اشتباهات لپی
زیگموند فروید
ترجمه حسین آرومندی
من هیچ ادعایی مبنی بر اینکه هر اشتباه لپیِ منفردی که بهوقوع میپیوندد واجد یك معنی است، ندارم -و نیازی هم نیست که چنین ادعایی داشته باشم- اگر چه، واجد معنی بودن را محتمل میدانم. این برای ما كافی است، اگر بتوانیم به چنین معنی نسبتاً شایعی در اشکال گوناگون اشتباهات لپی، اشاره نمائیم. بهعلاوه، از این حیث، این اشکال گوناگون اشتباه لپی، سلوك متفاوتی از خود نشان میدهند. موارد لغزشهای زبانی و قلمی، و غیره، میتوانند بهطور محض با بنیانی فیزیولوژیكی رخ دهند. من نمیتوانم باور داشته باشم که این موضوع در انواع مربوط به فراموشی (فراموشی نامها یا قصدها، گژنهیدگی، و غیره) همواره اساس فیزیولوژیكی داشته باشد. بسیار محتمل است که مواردی از گم کردن (losing) وجود داشته باشند که بتوان آنها را از خطاهایی (errors) که در زندگی روزمره رخ میدهند، از دیدگاه ما نگریست. از اینرو هنگامی که از این فرض که اشتباهات لپی اعمال فیزیکی (psychical acts) هستند، باید محدودیتهای ذکر شده را در نظر داشته باشید.
این است نخستین ماحصل روانكاوی، روانشناسی تاكنون چیزی از رخداد چنین تداخلهای متقابل با این احتمال که ممکن است آنها به چنین پدیدههایی منتج شوند، را نشناخته است. ما گسترش نسبتاً قابل ملاحظهای به جهان پدیدههای روانشاختی دادیم و برای روانشناسی پدیدههایی را به ارمغان آوردیم که تا پیش از این از تعلقات روانشناسی محسوب نمیگردیدند.
اجازه بدهید دقایقی چند بر اظهار اینکه اشتباهات لپی «اعمالی روانی»اند، مکث کنیم. آیا این اظهار، بیش از آنکه ما تاکنون از آن سخن گفتیم بر آن دلالت دارد که اشتباهات لپی واجد معنیاند؟ من چنین فکر نمیکنم. در عوض من اینطور فکر میکنم که اولین ادعا مبنی بر اینکه آنها اعمال روانیاند مبهمتر است و بسیار آسانتر سوءتعبیر میگردد. هرآنچه که در زندگی روانی (mental life) قابل مشاهده است، ممكن است گاهی بهعنوان یك پدیدهی روانی شرح داده شده باشد. پس اکنون سوال اینست که آیا پدیدهی خاص روانی بلافصل از تاثیرات جسمانی (somatic)، عضوی (organic) و مادی منشاء گرفتهاند -که در اینصورت بررسی آن بهعنوان بحثی از روانشناسی، تلقی نخواهد شد- یا اینکه در بدو امر از دیگر فرایندهای روانی، یعنی از جایی ورای آنچه که مجموعههایی از تاثیرات ارگانیك (عضوی) آغاز میشوند، سرچشمه میگیرد. این واپسین موقعیتی است که، وقتی به شرح یك پدیده بهعنوان یك فرایند روانی میپردازیم، در نظر دارم، و به این دلیل مصلحتآمیزتر است که ادعایمان را بهشکل زیر جامه بپوشانیم: «پدیده واجد یك معنی است» (the phenomenon has a sense). بهواسطهی «معنی» ما به «مقصود» و «نیت» و «عزم» پی میبریم و نیز به «موقعیت در یك زمینهی پیوستهی روانی».
شماری از دیگر پدیدهها وجود دارند که بهدقت به اشتباهات لپی منسوب شدهاند و اینکه نام اشتباه لپی، دیگر برای آن مناسب نیست. ما آنها را “اعمال تصادفی و علامتی” (chance & symptomatic actions) مینامیم. بهمانند بقیهی این شکل از اعمال، اینها ویژگی بودش (being) را بدون داشتن انگیزه، بدون معنی و بدون اهمیت، واجدند؛ ولیكن بهعلاوه، وجود آنها بهصورت بسیار واضحی، غیرضروری مینماید. آنها را میتوان از اشتباهات لپی به این شکل افتراق داد که در این موارد قصدی دیگر (به جز قصد آشکار) را فاقدند با اینکه آنها بهطور تصادفی رخ میدهند یا اینکه گفتار مربوط به واسطهی آنها مورد مزاحمت قرار میگیرد. به دیگر سخن، آنها بهطور نامحسوسی در ژستها و حرکاتی که ما آنها را بهعنوان حالات بیانی هیجانها در نظر میگیریم، مستهلك میگردند. این اعمال تصادفی شامل همهی انواع دستكاریها با لباسهایمان یا بخشهایی از بدنمان یا اشیایی که در دسترسمان هستند، میباشند، که گویی بهطور غیرجدی و بدون هیچ قصد آشكاری انجام میگردند، یا مجدداً، غفلت از این دستكاریها؛ یا علاوه بر اینها موادری که ما با خودمان ترانهای را زمزمه میکنیم. من عقیده دارم که همگی این پدیدهها واجد یك معنیاند و به همان روش اشتباهات لپی، میتوان آنها را تفسیر نمود، و اینکه آنها موارد استفادهی اندكی از فرایندهای مهمتر روانیاند و اعمال روانی كاملاً معتبری محسوب میگردند. ولیكن من قصد ندارم که روی این گسترهی تازه از خود پدیدههای روانی درنگ کنم؛ من باید به موضوع اشتباه لپی بازگردم، که در رابطه با مسائل مهمی برای روانكاویاند و میتوان از آنها با وضوح بسیار، نهایت بهره را برد.
جالبتوجهترین پرسشهایی که میباید دربارهی اشتباهات لپی مطرح نماییم و هنوز بدون پاسخ ماندهاند، احتمالاً اینها هستند. ما گفتیم که اشتباهات لپی محصول تداخل متقابل بین دو قصد متفاوتاند، که یكی را میتوان قصد مورد مزاحمت قرار گرفته نام نهاد و دیگری را قصد مزاحم. قصدهای مورد مزاحمت قرار گرفته مجالی را برای پرسشهای بعدی فراهم نمیآورند، ولی پرسشهای مربوط به قصد مزاحم را که مایلیم به آنها بپردازیم را ملاحظه فرمایید؛ ابتدا، چه نوع قصدهایی همانند یك مزاحمت برای دیگر قصدها پدیدار میگردند، و دوم، چه رابطهای بین قصدهای مزاحم با قصدهایی که مورد مزاحمت قرار گرفتهاند وجود دارد؟
اگر شما به من اجازه دهید، من یكبار دیگر به لغزشهای زبانی بهعنوان معرفهای طبقهی کامل بپردازم و سپس به پاسخ پرسش دوم، پیش از پرسش نخستن مبادرت نمایم.
دراین لغزش زبانی، قصد مزاحم ممكن است در محتوای خود با قصد مورد مزاحمت قرار گرفته ارتباط داشته باشد، در آن صورت با آن در تناقض است یا آنرا تصحیح مینماید و یا مکمل آنست. یا -حالت پنهانتر و جالبتر- محتوای قصد مزاحم ممكن است هیچ ربطی به قصد مورد مزاحمت قرار گرفته نداشته باشد. ما با مشکلی در خصوص یافتن گواهی از رابطهی اول در مثالهایی که تاکنون آموختیم و موارد مشابه، مواجه نخواهیم بود. تقریباً در هر موردی که در آن یك لغزش زبانی وارونه کنندهی معنی است، قصد مزاحم مبین عکس قصد مورد مزاحمت قرار گرفته است و اشتباهات لپی معرف تضادی بین دو تمایل مانعةالجمع است. «من اظهار میکنم که جلسه آغاز شد، حال آنکه من ترجیح میدهم که اکنون جلسه خاتمه یافته باشد»، این معنی لغزش زبانی رئیس مجلس است. یك نشریهی ادواری سیاسی که متهم به رشوهگیری و فساد شده بود، در مقالهای از خود دفاع کرد، که اوج مطلبش چنین بود:« خوانندگان ما به این امر گواهی خواهند داد که ما همیشه بهروش بهغایت کنکاش بدون اغراض شخصی (unself-seeking) برای منفعت جامعه کوشیدهایم. ولی یك ویراستار که آماده کردن مقاله به او واگذار شده بود، نوشت: «روش بهغایت مبتنی بر جستجوی شخصی (self seeking). یعنی او فکر میکرده: «این است که من مجبور بودم بنویسم؛ ولی من عقاید متفاوتی دارم.»
یك عضو پارلمان (آلمان)، کسی که تاکید مینمود که حقایق باید rickhaltlos (بدون کم و كاستی) به امپراطور گفته شوند، آشکارا ندای درونش به وی نهیب زد که این جسارتآمیز است و بواسطهی لغزش زبانی، واژهاش را به rickgratlos (بدون شهامت) تغییر داد (این موضوع در پارلمان آلمان در نوامبر 1908 اتفاق افتاد). در مثالهایی که تاکنون با آنها آشنا شدهاید، عقیدهای از وجود شكستگی در کلمات (contractions) یا اختصارات را ارائه میدادند، حال آنچه در پیش رویمان داریم شامل است بر: اصلاحات (corrections)، اضافات یا پیوستگیها، که بهواسطهی آنها یك قصد ثانوی این احساس را میرساند که در کنار اولین قصد قرار دارد.
واقعیات یا امور به Vorschein (روشنا) آمدند -بهتر است گفته شود که مشکلات رفع میگردند- آنها Schweinereien (نفرتانگیز) بودند؛ خوب پس واقعیات یا امور به Vorschwein آمدند [در صفحات قبل گفته شده که این لغت عجیب و بیمعنی از تركیب دو کلمهی قبلی ایجاد شده است (م)]. آنها که این را میفهمند را میتوان با انگشتان یك دست بر شمرد -نه، در واقع تنها یك شخص است که این را میفهمد [زیرا این استاد ابتدا در اثر لغزش زبان گفت که «با یك انگشت میتواند شمرد، مرا ببخشید…» (م)] پس: میتواند با یك انگشت بر شمرده شود.
یا: شوهر من میتواند هرآنچه را که میخواهد، بخورد و بنوشد. اما همچنانکه میدانید، من با هیچکدام از خواستههای او بههیچوجه موافق نیستم. پس: او میتواند آنچه را من میخواهم بخورد و بنوشد. بنابراین، در همهی این موردها، لغزش زبانی یا از محتوای خود قصد مورد مزاحمت قرار گرفته ناشی شدند، یا در ارتباط با آناند.
