لاکان
ژاک لاکان
Jacques Marie Émile Lacan, 1901 –1981
• ژاک لاکان پزشک، فیلسوف و روانکاو برجسته فرانسوی بود که به خاطر ایده “بازگشت به فروید” post-structuralism. و رسالهای که در آن «ناخودآگاه» را به صورت یک زبان Linguistics ، ساختاربندی Structuralism کرد معروف شد.
• لاکان از تاثیرگذاران بر فلسفه در فرانسه بود.
• به غیر از زیگموند فروید Sigmund Freud ، او از زبانشناسی ساختارگرای فردینان دو سوسور Ferdinand de Saussure و انسانشناسی Anthropology ساختاری structuralism کلود لوی-استروس Claude Lévi-Strauss نیز تأثیر پذیرفت.
• اکول فرویدی فرانسه ECF- L’École de la Cause freudienne عالیترین مرجع روانکاوی لکانی در جهان بوده و توسط شخص ژاک لکان بنیانگذاری شده است.
زندگی
• ژاک لاکان در آوریل ۱۹۰۱ در پاریس به دنیا آمد. او فرزند ارشد سه فرزند امیلی و آلفرد لاکان بود. مادرش از خانوادهای متمول بود که به تجارت سرکه اشتغال داشت. پدرش نمایندگی فروش آن را به عهده داشت. او یک فروشندهٔ موفق صابون و روغن بود. مادرش کاتولیکی معتقد بود. در ۱۹۱۹ برادر جوانترش به صومعه پیوست. در همین سال لاکان به کمک یکی از عمههایش که دریافته بود او بسیار با استعداد است به کالج یسوعی استانیسلاس راه یافت.
o اوایل دهه ۱۹۲۰ لاکان به انجمن سیاسی فرانسیس که انجمنی راستگرا بود، علاقهمند شده بود و در جلسات آنها حضور مییافت و حتی با موسس آن نیز دیدار کرده بود. او در اواسط دهه ۱۹۲۰ از مذهب ناراضی شد و حتی بر سر آن با خانوادهٔ خود مشاجراتی نیز داشت. در ۱۹۲۰ به علت لاغری بیش از حد از خدمت سربازی معاف شد و بیدرنگ وارد دانشکدهٔ پزشکی شد. در ۱۹۲۶ در بیمارستان سنت-آن روی روانپزشکی متمرکز شد. در همین زمان او به شکلی تخصصی مطالعهٔ فلسفه را پیش گرفت. به فیلسوفانی چون کارل یاسپرس Karl Jaspers و مارتین هایدگر Martin Heidegger علاقهمند شد. هم زمان در سمینارهای هگلشناسی Hegelianism الکساندر کوژِوه Alexandre Kojève نیز شرکت میجست. لاکان در این دهه و تا سال ۱۹۳۸ گاهی روانکاوی را نیز پیگیری میکرد.
o در ۱۹۳۱ لاکان یک روانپزشک با مجوز قانونی بود. در ۱۹۳۲ مدرک دکترا با ارائهٔ تز «جنون پارانوییک در ارتباط با شخصیت پارانوییک» به وی اعطا شد. با اینکه این تز فراتر از محافل روانکاوی، به خصوص توسط هنرمندان سورئالیست تحسین شده بود، روانکاوان عمدتاً آنرا نادیده گرفتند. با این وجود او در ۱۹۳۴ نامزد ریاست جامعهٔ روانکاوی پاریس شد.
o در ژانویهٔ همان سال با ماری-لوییس بلوندین ازدواج کرد و صاحب دختری شد. فرزند دوم آنها، پسری به نام تیبوت بود که در آگوست ۱۹۳۹ متولد شد. در ۱۹۳۶ لاکان اولین گزارش تحلیلی خود را دربارهٔ مرحلهٔ آیینهای با عنوان «مرحلهٔ آیینهای به عنوان عامل تشکل من نفسانی» در کنگرهٔ بینالمللی انجمن روانکاوی در مارینباد عرضه کرد. رئیس کنگره، با ندادن وقت اضافه به لاکان برای اتمام سخنرانیاش، عملاً باعث قطع شدن صحبت وی شد و اجازه نداد گزارش لاکان به پایان برسد.
پس از این بیاحترامی، لاکان کنگره را به قصد دیدن بازیهای المپیک برلین ترک گفت. متأسفانه هیچ نسخهای از متن سخنرانی اصلی وی برجا نماندهاست. لاکان از روشنفکران فعال دورهٔ پس از جنگ جهانی اول به شمار میرفت؛ او با آندره برتون، ژرژ باتای، سالوادور دالی و پابلو پیکاسو معاشرت مداوم داشت. او به جنبش روح که توسط ماریس چویسی پایهگذاری شده بود علاقهمند شد و آن را در مجلهٔ سورئالیستی مینوتار منتشر کرد. به اولین خوانش عمومی از افسانهٔ اولیس و رمان اولیس اثر جیمز جویس اقدام نمود.
علاقهٔ او به سورئالیسم نسبت به علاقهٔ او به روانکاوی، امری پیشینی است. با این همه، لاکان هیچگاه موافقت و همراهی خود را با سورئالیسم ترک نگفت. این نگاه و دیدگاهی نئو-رمانتیک از جنون است به مثابهٔ یک زیبایی تکاندهنده. این جشن تجلیل از شهود است و خصومت با دانشمندی است که طبیعت را با واکاوی آن، به قتل میرساند.
o در ۱۹۴۰ جامعهٔ روانکاوی پاریس (SPP) به واسطهٔ اشغال فرانسه توسط نیروهای نازی آلمان منحل شد. لاکان متعاقباً به خدمت در ارتش فرانسه در بیمارستان نظامی وَل دُ گراس Val-de-Grâce فراخوانده شد؛ جایی که او تمام طول جنگ را در آنجا گذراند.
o سومین فرزندش سیبیل در ۱۹۴۰ متولد شد. در همین سال لاکان از سیلویا باتای، همسر رنجور دوستش ژرژ باتای، صاحب فرزندی به نام جودیت شد.
o گفتههای ضد و نقیضی در مورد زندگی عاشقانهٔ او و سیلویا باتای، در جنوب فرانسه و در خلال جنگ جهانی دوم وجود دارد. همسر لاکان، ماری-لوییس، پس از تولد جودیت تقاضای طلاق کرد. لاکان در ۱۹۵۳ با سیلویا باتای ازدواج کرد.
o در طول جنگ SPP جلسات خود را برگزار میکرد و لاکان، که برای سفری تحقیقاتی عازم لندن شده بود، با ویلفرد بوین و جان ریکمن از روانکاوان انگلیسی دیدار کرد. او تحت تاثیر کار روانکاوی بوین با گروهها قرار گرفت و این تاثیر در آینده، به تاکید او بر مطالعهٔ گروهها به مثابهٔ یک ساختار را که کار تئوریک او در روانکاوی را به پیش راند، کمک شایانی کرد. لاکان در ۱۹۴۹ نسخهٔ جدیدی از «مرحله آیینهای» را به شانزدهمین کنگرهٔ IPA در زوریخ ارائه کرد.
o در ۱۹۵۰ لاکان برگزاری سمینارهای خصوصی و هفتگی خود را در پاریس با انگیزهٔ «بازگشت به فروید» و تمرکز بر سرشت زبانشناسانهٔ تشخیص و تحلیل روانی آغاز کرد. شرکت در این سمینارها در ۱۹۵۳ برای عموم آزاد شد. عمر ۲۷ سالهٔ سمینارهای لاکان تاثیر بسزایی بر حیات فرهنگی پاریس و تکمیل تئوری روانکاوی بالینی داشت. در ۱۹۵۳ پس از اختلافی که پیرامون روشهای تمرین تحلیلی و روانکاوانه پیش آمد، لاکان و بسیاری از همکارانش «جامعه روانکاوی پاریس» (SPP) را ترک گفته و گروه جدیدی با نام «جامعه روانکاوی فرانسه» (SFP) بیان نهادند. یکی از نتایج این اتفاق، محرومیت این گروه جدید از عضویت در «انجمن بینالمللی روانکاوی» بود.
o لاکان برای افزایش پذیرش عمومی نسبت به «بازگشت به فروید» و گزارش خود «تابع و زمینه گفتار و زبان در روانکاوی»، دوباره به زیگموند فروید بازگشت و مجموعه کتابهایی از فلسفه معاصر، زبانشناسی، قومشناسی و مکانشناسی را بازخوانی کرد. از ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۴ در بیمارستان سنت-آن سلسله سمینارهای خود را پیگرفت و طی آن، تاریخچه پرونده بیمارانش را عرضه کرد. لاکان در طول این دوره نظریاتش را نوشتهاست که گزیدهای از آن در کتاب «نوشتهها» ۱۹۶۶ جمعآوری شدهاست. لاکان در هفتمین سمینار خود ۱۹۵۹-۱۹۶۰ با عنوان «اخلاق و آیین روانکاوی»، بنیانهای اخلاقی روانکاوی خویش را معرفی کرد و بنیان «اخلاق برای زمانه ما» را پیریزی کرد؛ با توجه به آرای فروید، اخلاق باید نشان دهد در برابر «تراژدی انسان مدرن» و «نارضایتی از تمدن و انسانیت» یکسان است.
در پسزمینهٔ اخلاق میتوان میل را مشاهده کرد: تجزیه و تحلیل تنها ثابت میکند که این ادعا تا چه حد به حقیقت نزدیک است و در حقیقت، این راه ورود به نفس است. من باید به جایی بروم که نفس وجود دارد. جایی که روانکاو درونش کاملاً عریان و آشکار است؛ حقیقت میل. نهایت روانکاوی به پیدا کردن «میل» منتهی میشود.
o این نوشته از فروید، طی سالیان متمادی، سراسر پسزمینهٔ کار لاکان را صورتبندی میکرد. در این راستا لاکان سه ادعا را مطرح میکند:
۱. روانکاوی باید پایهٔ علمی داشته باشد
۲. ایدههای فروید در مورد مفهوم سوژه، دانش و میل دستخوش تحریف شدهاند
۳. تحلیل روانی تنها جایی است که در آن میتوان نابسندگی علم و فلسفه را مورد سوال قرار داد.
o در ۱۹۶۲ سلسله بحثهایی برای تعیین جایگاه و وضعیت SFP در IPA درگرفت. تلاش لاکان -با شیوهٔ جنجال برانگیز و بینتیجهٔ او- در طول این جلسات، نتیجهٔ عکس داد و در نتیجه او در مقابل روانکاوان سنتی قرار گرفت. چرا که در ۱۹۶۳ شرایطی برای عضویت SFP در IPA به وجود آمد که طی آن، SFP برای بقای خود میبایست لاکان را از لیست روانکاوانش کنار بگذارد. در نتیجه لاکان SFP را ترک گفت و به مدرسهٔ خود که با نام «مدرسه فرویدی پاریس» مشهور شد، رفت. او با حمایت کلود لوی-استروس و لویی آلتوسر، برای تدریس در École Pratique des Hautes Études برگزیده شد. لاکان در ژانویه ۱۹۶۴ کارش را با برگزاری سمیناری دربارهٔ «چهار مفهوم بنیادی روانکاوی» آغاز کرد.
o در اولین جلسهٔ آن در حمایتهای سخاوتمندانهٔ استروس و فرناند برودل تشکر کرد. تدریسش برای همکارانی که همراه او SFP را ترک گفته بودند، از سر گرفت. درسگفتارهایش نظر بسیاری از دانشجویان École Normale را جلب کرد.
o او École de la Cause freudienne را به سه دسته تقسیم کرد:
۱. بخش پالایش روانکاوی . آموزش نظری برای کسانی که تحت روانکاوی قرار گرفتهاند اما نمیتوانند روانکاوی کنند
۲. بخشی برای روانکاوی عملی . برای پزشکانی که هنوز روانکاوی نشدهاند
۳. بخشی مربوط به یافتههای فروید . که مربوط به نقد روانکاوانهٔ ادبیات و تجزیه و تحلیل روابط نظری مرتبط یا وابسته به علوم بود.
o در دهه ۱۹۶۰ لاکان -حداقل در ذهنیت عمومی- وابسته به چپهای فرانسه بود. در مه ۱۹۶۸ لاکان همراهی خود را با دانشجویان معترض اعلام کرد و با آنان، اعلام همدردی نمود. در نتیجهٔ این کار، مدتی پس از حوادث مه ۱۹۶۸ به تحریک دانشجویان و تاثیرگذاری بر حوادث آن سال، متهم شد. در ۱۹۶۹ لاکان سمینارهای عمومیاش را به Faculté de Droit -Panthéon منتقل کرد؛ جایی که او تا هنگام تعطیلی مدرسهاش در ۱۹۸۰ تجاربش را در حوزهٔ تحلیل نظری و آموزش روانکاوی در اختیار عموم قرار میداد.
o لاکان در طول دهههای آخر زندگی خود، به شکلی گسترده به برگزاری سمینارهایش همت گمارد. در طی این مدت، او روی بسط و گسترش برداشت خود از میل در مردان و زنان متمرکز شد . توجهش را روی مفهوم امر واقعی و تضادش با امر نمادین قرار داد. کار اخیر او، بیشترین تاثیر را بر گفتمان فمینیستی داشت؛ همانطور که بر جنبش غیررسمی دهههای دهه ۱۹۷۰ و دهه ۱۹۸۰ تاثیر گذاشت. جنبشی که بعدها پستمدرنیسم (فرانوگرایی) نامیده شد.
اندیشه
• ژاک لاکان تلاش میکند تا با استفاده از روش دیالکتیکی هگل Hegel-dialectical-method و زبانشناسی فردینان دو سوسور، آرای فروید را به نحوی بازنویسی کند که روانکاوی، در تحلیل تمام عرصههای حضور انسان مشارکت و همکاری داشته باشد.
• او به نحوی اینکار را انجام میدهد و شکل میبخشد که به شکل شگرفی، مرزهای رشتهٔ خود یعنی روانکاوی را پشت سر گذاشته و روانکاوی را با سیاست، فلسفه، ادبیات، علم، مذهب و تقریباً تمام دیگر رشتههای آموزشی درمیآمیزد. به همین خاطر است که آثار لکان که عمدتاً به شکل سخنرانی هستند، بسیار صعب و سخت مینمایند و از جناسهای غامض و کنایههای مبهم سرشارند. همگان بر این اذعان دارند که آثار او بسیار سختخوان هستند.
• او رسیدن به آنچه از روانکاوی میخواهد و انتظار دارد، اقدام به پیریزی سه نظم یا بنیان میکند که عبارتند از:
o امر خیالی، The Imaginary
o امر نمادین The Symbolic
o امر واقع The Real
سه نظم بنیادین
امر خیالی The Lacanian Imaginary
• کارکرد حالت آیینهای؛ M آیینه، A دیگری، ( I’(a گلدانِ منِ متفاخر، و aگلدانِ وارونِ، کالبدِ کودک است. mirror stage
در واقع، امر خیالی I نشانگر جستجویی بیپایان در پی خود است. لاکان اشاره میکند که انسان به صورت نارس به دنیا میآید. به این معنا که تا چند سال پس از تولد نمیتواند حرکاتش را باهم هماهنگ کند. وقتی کودک به حدود شش ماهگی میرسد، سعی میکند این همذاتپنداری و هماهنگی را به دست بیاورد. او با دیدن تصویر خودش در آینه ، مراد از آینه، هم میتواند آینهٔ واقعی باشد و هم فردی دیگر است، که بر این مشکل غلبه میکنند.
o تصویر آینه به کودک آرامش میدهد، زیرا او از خودش تصور کاملی ندارد. او هرپاره از خودش را متعلق به دیگری میداند. تصویر آینه باعث میشود تا کودک تصویر کاملی از خودش به دست بیاورد. او جای دقیق اندامهایش را نمیداند. وقتی میخواهد چیزی را به دهان ببرد، نمیتواند مکان دقیق دهانش را مشخص کند. او با نگاه کردن به آینه افراد دیگر، و توجه به حرکات آنها، سعی میکند مثل آنها بتواند حرکاتی منظم و با قاعده و دقیق داشته باشد و در نتیجه مثل آنها کامل باشد.
o این تلاش باعث پیدایی یا من یا نفس Ego در کودک میشود. نفس از نظر ساختاری از هم گسستهاست و میان خودش Ego و تصویر خودش reflected image دوپارهاست. از همین رو است که همواره خواهد کوشید تا دیگری (تصویر در آینه یا فرد دیگری که دیدهاست) را با خود یکی کند.
o در امر یا نظم خیالی، همین کلمهٔ هموارهاست که تاثیرگذار است. چراکه کودک پس از ورود به سنین بزرگسالی هم نفس این خصلت را از دست نمیدهد. یعنی همواره میخواهد کاملتر شود و وحدت بیشتری پیدا کند. در واقع من مطلوب هستهٔ اصلی امر خیالی است. تصویری است اغراقآمیز که فرد از وجود خود ساخته و مبتنی بر آرزومندی اوست. Imaginary order itself
o امر خیالی نظمی است که لاکان آنرا خوار میشمارد. او اشاره میکند که دوران مدرن نمایندهٔ اوج امر خیالی بشر است زیرا مشغول خود و تسخیر جهان به دست خود یا آفریدههای خود است.
امر نمادین The Lacanian Symbolic
• تصویر شماتیک سه نظم بنیادین
o امر نمادین S شامل تمام چیزهایی است که ما معمولاً واقعیت مینامیم. از زبان گرفته تا قانون و تمام ساختارهای اجتماعی. امر نمادین حوزهای است که ما در آن به عنوان بخشی از جامعهٔ انسانی قرار میگیریم. انسانها حتی پیش از تولدشان در درون امر نمادین گرفتارند. آنها متعلق به قومیت، کشور، زبان، خانوادهای خاص و گروهی اجتماعی و اقتصادی و حتی جنسیتی هستند. حتی گاهی پیش از تولد برای آنها نامی هم انتخاب شدهاست.
o آنچه امر نمادین را برپا میکند، زنجیرهٔ دلالت یا به تعبیر خودش قانون دال است. لکان این اصطلاح دال را از زبانشناس سوییسی فردینان دو سوسور وام گرفتهاست. سوسور معتقد بود که زبان متشکل از نشانههاست و هرنشانه از دو بخش دال و مدلول تشکیل شدهاست. دال تصویر ذهنی ما از صوت نشانهاست و مدلول مفهوم مرتبط با آن صوت. سوسور همچنین معتقد بود که زبان نظامی رابطهای و یا تفاوتی است. یعنی هیچ نشانهای را نمیتوان فارغ از نشانهای دیگر تفسیر و تعریف کرد. یعنی راست، راست است چون چپ نیست. بنابراین نظر، چون امر نمادین از طریق زنجیرههای دلالت به هم پیوستهاست، ما محکوم هستیم به این که هیچ گاه جهان را به آن شکلی که واقعاً هست درک نکنیم. و تا ابد در زندان زبان باقی بمانیم. در واقع همهچیز زبان است.
امر واقع The Lacanian Real
• رابطهٔ فرد با مطلوب گمشده
• امر واقع R معرف حیطههایی از زندگی است که نمیتوان شناختشان. درواقع امر واقع همان جهان است پیش از آنکه زبان تکه تکهاش کند. یعنی امر واقع چیزی است که تن به نمادین شدن نمیدهد و در نتیجه وارد زبان نمیشود تا قابل شناسایی باشد.
o به عنوان مثال و به زبان ساده، ایدز نمونهٔ خوبی از چنین چیزی است. بعضی آنرا کیفری برای همجنسگراها میدانند و سزای انحراف از شیوهٔ زندگی مسیحی. بعضی نقشهٔ سازمان سیا برای کاهش جمعیت آفریقا و بعضی دیگر نتیجهٔ مداخلهٔ بشر در طبیعت. تمام این تعابیر مختلف به این خاطر است که این بیماری زبانبستهاست. بیماریای که به دلایلی که برایش میآورند بیاعتناست. یعنی ایدز هجومی از سوی امر واقع است و این کوششها که میخواهند آنرا نمادین کنند و وارد حیطهٔ زبان کنند، ناکام میمانند. میکوشند پیامی را در امر واقع بیابند که در آن نیست. چراکه امر واقع نامفهوم و بیمعنی است. برخی از بیماریهای روانی در اثر به زبان درنیامدن گروهی از چیزها نزد فرد به وجود میآیند.
• فروید معتقد است غرض اصلی در آزمون واقعیت، یافتن ادراک واقعی شیء نیست، بلکه بازیافتن آن است. در نظر او، تمنای آدمی همواره مطلوبی گمشده و از دست رفته است. کل تمنیات در پی یافتن مجدد آن است. یافتن چیزی که اصلاً وجود ندارد. در واقع رضایتمندی فرد در گرو یافتن ردپایی از این مطلوب گمشده در واقعیت است. مطلوب تمنای فرد در بازیافتن خاطرهای است که واقعیت اولیهٔ آنرا زنده میکند. در تصویر ، دو نوع حرکت با رنگ قرمز مشخص شدهاند. حرکت اول، حرکتی است که محور آنرا محیط استوانه تشکیل میدهد. حرکت دوم، حرکت محیط استوانهاست به دور سوراخ مرکزی. جستجوی تمناهای مختلف در دنیای نمادین را میتوان شبیه به حرکت اول دانست . اما این حرکت، مارا از حرکت اصلی پیرامون سوراخ مرکزی (مطلوب گمشده) غافل میکند. به بیان دیگر، خواستن هر مطلوبی لاجرم به خواستن مطلوب گمشده بازمیگردد.
گره برومه
• لاکان در سمینار خود موسوم به «یا بدتر…» که در سال ۱۹۷۲ برگزار شد، پیوند و رابطهٔ این سه وجه از نفس آدمی را چنین تعریف میکند که زنجیری متشکل از سه حلقه به نحوی که اگر یکی از این حلقهها را جدا کنیم، دو حلقهٔ دیگر از هم باز شده و تشکل خود را از دست میدهند.
o این نحوهٔ پیوستگی را در هندسه موضعی، گره برومه میخوانند. در نظر لاکان، رابطهٔ امر خیالی، امر نمادین و امر واقع در زندگی انسان بر اساس اصل گره برومهاست. عدم پیوستگی هرکدام، موجب نابودی دیگری میشود. نکتهٔ حائز اهمیت این است که هیچکدام از این سه حلقه در دیگری زندانی نیست بلکه انسجام آنها وابسته به انسجام دیگر حلقههاست. ساختمان نفسانی هر فرد موکول به نوع پیوندی است که بنابر سرگذشت او میان این سه عنصر ایجاد میشود. در واقع رابطهای دیالکتیکی میان این سه نظم برقرار است.
تعریف دیالکتیک
دیالکتیک به معنای مباحثه و مناظره است، دیالکتیک یکی از ادوات فلسفه و نظریهای درباره سرشت منطق است، پیشینه تفکر دیالکتیکی به یونان باستان و به طور مشخص به نظریات سقراط باز میگردد. به بیان ساده، هرگاه دو نظر فلسفی در تضاد یا تباین با همدیگر باشند عملی خردگونه که آن دو را در یک نظریه جدید جمع کند دیالیکتیک است. از نظر هگل و مارکس این امر اجباری و ذاتی خرد است.
دیالکتیک به روش خاصی از بحث و مناظره گفته میشود که اول بار سقراط حکیم در مقابلِ طرف گفتگوی خود در پیش گرفت. هدف وی از این روش، رفع اشتباه و رسیدن به حقیقت بود. روش او به این صورت بود که در آغاز، از مقدمات ساده شروع به پرسش می نمود و از طرف خود در موافقت با آنها اقرار می گرفت. سپس به تدریج به سوالات خود ادامه می داد تا اینکه بحث را به جایی می رساند که طرف مقابلش، دو راه بیشتر نداشت: یا اینکه مقدماتی را که پیش از این در آغاز بحث پذیرفته بود، انکار کند و یا اینکه از ادعاهای خود دست بکشد و به چیزی اعتراف کند که سقراط معتقد است. این روش گفتگو و بحث، امروزه نیز به نام روش دیالکتیکی یا روش سقراطی معروف است.
افلاطون، کلمه دیالکتیک را به روش خاص خود اطلاق کرد که هدفش دستیابی به معرفت حقیقی بود. به عقیده او، از راه سلوک عقلی و همراه با عشق، باید نفس انسانی را به سوی درک کلیات و یا مثل که حقایق عالمند، راهنمایی کرد. او طریقه خاص خود را برای کسب این نوع معرفت، دیالکتیک نامید و تمام آثارش را نیز به طریق بحث و گفتگو و به عبارت دیگر به روش دیالکتیکی نگاشت. دانشمندان جدید از جمله کانت نیز این کلمه را در مواردی استعمال کرده اند.
اما قبل از همه این ها، حدود پنج قرن پیش از میلاد٬ فیلسوفی یونانی به نام هراکلیتوس، نخستین کسی بود که این لفظ را به کار برد. او معتقد بود که عالم همواره در حال تغییر و حرکت است و هیچ چیز پابرجا نیست.
هگل، فیلسوف مشهور آلمانی با توسل به مفهومی که هراکلیتوس ابداع کرده بود و در ادامه نظریه وی، منطق و روش مخصوص خود را برای کشف حقایق، دیالکتیک نام گذارد. وی، وجود تضاد و تناقص را شرط تکامل فکر و طبیعت می دانست و معتقد بود که پیوسته ضدی از ضد دیگری تولید می شود.
دیالکتیک هگلی بر پایه چهار اصل زیر استوار است:
۱- همه چیز، با توجه به این که در چارچوب زمان قرار دارد، گذرا و محدود است.
۲- همه چیز، متضاد خود را نیز دارد.
۳- هنگامی که نیرویی بر ضد (برابر نهاد) خود غلبه می کند، تغییر رخ می دهد.
۴- تغییر به صورت دایره وار (نفی نفی) نیست، بلکه حالت مارپیچی (دایره ای رو به بالا) دارد.
بالاخره در مکاتب مارکسیسم و لنینیسم، واژه دیالکتیک به معنای حرکت و تحول در تمام جنبههای مادی، اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و طبیعی به کار رفت. بدین ترتیب، فلسفه دیالکتیک در این مکاتب چیزی جز مطالعه طبیعت و جامعهٔ در حال دگرگونی نیست.
مارکس و انگلس نظرات مادی خود را براساس منطق هگل تشریح و تبیین کردند و از همین جا بود که ماتریالیسم دیالکتیک به وجود آمد. در حقیقت، ماتریالیسم دیالکتیک، ترکیبی است از فلسفه مادی قرن هجدهم و منطق هگل که مارکس و انگلس این دو را به یکدیگر مرتبط کردند. لنین نیز دیالکتیک را با استفاده از قاعده جمع جبری صفر توضیح میدهد.
چگونه لکان بخوانیم؟
چگونه لکان بخوانیم؟
• هنگامی که برای اولین بار کتابی از فروید را در دست می گیرید، هر چقدر هم که ایده های موجود در متن را نامعمول و غامض بیابید، دشوار میتوانید خود را از لذتی که از خود متن میبرید بر کنار دارید. خواندن فروید، به ویژه مطالعات موردی و آثار نظریه پردازانه اش درباره هنر، جامعه و دین، مانند خواندن رمانهای خوب کارآگاهی است.
در واقع، رمان کارآگاهی یکی از گونه های ادبی محبوب فروید و یکی از نظایر یا بدیل های مورد علاقه او برای تحلیل بود. حتی اگر با استدلال های فروید قانع نشوید، مسحور داستانی میشوید که او تعریف میکند. وضعیت در مورد لاکان بسیار متفاوت است. همان طور که منتقدان خشمگین از پیش اعلام کرده اند،
هنگامی که برای اولین بار کتابی از لاکان را به دست میگیرید، حتی با معیارهای نظریه ادبی و فرهنگی معاصر با متنی فشرده، پیچیده، گنگ و از قرار معلوم درک ناشدنی مواجه می شوید.
o چرا این طور است؟• ایده های لاکانی برای اولین بار با انتشار همزمان دو متن، در دانشکده های علوم انسانی دانشگاه های بریتانیا مطرح شد:
o ترجمه های آلن شریدان از مکتوبات: گزیده و چهار مفهوم بنیادی روان کاوی که هر دو در سال ۱۹۷۷ در انگلستان انتشار یافت. برای بسیاری از دانشجویان، این دو متن مجال اولین آشنایی آن ها با لاکان بوده است و مقالاتی از مکتوبات، مانند « مرحله آینه ای » و « دلالت فالوس » در شمار آن دسته از آثار لاکان بوده اند که بارها منتشر شده اند و در منتخب آثار او جای گرفته اند. اما در هر دو متن مذکور دشواری های ویژه خواندن آثار لاکان وجود دارد.
• لاکان در درجه ی نخست و بیش از هر چیز پزشک بالینی و سپس معلم بود. او فردی دانشگاهی یا نویسنده نبود و عمیقاً به دانشگاه و آنچه کلام دانشگاه مینامید بدگمان بود. به انتشار آثارش نیز بدگمان بود و در اواخر دوران فعالیت حرفه ای اش، در سمینار بیستم به مکتوبات با عنوان poubelication اشاره میکرد،
جناسی که از ترکیب poubelle (سطل آشغال) و publication (انتشار) حاصل میشود.
o لاکان در سال ۱۹۵۳ سمینارهای عمومی دو هفته یک بار را در بیمارستان سنت آن، بیمارستان روانی محل کارش، آغاز کرد ( او در دو سالِ قبل از آن درس گفتارهای هفتگی خصوصی ای در آپارتمان سیلویا باتای همسر فیلسوف و نویسنده ژرژ باتای (۱۹۶۲-۱۸۹۷) و سپس همسر دوم لاکان، ایراد کرده بود ). سمینارها به مدت ۲۶ سال ادامه یافت. او هر سال متن یا ایده ای از فروید را انتخاب میکرد و سمینار را به مطالعه آن اختصاص میداد. بسیاری از این سمینارها به همت ژاک آلن میلر به عنوان سرویراستار از یادداشت ها و رونوشت های دانشجویان سابق لاکان بازسازی و تعداد روزافزونی از آنها ترجمه شده است.
o مقالاتی که در نسخه انگلیسی مکتوبات گرد آمده است گزیده ای در حدود یک سوم چاپ فرانسه کتاب است و اغلب نمایشگر خلاصه یا نتیجه ایده هایی است که لاکان در طول یک سال کاملِ ارائه سمینار گسترش داده است. بنابراین، مکتوبات را نباید به عنوان مقدمه ای بر آرای لاکان خواند، بلکه این اثر بیان بسیار فشرده آرای او برای کسانی است که از پیش با آن ها آشنایند. آن هایی که میخواهند برای اولین بار لاکان بخوانند بهتر است ابتدا از سمینارهای اول،
شامل مجلدهای یک، دو، سه و هفت شروع کنند که اکنون وسیعاً در دسترس است.
o باید توجه داشت که آرای لاکان، مانند آرای هر متفکر نوآور دیگری، ایستا نیست، بلکه در طول زندگی اش تغییر کرده و گسترش یافته است. این سمینارهای ابتدایی اولین مرحله سیر لاکان را که « ساختارگرایانه » است نشان میدهند و بیش تر کارهای جذابی که اکنون در حوزه مطالعات لاکانی انجام میشود بر آرای واپسین او در دهه های شصت و هفتاد استوار است. این تغییر ارزیابی ما از لاکان، در تأکیدی که بر آرای متأخر او در نیمه دوم این کتاب صورت گرفته، انعکاس یافته است.
o دشواری دیگر در خواندن لاکان از آن جا ناشی میشود که او پس از معرفی مفاهیمی چون ابژه کوچک a،دیگریِ بزرگ the Other، امر واقع [یا ساحت واقع] the Real یا فالوس phallus ، این اصطلاحات را در نوشته های خود حفظ میکند اما به تدریج معنی آن ها را تغییر میدهد. بنابراین، مفاهیم لاکانی همزمان با گسترش تفکر او سطوح معنایی متفاوتی کسب میکنند، اما او هرگز معنی اصلی آن ها را رها نمیکند. بنابراین، امکان به دست دادن تعریف ساده ای از اصطلاحات لاکانی وجود ندارد، چرا که آن ها مطابق سه ساحت لاکانی – خیالی، نمادین و واقع و در مراحل مختلف تدریس لاکان کارکرد متفاوتی دارند.
• متن دوم، که در سال ۱۹۷۷ ترجمه شد، موضوعاتی نسبتاً متفاوت را پیش روی ما قرار میدهد. چهار مفهوم بنیادی روانکاوی در واقع رونوشت مجموعه سمینارهای یازدهم لاکان است. سمینار مذکور یکی از مهم ترین سمینارهای لاکان است و در میان آرای او مقامی محوری دارد؛ متن این سمینار بسیار فشرده و خواندن آن دشوار است. در این مورد هم دلایل خاصی وجود دارد. سمینار در سال ۱۹۶۴ ارائه شد و لحظه ای مهم را در دوران فعالیت حرفه ای و گسترش اندیشه ی لاکان رقم زد. لاکان سرانجام در سال ۱۹۶۳ از نهادهای روانکاوی گسست و مدرسه خود را بنیان گذارد.
o سمینار یازدهم به یک معنا اولین بیانیه رسمی درباره جهت گیری جدیدش بود. در سال ۱۹۵۳ جمعی از روانکاوان از جمله لاکان بر سر موضوع آموزش و پزشکی سازیِ روانکاوی از جامعه روانکاوی پاریس (SPP) جدا شدند و جامعه فرانسوی روانکاوی را بنیان گذاردند. این روانکاوان در آن زمان درنیافتند که با ترک جامعه « رسمی » در واقع از انجمن بین المللی روانکاوی نیز جدا شده اند. SFP در طول ده سال بعد مشغول مذاکره با IPA بود تا جامعه جدید خود را رسمی کند، چرا که در غیر این صورت اعضای جامعه نمی توانستند خود را روانکاو یا درمانگر بنامند. IPA سرانجام در سال ۱۹۶۳ در خواست SFP برای عضویت مجدد را رد کرد و لاکان به همراه عده ای دیگر از IPA اخراج شد. SFP در همان سال انشعاب کرد و لاکان مدرسه روانکاوی خود، مدرسه فرویدی پاریس را بنیان نهاد.
لاکان در نتیجه جدایی از SFP مجبور شد سمینارهایش را در جایی بجز بیمارستان روانی سَنت آن برگزار کند و به دعوت فیلسوف مارکسیست، لویی آلتوسر (۱۹۱۸-۱۹۹۰)، که در همان سال مقاله مهمی درباره فروید و لاکان منتشر کرده بود، سمینارهایش را در اکول نرمال سوپریور (ENS ) برگزار کرد. ENS یکی از مؤسسات نخبه در نظام آموزشی فرانسه است و لاکان در آن جا با مخاطبان کاملاً جدیدی برای نظریاتش روبرو شد. همچنین، در همین ایام، روانکاوی، تا حدودی بر اثر مقاله آلتوسر، گسترش یافت و بیش از پیش در میان روشنفکران و حیات فکری پاریس پذیرفته شد. اما عزیمت لاکان پاره ای مسائل نظری برای او ایجاد کرد.
• لاکان در سمینار یازدهم برای اولین بار از شرح آرای فروید دست کشید و دریافت خود از روانکاوی را بسط داد. به عبارت دیگر، او بسط و گسترش آنچه را اکنون به عنوان نظریه لاکانی ناخودآگاه، میل، انتقال، و رانه (چهار مفهوم بنیادی روانکاوی) می شناسیم آغاز کرد. بنابراین، هنگام خواندن لاکان باید به خاطر داشت که موضوع سبک نگارش او و دشواری نوشته هایش زائد یا صرفاً بی جهت نیست. روانکاوی را نمیتوان در کلاس درس یا اتاق سمینار آموخت. دشواری سبک لاکان تا اندازه ای به سبب میل خودآگاهش به مقاوت نسبت به هرگونه جذب و بازیابی ساده ایده های اوست.
• لاکان در سمینار بیستم می گوید: کمابیش مشهور است که مکتوبات را نمیتوان به سهولت خواند. می توانم اعترافی شرح حال گونه کنم – من نیز دقیقاً همین نظر را داشتم. تصور میکردم، شاید کمی زیاده روی بود، تصور میکردم آن مقالات برای خواندن نوشته نشده اند.
• جنبه ی دوم دشواری خواندن آثار لاکان مشخصاً به موضوع بررسی او، یعنی ناخودآگاه، مربوط است. از نظر فروید، ناخودآگاه قلمروی است که زمان یا تناقض نمی شناسد. ناخودآگاه قلمرو آرزوها و خیالپردازی های واپس زده است؛ ناخودآگاه قلمروی فاقد نحو یا دستور زبان است. پس، در واقع، چگونه میتوانیم از آرزوها و امیال ناخودآگاه سخن بگوییم؟ برای سخن گفتن از میل ناخودآگاه باید آن را به آگاهی ترجمه کنیم و ناخودآگاه بر حسب تعریف آن چیزی است که از آگاهی طرد میشود و دوباره احضار نمیشود. به عبارت دیگر، ناخودآگاه آن چیزی است که از زبان حذف میشود. این وضع تناقض نما نظریه پرداز و روانکاو را در وضعیتی بغرنج قرار میدهد، زیرا چگونه می توانیم از آرزوها و امیال ناخودآگاه سخن بگوییم اگر قادر نیستیم آن ها را در قالب زبان بگنجانیم؟
• از نظر فروید، ما می توانیم طرز کار ناخودآگاه را از طریق اضطراب ها و هراس هایمان بفهمیم. همچنین، می توانیم آثار آن را در رؤیاها، لطیفه ها، لغزش های زبانی و آثار هنری کشف کنیم. به عبارت دیگر، ما طرز کار ناخودآگاه را درست در آن لحظاتی کشف می کنیم که ضمیر آگاهمان در حداقل هشیاری و کنش برای واپس زدن تفکرات و امیال ناخواسته به سر می برد. لاکان در اوایل کار خود بر این حوزه از آرای فروید متمرکز شد و به ویژه از نزدیک به متون او در موضوعات زبان و تفسیر نظر کرد: تفسیر خواب، آسیب شناسی روانی زندگی روزمره و لطیفه ها و ارتباطشان با ناخودآگاه.
o لکان به دنبال حل تناقض نمایی بود که روانکاوی همواره با آن مواجه می شود: اگر فرض کنیم که روانکاوی کلام ناخودآگاه یا کلامی درباره ناخودآگاه است،
بنابراین کلامی است که بر چیزی که همواره در فراسوی آن قرار دارد استوار است. سبک خود لاکان یکی از راه های پرداختن او به این موضوع است، به این معنا که نوشتار او تلاشی برای بیان آن چیزی است که اساساً بیان شدنی نیست.
• خلاصه، لاکان می کوشد از طریق ساختار زبان چیزی را به روشنی بیان کند که در فراسوی خود زبان باقی می ماند: قلمرو میل ناخودآگاه.
o نوشته های او تلاشی برای وادار کردن خواننده به رویارویی با حد و مرزهای معنا و فهم و تصدیق این دورنمای عمیقاً آزارنده است که در پشت هر معنایی، بی معنایی و در پس هر درایتی، یاوه نهفته است. بنابراین، نثر لاکان « اغلب پیرو قوانین ناخودآگاه است به همان شیوه ای که فروید مشخص کرده است
نثر او مملو از جناس ها، لطیفه ها، استعاره ها، طعنه ها و تناقض هاست، و فرم آن شباهت های بسیاری با نوشته های روان پریشانه دارد ».
o جناس ها، بازی با کلمات و شیوه سخن گفتن گریزان و غیر مستقیم زائد نیست بلکه در فهم کار او ضروری است. این سبک نوشتن را کرداری می نامند –
که می کوشد معنا را از طریق ارائه و نحو برساند.
o منتقدی اظهار کرده است که لاکان می خواسته است « انتقال مطالبش به طور مستقیم با ناخودآگاه سخن بگوید و معتقد بود که بازی با کلمات، در جایی که پیوندهای علّی محو می شوند و تداعی ها به وفور وجود دارند، زبانی است که ناخودآگاه آن را می فهمد ».
o دفعه بعدی که لاکان می خوانید و می خواهید که کتاب را به گوشه اتاق پرت کنید، لحظه ای درنگ کنید و ببینید متن با شما چه می کند، به احساس خود در آن لحظه و تأثیری که زبان بر شما دارد فکر کنید. هنگامی که درباره این فرایند تأمل می کنید متن به هدف خود رسیده است؛ ناخودآگاه دارد کار می کند.
درگیری با جامعه روانکاوی
درگیری لکان با جامعه روانکاوی
• لکان را بهتر است در ابتدا به صورت یک امر واقعی The Real بشناسیم. لکان به قدری واقعیت دارد که عقلانی نیست. هگل میگوید آن چیز که واقعی است عقلانی است و همینطور عکس آن نیز صادق است. اما لکان غیر عقلانی است زیرا واقعی است. ی به دلیل روشنایی بیش از حد واقعیت خود است که نمیتوان به راحتی به چنگش آورد و نمادینش کرد. البته معنای جمله های پیشین را در آخر کار خواهید فهمید. زمانی که یک دور خواندن لکان به اتمام برسد.
o آیا این همان دور هرمنوتیکی نیست؟ Hermeneutic circle؟ حلقه هرمنوتیک در دانش هرمنوتیک ناظر بر این مفهوم می باشد که شناخت اجزای یک اثر بواسطه فهم کل اثر مقدور می باشد و بالعکس. از این حلقه همچنین با عنوان حلقه ادراک (Circle of Understanding) نیز یاد می شود. این حلقه، متضمن یک دور باطل نبوده بلکه شالوده درک متون به روش هرمنوتیک می باشد.
o ولی این همزمان همان اصل هگلی نیز هست که «آغاز همان انجام» است؟ برای همین است که تا انجام از ابتدا در آغاز حضور داشته باشد ولو مضمر و پنهان. قضیه را می توان مانند کرد به همان خورشیدی که افلاطون می گوید فرد در آغاز نمی تواند نگاه مستقیمی به آن بیاندازد و چاره ای ندارد جز آنکه تصویر آن را در چشمه آب مشاهده کند تا کم کم چشمان او به تابش نور خورشید عادت کرده، بتواند نگاه خود را بیشتر به سمت واقعیت خورشید متمایل کند.
o خواندن لکان نیز به همین صورت است. او بسیار سخت و مبهم می نویسد و جز از طریق حواشی و تفاسیر لکان نمی توان سراغ او رفت. به قولی او را فیلسوفی تاریک اندیش می نامند. مانند هگل جملات دشواری دارد که فهمیدن آنها جز از طریق حاشیه نویسی ممکن نمی شود. لکان این دشوار نویسی را برای خود یک اصل می داند. می گوید اگر نفهمید مجبور خواهید بود که گوش فرا دهید و این تاکید بر شنیدن یا گشوده بودن هم تاکید لکان است و هم تاثیری است که وی از سنت های پدیدارشناسی گرفته است.
o این موضوع را نیز فراموش نکنید که نفهمیدن یک قاعده و اصل است و این فهمیدن است که اتفاق به شمار می آید. تاریخ سراسر مملو از نفهمی و بدفهمی است. هر کس که تاریخ فلسفه را خوانده باشد به راحتی می تواند با این سخن همدلی نشان دهد.
• به هر حال، لکان در ضمن تحصیلات دانشگاهی خود بود که به فیلسوفان پیش سقراطی Pre-Socratic philosophy علاقه مند می شود. مثلاً در یکی از سیمنارهای خود سعی میکند از نظریه عشق و نفرت برای تفسیر سائق drive دوگانه فرویدی زندگی و مرگ استفاده کند. کانت Kant و هگل Hegel را میخواند، جذب فلسفه هایدگر Heidegger میشود و به یاسپرس Jaspers علاقه نشان میدهد.
o اما ورود او به ساحت حرفه ای با پایان نامه ای مطرح میشود که لکان پس از اتمام دکتری خود نوشته است. رساله ای با عنوان روان پریشی توهمی Paranoid Psychosis درباره زنی مستعار به نام اِما است. اِما به معنای معشوق است که البته بعد ها شخصیت اصلی او معلوم می گردد. اِما گمان می کرد بازیگر مشهوری عاشق اوست و به همین دلیل نیز سعی کرد تا او را با چاقویی مجروح کند. وی گرفتار جنون خود معشوق پنداری بود که همانطور که از نام این بیماری پیدا است، فرد شدیداً احساس می کند شخصی معروف عاشق او شده است. به هر حال تز لکان مورد موافقت اساتید قرار نمیگیرد و تنها کسی که از دکترین او طرفداری می کند استاد راهنمایش است.
• اما چرا با اثر او مخالفت می شد؟ برای فهم این پرسش باید به جو آن زمان برگردیم تا ببینیم مشکل از کجا بوده است. در فضای آن زمان فرانسه، گفتمان حاکم از آن سنت فرویدی بوده است. البته باید بگوییم سنتی که خوانشی ایگو محور از فروید ارائه می داده.
o اما چرا این سنت حکم فرما شده بود؟ زمان جنگ جهانی دوم بسیاری از روانکاوان بزرگ که یهودی نیز بودند مانند اریکسون و هارتمن مستقیماً و یا غیر مستقیم از طریق فرانسه به آمریکا مهاجرت کردند و در آنجا انجمنی را بنیاد نهادند به نام انجمن جهانی روانکاوی موسوم به “IPA” و استانداردهایی را تحقق بخشیدند که موسسات کوچک تر مجبور به رعایت آنها بودند تا به رسمیت شناخته شوند. اما لکان این وسط از همه لحاظ یک ساز ناجور بود و دلیلی که شاید باعث خشم بیشتر مدافعانش می شد این بود که شعار یا نشان “بازگشت به فروید” را بر سینه داشت و این سخن نزد شاگردان رسمی فروید و مخصوصا دختر فروید بسیار سخت و نا به جا و البته غیرقابل تحمل به نظر می آمد. به هر حال لکان و لکانی های آن زمان که اکثرا شاگردان وی بودند تحث رهبری لَگَش از انجمن روانکاوی پاریس (SPP) که زیر نظر “IPA” کار می کرد جدا شدند و جامعه روانکاوی فرانسه (SFP) را دایر کردند. در نهایت انجمن بین المللی روانکاوی خط و نشان کشید که اگر می خواهید به رسمیت شناخته شوید لکان باید از انجمن اخراج شود و اینگونه شد که لکان از این خانه نیز بیرون آمد و مکتب خود را پایه گذاری کرد.
• در اینجا می توان مشکلات عمده این انجمن با لکان را بیان کرد.
۱- تلقی لکان نسبت به «من» یا ایگو کاملا متفاوت بود و این امر لکان را در مقابل کسی مانند آنا فروید دختر فرهیخته زیگموند فروید قرار می داد.
۲- طول زمان جلسات روانکاوی را نباید از قبل معین کرد.
۳- لکان تلقی سنت حاکم نسبت به «ناخودآگاه» را قبول نداشت.
• مشکل ایگو:
o برای لکان، «من» یا ایگو چیزی نیست جز یک شخصیت خیالی.
o اولین سرچشمه های این بحث را میتوان در همان سمینار معروفی دانست که ارنست جونز سخنرانی لکان را قطع میکند و مانع از ادامه سخنان او میگردد.
o برای لکان ایگو یک مقوله یکپارچه نیست.
o سنت حاکم به ایگو به مثابه یک موجود کامل و توپر نگاه می کردند. ولی از نظر لکان، ایگو مشکلاتی دارد و مهمترین آن اینست که ایگو وجود ندارد. ایگو یک مقوله تو خالی است. یک هستی است که معرف نیستی است. یعنی یک عدم موجود است. ایگو دقیقا یک سراب است، انشقاق دارد. و این آن چیزی نیست که ایگو محوران مخصوصا آنا فروید به آن اعتقاد داشت. این مطلب را بعدها در ارتباط با قضیه آینه ای توضیح خواهیم داد.
o آنا فروید کتابی نوشته بود به نام ایگو و مکانیزم های دفاعی آن. این کتاب مهر تایید فروید را بر خود حمل می کرد. به همین دلیل کتابی بود که برای روانکاوان همان ارزشی را داشت که انجیل مقدس برای مسیحیان و مخالفت لکان با این کتاب به معنای واقعی کلمه یک جسارت بزرگ و تمام عیار بود. هرچند لکان صریحا مخالفت نمی کرد بلکه به رغم خود تفسیر صحیحی ارائه می داد که از جانب انجمن بین المللی یک مخالفت و قرائتی باطل بود.
• مشکل زمان جلسات:
o انجمن بین المللی روانکاوی برای جلسات روانکاوی ۴۵ دقیقه زمان لحاظ کرده بود. اما لکان باور داشت این تعیین زمان بیخود است. روانکاو شخصاً باید تشخیص دهد کجا ادامه دهد و کجا پایان دهد. مثلا لکان می گوید در برخی از موارد روانکاو احتیاج دارد تا جایی در نطق بیمار نقطه گذاری انجام دهد. این کار ضروری است و نمی توان جلسه را بیشتر از آن ادامه داد زیرا که قانون چنان می گوید و یا مثلا جلسه را زمانی به پایان برد که مراجع نشانگان و سمپتوم خود را بیان می کند.
• مشکل ناخودآگاه:
o ضمیر ناخودآگاه برای ایگو محوران یک منبع غرایز بود. بی نظم، بی منطق و درهم و برهم. لکان این تلقی را قبول نداشت.
o ناخودآگاه برای لکان یک ساختار زبانی است. به همین دلیل نه تنها منبع غرایز نیست بلکه منطقی است. اتفاقاً بر اساس نظمی عمل می کند. به همین دلیل نیز هست که در آن تکرار وجود دارد. از طرف دیگر ناخودآگاه یک منبع فطری نیست. بلکه ناخودآگاه از طریق سخن گفتن است که ساخته می شود. نه آنکه حامل غرایزی نوعی باشد.
دانشنامه روانشناسی مردمی
درگاه خیالی
درگاه خیالی Imaginary
• سه درگاه یا فضا یا نظم یا ساحت مختلف لکانی عبارت است از:
o واقع Real
o نمادین Symbolic
o خیالی Imaginary
ساحت یا امر خیالی یا تصویری:
o یکی از ابداعات لکان در روانکاوی که از تز های اصلی و مهم او نیز قلمداد می شود امر خیالی است. این کار به نوعی سبب کوچکتر شدن حوزه خودآگاهی می گردد. اگر فروید را خوانده باشید می دانید که ساحت «من» یا «ایگو» برای فروید به منزله حوزه «خودآگاهی» بود. فروید با استعاره کوه یخ خود نشان داد که چقدر حوزه خودآگاهی کوچک است. اما پس از وی شاگرد برتر او کارل گوستاو یونگ دریافت، ساحت خودآگاهی شاید نسبت به استعاره فروید کوچکتر باشد. هر چه باشد یونگ دریافت ناخودآگاه بسیار بزرگتر از آن است که فروید گمان می کرد. ازین حیث خودآگاهی را تشبیه کرد به جزیره ای در اقیانوس بیکران ناخودآگاهی.
o اما لکان به نوعی می گوید همین جزیره نیز چندان حقیقتی ندارد. در حقیقت با لکان حوزه خودآگاهی باز هم کوچکتر و همینطور از دسترس دورتر میگردد. دلیل این تحول را می باید در همین امر خیالی جست. لکان سخنان ابتدای خود در باب امر خیالی یا رکن اصلی آن مرحله آینه ای در همان سمینار معروفی ارائه داد که پس از ده دقیقه با دخالت ارنست جونز، زندگی نامه نویس فروید به اتمام رسید و البته هیچ نسخه ای از این مقاله در دسترس نیست مگر جمع بندی دوباره لکان در سمینار دیگری که حدودا سیزده سال بعد انجام شد.
o امر خیالی برای لکان قلمرو ایگو است. یک مرحله از تحول انسان که پیشازبانی است و بر اساس ادراک حسی، همانند سازی با تصویر آرمانی شده بدن و احساس توهم یکپارچگی تعریف می شود. البته این ساحت در تمام مراحل زندگی دوام خود را حفظ می کند و از طریق سوژه و امر نمادین حتی ممکن است تقویت گردد. این مرحله را باید بر اساس یک ساختار ببینید و نه یک دوره زمانی که طی می شود و تمام می گردد. این ساختار در تمام مراحل زندگی شخص نقش وحدت بخشیدن خیالی به حفره ها و شکاف ها را دارد. البته در این ساحت پیشازبانی امر خیالی در ناب ترین دقیقه خود قرار دارد ولی در باقی مراحل زندگی این نگرش همچنان قوت و شدن خود را حفظ می کند.
o در لکان ساحت خیالی اگر چه موهوم نیست، ولی رابطه نزدیکی با وهم یا فنتسی دارد. البته موهوم بودن این ساحت آن را ساده و یا فارغ از اهمیت نمیگرداند چه بسا بالعکس دغدغه اصلی ما را طرح میریزد. امر خیالی حکایت از نظمی دارد در تقابل و در مخالفت با دو ساحت دیگرِ واقعی و نمادین. در واقع امر خیالی را هم باید به مثابه یک نظمی بخوانید که خیالی است یعنی هم منظم به معنای واقعی نیست. یعنی نامنظم است. و هم به معنای یک هویت که آن نیز از خود بیگانه است. یادتان نرود تا زمانی که ما در سنت ساختارگرایی صحبت می کنیم همیشه صحبت از نسبت و نظم را خواهیم داشت.
o در واقع ساحت خیالی همراه با خود یک شناخت خیالی، یک زبان خیالی، هویت، رابطه، قدرت، فرهنگ و مثلا سیاست خیالی دارد که همه آنها را به دلیل دربرداشتن پیش فرض نظری ساختار گرایی، می توانید به صورتی از نظم بخشی بر اساس یک تصویر انعکاسی Reflectional برگردانید و ترجمه کنید.
o در نظم خیالی مهمترین مسئله همانند سازی من یا ایگو بر اساس یک تصویرِ از آن “غیر” یا “دیگری” است. یک هویتی که معرف رابطه دوتایی و نخستین است. هویتی که نه بر اساس صرف ارتباط «من» با دیگری، بلکه بر اساس تصویری از دیگری شکل میگیرد. برای همین در این مبحث میتواند رد پای بیگانگی را نیز پیدا کنید. زیرا «من» از طریق «دیگری» است که رنگ میگیرد ولی گمان میکند این تصویر شماتیک Schema از آن خود اوست. اما برای فهم بهتر این امر بایستی با اصطلاح مرحله آینه ای لکان آشنا شویم.
• مرحله آینه ای یا mirror stage چیست؟
o این مرحله بیانگر چگونگی شکل گیری «من» یا ایگو است. این شکل گیری از طریق همانند سازی خود با یک تصویر انجام می گیرد. ایگو را نزد فروید میتوان بیانگر عقل سلیم common sense دانست که البته کارکر دفاعی نیز دارد. مرحله آینه ای قسمتی از رشد تحولی کودک است که بین سنین شش تا هجده ماهگی رخ میدهد. اثرات خود را تا مرحله عقده اودیپ به حدی زیادی حفظ میکند و پس از آن کمی تعدیل میگردد. کودک در این مرحله تصویر خود را در آینه ای میبیند. این آینه هم می تواند آینه ای واقعی باشد و هم آنکه میتواند مثلا بدن مادر باشد، یا اساساً هر شی ای که بتواند بازنمایی ای را به کودک ارائه دهد.
o کودک به دو دلیل علاقه مند به تصویر خود در آینه، چه به معنای شی یا مادر و انسان دیگر می گردد. یکی به دلیل تسلطی که بر آن مخصوصاً در آینه انسانی است، مانند آنکه میبیند میتواند عواطف مخاطب را تغییر دهد و کنترل آن را به دست بگیرد. دیگری اینکه به دلیل یکپارچگی خاصی که در تصویر خود مشاهده می کند، مخصوصا در آینه واقعی.
o کودک در این سنین هیچ تصور منسجمی از بدن خود ندارد. نمی تواند تمام بدن و عضلات خود را به صورت یکپارچه قلمداد کند و خود را تکه تکه میداند. بدین خاطر جذب تصویر بدن خویش میگردد و با این بدن منسجم و مسلط همانندسازی میکند.
o از اینجاست که بیگانگی آغاز می شود. زیرا تصویر، جایگزین خود می شود. فرد احساس خودی یکپارچه، منسجم، مسلط و تمامیت یافته را در خود درونی میکند. بر اساس چنین پنداری رفتار کرده و نقش بازی می کند. پس مشخصه غالب امر خیالی، خودشیفتگی Narcissism بر اساس بیگانگی و جفت تقریباً همیشگی آن، پرخاشگری است. ازین منظر می توان برای نقد فرهنگی، سینمایی و سیاسی به خوبی بهره جست. مشخصه دیگر این ساختار را میتوان توهم قدرت و توانایی دانست که در کودک و نوجوانی به شکلی بهنجار ظاهر میشود. در سنین بالاتر فرد میتواند با شخصیت های مثلاً هالیوودی همانند سازی کند یا به دلیل اشیایی که مصرف میکند، توهم ارزشمندی کسب کند.
o هرچه هست مشخصه خاص این مرحله همانندسازی با یک تصویری است که نسبت به وضعیت موجود، آرمانی محسوب میشود و ازین حیث که مانع مشخص گشتن و خودآگاه شدن شخص فرد نسبت به خود از طریق پوشاندن خلاهای مختلف می شود، فرد دچار بیگانگی گشته و تصور پُر بودنِ در حین خالی بودن را دارد.
