مُرده‌خورها

مُرده‌خورها

صادق هدایت

چراغ نفتی كه سَرِ تاقچه {طاقچه} بود دود می‌زد، ولی دو نفر زنی كه روی مُخَدّه {پُشتی؛ نازبالش} نشسته بودند ملتفت نمی‌شدند. یكی از آن‌ها كه با چادر سیاه آن بالا نشسته بود به‌نظر می‌آمد كه مهمان است، دستمال بزرگی در دست داشت كه پی‌درپی با آن دماغ می‌گرفت و سرش را می‌جنبانید. آن دیگری با چادر نماز تیره رنگ كه روی صورتش كشیده بود ظاهراً گریه و ناله می‌کرد. در باز شد هَوُویِ او با چشم‌های پُف‌آلود قلیان آورد، جلوی مهمان گذاشت و خودش رفت پائین اطاق نشست. زنی كه پهلوی مهمان نشسته بود، ناگهان مثل چیزی‌كه حالت عصبانی به‌او دست بدهد، شروع كرد به گیس كندن و سروسینه زدن:

بی‌بی‌خانم جونم: ‌این شوهر نبود یك پارچه جواهر بود؛ خاك برسرم بكنند كه قدرش را ندانستم! خانم ‌این مرد یك تو به‌من نگفت… شوهر بیچاره‌ام. ورپرید او نمُرد، او را كشتند.

چادر از سرش افتاد، موهای حنابسته روی سرش پریشان شد، خودش را انداخت روی تشك و غش كرد.

بی‌بی‌خانم همین‌طور كه قلیان زیر لبش بود رو كرد به هوو: نرگس خانم كاه‌گِل و گُلاب ‌این‌جا به‌هم نمی‌رسد؟

نرگس با خونسردی بلند شد از سَرِ رَف شیشهِ گلاب را برداشت داد به‌دست مهمان و آهسته گفت: ‌این غش‌ها دروغی است، همان‌ساعتی كه مشتی چانه می‌انداخت، دست كرد ساعت جیبش را درآورد.

بی‌بی‌خانم بازوهای ناخوش را مالش داد، گلاب نزدیك بینی او برد حالش سر جا آمد نشست و می‌گفت: دیدی چه به‌روزم آمد؟ بی‌بی‌خانم، همین امروز صبح بود، مشدی توی رختخواب نشسته بود به‌من گفت: یك سیگار چاق كن بده به من. سیگار را دادم به‌دستش كشید. خانم انگار كه به دلش اثر كرده بود، بعد گفت كه من دیگر می‌میرم، اما چه بكنم به خجالت‌های تو؟ گفتم الهی تو زنده باشی. گفت از بابت حَسَن دلم غُرس {قُرص} است، می‌دانم كه گلیم‌ش را از آب بیرون می‌کشد ولی دلم برای تو می‌سوزد، اگر برای خانه یك بخشش‌نامه بنویسی من پایش را مُهر می‌کنم.

بی‌بی‌خانم سینه‌اش را صاف كرد: منیجه‌خانم حالا بُنیه‌ات را از دست نده. انشالله پسرت تن‌درست باشد.

قلیان را بی‌بی‌خانم داد به منیژه كه گرفت و النگوهای طلا به مچ دستش برق زد.

منیژه خانم: نه! بعد از مشدی رجب من دیگر نمی‌توانم زنده باشم، یك زن بیچاره، بی‌دست‌وپا، تا گلویم قرض، پسرم هم در ‌این شهر نیست، نمی‌توانم در ‌این خانه بمانم، جلِّ {پلاس، پوشش، گلیم، نَمَد} زیرِ پایم هم مال بچه‌صغیر است، بی‌بی‌خانم! آن خدابیامرز همان‌وقتی‌كه رو‌به‌قبله بود به‌من گفت كلیدم را دریاب تا به‌دست كسی نیفتد.

نرگس پائین اطاق هق‌هق گریه می‌کند.

