هری اِستَک سالیوان

Herbert “Harry” Stack Sullivan  1892 –  1949

هری اِستَک سالیوان  روان‌پزشک آمریکایی بود که به خاطر اهمیتی که برای روابط میان فردی قائل بود معروف شد.

نظریهٔ وی، به نظریهٔ روابط میان فردی (interpersonal theory) معروف شده‌است.

این نظریه می‌گوید که روابط میان فردی سالم، به ایجاد و حفظ شخصیت سالم کمک می‌کند،

و روابط میان فردی ناسالم، به شخصیت انسان‌ها آسیب می‌رساند.

sullivan

زندگی‌نامه

هری سالیوان در ۱۸۹۲ در نوریچ، ایالت نیویورک به دنیا آمد. خانوادهٔ آنها تازه از ایرلند به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرده بود و در نوریچ در حومهٔ نیویورک سکنی گزیدند.

آنها بعداً به مزرعه‌ای در نزدیکی نوریچ رفتند و سالیوان با مزرعه-دارهایی بزرگ شد که برای زندگی بهتر به ایالات متحده آمریکا آمده، و به اصول اخلاقی پروتستان معتقد بودند.

با این حال، آنها به شیوه‌های مختلف، یک سبک زندگی خاص را در پیش گرفتند که با تصویر ایده‌آل زندگی در روستاهای آمریکا مطابقتی نداشت.

تمام منطقه به خاطر نرخ بالای خودکشی معروف بود.

زنان مزرعه دار و منزوی، بیشتر از مردان خودکشی می‌کردند و گاهی بچه هایشان را نیز با خودشان می‌بردند.

سالیوان تک فرزند خانواده بود. از بین سه کودک، فقط او که کوچکترین آنها بود، زنده ماند. مادرش او را می‌پرستید ولی پدرش او را بی‌عرضه‌ای می‌دانست که نمی‌تواند در مزرعه کار کند زیرا دائم سرش تو کتاب بود.

پدرش مزرعه دار فقیری بود که برای به دست آوردن مایحتاج اولیه برای خانواده اش مجبور بود تقلا کند. او مردی کم حرف بود که وقتی هم حرف می‌زد، حرف‌هایش نامفهوم بود. رابطهٔ هری با وی زیاد نزدیک نبود.

قبل از این که هری به سه سالگی برسد، مادرش دوره‌ای از افسردگی داشت. حتی گفته می‌شود که اقدام به خودکشی کرده و می‌خواسته تا هری کوچک را نیز به همراه خودش بکُشد.

به همین دلیل، هری را به مادربزرگش سپردند. بعداً که هری دوباره پهلوی مادرش برگشت، او گوش وی را از داستان بدبختی‌هایش پر کرد. مادر هری بر وی تأثیر زیادی گذاشت.

«این که فقیر است و با مردی ازدواج کرده‌است که به عقیدهٔ وی، از لحاظ کلاس اجتماعی از وی پائین تر است، داستان‌هایی از زندگی باشکوه تری که قبل از ازدواج داشت، از ناراحتی‌هایش و از آرزوهای محالش»

 

خانوادهٔ استک (خانوادهٔ مادری) در بین مردم و محلهٔ خود بسیار محترم بودند. اما در مورد خانوادهٔ سالیوان چنین نبود.

این مقایسه، مثالی است از «قانون نسبیت اجتماعی» (یا قانون اجتماعی نسبیت)، به این صورت که در یک محله یا منطقهٔ فقیرنشین، استک‌ها، در مقایسه با سالیوانها، موقعیت اجتماعی بهتری داشتند.

در واقع، از بین تمام نظریه پردازانی که در این کتاب به آنها می‌پردازیم، خانوادهٔ سالیوان از همهٔ خانواده‌ها فقیرتر و پایینتر است.

اسم هورنای، از طرف مادری، با وَن شروع می‌شود که مثل لرد، دُن، یا کنت، علامت نجیب زادگی است.

در نقطهٔ مقابل، خانوادهٔ سالیوان مهاجرانی تازه به ساحل رسیده، و از طبقهٔ کارگر بودند.

یکی از عواملی که سالیوان را به سوی موفقیت هول داد احتمالاً آرزوی وی برای بالا رفتن از نردبام اجتماعی بوده‌است.

از سوی دیگر، توهمات وی در بارهٔ خانوادهٔ مادریش، ممکن است استانداردهای وی را بالا برده باشد.

سالیوان در طول عمرش بارها اسمش را عوض کرد.

این موضوع ممکن است تأثیر مادرش، اللا استک، برای موفق شدن را نشان دهد که نیروی محرکهٔ سالیوان محسوب می‌شود.

سالیوان به هنگام ورود به دانشکدهٔ پزشکی، هری فرانسیس سالیوان، یا ایچ. اف. سالیوان نام داشت (به او در ۱۳ سالگی اسم فرانسیس داده شده، که با موافقت وی همراه بود).

بعدها او انواع ترکیبها را امتحان کرد، مثل هری اِف. سالیوان یا فقط هری سالیوان خالی. اما سرانجام فرانسیس را کنار گذاشت و نام مادریش، استک، را به جای آن گذاشت.

او در سردرگمی در هویت، با اریکسون همدرد بود. سالیوان در مدرسه هیچ دوستی نداشت، مستاصلانه محتاج توجه معلمان، و دانش آموز بسیار ممتازی بود.

او یک بورس تحصیلی از ایالت نیویورک دریافت کرد و به تحصیل در دانشگاه کورنل مشغول شد. در هفته‌های آخر ترم دوم، او را به مدت یک ترم از تحصیل معلق کردند. علت آن دو چیز بود. اولاً نمرات وی به شدت افت کرده بود؛ و ثانیاً، به همراه عده‌ای از دیگر دانشجویان، به طور غیرقانونی و از طریق پست، به خرید و فروش مواد شیمیایی می‌پرداخت.

با این که شواهد نشان می‌داد که نقش وی در این کار، جزئی و حاشیه‌ای است، تمام تقصیرها به گردن وی افتاد و او به تقلب پستی محکوم شد.

با این که مجازات وی فقط یک ترم تعلیق بود، او هرگز به دانشگاه برنگشت و به مدت دوسال ناپدید شد.

