آینده یك پندار: روانشناسی مذهبی

آینده یك پندار – فصل 6

Sigmund Freud- 1927

The  Future of an Illusion

روانشناسی مذهبی

1 – روانشناسی مذهبی

سهولت در پاسخ ها، توجه به منشأ معتقدات، اصول مذهبی به عنوان اوهام، سبب تأثیر و نیرومندی معتقدات، پدر خدای كودكی، خدا جانشین پدر در دوران بلوغ و كمال، مذهب وعده گر آرمان های ناانجام، علل روانی نفوذ مذهب

چنین می اندیشم كه پاسخ برای دو پرسشی كه در پایان بخش پنجم مطرح شد بسی آسان و قانع كننده فراهم آید. دو پرسش مورد ذكر چنین بود كه نخست منشأ و سرچشمه نیروی شگرف این معتقدات یعنی پندارهای مذهبی از چه جایی توشه گرفته و در ثانی علت تأثیر عمیق و باورگرانه آن میان توده مردم از چه روی میباشد؟ به طوری كه تذكر دادم به عقیده من پاسخ این پرسشها آماده است – حال برای دریافت چگونگی این آمادگی تنها كافی است تا با توجه و تمركز نیرو هم كاوشگرانه خود را منعطف بسوی منشأ و سرچشمه این معتقدات سازیم. تنها كلید مطمئن برای دریافت و حصول به نتیجه ای مثبت همین توجه به منشأ و خاستگاه این معتقدات است.

بایستی به این امر با اصول استدلالی و یقینی كه خود با تجربه و برداشتهایی ساده حاصل میشود اعتقاد داشته باشیم كه: این معتقدات اصولی تعبدی میباشند نه تعقلی – یعنی پندارها، معتقدات و اصولی نیستند كه حاصل یا نتیجه غایی تفكراتی بوده باشند، بلكه موهومات و اوهامی هستند كه نتیجه درماندگی و ناتوانی بشر بوده و در طی دوره هایی متمادی آدمیان برای اقناع و تلذذ خیالی و راضی ساختن خود و پرده پوشی به روی محرومیت ها و گذرندگی های زندگانی ساخته و پرداخته اند. اینها پندارهایی كهن و ریشه دارند كه نیرومندترین و سركش ترین غرایز و خواسته های بشری را در لباس و پوشش واقعیت جلوه داده اند و در واقع راز موفقیت و سر پایداری و ژرف روی آنها نیز در همین جلوه دادن تمایلات در كسوت واقعیت میباشد.

اینك ما درباره كودك این واقعیت را میدانیم كه تأثیر هراس آور و كوبنده ناتوانی و عجز، او را نیازمند به حمایت و پشتیبانی كسی نموده است كه محبتش را به جانب خود برانگیزانده و ترس و درماندگی خود را در پرتوِ قدرتِ حمایتگرانه اش تحلیل بَرَد. در زندگانی و دوره كودكی “پدر” است كه این نیاز و احتیاج كودك را پاسخ میدهد.

البته این نیاز به حمایت و پشتیبانی كه حاصل آمده از ناتوانی و هراس است در طول زندگانی، یعنی با گذشتن از دوره كودكی – و پا نهادن به دوران بلوغ و كمال از بین نرفته و به سستی و خاموشی نمیگراید بلكه بشر برای نجات خود از این گرداب نیرویی مافوق پدر میآفریند تا جای حمایتگر پیشین، یعنی پدر را اشغال نماید و همین آفرینش است كه در دوران بلوغ “خدا” نام میگیرد. همان گونه كه در زمان كودكی ترس و هراس و درماندگی كودك با توجه به احساس بوجود پشتیبانی به نام پدر كاستی گرفته و تسكین مییابد، در دوران بعدی نیز در اثر اعتقاد و ایمان به نیرویی مقتدر و خداوندی توانا كه بخشاینده و حمایتگر اوست و بشر را در برابر ترس ها و تشویش ها و خطرهای ناشی از طبیعت حفظ مینماید، احساس آرامش و تسكین و آسایش میكند.

مذهب و این معتقدات دینی انجام امور، خواسته و آرزوهایی را كه در جهان مادی و خاكی فعلیت یافتنش برای بشر نامقدور و جز خواب و خیالی نیست واقعیت میبخشد – و این واقعیت بخشی نیز با اعتقاد و ایمان به دنیایی دیگر كه پس از مرگ وجود دارد و به دو قسمت بهشت و دوزخ منقسم حاصل میگردد.

پس ایمان و اعتقاد به جهانی دیگر و قایل بودن و موجودیت بخشیدن به صوری توهمی همچون بهشت و دوزخ، متضمن ایجاد دستگاه و سازمانی دادگسترانه میباشد كه در این جهان وجود ندارد، اما در جهانی دیگر وجوب و فعلیت پیدا میكند. از سویی دیگر مرگ و نیستی و گسیختگی رشته حیات كه بر اثر مرگ بوجود میآید بشر را از این گذرانی و ناپایداری، سخت در رنج و اندوه میاندازد و به همین جهت مذهب دستِ یاری و نیروبخشی را دراز نموده و اعلام میدارد كه با بروز مرگ رشته این زندگانی خاكی از هم نمیگسلد، بلكه دنباله آن با واقعیت و لذت و آسایشی فزونتر در دنیای پس از مرگ امتداد دارد، دنیایی كه در آن تمامی آرزوهای بی نقش و انجام نایافته جهان خاكی به سهولت صورت فعلیت یافته و به عوض رنج و حرمان این زندگانی دنیایی آسایش و فرح و لذاتی مافوق تصور نشسته به انتظارند.

از سویی دیگر قوت و پایمندی اصول تعبدی مذهبی را در ضعف علم فعلی بایستی مورد كاوش و جستجو قرار داد. در برابر طبیعت و فعل و انفعالها و دیگرگونی های آن حس كنجكاوی و سرچشمه جویی بشری شكوفان میشود. انسان عكس العمل و واكنشی در برابر معمای شگرف هستی و سر خلقت و آفرینش نشان داده و خواهان حل و فهم این اسرار میشود. آدمی خواهان است تا به مبدأ و چگونگی موجودیت یافتن خود شناختی حاصل نموده و به انجام و پایان كارش آگاهی یابد. او خواستار است تا به ماهیت ماده و جسم از سویی و كیفیت روح و روان از جانبی فهم یافته و آگاهی حاصل كند كه میان این دو چه روابطی موجود است.

با این اصول میتوان حدس زد كه حاصل این كنجكاوی ها چگونه خواهد بود. البته چون عام هنوز دوران كودكی خود را میپیماید و در این مراحل نخستین قادر نیست جوابگوی تمام اسرار و جمله پیچیدگی ها باشد بنابراین بشر عطش كنجكاوی خود را با اوهام مذهبی و پندارهای افسانه ای خاموش میسازد.

2 – پندار و توهم

گفت و گویی درباره پندار و توهم، اشتباه و توهم، مواردی درباره این دو، عامل شناسایی وهم، سهم واقعیت در توهم، میل عامل به وجود آورنده پندار، توهم و هذیان های بیمارگونه، تفاوت هذیان و پندار، تعریف غایی توهم در فرهنگ روانكاوی

در اینجا لازم است تا توضیح و بازگویی از كلمه پندار یا توهم به عمل آید، چون با بكار بردن این كلمه ممكن است مفهومی كه از نظر برخی كژ اندیشان معنایی انتقام جویانه و تحقیرآمیز را به بردارد مستفاد گردد؛ پس به همین جهت هنگامی كه میگویم این معتقدات توهمات و پندارهایی بیش نیستند – لازم میآید تا وسیله شناختی برای مورد بكار بردن و معنای درست آن نیز فراهم آورم. اینجا بایستی برای دو كلمه اشتباه و توهم معناهایی در خور خودشان بكار برده شود تا مورد استعمال هر یك آشكار شده و یكی بجای دیگری مفهوم نگشته یا بكار برده نشود. معنایی كه از كلمه اشتباه مستفاد میشود از كلمه توهم منظور نمیگردد. یك توهم و پندار لازم نیست كه بطور حتمی نادرست و اشتباه باشد، در صورتی كه اشتباه همواره معنای نادرستی را افاده مینماید. برای مثال بایستی گفته شود عقیده “ارستو” كه به موجب آن حشرات زیان دهنده از كثافات تولید میشود، یعنی عقیده ای كه هنوز نزد عوام مورد قبول و باور است اشتباه بوده است. نظریه پزشكان پیشین كه میگفتند بیماری سل پدید آینده از زیاده روی و افراط در امور جنسی است نیز نظریه ای اشتباه بوده است، به این معنا كه فاقد هر نوع درستی و صحتی بوده است. حال هرگاه بر آن باشیم تا این گونه موارد را توهمات بشماریم به خطا رفته و داوری نادرستی انجام داده ایم. اما به عكس در مورد فوق “كریستف كلمب” كه گمان میكرد راهی جدید برای هندوستان یافته دچار توهم گشته بود. بایستی در توهم از سهم میل غافل نبود. در اغلب پندارها و اوهام سهم میل و خواست كاملاً آشكار و هویداست. نظریه گروهی از “ناسیونالیست”ها كه گمان میبرند نژاد “هندوژرمن” برترین نژادها و بوجود آورنده فرهنگ بشری است، و یا تنها نژاد مذكور متمدن و فرهن گپذیر است؛ و همچنین عقیده ای كه به موجب آن كودك از هرگونه احساس و میل جنسی بركنار است، یعنی عقیده ای كه روانكاوی بی اساسی آن را نمایان ساخت، جز در كادر اوهام و توهمات شناخته نمیشود.

البته برای شناسایی توهم – یا یك وهم وجه شاخص و تمیزی وجود دارد و آن رنگ برداشتن از تمایلات بشری میباشد. هر وهمی در شكلهای گوناگونش به تناسب، سهمی از خواستها و تمایلات درونی بشری دارد، و از همین روی میتوان آن را همانند و تشبیه به هذیان بیماران روانی كرد، لیكن نه آنكه یكسره اوهام را در قسمت هذیان های بیمارگونه جای دهیم، چون در شكل اصولی با هذیانهای بیمارگونه نیز تفاوتهای زیاد دارد .

برای روشنی موضوع همان سان كه اختلاف و تفاوتی میان دو كلمه توهم و اشتباه موجود است و در سطور فوق به چگونگی این اختلاف آگاهی یافتیم، بایستی گفته شود كه میان هذیانهای بیمارانه و توهم هم به همان نسبت اختلاف هایی وجود دارد. تصاویر و اندیشه های هذیانی اصولاً بدان گونه میباشند كه رنگی از واقعیت، و واقعیت احتمالی را نیز دارا نمیباشند در صورتی كه یك توهم هیچگاه لازم نیست با واقعیت تضاد داشته و یا حتمی نادرست باشد؛ به این معنی كه مطلقاً اصلی غیر واقعی و غیر علمی بوده و درست نقطه مقابل سیر جهت گرای راستی پیش رود. مثلاً دختركی نادار و فقیر میتواند متوهمانه در ذهن خیالهایی بپروراند مبنی بر آنكه شاهزاده ای خواهنده دل خسته او شده و با خواستگاری به كاخی پر شكوهش بر نشاند. البته این توهم آن شكل نیست كه مطلقاً راهی به واقعیت و جنبه عملی نداشته باشد، بلكه بدان گونه كه در ادبیات عامیانه و افسانه های كهن مشاهده میشود و چه بسا در زمان خود به عیان و خارج از قلمرو افسانه هایی احتمالی نظایر و همانندهایش را بسیار دیده باشیم. لیكن در برابر توهم دخترك فقیر كه جنبه عمل گرایانه و تحقق پذیرش ممكن است و مانندیهایی از آن نیرو در هر دوره و زمانی به واقعیت تغییر پیدا كرده – بایستی از مورد یا مواردی نیز سخن در میان كشید كه جنبه تحقق یافتن و به واقعیت گراییدن آن امكان ناپذیر است بایستی جزو اندیشه های هذیانی بشمار آورده شود. برای مثالی در این قسمت بایستی رستاخیز مسیح را نمونه آورد، یعنی اندیشه ای كه سرانجام روزی مسیح ظهور نموده و جهان را پیراسته از بدی و شر و شقاوت و آكنده از عدل و داد و احسان نماید موضوع و مسأله ای بعید و ناباور به نظر میرسد و آنرا بایستی همسان با اندیشه های هذیانی تلقی نمود.

البته این موضوع را نیز نمیتوان یكسره و بی چون و چرا پذیرفت، چون میدانیم كه مثالهایی درباره توهمات و پندارهایی كه به وقوع پیوسته و فعلیت یافته باشند بسیار كم و اصولاً آسان یاب نمیباشند، ولی میتوان توهم و آرزوی كیمیاگرانی را كه می اندیشیدند تا شاید بر اثر این دانش مرموز فلزات را تبدیل به طلا كنند از جمله این توهمات و پندارهای شكل گرفته بشمار آورد. البته به سهولت میتوان به منشأ پیدایش كیمیاگری كه میل و آرزو در آن نقش و سهم بزرگی را دارا بوده است پی برد و آن اینكه در شرایط و چگونگی موقعیت آن زمان برای هر كسی میل به داشتن طلا و ثروت و هر نوع خواسته ای آرزویی بوده است و همین آرزو موجب پیدایش كیمیاگری گشته كه هدفش تولید ثروت و ارضای میل داشتن و دارندگی بوده است. اینكه در این زمان با پیشرفت شگرف علم شیمی جدید موضوع تبدیل بعضی فلزات به طلا دیگر امری ناممكن تلقی نمیشود بلكه شیمی نو امكان آنرا تأیید میكند.

در این صورت در فرهنگ روانكاوی عقیده ای “توهم” یا پندار نامیده میشود كه در شكل یابی و ایجاد آن میل و آرزویی عامل تعیین كننده تلقی شود. لیكن روابط این عقیده را به شكل مثبتی با واقعیت خارجی بشمار نمی آوریم، چون یك پندار یا توهم لازم نیست كه مطلقاً و صددرصد با واقعیت تطبیق پیدا نموده و به صورت فعلیت درآید.

 3 – روش علمی

گفته ای درباره چگونگی معتقدات، اندیشه های بیمارگونه و هذیان ها، دشواری داوری در معتقدات، نقش علم، علم كلید مورد اطمینان، دانش عامل پیشرفت، منبع مذهبی درباره اندیشه و شك

با روشن شدن این مسأله و شناختی درباره توهم یا پندار كه فهمش از لحاظ روش ما لازم مینمود به مطلب و دنباله گفته های خود درباره معتقدات و اصول مذهبی باز میگردیم. در اینجا دگرباره تكرار میكنیم كه اصول و معتقدات مذهبی جز اوهام و پندارهایی بیش نیستند، چون موارد و اصولی میباشند كه قابل اثبات نبوده و منطبق با تجربیات استدلالی و اصول علمی نمیگردند. با این وصف كسی را نیز نمیتوان مجبور و وادار به پذیرفتن آنها نمود و یا به وسایلی تمهیدگرانه شخصی را برانگیخت تا به این اوهام و پندارها عقیده و ایمان پیدا نماید.

لیكن درباره مشابهت و همانندی با اندیشه های بیمارگونه و هذیان آمیز بایستی گفته شود كه برخی از این اصول به اندازه ای از حقیقت و آن مواردی كه با تحمل و رنج و دقت به ثبوت رسیده و حقیقت عینی و واقعی آن با اصول علمی و تجربی نمایانده شده است منافات دارد كه میتوان به آنها اندیشه های هذیان آمیز نام داده و در قسمت اینگونه اندیشه های هذیانی جایشان داد. البته همان گونه كه در بند گذشته تذكر داده شد این همانند آوری و مشابهت نمایی تنها برای ادای مقصود میباشد ورنه از لحاظ روانشناسی این دو با یكدیگر متفاوتند.

بطور كلی هر نوع داوری و قضاوتی درباره این عقاید و ارزش راستین و واقعی آنها ناممكن و محال به نظر میرسد. این عقاید و اوهام به شكلی هستند كه نه میتوان آنها را رد نمود و نه به مرحله اثبات و حقیقت نزدیكشان ساخت. البته اینكه گفته میشود نمیتوان آنها را رد نمود حاوی هیچ گونه ارزشمندی و حقانیت برای آنها نمیباشد، بلكه نارسایی علم كنونی و ریشه داشتن فعلی این عقاید در اذهان موجباتی هستند كه به طور محقق نمیتوان آنها را رد نموده و ناقبول اعلام كرد هنوز دوران كودكی علم به پایان نگراییده و دوران شكوفان بلوغ و كمالش جلوه گری نیاغازیده؛ به همین نسبت دانش ما نیز آن قدر بارور نگشته است تا با اطمینانی همراه با مدارك علمی و با نظری گشاده و تیزبین و خرده گیری هایی بجا كند و كاوی در این امور نموده و سستی و غیر عقلانی بودنشان را به اثبات برسانیم.

راز درون پرده هستی به آهستگی و اطمینان از پوشش افسانه ای خود بدر میآید. مسایلی دیگر نیز هر كدام در پرتو علم و دانش پوسته افسانه ای و پندار آمیز خود را شكافته و منشأ یا علت وجودیشان بوسیله آزمایش های علمی در نمایانگاه عمومی قرار میگیرد؛ اما هنوز موارد و مسایلی بسیار نیز وجود دارند كه علم و دانش با وضع و شرایط فعلی نمیتواند در آنها نفوذ نموده و یك باره پرده و هم پندار و افسانه های مذهبی را از برشان برگیرد. ولی بایستی گفته شود كه تنها راهی كه ضامن و نمایاننده موفقیت و بینش واقع گرایانه میباشد و قادر است ما را با قدرت و نیرومندی به شناخت درست و واقعیت خارجی مسایل و پدیده ها و موارد تاریك و مبهم راهنمایی و هدایت نماید همانا كاوش ها و جست و جو های علمی میباشد و از راه همین تحقیق های علمی است كه تاكنون به نتایجی مثبت دست یافته و در آینده نیز بیشتر دستیابی خواهیم داشت.

هرگاه در هر موردی، یا عموماً در مسایلی كه وابسته به مذهب میباشند بخواهیم از راه نفوذ در خود جوابها یا پرسشهایی بیابیم دچار اوهام و كج روی شده ایم، هرگاه بر آن باشیم تا از راه درون بینی و خودنگری از چگونگی زندگانی روانی خویش آگاهی هایی كسب كنیم باز به راه نادرست افتاده و به طریق بی ایمانی گام برداشته ایم در صورتی كه مذهب و معتقدات دینی بی پروایانه به شكلی جزمی در این مسایل و موارد رأی هایی صادر نموده، و نظراتی ابراز میدارد. از لحاظ منطق مذهبی و شیوه سلوك و داوری دینی این موضوع گناه و كفرآمیز است كه قصد نماییم و یا بر آن باشیم تا با خود بینی و درون نگری درباره اخلاق و عادات و آداب و رسوم خود تعمق و بینشی نموده و نواقص آنرا زدوده و یا حك و اصلاحی درباره آنها مرعی داریم و یا اگر از روی نقد و ارزیابی و سنجش بخواهیم بوسیله احساسات و منطق خود درباره مسایل مذهبی به داوری برخاسته و بوسیله نیروی اندیشمندانه خود درباره آنها نقادی نموده و درست را از نادرست جدا نموده و صلاح را از ناصلاح و نیك را از زشت تمیز نماییم. عقل و اندیشه و نیروی بینش و استدلال را درباره این معتقدات نفوذ و راهی نمیباشد و بایستی كورانه آنها را پیروی نموده و چشم خرده بینی و كاوندگی را از آنها به دور داشت، چون این معتقدات و اصول، مسایلی هستند بس مهم و یا در اصطلاح مومنین و باورداران آنها مقدس – كه دامنشان برچیده از هر نوع استدلال و شك و اندیشه گری یا عقل گرایی میباشد.

4 – انسان و مذهب

اندیشه در برابر مذهب، آزادی و جبر در معتقدات، لزوم وجود منطق در پذیرش، شیوه راستین تمكین، نقش ایمان داران و بازی دو طرفه آنان، روش منفی فلسفه بافان، دلایل مذهب گرایان و انتقاد آنها

اكنون لازم است به این مسأله دقیقانه عطف توجه نماییم كه چگونه این اصولی را كه نمیتوان رد نمود و بر علیه حقانیت آن دلیل و برهانی اقامه نمود نپذیرفته و به آن ایمان مند نباشیم. البته این پرسش خود همچون ایراد و انتقادی بر علیه ما صورت میگیرد و میگویند حالا كه حتی شك ورزان و مخالفین جدی نیز نمیتوانند به شیوه استدلالی و علمی، یعنی تنها چیزی كه از صمیم قلب بدان اعتماد دارند این عقاید و پندارها را نفی نمایند، پس چه علتی وجود دارد كه به آنها ایمان و اعتقاد نداشت، به ویژه كه دلایل و شواهدی نیز بر حسن و فایده پای برجا بودنشان متصور است، همچون: حفظ سنن و رسوم، جنبه همگانی داشتن و از همه مهمتر آن نیروی تسكین دهنده و نظم آور این معتقدات كه همواره مثالهایی از آن را میتوان در هر زمانی مشاهده نمود.

به راستی این مسأله بسی موجب شگفتی است كه چگونه همان سان كه كسی را نمیتوان به جبر و زور مجبور به قبول این معتقدات نمود به همان نسبت نیز نمیتوان كسی را مانع از ایمان به آنها نمود. لیكن آنچه مهم و درخور توجه است این است كه هر كسی نبایستی به این گمان كه شیوه ای راستین را برگزیده و در طریقی صحیح گام مینهد بی یقین و كاوشی تن به قبول و پذیرش این موهومات بسپارد.

یك باره و بدون پژوهش و منطق، تن به قبول این معتقدات و ایمان ورزیدن به این موهومات را دادن نوعی سهل انگاری و ناخردمندی است. این شیوه عمل نمودن و بدین شكل راه سپردن نوعی تنبلی و بیكارگی و گریز از رنج اندیشیدن و منطق گرایی میباشد، صرفاً جهل و عین نادانی است. شیوه راستین انسانی و اندیشه داری واقعی هیچگاه چنین تجویزی را نمینماید كه بیهوده و بی هیچ دلیلی به چیزی معتقد شویم. كسی كه بر وجودش منطق انسانی حكم روایی و سلطه گستری دارد آیا چنین روشی را پیشه میگزیند؟ آیا كسی كه بی هیچ گونه دلیل منطقی ای به این عقاید تنها برای تنبلی و بی فكری تمكین ورزد، حتی در مورد پیش پا افتاده ترین موارد زندگی نیز چنین روشی را دنبال میكند؟ مسلماً و بی هیچ تردیدی نه؛ هیچگاه كسی چنین نخواهد كرد و در مواردی دیگر با دلایلی پوچ و بیهوده و دور از منطق در امور زندگانی قناعت نخواهد ورزید. این شكل كوركورانه اعتقاد ورزیدن و به چیزهای دور از عقل و منطق ایمان داشتن تنها خاص موارد مذهبی و به اصطلاح امور مقدس و مهم است. در حقیقت این گونه منطق و تلقین است كه بر مبنای آن پایه های مذهب هنوز هم به ظاهر آرام و استوار مینماید در صورتی كه به باطن و در حقیقت مدتهایی است كه دیگر كسی به ژرفی و حقیقت به آنها ایمان و اعتقاد ندارد.

ایمان داران و مومنینی كه در زندگانی و امور آن جز با منطق و استدلال كاری ندارند همین كه از معتقدات و ایمان مذهبی یاد میشود منطق و استدلال را به گوشه ای افگنده و هر نوع دروغ پردازی و یا ریاكاری و فریب بازی را مجاز میشمرند. هنگامی كه از مذهب و اصول مذهبی صحبت میشود از تظاهرهایی كه در پرده نیرنگ گری جلوه میكند از هیچ گونه پستی و بی اخلاقی واهمه ای نمیدارند. فلاسفه و منطق بافان ایده آلیست آن اندازه در ژرفای كلمات میكاوند و آنها را جرح و تعدیل مینمایند كه معنای حقیقیشان در هاله ای از فریبندگی ها و مشكلات نیرنگ بازانه و دروغین قلب ماهیت میدهد، مثلاً در ذهن و اندیشه خود چیزی موهوم و بی معنا میآفرینند و نام آنرا “خدا ” میگذارند. آنگاه آن اندازه نسبت به این خدایی كه مخلوق موهوم ذهنی خودشان میباشد ارادت و بندگی میورزند كه تنها خود را خداپرست واقعی، و خدای خود را خالقی راستین میپندارند. اینان تحت این روش خود را مردی با ایمان معرفی میكنند كه از روی استدلال و منطق به آن ایمان دست یافته اند و چه بسا مشاهده نموده ایم كه ادعا كرده اند كه خدایی بزرگتر و حقیقیتر را كشف كرده اند و اینجاست كه برای خودنوازی و تشفی حس غرور خود نسبتی میان فهم و عقل خود و خدای كشف شده برقرار نموده و به همان نسبتی كه ادعا میكنند خدایی بزرگتر را یافته اند فهم و عقل خود را نیز از سطح عقل و ذهن دیگران بالاتر نشان میدهند، در صورتی كه خدای كشف شده و ساخته شده آنان جز سایه و خیالی واهی نیست كه آن هیبت و صلابت خدای مذهبی را هم فاقد میباشد.