بی‌بی‌خانم: خدا بند از پیش خدا نبُرَد! همین هفته پیش بود رفتم در دكان مشدی برای بچه رقیه سرنج بخرم. خدا بیامرزدش هرچه كردم پولش را از من نگرفت، گفت سیدخانم شما آب‌وگل دارید، خانم مشدی، چه ناخوشی گرفت كه‌این‌طور نِفله شد؟

منیژه: سه‌شب‌و‌سه‌روز بود كه من خواب بچشمم نیامد. خانم! من بالین‌ این مرد جانفشانی كردم، رفتم از مسجد جمعه برایش دعای بی‌وقتی گرفتم، حكیم موسی را برایش آوردم، گفت ثقل سرد كرده من‌هم تا توانستم گرمی به‌نافش بستم، برایش گل‌گاوزبان دَم كردم، زنیان و بادیان، سُنبُله تیپ، گُلِ خارخاسك، تاج‌ریزی، برگ نارنج به‌خوردش دادم، دو روز بود حالش بهتر بود، امروز صبح من پهلویِ رختخوابِ او چُرت می‌زدم، دیدم مَشتی دست كشید روی زُلف‌هایم گفت: منیجه! تو به‌پای من خیلی زحمت كشیدی، حالا دیگر هر بدی هر خطائی كردم، ما را ببخش، حلالمان كن، اگر من سر تو زن گرفتم، برای كنیزی تو بود. دوباره گفت ما را حلال كن! من واسه رَنگ {مکر؛ حیله} رفتم تو دلش: پاشو سر پا! چرا مثل خاله زنیكه‌ها حرف می‌زنی؟ برو در دُكانت، سَرِ كاروكاسبی.

خانم! من رفتم یك چُرت بخوابم نرگس را فرستادم پیش مَشدی تا اگر لازم باشد دست زیر بالش بكند. اما بی‌بی‌خانم، به‌جان یك‌دانه فرزندم اگر بخواهم دروغ بگویم! نزدیك ظهر كه بیدار شدم دیدم حالش بدتر شده، همین یك ساعتی كه از او مُنفَك شدم!…

بی‌بی‌خانم  با دستمالی كه در دستش بود دماغ گرفت و سرش را با حالت پُرمعنی تكان داد.

نرگس! حالا دست پیش گرفته تا پس نیفتد! همچین تنهاتنها به‌قاضی نرو! تا آن خدا بیامرز زنده بود بخونش تشنه بودی، حالا یك‌هو عزیز شد؟ برایش پستان به‌تنور می‌چسباند! خوب كمتر ننه‌من‌غریبم در بیار، بی‌بی‌خانم! خیر از جوانی‌م نبینم اگر بخواهم دروغ بگویم، من همه‌اش پرستاری مَشتی را می‌کردم، او همه‌اش می‌خورد و می‌خوابید. حالا دارد تو چشمم به‌من نارو می‌زند، یعنی من او را كُشتم؟ چرا آن كسی او را نكُشد كه كلید و همه در و بند، زیرِ دستش بود و دَرِ اطاق را به‌روی من بست.

منیژه: چه فضولی‌ها: كسی با تو حرف نمی‌زند، مثل نخود‌همه‌آش خودت را قاتی { قاطی} هر حرفی می‌کنی، می‌دانی چیست! آن مَمه را لولو برد! من دیگر مَجیزت را نمی‌گویم.

بی‌بی‌خانم: صلوات بفرستید، بر شیطان لعنت كنید، نرگس خانم شما بروید بیرون!

نرگس گریه كنان از در بیرون رفت.

منیژه: ‌ای! اگر بختِ ما بخت بود، دستِ‌خر برای خودش درخت بود! تو دانی و خدا روزگار مرا تماشا بكنید، من چطور می‌توانم با ‌این زنیكه كولی قِرِش‌مال تویِ ‌این خانه بسر ببرم؟

بی‌بی‌خانم: كم‌مَحلّی از صد تا چوب بدتر است!

