ویلیام گلاسر
ویلیام گلاسر (گلسر)
William Glasser, 1925 –2013
• ویلیام گلاسر را به عنوان منتقد روش متعارف روان درمانی میشناسند. کسی که معتقد است قسمت عمده آنچه ما به نام بیماریهای ذهنی و روانی میشناسیم، بخشی از ویژگیها و رفتارهای یک انسان سالم است!
فقط به دلیل اینکه ما :
i. منطق رفتارهای خودمان و دیگران را به درستی نمیفهمیم،
ii. نمیتوانیم به سادگی آنها را تغییر دهیم،
ترجیح میدهیم از برچسبهای پیچیده برای آنها استفاده کنیم.
o دغدغه اصلی گلاسر، افزایش شادی و رضایت و مسئولیت پذیری انسانهاست.
o این روانشناس آمریکایی، در سال ۱۹۲۵ در ایالت اوهایو متولد شد. تحصیلاتش ابتدا در حوزه مهندسی شیمی بود. اما بعدها پزشکی خواند و سپس به زمینهی روانشناسی بالینی علاقمند شد و در آن حوزه ادامه تحصیل داد. او فعالیت حرفهای خود را در این زمینه از سن سی و دو سالگی آغاز کرد و در آن زمان در مطالعاتش با مفهوم «سیستمهای کنترل ادراکی» Perceptual Control Theory به روایت ویلیام پاور William T. Powers آشنا شد.
ایدهها و الهامی که از نظریه کنترل ادراکی به دست آورد، برایش چنان تاثیرگذار و ارزشمند بود که او نظریه خودش را در کتاب واقعیت درمانی، «نظریه کنترل» Control Theory نامید. وی بعدها نام نظریهاش را به «نظریه انتخاب» Choice Theory تغییر داد. گلاسر دو سال بعد از انتشار کتاب واقعیت درمانی Reality Therapy ، در کالیفرنیا، موسسهای به نام «واقعیت درمانی» هم تاسیس کرد که بعدها به «انستیتو ویلیام گلاسر» تغییر نام داد و هنوز به صورت بسیار جدی به فعالیت مشغول است.
شاید در کنار «واقعیت درمانی» عناوین سایر کتابهای او، مدل ذهنی گلاسر را بیشتر آشکار کند:
a. مدارسی بدون دانش آموزان ناموفق Schools Without Failure
b. درک بهتری از رفتارها و انگیزه ها با استفاده از «نظریه انتخاب»
c. چگونه «روانپزشکی» به «سلامت روانی» ما آسیب میرساند؟!
او اضطراب، افسردگی، عصبی بودن، وسواس، اختلال دوقطبی و سایر بیماریهای مشابه را بیشتر یک «برچسب» بیماری می داند تا یک «بیماری واقعی». او معتقد است که انسانها در شرایط پیچیده محیطی به نقطه ای می رسند که ترجیح میدهند این «برچسب»ها را بپذیرند تا اینکه مسئولیت رفتار و تصمیم گیری و انتخابهای دشوار را در اطراف خود بر عهده بگیرند.
گلاسر معتقد است که در بلندمدت، تنها چیزی که واقعاً به عنوان «مشکل» در زندگی انسانها وجود دارد، مشکل «رابطه» است. رابطه با دوستان، نزدیکان، شغل و محیط اطراف. اگر انسانها میخواهند زندگی سالمتری داشته باشند، باید مدیریت روابط خود را بیاموزند و انگیزه های خود را بهتر بشناسند.
رویکرد گلاسر به صورت سنتی نبود، او مفاهیمی همچون بیماری روانی اعتقادی ندارد مگر اینکه ضایعه مغزی توسط آسیب شناس یافت شده باشد. او در همان اوایل به این نتیجه رسید که ما موجوداتی اجتماعی هستیم و به یکدیگر احتیاج داریم و دلیل تقریباً تمام علائم روانشناختی، ناتوانی خودمان در برگزاری ارتباط با افراد مهم در زندگی مان می یاشد.
در سال ۱۹۸۰، وی شروع به شکل دهی ایده ای کرد که منجر به نظریه انتخاب شد: چرا خیلی از مردم در روابط خود خوشحال نیستند؟
به عکس سایر موجودات زنده، فقط انسان به صورت ژنتیکی به وسیله نیاز به قدرت بر انگیخته می شوند. ما تلاش می کنیم که این نیاز را به وسیله آنچه وی روانشناسی کنترل بیرونی تلقی می کند، ارضا کنیم. در واقع تلاش می کنیم مردم را مجبور کنیم بر اساس میل ما رفتار کنند.
اگر ما نتوانیم یاد بگیریم که چگونه این نیاز به قدرت خود به وسیله احترام به یکدیگر پاسخ دهیم، روزها بسیار دشوار سپری می شود. او نظریه انتخاب را ارائه می دهد که جایگزینی برای کنترل بیرونی باشد و باقیمانده زندگی خود را وقف آموزش و حمایت از این ایده کرده است.
مسیر حرکت گلسر دربردارنده پیشرفتهای مداوم در عرصه کار کلینیکی، سخنرانی و تدریس و نوشتن بود و تا به امروز محصول این تلاشها انتشار بیش از بیست کتاب است. او در سال ۱۹۶۵ کتاب واقعیتدرمانی، و در سال ۱۹۶۹ مدارس بدون مردودی را منتشر نمود. گلسر در سال ۱۹۹۸ با انتشار کتاب تئوری انتخاب بیش از پیش مفهوم انگیزش و عامل ایجادکننده رفتار را از منظر روانشناسی کنترل درونی بسط داد. همچنین در سال ۲۰۰۳ با انتشار کتابهای هشدار: روانپزشکی میتواند برای سلامتی شما خطرناک باشد! و در سال ۲۰۰۷ با هشت درس برای ازدواج خشنود به تعالی و بهبود سلامت روانی جامعه جهانی مشارکت بسیار نموده است.
مشاهدات سیستماتیک دکتر گلسر او را به این نتیجه رساند که ما انسانها بهطور ژنتیکی موجودات اجتماعی هستیم و برای بقا و زنده ماندن به یکدیگر نیازمندیم. بر این اساس گلسر معتقد است همواره یک مشکل ارتباطی (به معنی یک رابطة خراب، نارضایتمند یا قطع یک رابطه مهم) عامل زیرین مشکلات روانشناختی ماست. بیشتر مشکلات روانی ما از ناتوانی ما در خوب کنار آمدن با افراد مهم زندگیمان نشات میگیرد.
او از سال ۱۹۸۰ تمام همت خود را برای یافتن پاسخی به این پرسش که «چرا بسیاری از انسانها در روابط خود ناخشنود هستند؟» متمرکز نمود. کوششهای او به ارائه تئوری انتخاب: «انسانها چرا و چگونه رفتار میکنند؟» منجر شد. بر اساس این نظریه برخلاف دیگر موجودات زنده تنها انسانها هستند که به طور ژنتیکی برای ارضای نیاز به قدرت از درون برانگیخته میشوند.
تنها ما هستیم که آموختهایم حق با من است و شما اشتباه میکنید و تلاش میکنیم تا نیاز خود به قدرت را از طریق روانشناسی کنترل بیرونی ارضاء کنیم. که در اساس تلاش میکنیم دیگران را به انجام کاری مجبور کنیم که خود میخواهیم. همین تلاش نامؤثر به نشانگان توضیح داده شده در DSM-IV و موارد دیگر مانند رنج و ملالت منجر میشود.
دکتر گلسر تئوری انتخاب را به عنوان یک روانشناسی نوین مبتنی بر کنترل درونی و جایگزینی برای روانشناسی کنترل بیرونی پیشنهاد میکند و تمام زندگی خود را صرف آموزش و گسترش و اصلاح این نظریه نموده است.
در سال ۲۰۰۰ دانشگاه سانفرانسیسکو درجه دکتری افتخاری علوم انسانی را به ایشان اعطاء نمود. در مارس ۲۰۰۳ از سوی انجمن مشاوره آمریکا به عنوان فردی که سهم قابل توجهی در گسترش و ارتقاء کیفی مشاوره و کار حرفهای خود داشته است مورد تقدیر قرار گرفت. همچنین در آوریل ۲۰۰۴ انجمن مشاوره آمریکا برای پایهگذاری واقعیت درمانی، نشان اُسطوره مشاوره را به گلسر اعطاء کرد. در سال ۲۰۰۵ انجمن روانشناسی آمریکا عنوان بسیار والای استاد ممتاز در درمانگری را به گلسر نسبت داد که بزرگترین لقب ممکن برای اعطاء به یک فرد به شمار میرود.
دکتر ویلیام گلسر، ۱ شهریور ۱۳۹۳ در منزل خود در لس آنجلس از دنیا رفت.
منابع:
دانلود کتاب تئوری انتخاب ویلیام گلاسر- فارسی
انتشارات سایه سخن
وبلاگ رسمی دانشکده روانشناسی آزاد گرمسار
اقبال
روان شناسی نگرش
کودکان دبستان
اصول تئوری گلاسر
اصول تئوری گلاسر
تئوری گلاسر ده اصل مهم را برای رفتارمتصوّر است:
1- ما مالک هیچکس نیستیم و نمیتوانیم رفتارهای دیگران را «کنترل» کنیم. ما فقط میتوانیم رفتارهای خودمان را کنترل کنیم.
2- تنها چیزی که میتوانیم به دیگران بدهیم «اطلاعات» است.
3- تنها مشکلات روانی ای که در بلندمدت با انسانها همراه میمانند، «مشکلات عاطفی» است.
4- مشکلات عاطفی، بخشی از «زندگی حال حاضر» ما هستند.
5- امروز ما را آنچه در گذشته روی داده میسازد، اما نمیتوان در گذشته ماند.
6- ما در ذهن خود تصویری ذهنی از دنیای بیرون داریم که میتوان آن را «دنیای کیفی» نامید و “ارضای نیازها” یعنی واقعیت بخشیدن به این «دنیای کیفی».
7- تنها چیزی که وجود دارد «رفتارِ ما» است.
8- هر رفتار چهار مولفه دارد: “حرکت”، “فکر”، “احساس” و “فیزیولوژی”.
9- رفتارها انتخاب میشوند، اما از میان چهار عنصر حرکت، فکر، احساس و فیزیولوژی، ما فقط بر روی «حرکت» و «فکر» کنترل داریم.
10- رفتارها را با «افعال» نامگذاری میکنیم و در نامگذاری عموماً به بخشی از رفتار که برای ما به شکل ساده تری قابل تشخیص و تمایز است، توجه میکنیم.
گلاسر و تئوری انتخاب
تئوری انتخاب
گلاسر
Glasser’s Choice Theory
• در یک تعریف ساده، تئوری انتخاب در مورد انتخابها و چگونگی و چرائی انجام آنهاست.
تئوری انتخاب تبیین می کند که ما به عنوان یک انسان،
برای دست یافتن به آنچه میخواهیم، چگونه رفتارمان را انتخاب میکنیم.
بر اساس این تئوری، تمامی آنچه ما انجام میدهیم یک رفتار است، و نیز اینکه همه رفتارها عمدی بوده و از درون ما برانگیخته میشوند. این درست برخلاف نظریههایی است که میگویند ما در دنیایی از کنترل بیرونی به سر میبریم و توسط عوامل بیرونی برانگیحته می شویم.
• سالها بود روانشناسان، ریشه رفتار انسانها را در محیط آنها جستجو میکردند: آن کارمند من را عصبانی کرد و من فریاد زدم! همسرم، از من حمایت کرد و من انگیزه بیشتر پیدا کردم. شرایط اقتصادی نامساعد است و من امید برای فعالیت اقتصادی ندارم. و …
همه جملات بالا در یک ویژگی مشترک هستند: اتفاقی در دنیای بیرون رخ داده و روح و ذهن و جسم ما را تحت تأثیر خود قرار داده است. همین دیدگاه بود که روانشناسان را به سمت مکانیزمهای «تشویق و تنبیه» هدایت کرد.
شرطی کردن رفتارها (تشویق رفتار درست و تنبیه رفتار نادرست) در همین نگرش ریشه دارد.
به این بخش از دانش روانشناسی که اثر عوامل بیرونی بر روی رفتار انسانها را بررسی میکند روانشناسی برون نگر External Psychology گفته می شود.
حوزه دیگری از روانشناسی وجود دارد که ویلیام گلاسر با کتاب خود درباره «نظریه انتخاب» یا Choice Theory پایه گذار آن است. در این نگرش جدید، منشاء رفتارها و احساسات و انگیزه های انسانها رویدادهای درونی در نظر گرفته می شود.
چهار مفهوم بنیادین
چهار مفهوم بنیادین در تئوری انتخاب عبارتند از:
A. نیازها
B. خواسته ها یا دنیای مطلوب
C. دنیای ادراکی
D. رفتار
در یک نگاه کلی، تئوری انتخاب بر این دیدگاه استوار است که “رفتارهای هر انسان انتخابهای او برای ارضای نیازهایش است“.
این رفتارهای هدفمند بیشتر از انگیزههای درونی ریشه میگیرند تا عوامل و محركهای بیرونی.
این دیدگاه در بردارنده این مضمون است كه رفتار ما در هر زمان بهترین تلاش ما برای كنترل دنیای پیرامونمان و نیز خودمان به عنوان بخشی از این دنیا است، بنابراین:
ما باید همواره به گونهای رفتار و انتخاب کنیم که به بهترین نحو نیازهایمان را برآورده کنیم.
طبق این دیدگاه رفتار هر شخص در هر مقطع زمانی بهترین تلاش وی برای ارضای نیازهایش است. اگرچه شاید این تلاش در واقع مؤثر و مفید نباشد، ولی در عین حال بهترین تلاش او است. به همین دلیل روشهای واقعیت درمانی Reality Therapy سعی دارد مراجعان را یاری نماید تا از این جنبه که آیا رفتاری که اکنون انتخاب کردهاند، نیازهایشان را برآورده میکند یا خیر، و نیز اینکه آیا به خواستههایشان رسیدهاند یا نه، رفتارهای خود را ارزیابی نمایند.
پنج نیاز اساسی انسان
• پنج نیاز اساسی انسان بر اساس تئوری انتخاب:
در تئوری انتخاب اساسیترین نیازهایی كه انسانها را برای انجام رفتار برمیانگیزانند عبارتند از:
1) نیاز به بقا… Survive ؛
2) نیاز به عشق و احساسِ تعلق.. Belonging-Connecting-Love؛
3) نیاز به قدرت (موفقیت، ارزشمندی شخصی، شهرت) …Power-Significance-Competence؛
4) نیاز به آزادی و خودمختاری… Freedom-Autonomy؛
5) نیاز به تفریح… Fun-Learning.
1. نیاز به بقا
تمام نیازهای جسمانی ضروری مانند نیاز به غذا Food، آب ، هوا Breathing و سرپناه Shelter و پوشاک Clothing را شامل میشود.
نیاز به تأمین امنیت Security برای ادامه زندگی نیز از زیر مجموعههای این نیاز محسوب میشود.
2. نیاز به عشق و احساس تعلق:
نیاز به احساس تعلق و پیوند عاطفی داشتن با دیگر افراد، نیازی است که در همهِ انسانها وجود دارد، گلاسر در مفهوم سلامت روانی فرد به اهمیت روابط متقابل بین افراد تأکید دارد.
به اعتقاد گلسر، نیاز به تعامل با دیگران و داشتن رابطهِ صمیمانه یکی از نیازهایی است که باعث صدور رفتار در ما میشود.
برای آموزشِ مفهوم نیاز به احساس تعلق سه حالت اصلی میتوانیم در نظر بگیریم:
i. احساس تعلق اجتماعی،
ii. احساس تعلق شغلی
iii. احساس تعلق خانوادگی.
این تقسیمبندی این سؤال را در ذهن تداعی میکند که: «چگونه یک مراجع نیازش به احساس تعلق و پیوند با دوستانش را در مدرسه یا محیط کار یا با خانواده و اجتماع برآورده میکند؟»
ضروری است که مربیان و مشاوران مد نظر داشته باشند که چگونه میتوانند زمینههای احساس تعلق را برای مراجع تسهیل کنند و او را یاری کنند تا با افراد مهم زندگیاش رابطه معنادار و رضایتبخش برقرار نماید.
به اعتقاد گلسر، نداشتن رابطه و پیوند عاطفی، یا وجود روابط ناخشنود یا رابطهای که در آن رضایتی وجود ندارد، ریشهِ اصلی تمام مشکلات پایدار روانشناختی در افراد است.
3. نیاز به قدرت:
موفقیت، ارزشمندی شخصی، شهرت یعنی نیاز به کسب قدرت، ثروت، تأثیرگذاری و موفقیت و نیز نیاز به توانایی انجام کارهاست.
این نیاز همچنین حس موفقیت، پیشرفت، افتخار، اهمیت و خودارزشمندی و خودشکوفایی را نیز شامل میشود.
نیاز به قدرت اغلب به صورت رقابت با افرادی که دور و بر ما هستند خود را نشان میدهد.
همچنین توانایی انجام موفقیتآمیز برخی فعالیتها، مثل شنا کردن یا پیادهروی نیز از زیر مجموعههای این نیاز محسوب میشود. به رغم اینکه در این فعالیتها رقابتی وجود ندارد، میتواند تابلویی از موفقیت و اعتماد به نفس در ذهن فرد تصویر کند. به عنوان یک فرد، نیاز ما به قدرت گاهی میتواند در تعارض مستقیم با نیاز ما به تعلق و صمیمیت قرار بگیرد. انسانها به خاطر عشق و صمیمیت ازدواج می کنند، اما همانطور که رابطه پیش میرود، منازعه بر سر قدرت برای به دست گرفتن کنترل رابطه نیز ممکن است بیشتر شود.
گلسر بیان میکند که عشق ناکافی لزوماً آن چیزی نیست که یک رابطه را خراب میکند، بلکه آنچه باعث از بین رفتن یک رابطه میشود، منازعه و رقابت بر قدرت است، که خود را به شکل کنترلگری در رابطهِ زناشویی نشان میدهد. کشمکش برای به دست آوردن قدرت از سوی طرفین، عشق را از کار میاندازد و رابطهِ مشترک با شکست مواجه میشود.
ناکامی در به دست آوردن احساس خودارزشمندی ریشهِ بسیاری از مشکلات بوده و این مسئله در رابطه با سالهای اولیهِ زندگی که پایه و اساس خودارزشمندی شکل میگیرد، جایگاه ویژهای دارد و اهمیت آن هم برای معلمان و هم برای والدین روشن است.
4. نیاز به آزادی و خودمختاری:
آزادی نیازی است که انتخاب را برای انسان میسر می کند. مثل انتقال یا مهاجرت از جایی به جای دیگر برای ابراز آزادانهِ خویشتن، یا احساس خودمختاری درونی و باطنی. حتی در شرایطی که عوامل بازدارنده و سخت محیطی اعمال میشود، انسانها میتوانند همچنان آزادی درونی خود را حفظ کنند، به این معنا که آنها میتوانند انتخاب کنند که چگونه به شرایطی که در حال تجربه آن هستند پاسخ بدهند.
عدم توانایی کنترل تکانهها و نیز برخی از محرکهای بیرونی (مثل داروها) میتوانند نیاز به آزادی را محدود کنند.
آنچه ما به عنوان آزادی میخواهیم این است که از روی اختیار زندگیمان را بکنیم و خودمان را به طور آزادانه ابراز کنیم، و از کنترل و فشارهای غیرضروری و بیرونی رها باشیم.
5. نیاز به تفریح:
انسان ها تنها موجوداتی هستند که می خندند و احتمالاً تنها موجوداتی که آگاهانه به دنبال لذت و تفریح هستند. در مسافرت و سرگرمی های مختلف احتمالاً هزینه ای که صرف لذت و تفریح می شود، بیش از هزینه ای است که صرف سایر نیازهای ما می شود. اما نیاز به لذت و تفریح چیزی بیش از استراحت و یا خوش گذرانی است. لذت و تفریح یک نیاز اساسی است. تفریح نوعی پاداش ژنتیکی است که در ازای یاد گرفتن و آموختن دریافت می کنیم . ما به سفر می رویم تا بیش از هر چیز به یادگیری بپردازیم.
زمانی که به دنیا می آئیم کمتر از حیوانات سطح بالا چیز می دانیم و بیش از همه آنها مجبوریم یاد بگیریم که چگونه نیازهای خود را برآورده کنیم. علم تکامل که جای زیادی را برای شانس و تصادف باقی نمیگذارد، لذت و تفریح را به عنوان انگیزه ای برای یادگیری در نظر می گیرد. آنچه بیش ازهمه لذت بخش است این است که ما چیزی را یاد بگیریم که بتواند بخوبی نیازهای ما را برآورده کند. تفریح یک نیاز اساسی در زندگی ماست که خود را در بسیاری از اقدامات ما نشان میدهد.
افراد بسیار زیادی سالانه برای سفرهای تفریحی و سرگرمیهای فردی و جمعی پولهای هنگفتی میپردازند. دلیل عمدهِ این که بسیاری از روابط طولانیمدت، خیلی خشک و بیروح میشود، این است که تفریح، به عنوان نیاز برای یکی از طرفین به اندازهِ طرف مقابل درک نشده یا نادیده گرفته میشود.
اهمیت این موضوع که در یک رابطه ممکن است بین نیازها تعارض و کشمکش وجود داشته باشد، همواره مورد توجه است. ممکن است در یک رابطه کشمکش بین نیاز به بقا و نیاز به پیوند و تعلق باشد یا بین نیاز به تعلق و نیاز به قدرت، بین نیاز به تعلق و نیاز به آزادی، یا بین نیاز به تعلق و نیاز به تفریح باشد. وقتی چنین کشمکشهایی روی میدهد، بر نیاز به مذاکره و سازش برای ارضا نیازها تأکید میشود و نکته در اینجاست که بدون گفتگو و سازش هیچ نتیجه و راه حل مؤثری وجود نخواهد داشت.
از آنجا که این نیازها در تمام انسانها دیده میشوند، گلسر آنها را «برنامه ریزی ژنتیکی» مینامد. گلسر معتقد است ما با این دستورالعملهای ژنتیکی به دنیا میآییم و تمام انسانها از صبح تا شام برای ارضا آنها تلاش میکنند. در عین حال این نیازها در هر انسانی به شیوهای خاص برآورده میشوند که ما به آنها «خواسته» میگوییم.
خواستهها مجرایی هستند که ما نیازهایمان را به واسطه آنها میشناسیم. هر انسانی بهدنبال یکسری خواستههای مختص خود است. هر فرد همینطور که رشد میکند و بزرگ میشود در تعاملش با خانواده و فرهنگ، برای برآورده کردن نیازهایش، خواستههای منحصر به خود را پرورش میدهد.
• بر خلاف مازلو که معتقد بود نیازها «سلسله مراتب» دارند و تا یکی از آنها اشباع نشود، نیاز دیگر در وجود ما سر بر نمی دارد، گلاسر معتقد است که اولویت نیازها برای هر کسی متفاوت است.
هستند کسانی که برای عشق خود، از جان میگذرند (اولویت نیاز ارتباطی به نیاز زنده ماندن).
هستند کسانی که برای به دست آوردن قدرت نزدیکان خویش را به قتل میرسانند (اولویت داشتن نیاز به قدرت در مقایسه با نیازهای ارتباطی).
این نیازها و اولویتهای آنان، ریشه انتخابهای مهم زندگی ما را تشکیل میدهند.
ده اصل مهم در تئوری انتخاب
Ten Axioms of Choice Theory
گلاسر ده اصل مهم را مطرح می کند و به بحث در مورد هر یک از آنها می پردازد:
I. ما مالک هیچکس نیستیم و نمیتوانیم رفتارهای دیگران را «کنترل» کنیم.
ما فقط میتوانیم رفتارهای خودمان را کنترل کنیم.
The only person whose behavior we can control is our own
II. تنها چیزی که می توانیم به دیگران بدهیم «اطلاعات» است.
All we can give another person is information
III. تنها مشکلات روانی که در بلند مدت با انسان ها همراه می مانند، «مشکلات ارتباطی عاطفی » است.
All long-lasting psychological problems are relationship problems
IV. مشکلات ارتباطی عاطفی، بخشی از «زندگی حال حاضر» ما هستند.
The problem relationship is always part of our present life
V. امروزِ ما را آنچه در گذشته روی داده می سازد، اما نمی توان در گذشته ماند.
تنها کاری که از دست ما بر می آید، ارضاء نیازهای پایه ای در حال حاضر و تلاش برای ارضاء بهتر آنها در آینده است.
What happened in the past has everything to do with what we are today,
but we can only satisfy our basic needs right now and plan to continue satisfying them in the future
VI. ما در ذهن خود تصویری ذهنی از دنیای بیرون داریم که می توان آن را «دنیای کیفی» Quality World نامید
و ارضای نیازها یعنی واقعیت بخشیدن به این «دنیای کیفی».
We can only satisfy our needs by satisfying the pictures in our Quality World
VII. تنها چیزی که وجود دارد «رفتار ما» است.
All we do is behave
VIII. هر رفتار کُلّی Total Behavior چهار مولفه دارد:
عملکرد Doing ، تفکر Thinking ، احساس Feeling و فیزیولوژیک، مثل سردرد و عرق کردن.
All behavior is Total Behavior and is made up of four components:
acting, thinking, feeling and physiology
IX. رفتارها انتخاب می شوند، اما از میان چهار مولفه عملکرد بالا، ما فقط بر روی عملکرد و تفکر کنترل مستقیم داریم.
All Total Behavior is chosen, but we only have direct control over the acting and thinking components.
We can only control our feeling and physiology indirectly through how we choose to act and think
X. رفتارها را با «افعال» نامگذاری می کنیم و در نامگذاری عموماً به بخشی از رفتار که
برای ما به شکل ساده تری قابل تشخیص و تمایز است، توجه می کنیم.
All Total Behavior is designated by verbs and named by the part that is the most recognizable
نظریه انتخاب، تفکر مالکانه و دام کنترل External Control
o آیا همسری دارید که میگوید: چون همسرت هستم حق دارم رفتار تو را تعیین و تو را برای رفتارهای اشتباهت سرزنش کنم؟
o آیا والدین شما معتقد بودند (یا هستند) که چون شما فرزندشان هستید، وظیفه دارند مراقبتان باشند و حتی بعضی وقتها به شیوههای مختلف شما را تنبیه کنند؟
o آیا بر این باور هستید که دیگران حق زندگی دلخواه را از شما سلب کردهاند و نمیتوانید آن طور که دوست دارید رفتار کنید؟
o شاید هم خود شما نمونهای از همین پدر و مادر و همسر باشید.
کسی که هر روز با تنبیه و کنترل و سرزنش و لجاجت، می کوشد خواستههای خود را به اطرافیانش تحمیل کند!
• این نوع نگرش را «تفکر مالکانه» مینامند. بر اساس مدلی که گلاسر مطرح میکند، هر رابطهای را میتوان در یکی از دو گروه زیر قرار داد:
i. روابطی که در آن یکی از طرفین فکر میکند مالک دیگری است. این فرد ممکن است همسر او، کارمند او یا فرزندش باشد.
ii. روابطی که دو طرف در آن نسبت به هم احساس مالکانه ندارند.
i. در روابط دسته اول که آنها را روابط مالکانه مینامیم، یکی از طرفین به هر دلیل و بهانهای، برای خود «قدرت» و «برتری» و «مالکیت» قائل است.
مالکیت به همراه خود، کنترل کردن بیش از حد و اعمال نظر و تحمیل خواستهها را هم میآورد. «سرپیچی» و «اطاعت» هم واژههایی هستند که در این مدل ذهنی معنا پیدا میکنند. هر دو طرف در این نوع از رابطه، عموماً ناراضی هستند و دیگری را به عنوان علت نارضایتی معرفی میکنند.
مادر معتقد است که فرزندش قدرناشناس است و تمام زحمات او را به هدر داده. فرزند هم معتقد است که مادرش دست و پای او را بسته و حقوق اولیه زندگی را از او سلب کرده است.
مدیر معتقد است خودش و زندگیاش و ثروت و درآمدش را صرف رفاه و خوشحالی کارکنانش کرده. کارکنان هم معتقدند که مدیر، به خاطر حقوقی که میدهد، آنها را برده خودش میداند!
اگر چه ممکن است شکل اول رابطه، در کوتاه مدت، رضایت بخش باشد، اما عموماً در بلندمدت نمیتواند رضایت طرفین را تامین نماید.
ii. نوع دوم رابطه، همان چیزی است که در نظریه انتخاب مطرح میشود.
اینکه «مالکیت» و «کنترل»، نمیتوانند نگاه و ابزار مناسبی برای مدیریت یک رابطه باشند. تمام آنچه در یک رابطه مطرح میشود «پذیرش» و «عدم پذیرش» است. هر یک از طرفین خواسته خود را میگوید، از آن دفاع میکند، دلایل و استدلالهای خود را مطرح میکند و طرف دوم میتواند آنها را پذیرفته یا رد کند.
«رابطه دوستانه»، بر مبنای گفتگو و مذاکره و توصیه شکل میگیرد
«رابطه مالکانه» بر اساس اعلام نظر و تحمیل و تجویز.
وقتی آماده رفتن به مهمانی هستید، و لباس دلخواه خود را پوشیده اید، اگر همسر یا والدین شما از راه برسند و ببینند لباس شما مطابق سلیقه آنها نیست، چگونه رفتار میکنند؟ خود شما با دیگران در این مواقع چگونه رفتار میکنید؟
اگر فرزندتان نسبت به انجام تکالیف و مرتب کردن اتاقش بی اهمیت است، چه ابزاری را برای تغییر رفتار او به کار میگیرید؟ آیا به عنوان تنبیه او را از دیدار آخر هفته با دوستانش محروم می کنید؟ این نوع رفتارها، تا چه حد در بهبود رابطه موثر است؟ بعد از هر بار استفاده از ابزارهای کنترل، سطح رابطه بهتر و قویتر از گذشته است یا از گذشته سردتر میشود؟ واکنش شما در مواجهه با کسانی که نگاه مالکانه به رابطههای انسانی دارند چیست؟
تئوری انتخاب و دنیای کیفی Quality World
نگاه مالکانه، «دام کنترل» را هم با خود به همراه دارد: تلاش برای کنترل دیگران.
ویلیام گلاسر، برای اینکه کمک کند سهم کنترل در رابطههای ما کاهش پیدا کند، اصطلاح جدیدی را در تئوری انتخاب مطرح میکند: دنیای کیفی یا Quality World
بحث درباره دنیای کیفی را با یک سوال آغاز می کنیم: آیا معتقدید همسر، فرزندان و اطرافیانتان شما را درک نمی کنند و بارها از سوی آنها به غیرمنطقی بودن متهم شدهاید؟ آیا دیگران به شما میگویند غیرواقع بین هستید؟ شاید هم برعکس! در اطراف شما افراد زیادی هستند که از لحاظ شما غیرمنطقی هستند و واقعیت را نمیفهمند. اگر چنین شرایطی داشته باشید، احتمالاً بر این باور هستید که تعداد این انسانها هر روز هم در حال افزایش است!
آیا مجبور هستید ساعات زیادی را صرف توجیه کردن اطرافیانتان کنید؟ شاید هم اطرافیان باید قسمت عمده وقت و انرژی خودشان را صرف توجیه کردن شما بکنند! در هر دو حالت احتمالاً حس ناراحتی وکلافگی، همراه لحظات شماست.