بعضی می‌گفتند که او در زندان یا مراکز بازپروری است، اما به نظر می‌رسد که او دوره‌ای از اسکیزوفرنی را تجربه کرده و به خاطر آن مدت کوتاهی هم بستری بوده‌است.

سالیوان، برای این که بتواند در آینده درآمد داشته باشد، می‌خواست پزشکی بخواند.

تا شش سال بعد از اخراج از کورنل، سالیوان در شغل‌های گوناگون کار می‌کرد تا بتواند خرج تحصیل در دانشگاه پزشکی را درآورد.

دانشگاهش در سال ۱۹۱۷ تعطیل شد، همان سالی که سالیوان مدرک پزشکی خود را گرفت.  در این دانشگاه سطح پائین،  نمرات سالیوان اکثراً بد بودند.

او در تمام این سال‌ها فقط یک A گرفت، و کلکسیونی از انواع و اقسام Dها را جمع‌آوری کرد. به این ترتیب، او در یک دانشگاه بد نمرات بد می‌گرفت.

آموزش ضعیفی که سالیوان در این دانشگاه دریافت کرد آثار سوئی در زندگی او گذاشت. او هرگز یاد نگرفت تا خوب بنویسد، و در متدولوژی و تحقیق علمی، به طور رسمی آموزش ندید.

همچنین، هیچ واحد درسی در روان پزشکی در آن دانشگاه نگذراند. بنا بر این، شکافهای زیادی در دانش پزشکی او وجود داشت. با این حال، سالیوان خودش در خارج از کلاس به دنبال یادگیری بود.

یک نکتهٔ مثبت نیز ممکن است وجود داشته باشد: کمبود آموزش رسمی ممکن است باعث شده باشد تا او زندانی بعضی نگرش‌ها و پیش ذهنیت‌های تثبیت شده‌ای که آموزش و پرورش رسمی می‌تواند ایجاد کند، نشود.

سالیوان در سی سالگی وارد روان پزشکی شد، زمانی که در بیمارستان سنت الیزابت، واشنگتن مشغول به کار شد. بیماران وی سربازانی بودند که از جنگ برگشته و مشکلات روانی پیدا کرده بودند. به گفتهٔ او، استادان واقعی وی، بیمارانش بودند.

درگذشت سالیوان و علت آن

سالیوان در ۱۴ ژانویهٔ ۱۹۴۹ در پاریس و در شرایطی اسرارآمیز فوت کرد.

او را در اتاقی در یک هتل پیدا کردند که روی زمین افتاده، و داروی‌های قلبش در اطرافش پراکنده شده بود. شایعهٔ خودکشی به سرعت پخش شد، مخصوصاً در زادگاه وی در ایالات متحده آمریکا، که هنوز خودکشی به شدت در آنجا رواج داشت.

پزشکان علت مرگ وی را خونریزی مننژیتی دانستند، اما صاحب نظران می‌گویند که ممکن است افکاری که در روز یا روزهای قبل از مرگ به ذهن وی رسیده‌اند در مرگ وی تأثیر داشته‌اند یا حتی باعث آن بوده‌اند.

صبح همان روز، وقتی که از خواب برخاسته بود، این واقعیت که آن روز، روز تولد مادرش بود، بدون شک در ذهن وی بوده‌است. همچنین، تا سالگرد وفات یکی از دوستان بسیار عزیزش چند روز بیش نمانده بود. همچنین، حتماً به یادش بوده‌است که لئو استک، یکی از فامیلهایش، چند سال قبل در حمله‌ای مشابه، در یک اتاق در یک هتل، و در ماه ژانویه، مرده‌است.

علاوه بر همهٔ اینها، سالیوان در سال ۱۹۳۱ پیش بینی کرده بود که در ۵۷ سالگی و به علت پاره شدن سرخرگ مننژیتی خواهد مرد. پیش گویی، به طرز بهت آوری درست از آب درآمد.

شاید در ذهن داشتن این چهار رویداد، باعث شده‌است تا رویدادی غیرقابل اجتناب، اندکی سریعتر روی دهد.

این معما هرگز حل نخواهد شد، اما یک موضوع واضح است: روان پزشکی از مرگ زودرس سالیوان به شدت آسیب دید.

نظریهٔ روابط میان فردی

سالیوان معتقد است که هر انسانی یک جزء از یک شبکه ارتباطی است و علت اختلال در رفتارش را باید در این شبکه ارتباطی پیدا کرد. به عنوان مثال، دختری که نظر بد نسبت به مردان دارد و معتقد است مردان جز به ارضای جنسی خود به چیز دیگر فکر نمی کنند و از این تفکرات خود رنج میبرد، به دلیل مشکلات شخصیتی خود به گونه ای عمل می‌کند که نشان دهنده بی بندوباریهای جنسی است و لذا باز هم مردانی به طرف او کشیده خواهند شد که هدفشان صرفاً ارضای غریزه جنسی است. بدین ترتیب باز هم نظرِ بدِ او نسبت به مردان تقویت می شود.

سالیوان در تلاش های خود سعی کرده که دانش روانپزشکی را در زمینه بررسی هر چه بیشتر روابط میان انسانها استفاده کند و تا آنجا که ممکن است روانشناسی مرضی و روانشانس اجتماعی را به هم نزدیک کند.

قسمت اعظم روابط کودک با والدین و اطرافیان خود غیر کلامی است. سالیوان اعتقاد دارد که پایه و اساس شخصیت انسان به وسیله نیروهای فردی و اجتماعی گزارده می شود و بنابراین در شکل گیری و تداوم شخصیت ارتباط افراد با یکدیگر حرف اول را می زند.

به نظر سالیوان شخصیت انسان یک پدیده فرضی است که نمی توان آن را از وضعیت و ارتباطات میان افراد جدا کرد. بنابراین تنها موضوعی را که ما می توانیم در قالب شخصیت مشاهده و بررسی کنیم روابط میان افراد است. بنابراین، در شناخت شخصیت بشر ما نمی توانیم از فرد انسان سخنی بگوئیم. چرا که فرد بدون ارتباطات خود با سایر افراد، اصولاً موجودیتی ندارد.

به نظر سالیوان شخصیت انسان از سه عنصر اساسی شکل می گیرد.

