بابا لنگدراز
بابا لنگدراز
Daddy-Long-Legs
آلیس جین وبستر Jean Webster
بابالنگدراز عزیزم: بعضی آدمها را نمیشود داشت، فقط میشود یکجور خاصی دوستشان داشت، بعضی آدمها اصلاً برای این نیستند که برای تو باشند یا تو برای آنها…
اصلاً به آخرش فکر نمیکنی، آنها برای ایناند که دوستشان بداری! آن هم نه دوستداشتن معمولی، نه حتی عشق؛ یک جور خاصی دوست داشتن که اصلاً هم کم نیست.
این آدمها حتی وقتی که دیگر نیستند هم در کُنجِ دلت تا ابد یه جور خاص دوست داشته خواهند شد.
بابا لنگدراز یک رُمان نامهنگارانهٔ دنبالهدار، اثر جین وبستر، نویسندهٔ آمریکایی است. این رُمان اولین بار در سال ۱۹۱۲ منتشر شد. این داستان ماجراهای قهرمانش را، که یک دختر جوان به نام «جودی آبوت» است، در سالهای تحصیل در کالج روایت میکند. جودی برای یک مرد ثروتمند و خیّر که تابهحال او را ندیده است نامه مینویسد. بابا لنگدراز موفقترین کتاب جِین وبستر است.
– دیروز یادم رفت این نامه را پست کنم. برای همین حالا با عصبانیت پی نوشتی به آن اضافه میکنم. امروز صبح اُسقُفی برای ما صحبت کرد. حدس میزنید چه گفت؟ (نکته بسیار مفیدی که انجیل برایمان بازگو میکند این است که فقرا از این جهت همیشه درکنار ما هستند و به این جهان آمدهاند، که ما بتوانیم دائم به آنها نیکی کنیم). ملاحظه میکنید؟ انگار فقرا هم نوعی حیوان اهلی مفید هستند. اگر من مثل الآن یک خانم حسابی نشده بودم بعد از مراسم عبادت میرفتم و هرچی از دهانم میآمد بارش میکردم.
– اگر تمام عمر جوراب ابریشمی بپوشم فکر نکنم اثر جای زخمی که روی قلبم است محو شود…
– من یک قرار سفت و سخت با خودم گذاشتهام: اینکه هرچقدر هم که درسِ خواندنی داشته باشم، هیچوقت هیچوقت شبها درس نخوانم و در عوض کتابهای معمولی بخوانم. همانطور که میدانید این کار خیلی لازم است. چون من 18 سال را با ذهنی خالی پشتسر گذاشتهام. بابا جون نمیدانید ذهنم چه ژرفنای جهل عمیقی است. تمام چیزهایی که دخترهایی که با خانواده درست و حسابی و خانه و زندگی و دوست و کتابخانه و با علاقه یادگرفتهاند، حتی به گوش من هم نخورده.
– من عادت نکردهام از کسی هدیهِ کریسمس بگیرم. شما تا حالا خیلی چیزها به من دادهاید! در واقع هرچه دارم از شماست.
– میبینید بابا جون چه موجود بدبختی هستم؟ ولی حداقل صاف و سادهام.
– تمام دنیا زیر بار سنگین برف خم شده است ولی من دارم زیر بار غم خم میشوم.
– لابد شما اعضای خانواده و دوستان مهربان زیادی دارید و نمیتوانید حس کنید تنهایی یعنی چه. ولی من خوب میفهمم. خداحافظ. قول میدهم دیگر این قدر مزخرف نباشم.
– تنها چیزی هم که باعث میشود قورباغه جمع نکنم این است که این جا هیچ قانونی نیست که قورباغه جمع کردن را ممنوع کرده باشد.
– در زندگی مشکلات بزرگ نیست که به آدم با اراده احتیاج دارد (هرکسی میتواند در یک بحران قد علم کند و با شجاعت با فاجعهای مصیبتبار روبهرو بشود) بلکه بهنظرم در یک روز با خنده به استقبال مشکلات کوچک رفتن واقعاً احتیاج به عزم و اراده دارد. من هم سعی میکنم چنین ارادهای را در خود بهوجود بیاورم. میخواهم به خود تلقین کنم که زندگی فقط یک بازی است و من باید تا آنجاکه میتوانم ماهرانه و دُرست بازی کنم. چه در این بازی ببرم و چه ببازم.
– مهمترین ویژگی آدمها تخیل آنهاست. چون آدم میتواند با کمک تخیل خودش را جای دیگران بگذارد. بهعلاوه، تخیل، آدم را مهربان و دلسوز و باشعور میکند. پرورشگاه باید تخیل بچهها را پرورش بدهد امّا جان گریر فوری کوچکترین کورسوی تخیل را خاموش میکرد. از طرف دیگر فقط ویژگی وظیفهشناسی بچهها را تقویت میکرد. به نظر من بچهها نباید معنی این کلمه را یاد بگیرند، این کار زشت و نفرتانگیز است. بلکه باید هر کاری را عاشقانه انجام بدهند.