این اختلاف دیدگاه و حس درک نشدن ناشی از آن به چه علت است؟ گلاسر برای توصیف بهتر این اختلافات از اصطلاح دنیای کیفی استفاده میکند. دنیای کیفی عبارت است از تصاویر ذهنی و ایده الها و باورها و اشیاء و اماکن و حتی توقعاتی که ما از روابط، اتفاقات، اشیا و افراد در ذهن خود داریم و می سازیم.
دنیای کیفی، پس از تولد به تدریج در ذهن ما شکل میگیرد و رشد میکند. طبیعی است که رویدادهای تلخ و شیرین و احساساتی که ما در زندگی تجربه میکنیم، دائماً شکل این دنیا را تغییر داده و اصلاح میکند. طبیعی است که دنیای کیفی هر یک از ما، با دیگران فرق دارد. اگر من در خانوادهای بزرگ شوم که «مساوی بودن درآمد همه خانوادهها» به عنوان یک باور و ارزش در آن مطرح باشد، ممکن است در سنین کودکی، این نوع برابری، در دنیای کیفی من، به عنوان یک باور برای خودش جایگاهی پیدا کند.
در یک خانواده، ممکن است شغل و تحصیلات بخشی از دنیای کیفی کودکان باشد . در خانواده دیگری ممکن است آرامش و محبت و امنیت، قسمت مهمی از دنیای کیفی را به خود اختصاص دهد. طبیعی است که در طول زندگی و رشد و بلوغ، ما با آموختهها و تجربههای جدید، باورها و دانستهها و دنیای کیفی گذشته خود را، دائماً بازنگری میکنیم و آنچه امروز به عنوان دنیای کیفی در ذهن ما میگذرد، حاصل همه آموختهها و اندیشهها و بازنگریهاست.
در نگاه گلاسر، واقعیت برای ما، بر اساس این دنیای کیفی، شکل میگیرد و تفسیر میشود. هر چه دنیای کیفی من و اطرافیانم، بیشتر شبیه یکدیگر باشد، روابط رضایتبخشتر بوده و تفاهم بیشتری را تجربه میکنیم. از سوی دیگر، هر چه دنیای کیفی ما فاصله بیشتری با اطرافیان داشته باشد، نارضایتی در روابط بیشتر بوده و ناکامیهای بیشتری را در رابطههای خود مشاهده خواهیم کرد.
اما بدیهی است که دنیای کیفی ما همیشه با دیگران فرق دارد. این تفاوت ممکن است کوچک و جزئی بوده و حتی شامل تضادهای جدی باشد.
کسانی که مفهوم دنیای کیفی را درک کردهاند، در این شرایط میتوانند شکل دوستانه رابطه را حفظ کنند.
بپذیرند که ما دنیاهای کیفی متفاوتی داریم و به همین دلیل، واقعیت هم برای ما متفاوت است.
برای کسانی که دنیای کیفی را میفهمند، خوب و بد مطلق، منطقی بودن و غیرمنطقی بودن وجود ندارد.
همه انسانها منطقی رفتار میکنند.
اما در دنیای کیفی هر فرد، منطق تعریف و مصداق متفاوتی پیدا کرده است.
با درک مفهوم «دنیای کیفی»، رابطهها به سمت انعطاف پذیری میروند و تلاش طرفین بر شناخت دنیای کیفی یکدیگر و درک شباهتها و تفاوتهای این دنیاها متمرکز میشود. ویلیام گلاسر تاکید دارد که دنیای کیفی من، پایه و اساس تصمیمها و قضاوتها و زندگی من است، اما دلیلی ندارد پایه و تصمیم و اساس زندگی دیگران هم باشد!
اما کسانی که این مفهوم را درک نمیکنند، طبیعی است که میکوشند حالا که موفق به «درک واقعیت» شدهاند، این دیدگاه را به دیگران هم منتقل کنند! اینجاست که رابطه مالکانه شکل میگیرد. در واقع، بسیاری از کسانی که رابطههای مالکانه را ایجاد میکنند، خودخواه یا زورگو نیستند. آنها بر این باورند که دنیای کیفیشان، منطقیترین دنیای کیفی موجود است و میکوشند با بحث و گفتگو و حتی با ابزارهایی مانند تشویق و تنبیه، دیگران را هم به پذیرش دنیای کیفی خود، وادار کنند.
نظریه انتخاب و ماشین رفتار
Total Behavior Car
قبل از ورود به بحث رفتار و ماشین رفتار، مروری کوتاه به یکی از نوشتههای گرگ منکیو Greg Mankiw ، اقتصاددان آمریکایی روس تبار، جذاب و کاربردی باشد. او در وبلاگ اقتصادی خود، مطلب جالبی مطرح میکند: در هر حوزه علمی، برای اینکه شناخته بهتری از جغرافیای آن علم داشته باشیم و حد و حدود آن را بدانیم، خوب است فهرستی از کلمات کلیدی آن علم آماده کنیم.
خود او در حوزه اقتصاد کلان، فهرستی دو کلمهای (عرضه – تقاضا) و همینطور فهرستی پنج کلمهای و ده کلمهای معرفی میکند. اگر بخواهیم به سُنّت منکیو، در حوزه روانشناسی چنین کاری انجام دهیم، شاید در مورد فهرست دو کلمهای اتفاق نظر وجود نداشته باشد، اما یک کلمه هست که به احتمال زیاد، عموم روانشناسان بر حضور آن در فهرست پنج کلمه کلیدی تاکید دارند: رفتار
اما مسئله به اینجا ختم نمیشود. اگر چه عمده روانشناسان، رفتار را یکی از کلیدیترین واژههای این حوزه میدانند، اما در مورد مفهوم این لغت، اتفاق نظر جدی وجود ندارد. تعریف گلاسر از رفتار در حدی با تعریف عمومی متعارف از رفتار فاصله دارد، که گلاسر ترجیح میدهد برای ایجاد تمایز با معنای متعارف، آن را «Total Behavior» یا رفتار کلی بنامد. او برای اینکه تصویری را که از «رفتار» در ذهن دارد، شفافتر کند از استعارهای به نام «ماشین رفتار» استفاده میکند.
• گلاسر رفتارکلی Total Behavior را شامل چهار بخش میداند که هر یک از آنها یکی از چهار چرخ ماشین رفتار را تشکیل میدهند:
A. تفکر (تحلیل کردن، استدلال کردن، خیالپردازی و …) Thinking
B. رفتار یا عمل (راه رفتن، خندیدن، فریاد زدن، حرف زدن) Acting
C. فیزیولوژی (عرق ریختن، لرزش بدن، سردرد و …) Physiology
D. احساس (غم، شادی، ناامیدی و …) Feeling
ما معمولاً رفتارکلی را با عمل یکسان فرض میکنیم و آن را محدود به عمل میدانیم. به عنوان مثال میگوییم: «چون افسرده بودم، مدتی جواب تلفن دوستانم را ندادم». انگار که افسردگی خارج از انتخاب و اختیار من بوده و حالا که در این شرایط قرار داشتهام، رفتاری که از خودم نشان دادم، قطع موقت ارتباط با دوستان بوده است. اما گلاسر «افسرده بودن» را هم مانند «قطع کردن ارتباط» بخشی از رفتارکلی میداند. شاید اگر گلاسر میخواست گرامر و زبان خاص خودش را انتخاب کند، میگفت: تصمیم گرفتم افسردگی کنم و ارتباطم را با دیگران قطع کنم!
در ماشین رفتار، مانند هر ماشین دیگری، چرخهای جلو عموماً همراستا هستند و نمیتوانند اختلاف زاویه زیادی با هم داشته باشند. چرخهای عقب هم موازی هم هستند و در انتخاب مسیر حرکت، تابع چرخهای جلو خواهند بود. این برخلاف نگاه عادی ما به رفتار است. ما معمولاً فیزیولوژی و احساس را مستقل از رفتار میدانیم و حتی خیلی وقتها منشاء رفتار میدانیم.
فرض کنید من به تشخیص پزشک به بیماری افسردگی گرفتار هستم. دارو مصرف میکنم و اعضای خانواده و دوستان نزدیکم هم از این ماجرا اطلاع دارند. همیشه حالم را میپرسند. در جمع دوستان بیشتر ملاحظهام را میکنند. دوست دارند هر وقت در جمع آنها هستم، شوخی و شادی و خنده وجود داشته باشد. پس از مدتی، دوباره به پزشک مراجعه می کنم و او، میزان مصرف داروی من را به تدریج کاهش داده و پیشنهاد میکند که پس از شش هفته، میتوانم مصرف دارو را قطع کنم.
چند روز اول، خانواده و دوستان و اطرافیان، خوشحال میشوند. هر جا حرف میشود همه خدا را شکر میکنند که من به روند عادی زندگی بازگشتهام. اما یک اتفاق عجیب افتاده. من دیگر آن توجهی را که در گذشته دریافت میکردم، دریافت نمیکنم. دیگر در مرکز نگاه دیگران نیستم. شدهام یک نفر مثل بقیه. اینجاست که افسردگی به سراغ من میآید. دوباره عوارض افسردگی را نشان میدهم. بیشتر میخوابم. چهرهام مانند گذشته سرحال نیست. دارو میخورم و میگویم که چقدر لازم داشتم و الان حالم بهتر است. موسیقیهای دیگری گوش میدهم. سبک نگارشم در شبکههای اجتماعی تغییر میکند و دوباره، روزهای خوش افسردگی باز میگردد!
افسردگی برای من، محبت و جلب توجه به ارمغان میآورد و الان که آنها را از دست دادهام، به این شیوه آگاهانه یا ناخودآگاه دوباره برای به دست آوردن آن محبت و جلب توجه دیگران تلاش میکنم.
پس از شناخت تعریف ویلیام گلاسر از رفتارکلی و ماشین رفتار، بهتر می توانیم درک کنیم که چرا گلاسر میگفت: همه رفتارهای ما برای اهداف مشخصی انجام می شوند. حتی اگر خودمان در آن لحظه ندانیم که آن هدف چه بوده است.
ما انسانها «نیازهای مشخصی» داریم که در هر لحظه با تمام آنچه در اختیار داریم (دانش، مهارت، زمان، پول، اعتبار و …) میکوشیم که آنها را تامین کنیم.
این نیازها: زنده ماندن و بقاء، دوست داشتن و رابطه با دیگران و احساس تعلق، قدرت، آزادی و اختیار، لذت و خوشی است. همه رفتارهای ما در نهایت برای ارضاء این نیازها انجام میشوند.
همه ما کم و بیش همین نیازها را داریم. اما رفتارهایی که برای ارضاء این نیازها از خودمان نشان میدهیم تفاوتهای زیادی دارد. کسی ممکن است در فریب دادن دیگران، احساس قدرت را تجربه کند و دیگری ممکن است در فریب ندادن دیگران، در زمانی که فرصت و شرایط مهیا است، احساس قدرت را تجربه کند.
اما این سوال باقی میماند: چه میشود که ما انسانها، به شیوههای مختلفی نیازهای خود را ارضاء میکنیم؟
ما انسانها مسیر زندگی را در شرایط یکسان و به شیوه یکسان طی نکردهایم. تجربههای ما در طول زندگی، آموختههای ما از والدین و جامعه و کتابها و دوستان، فکرها و تحلیلهای خودمان، همه و همه کمک میکنند که هر یک از ما، به شیوهی خودش، نحوه ارضاء این نیازها را یاد بگیرد.
حالا بهتر میتوان مفهوم دنیای کیفی را درک کرد: تمام انسانها و اشیاء و موقعیتهای جغرافیایی و هر آنچه که در مسیر زندگی، به ما کمک کرده که نیازهایمان را ارضا و تامین کنیم، در دنیای کیفی ما قرار میگیرد و همین دنیای کیفی، معیار تصمیمگیریهای ما خواهد بود.
اگر من در افسردگی، بسیاری از نیازهای خودم را تامین شده ببینم، احتمالاً افسردگی را در بخشی از دنیای کیفی خود، قرار خواهم داد. اما فرد دیگری ممکن است در شاد بودن و انرژی داشتن و امید و حرکت، ارضاء نیازهای خود را تجربه کند. به احتمال زیاد، در دنیای کیفی او، شاد بودن و امید داشتن از جایگاه ویژهای برخوردار است.
تمرین استعاره ماشین بردلی گرین Bradley Greene
دکتر بردلی گرین در کلاسهای نظریه رفتار خود، پس از مطرح کردن استعاره ماشین، تمرین جالبی را مطرح میکند که میتواند بسیار آموزنده و الهامبخش باشد. اگر «رفتارکلی» خود را به یک ماشین تشبیه کرده باشیم که تفکر، اعمال، احساس و فیزیولوژی ، چرخهای آن هستند. میتوان بخشهای دیگر این ماشین را هم به شکل مشابهی در یک استعاره به کار گرفت.
خود گلاسر، نیازهای هر انسانی را به موتور محرک این ماشین تشبیه میکند. نهایتاً این نیازهای ما هستند که ماشین رفتار ما را حرکت میدهند. اگر نیازها نباشند، این ماشین یک کابین خالی بدون موتور است که یا حرکت نمیکند و یا حرکتش، تابع شیب و فراز زمین خواهد بود. اما سوالهای دیگری هم میتوان پرسید:
i. چه چیزهایی باعث میشوند شیشه جلوی ماشین کثیف نباشد و مسیر را خوب نبینم؟
ii. کلید ماشینم فقط در اختیار خودم است یا دوستانی دارم که به دلیل اعتماد یا هر دلیل دیگری، کلید را در اختیار آنها هم قرار میدهم؟
iii. این ماشین، باتری برای استارت خوردن و حرکت دارد؟ یا همیشه باید به کمک ماشین دیگری استارت بخورد و بعد حرکت را ادامه دهد؟
iv. سوخت این ماشین چیست؟
v. آیا کسانی هستند که کنار ما هنگام رانندگی نشسته باشند و کمک در رانندگی باشند؟ یا اینکه با راهنماییهای گاه و بیگاه، تمرکز ما را بر مسیر به هم میزنند؟
vi. در چه مواقعی باید ترمز گرفت و حرکت این ماشین را کند کرد؟
vii. هنگام رانندگی چه میزان به شیشهی جلو و چه میزان به آیینه عقب نگاه میکنیم؟
viii. آیا مراقب سوخت این ماشین هستیم؟ یا وقتی خاموش شد و در خیابان ماندیم، با التماس میکوشیم از دیگران اندکی سوخت برای حرکت بگیریم؟
ix. این ماشین ضبط هم دارد؟ پیامهایی که در مسیر کار و زندگی دائماً در ذهنمان میخوانیم چه هستند؟
x. آیا حواسمان هست که ماشین جوش نیاورد و دمای آب آن بالا نرود؟ از کجا میتوانیم بفهمیم که وضعیت دمای آب چگونه است؟
xi. آیا چرخها همسو و همراستا هستند؟ کمی اختلاف زاویه هم میتواند فرسایش بیش از حد یا افزایش مصرف سوخت ایجاد کند!
xii. در داشبورد این ماشین چه چیزهایی همراه ماست؟
xiii. در صندوق عقب، چقدر بار اضافی داریم؟ نکند که برخی اشیاء و وسایل غیرضروری قدیمی، تا پایان عمر ماشین در صندوق عقب آن بمانند.
xiv. آیا در خیابان و هنگام حضور ماشینهای دیگر، با بوق و چراغ زدن، تمرکز همه را به هم میزنیم تا راه خودمان را باز کنیم؟
xv. در ماشین رفتار، چه چیزی نقش کمربند ایمنی را ایفا میکند؟
xvi. روی کاپوت جلوی این ماشین، مجسمه یا نماد خاصی نصب شده است؟
xvii. این ماشین چه رنگی است؟ یا توسط دیگران چه رنگی دیده میشود؟ یا دوست دارم چه رنگی باشد؟
xviii. سرعت این ماشین را چگونه میسنجید؟
xix. سپرهای این ماشین چیست؟ از کجا بدانیم که در تصادف با ماشین رفتار دیگران، کمترین آسیب را میبینیم؟
xx. شیشههای ماشین شما دودی است یا شفاف؟ کدام بهتر است؟
xxi. برای تاریکیها و محیطهای کم نور، ماشین رفتار ما از چه چراغی استفاده میکند؟
xxii. آیا ترجیح میدهیم که از اتوبانهای رایج و متعارف برویم، یا دنبال میانبرها و کوچههای خاص و خلوت هستیم که فقط خودمان آدرسشان را میدانیم؟
خلاصه كتاب تئوری انتخاب
خلاصه كتاب تئوری انتخاب
• بهترین کاری که والدین می توانند برای فرزندشان انجام دهند این است که به یکدیگر عشق بورزند.
o تئوری انتخاب می گوید بنابر دلایل علمی، تمام کارهایی که انجام می دهیم، از جمله همین احساس بدبختی و فلاکت، را خودمان انتخاب می کنیم. دیگران نه می توانند ما را بدبخت کنند و نه خوشبخت. تمام آنچه می توانیم از آنها دریافت کنیم یا به آن ها بدهیم اطلاعات است. اما اطلاعات به خودی خود نمی تواند احساس یا عملی را در ما ایجاد کند.
o اگر تمام روانپزشکان ناگهان ناپدید شوند، دنیا متوجه غیبت آن ها نمی شود. البته منظور تحقیر نیست، بلکه منظورش این است که اگر هدف روانپزشکان کاهش بدبختی و ناخشنودی در دنیا و کمک به مردم برای بهتر کنار امدن با یکدیگر است، تلاش های آنان چندان موثر نبوده است. هیچ فردی متوجه این نکته نیست که روان شناسی کنترل کننده، اجبارگر و زورگرا موجب ناخشنودی گسترده ای است که با وجود سعی و کوشش زیاد هنوز نتوانسته ایم آن را کاهش دهیم.
o صدای زنگ تلفن و هر چیز دیگری که ما از دنیای بیرون دریافت می کنیم، و حتی اطلاعاتی که از بدنمان دریافت می کنیم، صرفاً اطلاعاتند. ولی اطلاعات به معنی کنترل نیست. از دیدگاه تئوری انتخاب محرک ها، به این معنا که بتوانند به طور دائم انسانی را کنترل کنند تا رفتار خاصی را انتخاب کند، وجود ندارند. از آنجا که اطلاعات نمی توانند ما را به انجام کاری وا دارند، ما میتوانیم انتخاب کنیم اطلاعات را نادیده بگیریم، یا آن گونه که صلاح می دانیم به آن ها پاسخ دهیم.
o برای ایجاد و نگهداری روابط انسانی مورد نیازمان باید از انتخاب رفتارهای تخریب گر:
i. زور، ii. اجبار، iii. تحمیل، iv. تنبیه، v. پاداش، vi. کنترل، vii. ریاست، viii. تحریک احساسات، ix. انتقاد، x. سرزنش، xi. شکایت، xii. غرغر، xiii. اذیت و آزار، xiv. مقایسه، xv. قهر، و xvi. کناره گیری دست برداریم.
o باید به جای این رفتارهای تخریبگر، رفتارهای مهروزی که عبارتند از:
i. گوش دادن، ii. حمایت، iii. مذاکره، iv. تشویق و دلگرمی، v. عشق، vi. دوستی، vii. اعتماد، viii. پذیرش، ix. گشاده رویی، و x. احترام گذاردن را جایگزین کنیم.
این واژگان تفاوت بین روانشناسی کنترل بیرونی و تئوری انتخاب را نشان می دهند.
o حرف آخر این کتاب خشنودی و شادامانی است و با تمام کوشش های ما دستیابی به این هدف به ظاهر ساده بسیار دشوار است. برای آن که خشنود باشیم، به نزدیکی و صمیمیت با دیگر افراد خشنود نیاز داریم . بنابراین هرچه تعداد افراد خشنود و شادمان کم تر باشد، شانس خشنودی هر یک از ما نیز کم تر خواهد شد. دنیا مملو از آدم های تنها، ناکام، عصبانی و ناخشنودی است که نمی توانند به هیچ آدم خشنود و شادمانی نزدیک و با او صمیمی شوند. عمده ترین مهارت های اجتماعی آنان نیز شکایت، سرزنش و انتقاد است که به سختی میتوان با چنین مهارت هایی با دیگران کنار آمد.
o وقتی اسپرم تخمک را بارور می کند، هر یک پنجاه هزار ژن در سلول اولیه به ودیعه می گذارند. این صد هزار ژن دستوالعمل های اطلاعاتی را با خود دارند که تعیین می کنند هر یک از ما چه کسی شویم. برای خلق انسان، این سلول اولیه میلیاردها بار تقسیم سلولی می شود و یک نسخه از این ژن های آغازین تقریباً در تمام سلول های جنین در حال رشد وجود دارد. هر سلولی که یک نسخه از این ژن ها را در خود حمل می کند به دستور یک یا چند ژن، به یکی از اندام ها و بافت های مورد نیاز مثل پوست، عضله، استخوان، قلب، ریه ها و مغز تبدیل میشود.
o بنابراین به غیر از بقا که به میزان زیادی وابسته به فیزیولوژی ماست، به لحاظ ژنتیکی این گونه برنامه ریزی شده ایم تا برای ارضای چهار نیاز روان شناختی:
A. عشق و احساس تعلق، B. قدرت وپیشرفت، C. آزادی، D. تفریح تلاش کنیم.
o تمامی رفتارهای ما همیشه در آن لحظه که دست به انتخاب می زنیم، بهترین انتخاب ما برای ارضای یک یا چند نیاز از این نیازهاست.
o مراقت کسانی که خوش و شنگول هستند ولی دوستان نزدیک و صمیمی ندارند باشید. ممکن است آن ها خوش طبع و بذله گو باشند، ولی شوخی آن ها بیشتر تحقیر و ابزار نفرت است. اگر با چنین آدمی ازدواج کنید، خیلی زود هدف خوش طبعی خصمانۀ او قرار خواهید گرفت، و ممکن است تا آخر عمر از ازدواج خود پشیمان باشید. دنبال کسی باشید که دوستان خوبی دارد، با آن ها خوب رفتار می کند و شما نیز از بودن با ایشان لذت می برید. کسی که دوستان خوبی ندارد، راه و رسم دوست داشتن و مهرورزی را نمی داند. عشق و دوستی خیابان دو طرفه اند. پذیرش و قبول عشق هم یک نوع هنر است.
o روزی که بازی کردن را کنار بگذاریم، یادگیری و آموختن هم متوقف می شود. بهترین نشانۀ تفریح و نشاط ، خنده است. اگر چیزهایی که یاد می گیریم یا به دست می آوریم را با دیگران سهیم نشویم، چه لطفی دارد؟
o تئوری انتخاب به ما می آموزد که دنیای مطلوب من، اساس و شالودۀ زندگی من است، و نه اساس زندگی دیگران؛ به اعمال و آنچه نوجوانان انجام می دهند خوب دقت کنید، ولی به آنچه می گویند توجه خاصی نکنید.
o امروز از یکدیگر می پرسیم : حالت چطوره ؟ در دنیای تئوری انتخاب به جای به کارگیری این سؤال تصنعی و پیش پا افتاده می پرسیم :
i. امروز چه چیز مهمی اتفاق می افتد ؟
ii. امروز چه کار مهمی انجام می شود ؟
iii. می خواهی چه کار کنی؟
o بجای سؤال در بارۀ احساس منفعل که معمولاً افراد را به دادن جواب های تصنعی وا می دارد، از سؤالات مبتنی بر انجام عمل فعال استفاده می کنیم.
افسردگی
• افسردگی کردن یکی از قوی ترین روش هایی است که انسان برای مهار ابراز خشم و عصبانی کردن خود پیدا کرده است و همۀ ما به میزان زیادی از آن استفاده می کنیم. جلوگیری از خشمگین کردن خود و مهار کامل ابزار خشم، انرژی زیادی می برد، و به همین دلیل به شدت احساس خستگی می کنیم. تا وقتی به افسردگی کردن ادامه دهیم، انرژی ناچیزی برای انجام کارهای دیگر باقی می ماند. اگر نمی توانستیم به سرعت و به طور مؤثری خود را افسرده کنیم، نمی توانستیم در زندگی زناشویی، خانوادگی یا اجتماعی درست عمل کنیم. افسرده کردن از زد و خوردهای زناشویی و خشونت های خانگی زیادی جلوگیری می کند. بسیاری از ما وقتی ناکام می شویم، اگر خود را افسرده نکنیم، خانه ها، خیابان ها، و محله ها حالت میدان جنگ به خود می گیرند.
• کُمکم کن
افسردگی کردن نوعی درخواست کمک بدون التماس است. احتمالاً این راه، قوی ترین شیوۀ ارسال پیام کمکم کن به دیگران است.
• اجتناب
معمولاً ما از افسردگی کردن به عنوان یک توجیه و بهانه برای انجام ندادن کاری که دوست نداریم انجام دهیم یا از انجامش ترس داریم، استفاده می کنیم .
• افسردگی به سه دلیل هنوز بیش از چیزهای دیگر ما را آرام می کند:
i. نخست این افسردگی کردن و تمام دیگر رفتارهای نشانه ای، مانند آرتروز، باعث بازداری خشم شدید می شود که در صورت رها شدن اوضاع را بدتر خواهد کرد.
ii. دوم این که این رفتارها دربردارندۀ نوعی درخواست جدی برای کمک است و در موارد بسیاری مشاورۀ خوب میتواند مؤثر و مفید واقع شود.
iii. سوم این که این رفتارها باعث می شود به سراغ کارهایی که می ترسیم درآن شکست بخوریم نرویم.
o افسرده کردن یا مریض کردن خود، آسان تر از پیدا کردن یک کار جدید یا ایجاد یک رابطۀ جدید است، به ویژه اگر تجربۀ طرد شدن و چشیدن طعم تلخی طرد شدگی را نیز داشته باشیم، که اکثر ما کم و بیش چنین تجربه هایی داشته باشیم.
o در روان پریشی، شیدایی افسردگی علت سوم افسردگی کردن در کار است. بیمار تلاش می کند تا به هر ترتیبی شده از رویارویی با این موقعیت که «رابطۀ بلند مدت او که عمری را بر سر آن گذاشته کار نمی کند»، اجتناب کند.
o اشتباه در فرضیه و تشخیص اختلال استرس پس از ضربه PTSD این است که هزاران نفر دیگر هستند که در معرض ضربه های شدید روانی قرار می گیرند، ولی به خوبی خود را جمع و جور می کنند و با آن کنار می آیند. آن ها به این دلیل چنین رفتار می کنند که روابط خوبی دارند و باور دارند در زندگی خود کار ارزشمندی انجام می دهند، و می خواهند هر چه سریع تر بر گردند و آن را دنبال کنند. افرادی که بعد از ضربه های روانی در حدی ناتوان می شوند که دیگر نمی توانند زندگی را دوباره شروع کنند، معمولاً روابط غنی و محکمی ندارند، و در زندگی خود کار ارزشمندی انجام نمی دهند که بخواهند دوباره آن را پی بگیرند.
ازدواج مناسب
o نه تنها باید با کسی که اساساً شخصیتش با شما متفاوت است ازدواج نکنید، بلکه اصولاً نباید با کسی که کنار آمدن با او برای شما دشوار است، وارد هیچ نوع شراکتی شوید.
o تا وقتی محور بحث، دادن است و نه گرفتن، شانس برای حل مشکلات عشق و احساس تعلق وجود خواهد داشت.
o بهترین ازدواج ها ازدواجی است که زن و شوهر در آن :
i. نیاز به بقا، متوسط،
ii. نیاز به عشق و احساس تعلق، زیاد،
iii. نیاز به قدرت و آزادی، کم
iv. نیاز به تفریح، زیاد باشد.
هر گونه انحراف از این الگوی کمیاب، به مذاکره نیاز دارد.
o برای سنجش میزان و درجۀ نیاز به قدرت، از خود بپریسد:
i. آیا همیشه می خواهم حرف خودم را به کرسی بنشانم؟
ii. حرف آخر را من بزنم؟
iii. مالک دیگران باشم و هر کاری که می کنم و هر حرفی که می زنم مورد تأیید قرار گیرد؟
o می کوشید همسر خود را تغییر دهید.
o جملۀ مشهورِ ماه عسل تمام شد، نشان می دهد که طرفین در صدد تغییر دادن یکدیگر بر آمده اند.
o جملۀ مزبور، بیانگر این حقیقت است که در جامعۀ مبتنی بر کنترل بیرونی، تعداد اندکی از افراد انتظار دارند ازدواجشان به همان اندازۀ اوایل زندگی مشترک، توأم با صمیمیت باشد، بیشتر مردم حداکثر چیزی که می توانند آرزو کنند این است که اوضاع بدتر از آنچه هست نشود.
گذشته ها
o باور ندارم پرداختن به گذشته به امید یافتن چیزی که به مشکل کنونی ربط داشته است، مفید و موثر است. من با این تفکر روانپزشکی که از بدبختی ها و مصیبت های گذشته می توان آموخت مخالفم. وقتی به گذشته می پردازید تنها کاری که انجام می دهید تجدید دیدار با بدبختی هاست. یک بار سفر و دیدار با بدبختی برای اکثر مردم کافی و بلکه زیاد هم هست. هر چه بیشتر در گذشته سیر نمایید ، بیشتر از رویارویی با روابط ناخشنود کنونی که همواره مشکل اصلی هستند اجتناب می کنید. با این حال اگر هم نیاز به نگاه به گذشته باشد، باید فرد به دنبال زمانی باشد که در آن زمان کنترل موثری بر زندگی خود داشته است.
o ما میتوانیم از موفقیت ها و دست آوردهای گذشته درس بگیریم، نه از بدبختی های گذشته. تئوری انتخاب توضیح می دهد که زیربنای احتمالی مشکل چیست، و فرد برای بهتر کنار آمدن با آن در آینده چه کار می تواند بکند.
o پیروان تئوری انتخاب خیلی زیاد مأیوس و ناکام نمی شوند. آن ها بر بهترین کاری که در شرایط کنونی می توان انجام داد تمرکز می کنند، و می دانند تنها کسی را که می توانند کنترل کنند، خودشان هستند.
فرزندان و اعتماد
o در دنیا کنترل بیرونی، مقاومت در برابر فشار، به ویزه برای افراد تحت فشار و زور، یک امر عادی است. اساس و بنیان رابطۀ مبتنی بر تئوری انتخاب، اعتماد است. پدر و مادر نمی توانند با تغییر سریع شیوۀ رفتارشان مشوق فرزندان شوند و اعتماد آنان را جلب نمایند. اعتماد سازی یعنی به فرزندان خود بفهمانیم هیچ چیزی وجود ندارد که اگر آن ها بگویند یا انجام بدهند به طردشان منجر شود. وقتی فرزندان وارد دورۀ نوجوانی می شوند انجام این کارها دشوار تر می شود. با این حال بهترین کار، طرد نکردن فرزندان است.
o منظور این نیست که آنان را در زمینه هایی که مخالفشان هستیم، حمایت کنیم. طرد نکردن و حمایت نکردن از تصمیم ها، دو چیز کاملاً متفاوت است. بچه ها به سادگی متوجه این تفاوت و موضع گیری می شوند. وقتی با کودکی سرو کار دارید که نسبت به شما بی اعتماد است، اشتباهات خود را به سرعت بپذیرید. نه شما از او انتظار دارید بی نقص باشد و نه او از شما انتظار دارد کامل و بی نقص باشید. پذیرش اشتباهات، راهی برای ایجاد اعتماد یا احیای اعتماد است.
o پدر مادری که خطای خود را می پذیرند، از پدر مادری که همیشه خود را بر حق می دانند و به ندرت به اشتباهات خود اعتراف می کنند، قابل اعتمادترند. بچه ها نیاز دارند به والدین خود اعتماد کنند، اما اگر نتوانند اعتماد کنند، آن گاه مثل این میماند که بر خاکِ پوک یا زمین ناپایداری چون باتلاق شنی راه می روند.
o والدین معتقد به تئوری انتخاب، از سه سالگی به فرزندان خود می آموزند مسئولیت انتخاب هایشان را بر عهده بگیرند. البته مسئولیت پذیری به معنای تنبیه نیست. حداکثر کنترلی که برای کودکان لازم است اعمال شود این است که آنها را به اتاق خودشان بفرستید.