منیژه: به‌هر حال خانم چه برایتان بگویم، من دَمِ حوض نشسته بودم یك‌مرتبه دیدم نرگس تویِ سرش می‌زد و می‌گفت: بیائید كه مَشتی از دست رفت. خانم روزِ بد نبینید، دویدم وارد اطاق شدم، مَشتی مثلِ مار به خودش می‌پیچید، نفس‌نفس می‌زد، یك‌هو پس افتاد دندان‌هایش كلید شد. رنگش مثل ماست پرید، دماغش تیغ كشید، سیاهی چشمانش رفت. تَنَش مثل چوبِ‌خُشك شد، نفسش بند آمد، من كاری كه كردم دویدم‌ آینه آوردم، جلو دهنش گرفتم، انگاری كه یك‌سال بود نفس نمی‌کشید، خانم تو سرم زدم، موهایم را چنگه‌چنگه كندم. خدا نصیب هیچ تنابنده‌ای نكند، بعد رفتم از همان ترُبتی كه شما از كربلا سوغات آورده بودید در استكان گردانیدم ریختم به حلقش. دندان‌هایش كلید شده بود، آبِ تُربت از دور دهنش می‌ریخت، بعد چشم‌هایش رابستم، چك‌وچونه‌اش را بستم، فرستادم پیِ آشیخ‌علی، او را وكیل دفن و كفن كردم، بیست تومان به ‌او دادم، خانم نعش دو ساعت به‌زمین نماند! حالا لابُد او را به‌خاك سپرده‌اند.

منیژه قلیان را داد به دست بی‌بی‌خانم.

بی‌بی‌خانم سرش را تكان داد: خوشا به سعادتش! خانم از بس‌كه ثواب‌كار بوده. روحش را زود خلاص كردند، خدا غرقِ رحمتش بكند. نعشِ ما را بگو چند روز به‌زمین می‌ماند! خانم! مَشدی چه سن‌وسالی داشت؟

منیژه: بمیرم الهی، باز هم جوان بود، اس‌و‌قسش درست بود. خودش همیشه می‌گفت، شاهِ شهید را كه تیر زدند 40 سالش بود، تا حالا هم 20 سال می‌شود. خانم 50 سال برای مرد چیزی نیست. تازه جا افتاده و عاقلِ مرد بود.

نرگس او را چیزخور كرد. كاشكی خدا به‌جای او مرا می‌کشت. از ‌این زندگی سیر شده‌ام.

بی‌بی‌خانم: دور از جانتان باشد. اما خوشا به سعادتش كه مِرده‌اش به‌زمین نماند! خانم خدا پاك می‌کند و خاك می‌کند. ما گناه‌كارها را بگو كه زنده مانده‌ایم. خدا همه بنده‌های خودش را بیامرزد.

نرگس وارد اطاق می‌شود: شیخ‌علی آمده 5 تومان از بابت كفن‌و‌دفن می‌خواهد.

منیژه: در دیزی باز است، حیای گربه كجاست؟ هان، مُرده‌خورها بو می‌کشند، حالا میان هیروویر قلم‌تراش بیار زیر ابرویم را بگیر! همه بدبختی‌ها به كنار، دو به‌دست آشیخ افتاده می‌خواهد گوش من زن بیچاره را ببُرد. ‌این پول‌ها مالِ بچه‌صغیر است. یكی از دوستان جون جونیش، از هم‌پیاله‌ها نیامد اقلاً هفت قدم دنبال تابوت او راه برود، همه مگسِ دورِ شیرینی بودند! یوز‌باشی دیروز آمده بود احوال‌پرسی. سوز و بریز می‌کرد. می‌گفت: همه ‌این‌ها فرع پرستاری است. چرا شله‌اش نپخته است؟ چرا حكیم خوب نیاوردید؟ امروز فرستادم خبرش كردم تا ما كه مَرد نداریم به‌كارهای‌مان رسیدگی بكند. بهانه آورده بود كه در عدلیه مرافعه دارد. به نرگس خوب بگو بیاید به‌بینم چه می‌گوید؟

نرگس قلیان را برداشته از در بیرون می‌رود.

منیژه دوباره شروع می‌کند به زنج‌موره: شوهر بیچاره‌ام! مرا بی‌كس‌و‌بانی گذاشت! چه خاكی به‌سرم بریزم؟

سر سیاهِ زمستان یك‌مشت بچه به‌سرم ریخته، نه بار نه بنشن، نه زغال نه زندگی!

