نوشته‌ها

گزیده ای از بيدل دهلوی

دل سحرگاهی به‌گلشن یاد آن رخسار کرد...اشک آن شبنم برگ ‌گل را رخت آتشکار کرد ناز غفلت می‌کشیم از التفات آن نگاه...خواب ما را سایهٔ مژگان او بیدار کرد قید آگاهی چه مقدار از حقیقت غافلست...گرد خود گردیدنم خجلت‌ کش زنار کرد آه ز آن بی‌پرد رخسار…