مدارس کیفی
o نکته تأسف بار در مدارس ما، مشکل بزرگ شیوۀ تدرس ما را مشخص می کند. نه تنها بسیاری از دانش آموزان ضعیف در مدارس قهر آلود و زورمدار ما عملکرد بدی از خود ارائه می کنند،
بسیاری از دانش آموزان خوب ما هم حداکثر تلاش خود را نمی کنند.
o هر چند من بیش تر نگران دانش آموزانی هستم که پیشرفت خوبی ندارند، اما ما به مدارس کیفی برای تمام دانش آموزان نیازمندیم. اگر یک مسئول آیندۀ کشور که می تواند شخصی مثل این دانش آموز جوان باشد، انجام حداکثر تلاش را انتخاب نکند، نمی توان امید چندانی به پیشرفت و بهبود نظام تعلیم و تربیت داشت.
o مهارت خوب حرف زدن و گوش دادن، مهم ترین محصول تمام یادگیری های ما هستند و متأسفانه مدارس تحمیلگر کنونی ما برای آموزش این دو مهارت مهم، تقریباً هیچ کاری نمی کنند.
ده اصل بنیادین تئوری انتخاب
I. تنها فردی که می توانیم رفتارش را کنترل کنیم، خودمان هستیم. هنگامی که برای انجام دادن کاری با تنبیه و تهدید روبرو می شویم، به ندرت پیش می آید که آن کار را خوب انجام دهیم.
II. تمام آنچه می توانیم از دیگران دریافت کنیم و به دیگران بدهیم، اطلاعات است. این که با اطلاعات چگونه برخورد کنیم انتخاب خود ما یا دیگران است.
III. تمام مشکلات روان شناختی طولانی مدت، از مشکلات رابطه ای نشأت می گیرند. مشکلات رابطه ای تا حدودی علت مشکلات دیگری چون درد، خستگی، ضعف و برخی بیماری های مزمن، که معمولاً به آن ها بیماری های سیستم ایمنی گفته می شود، نیز هستند.
IV. همیشه آن رابطۀ مشکل دار، بخشی از زندگی کنونی ماست. باید بگوییم ما برای دستیابی به آزادی کامل و مطلق هرگز انتخابی نداریم و هیچ گاه نمی توانیم به آزادی مطلق دست یابیم. خواست طرف مقابلمان همیشه باید مورد توجه قرار گیرد. دایرۀ حل اختلاف، ابزار بسیار مناسبی است برای دو نفری که تئوری انتخاب را آموخته اند و نمی توانند برای تعریف مجدد آزادی های خود، ازآن استفاده کنند.
V. وقایع دردناکی که در گذشته بر ما رفته است، اگر چه بر آنچه امروز هستیم تأثیری شگرف داشته، ولی بازنگری و مرور این گذشتۀ دردناک، بر آنچه امروز لازم است انجام دهیم، یعنی بهبود بخشیدن به رابطۀ مهم کنونی مان، اثر ناچیزی دارد و هیچ کمکی به ما نمی کند. مرور و یادآوری بخش هایی از خاطرات خوش گذشته، خوب است اما گذشتۀ تلخ را باید رها کرد.
VI. ما توسط پنج نیاز ژنتیکی هدایت می شویم که عبارتنداز: a. نیاز به بقا و زنده ماندن، b. نیاز به عشق و احساس تعلق، c. نیاز به قدرت، d. نیاز به آزادی، e. نیاز به تفریح.
VII. ما می توانیم نیازهایمان را فقط از طریق تصویر یا تصاویری که در دنیای مطلوب خود داریم ارضا کنیم. زمانی بیشترین آزادی را تجربه می کنیم که بتوانیم تصویر یا تصاویری موجود در دنیای مطلوب خود را ارضا کنیم. اگر تصویری را در دنیای مطلوبمان جای دهیم که نمی توانیم به آن دست یابیم، در واقع آزادی خود را از دست می دهیم.
VIII. تمام آنچه از تولد تا مرگ از ما سر می زند رفتار است. تمام رفتارهای ما یک رفتار کلی است که از چهار مؤلفۀ به هم پیوستۀ: a. عمل، b. فکر، c. احساس، d. فیزیولوژی تشکیل شده است.
IX. تمام رفتارهای کلی معمولاً با فعل، آن هم به صورت مصدر یا اسم مصدر بیان و با مؤلفه ای که در هنگام بروز رفتار بیش تر قابل تشخیص است نامگذاری می شوند. برای مثال به جای استفاده از عبارت من افسرده هستم یا من افسرده شده ام گفته شود من افسردگی می کنم. وقتی می گوییم من افسردگی کردن را انتخاب کرده ام، یا، من در حال افسرده کردنم، فوراً متوجه می شویم این انتخاب است، و بدین وسیله آزادی و اختیار شخصی خاصی به دست می آوریم. به همین دلیل بیان این انتخاب ها به صورت فعل بسیار مهم است.
X. تمام رفتارهای کلی، انتخابی هستند اما ما فقط بر مؤلفه های عمل و فکر به طور مستقیم و بر مؤلفه های احساس و فیزولوژی به طور غیر مستقیم کنترل داریم. به این معنا که با شیوۀ عمل و فکرمان و واسطۀ آن ها احساسات و فیزیولوژی خود را نیز می توانیم کنترل کنیم. درک این نکته که ما نمی توانیم احساسات و فیزیولوژی خود را به طور مستقیم کنترل کنیم، بلکه فقط بر عمل و فکرمان کنترل داریم، باعث می شود بیهوده به دنبال کنترل چیزهایی که نمی توانیم کنترل کنیم نباشیم.
• هر گاه احساس کردید در رابطه ای که هستید، آزادی دلخواهتان را ندارید، به این دلیل است که هر دوی شما با هم نمی خواهید این اصل تئوری انتخاب که می گوید:
شما یا طرف مقابل شما فقط می توانید زندگی خودتان را کنترل کنید، را بپذیرید؛ تا این اصل بنیادین را نیآموزید، نمی توانید از دیگر مفاهیم تئوری انتخاب، مثل مفهوم نیازهای اساسی، دنیای مطلوب و رفتار کلی استفاده کنید. اما اگر این اصل بنیادی را بیاموزید، آن گاه تمام اصول تئوری انتخاب در اختیار شما قرار می گیرد.
ترجمه دکتر علی صاحبی
منبع:
arashion.blogsky.com – باشگاه كوهنوردی آرش
واقعیت درمانی
واقعیت درمانی
• واقعیت درمانی به افراد کمک می کند تا رفتار خود را کنترل و زندگی شایسته ای را انتخاب کنند. نظریه کنترل می گوید که افراد در برابر زندگی خود و آنچه انجام می دهند Do ، حس میکنند Feel، می خواهند Want و فکر Think می کنند، مسئول Responsible هستند.
o واقعیت درمانی طلسم رواندرمانی مبنی بر اینکه به مردم آموزش نمی داد که مسئول رفتار خویش باشند، بلکه به گذشته بنگرند تا دیگران را برای شکست خود سرزنش کنند را باطل نمود. واقعیت درمانی از کارهای گلاسر با جمعیت دشواری همچون نوجوانان بزهکار پرورش یافت. وی ایده های پنهان در پشت واقعیت درمانی را از طریق استفاده از یک مدل علمی در نظریه کنترل بدست آورد.
o نظریه واقعیت درمانی گلاسر در جهاتی بر مبنای کمبودهایی که در روانکاوی دیده بود، ایجاد شد. او احساس کرد که رابطه درمانگر و مراجع باید درگیرانه و دوستانه باشد ، همراه با یک خودافشایی به جا از طرف درمانگر. به خاطر تعهدی که مراجع نسبت به درمان خود و کشف رفتارهایشان دارند، گلاسر احساس کرد می تواند تغییراتی در تفکر و احساساتشان به وجود آورد
o با اینکه صحبت کردن درباره احساسات قابل قبول است، ولی نباید به صورت تمرکز اصلی درمان باشد. او می خواست به مراجعین کمک کند تا برنامه تغییر در زندگی خود داشته باشند و به آن برنامه ها مقید باشند . در راستای این کار ، او هیچ بهانه ای را از سمت مراجع نمی پذیرفت، در عوض او بیشتر تلاش بر کمک به آنها داشت تا بتوانند امور زندگی خود را به دست گیرند.
ماهیت انسان
o نظریه انتخاب اعلام می دارد که ما به صورت لوح سفید به دنیا نیامده ایم که منتظر بمانیم تا نیروی دنیای پیرامون، ما را به صورت بیرونی با انگیزه کنند. بلکه ما با پنج نیاز که به صورت ژنتیکی رمز گذاری شده اند به دنیا می اییم: i. بقا ، ii. محبت و تعلق پذیری ، iii. قدرت یا پیشرفت، iv. آزادی یا استقلال ، و v. تفریح، که ما را در زندگی برانگیخته می کنند.
o هر یک از ما از تمام این نیاز ها بر خورداریم، ولی نیرومندی آنها تفاوت دارد. برای مثال، همگی به محبت و تعلق پذیری نیازمندیم، ولی برخی بیشتر از دیگران به محبت نیاز دارند. نظریه انتخاب بر این اصل استوار است که چون به طور ذاتی موجودات اجتماعی هستیم، نیاز داریم محبت کنیم و محبت ببینیم. نیاز به محبت کردن و متعلق بودن نیاز نخستین است، زیرا ما برای ارضا کردن سایر نیازها به افراد دیگر محتاج هستیم. در ضمن ارضا کردن این نیاز از همه دشوارتر است، زیرا باید فرد یاری بخشی داشته باشیم، تا به ما کمک کند تا این نیاز را ارضا کنیم.
o مغز ما به صورت یک سیستم کنترل عمل می کند. مغز مرتباً احساسات ما را کنترل می کند تا مشخص کند چگونه سعی کنیم این نیازها را ارضا کنیم. وقتی که احساس بد می کنیم، یک یا چند از این پنج نیاز ارضا نشده اند . با اینکه ممکن است از نیازهای خودمان آگاه نباشیم ، می دانیم که می خواهیم احساس بهتری داشته باشیم . وقتی درد می کشیم، سعی می کنیم بفهمیم که چگونه می توانیم احساس بهتری کنیم. واقعیت درمانگران، نظریه انتخاب را به درمان جویان می آموزند تا آنها بتوانند نیاز ناکام شده را تشخیص داده و بکوشند آن را ارضا کنند. وقتی که درمانجویان در این کار موفق شوند، با احساس های خوب تقویت می شوند.
o نظریه انتخاب توضیح می دهد که ما نیازهای خود را مستقیماً ارضا نمی کنیم. آنچه ما انجام می دهیم (که مدت کوتاهی بعد از تولد آغار می شود و در طول زندگی ما ادامه می یابد) این است که هر کاری را که انجام می دهیم و باعث می شود احساس خوبی کنیم، حفظ نماییم. ما این دانش را در محل خاصی از مغزمان ذخیره می کنیم که دنیای کیفی ما نامیده می شود. این دنیای کیفی در کانون زندگی ما قرار دارد. این دنیایی است که دوست داریم.
o در صورتی که بتوانیم در آن زندگی کنیم، این دنیا کاملاً بر مبنای نیازهای ما استوار است، ولی بر خلاف نیازها ، که کلی هستند، خیلی اختصاصی است. دنیای کیفی ما شبیه به آلبوم عکس است. امکان دارد بعضی عکس ها تار باشند، که درمانگر به درمانجو کمک می کند تا آنها را واضح کند . عکس ها برای اکثر افراد به صورت اولویت قرار دارند، ولی امکان دارد درمانحویان نتوانند اولویت آنها را تشخیص دهند . وظیفه درمانگر این است که به درمانجویان در اولویت بخشیدن به خواسته های آنها کمک کرده و مشخص کند کدام یک برای آنها از همه مهمتر است.
o انسان ها و کسانی که بیشتر از همه دوست داریم با آنها ارتباط داشته باشیم، مهمترین عنصر دنیای کیفی ما هستند. این عنصر افرادی را شامل می شود که با آنها صمیمی هستیم و از بودن با آنها لذت می بریم. کسانی که تحت درمان قرار می گیرند یا هیچ کس را در دنیای کیفی خود ندارند، یا کسی را در دنیای کیفی خود دارند که نمی توانند به صورت رضایت بخشی با او ارتباط برقرار کنند.
o برای اینکه درمان شانس موفقیت داشته باشد، درمانگر باید آدم مهربانی باشد تا درمانجویان بخواهند او را به دنیای کیفی خود را دهند. هنر درمان، وارد شدن به دنیای کیفی درمانجویان است. درمانجویان از همین رابطه با درمانگر است که یاد می گیرند چگونه با افرادی که به آنها نیاز دارند، صمیمی شوند.
o متخصصان مکتب واقعیت درمانی در زمینه ماهیت انسان، کم و بیش با پیروان مکتب اصالت وجود هم عقیده اند و انسان را مسئول اعمال و رفتار خویش می دانند. آنها دیدگاه جبری را درباره انسان مردود می دانند و فرد را قربانی تأثیر محیط و وراثت نمی دانند؛ اما در عین حال به تأثیر محیط و وراثت روی فرد اعتقاد دارند.
o چون مسئولیت اعمال و رفتار فرد را به عهده خودش می دانند، از این رو، فرد را درنهایت، مسئول تحقق نفس خویش و تعیین کننده نوع هویتش می دانند. به نظر آنان ، هر انسانی این استعداد را دارد که مسئول و یا غیر مسئول باشد. اما اینکه او به چه شیوه ای رفتار خواهد کرد، بستگی به تصمیمات او دارد و به شرایط موجود مربوط نیست. علی رغم نظر فروید و پیروان او، که نابسامانیهای روانی را زاییده تعارض و تضاد بین نیازهای جسمانی و عوامل فرهنگی (فراخود) می دانند، آنها برای انسان دو نیاز اساسی قائلند: نیاز به مبادله عشق و محبت و نیاز به احساس ارزش، که این دو نیاز در تشکیل هویت فرد نقش عمده ای دارند.
نظریه شخصیت
o در واقعیت درمانی واژه شخصیت و هویت تقریباً مترادف به حساب آمده اند. واقعیت درمانی هویت را جزء لازم و اساسی تمام انسان ها در همه فرهنگ ها می داند که از لحظه تولد تا مرگ ادامه می یابد. گرچه هویت را از دیدگاه های مختلف می توان مورد بررسی قرار دارد، ولی در واقعیت درمانی هویت از دیدگاه درمانی مورد بررسی قرار می گیرد و به دو جزء هویت توفیق و هویت شکست تقسیم می شود.
o گلاسر معتقد است که هر فردی یک هویت متصور دارد، که بدان وسیله احساس موفقیت یا عدم موفقیت نسبی می کند. او هویت را آن تصوری می داند که فرد از خودش دارد. این تصور ممکن است با تصوراتی که دیگران از او دارند، هماهنگ و یکسان و یا اینکه با آنها کاملاً متفاوت باشد. ﻫﻮﯾــﺖ وﺣــﺪت تمام رفتار های آﻣﻮختـﻪ ﺷـﺪه و ﻧﯿﺎﻣﻮﺧﺘـﻪ اﺳـﺖ ﮐـﻪ ﺑـﻪ ﺻـﻮرت ﻣـﻦ ﺗﺠﻠﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
• ﻫﻮﯾﺖ از راه های زیر ﺗﺸﮑﯿﻞ و رﺷﺪ میکند:
a) داﺷﺘﻦ ارﺗﺒﺎط و درﮔﯿﺮی ﻋﺎﻃﻔﯽ ﺑﺎ ﺧﻮد و دﯾﮕﺮان.
b) رﺷــﺪ ﻫﻮﯾــﺖ ﺑﺮاﺳــﺎس آن ﭼﯿﺰﻫــﺎﯾﯽ ﮐــﻪ دوﺳــﺖ دارﯾــﻢ و ﻣــﺎ را ارﺿﺎء ﻣﯽﮐﻨﺪ.
c) اﺳــﺎس ﺗﺸــﮑﯿﻞ ﻫﻮﯾــﺖ ﺗﻼﺷــﻬﺎ و ﻓﻌﺎﻟﯿــﺖ ﻫــﺎﯾﯽ اﺳــﺖ ﮐــﻪ ﻋﻼﻗﻪﻣﻨﺪ ﺑﻪ ﺗﻌﻘﯿﺐ آﻧﻬـﺎ ﻫﺴـﺘﯿﻢ، و ﺑﺮاﺛـﺮ ﺗﻼﺷـﻬﺎ و ﻓﻌﺎﻟﯿـﺖ ﻫـﺎی ﺧـﻮد در ﻣﯽﯾﺎﺑﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯿﻢ و ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ.
d) ﭼﮕﻮﻧﮕﯽ ﺑﺮداﺷـﺖ ﻫـﺎی دﯾﮕـﺮان ﻧﺴـﺒﺖ ﺑـﻪ ﻣـﺎ در روﺷـﻦ ﮐـﺮدن ﻫﻮﯾﺖ ما ﻧﻘﺶ ﻋﻤﺪه ای دارد.
e) ارزﺷــﯿﺎﺑﯽﻫــﺎی ﻣــﺎ از ﺧﻮدﻣــﺎن در ارﺗﺒــﺎط ﺑــﺎ ﺷــﺮاﯾﻂ زﻧــﺪﮔﯽ، اوﺿﺎع اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ و اﻗﺘﺼﺎدی ﻧﯿﺰ مبین ﻫﻮﯾﺖ ﻣﺎﺳﺖ.
f) ﺗﺼــﻮرات ما، درﺑــﺎره وﺿــﻊ ﺟﺴــﻤﺎﻧﯽ و ﺷــﯿﻮه ﻟﺒــﺎس ﭘﻮﺷــﯿﺪن، ﻧــﻮع ﻫﻮﯾﺖ ﻣﺎ را در ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺑﺎ دﯾﮕﺮان ﻧﺸﺎن ﻣﯽدﻫﺪ.
• هویت توفیق و هویت شکست
o در آغاز، هویت تمام کودکان هویت توفیق به حساب می آید، ولی بعداً ، مقارن با سنین چهار تا پنج سالگی ، هویت شکست هم ظاهر می شود. به عبارت دیگر ، تشکیل هویت شکست همزمان با سنی است که کودک مدرسه را آغاز می کند، در این سن و سال کودک به ایجاد و توسعه مهارتهای اجتماعی ، گویایی و عقلانی و تفکر می پردازد، که همین پدیده ها به او امکان می دهد که هویت خود را از دو بُعد توفیق یا شکست مورد ارزیابی قرار دهد.
o گلاسر معتقد است که افرادی که هویت یکسانی دارند یکدیگر را جذب می کنند و آنهایی که هویت های ناهمگنی دارند یکدیگر را دفع می کنند. به عبارت دیگر ، افرادی که هویت توفیق دارند، با هم و آنهایی که هویت شکست دارند، با هم معاشرت و ارتباط نزدیکتری دارند، و هویت یکدیگر را تقویت می کنند. افراد هر یک از دو گروه را دارای صفات و خصوصیات مشابهی هستند.
• ﺧﺼﺎﯾﺺ اﻓﺮاد دارای ﻫﻮﯾﺖ ﺷﮑﺴﺖ:
1. تنهایی و بی کسی را به شدیدترین وجه ممکن احساس می کنند .
2. در حل مشکلات و معضلات زندگی خود دشواریهایی دارند.
3. از مواجه شدن با واقعیت ناراحت، مضطرب و اندوهگین می شوند.
• ﺧﺼﺎﯾﺺ اﻓﺮاد دارای ﻫﻮﯾﺖ ﻣﻮﻓﻖ:
1. یا اصلاً احساس تنهایی نمی کنند و یا اینکه آن را حداقل احساس می کنند .
2. به نحو سازنده ای با واقعیات و مشکلات خود درگیر می شوند.
3. احساس ارزشمندی و عشق می کنند.
o افراد موفق دوخصیصه بارز دارند .
یکی آنکه مطمئن هستند که شخص دیگری در این دنیا آنها را آن طوری که هستند و به دلیل خصوصیاتی که دارند دوست دارند، و آنها نیز متقابلاً فرد دیگری را در زندگی خود دارند که نسبت به او عشق و محبت می ورزند. یعنی اینکه آنها به خوبی می توانند حداقل با یک فرد دیگر ، عشق و محبت مبادله کنند.
دوم اینکه آنها این درک و احساس را دارند که انسان با ارزشی هستند ، و حداقل یک فرد دیگر در این دنیا آنها را با ارزش می انگارد.
o در واﻗﻌﯿـــﺖ درﻣـــﺎﻧﯽ، ارزﺷـــﻤﻨﺪی و ﻋﺸـــﻖ و دوﺳـــﺘﯽ دو ﺟـــﺰء ﻣﺘﻔــﺎوت ﻫﺴــﺘﻨﺪ و وﺟــﻮد ﯾﮑــﯽ دال ﺑــﺮ دﯾﮕــﺮی ﻧﯿﺴــﺖ.
o ارزشمندی از راه انجام کارهای توأم با موفقیت حاصل می شود و کسی که در انجام آمورش موفق نیست به چنین احساسی دست نمی یابد.
o از طرف دیگر ، کسی که زیاد مورد عشق و محبت است، لزوماً احساس ارزشمندی نخواهد کرد.
o بر خلاف سایر مکاتب که در آنها انواع مختلف غرایز و کشش ها به مثابه اجزای اصلی تشکیل دهنده شخصیت مورد بحث قرار می گیرند، در واقعیت درمانی اعتقاد بر آن است که انسان فقط دارای یک نیاز اساسی اجتماعی به هویت است و این نیاز را ، که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود ، درونی می داند . این نیاز همان نیاز به هویت فردی است که با هویت اجتماعی فرد ارتباط نزدیک دارد. نیاز به درگیری عاطفی نیز جزو جداناپذیر ارگانیزم به حساب می آید ، که نیروی کشش درونی اولیه برای هدایت تمام رفتار است.
• عوامل مؤثر در تکوین هویت
i. مبادله عشق و محبت ،
ii. قبول مسئولیت،
iii. داشتن هدف ،
iv. یادگیری مفاهیم و
v. پذیرش واقعیت
• هویت وحدت همه رفتارهای آموخته شده و نیاموخته شده است، که به صورت «من» تجلی می کند.
o تغییر هویت به دنبال تغییر رفتار کلی حاصل می شود .
o در این مکتب انسان تا حد زیادی همان چیزی است که انجام می دهد و اگر بخواهیم در او تغییری ایجاد کنیم، باید در رفتارش و آنچه که انجام می دهد، تغییراتی به وجود آوریم.
مفهوم اضطراب و بیماری روانی
• در واقعیت درمانی، واژه « بیماری روانی» اصولاً به کار نمی رود، و در نتیجه، تشخیص و طبقه بندی اختلالات روانی، به آن صورتی که در مکاتب سنتی رایج است ، در این مکتب جایی ندارد. آنچه که اصطلاحات بیماری روانی خوانده می شود، با توجه به سه مسئله : i. واقعیت ، ii. مسئولیت iii. درست و نادرست، مورد توجه قرار می گیرد.
o کسی بیمار به حساب می آید که نتواند دو نیاز اساسی خود را در حیطه واقعیت و پذیرش مسئولیت و تشخیص موارد درست و نادرست ارضا کند. شدت بیماری هم به درجه عدم توانایی فرد در ارضای نیازهایش بستگی دارد. بیماران به اصطلاح روانی کسانی هستند که دارای هویت ناموفقی هستند و از احساس تنهایی و بی ارزشی رنج می برند. از نظر تشخیص، آنها به دو صورت با جهان خارج مواجه می شوند . i. یا واقعیت را انکار می کنند ، ii. یا آن را نادیده می گیرند.
به عبارت دیگر ، آنچه که اصطلاحاً بیماری روانی خوانده می شود، در حقیقت اشکال مختلف انکار واقعیات است که به صور متنوعی ظاهر می شود، کسانی که واقعیت را نادیده می گیرند، از آن آگاهند ولی برای فرار از درد و رنج حاصل از احساس بی ارزشی و مهم نبودن، بدان متوسل می شوند. کسانی که منحرف، بزهکار ، جانی ، ضد اجتماعی و مبتلا به اختلالات شخصیتی هستند، از جمله افرادی هستند که واقعیت را نادیده می گیرند و قوانین اجتماعی را نقض می کنند.
o درباره مسئله مسئولیت و رابطه آن با زندگی بیمار، ناخشنودی و افسردگی نتیجه عدم احساس مسئولیت است و نه علت آن. به عبارت دیگر رفتار غیر مسئولانه افراد باعث بروز اضطراب و ناراحتی روانی است، نه اینکه اضطراب و ناراحتی روانی باعث غیر مسئول بودن فرد شود. افراد غیر مسئول نه برای خود ارزش قائلند نه برای دیگران ، و در نتیجه خود را رنج می دهند و یا دیگران را آزرده خاطر می کنند. تمرکز بر بُعد مسئولیت هسته اساسی کار تعلیم و تربیت و روان درمانی است.
o پذیرش مسئولیت به مثابه نشانه بارز سلامت روانی تلقی می شود. اکثر بیماران به انحراف و بیماری خود آگاهند، زیرا می دانند که جامعه آنها را طرد کرده است و با دیگران متفاوت هستند. بیماران رفتارشان طریقی است که مانع از ارضای نیازهایشان می شود و آنها درصددند که به علت نادرستی رفتارشان پی ببرند. بنابراین، قضاوت بیمار درباره درست و نادرست بودن رفتارشان الزامی است و تا چنین قضاوتی صورت نگیرد، تغییری هم در رفتار پدیدار نخواهد شد.
روان درمانی
o واقعیت درمانی، یکی از جدیدترین تلاش های درمانگران در راه توصیف انسان، تعیین قوانین رفتاری، و چگونگی نیل به رضایت، خوشبختی و موفقیت محسوب می شود. در این شیوه درمان، مواجه شدن با واقعیت، قبول مسئولیت و قضاوت اخلاقی درباره درست و نادرست بودن رفتار، و در نتیجه نیل به هویت توفیق مورد تأکید است. این نوع درمان را فقط در مورد اکثر رفتارهای غیر عادی به کار نمی بندند، بلکه در مورد تمام افراد عادی و مسائل مورد علاقه آنها و تدوین شیوه صحیح تعلیم و تربیت نیز از آن استفاده می کنند.
o طبق این تعریف ، واقعیت درمانی با دیگر مکاتب درمانی تفاوتهایی دارد. مثلاً، در مقایسه با روانکاوی فروید ، موارد تفاوت بدین شرحند:
1- واقعیت بیماری روانی:
o در روان درمانی کلاسیک به وجود بیماری روانی معتقدند و کسانی را که بدان مبتلا هستند ، پس از تشخیص، طبقه بندی می کنند و اعتقاد بر آن است که درمان باید پس از تشخیص و براساس نوع بیماری انجام پذیرد. درحالی که در واقعیت درمانی، مفهوم بیماری روانی مورد استفاده قرار نمی گیرد، اختلالات روانی با رفتار غیر مسئولانه یکی است و درمانگر راه درمان را بدون توجه به علائم و طبقه بندی خاص بیماری به شیوه خاص خود دنبال می کند؛ درمانگر بیمار را در جریان غیر مسئولانه بودن و غیر واقعی بودن رفتارش قرار می دهد و راههایی به او می آموزد تا بتواند بدان وسیله نیازهای شخصیش را به بهترین وجه ممکن ارضا کند.
2- تجسس و تفحص بازسازنده در گذشته بیمار:
o در روان درمانی کلاسیک بر گذشته فرد و وقایع پیشین زندگی او تأکید می شود و عقیده بر آن است که اگر ریشه های روانی رفتار مشخص شوند و فرد وضوح آنها را درک کند، قادر خواهد شد که رفتارش را تغییر دهد. در حالی که واقعیت درمانی ، ضمن مخالفت با این تأکید ، گذشته را مردود می داند و بر زمان حال و آینده تأکید می کند.
3- انتقال:
o در روان درمانی سنتی درمانگر پذیرای حالت انتقال است. به این معنی که اگر بیمار مشکلات گذشته را تخفیف دهد و به بیآموزد که چگونه رفتار نامناسب گذشته اش مشکل آفرین بوده است، بیمار در سایه تعابیری که درمانگر از حالتهای انتقالی می کند، پس از کسب بصیرت لازم، نگرشهای قدیمی را رها می کند و راههای ارتباط بهتر با دیگران و حل مشکلات خویش را فرا می گیرد. در حالی که ، در واقعیت درمانی درمانگر پذیرای انتقال نیست و به منزله یک شخص واقعی وارد جریان درمان می شود، از تقویت انتقال حذر می کند و در صورت مشاهده وقوع هر نوع انتقال، با توجه به واقعیت امر مسئله را حل و فصل می کند.
4- اعتقاد به ناخودآگاهی:
o در روانکاوی سنتی امور ناخودآگاه از امور خودآگاه مهمترند و پاره ای از مسائل فرد زاده تسلط حوزه ناخودآگاه بر خودآگاه تصور می شود. روی این اصل ، برای تغییر فرد کسب آگاهی و بصیرت نسبت به محتویات ذهن ناخودآگاه لازم است، لازم است که این امر از طریق تعبیر رویا ، تفسیر موارد انتقالی و تداعی آزاد عملی شود. در واقعیت درمانی، بر عکس، به بیمار اجازه داده نمی شود تا از انگیزش های ناخودآگاه به منزله عذر و بهانه ای برای مشکل کنونی اش استفاده کند. بیمار را وادار می کند تا در باره رفتارش نه تنها عذر نیاورد، بلکه به قضاوت اخلاقی دست بزند.
5- تأکید بر تعبیر و تفسیر رفتار به جای تأکید بر ارزشیابی آن:
o در رواندرمانی سنتی از قضاوتهای ارزشی خاص خودداری می شود و با موضوع درست و نادرست بودن عملکرد بیمار سر و کار نیست. رفتار منحرف را ماحصل بیماری روانی می دانند و معتقدند که بیمار را اخلاقاً نباید مسئول آن دانست، زیرا کاری در این زمینه از بیمار ساخته نبوده است. حال آنکه در واقعیت درمانی عکس این عقده صادق است. بدین معنی که مشکل بیمار از ناتوانی او در فهم و کاربرد اصول اخلاقی و ارزشهای زندگی روزمره اش ناشی می شود. بیمار را با رفتارش مواجه می کنند و یاد آور می شوند که او مسئول رفتارش است و تا خود مسئولیت تغییر رفتارش را به عهده نگیرد، تغییری هم صورت نخواهد گرفت.
6- اهمیت بصیرت:
o در روان درمانی سنتی اعتقاد بر آن است که اگر بیمار به علل ناخودآگاه رفتارش پی ببرد، خود به خود رفتارهای صحیح را می آموزد و جانشین می کند. بصیرت نسبت به امور گذشته، در این نوع درمان، از اهمیت خاصی برخوردار است. درمانگران سنتی روشهای بهتر عمل کردن را به بیمار نمی آموزند و طرحهایی برای آموزش مراجعان ندارند. در حالی که در واقعیت درمانی تعلیم و تربیت مجدد و نشان دادن راهای صحیح تر رفتار به مراجع مورد نظر است تا بدان وسیله بتواند نیازهایش را بهتر ارضا کند و در نتیجه به هویت موفق و شخصیت سالم دست یابد.
