باروخ اسپینوزا
باروخ اسپینوزا
{پیشنهاد سایت: کتاب مسأله اسپینوزا، نوشته اروین یالوم}
اسپینوزا: 1632-1677 -باروخ اسپینوزا و بعدها بندیکت دِ اسپینوزا (نوامبر ۱۶۳۲-فوریه ۱۶۷۷) فیلسوف مشهور هلندی است با اصالت یهودیِ سفاردیِ پرتغالی. وی یکی از بزرگترین خِردگرایان و جبرگرایان فلسفه قرن هفدهم و زمینهساز ظهور نقد مذهبی و همچنین عصر روشنگری در قرن هجدهم بهشمار میرود. اسپینوزا به واسطهٔ نگارش مهمترین اثرش، اخلاقیات، که پس از مرگ او به چاپ رسید و در آن دوگانهانگاری دکارتی را به چالش میکشد، یکی از مهمترین فیلسوفان تاریخ فلسفهٔ غرب بهشمار میرود. پیشه وی تراش عدسی بود. او در طول زندگی، جایزهها، افتخارات و تدریس در مکانهای صاحبنام را رد کرد، و سهم ارث خانوادگیاش را به خواهرش بخشید.
فیلسوف و مورخ نامدار، هگل، دربارهٔ فیلسوف هم عصر خود نوشت: «شما یا پیرو اسپینوزا هستید، یا اساساً فیلسوف نیستید.» همچنین دستاوردهای فلسفی و شخصیت اخلاقی اسپینوزا زمینهساز آن شد تا ژیلدلوز، او را «شاهزادهٔ فلسفه» بنامد.
تولد: اسپینوزا در یک خانوادهٔ مذهبی یهودی در آمستردام به دنیا آمد. خانوادهٔ او در اوایلِ همان سده به همراه بسیاری از دیگر یهودیان پرتغالی و اسپانیایی، از بیمِ پیگرد توسط دستگاه تفتیش عقاید کلیسا، به هلند پناه آورده بودند. هلند در آن زمان از نظر مذهبی سرزمین نسبتاً رواداری بود. اسپینوزا در جامعهٔ یهودیان هلند بزرگ شد و در آنجا تعلیمات یهودی را نزد تنی چند از بهترین خاخامهای عصر خود فرا گرفت.
تحصیلات: او به عبری، پرتغالی، فرانسه، ایتالیایی، انگلیسی، لاتین، یونانی باستان، اسپانیایی، هلندی و آلمانی تسلط داشت و با چند زبان دیگر نیز آشنایی داشت.
پدر اسپینوزا او را به مدرسهٔ یهودیان سپرده بود تا با آموزش در حوزه دینشناسی، خاخام شود. اسپینوزا در سن ۱۶ سالگی شاگردی استثنایی در حوزه امور دینی بود، امّا یادگیری در این زمینه او را راضی نمیساخت. به دلیل آشنایی به چند زبان، بهطور مستقل به مطالعه آثار فلسفی پرداخت. امّا رفتهرفته نشانههای تردید در مورد کتاب مقدس یهودیان به عنوان وحی الهی در او آشکار شد و موضوعهایی چون دخالت یک خدای شخصی در امور انسانی، برگزیدگی قوم یهود از طرف خداوند و نیز حقوق ویژه روحانیون را مورد شک و پرسش قرار داد. اسپینوزا تحت تأثیر فلسفهٔ دکارت بود، امّا در تعاملات متافیزیکی خود تلاش میکرد بر دوگانهانگاریِ دکارتی چیره شود و خدا، روح و ماده را در پیوندی واحد به اندیشه درآورد.
البته بسیاری از دانشجویان یهودی هم که هوادار استقلال و آرمان آزادی اندیشه بودند، بهتدریج عَلَم مخالفت با فضای منقبض ناشی از قرائت سنتی از تعالیم یهودیت را بلند کردند و تورات را زیر سؤال میبردند. به همین دلیل پیشوایان یهودیت بهشدت نگران چنین مسائلی بودند. از اینرو وقتی اسپینوزا شروع به اشاعه نظریات نامتعارف و غیرسنتی خود کرد با مخالفت شدید روبهرو شد. او میگفت کسانی که اسفار پنجگانه موسی را نوشتهاند، هم از نظر علمی و هم از نظر علم کلام و الهیات سادهلوحانی بیش نیستند و اصولاً خمسهٔ موسی از موسی نیست! او به این بسنده نکرد و گفت که در تورات هیچ شاهدی بر این که خداوند صاحب جسم است یا روح فناناپذیر است یا فرشتگان وجود دارند در دست نیست. کسی نمیتوانست در مجادلات منطقی با او حریف شود، در نتیجه اولیای دین برای ساکت کردن او مستمری سالانه ۲۰۰۰ فلورن به او پیشنهاد کردند تا حداقل از اشاعهٔ نظریاتش بهطور علنی دست بکشد. امّا او قبول نکرد. او تا آخر عمر همسری نداشت و تا مرگ همینگونه ماند. در نهایت یکی از یهودیان متعصب به او سوءقصد کرد که از آن جان سالم به در برد. او در کالج آفینیوس که مدیر واندناندن، آن از آزاداندیشان دورهٔ خود بود، درس میخواند که این هم باعث بدگمانی نسبت به خود در جامعه یهودیت آمستردام شد. واندناندن قبلاً کشیش یسوعی بود ولی آزادیخواه شده و مطالعات وسیعی در زمینهٔ آثار یونان باستان و فلسفه داشت. او بعدها به آزادیخواهان فرانسوی پیوست و توطئهای برای انحلال نظام سلطنتی فرانسه و ایجاد دموکراسی کرد، ولی جنبش شکست خورد و او توسط پادشاه فرانسه اعدام شد.
