سایه ذهن انسان
سایه در روانشناسی
Shadow psychology
سایه ذهن انسان
تعریف سایه در روانشناسی
• در روانشناسی یونگی، Jungian psychology سایه shadow و یا ” بُعدِ سایه ” به دو مطلب اشاره دارد:
1. سایه یک بُعد و جنبه از ناخودآگاه unconscious aspect از شخصیت personality انسان است. بُعدی که بخش خودآگاه «من» ego قادر به شناسایی آن خود نیست. این سایهِ انسان اغلب حامل نکات منفی و بد است، زیرا انسان همواره تمایل به رد و یا چشم پوشی از جنبه های نامطلوب شخصیت خود دارد، به همین علت در بخش ناخودآگاه قرار دارد.
2. سایه همهِ ضمیر ناخودآگاه انسان است ، یعنی، همه چیزهایی که در بخش خودآگاه کامل یک فرد نیست. بنابراین، سایه میتواند حامل نکات مثبتِ پنهان مانده از خودآگاه انسان هم باشد. به خصوص در افراد مبتلا به عزت نفس پایین low self-esteem ،این نکات فراوانند.
• بر خلاف تعریف سایه فروید Freudian، سایه یونگی Jungian می تواند شامل همه چیز، مثبت یا منفی، خارج از نور خودآگاهی باشد.
• یونگ Carl Jung میگوید: هر کسی یک سایه دارد، هرچقدر این سایه دور تر از زندگی آگاهانه فرد باشد، سایه متراکم تر و تاریک و سیاه تر است.
بخشی از این سایه ممکن است به غرایز بدوی تر و حیوانی انسان مربوط باشد. همان بخشی که در کودکی توسط ذهن خودآگاه سرکوب شده است.
سایه، بخش تاریکِ ناشناختهِ شخصیت انسان است. سایه، بخش غریزی instinctive و غیر منطقی irrational بودن انسان است.
سایه، بخش مستعد ابتلا به فرافکنی و انعکاس روانشناختی psychological projection است، در فرافکنی، انسان حقارت های شخصی و کمبودهای اخلاقی خود را در شخص دیگری منعکس میکند.
• به عقیده یونگ:
اگر این انعکاس ها و فرافکنی ها پنهان باقی بمانند، عامل ایجاد انعکاس ها و فرافکنی ها (کهن الگوی سایه) آزاد شده و دست به هر کاری میزند.
کهن الگوی سایه، متوجه قدرتش میشود، و ویژگی های خودش را رو میکند. این فرافکنی ها پیله و پوسته ای به دور «من» خود میپیچید. این پیله و پوسته به طور مداوم ضخیم شده و حجاب و پرده ای قوی بین «من» ego و جهان واقعی میکشد. این پیله و پرده ضخیم، با جدا کردن فرد از جهان واقعی، توهم زا است.
این پرده توهم زا به طور گسترده ای به فرد آسیب می رساند.
• از یک منظر، سایه یونگ، تقریباً معادل «کلیت» ناخودآگاه فروید است؛
به باور یونگ، سایه، به رغم عملکردش به عنوان یک مخزن تاریکی های انسان، و یا شاید هم به همین دلیل: مسند و نشیمن گاه خلاقیت creativity انسان هم است. یعنی برای برخی، سایه، نیمه تاریک وجود خود انسان است، یعنی سایه شوم و شیطانی و منحوس خودش است.
سایه نشان دهنده روح واقعی زندگی اوست، نه خردمندیِ بی روح و کاذب او.
نمود و ظاهر سایه
سایه در روانشناسی
نمود و ظاهر سایه
Appearance of the shadow
• سایه ممکن است در خلال خواب دیدن dreams و یا رؤیا پردازی ها visions و در اشکال مختلف ظاهر شوند.
• سایه معمولاً به صورت فردی هم جنس خواب بیننده به خواب می آید.
• ظاهر و نمود و نقش سایه، تا حد زیادی بستگی به تجارب فردی زندگی خواب بیننده دارد. چون: سایه، بیشتر در ذهن فرد ایجاد و رشد میکند. نه در ناخودآگاهِ جمعیِ collective unconscious به ارث برده شدهِ فرد.
• با این وجود، برخی از یونگی ها Jungians معتقدند که: سایهِ انسان شامل، مجموعه ای از سایه هایِ شخصی و سایه هایِ اجتماعی است. سایه هایِ اجتماعی ایِ که، توسط نادیده گرفته شدن و سرکوب شدن ارزش هایِ جمعی ، تغذیه میشوند.
• تعامل و اندرکنش رویا با سایه میتواند حالت ذهنی فرد را روشن سازد.
• گفتگوی با سایه در خواب، میتواند نشان دهندهِ نگرانی های مربوط به نیات یا خواسته ها و امیال متضاد فرد باشد.
• همانند سازی و شناسایی فرد در خواب خود با یک شخصیت منفور ممکن است به معنی عدم تفاوت شناختی، بین شخصیت خود و شخصیت منفور باشد؛ تفاوتی که می تواند به معنی رد و طرد تمایل به روشن بخشی به «من» خودآگاه فرد اشاره داشته باشد.
• این دو نمونه تنها اشاره به دو نقش احتمالی از نقش های فراوانی است که سایه ممکن است اتخاذ نماید. لذا نمیتواند به طور کلی عمومی راهنمای تفسیر خواب باشد، بعلاوه، شناساییِ درستِ شخصیتِ طرف در خواب، می تواند دشوار باشد.
تمامی محتویات خواب تار و مبهم می شوند، محتویات خواب در همدیگر ادغام می شوند، به عبارت دیگر، محتویات ناخودآگاه خواب آلودگی دارند و واضح نیستند. به طوری که یک شخصیت در خواب، ابتدا به نظر برسد که سایه انسان باشد، اما ممکن است بیانگر و نمایندگی برخی پیچیدگی های دیگر باشد.
• از سوی دیگر، یونگ Jung اعلام کرد که، ساختار سایه از بیش از یک لایه ساخته شده است.
• لایه فوقانی حاوی جریان های معنی دار و تظاهرات تجارب مستقیم شخص است. direct personal experiences
• تجارب مستقیمی که فرد آنها را به ناخودآگاه خود تبدیل نموده، مثل: تغییر یا انحراف توجه از یک چیز به چیزی دیگر، فراموشی های ساده، امیال سرکوب شده.
• در قسمت های زیرین و پایین تر از این لایه ویژه،کهن الگوهایی archetypes قرار دارند که شکل دهندهِ محتویاتِ روانیِ تمامِ تجاربِ انسانیِ می باشند.
• این لایه های عمیق تر عبارتند از:
o یک سری فعالیت های روانی، که مستقل از ذهن خودآگاه فرد هستند،
o حتی مستقل و غیر وابسته به لایه های بالایی ناخودآگاه دست نخورده فرد می باشند،
o و شاید مستقل از تجارب شخصی ناملموس و نادیده گرفته شده فرد هستند.
• نام این لایه های پایینی سایه، ناخودآگاه جمعی است. collective unconscious
مواجهه با سایه
سایه در روانشناسی
مواجهه با سایه خود
Encounter with the shadow
• نحوه مواجهه و برخورد با سایه، نقش محوری و مهمی در فرآیند تشکیل فردیت Process of individuation دارد.
• یونگ Jung می گوید:
o فرآیند تشکیل فردیت، نمایشگر یک نظم رسمی است.
o فرآیند تشکیل فردیت، دارای علائم و نقاط عطف و مراحلی مرتبط با تشخص های مختلف کهن الگویی است.
o مرحله اول منجر به تجربه ایجاد سایه shadow میگردد. البته به شرطی که تفکیک و تجزیه و انحلال پرسونای شخصیت فرد، persona چه در روند درمان و چه در روند رشد فرد، از منطق یونگی پیروی کند. در این روند و مسیر است که راه برای ایجاد سایه باز می شود،
• ایجاد سایه، زمانی اتفاق می افتد که در زیر رویه ظاهری، فردی در رنج است، رنجی که ناشی از یک خستگی مرگبار در زندگیش است.
زندگی ای که همه چیز آن بی معنی و خالی به نظر می رسد، همانند حالتی که در اولین برخوردش با «خود» خودش، با سایه ای تاریک مواجه شود.
سایه تاریکی که از قدیم، «خود» را فرا گرفته بوده. آن وقت است که «سایه» اش با «انحلال» پرسونای شخصیتش به حرکت می افتد،
آن وقت است که فرآیند ایجاد «سایه» اش شروع می شود.
• سایه، هر چیزی که فرد حاضر به اذعان و پذیرشش نیست، را در بر دارد، عینِ آشغال جمع کنی که پشتِ سرش راه افتاده، هر چه او دور می اندازد را جمع میکند، همه را در کوله ای نگاه میدارد، و سپس آن ها را شخصی سازی میکند! تا بیشترِ راه ها بسته شود، و سپس فقط یک راه برای فرد باقی می گذارد، راهی تنگ، با یک دربِ باریک، و عبوری دردناک از تنگه ای منقبض، همچون به درونِ چاهی عمیق و تنگ و تاریک رفتن، هیچ کس در چنین گذری در امان نیست!.