• تفسیر فلسفی از چیستی ایگو
o برای فهمیدن مناسب امر خیالی ضرورت دارد که ایگو به درستی فهمیده شود. برای همین از دری انتقادی تر به این قضیه ورود پیدا میکنیم تا وجه تمایز آن از تفسیر آمریکایی فروید مشخص شود. همانطور که میدانید، فروید یک اصل لذت و یک اصل واقعیت دارد که هر کدام منجر به عملی در جهان خارج میگردد. البته با تفاوت هایی که در «خواست» و البته «نحوه» آنها موجود است.
o در تئوری فروید ایگو «من» ego وظیفه ایجاد توازن دارد. توازنی که از طریق تضاد حاصل بین اصل لذت یا نهاد id و واقعیت یا فرامن superego برهم خورده است. اصل لذت میگوید هر چه میخواهم انجام میدهم. ولی اصل واقعیت به محدودیت های موجود در جهان واقعی اشراف دارد و میداند که شدن بسیاری از چیزها یا ممکن نیست و یا نمیتوان مستقیماً مورد خواست قرار بگیرند.
o اما مشکلی که لکان با این تفسیر دارد بر میگردد به فهم عینی ایگو محوری ها از موضوع توازن. اینکه انگار به راستی ایگویی عیناً وجود دارد و به همین دلیل اصل درمانی را در برقراری تعادل میدانند. علاوه بر فرض وجود عینی و یا حتی ملموس یک ایگو، لکان به سالم بودن این ایگو نیز مشکوک است. آیا اصلا ایگو سلامتی دارد که ما بیاییم و سلامت روانی فرد را بر تعادل ایگو پیاده سازی کنیم؟
o در حقیقت می توان گفت این دیدگاه کمی ساده لوحانه است. واقعیت چیزی جز گسترش لذت نیست. ساختن واقعیت تماماً زیر اصول اصل لذت است که انجام می پذیرد. نه تنها این دو جدای از یکدیگر نیستند بلکه هیچ «منی» یا ایگویی نیز در بین آنها نیست. لکان میگوید « ما واقعیت را بر اساس لذت میسازیم» می گوید: «اصل واقعیت همان اصل لذت است که به تاخیر افتاده است. » «واقعیت گسترش اصل لذت است.» پس میتوان به راحتی دید که طبیعی است تا وارد ساحت خیال نیز بشود. از طرفی دیگر ایگو یک توهم است، زیرا در ساحت خیالی است که برساخته می گردد.
o یکی از بحث های مهمی که لکان از سارتر Sartre وام گرفته است، تفاوت بین ایگو و سوژه است. به طور مختصر باید بگوییم «ایگو» مخصوص امر خیالی است. در مقابل، «سوژه» Subject مختص امر نمادین است. «سوژِه»، در فلسفه، موجودی دارای تجربه و وجدان است که «اُبژِه» Object را مشاهده میکند.
رجوع به سوژه به عنوان تنها تکیهگاه درک ذهنی برای حذف شکّیات در فلسفه اوّلین بار توسط دکارت مطرح شد و بعدها سوژه جایگاه تثبیتشدهای در مباحث فلسفه و روانشناسی پیدا کرد. «آویژه یا اُبژِه» یک اصطلاح در فلسفه نوین است که معمولاً در برابر «سوژه» به کار برده میشود. «سوژه» مشاهدهکننده و «آویژه» آنچه است که مشاهده میگردد. از دیدگاه فیلسوفهای مدرن نظیر دکارت، «آگاهی» حالتی از شناخت است که شامل سوژه و چندین آویژه میشود که ممکن است وجود مطلق نداشته باشند یا به سوژهای که مشاهدهشان میکند وابسته نباشند.
o سارتر Jean-Paul Sartre می خواهد ایگو را نجات دهد. یک بحث بسیار مهم در فلسفه وجود دارد در ارتباط با وجود یک سوژه نهایی در پس تمام تجربه ها
که کانت با لفظ سوژه استعلایی Transcendental Apperception از آن یاد میکند. همانطور که می دانید هوسرل Husserl ادعا دارد که همه چیز پَدیده یا پَدیدار Phenomenon است. همه چیز یک آگاهی است و این آگاهی از چیزی را در ساحت آگاهی لحاظ می کنیم.
o ولی سوال اینجا مطرح می شود که این آگاهی برای چه کسی است؟ باید یک «من» پشت تمام این تجربه ها برای وحدت بخشی آنها باشد. هوسرل در سال ۱۹۰۱ در پژوهش ها می گوید این «من» یا ایگو لازم نیست. این تجربه ها یا بهتر بگوییم این دست از زیست ها را میتوان بدون مرکزیت یک ایگو در نظر گرفت. این مانند همان سخن هیوم David Hume است که اعتقادی به مرکزیت یک «من» در پس تمام تجارب نداشت. این سخن هوسرل البته باعث نقد نوکانتی هایی شد که از اصل «من استعلایی» کانت دفاع می کردند. بحث جالب کانت خود را در فیشته Johann Gottlieb Fichte نشان می دهد. او مسئله منطقی تسلسل را مطرح می کند. به شاگردان خود می گوید به دیوار نگاه کنید. سپس به ایگویی نگاه کنید که به دیوار نگاه می کند. اکنون به ایگویی نگاه کنید که به ایگوی تماشاگر دیوار نگاه می کند. همینطور می توان تا بی نهایت پیش رفت و به همین دلیل فیشته مدعی است که بایستی یک «من» پایانی ای وجود داشته باشد. یعنی وقتی به سوژه آگاهی نگاه می کنم این سوژه تبدیل به یک ابژه می گردد. اما نمی توانم (یا منطقا نباید بتوانم) تمام این سوژه ها را تبدیل به ابژه کنم. در نهایت بایستی یک سوژه ای در میان باشد. سوژه ای که قابلیت تبدیل شدن به یک ابژه را نداشته باشد. این همان ایگوی محض فیشته است. هوسرل هم در نهایت با چرخش خود به یک ایگوی استعلایی دست پیدا می کند که البته با بحث فیشته متفاوت است.
o سارتر کتابی دارد به نام استعلای ایگو La Transcendance de L’Ego و در آن بر این دغدغه فلسفی تاکید کرده و خوانش خود را عرضه می کند. میگوید تا کنون فیلسوفان گمان کرده اند ایگو ساکن در آگاهی است. در حالی که هیچ ایگویی چه از حیث فرمال مانند کانت یا ماتریالیستی آن (تلقی ایگو محوران) ساکن در آگاهی نیست. البته ایگویی وجود دارد که به عنوان مثال سینما میرود و در رستوران برای خود غذایی سفارش میدهد. این ایگو عمل میکند در حالی که ما بدان آگاه نیستیم مگر زمانی که بدان فکر کنیم، یعنی از عمل کردن بایستیم، اما در همین فکر کردن است که ایگو باز پنهان میگردد و یا گم میشود. در حقیقت ایگو همان عمل کردن است. این قضیه را می توان تاثیر هایدگر بر سارتر دانست. با توجه به این موضع گیری، بعدها بهتر میتوانیم معنای نظریه لکان را بفهمیم انجا که می گوید: من آنجا هستم که فکر نمیکنم، و نیستم آنجا که فکر می کنم.
o ایگو بیشتر یک چیز در جهان بیرون از آگاهی است. ایگو خود را در حالت علمی ظاهر می کند. پیش از آنکه در ساحت تاملی یا نمادین لکان تبدیل به سوژه گردد. اتفاقاً او یک ابژه است و تنها توهم سوژگی دارد. آگاهی نیستی است. سارتر با این تز هوسرلی نیز مخالفت می کند. البته که میگوید من به تصوری فکر میکنم، پس هستم. از دید سارتر وقتی من به کتابم نگاه میکنم، در حقیقت تنها به کتابم مینگرم و نه به تصورم از کتاب.
امیال انسانی
امیال انسانی
Desires
• «میلِ من» ، یعنی چه؟ میلِ من «میلِ دیگری» است، یعنی چه؟
o «میل» Desire برای فلاسفه ای مانند افلاطون و ارسطو یک علت بیرونی داشته است. همانطور که ارسطو میگوید «میل»، دست دراز کردن به سمت چیزی است یا به سمت ابژه ای کشیده شدن آنچه زیبا و نیک است. همانطور که تمام انسان ها طبیعتاً «میل» به زیبایی دارند. این ما را یاد دو بیتی مشهور باباطاهر می اندازد که میگوید: هر آنچه دیده بیند، دل کند یاد. اما آیا این جمله را میتوان برعکس کرد؟ یعنی هر آنچه دل کند یاد ، دیده بیند؟
o بهترین شکل این تعریف را میتوانید در هگل ببینید. اما اولین کسی که «میل» را از طریق خودِ سوژه تعریف میکند و نه از طریق ابژه، اسپینوزا Baruch Spinoza است. از این منظر، «میل» از طریق «میل» تعریف میشود و غایت انگاری آن حذف می گردد.
o اما برای لکان، همانند خیلی از اندیشمندان دیگر، میل یکی از اساسی ترین قسمت هاست و بر طبق فلسفه هگلی مرتب شده است. پس لازم است تا میل را در نظام هگل تفسیر کنیم. در حقیقت می توان گفت نظریه «میل» در هگل به راستی یک شاهکار تمام عیار است.
o در نظر کوژو Alexandre Kojève ، «انسان» یعنی «خودآگاهی». و این دقیقاً از زمانی آغاز می شود که میگوید «من». درمرحله ابتدایی مراد از «من» یک «خودآگاهی طبیعی» است. «من» بیشتر متوجه جهان بیرونی است. «من» بر عالم نظر میکند و میبیند که برایش چیزهایی وجود دارد که اسباب حفظ زندگی او هستند. در مرحله ابتدایی، «من» توسط «میلِ به چیزِ طبیعی» شکل میگیرد. به عنوان مثال «میل» به یک خوراکی برای برطرف کردن سائق گشنگی. هنگام برطرف شدن گرسنگی، خوراک نفی یا نیست میشود. یعنی میتوان گفت که «من» در اثر نفی خوراکی اثبات میشود.
o اسپینوزا در کتاب اخلاق خود و هگل در پدیدارشناسی میگویند: هر نفی یک اثبات است و هر اثباتی یک نفی است. پس در این مرحله قاعده از این قرار است که «من» با نفی یک واقعیت بیرونی، یک واقیعت درونی را اثبات میکند. اما این اثبات طبیعی «من» است. روح هگلی نمیتواند از این آگاهی و اثبات این آگاهی شادان باقی بماند و نا رضایتی آگاهی او را بر آن میدارد تا پا را از این مرحله بیرون گذاشته و در صدد برآید تا یک واقعیت ذهنی را نیز اثبات کند و گرنه در این مرحله هیچ فرقی بین یک انسانِ خودآگاه و حیوان وجود ندارد.
o اما برای فراتر رفتن از این مرحله چه باید بکنم؟ یا به سخنی دیگر، بهتر است بپرسیم «من» چه چیزی را باید نفی کند تا واقعیت ذهنی «خود» را اثبات کند؟ مسلماً مجهول نمیتواند یک شی طبیعی باشد، زیرا اگر چنین باشد «من» باز هم در مرحله ابتدایی است. پاسخ کوژو به این سوال «میل به میل دیگری» است.
o این تفاوت مانند تفاوت در عشق و معاشقه میماند. «من» به عنوان عاشق سعی میکنم تا بدن تو را مخاطب «میلم» قرار دهم یا تلاش «من» در این است تا «میل» تو را مخاطب «میل» خودم قرار دهم. در حقیقت تفاوت است در اینکه «من» «میل» به بدن «دیگری» داشته باشم، یا اینکه «میل به میل دیگری» یا معشوقم داشته باشم.
o اگر به بدن معشوق «میل» بورزم این یک اثبات طبیعی از هویت «من» است ولی اگر «میل به میل معشوقم» بورزم، در این صورت خواست «من» غیر طبیعی است. ازین طریق میتوانم یک هویت «غیرطبیعی» برای «من» اثبات کنم. در اینجا نه تنها من میخواهم عاشق معشوقم باشم، بلکه میخواهم معشوق من نیز، ارزش عاشق بودن من را به رسمیت ببخشد. زیرا من زمانی عاشق او هستم، یعنی در یک رابطه میتوانم جایگاه عاشق را اختیار کنم، که معشوق من بفهمد و قبول کند که عاشقش باشم، و وی نیز معشوق من باشد.
o این همان مسئله و مشکل «ارزش شناسی» است که در محاورات روزمره بدان « قدرشناسی» میگوییم. همواره این مشکل مرا تهدید میکند که دیگری ارزش من را نمی شناسد. همینطور ممکن است من ارزش دیگری را نشناسم. دقیقاً در همین تقابل است که پیکار و یا بهتر بگوییم دیالکتیک پیکار اتفاق می افتد. همان دیالکتیک «ارباب و بنده» هگل. این تقابل تا لب مرگ پیش میرود. البته نباید به مرگ ختم شود، زیرا در صورت مرگ، به دلیل عدم وجود «دیگری» برای نفی من، اثبات «من» نیز رخت بر میبندد.
o به هر حال در این منازعه یکی از طرفین تسلیم می شود و رابطه «ارباب و بنده» شکل می گیرد. «بنده» وظیفه اش ارضای «میل» «ارباب» است و توجهی به «میل» خود ندارد. مارکس نیز از این منطق استفاده میکند. ژیژک Slavoj Žižek نیز به عنوان مثال کارمندان کارخانه لامبورگینی را نمونه می آورد که هیچگاه نمیتوانند سوار لامبورگینی Lamborghini شوند.
o این تسلیم «بنده» و فراموشی «امیال» او کم کم تبدیل به یک نوع زندگیِ رواقی مابانه Stoicism همراه با سرکوب امیال و پذیرش محنت میگردد. سعی میکند در این مرحله با واقعیت بیرونی، آزادی صوری به دست آورد. در حقیقت او آزادی بیرونی را که از آن «ارباب» است نفی میکند. به چیزی میرسد که میتوان به درستی اسم آن را آزادگی گذاشت. البته بنا به منطق هگل، چون جهان بیرونی را نفی میکند، نمیتواند تصوری از فضیلت داشته باشد. زیرا فضیلت در بیرون است و از همین جاست که دچار شکاکیت میشود،که دومین مرحله آزادی، خودآگاهی در پدیدارشناسی هگل است.
o ازینجا می توان فهمید برای «بنده»، «میل» همواره «میل دیگری» است. این «دیگری» را به دو نوع میتوانید بخوانید، که هر دو نیز درست و البته با هم نیز درست است. اینکه «میل» من همیشه «میل شخص دیگر» و یا همینطور «میلی دیگر» است. یعنی بایستی دیگری را هم به معنای «other» بخوانید و هم به معنای «another» در معنای اول ما «بندگی دیگری» را داریم و در معنای دوم «تسلسل میل» را داریم.
o برگردیم به لکان. پس در این مرحله شناخت بر اساس یک پیکار انجام میشود. این شناخت حتی میتواند شناختی کاملاً پارانویا گونه و توهمی گردد. خصلتی که برای لکان به عنوان خصیصه ایگو در مرحله آینه ای بسیار مهم است. ایگو حاصل یک تجربه آینه ایست. اتفاقی که البته تمام شده نیست، بلکه یک ساختار است که تا انتهای زندگی فرد او را همراهی می کند. به راستی میتوان گفت ایگو بنیادی تر از تصور شخص است.
o وقتی لکان می گوید «میل» من همواره «میل دیگری» است، با توجه به مبانی فلسفی ای که ذکر شد به این معناست که:
o یک – میل من توسط میل فرد دیگری است که جهت دهی شده است. این را میتوان وارد سیاست کرد و گفت میل من توسط یک گفتمان و ایدئولوژی که همان گفتمان ارباب باشد نظم دهی شده است. من از طریق میل ورزیدن به میل سرمایه دارانه یک بازار هویتی ذهنی به دست می آورم. هویتی که خیالی است. بیشتر از آنکه «من» باشد، دیگری است. به همین دلیل است که امروزه افراد انسانی هرچه بیشتر شبیه هم میشوند. زیرا هویت ها بیشتر ایگو محور و خیالی میگردند. همسان سازی با یک تصویر آرمانی شده به من البته هویت می بخشد ولی مشکل اینست که «من» او نیستم. این همان مرحله خیالی یا آینه ای است که مشخصه آن همسان سازی با یک تصویر است و سو تفاهم در اینکه من آن تصویر هستم.
o دو – معنای دیگر از «میل من میل دیگری» اینست که «میل» من، «میل به شی دیگری» است. به عنوان مثال من میگویم اتومبیل میخواهم. آن را به دست می آورم ولی لذت یا ژوئیسانس «من» ارضا نمی شود Genussschein یا profit participation certificate یا Pleasure و احساس میکنم چیز دیگری میخواستم. میگویم مثلاً خانه میخواهم ، لباس شیک میخواهم ، یک معشوق دلربا میخواهم، وسایل لوکس میخواهم و….. در تمامی این خواستن ها «میل» جایی توقف نمیکند. و تنها از ابژه و موضوعی به ابژه و موضوع دیگری منتقل میشود. این را میتوان قانون پایستگی امیال desire conservation law دانست. این تسلسل «میل»، که میتوان از آن به عنوان وجه تراژیک انسان نام برد، باعث میگردد یک «میل»، همراه «میل» دیگری باشد.
o گراف امیال لکان Graph of desire
o نمودار گراف اولیه امیال. گرافی که کم کم تکمیل میگردد و لکان نظریات خود را بر گرد آن توضیح میدهد. البته منظور از تکمیل شدن آن این نیست که از ابتدا لکان فرم خاصی در نظر نداشته است و در طی زمان بر آن اضافه کرده بلکه از حیث آموزشی لازم دیده است تا گراف تدریجی توضیح دهد. شکلی که در این نوشته استفاده شده است همان ابتدایی ترین معنای این گراف را حمل میکند.
o در این گراف ما دو حرکت منحنی داریم که یکدیگر را قطع میکنند. یک حرکتی که از میل Δ آغاز می شود و به سوژه (S خط خورده) $ میرسد. دیگر حرکت از دال یا همان S به ‘S است. بعدها آن را ندا یا صدا یا voice خواهیم خواند. ‘Linguistic Sign ,S –Signification, S، حاوی معنای زبانی Linguistic Meaning S مبدا و منشا ارسال پیام است و ‘S شاهد و دریافت کننده چیزی از آن پیام. همین طور نقاطی که در این گراف قطع شده اند نقاط سندی یا caption هستند. در گراف های لکان جهت خیلی مهم است. حرکت افقی این گراف حرکت دال هاست و حرکت عمودی همان حرکت امیال است. این گراف نشان میدهد که میل، پیوند بین دال ها را میشکند. از طریق این شکستن، حرکت دال ها ثابت یا fixed میشوند و دیگر آن حرکتی که خاصیت زبان است را نمیبینم. یعنی همان لغزشی که گفته میشود دال ها از روی هم میلغزند. این فیکس شدن از طریق نقاط سنجاقی یا سندی یا caption انجام میپذیرد.
o این توضیح تفسیر یک مفهوم در نهادی مانند ایدئولوژی است. «میلی» مانند لیبرالیسم برای تعریف آزادی، لغزش دال ها را در نقاطی مانند آزادی فردی، ستایش خودآگاهی و باقی موارد سنجاق میزند تا برای یک موضع لیبرالیستی، معنای مشخصی از آزادی وجود داشته باشد.
o از طرف دیگر «میل» از طریق ثابت کردن دال ها، سوژه را بر مینهد و به معنایی او را خط میزند. سوژه از این طریق تعریف میگردد. نه تنها برای «خود» بلکه برای «دیگری بزرگ». همانطور که این گراف نشان میدهد سوژه به این چرخه دلالتی خاص سنجاق شده است. ازین رو زمانی که ما از سوژه نام میبریم، همیشه فردی را مد نظر داریم که توسط یک دلالت خاصی به معنای فوکویی صدا زده شده است و یا احضار گردیده. در حقیقت این مانند همان گفتمان ارباب نیز میباشد که سوژه انسانی حقیقتی را میپذیرد که در واقع میل دیگری است. میلی که چرخه دلالتی خود را به عنوان حقیقت فیکس کرده و علاوه بر آن سوژه هایی را مطابق میل برمینهد.
o این تصویر نشان می دهد که «من» به همراه میل خود همیشه یک مازاد به همراه دارم که آن «میل دیگری» است. اضافه بر «من» و معرفی کننده «من به دیگری بزرگ» است. این حالت حتی زمانی که «من» به نام خود نیز سنجاق میشوم وجود دارد. نامی که «مادر» mother برای من انتخاب میکند. یا حتی زمانی که مادر به من میگوید بچه بد یا عزیزم. در اینجا نیز «من» توسط «میل دیگری» شکل میگیرد.
o سوژه خط خورده: سوژه خط خورده $ سوژه ای است که بین خودآگاه و ناخودآگاه شکاف برداشته است. به عنوان مثال شما در لغزش زبانی و انواع تپق های آن میبینید که چیزی نمیگوید ولی همزمان با آن میخواهد چیزی هم بگوید. لکان S را معادل با id فروید میداند. یعنی همان نهاد. رانه ها یا سائق ها Drive از سوژه Subject نشات می گیرند. رانه ها متوجه ابژه های Objects جزئی اند. مانند پستان به مثابه یک ابژه دهانی. اما سوال اینجاست که سابژکتیویته Subjectivity چگونه میتواند رانه داشته باشد و متوجه یک ابژه جزئی باشد، آنهم زمانی که از مرحله آینه ای گذر کرده است؟
o لکان اصطلاحی را معرفی میکند که ارنست جونز Ernest Jones به میان آورده بود. آفانیسیس Aphanisis به زمانی گفته میشود که ستاره ای در آسمان ناپدید میشود و قابل رویت نیست. ارنست جونز از این اصطلاح برای اشاره به ناپدید شدن میل جنسی استفاده می کرد Disappearance of Desire ولی لکان این موضوع را گسترش داد و وارد عرصه نمادین کرد. Disappearance of the Subject . سوژه در نظم نمادین پنهان میشود یا به معنایی محو می گردد. Fading
o این یک منطق ناگزیر است. مانند زمانی که یک سارق به شخصی میگوید یا پولت را به من بده یا تو را خواهم کشت. سارق از فرد میخواهد بین پول و زندگی یکی را انتخاب کند ولی در واقع او انتخابی برای فرد مورد سرقت قرار گرفته باقی نمیگذارد. او تنها میتواند زندگی را انتخاب کند. زیرا پول بدون زندگی نمیتواند یک انتخاب حقیقی باشد. این انتخاب به شکلی دیگر در مسائل طلاق مطرح میشود. به زنی میگویند یا برمیگردی سر خانه و از حق طلاق چشم پوشی میکنی و یا دیگر بچه ای نداری. این انتخاب هم مانند انتخاب سرقت در حقیقت میخواهد به زن اجبار کند به خانه برگردد و از حق طلاق صرف نظر کند. در حقیقت انتخاب دوم، انتخابی است که امکان انتخاب شدن ندارد و یا به نوعی خطر بسیار بالایی را عرضه می کند.
o ورود به عرصه نمادین نیز با چنین انتخاب اجباری ای حاصل میگردد. یا زبان را میپذیری یا زندگی ای نخواهی داشت. در حقیقت از شما خواسته میشود تا بین آزادی و زندگی انتخاب کنید. البته آزادی ای که به معنای مرگ است. آزادی از نظام نمادین همان مرگی است که گرچه وجود خواهید داشت ولی ادراک نخواهید شد. در حقیقت این انتخاب نیز بین مرگ و زندگی است. آیا حاضر خواهید بود تا سر حد مرگ برای آزادی بجنگید و اختگی را نپذیرید؟ از طرفی دیگر میتوان این جبر را انتخاب بین خود و دیگری بزرگ هم نامید. در صورت انتخاب زندگی و چشم پوشی از آزادی، شما زندگی را خواهید داشت ولی همیشه با یک کمبود، با یک خلأ و حفره. همان خلائی که در زبان است. اینجا دومین ازخودبیگانگی اتفاق میافتد. اولین خودبیگانی در مرحله آینه ای بود و همانندسازی با تصویری ایده آل. دومین ازخودبیگانگی در سطح نمادین اتفاق میافتد که پذیرش زبان و اختگی و معرفی شدن به ساحت نمادین به مثابه یک سوژه است.
o سوژه با انتخاب دیگری بزرگ محو fade میگردد. با ورود به عرصه نمادین یک حفره خواهد داشت. این حفره را در سطح میل نیز میتوانید ببینید. سوژه کسی است که میل دارد، بی آنکه ابژه خاصی را مورد میلش باشد. در حقیقت میل او دیگر، میل دیگری است. میلی که هم توسط دیگری سامان می یابد یعنی همان دیگری بزرگ یا ساحت زبان و ابژه او همواره ابژه دیگری است. در اینجا فرد باید از خواستن Demand خود هم دست بشوید. ازین زمان به بعد تنها میتواند آرزومندی و یا تمنا Desire داشته باشد. ازین زمان به بعد هستی سوژه توسط زبان دگردیس میشود. بایستی بپذیرد تا توسط یک دال معرفی گردد. دیگر تامل دکارتی را نخواهد داشت و نمیتواند به خود بیاندیشد. مگر آنکه بخواهد معنای خود را از دست بدهد. البته او میتواند عمل کند. اما نمیتواند راجع به خویش چیزی بپرسد. مگر آنکه خطرهای آن را نیز بپذیرد. رد این ساحت نمادین و نپذیرفتن اختگی فرد البته گرفتار عصبیت Neurosis و پریشانی Psychosis نیز خواهد گشت. زیرا در اسارت میل مادر باقی میماند و جمله مرگ بار از من چه میخواهی، او را دچار جنون میگرداند.
o نکته دیگر اینکه اریستوفان Aristophanes در دیالوگ ضیافت افلاطون صحبت از تز روح گمشده و یا نیمه گمشده soulmate میکند. این اصطلاح رایج در داستان های عشقی حکایت از همین خط خوردگی و دوپارگی سوژه انسان است. در حقیقت سوژه نیمی از خود را از دست داده است و در عشق به دنبال پرکردن این خلائی است که البته هیچگاه پر نخواهد شد. نیمه گمشده پیدا شدنی نیست. نیمه ای که زبان گمش میکند. این نیمه معشوق نیست. بلکه قسمتی از خود من است.
o نکته آخر اینکه سمبولیک یا Symbolic از ریشه ای یونانی می آید که به معنای دو انگشتر نیمه و جداشده ای هست که به هم می زنند تا یکی شوند. به راستی آیا میتوان معنایی تحلیلی تر از این استعاره را در توضیح لکان از ساحت نمادین دید؟
معنی لغت دال و عِلی
• دال : [دال ل ] (ع ص ، اِ) دلالت کننده . مقابل مدلول . دلالت کننده بر چیزی . symbol
• دلالت : [ دَ ل َ ] (ع اِمص ) دلالة. راهنمایی . هدایت . راهبری . راه نمونی .
• مدلول : [ م َ ] (ع اِ) معنی . مضمون . مفاد. مقتضی . فحوی . مفهوم . مقصود. منظور. مراد. مستفاد.
• دلیل : [ دَ ] (ع ص ، اِ) راهنما. رهبر. رهنمون . راهبر.
• عِلّی : دارای علت.
• علت: سبب. عذر. بهانه.
• معلول: مقابلِ علت. آنچه چیز دیگر سبب آن باشد؛ نتیجه.
• علیت:(عِ یَّ) علت بودن . causality
مقدماتی بر روانکاوی لکان
مقدماتی بر روانکاوی لکان
• اسم “دلالت” یکی از اهم اصطلاحات لکان است. وی این اصطلاح را از زبانشناس linguist و نشانهشناس semiotician معروف فردینان دسوسور Ferdinand de Saussure به عاریت گرفت و بدان معنائی متفاوت بخشید. مطابق نشانهشناسی سوسور، زبان تکلم (Sign (semiotics مجموعه ای است از علامات که واجد دو عنصر اساسی هستند: دال signifier و مدلول signified
دلالت یعنی این که چیزی ذهن ما را به چیز دیگر رهنمون کند، یا از علم به یک چیز، علم به چیز دیگر حاصل آید. آنچه موجب علم به چیز دیگر میشود دال و آنچه به سبب دالّ به آن آگاهی مییابیم، مدلول نامیده میشود
o دالّ عبارت از صورت صوتی کلمه است (مثلاً لفظ د ر خ ت) . مدلول مفهومی میباشد که از آن اراده میکنیم (معنائی که از لفظ درخت در ذهن ایجاد میشود.) رابطه آنها را همچون دو روی ورق کاغذ است که در عین حالِ جدائی از یکدیگر، بنحوی بهم مربوط هستند، که هر نوع تغییری در این ورق موجب درهم ریختن ماهیت هر دوی آنها میشود.
• لکان با دادن اولویت مطلق به دالّ از نظر سوسور فاصله گرفته وابستگی متقابل دال و مدلول را که در رأس نظریه این زبانشناس بود مورد تجدید نظر قرار داد. بنابراین اولویت دال منزلتی دیگر نزد لکان پیدا کرده، ماده اصلی ضمیر ناآگاه بحساب می آید. وی درمیان عناصر مختلف زبان اهمیت واقعی را به اسم میدهد و دال را اساساً در قابلیت تسمیه آن میداند. از همین روست که ما بجای آن تعبیر اسم دلالت را انتخاب کرده ازین پس مورد استفاده قرار میدهیم. بعلاوه لفظ دالّ فاقد «تشخص» لازمی است که بتوان از اصطلاحی اینچنین مهم انتظار داشت. اولویت اسم دلالت بدین معنی است که بر مدلول خود تقدم دارد. البته این تقدم جنبه زمانی نداشته بلکه بلحاظ منطقِ خاصی است که روانکاوی بنا به ساختار نفسانی آدمی کشف کرده است. برای لکان زبان تکّلم عبارت از مجموعه ای از اسماء دلالت (دال) است که زنجیروار به یکدیگر متصل بوده هریک تداعی دیگری را بدنبال دارد.
o این تداعی درحوزه نظامی منسجم صورت میگیرد که لکان آن را سلسله زنجیری اسماء دلالت (دال) می خواند. در این سلسله آنچه موجب انتقال یک اسم به اسم دلالتی (دال) دیگر میشود فرایندی است که آن را در معانی و بیان مجاز مینامند. از آن جمله است علاقه جزء به کلّ (در مثالی چون «پاریس امروز تصمیم گرفت. . . » که درآن پاریس مجازی است از دولت فرانسه) یا علاقه مجاورت (در مثال کارد و چنگال که بمحض بیان یکی از آندو دیگری برای ما ۲ تداعی میشود).
هنگامی که مجاز دارای علاقه مشابهت باشد آنرا استعاره میخوانند .
• چنانکه میدانیم کودک طی مرحله آینه (میان شش تا هجده ماهگی) برای نخستین بار واجد تصویری از خود شده خویش را بصورت موجودی متفاوت از دیگران درمی یابد. هم ازینروست که برای اولین بار نائل به تشخیص تصویر خود در آینه شده به عنصری که من نفسانی خوانده می شود دسترسی پیدا میکند. چنین من نفسانی یا متفاخری است که کودک شیفته تصویر خود شده، ازین پس واجد وجهه ای ناموثق از وجود خویش میگردد. چرا که حیث خیالی حجابی بیش درمقابل وجود حقیقی کودک که همان فاعل نفسانی باشد نیست. لذا من نفسانی بعنوان عامل اصلی در حیث خیالی پیوسته با فاعل نفسانی بعنوان انقسام
و برزخِ حاصل از اسماء دلالت (دال) درتقابل و تضاد خواهد بود.
• طفل بنابر حیث خیالی خود برآن می شود که بر عالَم و آدم حکومت کرده بدین تصور باطل دل خوش کند که همه چیزی را تحت تسلط دارد. ناگفته پیداست که این پرده ای است از غفلت بر وجود شکننده آدمی که دراصل تابع برزخ و انقسام وجود خود یعنی تابع ساحت رمز و اشارت میباشد. بنابراین ساحت آدمی اساساً موجودی است تابع غیر. حال آنکه در حیث خیالی فرد عمیقاً درگیر خود شیفتگی بوده ازین طریق کاری جز پرده پوشی از تابعیت مطلق خود از غیر نمیکند. بدیهی است که غیر با مجموع افرادی که شخص در رابطه با آنهاست فرق دارد. گرچه در عرف لکان غیر ربطی به همنوعان ندارد. اما گاه ممکن است که برخی ازاین همنوعان مقام غیر را برای فاعل نفسانی احراز کنند. اینکه غیر چیست و چرا لکان آنرا جایگاه اسماء دلالت (دال) و یا قانون می داند مسأله ای است که بتفصیل دراین کتاب بدان پرداخته خواهد شد.
• کتاب مجموعه مقالاتی است حاوی مقدماتی درباره روانکاوی لَکان بطور اعم و منطق و تُوپولُژی او بطور اخص. هرمقاله در اصل ترجمه ای بوده است از متنی فرانسوی که غالباً بنابراین اصل که خواننده فارسی زبان لزوماً واجد اطلاعات کافی از روانکاوی لکان نیست پرورش داده شده تاحد امکان با زبانی ساده و فارغ از تکلف نگاشته شده است. کسانی که با شیوه لکان آشنائی دارند میدانند که تحقق چنین مهمی کاری سهل و بدیهی نیست .
ترجمه و تألیف: دکتر کرامت مولَّلی
نظریه روانکاوی ژاک لکان
نظریه روانکاوی ژاک لکان
• ژاک لاکان، روانکاو فرانسوی بی تردید یکی از جنجال برانگیزترین روانکاوان از زمان فروید به بعد بوده است. نظریه های روانکاوی ژاک لاکان تاثیرات زیادی بر حوزه های مختلف چه در داخل و چه در خارج از حیطه روانکاوی بر جا گذاشته است، از جمله بر نقد ادبی و فلسفه و فمنیسم Feminism و حتی بر فیلم و سینما .
o ژاک لاکان بر خلاف سایر معاصرانش، آثار متعددی نداشت و تنها یک کتاب از او در دست است که در واقع رساله دکترای او نیز محسوب می شد که به بحث درباره رابطه اختلالات روانی پارانویایی و اختلالات شخصیت می پردازد. اما شهرت عمده او در مقالاتش بود که در سال ۱۹۶۶ تحت عنوان Ecrits یا A Selection به چاپ و نشر عمومی رسید .
1. ضمیر ناخودآگاه Unconscious
• یکی از مهمترین نظریه های روانکاوی ژاک لاکان نظریه ای است که درباره ضمیر ناخودآگاه ارائه کرده است. بر اساس آن ضمیر ناخودآگاه را با زبان مقایسه کرده و نتیجه می گیرد که ضمیر ناخودآگاه در واقع همانند نوعی زبان است. این نظریه او انگیزه ای شد که لیوتار Lyotard در کتاب خود به نام گفتمان Discourse به بحث در این باره بپردازد و به مخالفت با نظریه های روانکاوی ژاک لاکان و به خصوص نظریه ضمیر ناخودآگاه استدلال نماید که ناخودآگاه چیزی نیست که ژاک لاکان می گوید، بلکه جریانی است دیداری و تصویری و مجازی، درست مانند مجازهایی که افراد برای خود ترسیم می کنند. در صورتی که زبان پدیده ای ساده و یکنواخت و دو بعدی است و موجب سرکوب امیال می گردد. در حالی که رویاها ( شکلی از ضمیر ناخودآگاه ) جریاناتی دیداری و تصویری و مجازی و دارای رویایی سه بعدی هستند که با امیال همراهند .
• آنا فروید معتقد است که : گفتار تنها ابزار واسطه برای تحلیل و جستجو در احوال بیماران است و گفتار را باید هم در جستجوهای روانکاوی بالینی و هم در تعلیم کودکان به کار گرفت .
o اما از اولین نظریه های روانکاوی ژاک لاکان باید اوج اندیشه او را در نظریه تکامل آینه ای او مشاهده کرد. ارزیابی ژاک لاکان از این مرحله حیاتی در روند تکامل متاثر از الکساندر کوژف (مفسر آثار هگل) بود. این نظریه که مبنای تحلیل های لاکان درباره فرایند شکل گیری ذهنیت و مبنای مخالفت او با روانشناسی «من» بشمار می رفت، ابتدا در کنفرانس بین المللی روانکاوی در مارینباد در سال ۱۹۳۶ ارائه شد و بعدها پس از جنگ جهانی دوم به چاپ و نشر عمومی رسید .
o توصیف ژاک لاکان راجع به مرحله تکامل آیینه ای Mirror Stage ناظر به دو وجه اصلی است که هر دو حکایت از آن دارند که شامپانزه های جوان برخلاف کودکان نسبت به دیدن تصویر خود در آیینه بی تفاوتند :
۱- توصیف روان شناختی از عکس العمل کودکان در برابر تصویر خود در آیینه که هنری والون Henri Wallon در کتاب خود پیرامون خاستگاه های شخصیت از آن الهام گرفت .
۲- یافته های مغایر با آن در علم رفتار شناسی یا عادت شناسی پستانداران نخستین.
• ژاک لاکان بحث هایی در خصوص رابطه میان:
o زبان شناسی Linguistics
o روانکاوی Psychoanalysis
o گفتمان Discourse نیز صورت داده است .
o این موضوع یکی از پدیده هایی است که در چند دهه اخیر مورد توجه قرار گرفته و مقوله گفتمان جای خود را کم کم از نظریه های روان کاوی , در نقد ادبی و فلسفه و علوم سیاسی و جامعه شناسی نیز باز کرد .
o کامل ترین تعریف از گفتمان را زبان شناس فرانسوی امیل بنونیست Émile Benveniste ارائه می کند و در تعبیر آن می گوید: موضوعی که با وجوهی از زبان سروکار دارد که تنها می توان با ارجاع آن به گوینده ، پاره ای از گفته ها را بیان نمود. به همین خاطر او نیز مانند یورگن هابرماس Jürgen Habermas گفتمان را در معنایی بسیار گسترده به مثابه افق مطلق فهم پذیری تلقی می کند. لاکان نیز با نوعی چرخش پساساختارگرایانه Post-structuralism به این نتیجه رسید که برای رسیدن به ناخودآگاه هیچ راهی وجود ندارد جز از طریق ایجاد و برقرار ساختن بستر گفتمان بین روانکاو و بیمار.
2. نظریه انتقال و جایگاه سوژه ( مرگ سوژه )
• مفهوم دیگر در نظریه های روانکاوی ژاک لاکان ، مفهوم سوژه یا فاعل شناساگر Subject است. این مفهوم که کاربرد زیادی در اغلب رشته های علوم انسانی و علوم اجتماعی دارد به اندازه اسمش مبهم است. اما تا حدودی میتوان ریشه آن را نزد امانوئل کانت و یا رنه دکارت پیدا کرد. این مفهوم در واقع بیانگر کنشی است در برابر برتری جویی یا امتیاز دادن به مفهوم «خود» Self در تفکر اومانیستی Humanism. این برداشت حاصل کار لاکان و لوئی آلتوسر Louis Althusser است. لاکان سوژه Subject را کاملا متمایز از مفهوم «من» می داند.
o لوئی آلتوسر نیز به بررسی و تحلیل فرایند تبدیل انسانها به سوژه تحت تاثیر ایدئولوژی می پردازد. در نظریه اجتماعی نیز سوژه را ناشی از ساختار تلقی می کنند نه منشاء Source آن .
• نظریه انتقال Transference لاکان نیز از دیگر ابداعات اوست. شوشانا فلمن Shoshana Felman ( نظریه پرداز ادبیات امریکا ) ضمن بررسی و نقد آثار هنری جیمز Henry James به بسط و گسترش آن به عرصه نقد ادبی و نظریه فرهنگی اقدام نمود.
o در این نظریه با دو مفهوم انتقال transference و ضد انتقال countertransference سروکار داریم .
o مقوله انتقال در نظریه های روانکاوی ژاک لاکان به روند تحقق خواسته ها و آرزوهای ناخودآگاه به ویژه در وضعیت تحلیلی اشاره دارد. نمونه هایی از خاطرات ایام کودکی به روانکاو (درمانگر ) انتقال داده می شود. بسیاری از روانکاوان , اهمیت زیادی برای این موارد در روند تحلیل روانکاوانه خود از وضعیت بیمار قائل هستند. فروید انتقال را شکلی از جابه جایی تاثیرات یا بارهای عاطفی و احساسی شخص تلقی می کرد که با آن باید همانند دیگر عارضه ها برخورد کرد. انتقال ها در واقع مواردی تازه از محرک ها و تحریکات و تخیلاتی هستند که در روند تحلیل توسط روانکاو پیدا و کشف می شوند .
3. سه گانه های ژاک لاکان Three orders
• از دیگر موارد اساسی که در نظریه های روانکاوی ژاک لاکان به آن برمی خوریم مقولات سه گانه ی امر تخیلی , امر نمادین و امر واقعی در عرصه روابط بین دو ذهن یا دو تفکر یا بین درمانگر و بیمار است .
o مفهوم تخیل و تخیلی که تا حدود زیادی مدیون نظریات ژان پل سارتر است. هم ناظر به قابلیت تصویر سازی است و هم به تاثیرات بیگانه سازی خود با آنان باز می گردد. مفهوم نماد Symbol و نمادین Symbolic نیز از مقولات اساسی در فرهنگ و زبان به شمار می روند. این مقوله ای است که سوژه بر اساس عقده ادیپ Oedipus complex و تسلیم در برابر نام و اقتدار پدر Father در آن جایگزین می گردد.
o مفهوم واقع و واقعی نیز مترادف یا مشابه با واقعیت بیرونی یا واقعیت تجربی نیست. ولی به چیزی باز می گردد که خارج از عرصه نمادین قرار می گیرد .
• ژاک لاکان ابهامات متون فرویدی را منبع تغذیه حقیقت می داند. البته متون و نظریه های خود لاکان نیز با پیچیدگی و بازی های زبانی خاص خود همراه است یک سلسله موانع نحوی (معنایی) و سبکی را ایجاد می کنند .
o نکته ای که بارها در خصوص فلسفه شنیده ایم این است که نخستین بار رنه دکارت بود که فلسفه را خارج از چارچوب ظاهری و فریبنده آن برای نیل به عقاید روشن و صریح به کار گرفت .
o لاکان معتقد است که روانکاوی نیز همین مسیر را پیموده است. زیرا در بردارنده آرمانهای خیالی و خود فهمی محض و سرکوب نشده است .
• یورگن هابرماس Jürgen Habermas این گونه برداشت لاکان از فروید را به شدت رد کرده است. هابرماس در کتاب شناخت و علائق انسانی Knowledge and Human Interests
ضمن دفاع از روانکاوی در برابر اتهام خرد ستیزی Irrationality اظهار می دارد که فروید روشنفکری است که به سنت روشنگری تعلق دارد و از جمله کسانی است که به حمایت از گفتمان فلسفی مدرنیته در برابر حملات شکاکانی چون نیچه برخاسته است.
o هابرماس قاعده معروف فروید را مبنی بر اینکه هر جا که نهاد Id وجود داشته باشد من ego نیز وجود خواهد داشت را مغایر با نظریه های روانکاوی ژاک لاکان می داند و آن را قرائتی از شعار معروف کانت در پاسخ به پرسش روشنگری چیست ؟ یعنی شهامت برای دانستن و فکر کردن برای خود می داند که تجلی بارز و تحقق کامل آن را می توان در توسل به ارزشهای عقل و عقلانیت و شناخت رهایی بخش در حوزه خصوصی و حوزه عمومی سیاست دانست. لذا رسالت روانکاوی را نیز دادن آگاهی هوشمندانه به سوژه درباره خاطرات و انگیزه های سرکوب شده می داند.
o اما ژاک لاکان با یورگن هابرماس نیز مخالفت می کند. از منظر لاکان هیچ نقطه پایانی برای انحرافات ناخودآگاه وجود ندارد و روانشناسان من ( ایگو ) و دیگر روایتگران فرویدی همانند دکارت قربانی شناخت غلط و نادرستی هستند که تاثیر آن حفظ امیدهای توخالی و فریبنده ی من یا ایگو برای حاکم کردن عقل است. هابرماس در پاسخ به این نگرش لاکان آن را به عنوان نوعی خردستیزی نیچه ای مورد حمله و انتقاد قرار داده است.
• ژاک لاکان همانطور که پیشتر نیز اشاره شد , نظریه آنا فروید در باره گفتار درمانی را می پذیرد اما به بسط و تفسیر آن می پردازد .
o به نظر او نیز کلام یا گفتار ( speech ) تنها ابزار واسط برای تحلیل در احوال بیماران است . لذا کلام و زبان را علاوه بر مواردی که آنا فروید گفته بود باید در همه ی کاربستهای روانکاوی دنبال نماییم . لاکان در سال ۱۹۵۳ در انجمن روانکاوی پاریس که بانی آن فروید بود مقاله ای را ارائه کرد که بیشتر شبیه به یک بیانیه و مانیفست بود. این مقاله لاکان , بعدها به گفتمان رم معروف شد و به نوعی اعلام بازگشت لاکان به انجمن روانکاوی فروید به شمار می رفت .
o این مقاله دو نکته مهم داشت :
۱ . انتقادات لاکان , دیگران را تنها به بازخوانی متون و نظریه های فروید تشویق کرد
۲ . انتقادات ملایم لاکان ( هر چند چندان نیز ملایم به نظر نمی امد و خصومتی آشکار بود )
از روانشناسی من ( ایگو ) بود که به نوعی مخالفت با شکلی از رفتار گرایی بود که ابعاد مختلف نظریات فروید و دستاوردهای او بویژه کشف ضمیر ناخودآگاه را نادیده می گرفت .
• به اعتقاد ژاک لاکان ، روانشناسی من ، به معنای تطبیق دادن تحمیلی فرد با محیط و مسکوت گذاشتن این کشف فرویدی بود که همانطور که مرحله تکامل آیینه ای نشان می دهد، «من»، محصول هویت های از خود بیگانه است و با سوژه متقارن و هم مرز نیست. لذا نمی تواند صاحب خانه خود باشد یا در خانه خود حاکم باشد .
o البته او در این مقاله به نظریه زبان شناسی خاصی اشاره نمی کند. بلکه به مفهوم کلی و عامی درباره زبان و کلام می پردازد که برگرفته از منابع متعددی است از جمله آثار هایدگر و استروس .
4. دو گانه های ژاک لاکان Dual Relation
• به عنوان آخرین نظریه مهم لاکان، دوگانه های او :
o تراکم Condensation و جابجایی Displacement
o استعاره Metaphor و کنایه Metonymy به چشم می خورد .
o برای روشن تر شدن این نظریه لازم است این دو مفهوم را مستقلاً مورد بررسی قرار دهیم .
o دو مفهوم تراکم و جابجایی از وجوه اصلی primary process در آثاری به شمار می روند که به فرایند تحلیل ناخودآگاه و بویژه به عارضه های مختلف بیماری و تحلیل رویاها dream work
که توسط فروید تحلیل شده اند می پردازد.
o هر ایده یا نظریه منفرد ناخودآگاه با استفاده از مکانیسم تراکم می تواند محتوای زنجیره های مختلف تداعی و همخوانی را تداعی کند.
o این مکانیسم در نقطه تلاقی این زنجیره ها وارد عمل می شود . مفهوم تراکم نیز به توصیف ماهیت ظاهراً موجز و آشکار از محتوای خواب و رویا در مقابل محتوای پنهان می پردازد .
o مفهوم جابجایی نیز به فرایندی باز می گردد که طی آن تاکید یا شدت یک ایده ناخودآگاه از آن ایده جدا گشته و به ایده ثانویه و ضعیف تری منتقل می شود که از طریق زنجیره های تداعی و همخوانی با آن پیوند دارد .
o نکته دیگری که در رواکاوی مفهوم تراکم و جابجایی باید به آن اشاره کرد ، مفهوم تعیین چند جانبه Over-determination است که از مقولات فرویدی بوده و دال بر آن است که صورتبندی های ناخودآگاه از کثرت علل ناشی می شوند یا اینکه به چندگانگی عناصر ناخودآگاه بازمی گردد. برای مثال ، تفسیر رویاها The Interpretation of Dreams ، کارکرد تراکم و جابه جایی را آشکار می سازد .
o در تراکم ، شماری از تفکرات رویایی از طریق یک تصویر واحد ارائه می شوند. در جابجایی ، یک تفکر مهم و شاخص از طریق تصویری ظاهراً معمولی و پیش پا افتاده ارائه می شود .
• لوئی آلتوسر Louis Althusser مفهوم تعیین چند جانبه را از نظریه های روانکاوی ژاک لاکان اقتباس کرد و از آن برای مفهوم پردازی درباره علیت ساختاری یا کنایی در مقابل اصالت بیانی در مارکسیسم هگلی و ابزار گرایی در مارکسیسم ارتدوکس ، که هر گونه تضاد اجتماعی را تبلوری از تضاد در زیر بنای اقتصاد میدانست، استفاده کرد .
o تلاش لوئی آلتوسر از کلیت گرایی Plurality فراتر می رود و درصدد است تا به جای صورتبندی اجتماعی به مثابه کلیتی پیچیده اما یگانه پیکربندی بدیلی ارائه کند . لذا از دید او هر تضاد با تضادهای دیگری مشخص می شود که شرایط وجودی آن در درون کلیت شکل می گیرد و الگوی سلطه و آنتاگونیسم Antagonism را در فواصل تاریخی معین تعیین می کند .
• در سمت دیگر از نظریه های روانکاوی ژاک لاکان به مفهوم استعاره و کنایه می رسیم .
o استعاره کلمه یا عبارتی را به جای کلمه یا عبارت دیگر می نشاند. کنایه نیز عنصری از یک واژه یا تعبیر را جایگزین خود آن واژه می نماید.
o رومان یاکوبسن , با الهام از سوسور به این نتیجه رسید که نوعی تضاد دوگانه بین این دو مفهوم وجود دارد که از تولید زبان ادبی حمایت میکند .
o یاکوبسن در مقاله ای با عنوان زبان پریشی Aphasia اظهار کرد که استعاره بر تشابه و کنایه بر مجاورت متکی هستند و می گوید :
o استعاره، از مَجازهای Trope-figurative language اساسی در شعر است. مَجاز یا شیوه بیان مجازی عبارت است از به کارگیری واژه و سخن در معنای دیگر و غیرواژگانی آن. در شیوهٔ بیان مجازی بطور معمول بین معنای حقیقی و معنای مجازی کلمه یا کلام رابطه و پیوندی برقرار است، نیز قرینهای به شکل لفظی یا معنوی به کاربرد مجازی کلمه و یا سخن اشاره دارد. به مجازهایی که در ذهن خواننده یا شنونده تصویری خلق میکنند، صور خیال یا تصاویر شاعرانه و به بیانی که از این صور یا تصاویر بهره میبرد، شیوه بیان تصویری گفته میشود. این گونه مجازها در زبان و ادبیات، بخصوص ادبیات غنایی، کاربرد فراوان دارد. در حالی که کنایه بیشتر در نثر کاربرد دارد.
o به هر حال او کنایه و استعاره را از مقوله های موثر در زبان می داند. نظریه های مربوط به رابطه بین استعاره و کنایه در روانکاوی لاکانی نیز معادل تضاد دوگانه ی یاکوبسنی هستند. تراکم و جابه جایی مستمر تصاویر در رویاها ، اهمیت مشابهی به استعاره و کنایه می دهند .
o لاکان در برخورد با این معادله معتقد است : از آنجا که ناخودآگاه همسو و مطابق با رابطه بین استعاره و کنایه عمل می کند لذا دارای ساختاری مشابه با ساختار زبان structure of language – langage است .
o نظریات ژاک لاکان، اگر چه پیچیدگی ها و ابهامات خاص خود را دارند. اما میتوان او را به نوعی نظریه پرداز شجاعی دانست که پا به عمیق ترین مفاهیم زبان و فلسفه و روانکاوی گذاشت
و اقدام به تحلیل و تشریح مفاهیمی نمود که تاکنون کمتر اندیشمندی به حیطه و حوزه های این مفاهیم وارد شده است.
روانکاوی لاکانی
روانکاوی لاکانی
Lacanian form of Psychoanalysis
• بر خلاف روانپزشکی که اساس تشخیص صرفاً بر مبنای علایم آزار دهنده بالینی میباشد، در روانکاوی لکانی بر اساس ساختار شناسی ذهن، تشخیص و نوع رویکرد درمانی تعیین میگردد. به عنوان مثال در روانپزشکی اگر فردی از بیخوابی شبانه و یا بیداری زودهنگام صبحگاهی، احساس ناخشنودی نسبت به زندگی روزمره اش و یا عدم انگیزه برای هر فعالیتی سخن گوید، بر چسب تشخیصی افسردگی بر او گذارده میشود. البته قطعا این فرد حالت افسردگی و یا خلق پایین را نشان می دهد اما آن چه در نظر گرفته نمیشود، نوع ساختار زمینهای ذهن اوست که حال خلق پایین خود را به دلایلی در فرد نشان داده است.
o در حقیقت، اگر ندانیم با چه نوع ساختار زمینه ای ذهنی سر و کار داریم، نه تنها تلاش برای زدودن علایم آزار دهنده ممکن است بیهوده باشد بلکه حتی در مواردی خطرناک نیز می تواند باشد. مثلا اگر به فردی که از مالیخولیا Melancholia که نوعی از روان پریشی خلقی با خلق بسیار پایین بوده، گفته شود که غم و غصه هایت را کنار بگذار و دیگر به خود سختی و مصیبت نده، فرد برای اثبات اینکه رنج کشیدنش نه تنها بیهوده نیست، که حقیقتا سزاوارش است، ممکن است دست به خودکشی بزند.
• در روانکاوی لکانی، ذهن افراد به چهار دسته تقسیم بندی می شوند. نوع رویکرد درمانی در هر دسته متفاوت است. چهار ساختار ذهنی عبارتند اند از: Clinical Structure
o نوروتیک یا روان نژند یا عصبی Neurosis، Psychoneurosis ، Neurotic Disorder ،
o سایکوتیک یا روانپریش، یا جنون، Psychosis
o پرورت یا منحرف ، Perversion
o فوبیا یا هراس زدگی، Phobia
• آنچه سرنوشت فرد را در انتخاب یکی از قالب های بالا تعیین می کند، مرحله سرنوشت ساز ادیپ Oedipus بین سنین ۳ تا ۵ سالگی است. البته در این مرحله یک اتفاق مهم دیگر نیز رخ میدهد و آن انتخاب نوع تمایل جنسی به جنس موافق و مخالف است. در این مرحله اگر پدیده سرکوب Repression انجام گیرد،
فرد از آرزومندی خود برای مادر دست برمی دارد و به این یقین میرسد که مادر چیزی را ورای او خواهان است. بنابراین در رابطه ای دوگانه میان خود و مادر به دام نمی افتد و مسیر عصبیت را پیش می گیرد. هیچ فردی بدون رنجش، این مرحله را در خردسالی طی نمی کند و در حقیقت کم آسیب دیده ترین حالت همین عصبیت است.
• در سایکوز و یا روانپریشی، اتحاد مادر و طفل ناگسستنی باقی مانده و فرد از پذیرش عنصر سومی میان خود و مادر سر باز زده است. نوع افراطی این حالت را در نوعی انحراف جنسی و یا Perversion داریم که نه تنها میان خود و مادر مانعی نمیبیند بلکه هویت انسانی خود را تا حد جسمی که مورد لذت دیگری است تنزل میدهند. به بیانی دیگر متصور می شوند که آن ها تنها چیزی هستند که مادر از آن لذت می برد. شور جنسی و یا لیبیدو محدود به مناطق جنسی نمیگردد و به شکلی نابجا تظاهر می یابد.
• در فوبیا یا هراس زدگی که برخی آن را در دسته عصبیت قرار می دهند، جدایی فرد از مادر با جایگزینی ترس ممکن شده است.
• هر کدام از این ساختار های ذهنی می توانند، افسردگی، اضطراب، وسواس، تمایل به خودکشی و یا سایر علایم آزار دهنده را از خود بروز دهند. آن چه مهم است شناسایی ساختار ذهنی این افراد است که بر اساس آن نوع رویکرد درمانی، استراتژی و تکنیک های درمانی تعیین شود. برای تعیین ساختار ذهنی، رابطه فرد با علامت آزار دهنده را مبنا قرار می دهیم و نه نوع تظاهر بالینی را که فرد از آن شکایت می کند. به عنوان مثال، هر فردی ممکن است نسبت به یک موضوع بدبین شود ولی در نوع روانپریشی توهمی فرد مطلقاً باور دارد که درست می پندارد و بدبینی اش زاده تفکر او نیست.
o این که هر فرد علایم آزاردهنده ای را که با آن ها دست به گریبان است چگونه تحلیل می کند و به آن چه جایگاهی میدهد، در روانکاوی لکانی در جهت تشخیص صحیح مورد توجه قرار می گیرد.
نویسنده: برژانت جزنی
روان کاوی بالینی
روان کاوی بالینی از دیدگاه “ژاک لاکان”
یک روانکاو بالینی لاکانی چگونه کار میکند؟
برای پاسخ به این پرسش، میبایست ابتدا ژاک لاکان (Jacques Lacan)، روانپزشک و روانکاو فرانسوی را شناخت و به نظریههای او از راه بررسی نوشتهها، سمینارها و تجربیات بالینی، گروهی و آموزشی او تا حدودی دستیافت. در این راه نیازمندیم تا برداشتهای او را از ساختارگرایان نیمۀ دوم قرن بیستم مثل زیگموند فروید و فردیناند سوسور، و نیز مکتب روانپزشکی بینظیر فرانسه بیشتر بشناسیم. و اینجاست که متوجه میشویم کار تا چه پایه دشوار است و نیازمند پیگیری.
این سومین بار است که من {دکترحسن مکارمی} در برابر صاحبنظرانی که زحمت دنبال گرفتن این سخنان را به خود تحمیل کردهاند، با این پرسش روبرو میشوم. دفعات قبل بسیار سادهتر بود. نخستین بار در انجمن فرهنگی اجتماعی در فرانسه میبایست به زبان فارسی باهم میهنانی که آشنایی زیادی به زمینههای نظری و عملی کارکردهای روان پژوهان، روان شناسان، روان درمانها، روانپزشکان و روان کاوان نداشتند سخن بگویم. جایی که سخن گفتن از روان، با سخن از آسیب روانی و سخن از جنون همسطح است، بهویژه که در ذهن همگان، معمولاً “جنون به همه مربوط است جز به من و اطرافیان من”. البته مخاطبین آن روز با پیشداوریهای ظریف و پنهانی که در فضای فرهنگی ما شناور است به من گوش دادند و من در آن فرصت امکان یافتم کمی آبروی روانشناختی را زنده کنم.
دومین بار در دوران تدریس در دانشکدۀ پزشکی پاریس بود که به همین موضوع پرداختم، با این تفاوت که این بار حرفهایم به زبان فرانسه و برای دانشجویانی بود که به پایههای سکسوآنالیز یا روانکاوی در خدمت آسیبهای روابط جنسی تا حدودی آشنایی داشتند. اگرچه در اینجا نیز میبایست زیربناهای نظری و ظرافتهای اختلاف روش لاکان با مکاتب دیگر روانکاوی، چون جلسات روانکاوی کوتاهمدت و متغیّر و یا نقش حضور و تعبیر روانکاو را روشن سازم. اما این بار فقدان رابطۀ حضوری (این سخنرانی با اسکایپ و از راه دور انجام گرفته است)، فقدان پایههای مشترک دانستهها و زبان و واژهها، فقدان شناخت مشترک ما از یکدیگر بر دو مشکل پیشین میافزاید.
امروز، با توجه به زمان محدود و برای شروع آشنایی، نخست به میدان روانشناختی، و رابطۀ دال و مدلول میپردازم چراکه هر دو این میدانها همپایههای اساسی کار روانکاوی بهویژه مکتب روانکاوی لاکان است و هم چالش سخنرانی امروز. سپس بهعنوان یک روانکاو بالینی مکتب لاکان، از نسل دوم، به لاکان و مبانی نظری، بالینی و کاربردی او میپردازم و پایههای عملی روانکاوی او را میشکافم. همینجا باید بگویم که من شاگرد ژان فورتون هستم که او خود یکی از دوازده شاگرد نزدیک لاکان بود.