او از نظرات حسدایکرسکاس بسیار تأثیر گرفت و آثار موسی بن میمون و فلسفه مدرسی و جردانوبرونو را بهدقت مطالعه کرد. حسدایکرسکاس میگفت جهان از ازل وجود داشته و تا ابد وجود خواهد داشت و خلقت شامل چیدمان اینها میشود. این نظر بر روی اسپینوزا تأثیر فلسفی گذاشت. او سرانجام در ۱۶۶۳ در لاهه ساکن شد. او به قدری معروف شد که لایبنیتس به ملاقات او میرفت و با هنریکاولدنبرگ که دبیر اول انجمن سلطنتی بریتانیا بود نامهنگاری میکرد و دوست بود. او با رابرتبویل، شیمیدان معروف نیز نامهنگاری میکرد و دوست بود.طرد از جامعه یهودیان: اسپینوزا مراسم عبادی و دینی را بیاهمیت و زاید خواند و بیان کرد که متنهای کتاب مقدس را نباید کلمه به کلمه فهمید. از همین رو، او را در ۲۴ سالگی به جرم افکار انحرافی از جامعه یهودیان هلند اخراج و ورودش را به کنیسهها ممنوع کردند. حتی پیش از واکنش یهودیان، کلیسای کاتولیک کتابهای او را در فهرست کتابهای ممنوعه قرار داد و پروتستانهای هلندی نیز این کتابها را به آتش کشیدند. نظریاتش دشمنان زیادی برای او تراشیده بود و پس از اینکه سوء قصد به جان او نافرجام ماند، از آمستردام گریخت و گوشهگیری و انزوا پیشه کرد و خود را یکسره وقف فلسفه نمود.
پیشه: اسپینوزا زندگی سادهٔ خود را از راه تراش شیشههای ذرهبین تأمین میکرد. در سال ۱۶۷۳ شهریار پفالتس که با نظریات فلسفی اسپینوزا آشنا بود، به وی پیشنهاد کرسی استادی فلسفه در دانشگاه هایدلبرگ را داد، مشروط بر آنکه او از آزادی پژوهش فلسفی برای براندازی دین عمومی سوءاستفاده نکند. اسپینوزا این دعوت را رد کرد، چون نمیخواست استقلال فکری خود را قربانی مقام و عقل را تابع ایمان سازد. وی در پاسخ به دعوت آن شهریار نوشت: «از آنجا که نمیدانم مرزهای آزادی فلسفی، برای اینکه دین برانداخته نشود کجاست، نمیتوانم از فرصت بهدستآمده استفاده کنم».
در سال ۱۶۷۵ یک دیندار کاتولیک به نام آلبرتبورگ در نامهای به اسپینوزا نوشت: «من این نامه را بنابر وظیفهٔ دینی خود برایِتان مینویسم تا عشق به همسایه را حتی به شما که یک کافر هستید نشان دهم. شما را فرا میخوانم که روح خود را به موقع نجات دهید و به مسیحیت بگروید. شما مدعی هستید که سرانجام، فلسفه حقیقی را یافتهاید. امّا از کجا میدانید که فلسفهٔ شما بهترین است؟ آیا میخواهید کفرگوییهای ناگفتنی موجودی نکبتزده، کِرمی حقیر و انسانی خاکی را که سرانجام غذای کِرمها میشود، گستاخانه بر حکمت بیانتهای پدر جاودانی برتر شمارید؟ از شما خواهش میکنم بس کنید و دیگران را نیز همراه خود به فساد نکشانید».
