کلاین، بالبی و اينسورث

کلاین، بالبی و اينسورث

Melanie Reizes Klein, 1882 –1960
Edward John Mostyn Bowlby; 1907 –1990
Mary Dinsmore Salter Ainsworth, 1913 –1999

• ملانی رایزِس کلاین، روان شناس مشهور اتریشی بریتانیایی ، یکی از روانکاوان بنام است که بیشتر به خاطر کار با کودکان شهرت دارد. ملانی کلاین در وین، اتریش، از والدین یهودی به دنیا آمد. پدرش، دکتر رایزِس، که فردی ضد قدرت مذهبی بود، به فرزندانش احترام به آداب و رسوم را یاد داد، اما مجبورشان نکرد مذهبی شوند. کلاین خداناباور Atheist بود اما احترام عمیقی برای ریشه‌های یهودی خود داشت. او چهارمین و آخرین فرزند خانواده بود، او نزد پدری که بزرگترین دختر خود را به سایر بچه‌ها ترجیح می‌داد، و پیش مادری سلطه جو و تهاجمی بزرگ شد که به رقم رابطهٔ مبهم و دوپهلو با وی، به او بسیار نزدیک بود. در خانوادهٔ رایزِس، فرهنگ و یادگیری بسیار ارزش داشت، و ملانی کلاین در جوّی روشنفکر Intellectual زندگی می‌کرد که بر وی تاثیر بسیار زیادی گذاشت.

o ملانی کلاین، خیلی زود، و چندین بار، با مرگ عزیزان خود مواجه شد. وقتی فقط چهار سال داشت، خواهرش سیدونی فوت کرد، کسی که به او خواندن، نوشتن، و اصول اولیهٔ ریاضی را یاد می‌داد. در ۱۸ سالگی، پدرش فوت کرد. دو سال بعد، نوبت برادرش امانوئل بود. مرگ برادرش، علاوه بر غم و اندوه بسیار زیاد، در وی احساس مقصر بودن به وجود آورد: “خیلی کارها می‌توانستیم بکنیم، و نکردیم، تا جلوی بیماری وی را بگیریم”.
o به عقیدهٔ بسیاری از روان شناسان، به هنگام فرمولبندی نظریهٔ خود، جایگاهی که ملانی کلاین برای احساس تقصیرکاری، برای عزا، و برای ترمیم و تعمیر قائل می‌شود، به این تعداد زیاد از عزاها و ماتم ها، حتماً ربط دارد. کلاین، در تمام طول زندگی، نسبت به اعتمادی که نزدیکانش به تواناییهای وی داشتند، حساس بود و وظیفهٔ خود می‌دانست که آنها را نومید و سرخورده نکند.

o در اواخر نوزده سالگی، با آرتور کلاین نامزد کرد، و دو سال بعد، با وی ازدواج نمود، اما از زندگی زناشویی وی، بجز تولد سه فرزندش، احساس خوشبختی نمی‌کرد. او، مدتهای مدید، از این که این ازدواج مانع از به عمل درآوردن آرزویش برای تحصیل در رشتهٔ پزشکی شده بود، ناراحت بود. علتش این بود که شوهرش دائم انتقالی می‌گرفت و این جابجا شدنها، باعث می‌شد ملانی دایماً رشتهٔ دانشگاهی خود را عوض کند. در دانشگاه وین، او به تحصیل در تاریخ و هنر پرداخت، به نوشتن شعر روی آورد، اما خودش را تنها می‌دانست و به دنبال محرکهای روشن‌فکری Intellectualism می‌گشت.

o در ۱۹۱۰، هنگامی که شوهرش خانواده را به بوداپست نقل مکان داده بود، ملانی با نوشته‌های زیگموند فروید آشنا شد. او که خیلی زود شیفتهٔ روانکاوی شده بود، شروع به خواندن کتابها و مقالات فروید، که تا آن سال چاپ کرده بود، کرد. در سال ۱۹۱۲، کلاین یک بار دیگر با مرگ عزیزان خود مواجه می‌شود. در این سال، اولین فرزندش می‌میرد، و در سال ۱۹۱۴، مادرش را از دست می‌دهد. همان سال، به روانکاوی پناه برد. جنگ جهانی اول باعث شد این آشنایی عملی با روانکاوی، نیمه کاره بماند. در ۱۹۲۴، و بعد از طلاق گرفتن از همسرش، دوباره به روانکاوی پناه برد. نُه ماه بعد، روانکاوش درگذشت. این عزای آخر، بشدت روی کلاین تاثیر گذاشت. او روانکاوی خود را در انگلستان به پایان برد. در ۱۹۲۶، در انگلستان خانه گرفت و تا زمان مرگش، در سال ۱۹۶۰، در ۷۸ سالگی، در آنجا ماند.

Melanie_Klein_1952

o در ۱۹۱۹، و بعد از ارایهٔ اولین مقالهٔ خود، به عضویت انجمن روانکاوی بوداپست درآمد. اسم مقالهٔ وی، “رشد یک کودک” بود. در ۱۹۲۳، به عنوان عضو صاحب رأی انجمن روانکاوی برلین شد. در ۱۹۲۷، بعد از سکنی گزیدن در لندن، مکتب خودش را تاسیس کرد و در آن، به تدریس نظریهٔ خودش پرداخت. این کار باعث تحسین از سوی عده‌ای شد، اما باعث جنجال و ناراحتی از سوی عده‌ای دیگر، از جمله، آنا فروید، شد. کلاین تعداد زیادی مقاله و کتاب نوشت، از جمله، کتاب «روانکاوی کودکان»، که همزمان به انگلیسی و آلمانی چاپ شد. کلاین به عنوان یک نظریه پرداز، یک روانکاو، و یک استاد روانکاوی، چهره ای مهم در روانکاوی است و کارهایش هنوز مورد استناد قرار می‌گیرد. او جزو اولین روانکاوان کودک بود. او استاد جان بالبی بود.

• جان بالبی John Bowlby ، بنیانگذار نظریه دلبستگی Attachment Theory، یک روانپزشک و روان تحلیل گر انگلیسی بود. وی که به رشد کودکان علاقه داشت، در دوران دانشجویی برای کودکان ناسازگار Maladapted کار میکرد. او به مسئله جدایی کودکان از آشنایان علاقه مند شد. او معتقد بود که رفتار دلبستگی در نوزادان یک رفتار تکاملی است که موجب زنده ماندن آن ها می شود.

John-Bowlby3

• جان بالبی در ۱۹۰۷ (1990-) میلادی در لندن متولد شد. خانواده او از طبقه متوسط بالای اجتماعی بودند. پدرش آنتونی بالبی جراح بود و جان چهارمین فرزند از شش فرزند خانواده بود. مادر بالبی زن منضبط و سخت‌گیری بود كه جان اجازه داشت فقط روزی یك ساعت هنگام صرف چای او را ملاقات كند، زیرا معتقد بود كه ممكن است بچه‌ لوس شود و این لوس شدن برای وی خطرناك خواهد بود. از همین رو بالبی توجه و عاطفه كمی از مادرش دریافت می‌كرد.

o بالبی چهار ساله بود كه اولین پرستار او كه بسیار هم مورد علاقه وی بود، خانواده آن‌ها را ترك كرد. بعدها بالبی از این تراژدی همانند از دست دادن مادر یاد كرد. پدرش به عنوان جراح مجبور بود در جنگ كار كند بنابراین او را در ۷ سالگی به مدرسه شبانه‌روزی فرستادند. پس از اتمام مدرسه در كالج سلطنتی ناوال تحصیل كرد.

o بالبی، بنا به پیشنهاد و توصیه پدرش، برای تحصیل در رشته پزشكی به دانشگاه كمبریج Trinity College, Cambridge رفت. در ۱۹۲۹ پس از به پایان رساندن تحصیلات پزشكی به عنوان یك كار تكمیلی به مدت یكسال با نوجوانان محروم از مادر Maternal Deprivation كار كرد. سپس به مادسلی Maudsley Hospital رفت و به مطالعه روانپزشكی پرداخت. مطالعه روانپزشكی و روانكاوی برای بالبی بستر و فضایی فراهم كرد تا بتواند ایده‌هایش را رشد دهد. او و همكارانش در كلینیك راهنمایی كودك عقیده داشتند كه تجربیات اولیه كودك در خانواده برای رشد سالم او اهمیت به سزایی دارد.

o بالبی و همکارش مشاهده كردند كه كودكان هنگام جدایی از مادرشان، آشفتگی و اضطراب زیادی نشان می‌دهند، حتی اگر توسط شخص دیگری تغذیه و مراقبت شوند. سئوال بالبی این بود كه چرا مادر تا این حد برای كودك مهم است؟

o بالبی با الهام از دیدگاه‌های زیست شناختی، كردار شناختی، روان شناسی رشد، علم شناخت و سیستم‌های كنترلی موضوع جدیدی را مطرح نمود.  بالبی همه این رشته‌ها را درهم آمیخت و یك نظریه جدید ساخت. اینكه ساز و كارهای زیربنایی دلبستگی نوزاد به مادر، اساساً نتیجه‌ای است از فشارهای تكاملی؛ به نظر بالبی این چسبیدن كودك به مادر (بخصوص زمانی‌كه جدایی صورت می‌گیرد) ناشی از فرایند یادگیری و تداعی آن نیست. از نظر بالبی اضطراب جدایی زمانی تجربه می‌شود كه رفتار دلبستگی فعال می‌شود و نمی‌تواند خاتمه یابد مگر اینكه تجدید دیدار با شخص وابسته صورت گیرد.

o برخلاف روانكاوها، بالبی معتقد بود كه اضطراب جدایی مفرط Acute Separation Anxiety ، اغلب ناشی از تجربیات خصمانه خانوادگی است. مثل:
i. تهدیدهای مكرر به ترك كردن كودك،
ii. طرد از جانب والدین،
iii. بیماری خواهر و برادرها یا والدین،
iv. مرگ والدین یا خواهر و برادر. بخصوص اگر كودك احساس كند كه خودش مسئول این اتفاقات بوده است.

o بالبی توانست نشان دهد كه دلبستگی اولیه از طریق «مرحله دهانی» فروید به جود نمی‌آید بلكه یك راهكار ذاتی است كه تماس و عشق مادری را ایجاد می‌كند.

• بالبی همراه با ماری اینسورت توانست نظریه دلبستگی را پایه‌گذاری كند. به نظر بالبی، دلبستگی تا زندگی بزرگسالی ادامه می‌یابد. او در مقاله‌ای نوشت قرائتی وجود دارد مبنی بر اینكه انسان‌ها در هر سنی كه باشند شادترین زمان زندگی‌شان زمانی است كه مطمئن هستند كه كسی را در كنار خود دارند كه می‌توانند به او تكیه كنند و هنگام مشكلات از او كمك بگیرند. ماری اینزورث یا اينسورث شاگرد بالبی بود که سبک های دلبستگی را مطرح کرد و باعث گسترش نظریه دلبستگی شد.

• در خلال دهه ۱۹۷۰، مری آینزوُرث کارهای قبلی بالبی را توسعه بخشید.  او مطالعه خود را «وضعیت عجیب» یا موقعیت ناآشنا Strange Situation نامید.  در این مطالعه، کودکان بین ۱۲ تا ۱۸ ماهه زیر نظر قرار گرفتند و واکنش آن‌ها به وضعیتی که مدّت کوتاهی تنها مانده و سپس به آغوش مادرشان بازمی‌گشتند، مورد بررسی قرار گرفت.

Mary Ainsworth

o بر پایه این مطالعات، آینزوُرث چنین نتیجه‌گیری کرد که سه سبک عمده دلبستگی وجود دارد:

i.    دلبستگی مطمئن، Secure Attachment
ii.   دلبستگی دوسوگرا- نامطمئن Anxious-Resistant Insecure Attachment
iii.  دلبستگی اجتنابی- نامطمئن. Anxious-Avoidant Insecure Attachment

o بعداً در سال ۱۹۸۶ مِین Mary Main ، سبک چهارمی را نیز به نام :

iv.  دلبستگی سازمان نیافته- نامطمئن Disorganized-Disoriented Attachment به سه سبک قبلی افزود.

Mary-Main

o پژوهش‌های متعدد بعدی، نتیجه‌گیری‌های آینزوُرث را تأیید کرده و مشخص نموده‌اند که سبک‌های دلبستگی اولیه بر روی رفتارهای بعدی در زندگی تأثیر گذارند.

2016-08-21 14.58.31

مفاهیم نظریه دلبستگی و كردارشناسی

مفاهیم نظریه دلبستگی و كردارشناسی

• بدون شک نظریه دلبستگی یکی از برجسته ترین و مهمترین دستاوردهای روانشناسی معاصر است. برخی محققان نظریه دلبستگی را به عنوان رستاخیز دوباره روانکاوی و عامل مهم احیای دوباره این مکتب میدانند. از نظر جان بالبی دلبستگی یکی از نیازهای بنیادین انسان است.

• از جمله مهم‌ترین عواملی كه تعیین كننده شخصیت فرد در بزرگسالی است، رابطه او با مراقب Primary Caregiver یا مادرش است. وجود یا عدم وجود این رابطه و همچنین چگونگی و كیفیت این رابطه بین نوزاد و مراقب او مورد توجه بسیاری از روانكاران و روانشناسانی نظیر فروید، ملانی كلاین، سالیوان، اریكسون و بالبی قرار گرفته است؛ كه در این بین بالبی به طور منظم و منسجم به مطالعه و بررسی این رابطه تحت عنوان دلبستگی پرداخته است.

o دلبستگی مفهومی است كه ریشه در كارهای كردار شناسان دارد و دارای بار مفهومی روان تحلیل گرایانه نیز است. بالبی تاكید می‌كند كه هیجان‌ها جزء اساسی دلبستگی هستند و نیز كودكان دارای دلبستگی ایمنی Secure Attachment ، دارای تجارب سرشار از ایمنی و به دور از اضطراب مختل كننده هستند. در مقابل، كودكان دارای دلبستگی ناایمن Insecure Attachment (اجتنابی و دو سوگرا) دنیا را محیطی ناامن و استرس‌زا تصور كرده و توانایی موثر و سازنده‌ با مشكلات و موقعیت‌های تنش‌زا را ندارند.

o به طور كلی كودكان با سبك دلبستگی ایمن Secure، خواهان تعامل و همكاری و رفتار چسبندگی Clinging به مراقب خود بوده و در حضور او احساس راحتی می‌كنند.
o كودكان با سبك دلبستگی اجتنابی Avoidant از این كه به رابطه دوسویه با مراقب خویش بپردازند اجتناب كرده و رفتاری حاكی از عدم راحتی نشان می‌دهند.
o كودكان با سبك دلبستگی ناایمن دو سو گرا Anxious-Resistant رفتار متعارض با مراقب خویش نشان می‌دهند، كه از یك طرف خواهان گرایش به مراقب و تعامل با او بوده و از سوی دیگر خواستار گریز یا اجتناب از او هستند.

o به طور كلی می‌توان گفت یكی از عوامل شكل‌گیری شخصیت در بزرگسالی كیفیت دلبستگی در زمان كودكی فرد می‌باشد؛ از این رو پرداختن به نظریه دلبستگی می‌تواند راهی برای مطالعات موردنظر در زمینه رشد و شكل‌گیری شخصیت افراد در آینده باشد.

تئوری اِتولژی Ethology یا كردارشناسی

• تئوری اِتولژی یا كردارشناسی ریشه در الگوواره یا پارادایم Paradigm كاركردگرایی دارد، o سر سلسله این تئوری چارلز داروین (1882- 1809) Charles Darwin می باشد.

مفاهیم عمده

 الگوواره Paradigm:

o سرمشق و الگوی مسلط و چارچوب فکری و فرهنگی است که مجموعه‌ای از الگوها و نظریه‌ها را برای یک گروه یا یک جامعه شکل داده‌اند. هر گروه یا جامعه، «واقعیات» پیرامون خود را در چارچوب الگوواره‌ای که به آن عادت کرده تحلیل و توصیف می‌کند. ﭘﺎﺭﺍﺩﺍﻳﻢ ﺍﺯ ﺟﺪﻳﺪﺗﺮﻳﻦ ﻣﻔﺎﻫﻴﻤﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﻮﺯﻩ ﻋﻠﻮﻡ ﻭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺷﻨﺎﺳﻰ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. الگوواره‌هایی که از زمان‌های قدیم موجود بوده‌اند از طریق آموزش محیط به افراد، برای فرد به صورت چارچوب‌هایی «بدیهی» در می‌آیند.

 اِتولژی Ethology:

o بررسی رفتار جانوران و انسان در یك زمینه تكاملی است.

• اِتولژیست (كردار شناس):  دانشمندان زیستی- رفتاری كه به مطالعه انواع خاص رفتار ذاتی یك ارگانیسم Organism در محیط طبیعیNatural environment او می‌پردازند و می‌كوشند تا آن رفتارها را برحسب اصول تكاملی Evolution تبیین كنند. آنان این نكته را مورد توجه قرار دادند كه درك كاملی از رفتار تنها در صورتی امكان‌پذیر است كه هم تمایلات آموخته شده و هم تمایلات ناآموخته جاندار در نظر گرفته شوند.

 رواشناسی تكاملی Evolutionary Psychology:

o نظامی كه پدیده‌های روانشناختی و رفتاری (هیجان‌ها، یادگیری، شناخت و مانند این‌ها) را به عنوان محصول انتخاب طبیعی مورد ملاحظه قرارمی‌دهد.

 انتخاب طبیعی Natural Selection:

فرایند پیشنهادی داروین كه به واسطه آن تغییرات قابل انتقال از طریق وراثت (سازگاری‌ها) دردرون یك نوع جاندار تولید مثل را برای افرادی كه آن تغییرات را دارا هستند سهولت می‌بخشد و بنابراین در نسل‌های بعدی آن نوع با فراوانی بیشتری یافت می شود.

روش شناسی Methodology :

o روش‌شناسی یا متدولوژی وسیله شناخت هر علم است. روش‌شناسی در مفهوم مطلق خود به روش‌هایی گفته می‌شود که برای رسیدن به شناخت علمی از آن‌ها استفاده می‌شود و روش‌شناسی هر علم نیز روش‌های مناسب و پذیرفته آن علم برای شناخت هنجارها و قواعد آن است. روش‌های شناخت را باید از روش‌ها و فنون اجرای آن‌ها متمایز دانست، چرا که اجرای هر قاعده پس از شناخت آن قاعده ممکن می‌گردد.

o اتولژیست‌ها یا كردار شناسان اعتقاد دارند كه ما تنها در صورتی كه جانور را در جایگاه طبیعی او مطالعه كنیم، می‌توانیم رفتار وی را دریابیم. تنها به این طریق ما می‌توانیم ببینیم كه چگونه الگوهای رفتاری یك جانور آشكار می‌شوند و چگونه آن‌ها در خدمت سازگاری گونه می‌باشند. برای نمونه ما نمی‌توانیم بفهمیم چرا پرندگان در یك جای مخصوص لانه می سازند، مگر اینكه ببینیم چگونه چنین رفتاری، گونه را در محیط طبیعی از صیادان حفظ می‌كند.  روانشناسانی كه جانوران را تنها در آزمایشگاه‌های خود مطالعه می‌كنند چیزهای زیادی را از دست می‌دهند. بسیاری از گونه‌ها در هنگام اسارت حتی تولید مثل نمی‌كنند و معمولاً موقعیتی پیش نمی‌آید كه لانه‌سازی، جفت‌یابی، رفتار محدوده‌ای یا والدی را در آنان مشاهده كرد. اتولژیست یا كردار شناس رفتار ویژه جانور را مشاهده می‌كند و سپس این رفتار را با رفتار گونه‌های دیگر می‌سنجد. اتولژیست تنها پس از آنكه مقدار معتنابهی اطلاعات توصیفی به دست آورد، می‌كوشد كه تجربه‌هایی برای آزمودن اندیشه‌های خود ترتیب دهد و یا قوانین عمومی را جمع‌بندی كند.

رفتار غریزی Instinctive Behavior :

o اتولژیست‌ها به غرایز توجه دارند. آن‌ها تنها دسته ویژه‌ای از رفتار غیراكتسابی را غریزه فرض می‌كنند، نه هر رفتار غیراكتسابی را. در مرحله نخست، یك غریزه به وسیله یك محرك ویژه خارجی به كار می‌افتد. دیگر اینكه غرایز ویژه گونه هستند، بدین معنی كه الگوهای خاص رفتاری تنها در اعضای یك گونه ویژه یافت می‌شود. رفتارها همیشه شامل برخی «الگوهای ثابت فعالیت» Fixed Action Patterns یعنی برخی اجزای حركتی كلیشه‌ای است مانند ژست‌های جنگیدن، رفتار جفت‌یابی و روش‌های تعقیب همیشه شامل برخی جنبه‌های ثابت است.

o یك غریزه از یك انگیزه عمومی همچون گرسنگی متفاوت است زیرا غریزه گرسنگی در بسیاری از گونه‌ها یافت می‌شود و مختص یك گونه نیست. غرایز در ضمن از بازتاب Reflex متفاوت به نظر می‌رسند.  غرایز ممكن است شامل بازتاب‌هایی شود اما در ضمن می‌تواند پیچیده‌تر باشد به علاوه یك بازتاب همچون پلك زدن می‌تواند به وسیله محرك‌های فراوان آشكار شود و یك عامل آزاد كننده خارجی ویژه در كار نیست.

o اتولژیست معتقد است كه غرایز چون در محیط‌های معین، انطباقی بوده‌اند، ظاهر شده و تكامل یافته‌اند و غرایز برای رشد كامل به محیط مساعد نیاز دارند یعنی محیط مهم است.  آنچه آن‌ها ابراز می‌كنند این است كه جزء ذاتی رفتارهای غریزی مهم است و دیگر اینكه در محیطی كه غریزه از پیش برای آن انطباق یافته است، غریزه بدون كاربرد و شرطی سازی یا آموختن ظاهر خواهد شد.

o رفتار غریزی رفتاری است غیر اکتسابی که توسط محرک خاصی راه اندازی می شود. یکی از مفروضه های اتولوژی این است که رفتار مجموعه ذخایر ژنتیک رفتاری برای بروز نیازمند محرک های محیطی ویژهای به نام محرک های رها ساز هستند. به عنوان مثال رفتار مادرانه بو قولمون برای بروز و فعال شدن نیازمند جیک جیک جوجه هایش است.

نقش پذیری: Imprinting

o نقش‌پذیری شکل خاصی از یادگیری است که در دورهٔ مشخصی از زندگی یک جانور رخ می‌دهد و ارتباط تنگاتنگی با رفتار غریزی دارد. در بسیاری موارد، واكنش پذیری جانور به آزاد كننده‌های اختصاصی، ذاتی یا درونی است. اما در موارد بسیار دیگر، جنبه‌های مهم محرك‌های آزاد سازنده غرایز اجتماعی طی یك دوره حساسیت‌پذیری و در ابتدای زندگی كسب می‌شود. نقش‌پذیری در حین یك «دوره حساس» روی می‌دهد. نقش‌پذیری، پیش از هر چیزی نوعی یادگیری است. این فرایندی است كه به وسیله آن ویژگی‌های تحریكی آزاد كننده‌های اجتماعی از طریق تجربه در ذهن حك می‌شود. این نوع یادگیری همیشگی و دیرپا است كه تنها در حین یك دوره حساس كه به وسیله رشد و بلوغ معین می‌شود روی می‌دهد، كه نوعی یادگیری محسوب می‌شود. واکنشهای جاندار در مقابل محرک ها رها ساز در طول دوره خاصی از زندگی روی می دهد و قبل و بعد از این زمان دیگر رخ نمی دهد. مثل رفتار دنبال کردن شئء محرک توسط جوجه اردک ها به طور خلاصه نقش پزیری نوع ویژه ای از یادگیری است که در دوره ویژه ای از سالهای آغاز عمر آموخته شده
و دوران بعد را تحت تاثیر قرار می دهد .

دوره های حساس رشد: Sensitive Developmental Periods

o این دوره مناسب ترین زمان برای بروز توانمندی های ویژه است در این دوره فرد آمادگی پذیرش تأثیرات محیطی را دارد.

پناهگاه امن: Safe Haven

o هنگامی که کودک احساس خطر می کند یا می ترسد می تواند نزدیک پرستار یا مراقبش باز گردد و احساس آرامش کند.

پایه مطمئن : Safe Base

o مراقب یا پرستار پایه مطمئن و قابل اتکایی برای کودک به وجود می آورد تا به کشف جهان بپردازد.

حفظ نزدیکی: Proximity

o کودک سعی می کند که نزدیک مراقب یا پرستارش بماند و این امر به او احساس امنیت می دهد.

اندوه جدایی: Separation Despair

o هنگامی که کودک از پرستار جدا می شود ناراحت و اندوهگین می شود.

دلبستگی و ژنتیک Genetic Inheritance

o ظرفیت دلبستگی که دلبستگی را شکل داده و تعیین می کند اکثرا ژنتیکی هستند کشاننده بقاء برای همه انواع جانداران اساسی است. نوزادان بی دفاع هستند و باید وابسته به مراقبی برای زنده ماندن باشند. محتوای این وابستگی اولیه و پاسخ به مادر به این وابستگی رابطه را گسترش می دهد که برای بقا حیاتی است. مادری با سلامت فیزیکی و هیجانی، نوزاد را به سمت خود جذب خواهد کرد. وی تعلق فیزیکی به بوئیدن –در آغوش گرفتن-تکان دادن- زل زدن به نوازش را حس می کند. در مقابل نوزاد به آغوش وی پناه می برد -زمزمه کردن- لبخند زدن- مکیدن و در آغوش مادر ماندن پاسخ می دهد.

تجربیات دلبستگی Attachment Experiences

o اعمال :
i. نگهداری.
ii. تکان دادن.
iii. آواز خواندن برای بچه. غذا دادن به نوزاد .
iv. زُل زدن.
v. بوسه زدن نوزاد.
و دیگر رفتارها پرورشی در ارتباط برقرار کردن با نوزاد و کودکان تجربیات دلبستگی است.

o عوامل حیاتی برای دلبستگی شامل:
i. زمان با هم بودن .
ii. تعامل رودررو.
iii. تماس چشمی .
iv. مجاورت بدنی.
v. لمس کردن .
vi. دیگر تجربیات حسی اولیه چون بوئیدن. صدا زدن.
vii. چسبیدن است.

o دانشمندان معتقدند که مهمترین عامل در ایجاد دلبستگی تماس بدنی است. جای شگفتی نیست که :
i. نگاه داشتن بچه.
ii. تکان دادن بچه .
iii. لبخند زدن.
iv. بوئیدن .
v. لالائی خواندن.

همه باعث فعالیت نوروشیمیایی خاص در مغز می شود. این فعالیتهای نوروشیمیایی به ارگانهای نرمالی از سیستمهای مغزی که مسئول دلبستگی هستند ختم می شوند. در طول سه سال اول زندگی مغز انسان به اندازه ۹۰درصد مغز یک بزرگ سال رشد می کند و اکثر سیستم ها و ساختار ها در جاهائی که در آینده مسول زیر بنائی هیجانی و رفتاری و اجتمایی و فیزیولوژیک اوست قرار بگیرد.

o چهار اصل کلی نشاندهنده رشد دلبستگی است: Developing Attachment

۱) نگاه خاص و تمایز یافته به برخی از صور در مقایسه با اشکال و صور دیگر و پایه اشیاء در حال حرکت و تکان خوردن.
۲) تشخیص دادن قیافه های آشنا از غریبه.
۳) گرایش به نزدیک شدن به آشنا و دور شدن از غریبه.
۴) پس خوراند به نتایج یعنی برخی از نتایج موجب تکرار فرکانس های رفتاری می گردند و برخی دیگر آن را کاهش می دهند.

دلبستگی به عنوان نقش‌پذیری در كودكان

o بالبی می‌گوید پیوستگی یا دلبستگی Attachment سیری مشابه با نقش‌پذیری Imprinting در جانوران است. نقش‌پذیری فرایندی است كه جانوران كم سال به وسیله آن هدف‌های واكنش‌های اجتماعی خود را می‌آموزند.  آنان در ابتدا تمایلی به تعقیب اشیاء فراوان دارند اما این گستره به سرعت محدود می‌شود. در پایان دوره نقش‌پذیری، جانوران كم سال اغلب به یك فرد واحد پیوسته شده‌، كه معمولاً همان مادر است.

o كودكان انسان‌ها در نخستین هفته‌های زندگی نمی‌توانند اشیاء را به طور فعال از طریق حركت خود تعقیب كنند اما آنان نسبت به مردمان واكنش‌های اجتماعی مستقیم انجام می‌دهند. آنان می‌خندند، اصواتی از دهان خارج می‌كنند، در بر می‌گیرند، می‌گریند و غیره. آنان در ابتدا واكنش های خود را به سوی همه كس معطوف می‌كنند اما در شش ماهگی آنان پیوستگی و دلبستگی خود را روی چند فرد آشنای معدود و پیش از همه روی یك فرد متمركز می‌كنند.
o آنگاه ترس از بیگانگان در آنان آشكار می‌شود. سپس همان‌گونه كه در جانوران دیده می‌شود ترس از بیگانگان میزان احتمالات برای تشكیل دلبستگی ‌های نو را محدود می‌كند. كودكان از آن پس مراقب حضور و غیاب فرد عمده مورد دلبستگی خود هستند و برای تداوم نزدیكی به این فرد یك دستگاه تعقیبی تصحیح شونده به وسیله هدف را برقرار می‌سازند.

مبنای نظری دلبستگی

o پیدایش دلبستگی و رشد آن را می‌توان از دیدگاه‌های روان تحلیل‌گری Psychoanalysis ، كردار شناسی Ethology و رفتارگرایی Behaviorism بررسی نمود. همه این نظریه‌های تحولی به گونه‌ای به رابطه اولیه كودك-مادر و تأثیر سازنده یا مخرب آن بر هیجانات، عواطف و رفتار و در مجموع شخصیت كودكی و بزرگسالی افراد تاكید داشته‌اند. رابطه مادر-كودك مهم‌ترین اصلی است كه در رشد شخصیت انسان مورد تأكید اكثر روانشناسان قرار گرفته است. در نظریات مختلف روانشناسی جهت توصیف روابط والد-فرزند اصطلاحات مختلفی به كار گرفته شده است: روابط موضوعی، وابستگی و دلبستگی. اگر چه این واژه‌ها مترادف نیستند؛ اما در معنی تا حدودی با یكدیگر هم‌پوشی دارند؛ هر چند هر یك از این كلمات در فرمول‌بندی نظری خود مفهوم ویژه‌ای دارند.

اساس زیستی نظریه دلبستگی Psychobiology of Attachment

o موضوع اصلی نظریه دلبستگی این است كه برای دلبستگی یك اساس زیستی در نظر گرفته شده كه به موجب آن بالبی معتقد است كه رفتار انسان‌ها با یك سری سیستم‌های كنترل رفتاری تنظیم می‌شود. «سیستم‌های كنترل رفتاری» Controlled Behavioral Systems به عنوان سیستم‌های كنترلی و تنظیم كننده عمل می‌كنند، بدین معنی كه سیستم كنترل با یك سری ویژگی‌های محیطی، روشن یا فعال می شود. این فعال شدن یا روشن شدن سیستم، موجب اعمال خاصی می‌شود كه منجر به رسیدن فرد به یك هدف می‌شوند. هنگامی كه فرد به هدف رسید، سیسم كنترل، غیرفعال می‌شود سیستم‌های كنترل رفتار، رفتارها را سازمان‌دهی Organize می‌كنند و به آن‌ها جهت می‌دهند كه همین سازماندهی و جهت‌دهی برای تطابق و سازگاری بشر ارزش حیاتی دارد.

o بالبی معتقد است سیستم كنترل دلبستگی Attachment Behavioural System مانند ترموستات عمل می‌كند كه دارای سنسورهایی است كه دمای كنونی را اندازه‌گیری و آن را با یك سطح استاندارد مقایسه می‌كند. اگر درجه دما، پایین‌تر از سطح استاندارد بود، سیستم را روشن می‌كند، اگر دمای كنونی بالاتر از سطح استاندارد باشد، سیستم را خاموش می‌كند و دما را نزدیك به موقعیت مورد هدف (استاندارد) نگاه می‌دارد.

هموستازی رفتار Homeostasis

o بالبی در مورد هم‌ایستایی یا هموستازی رفتار نیز صحبت كرد. هم‌ایستایی یا هومئوستازی، که توسط فیزیولوژیست‌ها به معنای حفظ شرایط پایدار و ثابت در محیط داخلی به کار برده می‌شود، ویژگی‌ای یک سامانه است که محیط داخلی خود را تنظیم می‌کند و تمایل به حفظ وضعیت ثابت و پایدار دارد، از جمله حفظ ویژگی‌هایی مانند دما یا پی‌اچ است. این حفظ پایداری می‌تواند در یک سیستم باز یا بسته باشد. اصولاً همه‌ اعضای بدن اعمالی انجام می‌دهند که به حفظ این شرایط ثابت کمک می‌کند. برای مثال، ریه‌ها اکسیژن مایع خارج سلولی را تامین می‌کنند تا جایگزین اکسیژن مصرف شده توسط سلول‌ها شود، کلیه‌ها غلظت یون‌ها را ثابت نگاه می‌دارند و سیستم گوارش،مواد غذایی را تامین می‌کند.

o بالبی عنوان نمود كه «هموستازی رفتار» عبارت است از تمایل كودك خردسال به ادامه مجاورت با شخص مورد علاقه، بالبی اظهار داشت كه این درجه دما- هدف مورد نظر سیستم دلبستگی- بسته به شرایط زمانی تغییر می‌كند. نوزاد انسان از ابتدای تولد رفتارهای خاصی دارد كه بر انگیزاننده هستند زیرا موجب مجاورت بین مادر و نوزاد می‌شود. این رفتارها «رفتارهای دلبستگی» Attachment Behaviors نامیده می‌شود.

اینسورت شانزده نوع از این رفتارها را نام برد . مثل گریه، لبخند زدن، لمس كردن…  كودك بعد از ۶ ماهگی قادر می‌شود تا رفتارهای خود را براساس تعیین هدف و به سمت هدف سازماندهی كند/ روشی كه از طریق آن رفتارهای دلبستگی- با سایر رفتارها- نسبت به شخص مورد علاقه سازماندهی می‌شود
«الگوهای دلبستگی» Patterns of Attachment نامیده می‌شود.

نظریه دلبستگی بالبی

نظریه دلبستگی بالبی

Attachment Theory – John Bowlby

John-Bowlby6

تعریف دلبستگی

• به طور كلی دلبستگی Attachment را می‌توان جوّ هیجانی حاكم بر روابط كودك با مراقبش Primary Caregiver تعریف كرد. این كه كودك مراقب خود را كه معمولاً مادر اوست، می‌جوید و به او می‌چسبد، مؤید وجود دلبستگی میان آن‌ها است. نوزادان معمولاً تا پایان ماه اول عمر خود شروع به نشان دادن چنین رفتاری می‌كنند و این رفتار برای تسریع نزدیكی به فرد مطلوب طراحی شده است. پیوند Human Bonding را گاه مترادف با دلبستگی بكار می‌برند، درحالی كه این دو پدیده متفاوت هستند.  پیوند به احساس مادر درباره نوزادش Maternal Bonding مربوط است و با دلبستگی فرق دارد.  مادر به طور طبیعی نوزاد را منبع احساس امنیت تلقی نمی‌كند و به او تكیه نمی‌كند، در حالی كه در دلبستگی چنین است.

پژوهش‌ها نشان داده‌اند كه پیوند مادر با نوزاد زمانی شكل می‌گیرد كه تماس پوستی با سایر انواع تماس نظیر صوتی یا چشمی برقرار می‌شود. برخی محققان به این نتیجه رسیده‌اند كه اگر مادر بلافاصله پس از تولد نوزادش، تماس پوستی و بدنی با او داشته باشد، پیوند قوی‌تری برقرار می‌كند و ممكن است مراقبت‌هایش را با توجه بیشتری انجام دهد.

• نظریه دلبستگی‌ بر این باور است كه دلبستگی، پیوندی جهان شمول است و در تمام انسان‌ها وجود دارد. بدین معنی كه انسان‌ها تحت تاثیر پیوندهای دلبستگی‌شان هستند. بالبی معتقد است كه یك شخص برای رشد سالم نیاز به پیوند عاطفی دارد.  ایجاد احساس امنیت در كودك، پایه‌ای برای سلامت روانی وی می‌باشد. رابطه ناایمن موجب:
i. بی‌اعتمادی Distrust ،
ii. مشكل در هماهنگی Effectively Regulate Feelings و Coregulation
iii. حساس بودن Sensitivity
iv. نارضایتی هیجانی در روابط عاشقانه Uncomfortable with Emotional Closeness می‌شود.

• روابط دلبستگی نقش بسیار مهمی در احساس امنیت ما دارند. در كودكان، رابطه دلبستگی با والدین برقرار می‌شود . در بزرگسالان، رابطه دلبستگی با یك زوج برقرار می‌شود. روانشناسان بر روابط كودكان با كسانی كه مراقبت از آنان را برعهده دارند تاكید كرده‌اند و این كنش‌های متقابل را اساسِ عمدهِ رشدِ عاطفی Emotional Growth و رشدِ شناختی Cognitive Growth قلمداد نموده‌اند. این نظریه پردازان تاكنون تمام توجه خود را بر مادر كودك به عنوان كسی كه محبت، توجه، مراقبت و احساس امنیت یا عدم امنیتی كه به كودك می‌دهد اهمیتی اساسی دارد متمركز كرده‌اند.

o دلبستگی یك نظام رفتاری Behaviour System است كه بالبی برای اولین بار آن را از كردارشناسی طبیعی Natural Ethology گرفت. دلبستگی، پیوند عاطفی بین كودك درحال رشد و مادری است كه مسئولیت اساسی را در مراقبت كودك برعهده دارد. طبق نظر بالبی دلبستگی زمانی به وجود می‌آید كه رابطه گرم، صمیمانه و پایا بین كودك و مادر، كه برای هر دو رضایت‌بخش و مایه خوشی است وجود داشته باشد.