۱ـ پوایایی ها

«پویایی عبارت است از کوچک ترین واحد رفتار فرد که قابل مطالعه است و همچنین به مجموعه ای از الگوهای تکراری تغییر شکل انرژی گفته می شود که نسبتاً پایدار میماند و این الگوها روی هم خصوصیات خاص یک فرد را تشکیل می دهند»

۲ـ تصویرهای ذهنی

تصویر ذهنی عبارت است از تصویر یا برداشتی که هر فرد انسان از خود و دیگران دارد. این تصویر مجموعه پیچیده ای از احساسات، طرز تلقی ها و تفکراتی است که هدف آنها ارضای احتیاجات و کاستن اضطراب فرد است. مثلاً تصویر ذهنی کودک از مادر خوب .

۳ـ فرایند شناختی

فرایند شناختی شامل «سه نوع تجربه: یکی تجربه حسی، دیگری تجربه نامربوط و سومی تجربه واقعی» .

تجربه حسی، خالص ترین و ساده ترین نوع تجربه است و شامل ادراک، هیجان و احساسات دست اول می شود.

تجربه نامربوط عبارتست از قایل شدن ارتباط علت و معلولی برای پدیده هایی که در واقعیت با یکدیگر ارتباط علّی ندارند. مانند خرافات.

تجربه واقعی: عبارت است از آن نوع تفکری که واقعیت بیرونی و بخصوص تجربیات دیگران به آن صحه بگذارند. مانند لغات و اعداد.

سالیوان همچنین نکته های دیگر را مورد توجه خود قرار می‌دهد و آن این است که شناخت ما از خود بسیار وابسته به ارزیابی دیگران از ماست. به این ترتیب که «خود» در ما شکل میگیرد. زمانی که ما می بینیم دیگران ما را به عنوان فردی شایسته ارزیابی می‌کنند، ما نیز «خودِ خوب» را در خودمان شکل میدهیم و بالعکس زمانی که ارزیابی دیگران از ما منفی است، ما هم «خودِ بد» را در خودمان شکل می دهیم.

نکات اساسی در نظریه سالیوان

ـ تنشهاـ : سالیوان هم مانند فروید و یونگ، شخصیت را به صورت نظامی از انرژی می شناخت که حال این انرژی می تواند به صورت تنش (احتمال عمل کردن) و یا به صورت خود اعمال (تغییر شکل های انرژی) وجود داشته باشد. تغییر شکل های انرژی، تنش ها را به یک سری رفتارهای آشکار و غیر آشکار بدل می‌کند و هدف آن نیز این است که نیازها ارضا شوند و اضطراب کاهش پیدا کند. تنش احتمال عمل کردن است که می تواند تجربه شود و یا اینکه تجربه نشود. بنابراین همیشه تنشها به صورت هشیار تجربه نمی شوند.

سالیوان از دو نوع تنش یا می‌کند «نیاز و اضطراب» که در ذیل به آنها پرداخته می شود

الف : نیازها 

نیازهای ناشی از عدم تعادل زیستی بین فرد و محیط فیزیوشیمیایی درون و بیرون ارگانیزم میباشد. نیازها وقتی ارضا می شوند، نیروی خود را از دست می دهند. اما ممکن است دوباره بعد از مدتی نیرو بگیرند. گرچه بسیاری از نیازهای پایه زیستی دارند، بسیاری از آنها از روابط بین فردی ناشی میشوند. مهمترین نیاز فردی محبت است. کودک همواره نیاز دارد تا محبت را از مادر یا جانشین او دریافت کند.

نیازها می توانند «کلی» باشند یا «موضعی»

نیازهای کلی به سلامت کلی فرد مربوط هستند. مانند نیاز به محبت، آب، هوا 

نیازهای موضعی که از منطقه ای خاص از بدن منتهی می شوند. مثلاً دهان که برای ارضاء نیاز موضعی به فعالیت دهانی مورد استفاده قرار می گیرد.

ب : اضطراب 

اضطراب از این جهت با تنش نیاز متفاوت است که اضطراب مبهم و پراکنده می باشد. اگر کودکی به غذا نیاز داشته باشد، مشخص است که برای ارضاء آن چه باید کرد. اما اگر مضطرب باشد، برای فرار از این اضطراب معلوم نیست که باید چگونه رفتار کرد. اما اضطراب چگونه شکل می گیرد؟ سالیوان معتقد بود که اضطراب از طریق فرایند «همدلی» از مادر به کودک منتقل می شود. همانگونه که کودک نمی تواند اضطراب خود را کاهش دهد، مادر هم نمیداند که برای کاهش اضطراب کودک خود چه بکند. برای مثال اضطراب او را باگرسنگی اشتباه می گیرد و سعی می‌کند او را تغذیه کند. همین مساله بی قراری کودک را افزایش داده و در نتیجه اضطراب مادر هم زیادتر می شود. البته اضطراب برای بزرگسالان هم بسیار زیان آور است. چرا که از رشد روابط میان فردی آنها جلوگیری می‌کند و بر ادراک و حافظه آنها تأثیر مخربی بر جای می گذارد. اضطراب مانع از آن می شود که افراد از اشتباهات خود درس بگیرند. سالیوان تفاوتهایی میان اضطراب و ترس قائل می شود. و آن این است که اضطراب مبهم و پیچیده است و منبع آن معمولاً ناشناخته میباشد. در صورتی که ترس واضح تر و مشخص تر است. از طرفی اضطراب ارزش مثبتی ندارد. فقط در صورتی به تنش دیگری از جمله ترس یا خشم تبدیل شود میتواند سودمند باشد. در حالی که ترس به افراد کمک کند تا نیازهای خود را ارضاء کنند.

پویشها

آن دسته از الگوهای رفتاری که نوع خاصی از رفتار را در فرد شکل می‌دهد. پویشها به دو طبقه اساسی تقسیم می شوند: طبقه اول به قسمتهای خاصی از بدن مانند دهان و اندامهای تناسلی مربوط میگردند. طبقه دوم که با تنش ها ارتباط دارند خود به سه طبقه تقسیم می شوند. پویش های گسسته شامل تمام الگوهای رفتاری مخرب که با مفهوم «بدخواهی» ارتباط دارند. پویش های مجزا مواردی مانند شهوت، که به روابط میان فردی مربوط نیست و سرانجام پویش های پیوسته شامل الگوهای رفتاری سودمند از جمله «صمیمیت».