اسپینوزا در پاسخ این مؤمن مسیحی نوشت: «من ادعا نمیکنم که بهترین فلسفه را یافتهام، امّا میدانم که حقیقت را میتوان شناخت. تمام دلیلهایی که شما در نامهٔ خود اقامه کردید، فقط در طرفداری از کلیسای رومی است. آیا معتقدید که با آنها میتوان اقتدار این کلیسا را به روش ریاضی اثبات کرد؟ و چون این چنین نیست چگونه میخواهید باور کنم که بُرهانهای من، ساخته و پرداخته ارواح خبیث است و سخنان شما مُلَهم از پروردگار؟ افزون بر آن، من میبینم و نامهٔ شما نیز آشکارا نشان میدهد که بردهٔ این کلیسا شدهاید، نه به خاطر عشق به خداوند، بلکه از بیم آتش دوزخ که تنها علت خرافه است. این خرافه را از خود دور سازید و خِرَدی را که خداوند به شما ارزانی داشته به رسمیت بشناسید و اگر نمیخواهید جزو موجودات فاقدِ خِرَد بهشمار آیید، از آن بهره گیرید. بس کنید و خطاهای ابلهانه را معما و رازورزی جلوه ندهید!».
اسپینوزا کتاب مقدس را حاوی قانونهایی اخلاقی میدانست که فرمانبری میطلبد، امّا کمکی به شناخت حقیقت نمیکند. مهمترین اثر اسپینوزا «اخلاقیات» نام دارد. امّا این کتاب بر خلاف عنوانش، به معنای گستردهٔ کلمه بیشتر متافیزیک است و فلسفهٔ اخلاق در آن جایگاه اصلی را ندارد. اسپینوزا در زمان حیاتش، این اثر را فقط در اختیار معدودی از دوستانش قرار داد و به اصرار شخصی او، انتشار این کتاب پس از مرگش صورت گرفت.
مرگ: اسپینوزا از جوانی دچار بیماری سل بود و تقریباً تمام عمر ناچار شد از یک رژیم سخت غذایی پیروی کند. اهل خوشگذرانی و معاشرت نبود. در نهایت سادگی میزیست و مبلغ مستمری را که بنابر وصیت دوستش یاندویت دریافت میکرد، خود از پانصد گولدن به سیصد گولدن کاهش داد. اسپینوزا در ۲۱ فوریه ۱۶۷۷ در ۴۵ سالگی در لاهه چشم از جهان فروبست. اسپینوزا در صحن نیوکرک مسیحیان در لاهه دفن شدهاست.
آرا: مفاهیم بنیادی اسپینوزا برای ارائهٔ دیدگاهش دربارهٔ هستی، که با آگاهی او از خدا تذهیب شدهاند، اینچنین هستند. ممکن است در نگاه اول عجیب به نظر آیند. در پاسخ به پرسش «چه هست؟» اسپینوزا میگوید «جوهر، ویژگیها و وجوه آن».ردِّ دوگانهانگاری: اسپینوزا تحت تأثیر فلسفهٔ دکارت بود. امّا در تأمّلات متافیزیکی خود تلاش میکرد بر دوگانهانگاری دکارتی چیره گردد و خدا، روح و ماده را در پیوندی واحد به اندیشه درآورد. دکارت دو جهان مختلف را قائل میشد: ذهن، ماده. اسپینوزا این را اشتباه یافت. دکارت نفس را در معنای قدرت فکر کردن، تنها مطلق به انسان میدانست و حیوانات را فاقد آن میپنداشت. ذهن را که قدرت تصمیمگیری داشت جدا از بدن تصور میکرد! حتی طی یک اقدام علمی گفت که منشأ این روح در غده صنوبری مغز است زیرا حیوانات این را نداشتند. در اصل رنه دکارت اعتقاد داشت جایگاه خودآگاهی در غده صنوبری در مغز است زیرا خودآگاهی همان روح است. ایرادی که اسپینوزا گرفت آن بود که اگر ذهن جدا از بدن است پس چگونه به دست من فرمان حرکت میدهد؟ در اصل اندیشه ریشه در کارکرد فیزیکی مغز انسان دارد که در زمان دکارت مثل اکنون منشأ فیزیک مغز یک راز بود. این مسئلهای که دکارت مطرح کرد در اصل مشابه آن توسط افلاطون. گرچه اسپینوزا در یکی از نامههایش ذهن را صرفاً از نظر فلسفی جدا از ماده میدانست ولی نمیگفت در واقعیت همچنین چیزی واقعیت دارد و بلکه بر یگانهانگاری تأکید میکرد.
فلسفه اخلاقی: وی باورهای اخلاقیاش را با رواقیان باستان مشترک میدانست چرا که نزد وی هم، اخلاقیات فراتر از جهان مادی نبودند گرچه که رواقیان بیشتر بر دوری از لذتهای جسمی تأکید داشتند و اسپینوزا بر ملایمت حسانی تأکید داشت. عصاره فلسفه اخلاق وی را میتوان در رسالهاش پیرامون تعالی فهم انسان جست. آنچه که اسپینوزا باور داشت خیر غایی و حقیقی بود. او باور داشت که خوب و بد مفاهیم نسبی هستند با ادعای این مطلب که هیچ چیزی ذاتاً خوب نیست و هیچ چیزی ذاتاً بد هم نیست مگر با توجه به یک امر جزئی. آن چیزهایی که عموماً خوب یا بد انگاشته میشوند صرفاً برای انسانها خوب یا بد هستند. اسپینوزا باور داشت که در جهان قطعیت که در آن همه چیزها در طبیعت از ضرورتی خاص حاصل میشوند یا کاملترین شیوه، هیچ چیزی اتفاقی نیست و هیچ چیزی ممکن نیست.