تعریف كنندگان و بازگوگران روح مذهبی و ایمان توهمی درباره اعتقاد به این توهمات و ایمان صرف مذهبی میگویند: هر كسی كه اعتراف به جهل و نادانی، و البته نوعی نادانی كه تنها مذهب بر آن صحه میگذارد بنماید و عجز و ناتوانی خود را در برابر طبیعت بشناسد و بدان اعتراف كند كسی است كه اندیشه اش به ژرفای ایمان مذهبی رسیده است. حال اگر خردمندانه بیاندیشیم ملاحظه خواهد شد كه این اعتراف نسبت به عجز و ناتوانی نیست كه تشكیل دهنده ایمان مذهبی میشود؛ بلكه واكنش آدمی در برابر این عجز و ناتوانمندی است كه مذهب و معتقدات وابسته به آن را بنیان مینهد. آری این عكس العمل و واكنش بشر در برابر ترس و ناتوانی و بیچارگی است كه او را بر میانگیزاند تا به وسایلی و افسانه آفرینی هایی نقش ناچیز خود را در برابر طبیعت توجیه نماید و به همین نقش و ضعف تمكین نماید. اینجا است كه بایستی این حقیقت ارزشمند ابراز گردد، حقیقتی كه نمیتوان به هیچ دست آویزی در آن اخلال نمود و آن این است كه: هرگاه كسی تنها به نقش كوچك و كوبیده شده و ناچیز خود در این جهان گسترده و لایتناهی اكتفا ورزد و برای كشف و شناخت حقایق و اسرار طبیعت از روی تنبلی و بیكارگی و تن پروری اقدامی ننماید؛ در قاموس و فرهنگ انسانی، آن شخص بی ایمان و بی اعتقاد به معنای واقعی کلمه است.

The man who goes no further, but humbly acquiesces in the small part which human beings play in the great world — such a man is, on the contrary, irreligious in the truest sense of the word.

5 – هدف پی كاوی

بی تفاوتی درباره ارزش و بی ارزشی مسایل مذهبی، هدف روانشناسی مذهبی، نتیجه از اوهام مذهبی، شناخت ما درباره منشأ مذهبی، دو سوی درون گروی و بیرون گرایی، آرمانهای بشری، جهل نیاگان

این نكته ای است كه درباره آن تذكر داده و دگرباره تكرار میكنیم كه در طی این مباحث و گفت و گوها به هیچ روی نظر بر آن نیست كه درباره با ارزش بودن یا بی ارزشی و مثبت بودن و كار آمدی و یا منفی بودن و سست گرایی معتقدات مذهبی نظری ابراز نماییم. روش ما تنها بر مبنای نتایجی است كه از راه كاوش های روانشناسی بدست میآید و البته این نتایج حاصل از روانشناسی مذهبی خود حاوی و در بردارنده اصول و دست آمده هایی است كه تنها از كاوشهای روانی نتیجه شده است. روانشناسی نشان میدهد كه معتقدات مذهبی اوهامی بیش نمیباشند و منطق و تجربه و علم نیز این اصل را تأیید میكند. از سویی دیگر نمیتوان منكر تأثیر شگرفی گشت كه دستیابی به این موضوع یعنی اصل توهمی معتقدات مذهبی در اتخاذ روش ما بجا میگذارد؛ بدین معنا كه با فهم این مطلب كه اصول مذهبی، پندارها و اوهامی بیش نمیباشند عكس العمل یا نفوذی در برابر اندیشه و روش ما نسبت به مسأله ای كه شاید بنابر بینش بسیاری از كسان از جمله بزرگترین مسایل مورد تفكر بشری است میكند.

البته ما شناخت و بینشی در این مورد داریم كه این عقاید و اصول مذهبی در چه دوره و چه زمان و بوسیله چه كسانی ساخته و پرداخته شده است؛ و اگر شناخت و نیروی بینش ما گامی پیش فرانهد و به این موضوع نیز دست یابیم كه چه رویدادها، عوامل و اسبابی موجب پیدایش این معتقدات گشته اند – نظرات ما از جنبه درونی و تاریك خود رهایی یافته درباره مسأله مذهب به صور خارجی و بیرونی آن برگشت توجه خواهیم نمود.

در این زمان آرمانهایی بی نقش و ناانجام ذهن و اندیشه ما را به خود مشغول و سرگرم میدارد و درون گروانه همراه با میل و آرزویی پر عمق می اندیشیم كه: چه خوب میشد این جهان را آفریننده ای میبود آفریدگاری كه بخشایندگی و مهربانی داشت و در پرتو دانش در جهان جز نیكی و عدل و دادگری چیزی دیگر نقش و فعلیت نداشت. چه نیك میبود كه مرگ پایان زندگی محسوب نمیگشت و كشش آن به اشكالی دیگر ادامه می یافت. چه اندازه دل پرور میبود تا در قبال این دنیا و زندگانی پر رنج و ادبار جهانی دیگر پر سرور و خوشی و بی رنج و حرمان وجود میداشت!

این آرمان ها و آرزوهایی است كه بشر در دوران هایی دراز در سر پرورانده است – و مذهب كوشیده است تا این آرزوها و امیال را به صورتی حقیقی جلوه دهد و میدانیم از دورترین ایام اساس مذهب جز بر نقش دادن و هستی بخشیدن این توهمات چیزی نبوده است. حال شگفت و عجیب و دور از خردمندی است كه چنین بیاندیشیم كه نیاگان و اسلاف ما با تمام نادانی ها و جهل و بیچارگی های خود به حل و بازگشایی چنین مسایل پیچیده و ناحلی واقعانه توفیق یافته باشند.

آینده یك پندار: درباره شك ورزی

آینده یك پندار – فصل 7

Sigmund Freud- 1927

The  Future of an Illusion

درباره شك ورزی

1 – شك ورزی

زایش از شك درباره مذهب، شكی دیگر درباره قوانین و علم، گسترش شك ورزی، شك های علمی، تردید درباره تمدن، ارزش شك در مسایل، كاوش در اوهام

طرح و اندیشه درباره این مسأله، یعنی با دانستن و آگاهی به این كه معتقدات مذهبی پندارهایی بیش نمیباشند، خود موجب شكهایی دیگر و طرح پرسشی كه نمایاننده و آشكارگر این سؤال باشد میشود، بر این مبنا و پایه كه آیا سایر مفاهیم و نمودارهای تمدن نیز كه ما برای آنها یر یك ارزش و مقامی قایلیم و زندگیمان نیز خارج از حیطه و سلطه و نفوذ آنها نیست از همین نوع محسوب میشوند؟ و آنها هم پندارها و اوهامی هستند؟

آیا قوانین و اصول سیاسی و اجتماعی كه برای سامان بخشیدن و انتظام به مناسبات و امور اجتماعی معمول است و از آنها سودجویی میشود جمله در ردیف پندارهایی همچون اوهام مذهبی میباشند. آیا این اصول و قوانین كه مناسبات و پیوندهای جنسی را میان زن و مرد محدود كرده و تحت نظامی خاص در میآورد و این تحمیل تمدن كه ارتباطهای جنسی و شهوانی را از یك حالت بدوی و بی قانون به این صورت حاصله متحول نموده است نیز از همان اوهام محسوب می شود؟

كشش این شك ورزیها همچنان بر روش فوق امتداد پیدا خواهد نمود و حتی با گسترش و توان یافتن آن آمادگی پیدا خواهیم نمود تا درباره بدیهی ترین امور عینی نیز شك روا داریم، مثلاً پس از شك و تردیدهایی درباره قوانین اجتماعی و اصول سیاسی بی تأمل به این حد رسیده و پرسش خواهیم نمود كه: آیا با ملاحظات عمیق تجربی و روش های عقلی و استدلالی، و سرانجام سودجویی از روش های علمی و تعقلی خواهیم توانست درباره واقعیت و حقایق خارجی نفوذ نموده و شناسایی حاصل نماییم – و آیا اصولاً این گونه ملاحظات اثری ثمربخش میتواند داشته باشد كه موجب شود تا ما بیاندیشیم كه اینها جزو توهم و اوهام نبوده و در زمره حقایق راستین میباشند؟ همواره بایستی پیشرفت و ارتقا و جهش بسوی واقعیت عنوان آرمان و فراتر از آن هدف ما شناخته شود، هیچ چیزی نبایستی پیشگیر و رادعی درباره این گردد كه ما را درباره انجام ملاحظاتی در خودمان مانع آید و موارد یا رویدادها و حوادثی هم نباید موجبات این امر را فراهم آورند كه ما را درباره انتقاد حتی انتقاد و خرده گیری از فكر و اندیشه خودمان باز دارد. بدون باز پس نشینی و بیم و امیدهایی كه از شك ورزیدن پدید میشود، لازم است با دقت و پژوهش كاوشهایی گوناگون در زمینه های مختلف انجام دهیم تا قادر آییم نتیجه ای راستین برای بنا و برقرار نمودن یك وجه تبیین و نظریه كلی برای هستی و عالم وجود فراچنگ آوریم. ما با یقین و قطعیت اعلام میداریم كه حاصل این كوشش ها و زحمات بی نتیجه و پی بر آب نخواهد بود، بلكه امیدبخش و نوید دهنده میباشد. حال هرگاه به تمام آنچه كه امید و انتظار داریم فرا نرسیم، لااقل به یك قسمت از آنها دست خواهیم یافت.

لیكن بحث و گفت و گو درباره چنین موضوع ها و مسایل دشواری كه هر كدام در حد خود بسی وسیع و دامنه دار میباشند هر یك مستلزم بحثی جداگانه و پرداختن كتابی مستقل خواهد بود و من تنها در این نوشته كارم را محدود به بررسی یكی از این اوهام، یعنی پندار مذهبی مینمایم.

2 – ارزش فرضی مذهب

دلایل مخالفین، لزوم توجه به آنها، دین و قوانین آن برتر از قانون، فقدان مذهب انهدام تمدن و بازگشت به توحش میباشد، مذهب ماده مُسكن توده، مذهب سد غرایز، بی ثمری علم و دانش نیار معنوی بشر

اكنون دگرباره هنگامی است كه گوش به مخالف خوانی فرا داریم و به كسانی كه با تردید به استدلال ها و گفته های ما گوش فرا میدارند، فرصت و وقت آن را بدهیم تا با ایرادها و انتقادهای خود ما را از ادامه این روش و این موضوع برحذر دارند و در واقع متوجه به كاری كه بدان اندیشه را بكار واداشته ایم بنمایندمان: “میتوان این گونه به صراحت ادعا نمود كه شور و اشتیاق به درك و كشف مبهمات و ناپیدایی ها تحت عنوان كنجكاوی در نهاد همگان هستی و موجودیت دارد، و بر این مبنا علاقه به باستان شناسی كه خود نهادهای كنجكاو را به دنبال میكشد نیز پدیده ای است كه در اغلب كسان یافت میشود. حال هرگاه از این كاوندگان و باستان شناسانی كه با كندن و گود نمودن و نقب زدن های خود سعی میورزند به نكات مبهم و تاریك سرگذشت بشری پی برده و آگاهی جویند، كسانی نیز یافت شوند كه حس نمایند حفاری ها و خاك برداری های علمی آنها ممكن است در خانه های مسكونی مردم تزلزل و خرابی ای بوجود آورد و در نتیجه موجب ویرانی و به خطر افتادن جان گروهی گردد – آ یا باز هم بایستی بكار خود ادامه دهند؟ در برابر این پرسش بطور قطع پاسخ منفی خواهد بود و از این كار خود كه موجب خسارت های مالی و جانی را برای عده ای فراهم میآورد دست خواهند برداشت.

معتقدات و اصول مذهبی دستورات و قوانینی مقدس میباشند و همچون نیستند كه هر كسی بتواند بی پیشگیر و مانعی درباره آنها نقادی و كاوش و اظهار نظر بنماید. مذهب همچون ستونی سترگ و عظیم است كه تمدن با تمام قدرت و فراخی اش بر آن بنا یافته و حافظ و نگاه دارنده نظام اجتماعی و شیوه اخلاقی است. برای برقراری این نظام و هماهنگی و تعادل در جامعه لازم میآید كه اكثریت و توده مردم به این اصول و معتقدات ایمان داشته باشند، توده مردم بیش از آن كه به قوانین تمدن و اصول فرهنگی تمكین كننده و اعتقاد ورزند، از سنن و رسوم عقاید مذهبی پیروی مینمایند. حال هرگاه بر اثر حفاری ها و پژوهش های علمی درباره منشأ مذهب و ارزش آن و نقادی درباره معتقدات و اصول وابسته به آن ابهت و ارزشش را در نظر مردم به پستی فرو كشیم و با دلایل علمی و براهین عقلی فقدان موجودیت خدایی عادل و مهربان و ترساننده را به آنان بنمایانیم، بدان گونه كه به آن معتقد شوند و شناخت حاصل نمایند كه نه خدایی وجود دارد و نه بهشت و دوزخی، و نه جهانی دیگر را حقیقتی است و نه پاداش و كیفری واقعیت دارد، آنگاه كه توده دیگر پایبندی نسبت به قوانین و تمدن را فراموش نموده و میكوشد تا با بی قانونی سلوك نموده و از تمامی سوائق غیر اجتماعی و اولیه و بهیمی خود بی پروایانه تمتع و لذت برد.

آن هنگامی كه دیگر ترس و بیمی از مبدئی فوق طبیعی كه قهار و مهربان باشد از میان برود، جهان تاختگاه مردمی میشود كه بی پروا در كمال سخت كوشی و پای مردی برای ارضای پست ترین غرایز خود هیچ مانع و جلوگیری نمی یابند و میكوشند تا همه چیز را در اختیار گرفته و بر همه كس تسلط یابند. بر اثر چنین اوضاع و احوالی یك باره تمدن و فرهنگ دگرگون و زیر و زبر خواهد گشت. حاصل و پدیده هزاران سال كوشش و كاوش نسلهای بی شماری یكسره به باد خواهد رفت و هرج و مرج و آشوب جای نشین نظم و انتظام، و انسانیت و تمدن جای به حیوانیت و توحش میدهند.

حال هرگاه بتوان از لحاظ عقل و استدلال نیز دین و مذهب را فاقد ارزش های عقلی و علمی برشمرد و این مسأله را ثابت هم نمود باز بایستی و لازم است كه چشم بر این حقیقت فرو بسته و آنرا واژگون ننمایاند. بایستی از این رهگذر بی توجه به عقل و استدلال گذشت و زبان را از پراكندن این معنا كه مذهب تنها عبارت است از اصولی تعبدی كه تنها مشتی اوهام را در بر دارد بازداشت، و از فلسفه مماشات و چنان وانمودن كه اینها حقایقی هستند پیروی نمود – چون این راه و روشی است كه نفع همگان را تضمین و تعهد میكند.

از سویی دیگر آسیب دیدن و از میان رفتن این عقاید و اصول، گذشته از آن كه خطرهای عظیم و جبران ناپذیری كه در فوق به آنها اشاره شد ایجاد مینماید، در بردارنده نوعی دشمنی و بیرحمی نیز بشمار میرود، دشمنی و بیرحمی نسبت به میلیون ها نفر از مردم بینوا و بیچاره كه مذهب تنها وسیله تسكین خاطر و تسلای دردهایشان بشمار میرود و این بیچارگان و حرمان زدگان زمانهایی بس دراز است كه آسایش خاطر و نوعی امیدواری تسكین بخش را در لابلای این معتقدات جست و جو نموده و از آنها برخوردار شده اند. اكنون شما چگونه و بر چه موازین و دستآویزی میخواهید این پناهگاه و تكیه گاه را از آنان بازگیرید، باز گرفتنی كه چیزی نیز بجای آن پس داده نخواهد شد تا گودالی ترسناك را كه ناگهان در زندگی و فكرشان باز میشود تا اندازه ای پر و جبران ضایعه آن فقدان را بنماید.

در این باره جملگی اتفاق نظر داریم كه علم و دانش تا این زمان كه در آن ملاحظاتی میكنیم كاری مهم و شایان توجه انجام نداده است؛ یعنی به آن نوع پیشرفت ها و گره گشایی های قانع كننده ای كه بتواند نوعی اطمینان خاطر و آرامش و تسكین برای بشریت به ارمغان آورد دست نیافته. هرگاه ترقیات و پیشروی هایی نیز نموده باشد و یا در آینده با نیروی حدس و گمان بتوان به آن نسبت داد باز آن قدر نیست كه برای بشر كافی بوده و بتواند برایش كمكی شایان توجه فراهم آورد. وانگهی بشر تنها وابسته به علم نیست؛ علم به تنهایی هرچند هم كه در فراخنای طبیعت و قلمرو خود گسترش یابد قادر نیست تا نیازمندی های عمومی بشری را برطرف سازد. آدمی حوایج و نیازهایی دیگر نیز دارد كه علم با آن سردی و خشكی و نفوذ ناپذیری و حالت غیر قابل انعطافش قادر نیست جای آنها را پر نموده و قانعش سازد، و به راستی این مسأله برای من بسیار شگفت انگیز و اعجاب آور است كه روان شناسی كه تعالیم و اصل آموزشش همواره بر این مدار بوده كه در جریان زندگانی آدمی نقش هوشمندی و تعقل همواره نسبت به غرایز و سوائق حیوانی نقش درجه دومی را دارد، اینك بر آن باشد كه برخلاف آموزش ها و اصول عقایدش بخواهد این تنها وسیله ارزشمند و گرانبهای ترضیه تمایلات را از بشر گرفته و بجای آن شیوه ای تعقلی و علمی را جایگزین سازد. در حقیقت كسی كه در شخصیت آدمی قسمت هوشمند وجود را تحت الشعاع غرایز غیر اجتماعی و بهیمی دانسته و با دلایل و براهینی بیشمار با كمك به مثالها و شواهدی این نظر را اثبات نماید، بعید و شگفت مینماید كه برخلاف اصل موضوعه خود بر آن باشد تا وسایلی انگیزد كه قسمت هوشمند و تعقلی وجود بر قسمت احساسی و عاطفی پیروز آید”.

3 – پاسخ به انتقادها

چگونگی دلایل مخالفین، سخت پایی در برابر انتقادها، زیان مداومت روش كنونی تمدن در برابر مذهب، اجتماع بركنار از زیان های فرضی حاصل از نفی مذهب، پیشروان گذشته، روش علمی من، افزوده شدن اصل روانی

دلایل و مخالف خوانی هایی كه از جانب دین گرایان و مذهب گرایان و مذهب پرستان درباره لزوم و پای برجایی معتقدات و اوهام میشود ملاحظه نمودیم. البته هرچند گروهی زیاد بر علیه من شوریده و ناروایی های بسیاری هم به من نسبت داده اند، لیكن من به هیچ روی در برابر این روش های ناسنجیده و تعصب ها و سخت پایی ها ناخردمندانه پشت خم نمیكنم – بلكه حاضرم با كمال توانایی از مخالفت ها حتی دلایل مخالفین و كژروان و نادرست اندیشان به سود ایده و نظر خود سود و بهره برم. من با كمال وضوح و روشنی و آشكارایی از این اصل دفاع نموده و با براهین عقلی و تجربی ثابت مینمایم كه هرگاه روش كنونی تمدن نسبت به مذهب حفظ شود و به همین نسبت فعلی ، پندارها و اوهام را در پناه خود گرفته و به دنبال بكشد زیان ها و ناسودمندی های آن بسی افزون از آن خواهد بود كه بیدریغ محكومش نموده و رشته ناتوانش را یكباره بگسلاند.

البته با گسترش موضوع و سوی هایی فراوان كه دارد سرگردانم تا از چه قسمتی ابتدا نموده و برای پاسخ گویی از كجا شروع نمایم. اما شایسته این است كه به پاسخ از این مرحله آغاز كنم، و نوعی اطمینان همراه با تأكید ابراز نمایم كه این روش و عمل مطلقاً و بی هیچ شكی از آن گونه خطرهایی كه در قسمت فوق بدان اشاره شد و بسی جنبه اغراق و زیاده گویی داشت خالی و مبرا میباشد. اینجا و در این مرحله دیگر با امری صریح و اساسی روبرو هستیم و به هیچ وجه موضوع اغراق و زیاده روی در مبانی عقلی و علمی نیز در میان نیست. هرگاه همان گونه كه منتقدین و مخالفین من درباره مردم قضاوت و داوری میكنند و من خود نیز به این داوری آنها ایمان دارم باشد، هیچگاه نبایستی مترصد این بود كه خطری از جانب من ایمان داران را تهدید نماید، یعنی در واقع با توجیه و تفسیری كه مخالفینم از مردم و توده به عمل میآورند، این مسأله كه مومن و متدینی واقعی و پرهیزگار، ایمان خود را از دست بدهد موضوعی ناباور بشمار میرود.

از سویی دیگر در این باره من هنوز قضاوت صریحی ننموده ام، تا به حال تنها بر آن بوده ام كه مبانی و سرچشمه های مذهبی و انگیزه های رسوم و سنن و آداب و مناسك مذهبی و خرافی را آشكار سازم و در واقع آنچه كه گفته شده تا به حال بوسیله پیش قدمان و كسانی دیگر كه درباره چنین مسایلی صاحب عقیده و دارای صلاحیت خاص میباشند به نحو كاملتر و رساتری ابراز گشته است، البته چنین اشخاصی نادر و كمیاب نمیباشند و در تمام ادوار، به ویژه زمان ما و سالهایی نزدیك به عصر ما بسیار بوده اند و همه به عقاید و نظرات و تئوری هایشان آشنایی دارند و من لزومی نمیبینم تا اینجا از آنان همراه با گفته هایشان نقل كنم. اصولاً من به هیچ روی نمیخواهم وسایلی برانگیزم تا خود نیز در زمره آنها شناخته شوم.

روش من روشن و دور از هیچگونه مبارزه جویی و كین ورزی و آلایندگی های دیگر است. در حقیقت روشی علمی است و من برای خود دورادور حد و مرزی معین كرده ام. البته انتقادها و خرده گیریهایی كه نسبت به مذهب و معتقدات وابسته به آن در طول تاریخ بوسیله فلاسفه و دانشمندان و معتقدین به عمل آمده است در دستگاه خاص من نیز آن جمله كم و بیشی به تفاوت وجود دارد، لیكن آنچه كه قابل توجه است اینست كه من به گفته ها و انتقادها خرده گیریهای گذشتگان یك مبنای روان شناسی افزوده ام، و در واقع می توان گفت كه آنها را مورد تحلیل قرار داده و آنالیزه نموده ام. روش من خود دست به انتقادی در آن انتقادها یازیده و آنچه را كه درست ولی فاقد دلایل و براهین علمی بوده در كسوت مدون عقلی بر مبنای روان شناسی آراسته كرده است و از همین رهگذر است كه جنبه ای نو داشته و تازه به نظر میرسد. البته به این مطلب نیز اذعان دارم كه نبایستی با افزوده شدن این اصل یعنی همین مبنای روانی بر دستگاه های انتقادی پیشین انتظار داشت كه به آنچه كه گذشتگان باز نرسیده اند دست یافته و بتوانیم آن چنان كه بایسته است از عهده انتقاد برآییم. با این اعترافی كه در این خصوص كردم ممكن است كسانی در مقام این پرسش اعتراض آمیز برآیند كه پس چگونه من به موضوعی بدین وسیعی و مشكلی دست برده و اقدام نموده ام در صورتی كه بی تأثیری آن برای خودم مسلم بوده و حتی بدان اعتراف نیز مینمایم، البته این موضوعی است كه درباره اش توضیح خواهم داد.

4 – من و روان-تحلیلگری

زیانبرده واقعی در طرح این مسایل كیست؟ مخالفت ها و انتقادها، هجو و تمسخر، پایداری در برابر دسیسه ها به خاطر پیروزی حقیقت، تضییقات قرون وسطایی آزادی گفتار در عصر ما، كشورهایی همچون دوران قرون وسطی، من مبدع روانكاوی هستم، روش روانكاوی، بدبینی به روانكاوی، روش علمی

حال بایستی واقع بینانه ملاحظه نماییم كه آیا در واقع چه كسی در این میان مورد صدمه و خسران واقع میشود. تنها كسی كه هدف خسران واقع میگردد و اثر این نوشته ها را میبیند خود من هستم. من خود را برای شدیدترین و بی پرواترین و حتی گستاخانه ترین و ناپسندترین انتقادها و اتهامات و توهین ها حاضر كرده ام. من آماده ام تا آماج تیرهای انتقادگران كژرو و متعصب و مغرض قرار گیرم و یقین دارم كه مرا به بی دانشی، كوته فكری و عدم درك منافع اجتماعی و موقعیت متهم مینمایند. اما لازم است به این امر نیز اندك توجهی معطوف داشت. این گونه هیاهوها و سخت پراكنی ها برای من اهمیتی چندان ندارد، برای كسی كه از آغاز كار، یعنی از همان اوان جوانی به گرایش و وازدگی مردم خوگر شده است و سالیانی دراز به تصدیق و تكذیب، خوش گویی و مخالف خوانی عادت كرده و به آنها اهمیتی نداده است، اینك چه اهمیتی میتواند داشته باشد كه هنگام پیری او را معرضانه انتقاد كنند، البته كلمه انتقاد به جا نیست بلكه بایستی گفته شود توهین و هجو نمایند. این روش ها دیگر برای كسی كه به سالمندی باز رسیده و دیر یا زود از قید محبت و دشمنی اطرافیان میرهد به هیچ روی قابل توجه نیست، بلكه آن چه اهمیت داشته و قابل دقت میباشد این است كه از حقیقت جدا نیفتاده و آنچه كه مطابق با موازین علمی و عقلی است بیان و گفته شود.