• اما اگر، و وقتی که فرد حاضر شد سایه اش را ببیند، برای دیدنش تلاش کند، سایه اش را ببیند، به درونِ کولهِ سایه اش نگاهی بیاندازد، تازه متوجهِ کیفیت و انگیزه هایِ انکارهایش میشود، تازه از آن چیزهایی که دور میریخت آگاه میشود، و البته اغلب با شرمندگی، چیزهایی که از خود انکار کرده بود را می بیند، چیزهایی که تا کنون در خود نمی دید، اما به سادگی می توانست در دیگران ببیند.
o دیدن چنین چیزهایی مثل:
o خودپرستی هایش، egotism
o تنبلی های ذهنیش، mental laziness
o شلختگی هایش، sloppiness
o توهمات و رویاهای غیر واقعیش، unreal fantasies
o بد جنسی ها و توطئه هایش؛ schemes and plots
o بی دقتی ها و بزدلی هایش؛ carelessness and cowardice
o عشق مفرطش به پول و اموالش، inordinate love of money and possessions
• که البته کاریست دردناک و زمان بر، کار خود آموزشی و خود پرورشی. یعنی: انحلال پرسونای شخصیت و راه اندازی فرایند فردیت،
• فردیت چیزهای دیگری نیز به ارمغان می آورد:
o جلوگیری از خطر سقوط در سایه،
o قربانیِ سایه خود شدن،
o حذفِ کولهِ سیاهِ سایه ای که همه حمل میکنند،
o حذفِ جنبه هایِ تحتانیِ شخصیتش،
o حذفِ ابعادِ پنهانِ شخصیتش،
o و بالاخره، جلوگیری از ادغامِ شخصیتش با سایه اش.
ادغام با سایه
سایه در روانشناسی
ادغام با سایه
Merger with the shadow
• به نظر یونگ Jung ، اَعمال یک فرد گاهی اوقات تحت الشعاع سایه اش قرار می گیرد؛ هنگامی که ذهن خودآگاهش شوکه شده باشد، shocked. هنگامی که سردرگم باشد ، .confused . فلج ذهنی ناشی از دو دلی یا بن بست باشد ، .paralyzed by indecision
• فردی که توسط سایه اش اداره می شود: همواره جلوی نور خود می ایستد، در تله خود می افتد، در پایین تر از سطح خودش زندگی میکند، نه آنچه لایقش است.
• از این رو، با توجه به « داستان دکتر جکیل Jekyll و آقای هاید »: باید جکیل شخصیتی آگاه باشد، که سایه اش را اداره و آنرا در خودش ادغام می کند، نه بالعکس. که در این صورت خودِ آگاهانه فرد، برده و فرمانبر سایه خودمختارش می شود. اینجاست که فردیت Individuation به کمک می آید، فردیت ناگریز است که سایه را اداره کند.
• در ادامهِ این روند: امیالِ جسمی libido ، جهان بالا و روشنِ فرد را به اعماقِ تاریکِ خود فرو می کشد، فرد را در سایهِ ناخودآگاهش غرق می کند، سپس آنچه به پیش رو می آید و جلوه میکند، یا در واقع، در خط مقدمِ افکار و رفتار فرد قرار می گیرد، همان چیزی است که قبلاً در زیر نقابِ سازگاری هایِ معمولیش، پنهان شده بود! همان سایه اش،
با این نتیجه که: «من» ego و «سایه» دیگر مجزا نیستند، با هم متحد شده اند، وحدتی شوم و مسلماً مخاطره آمیز .
• تاثیر چنین مواجهه ای با سایه، ابتدا یک تعادلِ ساکن و بی حرکتی تولید میکند، بن بست و توقفی که: باعث عدم تصمیم گیری اخلاقی فرد می شود، باعث خود محکومیتی بی ثمر در فرد می شود، سودازَدگی و مالیخولیا می آورد ، Melancholia
هرج و مرج و آشوبِ ذهنی می آورد، chaos – تاریکی، تیرگی، دل مردگی و ظلمانیت می آورد، Tenebrositas
• در نتیجه، (همانطور که یونگ از تجربهِ شخصی خود می دانست): در این زمانِ نزول و سقوط، فرد به شجاعت و قدرتِ واقعی نیاز دارد، چه مدت؟
یک سال؟، سه سال؟، هفت سال؟، بیشتر؟ یا کمتر؟، تازه، تضمین و اطمینانی هم در کار نیست.
• با این همه، یونگ بر نظر خود باقی ماند: در حالیکه هیچ کس نباید خطرِ نزول و سقوط را انکار کند، هر سقوطی میتواند صعودی هم در پی داشته باشد، Enantiodromia.
• جذب و انحلال سایه، به جای وادادن و تسلیم به سایه، یک امکان و احتمال واقعی است.
انحلال سایه
سایه در روانشناسی
جذب و انحلال و ادغام سایه
Assimilation of the shadow
• بحث تقابل Enantiodromia ، که در پایان ضفحهِ قبلی مطرح شد، چشم انداز و جنبه فکریِ متفاوتی را به همراه آورد.
• جریان درمان، همچون شروعِ یک سفرِ همیشگیِ مارپیچیِ رو به بالاست.
در این سفرِ همیشگی، هدف مبارزه، حفظ «آگاهی و هشیاری » awareness نسبت به سایه است.
در این سفرِ همیشگی، هدف مبارزه، اهتراز از «همانندسازی و هویت سازی » identification با سایه است.
• پرهیز و منع از همانندسازی با سایه، و عدمِ سقوط در سیاه چالهِ سایه، نیازمندِ تلاشِ قابل توجهِ معنوی است؛ اما این تلاشِ قابل توجه باید همیشگی باشد، زیرا:
– ذهنِ خودآگاه، هر لحظه ممکن است در دامِ دریایِ ذهنِ ناخودآگاه فرو رود،
– ذهنِ ناخودآگاهی که خود را همچون یک ناجیِ غریق و درک کنندهِ نیازها نشان میدهد.
• حفظِ «هشیاری » نسبت به سایه، و پرهیز از «همانندسازی» با سایه:
– ترکیبِ ناخودآگاه را هم شامل میشود،
– سایه در ترکیبِ شخصیتِ فرد حل میشود،
– سپس خودآگاهی قوی تر از همیشه تشکیل میگردد،
– خودآگاهی آگاه تر و گسترده تر از قبل.
• جذب و انحلال و ادغام سایه: به انسان قدرتِ وجود می بخشد، و در نتیجه: زمینهِ مناسبی برای فردیتِ بیشتر و قوی تر، فراهم می کند.
• حفظِ هشیاری نسبت به سایه، و انحلال و ادغام سایه، و به عبارتی، درک و فهم ناخودآگاه شخصی: نشانه اولین مرحله از فرآیند تحلیل است، و بدون آن:
شناخت آنیما و آنیموس غیر ممکن است. anima and animus
• برعکس، به میزان و درجه ای که سایه شناخته شود و حل شود، مشکل آنیمای لازم در یک رابطه، مثل ستارگان آسمانی جمع میشود، constellated و مرکزی برای تلاش های فردیت شخص می شود.
• با این اوصاف، یونگی ها Jungians هشدار می دهند که: اذعانِ به وجودِ سایه، و حفظِ هشیاری و شناختِ سایه، باید یک فرایندِ مداوم در طولِ زندگیِ فرد باشد. حتی پس از تمرکز بر فردیت و تشکیلِ فردیت، حتی پس از تمرکز و کسب انیما و انیموس.
• مراحل و قدم های بعد از ادغام و انحلالِ سایه، ادامه می یابد، روندِ تلخِ خانه تکانیِ درونیِ فرد، شستنِ ناپاکی ها و کثیفی ها، همه، در خلوتِ خصوصیِ خودِ فرد، و پذیرش وجودِ سایهِ خود ………
سایه چیست؟
«سایه»
(نیمه تاریک وجود)
دیدگاه یونگ به نقلِ
دبی فورد (1955 –2013) Debbie Ford
سایه چیست؟
o سایه شامل همه آن ویژگی هایی ست که ما سعی درمخفی کردن آنها داریم.
o همه آن جنبه های تاریکی که باور داریم از نظر خویشان و دوستان قابل قبول نیستند.
o همه آن جنبه های تاریکی که باور داریم، از همه مهم، تر نزد خود ما قابل قبول نیستند.
• این سایه (نیمه تاریک وجود) در اعماق آگاهی مان دفن شده اند و در معرض دید ما و سایرین نیست.
• همواره پیام هایی از این سایه دریافت می کنیم شامل:
o من عیب و ایرادی دارم…
o من خوب نیستم…
o من دوست داشتنی نیستم…
o من بی ارزش هستم و …
• بسیاری از ما این پیام ها را باور میکنیم و اعتقاد داریم با نگاه به وجود خود با موجودی وحشتناک روبرو خواهیم شد.
از ترس دیدن این موجود وحشتناک از نگاه دقیق به خود طفره میریم.
به جای سرکوب کردن سایه هایمان باید بپذیریم که این جنبه ها در ما وجود دارند و به ما تعلق دارند.
• لازاریس Lazaris در کتاب Working with Your Shadow: An Imperative on the Spiritual Path میگوید:
o راه حل در سایه نهفته است، سایه راز تغییر و دگرگونی را در بر دارد. تحولی که میتواند در سطح سلولی اثر گذارد و DNA را تغییر دهد.