توجیه رفتار توسط نظریه انتخاب
o نظریه انتخاب توضیح می دهد که تمام کارهایی که ما از لحظه تولد تا مرگ انجام می دهیم، با چند مورد استثنا انتخاب شده هستند. همیشه هر رفتار کاملی نهایت تلاش ما برای به دست آوردن چیزی است که می خواهیم با آن نیازهای خود را ارضا کنیم. رفتار کامل به ما می آموزد که تمام رفتارها از چهار عنصر جدا نشدنی تشکیل می شوند- i. عمل کردن، ii. فکر کردن ، iii. احساس کردن، iv. فیزیولوژی – که لزوماً با تمام اعمال ، افکار و احساسهای ما همراه هستند.
o رفتار هدفمند است زیرا که برای نزدیک کردن اختلاف بین چیزی که می خواهیم و چیزی که تصور می کنیم به دست خواهیم آورد ترتیب می یابد. رفتارهای خاص همیشه از این اختلاف به وجود می آیند. رفتارهای ما از درون سرچشمه می گیرند، بنابراین ما سرنوشت خود را انتخاب می کنیم.
o وقتی از افسرده بودن، سردرد داشتن، عصبانی بودن، یا مضطرب بودن صحبت می شود، به بی اختیاری و فقدان مسئولیت شخصی اشاره دارد، که دقیق نیست. دقیق تر این است که اینها را بخشی از رفتارهای کامل در نظر گرفته و از افعال افسرده کننده، سردردآور، عصبانی کننده، و مضطرب کننده برای توصیف آنها استفاده شود. دقیق تر آن است که افراد به صورت افسرده کننده یا عصبانی کننده خودشان در نظر گرفته شوند، نه اینکه افسرده شده یا عصبانی شده اند . وقتی که افراد با پرورش دادن رفتارهای «عذاب آور » فلاکت را انتخاب می کنند، علت آن این است که اینها بهترین رفتارهایی هستند که در آن لحظه توانسته اند ابداع کنند و این رفتارها معمولاً چیزی را که آنها می خواهند برایشان به دست می آورد.
o وقتی که واقعیت درمانگر، آموزش نظریه انتخاب را شروع می کند، درمانجو اغلب اعتراض نموده و می گوید : «من رنج می برم، به من نگویید که من ترجیح می دهم این طوری رنج ببرم». درمانگر می تواند توضیح دهد که افراد درد و رنج را به طور مستقیم انتخاب نمی کنند، بلکه این بخش انتخاب نشده رفتار کامل فرد است. رفتار فرد با اینکه بی تأثیر است، منتهای تلاش او برای ارضا کردن نیازهاست.
ویژگیهای واقعیت درمانی
o واقعیت درمانی امروزی سریعاً روی روابط ناخوشایند یا فقدان رابطه تمرکز می کند، که معمولاً علت مشکلات درمانجویان است. امکان دارد درمانجویان از مشکلاتی شکایت کنند که به موجب آنها نتوانسته اند در کاری موفق شوند، نظیر اینکه نتوانسته اند شغلی را حفظ کنند، در مدرسه خوب عمل کنند، یا رابطه ای با معنی داشته باشند.
o وقتی درمانجویان شکایت می کنند که دیگران باعث رنج آنها شده اند، درمانگر خود را درگیر یافتن تقصیر نمی کند. واقعیت درمانی روی آنچه که درمانجویان می توانند در روابط کنترل کنند، تمرکز می کند. نظریه انتخاب به درمانجویان می آموزد که صحبت کردن از چیزی که آنها نتوانند کنترل کنند بی معنی است.
o اصل بنیادی نظریه انتخاب که درک کردن آن برای درمانجویان اهمیت زیادی دارد این است : تنها فردی را که شما می توانید کنترل کنید خودتان است.
o وقتی که درمانجویان به درستی خاطر نشان می سازند که این منصفانه نیست، درمانگر موافقت می کند و می گوید : «تضمینی وجود ندارد که زندگی منصفانه باشد. تنها کسی که می تواند تغییر کند خود شما هستید. شکایت کردن ممکن است در کوتاه مدت احساس خوبی ایجاد کند، ولی این رفتار کاملاً بی حاصل است».
o واقعیت درمانگران، برای مدت طولانی به شکایت کردن، سرزنش کردن، و انتقاد کردن گوش نمی کنند، زیرا اینها بیهوده ترین رفتارها در خزانه رفتاری ما هستند. چون آنها به این رفتار کامل خودشکن چندان توجهی نمی کنند، از درمان ناپدید می شوند. واقعیت درمانگران روی چه چیزی تمرکز می کنند؟ این موارد برخی از ویژگیهای اساسی واقعیت درمانی هستند.
تأکید بر انتخاب و مسئولیت
o اگر ما تمام کارهایی را که انجام می دهیم انتخاب می کنیم، پس باید مسئول آنچه که انتخاب می کنیم باشیم. این بدان معنی نیست که باید سرزنش یا تنبیه شویم، مگر اینکه قانون را نقض کرده باشیم، بلکه این به معنی آن است که درمانگر هرگز نباید این واقعیت را نادیده بگیرد که درمانجویان در قبال آنچه انجام می دهند، بر مسئولیت انتخاب کردن تمرکز کنند.
o واقعیت درمانگران طوری با افراد برخورد می کنند «انگار که» آنها حق انتخاب دارند، درمانگران باید روی زمینه هایی تمرکز کنند که درمانجویان در آنها حق انتخاب دارند ، زیرا انجام این کار آنها را به آنچه که افراد نیاز دارند نزدیکتر می کند. برای مثال، درگیر بودن در فعالیت های معنی دار، مانند کار، روش خوبی برای جلب احترام دیگران است و کار می تواند به آنها کمک کند تا نیاز به قدرت را بر آورده سازند. اگر بزرگسالان به شکل هایی به فعالیت معنی دار نپردازند، به سختی می توانند نسبت به خود احساس خوبی داشته باشند. وقتی که درمانجویان احساس خوبی نسبت به خود داشته باشند، لزومی ندارد که رفتارهای بیهوده و خودویرانگر را انتخاب کنند.
هدف درمان
o هدف اصلی واقعیت درمانی امروزی این است که به درمانجویان کمک کند با افرادی که آنها را برای راه دادن به دنیای کیفی خود انتخاب کرده اند، ارتباط یا ارتباط مجدد برقرار کنند. هدف اصلی درمان، علاوه بر ارضا کردن این نیاز به محبت و تعلق پذیری این است که به درمانجویان کمک کند راههای بهتر ارضا کردن تمام نیازهای خود، از جمله نیاز به قدرت یا پیشرفت ، آزادی یا استقلال ، و تفریح را یاد بگیرند.
o در اغلب موارد، درمانجویان داوطلبانه برای درمان مراجعه می کنند. اما برخی از این درمانجویان به قدری در برابر روان درمانی مقاوم هستند، که به نظر می رسد درگیر کردن آنها غیرممکن است . این افراد نمی خواهند درمانگر را ببینند و فعالانه در برابر درمان مقاومت می کنند. آنها اغلب به رفتارهای خشونت بار، اعتیاد، و سایر رفتارهای ضد اجتماعی می پردازند. اگر آنها یک زمانی افراد مسئولی را در دنیای کیفی خود داشته اند، اکنون آنها را بیرون رانده اند.
o به محض اینکه درمانگر پی می برد که با فرد نامرتبط و لذت جویی سروکار دارد، بهتر است تمام هدف های عادی مشاوره کنار گذاشته شود و فقط روی یک چیز تمرکز شود: دست زدن به هر کار ممکن برای برقراری ارتباط با این فرد . اگر مشاور نتواند ارتباط برقرار کند، امکان کمک رسانی وجود ندارد. اگر مشاور بتواند با این درمانجو ارتباط برقرار کند، در این صورت هدف آموزش دادن به او برای نحوه ارضا کردن نیازهای وی می تواند به آهستگی شروع شود.
وظیفه و نقش درمانگر
o اولین وظیفه درمانگر برقرار کردن رابطه با درمانجویان است . آنها با این رابطه می توانند به درمانجویان کمک کنند به سمت افراد و فعالیت هایی که برای آنها ارضا کننده هستند پیش بروند. وظیفه مهم دیگر درمانگران این است که به درمانجویان آموزش دهند چگونه خود را ارزیابی کنند . این کار با مطرح کردن سئوالاتی از این قبیل انجام می شود: « آیا رفتارهای شما، چیزی را که می خواهید و به آن نیاز دارید برای شما تأمین می کند؟» . نقش درمانگر ارزیابی کردن درمانجویان نیست، بلکه به چالش طلبیدن آنها برای ارزیابی کردن خودشان است.
o درمانگران وظیفه دارند این عقیده را انتقال دهند که صرف نظر از اینکه اوضاع چقدر ناگوار باشد، باید امیدوار بود. اگر درمانگران بتوانند این احساس امید را القا کنند، درمانجویان احساس می کنند که دیگر تنها نیستند و امکان تغییر وجود دارد. درمانگر به عنوان طرفدار یا کسی که در طرف درمانجوست عمل می کند. آنها با هم می توانند به طور خلاق به مسائل گوناگون بپردازند.
تجربه درمانجو در درمان
o از درمانجویان انتظار نمی رود که به گذشته عقب نشینی کنند یا به صحبت کردن درباره نشانه ها منحرف شوند. هیچ وقت زیادی را در صحبت کردن درباره احساسات، مجزا از عمل کردن و فکر کردن، که بخشی از رفتارهای کاملی هستند که درمانجویان بر آنها کنترل مستقیم دارند ، صرف نمی کنند.
o درمانجویان به احتمال زیاد متوجه می شوند که درمانگران به آرامی ولی قاطعانه مواجهه می کنند. درمانگران اغلب از درمانجویان سئوالهایی ار این قبیل را می پرسند: «آیا کاری که تصمیم گرفته اید انجام دهید شما را به کسانی که هم اکنون دوست دارید با آنها صمیمی تر باشید، نزدیکتر می کند؟» «اگر هم اکنون با کسی ارتباط ندارید، کاری که انجام می دهید شما را به آدم تازه ای نزدیکتر می کند؟» . این سئوالها بخشی از فرایند ارزیابی خود هستند که اساس واقعیت درمانی را تشکیل می دهند.
o از درمانجویان می توان انتظار داشت که مقداری اضطرار را در درمان تجربه کنند. زمان اهمیت دارد، به طوری که هر جلسه ای ممکن است آخرین جلسه باشد. درمانجویان باید بتوانند فکر کنند که : «من می توانم آنچه را امروز درباره آن صحبت کردیم در زندگی خود اجرا کنم. چون مشکلات من در زمان حال هستند و درمانگر به من اجازه نمی دهد که از واقعیت فرار کنم، قادرم تجربیات فعلی خود را به درمان بیاورم».
رابطه بین درمانگر و درمانجو
o واقعیت درمانی بر رابطه همدل و حمایت کننده تأکید می کند. عامل مهم ، تمایل مشاوران به ابداع سبک درمانی خاص خودشان است. خلوص و احساس آرامش کردن درباره سبک خویش، صفات مهمی هستند که به درمانگران امکان می دهند وظیفه درمانی خود را انجام دهند.
o برای اینکه بین درمانگر و درمانجو رابطه خوبی برقرار شود، درمانگر باید ویژگیهای شخصی خاصی داشته باشد که: i. صمیمیت ، ii. همخوانی ، iii. همدلی ، iv. پذیرش ، v. علاقه ، vi. محترم شمردن درمانجو ، vii. گشودگی ، viii. و استقبال کردن از اینکه توسط دیگران به چالش طلبیده شوند از آن جمله هستند.
o یکی از بهترین راهها برای پرورش دادن این حسن نیت رفاقت درمانی صرفاً گوش کردن به درمانجویان است. روابط نزدیک با صحبت کردن درباره مباحثی که به درمانجویان مربوط هستند نیز ایجاد می شود. بعد از اینکه رابطه نزدیک برقرار شد، مشاور به درمانجویان کمک می کند از پیامدهای رفتار فعلی خود عمیق تر آگاه شوند.
o نظریه انتخاب از تمام ابهامات و اسرار آنچه که درمانگر سعی دارد انجام دهد پرده بر می دارد. درمانگر روشها و فنونی را به وجود می آورد که برای مشاوره کار آمد ضروری هستند . درمان همیشه فرایندی آموزشی است که درمانگر در آن معلم و درمانجو شاگرد است.
فرایند درمان
o هدف واقعیت درمانی پرورش قبول مسئولیت در فرد و ایجاد هویتی موفق است. بنابراین، درمانگر باید در اولین مرحله رفتاری را که درصدد اصلاًح آن خواهد بود، شناسایی کند و تمام توجیهات خود و مراجع را بدان معطوف دارد؛ به گذشته او توجه نکند و هیچ گونه عذر و بهانه ای را برای رد مسئولیت نپذیرد و همین طور از پذیرش هر گونه حالت انتقال بر حذر باشد. تشخیص همان رفتار غیر مسئولانه است و هیچ گونه تنشخیص خاصی در نظر نخواهد بود.
o در واقعیت درمانی تلاش می شود که فرد اهداف کوتاه مدت و دراز مدت زندگی خود را بشناسد و با صراحت آنها را تعریف و توصیف کند. در جریان واقعیت درمانی از فرد خواسته می شود که کلیه راههای احتمالی را، بدون اظهار نظر و قضاوت ، فقط روی کاغذ یادداشت کند. سپس مراجع و درمانگر به اظهار نظر و قضاوت درباره راه و روشهای ارائه شده می پردازند و هر یک را از جهات متعدد مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار می دهند و در نتیجه ، مراجع می تواند از بین آنها راه و روشهایی را ، که به نتایج مطلوبتری خواهد انجامید، انتخاب کند.
o در واقعیت درمانی از نظریه های یادگیری به میزان وسیعی استفاده می شود. یادگیری در تمام فعالیتهای زندگی رخ می دهد و روی همین اصل یادگیری یکی از اجزای لاینفک جریان درمان محسوب می شود. انسان چیزی جز ماحصل یادگیریهایش نیست و هویت همانا ترکیبی است از رفتارهای یاد گرفته شده و یاد گرفته نشده.
o ارتباط و درگیری عاطفی از اجزای اساسی واقعیت درمانی است. اگر فرد نتواند به طور موفقیت آمیزی درگیر شود، شکست خواهد خورد. درگیری و ارتباط عاطفی حداقل با یک فرد موفق، برای رشد موفقیت آمیز.
باید دانست که واقعیت درمانی همیشه به موفقیت نمی انجامد . دلیل اینکه در مواردی واقعیت درمانی موفق نیست، آن است که درمانگر نتوانسته است به نحو موفقیت آمیزی با مراجع درگیری و ارتباط عاطفی داشته باشد. اگر مراجع پس از شروع به ارتباط و درگیری عاطفی بیشتر با مسئله و درمانگر درگیر نشود، آن وقت است که او هم در شکست درمان سهیم میشود. درگیر شدن و ارتباط عاطفی به تنهایی به موفقیت نمی انجامد، اما یک شرط مقدماتی لازم است. گرچه به کار بستن واقعیت درمانی، آن طوری که ذیلاً می آید، به سهولت قابل درک است ولی انجام آن چندان هم آسان نیست. تجربه و مهارت لازم است. درمانگر باید فردی خونگرم ، لایق و با اعتماد به نفس باشد.
o در فرایند درمان، درمانگر اصولی را به کار می گیرد تا به هدف درمان برسد، اصول واقعیت درمانی معمولاً به همان ترتیبی که مطرح می شود به کار گرفته می شوند. گرچه اعتقاد بر آن است که این ترتیب یادگیری، اصول را سهل تر می کنند، ولی خیلی هم ثابت نیستند و در مواردی می توان آنها را بر اساس نیازهای بیمار با انعطاف بیشتری انتخاب کرد و حتی تغییر داد.
اصول فرایند درمان
I. ارتباط و درگیری عاطفی :
o معمولاً مشکل ترین مرحله درمان مرحله ارتباط و درگیری عاطفی است، که مراجع شدیداً بدان نیاز دارد.
o تا زمانی که چنین ارتباطی بین درمانگر و مراجع برقرار نشود، درمانی هم حاصل نخواهد شد.
o مهمترین اصل واقعیت درمانی ایجاد رابطه حسنه، انسانی ، واقع بینانه و خالص بین دو طرف است.
o در این جریان شاید برای اولین بار باشد که مراجع احساس می کند که کسی در زندگی به او علاقه مند است و میل دارد در جهت بهبود و فراگیری رفتار مسئولانه به او کمک کند.
o درمانگر با مشکل بزرگی در این مرحله مواجه است، زیرا باید مراجع را متقاعد کند که تا زمان برآورده شدن نیازهایش با او با باقی خواهد ماند.
o چون مراجع در تلاش های گذشته اش برای ایجاد چنین رابطه ای با دیگران ناموفق بوده است، در جریان درمان به سختی به درمانگر اعتماد می کند و چنین رابطه ای را آهسته و آرام بر قرار می کند.
o میزان مقاومت مراجع معیاری برای سنجش میزان مسئولیت و خلوص درمانگر است.
o عنوان درمانگر به تنهایی برای جلب اعتماد مراجع کافی نیست.
o درمانگر باید فرد مسئولی باشد و بتواند نیازهایش را به طریق درستی ارضا کند.
o درمانگر باید به طور مسئولانه ای عمل کند و تحمل انتقاد را نیز داشته باشد.
o درمانگر باید درباره خصوصیات بیماران (نداشتن دوست و جدایی از جامعه) اطلاعاتی داشته باشد.
o درمانگر باید مراجع را در آغاز، به همان ترتیبی که هست، بپذیرد و از رفتار خاص او به وحشت نیافتد و در مقابل رفتار غیر عادی مراجع ایستادگی کند.
o معمولاً هر درمانگر موفقی باید در زمینه حل مشکلات رفتاری حداقل سه سال آموزش دیده باشد.
o طول زمان ایجاد رابطه عاطفی با مراجع تابعی از میزان احساس مسئولیت در مراجع است. بدین معنی که هر چقدر سطح پذیرش مسئولیت در مراجع پایین تر باشد، زمان طولانی تری برای برقراری رابطه عاطفی لازم خواهد بود.
o ایجاد رابطه عاطفی ممکن است از یک تا چند جلسه مصاحبه را به خود اختصاص دهد، که این نیز به مهارت درمانگر، میزان کنترل درمانگر بر زندگی مراجع و مقاومت مراجع بستگی دارد.
o درمانگر باید بداند که هیچکس نمی تواند درگیری شدیدی را که فرد ناموفق با خودش دارد از راه سردی ، خصوصیات غیر انسانی و یا فاصله گرفتن عاطفی از بین ببرد.
o گرمی و تفاهم و درک لازم است تا دو فرد با هم درگیری و ارتباط عاطفی برقرار کنند.
o درمانگر نباید بیش از وقتی که برایش امکان دارد، با درمانجو وعده ملاقات بگذارد.
o در جریان رابطه، انتخاب هر چیزی به منزله موضوع صحبت و گفتگو، آزاد است و درمانگر مجبور نیست که همواره، به طور مفصل، درباره رفتار غیر عادی مراجع صحبت کند. در بسیاری از جلسات مصاحبه ممکن است از مسائلی غیر مسائل اصلی بیمار صحبت شود، و این کار برای ایجاد درگیری و ارتباط عاطفی و تداوم آن بسیار مفید است. توجه کردن به شکایات مراجع ممکن است برای مدتی او را تسکین دهد، ولی توجه ممتد و مداوم ممکن است او را به رفتار غیر مسئولانه بکشاند. روی این اصل، درمانگر نباید بیش از حد به شکایات مراجع گوش دهد تا بدین طرق رفتار مسئولانه را هر چه زودتر در او به وجود آورد.
II. توجه و تأکید بر رفتار و نه بر احساسات :
o نیل به هویت توفیق بدون دستیابی به رفتار کنونی امکان پذیر نیست.
o درمانگر پس از ایجاد ارتباط و درگیری عاطفی می کوشد تا مراجع را به رفتار کنونی اش آگاه کند.
o مردم اغلب با تأکید گذاشتن بر چگونگی احساسات خود وعدم توجه به رفتار کنونی خویش از روبرو شدن با رفتار فعلی خود اجتناب می کنند
o واقعیت درمانی اهمیت عواطف را انکار نمی کند، ولی درمانگر موفق این مطلب را در نظر دارد که بر رفتار کنونی مراجع تأکید نکند تا بتواند مراجع را یاری دهد..
o گرچه احساس و رفتار، ارتباط متقابلی دارند، ولی تجربه نشان می دهد که در این پدیده دورانی، اقدام از طریق «عمل» کردن ساده تر از اقدام و آغاز از طریق «احساس» کردن است.
o اعتقاد بر آن است که انسان فقط به میزان بسیار محدودی بر افکار و احساستش کنترل دارد، در حالی که به طریق ساده تری می تواند رفتارش را کنترل کند. از این رو ، درمانگر باید بر رفتار مراجع تأکید کند.
o برای اینکه به مراجع کمک کنیم تا به رفتار کنونی اش توجه کند و رفتار جدیدی در پیش گیرد که به درگیری و ارتباط با دیگران بینجامد، پیوسته از او می پرسیم: «چه کار می کنید؟»، «الآن دارید چه کار می کنید؟»، «پریروز چه کار می کردید؟»، «هفته پیش چه کار می کردید؟»
III. تأکید بر زمان حال:
o ارضای نیازها به زندگی کنونی فرد مربوط است و به گذشته حزن آور او ارتباطی ندارد. لذا ، باید از گذشته چشم پوشید و به تغییر رفتار و آموزش فرد در زمان حال اقدام کرد.
o گذشته ثابت است و قابل تغییر نیست و آن چیزی که تغییر پذیر است، زمان حال و آینده است. در مواردی که بحث به گذشته کشیده می شود، درمانگر فقط آن را به زمان حال و آینده مربوط می کند و همبستگی گذشته را با رفتار کنونی مورد بررسی قرار می دهد.
o در واقعیت درمانی، هر گاه گذشته مورد بحث قرار می گیرد، هدفهای زیر مورد نظرند: i. بررسی تجاربی که در گذشته باعث ایجاد منش خاصی شده اند و ارتباط آن با رفتار کنونی فرد، ii. انتخاب روشهای احتمالی موفقیت آمیزی که فرد می توانسته در گذشته در پیش گیرد و هم اکنون بهتر است بدانها توسل جوید.
IV. قضاوت ارزشی:
o مراجع باید به رفتارش با دید انتقادی بنگرد و ببیند که آیا آن رفتار بهترین انتخاب او هست یا نیست.
o درمانگر از او می پرسد که آیا آن رفتار برای خودش و دیگران مطلوب و از نظر اجتماعی در جامعه مورد قبول است یا نه.
o درمانگر در مورد رفتار قضاوت نمی کند، بلکه مراجع را هدایت می کند تا رفتار خودش را از طریق ارتباط و درگیری با درمانگر ارزشیابی کند.
o موقعی که مراجع به قضاوت ارزشی خود می رسد، مبنایی برای تغییر رفتار به دست می آورد.
o وقتی که مراجع به قضاوتی می رسد، بهتر است درمانگر به او کمک کند تا برای عملی کردن قضاوت خود نقشه ای بریزد.
o مراجع باید برای ارضای نیازهای اساسی خود معیارهای رفتاری قابل قبول تعیین کند و اگر به ارزشیابی رفتارش در این زمینه اقدام نکند، در ارضای نیازها با مشکل مواجه خواهد شد.
V. طرح ریزی:
o وقتی که درمانجو یک قضاوت ارزشی می کند، باید به او کمک شود تا برای عملی کردن آن نقشه های واقعی بریزد و آن را در اختیار درمانجو بگذارد.
o چنانچه درمانگر از نظر اطلاعات و تخصص طرح ریزی در زمینه ای خاص ضعیف باشد، باید درمانجو را به افراد شایسته تری ارجاع دهد .
o در طرح ریزی هرگز نباید طرحی ریخته شود که امکان شکست آن زیاد باشد، زیرا اگر طرح به شکست منجر شود ، موجب تقویت شکست های پیشین و هویت ناموفق می شود.
o درمانگر باید بداند که یک فرد ناموفق نیاز مبرمی به موفقیت دارد و برای او رسیدن به این موفقیت لازم است.
o درمانجو باید ابتدا گامهای کوچکی بردارد که از نظر شخصی موفقیت آمیز باشند.
o طرحها باید طوری تدوین شوند که از مراحل کوچکتر و موفقیت های جزئی تر به موفقیت های بزرگتر پیش روند و به اندازه کافی مراجع را به مبارزه و فعالیت دعوت کنند.
o طرح تنظیم شده تنها طرح احتمالی برای نیل به مقصود به حساب نمی آید، بلکه معمولاً می توان طرحهای دیگری هم برای حل مسئله در نظر گرفت.
o اگر یک طرح مؤثر نیافتد، می توان طرح دیگری پیش کشید، تا اینکه بالاخره به طرحی برسیم که مؤثر و مفید باشد .
o ماندن و محدود شدن در قالب یک طرح، شبیه محدود شدن به درگیری و مشغولیت با خویش است.
o در عین حال، پافشاری بر طرح تا حد معقول لازم است.
o اگر با مختصر فشاری از طرحی به طرحی دیگر بپردازیم، عیب بزرگی خواهد بود و موفقیتی به دنبال نخواهد آورد.
VI. تعهد نسبت به طرح:
o بعد از آنکه طرح معقولی تدوین شد، باید به مرحله عمل درآید .
o برای آنکه به درمانجو انگیزه قویتری بدهیم که طرح خود را تکمیل کند، باید از او بخواهیم که متعهد شود که آن را تکمیل خواهد کرد.
o تعهد در واقعیت درمانی، ممکن است نسبت به خود و با دیگران باشد.
o تعهد بدین معنی است که مراجع به درگیری و رابطه خودش با دیگری ارج می نهد و بنابراین ، خود را در قبال درمانگر ملزم به اجرای طرح می کند، زیرا او خود و درمانگر را توأم درگیر با مسئله می داند.
o تعهد ممکن است به صورت کتبی و یا شفاهی باشد، ولی معمولاً تعهد کتبی محکمتر و از نظر شدت انگیزه عمل قویتر است.
o گریز از یک تعهد کتبی غالباً مشکل تر از گریز از یک تعهد شفاهی است.
o درمانگر نمی تواند انتظار داشته باشد که یک تعهد، قبل از به وجود آمدن درگیری و ارتباط عاطفی، قبل از بررسی و ارزشیابی رفتار فعلی شخص و نیز قبل از اینکه طرح مناسبی ریخته شود، به مرحله عمل درآید .
این چهار اصل باید مقدم بر تعهد واقعیت یابد تا آنگاه تعهد معنی دار شود.
VII. نپذیرفتن هرگونه عذر و بهانه و امتناع از تنبیه:
o موقعی که مراجع به تعهد خود عمل نمی کند، باید دومرتبه نسبت به آن متعهد شود یا اینکه بگوید که از انجام آن منصرف شده است.
o اگر بگوید که دیگر او خود را نسبت به آن طرح متعهد نمی داند، دیگر مسئول هم نیست.
o اما اگر نسبت به تعهد خود وفادار بماند، درمانگر باید از او بخواهد که این تعهد را محترم بشمارد.
o درمانگر نمی تواند مراجع را از راه قانونی و یا با تنبیه متعهد نگاه دارد و نیز نمی تواند از آن عقب نشینی کند.
o هر گونه اظهار نظر و گفته منفی و خفت آور از طرف درمانگر در حکم تنبیه است.
o از این رو، درمانگر نباید مراجع را با کلمات انتقادی مخاطب قرار دهد.
o بنابراین ، تنها راه عمل که با قدرت ترین نیز هست، آن است که درمانگر هرگز فردی را که نیاز به کمک دارد معذور ندارد و از او هیچ گونه عذر و بهانه ای را نپذیرد.
o چون در واقعیت درمانی هیچ نوع عذر و بهانه ای قبول نمی شود.
o لذا ، به ندرت از بیمار می پرسیم که چرا چنین یا چنان نکردی، گرچه عذر و بهانه آوردن درد و رنج را موقتاً تخفیف می دهد، اما به موفقیت نمی انجامد و هیچ گونه ارزش درمانی ندارد.
o درمانگر همواره در برابر عذر و بهانه مقاومت نشان می دهد و مراجع را کراراً تشویق به ارزیابی، ارزشیابی، طرح ریزی و تعهد مجدد می کند و در این جریان، «وقت» چندان مسئله مهمی نیست.
o عدم قبول عذر و بهانه برای بسیاری از بیماران نشانه توجه و دلسوزی درمانگر نسبت به آنها است.
o تنبیه نکردن به اندازه نپذیرفتن عذر و بهانه اهمیت دارد.
o تنبیه به رابطه حسنه لطمه می زند و تعهد و مسئولیت را از فرد سلب می کند و موجب تقویت هویت ناموفق می شود.
o موقعی که به تنبیه متوسل می شویم، در واقع به نوعی قضاوت ارزشی دست زده ایم.
o وقتی که تنبیه می کنیم، به فرد اجازه نمی دهیم که رفتارش را خودش ارزشیابی کند و بنابر این، فرد تجربه قضاوت کردن و ارزشیابی را نمی آموزد.
o از تنبیه برای کنترل دیگران سود می برند. اما در جامعه ای که در حال تکوین هویت است، به جای کنترل بیرونی از کنترل درونی استفاده می شود.
o به طور کلی، در جریان درمان، تشخیص لازم است تا معلوم شود که آیا مراجع از عدم مسئولیت رنج می برد، و یا اینکه ناراحتی او به بیماری عضوی مربوط می شود.
o همچنین ضرورت دارد که درمانگر بداند که بیماری مراجع چه مدت ادامه داشته است، تا مشخص شود که آیا زمان درمان باید طولانی باشد یا کوتاه.
o از داروهای مسکن در واقعیت درمانی استفاده نمی شود، زیرا این داروها موجب می شود مراجع از واقعیت بگریزد و یا با آن مواجه نشود.
o فقط باید برای کسانی دارو تجویز کرد که از نظر جسمانی قابل کنترل نیستند .
o معمولاً درمانگر در جریان روان درمانی از نظر کلامی فعال است.
o درمانگر و مراجع رو به روی هم می نشینند و شروع به گفتن مطالبی می کنند که ممکن است برای هر دو خوشایند و یا ناخوشایند باشد.
o تعیین حد و مرزها بخش مهمی از وظیفه درمانگر است.
o درمانگر معمولاً هفته ای یک بار ، و هر بار به مدت ۴۵ تا ۶۰ دقیقه، با مراجع ملاقات می کند و از شیوه های مختلف نظیر ایفای نقش، بحث های عقلانی، شوخی، مواجهه دادن مراجع با عقاید، افکار و رفتار غیر مسئولانه اش، شوک لفظی و غیر استفاده می کند.
o گرچه قانون خاصی راجع به زمان مناسب پایان دادن جلسات درمانی وضع نشده است، ولی به طور کلی می توان گفت که درمان زمانی خاتمه خواهد یافت که اولاً، مراجع موفق به کسب رفتار مسئولانه شده باشد، و ثانیاً، به اهداف تعیین شده در آغاز جلسات درمان نایل آمده باشد.
o به طور خاص، درمانگر:
i. تمام تلاش خود را بر رفتار متمرکز می کند،
ii. به ایجاد یک رابطه خصوصی و فعال،
iii. به شیوه ای مسئولانه اقدام می کند
iv. زمان حال به خصوص رفتار کنونی مراجع ، را برای نیل به موفقیت همواره در نظر دارد.
v. درمانگر به هیچ وجه وقت خود را صرف آن نمی کند که نقش کارآگاه و جستجوگر را ایفا کند
vi. به عذر و بهانه های مراجع گوش نمی دهد، بلکه سعی می کند از راه توجه دقیق به رفتار کنونی فرد، و احتراز از موارد تهدیدآمیز، مقدمات تشکیل رفتار مسئولانه و هویت موفق را در او پایه گذاری کند و بدین وسیله شخصیت سالم را در او، هرچه بیشتر، تقویت کند.