الف : بد خواهی 
بدخواهی پویش گسسته «نفرت» و «شرارت» است. همانند احساسی که فرد در بین دشمنان زندگی می‌کند. بدخواهی ممکن است از ۲ یا ۳  سالگی در کودک شکل بگیرد. یعنی زمانی که کودک از سوی والدین خود با تنبیهات بدنی و سرزنش مواجهه میشود. بنابراین او یاد می گیرد که دنیا، جای نفرت و شرارت است او نگرشی منفی پیدا کرده که این نگرش منفی به صورت کمرویی،  و قساوت خود را نشان می دهد.

ب : صمیمیت
صمیمیت از نیاز به محبت شکل می گیرد و به رابطه نزدیک میان دو نفر گفته می شود. به هیچ وجه نباید صمیت را با میل جنسی قاطی کرد. چرا که صمیت قبل از بلوغ و در دوره پیش نوجوانی بین کودک، که هر دو مرتبه یکسانی قرار دارند، شکل می گیرد. صمیت معمولاً در روابط فرزند و والدین به معنی خاص آن وجود ندارد. مگر اینکه والدین کودک خود را به چشم برابر ببنید صمیمیت تا حد زیادی اضطراب و تنهایی را کاهش می‌دهد. چرا که صمیمیت اصولاً به افراد کمک می‌کند که از اضطراب و تنهایی فرار کنند.

ج : شهوت :
شهوت یک پویش مجزا است و شامل رفتار کامجویانه است. شهوت پویشی قدرتمند است که در مرحله نوجوانی شکل می گیرد و معمولاً عزت نفس نوجوان را پائین می آورد. چرا که رفتارهای کامجویانه شهوانی معمولاً با واکنش منفی دیگران مواجهه می شوند، که این مسئله اضطراب نوجوان را افزایش داده، و احساس ارزشمندی او را می کاهد.

د : سیستم خود

سیستم خود از تمام پویشهای دیگر پیچیده تر است. سیستم خود یک الگوی رفتاری است که هدف آن حفاظت از افراد در برابر اضطراب است. این پویش از ۱۲ تا ۱۸ ماهگی، زمانی که کودک هوش و آینده بینی را پرورش می‌دهد شکل می گیرد و تلاش می‌کند تا اضطراب را کاهش دهد. و آنهم از این طریق که کودک می آموزد کدام رفتارها اضطراب را کاهش و کدام رفتار اضطراب را افزایش می دهند. اما سیستم خود در حالی که مانند یک علامت عمل می‌کند و فرد را از افزایش اضطراب آگاه ساخته و از او در مقابل آن دفاع می‌کند، اما در همین حال باعث میشود که شخصیت در مقابل تغییر مقاوم باشد و از ایجاد تغییرات مطلوب که در نتیجه پذیرش تجربه های اضطراب آور است جلوگیری می‌کند. هنگامی که سیستم خود شکل می گیرد افراد هر تجربه ای را که بر خلاف عزت نفس شان باشد، تهدیدی علیه خود می دانند و لذا سعی می‌کنند از خود در برابر آن از طریق «عملیات امنیتی» دفاع کنند. عملیات امنیتی هدفش کاهش اضطراب ناشی از به خطر افتادن عزت نفس است افراد تجارب میان فردی را که با حرمت نفس آنها مغایر باشد نادیده می گیرند یا به کلی تحریف می‌کنند. مثلاً فردی که خود را خیلی شایسته تصور می‌کند وقتی دیگران او را بی کفایت می خوانند ترجیح می‌دهد تصور کند که دیگران افرادی احمق هستند. دو عملیات امنیتی مهم یکی «تجزیه» و دیگری «بی توجهی گزینشی» است. در تجزیه تجربیات ناخوشایند تجزیه شده و در نتیجه جزئی از سیستم خود نمی شوند البته این تجربیات ناهشیار بوده و همچنان بر شخصیت تأثیر می گذارند. این تصور تجزیه شده در رویاها، خیالبافیها همچنان به حیات خود ادامه می دهند. و اما بی توجهی گزینشی، خودداری از دیدن چیزهایی است که فرد دوست ندارد ببیند. تجربیات که به صورت گزینشی مورد بی توجهی قرار می گیرند بیشتر در دسترس هشیار می باشند و همچنین گستره محدودتری را نسبت به تجربیاتی که تجزیه می شوند دارا هستند.

شخصیت بخشی ها 

در آغاز نو باوگی و بعد ها در طول مراحل رشد، فرد تصورات خاصی را از خود و دیگران به دست می آورد که «شخصیت بخشی» نامیده می شود. که اینها می توانند دقیق باشند و یا به دلیل تأثیر پذیری از نیازها و اضطرابها بسیار تحریف شده باشند.

سالیوان سه شخصیت بخشی اساسی را توصیف می‌کند که در طول نوباوگی ایجاد می شود :

الف‌: مادر بد، مادر خوب
بازنمایی مهم کودکی که درست تغذیه نشده. این مفهوم سالیوان بسیار شبیه به مفهوم پستان بد و پستان خوب ملانی کلین است.
شخصیت بخشی مادر بد: تجربیات کودک از نوک پستان بد که نیاز گرسنگی او را ارضاء نمی کند. مهم نیست که این نوک پستان به مادر تعلق دارد یا به سرشیشه. بعد از شکل گیری شخصیت بخشی مادر بد، کودک بر اساس رفتارهای محبت آمیز مادر، شخصیت بخشی مادر خوب را فرا می گیرد. که بر اساس برداشت کودک از مادر بدخواه و مضطرب است. تا زمانی که کودک زبان خود را پرورش می‌دهد این دو شخصیت بخشی متضاد می تواند وجود داشته باشد.

ب : شخصیت بخشی های من
کودک در اواسط نوباوگی سه شخصیت بخشی «من» را شکل می‌دهد.

منِ بد: ناشی از تجربیات تنبیه شدن و مورد تایید قرار نگرفتن کودک است. اضطراب حاصل تا حدی شدید است که کودک یاد بگیرد که «بد» است. اما این اضطراب آنقدر شدید نیست که تجزیه شود یا به صورت گزینشی مورد بی توجهی قرار گیرد. شخصیت بخشی منِ خوب ناشی از تجربیات کودک در رابطه با پاداش و تایید است این تجربیات باعث می شود که کودک خود را «خوب» تصور کند و اضطرابش کاهش یابد.