اخلاق اسپینوزا: در عالم هر چیزی که رخ میدهد از ماهیت ضروری اشیاء است یا از طبیعت یا خدا. بر طبق نظر اسپینوزا، واقعیت، کمال است. اگر شرایط همچون امری اتفاقی لحاظ شوند این حاصل فهم ناقص ما از طبیعت است. در حالیکه اجزاء سلسله علت و معلول، فراتر از فهم انسانی نیستند و فهم انسانی از کل مجموعه نامحدود محدود است که بخاطر محدودیت علمی است که به صورت تجربهوار برداشتی از توابع کلی را بهدست میدهد. اسپینوزا همچنین میگوید که ادراک حسی گرچه عملی و مفید است، برای کشف حقیقت کافی نیست. فهم وی از بقا بیان میکند که میل طبیعی انسان به بقا از بهسوی یک وجود ضروری نگاهداری میشود. او بیان میکند قوه فضیلت انسان میتواند تعریف شود از طریق موفقیت در نگاهداری وجود از طریق نگاهداری عقل که آموزهٔ اساسی اخلاق است. از نظر وی بالاترین فضیلت، عشق عقلانی به معرفت خدا/طبیعت/جهان است.
خدا و ادیان: خدا برای اسپینوزا، خدایی آن جهانی نیست که جهان را از نیستی آفریده باشد. جهان ناآفریدهاست. نه آغازی داشته و نه پایانی برای آن در نظر گرفته شده. جهان برای اسپینوزا، خدای جاودانی و به عبارت دیگر صورت پدیداری الوهیت است. برای وی، خدا و طبیعت و جوهر این همانند. این، عالیترین مفهوم متافیزیک اسپینوزاست.
در اصل و بهطور خلاصه که از زبان اسپینوزا بیان شده جهان صحنه خیمهشببازی نیست و خدا خیمهشبباز آن، که آن را کنترل کند، خود از طریق معجزه قوانین طبیعت را نقض کند و زیر پا بگذارد و در صورت لزوم دوباره آن را به کار گیرد! خدا همان طبیعت است که در برگیرنده تمام علتها و جوهرهاست. از اینرو اسپینوزا تا حدّی شبیه تفکر شرقی فکر میکند که بیجهت نیست زیرا خود از فلسفه هندی تا حدی وام گرفتهاست. او بعضی از آثار هندی را مطالعه میکرد.
فلسفه اسپینوزا سرشار و اشباع شده از خداست. او در جایی میگوید: من خواهان عشق عقلانی به خدا هستم. از اینرو نگاه اسپینوزا یک جهانبینی علمی بسیار متعالی و زیباست به حدی که انشتین را مجذوب خود میکند. انشتین یک دانشمند و متفکر همه خدایی و یک اسپینوزایی بود.
«اینکه میگویید اگر خدا را سمیع و بصیر و شاهد و مرید ندانم…، پس خدایی که به آن معتقدم چگونه است، مرا به خودتان بدگمان میسازید زیرا من فکر میکنم که شما کمالاتی بالاتر از صفات فوق نمیتوانید تصور کنید. از این فکر شما تعجبی نمیکنم؛ زیرا اگر «مثلث» را زبان میبود خدا را کاملترین مثلثها میگفت و «دایره» ذات خدا را اکمل دایرهها میخواند؛ همینطور هر موجودی صفات خاص خود را به خدا نسبت میدهد.» نامه، ۶۰
حکم تکفیر: در سال ۱۶۶۵، عقیدهٔ همهخدایی اسپینوزا منجر به صدور حکم تکفیر او از سوی روحانیون یهودی شد: به قضاوت فرشتهگان و روحانیون، ما باروخ اسپینوزا، را تکفیر میکنیم، از اجتماع یهودی خارج میکنیم و او را لعنت و نفرین میکنیم. تمامی لعنتهای نوشته شده در قانون (منظور تلمود و تورات است) بر او باد، در روز بر او لعنت باد، در شب بر او لعنت باد. وقتی خواب است بر او لعنت باد، وقتی بیدار است بر او لعنت باد، وقتی بیرون میرود بر او لعنت باد و وقتی بازمیگردد بر او لعنت باد. خداوند او را نبخشد و خشم و غضب خدا علیه او مستدام باد، خداوند نام او را در زیر این خورشید محو کند و او را از تمامی قبایل اسرائیل خارج کند. ما شما را نیز هشدار میدهیم، که هیچکس حق ندارد با او سخن بگوید، چه بهطور گفتاری و چه بهطور نوشتاری. هیچکس حق ندارد به او لطفی بکند، کسی حق ندارد با او زیر یک سقف بماند، و در دو متری او قرار بگیرد، و هیچکس حق ندارد هیچ نوشتهای از او را بخواند.