• علایم دلبستگی كودك به پرستارش Caregiver در سه پدیده معتبر مشهود است:

i. اول این كه یك تكیه‌گاه Emotional Support، بهتر از هر شخص دیگری می‌تواند كودك را آرام كند.
ii. دوم این كه برای بازی یا حرف زدن، بیش از هر شخص دیگری به سراغ تكیه‌گاهشان می‌روند.
iii. كودكان در حضور تكیه‌گاه، كمتر احساس‌ ترس می‌كنند تا در غیاب او.

o بالبی معتقد است كه رفتار وابستگی منشأ زیستی دارد و اساس پیوندهای عاطفی درازمدت را تشكیل می‌دهد؛ زیرا بر اثر دلبستگی و رابطه نزدیك كودك و مادر، شانس بقای كودك افزایش می‌یابد.

o آینزورث رفتارهای دلبستگی را مشتمل بر گریه كردن، لبخند زدن، آواگری، جهت‌یابی چشمی، گریه به هنگام ترك الگوی دلبستگی، دنبال كردن، تقلید كرذن، پنهان كردن صورت در آغوش، چسبیدن، بلند كردن بازوها به هنگام سلام، به هم زدن دست‌ها هنگام حركت به سمت مادر می‌داند .

• نظریه بالبی بر روی سه اصل پایه‌ریزی شده است،

i. نوزاد انسان با خزانه‌ای از رفتارها كه به مجاور شدن با دیگر افراد جهت‌دهی می‌شود، متولد می‌شوند تا برای آن‌ها یك «پایگاه امن» به منظور جستجو كردن محیط فراهم نماید.

ii. مجاور بودن به دیگران، آن‌ها را دسترس‌پذیر می‌كند تا نیازهای دلبستگی نوزادان را برآورده كنند.

iii. تجارب با افراد مهم جهت تعمیم به روابط جدید درونی سازی می‌شود.

o در واقع قصد اصلی و اولیه نظریه پردازان دلبستگی این بود كه علت ایجاد نزدیكی و رابطه نوزاد با مادر، نه به دلیل نیاز به غذا و تامین سلامت جسمی نوزاد است؛ بلكه ایجاد نوعی رابطه امن و كسب امنیت روانی نوزاد است كه بین مادر و فرزند چنین رابطه گرم و سرشار از صمیمیت ایجاد می‌شود. به تعبیر روانكاوانه، پستان مادر، نخستین موضوع میل جنسی كودك است.  عمل مكیدن شیر نه فقط احتیاج به غذای كودك را مرتفع می‌كند، بلكه خود عمل مكیدن به كودك لذت می‌دهد. كودك هنگام مكیدن شیر متوجه می‌شود كه تحریك دهان و لب‌ها به او لذت می‌دهند بدون اینكه تحریك همراه با به دست آوردن غذا باشد. یك نمونه این احساس این است كه كودك شست خودش را می‌مكد. عمل مكیدن شست نشان می‌دهد كه لذتی كه كودك از پستان مادر یا پستانك می‌برد فقط لذت بر طرف كردن در احتیاج گرسنگی‌اش نیست، بلكه تحریك خود مخاط دهان برای كودك لذت‌بخش است؛ و گرنه همین كه كودك مشاهده می‌كرد كه مكیدن شست، آمدن شیر را به همراه ندارد، این عمل را متوقف می‌ساخت.

• هدف اصلی بالبی این بود كه بهداشت روانی را رشد دهد. نوزاد و كودك خردسال باید رابطه گرم و صمیمی و مداوم را با مادرش تجربه كند كه در این رابطه هر دو احساس رضایت و لذت كنند.

19877824
نظریه دلبستگی

• بالبی در ۱۹۶۹ نظریه دلبستگی را مطرح كرد. به نظر او روابط اجتماعی Social Interactions از طریق پاسخ Response، نیازهای زیست شناختی و رواشناختی مادر و كودك پدید می‌آیند. از نوزاد انسان رفتارهایی سر می‌زند كه باعث می شود اطرافیان از او مراقبت كنند و در كنارش بمانند.  این رفتارها شامل گریستن، خندیدن و سینه‌خیز رفتن به طرف دیگران می‌شود.

• از نظر تكاملی، این الگوها ارزش «انطباقی» دارند Evolutionary Adaptedness. زیرا همین رفتارها باعث می‌شوند كه از كودكان مراقبت لازم بعمل آید تا زنده بمانند. در هفته‌های اول زندگی، نوزاد تقریباً به طور كامل به مادر وابسته Dependent است . اما هنوز به مادر دلبسته Attached نشده است. ایجاد دلبستگی تقریباً از ۶ ماهگی شروع می‌شود. این وابستگی، كم و بیش با رشد كودك، كاهش پیدا می‌كند. در واقع به نقش دلبستگی در ترغیب احساس ایمنی Feel Secure تاكید شده است.

• وابستگی موجب مستقل شدن Independence كودك می‌گردد و بدین صورت بالبی وابستگی Dependence را از دلبستگی Attachment متمایز نمود. تفاوت دیگر این دو مفهوم این است كه وابستگی Dependence در مرحله ناپختگی صورت می‌گیرد. اما دلبستگی نیاز به كمی پختگی و رسش دارد. نتیجه عمده كنش متقابل بین مادر و كودك، به وجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین فرزند و مادر است. این دلبستگی و ارتباط عاطفی با مادر است كه سبب می‌شود كودك به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد. بخصوص هنگامی كه احساس ترس و عدم اطمینان می‌كند، همه كودكان بهنجار احساس دلبستگی پیدا می‌كنند و دلبسته شدن شالوده رشد عاطفی و اجتماعی سالم در دوران بزرگسالی را پی‌ریزی می‌كند. در واقع دلبستگی‌های انسان نقش حیاتی در زندگی وی ایفا می‌كند.

o رفتار دلبستگی در روابط بزرگسالی به عنوان اساس پدیده ایمنی در هسته زندگی انسان مورد تاكید قرار دارد. «دلبستگی ایمن» Secure Attachment عملكرد و شایستگی را در روابط بین فردی تسهیل می‌كند. برای مثال كودكانی كه دلبستگی شدید به مادرشان دارند در آینده از لحاظ اجتماعی برون‌گرا هستند و به محیط اطراف توجه نشان می‌دهند و تمایل به كاوش در محیط اطرافشان دارند و می‌توانند با مسائل مقابله كنند. از طرف دیگر عواملی كه مخل این دلبستگی باشد در زمینه رشد اجتماعی كودك در آینده مشكلاتی ایجاد می‌كند. تعامل مادر با كودك در دوره دلبستگی تاثیر چشمگیری بر رفتار فعلی و آتی كودك دارد.

• الگوهای مختلف دلبستگی در كودكان وجود دارد. مثلاً برخی از بچه‌ها كمتر از بقیه پیام می‌فرستند یا گریه می‌كنند. پاسخدهی توام با حساسیت به نشانه‌های نوزاد، نظیر بغل كردن كودكی كه دارد گریه می‌كند، به جای آنكه موجب تقویت رفتار گریستن شود، باعث می‌شود كه نوزاد در ماه‌های بعد كمتر گریه كند. وقتی كودك پیامی برای مادر می‌فرستد، تماس نزدیك بدنی او با مادر باعث می‌شود كه در عین رشد به جای وابستگی و چسبندگی بیشتر به مادر، اتكا به نفس بیشتری پیدا كند. مادرانی كه پاسخی به پیام‌های ارسال شده از طرف كودك نمی‌دهند، موجب مضطرب شدن بچه می‌شوند. این گونه مادران اغلب ضریب هوشی كمتری دارند و از نظر هیجانی ناپخته‌تر و جوان‌تر از مادرانی‌اند كه به پیام‌های كودك پاسخ می‌دهند.

o دلبستگی موجب كاهش اضطراب می‌شود. «پایگاه ایمن» كودك را قادر به دل كندن از دلبسته‌ها و كاوش در محیط می‌سازد و كودك می‌تواند با دلگرمی و اطمینان به كاوش در محیط بپردازد.  شخص مورد دلبستگی به عنوان منبع امنیت (پایگاه امن) كودك برای كاوش در محیط خود در نظر گرفته می شود، حساسیت مادر برای نوزاد حائز اهمیت است و نقش آن برای رشد الگوهای دلبستگی مادر- نوزاد حیاتی درنظر گرفت.

اهمیت نظریه دلبستگی

• با توجه به این كه سبك‌های دلبستگی زندگی آینده فرد را رقم می‌زند و در مواردی مانند:
i. روابط بین فردی، Interpersonal Relationships
ii. روابط درون‌فردی (خودپنداره)، Self-Concept
iii. مهارت‌های اجتماعی، Social Skills
iv. مقابله با تنش و تنیدگی‌ها،And Distress Stress Coping
v. سازگاری زناشویی، Marriage Adaptability
vi. اضطراب و تجارب اضطرابی Anxiety
vii. برخی موارد دیگر مداخله كرده و تاثیر می‌گذارد؛ اهمیت مسأله به طور كلی روشن می‌گردد كه به چند مورد پرداخته شده است.

1) كنش متقابل و رابطه عاطفی بین مادر و نوزاد، به روابط اجتماعی كودك در آینده شكل داده و نحوه برخورد مادر با كودك در چگونگی اجتماعی شدن و كسب مهارت‌های اجتماعی فرزند تاثیر می‌گذارد؛  پژوهش‌ها به این امر اشاره دارند كه اگر شیوه فرزند پروری مادر درچند ماه اول زندگی به صورتی باشد كه فرزندش را به صورت «دلبسته ایمن» پرورش دهد، بسیاری از مشكلاتی كه افراد در بزرگسالی مانند ناسازگاری زناشویی، طلاق، برقراری ارتباط با دیگران، عقب‌افتادگی تحصیلی تجربه می‌كنند نخواهند داشت .

2) افرادی كه از سبك دلبستگی ایمن برخوردارند، دارای هوش هیجانی بالایی بوده و می‌توانند به مدیریت هیجان‌ها پرداخته و به تصمیم‌گیری‌های موثر در زندگی دست زده و توان مقابله با تنیدگی‌ها را به طور اثربخش داشته باشند.  بهره هوش سنتی یا IQ می‌تواند فقط ۲۰ درصد از موفقیت فرد را مشخص كند و ۸۰ درصد مابقی از هوش هیجانی یا EQ است .

3) در رابطه میان رفتار دلبستگی Attachment و تـَنیدگی یا اِستـِرس یا فشار روانی Stress، دلبستگی ایمن Secure به عنوان یك عامل محافظت كننده اساسی كه منجر به ارزیابی مثبت و راهبردهای مقابله‌ای سازنده می‌شود درنظر گرفته شده است.  برعكس، دلبستگی ناایمن Insecure به عنوان یك عامل خطرساز بنیادین درنظر گرفته شده است كه منجر به ارزیابی منفی در راهبردهای مقابله‌ای كمتر مفید و سازنده می‌شود.

index
فرض‌های اساسی نظریه دلبستگی

1. دلبستگی فقط به دوره نوزادی محدود نمی‌شود و در مراحل بعدی زندگی تداوم دارد و زندگی فرد را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد.

2. دلبستگی در دوران بزرگسالی به وقوع رابطه فرد با دیگران، مواجهه با تنیدگی‌ها و مشكلات زندگی، مدیریت عواطف‌ و هیجان‌ها، سازگاری زناشویی و پاره‌ای از مسایل دیگر تعمیم می‌یابد.

3. انتظار می‌رود كودكانی كه دلبستگی شدید به مادرانشان دارند، در آینده از لحاظ اجتماعی برون‌گرا باشند، به محیط اطرافشان توجه نشان دهد و بخواهند كه در اطرافشان كاوش كنند و بتوانند با ناراحتی ها Distresses مقابله كنند.

4. كودكان دلبسته ایمن نقش رهبری اجتماعی داشته، در فعالیت‌ها پیش قدم هستند؛ برعكس كودكان دلبسته ناایمن از لحاظ اجتماعی گوشه‌گیر، كم فعالیت و در پی پیگیری هدف ضعیف هستند كه این نوع تفاوت‌ها ارتباطی با هوش كودكان ندارد .

5. هیجان‌ها Emotions قویاً با دلبستگی Attachment در ارتباط هستند،  بسیاری از تنش‌های هیجانی Emotional Stresses طی شكل‌دهی، نگهداری، قطع و بازسازی ارتباطات دلبستگی نقش بازی می‌كنند.

6. كسانی كه از دلبستگی ایمن Secure برخوردارند:
i. سبك‌های تنظیم هیجان‌های سازش یافته دارند،
ii. در ارتباطات بین فردی از همدلی Empathy برخوردارند
iii. آشفتگی فردی ناچیزی در آن‌ها دیده می‌شود.

o در مقابل كسانی كه از دلبستگی ناایمن Insecure برخوردارند،
i. از سبك‌های تنظیم هیجانی سازش نایافته بهره می‌جویند،
ii. دچار ذهنی آشفته هستند،
iii. دچار ناتوانی هیجانی و كم‌بهره از همدلی اند.

7. افراد با دلبستگی ایمن در شمار متعددی از وظایف و ارتباطات شامل ارتباطات بین فردی، حل مشكلات اجتماعی، رویارویی با تنیدگی، سلامت جسمانی و روانی بسیار موفق می‌باشند.

8. سبك دلبستگی ایمن موجب می‌شود تا افراد در مواجهه با رویدادهای تنش زای زندگی، راهبردهای مقابله‌ای كارآمد اتخاذ كنند.

9. كودكان دلبسته ناایمن در مواجهه با مشكلات، سریعاً برانگیخته می‌شوند؛ یعنی هیجان- محور عمل می‌كنند، به راحتی ناامید می‌شوند و قادر به كمك گرفتن از مراقب خود نیستند.

10. سبك دلبستگی فرد، روش مواجهه‌سازی و همسازی وی را با تجربه‌های تنش‌زا شكل می‌دهد. نظام دلبستگی تحت شرایط تنش‌زا فعال می‌شود.

مفاهیم اساسی در نظریه دلبستگی

• بالبی، مادر و نوزاد را به عنوان دو عنصر شركت كننده در یك نظام تعاملی خودگردانی و دوطرفه درنظر گرفت. به نظر او نظام دلبستگی دستگاهی تنظیم كننده است كه در آن كودك با نظام مراقبت كننده كامل در والد تعامل برقرار می‌كند. دلبستگی بین مادر و كودك با رابطه والد-كودك به عنوان یك كل تفاوت دارد. زیرا در رابطه كلی والد-كودك «دلبستگی» به عنوان یك قسمت از نظام پیچیده‌ای كه موارد دیگری مثل آموزش و بازی را نیز شامل می‌شود درنظر گرفته می‌شود.

o نظریه دلبستگی تركیبی از كردارشناسی، روانشناسی رشد، نظریه سیستم‌ها و روانكاوی است و بر تاثیرات زیر بنایی اولیه بر رشد هیجانی كودك تاكید دارد و تلاش می‌كند تا رشد و تغییرات را در دلبستگی‌های هیجانی قوی بین افراد در دوران زندگی‌شان تبیین نماید.

مفاهیم پایه نظریه دلبستگی
حساسیت و كیفیت دلبستگی:

• «رفتار حساس» شخص مورد علاقه Sensitive and Responsive Attachment Figure یعنی توانایی والد در هماهنگی علایم و نشانه‌های كودك (مثل گریه كردن)، تعبیر و تفسیر صحیح این علامت‌ها (مثل مجاورت Proximity و تقاضای برخورد و تماس Clinging با مادر ) و ارضای مناسب این نیازها به طور ایده‌آل.
o این «رفتار حساس» در زمان‌های بی‌شماری در تعاملات زندگی روزمره رخ می‌دهد و بسته به اینكه رفتار مراقبت كننده تا چه اندازه در رفع نیازهای نوزاد حساس باشد، دلبستگی ایمن رشد می‌كند.
o از طرف دیگر، اگر این نیازها توسط شخص مورد دلبستگی ارضا نشوند، یا اگر تنها بعضی از آن‌ها یا به طور موقتی ارضاء شوند. برای مثال غیرقابل پیش‌بینی بودن رفتار والد بدین معنی كه گاهی واكنش افراطی نشان می‌دهد و گاهی كودك را نادیده می‌گیرد و طرد می‌كند دلبستگی ناایمن بوجود می‌آید.

نظام دلبستگی:

• به نظر بالبی، نظام دلبستگی یك سامانه اساسی هیجانی و رفتاری است كه به صورت زیستی شكل می‌گیرد و برای بقای كودك لازم است. این نظام به محض تولد نوزاد در رابطه با اشخاص مورد دلبستگی فعال می‌شود. نوزاد یا كودك خردسال، هنگام بروز اضطراب می‌خواهد در كنار شخص مورد دلبستگی Attachment Figure به ویژه مادرش باشد. این احساس ممكن است هنگام جدایی از مادر، روبرو شدن با موقعیت‌های ناآشنا، یا اشخاص غریبه، درد جسمی یا هنگام ترس از تخیلات و كابوس‌ها روی دهد. نوزاد یا كودك خردسال انتظار دارد در كنار مادرش امنیت، حمایت و سلامتی را پیدا كند. این جستجو برای نزدیکی و مجاورت Proximity می‌تواند به شكل تماس بدنی با مادر نشان داده شوند و كودك همیشه در این تعامل عضوی فعال است. كودك در مواقع لزوم برای ارضای نیازهای خود مجاورت و مراقبت شخص مورد دلبستگی را طلب می‌كند.

مدل‌های فعال ساز درونی:

• یكی از مفاهیم اساسی در نظریه دلبستگی بالبی، «مدل‌های فعال ساز درونی» Internal Working Models است. در طی اولین سال زندگی، جز بسیاری از تجربیات تعاملی و تبادلی بین مادر و نوزاد، كه شامل جدایی یا بازسازی مجاورت نیز می‌شود، نوزاد مدل‌های تعاملی با مادر و اطرافیان را در خود گسترش می‌دهد، كه بالبی این مدل ها را «مدل‌های فعال‌ساز درونی» نامید.

o دلبستگی منجر به ساخت یك چارچوب و سازمان‌ می‌شود و همه اطلاعات مربوط به دلبستگی در این چارچوب قرار می‌گیرند و از صافی عبور می‌كنند. مدل های فعال‌ساز درونی به مشابه قوانین ذهنی و متشكل از تجربیاتی است كه چارچوب تعامل و درك خود را فراهم می‌سازند. این مدل‌ها می‌توانند رفتار یك زوج را تعبیر و تفسیر و پیش‌بینی كنند و به همان اندازه طرحی برای راهنمایی شخص و برای رفتار خودش در روابط بدهد. هیجاناتی كه از تجربه‌های دلبستگی گذشته برانگیخته می‌شوند از طریق الگوهای مدل فعال‌ساز درونی رفتار، تاثیر بسیار زیادی بر تجربیات دلبستگی كنونی می‌گذارند.

o تشابه مدل فعال‌ساز درونی بالبی و مفاهیم «درون‌سازی» و «برون‌سازی» مطرح شده توسط پیاژه بسیار جالب است.  طی رشد اولیه، مدل‌های فعال ساز سعی می‌كنند خودشان را با اطلاعات جدید در مورد اشخاص موردعلاقه، محیط خود، تطابق دهند (برون‌‌سازی). وقتی چارچوب تشكیل شد، آن‌ها به اطلاعات مرتبط با دلبستگی رهنمون می‌شوند و سعی می‌كنند با ساختار موجود درون سازی كنند.

نظام كاوشی:

• به نظر می‌رسد دلبستگی شرط لازم كنجكاوی در محیط است كه بالبی آن را نظام رفتاری مهمی در نظر گرفت. اگرچه نظام دلبستگی و كاوشی ریشه در انگیزه‌های متضادی دارند، اما از نوعی همبستگی درونی برخوردارند. به نظر بالبی یك نوزاد می‌تواند به طور كافی در محیط خود كاوش Explore كند و بدون نگرانی با اجازه مادرش از او جدا شود و در محیط به جستجو بپردازد. اگر مادر قابل دسترسی و پاسخ‌دهنده باشد كودك، مضطرب و نگران نمی‌شود. دلبستگی ایمن موجب كاوش در محیط توسط كودك می‌شود و در چنین وضعیتی می‌تواند خود را به عنوان فردی موثر بیابد. از همان ابتدا با افزایش توانایی حركتی و بدنی كودك، مادر باید اتاق كودك را طوری درست كند كه او بتواند در آن به كاوش بپردازد. در عین حال مادر باید به عنوان یك پایگاه ایمن حضور داشته باشد تا او بتواند با اطمینان از حضور او به كاوش كردن خود بپردازد.

دلبستگی و كاوش در سراسر چرخه زندگی:

o طبق نظریه دلبستگی، رابطه دو طرفه دلبستگی و كاوش، پدیده‌ای است كه در نوزاد به وجود می‌آید و پایدار می‌ماند. بالبی این فرایند را مداوم و همیشگی می‌داند. تنش بین دو قطب دلبستگی و كاوش باید به طور ثابت درحال تعادل باشد، زیرا دلبستگی و كاوش‌ با هم مرتبط هستند. كیفیت دلبستگی نوزاد بستگی به «حالت ذهنی» یا راهكار دلبستگی اشخاص مورد دلبستگی كه از او مراقبت می‌كنند یا با او بازی می‌كنند، دارد.  بین كیفیت دلبستگی والدین و كیفیت دلبستگی كه در نوزاد رشد می‌كند رابطه‌ای وجود دارد.

دلبستگی ایمن به عنوان یك عامل محافظ:

o دلبستگی ایمن كه در دوره نوزادی رشد می‌كند یك كاربرد و خاصیت محافظت كنندگی دارد. مطالعات طولی نشان داده‌اند كه دلبستگی موجب ارتقای رفتار اجتماعی و گسترش مقاومت روانی می‌گردد.

اهمیت رفتار حساس:

o طبق نظریه دلبستگی، حساسیت مراقب Sensitive Behavioral Responses from a Caregiver در كیفیت دلبستگی یك سال اول زندگی نوزاد بسیار اهمیت دارد. مفهوم حساسیت Responsiveness and Sensitivity اولین بار توسط مری اینسورت بكار برده شد. او مفهوم حساسیت مادری را در حالی بكار برد كه در اوگاندا با مادران مصاحبه می‌كرد و بعد در مطالعات خود این واژه را گسترش داد. او مطالعه بعدی خود را در بالتیمور با ۲۶ نوزاد انجام داد. این نوزادان در طی یك سال اول زندگی با مادرشان و سایر اعضای خانواده‌شان مشاهده شدند. اینسورث توانست معیار استانداردی برای ارزیابی رفتار جدایی Separation در آزمایشگاه تهیه كند و آن را موقعیت ناآشنا Strange Situation نامید.  او دریافت كه كودكان مادرانی كه رفتار مراقبت كننده حساسی در خانه دارند، در موقعیت ناآشنا الگوهای رفتاری خاصی را نشان می‌دهند. او این الگو را «ایمن» نامید. دلبستگی ناایمن در كودكان مادرانی مشاهده شد كه كمتر حساس بودند.

• اینسورث رفتار مراقب حساس را به صورت زیر مشخص نمود:

1) مادر باید بتواند با علامت‌های نوزادش هماهنگ شود، تأخیر در هماهنگی وی ممكن است ناشی از درگیری‌های فكری درونی یا بیرونی او با نیازهای خودش باشد.

2) او باید به طور مناسبی علامت‌های نوزاد را تعبیر كند. برای مثال او باید معنای گریه‌های نوزاد را تشخیص دهد (گرسنگی، خیس كردن، درد).  ممكن است علایم نوزاد به طور غلط تعبیر شوند و بنابراین نیازهای كودك نادیده گرفته شود.

3) مادر باید به طور مناسبی به این علامت‌ها پاسخ دهد. برای مثال باید به طور صحیح به بچه غذا بدهد و به وی یك نوع بازی پیشنهاد كند كه بدون آزار او موجب تعامل كودك با محیطش شود.  این بازی‌ها نباید خیلی تحریك كننده یا خیلی كم تحریك باشد.

4) واكنش مادر باید راهنمایی كننده باشد، این راهنمایی‌ها باید طوری باشند كه موجب بی كفایتی زیادی در كودك نشود.  مدت زمانی كه نوزاد می‌تواند منتظر رسیدن مراقب خود باشد در هفته‌های اول زندگی بسیار كوتاه است اما به مرور طولانی‌تر می‌شود.  اشخاص مورد دلبستگی باید یاد بگیرند كه پاسخ مناسبی به علامت تعبیر شده بدهند.  آن‌ها برای هر یك از فرزندان خود باید پی ببرند كه نیاز خاص كودك برای غذا، تماس جسمی، تحریك پذیری یا خواب به مقدار كافی ارضا شده است و همچنین علامت خاص هر یك از فرزندان را برای نیازهایشان بشناسد.

• تجربه‌ای كه والدین با بچه اول دارند به سادگی به بچه‌های بعدی قابل تعمیم نیست. زیرا هر كودكی خلق و خوی Infant Temperament متفاوتی دارد و یا به شكل متفاوتی با ناملایمات مقابله می‌كند و نیازها و آرزوهایش را به روش‌های متفاوتی نشان می‌دهد. مطالعه‌ای در آلمان نشان داد كه اكثر والدین از این می‌ترسند كه مبادا فرزندان خود را در طی اولین سال زندگی لوس كنند . آن‌ها در رویاهای وحشتناك خود «بچه لوس» یا «دیكتاتور كوچك» را تجسم می‌كنند كه هر خواسته‌ای دارد باید برآورده شود و از این موضوع هراس دارند. به همین دلیل اكثر والدین ضرورتاً واكنش سریع به خواسته‌های كودكشان نشان نمی‌دهند، اگر چه توانایی كلی برای رفتار پاسخ دهنده و حساس را در ارزیابی‌های بالینی تعامل مادر – كودك و پدر- كودك نشان می‌دهند. آن‌ها فرد را متقاعد می‌كنند كه كودك باید هر چه زودتر یاد بگیرد كه ناكامی را تجربه كند.

o نقطه نظرات والدین و كارشناسان در مورد سطوح بهینه تجربه ناكامی با هم تفاوت زیادی دارد. در خلال اولین سال زندگی نوزادان به طور فزاینده‌ای قادر به برآورده ساختن نیازهای خود می‌شوند. البته حساسیت والدین نیز لازم است كه به كودكان بیاموزند تا برای ارضای نیازهایشان صبر كنند، بنابراین این كودك را گاهی محروم می‌كنند تا جایی كه بتوانند نیازهای خود را با موقعیت تنظیم كند. بدین منظور باید در هر سنی بطور مكرر برای كودك ارضای نیاز و آنچه را برای آن لازم است تعریف نمود. به نظر اینسورث این همان كاری است كه مادران حساس می‌توانند انجام دهند لذا ارتباط آن‌ها با نوزادان‌شان با نیازهای اولین سال زندگی آن‌ها هماهنگی دارد.

o حساسیت با لوس كردن یا محافظت و حمایت افراطی تفاوت دارد. در حساسیت، والدین در افزایش خود مختاری و رشد توانایی طفل در برقراری ارتباط حمایت می‌كنند. نوزادانی كه مادران حساس دارند، درطی سال اول زندگی می‌توانند خودشان به تنهایی در محیط كاوش نمایند و بازی كنند و در عین حال هنگام نگرانی یا استرس هم می‌توانند كنار مادرشان باشند. تعامل آن‌ها با مادرشان موجب كمتر شدن اضطراب و نگرانی می‌گردد. آن‌ها می‌توانند از مادرشان برای مدتی كوتاه جدا شوند و به راحتی بازی كنند و در محیط به جستجو و كاوش بپردازند. اما نوزادانی كه مادران آن‌ها چندان حساس نیستند، از مادر خود تقاضای حمایت نمی‌كنند و یا هنگام جدایی از او اضطراب، نگرانی و خشم نشان نمی‌دهند و نمی‌توانند در هنگام بازی و كاوش در محیط به راحتی رفتار كنند. این نوزادان كمتر از نوزادان مادران حساس محدویت‌هایی را كه مادر وضع كرده می‌پذیرند.

ارتباط نظریه دلبستگی با نظریه های دیگر

ارتباط نظریه دلبستگی با نظریه های دیگر

shapeimage_1
I. نظریه روان تحلیل گری Psychoanalysis :

• به گفته فروید اگر كودك شیرخواری می‌توانست فكر خود را بیان كند، بی‌شك اعتراف می‌كرد كه مكیدن پستان مادر مهم‌ترین چیز در زندگی است‌. از نظر روان تحلیل‌گری رابطه بین كودك و مادر ناشی از توان برآورده كردن نیازهای بیولوژیكی كودك از سوی مادر است. نیاز كودك به غذا و كاهش درد، نمایانگر «لذت جویی حسی است». فروید میگفت در دوران شیرخوارگی هر چیز كه به غذا خوردن كودك مربوط باشد از مهم‌ترین سرچشمه‌های كسب رضایت برای او قلمداد می‌شود. هنگامی كه از كودكان مراقبت یا غذایشان تامین می‌شود، توجهشان كه از انرژی لیبیدو نشات می‌گیرد، بر كسی كه این لذاید را فراهم می‌كند متمركز می‌شود، فروید این فرایند را «نیروگذاری روانی» نامید. از این دیدگاه نیروگذاری صورت گرفته توسط نوزاد، موجب ایجاد رابطه عمیق و پایدار می‌شود كه می‌تواند در شكل‌گیری شخصیت وی نقش داشته باشد و زندگی آینده وی را متأثر سازد.

o این شكل‌گیری رابطه بین كودك و مراقب را می‌توان تحت عنوان روابط با دیگران، یا به اصطلاح دقیق‌تر «روابط موضوعی» یا تئوری رابطه اشیاء Object Relations نیز توضیح داد. تئوری رابطه اشیاء در آسیب‌شناسی روانی، به شکل‌گیری روان بر اساس عوامل محیطی در دوران کودکی میگویند. بر اساس نظریه روان‌پویشی Psychodynamic Theory ، رابطه افراد با محیط پیرامون‌شان بر اساس نوع رفتار خانواده با آن‌ها در دوران کودکی شکل می‌گیرد.

o «موضوع» Object یكی از نیازهای غریزی است كه به وسیله شخص دیگری می‌توان به آن نیاز دست یافت. اكثر روان تحلیل گران معتقدند كه شروع این رابطه اساساً ماهیت رهایی دارد و روابط موضوعی در نخستین سال‌های زندگی فرد شكل می‌گیرد. بر حسب نظریه روان تحلیل‌گری، اولین موضوع عشق هر فرد مادرش است. نوزاد نمی‌تواند خود را از دیگران تشخیص دهد، او هیچ تجسمی از مادرش به عنوان یك فرد ندارد. شناسایی مادر با یك فرایند تدریجی انجام می‌شود. تصور می‌شود نخستین تجسم‌های كودك راجع به اشیایی هستند كه به او رضایت می‌دهند و در عین حال موقتاً از نظر او غایب هستند؛ از جمله پستا‌ن‌های مادر یا پستانك، شخص مادر یا قسمت‌هایی از بدن خود كودك.

o درك واقعی یك شخص هنوز برای او وجود ندارد. بعد كودك یاد می‌گیرد كه میان تاثرات خود فرق بگذارد؛ احتمالاً نخستین تمیز بین اشیاء «مورد اعتماد و اشیاء خارجی» است. اشیاء خارجی را چیز خطرناكی حس می‌كند؛ درحالی كه از مراجع اعتماد، غذا انتظار دارد. او قسمت‌های مورد اعتماد مادرش را دوست دارد و تدریجاً آن را به صورت یك كل تشخیص می‌دهد، آن وقت وحدت دهانی با مادر برای او یك هدف نهایی می‌گردد.

o از روانكاوان بعد از فروید می‌توان به ملانی كلاین، سالیوان و اریكسون اشاره كرد كه در این باره به نظریه‌پردازی پرداخته‌اند. ملانی كلاین Melanie Klein هماهنگ با نظریه اساسی‌اش درباره طرز تشكیل «من» و رشد روانی- جنسی، معتقد است كه كودك خیلی زود با دیگران رابطه برقرار می‌سازد. Kleinian   .Object Relations Theory
o یكی از برداشت‌های اساسی او این است كه نخستین تجربه‌های كودك درباره تغذیه و حضور مادر، موجب ایجاد یك رابطه موضوعی بین او و مادرش می‌شود. این رابطه نخست با «موضوع جزئی» Part Objects است؛ زیرا هم تمایلات دهان- لیبیدویی و هم دهانی- تخریبی؛ به خصوص متوجه پستان‌های مادرند.

o نظریه اریكسون این فرض پایه‌ای را حفظ كرده است كه كنش‌های متقابل اولیه بین مادر و فرزند كیفیت خاصی دارد كه برای رشد اولیه كودك لازم است؛ ولی این نظریه‌پرداز بر پیامدهای مراقبتی كه با مهر و محبت و رفتاری آرام و اطمینان بخش همراه باشد تاكید بیشتری دارد تا بر عملكردهای بیولوژیكی مانند تغذیه كودك یا آداب توالت رفتن او؛ مثلاً اریك اریكسون متذكر شد كه آنچه از لحاظ رشد در دوران شیرخوارگی مهم و حساس تلقی می‌شود این است كه در كودكان نسبت به فردی دیگر نوعی احساس اطمینان ایجاد می‌شود. كودكانی كه از لحاظ پرورشی، تجارب رضایت بخشی داشته‌اند، این اولین مرحله رشد را با موفقیت می‌گذرانند. اگر غیر از این باشد، به دیگران احساس عدم اطمینان خواهند كرد . Paranoid-Schizoid and Depressive Positions

II. نظریه رفتار گرایی Behaviorism:

o اصطلاح «وابستگی» Dependence در اكثر موارد از سوی دیدگاه یادگیری به كار گرفته می‌شود. نظریه‌پردازان یادگیری نیز از روان تحلیل‌گری تبعیت نموده و بر این عقیده‌اند كه نخستین رابطه شخص از وابستگی نوزاد به مادرش به وجود می‌آید. طرفداران نظریه یادگیری وابستگی را شكلی از درماندگی می‌دانند،  به عقیده آن‌ها كودك وابسته نه تنها درصدد جستجوی تماس با مادرش است؛ بلكه دائماً درصدد كسب تایید و پذیرش از جانب دیگران است و چنین ویژگی در بزرگسالی، بیمار گونه است

o رفتارگرایان نیز فرض را براین گذاشته‌اند كه گرسنگی، تشنگی و درد غرایزی اساسی هستند كه كودكان را به عمل وا می‌دارند؛ ولی آن‌ها مفهوم لیبیدو را كه قابلیت اندازه‌گیری نداشت نپذیرفتند و نیروگذاری روانی را كه فروید مطرح كرده بود چون قابل مشاهده نبود قبول نكرده و به جای آن سائق‌های بیولوژیكی Biological Drives و سایر پاسخ‌های قابل اندازه‌گیری Classical Conditioning را مطرح نمودند.

o از نظر رفتارگرایان آنچه نیازهای بیولوژیكی كودكی را ارضا می‌كند (یعنی سائق را كاهش می‌دهد) «تقویت كننده اولیه» Primary Reinforces نامیده می‌شود مثلاً غذا برای كودك گرسنه تقویت كننده اولیه محسوب می‌شود. افراد و اشیایی كه به هنگام كاهش سائق حضور دارند از طریق تداعی با تقویت كننده اولیه «تقویت كننده ثانویه» Secondary Reinforces نامیده می‌شوند. مادر كودك به عنوان منشاء همیشگی تامین غذا و آسایش، تقویت كننده ثانویه محسوب می‌شود. بنابراین كودك نه فقط به هنگام گرسنگی و درد به دنبال او است؛ بلكه در مواقع بسیار دیگری نیز وابستگی عمومی خود را به او نشان می‌دهد. در همین راستا نظریه‌پردازان یادگیری اجتماعی فرض براین دارند كه شدت وابستگی كودك به مادر بستگی دارد به این كه مادر تا چه حد نیازهای كودك را تامین می‌كند؛ یعنی مادر تا چه اندازه وجودش با لذت و كاهش درد و ناراحتی همراه است

دیدگاه كردار شناسی: Human Ethology

o كردار شناسان آن دسته از طبیعت گرایانی بودند كه تاكید داشتند لازم است حیوانات در محیط طبیعی Natural Environment خود مورد مطالعه قرار گیرند
و نباید محیط مطالعه را به آزمایشگاه محدود نمود. از جمله این افراد می‌توان به داروین Charles Darwin ، تینبرگن Jan Tinbergen و بالبی اشاره كرد. در واقع این افراد می‌خواستند رفتار موجود زنده را در یك زمینه تكاملی Evolutionary Process بررسی نمایند. طبق نظر كردار شناسان هر یك از انواع حیوانات با مجموع‌ای از «الگوهای عاملی ثابت» Fixed Action Patterns به دنیا می‌آیند. الگوی عملی ثابت عبارت است از رفتاری كلیشه‌ای و متوالی كه در صورت وجود محركِ محیطی مناسب كه به آن «رها كننده» می‌گویند بروز می‌كند. بعضی از الگوهای عملی ثابت فقط در فاصله زمانی محدودی در دوران رشد حیوان فرصت بروز دارد كه به آن، دوره حساس یا بحرانی Critical Period می‌گویند. محرك‌های رها كننده‌ای كه قبل یا بعد از دوره بحرانی ظاهر می‌شوند، در رفتار حیوان تاثیر نگذاشته و یا تاثیر كمی می‌گذارند.

o نقش پذیری Imprinting الگوی عملی ثابتی است كه كمی بعد از تولد در اردك، غاز و بعضی دیگر از انواع حیوانات دیده می‌شود. جوجه اردك تازه از تخم درآمده، فطرتاً آماده است كه به دنبال هر شی درحال حركتی كه می‌بیند راه بیافند یا به او نزدیك شود. این موضوع كه نوزاد انسان به هنگام تولد آمادگی بروز رفتارهایی دارد كه نه نتیجه رفتارهای قبلی است و نه براساس كاهش سائق، توجه «جان بالبی» را به خود جلب كرد، بالبی متذكر شد كه از نوزاد انسان رفتارهایی سرمی‌زند كه باعث می‌شود اطرافیان از او مراقبت كنند و در كنارش بمانند؛ این رفتارها شامل گریه كردن، خندیدن و سینه‌خیز رفتن به سمت شخص می‌شود.

o از نظر تكاملی این الگوها از لحاظ انطباق پذیری ارزش دارند، زیرا همین رفتارها باعث می‌شود كه از كودكان مراقبت لازم به عمل آید تا زنده بمانند. واژه دلبستگی را نخستین بار بالبی در مورد پیوند مادر- كودك به كار گرفت.  بالبی مایل بود جهت پیوند مادر – كودك واژه‌ای به كار برد كه با واژه وابستگی متفاوت باشد. از نظر بالبی دلبستگی كودك به مادر تنها جهت برآورده شدن نیازهای تغذیه‌ای نمی‌باشد. روانشناسان نیز نخست این نظریه را پیش كشیدند كه كودك به این دلیل به مادر دلبستگی پیدا نمی‌كند كه مادر منبع تغذیه برای برآورده ساختن یكی از نیازهای كودك است؛ اما این نظریه پاسخ‌گوی برخی واقعیت‌ها نبود. برای مثال جوجه اردك‌ها و جوجه مرغ‌ها هر چند از بدو تولد غذایشان را خودشان تامین می‌كنند ولی در عین حال دنبال مادر راه می‌روند و وقت زیادی را با او صرف می‌كنند. آرامشی كه آن‌ها از حضور مادر به دست می‌آورند نمی‌تواند از نقش مادر در غذا دادن به آن‌ها نشأت گرفته باشد. سلسله آزمایش‌های معروفی كه با میمون‌ها صورت گرفته نشانگر آن است كه در دلبستگی مادر- فرزند چیزی فراتر از نیاز به غذا در كار است. در واقع تاكیدی كه روان تحلیل‌گران و رفتارگراها بر اهمیت فوق‌العاده مبنا بودن تغذیه به عنوان تعیین كننده رشد عاطفی و اجتماعی می‌كردند، از طریق پژوهش‌های بعدی تایید نشد كه نمونه‌اش را می‌توان در كار «هارلو» Harry Harlow مشاهده نمود.

o بالبی و اینسورث همانند دیگر نظریه‌ىپردازان روان‌تحلیل‌گری معتقد بودند كه تبیین رفتارهای بزرگسالی ریشه در دوران كودكی دارد؛ با این تفاوت كه به نظر آن‌ها انگیزش انسان توسط «سیستم‌های رفتاری ذاتی» به جای سائق‌های زیستی مثل میل جنسی و گرسنگی راهنمایی می‌شود كه سازش یافتگی و بقا در فرایند انتخاب طبیعی تسهیل می‌شود .