پیچیدگیهای روانشناختی و حوزههای عملکرد آن: کاربردِ کلمۀ “روان” در زبان پارسی معادل “PSY” در زبانهای اروپایی را میتوان نعمت زبان پارسی دانست. این کلمه هم میتواند در قبال مفهوم “دستگاه روان” – یا ساختار عملکرد روان – مورد استفاده قرار گیرد و هم بهعنوان پسوند و یا پیشوند برای کلیۀ مفاهیمی که به شکلی با روان سر و کار دارند، همچون روانکاوی، روان شناسی، روانپزشکی، رواندرمانی یا روانشناختی. چراکه این کلمه در عین حال چون اسم مصدر فعل “رفتن” هم هست، این رابطه را به شکلی در جاری بودن مفهوم “روان” میرساند. به شکلی که “روان” هم در ماست، هم با ماست و هم در جایی دیگر. این مکان در اسطورههای ایرانی به شکلی زمینی-آسمانی است و در فرضیههای نوین روانکاوی مکتب لاکان همان دیگر یا دیگری یا دیگران است.
اگرچه پیچیدگی های روان آدمی، تنها مورد بحث علوم به مفهوم امروزی آن نیست، ولی میتوان آنچه را که به شکل رسمی در محدودۀ علوم و در دایرۀ روانشناختی تعریف شده است بر چهار گروه تقسیم کرد: روانپزشکی، روان شناسی، رواندرمانی و روانکاوی. این تقسیمبندی بطور موقت به ما امکان میدهد تا در این مختصر میدان عملکرد روانشناختی را بیشتر بشناسیم. شناخت آنچه را که به روان مربوط میشود، روانشناختی بنامیم با این فرض که میدان کارمان را به زندگی روزمره و منطقۀ لمس محدود کنیم. چه محدودۀ شناخت روان، از طرفی به شناخت کلیۀ دستاوردهای انسانی ـ از اختراع کلام و خط تا عرصۀ اسطورهشناسی، هنر و ادبیات از دورترین زمانها تا به امروز بازمیگردد. در این زمینه، فلسفه، عرفان، مذهب، باورهای مردمی، و حتی دعانویسی و جادو نیز جای میگیرند. از طرف دیگر، اگر بخواهیم چندان دور نرویم، دامنۀ روانشناختی تا زبانشناسی، انسانشناسی، جامعهشناسی و علوم شناخت نیز گسترده میشود. و چون روان بر تن استوار است، روانشناختی تا عصبشناسی هم پیش میرود، در واقع روان انسان در میانۀ سه شاخص عمده گرفتار است: گذشتۀ آدمی، آدمی در جمع دیگران و بدن آدمی و ساختار عصبی آن.
سعی میکنیم با تعریف این چهار مفهوم کاربرد عملی روانشناختی و ذکر چند مثال مطلب را روشنتر کنیم:
۱- روانپزشکی، که به شکل تاریخی و در محدودۀ عملکرد پزشکی است و شاخهای است در دنبالۀ پزشکی مغز و اعصاب. در روانپزشکی با تقسیمبندی بیماریها بر اساس تظاهرات خارجی آن بیماریها سر و کار داریم. هدف، تشخیص بیماری و درمان آنست. بیماریهای روانی در محدودۀ روانپزشکی میتوانند ریشههای خود را به شکلی، از بدن، از سلسله اعصاب یا عملکرد ناقص مغز به همراه بیاورند. بیماریهایی که ریشه در عوامل مادرزادی دارند یا مشکلاتی که پس از تولد ایجاد شده است؛ مثل ضایعههای مغزی، عدم کارکرد صحیح سیستم حافظه، سیستم تشخیص یا ساختار شناخت.
در روانپزشکی امروزی برای درمان ناهنجاریها، به ریشهیابی مشکلات جسمی- عصبی پرداخته از روان درمانی تا تغییر محیط زیست، هنردرمانی و… استفاده میکنند، ضمن این که به داروهای شیمیایی نیز جای ویژهای در آرام کردن فضای ذهن بیمار میدهند.
در اوایل قرن بیستم، هنوز بخشهای بیماریهای اعصاب و مغز و روان در بیمارستانها از هم جدا نشده بودند.
۲- در روان شناسی، رفتار فرد مورد تحلیل است. رفتار فرد در خانواده، محیط آموزشی، محیط کار، با دوستان و آشنایان. لذا از این علم در هرجا که “رفتار فرد” نقش دارد، استفاده میشود، چون استخدام در مؤسسات، روابط عمومی، علوم آموزشی یا تنظیم رابطۀ فرد با دیگران در محیط اجتماعی. روانشناسی در حالتهای بالینی فرد را در مقابل آینهای از رفتارش با جامعه و دیگران قرار میدهد. در بازسازی افرادی که یا به دلیل نقص مادرزاد یا حوادث و بیماریها دچار اختلالات رفتاری یا ذهنی هستند، روانشناسی نقش عمدهای دارد. از طرف دیگر، مطالعۀ مسايل اجتماعی بدون در نظر گرفتن رفتار فرد در مقابل اجتماع عملی نیست (روانشناسی اجتماعی)، روانشناسی، با کار گروهی، بر فعالسازی مجدد فعالیتهای ذهنی بیماران بسیار مؤثر است. فعالیت مهم دیگر روانشناسی در زمینۀ مسائل تحقیقی است که به علوم شناخت و علوم رفتاری وابسته است.
۳- رواندرمانی با پشتوانۀ تجربه و با استفاده از گفتگو تلاش دارد که فرد را در مقابل ناهنجاریهای موضعی خود قرار داده و او را به سمت راه حلی قابل قبول هدایت کند. در پارهای از مؤسسات (و هر گاه که ضروری است)، روانپزشکان برای برطرف کردن ناهنجاریهایی از قبیل اضطرابها، سرگردانیهای موقت، پریشانیهای موقت، از رواندرمانی سود میجویند.
۴- روانکاوی، عملکرد جدیدی است با سابقۀ کمتر از صد سال. روانکاوی به گفتار فرد بر روی دیوان مطب روانکاو توجه دارد.
روانکاو در رابطۀ فرد با ناخودآگاه او عمل میکند. حوزۀ عملکردش همچون قرار دادن آینهای است در مقابل گفتار فرد تا از این طریق و در طولانی مدت (معمولاً بین پنج تا ده سال) فرد از طریق بازگویی آنچه به ذهنش میرسد (تداعی آزاد)، بر شیوۀ کارکردِ ناخودآگاه خویش آگاهی یافته و در این میان به ریشۀ ناهنجاریهای احتمالی رفتار خود دست یابد. بسیاری از ناهنجاریها با شناختِ ریشۀ آنها “حل” میشوند. روانکاوی از طرف دیگر به شناخت قدرتهای درونی و خفتۀ فرد یاری میرساند. امروزه یکی از مهمترین موارد استفادۀ روانکاوی، در جوامع غربی رواج دارد. چون نوعی آماده سازی است برای حرکت فرد به سمت و سویی دیگر با شناخت عمیقتر از نقاط ضعف و قدرتِ خود، همچون ناخدائی که با افزودن قدرتِ دید خود، کشتی را در طوفانها بهتر هدایت میکند.
آموزش روانکاوی را بیشتر به آموزش استاد-شاگردی تعبیر میکنند. چه اگر روانکاو خود از مرحلۀ دراز کشیدن روی دیوان و اقدام به کاوش روان، یا ریشهکاوی “ناخودآگاه” خود نگذشته باشد، چگونه میتواند راهنمای فردی دیگر باشد. در روانکاوی با دو پدیده روبرو هستیم: میتوان براساس نظریههای روانکاوی، نوشتهها، گفتار و آثار هنری را کاوید و زاویۀ جدیدی در مقابل شیوۀ تحلیل و تعبیر هنر و ادبیات گشود. از این روست که امروزه روانکاوان در گروههای تحقیقی بسیاری از مؤسسات آموزشی، دانشگاهها و مراکز تحقیقی حضور دارند.
نمادپردازی، سخن، واژه و رابطۀ دال و مدلول: پیام گفتاری یا شفاهی یا همین حروف، همین واژهها و یا شکل دالی آنها، همیشه به مدلول تبدیل نمیشوند، مگر در قالب فرستنده و گیرنده و حامل. “من” نمیتواند به جز از “خود” بگوید. هر واقعیتی از صافی حقیقت این “من” میگذرد. در نگاه روانکاو؛ نگاهی که بر حضور “من” در درون فرد، اعتقاد دارد، پرسشهای بالا باز هم پیچیده تر میشود. آنچه که زمینههای ساختار روانی، محیط خانواده، مدرسه، کوچه و خیابان، هویت “من” را در چند سال نخستین زندگی، در درونِ فرد ساخته اند لایه ایست که حتی از دخالت و اراده و نظارت “من” خارج میشود. و این همانست که آنرا ضمیر ناخودآگاه مینامیم.
نقش واژهها: یکی از مشکلات فرهنگ گفتاری و نوشتاری در محیطهای بسته آنست که امکان جاافتادن رابطۀ دقیق دال و مدلول وجود ندارد. چراکه در گفت و شنید، نوشتن و پاسخ دادن، و در محیطی زنده و جوشان و همیشگی است که ارتباط محکم شده و همه گیر میشود و در واقع میزان رفت و آمد واژهها و بارهای معنایی آنها چنانست که زبان زنده میماند و معنی کلمات در افرادی که به آن زبان سخن میگویند به سمت هماهنگی و همگنی بیشتری میرود. هرچند میدانیم که هرگز مدلولها در اذهان آدمیان کاملاً یکی نخواهند شد. دالها و مدلولها در نظام اطلاعاتی هر فرد (به استثنای افرادی که گرفتار آسیبهای سنگین روان پریشی هستند) هماهنگ است. این پدیده به هر شهروندی امکان میدهد تا در رابطه با دیگر شهروندان از ضوابطی سود جوید که مورد قبول همگان است. ازهمینجاست که مرزهای آزادی هر شهروند تعریف قابل قبولی برای او و دیگران مییابد و امکان همزیستی میسر میشود. نظام اطلاعاتی درونی ما، شاید تنها موجود زندۀ غیرمادیست. اگر چه کارکرد و بقای آن بستگی به حیات ما دارد، ولی مستقل از ما به زندگی خود ادامه میدهد و تا آخرین لحظۀ حیاتمان نیز تغییر میکند؛ کم یا زیاد، آهسته یا تند، مداوم یا بتدریج. در نتیجه ارتباط نظامهای اطلاعاتی ما که از مجموعۀ دالها و مدلولهای هماهنگ و مرتبط تشکیل شده اند، در ارتباط با یکدیگر، فعال مانده و هماهنگ می شوند.
مرزهای دال و مدلول در نهاد نمادپردازی است. از همان زمان که سادهترین واژه چون آب، در ذهن کودک تشنگی، در ذهن باغبان جوی آب، در ذهن دریانورد دریا و در ذهن پژوهشگر فرمول شیمیایی آنرا تداعی میکند؛ این پرسش که از کدام آب سخن میگوییم ضروری است. همچنان که هنگام صحبت از مفاهیمی نظیر دین و مثلاً هنگام صحبت از اسلام سؤالی چون از کدام اسلام سخن میگوییم نیز بُعد تازه ای مییابد. با تغییر نسل، با گسترش جهان فرهنگی و شناخت بیشتر انسان و پیرامونش، با افزایش محیط آرزوها و طرحهای ما، نیازها هم تغییر میکنند، دالهای تازه ای آفریده می شوند و در نتیجۀ آن حجم مدلولها نیز گسترش مییابند. دالها در فرهنگهای گوناگون ادغام میشوند. پیش از پیدایش آب نوشیدنی در لوله کشی های شهری، دال آب، مدلول آب درون لوله ها را به ذهن نمی آورد.
اگر زیگموند فروید، انسان را در حوزههای فراتر از “تن”، تا اعماق اسطوره شناسی، فرهنگ شفاهی و هموسپین–سپین مورد مطالعه قرار داد، ژاک لاکان، زبان، ساختار آن، واژه و به ویژه تصویر صوتی واژه (دال) را عنصر اساسی کار خود قرار داد و با کشف عمدۀ خود و رسیدن به این که “ناخودآگاه ساختاری چون زبان دارد” بگونهای روان آدمی را در میدان انسان سخنگو، انسان آرزومند، انسان عامل و فاعل، مورد بازبینی قرار داد. آشنایی او با ساختارگرایان نیمۀ اول قرن بیستم، ابزار اولیه را در اختیارش گذاشت تا بهره گیری از توپولوژی (دانش مکانشناسی، علم مطالعۀ وضعیت همسایگی) و فرمول سازی منشعب از ریاضی مدرن را، چون ابزاری در خدمت آموزش و فراگیری، با کشفیات خود همراه سازد.
چند نمونه از رابطۀ دال و مدلول: جان کلام فرضیۀ روانکاوی معاصر در اینست: “همه چیز زبان است”. ساختار ناخودآگاه آدمی چون ساختار یک زبان است. (زبان مادری و رابطۀ طفل با مادر و شکلگیری ناخودآگاه در اولین سالهای زندگی). نشانهها یا تصاویر صوتی مجموعهای را میسازند که همانند یک “متن” ناخودآگاه ما را مینویسند. این “نشانهها” از فردی به فردی منتقل می شوند، چنان که نمیتوان به درستی دانست چه کسی صاحب این نشانههاست و اینچنین است که با “صرفهجویی در گفتار” و “چندپهلوسازی” و “خلاصه و ایجازگویی” و استفاده از “بازی با کلمات و مفاهیم” و خلاصه آنچه که در عرصۀ ادبی به شعر و معماری کلام معروف است و در عرصۀ زندگی روزمره به ضربالمثل و لطیفه و لغز و دشنام و غیره، عملاً مجموعهای از “نشانهها” در فضای جاری بین “فرد- فرد” ما زندگی میکنند که پایۀ فرهنگ امروز و اسطورۀ دیروزند.
ما در این راه دراز می آموزیم که گرفتار بازی “دالهای” خویش نشویم، به خود امکان دهیم تا جهان ذهنی خویش را جدی بگیریم، و نیز خوابها و فنتسم های خویش را، و باز هم جلوتر رفته و به هذیانها نیز حساس شویم، در واقعیت دیگران خود را گم کنیم، چون دیگر دیگری. این نامریی را در حبابی که تصویر جهانی مجازی به ما هدیه میکند بنگریم، در این “بالماسکه” بزرگ و شبکۀ تارهای نامرئی که افراد را به هم مرتبط میکند تا از آنها مجموعه های جدانشدنی دیگری بسازد، همچون مجموعۀ تصویرهای صوتی، واژههایی هم اختراع شده تا توسط ما خالقان نمادها بکار گرفته شود، این نمادها سیال هستند و چنان با آزادی به اینطرف و آنطرف میروند که نمیتوان دانست کدام آنها از آن کیست. گویی ما این نمادها را به وجود می آوریم، آنها را به دیگری منتقل میکنیم، در آنها غوطه میخوریم، و سرانجام آنها را از خاطر میبریم تا در وقتی دیگر بکارشان گیریم. و در نهایت به آن حد و مرز معروف برسیم، به آن نقطۀ هستی که مجموعۀ این نمادهاست و بر خلاف تصور آنچنان هم ثابت نیست.
لاکان در اندیشۀ خود سه عنصر امرواقع، نماد و خیال را مبنای کار قرار میدهد، گویا که امر واقع تنها از راه حواس ما قابل درک است، نمادسازی که از ژست و حرکت شروع شده و با بکارگیری اشیاء و اختراع واژه و زبان کامل شده و همپای خیال که همان ادامۀ فانتاسم نخستین پس از تولد است، به ما امکان می دهد تا رسیدن پاسخ به نیازهای بدن، صبر و تحمل داشته باشیم. هر واژه از دوپارۀ جدا ناشدنی چون دو روی یک سکّه شکل میگیرد: تصویر صوتی یا صدائی که برای بیان واژه بکار می بریم (دال) و دیگری مفهوم و مرادی که در پشت این واژه پنهان است (مدلول). نمونۀ زیبا، واژۀ شیر است با سه مدلول؛ شیر آب و شیر شتر و گاو یا حیوانات دیگر و شیر جنگل.
من اما از چه جایگاهی سخن میگویم: بی گمان سدۀ بیستم میلادی را دو دریافت بزرگ روشن کرده است. نخست زیگموند فروید نشان میدهد که آدمی را “ناخودآگاهی” است که چون بیگانهای در درون، رفتار و کارکردی جداگانه دارد. سپس اینشتن با شناخت و درک قانونمندی آزاد شدن انرژی در نهاد اتم، آدمی را به بمب اتم و استفادههای دیگری از این انرژی رساند. کشف اینشتن به آسانی به پهنۀ فناوری، علوم دانشگاهی و عرصۀ دانش همگانی راه یافت (چه بر پایۀ تجربۀ ساده و رابطه و منطق شناخته شدۀ علت و معلولی قرار داشت)، اما دریافت فروید تا همهگیر شدن و درست شناخته شدن، هنوز هم، پس از گذشت صد سال، راهی بسیار طولانی در پیش دارد. این نظریۀ مهم در جوامع بی شماری بدلیل مقاومتهای مذهبی، سنتی، سیاسی، عقیدتی و ایدئولوژیکی، یا ناشناخته یا بدشناخته مانده است. بی گمان، شناخت دقیق و عمیق دریافت های فروید و پیروان او چون ژاک لاکان، به کمک ترجمۀ آثار اینان توسط روانکاوان بالینی که از نزدیک با این مفاهیم سر و کار دارند و نیز تجربۀ بالینی (میان فرد و روانکاو و در رابطه با گفتار فرد)، از راه های اصلی شناساندن این نظریه در جوامعی چون ایران است.
من نیمه ای از زندگیم را در ایران و نیمۀ دوم را در فرانسه گذرانده ام. در نیمۀ اول دو مراد علمی داشتم، اینشتن و فروید. در آن زمان فرصت شناخت فروید میسر نشد. نه ترجمه ها به راه بودند و نه محیط علمی همراه. به خاطر دارم در برنامه های رادیو ایران، برای نخستین بار با مفهوم ناخودآگاه آشنا شدم، با برنامۀ رادیویی دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی که همیشه در آغاز بحث خود این شعر حافظ را میخواند: در اندرون من خسته دل ندانم کیست / که من خموشم و او در فغان و در غوغاست. در فرانسه، با دستیابی به دنیای معرفت روانشناختی، با ولع بسیار فروید را پی گرفتم. و اکنون میتوانم حاصل بیش از بیست سال آموختن و آشنایی با روانکاوی و با فروید و لاکان، و تجربیاتی ناشی از سالها کار مداوم در این زمینه را بیان کنم. من بعد از ده سال تجربۀ روانکاوی شخصی و طی کردن دوران عبور از فردی که روانکاوی میشود به روانکاو بالینی زیر نظر مستقیم یکی از شاگردان نزدیک لاکان، ده سال پذیرش مسئولیت آموزش انجمن روانکاوان منطقۀ لیموزن فرانسه، چندین سال آموزش و تجربه های گوناگون درانجمن بین المللی روانکاوان لاکانی و آموزش در جلسات معرفی و بررسی بیماران در بیمارستان سنت آن در پاریس، موفق شدم پایان نامۀ دانشگاهی ام را در مورد روانکاوی در خدمت سکسولوژی در دانشکدۀ پزشکی پاریس تدوین کنم. اکنون بعد از آموزش چندین روانکاو، برگزاری همایشها و سخنرانیهایی به زبانهای فارسی و فرانسه، و همکاری در تأسیس انجمن روانپژوهان فرانسه میتوانم نظراتم را به گونه ای که در زیر می آید خلاصه کنم:
ـ نخست آن که، روانکاوی بالینی عبور از یک بیابان است با راهنمایی یک روانکاو که دست فرد را می گیرد تا از مراحل گوناگون عبور کند، تا آنجا که فرد مستقل شود و به راهش ادامه دهد و بتواند آرامش و صلح درونی را به خود و نزدیکان و پیرامونیانش هدیه کند و یا حتی در مسند روانکاو بنشیند. در این رابطه روانکاو هر بار مجبور است که خود نیز همراه بیمار از بیابان بگذرد، و در این گذر است که هر بار روانکاو خودِ دیگری مییابد. چراکه هر فرد انسانی چون کوه یخیست که نیمۀ بزرگتر آن زیر آب است و تا غواص نباشی آن را نخواهی دید. هر فرد آدمی جواهریست یگانه، یکبار بدنیا می آید و در حجم فضا و مکان یکبار زندگی میکند. این حجم یگانه است و تجربۀ آن نیز.
ـ دیگر این که، روانکاو با دسترسی به غنای همراهی دیگران، با ورود به دنیای خواب و رؤیا و خیالات و زندگی هر روزۀ آنها، با شناختن سرخوردگی های آنان، به چگونگی شکل گیری و روابط این پدیده ها آنهم از درونِ درون، آنهم برای انسانهای گوناگون؛ جوان و پیر و زن و مرد و کوچک و بزرگ پی میبرد، و حجم حضور خود را در هستی گسترش میدهد. در مقابل، دیگران و حجم حضورشان در هستی نیز در حجم زندگی او وارد میشوند.
ـ به یُمن کشف فروید، میدانیم که هر آدمی در طول حیات خود از تولد به بعد کلیت پیدایش آدمی را تجربه میکند، روانکاو باهمراهی صدها “دیگری”، این حجم را بارها و بارها میپیماید. حضور روانکاو بتدریج با حضور آدمی در هستی پیوند میخورد، دورنگری، ژرف اندیشی، مدارا و عشق را تجربه میکند و امکان آن را مییابد که بر حضور یگانۀ خود چون حضوری منحصر بفرد و در عین حال وجود همگانی خود چون عضوی از سیزده میلیارد آدمیزاد تاکنون بدنیا آمده پی ببرد و این امکان را مییابد که به گفتۀ فروید به مقام تصاعد، به بالا برشدن فرهنگی برسد، چه خوشبختانه در زبان شیوای فارسی، فرهنگ، همان دانش بالارونده است.
ژاک لاکان (۱۹۰۱ ـ ۱۹۸۱) روانپزشک و روانکاو فرانسوی، بیگمان یکی از ادامه دهندگان برجستۀ راه زیگموند فروید است. خود او میگوید: “کسی است که فروید را خوانده است” . آثار لاکان بر مدارس روانکاوی در فرانسه و سپس در آمریکای لاتین بیشترین تأثیر را گذاشته است. او بر شکلگیری و کارکرد ناخودآگاه تاکید میورزد. در سال ۱۹۵۳ ژاک لاکان از انجمن روانکاوان پاریس جدا میشود و مدرسه ای به نام “مدرسۀ روانکاوی فرانسه” بنیان مینهد، این مدرسه سپس به “مدرسۀ فرویدی پاریس” تغییر نام میدهد. از آن تاریخ به بعد، بحث و مجادله میان پیروان لاکان و دیگر وابستگان فروید ادامه یافته است.
اساس اختلاف این دو اندیشه هم پایههای نظری دارد و هم پایههای بالینی و اجرایی. ژاک لاکان، اهمیت دال و نماد آن را در ناخودآگاه برشمرد و بر حضور انسان سخنگو و هوسمند تأکید کرد. او فرمول “ناخودآگاه ساختاری چون زبان دارد” را مطرح میکند. لاکان ساختار ناخودآگاه را نیز چون زیگموند فروید بر همان سه پایۀ رواننژندی، روانپریشی و کژنهادی میگذارد.
در مراحل اجرایی روانکاوی تعداد و مدت جلسات در مدارس گوناگون میتواند متفاوت بنظر آید. پس از پرورش چندین نسل روانکاو بالینی، لاکان در سال ۱۹۸۰ مدرسۀ خود را منحل کرد. شاگردان او از آن تاریخ انجمنهای روانکاوان گوناگونی را در سطح فرانسه و جهان به وجود آوردهاند. مجموعۀ آثار باارزش او شامل پایان نامۀ پزشکی، بیش از بیست و هفت سمینار، چندین کنفرانس و یک مصاحبه، و مجموعه ای از نوشتهها و مقالات چاپ شده در دو جلد زیر عنوان “نوشتهها” و “دگرنوشتهها” است. سمینارهای ژاک لاکان که همگی مکتوب شدۀ درسهای شفاهی او هستند، اکثراً تاکنون چاپ شدهاند. مخاطبین او روانکاوان هستند ولی آموزشهای او از این فراتر میرود. نمیبایست الزاماً روانکاو بود تا سخن لاکان را فهمید.
امروزه اندیشههای او در رشته های گوناگون دانشگاهی یا فلسفه، زبانشناسی، نقد ادبی و هنری، زیباشناسی، معماری، حقوق در سطح جهان، تدریس میشود. در نیمۀ اول قرن بیستم، آشنایی او با ساختارگرایان ابزار نخستین را در اختیارش قرار میدهد تا بتواند از توپولوژی و بکارگیری فرمولهای ریاضی مدرن بمثابۀ اسباب و روش کاری در خدمت آموزش و کشفیاتش سود جوید. لاکان از یکسو بر کار تجربی و بالینی چون پزشک و روانپزشک تأکید دارد و از سویی بر ژرف نگری بر نوشتههای فروید، ساختارگرایان و زبانشناسان تکیه میکند.
در کارهای او رد پای نظریات و یافتههای بالینی و تئوریک فروید به خوبی مشهود است. هنر او در بازبینی مدرن اندیشههای فروید است. فانتاسم، گفتار، نیاز، خواهش، واژه (دال و مدلول)، را با تعاریف مشخص و فرموله به هم مربوط ساخت. و چون زبان و گفتار و واژه و رابطۀ بین آنها با ناخودآگاه هر فرد را اصل قرار داد، لذا بازی با کلمات و ریشههای کلمات، ساختار زبان و نوشتار ابزار اصلی کار اوست. گذشته از محیط های دانشگاهی و آموزشی و رسیدگی به کار روان، در بیمارستانهای روانی و مؤسسات رواندرمانی، مجموعهای از شبکههای انجمنها نیز به آثار ژاک لاکان علاقمندند. مقایسۀ آثار ژاک لاکان و دیگر روانکاوان و به محک کشیدن این آثار در میدان کار بالینی نیز موضوع مورد مطالعۀ مؤسسات تحقیقی در سطح جهان است. نقد و بررسی آثار ادبی و هنری بر پایۀ اندیشههای ژاک لاکان، امروزه فراگیر شده است. اندیشه های ژاک لاکان زنده است. از شخصیت پیچیده، پرکار و ویژۀ او در داستانهای کوتاهی که شاگردانش از او در اینجا و آنجا نقل میکنند، پرده برداشته شده است. زبان نقالی گونه و تئوری پیچیده اش، این روانپزشک را چون نقاشی با سبکی انتزاعی می نمایاند.
تعقیب یافته های لاکان از راه خواندن کارهای او بر حسب تاریخ تولید آنها، شاید بتواند برای مورخ دستاوردهای آدمی مفید باشد ولی برای شیفتگان علوم انسانی و روانکاوان نمیتواند مثمر ثمری باشد. او در اوایل کارش از مفاهیم و واژههای رایج در مکتب روانپزشکی فرانسه در اوائل قرن بیستم استفاده میکرد. بعدها در اثر آشنایی با کارهای فروید و بهویژه با روانکاوی شخصی خودش نزد یکی از شاگردان مستقیم فروید؛ رودلف لئوونشتاین، بتدریج اندیشه اش رنگ و بوی فروید میگیرد. آشنایی با فردیناند دو سوسور، زبانشناس سوئیسی، تحول عمده ای در اندیشه های لاکان ایجاد کرد: ناخودآگاه ساختاری چون زبان دارد، این بزرگ کلید درسهای اوست.
ویژگیهای درسهای لاکان را می توان چنین برشمرد:
ـ لاکان موفق شد کشف فروید، ناخودآگاه را در دو مرحله بشناسد و بشناساند. چگونگی شکل گیری ناخودآگاه، ساختار آن و عناصر پایه ای این ساختار مثل امر واقع، امر نمادین و امر خیالی و سپس چگونگی کارکرد این ناخودآگاه و همزیستی آن در فرد یا بقول خود او سوژۀ تقسیم شده، سوژۀ مانع شده، سوژه در دو قسمت، سوژۀ دوگانه. سوژه در اینجا یعنی عامل، فعال یا فاعلی که دارای اراده است، هوشمند است و سخنگو. میلی پنهان، همیشگی و نیرومند که مبنای حرکت فرد است در تمامی دوران حیات، و ریشه در خواهش نخستین هر موجود زنده برای ادامۀ زندگی دارد.
ـ لاکان آموزشهای خود را در سه محور و همزمان به پیش برد تا بتواند روشنی و وضوح بیشتری به کارش بدهد. چراکه عمیقاً دریافته بود که واژهها، به دلیل حضور خاصیت دال و مدلول، نمایندگانی صادق برای انتقال پیام نیستند. به همین دلیل عمده آموزشهای خود را بطور شفاهی و در قالب بیست و هفت سمینار سالانه مطرح کرد تا حضوری مستقیم و شفاهی داشته باشد، با تمامی فوائد و مشکلات آن، با اشتباهات سهوی، جایگزینی، ایجاز و تجانس و صناعات گفتاری و گاه شعری. باشد که مخاطب او از نزدیکترین راه به خود لاکان دست یابد. و بدین منظور، در سه محور همزمان، توضیحات نظری، فرمولهای ریاضی مدرن و دانش توپولوژی؛ مکان شناسی، و ترکیب این دو با سومین وسیله، یعنی تجزیه و تحلیل زندگی افراد، چون هملت و دیگرانی که پیش از این مورد بررسی فروید قرار گرفته بودند. لاکان، حتی در پایان نامۀ روانپزشکی خود به بررسی وضع روانی “خانم اِمه” پرداخت.
ـ انتخاب این سه ابزار برای بیان آموزشها برای لاکان بسیار دردسر آفرید و کار توضیح و توزیع آموزشهایش را سهل و ممتنع کرد. گروهی تلاش کردند که همۀ آموخته های او را به عرصۀ فرمولهای ریاضی و توپولوژی ببرند و تلاش کنند تا مدل سازی او را کامل کنند و با این انتخاب از دامنۀ کار بالینی، پژوهشی و تجربی فاصله گرفتند. گروهی نیز از آموزشهای او تنها زوایای بالینی و کاربردی آن را انتخاب کردند از جمله در کشورهای انگلیسی زبان. در دانشگاه های آلمان بیشتر جنبۀ فلسفی کار او مورد توجه قرار گرفت، در آمریکا عمدتاً در نقدهای هنری، ادبی، سینمایی، در فرانسه در همه زمینه ها بهویژه در حقوق و معماری و سینما (فیلمنامه نویسی)، و در آمریکای لاتین در مدیریت مؤسسات درمانی مورد استفاده قرار گرفت. انتقال اساسی آموزشهای لاکان در زمینههای بالینی، بطور مستقیم در مراحل روانکاوی افرادی که توسط او روانکاوی شدند و در مدرسۀ او حضور یافتند صورت گرفت. این روانکاوان، تا امروز به همین روش آموخته های خود را منتقل میکنند. من هم خود را از این روانکاوان بالینی نسل دوم می دانم. حاصل تداوم کار این مدارس، وجود دهها انجمن روانکاوان لاکانی در دنیاست.
ـ لاکان بارها تکرار میکند که روانکاو باید پیش از همه به دیوانگی خودش برسد، یعنی مراحل روانکاوی را چون فرد مورد روانکاوی بر روی دیوان و بطور کامل طی کند، و این نخستین مرحله در مسیر پیچیده و مشکل دستیابی به این مقام است. سپس آموزش آغاز میگردد که ابتدا در گروههاییست که به آنها “چهارگانه” می گویند. این گروهها تحت نظر این مدارس و روانکاوان قدیمی، به کار ادامه میدهند. در مدارسی متشکل از روانکاوان، آنهم با کاری طولانی و از طریق رسیدن به خودیافته ها، چون فرمایش حافظ بزرگوار:
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش … کو به تأئید نظر حل معما می کرد.
برای لاکان، مراحل شکل گیری ناخودآگاه در چند سال نخست زندگی فرد بر مبنای پیدایش تدریجی سه امر واقع، امر نمادین، امر خیالی، بر مبنای رابطۀ فرد و آنچه او را به حضورش در هستی، به زنده ماندن، میل به زندگی که تبلور آن در ابزاری که آن را ابزار مولد خواهش مینامد، استوار است. با رابطۀ منطقی علت و معلولی سوژه خواهان یک وسیله میشود. میل به ادامۀ زندگی که پایه و استخوان اصلی تمایلات دیگر اوست. رابطۀ این سوژه و اُبژه است که طفل را به شناختن خود، آگاه می سازد و پیچیدگی از همینجا آغاز می شود. رابطۀ طفل نوزاد با نخستین اُبژه ای که در نخستین مرحله جایگزین مفهوم میل و خواهش می شود، چرا که در اینجا رابطۀ سوژه و ابژه، همان رابطۀ فاعل و مفعول، بوجود می آید. لاکان نام این اُبژه را مولد خواهش مینامد، اُبژه ای که از یکسو رابطه ای با واقعیت دارد و در مرکز امر واقع، امر نمادین و امر خیالی قرار میگیرد. امر واقع یا همان بدن یا پنج حسی که ما را با دنیای خارج مربوط می سازد. واقعیتی که از امر واقع ـ بدن ـ عبور میکند و به طفل امکان میدهد تا امر نمادین و امر خیالی را دوباره اختراع و کشف کند. واسطۀ این واقعیت را، لاکان، در نگاه، دهان و پستان مادر، و یا صدا و مدفوع طفل می انگارد، به عبارتی ورودیها و خروجیهایی که مستقیماً به ادامۀ حیات مربوطند. برای روشنتر شدن این قسمت، نموداری را که از نظر من کتاب سمینار اضطراب لاکان را خلاصه میکند در اینجا می آورم.
دریافت مبانی اندیشۀ لاکان نیازمند درک این مفاهیم است: شکل گیری ناخودآگاه و کارکرد آن در روانکاوی بالینی و روانکاوی کاربردی، اهمیت دال و مدلول در ساختار زبان و ساختار ناخودآگاه، سه مقولۀ به هم وابستۀ امر واقع، امر نمادین و امر خیالی، چهار گفتمان، دیگریِ بزرگ، اُبژه مولد خواهش، نام پدری، سه ساختار ناخودآگاه، روان نژندی، روان پریشی و کژنهادی. اینهاست پایههای عملی روانکاوی ژاک لاکان. در همینجا میتوان نشان داد که مراحل عملی روانکاوی لاکان نیز پیمودن مسیر وارونۀ همین روند در پیدایش و شکل گیری ناخودآگاه است. بگونه ای که سوژۀ دوگانه، سوژۀ مانع شده، سوژۀ تقسیم شده این مسیر را بگونه ای مارپیچ میپیماید تا به اُبژۀ مولد خواهش خود دست یابد.
بگونه ای بسیار خلاصه و گذرا میتوان مراحل روانکاوی بالینی را اینچنین خلاصه کرد: نخست مرحلۀ انتخاب روانکاو، مراجعۀ فرد به او و پیدایش وابستگی انتقال احساس بین فرد و روانکاو، همچون سوژه ای که در موقعیت ویژه ای قرار گرفته است که “همه چیز” را میداند. نه تنها آنچه را که سوژۀ مراجعه کننده از خود میداند، بلکه آنچه را نیز که سوژه نمیداند، روانکاو میداند. در اینجا روانکاو نقش دیگریِ بزرگ، نقش مادر را بازی میکند، آنچه را که اگر بگوید، که اگر به سخن بیاید، راز پنهان آشکار میشود. در اینجاست که تقاضا، یعنی درخواست سوژه از روانکاو نقش اصلی را بازی میکند؛ و مقدمات رابطۀ طفل و مادر، یا حالت یگانگی، درهم فرورفتگی، که زیربنای حالت انتقال احساسات یا من-همانی است، ایجاد میشود.
از اینجاست که ناخودآگاه خود را میگشاید، اعتماد میکند و باز میشود. در این حالت همانگونه که در نمودار هم آمده است، طلب و درخواست سوژه، نقش اساسی را دارد، و بدون اراده و خواست او و حرکت به سوی روانکاو رابطۀ لازم ایجاد نمیشود. یکی از دلایل اصلی کارکرد پیگیر روانکاوی همین رابطه است که بهعنوان نمونه در کودکان یا در روابط اداری و اجباری و محیطهای وابسته به نظامهای بسته ایجاد نمیشود.
شاید بتوان گفت که شش ماه نخست به ایجاد جدی این رابطه میگذرد. در این مدت قراردادی بین سوژه و روانکاو یا بگونه ای نمادین بین، دیوان و صندلی بسته می شود که محیط آرام یا حالت خوابیدۀ سوژه بر روی دیوان؛ همان فضاییست که فروید پس از امتحان روشهای گوناگون، سرانجام آن را بکار برد و لاکان نیز هم. بهتر است که حضور شخص روانکاو، تا آنجا که ممکن است پوشیده باشد یا تماس جسمی و مشاهدۀ حضور روانکاو به حداقل برسد. سوژه در هفته دو یا سه بار در ساعت مقرر مراجعه میکند، این تکرار به گشوده شدن ناخودآگاه کمک فراوانی میکند. معمولاً، در چند جلسۀ نخست سوژه میتواند در روبروی روانکاو قرار گیرد، تا از یکطرف، مراحل و کارکرد و چگونگی کار را بفهمد، و از طرفی روانکاو مطمئن شود که سوژه آمادگی شروع جدی کار را دارد.
در اینجا می توان به قرارداد اخلاقی میان سوژه و روانکاو اشاره کرد و آنرا شامل پنج جزء دانست: رعایت دقیق حضور در جلسات دو یا سه جلسه در هفته در ساعات از پیش تعیین شده، بطوری که این حضور به اصل بدون تغییر در زندگی سوژه تبدیل شود. طول مدت جلسات بسته به نحوۀ کار و پیشرفت و نیز گفتار سوژه و این که آیا اساس مطلب گفته شده است یا نه، میتواند تغییر کند و در هر جلسه بستگی به تصمیم روانکاو دارد. دوم آن که برای هر جلسه سوژه دستمزد روانکاو را میپردازد تا زیر دین او نباشد و از همینجا به احساس گناه و حضور آن در سوژه نوعی اخطار میشود. هزینۀ جلسات غیبت نیز پرداخت خواهد شد، حتی اگر این غیبت موجه باشد.
بدینگونه، در مقابل خدمات روانکاو حق الزحمه پرداخت میشود و این مقدمۀ ایجاد رابطه ایست اجتماعی بر اساس داد و ستد، حضور من و دیگری در شرایط مساوی. سوژه بی آنکه عمیقاً بداند چرا، معمولاً هنگامی که بیشترین امکان گشایش ناخودآگاه فراهم میشود، تمایل به غیبت دارد. در سومین بخش این قرارداد اخلاقی، سوژه و روانکاو رابطۀ خود را به پرانتز دیوان و صندلی محدود میکنند، نه بیشتر و نه کمتر، به تماس جسمی در خارج از این پرانتز، بیان این رابطه در خارج از محور روانکاوی نیازی نیست. سخن گفتن و تکرار آنچه که در جلسات روانکاوی میگذرد با دیگران، عملاً زیانبار است. ناخودآگاه باز شده، اگر دیگری را، غیر از روانکاو نشانه بگیرد، سوژه بتدریج، سفرۀ دلش را همه جا باز میکند و این نمیتواند جز زیان میوه ای به بار بیاورد.
چهارمین بند، قرارداد مربوط به تداعی آزاد اندیشه و بیان بدون پروای آنچه که به ذهن میرسد در خلال جلسات روانکاویست. کاریست بسیار عادی و راحت، در زمانی که مقاومت سوژه شکسته شده باشد. ولی بسیار مشکل است اگر مقاومت ادامه داشته باشد. این مقاومت خود را به شیوه های گوناگون نشان میدهد. تهیۀ مطالب از قبل از جلسه، مثل نقل یک داستان، سکوتهای متمادی، تکرارهای ناموجه، داستانهای ساختگی، نقل فیلمها و داستانهای دیگران، به هر صورت اشغال فضای جلسات با هرچه غیر از تداعی آزاد اندیشۀ فرد. اصل بیان بی پروا یا تداعی آزاد، همان اصلیست که بر اساس آن روانکاوی فروید بنیان گذاشته شده است. گفتن از همه چیز و همه جا، گذشته و خاطرات، آرزوها و امیدها و فانتاسمها، دردها و رنجها و لذتها، سرخوردگی ها، نفرتها و عشقها، خوابهای دیشب و کودکی و خوابهای تکراری و عادی و عجیب، و رابطۀ این همه با زندگی هر روزه، خواب و بیداری، کار و ارتباطات و گروهها و همسایه ها و رفت و آمد…خلاصه آنچه که به ذهن میرسد آنچنان که درعمق تنهایی آدمی.
پنجمین و آخرین بند، مطرح کردن تصمیمات مهم زندگی بر روی دیوان است. چراکه در طی مراحل روانکاوی فرد میتواند تحت تاثیر شرایط تصمیماتی بگیرد که در عمل چندان به نفع او نباشد. با بررسی و موشکافی این تصمیمات بر روی دیوان نه تنها چگونگی بروز و پیدایش و نتیجه گیری این تصمیمات برای فرد روشن میشود بلکه از تعجیل بیهوده جلوگیری میشود. روانکاو دقت لازم را دارد که مسافرت درونی فرد در کویر خویشتن، در زندگی روزانۀ او کمترین اثر را بگذارد.
اگر فرد در شش ماهۀ نخست درمان در مرحلۀ انتقال بود و در فضای شرایط بالا قرار گرفت، میتوان گفت که وارد کار روانکاوی شده ایم. از خواب به خواب، از آرزو به فانتاسم، از فانتاسم به خاطره، از خاطره به وقایع روزمره، حجمی از گفته ها بیرون میریزد، در این مرحله مداومت، پیگیری خستگی ناپذیر، تکرار و تکرار، خسته نشدن نه از تکرار و نه از ادامه است که پیشروی را ممکن میسازد. همین تکرارها، فراموش کردن ها، اشتباهات لپی، نوع تلفظ واژهها، گریه ها و خنده هاست که به تولید جرقه هایی از آگاهی فرد نسبت با کارکرد روان خویش منجر میشود. وظیفۀ روانکاو در این مرحله، جدا از نگهداری و مدیریت دوران انتقال احساسات، هدایت فرد به سوی خلوص گفته ها و تداعی آزاد و بی پرده تر و بدون خودداری و دریغ است. روانکاو میتواند در رفتار و گفتارش نشان دهد که به هیچ عنوان نه قصد راهنمایی و ارائۀ درسهای اخلاق را دارد و نه نصیحت و هدایت و قضاوت سوژه را. چه هرگونه دخالت قضاوت گونه و نصیحت آمیز روانکاو، موجب تولید نوعی احساس خود مطلوب جلوه گری سوژه میشود و بتدریج سوژه رفتار و گفتار خود را بر اساس نظریات روانکاو تنظیم میکند و مراحل روانکاوی بیشتر به سوی نوعی بازیگری پیش میرود.
لاکان بر این باور است که در چند ماهۀ نخست، روانکاو میبایست چون مرده ای باشد که حضور دارد، همین، و به حداقل دخالت قانع باشد. خساست در گفتار و کردار، استفاده از اشاره ها میتواند سوژه را به نقطۀ شروع درک برساند. و این هنر روانکاو است در آنچه بر آن نام تعبیر مینهیم. سوق سوژه به سمت درک در فرصت مناسب نه دیرتر و نه زودتر از زمان مناسب، با گوش دادن طولانی روانکاو به دال های سوژه و ورود به میدان این دال ها، بگونه ای طبیعی صورت میگیرد. لاکان پیشنهاد میکند که روانکاو برای هر سوژه فرضیۀ ساختاری را تشخیص دهد و سعی کند در طول مراحل روانکاوی فرضیۀ خود را تثبیت یا تعویض کند. روانکاو در این مرحله چون باستانشناسی که صدها تن خاک را بیرون میریزد تا به شیئی که در دل خاک پنهان است دست یابد، به سوژه امکان میدهد که بیرون ریختن واژهها بتدریج به اُبژۀ مولد خواهش نزدیک شود. روانکاو گاه در لحظات بحرانی و مشکل میتواند به سوژه دلداری دهد و او را تحسین و تشویق کند. همانطور که فروید خود میگوید، درمان ما از طریق عشق است، این عشق ست که به حالت انتقال احساس در سوژه ایجاد میشود. پس از این مرحله، بهتر است که این انتقال احساس به سوی سوژه باز گردد، سوژه نیازمند آنست که به مرحلۀ خود شیفتگی برسد و از آن عبور کند تا بتواند به عشق دیگری برسد، و در دنیای شهروندی، در سلسلۀ نسلها و انسانها وارد شود: دیگری منی است در موقعیت دیگر.
سوژه فرامی گیرد که با گوش خود حرف بزند و با دهانش بشنود. سکوت و گوش دادن طولانی مدت روانکاو، اشارات گاه با گاه او، در سوژه نیز این تمرکز و حساسیت به دیگران و خود را تولید میکند. سهم خود و دیگری را در رابطه با واقعیت و عبور از حقیقت وجودی هر فرد برای دستیابی به این واقعیتِ بازیافته را میشناسد. به هویت عمیق و درونی خویش اِشراف مییابد. نه خود را برتر میپندارد و نه پایینتر. و از اینجاست که آن صافی حقیقت درونی که حول هویت فرد شکل گرفته است بر او ظاهر میشود. و مناسب است که آنرا با محک حقیقت های دیگران بشکافد. اینجاست که درمییابد که واقعیتی که از امر واقع او حاصل شده است، از صافی حقیقت-هویت او گذشته و چندان هم یکتا و ابدی و غیرقابل شک نیست. و اینجاست که لاکان میگوید که دیگریِ بزرگی برای دیگریِ بزرگ هر سوژه وجود ندارد.
در مرحله نهایی، آغاز استقلال سوژه فرا میرسد. در ادامۀ روانکاوی سوژه میخواهد و میتواند و حق است که به مبانی نظری بپردازد، تا تجربۀ شخصی عبور از بیابان را با مبانی نظری پیوند دهد. گاهگاه روانکاو میتواند سوژه را به سمت ابزار آموزشی چون کتاب، فیلم، سخنرانی و همایشها هدایت کرده و گاه گفت و شنودی نیز در این مورد صورت گیرد. سوژه به هویت خویش نزدیک میشود، به سهم این هویت در رابطه با دیگری و جهان پیرامون پی میبرد. میتواند بر آسیبهای روانی خود نام بگذارد و آنها را متعادل کند. اگر سوژه متمایل بود میتواند مسیر شناخت و دانش عمیقتر را در پیش گیرد. معمولاً با ثبت نام در انجمنها و کار گروهی با دیگران و دروس دانشگاهی و گاه با تمایل به حرکت به سوی پذیرفتن مسئولیت روانکاو در آینده کار ادامه مییابد. پس از پیگیری چندین ساله، سوژه میتواند در صندلی روانکاو جای بگیرد.
لاکان اعتقاد دارد که روانکاو برای شروع کار خود فقط لازم است از خودش و چند روانکاو دیگر اجازه بگیرد. این بیان دنبالۀ نظر فروید است که برای نخستین بار درهای آموزش روانکاوی را گشود و آنرا از تشریفات اداری و دانشگاهی آزاد کرد.
روانکاوی بالینی نه برای درمان است و نه برای بهبودی، روانکاوی بالینی برای اِشراف است، که سوژه بتدریج به سمت فرهنگ، دانش بالارونده، تصاعد و تعالی ره میسپرد، نیازهای جسمی در مقابل نیازهای فرهنگی در درجۀ پایینتری قرار میگیرند. خود سوژه پیشتر و بهتر از همه متوجه میشود که دچار تغییر شده است.
در پایان، می خواهم اضافه کنم که هنوز پرسشهای فراوانی بی پاسخ مانده اند، که نیازمند گفت و شنودهای بیشتری هستند:
– آیا روانکاوی برای هر سوژه با هر ساختاری در هر فرهنگ و هر زمان و مکانی امکانپذیر است؟
– چه کسی روانکاو است؟
– تفاوتهای بنیانی مکتبهای روانکاوی بالینی کدامند؟
– حوزه های روانکاوی کاربردی کدامند و دامنۀ آنها تا کجا پیش میرود؟
– مرزهای روانکاوی و روانکاوی لاکانی از دیگر شناخت های حوزۀ روانشناختی کدامند؟
– آیا روانکاوی با زبانی غیر از زبان مادری ممکن است؟
– آیا با استفاده از فناوری مدرن میتوان روانکاوی را به میدان غیرحضوری کشاند؟
– چگونه میتوان به انتهای روانکاوی رسید و آن را فهمید؟
– رابطۀ نظریۀ روانکاوی و اعتقادات و مذهب فرد و جامعه چیست؟
دکترحسن مکارمی؛ روانکاو بالینی، پژوهشگر در دانشگاه سوربن، پاریس؛ نایب رئیس انجمن روانپژوهان و مسئول آموزش انجمن روانکاوان منطقه لیموزن در فرانسه. تاکنون در پنجاه همایش در مورد روانکاوی و روانکاوی کاربردی شرکت داشته و بیش از ده جلد کتاب به زبانهای فرانسه و فارسی منتشر کرده است.
منبع: گزارش توصیفی سخنرانی: “یک روانکاو لکانی چگونه کار میکند؟ (روان کاوی بالینی از دیدگاه لکان)” مورخ ۱۸ مهرماه سال ۱۳۹۳ در مرکز سیاووشان.
روانکاوی افراد عصبی
روانکاوی افراد عصبی
فرد عصبی یا رواننژند، Neurosis یا نوروتیک،
• فرد عصبی یا رواننژند neurotic subject یک سؤال و یک نگرانی همیشگی دارد. سؤال او این است که چه جایگاهی در اشتیاق دیگری دارد و نگرانی او این است که تا چه حد اسباب ژوئیسانس دیگری است؟ Jouissance of the Other
او هرگاه احساس کند که زیادی مورد ژوئیسانس روانکاو است یا به اندازه کافی جایگاهی در اشتیاق او ندارد، کار را به تعلیق درمیآورد. او امیدوار است که بتواند با غیبت خود این احساس را در روانکاوش ایجاد کند که او را از دست داده است، که روانکاوش جای خالی او را حس کند و در نهایت آنچه را که بیمار میخواهد به او بدهد. آنچه بیمار میخواهد این است که بدون گذشتن از فرایند روانکاوی به نتیجه برسد.o در یک کلام او می خواهد که روانکاو به او بگوید. به او کلام آخر را بگوید. به او اسرار وجودش را بگوید. به او کل ناخودآگاهش را بگوید. او فکر میکند که روانکاو میداند و میتواند بگوید و اگر این کار را نمیکند حتماً دلیلی دارد. یا میخواهد کار را کِش بدهد و پول بیشتری به جیب بزند. یا اینکه دارد روی او مطالعه میکند و میخواهد در موردش کتاب بنویسد چون که مورد او «واقعاً استثنایی» است. بعضی ها در اولین جلسات روانکاوی سؤال میکنند: آیا شما قبلاً بیماری مثل من داشته اید؟ !
• بزرگترین آرزوی نوروتیک این است که یکتا و منحصر بفرد باشد و روزی که متوجه میشود این به اصطلاح منحصر بفردی او تا به حال دویست میلیون نسخه در جهان داشته است و هزاران صفحه کتاب و مقاله در مورد این «منحصر بفردی» نوشته شده است، دچار یأس مفرطی میگردد. با این وجود او انتظار دارد روانکاوش همه چیز را تا نقطه آخر در مورد روان بشری بداند ولی باز این امید پنهان را دارد که مورد او کاملاً استثنایی باشد و روانکاوش را دچار بهت زدگی نماید.
o نوروتیک همچنین لذت میبرد از اینکه از او بخواهند، از او درخواستی بکنند، که او ابژه یک تقاضا باشد و بتواند، بنابر ساختار روانی اش، این درخواست را اجابت یا رد کند. این است که در جلسات اولیه روانکاوی و گاهی تا مدتها بعد اصرار دارد که روانکاو سؤال کند و او جواب دهد، وقتی روانکاو خاطرنشان میکند که این اوست که سؤال دارد، این اوست که در محضر روانکاوی یک سائل است، بسیار پریشان میشود.
o در یک کلام آن چیزی را که بیمار می خواهد این است: از من سؤال کن، خودت نتیجه گیری کن و جوابش را به من بده و مرا از هرگونه تلاشی معاف کن.
o وقتی که چنین چیزی را به دست می آورد، اقدام به تلافی می کند و گاه حتی تا آنجا پیش می رود که خود را از صحنه کنار میکشد. اما بسیاری از آنها دوباره مراجعه میکنند. موقعی که قبول میکند باید خود تلاش کند و چاره ای هم ندارد.
o مسأله نداشتن انتقال متقابل Counter-transference به این معنا نیست که به بیماران اجازه داده شود تا هر کجا که میخواهند پیش بروند. این به معنای تسلیم شدن به آرزوی قلبی آنان مبنی بر انجام نگرفتن روانکاوی است. کار روانکاو، روانکاوی است نه بدست آوردن دل بیماران. او اگر متوجه شود که انجام روانکاوی غیرممکن شده است، خود اقدام به قطع جلسات میکند و این یک عمل اخلاقی از طرف روانکاو است.
o وقتی هیچگونه روانکاویی انجام نمی گیرد دلیلی ندارد که جلسات ادامه یابد. این جلسات ممکن است بعدها از سر گرفته شود یعنی موقعی که دوباره شرایط برای انجام روانکاوی مهیا شده و بیمار آمادگی آن را پیدا کرده باشد. روانکاوی در چارچوب یک سری توافق های قبلی صورت می گیرد که از جمله آنها توافق بر سر تعداد جلسات هفتگی، اجازه غیبت های احتمالی و نحوه اطلاع دادن این غیبت هاست. فروید صحبت از نظم بوروکراتیک میکند. این بدان معناست که روند روانکاوی باید از انضباط و استمرار محکمی برخوردار باشد نه اینکه گرفتار زیر و بم های خلقی بیمار باشد.
o روانکاوان میدانند که در زمانهایی که بیماران با اضطراب یا بی میلی در جلسات خود حاضر میشوند، درست در همین ایام است که میتوان انتظار پیشرفتی را داشت. بنابراین اجازه نمیدهند که این فرصت ها از دست برود و بیمار فقط زمانی که خود مایل است در جلساتش حضور یابد. در این صورت کار تا ابد به درازا خواهد کشید.
• لکان جمله مشهور دیگری دارد به این مضمون: تنها مقاومتی Resistance که در روانکاوی وجود دارد، از طرف روانکاو Analyst است! این جمله هم مانند تمام جملات قصار لکان دارای چندین معناست که یکی از آنها این است که آنچه در جریان روانکاوی از بیماران analysand سرمیزند جزو روند کار است و فقط این روانکاو است که میتواند با این اعمال به صورت یک مقاومت از طرف بیمار برخورد کند و یا واقعاً آن را جزو کار به حساب آورد.
o قائل شدن به چیزی به نام انتقال متقابل Counter-transference به این معناست که روانکاو بعضی از اعمال و رفتار مراجعه کننده را متوجه شخص خود قلمداد کرده و نسبت به آنها واکنش عاطفی نشان میدهد.
No one has ever said that the analyst should never have feelings towards his patient. But he must know not only not to give into them, to keep them in their place, but also how to make adequate use of them in his technique.
• روانکاو، در مکتب لکان، میبایست قادر باشد از صفحه رابطه تقابلی، یعنی رابطه ای در بُعد خیالی تصویری Imaginary ، عبور کرده و رابطه ای در بُعد نمادین Symbolic با بیمارانش داشته باشد. یعنی روانکاو لکانی قادر شده است آن خط فاصلی را که دال Reciprocal را از مدلول Signifier جدا میکند به رسمیت بشناسد. او میداند که زنجیره دال بر طبق قانون خاص خودش به حرکت درمیآید و به پیش میرود. که این قانون هیچ ارتباطی با دلالت ندارد. این نکته ای است که تحلیل شونده Analysand آن را نمیداند. او اسیر دلالت کلام خویش است و به خاطر باور داشتن همین دلالت هاست که در جریان جلسات، طوفانی از عواطف و احساسات مختلف از خود بروز میدهد. به همین دلیل هم هست که هنوز عده ای تصور میکنند درمان روانکاوی از طریق تخلیه abreaction همین عواطف و احساسات انجام می گیرد.
Abreaction: Process of discharging pent-up affects through the recall and verbalization of repressed memories.
o آنها فقط آن جریانی را که پر سروصداتر و روبنایی است عمده میکنند و از دیدن جریان بی سر و صدای زیربنایی که همان جریان کنایه وار یا مجاز مرسل Metonymic یا روند مَجاز یا روند جابجایی دال هاست غافل میمانند. این نکته ای است که خود بیماران دیر یا زود به آن پی میبرند. موقعی که به روانکاو اعلام میدارند: من از تکراری بودن حرف های خودم خسته شده ام. بله، آنها مدام همان زنجیره دال را بازمیگشایند و تا زمانی که اسیر دلالت آن هستند کماکان عرق میریزند، اشک میریزند، خشمگین میشوند و دل میسوزانند تا روزی که با حیرت متوجه تکراری بودن سخنان خود میشوند. آنچه آنها متوجه آن نمیشوند این است که در اثر باز کردن مکرر این زنجیره، جایگاه خودِ آنها در طول آن تغییر کرده است.
o لکان می گوید: یک دال سوژه را نزد دال دیگری معرفی میکند. و این دال های معرفی کننده قابل تغییرند.
• بسنده کردن به تخلیه هیجانی مسلماً نوعی سبکباری را به همراه خواهد داشت، اما قطعاً منجر به تغییری بنیادی نخواهد شد. روزی از لکان سؤال شد: اگر منظور از درمان رفع علایم بیماری، رفع اضطرابها، وسواسها و ترس هاست، چرا به خوردن چند قرص اکتفا نکنیم و خود را به دردسر روند طولانی و مشقت بار روانکاوی گرفتار کنیم؟ و لکان در جواب: واقعاً. چرا که نه؟ o این هم یکی دیگر از حاضر جوابی های چند پهلوی لکان است. او در کوتاهترین جواب ممکن نشان میدهد که منظور از روانکاوی فقط رفع علایم بیماری نیست بلکه ایجاد یک تحول اساسی در شخص است، ایجاد یک تغییر بنیادی در جایگاه ذهنی او. و این آن چیزی است که فروید نیز در کتاب «روانکاوی پایان یافته و روانکاوی پایان ناپذیر» به آن اشاره دارد.