نوع دیگری از رابطهی بین تداخل دو قصد متقابل، معماگونه بهنظر میرسد. اگر قصد مزاحم هیچ ربطی به قصد مورد مزاحمت قرار گرفته نداشته باشد، از کجا میتواند آمده باشد و چرا همچون یك اختلال در این نقطهی خاص خود را برای ما قابل توجه میسازد؟
مشاهده، که به تنهایی نمیتواند پاسخ این پرسش را به ما ارائه دهد، نشان میدهد که اختلال، از قطار فكری (Train of thought) به اشتغال ذهنیای که مربوط به زمانی كوتاه پیش از رخدادن است، ناشی شده است و چه تا لحظهی رخداد بهصورت گفتار بیان شده باشد یا خیر، اثر متعاقب را ایجاد میکند. بنابراین در واقع باید که بهعنوان یك در جا زدن شرح داده شود، هر چند نه الزاماً بعنوان درجا زدن (preservation) كلمات گفته شده.
در این مورد نیز یك اتصال ارتباط دهنده بین قصدهای مزاحم و قصدهای مورد مزاحمت قرار گرفته وجود دارد؛ ولیكن این در محتوای آنها نهفته نگشته است، بلکه بهصورت مصنوعی تركیب گردیده، و اغلب در امتداد راههای بهغایت ارتباط دهندهی اجباری (extremely forced associative paths) قرار گرفته است.
در اینجا مثالی ساده از این مورد، که از مشاهدهی شخصیام برگرفته شده، را ارائه خواهم داد. من یكبار دو بانوی وینی را در Dolomites دوست داشتنی ملاقات کردم، که لباسهای پیاده روی پوشیده بودند. من بخشی از راه را با آنها همگام شدم، و مسرتبخشیهای اینكار را توصیف کردم. یكی از آن دو خانم ابراز کرد که صرف یك روز به آن شكل، موجب دردسر و زحمت بسیاری است. او گفت: مطمئناً کاملاً مطبوع هم نخواهد بود، چرا که اگر کسی همهی روز را زیر آفتاب پیادهروی كند، بلوز و پیراهنش خیس عرق خواهند شد. در این جمله او ناچار به غالب آمدن بر درنگ مختصری در یك نقطه شد. سپس ادامه داد: ولی بعد وقتی که آدم به nach Hose میرسد و میتواند عوض کند …». این لغزش زبانی را آن هنگام من تجزیه و تحلیل نكردم، ولی انتظار دارم که شما بهسادگی آنرا درك كرده باشید. قصد آن خانم، آشکارا این بود که فهرست بسیار کاملی از لباسهایش ارائه دهد: بلوز، پیراهن و Hose (کشوهای لباس). دلایل مربوط به محتوای کاملاً غیرمربوط به عبارت اول، کلمهی گفته نشده بهصورت یك تحریف اصوات مشابه nach Hause (خانه = Hause) خود را پدیدار مینماید.
هر چند اکنون ما میتوانیم به پرسش اصلی بازگردیم، که تأخیر آن به درازا کشیده است، یعنی اینکه چه نوع از قصدهایی وجود دارند که به این روش غیرمعمول همچون مزاحمی برای دیگر قصدها راه بیان مییابند. خب، آشکارا انواع بسیار متفاوتیند، که در بین آنها باید بهدنبال عامل مشترك بگردیم. اگر ما به بررسی شماری از مثالها با این نقطهنظر بپردازم، آنها را بیدرنگ میتوانیم در سه گروه قرار دهیم. اولین گروه شامل مواردی است که در آن، قصد مزاحم برای گوینده شناخته شده است و بهعلاوه پیش از اینکه لغزشی زبانی از وی سربزند، مدنظر او بوده است. لذا در لغزش Schweinereien (گفتار یا عمل غیراخلاقی) را دربارهی وقایع مورد بحث در ذهن پرداخته بوده است، بلکه او قصد داشته بوده، از آنچه که بعد از گفتنش واماند (draw back = not take action, esp. because one feels unsure or nervous)، که قضاوتش را بهصورت واژهها بیان نماید.
گروه دوم متشكل است از موارد دیگری که در آن، قصد مزاحم با همان درجه توسط گوینده تشخیص داده شده است که از سوی اوست، ولی در این مورد او آگاه نیست که این امر درست پیش از ایجاد لغزش، در وی فعال بوده است. بنابراین او تعبیر ما را از لغزش خود میپذیرد، ولی با این وجود تا حدی از این بابت در شگفت خواهد ماند. مثالهایی حاكی از این نوع نگرش را، احتمالاً میتوان در انواع دیگر اشتباه لپی، بسیار آسانتر در مقایسه با لغزشهای زبانی، یافت.
در گروه سوم، تبحر و تفسیر قصد مزاحم، بهشدت از جانب گوینده مطرود شمرده میشود، او نهتنها منکر آن است که این موضوع پیش از ایجاد لغزش در وی فعال بوده، بلکه در صدد آن است که از این موضوع که کاملاً برای او جنبهی بیگانه داشته حمایت کند. شما حتماً مثال «سکسکه» را بهخاطر دارید و انکار مسلماً بیادبانه و خشن گوینده را که بهواسطهی سرپوش برداشتن از قصد مزاحمش، به خودم برای توسعه دادن اندیشهام با استفاده از این انكار گوینده، كمك كردم. همانطور که میدانید، ما هنوز به هیچ بحثی در باب نظراتمان راجع به این موارد نپرداختهایم. من نباید توجهی به مطرح شدن انكار توسط میزبانی که درخواست نوشیدن به سلامتی کسی را کرد مبذول دارم، و باید در تفسیر خود، بدون برهمخوردگی، پافشاری کنم. به گمان من، شما نیز هنوز بهخاطر اعتراض وی متأثر شده هستید و این پرسش را که آیا نباید ما تعبیر اشتباهات لپی از این دست را رها کرده، و آنها را همچون اعمال فیزیولوژیكی محض یعنی در معنی پیشتحلیلیاش (pre-analytical sense) را در نظر آوریم.
من بهخوبی میتوانم تصور کنم آنچیزی که شما را دچار ترس و تردید کرده است، چیست. تعبیر و تفسیر من این فرضیه را با خود حمل میکند که قصدها میتوانند راهی را برای ابراز شدن، از طرف گویندهای که خود چیزی نمیداند، بیابند، ولی این هم هست که من قادرم از آمارها استنباط نمایم. بنابراین در مقابل چنین فرضیهی تازه و خطیری، کوتاه خواهید آمد. من این را درك میکنم، و میدانم تاکنون تا چه مرحلهای پیشرفتهاید. ولیكن یك چیز مسلم است. اگر شما بخواهید بهطور پیوسته نظریهی اشتباهات لپی را، که بهوسیلهی بسیاری مثالها تایید شده است، بهکار برید، باید که تصمیم بگیرید فرضیهی عجیبی که من متذكر شدهام، را بپذیرید. اگر چنین نکنید، باید که یکبار دیگر در اشتباهات لپی را که تا الان به آن دست یازیدهاید، رها نمایید.
اجازه دهید در کوتاه زمانی آنچه که این سه گروه از اشتباهات لپی را به یکدیگر میپیوندند، را در نظر آوریم؛ سه سازوکاری (mechanisms) را که لغزش های زبانی در آن مشترکند، چیستند؟ خوشبختانه این موضوع، غیرقابل خطاپذیری است. در دو گروه اول، این قصد مزاحم خودش را به فوریت پیش از لغزش اعلان میکند. ولی در هر دو مورد با تلاش بسیار از نشان دادنش پرهیز می گردد و پس زده میشود (forced back = try very hard not to show an emotion). سخنگو تصمیم دارد که آنرا به عبارت در نیاورد، و بعد از آن لغزش زبانی رخ میدهد: یعنی پس از آن، قصدی که پس زده شده است، به رغم خواست سخنگو به عبارت در میآید، چه با تعبیر بیان قصدی که او مجاز دانسته است، یا چه با در آمیختن آن، یا چه واقعاً با جایگزین نمودن چیزی دیگر به جای آن. پس این مکانیسم (سازوکار) لغزش زبانی است.
از نظر خودم، میتوان آنچه را که در سومین گروه رخ میدهد را به هماهنگی کامل باسازوکاری که شرح دادهام، در آورم. من فقط فرض میکنم که آنچه که باعث تشخیص این سه گروه از یکدیگر میشود گسترهی تفاوت آنها با قصدی است که پس زده شده است. در اولین گروه قصد حضور دارد و پیش از اظهار سخنگو خود را مورد توجه میسازد؛ تنها از آن پس است که این قصد طرد میشود؛ و انتقامش را در لغزش زبانی میستاند. در گروه دوم، طرد شدن بعد رخ میدهد: تا آن زمان، قصد پیش از آنکه مورد اظهار قرار گیرد از مورد توجه واقع شدن باز ایستاده است. عجیب است که به هیچوجه از ایفای نقش آن در ایجاد لغزش جلوگیری نمیشود. ولی این رفتار، توضیح اینکه در گروه سوم چه رخ میدهد را برایمان سادهتر میکند. من به خود جرأت داده، فرض میکنم که یك قصد همچنین میتواند در یك اشتباه لپی فرصت بیان یابد، یعنی هنگامیکه پس زده شده و برای زمان قابل ملاحظهای، یا شاید هم برای مدت زمان بسیار طولانی، مورد توجه قرار نگرفته باشد، و میتواند به همان دلیل توسط سخنگو صراحتاً مورد انکار قرار گیرد. ولی حتی اگر مسئلهی گروه سوم را کنار بگذارید، ملزم به نتیجهگیری حاصل از مشاهداتی که در موارد دیگر بدان رسیدهایم، میباشیم که عبارتست از اینکه: واپس زده شدن (suppression) قصد سخنگو برای گفتن چیزی، شرط لازم و حتمی برای رخ دادن یك لغزش زبانی است. ممکن است اکنون ادعا کنیم که به پیشرفتهای دیگری در درمان از اشتباهات لپی دست یافتهایم. اکنون نه تنها میدانیم که آنها اعمال روانی هستند، که در آنها میتوانیم معنی و قصد را تعیین کنیم، و نه تنها اینکه آنها تداخل متقابل در بین دو قصد متفاوت مینمایند؛ بلکه فراتر از این آنستکه میدانیم که یكی از قصدها باید بهطریقی از به اجرا درآمدن، پیش از آنکه بتواند خود را همچون مزاحمتی در قصد دیگری بنماید، پس زده شود. این قصد باید خودش قبل از آنکه بتواند یك مزاحم گردد، مورد مزاحمت قرار گرفته شده باشد. البته، این بدان معنا نیست که ما تاکنون به توصیف کامل از پدیدههایی که آنها را اشتباهات لپی مینامیم، دست یافتهایم.
