چادُرنشینان

چادُرنشینان فرانتس کافکا به نظر می‌رسد در دفاع از سرزمینِ‌مان سخت کوتاهی شده است. تا کنون ما به این موضوع توجّهی نداشتیم و کارِ خود را پِی می‌گرفتیم. ولی وقایعِ اخیر اسبابِ نگرانی‌مان را فراهم کرده است. من در میدان‌گاه مقابلِ کاخِ امپراطو…

شغال و عرب

شغال و عرب فرانتس کافکا ما در واحِه {نقطه‌ای سرسبز در میان صحرا}‌ اردو زده بودیم. همراهانِ‌مان خوابیده بودند. قامتِ بلند و سفید عربی از پیشم گذشت؛ به شترها رسیدگی می‌کرد و به خوابگاه خودش می‌رفت. در سبزه‌زار به دراز کشیدم؛ کوشیدم بخوابم؛ ن…

گراکوس شکارچی

گراکوس شکارچی فرانتس کافکا ترجمه صادق هدایت دو بچّه رویِ کُرپیِ {پُلی که رویِ مُرداب بسته شود} بندر نشسته طاس می‌ریختند. مردی در سایهِ مجسّمهِ پهلوانی که قدّارهِ آخته {بیرون‌کشیده‌شده} در دست داشت، رویِ پلّکانِ بنا نشسته روزنامه‌ای می‌خواند. د…

زن و شوهر

زن و شوهر فرانتس کافکا کسب‌وکار به‌طور‌کلّی آن‌قدر خراب است که گاه‌گُداری وقتی در دفتر وقت زیاد می‌آورم، کیفِ مسطوره‌ها {نمونهِ کالا} را برمی‌دارم تا شخصاً سراغِ مشتری‌ها بروم. از جمله، مدت‌ها بود قصد داشتم یک بار هم سراغِ «ن» بروم که قبلاً…

مرگ خوش

مرگ خوش A Happy Death ‌ آلبر کامو ترجمه احسان لامع ارادهِ معطوف به خوشبختی “مرگ خوش”، تنها اثر آلبر کامو است که بعد از مرگش منتشر شد. این کتاب، پیش‌زمینه‌ای برای نوشتن "بیگانه" بوده است. کامو این اثر را در جوانی نوشت و بیشترین خاطرات خود…

مسخ

مسخ The Metamorphosis فرانتس کافکا ترجمه صادق هدایت مَسخ= تبدیل کردن صورت کسی به صورتی زشت تر- از صورت مردمی بگردانیدن -  Disfigurement - یک روز صبح، همین‌که "گره‌گوار سامسا" از خوابِ آشفته‌ای پرید، در رختخوابِ خود به حشرهِ تمام‌عیارِ عجیب…

پل

پل فرانتس کافکا ‏پُلی بودم سخت و سرد، گسترده به رویِ یک پَرت‌گاه. این سو پاها و آن‌سو دست‌هایم را در زمین فرو برده بودم، چنگ در گِلِ تُرد انداخته بودم که پابرجا بمانم. دامنِ بالاپوشم در دو سو به‌دستِ باد پیچ‌و‌تاب می‌خورد. در اعماقِ پرتگا…

گزیده فرازهای کامو

گزیده فرازهای آلبر کامو * آزادی چیزی جز شانسی برای بهتر بودن نیست. * ممکن است که من منُکرِ چیزی باشم، ولی لزومی نمی‌بینم که آن را به لَجن بکشم، یا حقِّ اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم. * بدنم زجر می‌کشد؛ پوستِ تنم دَرد می‌کند؛ سینه ام، دست‌و…

گزیده فرازهای کافکا

گزیده فرازهای فرانتس کافکا * من درونِ قفس هستم . میله‌ها در درونِ من است. * همیشه از موسیقی می‌ترسیدم، چون نمی‌دانستم می‌خواهد مرا به چه دنیایی ببرد! * کتاب باید تبری باشد برای درهم‌شکستنِ دریایِ منجمدِ وجودمان. * دوست‌داشتن را در چشمی بجوی…

میهمان

میهمان The Guest آلبر کامو معلّم دو مرد را نگاه می‌کرد که در سربالایی به سویِ او پیش می‌آمدند. یکی سوار بر اسب و دیگری پیاده بود. آن‌ها از لابه‌لایِ تخته‌سنگ‌ها در میانِ برف‌هایی که تا چشم کار می‌کرد بر دامنهِ وسیعِ جُلگهِ مرتفع و متروک دیده…