• فروید به این نکته پی برد که نشانه Symptom یک خطاب نشانی Address است. نشانه Symptom در تلاش است که چیزی را به کسی بگوید. نشانه Symptom حقیقت بیمار است. تلاش برای امحاء نشانه Symptom ، تلاش برای امحاء حقیقت بیمار است. آن کس که درصدد است نشانه Symptom را به هر قیمت درمان کند، در واقع کسی است که نمیتواند حقیقت بیمار را تحمل کند و میخواهد به هر ترتیب آن را خفه نماید. او در واقع ناقل گفتمان ارباب Discourse of the Master است که معتقد است هیچ حقیقتی جز حقیقت ارباب وجود ندارد. به همین دلیل است که لکان معتقد است که گفتمان دانشگاهی Discourse of the University در بسیاری از موارد چیزی جز مرکبی برای گفتار ارباب نیست.
o نشانه Symptom ، اعتراضی است بر سلطه گفتار ارباب، اعتراضی ناتوان و ناممکن. گفتار ارباب و گاهی گفتار دانشگاهی تاب تحمل این اعتراض را ندارند و باید آن را از بین ببرند. باید آن را « درمان » کنند. عینی ترین و ملموس ترین دلیلی را که میتوان بر این مدعا ارائه داد تاریخ در اختیار ما نهاده است. در زمان استالین و حتی تا مدتها پس از آن در حکومت شوروی سابق، معترضین و مخالفین با نظام را در بیمارستانهای روانی بستری میکردند و انواع و اقسام به اصطلاح درمانها را بر روی آنها اعمال میکردند و استدلالشان هم این بود که کسی که با یک چنین نظام بی نقصی مخالفت میکند، مطمئناً دیوانه و مهجور است
و باید درمان شود. همچنین در قرن نوزدهم در آمریکا بردگان سیاهپوست را که اقدام به فرار میکردند،در صورت دستگیری، به عنوان دیوانه به زنجیر میکشیدند.
• وقتی میگویم نشانه Symptom در تلاش است چیزی را به کسی بگوید، این کس، کسی جز «بزرگ دیگری» The Big Other نیست. «بزرگ دیگری» یک شخص نیست، یک جایگاه است و این جایگاه را لکان گنجینه دال ها مینامد. برای روانکاو چیزی به نام یک نشانه Symptom عام وجود ندارد. حتی اگر نشانه ها پدیده شناسی مشترکی داشته باشند. برای روانکاو فقط نشانه اختصاصی وجود دارد. شکل گیری های خاص تراوشات ناخودآگاه که ریشه در بُعد واقع دارند. از آنجایی که نشانه یک خطاب است، میتواند تغییر کند، نه فقط به برکت انتقال در روند روانکاوی، بلکه حتی به برکت برخورد و ملاقاتهای خوب یا بد.
• فروید همان طور که اعلام کرده نشانه یک خطاب و آدرس است، و اضافه کرده است که نشانه دارای یک معناست. همین مسأله باعث شده که بسیاری از روانکاوان بعد از فروید کلمه معنا را با کلمه دلالت اشتباه کنند و همّ و غم خود را بر این قرار دهند که دلالت نشانه بیمار را پیدا کنند. و چه راهی ساده تر از اینکه دلالت خود را به نشانه او، به رؤیاهای او و به تمام اعمال و رفتار و افکار او منتقل کنند! این همان کاری است که یک شخصيت بدبين و شكاك Paranoid P D میکند، او مدام دلالت خود را به دنیای خارج نسبت میدهد.
o در زبان فرانسه واژه «sens» نه فقط مفهوم معنا را دارد، بلکه مفهوم جهت را نیز داراست و شکی نیست که نشانه Symptom دارای جهت است. نشانه Symptom یک بردار است که از اعماق بعد واقع Real به سوی «بزرگ دیگری» بُعد نمادین Symbolic در حرکت است و این بردار چیزی واقع را با خود حمل میکند که همان ژوئیسانس Jouissance است. لکان میگوید: «نشانه آن چیزی است که در اشخاص بسیاری واقع ترین است». روانکاو باید بداند که این او نیست که مخاطب نشانه است و به همین دلیل، دلالتهای او هیچ گرهی را از کار آنالیزان باز نمی گشاید و شاید حتی گره کورتری را به آن اضافه می کند. برعکس کار او این است که تا جایی که ممکن است، شخص خود را از صحنه محو کند تا این خطاب به «بزرگ دیگری» بُعد نمادین سمبولیک راحتتر صورت پذیرد. بیمار گنجینه دال را مورد سؤال قرار میدهد نه شخص روانکاو را؛ اگرچه که خود او این مطلب را نمیداند و مدام در حال اشتباه گرفتن یکی با دیگری است. آیا این اشتباه را روانکاو نیز باید تکرار کند؟
سخنرانی در انجمن روانشناسی ایران در زمستان ۷۸
کدیور، میترا؛ (۱۳۸۸)، مکتب لاکان: روانکاوی در قرن بیست و یکم، تهران: انتشارات اطلاعات.
روانکاوی افراد هیستریک و موضوع سکسوالیته
روانکاوی افراد هیستریک و موضوع سکسوالیته
هیستری Hysteria
هیستریک Hysteric معمولاً زنی است که هرکسی را که خود را در جایگاه ارباب قرار دهد،
به مبارزه می طلبد، حتی اگر این جایگاه، جایگاه ارباب دانش باشد.
o تاریخ نشان داده است که در این جنگ، این هیستریک است که همیشه پیروز است. هیستری برای پزشکی همیشه یک عذاب الیم بوده است، تا جایی که پزشکی را وادار به یک واکنش دفاعی از نوع انکار denial کرده است. علم پزشکی دیگر حتی اسم هیستری را نیز نمی آورد، در طبقه بندی هایش جایی برای آن ندارد و در مرجع هایش هیچ نشانی از آن نیست.
o اما هیستریک زنده است و مبارزه می طلبد تا جایی که ستاره اصلی اکثر برنامه های معرفی بیمار مراکز درمانی و آموزشی است.
• اما مگر هیستریک چه می کند که چنین رعبی برمی انگیزد؟
o او به درمانگر نشان می دهد که در جایگاه « بزرگ دیگری » The Big Other نیست، که نشانه Symptom او مخاطب دیگری other دارد. اینکه برای دلالت ها و معجونهای درمانگر، پشیزی ارزش قائل نیست.
• هیستریک خودِ ارباب را به مبارزه می طلبد، مرکب ارباب که دیگر جای خود دارد. برای همین است که در قرون وسطی هیستریک ها را به اتهام جادوگری می سوزاندند. در قرن نوزدهم «مهجورشناسان» آنها را در تیمارستانها به غُل و زنجیر می کشیدند. امروزه هم درمانگران مدرن با تکه پاره کردن تمامیت آنها برای جا دادنشان در طبقه بندی هایشان و با تجویز انواع و اقسام داروهای روان گردان و شوک های الکتریکی آنها را به اضمحلال می کشانند.
o همه ما یاد گرفته ایم که هیستری را تحقیر کنیم، چون که همگی تحت تأثیر گفتار علمی ای هستیم که شدیداً با هیستری مشکل دارد.
o اما لکان می گوید: هیستریک ها در این دنیا هستند . چیزی را که نه درمانگران مدرن می دانند و نه خود هیستریک ها این است که تا چه حد خود هیستریک ها در بوجود آمدن اغتشاش حاکم بر دنیا، که آنها بیرحمانه به افشاگری آن میپردازند، سهیم هستند.
o لکان می گوید: هیستریک با ارباب Master ، همزیستیِ خویی دارد . لکان در عین حال می گوید: هیستریک بودن باعث می شود که شخص، روانکاو خوبی بشود. یعنی موقعی که او متوجه شود در اعتراضش تا چه اندازه ناتوان است، تا چه حد در بوجود آمدن اغتشاش مورد اعتراضش مسئول است، و زمانی که هم خطاب خود را تغییر دهد، هم خطابه خود را .
• ژرار میلر Gérard Miller می گوید: فروید فقط به یک دلیل ساده توانست روانکاوی را اختراع کند؛ او اجازه داد بیماران هیستریکش سرش را بخورند. او پذیرفت که مطیعانه و فروتنانه به آنها گوش فرا دهد، بدون اینکه نقش ارباب و استاد را بازی کند.
o همه می دانند که هیستریک ها تحمل ناپذیرند، این را نه فقط درمانگران که اطرافیان آنها نیز میدانند و چه بسا خیلی بهتر از درمانگران. هیستریک زندگی کردن را بلد نیست، یا بهتر است بگوئیم لذت بردن را بلد نیست.
o او به همه چیز معترض است و همه را متهم می کند، متهم به بی کفایتی و بی لیاقتی، شوهرش، پدرش، طبیبش، استادش را… چیزی را که او جستجو می کند و هرگز نمی یابد یک مرد است، مردی که لیاقت نام مرد را داشته باشد.
o بدی کار در این است که این تلاش هیستریک نه تنها مسخره نیست، بلکه مبتنی بر یک دانستن است. دانستن آن چیزی است که در گفتار همه کسانی که رنج می کشند وجود دارد. دانستن هیستریک در مورد مسأله جنسیت است و ناممکن بودن آن. آنچه را که او در تمام نشانه ها و علایمش فریاد می زند این واقعیت تلخ است که: بین زن و مرد یک چیزی درست کار نمی کند، که هیچ وقت درست کار نکرده و هیچ دلیلی هم وجود ندارد که یک روز درست کار کند.
روانکاوی عملگرا این دانش را جدی گرفته است و لکان آن را بدین گونه خلاصه کرده است: رابطه جنسی وجود ندارد. There is No Relation Between the Sexes
منظور از رابطه جنسی عمل جنسی نیست. چون این دومی وجود دارد و خوب هم وجود دارد. منظور از رابطه جنسی ارتباط مبتنی بر هماهنگی، تفاهم و یکدیگر را کامل کردن است. این ارتباط است که وجود ندارد. بین زن و مرد یک جدایی ساختاری وجود دارد. فروید یک مِی خواره را با یک دلباخته مقایسه میکند و خاطرنشان میسازد که می خواره هر چه بیشتر مینوشد بیشتر مِی میطلبد،حال آنکه دلباخته هرچه بیشتر به وصال معشوق برسد، دلزده تر میشود. او این نتیجه گیری را میکند که «نهاد id » خود سائق Drive چیزی است که با ارضاء کامل در تضاد است. در واقع رابطه انسان با ابژه هایش objects رابطه مستقیم و سرراستی نیست.
فرهنگ و تمدن Culture ، آن چیزی است که رابطه بین زن و مرد را تنظیم میکند و قوام میبخشد. هر فرهنگی متشکل از شبکه ای از قوانین است که وظیفه آنها به تعویق انداختن ارضاء جنسی است. هر مانعی، میل جنسی یا لیبیدو Libido را افزایش میدهد و هر بار که موانع طبیعی کافی نبوده اند، بشر سدهای فرهنگی به وجود آورده است تا بتواند از عشق حراست کند و از آن تمتع بگیرد. لکان جایگاه خاصی به عشق با نزاکت یا عشق شهسوارانه Courtly Love میدهد.این نوعی رابطه عشقی در قرون وسطی بوده که در آن عاشق و معشوق،به دلایل فرهنگی و شرعی، در وضعیتی نبوده اند که بتوانند به وصال یکدیگر برسند.عشق با نزاکت روش ظریفی است که به بشر اجازه می دهد تا از بن بستِ عدمِ وجودِ رابطهِ جنسی خارج شود. در این روش بشر آنچه را که، در هر صورت، امروز قادر به تمتع از آن نیست، به فردا موکول میکند. والایش Sublimation تنها محدود به ادبیات و هنر نمیشود، بلکه برای بشر خیلی راحت تر از خودِ سکسوالیته Sexuality است.
سکسوالیته Sexuality
سکسوالیته به فهم هویت جنسی «خودِ» انسانی مربوط است. سکسوالیته در جنبه احساسی اشاره به بیان مردانگی یا زنانگی افراد و رابطههای میان افراد دارد، که از طریق احساسات ژرف و یا نمودهای فیزیکی از احساسات عاشقانه، اعتماد و یا دلنگرانی بیان میشود. همچنین نگرش معنویای نیز نسبت به تمایل جنسی در یک فرد یا در ارتباطاتش با دیگران وجود دارد. تمایل جنسی انسان بر فرهنگ، سیاست، قوانین، و فلسفه زندگی تاثیر میگذارد و از آنها تاثیر میپذیرد. این تمایل به مسائل همچون اصول اخلاقی و فلسفه اخلاق، خداشناسی، معنویت، و یا دین ارجاع پیدا میکند
o فروید می گوید: تمام تمدن به خرج سکسوالیته بنا شده است و آن شور یا لیبیدوئی Libido است که باید صرف سکسوالیته میشد، اما مصروف بنای فرهنگ و تمدن شده است. فکر میکنم روشن تر از این نمیتوان منظور خود را بیان داشت. اما باز هم هستند کسانی که از این جمله این طور برداشت میکنند که همه چیز بر اساس سکس است. یعنی به فروید این طور نسبت میدهند که گویی او همه چیز را بر اساس سکس میدانسته است. اگر چیزی به خرج چیز دیگری ایجاد شده باشد، کاملاً متفاوت است از وقتی که چیزی براساس چیز دیگری ایجاد شده باشد. در جریان کار، کلمه سکسوالیته تبدیل به کلمه سکس شده است.
Sex refers to whether or not a person is male or female, whether a person has a penis or vagina. Sex is also commonly used as an abbreviation to refer to sexual intercourse.
Sexuality refers to the total expression of who you are as a human being, your femaleness or your maleness. Our sexuality begins at birth and ends at death. Everyone is a sexual being. Your sexuality is an interplay between body image, gender identity, gender role, sexual orientation, eroticism, genitals, intimacy, relationships, and love and affection. A person’s sexuality includes his or her attitudes, values, knowledge and behaviors. How people express their sexuality is influenced by their families, culture, society, faith and beliefs.
• در هر صورت نمیتوان این اشخاص را سرزنش کرد و به صرف اینکه فروید منظور خود را کاملاً روشن بیان کرده است آنها را مغرض دانست. در واقع بشر هر آنچه را که خودش دلش بخواهد میفهمد. لکان میگوید: مبنا را بر سوء تفاهم بگذارید. آنجایی که فکر میکنید فهمیده اید مطمئن باشید که نفهمیده اید. برای اینکه متوجه شوید انسان تا چه حد هر آنچه را که خودش دلش بخواهد میفهمد و میپذیرد مثالی برایتان میآورم. بکرات در طی جلسات روانکاوی اتفاق میافتد که بیمار نظری را ابراز میدارد. در موارد نادری روانکاو لازم میداند که این نظر را اصلاح کند. پس از مدتی بیمار دو مرتبه همان نظر قدیمی خود را ابراز کرده و این بار آن را به روانکاو نسبت میدهد و گاهی اوقات تا جایی پیش میرود که نظر روانکاو را نظر قبلی خود دانسته و نظر قدیمی خود را به صورت نظری که توسط روانکاو اصلاح شده است و حالا نظر فعلی اوست ارائه میدهد! بله آدمیزاده تمام تلاش خود را به خرج میدهد تا ذره ای از موضع ذهنی خود تکان نخورد. به خاطر همین هم هست که یک روانکاو به خودش زحمت بحث، استدلال، ارشاد و راهنمایی و امثال اینها را نمیدهد. زیرا تا زمانی که موضع ذهنی بیمار تغییر نکند تمام این کارها بی فایده است و وقتی هم که موضع ذهنی او تغییر کرد، این کارها غیرضروری می گردد.
• تغییر کردن موضع ذهنی یعنی یک تغییر اساسی در بُعد نمادین سوژه. مثالی میآورم: اگر بخواهیم کلمه ای را به جمله ای اضافه کنیم چه پیش میآید؟ در ابتدا متوجه میشویم که در آن جمله جایی برای این کلمه نیست، بنابراین کلمه را همچنان در بیرون از جمله رها میکنیم. مرحله بعد این است که سعی میکنیم کلمه را در جاهای مختلف جمله قرار دهیم و هربار متوجه میشویم که ساختار جمله به کلی به هم میریزد. زمانی که بالاخره جای مناسبی برای این کلمه در جمله پیدا کردیم این جمله دیگر جمله قبلی نیست. آیا توانستم منظورم را بیان کنم؟ مثالی را که ذکر کردم میتواند ضمناً برای توضیح این مطلب به کار رود که چرا تئوری های فروید و لکان تا این حد برای درک شدن مشکل آفرینند.
o اگر ما در سمبولیکمان جای کافی برای آنها باز نکرده باشیم همچنان خارج از جمله باقی میمانند. جا باز کردن برای آنها مستلزم دستکاریهای مدام در بعد سمبولیک است که یک کار مستمر و طولانی است. به یک جمله در هر مرحله فقط میتوان یک کلمه اضافه کرد نه بیشتر. همین واقعیت هم هست که موضوع روانکاوی کوتاه مدت یا کلاسهای فشرده در مورد روانکاوی را به کلی منتفی میسازد. یکی از دلایلی که باعث قبول عامه نظریات نئوفرویدی شد همین مطلب است. آنها هیچ کلمه ای به جمله های قدیمی و فرسوده اضافه نمیکنند و هیچ یک از باورهای سالخورده بشر را مورد مؤاخذه قرار نمیدهند.
• رنه دُمال René Daumal معتقد است که برای یک محاوره واضح سه شرط لازم است:
o گوینده ای که بداند چه می گوید،
o شنونده ای که بیدار باشد
o زبانی که بین آنها مشترک باشد.
اما او ادامه میدهد: ولی عنصر چهارمی نیز در این میان ضروری است. این کافی نیست که زبانی که آنها با آن صحبت میکنند برای هر دوشان مفهوم باشد، میبایست که موضوع صحبت نیز یک محتوای واقعی داشته باشد، یعنی اینکه هر دو طرف دارای تجربه ای مشترک راجع به آن چیزی که درباره اش صحبت میشود باشند.
• روزی لکان اعلام کرد: من فقط برای روانکاوها صحبت میکنم. این یک روش لکانی برای تأکید بر موضوع تجربه مشترک است. لکان فی الواقع اصلاً به خود زحمت نداده که حرف هایش را قابل درک کند و حتی هستند بسیاری که معتقدند او عمداً چنان نثر سنگینی به کار برده است که مطالبش عملاً غیرقابل درک هستند. این عقیده را من بدین گونه تصحیح میکنم که غیرقابل درک بودن لکان یا مشکل بودن درک او تا حدود زیاد به خاطر همین مسأله عدم وجود تجربه مشترک است. ضمناً تأکید میکنم که نثر لکان همگون با موضوع مورد بحث و فرهنگ عظیم اوست. موضوع مورد بحث لکان ناخودآگاه است و او برای آموزش آن از زبان ناخودآگاه و از روشهای ناخودآگاه استفاده میکند. در همین جا لازم میدانم خاطر نشان کنم که نثر فروید نیز زیبایی و شیوایی خاص خود را داراست تا بدان حد که جایزه ادبی گوته را نصیب او کرد؛ برجسته ترین جایزه ادبی در ادبیات آلمانی.
• وقتی فروید خصوصیات یک روانکاو را برمیشمرد ابتدا صحبت از درستی و راست قامتی روانی میگوید. که همان طور که قبلاً نیز اشاره کرده ام این مقوله هیچ ربطی به موضوع نرمال بودن ندارد. درستی و راست قامتی روانی به معنای اصلاح و سرراست کردن رابطه با بُعد واقع است و با نرمال بودن که چیزی جز یک بالماسکه در بُعد تصویری نیست، فرسنگ ها فاصله دارد. بعد از آن فروید صحبت از نوعی «برتری» میکند و چنین میگوید: برتری برای عمل کردن بر روی بیمار گاهی به عنوان یک مدل و گاهی به عنوان یک استاد. این یعنی که روانکاو باید برای هدایت روند درمان قادر باشد مانورهای مختلفی را بر روی انتقال انجام دهد و جایگاههای مختلفی را اشغال کند. فروید در عین حال در نامه ای به « سالومه » مینویسد: من برای کشفیاتم ارزش والایی قائلم نه برای خودم .
o ژاک الن میلر مینویسد: لکان یک خدایگان است، نه یک فرزانه، نه یک فیلسوف، که خود را با نظم جهان سازگار میکنند. در او هیچ گونه میانه روی، هیچ گونه اعتدال و جایی برای خنثی بودن و بی تفاوت بودن نیست. خنثی بودن در روانکاوی، کرختی روانکاوانه کراهت مطلق است. خدایگان کسی است که از همسایه نمیترسد، مجبور نیست مدام زیرچشمی چپ و راست خود را بپاید و در هر قدم به جلو و عقب لنگر بزند. خدایگان کسی است که از اشتیاق خود چشم پوشی نمیکند و خودش به تنهایی کاروانی است که میگذرد. اصطلاحاتی همچون خدایگان و کاروانی که میگذرد شاید احتیاج به کمی توضیح داشته باشند. واژه خدایگان در اینجا از بحث «دیالکتیک خدایگان و بنده» هگل در کتاب «پدیده شناسی روح» گرفته شده و کاروانی که میگذرد اشاره ای است به کنایه ای که فروید به کار برده است: سگها پارس میکنند و کاروان میگذرد. اما در مورد کسی که به چپ و راست نمینگرد، لنگر نمیزند و از اشتیاق خود چشم پوشی نمیکند. این شخص در واقع هر نوع همانندسازی را پشت سر گذاشته است و تنها قطب نمایش برای حرکت به جلو «ابژه a»اش است، یعنی ابژه ای که اشتیاق از آن زاییده می شود. قرار گرفتن در جایگاه خدایگان فرد را بسیار مستعد خیانت دیدن میکند. اما به قول ژک الن میلر خیانت دیدن چیزی از او نمیکاهد. اما خائنین خود را از یک نمونه محروم میکنند.
o میبینید که صحبت بیشتر از یک نمونه است تا یک الگو. الگو آن چیزی است که ما در همانندسازی هایمان به کار میبریم. نمونه اما به آن معناست که میتوان با صرف نظر کردن از هرگونه همانندسازی فقط از «ابژه a» خود پیروی کرد. به این ترتیب جایگاه خدایگان در نقطه مقابل جایگاه ارباب است.
منبع :
سخنرانی در انجمن روانشناسی ایران در زمستان ۷۸
کدیور، میترا؛ (۱۳۸۸)، مکتب لاکان: روانکاوی در قرن بیست و یکم، تهران: انتشارات اطلاعات.
روانكاوی پایان یافته و روانكاوی پایان ناپذیر
روانكاوی پایان یافته و روانكاوی پایان ناپذیر
فنتسی Fantasy
كلمات جاری در روانكاوی متعلق به قبل از فروید هستند: ناخودآگاه، تعبیر، سائق، واپس زنی و دهها واژه دیگر. منتها فروید معنای این كلمات را كاملاً دگرگون كرده است؛ و دقیقاً از همین جا میتوان حضور و گسترش روانكاوی را سنجید.
فانتاسم (نقشه خیالی) هم از جمله این كلمات است. این واژه از سال 1836 در روانپزشكی متداول شد و در آنجا معادل “توهم” به كار میرفت. اما در روانكاوی فانتاسم معنایی بكلی متفاوت دارد.
لكان فانتاسم را جزو مقولات بنیادی روانكاوی به حساب نمی آورد و در كتاب یازدهم سمینارهایش تحت عنوان « چهار مقوله بنیادی روانكاوی » این چهار مقوله را ناخودآگاه، سائق، انتقال و تكرار میداند. فانتاسم جزو مقولات بنیادی محسوب نمیشود زیرا كه فروید ناخودآگاه را زیربنای روانكاوی میداند و راه دسترسی به آن را از طریق «تراوشات ناخودآگاه» شامل رؤیا، لغزش زبانی و رفتاری، بذله گویی و سمپتوم میداند. اما فانتاسم را با این چیزها كاری نیست.
لازم به تذكر است كه گاهی اوقات فانتاسم معادل “Fantasy” به كار میرود كه به معنای خیال پردازی یا رؤیای روزانه (Day Dream) است و در این معنای خود از لحاظ مكانیسم كاملاً در تضاد با رؤیای شبانه است. در حالی كه “خیال پردازی” كاملاً خودآگاه است، “رؤیا” عمده ترین تراوشات ناخودآگاه بوده و به گفته فروید شاهراه ناخودآگاه است. در حالی كه محتوای رؤیا غالباً نامفهوم و نامأنوس است، خیال پردازی یك سناریوی كاملاً آشنا و كاملاً تكراری است. اما آن فانتاسمی كه در اینجا منظور ماست واژه ای است كه اولاً همیشه به صورت مفرد به كار میرود و ثانیاً بندرت در روانكاوی وارد تداعی آزاد میشود و اگر هم به زبان آورده شود به صورت جمله ای است مبهم و بدون فاعل مشخص همچون جمله «كودكی را میزنند».
فروید در سال 1919 مقاله ای منتشر كرد تحت عنوان « كودكی را می زنند » (A child being beaten) و برای اولین بار به مقوله فانتاسم پرداخت. این زمانی بود كه فروید مشغول جمع بندی دستاوردهای بیست ساله گذشته روانكاوی بود. او متوجه شده بود كه پراتیكی كه منحصراً بر اساس تراوشات ناخودآگاه باشد همیشه به نقطه غیرقابل عبوری منتهی میشود. توجه داشته باشید كه این مقاله درست قبل از كتاب مشهور «ماورای اصل لذت» نوشته شده است. یعنی درست قبل از آن نقطه عطفی كه فروید را وادار به یك چرخش صد و هشتاد درجه ای كرد.
لكان بر ماند بسیار بالای فانتاسم تأكید دارد و آن را خارج از دیالكتیك ناخودآگاه میداند. فانتاسم در بیرون از كنش سمپتوم و تعبیر قرار دارد و هاله ای از سكوت آن را احاطه كرده است. آنالیزان بدشواری از آن صحبت میكند و تداعی آزاد بر روی آن تقریباً غیرممكن است.
توجه به مقوله فانتاسم فروید را وادار به دستكاری عمیقی در تئوری دستگاه روانی میكند. او در این راستا مقوله سائق مرگ را به میان میكشد و آن را در مقابل سائق زندگی قرار میدهد.
فروید در مقاله «كودكی را میزنند» صحبت از فانتاسم بنیادی میكند و آن را در مقابل مجموعه فانتاسم ها یا خیال پردازی های سوژه قرار میدهد. از آن به بعد اهمیت این مقوله مدام در تئوری روانكاوی افزایش می یابد تا جایی كه سرنوشت و پایان روند روانكاوی وابسته به آن میگردد.
فروید در یكی از آخرین كتابهای خود به نام «روانكاوی پایان یافته و روانكاوی پایان ناپذیر» كه به گونه ای در حكم وصیت نامه اوست، به این نكته اشاره میكند كه خیش روانكاوی ممكن است در تخته سنگی گیر كند كه او آن را تخته سنگ كاستراسیون مینامد. در این صورت روانكاوی پایان ناپذیر تلقی میگردد. برای لكان روانكاوی همیشه دارای پایانی است و آن موقعی است كه آنالیزان از میان فانتاسم عبور كرده باشد. برای لكان این تنها معیار پایان روانكاوی است كه می بایست در جریان Passe محك زده شود. در صورت موفقیت در این جریان است كه آنالیزان سابق به عنوان روانكاو امروز شناخته میشود.
نادیده گرفتن مقوله فانتاسم در دیگر مكاتب روانكاوی باعث سردرگمی در مورد نقطه پایان روانكاوی شده است. در نبود هیچ گونه معیاری برای سنجش این نقطه آنها بناچار به معیار زمانی رو آورده اند كه از آن جمله همان قضیه معروف سیصد ساعت روانكاوی است.
لكان برای فانتاسم یك فرمول مینویسد به صورت a ◊ $ . سوژه خط خورده در ارتباط با ابژه a. در اینجا دو عنصر ناهمگون به یكدیگر متصل شده اند. سوژه خط خورده عنصری است متعلق به بعد سمبولیك. این همان سوژه ناخودآگاه است. ابژه a یك ابژه واقع است و برخلاف سوژه خط خورده یك دال نیست. اتصال این دو عنصر بر محور هیچگونه رابطه طبیعی و یا نیاز استوار نیست. فروید قبلاً تذكر كرده است كه فانتاسم دو مقوله كاملاً متفاوت را به هم گره میزند: ارضای یك منطقه شهوت زا و بازنمایی یك اشتیاق.
در سناریوی خیال پردازی ها این همیشه «من» است كه نقش اول را به عهده دارد و موضوعات همیشه حول و حوش روابط متقابل «من» با دیگران است. در حالی كه همان طور كه در جمله «كودكی را میزنند» مشاهده میشود این جمله دارای فاعل نامشخصی است و در حقیقت هیچ سوژه مشخصی در این جمله وجود ندارد. فروید در مقاله نامبرده سه زمان را در ساخته شدن فانتاسم مشخص می كند كه معادل سه جمله متفاوت است: كودكی را میزنند، پدرم مرا میزند، پدرم كودكی را كه من ازش متنفرم میزند.
در جریان روانكاوی گاهی آنالیزان جمله اول را به زبان می آورد و با اكراه تمام لذتی را كه از آن میبرد اعتراف میكند. این همان فانتاسم بنیادی است كه لكان در رابطه با آن صحبت از «هسته اسطوره شخصی نوروتیك» میكند.
میتوان تصور كرد كه صورت دوم جمله یا جمله دوم هیچگاه به زبان آورده نمیشود. این جمله فقط خط ارتباطی بین جمله اول و سوم است و خودش بشدت قربانی واپس زنی شده است.
جمله سوم مربوط به نقطه تولد فانتاسم است و از خاطرات آنالیزان سرچشمه میگیرد.
به جایگاه سوژه در این سه جمله توجه كنید. در جمله سوم كه نقطه آغازین است سوژه یك حضور جنبی دارد و در «من ازش متنفرم» مستتر است. در جمله دوم است كه سوژه تمام صحنه را پر میكند و در جمله اول دیگر اصلاً از سوژه اثری نیست. سوژه در جایی در بین راه ناپدیده شده. سوژه لحظه ای در ارتباط با دال «زدن» متولد شد، با این دال هویت یافت و بلافاصله هم از بین رفت. آیا این همان رابطه سوژه با ژوئیسانس اش نیست؟
فروید خیلی پیش از كتاب «ماورای اصل لذت» كه در آن صحبت از غریزه مرگ كرد مقوله مازوخیسم بنیادی را به میان كشیده بود یعنی در سال 1905 در مقاله «سه جستار درباره تئوری تمایلات جنسی». اما فروید 15 سال بعد تمایلات جنسی یا سكسكوالیته را جزو سائق زندگی یا “Eros” میداند كه در تضاد با سائق مرگ یا “Tanatos” است. آنچه را لكان سالها بعد در این جمله خلاصه میكند: «ژوئیسانس مطلقاً جنسیتی نیست».
«ماری الن بروس»( Marie Héléne Brousse) میگوید: «بشر به طور ساختاری نمیداند چه میخواهد. نمیداند به چه چیز اشتیاق میورزد. فانتاسم با نشان دادن اینكه چگونه لذت ببرد او را به سوی اشتیاقش هدایت میكند و در عین حال از او مخفی میكند كه اشتیاقش همیشه اشتیاق بزرگ دیگری است».
ابژه a در فرمول فانتاسم ابژه ای است كه اشتیاق را میزداید و ژوئیسانس را محدود میكند. این یك ابژه خواسته شده و یا حتی خواستنی نیست، ابژه ای است كه خواستن از آن زائیده میشود. لكان میگوید: «آنچه كه اشتیاق نامیده میشود باعث میگردد كه زندگی در بزدلی هیچگونه معنایی نداشته باشد».
سوژه روانكاوی یا سوژه ناخودآگاه سوژه ای است دوپاره شده بین یك سوژه پاتولوژیك- لكان در اینجا اصطلاح كانت را به كار میبرد- كه خود را مصروف جستجو برای خوشی و كامیابی و اطفاء نیازهایش میكند و سوژه خط خورده ای كه توسط ماورای اصل لذت هدایت میشود و لذتش هیچ نشانی از خوشی ندارد.
كدیور، میترا؛ (1388)، مكتب لكان: روانكاوی در قرن بیست و یكم، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ دوم.
سخنرانی در انجمن روانشناسی ایران در زمستان 78
درسنامه روانکاوی با پایان و روانکاوی بدون پایان
درسنامه روانکاوی با پایان و روانکاوی بدون پایان
اصلا این وصیت نامه فروید است. این مقاله جمع بندی فروید است، آنچه که تا آنموقع روانکاوی به آن رسیده است را ارائه می دهد و در یک وضعیت بسیار اخلاقی میگوید که خوب ما تا اینجا رفتیم و نمیخواهد بگوید شق القمر کرده است. فروید معمولا با روانکاوان صحبت میکرده است و به آنها میگوید فکر نکنید کار را به پایان رساندیم، هنوز راه زیادی در پیش است. مسئله «فشار روانکاو» هم مطرح می شود که به آن خواهیم رسید، جائی صحبت از به اصطلاح «تز کوتاه کردن مدت روانکاوی» میکند. فروید از این میترسد که از یک طرف روانکاوی به آن چیزی تبدیل شود که الآن در بعضی مکاتب است که اصطلاحا میگویند یک بالش پر قو میگذارند زیر سر مریض که او بقیه عمرش را راحت بخوابد، یعنی روانکاوی یک عمر طول میکشد. و یکی هم این کارهای عجیب و غریب که حالا بخواهند به اصطلاح روانکاوی را کوتاه مدت بکنند.
فروید یکی از راههایی که خودش ارائه می کند برای اینکه روانکاوی طولانی نشود، همان روش «فشار روانکاو» است که از انواعش هم صحبت می کند.
انتخاب این مقاله در واقع برای من مثل روش تدریس هم هست، یعنی من ترجیح می دهم که به متعلمین بگویم که ما داریم کجا می رویم و آخر کار کجاست. زیرا به نظر من – مانند فیلم های «ستوان کلمبو» در همان اول کار نشان داده می شود که چه کسی قاتل است و بعداً کل ماجرا را نشان می دهد – و فرد چون میداند کجاست و به کجا میخواهد برسد میتواند حالا پروسه را دنبال کند و ببیند که ستوان کلمبو چطور توانست قاتل را دستگیر کند. من فکر میکنم این روش خوبی است؛ وقتی آدمها بدانند در نهایت به کجا میرسند و هدف چیست، بهتر میتوانند پروسه را دنبال کنند و یکی از دلایلی که این مطلب برای خواندن داده شده همین است.
همانطور که گفتم اینجا مطالبی هست: یکی همین تلاشی که «رَنک» کرده که بخواهد تئوری روانکاوی را با تقاضاهایی که در یک جامعه هست و با طرز تفکرآن جامعه تطبیق بدهد؛ او زندگی شتابان آمریکایی را مثال زده است. این یکی از چیز هایی است که میخواهم به آن توجه کنید: آنالیز و روانکاوی مسأله ای نیست که در شرایط زمانی و مکانی خاصی یا برای کسانی که توقعات یا تقاضاهای خاصی دارند، تکنیکش تغییر کند یا تئوریش را بچرخاند. بدانیم که روانکاوی فرویدی این اجبار را دارد که روانکاوی، روانکاوی باقی بماند. حال اگر کسی بخواهد روانکاوی درمانی انجام بشود، نمیدانم هیپنوز انجام بشود یا هرچیز دیگری یا کوتاهتر بشود، آنها یک چیز دیگرند، روانکاوی، روانکاویست و اهداف خودش را دارد و مدت زمان خودش را هم برای نیل به این اهداف لازمِ دارد و اروپا و امریکا و ایران هم ندارد.
مسأله دیگری که می خواستم توجه کنید، همانطور که فروید میگوید که روند روانکاوی به خاطر آن موفقیت ناچیزی که آنالیزان به دست آورده، به شکست منجر شود و وضعیت برای آنالیزان راحت بشود. خوب این مساله دیگری است و حالا اینجا فروید خودش میگوید برای کوتاه کردن مدت درمان این روش را بکار برده است. یعنی اینکه نه واقعا برای کوتاه کردن درمان بلکه برای اینکه این درمان واقعا بالاخره به یک پایانی برسد. بیمار اینجا متوقف شده بود و فروید برای اینکه کار پیشرفت کند و بالاخره روانکاوی به یک نقطه ای برسد که نتایجش موفقیت آمیز باشد این روش را در نظر میگیرد که یک به اصطلاح پایانی را به دست بیاورد. خوب این همانطور که قبلا هم صحبت آنرا کردیم اولین روش «فشار روانکاو» در روانکاوی است و بالاخره روانکاوی باید پیش برود. اما فروید، خودش توضیح میدهد که این روش عیوبی هم دارد و بنابراین بهترین روشی نیست که آدم بخواهد روانکاوی را تسریع بکند.
یکی از کارهایی که لکان وظیفه خودش قرار داد این بود که چه کار باید کرد که روانکاوی به یک روند پایان ناپذیر تبدیل نشود. و این است که در مکتب لکان این روش «فشار روانکاو»ی که شما هم خوب می شناسید وجود دارد که در آن نه مدت زمان ثابت و نه تعداد جلسات هفتگی ثابت است و نه اینکه حق الزحمه ای که آنالیزان میپردازد ثابت است. یعنی همین جا فروید دارد توضیح میدهد که این شخص یک شاهزاده روسی ثروتمند بوده و با یک دکتر شخصی و پرستار شخصی مراجعه کرده و پول مفت دارد و میتواند همه آن را به روانکاو بدهد و در همان وضعیت خودش باقی بماند. گذاشتن نقطه پایان برای روانکاوی مسأله ای بوده که در آن زمان به ذهن فروید رسیده ولی لکان از ابتدا به آن پرداخته و چیزی که به نظر او رسیده است این بوده که در روند روانکاوی هیچ چیز ثابتی وجود نداشته نباشد و آنالیزان هم فکر کند هر آن امکان دارد همه چیز از ریشه و بن تغییر کند.
نکته دیگر: این آنالیزان روسی به خاطر وضعیت ویژه ای که در زندگی اش پیش می آید (به خاطر انقلاب روسیه) با وضعیت بدی برمی گردد و حالا فروید از این موضوع صحبت میکند: با اینکه به او کمک شده تا وضعیتش بهتر شود، بارها وبارها توسط حوادث وضعیتش به هم ریخته و هر بار این حوادث بوسیله یک درمان کوتاه مدت معالجه شده بودند. (و این اولین مورد معالجه یک پسیکوز در روانکاوی است، بدون اینکه خود روانکاو بداند که یک پسیکوتیک را معالجه می کند – به عنوان معالجه و نه درمان پسیکوز). خود فروید هم می گوید که این آدم هیچوقت درمان نخواهد داشت.
فروید مثال می زند که هر رابطه ای بین آنالیست و آنالیزان انتقال نیست و می تواند در حد دوستانه هم باقی بماند. وقتی کسی به پایان روانکاوی میرسد و همه این راه را طی کرده است، در تمام این مدت transference همراهش بوده است و فرد به پایان روانکاوی هم که میرسد این رابطه پایان نمیپذیرد بلکه بعداً به کار تبدیل میشود. مکتب لکان میگوید این همان نیرویی است که تا به حال آنالیزان را وادار میکرد کار روانکاوی اش را پیش ببرد؛ و بعد از آن آنالیست را وادار میکند که تئوری روانکاوی را پیش ببرد. پس ترانسفرانس در مکتب لکان هیچوقت پایان نمی پذیرد. (اگر کار به نقطه پایان برسد ).
– فروید به مسأله پایان روانکاوی میپردازد و به عنوان پیش درآمد این سوال مطرح میشود که آیا برای روانکاوی یک پایان طبیعی وجود دارد؟
این طور به نظر میرسد که فروید به این نتیجه میرسد که یک پایان طبیعی وجود ندارد. او دو مورد را مثال میزند که از نظر تئوری لکان هر دو واقعاً کسانی هستند که در آن ها روانکاوی پایان نپذیرفته است. در یکی از موارد -که یک زن هیستریک است- اصلاًتغییری صورت نگرفته است، چون تمام علائمی که فروید به عنوان بهبودی تعریف میکند در واقع همه خود بیماری هستند. درست است که این زن که با علائم پارالیزی مراجعه کرده و پارالیزی او درمان شده و آنالیزش هم ۹ ماه طول کشیده است، ولی فقط یک سمپتومش درمان شده در حالی که برای این زن هیچ تغییر ساختاری صورت نگرفته است؛ زنی که این طور شجاعانه در حوادث زندگی ایستاده و از خانواده اش حمایت کرده است و کم کم با گذشت زمان هیچ شانسی برای عشق و ازدواج ندارد و آن زنی که محافظ و حامی خانواده اش بود و همیشه پشتیبان و با صلابت؛ خلاصه همه این ها خود بیماری است. یک هیستریک یعنی همین؛ یعنی پارالیزی اش به چیز دیگری تبدیل شده و حالا حامی خانواده اش شده، نه ازدواج کرده و نه دنبال این بوده که بالأخره یک خواسته ای در این زندگی داشته باشد، و خود را از چیزهایی که در زندگی حقوق اولیه هر آدمی است محروم کرده است.
بنابر این در اینجا میبینیم هنوز برای فروید نِوروز به عنوان یک ساختار مشخص نیست. لکان این برداشت تئوریک را که نِوروز اصلاً یک ساختار است اضافه کرده است، برای درمان نه تنها علائم، که ساختار باید تغییر کند و این خود جوابی است برای اینکه روانکاوی کجا پایان میپذیرد: وقتی ساختار عوض شد و نه فقط چند سمپتوم.
یکی دیگر از مواردی که افراد به آن دلیل به روانکاو مراجعه میکنند، اینست که مساله رابطه با دیگران را نمی توانند handle کنند، اینکه با جنس مخالف چطور باشند، با افراد جنس خودشان چطور باشند، در محیط کار یا در رابطه عاشقانه چگونه باشند، به خاطر حل اینها مراجعه میکنند. حال اگر این سمپتوم ها به طور مقطعی حل شدند، مثل این شخص که مثال میزند با زن مورد علاقه اش قرار است ازدواج کند و با همکارش که رقیب اش حساب میکرده است، دوست و همکار دربیاید. اینها دلیل بر این نیست که روانکاوی پایان پذیرفته است، فعلا علایم برطرف شده است. گفته میشود این شخص فرنزی بوده و نسبت به فروید این رقابت را داشته است. فرنزی یک روانکاوی بسیار بسیار کوتاه مدتی داشته است و به همین خاطر هم بعدها میبینیم که این نقطه نظراتی که فرنزی ارائه میدهد در مورد کار روانکاوی چقدر پیشرفته و خلاقانه است. به خاطر اینکه این آدم خیلی درگیر در کار روانکاوی بوده است و بالاخره اعتقاد داشته که کار من پایان نیافته است و من هنوز نیاز دارم که کار ادامه پیدا بکند و به خاطر همین هم روی آن زیاد غور و تفحص کرده است و شاید خود همین هم برای لکان اتفاق افتاده است. چون لکان هم با لوونشتاین در آنالیز بوده است و در جریان جنگ، لوونشتاین مهاجرت میکند و میرود آمریکا. روانکاوی خود لکان هم از نظر خودش پایان نیافته است.
یکی از مسائلی که میخواهم بطور عمیق تر به آن بپردازیم این است که فروید میگوید گوئی میتوانیم انتظار داشته باشیم که روانکاوی به یک نرمالیته روانی مطلق برسد؛ انگار که می توانیم همه repression ها را حذف کنیم و تمام خاطرات حافظه را برگردانیم. حالا کار نداریم که در آن زمان هنوز هم از روانکاوی در این مقطع انتظار میرفته است که آنالیزان همه زندگی اش را به خاطر بیاورد. ولی میبینید که فروید مرتب میگوید: انگار که. مثل اینکه خود فروید اصلاً معتقد به این نیست و برای همین مرتبا مینویسد انگار که، انگار که.
اینجا فروید یک مسأله دیگر را نیز مطرح میکند: چه میزانی از این بهبودی که بوجود آمده است بخاطر شانس بیمار بوده (یعنی سرنوشت با او موافق بوده و او مجبور نبوده که از امتحانات سخت و شدید عبور کند). میبینید فقط اخلاق فرویدی اجازه مطرح کردن این مسائل را میدهد که اگر قرار است کاری در روانکاوی انجام شود، نمیتوان منتظر شانس یا سرنوشت ماند تا فرد بتواند چند صباح عمر را سر کند؛ بنابر این باید چیزهای دیگری وجود داشته باشند تا آنالیست بتواند با قدرت به داخل زندگی شخص برود و سر نوشت هم در این میان تأثیر گذار نباشد.
-به نظر میرسد سرچشمه تغییراتی که در Ego بوجود می آیند غرایز قوی و نیرومندی هستند. در این مقطع دیگر تئوری روانکاوی به این نتیجه رسیده که خود Ego یک زاییده از Id است (از اید مشتق شده است.)
-فروید این دو مورد را مطرح میکند و توضیح میهد که آنها در اوایل روانکاوی اتفاق افتاده اند و در زمان نوشتن این مقاله بالاخره تکنیک کار پیچیده تر شده و تئوری هم پیشرفت کرده است و این یک حقیقت است. یعنی آن دو مثال که فروید میزند، میتوانیم مطمئن باشیم در سال ۱۹۳۷ فروید آنالیزانش را اینجا رها نمیکرده است؛ همانطوری که قبلاً توضیح دادم کسانی که آنالیزان های فروید بودند یک کتاب ارائه دادند و تجربه آنالیزشان با فروید را توضیح دادند. باز میبینیم فروید در مورد اینها خیلی خیلی پیش تر رفته و در دهه ۱۹۲۰ به بعد فروید ۱۵-۱۶ سال آخر عمرش را با آنالیزانش خیلی پیشرفته تر از مثال هایی که به کار میبرد کار کرده است، و اگر میخواست از از موارد اخیرش مثال بزند مثال هایی از آنالیزهای پیشرفته تر بکار میبرد؛ ولی خودش میگوید میخواسته که مدت زمانی طولانی از آنالیز گذشته باشد تا بتواند سابقه آن را بررسی کند.
در مورد بیمار هیستریک که گفتم انگار اصلاً هیچ تغییری در او ایجاد نشده بود فروید ادعا میکند اگر مسأله اخیر برای بیمار پیش نیامده بود، میتوانست بهتر زندگی کند. باز هم این از مواردی است که فروید در این زمان به عنوان سوال خودش مطرح می کند: ”من بعد از ۵۰ سال روانکاوی این سوال برایم باقی مانده که یک زن چه میخواهد؟” و سوال اساسی هیستریک اینست که “یک زن چه هست؟” و میبینیم که این زن توانسته با ساختار هیستریک و رفتاری که یک هیستریک دارد، در یک وضعیت تثبیت شده باشد: زندگی را بر خودش حرام کرده، ازدواج نکرده، حامی خانواده اش هم بوده و بالأخره توانسته روی پای خودش به نحوی بیایستد؛ ولی وقتی مشخصاً با این سوال روبرو شده وارد موقعیت حاد بیماری شده است. (به طور خاص زمانی که شروع به خونریزی کرد و رحمش را در آوردند.) و میبینیم که از نظر تئوری امروزی لکانی هیچ تغییری در این زن ایجاد نشده است و فقط یک سمپتومش برطرف شده است. این حالت را به عنوان پایان روانکاوی نمیتوان در نظر گرفت.
در این قسمت می خواهم شما را به سبک نوشتن فروید توجه بدهم که همیشه به یک گرداب میماند، میچرخد و میچرخد و اگر آدم تمام مطالب را مرتب نخواند و کل مقاله را مرتب مرور نکند در پایان هر بخش هر کس نتیجه گیری خودش را میکند. مثلاً چیزهایی که فروید در قسمت سوم میگوید، در قسمت پنجم درست بر عکسش را میگوید. حالا برای اینکه از حرفهایی که اینجا گفتیم، یک نتیجه گیری اساسی کنیم، صبر میکنیم تا قسمت پنجم خوانده شود. آنوقت راجع به تمام مطالبی که مطرح شد بحث میکنیم. مثل همین پیش فرض، که اگر ما ابتدا مطلب را روی همان پیش فرض نگه داشته بودیم به این نتیجه میرسیدیم که یک آدم آنالیز شده با یک آدم آنالیز نشده هیچ فرقی ندارد، در حالی که فروید در انتها پیش فرضش را نفی میکند. پس بهتر است صبر کنیم.
پاسخ به سوال: حداقل فرض من بر این است که شرطی شدن و این جور پیش فرض ها کافی نیست برای اینکه بسیاری از موارد را توضیح بدهیم و این فرض را هم دارم که شما که اینجا هستید به این نتیجه رسیده اید، یعنی اگر به این نتیجه نرسیده باشید، من دارم از سطح بالاتری شروع میکنم. من اینطور فرض کرده ام که شما این پیش فرض ها را ندارید و من دارم چیزهای دیگری را برایتان مطرح میکنم و حالا اگر بخواهیم راجع به شرطی شدن و حساسیت زدایی صحبت کنیم، پس من به این نتیجه میرسم که باید از خیلی پایین تر از اینها صحبت میکردیم و تا همین حالا هم مقدار زیادی وقت تلف کرده ایم. مسأله این است که ما نقطه نظرات و دیدگاه ها را بررسی میکنیم. من فرض ام بر این است افرادی که اینجا نشسته اند از این شرطی شدنها خیلی شنیده اند (در دوران تحصیلاتشان) و کسانی که روی شرطی شدن کار میکنند را هم دیده اند، بعد به این نتیجه رسیده اند این کار کافی نیست و حالا آمده اند ببینند ما چه میگوییم. شرطی شدن و Behaviorism و این چیزها، باید از جای دیگری شروع میکردیم. این است که فکر میکنم در حال حاضر این بحث را کنار میگذاریم.
پاسخ به سؤالات: در روانکاوی، حداقل بر اساس نظریه فروید، تعارض اصلاً جزو برنامه است. موضوعی نیست که روی آن بخواهیم چیزی را نتیجهگیری کنیم. در مورد ناکامی هم که من اصلاً نمیدانم کامیابی و ناکامی چی هست؟ اینکه در مکتب لکان، همین ژوئیسانسی که مطرحش میکنیم به زبان ساده یعنی مخلوطی از لذت و درد و اینکه این مخلوط بالاخره نامش ناکامی است یا کامیابی جوابی ندارد. و اینکه توضیح فرویدی اش را بخواهیم در نظر بگیریم، فروید وقتی که صحبت از غریزه مرگ میکند و صحبت از این میکند که آنچه که در یک سیستم ناخشنودی است در سطح سیستم دیگر خشنودی است؛ یعنی آنچه برای سیستم خودآگاه ناخشنودی است در سطح ناخودآگاه یک خشنودی دارد. بنابراین ناکامی و کامیابی کلماتی است که زیاد از آن استفاده نمیکنیم و رویش هم چیزی را بنا نمی کنیم.
در مورد محیط امن و خانواده امن و این جور قصه ها هم باید بگویم اینها چیزهای ایده آلی است، خانواده امن اصلاً وجود ندارد. خانواده جایی است که تویش ژوئیسانس قل قل میکند ژوئیسانس مرد و زن با همدیگر از یک طرف و با بچه هایشان از طرف دیگر. اصلاً احساس امنیت در چنین جایی نیست. اینها قصه های روانشناسی و “روانکاوان” اهل همدلی است. کاریش نمیشود کرد شماها مدام برمیگردید به همان داستان ها ولی ما منظورمان این است که شما را از این قصه ها بیرون بکشیم و ابزارهای دیگری بدستتان بدهیم.
توضیحات در مورد معرفی یک بیمار:
بارها گفتهام در روانکاوی سه ساختار بیشتر نداریم: نوروز، پسیکوز و perversion. که این آخری معمولاً به شما مراجعه نمیکند. وقتی که شما میگویید هیستریونیک و اختلال شخصیت من به حساب این میگذارم: از آنجا که شما کار درمان را برای این شخص شروع کردهاید میتوان امیدوار بود که درسهای اینجا را بخوبی فراگرفتهاید و او را پسیکوتیک نمیدانید، اگر میدانستید که با او کار را شروع نمیکردید. هیستریونیک را هم اگر در واژهنامه این کلاسها ترجمه کنیم همان هیستریک است، نه همیشه ولی در بسیاری موارد. چون که برای همین فرد «هیستریونیک» کسانی تشخیص Borderline میگذارند و Borderline را اگر ما به زبان خودمان ترجمه کنیم میشود پسیکوتیک. چون که ما چیزی بنام Borderline نداریم، یا این ساختار است یا آن ساختار؛ چیزی بین دو ساختار نیست. در مورد این مریض بایستی بگویم که همین دو تا مطلب هم مطرح میشود: یعنی به زبان روانشناسی شما هیستریونیک و Borderline و به زبان روانکاوی ما یعنی هیستریک و شخصیتهای انگار که. این شخصیتهای انگار که پسیکوتیکهایی هستند که هنوز سایکوز آنها شعلهور نشده است. ولی علائمی که شما الآن برشمردید خیلی در آنهاست یکیش همین mobility عاطفی است. میشود گفت «سیالی» برای این که اینها، رابطه این زن را با مردها که در نظر میگیریم، به نظر میرسد که هیچ اتصالی ندارد و مدام جایگزین میشوند. گوئی این زن از نظر عاطفی جایی بند نمیشود و یک مقدار هم گاهی به نظر میرسد که گفتههایش حتی یک حالت Erotomanic هم دارد. نگاه پسر خاله، نگاه پدر، نگاه احوال پرسی برادر، اینکه روانشناسان قبلی هر وقت که این خانم میخواسته برایش جلسه تشکیل میدادند! و اینکه بارها این خانم رابطه خارج از زندگی زناشویی داشته و این خیلی عجیب است که این زن این رابطهها را به راحتی برای شما تعریف میکند اما وقتی که جلسه را قطع میکند به دلیل این است که خودارضایی دارد! یعنی برای این زن چهارچوبهای اخلاقی، عرفی، شرعی مخدوش است. وقتی که آن مسأله که بارها رابطه خارج از زناشویی داشته را مطرح میکند جلساتش را قطع نمیکند ولی خودارضایی به نظرش میرسد که چیز عجیب و غریبی است و صحبت راجع به آن برایش مشکل است. این زن، هیستریک نمیتوانم بگویم، همان شخصیتهای انگار که، به نظر میآید همان پسیکوتیک است که هنوز شعلهور نشده باشد. چون هیستریک معمولاً Passage to the act (یعنی عبور به عمل) ندارد، یعنی همین ارتباط با مردان که مثالش را بزنیم، هیستریک در حد seduction باقی میماند، در حد دلبری. این که همه نگاهها را جلب کند برایش کفایت میکند. ضمناً هیستریک با وجود همه رفتارهای تحریککننده که نسبت به مردها دارد به ندرت به عمل میرسد؛ یک چهارچوب شرعی و عرفی محکمی دارد و به راحتی نمیتواند آن را بشکند. در واقع رفتارش، میبرد لب جوی و تشنه برمیگرداند. ولی در مورد این زن به نظر میرسد همه این عبور به عملها که برایش اتفاق افتاده، که ما تعدادشان را هم نمیدانیم، و اینکه اصلاً معیاری برایش وجود ندارد بین خودارضایی و این جور رفتارها، یعنی اینکه یک جای کار لنگ است. و این موضوع که پدرش مست میکرده، یک جوری نگاه میکرده، یعنی یک پدر الکلیک ممکن است واقعاً هم وارد عمل شده باشد و همه اینها ممکن است واقعاً برایش رخ داده باشد و اینها باعث شود این دختر به نوعی در مورد متافور نام پدر برایش خلاء ایجاد شده باشد. و رابطهاش مثلاً در مورد پسرهایش را در نظر بگیرید: دو تا پسر دارد ولی خودش میگوید که من نسبت به آنها تعهدی حس نمیکنم، مسؤولیتی ندارم. اینها از یک هیستریک بعید است و بیشتر به نظر میرسد که یک پسیکوتیک باشد، شخصیتهای انگار که. همین ترس از اینکه آدمها اگر او را بیشتر بشناسند رهایش میکنند. چون این مسأله دقیقاً برای این شخصیتهای انگار که رخ میدهد و اگر بشناسندشان رهایشان میکنند.
فرق یک نوروتیک و یک پسیکوتیک در این است که یک نوروتیک به گفتار جمعی دسترسی دارد و گفتار جمعی در او کار میکند، function دارد، در حالی که در پسیکوتیک ندارد. و اینکه این گفتار جمعی بالاخره گفتار جمعی حاکم بر این جامعه است که از لحاظ سبک، سنگینی خودارضایی و روابط خارج از زناشویی را اصلاً با همدیگر قابل مقایسه نمیداند. مگر اینکه آدم به این گفتار و به این معیارها دسترسی نداشته باشد. رفتارهای او برای خودش قابل توجیه است، اما برای یک نوروتیک آن کارهایی که انجام میدهد باید قابل توجیه برای دیگری باشد. برایش بزرگ دیگری وجود دارد. وقتی که نداشته باشد همین که الآن شما مطرح میکنید باز یک دلیل دیگر برای پسیکوتیک بودن است. باید یک چیزی برای خودش قابل توجیه باشد. آن بزرگ دیگری را که از آن صحبت میکنیم یک آدم نیست، بزرگ دیگری به اصطلاح گنجینه دالهاست آن چیزی است که ازش گفتار جمعی نشأت میگیرد و به گفتار جمعی جهت میدهد، شما نیستید یا درمانگر نیست، یک شخص بهخصوصی نیست ولی آدمهائی که پسیکوتیک نیستند خودشان را با این گفتار جمعی حالا هر جوری که هست تطبیق میدهند، گفتار جمعی آن چیزی است که باعث میشود یک نوروتیک تمام عمرش را در این تعارض به سر ببرد ولی در عین حال باعث میشود که این آدم همه اجزایش از هم پاشیده نشود و پسیکوتیک نشود. ولی وقتی که شما با آدمی روبرو میشوید که از نظر اینکه این گفتار جمعی نزد او پایش میلنگد باید این سوءظن در شما ایجاد شود که ممکن است با یک پسیکوتیک سر و کار داشته باشد. البته باز هم من تأکید میکنم که آنچه که در روانکاوی اسمش پسیکوز است در روانپزشکی نیست. یعنی روانپزشکی تنها قسمت کوچکی از آنچه ما نامش را پسیکوز گذاشتهایم به عنوان پسیکوز تشخیص میدهد. یعنی پسیکوزهای شعلهور شده با علائم خیلی فریاد زننده، و البته در موارد متعددی هم نوروزها را پسیکوز تشخیص میدهد. بنابراین وقتی که من دارم از پسیکوز صحبت میکنم دنبال آنچه که به شما یاد دادهاند که پسیکوز است نگردید. خوشبختانه بسیاری از ساختارهای پسیکوتیک هیچ وقت شعلهور نشدهاند و ممکن است که هیچ وقت هم شعلهور نشوند از جمله مثلاً همین زن. برای هر موردی که ساختار پسیکوتیک دارد اگر بتواند تمام عمرش را در حالتی بگذراند که هیچ وقت مجبور نباشد دلالتی برای فالوس پیدا بکند، جای خالی نام پدر را نبیند، و این زن ظاهراً تا حالا برایش گذشته و اگر که زیاد دستکاری نشود از جانب درمانگرها، شاید بتواند که همین طور بگذراند. من با خودم فکر میکنم که آنجایی که درمانگرهای قبلی را رها کرده است شاید این طور با خودش فکر کرده که الآن آن نگاههای پدر را که او دوست ندارد، پیدا میشوند. یعنی موفق شده است که همان seduction را داشته باشد. این کار را میکند برای هر مردی میکند. اما وقتی که کسی را که برای خودش نشاند، در آن جایگاهی که جایگاه پدرانه است قبل از اینکه به آنجا برسد که پدر کی هست و چی هست و قبل از آن که متافور نام پدری برایش مطرح بشود، خودش میفهمد. همین بازی را الآن میکند، و برای اینکه ادامه بدهد به شما باج هم میدهد. من شوهرم را خیلی دوست دارم با مامانم رابطهام خوب شده است. مسؤولیتپذیریام بیشتر شده است و اینکه اگر تا حالا این رابطه ادامه پیدا کرده است، این است که شما حداقل در جایگاه خودتان بودید، حداقل نوترال بودید و این خیلی مهم است که این حتی یک بار با خودش فکر نکرده است که میتواند هر وقت دلش خواست با شما جلسه داشته باشد، این خودش خیلی است.