کاربست واقعیت درمانی
• کاربست واقعیت درمانی را می توان به بهترین وجه به صورت چرخه مشاوره ای در نظر گرفت که از دو عنصر اصلی تشکیل می شود:
i. به وجود آوردن محیط مشاوره
ii. اجرا کردن روش های خاصی که به تغییرات در رفتار منجر می شوند.
o هنر مشاوره در هم تنیدن این دو عنصر به گونه ای است که باعث شود درمانجو زندگی خود را ارزیابی کند و تصمیم بگیرد در مسیرهای مؤثرتری پیش برود.
ارزیابی
o محور واقعیت درمانی، درخواست از درمانجو برای انجام دادن خودسنجی های زیر است:
آیا رفتار فعلی شما آنچه را که اکنون می خواهید برای شما تأمین می کند ،
آیا رفتار فعلی شما را در جهتی که دوست دارید پیش می برد؟.
o مشاور از طریق سئوال کردن ماهرانه به درمانجو کمک می کند تا رفتار موجود خود و جهتی که او را پیش می برد، ارزیابی کند. سئوال هایی از قبیل:
i. آیا کاری که انجام می دهید به شما کمک می کند یا آزارتان می دهد؟
ii. آیا کاری که اکنون انجام می دهید همان کاری است که دوست دارید انجام دهید؟
iii. آیا رفتار شما برایتان مفید است؟
iv. آیا بین کاری که انجام می دهید و آنچه که بدان معتقد هستید، همخوانی سالمی وجود دارد؟
v. آیا کاری که انجام می دهید برخلاف مقررات است؟
vi. آیا چیزی که می خواهید واقع بینانه و دست یافتنی است؟
vii. آیا در نظر گرفتن آن به این صورت به شما کمک می کند؟
viii. تا چه اندازه ای خود را نسبت به فرایند درمانی تغییر دادن زندگی خود متعهد می دانید؟
ix. آیا آنچه که می خواهید، برای شما و دیگران جالب است؟
o درخواست از درمانجو برای ارزیابی هر یک از عناصر رفتار کامل آنها، تکلیف اساسی واقعیت درمانی است.
o مشاور وظیفه دارد درمانجو را به ارزیابی کیفیت اعمالش ترغیب کرده و به او کمک نماید تا انتخاب های ثمر بخش بکند. تا زمانی که فرد ابتدا به این نتیجه برسد که باید تغییر کند.
o بنابراین، درمانگر نهایت تلاش خود را بخرج می دهد تا به درمانجو کمک کند تا هر یک از عناصر رفتاری را دقیقاً ارزیابی کند.
o وقتی که درمانگر از درمانجوی افسرده ای می پرسد که آیا این رفتارش در بلند مدت مفید است؟ ایده تغییر را به درمانجو معرفی می کند.
o فرایند ارزیابی عناصر انجام دادن، فکر کردن، احساس کردن، و فیزیولوژی رفتار کامل، در چارچوب مسئولیت درمانجو است.
o درمانگران ممکن است در ابتدای درمان با برخی رفتارها مواجه شوند که نتیجه بخش نیستند. برای مثال، هنگام کار کردن با درمانجویی که در حالت بحرانی قرار دارد، لازم است به او صریحاً توصیه شود چه کاری مؤثر و چه کاری بی تأثیر است.
o سایر درمانجویان، مثل الکلی ها و فرزندان افراد الکلی در ابتدای دوره درمان به رهنمود نیاز دارند، زیرا آنها اغلب رفتارهای معقولی در سیستم کنترل خود ندارند تا بتوانند این موضوع را ارزیابی کنند که چه موقعی زندگی آنها به طور جدی از کنترل مؤثر خارج است.
o این درمانجویان احتمالاً تصاویر تیره ای دارند و گاهی نمی دانند چه می خواهند و اینکه آیا خواسته های آنها معقول است یا نه .
o هنگامی که آنها پخته شوند و مرتباً با مشاور تعامل کنند، یاد می گیرند که با کمک کمتری از جانب مشاور، به ارزیابی بپردازند.
محدودیت های واقعیت درمانی و انتقادهای وارده شده به آن
o یکی از محدودیتهای مهم واقعیت درمانی این است که روی نقش این جنبه های فرایند مشاوره تأکید کافی نمی کند: ناهشیار، نیروی گذشته و تأثیر تجربیات آسیب زای اوایل کودکی ، ارزش درمانی رویاها، و جایگاه انتقال. چون واقعیت درمانی تقریباً به طور انحصاری بر هشیاری تأکید می کند، عوامل چون تعارضهای سرکوب شده و نیروی ناهشیار در تأثیر گذاشتن
بر نحوه ای فکر، رفتار، و انتخاب را به حساب نمی آورد.
o پرداختن به رویاها بخشی از خزانه واقعیت درمانی نیست. به عقیده گلاسر، بررسی کردن رویاها از لحاظ درمانی فایده ندارد.
o به نظر او ، بحث کردن درباره رویاها می تواند دفاعی باشد برای اجتناب کردن از صحبت کردن درباره رفتار و بنابراین اتلاف وقت است.
o هرچند رویاها ابزارهای قدرتمندی هستند که به افراد کمک می کنند که از تعارضهای درونی خودآگاه شوند.
o غنایی در رویاها وجود دارد که می تواند پیام کوتاهی درباره کشمکش ها، خواسته ها، امیدها، و دیدگاههای آینده باشد.
o درخواست از درمانجویان برای به یاد آوردن، گزارش دادن، در میان گذاشتن ، و از خاطر گذراندن رویاهای خود در زمان حال جلسه درمان، می تواند به آزاد کردن آنها کمک کرده و زمینه را برای درمانجویان آماده سازد تا روند متفاوتی را دنبال کنند .
o آیا واقعاً انتقال مفهوم گمراه کننده ای است، زیرا درمانجویان می توانند آگاه شوند که افراد مهم در زندگی آنها بر نحوه ای که دیگران را برداشت می کنند و به آنها واکنش نشان می دهند، تأثیرات زمان حال دارند. کنار گذاشتن بررسی انتقال به این بهانه که برداشت دقیق از دیگران را تحریف می کند، تنگ نظرانه است.
o گلاسر معتقد است که افسردگی مزمن و روان پریشی عمیق، رفتارهای انتخاب شده هستند.
o گلاسر معتقد است که غیر از آسیب مغزی خاص، بیماری روانی حاصل روابط ناخوشایند زمان حال فرد یا ناخوشایندی کلی است. اما ساده انگارانه است اگر تمام اختلالات روانی را رفتارهای انتخاب شده بدانیم.
o افراد مبتلا به افسردگی مزمن یا اسکیزوفرنی برای مقابله کردن با بیماری واقعی تقلا می کنند. اگر این افراد در واقعیت درمانی این فرض را قبول کنند که بیماری خود را انتخاب کرده اند، بار گناه بیشتری را بر دوش حمل خواهند کرد.
تبیین نظریه واقعیت درمانی
تبیین نظریه واقعیت درمانی
• نظریه گلاسر یک نظریهِ پرورشی – آموزشی، پیشگیری و درمانی است و لذا، سه جا کارآیی دارد، خانه، مدرسه، مراکز درمانی.
o تأکید نظریه گلاسر این است که میخواهد افراد را از کنترلهای بیرونی رها کند و به کنترل درونی برساند. در واقع همان مفهومی که در نظریه یادگیری اجتماعی مبنی بر ارتباط میان رفتار و پیامدهایش مورد نظر گلاسر نیز میباشد. بنابراین، نظریه افرادی که ارتباط میان رفتار و پیامدهای آن را میفهمند از کنترل درونی برخوردارند. در واقع این افراد باور دارند که میتوانند بر محیط خود تأثیر بگذارند. مقولهِ کنترل درونی در محیط خانه سبب هویت توفیق میگردد و در محیط مدرسه سبب پیشرفت تحصیلی، نمرات بالا، پشتکار و تلاش و توجه به تکالیف میشود.
• گلاسر در عصر بحران اجتماعی و از خود بیگانگی در آمریکا به این نکته پی برد که اساس تمام مشکلات مردم ناشی از کمرنگ شدن پیوند عاطفی بین آنهاست. افرادی که خود را گم کردهاند و سرگردان به هر تخته پارهای چنگ میزنند تا چند صباحی زنده بمانند. اما باید به ساحل واقعی نجات رسید. انسانها بر خلاف دیدگاههای سنتی درمانی چیزی بیش از غرایز، امیال و عادات هستند.
o انسانها انتخاب میکنند ، تصمیم میگیرند، تغییر میدهند، خودشان را بررسی میکنند. چون انسان طرف است، برای اجرای فنهای درمانی به یک چیز دیگر هم احتیاج هست و آن رابطه است و یک درمانگر سرد و بیعاطفه متخصصِ مصلحت اندیش نمیتواند موفق باشد. نقش مهم رابطه درمانی یک فرض جدی در درمان لحاظ می شود.
o علاوه بر رابطه درمانی، نگاه گلاسر در آسیبشناسی روانی به فرد، نگاه مریضی یا نقص در رفتار نیست . نگاه او به فرد این است که وی از تواناییهای خود به درستی استفاده نمیکند تا به خودشکوفایی و کمال برسد. گلاسر همه آنچه را که در جنبش انسانگرایی وجود دارد با عقل و استدلال نیز همراه میکند، اما همچنان فقدان «عبرت از گذشته» در نظریهِ وی وجود دارد. زیرا انسانها فکر میکنند، احساس میکنند، تجربه میکنند، از گذشته عبرت میگیرند و برای آینده آرزوهایی دارند.
پیش سازمان دهنده
• بهطور کلی انسانها دارای ۴ نوع رشد هستند:
i. رشد زیستی ،
ii. رشد روانی (رشد شناختی، رشد عاطفی–هیجانی)
iii. رشد اجتماعی،
iv. رشد اخلاقی.
o گلاسر وجود انسان را شامل دو بخش روان و جسم درنظر گرفته است و نظریهاش را براساس رشد روانی تبیین کرده است، اما به رشد شناختی، عاطفی–هیجانی، عقلانی، اجتماعی و اخلاقی نیز تاحدودی پرداخته است و این رشدها را از رشد روانی جدا در نظر نگرفته است. وی میگوید: «رفتار سبب بروز این رشدها میشود».
o اوهمچنین اعتقاد دارد که همانطور که از لحاظ رشد زیستی انسانها به غذا احتیاج دارند، برای رشد روانی نیز به یک یاری دهنده و یا یک راهنما نیاز هست. او عنوان میکند دو نیاز اساسی روان انسان:
i. نیاز به عشق و دوستی دوسویه و ارتباط.
ii. نیاز به احساس ارزشمند بودن برای خود و دیگران و کسب هویت منحصر بفرد و احترام است.
o وی برای برآورده شدن این دو نیاز، به رشدهای :
i. روانی- عاطفی،
ii. روانی- رفتاری ،
iii. روانی- اجتماعی،
iv. روانی- اخلاقی،
v. روانی-شناختی،
vi. روانی- عقلانی ، تأکید نموده است.
o گفته میشود انسانها در جوامع گوناگون صرفنظر از طبقه، نژاد، کیش، تحصیل، استعداد و . . . نوع نیازهای اساسیشان یکی است، ولی توانایی برآوردن این نیازها متفاوت است. در همین رابطه بسیاری از افراد هستند که نیازهای روانیشان برآورده نمیشود و به رضایت خاطر دست نمییابند، در واقع از اینکه دوست داشته باشند و دوستشان بدارند ناتوان هستند. پس اینگونه افراد به رواندرمانی احتیاج دارند؛ تا راه برآوردن نیازهایشان را یاد بگیرند.
موارد کاربرد نظریه واقعیت درمانی:
o در این نظریه گفته میشود همه کسانی که به نوعی دچار مشکل هستند (منهای بیماریهای عضوی) از کمبود نیازهای روانیشان رنج میبرند. مثلاً:
i. زنی گه دچار سردردهای میگرنی است،
ii. مردی که ادعا میکند حضرت مسیح است،
iii. پسربچهای که در کانون بازپروری است،
iv. کسی از پرواز میترسد،
v. رانندهای که با سرعت میراند،
vi. فردی که از زخم معده در رنج است،
vii. ترس از آسانسور، بلندی و . . .
viii. افرادی که قانونشکنی میکنند،
ix. افرادی که الکل مصرف میکنند ،
x. افرادی که خودکشی میکنند.
o این نظریه میگوید: انسان مسئول همهِ اعمال خودش است. و میگوید: تمام بدبختیها، رنجها، بسیاری از بیماریها، شکستها و . . . ، به خود انسان بر میگردد و حاصل بیمسئولیتی خود انسان است. انسانها باید رفتارشان را ارزیابی کنند، ببینند درست است یا نادرست، حق است یا ناحق، تا به این وسیله به رفتار اجتماعی خودشان رنگ و بوی اخلاقی بدهند.
o در این نظریه گفته میشود که همهِ فعالیتهای افراد برای ارضای این نیاز میباشد، اگر موفق شوند، به نقطه اوج و خودشکوفایی که همان پذیرش مسئولیت شخصی سلامت خود، میباشد خواهند رسید که نتیجهِ آن اتکا به حمایت درونی خود است، و اگر موفق نشوند هم خود رنج میبرند و هم باعث رنج و ناراحتی دیگران میشوند.
o وی میگوید: اصل در واقعیت درمانی ایجاد پیوند، تقبیح مسئولیت گریزی و بازآموزی است و لذا فرمول ثابتی برای کاربری در مورد فرد بیمار به هنگام درمان وجود ندارد. چگونگی انجام واقعیت درمانی بستگی به میزان مسئولیتگریزی بیمار و شخصیت او دارد.
o هرچند هیچ دو موردی همانند هم نیستند، هنگامی که درمان موفقیتآمیز باشد انسان به آسانی میتواند مشاهده کند این اصول چگونه با روند درمان بهخوبی در هم بافتهاند. به نظر گلاسر، شکست در امر درمان به این امر بر میگردد که به درستی آن اصول اساسی توسط درمانگر به کارگرفته نشده است،
o گلاسر میگوید: در آخرین سال تحصیل از درمانهای سنتی ناراضی شده بودم و در جستجوی راه بهتری برای درمان افراد به جز رواندرمانی سنتی بودم. وقتی برای درمان پسری یازده ساله و بسیار باهوش میبیند که درمانهای سنتی جواب نمیدهد، تلاشهای دیگری شروع میکند که بعدها واقعیت درمانی نام میگیرد. مادرش بیعاطفه، طلاق گرفته و متخصص در سطح آزمایشگاه موشکی، و پدرش در بخش دیگری از کشور زندگی میکرد، گلاسر میگوید : وقتی پسر را دیدم دوسال بود که زیرنظر درمان گران دیگر درمان میشد و من سال سوم رزیدنتی خود را میگذراندم و او نخستین بیمار کودک خارج از بیمارستان من بود. دو درمانگر قبلی به روش سنتی با بازی درمانی او را درمان کرده بودند. مثلاً اگر او چند بار عروسک زن را کتک میزد، درمانگر از او میپرسید آیا دلش میخواهد مادرش را کتک بزند و امیدوار بود پسر حدس او را تأیید کند، من هم نخست سعی داشتم همان راه درمان گران قبلی را پیش گیرم، هنگامی که پسر خشم و قهر خود را نسبت به مادرش تأیید کرد، من حیران مانده بودم، همانگونه که آن دو درمانگر حیران شده بودند که چرا رسیدن به این بینش به او کمکی نمیکند. پسر راه و روش بهتری را برای عملکرد میخواست ولی تا آن موقع ما از یاد دادن آنچه را که او نیاز داشت خودداری کرده بودیم.
o درمانگران قبلی به او میدان داده بودند و او برای خودش هر کاری دلش میخواست میکرد. او به گونهای تهاجمی و به روش غیرقابل پیشبینی عمل میکرد. برای اینکه توجه مرا جلب کند داد میکشید و وقتی به او توجه میکردم کنار میکشید و مرا پس میزد و مادرش را آدمخوار طرد شده روانی میدانست. او واژهها و تعبیراتی را که درمانگران قبلی به کار میبردند بر زبان میآورد و درمانگران پیشین را به باد انتقاد میگرفت، در مدرسه نیز خشمگین بود و میگفت هیچ کس مرا درک نمیکند. نسبت به نامزد جدید مادرش پر از خشم بود و میگفت این مرد مادرش را از دست او ربوده است.
o هیچکس در مورد رفتارهای او داوری نکرده بود چه درست چه غلط! همه رفتار او را بیرونریزی عقدههای روانی تعبیر کرده بودند، او دمدمی مزاج و ناشاد بود.
o رفتار او تلاشی ناامیدانه برای وادارکردن دیگران به راهنمایی و تصحیح رفتارش و انضباط دادن به او به گونهای که شاید به رفتار نیک دست یابد و کاری ارزشمند از دستش برآید، بود. تمام آنجه را که حس میکرد این بود که هیچکس در واقع توجه لازم را نمیکرد. با هیچکس پیوند عاطفی نداشت و او تقریباً از واقعیت بریده بود. جیغ میزد و فرار میکرد ، حرفهای بیمعنی میزد. او چند بار در خلال جلساتی که داشتیم میگفت مادرم مرا دوست ندارد و همین موضوع علت بدرفتاریهای اوست. این نشان میداد که او بهخوبی به رفتار خود واقف است. مادرش زنی سرد و بیاحساس بود و به جای اینکه در برابر رفتار او واکنش نشان دهد و محدودیتهایی برایش قائل شود با او به بحث و جدل میپرداخت. پسر عمیقاً احساس بیارزشی میکرد و فکر میکرد کسی دوستش ندارد .
o بچههای مدرسه و همسایه به خاطر کارهایش مثل طاعون از او دوری میکردند، زیرا کلاس را بر هم میزد، بازی بچهها را به هم میریخت و . . . پزشک مافوق من اعتقاد داشت او باید تحلیل روانی شود و بداند که چرا ، و سپس من از روش انتقال استفاده کنم . کمکم بین من و او یک پیوند عاطفی شکل میگرفت و من تصمیم گرفتم برخلاف آنچه خوانده بودم شروع به نوعی واقعیت درمانی کنم. از آن به بعد قرار شد تأکیدها بر واقعیت و رفتار زمان حال باشد.
o فردای آن روز وقتی پسر آمد به او گفتم: برو اتاق بازی ، اما او مطابق معمول همانجا ماند به او گفتم گوش کن امروز هیچ علاقهای به آنچه تو میگویی ندارم،
فقط تو باید به حرفهای من گوش کنی، سعی کرد فرار کند، نگهش داشتم ، به او گفتم: دیگر بازی تمام شده و مانند آدم بزرگها صحبت میکنیم و اگر قرار باشد رفتاری بیادبانه داشته باشد تحمل نخواهم کرد. باید هر کاری کرده به من بگوید و منهم به او کمک خواهم کرد درست و نادرست کارهایش را تشخیص دهد. او کوشش کرد که برود نگذاشتم، سعی کرد مرا بزند به او گفتم اگر مرا بزنی منهم تو را خواهم زد! او حس کرده بود که من از خودم ناامید شدهام و ترسید که با فشار آوردن به من رهایش کنم، و او را به حال خود بگذارم . خیلی رک به او گفتم تو بدبختترین و نفرتانگیزترین بچهای هستی که تا به حال دیدهام. شدیداً شگفت زده شد. او فکر کرده بود تمام درمانگران باید بهناچار درمانجویانشان را دوست داشته باشند. به او گوشزد کردم، اگر خیال دارد درمان شود باید سعی کند اخلاق و رفتار خود را تغییر دهد وبداند هیچکس، دیگر با این رفتاری که او دارد نمیتواند به او کمک کند.
o آنچه بعداً روی داد خیلی مهیج بود. بیش از هر چیز او دوست داشتنی شده بود و مودب صحبت میکرد. به نظر میرسید از اینکه با من باشد لذت میبرد و با کمال شگفتی دیدم که من هم به دیدن او مشتاق هستم. با وجود اینکه بین من و او پیوند عاطفی برقرار شده بود باز هم از راهکارهای من نزد مادرش شکایت میکرد. او میدانست مادرش به سراغ من خواهد آمد که رویهام را عوض کنم. اگر مادرش میتوانست روش مرا عوض کند ثابت میشد من واقعاً نگران پسر نیستم و پیوند عاطفی ما شکسته میشد. مادرش تهدید کرد که روش مرا به مافوقم گزارش میکند، منهم گفتم اینکار را بکنید، بعدها دیگر پسر شکایت نکرد.
o پیوند عاطفی ما بیشتر میشد. مراقب او بودم که مبادا به رفتار قبلی خود برگردد. و اگر کار خوبی از او میدیدم به او جایزه میدادم. حدود دو ماه بعد از مدرسهاش شنیدم نمراتش عالی شده است و رفتارش نیز خوب شده است . به مدرسه گفتم تا آنجا که میتوانند با او مهربان باشند و دربارهِ تغییراتی که کرده صحبتی به میان نیاورند. پسر از ارتباطهای خود با مردم خشنود بود.
o در حدود سه ماه بعد درمان او پایان یافته اعلام شد. با نامزد مادرش رابطهِ خوبی پیدا کرده بود، او از این ازدواج بهرهمند میشد زیرا مسلماً او به پدر نیاز داشت. او دوستانی پیدا کرده بود و کمتر به من نیاز داشت.
رشد زیستی – روانی
o گلاسر از لحاظ روانی به مانند اریکسون قایل به این است که یک تعامل دوسویه بین کودک و مادر برقرار میشود که این تعامل جهان اطراف را برای کودک با ثبات و قابل اعتماد میکند، اگر این ثبات بوجود نیآید حس عدم اعتماد در کودک بوجود میآید که در نهایت موجب پدیدآمدن اضطراب جدایی خواهد شد، که نتیجهِ آن در بزرگسالی اختلال در رفتار و شخصیت فرد خواهد بود.
o همچنین گلاسر از لحاظ زیستی به مانند جان بالبی قایل به این است که جانداران با مجموعهای از الگوهای عملی ثابت به دنیا میآیند که این رفتار در صورت وجود محرک محیطی مناسب که به آن (رها کننده میگویند) بروز میکند و این بروز فقط در یک فاصله زمانی محدودی در دوران رشد اتفاق میافتاد که به آن دورهِ حساس یا بحرانی میگویند.
o این رفتارها از لحاظ انطباقپذیری ارزش دارند و به نظر گلاسر اگر این انطباق روانی صورت نگیرد افراد در رنج خواهند بود؛ که مهمترین رفتار انطباق جویانهِ روانی سیستم پیوندجویی است، پیوند جویی یک سیستم تنظیم کننده است و در درون فرد قرار دارد. این سیستم به فرد امنیت روانی میدهد و موجب برقراری ارتباط با فرد تکیهگاه میشود. فرد تکیهگاه حتی وقتی حضور ندارد باز هم هست و موجب حیات روانی میشود.
o به اعتقاد گلاسر ما دو میراث داریم:
A. میراث زیستی
B. فرهنگ جامعه
o گلاسر اعتقاد دارد احساس ارزشمندی بیشتر در مدرسه که حالت جامعهپذیری دارد، اتفاق میافتد تا در خانه، برای همین سن ۱۰-۵ سالگی را سن حساس درنظر گرفته است. گلاسر معتقد است که قبل از اتفاق تجربیات تلخ، بهتر است تعلیم و تربیت را انجام داد، چون زمان و انرژی بیشتری صرف خواهد شد که ابتدا آنها پاک شود و بعد آموزش (بازآموزی) صورت گیرد. گلاسر شدیداً به پیشگیری از طریق آموزش مسئولیتپذیری اعتقاد دارد و میگوید ما نباید بگذاریم فرد تجربه هویت شکست را پیدا کند.
• مراتب برآورده نشدن نیازهای اساسی عبارتند از:
i. عدم ایجاد ارتباط عاطفی دو سویه
ii. وقتی رشدها اتفاق نمیافتد
iii. فرد واقعیتها را نمیشناسد و رفتارهای درست را از نادرست تشخیص نمیدهد چون فرد حامی و تکیهگاه وجود ندارد و پیوند عاطق دوسویه برقرار نشده است
iv. فرد مسئولیت گریز میشود (خود را مسئول اعمال خود نمیداند)
v. توانایی برآوردن نیازهای اساسیاش را ندارد
vi. احساس حقارت، شرمساری و بیارزشی میکند و در رنج میافتد
vii. هویت شکست پیدا میکند
viii. نا واقع گرا میشود (مریض)
ix. بزهکار، منزوی میشود ورفتارهای نادرست و غیرواقع گرایانه میکند
• مراتب برآورده شدن نیازهای اساسی عبارتند از:
i. ایجاد ارتباط عاطفی دوسویه
ii. وقتی رشدها اتفاق میافتد
iii. آموزش رفتارهای درست و اخلاقی و شناخت واقعیتها با توجه به فرهنگ (آموزش و پرورش یا توسط فرد حامی)
iv. مسئولیتپذیر شدن (خود را مسئول اعمال خود میداند)
v. توانایی برآوردن نیازهای اساسیاش را دارد
vi. احساس ارزشمند شدن و غرور میکند
vii. هویت موفق پیدا میکند
viii. فرد واقع گرایی میشود
ix. به خودشکوفایی میرسد
• رویکرد واقعیت درمانی یک رویکرد رفتاری است، زیرا بر آنچه که شخص انجام میدهد تأکید دارد. (نه بر آنچه که او احساس میکند). اما رفتاری که گلاسر میگوید از بعد محرک و پاسخ رفتارگراها نیست، وی رفتار را در مقابل یک ملاک عینی که او آن را واقعیت مینامد، مورد ارزیابی قرار میدهد. این واقعیت میتواند، واقعیتی عملی، اجتماعی، اخلاقی باشد.
o باید قالبهای فکری و عادتهای رفتاری ناپسندی که منجر به شکست فرد شده است، به وسیله اعمال و رفتار جدیدی شکسته شود. چرا که مراجع دیگر نمی تواند گذشته را ملاک رفتار ناپسندش قرار دهد و با رفتار جدید عادتهای جدید و خوب جانشین می شود.
o آنچه که تاکنون مطالعات نشان میدهد چنین نتیجه گرفته میشود:
رشد شناختی، رشد عاطفی، رشد اجتماعی، رشد زیستی سبب رفتار و مولد رفتار ما بوده است. اما گلاسر میگوید: شما رفتار کنید تا رشدهای شناختی، عاطفی، اجتماعی و زیستی در شما اتفاق بیفتد.
o گلاسر اعتقاد دارد که تمامی رفتارهای انسانی برای برآوردن نیازهای اساسی فیزیولوژیکی و روانی است که برای همه یکسان وجود دارد. داشتن هویت مهمترین نیاز روانی انسان است که از بدو تولد در نظام زیستی انسان متولد میشود . پس از آن که فرد به دنیا میآید باید این نیاز او پاسخ داده شود. اما این نیاز نیز مانند نظریه اریکسون و نظریه بالبی یک دوره نقش پذیری، حساس و بحرانی دارد که اوج آن در سنین ۱۰-۵ سالگی است. میگوید: نیاز به هویت بعد از این سن بهسختی و با درد و رنج اتفاق میافتد. (چون بایستی یک فرایند غلبه بر ناکامیها نیز در این بین صورت بگیرد).
تعریف واقعیت درمانی
o واقعیت یعنی حقیقت ، یعنی تشخیص درست از نادرست، تشخیص حق از باطل ، واقعیت یعنی هر نوع تجربه به نوعی واقعیت است. گفته میشود همه چیز واقعی است. تنها چیزی که به واقعیت و ناواقعیت مفهوم میدهد این اصل است که پیآمدهای دور و فوری آن چیز را درنظر بگیریم.
o رفتار واقعیتگرایانه یعنی:
رفتار و کرداری که هم پیآمدهای دور آن و هم پیآمدهای فوری آن درنظر گرفته شود و نتایج سبک سنگین شود و ارزیابی شود. یعنی اگر لذت بعدی عملی بیشتر از تلاش و رنج آنی باشد، آن را میتوان کاری واقعیتگرایانه خواند.
o رفتار ناواقعیت گرایانه یعنی:
یعنی اگر درد و رنج بعدی عملی بیش از لذت آنی آن باشد، ناواقعیت گرایانه است.
o در واقع انسان در انتخاب بین واقعیت و ناواقعیت گاهی بخشی یا همهِ واقعیت را انکار میکند که ما نام بیمار به آنان اطلاق میکنیم، در واقع بیمار کسی است که ارتباط خود را با واقعیت از دست میدهد و ناواقعگرا میشود .
o واقعیت را چگونه بشناسیم؟
در دامن فرهنگ هر جامعهای (که پایهِ آن آموزش و پرورش است) واقعیت وجود دارد.
o واقعیت درمانی چیست؟
واقعیت درمانی گونهای دیگر از درمان در روانشناسی است که بر سه اصل استوار است:
i. واقعیت
ii. مسئولیت
iii. مشروعیت (اخلاق)
o به عبارتی واقعیت درمانی یعنی شناساندن و وادار کردن درمانجو به پذیرش واقعیتها.
o چه کسانی به درمان احتیاج دارند؟
کسانی که نیازهایشان برآورده نشده است.
o این نیازها چه نیازهایی هستند؟
i. ارتباط (پیوندجویی)
ii. احترام ، ارزشمندی و کسب هویت
o این نیازها چگونه برآورده میشوند؟
با پیشهکردن راستی و درستی و مسئولیت پذیری .
نیاز پیوند عاطفی دوسویه
o ارتباط (پیوند عاطفی) یعنی چه؟
ارتباط یعنی نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن
یک ارتباط دوسویه نه یک طرفه
این نیاز در تمام شکلهای دوست داشتن از عشق مادری گرفته تا عشق خانوادگی و عشق زن و شوهری ما را به فعالیت دایمی برای جستجوی رضایت خاطر میکشاند.
زمان: از خردسالی تا سالخوردگی نیازمندیم که دوست داشته باشیم و دوستمان بدارند.
o فایده ارتباط چیست؟
تندرستی و شادمانی در سراسر عمر، بستگی به درجهی توانایی برآورده کردن این نیاز دارد.
o مشکلات عدم ارتباط چیست؟
از ناراحتیهای خفیف، اضطراب و افسردگی گرفته تا قطع کامل ارتباط منطقی با دنیای پیرامون خویش.
o جایگاه پیوند عاطفی در نظریه واقعیت درمانی چیست؟ نظریه دلبستگی بالبی و اریسکون
در این نظریه گفته میشود: نقطه آغاز مشکل فرد از اینجا شروع میشود چرا که اگر این نیاز عاطفی برآورده نشود باعث میشود ما راههای غیر واقعی را در زندگیمان انتخاب کنیم و از واقعیتها دور شویم. بستر استفاده از عقل برچیده شود و ترجیح دهیم احساس بر عقل غلبه کند و به پاسخهای فوری و خوش زودگذر در رفع نیازهایمان روی آوریم. مانند زنی که از کودکی عشق و محبت واقعی را نیاموخته است، جهت جلب عشق و محبت تلاشی غیرواقعی میکند و درگیر یک رشته ماجراهای ناخوشایند جنسی میشود و فقط هنگامی میتواند دست از این ارضای ناخوشایند بکشد که بیاموزد راههای بهتری هم برای دستیابی به عشق و دوستی وجود دارد.
