کرد، ابزارهای سنجش برای آنها تهیه کرد و در صورت لزوم در آنها تغییر ایجاد کرد. فرآیندی که بادیدگاه روان کاوی که فرایندهای ناخودآگاه اهمیت دارد، به کلی متفاوت است.

کسب روزی با کمک افسردها

در ۱۹۵۴بِک وارد دانشگاه پنسیلوانیا شد و تمرکزش را بر روی پژوهشی در بیماران افسرده گذاشت. نتیجه کار او تعیین پرسشنامه افسردگی شد که طی سال های بعد به صورت گسترده مورد استفاده قرار گرفت. البته این موفقیت چندان برای بک آسان به دست نیامد، چرا که جو حاکم بر دانشکده کار او را نپسندید و البته مقاومت زیادی در مقابل آن نشان داد. طی کار با بیماران افسرده، بک متوجه شد این افکار خودکار آنهاست که باعث بیماری شده است؛ افکاری منفی در مورد خود، جهان و آینده.

او برای درمان به بیماران کمک می کرد این افکار را شناسایی و ارزیابی کنند، بعد از شناسایی آنها، تغییر دادن آنها می تواند فرد را به سمت بهبودی پیش ببرد و نکته مهم در نظریه بک شناسایی و ارزیابی کنند، بعد از شناسایی آنها، تغییر دادن را به سمت بهبودی پیش ببرد.

نکته مهم در نظریه بک شناسایی دقیق این افکار است، چرا که برخی از انها چنان در ما رسوخ کرده اند که تصور می کنیم آنها واقعیت های زندگی هستند و در نتیجه تغییر در آنها راهی ندارد. این روزها ثبت افکار روزانه یکی از روش های پرطرفدار در درمان شناختی است که در شناخت این افکار می تواند بسیار مثمر ثمر باشد. بِک اولین کتاب خود را نیز در رابطه با افسردگی نوشت. کتابی که سرآغاز موفقیت های علمی او شد. وقوع انقلاب شناختی در روان شناسی طی دهه ۷۰ میلادی به او این فرصت را داد دیدگاه های خود را معرفی کند.

حوزه کاری بک بعدها گسترش بیشتری پیدا کرد، این روزها می توانید روش درمان شناختی را در حوزه های بسیار گسترده ای دنبال کنید؛ از روان درمانی برای موارد خودکشی، اختلال شخصیتی دوقطبی، اضطراب و افسردگی تا کمک به بهبود روابط همسران، ترک اعتیاد و حتی کاهش وزن.

کتاب بِک با عنوان درمان روان شناختی سوءاستفاده از مواد یکی از کتاب های کاربردی اوست. در این کتاب به باورهای اشتباه معتادین می پردازد؛ باورهایی مانند اینکه «وقتی من مواد مصرف می کنم همه مشکلاتم حل می شود.» اما شاید معروف ترین کتاب او در ایران ، «عشق هرگز کافی نیست» باشد. کتابی مناسب برای همسرانی که می خواهند روابط بهتری با یکدیگر داشته باشند. تا به امروز بک در نوشتن ۵۴۰ مقاله و ۲۲ کتاب مشارکت داشته است و در بیش از دو هزار مقاله به کارهای او ارجاع داده شده است. و از روان شناسانی که تحت تاثیر کارهای اش بوده می توان به سلیگمن اشاره داشت.

اندر احوالات امروز آقای دکتر

این روزها، بک رئیس موسسه غیردولتی بک برای درمان شناختی و پژوهش در دانشگاه پنسیلوانیاست. یکی از دختران او جودی مدیر این موسسه است. با اینکه بِک نود سالگی را پشت سرگذاشته است، هنوز هم ساعت شش صبح از خواب بیدار می سود ، نیم ساعتی ورزش می کند و بعد کار روزانه خود را آغاز می کند.از تفریحات مورد علاقه او و همسرش دیدن فیلم ها و سریال های انگلیسی است و البته علاقه به معاشرت با دوستان.

بدنیست بدانید بک عاشق آیفون و آی پدش است البته اهل بازی انگری بردز یا همان پرندگان خشمگین! در سال های اخیر به دنبال استفاده از درمان شناختی در بیماران اسکیزوفرنیک است. کاری که البته محال یا حداقل بسیار دشوار به نظر می رسد. اما بک در رابطه با این انتخاب می گوید احساس می کند به قدر کافی کارهای دشوار انجام نداده و به همین دلیل نیز به سراغ این کار رفته است.

خانواده با بیش از نیم قرن عمر

آرون بک طی دوره انترنی با فیلیس وایتمن آشنا شد.. آنها در ۱۹۵۱ازدواج کردند. فیلیپس حقوق خواند و به عنوان قاضی مشغول کار شد، در شرایطی که چهار فرزندشان را نیز بزرگ کرد. بعدها یکی از دخترها نیز راه مادر را ادامه داد و قاضی شد. نکته جالب آنکه این دو اولین مادر و دختر قاضی در تاریخ ایالت پنسیلوانیا هستند. برخی معتقدند بک همسر ایده آلی برای موقعیتش دارد چرا که همسرش فردی است باهوش که برای تلاش و پشتکار بک ارزش قائل است و از سویی خود نیز زندگی فعالی داشته است.

اگر از بک یک سوال کنید آیا از بابت چیزی در زندگی اش پشیمان است یا نه، پاسخ میدهد بله. او زمانی که فرزندانش نوجوان بودند، بسیار درگیر کار بود و هنوز که هنوز است از این بابت افسوس می خورد که بزرگ شدن فرزندانش را به خوبی ندیده است.

این روزها کار خود را تبدیل به بخشی از زندگی اش کرده و حالا با تک تک اعضای خانواده گسترده اش یعنی چهار فرزند، هشت نوه و البته دو نتیجه اش رابطه ای صمیمیانه دارد.

برگرفته از نرگس عزیزی ، کارشناس ارشد مشاوره

بیشتر در :

مدل شناختی افسردگی

خطاهای شناختی

شناخت درمانی

مدل شناختی افسردگی

مدل شناختی افسردگی

Cognitive Behavior Therapy (CBT) for Depression

شناخت درمانی : آرون تی بک

• آرون تمکین بک Aaron Temkin Beck .born 1921 یک روانپزشک آمریکایی و پروفسور بازنشسته گروه روانپزشکی در دانشگاه پنسیلوانیا است.

بسیاری از مردم وی را برای شناخت درمانی (CBT) می‌شناسند.  تئوری وی به طور گسترده برای درمان بیماری اختلال افسردگی اساسی (Clinical Depression) به کار برده می‌شود.

• بک هم چنین یک نوع تست روان‌شناسی ساخته که در آن فرد آزمایش شونده یک پرسشنامه را پر می کند، و آزمایش خودگزارشی (Self-Report Inventory) نامیده می‌شود.

o این پرسشنامه به کمک یا بدون کمک پرسشگر پر می‌شود. آزمون تصور از خود (BSCT)،  پرسشنامه افسردگی (BDI) و  پرسشنامه اضطراب (BAI) از جمله پرسشنامه هایی است که اعتبار و روایی بالایی دارد.

aaron-beck-cognitive-therapy

ماهیتِ اختلالِ خلقیِ افسردگی

• اختلالِ افسردگی ، به قدری شایع است که سرماخوردگی روان پزشکی، لقب گرفته است.
در هر زمان حداقل ١۵ تا ٢٠ درصد افراد بزرگسال جامعه ممکن است عوارض و نشانه‌هاى افسردگى را از خود نشان دهند.  حدود ۷۵ درصد موارد بستری در بیمارستان های روانی را موارد افسردگی تشکیل می دهند.  افسردگی از تعامل بین چندین عامل مختلف، حاصل می شود.
نشان داده شده است که شیوع و سیر افسردگی به متغیرهای مختلف زیست شناختی، سابقه بیماری، محیطی و روانی-اجتماعی مربوط می شود.

dep 1

• اختلالِ افسردگی یک مقوله خلقیِ تشخیصی است.
افسردگی به شیوه های مختلف به دسته های کوچک تر تقسیم شده است.  بین اختلال های افسردگی 😮 دو قطبی o یک قطبی o درون زاد o  واکنشی ( یا روان نژندانه) تمایزهایی صورت گرفته است.