• سایه شخصیت اصلی ما را در بر می گیرد.
o سایه ارزشمندترین موهبت های ما را داراست.
o در روبرو شدن با این ویژگی هاست که آزاد میشویم
o در روبرو شدن با این ویژگی ها وجود یکپارچه و شکوهمند خود را اعم از نیک و بد ، تاریک و روشن را تجربه میکنیم.
o با پذیرفتن تمامی شخصیت خود این امکان را پیدا می کنیم که اعمال مان را آزادانه در این جهان انتخاب کنیم.
• این سایه های ما هستند که ما را آموزش میدهند و راهنمایی می کنند. آنها کل وجودمان را به ما عطا می کنند. باید این ویژگی ها را کشف و آشکار کنیم.
o زمانی که با سایه خود آشتی کنیم زندگیمان همچون کرم ابریشمی که به پروانه تبدیل شده زیبا و دگرگون می شود دیگر احتیاجی نیست وانمود کنیم کس دیگری هستیم و یا ثابت کنیم دارای وجود شایسته ای هستیم.
• دونالد والش ( Neale Donald Walsch (born 1943 در کتاب « گفتگو با خدا» Conversations with God از زبان خدا می گوید:
o احساس عشق کاملا به رنگ سفید شبیه است. بسیاری گمان می کنند که سفید به معنای بی رنگی ست در حالی که سفید تمامی رنگ ها را در بر دارد. سفید از ترکیب همه رنگ ها ایجاد می شود به همین ترتیب عشق نیز از فقدان احساساتی از قبیل تنفر ، خشم، شهوت، حسادت، و پنهان کاری نیست، بلکه حاصل جمع تمامی احساس هاست. حاصل جمع هر آنچه که هست .
• یونگ Carl Jung می گوید : من ترجیح می دهم کامل باشم تا خوب !!!
• تا کنون چند نفر از ما خود را زیر پا گذاشته ایم تا خوب و دوست داشتنی و پذیرفتنی باشیم؟
بیشتر ما بر این باور بزرگ شده ایم که افراد، بعضی از ویژگی های بد، و بعضی ویژگی های خوب دارند
برای آنکه قبولمان داشته باشند باید خود را از شر صفات بد رها سازیم یا دست کم آنها را پنهان سازیم.
• استانیسلاو گروف Stanislav Grof پژوهشگر آگاهی در کتاب “ذهن هولوتراپیک؛ راهی به سوی جهان هولوگرافیک” می گوید :
در صورتی که این دیدگاه درست باشد یکایک ما این توانایی را خواهیم داشت که بی درنگ به تک تک وجوه هستی دست یابیم، آنها را تجربه کنیم و از مرز توانایی های حواس بسیار فراتر رویم.»
• همه ما نقش کل هستی را در خود داریم . همان گونه که دیپاک چوپرا هندی Deepak Chopra بیان می کند: «ما در جهان نیستیم بلکه جهان در درون ماست.»
هر یک از ما همه ویژگی های انسانی را داریم. چیزی وجود ندارد که ما ببینیم و درک کنیم و خود، آن نباشیم. هدف نهایی سفر ما همین است که به این یکپارچگی بازگردیم.
• یونگ Carl Jung نخستین بار واژه سایه را برای اشاره به آن بخش هایی از شخصیت به کار برد که: به دلیل ترس ، جهل ، خجلت یا نبود عشق طرد شده اند.
درک اصلی او از سایه ساده بود: سایه آن کسی است که شما نمی خواهید باشید.
او معتقد بود یکپارچه شدن با سایه تاثیری والا و بنیادی دارد. ما را در بازشناسی منشای عمیق تر زندگی معنوی خود توانا می کند.
از نظر یونگ برای این یکپارچگی ما مجبور هستیم با بدی ها دست و پنجه نرم کنیم، با سایه روبرو شویم و با اهریمن در هم آمیزیم ؛ هیچ راه دیگری وجود ندارد.
به دنبال سایه
«سایه» (نیمه تاریک وجود)
به دنبال سایه
دبی فورد (1955 –2013) Debbie Ford
به دنبال سایه: • سایه چهره های گوناگونی دارد:
o ترسو، o زیاده خواه، o خشمگین، o کینه توز، o پلید، o خودخواه، o فریبکار، o تنبل، o سلطه جو، o متخاصم، o زشت، o نالایق، o بی ارزش،o ناتوان، o عیب جو، o موشکاف و … این فهرست را پایانی نیست.
نیمهِ تاریکِ وجودِ ما، مخزنی برای همه جنبه های ناپذیرفتنی خودمان است. همه آنچه که باعث شرمندگی ماست . همه آنچه که وانمود می کنیم نیستیم؛ چهره هایی که نمی خواهیم به دیگران و خودمان نشان دهیم.
رابرت بلای ( Robert Bly (born 1926 شاعر و نویسنده میگوید، سایه به یک کوله پشتی نامرئی شباهت دارد، هر یک از ما این کوله پشتی را بر دوش خود حمل می کنیم. در سال های رشد، آن ویژگی هایی را که مورد پذیرش خویشان و دوستانمان نیستند را در این کوله پشتی می ریزیم. ما در چند دههِ نخستِ زندگیِ خود به انباشتن این کوله پشتی مشغول هستیم. ماندهِ عمر خود را به بیرون کشیدن آنچه انباشته ایم، می گذرانیم. تا شاید باری را که بر دوشمان سنگینی می کند را سبک کنیم.
خواه و ناخواه هر انسانی سایه ای دارد. ما فکر می کنیم که نقاب هایِ ما هستند، و شخصیتِ درونی ما را پنهان می کند. اما هر آنچه در وجودِ خود نمیپذیریم، در غیر منتظره ترین لحظات سر بر می آورد و خود را نشان می دهد.
به دنبال سایه: هدف از کار کردن بر سایه، یکپارچه شدن و پایان دادن به رنج و درد است. پایان دادن به پنهان شدن از خود و دیگران.
جامعه ما این توهم را گسترش می دهد که همهِ خوبی هایِ زندگی فقط از آن افرادی است که هیچ گونه کم و کاستی نداشته باشند.
اما کم کم همه ما متوجه می شویم که تلاش برای بی نقص بودن بهایِ گزافی دارد. منجر به تحلیل رفتن نیروی جسمانی ، ذهنی، احساسی و معنوی ما میشود.
بسیاری از افراد خوبی هستند که از ناراحتی های گوناگون در رنجند: اعتیاد، افسردگی، بی خوابی، روابط نا موفق و… . اینگونه افراد هیچگاه خشمگین نمیشوند. هیچگاه خود را مقدم نمیشمارند، حتی هیچ گاه برای خود دعا نمیکنند. سرطان تمام بدن آنها را فرا گرفته و نمی دانند که علت آن است که: همه رویاها و خشم ها و اندوه ها و آرزوهایِ خود را در اعماقِ بدن و ذهنشان مدفون کرده اند.
ما همه ویژگیهای متضاد با یکدیگر را در درونِ خود داریم. ما دارای همه احساسات و وسوسه هایِ انسانی هستیم.
هر احساس و خصوصیتی که داریم ما را به سوی روشنایی و یگانگی رهنمون می سازد. سایه ما ناکامی هایمان را به ما نشان می دهد. اما فقط ویژگی های منفی، تاریک و نفی شده نیستند که به اعماق سایه راه پیدا می کنند، بلکه سایه روشن نیز وجود دارد.
ما توان ، قابلیت و اصالت خود را در سایه روشن وجودمان دفن کرده ایم. بخش هایِ تاریکِ ما فقط هنگامی تاریک هستند که سرکوب و پنهان شده باشند.
اما زمانی که نورِ آگاهی را به آنها بتابانیم ، و موهبت های مقدس شان را بیابیم، آنوقت دگرگون می شویم ، آزاد میشویم!
به دنبال سایه: ما همگی آرزو داریم کمال خود را شکوفا کنیم، اما فراموش کرده ایم که هر بذری برای رشد و نمو نیاز به خاک حاصلخیز دارد. آن خاک حاصلخیز و مکان مناسب ، درون ما و در سایه ما قرار دارد. باید این مکان را بپذیریم ، دوست بداریم و به آن توجه کنیم، تا گل های وجودمان شکوفا شوند.
نقاب یا پوسته
شناخت نیمه تایک
دبی فورد Debbie Ford
نقاب یا پوستهِ بیرونی
• نقاب یاپوسته ی ما از ” من ایده ال” درست شده. یعنی چیزی که دلمان می خواهد باشیم، آن را به دیگران نشان میدهیم!
نقاب یا پوسته ما اون بخش از وجودمونه که با دنیا روبرو میشه. این نقاب یا پوسته، خصایلی رو که سایه ما رو تشکیل میده، پنهان می کنه!
دردی که از مشاهده کاستی هامون احساس می کنیم، وادارمون می کنه تا اون ها رو پنهان کنیم برای جبران جنبه هایی که در خودمون نفی می کنیم، نقطه مقابل آنها بشیم. به همین دلیل نقاب های شخصیتی برای خودمون به وجود می آریم تا به خودمون و دیگران بقبولانیم که “آن”نیستیم!!
• داستان واقعی بودای طلایی:
سال 1957 در تایلند، معبدی رو به محل دیگری منتقل می کردن . چند تا راهب مسئول جابجایی مجسمه ی بزرگ و سفالی بودا شدن. توی راه یکی از راهب ها متوجه ترکی در مجسمه شد. راهب ها نگران شدن که مجسمه آسیب ببینه ، در نتیجه تصمیم گرفتن شب رو همون جا بمونن تا فکر کنن چه طوری اون رو منتقل کنن که آسیب نبینه.