بنابراین همیشه باید کسی باشد که با او صمیمانه احساس ارتباط کنیم و هرگاه این پیوند آسیب ببیند بهسرعت دچار نارضایتی و ناتوانی در رفع نیازهای عاطفی خواهیم داشت.
آسیب شناسی ارتباط
o حال با مشکل ارتباط پیش آمده چه کنیم؟
در نظریه واقعیت درمانی گفته میشود، اینجا است که باید بین درمانگر و درمانجو یک پیوند عاطفی بوجود بیاید. تا فرد اول نیازش برآورده شود و بعد در سایه برآورده شدن این نیاز با کمک عقلش به ارزیابی رفتارش بپردازد. درست را از نادرست و حق را از ناحق با آزادی انتخاب کند و خودش مسئول انتخابش باشد.
o این پیوند چگونه بین درمانگر و درمانجو بهوجود میآید؟
i. درمانگر باید به مسائل درمانجو علاقمند باشد.
ii. در مورد تمام جنبههای زندگی کنونی بیمار با او صحبت کند.
iii. در مورد رفتار بیمار با او صحبت کند.
iv. در مورد علایق او، بیمها و امیدها، باورها و بهویژه ارزشهای موردنظر او از درست و نادرست با او صحبت کند.
v. هر آنچه که برای درمان سودمند است مانند سیاست، فیلم و سینما، ورزش ، سرگرمیها، اقتصاد، بهداشت، ازدواج، مسایل جنسی، مذهب و . . . ، با او صحبت کند.
نیاز احساس ارزشمندی
o نیاز به احساس ارزشمند بودن برای خود و دیگران:
معمولاً فردی که دوست دارد و دوستش دارند احساس ارزشمندی میکند . همینطور کسی که ارزشمند است معمولاً دوستش دارند و میتواند دوست داشته باشد و در قبال مردم احساس مسئولیت میکند و فکر میکند به درد مردم میخورد و برای رسیدن به احساس ارزشمندی تلاش و کوشش میکند. سختی تحمل میکند و محرومیت میکشد، که به این فرد مسئولیتپذیر گفته میشود.
o چه کنیم که ارزشمند باشیم؟
i. باید یاد بگیریم هنگامی که رفتارمان نادرست است از خود انتقاد کنیم و هنگامی که رفتارمان درست است به خود افتخار کنیم (شکلگیری عزت نفس) .
ii. اگر به موقع رفتار خود را ارزیابی نکنیم وقتی به پایینتر از حد معیار برسد، به سختی قادر به بهبود رفتارمان خواهیم بود و نیاز نهادی ارزشمند بودنمان برآورده نخواهد شد و دچار رنج خواهیم شد.
iii. یادگیری اخلاقیات، معیارها، ارزشها، رفتار درست شرط لازم و اصلی برای برآورده شدن نیاز مربوط به احساس ارزشمند بودن هست.
o چه کنیم که مسئولیتپذیر شویم؟
a. یا به ما میآموزند
b. یا باید خودمان بیآموزیم
i. مسئولیتپذیری را در هر سنی میتوان آموخت (پس یادگرفتنی است) . اما باید دانست از اول درست آموختن بهتر از بعداً درست آموختن است. (غلبه بر بدآموزیهای قبلی).
ii. پدر و مادر مسئول با پیوند عاطفی که با فرزند خویش برقرار میکنند. درس عشق و انضباط و مسئولیتپذیری را به کودکشان میدهند. بنابراین بهتر است مسئولیتپذیری را در خانه و در دامان مادر آموخت.
iii. کودکی که والدینش سرمشق او بودهاند را در خانه به او تعلیم دادهاند به آنها احترام خواهد گذاشت و آنها را دوست خواهد داشت. یادگیری اجتماعی بندورا تأثیر الگو و مشاهدهِ آن.
iv. اگر والدین طریق مسئولیتپذیری را در پیش گیرند موجب از خود بیگانگی فرزندان نخواهد شد.
v. مسئولیت پذیری در دل انضباط قرارداد و همیشه عشق باید با عنصر انضباط همراه باشد. انضباط یعنی: مقررات و قوانین انضباطی که رفتار را با توجه به فرهنگ یک گروه تحت کنترل در میآورد.
o جایگاه ارزشمند بودن (مسئولیت پذیری) در نظریه واقعیت درمانی چیست؟
بنا به مرحله کسب دانش مازلو در فرانیازها قرار دارد و توسعه دارد.
o محور اصلی در نظریه واقعیت درمانی مسئولیتپذیری است تا آنجا که به درمانگر میگویند مسئول و به درمانجو میگویند نامسئول .
o محور کار درمان، مسئولیت پذیر کردن، درمانجو است.
o گلاسر در زمینهِ نظریهاش میگوید:
تمام گرفتاریهای روانپزشکی یک ریشه دارند و آن «مسئولیت گریزی» است. درمان همهِ آنها هم به یک روش کلی است آنهم «مسئولیت درمانی در آموزش و پرورش» . وی میگوید: علت بیماری در روانپزشکی «غیرمسئولانه عمل کردن» است . مردم به علت اینکه غیر مسئولانه عمل میکنند، مریض میشوند نه اینکه چون مریض هستند غیرمسئولانه عمل میکنند.
o آسیب شناسی مسئولیت پذیری:
فرزندانی که از توجه کافی و عشق و انضباط در دوران کودکی محروم بودهاند، مسئولیتپذیری را نمی آموزند و به همین خاطر در طول زندگی رنج میبرند.
o چگونه درمانگر مسئولیتپذیری را در درمانجو بهوجود میآورد؟
تمام فرایند درمان به این هدف ختم میشود.
مقایسه نظریهها :
نظریههای درمانی سنتی
1) روانپزشکی سنتی عقیده دارد که بیماری روانی وجود دارد و مبتلایان بیماری روانی را پس از دستهبندی بایستی زیر درمان قرار داد.
2) روانپزشکی سنتی میگوید که بخش اصلی درمان بررسی زندگی گذشتهی بیمار است، ریشهیابی ناراحتی روانی موجب درک و فهم خود برای تغییر شیوه نگرش خواهد شد، پس از تغییر نگرش فرد میتواند الگوهای مؤثرتری در زندگی بیابد و همین مشکلات روانشناختی او را حل میکند.
3) روانپزشکی سنتی بر آن است که درمانجو باید نگرشهایی را که نسبت به افراد مهم در زندگی گذشته داشته، اطرافیانی که مشکلات درمانگر با انتقال عواطف مشکلات گذشتهِ بیمار را دوباره زنده میکند بینش جدید موجب میشود او از روش فعلی دست بردارد و به این ترتیب مشکل او حل میشود.
4) روان درمانی سنتی حتی هنگام مشاوره سطحی، تأکید میکند که اگر بیمار میخواهد حالش تغییر کند باید نسبت به ژرفای ضمیر ناخودآگاه خویش درک و بینش پیدا کند درگیریهای ناخودآگاه مهمتر از خودآگاه است.
5) روانپزشکی سنتی چون معتقد به وجود بیماری ذهنی است از اخلاقیات میپرهیزد و کژ رفتاری به عنوان محصول بیماری ذهنی به حساب میآید و بیمار مسئول نیست. یک بخشی دیدن انسان با ناخودآگاهش
6) آموز ش دادن به مردم جهت رفتار بهتر در روانپزشکی سنتی نقشی ندارد زیرا تصور میرود به محض آنکه ریشههای ناخودآگاه پیدا شد بیماران خودشان رفتار بهتر را فراخواهند آموخت.
نظریه واقعیت گرایانه
o ما اصولاً مرض روحی یا بیماری ذهنی را قبول نداریم لذا بیمار نمیتواند به این عنوان که مسئول رفتار خودش نیست هرطور که میخواهد رفتار کند درمانجو صرفاً مسئولیت گریز است.
o کارکردن در زمان حال و به سوی آینده است ما درگیر گذشتهِ بیمار نمیشویم زیرا نمیتوانیم گذشتهی او را تغییر دهیم و بیمار نیز محدود به گذشتهاش نیست.
o از «چه» سئوال میشود نه «چرا» – پرداختن به واقعیتها
o ما با بیماران رابطهای همانند رابطه با خویش برقرار میکنیم نه به عنوان پیکرههای انتقالی .
1) ایجاد پیوند عاطفی اساس کار است.
2) بیمار از خودش صحبت کند نه از دیگران
3) بیمار نمیتواند از رفتارش گذشت کند و ما نیز همچنین .
4) تغییر از رفتار شروع میشود بهتدریج بینش هم ایجاد خواهد شد.
5) در مورد رفتارهای بد با او همدلی نمیشود.
6) در واقعیت درمانی بر ارزشهای اخلاقی رفتار تأکید میشود و ترویج درست و نادرست پیوند عاطفی را استحکام میبخشد. مسئولیتپذیری اخلاق را در دل خود دارد – ارزیابی رفتار شود – رویکرد ترکیبی است .
7) آموزش موجب پیشگیری میشود. به بیمار برای برآوردن نیازهایش راههای بهتری آموزش داده میشود. کمک به بیمار موجب میشود وی الگوهای رضایتبخشتر رفتار را پیدا کند و همین موجب پیوند عاطفی بیشتر میشود، آموزش رفتار نیک، بخشی از درمان است.
عناصر اصلی نظریه واقعیت درمانی
1) توجه کافی و عشق ورزیدن به کودکان، برای سلامت روان آنان در آینده بسیار با اهمیت است و سبب مسئولیت پذیری آنان میشود.
2) اخلاق و درستی و نادرستی ، حق و ناحق، اثری بسیار شگفت و عمیق در روند واقعیت درمانی دارد.
3) فرهنگ که پایه و اساس آن آموزش و پرورش است، برای شناخت واقعیتها و پذیرش آن و برخورداری از سلامت روان، نقش اساسی دارد.
اصول اساسی نظریه واقعیت درمانی
1) ارزیابی کردن رفتار (داوری کردن، مورد انتقاد قراردادن خود)
2) توان گزینش (انتخاب) خردمندانه میان دو رفتار واقعیت گرایانه و ناواقعیت گرایانه (دلیل)
عوامل مؤثر در رشد (درمان)
• سن:
o سن رشد در این نظریه همهِ عمر ذکر شده است ولی ۱۰-۵ سالگی سنین (دوره حساس) بحرانی رشد ذکر کردهاند (۵ سال دورهِ ابتدایی). و تلاش اصلی باید در مدرسه ابتدایی انجام گیرد .
o چرا این سن بهتر است ؟
o زیرا در این سن:
1) از نظر اخلاقی:
کودک به مرحله عملیاتی رسیده و میتواند پیامدهای رفتارش را منتج و ارزیابی کند و از نظر تأیید اجتماعی کمکم دختر خوب ، پسر خوب برایش مهم میشود و در مرحله (داد و ستد) و خوبی در برابر خوبی، بدی در برابر بدی قرار دارد. همچنین در مرحلهِ کارآیی در برابر حقارت اریکسون (۱۱-۶ سالگی) قرار دارد و کودک میل به موفقیت و پیشرفت دارد و هویت موفق (عزت نفس) شکل میگیرد . اگر حقارت اتفاق بیفتد هویت شکست شکل میگیرد و همچنین در مرحلهِ اخلاق دگرپیرو پیاژه قرار دارد.
2) از نظر عقلی:
کودکان در این مرحله از لحاظ شناختی میتوانند قادر به انجام عملیات منطقی بر اساس استدلال باشند و هنگامی که نتواند با استفادهِ منطقی از قوای عقلانی خویش نیازهایشان را رفع نمایند به رفتار احساسی و آنی روی میآورند (بزهکاری وانزوا).
3) از نظر اجتماعی :
در این سن نفوذ معلمان و همسالان بسیار مهم است. به همین دلیل بحث الگو و مشاهده نیز در یادگیری رفتار نقش دارد (یادگیری اجتماعی بندورا).
4) شکست ها:
شکستی که باید در طی سالهای تحصیل متوقف شود در این سنین راحتتر از هر زمان دیگری قابل پیشگیری است . در صورت شکست معمولاً میتوان آن را در پنج سال دوره ابتدایی از طریق روشهای آموزشی و پرورشی که منجر به ارضای نیازهای اساسی کودک میشوند، اصلاح کرد.
5) عملیات عینی و الگوبرداری:
سن ۱۴-۷ سال سن عملیات عینی است. این کودکان میتوانند از آنچه عینی است مانند الگوبرداری، تقلید و مشاهده که فنون مؤثری برای یادگیری هستند خزانه رفتاری خود را ارتقا ببخشند.
6) اطاعت و فرمانبرداری :
این مرحله سنی دوره اطاعت و فرمانبرداری کودک است. چون دورهِ اطاعت است پس میتوان به وی معیارهای اخلاقی را داد. چون تبعیت پذیر و اطاعتپذیر است، پس حرفشنوی بیشتری دارد، لذا پذیرش مسئولیتپذیری بالا است. پس انجام بسیاری از کارها را میتوان به او سپرد. (افزایش روحیه مشارکت پذیری). چون اثر رابطه دلبستگی بالاست میتوان برنامه ریزی برای انجام امور مورد نظر به وی بدهیم . چون تبعیت پذیر و اطاعت پذیر است پس حرف شنوی بیشتری دارد.
واقعیت درمانی در کجا انجام میگیرد:
• مکان:
i. مدارس
ii. مرکز بازپروری
iii. بیمارستانهای روانی
iv. بیمارستانهای عمومی
v. کانونهای اصلاح و تربیت
vi. مراکز مشاوره و روان درمانی
vii. در مطبهای خصوصی
• چرا مدرسه بهتر است؟
o درمان بهتر است در محیطی واقعی که زندگی فرد در آن جریان دارد، انجام گیرد، از همینرو مدرسه به دلیل اینکه یک مکان اجتماعی دارای فرهنگ است در اولویت اول قرار میگیرد و واقعیت درمانی به صورت گروهی انجام میگیرد بهویژه اینکه آموزشهای خاص سبب پیشگیری میگردد.
• چه کسانی میخواهند واقعیت درمانی بکنند؟
o واقعیت درمانی راهنما یا یاری کننده هر کسی میتواند باشد، به شرط اینکه دارای یک سری ویژگیها باشد: (علاوه بر روانشناسان ، روانپزشکان ، معلمان، پدر و مادر، دوست، خویشاوند) که به او درمانگر میگویند.
i. آموزش لازم را ببینند .
ii. علاقمند باشند. علاقهای با هدف زیرا دوست داشتن صرف فایده ندارد.
iii. بتوانند ارتباط برقرار کنند.
iv. مسئولیت پذیر باشند.
v. صمیمی باشند.
vi. پذیرنده باشند و افراد خطاکار و بزهکار را صرفنظر از مشکلاتشان بپذیرند و دوست داشته باشند.
• چرا بهتر است واقعیت درمانی به صورت گروهی انجام گیرد ؟
o زیرا محور کار واقعیت درمانی مسئولیت پذیری درمانجو است و معنی مسئولیتپذیری در جمع تحقق پیدا میکند و فرد بایستی بتواند خودش را در جمع آموزش دهد و بسازد، مورد بررسی قرار دهد .
روش کار در نظریه واقعیت درمانی
o این رویکرد و دستور العمل، آموزشی، شناختی و رفتار محورانه است. اغلب از روش عقد قرارداد استفاده میشود و هنگامی که قرارداد انجام شد درمان خاتمه مییابد. نتیجه این روش آن است که به افراد بایستی در بهدست آوردن رفتار مطلوب و مناسب (با توجه به ارضای نیازهایشان) کمک کرد.
کارآیی نظریه
کارآیی نظریه گلاسر یک کارآیی ترکیبی است:
i. جان بالبی (رشد عاطفی)
ii. پیاژه ( رشد شناختی)
iii. اریکسون ( هویت اجتماعی)
iv. بندورا ، راتر ، اریکسون (رشد اجتماعی و رفتاری)
v. کلبرگ (رشد اخلاقی)
vi. مازلو (دوست داشتن و دوست داشته شدن، احساس ارزشمندی، خودشکوفایی)
vii. راجرز (روابط انسانی و پذیرش بیقید و شرط، کنون – اینجایی ، کلیت فرد)
viii. فرانکل (معنادرمانی)
ix. پرلز (کنون – اینجایی، کلیت فرد)
مراتب درمان
1) درگیر بودن با مسئله، گلاسر بر نیاز مشاور به نشان دادن توجه خود به مراجع، گرمی و درک کردن او تأکید دارد.
2) تأکید بر رفتار به جای احساسات؛ مراجعان بایستی از آنچه که انجام میدهند و احساسی که بهدنبال هر رفتاری چه خوب و چه بد دارد آگاه شوند( توسط مشاوران ).
3) بر زمان حال توجه و تأکید شود.
4) قضاوت اندیشی؛ مراجعان باید یاد بگیرند که رفتارشان را مورد قضاوت و انتقاد قرار دهند و بفهمند که آیا رفتارشان مسئولیت پذیرانه است یا مسئولیت گریزانه.
5) طرح ریزی؛ مشاور با مشارکت مراجع طرح و برنامهای را میریزند که رفتار غیر مسئولانه را به رفتار مسئولانه تغییر دهد.
6) گرفتن تعهد؛ به آن پیوند عاطفی که باعث میشود مراجع بیاید تعهد بسپارد. گلاسر معتقد است که برای اجرای طرح مراجع باید تعهد بسپارد.
7) هیچ عذر و بهانهای پذیرفته نیست؛ گلاسر کاری به گذشته و ریشههای شکستها ندارد. او میگوید از حالا به بعد چی؟ حالا میخواهی چه کار کنی؟ حالا برنامهات چی هست؟ او دنبال چراها نمیگردد، چون نمیخواهد مراجع دلیل تراشی کند.
8) حذف تنبیه ؛ گلاسر میگوید: اگر مراجع در اجرای برنامهاش با شکست مواجه میشود نباید او را تنبیه کرد چرا که خودِ شکست در برنامهاش برایش درد و رنج را بهدنبال دارد. (در واقع این خودش تنبیه است).
الف) چه کسانی به روان درمانی نیاز دارند؟
i. افرادی که در برآورده کردن نیازهای اساسیشان ناتوان هستند. عدم عشق و علاقه ، عدم ارزشمندی .
ii. افرادی که گرفتار نوعی نارسایی و کمبود هستند و این ناتوانیها در قالب نشانههایی بروز میکند مانند : پرخاشگری، افسردگی، حسادت و . . . .
iii. افرادی که واقعیت جهان پیرامون خویش را انکار میکنند (ولی رفتارشان برای خودشان معنی دارد)
ب) درمان یعنی چه؟ و انواع آن؟
درمان یعنی هدایت به سوی واقعیتها و مسئولیتپذیر نمودن درمانجو .
i. درمان فردی (در مطب)
ii. درمان گروهی و فردی در مدارس، مراکز بازپروری، در بیمارستانهای روانی . . . .
ج) وظایف درمانگر در درمان گروهی یا فردی
به طور کلی درمانگر سه وظیفه عمده دارد:
i. ایجاد پیوند عاطفی و مراقبت در طی فرایند درمان
ii. تقبیح مسئولیتگریزی و درمان آن
iii. آموزش و بازآموزی.
o به طور کلی درمانگر هدفش این است که به مردم یاری کند تا بتوانند نیازهای اساسیشان را برآورده سازند و با واقعیتهای دنیا آشنا شوند.
o بنا به اینکه کار درمان فردی باشد یا گروهی در مطب باشد یا خانه در مدرسه باشد یا بیمارستان روانی و غیره جزییات وظایف درمانگر متفاوت است. حتی نوع بیماری، شدت و ضعف آن، مدت آن، روی روشهای اتخاذی تأثیر گذار است.
کانون بازپروری ونتورا: Ventura Rehabilitation Center
o در این کانون دختران بزهکار ۲۱-۱۴ ساله در ایالت کالیفرنیا آخرین مرحله پیش از زندان را میگذراندند که جرمهای گوناگونی از دزدی گرفته تا رفتار مسلحانه و آدمکشی داشتند. ویژگی کلی آنها نداشتن احساس عمیق نسبت به خود و دیگران بود. کل برنامه شامل ۳ بخش (مراقبت ، درمان، تدریس) در کنار هم انجام میشود:
i. همهِ افرادی که در مرکز بازپروری به کارگرفته میشوند، (مدیران و روانپزشکان، روانشناسان ، کارکنان) بایستی آموزش دیده و اعتقاد داشته باشند که واقعیت درمانی نظریه موفقی است و نگاهشان به بیمار باید فردی با پتانسیل بالا باشد نه یک بیمار مسأله دار.
ii. ایجاد پیوند دوسویه عاطفی بین درمانجو و درمانگر شروع کار درمان است. وقتی این پیوند آغاز شد درمانجو رفتار مسئولیتگریزانه را کنار خواهد گذاشت.
iii. همه افراد دست اندر کار باید بدانند چیزی به اسم بیماری روانی وجود ندارد .
iv. بایستی توجه کافی به درمانجو شود.
v. هیچ عذری مبنی بر بد رفتاری مادر یا پدر، تبعیضات اجتماعی، ناراحتیهای عاطفی و . . برای مسئولیتپذیری موجه نیست.
vi. افراد باید بدانند مسئول کردار و رفتار خویش هستند.
vii. به پیشینه و گذشته افراد کاری نداشته باشند. مهم «حالا» است و نگاه به سوی آینده. مثلاً با پدر و مادر چگونه رفتار کنند؟ یا چه احساسی دارد؟
viii. درمانجویان مسئولیت پذیری را آموزش ببینند.
ix. مراقبت کنند افراد براساس مسئولیت پذیری عمل نمایند.
x. در صورت نیاز، خدمات روانپزشکی ارائه گردد، همزمان با واقعیت درمانی .
xi. هر فرد در طول درمان مرتب از طرف کارکنان مورد ارزشیابی قرار گیرد و به اطلاع فرد برسد
xii. انتظار میرود که افراد رفتار کلی نیک و در سطح بالایی از خود نشان دهند.
xiii. توجه واقعی با انضباط همراه باشد.
xiv. هنگامی که افراد از خود مسئولیت پذیری نشان میدهند مورد تشویق و پاداش واقع شوند .
xv. هنگامی که مسئولیت را نمیپذیرند از برنامه کنار گذاشته شوند. (تنبیه) و به آنان گفته شود هنوز آمادگی برنامه را ندارند.
xvi. برنامهِ کار باید جذاب و گیرا باشد که فرد وقتی کنار گذاشته میشود ناراحت شود.
xvii. از افراد بخواهند رفتار خود را تغییر دهند ضمن آن با آموزش دادن روی تغییر نگرش افراد نیز کار کنند- منتظر تغییر نگرش نمانیم اول رفتار بعد بینش تغییر میکند. مثال: درمانگر از دختری که دایم با مادرش بگو مگو دارد میخواهد، برای یک بار هم شده حرفش را با گفتگوی دوستانه بزند شاید این رفتار تأثیری در اصل مشکل نداشته باشد ولی هدف درمانگر این است که دختر با یک الگوی رفتاری جدید آشنا شود.
xviii. درمانگر هرگز اشتیاقی برای شنیدن گذشتهِ فرد ندارد – درمانجو باید از خودش بگوید نه از دیگران باید به درون خودش برگردد، نه عوامل بیرونی.
xix. تنبیهات باید در جهت رشد خویشتنداری باشد و هرگز درمانگر از کار خلاف درمانجو گذشت نکند.
xx. با رشد خویشتنداری که یک تجربه تازه است افراد خوشحال خواهند شد که میتوانند نیازهای اساسی خود را برآورده سازند (احساس ارزشمندی) .
xxi. وقتی انسان طعم لذتبخش برآوردن نیازهای اساسیاش را چشید دوست دارد بیشتر و بیشتر این طعم را احساس کند چون این از خاصیت نیازهای رشدی مازلو است. (احساس ارزشمندی و محبت) .
xxii. با تجربه و تمرین میتوان احساس کفایت و شایستگی را در افراد افزایش داد.
واقعیت درمانگر باید:
o شیکبا ، استوار، و با احساس مسئولیت بالا باشد. وقت کافی بگذارد، انرژی لازم را صرف کند. علاقمند باشد ، علاقمند کند . . .
o در واقعیت درمانی پرسشها با کلمهِ «چه» شروع میشود نه «چرا» زیرا چرا این معنی را میدهد که دلایل بیماری تفاوتی در درمان ایجاد میکند حالا که چنین نیست، ضمن آنکه بیمار به کانال دلیلتراشی میافتد و مسئولیتپذیر نمیشود و در نتیجه رفتارش تغییر نمیکند.
o مثال: چه میکنید نه اینکه چرا آن کار را میکنید.
o مثال: فردی که مشروب میخورد ذکر تمام دلایل منجر به ترک آن نخواهد شد . تغییر رفتار هنگامی رخ میدهد که نیازهای فرد به شکلی رضایتمندانه برآورده شود.
د) مرحله پایانی درمان چگونه است؟(طول درمان از ۶ تا ۸ ماه است) .
1) هنگامی که بیمار بپذیرد که رفتارش مسئولیت گریزانه است مرحلهِ بازآموزی آغاز میشود. (این امر پس از ایجاد پیوند عاطفی اتفاق میافتد) .
2) هنگامی که فرد ارزش کار را بیاموزد، بدنبال راههای بهتر رفتار میرود.
3) فرد احساسهای خوب را همراه با کردار مسئولیتپذیرانه تجربه میکند.
4) فرد وابستگیهای تازهای پیدا میکند و روابط عاطفی رضایتبخشتری را مییابد .
5) درمانجو این شناخت را پیدا میکند که واقعیت نه تنها وجود دارد بلکه میتواند در چارچوب آن نیازهای اساسی خود را برآورده سازد.
6) هنگامی که نیازهای فرد با موفقیت برآورده میشود و درمانجو دیگر احساس ناتوانی نمیکند درمان به مرحله پایانی خود نزدیک شده است.
7) در پایان درمان شمار ملاقاتهای درمانی کاهش مییابد ولی دیدار پایانی الزاماً آخرین دیدار نیست.
هـ ) مثال کاربرد واقعیت درمانی:
o از دیدگاه واقعیتدرمانی حالتهای مختلف بیماریها هم یک ریشه دارند و آن عدم پاسخ درست به نیازهای اساسی است.
i. جوان بزهکاری که اتومبیل میدزدید.
ii. مردی که ارتباط خود را با واقعیت از دست میدهد و شروع به راهنمایی ترافیک در یک خیابان میکند.
o هر دو سعی میکنند نیازهای پایهای خود را برآورده کنند (هر چند که یکی غیرمنطقیتر است).
o هر دو نیاز دارند روش و رفتار بهتری را بیاموزند، یکی بیاموزد که باید از قانون پیروی کند تا نیازهایش برآورده شوند و دومی که میخواهد توجه دیگران به او جلب شود بیاموزد در مورد درسهای دانشکدهِ خود بیشتر کار کند.
o اتومبیل دزد شاید به نسبت فردی که به راهنمایی ترافیک پرداخته آگاهتر باشد ولی در نهایت هر دو به روبه روشدن با واقعیت نیاز دارند. اینجاست که فردی با برقراری یک پیوند عاطفی دوسویه به این دو یاری میکند تا بهتر بتوانند به نیازهای اساسی خود پاسخ دهند.
نقش مدرسه در نظریه واقعیت درمانی
o نیازهای اساسی: مبادلهِ محبت و کسب احساس ارزشمندی و کسب هویت
در خانه (والدین)
مبادله محبت و احساس ارزشمندی : یعنی موفقیت. یعنی هویت موفق عدم مبادله محبت و ارزشمندی : یعنی شکست. یعنی هویت شکست
در مدرسه
تجربههای موفقیت (برنامه تحصیلی محرک موفقیتهای تحصیلی، مسئولیتپذیری، انضباظ) . ارضای نیازها یعنی هویت موفق. یعنی سلامت روانی، رشد و بالندگی تجربههای شکست. عدم ارضا نیازها (اگر مدرسه به وظایفش عمل نکند). یعنی هویت شکست. یعنی خشم، ناکامی، رنج، انزوا
o نکته: خانواده نمیتواند شکست در مدرسه را جبران نماید. اما برعکس مدرسه میتواند شکست در خانه را جبران نماید.
o گلاسر پس از کسب تجربیاتی در مدرسه بازپروری ونتورا؛ کارش را در مدارس ابتدایی عمومی ادامه داد . او اعتقاد پیدا کرد که اشاعه آثار شکست در فضای اکثر مدارس اثر مخربی بر کودکان دارد. در نتیجه :
a) حذف شکست از نظام مدارس و
b) پیشگیری بزهکاری به عوض درمان به صورت دو هدف عمدهِ او درآمد.
• گلاسر معتقد است که:
i. آموزش و پرورش میتواند کلید روابط انسانی مؤثر باشد.
ii. ایجاد برنامهِ حذف شکست
iii. تأکید بر تفکر به عوض کار حفظی
iv. طرح ایدهِ مرتبط بودن برای برنامهِ درسی
v. قراردادن انضباط به جای تنبیه
vi. ایجاد محیط یادگیری یعنی جایی که کودک بتواند تجارب موفق و منتهی به هویت موفق خود را به اوج برساند.
vii. ایجاد انگیزش و درگیر شدن
viii. کمک به کسب رفتار مسئولانه
ix. برقراری شیوههای فعال شدن والدین و جامعه
آموزشهای کلاسی بر سه نوع هستند:
i. جلسه حل مشکل اجتماعی که به رفتار اجتماعی دانشآموزان در مدرسه مربوط است.
ii. جلسه بحث آزاد که دربارهِ موضوعهای مهم اندیشمندانه است.
iii. جلسه بررسی آموزشی دربارهِ اینکه دانشآموزان تا چه حد مفاهیم دورهِ تحصیلی را درک میکنند.
داستانها
1) داستان شاه هانری Henry VIII of England و مور Thomas More در مردی برای همه فصول A Man for All Seasons
• مور نخست سمت مشاور داشت و بعد رئیس هیأت داوران انگلستان شد و از تأیید قانونی بودن طلاق مورد درخواست پادشاه خودداری کرد که منجر به اعدامش گشت.
o پیوند میان شاه و مور مدلی درمانی است.
o مور مرد بسیار مسئولیت پذیر و مورد احترام همگان بود.
o هنگامی که مور از شاه پرسید با این که قدرت طلاق کاترین را داری و رضایت و موافقت همه را داری، آری یا نه گفتن من چه فرقی به حال تو میکند، شاه پاسخ میدهد:« چون تو آدم شرافتمند و درستکاری هستی».
o شاه احساس میکرد با طلاق دادن کاترین احساسات ارزشمندی (مسئولیتپذیری) و شرافت خود را از دست میدهد.
o تنها کسی که میتوانست آن را برایش حفظ کند مور است، چون با مور یک پیوند عاطفی داشت.
o مور میدانست تا وقتی خود شاه نخواهد، آماده تغییر نیست و تمایلی به مسئولیتپذیری ندارد.