نوروتیک البته از گفتار جمعی تخطی میکند ولی کارها را یواشکی میکند، هیچ کس نمیتواند که با گفتار جمعی واقعاً همراه باشد، این گفتار اربابی یک گفتار ریاکارانه است. میبینیم که در جامعه ما رسم بر این است که «تو هر کاری خواستی در خانهات بکن، فقط در ملاء عام رعایت کن». در جوامع دیگر هم همین است. اما در مورد این تخطی کردن، شخص متوجه است که تخطی میکند و به همین دلیل هم آن را مخفیانه انجام میدهد، لاپوشانی میکند طوری که با آن گفتار جمعی مطابقت داشته باشد و همه تعارضهایی که در نوروتیک است هم همین است. گفتار اربابی از او میخواهد که تو باید اینطوری باشی، آن طور باشی، یک سری معیارها گذاشته که او باید با آن معیارها مطابقت داشته باشد و هر چه که تلاش میکند بالاخره کم است و نهایتش این است که آدم حتی اگر بتواند معیارهای اخلاقی را رعایت کند، همیشه ته وجودش از اینکه نتوانسته به آن معیارهای «موفقیت» در جامعه دست پیدا کند در رنج است و همیشه با خودش فکر میکند کسی که آن معیارهای اخلاقی را رعایت نکرده، موفقتر بوده است و همین یکی از تعارضات خیلی بالای نوروتیک است، یعنی خودش را میکشد که آن معیارهای اخلاقی را رعایت کند اما از طرف دیگر میبیند که کسانی که آن معیارها را رعایت نکردهاند، عملاً آنها موفق بودهاند و یکی از تعارضهای عمده نوروتیک همین است، چون گفتار اربابی خودش تعارضآمیز است. یک مثال ساده در این جامعه اگر نگاه بکنید، میبینید که معیارهای موفقیت که برای آدمها در نظر گرفته میشود مستلزم این است که آنها یکسری کارهایی انجام دهند که از لحاظ اخلاقی درست نیست. هر جور موقعیتی که در نظر بگیرید. کمترین آن این است که باید چاپلوسی کنند، کمترین آن این است که باید چاکری کنند پیش این و آن، باید باند بازی کنند، رشوه بگیرند، رشوه بدهند، و از طرف دیگر معیارهای اخلاقی حکم میکند که همه این کارها قبیح است. نوروتیک اگر این معیارهای اخلاقی را رعایت نکند یک جور زجر میکشد و اگر به موفقیتش نرسد یک جور در عذاب است. گفتار جمعی گفتار رایج در یک جامعه است، در یک community است، در یک فرهنگ است، که همیشه گفتار جمعی هنوز بقایای گفتارهای قدیمی را دارد ولی در تلاش است که خودش را با گفتار اربابی زمان حاضر تطبیق بدهد. مثلاً در همین گفتار جمعی زمان حاضر نگاه کنید که چیزهایی را که سعدی گفته هنوز وجود دارد، در عین حال یک سری معیارهایی که شدیداً با آنها در تعارض است و سعی دارد آنها را از بین ببرد و میخواهد برای خودش جا باز کند. میشود گفت که گفتار جمعی هنوز ملغمهای است از گفتارهای اربابی زمانهای مختلف، که هنوز بقایای گفتارهای قبلی در آن هست ولی آنها سریعاً جای خودشان را از دست میدهند. گفتار جمعی، باز تکرار میکنم، مجموعه ای است از گفتارهای اربابی اعصار مختلف. الآن در این آغاز قرن بیست و یکم تنها گفتار اربابی باقیمانده گفتار اربابی کاپیتالیستی است که به سرعت در همه جا رایج میشود، منتهی یک جایی سرعتش بیشتر است و یک جایی سرعتش کمتر.
در پاسخ به سؤالات: (در مورد سیال بودن) – توی مقاله «آنالیز پایان یافته و آنالیز پایانناپذیر» است. تقریباً همینطور است، فروید میگوید که یک کسانی ویسکوزیته لیبیدو دارند و لیبیدو آنها چسبناک است، و آدم با خودش میگوید که آخر چه معنی دارد که یک جاهایی که سرمایهگذاری عاطفی کردند، از یک ابژه نمیتوانند بروند به ابژه دیگر، و آدم هیچ دلیل خاصی هم برای این ویسکوزیته لیبیدو پیدا نمیکند. و از طرف دیگر کسانی هستند که این لیبیدو آنها خیلی سیال است. موبیلیته خیلی زیادی دارد و آدم فکر میکند که مثل مجسمه سازی میماند که انگار توی گل رس کار کرده است و جای دیگری میگوید انگار که آدم روی آب نوشته، و در آنها هر آنچه که در جریان آنالیز بدست میآید به همان سرعت هم از دست میرود.
در مورد اضطراب: پسیکوتیکها اضطراب زیادی دارند یک اضطراب سیال باز هم مواج. نوروتیک اضطرابش را میتواند با همان گفتار جمعی با بعد سمبولیک احاطه کند، پسیکوتیک قادر به این کار نیست، این به اصطلاح بعد واقع است که جریان دارد و بیرون میزند و او قادر به احاطه کردنش نیست.
در مورد اضطراب منتشر: پسیکوز است. با حالتهای اضطرابی منتشر مراجعه میکند و هیچ علامت دیگری هم ندارد. البته هیچ وقت در جلسه اول و دوم متوجه نمیشوید. چون ممکن است هیستریک هم بیاید و دچار اضطراب شده باشد و نوروز وسواسی هم همین طور. ولی در مورد آنها همیشه یک سمپتوم دیگری پیدا میکنید، یعنی ممکن است شکایت اضطراب باشد ولی سمپتوم به معنی آنالیتیک کلمه پیدا میکنید. اما اینها تنها چیزی که دارند اضطراب است تازه در موردش هم نمیتوانند صحبت بکنند و هیچ وقت هم تبدیل به یک سمپتوم آنالیتیک نمیشود و این اضطراب همین جور منتشر و مواج باقی میماند و آنها هم از لحاظ ساختار پسیکوتیک هستند.
خب، فقط میخواستم تأکید کنم که این تحلیل آبکی را هم از سرتان خارج کنید که او دائماً یک شرایطی را فراهم میکند که بتواند بگوید نه! و همان الگو تکرار بشود. این کارها را معمولاً یک نوروتیک میکند، که فروید به آن میگوید نوروز در اثر تروما، آن هم به منظور جمع و جور کردن تروماست که مدام الگو را تکرار میکند. و یک نوروتیک واقعی خیلی هم احتیاج ندارد که در بعد واقع این کار را انجام بدهد، یعنی سمبولیک هم این کار را انجام میدهد. حتی در رویاهایش این کار را میکند، حالا موفق میشود یا نه مسأله دیگری است. مثل همان موضوع کامیابی و ناکامی است. اینها یک چیزهایی است که تکرار کردن یک الگو – تکرار یکی از مقولات اصلی روانکاوی است. چهار مقوله اصلی روانکاوی که لکان از آن صحبت کرده یکیاش تکرار است. تکرار، تکرار ژوئیسانس است. یعنی نوروتیک دو جور تکرار دارد: یکی سمبولیک، تکرار دال و یکی هم تکرار ژوئیسانس، و این نه به خاطر این است که بخواهد بگوید نه! و یک چیز دیگر است. تکرار ژوئیسانس است در مورد همه نوروتیک ها. به آدم ها نگاه کنید زندگی شان همان تکرار سناریوهاست، همان اشتباهات را تکرار می کنند، همان روابط را مدام برقرار میکنند و همان چیزها، و این برای آن نیست که بخواهند از مخمصه خارج شوند، یعنی همان تکرار و همان وضعیت، خودش حاوی ژوئیسانس است.
Compulsion to repeat جبر تکرار. من بعد از شروع مقاله روانکاوی پایان پذیر و روانکاوی پایان ناپذیر، از گفتههای شما متوجه شده ام که چقدر مطالب پستفرویدیها را با مطالب فروید اشتباه میگیرید، برای همین تأکید دارم که برداشتتان را از مطالب فروید دقیقاً بگوئید تا روشن شود. اینکه میگویند تفاوت وجود دارد میان آنچه که فروید میگوید از جبر تکرار و پستفرویدیها در مورد همان غریزه مرگ است. در نهایت در پردازش تئوری فروید تکرار را ناشی از غریزه مرگ میداند و از آنجایی که پستفرویدیها این غریزه مرگ را خیلی باور ندارند، تکرار آنها، تکرار به اصطلاح در بعد واقع از لحاظ لکان، نیست. تکرار در تئوری فروید منتج از غریزه مرگ است. یعنی همان که در نهایت لکان اسمش را گذاشته ژوئیسانس.
برای اینکه شما خوب متوجه شوید که ما داریم چکار میکنیم و این مقاله منظورش چیست، در نظر بگیرید فروید حالا در این مرحله است، پنجاه سال کار کرده و در این مدت روی دو نکته اساسی – تمام تئوری فروید را میشود گفت بر اساس ناخودآگاه و سائق است و در این فاصله با استناد به این دو مطلب هر چه که در این تئوری گسترده میبینید، با همین دو مقوله بنا میکند. تمام این تئوری را هم خودش تنهایی به وجود آورده و هر کسی که آمده فقط یک برگ ها و شاخه هایی به آن اضافه کرده است. و میبیند که این کسانی که تربیت کرده وگذاشته مرد این راه گران نیستند و این تئوری باید بالاخره ادامه حیات بدهد. و اینجاست که او سوالات تازه ای را برای ادامه راه مطرح میکند، توی همین مقاله اینها را مطرح میکند: یکی مسأله Ego است، یکی غریزه مرگ است، یکی روانکاو کی هست؟ و چی هست؟ و یکی که اسمش را گذاشته رد زنانگی یا Castration که در قسمت آخر راجع به هر دو صحبت کرده است. اینها مطالبی است که فروید گذاشته برای کسانی که بعد از خودش کارش را ادامه بدهند. بعد در همین جا فروید در نهایت اینطور مطرح میکند که وقتی که به همه اینها جواب دادیم به مسأله پایان روانکاوی هم جواب داده ایم و وقتی که به مسأله پایان روانکاوی جواب دادیم دو تا مقوله دیگر هم که اینجا مطرح کرده برایشان پاسخ پیدا میشود: یکی مقوله مدت زمان روانکاوی است و یکی هم پیشگیری از نمیدانم تعارضات بعدی، ظهور بعدی بیماری به همان فرم یا به فرم دیگر.
خب علت اینکه من این مقاله را انتخاب کردم به خاطر این است که از اینجاست که کار لکان شروع میشود و آدم با خودش فکر میکند که انگار لکان این مقاله را بدست گرفته و یک به یک برای این سؤال ها جواب پیدا کرده است. در حالی که اینها در واقع سؤالاتی هستند که همه با هم در ارتباط هستند و وقتی که شما به یکی از آنها پاسخ دهید، جواب برای بقیه هم پیدا میشود یا در نهایت راه مشخص میشود. آنچه که تا حالا فروید رویش کار کرده است، اگر که ما آن دو مطلب عمده را، ناخودآگاه و سائق را در نظر بگیریم، این میشود که بگوییم که فروید با مقوله ناخودآگاه بعد سمبولیک را مشخص کرده و با مقوله سائق بعد واقع را. اگر من برگشتم به اینجا به خاطر این است که کار ما، اگر خاطرتان باشد، شروع کرده بودیم راجع به نوروز و پسیکوز صحبت کنیم و تفاوت های آنها را مشخص کنیم. و تا وقتی که ما مسأله Ego را روشن نکرده باشیم، نمیتوانیم وارد مقوله پسیکوز شویم. پس اینجا ضرورت پیدا میکند که Ego مشخص شود که چیست؟ و این اتفاقاً همین دلیل مشخص شدن مقوله Ego در مکتب لکان و مشخص شدن این نکته که آن یک چیزی مربوط به بعد تصویری است، و جدا شدن آن از بعد واقع و سمبولیک، و همه اینهاست که به این مکتب اجازه داده که بتواند در مورد پسیکوز حرفی برای گفتن داشته باشد و صحبت از معالجه پسیکوز بکند. و اگر بقیه مکاتب نتوانسته اند این کار را انجام دهند و آن را رها کرده اند به خاطر این است که نتوانسته اند برای مقوله Ego جوابی پیدا کنند. پس اینجا مقوله Ego در کار ما خیلی مهم است. گفتم که هرکدام از اینها را که جواب دهید انگار که جواب برای بقیه آنها هم پیدا شده است. حالا در همین مقاله، در آخرین قسمتش صحبت از مسأله رد زنانگی شده است و Castration یک بار دیگر مطرح میشود. در واقع در مکتب لکان پایان روانکاوی همین است، یعنی اینکه این مقوله زنانگی چه از طرف زن و چه از طرف مرد پذیرفته شود، یعنی شخص Castration خودش را بپذیرد، و وقتی که فرد Castration خودش را پذیرفت یک روانکاو میشود؛ یعنی پایان روانکاوی جائی ست که یک روانکاو حادث میشود، و روانکاو کسی است که Castrate شده باشد، و Castration در نهایت همان Castration ژوئیسانس است. آنچه که فروید به آن نام غریزه مرگ داده و لکان اسمش را گذاشته است ژوئیسانس. پایان روانکاوی Castration ژوئیسانس است و بنابراین همه اینها با هم در ارتباط هستند. و وقتی که شما به این چهار تا سؤال جواب دادید و در حقیقت جواب پایان روانکاوی را دادید دیگر لزومی نیست که به مدت زمان یک روانکاوی و مقوله پیشگیری و چیزهای دیگری که فروید مطرح کرده است جواب بدهید. خود فروید هم بارها و بارها میگوید که اصلاً فکرش را هم نکنید که روانکاوی کوتاه مدت بشود. در این مقطع فروید بخوبی میداند که بعد از خودش می آیند صحبت از روانکاوی کوتاه مدت میکنند و مرتباً تکرار میکند که فکر این مسأله را نکنید چون با آن اهدافی که روانکاوی برای خودش گذاشته، این مدت زمان باید بی وقفه افزایش پیدا کند. بنابراین مدت زمان… روشن شد که لکان میگوید ژوئیسانس باید Castrate بشود. پیشگیری هم مقوله ای است که دیگر مطرح نمیشود چون که وقتی که ژوئیسانس Castrate شد یعنی که فرم ژوئی سانس تغییر کرده، دیگر آن تکرارها انجام نمیشود، لزومی دیگر به تکرار نیست. بیماری یک ژوئیسانس است، بارها و بارها تکرار کردیم که در سمپتوم ها ژوئیسانس نهفته است و وقتی که ژوئیسانس Castrate شد دیگر نیازی به بیماری نیست و روانکاوی پایان یافته و به اصطلاح آینده این بشر تضمین شده است، چون دیگر نیازی ندارد به آن طور ژوئی سانس، به ژوئی سانس نهفته در بیماری.
پاسخ به سؤال: برای فروید، فروید به اصطلاح تفکیک زیادی نمیکند بین ادیپ کمپلکس و Castration و اینها را به تناوب به جای هم به کار میبرد در حالی که در مکتب لکان اینها دو مقوله متفاوت میشوند. Castration میشود Castration بعد واقع، ادیپ کمپلکس یک چیزی است که در بعد سمبولیک اتفاق می افتد. من اگر یادتان باشد در مورد آن فردی که خانم … معرفی کردند، گفتم که این آدم آن چیزی را که برایش پیش بینی کردند دارد به ظهور میرساند. گفتم که برایش پیشبینی کرده بودند که این ثروت پدر را خواهد خورد و کمپلکس ادیپ یعنی همین تکرار دال ها و در مورد خود ادیپ هم، واقعیت زندگی ادیپ را هم، گفتیم که این دال هایی را که برایش پیشگویی کرده بودند همان ها را تکرار کرد. پیشگویی کرده بودند که پدرش را میکشد و با مادرش ازدواج میکند او همین کارها را کرد و اینها همه در بعد سمبولیک میگذرد ولی ژوئیسانس یک چیزی مربوط به بعد واقع است. ما حالا یک جور Castration هم داریم که در بعد تصویری است و اینها را لکان بعد از هم جدا میکند و نامشان را …،میگذارد. من وقتی که صحبت از Castration می کنم، Castration ژوئیسانس است.
در روانکاوی همینطور از ژوئیسانس کم میشود، ساییده میشود و در نهایت آنچه که باقی میماند که لکان اسمش را گذاشته ابژه a و یا همان لذت افزوده – همچون ارزش افزوده در نظریه مارکس. بعد از اینکه ژوئیسانس همه جور کار رویش انجام گرفت یک چیزی باقی میماند که حالا این غریزه مرگ نیست، دیگر این حداقل ژوئیسانس است حداقل لذتی است که برای ادامه حیات لازم است و باید باشد، و این ژوئیسانسی است که نه از ابژه های اشتیاق بلکه از ابژه ای است که اشتیاق ازش زائیده میشود، و این یک تفاوت اساسی است و آنجایی است که گفتار جمعی پایان میپذیرد. الان صحبت از موفقیت کردم صحبت از یک چیزهایی کردم که نوروتیک خود را میکشد تا در زندگی به دست بیاورد. اینها ابژه های اشتیاق هستند که اشتیاق دیگری هستند و در گفتار جمعی، در گفتار دیگری، به صورت ابژه اشتیاق معرفی شدهاند و نوروتیک خود را میکشد که آنها را به دست بیاورد. در صورتی که لذتی که در نهایت و در آخر است لذت منتج از ابژه های اشتیاق نیست لذت منتج از ابژه زاینده اشتیاق است. ولی در مورد کلمه ژوئیسانس: آن ژوئیسانی که در سمپتوم است هم اسمش ژوئیسانس است، آن یک ته مانده ژوئیسانس هم که در آخر میماند – که برای ادامه حیات لازم است – آن هم اسمش ژوئیسانس است.
در بخش هشتم هم میبینیم که فروید باز صحبت از Castration میکند، ولی فروید در آنجا میگوید یک چنین توقعی زیاد است که ما بخواهیم روانکاوی تا آنجاها ادامه پیدا کند. بنابراین روانکاوی ای که لازم است شخص خودش بشود که بتواند تبدیل به روانکاو شود و بتواند روانکاوی کند این است که دو نتیجه در آن به دست بیاید: یکی اعتقاد به ناخودآگاه و یکی فراگیری عملکرد و کارکردهای ناخودآگاه و فرایندهایش، و تنها تکنیکی که اجازه این کار را میدهد و در واقع میتوان گفت آن چیزی که فروید توضیح میدهد، میشود گفت تنها در پایان روانکاوی به دست می آید. یعنی روانکاوی شونده اعتقاد به ناخودآگاه را واقعاً در پایان روانکاوی به دست می آورد وقتی که برمیگردد و میبیند که چه گذشته است یعنی اینکه در تمام مدت، اگر که روانکاوی این قدر طول میکشد، شخص دارد از بروز ناخودآگاه جلوگیری میکند، و اگر که قرار است بعدها ناخودآگاه را باور کند، و همه آن توضیحاتی که فروید میدهد که قرار است به آنها برسد یعنی پایان روانکاوی، یعنی یک پروسه روانکاوی بسیار بسیار طولانی مدت. در نتیجه وقتی که اعتقاد به ناخودآگاه ایجاد نشود، اعتقاد به این مسأله ایجاد نشود که تنها و تنها و فقط و فقط همین روش است که ناخودآگاه را بیرون می آورد ، بعد منجر به این میشود که تکنیک های عجیب و غریب بروز میکند. بعد صحبت از روانکاوی کوتاه مدت میشود! وقتی که صحبت از ایگو سایکولوژی میشود همین است دیگر، یعنی صحبت از این است که ناخودآگاه رها شده است. و من دفعه قبل هم گفتم: هنوز هم وقتی صحبت از روانکاوی میشود یعنی اینکه Id را خودآگاه کردن. حالا پرداختن به مقوله ایگو (Ego) یعنی فراموش کردن اینکه یک ناخودآگاهی در اصل در زیر همه اینها وجود دارد و فقط و فقط یک روش کار است که آن را می آورد بیرون، و این روش کار را هم وقتی که معتقد به آن شدید… ببینید تمام کسانی که در روانکاوی هستند بعد از دو سال، سه سال روانکاوی هنوز با خودشان فکر میکنند که شاید میشد این را کوتاه ترش کرد شاید میشد آن را کار دیگرش کرد، شاید. یعنی هنوز این خیال خام با اینها باقی مانده است. انگار که شخص هنوز باور ندارد که ناخودآگاه واقعاً ناخودآگاه است و خودآگاه شدنش کار دارد، طول میکشد، وقت میبرد. اگر قرار بود که ناخودآگاه در مدت چند ماه خودآگاه بشود که دیگر چه ناخودآگاهی؟ به چه درد میخورد؟. برای چه بشر این قدر زحمت بکشد یک چنین چیزی را درست بکند، این همه تویش واپس زده را جا بدهد که در عرض چند هفته و چند ماه خودآگاه بشود؟ یعنی این که بعد از چندین سال شخص میپذیرد که آنچه فروید گفته در مورد ادیپ درباره خودش هم وجود داشته، آن چیزهایی که گفته در مورد سائق در مورد خودش هم است. و این است که اگر مثال فرنزی را میزند و فرنزی اعتراض دارد به فروید که روانکاوی من پایان نیافته بوده است به این علت است که فرنزی این مطالب را فقط مطالعه کرده است و به صورت خودآگاه اینها را پذیرفته و در جریان روانکاوی بسیار کوتاهش به آنها اذغان کرده ولی آنها هرگز در سطح ناخودآگاهش انجام نشده است. شخص بعد از دو سال روانکاوی صحبت از رابطه ادیپی خودش میکند بعد از هشت سال روانکاوی است که واقعاً باور میکند که اینطوری بوده است. این است که اعتقاد واقعی به ناخودآگاه یعنی پایان روانکاوی.
منبع: دکتر میترا کدیور – انجمن فرویدی
درباره «روانکاوی پایان پذیر و روانکاوی پایان ناپذیر» فروید
درباره «روانکاوی پایان پذیر و روانکاوی پایان ناپذیر» فروید
آیا می شود دوره روانکاوی را کم کرد ؟…
با صحبت هایی که شد فروید به این نتیجه رسیده که خیر با این اهدافی که الآن روانکاوی در مقابل خودش قرار میدهد نه تنها نمیشود صحبت از کوتاه کردن روانکاوی کرد بلکه با عمیق تر شدن اهداف روانکاوی، مدت درمان هم طولانی تر می شود.
بعد رسیدیم به قسمت دوم، راجع به پایان روانکاوی بود که در آن قسمت فروید دو سه مثال آورده بود. اینها نمونه هایی هستند که در آنها روانکاوی پایان نیافته و اگر آن بیماریها به اصطلاح عود کردند و مجدداً ظهور کردند بخاطر این است که در حقیقت با معیارهای امروزی در مورد آنها روانکاوی پایان نیافته است. پس دفعه قبل فروید مطرح می کند که در طول یک درمان روانکاوی، ما با سه فاکتور اصلی سروکار داریم و اینها تعیین کننده هستند. یکی نیروی غرایز است، نیروی سائق است، یکی تغییرات «من» است و دیگری فاکتور تروما. بعد در قسمت سوم فروید این نکته را مطرح می کند که در هر صورت با این اهدافی که در روانکاوی هست جائی برای صحبت از کوتاه کردنش وجود ندارد و در نتیجه هدف روانکاوی این است: تغییر عمیق شخص.
روانکاوی این هدف را مدنظر دارد: یک تغییر عمیق در شخصیت. بعد در این قسمت فاکتور نیروی غرایز را مطرح می کند. او اینجا صحبت از این مقوله میکند که در روانکاوی ما آنچه را که مدنظر داریم این نیست که غرایز را به کلی از بین ببریم، بطوریکه هیچ طوری خودشان را بروز ندهند، بلکه هدف این است که غرایز کنترل و مهار شوند و اینکه غرایز رام شوند و به وضعیتی دربیایند که قابل تلفیق شدن با «من» باشند و در هارمونی با «من» قرار بگیرند و دیگر نتوانند از راههایی که قبلاً خودشان می خواستند و می رفتند ارضا بشوند.
دو نکته که در این فصل مهم است این است که فروید این ﻣﺴﺌله را مطرح میکند که ما میخواهیم غرایز را رام کنیم بطوریکه قابل قبول برای من باشند. اما همین جا صحبت از این میکند که اما من نمیدانم چطور میشود این کار را کرد و صحبت از این میکند اینجاست که باید جادوگر دخالت بکند. بعد صحبت از این میکند که بدون ﺗﺌوریزه کردن مقوله فانتاسم نمیتوان جوابی برای این مسئله پیدا کرد و ما را ارجاع میدهد به تفاوتهایی که بین….
بعداً صحبت از این میکند، عذرخواهی میکند، میگوید مطالبی که مطرح کردم مطالبی است که همه میدانند. اینجا منظورش این است، این نیروی غراﺋز که میگویم نیروی غرایز ساختاری بلکه غرایزی که در حال حاضر وجود دارند و در بعضی موارد نیروی غرایز افزایش پیدا میکند و مثلاً یکی از مثالها حالت خواب را مثال میزند که میگوید در این حالت غرایز بیدار میشود و مثال دیگر دوران بلوغ و… و اینجا عذرخواهی میکند و میگوید اینها را همه میدانند و درست میگوید، اینها را همه میدانند چون تا آنوقت روانکاوی اینها را بارها و بارها تکرار کرده.
ولی فروید میگوید اینجا میخواستم روی یک نکته تأکید کنم که آن ﻣﺴﺌله اقتصادی است، اکنون این اقتصاد روانی ست که برای ما از اهمیت بیشتری برخوردار است و تمام این مطالب را که تا حالا مطرح شده همه به جنبه دینامیک و توپوگرافیک آن کار دارند ولی من میخواستم از جنبه اقتصاد روانی به آن تأکید کنم. بعد در همین قسمت فروید مطرح کرده بود که ما فرض میکنیم که روانکاوی در نهایت همان چیزی را در برابر نوروز به همراه می آورد که یک فرد نرمال بدون کمک روانکاوی خودش به آن دست پیدا می کند.
حالا دارد این ﻣﺴﺌله را مطرح میکند که آیا واقعاً همینطور است؟ آیا واقعاً روانکاوی فقط همین را همراه می آورد؟ ولی ادعای ﺗﺌوری روانکاوی این است که چیزی را به ارمغان می آورد که هیچ وقت بطور خود به خودی در هیچ انسانی پدیدار نمیشود و این تفاوت فرد روانکاوی شده و آنهایی است که روانکاوی نشده اند و اینطور ادامه میدهد، باز اینجا ببینید این نکته خیلی اهمیت دارد، فروید اینجا مطرح میکند که همه واپس زنی ها در سالهای اولیه کودکی بوجود می آیند، آنوقتی که «من» خیلی ضعیف و نابالغ است و این واپس زنی ها در سالهای اولیه ایجاد میشود و در سالهای بعدی هیچ واپس زنی جدیدی رخ نمیدهد، اما آن قدیمی ها پایدار می مانند و من (ego) کماکان به آنها رجوع میکند و از خدمتشان بهره مند میشود و از خدمات آنها برای تسلط داشتن، برای غلبه کردن بر غرایز، بر سایق ها، استفاده میکند. اینجا فروید کلمه جدیدی می آورد که دفعه قبل هم صحبتش را کردیم، واپس زنی بعد از واقعه After Repression ، که چندان گویا نیست، چون که اینجا فروید مطرح کرد که تمام واپس زنی ها در کودکی بوجود می آید و بعد از آن دیگر واپس زنی انجام نمیشود و واپس زنی هایی که انجام شده بود کماکان برقرار میماند.
و حالا میگوید در سالهای بعدی تعارضهای جدیدی که به وجود می آیند با واپس زنی بعد از واقعه آنها حل میشوند و این «واپس زنی بعد از واقعه» در مکتب لکان خیلی در موردشان صحبت شده که بعداً به آن خواهیم پرداخت. در هر صورت منظور فروید اینجا این است که این واپس زنی ها توسط من (منی) انجام شده که ضعیف و نابالغ بوده و اینها واپس زنی های کودکی هستند و در مورد اینها می توانیم بگوییم که به طور کامل در ارتباط با ساختار کلی هستند و اینکه نمی توانند در مقابل یک افزایش نیروی غریزی تاب و تحمل بیاورند و فروید حرفش این است که ما می گوییم روانکاوی کاری را میکند که هیچ وقت به طور خود به خودی در انسانها به وجود نمی آید. این است که فروید می گوید در روانکاوی ما ego هایی را که بالغ شده، قوی شده، هدایت میکنیم که این واپس زنی هایی را که قبلاً انجام داده حالا در آنها تجدید نظر کند، بعضی از آنها را کنار می گذارد، بعضی دیگر را به رسمیت می شناسد و آنهایی را که به رسمیت می شناسد با مواد محکم تری میسازد و حالا این سدهایی که به وجود می آید استحکام متفاوتی دارند نسبت به سدهای اولیه و میتوانند در مقابل امواج خروشان سایق مقاومت بیشتری داشته باشند. جمله اصلی این است: اصلاح بعد از واقعه واپس زنی اولیه، که این اصلاح باعث میشود آن قدرت بیش از اندازه فاکتور کمّی خاتمه پیدا کند و این آن چیزی است که در نهایت عملکرد آنالیتیک براساس آن است. این چیزی است که میخواستم توجه شما را به آن جلب کنم. صحبت کردن فروید مثل گردباد میماند، مطالب را کاملاً می پیچاند، همه جوانب آن را بررسی میکند، ولی شما اگر فقط یک قسمت کوچک را بگیرید ممکن است کلا ًمطلب را وارونه بفهمید. چون شما خاطرتان هست هفته پیش از من سؤال کردید که روانکاوی بر اساس این است که اینطور و آنطور کنیم. گفتم روانکاوی بر این اساس نیست. اینجا صحبت از این است که ego را بیاوریم روی واپس زنی هایی که انجام داده تجدیدنظر کند و اینکه یک اصلاح بعد از واقعه واپس زنی اولیه است که باعث میشود که قدرت گسترده فاکتور کمّی خاتمه پیدا کند.
بعد مطلب دیگری که اینجا می خواستم به آن توجه کنید این است: فروید میگوید آنالیز در انسان حالتی را پدید می آورد که اصلاً در یک فرد غیر آنالیزه بوجود نمی آید. اما اینجا صحبت از این میکند که در نهایت تفاوت رفتار فرد آنالیزه (آنالیز شده) با آن کسی که آنالیز نشده آنقدرها نیست، تفاوت ریشه ای (رادیکال) نیست و این چیزی است که می خواستم به آن توجه کنید. صحبت از تفاوت رفتار است نه تفاوت وجود. چونکه رفتار چیزی است در ارتباط با دیگران در بعد تصویری. آدم آنالیز شده دلیلی ندارد که رفتارش طوری باشد که با آنها که آنالیز نشده اند متفاوت باشد. رفتار همیشه مثل آن چیزی است که در دنیای حیوانات میگذرد و هیچ دلیلی وجود ندارد که تغییرکند. اما آنچه که تغییر کرده، در واپس زنی اولیه، یک تغییر وجودی است، یک تغییر ساختاری است. نکته دیگر اینکه، علاوه بر آنکه فروید صحبت از این کرد که (آنطرف گردباد) ما غرایز را رام میکنیم ولی نمیدانم چطور، جادوگر باید دخالت کند، میگوید آنالیز میتواند قطعاً با تشدید قوای بازدارنده روی آن تأثیر بگذارد و کشمکش کند اما نه همیشه. اینکه عملش منجر به این میشود که نیروی مقاومت های بازدارنده را، یعنی بازداریها را افزایش بدهد، به طوری که اینها بعد از آنالیز در سطح توقعات بالاتری نسبت به آنچه که قبل از آنالیز وجود داشته برسند. اما میگوید من ریسک نمیکنم که بگویم در حال حاضر چنین کاری ممکن است یا نه؟ یک جا صحبت از رام کردن غرایز میکند و میگوید ولی نمیدانم چطور، بعد اینجا آمده صحبت از قوی کردن نیروی مقاومت ها میکند ولی میگوید من ریسک نمیکنم بگویم چطور. اما از طرف دیگر تأکید میکند که کار آنالیز این است که ego را وادار بکند در واپس زنی هایی که کرده تجدید نظر کند و اینکه بتواند واپس زنی اولیه را به صورت بعد از واقعه اصلاح کند.
اینجا در همین قسمت سوم مطلب دیگری هست. باز این مطلب هست که می گوید روانکاوی با ادعای این نکته که میتواند نوروز را درمان کند، از طریق تسلط بر غرایز، همیشه در تیوری حق دارد ولی در پراتیک همیشه نه. یعنی او یک بار دیگر موضوع رام کردن غرایز را زیر سؤال میبرد. میگوید در تیوری اینجوری است. در تیوری میگوییم که غرایز را رام میکنیم ولی در عمل همیشه این کار امکان پذیر نیست. بعد چند خط پایین تر میگوید که تسلط بر سائق ها بهبود پیدا میکند ولی ناکافی باقی میماند چرا که تغییر شکل (تغییر مکانیزمهای دفاعی) ناکامل است. میبینید میرود روی سایق ها، میرود روی « من» و مکانیزمهای دفاعی را مطرح میکند.
خوب قسمت چهارم باز یک سری مفاهیمی دارد. فروید برمیگردد روی مطالبی که در قسمت دوم مطرح کرده بود. اینکه حالا میشود آنالیزان را در مقابل تعارض هایی که در آینده ممکن است به وقوع بپیوندد واکسینه کرد. حالا به این قسمت کار ندارم چون میخواهم قسمت پنجم را که صحبت از ego هست ادامه بدهم (در ارتباط با همان قسمت سوم که صحبت از ego بود). بعداً به این قسمت چهارم برمی گردیم. آنجا صحبت از نیروی غرایز می کند. گفتیم که سه فاکتور برای حصول اثرات درمانی وجود دارد، که سه فاکتور بر روی آن مؤثر هستند. یکی فاکتور تروما بود، یکی قدرت غرایز و حالا تغییراتی که در «من» به وجود می آید و در آن قسمت صجبت از غرایز کرد و صحبت از «من» کرد. خوب فروید وارد مطلب میشود و میگوید که آنچه را که ما داریم راجع به آن صحبت میکنیم بسیار ناکافی است و صحبت از این می کند که «من نرمال» به طور عام یک خیال ایده آل است. اینجا مطرح کرده بود که وضعیت آنالیتیک به این صورت است که ما ego آنالیزان را همدست خود میکنیم تا بتواند قسمت هایی ازId را که کنترل نشده هستند تحت کنترل دربیاورد، بیاورد در سنتز «من» قرار بدهد و میگوید که اینکار را با یک پسیکوتیک نمیشود انجام داد چون «من نرمالی» را که انتظار داریم یک پسیکوتیک ندارد. اتفاقاً حالا ﻣﺴﺌله اینجاست که در این قسمت بندی هایی که برایتان گفتم پسیکوتیک یک «من» دارد ولی سوژه ندارد و این مقاله (همانطور که قبلاً هم گفتم) در حکم وصیت نامه فروید است و اینجا همه ما این احساس را پیدا کردیم که نشان میدهد چقدر راه است و باید کار انجام شود. او جمع بندی کلی میکند و اینکه برخی میگویند فروید تیوری خودش را نقض میکند و دشمن تیوری خودش شده، هیچکدام اینها نیست فقط فروید دارد یک جمع بندی میکند در مورد همه کارهایی که انجام شده و در ۲۴ جلد گرد آمده که همه میتوانند بخوانند، و کارهایی که باقی مانده.
فروید نزدیک مرگ است و خودش هم این را میداند، و آن راههایی که مانده و کارهایی که مانده که باید انجام بشود به نظر میرسد که همین تیوری «من» هست، همین مقوله من، که مکاتب بعدی روانکاوی را از هم تفکیک میکند. همانهایی که کار را بعد از فروید ادامه دادند از هم تفکیک میکند. اینجا فروید نشان میدهد که من با مکانیزمهای دفاعی اش با مقاومت هایی که در مقابل درمان از خودش نشان میدهد، با مقاومت هایی که در مورد برملاشدن مقاومت ها از خود نشان میدهد یک فاکتوری است که نمیشود ندیده اش گرفت و باید رویش حساب کرد و باید به طور جدی به مقوله «من» پرداخت. به نظر میرسد که همین یک مقوله (ego) است که شقاقی عظیمی را که بین دوتا خط مشی اساسی در روانکاوی وجود دارد مشخص میکند.
از همین جاست که یک مکتب تبدیل بهEgo Psychology میشود و یک مکتب تبدیل به روانکاوی لکانی. در واقع میشود گفت که از این مقطع از رشد تیوری روانکاوی آنچنان ﻣﺴﺌله «من» جالب و حاد میشود که حالا باید برای آن کاری کرد. به نظر میرسد که آن کاری که انجام میشود با این شقاقی که ایجاد شده، در مکتب لکان این است که به هر نحوی هست باید این «من» را یک جوری از جریان درمان از روند روانکاوی پرتش کرد، طردش کرد تا جایی که میشود باید وزنه را کم کرد و حالا آن ﻣﺴﺌله “فشار روانکاو” که شما مطرح کردید پیش می آید، که این یک روانکاوی است که در نحوه برخوردش قاطعانه و سختگیرانه رفتار میکند و همه اش به خاطر این است که وزنه «من» در روند درمان کم بشود، درست برعکس Ego Psychology که معتقد است حالا که «من» آنجا هست و دارد در روانکاوی اخلال ایجاد میکند پس باید به آن باج داد تا بگذارد کاری این وسط انجام بشود. این است که در واقع میشود گفت اصلاً دو نوع روانکاوی وجود دارد: یکی از آنها روانکاوی ای است که در واقع میشود بگوئیم کم کم نه تنها دیگر به Id و Superego کار ندارد که دیگر کم کم ناخودآگاه هم در آن فراموش میشود، یعنی ناخودآگاه هم فقط تا آنجائی مطرح میشود که در نظر گرفته میشود که ego خودش ناخودآگاه است، قسمت اعظم اش. فروید خودش اینجا مطرح میکند. درصورتی که در روانکاوی لکانی کار بر این اساس است که ego با شدت و حدّت تمام به اصطلاح زیر فشار گذاشته میشود که از صحنه حذف شود.
منبع: دکتر میترا کدیور – انجمن فرویدی
پایان روانکاوی و عمل
پایان روانکاوی و عمل
پایان روانکاوی (End of analysis)
نزدیک شدن به پایان روانکاوی، نزدیک شدن به ابژه «a» است. هرچه آنالیزان به ابژه «a» نزدیک تر میشود، اضطرابش بیشتر میشود. یعنی نزدیک شدن به ابژه زاینده اشتیاق اضطراب تولید میکند، و این افزایش اضطراب یکی از علائم نزدیک شدن به ابژه «a» است.
در سخنرانی هایی که در انجمن روانشناسی بود از پایان روانکاوی آغاز کردیم، و در این سری از کلاسها هم از مقاله فروید «روانکاوی با پایان و بی پایان» شروع کردیم و گفتیم در مکتب لکان روانکاوی دارای پایان است و آن زمانی است که آنالیزان از میان فانتاسمش عبور کند. باید از فانتاسم بنیادی عبور کند تا در نهایت به ابژه «a» برسد. وقتی اینکار انجام شد، روانکاوی پایان یافته است. و گفتیم تفاوت روانکاوی در مکتب لکان و بقیه مکاتب روانکاوی این است که آنها هیچ نوسیونی از اینکه پایان روانکاوی چیست ندارند، و به این دلیل به معیارهای زمانی رو آورده اند. روانکاوان IPA که فروید را قبول دارند و مقالات او را میخوانند، پایان روانکاوی را همانند سازی با ایگوی (Ego) آنالیست میدانند، که من آنرا قبول ندارم. در مکتب لکان عبوراز فانتاسم بنیادی است که باید صورت بگیرد، و یکی از دلایل اضطراب این است.
Sinthome (سنتوم) یک اصطلاح قدیمی است. قبل از آنکه “سمپتوم” به شکلی که هست نوشته بشود، “سنتوم” نوشته میشده است. اما وقتی راجع به معالجه پسیکوز صحبت کردیم، گفتیم برای لکان دو نوع سمپتوم وجود دارد. یکی سمپتوم نوروتیک و یکی سمپتوم پسیکوتیک، و او سمپتوم پسیکوتیک را سنتوم مینامد. درواقع در پایان روانکاوی سمپتوم نوروتیک تبدیل به سنتوم پسیکوتیک میشود (شبیه به آن میشود). یعنی چیزی است که تماماً در بعد واقع است. در معالجه پسیکوز گفتم که باید سنتوم پسیکوتیک تبدیل به سمپتوم نوروتیک بشود، یعنی چیزی که تماماً در بعد واقع است با یک پوشش سمبولیک پوشیده میشود. حال در پایان روانکاویِ یک آدم نوروتیک پوشش سمپتوم به کلی از بین میرود و آنچه که باقی میماند، به طور خالص در بعد واقع است. هویت سازی (Identification) با این سنتومِ بوجود آمده، برای لکان، پایان روانکاوی است. این Identification را که او بکار میبرد، اشارهاش به موضوع Identification در IPA است که گفتیم آنها معتقد هستند پایان روانکاوی همانندسازی با ایگوی Ego آنالیست است، که لکان اصلاً آنرا قبول ندارد و اینجا میگوید که همانندسازی با سنتوم رخ میدهد.
یعنی در نهایت همان چیزی که در مقاله «نارسیسیسم» خواندیم و گفتیم که در آخر شخص ایدهآل خودش میشود. همانکه فروید میگوید: نهایت رضایت مندی و خرسندی برای بشر این است که خودش ایدهآل خودش بشود. همان چیزی که بوده و از دست داده است، و حالا همانندسازی با سنتوم یعنی اینکه برای How to do و What to do با آنچه که هست کنار بیاید، و بجای آنکه در زندگی مرتب اینجا و آنجا بدنبال ایدهآل هایی باشد، هنر زندگی کردن با خودش را با آنچه که هست به دست بیاورد و با خودش کنار بیاید و یکبار دیگر خودش ایدهآل خودش بشود. خب، نکته مشترک در تمام این قانون سازیها و تعریفها این بوده است که پایان آنالیز تغییری است در موقعیت ذهنی آنالیزان، و یک تغییر مشابه در موقعیت آنالیست، یعنی از دست دادن آنالیست.
مثلاً در مورد حکمرانان، پارلمان میتوانسته نخست وزیر، رئیس جمهور و یا شاه را برکنار کند، مستعفی کند (Destitution)، و مستعفی کردن سوبژکتیویته یعنی همین. سوبژکتیویته گفتیم که کلاً چیزی است که از گفتار جمعی ناشی میشود، از ارباب ناشی میشود. مستعفی کردن سوبژکتیویته یعنی برکنار کردن سوبژکتیویته یعنی همان چیزی که گفتیم شخص میرسد به بعد واقع. پس یک تغییر کلی در آنالیزان بهوجود میآید. این مستعفی شدن یا برکنار کردن در موقعیت آنالیست هم بهوجود میآید که قبلاً اشاره کوتاهی به آن کردیم.
سوژهای که فرض میشود بداند، دربارهاش خیلی صحبت کردهایم و گفتیم که اساس Transference است. در تئوری لکان Transference عشقی است که به دانش معطوف است. آن کسی که تبلور این دانش است، به او عشق ورزیده میشود. پس بنابراین آنالیزان، آنالیست را در جایگاه کسی که فرض میشود بداند قرار میدهد و آن انتقال را نسبت به او انجام میدهد. در پایان روانکاوی آنالیزان هم برکناری سوبژکتیویته در مورد خودش انجام میدهد و هم آنالیست را از این جایگاه سوژهای که فرض میشود بداند برکنار میکند.
ابژه «a»، ابژهای است که اشتیاق از آن زاییده میشود. میبینیم که ترنسفرنس پایان نمیپذیرد. آنالیست از جایگاه کسی که فرض میشود بداند برکنار میشود و یک ابژه «a» میشود. البته این دو در روند روانکاوی در کنار هم هستند. یعنی اول کسی که فرض میشود بداند هست و بعد ابژه «a» به آن اضافه میشود. یعنی آنالیست در جایگاه semblant یعنی شبیه قرار میگیرد و این دو در کنار هم پیش میروند، و هر چه که به پایان روانکاوی نزدیک میشویم این جایگاهِ شبیه ابژه a قویتر میشود و در نهایت هم میشود بگوییم که اواخر کار، نقش اصلی را این «جایگاه شبیه ابژه a » دارد.
در پاسخ به سؤال: اگر ترنسفرنس بوجود نیاید، اصلاً هیچ روانکاوی ای انجام نمیشود. این یک شرط لازم برای انجام روانکاوی است.
در پاسخ به سؤال: در پایان روانکاوی اصولاً بزرگ دیگری، دیگر وجود ندارد. لکان میگوید: destitution بزرگ دیگری؛ یعنی بزرگ دیگری وجود ندارد، و به این دلیل است که شخص میتواند ایدهآل خودش بشود. برای همین است که دیگر نیازی به بزرگ دیگری نیست. آنالیست هم که در یک جایگاه بود، از این جایگاه ساقط میشود. اصلاً هیچ نوع بزرگ دیگری ای وجود ندارد. پایان روانکاوی آن چیزی است که شما را برای روانکاو شدن میسازد، نه کمتر و نه بیشتر. در پایان واقعی یک آنالیز، یک آنالیست بوجود میآید، نه کمتر و نه بیشتر.
پس برای لکان فراتر رفتن از هر گونه همانندسازی است که روانکاوی را از Suggestion افتراق میدهد، و Suggestion در رواندرمانی است و نه در روانکاوی.
لکان میگوید باید همانندسازی را از ابژه «a» جدا کرد. یعنی باید بین ابژه a و Identification یک فاصله ای ایجاد بشود تا در نهایت (هدف از روانکاوی این است که) این دو مقوله بکلی از یکدیگر جدا بشوند.
این ایده که روند انتقال میتواند منحل بشود، مبتنی بر یک برداشت غلط از ماهیت این روند است که مطابق آن انتقال به عنوان نوعی ایلوژن (Illusion) دیده شده است که میتوان بر آن فائق آمد. چنین فکری غلط است، چون کاملاً ماهیت سمبولیک انتقال را نادیده گرفته است. انتقال بخشی از ساختار اصلی گفتار است. اگر چه روانکاوی حلّ رابطه انتقالیِ خاصِ ایجاد شده با آنالیست است، اما انتقال خودش بعد از آنالیز باقی میماند. سایر مفاهیم غلط در مورد پایان روانکاوی که لکان آنها را ترک کرده است، عبارتند از، نیرومندسازی Ego، انطباق با واقعیت، و خوشبختی. پایان آنالیز ناپدیدی سمپتوم نیست، بهبودی یک بیماری بنیادی نیست، چون آنالیز اساساً یک فرآیند درمانی نیست بلکه جستجویی برای حقیقت است، و حقیقت غالباً سودمند نیست. این موضوعی است که قبلاً راجع به آن صحبت کردیم، و الان نیز گفتیم که لکان پایان روانکاوی را در خوشبختی نمیداند. سعدی هم این حرف را زده است، مارکس هم گفته است، فروید هم گفته است، و هر کدام به نوعی. تازه در پایان روانکاوی است که آدم میرسد به این گفته سعدی:
تو کز محنت دیگران بیغمی نشاید که نامت نهند آدمی
و لکان میگوید: تا وقتی این همه فلاکت و شوربختی وجود دارد، صحبت کردن از خوشبختی فردی بدون خوشبختی همگانی قباحت است، و فروید میگوید که در پایان روانکاوی فلاکت هیستریک در شوربختی عمومی حل میشود.
Happiness به معنای خوشبختی است. رضایت درونی در پایان روانکاوی را آدم از همان میگیرد که خودش ایدهآل خودش بشود. یعنی به ابژه «a » خودش دست پیدا کرده و دیگر مجبور نباشد با گفتار اربابی بالا و پائین بپرد. حالا دیگر یک جایی قرار میگیرد، همان جا هست، با همان کنار آمده است و با همان هم خوشحال است. این یک نوع خوشبختی است که آدم از آن بالا و پایین رفتن هایی که در گفتار اربابی مجبور هست انجام بدهد، خلاصی مییابد. منتهی درنهایت برای این چهار نفر که اسم بردم و برای هر آدمی که در تاریخ و فرهنگ بشر حرفی برای گفتن داشته است، همیشه این موضوع مطرح بوده است که هیچ کس نمیتواند حسابش را از حساب بقیه آدمها جدا کند، و این کار اصلاً امکانپذیر نیست. بنابراین تا وقتی که در این دنیائیم و این همه فلاکت و بدبختی و شوربختی وجود دارد، صحبت از خوشبختی فردی همانطور که لکان میگوید قباحت است.
در بقیه مکاتب روانکاوی و همینطور رواندرمانیها، به اصطلاح دستیابی به نوعی خوشبختی و ارضا را هدف قرار داده اند که این همان چیزی است که هرگز از ذهن فروید در نرفته و لکان با آن مبارزه میکند، و همان چیزی است که امکانپذیر نیست.
موضوع پایان روانکاوی آن چیزی است که به ما نشان میدهد راه کجاست. یعنی وقتی هدف مشخص شد، وقتی پایان معلوم شد کجاست، مسیر هم مشخص میشود و این که چگونه باید رفت تا به آن مقصد رسید و قرار است به چه چیزی دست پیدا کنیم. و ما مدام برمی گردیم به این نکته که اخلاق روانکاوی این است که آنالیست، آنالیزان را هدایت کند به نقطهای که بتواند به ابژه «a» خودش دست پیدا کند و از گفتار اربابی خارج شود و سوبژکتیویتهاش مستعفی بشود. در پایان روانکاوی شخص با خودش همانند سازی میکند، و این به معنای دستیابی به تفاوت مطلق است.
در پاسخ به سؤال: اینجا تو ایران که خب بالاخره آدم ها دنبال یک سری چیزهایی گشتند تا رسیدند به اینجا. وقتی که کاملاً همه آن چیزهایی را که قرار بوده… تمام آن «کریتر»ها را بالاخره به دست آوردند و خودشان را تطبیق با … تازه میبینند که یک چیزی به طور اساسی و بنیادی خراب هست و آن یک جور به هم ریختگی بسیار عمیق تر است… یعنی اینکه من اصلاً مطمئن نیستم رواندرمانی حتی آن خشنودی … منتها رواندرمانی خاصیتش این است که برای مدت کوتاهی تا وقتی که آن Transference وجود دارد… در واقع رواندرمانی به خاطر آن تِرنسفرنسی که به وجود میآید، تغییر و تحول هایی در Economy روانی بهوجود می آورد که آن خوشایند ست. این خشنودی ایجاد میکند و اگر هم این وضعیت … برای همین هم هست که رواندرمانی نباید از یک مدت زمانی طولانی تر بشود و وقتی هم میشود به عکس خودش تبدیل می شود. رواندرمانی همان طور که قبلاً هم گفتیم یک کلاهبرداری از طرف بیمار است؛ برای اینکه می آید آنجا یک پولی میدهد یک کاسه ترنسفِرنس میخرد، میبرد یک مدتی باهاش خوش است. یک هفتهای، ده روزی، هر چقدر که فاصله جلساتش هست. باز دو مرتبه … هیچ تغییری … چون که شخص هم خودش نمیخواهد از جایگاه خودش تغییر بکند. سوژه هم وقتی که مراجعه میکند این موقعی هست که ژوئیسانس دچار یک … ژوئیسانس اش دارد اذیتش میکند که آمده برای درمان. ولی در واقع اصلاً نمیخواهد از ژوئیسانس اش دست بردارد… با این تغییر و تحولی که در Economy روانیاش ایجاد کرده، یک نوع خشنودی برای او پدید می آورد و این تنها چیزی است که به دست می آورد. ولی اگر رواندرمانی واقعاً موفق بشود، یعنی برساند فرد را [به] آنجایی که کاملاً با گفتار اربابی تطبیق بکند و هماهنگ بشود، آن وقت با یک جور فقدان عجیب… یعنی فرد آن وقت هست که واقعاً میشود گفت: کاملاً برای رواندرمانی مناسب است. چون دیگر هر چی که قرار بوده انجام بدهد هر چی که توی دفترچه، کتابچه راهنما نوشتند که این چیزها خوشبختی می آورد، خشنودی می آورد، به همه آنها رسیده و تازه میبیند که یک چیزی به طور بنیادی…
در پاسخ به سئوال: خب این اصلاً یک فرض محال است. حالا وقتی که توی همین [مقاله] «ماوراء اصل لذت» خواندیم، متوجه میشوید که این چرا یک فرض محال هست و من بارها و بارها و بارها به این نکته برگشتم که اصلاً روانکاوی برای همه نیست. ولی اگر که همه افراد هم … حالا اینکه خیلی از آدمها یعنی ۹/۹۹ درصد افراد هم نمیخواهند روانکاوی بشوند… حتی اگر که مثلاً این را هم میخواستند، تعداد بسیاری شان هم قابل روانکاوی شدن نبودند برای این کار؛ برای روانکاوی شدن. حالا این اولین چیزی بوده که بالاخره از وقتی آموزشم را شروع کردم در جاهای مختلف … این اولین نکتهای بود که من رویش دست گذاشتم. اینکه فرد، حالا آدمها به گونهای خوابشان آشفته میشود… باید اول خوابشان آشفته بشود که برسند دنبال یک راه حلی بگردند، که بسیاری از آدمها اصلاً اینطوری نیستند، یعنی زندگی میکنند و میروند و اصلاً چیزی از دنیا نمیفهمند و احمق می آیند و احمق می روند و … پس اول باید یک چیزی خواب [این] آدم را آشفته کرده باشد و دیگر دلش نخواهد احمق از این دنیا برود. برایش یک سؤالی پیش آمده باشد که این آدم میرود دنبال یک راه حلی میگردد، حالا میرسد به روانکاوی یا رواندرمانی یا چیزهای دیگر، و راههای بسیار متفاوتی هم هست. یعنی همیشه هم تردید دارند آدمها، بالاخره چه کنند … باز یک همچین نکته ای هست که توی «ماوراء اصل لذت» بهش خواهیم رسید. یعنی فروید بهش خواهد پرداخت. ولی حالا باز وقتی که خواب آدمها آشفته شد تعداد زیادی ازآدمها هستند که در موقعیتی هستند که در این موقعیت سوبژکتیو میگویند: من نمیدانم و نمیخواهم هم بدانم. و تعداد بسیار کمی هستند که در این موقعیت هستند که من نمیدانم ولی میخواهم بدانم. آنهایی که می گویند من نمیدانم، میدانم خوابم آشفته شده، میدانم یک علتی دارد، علتش را هم نمیدانم ولی نمیخواهم هم بدانم، آنها کسانی اند که خب میروند دارو میگیرند. و بسیاری از آدمها اصلاً این روش را ترجیح میدهند. چون واقعاً نمیخواهند. میبینید که تو مطب روانپزشکها میروید، اصلاً متدولوژی شان تغییر کرده از بس که دارو … خب آن کسی که اصلاً نمیخواهد بداند… تازه میگویم مرحله بعدی وقتی خواب آشفته شد، تازه میرسیم به اینکه یک کسی بخواهد بداند یا نخواهد بداند. آدمهایی که حالا میخواهند بدانند، باز یک آدمهایی چه کار میکنند: این، این راه حل نمیدانم چی … نمیدانم رواندرمانی را انتخاب میکنند. یعنی اینکه خرید و فروش Transference. متوجهاید؟ به همان اکتفا میکنند. و باز این روند را یک مدت زیادی ادامه اش میدهند. اصولاً از لحاظ تئوریک این یک فرض محال است. تعداد بسیار کمیشان هستند که واقعاً بخواهند واقعاً روانکاوی بشوند. این کسانی که می آیند به روانکاوی میرسند، تعداد بسیار اندکیشان به پایان روانکاوی میرسند. بالاخره از آنجایی که روانکاوی اثرات درمانی دارد، بالاخره اینکه یک چیزهایی را در آدم تغییر میدهد… کم ترینش اینکه یک مقداری زیادی از Repression ها را کم میکند، یک مقدار زیادی از آن «Object cathexis» هایی را که بدرد نخور بودند و اینها انرژی بر بودند را از بین میبرد. خب مقدار زیادی اقتصاد روانی را بهبودی میبخشد . این خودش یک درمان است دیگر… و خیلی ها به همین اکتفا میکنند و ادامه هم نمیدهند و این یک چیزی هست که ضمناً لکان خیلی رویش تأکید دارد که میگوید ما نباید اصرار به این بورزیم که روانکاوی را به اصطلاح خیلی پیش ببریم. هر وقت که آنالیزان احساس کرد که دیگر خوب است، بس است، نباید دیگر بیشتر از این اصرار ورزید. تعداد بسیار اندکی ولی ادامه می دهند… آن وقت آن کسانی که … باید حالا دیگر مطالعه دقیقتر راجع به پسیکولوژی این آدمها کرد چون بعد از اینکه از این مرحله اثرات مثبت درمانی گذشتند، دو مرتبه وضع خراب میشود. میدانید، دو مرتبه… یعنی آن رفتارها جای خود؛ بهبودی و نمیدانم آن [کلمه نامفهوم] را که الان صحبتش را کردیم. آن اضطراب، آن عبور از میان فانتاسم یک مرحلهای است که طاقت فرسا و واقعاً کمرشکن است و خب یک کسانی این مرحله را طی میکنند و به آن اثرات درمانی که روانکاوی برایشان به ارمغان می آورد اکتفا نمیکنند، و این یک چیزی هست که باعث میشود که تعداد افراد بسیار ناچیز باشد… یعنی احتمال اینکه همه آدمها به آخر روانکاوی برسند اصلاً وجود ندارد.