هرگاه چنین مواردی در قرون تاریك میانه اتفاق میافتاد مسأله كاملاً به شكلی دیگر برگشته و برگزار میشد. در آن ادوار این گونه انتقادها و شكل بسیار خفیفتر آن موجب محاكمه و تكفیر و بالنتیجه اعدام و شكنجه های دور از انسانیتی میگشت و این موقعیت را برای شخص شكاك یا انتقاد كننده پیش میآورد تا با مسافرت به آن جهان كاوشها و ملاحظاتی شخصی به عمل آورد. من بار دیگر به این امر اشاره مینمایم كه آن دوران سیاه و مظلم سپری گشته و در عصر ما چنین نوشته ها و انتقادهایی به ویژه كه دور از هرگونه آلودگی های تعصب ورزانه ای بوده و بر موازین عقلی و علمی نیز استوار باشد برای نویسنده ای چنان خطراتی را به بار نخواهد آورد. البته ممكن است كشورهایی یافت شود كه برای چنین نویسندگانی مقامی نشناسند و نسبت به آنها اعمالی نظیر روش های قرون وسطایی معمول دارند، و یا از ترجمه و انتشار بعضی كتابها جلوگیری نمایند، و چه بسا این اعمال در كشورهایی انجام گیرد كه شكی درباره برتری و اعتلای فرهنگی خود نداشته باشند؟! به هر انجام هرگاه كسی حقیقت و واقعیت را انتخاب نمود و بر آن شد تا خود را برای اعتلای حقیقت و ثبوت و بر حق بودنش وقف نماید و وسایلی برانگیزد تا در راه ایده خود پیش رفته و نمونه ثبات قدم و بی اعتنایی به تهدیدها و بی مهری سرنوشت شناخته شود لازم است تا خود را برای هرگونه ضایعه و حادثه ای كه متضمن زیانهای مادی و معنوی میباشد آماده بنماید و از هر نوع ناسزاگویی و هرزه درایی و توهین و تهمت نهراسد.

پس از توجهی به مطالب فوق اینك می توان به طرح مسأله ای دیگر پرداخت. من از خود سؤال میكنم كه آیا ممكن است انتشار و پخش این نوشته ها موجب زیان و خسران برای چه كسانی را فراهم میآورد، و آیا اصولاً ممكن است دربردانده زیان برای كسی بشود؟ در این مقام میگویم كه ممكن است متضمن و محتوی زیانی باشد اما لازم است گفته آید كه این زیان دامنگیر فرد و شخصی نمیشود بلكه متوجه دستگاه و مكتبی میشود كه طرح چنین مسایلی را ایجاب نموده است – یعنی مستقیماً متوجه دستگاه و دبستان “پسیكانالیز” میگردد.

هیچ كس منكر این نیست كه من بنیانگزار و بوجود آورنده روان-تحلیلگری میباشم، كسی كه به اندازه كفایت موجبات جلب بدبینی و نفرت و انزجار مردم را فراهم آورده است. حال هرگاه از جانب من چنین اظهاراتی بشود و دست به نوشتن و نشر عقایدی بزنم كه مخالف با سنن مرسوم و مورد قبول مردم و برخلاف جریان فكری عصر باشد طبعاً افراد احساسات مخالف و تند خود را كه در واقع عكس العملی در برابر گفته ها و عقاید من میباشد، از من متوجه به روان-تحلیلگری خواهند نمود. آنها با روشی قهرآمیز و دشمنی آور خواهند گفت كه روان-تحلیلگری با این شتاب عجولانه ما را تا به كجا خواهد كشید. اینك با طرح این مسایل من و روان-تحلیلگری چهره راستین این دبستان روان شناسی نمایان میگردد و همان گونه كه پیش بینی نموده بودیم وسایلی فراهم میآورد تا ما را به انكار مقدسات و سنن و عقاید كهن واداشته و این نكته را تلقین نماید كه خدایی وجود نداشته و هر اصل اخلاقی و مذهبی مسأله و پدیده ای بی ارزش و ناراست است. برپا كنندگان این مكتب برای اینكه ماهیت و چگونگی مقاصد و هدف های خود را پوشیده دارند این شكل مینمایانند كه روان-تحلیلگری تنها مكتبی است علمی كه میخواهد در اصل و منشأ بیماریهای روانی تحقیق و كاوش نموده و موجب اعاده صحت بیماران و مبتلایان گردد، و به هیچ عنوان درباره پیدایش و تكامل جهان و مسایل فلسفی قصد دست اندازی نداشته و نمیتواند هم كه داشته باشد.

در حقیقت این گفت و گوها و مخالف خوانی ها در برخی از همكاران من كه در قسمت مذهبی توافق و هماهنگی با نظرات من ندارند بی تردید اثر ناخوشایند و مثبتی خواهد نمود. البته این تأثیر موجب تشتت و تفرقه هایی میشود، لیكن روش من یعنی روان-تحلیلگری بسیاری توفانهای شدیدتر از این را نیز تحمل نموده  است، بدون آنكه خللی در بنیان و شالوده محكم آن وارد آید. همان گونه كه تا به حال در برابر حوادث و رویدادهایی نظیر انتقادهای مذهبی در زمان حال استقامت ورزیده بعد از این نیز همچنان پایداری نموده و برپا خواهد ماند.

روش روان-تحلیلگری روش و شیوه ای است كه مبتنی بر اصول علمی و قواعد كاوش های تجربی میباشد. روشی است بی طرفانه كه میتوان آنرا به نوعی حساب دقیق همانند نمود. هرگاه دانشمندی متخصص در محاسبات فیزیكی، با استفاده از محاسبات دقیق علمی كشف كند كه عمر زمین در موقع معینی بسر آمده و بالنتیجه نابود خواهد شد مردم از اینكه این تمایلات تخریبی را مستقیماً به خود حساب نسبت دهند و به موجب آنكه نتیجه این محاسبات برخلاف میل آنان بوده است درصدد نفی و تخطئه دانش حساب برآیند، بدون تردید مسلم است كه دچار وقفه و تأمل خواهند شد – چون روش آنان به اندازه ای آشكارا نادرست است كه حتی احساسات نیز نمیتواند آن را بقبولاند.

تمام نكات و دقایق و بحث هایی كه تا به حال توسط من انجام گرفته و مدار آنها نیز بر اصل انتقاد و بر علیه ارزش واقعی و راستین مذهب بوده است، نیاز و احتیاجی نسبت به دلایل پسیكانالیتیك نداشته است. این مطالب را خیلی بیشتر و پیشتر كسانی دیگر بسیار وسیعتر بیان كرده اند. بسیاری كتابها و رسالات و مقالات قبل از آنكه روش روان-تحلیلگری معمول و رایج گردد نوشته و منتشر شده است. حال هرگاه بوسیله این روش نو بتوان دلایلی جدیدتر و محكمتر بر عیله ارزش نادرست دین و مذهب بدست آورد این چه ارتباط و پیوندی با خود روانكاوی میتواند داشته باشد. در حقیقت دین گرایان و مذهب دوستان نیز میتوانند از این روش، یعنی روان-تحلیلگری به سود ایده ها و عقاید خود سودجویی نمایند و از این مكتب برای آشكار كردن و نشان دادن اهمیت تأثری مذهبی استفاده های شایانی حاصل كنند.

5 – ناموفقیت مذهب

موفقیت محدود مذهب، نقش مذهب در سركوبی غرایز اجتماعی، موقتی بودن و محدودیت نفوذ مذهبی، عاملی كه در طول تاریخ با تمام امكانات موفقیتی بدست نیاورد، ناراحتی های حاصل از تمدن، بدبینی و دشمنی نسبت به تمدن، ایراد مخالفین و بی بنیانی آن ایرادها

پس از گزارشی كه معترضانه میان این بخش پیش آمد، اینك دنباله مسایل و مطالبی را كه گذاشتیم از سر خواهیم گرفت. البته بی هیچ چون و چرایی اذعان میكنم كه مذهب عاملی بوده است كه در ادوار و اعصار گذشته و تا اندازه ای به نسبت نفوذ گذشته اش در این زمان مصدر خدمات و كامیابی هایی برای اجتماع بوده است. در حقیقت مذهب نقش مهمی در سركوبی و واپس زدن تمایلات غیر اجتماعی و غرایز مخرب داشته كه نمیتوان از ارزش آن چشم فرو پوشید. اما متأسفانه این نقش كه در طول تاریخ به توالی از قدرت عملی و نفوذش كاسته شده نتوانسته است دوام آورده و همان گونه پایداری ورزد.

هزاران سال و صدها قرن است كه مذهب فرمانروای مطلق و خودكامه جوامع و گروه های بشری بوده است و بدون تردید هر آنچه را كه قادر بوده و هرگونه نیرویی كه داشته بكار برده تا موفقیتی حاصل كند و مسلماً هرچه كه قادر بوده برای این موفقیت كوشش نموده است. اصولاً هرگاه دین توانسته بود و آن نیرویی را داشت كه تاكنون، یعنی پس از گذشت هزاران سال لااقل وسایل نیك بختی و رضای اكثریت را فراهم آورد و در دوران زندگانی سعادت و خوش بختی شان را ضامن گردد، شورزدگی ها و نابسامانی های روانی شان را تسكین بخشیده و گذشت زندگی را برای آنان خوشگوار و آسوده سازد، و سرانجام تمهیدات و وسایلی برانگیزد كه توافق و تفاهمی میان مردم و فرهنگ و تمدن بوجود آمده و توده از صمیم قلب و صفای باطن و آزادی اراده از آن پشتیبانی نمایند، نه بر آنكه هیچگاه بر چنین اصل كارساز و موافقی نمی شوریدند، بلكه حتی اندیشه های تغییر دادن اوضاع و برگرداندن خط مشی تمدن كنونی نیز در خاطر هیچ كسی گذر نمیكرد. اما بدبختانه هنجار كار به این نظر آرمان گرایانه منطبق نمیشود و هرگاه از احتمالات و اگرها چشم فروبسته و به حقایق عینی و تجربیات كنونی توجه نماییم، متوجه خواهیم گشت كه به هیچ روی كار و احوال برابر با احتمالات فوق نیست. تجربه ها و مشاهدات عینی زندگی صحنه هایی بس رقت زا و اندوهناك را به ما نشان میدهند در این پهنه پر شور و غوغای محیط امروزی و دوران های گذشته نزدیك و دور، گروه های فشرده و توده های انبوهی از افراد را ملاحظه میكنیم كه از این تمدن به تنگ آمده اند؛ بیچاره و نادرمان از پا در افتاده و ناتوان و رنج زده این باری را كه بدان سخت دشمنی میورزند دشوارانه به دوش میكشند. اما این ناتوانی و پذیرش تمدن و تمكین به آن جبری است. آنان هم و آرزویشان به این اندیشه متمركز است تا به هر شكلی كه شده از فشار این تمدن خود را رهایی بخشند. اینان با كمال تلاش میكوشند تا بر این عنصر پیروز آمده و با نفوذ در آن یا تغییرش داده و دگرگون نمایندش و یا یكسره آن را براندازند ؛ حتی دامنه این دشمنی و عداوت گاه آن اندازه گسترش مییابد كه میخواهند در خود نوعی توهم بپرورانند، توهم به اینكه اصولاً آن را فراموش نموده و دیگر وجود چیزی را كه مانع از ارضای غرایز و سوائق فطری شان میشود نیست و نابود انگارند.

كسانی نیز هستند كه به گمان خود میخواهند این كینه ورزی توده را نسبت به تمدن، و این نابسامانی ها و هنگامه ها را به زعم خود توجیه كنند. اینان به این گونه ایراد مینمایند كه: منشأ این اغتشاش و آشفتگی را بایستی در پیشرفتها و جهشهای علمی جستجو نمود چون نفوذهای حاصله از اهمیت علم موجب شده است تا مذهب سستی گرفته و به این ترتیب قدرت علمی و نفوذ خود را بروی توده های مردم از دست بدهد، البته اینها دلایلی سست و بی بنیان است كه تنها ممكن است در وحله اول كه هنوز تفكر و دقت شروع به كاوش ننموده باشد درست جلوه كنند. اما با تمام این احوال اینها دلیل نمیشود تا از چنین ایرادهایی نیز ما به سود خود استفاده نكنیم.

به هیچ وجه نمی توان چنین ادعایی نمود كه در دوران هایی كه مذهب حاكم مطلق و فرمانروای خودكامه بوده است، مردم بهتر از این زمان زیسته باشند. بطور یقین بشری كه به دوران قدرت كامل مذهبی میزیسته از حیث برجستگی های اخلاقی و محاسن و صفات انسانی برتر و شایسته تر از انسان امروزی نبوده است.

6 – نقد مذهبی

تغییر مداوم قوانین مذهبی، دست اندازی روحانیون، كشیش ها واسطه خرید و فروش مهر و كین، لزوم گناهكاری برای رستگاری، قوانین ثابت اخلاقی و بی اثری آنها در تهذیب توده، علل سستی و بی نفوذی مذهب، بی باوری مردم، سرچشمه انتقادات از طبقات ممتاز و انتشار آن در افكار عامه

قوانین و دستورات مذهبی همواره در طول زمان موافق با مصالح و منافع قدرتمندان و صاحبان زر و زور تغییر یافته و مردم نیز شاهد این تغییر و دیگرگونی های ناهنجار بوده اند. روحانیون و كشیش ها و رؤسای مذهبی كه بایستی حافظ و نگاهدارنده این قوانین بوده و با سخت كوشی مراقب انجام و مراعات آنها باشند، خود آلت مستقیم جرم بوده و به عنوان همكاری از امتیازات بیشتری برخوردار میشده اند. رحمت و بخشایندگی خدایی همچون ممری كه زاینده ثروت و خواسته باشد برای كشیشان منبع درآمدی بشمار میرفت. اینان در برابر نذر و نیازهایی كه از توده اخذ نمودند، واسطه ای میان قهر خدایی گشته و خدا را راضی میكردند كه گناهان فلان كس را بیامرزد اشخاص بی ترس و پروا گرد گناهكاری و بزه گری رفته و مرتكب مناهی میشدند آنگاه برای فرار و گریز از مجازات و بادافره اعمال مذموم خویش و رهایی از عذاب وجدان و یا كیفر اخروی به دامان روحانیون آویخته و با پرداخت رشوه هایی كه تحت عنوان نذور پرداخته میشد و سرانجام با دست آویز اعتراف به گناهان توبه میكردند. كشیشها دلال و راهنمای معامله بودند و به خریدار رحمت، از جانب فروشنده و بخشایش گر آن اطمینان میدادند. كسانی كه بدین طریق از گناهكاری برگشته و توبه مینمودند؛ با استفاده از تجربه اندوخته دگرباره با جرأت و دلآوری بیشتری به مناهی و نبردها مشغول میشدند.

اصولاً وضع بدان گونه میبود كه برخی از دسته های مذهبی و فرقی چند اصل گناهكاری و بزه گری را لازم میشمردند. سنت پرستان روسی بر این پندار بودند كه ارتكاب گناه برای كسانی كه به رحمت و عفو و بخشایش الاهی چشم داشته باشند اصلی ضروری و بایسته است. با این تفاصیل و عقاید این گونه استنباط میشود كه در این صورت گناه و اصل ارتكاب بزه برای خدا فعل و پدیده ای شایسته و نیكو میباشد كه مرتكب آن از مراحم خداوندگاریش افزونتر بهره مند میشود.

البته بایستی متوجه این مسئولیت و تمهید روحانیون نیز بود كه به این وسیله كه در بردارنده امتیازهایی برای غرایز و امیال بشری محسوب میشد، پیروی و تبعیت آنان را نسبت به مذهب ثابت نگاه میداشتند و این تقریب امری آشكار است كه كشیشها و رؤسای مذهبی جز از این راه موفقیتهایی كسب نكرده اند. با این وصف و توجه به نكات فوق و همچنین بدیهیاتی كه هر كسی در اثر تفكرهایی به شكل عینی تجربیات و شناختهایی حاصل مینماید، این نتیجه از مذهب مستفاد شده و بدست می آید كه: صفات قدرت و توانایی، رحم و بخشندگی، دادگری و پاكی و بی آلایندگی تنها مختص به خدا میباشد – اوست كه توانا و مهربان است و بشر ناتوان و گناهكار و بی اراده و سرگردان میباشد.

از سویی دیگر اصول اخلاقی و قوانین نیكو و موارد غیر اخلاقی و دستورات مذموم در هر عصر و زمانی به یك نسبت مورد حمایت یا مردودیت مذهب قرار گرفته است. پس هرگاه موافق با این شرایط اگر عملی را كه مذهب در طول قرون و اعصار پسندیده دانسته و آن را برای سعادتمندی و نیك بختی مردم مناسب و عملی پنداشته، چگونه هنوز به نتیجه ای نرسیده و به موفقیتی دست یازی پیدا ننموده است. به چه جهت توان این را نیافته تا تفاهمی میان مردم و تمدن برقرار كرده و با دستورات برگزیده و آسمانی اش جهت تسلط بر نفس را به آنان نیاموخته است؟! البته این موارد مسایلی است كه برای صحت آنها تنها مشاهده ای بی طرفانه و دور از تعصب و گزافه گویی لازم است. بایستی با دیدی پاك از اغراض و اندیشه ای پیراسته از تعصبات به وضع جامعه و تمدن نگاه نمود تا به این اصل دست یافت كه اثر مذهب در هدفهایش بسیار ناچیز بوده است. پس به این نتیجه خواهیم رسید كه آیا در مورد لزوم و پایداری دین و مذهب در اجتماع به گزافه گرایی و مبالغه گرفتار نشده ایم – و در واقع آیا حق این را داریم تا بنیان تمدن را بر روی آن استوار سازیم؟

بایستی به این نكته بیندیشیم كه به گفته مخالفین كه اذعان دارند نفوذ مذهبی به روی مردم كاستی گرفته از چه جهت است، و برای چیست؟ البته همان گونه كه متذكر شدیم از دلایل مخالفین میتوان سودجویی برای اقامه برهان بر علیه خود آنها نمود. این مطلب تنها اندكی مستلزم ژرف اندیشی و غوررسی است و اگر كسی در این باره به این شیوه كمی فكر نماید، از لحاظ وضوح مطلب غیر ممكن است كه به حقیقت دست نیابد.

همان قسم كه اشاره شد هم اكنون این اعتراف و بازگویی را از مخالفین شنیدیم كه مذهب قدرت و نفوذ خود را از دست داده و دیگر دارای آن نیروی فرو رونده در طبایع و مؤثر در نفس گذشته نمیباشد. حال بایستی اندیشه نمود كه آیا علل و یا علت این كاستی در نفوذ از كجاست. پس از غوری كه بر مسأله بشود این نتیجه حاصل میآید كه سبب این امر نه این است كه وعده ها و بشارت مذهبی دیگر آن فریبندگی و شكوه گذشته را فاقد شده اند، بلكه موجب این است كه دیگر این وعده ها باور نمیشود و مردم این بشارت ها را قبول نمیكنند. البته ما به این امر اذعان داشته و این دلیل را قبول مینماییم كه علت این تكامل فكری و تحول در شیوه اندیشه گری توده، جهشهای علمی و تقویت طرز تفكر علمی در طبقات ممتاز جامعه است، و از همان گروه های فرا دستان اجتماعی است كه انتقادات مذهبی و نقد مسایل و قوانین وابسته به آن شروع شده و در اثر نشر و انتشار میان توده مردم و اینكه متكی به استدلال و براهین میباشند تزلزلی در عقاید عامه ایجاد مینماید. این انتقادها با نشان دادن و آشكار نمودن نقاط و موارد ضعف فاحش و بیشماری كه در مذهب موجود است؛ موجب میشوند كه ایمان هایی كه به دستورهای مذهبی و شرایع گروش دارند و آنها را دستورهایی مقدس میپندارند سست و ناباور گردد، و البته در این راه تجربیات توده كه خود نیز به حال خمودگی و نوعی ترس بر اثر عصیان به سنن و رسوم كهن در وجودشان مضمر است با این تحریك خارجی همكاری نموده و سبب سستی و كاستی نیروهای مذهبی را فراهم می آورند.

7 – نقش تفكر علمی

عكس العمل علم در برخورد با مذهب، ناسازی علم با مذهب و جهش به پیش، جبر تاریخی تكامل فكر بشری، تكامل و انهدام قهری خرافات و اوهام، نقش پیامبرانه روشن اندیشان و دانشمندان، نقش و عكس العمل توده مردم در برابر علم، گروش توده به شیوه های علمی، عكس العمل توده نسبت به تمدن و شورش، مضار سستی عقاید مذهبی، طرح حكومتی خودكامه و مستبد، راهی بهتر برای تمدن

علم برای توجیه و تفسیر فلسفه جهانی و اصل هستی طرحی پرداخته و روشی معین و آشكار را موجب میشود. علم آن هنگامی كه با مسایل مذهبی روبرو آمده و مواجه میشود، نخست اندكی مكث مینماید و به نقد میپردازد. اما این مكث و توقف نه بر اصل تردید استوار است و نه بر مبنای نوعی سازش، بلكه تنها جهت ارزشیابی و حقیقت جویی انجام میپذیرد، سپس بعد از نقد و تعیین حدود كار خود با توجه به جنبه های وهمی و غیر عقلی آن به سرعت در گذشته و به راه خود میرود. تكامل و تحول فكری بشر بسوی به گزینی ها و تحولات شایسته تر، هیچ گاه از روش باز نمیماند و همواره به سیر خود ادامه میدهد هرچه این نیروهای علمی بیشتر پر توش و توان گردند، و عده كسانی كه در راه علم و دانش ره میسپارند فزونی گیرد، و اندیشه هایی كه مداركشان بر دلیل یابی های عقلی و علمی استوار است زیاد شود به همان نسبت نقطه مقابل این نیروها كاستی و بی مایگی مییابند، یعنی با خوی گری و تفوق های علمی، نیرویی عصیان آمیز بر میآید كه قدرتش بر علیه اصول تعبدی و ناباوری های مذهبی دامن گیر میشود. در این فعل و انفعال، در این صحنه جدال آمیز تحول و ثبات یا تكامل و فرو ایستی – نخست خرافات و اوهام و رسوم و سنن كهنه ای كه فایده ای بر آنها مترتب نیست مورد حمله قرار گرفته و فرو میافتد و آن گاه به دنبال آنها اصول و عقاید دینی با مرزهای مشترك بسیاری كه با خرافات و اوهام دارند اهمیت و اعتبار خود را از دست فرو مینهد.

از نقطه نظر مبارزه ای كه با روشن اندیشان و دانشمندان میشود، كشور یا ملتی را نمیتوان قهرمان شناخت، یعنی قهرمانی كه نظرات كلی تكامل را بدون پایداری و مقاومت بپذیرد یا پذیرفته باشد. همچون كه آمریكایی ها استادان را به جرم تدریس و آموزش اصل تكامل موجودات زنده از كرسی تدریس به میز محاكمه كشیدند، كسانی بسیار را نیز میتوان نمایاند كه در نقاطی دیگر با این گونه نظرات و اصول كه مخالف با نص صریح معتقدات مذهبی و عقاید كهن و كهنه میبوده در مبارزه و جدال بوده اند.

از سویی دیگر بایستی به ارزش دانشمندان و اندیشه گران علمی واقف و آگاه شد و به نقش اساسی و عالی موجودیت ایده ها و نظراتشان اذعان آورد. به هیچ روی نبایستی این توهم و پندار نادرست و سخیف در اذهان رسوخ پیدا كند كه این اندیشه ورزان و شناساگران بشری موجبات تهدید و تزلزلی برای تمدن محسوب میشوند. اینان نه بر آنكه نقشی منفی درباره اعتلای تمدن دارا نمیباشند، بلكه آن را اعتلا و عظمت میبخشند. اینان بجای دستورات و قوانین و سنن مذهبی كه زمانی سامان دهنده مناسبات و نظم اجتماعی محسوب میشد و نقش پذیرا و آزادانه ای را فاقد بود، بی هیچ گونه شورش و عصیانی ارزنده ترین قوانین و دستورها و تعلیمات علمی و منطقی را جایگزین مینمایند و به همین جهت آنان یعنی این استادان و آموزشگران تمدن و مدنیت خود اصیل فرهنگ و تمدن شناخته میشوند. لیكن بایستی از دیدگاه این منظر نقش تأثری توده های وسیع بی سواد را نیز مطمح نظر و مورد دقت قرار داد، چون وضع آنان در قبال تمدن صورت و شكل جداگانه ای را شامل میشود. اینكه گفته میشود. نقش تأثری توده های بی سواد در برابر تمدن، لازم است به كلمه تأثر، واژه عصیانگری و بی سلاحی را نیز افزود. اینها در واقع به حق این تمدن را دشمن میدارند – به خاطر اینكه قوانین و رسوم این تمدن آنان را سخت در مضیقه و ستم قرار میدهد، نسبت به آنان بیداد و تعدی میكند. در حالی كه عده و گروهی به موجب همان قوانین و رسوم از بسیاری چیزها و منافع و سودهای سرشار و موقعیت های ممتاز برخوردار میشوند. البته این بدیهی است كه تا هنگامی كه این مردم به وجود و هستی خداوندگاری ایمان دارند و با معتقداتی مذهبی سلوك مینمایند كه به موجب آن معتقدات تحمل محرومیت های حاصله از تمدن برایشان مقدور گشته و تا اندازه ای تسكین مییابند، زندگانی برایشان آسوده تر و گذرانش بی حرمان تر است تا اینكه وجود خدا را انكار و به بطلان معتقدات آگاهی یابند. اما از سویی دیگر این امر نیز آشكار و بدیهی است كه حتی اگر من نیز وجود نمیداشتم و این نوشته ها هم منتشر نمیشد، باز جبر تاریخ و اصل قهری تكامل كار خود را انجام داده و امثال من نوعی بسی بوجود می آورد. این مسأله هرگاه امروز روشن نشود فردا آبه شكارایی خواهد رسید و مردم بی تردید و شك سرانجام به نادرستی و بیهودگی این معتقدات آگاهی خواهند یافت.