2) داستان معلّم هلن کلر Helen Keller ،
• معلم هلن کلر ، Anne Sullivan بیش از آن که به شیوه معمول خانوادهها، برای هلن به خاطر کر و کور بودنش متأسف باشد، نگران و دلواپس او بود.
o او به این مسئله پی برد که باید بین او و هلن یک پیوند عمیق به وجود آید، به حدی که هلن فقط به آنی سالیوان تکیه کند. یعنی پذیرفتن هلن، و در عین حال نپذیرفتن رفتار مسئولیت گریزانهِ او. به همین دلیل دو هفته در خانه کوچکی در یک مزرعه با او تنها بود.
i. پس از پیوند عاطفی
ii. پافشاری درمانگر در پذیرفتن واقعیت توسط بیمار است. او دیگر اجازه ندارد از شناخت رفتار خود یا مسئولیتی که در قبال آن دارد سرباز زند. در این گام پیوند عاطفی عمیقتر خواهد شد. چرا که کسی پیدا شده که به بیمار توجه کافی کند و میخواهد او با حقیقت روبرو شود.
iii. تأکید تغییر بر رفتار است، نه تغییر بر نگرش
خلاصه:
• هدف از رویکرد واقعیت درمانی، پرورش انسان اندیشمند، خلاق، سرزنده ، با نشاط و شجاع، انسانی که میخواهد برای حل مشکلاتی که در دنیای خود با آن روبروست تلاش کند.
• هر چند نمیتواند همهِ آنها را حل کند ولی به حل پارهای از آن موفق خواهد شد.
• با اعتمادی که او در نتیجهِ موفقیتهای خویش به دست آورده ؛ ممکن است برای مدتی شکست بخورد ولی می داند رسیدن به حدی از موفقیت امکانپذیر است .
• اگر موفقیت به راحتی حاصل نشود، مأیوس و دلسرد نخواهد شد.
• اگر انسان بتواند فکر کند بتواند با همنوع خود رابطه برقرار کند، بتواند قدر زیباییهای خلق شده توسط طبیعت و انسان را بشناسد، برای خوشحالی و برای احساس ارزشمند شانسی دارد.
• بزرگترین انگیزه، عدم وجود انگیزاننده است تا انسان آنطور که واقعاً هست رفتار کند، محرک خاصی باعث رفتار معینی در وی نشود.
• خودیابی عامل انگیزش نهفته در درون آدمی است، هرگاه انسان خود را شناخت، انگیخته میشود، تا آنطور که شایسته و درخور توانایی اوست ، رفتار نماید.
تالیف : مریم خسرویانی – کارشناس ارشد روانشناسی تربیتی – دانشگاه علوم و تحقیقات تهران
اعتیاد مثبت
اعتیاد مثبت
Positive Addiction
• ویلیام گلاسر به بحث اعتیاد و پیشزمینه ذهنی منفی ما از اعتیاد میپردازد و توضیح میدهد که مفهوم اعتیاد برای اکثر ما، بار معنایی منفی دارد. به همین دلیل، در قسمت عمده نوشتهها، تحقیقات، افکار و بحثهای موجود هم، به جنبههای منفی اعتیاد پرداخته شده است.
این سوال پیش میآید که اگر بحث، بحث انتخاب است، در شرایط رنج و غمگین بودن، معمولاً چه گزینهای پیش روی ماست؟ انسانهای ضعیف The Weak در چنین شرایطی، سه گزینه پیش روی خود میبینند:
i. تسلیم شدن، Giving Up
ii. افسردگی The Symptoms Categories
iii. اعتیاد منفی Negative Addiction.
گلاسر در این شرایط، گزینهی چهارم یعنی اعتیاد مثبت را مطرح میکند. اما مناسب است که قبل از بحث در مورد اعتیاد مثبت، هر یک از سه گزینه فوق را به صورت خلاصه با هم مرور کنیم:
تسلیم شدن Giving Up
• تسلیم شدن به معنای اینکه خود را به دست شرایط بسپاریم و بگوییم: به هر حال این اتفاقها افتاده و این وضعیت امروز زندگی من است . و با توجه به اینکه اوضاع نامناسب را نمیتوان تغییر داد، بهتر است این وضعیت را بپذیرم.
o واقعیت این است که تسلیم شرایط شدن، درد و رنج و احساس ناراحتی ما از وضعیت موجود را تا حدی کاهش میدهد و شاید به همین دلیل است که اکثر انسانها، ترجیح میدهند این گزینه را انتخاب کنند. به هر حال اگر شما از وضعیت شغلی خود ناراضی باشید و بگویید که : «همین است که هست و خیلیهای دیگر هم مانند من هستند که از شرایط خود ناراضی هستند…». همین نوع تفکر، میتواند کمی به شما آرامش دهد. اگر چه منجر به بهبود وضعیت نمیشود.
افسردگی Depression
• افسردگی، گزینه دیگری است که اکثر انسانها در مواجهه با احساسات منفی به سراغ آن میروند. البته در ادبیات گلاسر، افسردگی یک وضعیت روحی نیست، بلکه یک رفتار است، که انتخاب میشود و میتواند به وسیله جلب محبت دیگران، هم توجیه رفتارهای ما را سادهتر کند و هم از تنشهای ذهنی ما بکاهد.
اعتیاد منفی Negative Addiction
• گزینهی سوم اعتیاد منفی است. اعتیاد به مواد مخدر، الکل و مراجعه دائمی به سایتهای پورن، روشی بسیار قدرتمند و اثربخش اما کوتاهمدت، برای فرار از مشکلات و تحمل بهتر درد و رنج است. مشکل انتخاب این روش از آنجا ناشی میشود که پس از اینکه درد و رنج و منشاء مشکل از بین رفت، شما همچنان باید با اعتیادی دست و پنجه نرم کنید که سالها همراه شما باقی خواهد ماند.
اعتیاد مثبت Positive Addiction
• گلاسر در مقابل گزینه قدرتمند سوم، راهکار دیگری را مطرح میکند که آن را اعتیاد مثبت مینامد. او معتقد است عادتهای منفی به خودی خود حذف نمیشوند و تلاش برای حذف آنها نیز چندان اثربخش نخواهد بود مگر آنکه، عادتهای رفتاری مثبت (اعتیاد مثبت) جایگزین آنها شود.
انتخاب رفتار مناسب برای شکلگیری اعتیاد مثبت
o اگر تصمیم دارید نسبت به یک رفتار مثبت، معتاد شوید و به آن عادت کنید، آن رفتار باید ویژگیهای زیر را داشته باشد:
A. باید ذات آن از رقابت و فضای رقابتی دور باشد. Noncompetitive
اینکه بگویید من هر روز تلاش میکنم بیشتر از خواهرم یا همکارم کتاب بخوانم، یا یک ساعت بیشتر از همکارم کار کنم، یا اینکه برای آشپزی وقت میگذارم تا بهترین غذاها را در فامیل درست کنم، یک فعالیت رقابتی است و خودش میتواند درد و رنجهای جدیدی را به زندگی شما اضافه کند.
اینکه بگویید هر شب چند صفحه کتاب میخوانم، یا هر شب چند قطعه موسیقی گوش میدهم و سپس میخوابم، و یا اینکه صبح ها که بیدار میشوم به دوستان نزدیکم پیامک احوال پرسی ارسال میکنم میتواند غیر رقابتی باشد.
البته غیر رقابتی بودن کافی نیست و باید سایر شرط های زیر نیز در مورد «اعتیاد» شما برقرار باشد.
B. باید بتوانید حداقل روزی یک ساعت برای آن وقت بگذارید. Devote an Hour a Day
اساساً کمتر از این زمان را به سختی میتوان یک رفتار «اعتیاد آور» دانست. نمیتوانید بگویید که من خودم را به فعالیت فیزیکی و ورزش و پیادهروی و مطالعه و گوش دادن موسیقی و انجام کار در خانه و آشپزی و … معتاد میکنم، اما فقط میخواهم روزی ۱۵ دقیقه برای اینها وقت بگذارم. این نوع رفتارها ممکن است رفتارهای مثبتی باشند، اما تا زمانی که یک سهم جدی در زندگی شما به خود اختصاص ندهند، «اعتیاد مثبت» تلقی نخواهند شد.
C. نباید فشار خیلی سنگین به شما وارد کند! چه فکری چه فیزیکی و چه احساسی. Easy for You
اساساً اگر دقت کرده باشید ویژگی رفتارهای اعتیادآور این است که خیلی ساده هستند. تا به حال شنیدهاید کسی به جابجایی روزانه ۲ تن بار، معتاد شود؟! یا به خواندن روزانه ۱۰ مقاله؟!
ما به الکل و مواد مخدر و پیامک و … معتاد میشویم به دلیل اینکه انرژی زیادی از ما نمیگیرند. بنابراین در انتخاب فعالیتها و تعیین مسیر برای «اعتیاد مثبت» به این مسئله هم توجه کنید.
موسیقی گوش دادن شاید نمونهای از فعالیتهای مثبتی باشد که فشار ذهنی و فیزیکی و احساسی زیادی به ما وارد نمیکند.
D. باید تا حد امکان بتوانید تنهایی آن را انجام دهید. Do It Alone or Rarely with Others
کافی است برنامه «اعتیاد» خود را روی «کار گروهی» متمرکز کنید. بدیهی است که دیر یا زود در این برنامه شکست خواهید خورد. چون این نوع فعالیتها معمولاً خیلی زود به دلیل اینکه برخی از افراد و دوستان و اعضای گروه، به هر دلیل حضور منظم و مفید خود را کمرنگ میکنند، عملاً در زندگی انسانها رنگ میبازد.
o پیادهروی – اگر حوصلهی تنها رفتن را داشته باشید – میتواند یک مثال مثبت در این حوزه تلقی شود.
o نگهداری از یک باغچه کوچک نیز از همین نوع است و یا نگهداری از حیوانات خانگی.
E. باید احساس کنید که این فعالیت، به نحوی برای شما ارزشمند است. You Believe that It Has some Value
ارزش صرفاً به کسب درآمد محدود نیست. همین که شما را شاد کند یا به شما انرژی دهد یا دوستان تازهای برای شما ایجاد کند یا … میتواند یک رفتار ارزشمند تلقی شود.
F. باید احساس کنید با تکرار آن رفتار، توانمندی شما در آن رفتار بهتر میشود. If You Persist at It You Will Improve
o قرار نیست در این حوزه یک کار سنگین آماری و دانشگاهی انجام دهید.
o همین که حس کنید این رفتار به تدریج بهبود یافته و تسلط شما به آن افزایش مییابد، کافی است.
G. باید رفتاری باشد که نسبت به آن حس بد نداشته باشید The Quality that You Can Do It without Criticizing Yourself
o رفتاری باشد که باعث نشود که از خودتان و رفتارتان انتقاد کنید.
o اساساً انسانها نسبت به رفتاری معتاد میشوند که هنگام انجام آن رفتار، حس بدی نسبت به خودشان نداشته باشند.
فایل pdf خلاصه کتاب (به زبان انگلیسی)
فایل pdf مقالهای قدیمی اما ساده و روان از ویلیام گلاسر درباره اعتیاد مثبت (انگلیسی)
ازدواج بدون شکست
ازدواج بدون شکست
به هم رسیدن و با هم ماندن
Getting Together and Staying Together
Solving the Mystery of Marriage
آنچه پیوند ازدواج را از هم می گسلد، نه ناسازگاری است و نه فقدان عشق، بلکه رفتار تخریب گری است که زن و مرد کمی پس از ازدواج در پیش می گیرند. کافی است که یکبار این رفتار را انتخاب کنند، تداوم آن دیگر اجتناب ناپذیر می گرددو پس از گذشت مدت زمانی هر دو احساس بدبختی می کنند.
ازدواج بیش از هر ارتباط دیگری طرفین را مقید میسازد. زوجین از حق اشتباه کمتری برخوردارند. حفظ یک رابطه زناشویی موفق، سخت ترین نوع حفظ رابطه است.
کنترل گری عامل نابود کننده
در هر ارتباطی از هر نوع و شکلی، هرکس صرفاً میتواند خود را تغییر دهد و نه هیچکس دیگر را….. ۹۹/۹۹ درصد مردم جهان به دلیل این رسم کنترلگری است که در کنار آمدن با دیگران دچار مشکل می شوند. این عادت منحصر به ازدواج نیست . اما در زندگی زناشویی شدیدتر خود را نشان می دهد.
فرض اصلی کنترل گری این است که:
چنانچه ما احساس ناخرسندی می کنیم، خود مسوول چنین احساسی نیستیم،بلکه این دیگران و حوادث خارج از کنترل ما هستند که مقصرندو یا مغز ما از لحاظ ساختاری یا شیمیایی به نحوی است که، بدون اینکه ما بخواهیم، این مشکل را ایجاد می کند.
در این فرضیه هرگز علت بدبختی ما، نحوه انتخاب اعمال ما شناخته نمی شود. افرادی که از زندگی مشترکشان راضی نیستند، متوسل به کنترل گری میشوند و میگویند : تقصیر من نیست. همسرم عامل تمام این بدبختی هاست. من وظیفه خود می دانم هرکاری که می توانم برای تغییر رفتارهای او در قبال خود انجام دهم.
هفت عادت تخریب گر… Seven Deadly Habits
• برای انجام وظیفه فوق، هفت عادت تخریب گر خصلت کنترل گری که کلیشه ای هستند را در پیش می گیریم.
1) عیب جویی یا انتقاد… Criticizing
2) سرزنش… Blaming
3) شکوه و گلایه… Complaining
4) نق و غرغر… Nagging
5) تهدید… Threatening
6) تنبیه Punishing
7) حق حساب دادن… Bribing
o این عادات مخربند زیرا اگر تکرار شوند، زندگی های مشترک بسیاری را از بین می برند. در این حالت که مقصر طرف مقابل ماست، ما هیچ تلاشی برای تغییر خودمان انجام نمی دهیم. از این رو ناراحتی های ما نه تنها کم نمی شود، بلکه غالباً شدیدتر هم می شود. علت اینکه دوستی های طولانی مدت، موفقیت آمیزتر از ازدواج است، به این موضوع برمی گردد که تقریباً در دوستی های بلند مدت کنترل گری بکار برده نمی شود.
برآورده شدن نیازها در ازدواج
• نیاز به بقا Survival – رایج ترین نشانه تفاوت در نیاز به بقا، اختلاف بر سر مسائل مالی و اقتصادی است.
• نیاز به عشق و تعلق خاطر Belonging-Connecting-Love – شما نمی توانید فرد دیگری را مجبور کنید که به شما عشق بورزد. اگر شما کسی را عاشقانه دوست بدارید، دوست داشتن شما الزاماً آن فرد را ترغیب نمی کند که شما را دوست بدارد. زنان نسبت به مردان و شاید بخاطر نقششان به عنوان مادر، احساس نیاز بیشتری به عشق و تعلق خاطر دارند. غالباً این بدان معناست که زنان مایلند محبت بیشتری نثار دیگران کنند، اما شاید برایشان تفاوت چندانی نمی کند که در مقابل تا چه حد محبت دریافت کنند. زنان غالباً بر اساس این تفاوت ژنتیکی، خود را در پیوند با مردانی می بینند که به اندازه انتظارشان به آنها ابراز علاقه نمی کنند. مردان به دلیل نیاز کمترشان به محبت و عشق، برایشان دشوار است که علت نیاز بالای زنان را درک کنند.
برای زنان رابطه جنسی با عشق و محبت پیوند تنگاتنگی دارد . برای مردان رابطه جنسی با نیاز به بقا پیوند دارد. یعنی هرچه نیاز به بقا در یک مرد بیشتر باشد، تمایلات جنسی او افزایش می یابد. زنان و مردان بسیاری هستند که نسبت به کودکان می توانند محبت بیشتری را ابراز نمایند، تا نسبت به افراد بالغ.
• نیاز به قدرت Power-Significance-Competence – ناتوانی یک یا هر دوی زوجین در ارضای نیاز به قدرت، مانع بسیار بزرگی برای رسیدن به یک زندگی زناشویی شاد است. نیاز به قدرت منبع جهانی رفتار کنترل گری است.
• نیاز به آزادی و خودمختاری Freedom-Autonomy – ماهیت ازدواج از دست دادن آزادی های شخصی است و این برای مردان سخت تر است. اگر از مردی بخواهیم از قسمتی از آزادی خود صرفنظر کند، همانند این است که از او بخواهیم دردی را تحمل کند که رنج آن بیش از ارزش ازدواج در نزد اوست. از کلیه ناراحتی های ناشی از ازدواج، چنین استنباط می شود که ازدواج، علیرغم جهانی بودن آن، ریشه در ژن های ما ندارد.
بر اساس تئوری انتخاب، تنها کسی که می تواند بر ما کنترل داشته باشد، خودمان هستیم. تقریباً در تمامی موارد، هنگامیکه دست از کنترل گری برمی داریم، همسرمان نیز تغییر می کند.
هفت عادت مهرورزی… Seven Caring Habits
• برای تامین نیازهای همسرمان باید هفت عادت مهرورزی را جایگزین رفتارهایمان سازیم :
1) گوش سپردن… Listening
2) حمایت … Supporting
3) تشویق… Encouraging
4) احترام… Respecting
5) اعتماد… Trusting
6) پذیرش… Accepting
7) گفتگو بر سر اختلافات… Negotiating Differences
• تنها راه حل مشکلات زناشویی گفتگو با زبانی مهرورزانه است. موفقیت در گفتگوهای زندگی زناشویی بستگی به این دارد که پایه ای ترین اصل تئوری انتخاب را درک کرده باشیم و آن اصل اینست که : ما تنها میتوانیم رفتارهای خودمان را کنترل کنیم.
در این گفتگو هر یک از طرفین می تواند پیشنهاد کند که به نظر او چه کاری به حل مشکلشان کمک می کند. به چنین گفتگویی، گفتگوی بدون باخت می گویند و هر دو طرف برنده محسوب می شوند.
مهمترین انگیزه زن و مرد متاهلی که بسوی روابط نامشروع روی می آورد، تجربه مجدد صمیمیت فردی و جنسی است. متاسفانه روابط نامشروع به دلیل عدم وجود کنترل گری در آن بر ازدواج برتری دارد.
جهان کیفی، جهانی در ذهن ماست که دوست داریم در صورت امکان در آن زندگی کنیم، و انسان ها خیلی کم از قدرت جهان کیفی بر زندگی شان آگاه هستند.
اکثر ما به هنگام ازدواج می دانیم که تصویری که از همسرمان در جهان کیفی خود داریم، واقعی نیست. بسیاری از ما برای تطبیق این تصویر با واقعیت موجود تلاش می کنیم. اما هرقدر بیشتر درگیر این تغییر می شویم، زندگیمان با مشکلات بیشتری مواجه می شود. هنوز بسیاری از ما خود را فریب می دهیم و فکر می کنیم که با نثار عشقمان، می توانیم همسر مان را طبق تصویر جهان کیفی مان تغییر دهیم. بر اساس تجربیات، بیشتر مشکلات زندگی زناشویی از فروپاشی این توهم بوجود می آید.
خواسته های ما چشممان را کور می کند و این کوری نمی گذارد خواسته های دیگران و آنچه می خواهند برایمان انجام دهند را در نظر بگیریم. رایج ترین راه کنترل همسرمان، که حاصل استفاده از هفت عادت مخرب است، دریغ کردن محبت و توجه است.
هرچه بیشتر به سهیم کردن همدیگر در جهان کیفی مان تمایل داشته باشیم، بیشتر به یکدیگر علاقمند می شویم. اما آشکار سازی جهان کیفی خطراتی هم دارد. در جهان کیفی تمام آرزوهای ما، افسار گسیخته ترین رویاهایمان، مخفی ترین آرمان هایمان نهفته است. اگر تمام آنها را برای کسی فاش کنیم، در خصوص نحوه رفتارش با ما، بسیار شکننده و آسیب پذیر خواهیم شد.
جور بودن شخصیت ها
شدت هر نیاز در بدو تولد تعیین می شود. مثلاً کودکان درخودمانده یا اُتستیک تقریباً نیازی به عشق و تعلق خاطر و تعامل صمیمیانه انسانی ندارند. در فیلم “مردبارانی” این بی میلی به عشق و تعلق خاطر نشان داده می شود.
««برای سنجش نیازهای درونی در خود به صفحه تئوری انتخاب و بیماری روانی مراجعه نمایید»»
شخصیت های متضاد درست است که در ابتدای ازدواج جذب هم شده و باعث ارتقایشان می شود، ولی مطالعات نشان می دهد بهتر است شخصیت های مشابه با هم ازدواج کنند. مثلاً شخصیتی که نیاز به عشق بیشتری در مقام مقایسه با قدرت در خودش حس میکند، بهتر است با کسی ازدواج کند که او نیز چنین باشد، نه اینکه بطور مثال خودش مهرطلب و طرف مقابلش برتری طلب باشد.
دلیل افت میل جنسی زن و شوهر این است که رفته رفته احساس می کنند روابط جنسی آنها به قدر کافی با عشق همراه نیست.
وقتی طرفین نیاز شدیدی به قدرت داشته باشند، زندگی مشترک آنها سرنوشت شومی در انتظارشان خواهد داشت.
زنان کتک خور غالباً قربانی شوهران بی قدرتی می شوند که از زن خود چیزی می خواهند که در بیرون از خانه نمی توانند به آن برسند.
زن و شوهرهایی که نیاز به قدرت در هر دوی آنها کم است غالباً با هم می سازند و جور هستند. تجربه نشان می دهد که ترکیب مردان عاشق قدرت طلب و زنان عاشقی که خیلی دنبال قدرت نیستند، جواب می دهد.
وقتی زن و شوهر هر دو قدرت طلب باشند، مذاکره کردنشان بسیار دشوار خواهد بود ، چون مذاکره یعنی صرفنظر کردن از بخشی از قدرت. مذاکره در زمانی که هیچیک از طرفین نمیخواهند از بخشی از قدرت خود صرفنظر کنند، امکان پذیر نخواهد بود. باید قبل از ازدواج ببینیم نیاز طرفین به قدرت چقدر است.
آدمهایی که نیاز زیادی به آزادی دارند، همیشه در روابط صمیمی بلند مدت با هم مشکل دارند، اما بیشترین مشکل آنها با ازدواج است. آزادی یعنی نپذیرفتن مالکیت دیگری.
زندگی مشترک زمانی ادامه پیدا می کند که نیاز به قدرت و نیاز به آزادی طرفین کم باشد.
تفاوت در نیاز به آزادی، برخلاف تفاوت در نیاز به قدرت، غالباً قابل مذاکره است.
به اشتراک گذاشتن نیاز شدید به تفریح برای هر نوع رابطه ای خصوصاً زندگی زناشویی بسیار جالب خواهد بود. سن و جنس و بی پولی غالباً هیچ وقت نمی توانند جلوی تفریح را بگیرند. البته این نیاز به تفریح در رابطه ها نقش حیاتی ندارد، زیرا طرفین رابطه می توانند به تنهایی هم خوش بگذرانند.
بهترین ازدواج، ازدواجی است که در آن زن و شوهر:
i. نیاز به بقا در حد متوسط ،
ii. نیاز به عشق و تعلق خاطر زیاد،
iii. نیاز به قدرت و ازادی کم، و
iv. نیاز به تفریح زیاد باشد.
هرگونه تغییری در این الگوی کمیاب مذاکره را ضروری می سازد.
اگر در یک رابطه عاشقانه نمی توانید واقعیات را با هم درمیان بگذارید، عشقتان رو به افول است.
اگر یک زندگی مشترک تلخ می شود، علتش این است که یک یا هر دو نفر به کنترل بیرونی روی آورده اند.
رابطه جنسی در آغاز چون جدید است، دغدغه خلاقیت نداریم، ولی برای هیجان انگیز کردن آن در زندگی زناشویی باید خلاقیت به خرج دهیم.
در گفتگوی موثر، شما باید به دنبال این باشید که ببینید چه چیزی میتوانید به طرف مقابلتان بدهید، نه اینکه چه چیزی از او بگیرید.
چند نکته درباره دو نیاز عشق و قدرت
۱- هر دوی این نیازها اگر شدتشان از یک خط قرمزی در ما شدیدتر باشد علامت گرفتاری و بیماری است.
۲- زمانی شدت این نیازها بیشتر از حد مجازش ( نه نرمالش )میشود؛ که شما از طریق بدست آوردن محبت یا قدرت بخواهید اضطراب درونیتان را از بین ببرید و به آرامش و امنیت برسید.
علت اینکه کلمه نرمال را بکار نمیبریم این است که اگر در شدت این نیاز خودمان را با بقیه افراد نرمال جامعه یا دور برمان مقایسه کنیم، ممکن است به این نتیجه برسیم که شدت این نیاز در ما طبیعی است. ولی متاسفانه چون اکثریت نرمال جامعه گرایش های بیمارگونه در این زمینه دارند، نباید مبنای ارزیابی ما نسبت به خودمان قرار بگیرد.
۳- در ازدواج بهتر است به دنبال کسی باشیم که شبیه ما باشد. یعنی مثلاً اگر من نیاز به محبت را در خودم بیشتر از قدرت احساس می کنم، در واقع گرایش مهرطلبی دارم و بهتر است همسرم را هم از همین دسته انتخاب کنم. ولی متاسفانه مطالعات نشان می دهند که افراد مهرطلب جذب برتری طلب ها میشوند و برعکس. چون در ابتدای امر این اختلاف ها جذب میکنند ولی بعداً دردسر درست می کنند.
۴- بصورت کلی و مخصوصاُ در ایران خانم ها بیشتر گرایش های مهرطلبی دارند و آقایون گرایش های برتری طلبی که ریشه در تاریخ تکاملی ما دارد که حتماً هر دو دسته باید در این زمینه تجدید نظر کنند و خودشان را به حد تعادل برسانند.
۵- سکس و عشق را با هم اشتباه نگیرید. اگر با کسی هستید که اگر رابطه جنسی بین شما نبود، با او دوست نمی شدید، ازدواج نکنید.
تئوری انتخاب و بیماری روانی
تئوری انتخاب و بیماری روانی
تمامی رفتارهای ما از اختلافِ میان آنچه که در یک زمان داریم، و آنچه نیاز داریم داشته باشیم، ناشی می شود.
هر رفتارِ کلی شامل چهار جز است :
1. اقدام،
2. تقکر،
3. احساس،
4. فیزیولوژی (ساز و کار بدن).
چهار مفهوم بنیادین در تئوری انتخاب عبارتند از:
1. نیازها.
2. خواسته ها یا دنیای مطلوب.
3. دنیای ادراکی.
4. رفتار.
نیازهای درونی
در تئوری انتخاب اساسیترین نیازهایی كه انسانها را برای انجام رفتار برمیانگیزانند عبارتند از:
1. نیاز به زنده ماندن و بقا ؛
2. نیاز به عشق و احساس تعلق ؛
3. نیاز به قدرت (موفقیت، ارزشمندی شخصی، شهرت) ؛
4. نیاز به آزادی و خودمختاری ؛
5. نیاز به تفریح.
سنجش نیازهای درونی در خود
i. اگرمتوجه شده اید که خیلی کمتر از دیگران اهل خطر کردن و ریسک هستید ،نیاز به زنده ماندن و بقا (۱) در شما بیشتر است.
ii. اگر دلتان می خواهد حرف آخر را شما بزنید و مالک دیگران باشید، و هر حرفی که می زنید توسط دیگران تایید شود، و یا حرف خود را به کرسی بنشانید، نیاز به قدرت (۳) در شما شدید است.
iii. اگر نمی توانید قوانین را رعایت کنید، یا همرنگی کنید، یا خیلی در جایی با گروهی از آدم ها بمانید، نیازتان به آزادی (۴) بالاست.
iv. اگر از یادگیری و خندیدن خیلی لذت می برید، نیازتان به تفریح (۵) زیاد است.
v. چنآنچه دنیای کیفی شما پر از آدم هایی است که با آنها خوب کنار آمده اید، نیاز شما به عشق و تعلق خاطر (۲) زیاد است.
vi. اگر در دنیای کیفی شما آدم های کمی هستند، ولی با آن عّده کم خیلی صمیمی و نزدیک هستید ،تمایلتان به عشق (۲) زیاد ولی تمایلات به تعلق خاطر (۲) کم است.
vii. اگر آدم های زیادی در اطراف شما وجود دارند که با هیچیک صمیمی نیستید، تمایل شما به عشق (۲) کم و به تعلق خاطر (۲) زیاد است.
viii. اگر آدم های اطراف شما خیلی کم هستند و روابط صمیمی هم ندارید نیاز شما به عشق و تعلق خاطر (۲) کم است.
ix. اگر قبول کنید که فقط می توانید رفتار خودتان را کنترل کنید و مالک دیگری نیستید و نمی توانید او را کنترل کنید، متوجه خواهید شد که دیگر در گفتگوهایتان دلیل موجهی برای سرزنش طرف مقابلتان نمی ماند و سرزنش او مثل این است که او را برای بلند قد بودنش سرزنش کنید.
درک واقعیت
o ما همواره بخش قابل توجهی از واقعیت را همانگونه که دوست داریم ادراک می کنیم. در حالیکه می دانیم خوشبین ها و بدبین ها در دنیای واحدی زندگی می کنند.
فاجعه اینجاست که یکی از راه های ما برای تعریف واقعیت و دنیای واقعی این است که به نظر اکثریت مردم استناد می کنیم، البته زمانی که با ما موافق باشند. ما واقعیت را آنگونه تعریف می کنیم که برای ما بهتر است.
اگر آدم ها می توانستند بفهمند آنچه از نظر ایشان درست است،
لزوماً از نظر دیگران درست نیست ،
دنیا شادتر و خوشایندتر می شد.
شما با ارعاب و تهدید می توانید مردم را برای زنده ماندن مجبور کنید، کاری که شما دوست دارید را انجام دهند. ولی این رفتار را تا زمانی ادامه می دهید که زور در بین باشد.
شما با هیچ تهدید و تنبیهی نمی توانید مردم را وادار سازید عکس های درون دنیای کیفی خود را تغییر بدهند، چیزی که هیچکس نمی تواند از کسی بگیرد، گرفتن حق کنترل دنیای کیفی درون است.
به اعمال فرزندان نوجوان خود توجه کنید ولی به گفته هایشان نه. اگر شما احساس بدبختی می کنید، خودتان این احساس را انتخاب کردید، این احساس بر شما وارد نشده است.
هیچ کس نمی تواند مستقیماً تصمیم بگیرد احساس خوبی داشته باشد ، ولی می توان غیر مستقیم مثلاً بوسیله کنترل اعمال یا افکار تا حدودی احساست را کنترل کرد.
نقش تئوری انتخاب در بیماری روانی
دستگاه ایمنی بدن فیزیولوژی فکر را می خواند و درکی از روانشناسی آن فکر ندارد. لذا این فکر را که به من حمله شده است، با حمله باکتریایی واقعی اشتباه می گیرد و چون می خواهد وظیفه اش را انجام دهد، علیرغم پیدا نکردن میکروارگانیسم ،اندام یا بخشی از بدن را مورد حمله قرار می دهد . در آرتریت روماتویید هم به همین نحو است و مفاصل بدن مورد حمله قرار می گیرد.
هروقت ناکام می شویم، فیزیولوژی ما خودبخود وارد عمل می شود
و ما نمی توانیم به مولفه های فکری و احساسی و عملی رفتار خود بگوییم،
آهای! خلاقیت به خرج دهید و مشکل مرا برطرف کنید.
همیشه عجیب است که چگونه یک بیمار سرخوش و شیدا یا مانیا گاهی در یک چرت ۵ دقیقه ای خواب های بسیار طولانی و مفصل می بیند.
اشخاصی که بعد از ضربه های روانی شدید، دچار اختلال استرس پس از سانحه می شوند،
و آنچنان ناتوان شده که نمی توانند زندگی را دوباره شروع کنند،
معمولاً روابط مستحکم و نیرومند و کار ارزشمندی که بخواهند آن را بار دیگر شروع کنند، ندارند.
در عین حال این تلقی که انسان از بیرون کنترل میشود، ناتوان شدن این آدم ها را که جراحت بدنی ندارند، بسیار تایید می کند و دلیل موجهی در اختیار آنها می گذارد تا با این ضربات کنار نیآیند. تشکیلات بیمه هم این باور را که آنها از کارافتاده و ناتوان هستند را تقویت می کند.