عمل (Act)
خب بنابراین موضوع اینجاست که برای لکان یک تمایز اساسی بین عمل و بین رفتار وجود دارد. رفتار آن چیزی است که از همه حیوانات سر میزند. عمل از انسان فقط سرمیزند و در آن مسئولیت شخص کاملاً هویداست. یعنی هر آدمی مسئول عمل خودش است. عمل آن چیزی است که شخص مسئولیتش را به عهده دارد و از لحاظ این مسئولیت پذیرفتن، این مسئولیت در روانکاوی خیلی فراتر از قانون است.
برای اینکه در قانون مسئولیت فقط به اعمالی تعلق میگیرد که شخص آنها را به اصطلاح نیت انجامشان را داشته در حالی که در روانکاوی برای اعمالی که از نیت یا یک اشتیاق ناخودآگاه سرچشمه گرفته هم همان مسئولیت وجود دارد. یعنی با این تفاوت یک کسی مثلاً از لحاظ قانونی میتواند ادعا بکند که عملی که انجام داده از روی قصد و نیت نبوده و بنابراین مسئولیت خودش را در آن مورد به اصطلاح انکار بکند در صورتی که در روانکاوی به اینگونه نیست و عمل … فقط عملی که قصد و نیت دارد، عمل محسوب نمی شود و در واقع … آنها Act های واقعی هستند. آنجا یک اشتیاق ناخودآگاه برآورده میشود. بهترین مثالی را که لکان میزند از خود فروید [مثال] میزند، که فروید در یکی از همین کنگره ها ریاست جلسه را به عهده داشته، خودش Chairman بوده، ریاست کنگره را به عهده داشته، گفته که من به این ترتیب ختم کنگره را اعلام میکنم و این چیزی بود که از ناخودآگاه … یعنی مسئولیت فروید در مقابل این عمل … این لغزش زبانی، این لغزش رفتاری به جا هست. چونکه استناد لکان هم این است که فروید ته دلش با خودش میگفته با این آدم هایی که اینجا جمع شدند، بهتر است این کنگره تعطیل بشود. همیشه لکان به این نکته اشاره میکند که فروید نسبت به پیروانش یک چیزی میدانسته که آنها را در حدی نمیدانسته که… بالاخره یک جوری تحملشان میکرده ولی به عنوان اینکه بخواهد قبولشان داشته باشد که اینها واقعاً لیاقت شاگردی فروید را دارند … حالا در هر صورت میبینیم که در این عملی که بدون قصد و نیت انجام گرفته اشتیاق فروید ظاهر شده. اشتیاق اینکه کنگره را با این آدمها تعطیل کند، تمامش کند که ادامه پیدا نکند و بنابراین حالا رسیدیم به Acte manque .
با این حال این اعمال تنها ازنقطه نظر نیت خودآگاه ناموفقاند. چرا که آنها در بیان اشتیاق ناخودآگاه موفق هستند (فروید ۱۹۰۱ ). در قانون سوژه نمیتواند مجرم شناخته شود ( برای مثال ) مگر اینکه ثابت شود عملش از روی قصد بوده. در حالی که در درمان روانکاوی سوژه با وظیفه اخلاقی در نظر گرفتن مسئولیت حتی برای اشتیاقهای ناخودآگاهش که در اعمالش ظاهر میگردد روبرو میشود.
در واقع روانکاوی یعنی همین، در واقع روانکاوی یعنی آدمها را به آن نقطه ای بیاوریم که متوجه بشوند ببینند تا چه حد در به وجودآمدن وضعیت موجود که در آن دارند زندگی میکنند خودشان مقصرند. خودشان دخیل بودند. اینجا حالا توی پرانتز نوشته Beautiful soul. این یک اصطلاحی است که بعداً هم میخوانیم که لکان از هگل گرفته «روح زیبا » و هیستریک، یعنی هیستریک یک آدمی است که اینجوری هست، یعنی مُدام دارد از جهان و از هر چه که در آن هست شکایت میکند، همه چیز را بد و منفور و کثیف و این چیزها میداند…
هر کسی به یک جایگاهی رسید، هر جایگاهی یک جایگاهِ قدرت است. در هر صورت میشود از این جایگاه سوءاستفاده کرد. و تمام این قانونها که گذاشته میشود و Ethic ها برای اینکه وقتی آدمها رسیدند به جایگاه خاصی از … بالاخره نمیشود که برای هر آدمی بیایند یک قاضی بگذارند، یک Watcher بگذارند، یک نظاره گر بگذارند. این اخلاقیات برای اینست که این «واچرهای نظارهگر» در درون آدمها باشد. حالا در مورد یک پزشک این اخلاق پزشکی باید رعایت بشود. او دیگر کاری به اخلاق روانکاوی ندارد. او که روانکاو نیست که بخواهد اخلاق روانکاوی را مراعات کند. متوجهاید؟ اخلاق روانکاوی تفاوتش با تمام اخلاقیات دیگر اینست که از یک گفتار دیگر ناشی میشود.
و از آنجایی که ما گفتیم همه گفتارها بالاخره در چهارچوب گفتار اربابی هستند، هر عملی که شما انجام میدهید، در چهارچوب این گفتار انجام میدهید، در خدمت ارباب. درنهایت از نظر روانکاوی … هدف پزشکی حداقل نقطه مقابل هدف روانکاوی است. بنابراین جایگاه یک پزشک با جایگاه یک روانکاو فرق دارد. اما حالا حداقل در آن جایگاه که هست اخلاق پزشکی را رعایت کند.
در پاسخ به سؤال: بله و تنها گفتاری هم هست که در این جایگاه قرار دارد. چون که گفتار اربابی، گفتار کاپیتالیسم موفق شده تمام گفتارهای دیگر را از بین ببرد یا به خدمت خودش دربیاورد.
راجع به پایان روانکاوی صحبت کردیم، این که وقتی شخص شده ایدهآل خودش، وقتی که به ابژه aاش دست پیدا کرد، دستیابی به تفاوت مطلق میسر شد؛ یعنی بدون اینکه فریب بخورد، بدون اینکه گول بخورد، بدون اینکه حسرت بخورد، درد بکشد، در وسط این گفتار زندگی میکند. در هر صورت این گفتار کاپیتالیسم تمام ارکان اجتماع را توی دستش گذاشته و میچرخاند، و بالاخره کسی که در یک اجتماعی زندگی میکند چارهای ندارد که اسیر این روابط باشد. اسیر این روابط هست. منتها میتواند بهگونهای باشد که آدم بهش اِشعار نداشته باشد، میتواند به گونهای باشد که بهش اِشعار داشته باشد. میتواند آدم این اسارت را تشدید بکند. میتواند تا جایی که ممکن است از این اسارت دربیاید. وقتی که شما اسیر گفتار اربابی باشید، هرچه بیشتر دست و بال خودتان را ببندید، هر چه بیشتر توش نفوذ کنید … [ولی وقتی] دیگر از گفتار اربابی خارج شده باشید به عنوان یک زایدهای که حالا اینجا وجود دارد و شما باید بهگونهای باهاش کنار بیایید و تحملش بکنید، این گونه می شود. حالا pass را که دیدید …اصلاً در واقع همان «مستعفی کردن سوبژکتیویته» یعنی همین. یعنی که استعفای این گفتار دیگر. برکنار شدن این گفتار.
نتیجه اینکه وقتی به تمامی و خودآگاه در نظر گرفته میشود، خودکشی تنها عمل موفق است. چرا که به تمامی نیتی را بروز میدهد که هم خودآگاه و هم ناخودآگاه یا تظاهر خودآگاه و سائق مرگ و ناخودآگاه است. از طرف دیگر خودکشی ناگهانی و تکانهای یک عمل حقیقی نیست بلکه به احتمال passage to the act است.
پس اگر خاطرتان باشد ما قبلاً یک چند جلسهای هم راجع به خودکشی صحبت کردیم در اوایل کار، همانطور که میبینید وقتی که آدم از Ethic شروع کند، بعداً به Act میرسد و بعداً هم نهایتاً به خودکشی، و آنجا هم برایتان صحبت کردم بیشتر هم حرفهای توماس ساس را نقل کردم که یک آنالیست IPA است…گفتم که فرویدی های واقعی در نهایت به نتایج مشابهی میرسند. اگر چه ممکن است این نتایج اصلاً بر هم منطبق نباشند، یعنی یکی نباشند ولی مشابه هستند. عنوان مقاله ساس Ethic خودکشی بود: اخلاق خودکشی و اینکه اعتراضش به این بود که خب دنیای درمانی و روانپزشکها چه جوری با خودکشی برخورد میکنند و احساس میکنند که باید شخص را بگیرند به زور ببرند و بستریش کنند توی بیمارستان. نمیدانم انواع و اقسام داروها را ببندند بهش. نمیدانم شوک بدهند. چی کنند … این حرفها. در صورتی که آنجا یک دفاعیهای از عمل خودکشی بود. ساس اصلاً نه لکان را … حالا اگر هم خوانده باشد، لکانی حداقل نیست. منتها میگویم وقتی یکی، یک فرویدی واقعی بود به یک نتایج مشابهی میرسد. و اینکه خودکشی میتواند یک Act باشد، میتواند از روی یک قصد و نیتی باشد و بعد اینجا الان میبینید قصد و نیتی که شخص مسئولیتش را به عهده گرفته، و وقتی که به این صورت هست هیچ کس حق اینکه در این کار مداخله بکند یا حرفی در موردش بزند را ندارد. ولی گاهی اوقات خودکشی یک Passage to the act است، آن فرق میکند. آن وقتی است که شخص بهصورت عمل ناگهانی اقدام به خودکشی میکند. خب این یک چیز دیگر است. اما وقتی یکی تصمیمش را گرفته و برایش این یک عملی ست که به تمام معنا مسئولیت اش را به عهده گرفته، هیچ کس حق دخالت در این کار را ندارد. و همین جا بود که من خودم، برای شما برای اینکه برای شما مشخص بشود که کدام یکی از اینها Act هست و کدامش act نیست…گاهی وقت ها شخص … وقتی که شخص راجع به این عملش دارد با شما صحبت میکند یعنی اینکه دنبال یک کمک میگردد، دنبال امداد میگردد، تمایل به خودکشی دارد ولیکن آمده دارد از شما کمک میگیرد. برای خودش این یک Act نیست و او احساس میکند اگر هم انجام بشود یک چیزی هست که … یک Passage to the act است. در آن صورت شما موظف هستید که بهش کمک کنید و موظف هستید که خوب هر چه در چنته دارید بروز بدهید و آنچه هم که در چنته دارید جز بستری کردنش و مثلاً … نیست دیگر، غیر از این که نیست… یک بار دیگر مسئله اخلاق مطرح می شود که کجا شما حق دارید، کجا عمل یک پزشک اخلاقی هست حتی در این زمینه، کجا عمل یک پزشک اخلاقی نیست. حالا مثلاً یک چیزی که در آمریکا اتفاق میافتد… هر جور خودکشی را اینها فکر میکنند که … اصلاً صحبت ساس هم، در انتقاد از این عملکرد در جامعه آمریکا بود دیگر؛ هرجور خودکشی را فکر میکنند که بدنه پزشکی و بدنه قانونی و اجرایی و نمیدانم بدنه پلیس اجازه دخالت درش دارد و بایستی دخالت کنند و جلوگیری بکنند و این چیزی بود که ساس میگفت که این ندیده گرفتن حقوق فردی افراد هست که شما به این نتیجهگیری شان و این عمل شان احترام نگذارید. پس بنابراین گفتم که خودکشی تنها عمل واقعی ست. چون که اینجا از نظر لکان، تنها Act واقعی خودکشی ست. چون در اینجا یک اشتیاق ناخودآگاه، اشتیاق ناخودآگاه غریزه مرگ، سائق مرگ کاملاً از لحاظ خودآگاه پذیرفته شده و آنچه که در سطح ناخودآگاه می گذرد با آنچه که در سطح خودآگاه میگذرد کاملاً منطبق شدند. پس این یک act است… تنها Act واقعی خودکشی است و ضمناً موضوع دیگر اینکه وقتی شما بیمارتان را معرفی میکردید. خانم دکتر بیانی صحبت کرد گفت که آیا تمایلات خودکشی دارد، گفتم که نه یک وسواسی هیچ وقت اقدام به خودکشی نمیکند. چون که یک وسواسی اصلاً Act ندارد. نه act دارد یک وسواسی و نه Passage to the act و به این دلیل هم هست که یک وسواسی، نوُروز اُبسسیونل معمولاً هیچ وقت اقدام به خودکشی نمیکند.
در پاسخ به سؤال: اصلاً من همین مثال را زدم دیگر. فکر میکنم نوارش را پیاده کردیم. مال خودکشی بود. من هم فکر میکنم تصحیحش کردم، دادم. ببینید اصولاً حالا، خودکشی در آنچه که ساس مطرح می کند در فرهنگ آمریکایی یا نمیدانم در روانپزشکی آمریکایی. … خب فقط یک کسی بردارد خودش را بکشد… در صورتی که در فرهنگ ژاپنی خودکشی انواع و اقسام دارد و اینها یک طبقه بندی های خیلی مشخص دارد. حتی اسامی متفاوتی دارند؛ یک سری اعمال قهرمانانه هست، یک سری اعمال معترضانه هست. یک سری چیزها هست که … بعد یک سری خودکشی هایی هم داریم که اینها در قالب مرگهای تصادفی بروز میکند. میدانید یعنی که آدم تصمیم به خودکشی دارد ولی خودکشی اش act نیست، چی کار میکند؛ میرود در یک مسابقه رانندگی شرکت میکند، تصادف میکند میمیرد یا میرود با کایت میپرد. بنابراین یک سری خودکشیهایی هم « desguise Suicide» است، خودکشیهایی در لباس مبدل داریم. اینها را باید اول از همدیگر تفکیک کرد و کل مطلب هم که ساس بهش اشاره میکرد… حالا در قالب واژههای خودش و در تفکر خودش… اینکه بالاخره این چیزها را باید از همدیگر تفکیک کرد. بنابراین مثلاً همان خودکشی صادق هدایت – اگر واقعاً یک خودکشی بوده باشد. همین مثال را من زدم ببینید وقتی یک آدمی میرود لای درز پنجره را پنبه میگذارد بعد میرود گاز را باز میکند یعنی که از کسی کمک نمیخواهد. یعنی نمیخواهد حتی کسی وسط کار مزاحمش بشود. متوجهاید؟ (البته تاکید می کنم اگر یک خودکشی بوده باشد) فرق دارد با آن کسی که می آید پیش شما … مثلاً باز خود ساس می گوید که آمارها نشان میدهد که بسیاری از کسانی که خودکشی میکنند در همان روز خودکشیشان به یک یا چند تا پزشک، روانپزشک یا روانشناس، پزشک عمومی، پزشک خانواده مراجعه میکنند. یعنی اینها همه کمک میخواهند. این فرق میکند و این خب یکدفعه… یک عمل ناگهانی است. خب به این آدم باید کمک بشود ولی آن که تا حالادو سه بار خودکشی کرده و بار آخر میرود نمیدانم لای پنجره را پنبه می گذارد که بوی گاز نرود بیرون، خب او دیگر تصمیمش را گرفته و هیچ کس حق ندارد توی کارش دخالت بکند. البته یک قاتل احتمالی هم دلش نمی خواهد بوی گاز بیرون برود و نمی خواهد کسی وسط کار مزاحمش شود!
در پاسخ به سؤال: نه ناخودگاه برایش کلمه پذیرفته بهکار نمیبریم. چون هر چی که در ناخودآگاه هست، برای خود ناخودآگاه پذیرفته شده است. هر چی که در ناخودآگاه وجود دارد یعنی میگوییم که در ناخودآگاه «Contradiction » نیست. تضاد و تعارض و همه اینها که با همدیگر در واقع، در خودآگاه در تضاد هستند، در ناخودآگاه دارند در کنار همدیگر به صلح و صفا زندگی میکنند. Act آن چیزی است که یک عمل ناخودآگاه، یک اشتیاق ناخودآگاه، یک خواست ناخودآگاه، یک میل ناخودآگاه، هر چی که میخواهید اسمش را بگذارید، از طرف خودآگاه پذیرفته شده و مسئولیتش را هم پذیرفته. چون در هر صورت همانطوری که فروید بارها و بارها نشان داده، بالاخره اشتیاق ناخودآگاه، خواسته ناخودآگاه ظهور خواهد کرد. اما به صورت یک چیز «Distorted»، یک چیزی که خوب تغییر شکل داده، تغییر فرم داده یا مبدل است. خواسته ناخودآگاه آمده بیرون، وقتی که این خواسته از طرف خودآگاه پذیرفته شد و مسئولیتش را به عهده گرفت آن وقت این می شود Act.
در پاسخ به سؤال: نه این می شود Act. خب Act واقعی… حالا دیگر به اصطلاح واقعی، غیرواقعی ندارد. Act غیر واقعی که نداریم. اینجا اگر که لکان میگوید عمل واقعی خودکشی است. چون که آن اشتیاقی که به رسمیت شناخته شده اشتیاقی بوده که از سائق مرگ ناشی می شده. یعنی یک همچین اشتیاقی به رسمیت شناخته شده برای همین اینجا کلمه واقعی به کار میبرد و اگر Act که واقعی است… حالا باز هم وقتی که به این ماوراء اصل لذت رسیدیم متوجه میشوید که بالاخره این سائق مرگ و این که پذیرش از طرف Ego چی هست. چون که در واقع این مسئله اساسی این است که Ego هر چیزی را که از ناخودآگاه بپذیرد از بین رفتن خودش را دیگر نمیپذیرد. یعنی Ego برایش آخرین چیزی که اصلاً قابل پذیرش نیست این استکه خودش از بین برود. دیگر حالا هر کاری، هر بلایی ناخودآگاه سرش بیاورد باز ممکن است تا یک جایی بپذیرد. ممکن است آدم بیاید بگوید من ختم کنگره را اعلام میکنم… ولی وقتی که مرگ خودش را آدم پذیرفت، پذیرفت که از بین برود و اینجوری به ناخودآگاه احترام گذاشت به آن خواسته ناخودآگاه، برای همین هم آن وقت میگوید act واقعی.
در پاسخ به سؤال: برای اینکه فرد مسئولیت خودش را در قبال آن خواسته نه تنها به عهده نمیگیرد، بلکه act را انجام میدهد برای اینکه سرپوش بگذارد. Passage to the act وActing out اینها را بدون خودآگاهی انجام میدهد. ضمناً برای به اصطلاح سرپوش گذاشتن بر … یعنی درست مثل acte manque یا Bungle act یا parapraxes حداقل همین طوری سر می زده، در واقع خودآگاه شگفت زده میشده. میماند که خوب مثلاً این چه حرفی بود من زدم. این چه کاری بود من کردم ولی acting out را شخص انجام میدهد برای اینکه به گونه ای جلوی اشتیاق ناخودآگاه را، آن میل واقعی را هم سد بکند. این acting out و passage to the act را هم میخوانیم تا متوجه بشوید.
در پاسخ به سؤال: بله دیگه، نه act این نیست، ولی Acte manque است. Acte manque یک کلمه خیلی قشنگ و حالا … فارسیش act از دست رفته است.
در پاسخ به سؤال: و نه اشتیاق مرگ. اشتیاق ناخودآگاه، میل باطنی افراد بالاخره بروز میکند. مثالش هم همین که آدمها را بیاوریم توی روانکاوی بهشان نشان بدهیم. آقا ببینید وضعیتی که برای خودت بهوجود آوردی. وضعیتی که تو داری تویش زندگی میکنی خودت به وجود آوردی. متوجهاید؟ حالا اینها هم اشتیاق ناخودآگاه است. وقتی که گفتیم آن بالاترین act و یا واقعی ترین act، آن است که ego آنقدر به این اشتیاق ناخودآگاه احترام میگذارد، اینقدر این را پذیرفته که از بین رفتن خودش را هم پذیرفته. آن دیگر نهایتش است. آن نهایت کار است… اینجا لکان نمیگوید: act واقعی، میگوید که … چی میگوید؟ … کلمه … The only completely successful act
Act موفق، اصلاً واقعی دیگر… خب به این ترتیب سائق مرگ با گستره اخلاقی تفکر لکان پیوند نزدیکی دارد. بله اینکه سائق مرگ در تفکر لکان درباره اخلاق جایگاه ویژه ای دارد.
منبع: دکتر میترا کدیور – انجمن فرویدی
درماندگی و اخلاق: تاملاتی پیرامون وظیفه روان کاوی
درماندگی و اخلاق: تاملاتی پیرامون وظیفه روان کاوی
نویسنده : پیتر ویدمر
بنیانگذار و عضو انجمن روان کاوی فرویدی (AFP)، از بنیانگذاران، سردبیر و نویسنده یکی از معتبر ترین مجله های روان کاوی آلمانی زبان (RISS) و با سابقه تدریس روان کاوی در دانشگاه های زوریخ، کلمبیا (آمریکا) و کیوتو (ژاپن)
درماندگی (Helplessness) برای روان کاوی اهمیت بسیار زیادی دارد. فروید در این مورد مطلب های زیادی نوشته است و ما میتوانیم دلیل هایی که او را به این نتایج رسانده، از هم تمیز و تشخیص دهیم. زمینه های مختلفی را میتوانیم ببینیم که درماندگی در آنها خود را نشان میدهد.
فروید برای درماندگی سه دلیل را بیان می کند، زیست شناسانه، فیلوژنیک و روان شناسانه.
*دلیل اول که زیست شناسانه است، زایش زود هنگام انسان است. انسان تا مدت ها وابسته به رسیدگی دیگران است. افرادی که از کودک مراقبت میکنند، از طریق رسیدگی به او قدرتی مییابند.
*دلیل دوم، مساله دیگری را مشخص میکند، مساله عجیب و غریبی که با سکسوالیته در ارتباط است. سکسوالیته در مورد انسان دو زمانه است. زمان اول، مربوط به پنج سال اول زندگی است، بعد از آن یک زمان نهفته است. بعد از آن بلوغ و روند دیگری از سکسوالیته به وجود می آید.
*سومین دلیل، دلیل روان شناسانه است. فروید در این ارتباط از ناقص بودن دستگاه روانی انسان صحبت میکند. این مساله را میتوانیم از طریق جدا شدن سه جایگاه “من”، “نهاد یا آن” و “فرامن”، در دستگاه روانی انسان تشخیص دهیم.
“من”، نتیجه تاثیر خارج بر انسان است. فروید از خطرهای خارجی ای صحبت میکند که انسان باید در برابر آن ها مقاومت نشان دهد و این ضرورت به وجود می آید که انسان باید در برابر رانه دفاع کند، چون وقتی که من همزمان این کار را انجام میدهم، در برابر رانه نمیتوانم مقاومت کنم. چالش با طبیعت، جنگ در برابر طبیعت، در برابر سرما، گرما، سیل و خشکی، در برابر گرسنگی و تشنگی، در برابر تمامی سانحه ها مثل زلزله، در برابر حیوانات خطرناک، و در برابر دشمنانی که سعی میکنند وارد زندگی ما شوند، تمام اینها منجر به این میشود که رانه ها نتوانند سریعا ارضاء شوند. فشار این رانه ها را نمیشود ارضاء کرد. به همین دلیل در سامانه فروید اصل واقعیت و اصل لذت وجود دارد.
سومین دلیل، وقتی که هر کس این مساله را برای خودش در نظر بگیرد، وقتی که همه خطرها از بین رفته باشد، برای رانه ها جای بیشتری وجود دارد. وقتی که انسان به صورت همزمان به هر سه دلیل فکر میکند، موضوع به گونه دیگری به نظر میرسد. دومین دلیل، شامل ضرورت فاصله است. فاصله ای که از سکسوالیته کودکی به وجود می آید. به عبارت دیگر، بلوغ نمیتواند به همان سکسوالیته پنج سال اول برگردد. سکسوالیته در آن پنج سال اول، بستگی زیادی به رابطه کودک با پدر و مادر و محرم آمیزی دارد. به همین دلیل فروید از عقده ادیپ صحبت میکند. نقش عقده ادیپ، جدا کردن کودک از پدر و مادر است. این که خودش مستقل شود، وابستگی اش به پدر و مادر را کم کند و کامل از بین ببرد.
دلیل های فروید برای درماندگی، به این زمینه انسان شناسی برمیگردد. وابستگی به انسان های دیگر، هاله هایی که در رانه ها به وجود می آید، که به نوعی مانند دوران کودکی هستند و خطرهای دنیای بیرونی. به همین دلیل فروید به صورت علمی دلیل های آن را اثبات میکند. او در جایی دیگر میگوید که درماندگی بیرونی، از این به وجود می آید که ما خودمان میخواهیم در برابر محیط بیرونی مان مقاومت کنیم.
مبنای دلیل سوم، خطر رانه است. لاکان در این جا به استدلال فروید می پیوندد. او هم در مورد زایش زود هنگام انسان صحبت میکند. این جا میتوان به مرحله آینه ای اشاره کرد. این مرحله میگوید، هر انسان کوچکی،از محیط خارج خود متوجه این میشود زیرا ما صورت خودمان را نمیبینیم و این نفر روبرویمان است که آن را میبیند. در تصویر آینه یا در سطح آب یا در چشمان دیگران، و حتی در زبان. این راهی از بیرون به داخل است و راهی است که به کشف من منتهی میشود. وقتی که کودک عکس خود را در آینه میبیند، خیلی خوشحال میشود. با این که او کوچک است و هنوز نمیتواند راه برود، یک واکنش خوشحالی از خودش نشان میدهد. وقتی کودک با عکس خود همگرایی میکند، خودش را خیلی جلوتر از آنچه که واقعیت بدنی اش است، میبیند. این جا میبینیم که انکار درماندگی خیلی زود شروع میشود.
انسان چطور درماندگی را می بیند؟
فروید صحبت از تروما میکند. فروید سوال میکند که هسته مرکزی یک موقعیت ترس چیست؟ پاسخ به احتمال زیاد، تصورهای دنیای بیرونی ما در مقایسه با حد و اندازه اش است. اعتراف به درماندگی در مورد این خطر. فروید اینجا از یک موقعیت تروماتیک صحبت میکند. ما باید اینجا متوجه این باشیم که قدرت من خیلی کم است، چون خطر خیلی بزرگ تر است و من ابزار مقابله با آن را ندارم. چیزی که فروید به این شکل میگوید آیا واقعا یک تجربه است؟ آیا مفهومی نظری است یا نه، واقعا تجربه شده است.چیزی که انسان حس میکند، شکست و ناتوانی است. حس این که هیچ ارزشی ندارد، حس هیچی بودن، حتی حس خجالت، حس این که نمیداند مسیر کجاست، جهت زدودگی، و به خصوص ترس. آیا ترس علامت درماندگی نیست؟ میتوانیم بگوییم ترس قدمی بیرونی تر است، یعنی وقتی انسان دارد از درماندگی خارج میشود. چون ترس، منتظر چیزی است. وقتی که انسان میترسد، در واقع در حال فکر کردن به چیزی و پیش بینی آن است…
به نظر میرسد که موقعیت ترس در دو طبقه مشخص و جایگزینی یافته است. طبقه زیرین، پیش کلامی است اما طبقه بالا دارای ساختار است. لاکان، این ساختار را دال مینامد. دال ها، چیزهایی هستند که کودک میشنود. ما اول صداها را میشنویم و بعدا است که میفهمیم این صداها چه معنی هایی دارند. ما به این ترتیب خودمان را با آنان همسان سازی میکنیم. زبان، افق ما را خیلی وسعت میبخشد.
برای این داستان سمت دیگری نیز وجود دارد، از این طریق که ما وارد زبان میشویم، چیزی را نیز از دست میدهیم. برای روان کاوی، این از دست دادن خیلی مهم است. حال، چه چیزی به این از دست دادن مربوط میشود؟ میتوانیم در مورد ابژه ای که از دست داده ایم، صحبت کنیم. اگر بخواهیم از نظر فلسفی بیانش کنیم، آن چه ما از دست میدهیم، بی واسطگی است. ما خیلی ساده هستیم، برعکس، ابژه ای داریم. اما به همین دلیل که ابژه ای داریم، هستی را از دست میدهیم. تمام ابژه هایی که داریم، حول محور تقریبا هیچ می چرخند و این مدار، مداری که خالی است، در روان شناسی فروید نامی دارد، نام آن، چیز است.
در فرانسه معنی a، میتواند دیگری باشد، یا این که ترس. و آن جا تفاوتی بین A و a قایل میشود. دیگری که با A نوشته شده است، شبکه دال ها است. وقتی که من این دال ها را برای خود بدانم، از یک طرف میتوانم حرف بزنم و گوش کنم، اما از طرف دیگر چیزی را از دست میدهم. هسته داخلی را از دست میدهم، ابژه a. در مورد ابژه a میبینیم که ترس در دو طبقه وجود دارد. طبقه پایین، قابل وصف نیست و زبان نمیتواند در مورد آن صحبت کند. یعنی از طریق زبان نمیتوانیم به آن برسیم. آن مکانی است که فروید راجع به آن میگوید. آن جا برای همیشه پس رانش آغازین است.
حالا این چه ارتباطی با درماندگی دارد؟ درماندگی مبنایش را بر این میگذارد که،خودمان نمیتوانیم ببینیم. ما نمیتوانیم خودمان را در کوله پشتی ببریم. چیزی هست که همیشه برایمان غریبه میماند. به همین دلیل است که ما گاهی وقت ها از این که خواب میبینیم، تعجب میکنیم. ما در خواب چیزهایی را میبینیم که حتی تصور دیدنشان در واقعیت را هم نمیتوانیم بکنیم. یک سرچشمه و منبعی در وجودمان هست که نمیتوانیم ببندیمش. همین منبعی که در وجودمان هست، میتواند یک انگیزه برای خشونت باشد. به همین دلیل است که انسان میخواهد به دیگران زور بگوید و بعدش این منبع بسته میشود.
ما میتوانیم این واقعیت را در یک درمان روان کاوانه ببینیم. درمانگر در جایگاهی می آید که همه چیز را میداند، با اینکه گاهی وقت ها هیچ چیز نمیداند. چون این آرزوی آنالیزان است که کسی را داشته باشد که به حرف هایش گوش کند و همه چیز را هم بداند. و در درمان زیاد میبینیم که آنالیزان میگوید، شما که خودتان میدانید، لازم نیست من زیاد برایتان تعریف کنم، شما همه چیز را میدانید. چیزی که او به آن معتقد است که آن دیگری همه چیز را میداند، دانش خود آنالیزان است. و این هنری است که دانش خودش را، نزد دیگری میخواند و میبیند. و اینجا میتوانیم تبادل داخل و خارج را ببینیم. خارج، خارج داخل است. و آگاه، آگاه ناآگاه است. جوری که آدم نباید در خودش جستجو کند، بلکه ناآگاه در خارج وجود دارد. استعاره ای از فروید است. او گاهی از روان شناسی عمقی صحبت میکند. او دوباره میگوید که ناآگاه، خارج درونی است. میبینیم که چیزی که در خارج است، خارج درون است. به همین دلیل خارج، چیز عجیب و غریب و چیز دیگری نیست. خارج، ارتباطی با داخل دارد. اما این بدان معنی نیست که انسان میتواند در خارج، همه چیز را بداند یا بخواند.
روان کاوی چه ارتباطی با درماندگی دارد؟ اخلاق چیست، که از درون روان کاوی بیرون می آید؟ مساله ای که در ابتدا مهم است این است که بپذیریم، هیچ کس کامل نیست، من، تو، او، هیچ کس کامل نیست. همه به هم وابسته هستند. این به این معنی نیست که آدم نمیتواند هیچ کاری کند. اما این پیش شرط برای جامعه دیگری است. مبنای این جامعه دیگر، پذیرش درماندگی است. با پذیرش درماندگی است که انسان میتواند به یک همبستگی برسد. درماندگی به این معنی که دیگران باید به من رسیدگی کنند، نیست. چنین سوءاستفاده هایی از این واقعیت درماندگی، وجود دارد.
آدم نمیتواند چنین تصوری داشته باشد که وقتی همه توانی وجود ندارد، دنیا هیچ ارزشی نداشته و من کاملا درمانده هستم و دیگران باید به من توجه و رسیدگی کنند. منظور من بیشتر این است که، انسان باید از این جایگاه برخورد کند که من با بقیه میتوانم به کاری برسم و انجامش بدهم. علم، چیزی تنها و منزوی نیست. بلکه چیزی به آن اضافه میشود. من صحبت از آن منبع کردم. آن منبعی که به آن دسترسی نداشته و نمیتوانیم داشته باشیم و صاحبش باشیم. آنچه ما باید انجام بدهیم این است که بگذاریم این منبع جوشان و خروشان باشد و همچنان تولید کند.
لاکان در این زمینه نظری متفاوت از فروید دارد. فروید میگوید: “جایی که آن بود، من باید بشود”. لاکان میگوید “جایی که آن بود، من باید به آن جا برسد”. لاکان اعتماد بیشتری به ناآگاه دارد. به فروید برمیگردیم، او میگوید: “آن جایی که ضمیر ناآگاه است، من باید آن جا برود” اما لاکان میگوید،”آن جا که آن است، من باید به آن جا برسد”. این بدان معنی است که من سخنگو، نباید آن منابع را ببندد و برعکس باید آن را بپذیرد و اجازه بدهد تا در درون خودش شکوفا شود.
منبع: انسان شناسی و فرهنگ
بحران روانکاوی
بحران روانکاوی
مصاحبه با ژاک لاکان
• در این مصاحبه که در سال ۱۹۷۴ برایِ مجله ایتالیاییِ پانوراما Panorama انجام شده، لاکان پیشگویانه درباره خطرات بازگشت علمگرایی هشدار میدهد. روانکاوی برای او تنها پناه موجود در برابرِ دلهرههای معاصر است.
• مصاحبهگرِ ایتالیایی، ایمیلیو گرانزاتو Emilio Granzotto ، به این نکته اشاره می کند که «حرف و حدیث بسیاری درباره بحران روانکاوی وجود دارد». جای شکرش باقی است که سخنان لاکان پر است از صداقت و درایت و وضوح و دقت؛ موضع لاکان از زمین تا آسمان فرق میکند با روانکاویِ «دلخوش کنندهای» که چندی از شاگردانِ فروید پایهریزی کردند. این شاگردان تکنیکهای درمانی را به شکل آیینها و تشریفاتی در آوردند که بیمار را آرام آرام دوباره با محیط اجتماعیاش سازگار میکند. لاکان در اینباره میگوید: «این کار دقیقاً نفی فروید است».
• ترس و دلهرههای لاکان در آن زمان چه بودند؟ او در این مصاحبه قدرت پیشگوییاش را به رخمان میکشد و از حرفهایش میفهمیم که او در سال ۱۹۷۴ از بازگشت مذهب و تفوقِ علم هراس داشته.
• گرانزاتو: حرف و حدیث بسیاری در موردِ بحران روانکاوی وجود دارد. میگویند فروید را پشت سر گذاشتهاند، چراکه جامعه مدرن به این نکته رسیده است که آثار او برای فهم انسان یا تحقیق و تفحص عمیق درباره ارتباط انسان با جهان تکافو نمیکند.
o ژاک لاکان: این حرفها وراجی و یاوهگویی است. اول از همه برویم سراغِ این به اصطلاح بحرانِ روانکاوی. چنین چیزی وجود ندارد، اصلا نمیتواند وجود داشته باشد. روانکاوی هنوز به مرزهای خود نرسیده است. مسائلِ نظری و عملیِ بسیاری مانده که باید کشف شود. در روانکاوی خبری از پاسخهای فوری و فوتی نیست، بلکه باید مدتها با حوصله و عرقریختن بهدنبال پاسخ گشت.
o مسألهی بعدی فروید است. چطور میتوان گفت او را پشت سر گذاشتهایم حال آنکه هنوزکامل درکش نکردهایم؟ تنها چیزیکه با اطمینان میدانیم این است که فروید ما را از مسائلی آگاه کرده که کاملاً نو هستند، مسائلیکه پیش از او حتی به ذهن کسی خطور نکرده بود؛ از مسائل مربوط به ناخودآگاه گرفته تا اهمیت جنسیت، از دسترسی به حوزه نمادین گرفته تا انقیاد در برابرِ قوانین زبان. آموزه او خود حقیقت را زیر سوال میبرد؛ این مسأله به تکتک ما مربوط میشود. روانکاوی اصلاً دچار بحران نشده. دوباره میگویم: ما خیلی مانده به فروید برسیم. از اسم او برایِ سرپوش گذاشتن بر خیلی چیزها استفاده شده؛
انحرافات و تقلیدهای درجه دومی بوده که چندان به الگوی فروید وفادار نبودهاند؛ همهی اینها باعث آشوبی شده که منظور و مقصود فروید را در محاق فرو برده است.
o پس از مرگ او در سال ۱۹۳۹، برخی از شاگردانش هم ادعا کردند که با فروکاستن آموزه های او به یک مشت فرمول مبتذل، شکل دیگری از روانکاوی را در پیش گرفتهاند: تکنیک را بدل به آیین کردند و عمل آنها فقط معطوف به درمان رفتار آدمها بود، آن هم برای اینکه فرد را دوباره با محیط اجتماعیاش سازگار کنند. چنین کاری دقیقاً نفی فروید است: قسمی روانکاویِ دلخوشکننده و رسمی. خود فروید این چیزها را پیشبینی کرده بود. او گفته است که سه جایگاه غیرقابلدفاع، سه وظیفهی ناممکن داریم: حکومت، تعلیم و روانکاوی.
o این روزها چندان مهم نیست چه کسی مسئولیت حکومت را بر عهده بگیرد، و هر کس هم که از راه میرسد خودش را معلم میداند. خدا را شکر، روانکاوان هم متخصصان و دکتران دروغینی هستند که این روزها کار و بارشان سکه است. برای این روانکاوها، پیش نهادِ کمک یعنی تضمین موفقیت؛ مشتریان هم که پاشنه درِ مطب را از جا در آوردهاند. روانکاوی با چیزی که اینها میگویند زمین تا آسمان فرق میکند.
• منظورتان دقیقاً چیست؟
o این مسأله را نشانه یک بیماری symptom میدانم، نشانهای که مرض جامعهمان را نشان میدهد. البته روانکاوی قسمی فلسفه نیست. من حالم از فلسفه بههم میخورد؛ مدتهاست که فلسفه هیچ حرف جالبی نزده است. روانکاوی نوعی ایمان هم نیست؛ علاقهای هم ندارم آن را علم بنامم. بیایید بگوییم روانکاوی نوعی عمل practice است و با هرچیزیکه از راه صواب خارج شده، سر و کار دارد. البته این حرف خودش مسألهدار است چون روانکاوی ادعا میکند که میخواهد امر ناممکن و امر خیالی را وارد زندگی روزمره کند. تا اینجا به نتایج مشخصی رسیده، اما هنوز هیچ قوانینی ندارد و مستعد همه نوع ابهام است.
o نباید فراموش کنیم که روانکاوی نسبت به پزشکی و روانشناسی و شاخههای مختلف آن چیزکاملاً جدیدی است. روانکاوی بسیار جوان است. فروید حدوداً سی و پنج سال پیش مرد. اولین کتاب او، تفسیر رؤیا، در سال ۱۹۰۰ چاپ شد و چندان هم موفق نبود. به گمانم در طی چند سال اول، فقط سیصد نسخه از آن فروش رفت. چندتایی شاگرد داشت که جزو دیوانگان به شمار میآمدند؛ همین چند شاگرد هم در جمع خودشان به توافق نرسیده بودند که چطور در عمل از روانکاوی استفاده کنند و چطور آموختههایشان را تفسیر کنند.
• مشکل مردم این روزها چیست؟
o این رخوت عظیم که در زندگی دامنگیر مردم شده و نتیجه شتاب برای پیشرفت است. مردم انتظار دارند با کمک روانکاوی بفهمند تا چه حد میتوان رخوت زندگیشان را از میان برد.
• چه باعث میشود مردم برای تحلیل سراغ روانکاوی بیایند؟
o ترس Phobia. وقتی اتفاقی برای کسی میافتد و درکش نمیکند، ترس برش میدارد، گیریم که حتی خودش هم دوست داشته چنین اتفاقی بیفتد. آنها دردشان این است که درک نمیکنند، و کم کم دچار ترس و وحشت میشوند. به این میگوییم رواننژندی Neurosis. در رواننژندیِ هیستریکNeurosis Hysterical، بدن از ترس مریضشدن مریض میشود، البته بدون آنکه واقعاً مریض باشد. در رواننژندی وسواسی Obsessional Neurosis، ترس، چیزهای عجیبی را به ذهن متبادر میکند، افکاریکه نمیتوان مهارشان کرد، فوبیاهایی Phobia که باعث میشود اشکال و اشیا، معانی متفاوتی بگیرند؛ این باعث ترس افراد میشود.
• برای مثال؟
o شاید فرد رواننژند با وحشت تمام احساس کند باید چندین مرتبه ببیند شیر آب را بسته یا نه، یا اینکه ببیند چیزی در همان جاییکه باید باشد هست یا نه،
هر چند خودش خوب میداند که شیر را بسته و آن چیز درست در جای خودش است. با قرص نمیتوان چنین چیزی را درمان کرد. باید ببینیم دلیل این مسأله و معنایش چیست.
• چطور میشود درمانش کرد؟
o فرد رواننژند بیماریست که با حرف درمان میشود، و از همه مهمتر با حرفهای خودش. باید حرف بزند، تعریف کند و حالات خودش را توضیح بدهد. تعریف فروید از روانکاوی این بود: تلقی سوژه از تاریخ خودش، تا آنجاکه این تاریخ با کلماتی ادا شود که فرد دیگری را مورد خطاب قرار دهد. روانکاوی قلمرو حرف و کلام است، هیچ درمان دیگری در دست نیست. بهزعم فروید ناخودآگاه بیش از آنکه عمیق باشد، از دسترسِ معاینات آگاهانه بیرون است و در این ناخودآگاه، آنکه سخن میگوید سوژهای است که درون فرد جای دارد اما از آن فراتر میرود. بزرگترین نقطه قوتِ روانکاوی حرفزدن است.
• حرف چه کسی؟ بیمار یا روانکاو؟
o در روانکاوی، واژگانی چون «فرد بیمار»، «دکتر» و «درمان» مانند فرمولهای بیاثری که معمولاً استفاده میشود، چندان بهکار نمیآیند. می گوییم: «بگذار روانکاویات کنند» این حرف غلط است. کسیکه کار اصلی را در فرآیند تحلیل انجام میدهد فرد سخنگو است، سوژهای که خودش را تحلیل میکند. حرفی که زدم کاملاً صادق است حتی اگر بیماری که حرف میزند خودش را به شیوهای تحلیل کند که تحلیلگر نشانش داده، تحلیلگری که راه را به او نشان میدهد و در این فرآیند مداخلههای مفیدی انجام میدهد. روانکاو تفسیری در اختیار سوژه میگذارد؛ از قرار معلوم این تفسیر در نگاه اول به آنچه بیمار گفته معنا میبخشد. در واقعیت، این تفسیر ظریفتر و نکتهسنجانهتر است و معمولاً معنای چیزهایی را حذف میکند که موجب رنج و درد سوژه شده. هدف روانکاو این است که با کمک روایت خود بیمار به او نشان دهد که نشانه بیماری -یا بگذارید بگوییم بیماری- ربطی به هیچ چیز ندارد و اصلاً معنایی ندارد. این بیماری وجود ندارد گیریم که ظاهراً واقعی باشد. این کنش کلامی نیازمند عمل و صبر بسیار است. ابزارهای روانکاوی عبارتند از صبوری و رعایتِ تعادل. تکنیک روانکاوی شامل تنظیم و تعدیل میزانِ کمکی است که روانکاو به سوژهای میدهد که در حال تحلیل خودش است. به همین دلیل روانکاوی اصلاً کار سادهای نیست.
• وقتی دربارهی ژاک لاکان حرف میزنیم، ناگزیر به یاد فرمولِ «بازگشت به فروید» میافتیم. معنای این عبارت چیست؟
o حرف اصلیاش این است که روانکاوی یعنی فروید. اگر میخواهید روانکاوی کنید، باید برگردید به فروید و اصطلاحات و تعاریف او که باید بهطور تحتاللفظی خوانده و تفسیر شوند. دقیقاً با چنین هدفی بود که در پاریس مکتبی فرویدی تأسیس کردم. بیش از بیست سال است که مشغول شرح و تفصیل دیدگاه خودم هستم: بازگشت به فروید صرفاً بدین معناست که باید برای مثال از شرّ انحرافات و ابهاماتِ پدیدارشناسیِ وجودی و فرمالیسمِ نهادینهی مجامعِ روانکاوی خلاص شویم؛ یعنی باید دوباره بهسراغ خوانشِ آموزههای فروید برویم، خوانشیکه از اصول مشخص و معینی مبتنی بر آثار خود فروید پیروی میکند. بازخوانی فروید فقط به معنای بازخوانی فروید است. اگر کسی از روانکاوی حرف میزند و دست به چنین بازخوانی نمیزند، از کلمات سوءاستفاده میکند.
• ولی فروید دشوار است. میگویند لاکان کاری کرده که فروید کاملاً غیرقابل درک بشود. لاکان به شیوهای سخن میگوید و مهمتر از همه به شیوهای مینویسد که فقط عدهی محدودی از محققان کارکشته میتوانند امید به درک نوشتههایش داشته باشند…
o بله، میدانم، میدانم. مرا نویسندهی تاریکاندیشی میدانند که اندیشهاش را درپس هالهای از ابهام پنهان میکند. از خودم میپرسم دلیلش چیست؟ دوباره میگویم که در فروید، تحلیل «بازیِ بینالاذهانیست که به مددِ آن، حقیقت وارد قلمرو امر واقعی می شود». آیا این نکته مسأله را روشن نمیکند؟ روانکاوی کار ساده و پیش پاافتادهای نیست. میگویند کتابهایم غیرقابل فهم است. اما برای چه کسی غیرقابل فهم است؟ من این کتابها را برای آنها و با این فکر ننوشتهام که هر کس بتواند آنها را درک کند. درست بر عکس، هیچ وقت اندک تلاشی هم به خرج ندادهام تا طبقِ ذائقهی خوانندگان بنویسم، قطعنظر از اینکه خوانندگانم چه کسانی هستند. حرفهایی برای گفتن داشتم و آنها را به زبان آوردم. برای من، همین بس که خوانندگانی دارم که آثارم را میخوانند. اگر این خوانندگان کارهایم را نمیفهمند، خب بهتر است کمی صبر پیشه کنیم. در مورد تعداد خوانندگان، باید بگویم که من از فروید خوششانستر بودهام. شاید باید بگویم مخاطبان کتابهایم آنقدر زیادند که واقعاً بهتزده میشوم. البته اطمینانخاطر هم دارم که تا حداکثر ده سال بعد، آثارم برای خوانندگانم کاملاً ساده و روشن خواهد شد، درست مثل آب خوردن. شاید آنوقت بگویند: «وای این لاکان خیلی مبتذل و پیشپاافتاده است».
• مشخصههای سرشتنمای لاکانیسم چیست؟
o برای پاسخ به این سوال هنوز کمی زود است، چرا که لاکانیسم هنوز وجود خارجی ندارد. فعلاً تنها میتوان پیشآگاهی یا نشانی از آن یافت. به هر روی، لاکان مرد محترمیست که حداقل چهل سالی میشود که مشغول روانکاوی و مطالعهی آن بوده است. من به ساختارگرایی و علم زبان ایمان دارم. در کتابم نوشتم که «آنچه کشف فروید ما را به سمت آن سوق میدهد عظمتِ ساحتی است که ما در آن جای میگیریم و به تعبیری برای بار دوم در آن زاده میشویم
و از مرحلهی طفولیت (واقعاً نام خوبی برایش برگزیده اند) که در آن نمیتوانیم حرف بزنیم، خارج میشویم». زبان است که بهعنوان سویهای از گفتار انضمامی و کلی نظم نمادین را برمیسازد، ساحتیکه فروید کشف خودش را مبتنی بر آن قرار میدهد.
o جهان کلام است که جهان اشیاء را خلق میکند. جهان اشیاء در بدو امر با هر آنچه در حال شدن است در میآمیزد. تنها کلماتاند که به ذات اشیاء معنایی تام و تمام می بخشند. بدون کلمات، چیزی نمیتواند وجود داشته باشد. بدون وساطتِ کلام، لذت چه معنایی میتوانست داشته باشد؟ به نظرم صورتبندیهای فروید با طرح رئوس کلیِ قوانینِ ناخودآگاه- در آثار اولیهاش چون تفسیر رؤیا، فراسوی اصل لذت و توتم و تابو– پیشگامِ نظریههایی بودند که چند سال بعد سوسور با کمک آنها راه را برایِ زبانشناسی مدرن باز کرد.
• تفکر ناب چطور؟
o آنهم مانند هر چیز دیگر تحت انقیاد قوانین زبان قرار دارد. تنها کلماتاند که میتوانند موجدِ تفکر باشند و بدان مادیت و جوهر ببخشند. بدون زبان، بشریت در تلاشش برای فهم تفکر حتی یک قدم هم نمیتواند به جلو حرکت کند. این نکته در مورد روانکاوی نیز صدق میکند. هر نقش و کارکردی نیز بدان ببخشید- شکلی از درمان، تعلیم یا نظرسنجی- باز هم تنها یک میانجی هست که به کارتان میآید، حرفهای بیمار. هر حرفیکه بیمار میزند شایستهی پاسخ است.
• پس شما تحلیل را قسمی گفتگو میدانید. کسانی هستند که آن را بیشتر جایگزینی برای اعتراف میدانند..
o خب منظورشان از اعتراف چیست؟ شما اصلاً پیش روانکاو اعترافی نمیکنید. فقط چیزهایی را که به ذهنتان خطور میکند، به او میگویید. منظورم کلمات است و بس. انسان بهعنوان حیوان ناطق یکی از کشفیات روانکاوی است. روانکاو به کلماتیکه میشنود، نظم و معنا میبخشد. تحلیل خوب بسته به توافق است، قسمی تفاهم میان تحلیلگر و سوژهای که خودش را تحلیل میکند. تحلیلگر از طریق حرفهای سوژه، در پی درک این نکته است که مسأله بر سر چیست و با فرارفتن از سمپتمِ ظاهری بیماری، سعی میکند کلاف درهمتافتهی حقیقت را در قلب مسأله قرار دارد. نقش دیگر تحلیلگر این است که معنای کلمات استفاده شده را توضیح بدهد و با این کار به بیمار اجازهی درک این نکته را بدهد که باید چه انتظاری از تحلیل داشته باشد.
• پس رابطهای که نیازمندِ اعتماد بسیار است..
o یا شاید باید بگوییم یک مبادله که در طی آن، یکی حرف میزند و دیگری گوش میدهد و سکوت میکند. تحلیلگر هیچ سوالی نمیپرسد و عقاید خودش را به حرفهای بیمار اضافه نمیکند. او فقط پاسخهایی را که دلش میخواهد در اختیار بیمار قرار میدهد و فقط به پرسشهایی که میخواهد پاسخ میدهد. ولی سر آخر، سوژهایکه خودش را تحلیل میکند همیشه به سمتی رهنمون میشود که تحلیلگر میخواهد.
• حال که به درمان اشاره کردید باید بپرسم آیا ممکن است کسی درمان بشود؟ آیا کسی میتواند از رواننژندی خلاص بشود؟
o روانکاوی وقتی موفق میشود که راه را هموار کند و به فراسوی نشانههای بیماری و امر واقعی برود. یعنی وقتیکه به حقیقت دست یازد.
• میشود لطفاً همین مفهوم را در قالبی بیان کنید که کمتر لاکانی باشد؟
o من هر چیزی را که از جانب امر واقعی بیاید، نشانه «سمپتم» مینامم. و امر واقعی هر آن چیزی است که درست نیست، درست عمل نمیکند، و رو در روی زندگی انسان و مشغلههای ناشی از شخصیت او قرار دارد. امر واقعی همیشه به همان جای همیشگیاش باز میگردد. در همین جاست که همیشه به آن برمیخورید، با همان شکل و ظاهر.
o دانشمندانی هستند که میگویند هیچ چیز ناممکن نیست، یعنی هیچ چیز در امر واقعی قرار ندارد- گفتن چنین حرفهایی جسارت زیادی میخواهد؛ البته به گمانم چنین حرفهایی بیشتر از جسارت، از جهل فرد نسبت به حرف و عملش آب میخورد. امر واقعی و امر ناممکن متضاد هم هستند و نباید در کنار هم قرار بگیرند. تحلیل، فرد را بهسوی امر ناممکن هُل میدهد، و به او تلویحاً نشان میدهد که باید جهان را آنچنان که حقیقتاً هست در نظر بیاورد- یعنی آن را جهانی خیالی و بدون معنا تلقی کند. حال آنکه امر واقعی شبیه مرغ دریاییِ پرخوری است که قوت غالبش چیزهای معنادار و اعمال با معنی است.
o معمولاً میشنویم که همه میگویند باید به فلان یا بهمان چیز معنا بدهیم، یعنی به افکار خودمان، به آرزوهایمان، به سکس و زندگی.ولی ما مطلقاً هیچ دربارهی زندگی نمیدانیم. متخصصان وقتی سعی میکنند این نکته را به ما توضیح بدهند، از نفس میافتند. ترسم از این است که با شکست پیاپی متخصصان در این کار، امر واقعی- این چیز هیولاوار که وجود ندارد- سر آخر پیروز میدان شود. علم خودش را جایگزین مذهب میکند و این است که بدل به چیزی مستبدانه،
احمقانه و تاریکاندیشانه میشود. یک اتم-خدا، یک فضا-خدا و چه و چه وجود دارد. اگر علم یا مذهب پیروز میدان بشود، فاتحهی روانکاوی خوانده است.
• امروزه چه رابطهای میان علم و روانکاوی هست؟
o به نظرم، تنها علم جدی و حقیقی که ارزش دنبال کردن دارد، داستانِ علمی تخیلی است. علم رسمی با تمام محرابهایش در آزمایشگاهها کورکورمال بهراهش ادامه میدهد، بیآنکه به ابزاری سعادتمند دست بیابد. و حال کارش به جایی رسیده که از سایهی خویش نیز میهراسد. از قرار معلوم متخصصان به زودی با لحظاتی اضطرابآور مواجه خواهند شد. این کودکان نوپای سالخورده که پیراهنهای آهار خوردهی خود را در آزمایشگاههای ضدعفونی شده بر تن میکنند، با چیزهایی ناشناخته بازی میکنند، ابزارهایی همواره پیچیدهتر میسازند، فرمولهایی همواره گنکتر ابداع میکنند، و رفتهرفته از خود میپرسند فردا روز چه اتفاقی خواهد افتاد، این پروژههای تحقیقیِ همواره نو به کجا خواهند رسید و چه نتایجی دربر خواهد داشت. من میگویم بس است دیگر! زیستشناسان و فیزیکدانها و شیمیدانها حال از خود میپرسند شاید دیگر خیلی دیر شده باشد. به نظرم آنها دیوانهاند. آنها دارند چهرهی جهان را تغییر میدهند، تازه الانست که به ذهن مبارکشان خطور کرده که شاید این کارها خطرناک باشد. اگر همه چیز در برابر چشمانشان منفجر شود، چه؟ اگر باکتریهاییکه با عشق و محبت در آزمایشگاههای رخشندهشان پرورش دادهاند، بدل به دشمنان خونیمان بشوند، چه؟ اگر انبوهِ این همه باکتری و تمام آتوآشغالهاییکه در این آزمایشگاهها هستند، جهان را فرابگیرند و اول هم بهجانِ خود این متخصصان آزمایشگاهها بیفتند، چه؟
o به سه جایگاه ناممکنی که فروید اشاره کرده بود – یعنی حکومت، تعلیم و روانکاوی- من هم یکی اضافه می کنم: علم. ولی مسأله این است که متخصصان آنقدر متخصص نیستند که ببینند جایگاهشان چندان قابل دفاع نیست.
• پس با این اوصاف، شما دیدگاه بدبینانهای نسبت به آنچه پیشرفت مینامند دارید..
o نه، مسأله چیز دیگری است. من بدبین نیستم. هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. بهمین دلیل ساده که آدمیزاد موجود به دردنخوری است، و حتی نمیتواند خودش را نابود کند. اینکه آدمیزاد بتواند بلایی ایجاد کند که دامنگیر همگان بشود، برای من یکی که واقعاً حیرتآور خواهد بود. اگر چنین میکرد، معلوم میشد که موفق شده با دستها و سر خویش کاری بکند، بدون آنکه محتاج مداخلهی طبیعی یا الهی باشد. اگر بشر موفق به چنین کاری میشد، تمامی این باکتریها که برای سرگرمی چاق و چله شدهاند و چون ملخهای کتاب مقدس در تمام جهان پخش میشوند، نشان از پیروزی بشر بودند. اما چنین چیزی رخ نخواهد داد. علم خوشخوشک به راه خویش ادامه میدهد و بحران مسئولیتپذیریاش را پشت سر میگذارد: میگویند همه چیز به جای طبیعیاش باز خواهد گشت. و چنانکه گفتم، امر واقعی مثل همیشه پیروز میدان خواهد بود. و مثل همیشه، ما به فنا خواهیم رفت.