شب یکی از راهب ها که از نگرانی خوابش نمی برد یه چراغ قوه برداشت به سراغ مجسمه رفت تا مطمئن بشه که ترک دیگه ای توی اون نیست و ترک قبلی بزرگتر نشده.
همین که نور چراغ قوه رو به محل ترک قبلی تابوند، متوجه شد یه چیزی داره اون زیر می درخشه! اون اینقدر کنجکاو شد که نتونست جلوی خودش رو بگیره با یه قلم شروع به تراشیدن بودای سفالی کرد! هر چی ترک بیشتر می شد و لایه ی سفالی بیشتر می ریخت، اون حیرت زده تر می شد و بیشتر سفال رو می کند! می دونین اون چی دیده بود؟!
اون با یه بودا که از طلای ناب بود روبرو شده بود! یک گنج عظیم و باور نکردنی!
• خیلی از مورخین گفتن که در زمان حمله ی لشکریان برمه، یعنی چندین صد سال قبل از این ماجرا، راهب های بودایی تایلند این بودای زرین رو با لایه های گل رس پوشوندند، تا مانع دزدیدن اون بشن. توی اون حمله همه اون راهب ها کشته شدن و این مجسمه، به صورت سفالی باقی موند تا سال 1957 یعنی زمان جابجایی مجسمه که بودای طلایی کشف شد!
توضیح نقاب یا پوسته بیرونی به زبان ساده تر!
ما سایه هامون رو چنان خوب پنهان می کنیم که بیشتر اوقات چهره ای رو که به جهان نشون می دیم، نقطه مقابل وجود درون ماست. بعضی از مردم زِره ای از بیرحمی می پوشن، تا حساس بودنشون رو پنهان کنن! بعضی ها برای این که غمگینی درونشون رو پنهان کنن، نقابی از شوخ طبعی به چهره میزنن!
مردمی که وانمود می کنن عقل کل هستن،در بیشتر مواقع همون هایی هستن که سعی دارن احساس نادانیشون رو مخفی کنن! آدم هایی که در ظاهر متکبرند، معمولاً درونشون احساس نا امنی می کنن!
ما در کار تغییر چهره استادیم! اما واقعیت اینه که ما فقط دیگران رو با چهره بیرونیمون فریب نمیدیم! در واقع خودمون رو قبل از دیگران و بیشتر از بقیه، فریب میدیم! یا بهتره بگم این قدر برای پنهان کردن صفات نیمه تاریکمون تلاش میکنیم که در واقع پوسته بیرونیمون کاملاً به یه چیزی مقابل نیمه تاریکمون تبدیل میشه!
ما در واقع این قدر این کار رو انجام دادیم که دیگه باور نمی کنیم که نیمه تاریک هم داریم باورمون شده که ما همونی هستیم که داریم به دیگران نشون میدیم! یعنی ما بیشتر از همه به خودمون دروغ می گیم!
ما باید به دروغ هایی که به خودمون می گیم پی ببریم. چون اگه کاملاً راضی و شادمان و سالم نیستیم، یا آرزوهامون برآورده نمیشه، به خاطر اینه که دروغهایی که توی پوسته بیرونیمون داریم مانع ما هستند.
مشاهده و بررسی هر رخداد، احساس و تجربه ای که باعث شده ما اون پوسته ی بیرونی رو بسازیم، به ما کمک میکنه صفات سایه رو بشناسیم، به ما کمک میکنه بفهمیم که پوسته ما یک دیوار حفاظتی برای ما بوده. اما وقتی بودای درونمون رو پیدا کنیم، دیگه نیازی به دیوار حفاظتی نداریم.
پوشش بیرونی و نقاب های ما، که ما رو در برابر جهان محافظت میکنه، گنج درون ما رو هم پنهان نگه می داره! ما انسان ها نا آگاهانه طلای درونمون رو با لایه های سفالی پوشوندیم. تنها کاری که باید برای نمایان کردن طلای وجودمون انجام بدیم، اینه که شجاعانه لاک خودمون رو لایه لایه بتراشیم!
این تمرین ها تا پایان عمر با ماست. این جوری نیست که ما یه بار نیمه تاریک رو کشف کنیم و بگذاریم کنار! چون هر روز یه ماجرای جدید و حوادث جدید در پیش رو داریم. مدام نقاب و پوسته های جدید برای خودمون می سازیم، پس باید همیشه دقت کنیم چه چیزی رو داریم در نیمه تاریکمون پنهان می کنیم.
آدمهای زیادی سالهای سال روی شناخت خودشون کار کردن. اما گاهی میپرسن چرا تمرین های نیمه تاریک رو باید همیشه انجام داد، تا کی باید این کار رو ادامه بدن؟ این آدم ها خودشون رو به شکل اون بودای طلایی باشکوه نمی بینن که با لایه ای از سفال پوشونده شدن! اون ها از پوسته خودشون بیزارند.
اون ها در نیافتند که این لایه های سفالی تا چه اندازه اون ها رو محافظت کرده! ما به دلایل گوناگون به این پوسته ها نیاز داشتیم و این دلایل برای هر کدوم ما متفاوته.
ما از پوسته بیرونیمون جهت محافظت از خودمون استفاده کردیم. یعنی نقابهای ما مثل همون لایه های سفالین روی بودای طلایی می مونن که از درون ما محافظت کردن. هرچند که هدف نهایی ما ریختن این پوسته هاست، اما اول باید این نقاب ها رو بشناسیم
با نیمه تاریک خودمون که انکارش کردیم ، آشتی کنیم. اما در انجام این کار دلیلی برای نفرت از خودمون وجود نداره. دلیلی وجود نداره که با پیدا کردن صفات نیمه تاریکمون از خودمون بیزار بشیم، یا نا امید بشیم یا تمرینات نیمه ی تاریک رو ول کنیم.
به نظرتون بعد از اون که راهب، پوشش بودای زرین روفرو ریخت، بودا با خشم بهش گفت: ”من از اون پوسته وحشتناک بیزارم؟! ”
یا این که مجسمه بودا با وجود این که دوست داشت از اون پوسته رها بشه تا وجود زرینش هویدا بشه، اون پوسته رو که سالیان سال مانع دزدیده شدنش شده بود، رو محترم می داشت؟! ما برای رسیدن به بودای زرین درونمون چاره ای جز تراشیدن لایه های سفالیمون یعنی شناخت و کشف صفات نیمه تاریک وجودمون، نداریم. اما در عین حال نباید از خودمون بیزار بشیم چون هر کدوم از اون صفات، زمانی ما رو در مقابل چیزی حفظ کرده، یعنی هر صفت نیمه تاریک برای ما یک موهبت به همراه داشته، که ما اگه اون موهبت رو بشناسیم، راحت می تونیم صفات نیمه تاریکمون رو و در نتیجه خودمون رو بپذیریم.
بیشتر مردم به دنبال پی بردن به اون ویژگیهایی که مدتی طولانی پنهان کردن، دچار اندوه میشن.
اگر به میزان علاقه ای که به خودتون دارین، خودتون رو فریب دادین، بگذارین مدتی هم دچار اندوه بشین! مثل اندوه راهب ها وقتی ترک رو دیدند!
اما نگران نباشین! اگه شجاعانه ادامه بدین، پوسته های بیرونی رو بتراشین، با پیدا کردن بودای طلایی درون، از آرامش واقعی پذیرفتن خودتون لذت می برین! قول میدم!
• بعضی ها می گویند: لیست صفاتی رو که به دیگران نسبت میدن نوشتن ، اما باور نمی کنن که اون ها هم اون صفات رو دارن.
• تمرین: این تمرین رو باید بعد از انجام دادن تمرینات قبلی انجام بدین. یعنی اول یه لیست از صفاتی که به دیگران نسبت می دین، چه مثبت و چه منفی تهیه کنین. حالا در دفتر مراقبه تون این چهارسوال رو بنویسین.
1 آیا هیچ گاه در گذشته این رفتار رو از خودم نشون دادم؟
2 آیا اکنون این رفتار رو نشون می دم؟
3 آیا تحت شرایط دیگری می تونم این رفتار رو از خودم نشون بدم؟
4 آیا ممکن است شخص دیگری بگوید که من چنین رفتاری داشته ام؟
• مثال: اگه من به دیگران صفت دروغگو رو نسبت می دم، اما معتقدم من اصلا” دروغگو نیستم، باید این چهارسوال رو در دفترم بنویسم و بهش پاسخ بدم. پاسخ به سوال سوم خیلی مهمه از این نظر که به ما کمک می کنه دیگران رو راحت تر ببخشیم. اگه تونستین به یاد بیارین که این صفت رو از خودتون بروز دادین، سعی کنین به اولین باری که اون کار رو کردین فکرکنین. به یاد بیارین برخورد دیگران در موردتون چطور بوده؟
این به شما کمک می کنه اون لحظه ای رو که یقین کردین باید اون ویژگی رو در سایه تون مخفی کنین، به یاد بیارین. نگران نباشین. به مرور زمان ضمیر نا خود آگاهتون به کمکتون میآد و چیز های عجیبی از زندگیتون رو به یادتون می آره . فقط به شرط این که با خودتون صادق باشین!