نقد: با آنکه نوابغی چون آلبرتانیشتین و جورجالیوت، نظرات اسپینوزا را ستودهاند و انیشتین در نامهای نوشته که تنها به “خدایِ اسپینوزا” باور دارد، امّا نظام فلسفی اسپینوزا هم در معرض نقدهای جدی قرار دارد. از جمله اینکه وی اساس فلسفه خود را بر این اصل استوار کرده که “ممکن نیست دو جوهر نامتناهی و ناکرانمند همزمان وجود داشته باشند”. و بنابر آن نتیجه میگیرد که پس جهان و خدا یکی هستند. این اصل که تنها یک اصل ریاضی است، تنها در ریاضی و آن هم در هندسه دو بعدی مصداق دارد. به عبارت سادهتر اگر معلوم شود که فرض اولیهِ وی نادرست است، کل سیستم نظام فلسفی او فرو خواهد ریخت؛ و حال آنکه در هندسه امروزی امکان وجود دو یا چند بینهایت همزمان وجود دارد (به عنوان مثال میتوان دو صفحه موازی را فرض کرد که گسترهٔ هر دوی آنها تا بینهایت ادامه دارد).
نقد دیگر این است که امتداد فلسفه او نهایتاً به ماتریالیسم ختم میشود، چرا که او خداوند را «جوهر ممتد» میداند، یعنی صفت مادی برای خدا قائل شده؛ لذا نتیجه ساده این میشود که هرچه هست ماده است و غیر آن نیست. اسپینوزا وقتی با خشم خداباوران مواجه شد سعی در اصلاح و توجیه سخن خود کرد و اصطلاح «حالت» را ابداع کرد و امتداد را یک حالت و نه صفت خواند. حتی فلاسفه مارکسیست نیز معتقدند که فلسفه اسپینوزا سرانجام از ماتریالیسم مطلق سر درمیآورد.
اسپینوزا میگوید: “جهان ناآفریده است”. یعنی از روز ازل همین بوده که هست. حال که نظریهٔ مهبانگ مورد توافق قاطبهٔ دانشمندان عالم قرار گرفته، قوام نظام فلسفی او کاهش یافتهاست. از طرفی خدای اسپینوزا به انسان بیاعتناست و نه او را پاداش میدهد و نه مجازاتی در کار خواهد بود، اسپینوزا به معاد اعتقادی ندارد؛ و این عدالت الهی را زیر سؤال میبرد؛ و بدین گونه خدا تبدیل به تودهٔ عظیم مادی غولپیکر ولی منفعلی میشود. او میگوید جهان غایتی ندارد. با فرض درستی نظر او، زندگی انسان و کل فلسفه خلقت (اگر خلقتی در کار باشد) پوچ و بیمعناست؛ لذا نتیجه اخلاقی فلسفه او نهیلیسم و آنارشیسم است. محسن جهانگیری در کتاب “اسپینوزا فیلسوف جاودانه” مینویسد که شاید دست تقدیر باعث شد تا اسپینوزا خالق نظام فلسفی باشد که سازگارترین فلسفه با علم است. یک فرض دیگر هم ممکن است و آن اینکه او خودآگاه یا ناخودآگاه، در عصر شکوفایی علوم تجربی تلاش کرد تا نظام فلسفی را بسازد که مورد توجه عالمان و دانشمندان و حکمای طبیعی واقع شود.آثار:
رساله دفاعیه: بعد از تکفیر و به زبان اسپانیایی نوشت ولی متأسفانه مفقود شد و در دسترس نیست.
رساله مختصره: اولین کار فلسفی او که در دسترس است. به فارسی ترجمه نشدهاست.
رساله در باب اصلاح فاهمه یا بهبود عقل: رسالهای ناتمام.
شرح اصول فلسفهٔ دکارت: یکی از آثار مهم که به روش هندسی در سال ۱۶۶۳ منتشر شد. ترجمه شده.
رساله الهی سیاسی (Theologico-Political Treatise): اثر مهم و بسیار تأثیرگذار بر روشنفکران بعد. موضوع کتاب نقادی کتاب مقدس است و بسیار جنجالبرانگیز بوده و هست. بدون نام منتشر شد. جزو کتابهای ممنوعهٔ زمان خود بود.
نامهها: شامل ۸۴ نامه.
رساله سیاست: ناتمام.
اخلاق (Ethics, Demonstrated in Geometrical Order):مهمترین کتاب او. جزو بزرگترین کتابهای فلسفی تاریخ بشر. این تأثیر بسیاری بر روشنفکران بعدی داشت: کولریچ شاعر مشهور انگلیسی آن را انجیل خود میداند. گوته: ذهنی که بر من تأثیر گذاشته ذهن اسپینوزا بودهاست. هیوم: نظریاتی شنیع و وقیح دارد.
ترجمهٔ آثار به فارسی:
«اخلاق»، ترجمه محسن جهانگیری، مرکز نشر دانشگاهی.