شیخ‌علی وارد می‌شود. با عمامه بزرگ و لهجه غلیظ: سلام علیكم! خدا شما را زنده بگذارد، پسرتان سلامت بوده باشد، سایه‌تان از سَرِ ما كم نشود، خدا آن مرحوم را بیامرزد. چقدر به بنده التفات داشت، حالا باید یكی به‌ من تسلیت بدهد، خانم مرگ بدست خداست، بی‌ارادهِ خدا برگ از درخت نمی‌افتد، ما هم بنوبه خودمان می‌رویم، مصلحتش ‌این‌طور قرار گرفته بود، از دستِ ما بنده‌های عاجز كاری ساخته نیست، اگر بدانید خانم تابوت چه جور صاف می‌رفت!

بی‌بی‌خانم:خوشا به‌سعادتش. خانم، تابوت او صاف می‌رفته؟

منیژه: خوب بگوئید به‌بینم مُرده را به‌خاك سپردند؟ كارتان تمام شد؟

آشیخ: خانم ببخشید، اگر ‌این قضیه مولمه را به شما یاد آوری می‌کنم، ولی 5 تومان از مخارج كم آمده، صورت‌حسابش حاضر است. مزد گور‌كَن به‌زمین مانده.

منیژه: حالا مُرده را در سر قبر آقا به امان خدا گذاشتید؟

آشیخ: نه گوركَن آنجاست.

بی‌بی‌خانم: پدر بی‌كسی بسوزد!

منیژه: منِ بیچاره از كجا پول آورده‌ام؟ اگر سراغ كرده‌اید كه مَشتی صد دینار پول داشته دروغ است، ‌این جِلّی كه زیرِ پایم افتاده مال توله تفلیسی‌های نرگس است، مگر نشنیدی. كه زنِ جوان و مرد پیر، سبد بیار جوجه بگیر، پناه بر خدا، توی آن اطاق یك جوال خالی كرده! چرا نمی‌روید از او بگیرید؟ من‌كه گنجِ قارون زیرِ سرم نیست، من یك زنِ لَچَك‌به‌سرِ از همه‌جابی‌خبر، آه ندارم كه با ناله سودا بكنم، از كجا آورده‌ام، پایِ كی حساب می‌شود؟ جلد باشیدها، یك قبض بنویسید بعد تا یك‌نفر مرد پیدا بشود رسیدگی بكند.

آشیخ: خدا سایه‌تان را از سر ما كم نكند، البته خدمات من را هم در نظر دارید، چشم چشم همین الآن.

چمباته نشسته روی یك تكه كاغذ چیزی نوشته می‌دهد به‌دستِ منیژه، او هم دست كرده از كیسه‌ای كه به‌گردنش آویخته چند اسكناس بیرون می‌آورد، شمرده می‌دهد به آشیخ و قبض رسید را در كیسه می‌گذارد.

منیژه باز شروع می‌کند به زنج‌موره: منِ بیوه‌زن با خونِ جگر صد دینار اندوخته بودم، ‌این‌هم مال زیارت بود، كی دیگر به من پس می‌دهد؟ ختم را كی ورگذار می‌کند؟ مخارج شبِ هفت را كی می‌دهد؟

آشیخ: دستتان درد نكند، خانم تا مرا دارید از چه می‌ترسید؟ همه‌اش بگردن خودم، مَشدی آنقدرها بگردن من حق دارد. بنده را فراموش نكنید (از در بیرون می‌رود).

بی‌بی‌خانم: شبِ مرگ كسی در خانه‌اش نمی‌خوابد! خوشا به سعادتش كه مُرده‌اش به‌زمین نماند!

منیژه: كاشكی مرا هم برده بودند، ‌این هم زندگی شد؟ فكرش را بكنید كه تا حالا 50 تومان خرج كرده‌ام، همه‌اش را از جیب خودم دادم. از فردا من چطور می‌توانم توی ‌این خانه با نرگس به جوال بروم؟ نمی‌دانید چه آفتی است! (نگاه می‌کند) واه پناه بر خدا؟ مویش را آتش زدند، كم بود جن‌و‌پری، یكی هم از دریچه بپری! ننه تابوتش را هم با خودش آورده! (ناله می‌کند).