پژوهش‌های هارلو: Harry Frederick Harlow, 1905 –1981

• هارلو از جمله كسانی است كه بالبی را تحت تاثیر قرار داد. بالبی پس از به اتمام رساندن رشته پزشكی با پژوهش و مطالعات هارلو آشنا شد و آن‌ها را مورد مطالعه قرار داد. هارلو از كسانی است كه در نظریه‌های مربوط به كاهش سائق زیستی شواهدی ارایه داد.  هارلو و همكارانش تعدادی بچه میمون را مورد آزمایش قرار دادند و آنان را با نمونه جدیدی از رابطه مادر و فرزندی روبرو كردند: تماس بدنی و احساس آرامش.

Monkeyattachment

o در بعضی از این مطالعات بچه میمون‌ها در قفس كه دو نوع مادر مصنوعی در آن بود، قرار داده شدند/ یكی از مادران از سیم ساخته شده بود و كودك می‌توانست از پستانكی كه به سینه مادر نصب شده شیر بخورد. مادر دیگر با پوشش نرم پوشانده شده بود، ولی غذایی به كودك نمی‌داد. بچه میمون‌ها، برخلاف پیش‌بینی نظریه‌های روانكاوی و رفتار گرایی بیشتر مادر پارچه‌ای را بغل می‌كردند.  فقط هنگامی به مادر سیمی اعتنا می‌كردند كه گرسنه بودند.  وقتی كه بچه میمون از چیزی مثلاً یك حشره می‌ترسید به طرف مادر پارچه‌ای می‌رفت و آن را بغل می‌كرد، گویی به او احساس امنیت بیشتری می‌داد.  لااقل برای این پستانداران ابتدایی، لذتی كه غذا به همراه داشت عامل اصلی دلبستگی بین مادر و فرزند نبود.

o از نظر بالبی اضطراب جدایی زمانی تجربه می‌شود كه رفتار دلبستگی فعال می‌شود و نمی‌تواند خاتمه یابد مگر اینكه تجدید دیدار با شخص وابسته صورت گیرد.

علایم و مراحل دلبستگی

علایم و مراحل دلبستگی

John-Bowlby-5
علایم دلبستگی

• علایم دلبستگی كودك به پرستارش در سه پدیده معتبر مشهود است.

1- یك تكیه‌گاه Safe Base بهتر از هر كس دیگری می‌تواند كودك را آرام كند.
2- كودكان برای بازی یا حرف زدن بش از هر كس دیگری به سراغ تكیه‌گاهشان می‌روند.
3- كودكان در حضور تكیه‌گاه كمتر احساس ترس می‌كنند تا در غیاب او.

o هنگامی كه كودك در دنیای اطرافش به كاوش Explore می‌پردازد و با امور غیرقابل پیش‌بینی روبرو می‌شود، حضور شخص دلبسته Caregiver ، به او احساس امنیت و آرامش می‌دهد. هنگامی كه كودك در وضعیتی قرار می‌گیرد كه موجب ترس وی می‌شود، رفتار توام با دلبستگی كودك آشكار می‌گردد.  ممكن است در حضور والدین، آن‌ها را نادیده بگیرد و حتی ترجیح دهد كه با افراد غریبه بازی كند، ولی وقتی كه احساس عدم اعتماد یا تهدید می‌كند، به سرعت به سوی مادر، پدر یا هر كس دیگری كه به او دلبستگی دارد روی‌ می‌آورد.

o كودكان اغلب برای كسب اطمینان از خطرناك یا ایمن بودن وضع‌شان به اشخاصی كه به آن‌ها دلبستگی دارند نگاه می‌كنند. بنابراین موارد مذكور را می‌توان علایم دلبستگی در كودك در نظر گرفت. اگر این علایم در كودكی مشاهده نشد، نشان دهنده وجود مشكلی در دلبستگی اوست.

تداوم الگوهای دلبستگی

o كیفیت روابط با مراقبین در كودكی منجر به فعال شدن و راه‌اندازی الگوهای فرد می‌شود و تصویرهای روابط اجتماعی بزرگسالی را فراهم می‌سازد.  مدل‌های فعال ساز درونی همان طرحواره‌های ذهنی هستند و عبارتند از انتظار فرد خاصی نسبت به خود این انتظارات تصاویر ذهنی هستند كه براساس انواع تعاملات مكرری كه فرد دارد ایجاد می‌شوند. مثلاً اگر كودك صدمه جسمی ببینند این صدمه به سرعت موجب ناخشنودی وی می‌شود و در او این انتظار ایجاد می‌شود كه آن شخص موجب ناراحتی او شده و مدت‌های طولانی زمان لازم است تا این كودك اطمینان مجدد و راحتی نسبت به آن شخص بدست آورد. مدل‌های فعال‌ساز درونی ناشی از یك فرایند طبیعی تصاویر ذهنی از موقعیت‌های اجتماعی یا فردی خاص می‌باشند. تجربیات اولیه كودك موجب می‌شود تا او فرصت‌های محیطی خود را به حداكثر برساند و روابط اجتماعی حمایتی خود را شكل بدهد. افزایش احساس امنیت كودك به او اجازه می‌دهد تا از تجربه درونی خود بیرون بیاید و بتواند به شناخت بیشتر دست پیدا كند و خود و دیگران را درك كند و بفهمد كه رفتارش به وسیله حالات، افكار، احساسات، باورها و امیال خودش سازمان می‌یابند.

چارچوب تكاملی نظریه دلبستگی

o نظریه دلبستگی، انسان‌ها را به عنوان موجودات اجتماعی می‌نگرد كه ظرفیت برقراری ارتباط با سایر انسان‌ها را دارند تا زنده بمانند.  اما پختگی انسان هنگام ورود به این دنیا آنقدر كافی نیست كه به او اجازه دهد تا رفتارهای دلبستگی خود را از همان ابتدا ابراز نماید؛ با وجود این ناپختگی، مطالعه وضعیت زیست‌شناختی نوزادان نشان می‌دهد كه آن‌ها به دیگران توجه نشان می‌دهند.

o رشد تكاملی كودك انسان با این پاسخ‌های اولیه شروع می‌شود، اما به طور كلی كمی تاخیر دارد.  كاوش در دنیای بیرون، از حدود ۶ ماهگی شروع و پس از آن ترس از دیگران آشكار می‌گردد.  كاوش كردن در محیط، اساس رشد شناختی انسان و حیوان است.  ترس و اجتناب نقش‌هایی شبیه به بازداری رفتاری و گوشه‌گیری را ایفا می‌كنند.

• افسردگی اتكایی ناشی از عدم حضور مادر یا مراقب اصلی او در دوران كودكی است. افسردگی در نوزادان و کودکان Anaclitic Depression یا بیمارستان‌زدگی Hospitalism در سنین ۶ تا ۱۲ ماهگی به دنبال محرومیت از توجه مادر یا کسی که نقش مادری داشته باشد، ظاهر میشود و در ابتدا با خشم و اعتراض و اضطراب به غیبت مادر واکنش نشان می دهد و اگر درمان نشود (با محبت و توجه مادرانه توسط خود مادر و یا دایه) ممکن است به یاس و بی تفاوتی و بدنبال آن بی اشتهایی، اختلال رشد، تحلیل قوا و در نهایت بیماری های متعدد و حتی مرگ بیانجامد.

o بین ۴ تا ۶ ماهگی، رشد شناختی كودك به وی اجازه می‌دهد تا بین مراقب خود و دیگران تمایز قایل شود و او را از دیگران باز شناسد و طی این ارتباط به شخص مورد دلبستگی خود با لبخند و حركات نشان می‌دهد كه او را می‌شناسد و حضور او را ترجیح می‌دهد.

o به طور كلی دلبستگی‌های ناایمن Insecure Attachments عامل نسبتاً خطرسازی در رشد و گسترش اكثر اختلالات روانشناختی است به نظر می‌رسد به ویژه دلبستگی آشفته Disorganized/Disoriented Attachment عامل اساسی ابتلاء به اختلال شخصیتی مرزی و اختلال تجزیه ای یا گسستی باشد.

دلبستگی در بزرگسالی Attachment In Adults :

o بالبی در نظریه دلبستگی خود به فرضیه فروید اشاره می‌كند كه رابطه نوزاد- والد نمونه‌ای نخستین برای روابط عاشقانه بعدی در بزرگسالی است. بالبی معتقد است دلبستگی در رابطه والد و كودك به رابطه عاشقانه بزرگسالی فرد انتقال می‌یابد و می‌تواند بر رفتار، شناخت و هیجانات، در هر زمانی از زندگی، از نوزادی تا بزرگسالی تاثیر بگذارد. دلبستگی در روابط به طور ارادی و داوطلبانه و یا به طور كامل قطع نمی‌شود و هر گونه خللی در یك رابطه دلبستگی دردناك است و موجب سوگواری در فرد می‌گردد.
براساس این فرضیات، امنیت را می‌توان به عنوان هسته نظام دلبستگی در روابط دلبستگی بزرگسالی توصیف نمود، كه عبارت است از یك رابطه امن با فردی كه به او احساس دلبستگی می‌كنیم و به ما پاسخ می‌دهد و موجب اعتماد به نفس در ما می‌شود. بالبی و اینسورت معتقدند كه كیفیت و الگوی دلبستگی در روابط عاشقانه بزرگسالی ممكن است شبیه الگوی دلبستگی فرد در رابطه با والدش باشد. از این روی دلبستگی‌های دوران كودكی شخص بر روابط عاشقانه بزرگسالی‌اش تاثیر می‌گذارد. بنابراین تداوم الگوهای اولیه در دوره‌های بعدی به دو روش تبیین گردد؛
i. اول اینكه انتظار می‌رود یك رابطه با ثبات بین كودك و مراقب بوجود بیاید كه تا بزرگسالی ثابت باقی می‌ماند.
ii. دوم اینكه رشد مدل‌های ذهنی یا ابزار دلبستگی كه خارج از آگاهی فرد اتفاق می‌افتد می‌تواند رفتارها، افكار و احساسات او را در موقعیت‌های عاشقانه بعدی راهنمایی و هدایت نماید.

o در واقع یك رابطه دلبسته‌ ایمن می‌تواند عملكرد و شایستگی را در روابط بین فردی تسهیل كند.  همه ما در جستجوی كسب امنیت و راحتی در رابطه با همسرمان هستیم . اگر فرد چنین امنیت و راحتی را به دست آورد می‌تواند در مسیر امنی كه توسط همسر فراهم گردیده گام بردارد و مطمئن شود كه می‌تواند در سایر فعالیت‌ها نیز موفق شود. مهم‌ترین ویژگی دلبستگی (روابط دلبسته)، احساس امنیت و تعلق است. به طوری كه فرد، دیگر احساس تنهایی و ناراحتی نكند.

افراد تاثیر گذار در نظریه دلبستگی
مراحل دلبستگی

• كودكان از همان روزهای اول زندگی به دیگران واكنش نشان می‌دهند. در سن یك ماهگی كودكان به صداها واكنش نشان می‌دهند و به چهره افراد توجه می‌كنند. بین دو تا سه ماهگی «لبخند اجتماعی» می‌زنند. این رفتار غالباً اولین علامت آشكار واكنش اجتماعی است كه والدین به آن توجه می‌كنند. تا كمی بعد از چهارماهگی كودكان به همه واكنش‌ نشان می‌دهند و معمولاً بین غریبه‌ها و آشنا تمایزی قایل نیستند. در شش ماه دوم زندگی، در كودكان كم كم نشانه‌هایی از دلبستگی به افراد خاص در اطرافشان دیده می‌شود.  شخصی كه معمولاً كودك به آن دلبسته می‌شود (تكیه‌گاه دلبستگی) نامیده می‌شود.
o اولین تكیه‌گاه كودك معمولاً مادر است. یك یا دو ماه پس از آن كه اولین علایم دلبستگی ظاهر شد، غالب كودكان به تكیه‌گاه‌های متعددی دلبستگی نشان می‌دهند معمولاً به پدر، برادران و خواهران و یا مادربزرگ یا پدربزرگ. تكلیف اصلی در سه سال اول زندگی برای نوباوه شكل‌گیری یك دلبستگی به حداقل یك شخص دیگر است. فرایند ایجاد این دلبستگی از یك دوره چهار مرحله‌ای می‌گذرد كه نوباوه بیشتر بر روی یك نگاره یا یك شخص در محیط (معمولاً مادر یا جانشین مادر) تمركز می‌كند. اگر این فرایند صورت نگیرد؛ یعنی قبل از این كه این فرایند دلبستگی شكل بگیرد، كودك از مادر یا از مراقبش جدا شود، شخص ممكن است مشكلات شخصیتی فاحشی را در ارتباط با دیگران برای اتكای زندگیش تجربه كند؛ لذا چگونگی دلبسته شده یك شخص به مادرش بر چگونگی دلبسته شدن او به دیگر افراد در طول عمرش تاثیر می‌گذارد.

• به طور طبیعی، یك كودك چهار مرحله از گسترش دلبستگی را پشت سر خواهد گذاشت كه به این گونه است:

I. مرحله اول- از تولد تا هفته هشتم یا دوازدهم (تا سه ماهگی):  «واكنش نامتمایز نسبت به انسان‌ها». در طول این دوره نوباوه از نظام‌های رفتاری ذاتی و داخلی خود جهت تامین عناصر سازنده برای گسترش دلبستگی بعدی استفاده می‌كند. این‌ها شامل واكنش‌های موقع تولد نظیر گریه كردن، مكیدن و جهت‌گیری است.  چند هفته بعد واكنش‌هایی مانند خندیدن و غان غون كردن و چند ماه بعد واكنش‌هایی نظیر خزیدن و راه رفتن می‌باشد. لبخند باعث پیشبرد دلبستگی می‌شود؛ زیرا كه موجب تداوم در زندگی پرستار كودك به او می‌گردد و هنگامی كه كودك می‌خندد مراقب وی از بودن با كودك لذت می‌برد، او هم در مقابل به كودك لبخند می‌زند، با او گفتگو می‌كند و او را ناز و نوازش می‌كند و شاید هم وی را از زمین بردارد و در آغوش بگیرد. لبخند، خود یك آزاد كننده و آشكار كننده زیست- شناختی است كه باعث پیشبرد عشق و پرستاری می‌شود؛ یعنی رفتاری كه شانس كودك را برای تندرستی و بقاء می‌افزاید.

o در مرحله اول اگرچه نوزاد به محرك‌ها به صورت واكنش عمل می‌كند؛ اما در كل از تشخیص یك شخص از دیگری ناتوان است. درباره نور و صورت از هر شخص، او ممكن است خودش را به سمت او برگرداند، در ظاهر او را دنبال كرده به او می‌رسد و به او می‌چسبد یا می‌خندد و به او غان و غون می‌كند. چنین رفتاری یك كیفیت تعاملی دارد؛ یعنی این واكنش‌ها معمولاً تضمین می‌كند كه شخص در دسترس خواهد ماند و بیشتر با او تعامل خواهد كرد و نوزاد هم با اطمینان بیشتر به سمت او گرایش خواهد داشت .

o به طور خلاصه می‌توان گفت كه مرحله اول فرایند شكل‌گیری دلبستگی شامل بازتاب‌ها و واكنش‌های غیر انتخابی بوده و كودكان به روش‌های كاملاً مشابه نسبت به بیشتر مردم واكنش نشان داده و در پی‌گیری منابع تحریكی بازتاب‌های خود می‌باشند؛ چرا كه این بازتاب‌ها ماهیت انطباقی داشته و موجب نزدیكی وی به پرستار خود شده و رشد دلبستگی را در بردارد.

II. مرحله دوم- از سه تا شش ماهگی،  «تمركز بر افراد آشنا».
o در این مرحله جهت گزینی و علامت‌ها به سوی یك (یا بیشتر از یك) نگاره تمركز یافته هدایت می‌شود. در طول این دوره رفتار نوزاد هنوز با دیگر اشخاص به صورت دوستانه است؛ اما به تدریج و بیشتر و بیشتر به سوی مادر یا جانشین مادرش واكنش نشان می‌دهد. از سوی دیگر، بسیاری از بازتاب‌ها از جمله بازتاب‌های موروثی، گرفتن و جستجوی منبع ناپدید می‌شوند. در این مرحله آنچه مهم است انتخابی‌تر شدن واكنش‌های اجتماعی كودك است. كودكان، نیرومندترین دلبستگی را به شخصی پیدا می‌كنند كه برای واكنش به نشانه‌های آنان گوش به زنگ بوده است و یا روابط خشنود كننده دوسویه را با آنان داشته است.

III. مرحله سوم- شش ماهگی تا دوسالگی و گاهی تا سه سالگی؛ «تقرب‌جویی فعال».
o در این مرحله كودك به منبع دلبستگی توجه عمیق و ویژه‌ای می‌كند و آمد و شد او را تحت نظر قرار می‌دهد؛ به طوری كه غیبت این منبع آنان را منقلب می‌كند. در این مرحله كودك به یك سری توانایی‌ها از جمله خزیدن دست می‌یابد تا این كه بتواند در مواقع لزوم خود را یا به مادر یا مراقب خویش برساند. كودك وقتی كه مادرش اتاق را ترك می‌كند، او را دنبال می‌كند،  مادرش را هنگام بازگشت استقبال كرده و از او به عنوان پایگاه ایمنی جهت اكتشاف مكان‌ها یا اشخاص غریبه استفاده می‌كند كه به این پدیده «سیستم تصحیح شونده وسیله هدف» اطلاق می‌گردد یعنی كودكان حضور و غیاب والد را كنترل می‌كنند و اگر والد شروع به ترك یا رفتن نماید آنان بی‌درنگ شروع به تعقیب وی می‌نمایند و حركات خود را تصحیح و تنظیم می‌نمایند تا اینكه به تقرب دوباره دست یابند.

o زمانی كه دوباره نزدیك والد خود شوند به طور تیپیك بازوهای خود را بلند كرده و ژستی به خود می‌گیرند و چون آنان را در بربگیرند دوباره آرام می‌شوند. در جریان این مرحله، دلبستگی به صورت فزاینده‌ای شدید و انحصاری می‌شود.  اضطراب جدایی Separation Anxiety نیز در این مرحله ظاهر می‌گردد؛  یعنی در این مرحله كودك به دلیل رفتن مادر یا مراقب شروع به گریه می‌كند.  او در كل شروع به ادراك مادر به عنوان یك شیء مستقلی كه می‌رود و می‌آید، می‌كند.

IV. مرحله چهارم- سه سالگی تا پایان كودكی . «رفتار شراكتی».
o در طول این مرحله، كودك به تدریج قادر می‌شود تا به طور شناختی برخی علل و تاثیر توالی رفتاری را در ارتباط با مادرش استنباط كند. به تدریج بینش وی به چگونگی این كه مادرش ممكن است چه احساسی داشته باشد یا چرا در موقعیت مخصوصی این گونه رفتار كرد گسترش پیدا می‌كند.  این مرحله آغاز یك مرحله مشاركتی صمیمی است.

o درست است كه فرایند آغاز دلبستگی و شكل‌گیری آن دارای چهار مرحله است، ولی فرایند دلبستگی صرفاً به این چند مرحله محدود نمی‌شود و تاثیراتش را در مراحل بعدی زندگی خود و در بسیاری از ابعاد زندگی وی خواهد گذاشت. برای مثال درست است كه نوجوانان سلطه والدین را می‌گسلند؛ اما دلبستگی‌ها با جانشینان و تجسم‌های والدی تشكیل می‌دهند. یا افراد میانسال می‌اندیشند كه مستقل هستند؛ اما در زمان‌های بحرانی در جستجوی تقرب عزیزان و محبوبان خود برمی‌آیند. افراد مسن در می‌یابند كه آنان به گونه‌ای فزاینده به نسل جوان‌تر تكیه می كنند. بسیاری از مثال‌های دیگر از جمله هیجان‌ها، شخصیت، رویارویی با استرس و فشارهای زندگی، اضطراب و روابط اجتماعی، زناشویی و مهارت‌های زندگی نیز متاثر از سبك‌های دلبستگی هستند.

ارزیابی دلبستگی

ارزیابی دلبستگی

Mary Ainsworth2

• كیفیت دلبستگی اغلب توسط «موقعیت ناآشنا» Strange Situation مورد مطالعه قرار می‌گیرد. این روش كه توسط مری اینسورت ساخته شد ابزاری معتبر است و روایی بالایی دارد. مادر، كودك و یك شخص ناآشنا در این موقعیت ناآشنا شركت می‌كنند و چند مرحله در این آزمایش صورت می‌گیرد كه طی آن مادر و كودك از هم جدا می‌شوند و بعد از چند دقیقه دوباره كنار هم قرار می‌گیرند.

o در این فرایند نظام دلبستگی كودكان فعال می‌شود و كیفیت آن را می‌توان با مشاهده رفتار بین مادر و كودك ارزیابی نمود. اگر چه موقعیت ناآشنا مورد انتقاد قرار گرفته كه فقط جنبه خاصی از تعادل مادر-كودك را در نظر می‌گیرد و به طور خاص فقط رفتار كودك را زمانی كه توسط مادر نادیده گرفته می‌شود ارزیابی می‌كند، اما نشان داده شده كه روشی معتبر برای پیش‌بینی پیامدهای مهم این ارتباط و تعامل می‌باشد.

• مرحله اول و دوم:

o مادر و كودك وارد یك اتاق بازی ناآشنا می‌شوند. بعد از مدت كوتاهی، یك كودك جستجوگر شروع به كاوش در اسباب‌بازی‌های ناآشنا و جذاب می‌كند.  مادر نیز فقط در صورت لزوم در بازی‌های او شركت می‌كند. مادر روی یك صندلی می‌نشیند و می‌تواند بازی كردن كودك را مشاهده كند. بعضی از مادران در مدت زمانی ‌كه كودك‌شان درحال بازی است، كتاب می‌خوانند.

• مرحله سوم:

o یك فرد غریبه وارد اتاق می‌شود، در ابتدا هیچ صحبتی نمی‌كند و بعد از یك دقیقه شروع به صحبت با مادر می‌كند و مكالمه مختصری بین آن دو صورت می‌پذیرد. كودكان عموماً به شخص غریبه كنجكاوی نشان می‌دهند و دچار كمی اضطراب می‌شوند و سعی می‌كنند به مادر نزدیك‌تر شوند و ممكن است از بازی دست بكشند. بعد از سه دقیقه شخص غریبه سعی می‌كند با كودك بازی كند.

• مرحله چهارم:

o با شنیدن یك صدای علامت دهنده، مطابق دستورالعمل، مادر بدون خداحافظی از كودك، از اتاق خارج می‌شود. در این زمان اغلب كودك مادر را با چشم دنبال می‌كند، او را صدا می‌زند یا حتی شروع به گریه می‌كند. گاهی كودك تا جلوی در به دنبال مادر می‌رود. شخص غریبه سعی می‌كند به كودك نزدیك شود و او را به بازی برگرداند. این تلاش گاهی موفقیت‌آمیز است و گاهی اصلاً نتیجه‌ای ندارد. اگر كودك خیلی ناآرامی كند، این مرحله كوتاه‌تر می‌شود.

• مرحله پنجم:

o بعد از سه دقیقه جدایی، مادر نام كودك را صدا می‌زند و سپس به اتاق برمی‌گردد. او را بغل می‌كند و در صورت لزوم سعی می‌كند او را آرام كند. به محض اینكه كودك آرام شد، مادر به او جازه می‌دهد كه دوباره بازی را شروع كند. بچه‌ها اغلب خودشان می‌خواهند كه به بازی برگردند. فرد غریبه بعد از بازگشت مادر، از اتاق خارج می‌شود.

• مرحله ششم:

o بعد از سه دقیقه مادر برای بار دوم از كودك جدا می‌شود. مادر با گفتن «خداحافظ من برمی‌گردم» دوباره اتاق را ترك می‌كند و كودك كاملاً تنها در اتاق می‌ماند. این بار نیز واكنش كودك به جدایی مشاهده می‌شود. سیستم دلبستگی با جدایی اولیه فعال شده كودك اغلب دنبال مادر می‌رود و او را صدا می‌زند، شروع به گریه می‌كند و دچار آشفتگی هیجانی می‌شود.

• مرحله هفتم:

o بعد از سه دقیقه جدایی (اگر كودك خیلی ناآرامی كرد زمان كوتاه‌تر می‌شود)، فرد غریبه به جای مادر دوباره وارد اتاق می‌شود. فرد غریبه كه كودك قبلاً نیز او را دیده دوباره تلاش می‌كند تا به كودك نزدیك شود و با او بازی كند.

• مرحله هشتم:

o بعد از گذشت سه دقیقه مادر به اتاق بازمی‌گردد. البته اگر كودك خیلی ناآرامی كند این زمان كوتاه‌تر می‌شود. اگر كودك گریه كند و به سمت مادر برود، مادر او را در آغوش می‌گیرد. بیشتر كودكان، نه همه آن‌ها، بعد از مدت زمان كوتاهی دوباره شروع به بازی می‌كنند.

• اینسورت و همكارانش با مشاهده كودكان یك ساله در موقعیت ناآشنا واكنش‌ها و رفتارهای متفاوتی را كه آن‌ها نشان می‌دادند به سه نوع كیفیت دلبستگی طبقه‌بندی می‌كردند. در مطالعات بعدی، محققان دیگر، طبقه دیگری نیز به این طبقات افزودند.

o شاخص‌های مورد مطالعه در این موقعیت سطح فعالیت، میزان درگیری در بازی، گریه و سایر نشانه‌های آشفتگی، فاصله از مادر و تلاش برای جلب توجه مادر، فاصله با غریبه و تعامل با او می‌باشد. توجه شود كه مبنای طبقه‌بندی فقط رفتارهای كودكان هنگام برقراری ارتباط مجدد با مادر است.

Mary Ainsworth3
طبقه‌بندی آزمون

• براساس این آزمون، طبقه‌بندی‌های بدست آمده این‌گونه توصیف شده‌اند؛ به طور كلی كودكانی كه پس از رفتن مادر كمی ناراحتی نشان می‌دهند، و پس از بازگشت مادر به طرف او می‌روند و زود آرام می‌شوند را «دلبسته ایمن» نامیده‌اند.
o به كودكانی كه از رفتن مادر شكایت نمی‌كنند و به هنگام بازگشت او با رضایت به بازی خود ادامه می‌دهند «دلبسته ناایمن اجتنابی» می‌گویند.
o به كودكانی كه در غیاب مادرشان به شدت مضطرب می‌شوند و پس از بازگشت مادر به او می‌چسبند و یا او را از خود می‌رانند «دلبسته ناایمن اضطرابی- دو سو گرا» گفته می‌شود.

o به عبارتی دیگر كودكان ایمن به دسترس‌پذیری مادر بیشتر اعتماد دارند و بیش از كودكان نا ایمن از وی به عنوان «پایگاه امن» Secure Base استفاده می‌كنند. هنگام بازگشت مادر پس از جدایی كوتاه‌مدت، كودكان ایمن با وی به سهولت تماس و تعامل برقرار می‌كنند. كودكان اجتناب‌گر Avoidant با گسستن Ignore و اجتناب ورزیدن Avoid واكنش نشان می‌دهند. كودكان اضطرابی – دو سو گرا Anxious-Ambivalent با افزایش‌ تردید و دوسوگرایی بین دلبستگی و عصبانیت Resentment واكنش نشان می‌دهند. بعضی از شیرخوارگان در هیچ یك از گروه‌ها قابل جایگزینی نیستند، در پژوهش‌های جدیدتر طبقه دیگری تحت عنوان آشفته Disorganized/Disoriented مشخص شده است، شیرخوارگان آشفته غالباً رفتارهای متناقض نشان می‌دهند؛ برای مثال به مادر نزدیك می‌شوند در حالی كه سعی دارند به او نگاه نكنند، یا به او نزدیك می‌شوند و سپس رفتار اجتنابی همراه با منگی نشان می‌دهند، یا پس از آرام شدن ناگهان گریه سر می‌دهند. بعضی از آن گم گشتگان، فاقد احساس یا افسرده به نظر می‌رسند.

o پژوهشگران در تلاش برای توجیه تفاوت‌های كودكان در زمینه دلبستگی، بیشترین توجه خود را معطوف مراقب اصلی كودك كرده‌اند كه معمولاً مادر است.  یافته عمده آن‌ها این بوده است كه پاسخ‌دهی حساس مراقب به نیازهای كودك شیرخوار منجر به دلبستگی ایمن می‌شود. این پدیده را می‌توان در نوزاد سه ماهه نیز به وضوح ملاحظه كرد؛ برای مثال مادران شیرخوارگان دلبسته ایمن در برابر گریه كودك غالباً به سرعت واكنش نشان می‌دهند و وقتی او را بغل می‌كنند رفتاری محبت‌آمیز دارند. آن‌ها در عین‌ حال پاسخ‌های فرد را با نیازهای شیرخوار وفق می‌دهند.

o اما در مورد كودكانی كه یكی از انواع دلبستگی نا ایمن را نشان می‌دهند، مادران بیشتر براساس تمایلات یا حالات خلقی خود و نه بر مبنای علایم دریافتی از كودك پاسخ می‌دهند؛ برای مثال به گریه كودك برای جلب توجه هنگامی پاسخ می‌دهند كه خود مایل به در آغوش گرفتن او باشند و در مواقع دیگر این قبیل گریه‌ها را نادیده می‌گیرند.

o بنابر نظرات بعضی از مؤلفین خلق و خوی كودك Infant Temperament نیز می‌تواند در پدیدآیی نوع دلبستگی مؤثر باشد.برای مثال خلق‌ و خویی كه بعضی از شیرخواران را در گروه ملایم قرار می‌دهد، شاید در عین‌حال سبب می‌شود آن‌ها به میزان بیشتری از دلبستگی ایمن برخوردار باشند تا كودكانی كه خلق‌ و خوی آن‌ها از نوع دشوار است. به علاوه پاسخ والد به كودك غالباً تابعی از رفتار خود كودك است؛ برای مثال مادران كودكان دشوار وقت كمتری صرف بازی با آن‌ها می‌كنند.

o فرضیه پاسخ‌دهی مراقب نشان می‌دهد كه طی سال اول زندگی، گریه كودك بیشتر از پاسخ دهی مادر به گریه او دستخوش تغییر است. بنابراین به نظر می‌رسد كه تأثیرگذاری مادر بر كودك از اثری كه كودك به واكنش مادر به گریه او دارد، به مراتب بیشتر است. به طور كلی به نظر می‌رسد رفتار مادر مهم‌ترین عامل در تكوین دلبستگی ایمن یا ناایمن است .

شیوه‌های جدید ارزیابی دلبستگی كودكان:

• شیوه موقعیت ناآشنا اكنون برای كودكان ۵/۲ تا ۵/۴ ساله و ۶ ساله‌ها به طور جداگانه طراحی شده است. در این تغییرات زمان‌های سپری شده با والدین طولانی‌تر شده تا رفتار دلبستگی برانگیخته شود. اگر كودك ۶ ساله، بیش از ۱ ساعت از والد جدا باشد، رفتار دلبستگی بیشتری نشان می‌دهد.

آزمون اضطراب جدایی:

• از شش تصویر در مورد حالات اضطرابی خفیف تا خیلی استرس‌زا كه در پاسخ به جدایی والد- كودك بوجود می‌آید استفاده می‌كنند. آزمون نقاشی خانواده نیز ابزار مفیدی برای ارزیابی دلبستگی است. مصاحبه‌هایی نیز وجود دارند كه دلبستگی را اندازه می‌گیرند. یك Q-Sort برای ارزیابی مدل‌های فعال‌ساز مادر در دلبستگی به فرزندش Maternal Sensitivity تهیه شده‌است.

انواع و طبقه‌بندی دلبستگی

انواع و طبقه‌بندی دلبستگی

انواع دلبستگی در کودکان

I. دلبستگی ایمن Secure Attachment

o این كودكان رفتار دلبستگی واضحی بعد از جدایی اولیه و ثانویه از مادر نشان می‌دهند. آن‌ها مادر را صدا می‌كنند، دنبال او می‌روند، داد می زنند و او را جستجو می‌كنند و نهایتاً شروع به گریه می‌كنند، و نشانه‌های نگرانی را بروز می‌دهند.  زمانی كه مادر برمی‌گردد خوشحال می‌شوند و او را بغل می‌كنند و می‌خواهند با وی تماس جسمی داشته باشند. بعد از مدت كوتاهی آرام می‌شوند و سعی می‌كنند دوباره بازی كنند.

II. دلبستگی ناایمن اجتنابی Anxious-Avoidant Attachment

o این كودكان نسبت به جدایی اعتراض چندانی نمی‌كنند و رفتار دلبستگی واضحی از خود نشان نمی‌دهند. (مثل دنبال كردن مادر تا جلوی در، یا گریه كردن). آن‌ها به بازی خود ادامه می‌دهند اگر چه كمتر در محیط به كاوش می‌پردازند.  گاهگاهی هنگامی كه مادر اتاق را ترك می‌كند با چشم او را دنبال می‌كنند و رفتن او را مشاهده می‌كنند. بعد از بازگشت مادر این نوزادان از او اجتناب می‌كنند و تقاضای برای در آغوش گرفتن او نمی‌كنند.  اغلب تماس بدنی زیادی بین آن‌ها وجود ندارد.

III. دلبستگی ناایمن دوسوگرا Anxious-Ambivalent Attachment

o این كودكان بعد از جدایی خیلی مضطرب می‌شوند و گریه می‌كنند. اما هنگامی كه مادر به اتاق برمی‌گردد، نمی‌تواند آن‌ها را آرام كند و مدت زمان زیادی طول می‌كشد تا این كودكان آرام شوند . گاهی حتی بعد از چند دقیقه هم نمی‌توانند به بازی برگردند. زمانی‌كه مادر آن‌ها را بغل می‌كند، این كودكان در عین حال كه ابراز تمایل برای تماس بدنی و مجاورت می‌كنند، اما نسبت به مادرشان پرخاشگری نشان می‌دهند.

IV. دلبستگی آشفته Disorganized/Disoriented Attachment

o حتی كودكی كه دلبستگی ایمن نشان می‌دهد، گاهی ممكن است رفتار آشفته‌ای بروز دهد، مثلاً به سمت مادر برود، برای مدت كوتاهی دویدن را متوقف كند و سپس دوباره شروع به دویدن دور اتاق كند و دنبال مادرش بگردد و زمانی‌كه مادرش برمی‌گردد از نزدیك شدن به او امتناع كند. این الگوی دلبستگی آشفته اغلب در كودكانی مشاهده می‌شود كه در معرض مشكلات بالینی قرار دارند و یا كودكانی كه تجربه ضربه درونی مثل از دست دادن والدین، و جدایی از والدین داشته‌اند یا مورد سوء استفاده قرار گرفته‌اند. بالبی معتقد است سیستم كنترل دلبستگی مانند ترموستات عمل می‌كند كه دارای سنسورهایی است كه دمای كنونی را اندازه‌گیری و آن را با یك سطح استاندارد مقایسه می‌كند.

untitled11
عوامل مؤثر بر دلبستگی ایمن

• چه عواملی می‌توانند بر ایمنی دلبستگی تأثیر بگذارند؟ پژوهشگران پنج عامل تأثیرگذار مهم را معرفی كرده‌اند كه می‌توانند بر ایمنی دلبستگی تأثیر بگذارند.