اضطراب شدید هم می تواند شخصیت بخشی «منِ هیچ» را تشکیل دهد. کودک سعی می‌کند که این اضطراب را تجزیه کرده و یا به صورت گزینشی به آن توجه نکند. بزرگسالان هم میتوانند با شخصیت بخشی های «منِ هیچ» به طور مبهم مواجهه شوند و این زمانی است که با اضطراب شدید و غیر عادی مواجهه میشوند. این اضطراب افراد را از روبط میان فردی عاجز می‌کند و نشانه آشکاری برای واکنش های اسکیزوفرنی می باشد.

ج : شخصیت بخشی های خیالی
همه روابط بین فردی به افراد واقعی ختم نمی شود. کودکان اغلب برای خود همبازیهای خیالی دارند که نوعی شخصیت بخشی خیالی است. و برای حفظ عزت نفس به آنها کمک می‌کند. سالیوان معتقد بود که این همبازیهای خیالی به اندازه همبازیهای واقعی برای رشد کودک اهمیت دارند. بزرگسالان هم اغلب ویژگی های خیالی در دیگران میبینند. ممکن است فرد صفاتی خیالی را که ناشی از روبط میان فردی قبلی است به دیگران فرافکنی کند. این شخصیت بخشی های خیالی در روابط میان فردی تعارض به وجود می آورند.

سطوح شناخت :

سطوح شناخت همان شیوه های درک کردن،‌ تخیل کردن و تصور کردن است. سالیوان سه سطح در شناخت مطرح می‌کند. ابتدایی اندیشی، علت و معلول اندیشی صوری، عینی اندیشی

الف : ابتدایی اندیشی :

ابتدایی ترین تجربیات کودک در این سطح شکل می گیرد. چرا که نمیتواند این تجربیات را به دیگران انتقال دهد. و به همین دلیل شناخت آنها کاری دشوار است. این تجربیات با نقاطی از بدن کودک مرتبط است. کودک احساس گرسنگی و درد می‌کند و این تجربه ابتدایی به گریه کردن و مکیدن تبدیل می شود. ولی او هیچ رابطه ای بین این تجارب با اعمال خود نمی بیند.

در اوایل نوباوگی، گرسنگی و درد در سطح ابتدایی اندیشی هستند. چرا که کودک نمی تواند بین آنها تمایز قایل شود و این تجارب در خارج از هشیاری کودک می باشند. اما در بزرگسالان تجارب ابتدایی اندیش همان احساسات و تصورات ذهنی لحظه ای هستند و این تصاویر ذهنی یا اینکه به صورت ضعیفی درک می شوند یا اینکه کاملاً ناهشیارند. در هر حال فرد نمی تواند آنها را به دیگران منتقل کند. اما گاهی می تواند به آنها بگوید که احساس عجیبی دارد.

ب : سطح علت و معلول اندیشی صوری

تجربیات دراین سطح پیش منطقی هستند و هنگامی رخ می دهند که فرد بین دو رویداد که به طور همزمان و آنهم بر حسب اتفاق با هم روی می دهند رابطه علت و معلول فرض می‌کند. اگر چه فرد میتواند این تجربیات را به دیگران انتقال دهد، اما چون معنی آنها شخصی است فقط به صورت تحریف شده انتقال می یابند. این سطح در اوایل کودکی شکل میگیرد و در تمام طول زندگی یک فرد ادامه پیدا می‌کند. مثلاً کودکی که هر گاه پستان مادر را میمکد تغذیه می شود. یک رابطه علت و معلول صوری بین مکیدن و رفتار تغذیه مادرش متصور می شود.

تجربیات شرطی کردن انسانها و حیوانات، نمونه ای از علت و معلول اندیشی صوری است. اگر کودکان برای دریافت شکلات شرطی شوند که بگویند «خواهش می کنم» پس از چند بار دریافت شکلات یک رابطه علت و معلول بین خواهش کردن و دریافت کردن مشکلات برقرار می کنند.

ج : سطح منطقی اندیشی :

تجربیاتی که در نظر عموم معتبر هستند، به عبارتی تجاربی که اکثریت مردم در مورد آن توافقی دارند و به صورت نمادی انتقال پیدا می‌کنند. به عنوان مثال، کلمات از نظر عمومی، معتبرند چرا که انسانها کم و بیش در مورد معنی آنها توافق دارند. رایج ترین نمادهایی که افراد برای برقراری ارتباط با یکدیگر به کار میبرند. نمادهای زبان از جمله کلمات و ایما و اشاره هستند. به نظر سالیوان،‌ سطح منطقی اندیشی برای اولین بار زمانی در کودک شکل میگیرد که برای صدا، ایما و اشاره وکلمات همان معنایی را داشته باشد که برای بزرگترها دارد. این سطح زمانی رسمی تر می شود که کودک زبان رسمی را آغاز می‌کند. اما باید گفت که هیچ گاه به صورت کامل جایگزین شناخت ابتدایی و علت و معلول نمیشود. بزرگسالان در هر سه سطح تجارب خود را شکل می دهند.

مراحل رشد

سالیوان برای رشد هفت مرحله به قرار زیر در نظر گرفته است که از نوباوگی تا بزرگسالی را شامل می شود.

1- نوباوگی : این دوره از بعد از زایمان شروع شده تا زمانی ادامه پیدا می‌کند که کودک کم کم می تواند به صورت واضح و روشن سخن بگوید.

سالیوان معتقد بود که کودک بدون محبتی که از مادر خود می بیند، بدون غذا، بدن گرم و تماس فیزیکی نخواهد توانست زنده بماند. این مادر است که از طریق رابطه همدلانه خود با کودک او را انسان می‌کند کودک برای اولین بار در اثر ارتباط همدلانه با مادر خود دچار اضطراب می شود. به عبارتی اضطراب مادر به او منتقل می گردد. بنابراین برای رفع اضطراب خود از هر چیزی استفاده می‌کند و هر کاری را اقدام می‌کند. از جمله رد پستان که البته این کار اضطراب او را کم نخواهد کرد. رد کردن پستان مادر از طریق کودک، علت اولیه اضطراب مادر نیست، اما به آن اضافه می شود. تا اینکه سرانجام کودک پستان خوب (سمبل مادر با یا محبت را از پستان بد مادر بد مضطرب و بد) تشخیص می‌دهد.