«رساله در اصلاح فاهمه (و بهترین راه برای رسیدن به شناخت حقیقی چیزها)»، ترجمه اسماعیل سعادت، مرکز نشر دانشگاهی.
«شرح اصول فلسفه دکارت و تفکرات مابعدالطبیعی»، ترجمه محسن جهانگیری، نشر سمت.
«رساله سیاسی» (دفترهای سیاست مدرن۳)، ترجمه پیمان غلامی و ایمان گنجی.
«رسالهٔ الهی-سیاسی»، ترجمهٔ علی فردوسی، شرکت سهامی انتشار.نمونهای از متن رساله الهی سیاسی
ترس خرافه را میپروراند. اشخاص ضعیف و حریص از روی بدبختی از عبادت استفاده میکنند و اشکهای زنانه میریزند تا از خداوند درخواست کمک کنند. تجمل و تشریفات دردین قرار داده شدهاند تا ذهنِ انسان را با تعصبات مسدود کنند و برای عقل جایی نمیماند که حتی اندکی شک کند. فراموش نکنید که عقل بازیچه الهیات نیست.
این اعتقاد که یهودیان قوم برگزیده خداوند هستند بیمعناست. هرکس با خواندن صادقانه قوانین موسی متوجه میشود خداوند فقط با انتخاب سرزمینی کوچک که در آن در صلح و صفا زندگی کنند به آنان عنایت داشتهاند.
کتاب مقدس صرفاً شامل حقیقت روحانی -یعنی تمرین عدالت و نیکوکاری- است، نه حقایق زمینی و نیز اصرار میکنند همه کسانی که قوانین دنیوی رادر کتاب مقدس پیدا میکنند یا در اشتباهند یا خودخواه. من از بسیای از افراد میخواهم کتاب مرا نخوانند: توده بیسواد و خرافاتی که فکر میکنند که عقل چیزی جز بازیچه الهیات نیست، از این کتاب چیزی نمیفهمند. در واقع شاید ایمانشان آشفته گردد.
کتاب اخلاق
«آزادمرد کسی است که کوچکترین توجهی به مرگ نداشته باشد؛ افکار او بهسوی زندگی باشد نه مرگ.»
«آنها که میخواهند علل حقیقی معجزات و کرامات را کشف کنند و اشیاء را مانند یک فیلسوف درک کنند نه مانند عوام، که از هرچیز به حیرت میافتند، فورأ تکفیر میگردند و بیدین خوانده میشوند. این تکفیر از جانب کسانی است که عوامالناس آنان را کاشف اسرار طبیعت و خدا میدانند. زیرا این اشخاص بهخوبی میدانند که اگر پرده اوهام دریده شود، آن اعجاب مردم که مایه حفظ قدرت آنهاست از میان خواهد رفت.»
«در اینجا بدون تردید خواننده دچار سرگردانی میشود و برای تجهیز خود میخواهد خیلی از چیزها را بیاد بیاورد؛ از این جهت تقاضا میکنم که به آرامی با من بیاید و تا تمام کتاب را نخوانده است، حکمی نکند.»
«دربارهٔ اصطلاح «خیر» و «شر» باید گفت که این دو، معنی مثبتی ندارند. زیرا شیئی واحد ممکن است در عین حال هم بد و هم خوب و هم نه بد و نه خوب باشد. مثلأ موسیقی برای مبتلایان به مالیخولیا خوب است و برای سوگواران و عزاداران بد است و برای مُردگان نه خوب است و نه بد.»
«جسم نمیتواند ذهن را وادار به اندیشه کند؛ روح و ذهن نمیتواند جسم را وادار به حرکت و سکون یا حالات دیگر نماید. اعمال روحانی و خواهشهای جسمانی… امر واحدی هستند.»
«همچنانکه تا ابدالاباد سه زاویه مثلث مساوی با دو زاویه قائمه است، به همان ترتیب و به همان ضرورت تمام اشیاء از طبیعت لایتناهی خداوندی منبعث میگردد.»
نامهها
«اگر آنچه را که من با استدلالات طبیعی خود جمع کردهام گاهی مطابق واقع نباشد باز کاری جز این انجام نخواهم داد، زیرا با جمع این مواد من خود را خوشبخت حس میکنم و روز خود را با غم و اندوه تمام نمیکنم، بلکه با خوشی و صفا و آرامش به سر میبرم.»
«اینکه میگویید اگر خدا را سمیع و بصیر و شاهد و مرید ندانم…، پس خدایی که به آن معتقدم چگونه است، مرا به خودتان بدگمان میسازید زیرا من فکر میکنم که شما کمالاتی بالاتر از صفات فوق نمیتوانید تصور کنید. از این فکر شما تعجبی نمیکنم؛ زیرا اگر «مثلث» را زبان میبود خدا را کاملترین مثلثها میگفت و «دایره» ذات خدا را اکمل دایرهها میخواند؛ همینطور هر موجودی صفات خاص خود را به خدا نسبت میدهد.»