قضیه مونز

قضیه مونز L’affaire Munoz آلبر کامو "ژاك کُرمِری" دانش‌آموزِ ده-یازده سالهِ مدرسه، در سال‌هایِ دههِ 1920 ابتدایی در الجزیره است. معلّمش، آقای "بِرنار" تأثیر به‌سزایی بر زندگی او می‌نهد و درسی اخلاقی به او می‌آموزد. آقای برنار طرفدار تنبیه بدن…

میهمان مردگان

میهمان مردگان فرانتس كافكا ترجمه صادق هدایت من پیشِ مُرده‌ها مهمان بودم. مقبرهِ بسیار بزرگ و تمیزی بود. چندین تابوت در آن دیده می‌شد، ولی هنوز جایِ بسیاری باقی بود. دو تابوت، كه درونِ آن‌ها به‌هم‌ریختگیِ بستری را كه تازه ترك گفته باشند، به یاد…

ده داستان کوتاه از فرانتس کافکا

ده داستان کوتاه از فرانتس کافکا دربارهِ تمثیل On Parables بسیاری شکایت می‌کنند که سخنِ حکیمان همیشه تمثیل است و بس، و هیچ کاربردی در زندگیِ روزمره ندارد؛ که یگانه زندگی‌ای است که داریم. هنگامی که حکیم می‌گوید: "برو آن‌جا"؛ مُرادش این نیست که از…

مراسم اعدام

مراسم اعدام جورج اورول  George Orwell توی برمه Burma بود. هوای صبح از باران خیس شده بود. شعاع نوری کم‌رنگ، مثل یک ورق قلع زرد، از روی دیوارهای بلند، به طور اریب توی حیاط زندان می‌تابید. ما در بیرون سلو‌ل‌های محکومان منتظر مانده بودیم. یک ر…

ماهی‌سیاهِ کوچولو

ماهی‌سیاهِ کوچولو صمد بهرنگی شبِ چِلّه بود. تهِ دریا، ماهیِ پیر دوازده‌هزار تا از بچّه‌ها و نوه‌هایش را دورِ خودش جمع کرده بود و برایِ آن‌ها قصّه می‌گفت: یکی بود یکی نبود. یک ماهی‌سیاهِ کوچولو بود که با مادرش در جوی‌باری زندگی می‌کرد. این جوی‌بار…

وصيت‌نامه

وصيت‌نامه هدایت صادق هدایت زیرِ بارِ بسیاری ازکیفیات آفرینش نمی‌رفت و از پروردگار در باطن سوال‌هایی داشت که به قولِ خودش به جانَش افتاده بود و بِلاجوابیِ، آفرینش را در وجودَش تلخ‌تر می‌ساختند. هدایت می‌پُرسید: تو به چه حقّی مرا آفریدی؟ …

پدران آدم

پدران آدم صادق هدایت میلیون‌ها قرن از عُمرِ زمین می‌گذشت و زمین در كوره‌راهی كه به‌دورِ خورشید برایِ خودش پیدا كرده بود، می‌چرخید. ولی طبیعت هنوز از جوش‌وخروش نیفتاده بود. رگبار‌هایِ تند، رعدوبرق، طوفان و باد و بوران و زمین‌لرزه‌‌هایِ پی‌در‌پ…

مرگ

مرگ صادق هدایت چه لُغتِ بیم‌ناک و شوراَنگیزی‌ست! از شنیدنِ آن احساساتِ جان‌گُدازی به‌انسان دست‌می‌دهد؛ خنده را از لَب می‌زُداید، شادمانی را از دل می‌بَرد، تیرگی و افسُردگی آورده، هزارگونه اندیشه‌هایِ پریشان از جلویِ چشم می‌گُذراند. زندگانی از مرگ جدایی‌نا…

آفرینگان

آفرینگان صادق هدایت تنگِ غروب بود، بعد از آن‌كه "آذرَسپِ مُوبِد" چند شعر از اشعارِ "گات"‌ها {نخستین منظومۀ ایرانی که از روزگارِ کُهن باقی‌‌مانده و قسمتِ عمدۀ ‌آن سخنانِ زردُشت است. کُهن‌ترین و مقدّس‌ترین قسمتِ اوستا؛ سرودهایِ زردُشت} بالای…

س.گ.ل.ل

س.گ.ل.ل   S.G.L.L صادق هدایت «خوشبخت كسانی‌‌كه عقلِ‌شان پاره‌سنگ می‌بَرد، چون مَلكوتِ آسمان مالِ آن‌هاست.» (اِنجیل ماتئوس 5-3) «آسمان كه معلوم نیست! ولی رویِ زمینَش حتماً مالِ آن‌هاست» دوهزار سال بعد، اخلاق، عادات، احساسات و همهِ وضعِ زند…