• وقتی کسی دچار اختلالِ افسردگی می شود:
o احساس غمگینی می کند
o اغلب به گریه می افتد.
o احساس گناه عذابش می دهد.
o معتقد می شود که در حق دیگران کوتاهی می کند.
o بیش از حد معمول، تحریک پذیر می شود.
o احساس اضطراب و تنش می کند.

• وقتی افسردگی به شدیدترین سطح خود برسد، ممکن است توانایی واکنش هیجانی را از دست بدهد. به آنجا برسد که احساس خوب و بد چندان تفاوتی برایش نمی کند.  لذت بردن از زندگی و علاقمند شدن به کارهای روزمره، برایش دشوار می گردد.  انرژی اش کم می شود و انجام هر چیزی کار شاقی به نظر می رسد.
بنابراین سعی می کند خود را از انجام چیزهایی که معمولاً انجام می داد دور نگه دارند. ممکن است ساعت ها قوز کرده روی صندلی بنشیند و یا در رختخواب بماند.

• کارهای لذت بخش معمولی مانند: خواندن روزنامه و تماشای تلویزیون، دشوار و تحمل ناپذیر می شود، چون تمرکز بر آن چه خوانده و یا گفته می شود، و نیز یادآوری آن ها برایش دشوار می شود.
اشتغال ذهنی شان این است که حالشان چقدر بد است . با چه مشکلات به ظاهر غیر قابل حلی، روبه رو گشته اند.  حتی کارکردهای اولیه جسمی ممکن است در آن ها دچار اشکال شود.
خواب دشوار می شود.  اشتها کم می گردد و تمایل جنسی از بین می رود.

خطرناک تر از همه این که به نظر می رسد با گذشت زمان هیچ سرانجامی برای این حالت وجود نداشته باشد. نمی توان برای تغییر وضع، کاری انجام داد.  در نتیجه ناامیدی زیاد می شود.

ممکن است به آرزوی مرگ و یا افکار خودکشی، منجر گردد. بین افسردگان شدید، سرانجام ۱۵ درصد خود را می کشند.

dep 3

• در اکثر موارد، افسردگی از لحاظ زمانی محدود است. دوره های درمان نشده معمولاً پس از سه الی شش ماه، از بین می روند. اما احتمال عود زیاد است.  حدود ۱۵ الی ۲۰ درصد بیماران، سیر مرضی را طی می کنند.  به همین دلیل، هدف درمان، نه تنها باید تسریع در بهبود دوره فعلی، بلکه ایجاد تداوم در بهبود و در صورت امکان، کاستن از احتمال برگشت بیماری باشد.

این توجه باعث شده است که درمان های روان شناختی مخصوصی پدید آید.  درمان هایی که در طی آن، مهارت های فعال کنترل افسردگی، به بیماران یاد داده می شود.

depression_cycle2
مدل شناختی افسردگی

• در مدل شناختی بک، نظر بر آن است که تجربه در افراد، به تشکیل فرض ها و یا طرحواره هایی درباره خویشتن و جهان می انجامد . این طرحواره ها یا فرض ها، خود، در سازمان بندی ادراک و در کنترل و ارزیابی رفتار، مورد استفاده قرار می گیرند.  توانایی پیش بینی تجربه های فردی و معنی بخشیدن به آن ها امری سودمند و درواقع ضروری برای کارکردهای بهنجار است. اما برخی از فرض ها انعطاف ناپذیر، افراطی و مقاوم در برابر تغییرها هستند . در نتیجه فرض ها ناکارآمد یا نابارور هستند.

o این فرض ها به مسایلی مربوط می شوند درباره این که مثلاً مردم برای پیداکردن احساس خوشبختی چه کار باید بکنند؟ مانند این فرض که اگر کسی افکار خوبی در مورد من نداشته باشد، من نمی توانم احساس خوشبختی بکنم.  این که برای به وجود آمدن احساس ارزشمندی در خویشتن، چه کار باید بکنند؟ و چگونه باید باشند؟ مانند این فرض که هر کاری را که برعهده می گیرم، باید خوب انجام دهم. فرض های ناکارآمد به تنهایی نمی توانند پیدایش اختلالِ افسردگی را توجیه کنند.

• افکاری که در شخص به وجود می آید، ممکن است: تفسیرهایی از تجارب جاری باشند. پیش بینی هایی درباره رویدادهای آینده باشند.  یادآوری چیزهایی که در گذشته اتفاق افتاده اند، باشند.

• این افکار به نوبه خود، سایر نشانه های افسردگی را پدید می آَورند. مانند: نشانه های رفتاری (کاهش فعالیت، کناره گیری)،  نشانه های انگیزشی (بی علاقگی، رخوت)،  نشانه های هیجانی (اضطراب، احساس گناه)،  نشانه های شناختی (اشکال در تمرکز، عدم قدرت در تصمیم گیری) و  نشانه های جسمی (بی اشتهایی و بی خوابی).

• با پیشرفت افسردگی، افکار خودآیند منفی هر چه بیشتر و بیشتر می گردند . افکار منطقی کم کم ناپدید می شوند. خود این فرایند به گسترش فزاینده دامنه خلق افسرده منجر می شود.

به این ترتیب دور باطل و تسلسل شکل می گیرد،
فرد هر قدر افسرده تر می شود،
افکار افسردگی اش زیادتر می شود،
بیشتر به آن افکار اعتقاد پیدا می کند.
هر قدر این افکار افسردگی زا بیشتر به ذهن فرد می آید،
در او اعتقاد بیشتری نسبت به آن ها به وجود می آورد،
آن فرد افسرده تر می شود.

• شناخت درمانی به بیمار یاد می دهد که افکار خودآیند منفی خود را مورد سؤال قرار دهد و بعد با فرض هایی که آن افکار بر اساس آن شکل گرفته اند، به چالش می پردازد.

CycleComplex
رفتار درمانی شناختی افسردگی

• رفتار درمانی شناختی رویکردی است: فعال،  جهت بخش،  از لحاظ زمانی محدود، و سازمان یافته.

• این رویکرد براساس این منطق زیر بنایی استوار است که: عاطفه و رفتار فرد ، عمداً برحسب شیوه ساخت یابی جهان از نظر او (جهان بینی اش) تعیین می شود.

• این نوع درمان، درمانی است: مبتنی بر مدل شناختی منسجم درباره اختلال هیجانی مذکور و نه مجموعه ناهماهنگی از فنونی که فاقد هر نوع اساس وحدت بخش منطقی باشد. مبتنی بر همکاری درمانی استوار بین بیمار و درمانگر است که در آن، بیمار به صراحت به عنوان فردی که نقشی برابر در رویکرد تیمی به حل مسأله دارد تلقی می شود.