«ژولیدگی و بدلباسی دلیل عقل و حکمت نیست؛ زیرا تظاهر به بیقیدی و بیعلاقگی به حفظ ظاهر دلیل روح زبونی است که با حکمت حقیقی سازگار نیست و علم در آن با هرجومرج و از همپاشیدگی روبهرو میشود.»
«شما ادعا میکنید که بالاخره بهترین مذهب را پیدا کردهاید یا لااقل بهترین معلمان شما را به آن هدایت کردهاند. از کجا میتوانید ادعا کنید که اینها بهترین معلمان مذهبی هستند که تاکنون بودهاند و هستند و خواهند بود؟ آیا تمام مذاهبی را که تاکنون در هند یا در تمام عالم تعلیم دادهشدهاند، آزمودهای؟ فرض کنیم که همه را آزمودهای؛ چگونه میتوانی ادعا کنی که بهترین آن را انتخاب کردهای؟»
«عامه مردم خدا را از جنس نر و مذکر میدانند و نه زن و مؤنث.»
«همهمه پیچید که در کتابی که میخواهم منتشر کنم سعی کردهام تا ثابت کنم که خدایی وجود ندارد. متأسفانه باید بگویم که خیلی از مردم این شایعه را باور کردند. بعضی از علمای کلام فرصتی پیدا کردند تا از من به پیش امیر و قضات شهر شکایت برند… بعضی از دوستان قابل اعتماد من این خبر را به من رساندند و گفتند که علمای کلام همه جا مراقب من هستند؛ بنابراین تصمیم گرفتم که فعلأ از انتشار آن خودداری کنم تا وقتی که ببینم کارها وضع دیگری به خود گرفته است.»
دین و دولت
«بارها از دیدن اینکه مبلغین مسیحی، که در ظاهر عشق و محبت و صلح و گذشت و شفقت را به تمام مردم عالم توصیه میکنند، خود با کینه و بغض عجیبی با هم میجنگند و به سختترین وضعی همدیگر را دشمن میدارند دچار تعجب میشوم، دلیل آنها بر دین خود رفتار و عملشان است نه فضایلی که تبلیغ میکنند.»
«به عقیده مردم قدرت و مشیت الهی بیشتر در خوارق عادات و امور غیرطبیعی ظاهر میشود. آنها خیال میکنند که آنجا که طبیعت جریان عادی خود را طی میکند، خداوند فعالیتی ندارد، و برعکس هنگامی که فعالیت خداوند ظاهر میشود قوای طبیعت و علل طبیعی از کار میایستد؛ بنابراین، عامه دو قدرت مشخص و جدا از هم فرض میکنند: یکی قدرت خدا و دیگری قدرت طبیعت.»
«خدا در کتاب مقدس مانند امیر یا مقنن نشان دادهشدهاست و او را عادل و رحیم خواندهاند، برای آنکه به مردم کممایه بفهمانند که عمل او از روی ضرورت ماهیت و ذات اوست و حکم و فرمان وی همان حقایق ابدی و لایزال میباشد.»
«کتاب مقدس علل قریبه اشیاء را توضیح نمیدهد: بلکه از اشیاء بهنحوی سخن میراند که بتواند مردم را و خاصه مردم بیسواد را به ورع و تقوا سوق دهد… هدف آن اقناع عقل نیست بلکه جلب و برانگیختن قوه تخیل است.»
«من نخواستهام اعمال بشری را مسخره کنم یا به آن اظهار دلسوزی کنم یا از آن ابراز کراهت و انزجار نمایم، بلکه کوشش من برای درک و فهم اعمال بشری است؛ و به همین جهت من شهوات را عیب و نقص طبیعت انسان نمیدانم، بلکه آن را خواص و صفات او میدانم همچنانکه حرارت و برودت و طوفان و رعد از خواص طبیعت جو است.»
«وحشت تنهایی در تمام افراد هست زیرا هیچکس به تنهایی قدرت دفاع از خویش و توانایی بهدست آوردن ضروریات حیات خود را ندارد؛ از اینجا نتیجه میشود که مردم بالطبع به تشکیلات اجتمایی میگرایند.»
«هدف نهایی دولت نه تسلط بر مردم باید باشد و نه محدود ساختن آنان از راه وحشت و ترس، بلکه باید هدف وی آزاد ساختن مردم از وحشت باشد تا بتوانند با اطمینان کامل بدون اینکه بر خود یا بر همسایه زیانی وارد سازند زندگی کنند.»
«هرچه در عالم به نظر ما بیهوده و پوچ یا بد میآید برای آن است که اطلاعات ما دربارهٔ اشیاء جزیی است و از نظم و توافق کل عالم طبیعت بیخبریم و برای آن است که خیال میکنیم همه اشیاء بر وفق عقل ما ساختهشدهاست؛ در حقیقت آنچه را که عقل ما بد میداند در مقایسه با قوانین کلی طبیعت بد نیست، بلکه از آن جهت بد است که با قوانین طبیعت خاص ما سازگار نیست.»