1) فرصت برقرار كردن رابطه نزدیك:  در صورتی كه یك بچه فرصت برقراری رابطه عاطفی با والد را نداشته باشد چه پیش می‌آید؟ مطالعاتی كه در مورد نوباوگان پرورشگاهی انجام شده نشان می‌دهد كه این نوباوگان به رغم رفتار شاد و معاشرتی قبل از جدایی، پس از جدایی با گریه كردن، كناره‌گیری از محیط، كاهش وزن و مشكل درخواب واكنش نشان دادند. زمانی كه این كودكان به فرزندی پذیرفته شدند بسیاری از آن‌ها توانستند با والد خوانده‌هایشان پیوند عمیقی برقرار كنند و این نشان می‌دهد كه اولین پیوند دلبستگی می‌تواند در اواخر ۴ تا ۶ سالگی ایجاد شود. اما این بچه‌ها در دوره كودكی و نوجوانی مشكلات عاطفی و اجتماعی زیادی مانند تمایل زیاد به جلب توجه بزرگسالان، صمیمیت افراطی نسبت به بزرگسالان ناآشنا و ضعف در رفاقت نشان دادند.

2) كیفیت پرستاری:

o پاسخ‌دهی بی‌درنگ، منظم و مناسب مادران به علایم نوباوگان و نگهداری محبت‌آمیز آن‌ها، با ایمنی دلبستگی ارتباط دارد.  نوباوگان دلبسته ناایمن مادرانی دارند كه تماس جسمانی را دوست ندارند، به طور نامناسبی با آن‌ها برخورد می‌كنند، به صورت یكنواخت و گاهی منفی، رنجیده و طرد كننده با آن‌ها برخورد می‌كنند. نوباوگان دلبسته اجتنابی Anxious-Avoidant در مقایسه با نوباوگان دلبسته ایمن از پرستاری بیش ازحد تحریك كننده و مزاحم برخوردارند.  برای مثال، مادر آن‌ها ممكن است زمانی كه آن‌ها به خواب رفته‌اند و یا سرگرم كار دیگری می‌باشند، با تمام نیرو با آن‌ها حرف بزند.  به نظر می‌رسد این نوباوگان با دوری ‌كردن از مادر از تعامل خسته كننده می‌گریزند. نوباوگان مقاوم Resistant ، معمولاً پرستاری بی‌ثبات را تجربه می‌كنند. مادر آن‌ها نسبت به علایم بچه بی‌اعتنا است. اما وقتی بچه شروع به كاوش می‌كند، آن‌ها با منحرف كردن توجه او به سمت خودشان در كاوش وی مداخله می‌كنند. در نتیجه، این بچه‌ها بیش از حد وابسته‌اند و از درگیر شدن مادر عصبانی می‌شوند. بدرفتاری با كودكان و بی‌توجهی به آن‌ها با هر سه نوع الگوی دلبستگی ناایمن ارتباط دارد.

3) ویژگی‌های كودك:

o چون دلبستگی حاصل رابطه‌ای دو نفره است، ویژگی‌های نوباوه می‌تواند بر سهولت برقراری ارتباط تأثیر گذارد. عواملی نظیر زایمان زودرس، عوارض زایمان و بیماری نوزاد، پرستاری را برای والدین سخت‌تر می‌كند. چنانچه والدین برای پرستاری از نوباوه‌ای كه نیازهای خاصی دارد، وقت و تحمل كافی داشته باشند، و فرزند آن‌ها دچار بیماری خاص و شدیدی نباشد، رشد دلبستگی را بخوبی پشت سر می‌گذارند.

4) شرایط خانوادگی:

o الگوهای واقعی درونی، خاطرات بازسازی شده‌ای هستند كه عوامل متعددی از جمله تجربیات رابطه در روند زندگی، شخصیت و رضایت فعلی از زندگی بر آن تأثیر می‌گذارند.  در نتیجه بزرگسالانی كه پرورش ناخوشایندی داشته‌اند، محكوم نیستند كه والدین بی‌عاطفه‌ای شوند، بلكه نحوه‌ای كه والدین كودكی خود را در نظر می‌گیرند، توانایی آن‌ها در گنجاندن الگوهای واقعی جدید در درونشان، كنار آمدن با رویدادهای ناگوار زندگی و فكر كردن به صورت محبت‌آمیز و با گذشت به والدینشان ، بر نحوه‌ای كه فرزندان خود را بار می‌آورند تأثیر زیادی دارد.

5) خلق و خوی كودك:

o همه روانشناسان در این نكته توافق دارند كه پاسخ دهی مراقب به كودك، عامل اصلی تكوین رفتارهای دلبستگی در كودك است.  در این مورد آنان توجه خود را معطوف به خلق و خوی فطری كودك كرده‌اند.  برای مثال خلق‌ و خویی كه بعضی از شیرخوارگان را در گروه ملایم قرار می‌دهد، شاید در عین حال سبب شود آن‌ها به میزان بیشتری از دلبستگی ایمن برخوردار باشند تا كودكانی كه خلق و خوی آن‌ها از نوع دشوار است.  در واقع پاسخ والد به كودك غالباً تابعی از رفتار خود كودك است. برای مثال مادران كودكان دشوار، وقت كمتری صرف بازی با آن‌ها می‌كنند. الگوهای دلبستگی ممكن است منعكس كننده تعامل بین خلق و خوی كودك و پاسخدهی والدین باشد.

سلسله مراتب اشخاص مورد دلبستگی

o اگر شخص اصلی مورد دلبستگی در یك موقعیت تهدید كننده حضور نداشته باشد، یا اگر كودك از او جدا شده باشد، واكنش كودك در چنین مواقعی: غمگینی، گریه، خشم و تلاش فعالانه برای پیدا كردن شخص مورد دلبستگی است. نوزاد طی سال اول زندگی، دلبستگی را براساس سلسله مراتبی از اشخاص كه در دسترس هستند و سطح اضطراب جدایی كه تجربه می‌كند شكل می‌دهد.  برای مثال اگر مادر به عنوان شخص اصلی مورد دلبستگی در دسترس نباشد، در زمان خطر یا تهدید، كودك می‌تواند برای امنیت هیجانی به سمت شخص مورد دلبستگی ثانویه (مثل پدر) برود . اما اگر درد یا اضطراب خیلی شدید‌تر باشد (برای مثال در یك سانحه جدی یا بیماری)، كودك برای حضور شخص مورد دلبستگی اصلی اصرار می‌ورزد و در حضور شخص مورد دلبستگی ثانویه آرام نمی‌شود.

دلبستگی‌های متعدد:

o نوباوگان به افراد آشنای متعددی دلبسته می‌شوند. نه فقط به مادران، بلكه به پدران، خواهر برادرها، پدربزرگ و مادربزرگ‌ها و پرستاران، گرچه بالبی امكان دلبستگی‌های متعدد را در نظریه مطرح كرد، اما باور داشت كه نوباوگان تمایل دارند رفتارهای دلبستگی خود را به سمت یك نفر هدایت كنند، به ویژه زمانی كه رنجور هستند. برای مثال وقتی به نوباوگان یك ساله مضطرب Anxious امكان انتخاب كردن بین مادر و پدر برای تسلی یافتن و ایمنی داده می‌شود، عموماً مادر را ترجیح می‌دهند. این ترجیح معمولاً در سال دوم زندگی كاهش می‌یابد.

o دنیای رو به گسترش دلبستگی‌ها، زندگی عاطفی و اجتماعی خیلی از نوباوگان را غنی می‌كند. البته باید متذكر شد كه اگرچه ممكن است كودك به اشخاص متعددی دلبسته شود، اما برای دلبستگی خود سلسله مراتبی دارد. به نظر بالبی اشتباه است كه فكر كنید كه یك كودك خردسال در مورد شخص دلبسته خود سردرگم است و هیچ گونه دلبستگی محكمی با یك فرد خاص ندارد. بلكه كودك در اغلب اوقات به یك فرد اصلی دلبستگی عمیق دارد و در غیاب او احساس دلتنگی بیشتری می‌كند و جدایی از افرادی را كه كمتر به آن‌ها دلبسته است راحت‌تر از شخص اصلی تحمل می‌كند.

پدرها:

o مراقبت توام با عاطفه پدرها از كودك مانند مادرها موجب دلبستگی ایمن می‌شود و هرچه پدرها وقت بیشتری با بچه‌ها سپری كنند، این تاثیر نیرومندتر می‌شود. مادرها وقت بیشتری صرف مراقبت جسمانی و ابراز محبت می‌كنند. پدرها زمان بیشتری را صرف بازی بچه‌ می‌كنند. پدرها و مادرها به شیوه‌های متفاوتی با بچه‌ها بازی می‌كنند. مادرها بیشتر از اسباب‌بازی استفاده می‌كنند، با نوباوگان حرف می‌زنند و به بازی‌هایی نظیر دالی موشه می‌پردازند. دالی موشه یا دالی Peekaboo نوعی بازی است که بزرگترها با خردسالان انجام می دهند. در این بازی، فرد بزرگتر صورتش را می‌پوشاند و بعد همزمان با آشکار کردن صورتش، عبارت «دالی» یا «دالی موشه» را بر زبان می‌راند. خردسالان طبیعتاً در واکنش به این حرکت لبخند می‌زنند یا می‌خندند. گفته می‌شود که بازی دالی موشه بر هوش و روابط اجتماعی خردسالان تاثیر مثبتی دارد. در مقابل، پدرها به ویژه با پسرها به بازی‌های هیجان‌انگیزتر و پر جنب‌وجوش، می‌پردازند.  با این حال، این تصویر از «مادر به عنوان پرستار و پدر به عنوان همبازی» به علت تغییر در وضع شغلی زنان در برخی خانواده‌ها تغییر كرده است.
o مادران شاغل، بیشتر از مادران خانه‌دار به تحریك و نشاط فرزندان خود می‌پردازند و شوهران آن‌ها تا اندازه‌ای بیشتر به پرستاری مشغول هستند. وقتی پدرها مراقبت كننده اصلی باشند، سبك بسیار برانگیزنده بازی كردن خود را حفظ می‌كنند.  این پدرها كمتر به عقاید قالبی نقش جنسی پای‌بند هستند، شخصیت دوستانه و همدلانه‌ای دارند و پدری كردن را تجربه با ارزشی می‌دانند.

روش‌های فرزند پروری و دلبستگی كودك

روش‌های فرزند پروری و دلبستگی كودك

ارتباط متقابل والد و کودک

o هر چند كودك انسان ظاهراً تمایلی فطری برای دلبستگی به دیگری دارد، اینكه كودك به كدامیك از والدین دلبسته باشد و نیز شدت و كیفیت دلبستگی او، تا حدود زیادی بستگی به رابطه فردی والدین با كودك دارد.

o كودك فقط به سبب كارهایی كه والدین برای ارضای نیازهایش به غذا، آب و گرما و آسودگی از درد می‌كنند به آن‌ها دلبستگی پیدا نمی‌كند. مدت زمانی كه كودك با هر یك از والدینش می‌گذراند نیز تعیین كننده كیفیت رابطه كودك با والدینش نخواهد بود. به همین نحو دلبستگی كودكان به مادران شاغل‌شان به اندازه دلبستگی كودكانی است كه مادرانشان كار نمی‌كنند. بنابراین كیفیت نگهداری از كودك تعیین كننده‌تر از كمیت آن است.

• برای ایجاد دلبستگی در كودك كدام كیفیات و كنش‌های متقابل اجتماعی بین والدین و كودك بیشتر اهمیت دارد؟

A. یكی از ابعاد اولیه ایجاد دلبستگی عبارت است از :
i. حساسیت،
ii. همگامی،
iii. كنش متقابل،
(به عبارت دیگر حساس و پاسخگو بودن) در برابر حالات كودك، خواه گریه باشد، خواه لبخند یا حرف زدن.

o والدین كودكانی كه به شدت دلبسته هستند به طور كلی به كارهای كودكان خود واكنش مثبت و سریع نشان می‌دهند و بین آنان مراودات لذت‌بخشی انجام می‌شود كه با خلق و خو و توانایی‌های شناختی كودك تناسب دارد. جنبه‌ مهم كنش متقابل همراه با حساسیت، عبارت است از توانایی هماهنگ شدن با رفتار و حركات كودك.

B. دومین مشخصهِ والدینی كه ایجاد دلبستگی شدید در كودكان می‌كنند، حامی و ملایم بودن است. والدین كودكانی كه به شدت دلبسته هستند به هنگام راهنمایی كودك با لحنی آرام با آنان حرف می‌زنند و در موقع مناسب رفتار كودك را با حرف‌های مطلوب تحسین می‌كنند.

آموزش والدین برای حساس شدن

o برای آموزش به والدین كه چطور حساس باشند، ابتدا باید به آن‌ها مفهوم حساسیت را توضیح داد. والدین باید یاد بگیرند كه رفتار مراقبتی فرد را ارزیابی كنند. برای این كار می‌توان از رفتار آن‌ها با فرزندشان از فیلم‌برداری نیز استفاده كرد. بنابراین با مشاهده این فیلم‌ها نسبت به مراقبت كردن‌های خود حساس‌تر می‌شوند. چند مدت یك بار فیلم‌ها را به والدین نشان می‌دهند و رفتار آن‌ها را ارزیابی می‌كنند. ارزیابی نتایج نشان داده است كه آموزش به والدین می‌تواند حساسیت‌های مراقبتی آن‌ها را بهبود بخشد. حساسیت مادری می‌تواند با جلسات آموزشی همراه با کلیپ های ویدئویی، پیشرفت‌های مثبتی داشته باشد.

تأثیر دلبستگی‌ بر شخصیت و زندگی آینده افراد

تأثیر دلبستگی‌ بر شخصیت و زندگی آینده افراد

• تصور محققان این است كه دلبستگی ایجاد شده در دوران كودكی همچنان به مراحل بعدی زندگی تداوم می‌یابد و زندگی فرد را تحت تأثیر قرار می‌دهد. اما در بزرگسالی منبع دلبستگی ممكن است تغییر یابد و دلبستگی به همسر و افراد دیگر جایگزین دلبستگی به مادر گردد. شواهد حاكی بر آن است كه دلبستگی فرزند آدمی به مراقبان اولیه‌اش نقش مهم و مشابهی ایفا می‌كند. طبق این نظریه ناتوانی كودك در برقراری پیوند دلبستگی استوار با یك یا چند تن در سال‌های اولیه زندگی با ناتوانی او در برقراری روابط فردی نزدیك در دروه بزرگسالی ارتباط دارد.

o همچنین كنش متقابل و رابطه عاطفی میان مادر و نوزاد به روابط اجتماعی كودك در آینده شكل داده و نحوه برخورد مادر با كودك در چگونگی اجتماعی شدن و كسب مهارت‌های اجتماعی فرزند تأثیر بسزا دارد؛ در واقع دلبستگی بین مادر و كودك شالوده اجتماعی شدن كودك را در سال‌های بعدی پی‌ریزی می‌كند. این پیوند در رشد سالم كودك امری جدی، گسترده و فوق‌العاده است. با توجه به نظریه دلبستگی و شواهد موجود، می‌توان به این نتیجه دست یافت كه برخورداری از نوع دلبستگی و رشد آن در نوزادان و كودكان می‌تواند در شكل‌گیری شخصیت اضطرابی یا ایمن و پاره‌ای از خصوصیات دیگر مانند توانایی مقابله با استرس‌ها و موقعیت‌های تنش‌زا و توانایی برقراری روابط سالم اجتماعی و شناسایی هیجان‌ها و توانایی در كنترل آن‌ها مؤثر باشد. بنا به اعتقاد بالبی هیجان‌ها قویاً با دلبستگی در ارتباط هستند.

2016-08-21 14.58.31
دلبستگی ایمن:

افرادی كه دلبستگی ایمن دارند با جملات زیر موافق می‌باشند:

i. برای من تقریباً آسان است با دیگران رابطه عاطفی برقرار كنم.

ii. من می‌توانم به راحتی دیگران را دوست داشته باشم واجازه بدهم آن‌ها هم دوست داشته باشند.

iii. من نگران این نیستم كه تنها بمانم یا دیگران مرا نپذیرند.

o این دلبستگی اغلب ناشی از وجود تعاملات گرم و مثبت و پاسخ‌دهنده قبلی با فرد مورد دلبستگی (مادر) می‌باشد. افرادی كه دلبستگی ایمن دارند، نسبت به خودشان و شخص مورد علاقه‌شان مثبت فكر می‌كنند. آن‌ها نسبت به روابط بین فردی‌شان نیز نگاه مثبتی دارند. آن‌ها اغلب از روابط خود احساس رضایت و خشنودی می‌كنند. افراد دلبسته ایمن هم در روابط صمیمانه و هم در روابط مستقل خود احساس راحتی می‌كنند. اكثر اوقات می‌خواهند تعادلی بین صمیمیت و استقلال در روابط خود برقرار كنند.

o افرادی كه سبك‌های دلبستگی ایمن دارند اغلب از روابط خود احساس رضایت بیشتری می‌كنند. سبك‌های دلبستگی ایمن منجر به ارتباط زنده‌تر و خود ابرازگری صمیمانه‌تر می‌شوند، كه رضایت‌مندی ارتباط را افزایش می‌دهد. افرادی كه سبك‌های دلبستگی‌ ایمن دارند روابط بلندمدت‌تری دارند و نسبت به دیگران متعهدتر هستند. این افراد از رابطه بین‌ فردی خود بیشتر احساس رضایت می‌كنند و همین احساس رضایت موجب می‌شود تا رابطه خود را بیشتر ادامه دهند. افرادی كه از راهكارهای ایمن استفاده می‌كنند تفكرات مثبت در آن‌ها رشد می‌كند و در نتیجه می‌توانند خاطرات مثبتی از اشخاص و حوادث در ذهن خود حفظ كنند؛ پاسخ‌های مثبت موجب می‌شوند تا افراد به مسائل دشوارتر و موقعیت‌های نگران كننده بعدی، با خلاقیت بیشتری پاسخ دهند.

o راهكارهایی مثل دلبستگی اجتنابی منجر به افكار منفی می‌شوند و فرد در موقعیت‌های استرس‌زا و مشكلات بعدی كمتر از خود خلاقیت نشان می‌دهد. این نقطه نظر، به افراد توصیه می‌كند تا برای كم كردن اضطراب از راهكارهای ایمن استفاده نمایند. نظریه دلبستگی همیشه بر اهمیت صمیمت تاكید كرده است. بالبی این‌طور نوشته است: نظریه دلبستگی بر این باور است كه صمیمی شدن با افراد خاص به عنوان یك مولفه اساسی ماهیت بشر می‌باشد. در صمیمت فرد می‌تواند افكار احساسات، آرزوها، ترس‌ها و موضوعات مهم زندگی خود را برای فرد دیگری افشاء كند و طرف مقابل نیز به او پاسخ مثبت می‌دهد و از وی مراقبت می‌كند.

آسیب شناسی روانی دلبستگی

آسیب شناسی روانی دلبستگی

o نظام دلبستگی، یك سامانه اساسی هیجانی و رفتاری است كه به صورت زیستی شكل می‌گیرد و برای بقای كودك لازم است. این نظام به محض تولد نوزاد در رابطه با اشخاص مورد دلبستگی فعال می‌شود. نوزاد یا كودك خردسال هنگام بروز اضطراب می‌خواهد در كنار شخص مورد دلبستگی به ویژه مادرش باشد. این احساس ممكن است هنگام جدایی از مادر، روبرو شدن با موقعیت‌های ناآشنا یا اشخاص غریبه، درد جسمی یا هنگام ترس از تخیلات و كابوس، بیماری، طلاق، سوگ و داغدیدگی روی دهد.
o نوزاد یا كودك خردسال انتظار دارد در كنار مادرش امنیت، حمایت و سلامتی را پیدا كند. این جستجو برای مجاورت می‌تواند به شكل تماس بدنی با مادر نشان داده شود.  كودك همیشه در این تعامل عضوی فعال است. كودك در مواقع لزوم برای ارضای نیازهای خود مجاورت و مراقبت شخص مورد دلبستگی را طلب می‌كند.

محرومیت مادری Maternal Deprivation

o عشق مادری در دوره نوزادی و كودكی برای سلامت روانی همانند ویتامین‌‌ها و پروتئین‌ها برای سلامت جسمانی ضروری است. داشتن رابطه‌ای گرم، صمیمی و مداوم بین مادر و كودك (و یا جانشین دائمی مادر) امری حیاتی است. نوزادان انسان حدود ۶ ماهگی شروع به دلبستگی می‌كنند و پس از آن ترس از غریبه‌ها را نشان می‌دهند. اگر دلبستگی در ۲ تا ۳ سال اول زندگی رخ ندهد، بعد از آن احتمالاً خیلی دیر و با دشواری شكل می‌گیرد.

o جدایی از مادر در زمان شكل‌گیری دلبستگی موجب پیامدهایی چون اعتراض ناامیدی و گسستگی بلافاصله پس از جدایی خواهد شد. شكست در دلبستگی نوزادان ممكن است موجب مشكلاتی در برقراری ارتباط در زندگی بزرگسالی گردد. چنین افرادی بخصوص اگر در رابطه عاطفی كه برقرار كرده‌اند شكست بخورند آسیب‌پذیری زیادی خواهند داشت.

o مطالعات كودكانی كه در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ در مراكز مراقبت شبانه‌روزی زندگی كرده‌ بودند، نشان دهنده وجود مشكلات بلندمدت در رشد زبانی، اجتماعی و شناختی آن‌ها می‌باشد.

o بالبی در مدت كار با نوجوانان بزهكار Misdemeanor دریافت كه ۱۷ نفر از آنان در شش‌ماه اول زندگی از مادرانشان جدا شده بودند. او این نتیجه را با ۴۴ نوجوانی كه مشكلات هیجانی داشتند، اما بزهكاری نداشتند مقایسه كرد و دریافت كه فقط دو نفر از آن‌ها جدایی از مادر را تجربه كرده بودند. تقریباً همه كودكان بزهكار در این مركز در رابطه با والدین خود مشكلاتی داشتند. از جمله خشونت و سوءاستفاده هیجانی توسط والدین. در چندین مورد هم كودك به دلیل مرگ خواهر یا برادر خود مورد سرزنش قرار گرفته بود.

o یك عامل متمایز كننده كودكان بزهكار از كودكان دچار مشكلات هیجانی این بود كه كودكان بزهكار اغلب جدایی‌های بلندمدت ناشی از بیماری یا مرگ والدین، فروپاشی خانواده و غیره… تجربه كرده بودند، اما كودكان با مشكلات هیجانی چنین تجربه‌هایی را نداشتند. بالبی با مطالعات متعدد از كشورهای مختلف به الگویی مشابه دست یافت. محرومیت جدی از مراقبت مادر، نوجوانی بی‌عاطفه، روابط سطحی و خصومت كودك نسبت به دیگران همراه با تمایلات ضد اجتماعی را موجب می‌شود.

o پیوند والد- كودك بافت غیرقابل جایگزینی برای رشد هیجانی است و اكثر مشكلات دوران كودكی و بزرگسالی منتج از تجربیات واقعی دوران كودكی است. طلاق، بیماری یا مرگ والدین اولین سال زندگی ممكن است كیفیت دلبستگی ایمن را به دلبستگی ناایمن تبدیل نماید.

اضطراب جدایی Separation Anxiety

o نوزادان و كودكان هنگام استرس یا عدم حضور شخص مورد دلبستگی، دچار اضطراب می‌شوند. اضطراب جدایی ناشی از تجربیات مخرب خانوادگی است. تهدیدهای مكرر به ترك یا طرد توسط والدین، بیماری خواهر و برادر و والدین یا مرگ آنها موجب اضطراب جدایی می شود.

ضربه روانی

o یك ضربه روانی «از دست دادن ناگهانی و غیرقابل كنترل پیوندهای عاطفی» Traumatic Experiences تجربه ترس بسیار زیاد بدون هیچ جایگاه امنی كه فرد بتواند به آن پناه ببرد، نظام دلبستگی را فعال می‌كند. گاه این فعال‌سازی تا رسیدن كودك به موقعیتی ایمن ادامه می‌یابد. برای مثال هنگامی كه كودك دچار فشار روانی است و مراقب او هیچ گونه حمایتی نشان نمی‌دهد بعد از مدتی دچار ناكامی و بی‌احساسی می‌شود.

حساسیت مادری Maternal Sensitivity

o كودكان مادرانی كه رفتار مراقبت كننده حساسی (حساسیت مادری) در خانه دارند در موقعیت ناآشنا الگوهای رفتاری خاصی را نشان می‌دهند. اولین الگو «ایمن» است. دلبستگی ناایمن در كودكان مادرانی مشاهده شد كه كمتر حساس بودند.

ترس از لوس شدن Spoiling of the Children

o ترس از لوس شدن بچه‌ها، سبب می‌شود برخی از والدین ضرورتاً واكنش سریع به خواسته‌های كودكشان نشان ندهند، زیرا معتقدند كه كودك باید ناكامی را تجربه كند. درحالی كه حساسیت با لوس كردن تفاوت دارد زیرا در حساسیت والدین در افزایش خودمختاری و رشد توانایی طفل در برقراری ارتباط حمایت می‌كنند. اما مادرانی كه با توجه به ترس از لوس شدن كودكان نیز كمتر حساس هستند، موجب می‌شوند كه كودكانشان از آن‌ها تقاضای حمایت نكنند و یا هنگام جدایی از او اضطراب، نگرانی، خشم نشان نمی‌دهند و نمی‌توانند در هنگام بازی و كاوش در محیط به راحتی رفتار كنند. این نوزادان كمتر از نوزادان مادران حساس محدودیت‌هایی را كه مادر وضع كرده می‌پذیرند.

نشانه‌های مشكلات دلبستگی

a) برقراری ارتباطات موقتی و زودگذر.
b) عاطفه سطحی.
c) اجتناب از برقراری ارتباط چشمی.
d) رفتارهای تخریبی نسبت به خود و دیگران.
e) بی‌رحمی نسبت به حیوانات.
f) ضعف در كنترل تكانه.
g) رشد ناكافی فرامن.
h) الگوهای تغذیه‌ای نامناسب.
i) ضعف در برقراری ارتباط با همسالان.
j) چسبندگی به افراد دیگر.

نظریه درمانی دلبستگی

o درمانگر كودك باید به عنوان یك پایگاه پایدار هیجانی و فیزیكی عمل كند تا بتواند با كودك مبتلا به اختلال دلبستگی، یك رابطه دلبسته ایمنی ایجاد كند. درمانگر موجب تسهیل بازی می‌شود زیرا می‌تواند از طریق تعامل مستقیم و مشاهده بازی‌های نمادین، رابطه كودك با اشخاص مورد دلبستگی‌اش را نشان دهد. درمانگر تعاملات مرتبط با دلبستگی بین خودش و كودك را تعبیر می‌كند و كودك نیز به طور كلامی و یا از طریق تعاملات بازی‌های نمادین دلبستگی خود را ابراز می‌كند. درمانگر با فراهم نمودن دلبستگی ایمن جدید، محیطی را ایجاد می‌كند كه كودك بتواند خود را از دلبستگی‌های ناایمن و مخرب گذشته رها كند و یك دلبستگی ایمن را در موقعیت درمانی ایجاد نماید.

اختلال اضطراب جدایی از مادر

اضطراب جدایی از مادر

• همه ما مفروضاتی درباره ماهیت رشد کودک در ذهن داریم.  مثلاً خیلی از موارد پیش می آید که گمان می کنیم رشد در اختیار ماست، یعنی کودکان آن چیزی می شوند که ما می خواهیم. فکر می کنیم کار ما آموزش دادن آنها، تصحیح اشتباهاتشان، ارائه الگوهای خوب و ترغیب آنها به یادگیری هر چه بیشتر است. چنین دیدگاهی منطقی است، اما رها کردن مطلق مراقبت از کودکان امری اشتباه است. در این شرایط، آگاهی والدین شرط ضروری و اساسی برای انجام موارد بالاست. این آگاهی باید پیرامون چگونگی فرآیند رشد باشد که گاهی والدین را مستاصل و از برخورد صحیح ناتوان می سازد.
o نظریه پردازان بسیاری به این موضوع پرداخته اند. اما یکی از مهم ترین انها «جان بالبی» است که به خوبی پیرامون رفتارهای کودکان و چگونگی پیوند آنها با مراقبان شان، به ویژه مادر به تفصیل پرداخته است.

71

پیشینه ها و پیامدهای دلبستگی

o مطاله رفتارهای کودکان در دوران کودکی اولیه به ویژه دو سال اول زندگی بدون در نظر گرفتن پیوند آنها با مراقبان (مادر) امکان پذیر نخواهد بود. این پیوند از نظر او آن قدر اهمیت دارد که نبودن آن پیامدهای ناگواری را در زندگی بعدی به بار می آورد. شخصیت کودکان بیش از هر عاملی تحت تاثیر پیوند اولیه آنها با والدین است. نوزادان و کودکانی که رابطه گرم و صمیمی با والدین خود ندارند در آینده مشکلات عاطفی همچون ناتوانی در ایجاد ارتباط صمیمانه و طولانی مدت با دیگران خواهند داشت. این نتیجه زمانی ایجاد می شود که کودکان در اوایل زندگی فرصت ایجاد یک دلبستگی محکم با مادر را از دست داده اند، بنابراین نمی توانند عشق بورزند.

o اصطلاحی که بالبی برای رابطه میان کودکان و مادران به کار می برد همان دلبستگی است که نظریه وی نیز عمدتا بر این اصطلاح متمرکز است. نه تنها رشد شخصیت، بلکه رشد روان شناختی کودکان نیز در گرو کیفیت این پیوند یا دلبستگی است. دلبستگی یا همان پیوند گرم و ارضاء کننده مادر با کودک می تواند براساس برخی رفتارهاه که از نوزاد سر میزند، شکل گرفته و تداوم آن رفتارها این رابطه را تقویت می نماید. این رفتارها را رفتارهای دلبستگی گویند؛ همانند گریه کودک که موجب می شود بدین طریق با مراقبان خود ارتباط برقرار نمودن و والدین مجبور می کند که به سرعت به سراغ او بروند و ببینند چه مشکلی برایش پیش آمده است.

o نوع دیگر این دلبستگی ، لبخند کودک است. هنگامی که نوزاد لبخند می زند، والدین به او محبت می کنند و بنابراین او از بودن در کنار اطرافیان لذت می برد. غان و غون کردن، چنگ زدن، مکیدن، تعقیب کردن اشیاء تکلم کودکانه، همگی رفتارهایی هستند که دلبستگی را بیش از پیش تقویت می کنند.

دلایل اضطراب جدایی

o حضور مادر نوعی امنیت و آرامش را برای کودک به ارمغان می آورد و موجب می شود تا کودک در فضای زندگی خود به کاوش محیط بپردازد. البته در بیشتر اوقات کودکان نیاز به ماندن در کنار مادر را بیش از نیاز به کاوش محیط می دانند، به نحوی که هنگام فاصله گرفتن مادر از کنار خود برانگیخته شده و به سمت او حرکت و یا شروع به گریه می کنند. در این حالت گفته می شود که کودک اضطراب جدایی از مادر پیدا کرده است. این اضطراب به ویژه پس از ۷ ماهگی در کودکان نمایان می شود و پیش از این سن نوزادان به هر چهر ه ای لبخند می زنند و امکان فاصله گرفتن مادر وجود دارد.
o شاید دلیل اصلی این باشد که هنوز ساختار شناختی نوزاد به اندازه ای رشد نکرده تا بتواند چهره ها یا اشخاص را از یکدیگر متمایز کند، بنابراین پس از ۷ ماهگی این تغییر در سیستم شناختی کودک ایجاد می شود و او می تواند چهره های غریبه را از آشنا تشخیص دهد و اکنون از فاصله گرفتن چهره های آشنا به ویژه مادر احساس آشفتگی می کند.

o نکته بسیار مهمی که در این خصوص وجود دارد، این است که این اضطراب در اواخر سن ۲ سالگی یا اوایل ۳ سالگی کاهش می یابد و همانند بسیاری از رفتارهای دیگر کودک پس از طی کردن این مرحله رشد از بین می رود. دلیل دیگری که به نظر می رسد موجب اضطراب جدایی از مادر می شود، این است که کودکان، در سن ۲ تا ۳ سالگی تمایل به کنترل محیط و استقلال دارند و زمانی احساس امنیت و آرامش می کنند که بر محیط مسلط باشند و هنگامی که این تسلط کاهش یابد، به همان اندازه احساس تهدید و آشفتگی می کنند.

تفاوت کودکان

o برخی کودکان اضطراب جدایی بیشتری را از خود نشان می دهند، به نحوی که هنگام خروج مادر از فضای قابل کاوش توسط کودک بسیار برافروخته شده و هنگام برگشت نیز همان گونه خواهند بود که برای بررسی بیشتر کیفیت این رابطه باید رابطه مراقب (مادر) و کودک مورد تحلیل و تفسیر قرار گیرد.

نشانه های اضطراب جدایی

• پریشانی هیجانی افراطی و شکایت مکرر (مانند گریه کردن، التماس به والدین برای ماندن) هنگام پیش بینی جدا شدن از خانه یا مادر.
• نگرانی مداوم درباره وقوع یک مصیبت در آینده برای منبع وابستگی (برای مثال گم شدن ، تصادف کردن یا بیمار شدن مادر).
• شکایت های مکرر و ناراحتی شدید بعد از جدا شدن از خانه.
• نرس از تنها ماندن و یا چسبیدن بیش از حد به منبع وابستگی.
• بی میلی یا امتناع مکرر درباره خوابیدن بدون حضور منبع وابستگی.
• دیدن کابوس های مکرر با محتوای جدایی.
• شکایت های جسمانی متعدد به هنگام مطرح شدن موضوع جدایی از مادر.
• نیاز افراطی به مطمئن شدن از امنیت خود و در امان بودن از آسیب.

توصیه هایی به مادران برای حل اضطراب جدایی کودکان

• بردن کودکان به مراکز مشاوره برای ارزیابی آزمون های روان شناختی موجود.
• مطرح کردن غیر منطقی بودن ترس های کودکان برای آنها به زبان خودشان.
• تماس چشمی مستقیم والدین با کودکان، گوش دادن به حرف هایشان و پذیرفتن شخصیت آنها با وجود همه اشتباهاتی که انجام می دهند.
• افزایش ارتباط با همسالان در قالب فعالیت های ورزشی یا فرهنگی به دور از منبع وابستگی ورزشی یا فرهنگی به دور از منبع وابستگی.
• کمتر کردن کنترل های شبانه نسبت به کودک مانند سر زدن به اتاق او.
• تنها ماندن کودک در خانه حتی برای دقایقی کوتاه و یا تنها خوابیدن در اتاق خود را تقویت کنند.
• برای انجام مورد بالا باید قراردادی با هم ببندید.
• روزهایی را که کودک می تواند بدون چسبیدن افراطی، التماس یا گریه کردن، اعتراض کردن از والدین جدا شود، بررسی کنید تا ببینید در این روزها چه کارهای متفاوتی انجام می دهد.
• تقویت رابطه صمیمی میان والدین.
• فراهم ساختن یک موقعیت بازی که در آن کودک ابزار وجود کرده و تشویق به حرف زدن شود.
• نقاشی کشیدن و کشیدن تصویر یک خانه و یا خانه ای که در آن زندگی می کنید.
• والدین باید برنامه ای را ترتیب دهند که به طور هفتگی به دلیل خرید یا هر موردی از خانه برای دقایقی هم که شده خارج شده و دقایق آن را با گذشت زمان بیشتر کنید.
• همزمان با مورد بالا، از کودکان خواسته شود تا مثلاً با دوست خود به صورت تلفنی صحبت و یا با برادر و خواهر خود بازی کند.

اختلال اضطراب جدایی

• شیوع تخمین شده در کودکان سنین مدرسه ۲ تا ۴٪ و در نوجوانی ۱۰٪ است. نسبت مرد به زن یک به یک است. شروع آن از قبل از مدرسه تا نوجوانی است.

تشخیس علائم اظطراب جدایی

الف) اضطراب شدید و نامتناسب از نظر رشدی که در بر گیرنده جدایی از خانه یا افرادی است که فرد به آنها دلبستگی دارد و با سه مورد از موارد زیر نشان داده می شود :

۱)نگرانی شدید و دائمی در مورد از دست دادن یا احتمال وقوع آسیب در مورد نماد اصلی دلبستگی.
۲) نگرانی شدید و دائمی در این مورد که یک واقعه نامطلوب منجر به جدایی از یک نماد اصلی دلبستگی خواهد شد.
۳) ناراحتی شدید راجعه هنگامی که جدایی از خانه یا نماد اصلی دلبستگی روی می دهد یا انتظار میرود.
۴) عدم تمایل دائمی یا خود داری از رفتن به مدرسه یا جایی دیگر به علت ترس از جدایی.
۵) ترس شدید و دائمی یا عدم تمایل به تنها ماندن یا بدون نماد اصلی دلبستگی در خانه یا بدون بزرگترها با اهمیت در محیط دیگر.
۶) عدم تمایل دائمی یا خودداری از به خواب رفتن بدون نزدیک بودن یک نماد اصلی دلبستگی یا خوابیدن دور از خانه.
۷) کابوس شبانه مکرر در مورد موضوع جدایی.
۸) شکایات مکرر از علائم جسمی مثل (سردرد – دلدرد – تهوع) هنگامی که جدایی از نماد اصلی دلبستگی روی میدهد یا انتظار میرود.

ب) مدت اختلال حداقل چهار هفته.

ج) شروع قبل از ۱۸ سالگی.

د )اختلال باعث ناراحتی بالینی قابل توجه یا نقص در عملکرد اجتماعی و تحصیلی یا سایر زمینه های مهم عملکرد.

ه ) اختلال صرفاً در طی یک اختلال فراگیر رشد اسکیزوفرنی یا اختلال سیکوتیک روی نمی دهد و در نوجوانان و بزرگسالان با اختلالات پانیک همراه با آگررافوبی بهتر توجیه نمی شود.

