رویکردهای شاخص
رویکردهای شاخص در روانشناسی:
ریشههای روانشناسی Psychology به علم طبیعی، زیستشناسی، فلسفه، وفیزیولوژی برمیگردد.
سقراط، افلاطون، ارسطو و سایرفلاسفه درباب ماهیت فکر و رفتار از جمله رابطه ذهن و بدن مباحثاتی را مطرح کردهاند. روانشناسی محصول همین نسبی اندیشیدن درباب ذهن و بدن بود. در اواخر قرن ۱۴ که به عنوان علم مطرح شد، فضای فکری تحت تاثیرکارهای داروین قرارداشت. در اواخر قرن ۱۹ شرایطی مهیا شد که روانشناسی به عنوان یک رشته علمی و فرزند مشترک فلسفه و علوم طبیعی وارد صحنه شود.
پدر روانشناسی قدیم روسر بود و پدر روانشناسی جدید وونت است که درسال ۱۸۷۹ اولین آزمایشگاه روانشناسی را در شهر لایپزیک آلمان بنا نهاد.
1. خاستگاه رویکردهای روانشناسی:
۱-رویکرد ساختارگرایی: یکی ازمکاتب اولیه روانشناسی است که درصدد کشف بنیادی (ساختارهای) ذهن انسان بود. رویکرد ساختارگرایی توسط وونت و دانشجویان او از جمله تیچنر مطرح شد. دروننگری، رایجترین روش استفاده در مطالعه ساختارهای ذهنی است. دروننگری عبارتست از مشاهدات شخص درباره ماهیت ادراکها، اندیشهها و احساس خود و ثبت آنها بهوسیله خود فرد. مطالعات رویکرد ساختارگرایی، روی احساس و ادراک متمرکز بودند؛ چون سادهترین فرایندهای قابل تجزیه به مولفههایشان بودند.
۲-رویکرد کارکردگرایی: این رویکرد بر تعامل بین ذهن و محیط بیرون تاکید میکند و در برابر رویکرد ساختارگرایی قرار دارد. این رویکرد توسط ویلیام جیمز مطرح شد. ساختارگراها به درون ذهن بیشتر توجه میکردند وساختارهایشان را جستجو میکردند. درحالی که کارکردگراها بیشتر به تعامل شخص با دنیای بیرون علاقه داشتند. ازنظر جیمز، ذهن انعطاف پذیر و سیال است و با محیط تطابق نشان میدهد. وی نام این جریان را سیلان هشیاری گذاشت.
2. رویکردهای نوین:
۱-رویکرد زیستشناختی: در رویکرد زیستشناختی به بررسی آدمی و انواع دیگر جانداران میپردازند و سعی میکنند پیوند بین رفتار آشکار را با رویدادهای برقی و شیمیایی که در بدن و بهویژه در مغز و دستگاه عصبی رخ میدهد را بشناسد. این رویکرد در پی تعیین آن دسته از فرایندهای زیستی-عصبی است که زیربنای رفتار و فرایندهای ذهنی را تشکیل میدهد. برای مثال: در رویکرد زیستی به افسردگی، سعی میشود این اختلال بر اساس تغییرات غیرعادی در میزان انتقال دهندههای عصبی تبیین شود. این انتقال دهندههای عصبی مواد شیمیایی هستند که در مغز تولید میشوند و ارتباط بین نورونها یا یاختههای عصبی را میسر میسازند.
در رویکرد زیستشناختی، در بررسی بازشناسی چهره در افرادی که آسیب مغزی دارند، مشخص شده است که نواحی مسول بازشناسی چهره درنیمکره راست قرار دارد. در راستدستان نیمکره چپ در درک زبان و نیمکره راست در تفسیر روابط فضایی تخصص دارد.
رویکرد زیستشناسی در زمینه بررسی حافظه نیز پیشرفت داشته است؛ از نظر این رویکرد، هیپوکامپ در تحکیم خاطرات نقش دارد. علت یادزدودگی کودکی (قادرنبودن افراد به یادآوری خاطرات ۳سال اول زندگی خود که توسط فروید مطرح شد.) ازنظراین رویکرد؛ کمرشدی هیپوکامپ است. زیرا درطی یکی دو سال پس از تولد است که ساختار مغز به رشد کامل خود میرسد.