توده های وسیع مردم بسیار به آسانی و سادگی تحت تأثیر نتایج حاصله از تفكرات و اندیشه ها و آزمایش های علمی قرار گرفته و به همان آسانی نیز آنها را پذیرا میشوند، این فعل و انفعال و عمل بی آنكه اصول لازم اولیه را طی كند در آنها ایجاد میگردد، یعنی بدون اینكه ذهن و فكرشان جریان تكامل را بگذراند و بر اثر آن آمادگی قبول و فهم و شناخت اصول علمی را دارا شوند، حاصل اندیشه ها و تتبعات علمی را قبول می نمایند.

از سویی دیگر نیز لازم است كه این مسأله بررسی شود. گفته شد كه قوانین و دستورات تمدن به نفع عده ای اندك و زیان قشرهایی وسیع از توده مردم است. اكنون این پرسش پیش میآید كه آیا این عصیان نسبت به تمدن و ناراحتی های حاصله از آن به چه شكلی ممكن است ارضا و تخفیف یابد؟ و آیا این حادثه قابل پیش بینی است كه این مردم با انقلاب و عصیانی كه به راه می اندازند به قتل و غارت ستمگران و سودبران از تمدن دست یازیده و به این وسیله دشمنی خود را نسبت به تمدن ابراز و ارضا نمایند؟ پس ارزش موجودیت مذهب را در این جا مطرح میكنند كه: تنها عامل و تواناترین علتی كه مانع بروز چنین حوادث و رویدادهای هولناكی میشود همان مذهب و معتقدات ویژه دینی است. تنها چیزی كه مردم را از كشتار دیگران و قتل نفس باز میدارد این است كه خداوند قهار و مهربان آنان را اكیداً از تخطی به جان هم و كشتن یكدیگر منع نموده و بشر را به كیفرهای سخت و شكنجه های مداوم و هول انگیزی در این جهان و آن دنیا وعده داده است.

پس اینك كه مردم از ایمان مذهبی روی گردانده و دل برداشتند حالا كه دیگر بوجود خدایی باور ندارند و تأكیدات و مناهی مذهبی برایشان اوهامی پوچ و بی مقدار جلوه گر است و دیگر از انتقام و عذاب او هراسی در خود راه نمیدهند و بی پروا به دنبا ل غرایز مخرب و بهیمی و ضد اجتماعی میروند، تنها بوجود آوردن قوانین و اعمال زور و توسل به نیروی قهریه بایستی از اینگونه اغتشاش ها و شورش ها بازشان داشت. پس بر این منوال بایستی در چنین اجتماعاتی سیستم و روشی در حكومت بوجود آید كه مبتنی بر فرمانروایی قهری و بكار گرفتن قوانین جبری باشد باید قوانین موضوعه را با زور و فشار حمایت كرده و با اعمالی قهرآمیز مردم را وادار به تمكین نمود. به موازات این اعمال زور و قدرت لازم است محتاطانه و زیركانه با تمهیداتی از جریان هایی كه به روشن شدن فكر عامه كمك مینماید جلوگیری كرد.

هنگامی كه در طرح مسایل و بحث در آنها مطلب به این جا باز رسد، خود به خود سؤالی مطرح میشود كه آیا بایستی جریان بدان سان كه در فوق اشاره شد سامان و سازمان یابد، یا اینكه با تجدید نظری میان مناسبات تمدن و مذهب میتوان راهی اصولی و شایسته جستجو نمود؟

آینده یك پندار: درباره مذهب و تمدن

آینده یك پندار – فصل 8

Sigmund Freud- 1927

The  Future of an Illusion

درباره مذهب و تمدن

1 – آمیزش مذهب و تمدن

نتایج حاصله از تجدید نظر در مناسبات تمدن و مذهب، عكس العمل سنت گرایان، وضع احتمالی تمدن در قبال تجدید نظر، وظیفه تمدن و چگونگی موفقیت آن، موضوع قتل نفس و وجوب پیشگیری، نتایج حاصله از دگركشی و قتل نفس، تجویز آدمكشی قانونی، دور و تسلسل

از لحاظ اینكه در مناسبات تمدن و مذهب تجدید نظری بشود بی شك بایستی در انتظار دیگرگونی ها و اشكال های خاصی نیز بود. البته این اشكال ها ناراحتی های حاصله در برابر سنجش با وضع فعلی یا وضع قبل از تجدید نظر نمودن بسی ناچیز بوده و قابل گذشت میباشد. این مسأله صحیح است كه این اصلاح و تجدید نظر ایجاب مینماید تا نظمی نوین برقرار گشته و بر اثر وقوع و فعلیت یافتن آن از خیلی چیزهای مأنوس صرف نظر گشته و در برابر بسیاری موارد ناآشنا نیز تمكین نمود. اما در هر حال این وضع نوین و استقرار آن سودش بسی افزونتر از زیان و كاستی آن میباشد. در ضمن لازم است این نكته را نیز در نظر آورده و به آن بیندیشیم كه بدین وسیله از خطر و وقوع حادثه شوم و خطرناكی پیشگیری شده است. از تجسمش لرزان كه با چنین اقدامی كه مستلزم به دور افگندن بسیاری از سنن و رسوم كهن میباشد تمدن با خطری بزرگتر روبرو شود. در این جا بی مناسبت نیست از این موضوع و حادثه یاد كنیم كه وقتی “سن بونی فاس” درخت مقدس ساكسون ها را برانداخت مومنین و روحانیون در انتظار وقوع حوادثی سخت و شوم بودند و به یقین به این امر باور داشتند كه برای براندازندگان و جسارت كنندگان نسبت به درخت مقدس بلاهایی آسمانی فرو خواهد آمد. درخت مقدس از بن قطع شد بی آنكه هیچ حادثه ای نظم روش معمولی را بر هم زند.

تمدن برای نخستین بار وظیفه ای سنگین و بزرگ برعهده دارد كه موفقیت در آن ایجاد كننده نظم اجتماعی و استقرار امنیت همگانی میشود، و این خود اولین گام و شاید مهمترین اقدام برای اعتلای تمدنی باشد كه بایستی زندگانی گروهی را در پناه خود سامان بخشد. به آشكارایی هویداست كه سود زندگانی اجتماعی، و اصولاً برقراری نظم و امنیت فردی و اشتراكی در این است كه تمدن از قتل نفس سخت جلوگیری نماید، یعنی: قتل و كشتن كسانی كه هدف كینه و دشمنی ما هستند، كسانی كه در مقام ایذاء و ایجاد ناراحتی می باشند، آنانی كه به مال و مكنت ما چشم دوخته اند و یا به مال آنان حرص و آز بسته و در مقام آزار و ایذائشان میباشیم. هرگاه تمدن موفق به انجام چنین كار و استقرار همچو نظمی و تحریمی نشود بایستی متوجه بود كه زندگانی اجتماعی در مخاطره افتاده و نظم آن مختل خواهد گشت. در اثر قتل طبعاً دور و تسلسل انتقام جویانه ای بوجود میآید، بی تردید كسی كه مباردت به قتل كسی نموده و دست خود را به خون فردی آلاییده از انتقام كسان و وابستگان مقتول دور نمانده و نخواهد توانست مدتی مدید با غنیمتی كه به چنگ آورده، و یا از آسایشی كه بر اثر قتل كسی شاملش شده برخورداری یابد، بلكه آنگونه كه میتوان استنباط نمود خود نیز بزودی كشته خواهد گشت. هرگاه این قاتل بر اثر موقعیت و یا قدرت قابل ملاحظه و یا مواردی دیگر قادر شود كه تا مدتی خود را از انتقام كسانی كه ذی نفعند بركنار دارد و خود را از چنگ یك دشمن منفرد حفظ نماید، شك نیست كه در برابر اتحاد عده ای كه قدرت فرد فردشان به تنهایی از او كمتر و نیروی مجموعشان از نیروی فوق العاده او افزونتر است یارای مقاومت و پایداری نیاورده و از پای در خواهد افتاد.

هرگاه تمدن با قدرت و نیروی فوق العاده خود توان نیابد كه نظم اجتماعی را برقرار نموده و وسایلی برانگیزد كه به موجب آن از وقوع قتل و آدمكشی ممانعت به عمل آید، بی شك چنین قتل هایی آدمكشی های فراوان تری را به دنبال خواهد آورد و بر اثر دور و تسلسل انتقام جویانه ای سرانجام تمامی مردم در اجتماعات به جان هم فرو افتاده و این كشتارها كه از نوع فردی به شكل گروهی و دسته جمعی تحول خواهد یافت دیگر نه تمدن و نه اجتماع و نه قانونی باقی خواهد گذاشت. یعنی وضعی بسیار اسف انگیزتر از وضع فعلی كورس كه خانواده ها مدام در حال جنگ و كشتار یكدیگرند بوجود خواهد آمد.

2 – چگونگی قانون

چاره جویی در اثر قتل نفس، اثر كشتارهای فردی و اجتماعی، نارضایی و وسیله انگیزی، تحریم قانون آدم كشی و نقش قانونی مجازات، اسناد تحریم قتل نفس به خدا و مذهب، اصل بشری در پوشش متوهمانه، نفی جنبه تقدس و خدایی، قوانین نخستین گام پیشرفت، محدودیت قوانین مذهبی و ارزش قوانین مدنی، چگونگی و سیر ارتقایی قانون، ارزش قانون

حوادثی ناشی ناامنی، و اغتشاش هایی در اجتماع كه پدید آمده از ضعف تمدن و بر مبنای قتلها و كشتارهای متوالی میباشد اندیشه ها را در گروه و جمعیت به آن مشغول میكند، تا به چاره جویی گرد هم آیند. این فقدان امنیت سرانجام به آن مرحله و اندازه ای میرسد كه تمامی افراد از آن ناراضی شده و خود به خود در اجتماعی سازمان یافته تر جمع گشته و عكس العمل آنان نیز نسبت به ناامنی و كشتارهای گذشته تحریم اكید و قطعی قتل نفس میشود. اما همین اجتماع گرد شده و سازمان یافته از جهتی دیگر قتل و آدم كشی را تجویز مینماید، و این آدمكش نیز مجوزش استقرار قانون و جلوگیری از قتل نفس میباشد. یعنی همین جامعه مجازات قانون شكنان و كسانی را كه از حد این تحریم در گذشته و با نافرمانی نسبت به قوانین ممنوعیت ها را مراعات ننمایند و اعدام تعیین مینماید. آنگاه است كه دیگر قانون ابهتی یافته و ضامن اجرایی پیدا مینماید. دیگر قانون شكن از جانب كسانی كه برگزیده گروه و ضامن اجرای قوانین میباشند، متخلف را به كرسی محاكمه كشانده و بر موازین عدل و مجازات حرمت قانون را حفظ میكنند.

با وجود این كه دلایلی منطقی از لحاظ روان-تحلیلگری برای آدمكشی ارائه میشود، ما از ذكر و پرداختن به آنها در اینجا خودداری میكنیم. البته خداگرایان و مومنین مذهبی منع قتل نفس و آدمكشی را به خدا اسناد داده و آن را از دستورات مقدس دینی و آسمانی میداند بی آنكه هیچ گونه اندیشه ای بنماید كه به اصل و مبنای آن پرداخته و به علل آن شناخت و معرفتی حاصل نمایند. تنها این گونه توجیه میشود كه این قانون از منویات الاهی است و خدا هم چون بشرها از آدمكشی ناراضی بوده و حاضر نیست كه انسان ها یكدیگر را كشته و از بین ببرند. به این ترتیب از طرف مردم پوششی بی اصل كه به بردارنده اصل و حقیقتی نیست بر این اصل مسلم كشیده شده و این ممنوعیت را كه به خاطر حفظ تمدن بوجود آمده در هاله مبهم و گنگی به خدا نسبت میدهند. از جانبی دیگر نیز نیروی اجرایی و مراعات این ممنوعیت را نسبت به حس مذهبی و اصل خداپرستی مینمایند.

اكنون به منتها و اصل مطلب رسیده ایم و از راه قیاس و تشابهی میتوان به این مسأله دست یافت كه چگونه با از دست دادن و در واقع از میان برداشتن استدلال و علمی اوهام دینی و خرافات، یا بی ارزش شناسانیدن پدیده هایی مذهبی نه بر آن میتوان بی بروز هیچ گونه خطری از این مرحله گذشت، بلكه میتوان مشاهده نمود كه تا چه اندازه اجرای چنین ممنوعیتی بهتر عملی شده و توده مردم با شناسایی به علل و مضار و نتایج حاصله از آن نیكوتر آن را مراعات خواهند نمود. هرگاه در چنین مسایل و موضوع هایی روش خود را تغییر داده و اراده و خواست خودمان، یا قوانین منطقی و مستدل تمدن را كه قهراً بوجود آمده و جبر تاریخ بر آن صحه گذاشته به مشیت الاهی نسبت ندهیم و تنها به این اكتفا ورزیم كه برای ممنوعیت و تحریم ها علل و دلایلی اجتماعی ذكر نماییم، بدون تردید آن پوشش مقدس مابانه از پیكره این بتهای خرافی فرو ریخته و واقعیت آنها چگونگی و ماهیتشان آن چنان كه هستند و بوده اند نمایان خواهد شد. نمایان میشوند و به حقیقت و از میان میروند آن پوسته های نادرست بی آنكه هیچ گونه مخاطره و آشوبی ایجاد شود.

از سویی دیگر بایستی به مزیت دیگر نیز توجه داشت. این امتیاز دومی عبارت است از اینكه قوانین مذهبی از محدودیت و یك جانبی بودن خود خارج شده و به صورت عمومی منتشر خواهد گشت؛ البته به این نكته توجه حاصل است كه آن دسته از قوانین مذهبی كه محتوی و در بردارنده تحریم ها و دستورهایی درباره امور بشری میباشد در محیطی محدود قابلیت اجرایی دارند. ایمان داران و گرایندگان به آن مسلك از آن پیروی نموده و به آنها عمل مینمایند وانگهی این دستورها و قوانین همواره و اغلب از صمیم قلب پذیرفته نمیشوند. كسان بطوری عموی بی ادراك و تنها بر اثر تعبد و ترس از خدا یا تكفیر و از دست هشتن موقعیت اجتماعی در ظاهر بدان عمل میكنند. اینان راه ها و روش هایی گوناگون بر می انگیزند تا بوسیله تفسیر و تعبیر از قید این تحریم ها و مناهی رهایی یابند . اما در صورتی كه این نوع قوانین و دستورها و محرمات مذهبی با اموری كه نهی و بازداری آنها در قلمرو تمدن میباشد تلفیق و تألیف یافته و به صورتی عمومی و قوانینی كلی برای تمام افراد متحول شوند و قانون نیز سرسختانه از آنها حمایت نماید، جنبه ای عمومی پیدا نموده و نیروی اجراییشان فزونی گرفته و از گریز در برابر آنها بیشتر و قدرتمندانه تر جلوگیری به عمل خواهد آمد.

اصولاً این تجدید نظر به همان اندازه كه از مذهب میتراشد و آن را از اهمیت و اعتلایش فرو میافگند، به تمدن اصلاح نشده و قوانین آن نیز كه آمیخته با رسوم و سنت ها و یا مواردی عمل ناشدنی و زیان آور میباشند نیز زیان وارد میكند. به همان نسبت كه نقادی و به گزینی، شرایع را بی اهمیت ساخته و آن نیروی آسمانی بودنشان را میزداید؛ سنتهای كهن و عتیق را نیز كه در تمدن به صورت مهملی باقی مانده اند بی اعتبار میسازد. در چنین موردی است كه قوانین و دستورهای مدنی دیگر در خور ستایش و ارزش تمدنی واقعی نمیگردند.

به هنگام بازبینی برای به گزینی و انتخاب شیوه هایی شایسته و عملی، متوجه خواهیم شد كه تا چه اندازه میان قوانین شرعی و عرفی موارد متضاد و ناهمآهنگ وجود دارد، و چه دستورها و قوانین غیر قابل اجرا و ناپسند میان آنها به نظر میرسد. دیده خواهد شد كه این قانون ها و شرایع به شكل آشكاری توافق و انطباق خود را با زمان و مكان از دست فرو نهاده اند. مشاهده خواهیم كرد كه موارد متضادی در مجموعه این قانونها موجود است كه بطور بارزی یكدیگر را خنثی میسازند. مابین آنها میتوان تظاهراتی از غرایز حیوانی و طبع بهیمانه بشری را بازدید كه به شكل ناهنجار و پستی شكل گرفته اند چیزهایی را میتوان جست و جو نمود كه بوسیله سنن به ما باز رسیده و نشان و داغ آشكار و عیان تمدنی مقدماتی را در خود حفظ دارند.

به هر حال این نظر انتقادی كه برای بهبود و به گزینی و استقرار روشی نو بكار میرود جبراً صورت انتقادی تندی را به خود میگیرد، موجب خواهد شد تا شرایط و موارد صحیح و شایسته تمدن نیز از ارزش و سكه قابلیت تا اندازه ای برافتاده و كاستی گیرند.

3 – مذهب در قبال قانون

چگونگی استقرار قانون، وسعت و شمول قانون در برابر محدودیت مذهب، آمیختگی قوانین شرعی و عرفی، شناخت اصل بشری قوانین مذهبی، حالت ثبات جویانه شرایع، نفی جنبه خدایی قوانین، نقد و اساس قانون، نقش مردم در قبال قانون

اصولاً لازم است تا قوانینی یك جانبه بوجود آمده و پایگیر شوند. قوانین لازم است كه متضمن نیروی اجرایی دقیق و محكمی باشند تا بهگزینی هایی كه انجام میشود، صورت ایده و آرمانی نداشته و دارای جنبه ای فعلیت یافته تلقی گردند. با برقراری شرایع و اصول و دستورهای مذهبی بسیار با سختی و مرارت میتوان میان اوامر شرع و عرف تمیزی قابل شد؛ یعنی به ندرت و بسیار به دشواری میتوان تفاوتی میان آنچه كه ناشی از اراده و خواست خدایی است، و آنچه كه از یك شورای كشوری یا یك دادگاه مقتدر و نافذ تراویده شده قایل گشت.

با این بحث و توجه به گفتوگوهای بخش پیشین به این نتیجه كلی خواهیم رسید كه بایستی از قایل شدن منشأیی خدایی برای قوانین و امور و دستورهایی كه صرفاً جنبه ای بشری دارند صرف نظر نماییم و این خود اصلی اساسی و تعیین كننده میباشد. بایستی به بی نقشی خدا در این مسایل اذعان آورده و بطور كلی خدا را در خارج از این كادر قرار دهیم. هنگامی كه به این كار توفیق یافتیم و به این مسایل از جنبه و منشأ بشری آنها نگریستیم و سرانجام مجموع مؤسسه ها و قوانین تمدن را امور و رویدادهایی كاملاً انسانی برشناختیم، بیدرنگ تحولی بوجود خواهد آمد؛ این تحول ناشی از همان نفی اصل منشأ خدایی و اذعان به نقش مادی و بشری قوانین میباشد، با نفی نقش خدایی بسیاری از مراسم و قوانین و سنتهای ثبات پرستانه مذهبی از حالت ثابت و بیحركت خود خارج شده و دیگر نفی آنها موجب ناراحتیها و حوادثی نخواهد گشت. همین كه ادعا و عقیده هایی ناشی از اینكه این عقاید و دستورها و قوانین متكی به مبدئی مقدس بوده از میان برود به تندی بی روحی و خشكی و حالت ثبات و تغییر ناپذیری آنها نیز پایان میپذیرد و مردم بهتر و عمیقتر خواهند توانست تا اندیشه وری نموده و به نقد و نقادی روی ور شوند. در اثر چنین قوانینی تنها برای اینكه دسته یا طبقه و گروه خاصی فرمانروایی نموده و در پرتو آن امتیازهایی برخوردار گردند نمیباشد.

به این مفهوم با ارزش و انسانی خواهند رسید كه این قوانین برای تأمین و آسایش زندگانی عده ای محدود و معدود فراهم نیامده، بلكه تنها برای حفظ توده های اجتماعی و مصالح عمومی وضع شده اند بیشك این شناخت وسایل سازش تمدن و مردم را فراهم آورده و توده با علاقه بیشتر و احترام عمیقتری به آنها خواهند نگریست. در این صورت وضع به نفع تمدن و بشریت دیگرگونی خواهد گرفت، عصیان و شورش و انهدام مبدل به سازش، تفاهم و ساختن و فراهم آوردن میشود. بجای اینكه در مقام معارضه با قوانین برآمده و در برابر آن سركشی و ستیزه گری آغاز كنند، به آن اندیشه میشوند كه به فكر اصلاح و پرداختن و بهبود بخشیدن آنها برآیند. این روش خود جهش و پیشرفتی شگرف بسوی هدف و مقصد است؛ هدف و مقصدی كه منظور از آن استقرار تمدن و سازش مردم با آن و تأمین زندگانی روانی افراد میباشد. این وسیله ای است كه فشار شدید تمدن را بر دوش مردم تعدیل نموده و آنان را بر می انگیزد تا با آن سازگار و مأنوس باشند.

4 – نقد تجدید نظر

پیدایش شك و تردید نو، ارزش واقعی تألیف، تمدن و مذهب، نگاهی به اصل تاریخی قتل نفس، نقش غرایز در جهان دیروز و امروز، تأثیر تحریم قتل نفس، واكنش تأثری از قتل پدر اولیه و پیدایش روش مذهبی، نقش خدای معتقدات مذهبی، اثر غرایز و رویداد های تاریخی

در اینجا نیز چون موارد قبلی شك و تردید ناگهان هویدا میآید. در بندهای فوق از این بخش درباره پشتیبانی از دستورات مدنی و اثبات جنبه صرف منطقی آنها استوارانه سخن گفتیم و از مورد تجدید نظر و تلفیق و تألیف قوانین شرایع برای به گزینی و گلچین نمودن شیوه هایی شایسته بحث نمودیم و سرانجام به این نتیجه دست یافتیم كه لازم است از مجموع قوانین شرعی و عرفی انتخابی درست به عمل آمده و تبدیل به نیازمندیها و احتیاج های اجتماعی شوند. اما از همین رهگذر است كه ناگهان شك و تردید آغاز مییابد. به عنوان مثال در قسمتهای گذشته از تحریم آدمكشی و منشأ حرمت آن گفت و گویی به عمل آمد. اما بایستی به این امر توجه داشت كه آیا بحث و استدلال ما با حقیقت تاریخی وفق داده و برابر است یا نه. من از این در تردیدم كه استدلال ها و گفته هایم با آن حقیقتی كه بایستی منطبق گردد، وفق نداده و بطور كلی روش من از حقیقت و اصالت واقعیت به دور افتاده باشد.

درباره منشأ آدمكشی و قتل نفس با یاری و كمك روان-تحلیلگری این موضوع و مسأله را مورد كاوش و پژوهش قرار داده و بر اثر نتایجی كه از این پیكاوی بدست آمد متوجه شدیم كه حقیقت قضایا به شكلی دیگر بوده است. اینكه مشاهده مینماییم بشر نخستین مقهور امیال و احساسات و خواستهای خود بوده و رشته عمل و منطقش بسی ضعیف و فرودست امیال و غرایزش بوده است، چیز نو و بدیع یا شگفت و دور از عقل نمیباشد – چون در عصر ما و نزد بشر متمدن كنونی نیز این امر به وضوح نظر گیر است و به عیان مشاهده میكنیم كه بشر متمدن عصر حاضر هم مغلوب غرایز و انگیزشهای شهوانی و حیوانی خود بوده و نیروی منطق و تعقل او در برابر این نیروی عصیانگر و سركش بسی بی توان و بی نیرو است. به همین نسبت میتوان قیاسی از این لحاظ میان انسانهای متمدن این زمان و بشر بی تمدن و ابتدایی هزاران سال گذشته به عمل آورده و متوجه شد كه غرایز و امیال نزد آنان چه نیرو و قدرتی داشته است. هرگاه این واكنش و عكس العمل تأثری میان بشرهای ابتدایی پدید نمیآمد، و شخصی نمیتوانست مصدر و مبدأ این واكنش پشیمانی انگیز شود – هنوز بشرها به همان گونه به كشتارهای خود سرگرم بودند، اما این واكنش فعلیت یافت و بر اثر قتل پدر اولیه و تأثر پسران و فرزندان، این فرمان پیدا گردید كه -: تو كسی را نخواهی كشت. این فرمان بلافاصله در توتمیسم داخل شد و به حیوان توتمیك محدود گشت. همین مسأله در شیوه توتمیسم وسعت یافت و در اثر مرور زمان دگرگونی هایی یافت و تا زمان ما نیز با تغییر و تبدیل هایی مورد ملاحظه میباشد.