برخی بیماری های روانی از قبیل اضطراب، فوبی، اختلال استرس پس از سانحه، وسواس فکری و عملی همانند روانپریشی واقعیت را انکار نمی کنند، بلکه در کنار آمدن با آن مشکل دارند.
هرچه به مردم بیشتر یاد بدهیم که خودشان می توانند با اتفاقات کنار بیایند، حال و روز ما بهتر خواهد شد. تجربه نشان داده است که کمک به مردم برای آنکه مشکل روانی خود را یک نوع انتخاب بدانند، حکم اگاهی آزادیبخش را دارد و این راز و ترس را که چیزی فراسوی کنترل آنها وجود دارد که بر آنها مستولی شده را از بین می برد. آنها می فهمند که می توانند انتخاب کنند، و اقدام بر اساس انتخاب های جدید و موثرتر موجب می شود زندگی پر از خلاقیت بی ضرر را کشف کنند.
انسان ها هیچوقت فکر نمی کنند مصیبتی که دارند از آن گله می کنند را خودشان انتخاب کرده باشند.
ما بیش از آنکه تصور می کنیم، در کنترل حیاتمان نقش داریم.
بذر بیشتر ناراحتی های ما در دوران کودکی افشانده شده است.
اعتقاد به کنترل بیرونی به همه آسیب میزند، چه کنترل کننده چه کنترل شونده.
بسیاری از ما فکر می کنیم مصیبت اساساً از طریق فقر، تنبلی و یا از طریق رفتار قدرتمندان با زیردستان سرچشمه می گیرد، اما در کشورهای غربی که در رفاه بسیارند ،بسیاری از افراد مرفه احساس بدبختی می کنند.
تا زمانی که بر این اعتقاد باشیم که می توانیم دیگران را کنترل کنیم، یا دیگران ما را کنترل کنند، مصیبت مربوط به واقعیت های جاری تغییری نمی کند.
تا زمانی که خود را مالک دیگران بدانیم، انها را وادار خواهیم کرد طبق میل ما رفتار کنند.
تقریباً تمام افراد ناشاد از جمله معتادین، مثلا الکلی ها، روابط مطلوب به انسان های دیگر را با لذات غیر انسانی معاوضه کرده اند.
حیوانات فقط وقتی پرخاشگری می کنند که تهدید شده باشند، یا بخواهند رابطه جنسی برقرار کنند، یا برای خود یا بچه هایشان دنبال غذا باشند و در غیر اینصورت پرخاشگری نمی کنند، ولی انسان تنها موجود زنده قدرت مدار و قدرت طلب است.
ما در زمینه انسانی پیشرفت مان بسیار ضعیف بوده است و یکی از مهمترین دلایل این امر، برخورد قدرت مدارانه با کودکان در خانواده ها بوده است.
تفریح در واقع پاداش ژنتیکی یادگیری است، انسان ها و وال ها و خوک های دریایی احتمالاً تنها موجوداتی هستند که تمام عمر خود را به بازی می گذرانند و به همین جهت در زندگی خود یاد می گیریم . روزی که بازی کردن را کنار بگذاریم، یادگیری متوقف خواهد شد.
مهمترین خصیصه تفریح خنده است. خندیدن و یادگیری اساس و شالوده موفقیت در روابط بلند مدت است.
افسردگی از دیدگاه تئوری انتخاب
تئوری انتخاب می گوید افسردگی یک عمل انتخابی است و ریشه افسردگی که درماندگی است نیز یک انتخاب است.
معمولاً به سه دلیل افسردگی انتخاب می شود:
۱-برای مهارکردن عصبانیت. چون میدانیم عصبانیت وضع را وخیم تر میکند.
۲-به عنوان وسیله ای برای جلب کمک از دیگران.
۳-برای اجتناب از سایر راه های موثرتر، چون به تلاش بیشتری نیاز دارد.
تعارض زمانی پیش می آید که دو تصویر مغایر در جهان کیفی مان وجود دارد، و هیچ راهی برای هماهنگ کردن آنها نمیابیم. برای رفع این تعارض باید از عقل و خلاقیت خود استفاده کنیم.
نگوییم افسرده هستم، بلکه بگوییم من خودم را افسرده می کنم،
احساس افسردگی یک احساس کاملاً انتخابی است.
تا زمانی که احساس کنیم می توانیم روی زندگیمان کنترل موثری داشته باشیم، حالمان خوب است ،
هر وقت که احساس کنیم کنترل برخی چیزها توی زندگیمان از دستمان خارج شده،
و توان مدیریت یا برخورد با آن را نداریم و احساس درماندگی کنیم، کارتمان تمام است.
فرد وقتی احساس می کند کنترل زندگی را از دست داده است ،خودش را افسرده می کند.
افسرده کردن خود اگرچه مقداری کنترل به ما می دهد و اضطراب را از بین می برد،
ولی بهای گزافی بنام احساس بدبختی دارد.
وقتی افعال را با فعل اول شخص مفرد بکار می بریم، می پذیریم که مسوول انجام آن فعل خود ما بودیم و آن را ما انتخاب کردیم و دیگر قربانی بیماری روانی محسوب نمی شویم .
دنیای نظریه انتخاب دنیای مسوولیت پذیری است، استفاده از اسامی و صفات برای بیان افسردگی یا دیگر بیماری های روانی باعث می شود آدم ها تصور کنند جز رنج کشیدن کاری از دست آنها برنمی آید.
در یک دیدگاه افسردگی برای مهار عصبانیت بکار می رود و چون مهار کامل عصبانیت انرژی زیادی می برد، تا وقتی افسرده ایم انرژی کافی برای انجام کارهای دیگر نداریم.
اگر نمی توانستیم به سرعت و به شکل موثری خود را افسرده کنیم، نمی توانستیم زندگی زناشویی و یا زندگی در خانواده و جامعه را ادامه بدهیم.
افسرده کردن، خود جلوی بسیاری از خشونت های خانوادگی و زناشویی را می گیرد،
اگر هنگام ناکامی خودمان را افسرده نکنیم، خیابان ها و خانه ها مناطق جنگی خواهند شد.
وقتی کسی که خودش را سخت افسرده کرده است ناگهان از این کار دست می کشد، طوریکه عجیب به نظر برسد ، میتوان حدس زد که تصمیم به خودکشی گرفته است. او با این تصمیم راهی برای خروج از بدبختی پیدا کرده است. رواندرمانگران همیشه مراقب هستند تا مبادا بیمارانی که برای مدت طولانی افسرده بوده اند به یکباره حالشان بهتر شود، زیرا با دیدن این بهبود می توان حدس زد ممکن است در فکر خودکشی افتاده باشند.
در یک دیدگاه دیگر افسردگی فریاد کمک خواستن است.
افسردگی خود در بسیاری موارد یک نوع کمک خواهی بدون التماس است،
قویترین شیوه مخابره پیام کمکم کن به دیگری است .
کمک خواستن بوسیله التماس غرور فرد را می شکند،
زیرا او دوست ندارد دیگران او را فرد بی عرضه ای تصور کنند .
ولی در روش افسرده کردن خود، فرد با دادن رنج و عذاب به خودش تقاضای کمک خواستن را در ذهن خودش مشروع می کند.
روانشناسان اجازه نمی دهند که بیماران آنها را با افسردگی خودشان کنترل کنند، ولی همچنان با آنها همدلی لازم را دارند.
در دیدگاه دیگری افسردگی فرار از مسوولیت است. ما به این دلیل خود را افسرده می کنیم تا کاری که باید انجام دهیم یا از انجام دادن آن می ترسیم را انجام ندهیم. مثلاً فردی که شغلی را به دلیل تعدیل نیرو از دست داده است، چون می ترسد اگر حتی شغل جدیدی بدست آورد، باز ممکن است شغلش را از دست بدهد و یا می داند که دنبال شغل جدیدی گشتن، مسوولیت سنگینی است، افسردگی را انتخاب می کند تا از زیر بار مسوولیت گشتن به دنبال کار جدید طفره رفته یا بدینوسیله از دیگران برای کار پیدا کردن کمک بخواهد.
• برای اینکه از شر این افکار منفی رها شویم، چاره ای نداریم جز اینکه خواسته و رفتارمان را تغییر دهیم. تغییرات و نامنظمی شیمی مغز می تواند معلول افسردگی باشد نه علت آن.
خلاصه نظریات گلاسر
خلاصه نظریات گلاسر
ماهیت انسان
• نظریه انتخاب اعلام می دارد که ما به صورت لوح سفید به دنیا نیامده ایم که منتظر بمانیم تا نیروهای دنیای بیرون ما را با انگیزه کنند.
ما با پنج نیاز که به صورت ژنتیکی رمز گذاری شده اند، به دنیا می آییم که ما را در زندگی بر انگیخته می کنند:
i. بقا،
ii. محبت و تعلق پذیری ،
iii. قدرت و پیشرفت ،
iv. آزادی و استقلال
v. تفریح
o نیاز به بقاء عبارتست از :خوردن، آشامیدن، خواب، پناهگاه، روابط جنسی، امنیت و…
o نیاز به تعلق شامل نیاز به عشق،شراکت و همکاری می باشد. این نیاز توسط دوستان خانواده، حیوانات خانگی ،گیاهان، آلبوم تمبر، تیم ها و کلوب ها ارضا می شود.
o نیازبه قدرت به معنی بهره کشی از دیگران نیست، بلکه منظور از آن پیشرفت، شایستگی و دستاورد احساس خود ارزشمندی و به حساب آمدن است.
o نیاز به آزادی، استقلال یا خود مختاری، اینکه فرد بتواند برای تعیین نحوه زندگی خود حق انتخاب داشته باشد و هیچ گزینه ای بر او تحمیل نشود.
o تفریح یعنی کاری را فقط و فقط برای لذت بردن انجام دادن.
هر یک از ما از تمام این نیازها برخورداریم ولی نیرومندی آنها تفاوت دارد.
o وقتی که احساس بد می کنیم، یک یا چند تا از این پنج نیاز ارضاء نشده اند. درمانگران نظریه انتخاب را به درمانجویان می آموزند تا آنها بتوانند نیاز ناکام شده را تشخیص داده و بکوشند آنرا ارضا کنند.
o نیازهای اساسی در بین تمام انسان ها مشترک است، منتها راه های برآورده کردن آن جنبه کاملاً شخصی دارد، زیرا عوامل اجتماعی (فرهنگ، دین، قومیت، نژاد و…) از یک سو و نوع تجارب فرد از سوی دیگر در آن تاثیر مستقیم دارند.
o دنیای کیفی همان تصاویر ذهنی فرد از “آرمان شهر”یا مدینه فاضله شخصی است که سه بخش دارد:
i. انسان های دوست داشتنی،
ii. اشیاء دوست داشتنی
iii. تجارب دوست داشتنی.
o در مدینه فاضله هر فرد “انسان ها” مهمترین عناصر محسوب می شوند. از این جهت است که نارضایتی در روابط بین فردی در کانون تمرکز درمان قرار گرفته است. دنیای کیفی ما شبیه آلبوم عکس است. کسانی که تحت درمان قرار می گیرند، یا هیچ کس را در دنیای کیفی خود ندارند یا کسی را دارند ولی نمی توانند به صورت رضایت بخشی با او ارتباط برقرار کنند. هنر درمان، وارد شدن به دنیای کیفی درمانجویان است.
رفتار کامل
o تمام کارهایی که ما را از لحظه تولد تا مرگ انجام می دهیم، با چند مورد استثناء ،انتخاب شده است.
رفتار کامل Total Behavior به ما می آموزد که تمام رفتارها از چهار عنصر جدا نشدنی تشکیل می شوند:
i. عمل ،
ii. تفکر ،
iii. احساس
iv. فیزیولوژی.
o عمل به رفتار فعال اطلاق می شود، مثل راه رفتن ،حرف زدن یا حرکت کردن.
o تفکر شامل افکار ارادی و غیر ارادی است، مثل خیالبافی و رویا.
o احساسات شامل شادی، رضایت، دلهره و دیگر احساسات خوشایند و یا ناخوشایند می باشند.
o فیزیولوژی مکانیسم های بدنی ارادی و غیر ارادی است، مثل عرق کردن و ادرار کردن.
o گلاسر رفتار انسان را به یک اتومبیل تشبیه می کند. نیازهای اساسی انسان (تعلق خاطر، قدرت، آزادی، تفریح و بقاء) موتور ماشین هستند. این ماشین توسط خواست ها هدایت میشود. چرخهای عقب آن هم احساسات و فیزیولوژی هستند. عمل و تفکر مثل چرخ های جلوی ماشین جهت رفتار را تعیین می کنند. تغییر دادن مستقیم احساسات یا فیزیولوژی بدون کمک گرفتن از عمل یا تفکر دشوار است. اما می توانیم صرف نظر از احساسات شخصی، عمل یا تفکر خود را تغییر دهیم.
انتخاب رفتار
o اگر روی رفتار خویش کنترل داریم، پس چرا رفتاری را انتخاب می کنیم که ما را ناراحت کند؟
انسان به چهار دلیل افسرده بودن، اضطراب و دیگر ناراحتی ها را انتخاب می کند :
1. با انتخاب افسردگی یا اضطراب می توان عصبانیت خویش را کنترل کرد. با افسردگی بیش از عصبانیت می توان روی دیگران کنترل داشت. عصبانیت، خشونت تنبیه را به دنبال دارد ولی افسردگی چنین عواقبی ندارد.
2. با افسردگی و اضطراب از دیگران کمک میگیریم. به این شکل نیاز خود به تعلق خاطر و گاهی قدرت را بر طرف می کنیم. افسرده شدن اگر چه دردناک است، ولی موثرترین حربه انسان برای کمک خواهی از دیگران بدون التماس کردن می باشد.
3. انسان ها با انتخاب رنج و بدبختی، بی میلی خویش برای انجام کارهای موثرتر را توجیه می کنند. مثلاً کسی که به دلیل اخراج شدن افسردگی را انتخاب کرده است، برایش به دنبال کار نگشتن آسان تر است تا پیدا کردن کار جدید.
4. انتخاب افسردگی یا اضطراب به انسان امکان می دهد روی دیگران تسلط پیدا کنند. وقتی شخصی افسردگی را انتخاب می کند، دیگران باید از او مراقبت کنند، و حتی غذا و مسکن دهند .
به همین چهار دلیل است که درمانگر نمی تواند به آسانی بیمار را وادار کند به جای افسردگی یا اضطراب به رفتار های موثر روی آورد.
راهبردهای واقعیت درمانی
o واقعیت-درمانی، یک نظام روان درمانی فن گراست. با این حال واقعیت-درمانگران از بعضی از فنون رواندرمانی بیشتر استفاده می کنند.
این فنون عبارتند از:
i. سوال کردن،
ii. مثبت بودن،
iii. شوخی کردن،
iv. رویارویی،
v. فنون تناقضی.
o سوال کردن .
در واقعیت درمانی سوالات نقش مهمی دارند. سوالات به چهار شیوه به واقعیت درمانگرها کمک میکند:
a) ورود به دنیای مراجع،
b) جمع آوری اطلاعات،
c) دادن اطلاعات،
d) کمک به مراجع برای کنترل بیشتر زندگیش
o مثبت بودن.
درمانگر روی کاری که مراجع می تواند انجام بدهد متمرکز می شود. برای نمونه وقتی مراجع می گوید: از حرف هایی که فلانی امروز در مورد من زد عصبانی هستم.
درمانگر می گوید: برای اینکه عصبانی شدن از فلانی را انتخاب نکنی، می خواهی چه کار کنی؟
o شوخی.
چون درمانگر درگیری دوستانه ای با مراجع دارد، طبیعی است که گاهی به شوخی متوسل شود. چون طبق نظریه واقعیت درمانی، تفریح یک نیاز بنیادی است که گاهی باید از آن استفاده کرد.
o رویارویی.
رویارویی در واقعیت درمانی اجتناب ناپذیر است، چون درمانگر هیچ عذر و بهانه ای را نمی پذیرد و به راحتی تسلیم نمی شود.
o فنون تناقضی.
برنامه ریزی و متعهد کردن مراجع نسبت به برنامه ها بطور مستقیم انجام می شود. اما گاهی مراجع مقاومت می کند. در این صورت دستورالعمل های متناقض به آنها داده می شود.
مثلاً به مراجعی که وسواس اشتباه نکردن در کار دارد، یاد میدهد که اشتباه کند.
فرآیند واقعیت درمانی
o واقعیت درمانی را تحت عنوان چرخه مشاوره مطرح می کنند که در آن درمانگر می تواند بین مراحل جلو و عقب برود. این مراحل عبارتند از:
a) ایجاد یک محیط دوستانه : درمانگر آدم گرم، مهربان، خودمانی، خوشبین و صادقی است. این موضع باعث جلب اعتماد مراجع می شود.
b) کشف رفتار کامل : شامل عمل، تفکر، احساس، فیزیولوژی می شود. تغییر در زندگی در گرو عمل است. این جنبه از واقعیت درمانی بسیار مهم است. درمانگر دوست دارد بداند مراجع چه کار می کند؟
c) ارزیابی رفتار: از مراجع خواسته می شود به رفتارش با دید انتقادی بنگرد و ببیند که آیا آن رفتار بهترین انتخاب او هست یا نه . البته این مراجع است که قضاوت های ارزشی انجام می دهد نه مشاور.
d) برنامه ریزی برای عملکرد بهتر: پس از ارزیابی رفتار باید ببینیم چه کار می توانیم بکنیم. برنامه ها شامل انجام رفتارهایی خاص و مشروح می باشد. مثلاً اگر برنامه این است که فردا صبح ساعت ۶ بیدار شویم، باید ببینیم ساعت زنگدار داریم، آن را کجا بگذاریم و… برنامه باید طوری ریخته شود که امکان شکست آن کم باشد، تامراجع احساس موفقیت کند.
e) تعهد نسبت به برنامه ها: درمانگر برای لازم الاجرا کردن برنامه ها قرارداد شفاهی یا کتبی می بندد. ولی معمولاً تعهد کتبی محکم تر و از نظر شدت انگیزه قویتر عمل می کند.
f) قبول نکردن بهانه ها: وقتی سوال “چرا” را مطرح می کنیم در واقع زمینه ساز عذر و بهانه شده ایم. در واقعیت درمانی جایی برای بهانه ها نیست و مشاور باید مشاوره را ادامه دهد و دیگر برنامه ها را به اجرا گذارد.
g) امتناع از تنبیه یا انتقاد : وقتی مراجع طبق برنامه عمل نمی کند باید عواقب آن را بپذیرد. اما مشاور حق ندارد از مراجعی که روش های واقعیت درمانی را اجرا نکرده انتقاد کند و یا با او مشاجره کند. البته گاهی انتقاد کردن مناسب است ولی باید کم و متوجه رفتار شخص باشد نه شخصیت او.
h) تسلیم نشدن : تغییر کردن برای مراجعانی که قبلاً اقدامات بی نتیجه ای برای کنترل زندگی خویش داشته اند دشوار است. مشاور نباید تسلیم شود بلکه باید این چرخه را تکرار کند تا به نتیجه دلخواه برسد.
ویژگی های واقعیت درمانی
o واقعیت درمانی سریعاً روی رابطه ناخوشایند یا فقدان رابطه تمرکز می کند، که معمولاً علت مشکلات درمانجویان است. وقتی که درمانجویان شکایت می کنند که دیگران باعث رنج آنها شده اند، درمانگر خود را درگیر یافتن مقصر نمی کند.
o اصل بنیادی نظریه انتخاب این است که: تنها فردی را که شما می توانید کنترل کنید خودتان است.
o درمانگران برای مدت طولانی به شکایت کردن، سرزنش کردن، و انتقاد کردن گوش نمی دهند، زیرا اینها بیهوده ترین رفتارها درخزانه رفتاری ما هستند.
• درمانگران روی چه چیزی تمرکز می کنند؟
a. تاکید بر انتخاب مسئولیت
درمانگران طوری با افراد برخورد می کنند “انگار که” آنها حق انتخاب دارند. درمانگران روی چیزهایی تمرکز می کنند که درمانجویان در آن حق انتخاب دارند، زیرا انجام این کار آنها را به آنچه نیاز دارند، نزدیکتر می کند. برای مثال درگیر بودن در فعالیتهای معنی دار، مانند کار، می تواند نیاز به قدرت درمانجو را برآورده کند. وقتی که درمانجو احساس خوبی نسبت به خود داشته باشد، هویت توفیق شکل می گیرد.
b. رد کردن انتقال
درمانگران سعی می کنند در کار حرفه ای خویش، خودشان باشند. انتقال راهی است برای اینکه درمانگر و درمانجو “از خودشان بودن” اجتناب کنند و آنچه را که در زمان حال انجام می دهند نپذیرند.
c. حفظ زمان حال
قبول است که ما نتیجه گذشته خویش هستیم، ولی قربانی گذشته خود نیستیم، مگر اینکه چنین انتخاب کرده باشیم. درمانگران اعتقاد دارند هر اتفاقی که در گذشته صورت گرفته باشد، به زمان حال ارتباطی ندارد. ما فقط می توانیم نیاز های خود را در زمان حال ارضا کنیم. واقعیت درمانگران گذشته را کاملاً رد نمی کنند. اگر درمانجو بخواهد درباره موفقیت های گذشته صحبت کند، درمانگر گوش می کند. زیرا این تجربیات ممکن است در زمان حال تکرار شود.
d. اجتناب از تمرکز کردن روی نشانه ها
در درمان سنتی با پرسیدن از درمانجویان که چه احساسی دارند و چرا وسواس یا فوبی دارند، وقت زیادی صرف تمرکز روی نشانه ها می شود.
افرادی که نشانه هایی دارند، تصور می کنند که اگر فقط بتوانند از نشانه ها رهایی یابند، به خشنودی دست خواهند یافت.
آنها از پذیرفتن این واقعیت اکراه دارند که رنج بردن آنها ناشی از رفتار کاملی است که خودشان انتخاب کرده اند.
نشانه های آنها را می توان به صورت هشدار بدن آنها در نظر گرفت که اعلام می کند رفتاری که انتخاب کرده اند نیازهای اساسی آنها را ارضا نمی کند.
درمانگر وقت کمی را صرف نشانه ها می کند، زیرا نشانه ها تا زمانی ادامه می یابند که برای پرداختن به رابطه ای ناخوشایند یا ناکامی نیازهای اساسی، مورد نیاز باشند.
e. به چالش طلبیدن دیدگاه های سنتی درباره بیماری روانی
نظریه انتخاب این عقیده سنتی را که افراد مبتلا به نشانه های جسمانی و روانی مشکل ساز بیماری روانی هستند، رد می کند.
گلاسر این دیدگاه را قبول ندارد که افراد مبتلا به نشانه ها می توانند خودشان دست بکار شده و نشانه های ناتوان کننده خود را برطرف کنند.
گلاسر صرف نظر از اینکه نشانه های مشکل روانی چقدر شدید بوده اند، هرگز داروی مغزی برای درمانجویان تجویز نکرده است.
او تاکید دارد که داروهای روان پزشکی عوارض جانبی جسمانی و روانی دارد.
اهداف واقعیت درمانی
o هدف کلی واقعیت درمانی این است که به انسان ها کمک کنیم تا نیاز روانشناختی خویش به تعلق خاطر، قدرت، آزادی و تفریح را مسئولانه و به نحو رضایت بخشی ارضاء کنند.
o پرورش قبول مسئولیت در فرد و ایجاد هویتی موفق هم از اهداف واقعیت درمانی است.
o در واقعیت درمانی از نظریه های یادگیری به میزان وسیعی استفاده می شود.
o یادگیری در تمام فعالیت های زندگی رخ می دهد و روی همین اصل یادگیری یکی از اجزای لاینفک جریان درمان محسوب می شود.
o انسان چیزی جز ماحصل یادگری هایش نیست و هویت همانا ترکیبی است از رفتارهای یادگرفته شده و یادگرفته نشده.
خدمات واقعیت درمانی
o از جمله امتیازات واقعیت درمانی تمرکز نسبتاً کوتاه مدت آن و این واقعیت است که به مشکلات رفتاری هشیار می پردازد.
o محور فرایند درمان، بینش، آگاهی، خودسنجی درمانجو، برنامه ریزی برای عمل و احساس تعهد نسبت به دنبال کردن برنامه است.
کاربست سیستم WDEP
o برای توصیف روش هایی که می توان از آنها برای کاربست واقعیت درمانی استفاده کرد، واژه اختصاری WDEP را بکار می برند.
i. خواستن W – اینکه مراجع چه چیزی میخواهد Want.
ii. انجام دادن وجهت دادن D – رفتار فعلی او را به کجا میبرد Do.
iii. خود ارزیابی E – آیا رفتارهای فعلی فرد مفیدند Evaluation
iv. نقشه و برنامه ریزی P – Planning
محدودیتهای واقعیت درمانی و انتقادات وارد شده به آن
از محدودیتهای واقعیت درمانی این است که روی این جنبه ها تاکید نمی کند:
i. ناهشیاری،
ii. تاثیر تجربیات اوایل کودکی،
iii. ارزش درمانی رویاها،
iv. جایگاه انتقال
نظریه شخصیت
o در تمام فرهنگ ها، به وجود آمدن هویت یکی از شرایط اساسی انسان کامل بوده است. هویت،مبتنی بر آگاهی منحصر به فرد انسان از این امر است که ما به گونه ای، از هر انسان دیگر روی زمین مجزا و متمایز هستیم. آگاهی ما از اینکه موجودات منحصر به فردی هستیم، احساس مسئولیت عمیقی را به همراه دارد.
o واقعیت درمانی، هویت را از دیدگاه درمانی مورد بررسی قرار می دهد و به دو جزء هویت توفیق و هویت شکست تقسیم می کند.
در آغاز، هویت تمام کودکان هویت توفیق به حساب می آید. ولی بعداً،مقارن با سنین چهار یا پنج سالگی،هویت شکست هم ظاهر می شود. به عبارت دیگر تشکیل هویت شکست همزمان با سنی است که کودک مدرسه را آغاز می کند.
o افراد موفق دو خصیصه بارز دارند.
A. مطمئن هستند که شخص دیگری در این دنیا آن ها را آن طوری که هستند دوست دارند، و آنها نیز متقابلاً فرد دیگری را در زندگی خود دارند که نسبت به او عشق و محبت می ورزند .
B. آنها این درک و احساس را دارند که انسان های با ارزشی هستند. ارزشمندی و عشق و محبت دو جزء متفاوت هستند. ارزشمندی از راه انجام کارهای توام با موفقیت حاصل می شود.
• در این مکتب، انسان تا حد زیادی همان چیزی است که انجام می دهد و اگر بخواهیم در او تغییری ایجاد کنیم، باید در رفتارش و آنچه که انجام می دهد، تغییراتی بوجود آوریم.
پس تغییر هویت به دنبال تغییر رفتار حاصل می شود.
پرورش و تعلیم و تربیت
• مطالعات یكی پس از دیگری نشان می دهد که زندانها پر است از آدم هایی که در دوران کودکی با آنها بدرفتاری شده یا از آنها غفلت شده است.
بخش اعظم شاد نبودن خانواده ها حاصل عملکرد پدر و مادر خوش نیتی بوده که فرزندان خود را مجبور می کرده اند کاری را که فرزندشان دوست نداشته انجام بدهند.
سال ها بعد این تعارض و اختلاف مجدداً نمایان می شود و کودکان دیروز، پدر و مادرهای پیر خود را به کارهایی وامیدارند که دوست ندارند انجام بدهند. مثل خانه سالمندان یا نقل مکان کردن به خانه آنها.
o در مورد کودکان توصیه کنید ولی دستور ندهید، بدون آنکه بیش از حد غرق آینده فرزندانتان شوید، سعی کنید نزدیکی خود را با آنها جفظ کنید، نق نزنید.
o اعتماد سازی یعنی به فرزندانمان بفهمانیم هر حرفی بزنند یا هر کاری بکنند ما طردشان نخواهیم کرد.
o کسانی که در کودکی از نزدیکانشان آسیب دیده اند، در بزرگسالی نمی توانند به کسی اعتماد کنند.
o نظریه انتخاب ، گذشته را علت مشکلات فعلی ما نمیداند. مراجعان از گذشته خود برای روبرو نشدن با وقایع حال حاضر زندگی استفاده می کنند
o خاطرات غلط مراجعین گاهی واقعی تر از واقعیت به نظر می رسند و چون این خاطرات محصول دستگاه خلاق ذهن ماست، ممکن است با واقعیت گذشته بسیار متفاوت باشد.
o یادگیری وقتی مهیج می شود، که بتوانیم آن را بهبود ببخشیم. معلمان متفکر، دانش آموزان را وادار به فکر کردن می کنند.
چند اصل اساسی
سوال بسیار مهم نظریه انتخاب این است که آیا کاری که ما می کنیم طرف مقابل را به ما نزدیکتر می کند یا دورتر؟
A. فقط رفتار خودمان را می توانیم کنترل کنیم. وقتی عملاً این موضوع را بفهمیم، متوجه خواهیم شد که آزادی ما خیلی بیشتر از آن است که تصور می کردیم.
B. ما فقط از دیگران می توانیم اطلاعات دریافت کنیم و به آنها اطلاعات بدهیم. حق انتخابمان در این است که با این اطلاعات چگونه برخورد کنیم. وقتی از کنترل کردن دیگران دست بردارید بخش زیادی از آزادی خود را بدست می آورید.
C. مشکلات روان شناختی دراز مدت، مشکلات رابطه ای هستند. تمام ابعاد زندگی خود را بررسی کنیم و ببینیم چرا احساس بدبختی را انتخاب کرده ایم.
D. ما مجبور نیستیم به گذشته ها یا آینده های دور بپردازیم.
E. بجای یادآوری و زنده کردن وقایع دردناک گذشته، بر روی بهبود بخشیدن بر روابط فعلی تمرکز کنیم.
F. ما تحت فرمان پنج نیاز ژنتیکی هستیم : نیاز به زنده ماندن و بقا، نیاز به عشق و تعلق، نیاز به قدرت، نیاز به آزادی، نیاز به تفریح.
G. وقتی زندگی ایده الی یا خود ایده الی یا دنیای کیفی درونیمان را جایی می گذاریم که نمی توانیم به آن دسترسی پیدا کنیم، در حقیقت از آزادی خودمان صرفنظر کرده ایم.
H. هرگاه احساس کردید که در روابطتان آزادی دلخواه تان را ندارید، بدانید که شما یا طرف مقابلتان یا هر دو نمی خواهید این اصل بدیهی را بپذیرید که : فقط زندگی و رفتار خودتان را میتوانید کنترل کنید و نه دیگری را.
نکته نهایی و اساسی
• ما زمانی آرامش و خوشبختی را داریم، که حس کنیم بر زندگی خودمان کنترل داریم، و برای داشتن این کنترل دو اصل را باید قبول کنیم:
I. زمانی میتوانیم بر زندگی مان کنترل داشته باشیم که این نیروی کنترل را بر خودمان و دنیای درونیِ خودمان، یعنی ذهن و فکر و عمل خودمان معطوف کنیم، نه بر محیط و شرایط و آدمهایِ بیرونی.
II. قبول کنیم هر عملی که از ما سر میزند و یا هر احساسی که داریم انتخاب خودِ ماست، چون اگر ما بپذیریم که این احساس یا عمل، مثل احساس بدبختی یا افسردگی، انتخاب ما نبوده، آنوقت تصور میکنیم که کنترل لازم بر خودمان و زندگی مان را نداریم و در نتیجه آرامش مان را از دست میدهیم.