کوتاه و محدود از لحاظ زمانی است و در آن سعی می شود به بیمار کمک شود تا در خود مهارت های خودیاری مستقیمی پدید آورد.

سازمان یافته و جهت بخش است. مسأله مدار و معطوف به عوامل تدوام بخش مشکلات و نه منشاء آن هاست. متکی بر فرآیند سؤال و کشف راهبری شده و نه قانع سازی، موعظه و مباحثه است. بر اساس روش های استقرایی است ، به طوری که بیمار فرا می گیرد که افکارها و اعتقادها را به عنوان فرضیه هایی که باید اعتبارشان آزموده شود، بنگرد.

آموزشی است ، و در آن فنون شناختی – رفتاری به عنوان مهارت هایی که باید از طریق ممارست فرا گرفته شوند و از طریق تکالیف خانگی، محیط بیمار گردند، تلقی می شوند.

• رفتار درمانی شناختی را می توان به عنوان نوعی حل مسأله در نظر گرفت.

• هدف درمان عبارت است از پیدا کردن راه حل هایی برای مسایل بیمار با استفاده از راهبردهای شناختی –رفتاری.

• در بیشتر طرح نماهای پژوهشی، حداکثر ۲۰ جلسه یک ساعته در نظر گرفته می شود. سه یا چهار هفته اول، هر هفته، دو جلسه تشکیل می شود. عده ای که پیش از شروع افسردگی، مقابله خوبی با مشکلات داشته اند، به ۵ یا ۶ جلسه سازمان یافته آموزشی خوب پاسخ می دهند.  اما کسانی که مشکل سابقه دار دارند، ۲۰ جلسه کامل و یا بیشتر لازم دارند.
جلسات کامل هفتگی برای بیماران افسرده خفیف مناسب است.  اما برای بیماران افسرده شدید و بستری که تمرکز خوبی ندارند و سطح فعالیت آن ها پایین است،در آغاز درمان، از جلسات روزانه ۲۰ دقیقه ای بیشتر می توانند بهره بگیرند.
وقتی که خودکشی وجود دارد، و یا افسردگی دو قطبی است، بستری کردن و دارو درمانی تأثیر بیشتری نسبت به سایر روش ها دارند.

depression_cycle

دانشنامه روانشناسی مردمی

خطاهای شناختی

خطاهای شناختی

Cognitive Errors

 خطاهای شناختی-0

این آدم های منفی باف، ذهن خوان و فاجعه ساز!

 • خطاهای شناختی یعنی تفکر به شیوه دگمی و توام با افکار غلط و غیرعقلانی که نتیجه آن اضطراب و افسردگی و مشکل در روابط بین فردی است.
در شناخت درمانی به شیوه بک، این رفتار مورد چالش قرار می گیرند و با روش های مختلف روان درمانی تصحیح می شوند. این خطاهای فکر توسط آرون بک روانشناس مشهور ارائه شده است که به شرح زیر است:

I. تفکر دوسویه

• این نوع تفکر را، تفکر قطبی شده، سیاه و سفید و استدلال به شیوه همه یا هیچ نیز می نامند.  در این شیوه فرد تمایل دارد واقعیات را به صورت مطلوب تعبیر کند، در این حالت به هیچ وجه، تعبیرهای بینابینی (خاکستری) را نمی پذیرد.  در ذهنیت اشخاص با این طرز تلقی، امور به دو طبقه تقسیم می شود: خوب و بد، سیاه و سفید، ممکن یا غیرممکن، مطلوب یا غیرمطلوب.

• اصطلاح یا این یا آن دیدن امور هم را برای این نوع تفکر بکار برده است. اگر کسی خوب نباشد، حتما بد است.  اگر خوشبخت نباشد، حتما بدبخت است.  اگر صلاحیت ندارد، حتما بی صلاحیت است. 

«تمامیت خواهی» نیز به لحاظی شبیه به همین طرز تلقی است.  برای فرد کمال گرا، اگر کاری صددرصد کامل و بی عیب نباشد، به کلی بد و خراب است.  راه میانه ای وجود ندارد.
انگار در حد فاصل سفید و سیاه رنگی به نام خاکستری وجود ندارد. و تنها در عالم ذهن و خیال باید آن را جستجو کرد. آن چه در واقعیت وجود دارد، آمیزه ای از سفید و سیاه (خاکستری) است.

II. تمامیت خواهی

• به نظر دیوید برنز  David D. Burns نویسنده کتاب از حال بد به حال خوب The Feeling Good Handbook ، هفت نوع تمامیت خواهی وجود دارد که باعث ناراحتی شخص می شود:

1. تمامیت خواهی اخلاقی: «اگر از اهداف و معیارهای شخصی ام باز بمانم نباید خودم را ببخشم.»

2. تمامیت خواهی عملکردی: «برای این که ارزشمند باشم، باید در همه کارهایم موفق گردم».

3. تمامیت خواهی شناختی: «اشخاص مرا به عنوان یک انسان آسیب پذیر قبول نمی کنند.»

4. تمامیت خواهی احساسی: «باید همیشه بکوشم تا شاد و خوشبخت باشم، احساسات منفی ام را کنترل کنم و هرگز احساس نگرانی و افسردگی به خود راه ندهم».

5. تمامیت خواهی رمانتیک: «باید همسر کاملی پیدا کنم و همیشه واله و شیدای او باشم.»

6. تمامیت خواهی ارتباطی: «زن و شوهر با هم مشاجره نمی کنند و بر هم خشم نمی گیرند.»

7. تمامیت خواهی وضع ظاهر: «بی تناسب هستم، زیرا کمی اضافه وزن دارم، پاهایم چاق است، صورتم جوش زده است.»

خطاهای شناختی-1

III. تعمیم مبالغه آمیز

• افراد با قاعده سازی براساس چند حادثه منفی، تفکر خود را از طریق تعمیم افراطی تحریف می کنند. برای مثال دانش آموز دبیرستانی ممکن است نتیجه بگیرد که: به دلیل این که در امتحان اول خود در درس جبر، ضعیف کار کرده ام، نمی توانم در درس ریاضی هم خوب باشم.
مثال دیگر، فردی فکر می کند به دلیل این که فلانی و فلانی از دست من خشمگین بودند، هیچکس مرا دوست نخواهد داشت و حاضر نخواهد بود کاری را با من انجام دهند.
بنابراین یک تجربه منفی از چند حادثه، می تواند به صورت قانونی که رفتار آینده را تحت تاثیر قرار دهد، تعمیم داده شود. در این تحریف، افراد یک کلاغ را چهل کلاغ می کنند یا از کاه کوهی می سازند.

IV. شخصی سازی

• شخصی سازی یعنی پذیرفتن مسئولیت درباره چیزهایی که ارتباط زیادی با فرد ندارند و یا اصلا مربوط به فرد نیست. بنابراین، فرد افسرده ای که نتوانسته هنگام گذر، نگاه دوستش را به سوی خود جلب کند، ممکن است فکر کند، «از دست من، ناراحت شده است».

شخصی سازی و سرزنش، منجر به احساس گناه، خجالت و ناشایست بودن می شود. بعضی ها هم عکس این کار را می کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می کنند و توجه ندارند که ممکن است خود نیز در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند.
علت زندگی زناشویی بد من این است که همسرم منطقی نیست. سرزنش به خاطر ایجاد رنجش، در اغلب موارد موثر واقع نمی شود.