اكنون به پژوهش های روان-تحلیلی باز میگردیم تا مشاهده نماییم این شیوه چه نكاتی دیگر را در این زمینه برای ما روشن نموده است. قتل و كشتن پدر نخستین كه موجب واكنشی تأثری و پشیمانی انگیز را برای فرزندان بوجود آورد، سبب پیدایش روشی مذهبی گشت. این كشته نخستین یا پدر اولیه در طول زمان و بر اثر شدت آن واكنش تأثری كم كم برجسته تر شده تا به صورت نمونه ای متحول گشته است، نمونه ای كه هراس انگیز و ترس آور بوده و به نسبتی نیز مهربان و حمایتگر مردم بوده است و نسلهای بعدی نیز بر اثر چنین احساس هایی كه جملگی ناشی از همان اثر عمیق اولیه بوده است خدای خود را در قالب او ریخته و پرداخته اند.

با توجه به موارد و توضیح های فوق بایستی دلایل مذهبی را درباره اصالت تحریم و وجود ممنوعیتها به صورتی پذیرفت و به نقش آن اذعان و ایمان آورد. خداوند و پروردگار در این میان؛ یعنی در مسأله تحریم ها و ممنوعیت ها دارای نقش فاعلی و اثر انگیز بوده است و سمتی واقعی را در اجرای این محرمات داشته است و در اثر شركت مستقیم و اثر وجودی او كه چنین ممنوعیت هایی پدید آمد، نه آنكه شناخت و فهم نیازمندی های اجتماعی موجب پدید آمدن این ممنوعیتها شده باشند. و به این شیوه است كه منتسب نمودن اراده بشری و وابستگی آن به منشأیی الاهی و مشیت خدایی كاملاً تأیید میشود و اصولاً توده نیز خود بر این امر اذعان دارد. گروه مردم با دست آویزها و روش هایی نخستین با بكار بردن اعمال زور و شیوه هایی تند، پدر اولیه را مقتول نموده و از میان برداشتند آنگاه بر اثر كشاكش های بعدی و نابسامانی های حاصله از آن كه موجب پیدایش واكنشی تأثری میانشان گشت، برای پرده پوشی بر خیانت خود و جبران قتل و ارضای عكس العمل تأثری، برآن شدند تا از آن پس اراده و روش پدر نخستین و مقتول را محترم دانسته و بدین وسیله او را پایدار سازند.

اكنون می توان تا اندزاه ای نقش اراده بشری و تأثیر غرایز انسان ها را در تكوین یافتن و بنیان گرفتن عقاید مذهبی بازشناخت در اینجا نه بر آن كه به نقش مستقیم و تعیین كننده غرایز بشری در زمینه پیدایش معتقدات دینی پی میبریم، بلكه به رویدادها و پدیده های تاریخی مهمی نیز دست مییابیم كه در این تكوین و شكل گیری بی تأثیر نبوده اند. حال خواهیم توانست حدس زده و دریابیم كه این حوادث و جریان ها كه به نفع دین و معتقدات دینی بوده اند چه كمك و یاری ارزنده ای به دین نموده و چه قدرت شگرف و فوق العاده ای را به آن بخشیده اند.

5 – تفسیر روان-تحلیلی

روش علمی، قیاسی میان مرحله كودكی و مذهب، وجود تشابه، چگونگی بحران كودكی، دوران بلوغ فكری پس از بحران كودكی، مذهب به عنوان نوروزی همگانی، نقش غریزه ها، زندگی ابتدایی و مسأله غرایز، چگونگی ممنوعیت ها و تحریم ها، عقده اودیپ در مذهب، اعتلای تمدن و تكامل و از میان رفتن مذهب

البته این درست است كه ما معتقدیم و برآنیم كه نبایستی از روش های علمی در غیر موارد لازم سودجویی و استفاده شود، لیكن با این وصف از این مورد ناگزیریم تا به كمك مقایسه ای میان دو پدیده علمی و غیرعلمی و نمایاندن وجوه تشابه و همانندی هایی میان دو اصل علمی و غیرعلمی به مبنای علمی نظریه غیر علمی دست یابیم و با كمك و یاری این شباهت و همانندی كه اكنون مطرح میشود به روشنی مسأله پرتوی ببخشاییم. این مقایسه و همانندی با برابرگیری و روبرو نهادن دو دوران كودكی فردی و كودكی اجتماعی قابل نمایاندن و جلوه گر ساختن میشود، و از این رهگذر است كه ما با توجه و دقت در یك اصل و مرحله علمی، یعنی دوران كودكی به ارزش علمی مرحله دوم – یعنی مرحله كودكی اجتماعی دست خواهیم یافت. البته به این مسأله به اندازه كافی توجه داریم كه كودكان قادر نیستند بدون گذراندن یك مرحله شدید روانی متعارف و طبیعی خود را بسوی تمدن ادامه دهند؛ یعنی بدون گذشت از مرحله ای دشوار كه نوعی بیماری شدید روانی است كودك نمیتواند و نخواهد توانست از دوران كودكی به مرحله بلوغ تحول یافته و سیر طبیعی تكامل خود را بگذراند.

موجب این امر آن است كه كودك در مراحل نخستین بسی ناتوان و تحت تأثیر و سلطه مستقیم غرایز و امیال طبیعی میباشد. او قادر نیست و آن نیرویی را كه لازم است دارا نمیباشد كه به موجب آن در برابر شماره بسیاری از انگیزشهای غیر عقلی و غریزه ها و امیال آشكار خود تاب مقاومت آورده و آنها را واپس بزند. اما همین انگیزش های قوی و غیر عقلی یا غرایز و امیال در دوران و مرحله پس از كودكی حالتی دیگر می یابند. از آن پس كه دوران كودكی گذشت، فرد به مبارزه و مقابله با این انگیزش ها و غریزه ها بر میآید، چون اینها چنان او را در تنگنا و فشار قرار میدهند كه اجباراً اقدام به عقب راندن و واپس زدن آنها مینماید. البته لازم است پدیده و عنصر ترس و نقش اصلی آن را در این میان به فراموشی نسپرد. كودكان غالباً بر اثر بالندگی و تكامل و ارتقای بسوی بلوغ اجتماعی از مراحل شدید بیماریهای فراوانی با موفقیت میگذرند و این گونه بیماریهای كودكانه و وسواس ها و نوروزها پدیده هایی موقتی در كادر یك دوران و مرحله میباشند، بر همین مبنا و قیاس، بشریت نیز در سیر گذراندن چنین دوران و تحولاتی قرار دارد و بطور كلی در بستر تكامل و جهش های خود همان مراحل “نوروز” مانند دوران كودكی را طی میكند و گذشت او از این مرحله و دوران شكفتگی و بلوغش امری قهری است.

در دوران ابتدایی زندگانی، بشریت مستقیماً توانمند نبوده كه بطور مستقیم بر غرایز و سوائق خود غالب آمده و یا از روی اراده برای نفع اجتماعی و سازمان و نظم گروهی از این قبیل امیال خود درگذرد، به همین جهت در ادواری كه از روشنی و تابش عقل و منطق اثری بجای نبوده و بشر نمیتوانسته است به یاری استدلال علمی سدی در برابر امیال غیر اجتماعی و زیان آورش بركشد، متوسل و دست به دامان قوایی مرموز و حالاتی تأثری گشت تا بدان وسیله؛ یعنی خارج از حیطه اداره خود موفق به مهار نمودن امیال و غرایزش گردد. در حقیقت انسان نخستین با كمك قوایی خارجی تا اندازه ای موفقیت حاصل كرد تا از ترضیه غرایز خود كه لازمه دوام و بقای زندگی اجتماعی بود چشم پوشی نماید. این جریان كه از دوران ماقبل تاریخ آغاز یافته و جز واپس زدگی های نخستین نیز چیزی نیست در بستر تاریخ همچنان به گسترش و كار خود ادامه داده و زمانهایی بس دراز به عنوان اصلی وابسته به تمدن به حیات و موجودیت خود ادامه داده است.

پس به پایه های ممنوعیت و تحریم های مذهبی و چگونگی اصل و منشأ آنها تا اندازه ای آگاهی بدست آمد و متوجه شدیم كه این محرمات چون وجودش و اصل تحریم آنها برای ادامه حیات اجتماعی ضرور بوده است خارج از حیطه عقل و منطق و استدلال بوسیله نیروهایی خارجی به بشر تحمیل شده است و این اصل همچنان به اصالت در جریان تاریخ گسترش پیدا نموده و به عنوان جزیی برجسته از كل تمدن شناخته شده است. به همین روی است كه میگوییم مذهب نوعی بیماری روانی یا “نوروز” Nevrose همگانی است و همچون بیماری روانی كودكان مبنا و سرچشمه یا خاستگاه اصلیش منبعث و پدید آمده از “عقده اودیپ” یعنی روابط پدر و فرزند میباشد.

بر این پایه و مبنا و با توجه به قیاسی كه در اصل علمی دوران بحرانی كودكانه به عمل آوردیم، میتوان به روشنی و آشكارایی پیش بینی نمود كه در دوره ای معین و مرحله ای خاص از دوران های تطور و تحول كه در راه تكامل گام میسپرد مذهب كه به عنوان نوروزی عمومی شناخته شد خواه ناخواه از میان میرود، و هم اكنون ما به آستانه این مرحله و دوره تكاملی باز رسیده ایم.

6 – روش ما

تفسیر چگونگی بیماری روانی و مذهب، مذهب در كادر بیماری وسواس، این بیماری سد تكامل و پیشرفت انسانیت است، روش ما در قبال مسأله مذهب، شباهتهای فراوان مذهب و نوروز وسواس، روش برافكندن معتقدات، پیراستن تمدن از اوهام دینی، هدف تجدید نظر، به دور افگندن ارزشهای تاریخی، تفسیر یك تمثیل

تشبیهی نمیتوان یافت تا بوسیله آن روش خود را در برابر مسأله مذهب توجیه نمایم. اما بطور كلی میتوان گفت كه بایستی روش و واكنش ما در برابر این مسأله بدان نوع باشد كه دور از هر شیوه سخت، و پایبندانه و سنت پرستانه بوده باشد. بایستی روشی داشته باشیم همچون شیوه آموزگاری فهمیده و خردمند كه در مسایل و امور تخصصی و وابسته بكار خود، با پیشرفت ها و دیگرگونی های نوینی مواجه شده است؛ و نه بر آنكه با این پیشرفت ها و جهش های تكاملی مخالفت و عناد نورزیده، بلكه در تسهیل پذیرش آن نیز كوشایی نموده و با جهد ورزی و كمك گرفتن از تمام نیروهایش كوشیده تا وسایل تكوین و جایگزینی آنها را فراهم آورد.

همانسان كه گفته شد این تشبیه نیز قانع كننده و رسا نمیباشد و آنسان كه بایستی روش ما را در قبال مذهب و شناخت آن فراهم نمیآورد. تذكر داده شد كه مذهب نوعی بیماری روانی همگانی و نوروزی عمومی میباشد. این نوروز عمومی از دو سو سد تكامل و پیشرفت انسانیت میشود: از سویی همان گونه كه در بیماری های روانی افراد ملاحظه شود، موانع و محظوراتی در برابر تكامل و ارتقای بشریت فراهم میكند. از طرفی دیگر میتوان مواد حاصله از آن را تشبیه به نوعی حالات وهمی نمود . البته حالات وهمی در رشته روانپزشكی اختلالهایی روانی محسوب میشوند و مذهب نیز همچون سرچشمه زاینده ای سازنده و پردازنده این اوهام است. اینجا نیز دگرباره قابل تذكر است كه این همانندسازی ها و تشبیهات و مثالها تنها برای كمك به فهم و شناخت بیشتری درباره مسایل و پدیده های اجتماعی است ورنه مواردی چندان دقیق و صحیح نمیباشند.

درباره شباهت ها و همانندی های فراوانی كه میان “نوروز وسواس” و مسأله مذهب موجود است در موادری دیگر اغلب سخن گفته شد و بحثها و كاوشهایی نیز به عمل آمده است. این همانندی و شباهت میان این دو بیماری روانی آن قدر مورد توجه و قابل دقت است و آن گونه پیوستگی و یكسانی را دارا میباشند كه حتی در جزییات و موارد بی اهمیت نیز شباهت هایشان به نظر میرسد. بسیاری از پدیده ها و خصوصیاتی كه در تكوین و موجودیت یافتن مذهب دست دركارند و پوششی از ناآگاهی های ما بروی آن پوسته ای گذاشته اند در پرتو این شباهت ها روشن و آشكار میشوند. آنچه كه مورد توجه و سخت قابل دقت میباشد این است كه مبتلایان به این نوروز همگانی، یعنی مذهب از ابتلا و خطر اكثر قابل توجهی از بیماریهای روانی در امانند و میتوان به شكل روشنتری گفت كه مومنین و كسانی كه احساس مذهبی در آنها پرتوان و نیرومند است در اثر ابتلای به یك بیماری روانی كه تقریباً و تا اندازه ای جنبه عمومی دارد از مبتلا گشتن به بیماری های روانی فردی بركنار بوده و با قبول بیماری همگانی از خطر نوروز فردی و شخصی رسته اند.

بعضی اوقات ارزش پاره ای از اصول مذهبی و اصالت و قدمت تاریخ آنها موجبات آن را فراهم می آورند كه نسبت به آنها محتاطانه رفتار نموده و احترامی برایشان قایل شویم. این امر و حادثه نبایستی اسباب آن را فراهم آورند تا از حذف و برانداختن آن از پیكره تمدن باز پس رویم، هرگاه عمیق تر بیندیشیم متوجه خواهیم گشت كه همین امور و پدیده ها یا بازمانده های تاریخی هستند كه به ما امكان داده اند تا اصول و معتقدات دینی را تعبدی و غیر عقلی دانسته و همانندی هایی را میان آنها و نوعی بیماری روانی برقرار نماییم.

اكنون آن امكان را داریم و موقعیت آن فرادست آمده كه به همان شكل و نوعی كه در مورد درمان تحلیلی بیماران روانی عمل مینماییم، در این مورد نیز نتایج عمل واپس زدگی را به یك كار و فعالیت ذهنی تبدیل كنیم. از لحاظ موردی دیگر میتوان به این اصل مسلم اذعان داشت كه تنها از یك جانب و یك مبدأ پیش رفتن و عمل نمودن به نتیجه ای منطقی دست نخواهیم یافت. به این معنی كه تجدید نظر در معتقدات مذهبی هرگاه تنها هدفش سستی بخشیدن به جنبه تقدس آنها و بی توان ساختن اصل خدایی و معنوی این اصول باشد كافی نمیتواند باشد و مذهب از این راه به تنهایی متوقف نشده و همچنان پایداری خواهد ورزید. در این مورد پرسشی پیش میآید مبنی بر اینكه پس از چه راهی بایستی عمل نمود و مسأله را به چه صورتی میتوان باز و گره گشایی كرد؟ در این مورد میتوان این سان پاسخ داده و عمل نمود كه هدف این تجدید نظر برای برقراری اصولی نوین بایستی نوعی تصفیه عمیق باشد. این تجدید نظر كه هدفش اعتلای تمدن و آشتی میان آن و مردم میباشد لازم است تا مقدار زیادی از این اصول و معتقدات و دستورهای مذهبی را حذف نموده و دور بریزد. در این مورد تأسف و تحسر به هیچ روی معنا و مفهومی نداشته و خالی از ارزش خواهد بود، چون آنچه كه مورد نظر و اصل هدف تجدید نظر را تشكیل میدهد انگیزه صلاح و سازش میان مردم و تمدن میباشد و با این روش است كه آرمان ما نقش دیگری گرفته و در وصول به هدف تسریع و شتاب خواهد شد.

از جانبی دیگر از اینكه با عمل فوق، یعنی تجدید نظر طلبی و بكار بستن آن از مقداری سنت ها و باقیمانده های تاریخی گذشته و چشم فرو پوشیده ایم نیز نبایستی متأسف باشیم. اصولاً حقایق مذهبی و اصولی كه زمانی شاید محتوی نوعی و یا اندكی حقیقت بوده اند در مسیر زمان به اندازه ای دگرگونی یافته و تغییر و تبدیل دیده اند كه بشر دیگر نمیتواند با سودجویی از آنها به حقیقت و واقعیتی دست یابد. در تمثیلی از این قضیه میتوان چنین مثال آورد -: مادر برابر پرسش اطفال و یا كودكان خود مبنی بر اینكه بچه از كجا میآید میگوییم نوزادان را لك لك ها میآورند. البته حقیقتی است كه در پرده استعاره و وجه سمبلیك و رمزی بیان گشته – چون برای ما آشكار است كه تعریف سمبلیك پرنده بزرگ آلت تناسلی مرد در حال برآمدن میباشد. لیكن كودك این را نمیداند و همچون بسیاری از ما به ماهیت و واقعیت این رمز وجه سمبلیك واقف نیست، تنها احساس میكند كه او را فریب میدهند. روانشناسی این مسأله را بطور محقق ثابت میكند كه منشأ و خاستگاه راستین احساس بدبینی نسبت به بزرگترها و روح سركشی و عصیان كودك از همینجا میباشد. پس برای بهگزینی و نتیجه گیری از تجربیات به خاطر اعتلای كودكان و رشد فكری آنها و تسریع در تكاملشان بسوی بلوغ، به این اصل تربیتی دست مییابیم كه شایسته آن است تا از بكار بردن این گونه روش های رمزی و سمبلیك خوددارای نموده و از بازگو نمودن و توضیح حقایق به كودكان تا آنجایی كه رشد فكریشان امكان میدهد، دریغ نورزیم.

آینده یك پندار: درباره مسایل انتقادی و اصول روانی

آینده یك پندار – فصل 9

Sigmund Freud- 1927

The  Future of an Illusion

درباره مسایل انتقادی و اصول روانی

1 – انتقاد

نظری به طرح مسأله انتقاد، هدفی درباره تزلزل عقاید مذهبی، ایده مذهبی و لزوم پشتیبانی از آن، وانمودن بی ارزشی مذهب، درباره مسأله تجدید نظر نمودن، انتقادهایی درباره مذهب و بیماری روانی وسواس

در قسمت های گذشته برای دوری جویی و احتراز از قضاوت یك جانبه، مبادرت به درج و باز آوردن دلایل و انتقادهای مخالفین نموده و تا حد ممكن به خرده گیری هایی كه به عمل آمد پاسخ گویی كردیم. اینك نیز بر همان نهج و روش، رشته سخن را به نقادان باز داده و مخالفتها و دلایل ناهماهنگی را كه بر گفته های ما میشود در اینجا گرد میآوریم. بر همان پایه و روش گذشته كه از منتقدین درباره این سلسله گفته ها به عمل آمد، در این مورد هم خرده گیریشان از این آغاز میشود كه: “در گفته ها و نظرات و استدلالهای شما به راستی كه نكات ناهماهنگ و نقیض هم بسیار به آشكار ملاحظه میشود، و در واقع به وضوح نقیض گویی مینمایید. شما بر آن هستید و چنان ادعا میورزید كه نوشته ها و مباحثتان بطور كلی بی خطر و ساده و غیر مؤثر هستند و هیچ گونه صدمه و لطمه ای به ایمان داران و معتقدات مومنین نخواهد زد و علاوه بر این موجب انحطاط دین و برگشت متدینین از مذهب نیز نمی گردد. از سویی دیگر به شكلی كه از فحوای گفته ها و شیوه نوشته هایتان برمیآید نظرتان آشكارا و صراحتاً بر این است كه موجبات تزلزل و كاستی مذهب و معتقدات مذهبی را فراهم آورده و در ایمان اشخاص، اصل سستی و بی باوری را وارد كنید. در این صورت و با بكار بستن این روش ضد و نقیض ما به خود حق میدهیم كه از شما پرسش نماییم-: هدف و مقصد راستین شما از این نوشته ها و انتشار آنها چیست؟ در قسمتی دیگر مباحث و مواردی را مطرح میسازید كه كاملاً جنبه طرفداری از مذهب و لزوم موجودیت و حفظ آن را میرساند. به سادگی و همچون دینگرای و مومنی برجسته صریحاً بازگو میكنید كه هرگاه اعتقادات مذهبی مردم و ایمانشان نسبت به خدا دستخوش سستی و كاستی و تزلزل قرار گیرد، و توده باز فهمند كه نه دین و مذهب را حقیقتی است و نه خدایی وجود دارد، امری خطرناك و بسیار هم خطرناك است. چون توده های وسیع مردم كه تا به حال اجباراً و از روی ترس و هراس شرایع و دستورهای مذهبی و ایمان به خدایی قهار را دارا بودند و به موجب آن در برابر قوانین تمدن اطاعت و تمكین میكردند – با آگاهی از این امور، یعنی دروغ و بی پایه بودن معتقدات مذهبی و نفی وجود خدا دیگر از فرمانبری و اطاعت قوانین و رعایت شرایع سرباز زده و نظم اجتماعی را مختل مینمایند و آنگاه است كه تمدن از میان رفته و اجتماع به شكل هراس انگیزی از هم پاشیده و به فنا روی میكند. از سویی دیگر شما درباره تجدید نظر نمودن و نشان دادن هدف آنها تنها بر این پایه تكیه نموده و پافشاری میكنید كه تنها موجبات تزلزل اوهام مذهبی و بی باوری مردم نسبت به آنها را فراهم آوردن كافی نمیباشد؛ بلكه برای تسریع در رسیدن به هدف كه همان سازش افراد با تمدن است، برای به ثمر رسیدن این تجدیدنظرطلبی لازم است تا اوهام و پندارهای مذهبی بطور كلی از پیكره تمدن زدوده گشته و حذف گردند. البته در این دو مورد تضادی آشكار و فاحش وجود دارد كه به آسانی و زودگذری نمیتوان از آن گذشته و چشم پوشی نمود. از سویی دیگر این تضاد آشكار میان دلایل و گفته های شما نظرگیر میشود، و آن گرایش و دوری گزینی از دو سو نسبت به عقل و منطق میباشد. شما در جایی اظهار میدارید كه بشری تحت تسلط و سلطه عمیق و شگرف غرایز و شهواتش قرار داشته و نمیتواند بوسیله نیروهای عقل و منطق و عناصر هوشمندانه خود رهبری شود. آن گاه راهی برای اصلاح و ترمیم مدنیت و تمدن نشان میدهید مبنی بر این كه بشریت بایستی بجای اطاعت و فرمانبری از نیروهای تأثری و عاطفه ای مذهبی و سنن و رسوم كهن از مبانی منطقی و عقلی اطاعت نموده و آن را سرمشقی برای زندگانی خود قرار دهد، وانگهی به این نیز اكتفا نورزیده و اعتلای تمدن و جنبه آشتی مردم را با آن نیز در گرو همچو پیمانی قرار میدهیم. البته در این مورد نیز همچون تذكر و انتقادی كه در بالا به عمل آمد، مواجه با یك تضاد دیگری میشوید كه آدمی به راستی سرگشته میماند كه كدام یك را قبول نموده و كدام را درست و حقیقت بپندارد. وانگهی آنچه كه بسی مهم و درخور ملاحظه است و به طور كلی منطبق با اصل برنامه شما نیز میگردد عبارت است از غیر منطقی بودن این ایده كه بخواهیم نیروی عقلی و استدلال را جایگزین مذهب نموده و بجای آن برنشانیم. بطور قطع آن چنان كه لازم است شما از درك واقعیات و حقایق تاریخی بسی به دورید و میتوان ادعا نمود كه تاریخ چیزی به شما نیاموخته است. كار و روش یا ایده و آرمان شما شیوه ای نو نیست و تاریخ نظایر آن را بسیار قدرتمندانه تر گذرانده و تكرار نموده است. كوششهایی مبنی بر این كه نیروهای عقلی و منطقی تكیه بر جایگاه عناصر وهمی و اصول مذهبی برزنند در بستر وقایع زمانهای گذشته امری نادر و شگفت بشمار نمیرود و همان گونه كه تذكر داده شد این روش بارها با نیرو و برنامه و سازمانی پر نیرو و توان آزمایش شده است. بطور قطع هرگاه نظری به تاریخ اخیر فرانسه برافگنید به حوادث انقلاب و نقش روبسپیر شناختی حاصل نموده و در ضمن از عدم موفقیت آزمایشهایی در این زمینه نیز بی آگاهی نخواهید ماند. از طرفی دیگر این روشی است كه هم اكنون در روسیه نیز مورد نظر و عمل قرار گرفته و در واقع تاریخ از این لحاظ تكرار میشود و ما به هیچ روی نیاز و احتیاجی نداریم تا به كندوكاو در این زمینه پرداخته و درصدد نتیجه گیری برآمده و چشم به آینده چنین اعمالی بازدوزیم. با این اوصاف آیا قانع نمیشوید و اندیشه نمیكنید كه قهراً بایستی به این نكته اذعان آورد كه آدمی قادر نیست تا از مذهب و معتقدات دینی چشم فروپوشد. از جانبی دیگر در مورد شباهت هایی میان یك بیماری روانی وسواس، و بطور كلی مابین نوروز وسواسی و مذهب تذكر دادید كه مذهب علاوه بر آن كه یك نوروز وسواسی میباشد چیز دیگری هم هست، اما درباره این نكته اخیر، یعنی چیز دیگری و یا وجهی دیگر خارج از نوروز سخنی در میان نیاوردید و بحثی در اطراف آن به عمل نیامد. تنها در این قسمت به همان نكته اكتفا شد كه شباهتی میان نوروز و مذهب نمایانده شود. پس از اینكه در این باره نیز گامی فرا نهادید و مذهب را همچون بیماری ای محسوب داشتید، طبعاً و ضرورتاً این اصل را نیز مطرح نمودید كه بشریت را بایستی از گرفتاری و ابتلای به این بیماری مصون نگاه داشت، اكنون شما را در برابر این پرسش قرار میدهیم كه آیا میتوانید حدس زده و گمان برید كه بشر با از دست دادن معتقدات و اصل مذهب چه گنجینه و میراث گران بهایی را از دست خواهد داد؟”

2 – طرح مسایل مورد انتقاد

در پاسخ انتقادها، نوشته های شتابكارانه، بد فهمیدن مسایل، توضیحی درباره تضادها، علل بی زیانی و دلایل آن، ایمان داران حقیقی و مومنین مصلحتی، روش سست ایمانان، عصیان آنها بر علیه مذهب، موضوع غرایز و طرح عوامل عقلی، ارزش و كمك هوشمندی

در این مورد چون من یك مسأله و موضوع مبهم و مرموز و پیچیده را عجولانه و شتاب كارانه مورد بحث و تحقیق قرار دادم، به حسب ظاهر و سوائق با قراین سطحی شاید تا اندازه ای دچار تناقض گویی شده باشم. البته تأكید میورزم كه به حسب ظاهر نوعی تناقض گویی از نتایج گفته هایم حاصل آمد، ورنه از لحاظ اصولی این موارد چندان قابل توجه در تناقض نیستند كه یكسره بدان ها تكیه و انتقاد نمود. اما به هر انجام آنچه كه از این قبیل رخ داده میتوان تا اندازه ای زیاد در جبرانش كوشایی نمود.