پرسشهای بعدی را میبینیم که بیدرنگ ظاهر میشوند، و تردید میکنیم که در کل، فهمیدن آتی ما موجبات بیشتری را برای پدیدار شدن پرسشهای بیشتری فراهم آورند. برای مثال، ممكن است بپرسیم، چرا چیزها نباید بسیار سادهتر باشند. اگر قصد (intention)، یك نیت (purpose) خاصی را بهجای به اجرا در آوردن آن پس میزند، باید نیروی پسزدگی (forcing back) کامیاب شود، بهطوریکه نیت ابداً خود را نمایان نسازد؛ یا از سوی دیگر ممکن است پسزدگی ناكام گردد، بهطوریکه نیت که پسزده شده بود خود را کاملاً نمایان سازد. ولی اشتباهات لپی نتیجهی یك مصالحهاند (compromise). آنها شامل نیم -کامیابی و نیم- ناکامی برای هر یك از دوقصد هستند؛ قصدی که مورد چالش قرار گرفته است نه کاملاً واپسزده میشود و نه، جدا از موارد خاصی، كاملاً بیزبان بر موضوع مترتب میگردد. ممكن است نتیجه بگیریم که شرایط ویژه، باید به این منظور که یك تداخل یا مصالحه از این نوع رخ دهد، غالب آیند، ولی ما نمیتوانیم درکی از آنچه آنها میتوانند باشند، داشته باشیم. و من فکر نمیکنم که بتوانیم این عوامل ناشناخته را با عمیقتر رفتن در مطالعهی اشتباهات لپی کشف نماییم. ترجیحاً، ضروری است که ابتدا حوزههای (regions) پنهانی دیگری از زندگی روانی را بررسی نماییم: صرفاً از طریق قیاسهاست که ما خواهیم توانست با آن حوزهها مواجه شویم و آنگاه شهامت اقامه نمودن فرضیههایی را که برای افكندن نوری نافذتر بر اشتباهات لپی است را خواهیم یافت. و یك چیز دیگر، کار کردن بر مبنای موارد استفاده (indications) كوچك، همچنان که ما دائماً عادت به چنین کاری در حوزهی فعلی داریم، خطرات خاص خود را به همراه دارد. یك بیماری روانی وجود دارد، “بدبینی ترکیبی یا پارانوییای ترکیبی”، که در آن بهرهبرداری از موارد استفادهی کوچکی همچون موارد مذکور، به کجاها که نخواهد کشید؛ و من البته ادعا نخواهم کرد که نتایج مبتنی بر چنین بنیادهایی بهطور غیرقابل تغییری صحیح هستند. ما فقط میتوانیم در مقابل این خطرات بوسیلهی مبنای كلی مشاهداتمان، و تكرار گمانههای مشابه از بیشتر حوزههای گوناگون زندگی روانی، حمایت نماییم. بنابراین، در این مرحله، تحلیل اشتباهات لپی را واگذار خواهیم نمود. اما یك نكتهی اضافه بر این هست که مایلم توجهتان را بدان جلب کنم. از شما میخواهم شیوهای را که بهوسیلهی آن با این پدیدهها برخورد نمودهایم را همچون یك الگو به ذهن بسپارید. از این مثال، شما اهداف روانشناسی را میآموزید. ما نه تنها در جستجوی شرح و توضیح این پدیدههاییم، بلکه در صدد درك آنها همچون نشانههایی از تداخل نقش نیروها در ذهن، و همچون تظاهر قصدهای معنیدار که بهطور همزمان با در دو وضعیت متقابل عمل میکنند، نیز هستیم. ما با یك نگرش پویای (dynamic view) پدیدههای روانی در ارتباط هستیم. در نظریهی ما پدیدههایی که مشاهده و درك میگردند باید در نفوذ به روشهایی که صرفاً فرضیهای هستند، بارآور گردند.
بنابراین ما به ژرفای بیشتری در مورد اشتباهات لپی وارد نخواهیم شد، ولی ممكن است هنوز یك ممیزی (survey) سریع از گسترهی این حوزه را بر عهده گیریم، در طی این مسیر، ما یكبار دیگر به چیزهایی خواهیم پرداخت که تاکنون به آنها شناخت پیدا کردهایم ولی همچنین برخی چیزهای نوظهور را کشف خواهیم نمود.
در این ممیزی، من به تقسیم آنها به سه گروه مبادرت خواهم ورزید که پیشنهاد میکنم با این شروع شود: همگی لغزشهای زبانی با شكلهای همریشهی آنها (لغزشهای قلم، گزخوانی و گژشنیداری)؛ فراموش کاری، که بر طبق موارد فراموش شده به زیر گروههایی تقسیم میگردند (اسامی خاص، واژههای بیگانه، قصدها یا گمانها)؛ و اعمال سرهمبندی شده، گزنهیدگی و کم کردن. خطاها، که تا اینجا بدانها پرداختهایم، ذیل عناوین بخشی از فراموشیکاریها و بخشی از اعمال سرهمبندی شده قرار میگیرند.
تا كنون لغزشهای زبانی را با جزییات فراوان مورد بحث قرار دادهایم، ولی چند نکته دیگر باید اضافه گردد. لغزشهای زبانی با پدیدههای هیجانی فرعی خاصی همراهند که کاملاً عاری از جذابیت نیستند. هیچکس دوست ندارد که لغزشهای زبانی از او سر بزند، و ما غالباً ناتوان از شنیدن لغزشهای زبانی خودمان هستیم، هرچند در مورد دیگر اشخاص، هرگز چنین نیست. لغزشهای زبانی همچنین در یك معنی خاصی، سرایت کنندهاند؛ ابداً آسان نیست که دربارهی لغزشهای زبانی صحبت كنیم بیآنکه از خودمان لغزشهای زبانی سر نزده باشد. ناچیزترین اشکال چنین لغزشهایی، دقیق آنهاییاند که واجد نور خاصی برای افكندن به فرایندهای پنهان روانی نیستند، با این وجود، ادلهای دارند که نمیگذارند نفوذ به آنها دشوار گردد. بهعنوان مثال، اگر کسی یك حرف صدادار بلند را به علت یك آشفتگیای که واژه را به برخی دلایل متأثر نموده است کوتاه تلفظ نماید، بلافاصله پس از آن، صرف صدادار کوتاه بعدی را بلند تلفظ خواهد نمود، لذا یك لغزش زبانی تازهای را برای جبران خطای اول ایجاد خواهد کرد. به همان طریق، اگر او یك صدای ترکیبی (diphtong) را بهطور غیرصحیح تلفظ کند و از روی بی مبالاتی (برای مثال و یا oi را همانند ei تلفظ کند) تلاش خواهد کرد که با تبدیل ei بعدی به eu یا oi آن را اصلاح نماید. بهنظر میرسد که عامل قطعی در اینجا، ملاحظهی تأثیری باشد که بر روی شنونده گذاشته میشود، یعنی کسی که تصور نمیکند که این مسئلهی بیتفاوتی برای سخنگو است که چگونه زبان مادریاش را اینگونه بهکار میبرد. دوم اینکه، تحریف جبران کننده در واقع قصد این را دارد که توجه شنوندگان را به نکتهی اولی معطوف نماید و ایشان را مطمئن سازد که سخنگو به این نکته نیز توجه داشته است. شایعترین، سادهترین و جزییترین لغزشهای زبانی، كلمات شکسته شده یا مختصر شده (contraction) و سبقتها (anticipations) هستند، که در بخشهای غیر مهم سخنگویی پیش میآیند. بهعنوان نمونه، در یك عبارت نسبتاً دراز، شخص ممكن است موجد لغزش زبانی گردد که از آخرین واژهای که او قصد گفتن آنرا داشته سبقت جسته است. این مسئله گمانی از ناشكیبایی گوینده برای به اتمام رساندن جمله را ارائه میدهد، و در کل گواهی از یك بیزاری (antipathy) خاص بر علیه بیان و فاش نمودن عبارت یا علیه كلیهی اظهارات شخص است. از این پس به موارد حاشیهای میپردازیم که در آن تفاوت بین دیدگاه روانكاوی لغزشهای زبانی و لغزشی که در اثر مسائل فیزیولوژیكی مرسوم رخ میدهد در یكدیگر مستحیل میگردند. قابل قبول است که حضور مزاحمت قصد در گفتار را میتوان پیشنهاد نمود ولی این مزاحمت تنها میتواند حضور خود را اعلان کند و نه آنچه را که خود مزاحمت در نظر دارد. بنابراین، مزاحمت، مولد عایداتی منطبق با نفوذهای آوایی خاص یا دیدنیهای تداعی کننده است و میتواند بهعنوان برهم خوردن توجه از قصدی که درگفتار وجود دارد، در نظر گرفته شود. ولی نه این مزاحمت در توجه و نه تمایلات به تداعی، دستكاری عملی و مؤثری در اساس این فرایند ایجاد نمینمایند. بهرغم هر چیزی، دلالت بر وجود یك قصد که برای قصدی که در گفتار وجود دارد مزاحم است، همچنان باقی است، هر چند ماهیت (nature) این قصد مزاحم را نمیتوان از نتایج حاصل از آن حدس زد، همچنانکه در تمام مواردی از لغزشهای زبانی که بهتر تعریف شدهاند، این احتمال وجود دارد.
لغزشهای قلمی (slips of the pen)، که اکنون ارائه خواهم داد، بهطور بسیار نزدیكی با لغزشهای زبانی همجنساند و انتظار چیز تازهای از آنها نداریم. شاید بتوانیم در مرحلهی بعدی، كمی ریزه چینی (خوشهچینی glean) کنیم. لغزشهای قلمی ناچیز که بهشدت شایعاند، یعنی شكستگیها در واژهها و سبقتگیری از کلمات بعدی (بهویژه از واژههای انتهای جمله)، بار دیگر، بر یك بیزاری کلی از نگارش آن مطلب و بیطاقتی نویسنده برای به انجام رساندن آن اشاره دارد. ماحصلهای بسیار قابل توجه از کژنوشتاری (misswriting)، شخص را قادر به شناسایی ماهیت و قصد مزاحم میکند. اگر کسی لغزش قلمی را در یك نامه پیدا کند، عموماً میداند که هر چه هست مربوط به مصنف آن است، ولی آن شخص همیشه نمیتواند کشف کند که مصنف را چه میشده است.