• این اختلال تجمع خانوادگی دارد اما انتقال ژنتیک آن نا واضح است. برخی اطلاعات کودکان دچار اختلال را با والدینی که سابقه این اختلال را به علاوه اختلال پانیک فعال و افسردگی دارند. اختلال اضطراب تمایل به ایجاد شدن در نوزادان دارای مزاج مهار شده دارند و افزایش سیستم عصبی خود مختار نشان داده شده است احتمال خطر ناتوانی اجتماعی در موارد شدید وجود دارد.

درمان

1) روان درمانی فردی: کودکان دچار اختلال اضطراب جدایی در مورد خطرات محیطی اغراق میکنند به طوری که نگران ایمنی خود و والدینشان هستند. احساسات و نگرش آنها در درمان رفتاری و شناختی یا بینش مدار مورد توجه قرار میگیرد .

2) خانواده درمانی یا راهنمایی والدین: در صورتی که والدین اضطراب جدایی را رواج دهند .

3) تغییر رفتار: ممکن است در حصول موفقیت در جدایی از والدین و باز گشت به مدرسه مفید باشد.

آرامیس مشاور
روانشناسی و مشاوره
صدای آرامش

اختلال استرس پس آسیبی و اختلال دلبستگی واکنشی

اختلالات استرس پس آسیبی و دلبستگی واکنشی

John-Bowlby4

اختلال استرس پس آسیبی PTSD:

• اختلال استرسی پس از ضایعه روانی یا اختلال تنش‌زای پس از رویداد یا استرس پس از سانحه Posttraumatic Stress Disorder، نشانگان یا سندرمی است که پس از مشاهده، تجربهٔ مستقیم یا شنیدن یک عامل استرس‌زا و آسیب‌زای شدید روی می‌دهد که می‌تواند به مرگ واقعی یا تهدید به مرگ یا وقوع یک سانحهٔ جدی منجر شود.

• بیمار نسبت به این تجربه‌ها احساس ترس و درماندگی می‌کند، اغلب رفتارهای آشفته و حاکی از بی‌قراری بروز می‌دهد و مدام تلاش می‌کند از یادآوری رویداد و سانحه اجتناب کند. حوادثی همچون سوءاستفاده جنسی، تصادف، سوانح طبیعی مانند زلزله، جنگ و…  به طور کلی افرادی که چنین رویدادهایی را تجربه می‌کنند حتی در مورد کودکان، بیشتر از این که ما بتوانیم تجربهٔ آنها را تصور کنیم و احساسات آنها را درک کنیم از آن واقعه رنج می‌برند. همین امر وجه تمایز استرس پس از سانحه با سایر حوادث زندگی است (استرس بیش از حد طبیعی به حادثه).

علائم اختلال استرسی پس از ضایعه روانی

۱) ناآرامی و بی‌قراری، رفتارهای پرخاشگرانه، احساس بیزاری از دیگران.
۲) گوشه‌گیری و مشکلات در روابط بین فردی، به‌سختی اُنس گرفتن با دیگران.
۳) احساس گناه و شرمزدگی، بی‌احساسی و فقر هیجانی که از طریق جمع کردن خود و انقباض عضلات صورت می‌گیرد.
۴) واپس‌روی‌های رشدی (بازگشت به رفتارهای اولیه کودکان، شب‌اداری، مکیدن شست و…).
۵) رفتارهای تهییجی و برانگیختگی بیش از حد (حالت گوش به زنگ بودن که به محض مواجه شدن با محرک تنش‌زا شوکه می‌شود).
۶) اختلال خواب، کابوس و خواب‌های ترسناک (رویاهای هولناک بدون محتوای مشخص).
۷) اجتناب از افکار و احساسات و حتی اماکنی که وقایع ناخوشایند را یادآوری می‌کند.
۸) تکرار خاطره‌های آسیب‌زا از قبیل مزاحمت، تجاوز و… در ذهن.
۹) تمایل به بازی‌های تکراری پیرامون حادثه‌ای که تجربه کردند (درمورد کودکان).
۱۰) اختلال در کار روزانه، مشکلات در تمرکز و آموزش.

o البته همه اینها باید سه شرط مهم دیگر را نیز به همراه داشته باشند:

الف. فرد باید در معرض یک رویداد پرتنش قرار گرفته باشد.
ب. فرد باید مرتب به یاد این رویداد بیفتد و فلاش بک داشته باشد.
ج. علائم باید بیش از یک ماه طول بکشد.

اختلال استرسی پس از ضایعه روانی در کودکان

• اختلالی است اضطرابی که در نتیجه روبه رو شدن کودک با نوعی ضربه روانی بروز می کند. با این همه، نشانه ای در کودکی که با رویداد آسیب زا روبرو می شود دیده نمی شود. تجربه مجدد آسیب روانی در کودکان مختلف متفاوت است . با این وجود، این آسیب در خردسالان از راه استفاده از اسباب بازی ها تجربه می شود. کودکی که سوء رفتار را تجربه کرده است ممکن است آن را در مورد عروسک ها به اجرا در آورده، این تجربه را بارها و بارها بازسازی کند.

o کودکی که یک فاجعه طبیعی را تجربه کرده است، ممکن است آشفتگی و ناآرامی خود را مرتب ترسیم کند و کراراً تجربه یا موقعیتی را که حادثه در آن روی داده است با استفاده از اسباب بازی های مشابه به نمایش بگذارد. علاوه بر اضطراب و بازسازی ذهنی آن آسیب، خردسالانی که از اختلال استرس پس آسیبی رنج می برند، اغلب از خود نشانه های اضطراب و مشکلات رفتاری و خشم و اجتناب از تماس های اجتماعی و مشکلات تحصیلی نیز نشان می دهند. وجود این اختلال در بعضی از این کوکان اولین نشان مشکل دارا بودن آنها است.

o کودک آزاری یا سهل انگاری و مشاهده نابسامانی های اجتماعی و بلایای طبیعی و تصادفات و راهکارهای پزشکی دردناک از معمولی ترین اشکال آسیب هایی است که کودکان خردسال با آن روبرو هستند. پیشگیری از بروز نشانگان اختلال استرس پس آسیبی به دلیل ماهیت ویژه و غیر قابل کنترل و یا غیر قابل پیش بینی عوامل ایجاد فشار روانی مشکل است. واکنش کودکان مختلف به عوامل ایجاد فشار های روانی به دلیل یادگیری های گذشته و ساختارهای فیزیولوژی و حمایت های اجتماعی موجود و راهبرد های سازگارانه متفاوت است.
o کودکی که با محرکهای آسیب زا روبرو بوده و نشانگان استرس پس آسیبی را تجربه می کند، باید برای کاهش شدت نشانه های اختلال فوراً تحت درمان قرار گیرد. در صورتی که این اختلال درمان نشود، بر رشد اجتماعی و روانشناختی او تأثیر خواهد گذاشت و در عمل به رشد نا بهنجار و نا کارآمد وی خواهد انجامید .

درمان اختلال پس آسیبی خردسالان

• نخستین گام در درمان این اختلال، تضمین امنیت کودک و اطمینان یافتن از این موضوع است که کودک دیگر در معرض شرایط آسب زا قرار نگیرد. تلاش برای درمان آسیب روانی وارد بر کودک در حالی که کودک در محیط زندگی خود در معرض آسیب روانی مداوم قرار دارد، تقریباً غیر ممکن است و بدیهی است که تامین امنیت روانی او نیز مهم است، مانند درمان سایر نشانگان مختلفی که به سوء رفتار همراه است.

o درمان شناختی رفتاری بهترین روش درمانی نشانگان اختلال استرس پس آسیبی به شمار می آید. بسیاری از برنامه های شناختی رفتاری بخش هایی را به درمان کودکان و والدین آنها اختصاص داده اند. این رویکرد آمیخته یکی از کارآمد ترین رویکردهای درمانی به ویژه برای خردسالان است. والدین می توانند به چند راه در درمان شرکت داشته باشند. بسیاری از والدین به اطلاعات مقدماتی در باره اختلال استرس پس آسیبی کودکی از جمله ملاک های تشخیصی و نشانه های اختلال در کودکی و همچنین تشریح روند درمان آن نیاز دارند.

o دادن اطلاعات لازم به والدین در مورد آزار جنسی و گرایش های طبیعی جنسی و روش هایی که به کمک آن بتوانند به کودکانشان کمک کنند تا شخصاً احساس امنیت کند نیز می تواند سود مند واقع شود. علاوه بر آموزش والدین کودکانی که مورد سوء استفاده واقع شده اند، به دلیل اینکه به دفعات دچار اختلالات هیجانی می شوند، خود به کمک های روانشناختی نیاز دارند. این والدین می توانند از تدابیر درمانی ویژه ای مانند راهبرد شناختی و فنون رویارویی برای کاهش خود – ملامت گری و افکار و احساسات مرتبط با سوء رفتار با کودک خود بهرمند شوند. آموزش والدین نیز می تواند بخشی از برنامه شناختی رفتاری برای کمک به والدین در جهت برخورد با رفتارهای پرخاشگرانه و برون ریزی های  هیجانی کودک و تقویت رفتارهای مناسب آنان و فراهم آوردن فرصتهای مثبت و مبتنی بر راهنمایی و هدایت کودک در خانه باشد.

o از آنجا که سختگیری و تنبیه می تواند احساسات آسیب دیده و اعتماد به نفس ضعیف و ناایمن کودک را تشدید کند ، روش های انظباطی باید با بردباری و بدون استفاده از تنبیه اجرا درآید. مولفه های که بر کودک-محوری مبتنی است و ممکن است بخشی از مجموعه برنامه های درمانی شناختی رفتاری را تشکیل دهند عبارت اند از :

i. ▪ برنامه های روانی و آموزشی
ii. ▪ آموزش مهارتهای سازگارانه
iii. ▪ آموزش مهارتهای اجتماعی و رویارویی تدریجی

o خردسالانی که هنوز درگیر باز سازی آسیبهای روانی خود هستند نیز اغلب دچار کابوس و مشکلات خوابیدن و خوردن می شوند. در روند رویارویی، کودک ممکن است برای خود او قابل تشخیص نباشد. خواندن داستان های آرامش بخش به هنگام خواب و مشغول کردن کودک با برنامه های منظم خواب و خوراک و ایجاد آرامش و اطمینان خاطر کودک توسط والدین از جمله روشهایی است که آنجام آن توصیه می شود. وجود ارتباط بین پزشک و والدین در سازمان دهی و درمان نشانگان اختلال مرتبط با کودک آزاری مهم است .

Attachment_Theory_Cropped-SFWAD
اختلال دلبستگی واکنشی Reactive Attachment Disorder

o الگوی مداوم رفتار بازداری شده، از لحاظ هیجانی کناره گیر نسبت به مراقبت کنندگان بزرگسال به طوریکه کودک وقتی ناراحت است به ندرت یا خیلی کم تسلی می جوید و به ندرت یا خیلی کم به تسلی پاسخ می دهد. اختلال اجتماعی و هیجانی مداوم که با پاسخ دهی اجتماعی و هیجانی خیلی کم به دیگران و یا عاطفه مثبت محدود خود را نشان می دهد.

o کودک الگوی مراقبت ناکافی مفرط را تجربه کرده است که شامل غفلت یا محرومیت اجتماعی به شکل برآورده نشدن مداوم نیازهای هیجانی اساسی برای تسلی، تحریک و محبت توسط بزرگسالان مراقبت کننده است و یا تغییرات مکرر مراقبت کنندگان اصلی که فرصت تشکیل دادن دلبستگی های با ثبات را محدود می کنند (مثل تغییرات مکرر در مراقبت توسط والدین رضاعی).
o بزرگ شدن در محیط های غیر عادی که فرصت برقرار کردن دلبستگی های انتخابی را شدیداً محدود می کنند (مثل مؤسساتی که نسبت بالای کودک – به – مراقبت کننده دارند).

o شیوع جنسی آن شناخته شده نیست .
o اغلب توسط متخصصان اطفال تشخیص داده شده و درمان می شود .
o مراقبت ناکافی و عدم توجه به نیازهای جسمی یا احساسی و تعویض مکرر اطرافیان، که منجر به اختلال قابل توجه در ارتباط اجتماعی در یک کودک کمتر از ۱۵ سال می شود،
o نوع مهار شده یا ناتوانی در شروع یا پاسخ دادن به کنش، و فقدان تعقیب بینشی همراه است .
o نوع مهار گسیخته با اجتماعی بودن سطحی و بی هدفی مشخص می شود .
o این کودکان دچار ناتوانی در رشد و بی تفاوتی هستند و فاقد تعقیب بینشی هستند .

o از نظر جسمی اندازه دور سر در کل طبیعی و وزن بسیار کم و قد تا حدودی کوتاه است.
o عملکرد هیپوفیز طبیعی است با سطح اقتصادی و اجتماعی پایین .
o با مادرانی که افسرده و منزوی هستند و سوء رفتار را تجربه کرده اند در ارتباط است .
o از نظر سیر بیماری هرچه مداخله دیرتر صورت گیرد اختلال برگشت پذیر است.
o ممکن است شخصیت بی عاطفه شکل بگیرد .

درمان:

o در بسیاری موارد دور کردن کودک از محیط ممکن است مفید باشد .
o سوء تغذیه و سایر مشکلات طبیعی ممکن است احتیاج به بستری شدن داشته باشد.
o پس از آموزش والدین، برخی اوقات تامین کمک های خانه داری، یا کمک مالی، یا درمان اختلالات روانی اعضای خانواده نیاز است.

روانشناسی و مشاوره
صدای آرامش
کلینیک فوق تخصصی راد

دلبستگی کودکان زیر دو سال را جدی بگیرید

دلبستگی کودکان زیر دو سال را جدی بگیرید!

• امروزه بسیاری از کودکان به دلیل مشغله کاری مادر به مراکز نگهداری از کودک مانند مهدکودک‌ها و یا به دست پدربزرگ و مادربزرگ‌ها یا اعضای خانواده و فامیل سپرده می‌شوند. نگهداری از کوک شرایط خاصی دارد و مواردی است که باید به آنها دقت کرد تا هم کودک و هم والدین و هم شخصی که از کودکان نگهداری می‌کند، آسیب نبینند.  موضوع شایعی که در مورد نگهداری از کودکان وجود دارد، این است که اغلب مادران شاغل ترجیح می‌دهند که کودک‌شان را به دست پدربزرگ و مادربزرگ یا افرادی از فامیل بسپارند چون مراکزی مانند مهدکودک ساعت کاری محدود دارد.

• برای مادر شاغلی که روزی ۸ ساعت کار می‌کند و بعد هم خسته از کار باید به امور خانه رسیدگی کند، ترجیح این است که کودک زمان بیشتری را نزد دیگران بمانند تا آنها بتوانند در آرامش و راحتی به کارهای دیگرشان نیز رسیدگی کنند. اما آیا این دوری طولانی‌مدت از مادر به ضرر کودک نیست؟ وقتی کودک به صورت طولانی‌مدت از مادر دور باشد و به دست شخص دیگری برای نگهداری سپرده شود، این تصور برایش به وجود می‌آید که نقش مادری به عهده شخص دیگر گذاشته شده است. در حقیقت او فکر می‌کند که آن شخص دوم حالا مادر اوست. در این شرایط مهم‌ترین موضوعی که بروز می‌کند، بحث دلبستگی است.

• دلبستگی یعنی اینکه کودک نسبت به یک فرد (مادر) وابسته است و از او احساس امنیت کسب می‌کند. کسی که همیشه می‌تواند در پناهش در امان باشد و اگر او را در کنار خود نبیند احساس خطر می‌کند. این احساس از زمانی که کودک یک جنین است و در رحم مادر نگهداری و محافظت می‌شود در او شکل می‌گیرد. به همین دلیل دلبستگی یک احساس بسیار قوی و مهم است که اگر نادیده گرفته شود آثار سوئی که از خود به جا می‌گذارد تا سالیان سال جبران‌شدنی نیست و حتی در مواردی وقتی فرد به میانسالی هم می‌رسد می‌توان نشانه‌های آسیبی که از این موضوع خورده را در او مشاهده کرد.

o نیاز به مادر و احساس دلبستگی در دو سال اول زندگی کودک نیازی جدی است و توصیه این است که مادران حتماً این مدت را با کودک خود به صورت تمام‌وقت بگذرانند. بعد از دو سالگی کودکان به میزانی از درک می‌رسند و دلبستگی به مادر را پیدا کرده‌اند و به دنبال جایگزینی برای مادر خود نیستند. اما قبل از این سن هر کس دیگری که به جای مادر مراقبت از آنها را به عهده می‌گیرد، برای کودک احساس ناامنی را به همراه می‌آورد و دید خوبی به آن شخص ندارد. حتی حس لامسه کودک نیز قبل از دو سالگی تکامل پیدا نکرده است. بنابراین اگر قبل از دو سالگی کودک را مخصوصاً به صورت طولانی‌مدت به شخص دیگری بسپارید، دلبسته آن شخص می‌شود در حالی که این دلبستگی همیشه ناقص می‌ماند و نمی‌تواند مانند دلبستگی به مادر برای کودک احساس امنیت و آرامش را به همراه بیاورد.

ارتباط متقابل والد و کودک
روش های ایجاد یک ارتباط سالم با نوزاد

o ممکن است کمی زمان ببرد تا یک ارتباط عمیق و دلبستگی دوطرفه بین مادر و نوراد برقرار گردد. دریابید که چگونه به آن احساسات اولیه عشق و صمیمیت با فرزندتان برای یک عمر پر و بال دهید.

1- ایماء و اشاره‌های نوزادتان را بشناسید.

o نوزادتان راه‌های منحصر به فرد خود را برای برقراری ارتباط و بیان خواسته‌ها ونیاز‌هایش دارد. با نگاه کردن به زبان بدن او و شنیدن گریه‌هایش، شما خیلی زود یاد می‌گیرید که اشاره‌های نوزادتان را بفهمید. نق زدن و مکیدن انگشت معمولاً نشان از گرسنگی نوزادتان می‌دهند یا اینکه او دوست دارد برای احساس راحتی چیزی را بمکد. از طرفی دیگر گریه کردن می‌تواند معنی خیلی از چیز‌ها باشد. آرام بمانید و زمانی را برای گوش دادن صرف کنید. شما خیلی زود متوجه می‌شوید بسته به این که نوزادتان گرسنه، خسته و بی‌حوصله باشد یا حتی لازم است پوشکش عوض شود، گریه‌های متفاوتی دارد.

2- اعتماد کودکتان را به دست آورید.

o آسیب‌پذیری نوزادتان به این معناست که او به عشق و حمایت شما نیاز دارد و درواقع به آن وابسته است. با عشق پاسخ دادن به اشاره‌های نوزادتان و احساس امنیت دادن به او، شما اعتماد او را به دست می‌آورید.  نوزادتان کم‌کم می‌فهمد که نیاز‌هایش دیده ‌می‌شوند و او در دستان امنی قرار دارد. او حس عمیقی از امنیت را احساس می‌کند که کمکش می‌کند تا رشد کرده و با محیط در حال تغییر کنار بیاید.

3- مقاوم باشید

o این یک افسانه است که شما می‌توانید نوزادتان را لوس کنید و یا با بغل کردن و حمل کردن او باعث شوید او به شما وابسته بماند. همیشه پاسخ فرزندتان را با عشق بدهید و توجه کنید که او بداند برایتان مهم است و می‌تواند به شما وابسته باشد. وقتی نوزادتان را بلند می‌کنید، آرامش می‌کنید، به او غذا می‌دهید و یا پوشکش را عوض می‌کنید، با او صحبت کنید. به او بگویید که فکر می‌کنید چه احساسی دارد و به او قوت قلب بدهید که کمکش می‌کنید. خیلی پیشتر از این که او معنای کلمات را متوجه شود، با صدای شما آرامش پیدا می‌کند.

4- با کودکتان تعامل داشته باشید.

o تحقیقات نشان داده‌اند بچه‌هایی که ثابت‌قدم و صمیمی هستند و توجه خوبی دارند، به احتمال زیاد در سلامت جسمی، ذهنی، اجتماعی و احساسی بسیار بهتر از کسانی هستند که این ویژگی‌ها را ندارند. پس نوزادتان را از طریق نوازش کردن، آرامش جسمی، خندیدن و بازی کردن درگیر کنید و درباره نگه داشتن بیش از حد او نگران نباشید. برای بازی کردن به ایده‌های خلاق نیاز دارید؟ در هر مزحله از تولد تا ۱۲ ماهگی بازی‌های سرگرم‌کننده و تقویت‌کننده برای بازی کردن با نوزادتان پیدا کنید.

5- مراقب خودتان باشید

o نوزادتان شاید حالا همه هستی‌تان باشد، اما شما هم مهم هستید. درواقع اگر شما از خودتان مراقبت نکنید نمی‌توانید به بهترین شکل از نوزادتان مراقبت کنید. احساس تندرستی‌تان بر ارتباط با نوزادتان و اینکه پدر یا مادری دوست‌داشتنی باشید، تأثیر می‌گذارد. استراحت دادن به خودتان باعث می‌شود که به فرزنذتان توجه بیشتری داشته باشید. وقتی کمی به خودتان می‌رسید احساس گناه نکنید. حتی نیم ساعت غوطه‌ور شدن در وان یا آب هم می‌تواند روحیه شما را به طرز شگفت‌انگیزی بالا ببرد. اگر شما احساس افسردگی، خستگی و یا عصبانیت می‌کنید یا در ارتباط با نوزادتان مشکل دارید، درخواست کمک کنید.  در سکوت رنج نکشید. با دکتر‌تان صحبت کنید یا به خانواده و دوستانتان برای پشتیبانی پناه ببرید.

Attachment_Theory_Cropped-SFWAD
نقش مراقب در شکل‌گیری دلبستگی کودک

o همۀ ما بر این باوریم که آنچه در دوران کودکی و در سنین پایین تر تجربه می‌شود، اثر ماندگارتری را در طول زندگی فرد به جا می‌گذارد. یکی از این عوامل ماندگار و مؤثر در عرصۀ برقراری روابطِ سرشار از صمیمیت در آیندۀ نوزاد، دلبستگی Attachment است. دلبستگی به زبان ساده یعنی پیوند عاطفی عمیقی که ما با نزدیکان و افراد بخصوصی برقرار می‌کنیم و با تداوم هر چه بیشتر این ارتباط و تعامل، احساس شادمانی و خوشحالی کرده و در مواقع پر تنش و استرس زا از اینکه در کنار او هستیم، احساس آرامش و امنیت می‌کنیم.

o در این میان روانکاوان با انجام پژوهش‌های خود باعث شدند تا دیدگاه دلبستگی گسترش چشمگیری پیدا کند. آنها با استفاده از روش مشاهدۀ مستقیم کودکان، مسیر تازه‌ای را به روی روانکاوی باز کردند. علت برتری مشاهدۀ مستقیم کودکان در مقایسه با دیگر روش‌ها، این است که چون کودکان هنوز سانسورها و تحریف‌های جدی ذهنی را که در بزرگسالان وجود دارد را ندارند و به اصل وجودی خود نزدیک‌ترند، به راحتی می‌توانند دغدغه‌ها، آشفتگی‌ها و دیگر ویژگی‌های شخصیتی خود را بروز دهند. اما دلبستگی از دید تکاملی، یک مکانیسم ضروری است که به بقای ما کمک می‌کند. یعنی عضو جدیدی که به دنیا می‌آید، از حمایت‌های اعضای قدیمی برخوردار می‌شود و با گذشت زمان و ایجاد و تداوم پیوند عاطفی محکم و صمیمی، عضو جدید رشد پیدا می‌کند
و در زمینه‌های شناختی، هیجانی، عاطفی و اجتماعی توانمند می‌شود.

o دلبستگی در بین تمام جانداران به چشم می‌خورد اما در عین حال، دلبستگی در انسان، تفاوت عمده‌ای با دیگر جاندران دارد. نوزاد انسان نسبت به نوزادان گونه‌های دیگر، کمتر رشد یافته است. به همین دلیل کودک انسان برای ایجاد دلبستگی در زمان حساس و محدودی می‌تواند رفتارهای اجتماعی و شناختی را یاد بگیرد و توانمند شود و همچنین نیازمند کنش‌های اطرافیان و محیط پیرامون خودش است که از همین‌جا، توجه به سمت محیط پیرامون و نقش مراقب و مادر در شکل‌گیری دلبستگی کودک جلب می‌شود. دلبستگی در شرایط مناسب می‌تواند مشوق رشد و در صورت وجود شرایط نامطلوب، مختل کنندۀ رشد باشد.

• پژوهشگران بر اساس یافته‌های تخقیقات خود به این نتیجه رسیدند دلبستگی در چهار مرحله بوجود می‌آید:

1. پیش دلبستگی (از بدو تولد تا ۶ هفتگی)

o در این دوران، نوزاد با استفاده از علایم فطری متعدد و مختلفی از قبیل گریه کردن، چنگ زدن، لبخند زدن و حتی خیره شدن به چشمان پدر و مادر، با اطرافیان خود ارتباط برقرار می‌کند و در صورتی که مراقب و اطرافیان بویژه والدین به رفتارهای نوزاد پاسخ می‌دهند؛ آنها تشویق می‌شوند بیشتر با اطرافیان خود ارتباط بگیرند. چرا که در آغوش گرفتن، با ملایمت و مهربان با نوباوه صحبت کردن، بوسیدن و نوارش کردن، به آنها احساس آرامش می‌دهد. در این سن، نوزادان این توانایی را دارند تا بو وصدای مادر خود را از میان دیگران تشخیص بدهند. اما با این اوصاف، هنوز برایشان مهم نیست که با مادرشان باشند و یا با یک فرد نا آشنا و غریبه، چون هنوز به کسی دل نبستند.

2. دلبستگی در حال وقوع (۶ هفتگی تا ۶-۸ ماهگی)

o در این زمان، رفتار و عکس العمل نوباوگان به مراقب آشنا (مادر) نسبت به یک شخص غریبه و نا آشنا تفاوت دارد. در طول این مدت، نوباوگان به دلیل اینکه هنوز دلبستگی در آنان شکل نگرفته، هنگام دوری و جدایی از مادر اعتراض نمی‌کنند. اما مطمئن باشید می‌توانند مادر خود را شناسایی کرده و تشخیص دهند.

3. دلبستگی روشن و قابل مشاهده (۶- ۸ ماهگی تا ۱۸ ماهگی- ۲ سالگی)

o اگر در این سن به رفتار نوباوگان توجه کنید، به خوبی می‌توانید دلبستگی به مادر یا مراقب را در رفتار او ببینید. این کودکان یکی از اضطراب‌های دوران کودکی یعنی اضطراب جدایی را تجربه می‌کنند. این اضطراب به این معنی است که کودک در صورت نبودن والدین و یا فردِ حامی خود، نگران و ناراحت است. نوباوگان و نوپایان، رفتارهای دیگری علاوه بر اعتراض به ترک والد یا مراقب از خود نشان می‌دهند. سعی در منصرف کردن والد از ترک او، چسبیدن به والد و آویزان شدن از دیگر رفتارهایی است که یک کودک دلبسته از خود نشان می‌دهد. اما جای نگرانی نیست! اضطراب جدایی تقریبا پس از ۶ ماهگی در همۀ نوباوگان به چشم می‌خورد و در حدود ۱۵ ماهگی به اوج خود می‌رسد. در این دوران، والدین یا مراقب کودک از نظر او، یک پناهگاه مطمئن و ایمن محسوب می‌شوند تا او بتواند به راحتی در محیط اطرافش جستجو و کنکاش کند و در هنگام بروز خطر در محیط، به آنان پناه ببرد و از حمایت عاطفی‌شان برخوردار شود.

4. ایجاد رابطه متقابل (۱۸ ماهگی – ۲ سالگی و پس از آن)

o پس از گذشت ۲ سال از تولد کودک و بدست آوردن توانایی‌های شناختی و زبان، آنها به خوبی متوجه حضور و غیاب و رفت و آمدِ والدین خود شده و می‌توانند تا حدی هنگامِ آمدنِ آنها را پیش بینی کنند. مثلاً پسری ۲ ساله می‌گوید: «مامانم وقتی که خورشید می‌خواد خاموش بشه! (هنگام غروب) در مهد کودک به سراغم می‌آید و بابایی شبا وقتی که شبکه ۳ تلویزیون میخواد اخبار نشون بده (ساعت ۱۰ شب) به خونه می‌یاد.» بوجود آمدن این توانایی در کودکان، باعث می‌شود تا از میزان اعتراض به دوری و جدایی از والدین در آنان کاسته شود. البته سطح قابلیت‌های نوپایان به اینجا ختم نمی‌شود. آنها می‌توانند با استفاده از روش‌های خواهش، تمنا و مذاکره با والدین، هم استفاده کنند.

• به همین دلیل روانشناسان کودک، توصیه‌های مهمی را برای شکل‌گیری دلبستگی درست و ایمن در کودکان پیشنهاد می‌کنند. برخی از این موارد عبارتند از:

A. توصیه می‌شود وقتی والد می‌خواهد کودک را ترک کند، با او راجع به علت ترک محل و موقعیت صحبت کند و به او اطمینان دهد که مجدداً پیش او بر می‌گردد.

B. نوراد یا نوپا باید آماده شدن و یا به عبارتی د‌قیق‌تر، لباس پوشیدن والد خود را برای رفتن به بیرون ببیند. در همین زمان، صحبت با کودک را نباید فراموش نکرد. به طور مثال، مادر باید در هنگام آماده شدن، به کودکش توضیح دهد که تا قبل از شیر خوردن ظهرت، بر می‌گردم.

C. پس از بازگشت و رسیدن به منزل، مادر باید به نوزاد و یا نوپای خود ابراز همدردی کند و بگوید از اینکه کودک دلبندش در نبودِ او چقدر اذیت شده، ناراحت است و او را می‌فهمد و درک می‌کند. نگران نباشید! نوزاد شما، حرف‌هایتان را درک می‌کند.

D. شاهدی از اینکه نوزادان، حرف‌ها و کارهای اطرافیان بخسوس مادر خود را متوجه می‌شوند و درک می‌کنند این است که در یک تحقیق، مادرانِ باردارِ سیگاری، وقتی سیگار می‌کشیدند؛ جنین آنها دچار تپش قلب می‌شد. وقتی هم که به مادران سیگاری گفته شد، فکر کنیدکه در حال سیگار کشیدن هستید؛ باز هم جنین آنها به تپش قلب مبتلا شد. پس مطمئن باشید وقتی مادر با نوزادش صحبت می‌کند، او آرام می شود و به صحبت مادر گوش می‌دهد.

E. صحبت مادر با نوزاد، آرامش را برای او به ارمغان می آورد. وقتی دلبستگی صورت می گیرد، کودک صبر می کند و می فهمد اگرچه در زمانی نیازش برآورده نمی شود، اما اطمینان دارد والدین یا مراقبش می آیند و این نیار او را در زمانی دیگر جبران می کنند. بنابراین همزمان با دلبستگی مطلوب، مفهوم اطمینان و انتظار هم در نوزاد شکل می گیرد و این اطمینان در نوزاد شکل می گیرد که انتظارِ من، مرا نا امید نمی کند. در نتیجه باید گفت زیر بنای اطمینان، دلبستگی است.

F. در کنار صحبت مادر با کودک، لحن کلام هم مؤثر است چرا که کودکان متوجه این لحن و آهنگ کلام و رابطۀ ضمنی موجود در آن می‌شوند.

G. به کودکِ دلبندِ خود اجازۀ بروز عواطف را بدهید. مثلاً به او نگویید: من که به تو گفته بودم دارم میرم بیرون! تو چرا باز گریه کردی؟

H. با دادن آگاهی به کودک راجع به علت حضور و غیاب و دلیل رفت و آمدهایمان، او را جستجوگر و فعال تربیت می‌کنیم تا مبادا به اشتباه برداشت کند که هر چیزی در این دنیا می‌تواند بی دلیل بیاید و بی خود و بی جهت هم از بین برود!

I. در هنگام بازگشت والد، علیرغم اینکه او با خوشحالی و گشاده رویی با کودک خود ارتباط برقرار می‌کند اما ممکن است کودک، ترش رو و عصبانی باشد. در این حالت باید افزون بر محبت کلامی، از چاشنی‌های دیگر محبت مثل نوازش کردن، در آغوش گرفتن و بوسیدن فرزند هم استفاده کرد.

J. گذراندن زمان بیشتر والد (مادر) با کودک و آگاه کردن او از این مطلب که مادر کجا می‌خواهد برود؟ (سر کار) و چه زمانی به خانه بر می‌گردد؟ (قبل شیر خوردن ظهر) باعث می‌شود کودک راحت‌تر و با تنش کمتری، غیبت طولانی مدت مادر را تحمل کند و به بازگشت مجدد مادر خود، امیدوار باشد.

K. محیط مناسب، تلاش جدی، بی وقفه و مهربانانۀ والدین کمک می‌کند تا دلبستگی ایمن در کودک شکل بگیرد.

• نوزاد به مراقبینی نیاز دارد که رفتار مناسبی را برای شکل‌گیری دلبستگی در او داشته باشند. ممکن است والدین نوزاد، خشن و پرخاشگر باشند که آن هم برای کودک، دلبستگی ایجاد می‌کند اما دلبستگی نا ایمن.

o کیفیت دلبستگی میان مادر و کودک، چه مطلوب باشد و موهبت و چه بد باشد و ناپسند، در شکل‌گیری عزت نفس کودکان مؤثر است و حتی می‌تواند در آینده زمینه‌های ناسازگاری با جامعه را ایجاد کند که جبران آن خیلی پر دردسر و هزینه بر است. دلبستگی در کودکان به اندازه‌ای اهمیت دارد که خود شالوده و بنیانِ موضوعات دیگری از قبیل لبخند اجتماعی، اضطراب غریبگی و واکنش اضطراب جدایی در کودکان می‌شود.

shapeimage_1
آغوش مادر، تحکیم دلبستگی با کودک

o از لحظه‌هایی که جنین در بطن مادر تشکیل می‌شود، احساسات و عواطف وی بر روی شکل گیری شخصیت فرزند تاثیر می‌گذارد. آغوش مادر از بدو تولد فرزند مهم است: اما بین یک تا سه سالگی آغوش گرم مادر نقش با اهمیت‌تری دارد زیرا در کودک دلبستگی ایمنی ایجاد می‌کند. اگر برای کودکانی که مادر خود را از دست داده یا دچار بحران عاطفی طلاق شده‌اند، اگر از سوی پدر، اعضای خانواده یا پرستار آغوش گرمی وجود نداشته باشد، دلبستگی نا ایمنی برای این دسته از کودکان حاصل می‌شود.

o در صورت نبود آغوش گرم مادر برای کودک، وی در آینده دچار دو نوع دلبستگی نا ایمن اجتنابی یا اضطرابی می‌شود. در دلبستگی اضطرابی فرد دچار وسواس، اضطراب شده و در دلبستگی اجتنابی شخص از ارتباط با دیگران اجتناب کرده همچنین نمی‌تواند تصمیم گیری کند.

با کودکانی که وابستگی شدید به والدین دارند، چه باید کرد؟

o برای خرید به سوپرمارکت رفته بودم و لابه‌لای قفسه‌ها می‌گشتم که صدای جیغ دختربچه‌ای ۲-۳ ساله توجهم را جلب کرد. دخترک پشت دخل نشسته بود و هراسان جیغ می‌زد و گریه می‌کرد و مغازه‌دار که دایی‌اش بود، نمی‌توانست گریه او را قطع کند. مادر کودک که چند دقیقه قبل از مغازه بیرون رفته بود با ادامه گریه بچه مجبور شد دوباره برگردد و بچه را آرام کند. وضعیتی که آن روز در مغازه مشاهده گردید، تازگی ندارد.

o بارها با بچه‌هایی مواجه شده ایم که از بودن در هر فضایی که مادرشان نباشد، احساس ناامنی می‌کنند و جیغ و گریه راه می‌اندازند. در روانشناسی گفته می‌شود این بچه‌ها سبک دلبستگی ناایمن دارند. سبک دلبستگی موضوع مهمی در شکل‌گیری و رشد شخصیت کودکان است که شاید کمتر درباره آن شنیده باشید اما می‌تواند آینده فرزند شما را زیر و رو کند. بچه‌ها از بدو تولد چون همه نیازهایشان توسط مادر برآورده می‌شود بسیار به حضور او وابسته‌اند. از ۶ماهگی تا ۳سالگی بچه‌ها دوست دارند مدام کنار مادر باشند و وقتی مادر از آنها فاصله می‌گیرد واکنش نشان می‌دهند. این واکنش شکل‌های مختلفی دارد. برخی کودکان با دور شدن مادر مضطرب نمی‌شوند اما با برگشتن او شاد می‌شوند. این‌ها سبک دلبستگی ایمن دارند. بعضی بچه‌ها با برگشتن مادر، باز هم ناآرام هستند و پرخاش می‌کنند که سبک دلبستگی ناایمن دارند. برخی کودکان با وجود بی‌تابی‌هایی که برای حضور مادر دارند، با برگشت مادر به او بی‌محلی می‌کنند و از او اجتناب دارند. این کودکان دارای سبک دلبستگی اجتنابی هستند.

o سه سالگی اوج شکل‌گیری سبک‌های دلبستگی است و رفتار مادر تعیین می‌کند که فرزند چطور سبکی داشته باشد. اهمیت این ماجرا وقتی بیشتر می‌شود که بدانید الگوهای دلبستگی همیشه با بچه‌ها می‌ماند و روابط عاطفی‌شان در بزرگسالی بر مبنای همین الگوها شکل می‌گیرد. بنابراین موفقیت یا شکست در روابط عاطفی آنها بستگی به این دارد که در دوران کودکی چه سبکی از دلبستگی را تجربه کرده‌اند.