در این قسمت دگرباره من تأكید ورزیده و باز میگویم كه از برخی جهات این نوشته ها كاملاً بی زیان است. اصولاً اندیشه این كه چنین نوشته و آثاری موجب سستی بخشی در ایمان داران و تزلزل عقاید آنان گردد، فكری بسیار خام و ناهوشمندانه جلوه مینماید. با دلایل و استدلال هایی كه در ضمن این نوشته ها به عمل آمده است و یا دلایل و براهینی مشابه آن به هیچ روی یك مومن، ایمان مذهبی خود را از دست فرو نخواهد هشت. یك مومن و متدین با رشته هایی منبعث از عواطف و احساسات و اندیشه هایی متوهمانه و وسوسه انگیز به اصل و جوهر مذهب وابسته است و از لحاظ روانشناسی دلایل عقلی و علمی این گونه كسان را در عقاید خود پای مردتر و در شیوه مذهبی متعصب تر میكند. گذشته از ایمان ورزان و مومنین حقیقی كه نه نوشته های من و نه استدلال هایی مشابه به آن درشان تأثیری نگذاشته و به ایمانشان خللی وارد نمیسازد، گروهی دیگر را نیز بایستی بشمار آورد كه چه این نوشته ها منتشر گردد و چه در معرض عام قرار نگیرد – به واقعیت مسأله و جنبه ساختگی دین و مذهب پی خواهند برد، و اینان كسانی هستند كه به معنی واقعی كلمه مومن نمیباشند. از سویی دیگر این كسان به قوانین نیز احترام و توجهی را كه شایسته میباشد مورد مراعات قرار نمیدهند. تنها از این جهت زیر بار قبول و فرمانبری از قوانین سر فرود میآورند كه از جانب مذهب مورد فشار قرار میگیرند. اصول و تأكیدهای مذهبی بر آن وادارشان میكند كه به قوانین تمكین كنند، و این گروه تا هنگامی از دین در هراس و ترسند كه به واقعیت آن ایمان دارند. این دسته از جمله آنانی هستند كه با درك ساختگی بودن و ان راستی دین و اصول مذهبی یكسره سر به شورش و عصیان برداشته و دیگر از هیچ نیرو و مبدئی واهمه نمینمایند. اما لازم است به این نكته به ژرفی توجه داشت كه، اینان كسانی نیستند كه عصیان و شورش یا ناباوریشان متكی بر استدلال و بر مبنای موازین و دلایل عقلی و منطقی باشد، اینان در زمره كسانی بشمار میآیند كه منتظر فرصت مناسبی هستند تا شانه از زیر بار قوانین و شرایع یك باره تهی نموده و به نفس سركش و عصیان جوی خویش فرصت نابكاری ارزانی دارند. به همین جهت این گونه مردم همین كه مشاهده نمودند كسانی گرداگردشان از مذهب واهمه ای به خود راه نداده و در انكارش بی هراس میباشند، بزودی و با بی توجهی به هر نوع استدلال و منطق به پیروی از آنان همداستان شده و هیچ گونه بیم و تردیدی از این تغییر روش به خود راه نمیدهند. و سرانجام به این نتیجه میرسیم كه این كسان هستند كه حتی اگر من مبادرت به نوشتن این گونه مطالب نیز ننمایم بی شك وسایلی برمی انگیزند تا به انكار و نفی مذهب انجامد و بالاخره روزی به مطلب پی خواهند برد.

اما من چنین فكر میكنم كه شما به تضاد دیگری كه در نوشته های من یافته اید، بیشتر عطف توجه نموده و بدان اهمیت میدهید. این اصلی كلی است كه نیروهای غرایز در بشری همواره قوی تر و پرتوان تر از عوامل هوشمندی و منطق و عقل میباشد. البته با توجه به این مطلب است كه از جانب شما این مسأله با این شكل مطرح و صورت انتقاد و یا تضاد یا بسی میگیرد: افراد بسی به سختی و دور از سهولت تحت گرایش و قبول نمودن دلایل منطقی و عقلی قرار میگیرند و علت این است كه به شكل عمیقی در قلمرو نفوذ غرایز و حیات نفسانی خویش قرار گرفته اند. با توجه به این مسأله و موضوع روشن پس چرا بایستی در مقام آن برآییم تا این وسیله ترضیه غرایز را از آنان باز گرفته و به جایش عقل و منطق را قرار دهیم؟ بی شك و بدون تردید مردم به همین گونه هستند كه توصیف شد و شما خود نیز به این مطلب اذعان دارید، اما آیا هیچگاه در این موضوع به اندیشه و كاوش پرداخته اید كه اصولاً برای چه بایستی چنین باشد، و آیا در حقیقت این چنین روش و شیوه ای ضروری است یا نه؟ و اصولاً آیا لازم است كه بطور حتم چنین باشد؟ آیا هیچ به نظر شما آمده است كه علت این ضعف و كاستی نیروهای عقلانی بشری از چه رهگذری میباشد، و آیا هیچ اندیشیده اید كه در حقیقت علت این مسأله، یعنی ضعف قوای عقلانی نسبت مستقیمی با تربیت مذهبی دارد؟

3 – روش تكوین شیوه مذهبی

وضع نخستین و طبیعی كودك در برابر اصول مذهبی، تحمیل معتقدات به كودك، مذهب محدود كننده نیروهای منطقی و عقلی در كودك، دو مورد نكوهیده درباره تعلیم و تربیت، مذهب سد رشد عقلی، اثر ارزنده هوشمندی و استدلال در برابر غرایز، مسایلی درباره نقص عقلانی زن و انتقاد این نظریه

چنین می اندیشیم كه هرگاه از روی شتاب و عجولانه كسانی درصدد برنیایند تا به كودك چیزها و اصولی را تحمیل نمایند، مدت زمانی طولانی را لازم میآید تا او به فكر آفریدگار و وجود دنیایی دیگر پی ببرد. البته هیچ بعید نیست كه حوادث و جریان او را همان راهی كه نیاگان و گذشتگانش پیموده اند برافگند و خود بخود در راهی پای گذارد، لیكن این فرصت را از او باز میگیرند و امكان آن را برایش نمیگذارند تا این تكامل به شكلی طبیعی بر او جریان یابد. بزرگتران در موقعیت و سنی اصول و مسایل مذهبی را برایش می آموزند و در حقیقت به او تحمیل میكنند كه او قادر نیست شناختی سطحی و پست نیز به آنها داشته باشد و آنان نیز هیچ گاه كوچك ترین اهمیتی به این نمیدهند كه كودك با این موقعیت زمانی و سن و سال قادر به درك آنها نمیباشد.

امروزه می توان به دو مورد درباره تربیت كودك و شیوه پرورش كودكانه با نظر انتقاد جویانه دقیق شد و این دو نكته عبارتند از: به تعویق انداختن تكامل و نمو و تظاهر نیروها و غرایز جنسی، و دیگر فرمانبری و اطاعت بی رویه و كورانه ای از اصول و معتقدات مذهبی. این دو نكته، اولی با تشبثاتی كژ اندیشانه نسبت به كودك اعمال میگردد، و دومی با وسایلی حاكی از جبر و فشار به او تحمیل میشود. اكنون شما را در برابر این پرسش قرار میدهم كه آیا: در چنین هنگامی تعیین كننده و موقعیت خاصی ترس از دوزخ و عذاب های دردناك را دست آویز قرار دادن و مانع شدن از جریان صحیح و درست فكری و اندیشه گری به توسط القای مصرانه چنین اعتقاداتی به رشد قوای عقلی صدمه ای نخواهد رسید؛ و آیا این چنین شیوه منحط و نادرستی قادر خواهد بود تا به پیش روی و ترقی نیروهای منطقی و عقلانی كمك نماید؟

البته ما به هیچ روی نبایستی با وجود این چنین قوای عقلانی ضعیفی از این مسأله به شگفتی و اعجاب دچار شویم كه چگونه اندیشه هایی درباره قبول نسبت به این همه تضاد و ناراستی هایی كه در تمام  ادیان و مذاهب وجود دارد فرود می آورند. با این شیوه های فعلی در تعلیم و تربیت و این گونه جلوگیریها و تضییقاتی كه درباره روش روشن اندیشی و شیوه استدلالی قرار دارد نمیتوان انتظار داشت كه كسان زیادی سر عصیان و ناقبولی نسبت به پذیرش این همه كجروی ها بردارند. به هر انجام به هر وسیله ای كه اندیشه گری انجام یابد و به هر راهی كه برای محدود كردن غرایز و جلوگیری از امیال غیر شایسته به عمل انجامد، هیچ راه و روشی خارج از قلمرو عقل و استدلال برای جلوگیری و محدود نمودن غرایز به نظر نمیرسد. هوشمندی و نیروی عقلانی تنها و مؤثرترین وسیله ای میباشد كه بوسیله آن ما قدرت خواهیم یافت تا بر غرایز خود فایق آییم. اما بلافاصله با طرح این مسأله كه خود نشان دهنده راهی درست و شیوه ای راستین میباشد، این موضوع پیش میآید كه: چگونه میتوان از كسانی كه استدلال نمودن و بكار بردن روشهای عقلی و اصولاً فكر نمودن برایشان ممنوع و غیر مجاز است انتظار داشت كه به این آرمان و آرزو كه هدفش اعتلای تمدن و تسهیل زندگانی اجتماعی است، و وصولش از لحاظ روان شناسی جز با بكار بردن آن میسر نیست دست یابند؟ البته به این گفته كه در تداول عامه صورت ضرب المثلی را پیدا نموده است توجه كرده اید كه به موجب آن میگویند زنها دارای نقصان عقلی میباشند و بالاتر از آن برای این مسأله دلایل فیزیولوژیكی نیز ذكر می كنند. و بطور كلی نیروی دراكه و هوشمندی زنان را نسبت به مردان ضعیفتر میشمارند. این دلیل و گفته هرچند كه بر مبنای برخی توجیهات در نظر اول درست به نظر رسد ولی هرگاه با نظری منطقی و عقلی به آن نگریسته و در انتقادش دستی گشاییم – متوجه خواهیم گشت كه این مسأله ای است قابل تعمق و ژرف بینی كه تفسیر آن درست و صحیح به نظر نمیرسد. اما برای چه چنین نسبت و انتسابی صورت پذیرفته و حتی در عمق سرشت و نهاد زنها نیز این نقص عقلی راه یافته خود موضوعی جالب است كه از آن چنین میتوان استدلال نموده و نتیجه گرفت: زنها پیوسته از ممنوعیتها و پرهیزهایی زیاد كه همراه با خشونت و جبر و تندی در عمل بوده است برخوردار بوده اند. آنان را همیشه از اندیشیدن و اظهار نظر درباره مسایل و فكر كردن در قسمت مواردی كه مورد توجهشان بوده باز داشته اند. همواره درباره مسایل جنسی محدودیتهایی شدید داشته و ناچار بوده اند تا از این رهگذر دچار رنجهایی فراوان گردند. اكنون با این توضیحات متوجه خواهیم شد كه این نقص عقلی در حقیقت زاده علل فیزیولوژیكی نمیباشند، بلكه تحمیلی است كه در بستر تاریخ بوجود آمده و همچنان تثبیت یافته است.

لازم است این اصل را در نظر داشته باشیم كه تا هنگامی كه بشر از لحاظ مسایل جنسی در سالهای نخستین كودكی تحت تأثیر تضییقات و محدودیتهای جنسی از نظر اصول و معتقدات ذهنی مذهبی و قانونی قرار دارد و این اصول و قوانین از جانب مربیان و آموزگاران از طرفی و پدران و مادران از سویی دیگر نسبت به او اعمال و مورد انجام قرار میگیرد، به صحت و درستی نمیتوانیم درباره نهاد و سرشت حقیقی و راستین او داوری و قضاوتی به عمل آوریم.

4 – راهی به آینده

تعدیلی در عقاید برای سهولت بحث، شك ورزی درباره ارزش عقاید، توهم نو، نتایجی درباره برافگندن عقاید دینی، تحمیل عقاید به كودك و نهادهای بعدی، نقش امید به آینده، طرح آزمایشی برای راهی نو، نقد و ارزش آزمایش من

اكنون برای توجیهی شایسته تر و رسایی مطلب، من در نظرات و عقایدم تخفیفی قایل می شوم. هرگاه بر آن باشیم تا دنباله شك ورزی را از دست فرو نهشته و همچنان به آن ادامه دهیم، به این موضوع باز خواهیم رسید كه ممكن است من هم با این پیگیری و عقیده مندی به اصول نظرات خودم به دنبال توهمی رفته باشم. ممكن است تأكیدهایی كه از جانب من برای محدودیت و برافگنی اصول و عقاید مذهبی میشود چندان كه فكر میكنم لازم و ضروری به نظر نرسد و اصولاً وجود مذهب هیچ گونه مانع و سدی در برابر رشد عقلی و اصل تكامل ایجاد ننماید. باز هم شاید این نابسامانی ها و كژروی ها در اصل آموزش و پرورش اموری بی زیان باشند، و از این كه كودك را از همان اوان زندگی تحت فشار مذهب قرار میدهند باز هم در طبیعت بشری و سرشت و نهاد او اثری سوء برجای نگذارد.

من اصولاً خود را از این مسایل و امور بی شناخت و آگاهی میپندارم و بطور قطع شما هم كه اینگونه به انتقادهایی مبادرت ورزیده و خرده گیریهایی مینمایید نیز نمیتوانید افزون تر از من چیزی بدانید. در عصر ما نه تنها این گونه مسایل بزرگ و عمده لاینحل و در هم پیچیده به نظر میرسند، بلكه ما هنوز موفق به حل و گشایش مسایلی كوچك و بی اهمیت نیز نشده ایم.

من با اطمینان و روشنی از قبول به این نكته ایمان دارم كه در پذیرش مطلبی با یكدیگر توافق و هم نظری كامل داریم، و همان گونه كه من می اندیشم شما نیز فكر میكنید كه بشر حق دارد خود را در پناه امیدواری نوید دهنده ای قرار دهد و با نظری امیدوارانه به آینده بنگرد. شاید بر اثر كوششها و تجربیات عینی و مشاهدات و بكار بستن روشهای علمی و كاوشهای دقیق وسایلی فراهم آید كه بوسیله آن تمدن ما از این بن بست و ناآرامی نجات یافت و اعتلایی خردمندانه یابد. برای وصول به هدف و دست یافتن و باز رسیدن به چنین دورنمای امید دهنده ای، بكار بستن یك آزمایش كه امید موفقیتی نیز دارد بی حاصل به نظر نمیرسد و این آزمایش معمول داشتن یك روش پرورشی و تربیتی غیر مذهبی است. هرگاه چنین آزمایشی به موفقیت باز نرسید و روش من دچار شكست و بی تأثیری گشت، من حاضرم از عقاید و نظرات خود برگشته و خط بطلانی به نوع قضاوت و داوری خود بركشم، و به این امر معتقد شده و ایمان آورم كه بشر موجودی است از لحاظ نیروهای عقلی و منطقی نسبت به غرایز و امیالش بسی ناتوان و پست بوده و همواره در سلطه و قدرت غرایز نفسانی اش قرار داشته و نیروی هوشمندی و منطقش قادر به اداره صحیح او نمی باشد.

5 – شیوه برافکندن معتقدات

جوابی برای بازپسین انتقاد، تحریم مبارزه ناگهانی با مذهب، روش مبارزه با اوهام، همانندی مومنین و معتادین به مواد مخدره، مذهب وسیله تسكین و تسلای خاطر، روشی نو در آمریكا، تحمیل مذهب، روش تعلیم بی مذهبی، وضع بشر با فقدان مذهب، امید به آینده

پس از طرح مسایل فوق كه در حقیقت جنبه جوابگویی به انتقادها را داشت، به نظر میرسد بهتر آن باشد كه به واپسین انتقاد شما نیز جوابی گفته شود – یعنی در حقیقت آن نیز مطمح نظر قرار گرفته و ارزشیابی گردد. در این مورد اخیر من نیز با شما كاملاً موافقت دارم و مورد موافقت نیز آن است كه من نیز همچون شما بر این عقیده ام كه هرگاه بخواهند با جبر و فشار زور و دفعتاً بر مذهب تاخت آورده و آن را یكباره براندازند، روشی است كاملاً دور از عقل كه به هیچ روی امید موفقیت هم نمیتواند داشته باشد . با این وصف بایستی به كلی و صددرصد به عدم موفقیت در چنین روش و شیوه ای مطمئن بود. ایمان و عقیده مردم را نمیتوان با اعمال زور و روشهای فشار انگیز از آنان باز گرفت و نه میتوان در ایمان بوسیله استدلال رخنه نمود. حال هرگاه از این دو روش و بر مبنای آن كامیابی هایی نیز حاصل شود، موفقیت هایی زودگذر و موقتی بوده و به ارزش و استواری بنیان آنها نمیتوان اطمینانی حاصل نمود. وانگهی این نوع كامیابیها نوع ظلم و سنگدلی و روشی دور از مروت و انسانیت محسوب میشود.

میتوان همانندی و شباهتی میان اثر داروهای مخدره و مذهب برقرار نمود. كسی كه سالیانی متمادی به استعمال مواد مخدره عادت كرده باشد نمیتوان یكباره و بدون مقدمه او را مجبور به ترك اعتیاد نمود، چون مسلماً چنین شخصی سخت در اضطراب و ناراحتی افتاده و آسایش به كلی از او سلب خواهد گشت و در صورت وقوع چنین حادثه ای بی شك از خواب و خوراك فرو خواهد افتاد. به همین نسبت تأثیر مذهب را میتوان مورد سنجش قرار داد: مذهب نیز همچون مواد مخدره میباشد كه معتادین به آن را نمیتوان بدون مقدمه و دفعتاً از آن منع نمود و بازداشت.

هم اكنون روشی در آمریكا مورد توجه و عمل است كه آن شیوه میتواند تأیید كننده ادعای ما باشد. در آنجا میخواهند با انعطاف توجه مردان نسبت به زنان، و تحت تأثیر قرار دادن و زیر نفوذ و تسلط كشیدن مردان بوسیله زنها، آنان را از برخی از اعمال تحریك كننده و استعمال مشروبات سكرآور و مواد مخدره باز دارند. اعمال كنندگان این روش و بوجود آورندگان این شیوه میخواهند تا بدین وسیله صفات پرهیزگاری و عناصر زهد و ورع را در آنها برانگیزند. البته این خود روشی تجربی است كه به نتیجه و حاصل آن نیز نمیتوان بدبین بود. “با این وصف در موردی كه ذكر خواهم كرد، من جداً با عقاید شما مخالفت میورزم و به هیچ روی نمیتوانم آنها را پذیرفته و به صحت و درستی شان اعتقاد پیدا كنم. شما معتقدید كه بشر بطور كلی و مطلقاً نمیتواند از مذهب به خاطر موارد تسكین آمیز و متوهمانه اش كه همچون مخدری به او نوعی لذت و آسایش میبخشد دیده پوشی نماید و اصولاً بدون وجود مذهب و با فقدان توهمات و معتقدات مذهبی تحمل زندگی و كشیدن بار توان فرسای آن برایش تحمل ناپذیر میباشد. این است نظراتی از جانب شما كه من بی هیچ تردید و گذشتی سرسختانه با آن مخالفت مینمایم”.

البته این عقیده و نظر شما از لحاظی میتواند سكه صحت داشته باشد، اما بایستی متوجه بود كه جنبه ای قاطع و كلی ندارد و تنها در بعضی موارد میتواند مصداق پیدا نماید، این توهم درباره كسی كه از اوان كودكی زهر شیرین را كامش فرو ریخته و به تدریج مذاقش را نسبت به آن خوی گر نموده اند ممكن است مصداق پیدا كند، اما درباره كسی كه این زهر شیرین در كودكی به كامش چندان اثری نبخشیده باشد چگونه میتوان داوری و قضاوت نمود. از جانبی دیگر كسی كه به هیچ گونه از این زهر شیرین نچشیده باشد مسلم است كه در دوران بلوغ و یا ادواری دیگر برایش لذتی نداشته، بلكه آنرا طرد خواهد نمود . البته ممكن است و شاید كسی اصولاً و بطور كلی مبتلا به هیچ یك از بیماریهای روانی نباشد و بر همین مبنا نیز برای تسكین بیماریهایی هم كه وجود خارجی ندارند دارو و مخدری لازم نمی آید.

این امری است آشكار كه در چنین وضعی بشر در موقعیتی دشوار و سخت قرار خواهد گرفت و بدون شك در چنین موقعیت و وضعیتی به حقارت و ناتوانی و بی چیزی خود را در برابر طبیعت پهناور و عظیم پی خواهد برد و ناگزیر در این حالت دچار سرگشتگی و حیرت خواهد گشت. او دیگر هیچ گونه خبری از وجود خداوندی بزرگ و مهربان و بخشاینده و حمایتگر كه از او پشتیبانی نموده و در پناه خودش حفظ نماید نخواهد بود. حالت و وضع او كاملاً همانند و شبیه كودكی است كه از خانه پدری گریخته و سرگردان مانده است؛ خانه پدری كه تمامی وسایل آسایش و تنعم و تلذذ در آنجا برایش مهیا و فراهم بوده است. لیكن لازم است به این نكته توجه كرد كه آیا این دوران كودكی همچنان ادامه یافته و به پایان باز نخواهد رسید، و آیا مرحله كودكی را پایان و انجامی نخواهد بود؟

بشر پیوسته و مداوم نمیتواند به حالت كودكی باقی بماند. او لازم است سرانجام در هر موقعیتی كه باشد پا به عرصه وجود و صحنه طبیعت پیش گذارده و با مشكلات و عوامل ناهمساز به پیكار و مبارزه پردازد و این عمل را میتوان تحت عنوان “تربیت و پرورشی برای روبرو شدن با حوادث و واقعیت” نامگذاری نمود.

اینك میتوانم در برابر یك پرسش شما كه خود بر سایر موارد نیز شمول و گسترش پیدا مینماید پاسخ دهم و آن این نیست كه هدف و منظور من از این نوشته ها جلب توجه و نظر مردم به عملی ساختن و لزوم مراعات این روش نو و اعتلایش میباشد.