یك لغزش قلم توسط فرد مسئول اغلب نادیده گرفته میشود، همچنانکه در مورد لغزش زبانی نیر چنین است. آنچه در پی میآید یك مشاهدهی قابل ملاحظه است. همانطور که میدانیم، اشخاصی هستند که هر نامهای را که مینویسند، پیش از ارسال، برطبق عادت یكبار آنرا مرور میکنند. برخی دیگر این کار را همچون یك قانون اجرا نمیکنند، ولی اگر بعنوان یك استثناء، چنین کنند، همواره به چند لغزش قلم واضح بر خواهند خورد، که آنگاه میتوانند آنرا تصحیح کنند. این امر چگونه قابل توضیح است؟ بهنظر میرسد که گویی این افراد میدانستند که موجد اشتباهی در نگارش نامه شدهاند. آیا بهراستی میتوان اینرا باور نمود؟
یك مسئلهی جالب مربوط است به اهمیت عملی (practical) لغزشهای زبانی. ممكن است مورد یك آدمکش را بهخاطر داشته باشید، آقای. H، که وسایل کشتهای بهدست آمده از ارگانیسمهای بهشدت بیماریزا و خطرناك را از مؤسسهای علمی، که او خود را در آنجا بهعنوان یك باکتریولوژیست معرفی کرده بود بهدست آورد. پس از آن، او از این کشتها بهمنظور خلاص شدن از دست خویشاوندانش، توسط این نوینترین متدها، استفاده نمود. بعداً سر یك فرصت، این مرد از مدیران یكی از مؤسسات شکایت کرد که کشتهایی که برای او فرستادهاند، بیتأثیر بوده است؛ ولی او در اینجا مرتكب یك لغزش قلمی شد. و در عوض نوشتن “در تجربیات من روی موشها و خوكهای هندی”، کاملاً واضح چنین نوشت: “در تجربیات من بر روی آدمها”. دکترهای آن مؤسسه به این لغزش برخوردند، ولی تا الآن تا آنجا که من میدانم هیچ نتیجهای از آن استنتاج نكردهاند. خب، شما چه فکر میکنید؟ آیا نباید که دکترها، متقابلاً این لغزش قلم را بهعنوان یك اعتراف برداشت کنند و شروع به بازرسی نمایند تا اینکه هر چه زودتر به فعالیتهای آن قاتل خاتمه دهند؟ آیا از دیدگاه اشتباهات لپی در این مورد تجاهل ما مسئول غفلت از اهمیت عملی نیست؟
خب من فکر میکنم که یك لغزش قلمی شبیه این مورد، مسلماً بسیار مشكوك بهنظر من میرسد؛ ولی چیزی با اهمیت زیاد در راه کاربرد این روش (و لذا برداشت موضوع بهعنوان یك اعتراف سد شده است. موضوع به این سادگیها هم نیست. لغزش، مسلماً بخشی از اماره بوده است؛ ولی این بهتنهایی برای شروع بازرسی کافی نیست. درست است که آن لغزش قلمی گویای آن بود که او افكاری از آلوده و مبتلا کردن اشخاص را در ذهن میپرورانده، ولی اخذ تصمیم در مورد این که آیا این افکار بهعنوان قصدی آشکار برای آسیب رساندن به دیگران بود یا به عنوان یك خیالبافی (phantasy) بدون اهمیت عملی، محتمل نمینماید. حتی محتمل است که شخصی که لغزشی اینچنین از وی سر زده است، هر توجیه ذهنیای را برای انكار خیالبافی داشته باشد و اینرا، بهعنوان چیزی که کاملاً با آن بیگانه است، انكار نماید. شما این احتمالات را از این هم بهتر خواهید فهمید هنگامی که بعداً به ملاحظهی افتراق بین واقعیت روانی و مادی (psychical & material reality) بپردازیم. ولیكن این نمونهی دیگری از یك اشتباه لپی است که اهمیتش را از وقایع بعدی کسب میکند.
با شروع بحث کژخوانی (misreading) به سراغ یك موقعیت روانی، که بهطور محسوس از آنچه در لغزشهای زبانی و قلمیست، متفاوت است، میرویم. در اینجا یكی از دو قصد متقابل که در رقابت با همند به واسطهی یك محرك حسی جایگزین میگردد و شاید به این خاطر از مقاومت كمتری برخوردار شود. آنچه شخص درصدد خواندن آن است مشقتی از زندگی روحی و روانی خودش، نظیر آنچه که شخص در نظر دارد بنگارد، نیست. بنابراین، در انبوه وسیعی از موارد، یك كژخوانی عبارت است از یك جایگزینی ارتباط محتوایی بین متن و محصول کژخوانی، که بهعنوان یك قاعده بستگی به شباهت بیانی دارد، وجود داشته باشد.
بهترین عضو این گروه، بهکار بردن “Agamemnon” لیختنبرگ (Lichten Berg) بهجای “Angenommen” است. اگر ما بخواهیم قصد مزاحمی را که موجد کژخوانی شده است کشف کنیم میباید متنی (betrays) که کژخوانی شده است را کاملاً کنار بگذاریم و آنگاه است که میتوانیم بررسی تحلیلی را با دو پرسش آغاز نماییم: اولین تداعی برای ایجاد کژخوانی چیست؟ و اینکه در چه موقعیتی کژخوانی رخ داده است؟ گاهگاهی وقوف بر پرسش دوم، بهتنهایی برای توصیف کژخوانی كفایت میکند. بهعنوان نمونه، مردی تحت فشار یك نیاز جبری در شهری بیگانه سرگردان بود؛ ناگهان چشمش به واژهی Closet-House بر روی یك تختهی راهنمایی کنندهی بزرگ روی سر در اولین طبقهی یك ساختمان افتاد. او بهقدر كافی فرصت داشت که تعجبش را، در مورد تختهی راهنمایی که اینقدر بالا گذاشته شده بود، احساس کند، پیش از آنکه کشف کند که، اگر بخواهیم در معنی لغت دقیق شویم، آنچه او باید میخوانده، Corset-House بوده است. در دیگر موارد، یك كژخوانی، دقیقاً از نوعی که کاملاً با محتوای متن غیروابسته است، ممكن است تحلیل دقیقی را که نمیتواند بدون تمرین در تكنیك روانكاوی و بدون اعتماد به این تكنیك به انجام رسد، ایجاب نماید. هر چند، بهعنوان یك قاعده، یافتن توصیفی برای یك کژخوانی دشوار نیست: واژهای که جایگزین شده است فوراً چرخهای از ایدهها را که مزاحمت برخاسته از آنهاست، را لو میدهد، مانند مورد Agamemnon. مثلاً، در این زمان، جنگ چیز بسیار رایجی است که بهجای اسامی شهرها و ژنرالها و اصطلاحات نظامی که دائم در اطراف ما همهمه میکنند، هر جا که واژهی مشابهی به چشممان بر میخورد را همان واژهی نظامی بخوانیم. هر آنچه که برای ما جالب است و به ما مربوط میشود خود را در جایگاهی قرار میدهد که عجیب و معهذا غیر جذاب است. تصاویر متعاقب از افکار (مقدم)، مشاهدات تازه را مغشوش مینمایند.
در مورد کژخوانی نیز مواردی از نوع دیگر غیر موجود نیست، که در آن خود متنی که خوانده میشود برانگیزانندهی قصد مزاحم باشد، که بهعنوان یك قاعده، از آن رو قصد را به جنبهی متضادش بر میگرداند. آنچه ما میباید بخوانیم چیزی است که خواهان آن نیستیم، و آنالیز ما را متقاعد خواهد ساخت که خواستهای شدید برای طرد آنچه که خواندهایم باید که مسئول دگرگونی آن باشد.
در بیشتر مواردی از کژخوانی که ابتدا ذكر شد، دو عامل را که نقش مهمی را برای آنها در مکانیسم اشتباهات لپی قائل شدیم را در نظر نگرفتیم: یكی تعارض بین دو قصد و دیگری واپسزنی یكی از آن دو که انتقام خود را بهوسیلهی یك اشتباه لپی میستاند. چیزی عکس این در کژخوانی رخ نمیدهد. ولی غالب بودن فکری که منتهی به کژخوانی میگردد بسیار قابل توجهتر از واپسزنیای، که ممکن است قبلاً تجربه شده باشد، است. دو عامل است که ما با وضوح بسیار در شرایط گوناگونی که در آن اشتباه لپی فراموشی رخ میدهد، با آن رودروییم. فراموشی قصدها (The forgetting of intentions) كاملاً عاری از ابهام است؛ همچنانکه تاکنون دیدهایم، تفسیر آن حتی توسط افراد عامی، مورد انكار و مشاجره قرار نمیگیرد. نیتی (purpose) که قصد (intention) را مورد مزاحمت قرار داده است، در هر مورد، یك قصد معكوس (counter-intention) است، یك ناخواستگی؛ و كل آنچه برای ما جهت آموختن دربارهی آن باقی میماند آنستکه چرا خودش را به شیوهای دیگر و روشی كه كمتر تغییر هیئت داده باشد، بیان نمیکند. ولی حضور این معكوس آنچه خواسته شده، بیچونوچراست. گاهی اوقات نیز، در گمان بر برخی از انگیزهها که این معكوس خواسته را وادار به پنهان شدن میکند، موفق میشویم؛ بهطور نهانی بهواسطهی ابزار و اسباب اشتباهات لپی عمل میکند و همواره به هدفش نائل میآید. در صورتی که اگر همچون یك چیز واضح متناقض سر بر کند، مورد انکار واقع خواهد شد. اگر تغییری مهم در موقعیت روانی در بین تشكیل قصد (formation of the intention) و انجام آن جای گیرد، در نتیجهی آن بدون هیچ تردیدی قصد به وقوع نپیوسته است؛ آنگاه فراموشی قصد از طبقهبندی اشتباهات لپی حذف میگردد. دیگر بهنظر نمیرسد که به فراموشی سپردن آن عجیب باشد، و ما در مییابیم که بهخاطر آوردن آن غیرضروری بوده است. از آن پس آن قصد برای همیشه یا موقتاً خاموش میماند. فراموشی یك قصد را تنها هنگامی میتوان یك اشتباه لپی نام نهاد که نتوانیم باور کنیم که در این روش اخیرالذكر، قصد، مورد ممانعت قرار گرفته است.
نمونههای فراموش کردن یك قصد بهطور کلی هم شكلاند و بسیار روشن و واضح، و بنابر بسیاری دلایل برای بررسی ما جالب نیستند. با این وجود، دو نکته است که از آنها میتوانیم چیزهای تازهای از مطالعهی این اشتباهات لپی بیاموزیم. فراموشی کردن -یعنی شكست در به انجام رساندن- یك قصد، همانطور که گفتیم، دلالت بر عکس آنچه خواسته شده است دارد، یعنی که در تخاصم با آن است. این مطلب بیشك درست است؛ ولی تحقیقات ما نشان میدهند که معكوس خواسته میتواند دو نوع باشد، مستقیم و غیرمستقیم. آنچه منظور من از این ابزار آخری است به بهترین وجهی از یك یا دو مثال روشن خواهد شد. اگر یك فرد حامی و پشتیبان کسی، فراموش کند که با شخص سومی دربارهی حق فرد تحتالحمایهاش (protege) صحبت کند، این اتفاق به این علت رخ داده است که او را در مورد فرد تحتالحمایهاش در واقع نگرانی چندان زیادی ندارد و لذا اشتیاق وافری برای بیان ابراز حق او ندارد و لذا اشتیاق وافری برای ابراز حق او ندارد. اینگونه است که فرد تحتالحمایه فراموشی حامیاش را درک خواهد نمود. ولیکن چیزهایی ممکن است باشند که بسیار پیچیدهتراند. معكوس خواسته (counter-will) در فرد حامی بر علیه به انجام رساندن قصد، ممكن است از تمایلی دیگر ناشی شود و ممكن است در جهت کاملاً متفاوتی سمت دهی شود. ممكن است هیچ ربطی به فرد تحتالحمایه نداشته باشد بلکه شاید برعلیه شخص ثالثی که مسئول اجرای توصیهی ارائه شده است، سمت دهی گردد. پس شما یكبار دیگر تردیدهایی را که در سر راه یك كاربرد عملی تفسیرهایمان قرار گرفتهاند را شاهدید. بهرغم تعبیر و تفسیر صحیح از فراموشی، فرد تحتالحمایه در خطر بدگمان شدن بسیار قراردارد و از طرف رفتار حامیاش بیعدالتی وخیمی او را تهدید میکند. یا تصور کنید که کسی یك قرار ملاقات را که به دیگری قوا داده که حتماً بخاطر بسپارد را از پا دببرد، بدون شك، شایعترین دلیل برای اینکار این که یك عدم تمایل برای ملاقات با این شخص وجود دارد. ولی در چنین موردی آنالیز (تحلیل) میتواند نشان دهد که قصد مزاحم به او مربوط نمیشود بلکه مستقمیاً بر علیه مكانی است که قرار است ملاقات در آنجا انجام پذیرد و به خاطر یك خاطرهی اضطرابآور از آنجا، از رفتن به آن مكان (واسطهی فراموشی) اجتناب میگردد. یا دوباره، اگر کسی فراموش کند که نامهای را پست کند، خواستهی معكوس (counter-purpose) ممکن است براساس محتویات نامه باشد؛ ولی این بههیچوجه غیرممکن نیست که خود نامه بیضرر باشد و شاید تنها دستخوش خواستهی معکوس شده باشد چرا که برخی چیزها دربارهی آن، نامهی دیگری را بهیاد میآورد که در فرصت مقدمتری نگاشته شده، و اینکه یك نقطهی مستقیم برای حمله را به “معکوس خواسته” عرضه میدارد. بنابراین میتوان گفت که در اینجا عکس خواسته از نامهی قبلی، که میتواند اینرا توجیه کند، به نامهی فعلی منتقل شده است، که در واقع واجد هیچ زمینهای برای نگرانی در این باره نمیباشد. پس میبینید که ما باید احتیاط و دوراندیشی را در کاربرد تعابیمان به اجرا درآوریم، بهطوریکه به این صورت قابل توجیهاند: چیزهایی که از نظر روانشناسی هم ارز و معادلند، ممكن است در عمل، گوناگونی كلانی از نظر معانی داشته باشند.