• پارادوکسی دیگر از ژاک لاکان. علاوه بر دشواری زبان و مبهم بودن مفاهیمتان، شما را بهخاطر جوکها، بازیهای کلامی، ایهامها و بهحق بهخاطر پارادوکسهای تان سرزنش میکنند. خواننده یا شنونده شما حق دارد کمی گیج بشود.
o شوخی نمیکنم، کاملاً جدی حرف میزنم. من از کلمات درست بههمان شیوه استفاده میکنم که متخصصانیکه اشاره کردم از انبیق و مدارهای برقیشان استفاده میکنند. همیشه سعی میکنم به تجربه روانکاوی اشاره کنم.
• حرف شما این است: امر واقعی وجود ندارد. اما هر آدم معمولی و متوسطالحالی میداند که امر واقعی همان جهان است، یعنی هرچیزی که در اطراف اوست و میتواند لمسش کند و با چشم غیرمسلح ببیند.
o اول از همه، بیایید این «آدم معمولی و متوسطالحال» را بریزیم دور. چنین کسی وجود خارجی ندارد، صرفاً دروغی آماری است. ما فقط افراد خاص داریم، همین و بس. وقتی میشنوم افراد از یارویی در خیابان، یا مطالعاتی در بابِ عقاید عموم، یا پدیدههای انبوه و از این قبیل چیزها حرف میزنند، بهیادِ همهی بیمارانی میافتم که در این چهل سال روی نیمکتِ مطب دیدهام و به حرفهایشان گوش دادهام. هیچکدامشان شبیه هم نبودند، هیچکدامشان فوبیاها و اضطرابهای مشابهی نداشتند؛ هیچکدامشان مثل هم حرف نمیزند و ترسشان از نفهمیدن شبیه هم نبود. این آدم معمولی و متوسطالحالی که میگویید کیست: بنده، شما، دربان خانهی من، یا رئیسجمهور؟
• داشتیم دربارهی امر واقعی حرف میزدیم، دربارهی جهانیکه همهمان میبینیم.
o بله. تفاوتمان امر واقعی- آنچه درست کار نمیکند- و نظم نمادین یا ساحت خیالی- یعنی آنچه حقیقت بهشمار میآید- در این است که امر واقعی همان جهان است. برای دیدن اینکه جهان وجود ندارد، اینکه جهانی درکار نیست، فقط لازم است تمامی چیزهای مبتذل و پیشپاافتادهای را بهیاد بیاورید که خیل عظیمی از احمقها، جهان را با آنها یکی میدانند. و من از دوستانم در مجلهی «پاناروما» دعوت میکنم که قبل از متهم کردن من به تناقضگویی، با دقت تمام به آنچه همین الان خواندهاند، فکر کنند.
• مردم خواهند گفت که شما با مرور زمان دارید بدبینتر از پیش میشوید.
o اینطور نیست. من جزو آن دسته از آدمهای جنجالبرانگیز یا مضطرب نیستم. بدا بهحال روانکاوی که خودش از مرحلهی اضطراب فراتر نرفته باشد. بله درست است که همه جا پر است از چیزهایی ناراحتکننده و وقتگیر مثل تلویزیون که همهیمان را میبلعند. اما دلیل این مسأله فقط این است که افرادی وجود دارند که اجازه میدهند این جور چیزها آنها را ببلعند و حتی زورکی خودشان را به آنچه می بینند علاقهمند میکنند. چیزهای وحشتناک دیگری هم هستند که به همین اندازه سیریناپذیرند: موشکهایی که به ماه میروند، تحقیقاتی در کف اقیانوس و چه و چه؛ همهی چیزهایی که آدمها را تحلیل میبرند و از پا در میآورند. ولی دلیل ندارد خیلی گندهاش بکنیم. مطمئنم وقتی به اندازهی کافی موشک و تلویزیون داشته باشیم و به حد کفایت در دلِ خلاء به اکتشافاتی تاسفآور دست بزنیم، بعدش چیزِ دیگری پیدا میکنیم که سرمان را به آن گرم کنیم.
o این همان تجسد دوبارهی مذهب است، مگر نه؟ چه هیولایی سیریناپذیرتر از مذهب است؟ چنانکه دیدهایم، مذهب ضیافتی مداوم است که تا قرنها باید از آن لذت برد. در پاسخ به همهی اینها باید متذکر شوم که آدمی همیشه خوب توانسته خودش را با شرایط بد وفق دهد. تنها امر واقعی که میتوانیم درک کنیم و به آن دسترسی داشته باشیم دقیقاً همین است، یعنی نیاز به قسمی دلیل و برهان: منظور چنانکه پیشتر اشاره کردیم، معنابخشیدن به امور است. در غیراینصورت، بشر اضطراب نداشت، فروید مشهور نمیشد و من هم الان مشغول تدریس در مدرسهی گرامر بودم.
o آیا اضطرابها همیشه چنین ماهیتی دارند، یا اینکه اضطرابهایی هم داریم که به شرایط اجتماعی، اعصار تاریخی یا مشخصات جغرافیایی مرتبط باشند؟ شاید اضطراب متخصصیکه از کشفیات خودش میترسد چون اضطرابی امروزی به نظر برسد. ولی اصلاً ما چه میدانیم در زمانهای دیگر چه رخ داده است؟ ماجراهای محققانی دیگر؟ یا اضطراب کارگرانیکه مانندِ پارو زنانِ یک کشتی جنگی، در یک خط مونتاژ اسیر شدهاند.. این حرفها ریشه در اضطرابهای امروزی دارد. یا سادهتر بگویم، این اضطرابها به کلمات و تعاریف امروزی مربوط میشود.
• خب اصلاً اضطراب در روانکاوی چه معنایی دارد؟
o چیزی که بیرون از بدنمان قرار دارد، یعنی ترس، اما ترس از هیچ، ترسیکه محرکش میتواند بدن انسان باشد، البته منظور از بدن، ذهن نیز هست. در کل یعنی ترس از ترس. بسیاری از این ترسها و اضطرابها تا آنجاکه ما درکشان میکنیم، به مسائل جنسی مربوط میشوند. فروید گفته است که برای حیوان ناطق یعنی انسان، مسائل جنسی هیچ علاج و درمانی ندارد و امید هم بدان نیست. یکی از وظایف تحلیلگر این است که رابطهی اضطراب و مسائل جنسی
— این مجهول عظیم— را در لابلای حرفهای بیمار بیابد. حال که سکس و مسائل جنسی در همه جا به چشم میخورد در سینما، در تئاتر، تلویزیون، روزنامه ها، آوازها و در سواحل دریاها، خیلیها میگویند مردم دیگر کمتر نگران مسائلِ جنسی هستند. میگویند تابوها شکستهشده و مردم دیگر نگران این جور چیزها نیستند. این جنون سکس که در همه جا جولان میدهد صرفاً پدیدهای تبلیغاتی است. روانکاوی مسألهای جدی است که—دوباره می گویم—به رابطهای اکیداً شخصی بین دو فرد مربوط میشود، یعنی بین سوژه و تحلیلگر.
o چیزی بهنام روانکاوی جمعی وجود ندارد، همانطور که چیزی بهنام اضطراب یا رواننژندی دسته جمعی نداریم. اینکه دربارهی سکس حرف میزنند و در هر گوشه و کناری به نمایشش میگذارند و مثل ماده پاککننده در تبلیغات تلویزیون با آن برخورد میکنند، بههیچوجه وعدهای برای شادکامی نیست. منظورم این نیست که چنین چیزی بد است. قطعاً برای برخورد با مسائل و اضطرابهای خاص تکافو نمیکند. این قسم برخورد با سکس بخشی از مُد است، بخشی از این بازکردن دروغین فضا که جوامع به اصطلاح روادار چون عطیهای آسمانی به ما میدهند. ولی اصلاً به دردِ روانکاوی نمیخورد.
منبع: وب سایت تز یازدهم
مترجم: محسن ملکی
verso
جنون بدبینی و روانگسیختگی
پارانوئیا و اسکیزوفرنی
جنون بدبینی و روانگسیختگی
پارانوئیا Paranoia – جنون بدبینی – اختلال شخصيت بدبين و شكاك
Paranoid Personality Disorder= Paranoia is a form of psychosis characterized principally by delusions.
پارانویا نوعی روان پریشی است که عمدتاً همراه با توهم مشخص می شود.
• در مکتب روانکاوی لاکانی دسته تکنیک های مشخصی برای درمان روان پریشی وجود دارند که این مکتب را با سایر مکاتب روانکاوی در رابطه با بالین افراد روانپریش متمایز می کند. لازم به ذکر است که برخی از روانکاوان لکانی استفاده از واژه روانکاوی را در رابطه با روان پریشی، مجاز نمی دانند و به جای آن از واژه روان درمانی استفاده می کنند، که البته در اصل موضوع درمان تغییری ایجاد نخواهد شد.
• بسیاری از مواردی را که در تشخیص روان پریشی لکانی مطرح می شود، در رویکرد روانپزشکی برچسب های گوناگونی می گیرند اعم از:
o وسواس،
o اختلال پس از ضربه روحی ، PTSD
o افسردگی،
o اختلالات خلقی و
o اختلالات اضطرابی و غیره.
• در روانپزشکی گاهاً هدف درمان، آسوده کردن و به خصوص زدودن نشانه بالینی قرار داده می شود که می تواند اثرات مهلکی برای وضع بیمار به همراه داشته باشد. حال آن که در رویکرد روانکاوی لکانی، اساس تشخیص ساختار شناسانه بوده و ابتدا به بررسی نوع جایگاه نشانه بالینی در گفتمان فرد پرداخته میشود. به عبارتی دیگر، این که رابطه فرد با مشکلش چگونه رقم خورده باشد، اساس تشخیص روانکاوی لکانی خواهد بود. در این راستا، به نکات ریزی که در شرح حال بیمار که عموماً به طور سرسری از آن رد میشود، جهت تشخیص گذاری توجه خواهد شد، که در عین حال به مواردی بسیار کمک کننده برای فرد بر خواهیم خورد که برای بالا بردن سطح بهبودی بیمار و میزان کارایی وی در زندگی روزمره اش بسیار مثمر ثمر واقع خواهند بود.
• البته شایان ذکر است که بسیاری از همکاران روانپزشک هم که در زمینه روانکاوی و یا روان درمانی تعلیم دیده اند، دیدی وسیع تر از علل صرفا ژنتیکی به قضیه روانپریشی دارند نیز در درمان این افراد، صرفاً از دارو درمانی در جهت زدودن نشانه های بالینی استفاده نمی کنند. در موارد دارو درمانی نیز، گاهاً خود وجود دارو فارغ از اثر درمانی اش در حکم یک عنصر حمایت کننده برای فرد عمل خواهد کرد. بنابراین در رویکرد روانکاوی مشخصاً هیچ مخالفتی در مورد مصرف دارو در صورتی که کارایی آن مشخص برای بیمار باشد وجود نخواهد داشت.
• برای روشن شدن تفاوت تشخیص گذاری لکانی با روانپزشکی،به دو مورد از بدبینی در زیر اشاره خواهد شد: فردی ممکن است در مورد یکی از همسایگان خود بدبین باشد و برای آن دلایلی داشته باشد، ولیکن دائما این موضوع محوریت ذهن او را در بر نگیرد و یا به عبارتی جایی برای تردید در شک خود باقی گذارد. بدبینی در این فرد با کسی که صد در صد از احساس بدبینی خود نسبت به همسایه اش و درست بودن آن اطمینان دارد، متفاوت خواهد بود. تا جایی که ممکن است پلیس را در جریان گذاشته و یا طلب کمک کند. «یقین» از رسیدن آسیب به فرد از جانب کسی که مورد بدبینی اش واقع شده، عنصری است که اساس تفکیک بالینی این دو مورد را رقم می زند.
o در مورد اول (در ساختار ذهنی عصبی neurotic)، که برای بسیاری از اشخاص در زندگی شان میتواند رخ بدهد، نشانهِ آزار دهنده بدبینی، در مرکز گفتمان زندگی فرد قرار نمی گیرد. حال آن که در مورد دوم (در ساختار ذهنی روان پریش psychotic از نوع شکاک و بدبین)، تمام محوریت زندگی روزمره شخص تحت تاثیر این بدبینی با یقینی محکم و استوار قرار خواهد گرفت. در هر دو از این موارد، ممکن است تشخیص وسواس فکری Obsessional neurosis گذارده شود، حال آن که در بررسی ساختار شناسانه نوع تشخیص و به طبع درمان نیز در هر دو مورد فرق خواهد کرد. متاسفانه در مورد زوج ها در بسیاری از موارد، بدبینی بیمارگونه به غیرت، توجه و یا عشق مفرط تعبیر می شود، و گاهاً منجر به بروز حوادث و یا زیان هایی جبران ناپذیر می شود.
o مثال دیگر از این دسته، کسانی که به نوع روان پریش بدبینی مبتلا هستند افرادی که برای خود ماموریتی برای رفع مشکلات بشریت، دنیا و یا قشری خاصی از افراد در نظر می گیرند. این دسته از انواع روانپریشی علت مشکلات خود را عموماً در دیگری دیده و از مقصر دانستن دیگری اطمینان دارند. گذر این افراد معمولاً به روانپزشک و یا روانکاو نمی افتد و اگر به دلیل خلق پایین مقطعی و یا اضطراب به سیستم درمانی مراجعه کنند، به اشتباه برچسب تشخیص افسردگی، اختلالات اضطرابی را بر اساس صرف تظاهرات بالینی مقطعی شان می گیرند. البته گاهاً این گونه تشخیص ها مشکل خاصی در روند درمان این افراد ایجاد نمی کند ولی در مواردی بسیاری نیز این گونه تشخیص ها و نیز نوع درمانی که بر آنان اعمال می گردد، کمک شایان ذکری جهت کارآمد سازی آنان در زندگی روزمره شان نخواهد کرد.
• آخرین نکته که در مورد پارانوئیا یا شخصيت بدبين و شكاك لازم است متذکر شویم این است که افرادی که دارای این نوع ساختار ذهنی هستند، لزوماً افراد ناموفق و یا ناکارآمد را شامل نمی شود. چه بسا بسیاری از محققان، ژورنالیست های موفق، فعالان عرصه های اجتماعی و یا سیاسی در جهان و یا کاراگاهان خبره دارای این گونه ساختار ذهنی باشند.
• بنابراین هدف از درمان روان پریش در رویکرد روانکاوی، کمک به اشخاص جهت کارآمد شدن در راستای سیستم فکری و ذهنی شان است.
اسکیزوفرنی Schizophrenia
• روانگسیختگی يا شيزوفرنى نام شاید آشناترین واژه ای باشد که مترادف با دیوانگی، جنون، روانپریشی و یا سایکوز در فرهنگ عامه قرار میگیرد. در تقسیم بندی روانکاوی لکانی، اسکیزوفرنیا، یکی از انواع جنون با ویژگی های زیر محسوب می شود: در این افراد لیبیدو و یا شور جنسی Libido به جای آن که صرفاً در نقاط خاص جنسی متمرکز شود، در کل بدن و یا تصویر آن قرار گرفته است.
o جدایی سمبلیک از مادر و یا کسی که او را تیمار دار است در بین سنین ۳ تا ۵ سالگی (مرحله ادیپ) رخ نداده است و از همین رو تنظیم فاصله با سایر دیگری ها Other در زندگی وی بسیار دشوار می نماید. «من» Ego در اینان به درستی شکل نگرفته است و در نتیجه به طور بی وقفه درصدد ساختن و یا جبران این نقص می باشند. گویی وجودشان در برزخی است که برای اتصالش به زندگی روزمره تلاشی خستگی ناپذیر را مداماً می جویند. از همین رو ذهن آنها دچار شک دایمی است و تصمیم گیری بین دو چیز یکی از شکایت های رایج در این افراد است. این مسئله چنان در این نوع از روانپریشی مشهود است، که اصطلاحاً به (جنون شک) شهرت یافته است.
• به لحاظ بالینی، انواع وسواس های فکری به وفور در شرح حال این دسته افراد یافت می شود که این امر باعث شده به گذاشته شدن تشخیص وسواس بر آنان بسنده شود. در نتیجه رویکرد درمانی مناسبی در رابطه با آنان پیش گرفته نمی شود. بیشترین محتوای افکار وسواسی در این نوع جنون، یا متوجه بدن و تصویری است که فرد از خود می پندارد و یا تکرار ذهنی یک توهم. علت این پدیده را می توان در مرحله ای از رشد و تکامل ذهنی یافت که به مرحله آیینه ای شهرت دارد. مرحله آیینه ای در سن شش تا هجده ماهگی رخ می دهد و در نتیجه آن ذهن فرد اجزای کالبد خود را با توجه به تصویر آیینه یکپارچه می انگارد. این فاز سرگرم شدن کودک با تصویر خود به وفور مورد توجه والدین قرار می گیرد. در این مرحله توصیه می شود که مادر کودک با او در مورد تصویرش به تحسین و تصدیق سخن بگوید. البته در کودکان نابینا، سخن گفتن و نام نهادن اجزای بدن کودک به همراه لمس آنان به او کمک می کند تا بدن خود را به طور یکپارچه بشناسد.
• این فاز در اسکیزوفرنی به درستی طی نشده است و از همین رو، در بالین این افراد به وفور وسواس هایی که متوجه بدنشان است مشاهده می شود. بسیاری از موارد پرخوری و یا کم خوری عصبی، بولمیا Bulimia و آنورکسیا Anorexia nervosa ، اعتیاد به اعمال جراحی زیبایی در بالین این افراد یافت می شود. در بسیاری از موارد، در توهم ها و یا باورهای توهمی شان، کالبد خود را از هم متلاشی می بینند. ممکن است در مواردی علاوه بر عدم وحدت کالبد، در مورد یکپارچگی ذهنشان و داشتن مرزی میان ذهن و افکار خودشان با سایرین نیز دچار اشکال شده باشند.
• نکته اساسی دیگر در مورد بیماران اسکیزوفرن آن است که در این افراد، فاز حاد بیماری ممکن است تا آخر عمر خاموش و بی سر و صدا باقی بماند. بنابراین گذاردن تشخیص از طریق روانکاوی لکانی که اصول ساختار شناسانه ای داشته حتی در فاز خاموش نیز امکان پذیر است. این امر باعث شده تا نگه داشته شدن ثبات وضعیت آنان در رویکرد روانکاوی لکانی شدنی شود. این که برخی می پندارند که اسکیزوفرنیا یا قبل از ۳۵ سالگی علامتدار می شود و یا همیشه خاموش می ماند، تصوری یک سره غلط بوده چرا که این بیماری در هر سنی ممکن است پر سر و صدا شود. از کودکی مانند بسیاری از موارد اوتیسم و یا در خودماندگی تا دوران کهولت که برخی آن را با نسیان و یا آلزایمر ممکن است اشتباه گیرند.
o نکته آخر آن که به دلیل شباهت نشانه های بالینی و تظاهرات این بیماری با بیماری دوقطبی، برخی متخصصین روانپزشکی این دو تشخیص را با هم اشتباه می گیرند. در فرهنگ عامه نیز ممکن است اذعان آن که فردی دوقطبی باشد پذیرفته تر از این باشد که اسکیزوفرن خود را بنامد. در نهایت در بالین این افراد مسیر درمان دچار اختلال خاصی نخواهد شد چرا که هر دو زیر مجموعه پریشانی یا جنون مطرح می شوند و دسته تکنیک های درمانی تفاوت چندانی با هم نخواهند کرد مگر در انتخاب نوع دارو درمانی.
نویسنده: برژانت جزنی
عصبیت، وسواس و انحراف جنسی
ارتباط دینامیک بیماریهای روانی
عصبیت، وسواس و انحراف جنسی
NEUROSIS AND PERVERSION
o فروید در حین طرح و تشریح ساختار تاپیک Topic and comment و دینامیک بیماریهای روانی Dynamics of mental disorders و ارتباط آنها با یکدیگر، از جمله این نظریه مهم را مطرح کرد که: عصبیتِ منفی Negative Neuroticism، انحراف جنسی است. یک نظر مهم و کاربردی که توسط لاکان گسترش و توسعهِ نوین و بهتری یافت، گزاره و منظری است که به ما نشان می دهد: چرا در پشت هر انسان وسواسی Obsessional Neurosis و پاک طلبی، یک خودشیفتهِ خودخواه و خواهانِ لذت و خوشیِ بی مرز نهفته است. زیرا انسان وسواسی همان «بنده» در گفتمان هگلی «ارباب/بنده» Master/Slave Dialectic Hegelian است که آرزویی جز جایگزینی پدر The Father و ارباب و بدست آوردن مادر و لذت محض Jouissance ندارد.
o از این رو نیز می بینید که جامعه وسواسی و پاک طلبانه، چرا در خفا این قدر شهوانی و حشری و تشنه است؟ چرا هر که بیشتر داد پاکی و اخلاق میزند،
پایش که برسد عیاش تر و ارباب ماب تر از هر ارباب کهنی می شود؟ و برای خوشیش از روی لاشه دیگران عبور می کند؟ یعنی او حشری و تشنه است چون اخلاقی و تقدس گراست، و تقدس گراست چون حشری و شهوت پرست است.
o ازین رو بقول لاکان، مارکی دو ساد Marquis de Sade مطلق گرا، که در تمتع و خوشی اش چنان بی مرز است که بنا به قانونش حاضر است برای خوشی هایش از روی هر لاشه و دیگری رد شود، در واقع روی دیگر و حقیقت «فرمان مطلق اخلاقی و فرامن اخلاقی از نوع کانت» است. اینکه فرامن اخلاقی مطلق گرا و وسواسی روی دیگرش همان سادیست یا خودشیفتهِ مطلق گراست. یا اینگونه می توان فهمید که چرا زن هیستریک فیلم «یک متد خطرناک» A Dangerous Methodاز طرف دیگر خودآزار یا آزارطلب مازوخیست است. یا اینکه در لحظاتی از فیلم می تواند به سادیست یا دگر آزاری تبدیل بشود و زخمی بر صورت یونگ بیاندازد. یعنی دارای حالت آزاردوستی یا سادومازوخیستی است.
o با توجه به این ساختار و دینامیک ساختارهای روانی، و با استفاده از آنها در روانشناسی اجتماعی Social psychology، شاید سرانجام علل روانی و گفتمانی رشد روند دروغ و خشونت و وقاحت در جوامع را به سان روی دیگر و اصلی این جامعه اخلاقی و وسواسی ببینید.
o مبحثی که من، داریوش برادری، حداقل هشت و نه سال پیش در نقد جامعم بر بحران مدرن و در کتاب «از بحران مدرنیت تا رقص عاشقان و عارفان زمینی» مطرح کردم و «پیش بینی علمی» کردم که چرا جامعه هر چه بیشتر مجبور است از «کاهن و مذهبی تقدس گرا و روی دیگرش عارف خراباتی» به«عارف و کاهن لجام گسیخته» تبدیل بشود و هر چه بیشتر دروغ و رشوه خواری و وقاحت و خشونت در جامعه رشد بکند. اینکه چرا جامعه ای مجبور است از «معنوی گرایی افراطی و وسواسی» به « مادی گرایی و لذت پرستی به هر قیمتی، به پوچ گرایی خطرناک» مبتلا بشود، به جای اینکه به «میانمایگی» Mediocrity مدرن برسد.
o همانطور که من این روند اجتناب ناپذیر و بحران کنونی را نه نفی و یا سرزنش اخلاقی کرده و می کنم، بلکه می دانم که چرا این روند اجتناب ناپذیر است تا هر چه بیشتر جامعه و افراد در این مسیر به ضرورت و تحولش دست بیابد. زیرا در این مسیر «رشد کویر» و فروپاشی سنت همزمان زمینه های تحول بزرگ جنسی
و جنسیتی و رنسانس بوجود می آید و باید به رشد این تحول و گذار از دور باطل کاهن اخلاقی به کاهن لجام گسیخته/ عارف و انقلابی خراباتی و تراژیک به عارف و بازاری و پوپولیست لجام گسیخته کمک رساند تا تحولات گفتمانی در همه ساختارها بهتر رخ بدهد.
o همانطور که زن هیستریک فیلم «یک متد خطرناک» یعنی خانم «سابرینا اشپیلراین» در نهایت به یک روانکاو قوی تبدیل می شود حتی او نظریه ایی قوی در مورد اهمیت خشم و رانش تخریب در تولید شور زندگی مطرح می کند و برای فروید بیان می کند. جای پای این نظریه را ما در تئوری رانش زندگی/ رانش مرگ Life drive-Death drive فروید می بینیم بی انکه تفاوت مهم و اساسی میان تئوری فروید و تئوری سابرینا اشپیلراین را بشود نفی کرد. زیرا نظریه سابرینا یک نظریه تک بنیادی است، در حالیکه نظریه فروید دو بنیادی و به حالت دیالکتیکی است.
o تا جامعه هر چه بیشتر با گذار از عصبیت به انحراف جنسی و با لمس دروغ و خطای درون این وسواس و هیستری و روی دیگرش انحرافات جنسی و حالات نارسیستی و یا سادومازخیستی اش، پی ببرد که چرا باید بهای بلوغ و تحول را بپردازد، بهای اختگی فردی و جمعی را بپردازد تا بتواند به جهان هزار لذت و هزار منظر و هزار بازی، به جهان وحدت در کثرتی نو و تحول ساختاری ملی و فردی هرچه بیشتر دست بیابد. زیرا نگاه رادیکال فروید و لکان را اگر درست بفهمیم، در واقع به ما می گوید که چرا انسان معمولی و نرمال همان انسان عصبی یا نوروتیک است.
o اینکه شروع یکایک ما و هر تحول عمدتاً از موضع یک انسان عصبی وسواسی یا هیستریک است که آنگاه در طغیانش هر چه بیشتر و در کنار تمناها و آرزوهای مدرن و درستش روی دیگر تمایلاتش یعنی انحراف جنسی و تمتع های جنسی و جنسیتی اش را برملا می سازد و در این مسیر مجبور می شود برای دست یابی به تمناها و ارضای خواستهای خویش سرانجام «بهایش» را بپردازد و «هاشور بخورد»، کمبود و تمناهایش را قبول بکند.
o تا در مسیر این روشدن و آشکار شدن رویاهایش آنگاه سره از ناسره جدا شود و بتواند از دور باطل عصبیت – انحراف جنسی Perversion – Neurosis ، کاهن اخلاقی/ لذت طلب خشن و بی مرز عبور بکند، این دور باطل را بشکند و تن به تحول فردی و گفتمانی و ورود به ساختاری نو بکند زیرا بقول نیچه وقتی سد میشکند اول گل و لای می آید و زمان می طلبد تا آب صاف بشود. تا برای مثال بتواند از گفتمان و ساختار هم پیوند حکومت تمامیت خواه – فرد وسواسی و هیستریک یا خودمدار عبور بکند. به جای اینکه اگر دیروز اخلاقی و وسواسی و کهترمنش بود، آنگاه امروز هر کی بخواهد گردن دیگری یا قوم دیگری را بزند و همه بخواهند ارباب خودمدار و خودشیفته بشوند.
o همانطور که در این مسیر جدال میان نیروها و قدرتهای مدرن جامعه که این «بهای مدرن و نمادین» را هر چه بیشتر پرداخته اند و به بخش نمادین و نماد تحول آن جامعه تبدیل شده اند، با بخشهای دیگر جامعه که تازه از انسان عصبی به انسان منحرف جنسی تبدیل شده اند و یا در این حالات گرفتار مانده اند، هر چه بیشتر می شود. جدال اصلی به جدال میان تفسیرها و تاویل های مدرن آنها با این نظرات عمدتاً سیاه/سفیدی خودشیفتگانه یا به حالت تحریف خطرناک و رئال جنگ قومی یا جنگ مذهبی و غیره خواهد بود. این جدال روند آینده و چگونگی رنسانس و میزان تلفاتش را تعیین می کند. زیرا این رنسانس و «بها دادن نمادین» همان امر اجتناب ناپذیر و ضرورت این تحول سه مرحله ایی است. بقول لکان این همان «زمان منطقی و سه مرحله ای» تحول و بلوغ فردی یا جمعی است.
o اما در این مسیر گذار و آنگاه که هر چه بیشتر حالت عصبیت و نوروتیک به حالت انحراف جنسی و روی دیگریش عبور می کند و در جامعه و حکومت هر چه بیشتر دروغ و بی شرمی و وقاحت اوج می گیرد، بایستی این نیروی نو و مدرن نیز راه مقابله با این روند را بداند. شیوه برخورد و مقابله ایی که از موضع پاک اخلاقی و وسواسی جدید نیست که باز تکرار همان دور باطل است و اینکه این بار از انحراف جنسی به روی دیگرش انسان عصبی تبدیل بشویم، بلکه موضوع نشان دادن «راستگویی نوین و نقادانه» ما با خویش و دیگری و از این «موضع نمادین Symbolic و متناقض Paradoxical » بدور بحث ها و پدیده هاست.
Topic and comment:
In linguistics, the topic, or theme, of a sentence is what is being talked about, and the comment (rheme or focus) is what is being said about the topic. That the information structure of a clause is divided in this way is generally agreed on, but the boundary between topic/theme and comment/rheme/focus depends on grammatical theory.
The difference between “topic” and grammatical subject is that topic is used to describe the information structure, or pragmatic structure of a clause and how it coheres with other clauses, whereas the subject is a purely grammatical category. For example, it is possible to have clauses where the subject is not the topic, such as in passive voice.
In some languages, word order and other syntactic phenomena are determined largely by the topic–comment (theme–rheme) structure. These languages are sometimes referred to as topic-prominent languages. Chinese and Japanese are often given as examples of this.
The distinction was probably first suggested by Henri Weil in 1844. Georg von der Gabelentz distinguished psychological subject (roughly topic) and psychological object (roughly focus).In the Prague school, the dichotomy, termed topic–focus articulation, has been studied mainly by Vilém Mathesius, Jan Firbas, František Daneš, Petr Sgall and Eva Hajičová. They have been concerned mainly by its relation to intonation and word-order. The work of Michael Halliday in the 1960s is responsible for developing linguistic science through his systemic functional linguistics model for English (see e.g. Halliday 1967–68, 1970)
In some categorizations, topic refers only to the contrastive theme and comment to the noncontrastive theme + rheme.
Dariush Baradari
ذاتگرایی اجتماعی و دین
ذاتگرایی اجتماعی و دین
ذاتگرایی یا سرشتباوری Psychological Nativism نگرشی است در روانشناسی که بر اساس آن ذهن، ساختارهای ذاتی معینی دارد و تجربه، نقش محدودی در پدید آمدن شناخت ایفا میکند.
به باور ذاتباوران، همانگونه که در رایانهها ساختار و سیستمعامل از پیش وجود دارد و پس از راهاندازی میتوان برنامهها و اطلاعاتی را به رایانه افزود، در انسانها هم شناخت به صورت مادرزادی در سرشت بشر حضور دارد و انسان میتواند در خلال زندگی شناخت خود را افزایش دهد.
این پرسش که چه مقدار از صفات آدمی خاستگاه ارثی دارد و چه مقدار از آن از راه تجربه شکل میگیرد موجب پدید آمدن دو دیدگاه متضاد ذاتگرایی در مقابل تجربهگرایی Empiricism شدهاست. مجادله ذاتگرایی ـ تجربهگرایی که زمانی چالشی بزرگ برای روانشناسان به شمار میآمد امروزه با تاکید بر این مسئله که رفتار انسان محصول هم وراثت و هم تجربه است تا حدودی کمرنگ شدهاست.
این مجادله پیوند مستقیم با مسئله سرشت انسان دارد. برای نمونه کسانی که پرخاشگری را بخشی از سرشت و ماهیت انسان تعریف میکنند بر این باورند که انسانها ذاتاً برای پرخاشگری آمادگی دارند.
تجربهگرایی یا آروین گرایی Empiricism یکی از گرایشهای اصلی در شناختشناسی Epistemology و نقطهٔ مقابل عقلگرایی یا خِرَدگرایی Rationalism است. بر اساس این دیدگاه، همهٔ معرفتهای بشری مستقیم یا غیرمستقیم برآمده از تجربه است. تجربه از منظر این دیدگاه نه فقط ادراک حسی، بلکه دریافته ایی مانند حافظه یا گواهی دیگران را هم در بر میگیرد.
• آثار لاکان عمدتاً روی شکلگیری سوژه و نقش ناخودآگاه متمرکز میشوند و در پرتو ساختارگرایی (بهویژه زبانشناسی ساختارگرای سوسور و مردمشناسی ساختارگرای لوی-استروس) تفسیری دوباره و رادیکال از فروید و روانکاوی به دست دهند. لاکان مفاهیم «خویشتن» یا «خودِ خودآگاه» را آنجور که در میان همعصرانش (مانند هاینتس هارتمن) شایع بود، خودپیرو و مقتدر و از نظر زیستشناختی تعیینیافته نمیدید. بنابر نظریه لاکان خویشتن یا خودِ خودآگاه درون نظمِ نمادینِ پیشاموجود شکل گرفته و در داخل نظامی از معانی قرار داده شده که خود هیچ سهمی در آفریدن آن نظام ندارد.
o «خویشتن» که نه خودپیروست و نه مقتدر، زمانی تبدیل به سوژه یا اِیگو ego یا «من» میشود که در نظم نمادینِ از-پیش-موجود قرار گیرد. افزون بر آن، ناخودآگاه حوزهی تعینیافتهی زیستشناختیای نیست که رانههای لیبیدویی را در خود داشته باشد، بلکه بعد از شکلگیری اگو، خود تازه شکل میگیرد. ناخودآگاه همانا تاثیراتِ جانبیِ قرارگرفتنِ اگو در نظم نمادین Symbolic order است. ناخودآگاه مازاد میشود؛ وقتی خویشتن دارد در نظم نمادین شکل میگیرد، بخشی از آن نمیتواند با سوژه Subject جور شود و بنابراین مازادِ خویشتن میشود. پس ناخودآگاه این حقیقت را افشا میسازد که ما – سوژهها – بیشتر از آن مقداری هستیم که خویشتنِ اجتماعیمان به ما اجازه میدهد.
o ناخودآگاه «خیلی-زیاد-بودن» ما را افشا میسازد، این حقیقت را افشا میسازد که ما خویشتنهای تقسیمشده و پارهپاره هستیم. اِیگو که نه خودپیرو است و نه عاملی مقتدر، صرفاً یک وهم است؛ خویشتنی است که نمادین برساختهشده، و وقتی ناخودآگاه فوران میکند و به درونِ زندگی خودآگاه وارد میشود، مازادها و قطعهها و شکافهایش افشا میشوند.
• لاکان این برداشت از شکلگیری اِیگو و ناخودآگاه را در تقابل با زبانشناسی ساختارگرای سوسور طرح میکند. از دید لاکان، تولدِ سوژگانی، همانا دروازهی ورود فرد به زبان است؛ لاکان زبان را نظامِ حضور همزمانِ نشانهها و رمزگانهای اجتماعیای میداند که معنا یا همان نظم نمادین را تولید میکنند. همین نظم نمادین Symbolic order است که موقعیت تو را تعیین میکند، تو را شکل میدهد، تو را «سوژه میسازد»، و بنابراین تو را قادر میسازد تا یک سوژهی کنشگر شوی.
o پیش از لاکان، بیشترِ روانکاوان باور داشتند که اِیگو منزلِ ناخودآگاه است و رشدِ اِیگو یک رشدِ زیستشناختی است. لاکان اما میگوید رشدِ اِیگو رشدِ زبانشناختی و نمادی است. ورود به زبان، ورود به سوژگانی است. همانگونه که لاکان در سخنرانی «کارکرد و حوزهی زبان» اعلام کرد، «انسان سخن میگوید چون نماد او را انسان ساخته».
• لاکان در همان سخنرانی میگوید: «نمادها در واقع پیش از آنکه انسان وارد دنیا شود، زندگی او را در شبکهای چنان کامل قرار میدهد که به انسانهای دیگر وصل میشود، دیگرانی که قرار است او را «با گوشت و خون» به وجود آورند، شبکهای چنان کامل که انسانهای دیگر همراه با عنایات آسمانی (و اگر نه همراه با اقبال جن و پری)، تقدیر و سرنوشتِ فرد را به این دنیا میآورند؛ شبکهای چنان کامل که انسانهای دیگر به فرد واژههایی میدهند که مومن یا مرتدش میسازند، قانون اعمالی که فرد از آنها پیروی خواهد کرد تا به جایی برسد که هنوز نرسیده و فراتر از مرگِ اوست، شبکهای چنان کامل که فرد از طریقِ انسانهای دیگر معنای هدفاش را در روز رستاخیز بازمییابد، روزی که کلمه Word یا خدا، بودنِ او را یا میبخشد یا محکوم میکند…»
• سوژه Subject از وضعیتِ نافردیت و پیشازبانیِ بودن نه به واقعیتِ بیواسطه، که به دنیایی از نمادها Symbols وارد میشود که از نظر فرهنگی برساخته شده است، دنیایی که همان نظم نمادین Symbolic order است، دنیایی که بهقول اسلاو ژیژک «بدنِ زنده را همچون یک انگل به استعمار میکشد». گرچه وجودِ انسانِ خودآگاه از طریق زبان و از نظر فرهنگی برساخته میشود، سوژه اما نمیتواند آن را آنطور که هست بشناسد، بلکه آن را خودِ واقعیت تجربه یا حتی تخیل میکند.
• لاکان از اصطلاح «امر واقعی» the Real استفاده میکند تا به چیزی که واقعا «آنجا»ست اشاره کند، «آنجا»یی که جدا از نظم نمادین و بیرون از نظمدهیِ این نظمِ نمادین به چیزهاست. o سوژهی انسانی، که برساختهی نظمِ نمادین است، شدیدا با امر واقعی بیگانه است، بهگونهای که امر واقعی دستنیافتنی است.
• از دید لاکان، مرحلهی مهم در رشد اِیگو آن است که سوژه وارد مرحله امر خیالی Imaginary میشود؛ این مرحله ارتباط تنگاتنگی با مرحلهی آینهای دارد. امر خیالی مقدم بر ورودِ کودک به نظم نمادین است و همچنان تا پایان عمر با فرد هست و همراه با نظم نمادین کار میکند. امر خیالی همانا نظمی است که کودک به کمک آن از خود بهعنوان «من» (سوژه، سوژهای در میان سوژههای دیگر) آگاه میشود. امر خیالی، ماتریس و زادگاه عمومیِ خود و دیگری است.
• لاکان مرحلهی آینهای را ابزار مهمی میداند که کودک بهوسیلهی آن امر خیالی را راهاندازی میکند. مرحلهی آینهای در سنین شش تا هجده ماهگی روی میدهد؛ یعنی وقتی که کودک نخستینبار خودش را (مانند دیگر خودها) بهعنوان خودِ جامع و کامل در آینه میبیند. در این هنگام، کودک نه میتواند سخن بگوید و نه راه برود، خودش را یک «من» میشناسد. اما این شناخت در واقع یک بدشناخت (یا شناختِ اشتباه) است؛ زیرا شناختِ خود بهعنوان دیگری است، ابژهانگاری objectification خودِ کودک در تصویری است که چشمانداز و موقعیتاش بیرون از خود کودک است. از این نگر، مرحلهی آینهای که راهاندازِ امر خیالی است، شاید «یکی از بحرانهای بیگانهشدن باشد که سوژهی لاکانی حولِ آن سازمان مییابد؛ چون فرد خودش را از طریق تصویری بیرونی میشناسد و این شناخت از طریق خودبیگانهسازی تعیین میشود»
• طبق روایت لاکان از رشدِ کودک، ورودِ کودک بهعنوان سوژه به زبان، همزمان است با جداییِ وی از مادر. پس مادر نخستین تجربهی فقدان و غیاب در کودک است که شرایطِ میل را میسازد. لحظهای که کودک وارد نظم نمادین میشود و اتحادش با مادر را از دست میدهد، پدر وارد روابط مادر-کودک میشود. همینکه کودک تبدیل به سوژهای درون نظم نمادین میشود، پدر با آن نظم همسان میشود؛ نظمی که سوژگانی را برمیسازد و بر سوژگانی حاکم است. به این دلیل است که لاکان گاهی نظم نمادین را به symbolic father «نام پدر» Name-of-the-Father میخواند که در زبان فرانسوی با «نهی پدر» father’s no همآوا است. این نظمی است که دلالت بر اقتدار و ممنوعیتِ خداوار دارد. پس کودک در هر دو معنی سوژه subjected میشود: تسلیمِ قانونِ نظم نمادین میشود. قانونی که با قانون پدرشاهی یا نهی پدر یکی است و بهعنوان سوژهای کنشگر در جهان برساخته میشود.
• اینجاست که فالوس Phallus وارد میدان میشود و سخن میگوید. به گفتهی لاکان و فروید، یکی از نخستین تجربههای دوران کودکی در تفاوت جنسی،
آن است که مادر آلت ندارد. اما مهمتر از دید لاکان، فحوای نمادین آلت است که لاکان با استفاده از اصطلاح «فالوس» پیوسته بر آن تاکید میکند. آنچه در این نظم نمادین مهم است، نه بخشی از بدن، که دلالتهای آن است.
o اول: فالوس دلالت بر تفاوت جنسی دارد.
o دوم: مادام که پدر، که با نظم نمادین یکی است، آلت دارد، و مادر (که با وضعیت پیشازبانیِ خوشی – ژوییسانس − قبل از ورود به نظم نمادین یکی است) آلت ندارد. فالوس در نظم نمادین دلالت بر فقدان و غیاب دارد.
• از دید لاکان، فالوس در نظم نمادین هم دلالت بر فقدان زن دارد و هم فقدان مرد، هم بر وابستگی و آسیبپذیریِ ذهنی زن دلالت دارد و هم بر وابستگی و آسیبپذیری ذهنی مرد. پدر ممکن است بهواسطهی کودک با امر نمادین یکی شود، اما خود پدر هم زمانی کودک بوده و تسلیم همین قانون شده و همیشه در رابطهی با آن قانون، ناکافی و ناکامل بوده و هرگز کاملاً آن را به تصرف درنیاورده. هیچکسی فالوس را به تصرف درنمیآورد. همه «اخته» هستند. انجیلشناس فمینیست، دبورا کراس این مفهوم را چنین میگوید: «اختهبودن همانا کارفرمایی است که از اصل فرصتهای برابر پیروی میکند»
لاکان و دین
• برخی دینپژوهان و جنسیتپژوهان، دیدگاه لاکان را از این نظر مفید میبینند که تاکید دارد که در نظم نمادین و مردمحور و زیرساختهای پدرسالارانهی تفاوت جنسی، هیچچیزی ذاتی نیست. از دید لاکان، در تفاوت جنسی هیچچیزی ذاتی یا «طبیعی» نیست. زن، مرد، زنانگی، مردانگی، همگی ساختارهای نمادینی هستند که نظام سرکوبگرِ معنا که به لباسِ امر واقعی درآمده. آنها را مستبدانه شکل داده است.
• ناخودآگاه در همان لحظهای شکل میگیرد که سوژه/ اِیگو شکل میگیرد. ناخودآگاه همانا پیآمدِ سرکوبی است که در طولِ تسلیمشدن (و انقیاد) روی داده. با شکلگیری اِیگو، هرچه با نظم نمادین جور نیست (و مازاد است) سرکوب میشود. ناخودآگاه «فصل سانسور شده»ی تاریخ زندگیِ روان است. ناخودآگاه یک دیگریه درونی است یا به گفتهی فروید، «غریبه»ای است که در خانهی خویشتن (selfhood) میماند و مستور است. ناخودآگاه خودش را از طریق زبان آشکار میسازد؛ اغلب به شکل انقطاع. اشتباهگفتنها، لغزشهای زبانی، فراموشکردن نامها، آشکار میشود. و وقتی آشکار میشود، سوراخهایی در سوژه و جهاناش ایجاد میکند، تا ماهیتِ وَهمیِ خود را افشا کند.
o به گفتهی لاکان «ناخودآگاه بخشی از گفتمانِ واقعی است که در اختیارِ سوژه نیست تا بتواند پیوستگیِ گفتمانِ خودآگاهاش را ایجاد کند». تعرض ناخودآگاه به خودآگاه است که میتواند این امکان را برای خودآگاهیِ فرد فراهم کند که امر واقع همهجا هست اما از دسترسِ فرد خارج است.
• دین را با توجه به لاکان چه میتوان دانست؟
o از یک سو، همانگونه که از لاکان نقل کردیم و به «قانون پدر» اشاره کردیم، دین همانا تنظیمگر و ضمانتگر پدرسالارانهی نظم نمادینی است که بر هستی خاستگاهی و پیشازبانی حاکم است و امر واقعی را دور نگه میدارد. گویا دورکیم Émile Durkheim ، که دین را «وَهم ضروری» میداند، در همین مسیر حرکت میکند. از سوی دیگر اما ممکن است مطرح شود که آنچه تجربهی دینی یا تجربهی امر مقدس یا امر عرفانی یا کاملاً دیگری نامیده میشود، در واقع تعرضِ امر واقعی با عاملیت ناخودآگاه باشد. اینگونه پرداختن به پدیدهی تجربهی دینی، یعنی از چشمانداز روانکاوی لاکانی به پدیدهی تجربهی دینی نگاهکردن، تجربهی دینی را مواجهه با دیگریتی میداند که همانقدر که درونی است بیرونی هم هست.
پس چنین دیگریِ درونیِ امر غریب Uncanny را نباید مواجهه با امر متعالی دانست؛ بلکه باید آن را پیآمدِ سرکوب دانست. اما با این حال، تجربهی دینی نشانهای از امر واقعی است که اساساً فراتر از هستی عقلانی ماست.
از کتاب “نظریه برای پژوهشهای دینی”
William E. Deal & Timothy K. Beal: Theory for religious studies
زمانه
جنسیت
جنسیت
Sexuation
تمایز میان دو جنس:
• از نظر لکان، مردان و زنان با توجه به زبان Language ، یعنی با توجه به نظام نمادین Symbol ، به گونه ای متفاوت تعریف می شوند.
همانگونه که لکان روان نژندی Neurosis، و روان پریشی Psychosis را بدین نحو متمایز می کند که در روان پریشی بخشی از بعد نمادین مورد سلب Foreclosure واقع می شود و به بعد واقع باز می گردد، درحالیکه این اتفاق در روان نژندی رخ نمی دهد.
o مردانگی masculinity و زنانگی femininity نیز به عنوان دو نوع متفاوت از رابطه با نظام نمادین تعریف می شوند. شیوه های متفاوت دوپاره شدن توسط زبان.
بنابراین فرمولهای او پیرامون جنسیت، تنها مربوط به سوژه های سخنگو است. و به عبارتی، تنها مربوط به سوژه های عصبی است: مردان و زنان عصبی از لحاظ شیوه ازخودبیگانگی شان Alienation در حصار نظام نمادین، با هم متفاوت هستند.
مردان:
• آنهایی که از نظرگاه روان تحلیلگری فارغ از ساختار زیست شناختی ژنتیکی شان، مرد در نظر گرفته می شوند، به طور کلی با کارکرد نراندامه یا آلت تناسلی مرد Phallic function مشخص می گردند. تا جایی که کارکرد نراندامه با از خودبیگانگی حاصل از زبان مرتبط می گردد، نقطه نظرهای عمده لکان پیرامون مردان را می توان به شیوه های گوناگونی بیان داشت:
o مردان به طور کامل، در حصار زبان، ازخودبیگانه اند. مردان تماماً تحت تسلط یا سوژه اختگی castration نمادین هستند. مردان کاملاً بواسطه کارکرد نراندامه یا قصیب، مشخص می گردند.
• علی رغم جایگشت های نامحدودی که زبان در پدیدآوردن اشتیاق، مجاز می دارد، مردان را می توان با توجه به بعد نمادین، به عنوان موجوداتی محدود و محصور در نظر گرفت.
o اگر این را به زبان اشتیاق ترجمه کنیم، مرز و حصار، همان پدر و تابوی محارم اوست: اشتیاق مرد هیچگاه به فراسوی آرزوی زنا با محارم نمی رود، که شامل شکستن مرزبندی های پدر نیز می گردد. در نتیجه، نقطه مرجع روان نژندی را از ریشه برمی کند: یعنی نامِ پدر را، Name-of-the-Father و همچنین نهِ پدر را father’s no . در اینجا به وضوح درمی یابیم که ساختار مردانه در دیدگاه لکان، از جهاتی خاص، مترادف وسواس است.
• مرد از آن جهت که محصور در زبان است، محدودیتش همان است که نظم نمادین را بنا می کند. یعنی اولین دال (s۱) –نهِ پدر –که منشا زنجیره دلالت است، و نیز درگیر در سرکوب اولیه: شکل گیری ناهشیار، و شکل گیری فضایی برای سوژه نوروتیک. به گونه ای مشابه، لذت مرد نیز محدود شده است. مرزبندی های این لذت توسط کارکرد فالیک تعیین می گردد.
لذت های مرد محدود می شود به همان هایی که بازی دال، آنها را مجاز می دارد . به چیزی که لکان آن را ژوئیسانس فالیک می نامد و به چیزی که می توان آن را ژوئیسانس نمادین نامید.
در اینجا، فکر به خودی خود مملو از ژوئیسانس است. نتیجه ای که بیش از همه از دل کارهای فروید بر روی وسواس متولد گشت ، و در عبارت خودارضایی ذهنی انعکاس یافت.
o تا آنجاکه مرتبط با بدن است، ژوئیسانس فالیک یا نمادین شامل تنها آندسته اندامی است که توسط دال، معین گشته است.
o بنابراین، این اندام به نوعی امتداد انحصاری یا ابزار دال می گردد. به همین خاطر لکان گهگاه به ژوئیسانس فالیک، به عنوان لذت اندام اشاره می کرد.
• تخیلات مردان بسته به آن جنبه از بعد واقع است که در تئوری، ابژه (a) نامیده می شود. ابژه (a) در اجتنابی ثابت و پایدار از بعد واقع، بعد نمادین را به حرکت در مسیرهای دورانی مشابه میراند. در اینجا برای آنانی که در طبقه مردان قرار می گیرند، نوعی از همزیستی میان سوژه و ابژه، میان نمادین و واقع وجود دارد. البته تا زمانی که یک فاصله مناسب میان آنها حفظ گردد.
o در اینجا، ابژه تنها به صورت ثانوی و جانبی مرتبط با شخص دیگر است. بنابراین، لکان ژوئیسانس آن را ماهیتا خودارضایی گونه می داند
زنان:
• درحالی که مردان به عنوان انسانهای کاملا محصورشده بواسطه کارکرد فالیک تعریف می شوند، یعنی به کل تحت سلطه دال. زنان (یعنی آنهایی که از نظرگاه روان تحلیلگرانه و فارغ از ساختار زیست شناختی/ژنتیکی شان، زن در نظر گرفته می شوند) به عنوان انسانهایی نه کاملا محصور تعریف می گردند.
زن مانند مرد، دوپاره (یعنی بیگانه) نیست. زن همچنین سوژه نظم نمادین نیست. کارکرد فالیک اگرچه در روان زن نیز فعال است، به گونه ای مطلق او را محصور نمی سازد.
o با توجه به نظم نمادین، زن یک کل نیست، محدود، یا محصور نیست. درحالیکه لذت های مردان بواسطه دال تعیین می گردد، لذت های زن، تنها تاحدی و نه کاملا، بواسطه دال تعیین میشود. درحالیکه مردان محدود به آن چیزی هستند که لکان ژوئیسانس فالیک می نامد، زنان می توانند هم آن ژوئیسانس، و هم نوع دیگری از ژوئیسانس را تجربه کنند که لکان آن را ژوئی سانسِ دیگریِ بزرگ می نامد.
o چنین نیست که هر سوژه ای که در طبقه زنان قرار می گیرد، آن را تجربه کند ولی از نظر لکان، این یک پتانسیل ساختاری است.
o این ژوئی سانس دیگری بزرگ چیست که آنانی که از نظرگاه روان تحلیلگری زن شناخته میشوند، قادر به تجربه آن هستند؟
o این نکته که لکان کلمه دیگری (Other) را با O بزرگ به کار می برد، در اینجا اشاره به ارتباط ژوئیسانس دیگری بزرگ با دال دارد،
o البته ارتباط با S۱و نه S۲ –نه با هر دالی، بلکه با دال دیگری بزرگ – یا به عبارتی با دال یگانه، دالی که از بنیاد، دیگری، باقی می ماند. از بنیاد، متفاوت با همه دال های دیگر است. درحالیکه کارکردهای S ۱(نه! پدر) برای یک مرد، یک محدودیت برای طیف جنبش ها و لذت های او محسوب می گردد، S۱ برای یک زن، یک معشوق انتخابی است. رابطه زن با آن به زن اجازه می دهد که به فراسوی مرزبندی های سازمان یافته توسط زبان گام بردارد و به فراسوی مختصر لذتی که زبان مجاز می دارد. نقطه پایان برای مردان، یعنی S۱، مانند دری است گشوده برای زنان.
• ساختار زنانه ثابت می کند که کارکرد فالیک محدودیت های خاص خود را داراست، و اینکه دال، همه چیز نیست.
o بنابراین، ساختار زنانه پیوستگی های تنگاتنگی با هیستری hysteria دارد. هیستری آنگونه که در بحث گفتمان هیستریک Hysteric’s discourse تعریف می شود
o اسلوب لکان در تعریف مرد و زن، ربطی به زیست شناسی ندارد. چراکه یک فرد به لحاظ زیست شناختی مرد، می تواند هیستریک باشد و یک فرد به لحاظ زیست شناختی زن، می تواند وسواسی باشد.
o به عبارت دیگر هم زنان می توانند ساختار مردانه داشته باشند و هم مردان می توانند ساختار زنانه داشته باشند.
o یک مرد هیستریک به طور بالقوه استعداد تجربه هم ژوئیسانس فالیک و هم ژوئی سانس دیگری را داراست و یک زن وسواسی که با ساختار مردانه مشخص می گردد، ژوئیسانس اش ذاتاً و منحصراً نمادین است.
o کارهای بالینی نشان داده اند که بسیاری زنان ساختار مردانه دارند و بسیاری مردان نیز ساختار زنانه دارند.
o برای قضاوت در مورد رابطه هر شخص با دال و نوع ژوئیسانس اش باید وضعیت روانی آن شخص به دقت مورد بررسی قرار گیرد.
o نمی توان سریعاً و تنها بر مبنای جنسیت زیست شناختی او، دست به قضاوت و نتیجه گیری زد.
منبع: بروس فینک Bruce Fink -کتاب سوژه لاکانی- ۱۹۹۷- The Lacanian Subject
ترجمه: مهدی چمی کارپور
در ستایش اختگی
در ستایش اختگی
Castration
• برخلاف فروید که اختگی را صرفاً پایه-ای برای توضیح تفاوت جنسی، از طریق داشتن و یا نداشتن آلت تناسلی میدانست، لکان، اختگی را نه تقلیل یافته به تفاوتهای جنسی، بلکه وجهی کلی تر را برای آن درنظر میگرفت. اختگی یک اصل و اساسی برای تمام بازیها و اجراهای نمادین است که به واسطه آن سوژه به فقدان و آن شکاف ذاتی-اش آری میگوید و به این که چاله-ای تا ابد مرا از دستیابی به ابژه میل-ام و آن بهشت مادرانه-ام جدا خواهد کرد.
• اگر زرق و برقهای موجود در بازیهای نمادین و این اجراهایی که تا این حد واقعی به نظر میرسد را از تک-تک سوژه-ها کسر کنیم به چیزی خواهیم رسید که همان اختگی و فقدان است. object is lacking. فقدانی که شاهزاده و گدا به یک اندازه از آن سهم برده-اند و بیچاره آن گدایی که فکر میکند پادشاه است و بیچاره تر آن پادشاهی که فکر میکند پادشاه است. به طوری که این کوری و نابینایی ادیپ است که وی را تبدیل به آن ادیپ اسطوره-ای کرده است و نه آن شکوه و جلال پادشاهی-اش. حرکتی از سوی ادیپ شهریار به ادیپ نابینا و یا به بیانی فرویدی: غلبه عقده اختگی castration complex بر عقده ادیپ Oedipus complex.
• آن چیزی که به لکان و اندیشه-اش این قدرت را داده است تا به فروید بازگردد و نیز وی را پیش ببرد آشنایی وی با هگل بود. هگل سوژه را متاثر از فقدان، خلا و یک منفیت میدانست. این خلاء است که به سوژه اجازه حرکت میدهد. همچون اتفاقی که در یک اتم می-افتد. ماده-ای که محکوم به یک تقسیم شدگی ابدی است تا برای دستیابی به آن ذره بنیادین تشکیل دهنده-اش تقسیم شود و هرگز به یک عنصر حداقلی و غیرقابلتقسیم دست نیابد، بلکه کمابیش به تقسیم در مقام امر تقلیلناپذیر ادامه دهد. در واقع سوژه خود این عمل تقسیم شدن ابدی است. به طوری که سوژه نه آن طور که فروید فکر میکرد از زندگی به سوی مرگ حرکت میکند بلکه به واسطه مرگ، فقدان و اختگی-اش قادر است حرکت کند.
• سوژه لکانی همان چیزی است که فقدان و شکست را پیشاپیش در دل خود دارد. او همواره یا بیشتر از حد معمول میگوید و یا زبان-اش از بیان قاصر است و کم میگوید. چون هیچ دال نهایی که به طور کامل وی را بازنمایی کند، پیدا نکرده است. در همان حال که سعی میکند تا چیزی را بگوید در واقع دارد مقصود و منظور واقعی خود را گم میکند. همچون نوه فروید که در نبود مادر با نخ و قرقره بازی میکرد: هنگامی که قرقره را دور می-اندازد، یعنی مادر ممکن است ناپدید شود، و هنگامی که آن را به سوی خودش میکشد یعنی میداند که مادر ممکن است برگردد تا اینگونه بر اضطراب و فقدانش غلبه کند. The Riddle of castration
o بنابراین کارکرد زبان در نزد لکان اینگونه است: زبان در بازیهای دلالت، همین خالی بودن و تهی بودن سوژه انسانی را لاپوشانی میکند. سوژه لکانی در نابترین شکلش آری گویی به فقدان و اختگی است. اختگی که معنایی فراتر از امرجنسی داشته است و میتواند با ابعاد گوناگون فرهنگی، سیاسی و جامعه شناسی پیوند داده شود. ولی آن زبانی که از این ویژگی حیاتی-اش خالی گردد تبدیل به پدیده-ای خطرناک میشود، فرا-زبان ادعاهای بزرگی دارد و نیز وعده-هایی بزرگی را به سوژه میدهد. اینکه او آخرین بازی است و نهایی-ترین چیزی که احتمال این میرود تا فقدان سوژه را پر کند و دلالت نهایی را برایش به ارمغان بیاورد و از سوژه میخواهد مومنانه در این راه قدم بگذارد و ابزاری شود برای تحقق چنین امر والایی.