خطاهای شناختی-2

V. استدلال هیجانی

• استدلال هیجانی یعنی استدلال نه براساس منطق، بلکه براساس هیجان.
فرض را بر این می گذارد که احساسات منفیش لزوماً منعکس کننده عین واقعیت است. «از سوارشدن در هواپیما وحشت دارد،حتماً پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است.»
خشمگین هست. معلوم می شود که با او منصفانه برخورد نشده است.» احساس می کند کودن است، پس واقعا کودن است.»

افرادی که چنین تفکراتی دارند، استدلال های ذهنی- عاطفی خود را در برابر با واقعیت می دانند.  جمله «بد نگوییم به مهتاب، اگر تب داریم»، نشانگر مفهوم مذکور است.

فرد بیماری که تب نموده باشد احساس می کند که هوای اطاق بسیار گرم است و تقاضا می کند که در و پنجره اطاق را باز کنند. یعنی چون احساس می کند اطاق گرم است، پس نتیجه می گیرد که اطاق واقعاً گرم است. ولی وقتی توضیح اطرافیان را مبنی بر گرم نبودن اطاق میشنود، می پذیرد که مشکل از خود وی است و «احساس او مساوی با واقعیت نیست».

VI. بزرگ نمایی و کوچک نمایی

• در این فرایند فرد یا وقایع را بسیار کوچک و دست کم می گیرد یا این که بعضی از وقایع را بیش از حد بزرگ، جلوه می دهد (خصوصاً مشکلات و نگرانی های خودش را). همین امر سبب ناامیدی و بدبین شدن وی می گردد.

در این خطای شناختی، وقتی شخصی خود یا دیگری یا یک موقعیت را مورد ارزیابی قرار می دهد، وجوه منفی را بزرگ می کند و وجوه مثبت را کوچک نشان می دهد یا حوادث را بزرگ و از آن غولی می سازد یا برعکس، بدون کمترین توجه از کنارش می گذرد.
شبیه نگاه کردن از دوربین چشمی است، از یک طرف که نگاه می کنی اشیاء را درشت می بینی و از طرف دیگر که نگاه می کنی ریز می بینی.

در اصل، گناه ها و اشتباهات خود را از دریچه درشت دوربین نگاه می کند و در همه چیز مبالغه می نماید و به قولی از حوادث ناگوار برای خود کابوس وحشتناکی می سازد. اما نوبت به نکات مثبت که می رسد، دوربین را سروته می کند و از دریچه ریزبین به تماشا می ایستد، حالا همه چیز، کم ارزش و بی مقدار می شود.

با بزرگ دیدن عیوب و کوچک کردن محاسن، احساس حقارت و… را برای خود تضمین می کند. اما باید دانست که تقصیر فرد نیست، بلکه تقصیر عینک لعنتی است که به چشم زده .

خطاهای شناختی-3

VII. برچسب منفی زدن

• در این خطای شناختی فرد از عبارات منفی برعلیه خودش استفاده می کند.  به نظر برنز برچسب زدن، شکل حاد تفکر همه یا هیچ است. به جای این که بگوید اشتباه کردم، به خود برچسب منفی می زند: «من بازنده هستم.»  گاهی هم اشخاص به خوب برچسب «احمق» یا «شکست خورده» و غیره می زنند.

برچسب زدن، غیرمنطقی است، زیرا فرد با کاری که می کند تفاوت دارد.  انسان وجود خارجی دارد، اما «بازنده» و «احمق» به این شکل وجود ندارد. این برچسب ها تجربه های بی فایده ای هستند که منجر به خشم، اضطراب، دلسردی و عزت نفس پایین می شوند.

گاه برچسب منفی متوجه دیگران است.  وقتی کسی در مخالفت با شما حرف می زند، ممکن است او را یک «متکبر» بنامید.  بعد احساس میکنید که مشکل به جای رفتار یا اندیشه، بر سر «شخصیت» یا «جوهر و ذات» اوست و درنتیجه او را به کلی بد قلمداد می کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی شود.

o در برچسب زدن، نوعی عدم جداسازی بین شخص و رفتارش وجود دارد که در آن فرد یک رفتاری را که جزئی از شخصیت است به حساب کل شخصیت می گذارد.  برای مبارزه با این تحریف شناختی می توان یاد گرفت که یک دید کلی و درنظر گرفتن کل رفتار، نه یک یا چند رفتار، را افزایش داد.

VIII. بی توجهی به امر مثبت

• از جمله توهمات ذهنی، تمایل شدید بعضی از افسرده هاست که تجربه های خنثی و حتی مثبت را منفی ببینند.  نه تنها تجربه های مثبت نادیده گرفته می شود، بلکه به تجربه های منفی و کابوس نیز تبدیل می شوند.  بهتر است نامش را «کیمیاگری برعکس» گذاشت. کیمیاگران قرون وسطی، عمری را برای پیدا کردن راهی برای تبدیل فلزات کم ارزش به طلا صرف کردند.

o فرد در حال افسردگی، در جهت خلاف این کیمیاگران می رود و لذت طلایی را با احساس سربی عوض می کند و از کاری که می کند، آگاه نیست.  نمونه بارز این موقعیت واکنشی است که وقتی کسی در مقام تعریف از ما حرفی می زند، نشان می دهیم. وقتی به خاطر کاری که کرده ایم یا لباسی که پوشیده ایم، از ما تعریف می کنند، چه بسا پیش خود می گوییم: «نه واقعاً این طور نیست، می خواهند که لطفی کرده باشند» و با یک جمله از کنار تعریف می گذریم.

گاهی می گوییم: «نه. اصلا چیز مهمی نبود».  اگر به طور دائم روی حوادث خوب آب سرد بپاشیم، چه جای تعجب است که زندگی این همه سرد و بی روح به نظر می رسد و در نهایت خدا به داد عزت نفس برسد!!

o با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آن می کند. کارهای خوب را بی اهمیت می خواند، می گوید که کار هر کسی میتواند باشد.  بی توجهی به امر مثبت، شادی زندگی را می گیرد و فرد را به سوی ناشایسته بودن سوق می دهد و یا این که وقتی در مورد خود قضاوت می کند، تجربیات، اعمال یا کیفیات مثبت خود را نادیده می گیرد، مثلا «آن پروژه را به انجام رساندم، ولی بدان معنا نیست که فرد باکفایتی هستم، چرا که در این مورد شانس آوردم.

خطاهای شناختی-4
IX. فاجعه سازی

• این تحریف شناختی توسط «فری من» Freeman A عنوان شده است. به نظر او، در این خطای شناختی، افراد حادثه ای را که برمی گزینند و در مورد آن نگران می شوند، به قدری پیاز داغ آن را زیاد می کنند که از آن وحشت زده می گردند
من می دانم که هنگام ملاقات با مدیر منطقه، حرف احمقانه ای بر زبان خواهم آورد که موقعیت شغلی مرا به خطر خواهد انداخت.
در این تحریف، شخص انگار به آخر خط رسیده است.  مسائل کم اهمیت بزرگ جلوه گر می شوند و از کاه کوه می سازیم.

X. انتزاع انتخابی یا فیلتر ذهنی

• در این فرایند فرد روی جهات منفی خود تمرکز کرده و جهات مثبت را نادیده می گیرد و بر روی جزییات یک مجموع کلی تکیه کرده و از سایر جنبه های کلی تر و واقعی آن مجموعه صرف نظر می کند.
برای مثال فوتبالیستی که چندین گل به ثمر رسانده و چند ضربه را نیز به تیر دروازه زده، ممکن است تنها بر اثر هدر دادن یک توپ و زدن آن به خارج از زمین، بر روی این اشتباهات تاکید کند. سپس این ورزشکار از جمع یک سری حوادث، یک حادثه را به صورت انتخابی انتزاع کرده و از آن نتایج منفی استخراج می کند و در نتیجه احساس افسردگی می نماید. برنز این تفکر را فیلتر ذهنی می نامد.