• اما وظیفه شما به عنوان یک مادر چیست؟
o مهمترین کاری که باید انجام دهید این است که در فرزندتان سبک دلبستگی ایمن را شکل دهید. او باید دریابد که همیشه از حضور و حمایت شما برخوردار است. هنگام بازی کنار او بنشینید و با او ارتباط چشمی برقرار کنید. او را بسیار نوازش کنید و در آغوش بگیرید. هیچ وقت کودک را تهدید به ترک کردن و تنها گذاشتن نکنید. وقتی باید او را در اتاق تنها بگذارید، چند دقیقه یک بار به او سرکشی کنید یا در جایی بگذاریدش که بتواند متوجه حضور شما شود و شما را از دور ببیند. نیازهای کودک (گرسنگی، نظافت، حمایت در مقابل ترس‌ها و دردهایش و…) را بلافاصله برآورده کنید تا کودک از حضور شما در زندگی‌اش مطمئن باشد.

نی‌نی سایت

پیامدهای مفید نظریه دلبستگی

پیامدهای مفید نظریه دلبستگی

John-Bowlby2

نظریه بالبی پیامدهای مفیدی به شرح زیر به همراه داشته است:

A. تأكید بر بهبود وضعیت مراكز مراقبت از كودكان و تأكید بر پرورش كودكان.

B. بهبود وضعیت مراقبت از كودكانی كه در بیمارستان بستری می‌شوند و ضرورت حضور والدین (بخصوص مادر) در طول اقامت كودك در بیمارستان.

C. بهبود آموزش مراقبین كودكان.

D. كاهش زمان جداسازی نوزادان هنگام تولد از مادران در بیمارستان‌ها.

E. تأكید برآموزش والدین تا یاد بگیرند كه چگونه از كودكان خود مراقبت كنند تا موجب بروز مشكلاتی در آن‌ها نشود. حساسیت مادری.

F. آگاهی از سنین آسیب‌پذیری كودكان در برابر جدایی از مادر و یا والدین.

G. كاهش ساعت كاری مادر در سنین آسیب‌پذیری كودكان، تا بتوانند بخوبی از فرزندان خود مراقبت نمایند. به دلیل خستگی كاری، پاسخ دهی از كیفیت مطلوبی برخوردار نبوده و فرصت‌های پاسخ دهی را باید مغتنم شمرد

H. تأكید بر نقش پدران در مراقبت از كودكان. مطالعات نشان داده‌اند كه كودكان می‌توانند دلبستگی‌های متعددی ایجاد كنند و از طرفی كیفیت دلبستگی مهم است نه كمیت آن.

پیشنهادات

1- چون اساس و بنیان سبك‌های دلبستگی در دوران شیرخوارگی شكل می‌گیرد و نیز نوع سبك دلبستگی افراد در شخصیت و زندگی بزرگسالی آن‌ها تاثیر می‌گذارد؛ بنابراین به والدین به ویژه مادران توصیه می‌شود كه الگوی پرورش فرزند به صورت دلبسته ایمن را آموزش ببینند یا یاد بگیرند تا فرزندان خود را به صورت دلبسته ایمن پرورش دهند.

2- از آنجا كه این نظریه نشان داده است كه افراد دیگر به جز مادر نیز می‌توانند رابطه دلبستگی را با كودك بوجود آورند، پدران بایستی نقش خود را نسبت به گذشته پررنگ‌تر ببینند زیرا كه كیفیت دلبستگی مهم است نه كمیت آن.

3- بر مادران شاغل توصیه می‌شود تا دو و نیم سالگی، فرزندان خود را به مهد كودك‌ها و یا به دست افرادی كه آ‌ن‌ها را به صورت مكانیكی نگهداری می‌كنند نسپارند. و یا در صورت ممكن ساعات كاری خود را كاهش دهند.

منبع: یک فراکاو

رابطهِ پاسخ‌ دهی با دلبستگی

رابطهِ پاسخ‌ دهی با دلبستگی

Responses & Attachment

• تمایل کودک به برقراری نوعی رابطهٔ نزدیک Clinging با افرادی معین و احساس امنیت بیشتر در حضور این افراد، دلبستگی نامیده می‌شود. بچه‌های انواع دیگر جانداران، این دلبستگی را به شیوه‌های متفاوت آشکار می‌سازند. بچه‌میمون‌ها، در حالی‌که مادر در حرکت است به سینه او می‌چسبند؛ توله‌سگ‌ها در تلاش برای دست‌یافتن به شکم مادر از سر و کول همدیگر بالا می‌روند؛ جوجه اردک‌ها و جوجه مرغ‌ها به‌دنبال مادر راه می‌روند و صداهائی درمی‌آورند که مادرشان به آنها پاسخ می‌دهد، و وقتی هم از چیزی بترسند خود را به مادر می‌رسانند.

o این پاسخ‌های اولیه Instinctual Responses در برابر مادر به ‌وضوح ارزش انطباقی دارند، زیرا جاندار را از دور شدن از منبع مراقبت و گم شدن بازمی‌دارند.

• روانشناسان، نخست این نظریه را پیش کشیدند که کودک به این دلیل به مادر دلبستگی پیدا می‌کند که مادر منبع تغذیه برآورده ساختن یکی از اساسی‌ترین نیازهای کودک است. اما، این نظریه پاسخ‌گوی برخی واقعیت‌ها نبود. برای مثال، جوجه‌ادرک‌ها و جوجه‌مرغ‌ها هرچند از بدو تولد غذایشان را خودشان تأمین می‌کنند، ولی در عین‌ حال دنبال مادر راه می‌روند و وقت زیادی را با او صرف می‌کنند. آرامشی که آنها از حضور مادر به‌دست می‌آورند نمی‌تواند از نقش مادر در غذا دادن به آنها نشأت گرفته باشد. سلسله آزمایش‌های معروفی که با میمون‌ها صورت گرفته نشانگر آن است که در دلبستگی مادر – فرزندی چیزی فراتر از نیاز به غذا در کار است.

• بچه‌میمون‌ها را اندکی پس از تولد از مادرشان جدا کردند و در کنار دو مادر مصنوعی Artificial که از توری سیمی با سرهای چوبی ساخته شده بودند، قرار دادند. تنهٔ یکی از مادرهای مصنوعی از سیم لخت و تنهٔ دیگری از لاستیک ابری با روکشی از پارچهٔ پرزدار بود که بچه‌میمون را به بغل کردن مادر مصنوعی و چسبیدن به او تشویق می‌کرد. هر دو مادر طوری ساخته شده بودند که بچه‌میمون‌ها می‌توانستند از بطری نصب شده به سینهٔ آنها شیر بخورند. هرچند بچه‌میمون از طریق مادر سیمی تغذیه می‌شود، اما وقت خود را بیشتر در کنار مادر پارچه‌ای می‌گذراند. مادر پارچه‌ای به‌مثابهٔ پایگاه امنی است که بچه‌میمون با استفاده از آن به کندوکاو در اشیاء ناآشنا می‌پردازد.

Monkeyattachment

واکنش بچه‌میمون به مادر مصنوعی

o هدف آزمایش، پاسخ دادن به این سؤال بود که آیا بچه‌میمون به مادری خواهد چسبید که همیشه منبع غذا بوده است؟ نتایج آزمایش بسیار روشن بود. صرف‌نظر از اینکه کدامیک از دو مادر منبع تغذیه بود، بچه‌میمون‌ها پیوسته به مادر پارچه‌ای می‌چسبیدند. این مادر کاملاً غیرفعال اما نرم، منبع امنیت برای بچه‌میمون بود. برای مثال، ترس آشکار بچه‌میمونی که در محیطی غریب قرار گرفته بود، به‌محض تماس با مادر پارچه‌ای، فروکش می‌کرد. این بچه‌میمون در تمام مدت در حالی‌که با یک دست یا پا به مادر پارچه‌ای چسبیده بود، سعی داشت به اشیائی دست بزند که در شرایط عادی برایش ترسناک بودند و جرأت نمی‌کرد به آنها نزدیک شود.

o هرچندتماس با مادر مصنوعی بغل‌کردنی، وجه مهمی از احساس برخورداری از مراقبت مادرانه است، ولی برای رشد رضایت‌بخش بچه‌ها کافی نیست.  بچه‌میمون‌هائی که در شش ماه اول زندگی دور از سایر میمون‌ها با مادران مصنوعی بزرگ شده بودند در بزرگسالی رفتارهای عجیب در آنها دیده شد.  این‌گونه میمون‌ها بعدها، به‌ندرت تعامل طبیعی با سایر میمون‌ها داشتند و از ترس در گوشه‌ای کز می‌کردند و یا به رفتارهای پرخاشگرانه‌ٔ نابهنجار دست می‌زدند، و رفتارهای جنسی نامناسب از خود بروز می‌دادند.

o هنگامی که میمون‌های مادهٔ محروم از ارتباط اجتماعی اولیه، بعد از تلاش زیاد موفق به جفت‌گیری شدند، مادران بی‌کفایتی از آب درآمدند که یا به بچه‌های خود توجهی نداشتند و یا با آنها بدرفتاری می‌کردند، گرچه برای فرزندان بعدی خود مادران خوبی شدند. توجه کیند که این میمون‌ها در هر حال از همهٔ تماس‌های اجتماعی محروم بودند. بچه‌میمون‌هائی که با مادران مصنوعی بزرگ می‌شوند هرگاه در شش ماه اول زندگی از ارتباط اجتماعی با همسالانش برخوردار شوند، در بزرگسالی مشکلی نخواهند داشت. گرچه نتایج حاصل از پژوهش با میمون‌ها را نمی‌توان بدون رعایت جوانب احتیاط به انسان تعمیم داد، شواهد حاکی است که دلبستگی فرزند آدمی به مراقبان اولیه‌اش نقش مهم و مشابهی ایفاء می‌کند.

o نظریهٔ بالبی تلفیقی از مفاهیم روانکاوی، کردارشناسی و روانشناسی شناختی است. طبق نظریهٔ دلبستگی، ناتوانی کودک در برقراری پیوند دلبستگی استوار با یک یا چند تن در سال‌های اولیه زندگی، با ناتوانی او در برقراری روابط فردی نزدیک در دورهٔ بزرگسالی، ارتباط دارد.

پاسخ‌دهی حساس Sensitive Maternal Responding

• پژوهشگران در تلاش برای توجیه تفاوت‌های کودکان در زمینهٔ دلبستگی، بیشترین توجه خود را معطوف مراقب اصلی کودک Caregiver کرده‌اند که معمولاً مادر است. یافته‌ٔ عمدهٔ آنها این بوده که پاسخ‌دهی حساسِ مراقب به نیازهای کودک شیرخوار، منجر به دلبستگی ایمن Secure Attachment می‌شود. این پدیده را می‌توان در طفل سه ماهه نیز به‌وضوح ملاحظه کرد. برای مثال، مادران شیرخوارگان دلبستهٔ ایمن، در برابر گریهٔ کودک غالباً به‌سرعت واکنش نشان می‌دهند، و وقتی او را بغل می‌کنند رفتاری محبت‌آمیز دارند. آنها در عین حال پاسخ‌های خود را با نیازهای شیرخوار وفق می‌دهند. برای مثال، در امر غذا دادن به کودک، مادران علائم دریافتی از خود کودک را به‌کار می‌گیرند تا بداند چه زمانی غذادادن را شروع یا متوقف کنند، به ترجیح غذائی او توجه می‌کنند، و سرعت غذا دادن را با سرعت غذاخوردن او تنظیم می‌کنند.

o اما در کودکانی که یکی از انواع دلبستگی ناایمن Insecure Attachment را نشان می‌دهند، مادران بیشتر براساس تمایلات یا حالات خلقی خود و نه بر مبنای علائم دریافتی از کودک پاسخ می‌دهند. برای مثال، به گریهٔ کودک برای جلب توجه هنگامی پاسخ می‌دهند که خود مایل به در آغوش گرفتن او باشند، و در مواقع دیگر، این قبیل گریه‌ها را نادیده می‌گیرند.

• مادران کودکان شیرخوار ناایمن که در موقعیت ناآشنا Strange Situation الگوی اجتنابی Avoidant نشان می‌دهند، فرزندان خود را به اندازهٔ مادران شیرخواران دلبستهٔ ایمن در آغوش می‌گیرند، ولی به‌نظر نمی‌رسد که از تماس بدنی با فرزندان خود به اندازهٔ مادران کودکان دلبسته ایمن لذت ببرند، و حتی گاهی رفتار طردکننده دارند. به‌ویژه وقتی کودک آشفته است و بیش از هر شرایط دیگری نیاز به تسلی دارد، از تماس بدنی با او پرهیز می‌کنند. این مادران در عین حال، رفتاری انعطاف‌ناپذیر و وسواسی دارند، و غالباً نه براساس پاسخ‌دهی به کودک، بلکه ”طبق فرمول‌های کتاب“ از کودک مراقبت می‌کنند.  پژوهشگران معتقد هستند که ماحصل چنین رفتاری پیدایش تعارضی است در کودک بین گرایش و اجتناب در ارتباط با مادر Anxious-Resistant Insecure Attachment.

• مادران کودکان دلبستهٔ ناایمن که در موقعیت ناآشنا الگوی دوسوگرائی نشان می‌دهند، رویهٔ همسانی در مراقبت از کودک ندارند:
i. گاه در پاسخ‌دهی به کودک بسیار حساس هستند،
ii. بعضی وقت‌ها توجهی به او ندارند،
iii. در مواقعی نیز رفتارشان مخل و مزاحم فعالیت‌های کودک است.

o اینها مثل مادران اجتنابی نیستند که خیلی کم یا خیلی زیاد با کودک ارتباط داشته باشند، بلکه مشکلشان این است که شیوه و زمان تعامل آنها با نیازهای کودک همخوان نیست. درنتیجه، تلاش‌های این قبیل کودکان برای برقراری تماس با مادر غالباً با شکست مواجه شود. چنین وضعی سبب می‌شود کودک در ”موقعیت ناآشنا“ Strange Situation آمیزه‌ای از تلاش برای برقراری رابطهٔ نزدیک و خشم نشان دهد. به‌علاوه، این کودکان هنگام جدائی کوتاه‌مدت از مادر نیز بیش از کودکان دلبستهٔ ایمن، آشفته می‌شوند.

سنجش دلبستگی

• مری اینس‌ورث، مشاهدات گسترده‌ای روی کودکان و مادرانشان در اوگاندا و ایالات متحده انجام داد و نوعی شیوهٔ آزمایشگاهی برای سنجش استواری دلبستگی کودکان ۱۲ تا ۱۸ ماهه ابداع کرد. این شیوه، موقعیت ناآشنا Strange Situation خوانده شده و شامل سلسله رویدادهای زیر است:

a. مادر و کودک وارد اتاق آزمایش می‌شوند. مادر کودک را در محوطه‌ای پر از اسباب‌بازی روی کف اتاق قرار می‌دهد و سپس در انتهای دیگر اتاق می‌نشیند.
b. زنی غریبه وارد اتاق می‌شود، یک دقیقه آرام می‌نشیند، دقیقه‌ای با مادر گفتگو می‌کند و سپس می‌کوشد کودک را به بازی با یک اسباب‌بازی سرگرم کند.
c. مادر بی‌سروصدا از اتاق بیرون می‌رود. اگر کودک ناراحتی نشان ندهد، غریبه ساکت می‌نشیند، و اگر ناراحتی نشان دهد، غریبه سعی می‌کند او را آرام کند.
d. مادر به اتاق برمی‌گردد و کودک را به بازی مشغول می‌کند. غریبه هم بی‌سروصدا از اتاق بیرون می‌رود.
e. مادر دوباره اتاق را ترک می‌کند و این بار کودک در اتاق تنها می‌ماند.
f. غریبه برمی‌گردد. اگر کودک ناراحت باشد، غریبه سعی می‌کند او را آرام کند.
g. مادر برمی‌گردد و غریبه، از اتاق بیرون می‌رود.

o هر رویداد به‌گونه‌ای طراحی شده که سه دقیقه به‌طول بی‌انجامد، اما چنانچه کودک بی‌تابی نشان دهد، می‌توان مدت رویداد را کاهش داد. اگر کودک نیاز به وقت بیشتر برای درگیر شدن در بازی داشته باشد می‌توان این مدت را طولانی‌تر کرد. در تمام مراحل آزمایش، کودک از طریق آینهٔ یک‌طرفه تحت مشاهده قرار می‌گیرد و شاخص‌های گوناگون، از جمله سطح فعالیت، میزان درگیری در بازی، گریه و سایر نشانه‌های آشفتگی، فاصله از مادر و تلاش برای جلب توجه مادر، فاصله با غریبه و تعامل با او، ثبت می‌شوند. کودکان با توجه به رفتارهایشان به سه گروه اصلی تقسیم می‌شوند. توجه شود که مبنای این طبقه‌بندی فقط رفتارهای کودکان هنگام برقراری ارتباط مجدد با مادر (رویدادهای d و g) است.

I. دلبستهٔ ایمن Securely Attached:

o اعم از اینکه کودک به‌هنگام رفتن مادر از اتاق آشفته می‌شود یا نه (رویداد c و e)، زمانی در طبقهٔ دلبستهٔ ایمن قرار می‌گیرد که هنگام بازگشت مادر به اتاق با او تعامل کند. بعضی از کودکان از فاصلهٔ دور با نگاهی نشان می‌دهند که متوجه بازگشت مادر شده‌اند و همچنان مشغول بازی با اسباب‌بازی‌ها می‌مانند. برخی دیگر خواهان تماس بدنی با مادر می‌شوند. عده‌ای هم در سراسر جلسهٔ ارزیابی فقط به مادر توجه دارند و هنگامی که مادر از اتاق می‌رود، پریشانی شدید نشان می‌دهند. به‌طور کلی ۶۰ تا ۶۵ درصد کودکان شیرخوار آمریکائی در این گروه قرار می‌گیرند.

II. دلبستهٔ ناایمن اجتنابی Insecurely Attached: Avoidant:

o این شیرخوارگان در مراحل بازگشت مادر آشکارا از تعامل با او پرهیز می‌کنند. بعضی از آنها مادر را تقریباً به‌کلی ندیده می‌گیرند و برخی نیز، هم در جهت تعامل با مادر و هم در جهت اجتناب از تعامل با او واکنش‌هائی نشان می‌دهند. شیرخوارگان اجتنابی هنگام حضور مادر در اتاق توجه کمی به او دارند و هنگامی که مادر از اتاق بیرون می‌رود غالباً پریشانی نشان نمی‌دهند و اگر هم پریشانی نشان دهند غریبه نیز همانند مادر می‌تواند به آسانی آنها را آرام کند. حدود ۲۰ درصد از شیرخوارگان آمریکائی در این طبقه قرار می‌گیرند.

III. دلبستهٔ ناایمن دوسوگرا Insecurely Attached: Ambivalent:

o شیرخوارگانی به‌عنوان دوسوگرا طبقه‌بندی می‌شوند که در رویدادهای بازگشت مادر، در برابر او به مقاومت دست می‌زنند. آنان در آن واحد هم در جستجوی برقراری ارتباط جسمانی با مادر هستند و هم از آن پرهیز می‌کنند. برای مثال، ابتدا گریه می‌کنند تا مادر آنها را بغل کند، اما پس از بغل شدن با عصبانیت پیچ و تاب می‌خورند تا از آغوش مادر دربیایند. برخی رفتار منفعلانه دارند، به این معنی که وقتی مادر باز می‌گردد با گریه کردن او را به‌خود فرا می‌خوانند، ولی سینه‌خیز به‌سوی او نمی‌روند،  وقتی هم مادر به‌سوی آنها می‌رود در برابرش مقاومت نشان می‌دهند. حدود ۱۰ درصد از شیرخوارگان آمریکائی در این دسته طبقه‌بندی شده‌اند.

o چون بعضی از شیرخوارگان در هیچ یک از این گروه‌ها قابل جایگزینی نیستند، در پژوهش‌های جدیدتر طبقهٔ دیگری تحت عنوان آشفته Disorganized منظور شده است. شیرخوارگان گروه آشفته، غالباً رفتارهای متناقض نشان می‌دهند. برای مثال، به مادر نزدیک می‌شوند در حالی‌که سعی دارند به او نگاه نکنند؛ یا به او نزدیک می‌شوند و سپس رفتار اجتنابی همراه با منگی نشان می‌دهند، یا پس از آرام شدن، ناگهان گریه سر می‌دهند. بعضی از آنها گم‌گشته، فاقد احساس، یا افسرده به‌نظر می‌رسند. حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد از شیرخوارگان آمریکائی در این طبقه جایگزین شده‌اند، اما درصد این موارد در میان شیرخوارگانی که با آنها بدرفتاری می‌شود و یا والدین آنها تحت درمان‌های روانپزشکی قرار دارند، به‌مراتب بیشتر است.

خلق‌وخوی کودک Infant Temperament

• همهٔ روانشناسان در این نکته توافق دارند که پاسخ‌دهی مراقب Caregiver Response به کودک، عامل اصلی تکوین رفتارهای دلبستگی در کودک است.  در این مورد آنان توجه خود را معطوف خلق و خوی فطری کودک کرده‌اند. برای مثال، خلق‌وخوئی که بعضی از شیرخوارگان را در گروه ”ملایم“ قرار می‌دهد شاید در عین حال سبب شود آنها به میزان بیشتری از دلبستگی ایمن برخوردار باشند تا کودکانی که خلق‌وخوی آنها از نوع ”دشوار“ است. به‌علاوه، همان‌گونه که بیشتر اشاره شد، پاسخ والد به کودک غالباً تابعی از رفتار خود کودک است. برای مثال، مادران کودکان ”دشوار“ وقت کمتری صرف بازی با آنها می‌کنند. الگوهای دلبستگی ممکن است منعکس‌کنندهٔ تعامل بین خلق‌وخوی کودک و پاسخ‌دهی والدین باشد.

o در پاسخ به نکتهٔ فوق، نظریه‌پردازان مفهوم دلبستگی به داده‌های به‌دست آمده دربارهٔ فرضیه پاسخ‌دهی مراقب اشاره می‌کنند. برای مثال، معلوم شده است که طی سال اول زندگی، گریهٔ کودک بیشتر از پاسخ‌دهی مادر به گریهٔ او دستخوش تغییر است. علاوه بر این، پیش‌بینی میزان گریه کردن کودک برحسب پاسخ‌دهی مادر به کودک، دقیق‌تر است تا پیش‌بینی میزان پاسخ‌دهی مادر به کودک برحسب گریه کردن کودک. در هر دو مورد، داده‌های سه‌ماههٔ قبلی مبنای پیش‌بینی داده‌های سه‌ماههٔ بعد بود. خلاصه اینکه، به‌نظر می‌رسد تأثیر مادر بر گریهٔ کودک از اثری که کودک بر واکنش مادر به گریه او دارد، به‌مراتب بیشتر است. به‌طور کلی، به‌نظر می‌رسد رفتار مادر مهمترین عامل در تکوین دلبستگی ایمن یا ناایمن است .

o شاید پژوهش‌های تازه‌تر راه‌حلی برای این منازعه به‌دست دهند. طبقه‌بندی دلبستگی در ”موقعیت ناآشنا“ عمدتاً مبتنی بر آشفتگی کودک به‌هنگام بیرون رفتن مادر از اتاق نبوده، بلکه بر واکنش کودک به‌هنگام بازگشت مادر مبتنی است. اینک به‌نظر می‌رسد که خلق‌وخوی کودک می‌تواند رویداد اول (بیرون رفتن مادر از اتاق) را پیش‌بینی کند، و نه رویداد دوم (بازگشت مادر) را. برای مثال، کودکانی که خلق‌وخوی ”ملایم“ دارند معمولاً هنگام بیرون رفتن مادر از اتاق ناراحت نمی‌شوند. هنگامی هم که مادر باز می‌گردد یا با خوشحالی به استقبال او می‌روند و به این ترتیب یکی از الگوهای دلبستهٔ ایمن را بروز می‌دهند،
و یا الگوی اجتنابی دلبستگی ناایمن در آنها نمایان می‌شود. کودکانی که خلق‌وخوی ”دشوار“ دارند، معمولاً وقتی مادر بیرون می‌رود آشفته می‌شوند، و وقتی برمی‌گردد، یا به‌سویش می‌دوند و به او می‌چسبند و به این ترتیب یکی از الگوهای دلبستگی ایمن را نشان می‌دهند، و یا الگوی دوسوگرای دلبستگی ناایمن در آنها دیده می‌شود. بنابراین، واکنش کلی کودک به عزیمت و برگشت مراقب اصلی خود، هم تابعی است از پاسخ‌دهی مراقب به کودک و هم تابع خلق‌وخوی کودک.

دلبستگی و رشد بعدی

• بازآزمائی کودکان نشان می‌دهد که طبقهٔ دلبستگی آنان در ”موقعیت ناآشنا“ طی یک‌سال تا حدود زیادی ثابت می‌ماند، مگر آنکه تغییرات عمده‌ای در شرایط خانوادگی صورت گرفته باشد. تغییرات تنش‌زای زندگی به تغییراتی در نحوهٔ پاسخ‌دهی والدین به‌ کودک می‌انجامد و این نیز به‌نوبهٔ خود بر احساس ایمنی کودک اثر می‌گذارد. کودکانی که در ۱۵ ماهگی دلبستهٔ ناایمن شناخته شده بودند، در سال‌های بعد در مهدکودک از نظر اجتماعی کناره‌گیر، و نسبت به شرکت در فعالیت‌ها دودل بودند.

o به‌نظر می‌رسد الگوی دلبستگی اولیه، با نحوهٔ کنار آمدن کودک با تجربه‌های چند سال بعد نیز ارتباط دارد. برای مثال، در یک بررسی، به کودکان دو ساله سلسله مسائلی ارائه شد که حل آنها مستلزم استفاده از ابزار بود. بعضی از مسائل در حد توان و ظرفیت کودک و برخی دیگر بسیار مشکل بودند. آن دسته از کودکان نوپا که در دوازده‌ ماهگی دلبستهٔ ایمن شناخته شده بودند، با پشتکار و اشتیاق به حل مسئله‌ها پرداختند و در برخورد به مشکل به‌جای آنکه گریه سر دهند و یا عصبانی شوند از بزرگسالان دور و برخود کمک خواستند.
o کودکان دیگری که قبلاً به‌عنوان دلبستهٔ ناایمن شناخته شده بودند رفتاری کاملاً متفاوت داشتند: به‌سادگی دچار خشم و ناکامی می‌شدند، به‌ندرت تقاضای کمک می‌کردند، رهنمودهای بزرگسالان را یا نادیده می‌گرفتند و یا قبول نمی‌کردند، و خیلی زود از تلاش در جهت حل مسئله دست می‌کشیدند.

• در تحقیق دیگری، رفتار اجتماعی آن دسته از کودکان مهدکودک (کودکان سه و نیم ساله) که روابط عاطفی آنها در ۱۵ ماهگی ارزیابی شده بود، بررسی گردید. کودکانی که قبلاً دلبستهٔ ایمن ارزیابی شده بودند، حالا نقش‌های رهبری اجتماعی داشتند. این کودکان در فعالیت‌ها پیشقدم بودند، فعالانه در آنها شرکت می‌کردند و مورد توجه کودکان دیگر بودند. معلمانشان آنها را خودگردان و مشتاق یادگیری می‌شناختند. برعکس، کودکانی که قبلاً دلبستهٔ ناایمن شناخته شده بودند از لحاظ اجتماعی گوشه‌گیر و نسبت به شرکت در فعالیت‌ها دودل بودند. از نظر معلمان، این کودکان کنجکاوی کمتری دربارهٔ چیزهای نو نشان می‌دادند و در پیگیری هدف‌های خود چندان استوار نبودند. این نوع تفاوت‌ها ارتباطی با هوش کودکان نداشت.

• طبق این بررسی‌ها، کودکانی که قبل از ورود به دومین سال زندگی، دلبستهٔ ایمن بودند آمادگی بیشتری برای روبه‌رو شدن با تجارب و روابط جدید داشتند. با این حال، نمی‌توان به قطع و یقین گفت که توانائی کودکان در حل مسائل و مهارت‌های اجتماعی آنان مستقیماً ناشی از کیفیت دلبستگی آنان در مراحل اولیهٔ زندگی است. مادرانی که در دورهٔ شیرخوارگی به نیازهای فرزند خود توجه دارند، احتمالاً در نخستین دورهٔ کودکی او نیز پیوسته کارآئی بیشتری در ایفاء وظایف مادری از خود نشان می‌دهند. این‌گونه مادران، فرزندانشان را به‌خود پیروی و تلاش برای سازگاری با تجربه‌های جدید تشویق می‌کنند و در عین حال آماده هستند در صورت لزوم به کمک آنها بشتابند. بنابراین، کاردانی و مهارت‌های اجتماعی کودک در سه و نیم سالگی ممکن است بازتابی از کیفیت روابط فعلی او با والدین باشد تا روابطی که دو سال پیش با آنان داشته است. به‌علاوه، خلق‌وخوی کودک، که قبلاً به تأثیر آن بر رفتار کودک در ”موقعیت ناآشنا“ اشاره شد، در دورهٔ مهدکودک نیز بر کارآئی او اثر می‌گذارد.

نظریه دلبستگی در حیوانات
منبع: روانشناسی و مشاوره

سبک های دلبستگی و عشق رمانتیک

سبک های دلبستگی و عشق رمانتیک

همه کودکان بهنجار احساس دلبستگی پیدا می کنند، و دلبستگی شدید، شالوده رشد عاطفی و اجتماعی سالم در دوران بزرگسالی را پی ریزی می کند.

دلبستگی ایمن، عملکرد و شایستگی را در روابط بین فردی تسهیل می کند. کودکانی که به مادرشان دلبستگی ایمن دارند، در آینده به لحاظ اجتماعی برون گرا هستند و به محیط اطراف توجه نشان می دهند. تمایل به کاوش در محیط اطراف شان دارند و می توانند با مسائل مقابله کنند. بطور کلی دلبستگی را می توان جو هیجانی حاکم بر روابط کودک با مراقبش تعریف کرد.  اینکه کودک مراقب خود را که معمولاً مادر اوست می جوید و به او می چسبد مؤید وجود دلبستگی میان آنهاست.

• عشق مادری در دوره نوزادی و کودکی برای سلامت روانی همانند ویتامین ها و پروتئین ها برای سلامت جسمانی ضروری است.  داشتن رابطه گرم، صمیمی و مداوم بین مادر و کودک امری حیاتی است.  حساسیت مادر نسبت به پیام هایی که کودک برای او می فرستد و در دسترس بودن او مهم ترین عوامل در شکل گیری دلبستگی ایمن در کودک هستند و این امر سبب می شود کودک در عین رشد به جای وابستگی به مادر، اتکاء به نفس بیشتری پیدا کند و کمتر مضطرب شود. در این حال او قادر به دل کندن از دلبسته ها و کاوش در محیط است و با دلگرمی و اطمینان می تواند در محیط به کاوش بپردازد.

• دلبستگی پیوندی جهانشمول است و در تمام انسان ها وجود دارد.  یک شخص برای رشد سالم نیاز به پیوندی عاطفی دارد. روابط دلبستگی نقش بسیار مهمی در احساس امنیت ما دارند و برای کودکان، این رابطه ابتدا با والدین برقرار می شود، در بزرگسالان دلبستگی با یک زوج برقرار می شود. تجربیات اولیه کودک موجب می شود تا او فرصتهای محیطی خود را به حداکثر برساند و روابط اجتماعی حمایتی خود را شکل بدهد. افزایش احساس امنیت کودک به او اجازه می دهد تا از تجربه درونی خود بیرون بیاید و بتواند به شناخت بیشتری دست پیدا کند و خود و دیگران را درک کند و بفهمد که رفتارش بوسیله حالات، افکار، احساسات، باورها و امیال خودش سازمان می یابند.

• مهمترین خصوصیت نطریه دلبستگی، اشاره به اثرات بلندمدت تجربیات مرتبط با دلبستگی است. کار با بزرگسالان نیز نشان داده که سبک های دلبستگی دوران کودکی تا زندگی بزرگسالی ادامه می یابند. دلبستگی منجر به ساخت یک چارچوب و سازمان می شود و همه اطلاعات مربوط به دلبستگی در این چارچوب قرار می گیرند و از این صافی عبور میکنند. مدل های فعال ساز درونی به مثابه قوانین ذهنی و متشکل از تجربیاتی است که چارچوب تعامل و درک خود را فراهم می سازند.  در آغاز (نخستین سال زندگی) مدل های فعال ساز درونی، انعطاف پذیرند اما بعد از مدتی بطور قابل توجهی تثبیت می شوند.  هرگونه تغییری در نظام دلبستگی توسط مدل فعال ساز درونی صورت می گیرد.

در دوران کودکی این مدل نسبت به تغییر محیط، انعطاف پذیرتر است اما تعاملات مکرر با مراقب یا مراقبین اولیه می تواند مدل فعال ساز را تقویت کند و آن را نسبت به تغییر مقاوم سازد. دلبستگی، مبنایی برای سلامت هیجانی، روابط اجتماعی و نگرش فرد به دنیاست. توانایی برای اعتماد به دیگران بر سلامت هیجانی، احساس امنیت و بهداشت روانی کودک تأثیر میگذارد. توانایی برای تنظیم هیجانات، رشد فراخود و تجربه ی همدلی، همگی مستلزم داشتن یک دلبستگی ایمن است.

• رابطه نوزاد ـ والد نمونه ای نخستین برای روابط عاشقانه بعدی در بزرگسالی است. دلبستگی در رابطه والد ـ کودک به رابطه عاشقانه بزرگسالی فرد انتقال می یابند و می تواند بر رفتار، شناخت و هیجانات در هر زمانی از زندگی، از نوزادی تا بزرگسالی تأثیر بگذارد. کیفیت و الگوی دلبستگی در روابط عاشقانه بزرگسالی ممکن است شبیه الگوی دلبستگی فرد در رابطه با والدش باشد. تداوم این الگوهای اولیه در دوره های بعدی به دو روش تبیین می گردد:

i. اول اینکه انتظار می رود یک رابطه باثبات بین کودک و مراقب به وجود بیاید که تا بزرگسالی ثابت باقی بماند.
ii. دوم اینکه رشد مدل های ذهنی یا ابراز دلبستگی که خارج از آگاهی فرد اتفاق می افتد می تواند رفتارها، افکار و احساسات او را در موقعیت های عاشقانه بعدی راهنمایی و هدایت نماید.

درواقع یک رابطه دلبسته ایمن می تواند عملکرد و شایستگی را در روابط میان فردی تسهیل نماید. مهم ترین ویژگی روابط دلبسته، احساس امنیت و تعلق است بطوری که فرد دیگر احساس تنهایی و ناراحتی نکند.

• نگرش کودکان نسبت به مراقبان و همچنین نگرش آنها نسبت به خودشان مدل های فعال ساز دلبستگی را تشکیل می دهد. مدل های فعال ساز به کودک اجازه می دهد تا پاسخ های مراقب خود را پیش بینی کند و برای آنها برنامه ریزی نماید. مدل های فعال ساز در تمام عمر ثابت می مانند.  از این رو تغییر در سبک دلبستگی نشانگر تغییر در مدل های فعال ساز میباشد. تقریباً ۷۰ تا ۸۰ درصد مردم در تمام عمر تغییر مهمی در سبک های دلبستگی شان ایجاد نمی کنند. این واقعیت که سبک های دلبستگی در اکثر مردم تغییر نمی کند، نشانگر این است که مدل های فعال ساز نسبتاً ثابت هستند.

دلبستگی در بزرگسالی

بزرگسالان چهار سبک دلبستگی دارند:

i. ایمن،
ii. مضطرب ـ نگران،
iii. اجتنابی ـ تحقیرکننده
iv. اجتنابی ـ همراه با ترس.

o سبک دلبستگی ایمن در بزرگسالان مشابه همان سبک در کودکان است. سبک دلبستگی مضطرب ـ نگران در بزرگسالان مشابه سبک دلبستگی مضطرب ـ دوسوگرا در کودکان است؛  سبک دلبستگی اجتنابی ـ تحقیر کننده و اجتنابی ـ همراه با ترس که مختص بزرگسالان است، مشابه سبک دلبستگی اجتنابی در کودکان است.

• افراد با سبک دلبستگی ایمن موافقند که :

i. برایم آسان است با دیگران رابطه عاطفی برقرار کنم؛
ii. می توانم به راحتی دیگران را دوست داشته باشم و اجازه دهم آنها هم مرا دوست داشته باشند.
iii. نگران این نیستم که تنها بمانم یا دیگران مرا نپذیرند.

این افراد :

i. نسبت به خودشان و شخص موردعلاقه شان مثبت فکر می کنند،
ii. نسبت به روابط بین فردی شان نگاه مثبتی دارند،
iii. اغلب از روابط خود احساس رضایت و خشنودی می کنند،
iv. هم در روابط صمیمانه و هم در روابط مستقل خود احساس راحتی می کنند.
v. اکثر مواقع می خواهند تعادلی بین صمیمیت و استقلال در روابط خود برقرار کنند.
vi. ارتباط زنده تر و خودابرازگری صمیمانه تری داشته و بالطبع رضایت بیشتری از ارتیاط شان دارند،
vii. روابط بلندمدت تری برقرار می کنند.
viii. نسبت به دیگران متعهدتر اند.
ix. این افراد بیشتر به حمایت همسرشان اعتماد می کنند چون تجربه به آنها نشان داده که همسرشان در موقعیت های دشوار آنها را حمایت کرده است.

البته افرادی که سبک دلبستگی مضطرب ـ نگران دارند نیز روابط بلندمدت برقرار می کنند اما از این رابطه خشنود نیستند. روابط این افراد اغلب همراه با اضطراب درباره از دست دادن شخص مورد علاقه است.

• افرادی با سبک دلبستگی اجتنابی همراه با ترس موافقند که:

i. از صمیمی شدن با دیگران احساس ناراحتی می کنم.
ii. می خواهم با دیگران صمیمی شوم اما برایم سخت است که به آنها اعتماد کنم یا وابسته شوم.
iii. گاهی نگران این هستم که اگر به دیگران خیلی نزدیک شوم، آسیب ببینم.