پدیدههایی از قبیل موارد آخر، ممكن است به نظر شما بسیار غیرمعمول برسند، و شاید که تمایل داشته باشید که فرض کنید که یك عكس خواستهی “غیرمستقیم” (indirect counter will) تاکنون اشاره به این داشته که این فرایند یك چیز مرضی (phatological) است. ولی من به شما اطمینان میدهم که این فرایند در محدودههایی که بهنجار (normal) و سالماند نیز رخ میدهد. بهعلاوه نمیباید که مرا مورد کژفهمی (misunderstand) قرار دهید. من تقریباً مخالف پذیرش این هستم که تعابیر تحلیلی ما غیرقابل اعتمادند. ابهامات در فراموشی قصدها که من تاکنون ذکر کردهام، تنها مادامی وجود دارند که تحلیلی از مورد نکرده باشیم و صرفاً تعابیر ما را براساس فرضیات كلیمان طرح مینماید. اگر تحلیلی بر روی شخصی مورد بحث انجام دهیم، بهطور غیرقابل تغییری با یقین كافی می آموزیم که آیا عکس خواسته، یك نوع بیواسطه و مستقیم است یا اینکه احتمالاً منش دیگری دارد. نکته دومی که من در ذهن دارم، اینست: اگر در کثرت وسیعی از نمونهها، از این امر اطمینان حاصل کنیم که فراموشی یك قصد به یك عكس خواسته بر میگردد، به قدر کافی جسارت اینرا یافتهایم که راه حل را به گروه دیگری از نمونه بسط دهیم که در آن شخص تحت آنالیز عکس وقایع به شدت شایع همانند فراموشی در بازگرداندن کتاب عاریه گرفته شده یا پرداختن صورتحساب یا بدهیها، میتوانید بیابید. ما میتوانیم با جسارت به شخص مربوطه تاکید کنیم که قصدی در او برای نگهداشتن کتاب یا نپرداختن بدهیها وجود دارد، در این ضمن او این قصد را انكار خواهد کرد ولی قادر نخواهد بود که هیچ توضیح دیگری از این رفتارش ارائه دهد. از آن رو باید به گفتن این ادامه دهیم که او این قصد را دارد اما چیزی دربارهی آن نمیداند، ولی برای ما كافی است که این قصد حضورش را با ایجاد فراموشی در وی، آشکار میکند. ممكن است او برای ما تکرار کند که در واقع فراموش کرده است. اکنون همان موقعیتی را ملاحظه میکنید که ما یكبار قبلاً خودمان را در آن یافتیم. چنانچه بخواهیم به تعابیرمان از اشتباهات لپی ادامه دهیم، که بسیار به کرات ثابت شده که قابل توجیه است، با یك نتیجهی استوار و سازگار (consistent coclusion)، به سوی فرضیهای رانده شدهایم که غیرقابل اجتناب است، و اینکه قصدهایی در مردم وجود دارند که بدون اینکه آنها چیزی دربارهشان بدانند، عملی و کارایند (operative). اما این ما را به سمت مخالف همگی دیدگاههایی که بر هر دوی زندگی مرسوم و راونشناسی حكفرماست، میراند.
فراموشی اسامی خاص و اسامی بیگانه (The forgetting of proper names & foreign names)، بهعلاوهی واژههای بیگانه، میتواند متشابهاً تا یك قصد معكوس ردیابی گردد، که یا مستقیماً یا بطور غیرمستقیم بر علیه نام مربوطه هدفگیری شده است. من تاکنون به شما چندین مثال از بیمیلی یا بیزاری (dislike) مستقیم ارائه دادهام. ولی علیت غیرمستقیم بهویژه در این موراد شایع است و معمولاً میتواند صرفاً توسط تحلیلهای آنالیزهای دقیق مقرر گردد. بهعنوان نمونه، در طی جنگ فعلی، که ما را ناچار به رها کردن بسیاری از لذتهای پیشین میسازد، تواناییمان در بهخاطر آوردن اسامی خاص بطور کلانی همچون نتیجهی عجیبتترین و بیگانهترین تداعیها دچار زحمت شده است. (بهعنوان نمونه زود زمانی کوتاه از گذشته (A short time ago) است که دریافتم که قادر به یادآوری مجدد نام بیضرر Moravian town of Bisenz نیستم؛ آنالیز نشان داد که مسئول این مسئله هیچ خصومت مستقیمی نسبت به آن نیست بلکه شباهت در صورت با نام Plazzo Bisenzi در Orvieto است که من در گذشته بهكرات از تماشای آن لذت برده بودم.
حال برای نخستین بار، بنا به علت معقول در مخالفت و تضاد برای بهخاطر آوردن یك نام، یا اصلی رویاروییم که بعداً اهمیت هنگفتش را برای علیت علائم رواننژندی (نوروتیك) آشکار میکند: عدم تمایل حافظه به یاد آوردن هر چیزی که با احساسات ناخوشایند مربوط است و نیز با ایجاد مجدد چیزی که ناخوشایندی را احیا میکند. این تمایل به اجتناب از ناخوشایندی، برخاسته از یك خاطره یا برخاسته از دیگر اعمال روانی است؛ این گریز روانی از ناخوشایندی، ممكن است بهعنوان محركی به شدت عملی نه تنها برای فراموشی نامها بلكه برای بسیاری اشتباهات لپی دیگر از قبیل غفلتها، خطاها، و غیره قابل شناسایی باشد.
هر چند، بهنظر میرسد که فراموش کردن نامها، بهویژه از نظر روانی-فیزیولوژیكی تسهیل شده باشند، و به این دلیل، مواردی رخ میدهند که در آنها تداخل با محرك ناخوشایند را نمیتوان تصدیق کرد. اگر تمایلی برای فراموش کردن نامها در کسی وجود دارد، بررسی تحلیلی نشان خواهد داد که اسامی نه تنها به این علت که او خود آنها را دوست ندارد یا به این علت که آنها چیزی ناسازگار را بهخاطر او میآورند، از وی میگریزند، بلکه به این علت هم هست که در مورد او همان نام، متعلق به چرخهی (circle) دیگری از تداعیها با چیزی است که او بسیار تنگاتنگ با آن مربوط است. گویی نام در آنجا لنگر انداخته است و از ارتباط با دیگر تداعیهایی که بهطور زودگذر فعال شدهاند، بازداشته میشود. اگر شما لمهای مُمد حافظه (the tricks of memotechnics) را بهخاطر آورید، با کمی تعجب در خواهید یافت که همان زنجیرههای تداعی که آزادانه بهمنظور پیشگیری (prevent) از فراموش شدن نامها تنظیم شده است، همچنین میتواند منجر به فراموشی آنها از سوی ما گردد. شایان توجهترین مثال از این دست توسط نامهای خاص اشخاص تهیه دیده شده است که طبیعتاً دارای اهمیت روانی كاملاً متفاوتی برای مردم مختلف است. اجازه دهید بهعنوان نمونه نامیرا مثل تئودور در نظر بگیریم. برای یكی از شما این نام هیچ معنی خاصی ندارد. برای دیگران این نام، اسم پدر یا برادر با یك دوست او، یا نام خود اوست. تجربهی تحلیلی نشان میدهد که افراد گروه اول در خطر فراموشی این نیستند که بیگانههایی خاص از اعتبار و شهرت این نام استفاده کنند، حال آنکه گروه دوم دائماً تمایل دارند که این نام را که بهنظر میرسید برای آنها جهت ارتباطات صمیمانه نگاه داشته شده، از بیگانگان محفوظ دارند.
اگر شما اکنون بهخاطر بسپارید که این مانع تداعی ممكن است با عملکرد اصل عدم لذت و، برکنار از این، با یك مكانیسم غیرمستقیم مقارن شود، شما در وضعیتی برای شكل دادن یك ایدهی مناسب از پیچیدگیها در علیت فراموشی گذاری یك نام، قرار خواهید گرفت. بهرحال یك آنالیز مناسب هر کدام از این پیچیدگیها را برایتان از هم خواهد گشود.
فراموشی گمانهها و تجربیات (forgetting of impressions & experiences)، بسیار واضحتر و انحصاریتر از فراموشی نامها، اجرای قصد پیشگیری از ورود چیزهای ناسازگار به حافظه را به نمایش میگذارند. البته، تمامی حوزهی این نوع از فراموشی در دستهی اشتباهات لپی قرار نمیگیرند، بلکه تنها مواردی، که توسط استاندارد تجربهی معمول ما مورد سنجش قرار گرفته، که بهنظر میرسد برای ما چشمگیر و غیرقابل توجیهاند، در این دسته قرار میگیرند: بهعنوان نمونه، هنگامی که فراموی، گمانهایی را متأثر میسازد که بسیار تازه یا مهماند، یا هنگامی که خاطرهی از یاد رفته، در آنچه که از دیگر لحاظ، زنجیرهای از وقایعی است که بهخوبی بهخاطر سپرده شدهاند، شکافی ایجاد میکند. در کل چرا و به چه طریقی، که قادر به فراموشی هستیم، و از میان چیزهای دیگر، تجربیاتی که بطور یقین ژرفترین تأثیر را بر ما باقی میگذارند، از قبیل وقایعی از ابتداییترین سال های كودكی، -که کاملاً بحث جدایی استن که در آن تكانههای (impulses) نامطبوع دفع شده، نقش مسلمی را بازی میکنند را فراموش میکنیم، ولی این نمیتواند توضیح شمولی باشد. این یك امر بدون تردید است که گمانههای ناسازگار بهسادگی به فراموشی سپرده میشوند. روانشناسان گوناگونی این را مورد توجه قرار دادهاند و داروین كبیر بسیار زیاد از این موضوع متأثر بود بهطوری که او آنرا یك «قانون طلایی» نامید که با دقت خاصی هر گونه مشاهداتی که بهنظر با فرضیهاش همخوانی نداشت، را یادداشت نماید، چرا که او خود را متقاعد کرده بود که اینها دقیقاً در خاطرش نخواهند ماند.