افراد افسرده و افراد فاقد عزت نفس کافی جنبه های مثبت خود را غربال کرده و دور می ریزند ولی جنبه های منفی خود را بزرگتر می کنند.

خطاهای شناختی-5
XI. استنباط اختیاری یا نتیجه گیری شتابزده (دل بخواهی)

• استنباط اختیاری یعنی، رسیدن به نتایجی براساس ملاک های ناکافی.  بنابراین کسی که در انجام نخستین تکلیف درمان دچار اشکال شده است، ممکن است به این نتیجه برسد که این درمان فایده ای برایم نخواهدداشت.
o فریمن دو استنباط اختیاری را تشریح می سازد:

الف) ذهن خوانی
ب) پیش بینی منفی

o ذهن خوانی به این عقیده بر می گردد که می دانیم فرد دیگری در مورد ما چه فکر می کند. برای مثال فردی ممکن است نتیجه گیری کند که دوستش از او خوشش نمی آید زیرا او با وی خرید نرفته است. درحقیقت، دوست این شخص ممکن است دلیل دیگری برای عدم قبول دعوت وی داشته باشد. مثلاً ممکن است به دیگری قول داده باشد.

• نوع تفکر پیش بینی منفی ، طالع بینی، نیز نامیده می شود. به این معنی که شخص اعتقاد دارد اتفاق ناگواری رخ خواهدداد. اگرچه قرائن و شواهد از این پیش بینی حمایت نکنند.
فردی ممکن است پیش بینی کند که در امتحان شکست خواهدخورد. اگرچه وی خود را برای این امتحان مهیا کرده و در امتحانات قبلی خود موفق بوده باشد
در این نوع استنباط، شکست یا پیش بینی منفی در آینده، به وسیله حقایق حمایت نمی شود.

XII. عبارات «باید دار» یا جزمی

• این مفهوم، نشانه اصلی و مهم تمامیت خواهی است.
در دوران کودکی، والدینمان و بزرگسالان دیگر کلی سعی می کنند با توسل به بایدها ما را به انجام کارهای گوناگونی وادارند.
قاعدتاً «باید»ی احتیاج به دلیلی دارد: «اگر نمی خواهید آسیب ببینید باید قبل از این که از خیابان عبور کنید، هر دوطرف خیایان را نگاه کنید». ما بایدها را دوران کودکی را آموخته ایم، زیرا آنها جهان را برای ما راحت تر می کنند.

به هنگام بزرگسالی ما خیلی بیشتر می توانیم پیامدهای منطقی اعمال خودمان را تعیین کنیم.  در دوران کودکی ما اکثرا از بایدها برای اجتناب از تنبیه اطاعت می کردیم. اما برای یک فرد بزرگسال امکان تنبیه وجود ندارد.
برای افراد، مهم است که بایدهایشان را خودشان تعیین کنند و تصمیم بگیرند که آیا آن بایدها به هدف مفیدی در زندگی فرد کمک می کند یا نه.

افراد با کلمات «باید» و «نباید» از خود یا دیگران انتقاد می کنند. مسامحه کارها به خود می گویند: «باید آن نامه را بنویسم. باید شروع کنم.»
عبارت های باید دارد معمولا موثر نیستند، زیرا احساسی از گناه تولید می کنند و در نتیجه شرایطی را فراهم می آورند که فرد از انجام آن خودداری می کند.

در همان لحظه ای که به خود می گویید: «باید این کار را بکنم»، احتمالا این اندیشه را در سر دارد که «… اما حالا به انجام آن مجبور نیستم، تا فرصت دیگر صبر می کنم». اما گاهی اوقات هرچه بیشتر به خود بگویید که باید کاری صورت دهید، انجامش به همان اندازه دشوار می شود.

• «بایدها» (امر و نهی) اگر از مد مشخصی فراتر رود، به دیگران و شخص امر و نهی کننده آسیب می زند.
کارن هورنای، روانشناس معروف، در سلسه کتاب هایی در باب «شخصیت عصبی»، مفهوم «قضاوت بایدها» را مطرح ساخت.  به اعتقاد هورنای، انسان دچار بیماری روانی، انتظارات غیرمنطقی دارد و به استناد حق و حقوق فرضی، برای خود امتیازات خاصی قائل است و اصرار دارد دیگران بدون توجه به منافع و نیازهای شخصی، به خواسته های او گردن نهند و چون این خواسته ها برآورده نمی شوند، عصبانیت بر وجود او مستولی می گردد.

بعضی از این توقعات نیز متوجه نظام جهانی، سرنوشت و یا خداوند می شود: حق من است که خوشبخت باشم، منصفانه نیست که زندگی تا این حد دشوار باشد. مردم باید با من رفتار بهتری داشته باشند.

o به اعتقاد خانم هورنای، این دسته از بیماران روانی، به قدری در سهم به ظاهر بی تناسب مشکلات خود غرق هستند که نمی توانند از خوشی هایی که می تواند در زندگی برای آنها وجود داشته باشد، بهره مند شوند.

• نوع دیگری از امر و نهی را می توان بایدهای دوبل نامید.  اشخاص اغلب از این بایدها اطلاع ندارند، همان طور که از افکار اتوماتیک خود هم بی خبرند. با این حال، با کمی دقت می توان این بایدها و بایدهای دوبل را تمیز داد.  بایدهای دوبل با تفکر دیگری در ارتباط است: همسرم باید به حرف های من گوش می داد» یا «نباید از من عصبانی می شد».

حالا در ارتباط با این «یابد»، «باید دومی» شکل می گیرد و دستورالعملی برای تلافی نوشته می شود: «باید جواب او را بدهم، باید سر او داد بکشم.»

استفاده از جملات دارای «باید» و «حتماً»، تفکر آمرانه نیز نامیده می شود، یعنی شما در این مورد که خودتان و دیگران چگونه رفتار می کنید دید ثابت و دقیقی دارید و در این توقعات برآورده نشوند، برآورد افراطی انجام می دهید. مثلاً «وحشتناک است اگر من اشتباه کنم. من همیشه باید بهترین باشم».

یکی از انواع عمده تفکر غیرمنطقی دز نظریه الیس، «حکم کنندگی» است که بی شباهت به بایدهای یک نیست. به نظر الیس، اساسی ترین تفکرات غیرمنطقی که در روابط دارند، برخواسته از فلسفه «لزوم» در مقابل «تمایل» می باشد. افراد به سهولت و خیلی عادی به جای این که به داشتن ویژگی هایی در روابط خود اظهار تمایل کنند، به غلط، وجود آن ویژگی را برای خود، دیگران و محیط، الزامی تلقی می کنند.

به نظر فردی در «بایدها»، جملات تمایلی «من دوست دارم شنا کنم»، «ما ترجیح می دهیم که افراد از ما دزدی نکنند»، به جملات آمرانه بی اساس، تغییر پیدا می کند: «من باید شنا کنم»، «او نباید از ما دزدی کند» به نظر بک کلمه «باید» جای واژه های «بهتراست» و نظایر آن را تصرف می کند.