• ادامه تمرین: ببینید تا حالا چند نفر رو به خاطر داشتن اون صفت طرد کردین. یا در ذهنتون محکوم کردین؟ سعی نکنین خودتون رو برتر از اون ها بدونین یا بین رفتار خودتون با اون ها تمایزی قائل بشین! اجازه ندید که منیت شما، رفتارتون رو موجه جلوه بده! به یاد داشته باشین از نظر دیگران یه دروغگو یه دروغگوئه! حتی اگه دلایل شما رو داشته باشه! پس به جواب دادن به سوال ۴ هم خیلی دقت کنین . سعی نکنین خودتون رو توجیه کنین.
البته اگه شجاعت روبرو شدن با نیمه ی تاریکتون رو دارین! که حتما” هم دارین! و الا تا این جا نیامده بودین! خواستن اولین گامه! و اولین گام همیشه سخت ترین گامه! پس همتون اولین گام رو برداشتین!
• روبروی اون لیست از صفاتی که در نیمه ی تاریکتون دارین و به دیگران فرافکنی می کنین، بنویسین که فکر می کنین اولین بار چه زمانی تصمیم گرفتین اون رو در خودتون پنهان کنین؟ بعد بنویسین برای پنهان کردن اون چه کارهایی کردین؟ فکر کنین ببینین که اون صفت چه موهبتی رو برای شما به همراه داشته؟ بعد از ” پرده برداری از صفات نیمه ی تاریک ” و ” فهمیدن موهبت هر صفت” نوبت میرسه به ” تملک اون ویژگی”.
تمریناتی برای تملک یک ویژگی:
1 _ از بین بردن بار احساسیمان به آن ویژگی:
• تملک یک ویژگی یعنی ابتدا بار احساسی ای رو که به اون کلمه داریم از دست بدیم. ادا کردن یک واژه با صدای بلند و به دفعات باعث می شه که مقاومت ما در برابر اون از بین بره. اگه کسی ما رو به اون ویژگی بخونه ، ناراحت نشیم و در نتیجه بتونیم اون ویژگی رو بپذیریم. مثلا” اگه یکی از واژه های ناراحت کننده برای من ” ناموفق ” باشه؛ باید بارها با صدای بلند تکرار کنم: ” من ناموفق هستم.” بهتره این تمرین دو نفره انجام بشه. یعنی از یک دوست بخوایم که روبروی ما بنشینه به چشمهامون نگاه کنه و بعد از ما تکرار کنه: تو نا موفق هستی! و بار ها و بارها این تمرین تکرار بشه تا احساس کنیم بار احساسیمون به اون کلمه کم شده.
• برای ما پذیرش این مفهوم دشواره چون به ما یاد دادند که هیچ گاه مطالب منفی درباره ی خودمون به زبون نیاریم. مثلاً اگه احساس بی ارزشی کنیم، تظاهر می کنیم که چنین احساسی نداریم. در محل کار وانمود می کنیم بی ارزش نیستیم. مدام پشت نقاب باارزش بودن پنهان می شیم . سعی می کنیم کسی نفهمه که چقدر احساس بی ارزشی می کنیم. ما این جنبه خودمون رو نمی پذیریم و مدام درباره ی بی ارزشی دیگران پیش داوری می کنیم.
• جمله ای که خیلی مشمئز کننده است، اما واقعیت این موضوع رو به ما نشون میده. به ما گفته اند تائید، حال ما را خوب می کند. اما اگر روی مدفوع را با بستنی بپوشانیم، پس از دو سه قاشق بستنی، دوباره مزه مدفوع را احساس می کنیم! وقتی ویژگی های منفیمان را بپذیریم، دیگر نیازی به تائید دروغین نداریم، چون می دانیم که هم ارزشمند هستیم هم بی ارزش، هم زشت و هم زیبا، هم تنبل و هم وظیفه شناس. آنگاه نزاع در درون ما به پایان می رسد . می توانیم از خشمی که نسبت به خود داریم، دست بکشیم . خودمان و دیگران را ببخشیم و آسوده شویم .”
2_فریاد زدن با صدای بلند:
• اینکار برای رها کردن احساسات سرکوب شده خیلی مهمه. اگه جایی رو دارین مثل مقابل دریا و … که بدون آزار دیگران می تونین فریاد بزنید و صفاتتون و حتی دلخوری هاتون از زندگی رو فریاد بزنید، که عالیه. در غیر این صورت، برای این که مزاحم کسی نشید، سرتون رو در بالش فرو ببرید و صفاتتون رو فریاد بزنید. فراموش نکنید که مشکلات جسمانی ما هم ناشی از احساسات سرکوب شده است. • اگه به شما یاد دادند که «اصولاً فریاد زدن کار بدیه» . یاد آوری می کنم که آنچه که نمی توانید باشید، نمی گذارد که باشید!
3 _چماق زدن:
• وقتی صفتی رو که به دیگران فرافکنی می کنین ، نمی تونین به عنوان ویژگی خودتون بپذیرین . در مورد اون دچار یه خشم پنهان هستین، یه چوب یا یه راکت پلاستیکی بردارین. چند تا بالش جلوی روتون بگذارین و مجسم کنین که اون بالش ها همون جنبه ایست که نمی پذیرین. اون وقت تا می تونین خشمتون رو با اون چوب یا راکت، سر بالش ها خالی کنین! بعدش مقابل آینه بنشینید و بگید ” من ،…. هستم! ” …. یعنی همون صفتی که به دیگران فرافکنی میکنین.
• بعضی ها ، فکر می کنند ،این تمرین با تمرین های مثبت اندیشی و مثبت حرف زدن متناقضه. اما این طور نیست. اگه بارها کلمه مثبتی رو به زبون می آرین یا بارها تصویر سازی ذهنی می کنین، اما هیچ اتفاق مثبتی نمی افته، برای اینه که چیز هایی در نیمه ی تاریک دارین که نپذیرفتین. پس با اطمینان بهتون می گم که به تملک در آوردن صفات نیمه ی تاریک یکی از مثبت ترین تمرینات ذهنیه.
• تمرین:هر ویژگی در درون ما یک شخصیت فرعی رو به وجود می آره که ما می تونیم اون رو به شکل یک موجود زنده با خصوصیاتی منحصر به خودش تجسم کنیم. این تمرین رو وقتی خیلی آسوده هستین، صبح زمان بیدار شدن یا قبل از خواب، بعد از یک پیاده روی مطبوع یا بعد از حمام انجام بدین. می تونین یه موسیقی ملایم بگذارین یا شمع روشن کنین. آخه این یه آشنایی با شکوهه! همه قسمت های وجودتون که به وسیله شما ، طرد شدن، دور هم جمع شدن تا از شما بخوان که اون ها رو هم بپذیرین و ببخشین و دوست داشته باشین!
• چند دقیقه نفس های مرتب و آروم بکشین تا آروم بشین. بعد مجسم کنین که وارد یک اتوبوس بزرگ شدین. توی این اتوبوس همه ی صفت های شما به شکل آدم های زنده وجود دارند. می تونین، اون ها رو، زن، مرد، سالم، مریض، پیر، جوان، زیبا، زشت، با خصوصیات بدنی و فیزیکی و رفتاری مختلف ببینین. حتی می تونین ویژگی هاتون رو به شکل حیوانات ببینین. هر چیزی که به ذهنتون اومد همون درسته. سعی نکنین تجسماتتون رو خوشگل کنین!
• هر بار که این تمرین رو انجام می دین به سراغ یکی از مسافر های این اتوبوس برین. راننده نگه می داره تا شما با یکی از اون ها به هواخوری برین. مجسم کنین اون مسافر، کدوم یکی از ویژگی های شماست. براش اسم بگذارین. ببینین به نظرتون چه طوری لباس پوشیده. حتی باهاش صحبت کنید. ازش بپرسین کی برای اولین بار به وجود اومده . چه موهبتی رو براتون به ارمغان آورده؟ ازش بپرسین که برای یکپارچه شدن با شما به چی نیاز داره؟ دلش می خواد چی بهتون بگه؟
خیلی به خودتون وقت بدین که در مورد هر چیزی که دلتون می خواد از خاطرات اون ویژگیتون در گذشته زندگیتون ، بدونین، با اون ویژگیتون صحبت کنین. در پایان بهش بگین که شما اون رو به عنوان قسمتی از وجودتون می پذیرین و دوستش دارین. مجسم کنین که اون رو به هر شکل و قیافه ای که هست ، گرم و مهربون، در آغوش می کشید!
• بعد دوباره با اون سوار اتوبوس بشین. از ویژگیهاتون تشکر کنین و بهشون بگین که دفعه ی بعد باز هم برای پذیرش اون ها به اون اتوبوس می رین. بعد از این تمرین لااقل ده دقیقه در باره ی چیز هایی که بهشون فکر کردین بنویسین و اگه وقت کردین شکل اون ویژگی رو نقاشی کنین. مهم نیست که چقدر نقاشی بلدین. در ضمن اگه زود به نتیجه نرسیدین ، ناامید نشین. بعد از چند بار انجام این تمرین، کم کم ضمیر نا خود آگاه شما به یادتون می آره که اون ها از چه زمانی شکل گرفتن.