6 – نقش و نیروی بشری

اندیشه منفی درباره ناراستی این روش، چشم پوشی از اوهام مذهبی، نتایج اتكای به خود، نیروهای بشری و نقش محركه علم، مسأله دردهای جبری طبیعی، توجه به زندگی زمینی، تفاهم نسبت به تمدن، فراموشی آسمان و مذهب

ممكن است و شاید فراتر از آن، یعنی بی شك این اندیشه و فكر در شما پدید آید كه، آدمی تاب و توان ایستادگی و مقاومت در برابر این آزمایش و شیوه را نیاورد، و نتواند تحمل چنین روش نو و تازه ای را كه پذیرفتنش مستلزم دست فروهشتن از عقاید و پندارهای مأنوس است برخود هموار نماید. با این حال من تذكر میدهم كه بایستی نیروی امید را برانگیخت، و كوشید تا همواره امیدوار و خوش بین بود. همین كه آدمی توانست تنها به خویشتن خویش متكی و پشت دار باشد و به جز خود كسی را برای پشتیبانی اموری موهوم برنگزیند این خود موفقیت و پیشرفتی بزرگ برایش خواهد بود، كه در پرتو و اثر آن خواهد توانست از نیروهای سرشار خود حداكثر استفاده مستقیم را بنماید. در وجود ما ذخایر قابل توجه و شگرفی از قدرت و توانایی انباشته میباشد و با كمك و در پرتو علم و دانش تاكنون به بسیاری از آنها دست یافته و سودهای فراوانی نیز عایدمان گشته است. بایستی به این موضوع توجه داشت كه پس از این نیز در پرتو علم و دانش از این نیروها و قدرتها سودهای سرشاری را انتظار داشته باشیم و بوسیله علوم و بینشهای نو راههایی گشاده تر و بارورتر احداث نماییم تا نیروهای فرو خفته مان هرچه شایسته تر بكارآمدی آیند.

لیكن در مورد نابسامانی ها و رنج ها و مصایب جبری و سرانجام دردهایی ناعلاج و فراوان كه بشر را در خود محاط كرده اند، بشر به مرور زمان و در جریان پیشرفت زندگانی خواهد آموخت تا به چه نحوی با آنها روبرو و مواجه گشته و بالاخره در مقابل آنها چگونه سلوك و تمكین نماید. بشر برابر این آموزش قرار خواهد گرفت كه صفات صبر و تحمل و شكیبایی را در خود نیرو و توان بخشد و در برابر دردهای جبری و مصایب بی درمان صبر و گذشت نشان دهد. برای او چه اهمیت و فایده ای متصور میشود كه به امیدها و اوهامی پوچ معتقد باشد. در زندگی دور از وهم و خیال او چه اهمیتی دارد كه صاحب املاك و زمین هایی فراوان در كرات آسمانی باشد املاك و زمین هایی كه موجودیتی موهوم داشته و سود و عایدات آن را هنوز كسی مشاهده ننموده است. او كشاورز و شخم كار كوچك و قانعی است كه به روی زمین در همین قطعه ملك محدود و محقر خود زمین را شیار كرده و در دل خاك تخم میپاشد، بار و ثمر آن چرخ زندگانی را به چرخش آورده و وسایل معاش زن و فرزندانش را فراهم میكند.

به این ترتیب است كه وحدتی در نیروهای پراكنده و انرژی نامنظم بشری پیدایی یافته، و با تمركز آن نیروها و قوای متحد به هدفی قابل شناسایی و ارزیابی شده زندگی اش مرفه و آسوده میگردد. بشر هنگامی كه نیروهای خود را به شكل امیدواریهایی به جهانی دیگر و اوهام و عقایدی بیهوده متوجه شده است از آن هدفهای بیهوده متوجه و صرف زندگی زمینی خود نماید، بدون شك موفق خواهد شد كه زندگی را هم برای خود و هم برای دیگران آسوده تر و قابل تحمل سازد. دیگر فشار تمدن را بدان گونه كه بود بر شانه های خود احساس نمینماید و آنگاه كه او با فراغت بال و آسوده خیالی میتواند چنین بگوید: ما آسمان را به فرشتگان و گنجشكها باز میگذاریم.

آینده یك پندار: درباره روش نو تربیت غیر مذهبی

آینده یك پندار – فصل 10

Sigmund Freud- 1927

The Future of an Illusion

درباره روش نو و تربیت غیر مذهبی

1 – نقد روش غیر مذهبی

خیالبافی های جدید، روش پرورشی غیر مذهبی، توهمی درباره این روش، تغییر جهت دو طرف بحث، شك درباره روش جدید، نسلهای پرورش یافته با روش جدید، اولویت غرایز بر عناصر هوشمندی و منطقی، بی حاصلی روش غیرمذهبی، نگاهی به تمدن های دیگر

“به راستی كه دیگر چه بهجت انگیز و سرور بخش است؛ فریبنده و سرورانگیز از آن جهت كه بشریت دیگر به راه نوینی پای فرا گذارده است. او دیگر دیده بر اوهام و سنن بیهوده انگاری ها فرو پوشیده و نیروی آن را یافته است تا در روی زمین زندگی آسوده و آسایش بخشی را برای خود فراهم آورد.” بعید و دور نیست كه شما مرا متهم به خیالبافی و رویا سازی نموده و شخصی احساساتی بشناسید كه رشته منطق و عقل اندیشی را به راه سحر سازی و خیال انگیزی باز سپرده ام. لیكن بایستی در مقام تذكر، این نكته را روش نموده و توضیح دهم كه به هیچ روی این طور نیست. من از روش و بینش عقلی و منطقی عدول ننموده و همواره برای بازشناسی و طرح مسایل و نتیجه گیری از آنها به عقل رجوع میكنم.

اینك دیگر مورد بحث و گفت و گوی ما به كلی تغییر جهت یافته است، تغییر جهت از آن روی كه دو طرف این بحث عوض شده اند: شما بجای من، و من در جای شما قرار گرفته ام. اكنون دیگر نقش كسی را كه به رویا فرو رفته باشد و در عالم خواب و خیال رشته اندیشه سست نموده و به اوهام گراییده باشد، به عهده شما محول گشته، این شمایید كه از عقل و منطق روی گردانده و شیوه اندیشه سازی خویشتن خویش را به توهمات دور از منطق محدود و مقید ساخته اید، و در عوض من خود را در مرزهای عقلی محدود ساخته و به قلمرو رویاها و وهم دستیازی نكرده ام. به همین جهت است كه حق دارم نسبت به روشهای ادعایی شما و درستی گفته هایتان در تردید و شك باشم. روش ابداعی و طرح های آرایی شما در قلمرو استدلال من شیوه و روشی دور از عقل و منطق میآید و برحسب روش و اصطلاح خودتان آنها را توهماتی بیش نمیدانم. از این جهت نسبت توهم به روش و گفته های شما میدهم كه تأثیر خواستها و امیال نهانی و درونی شما را در آنها بطور وضوح و آشكار مشاهده و ملاحظه مینمایم.

روش شما و اندیشه تان بر این محور در جریان و چرخش است كه نسلها و افرادی كه در كودكی تحت تعلیم و تربیت شیوه ای غیر مذهبی قرا گیرند، و بوسیله مربیانی آزموده آنها را دور از تأثیر و اوهام مذهبی قرار دهند، در دوران بلوغ و آینده خواهند توانست تا برتری و تفوق هوشمندی و منطق گروی خود را نسبت به روش و شیوه زندگی غریزی، و تسلط و اولویت غرایز محقق سازند. البته با كمال صراحت و آشكارایی من این نكته را بازگو میكنم كه این توهمی بیش نیست، توهمی است كه مسأله تجربی و عینی طبیعت بشری آن را تأیید میكند؛ چون متأسفانه در این قسمت از نهاد و سرشت بشری شكی نیست كه فطرت او ثابت بوده و به همان راهی كه تاكنون در آن گام برداشته است پیش خواهد رفت. هرگاه برای نتیجه گیری از این موضوع دست به قیاس ها و مثالهایی نیز ببریم، مواردی در تأیید ادعای فوق یافت خواهد شد. البته آگاهی ها و اطلاعات ما درباره سایر تمدنها بسیار ناچیز است و این موضوع، یعنی عدم اطلاع و دانش ما نسبت به تمدن هایی دیگر به شكلی كلی مانع از آن نمیشود كه تا اندازه ای موارد قابل استفاده خود را از آنها اخذ ننماییم. هرگاه با دیدی بی طرفانه و عاری از سخت اندیشیها ایده ای و مسلكی در اطراف و گرداگرد خودمان نظر بیفگنیم، مردمان و كسانی را مشاهده خواهیم نمود كه تحت فشار یك سازمان و دستگاه مذهبی پرورش نیافته اند و همین روش را نیز درباره كودكان خود و نسل آینده مرعی میدارند. اما با این حال به هیچ وجه با نتایج و حالاتی كه شما از برقراری چنین روشی انتظار دارید و ادعا میكنید آشنا نیستند، و اصولاً آرمان و ایده آنان با آرمان و ایده آن گروهی كه تحت سازمانها و شیوه های مذهبی پرورش یافته و تعلیم میگیرند تفاوت و اختلاف چندانی ندارد”.

2 – نتایج روش جدید

پیش بینی درباه نتایج حاصل از فقدان مذهب، تمدن اروپایی و مذهب، طرح روشی نو، مذهب در هیأت شیوه ای جدید، لزوم مراعات اصول مذهبی، فقدان مذهب و سرگشتگی نسل نو، علت راستین شكست اصلاحات اجتماعی، نكاتی درباره تعلیم و تربیت، خردمندان و كودكان، نقش تمدن، برتری غرایز

“اكنون این مسأله خودبخود مطرح میشود كه در صورت فقدان مذهب و حذف آن از پیكره تمدن، چه شیوه و روشی میتواند جایگزین آن گردد، و اصولاً این شیوه و روش نو تا چه اندازه ای میتواند نقاط و مرزهای مشتركی با روش پیشین، یعنی مذهب داشته باشد. هرگاه بر آن باشند كه مذهب را از پیكره تمدن اروپایی برانداخته و بزدایند، دستیازی به كامیابی و حصول موفقیت برای آنان موقوف به این است كه با كمك یك دستگاه سازمان یافته و اصولی دیگری بكار پردازند، و این دستگاه جدید اضطراراً و از روی جبر و ناچاری از همان اوان كار و بنیان گیری شروع به جذب و اخذ كلیه عناصر اصلی و مشخصات روانی مذهب خواهد نمود. این عوامل كه در مذهب و روش نو وجه اشتراك خواهند داشت عبارت است از: پرهیزگاری مطلق مذهبی، تقدس و ایمان، روح بدبینی و تعصب مفرط و سرانجام جلوگیری از تفكر و اندیشیدن به موضوع های منطقی. همان گونه كه گفتیم روش نویی كه جایگزین شیوه مذهبی گذشته میشود، این عناصر را برای استقرار و دفاع از موجودیت خود قبول خواهد نمود.

به هر حال برای بكار بردن شیوه های تربیتی و پرورشی و مقتضیاتی كه خاص این دوران است لازم است روشی همچون روش و شیوه فوق معمول باشد و فكر میكنم با در دست نداشتن و فقدان چنین روش و طرحی موفقیت و نتیجه ای از یك شیوه تربیتی حاصل نگردد. از دوران نوزایی كودك تا سرحد كمال بلوغ راهی بسیار دراز و پر پیچ و خم در پیش است. مسیری را كه بایستی یك كودك شیرخوار بپیماید تا به حد فردی متمدن باز رسد، گذرگاهی ساده نیست كه بدون وسایل و تمهیدات و پیش بینی های قبلی بتوان آن را برگزار نمود. چه بسیارند افراد جوان و ساده دلی كه در مسیر این راه گم گشته و حیران میمانند و چه بسا نوجوانانی كه بطور كلی سردرگم شده و هرگاه كمك و نیرویی خارجی به یاریشان دستیازی و پیشتازی نكند موفق نخواهد شد به وظایف و امور زندگانی خویشتن باز رسیده و خود را از تنگنا رهایی بخشند.

از سویی دیگر آیا هیچ این اندیشه را مطمح نظر قرار داده و از مخیله گذرانیده اید كه: ممكن است این اصولی كه امروز شما آنها را برای معمول داشتن روشی نو و منطقی پیشنهاد میكنید و میخواهید اصول تعلیم و تربیت و پرورش را بر آنها بنیاد دهید، ممكن است همچون اصول مذهبی و روش گذشته، فكر آنها را محدود نموده و از بینش هایی وسیع و عقلی بازشان دارد؟ آیا اصولاً شما در این باره اندیشیده اید كه نقص و نقطه ناراست و شكست دیده و عدم موفقیت های اجتماعی و تمدن ما در چیست و از كدام خاستگاه میباشد؟ من نظرتان را تا اندازه ای به این مطلب ویژه و اساسی جلب مینمایم: نقصی كه به شكل سنتی سخت و پایگیر از آن محافظت میشود و بطور كلی مبنای تمام تمدن ها نیز بر اصل آن نقص و پیروی از آن استوار گشته است این است كه تصمیمها و قرارها و قوانین و روشهای سلوكی و بالاخره سایر امور و مواردی را كه مدار زندگانی اجتماعی ما بروی آنها چرخش و گردش دارد و بوسیله خردمندترین كسان تدوین و پیشنهاد میشود، و تنها فكر مردانی بالغ و كارآمد و اندیشه ور قادر به فهم و خوی گیری نسبت به آنها میباشد، سعی میكنیم تا به كودكانی نابالغ و نو اندیشه كه سخت زیر نفوذ و سلطه غرایز خود قرار دارند تحمیل كنیم.

البته این بدیهی و آشكار است كه تمدن قادر نیست و نمیتواند روش و راهی جز این شیوه را معمول دارد، و یا هنوز قادر به ابداع روش نوعی نشده است. چون تكامل بشریت، تكاملی بس سالمند و كهن كه در طول قرنها و اعصار فراهم آمده بایستی به شكلی فشرده و مدتی بس محدود در سالهای نخستین كودكی به طفل تزریق و تحمیل شود، و این روش و كار را تنها با عمال نفوذی تأثری میتوان بر كودك تثبیت كرد و به این وسیله كودك را به انجام اموری كه بر عهده اوست مجبور و وادار نمود. اكنون بر خود شماست تا ملاحظه و مشاهده نمایید كه روش پرورش غیر مذهبی شما كه همراه با تفوق اصل هوشمندی و اولویت عقل و منطق میباشد با چه عكس العمل و دورنمایی مواجه خواهد شد”.

3 – ارزش روش مذهبی

ارزش روش پرورشی و تربیتی مذهبی، شك درباره واقعیت، تربیت ناپذیری بشرها بوسیله روش عقلی، نیروی تأثیر و تسلا آمیز مذهبی، بحثی منفی درباره واقعیت، امتیار ویژه مذهب، بازپسین انتقادها

“به هیچ وجه جای شگفتی و تعجبی نیست از اینكه مشاهده نمایید كه من پرورش و تربیت مذهبی را به عنوان مبنای نظم زندگی اجتماعی بشری روشی لازم میدانم، البته لازم است به این نكته متوجه باشید و گمان نبرید كه من خود به این اصول یعنی مذهب ایمان دارم. نه، هیچ گونه ایمان و تعصبی از آن گونه كه در مومنین و افراد مذهبی وجود دارد، در من موجود نیست، اما به خاطر مصالح و مقتضیاتی آنها را محترم داشته و بدانها عمل مینمایم. چون برای خاطر بقا و ارتقا و اعتلای تمدن – ما به هیچگونه نمیتوانیم در انتظار آن فرصت موهوم باشیم تا افرادی برای قبول تمدن و فرهنگ به آن حد لازمه رشد و نمو عقلی باز رسند. به همین جهت بایستی ما قبلاً و پیشاپیش شروع به اعمال نفوذ و آموزش به روی كودكان بنماییم. اصولاً من به این مسأله كه سرانجام افراد به آن درجه از رشد و نمو برسند كه تنها جریان عقلی و منطقی امور بر آنها حكمروایی نموده و بر غرایز خود كاملاً تسلط جویند عقیده ای نداشته و آن را خارج از جریان های وهمی نمیشناسم. من بر این عقیده ام كه بشر هیچگاه به آن پایه ای نخواهد رسید كه از روی رضایت خاطر و صمیم قلب تحمیلات و محدودیتهای تمدن را قبول نماید.

با توجه به گفته های فوق و بحثهای گذشته به این نتیجه میرسیم كه برای پرورش و تربیت كودك، اصولی غیر عقلی و خارج از حیطه منطق لازم میباشد. پس اینك كه برای این منظور روش و اصولی خارج از تحمیل های عقلی لازم میآید، من اصول مذهبی را شایسته ترین روش میدانم، به این جهت كه برابر و موافق با عقاید و گفته های خودتان، این اصول كه واجد مواردی توهمی میباشند خیلی بهتر قادر خواهند بود تا وسیله تسلا و تسكین خاطری را فراهم آورند. این اصول با دارا بودن رشته های توهمی و تارهای مخدر خود بسیار شایسته اند كه بوسیله آنها نیروهای تسلا بخش بر وجود ما جریان یافته و ناراحتی و ناكامی هایمان را تشفی بخشیده و شعله امیال و غرایز نهادی مان را فرو نشانند.

البته شما بی شك این مسأله را مورد نظر قرار داده و باور دارید كه شناخت واقعیت تا چه اندازه دشوار و سخت میباشد. گذشته از این دشواری و مشكل بودن شناسایی حقیقت، تازه این مسأله، یعنی امكان راه یافتن به واقعیت – خود مورد شك و تردید است. حال هرگاه به این موضوع توجه كنیم كه قسمت و حصه مهم و قابل توجهی از نیازمندی های بشر، به ویژه آن قسمت و بهره ای كه مورد نیاز احتیاجات اولیه زندگیش میباشد تا چه اندازه تماس و نزدیكی با این شناخت حقیقت دارد – مسأله بیشتر مورد آشكارایی و روشنی قرار میگیرد. یكی از امتیازهای ویژه مذهبی كه نقشی در خور توجه و شایسته دارد، و در حقیقت قدرت آنرا نشان میدهد؛ قابلیت تحول و تغییر آن میباشد. حال ممكن است این قابلیت تحول و تغییر برای شما مشمئز كننده و نفرت انگیز باشد اما توجه داشته باشید كه همین قابلیت تغییر و تحول برای من بسیار جالب و سزاوار تحسین است چون بوسیله این قابلیت انطباقی است كه مذهب میتواند همواره برای وصول به تكامل، آن پوشش كهنه و فرسوده پیشین را از تن به در كرده و در صورت روشی نو – چنان تغییر صورت و جهت داده و خود را دگرگون سازد كه حتی علم كنونی با تمام پیشرفت و اهمیتش نتواند آنرا رد نماید.

من به این مسأله توجه دارم كه شما با شتاب و عجله این تغییرپذیری و دگرگونی اصول و معتقدات دینی و مذهبی را محكوم نموده و آن را دلیلی بارز و روشن بر علیه حقانیت دین محسوب میدارید. اما دگرباره توجه شما را به این امر اساسی و حیاتی معطوف میدارم كه همین امر و موضوعی كه به نظر شما دلیل نقصان حقانیت مذهب است، مسأله توافق و سازش میان بی سوادان و با سوادان، عامیان و بخردان و فلاسفه و یا خواص را امكان پذیر مینماید و از آن پس دیگر بیم این از میان میرود كه عامیان و توده بیسواد بر اثر آگاهی و اطلاع از طرز و روش تفكر و بی ایمانی خواص دچار بی ایمانی و بی عقیدگی گشته و به موجب آن تشنج هایی در جامعه و نظام و موجودیت آن روی دهد. اكنون چنین گمان میبرم كه تا اندازه ای موفقیت حاصل كرده باشم كه بی ارزشی روش ابداعی تان را روشن نمایم. و اصولاً این موضوع را نیز به خوبی فهم كرده ام كه شما میخواهید بجای یك توهم و پنداری كه به شایستگی تاكنون حفظ شده و ارزشمندی و قابلیت خود را نشان داده و از آزمایش های بسیاری پیروزمندانه سر در كرده است روشی دیگر، و یا در حقیقت توهمی دیگر را جای نشین نمایید كه هیچ گونه سابقه آزمایشی نداشته و به نتایج آن نیز نمی توان اطمینانی داشت”.

4 – نقش ارزشمند عقل

دوری از تعصب و خام اندیشی، ارزش نسبی انتقاد، چگونگی روش عقلی و اوهام، نقد دو روش مذهبی و غیر مذهبی، جواب به انتقاد پیشین، ارزش روش نو، اشتباه و دوری جویی از آن، كار یك روانشناس و مصلح اجتماعی، انتقادی در اصل روانشناسی، نقش و وظیفه عقل

من بطور كلی آن اندازه خام اندیش و سختگیر یا متعصب در عقاید خود نیستم كه یكباره خط بطلان و سیاهی به انتقادهای شما بركشیده و گفته هایتان را حتی تا یك درجه نیز فاقد ارزش ندانم. من خود به این امر اذعان دارم و تجربه های علمی نیز در روانشناسی آن را تأیید میكند كه دست فروهشتن از توهمات و یا در گفته شما عوامل تأثری، و آنگاه تمكین نمودن به روش و شیوه های عقلی و منطقی تا چه حد مشكل و توان فرسا میباشد. از سویی دیگر از این لحاظ به شما ایرادی نخواهم داشت كه استدلال و عقاید یا روش ابداعی من را نیز در شمار اوهام و پندارها به حساب می آورید؛ در حقیقت شاید هم جزو اوهام محسوب شوند.

البته مشاهده مینمایید كه من بدون سخت كوشیهای فكری و یا مسلكی، عقیده شما را درباره توهم بودن روش و شیوه استدلالی خودم پذیرا میباشم. لیكن لازم است بین این دو نوع توهم، یعنی توهم مذهبی كه شما از آن دفاع مینمایید و توهم منطقی كه شیوه من است وجوه تفارق و تمایزی قایل شویم؛ آنگاه است كه با در نظر گرفتن این وجوه و موارد تمایز امكان شناخت آنها، و آیا این كه روش منطقی نیز در شمار اوهام میباشد بهتر فراهم خواهد آمد: بی شك به نكاتی اذعان دارید كه همگان به واقعیت و حقیقتش ایمان دارند. این حقایق عبارت است از اینكه: اوهام مذهبی پذیرفتن و قبولشان جبری و از روی فشار است. كسانی كه از آنها سرپیچی نموده و یا به انتقاد و خرده گیری در آنها بپردازند، مورد سرزنش و عتاب و عقاب قرار میگیرند. به گفته صریح و آشكار خودتان این اوهام جنبه هذیانی و تعبدی داشته و دور از روش عقلی و استدلال منطقی هستند. از سویی در همان استدلالی كه آن را جنبه امتیاز دین میدانید، دارای ارزش ویژه ای نمیباشند و مجبور هستند برای انطباق با محیط هر زمان نوعی دیگرگونی را پذیرا باشند.

حال نگاهی به روش غیر مذهبی برافگنیم: هرگاه كسی از قبول و پذیرفتن آنها سرباز زده و یا به انتقاد و خرده گیری بپردازد مورد شكنجه و عقاب قرار نخواهد گرفت. پذیرفتن و تمكین به آنها بوسیله تهدید و ارعاب انجام نمیشود. به هیچ روی تعبدی و دور از روش اندیشه گری منطقی نبوده و خاصیت وهمی و پندار آمیز نیز ندارند. از طرفی دیگر به بی ارزشی و نقش ناعملی این روش خرده گیری شد و نوعی شك مثبت درباره عدم موفقیت برای چنین روش و طرحی ابراز گشت. در صورت عمل و بكار بستن و بدست آمدن تجربه هایی در این زمینه، هرگاه ثابت شد و عملاً آشكار گشت كه من دچار اشتباه و كج روی شده ام؛ به تندی و با شتاب، دور از هر تعصب و سرسختی میتوانم از اعتقاد و امیدها و روش خودم چشم پوشی نمایم.

اكنون برآنم تا به این نكته و تذكر عطف توجه و دقتی ابراز نمایید. من خواهان آنم تا كارم را در قلمرو و رشته ویژه و تخصصی ام مورد انتقاد قرار دهید. در واقع این نظری بر مبنای یك خواهش كه محتوی گذشت و مراعاتی از جانب شما باشد نیست، چه این اصل اساسی را لازم است هر منتقد تیزهوشی مورد رعایت قرار دهد. به هر انجام هنگامی كه شما تكاپو و تلاش مرا بدان گونه كه هست در نظر گرفتید بسیاری از موارد مورد تحلیل و روشنی قرار خواهد گرفت. یك نفر روانشناس كه در حیطه و قلمرو دانش ویژه خودش به بسیاری از مشكلات و در هم پیچیدگی های زندگانی مردم آگاهی دارد، با توجه به مطالعات و كاوش هایی كه درباره تحولات و دگرگونیها و تكامل روان انسانی بدست آورده است، و این مطالعات شامل و دربردارنده تمام دوران زندگانی بشری؛ یعنی از اوان كودكی تا دوران بلوغ و پس از آن نیز میشود میخواهد درباره تكامل بشریت دست به داوری برزند.