کودک هم گرسنگی و هم اضطراب را از طریق گریه کردن نشان می‌دهد. ممکن است کودکی گریه کند، آنهم در اثر اضطراب. اما مادر این اضطراب را با گرسنگی اشتباه بگیرد و پستان را به دهان کودک مضطرب فرو کند. حالت معکوس این وضعیت هم ممکن است اتفاق بیافتد. کودک گرسنه است و گریه می‌کند، اما مادر فرصت ارضای نیاز فرزندش را ندارد، لذا کودک خشمگین می شود و همین مساله اضطراب مادر را افزایش می‌دهد. همچنان نیاز کودک ارضاء نشده و لذا او به مرحله «وحشت» می رسد. در این حالت حتی تنفس کودک هم مشکل می شود و ممکن است کبود و سیاه شود. اما «محافظهای فطری بی‌تفاوتی و گسلش خواب آور» کودک را از مرگ نجات می‌دهد و این امکان را به وجود می آورد که کودک در حالی که نیازش به غذا ارضا نشده به خواب برود. کودک درعین ارضا نیاز گرسنگی نیاز خود را به محبت نیز ارضا می‌کند.

رابطه مادر و کودک در این زمان مانند «سکه دورویه» است. کودک هم مادر خود را خوب می بیند و هم بد. مادر هنگامی  خوب است که نیاز کودک را  ارضا  می‌کند و هنگامی بد، که او را مضطرب سازد. کودکان در اواسط نوباوگی می توانند از طریق زبان رابطه برقرار کنند. ابتدا زبان آنها با ویژگی «اوتیستک» مشخص می شود. یعنی زبانی که خاص خود کودک است و برای دیگران معنی چندانی ندارد. کودک در ابتدا  بیشتر از طریق جلوه های صورت و به صدا در آوردن واج های مختلف با دیگران ارتباط برقرا می‌کند که البته این کار را از طریق تقلید انجام می‌دهد و در نهایت ژستهای و صداها برای کودک همان معنایی را پیدا می کنند که برای دیگران دارند. این ارتباط علامت شروع زبان نحوی و پایان نوباوگی است.

2- کودکی « Childhood »

از زمانی کودک به صورت روشنی شروع به سخن گفتن می‌کند تا نیاز به بازی با بچه ها و کودکان هم سن (۲۴ ماهگی – ۵ یا ۶ سالگی)

در این مرحله همچنان مادر مهمترین فرد در زندگی کودک است «برداشت کودک از مادر یا مادرِ واقعی هماهنگ تر است» کودک در این مرحله افراد دیگر که قبلاً ممکن بود جزئی از مفهوم مادر باشد از آن جدا می‌کند و برای هر کدام از آنها نقش جدایی در نظر می گیرد. کودکان بعد از آنکه با زبان آشنا شدند دیگر به طور همزمان با من خوب و من بد به طور هشیار رابطه برقرار نمی کنند. بلکه دیگر همچون والدین خود به هر رفتار پرچسب خوب یا بد می زنند. خوب دید در این مرحله به ارزش های اخلاقی و اجتماعی مربوط می شوند و دیگر به وجود و عدم وجود اضطراب مربوط نخواهد شد. در این مرحله ارتباطات دو جانبه می شود. کودک هم محبت می‌کند و هم محبت می بیند. اکنون دیگر رابطه کودک با مادرش یک طرفه نیست دیگر مادر صرفاً کسی نیست که نیاز گرسنگی کودک را ارضا می‌کند بلکه بیشتر کسی است که دارای محبت است و به محبت های کودک به طور متقابل جواب می‌دهد. در مرحله پیش دبستانی، کودک علاوه بر والدین خود، یک رابطه با اهمیت دیگر نیز دارد، و آن «همبازی خیالی» است. پیش می آید والدین، کودک خود را می بینند که با شخصی خیالی حرف می زند، برای او اسمی انتخاب می کند، با او بازی می‌کند،‌ حتی  جایی خالی در اتومبیل برای او اختصاص می‌دهد. سالیوان اعتقاد داشت این همبازی خیالی به هیچ وجه، بیانگر وجود بیماری در کودک نیست و حتی یک رویداد مثبت در او تلقی می شود. چرا که به او کمک خواهد کرد که در مرحله پیش نوجوانی ارتباط صمیمانه و موفقی با دوستان واقعی خود برقرار کند.

سالیوان مرحله کودکی را «دوره فرهنگ پذیری سریع» نامید. کودکان در این مرحله، علاوه بر یادگیری زبان، آموزش هایی را نیز در زمینه پاکیزه گی، چگونگی توالت رفتن، چگونه غذا خوردن، ونقش های جنسی می بینند. آنها همچنین دو فرایند مهم دیگری را هم می آموزند : نمایشات و اشتغال های ذهنی «نمایشات تلاش هایی برای عمل کردن شبیه به صاحبان قدرت مهم، مخصوصاً ماد و پدر هستند و اشتغال ذهنی راهبردهایی هستند که برای اجتناب از اضطراب و موقعیت های ترس برانگیز به وسیله مشغول نگه داشتن خود به فعالیتی که قبلاً سودمندی یا تقویت کنندگی آن ثابت شده است مورد استفاده قرار می گیرند»

در این مرحله کودکان یاد خواهند گرفت قید و بندهایی در جامعه برای آزادی آنها در نظر گرفته شده است.

3- دوران بچگی (Juvenile Era)

نیاز به هم بازی پیدا کردن تا پیدا نمودن دوستی که از طریق برقراری رابطه صمیمانه با او، نیاز به صمیمیت ارضا شود

سالیوان اعتقاد داشت که کودک در این دوره هم باید رقابت کردن و هم سازش و همکاری کردن را یاد بگیرد. اینکه کودک تا چه اندازه رقابتی باشد، تا حد زیادی به فرهنگ مربوط می شود. برخی از کودکان یاد می گیرند برای اینکه موفق شوند باید بسیار رقابت گر باشند سازش هم می تواند در کودکی به طور افراطی وجود داشته باشد و او را در مرحله مختلف زندگیش وادار به تسلیم نماید. و اما همکاری که از ترکیب رقابت و سازش فراتر است. همکاری تمام آنچه فرد برای کنار آمدن با دیگران نیاز دارد را شامل می شود. کودک باید یاد بگیرد همکاری کند. و این قضیه در فرایند اجتماعی شدن او بسیار مهم است. و به عبارتی مهمترین چالشی است که کودک در این مرحله با آن مواجهه است. کودک در پایان این مرحله باید جهت و هدفی برای زندگی خود انتخاب کند.