• مثال: دوست من ویژگی ترسو بودنش رو به صورت یه دختر زشت آبله رو با بینی بزرگ می دید که جوراب هاش پاره بودن و اسمش کتی مسخره بود. اون ویژگی حساس بودنش رو به شکل یه دختر گریه ئو می دید که یک بند گریه می کرد و بینیش رو بالا می کشید. یا مثلا” خود من یه شخصیت لجباز توی وجودم دارم که اون رو به شکل یه پسر بچه ی بی ادب می بینم. که هر چی می خواد پاهاش رو می کوبه زمین و جیغ می کشه! وقتی من ازش پرسیدم تو چه موهبتی برای من داشتی؟ می دونین چی گفت؟ به من گفت: اگه من نبودم تو برای به دست آوردن هیچ چیزی تلاش نمی کردی!
• یا مثلا” اون ویژگی دوست داشتن حیوانات رو که در من هست، به شکل یک دختر بچه که توی بغلش یه گربه ی مامانیه و چند تا توله سگ کوچولو هم دارن از رو کله اش بالا میرن میبینم. اما اون یه جوجه ی مرده رو هم توی کیفش قایم کرده! وقتی از اون جوجه ازش پرسیدم به من گفت: من اون رو کشتم! نمی دونستم میمیره! وقتی ازش پرسیدم چه موهبتی برای من داشته، به من گفت: از وقتی این جوجه مرد، با همه وجود سعی کردم حیوانات رو دوست داشته باشم و بهشون کمک کنم! تو این حست رو مدیون مردن این جوجه هستی! پس خودت رو به خاطر کشتن اون جوجه ببخش!
• دبی فورد در باره خودش میگه: من با مردهای زیادی آشنا می شدم . اما انگار هیچ کدوم از کسانی که من دوستشون می داشتم، من رو نمی خواستن و سریع من رو ترک می کردن.
من خودم رو دوست نداشتم. این دوست نداشتن رو در نیمه تاریکم پنهان می کردم. اما همین باعث می شد همه چیز و همه کس، فقدان عشقی را که به خودم داشتم، به من باز میتاباندند.
یعنی هر کس که با من آشنا می شد صفت دوست نداشتن من رو ، که در درونم پنهانش کرده بودم، دریافت می کرد و اون هم بعد از مدتی احساس می کرد من رو دوست نداره و این درسی بوده که تکرار میشد.
وقتی صفاتی که در من بود و به خاطر اون ها خودم رو دوست نداشتم، پذیرفتم و یاد گرفتم با پذیرش نیمه تاریکم، خودم رو دوست داشته باشم، آن وقت، مردانی را یافتم که من را میپذیرفتند و دوست می داشتند.
• مادامی که جنبه ای را در خودمان نمی پذیریم،
افرادی را به زندگیمان جذب می کنیم، که آن جنبه را از خود نشان می دهند یا یادمان می آورند.
هستی پیوسته در تلاش است تا به ما نشان بدهد که واقعا” چه کسی هستیم، تا یاریمان کند که یکپارچه بشویم.
ما نمی توانیم بدون نفرت، عشق را و بدون بدی، خوبی را بشناسیم.
کامل بودن بهتر از تظاهر کردن به خوبیست.
اگه همه صفات نیمه تاریکمان را بپذیریم، نیاز نداریم آن ها را به دیگران فرافکنی کنیم.
وقتی عاشقانه به همه ویژگیهایمان نگاه کنیم، وجود ما یکپارچه می شود .
در این حالت می توانیم همه نقاب هایمان را برداریم و جهان درونمان را در آغوش بکشیم.
هنگامی که سعی می کنیم وانمود کنیم که شخص به خصوصی نیستیم، اغلب نقطه مقابل آن شخصیت می شویم!
به عبارت دیگر، این حق را از خودمان دریغ می کنیم که انتخاب کنیم،
حقیقتاً می خواهیم که در زندگی چه چیزی باشیم!
جهان درون ماست
«سایه» (نیمه تاریک وجود)
دبی فورد (1955 –2013) Debbie Ford
جهان درونِ ماست، نه ما درونِ جهان!
• ما در جهان نیستیم ، جهان درون ماست !
این یعنی آنچه در واقع درون من وجود دارد، هزاران ویژگی و خصلتی است که هر انسان را شکل می دهد.
در هر انسان نقش کل بشریت ترسیم شده است. دیدگاه کل نگرانه کیهان به ما می آموزد که هر یک از ما نمونه کوچکی از کل عالم هستیم. هر یک از ما تمامی دانش کل عالم را دارا هستیم.
• اکثر ما آموخته ایم که با سایرین تفاوت داریم. برخی از ما خود را بهتر از دیگران می پنداریم. بعضی از ما خود را بی کفایت می دانیم. این داوری ها، زندگی ما را شکل می دهند. این داوری ها به آن منجر میشود که بگوییم : « من مثل تو نیستم».
فرهنگ ما به ما یاد می دهد که تفاوتی بنیادی با دیگران داریم. از دوستان و بستگان خود تعصب هایی کسب می کنیم،
من و شما با هم فرق داریم چون من لاغرم شما چاقی، من باهوشم شما کم هوشی، من ترسو هستم و شما شجاع.
این اعتقادات توهم جدا بودن ما را پابرجا نگه می دارند. با ایجاد موانع درونی و بیرونی ما را از در آغوش کشیدن کل وجودمان باز می دارد. این اعتقادات باعث می شود که ما پیوسته یکدیگر را نشانه رویم.
• جان ولوود John Welwood در کتاب «عشق و بیداری» Love and Awakening: جهان درون ما را به کاخی تشبیه می کند. کاخی بسیار با شکوه با هزاران اتاق و سرسراهای بزرگ. یکایک اتاق های آن در حد کمال است . هر کدام هدیه خاصی را در بردارد. هر اتاق نشانه یکی از جنبه های ما و یکی از اجزای تشکیل دهنده کاخ کامل است.
• در کودکی وجب به وجب اتاق های کاخ خود را بدون خجالت و هیچ قضاوتی و شجاعانه تک تک جستجو کردید. آن دوران همه اتاق ها و جای جاهای کاخ را عاشقانه پذیرفتید. تا آنکه روزی کسی به کاخ شما آمد و گفت فلان اتاق شایسته این کاخ نیست. اگر کاخ بی نقص می خواهی این اتاق را نادیده بگیر. شما که احتیاج به عشق و قبول دیگران داشتید به سرعت آن اتاق را بستید. به مرور افراد بیشتری وارد کاخ شدند. بسیاری از ما درب اتاق های بسیاری را بسته ایم و نادیده گرفته ایم.
روزگاری کاخی با شکوهی بودیم. کم کم قبول کردیم که ما فقط یک خانه کوچک دو اتاقه و مخروبه داریم. اکنون تجسم کنید کاخ شما مکانی ست که تمامی وجودتان را چه خوب چه بد در خود جای می دهد. همه ویژگی های موجود در این سیاره در شما یافت می شود.
کاخ استعاره ایست تا به کمک آن بتوانید عظمت وجود خود را دریابید. هر یک از ما این مکان مقدس را درون خود داریم. اگر کمی مشتاق باشیم می توانیم به سادگی به این مکان مقدس دست یابیم.
• اما بیشتر ما از آنچه که پشت این درهای بسته خواهیم یافت می ترسیم. بنابراین به جای پرداختن به سفر پر ماجرای کشف جنبه های پنهان وجود، وانمود می کنیم که این اتاق ها وجود ندارند. بدین ترتیب چرخه ادامه می یابد. تک تک جنبه های وجود ما به درک و مهربانی نیاز دارد. اگر ما مایل نباشیم که این محبت را نسبت به خود روا داریم، چگونه می توانیم این انتظار را داشته باشیم که جهان آن را نثار ما کند؟
• هستی همان گونه است که ما هستیم. عشق نسبت به خود، باید در وجودمان رسوخ کند و تمامی آنرا در بر گیرد.
برخی وجود درونی خود را دوست دارند اما نمی توانند بیش از ۱ دقیقه سر و وضع خود را در آینه ببینند. برخی دیگر همه پول و وقتشان را صرف ظاهر می کنند ولی از آنچه در درون دارند بیزار هستند. اکنون زمان آن رسیده که به وجود خودمان توجه کنیم تا بتوانیم هر بخش درونی یا بیرونی را که مایل باشیم آگاهانه دگرگون کنیم. عاشق وجود خود باشیم .
با دوست داشتن و در آغوش کشیدن تمامی وجودمان می توانیم حقیقتا ً همه افراد را دوست بداریم و در آغوش بگیریم.
سایه ات را بشناس
«سایه» (نیمه تاریک وجود)
دبی فورد (1955 –2013) Debbie Ford
سایه ات را بشناس تا خودت را بشناسی
• درون تک تک ما گنجینه ای از طلای ناب نهفته است. این جوهر طلایی روان ماست که پاک، با شکوه، گشوده و درخشان می باشد. اما لاکی سخت و سفالی و نشأت گرفته از ترس، این طلا را پوشانده است. ما در اجتماع نقابی به چهره می زنیم و خود را با آن صورت به دنیا نشان می دهیم. روشن کردن سایه، نقاب را آشکار می کند، اما باید با دیده عشق و تفاهم به این نقاب نگاه کرد. زیرا درک آنچه پشت نقاب مخفی می کنیم بسیار با ارزشمند است.
• پوسته شما آن بخش از وجودتان است که با دنیا روبرو می شود. این پوسته خصوصیاتی که سایه شما را تشکیل می دهد، پنهان می کند.