در باز شد نرگس و مادرش وارد می‌شوند.

مادر نرگس:- سلام چه بوی نفتی می‌آید! مگر شما آدم نیستید توی ‌این اطاق نشسته‌اید؟ نرگس می‌رود فتیله چراغ را پائین می‌کشد، بی‌بی‌خانم نیمه‌خیز جلو مادر نرگس بلند شده می‌نشیند. نرگس سرش را پائین انداخته گریه می‌کند، مادرش چاق و موهای خاكستری دارد.

(به دخترش): ننه ‌این‌جور گریه نكن! خدا را خوش نمی‌آید، توی‌ این خانه تو و بچه‌هایت بی‌كس هستید، همه خاله‌اند و خواهرزاده، شما بیجید و حرام‌زاده! آخر تو یك صورت ظاهر هم می‌خواهی. اگر بنا بود كسی بیوه زن نشود قربانش بروم ام‌البنی بیوه زن نمی‌شد. چهار طرف خودت را بپا، نگذار آل و آشغال‌ها را زیر و رو بكنند.

نرگس گریه‌كنان از در بیرون می‌رود.

مادر نرگس: می‌دانید چه است؟ من از آن بیدها نیستم كه از ‌این بادها بلرزم. خوب، مرگ یك‌بار، شیون هم یك‌بار.

حالا كه آن خدا بیامرز رفت، اما من آمده‌ام تكلیف دخترم را معیّن بكنم. از فردا دخترم با سه تا بچه قدونیمه‌قد روی دستش باید زندگی بكند. من می‌خواستم همین امشب دروپیكر را بدهید مهر و موم بكنند، اگر چه خدا دهنِ باز را بی‌روزی نمی‌گذارد، اما تا ‌این بچه‌های صغیر از آب‌وگل دربیایند دُمِ شتر به‌زمین می‌رسد. باید هرچه زودتر وكیل‌و‌وصی را معین بكنید.

منیژه: مگر همه كارها را من باید بكنم؟ مگر من گفته‌ام كه نباید مُهر و موم بشود؟ بد كردم جمع و جور كردم؟

كور از خدا چه می‌خواهد: دو چشم بینا. خودتان بروید آخوند و ملُا بیاورید مُهر و موم كند.

در ‌این موقع نرگس وارد شده یك فنجان چائی روبه‌روی مادرش می‌گذارد و لوچه‌اش را آویزان می‌کند. حالا خیلی دیر است، خوب بود زودتر به‌این خیال می‌افتادند.

منیژه به بی‌بی‌خانم: قباحت هم خوب چیزی است، راستش به ستوه آمده‌ام. خدا به دور، نرگس خودش كم بود، رفته ننه‌جونش را هم خبر كرده، تا سه ساعت پیش هنوز شوهرش زنده بود. تُف، تُف، شرم و حیا هم خوب چیزی است، مَشدی خودش به‌ من وصیت كرد، كلید را بردارم تا به‌دست هر شلخته‌ای نیفتد. همین الآن بروید و وكیل و وصی بیاورید، هر چه دار‌و‌ندار است مُهر و موم بكنید. من حاضرم، كلید را می‌دهم به‌دست وكیل، یك‌دقیقه پیش بود شیخ‌علی آمد به‌ضرب دَگنك 5 تومان از من گرفت رفت، منِ زنِ بیچارهِ داغ‌دیده كه در هفت‌آسمان یك ستاره ندارم! تویِ ‌این خانه پوست انداختم. دو روز دیگر سر‌سیاه زمستان اگر برای خاطرِ آن خدا بیامرز نبود الآن سر برهنه از خانه بیرون می‌رفتم. بعد از مَشتی درودیوارِ این خانه به ‌من فحش می‌دهد. سه‌شب‌و‌سه‌روزِ آزگار شب‌زنده‌داری كردم، بعد از آن‌كه همه آب‌ها از آسیاب اُفتاد و مَشتی رویِ دستم چانه انداخت، آن‌وقت دیدم نرگس خانم، زن سوگلی، مثلِ طاووس، خرامان‌خرامان وارد اطاق شد، دروغكی آب‌غوره می‌گرفت، من هم از لج در را به‌رویش بستم.