الیس به یازده باور یا عقیده غیرمنطقی معتقد است که موجب اضطراب و ناراحتی روانی می گردد.  وقتی فرد به چنین عقایدی توسل میجوید، در نگرش و برداشت های خویش، شدیدا بر «اجبار» و «وظیفه» تاکید می ورزد و خود را بی نهایت به وقوع امر خاصی، مقید و پایبند می کند.
بنابراین، اگر فرد خود را از این قیدها برهاند، به احتمال قوی در جهت سلامت نفس و رشد شخصیت حرکت خواهدنمود.

• به نظر برنز در سه مورد استفاده از کلمه باید بی اشکال است:
1. یکی از آنها بایدهای اخلاقی است: «نباید از کسی سوءاستفاده کنید، زیرا خلاف اصول اخلاقی است».
2. دومین نوع بایدهای مجاز، بایدهای قانونی است: «نباید در خیابان با سرعت ۱۴۰ کیلومتر رانندگی کنید، زیرا خطرناک است و احتمالاً مشمول جریمه پلیس و ضرر رساندن به دیگران می شوید».
3. بالاخره به بایدهای طبیعی می رسیم. به حکم قانون طبیعت این اتفاق باید بیفتد. مثلاً اگر قلم از دست من رها شود، تحت تاثیر قانون جاذبه «باید» سقوط کند.

XIII. تفکر تساوی گونه

• یکی از انواع خطاهای شناختی مساوی دیدن امور است که باعث تحریف واقعیات می شود و در حقیقت مادر تحریفات شناختی می باشد و تمام این تحریفات در اصل به این تحریف بر می گردند.

این نوع تفکر می تواند ریشه احساس درماندگی و ناامیدی در افراد باشد که موجب دید منفی نسبت به خود و آینده خواهدشد. در جهان واقعیت (و یا جهان خارج از ذهن) هیچ گاه دو چیز، مساوی هم نیستند.  تساوی را شاید در رابطه با علم ریاضی آن هم در سطح ذهن بتوان مدنظر قرار داد. ولی در واقعیت خارجی، چنین چیزی محقق واقع نمی شود.
این هنر عالم خلقت است که دوباره کاری در آن راه نداشته و در نتیجه دو چیز صددرصد شبیه به هم و یا مساوی با هم، به طور مطلق وجود ندارد.

o این امر در امور اجتماعی و روابط با دیگران به نحو بارزتری قابل مشاهده است.  برای مثال دانش آموزی که نتوانسته است در رشته مورد نظرش در کنکور سراسری قبول شود، احساس بی ارزشی و بدبختی می کند و عمیقاً این تفکر در ذهن او نقش می بندد که قبولی در کنکور سراسری مساوی با خوشبختی و عدم قبولی در آن مساوی با خوشبختی و عدم قبولی در آن مساوی با بدبختی است.
برای مثال دانش آموزی که نتوانسته است در رشته مورد نظرش در کنکور سراسری قبول شود، احساس بی ارزشی و بدبختی می کند و عمیقاً این تفکر در ذهن او نقش می بندد که قبولی در کنکور سراسری مساوی با خوشبختی و عدم قبولی در آن مساوی با بدبختی است.

o ولی هنگامی که مشاور با کمک مراجع به بررسی دقیق دو طرف تساوی می پردازد، مشخص می شود که قبول در کنکور سراسری، نه مساوی بدبختی است و نه مساوی خوشبختی، بلکه یکی از اهداف مهم زندگی است.  یعنی در کنار ادامه تحصیل، موارد دیگری نیز باید حضور داشته باشد تا شخص را به خوشبختی برساند.  برای خوشبختی، ادامه تحصیلی شرط لازم است ولی شرط کافی نیست.

دکتر جعفر دارایی-متخصص روان پزشکی و هیپنوتراپیست

بیشتر:

خطاهای شناختی
Ellis’ Irrational Beliefs

فهرست خطاهای شناختی

خطاهای شناختی چه هستند؟ فهرست خطاهای شناختی و انواع آنها

سهراب سپهری

بد نگوییم به مهتاب، اگر تب داریم-سهراب سپهری

دیده ام گاهی در تب ، ماه می آید پایین،
می رسد دست به سقف ملكوت.
دیده ام، سهره بهتر می خواند.
گاه زخمی كه به پا داشته ام زیر و بم های زمین را به من آموخته است.
گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است.
و فزون تر شده است ،
قطر نارنج ، شعاع فانوس
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان كبوتر نیست.
مرگ وارونه یك زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن می گوید.
مرگ با خوشه انگور می آید به دهان.
مرگ در حنجره سرخ – گلو می خواند.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرك است.
مرگ گاهی ریحان می چیند.
مرگ گاهی ودكا می نوشد.
گاه در سایه است به ما می نگرد.
و همه می دانیم ریه های لذت ، پر اكسیژن مرگ است
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر كه از پشت چپر های صدا می شنویم.
پرده را برداریم :
بگذاریم كه احساس هوایی بخورد.
بگذاریم بلوغ ، زیر هر بوته كه می خواهد بیتوته كند.
بگذاریم غریزه پی بازی برود
كفش ها را بكند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد.
بگذاریم كه تنهایی آواز بخواند.
چیز بنویسد.
به خیابان برود.
ساده باشیم.
ساده باشیم چه در باجه یك بانك چه در زیر درخت.
كار ما نیست شناسایی “راز” گل سرخ ،
كار ما شاید این است كه در “افسون” گل سرخ شناور باشیم.
پشت دانایی اردو بزنیم.
دست در جذبه یك برگ بشوییم و سر خوان برویم.
صبح ها وقتی خورشید ، در می آید متولد بشویم.
هیجان ها را پرواز دهیم.
روی ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنیم.
آسمان را بنشانیم میان دو هجای “هستی”.
ریه را از ابدیت پر و خالی بكنیم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.
نام را باز ستانیم از ابر، از چنار، از پشه، از تابستان.
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم.
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز كنیم.
كار ما شاید این است
كه میان گل نیلوفر و قرن پی آواز حقیقت بدویم

شناخت درمانی

شیوه های روان درمانی

شناخت درمانی

Cognitive Behavioral Therapy

رفتار درمانی شناختی که به اختصار CBT نیز یاد می‌شود، یک رویکرد روان‌درمانی است، که احساسات ناکارآمد و رفتارها، فرایندها و مضامین شناختی ناسازگارانه را، از طریق شماری از روش‌های سیستماتیک، صریح و هدف‌مدار نشانه می‌گیرد.

نام این روش اشاره به رفتار درمانی، شناخت درمانی، و به ترکیبی درمانی از این دو بر اساس اصول پایه و پژوهش‌های رفتاری و شناختی دارد. بسیاری از این درمان‌گران با مشکلاتی از قبیل اضطراب و افسردگی بر اساس مجموعه‌ای از روش‌های شناختی و رفتاری مقابله می‌کنند.

این روش اذعان دارد که ممکن است رفتارهایی باشند که از طریق تفکر عقلانی قابل کنترل نباشند. رفتار درمانی شناختی با «تمرکز بر حل مسئله» عهده‌دار حل مشکلات به خصوصی می‌شود، و در این رویکرد درمانگر با «عمل گرایی» تلاش می‌کند با کمک به مراجع در انتخاب استراتژی خاصی برای مواجهه با مشکل به او کمک کند.

cognitive-therapy۲

یکی از متدوال ترین و موثرترین درمان ها در روانشناسی، شناخت درمانی یا شناخت-رفتار درمانی است. در این نوع از درمان فرض بر آن می رود که این نحوه برداشت افراد از حوادث و افکار افراد هست که باعث بروز برخی از بیماری های روان-تنی یا روانی میشود.