سایه های ما چنان خوب پنهان شده اند که بیشتر اوقات چهره ای را به جهان نشان می دهیم که نقطه مقابل وجود درون ماست.
ما در کار تغییر چهره استاد هستیم. دیگران را گول می زنیم. اما در عین حال خود هم فریب می دهیم. ما باید از دروغ هایی که به خودمان می گوییم پی ببریم. اگر کاملا ً راضی و شادمان و سالم نیستید و یا آرزوهایتان را بر آورده نمی کنید، باید بدانید که همین دروغ ها مانع شما شده اند.
با بررسی این دروغ ها می توانید عملکرد سایه خود را ببینید. به تحولی در نگرش نیاز است. باید پوسته خود را به صورت حفاظی ببینید، نه صرفا مانعی بر سر راه برآورده شدن نیازهایشان و آرزوهایشان.
پوسته بیرونی طرحی معنوی برای پیشبرد حرکت معنوی شماست. «من» هویت کاذبی است که از روی جهل به آن تظاهر می کنیم. بنابراین «من» نبود دانش حقیقی در مورد وجود حقیقی خود است، همراه با نتیجه حاصل از آن است:
چنگ انداختنی شوم با هر بها، به تصویری سر هم بندی شده و موقتی از خودمان، خودی که الزاما ً یک حقه باز بوقلمون صفت است. پیوسته رنگ عوض مینماید. البته باید چنین کند تا افسانه وجودش را زنده نگه دارد.
(بر گرفته از کتاب تبتی ِ« زیستن و مردن » رین پوچه مقام روحانی گِلونگ)
• پوسته های ما از «من ِ ایده آل» ما ایجاد می شوند. «من» آن «خود» متمایز از دیگران است. زمانی که شما تمامی جنبه های خود ، چه خوب و چه بد را پذیرا شوید «من» احساس می کند دیگر قدرتی ندارد.
• لحظه ای بیاندیش که برای پنهان کردن موردی از خودت و دیگران چه مقدار انرژی صرف می کنی. میوه ای بردار مثلا ً پرتقال و تمام روز آن را در دستت نگه دار. اما نگذار چشمت به پرتقال بیافتد. دقت کن تا زمانی که با کسی روبرو می شوی میوه را از چشم او پنهان کنی. پس ببین چه مقدار انرژی از دست داده ای. ذهن های ما هر روز همین کار را انجام می دهند. البته تفاوت در این است که آنها فقط با یک میوه سر وکار ندارند بلکه باید برای همه آن میوه هایی که سعی داریم از خود و دیگران پنهان کنیم فکری بکنند. آن هنگام که بگذارید حقایق شما آشکار شوند، آزاد خواهید شد.
آنگاه می توانید تمامی آن انرژی اضافی را در جهت رشد و تکامل و در راه رسیدن به والاترین هدف های خود به کار ببندید. هر چه بیشتر رازهای نهفته داشته باشیم ، بیمارتر هستیم. زیرا این رازها نمی گذارند خود اصلی مان باشیم.
هنگامی که با خود آشتی کنیم هستی نیز در همان سطح آرامش را به ما بازمیگرداند.
هنگامی که با خود هماهنگ باشیم با همه هماهنگ خواهیم بود.
• نیچه Friedrich Nietzsche می گوید: ما در رویدادهای زندگی خود نقشی نداریم. اما در اینکه چگونه آنها را تعبیر کنیم موثر هستیم.
تعبیر ما واقعا می تواند التیام بخش ناراحتی های ما باشد. ابداع تعبیر ،عملی خلاقانه است.
شناخت نیمه تاریک
شناخت نیمه تاریک
دبی فورد Debbie Ford
راه های شناخت نیمه تاریک وجودمان
1. راه اول (شناخت فرافکنی):
• طبق علم روانشناسی، ما صفاتی رو که در خودمون انکار می کنیم، به دیگران فرافکنی می کنیم! در واقع “من” صفاتی رو که در درون خودم قایمش کردم تا خودم و دیگران ازش با خبر نشیم، را به دیگران نسبت میدم، تا در ته وجودم احساس آرامش کنم که ”آن صفات متعلق به دیگریست نه من!“
ما نمی تونیم صفتی رو که در خودمون نداریم، در دیگران تشخیص بدیم! یعنی ما تمامی آنچه که می بینیم و از آن خوشمان یا بدمان می آید، هستیم!
وقتی با انگشت اشاره به طرف کسی نشانه می روی، به یاد بیار که در همون حالت، سه انگشت دستت، خود تو رو نشونه گرفتن!”
• تمرین کنیم و ببینیم که چه خصوصیاتی در دیگران ما رو عصبانی یا غمگین می کنه؟ ما چه خصوصیاتی رو به دیگران نسبت می دیم؟
همه صفاتی که به دیگران نسبت دادین، همون صفاتیه که سالها قبل یه جورهایی به این نتیجه رسیدین که نباید در شما وجود داشته باشه! پس توی یه اتاق از کاخ وجودتون، قایمش کردین . اینقدر جلوی دیگران انکارش کردین که دیگه خودتون هم یادتون نمیآد . واقعاً یادتون نمیآد یه زمانی اون صفت در شما هم بوده! پس آنچه که به دیگران فرا فکنی می کنیم، ما هستیم!
• ما فقط صفات بد رو به دیگران برون فکنی نمی کنیم! خیلی وقتها ما صفات مثبت رو هم به دیگران نسبت می دیم. اون ها هم صفات سایه ما هستند که ما نتونستیم بپذیریمشون. به همین دلیل به دیگران نسبت می دیم! پس حتماً به تحسین هایی که از دیگران می کنین ، هم ،دقت کنین.
2. راه دوم (از چه می رنجیم) :
• ببینین وقتی با دیگران مجادله می کنیم، اون ها صفاتی رو به ما نسبت میدن، ما فقط از بعضی از اون صفات واقعاً از ته دل می رنجیم! یعنی یه سری صفات هست که تحت هیچ شرایطی حاضر نیستین بپذیرین که اون ها متعلق به شمان! از صفاتی می رنجیم که ما یه زمانی در قسمت ” سایه” وجودمون مخفیشون کردیم!
این همه عصبانیت از شنیدن اون صفات، به خاطر اینه که ما همه عمر تلاش کردیم تا پنهان کنیم که اون صفات رو داریم، اما حالا یک نفر پیدا شده و داره به ما میگه ” ما، آن هستیم!” اون صفات رو بفهمید، چون کلی کار باهاشون دارید!
3. راه سوم (شناخت بار احساسی ما نسبت به کلمات) :
• یه لیست از صفات خوب و بد تهیه کنین. بنشینین جلوی آینه و با صدای بلند ، اونها رو، به شکل جمله ی «من……هستم!» بخونین. مثلاً بگین من بدجنسم. من دروغگو هستم. من دوستداشتنی هستم. من زیبا هستم و….
o ببینین نسبت به کدوم صفات خوب و یا بد، یه احساس خاصی دارین و پذیرفتنش براتون سخته. به این میگن داشتن بار احساسی نسبت به کلمات. اون ها رو هم یاد داشت کنین چون قطعاً جزو صفات نیمه تاریک شما هستن. نگران نباشین! چون شما در حال کشف چیزهایی هستین که خود واقعی رو در زندگی و افکار شما می سازن!
o اگه تونستین بدون هیچ ناراحتی، جمله ی “من…… هستم” رو درباره یک ویژگی بگین، به سراغ کلمه ی بعدی برین. در واقع شما باید کلماتی رو که برای شما دارای یک “بار احساسی” هستند، رو شناسایی کنین. اگه شک کردین که واژه ای برای شما سنگینه یا نه؟ چشمتون رو ببندین و مجسم کنین کسی که براتون خیلی مهمه، داره اون صفت رو به شما نسبت می ده. اگه در این صورت احساس خشم یا ناراحتی می کنین، حتما” اون صفت رو یادداشت کنین.
• لیست صفات: شما کاملش کنین. یادتون نره هم صفات خوب و هم صفات بد.
o بداخلاق،o بی عرضه،o دل نازک، o موذی، o خشکه مقدس، o زورگو،o خوشبخت، o قالتاق،o دهن لق، o سواستفاده چی، o احساساتی، o شلخته، o خسته کننده،o خوش هیکل، o دلشوره ای، o عیب جو، o افاده ای، o لوس،o مهربان ،o نارفیق، o بدبین،o دعوایی،o بدهیکل،o بدزبان،o درستکار،o بی مصرف، o دست و پا چلفتی،o زیبا، o خوب، o کاسه ی داغ تر از آش، o دوست داشتنی، o بدبخت،o وقت نشناس و …….
یکی از ویژگیهایی که همه باید روش کار کنن، صفات ” خوب ” و ” دوست داشتنیه“.
بیشتر آدم ها، در ته وجودشون این احساس رو دارن که: “اونقدر که باید، خوب و دوست داشتنی باشم، نیستم!
این همون چیزیه که وقتی قانون بخشایش رو برای خودمون انجام می دیم، می بینیم،
هنوز انگار کامل خودمون رو نبخشیدیم! برای همین، کاملاً احساس خوشبختی نمی کنیم.