نرگس: خوب، خوب، درِ اطاق را بستی تا چیزها را تو‌در‌تو بكُنی، دروغ‌گو اصلاً كم حافظه می‌شود، تا حالا صد جور حرف زده‌ای، ‌این من بودم كه زیرِ مَشدی را تر‌و‌خشك می‌کردم، تو شب‌ها می‌رفتی تخت می‌خوابیدی. وانگهی! مشتی تا آن دَمی‌ که مُرد، ناخوشِ زمین‌گیر نشد، نشانی‌به‌آن‌نشانی كه هنوز مَشدی نفس می‌کشید، برای این‌كه پول‌هایش را بلند بكُنی، چك‌و‌چونه‌اش را بَستی، جلد دادی او را به‌خاك بسپرند، به‌خیالت من خرم؟ بعد درِ اطاق را به‌رویم بستی تا چیزها را زیر‌و‌رو بكُنی، حالا همه كاسه‌كوزه‌ها را سرِ من می‌شكنی؟

منیژه: زنكه رویش را با آبِ مُرده‌شور‌خانه شسته؟ تو چشمِ من دروغ می‌گوئی؟ از من‌كه گذشته، من آردم را بیختم و اَلَكم را آویختم. امّا تو برو فكرِ خودت را بكُن، تا مَشدی سُرو‌مُرو‌گُنده بود هروقت گُم می‌شد در اطاق نرگس خانم پیدایش می‌كردند. عصرها كه از كار بر می‌گشت، غرقِ بزك برای خود‌شیرینی می‌دوید جلو، درِ خانه را به‌رویش باز می‌کرد. شوهری كه من موهایم را در خانه‌اش سفید كردم، یك پسرِ دسته‌گل برایش بزرگ كردم، تو او را از من دزدیدی، مِهر‌گیاه به‌خوردش دادی، من كه پول كار نكرده نداشتم كه خرجِ سُرخاب‌سفید‌آب بكنم. رفتی در محله جهودها برایم جادو جنبل كردی، مرا از چشمِ شوهرم انداختی، اگر الآن پاشنهِ در اطاقت را بگردند، پُر از طلسم و دعایِ سفید‌بختی است. آن‌وقت می‌خواستی وقتی مَشتی ناخوش شد، پیزیش را هم من جا بگذارم؟ اگر برای…

ننه نرگس: خوب بس است. از دهنِ سگ دریا نجس نمی‌شود، می‌دانی چیست؟ حرفِ دهنت را بفهم وگرنه سنگ یك‌من دومنه، سروكارت با منه. حالا می‌خواهی كُنج ‌این خانه دخترم را زجر‌كُش بكُنی؟ البته دخترم جوان است، هر یك سر مویش یك طلسم است. مَشدی پیر بود. البته زنِ جوان را همه دوست دارند.

بی‌بی‌خانم: صلوات بفرستید لعنت بر شیطان بكنید.

نرگس: عوضش سركار خانم و همه‌كاره بودید. همه دروبند كلیدش دست تو بود. من مثل دده‌بمباسی كار می‌کردم و تنگه تو را خورد می‌کردم، برای خاطرِ مَشدی بود كه هر چه می‌گفتی گِل می‌کردم می‌زدم بسرم، تو هر شب می‌پریدی به‌جان مَشدی، یك شكم با او دعوا می‌کردی، او هم به‌من پناهنده می‌شد. یعنی توقع داشتی او را از اطاق بیرون بكنم؟ اصلاً خودت مَشدی را دق‌مرگ كردی. ماه‌به‌ماه با او قهر بودی، حالا یك‌مرتبه شوهر جون‌جونی شد!

منیژه: چشمش كور می‌شد می‌خواست سرِ زنش هوو نیاورد. همان‌طوری‌كه مرد حاضر نیست كه بگویند بالایِ چشمِ زنت اَبروست، زن هم وقتی كه دید شوهرش سرِ او زن می‌آورد. به‌او بی‌محبت می‌شود. آن گور‌به‌گور شده تا زنده بود سوهان روحم بود، بعد هم كه رفت، تو را جلو چشمم گذاشت.