شخصی که برای نخستین بار از این اصل دفع کردن (fending off) خاطرات نامطبوع توسط فراموشی، میشنود، بهندرت بتواند اعتراض کند به اینکه برعکس، این تجربهی خود او بوده است که بهویژه چیزهای پریشان کننده به سختی فراموش میشوند، وانگهی مداوم برای عذاب دادن وی به رغم خواستهاش باز میگردند –بهعنوان مثال، خاطراتی از توهینها و تحقیرها. این نیز امری حقیقی است ولی این اعتراض خارج از مقولهی مورد بحث ماست* {م: خاطرات نامطبوع بهویژه اگر عوامل تداعی کننده یادآوری آنها را تسهیل نکند بهراحتی فراموش میشوند ولی خاطرات نامطبوع سنگین، بهویژه با همراهی متداعی کنندههای مكرر، در خاطر میمانند}. این مهم است که در وقت خوبی شروع به در نظر گرفتن این واقعیت که زندگی روانی صحنه و میدان کارزار برای قصدهای متقابلاً مخالف است یا از نظر غیر پویایانه (non-dynamically) از نظر ایستایی یا عدم پویایی شامل تناقضات و جفتهای معكوس است. گواه وجود یك قصد خاص بر علیه وجود یك جزء مخالف دلالت نمیکند؛ اینجا جایی برای هر دو است. این موضوعی مربوط به نگرش دربارهی این تضادها با یکدیگر است، و اینکه چه تأثیراتی توسط یكی و توسط دیگری ایجاد شده است. گم کردن و کژنهیدگی (losing & mislaying) بهخاطر معانی بسیاری که دارند برای ما از جاذبهی خاصی برخورداند – یعنی، بهخاطر تعدد قصدهایی که میتوانند بهواسطه این اشتباه لپی برآورده کردند. همه موارد، در این که اشتیاقی برای گم کردن چیزی وجود دارد، مشترکند؛ آنها در اساس و هدف، از آن قصد تفاوت دارند. ما هنگامی چیزی را گم میکنیم که فرسوده شده باشد، هنگامی که تمایل به جایگیزینی آن با چیزی بهتر داریم، هنگامی که دیگر به آن علاقهای نداریم، و وقتی که آن شیء از طرف کسی است که مناسبتمان دیگر با او خوب نیست یا هنگامی که در شرایطی آن را بهدست اوردهایم که دیگر خواهان یادآوری آن شرایط نیستیم. افتادن یك شیء یا خرد و خراب شدن شیء میتواند همان قصد را برآورده سازد. در عرصهی تجربهی زندگی اجتماعی، گفته میشود که نشان داده شده است که فرزندان ناخواسته و نامشروع بسیار آسیب پذیرتر و شکنندهتر از آنهایی هستند که بهطور مشروع زاده شدهاند. تكنیك ناپختهی تعلیم دهندگان كودك، برای بهوقوع رسیدن این نتیجه الزامی نیست؛ میزان معینی از غفلت در مراقبت از کودکان، شرایطی كاملاً كافی است. محافظت از چیزها (things) میتواند دستخوش تأثیرات مشابهی که در مورد کودکان ذكر شد، باشد.
هر چند، ممکن است اشیاء (یا چیزها) محكوم به گم شدن باشند بیآنکه ارزش و بهای آنها هیچ تقلیلی پذیرفته باشد –یعنی، هنگامیکه نیت قربانی کردن چیزی برای قضا و قدر (fate) به منظور دفع فقدان ترسناك چیزی دیگر وجود دارد. آنالیز به ما میگوید که چیز کاملاً شایعی در بین ما است که قضا و قدر را با دعا یا سحر دفع نماییم؛ و لذا گم کردنمان اغلب یكی قربانی کردن ارادی است. به همان طریق، گم کردن، همچنین ممکن است قصد بیاعتنایی یا خودتنبیهی (self-punishment) را برآورده سازد. خلاصه، دلایل بسیار دوردستی برای خلاص شدن از یك شیء بواسطهی گم کردن آن وجود دارد که از شمار خارج است. اعمال سرهمبندی شده (bungled actions)، شبیه دیگر خطاها، اغلب برای برآوردن آرزوها و خواستههایی مورد استفاده قرار میگیرند که برای بوقوع پیوستنشان شخص باید خودش را انکار کند. در اینجا، قصد، خودش را بهعنوان یك اتفاق خوشیمن تغییر هیئت میدهد. بهعنوان مثال، همانطور که برای یكی از دوستان من اتفاق افتاد؛ مردی ممكن است قرار باشد، آشكارا بر خلاف خواستهاش، با قطار به ملاقات کسی در نزدیكی شهری که زندگی میکند، برود، و سپس در یك دو راهی، جاییکه او باید قطارش را عوض کند، شاید اشتباهی به قطاری که او را به همانجایی بر میگرداند که آمده، سوار شود. یا کسی در حال مسافرت ممکن است برای اینكه در یك ایستگاه بینابینی توقف کند، مضطرب و نگران باشد، اما شاید بواسطهی الزامات دیگر، انجام چنین کاری برای او منع شده باشد، و سپس ممكن است او پس از این همه سفرش، به خاطر غفلت از زمانی که قطار در ایستگاه میایستد و او میباید که در این فاصله سوار قطار دیگری شود، ناچار به برهم زدن سفرش به نحوی که خواهان آن بوده، شود. یا آنچه برای یكی از بیماران من رخ داد: من او را از تماس تلفنی با دختری که او عاشقش بود منع کرده بودم، و بعد، هنگامی که او در نظر داشت که به من تلفن کند، “به اشتباه” یا “در ضمن آنکه به چیز دیگری فکر میکرد” شمارهی غلطی را گرفت و ناگهان دریافت که با شمارهی آن دختر تماس گرفته است. مثال خوبی از یك اشتباه صریح، و یكی از اهمیتهای عملی، بواسطهی مشاهدهای فراهم شد که توسط یك مهندس در گزارش او از قبل از مورد یك خرابی كالا داده شده است: «چندی پیش، من با چند تن از دانشجویان در آزمایشگاه دانشکدهی صنعتی بر روی سریهایی از آزمایشهای پیچیده در مورد خاصیت ارتجاعی، کار میکردم، حجمی از کار را به درخواست خودمان به عهده گرفته بودیم، ولی با شروع آن، وقت بیشتری از آنچه انتظار داشتیم از ما گرفته شد. یك روز در حالی که با دوستم F به آزمایشگاه باز میگشتیم، او اظهار داشت که چگونه از بابت اینکه تقصیر او بود ناراحت است که وقت بسیاری در آن روز خاص، بهخاطر کارهای بسیار دیگری که باید در خانه انجام میداده، گرفته شده است. من نتوانستم در موافقت با او كمكی كنم و تقریباً شوخی کنان در بازگشت به رویداد هفتهی قبل، اضافه کردم: «بیا امیدوار باشیم که دستگاه دوباره خراب شود که بتونیم دست از کار بکشیم و زودتر به خانه بازگردیم».
در ترتیب دادن کار، این اتفاق افتاده بود که F تنظیم دریچهی فشار را بر هم زده بود؛ که میتوان گفت، او بود که با باز کردن محتاطانهی دریچه، اجازه داده بود مایع تحت فشار به آهستگی به خارج از انباره به سوی سیلندر فشار هیدرولیك جریان یابد. این مرد سكوی آزمایش را توسط فشارسنج هدایت میکند و هنگامی که فشار راست حاصل شد، با صدای بلند بانگ برآورد که «ایست»! در هنگام علامت دادن فرمان، F دریچه را در دست گرفت و تا آنجا که میتوانست، چرخانید – به چپ! (همهی دریچهها بدون استثناء با چرخاندن به راست بسته میشوند. این باعث شد که فشار زیاد انباره بهناگاه به حداکثر برسد، فشاری که لولههای مرتبطه برای آن طراحی نشده بودند، بهطوریكه یكی از آنها فوراً تركید – این یك حادثه کاملاً بیضرر برای دستگاه بود، ولی برای وادار ساختن ما به مسکوت گذاشتن کار در آن روز و رفتن به خانه کافی بود.
«ضمنا، این موضوع شاخص (it is characteristic) است که وقتی ما آنرا مدتی بعد مورد بحص قرار دادیم، دوست من F چیزی از اظهار من به خاطر نداشت، حال آنکه من با اطمینان و یقین به یاد آوردم». ممكن است به ظنین شدن شما منجر شود که این حالت همیشه تنها یك اتفاق بیضرر نیست که دستهای مستخدمین خانگی شما را به دشمنان خطرناكی برای متعلقات خانگی شما تبدیل کند. و نیز ممکن است این سوال در شما برانگیخته شود که آیا این همواره یك موضوع اتفاقی است وقتی که اشخاص خودشان را زخمی میکنند و سلامت شخصیشان را به مخاطره میاندازند. اینها مسائل جنبیای هستند که اگر فرصتی برای تحلیل مشاهدات شخصیتان دست داد میتوانید ارزش و بهای آنرا در بوتهی آزمایش قرار دهید. خانمها و آقایان، ممكن نیست هر آنچه را که میتوان دربارهی اشتباهات لپی گفت، این باشد. بسیاری چیزها باقی میماند که میتواند مورد بحث و آزمایش قرار گیرد. ولی خوشنود خواهم بود اگر بحثمان از شروع مبحث تاکنون تا گسترهای پیش رفته باشد که دیدگاههای پیشین شما را تكانی داده باشد. و شما را بر آن دارد که اندکی آماده پذیرفتن مسائل نوینی از این دست باشید. صرفنظر از آن، خوشنودم که شما را با موقعیتی غیرواضح رویارو کردم. ما نمیتوانیم همه دکترینهایمان را تنها با مطالعه اشتباهات لپی استقرار بخشیم و ناچار نیستیم شواهدمان را تنها از آن استخراج نماییم. ارزش کلان اشتباهات لپی برای مقاصد ما در این است که آنها پدیدههای بسیار شایعیاند که بهعلاوه میتوانند در خودمان بهسادگی مشاهده شوند، و اینکه میتوانند بدون کمترین اشارهای به بیماری، رخ دهند. در اینجا تنها یكی از پرسشهای شما بدون پاسخ مانده است که مایلم پیش از تمام کردن بحث، آنرا به عبارت درآورم. همانطور که ما از بسیاری نمونهها در مییابیم، اگر مردم به درك اشتباهات لپی بسیار نزدیك شوند، و اغلب چنان رفتار کنند که گویی معنی آنها را به چنگ آوردهاند، چگونه ممكن است که آنها با وجود این، همان پدیدهها را چنانكه گویی در كل، وقایع اتفاقی بدون معنی یا مفهوماند (sense or meaning) در نظر آورند، و اینکه بتوانند با روشنایی بخشایی (elucidation) حاصل از روانكاوی آنها با شدن بسیار به مخالفت بپردازند؟ شما حق دارید. این یك امر قابل ملاحظه است و توضیحی را میطلبد. ولی درصدد ارائه توضیح آن به شما نیستم. در عوض، شمار را بهتدریج به حوزههایی از دانش آشنا میکنم که توضیح خودش را بدون تشریك مساعی من بر شما تحمیل نماید (explanation).