۲-رویکرد رفتاری
واتسون این رویکرد را مطرح کرد؛ وی معتقد بود که تنها از راه بررسی آنچه که انسانها انجام میدهند یعنی رفتار آنها میتوان روانشناسی را به صورت یک علم عینی بنا نهاد. رویکرد رفتاری بر مطالعه علمی پاسخهای رفتاری قابل مشاهده و تعیین کنندگان محیطی آنها تاکید میکند. یعنی بر آن دسته از تعاملات ما با محیط تمرکز دارد که قابل مشاهده و قابل اندازهگیری باشد.
اسکینر معتقد بود که پاداشها وتنبیهها، رفتار ما را تعیین میکنند. روانشناسی محرک-پاسخ با بررسی محرکهای ذیربط محیط، با پاسخهایی که این محرکها فرا میخوانند و پاداشها و تنبیههایی که به دنبال این پاسخها میآیند، سروکار دارد. بسیاری از تحولات روانشناسی نوین به واسطه عملکرد رفتارگرایان بوده است.
۳-رویکرد شناختی
این رویکرد تا حدودی در واکنش به محدودیتهای رفتارگرایی و دیدگاه S-R مطرح شده است. در این رویکرد به مطالعه فرایندهای ذهنی مانند ادراک کردن، به یادسپردن، استدلال کردن، تصمیم گرفتن و مسئله حل کردن میپردازند. شناختگراها برای بررسی فرایندهای ذهنی، رفتارهای خاص را مورد توجه قرار میدهند با این تفاوت که آن رفتارها را برحسب فرایندهای ذهنی زیربنایی شان تفسیر میکنند. تفسیرهای روانشناسی شناختی غالبأ بر قیاس بین ذهن و کامپیوتر تکیه دارد.
رویکردشناختی برای اراده و فعال بودن انسان اهمیت قایل است درصورتی که رویکرد رفتاری جبرگرا است و برای اراده نقشی قایل نیست. از نظر این رویکرد یادزدودگی کودکی به این علت است که در ۳ سال اول زندگی تغییر و تحول مهمی در نحوه سازماندهی تجربه ها درحافظه روی میدهد. روانشناسان شناختی؛ ذهن را یک نظام حل مسئله فعال و آگاه میدانند.
۴-رویکرد روانکاوی
همزمان با رشد رفتارگرایی، فروید مفهوم روانکاوی را درباره رفتار انسان پایهگذاری کرد. فرض بنیادی در نظریه فروید این است که بخش عمده رفتار، ریشه در فرایندهای ناهشیار دارد.
کارخاص فروید: فروید مفاهیم شناختی رایج زمان خود در زمینه هشیاری، ادراک و حافظه را با مفاهیم زیستشناختی غریزهها در هم آمیخت. منظور فروید از فرایندهای ناهشیار؛ باورها؛ ترسها و خواستهایی است که شخص از وجود آنها آگاه نیست، اما در هر حال بر رفتار وی اثر میگذارد. فروید معتقد بود که هریک از اعمال ما علتی دارد که ریشه آن را باید در یک انگیزه ناهشیار جستوجو کرد و نه در دلیل معقولی که خود شخص ارایه میدهد.
ازنظر فروید بسیاری از تکانههایی که در دوره کودکی با منع یا تنبیه والدین یا جامعه روبرو شدهاند، ناشی ازغریزههای فطری هستند. این تکانهها از بدو تولد در همه انسانها وجود دارند. منع آنها سبب میشود که از حیطه آگاهی به حیطه ناهشیار بروند و همانجا بمانند و بر رؤیاها، لغزشهای لفظی و اطوار قالبی اثر بگذارند و به صورت مشکلات هیجانی و نشانههای بیماری روانی، یا برعکس به صورت رفتارهای مورد پذیرش جامعه مثل فعالیت هنری و ادبی خود را نشان دهند.
از نظر فروید؛ علت یادزدودگی کودکی، وجود برخی تجربههای هیجانی نخستین سالهای زندگی است، که به دلیل اینکه بسیار تکاندهنده هستند، راه دادن انها به حیطه هشیاری درسالهای بعد (به خاطرآوردن آنها)، شخص را دچار اضطراب میکند.
فروید دیدگاهی منفی درباره طبیعت انسان داشت و معتقد بود انسان را نیز مانند حیوان، سایقهای اساسی (عمدتأ جنسی و پرخاشگری) هدایت میکند. از نظر فروید، هر رفتاری که از انسان سر میزند، جبری است.