از طرفی این افراد تمایل به برقراری رابطه صمیمانه عاطفی دارند و از سوی دیگر از این نزدیکی عاطفی احساس ناراحتی می کنند. این احساسات با نگرش های منفی درباره خود و همسرشان همراه است. آنها خود را بی ارزش میدانند و نمیتوانند به همسرشان اعتماد کنند، اغلب با همسرشان احساس صمیمیت نمیکنند. غالب اوقات احساسات خود را سرکوب کرده و پنهان میسازند.

کودکانی که سبک دلبستگی اجتنابی دارند، فرایندهای شناختی را برای دفاع در برابر عواطف خود بکار می برند. فرایندهای عاطفی در کودکان دلبسته ناایمن ـ دوسوگرا آنقدر فعال است که توانایی شناختی آنها را کاهش می دهد.

• کودکان در موقعیت هایی که موجب بروز اضطراب در آنها می شود (گرسنگی، درد، سرما، عدم حضور مادر، توجه مادر به فرزند دیگر و …) سعی می کنند از طریق نزدیک شدن به مادر این اضطراب را کاهش دهند. مشابه این حالت در بزرگسالان نیز اتفاق می افتد؛ یعنی بزرگسالان نیز سعی میکنند تا با نزدیک شدن جسمی و روانی به همسرانشان اضطراب خود را کاهش دهند. میل به صمیمیت ریشه های زیست شناختی دارد و در اکثر افراد از تولد تا مرگ ثابت است. روابطی که مکرراً میل به صمیمیت را ارضاء می کنند منجر به دلبستگی های ایمن تر در بین زوج ها می شوند.

o سبک دلبستگی ایمن عموماً با خودافشایی، اعتماد به همسر و رابطه جسمی بیشتر همراه است. بزرگسالان ایمن همچنین نگرش های سازنده تری به حل اختلافات نشان می دهند یعنی نظرات خود را بیان می کنند، نظرات همسرشان را می شنوند و سعی می کنند تا بتوانند روی حل مسائل شان کار کنند و آنها را حل نمایند.

o افراد ناایمن همیشه منتظر یک شکست یا خراب شدن رابطه هستند و از این رو هرگونه حادثه ای را بصورت منفی تعبیر و تفسیر می کنند. موقعیت های تهدیدکننده و ترس آور نیز نظام دلبستگی را فعال می کنند و ممکن است منجر به شکل دهی پیوندهای دلبستگی عمبق گردد، حتی زمانی که فرد مورد علاقه خودش منبع ترس یا تهدید باشد! افرادی که در زندگی زناشویی توسط همسر خود مورد سوءاستفاده قرار می گیرند، کسانی هستند که احتمالاً احساس دلبستگی عمیقی به همسر سوءاستفاده گر خود دارند. این دلبستگی موجب می شود که آنها بسختی بتوانند از این روابط کناره بگیرند.

عشق و دلبستگی

• توصیفی از عشق که بوسیله تئوری دلبستگی بیان شده، عواطف مثبت و منفی را شامل می شود. مثل:

i. ترس از صمیمیت،
ii. حسادت،
iii. دوره های خوشی و ناخوشی عاطفی،
iv. مراقبت،
v. صمیمیت
vi. اعتماد.

این نظریه جدایی و فقدان را بررسی کرده و شرح می دهد تنهایی و عشق چگونه با هم رابطه دارند.  افراد با سبک دلبستگی متفاوت باورهای متفاوتی را درباره:

i. دوره عشق رمانتیک،
ii. در دسترس بودن،
iii. قابلیت اعتماد شرکای عشقی
iv. آمادگی عشق در خودشان دارند.

این باورها ممکن است بخشی از دایره دور باطل افراد ناایمن باشد که در آن تجربه بر باورهای فرد درباره خود و دیگران تأثیر می گذارد و این باورها نیز بر رفتار و پیامدهای ارتباطی اثر خواهد گذاشت.

• محققان نظریه دلبستگی اغلب بین استفاده از اصطلاحات ایمن، اجتنابی و مضطرب/دوسوگرا برای توصیف رابطه و یا طبقه بندی افراد تردید دارند. ما بر انسجام فردی تأکید داریم. اما انکار نمی کنیم که روابط پیچیده بوده و پدیده ای قوی است که تأثیراتی بجز متغیرهای شخصیتی قابل پیش بینی بر آن مؤثر است. یک شخص با دلبستگی ایمن ممکن است در تلاش برای برقراری ارتباط با یک شخص مضطرب/دوسوگرا مجبور شود به سبک اجتنابی احساس کرده و عمل کند. یک شخص با دلبستگی اجتنابی ممکن است باعث شود طرف مقابلش که سبک دلبستگی ایمن دارد به سبک اضطرابی احساس کرده و عمل کند.

• روابط عاشقانه و عاطفی بین زوج ها دقیقاً عین رابطه کودک و مراقبش نیست، بلکه اصول زیربنایی نظریه دلبستگی برای هر دو نوع رابطه کاربرد دارد. تفاوت های فردی در رفتار دلبستگی بزرگسالی بازتاب باورها و انتظاراتی هستند که افراد درباره خودشان و روابط صمیمانه شان در رابطه دلبستگی قبلی داشته اند. این مدل های فعال ساز نسبتاً ثابت هستند و انعکاس نوع روابط اولیه فرد با مادرش می باشند. با این حساب تجارب روابط ابتدایی، مدل های درونی و سبک های دلبستگی ای را ایجاد می کند که بر روابط دلبسته بعدی اثر می گذارند و جهت گیری های دلبستگی در روابط عاطفی بزرگسالان بر رابطه ی عاطفی آنها با فرزندان خودشان نیز تأثیر می گذارد.

این مدل های فعال ساز و جهت گیری های دلبستگی در طول زمان نسبتاً ثابت هستند، اما کاملاً غیرقابل تغییر نیستند. مشکلات روان شناختی، ناسازگاری ها در روابط میان فردی اختلالات بالینی اغلب ناشی از مدل های فعال ساز و سبک های دلبستگی ناایمن می باشند. نکته کلیدی این است که یک سری اصول بنیادی مشترک در روابط میان فردی صمیمانه در تمام دوران زندگی مورد استفاده قرار می گیرند. اصول دلبستگی میان کودکان و مادران آنها اساساً مشابه اصول دلبستگی در میان بزرگسالان می باشد. یک عامل متمایزکننده کودکان بزهکار از کودکان دچار مشکلات هیجانی این است که کودکان بزهکار اغلب جدایی های بلندمدت ناشی از بیماری یا مرگ والدین، فروپاشی خانواده و … را تجربه کرده اند، اما کودکان با مشکلات هیجانی چنین تجربه هایی ندارند.

o «محرومیت جدی از مراقبت مادر»، موجب :

i. نوجوانی بی عاطفه،
ii. روابط سطحی
iii. خصومت کودک نسبت به دیگران
iv. تمایلات ضداجتماعی می شود.

• انواع مختلف سبکهای دلبستگی اولیه، نوع، مدت و ثبات روابط عشقی بزرگسالان را متمایز می کنند. بعبارت دیگر، افرادی که به مراقبان شان دلبستگی اولیه ایمن داشتند، در روابط عشقی بزرگسالی اعتماد، صمیمیت و هیجان های مثبت بیشتری از افراد دو گروه ناایمن خواهند داشت. بزرگسالان دوری جو از صمیمیت می ترسند و اعتماد ندارند، بزرگسالان مضطرب ـ دودل، به روابطشان اشتغال ذهنی دارند و از آن نگران اند.

بزرگسالان دلبسته ایمن در روابط عشقی شان،
i. اعتماد و صمیمیت بیشتری را از بزرگسالان دوری جو و مضطرب ـ دودل تجربه می کنند.
ii. بیشتر از بزرگسالان ناایمن باور دارند که عشق رمانتیک می تواند بادوام باشد.
iii. بطور کلی، در مورد عشق کمتر بدبین اند،
iv. روابط بادوام تری دارند
v. کمتر از بزرگسالان دوری جو یا مضطرب ـ دودل طلاق می گیرند.

دلگرمی

رابطه دلبستگی با رضایتمندی زناشویی

رابطه دلبستگی با رضایتمندی زناشویی

• خانواده را یک مؤسسه یا نهاد اجتماعی معرفی کرده اند، که ناشی از پیوند زناشوئی زن و مرد است. در این نهاد، اعضای خانواده که شامل زوجین و فرزندان و گاهی هم اجداد و نوه هاست، براساس همزیستی مسالمت آمیز، صفا، صمیمیت، انس و تفاهم مشارکت و تعاون زندگی می کنند.

o خانواده ها معمولاً واحدی کوچک متشکل از حداقل دو یا سه نفر است، ولی از نظر اهمیت آن را از مهمترین نهادهای اجتماعی و نخستین منبع سازندگی
و پرورش نسل و عالی ترین سرچشمه خوشبختی و غنی ترین منبع عاطفه دانسته اند. از جمله مظاهر زندگی اجتماعی انسان، وجود تعامل های سالم و سازنده میان انسان ها و برقرار بودن عشق به همنوع و ابراز صمیمیت وهمدلی به یکدیگر است. انسان موجودی چند بعدی است، که بخش مهمی از ماهیت پیچیده او را میل به زندگی جمعی و پیوند جویی با همنوع تشکیل می دهد.
o روان شناسان و سایر متخصصان علوم رفتاری از جمله متخصصانی هستند که با مطالعه ابعاد پیچیده رفتار و انسان و دنیای روانی او برای بهزیستی و دستیابی به سلامت تن و روان اطلاعات و راهبردهای سودمندی را ارایه می دهند، تا از این راه رسیدن به زندگی صلح آینده و توام با آسایش برای فرد فرد آدمیان امکان پذیر گردد. روان شناسان، خانواده را محل ارضای نیازهای مختلف جسمانی و عقلانی و عاطفی می دانند.  داشتن آگاهی از نیازهای زیستی و روانی و شناخت چگونگی «ارضا و اطفا»ی آنها و تجهیز شدن به تکنیک های شناخت تمایلات زیستی و روانی مهمتر، مسلح بودن به چگونگی ارضای درست و سالم آنها ضرورتی انکار ناپذیر می باشد.

o تحقیقات زیادی در این زمینه مشاهده می شود که دلالت برتائید نقش دلبستگی در پیوندهای بزرگسالان و روابط زناشویی رضایتمند میباشد. تحقیقاتی که در این زمینه صورت گرفته، به طور خاص به بررسی رابطه بین الگوهای دلبستگی و سازگاری یا نگرش نسبت به روابط زناشویی پرداخته اند. خانواده اصلی ترین هسته هر جامعه و کانون حفظ سلامت وبهداشت روانی است و نقش مهمی در شکل گیری شخصیت فرزندان یعنی پدران و مادران آینده جامعه دارد و هیچ نهاد و مرجعی نمی تواند جایگزین خانواده به ویژه مادر شود.

o جامعه ای سالمتر و پویاتر است که مادران و پدرانی با شخصیت تر و سالمتر و با اعتمادتر داشته باشد. رضایت زناشوئی یکی از عوامل موثر در ثبات و پآیائی خانواده ها و در عین حال بهداشت روانی همسران و فرزندان است. در روابط زناشوئی عوامل متعددی باعث رضایت همسران از یکدیگر می شود. مهمترین عوامل موفقیت در زندگی زناشوئی را:

1. رشد عاطفی و فکری
2. تشابه علائق و طرز تفکر
3. تشابه مذهبی
4. تشابه تحصیلی و طبقاتی
5. تشابه طرز تفکر نسبت به امور جنسی
6. تشابه علایق در زندگی و سرعت عمل در کارها
7. رابطه با خانواده زن و شوهر – می دانند.

o سلامت فیزیکی و عاطفی و بهداشت روانی افراد در جامعه در گرو سلامت روابط زناشویی و تداوم و بقای ازدواج می باشد. رضایت یک فرد از زندگی زناشوئی به منزله رضایت وی از خانواده محسوب می شود. رضایت از خانواده به مفهوم رضایت از زندگی بوده ودر نتیجه تسهیل در امر رشد و تعالی و پیشرفت مادی و معنوی جامعه خواهد شد. بنابراین با توجه به اهمیتی که روان شناسان، جامعه شناسان و حتی همه مذاهب به خانواده و ارتباط زناشویی می دهند و اینکه تشکیل خانواده جایگاهی برای نارضایتی نیست، این سوال به ذهن می رسد که: چرا زوجین دچار نارضایتی می شوند؟ چه علل و عواملی می تواند بر رضایت مندی آن تأثیر گذارد؟ آیا شیوه های دلبستگی زوجین می تواند بر رضایت مندی زوجین تأثیر گذارد ؟

o با توجه به نقش غیر قابل انکار الگوهای دلبستگی در کارکردهای رفتاری والگوهای هیجانی بزرگسالان و همچنین با توجه به اینکه از موضوعاتی که بیشتر مد نظر روان شناسان و پژوهشگران و نظریه پردازان روابط زناشویی و الگوهای سازگاری در زندگی زناشویی بوده است، از عوامل تأثیرگذاری که همیشه توسط دست اندر کاران مورد تاکید واقع شده، مقوله رضایت مندی جنسی و رابطه زناشویی رضایت بخش در بین همسران بوده است.

فرضیه ها:

۱) بین سبک های دلبستگی و رضایت زناشوئی همبستگی وجود دارد.
۲) بین سبک دلبستگی ایمن در مردان و زنان تفاوت وجود دارد .
۳) بین سبک دلبستگی مضطرب در مردان و زنان تفاوت وجود دارد.
۴) بین سبک دلبستگی اجتنابی در مردان وزنان تفاوت وجود دارد.
۵) بین رضایت زناشوئی مردان و زنان تفاوت وجود دارد.

تعریف دلبستگی

o دلبستگی را می توان یک الگوی رفتاری خاص در نظر گرفت که در اکثر جوامع برای رشد سالم اهمیت حیاتی دارد و زمانی دلبستگی مطلوب بوجود می آید که در سال اول زندگی کیفیتی متقابل و خوشایند بین کودک و مادر یا ( نگهدارنده ) شکل گرفته و این رابطه گرم و صمیمانه و پآیا بین کودک و مادر است
که برای هر دو رضایت بخش و مایه خوشی است. دلبستگی دارای سه سبک ایمن، اجتنابی، مضطرب ، می باشد.

تعریف رضایتمندی زناشوئی : احساسات عینی از خشنودی، رضایت و لذت تجریه شدن توسط زن یا شوهر موقعی که همه جنبه های ازدواجشان را در نظر می گیرند.

مقایسه سبک های دلبستگی: در این زمینه می توان اشاره به پژوهشی کرد که به منظور مقایسه سبک های دلبستگی در زنان روسپی و زنان عادی شهر تهران است. نتایج بدست آمده از این پژوهش بیانگر آن است که در مقایسه با زنان عادی، زنان روسپی همواره از رابطه والدین و مراقبت اولیه شان ناراضی تر بودند و الگوی دلبستگی نافذ در ایشان الگوی دلبستگی ناایمن بود. در پژوهش دیگر که رابطه میان الگوهای دلبستگی و سابقه رفتارهای خود آسیب رسانی ( بویژه خودکشی ) مورد ارزیابی قرار گرفت به این نتیجه رسیده اند که بین اندیشه پردازی خودکشی و توسل به رفتارهای خود آسیب رسانی با الگوی دلبستگی آشفته سردرگم به ترتیب در %۷۸ و %۸۶ از افراد گروههای دارای سابقه رفتار خودکشی و اندیشه پردازی درباره خودکشی رابطه وجود دارد. تنها در % ۴۴ از افراد فاقد هرگونه اندیشه پردازی یا رفتارهای خود آسیب رسان، اما داوطلب درمان روانپزشکی رابطه وجود دارد.

o در تحقیق دیگری به منظور بررسی رابطه بین سبک های دلبستگی و شیوه همسر گزینی ( تک همسری – چند همسری ) به این نتیجه رسیده اند که بین سطوح مختلف تنوع طلبی جنسی با سبک های دلبستگی رابطه معنی داری وجود ندارد. اما نشان می دهد که مردان تک همسر نسبت به مردان چند همسر از سطوح تنوع طلبی جنسی بالاتری برخوردارد هستند.

o در تحقیق دیگر بیان شده که رابطه قوی و مهمی میان سبک دلبستگی با ساختار خانواده و سازگاری زناشویی وجود دارد. این ارتباط خاصه در زمانی که سبک های دلبستگی همسران با یکدیگر جفت می شد وسازگارانه ترین نوع ارتباط و بالاترین رضایت مندی زناشویی وزوج های (ایمن – ایمن) و پائین ترین میزان آن در زوجهای ( اجتناب گر – اجتناب گر ) مشاهده شد.

o یکسری مطالعات تجربی دیگر درباره نقش شناخت در ناکارآمدی زناشویی هم انجام شد. دراین مطالعات از پرسشنامه نارضایتی زناشویی استفاده کردند و به این نتیجه رسیدند که استنادهای زوجها درباره علت وقایع پیش آمده در روابط زناشویی و رفتارهای منفی مانند شکایت کردن، پرداختن به موضوعات فرعی و ذهن خوانی، موجب نارضایتی های زناشویی می شود.

o در تحقیقی دیگر در آموزش به ۱۵۷ زوج دانشجو، میزان ارتباط کلامی و ابراز احساسات آنها را مورد بررسی قرار دادند. نتایج تحقیق چنین بود: زوجهایی که سازگاری بیشتری داشتند بیش از زوجهای ناسازگار، افکار، احساسات و انتظارات یکدیگر را می پذیرفتند. در این گروه حتی احساسات نامطلوب هم بیان میشد و به اندازه احساسات مطلوب مورد توجه قرار می گرفت. زوجها برای احساسات یکدیگر اهمیت قائل می شوند و در مقایسه با این گروه زوجهای ناسازگار به طور معنی داری از برقراری ارتباط کلامی امتناع می کردند و حاضر نبودند هیچ نوع از احساسات خود را ابراز کنند.

o در تحقیق دیگری که تحت عنوان ابعاد سبک های دلبستگی بزرگسالان و اثرات آن بر روی تفاهم زناشویی صورت گرفت مشخص شد که سبک دلبستگی از عوامل تعیین کننده روابط بین فردی از جمله تفاهم زناشویی است.  افرادی که دارای سبک دلبستگی ایمن هستند، درک عمیق تری را از روابط به صورت بالاتر نشان می دهند و این افراد از اشتراک های بالاتری در روابط بین فردی برخوردارند.
o فرضیه های این تحقیق از طریق تحلیل مسیر مورد بررسی قرار گرفته و عنوان می شود که می توان سبک های دلبستگی را بعنوان عاملی تعیین کننده در زمینه تفاهم زناشویی محسوب کرد.

o در تحقیق دیگری که تحت عنوان اثرات سبک های دلبستگی برتفاهم زناشویی صورت گرفت، به اثرات سبک های دلبستگی ایمن، اضطراب و اجتنابی بر تفاهم زناشویی پرداخته شد. با استفاده از روش تحقیق طولی تعداد ۱۴۴ زن و شوهر مورد بررسی قرار گرفتند. در نهایت مشخص گردید که سبک دلبستگی ایمن با احترام، تعامل و تفاهم بیشتری در ارتباط است، تا سبک دلبستگی اجتنابی یا اضطرابی. در پیگیری ای که به مدت شش ماه بعد صورت گرفت، مشخص گردید که آشفتگی های هیجانی در افراد با سبک دلبستگی ایمن نسبت به آنهایی که دارای سبک دلبستگی اجتنابی یا اضطرابی می باشند کمتر می باشد.

o در تحقیقی دیگر در انگلستان به ارتباط سبک های دلبستگی و تفاهم زناشویی در ۴۰ زن که در دامنه سنی ۴۴-۲۵ سال قرار داشتند، پرداخته شد. یافته های پژوهشی معرف این بود که سبک های دلبستگی با تفاهم زناشویی مرتبط بوده و همواره زنان با سبک دلبستگی ایمن، تفاهم زناشویی بالاتری را نشان می دهند و از مشکلات و مشاجرات زناشویی کمتری نسبت به افراد با سبک دلبستگی نا ایمن ( اجتنابی دوسوگرا) رنج میکشند.

• مری مین و همکارانش روابط بین تجارب اولیه مادر با وضعیت دلبستگی کودک را به آزمون گذاشتند . به این صورت که: چطور ممکن است الگوهای موجود در تجارب اولیه دلبستگی مادر به رفتار کودک ارتباط داشته باشد؟ مین، فرم مصاحبه ای ابداع کرد که قادر به کشف الگوهایی نه تنها در توصیف رویدادهای زندگی بزرگسالان قابل مشاهده بود بلکه به روشنی در شیوه یادآوری و سآزماندهی خاطرات نیز دیده می شد.  به علاوه مین دریافت بزرگسالانی که دوره کودکی سختی داشته اند، الزاماً ناایمن نخواهند بود. آنچه این گروه را از ناایمن ها جدا می کند، کیفیت بازنمائیهای دلبستگی در ذهن آنان است.

• مین Mary Main در اصل سه الگوی دلبستگی بزرگسالان را توصیف کرد:

1) خود پیرو Autonomous-Secure
2) دوری گزین Dismissing
3) دل مشغول Preoccupied.

• بزرگسال خود پیرو مثل کودکان ایمن (که ناراحتی و نیاز خود را با روشی واضح و ارتباطی نشان می دهند) به دامنه ای از احساسات مثبت و منفی خود درباره تجارب اولیه دلبستگی، دسترسی آسان و مرتبطی داشتند، بازنمائیهای ذهنی آنان درباره تجارت اولیه دلبستگی مرتبط و منعطف بود. بزرگسالان ناایمن برعکس چنین تجربیاتی را به صورتی نامربوط و ناهمسو توصیف می کردند.

• بزرگسالان دوری گزین تجارب اولیه خود را ایده آل سازی کرده و حوادثی درد آور را بصورتی منفک شده و به روشنی ناموافق توصیف می کردند. در بزرگسالان دلمشغول بنظر میرسید که غرق در عواطف تداعی شده با تجارب دلبستگی اولیه می شوند.

• مین دریافت والدینی که خود پیرو Autonomous بودند، در موقعیت نا آشنا، کودکانی ایمن داشتند. آنهایی که دوری گزین بودند، کودکانی اجتنابی داشتند. والدین دلمشغول، کودکان مقاوم می پرورانند. والدینی که دلبستگی سازمان نایافته در اثر فقدان یا ضربه داشتند، کودکانی با دلبستگی سازمان نایافته پرورش داده بودند.

تفاوتهای فردی در دلبستگی بین اشخاص

• تحقیقات اولیه، در بررسی دلبستگی زوجین، بیشتر بر جستجوی رابطه سبک دلبستگی و ارزیابی کیفیت روابط متمرکز بودند. این پژوهش ها نشان دادند که سبک دلبستگی بر گستره ای از رفتارها که در شرایط گوناگون ظاهر می شوند، تأثیر دارد. افراد با سبکهای دلبستگی متفاوت در موقعیت های گوناگون و از جمله موقعیت های تنش زا، به شکل های متفاوت رفتار می کنند. به عبارت دیگر، سبک دلبستگی افراد، عاملی برای شناسایی و طبقه بندی تفاوت های فردی است.

o تحقیقات اخیر، تأثیر سبک دلبستگی را بر کیفیت روابط زوجین به خوبی نشان می دهند. آزمودنی هایی که هم خود و هم همسرشان، سبک دلبستگی ایمن داشتند، کیفیت روابطشان مطلوب تر بود. یافته هایی از این دست، این سوال را به ذهن متبادر می کند که آیا سبک دلبستگی زوجین، پیش بینی کننده کیفیت روابط بین آنهاست؟

o در یک آزمایش روی یک برگه، خصوصیات شریک جنسی فرضی که براساس رفتارشان منعکس کننده ایمنی، رفتار اجتنابی و رفتار مجذوب کردن بودند، ارائه می گردید و آزماینده به ارزیابی پاسخ ارتباطی آزمودنیها در برابر شریک جنسی، می پرداخت. یافته های مذکور نشان داد که بین سبک دلبستگی زوجین و نوع ارتباطی که با شریک جنسی فرضی برقرار می کردند، رابطه متقابل معنی دار ولی غیر خطی وجود داشت. بدین ترتیب که آزمودنیهای ایمن با وجود گرایش به سمت شریک جنسی ایمن، احساس مثبت کمی را در قبال شریکهای جنسی ناایمن گزارش می کردند. برعکس آزمودنیهای ناایمن و بالاخص آزمودنیهای اجتنابی، پاسخ مساعد کمتری، به یک شریک جنسی اجتنابگر ابراز می نمودند و بیشتر یک شریک جنسی مجذوب را ترجیج می دادند .

o این آزمایش بر روی زوجهای واقعی نیز اجرا شد و یافته های مشابهی بدست آمد. آزمایشی بر روی تعدادی زوجین صورت گرفت و در آن اثر متقابل سبک دلبستگی آزمودنیها و همسرانشان اندازه گیری شد. در این آزمایش، میزان سبک دلبستگی زوجین ( بر اساس راحتی در صمیمیت و اضطراب در روابط ) و رضایت زناشویی مورد بررسی قرار گرفت. نتایج نشان دادند، هنگامی که زنان، در ایجاد رابطه مضطرب بودند و مردان در برقراری صمیمیت، احساس راحتی می کردند، میزان رضایتمندی زناشویی در طرفین، در بیشترین سطح قرار داشت.

o یافته دیگر این است که میزان رضایتمندی زنانی که شوهرانشان کمتر در روابط صمیمی راحت بودند، کاهش چشمگیری داشت. در زوجینی که به تازگی ازدواج کرده اند، رفتار اجتنابی شوهران مضطرب بسیار مخرب است. در صورتیکه رفتار مضطرب زنانه در ارتباط با رفتار اجتنابی و غیر صمیمانه همسر قرار گیرد، سیکل معیوبی تشکیل می شود که در آن زن نیازمند است که بطور مکرر جلب حمایت و اطمینان آفرینی کند.

o در تحقیقی رابطه سبک دلبستگی و مراقبت و تأثیر آنها را در رضایتمندی زناشویی براساس سودمندی مراقبت اندازه گیری کردند، دریافتند که آزمودنیهایی که خود و همسرانشان ایمن بودند و به یکدیگر مراقبت سودمندی ارائه می کردند، در مقابل آزمودنیهای ناایمن ( انکار کننده، غیر مصمم، و مجذوب ) رضایت بیشتری در روابطشان تجربه می کردند.

o در مطالعه دیگری، کیفیت مراقبت براساس پاسخگوئی و حساسیت زوجین نسبت به یکدیگر و سبک دلبستگی بر اساس میزان راحتی در صمیمیت
و اضطراب در روابط اندازه گیری شده بود. این یافته نشان داد که آزمودنیهایی که در سطح بالای راحتی در صمیمیت و سطح پائین در اضطراب را گزارش می کردند، نسبت به نیازهای همسران خود پاسخگو تر و حساستر بوده و از رضایت زناشویی بیشتری برخوردارند.

ویستا

نظریه روابط شیء

نظریه روابط شیء

نظریه روابط شیء ملانی‌کلین، بر مشاهدات دقیق کودکان خردسال استوار بود. برخلاف فروید که بر ۴ تا ۶ سال اول زندگی تاکید کرد، کلین بر ۴ تا ۶ ماه اول پس از تولد تاکید نمود. او اصرار داشت که سائق‌های کودک (گرسنگی، میل جنسی و غیره) به سمت یک شیء (پستان، آلت مردی، واژن و الی آخر) هدایت شده‌اند.

به عقیده کلاین، رابطه کودک با پستان، اساسی است و وظیفه نمونه نخستین را برای روابط بعدی با اشیای کامل مانند مادر و پدر بر عهده دارد. گرایش اولیه کودکان به برقراری رابطه با اشیای جزئی، به تجربیات آنها کیفیت غیر واقع بینانه یا خیالی می‌دهد که بر تمام روابط میان‌فردی بعدی تاثیر می‌گذارد. بنابراین، عقاید کلاین گرایش دارد به اینکه، تمرکز نظریه روان‌کاوی را از مراحل رشد مبتنی بر اندام، به نقش خیال‌پردازی اولیه در تشکیل روابط میان‌فردی، تغییر‌جهت دهد. علاوه بر کلاین نظریه‌پردازان دیگر نظیر مارگارت‌ماهلر نیز به تجربیات اولیه کودک با مادر اندیشیده‌اند.

ماهلر معتقد بود که درک هویت کودکان بر مبنای رابطه سه مرحله‌ای با مادرشان استوار است:

*اول اینکه کودکان نیازهای اساسی دارند که مادرشان به آنها رسیدگی می‌کند.

*دوم اینکه آنها یک رابطه همزیستی امن با مادر قادر مطلق برقرار می‌کنند.

*سوم اینکه آنها از قلمرو حفاظتی مادر خود خارج می‌شوند و فردیت جداگانه خودشان را تشکیل می‌دهند.

هاینز کوهات اظهار داشت کودکان در طول اوایل طفولیت که والدین آنها و دیگران طوری با آنها رفتار می‌کنند که انگار درک هویت شخصی دارند، خودپنداره‌ای را تشکیل می‌دهند.

جان بالبی در مورد دلبستگی کودکان به مادرشان و پیامدهای منفی جدا بودن از مادر تحقیق کرد. ماری اینسورث و همکاران او روشی را برای ارزیابی نوع سبک دلبستگی که کودک نسبت به مراقبت کننده خود پرورش می‌دهد ابداع کردند.

درآمدی بر نظریه روابط شیء

نظریه روابط شیء پیامد نظریه غریزه فروید است، اما دست‌کم از سه نظر با شکل قبلی خود تفاوت دارد.

*اول اینکه نظریه روابط شیء بر سائق‌های زیستی تاکید کمتری دارد و برای الگوهای با ثبات روابط میان‌فردی اهمیت بیشتری قائل است.

*دوم اینکه نظریه روابط شیء بر خلاف نظریه پدر سالارانه فروید، بیشتر بر صمیمیت و محبت مادر تاکید می‌ورزد.

*سوم اینکه، نظریه‌پردازان روابط شیء عموماً تماس و ارتباط انسان و نه لذت جنسی را انگیزه اصلی رفتار انسان می‌دانند.

به طور کلی، نظریه ماهلر به تلاش کودک برای کسب خودمختاری و خودپنداره، نظریه کوهات به شکل‌گیری “خود”، نظریه بالبی به مراحل اضطراب و نظریه آینسورث به شیوه‌های دلبستگی مربوط می‌شود.

فروید معتقد بود غرایز یا سائق‌ها، نیروی محرک، منبع، هدف و شیء دارند، به طوری‌که دو مورد آخر اهمیت روان‌شناختی بیشتری دارند. گرچه ممکن است به نظر برسد که سائق‌های مختلف، هدف‌های مجزایی دارند؛ اما هدف اصلی آنها یکی است (کاهش دادن تنش، یعنی کسب لذت). در واژگان فرویدی، شیء سائق، هر فردی، بخشی از او، یا چیزی است که هدف از طریق آن ارضا می‌شود.

کلین و نظریه‌پردازان دیگر روابط شیء با این فرض اساسی فروید شروع کرده و بعد در این باره گمانه‌زنی می‌کنند که چگونه روابط اولیه واقعی یا خیالی کودک با مادر یا پستان، الگویی برای تمام روابط میان‌فردی بعدی می‌شود. بخش مهمی از هر رابطه‌ای، بازنمایی‌های روانی اشیای مهم اولیه مانند پستان مادر یا آلت تناسلی پدر است که درون‌فکنی شده یا در ساختار روانی کودک جذب شده‌اند و بعداً به همسر فرد فرافکنی می‌شوند. گرچه کلین خود را طرفدار فروید می‌دانست؛ ولی نظریه روان‌کاوی را فراتر از محدوده فروید کشایند و فروید ترجیح می‌داد توجهی به او نداشته باشد.

زندگی روانی کودک

از نظر کلاین، کودکان زندگی را به صورت لوح سفید آغاز نمی‌کنند، بلکه آن را با آمادگی فطری برای کاهش دادن اضطرابی شروع می‌کنند که در نتیجه تعارض ناشی از نیروهای غریزه زندگی و مرگ دچار آن می‌شوند. آمادگی فطری کودک برای عمل کردن یا واکنش نشان‌دادن، مستلزم وجود موهبت پدیدآیی نوعی است که فروید این مفهوم را قبول داشت.

خیال‌ها

کلاین فرض کرد کودک حتی هنگام تولد، زندگی خیالی فعال دارد. این خیال‌ها، بازنمایی‌های روانی غرایز ناهشیار نهاد هستند، آنها را نباید با خیال‌پردازی‌های هشیار کودکان بزرگتر و بزرگسالان اشتباه گرفت. منظور او صرفاً این بود که کودکان از تصورات ناهشیار خوب و بد برخوردارند.

وقتی کودک بزرگ می‌شود، خیال‌های ناهشیار مرتبط با پستان، همچنان بر زندگی روانی تاثیر دارند، اما خیال‌های تازه تر نیز نمایان می‌شوند. یکی از این خیال‌ها، عقده ادیپ با آرزوی کودک برای نابود کردن یکی از والدین و تصاحب جنسی دیگری را شامل می‌شود. چون این خیال‌ها ناهشیار هستند، می‌توانند متضاد باشند. برای مثال، پسر بچه می‌تواند خیال کند که مادرش را کتک می‌زند و در عین حال از او بچه‌دار می‌شود.

اشیاء

کلاین نیز معتقد بود که انسان‌ها سایق غریزی از جمله غریزه مرگ دارند. البته سائق‌ها باید شیئی داشته باشند. بنابراین پستان خوب، شیء سائق گرسنگی و اندام جنسی، شیء سائق جنسی و الی آخر است. اولین روابط شیء با پستان مادر است، ولی خیلی زود علاقه به صورت و دست‌ها گسترش می‌یابد که به نیازهای او رسیدگی و آنها را ارضا می‌کنند.

کودکان در عالم خیال فعال، این اشیای بیرونی از جمله آلت تناسلی پدر، دست‌ها و صورت مادر، و اندام‌های دیگر بدن را درون‌فکنی کرده یا آنها را جذب ساختار روانی خود می‌کنند. اشیای درون‌فکنی شده، چیزی بیش از افکار درونی درباره اشیای بیرونی است، آنها خیال‌های درونی کردن شیء به صورت عینی و مادی هستند. برای مثال کودکانی که مادر خود را درونی کرده‌اند، معتقدند او همواره درون بدن آنهاست. نظر کلین این است که این اشیا از خودشان نیرو دارند و این شبیه مفهوم فراخود فروید است که فرض می‌کند وجدان پدر یا مادر به درون کودک منتقل می‌شود.

مواضع

کلاین (۱۹۴۶) معتقد بود که کودکان همواره درگیر تعارض اساسی بین غریزه زندگی و غریزه مرگ (یعنی بین خوب و بد، عشق و نفرت، آفرینندگی و ویران‌سازی) هستند. وقتی “خود” به سمت یکپارچگی پیش می‌رود و از پراکندگی دور می‌شود، کودکان به طور طبیعی ارضای احساس‌ها را به ناکام کردن آنها ترجیح می‌دهند. کودکان در تلاش خود برای حل کردن این دوگانگی خوب و بد، تجربیات‌شان را در زمینه مواضع یا روش‌هایی برای رسیدگی به اشیای درونی و بیرونی سازمان می‌دهند. کلاین اصطلاح «مواضع» را به جای «مرحله رشد» انتخاب کرد تا نشان دهد مواضع پس و پیش می‌شوند. گرچه کلاین از برچسب‌های روان‌پزشکی یا بیمارگون استفاده کرد، اما این مواضع را برای نشان دادن رشد اجتماعی بهنجار در نظر داشت. او دو موضع اصلی پارانوئید-اسکیزوئید و افسرده را مطرح کرد.

موضع پارانوئید-اسکیزوئید

کودک در اولین‌ماه‌های زندگی با تجربیات متناوب خشنودی و ناکامی پستان خوب و بد در تماس است و “من” (Ego) آسیب‌پذیر کودک تهدید می‌شود. کودک میل دارد پستان را با بلعیدن و در درون نگهداشتن کنترل کند. در عین حال، امیال مخرب فطری کودک، خیال‌های صدمه‌زدن به پستان را با گازگرفتن، دریدن، یا معدوم کردن آن می‌آفریند. “من” (Ego) برای تحمل کردن این احساس‌های متضاد نسبت به یک شیء در آن واحد، خودش را تقسیم می‌کند و قسمت‌های غرایز زندگی و مرگ آن را نگه می‌دارد، در حالی‌که قسمت‌هایی از هر دو غریزه را به سمت پستان منحرف می‌کند. اکنون کودک به جای ترسیدن از غریزه مرگ خودش، از پستان آزار دهنده می‌ترسد. اما کودک با پستان آرمانی هم رابطه دارد که محبت و آرامش و ارضا تامین می‌کند. کودک دوست دارد پستان آرمانی را به عنوان محافظی علیه نابود شدن توسط آزاردهنده‌ها درون خودش نگه دارد. کودک برای کنترل پستان خوب و دفع کردن آزاردهنده‌های خود، موضعی را می‌گیرد که کلاین آن را موضع پارانوئید-اسکیزوئید نامید. کودک این موضع را به عنوان روشی برای سازمان دادن به تجربیاتی اختیار می‌کند که احساس‌های پارانوئیدی آزاردیدن و تقسیم شدن اشیای درونی و بیرونی به خوب و بد را شامل می‌شود.

به عقیده کلین، کودکان موضع پارانوئید-اسکیزوئید را در ۳ یا ۴ ماه اول زندگی پرورش می‌دهند و این زمانی است که برداشت “من” (Ego) از دنیای بیرونی به جای اینکه عینی و واقعی باشد، ذهنی و خیالی است. بنابراین احساس‌های آزار دیدن، پارانوئید محسوب می‌شوند. کودک باید پستان خوب و پستان بد را مجزا نگه دارد. در دنیای اسکیزوئید کودک، احساس‌های خشم و ویرانگری به سمت پستان بد هدایت می‌شوند، در‌حالی‌که عشق و آرامش با پستان خوب ارتباط دارند. کودکان برای نسبت‌دادن ارزش مثبت به غذا و غریزه زندگی و تعیین کردن ارزش منفی برای گرسنگی و غریزه مرگ، آمادگی زیستی دارند. این تقسیم کردن پیش کلامی دنیا به خوب و بد، نمونه نخستین رشد بعدی احساس‌های دودلی و تردید نسبت به فردی واحد است.