«هرچه دولت در منع آزادی گفتار بیشتر سعی کند، لجاجت و پافشاری مردم در مقاومت بیشتر میگردد. این مقاومت از طرف مردم لئیم و ممسک نیست، بلکه از طرف صاحبان تربیت عالی و اخلاق قوی و مردم با فضیلت است که به علت داشتن این صفات آزادی بیشتری به دست آوردهاند.»
«هر کتاب مقدسی نخست برای یک قوم خاص و بعد برای همه جنس بشر نوشته شدهاست؛ بنابراین بایستی مضامین آن تا حد امکان با فهم عامه متناسب باشد.»
«بالاخره تصمیم گرفتم که به جستجوی چیزی بپردازم که فیحدذاته خوب است و میتواند خوبی خود را به آنان منتقل کند و با دریافتن آن انسان میتواند از چیزهای دیگر صرفنظر کند. خلاصه تصمیم گرفتم که بهوسیله آن از سعادت اعلای ابدی برخوردار باشم. از شهرت و ثروت فواید زیادی حاصل میشود، ولی اگر میخواستم به موضوع دیگری بپردازم میبایستی از آنها صرفنظر کنم.»
«به تجربه دریافتم که غالب اشیایی که در زندگانی عادی به آن برمیخوریم پوچ و بیفایده است؛ و اشیایی که من از آنها ترس دارم یا مرا میترسانند بهخودیخود نه خوب و نه بد هستند، مگر آنگاه که روح من تحت تأثیر و نفوذ آنها قرار گیرد.»
«تنها عشق به یک حقیقت جاودانی و لایتناهی میتواند چنان غذایی برای روح تهیه کند که او را از هر رنج و تعبی آسوده دارد. این خیر اعلی عبارت است از علم به وحدت روح با تمام طبیعت.»
«شهرت محظور بزرگ دیگری دارد و آن اینکه برای تحصیل آن شخص باید بر طبق هوا و هوس مردم رفتار کند و از آنچه مورد نفرت آنهاست بپرهیزد و آنچه را که دوست دارند قبول کند.»
«هرچه بیشتر از شهرت و ثروت عاید شود، انسان میل دارد که آن را بیشتر کند، درحالی که اگر یکبار انسان در تحصیل آنها کامیاب نشود، دچار یأس و غم و اندوه شدیدی میشود.»
«هرچه علم روح بیشتر شود، بهتر از قدرت خود آگاه میشود و نظم طبیعت را بهتر درک میکند؛ هرچه بیشتر از قدرت خود آگاه شود، بهتر میتواند خود را اداره کند و از قوانین تسلط بر خود مطلع گردد؛ و هرچه بیشتر از نظم طبیعت بداند، میتواند خود را بهتر از چنگال امور بیفایده و بیهوده برهاند، این است همهٔ روش و طریقت.»
رساله سیاست
«آکادمیهایی که به خرج دولت تأسیس میگردند برای تربیت استعدادهای مردم نیست، بلکه برای جلوگیری از آن است؛ ولی در دولتهای آزاد که تعلیم برای هرکس به مسؤولیت و خرج خودش آزاد است، علم و هنر تا آخرین درجه پیشرفت میکند.»
«تجربه نشان میدهد که برای صلح و اتحاد بهتر آن است که تمام قدرت را به دست یکتن بسپارند زیرا هیچ دولتی مانند حکومت ترکها، بدون تغییرات قابل ملاحظه، این قدر دوام نکردهاست. از طرف دیگر عمر حکومتهای ملی و دموکراسی خیلی کم بودهاست و فتنه و آشوب هم در آن بیشتر رخ دادهاست. با اینهمه اگر بردگی و توحش و ستمکاری را بتوان صلح و اتحاد نامید، چیزی بدتر از صلح و اتحاد نیست. شکی نیست که گاهی جنگ و نزاعی که میان پدر و پسر رخ میدهد سختتر از آن است که بین مولا و برده درمیگیرد. معذلک اگر حق پدری و فرزندی را به حق خواجهگی و بندهگی بدل کنند، وضع اقتصادی خانواده بهتر نخواهد شد. پس آنچه در زیر حکومت فردی و استبدادی بهدست میآید بندهگی است نه صلح و امنیت.»
«قوانینی که به سهولت و بدون خسارت به غیر، قابل نقضاند، بیهوده و مسخرهاند. این گونه قوانین مخالف آزادی، شهوات و نفسانیات را محدود نمیسازد، بلکه تقویت میکند.»
«چون خود از نوع بشر هستیم میپنداریم که همه چیز به خاطر بشر آفریده شده است و برای برآوردن احتیاجات اوست. ولی این خیال و رؤیایی بیش نیست و ناشی از این است که بشر خود را مرکز عالم امکان میداند. اغلب افکار ما بر پایه همین خیال خام است.»