این نوع از درمان، به بهبود کامل :

– افسردگی در سطوح غیر حاد (در درمان افسردگی های حاد ضمن شناخت – رفتار درمانی از دارو نیز بهره برده می شود).

– اضطراب ،

– انواع مختلف فوبیا یا هراس ( هراس از جمع- هراس از ارتفاع- هراس از محیط بار و …)،

– وسواس ،

– پارانوئید ،

– بدبینی ،

– عزت نفس پایین و انواع مختلف بیماری ها می پردازد.

اگر بخواهیم مثال ملموسی از چگونگی تاثیر افکار بر روان بزنیم ، می توانیم مثالی که همه ما با آن آشنایی داریم را بیان کنیم . نحوه برداشتی که از نتیجه منفی یک امتحان داریم، باعث اضطراب و استرس می شود، در این نوع از درمان به اصلاح خطاهای شناختی پرداخته می شود. خطاهای شناختی ۱۰ و جدیداً ۱۶ عدد هستند، مانند:

       تعمیم ناروا ( تو هیچ کاری رو درست انجام نمی دهی)،

        فیلتر ذهنی و عدم توجه به نکات مثبت – توجه به امر منفی ،
        پیش بینی ناروا ( حتما در امتحان رد می شوم )،
        ذهن خوانی ( اگر مردم لباس مرا ببینند در ذهن خود مرا مسخره می کنند ،
        عبارت های باید دار (تو باید ساعت ۹ خانه باشی – من باید این کار را بتوانم انجام بدهم)،
        کمال گرایی (اگر نتوانم این کار را انجام بدهم نمی توانم برچسب موفق را به خودم بچسبانم )،
        بر چسب زدن ( من احمقم ، تو گیجی ، منگ) و سایر خطاهای شناختی.

اصلاح خطاهای شناختی با جایگزین کردن فکر مناسب صورت می پذیرد . به طور مثال جایگزین خطای شناختی کمال گرایی : اگر نتوانم این کار را درست انجام بدهم: مهم نیست من کارهای موفق آمیز دیگری هم داشته ام. اگر ۵ درصد ناموفق بوده ام: ۹۵ درصد موفقیت داشته ام. در اصطلاح به این روش تفکر در هاله خاکستری گفته می شود.

cognitive-therapy

• شناخت درمانگرها، منشا اصلی رفتار های ناهنجار و مشکلات روانی را افکار و شناخت فرد می دانند.

• شناخت درمانگرها معتقدند با تغییر این افکار مسموم، میتوان رفتار و احساسات را تغییر داد.

• بازسازی شناختی: تعبیر الگوی فکری مسبب رفتار یا هیجان ناسازگارانه است و در شناخت درمانی نقش محوری دارد.

فرق شناخت درمانی و روان کاوی:

• تمرکز شناخت درمانگرها بیشتر روی نشانه های آشکار است تا افکار نا هشیار.
• بیشتر از روان کاوان به دنبال ساختار دادن به افکارند. در صورتی که روان کاوان بیشتر به دنبال پیدا کردن ریشه ها هستند.

آلبرت الیس

• دو شکل اصلی شناخت درمانی:

۱-رفتار درمانی هیجانی

آلبرت الیس Albert Ellis:

معتقد بود انسان ها بر اثر باورهایشان دچار اختلال روانی می شوند و هدف روش او حذف باورهای خود مخرب است.

۲-شناخت درمانی

آرون تی بک Aaron T. Beck :

او برای درمان مشکلات روانی نوع متفاوتی از شناخت درمانی ابداع کرد. او معتقد بود که مشکلات روانی حاصل غیر منطقی فکر کردن درباره خودشان، دنیا و آینده است.

وجه مشترک رویکرد این دو: مردم باید شناخت های خود مخربشان را بشناسند.

Aaron_T._Beck

شناخت‌درمانی، یک روش علمی برای درمان افسردگی و سایر اختلالات روانی بوده و مبتنی بر نظریه‌ای ساده است که می‌گوید:

این افکار و طرز تلقی شما از محیط پیرامون است که روحیه شما را شکل می‌دهد.

شناخت‌درمانی، برای درمان نشانه‌ها و رفتارهای غیرطبیعی مورد استفاده قرار می‌گیرد که به علت شیوه تفکر بیمار در مورد آن‌ها، باقی مانده‌اند. اعمالی که به باقی نگه‌داشتن یک اختلال در یک دوره طولانی کمک می‌کند، در اکثر موارد باعث رفع موقت پریشانی و ناراحتی بیمار شده و این یکی از دلایلی است که باعث می‌شود این طرق ناسازگار  تفکر و رفتار غالبا به سختی تغییر یابند.

در شناخت‌درمانی، درمان‌گر سعی می‌کند یک یا چند طریق تفکر مختل را که مشخص کننده اختلال است تغییر دهد، مثلا ترس‌های غیرمنطقی بیمار فوبیک یا افکار بدبینانه و بی‌دلیل یک بیمار افسرده.

هدف از شناخت درمانی، تغییر دادن مستقیم این طرز تفکرها به امید پدید آمدن بعدی سایر تغییرات است.

همچنین، شناخت‌درمانی بر این نظریه مبتنی است که، رفتار ثانوی، وابسته به نحوه تفکر افراد در مورد خودشان و نقششان در دنیاست و رفتارهای غیرانطباقی می‌تواند ناشی از دگرگونی‌های شناختی یا اشتباهات تفکر باشد و شناخت‌درمانی، این دگرگونی‌های شناختی و رفتارهای خودشکنانه ناشی از آن‌ها را اصلاح می‌نماید.

در شناخت‌درمانی، درمان کوتاه‌مدت است و معمولا در ۵ تا ۱۲جلسه و در ضمن ۱۲ هفته انجام می‌شود و بدین صورت بیمار از دگرگونی‌های شناختی خود آگاه می‌شود.

برای آگاهی از دگرگونی‌های شناختی و تغییر طرز تفکر بیمار، دو مرحله طی می‌شود:

گام نخست، شناسایی افکار غیرمنطقی است که برخی از این افکار توسط بیماران توصیف می‌شود. لکن معمولا از وجود آن‌ها بی‌خبرند. افکار غیرمنطقی را می‌توان با مصاحبه دقیق، درخواست از بیمار برای تهیه یادداشت روزانه و افکار تجربه شده خود مشخص نمود.

 

در گام دوم، سعی می‌شود که عقاید غیرمنطقی تغییر داده شود. این کار به دو طریق کلامی (verbal) با راهنمایی از جانب درمان‌گر در طی جلسات درمانی و رفتاری (behavioral) به وسیله خود بیمار در فعالیت‌های روزانه انجام می‌شود.

  شناخت‌درمانی، بر نقش نظام‌های اعتقادی و تفکر، در رفتار و احساس تاکید دارد.

کانون شناخت‌درمانی، شناخت عقاید تحریف شده و تغییر تفکر ناسازگارانه به کمک برخی فنون است که شامل فنون رفتاری و عاطفی نیز می‌شود. در جریان این نوع درمان به افکاری که انسان‌ها از آن بی‌خبرند و نظام‌های اعتقادی یا طرحواره‌های شناختی (cognitive schema) توجه می‌شود.

طرحواره‌های شناختی، متشکل از طرز فکر افراد در مورد نیازها و عقاید و مفروضاتشان درباره مردم، رویدادها و محیط است.