4- پیش نوجوانی (Pre adolescence)

شروع از نه سالگی و ختم به نوجوانی، در این مرحله صمیمیت بین فردی با یک فرد خاص و بیشتر اوقات همجنس برقرار می شود.

صمیت در مراحل پیش کاملاً خود محورانه است یعنی برای ارضا نفع شخصی. در این مرحله برای اولین بار صمیمیت واقعی شکل می گیرید و آنهم بر اساس دوست داشتن دیگری. سالیوان این مساله را تحت عنوان «شاهکار پیش نوجوانی» یا می‌کند.

پیش نوجوانان در این مرحله از طریق همفکری با یکدیگر، از طریق شریک شدن در رویاها و فعالیت های واقعی همدیگر چیزهای زیادی را می آموزند. آنها می آموزند که هم به خود و هم به دیگران احترام بگذارند. یاد می گیرند که چگونه به یکدیگر و دیگران توجه نمایند.

رفاقت های این دوره معمولاً به صورت پسر با پسر و دختر با دختر است. در این مرحله برای پیش نوجوانان پذیرفته شدن توسط همسالان بسیار مهمتر از پذیرفته شدن توسط والدین و معلمان است. از نظر سالیوان پیش نوجوانی مهمترین ودر عین حال بی خیال ترین دوره زندگی است. عشق در این دوره هنوز با شهوت آمیخته نشده است. اگر کودکان در این دوره صمیمیت را نیاموزند به شدت در مراحل بعدی دچار مشکل می شوند و در عین حال روابط صمیمانه این مرحله می تواند آثار منفی دوره های گذشته را جبران کند.

5- اوایل نوجوانی :  

اوج تمایلات شهوانی و جنسی و نیاز به داشتن یک رابطه جنسی عشقی با فرد خاص.

در این مرحله همچنان نیاز به صمیمیت وجود دارد. اما نیاز به ارضای تمایلات جنسی هم در این مرحله وارد میدان می شود و از سوی دیگر نوجوان در این دوره به امنیت و نیز رهایی از اضطراب نیاز دارد. اما این نیاز به صمیمیت،‌ شهوت و امنیت در تعارض با هم قرار میگیرند چرا که شهوت، امنیت فرد را به خطر می اندازد. چرا که تمایلات شهوانی معمولاً با احساس گناه و شرمندگی آمیخته است. از طرفی اغلب صمیمیت هم با امنیت در دوره نوجوانی در تعارض است. نوجوان در این مرحله در حالی که در دوستی های صمیمانه خود را با همسالان هم مرتبه اش حفظ می‌کند، اما به دنبال این هم هست که رابطه صرفاً شهوانی بدون صمیت هم داشته باشد. سالیوان اعتقاد داشت که اوایل نوجوانی در رشد شخصیت فرد اهمیت بسزایی دارد و اگر نوجوان نتواند بین صمیمیت و شهوت تعادل ایجاد کند، در مراحل بعدی خود با مشکلات میان فردی زیادی مواجه خواهد شد.

6- اواخر نوجوانی 

زمانی که فرد در آن واحد هم می تواند با یک نفر رابطه صمیمانه و هم رابطه عشقی شهوانی داشته باشد.

ویژگی برجسته این دوره، هماهنگی صمیت و شهوت است. نوجوان در این مرحله می تواند جنس مخالف خود را هم دوست داشته باشد و هم هدف جنسی خود قرار دهد. الگوی فعالیت جنسی فرد در این مرحله، بر خلاف دوره قبل به یک الگوی باثبات تبدیل می شود. به علاوه در این دوره با رشد تفکر منطقی فرد هم رو به رو هستیم. افراد در این مرحله عقاید خود را با دیگران در میان میگذارند و از تفکرات خود دفاع می‌کنند. سالیوان تأکید می‌کند اگر فرد مراحل رشد قبلی را با موفقیت گذرانده باشد، می تواند در این مرحله هم موفق باشد. بسیاری از نوجوانان از پس تکلیف عشق ورزیدن که معمولاً خاص این دوره است به خوبی بر نمی آیند. آنها تنها وانمود می‌کنند که عاشق هستند در حالی که بیشتر درگیر ارضای نیاز خود به امنیت می باشند.

7- بزرگسالی

داشتن یک رابطه موفقیت آمیز عشقی و صمیمانه حداقل با یک نفر

سالیوان در این مورد تأکید میکند که رابطه صمیمانه فرد با دیگری در این مرحله که بسیار هم می تواند رشد یافته باشد، منبعی برای کسب رضایت از زندگی است و نه الزاماً وظیفه اصلی زندگی. سالیوان در مورد این مرحله چیز زیادی نمی گوید. صرفاً مطرح می‌کند افرادی که به این مرحله می رسند می توانند اضطراب و امنیت دیگران را بفهمند. آنها نسبت به نیازهای دیگران حساس اند و مشکلات آنها را به خوبی درک می کنند. آنها افراد سالمی هستند که اضطراب کمی را تجربه می کنند و به صورت منطقی فکر می نمایند. زندگی همواره برای آنها چالش انگیز و جالب است چرا که آنها سایر مراحل رشد خود را با موفقیت کامل پشت سر گذاشته اند.

اختلال های روانی

سالیوان معتقد بود که کلیه اختلالات روانی علت میان فردی دارند و صرفاً با توجه به محیط اجتماعی افراد است که می توان از مشکلات آنها آگاه شد. از طرفی او اعتقاد داشت، نارسائیهایی که در بیماران روانی وجود دارد در همه افراد یافت می شود، اما با درجاتی کمتر. بیشتر کارهای سالیوان با بیماران اسکیزوفرنی صورت گرفته است که او در این مورد دو طبقه برای اسکیزوفرنی در نظر می گیرد. طبقه اول که در آن اسکیزوفرنی دارای علت های جسمانی است و لذا از حیطه روان پزشکی میان فردی خارج می شود. طبقه دوم همه اختلال های اسکیزوفرنیکی را در برمیگرد که در عوامل موقعیتی ریشه دارند. این اختلالات، تنها اختلالاتی بودند که سالیوان به آنها توجه می کرد. چرا که تنها از طریق روان پزشکی میان فردی می توان آنها را تغییر داد.