ترجمه Meisam Shaiestefar
اصل لذت
اصل لذت
1. لاکان
• در سال ۱۹۱۱ فروید در مقاله « تعاریفی در ارتباط با دو اصل عملکرد روانی » Two Principles مرحله ای را فرض می کند که در آن فعالیت روانی ایگو «من» را فقط « اصل لذت » هدایت می کند.
The Pleasure Principle is the instinctual seeking of pleasure and avoiding of pain in order to satisfy biological and psychological needs. Specifically, the pleasure principle is the driving force guiding the id
o این اصل بر قانون جاذبه و دافعه استوار است. یعنی اینکه فعالیت روانی psyche ایگو «من» از هر آنچه ممکن است درد آور باشد خود را کنار می کشد و به سمت آنچه که لذت بخش است جذب می شود. Pain and Pleasure
o در این مرحله فرد چندان به مقوله ی واقعیت وقعی نمی نهد و از آنچه که واقعی است و از آنچه که وهم hallucination است به یک نسبت کامیاب می شود.
• فروید معتقد است که بعداً اصل دیگری پدیدار می گردد که عملکرد آن جدا کردن واقعیت از توهم است، حتی اگر این واقعیت ناخوشایند باشد.
o در هر صورت فرد قبل از هر چیز نیاز دارد در این دنیا زنده بماند و برای این کار بایستی به قوانین حاکم بر آن تن در دهد، حتی اگر این قوانین برایش ناخوشایند باشند. حالا این « اصل واقعیت » Reality Principle است که جایگزین اصل لذت می شود و در اثر آن فرد یاد می گیرد که کار کند، صبر کند، Delayed Gratification محاسبه کند، تحمل کند، در یک کلام عاقل شود.
• اما اصل واقعیت Reality Principle به هیچ وجه در تضاد با اصل لذت Pleasure Principle نیست. در اینجا هم هدف بدست آوردن لذت است. منتها در اینجا بهترین راه کوتاهترین راه نیست. چند سال بعد، یعنی در سال ۱۹۲۰، تئوری روانکاوی به نقطه ای از بسط خود می رسد که مجبور می گردد درست عکس آنچه را که در سال ۱۹۱۱ عنوان کرده بود بپذیرد: این واقعیت که ناخودآگاه از اصل لذت پیروی نمی کند، در راستای یک تعادل نیست، بلکه یک بهم ریختگی ساختاری است. ناخودآگاه نه به صورت لذت بلکه به صورت رنج تجلی می کند. در کتاب « ماورای اصل لذت » فروید از اجبار به تکرار صحبت repetition compulsion می کند که تنشی پابرجاست. ناخودآگاه، در همایستایی یا هومئوستازی Homeostasis یا حالت تعادلی Equilibrium لذت قابل گنجیدن نیست.
• تفاوت آشکاری است بین احساس لذت در سطح « من » که آگاهانه است و آنچه ناخودآگاه را خرسند می کند. آنچه سوژه را در سطح ناخودآگاه خرسند میکند به احتمال زیاد با احساس ناخوشایند بودن در سطح « من » همراه است. با این تعریف شکاف بین خودآگاه و ناخودآگاه بارزتر می شود. رنجی را که عصبی ها حس می کنند، با این ترتیب لذتی است در سطح ناخودآگاهشان. فروید چند سال بعد متذکر می شود که خوشایند و ناخوشایند بودن در هر صورت احساس های خود آگاه بوده و در ارتباط با « من » هستند و در نتیجه واژه هایی نامناسب برای ناخودآگاه محسوب می شوند. لکان با استناد به همین مطلب مقوله ژوئیسانس Jouissance را به عنوان یکی از عمده ترین مقولات روانکاوی مطرح می کند.
• صحبت از رضایت مندی در سطح ناخودآگاه، کلّ مقوله رضایت مندی را به هم می ریزد. «وقتی تو رنج میبری شاید همان وقتی است که تو بیش از همه لذت میبری» و این بدان معناست که : «تو نمیدانی چه وقت لذت میبری ». لکان می گوید: «ژوئیسانس لحظه ای است که نمیتوانم بگویم». نه اینکه از شدت لذت زبانم بند آمده باشد. بلکه نمی توانم آن را تعریف کنم. خوشی ام را میتوانم تعریف کنم ولی ژوئیسانس ام را ابداً.
• میلر Jacques-Alain Miller میگوید: «شاید ژوئیسانس به هراس و وحشت Terror نزدیکتر از هر چیز دیگر باشد، وحشتی را که فروید در چشمان «موش مَرد»، زمانی که او از خیالبافیش صحبت می کرد، دید».
o آدمیزاده می تواند خوشی و ناخوشی اش را تعریف کند با این همه هیچ یقینی به آنها ندارد، حال آنکه ژوئیسانس اش برایش یک یقین است، در حالی که نمی تواند آن را تعریف کند. ژوئیسانس Jouissance همیشه با گرفتاری همراه است و این آن اجباری است که سدّ راه خوشبختی و سعادت است. آنچه را لکان دانش ناخودآگاه می نامد همین گرفتاری های ژوئیسانس است.
• سوژه در حرکت به سوی ژوئیسانس اش ناگزیر به رویارویی با درد است و این همان چیزی است که موجب واپس زنی می شود. سوژه از ارضا کردن سائق هایش Drives چشم می پوشد و همین چشم پوشی ها، تاریخچه او می گردد. اما همان طور که فروید و لکان هردو میگویند «واپس زده همیشه باز میگردد». ژوئیسانس Jouissance برمیگردد اما با چهره ای دیگر، با چهره نشانه و دلیل یا Symptom نشانه فقط یکی از جانشین های ژوئیسانس است. رمزگشایی نشانه سمپتوم، یافتن معنای آن، یعنی یافتن ژوئیسانسی که در آن مکتوم است و سوژه از آن بی خبر.
• برای فروید فرهنگ و تمدن بزرگترین مانع بر سر راه لذت بی حد و حصر است. برای لکان چیره شدن بُعد نمادین Symbolic order بر انسان بزرگترین مانع بر سر راه ژوئیسانس است. اختگی Castration نشانهِ سوژه Subject را از قسمت بزرگی از ژوئیسانس اش محروم می کند. فقط قسمت کوچکی از آن می تواند از این اختگی عبور کند که لکان آن را « لذت افزوده »می نامد Surplus Jouissance و بر اساس «ارزش افزوده» مارکس تعریف میکند. پی گرفتن لذت افزوده در اقتصاد روانی همان قدر مشکل است که ردیابی ارزش افزوده در اقتصاد سرمایه داری.
• لکان دیدگاه فروید را در مورد شور جنسی Libido معکوس می کند و به آن از وجه اختگی Castration نظر می اندازد. در این حال شور جنسی Libido به صورت یک کمبود Lack تعریف می شود. لکان در عین حال ژوئیسانس را به صورت یک ماده، یک « جوهر » Substance تعریف می کند و آن را در تضاد با این کمبود قرار می دهد، در تضاد با اشتیاقی که این کمبود را به نمایش می گذارد. لکان تأکید دارد که ما نه با ژوئیسانس بلکه با پس مانده آن است که سروکار داریم. پس مانده ای که از بُعد نمادین گذشته است. و این آن لذت افزوده است که مطلقاً جنسیتی نیست و درّه ی عمیقی آن را از ژوئیسانس جنسی جدا می کند. به خاطر همین است که رابطه جنسی وجود ندارد. آنچه باقی می ماند عشق است که می تواند جایگزین رابطه جنسی بشود که وجود ندارد. مواجه شدن با ژوئیسانس خالص، بدون میانجی گری بعد نمادین Symbolic ، آن چیزی است که در روان پریشی Psychosis اتفاق می افتد.
• آنچه را فروید تحت نام اختگی تعریف کرده است همین تخلیه ژوئیسانس Discharge Jouissance است.
through discharge, the psyche seeks the lowest possible level of tension
فقط تکه هایی از ژوئیسانس روی قسمت هایی از تن باقی می مانند که او آنها را « مناطق شهوت زا » نامید. اگر لکان کلمه لذت افزوده Surplus را به کار می برد، به خاطر این است که نوعی داد و ستد کالا وجود دارد: دال signifier در مقابل ژوئیسانس Jouissance. وقتی که ژوئیسانس اخته شد Castration of Jouissance ، آنچه که باقی میماند اشتیاق است Ambition. اشتیاقی که به طرز والایی انسانی است و سوژه را از ژوئیسانس مهلک محافظت می کند.
منبع : کدیور، میترا؛ (۱۳۸۸)، مکتب لکان: روانکاوی در قرن بیست و یکم، تهران: انتشارات اطلاعات.
public-psychology
2. فروید:
• لذت Pleasure (به آلمانی Lust) بیشتر زاده «اصل تحول» نفسانی است تا نوعی فعالیت روانی psychical activity.
o می توان لذت را به طور دقیق تری حاکی از «اصل لذت – درد» دانست، یعنی فرایندی که موجب اجتناب از افزایش تحریکات نفسانی می شود، چه در نظر فروید افزایش تحریکات، نتیجه ای جز درد و الَم ندارد و لذت چیزی جز کاهش تحریکات درد نیست.
• مطابق اصلِ لذت، فعالیت های نفسانی چیزی جز کوشش در پرهیز از درد نیستند، چرا که درد از افزایش میزان محرکات حاصل می آید . اصل تعادل انرژی و هماهنگی آن با کل ارگانیسم.
• مفهوم اصل لذت ما را به تجدید نظر در باب رابطه من نفسانی با واقعیت خارجی وامی دارد، زیرا برای فروید فرض بر این است که من نفسانی واجد وجودی ابتدایی است که مطابق آن در پی لذتی فارغ از هرگونه دخالت خارجی است.
o باید توجه داشت که در نظریه ی فروید با نوعی تردید مواجه می شویم، بدین معنی که در وهله اول من نفسانی در پی لذت است، ولی بلافاصله با واقعیت خارجی مواجه می شود . در حالی که در وهله بعدی فروید به نوعی رابطه میان من نفسانی و واقعیت خارجی قائل می شود که مطابق آن لذت و واقعیت با هم خلط و اشتباه می شوند. فروید در تحول فکری خود بعدها به امری قاطع قائل می شود و در ۱۹۲۰ به مقوله ای ورای اصل لذت اعتقاد پیدا می کند Beyond the Pleasure Principle که البته به عزل نظر از اهمیت اصل لذت منجر نمی شود، بلکه میان گرایش ارگانیسم به حفظ تحریکات در حداقل فعالیت آن ها و عملکرد اصل لذت که متناقضاً در اختیار رانش مرگ Death drive قرار می گیرد، تمایز قائل می شود. بدین جهت است که قبول اصل فنا، یعنی کاهش تمامی تحریکات نفسانی به حداقل میزان آن ها، خالی از دشواری نیست، زیرا میل جنسی ایجاب می کند که فرایند افزایش تحریکات برای ارضای بعدی آن ها امری قابل تحمل برای ارگانیسم باشد.
• نظریه فروید عزل نظر از مفهوم رسمی لذت است، بدین معنا که اصل لذت به عنوان کارکردی ناآگاه ربطی به جست و جوی بی قید و شرط آن ندارد. بلکه برعکس اصلی در جهت برقراری اقتصاد روانی، یعنی گرایش به صرفه جویی در مورد تحریکات نفسانی است. پیچیدگی این امر را در نظریه فروید راجع به آن چه ماوراء اصل لذت است، به خوبی مشاهده می کنیم. در این جا لازم است بدانیم که «هیچ سیستم فلسفی» قادر به توضیح مسئله لذت نیست. لذا هرگونه کوششی در تقلیل روان کاوی به سیستمی که متکی بر جست و جوی بی قید و شرط لذت باشد، از قبل محکوم به شکست است.
The pleasure principle is a commandment – which can be phrased – Enjoy as little as possible
منبع : اسون، پل-لوران؛ (1386)، واژگان فروید، ترجمه: کرامت موللی، تهران: نشر نی، چاپ سوم.
بیشتر:
ورای اصل لذت-نویسنده: زیگموند فروید-مترجم: یوسف اباذری
موشِ مَرد
چرا باید کلاسیک ها را خواند؟ چون کلاسیک ها نقاط عطفی هستند که خط سیر اندیشه از آنها می گذرد و هر اندیشه آنطور که هگل گفته است تاریخ آن اندیشه است. اما در روانکاوی خواندن کلاسیک ها فایده ای مضاعف دارد.
روانکاوی با زیگموند فروید آغاز می شود. فروید با شیرجه ای عمیق و متهورانه به پنهان ترین لایه های روان آدمی بر آن شد که آن اژدهایان مخوف را از کنام خویش به درآورد، خواب خوش ناخودآگاه را پریشان سازد و گره ها را شل کند.
فقط می خواست گره ها را شل کند تا بیمار را برهاند و بزرگوارانه باز کردن آنها را به پیشرفت های علوم اعصاب در آینده موکول کرد. فروید پزشکی بود که مانند دیگر هم قطاران خود سوگند خورده بود در راه شفای بیمار از هیچ تلاشی فرونگذارد. روانکاوی او بالینی و با مفهوم شفا درآمیخته بود.
اما روانکاوی پس از فروید از چارسو چنان کشیده شد که گره ها لحظه به لحظه ناگشودنی تر شدند. بر دستاوردهای فروید خرواری از اباطیل چنان انباشته شد که گویی از نخست هیچ نبوده است. پس از فروید شاگردانش نیز استاد را هنوز به خاک نسپرده به پدرکشی برخاستند و هریک بیرقی افراشتند.
ناخودآگاه برآشفته از فاش شدن رازش نزد انسان و خشمگین و تنوره کشان از رسواسازی ها و نارازداری های نابغه اتریشی که روان را آنقدر کاویده بود تا به هیولای ناخودآگاه برسد، روانکاوی را واپس زده و در لایه های زیرین خویش مدفون ساخت.
گویی خواست بشریت آن است که این لکه ننگ را که فروید نام دارد، همچون خاطره ای ناگوار به دست فراموشی بسپارد.
اژدهای روان انتقام خویش را گرفت و خود را در قلعه ای از خیالبافی های اسرارآمیز، تسخیرناپذیر ساخت. زخمی که فروید بر پیکر ستبر او وارد آورده بود در نتیجه سهل انگاری به اصطلاح روانکاوان پسافرویدی نه تنها ترمیم که از پیش هم ضخیم تر شد.
روانکاوی معاصر اکنون چنان از روانکاوی کلاسیک دور افتاده که اگر فروید خود از گور برخیزد به احتمال قوی فرزندان فکری امروز خود را بازنتواند شناخت و سر از ملغمه کنونی درنتواند آورد. کافی است به همین اظهارنظر حیرت انگیز ژاک لاکان، روانکاو معاصر فرانسوی، توجه کنید که معتقد است ناخودآگاه برخلاف نظر فروید فاقد بنیاد زیست شناختی است و در عوض ریشه در زبان شناسی دارد و در نظام دلالتی معنا می یابد. باید پرسید که این مشعل داران روانکاوی هم روزگار ما نظریه های درخشان خویش را بر بالین چند بیمار آزموده اند و گره از کار کدام بیماری فرهنگ گشوده اند.
باید دید که چگونه علوم انسانی در خلاف جهت تلاش های فروید، روانشناسی را از درون روانکاوی بازپس گرفت. باید از خود پرسید چگونه اژدها توانست فروید را در ما سرکوب کند. باید ببینیم در گریز از فروید واقعا از چه چیزی می گریزیم و با خواندن پسافروید دل به کدامین فریب خوش می کنیم.
نقد فروید باید از او فراتر رود نه آنکه واپس نگرد. روانکاوی می بایست در جهت ابهام زدایی پیش می رفت نه در جهت ابهام زایی.
چرا باید کلاسیک ها را خواند؟
چون باید از ابتدا با اندیشه همراه شد. شاید پاسخ این پرسش در حوزه های گوناگون اندکی تفاوت داشته باشد. اما در روانکاوی کلاسیک ها را باید خواند تا دید که بر سر روانکاوی چه آمده است؟ در ایران اما اوضاع به مراتب جالب تر و پیچیده تر بود. امروزه کافی است از دانشجویان رشته روانشناسی بپرسید تا بیشتر آنها در پاسختان بگویند که نظریه های فروید امروزه دیگر رد شده است.
نیازی به خواندن کلاسیک ها نیست و ما هم نمی خوانیم. نمی دانیم فروید چه گفته است و نمی خواهیم بدانیم. از فروید در امتحان سئوال نمی آید. بیایید درباره علم النفس بوعلی صحبت کنیم و بدانیم رفتار همسران چگونه باید باشد تا کودکان در کانون گرم خانواده اوقات شادتری را سپری کنند. هزار راه نرفته را از هزار زاویه ببینیم.
مشکلات جنسی زوجی که برای طلاق آمده اند را به هیچ بگیریم و در عوض از آنها بپرسیم آیا به یکدیگر احترام متقابل می گذارند؟ آیا به خواسته های هم اهمیت می دهند؟ آیا به همسرشان لبخند می زنند؟ خجالت نمی کشند که زن دوم گرفته اند؟
آنچه از طریق تعداد زیادی از ترجمه های نخستین از فروید، درباره فروید و در انتقاد از فروید عرضه شد شبحی از اندیشه روانکاوی بود که با تاخیری قابل توجه از روانکاوی اصیل، افتان و خیزان در حرکت بود.
ماجرای تکراری اندیشمندی که شومن شد تا ما بار دیگر مثل همیشه بتوانیم علم ارزش هایمان را برپا کنیم. هرکه می خواهد باشد، می خواهد یکی از رفیع ترین قله های شناخت در کل تاریخ بشر باشد. هرچه می خواهد بگوید، ما ارزش هایمان را داریم و واقعیت چیزی است که ارزش ها را توجیه کند.
جنسیت چیزی است که سخن از آن نباید گفت. جنسیت چیزی است که باید بر سرش کوفت و پنهانش کرد تا بوی گندی از آن برنخیزد و تازه مگر آن شبح چه می گفت؟ مگر فروید همان ابلیسی نیست که آزادی جنسی را تبلیغ می کرد و می خواست بنیان خانواده های ما را سست کند؟
سکوتی سنگین بر پهنه نشر آثار فروید حاکم شده. در عوض خواننده فارسی به سمت آثار یونگ، فروم و دیگرانی تغییر ذائقه داد که پروانه ای تر می اندیشیدند
و برای وصل کردن آمده بودند! تعدادی نیز تلاش کردند تا در سه دقیقه مدیر موفقی باشند، به خود اعتماد کنند، در طرفه العینی دل زنان را به دست آورند و کارهای محیرالعقول رنگارنگی را در کشکول کرامات خویش داشته باشند.
در اینجا فقط می خواهیم به چهارمین اثر از گنجینه ای که دکتر سعید شجاع شفتی طی سال های اخیر به داشته های فرهنگی ما افزوده است نگاهی کوتاه بیندازیم.
شجاع شفتی پیش از این سه کتاب «مطالعاتی بر روان شناسی فروید» (امیرکبیر 1363 و 1376)، اصول روانکاوی بالینی (ققنوس، 1377) و مهم ترین گزارش های آموزشی تاریخ روانکاوی (ققنوس، 1379) را به چاپ رسانده و کتاب حاضر را متمم این کتاب اخیر می داند.
این کتاب در واقع مجموعه ای است از شرح حال سه بیمار که آنها را به نام های «موش مرد»، «گرگ مرد» و «دکتر شربر» می شناسد و به ترتیب مبتلا به روان نژندی ، وسواسی، روان نژندی مربوط به دوران کودکی و سرانجام پارانویا هستند. از این میان شرح حال «گرگ مرد» به عنوان آخرین و کامل ترین گزارش در نوع خود شهرت تاریخی دارد و از این رو وی را مهم ترین بیمار فروید دانسته اند.
در اینجا سعی می کنیم از هر کدام از این سه مورد به طور خلاصه به نکاتی اشاره کنیم. با این حال خواننده باید توجه داشته باشد که هیچ متن دست دومی جای متن های اصلی فروید را نمی گیرد. توالی منطقی استدلال های فروید و سحر تبیین های روانکاوانه غیرمنتظره اش در مجموع متنی جادویی می سازد.
رویکرد بالینی شجاع شفتی در گزینش آثار فروید برای ترجمه به وضوح مشهود است و خود هدف از این مجموعه چهار جلدی را تلاش برای معرفی تکنیک جامع روانکاوی کلاسیک می داند. وی آن طور که می گوید قصد دارد روان درمانی تحلیلی را در ایران احیا کند اما از سوی دیگر چهارمین اثرش را نقطه پایانی این مجموعه معرفی می کند.
گرچه شجاع شفتی نشان داده که توجهش را به گروه خاصی از آثار فروید _ گزارش های آموزشی و بالینی _ معطوف کرده است، اما به نظر می رسد برای احیای حتی همین بخش نیز باید به فروید در تمامیت خویش نظر داشت. گو اینکه در عین حال ارتباط منطقی کلیه آثار فروید با هم قابل انکار نیست و همگی زیر چتر پارادایم روانکاوی کلاسیک قرار می گیرند. برای احیای فروید تلاشی بیش از این لازم است و این نقطه پایان، خسارتی به فرهنگ فارسی وارد خواهد ساخت که دست کم در آینده ای نزدیک قابل جبران نیست. امیدواریم این مجموعه تداوم یابد. دکتر شجاع شفتی، استادیار دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی، یک سوم پایانی را به چهارده پیوست اختصاص داده است.
او در این پیوست ها کوشیده است «ضمن مروری اجمالی بر آخرین دیدگاه های بالینی فروید وضعیت روانکاوی به طور اخص و روان درمانی به طور اعم را در جهان امروز و در ابتدای قرن بیست و یکم و نیز وضعیت روانکاوی در مقایسه با سایر مکاتب علوم رفتاری و همچنین جدیدترین تفحصات در باب مباحث کلیدی این حوزه» را مطرح کند.
این پیوست ها به نکات جالبی _ از جمله رویا و تله پاتی، روانکاوی زنان، ارتباط روانکاوی با جهان بینی و بحث خودآگاهی می پردازند و خود قابلیت طرح مستقل در یک کتاب را دارند. شاید بهتر بود که کتاب به همان سه گزارش اختصاص داده می شد و این پیوست ها به همراه سایر نوشته ها به شکل مجموعه مقالات به چاپ می رسید. امانت داری و اقتضائات تکنیک درمان، نگارش گزارشی صرفا تاریخچه ای یا صرفا موضوعی از سرگذشت بیمار را نامقدور می سازد.
«گرگ مرد» که پس از مرگ فروید تبیین های روانکاوانه او را درباره روان نژندی و ریشه آنها غیرواقعی می شمارد، یکی از همین موارد است.
گرگ مرد کابوسی داشت از دوران کودکی که به سراغش می آمد: «خواب دیدم که شب هنگام بود و من در تختم دراز کشیده بودم پایه های تخت من به سمت پنجره بود. در مقابل پنجره یک ردیف درخت گردو قرار داشت. می دانم که این خواب را در زمستان و شب هنگام دیدم ناگهان پنجره خود به خود باز شد و من از دیدن گرگ های سفیدی که روی درخت گردوی بزرگ جلوی پنجره نشسته بودند، ترسیدم. شش یا هفت تا بودند.
گرگ ها کاملا سفید و بیشتر شبیه روباه یا سگ گله بودند، زیرا دم های بزرگی مثل روباه و گوش های سوزنی و نوک تیزی همچون سگ در هنگام توجه کردن به چیزی داشتند. ظاهرا به خاطر ترس از این که گرگ ها مرا بخورند با وحشت بسیار فریاد زدم و از خواب پریدم.»
فروید در این رابطه پرسش های گوناگونی از بیمار می پرسد و او به تک تک آنها پاسخ می دهد؛ چرا گرگ ها سفید بودند؟ چطور گرگ ها روی درخت سبز شدند؟ چرا تعداد گرگ ها شش هفت تا بود؟
از لابه لای پاسخ های بیمار به تدریج روانکاوی آن آشکار می شود. از جمله ترس از پدر و عقده اختگی و… فروید مانند کارآگاهی که در جست وجوی سرنخی باشد پیش می رود، برای تک تک اجزای خواب تبیینی می یابد و سرانجام به جمع بندی مشهوری می رسد که همان طور که گفته شد بیمار آن را انکار کرده و به روانکاو فرافکنی می کند.
«موش مرد» نیز یک مرد ۲۶ ساله مبتلا به وسواس بود که خود شخصاً به فروید مراجعه و زندگی جنسی اش را داوطلبانه بی پرده بازگو کرد.
به گزارش موش مرد وی از پنج شش سالگی به نوعی دارای فعالیت جنسی بوده و «از دخترها بسیار خوشم می آمد و میل شدیدی در من وجود داشت که آنان را برهنه ببینم. ولی در حین این میل و اشتیاق، احساس مرموز و ناخوشایندی به من دست می داد، چنان که گویی اگر به این چیزها فکر کنم واقعه ای اتفاق می افتد و مثل اینکه باید تمامی مساعی ام را به کار بگیرم تا از وقوع آن جلوگیری کنم.» از جمله آنکه می ترسید پدرش بمیرد در حالی که پدرش سال ها قبل مرده بود. از نظر فروید معنی اصلی ترس وسواس آمیز موش مرد چنین است: «اگر من آرزوی دیدن زن عریان را داشته باشم، پدرم محکوم به مرگ خواهد بود.»
اما چرا موش مرد؟
یک روز موش مرد در مراجعه به فروید از ترس وسواسی بزرگ و تازه ای سخن گفت: از تنبیه ترسناکی که در مشرق زمین انجام می شد. «مجرم را محکم نگه می داشتند… و کوزه ای روی نشیمنگاهش قرار می دادند… تعدادی موش صحرایی در آن بود… و موش ها … و راهشان را به درون مقعدش می شکافتند.»
و در ادامه گفت: « در آن لحظه این فکر در ذهنم جرقه زد که این ماجرا داشت برای شخصی که بسیار مورد علاقه من بود، رخ می داد!»
مورد سوم یعنی دکتر شربر خود شخصا به فروید مراجعه نکرد. فروید می نویسد: «نظر به اینکه افراد مبتلا به پارانویا را نمی توان مجبور به غلبه بر مقاومت های درونیشان کرد و به هر حال فقط آنچه بخواهند می گویند، چنین نتیجه می شود که این بیماری دقیقا اختلالی است که در آن گزارشی مکتوب یا شرح حالی چاپ شده جای آشنایی شخصی با بیمار را می گیرد.»
دکتر دانیل پل شربر، سناتور پارلمان ایالت درسدن بود و کتابش تحت عنوان «خاطرات یک روان پریش» در سال 1903 منتشر شد. شربر دو بار بیمار و بستری شد و هر بار پس از مدتی بهبود یافت.
در پارانویای شربر دو عنصر اساسی وجود دارد یکی تمایل به زن شدن و دیگری آنکه «وی معتقد بود که مأموریت داشت جهان را از بند رها سازد و آن را به سر منزل اصلی و سعادت گمشده اش رهنمون شود. البته این قضیه فقط در صورتی امکان پذیر بود که او نخست از مرد به زن تبدیل می شد.»
دکتر وبر در گزارشی از هذیان های شربر در سال 1899 می نویسد: «نقطه اوج سیستم هذیانی بیمار عقیده اش مبنی بر این است که وی مأموریت دارد جهان را آزاد کند و انسان ها را به سعادت از دست رفته شان بازگرداند. بنا به اظهار خودش، او به توسط وحی مستقیم از جانب خدا به این ماموریت گمارده شده بود، عیناً همچون پیامبران؛ به عقیده او اعصاب در حالت تهییج شدید دقیقاً دارای خاصیت جذب شدن به سمت خدا _ که از نظر شربر عصب مطلق است- بودند و اعصاب او نیز مدت ها بود که چنین حالتی داشتند.»
شربر معتقد است که «روح انسان در اعصاب کالبد انسان شکل می گیرد. آنها را باید در قالب تشکیلاتی با ظرافت فوق العاده زیاد و قابل مقایسه با ظرفیت ترین رشته ها تصور کرد. …در حالی که انسان ها متشکل از جسم و عصبند، خدا بنا به ماهیت اش، چیزی جز عصب نیست. ولی شمار اعصاب خدا همچون کالبد انسان ها معدود نیست، بلکه نامحدود و لایتناهی است… زمانی که کار خلقت به پایان رسید خدا به جای بسیار دوردستی رفت و کلا دنیا را به دست قوانینش سپرد، وی فعالیت هایش را فقط به جذب ارواح مردگان به سمت خودش محدود کرد… خدا بر طبق ترتیب امور تا زمان پس از مرگ هیچگونه رابطه منظمی با ارواح انسان ها ندارد.
وقتی انسانی می میرد، بخش روحانی اش (یعنی اعصابش) دستخوش فرایند تطهیر می شود، البته قبل از این که سرانجام با خود خدا در آستانه بهشت از نو اتحاد یابد… در خلق چیزها خدا بخشی از خودش را از دست می دهد. یا اینکه بخشی از اعصابش را به شکل جدیدی ملبس می سازد.»
شجاع شفتی در بخشی از مقدمه ای که بر کتاب نوشته به درستی اشاره می کند «تحقیقات و دیدگاه های فروید شالوده و کالبد روانکاوی را تشکیل داده و تصور وجود یا فراگیری روانکاوی منهای فروید خیال باطلی بیش نیست.» به هر حال باید بود و منتظر ماند تا دید که بشریت کی خاطره فروید را به یاد خواهد آورد و از این روان رنجوری خواهد رهید
منبع: معیشت درآنسوی لامپ
بحران ارضا
بحران ارضا
Satisfaction Crisis
• اگر مردم واقعاً نمیخواهند از خود بدانند و یا تغییر کنند، پس برای چه به روان درمانگر مراجعه میکنند؟ از مراجعه به درمانگر چه هدفی دارند؟
• بیشتر افراد وقتی در شرایط بحرانی هستند به روان درمانگر مراجعه میکنند. زمانی که عملکرد و آیین مندی های رفتاریشان فرو ریخته و تخریب شده. همان طور که فروید می گوید: نشانه ها Symptoms ارضای جانشین برای فرد فراهم می کنند، اما این جانشینی ها کارکرد همیشگی ندارند و ممکن است در مقیاس اجتماعی، در مقابل مقاومت عشقی، در مواجهه با خلق وخوی یک کارفرما، یا با انتظارات شخصی فرد با تعارض مواجه شوند.
o حتی گاهی اوقات ممکن است کارکردشان به جای افول، شدت یابد: نشانه های فردی که دچار سندرم بیرون هراسی است ممکن است به طور پیشرونده ای بدتر شود، حرکات فرد را بیش از گذشته محدود شود و زندگی را غیر قابل تحمل سازد.
o زمانی که ارضای فراهم شده توسط نشانه ها، دیگر به مقدار قابل ملاحظه ای نرسد، زمانی که این ارضای جانشین توسط دیگران تهدید شود و یا به سرعت فزاینده ای توسط عوامل دیگر رو به افول باشد، افراد به روان درمانگر متمایل می شوند.
• «ارضا» در واقع به مفهوم توصیف نوعی حالت لذت بخش، که سمپتوم ها آن را فراهم می کنند، نمی باشد. همه ی ما افرادی را که از فقدان ارضا شدن در زندگی شکوه می کنند را می شناسیم، اما هیچ کدامشان به روان درمانگری مراجعه نمی کنند.
o این امر بدین خاطر است که آن ها ارضای معینی را از نارضایتی و گلایه کردن هایشان کسب می کنند. به وسیله سرزنش کردن دیگران، به خاطر مقصر انگاری دیگران، فقدان ارضا در زندگی هایشان را توجیه میکنند. و از همین طریق تا حدی ارضا می شوند.
o یابسیاری از افراد با منع خود از لذت ها و گرایش به درد و غصه، خودشان را شکنجه میدهند، خودشان با تجربه های دردناک یا یادآوری آنها و امثال این ها مواجهه سازی و شکنجه می کنند. اینها در واقع از شکنجه و رنج خود لذت میبرند و ارضا می شوند. این نوع از کسب لذت از دردمندی، یا ارضا شدن از طریق نارضایتی را ژوییسانس Jouissance یا به قولی «تمتع از تألم» می نامند.
o این مفهوم حالتی است که فرد از انجام فرایند دردناکی کسب لذت می کند. لذت و حسی که از تنبیه می گیرد. از خودتنبیهی می گیرد. حتی از لذایذ دردناک جنسی. اکثر افراد این نوع کسب لذت یا ارضا از طریق سمپتوم هایشان را انکار می کنند، اما ناظر بیرونی معمولاً می تواند شاهد این باشد که آن ها دارند از سمپتوم هایشان لذت می برند.
• بنابراین می توان این طور برداشت کرد که زمانی فرد به دنبال روان درمانی می رود که در مسیر این نوع عادت گونه او جهت کسب ژوییسانس شکستی رخ داده است. این امر در واقع یک «بحران ژوییسانس» Jouissance Crisis است. نشانگان و سمپتوم های فراهم آوردنده ژوییسانس دیگر کارا نیستند یا به خطر افتاده اند. افرادی که خودشان گونه ای از بحران ژوییسانس را تجربه نکرده اند ولی در پی روان درمانی هستند، اغلب کسانی اند که از جانب خانواده، دوستان یا کارفرمایانشان برای روان درمانی ارجاع داده شده اند. یا ممکن است که در واقع همسران این افراد در بحران ژوییسانس قرار گرفته باشند، نه خود آن ها. در واقع این افراد در وهله نخست مایلند تا امیال همسرانشان را ذوب و حذف کنند و در مواجهه با روان درمانگر باز برخورد نمی کنند.
• آن دسته از افرادی که در میانه ی بحران ژوییسانس مراجعه می کنند،امیدوارند تا درمانگر بحران شان را بر طرف کند و در واقع درمانگر کاری کند تا سمپتوم ها مثل گذشته به کارکردشان ادامه دهند. آن ها هیچ گاه نمیخواهند تا از سمپتوم ها خلاصی یابند جز از بی اثر شدن یا کمبود ارضایی که سابقاً از سمپتوم ها دریافت می کرده اند، شکوه ای ندارند. خواسته اصلی آن ها این است که درمانگر فرایند ارضا شدن قبلی آن ها را بازآفرینی کند و مجدداً آن را به سطوح قبلی که درگیر سمپتوم ها و کارکردهایشان بودند بازگرداند.
• در عوض چیزی که درمانگر در بدایت امر پیشنهاد می دهد نوعی از ارضای جانشین متفاوت است: گونه ای غریب از ارضا، که از فرایند رابطه انتقالی و کدگشایی ناخوداگاه ناشی می شود، اگرچه این چیزی نیست که بیمار خواستار آن باشد، این افراد به دنبال روش های جایگزینی نیستند. آن ها صرفاً به دنبال مرتفع ساختن اشکالات کارکردیِ فرایند قبلیِ ارضا شدن منحصر به فردشان و باز پس گرفتن ارضای ناشی از سمپتوم ها یعنی ژوییسانس هستند.
• اما در درمان، درمانگر مطالبات بیمار را نادیده می انگارد. آن ها را تعلیق می کند. نهایتاً سعی دارد تا بیمار را به سمت چیزهایی که او هرگز آن ها را مطالبه نکرده بود هدایت کند. به همین علت نمیتوان گفت که روان درمانگری به نوبه خود گونه ای قرارداد است. و به همین علت استفاده از واژه «مراجع» در مقابل واژه ی «بیمار» درست نیست. زیرا واژه «بیمار» به نوعی القا کننده آسیب دیدگی روانی است، ولی واژه «مراجع» به نوعی القا کننده «مشتری» بودن فرد شمرده می شود. که اینطور نیست و روان درمانگر به خواسته فرد عمل نمی کند. لکان واژه متفاوتی را پیشنهاد می دهد: «آنالیزان» – تحلیل شونده – analysand . پسوند and در انتهای «analysis» بر فردی دلالت دارد که در پروسه تحلیل شدن درگیر است.
• ممکن است آنالیزان یا تحلیل شونده ای که به هنگام وقوع بحران به تراپی مراجعه می کند، خواستار نوعی توافق با درمانگر یا آنالیست باشد. بدین معنا که علیرغم اشاره به این نکته که تراپی نباید به فرم یک «قرارداد» از پیش تعیین شده و تحدید شده میان «مراجع» و درمانگر باشد، آنالیزان معمولاً خواستار حضور نوعی توافق یا قرارداد با درمانگر است. یا ممکن است خواستار پذیرش ارضای جانشین ناشی از رمزگشایی ناخوداگاه در عوض ارضای رو به افول ناشی از سمپتوم باشد. هم چنین ممکن است آنالیزان از آنالیست بخواهد که به او وعده هایی بدهد: به چه چیزهایی می توانم امیدوار باشم؟ چه انتظاراتی از درمان می توانم داشته باشم؟ آیا خوب می شوم؟ کی خوب می شوم؟
o درمانگر اگرچه نمی تواند هیچ وعده ای از رسیدن به شادی و سعادت و علاج یافتن به آنالیزان بدهد، اما اگر لازم باشد می تواند کسب نوعی نگرش جدید به چیزها، راهی نو برای مقابله با افراد و راهی نو برای اندرکنش با جهان را به او وعده دهد. بعضی از آنالیست ها از پاسخ به هر درخواستی از جانب آنالیزان سرباز می زنند، اما زمانی که از آنالیزان خواسته می شود تا ژوییسانس ناشی از سمپتوم را کنار بگذارد و ژوییسانس اش را قربانی کند، ممکن است با ارائه ی پیشنهاداتی به آنالیزان در ازای این مبادله، برداشتن نخستین گام ها در این مسیر را برای او تسهیل کند.
منبع:
A Clinical Introduction to Lacanian Psychoanalysis
Theory and Technique
Bruce Fink
انسان برزخی
انسان برزخی
انتقال پذیری
• Transitivism یک واژه روانکاوی معرفی شده توسط شارلوت بوهلر Charlotte Bühler است که به تعیین نوع خاصی از همانندسازی identification میپردازد و اغلب در بچه های کوچک مشاهده شده است. واژه Transitivism همچنین بمعنی اختلال هوشیاری Disturbance of consciousness ، بی ثباتی inconsistency و یا بی انسجامی incohesion مرزها و سردرگمی «من» Ego است، که فرد تجارب و احساسات خود را به دیگران نسبت میدهد. در بیماران روان گسیخته توهمی یا شیزوفرنی پارانوئید paranoid schizophrenia ، و نیز در سایر اختلالات روانی یافت می گردد.
• در سوی دیگر، زبان وسیلهای برای شناخت خود به دیگری است. زبان یک سیستم قراردادی منظم از آواها یا نشانههای کلامی یا نوشتاری بوده که توسط انسانهای متعلق به یک گروه اجتماعی یا فرهنگی خاص برای نمایش و فهم ارتباطات و اندیشهها به کار برده میشود.
انسان برزخی
• نقد روانکاوی کلاسیک با پیروان فروید شروع شد. کار نقد روانکاوی کلاسیک بررسی رابطه متن ادبی با ناخودآگاه نویسنده بود، نقد، شخصیت های یک داستان یا نویسنده را در واقع انعکاسی Reflection از ناخودآگاه نویسنده میدانست. پس از چند دهه، با ظهور نظریه پردازانی چون هالند John L. Holland ، نقد روانکاوی وارد مرحله دوم میشود و به جای آنکه به رابطه نویسنده با متن ادبی بپردازد، به رابطه متن و خواننده میپردازد. در این رویکرد، متن ادبی در واقع انعکاسی از خواسته ها و غرایز خواننده هم می تواند باشد.
o در مرحله سوم، پیروان لاکان، نقد روانکاوی را وارد مرحله ای کردند که فقط به متن می پردازد و هیچ سعی نمی کند که از متن استفاده کند تا به ناخودآگاه نویسنده پی ببرد یا به درونکاوی خواننده بپردازد. از این جهت می توانیم بگوییم که نقد روانکاوی لاکان دو ویژگی منحصر به فرد دارد که دو رویکرد پیشین فاقد آنند:
o نخست اینکه ابژه باور است و سوژه را زیر سوال می برد:
The concept of belief presumes a subject -the believer- and an object of belief -the proposition
در مفهومِ باور، یک سوژه (معتقد) و یک موضوعِ عقیده (گزاره) مفروض است.
Belief: Intellectual attitude of an individual when confidence is placed in some person or thing or doctrine or body of ideology without acceptable demonstration of its truth
باور: نگرش فکری در یک فرد است، زمانیکه که وی معتقد به شخصی یا چیزی یا نظریه ای یا ایدئولوژی ای باشد، بدون آنکه تظاهرات و نشانه های حقیقی قابل قبولی ارایه نماید.
بر خلاف نقد روانکاوی فروید، که همیشه اصالت را به سوژه می دهد، از نظر لاکان اصولاً سوژه معنی واحدی ندارد و حیات و ماهیت سوژه همیشه وابسته به «دیگری» است. از خصوصیات دیگر نقد روانکاوی لاکان مساله مرکز زدایی Decentration است. در لاکان هیچ وقت مرکز مشخصی نداریم. در بحث از رابطه «خود» و «دیگری»، لاکان نه به «خود» اصالت می دهد و نه به «دیگری». در تعریف انسان، همیشه از او به عنوان «انسان برزخی» یاد می کند. این تعابیر نشان می دهد مفاهیمی که درباره حیات نفسانی انسان توضیح می دهد مرکزیت و اصالت واحد ندارند.
شکل شرطی شناخت در نظم خیالی
• لاکان حیات نفسانی انسان را دارای سه نظم می داند. این سه نظم در واقع سه لایه ای هستند که کنار هم قرار گرفته اند و حیات نفسانی ما را تشکیل می دهند. این سه نظم در یک زمان واحد پشت سر هم اتفاق می افتند.
1. نظم خیالی
• اولین نظمی که لاکان از آن صحبت می کند، «نظم خیالی» است. این نظم از مقاله یی منتج می شود که در آن درباره «مرحله آینه» صحبت کرد. او در این مقاله به چگونگی شکل گیری «خود» در مرحله آینه پرداخت. در این مرحله که معمولاً بین شش تا هجده ماهگی اتفاق می افتد انسان برای اولین بار این قدرت تشخیص را می یابد که تصویر خودش را در آینه ببیند. کودک وقتی برای اولین بار تصویر «خود» را در آینه می بیند، متوجه می شود که جدا از آن تصویر است. تا پیش از آن به دلیل ارتباط نزدیکی که بین او و مادر وجود دارد همیشه احساس می کند با وحدانیتی روبه روست. نه تصوری از کالبد و بدن خودش دارد و نه حتی اگر ذهن فرمانی به اعضای بدن می دهد باعث می شود باور کند جدا از آنهاست. اگر خواسته یی دارد و گریه می کند همیشه فکر می کند وجودی
در قالب وجود مادر است و هیچ احساس جدایی نمی کند. در مرحله آینه است که برای اولین بار جدایی صورت می گیرد و کودک احساس می کند بر بدن خود تصرف کامل دارد. در این مرحله کودک می تواند با تصویر خود همانندسازی کند و از آن تصویر نتیجه بگیرد که خودی جدا از آن چیزی که در خارج از خودش می بیند، وجود دارد. این همانندسازی از نظر لاکان خیلی منفی است. او معتقد است «خود» و «سوژه» هیچ وقت یکی نیستند. کودک فکر می کند با دیدن تصویر خودش، خود را شناخته و خود واحدی وجود دارد. در حالی که این یک توهم بزرگ است چرا که سوژه غیر از خود است. تصویر انسان غیر از چیزی است که خود اوست. به قول لاکان ذات تصویر در فریب است.
o خود از نظر لاکان تاثیر یک تصویر است و هیچ وقت معادل یک سوژه نیست. سوژه پدیده ای کاملاً چند بعدی است و انسان فقط می تواند خودش را دریابد. بنابراین به این نظم، «نظم خیالی» به معنی توهمی می گوید. رابطه یی که کودک با تصویرش ایجاد می کند، کاملاً توهمی است. این رابطه همراه با ثنویت Duality است که دائماً با همانندسازی روبه روست و می خواهد خود را به تصویر برساند. این مرحله، شکل شرطی شناخت انسان می شود. چون ما از طریق تصویر، خودمان را درمی یابیم. بنابراین محکوم می شویم که همیشه از طریق دیگری خودمان را بشناسیم نه از طریق کندوکاوهای درونی.
• متاسفانه این شکل شرطی شناخت در سایر نظم ها هم ادامه می یابد. بنابراین از یک طرف انسان مجبور است برای شناخت خودش به دیگری اتکا کند، از سویی از طریق تصویر مجبور است خود را بیابد. اگر این جدایی از مادر با تصویر اتفاق نمی افتاد ما نمی توانستیم خودی داشته باشیم، بنابراین این جبر باعث شکل گیری خود می شود و از طرف دیگر توهم عظیمی است که تا آخر عمر باقی می ماند.
o خودشیفتگی «نارسیسیسم» یکی از نمونه های قوی ثنویت Duality است. لاکان معتقد است این ثنویت خیلی مرگ بار است. یعنی وقتی از مرزهای عادی خودش خارج شود، باعث نابودی خود می شود، چون همیشه «خود» سعی می کند خود را به ایده آلی که از خود ساخته نزدیک تر کند و هرچه آن را به خود نزدیک کند آن ارتباط خودشیفتگی برقرار می شود. در حالی که در کمال مطلوب «من» رابطه ای هست که در نظم نمادین از آن صحبت می شود. یعنی تصویری که جامعه و دیگری به عنوان یک تصویر ایده آل به ما ارائه می کنند با آن تصویر ارزیابی می کنند و دوباره می خواهند ما را به آنجا برسانند. آنجا دیگر رابطه ثنویت Duality وجود ندارد، چون قانون بین «خود» و «ایده آل خود» قرار می گیرد و باعث می شود ثنویت Duality ایجاد نشود.
• از نظر لاکان آن تصویر یک نوع «دیگری» برای «خود» محسوب شده است. از نظر لاکان آن تصویر، «دیگری» محسوب می شود نه اینکه خود من باشد. تصویر از من است اما برای من دیگری است چون باعث می شود که من به شناخت خود برسم. بنابراین در نظم خیالی اهمیت فقط در شکل گیری خود است. نظم خیالی از مهم ترین پایه های شکل گیری سوژه است و همیشه این امکان وجود دارد که در آینده، سوژه به دلایلی به خاطر دفع نفسانیات شخصی دوباره به نظم خیالی بازگردد.
o پس نظم خیالی تا آخر عمر آثارش را باقی می گذارد و اهمیت دارد که این شکل گیری چگونه صورت بگیرد و خودشیفتگی نباشد که بعدها این بازگشت ها اتفاق نیفتد. نظم خیالی یک دوره پیش زبانی است.
2. نظم نمادین مرحله هویت فردی Individual Identity
• نظم دومی که لاکان از آن صحبت می کند «نظم نمادین» Symbolic Order است. از نظر لاکان تمام جهان ما را نشانه ها Symptoms پر کرده اند. لاکان به عنوان یک پساساختارگرا Post-structuralist معتقد است که همه چیز در اطراف ما پر از نشانه است و هیچ واقعیتی جز زبان Language و نشانه ها Symptoms وجود ندارد. از نظر او زبان صرفاً یک وسیله ارتباطی نیست بلکه زبان آن چیزی است که به وسیله آن می توانیم خودمان را بیان کنیم و شناخته شویم، این مرحله، مرحله ای است که در واقع سوژه وارد مرحله زبان و ابراز خودش به عنوان یک فرد می شود.
o تمام زبان شناسان قبل از سوسور معتقد بودند زبان ماهیتی است که خارج از ما وجود دارد و ما می توانیم آن را کسب کنیم و با آن خودمان را بیان کنیم و یک وسیله ارتباطی است. بعد از سوسور مفهوم زبان کاملاً فرق کرد و مفهوم ساختاری یافت. به این معنی که همه چیز در نشانه خلاصه می شود و زبان ما را می سازد. ما نیستیم که از طریق زبان صحبت می کنیم بلکه زبان است که از طریق ما صحبت می کند. یعنی دو نوع «من» را قائل می شوند. تفاوت بین سوسور و لاکان به عنوان یک ساختارگرا و پساساختارگرا این است که سوسور معتقد است همیشه یک دال و مدلول داریم که از نظر او این نظام دال و مدلولی یک نظام کاملاً قراردادی و مصنوعی است. به رغم این مساله، تقدم را به مدلول می دهد و نه به دال. اما در تفکر لاکان و تمام پساساختارگرایان تقدم بر دال است.
o «نظم نمادین» زمانی روی می دهد که فرد وارد زبان می شود و زبان را می آموزد. از نظر لاکان این مرحله خیلی مهم است، چون به ما هویت فردی میدهد. در این مرحله از طرفی شکل گیری سوژه طرح می شود و هویت فردی است اما از طرف دیگری ما محکوم هستیم که تنها از طریق زبان، خود را بیان کنیم. اینجاست که باز سوژه در برابر «دیگری» قرار می گیرد. حضور سوژه در نظم نمادین مستلزم غیاب نفس اوست.
o لاکان این مساله را مدیون هگل است چون هگل هم وقتی راجع به واژه ها صحبت می کند، می گوید: هستی، واژه نیستی آن شیء است. هستی هر چیزی، نیستی ماهیت آن است. حضور سوژه در سیستم دلالت مستلزم این است که آنچه پشت سوژه قرار گرفته، غایب شود و این جوی است که در سیستم دلالت وجود دارد. از این جهت است که سوژه حضور می یابد ولی در مقابل دیگری.
o دیگری به عنوان نماینده نظم نمادین جامعه است. جامعه باعث می شود وارد سیستم دلالت شویم و از تمام آن قوانین تبعیت و بعد بتوانیم خودمان را بیان کنیم. واقعیتی که در نظم نمادین هست، یک واقعیت زبانی است و ما چیزی خارج از سوژه نداریم. پارادوکس آن در این است که از طرفی به ما اجازه ابراز فردیت می دهد و از طرف دیگر محکوم می شویم که خود را از طریق دیگری بشناسیم و از طریق سیستم دلالت خودمان را بیان کنیم. این محدودیت باعث میشود آن چیزی که در لابه لای حیات نفسانی ما وجود دارد همیشه پنهان بماند و نتواند خود را بیان کند.
• در تعریف ناخودآگاه، فروید همیشه معتقد بود ناخودآگاه همیشه صحنه ای جدای از صحنه اصلی واقعیت و جایی است که امکان دسترسی به آن را نداریم،
ناخودآگاه فراتر از زبان است و بنابراین اعتقاد نداشت که ساختار زبانی دارد. فقط از طریق انعکاسی که از ناخودآگاه می گیریم، به ما ثابت می شود که ناخودآگاه وجود دارد. لاکان برخلاف فروید ناخودآگاه را با ساختار زبانی می داند چون معتقد است مثل هر سیستم دلالت دیگر دارای رمزگذاری و رمزگشایی است. زبان چیزی نیست که بخواهد فقط محدود به کلام شود. زبان شامل هر سیستم نظامی و دلالتی است. بنابراین همان طور که تمام دنیا را نشانه ها گرفته اند این نشانه ها محدود به زبان کلامی نمی شوند.
o بنابراین «من نمادین» با «من حقیقی» فرق می کند. در سیستم نظم نمادین یک من نمادین هست که صحبت می کند اما این من همان چیزی نیست که در پشت من هست. به همین دلیل است که لاکان می گوید زبان از طریق «من» صحبت می کند. «من »های مختلفی در لاکان وجود دارد و وقتی شخصی صحبت می کند باید بین این «من» ها تمایز قائل شد، به همین دلیل لاکان عبارت دکارت را که من فکر می کنم پس هستم، به من فکر نمی کنم پس نیستم، تغییر می دهد که در آن سوژه کاملاً مخدوش شده است. گرچه از طریق نظم نمادین ما ایده آل خود را داریم و همیشه نظم نمادین یک ایده آلی را برای ما ترسیم می کند و ممکن است بخواهیم به آن برسیم اما ثنویتی وجود ندارد. خود نظم نمادین همیشه یکسری محدویت هایی قائل شده که ما دچار خودشیفتگی نمی شویم، مگر اینکه وارد آن نظم خیالی بشویم که با «خودِ ایده آل» صحبت کنیم نه « ایده آلِ خود».
3. نظم واقعی: داستان خلاء انسانی Want-to-Be
• آخرین نظمی که لاکان درباره اش بحث می کند، «نظم واقعی» است. «نظم واقعی» در مقابل نظم نمادین و نظم خیالی قرار می گیرد و حرکت آن هم خلاف جهت هر دو اینهاست. از رابطه نمادین فرار می کند و در مقابل اینهاست. The “real” stands for what is neither symbolic nor imaginary
o اسم آن را واقعی می گذارد چون شاید واقعی ترین بخش وجود ماست. البته لاکان می گوید منظور از نظم واقعی The real ، واقعیت reality نیست چون همیشه واقعیت، یک واقعیت زبانی است و بقیه چیزها نشانه است. منظور او از واقعی، گریز ناپذیرترین و اصلی ترین بخش وجود ماست که هیچ امکان دسترسی به آن وجود ندارد چرا که سیستم دلالت خاص خود را دارد ولی اسم آن را واقعی می گذارد، به خاطر گریز ناپذیری که شاید حقیقت نفسانی ما را تشکیل می دهد.
o جایی که به آن دسترسی نداریم اما حقیقت ماست و اگر می توانستیم به آن دسترسی بیابیم شاید می توانستیم بفهمیم تمام آن چیزی که در نظم نمادین روی میدهد، چیست. نظم واقعی هیچ وقت دلالت پذیر نیست. چون غیرقابل تعیین است. به آن دسترسی نداریم و نمی تواند وارد زبان و دال و مدلول شود.
o از نظر لاکان نظم نمادین یا واقعیت زبانی کاملاً قابل تغییر است. ما همیشه در معرض تغییر هستیم، همیشه هویت ما جابه جا می شود. بنابراین ماهیت نظم نمادین تغییر است. اما در نظم واقعی هیچ چیز قابل تغییر نیست. یک اصل کاملاً غیرقابل تغییر در آنجا اتفاق می افتد که باعث می شود تا زمانی که به آن دسترسی نیابیم، همان جا بماند. از نظر لاکان وجود انسان بر یک فقدان Privation و خلا Lack است. این خلا باعث می شود که یک میلی در ما ایجاد شود.
It is a lack which causes desire to arise
ما همیشه دنبال ابژه ای هستیم که بتوانیم خلاء وجودی خود را جبران کنیم.
Desire is a relation of being to lack
The lack is the lack of being properly speaking
It isn’t the lack of this or that
but lack of being whereby the being exists
• افلاطون وقتی می خواهد عشق را تعریف کند، معتقد است که عشق تمایل همیشگی است برای تسخیر زیبایی. بنابراین در ما یک میل همیشگی وجود دارد، برای اینکه بتوانیم زیبایی را تصاحب کنیم. لاکان وقتی همین را تفسیر می کند، معتقد است که در افلاطون یک خلا و عدم داریم که انگیزه اصلی ما برای تصاحب و رسیدن به جایی می شود. بنابراین در انتهای خط، کمال زیبایی را داریم که این مسیری است که یک فیلسوف طی می کند تا به آنجا برسد. بنابراین مسیر یک طرفه است. در حالی که از نظر لاکان همیشه این خلاء وجودی ما منجر به میل می شود و این میل از آن جا که هیچ وقت ارضا نمی شود به جای اصلی خود دوباره بازمی گردد.
o این خلا از برخورد سوژه با نظم نمادین، وقتی سوژه در حال شکل گیری است ایجاد می شود که دچار یک نوع جدایی می شود. از نظر لاکان ابژه گم شده یی وجود ندارد. این توهم است که سوژه فکر می کند ابژه گم شده است. پارادوکسی در این میان وجود دارد که از طرفی ابژه گمشده است چون ما دنبال یک ابژه می گردیم، اما از طرف دیگر معتقد است که این ابژه گم شده نیست چون در واقع توهمی بوده که سوژه در مرحله خیالی به گم شدن آن فکر کرده است.
o هرچه دیگری بخواهد در واقع میل اش است در حالی که از نظر لاکان خود دیگری هم پایه اش بر فقدان است اما در مرحله آینه این را نمی داند و فکر می کند اگر آن چه را دیگری دارد تصاحب کند، به این ترتیب آنچه را می خواسته، تصاحب کرده است. بنابراین از نظر لاکان در نظم واقعی داستان اصلی داستان خلاء انسانی است.
Desire is the metonymy of the lack of being– manque à être
The subject’s lack of being is
“the heart of the analytic experience”
and “the very field in which the neurotic’s passion is deployed
Lacan contrasts the lack of being,
which relates to desire,
with the lack of having -manque à avoir,
which relates to demand
Lack of Being=Desire
Lack of Having=Demand
میل و کام و آرزو، نتیجه خلاءِ بودن و وجودی است= کمبود
درخواست و تقاضا، نتیجه خلاءِ داشتن و تصاحب است= کمداشت
منبع :
گزارش سخنرانی ژاک لاکان و نقد روانکاوی معاصر در شهر کتاب.
روزنامه اعتماد،شماره ۱۷۰۵ به تاریخ ۲/۴/۸۷ .
خلاصه كتاب «ژاك لاكان» نوشته شون هومر
خلاصه كتاب «ژاك لاكان» نوشتهِ شون هومر
(Jacques Lacan (Routledge Critical Thinkers
by Sean Homer
ترجمهی محمدعلی جعفری و سیدمحمد ابراهیم طاهائی
انتشارات ققنوس
یادداشت پشت جلد:
o ژاك لاكان بیتردید مهمترین روانكاو پس از زیگموند فروید، بنیانگذار و پدر روانكاوی است.
o كار لاكان به طرزی عمیقا بحثانگیز، روانكاوی را هم در مقام نظریه ذهن ناخودآگاه و هم در مقام فعالیتی بالینی دگرگون كرده است.
o اكنون بیش از پنجاهدرصد روانكاوان دنیا از روشهای لاكانی استفاده میكنند. در عین حال، تأثیر لاكان در فراسوی دیوارهای اتاق معاینه بین اندیشمندان روانكاوی مدرن بینظیر است.
o تفكر لاكانی امروزه در رشتههای مطالعات ادبی و سینمایی، مطالعات زنان و نظریهی اجتماعی نفوذ كرده است و در حوزههای گوناگونی مانند آموزش و پرورش، مطالعات حقوقی و روابط بینالملل به كار میرود.
بخش های کتاب:
چرا لاكان؟، Why Lacan
امر خیالی، The Imaginary
امر نمادین، The symbolic
عقده ادیپ و معنای فالوس، The Oedipus complex and the meaning of phallus
سوژه ناخودآگاه، the subject of unconscious
امر واقع، The real
تفاوت جنسی، Sexual difference