به طور کلی دو نوع طرحواره شناختی وجود دارد:

مثبت(سازگارانه) و منفی(ناسازگارانه). طرحواره‌ای که در یک وضعیت سازگارانه است، در وضعیت دیگر می‌تواند ناسازگارانه باشد.

 

 

اهداف درمان  

  هدف اصلی در شناخت‌درمانی، حذف سوگیری‌ها یا تحریف‌های فکری است تا انسان‌ها بهتر کار کنند. در شناخت‌درمانی به شیوه پردازش اطلاعات مراجعان که احساسات و رفتارهای ناسازگارانه آنان را حفظ می‌کند، توجه می‌شود. شناخت‌درمان‌گرها تحریف‌های شناختی مراجعان را زیر سوال می‌برند، می‌آزمایند و مورد بحث قرار می‌دهند؛ تا  احساسات، رفتارها و تفکر مثبت‌تری در بیماران خود ایجاد کنند.

آن‌ها هدف‌هایی را برمی‌گزینند که مشخص و ارجح باشند و با مراجعان خود  همکاری می‌کنند. این هدف‌ها مولفه‌های عاطفی، رفتاری و شناختی دارند. هر چه هدف‌ها مشخص‌تر و دقیق‌تر باشند، انتخاب روش‌های تغییر  نظام‌های اعتقادی و احساسات و رفتار‌های مراجعان آسان‌تر می‌شود.

 شناخت‌درمانی در واقع عبارتست از؛ حل منظم و ساختمند مساله که محدودیت زمانی دارد و به ندرت بیش از ۳۰ جلسه طول می‌کشد.

برای هر جلسه‌ای دستور کاری تهیه می‌شود، برخلاف شکل آزاد روان‌کاوی یا درمان مراجع‌محور. آرون بک نیز مانند کارل راجرز، معتقد است درمان‌گر باید انسان گرم و خالصی باشد و با مراجع همدلی کند. اما برخلاف راجرز این موارد را شرط کافی درمان نمی‌داند. البته برای رابطه درمانی اهمیت خاصی قایل است، چون آن را منبع یادگیری می‌داند. همچنین درمان‌گر شناختی، باید الگوی اموری باشد که می‌خواهد آموزش دهد. اگر اهل قضاوت و پند و موعظه باشد، فقط به تقویت افکار ابتدایی و قضاوتی مراجع کمک کرده است.

هدف نهایی شناخت‌درمانی، تشخیص شناخت‌های مخرب، نحوه ایجاد افسردگی توسط آن‌ها و آموزش راه و رسم اصلاح آن است. بک، بیشتر به نحوه تفکر مراجع علاقه‌مند است تا افکار وی.

 

 

اصول درمان شناختی

درمان شناختی شامل چهار مرحله زیر است:

 

1. شناسایی تفکرات ناسازگار Maladaptive Thinking که با درخواست از بیماران جهت تهیه یک گزارش روزانه از افکاری انجام می‌شود که پیش از بروز نشانه‌ها یا رفتار غیرطبیعی و یا پس از آن‌ها اتفاق می‌افتند. این افکار باید حتی‌الامکان به محض وقوع ثبت گردند.

 

2. تفکرات ناسازگار با تصحیح سوء تفاهم‌ها از طریق ارایه اطلاعات دقیق و خاطرنشان کردن راه‌های منطقی استدلال به چالش خوانده می‌شوند.

 

3. شیوه‌های جایگزین تفکر کردن توسط بیمار مورد تمرین قرار می‌گیرند.

 

4. این توضیحات جایگزین در آزمایش‌های رفتاری مورد آزمون قرار می‌گیرند.  تا وقتی که تفکرات ناسازگار اصلاح شوند، از شیوه توجه برگردانی Distraction (پرت کردن حواس) استفاده می‌شود که به ترتیب زیر انجام می‌گیرد:

·        تغییر کانون توجه از افکار ناسازگار به سمت یک شی خارجی (به عنوان مثال بیماران ممکن است، ماشین‌های آبی در خیابان را بشمارند و یا به یک شی در اتاق خود خیره شوند).

·        انجام تمرین‌های ذهنی مانند محاسبات ریاضی که نیاز به تمرکز کامل دارند.

 

 

رویکرد شناختی در فعالیت‌های بالینی روزمره

  هر چند درمان‌های شناختی، روش‌های پیچیده‌ای بوده و نیاز به آموزش ویژه‌ای دارند، ولی چندین جنبه از رویکرد شناختی در فعالیت بالینی روزمره سودمند می‌باشند. این امر به ویژه زمانی اهمیت دارد که از بیماران خواسته شود تا گزارش‌های روزانه‌ای در این موارد تهیه کنند:

1  )    آگاهی از تفکرات بیمار، قبل و در ضمن بروز نشانه‌ها

2  )    رفتارهای غیرطبیعی و تلاش برای کنترل این رفتارها

3  )    ارزیابی پیشرفت درمان.

 

 

نظریه شناخت‌درمانی

  شناخت‌درمان‌گرها همراه با مراجعان، الگوهای فکری و رفتارهایی را که مانع تحقق اهداف مراجعان می‌شوند، تغییر می‌دهند. در این بین، برقراری یک رابطه درمانی توام با دلسوزی ضروری است. در شناخت‌درمانی توجه زیادی به جزییات و نقش تفکر در تغییرات رفتاری و عاطفی می‌شود.

شناخت‌درمان‌گرها در تعیین هدف‌ها به عقاید غلطی توجه می‌کنند که جلوی تحقق هدف‌های مراجعان را می‌گیرند.

این نکته در روش‌های سنجش شناخت‌درمانی متجلی است. مراجعان در هنگام سنجش باید شناخت‌ها، احساسات و رفتارهای خود را زیر نظر بگیرند و ثبت نمایند. ویژگی شناخت‌درمانی در این است که درمان‌گر و مراجع با استفاده از چارچوبی که امکان بازخورد و بحث در مورد پیشرفت مراجع را می‌دهد، رابطه توام با همکاری برقرار می‌کنند.

  امروزه، شناخت‌درمانی در زمره یکی از مرسوم‌ترین شیوه‌های درمانی در سطح جهان قرار گرفته است. پژوهش‌های گسترده‌ای به کمک موسسه ملی سلامت فکر (National Institute of Mental Health) در دانشگاه‌ها و مراکز درمانی سرتاسر آمریکا صورت گرفته، ثابت کرده است که شناخت‌درمانی به همان اندازه و سرعت استفاده داروهای ضدافسردگی، به درمان افسردگی کمک می‌کند.

شناخت‌درمانی نه تنها تاثیر فوری دارد و افسردگی را به سرعت برطرف می‌کند، بلکه با کاستن از فشارهای عصبی و ایجاد امیدواری به آینده فرد را در موقعیتی قرار می‌دهد تا باقی‌‌مانده سال‌های عمر خود را بهتر بگذراند.    

 

  یکی از اصول مهم شناخت‌درمانی قضیه‌ای به ظاهر مهمل است و آن این‌که نقطه ضعف‌های شما می‌تواند به نقاط قوت شما تبدیل گردد. نواقص شما می‌تواند، اگر آن‌ها را بپذیرید و بر آن‌ها گردن نهید، تبدیل به بزرگترین سرمایه‌های شما شود. به عبارت دیگر این نواقص و اشکالات است که به ما فرصت توجه و مراقبت می‌دهد. به همین دلیل است که گفته می‌شود اشکالات و نواقص ما می‌تواند منبع قدرت و قوت باشد.