منبع: مجموعه سخنرانیها، انتشارات بهجت 1383 چاپ اول – ص 71 تا 92. حروفچین: شهاب لنکرانی
اشتباه لپی یا لغزش زبانی در روانکاوی
لغزش زبانی (Freudian slip) طبق گفتهی فروید، نتیجه و تضاد ناشی از ذهن گوینده در برابر جملهی بیان شده است. لغزش زبانی یا همان کلمهای که اشتباه بیان کرده و بعد اصلاحش میکنیم، در واقع صدای ناخودآکاه است که از اعماق ذهن ما خود را به سطح میرساند اما چون مجوز بروز نمییابد، در شکل یک اشتباه خود را نشان میدهد.
لغزش کلامی در اثر تداخل دو قصد متفاوت بهوجود میآید. این دو قصد عبارتند از: قصد مزاحم و قصد مورد مزاحمت قرار گرفته.
همانطور که بهنظر میرسد، قصد مزاحم همان قصدی است که اغلب اوقات آن را اشتباه لفظی مینامند. حالا باید به دو سؤال اساسی دربارهی لغزش کلامی پاسخ دهیم:
چه رابطهای میان قصدهای مزاحم و قصدهای مورد مزاحمت قرار گرفته وجود دارد؟
در لغزش زبانی، ممکن است قصد مزاحم در محتوای خود با قصد مورد مزاحمت قرار گرفته در ارتباط باشد، این ارتباط به چهار شکل است:
– قصد مزاحم با آن در تناقض است.
– قصد مزاحم آن را تصحیح میکند.
– قصد مزاحم مکمل آن است.
– ممکن است هیچ ارتباطی با آن نداشته باشد.
چه نوع قصدهایی برای دیگر قصدها مزاحمت ایجاد میکنند؟
این نوع قصدها در سه گروه قرار میگیرند:
– در نوع اول، قصد مزاحم برای گوینده شناخته شده است و پیش از اینکه لغزش زبانی مرتکب شود، آن را آگاهانه در نظر داشته است.
– در نوع دوم، قصد مزاحم توسط گوینده تشخیص داده شده است، اما آگاه نیست که این امر درست پیش از ایجاد لغزش، در ذهن او فعال بوده است.
– در نوع سوم، گوینده بههیچوجه قصد مزاحم را نمیپذیرد. او نمیپذیرد که این موضوع قبل از اتفاق افتادن لغزش زبانی، در ذهنش بوده، سعی میکند نشان دهد این موضوع جنبهای کاملاً بیگانه برای او دارد.
اشتباه لپی چطور به وجود میآید؟
اشتباهات لپی نتیجهی یک مصالحهاند؛ آنها شامل نیمکامیابی و نیمناکامی برای هر یک از دو قصد هستند. وقتی یک قصد مزاحم پسزده میشود، نیروی پسزدگی کامیاب میشود و قصد مزاحم نمایان نمیشود. اما اگر نیت پسزده شده خود را کاملاً ابراز کند، نیروی پسزدگی هم بهکلی ناکام میماند.
بنابر این، قصدی که مورد چالش قرار گرفته است نه کاملاً واپسزده میشود و نه (جدا از موارد خاصی) ابراز میشود.
اشکال همریشهی لغزش زبانی
لغزشهای قلم، کژخوانی، کژشنیداری و فراموشکاری (اسامی خاص، واژههای بیگانه، قصدها یا گمانها) همگی میتوانند شکل دیگری از لغزش زبانی باشند که در آنها، نیتی سرکوب شده خود را از راه دستکاری کلمات، نشان میدهد.
مثالهایی از لغزش زبانی:
فروید دربارهی یکی از مراجعانش میگوید: مرد جوان بیست ساله در ابتدای جلسه خودش را اینطور معرفی میکند:«من پدر فلانی هستم که برای درمان نزد شما آمدم. معذرت میخواهم، میخواستم بگویم برادرش هستم. او چهار سال بزرگتر است.»
فروید این لغزش زبانی را اینطور تحلیل میکند که او میخواهد بگوید مثل برادرش، به دلیل اشتباه پدرش بیمار شده و میخواهد مثل برادرش درمان شود، اما در واقع این پدر اوست که باید درمان شود. [برای همین میگوید من پدر فلانی هستم که مراجعه کردهام! تمایل دارد پدرش اینجا برای درمان بیاید.]
خلاصهی مطلب
اشتباه لپی زمانی رخ میدهد که قصد یا فکری در ذهن ایجاد شده، اما قبل از بیان آگاهانهی آن، در یکی از سطوح آگاهی پسزده میشود. یعنی ممکن است فکری در سطح ناهشیار (یعنی خود فرد از وجود آن فکرش آگاه نیست) پسرانده شود و برای جبران بخشی از این ناکامی، به طریقی خودش را ابراز کند. لغزش زبانی تعادلی بین ناکامی و کامیابی یک قصد پنهانی است.
منبع: مجلهی تجربه زندگی
لغزش کلامی
راهی برای ابراز تعارضات سرکوب شده در ناهشیار
زیگموند فروید در نظریهی شخصیت خود، ناهشیار ما را بخش اصلی در تعیین رفتارهایمان میدانست. اما او میگفت که تمایلات یا تعارضات ناهشیار ما به صورتهای دیگری آشکار میشوند. لغزش کلامی یکی از راههایی است که میتواند خبر از اتفاقاتی نهفته در ناهشیارمان بدهد. اما این لغزش کلامی چیست و چطور میتوان بر اساس آن، به آنچه در درونمان پنهان است پی برد؟
لغزش کلامی چیست؟
لغزش کلامی، اشتباهی در کلام یا حافظه است که اعتقاد بر این است که با ناخودآگاه ما ارتباط دارد. این لغزشها، افکار، احساسات، تمایلات و انگیزههایی که افراد پنهان نگه میدارند را آشکار میکند. این لغزشها به این صورت هستند که فرد کلمهای را بیان میکند یا بهنحوی بیان میکند که قصد آن را نداشته است. مثلاً تپق میزند؛ اشتباهاً در بیان کلمه، حروف را جابهجا میکند؛ و یا کلمهای را به جای کلمهی مشابه آن از نظر تلفظ بهکار میبرد، درصورتیکه معنای کاملاً متفاوتی دارد.
لغزش کلامی در نظریه فروید
فروید در طی کار با مرد جوانی به اهمیت لغزش کلامی پی برد. فروید از او خواست که از کتاب The Aeneid عبارتی را بخواند. مرد در طی خواندن، کلمهای را جا انداخت. اعتقاد فروید بر این بود که جا انداختن این کلمه اتفاقی نیست و خبر از موضوعی پنهان در ناخودآگاهش میدهد. در طی تداعی آزاد، فروید به این پی برد که آن کلمه، مرد را به یاد خون میاندازد، که او معتقد بود که بهخاطر ترس از حاملگی دوست دخترش در روابط قبلیش بود. به نظر فروید، علت نخواندن آن کلمه این بود که چنین تجربه منفیای را به آن مرد یادآوری میکرد و چون او را دچار احساسات منفی میکرد به ناخودآگاهش رانده شده بود. درنتیجه آن کلمه را جا انداخت.
لغزش کلامی چگونه ناخودآگاه را آشکار میکند؟
فروید در کتاب آسیبشناسی زندگی روزمره در سال ۱۹۰۱، انواع مختلفی از لغزشهای کلامی و مثالهایی از آنها را ذکر کرده است. فروید میگوید در کنار فراموشی سادهی اسامی صحیح، نوع دیگری از فراموشی وجود دارد که بهوسیلهی مکانیسم دفاعی سرکوب، برانگیخته میشود. درواقع، افکار و احساساتی که برای فرد پذیرفتنی نیستند از آگاهی او بیرون میروند و به بخش ناهشیار منتقل میشوند اما ناهشیار به صورت تغییر شکل یافتهای در لغزشهای کلامی، آنها را آشکار میکند.
آیا لغزش کلامی همیشه خبر از ناخودآگاه میدهد؟
واژهی لغزشهای فرویدی بهطور معمول برای خطاهای کلامی مختلفی بهکار برده میشود؛ اما در اصل، فروید آن را فقط برای تعداد کمی از خطاهای کلامی بهکار میبرد که خبر از وجود اتفاقی در ناخودآگاه میدهند. به همین دلیل گفته شده که این خطاها همیشه نماد موضوعی در ناخودآگاه نیستند و گاهی میتوانند به دلایل دیگری همچون عادتهای کلامی، استفاده از جملههای پیچیده یا مشکل، کمبود وقت برای صحبت کردن، خستگی یا پرت شدن حواس موقع صحبت کردن اتفاق بیفتند.
مثالهایی در فرهنگ عمومی
احتمالاً همه ما تعداد زیادی لغزش کلامی را در زندگی روزمره خود شنیدهایم که خیلی اوقات، بهنظرمان جالب میآمده. مثلاً معلم زیستشناسیای را در نظر بگیرید که بهجای واژهی “ارگانیسم” میگوید “ارگاسم” و همین نظر همهی دانشآموزان را بهخود جلب میکند و جو کلاس را تغییر میدهد. یا دختری را در نظر بگیرید که میخواهد به دوستش بگوید “رضا را دوست دارم”؛ اما بهجای اسم رضا، نام نامزد قبلی خودش را میگوید. به این ترتیب دوستش این لغزش کلامی را به این صورت تفسیر میکند که او هنوز هم نامزد قبلیاش را دوست دارد.
لغزشهای کلامی خیلی اوقات سرگرم کننده هم هستند. بهویژه زمانی که از جانب یک چهرهی مشهور مثلاً مجری تلویزیون، گزارشگر یا توسط بازیگران در پشت صحنه فیلمها شنیده میشوند. معمولاً نمونههایی از این لغزشهای کلامی در وبسایتها و فضای مجازی برای جنبهی طنزآمیز آنها، قرار داده میشوند.
نقش مغز در ایجاد لغزش کلامی
استاد و پژوهشگری شناختی در دانشگاه ایلینویز به نام Gray Dell بیان کرد که لغزشهای کلامی نشاندهندهی توانایی مغز فرد برای استفاده از زبان و عناصر آن هستند. او میگوید مفاهیم، کلمات و صداها از طریق سه شبکهی مغزی (معنایی، واژگانی و واجی) با هم ارتباط دارند. از طریق ارتباط این سه بخش، گفتار ما بهوجود میآید. اما هرچند وقت یکبار، این شبکهها در هم گیر میکنند و باعث لغزشهای کلامی میشوند.