روان درمانی 

از آنجا که سالیوان معتقد بود که اختلالات روانی ریشه در مشکلات میان فردی دارد، روشهای درمانی خود را بر پایه بهبود روابط فرد با دیگران قرار داده بود. در این فرایند درمانگر، نقش یک مشاهده گر مشارکت کننده را به عهده می گیرد و در ارتباط با فرد سعی می‌کند نقطه های کور موجود در روابط فرد بیمار را کشف کند. زمانی که سالیوان در بیمارستان سنت الیزابت بود روش جدیدی را برای برخورد با بیماران آشفته ابداع کرد. تا آن زمان، بیماران روانی و اسکیزوفرنی را در انبارها زندانی کرده و آنها را به عنوان انسان تلقی نمی کردند. اما روش سالیوان موثر واقع شد و نتایج معجزه آسایی دربر داشت. او پرستاران زیادی را تربیت کرد تا با بیماران همچون دوستانی قدیمی برخورد کنند. در روش درمانی سالیوان، درمانگر از طریق برقراری ارتباط با بیمار به او کمک می‌کند که اضطراب خود را کاهش داده و بتواند در سطحی منطقی،‌ با دیگران ارتباط برقرا کند. سالیوان در درجه اول سعی میکرد بیمارش را بشناسد و بعد به او کمک میکرد که تصویر آینده خود را بهبود دهد و مشکلات خود را در زمینه ارتباط میان فردی تشخیص داده در این مورد سالیوان تلاش می کرد به سه سوال توجه کند

۱ـ بیمار دقیقاً چه چیزی به من می گوید.

۲ـ آنچه را دوست دارم برای بیمارم بگویم چگونه می توانم در قالب کلمات قرار دهم.

۳ـ الگوی ارتباطی من و بیمار چیست.

ارزیابی نظریه سالیوان :

با وجود اینکه نظریه شخصیت سالیوان بسیار کامل و جامع است اما واقعیت این است که به اندازه نظریه های فروید، آدلر، یونگ محبوبیت ندارد.

شش ملاک در زمینه ارزیابی هر نظریه ای مطرح می شود که این ملاک ها را مورد با توجه به نظریه سالیوان بررسی می‌کنیم.

اولین ملاک یک نظریه مفید، توانایی تولید پژوهش است. اگر چه امروزه در زمینه روابط میان فردی پژوهش های زیادی صورت گرفته است، اما فقط تعداد محدودی از آنها مستقیماً از نظریه سالیوان نشأت گرفته.

دومین ملاک اینکه یک نظریه مفید باید ابطال پذیر باشد. یعنی اینکه باید تا آن حد روشن باشد که بتوان با دلایلی محکم آن را تایید یا رد کرد. نظریه سالیوان در این ملاک امتیاز کمی دارد و نمی توان به روشنی آن را بررسی کرد.

سومین ملاک این است که نظریه سالیوان تا چه اندازه ای می تواند آنچه را مربوط به شخصیت انسان است سازماندهی کند. در این مورد هم نظریه سالیوان از امتیاز متوسط برخودار است چرا که بسیاری از آنچه امروزه به شخصیت انسان مربوط می شود منشأ زیستی دارد و نه صرفاً میان فردی.

چهارمین ملاک برای یک نظریه خوب این است که آن نظریه تا چه اندازه راهنمای عملی معلمان و والدین و روان درمانگران است. که در این مورد هم می توان گفت نظریه سالیوان امتیازی ضعیف تا متوسط دارد.

پنجمین ملاک همسانی درونی است. که دراین مورد می توان گفت نظریه سالیوان از یکپارچگی خوبی برخوردار است.

ششمین ملاک به پیروی یک نظریه از قانون ایجاز مربوط است که در این مورد هم نظریه سالیوان ضعیف ارزیابی می شود.

برداشت سالیوان از ماهیت انسان 

اعتقادات سالیوان مبتنی بر اینکه بیماران اسکیزوفرنی از نظر انسان بودن همانند درمانگر است به خوبی نشان دهنده برداشت او از آدمی است. سالیوان معتقد بود که تنها وجه تمایز انسان از حیوان، توانایی شرکت او در روابط میان فردی است.

سالیوان بر خلاف فروید و یونگ معتقد بود که غرایز انسانی وجود ندارد و هر آنچه هست صرفاً عوامل محیطی تأثیر گذار است. سالیوان تأکید می‌کند که انسانها جدای از روابط خود با دیگران هیچ چیز نیستند. آنها از طریق برقراری رابطه با دیگران، شخصیت خود را پرورش می دهند. کودک در آغاز یک رابطه یک طرفه با مادر خود آغاز می‌کند که هم به او محبت کرده و هم نیازهای او را رسیدگی می‌کند. پس از مدتی این رابط، دوطرفه میشود که هم میتواند احساس خود را به مادرش انتقال دهد. این رابطه اولیه،‌ مبنای روابط میان فردی بعدی می شود.

سالیوان می گوید، فردیت خیال باطلی است. چرا که انسانها فقط در ارتباط با یکدیگر وجود دارند. اضطراب و روابط میان فردی به همدیگر کاملاً مرتبطند،‌ چرا که اضطراب در روابط میان فردی، اختلال ایجاد می‌کند و از طرفی روابط میان فردی نامطلوب هم منجر به اضطراب خواهد گشت. 

اضطراب بیش از حد به تباهی روابط میان فردی منجر میشود. بنابراین نظریه سالیوان را باید در ارتباط با استعداد برای رشد و تغییر در انسانها نه خوشبین و نه بد بین تلقی کرد. روابط میان فردی میتوانند فرد را به شخصیت سالمی تبدیل کند و بالعکس می تواند شخصیت فرد را تخریب کند. روابط میان فردی هم ایجاد کننده ویژگی های مثبت و هم ایجاد کننده ویژگی های منفی افراد است.

کودکانی که نیازهایشان توسط مادر ارضا می شود نگرشی خوش بینانه نسبت به دنیا پیدا می‌کنند و بالعکس.

منبع: ravanrahnama