نرگس: تو از بی‌قابلیتی خودت بود، زنی هم كه خانه‌داری و شوهر‌داری بلد نیست، باید پیهِ هوُو را به‌تنش بمالد. حالا گذشته‌ها گذشته، امّا مالِ صغیر نباید زیرِ پا بشود، درستش باشد ‌این النگوها كه به‌دست كرده‌ای، مالِ صغیر است، تا امروز صبح یكی از آن‌ها بیشتر مال خودت نبود. دو تایِ دیگرش را از كجا آوردی؟

منیژه: حالا میان دعوا نرخ مشخص می‌کند! من 25 سال در خانه ‌این مرد استخوان خورد كردم، لب بود كه دندان آمد. زنیكه دیروزه چیز خودم را بخودم نمی‌تواند ببیند. حالا هر چه از دهنم بیرون بیاید به آن گوربه‌گور…

بی‌بی‌خانم: خانم صلوات بفرستید. زبانتان را گاز بگیرید.‌ این بجای حمد و سوره است؟ روح او الآن همه حرف‌های شما را می‌شنود. به‌قولی شما سه ساعت نیست كه او مرده. فكر بچه‌هایش را بكنید.

منیژه: زنگوله‌های پای تابوت؟

مادر نرگس فریاد می‌زند: خاك به‌گورم، مُرده را ببین! (غش می‌کند).

بی‌بی‌خانم جیغ می‌کشد: وای ننه پشت شیشه را نگاه كُن مَشدی، مَشدی آمده (زبانش بند می‌آید).

زن‌ها یك‌مرتبه با هم فریاد می‌کشند، در باز می‌شود. مَشدی با كَفن سفید خاك‌آلود، صورتِ رنگ‌پریده، موهای ژولیده، وارد اطاق می‌شود و به در تكیه داده در درگاه می‌ایستد.

منیژه دست‌پاچه كیسه را از گردن خودش در می‌آورد. با دسته‌كلید و النگوها جلو مَشتی پرت می‌کند. نه، نه، نزدیك من نیا! بردار و برو، مُرده، مُرده…. دسته‌كلید را بردار، صد تومانی كه از صندوقت برداشتم توی كیسه است. با یك قبض 5 تومانی، بردار و برو، به ‌من رحم كن، برو، برو،.. بلند می‌شود خودش را پشت بی‌بی‌خانم پنهان می‌كند.

نرگس از گوشه چارقدش چیزی در آورده می‌اندازد جلو او. ‌این‌هم دندان‌های عاریه‌ات با 5 تومانی كه از آشیخ‌علی گرفتم. بردار برو، زودباش، برو …با دست‌هایش صورت خودش را پنهان می‌کند و می‌اُفتد در دامن مادرش.

منیژه: همان دندان‌هائی كه 50 تومان برای مَشتی تمام شد!…

مَشدی‌رجب مات با لبخند: نه نترسید… من نمُرده‌ام، سكتهِ ناقص بود، در قبر به هوش آمدم!

منیژه: نه، نه، تو مُرده‌ای، برو. دست از جان‌مان بردار، مرا كه دوست نداشتی، زن‌عزیزه آن‌جاست (اشاره به نرگس می‌كند.)

مَشدی رجب: نه من نمُرده‌ام. هنوز رویم خاك نریخته بودند… كه به‌هوش آمدم… گور‌كن غش كرد، بلند شدم… دویدم! خودم را رسانیدم به خونهِ یوز‌باشی… عبای او را گرفتم با درشكه مرا به خانه آورد. خودش هم در حیاط است.

منیژه: ‌این‌هم…‌این‌هم ماشالله از كار كردن آشیخ‌علی! سه ساعت مُرده را به‌زمین گذاشت! قلیان… یكی به من قلیان برساند… اوه! زنده‌به‌گور…زنده‌به‌گور!

تهران 12 آبان ماه 1309

بازگشت به برگه اصلی نوشته‌های صادق هدایت