مثال: یکی می گفت من همه صفات بد رو میتونم جلوی آینه به خودم بگم و هیچ احساسی از این که کلمات بار احساسی برام داشته باشن، ندارم. اما اولین بار که مجبور شدم جلوی همه بلند بگم ” من دوست داشتنی هستم” به شدت بغض کردم و حالم از شدت اضطراب به هم خورد! از این قضیه نترسین. همه ما، به نسبت کمتر یا بیشتر، یه « منِ ملامت گر» در درونمون داریم که معتقده: ” من ، اونقدری که باید خوب، زیبا، پذیرفتنی و دوست داشتنی باشم، نیستم!”
چرا شناخت نیمه تاریک وجود، لازمه؟
یکی از دلایلش این است که ” جلوی تکرار درسهای زندگی رو بگیریم!”
یعنی چی؟ یعنی کائنات، زمین و آسمان، روزگار و…. موظف هستند به ما کمک کنند تا ما خودمون رو به عنوان یک انسان کامل بپذیریم.
به همین دلیل، وقتی ما صفتی رو که خداوند به دلیلی خاص، به ما بخشیده، در خودمون پنهان و انکار می کنیم، مدام آدمهایی با همون خصوصیت مقابل ما قرار می گیرند.
این چرخه مدام تکرار می شه تا وقتی که ما درسی رو که از این تکرار باید بیاموزیم، یاد بگیریم.
اون وقت، همه چیز خود به خود درست میشه و اون ویژگی آزار دهنده در اطرافیانمون، از بین میره یا دیگه اثر آزار دهنده ای برامون نداره.
• تمرین 1:
o یک هفته یادداشت کنین که چه نصیحت هایی به اطرافیانتون میکنین! ما همیشه اون چه را که خودمون بیشتر بهش احتیاج داریم، به دیگران می گیم! بعد از یادداشت اونها، دقیق فکر کنین که آیا شما بیشتر به اون نصیحت ها احتیاج ندارین؟!
• تمرین 2 :
o از سه روشی که یاد گرفتین، صفاتی رو که در نیمه ی تاریکتون مخفی کردین، پیدا کنین و یادداشت کنین تا بعد ببینیم که با اون ها چه کار باید بکنیم.
• تمرین 3:
o فرض کنین که قراره در روزنامه ای یه مقاله درباره ی شما نوشته بشه، پنج موردی رو که مایل نیستین درباره ی شما گفته بشه را بنویسید. پنج موردی رو هم که براتون اهمیت نداره که درباره ی شما گفته بشه، بنویسید. بعد به این فکر کنین که آیا واقعا” پنج مورد اول نادرست و پنج مورد دوم درستن؟ یا این که تحت تاثیر دوستان و خویشانتون معتقد شدین که اون ها صفات نامناسبی هستن؟ ببینید آیا به یاد می آرید که چه وقتی اولین بار این شیوه ی نگرش رو در باره ی اون صفات پیدا کردین. چه کسی اون نگرش رو به شما یاد داد؟ هر چی به یاد آوردین، یادداشت کنین.
o در ضمن،سخت نگیرین! همه این تمرینها رو میشه در حین زندگی عادی هم انجام داد! کافیه دفترچه مراقبه همراتون باشه و هر وقت دیدین دارین توی ذهنتون کسی رو قضاوت می کنین، یادداشت کنین. یادداشت کنین که چه صفتی رو دارین به اون، نسبت میدین! یادتون باشه زمان و وقتی که برای شناخت خودتون می گذارین، خیلی کمتر از وقتیه که در اثر نشناختن نیمه ی تاریکتون، دچار دردسر میشین!
فرافکنی
«سایه» (نیمه تاریک وجود)
دبی فورد (1955 –2013) Debbie Ford
فرافکنی
فرافکنی پدیده جالبی است که متاسفانه درباره آن آموزشی در مدرسه به ما نداده اند.
فرافکنی نسبت دادن غیرارادی رفتار ناآگاهانه خود به دیگران است. چنان که به ما القا می شود، این ویژگی ها واقعا ً در دیگری وجود دارد نه ما!
هنگامی که درباره احساسات یا بخش های غیر قابل قبول شخصیت خود مضطرب هستیم، مکانیسم دفاعی وارد عمل می شود
ما این ویژگی ها را به عوامل بیرونی و یا افراد دیگر نسبت می دهیم. برای نمونه اگر تحمل سایرین را نداریم بسیار احتمال دارد که حس حقارت خود را به آنها نسبت دهیم. البته همیشه عاملی وجود دارد که باعث برانگیخته شدن فرافکنی در ما می شود. برخی ویژگی های ناکامل دیگران ، آن ویژگی های ما را که نیاز به توجه دارند تحریک می کنند در نتیجه آنچه در خود طرد کرده ایم به دیگران نسبت می دهیم.
ما به طور غریزی خود را از بازتاب های منفی مان کنار می کشیم. بررسی آنچه برایمان جذاب است ساده تر از بررسی مواردی است که ما را دفع می کنند.
اگر از تکبر شما رنج می برم به آن دلیل است که تکبر وجود خود را نمی پذیرم. این می تواند تکبری باشد که در زندگی کنونی از خود نشان می دهم و وجود آن را انکار می کنم. اگر از تکبر ناراحت می شوم باید به دقت تمامی زمینه های زندگی خود را بررسی کنم
• این پرسش ها را با خود مطرح کنم: o در گذشته چه هنگام متکبر بودم؟ o آیا اکنون متکبر هستم؟ o آیا ممکن است در آینده متکبر شوم؟
مسلما ً نمی توان بدون بررسی دقیق خودم و نظرخواهی دیگران به این سوالات پاسخ منفی بدهم !!!
• کن ویلبر Kenneth Earl “Ken” Wilber در کتاب « رویارویی با سایه » Knowing Your Shadow تفاوت مهمی را شرح می دهد: فرافکنی در سطح منیت به سادگی قابل شناسایی است. اگر شخص یا چیزی در پیرامونمان به ما اطلاعات بدهد به احتمال زیاد فرافکنی نکرده ایم، اما اگر بر ما تاثیر بگذارد احتمال فراوانی وجود دارد که قربانی فرافکنی های خود شده باشیم. معمولا ً رنجش ما از رفتار دیگران به دلیل جنبه حل نشده ای در درون ماست. هنگامی که خصلتی را داریم که برایمان حل نشده است، رویدادهایی را به زندگی خود جلب می کنیم تا در تملک و در آغوش کشیدن آن وجه مطرود ما یاری کنند.
بیشتر سایه های ما چنان ماهرانه از دید ما مخفی شده اند که یافتن آنها تقریبا ً غیر ممکن است. اگر پدیده فرافکنی وجود نداشت شاید همه عمر از نگاه ما پنهان می ماندند. برخی از ما در ۳ تا ۴ سالگی این ویژگی ها را مخفی کرده ایم. مجسم کنید در کودکی یک روز سکه ای را حین بازی در منزل پنهان کرده باشید. تقریبا ً غیرممکن است که پس از گذشت ۴۰ سال این واقعه را به یاد بیاورید چه رسد به آن که بدانید سکه را در کجا پنهان کرده اید.
فرافکنی نسبت به سایرین این امکان را فراهم می آورد تا بتوانیم آن سکه پنهان را پیدا کنیم.
آزادی یعنی اینکه انسان بخواهد در هر لحظه از زندگی هر چه بخواهد باشد. اگر مجبور هستید به شیوه خاصی رفتار کنید تا آنچه دوست ندارید نباشید، در دام افتاده اید. شما آزادی تان رامحدود کرده اید. تمامیتتان را از خود گرفته اید. اگر نمی توانید تنبل باشید نمی توانید آزاد باشید. اگر نمی توانید در برابر رویداد ناراحت کننده ای خشمگین شوید، نمی توانید رها باشید.
اگر واکنش شما نسبت به رفتار دیگران این است که بر عکس آنها عمل نمائید، از خود سوال کنید. تا زمانی که وجود برخی جنبه ها را در خود انکار کنیم، به این افسانه تداوم می بخشیم که سایرین ویژگی هایی دارند که ما نداریم.
زمانی کسی را تحسین می کنیم، این فرصت پیش می آید تا یکی دیگر از جنبه های خود را پیدا کنیم. علاوه بر فرافکنی های منفی، باید فرافکنی های مثبتمان را نیز باز پس گیریم. باید آنچه را به دیگران متصل کرده ایم برگیریم و به خودمان وصل کنیم.
تا زمانی که نتوانیم همه فرافکنی ها را پس بگیریم، امکان ندارد بتوانیم توان کامل خود را ببینیم و تمامیت وجودمان را تجربه کنیم. اگر عظمتی مشاهده میکنید، در واقع عظمت خودتان را می بینید. چشمانتان را ببندید و به این نکته بیندیشید.
اگر عظمت فرد دیگری را تحسین می کنید ، آنچه می بینید عظمت خودتان است. شاید شما به شیوه ای متفاوت این بزرگی را نشان می دهید. اما اگر جنبه عظمت را در خود نداشتید نمی توانستید این ویژگی را در دیگری تشخیص دهید. هر کس مردم را به گونه ای متفاوت می بیند. زیرا هر کس ویژگی های خود را به آنها تعمیم می دهد. وظیفه ماست آنچه در وجود دیگران الهام بخش خود می بینیم شناسایی کنیم آنگاه ویژگی هایی را که از خود دور کرده ایم باز پس گیریم.