اغلب افراد نسبت به کسانی که دوستشان دارند، احساس‌های مثبت و منفی دارند. تردید هشیار، ماهیت پارانوید-اسکیزوئید را نمی‌رساند. وقتی بزرگسالان، موضع پارانوئید-اسکیزوئید می‌گیرند، این کار را به صورت ابتدایی و ناهشیار انجام می‌دهند. افراد دیگر، احساس‌های پارانوئید ناهشیار خود را به دیگران فرافکنی می‌کنند و بدین‌ترتیب از تباه شدن خودشان به وسیله پستان بدخواه، اجتناب می‌ورزند. برخی دیگر، احساس‌های مثبت ناهشیار را به دیگران فرافکنی می‌کنند و آن فرد را عالی و خودشان را پوچ یا بی‌ارزش می‌انگارند.

موضع افسرده

تقریباً در ماه پنجم یا ششم، کودک اشای بیرونی را به صورت کامل در نظر می‌گیرد و می‌فهمد که خوب و بد می‌توانند در یک فرد واحد وجود داشته باشند. در عین حال کودک تصویر واقع‌بینانه‌تری از مادر پرورش می‌دهد و متوجه می‌شود که او فرد مستقلی است که می‌تواند هم خوب و هم بد باشد. در ضمن، “من” (Ego) تا اندازه‌ای رشد کرده است که بتواند احساس‌های مخرب خود را به جای فرافکنی به بیرون، تحمل کند.

کودک از امکان از دست‌دادن مادر می‌ترسد، دوست دارد از او محافظت کند و وی را از خطر نیروهای محرب خودش، آن تکانه‌های آدم خوارانه‌ای (کودک احساس می‌کند که با خوردن پستان مادر، شکم او را خالی می‌کند) که قبلاً به او فرافکنی می‌شد، مصون نگه دارد. اما خود کودک به قدر کافی رشد کرده است که تشخیص دهد توانایی لازم را برای محافظت از مادرش ندارد، بنابراین، از امیال مخرب قبلی خودش نسبت به مادر احساس گناه می‌کند.

نگرانی در مورد از دست‌دادن شیئی عزیز، همراه با احساس گناه در مورد میل به نابود کردن آن شیء، آنچه را که کلاین موضع افسرده نامید، تشکیل می‌دهد. کودکان در موضع افسرده تشخیص می‌دهند که اکنون شیء عزیز و شیء نفرت انگیز، یکی هستند. آنها خود را به خاطر امیال مخرب قبلی نسبت به مادرشان ملامت می‌کنند و دوست دارند این حملات را جبران کنند.

موضع افسرده زمانی حل می‌شود که کودکان خیال کنند خطاهای قبلی خود را جبرات کرده‌اند و نیز هنگامی که تشخیص دهند مادرشان برای همیشه دور نخواهد شد و بعد از هر جدایی، برخواهد گشت. وقتی موضع افسرده حل می‌شود، کودکان شکاف بین مادر خوب و بد را می‌بندند. حل ناقص موضع افسرده می‌تواند به بی‌اعتمادی، سوگواری بیمارگون برای ازدست‌دادن فردی عزیز، و چند اختلال روان‌پریش دیگر منجر شود.

مکانیزم های دفاعی روان

کلاین (۱۹۵۵) معتقد بود که کودکان از همان اوایل کودکی، از چند مکانیزم دفاعی روان استفاده می‌کنند. این احساس‌های مخرب شدید، از اضطراب‌های دهانی-سادیستی مربوط به پستان ناشی می‌شوند. کودکان برای کنترل این اضطراب‌ها، از چند مکانیزم دفاعی روان، مانند درون‌فکنی، فرافکنی، تقسیم کردن و همانند سازی فرافکن استفاده می‌کنند.

درون‌فکنی

کودکان درباره جذب کردن ادراک‌ها و تجربیاتی که با شیء بیرونی، در آغاز پستان مادر، به داخل بدنشان داشته‌اند، خیال‌پردازی می‌کنند. درون‌فکنی با اولین تغذیه کودک آغاز می‌شود، یعنی زمانی که کودک تلاش می‌کند پستان مادر را به درون بدنش جذب کند. معمولاً کودک سعی می‌کند اشیای خوب را به عنوان محافظی علیه اضطراب، درون‌فکنی کند. با این حال اشیای بد را نیز برای کسب کنترل بر آنها درون‌فکنی می‌کند. اشیای خطرناک درون فکنی شده، می‌توانند کودک را وحشت‌زده کرده و پس مانده‌های ترسناک را باقی بگذارند که ممکن است در رویاها یا در علاقه به قصه پریان مانند گرگ بزرگ بد یا سفید‌برفی و هفت‌کوتوله ابراز شوند. اشیای درون‌فکنی‌شده تحت تاثیر خیال‌های کودکان قرار می‌گیرند. برای مثال کودکان درباره اینکه مادرشان همیشه حضور خواهد داشت، خیال‌پردازی می‌کنند، یعنی احساس می‌کنند مادرشان همیشه داخل بدن آنهاست.

فرافکنی

درست به همان صورتی که کودکان برای جذب اشیای خوب و بد از درون‌فکنی استفاده می‌کنند، برای خلاص شدن از آنها از فرافکنی استفاده می‌نمایند. فرافکنی این خیال است که احساس‌ها و تکانه‌های خود فرد در واقع، در فرد دیگر قرار دارند. کودکان تصورات بد و خوب را به اشیای بیرونی، به ویژه والدین خود فرافکنی می‌کنند. فرافکنی به افراد امکان می‌دهد باور کنند که عقاید ذهنی خودشان درست هستند.

تقسیم کردن

کودکان فقط می‌توانند جنبه‌های خوب و بد خودشان و اشیای بیرونی را با تقسیم کردن آنها، یعنی با جدا نگه‌داشتن تکانه‌های ناسازگار، کنترل کنند. برای جدا کردن اشیای خوب و بد، “من” (Ego) باید خودش تقسیم شده باشد. بنابراین، کودکان تصویری از«من خوب» و «من بد» پرورش می‌دهند که آنها را قادر می‌سازد تکانه‌های لذت‌بخش و مخرب به سمت اشیای بیرونی را حل و فصل کنند. تقسیم کردن می‌تواند تاثیر مثبت یا منفی بر کودک داشته باشد. در صورتی‌که این مکانیزم افراطی یا خشک نباشد، می‌تواند مکانیزم مفیدی باشد. این مکانیزم افراد را قادر می‌سازد تا جنبه‌های مثبت‌و‌منفی خودشان را در نظر داشته باشند، رفتارشان را به صورت خوب یا بد ارزیابی کنند و افراد آشنای دوست‌داشتنی را از دوست‌نداشتنی، متمایز کنند.

از سوی دیگر، تقسیم کردن خشک و افراطی می‌تواند به سرکوبی بیمارگون منجر شود. در این صورت نمی‌توانند تجربیات بد را در خود خوب درون‌فکنی کنند. چنانچه کودکان نتوانند رفتار بد خودشان را بپذیرند، در این صورت باید تکانه‌های مخرب و وحشتناک را فقط به یک صورت که می‌توانند، یعنی با سرکوبی آنها، حل و فصل کنند.

همانندسازی فرافکن

کودکان با استفاده از این مکانیزم، قسمت‌های ناخوشایند خودشان را جدا می‌کنند، آنها را به شیء دیگری فرافکنی می‌کنند و سرانجام به شکل تغییر‌یافته یا تحریف‌شده، به درون خودشان بر می‌گردانند. همانند‌سازی فرافکن بر روابط میان‌فردی بزرگسالان تاثیر قدرتمندی دارد. بر خلاف فرافکنی ساده که فقط می‌تواند در عالم خیال وجود داشته باشد، همانند‌سازی فرافکن فقط در دنیای واقعی روابط میان‌فردی وجود دارد.

درون‌سازی

فرد جنبه‌هایی از محیط بیرون را جذب یا درون‌فکنی می‌کند و بعد آنها را در چارچوبی که از لحاظ روان‌شناختی معنی‌دار است، سازمان می‌دهد. در نظریه کلاین، سه درون‌سازی مهم “من” (Ego)، فراخود و عقده ادیپ وجود دارد.

خود

کلاین معتقد بود که “خود”، یا “خودپنداره” فرد، خیلی زودتر از آنچه فروید فرض کرده بود به پختگی می‌رسد. گرچه فروید معتقد بود خود هنگام تولد وجود دارد، اما کارکردهای روانی پیچیده را تا تقریبا ۳ یا ۴ سالگی به آن نسبت نداد. از نظر فروید، کودک خردسال تحت سلطه نهاد قرار دارد. کلاین عمدتاً نهاد را نادیده گرفت و نظریه خود را بر پایه توانایی اولیه “خود” در درک کردن هر دو نیروی مخرب و محبت‌آمیز و کنترل آنها از طریق تقسیم کردن، فرافکنی و درون‌فکنی قرار داد.

کلین معتقد بود که گرچه “خود” هنگام تولد عمدتاً سازمان نیافته است، با این حال به قدر کافی قوی هست که اضطراب را احساس کند، از مکانیزم‌های دفاعی استفاده کند و روابط شیء اولیه را به صورت خیالی و واقعی برقرار نماید. خود با اولین تجربه کودک در ارتباط با تغذیه شروع به رشد می‌کند. کودک پستان بد را نیز تجربه می‌کند. کودک هر دو پستان خوب و بد را درون‌فکنی می‌کند و این تصورات، هسته اصلی گسترش بیشتر خود را فراهم می‌آورد. تمام تجربیات، بر حسب اینکه چگونه با پستان خوب و بد ارتباط داشته باشند، ارزیابی می‌شوند.

با این حال قبل از اینکه خود یکپارچه نمایان شود، ابتدا باید تقسیم شود. کلین معتقد بود که کودکان ذاتاً برای یکپارچگی تلاش می‌کنند، اما در عین حال، مجبورند به نیروهای متضاد مرگ و زندگی رسیدگی کنند که این در تجربه آنها با پستان خوب و پستان بد انعکاس می‌یابد. “خود” نوشکفته برای اجتناب از گسیختگی، باید خویشتن را به منِ خوب و منِ بد تقسیم کند. منِ خوب در صورتی وجود دارد که کودکان از شیر و محبت سیراب شوند، منِ بد در صورتی تجربه می‌شود که آنها شیر و محبت دریافت نکنند. وقتی کودکان رشد می‌کنند، برداشت آنها واقع‌بینانه‌تر می‌شود.

فرامن

برداشت کلاین از “فرامن”، دست کم از سه نظر با فروید تفاوت دارد. اول اینکه فرامن خیلی زودتر نمایان می‌شود، دوم اینکه پیامد عقده ادیپ نیست و سوم اینکه خیلی خشن‌تر و ظالم‌تر است. کلاین از طریق روان‌کاوی کودکان خردسال، به این تفاوت‌ها رسید. فروید معتقد بود، فرامن از دو زیر سیستم تشکیل می‌شود. منِ آرمانی که احساس‌های حقارت را ایجاد می‌کند و وجدان که به احساس گناه منجر می‌شود. کلاین قبول دارد که فرامن پخته‌تر، احساس گناه و حقارت ایجاد می‌کند، اما تحلیل کودکان خردسال باعث شد که او باور کند فرامن اولیه به‌جای احساس گناه، وحشت تولید می‌کند.

از نظر کلاین، کودکان خردسال می‌ترسند بلعیده و قطعه‌قطعه و تکه‌پاره شوند، ترس‌هایی که به شدت با مخاطرات واقعی تناسب ندارند. خود کودک برای کنترل این اضطراب، لیبیدو (غریزه زندگی) را علیه غریزه مرگ بسیج می‌کند. با این حال، غرایز زندگی و مرگ نمی‌توانند به طور کامل تفکیک شوند، بنابراین “من” مجبور می‌‌شود از خودش در برابر اعمال خویش دفاع کند. این دفاع اولیه “من” ، شالوده رشد فرامن را تشکیل می‌دهد که خشونت شدید آن، واکنشی است به دفاع پرخاشگرانه “من” (Ego) علیه تمایلات مخرب خودش. فرامن خشن و ظالم، مسبب بسیاری از گرایش‌های ضد‌اجتماعی و تبه‌کارانه در بزرگسالان است.

کلاین فرامن کودک ۵ ساله را خیلی شبیه روش فروید توصیف می‌کند. فرامن در ۵ یا ۶ سالگی اضطراب کم، اما احساس گناه زیادی را برانگیخته می‌کند. در حالی‌که فرامن به تدریج به صورت وجدان معقول در می‌آید، مقدار زیادی از خشونت خود را از دست می‌دهد. با این حال، کلاین نظر فروید را در این‌باره که فرامن پیامد عقده ادیپ است، رد کرد. به جای آن، تاکید کرد که فرامن همراه با عقده ادیپ رشد می‌کند و سرانجام بعد از اینکه عقده ادیپ حل می‌شود، به صورت احساس گناه معقول در می‌آید.

عقده ادیپ

برداشت کلاین از چند نظر با برداشت فروید تفاوت داشت. اول اینکه کلاین اعتقاد داشت که عقده ادیپ خیلی زودتر از سنی که فروید مطرح کرد، شروع می‌شود. در مرحله تناسلی (کلاین اصطلاح آلتی را ترجیح داد، زیرا از روان‌شناسی مردانه حکایت دارد)، در حدود ۳ یا ۴ سالگی به اوج خود می‌رسد. دوم اینکه کلاین معتقد بود بخش مهمی از عقده ادیپ، ترس کودکان از تلافی والدشان بخاطر خیال آنها در مورد خالی کردن بدن والد است. سوم اینکه، او بر اهمیت حفظ کردن احساس‌های مثبت کودکان نسبت به پدر و مادر در طول سال‌های ادیپی تاکید کرد. چهارم اینکه، او فرض کرد که عقده ادیپ در مراحل اولیه آن، در هر دو جنس به نیاز یکسانی خدمت می‌کند، یعنی تشکیل دادن نگرش مثبت به شیء خوب و ارضا کننده (پستان یا آلت مردی) و اجتناب از شیء بد و هولناک (پستان یا آلت مردی). در این موضع، کودکان هر دو جنس می‌توانند عشق خود را به صورت متناوب یا هم‌زمان به سمت هر دو والد هدایت کنند، کلاین مانند فروید فرض کرد که پسرها و دخترها سرانجام عقده ادیپ را به صورت متفاوتی تجربه خواهند کرد.

رشد ادیپی زنانه

در آغاز، رشد ادیپی زنانه در طی چند ماه اول زندگی تشکیل می‌شود. دختر‌بچه پستان مادرش را به صورت خوب و بد می‌بیند. بعداً در حدود ۶ ماهگی، پستان را بیشتر مثبت در نظر می‌گیرد. بعداً مادر کامل خود را سرشار از چیزهای خوب در نظر می‌گیرد و این نگرش باعث می‌شود که تصور کند چگونه بچه‌ها ایجاد می‌شوند. او تصور می‌کند که آلت پدرش، مادرش را با مواد غنی، از جمله بچه تغذیه می‌کند. چون دختر‌بچه آلت پدر را به صورت بچه‌دهنده در نظر می‌گیرد، رابطه مثبتی با آن برقرار کرده و خیال می‌کند که پدرش بدن او را از بچه پُر خواهد کرد. اگر مرحله ادیپی زنانه به آرامی پیش برود؛ دختر‌بچه موضع زنانه می‌گیرد و با هر دو والد رابطه مثبتی برقرار می‌کند.

تحت شرایط نه چندان ایده‌آل، دختر‌بچه مادر خود را به عنوان رقیب در نظر می‌گیرد و در این‌باره خیال‌پردازی می‌کند که مادرش را از آلت پدر خود می‌رباید و بچه‌های او را می‌دزدد. آرزوی دختر‌بچه به دزدیدن مادرش، ترس پارانوئید ایجاد می‌کند مبنی بر اینکه مادرش با صدمه‌زدن به او یا گرفتن بچه‌های وی، تلافی خواهد کرد. اضطراب اساسی دختربچه از این ترس ناشی می‌شود که مادرش به درون بدن او آسیب رسانده باشد، اضطرابی که فقط زمانی می‌تواند برطرف شود که او بعدها بچه سالمی را به دنیا آورد. به عقیده کلین، رشک آلت مردی، از آرزوی دختربچه برای درونی کردن آلت پدر و بچه‌دار شدن از او ناشی می‌شود. کلاین معتقد بود که دختر در طول دوره ادیپی، دلبستگی عمیق به مادرش را حفظ می‌کند.

رشد ادیپی مردانه

در طول چند ماه اول رشد ادیپی، پسر مقداری از امیال دهانی خود را از پستان مادرش به آلت تناسلی پدرش تغییر جهت می‌دهد. در این زمان، پسربچه در موضع زنانه‌اش قرار دارد، یعنی نگرش همجنس‌گرانه منفعل را نسبت به پدرش اختیار می‌کند. بعداً به سمت رابطه دگرجنس‌گرا با مادرش پیش می‌رود، اما به خاطر احساس همجنس‌گرای قبلی خود نسبت به پدرش، می‌ترسد پدرش او را اخته کند. کلاین معتقد بود که این موضع همجنس‌گرای منفعل، شرط لازم برای تشکیل رابطه دگر‌جنس‌گرای سالم پسر با مادرش است. پسر قبل از اینکه بتواند برای آلت تناسلی خود ارزش قایل شود، باید در مورد آلت تناسلی پدر احساس خوبی داشته باشد. وقتی پسر رشد می‌کند؛ تکانه‌های دهانی-سادیستی را نسبت به پدرش پرورش می‌دهد و می‌خواهد آلت مردی وی را با دندان بکند و او را به قتل برساند. این احساس، اضطراب اختگی و ترس از اینکه پدرش با کندن آلت مردی او دست به تلافی خواهد زد را تحریک می‌کند. این ترس، پسربچه را متقاعد می‌سازد که آمیزش جنسی با مادرش به شدت برای او خطرناک خواهد بود.

عقده ادیپ پسر فقط تا اندازه‌ای توسط اضطراب اختگی او حل می‌شود. عامل مهم‌تر، توانایی او در برقراری روابط مثبت با هر دو والد به طور هم‌زمان است. در مورد دخترها و پسرها، حل شدن سالم عقده ادیپ بستگی دارد به توانایی آنها در اجازه دادن به پدر و مادرشان که کنار هم قرار گیرند و با یکدیگر آمیزش جنسی داشته باشند. احساس مثبت کودکان نسبت به هر دو والد، بعدها روابط جنسی بزرگسالی آنها را تقویت خواهد کرد.

کلاین معتقد بود که افراد با دو سایق نیرومند غریزه مرگ و غریزه زندگی به دنیا می‌آیند. کودکان علاقه زیاد به پستان خوب و بی‌زاری شدید از پستان بد را پرورش می‌دهند. فرد در تمام عمر می‌کوشد بین این تصورات روانی ناهشیار خوب و بد سازش برقرار کند. مهم‌ترین مرحله زندگی چندماه اول است، زمانی که روابط مادر و اشیای مهم دیگر، الگویی را برای روابط میان‌فردی بعدی تشکیل می‌دهد. توانایی بزرگسالان در عشق ورزیدن یا متنفر شدن، از این روابط شیء اولیه سرچشمه می‌گیرد.

دیدگاه مارگارت ماهلر

ماهلر عمدتاً به تولد روان‌شناختی فرد که در ۳ سال اول زندگی صورت می‌گیرد؛ پرداخت. زمانی که کودک به تدریج از امنیت به نفع استقلال دست می‌کشد. از نظر ماهلر، تولد روان‌شناختی فرد ظرف مدت چند هفته اول زندگی پس از تولد آغاز می‌شود و طی ۳ سال بعد یا قدری بیشتر، ادامه می‌یابد. منظور ماهلر از تولد روان‌شناختی این بود که کودک فرد مجزایی از مراقبت کننده اصلی خود می‌شود و سرانجام به احساس هویت می‌انجامد. کودک برای دستیابی به تولد روان‌شناختی یا تفرد، سه مرحله اصلی رشد و چهار زیر مرحله را می‌گذراند.

اولین مرحله اصلی رشد، اوتیسم بهنجار است که از تولد تا حدود ۳ یا ۴ هفتگی ادامه دارد. ماهلر برای توصیف مرحله اوتیسم بهنجار از قیاس فروید اقتباس نمود که تولد روان‌شناختی را با تخم پرنده تبدیل نشده به جوجه مقایسه کرد. نوزادان از درک قدرت مطلق برخوردارند، زیرا مانند پرنده‌ای که از تخم خارج نشده، نیازهای آنها به طور خودکار بدون اینکه مجبور باشند تلاشی کنند، برآورده می‌شوند. ماهلر برخلاف کلاین که نوزاد را وحشت‌زده در نظر داشت، به دوره‌های نسبتاً طولانی خواب و فقدان تنش در نوزاد اشاره کرد. او معتقد بود که این مرحله، دوره خودشیفتگی کامل اولیه است که طی آن کودک از هیچ فرد دیگری آگاه نیست. او اوتیسم بهنجار را مرحله «بی‌شیئی» نامید، دوره‌ای که کودک به طور طبیعی پستان مادر را جستجو می‌کند. او با نظر کلاین مخالف بود که کودکان پستان خوب و اشیای دیگر را در “من” (Ego) جذب می‌کنند.

همزیستی بهنجار، دومین مرحله رشد در نظریه ماهلر است. همزیستی بهنجار در حدود هفته چهارم یا پنجم زندگی آغاز می‌شود و در طول ماه چهارم یا پنجم به اوج می‌رسد. در طول این مدت، کودک طوری رفتار و عمل می‌کند که انگار او و مادرش نظام مقتدری هستند. اکنون پوسته شروع به ترک برداشتن می‌کند. ماهلر معتقد بود که این رابطه، همزیستی واقعی نیست، زیرا با اینکه زندگی کودک به مادر وابسته است، اما مادر مطلقاً به کودک نیاز ندارد. همزیستی با علامت دادن دوجانبه کودک و مادر مشخص می‌شود. کودک در این سن می‌تواند چهره مادر را تشخیص دهد و قادر است خوشی یا ناراحتی او را احساس کند. مادر و دیگران هنوز «پیش‌اشیا» هستند. کودکان بزرگتر و حتی بزرگسالان گاهی به این مرحله واپس‌روی می‌کنند و ایمنی و مراقبت مادرشان را می‌جویند.

سومین مرحله اصلی رشد، جدایی تفرد، در حدود ۴ یا ۵ ماهگی الی ۳۰ تا ۳۶ ماهگی ادامه دارد. کودکان از لحاظ روان‌شناختی از مادرشان جدا می‌شوند، به احساس فردیت می‌رسند و احساس هویت شخصی را پرورش می‌دهند. چون کودکان دیگر وحدت دو نفره با مادرشان را تجربه نمی‌کنند، باید هذیان مقتدر بودن را کنار بگذارند و با آسیب پذیری در برابر تهدیدهای بیرونی روبرو شوند. کودکان در مرحله جدایی تفرد، دنیای بیرونی را خطرناک‌تر از آنچه در دو مرحله اول بود، احساس می‌کنند. ماهلر مرحله جدایی-تفرد را به چهار زیر مرحله هم‌پوش تقسیم کرد.

مرحله اول تمایز است که تقریباً از پنج ماهگی تا هفت یا ده ماهگی ادامه دارد و با جداشدن جسمانی از مادر، همزیستی مادر-کودک مشخص می‌شود. زیر مرحله تمایز شبیه از تخم درآمدن جوجه است. کودکانی که از لحاظ روانی سالم هستند، نسبت به غریبه‌ها کنجکاو می‌شوند و آنها را وارسی می‌کنند. کودکان ناسالم از غریبه‌ها می‌ترسند و خود را از آنها پس می‌کشند.

وقتی کودک با سینه خیز و راه رفتن از مادر دور می‌شود، زیر مرحله تمرین جدایی-تفرد شروع می‌شود. دوره‌ای که تقریباً از ۷ ماهگی تا ۱۵ یا ۱۶ ماهگی ادامه دارد. کودکان به راحتی بدن خود را از بدن مادرشان تشخیص می‌دهند. ارتباط خاصی با مادرشان برقرار می‌کنند و پرورش استقلال را آغاز می‌کنند. با این حال دوست ندارند نظارت مادرشان را از دست بدهند. آنها با نگاه خود او را دنبال می‌کنند و وقتی او دور می‌شود، ناراحتی نشان می‌دهند. بعداً آنها راه رفتن و جذب کردن دنیای بیرون را آغاز می‌کنند.

کودکان در ۱۶ تا ۱۵ ماهگی، تجدید رابطه با مادر خود را تجربه می‌کنند، یعنی دوست دارند خود و مادرشان را به صورت جسمانی و روانی، به کنار یکدیگر برگردانند. کودکان در این سن دوست دارند هر فراگیری جدید و هر تجربه تازه‌ای را با مادر خود در میان بگذارند. اکنون آنها می‌توانند به راحتی راه بروند، اما شگفتا که در مرحله تجدید رابطه، بیشتر از دوره قبل اضطراب جدایی نشان می‌دهند. افزایش مهارت‌های شناختی، آنها را از جدایی شان آگاه تر می‌‌کند و باعث می‌شود ترفندهای مختلفی را برای بازیافتن وحدت دو نفره که زمانی با مادرشان داشتند، امتحان کنند. چون تلاش‌ها هرگز به طور کامل موفقیت‌آمیز نیستند و کودکان به طور چشمگیری با مادر خود دعوا می‌کنند، وضعیتی که بحران تجدید رابطه نامیده می‌شود.

آخرین زیر مرحله جدایی-تفرد، پایداری شیء لیبیدوئی است که تقریباً در سال سوم زندگی روی می‌دهد. کودکان باید بازنمایی درونی پایداری را از مادرشان پرورش دهند تا اینکه بتوانند جدایی جسمانی از او را تحمل کنند. اگر این پایداری شیء لیبیدویی پرورش نیابد، کودکان وابستگی به حضور جسمانی مادر خود را به خاطر امنیت خودشان، ادامه می‌دهند. کودکان باید تفرد خود را نیز تحکیم بخشند، یعنی باید یادبگیرند بدون مادرشان عمل کنند و روابط شیء دیگری را پرورش دهند.

نقطه قوت نظریه ماهلر، توصیف دقیق تولد روان‌شناختی بر پایه مشاهدات تجربی است که او و همکارانش در مورد تعامل‌های کودک-مادر انجام دادند. عقاید او را می‌توان به‌راحتی به بزرگسالان تعمیم داد. هرگونه خطا که در ۳ سال اول صورت گیرد (زمان تولد روان‌شناختی) می‌تواند به واپس‌روی‌های بعدی به مرحله‌ای که شخص هنوز جدایی از مادر و بنابراین، احساس هویت شخصی را کسب نکرده بود، منجر شود.

دیدگاه هینز کوهات

هینز کوهات در سال ۱۹۷۱ با انتشار کتاب تحلیل خود، که مفهوم خود (Self) را جایگزین “من” Ego کرد، شماری از روان‌کاوان را رنجاند. کوهات بیش از هر نظریه‌پرداز دیگر روابط شیء، بر فرایندی تاکید کرد که خود به وسیله آن از تصور مبهم و نامتمایز به احساس هویت فردی روشن و دقیق، تحول می‌یابد. او نیز بر رابطه اولیه مادر-فرزند به عنوان عنصر مهمی در شناختن رشد بعدی تاکید کرد. کوهات معتقد بود که ارتباط انسان، نه سائق‌های غریزی فطری، اساس شخصیت انسان است.

به عقیده کوهات، کودکان نه تنها برای ارضای نیازهای جسمانی، بلکه همچنین برای برآورده ساختن نیازهای روانی، به مراقبت کنندگان بزرگسال احتیاج دارند. بزرگسالان یا اشیای خود هنگام رسیدگی به نیازهای جسمانی و روانی، طوری با کودکان رفتار می‌کنند که گویی آنها خودپنداره دارند. کودک از طریق فراید تعامل توام با همدلی، پاسخ‌های شیء خود را به صورت غرور، گناه، شرم یا رشک، درون فکنی می‌کند.

کوهات خود را به صورت کانون دنیای روان شناختی فرد تعریف کرد. خود به تجربیات فرد یکپارچگی و ثبات می‌بخشد، با گذشت زمان نسبتاً پایدار می‌ماند و مرکز شهود و گیرنده برداشت‌هاست. خود کانون روابط میان فردی کودک نیز هست و چگونگی برقراری ارتباط با والدین و اشیای دیگر خود را شکل می‌دهد. کوهات معتقد بود که کودکان به طور طبیعی خودشیفته هستند. آنها خودمحور بوده، صرفاً به فکر رفاه خودشان هستند و دوست دارند برای کاری که انجام می‌دهند تحسین شوند. خود اولیه بر اساس دو نیاز خودشیفته: ۱) نشان دادن خودِ عالی و ۲) نیاز به کسب تصویری آرمانی از یک یا هر دو والد، شکل می‌گیرد.

خودِ عالی نمایشگرانه زمانی ایجاد می‌شود که کودک با شیء خود «بازتابنده» که تایید رفتارش را منعکس می‌کند، ارتباط برقرار کند. بنابراین کودک از پیام‌هایی چون «اگر دیگران مرا عالی بدانند، پس من عالی هستم» خودانگاره مقدماتی خود را تشکیل می‌دهند. تصویر آرمانی والد بر خلاف خودِ عالی است، زیرا حکایت دارد که فرد دیگری عالی است. با این حال این نیز نیاز به خودشیفتگی را ارضا می‌کند، زیرا کودک نگرش «تو عالی هستی، اما من جزئی از تو هستم» را اختیار می‌کند.

هر دو خود انگاره خودشیفته برای رشد شخصیت سالم ضروری هستند، اما اگر آنها بدون تغییر بمانند، به شخصیت بزرگسال خودشیفته بیمارگون منجر می‌شوند. این دو خودانگاره نباید به طور کامل ناپدید شوند، بزرگسال سالم همچنان نگرش‌های مثبتی نسبت به خود دارد و بازهم ویژگی‌های خوب را در والدین یا جایگزین‌های والدین می‌بیند. با این‌حال، بزرگسال خودشیفته این نیازهای بچه‌گانه را متعالی نمی‌سازد و به خود‌محور بودن ادامه می‌دهد و دیگران را به صورت تماشاچی‌های تحسین کننده می‌بیند. فروید معتقد بود که چنین شخص خودشیفته‌ای مورد مناسبی برای روان‌کاوی نیست، اما کوهات باور داشت که روان‌درمانی می‌تواند در مورد این بیماران موثر باشد.

نظریه دلبستگی جان بالبی

جان بالبی با توجه به آگاهی خود در زمینه کردارشناسی و نظریه تکامل، دریافت که نظریه روابط شیء را می‌توان با دیدگاه تکاملی ادغام کرد. بالبی قاطعانه معتقد بود دلبستگی‌هایی که در کودکی شکل می‌گیرند؛ تاثیر مهمی بر بزرگسالی دارند. نظریه دلبستگی از مشاهدات بالبی در این‌باره سرچشمه گرفت که بچه‌ها وقتی از مراقبت کننده اصلی خود جدا می‌شوند، یک رشته واکنش‌های واضح نشان می‌دهند. بالبی سه مرحله این اضطراب جدایی را مورد مشاهده قرار داد. کودکان ابتدا که مراقبت کننده آنها دور از دید قرار دارد، گریه می‌کنند، در برابر آرام شدن توسط دیگران مقاومت به خرج می‌دهند و مراقبت‌کننده خود را جستجو می کنند. این مرحله اعتراض است.

وقتی جدایی ادامه می‌یابد، کودکان ساکت، غمگین، نافعال، بی‌قرار و بی‌تفاوت می‌شوند. این مرحله ناامیدی نامیده می‌شود. آخرین مرحله (تنها مرحله که منحصر به انسان است) جداسازی یا گسلش نام دارد. کودکان در این مرحله، از لحاظ عاطفی از دیگران از جمله مراقبت کننده خود، جدا می‌شوند. اگر مراقبت‌کننده آنها برگردد، به او توجه نمی‌کنند و از او اجتناب می‌ورزند. کودکانی که جدا‌شده می‌شوند؛ با دیگران با هیجان کم تعامل می‌کنند، اما معاشرتی به نظر می‌رسند. با این‌حال روابط میان‌فردی آنها سطحی و فاقد صمیمیت است.

نظریه بالبی بر دو فرض اساسی استوار است: اول اینکه مراقبت‌کننده پذیرا و قابل دسترس (معمولاً مادر) باید پایگاه امنی برای کودک باشد و دوم این است که رابطه پیوند دهنده (یا فقدان آن) درونی می‌شود و به عنوان یک مدل روانی عمل می‌کند که روابط دوستی و روابط عاشقانه بر آن بنا می‌شوند. سبک دلبستگی، رابطه بین دو نفر است نه صفتی که مادر به کودک اعطا کرده باشد. کودک و مراقبت‌کننده باید پذیرای یکدیگر باشند و هریک باید بر رفتار دیگری تاثیر بگذارد.

ماری اینسورث و موقعیت ناآشنا

اینسورث تحت تاثیر نظریه بالبی و همکارانش، برای ارزیابی نوعی از سبک دلبستگی که بین مراقبت‌کننده و کودک وجود دارد و به موقعیت ناآشنا معروف است، روشی را ابداع کرد. مادر و کودک ابتدا در یک اتاق بازی تنها هستند. بعدا غریبه‌ای وارد این اتاق می‌شود و پس از چند دقیقه، تعامل کوتاهی را با کودک آغاز می‌کند. سپس مادر، دوبار و هر بار به مدت ۲ دقیقه از اتاق بیرون می‌رود. در دوره اول، کودک با فرد غریبه تنها می‌ماند و در دوره دوم، کودک کاملاً تنها گذاشته می‌شود. رفتار مهم این است که وقتی مادر بر می‌گردد، کودک چگونه واکنش نشان می‌دهد، این رفتار مبنای ارزیابی سبک دلبستگی است.

در حالت دلبستگی ایمن، وقتی مادر برمی‌گردد؛ کودکان خوشحال هستند و ارتباط برقرار می‌کنند. در حالت سبک دلبستگی مضطرب-مقاوم کودکان مردد هستند. وقتی مادر اتاق را ترک می‌کند، بسیار ناراحت می‌شوند و هنگامی که مادر برمی‌گردد، به دنبال ارتباط با او هستند، ولی تلاش‌هایی را که برای آرام کردن آنها صورت می‌گیرند، رد می‌کنند و پیام‌های متضادی می‌دهند. سومین نوع دلبستگی، مضطرب-دوری‌جو است. کودکان دارای این سبک، وقتی مادرشان آنها را ترک می‌کند، آرام می‌مانند، آنها فرد غریبه را می‌پذیرند و زمانی که مادرشان برمی‌گردد، توجهی به او نمی‌کنند و از او دوری می‌جویند. در هر دو نوع دلبستگی ناایمن، کودکان از توانایی بازی و کاوش‌کردن بی‌بهره‌اند.

روان‌درمانی

آنا فروید با عقیده روان‌کاوی کودک مخالف بود و باور داشت کودکانی که هنوز به والدین خود وابسته هستند، نمی‌توانند با درمانگر رابطه انتقال برقرار کنند، زیرا آنها خیال‌ها یا تصورات ناهشیار ندارند. در مقابل، کلاین باور داشت که کودکان آشفته به منظور درمان و سالم به منظور پیشگری باید روان‌کاوی شوند. کلاین همچنین اصرار داشت که انتقال منفی گام مهمی در درمان موفقیت‌آمیز است، نظری که آنا فروید و چند تن از روان‌کاوان دیگر با آن موافق نبودند. کلاین برای پرورش انتقال منفی و خیال‌های پرخاشگرانه، بازی‌درمانی را جایگزین تحلیل رویا و تداعی آزاد فروید کرد و باور داشت که کودکان امیال هشیار و ناهشیار خود را از طریق بازی ابراز می‌کنند. بیماران خردسال کلاین علاوه بر نشان دادن احساس‌های انتقال منفی از طریق بازی، اغلب به صورت کلامی به او حمله می‌کردند که به او امکان می‌داد انگیزه‌های ناهشیار نهفته در این حملات را تعبیر کند.

هدف از درمان به شیوه کلاین، کاهش دادن اضطراب‌های افسردگی و ترس‌های آزاردهنده و کم کردن خشونت اشیای درونی شده است. کلاین برای رسیدن به این هدف، بیماران را ترغیب می‌کرد هیجانات و خیال‌های قدیمی را از نو تجربه کنند. او همچنین به بیماران امکان می‌داد تا انتقال‌های مثبت و منفی خود را نشان دهند.

انتقاد از نظریه روابط شیء

ما نظریه دلبستگی را از لحاظ توانایی آن در تولید پژوهش، پایین ارزیابی می‌کنیم، اما این نظریه را از لحاظ ملاک نظریه مفید، متوسط تا بالا ارزیابی می‌کنیم. چون نظریه روابط شیء پیامد نظریه روان‌کاوی سنتی است، از همان مشکل ابطال‌پذیری که نظریه فروید با آن روبروست، لطمه می‌بیند. شاید مفیدترین ویژگی نظریه روابط شیء؛ توانایی آن در سازمان‌دادن اطلاعات در مورد رفتار نوباوگان باشد. با این حال، نظریه روابط شیء غیر از سال‌های اولیه کودکی، از لحاظ سازمان دهنده دانش سودمند نیست.

از نظر ملاک همسانی درونی، این نظریه بالا ارزیابی می‌شوند. علاوه بر این، ما از لحاظ ملاک ایجاز، نظریه روابط شیء را پایین ارزیابی می‌کنیم. کلین به ویژه از اصطلاحات و مفاهیمی برای توضیح دادن نظریه‌اش استفاده کرده است که بی‌جهت پیچیده هستند.

منبع: پیمان دوستی