پس این روانشناس برحسب مطالعات روانی خود همانندی ها و شباهت های اساسی بسیاری میان مذهب و “نوروز” كودكی مشاهده میكند. البته در رشته روانشناسی “نوروز”های دوران كودكی موقت و دارای عمری كوتاه میباشند و این بیماری های عصر كودكی بر اثر توجهات پزشكی و فرا رسیدن دوران بلوغ، خود به خود از میان رفته و راه عدم میپیمایند. پس پزشك روانشناس بنابراین اصل با خوش بینی به این بیماری همگانی و اجتماعی، یعنی مذهب نگریسته و امیدوار میشود كه بشریت نیز همچون كودكان فراوانی كه این دوران بحرانی را با موفقیت پشت سر میگذارند، از این بیماری اجتماعی خود را رهایی بخشیده و به دوران كمال و بلوغ خود باز رسد. البته من خود به موارد بسیاری كه ممكن است در این قسمت مورد انتقاد قرار گیرد آگاهی دارم، مثلاً ممكن است این شناختها و بازیابی هایی كه در پرتو روان شناسی فردی حاصل آمده اند، عناصری كافی و قابل توجه نباشند، و از سویی دیگر شاید سازش و انطباقی میان شناخت ها و معرفتهای حاصل از روانشناسی فردی و تعمیم آنها بر پدیده های صرف اجتماعی از لحاظ منطقی كاری اساسی محسوب نگردد.

بطور كلی شاید با نظری صرف مبنی بر خوش بینی و اعتماد به این نوع توجیه و تفكر نگریستن كار منطقی و درستی بشمار نیاید. در این مورد نیز من با شما همراهی و موافقت دارم كه خوش بینی صرف و با نظری كاملاً مطمئن به مسائل نگریستن و به نتایج مثبت آن امیدوار بودن شیوه ای صحیح نمیتواند باشد. اما این مسأله نیز امری است كه غالباً آدمی نمیتواند خود را از اندیشیدن باز دارد و اندیشه هایی كه به فكرش بر میگذرند نیز ناگفته نمانده و اغلب بر زبان جاری میشوند و آدمی نمیتواند از تظاهر و نمایانگری آنها خودداری كند و بایستی به هر نحوی كه شده باشد توجه كسانی را به ارزش و حقانیت گفته های خود جلب نماید.

لازم است دو نكته دیگر را نیز مورد بازگویی و تذكر قرار دهم، نخست آنكه، به هیچ گونه به این امید و نظر نباشید كه بی توانی و ضعف منطق از جانب من موجب تقویت و بالندگی نظرات شما خواهد گشت. اصولاً من چنین می اندیشم كه تأسف و تحسر شما درباره آن چیزهایی كه از دست رفته و رو به سیر قهقرایی و گرایش به جانب عدم و نیستی دارند، تأسف و تحسری كاملاً بیهوده میباشد. هرچه كه ما، یعنی هم من و هم شما ندا و فریاد در دهیم كه بشر اسیر نیروی قهار غرایز و امیال خود میباشد و اسیر سرپنجه نیروهای نفسانی و امیال غیر اجتماعی است و نیروی تعقل و تفكر منطقی او در برابر این غرایز سركش مقاومت و قدرت چندانی ندارند باز هم نخواهیم توانست كه موجودیت عقل را انكار كنیم؛ هرچند هم كه ضعیف باشد. نفوذ عقلی آهسته ولی مداوم و پیگیر است. اگر ضعیف باشد، هرگاه خفیف و كم آوا باشد و در مراحلی بر ما نتواند نفوذی بجای گذارد، متوقف نگشته و از تكاپو و پیشروی باز نخواهد ایستاد. با همان آوای ضعیف كه مداوم و مستمر است سرانجام خود را به گوش خواهد رسانید. این از موارد انگشت شمار ولی نمایان و قابل توجهی است كه به ما امكان آنرا میدهد تا با امید و خوش بینی به افق آینده بنگریم و بایستی به هیچ روی از اهمیت این مورد غافل و خواب زده نبود.

5 – نگاهی بسوی آینده

توجه به آینده، در امید عصر تعقل، اشتراك مقصد در هدف، شتاب كاری و مبنای توهمات مذهبی، راه ترقی و لزوم طرد اوهام، شكست قهری اوهام و پندارها، پیروزی نهایی عقل و منطق، سرنوشت مذهب های اصلاح شده، ارزش روش عقلی و انهدام اوهام، نقش ارزشمند عقل

با توجه به نقش اثر انگیز، اما ضعیف و مداوم عقل امیدهایی دیگری نیز در آدمی برانگیخته میشود. البته آن زمان و عصری كه ما به امید آن بوده و چشم به راهش هستیم، و آن عصر تعقل و تفوق هوشمندی و منطق بر امیال و غرایز و عناصر نفسانی است از ما بسی دور و فاصله دار است. اما این دور بودن و بعید نمودن بر آن معنا و تعبیر نیست كه فاصله ای بینهایت در پیش باشد، بلكه فاصله ای است كه رسیدن و حصول به آن مستلزم گشت زمان و اندكی بردباری و صبوری میباشد. اما گذشته از این موضوع، لازم است تا به مسأله ای دیگر كه بسی اساسی و اصلی است برگشت نظر و توجهی را مرعی داریم؛ و آن نیز موضوع هدف است. به این معنا كه هدف و خواست شما چیست – و خواست ما در پی كدام آرمان و ایده ای جست و جو گر است؟ هدف یا اهدافی كه خدای شما برگزیده و بسوی آن رهبری و تعلیمتان میدهد عبارت است از: برادری، برابری؛ وسیله انگیزی برای كاهش اندوه ها و دردهای بشری و صیانت حقوق یكدیگر. هدف ما و خواستهای ما نیز خارج از قلمرو هدفهای شما و خدایتان نمیباشد پس در حقیقت آنچه كه از اختلافها و تصادم میان ما و شما موجود است مواردی غیر قابل حل و تخفیف نیست، بلكه صورتی مجازی دارند، چون هر دو به سوی یك هدف شتابانیم، منتها از دو راه مختلف.

راه ما از موارد حقیقت جویی و موقعیت شناسی و زمان نگری دنبال میشود. ما برای دستیابی و حصول به منظور و هدف خود تا آن اندازه ای كوشایی میورزیم كه در حد قدرت و توانایی انسانی است و آنقدر كه نیرو و توانمندی بشر و امكانات خارجی اجازه میدهد منظور خود را دنبال میكنیم. با این احوال ملاحظه مینمایید كه منظور و هدف ما یكی است و در اصل اختلاف قابل ملاحظه ای در ایده هایمان به چشم نمیرسد. اما شما بر اثر تعجیل و شتابی كه دارید برای وصول به نتیجه از راه راست و درست منحرف گشته و به دور افتاده اید. شما بسی ناشكیبایی ورزیده و پر توقعی امید داشته اید، دامن صبر از دست فروهشته و به وادی تاریكی كه ژرفای اوهام و پندارهاست سخت سقوط كرده اید. شما در ضمن انتقادها و نكته یابی هایی كه نمودید نسبت خودپرستی و یك جانبه به قاضی رفتن و خوشحال برگشتن را به ما دادید. اما اینك ملاحظه نمایید كه این نسبت ها تا چه اندازه بر قامت خودتان برازندگی دارد. شما بر اثر شتاب و عجله ای كه دارید میخواهید بلافاصله پس از مرگ در بهشت برین سرازیر گشته و سرور و خوشی و بهجت انگیزی زندگی دوباره ای را به تلافی زندگی پر رنج و مشقتی كه پشت سر نهاده اید آغاز كنید. به این وسیله میخواهید در وادی اوهام فرو رفته و به محال و غیر ممكن رنگ واقعیت و سكه قبولیت برزنید، شما به هیچ روی بر آن نیستید تا از سخت كوشیهای بیجا و روش نادرست خود دست بدارید، نمیخواهید تا از خودپرستی و خودپسندی در گذشته و اندكی نیز به واقعیت نظر افگنید. از این تمایلات و امیال و خواستهای شتاب كارانه و پندارآمیز خدای شما، هر آنچه را كه طبیعت خارجی امكان دهد عملی خواهد شد و صورت فعلیت خواهد یافت. البته این عمل طبیعی كه با مرور زمان انجام خواهد شد جدا از آن بشارتهای وهم آمیز و فریبناك مذهبی است. عملی شدن این امیال به تدریج و آهستگی و در زمان دوری برای نسلهای دیگر انجام خواهد گشت.

در راهی كه بشریت بایستی طی نموده و از مراحلی بر گذشته و به شاهراه ترقی و تعالی باز رسد، بطور حتم و جزم لازم است تا از پندارها و اوهام مذهبی چشم فرو پوشیده و آنها را یكسره برافگند. این اصل یعنی حذف حتمی مذهب از پیكره تمدن، یكی از اصولی ترین راه های پیشرفت است و بی آن هرگونه ترقی و جهشی بی مفهوم و فریبناك خواهد بود. حال هرگاه این كوشش ها و تكاپوهای نخستین از لحاظ آغاز كار و نامأنوس بودن با افكار عامه؛ تا اندازه ای پیشروی نداشته و به نتیجه های دلخواهی باز نرسند – به هیچ روی نمیتوان به ناامیدی گرایسته و آن تكاپوها را موارد بی نتیجه و تأثیر پنداشت. اگر به تندی و شتاب نتایج مبارزات و اصلاحات فعلی را به عیان مشاهده نمینماییم، چندان اهمیت و توجه نظری لازم نیست تا از لحاظ منفی و جنبه نامثبت قضیه بدان ارجاع شود. اصل مهم و بی شك و تردید این است كه هیچ نیرویی را از جهت راستین و حقیقت قضیه با نیروی عقل و منطق یارای برابری و مبارزه مستمر و جاودان نیست.

هیچ جریانی نمیتواند در بستر و مسیر زمان موفقیت اوهام و پندارها را در برابر عقل و منطق تضمین نماید. طول زمان تكرار حوادث، جهش های عقلی، پیشرفت بینش های تجربی و عینی از جمله عوامل ارزنده ای میباشند كه تنها در بسترگاه زمان بالندگی و نمو مییابند و این عوامل نیز گذرگاه هایی هستند كه به شاهراه عقل و منطق پایان میگیرند. مذهب از عواملی است كه مغایرت و نا همآهنگی كاملی با عقل و منطق دارد، پس بنابر اصول غیر قابل تردید فوق موفقیت نهایی از آن عقل و منطق خواهد بود و این موفقیت ناگهانی و دفعاً حاصل نمیشود، بلكه مشمول مرور زمان خواهد بود.

از جانبی دیگر بایستی به این امر نیز توجه داشت كه رنگ پذیری های مذهب و یا به قول و گفته شما تلون مذهبی و اینكه مذهب هر دوره ای موافق با جریانهای فكری زمان خود را اصلاح و رنگ میكند نیز قادر نیست از این جریان بركنار و مستثنا باشد. روشهای مذهبی اصلاح شده و به اصطلاح مترقی هم مشمول همان سرنوشتی خواهند بود كه نیای نخستین آنها بوده است، و به این وسایل مذهب قادر نخواهد بود تا سرنوشت جبری خود را از مسیر تاریخ به راهی غیر آنچه بایستی باشد برافگند.

حال هرگاه از نظرات مذهبی عدول نموده و برای پایداری و زندگی موقت آن وسایلی برانگیزید، بعید نیست تا از نقادی و حمله های علمی تا اندازه ای در امان مانید، ولی لازم است تذكر داده شود كه آن هم دورانی بس كوتاه و موقتی خواهد بود. شما ممكن است مذهب را تنها به اعتقاد بوجود مبدئی آسمانی كه نادیدنی و ناشناختنی و جامع جمیع صفات نیك و شایسته میباشد محدود نمایید – البته این وسیله و یا تمهیدی است كه تنها انتقادهای علمی را متوقف مینماید – اما نكته و هدف نهایی شما را كه نگهداری و حفظ ایمان مردم باشد تضمین نمیكند، اما موجب میشود تا نظر مردم از دین و مذهب یكباره به زیان شما برگردد. از طرفی دیگر نیز از لحاظ شكلی قیاسی لازم است تا به موضوع عمیق تر بنگرید. این ژرفنگری از لحاظ شكل قیاسی كه میخواهم توجهتان بدان جلب شود این است كه تضاد و ناهمآهنگی و اختلاف خود و من را در مقابل و برابر توهم یا پندار در نظر بگیرید. وضع شما آن شكلی است كه بایستی همواره آماده باشید تا با تمام نیرو توان خود از پندار مذهبی دفاع كنید. این دفاع شما دفاعی متعصبانه است كه به عقل و منطق، یا استدلال عقلی تسلیم نمیشود و به شكلی ناخردمندانه در نقطه ای دور از مرزهای عقلی و منطقی توقف نموده و در حصار اوهام و پندارهایی بی اساس خود را محصور داشته است. حال هرگاه این پندار شما همچون امروز مورد شكست و در معرض خطر انهدام و سستی قرا گیرد، شما بزودی همه اوهام و ایده های پندارآمیز خود را از دست داده و دورنما یا دنیای خیالی ای كه برپا داشته اید به یكباره فرو خواهد ریخت. این فروریزی و از دست دادن اوهام برای شما یأس و ناامیدی بزرگی به دنبال خواهد داشت كه اثر آن عبارت است از بدبینی نسبت به تمدن و بشریت. البته نتایج آن تنها منحصر به بدبینی و یأس موقت نمیباشد، بلكه شما را از آینده و هر نوع امید موفقیتی در آینده نیز بازخواهد داشت، در صورتی كه در مورد ما چنین نیست؛ من و همفكرانم خود را از قید و بند چنین اوهامی رهانیده ایم، به این جهت كه از روی عقل اندیشی و دوری از هر نوع تعصب و سنت دوستی و گذشته گرایی حاضر شده ایم تا از بخش قابل ملاحظه ای از اوهام و امیال كودكانه خود چشم فروپوشیده داریم. حال هرگاه در ایده ها و عقایدمان سهم كوچكی از آرزوهای غیر عملی و بی نقش نیز وجود داشته باشد، در اثر روشن بینی و وقوف به موارد پنداری و توهم آمیز، قادریم تا آنها را تحمل نموده و به مرور به سامانشان اندازیم.

6 – ارزش نهایی دانش

بحثی درباره روش پرورش غیر مذهبی، عصر تعقل، سستی ایمان مذهبی، عقل اندیشی و ارزش آن، انتقادهایی به علم، تكامل علم، نقص دین و مخالفت با علم، نقش عوامل روانی در شناخت جهان خارجی، علم و منطق به عنوان واقعیت

بعید و دور نیست كه به بكار گرفتن و شیوع روش و شیوه پرورشی و تربیتی غیر مذهبی، دگرگونی ها و تغییرات قابل توجه و فزون مایه ای را در چگونگی احوال روانی بشر بوجود نیاورد. البته خدا و پروردگار جدید و تازه ما؛ یعنی علم و منطق هنوز آن اندازه ای كه بایستی و لازم است نیرومند و پرتوان نیست، ولی بی شك آن قدر نیرو و قدرت دارد تا به سهم كوچكی از آنچه كه گذشتگانش وعده داده اند جامه عمل و ارزش نهایی دانش واقعیت بپوشاند. البته ما به واقعیت و حقیقت ایمان داریم و خود را به وعده و امیدهای پوچ و بیهوده سرگرم نمیداریم، هرگاه موقعیتی لازم آمد تا نقد و انتقادی در روش و ارزش علمی آن انجام دهیم به هیچ روی به خودفریبی و دروغ پردازی نمیگرویم. حقایق اندك، اما واقعیت دار زندگی مادی خود را به هیچ وجه فدای اوهام و نیرنگهای فریبناكانه دنیایی دیگر كه وجود خارجی ندارد نمیكنیم. این اتكای به نفس و ایمان به هدفی كه داریم زاییده آن است كه ما دارای آن اصل و چیزی هستیم كه شما فاقد آن میباشید: یعنی در زندگی دارای یك نقطه اتكای استوار و منطقی میباشیم كه هرچند وصول به سرچشمه عصر تعقل را اندكی به تعویق میاندازد، اما وصولش حتمی و بی تردید است.

ما به علم و نیروی شگفتی زای آن معتقد و ایمان مندیم. ما به این اصل گرایش داشته و باور داریم كه نتایج كاوشهای علمی قادر است تا آموزشهایی راستین و واقعمندانه را درباره چگونگی های حقایق خارجی به ما بیاموزد، و این آموزش ها موجب آن میشود كه ما بهتر و شایسته تر بتوانیم زندگانی و امور وابسته به آن را منظم و مرتب نماییم حال هرگاه در حقیقت و به واقع این روش ما همچون شیوه شما توهم و پندار باشد كه وضع و جهت ما و شما یكی خواهد بود. اما خوشبختانه چنین نیست، چون كامیابیها و نتایج فزون مایه و ارزشمند علمی ثابت كرده اند كه علم یك واقعیت است و جنبه توهم آمیز به هیچ روی ندارد و ثبوت این مطلب نیز مبتنی بر تجربه های عینی است كه در هیچ صورتی نمیتوان بر واقعیت آنها پرده كشید.

البته سنجش و فهم مورد دشمنی پندار داران و خرافه گرایان نسبت به علم بسی روشن و سهل یاب خواهد بود. میدانیم كه علم وسیله ای است كه بوسیله آن امور فكری بشری سنجیده گشته و از صافی منطق در میگذرند، علم امكان گذشتن پندارها و امور غیر منطقی و اوهام را از صافی عقل صادر نمیكند و به همین روی ستیزه جویان فراوانی پیدا میكند. علم از این جهت كه نیرو، اهمیت، قدرت و نفوذ مذهبی را بی نقش نموده و ایمان را در نزد متدینین سست مینماید مخالفین زیادی را برای خود فراهم میآورد. اغلب ایرادها و اشكالاتی كه از جانب مخالفین دانش و علم ایراد میشود مبتنی بر این است كه علم معلومات و شناختهای اندكی را برای ما حاصل و ره آورد كرده است، در حالی كه هرگاه به نسبت، قیاسی میان دانسته ها و نادانستنی ها به عمل بیاوریم متوجه خواهیم گشت كه در مقابل آن شناختها و معلومات اندك علمی، موارد مجهول و ناشناخت بسیاری هم باقی مانده كه نسبت موارد مثبت قطره ای برابر دریا مینماید.

بی شك اگر غوری درباره این ایراد و انتقاد بدوی و نااندیشمندانه به عمل آید، سستی و بی پایگی آن به عیان روش خواهد شد. كسانی كه این چنین دست به سفسطه و خرده گیری از روی بی خردی می یازند لازم است به این اصل مسلم توجه كنند كه دانش و علم در زمان ما هنوز بسی جوان و نهالی تازه خیز است، پدیده ای است نو كه باری بس گرانسان به دوش كشیده و به هر گامی راه گیرهای فراوانی فراپای دارد، وانگهی این مورد را نیز بایستی از نظر دور نداشت كه هنوز اندك مدتی نمیگذرد كه بشر به سلاح عقل و منطق، خودساز مسلح گشته و در شیوه های گوناگون از اصول علمی سودجویی مینماید. این اشتباه و خطاكاری عمومی و همه گیری است كه این زمان و در عصر ما رواج یافته و موجب بدبینی و یا انتقادهای ناروایی را نسبت به علم فراهم كرده است.

از سویی دیگر علم و دانش هدف انتقادهایی قرار میگیرد مبنی بر اینكه نظرات و قوانین علمی متلون و ناپایدار است. این زمان قوانین و اصولی را با ادعایی شگرف در حقیقت بودن آنها وضع مینماید كه در آینده به نادرست بودن و اشتباه آمیزی آنها پی برده میشود و آنگاه قانون جدیدی وضع میشود مبتنی بر همان ادعا كه آن هم به نوبت خود دچار سرنوشت اولی میشود، و این امر همچنان ادامه مییابد و هر قانونی تنها در زمانی محدود اصالتی دروغین را برای خود حفظ میكند. بایستی اندیشید و پس از آن به نادرستی این گونه داوریها اذعان آورد. در حقیقت اینها خرده گیری ها و تقریباً اتهام هایی محسوب میشوند كه اغلب به قصد عمد اظهار میگردند. دگرگونی ها و تغییراتی كه در نظرات و قوانین علمی جلب توجه مینماید، تكامل و جهش هایی بسوی امور حتمی است، نه بر اینكه جنبه های منفی و تخریبی داشته باشند. قانونی كه در نخستین مراحل كشف و بازیافتنش تصور میشد كه دارای اصالت و ارزش كلی است، در بستر زمان و بر اثر پیشرفت آشكار میشود كه خود فرع واقعیت دار و حالت ویژه ای از یك قانون كلی تری بوده است، یا بر اینكه در زمانهایی دیگر قوانین دیگری بوجود میآیند كه پیشرفته تر بوده و بالنتیجه قانون قبلی را از ارج و ارزش فرو می اندازند.

نظرات و قوانین علمی همچنان در را ترقی و تكاملند، یك واقعیت كه سرعت عمل و سهولت انجامش زیاده تر و افزون تر میباشد جای واقعیت گذشته را كه كندی و دشواری داشته است فرا میگیرد، ولی همان واقعیت و قانون علمی كه سرعت و سهولت نسبی داشته و در زمانی خود نیز در راه تكامل و تعالی جای خود را به قانونی شایسته تر و بهتر میسپارد. به هیچ روی ادعای آن نمیشود كه ما در رشتههای گوناگون علمی به شناختها و ادراكهای شایسته و قابل توجهی باز رسیده ایم، بلكه رشتهها و شاخههای بسیاری هستند كه ما هنوز در مراحل نخستین كاوش و پژوهش درباره آنها میباشیم و به نتایجی قطعی و یقینی كه شایسته اطلاق علم نسبت به آنها باشد هنوز باز نرسیده ایم. در همین مراحل اولیه است كه فرضیات و تئوریهای بسیاری بوجود میآیند و در اثر فقدان ارزش علمی خود به خود از میان میروند، لیكن این امری كلی نیست چون در رشته هایی هم به شناخت ها و معرفت های بسیاری دست یافته ایم كه هسته ها و مركزهایی مورد اطمینان و تغییر ناپذیر را فراهم آورده اند.

به هر حال از جانب مخالفین سعی و كوشش فراوان بر آن مصروف میشود كه از ارزش علوم به هر نحوی كه باشد كاسته و به وسیله سلاح كهنه و فرسوده دین و مذهب در انكار آن هم داستان گردند. اینان پیروزی و موفقیت فعلی دانش را در زمینه های علوم روانی، از نتایج درون ذاتی امور عینی و تجربی یافته های ما قلمداد مینمایند، و میگویند چون دانش همسانی و وابستگی به نظرات ما دارد: طبیعتاً نتایجی هم كه از آن حاصل میشود ذهنی خواهد بود ورنه به هیچ روی حقایق اصلی اشیاء را كه در خارج از ذهن و حیطه قدرت ادراكی و شناخت ما واقع گشته در دسترس قرار نمیدهد. اما لازم است این تذكر و هشدار را بدهم كه این گونه منتقدین و خرده گیران كهنه پرست از یك نكته غافل بوده و از شناخت و معرفت نسبت به آن نیز سرباز میزنند و آن این است كه وقتی هدف ما پژوهش علمی و كارهای علمی و تجربی باشد، لازم میآید تا همواره به عاملی قطعی كه جنبه تعیین كننده ای دارد تكیه و اشاره گردد: به این ایراد میتوان بدون كوشش و تكاپویی زیاد پاسخ هایی روشن و مستدل اقامه نمود. نخست درباره اینكه عدم شناختی خارج از وجود ذهن، راجع به حقایق اشیاء موجود است. در این مرحله لازم است تا به یك نكته اصلی سخت توجه كرد و بیهوده از روی بدبینی و یا تعصب، تكامل انسانی را نفی نكرد. دستگاه انسانی و ساختمان روانی ما در اثر تلاش و كوشش های فراوانی كه برای درك و شناخت جهان خارجی به عمل آورده به نحو شایسته ای ورزیده شده و نشو و بالندگی یافته است، در اثر این استمرار و نشو و نما كه هدفش شناخت حقایق خارجی اشیاء بوده است توانسته و قادر شده تا نوعی سازش و هماهنگی با جهان خارجی برقرار نماید، وانگهی دستگاه روانی ما خود خارج از این جهان نبوده و جریی از این مجموعه ای كه به نام هستی و دنیا نامیده میشود و ما درباره آن تحقیق و كاوش مینمایم میباشد.

از سویی دیگر رابطه و پیوندی میان كار ویژه دستگاه روانی آدمی با كار علم و دانش برقرار است كه به موجب آن بر اثر آن صفت ویژه روانی كار و حدود علم محدود و معین می شود. در بازپسین اعتراضی كه به خرده گیری فوق میشود بایستی دانست كه نتایج نهایی و آخرین كاوش های نتیجه مند علمی، بدان گونه كه روش دستیازی به آن نشان میدهد، تنها با سازمان روانی بشری بستگی بی قید و شرطی ندارد؛ بلكه بوسیله آن امور و چیزها و پدیده هایی كه به روی این دستگاه اثر میگذاند، نیز هم پیوندی دارد.

به هر انجام از ارزش و نقش مؤثر و تعیین كننده عوامل روانی در شناخت این جهان نبایستی تغافل ورزید، و این ادعا كه میتوان جهان و طبیعت را بدون وجود عوامل و پیوندهای دستگاه روانی بازشناخت سفسطه ای بیش نیست و از لحاظ علمی چنین روش و ادعایی برای ما دارای كوچكترین ارزشی نمیباشد. نه، دانش و علم پندار و توهم نیست، توهم و پندار آن است كه ما ارزش و نقش علم را نفی نماییم – به امید آنكه گمان بریم هر نوع شناختی را كه دانش در حیطه ادراك و شناخت ما قرار نمی دهد در جاهایی دیگر خواهیم یافت.