رویکرد روانپویایی (روانکاوی) برخلاف رویکرد رفتاری، تقریبأ بهطور کمالوتمام برامور بالینی متمرکز است و توجهی به تحقیق آزمایشی ندارد. به همین دلیل همیشه جنجالی و بحثبرانگیز بوده و اثبات اعتبارش دشوار. نظریههای روانپویایی فعلی کمتر روی غرایز جنسی تمرکز میکنند و بیشتر تجربههای فرهنگی
را بهعنوان تعیینکنندگان رفتار در نظر میگیرند.
۵- رویکرد پدیدارشناختی
رویکرد پدیدار شناختی تقریبأ به طور انحصاری به تجربههای شخصی توجه دارد. این رویکرد با تجارب شخص از رویدادها؛ یعنی با پدیدارشناسی فرد سروکار دارد و رویکردی است برخاسته از واکنش پدیدارشناسان به خصلت بسیار مکانیکی و ماشین انگارانه ازسایر دیدگاهها. این روانشناسان بیشتر با زندگی درونی و تجارب درونی فرد سروکار دارند تا با پرورش نظریهها و پیشبینی رفتار. برخی از نظریه پردازان پدیدار شناختی را انسانگرا نامیدهاند، زیرا نظریههایشان بر خصوصیات تمایز دهنده حیوان از انسان، مانند تلاش در جهت رشد و خودشکوفایی، تأکید میورزند.
طبق نظریههای انسانگرا، نیروی انگیزشی اصلی هر فرد گرایش به سوی رشد و شکوفایی است. روانشناسی پدیدارشناختی یا انسانگرا، بیشتر با ادبیات و معارف انسانی هماهنگ است، تا با علم. برخی انسانگرایان، روانشناسی علمی را بهطور کلی مردود میدانند. روانشناسی انسانگرا تأکید میکند که روانشناسی باید به حل مسائل مربوط به کمال و خودشکوفایی آدمیان بپردازد. انسانگرایان هر نوع جبرگرایی را به صورتهای روانی، زیستی، اجتماعی و اقتصادی رد میکنند. پیشروان مکتب پدیدارشناختی کارلراجز و آبرهاممزلو هستند. بهطورکلی انسانگرایان بر ظرفیت کمال، حق انتخاب سرنوشت و خصوصیات مثبت شخص تأکید دارند. مزلو بر توجه مثبت نامشروط در رشد انسانها تأکید دارد. رویکرد انسانگرایی به درمان بیرهنمود و مراجعمدار معروف است.
6. رویکردهای میانرشتهای:
رویکردهای رفتاری، شناختی، روانکاوی و پدیدارشناختی، همسطح یکدیگرند؛ یعنی همه متکی بر مفاهیم اصول روانشناختی هستند، اما دیدگاه زیستشناختی با این رویکردها متفاوت است. ازجالبترین رویکردهای میانرشته ای، چهار رویکرد مطرح میشود:
گرایشهای زیستشناختی: • علم عصبنگر شناختی • روانشناسی تکاملی
گرایشهای روانشناختی: • علم شناختنگر • روانشناسی فرهنگنگر
علم عصبنگرشناختی:
روانشناسی زیستشناختی اصولأ یک علم است؛ زیرا در پی یافتن رابطه فرایندهای روانی با فرایندهای زیستی است. در علم عصبنگرشناختی روانشناسان میکوشند بفهمند که فعالیتهای ذهنی چگونه درمغز صورت میگیرد.
وجه شاخص علم عصبنگری این است که با استفاده از شیوههای نوین مغز افراد بهنجار را در حالی که سرگرم انجام دادن تکلیف شناختی معینی هستند با استفاده از شیوههایی مثل عصبنگاری، وارسی مغز و سیآیتی بررسی کنند. این تصاویر بهدستآمده بخشهایی از مغز را نشان میدهند که در جریان اشتغال به تکلیف خاصی فعالتر هستند.
7. رویکرد وجودی
برای اطلاع از این رویکرد به این قسمت مراجعه نمایید.
به نظر مدیر این سایت رویکرد وجودی بهترین رویکرد در حال حاضر است.
رویکردهای شاخص رویکردهای شاخص رویکردهای شاخص رویکردهای شاخص رویکردهای شاخص رویکردهای شاخص رویکردهای شاخص رویکردهای شاخص رویکردهای شاخص رویکردهای شاخص رویکردهای شاخص رویکردهای شاخص
رویکردهای شاخص و نظریهپردازان بزرگ روانشناسی
در میان نظریههای شاخصِ زیر، نام زیگموند فروید، پدر روانکاوی، دیده نمیشود.
علت آنستکه نام و نظرات فروید در جایجای بخشهای مختلف برده شده و عملاً نمیتوان او را محدود به یک بخش نمود.