نقش بازداری
تصور کنید که خواهرتان خبر حاملگی خود را به شما داده و گفته که آن را به کسی نگویید. در اینجا شما باید میل به گفتن این خبر را بازداری کنید. اما از آنجا که باید به این فکر کنید که به کسی نگویید، بیشتر به آن فکر میکنید تا حواستان باشد. این فکر کردن بیشتر، احتمال تبدیل شدن آن به کلام را بیشتر میکند. درمورد خطاها و لغزشهای کلامی نیز همین اتفاق میافتد. یعنی زمانی که شما برای یک سخنرانی یا ارائه دچار اضطراب میشوید که نکند تپق بزنید، بیشتر درمورد آن فکر میکنید و احتمال اینکه تپقزدنها و لغزشهای کلامی در گفتار شما رخ دهد، بیشتر میشود.
لغزشهای کلامی چقدر اتفاق میافتند؟
لغزشهای کلامی، اغلب اجتنابناپذیر هستند. معمولاً بعد از هر ۱۰۰۰ کلمهای که صحبت میکنیم، یکی دوبار دچار خطاها و لغزشهای کلامی میشویم. به عبارتی اگر میانگین سرعت حرف زدنمان، ۱۵۰ کلمه در یک دقیقه باشد، احتمالاً لغزش کلامی، هر ۷ دقیقهای یک مرتبه اتفاق میافتد. بنابراین اکثر ما در هر روز به طور طبیعی بین ۷ تا ۲۲ بار در مکالمات خود، لغزش کلامی داریم.
منبع: personalogy
لغزشهای کلامی در قلمرو بیماریهای روانشناختی
چند نمونهی لغزش کلامی ما را به قلمرو بیماری روانشناختی یا آسیبشناسی روانی نزدیکتر میکند:
بیماری بهخاطر این ترسِ اغراق شده که کنترل رودههایش را از دست بدهد و دردی که همیشه با آن همراه بود به درمانگاه ارجاع داده شد (گرچه ظاهراً هیچ وضعیت غیرعادی جسمانی وجود نداشت). رواندرمانگر از مرد خواست بگوید مشکل چیست و چگونه آن را تجربه میکند. به هنگام صحبت کردن در مورد از دست دادن کنترل و خارج کردن مدفوع یا باد معده، مرد سهواً گفت از بیرون ریختن “احساساتش” میترسد (توضیح اینکه در زبان انگلیسی “faeces” به معنای مدفوع و “feelings” به معنای احساسات است که بسیار شبیه به هماند و میتوان آنها را به اشتباه بهجای هم به کار برد). تقریباً بهطور قطع این آن چیزی نبود که مرد میخواست بگوید، اما بهدرستی اضطرابهای ناخودآگاه او را ابراز کرد. این سرنخی به دست داد که رواندرمانگر را قادر ساخت عرصههای خاصی از زندگی بیمار را مورد تفحص قرار دهد که میتوانستند به لحاظ هیجانی برای او دردسر درست کنند.
بیمار اذعان کرد که گاهی در مورد مشکل خاصی نگران میشود، اما گفت میکوشد این افکار را از ذهنش بیرون بریزد. بنابراین نگرانیهای او به درون بدنش میریخت، اما این فقط باعث میشد مشکل جابهجا شود. مثالی معمول از فرآیندی مشابه مثال کودکی است که به هنگام نگرانی از مدرسه یا موقعیتی دیگر از ناراحتیهای جسمانی –نظیر دلدرد- شکایت میکند.
بیمار دیگری در محیط کار به هنگام حضور رئیسش حالتهای وحشتزدگی (panic) را تجربه میکرد. در توصیف اینها در بیان کلمات دچار لغزش شد و گفت “من دچار یک حملهی عَصَ… اضطراب شدم.” با بررسی بیشتر معلوم شد که در واقع تعارضهایی نسبت به احساسات خشمش در مورد رئیسش (که نشأت گرفته از احساسات خشم اولیه به پدرش بود) او را به دردسر انداخته است و اینکه این ترس ناخودآگاه او از فوران خشمش بود که منجر به اضطراب شده بود.
گرهگشایی معانی نشانههای نوروتیک بهظاهر غریب و غیرقابل توضیح پنجرهی دومی به ناخودآگاه میگشاید. فروید مثال زیر از نوروز وسواسی را ارائه میکند:
بانویی سیساله احساس میکرد مجبور است عمل خاصی را هر روز بارها تکرار کند: او از اتاقی به اتاق دیگر میدوید، در پشت میزی حالتی خاص میگرفت، زنگ را به صدا درمیآورد تا خدمتکارش را احضار کند. به او دستوراتی میداد و دوباره به اتاق خودش بازمیگشت. در ابتدا، نه فروید و نه بیمار نمیتوانستند در مورد اینکه این تشریفات بهراستی مربوط به چه چیز بود هیچ اظهار نظری بکنند. اما آن خانم سرانجام سرنخ تعیینکننده را بهدست داد. ده سال پیش او با مردی ازدواج کرد که در شب عروسیشان بهلحاظ جنسی ناتوان بود. چند بار در طول شب او از اتاق خودش به اتاق خانم دویده بود تا دوباره بکوشد رابطهی جنسی داشته باشد، اما توفیقی حاصل نشد.
صبح هنگام او با عصبانیت اظهار داشت وقتی خدمتکار رختخواب را جمع میکرد، از اینکه هیچ نشانهای از عمل جنسی نبود از او خجالت میکشید. او شیشهی جوهر قرمزی تهیه کرده و مقداری از آن را روی ملافه، البته نه درست در همانجایی که باید لکهی خون میریخت ریخته بود. پس از دادن این گزارش، فروید را به اتاقی برد که در طول اجرای تشریفاتش پشت میز مینشست. او لکهی بزرگی روی رومیزی را به فروید نشان داد. ظاهراً او به شکلی پشت میز مینشست که لکه فوراً در معرض دید خدمتکاری قرار میگرفت که احضارش کرده بود.
توضیح فروید در مورد این تشریفات وسواسی به این شرح بود. بیمار در عمل دویدن از اتاقی به اتاق دیگر با همسرش (شوهرش) همانندسازی میکرد. میز و رومیزی نیز رختخواب و ملافه را بازنمایی مینمود. لذا تشریفات بیمار ظاهراً بازنمایی و تکرار صحنههای شب عروسی بود. با فراخواندن خدمتکاری که لکه به او نشان داده میشد، او هم صحنه را تکرار میکرد و هم آنرا در جای خودش میگذاشت –لکه در جای خودش قرار داشت-. بر طبق تفسیر فروید، عمل وسواسی میگفت: “نه، این درست نیست. او نباید از خدمتکار خانه خجالت میکشید. او ناتوان نبود.” این تشریفات آرزویی (آرزوی انکار ناتوانی همسرش) را ابراز میکرد.
این تفسیر تشریفات در پرتو اطلاعاتی پیرامون شرایط زندگی عادی بیمار قابلقبولتر میشود. او سالها جدا از همسرش زندگی کرده اما نتوانسته بود به طلاق بیندیشد. بهمنظور اجتناب از وسوسههای خیانت به همسر، او از دنیا کنارهگیری کرد و در تصورش تصویری بلند مرتبه از همسرش آفرید. معنای تشریفات وسواسی انکار انتقادات بالقوهی خودش به همسرش بود. فروید اظهار می دارد:
در حقیقت، عمیقترین راز بیماری او این بود که بهوسیلهی آن همسرش را از شایعات مغرضانه حفظ میکرد، در حالیکه جدایی خودش از او را توجیه و او را قادر میساخت زندگی جدای راحتی را اداره کند. بدین ترتیب، تحلیل عمل وسواسی که ضرری هم نداشت، مستقیماً به بنیادیترین نقطهی یک بیماری رسید، اما همزمان پرده از حتی کوچکترین بخش راز نوروز وسواسی بهطور کل بر نداشت. فروید این را نیز ذکر میکند که در اصل خود بیمار، بهواسطهی ارتباط برقرار کردن با رویدادی دردسر ساز –رویدادی مرتبط با محرمانهترین عرصههای ناراحتی او و شرایط شخصی بیش از حد دردناک غیرقابل تحمل در خودآگاهی- علامتش را کشف کرد. او هنوز داشت بهطور ناخودآگاه با مسائل زندگی جنسی و ارتباطش با همسر دستوپنجه نرم میکرد، در حالیکه دوباره و دوباره میکوشید واقعیت تحقیر (توهین) آمیزی را انکار کند. با به بار آوردن یک بیماری نوروتیک، ذهن ناخودآگاه او نوعی راه حل برای تعارضات او خلق کرد، حال آنکه به او اجازه میداد در حالی جداگانه زندگی کند که آبروی همسرش را حفظ کند و بهعلاوه –در فانتزی ناخودآگاه- این واقعیات غیرقابل پذیرش را بی اثر سازد که از زندگی جنسیش ناخرسند است. این نمونهایست از اینکه ذهن ناخودآگاه چگونه میتواند با زیرکی و خلاقانه راههایی بیابد تا با تعارض ذهنی منطبق شود.
در حالیکه بیمار بهراحتی معنای این تشریفات را دریافت، بهسادگی میتوان تصور کرد که چگونه ممکن است برخی بیماران در مقابل تفسیری که راه حل ناخودآگاه برای یک تعارض توضیح میدهد، شدیداً مقاومت کنند. وقتی با واسطهی تعبیر و تفسیر معلوم میشود که ناخودآگاه چگونه تعارضی را به یک تشریفات ساده بیخطر تبدیل کرده است و اینگونه اثر این کار از بین میرود، بیمار دوباره در معرض جنبهای از واقعیت قرار میگیرد که غیرقابل تحمل است. به همین دلیل مردم (البته بهطور ناخودآگاه) همیشه از روانکاوی متنفر بوده یا ترسیدهاند.
فروید و روانکاوان بعدی راههای فراوانی را توصیف کردند که از آن طریق انسانها میکوشند حقیقت (صداقت) هیجانی را از آنها مخفی کنند. اینها سازوکارهای دفاعی هستند که شامل واپسرانی (دور کردن از خودآگاه)، فرافکنی (اسناد جنبهی ناخواستهای از خود به فردی دیگر)، دلیل تراشی (ساختن توضیحات جعلی برای انگیزههای خود)، دونیمهسازی (جدا نگاه داشتن گرایشها یا احساسات متناقض از محیطآگاهی)، دفاعهای شیدایی (مانیک) (راههای انکار احساسات افسردگی) و گونههای ماهرانهای از این موارد.
چنین راههای “دروغ گفتن” به خود هم مهم و هم معمولند. اینها آشکار میسازند که دانش خودآگاه ما از خودمان تا چه اندازه سست و بیدوام است. اما ورای اینکه روانکاوی انگیزههای ناخودآگاه ما را آشکار میکند، وحشت ما از آن دلیلی عمیقتر نیز دارد. آن دلیل همان روبهرو شدن تهدیدآمیز با “دیگری” غیرعادی ناخودآگاه است، الهام وهمانگیزی که در خوابمان بهطور نامفهومی سخن میگوید یا پچپچ میکند –یعنی آن زندگی که در درون ما در جریان است، برایمان ناشناخته است، ما را هدایت میکند و با این حال به زبان ما سخن نمیگوید.
منبع: روان نیک
************************************************************************
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!